بازتاب عاشورا در فقه سیاسى شیعه (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
فرجام تاریخى و دستاوردهاى ماندنى عاشورا در طول دههها و سدههاى پس از خود، به جریانى هویتبخشید که امروزه مىتوانیم و باید از آن به عنوان «فرهنگ عاشورا» نام ببریم . نگاهى گذرا به حجم گزارشها، تحلیلها و آثارى که در طى قرون گذشته و زمان معاصر بازگوکننده زوایاى مختلف این فرهنگ است گویاى عظمت، جامعیت، عمق و اصالتى است که عاشورا توانسته استبه این فرهنگ بدهد . بسیارى از مقولههاى اجتماعى و انسانى و حجم وسیعى از ریزترین مسائل «زندگى بر میزان اسلامى» را مىتوان در این فرهنگ شاهد بود و از آن براى چگونگى سلوک و تعامل اجتماعى و سیاسى و حتى اخلاقى خود آموخت . تا کنون تلاشهاى درخورى از سوى صاحبنظران در این زمینه صورت گرفته است ولى همه آن چیزى نبوده است که مىبایست انجام گیرد .
یکى از محورهاى قابل توجه در موضوع عاشورا که تاکنون نیز کمتر به آن پرداخته شده، بررسى تاثیر و نقشى است که این رکتبزرگ در فقه سیاسى ما داشته است که این مقاله جهت تبیین آن سامان یافته است .
آنچه دراین مقاله مورد نظر است، نه احکام فقهى مربوط به عاشورا و نه تحلیل فقهى انگیزه و ماهیت عاشورا بلکه بررسى و ارزیابى این موضوع است که فقهاى ما از چه منظرى به عاشورا نگریستهاند و حرکت امام به عنوان سیره عملى معصوم چه نقشى در فقه سیاسى آنان داشته است .
نویسنده پس از یک مقدمه در باب علت طرح این موضوع در فقه سیاسى و محدوده آن، به تبیین انعکاس حرکت امامحسین (ع) در فقه سیاسى و بازگویى نوع استناد به آن، نقش آفرینى در دیدگاه فقهاى شیعه تحت عناوین: گمان به زنده ماندن، شهادت و قتل شرافتمندانه، شوق به شهادت، دفاع از اصل دین و حفظ مذهب، راز نهفته و مسئولیت ویژه و قیام براى تشکیل حکومت اسلامى، پرداخته و ضمن مستند سازى دیدگاههاى یاد شده، آنها را مورد ارزیابى و نقادى علمى قرار داده است .
دیدگاههاى یاد شده مربوط به فقهاى بزرگوار شیعه، سید مرتضى، امینالاسلام طبرسى، علامه حلى، شهید ثانى، محقق ثانى، صاحب ریاض، صاحب جواهر و حضرت امام خمینى «قدس سرهم الشریف» مىباشد .
اشاراتى چند
یکم . گستره عاشورا و فرهنگ آن
حرکتسیدالشهدا (ع) که اینک با محوریت «عاشورا» از آن یاد مىکنیم، در مقایسه با بسیارى حرکتها و قیامهاى دیگر که پیش از آن یا پس از آن رخ داده، از نظر حجم حوادث و سیر تاریخى آن، بسى محدودتر و کتاب تاریخ آن بسى کوچکتر است اما حیاتآفرینى و راهگشایى آن و نقشى که در تاریخ اسلام ایفا کرده و الگویى که در حرکتهاى اصلاحگرانه و مبارزه با ستم و تبعیض و جهاد براى اقامه حق و حاکمیت دین بر جاى گذاشته و تحولى که در نوع نگرش به زندگى و حیات انسانى ایجاد کرده است، بسى فراتر از نقشآفرینى یک حرکت محدود، در یک مقطع زمانى خاص و در گوشهاى از سرزمین پهناور اسلامى مىباشد . حرکت امامحسین (ع) از موضعگیرى در مواجهه با دعوت به بیعتبا یزید توسط حاکم مدینه، تا سرانجام شهادت، چند ماه بیشتر به درازا نکشید اما جانمایه حرکت که بسان روح کلى قیام در همه اجزاى آن جارى و سارى است از یک سو و حجم حوادث و قضایایى که در آن فاصله زمانى محدود با محوریت امام (ع) از مدینه تا مکه و از مکه تا کوفه و کربلا و دنباله آن تا شام و سپس مدینه اتفاق افتاد از سوى دیگر، آن قدر بزرگ و در جهات مختلف قابل توجه و اهتمام هست که هنوز پس از آن قرنها و پس از آن همه نگارش و تحقیق و آن همه روشنگرى که توسط صاحبنظران و پژوهشگران بر اساس منابع تاریخى و موازین تحقیق و تحلیل در قضایاى از این دست، صورت گرفته، و علاوه، به خاطر تاثیرى که بازگویى و تبیین علمى عاشورا در سلوک اجتماعى و سیاسى و رفتار دینى جامعه اسلامى دارد، همچنان بلکه همواره مىتواند و باید به عنوان یک موضوع زنده و حیاتى محل توجه پژوهشگران در حوزههاى مختلف تاریخى، اجتماعى، کلامى و فقهى مىباشد .
به ویژه که فرجام عاشورا، شکل گرفتن فرهنگى نوین با ویژگیهاى خاص خود در میان جامعه گستردهاى بود که هویت اسلامى بویژه شیعىاش، آن را از دیگر تمدنها و فرهنگها متمایز مىساخت . فرجام تاریخى و دستاوردهاى ماندنى عاشورا، در طول دههها و سدههاى پس از خود، به جریانى هویتبخشید که امروز مىتوانیم و باید از آن به عنوان «فرهنگ عاشورا» نام ببریم . نگاهى گذرا به حجم گزارشها، تحلیلها و آثارى که در طى قرون گذشته و زمان معاصر بازگوکننده زوایاى مختلف این فرهنگ است گویاى عظمت، جامعیت، عمق و اصالتى است که عاشورا توانسته استبه این فرهنگ بدهد . بسیارى از مقولههاى اجتماعى و انسانى، و حجم وسیعى از ریزترین مسایل «زندگى بر میزان اسلامى» را مىتوان در این فرهنگ شاهد بود و از آن براى چگونگى سلوک و تعامل اجتماعى و سیاسى و حتى اخلاقى خود آموخت .
تلاش پیشوایان معصوم (ع) در احیاى عاشورا و گسترش و آموزش منطق حسینى و نصبالعین سازى آن در سراسر زندگى، از هنگام زاده شدن که کام نوزاد با طعم خاک کربلا آشنا مىشود تا آخرین لحظات «جدایى» از میان جمع مردمان که در قبر خویش با خاک کربلا «همراه» مىگردد، همه و همه در جهت الگوسازى «فرهنگ عاشورا» و تقویت و گسترش نقشآفرینى آن در حیات دین و دینداران بوده است .
دوم . اجتهاد در ماهیت و الگوسازى عاشورا
تحلیل و ارزیابى حرکتبىنظیر سیدالشهدا (ع) که از همان آغاز، نگاههاى متفاوتى را متوجه خود ساخت و در اوان شکلگیرى خود از سوى دوستان و دشمنان با برخوردها و تفسیرها و ارزیابىهاى چندى مواجه شد تا اینک که پس از قرنها، هزاران کتاب و رساله و مقاله را به خود اختصاص داده، طبعا یک نگاه و در یک جهت نیست . خوشبختانه تاریخنگارى و وقایعنویسى حرکت امام (ع) در مقایسه با بسیارى حرکتهاى سیاسى و اجتماعى دیگر و علىرغم انگیزهاى که قدرتهاى وقت در سرپوش گذاشتن بر آن و تحریف آن داشتهاند و این امر طبعا در تاریخنگارى عاشورا تاثیر مىگذاشته، از حجم قابل توجه و راهگشایى برخوردار است ولى با این همه یک منشا براى تحلیلها و دیدگاههاى مختلف در تفسیر و ارزیابى این حرکت، فقر نسبى منابع و مستندات تاریخى آن است . عامل عمده دیگر، نگاههاى متفاوتى است که تحلیلگران و پژوهشگران در نگاه به این واقعه داشتهاند، و هر یک از منظرى خاص و دیدى مخصوص به آن نگریستهاند . اینکه منشا اختلاف نگاهها در این باره چیست، پرسشى است که در جاى دیگر باید به آن پرداخت، اما مرورى اجمالى بر آنچه درباره حرکت امام (ع) نگاشته شده یا در اذهان موجود است، بخوبى نشان مىدهد که در ابعاد مختلف کلامى، تاریخى، و فقهى حرکت، تفسیرها و دیدگاههاى متفاوتى وجود دارد که بخشى از آن در تعارض با یکدیگر و البته بخشى نیز قابل جمع است . این تفاوت دیدگاه را مىتوان در فقه سیاسى و نحوه تحلیل حرکت امام (ع) نیز مشاهده کرد .
