نقدى بر مقاله «سیرى در مبانى ولایت فقیه» نقد نقد (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
حضور مبارک جناب آقاى دکتر مهدى حائرى یزدى (دامت برکاته) با تحیت و دعا، حواشى مرقوم زیارت شد. از عنایت شما متشکرم. مطالب مختصرى هم ارائه شد. امید است بیت رفیع مؤسّس حوزه علمیه قم همچنان از هر گزندى مصون بماند.
علاقمند شما جوادى آملى1/12/1375
1- در این فرض، ولایت فقیه سبک مجاز از مجاز از مجاز است>.
البته مجاز لغوى نیست تا لفظ در غیر معناى حقیقى خود استعمال و یا بعد از استعمال در معناى حقیقى خود، بر مصداق ادعایى تطبیق شده باشد بلکه مجاز در اسناد است، و حاکم به مجاز بودن آن، ادراک توده مردم نخواهد بود بلکه عقل ناب مىباشد و مصحّح چنین تجوزّى همانا مظهریت عبد صالح نسبت به مولاى حقیقى خود مىباشد.
2- اگر مقصود ولایت... لازم مىآید....
تلازم مقدم و تالى در قیاس استثنایى مزبور باطل است، چه این که بطلان تالى هم ممنوع مىباشد. اما بطلان تلازم، براى آن که منظور از «والذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکوة و هم راکعون» خصوص حضرت امیرالمومنین علىبنابیطالب (ع) و مانند
|235|
اوست چنانکه روایات فریقین به ویژه اهل بیت (ع) آن را تأیید مىکند، و اشکال استعمال جمع و اراده فرد، مبسوطاً در بحث تفسیرى طرح و طرد شد. و اما عدم بطلان تالى براى آن است که حیثیت ولى بودن با حیث مولى علیه بودن متفاوت است چه این که جهت رسول بودن با جهت مرسلالیه بودن متغایر است، مثلاً رسول اکرم داراى سمت رسالت است که دیگران فاقد آنند و آنچه از سمت رسالت او ظهور مىکند، ایمان به آن و عمل به احکام آن بر تمام مرسلالیهها لازم است حتى بر شخصیت حقیقى خود پیامبر، چه اینکه خداوند فرمود: «من الرسول بما أنزل الیه من ربه و المؤمن» بنابراین شخصیت حقوقى انسان کامل مانند علىبنابیطالب(ع) ولىالله و شخصیت حقیقى او همتاى اشخاص حقیقى دیگر مولى علیه مىباشد چنانکه مبسوطاً در موطن خاص خود [1] تحریر شد.
3- این قضاء بالتحکیم ... مرتکب شده است.
کلمات قضاء در آیه 36 سوره احزاب بدون تکرار، به خداوند و به رسول اکرم (ص) اسناد داده شد، بنابراین، مقصود قضاو بالتحکیم نخواهد بود، زیرا چنین قضائى شایسته خداوند سبحان نیست. منظور آیه طبق شأن نزولى که شیخالطائفه (قدس سره) در تبیان [2]و نیز امینالاسلام-(قدس سره) در مجمعالبیان [3] و دیگر صاحبنظران تفسیر یاد کردهاند حکم خاصى است که رسول گرامى (ص) درباره ازدواج زینب اسدیه دختر جحش یا امکلثوم دختر عقبةابن ابىمعیط، با زیدبن حارثه فرمود، و آن زن از چنین نکاح نابرابر عادى و پندارى امتناع ورزید، و با نازل شد آیه مزبور که حکم خداوند و پیامبر اکرم (ص) را نافذ و لازم دانسته و حکم انتخاب را از هر مرد با ایمان یا زن با ایمان در برابر حکم خاص یاد شده، سلب مىنماید، آن زن و نیز بستگان او که قبلاً امتناع مىکردند، به چنین حکم و در نتیجه به ازدواج یاد شده رضا دادهاند و از آن جهت که مورد دلیلى نقلى، مخصّص یا مقیّد عموم یا اطلاق آن نیست، گرچه حکم وارد نسبت به آن نصّ مىباشد، مىتوان به عموم یا اطلاع آیه براى نفوذ هر حکمى که از خداوند و رسول اکرم (ص) رسیده استدلال نمود، و بخش پایانى آیه، سرپیچى از حکم خدا و رسول گمراهى آشکار مىداند.
|236|
4- این فرمایشات ... الغا نماییم.
هر استدلالى باید به شکل اول برگردد (بلاواسطه یا با واسطه) اگر به صورت قیاس اقترانى ارائه شود، اما در خصوص حصر عزّت حقیقى براى خداوند، شکل اول و کیفیت انتاج و ربط مستقیم نتیجه با مقدمتین در مقاله بیان شد و اجمال آن این است: عزّت حقیقى خداوند، غیر متناهى است، و هر غیر متناهى مجال تحقق فرد دیگر از سنخ خود را (خواه محدود و خواهد نامحدود) مىبندد، پس عزّت حقیقى و نامتناهى خداوند، مجالى براى تحقق عزّت حقیقى موجود دیگرى نخواهد گذاشت. و اما نسبت به مطالب دیگر اگر توضیحى براى تنظیم منطقى آنها لازم باشد در هر مورد که نقدى بشود اشاره خواهد شد.
5- این یک مجعول است ... نقیض کل رفعّ او مرفوعّ.
جعل اصطلاح نه عقلاً ممتنع و نه نقلاً ممنوع مىباشد، و از باب جعل لغت نیست تا خداع یا ختال را به همراه داشته باشد، چون در ص78-79 مجله حکومت اسلامى شماره اول، فرق بین ولایت بر محجوران و ولایت بر فرزانگان بازگو شد، و در تناقض، وحدتهاى نهگانه معتبر است و ولایت والیان الهى بر امت اسلامى عین ولایت بر محجوران نیست، لذا ممکن است کسى هم عاقل باشد و هم مولّى علیه، و اگر جمع چنین ولایى با عاقل بودن مولّى علیه از باب تناقض محال باشد، فرقى بین اقسام آن نخواهد، بنابراین باید ولایت خداوند بر مردم فرزانه ممتنع باشد در حالى که عقلاً و نقلاً نه تنها ممتنع نیست بلکه ضرورى مىباشد. خلاصه آن که، ولایت خواه به معناى قیم بودن بر محجوران و خواه به معناى حکومت و اداره امور کشور، داراى معناى اضافى از قبیل اضافه متخالفةالاطراف مىباشد، که یکطرف آن «ولىّ» و طرف دیگر آن «مولّى علیه» قرار دارد، و چون در مفهوم ولایت به معناى حکومت و تدبیر کشور، محجور بودن طرف متقابل آن اخذ نشد، بنابراین عنوان ولایت یا بر فرزانگان، مستلزم جمع دو نقیض نخواهد بود.
6- احکام ولایى یا به تعبیر دیگر ... باطل خواهد بود.
فتواى دینى، حکم ولایى و حکومتى دینى، حکم قضایى دینى، هر سه مستند به اصول، قواعد و مبانى دینىاند. مبانى دینى از منابع دین استنباط مىشوند. منابع دین،
|237|
قرآن کریم سنّت (قول، فعل و تقریر) معصومین (ع) اجماع منتهى به سنت به نحو کشف یا غیر آن که بازگشت اجماع به هر تقریبى که تقریر شود، به سنت معصومین (ع) خواهد بود نه آن که اجماع در مقابل سنت باشد- و بالاخره چهارمین منبع غنى و قوى دین همان عقل ناب است که ججّیت رهآورد آن در اصول فقه ثابت شد. چون قرآن کریم و سنت معصومین(ع) دلالت دارند که خداوند سبحان براى رسول اکرم(ص) و بعد از وى براى امامان معصوم(ع) ولایت جعل کرده است، پس هر حکمى که ولى معصوم براى اداره امور کشور صادر کرده باشد عمل به آن واجب و نقض آن حرام خواهد بود، و معناى وجوب و حرمت در اینگونه از احکام ولایى و حکومتى، صرفاً جنبه دنیایى نخواهد داشت بلکه پاداش یا کیفر اخروى را نیز به همراه دارد، و چیزى که انجام آن ثواب اخروى دارد یا>ترک آن عقاب اخروى دارد، دینى خواهد بود، بنابراین هرگز سلب کلى، به ایجاب جزئى نقض نخواهد شد، یعنى سیاست صحیح، که در محور حکم ولایى والى الهى انجام مىگیرد، امرى دینى و مستند به یکى از مبانى، اصول و قواعدى است که آنها مستنبط از یکى از منابع یاد شده مىباشد. نتیجه آنکه هرگز دین از سیاست صحیح جدا نیست و هیچ موردى یافت نمىشود که والى الهى حکم ولایى یا قضایى کرده باشد و خارج از محدوده مبانى و نیز بیرون از قلمرو منابع چهارگانه یا سهگانه دین باشد. منشاء اشکال (نقض سلب کلى به ایجاب جزئى)، دو چیز است: یکى آن که منبع دین به کتاب و سنت منحصر شد و عقل که از منابع قوى دین است به حساب نیامد، با آن که عقل ناب با رعایت اصول و ضوابط نقلى، داراى حکم دینى خواهد بود و دیگر آن نصب حاکم دینى ملحوظ نشد، و گرنه حکم چنین حاکم دینى جزء احکام و امور دینى محسوب مىشد چنانکه محسوب مىگردد.
7- ... این ولایت تکوینى است ... مانند رابطه مقولى است که قابل جعل نیست.
اطلاق «فالله هو الىّ» [4] مفید حصر ولایت تکوینى و تشریعى براى خداوند است. ولایت خداوند به غیر او منتقل نمىشود، زیرا انتقال ولایت از خداوند به غیر، مستلزم برخى از مفاسد تفویض مستحیل است، لیکن جعل ولایت براى غیر خدا ممکن است، اما
|238|
در ولایت تکوینى با جعل تکوینى که همان جعل وجود و اشراق آن مىباشد محقق مىشود و در ولایت تشریعى با جعل اعتبارى که همان جعل منصب اعتبارى خواهد بود صورت مىپذیرد، چون وجود، مجعول است نه ماهیت. همانطور که وجود نفسى جوهر و وجود رابطى عرض، مجعول است، وجود در قضایاى مرکبه نیز مجعول خواهد بود. بنابراین هم رابط اشراقى مجعول است که آن عین فیض واجب است و هم رابط مقولى که آن هم به نوبه خود چون سهمى از هستى دارد مجعول به جعل تکوینى واجب است، البته مفهوم آن خارج از جعل مىباشد چه این که ماهیت جوهر یا عرض نیز بیرون از محدوده جعلاند.
