نقدى بر مقاله «سیرى در مبانى ولایت فقیه» (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
در شماره اول همین مجله، مقالهاى از آیةالله جوادى آملى، با عنوان «سیرى در مبانى ولایت فقیه» به چاپ رسید. آن مقاله همانطور که در پاورقى هم توضیح داده بودیم- تحریر چهار سخنرانى ایشان بود که مجله آن را با تلخیص و ویرایش آماده کرد و در نهایت با بازنگرى و تأیید استاد عرضه گردید. پس از چاپ آن مقاله، نقدى از دکتر مهدى حائرى یزدى براى نشر به دفتر مجله رسید. خوشبختانه این نقد از سوى جناب دکتر حائرى براى آیة الله جوادى آملى نیز ارسال شده بود. استاد از این نقد استقبال کرده و جوابیهاى فراهم ساختند. از آنجا که دست اندرکاران مجله، دیدگاههاى گوناگون و نقدهاى سازنده را جهت رشد افکار و تضارب آرا، سودمند مىدانند، با سپاس از هر دو بزرگ، اقدام به چاپ نقد و نقد نقد مىکند.متن
دوست محترم، حضرت آقاى آملى -زیده عمره و توفیقه- این حواشى که نوشته شد، یقیناً به نظر جناب عالى از مقبولیت و رضایت مطلق برخوردار نیست اما در عین حال بنده فقط به خاطر مراحم و محبتهاى بىدریغ شما، اقدام به تذکر این نکات کردم. والا بنا ندارم به کسى جواب بگویم.
والله الموید الى الصواب
مهدى حائرى یزدى
1- ص 52: «وقتى ولایت انبیا و اولیا و ائمه روشن شد که حقیقى نیست، ولایت فقیه هم روشن مىشود و بسیارى از شبههها و اشکالها رخت بر مىبندد.»
در این فرض، ولایت فقیه سبک مجاز از مجاز از مجاز است.
2- ص 53: «در مورد ولایت هم همینطور است، در سوره مبارکه مائده فرمود: «انما ولیکمالله و رسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة و یوتون الزکوة و هم راکعون» در این آیه، ولایت براى پیغمبر و نیز براى اهل بیت -به تتمه روایت- ثابت
|224|
شده است.» اگر مقصود ولایت به معناى حاکمیت و کشوردارى باشد، لازم مىآید همه مؤمنین بر همه مؤمنین و حتى بر خودش ولایت داشته باشد و شخص واحد هم ولى و هم مولى علیه باشد.
3- ص 53: «ما کان لمؤمن و لامؤمنة اذا قضىالله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیرة، وقتى خدا و پیغمبر درباره امرى حکم کردند، احدى حق اختیار و انتخاب ندارد.»
این قضا بالتحیکم است و هیچ ربطى به حکومت ندارد. این اشتباه واضحى است که نویسنده مرتکب شده است.
4- ص 54: «معناى «العزة لله و لرسوله و للمؤمنین» یا «العزةلله جمیعا» این چنین نیست که بعد از خدا، پیغمبر و مؤمنین و اولیا هم واقعاً عزیز باشند و عزت خداوند واسطه در ثبوت عزت براى آنان باشد ، و گرنه آن عزت الهى محدود مىشود، زیرا اگر چند عزت حقیقى وجود داشته باشد، هیچکدام از آنها نامحدود نخواهد بود. زیرا غیر متناهى مجالى براى فرد دیگر، هر چند محدود، باقى نمىگذارد، بلکه عزت الهى واسطه در ثبوت عزت براى آنها مىشود.»
این فرمایشات و دیگر فرمایشات شما کاملاً صحیح است به شرط این که انتاج را در شکل اول، حذف و کان لم یکن بدانیم و رابطه میان مقدمتین و نتیجه را الغا نماییم.
5- ص 55: «ولایت بر فرزانگان»
این یک لغت مجعولى است که نه تنها در کتب فقهیه سنى و شیعه نیست، بلکه فى حد ذاته یک تناقض منطقى است، زیرا فرزانگى به رفع یا مرفوع به ولایت منتهى است. نقیض کل رفع او مرفوع.
6- ص 56: «اما احکام ولایى: مثل این که با فلان قوم رابطه قطع بشود، یهودىها از مدینه بیرون بروند یا اموال آنها مصادره گردد، عمل به این حکم واجب و نقض آن حرام است. حتى بر خود پیغمبر.»
|225|
احکام و لایى یا به تعبیر دیگراحکام حکومیه ، شاهد گویا و قاطعى است بر جدایى سیاست از دیانت، زیرا بسیارى از اوقات اتفاق مىافتد که حکومت نیاز شدیدى به جعل موضع قانونى را پیدا مىکند که منابع آن به هیچوجه در کتاب و سنت نیست. در این جا حکومت وقت حاکم است نه دین. و اگر این موارد را به عنوان موجبه جزئیه قبول کردیم ، قطعاً شنیدهاید که موجب جزئیه نقیض سالبه کلیه است، یعنى این سلب کلى که هرگز دین از سیاست جدا نیست، باطل خواهد بود.
7- ص 57: «پس رهبر هیچ امتیاز شخصى بر دیگران ندارد تا کسى بگوید مردم ایران محجور نیستند تا ولى طلب کنند. اگر معناى هو «والله هو الولى» روشن شد، دیگر خللى در توحید نمىافتد، و پذیرش اولیا عین توحید مىشود.»
بله ، سبک این ولایت تکوینى است و ولایت تکوینى اشراقى قابل انتقال به غیر نیست، زیرا رابطه اشراقى مانند رابطه مقولى است که قابل جعل نیست.
8- ص 59: «بخشى از ولایت تشریعى در فقه و در کتاب حجر مطرح است.
و نه در هیچ جاى دیگر
9- ص 59: «آیه انما ولیکم خطاب به عقلا و مکلفین است نه به غیر مکلف یا محجور. خداوند متعال هیچگاه به محجورین و دیوانگان و صبیان و مجانین و مفلسین خطاب نمىکند که: «یاایهاالذین آمنواالنبى اولى بالمؤمنین من انفسهم ....»