طبیعى است این اختلافها بویژه اگر به سطح تعارض و تنافى برسد، در اصل الگوسازى و چگونگى آن نقش دارد . چرا که در نقشآفرینى عاشورا و الگویى که از آن ارائه مىدهیم، بسیار تفاوت است که به عنوان مثال، کشته شدن حضرت (ع) را یک امر ناخواسته و بدون پیشبینى قبلى بشماریم و یا آن را طراحى شده از پیش و به عنوان هدف نهایى بدانیم، و یا یک هدف میانى و در جهتشکلگیرى حاکمیتسیاسى حق و تشکیل حکومت اسلامى، و یا اساسا امرى کاملا شخصى و دور از دسترس فهم ما که طبعا باید در چارچوب موازین موجود ارزیابى و داورى کند . و یا در نگاه دیگر، آن را قابل فهم، ولى گزینش آن را تنها به خواست امام (ع) و روحیه شهادتطلبى ایشان ارجاع دهیم . یعنى انتخاب راهى که مىتوانست غیر از این باشد و اگر رفتارى چون برادرش امامحسن (ع) نیز پیشه خود مىساخت معذور بود و مصیب و مثاب . و اینها همه، نگاههاى فرضى و خود ساخته نیست، بلکه اشارهاى استبه آنچه در نگاه صاحب نظران بویژه فقهاى ارجمند آمده است و شرح آن خواهد آمد .
سوم . انعکاس عاشورا در فقه سیاسى
یکى از محورهاى قابل توجه در موضوع عاشورا، که تاکنون نیز کمتر به آن پرداخته شده، بررسى تاثیر و نقشى است که این رکتبزرگ در فقه سیاسى ما داشته است . یک نگاه به جنبه فقهى عاشورا، همان است که به صورت گسترده در ابوابى چند از عبادات و بر اساس متون روایى، مورد توجه فقهاى عظام قرار گرفته و آن همه آداب و سنن و احکام در فصول مختلف نماز و زیارات و روزه و طهارت و مانند آن را ویژه خود ساخته است و همه فقها نیز طبعا به آن پرداخته و در ابواب مختلف فتوا دادهاند . یک نگاه به بعد فقهى نیز در عرض تحلیلها و ارزیابىهاى تاریخى، اجتماعى و کلامى واقع شده و مىشود و اصل حرکت امام (ع) را در چارچوب موازین فقهى بررسى مىکند تا نشان دهد قیام امام (ع) از نقطه نظر فقهى، چه صورتى دارد و در کدام جایگاه قرار مىگیرد و در واقع حرکت امام (ع) را بر اساس موازین موجود فقهى چگونه باید تفسیر و تحلیل کرد؟ چنان که مىتوان همین پرسش را از نقطه نظر تاریخى و اجتماعى داشت و یا آن را از نظر کلامى و در محدوده بحث علم امامت مطرح ساخت . اما از منظر فقهى مىتوان نگاه سومى نیز برخاسته از نگاه دوم، به حرکت امام (ع) داشت و آن نقشى است که در فقه موجود و در کلمات فقهاى عظام داشته است و چگونگى طرح و تحلیل آن به عنوان یک مستند فقهى و در واقع به مثابه مصداقى از سنت عملى معصوم (ع) . این همان بعدى از عاشورا است که علىرغم اهمیتى که دارد کمتر به آن پرداخته شده و اینک وجهه اصلى این مقاله قرار گرفته است .
بنابراین آنچه در این مقاله، مورد نظر است نه احکام فقهى مربوط به عاشورا و نه تحلیل فقهى انگیزه و ماهیت عاشورا، بلکه بررسى و ارزیابى این موضوع است که فقهاى ما از چه منظرى به عاشورا نگریستهاند و حرکت امام (ع) به عنوان سیره عملى معصوم، چه نقشى در فقه سیاسى آنان داشته است؟
نمونه پیشین این مستندسازى بهرهجستن فقیهان شیعه و سنى، از موضع امیرالمؤمنین (ع) در برخورد با باغیان بهویژه ناکثین جمل و چگونگى تعامل حضرت با آنان در آغاز، میانه و پایان جنگ است که در فقه به عنوان دلیل عمدهاى بویژه براى فقهاى سنى مطرح شده و مورد استناد قرار گرفته است، چرا که تا آن روز، نه در زمان پیامبر اکرم (ص) و نه در دوره خلفاى پیشین، نمونهاى قابل استناد در اندازه جنگ با باغیان رخ نداده بود .
چهارم . بازتاب محدود در نگاه فقها
مراجعه به متون فقهى شیعه نشان مىدهد که تنها تعدادى انگشتشمار از فقهاى برجسته شیعه، در میان مستندات فقهى خود، به موضوع قیام و اقدام سیدالشهدا (ع) پرداخته و به عنوان یک دلیل فقهى به ارزیابى آن نشستهاند . اینکه چرا نگاه به عاشورا به عنوان یک مستند فقهى، محدود به این جمع فقیهان شده و فقهاى دیگر در کتابهاى استدلالى خود سخنى از آن به میان نکشیدهاند، پرسشى است قابل اهتمام . آیا از آن رو بوده است که در بخش مورد نظر، ادله به اندازه کافى موجود و گویا بوده و نیازى به افزودن سیره عملى امامحسین (ع) وجود نداشته است؟ این پاسخ هر چند احتمال مىرود ولى قانع کننده نیست چرا که فقهاى دیگر که از اقدام حضرت نیز سخن گفتهاند، نوعا از منظر دلیل مخالف و مصداق نقض به آن پرداختهاند و طبعا این گونه موارد نمىتواند به عذر وضوح مطلب، مسکوت بماند .
آیا به این علتبوده است که ماهیتحرکت امام (ع) و واقعیت آن براى این دسته از فقها روشن نبوده است و ابهام موضوع باعث عدم طرح آن شده است؟
آیا به این دلیل متعرض آن نشدهاند که آن را امرى کاملا ویژه حضرت دانسته و اساسا از محدوده و فضاى ادله فقهى بیرون مىشمردهاند؟
و یا صرفا ناشى از یک اتفاق و غفلت است که حرکت امام (ع) در استدلال فقهى آنان، جایگاهى نیافته است؟
البته با توجه به احتمالات یاد شده مىتوان قضاوت یکسانى درباره همه این فقیهان در بیان علت نپرداختن به این موضوع نداشت ولى به هر حال این پرسشى است قابل پىگیرى که چرا فقهاى بزرگوار در مثل موضوع بغى و احکام باغیان، به رفتار و سیره امیرالمؤمنین (ع) استناد جستهاند اما تنها چند نفر محدود از، آنان اقدام سیدالشهدا (ع)، را به عنوان یک مستند فقهى قابل بررسى دانستهاند . بهعنوان مثال فقیه عظیمالشان، شیخ طوسى «قدس سره» در بسیارى از احکام بغات به تفصیل و حتى با شرح برخى جزئیات جنگ جمل و برخورد با خوارج، به استدلال مىپردازد، (1) اما در مباحثى چون «هدنه» در جهاد و امر به معروف و نهى از منکر که مىتوان به نوع اقدام امامحسین (ع) در عاشورا نیز پرداختسخنى به میان نیاورده است و براى اولین بار، در قرن ششم مفسر فقیه، امینالاسلام طبرسى، از منظر فقهى آن هم در تفسیر خویش به این موضوع مىپردازد . البته اینکه تحلیل حرکتسیدالشهدا (ع) بر اساس موازین کلى فقهى اهل سنت چگونه است و آیا در خصوص اقدام حضرت ارزیابى و تحلیلى از این منظر صورت گرفته یا نه، از محدوده این مقاله بیرون است و نیازمند بررسى جداگانه .
از طرف دیگر این پرسش را نیز باید مطرح کرد که چرا استناد به سیره سیدالشهدا (ع) در همین جمع محدود از فقهاء نیز نوعا محدود به بحث «هدنه» و حداکثر «کتاب جهاد» شده است؟ آیا در ابواب دیگرى از فقه نمىتوان به وجوهى از حرکت امام (ع) استناد جست؟ البته در کتابهاى فقهى شیعه، بخش مستقلى در عرض سایر ابواب فقهى، به موضوع حکومت اسلامى و مبانى و وظایف نظام سیاسى اسلام اختصاص داده نشده است ولى آیا جاى طرح سیره سیاسى امام (ع) در حرکت عاشورا، در ابوابى چون امر به معروف و نهى منکر و دفاع نیز وجود ندارد؟ و اساسا بایسته استبررسى شود که اقدام امام (ع) به عنوان یک مستند فقهى احتمالى، در کدام یک از ابواب و مسائل فقه مىتواند مطرح شود؟
پنجم . شیوه بررسى انعکاس عاشورا در فقه
بررسى انعکاس و تاثیر مستقیم عاشورا در مباحث فقهى فقیهان از منظر سوم، را مىتوان بر اساس سیر تاریخى آن پى گرفت; به این گونه که از امینالاسلام طبرسى به عنوان آغازگر طرح - بر حسب بررسى و جستجوى نویسنده - آغاز کرد و سپس به ترتیب تاریخ، آن را تا دوره معاصر دنبال کرد; دورهاى که فقیه برجسته و نام آورى چون حضرت امامخمینى، سرآمد آن است و رهبرى و «فقه عاشورایى» وى، توانست نظامى دینى و حکومتى اسلامى را جایگزین رژیمى نامشروع و وابسته سازد .
شیوه دیگر آن است که بر اساس نوع تحلیل و تفسیر این دسته فقها و موضعى که در فقه در برابر آن گرفتهاند، به طرح دیدگاهها پرداخته شود . آنچه در این مقاله آمده استبر محور روش دوم و حتىالامکان رعایت ترتیب تاریخى آن است و خواننده مىتواند سیر تاریخى آن را بر اساس همین طرح دنبال کند . مقدمهاى که پیش از پرداختن به این دیدگاهها خواهد آمد، جایگاه طرح موضوع عاشورا در فقه و استناد به آن را بیان مىکند .