8- و نه در هیچ جاى دیگر.
ولایت بر محجورین به طور مبسوط در کتاب حجر مطرح است و نمودارى از آن در مبحث تجهیز میّت، معنون است که ولىّ میّت اولى به تصدى تجهیز اوست (تغسیل ، تحنیط، تکفین، تصلیه، تدفین) و بخشى از آن در مبحث قصاص و دیات طرح مىشود که ولىّ دم، حق قصاص، دیه، تخفیف و عفو را دارد، اما ولایت بر جامعه (اعم از کشوردارى و قضا و داورى بین متخاصمین ) در مبحث جهاد و امر به معروف و نهى از منکر مطرح مىشود. آنچه در ص67-66 شماره اول مجله حکومت اسلامى از بخش امر به معروف و نهى از منکر کتاب شریف جواهرالکلام [5] نقل شد، شاهد مدعاست و مشابه همین مطلب یعنى گستره ولایت فقیه در عصر غیبت در کتاب قضاى جواهر نیز آمده است لیکن اکنون به بیان نورانى شیخ انصارى -قدس سره- در کتاب قضاى او بسنده مىنماییم: شیخ انصارى رحمهالله علیه- در کتاب قضا چنین فرموده است: از روایات گذشته، ظاهر مىشود که حکم فقیه در تمام خصوصیتهاى احکام شرعى و در تمام موضوعات خاص آنها براى ترتّب احکام بر آنها نافذ مىباشد، زیرا متبادر از لفظ «حاکم» (در مقبوله عمربن حنظله) همان تسلط مطلق است، پس آن (یعنى جعل حاکم) نظیر گفتار سلطان نسبت به اهل شهرى است که بگوید: «من فلان شخص را حاکم بر شما قرار دادم»، از تعبیر مزبور برمىآید که سلطان، فلان شخص را در تمام امور شهروندان اعم از کلّى و
|239|
جزئى که به حکومت برمىگردد مسلط نموده است. مؤیّد چنین استنباطى آن است که در جمله قبل (مقبوله عمربن حنظله) آمده است: «فارضوا به حکماً»، لیکن در جمله بعد از عنوان «حکم» عدول شد و عنوان «حاکم» اختیار شد و چنین فرمود: «فانى قد جعلته علیکم حاکماً»، و نفرمود: جعلته علیکم حکما. و هم چنین متبادر از لفظ «قاضى» (در مشهوره أبى خدیجه) عرفاً کسى است که در تمام حوادث شرعى به او رجوع مىشود و حکم او در تمام آنها نافذ است، چنانکه از سمت قاضیان روشن نافذ است به ویژه قاضىهاى موجود در اعصار ائمه (ع) قضاوت جور... [6].
9- اولى صیغه افعلالتفصیل است ... مگر در هنگام جهاد.
اولاً: کلمه اولى در آیه 6 سره احزاب گرچه به صیغه تفضیل است، لیکن در خصوص آیه مزبور که دوبار ذکر شد، براى تعیین است نه تفضیل، زیرا در طبقه بندى وارث، تفضیل برخى از آنان که در طبق سابق قرار دارند به طور قطع بر طبقه لاحق مقدمند: «اولواالارحام بعضهم اولى ببعض». غرض آنکه اولویت سابق بر لاحق در بهرهورى از میراث به نحو تعیین است نه ترجیح و اولویت رسول اکرم(ص) بر دیگران نیز به نحو تعیین است نه ترجیح. ثانیاً: مورد ولایت و قلمرو آن در آیه مزبور خود مؤمنین (اعم از فرد مؤمن یا جامعه ایمانى) است، زیرا معناى «اولى بأمر» همان ولایت بر آن امر است، پس معناى «أولى بالمؤمنین» همان ولایت بر مؤمنین است، و به مقتضاى اطلاق، نفوس و اموال مؤمنان مورد ولایت پیامبر(ص) خواهد بود. نتیجه آنکه، ولایت مؤمنان بر نفوس و اموال خویش در صورتى است که رسول گرامى نسبت به آنها ولایت اعمال نکرده باشد، و پیام آیه ناظر به اصل ولایت بر امت اسلام و ایمان است و اختصاصى به ولایت بر محجورین ندارد.
10- اولىالامر در اینجا ... نه شرعى والا تسلسل لازم مىآید.
اولاً: گر چه امر به اطاعت در آیه مزبور و مانند آن، ارشادى است لیکن حکم ارشادى تابع مرشدالیه است، اگر متبوع آن، واجب بود، امر ارشادى نیز همان وجوب را (نه وجوب دیگر) مىفهماند و اگر استحبابى بود، امر ارشادى نیز همان استحباب را (نه استحباب دیگر) مىرساند.
|240|
ثانیاً: وجوب اطاعت در اینگونه موارد شرعى است، یعنى فعل آن ثواب اخروى دارد و ترک آن عقاب اخروى دارد. حکم شرعى، مانند وجوب، در اینگونه موارد گاهى از دلیل نقلى استفاده مىشود، مانند قرآن، سنت معصومین(ع) و اجماع منتهى به سنت، و گاهى از دلیل عقلى استفاده مىشود، مانند همین مورد که عقل به طور مستقل دلالت مىکند بر وجوب اطاعت از مولاى حقیقى و منصوبین او. ثالثاً: دلیل عقلى در مقابل دلیل شرعى نیست، زیرا خود عقل (با شرایطى که حجیت آن در اصول فقه ثابت شد) از منابع غنىّ و قوىّ شرع است، بلکه همواره دلیل عقلى در برابر دلیل نقلى قرار مىگیرد، بنابراین نمىتوان گفت: فلان حکم، عقلى است یا شرعى، بلکه باید گفت: فلان حکم شرعى، دلیل عقلى دارد یا دلیلى نقلى، و این مطالب رایج که فلان شى عقلى است نه دینى، یا عقلى است نه شرعى، درباره احکام و بایدها و نبایدهاى عملى، روا نیست. و اگر براى چنان تقابلى، موردى باشد، باید آن را علوم تجربى و ریاضى و... جستوجو نمود. رابعاً: تکرار کلمه «اطیعوا» درباره خداوند سبحان و رسول گرامى او (ص) و عدم تکرار آن درباره رسول اکرم(ص) و اولى الامر، نشان مىدهد که محور اطاعت از خداوند همان پیروى در احکام کلى است که توسط پیامبر به امت اسلامى مىرسد و مدار اطاعت از رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم همان پیروى در احکام ولایى و حکومتى و کشوردارى است و نیز پیروى در احکامى است که به صورت وحى قرآنى نازل نشد بلکه به صورت الهام حدیث قدسى فرود آمد. و اطاعت از اولىالامر، ظهور کامل دارد در این که منظور لزوم پیروى از صاحبان امور کشوردارى است، زیرا چنین اشخاصى را ولى امر مىگویند، اما عالمان به احکام به عنوان اهلالذکر و مانند آن نامیده مىشوند، که آیاتى از قبیل «فاسئلوا أهلالذکر» و نظیر آن دلالت بر لزوم فراگیرى احکام خداوند از عالمال معصوم دارد. نتیجه آنکه آیه مزبور، ظهور قابل اعتمادى در این زمینه دارد که اطاعت ولى امر اجب است. البته آنچه باید مورد تدبر تام قرار گیرد این است که آیا آیه مزبور غیر معصوم را هم شامل مىشود، یا به جهت آنکه امر به اطاعت در آن، مطلق مىباشد و
|241|
چنین اطاعت مطلق از غیر معصوم روانیست، لذا غیر معصوم را شامل نمىشود لیکن اگر معصوم (ع) فقیه جامع شرائط را براى تدبیر امور مسلمین به نحو خاص یا عام نصب کرده باشد، اطاعت از او نیز واجب خواهد بود، زیرا لازمه اطاعت از اولىالامر، پیروى از منصوبین آنان مىباشد.
11- کجا دیده شده یا شنیده ... واجب باشد.
اولا: همانطور که مجله محترم حکومت اسلامى در پىنوشت ص80 تذکر داده، مقاله زبور اثر گفتارى راقم سطور است نه اثر نوشتارى، چنانکه مقاله مکتوب در کیهان اندیشه شماره24 تیر1368، آن هم محصول یک سخنرانى بود نه مرقوم قلمى، ثانیاً: از طرف ویراستار محترم یا حروف چین عزیز، اعتذار مىشود که کلمه «حرام» بعد از کلمه «واجب» چیزى است که زاغ عنهالبصر، و در اصل چنین بوده است: اطاعت و عصیان، واجب و حرام ....
12- این هم مسئله کلامى است ... پنجگانه ندارد.
مسئلهاى که موضوع آن فعل مکلف است (اعم از فرد یا جامعه) مسئله فقهى است و پاسخ آن خواه مثبت باشد و خواه منفى، فقهى خواهد بود، و دلیل آنکه لزوم اطاعت و حرمت عصیان باشد، عقلى است، و هرگز معیار شناخت مسئله که از کدام علم است دلیل او نخواهد بود، زیرا بسیارى از مسائل فقهى یا اصولى یافت مىشود که دلیل آن عقلى است نه نقلى. وجوب اطاعت از خدا عقل است، و مسئله مزبور که فعل جامعه موضوع آن است فقهى مىباشد.
13- این یک مسئله تاریخى است و ربطى به علم کلام ندارد.
علم کلام، مسائلى دارد که موضوع آنها خداوند سبحان، اسماء، صفات و افعال اوست. مسئلهاى که موضوع آن فعل خداوند است کلامى است نه تاریخى. البته بعد از اثبات چنین فعلى در علم کلام، ممکن است در تاریخ علم، از سیر و تطور علمى آن فعل خاص الهى بحثى به عمل آید، یا در تاریخ حوادث، پیرامون موقعیت تحقق آن فعل سخنى به میان آید.
|242|
14- قدمت یا حدوث و این که فعل الله مانند کلام الله حادث است یا قدیم، مسئلهاى کلامى است.
البته اینگونه عناوین یاد شده مسئله کلامى است، لیکن ضابطه در کلامى بودن مسئله همان است که موضوع آن، خداوند یا فعل او باشد و اختصاصى به عناوین یاد شده ندارد.