اولى صیغه افعل التفضیل است . و در صورت تزاحم میان اولویت خود مردم بر صغار و مجانین مسلما پیامبر اکرم اولویت دارد. به علاوه «النبی اولى بالمؤمنین من انفسهم» نه «على انفسهم» مگر در هنگام جهاد.
10- ص 59: «اطیعواالله واطیعواالرسول واولى الامر منکم.»
اولى الامر در اینجا از قبیل ذکر عام بعد از خاص است و اطاعت، اطاعت ارشادى است. و ممکن است مقصود از اولىالامر کسانى باشند که از اوامر و نواهى خدا آگاهى دارند و چون اینان از احکام واقعى شریعت به خاطر عصمت آگاهى دارند، پیروى از
|226|
آنها واجب اما نه به دلیل ولایت امر بلکه به دلیل کشف حقیقت. و هر کس چه امام و چه پیامبر و چه هر شخص دیگرى که از احکام واقعى خدا آگاه باشد، عقلاً از او اطاعت کنند و حاصل اولىالامر در این جا به معناى ولى امر نیست بلکه به معناى هر کسى است که آگاهى بر شریعت دارد و وجوب اطاعت وجوب عقلى است نه شرعى والا تسلسل لازم مىآید.
11- ص60: «درباره ولایت از دو جنبه مىتوان بحث کرد: فقهى و کلامى. بحث فقهى این است که اگر چنین قانونى بود، عمل به این قانون واجب است. این را فقیه در کتاب فقه مطرح مىکند که آیا بر ما اطاعت و عصیان واجب است یا نه؟»
کجا دیده شده یا شنیده شده که عصیان امر الهى واجب باشد؟
12- ص60: «آیا مردم از آن جهت که بالغ، عاقل، حکمیم، فرزانه و مکلفند بر آنها اطاعت والى واجب است یا نه؟ هر گونه پاسخ مثبت و منفى به این سؤال ، یک پاسخ فقهى است.»
این هم مسئله کلامى است که از اطاعت و عصیان بحث مىکند و کارى به احکام پنجگانه ندارد.
13- ص60: «اما بحث کلامى درباره ولایت فقیه این است که آیا ذات اقدس اله براى زمان غیبت دستورى داده است یا نه؟»
این یک مسئله تاریخى است و ربطى به علم کلام ندارد.
14- ص61: «پس اگر موضوع مسئلهاى فعل الله بود آن مسئله کلامى است، و اگر موضوع آن فعل مکلف بود، آن مسئله فقهى است.»
قدمت یا حدوث و این که فعلالله مانند کلامالله حادث است یا قدیم، مسئلهاى کلامى است.
15- ص61: «اهل سنت معتقدند» اساساً خدا درباره رهبرى بعد از پیغمبر دستورى به امت نداده است و این خود مردمند که باید براى خودشان رهبر انتخاب کنند.»
|227|
در امور دنیوى جزئیه دستورى نفرمودند لان الجزى لاکاسب ولا مکتسب.
16- ص61: «... او که مىداند اولیاى معصومش زمان محدودى حضور و ظهور دارند و آن خاتم اولیا مدت مدیدى غیبت مىکند، آیا خداوند براى عصر غیبت دستور داده یا امت را به حال خود رها کرده است؟»
چون احکام شرعیه همه به نحو قضایاى حقیقیه است دیگر لازم نیست براى هر دوره و کوره پیامبرى جداگانه فرستاده شود. (رجوع کنید به تقریرات مرحوم نائینى ره) و به گفته صدرالمتألهین از قبیل قضایاى لابتیه است.
17- ص62: «در خطبههایى که امیرالمومنین(ع) خود را با عنوان والى و ولى معرفى مىکند، این تعبیرات فراوان است که من حق ولایت بر عهده شما دارم و شمامتولى علیه من هستید، این سخن بدین معنا نیست که من قیم شما هستم، و شما محجورید. بلکه به معناى سرپرستى و حکومت و اداره شئون مردم است.»
اگر ولایت به هر معنا که باشد از سوى خدا باشد، مانند نبوت است و اینگونه ولایت به معناى امامت است. فرمان کشوردارى و صحبت بر سر این معناى که ولایت که به معناى امامت است، نیست بلکه صحبت بر سر آن ولایتى است که با بیعت مردم انجام مىپذیرد، آیا این ولایت حق قیومیت بر مولى علیه دارد و آیا مردم به قیومیت دیگرى بر خودشان رأى مىدهند. یکى از مزایاى اسلام عقلانى و عقلایى بودن آن است. آیا این مطالب با اصول عقلایى سازگار است؟
18- ص62: (این جا سخن از ولى و ولایت والىهاست که ناظر به سرپرستى جامعه مىباشد.»
آیا سرپرستى جامعه را مىتواند خود جامعه و مولى علیه تعیین کند؟!
19- ص 63: «در نامه 42 نهجالبلاغه مىخوانیم که: ...مادامى که والى بحرین بودى حق ولایت را خوب ادا کردى...»
این ولایت به هر معنا که باشد از سوى مردم نبوده بلکه با تعیین امام بوده است و از مدار
|228|
بحث خارج است، زیرا حاکمى را که حکومت مرکزى تعیین کند، به عنوان وکیل در توکیل است نه ولى امر. اکنون هم در همه جاى دنیا معمول است که سفیر نماینده خاص سیاست جمهورى است و هر چه او مىگوید از سوى ریاست جمهورى مىدانند و این سفارت است، ولایت نیست.
20- ص63: «تو که به آن جاگسیل شدى و والى مردم هستى ، باید مواظب آنها باشى و کسى که والى توست و تو را به این سمت منصوب کرده است، ناظر به کارهاى توست و خداوند هم ناظر به کارهاى همه ماست.»
اگر این ولایت هم باشد تعیین از سوى امام بوده است نه از سوى مردم ، و معلوم است که هر حاکمى وکیل در موکلین هم هست.