در این میان فقیه فرزانه، حضرت امامخمینى «سلامالله علیه» ، هر چند داراى یک دوره فقه استدلالى مکتوب نیستند اما دیدگاهى که در تحلیل و تفسیر فقهى حرکتسیدالشهدا (ع) بیان کردهاند و منظرى که ایشان به عاشورا دارند، از برجستگى و قوت و جامعیتى متمایز برخوردار است . و این چنین است که کارایى عاشورا و منطق حسینى در نگاه ایشان به بنیانگذارى یک نظام سیاسى مشروع و قدرتمند ختم مىشود و دستاورد عملى نگاه دیگر فقیهان، علىرغم فقه برجسته و وارستگى خودشان، در سطحى محدود متوقف مىگردد .
آنچه هدف اصلى این مقاله است، تبیین انعکاس حرکت امامحسین (ع) در فقه سیاسى و بازگویى نوع استناد به آن و نقشآفرینى در دیدگاه فقهاى بزرگوار است و نه به جهات دیگر . با اینهمه به صورت بسیار محدود و مجمل به ارزیابى و نقادى و مستندسازى دیدگاههاى یاد شده پرداختهایم، با این امید که صاحبنظران حوزه فقه و فقاهت در مباحث فقهى خویش، عهدهدار تحلیل و ارزیابى تفصیلى و بسط بحث درباره ماهیتحرکت آن حضرت گردند و ارزش و تاثیر آن در مباحث فقهى مربوطه را کمتر از ظواهر برخى روایات شریف نشمارند .
جایگاه بحث
پیش از بازگویى دیدگاه فقها درباره عاشورا و چگونگى استناد آنان به حرکت امام (ع) لازم است جایگاه بحث و علت طرح این موضوع در فقه سیاسى بیان شود; تا از یک سو محدوده بحث و حوزه تاثیرگذارى آن در کلمات فقها روشن شود و از سوى دیگر نشاندهنده این امر نیز باشد که این دسته از فقها نیز نوعا در استناد به عاشورا، آن را محدود به یک باب ساختهاند و در بابهایى چون امر به معروف و نهى از منکر و مراتب آن و یا در فصل دفاع، از آن سخن نگفتهاند .
از جمله مباحثى که در فقه سیاسى، در بخش جهاد، مورد بررسى و بحث قرار گرفته است موضوع «آتش بس» و قرارداد صلح با دشمن و ترک جنگ است که در فقه با عنوان «هدنه» و «مهادنه» از آن نام برده شده و فصلى از بحث جهاد را به خود اختصاص داده است و تعریف مستقلى نیز از آن کردهاند . محقق اول، صاحب کتاب گرانسنگ شرایعالاسلام، متوفاى 676ه . ق، آن را به «پیمان بر ترک جنگ در مدت مشخص» تعریف کرده است:
«هى المعاقدة على ترک الحرب مدة معینة .» (2)
نزدیک به همین تعریف را علامه حلى، متوفاى 726ه ق ارائه کرده است:
«هى المعاقدة على ترک الحرب مدة من غیر عوض .» (3)
منظور از قید «بلاعوض» نیز عدم شرطیت و اعتبار «عوض» در چنین پیمانى است نه اینکه «عدم عوض» شرط صحت آن باشد . (4)
اینکه پیمان «مهادنه» چه حکمى دارد و در شرایط گوناگون، چگونه است، پرسشى است که فقهاى ما با توجه به منابع موجود و دلیلهاى متعددى که از کتاب و سنت در این موضوع در دست استبه بحث درباره آن پرداختهاند . محدوده زمانى و شرایط لزوم پایبندى به آن، و نیز عوامل دیگرى که مىتواند در اصل و فرع آن دخالت داشته باشد، مسائلى چون قوت و ضعف مسلمانان، مصلحتاندیشى عمومى و غیبت امام معصوم (ع) و حتى شیفتگى به شهادت، به عنوان مسائل بیرونى، در کنار ظواهر ادله و نصوص موجود، مورد توجه فقیهان قرار گرفته است . آنچه در این بحث مىتواند نمایى کلى را در تبیین چگونگى راهیابى حرکت امامحسین (ع) به فقه، به دست دهد، پرداختن به همه این مسائل نیست، بلکه تنها نگاهى کلى به مجموعه ادلهاى که در اصل بحث و فروع آن مورد استناد و رد و پذیرش دیدگاهها قرار گرفته، هر چند به اجمال، مىتواند فضاى بحث و مدخل بازتاب عاشورا در فقه سیاسى را روشن کند . کما اینکه اگر الگوسازى از حرکت امام (ع) و تبیین منطق حسینى، براى عمل را یک امر شدنى و لازم بدانیم، توجه به ادله و نصوصى که در سیره حضرت (ع)، در همین محدوده بحث مهادنه مورد استناد فقهاى عظام قرار گرفته، امرى ناگزیر خواهد بود چرا که الگوسازى از یک رویداد که بانى و محور آن، کسى است که جز به خواستخدا و جز در چارچوب اسلام، قدم بر نمىدارد و اساسا اسلام مجسم و قرآن ناطق است، نشاندهنده قاعدهپذیرى و قانونمندى آن رویداد است و طبعا سازگار با دیگر متون دینى و ادله و نصوص خواهد بود و در قاعدهمند کردن و الگوسازى از آن، چارهاى جز پرداختن به نصوص و متون دیگر، اعم از موافق و مخالف، نیست .
از جمله آیاتى که در بحث «هدنه» به آنها استدلال شده و اشاره رفته اینهاست:
«و ان جنحوا للسلم فاجنح لها .» (5) «و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکة .» (6) «و قاتلوا فى سبیل الله الذین یقاتلونکم .» (7) «یا ایها الذین آمنوا قاتلوا الذین یلونکم من الکفار و لیجدوا فیکم غلظة .» (8) «الا الذین عاهدتم من المشرکین ثم لمینقصوکم شیئا و لم یظاهروا علیکم احدا فاتموا عهدهم الى مدتهم .» (9) «فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم .» (10) «فما استقاموا لکم فاستقیموا لهم .» (11) «قاتلوا الذین لا یؤمنون بالله و لا بالیوم الآخر و لا یحرمون ما حرم الله و رسوله و لا یدینون دین الحق من الذین اوتوا الکتاب حتى یعطوا الجزیة عن ید و هم صاغرون .» (12) «و اما تخافن من قوم خیانة فانبذ الیهم على سواء ان الله لا یحب الخائنین .» (13) «فلا تهنوا و تدعوا الى السلم و انتم الاعلون و الله معکم .» (14)
علاوه بر آیات یاد شده، مواردى از سیره پیامبر اکرم (ص) و قضایاى تاریخى، مورد استناد قرار گرفته است . طبیعى است در نگاه فقها، همان گونه که نوع استناد به این موارد مختلف است، سطح دلالت و استناد نیز متفاوت است ولى در مجموع مىتواند نشاندهنده جایگاه استناد به سیره امامحسین (ع) در قضیه کربلا باشد . از جمله موارد اخیر اینهاست:
1 . جریان صلح پیامبر (ص) در حدیبیه; (15)
2 . مصالحه پیامبر (ص) با اهل نجران در مقابل دو هزار حله; (16)
3 . پیشنهاد پیامبر (ص) به عیینة بن حصین در روز جنگ احزاب، براى جدا شدن خود و قبیله غطفان از سپاه ابىسفیان، در برابر دریافتیکسوم خرماى انصار; (17)
4 . پیشنهاد مشابه از سوى حرث بن عمرو، رئیس قبیله غطفان براى دست کشیدن از جنگ و دریافتبخشى از خرماى مدینه در برابر آن، و پاسخ پیامبر (ص) به اینکه لازم استبا سران انصار در این باره مشورت کند . (18)
5 . موضع قاطع گروه اعزامى پیامبر (ص) به قبیله هذیل، براى تبلیغ و هدایت آن قبیله، و مقاومت آنان تا سر حد شهادت در برابر شبیخون دشمن، چنان که شرح بیشتر آن خواهد آمد . (19)
6 . پذیرش مصالحه توسط حضرت امام مجتبى (ع) ; (20)
افزون بر این موارد، استناد به عدم مصالحه حضرت سیدالشهدا (ع) و ایستادگى تا شهادت خود و یاران و اسارت خانواده است که در سخن برخى فقها از جمله صاحبجواهر، که موارد یاد شده نیز همه در کلام وى آمده، به آن استناد شده است . همان گونه که مفاد کلى آیات یاد شده به دو دسته کلى پذیرش و عدم صلح و آتشبس تقسیم مىشود، موارد یاد شده از سیره نیز دو گونه است . آنچه مربوط به گروه اعزامى به قبیله هذیل و نیز اقدام امامحسین (ع) مىباشد در جهت مقابل بقیه موارد است . سخن فقهاى بزرگوار نیز در حکم مهادنه و شرایط آن بر اساس همین ادله شکل گرفته است . اینکه «هدنه» واجب استیا جایز و شرایط هر یک چیست، برخاسته از نحوه جمع میان ظواهر دلیلهاى یاد شده است که به دو بخش کلى تقسیم مىشود . دستهاى چون «و ان جنحوا للسلم فاجنح لها» و مصالحههاى پیامبر (ص) هدنه را لا اقل جایز و در شرایطى واجب مىکند، مثل «و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکة» و دستهاى چون «فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشرکین» و عدم مصالحه سیدالشهدا (ع)، مقاتله و عدم هدنه را مطلقا جایز مىسازد، چه توان لازم وجود داشته باشد و چه نباشد .