15- در امور دنیوى روزمره دستورى نفرمودند لانالجزئى لاکاسب و لامکتسب.
البته درباره تکتک امور جزئى دستورى نفرمودهاند، لیکن به نحو عام که در حوادث واقعه و امور جزئى که وظیفه شما در آنها روشن نیست به چه مقام مراجعه نمایید دستور داده است، چه این که همین قانون «الجزئى لایکون کاسباً و لامکتسباً» یک اصل کلى و عام است که حکم تکتک جزئى را روشن مىنماید.
16- چون احکام شرعیه هم به نحو ... از قبیل قضایاى لابتّیه است.
دین الهى هماره واحد است: «ان الدین عندالله الاسلام». شریعت و منهج در اعصار گوناگون متفاوت است: «لکل جعلنامنکم شرعه ومنهاجا»[7]. هنگامى که سلسله رسالت به خاتم المرسلین(ص) رسیده است، هم دین به کمال نایل آمد و هم منهاج و شریعت، لیکن بحث مهم پیرامون حوادث واقعه است که روشن نیست تحت کدام حکم از احکام کلى دین و شریعت مندرجند. در این گونه از موارد، انسان آگاه، وارسته، مدیر و مدبر لازم است تا تصمیمگیرى نماید. جریان قضایاى حقیقى، خارجى، بتّى ولابتّى در رحیق مختوم مبسوطاً بیان شد، و آنچه مرحوم نائینى رحمهالله علیه- در این باره فرمودهاند باید مورد بررسى قرار گیرد که آیا به طور صحیح این معارف از علوم عقلى به علوم نقلى منتقل شد، یا به تعبیر سیّدنا الاستاد امام راحل- قدس سره- این گونه مسائل عقلى مخصوصاً قضایاى خارجى به طور دقیق، آن طورى که در علوم حقیقى و عقلى معنون است به علوم اعتبارى و نقلى راه نیافت.
17- اگر ولایت به هر معنا که باشد... با اصول عقلایى سازگار است؟
چون ولایت منحصر در قیومیت بر محجورین نیست، لذا فرزانگان از صحابه هم
|243|
ولایت رسول اکرم(ص) را در قبال وصف نبوت و سمت رسالت او پذیرفتند و هم ولایت امیرالمومنین علىبن ابیطالب(ع) را در روز غدیر قبول کردهاند و هرگز اینگونه از مواثیق به معناى رأى به قیّم بودن دیگرى نظیر قیّم بودن ولى بر مجانین و دیگر محجورین نخواهد بود، و چنین مطالبى موافق با اصول عقلایى هم خواهد بود.
18- آیا سرپرستى جامعه را مىتواند خود جامعه و مولّى علیه تعیین کند.
جامعه انسانى پذیراى سرپرستى فردى است که از طرف خداوند (بدون واسطه یا باواسطه) تعیین شده است و آن فرد والى چنانکه قبلاً گذشت- از جهت شخصیت حقوقى منصوب از طرف خدا (بدون واسطه یا باواسطه) داراى ولایت است و از جهت شخصیت حقیقى مانند دیگر اشخاص حقیقى، مولّى علیه مىباشد، و محذوب جمع متقابلان با تعدد حیثیت بر طرف مىشود.
19- این ولایت به هر معنا که باشد... و این سفارت است ولایت نیست.
البته ولایت والیان دینى نصب و جعل آن از طرف خداوند است (بدون واسطه یا با واسطه) و پذیرش آنها از طرف مردم خردمند متدین مىباشد و هرگز از طرف مردم نصب و جعل نبوده است. ولى مسلمین گاهى کسى را وکیل خود قرار مىدهد که در این حال شخص مزبور، وکیل ولى است نه از باب وکیل در توکیل، زیرا امام معصوم(ع) وکیل مردم نبود بلکه ولى آنان بود و گاهى کسى را به سمت والى بودن نصب مىکند که در این حال شخص مزبور والى بالتبع است نه وکیل در توکیل. و آنچه در همه جاى دنیا معمول است بر اساس دموکراسى غربى است یا شرقى، اما جمهورى اسلامى، نه شرقى است و نه غربى، و بر اساس ولایت است نه وکالت، لیکن ولایت مکتب و فقاهت و عدالت، نه شخصیت حقیقى شخص معین.
20- اگر این ولایت هم باشد... وکیل در توکیل هم هست.
اگر تعیین ولى براى فرزانگان جامعه معقول نباشد، فرقى ندارد بین آنکه تعیین از سوى امام(ع) باشد یا از طرف مردم. ولى مسلمین گاهى وکیل تعیین مىنماید و گاهى والى و تفاوت جعل وکالت و جعل ولایت در مطلب نوزدهم گذشت و در آنجا تذکر
|244|
داده شد که جعل ولایت براى والیان بلاد، از قبیل وکیل در توکیل نیست.
21- مسلماً ولایت در این جا... کشوردارى نیست.
آن چه بر همه واجب است قبول ولایت است نه خود ولایت، یعنى اقرار به ولایت و پذیرش آن مانند نماز و زکات و حج و روزه بر همگان لازم است و مقصود از ولایت در اینگونه از احادیث هم رهبرى جامعه اسلامى است، زیرا در همین سلسله روایات براى برترى ولایت نسبت به سایر فروع دین چنین استدلال شده است که «لانها (الولایة) مفتاحهن و الوالى هوالدلیل علیهن». یعنى سرّ برترى ولایت به معناى سرپرستى آن است که ولایت کلید سایر فروع بوده و والى راهنماى تحقّق ارکان عبادى یاد شده مىباشد.
22- سرپرستى فرزانگان... یک لغت متناقضى است.
چون ولایت منحصر در سرپرستى محجوربین نیست و قسم دیگرى هم دارد، و در معناى آن قسم محجور بودن مولى علیه اخذ نشده است، بنابراین ولایت بر خردمندان همراه تناقض نیست چنانکه در مطلب پنجم بیان شد.
23- گفته شد سرپرستى ... نمىآورد.
آنچه از آیه «انما ولیکمالله ...» و نیز نصوص مزبور که مهمترین اساس اسلام را ولایت والیان دینى مىشمارد، استفاده مىشود، صحت سرپرستى جامعه انسانى است، مشابه آنچه هم اکنون عنوان سرپرستى مؤسسات فرهنگى و غیر فرهنگى رایج مىباشد.
24- پذیرش با انتخاب... اقوى و اشدّ است.
پذیرش حقى که مشروع بودن آن قبل از قبول قابل ثابت است، تولّى نامیده مىشود و اما انتخاب به معناى توکیل هرگز قبلاً براى وکیل حق مشروعى ثابت نبوده است بلکه آن شخص به صرف انتخاب و توکیل، صاحب حق مىشود، لذا بین پذیرش به معناى تولّى ولایت کسى که از طرف خداوند (بدون واسطه یا باواسطه) داراى حق ولایت است و پذیرش ایجاد بایع که تا عقد مؤلف از ایجاب و قبول به نصاب تام خود نرسد حق مشروعى ثابت نیست، فرقى فارقى خواهد بود.
|245|
25- همه انسانها... به ولى ندارد.
گرچه همه افراد انسانى داراى حکمت نظرى و عملى فىالجملهاند اما داراى آنها به نحو بالجمله نیستند و آنچه در متن مقاله آمده است اصل حکمت نظرى و عملى نیست بلکه مزایاى علمى و عملى است که نه عالمان عادى آ ن مزایاى علمى را واجدند و نه عاملان معمولى آن مزایاى عملى را دارا هستند.
26- باز آمده است ... علىالجدار.
البته حدیث مخالف عقل ناب همانند حدیث مبائن کتاب یا سنت قطعى، مضروب علىالجدار است، لیکن عقل هر انسان متعارف یا مدعى، میزان صحت و سقم حدیث نخواهد بود.
27- انصافاً در کلام ... براى احکام عقلیّه
عقل صحیح هم عهدهدار تتمیم احکام درباره جزئیات متغیر است که آنها را در قلمرو و ضوابط عام ادراک مىکند و هم مصالح و مفاسد مستور را از راه احکام نقلى ثابت شده کشف مىنماید.
28- عقل مبرهن بىمعنا است.
کلمه مبرهن اسم فاعل است نه اسم مفعول و معناى صیغهاى که بر وزن اسم فاعل است، همان اقامه کننده برهان است و این تعبیر در قبال عقل مشوب به و هم مغالطهگر است که از فیض اقامه برهان محروم است.
29- مدیریت جوامع انسانى را... ترجیح بلامرجّح است.
براى عقل عملى دو اصطلاح است، آن چه اولى به نظر مىرسد این است که حکمت نظرى و حکمت عملى راعقل نظرى ادراک مىکند و انجام بایدها و اجتناب از نبایدهاى حکمت عملى به عهده عقل عملى است که از آن در روایات چنین تعبیر شده است: « العقل ماعبد به الرحمن واکتسب به الجنان». تمام ادراکهاى صواب زیر پوشش عقل نظرى است و تمام کارهاى ثواب زیر پوشش عقل عمرى است. گر چه در غالب انسانهاى معتدل عقل عملى وجود دارد، لیکن عقل عملى معصوم(ع) و نیز منصوب از طرف معصوم با عقل
|246|
عملى دیگران متفاوت مىباشد از این جهت ترجیح راجع بر مرجوح خواهد بود نه ترجیح بدون مرجّح.
30- این روایت همان کلام... جدایى دین از سیاست دارد.
گرچه هیچ ملتى بدون حکومتى نخواهد بود، لیکن امیرالمومنین(ع) بعد از شنیدن شعار خوارج که مىگفتند: لاحکم الالله، فرمود: «کلمه حق یرادبها الباطل» سپس لزوم اصل حکومت را بیان کرد، آنگاه طبق نظر دیگر که در نهجالبلاغه ذیل خطبه40 آمده است چنین فرمود: اما در زمان امارت پاک (حکومت صالحان) پرهیزکار انجام وظیفه کرده و به کار اشتغال دارد، و در زمان امارت ناپاک (حکومت صالحان) تبهکار بهره مىبرد... و شرایط حکومت پاک همان است که معصوم یا منصوب از طرف او سرپرست جامعه باشد. هرگز کلام یاد شده دلالت بر جدایى دین از سیاست ندارد. شایسته است آنچه در ص67 شماره اول مجله حکومت اسلامى از صاحب جواهر- رحمهالله علیه- نقل شد بیشتر مورد تأمل قرار گیرد.