21- ص64: «روایت دوم این است که حریز از زراة از امام باقر(ع) نقل مىکند که: «بنى الاسلام على خمسة اشیاء: على الصلوة والزکاة و الحج و الصوم والولایة...»
مسلماً ولایت در اینجا به معناى کشوردارى نیست، چون براى امر کشوردارى یک نفر کافى است. در صورتى که ولایت در اینجا در عداد صلوة و زکات و حج به حساب مىآورند که بر همه واجب است بالفعل. آن ولایتى که مانند صلوة بر همه واجب است، کشوردارى نیست.
22- ص64: «پس معلوم مىشود ولایت به معناى سرپرستى است، آن هم سرپرستى فرزانگان نه دیوانگان.»
سرپرستى فرزانگان خود به تنهایى یک لغت متناقضى است.
23- ص65: «غرض آن که ولایت در موارد یاد شده یک مطلب تشریعى و به معناى سرپرستى جامعه خردمند انسانى است...»
گفته شد سرپرستى جوامع انسانى یک لغت متناقضى است که هیچ اهل علمى آن را بر زبان نمىآورد.
24- ص65: «در هنگام تدوین قانون اساسى اول آمده، برخى پیشنهاد داد بودند:
|229|
«مردم انتخاب مىکنند» ولى در همانجا، بدین صورت اصلاح شد که: «مردم مىپذیرند.» پذیرش با انتخاب مآلاً یکى است. مانند پذیرش بیع که با ایجاب و در تأثیر مساویند، بلکه کیفیت قبول از ایجاب به مراتب اقوى داشته است.
25- ص65: «اگر شخص در اسلام ، ولى جامعه است، باید مزایایى داشته باشد، که در حقیقت آن مزایاى علمى و عملى که به حکمت نظرى و عملى او بر مىگردد، ولایت دارد...»
همه انسانها داراى حکمت نظرى و عملىاند، آن دو اختصاص به ولى ندارد.
26- ص66: «آنها مىپندارند که عقل در برابر دین است در حالى که عقل و نقل دو چشم دینند. در تمام کتابهاى اصول آمده است که منابع غنى فقه، قرآن، سنت، عقل و اجماع است.»
باز آمده است اگر روایتى بر خلاف عقل باشد فاضربوه على الجدار.
27- ص66: «... چون همه مسائل و جزئیات به صورت نقلى نیامده، چشم دیگر دین یعنى عقل آن را تکمیل مىکند.»
انصافاً در کلام، عکس این مطلب مسلم است که گفته مىشود: الاحکام الشرعیه الطاف فىالاحکام العقلیه. در حقیقت احکام شرعیه احکام مقدمى هستند براى احکام عقلیه.
28- ص66: «... در حالى که دین مىگوید آنچه را که عقل مبرهن مىفهمد فتواى من است.»
عقل مبرهن بىمعنا است.
29- ص66: «مسئله رهبرى و مدیریت جامعه نیز یک امر عقلى است و اگر بر فرض که در آیات و روایات، حکم صریحى درباره آن نیامده باشد. عقل صریح به صورت واضحى بدان حکم مىکند و همین حکم عقلى، دستور خداست.»
مدیریت جوامع انسانى را عقل عملى صریح درک مىکند نه ولایت امر را. چون عقل
|230|
عملى در همه انسانها وجود بالفعل دارد و ترجیح یک عقل عملى بر دیگران ، ترجیح بلامرجح است.
30- ص66، 67: «مما یظهر بادنى تأمل فىالنصوص... بل لولا عموم الولایة لبقى کثیر من الامور المتعلقة یشیعتهم معطلة...»
این روایت همان کلام حضرت امیر(ع) است که مىفرماید: «ولابد لکل قوم من امیر برّ او فاجر» و این فرمایش صراحت بر جدایى دین از سیاست دارد.
31- ص67: «آنچه که این فقیه بزرگوار بر آن تأکید دارد یک مسئله عقلى است>، وى پس از اندیشه در انبوهى از احکام در زمینههاى مختلف به این نتجیه رسید که این همه دستور و حکم حتماً به متولى و مجرى نیاز دارد و گرنه کار شیعیان در عصر غیبت ولى عصر(ع) عطل مىماند.»
متولى و مجرى امر غیرى از ولایت مطلقه است. والا تردیدى نیست که هر امامزاده و بقعه یا مسجد کوچک یا بزرگ احتیاج به مدیریت دارد. در تشکیلات غیر مذهبى هم هر تجارتخانهاى احتیاج به مدیریت امر دارد.
32- ص67: «اگر انما ولیکم الله پیامش این است که سرپرست شما خدا. پیغمبر و امیرالمؤمنین است، این ولایت خطاب به فرزانگان و علما و ذوىالعقول و اولىالالباب است نه دیوانهها و...»
انما ولیکمالله و رسوله و الذین آمنوا که شامل همه مسلمین از اول تا آخر دنیا مىشود، نمىتواند به معناى ولایت کشوردارى باشد، چون در این صورت همه بر همه ولایت خواهند داشت و اجتماع ولى و مولى علیه لازم مىآید و این محال است.
33- ص68: «چون والى تکوینى حقیقتاً خداست «والله هوالولى». این حصر ولاى مطلق در ذات اقدس اله است، تکویناً و تشریعاً: «ان الحکم الا لله» ثانیاً و بالعرض دان انبیا و اولیا و ائمه، سپس فقهاى عادل که مظهر چنین ولایتى هستند.»
اگر ولایت در اینجا به معناى رابطه قیومى و علم حضورى اشراقى است چگونه ممکن است به فقهاى عادى هم نصیب گردد.
|231|
34- ص68: «پس اگر کسى بگوید ما اصلاً ولایت به معنیا سرپرستى نداریم، سخن نادرستى است.»
ولایت به معناى سرپرستى عقلا و فرزانگان نداریم و اگر داشته باشیم، تسلسل در امر ولایت لازم مىآید، چون سرپرستى فرزانگان هم احتیاج به سرپرستى دارد، الى غیر النهایة.