ورود تحلیل حرکتسیدالشهدا (ع) به فقه درست از همین نقطه است که آن دسته از فقها که به مقتضاى ادله نقلى و عقلى، در شرایط عدم توانایى براى مقابله و مقاتله با دشمن، قائل به وجوب هدنه و ترک جنگ شدهاند و آن را مطابق موازین و قواعد موجود فقه شمرده و معرفى کردهاند، طبعا باید به این دسته از ادله که ظاهرى غیر از این دارد، پاسخ بگویند . یکى از آن ادله عدم مصالحه سیدالشهدا (ع) و ایستادگى تا شهادت است که علىرغم کمى نیرو و عدم توانایى مقابله با سپاه دشمن صورت گرفت .
چگونگى تحلیل فقهى این دو دسته دلیل و جمع میان آنها از جمله مقایسه حرکت امام (ع) با ظواهر دیگر ادله که وجوب پذیرش صلح و ترک مخاصمه را مىرساند، بیانگر دیدگاه فقهى این فقیهان درباره حرکتسیدالشهدا (ع) است و میزان استناد به آن و نقشى که در استدلال آنان ایفا کرده را نشان مىدهد و در مجموع گویاى بازتاب حرکت تاریخى امام (ع) در فقه سیاسى فقهاى عظام مىباشد .
اینک با این مقدمه مىتوانیم به بازگویى نگاه فقهاى یاد شده بپردازیم، با این توضیح لازم که اگر در نگاه یک فقیه در تحلیل و ارزیابى حرکت امام (ع) به چند عامل و عنصر توجه شده، توجه مقاله بیشتر به آن عامل و فراز سخن است که دیدگاه وى را از دیگران متمایز مىسازد .
تحلیلهاى موجود در سخن فقیهان
یکم . گمان به زنده ماندن
یکى از نخستین تحلیلهاى فقهى در میان دانشمندان شیعى، دیدگاهى است که فقیه و مفسر فرزانه امینالاسلام طبرسى، صاحب تفسیر ارزشمند مجمعالبیان، متوفاى 548 هجرى، آن را مطرح ساخته است . طرح دیدگاه ایشان، هر چند با تفسیر ارزشمند خویش شهرت یافته، هم از آن رو است که فقیهى توانا بوده است و ویژگى فقاهت وى را هم با مراجعه به تفسیر مجمعالبیان مىتوان پى برد که حضرت امامخمینى نیز از آن به نیکى یاد کردهاند (21) و هم صاحبان رجال و شرح حال نویسان بر آن تاکید جستهاند . و هم از آن رو که نظریه وى به روشنى مىتواند پیشینهاى براى دیدگاه علامه حلى باشد که دیدگاهى خاص است و شرح آن خواهد آمد .
مرحوم طبرسى در تفسیر آیه «و انفقوا فى سبیل الله و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکة و احسنوا ان الله یحب المحسنین» (22) که فرازى از آن در بحث «هدنه» نیز مورد استدلال قرار گرفته، همانند دیگر مفسران، احتمالات و وجوهى را مطرح کرده است . اختلاف مفسران در بیان مقصود آیه، برخاسته از وجه ارتباط میان «امر» به انفاق و «نهى» از افتادن در هلاکت و معناى به هلاکت افتادن است . اجمالى از دیدگاهها این است که برخى منظور آیه را این شمردهاند که شما در راه خدا انفاق کنید و با ترک آن موجب هلاکتخودتان نشوید، چرا که مایه غلبه دشمن بر شما خواهد شد . عدهاى نیز مفاد آن را همان معناى رایج در اذهان دانستهاند که شما بىگدار به دل دشمن نزنید و در حالى که توان مقابله و دفع دشمن را ندارید خود را در معرکه و هلاکت نیافکنید . پارهاى مفسران نیز اساسا آن را از بحث جهاد جدا دانسته و مفاد آن را تاکید بر میانهروى در انفاق براى دور ماندن از سختى و هلاکت فقر و بىچیزى شمردهاند .
مرحوم طبرسى، منافاتى میان این احتمالات و گفتهها نمىبیند و از این رو در نگاه ایشان، مناسبتر مىنماید که آیه بر همه وجوه یاد شده حمل شود . سپس به استنتاج فقهى از فراز «و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکة» مىپردازد و مفاد آن را در سه زمینه مطرح مىکند:
1 . هر اقدامى که احتمال خطر جانى در پى داشته باشد حرام است .
2 . امر به معروف و نهى از منکر را مىتوان در صورت خوف و احتمال خطر، ترک کرد، زیرا یکى از مصداقهاى «افتادن در هلاکت» است .
3 . اگر امام در رویارویى با کفار و باغیان، نسبتبه جان خود یا مسلمانان نگرانى داشته باشد جایز استبا دشمن صلح کند . ایشان براى مورد اخیر به رفتار پیامبر (ص) در صلح حدیبیه و کار امیرالمؤمنین (ع) در صفین و صلح امامحسن (ع) بامعاویه مثال مىزند:
«و فى هذه الآیة دلالة على تحریم الاقدام على ما یخاف منه على النفس و على جواز ترک الامر بالمعروف عند الخوف لان فى ذلک القاء النفس الى التهلکة، و فیها دلالة على جواز الصلح مع الکفار و البغاة اذا خاف الامام على نفسه او على المسلمین کما فعله رسول الله (ص) عام الحدیبیة و فعله امیرالمؤمنین (ع) بصفین و فعله الحسن (ع) مع معاویة من المصالحة لما تشتت امره و خاف على نفسه و شیعته .»
ملاحظه مىکنید که این فقیه و مفسر برجسته، مفاد این فراز آیه را، حرمت هر نوع اقدامى مىداند که ضررى را متوجه جان آدمى سازد . و از همین رو مىتوان بلکه باید براى دفع ضرر، از انجام وظیفه امر به معروف و نهى از منکر دست کشید و یا با دشمن مصالحه کرد . با این حساب حرکت امامحسین (ع) که به شهادت ایشان ختم شد، در ظاهر، در هر سه نقطه بر خلاف این نتیجهگیرى خواهد بود . از این رو، ایشان با طرح این اشکال و پرسش، دو احتمال را مطرح مىکند تا از این طریق اقدام امام (ع) به گونهاى تفسیر و تحلیل شود که با مفاد آیه شریفه و نتیجهگیرى یاد شده که در نگاه ایشان امرى قطعى است، منافاتى نداشته باشد . احتمال دوم ایشان، را پیش از وى در سخن سیدمرتضى نیز شاهدیم و پس از وى نیز در کلام محقق ثانى منعکس شده است که در ادامه بازگو خواهیم کرد . اما پاسخ نخست ایشان، سخنى سؤالانگیز و از نقطه نظر کلامى، براى آنان که معتقدند امام (ع) از آغاز، به خوبى فرجام حرکت و سرنوشتخویش را مىدانسته، غیر قابل پذیرش است . و این اعتقادى غالب است و اکثریت قاطع صاحبنظران شیعى بر این باورند و شاهد آن را افزون بر آنچه در مباحث کلامى امامت آمده، متون موجود تاریخى و روایى مىشمارند که گواه آگاهى کامل سیدالشهدا (ع) از سرانجام قیام و حتى جزئیات این حرکت مىباشد . البته ظاهر سخن بزرگانى چون شیخ مفید، متوفاى 413ه ق و شاگردان وى، سیدمرتضى، متوفاى 436ه ق، و شیخ طوسى، متوفاى 460ه ق، گفته مرحوم طبرسى را همراهى مىکند که اینک از محدوده این مقاله بیرون است (23) . و به هر حال، پیشینه نگاه مرحوم طبرسى در طرح پاسخ نخست را باید همان مباحث و دیدگاههایى دانست که در برخى آثار کلامى آن بزرگان وجود دارد و همه پیش از وى رحلت کردهاند . (24)
متن سخن مرحوم طبرسى در بیان اشکال و پاسخ یاد شده، که آن را بدون فاصله، پس از فراز پیشین آورده چنین است:
«فان عورضنا بان الحسین (ع) قاتل وحده، فالجواب ان فعله یحتمل وجهین: احدهما انه ظن انهم لا یقتلونه لمکانه من رسول الله (ص) و الآخر انه غلب على ظنه انه لو ترک قتالهم قتله الملعون ابنزیاد صبرا کما فعل بابنعمه، فکان القتل مع عز النفس و الجهاد اهون علیه .» (25)
مفاد سخن طبرسى این است که اگر کسى گفته ما در تفسیر و تحلیل آیه «و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکة» را که پیشتر ذکر شد، با این خردهگیرى مقابله و خدشه کند که پس چرا امامحسین (ع) به تنهایى جنگید در حالى که نباید خود را به این مهلکه مىانداخت، پاسخ آن را به دو شکل مىتوان داد; چرا که درباره اقدام امام (ع) دو احتمال مىرود: یکى اینکه امام (ع) گمان مىکرد به خاطر نسبتى که با پیامبر (ص) دارد و جایگاهى که در چشم پیامبر (ص) داشت، در هر حال او را نخواهند کشت، و احتمال دیگر آنکه این گمان را داشت که حتى اگر از نزاع و قتال با آنان نیز روى گرداند و باب مصالحه را بگشاید، با این حال، ابنزیاد ملعون او را اسیر کرده و با وضعى ناگوار خواهد کشت، همان رفتارى که با پسرعمویش مسلم (ع) کردند . این بود که کشته شدن با شرافت و عزت، همراه با جهاد را، بر خود برگزید و آن را راحتتر شمرد .