31- متولى و مجرى ... مدیریت امر دارد.
مدیریت جامعه اسلامى بر اساس مبانى ویژه اسلام است و والى چنین جامعهاى کارشناس متخصص مکتب دین یعنى فقیه جامعالشرایط خواهد بود، و این مطلب همان ولایت فقیه است که صاحب جواهر- قدس سره- وسوسه در آن را محصول نچشیدن طعم فقه مىداند.
32- «انما ولیکم الله و رسوله والذین آمنوا» که شامل همه مسلمین ... و این محال است.
مخاطب (ضمیر «کم») همه مسلمیناند لیکن اولیاى آنان غیر از خداوند سبحان و رسول اکرم(ص)، حضرت امیرالمومنین و امامان بعدىاند. بنابراین اولیاى محدود بر قاطبه مسلمین داراى سمت ولایتند، در نتیجه ولى غیر از مولى علیه خواهد بود و محذور اجتماع متقابلین لازم نمىآید.
33- اگر ولایت در اینجا... به فقهاى عادى هم نصیب گردد.
آنچه براى انبیا و اولیاى الهى ثابت مىشود، و مظهریت ولایت تکوینى و تشریعى
|247|
است و آنچه براى فقهاى عادل منصوب (نصب عام یا خاص) ثابت مىشود، خصوص ولایت تشریعى (نه ولایت بر تشریع) به نحو مظهریت (نه به طور استقلال یا بالتبع) مىباشد.
34- ولایت به معناى سرپرستى عقلا... الى غیرالنهایه.
فرزانگان غیر معصوم محتاج به سرپرستى معصوماند (بدون واسطه یا باواسطه) و منصوبین از طرف معصوم(ع) نیز تحت سرپرستى معصوم(ع) و معصومین تحت تدبیر خداوند سبحان اداره مىشود، و چنین ترسیمى از ولایت بر فرزانگان مستلزم تسلسل نیست، و همین مطلب از نامه امیرالمومنین(ع) به مالک اشتر استفاده مىشود، زیرا آن حضرت چنین فرمود: «... فانک فوقهم و والى الامر علیک فوقک والله فوق من ولاک»[8].
35- گفته شد که سرپرستى فرزانگان ... جز ولایت بر صغار و مجانین نیست.
اولاً: بیان شد که در مفهوم ولایت، محجور بودن مولى علیه اخذ نشد، لذا سرپرستى فرزانگان صحیح خواهد بود. ثانیاً: با انتهاى جریان ولایت به معصوم که تحت ولایت الهى تدبیر مىشود، هیچگونه تسلسل هم لازم نمىآید. ثالثاً: معناى ولایت در آیه مبارکه مزبور همان سرپرستى است که امامیه بر آنند، نه دوستى که دیگران پنداشتند، زیرا گذشته از شواهد فراوان بر ولایت به معناى سرپرستى، تذکّر این مطلب سودمند است که براى اثبات دوستى امیرالمومنین(ع) احضار هزاران نفر در بیابان گرم حجاز، ضرورتى نداشت، چنانکه نزول آیه کریمه: «یا أیها الرسول بلغ ما انزل الیک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس ان الله لایهدى القوم الکافرین» [9]، با محتواى تهدیدآمیز لازم نبود. رابعاً: کلمه اولى- همانطور که قبلاً گذشت- براى تعیین است نه تفضیل. خامساً: بر فرض پذیرش اولویت در حال تزاحم، هرگز تزاحم منحصر در سرپرستى محجورین نیست، بلکه مهمترین مورد تزاحم همان اداره امور جامعه است که تزاحم آن بینالمللى است.
36- پذیرش به معنیا قبول عقد است... وکالت مىباشد.
فرق است بین پذیرشى که مسبوق به حق باشد و پذیرشى که ملحوق به آن باشد. قبول
|248|
ولایت معصوم(ع) و منصوب از طرف او مسبوق به حق است، یعنى قبل از پذیرش قبول کننده سمتى از طرف خداوند براى معصوم(ع) ثابت شده است، آنگاه مؤمنان آن حق ثابت را مىپذیرند و اما وکالت حقّى است که بعد از قبول ایجاب (نه قبول عقد) اصل عقد وکالت که سبب تحقق سمت مىباشد حاصل مىشود و ثمره آن پدید آمدن حق وکالت براى وکیل است. غرض آنکه گرچه در وکالت پذیرش لازم است، زیرا عقد است نه ایقاع، لیکن هر جا پذیرش لازم بود از باب وکالت نیست.
37- بالاخره هر چه باشد... نه رهبرى و نه نبوت.
منصبهاى الهى مانند نبوت، رسالت و امامت بر اساس «الله أعلم حیث یجعل رسالته» به افراد معصوم(ع) اعطا مىشود و آنان داراى چنین سمتهایى خواهند بود و تصدى آنها براى تحقق عینى بخشودن آثار سمتهاى مزبور، مشروع مىباشد، لیکن اگر آنان بخواهند قدرت عینى بیابند و اهداف الهى را در خارج متحقق سازند مشروط به آن است که حدوثاً امّت اسلامى آن سمت را بشناسد و به آنها ایمان آورده و میثاق ببندد وبقائاً ناکث، مارق و قاسط نشود، در چنین حالى آثار سمتهاى مزبور به فعلیت مىرسد. پس قبول مردم از جهت میثاق و همکارى آنان در صحنه عمل شرط تحقق یافتن آثار و اهداف مناصب مزبور است نه شرط تحقق خود آنها.
38- اصلاً تشخیص خبرگان ... مقام رفیع اطلاعى نیست.
ولایت غیر معصوم که منصوب از طرف معصوم(ع) مىباشد، مشروط است به بعضى از ملکات مانند فقاهت، اجتهاد و به برخى از ملکات عملى مانند عدالت، صلاحیت تدبیر و اداره، و هر کدام از این ملکات علمى و عملى، آثارى دارد که کارشناسان هر رشته، به وسیله آن آثار، پى به تحقق ملکات یاد شده مىبرند، مانند اجتهاد مطلق، اعلم بودن که از ملکات علمى است و توسط خبرگان مرجع شناس به آن ملکات علمى اطلاع حاصل مىشود، چه این که صلاحیت مرجعیت و اداره امور مقلّدین، به نوبه خود ملکه عملى است که آن هم به وسیله خبرگان فن معلوم مىگردد، چنانکه از دیر زمان علماى بزرگ عهدهدار شناسایى ملکات علمى مراجع از یکسو و شناخت ملکات عملى آنها ازسوى
|249|
دیگر بودهاند.
39-40- لامحصل له... لاربط لهذه التفاصیل بالمطلوب.
آنچه در صفحه 72-73 شماره اول مجله حکومت اسلامى آمد پاسخى بود به برخى از نقدها.
41- گفته شد... بر معلول واحد.
پاسخ آن در شماره 32 همین بحث گذشت و همانطور که معلوم شد محذور جمع بین متقابلین لازم نمىآید، روشن خواهد شد که توارد علل کثیره بر معلول واحد هم لازم نخواهد شد، زیر مولّى علیه متعدد است نه ولىّ.
42- در مرجعیّت وتقلید ممکن است... ... باطل است.
جریان ولایت والیان الهى براى نظم امور مسلمین است و هرگز تعدد آن در عصر واحد و در اقلیم واحد تاکنون طرح نشده تا مورد نقد قرار گیرد چه این که لازم هیچ دلیلى هم چنین امر باطلى نبوده و نیست و تنظیر مطلب ولایت به مرجعیت براى تقریب به ذهن است نه از باب قیاس فقهى و تمثیل منطقى.
43- قضا بر دو قسم است... باید به حکم خدا عمل کند.
معصوم(ع) ولى جامعه انسانى است، گاهى همان معصوم(ع) فقیه جامع شرایط را وکیل خود قرار مىدهد که در این حال فقیه مزبور وکیل ولى است و گاهى او را ولىّ و متولى اشیا یا اشخاص قرار مىدهد، مانند جعل ولایت براى مالک اشتر و دیگر والیان دینى که در این حال فقیه یاد شده ولى منصوب از طرف معصوم مىباشد. غرض آنکه امکان جعل وکالت، مستلزم نفى امکان جعل ولایت نیست. اما قاضى تحکیم محتاج بررسى است که آیا وکیل متخاصمین است، یعنى حق قضا را طرفین دعوا به او عطا مىکنند با این که خود متخاصمان صلاحیت قضا را فاقداند، ویا نه کسى که اصل صلاحیت قضا را خداوند به او داده است، متخاصمان به قضاى او رضا مىدهند.
44- گفته شد پذیرش ... و قبول است.
البته هر عقد مقابل ایقاع متقوم به ایجاب و قبول است، لیکن هر عقدى وکالت نیست
|250|
و هر قبول پذیرش ایجاب وکالت نیست. میثاق با معصوم(ع) جعل وکالت براى او نیست.
45- در خطبه غدیریه در ذیل خطبه ... والله أعلم بالصواب.
پیام روشن خطبه غدیر از صدر او برمىآید نه از ذیل آن. در صدر خطبه مزبور، رسول اکرم(ص) از مردم اعتراف گرفت که آن حضرت به خود آنان از خود آنها اولى مىباشد، یعنى همان مضمون آیه6 سوره احزاب را که دلالت بر ولایت تعیینى (نه ترجیحى) دارد از تمام مخاطبان غدیر اقرار گرفت. بعد از چنین مقدمه که فقط پیرامون ولایت و سرپرستى است فرمود: «من کنت مولاه فعلىٌّ مولاه »، آنگاه در ذیل خطبه امورى را به عنوان دعا یاد آور شد که عبارت از دوستى دوستان علىبن ابىطالب(ع)و دشمنى دشمنان آن حضرت و یارى یاوران او و خذلان و منکوب شدن خاذلان او باشد. بنابراین معناى مولا بودن علىبن ابىطالب(ع) صرف حجّت بدون آن حضرت، بودن سمت سرپرستى نیست چه اینکه به معناى محبّت یا نصرت هم نخواهد بود، زیرا همه این امور در جنب جریان ولایت حضرت رسول ذکر شد. پىنوشتها: [1]. مجله حکومت اسلامى: شماره1، ص57-56. [2]. ج8، ص343 (ط بیروت). [3]. ج8، ص359 (ط شرکةالمعارفالاسلامیه). [4]. شورى(42) آیه9. [5]. ج21، ص397. [6]. القضاء والشهادة (ط کنگره بزرگداشت شیخ انصارى) شماره22، ص9-8. [7]. مائده(5)، آیه48. [8]. نهجالبلاغه، نامه53، بند11. [9]. مائده(5) آیه67.