35- ص69: «این اشکال از آنجا نشأت مىگیرد که آنان ولایت را در همان کتاب حجر منحصر کردهاند اما وقتى که ولایت به معناى سرپرستى فرزانگان و خردمندان و اولىالالباب بود، نظیر آنچه که در آیه «انما ولیکمالله» و جریان غدیر و آیه «النبى اولى بالمؤمنین» است، شکل مزبور حل مىشود.»
گفته شد سرپرستى فرزانگان که خود سرپرست و ناصحین دیگرند، معنایى جز تناقض صریح ندارد. چه اگر اولوالالباب، اولوالالباب بخواهند، تسلسل لازم مىآید. و معناى «انما ولیکمالله» غیر دوستى چیز دیگرى نیست. و به علاوه «النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم» معناى صریح آن است که نبى اکرم اولویت بر دیگر اولیا دارد. چون اولى صیغه افعلالتفصیل است و خود معناى اولویت پیامبر اکرم این است که دیگر مؤمنان نیز ولایت دارند، منتها در هنگام تزاحم بین ولایت پیامبر و سایرین، نبى اکرم اولى بر دیگران است و جایى که محل تزاحم میان ولایت نبىاکرم و دیگران است، جز ولایت بر صغار و مجانین نیست.
36- ص69: «خود پیغمبر، جمهورى اسلامى و رجزع به آراى مردم را طرح کرد و فرمود: اسلامى بودن نظام بر اساس وحى است و مردمى بودن آن بر اساس پذیرش شماست.
پذیرش به معناى قبول عقلاست و یکى از ارکان قرار داد وکالت مىباشد.
37- ص69: «یعنى اسلام تأمین است و کمبودى ندارد، اسلام ولایت، رهبرى، نبوت و سالت را در درون خود دارد و به کمال این نصاب رسیده است. نیازى ندارد که شما رهبر انتخاب کنید، فقط شما باید بپذیرد و به آن عمل کنید.»
|232|
بالاخره هر چه باشد ، پذیرش یکى از ارکان قرار داد است که به انتفاى آن کل قرار داد منتفى خواهد بود. اگر پذیرش نباشد نه ولایت خواهد بود نه رهبرى و نه نبوت.
38- ص70: «تحریف مقامها و ضرورت رجوع به خبرگان»
اصلاً تشکیل خبرگان در عالمیت و اعلمیت فرض مىشود نه در ولایت و سیاست. در امر ولایت خبرویت معنا ندارد ، چون سیاست از مقوله علم نیست تا به وسیله خبرگان ثابت گردد و این هم یک عیب منطقى است بر سیستم ولایت فقیه ، زیرا ولایت امر الهى است که جز خدا را از این مقام رفعى اطلاعى نیست.
39- ص72: «تناقض ولایت فقیه و انتخاب مردم... تا آخر صفحه»
لامحصل له، خارج از بحث است.
40- ص73: «همه صفحه»
لاربط لهذه التفاصیل بالمطلوب
41- ص74: «هر پیامى که «انما ولیکمالله» دارد، بالا صاله براى انبیا بعد امام معصوم. و سپس بالعرض براى نائب خاص آنها مثل مسلم بنعقیل ، مالک اشتر و آنگاه براى منصوبین عام اینها مثل امام راحل(قده) ثابت مىکند.»
گفته شد انما ولیکم الله و رسوله والذین آمنوا حتماً به معناى حکومت نیست والا لازم مىآید که در آن واحد به عدد مؤمنین و مسلمین حکومت و حاکمیت باشد و این موارد علل کثیر بر معلول واحد است.
42- ص74-75: «نکته دوم آن که: مخالفان و موافقان ولایت فقیه، دو نمونه از ولایت فقه جامعالشرایط را پذیرفتهاند: نمونه اول این است که مردم وقتى مرجعیت یک مرجع تقلید را مىپذیرند، آیا او را به عنوان وکیل انتخاب مىکنند یا به عنوان ولىّ در فتوا؟»
در مرجعیت تقلید ممکن است به عدد مقلدین هر کس مرجعى داشته باشد. و هیچ محذورى هم لازم نمىآید. اما در مسئله ولایت و امامت براى تمام امت باید یک ولى واحد باشد والا فساد لازم آید، این قیاس البته باطل است.
|233|
43- ص75: «نمونه دیگر مسئله قضاى فقیه جامعالشرایط در عصر غیبت است که همه پذیرفتهاند فقیه جامعالشرایط شرعاً حق قضا دارد. آیا فقیه جامعالشرایط در سمت قضا وکیل مردم است؟ یا دین اسلام او را به پست قضا نصب کرده است؟ او قاضى است و هیچ سمتى از طرف مردم به او داده نمىشود. مردم اگر به او مراجعه کردند و وى را پذیرفتند ، قضاى او به فعلیت مىرسد.»
قضا بر دو قسم است: قاضى بالنصب و قاضى بالتحکیم. در قاضى بالنصب اگر از سوى امام منصوب باشد، او وکالت از طرف امام دارد. و در قاضى بالتحکیم او از هر دو طرف وکیل بلامنازع است و باید به حکم خدا عمل کند.
44- ص76: «این اقبال مردم، وکالت نیست بلکه پذیرش ولایت است.»
گفته شد پذیرش از ارکان هر عقدى است زیرا معناى حقیقت عقد، ایجاب و قبول است.