احتمال دوم ایشان را پس از این جداگانه دوباره بازگو و بررسى خواهیم کرد اما احتمال نخست که آگاهى امام (ع) به رنوشتحرکت و شهادت خویش را، زیر سؤال مىبرد و در حقیقت آن را نفى مىکند، سخنى نیست که بتوان آن را به آسانى پذیرفت و نوع کسانى که در این باره به بحث و پژوهش پرداختهاند، آن را علاوه بر ناسازگارى با مبانى کلامى و اعتقادى، مخالف شواهد و ادلهاى مىدانند که در منابع تاریخى و حدیثى در این خصوص وجود دارد و به گونهاى اطمینانآور، احتمال یاد شده را مردود مىکند . البته مرحوم طبرسى در دو جاى دیگر تفسیر ارزشمند خود به گونهاى کلىتر به اصل موضوع علم امامان (ع) پرداخته است که بازگویى آن از حوصله این بحثبیرون است . (26)
در ارزیابى این ادعا جاى پرداختن تفصیلى نیست اما در پاسخ به سخن ایشان و تاکید بر ضعف آن، از میان ادله و شواهد موجود، افزون بر آنچه در ادامه نیز در تبیین و تحلیل دیدگاه فقهى امامخمینى خواهد آمد، دو نمونه را بازگو مىکنیم:
الف . نامه امامحسین (ع)
ایوب بن نوح - که از شخصیتهاى برجسته شیعه و از وکلاى امام کاظم (ع) و امام رضا (ع) بوده است - از صفوان بن یحیى - که خود از بزرگان و فقهاى شیعه و وکیل حضرت رضا (ع) و حضرت جواد (ع) و پیش امام هشتم (ع) از جایگاه والایى برخوردار بوده است و روایات او در نظر بسیارى از فقها، حتى بدون توجه به اعتبار اسناد روایى پیش از او، مورد قبول است - و او از مروان بن اسماعیل، و مروان از حمزة بن حمران نقل مىکند که در حضور امام صادق (ع)، درباره قیام امام حسین (ع) و عدم همراهى محمد بن حنفیه سخن گفتیم . امام صادق (ع) خطاب به حمزة بن حمران با تاکید بر اینکه حدیثى را که اینک براى تو باز گو مىکنم پس از این جلسه، دیگر درباره آن پرسشى نکن، فرمود: حسین (ع) هنگامى که عازم حرکتشد کاغذى خواست و این نامه را نوشت:
«بسم الله الرحمن الرحیم . من الحسین بن على بن ابىطالب الى بنىهاشم، اما بعد، فان من لحق بى منکم استشهد، و من تخلف لم یبلغ مبلغ الفتح و السلام; (27) بسم الله الرحمن الرحیم . از حسین بنعلى بن ابىطالب به بنىهاشم . اما بعد، هر کس از شماها به من بپیوندد، به شهادت مىرسد، و هر کس باز ماند به جایگاه فتح و پیروزى نخواهد رسید . والسلام .»
ب . سخن امام باقر (ع)
نمونه دوم سخنى از امام باقر (ع) است که مرحوم کلینى آن را با سندى صحیح در دو جاى کتاب کافى آورده است و راوى نخست آن حمران بن اعین شیبانى است که پدر حمزة بن حمران، راوى نمونه قبلى مىباشد . او که نیز شخصیتى بزرگ در میان اصحاب ائمه (ع) به شمار مىرود و در تعبیرى از او به عنوان یکى از حواریون امام باقر (ع) و امام صادق (ع) یاد شده، در جلسهاى علمى با حضور امام باقر (ع) و گروهى از اصحاب حضرت، شرکت داشته است . در این جلسه امام (ع) درباره مقامات علمى ائمه (ع) سخن گفت و از کسانى که ادعاى ولایت دارند ولى شناخت لازم درباره جایگاه والاى علمى آنان ندارند انتقاد کرد . بحث امام (ع) در تبیین شخصیت علمى امامان (ع) و آگاهىایشان از اخبار آسمانها و زمین و همه نیازهاى دینى، این فرصت را براى حمران فراهم آورد که پرسش کلى خود را درباره قیام امیرالمؤمنین (ع) و امام حسن (ع) و امام حسین (ع) و وظیفه الهى که به انجام رساندند ولى با این حال از ناحیه طاغوتیان به قتل رسیده و مغلوب آنان شدند، مطرح کند و علت آن را جویا شود . و به عبارت دیگر پرسش و شبهه وى این بود که اگر آن چنان که درباره علوم و آگاهىهاى امامان (ع) مىفرمایید باشد، پس چگونه است که آن امامان (ع) دچار چنین سرنوشتى شدند که گویا به فرجام کار خویش آگاهى نداشتهاند!
«جعلت فداک، ارایت ما کان من امر قیام على بن ابىطالب و الحسن و الحسین علیهم السلام و خروجهم و قیامهم بدین الله عز ذکره، و ما اصیبوا من قتل الطواغیت ایاهم و الظفر بهم حتى قتلوا و غلبوا؟»
امام باقر (ع) در پاسخ به این پرسش و رفع شبههاى که احتمالا براى حمران و همه یا برخى از اعضاى جلسه پیش آمده بود از جمله فرمود:
«یا حمران! ان الله تبارک و تعالى قد کان قدر ذلک علیهم و قضاه و امضاه و حتمه على سبیل الاختیار (الاختبار خ ل) ثم اجراه . فبتقدم علم الیهم من رسول الله (ص) قام على و الحسن و الحسین علیهم السلام، و بعلم صمت من صمت منا; اى حمران، خداى تبارک و تعالى، آن را بر آنان مقدر و به شکل اختیارى (آزمایشى، خ ل)، حتمى ساخته بود، و بعد آن را جارى ساخت . بنابراین، با آگاهى قبلى از ناحیه رسول خدا (ص) بود که على و حسن و حسین، علیهمالسلام، قیام کردند و هر کس از ما نیز سکوت مىکند با همین آگاهى است .»
آن گاه حضرت (ع)، افزود که اگر آنان از درگاه خداوند، تغییر این وضعیت و نابودى آن ستمکاران را درخواست مىکردند، خداوند اجابت مىکرد و در کمترین فرصت، آن طاغوتها را از میان مىبرد . و اگر آن امامان دچار چنین گرفتارىهایى شدند، به هدف دستیابى به جایگاه و کرامتى الهى بود که خداوند مىخواست آنان بدان دستیابند و نه عقوبت نافرمانى . لذا مبادا که دیدگاهها و آراى این و آن تو را به انحراف بکشاند . (28)
بنابراین علىرغم جایگاه ویژه و احترامى که مرحوم طبرسى همانند بزرگانى چون شیخ مفید، سیدمرتضى و شیخ طوسى دارد، نمىتوان احتمال نخست ایشان در نحوه جمع میان ادله وجوب حفظ جان و حرمت افتادن در مهلکه و اقدام امامحسین (ع) را پذیرفت و به آن تن داد، همان گونه که نمىتوان با ظاهر سخن آن بزرگان پیشین همراهى کرد .
در نگاه مرحوم طبرسى هر چند حرکتسیدالشهدا (ع) در یک احتمال در تعارض با آیه شریفه «و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکة» قرار دارد و آن را به بهاى نفى علم امام (ع) به فرجام قیام توجیه کرده و پاسخ گفته است ولى نگاه دوم ایشان که به پیروى از دیدگاه سیدمرتضى «قدس سره» مطرح شده مىتواند به عنوان یک مبناى کلى در فقه پذیرفته شود و مورد توجه قرار گیرد و آن اینکه، در دوران امر میان ذلت و ننگ و سرانجام کشته شدن در «چنگ» دشمن از یک سو، و ایستادگى و کشته شدن کریمانه و مرگ شرافتمندانه همراه با عزت نفس در «جنگ» با دشمن، ترجیح با صورت دوم است اما اینکه سیدالشهدا (ع) نیز در همین شرایط قرار گرفته بود و آیا اساسا مىتوان اقدام حضرت را با چنین ضابطهاى تحلیل و تفسیر کرد، چنان که مرحوم طبرسى ممکن شمرده، مطلبى است که پذیرش آن مبناى کلى، لزوما به معناى پذیرش این تفسیر و تحلیل نیست . بویژه که حتى با فرض دوم، همچنان این پرسش باقى مىماند که آیا امام (ع) از آغاز مىدانست در چنین شرایطى قرار مىگیرد که یا باید تن به کشته شدن ذلیلانه بدهد یا قتل شرافتمندانه را برگزیند؟ اگر مىدانسته، آیا بر مبناى مرحوم طبرسى و استنتاجى که از آیه «لا تلقوا» کرده است، با مفاد آیه منافات ندارد؟ به نظر مىرسد احتمال دوم، در نگاه آن مفسر ارجمند، بتواند مشکل تنافى با مفاد آیه را مرتفع سازد ولى مشکل نفى آگاهى امام (ع) به سرانجام شهادت که در احتمال اول مطرح شده، همچنان باقى است و طبعا از این نظر، همان اشکال اساسى احتمال نخست، بر احتمال دوم نیز وارد است . از این رو پذیرش سخن طبرسى، در حد همان مبناى کلى محدود مىگردد که در دوران میان دو گونه کشته شدن، ترجیح با قتل شرافتمندانه است و نه تحلیل ایشان در خصوص اقدام امام (ع) . و این خود دستاورد ارزشمندى از اصل بازتاب عاشورا در فقه سیاسى این مفسر عالىمقام به شمار مىرود، هر چند نحوه استدلال ایشان را نپذیریم .