علاقمند شما جوادى آملى1/12/1375
1- در این فرض، ولایت فقیه سبک مجاز از مجاز از مجاز است>.
البته مجاز لغوى نیست تا لفظ در غیر معناى حقیقى خود استعمال و یا بعد از استعمال در معناى حقیقى خود، بر مصداق ادعایى تطبیق شده باشد بلکه مجاز در اسناد است، و حاکم به مجاز بودن آن، ادراک توده مردم نخواهد بود بلکه عقل ناب مىباشد و مصحّح چنین تجوزّى همانا مظهریت عبد صالح نسبت به مولاى حقیقى خود مىباشد.
2- اگر مقصود ولایت... لازم مىآید....
تلازم مقدم و تالى در قیاس استثنایى مزبور باطل است، چه این که بطلان تالى هم ممنوع مىباشد. اما بطلان تلازم، براى آن که منظور از «والذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکوة و هم راکعون» خصوص حضرت امیرالمومنین علىبنابیطالب (ع) و مانند
|235|
اوست چنانکه روایات فریقین به ویژه اهل بیت (ع) آن را تأیید مىکند، و اشکال استعمال جمع و اراده فرد، مبسوطاً در بحث تفسیرى طرح و طرد شد. و اما عدم بطلان تالى براى آن است که حیثیت ولى بودن با حیث مولى علیه بودن متفاوت است چه این که جهت رسول بودن با جهت مرسلالیه بودن متغایر است، مثلاً رسول اکرم داراى سمت رسالت است که دیگران فاقد آنند و آنچه از سمت رسالت او ظهور مىکند، ایمان به آن و عمل به احکام آن بر تمام مرسلالیهها لازم است حتى بر شخصیت حقیقى خود پیامبر، چه اینکه خداوند فرمود: «من الرسول بما أنزل الیه من ربه و المؤمن» بنابراین شخصیت حقوقى انسان کامل مانند علىبنابیطالب(ع) ولىالله و شخصیت حقیقى او همتاى اشخاص حقیقى دیگر مولى علیه مىباشد چنانکه مبسوطاً در موطن خاص خود [1] تحریر شد.
3- این قضاء بالتحکیم ... مرتکب شده است.
کلمات قضاء در آیه 36 سوره احزاب بدون تکرار، به خداوند و به رسول اکرم (ص) اسناد داده شد، بنابراین، مقصود قضاو بالتحکیم نخواهد بود، زیرا چنین قضائى شایسته خداوند سبحان نیست. منظور آیه طبق شأن نزولى که شیخالطائفه (قدس سره) در تبیان [2]و نیز امینالاسلام-(قدس سره) در مجمعالبیان [3] و دیگر صاحبنظران تفسیر یاد کردهاند حکم خاصى است که رسول گرامى (ص) درباره ازدواج زینب اسدیه دختر جحش یا امکلثوم دختر عقبةابن ابىمعیط، با زیدبن حارثه فرمود، و آن زن از چنین نکاح نابرابر عادى و پندارى امتناع ورزید، و با نازل شد آیه مزبور که حکم خداوند و پیامبر اکرم (ص) را نافذ و لازم دانسته و حکم انتخاب را از هر مرد با ایمان یا زن با ایمان در برابر حکم خاص یاد شده، سلب مىنماید، آن زن و نیز بستگان او که قبلاً امتناع مىکردند، به چنین حکم و در نتیجه به ازدواج یاد شده رضا دادهاند و از آن جهت که مورد دلیلى نقلى، مخصّص یا مقیّد عموم یا اطلاق آن نیست، گرچه حکم وارد نسبت به آن نصّ مىباشد، مىتوان به عموم یا اطلاع آیه براى نفوذ هر حکمى که از خداوند و رسول اکرم (ص) رسیده استدلال نمود، و بخش پایانى آیه، سرپیچى از حکم خدا و رسول گمراهى آشکار مىداند.
|236|
4- این فرمایشات ... الغا نماییم.
هر استدلالى باید به شکل اول برگردد (بلاواسطه یا با واسطه) اگر به صورت قیاس اقترانى ارائه شود، اما در خصوص حصر عزّت حقیقى براى خداوند، شکل اول و کیفیت انتاج و ربط مستقیم نتیجه با مقدمتین در مقاله بیان شد و اجمال آن این است: عزّت حقیقى خداوند، غیر متناهى است، و هر غیر متناهى مجال تحقق فرد دیگر از سنخ خود را (خواه محدود و خواهد نامحدود) مىبندد، پس عزّت حقیقى و نامتناهى خداوند، مجالى براى تحقق عزّت حقیقى موجود دیگرى نخواهد گذاشت. و اما نسبت به مطالب دیگر اگر توضیحى براى تنظیم منطقى آنها لازم باشد در هر مورد که نقدى بشود اشاره خواهد شد.
5- این یک مجعول است ... نقیض کل رفعّ او مرفوعّ.
جعل اصطلاح نه عقلاً ممتنع و نه نقلاً ممنوع مىباشد، و از باب جعل لغت نیست تا خداع یا ختال را به همراه داشته باشد، چون در ص78-79 مجله حکومت اسلامى شماره اول، فرق بین ولایت بر محجوران و ولایت بر فرزانگان بازگو شد، و در تناقض، وحدتهاى نهگانه معتبر است و ولایت والیان الهى بر امت اسلامى عین ولایت بر محجوران نیست، لذا ممکن است کسى هم عاقل باشد و هم مولّى علیه، و اگر جمع چنین ولایى با عاقل بودن مولّى علیه از باب تناقض محال باشد، فرقى بین اقسام آن نخواهد، بنابراین باید ولایت خداوند بر مردم فرزانه ممتنع باشد در حالى که عقلاً و نقلاً نه تنها ممتنع نیست بلکه ضرورى مىباشد. خلاصه آن که، ولایت خواه به معناى قیم بودن بر محجوران و خواه به معناى حکومت و اداره امور کشور، داراى معناى اضافى از قبیل اضافه متخالفةالاطراف مىباشد، که یکطرف آن «ولىّ» و طرف دیگر آن «مولّى علیه» قرار دارد، و چون در مفهوم ولایت به معناى حکومت و تدبیر کشور، محجور بودن طرف متقابل آن اخذ نشد، بنابراین عنوان ولایت یا بر فرزانگان، مستلزم جمع دو نقیض نخواهد بود.
6- احکام ولایى یا به تعبیر دیگر ... باطل خواهد بود.
فتواى دینى، حکم ولایى و حکومتى دینى، حکم قضایى دینى، هر سه مستند به اصول، قواعد و مبانى دینىاند. مبانى دینى از منابع دین استنباط مىشوند. منابع دین،
|237|
قرآن کریم سنّت (قول، فعل و تقریر) معصومین (ع) اجماع منتهى به سنت به نحو کشف یا غیر آن که بازگشت اجماع به هر تقریبى که تقریر شود، به سنت معصومین (ع) خواهد بود نه آن که اجماع در مقابل سنت باشد- و بالاخره چهارمین منبع غنى و قوى دین همان عقل ناب است که ججّیت رهآورد آن در اصول فقه ثابت شد. چون قرآن کریم و سنت معصومین(ع) دلالت دارند که خداوند سبحان براى رسول اکرم(ص) و بعد از وى براى امامان معصوم(ع) ولایت جعل کرده است، پس هر حکمى که ولى معصوم براى اداره امور کشور صادر کرده باشد عمل به آن واجب و نقض آن حرام خواهد بود، و معناى وجوب و حرمت در اینگونه از احکام ولایى و حکومتى، صرفاً جنبه دنیایى نخواهد داشت بلکه پاداش یا کیفر اخروى را نیز به همراه دارد، و چیزى که انجام آن ثواب اخروى دارد یا>ترک آن عقاب اخروى دارد، دینى خواهد بود، بنابراین هرگز سلب کلى، به ایجاب جزئى نقض نخواهد شد، یعنى سیاست صحیح، که در محور حکم ولایى والى الهى انجام مىگیرد، امرى دینى و مستند به یکى از مبانى، اصول و قواعدى است که آنها مستنبط از یکى از منابع یاد شده مىباشد. نتیجه آنکه هرگز دین از سیاست صحیح جدا نیست و هیچ موردى یافت نمىشود که والى الهى حکم ولایى یا قضایى کرده باشد و خارج از محدوده مبانى و نیز بیرون از قلمرو منابع چهارگانه یا سهگانه دین باشد. منشاء اشکال (نقض سلب کلى به ایجاب جزئى)، دو چیز است: یکى آن که منبع دین به کتاب و سنت منحصر شد و عقل که از منابع قوى دین است به حساب نیامد، با آن که عقل ناب با رعایت اصول و ضوابط نقلى، داراى حکم دینى خواهد بود و دیگر آن نصب حاکم دینى ملحوظ نشد، و گرنه حکم چنین حاکم دینى جزء احکام و امور دینى محسوب مىشد چنانکه محسوب مىگردد.
7- ... این ولایت تکوینى است ... مانند رابطه مقولى است که قابل جعل نیست.
اطلاق «فالله هو الىّ» [4] مفید حصر ولایت تکوینى و تشریعى براى خداوند است. ولایت خداوند به غیر او منتقل نمىشود، زیرا انتقال ولایت از خداوند به غیر، مستلزم برخى از مفاسد تفویض مستحیل است، لیکن جعل ولایت براى غیر خدا ممکن است، اما
|238|
در ولایت تکوینى با جعل تکوینى که همان جعل وجود و اشراق آن مىباشد محقق مىشود و در ولایت تشریعى با جعل اعتبارى که همان جعل منصب اعتبارى خواهد بود صورت مىپذیرد، چون وجود، مجعول است نه ماهیت. همانطور که وجود نفسى جوهر و وجود رابطى عرض، مجعول است، وجود در قضایاى مرکبه نیز مجعول خواهد بود. بنابراین هم رابط اشراقى مجعول است که آن عین فیض واجب است و هم رابط مقولى که آن هم به نوبه خود چون سهمى از هستى دارد مجعول به جعل تکوینى واجب است، البته مفهوم آن خارج از جعل مىباشد چه این که ماهیت جوهر یا عرض نیز بیرون از محدوده جعلاند.