45- ص77: «مؤمنانى که در جریان غدیر، ولایت امیرالمؤمنین علیهالسلام را پذیرفتند، آیا حضرت على(ع) را به عنوان وکیل خود انتخاب کردند یا او را به عنوان ولى پذیرفتند؟»
در خطبه غدیریه در ذیل خطبه این که آمده است: «اللهم وال من والاه، الى آخره» خود تفسیر صریحى از صدر است که مولا به معناى حجت است نه به معناى حکومت. تازه اگر به معناى حکومت هم باشد، نصب نیست بلکه اخبارى است بر مقام رفیع الهى امامت على بن ابىطالب(ع)، تا مردم بدانند امامت هم رتبه نبوت است منهاى وحى، و شاید این خبر امامت یک توصیه ضمنى باشد، که در بیعت با على(ع) اختلاف نکنند. و اگر به معناى نصب بود آن همه اختلاف پیدا نمىشد. اللهم وال من والاه نیز صدر روایت را تفسیر مىکند. چون اگر وال من والاه به معناى ولایت به معناى کشوردارى بود، دیگر وال من والاه، معناى درستى نداشت زیرا «وال» ملاذ و ملجاء قرار دادن است، یعنى: اى خدا تو پناهگاه کسى باش که على را پناهگاه خود قرار داده است. والله اعلم بالصواب.
والله الموید الى الصواب
مهدى حائرى یزدى
1- ص 52: «وقتى ولایت انبیا و اولیا و ائمه روشن شد که حقیقى نیست، ولایت فقیه هم روشن مىشود و بسیارى از شبههها و اشکالها رخت بر مىبندد.»
در این فرض، ولایت فقیه سبک مجاز از مجاز از مجاز است.
2- ص 53: «در مورد ولایت هم همینطور است، در سوره مبارکه مائده فرمود: «انما ولیکمالله و رسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة و یوتون الزکوة و هم راکعون» در این آیه، ولایت براى پیغمبر و نیز براى اهل بیت -به تتمه روایت- ثابت
|224|
شده است.» اگر مقصود ولایت به معناى حاکمیت و کشوردارى باشد، لازم مىآید همه مؤمنین بر همه مؤمنین و حتى بر خودش ولایت داشته باشد و شخص واحد هم ولى و هم مولى علیه باشد.
3- ص 53: «ما کان لمؤمن و لامؤمنة اذا قضىالله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیرة، وقتى خدا و پیغمبر درباره امرى حکم کردند، احدى حق اختیار و انتخاب ندارد.»
این قضا بالتحیکم است و هیچ ربطى به حکومت ندارد. این اشتباه واضحى است که نویسنده مرتکب شده است.
4- ص 54: «معناى «العزة لله و لرسوله و للمؤمنین» یا «العزةلله جمیعا» این چنین نیست که بعد از خدا، پیغمبر و مؤمنین و اولیا هم واقعاً عزیز باشند و عزت خداوند واسطه در ثبوت عزت براى آنان باشد ، و گرنه آن عزت الهى محدود مىشود، زیرا اگر چند عزت حقیقى وجود داشته باشد، هیچکدام از آنها نامحدود نخواهد بود. زیرا غیر متناهى مجالى براى فرد دیگر، هر چند محدود، باقى نمىگذارد، بلکه عزت الهى واسطه در ثبوت عزت براى آنها مىشود.»
این فرمایشات و دیگر فرمایشات شما کاملاً صحیح است به شرط این که انتاج را در شکل اول، حذف و کان لم یکن بدانیم و رابطه میان مقدمتین و نتیجه را الغا نماییم.
5- ص 55: «ولایت بر فرزانگان»
این یک لغت مجعولى است که نه تنها در کتب فقهیه سنى و شیعه نیست، بلکه فى حد ذاته یک تناقض منطقى است، زیرا فرزانگى به رفع یا مرفوع به ولایت منتهى است. نقیض کل رفع او مرفوع.
6- ص 56: «اما احکام ولایى: مثل این که با فلان قوم رابطه قطع بشود، یهودىها از مدینه بیرون بروند یا اموال آنها مصادره گردد، عمل به این حکم واجب و نقض آن حرام است. حتى بر خود پیغمبر.»
|225|
احکام و لایى یا به تعبیر دیگراحکام حکومیه ، شاهد گویا و قاطعى است بر جدایى سیاست از دیانت، زیرا بسیارى از اوقات اتفاق مىافتد که حکومت نیاز شدیدى به جعل موضع قانونى را پیدا مىکند که منابع آن به هیچوجه در کتاب و سنت نیست. در این جا حکومت وقت حاکم است نه دین. و اگر این موارد را به عنوان موجبه جزئیه قبول کردیم ، قطعاً شنیدهاید که موجب جزئیه نقیض سالبه کلیه است، یعنى این سلب کلى که هرگز دین از سیاست جدا نیست، باطل خواهد بود.
7- ص 57: «پس رهبر هیچ امتیاز شخصى بر دیگران ندارد تا کسى بگوید مردم ایران محجور نیستند تا ولى طلب کنند. اگر معناى هو «والله هو الولى» روشن شد، دیگر خللى در توحید نمىافتد، و پذیرش اولیا عین توحید مىشود.»
بله ، سبک این ولایت تکوینى است و ولایت تکوینى اشراقى قابل انتقال به غیر نیست، زیرا رابطه اشراقى مانند رابطه مقولى است که قابل جعل نیست.
8- ص 59: «بخشى از ولایت تشریعى در فقه و در کتاب حجر مطرح است.
و نه در هیچ جاى دیگر
9- ص 59: «آیه انما ولیکم خطاب به عقلا و مکلفین است نه به غیر مکلف یا محجور. خداوند متعال هیچگاه به محجورین و دیوانگان و صبیان و مجانین و مفلسین خطاب نمىکند که: «یاایهاالذین آمنواالنبى اولى بالمؤمنین من انفسهم ....»
اولى صیغه افعل التفضیل است . و در صورت تزاحم میان اولویت خود مردم بر صغار و مجانین مسلما پیامبر اکرم اولویت دارد. به علاوه «النبی اولى بالمؤمنین من انفسهم» نه «على انفسهم» مگر در هنگام جهاد.
10- ص 59: «اطیعواالله واطیعواالرسول واولى الامر منکم.»