دوم . شهادت و قتل شرافتمندانه
دومین تحلیلى که از اقدام و قیام امامحسین (ع) در عاشورا، در سخن برخى فقهاى عظام آمده، توجیه آن در چارچوب کشته شدن شرافتمندانه و همراه با عزت نفس و دورى جستن از مرگ ذلیلانه است . بازتاب عاشورا در فقه از منظر این تحلیل و تفسیر، بیشتر بر اساس موازین جوانمردى و اخلاق والاى انسانى و ویژگیهاى شخصیتى کسى چون سیدالشهدا (ع) است که نقطه مقابل آن در خطاب امام (ع) با عنوان «ذلت» از آن نام برده شده و آن را به کلى از ساحتشخصیت الهى و اسلامى و نبوى و علوى و فاطمى خویش دور دانسته و کشته شدن با عزت را بر مرگ یا حیات با ذلتبرگزیده است . (29) این تحلیل بر اساس یک ملاک روشن، در دوران امر میان ترک مخاصمهاى که منجر به کشته شدن ذلیلانه در دست دشمن استیا مظنه آن مىرود، و ایستادگى و قتال تا کشته شدن شرافتمندانه در میدان جنگ، بهترین گزینه را، انتخاب راه دوم مىشمارد، چرا که گزینه دیگرى جز همان کشته شدن در اسارت و چنگ دشمن ولى با خوارى و بدون سود جستن از امتیازات جنگ و جهاد، وجود نداشت . در واقع در این نگاه، که نخستینبار بگونهاى در سخن علمالهدى سیدمرتضى، مطرح شده، امام (ع) چارهاى از پذیرش یکى از دو روش یاد شده را نداشت . این همان احتمال دومى است که در کلام امینالاسلام طبرسى نیز آمده است و بعدها یک پایه تحلیل فقیهى چون محقق ثانى، در کتاب فقهى ارزشمند جامعالمقاصد قرار گرفت و به پیروى از ایشان، در سخن صاحبجواهر نیز چنان که خواهد آمد بازگو شد . آنچه مرحوم سیدمرتضى در بحث کلامى خود، بر اساس مبناى خاص خویش که همانند شیخ مفید و شیخ طوسى، آغاز حرکت را با سرانجام پیشبینى شده حتمى شهادت نمىداند، ارائه کرده، پیشدرآمد تحلیل دوم مرحوم طبرسى و تحلیل فقهى محقق ثانى است . سیدمرتضى مىنویسد:
«فلما راى (ع) اقدام القوم و ان الدین منبوذ وراء ظهورهم و علم انه ان دخل تحتحکم ابنزیاد تعجل الذل و العار، و آل امره من بعد الى القتل، التجا الى المحاربة و المدافعة لنفسه، و کان بین احدى الحسنیین: اما الظفر به او الشهادة و المیتة الکریمة; (30) وقتى حضرت (ع)، رفتار آن مردم را دید و ملاحظه کرد که دین را پشتسر انداختهاند و دانست اگر زیر سلطه ابنزیاد قرار گیرد به سرعت گرفتار خوارى و ننگ خواهد شد و در پایان نیز کارش به کشته شدن خواهد انجامید، به جنگیدن و دفاع از خویش ناچار شد و سرانجامش نیز یکى از دو خوشبختى بود: یا پیروزى، و یا شهادت و مرگ کریمانه و با شرافت .»
در واقع با رفتار زشت و ناجوانمردانهاى که ابنزیاد، در برابر امام (ع) پیش گرفته بود حضرت چارهاى جز مقاومت و قتال در برابر خود نمىدید، و این راهى بود که اگر به پیروزى وى بر دشمن نیز در ظاهر ختم نمىشد لااقل شهادت و مرگ شرافتمندانه و جوانمردانه را در پى داشت که در مقایسه با راه دیگر، براى شخصیتى چون حسین (ع) بسى راحتتر و پر فایده بود .
بعدها در قرن دهم هجرى، محقق نامى، معروف به محقق کرکى، متوفاى سال 940 ه . ق در ارزیابى و نقد سخن علامه حلى که پس از این خواهد آمد، تحلیل فقهى تاریخى خود را نزدیک به همان سخن سیدمرتضى بیان داشت و طى آن دیدگاه کلى علامه حلى در بحث مهادنه در دو کتاب فقهى وى را نیز مردود شمرد که اساسا «مهادنه» و صلح با دشمن را در هیچ شرایطى واجب ندانسته است . نظر کلى خود ایشان ظاهرا همان نظر علامه در کتاب قواعدالاحکام است که مهادنه در صورت داشتن صلحتبراى مسلمانان، جائز است و اگر به آن نیازمند باشند واجب است . سخن علامه در قواعد در تعریف مهادنه چنین است:
«هى المعاهدة على ترک الحرب مدة من غیر عوض و هی جائزة مع المصلحة للمسلمین و واجبة مع حاجتهم الیها .» (31)
مستند علامه حلى در دو کتاب تذکرةالفقهاء و منتهىالمطلب در عدم وجود هدنه، چنان که در بخش بعدى ملاحظه خواهید کرد، یکى عمومیت دستور به قتال است که در ادله آمده و دیگرى اقدام امامحسین (ع) . مفاد پاسخ محقق ثانى این است که اولا، اطلاق دستور جهاد با توجه به آیه «و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکة» قید خورده، بنابراین عموم و اطلاقى در میان نیست .
ثانیا، صرف حرکتسیدالشهدا (ع) نمىتواند گویاى این باشد که مصلحت در صلح و مهادنه بوده یا در ترک آن; شاید عدم پذیرش صلح توسط امام (ع) ناشى از این امر بوده که ایشان مىدانست دشمن به پیمان صلح پاىبند نخواهد ماند و یا شاید انعقاد پیمان صلح موجب تضعیف شدید حق مىشد بگونهاى که منشا گمراهى و اشتباه مردم مىگشت . و ثالثا، رفتار و کردار یزید با پدرش معاویه، فرق مىکرد . او مردى دریده بود که آشکارا با دین مخالفت مىکرد و در این جهت، از هیچ امرى فرو گذارى نمىنمود .
در چنین شرایطى، اعتقاد امام (ع) به ضرورت جنگ و مقاومت و جهاد، علىرغم اینکه مىداند کشته خواهد شد، امرى غیر منطقى و ناموجه نیست .
رابعا امام (ع) هنگام رویارویى با سپاه دشمن، عملا در موقعیتى قرار گرفته بود که امکان مهادنه و مصالحه از وى سلب شده بود . و رویه و رفتارى که ابنزیاد علیه اللعنة، در پیش گرفته بود، چه بسا با کوتاه آمدن امام (ع)، ایشان و اصحابشان را گرفتار سرنوشتى به مراتب بدتر از قتل مىساخت . متن سخن این فقیه عالىمقام در پاسخ به گفته علامه حلى که مفاد آن را طى چهار نکته بالا بازگو کردیم چنین است:
«و جوابه ظاهر، فان الامر بالقتال مقید بمقتضى «ولا تلقوا بایدیکم الى التهلکة» و اما فعل الحسین صلوات الله علیه، فانه لانعلم منه ان المصلحة کانت فى المهادنة و ترکها، و لعله (ع) علم انه لو هادن یزید علیه اللعنة لم یف له، او ان امر الحق یضعف کثیرا حیثیلتبس على الناس، مع ان یزید لعنه الله کان متهتکا فى فعله، معلنا بمخالفة الدین، غیر مداهن کابیه لعنة الله علیهما، و من هذا شانه لا یمتنع ان یرى امام الحق وجوب جهاده و ان علم انه یستشهد، على انه علیهالسلام فى الوقت الذى تصدى للحرب فیه، لم یبق له طریق الى المهادنة فان ابنزیاد لعنه الله کان غلیظا فى امرهم علیهم السلام فربما فعل بهم ما هو فوق القتل اضعافا مضاعفة .» (32)
در کلام این محقق فرزانه، هر چند برخى نکات در ابهام مانده و یا به اجمال برگزار شده است و این به خاطر صبغه فقهى بحث است، اما توجه به نکات یاد شده نشان مىدهد که ایشان بر محورهاى مهمى در تحلیل اقدام امام (ع) و چگونگى بازتاب آن در فقه، انگشت گذاشته است، چرا که نکات یاد شده، مسایل عمدهاى است که در تحلیل جامع و ارزیابى صحیح رخداد عاشورا نمىتوان نادیده گرفت . پاسخ محقق کرکى در خصوص استناد علامه به فعل و سیره امامحسین (ع) به دو نکته اساسى باز مىگردد:
الف . احراز این امر که در این جریان، صلح نیز داراى مصلحتبوده ممکن نیست، چرا که شاید هیچ مصلحتى در بر نداشته است . و سخن علامه در صورتى صحیح است که صلح و جنگ، هر دو در این واقعه داراى مصلحتبودهاند .
ب . آگاهى امام (ع) به شهادت خود و یاران، مانع لزوم جهاد در شرایط خاص نیست .
اما سخن پایانى محقق ثانى که پذیرش جنگ و شهادت توسط امام (ع) به خاطر این بود که ایشان در راهى بىبازگشت قرار گرفته بود و بازگشت و صلح چه بسا سرانجامى بس ناگوارتر را براى امام (ع) رقم مىزد، ادعایى است که هم از نظر فقهى و هم از بعد تاریخى جاى بسى تامل و توقف دارد . مدعاى تحلیل یاد شده این است که امام (ع) اگر پیشتر نیز امکان مصالحه را داشت اما با توجه به شرایطى که در کوفه پیش آمده بود، راهى جز این نداشت و حداقل از آن زمان به بعد، مصالحه و مهادنه، موضوعا منتفى بود و امام (ع) نیز در تزاحم میان اهم و مهم، راه کمخطرتر و پرفایدهتر را انتخاب کرد .