8- و نه در هیچ جاى دیگر.
ولایت بر محجورین به طور مبسوط در کتاب حجر مطرح است و نمودارى از آن در مبحث تجهیز میّت، معنون است که ولىّ میّت اولى به تصدى تجهیز اوست (تغسیل ، تحنیط، تکفین، تصلیه، تدفین) و بخشى از آن در مبحث قصاص و دیات طرح مىشود که ولىّ دم، حق قصاص، دیه، تخفیف و عفو را دارد، اما ولایت بر جامعه (اعم از کشوردارى و قضا و داورى بین متخاصمین ) در مبحث جهاد و امر به معروف و نهى از منکر مطرح مىشود. آنچه در ص67-66 شماره اول مجله حکومت اسلامى از بخش امر به معروف و نهى از منکر کتاب شریف جواهرالکلام [5] نقل شد، شاهد مدعاست و مشابه همین مطلب یعنى گستره ولایت فقیه در عصر غیبت در کتاب قضاى جواهر نیز آمده است لیکن اکنون به بیان نورانى شیخ انصارى -قدس سره- در کتاب قضاى او بسنده مىنماییم: شیخ انصارى رحمهالله علیه- در کتاب قضا چنین فرموده است: از روایات گذشته، ظاهر مىشود که حکم فقیه در تمام خصوصیتهاى احکام شرعى و در تمام موضوعات خاص آنها براى ترتّب احکام بر آنها نافذ مىباشد، زیرا متبادر از لفظ «حاکم» (در مقبوله عمربن حنظله) همان تسلط مطلق است، پس آن (یعنى جعل حاکم) نظیر گفتار سلطان نسبت به اهل شهرى است که بگوید: «من فلان شخص را حاکم بر شما قرار دادم»، از تعبیر مزبور برمىآید که سلطان، فلان شخص را در تمام امور شهروندان اعم از کلّى و
|239|
جزئى که به حکومت برمىگردد مسلط نموده است. مؤیّد چنین استنباطى آن است که در جمله قبل (مقبوله عمربن حنظله) آمده است: «فارضوا به حکماً»، لیکن در جمله بعد از عنوان «حکم» عدول شد و عنوان «حاکم» اختیار شد و چنین فرمود: «فانى قد جعلته علیکم حاکماً»، و نفرمود: جعلته علیکم حکما. و هم چنین متبادر از لفظ «قاضى» (در مشهوره أبى خدیجه) عرفاً کسى است که در تمام حوادث شرعى به او رجوع مىشود و حکم او در تمام آنها نافذ است، چنانکه از سمت قاضیان روشن نافذ است به ویژه قاضىهاى موجود در اعصار ائمه (ع) قضاوت جور... [6].
9- اولى صیغه افعلالتفصیل است ... مگر در هنگام جهاد.
اولاً: کلمه اولى در آیه 6 سره احزاب گرچه به صیغه تفضیل است، لیکن در خصوص آیه مزبور که دوبار ذکر شد، براى تعیین است نه تفضیل، زیرا در طبقه بندى وارث، تفضیل برخى از آنان که در طبق سابق قرار دارند به طور قطع بر طبقه لاحق مقدمند: «اولواالارحام بعضهم اولى ببعض». غرض آنکه اولویت سابق بر لاحق در بهرهورى از میراث به نحو تعیین است نه ترجیح و اولویت رسول اکرم(ص) بر دیگران نیز به نحو تعیین است نه ترجیح. ثانیاً: مورد ولایت و قلمرو آن در آیه مزبور خود مؤمنین (اعم از فرد مؤمن یا جامعه ایمانى) است، زیرا معناى «اولى بأمر» همان ولایت بر آن امر است، پس معناى «أولى بالمؤمنین» همان ولایت بر مؤمنین است، و به مقتضاى اطلاق، نفوس و اموال مؤمنان مورد ولایت پیامبر(ص) خواهد بود. نتیجه آنکه، ولایت مؤمنان بر نفوس و اموال خویش در صورتى است که رسول گرامى نسبت به آنها ولایت اعمال نکرده باشد، و پیام آیه ناظر به اصل ولایت بر امت اسلام و ایمان است و اختصاصى به ولایت بر محجورین ندارد.
10- اولىالامر در اینجا ... نه شرعى والا تسلسل لازم مىآید.
اولاً: گر چه امر به اطاعت در آیه مزبور و مانند آن، ارشادى است لیکن حکم ارشادى تابع مرشدالیه است، اگر متبوع آن، واجب بود، امر ارشادى نیز همان وجوب را (نه وجوب دیگر) مىفهماند و اگر استحبابى بود، امر ارشادى نیز همان استحباب را (نه استحباب دیگر) مىرساند.
|240|
ثانیاً: وجوب اطاعت در اینگونه موارد شرعى است، یعنى فعل آن ثواب اخروى دارد و ترک آن عقاب اخروى دارد. حکم شرعى، مانند وجوب، در اینگونه موارد گاهى از دلیل نقلى استفاده مىشود، مانند قرآن، سنت معصومین(ع) و اجماع منتهى به سنت، و گاهى از دلیل عقلى استفاده مىشود، مانند همین مورد که عقل به طور مستقل دلالت مىکند بر وجوب اطاعت از مولاى حقیقى و منصوبین او. ثالثاً: دلیل عقلى در مقابل دلیل شرعى نیست، زیرا خود عقل (با شرایطى که حجیت آن در اصول فقه ثابت شد) از منابع غنىّ و قوىّ شرع است، بلکه همواره دلیل عقلى در برابر دلیل نقلى قرار مىگیرد، بنابراین نمىتوان گفت: فلان حکم، عقلى است یا شرعى، بلکه باید گفت: فلان حکم شرعى، دلیل عقلى دارد یا دلیلى نقلى، و این مطالب رایج که فلان شى عقلى است نه دینى، یا عقلى است نه شرعى، درباره احکام و بایدها و نبایدهاى عملى، روا نیست. و اگر براى چنان تقابلى، موردى باشد، باید آن را علوم تجربى و ریاضى و... جستوجو نمود. رابعاً: تکرار کلمه «اطیعوا» درباره خداوند سبحان و رسول گرامى او (ص) و عدم تکرار آن درباره رسول اکرم(ص) و اولى الامر، نشان مىدهد که محور اطاعت از خداوند همان پیروى در احکام کلى است که توسط پیامبر به امت اسلامى مىرسد و مدار اطاعت از رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم همان پیروى در احکام ولایى و حکومتى و کشوردارى است و نیز پیروى در احکامى است که به صورت وحى قرآنى نازل نشد بلکه به صورت الهام حدیث قدسى فرود آمد. و اطاعت از اولىالامر، ظهور کامل دارد در این که منظور لزوم پیروى از صاحبان امور کشوردارى است، زیرا چنین اشخاصى را ولى امر مىگویند، اما عالمان به احکام به عنوان اهلالذکر و مانند آن نامیده مىشوند، که آیاتى از قبیل «فاسئلوا أهلالذکر» و نظیر آن دلالت بر لزوم فراگیرى احکام خداوند از عالمال معصوم دارد. نتیجه آنکه آیه مزبور، ظهور قابل اعتمادى در این زمینه دارد که اطاعت ولى امر اجب است. البته آنچه باید مورد تدبر تام قرار گیرد این است که آیا آیه مزبور غیر معصوم را هم شامل مىشود، یا به جهت آنکه امر به اطاعت در آن، مطلق مىباشد و
|241|
چنین اطاعت مطلق از غیر معصوم روانیست، لذا غیر معصوم را شامل نمىشود لیکن اگر معصوم (ع) فقیه جامع شرائط را براى تدبیر امور مسلمین به نحو خاص یا عام نصب کرده باشد، اطاعت از او نیز واجب خواهد بود، زیرا لازمه اطاعت از اولىالامر، پیروى از منصوبین آنان مىباشد.
11- کجا دیده شده یا شنیده ... واجب باشد.
اولا: همانطور که مجله محترم حکومت اسلامى در پىنوشت ص80 تذکر داده، مقاله زبور اثر گفتارى راقم سطور است نه اثر نوشتارى، چنانکه مقاله مکتوب در کیهان اندیشه شماره24 تیر1368، آن هم محصول یک سخنرانى بود نه مرقوم قلمى، ثانیاً: از طرف ویراستار محترم یا حروف چین عزیز، اعتذار مىشود که کلمه «حرام» بعد از کلمه «واجب» چیزى است که زاغ عنهالبصر، و در اصل چنین بوده است: اطاعت و عصیان، واجب و حرام ....
12- این هم مسئله کلامى است ... پنجگانه ندارد.
مسئلهاى که موضوع آن فعل مکلف است (اعم از فرد یا جامعه) مسئله فقهى است و پاسخ آن خواه مثبت باشد و خواه منفى، فقهى خواهد بود، و دلیل آنکه لزوم اطاعت و حرمت عصیان باشد، عقلى است، و هرگز معیار شناخت مسئله که از کدام علم است دلیل او نخواهد بود، زیرا بسیارى از مسائل فقهى یا اصولى یافت مىشود که دلیل آن عقلى است نه نقلى. وجوب اطاعت از خدا عقل است، و مسئله مزبور که فعل جامعه موضوع آن است فقهى مىباشد.
13- این یک مسئله تاریخى است و ربطى به علم کلام ندارد.
علم کلام، مسائلى دارد که موضوع آنها خداوند سبحان، اسماء، صفات و افعال اوست. مسئلهاى که موضوع آن فعل خداوند است کلامى است نه تاریخى. البته بعد از اثبات چنین فعلى در علم کلام، ممکن است در تاریخ علم، از سیر و تطور علمى آن فعل خاص الهى بحثى به عمل آید، یا در تاریخ حوادث، پیرامون موقعیت تحقق آن فعل سخنى به میان آید.
|242|
14- قدمت یا حدوث و این که فعل الله مانند کلام الله حادث است یا قدیم، مسئلهاى کلامى است.
البته اینگونه عناوین یاد شده مسئله کلامى است، لیکن ضابطه در کلامى بودن مسئله همان است که موضوع آن، خداوند یا فعل او باشد و اختصاصى به عناوین یاد شده ندارد.
15- در امور دنیوى روزمره دستورى نفرمودند لانالجزئى لاکاسب و لامکتسب.