اولى الامر در اینجا از قبیل ذکر عام بعد از خاص است و اطاعت، اطاعت ارشادى است. و ممکن است مقصود از اولىالامر کسانى باشند که از اوامر و نواهى خدا آگاهى دارند و چون اینان از احکام واقعى شریعت به خاطر عصمت آگاهى دارند، پیروى از
|226|
آنها واجب اما نه به دلیل ولایت امر بلکه به دلیل کشف حقیقت. و هر کس چه امام و چه پیامبر و چه هر شخص دیگرى که از احکام واقعى خدا آگاه باشد، عقلاً از او اطاعت کنند و حاصل اولىالامر در این جا به معناى ولى امر نیست بلکه به معناى هر کسى است که آگاهى بر شریعت دارد و وجوب اطاعت وجوب عقلى است نه شرعى والا تسلسل لازم مىآید.
11- ص60: «درباره ولایت از دو جنبه مىتوان بحث کرد: فقهى و کلامى. بحث فقهى این است که اگر چنین قانونى بود، عمل به این قانون واجب است. این را فقیه در کتاب فقه مطرح مىکند که آیا بر ما اطاعت و عصیان واجب است یا نه؟»
کجا دیده شده یا شنیده شده که عصیان امر الهى واجب باشد؟
12- ص60: «آیا مردم از آن جهت که بالغ، عاقل، حکمیم، فرزانه و مکلفند بر آنها اطاعت والى واجب است یا نه؟ هر گونه پاسخ مثبت و منفى به این سؤال ، یک پاسخ فقهى است.»
این هم مسئله کلامى است که از اطاعت و عصیان بحث مىکند و کارى به احکام پنجگانه ندارد.
13- ص60: «اما بحث کلامى درباره ولایت فقیه این است که آیا ذات اقدس اله براى زمان غیبت دستورى داده است یا نه؟»
این یک مسئله تاریخى است و ربطى به علم کلام ندارد.
14- ص61: «پس اگر موضوع مسئلهاى فعل الله بود آن مسئله کلامى است، و اگر موضوع آن فعل مکلف بود، آن مسئله فقهى است.»
قدمت یا حدوث و این که فعلالله مانند کلامالله حادث است یا قدیم، مسئلهاى کلامى است.
15- ص61: «اهل سنت معتقدند» اساساً خدا درباره رهبرى بعد از پیغمبر دستورى به امت نداده است و این خود مردمند که باید براى خودشان رهبر انتخاب کنند.»
|227|
در امور دنیوى جزئیه دستورى نفرمودند لان الجزى لاکاسب ولا مکتسب.
16- ص61: «... او که مىداند اولیاى معصومش زمان محدودى حضور و ظهور دارند و آن خاتم اولیا مدت مدیدى غیبت مىکند، آیا خداوند براى عصر غیبت دستور داده یا امت را به حال خود رها کرده است؟»
چون احکام شرعیه همه به نحو قضایاى حقیقیه است دیگر لازم نیست براى هر دوره و کوره پیامبرى جداگانه فرستاده شود. (رجوع کنید به تقریرات مرحوم نائینى ره) و به گفته صدرالمتألهین از قبیل قضایاى لابتیه است.
17- ص62: «در خطبههایى که امیرالمومنین(ع) خود را با عنوان والى و ولى معرفى مىکند، این تعبیرات فراوان است که من حق ولایت بر عهده شما دارم و شمامتولى علیه من هستید، این سخن بدین معنا نیست که من قیم شما هستم، و شما محجورید. بلکه به معناى سرپرستى و حکومت و اداره شئون مردم است.»
اگر ولایت به هر معنا که باشد از سوى خدا باشد، مانند نبوت است و اینگونه ولایت به معناى امامت است. فرمان کشوردارى و صحبت بر سر این معناى که ولایت که به معناى امامت است، نیست بلکه صحبت بر سر آن ولایتى است که با بیعت مردم انجام مىپذیرد، آیا این ولایت حق قیومیت بر مولى علیه دارد و آیا مردم به قیومیت دیگرى بر خودشان رأى مىدهند. یکى از مزایاى اسلام عقلانى و عقلایى بودن آن است. آیا این مطالب با اصول عقلایى سازگار است؟
18- ص62: (این جا سخن از ولى و ولایت والىهاست که ناظر به سرپرستى جامعه مىباشد.»
آیا سرپرستى جامعه را مىتواند خود جامعه و مولى علیه تعیین کند؟!
19- ص 63: «در نامه 42 نهجالبلاغه مىخوانیم که: ...مادامى که والى بحرین بودى حق ولایت را خوب ادا کردى...»
این ولایت به هر معنا که باشد از سوى مردم نبوده بلکه با تعیین امام بوده است و از مدار
|228|
بحث خارج است، زیرا حاکمى را که حکومت مرکزى تعیین کند، به عنوان وکیل در توکیل است نه ولى امر. اکنون هم در همه جاى دنیا معمول است که سفیر نماینده خاص سیاست جمهورى است و هر چه او مىگوید از سوى ریاست جمهورى مىدانند و این سفارت است، ولایت نیست.
20- ص63: «تو که به آن جاگسیل شدى و والى مردم هستى ، باید مواظب آنها باشى و کسى که والى توست و تو را به این سمت منصوب کرده است، ناظر به کارهاى توست و خداوند هم ناظر به کارهاى همه ماست.»
اگر این ولایت هم باشد تعیین از سوى امام بوده است نه از سوى مردم ، و معلوم است که هر حاکمى وکیل در موکلین هم هست.
21- ص64: «روایت دوم این است که حریز از زراة از امام باقر(ع) نقل مىکند که: «بنى الاسلام على خمسة اشیاء: على الصلوة والزکاة و الحج و الصوم والولایة...»
مسلماً ولایت در اینجا به معناى کشوردارى نیست، چون براى امر کشوردارى یک نفر کافى است. در صورتى که ولایت در اینجا در عداد صلوة و زکات و حج به حساب مىآورند که بر همه واجب است بالفعل. آن ولایتى که مانند صلوة بر همه واجب است، کشوردارى نیست.
22- ص64: «پس معلوم مىشود ولایت به معناى سرپرستى است، آن هم سرپرستى فرزانگان نه دیوانگان.»