هر چند این مدعا اختصاص به محقق کرکى ندارد و دیگرانى نیز پیش و پس از وى عدم مصالحه امام (ع) و تن دادن به شهادت را بر همین وزان تحلیل کردهاند . از جمله مؤید این سخن گفتهاى است که علامه حلى در بحثحکم فرار از جبهه جنگ به صورت کلى و بدون پرداختن به قضیه عاشورا بیان کرده است و در شرح دیدگاه خود وى خواهد آمد . درتاریخ عاشورا نیز مىتوان برخى شواهد را بر آن یافت; شواهدى که نشان مىدهد امام (ع) آمادگى براى بازگشت را داشت و حتى آن را مطرح ساخت ولى چنین امکانى براى حضرت وجود نداشت، لکن با اینهمه نمىتوان با همین اندک دلیل، این سخن را پذیرفتبویژه که سازگار ساختن آن با علمپیشین امام (ع) به فرجام قیام و شهادت از آغاز حرکت، دشوار است . ولى چنان که پیشتر در ارزیابى دیدگاه مرحوم طبرسى اشاره شد، این تحلیل، این نکته و ملاک کلى را در خود دارد که در چنین شرایطى، انسان مىتواند علىرغم قطع به کشته شدن، ایستادگى کند و مصالحه نکند تا مبادا به سرنوشتى ناگوارتر دچار بشود، این امر با قواعد و ضوابط کلى فقهى نیز سازگار است و به هر حال اگر فعل امام (ع) را بر این میزان تحلیل کنیم، اقدام حضرت کارى خارج از ضوابط و معیارهاى موجود نخواهد بود و قهرا قابل تاسى مىباشد .
سوم . تخییر و عدم الزام شرعى (شوق به شهادت)
بر اساس بررسى نویسنده، علامه حلى متوفاى 726ه . ق را باید نخستین فقیهى شمرد که به حرکتسیدالشهدا (ع) در برابر دیگر ادله استناد جسته و آن را دلیلى بر دیدگاه کلى خود در بحث «هدنه» شمرده است . کسانى چون سیدمرتضى و امینالاسلام طبرسى که پیش از وى به تحلیل قیام حضرت پرداختهاند، در مقام توجیه آن برآمدهاند تا با ظواهر برخى ادله دیگر سازگار شود . البته چنان که ملاحظه فرمودید تا این مقدار را از آن بهره جستهاند که در دوران بین قتل شرافتمندانه و ذلیلانه، به دلیل رفتار امام (ع)، باید یا مىتوان مصالحه نکرد تا کریمانه شهید شد . ولى آن گونه که علامه حلى استدلال کرده، در سخن فقهاى پیش از وى و پس از وى وجود ندارد، بنابراین باید وى را آغازگر استدلال به سیره سیاسى سیدالشهدا (ع) در قیام کربلا شمرد، آن هم مبنایى که مایه شگفتى است و توسط فقهاى بعدى به نقد کشیده شده است . ولى به هر حال، دیدگاه وى در استدلال به فعل امام (ع) را مىتوان نخستین بازتاب مستقیم و مؤثر عاشورا در فقه سیاسى شیعه شمرد . این دیدگاه را هر چند در کتاب ارزشمند فتوایى خویش یعنى قواعدالاحکام نپذیرفته و همان گونه که در بخش پیش اشاره شد، هدنه را در شرایطى واجب و در شرایطى جایز شمرده است اما در دو کتاب استدلالى مهم خود، یعنى نخست در «منتهىالمطلب» و سپس در «تذکرةالفقهاء» مطرح ساخته است .
علامه حلى در این دو کتاب معتقد است، پیشنهاد یا پذیرش پیمان مهادنه و مصالحه با دشمن، با توجه به ادله موجود، امرى جایز است نه لازم، و فرقى نمىکند که مسلمانان قوى باشند یا ناتوان . بلکه مسلمان و طبعا امام در هر شرایطى کاملا اختیار دارد که اقدام به صلح کند و یا بجنگد تا به شهادت برسد . ایشان اقدام حضرت سیدالشهدا (ع) در عدم مصالحه تا شهادت را انتخاب راه دوم از سوى ایشان مىداند . بدین معنا که سیدالشهدا (ع) شرعا مىتوانست راه مصالحه را در پیش گیرد و همانند برادرش امام حسن مجتبى (ع) تن به صلح بدهد و هیچ الزام و تکلیف متعینى براى اقدامى که به شهادت وى و یارانش ختم شد نداشت و این، تنها و تنها انتخاب خود حضرت بود که از میان دو امر مجاز و دو سوى یک راه، راه شهادت را برگزید و حاضر به مصالحه نشد .
روشن استسخن این فقیه بزرگ، ناظر به شرایطى که موجب حرمت هدنه و پیمان مصالحه و آتشبس و وجوب جنگ است نمىباشد، فقط ناظر به وجوب و عدم وجوب مهادنه است که ایشان در هیچ شرایطى آن را واجب نمىداند، بنابراین امامحسین (ع) به مقتضاى ظواهر ادلهاى چون «و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکة» ملزم به پذیرش صلح و نجات خویش نبوده است تا نیازى به توجیه اقدام حضرت به گونهاى که مثلا در سخن سیدمرتضى یا طبرسى یا محقق ثانى آمد وجود داشته باشد .
علامه حلى، همین تحلیل فقهى را درباره گروه اعزامى ده نفرهاى که پیامبر اکرم (ص) به سوى قبیله هذیل گسیل داشت نیز جارى مىداند . این گروه که حداکثر ده نفر بودند در برابر هجوم و شبیخون یکصدنفر ایستادگى کردند تا همگى به شهادت رسیدند، جز یک نفر به نام خبیب بن عدى که به اسارت درآمد و توسط افراد هذیل در برابر استرداد یکى از افراد قبیلهشان که در دست مشرکان مکه گرفتار بود، به آنان تحویل داده شد و او نیز همان گونه که در تاریخ آمده و در سخن علامه اشاره شده، در مکه به شهادت رسید . البته چنان که در برخى کتابهاى تاریخى منعکس شده، شخص دیگرى نیز همین سرنوشت را پیدا کرد که در سخن ایشان نیامده و فقهاى دیگر نیز به پیروى از وى، از آن نامى نبردهاند . (33) متن سخن علامه که مفاد آن باز گو شد آن گونه که در منتهىالمطلب آمده چنین است:
«و الهدنة لیست واجبة على کل تقدیر سواء کان بالمسلمین قوة او ضعف لکنها جائزة، لقوله تعالى: «و ان جنحوا للسلم فاجنح لها» و للآیات المتقدمة بل المسلم یتخیر فى فعل ذلک برخصة ما تقدم و بقوله تعالى «و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکة» و ان شاء قاتل حتى یلقى الله شهیدا بقوله تعالى: «و قاتلوا فى سبیل الله الذین یقاتلونکم» و بقوله تعالى: «یا ایها الذین آمنوا قاتلوا الذین یلونکم من الکفار و لیجدوا فیکم غلظة» و کذلک فعل سیدنا الحسین (ع) و النفر الذین وجههم النبى (ص) الى هذیل و کانوا عشرة فقاتلوا ماة حتى قتلوا و لم یفلت منهم احد الا خبیب، فانه اسر و قتل بمکة .» (34)
ایشان همین بیان را با کمى اختصار در کتاب دیگر خویش آورده است . (35)
ایشان نزدیک به همین مبنا را به صورت کلى و بدون پرداختن به اقدام امام حسین (ع) در بحثحکم فرار از میدان نبرد نیز بیان فرموده است . وى در این فرض که اگر رزمندهاى در میدان جنگ در شرایطى قرار گیرد که گمان برد اگر بایستد و مقاومت کند، اسیر دست دشمن خواهد شد، آیا مىتواند صحنه را ترک کند یا نه؟ مىگوید بهتر است چنین شخصى بجنگد تا کشته شود و خودش را تسلیم اسارت در دست دشمن نکند تا کفار او را با به خدمت گرفتن و بردگى شکنجه نکنند . چنان که اگر مسلمانان گمان برند که اگر ایستادگى کنند، شکستخورده و کشته مىشوند، برخى گفتهاند به دلیل «ولا تلقوا بایدیکم الى التهلکة» واجب است صحنه را ترک کنند، و برخى نیز میان ضربه زدن به دشمن و کشته شدن خود، و ضربه نزدن و در عین حال کشته شدن تفصیل قائل شدهاند:
«و لو غلب على ظنه الاسر، فالاولى ان یقاتل حتى یقتل، و لا یسلم نفسه للاسر، لئلا یعذبه الکفار بالاستخدام ... . و لو غلب على ظن المسلمین العطب، قیل: یجب الانصراف، لقوله تعالى: «ولا تلقوا بایدیکم الى التهلکة» و قیل: لا یجب، تحصیلا للشهادة، و قیل: ان کان فى الثبات الهلاک المحض من غیر نکایة فیهم، لزم الفرار و ان کان فى الثبات نکایة فیهم، فوجهان .» (36)
بنابراین در نگاه این فقیه پرآوازه، قیام سیدالشهدا (ع) و ایستادگى تا مرز شهادت، هر چند یک اقدام کاملا انتخابى است اما حضرت هیچ الزامى براى گزینش آن نداشته است و مىتوانستبه شیوه برادرش امامحسن (ع) راه صلح را بپیماید ولى خواست قلبى حضرت این بود که با قتال در برابر دشمن به شهادت و ملاقات خداى تبارک و تعالى برسد و این خواست نیز منطبق بر موازین و ضوابط کلى شرعى و همراه با مصلحتبوده است . و همین اقدام، خود سندى بر تخییر مسلمان در پذیرش هدنه و صلح و عدم پذیرش آن است; عدم پذیرشى که حتى منجر به کشته شدن وى و غلبه ظاهرى دشمن گردد . او با دستیابى به شهادت و فوز ملاقات با خداوند، پیروز واقعى میدان است .