البته درباره تکتک امور جزئى دستورى نفرمودهاند، لیکن به نحو عام که در حوادث واقعه و امور جزئى که وظیفه شما در آنها روشن نیست به چه مقام مراجعه نمایید دستور داده است، چه این که همین قانون «الجزئى لایکون کاسباً و لامکتسباً» یک اصل کلى و عام است که حکم تکتک جزئى را روشن مىنماید.
16- چون احکام شرعیه هم به نحو ... از قبیل قضایاى لابتّیه است.
دین الهى هماره واحد است: «ان الدین عندالله الاسلام». شریعت و منهج در اعصار گوناگون متفاوت است: «لکل جعلنامنکم شرعه ومنهاجا»[7]. هنگامى که سلسله رسالت به خاتم المرسلین(ص) رسیده است، هم دین به کمال نایل آمد و هم منهاج و شریعت، لیکن بحث مهم پیرامون حوادث واقعه است که روشن نیست تحت کدام حکم از احکام کلى دین و شریعت مندرجند. در این گونه از موارد، انسان آگاه، وارسته، مدیر و مدبر لازم است تا تصمیمگیرى نماید. جریان قضایاى حقیقى، خارجى، بتّى ولابتّى در رحیق مختوم مبسوطاً بیان شد، و آنچه مرحوم نائینى رحمهالله علیه- در این باره فرمودهاند باید مورد بررسى قرار گیرد که آیا به طور صحیح این معارف از علوم عقلى به علوم نقلى منتقل شد، یا به تعبیر سیّدنا الاستاد امام راحل- قدس سره- این گونه مسائل عقلى مخصوصاً قضایاى خارجى به طور دقیق، آن طورى که در علوم حقیقى و عقلى معنون است به علوم اعتبارى و نقلى راه نیافت.
17- اگر ولایت به هر معنا که باشد... با اصول عقلایى سازگار است؟
چون ولایت منحصر در قیومیت بر محجورین نیست، لذا فرزانگان از صحابه هم
|243|
ولایت رسول اکرم(ص) را در قبال وصف نبوت و سمت رسالت او پذیرفتند و هم ولایت امیرالمومنین علىبن ابیطالب(ع) را در روز غدیر قبول کردهاند و هرگز اینگونه از مواثیق به معناى رأى به قیّم بودن دیگرى نظیر قیّم بودن ولى بر مجانین و دیگر محجورین نخواهد بود، و چنین مطالبى موافق با اصول عقلایى هم خواهد بود.
18- آیا سرپرستى جامعه را مىتواند خود جامعه و مولّى علیه تعیین کند.
جامعه انسانى پذیراى سرپرستى فردى است که از طرف خداوند (بدون واسطه یا باواسطه) تعیین شده است و آن فرد والى چنانکه قبلاً گذشت- از جهت شخصیت حقوقى منصوب از طرف خدا (بدون واسطه یا باواسطه) داراى ولایت است و از جهت شخصیت حقیقى مانند دیگر اشخاص حقیقى، مولّى علیه مىباشد، و محذوب جمع متقابلان با تعدد حیثیت بر طرف مىشود.
19- این ولایت به هر معنا که باشد... و این سفارت است ولایت نیست.
البته ولایت والیان دینى نصب و جعل آن از طرف خداوند است (بدون واسطه یا با واسطه) و پذیرش آنها از طرف مردم خردمند متدین مىباشد و هرگز از طرف مردم نصب و جعل نبوده است. ولى مسلمین گاهى کسى را وکیل خود قرار مىدهد که در این حال شخص مزبور، وکیل ولى است نه از باب وکیل در توکیل، زیرا امام معصوم(ع) وکیل مردم نبود بلکه ولى آنان بود و گاهى کسى را به سمت والى بودن نصب مىکند که در این حال شخص مزبور والى بالتبع است نه وکیل در توکیل. و آنچه در همه جاى دنیا معمول است بر اساس دموکراسى غربى است یا شرقى، اما جمهورى اسلامى، نه شرقى است و نه غربى، و بر اساس ولایت است نه وکالت، لیکن ولایت مکتب و فقاهت و عدالت، نه شخصیت حقیقى شخص معین.
20- اگر این ولایت هم باشد... وکیل در توکیل هم هست.
اگر تعیین ولى براى فرزانگان جامعه معقول نباشد، فرقى ندارد بین آنکه تعیین از سوى امام(ع) باشد یا از طرف مردم. ولى مسلمین گاهى وکیل تعیین مىنماید و گاهى والى و تفاوت جعل وکالت و جعل ولایت در مطلب نوزدهم گذشت و در آنجا تذکر
|244|
داده شد که جعل ولایت براى والیان بلاد، از قبیل وکیل در توکیل نیست.
21- مسلماً ولایت در این جا... کشوردارى نیست.
آن چه بر همه واجب است قبول ولایت است نه خود ولایت، یعنى اقرار به ولایت و پذیرش آن مانند نماز و زکات و حج و روزه بر همگان لازم است و مقصود از ولایت در اینگونه از احادیث هم رهبرى جامعه اسلامى است، زیرا در همین سلسله روایات براى برترى ولایت نسبت به سایر فروع دین چنین استدلال شده است که «لانها (الولایة) مفتاحهن و الوالى هوالدلیل علیهن». یعنى سرّ برترى ولایت به معناى سرپرستى آن است که ولایت کلید سایر فروع بوده و والى راهنماى تحقّق ارکان عبادى یاد شده مىباشد.
22- سرپرستى فرزانگان... یک لغت متناقضى است.
چون ولایت منحصر در سرپرستى محجوربین نیست و قسم دیگرى هم دارد، و در معناى آن قسم محجور بودن مولى علیه اخذ نشده است، بنابراین ولایت بر خردمندان همراه تناقض نیست چنانکه در مطلب پنجم بیان شد.
23- گفته شد سرپرستى ... نمىآورد.
آنچه از آیه «انما ولیکمالله ...» و نیز نصوص مزبور که مهمترین اساس اسلام را ولایت والیان دینى مىشمارد، استفاده مىشود، صحت سرپرستى جامعه انسانى است، مشابه آنچه هم اکنون عنوان سرپرستى مؤسسات فرهنگى و غیر فرهنگى رایج مىباشد.
24- پذیرش با انتخاب... اقوى و اشدّ است.
پذیرش حقى که مشروع بودن آن قبل از قبول قابل ثابت است، تولّى نامیده مىشود و اما انتخاب به معناى توکیل هرگز قبلاً براى وکیل حق مشروعى ثابت نبوده است بلکه آن شخص به صرف انتخاب و توکیل، صاحب حق مىشود، لذا بین پذیرش به معناى تولّى ولایت کسى که از طرف خداوند (بدون واسطه یا باواسطه) داراى حق ولایت است و پذیرش ایجاد بایع که تا عقد مؤلف از ایجاب و قبول به نصاب تام خود نرسد حق مشروعى ثابت نیست، فرقى فارقى خواهد بود.
|245|
25- همه انسانها... به ولى ندارد.
گرچه همه افراد انسانى داراى حکمت نظرى و عملى فىالجملهاند اما داراى آنها به نحو بالجمله نیستند و آنچه در متن مقاله آمده است اصل حکمت نظرى و عملى نیست بلکه مزایاى علمى و عملى است که نه عالمان عادى آ ن مزایاى علمى را واجدند و نه عاملان معمولى آن مزایاى عملى را دارا هستند.
26- باز آمده است ... علىالجدار.
البته حدیث مخالف عقل ناب همانند حدیث مبائن کتاب یا سنت قطعى، مضروب علىالجدار است، لیکن عقل هر انسان متعارف یا مدعى، میزان صحت و سقم حدیث نخواهد بود.
27- انصافاً در کلام ... براى احکام عقلیّه
عقل صحیح هم عهدهدار تتمیم احکام درباره جزئیات متغیر است که آنها را در قلمرو و ضوابط عام ادراک مىکند و هم مصالح و مفاسد مستور را از راه احکام نقلى ثابت شده کشف مىنماید.
28- عقل مبرهن بىمعنا است.
کلمه مبرهن اسم فاعل است نه اسم مفعول و معناى صیغهاى که بر وزن اسم فاعل است، همان اقامه کننده برهان است و این تعبیر در قبال عقل مشوب به و هم مغالطهگر است که از فیض اقامه برهان محروم است.
29- مدیریت جوامع انسانى را... ترجیح بلامرجّح است.
براى عقل عملى دو اصطلاح است، آن چه اولى به نظر مىرسد این است که حکمت نظرى و حکمت عملى راعقل نظرى ادراک مىکند و انجام بایدها و اجتناب از نبایدهاى حکمت عملى به عهده عقل عملى است که از آن در روایات چنین تعبیر شده است: « العقل ماعبد به الرحمن واکتسب به الجنان». تمام ادراکهاى صواب زیر پوشش عقل نظرى است و تمام کارهاى ثواب زیر پوشش عقل عمرى است. گر چه در غالب انسانهاى معتدل عقل عملى وجود دارد، لیکن عقل عملى معصوم(ع) و نیز منصوب از طرف معصوم با عقل
|246|
عملى دیگران متفاوت مىباشد از این جهت ترجیح راجع بر مرجوح خواهد بود نه ترجیح بدون مرجّح.
30- این روایت همان کلام... جدایى دین از سیاست دارد.
گرچه هیچ ملتى بدون حکومتى نخواهد بود، لیکن امیرالمومنین(ع) بعد از شنیدن شعار خوارج که مىگفتند: لاحکم الالله، فرمود: «کلمه حق یرادبها الباطل» سپس لزوم اصل حکومت را بیان کرد، آنگاه طبق نظر دیگر که در نهجالبلاغه ذیل خطبه40 آمده است چنین فرمود: اما در زمان امارت پاک (حکومت صالحان) پرهیزکار انجام وظیفه کرده و به کار اشتغال دارد، و در زمان امارت ناپاک (حکومت صالحان) تبهکار بهره مىبرد... و شرایط حکومت پاک همان است که معصوم یا منصوب از طرف او سرپرست جامعه باشد. هرگز کلام یاد شده دلالت بر جدایى دین از سیاست ندارد. شایسته است آنچه در ص67 شماره اول مجله حکومت اسلامى از صاحب جواهر- رحمهالله علیه- نقل شد بیشتر مورد تأمل قرار گیرد.
31- متولى و مجرى ... مدیریت امر دارد.