سرپرستى فرزانگان خود به تنهایى یک لغت متناقضى است.
23- ص65: «غرض آن که ولایت در موارد یاد شده یک مطلب تشریعى و به معناى سرپرستى جامعه خردمند انسانى است...»
گفته شد سرپرستى جوامع انسانى یک لغت متناقضى است که هیچ اهل علمى آن را بر زبان نمىآورد.
24- ص65: «در هنگام تدوین قانون اساسى اول آمده، برخى پیشنهاد داد بودند:
|229|
«مردم انتخاب مىکنند» ولى در همانجا، بدین صورت اصلاح شد که: «مردم مىپذیرند.» پذیرش با انتخاب مآلاً یکى است. مانند پذیرش بیع که با ایجاب و در تأثیر مساویند، بلکه کیفیت قبول از ایجاب به مراتب اقوى داشته است.
25- ص65: «اگر شخص در اسلام ، ولى جامعه است، باید مزایایى داشته باشد، که در حقیقت آن مزایاى علمى و عملى که به حکمت نظرى و عملى او بر مىگردد، ولایت دارد...»
همه انسانها داراى حکمت نظرى و عملىاند، آن دو اختصاص به ولى ندارد.
26- ص66: «آنها مىپندارند که عقل در برابر دین است در حالى که عقل و نقل دو چشم دینند. در تمام کتابهاى اصول آمده است که منابع غنى فقه، قرآن، سنت، عقل و اجماع است.»
باز آمده است اگر روایتى بر خلاف عقل باشد فاضربوه على الجدار.
27- ص66: «... چون همه مسائل و جزئیات به صورت نقلى نیامده، چشم دیگر دین یعنى عقل آن را تکمیل مىکند.»
انصافاً در کلام، عکس این مطلب مسلم است که گفته مىشود: الاحکام الشرعیه الطاف فىالاحکام العقلیه. در حقیقت احکام شرعیه احکام مقدمى هستند براى احکام عقلیه.
28- ص66: «... در حالى که دین مىگوید آنچه را که عقل مبرهن مىفهمد فتواى من است.»
عقل مبرهن بىمعنا است.
29- ص66: «مسئله رهبرى و مدیریت جامعه نیز یک امر عقلى است و اگر بر فرض که در آیات و روایات، حکم صریحى درباره آن نیامده باشد. عقل صریح به صورت واضحى بدان حکم مىکند و همین حکم عقلى، دستور خداست.»
مدیریت جوامع انسانى را عقل عملى صریح درک مىکند نه ولایت امر را. چون عقل
|230|
عملى در همه انسانها وجود بالفعل دارد و ترجیح یک عقل عملى بر دیگران ، ترجیح بلامرجح است.
30- ص66، 67: «مما یظهر بادنى تأمل فىالنصوص... بل لولا عموم الولایة لبقى کثیر من الامور المتعلقة یشیعتهم معطلة...»
این روایت همان کلام حضرت امیر(ع) است که مىفرماید: «ولابد لکل قوم من امیر برّ او فاجر» و این فرمایش صراحت بر جدایى دین از سیاست دارد.
31- ص67: «آنچه که این فقیه بزرگوار بر آن تأکید دارد یک مسئله عقلى است>، وى پس از اندیشه در انبوهى از احکام در زمینههاى مختلف به این نتجیه رسید که این همه دستور و حکم حتماً به متولى و مجرى نیاز دارد و گرنه کار شیعیان در عصر غیبت ولى عصر(ع) عطل مىماند.»
متولى و مجرى امر غیرى از ولایت مطلقه است. والا تردیدى نیست که هر امامزاده و بقعه یا مسجد کوچک یا بزرگ احتیاج به مدیریت دارد. در تشکیلات غیر مذهبى هم هر تجارتخانهاى احتیاج به مدیریت امر دارد.
32- ص67: «اگر انما ولیکم الله پیامش این است که سرپرست شما خدا. پیغمبر و امیرالمؤمنین است، این ولایت خطاب به فرزانگان و علما و ذوىالعقول و اولىالالباب است نه دیوانهها و...»
انما ولیکمالله و رسوله و الذین آمنوا که شامل همه مسلمین از اول تا آخر دنیا مىشود، نمىتواند به معناى ولایت کشوردارى باشد، چون در این صورت همه بر همه ولایت خواهند داشت و اجتماع ولى و مولى علیه لازم مىآید و این محال است.
33- ص68: «چون والى تکوینى حقیقتاً خداست «والله هوالولى». این حصر ولاى مطلق در ذات اقدس اله است، تکویناً و تشریعاً: «ان الحکم الا لله» ثانیاً و بالعرض دان انبیا و اولیا و ائمه، سپس فقهاى عادل که مظهر چنین ولایتى هستند.»
اگر ولایت در اینجا به معناى رابطه قیومى و علم حضورى اشراقى است چگونه ممکن است به فقهاى عادى هم نصیب گردد.
|231|
34- ص68: «پس اگر کسى بگوید ما اصلاً ولایت به معنیا سرپرستى نداریم، سخن نادرستى است.»
ولایت به معناى سرپرستى عقلا و فرزانگان نداریم و اگر داشته باشیم، تسلسل در امر ولایت لازم مىآید، چون سرپرستى فرزانگان هم احتیاج به سرپرستى دارد، الى غیر النهایة.
35- ص69: «این اشکال از آنجا نشأت مىگیرد که آنان ولایت را در همان کتاب حجر منحصر کردهاند اما وقتى که ولایت به معناى سرپرستى فرزانگان و خردمندان و اولىالالباب بود، نظیر آنچه که در آیه «انما ولیکمالله» و جریان غدیر و آیه «النبى اولى بالمؤمنین» است، شکل مزبور حل مىشود.»
گفته شد سرپرستى فرزانگان که خود سرپرست و ناصحین دیگرند، معنایى جز تناقض صریح ندارد. چه اگر اولوالالباب، اولوالالباب بخواهند، تسلسل لازم مىآید. و معناى «انما ولیکمالله» غیر دوستى چیز دیگرى نیست. و به علاوه «النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم» معناى صریح آن است که نبى اکرم اولویت بر دیگر اولیا دارد. چون اولى صیغه افعلالتفصیل است و خود معناى اولویت پیامبر اکرم این است که دیگر مؤمنان نیز ولایت دارند، منتها در هنگام تزاحم بین ولایت پیامبر و سایرین، نبى اکرم اولى بر دیگران است و جایى که محل تزاحم میان ولایت نبىاکرم و دیگران است، جز ولایت بر صغار و مجانین نیست.
36- ص69: «خود پیغمبر، جمهورى اسلامى و رجزع به آراى مردم را طرح کرد و فرمود: اسلامى بودن نظام بر اساس وحى است و مردمى بودن آن بر اساس پذیرش شماست.
پذیرش به معناى قبول عقلاست و یکى از ارکان قرار داد وکالت مىباشد.
37- ص69: «یعنى اسلام تأمین است و کمبودى ندارد، اسلام ولایت، رهبرى، نبوت و سالت را در درون خود دارد و به کمال این نصاب رسیده است. نیازى ندارد که شما رهبر انتخاب کنید، فقط شما باید بپذیرد و به آن عمل کنید.»
|232|
بالاخره هر چه باشد ، پذیرش یکى از ارکان قرار داد است که به انتفاى آن کل قرار داد منتفى خواهد بود. اگر پذیرش نباشد نه ولایت خواهد بود نه رهبرى و نه نبوت.
38- ص70: «تحریف مقامها و ضرورت رجوع به خبرگان»
اصلاً تشکیل خبرگان در عالمیت و اعلمیت فرض مىشود نه در ولایت و سیاست. در امر ولایت خبرویت معنا ندارد ، چون سیاست از مقوله علم نیست تا به وسیله خبرگان ثابت گردد و این هم یک عیب منطقى است بر سیستم ولایت فقیه ، زیرا ولایت امر الهى است که جز خدا را از این مقام رفعى اطلاعى نیست.
39- ص72: «تناقض ولایت فقیه و انتخاب مردم... تا آخر صفحه»
لامحصل له، خارج از بحث است.
40- ص73: «همه صفحه»
لاربط لهذه التفاصیل بالمطلوب
41- ص74: «هر پیامى که «انما ولیکمالله» دارد، بالا صاله براى انبیا بعد امام معصوم. و سپس بالعرض براى نائب خاص آنها مثل مسلم بنعقیل ، مالک اشتر و آنگاه براى منصوبین عام اینها مثل امام راحل(قده) ثابت مىکند.»
گفته شد انما ولیکم الله و رسوله والذین آمنوا حتماً به معناى حکومت نیست والا لازم مىآید که در آن واحد به عدد مؤمنین و مسلمین حکومت و حاکمیت باشد و این موارد علل کثیر بر معلول واحد است.
42- ص74-75: «نکته دوم آن که: مخالفان و موافقان ولایت فقیه، دو نمونه از ولایت فقه جامعالشرایط را پذیرفتهاند: نمونه اول این است که مردم وقتى مرجعیت یک مرجع تقلید را مىپذیرند، آیا او را به عنوان وکیل انتخاب مىکنند یا به عنوان ولىّ در فتوا؟»
در مرجعیت تقلید ممکن است به عدد مقلدین هر کس مرجعى داشته باشد. و هیچ محذورى هم لازم نمىآید. اما در مسئله ولایت و امامت براى تمام امت باید یک ولى واحد باشد والا فساد لازم آید، این قیاس البته باطل است.
|233|
43- ص75: «نمونه دیگر مسئله قضاى فقیه جامعالشرایط در عصر غیبت است که همه پذیرفتهاند فقیه جامعالشرایط شرعاً حق قضا دارد. آیا فقیه جامعالشرایط در سمت قضا وکیل مردم است؟ یا دین اسلام او را به پست قضا نصب کرده است؟ او قاضى است و هیچ سمتى از طرف مردم به او داده نمىشود. مردم اگر به او مراجعه کردند و وى را پذیرفتند ، قضاى او به فعلیت مىرسد.»
قضا بر دو قسم است: قاضى بالنصب و قاضى بالتحکیم. در قاضى بالنصب اگر از سوى امام منصوب باشد، او وکالت از طرف امام دارد. و در قاضى بالتحکیم او از هر دو طرف وکیل بلامنازع است و باید به حکم خدا عمل کند.
44- ص76: «این اقبال مردم، وکالت نیست بلکه پذیرش ولایت است.»
گفته شد پذیرش از ارکان هر عقدى است زیرا معناى حقیقت عقد، ایجاب و قبول است.
45- ص77: «مؤمنانى که در جریان غدیر، ولایت امیرالمؤمنین علیهالسلام را پذیرفتند، آیا حضرت على(ع) را به عنوان وکیل خود انتخاب کردند یا او را به عنوان ولى پذیرفتند؟»
در خطبه غدیریه در ذیل خطبه این که آمده است: «اللهم وال من والاه، الى آخره» خود تفسیر صریحى از صدر است که مولا به معناى حجت است نه به معناى حکومت. تازه اگر به معناى حکومت هم باشد، نصب نیست بلکه اخبارى است بر مقام رفیع الهى امامت على بن ابىطالب(ع)، تا مردم بدانند امامت هم رتبه نبوت است منهاى وحى، و شاید این خبر امامت یک توصیه ضمنى باشد، که در بیعت با على(ع) اختلاف نکنند. و اگر به معناى نصب بود آن همه اختلاف پیدا نمىشد. اللهم وال من والاه نیز صدر روایت را تفسیر مىکند. چون اگر وال من والاه به معناى ولایت به معناى کشوردارى بود، دیگر وال من والاه، معناى درستى نداشت زیرا «وال» ملاذ و ملجاء قرار دادن است، یعنى: اى خدا تو پناهگاه کسى باش که على را پناهگاه خود قرار داده است. والله اعلم بالصواب.