مدیریت جامعه اسلامى بر اساس مبانى ویژه اسلام است و والى چنین جامعهاى کارشناس متخصص مکتب دین یعنى فقیه جامعالشرایط خواهد بود، و این مطلب همان ولایت فقیه است که صاحب جواهر- قدس سره- وسوسه در آن را محصول نچشیدن طعم فقه مىداند.
32- «انما ولیکم الله و رسوله والذین آمنوا» که شامل همه مسلمین ... و این محال است.
مخاطب (ضمیر «کم») همه مسلمیناند لیکن اولیاى آنان غیر از خداوند سبحان و رسول اکرم(ص)، حضرت امیرالمومنین و امامان بعدىاند. بنابراین اولیاى محدود بر قاطبه مسلمین داراى سمت ولایتند، در نتیجه ولى غیر از مولى علیه خواهد بود و محذور اجتماع متقابلین لازم نمىآید.
33- اگر ولایت در اینجا... به فقهاى عادى هم نصیب گردد.
آنچه براى انبیا و اولیاى الهى ثابت مىشود، و مظهریت ولایت تکوینى و تشریعى
|247|
است و آنچه براى فقهاى عادل منصوب (نصب عام یا خاص) ثابت مىشود، خصوص ولایت تشریعى (نه ولایت بر تشریع) به نحو مظهریت (نه به طور استقلال یا بالتبع) مىباشد.
34- ولایت به معناى سرپرستى عقلا... الى غیرالنهایه.
فرزانگان غیر معصوم محتاج به سرپرستى معصوماند (بدون واسطه یا باواسطه) و منصوبین از طرف معصوم(ع) نیز تحت سرپرستى معصوم(ع) و معصومین تحت تدبیر خداوند سبحان اداره مىشود، و چنین ترسیمى از ولایت بر فرزانگان مستلزم تسلسل نیست، و همین مطلب از نامه امیرالمومنین(ع) به مالک اشتر استفاده مىشود، زیرا آن حضرت چنین فرمود: «... فانک فوقهم و والى الامر علیک فوقک والله فوق من ولاک»[8].
35- گفته شد که سرپرستى فرزانگان ... جز ولایت بر صغار و مجانین نیست.
اولاً: بیان شد که در مفهوم ولایت، محجور بودن مولى علیه اخذ نشد، لذا سرپرستى فرزانگان صحیح خواهد بود. ثانیاً: با انتهاى جریان ولایت به معصوم که تحت ولایت الهى تدبیر مىشود، هیچگونه تسلسل هم لازم نمىآید. ثالثاً: معناى ولایت در آیه مبارکه مزبور همان سرپرستى است که امامیه بر آنند، نه دوستى که دیگران پنداشتند، زیرا گذشته از شواهد فراوان بر ولایت به معناى سرپرستى، تذکّر این مطلب سودمند است که براى اثبات دوستى امیرالمومنین(ع) احضار هزاران نفر در بیابان گرم حجاز، ضرورتى نداشت، چنانکه نزول آیه کریمه: «یا أیها الرسول بلغ ما انزل الیک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس ان الله لایهدى القوم الکافرین» [9]، با محتواى تهدیدآمیز لازم نبود. رابعاً: کلمه اولى- همانطور که قبلاً گذشت- براى تعیین است نه تفضیل. خامساً: بر فرض پذیرش اولویت در حال تزاحم، هرگز تزاحم منحصر در سرپرستى محجورین نیست، بلکه مهمترین مورد تزاحم همان اداره امور جامعه است که تزاحم آن بینالمللى است.
36- پذیرش به معنیا قبول عقد است... وکالت مىباشد.
فرق است بین پذیرشى که مسبوق به حق باشد و پذیرشى که ملحوق به آن باشد. قبول
|248|
ولایت معصوم(ع) و منصوب از طرف او مسبوق به حق است، یعنى قبل از پذیرش قبول کننده سمتى از طرف خداوند براى معصوم(ع) ثابت شده است، آنگاه مؤمنان آن حق ثابت را مىپذیرند و اما وکالت حقّى است که بعد از قبول ایجاب (نه قبول عقد) اصل عقد وکالت که سبب تحقق سمت مىباشد حاصل مىشود و ثمره آن پدید آمدن حق وکالت براى وکیل است. غرض آنکه گرچه در وکالت پذیرش لازم است، زیرا عقد است نه ایقاع، لیکن هر جا پذیرش لازم بود از باب وکالت نیست.
37- بالاخره هر چه باشد... نه رهبرى و نه نبوت.
منصبهاى الهى مانند نبوت، رسالت و امامت بر اساس «الله أعلم حیث یجعل رسالته» به افراد معصوم(ع) اعطا مىشود و آنان داراى چنین سمتهایى خواهند بود و تصدى آنها براى تحقق عینى بخشودن آثار سمتهاى مزبور، مشروع مىباشد، لیکن اگر آنان بخواهند قدرت عینى بیابند و اهداف الهى را در خارج متحقق سازند مشروط به آن است که حدوثاً امّت اسلامى آن سمت را بشناسد و به آنها ایمان آورده و میثاق ببندد وبقائاً ناکث، مارق و قاسط نشود، در چنین حالى آثار سمتهاى مزبور به فعلیت مىرسد. پس قبول مردم از جهت میثاق و همکارى آنان در صحنه عمل شرط تحقق یافتن آثار و اهداف مناصب مزبور است نه شرط تحقق خود آنها.
38- اصلاً تشخیص خبرگان ... مقام رفیع اطلاعى نیست.
ولایت غیر معصوم که منصوب از طرف معصوم(ع) مىباشد، مشروط است به بعضى از ملکات مانند فقاهت، اجتهاد و به برخى از ملکات عملى مانند عدالت، صلاحیت تدبیر و اداره، و هر کدام از این ملکات علمى و عملى، آثارى دارد که کارشناسان هر رشته، به وسیله آن آثار، پى به تحقق ملکات یاد شده مىبرند، مانند اجتهاد مطلق، اعلم بودن که از ملکات علمى است و توسط خبرگان مرجع شناس به آن ملکات علمى اطلاع حاصل مىشود، چه این که صلاحیت مرجعیت و اداره امور مقلّدین، به نوبه خود ملکه عملى است که آن هم به وسیله خبرگان فن معلوم مىگردد، چنانکه از دیر زمان علماى بزرگ عهدهدار شناسایى ملکات علمى مراجع از یکسو و شناخت ملکات عملى آنها ازسوى
|249|
دیگر بودهاند.
39-40- لامحصل له... لاربط لهذه التفاصیل بالمطلوب.
آنچه در صفحه 72-73 شماره اول مجله حکومت اسلامى آمد پاسخى بود به برخى از نقدها.
41- گفته شد... بر معلول واحد.
پاسخ آن در شماره 32 همین بحث گذشت و همانطور که معلوم شد محذور جمع بین متقابلین لازم نمىآید، روشن خواهد شد که توارد علل کثیره بر معلول واحد هم لازم نخواهد شد، زیر مولّى علیه متعدد است نه ولىّ.
42- در مرجعیّت وتقلید ممکن است... ... باطل است.
جریان ولایت والیان الهى براى نظم امور مسلمین است و هرگز تعدد آن در عصر واحد و در اقلیم واحد تاکنون طرح نشده تا مورد نقد قرار گیرد چه این که لازم هیچ دلیلى هم چنین امر باطلى نبوده و نیست و تنظیر مطلب ولایت به مرجعیت براى تقریب به ذهن است نه از باب قیاس فقهى و تمثیل منطقى.
43- قضا بر دو قسم است... باید به حکم خدا عمل کند.
معصوم(ع) ولى جامعه انسانى است، گاهى همان معصوم(ع) فقیه جامع شرایط را وکیل خود قرار مىدهد که در این حال فقیه مزبور وکیل ولى است و گاهى او را ولىّ و متولى اشیا یا اشخاص قرار مىدهد، مانند جعل ولایت براى مالک اشتر و دیگر والیان دینى که در این حال فقیه یاد شده ولى منصوب از طرف معصوم مىباشد. غرض آنکه امکان جعل وکالت، مستلزم نفى امکان جعل ولایت نیست. اما قاضى تحکیم محتاج بررسى است که آیا وکیل متخاصمین است، یعنى حق قضا را طرفین دعوا به او عطا مىکنند با این که خود متخاصمان صلاحیت قضا را فاقداند، ویا نه کسى که اصل صلاحیت قضا را خداوند به او داده است، متخاصمان به قضاى او رضا مىدهند.
44- گفته شد پذیرش ... و قبول است.
البته هر عقد مقابل ایقاع متقوم به ایجاب و قبول است، لیکن هر عقدى وکالت نیست
|250|
و هر قبول پذیرش ایجاب وکالت نیست. میثاق با معصوم(ع) جعل وکالت براى او نیست.
45- در خطبه غدیریه در ذیل خطبه ... والله أعلم بالصواب.
پیام روشن خطبه غدیر از صدر او برمىآید نه از ذیل آن. در صدر خطبه مزبور، رسول اکرم(ص) از مردم اعتراف گرفت که آن حضرت به خود آنان از خود آنها اولى مىباشد، یعنى همان مضمون آیه6 سوره احزاب را که دلالت بر ولایت تعیینى (نه ترجیحى) دارد از تمام مخاطبان غدیر اقرار گرفت. بعد از چنین مقدمه که فقط پیرامون ولایت و سرپرستى است فرمود: «من کنت مولاه فعلىٌّ مولاه »، آنگاه در ذیل خطبه امورى را به عنوان دعا یاد آور شد که عبارت از دوستى دوستان علىبن ابىطالب(ع)و دشمنى دشمنان آن حضرت و یارى یاوران او و خذلان و منکوب شدن خاذلان او باشد. بنابراین معناى مولا بودن علىبن ابىطالب(ع) صرف حجّت بدون آن حضرت، بودن سمت سرپرستى نیست چه اینکه به معناى محبّت یا نصرت هم نخواهد بود، زیرا همه این امور در جنب جریان ولایت حضرت رسول ذکر شد. پىنوشتها: [1]. مجله حکومت اسلامى: شماره1، ص57-56. [2]. ج8، ص343 (ط بیروت). [3]. ج8، ص359 (ط شرکةالمعارفالاسلامیه). [4]. شورى(42) آیه9. [5]. ج21، ص397. [6]. القضاء والشهادة (ط کنگره بزرگداشت شیخ انصارى) شماره22، ص9-8. [7]. مائده(5)، آیه48. [8]. نهجالبلاغه، نامه53، بند11. [9]. مائده(5) آیه67.