این دیدگاه هر چند زمینه پىگیرى اصل استناد به قیام عاشورا و شهادت امام (ع) در فقه سیاسى توسط برخى فقیهان پس از علامه را فراهم ساخت، اما نمىتوانست مورد پذیرش همه آنان قرار گیرد بویژه که با استناد به سیره سیدالشهدا (ع)، موضوع وجوب هدنه، اساسا منتفى شمرده شده است . ولى با این حال مىتوان فقیه برجسته، زین الدین بن على عاملى، معروف به شهید ثانى که در سال 966 ه . ق به شهادت رسید را، موافق دیدگاه علامه شمرد .
همراهى شهید ثانى
شهید ثانى، به صراحتبه دفاع از تحلیل علامه و موافقتبا آن نپرداخته است ولى بازگویى متن سخن علامه در مسالکالافهام و عدم خردهگیرى نسبتبه آن مىرساند که ظاهرا ایشان آن تحلیل را پذیرفته و سر همراهى با آن داشته است، از این رو پذیرش ضمنى را مىتوان به ایشان نسبت داد ولى به صورت جزمى نمىتوان نظر وى را همسان نظر علامه شمرد بویژه که آن شهید سعید، بخش عبادات کتاب شریف مسالکالافهام را در مقایسه با ابواب معاملات به بعد، به اختصار برگزار کرده است . ایشان در بسیارى موارد همانند آنچه اینجا آورده، به بازگویى دیدگاهها بسنده کرده و به شرح و ارزیابى تفصیلى آنها نپرداخته است . اینکه آیا هنگام پرداختن به این بحث، سخن فقیه معاصر و هموطن خود، مرحوم محقق ثانى را که در ایران به سر مىبرده، و پیش از این آن را بازگو کردیم، دیده استیا نه، به جزم نمىتوان نظر داد، ولى به هر حال شیوهاى که نخست در نگارش و شرح و تنقیح «شرایعالاسلام» داشته و تا پایان بخش عبادات از جمله کتاب جهاد، آن را ادامه داده، جاى ارزیابى مساله و پرداختن تفصیلى به آن را باقى نمىگذاشته است و از همین روى آن را به عنوان «تنقیح» کتاب شرایعالاسلام نگاشته و نامگذارى کرده ونه شرح آن .
به هر حال، این فقیه شهید، در شرح این سخن محقق اول در شرایع که «مهادنه در صورتى که داراى مصلحتباشد، جایز است» ، در خصوص معناى «جواز» و منظور محقق از آن، دو احتمال را مطرح مىکند: یکى «جواز» به معناى اعم که در اصطلاح شامل «وجوب» نیز مىشود . بر این اساس، چنان که دیگر فقها نیز گفتهاند، امام در صورت مصلحت، جایز است صلح کند ولى در صورت ضرورت، مثل نیاز مسلمانان و یا لزوم تالیف قلوب کفار، صلح واجب مىشود .
احتمال دوم آنکه جواز به همان معناى خاص خود باشد . با این حساب، محقق اول نیز پیش از علامه، قائل بوده است که مهادنه هیچ گاه واجب نیست و امام در صورت ضرورت مثل حفظ جان، مىتواند آن را نپذیرد و صلح نکند، هر چند در صورت وجود مصلحت مىتواند بپذیرد . این همان دیدگاه علامه حلى است که بر اساس احتمال دوم در بیان مقصود محقق اول، معلوم مىشود علامه آن را به پیروى از وى که استادش بوده پذیرفته است . شهید ثانى پس از احتمال دوم در معناى سخن محقق اول یادآور مىشود که علامه به همین معنا جازم شده و آنگاه سخن علامه را از تذکرةالفقهاء نقل مىکند و نقدى بر آن مىزند:
«و بهذا المعنى قطع فى التذکرة لقوله تعالى: «و ان جنحوا للسلم فاجنح لها» فیتخیر المسلم فى فعل ذلک برخصة قوله «و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکة» و بما تقدم، و ان شاء قاتل حتى یلقى الله شهیدا لقوله تعالى: «و قاتلوا فى سبیل الله الذین یقاتلونکم .» قال: و کذلک فعل مولانا الحسین (ع) و النفر الذین وجههم رسول الله (ص) و کانوا عشرة فقاتلوا حتى قتلوا .»
و این چنین است که باید گفتحرکتسیدالشهدا (ع) بازتاب روشنى در دیدگاه فقهى علامه حلى و احتمالا شهید ثانى داشته است .
آنچه در ارزیابى سخن علامه حلى به اجمال مىتوان گفت تاکید بر همان موضعى است که بیشتر فقهاى ارجمند در اصل مساله هدنه دارند و آن را بسته به شرایط جایز، واجب و حرام مىدانند . اینکه ایشان مقتضاى جمع میان ادله را فقط دو شق حرام و جایز شمردهاند چنین نیست . در اینکه با وجود مصلحت و توان جنگیدن، مسلمانان نباید از در صلح و مهادنه با دشمن بر آیند بحثى نیست; سخن در محصور کردن صورت مقابل به «جواز» به معناى خاص خویش و نفى «وجوب» صلح حتى با فقدان نیروى لازم و نیازى که مسلمانان به آتش بس دارند، است . لازمه سخن ایشان این است که امام حسن مجتبى (ع) نیز مىتوانست صلح نکند و همانند برادرش حسین (ع) به مقابله با دشمن بپردازد تا به شهادت برسد و این تنها خواستشخصى امام (ع) بود که تن به صلح با معاویه داد، البته با این توجه که چه جنگ و چه صلح، هر دو داراى مصلحتبوده است . دو دسته ادلهاى که در زمینه پیمان ترک مخاصمه و پذیرش صلح وجود دارد و پیشتر بخشى از آنها را آوردیم، با توجه به عمومیتى که هر دو دسته دارند، مقتضاى آنها این است که در شرایطى که توان کافى وجود ندارد و نتیجه جنگ چیزى جز افتادن به «هلاکت» مسلمانان نیست، در این صورت به دلالت این ادله و به گواهى حکم عقل، باید تن به صلح داد . و اگر وضعیت در نقطه مقابل آن قرار دارد، به مقتضاى ظواهر ادله یاد شده، نباید صلح کرد و مجوزى براى دست کشیدن از جنگ وجود ندارد، و اگر صلح داراى مصلحت هست اما نه یک مصلحت الزامآور و ضرورى که بىاعتنایى به آن مایه خسارت براى مسلمانان باشد، پیمان صلح و ترک مخاصمه امرى جایز است که حاکم اسلامى و مسلمانان به تشخیص و خواستخود عمل مىکنند . همان گونه که برخى فقهاى دیگر نیز پاسخ گفتهاند، از کجا مىتوان احراز کرد که پذیرش صلح توسط سیدالشهدا (ع) نیز داراى مصلحتبوده است .
آنچه تاریخ نشان مىدهد و از سخن و سلوک خود امام (ع) به روشنى بر مىآید این است که مصلحت فقط در همان مقاومت و مقابله تا سرحد شهادت خود و حتى اسارت خاندانش بوده است . صد البته سید شهیدان عالم، شیفته شهادت در راه خدا بود و در عمل نیز نشان داد که نه تنها از شهادت خود بلکه از شهادت و به خون غلطیدن عزیزترین عزیزان خود نیز استقبال مىکند، از طفل شیرخوار، تا جوان رشید و تا سالخوردگانى که هر یک خود شخصیتى برجسته بودند اما این حقیقت نه به این معناست که آنچه کرد و آن همه فداکارى، فقط برخاسته از خواستشخصى حضرت در گزینش یکى از دو راه ممکن و مجاز بود . تنها مرورى بر تاریخ حرکت و اقدام امام (ع) و سخنان ایشان و یاران حضرت و دشمنانشان بخوبى گویاى این حقیقت است .
آنچه بعدها فقیهى برجسته چون صاحبریاض، در تبیین مصلحتحرکتحضرت و در پاسخ به علامه حلى بیان فرمود تاکیدى بر همین حقیقت مىباشد .
چهارم . دفاع از اصل دین و حفظ مذهب
یکى از محورهایى که در کلام برخى فقها در تحلیل و ارزیابى قیام سیدالشهدا (ع) و ایستادگى حضرت تا شهادت، آمده و در توجیه فقهى اقدام امام به عنوان عامل و هدف اساسى مورد توجه قرار گرفته و یک ملاک معرفى شده، ضرورت دفاع از اصل دین و بقاى مذهب و اهتمام در حفظ این مصلحت اعظم است . حفظ اساس دین و تقویت هویتشیعه در برابر مذاهب دیگر، مصلحتبزرگ و بىبدیلى است که مصالح نهفته در مثل دستور «و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکة» نه تنها با آن برابرى نمىکند بلکه به مراتب پایینتر است . و این نکته قابل توجهى است که از شعاع خورشید عاشورا در فقه سیاسى فقیه والا تبارى چون آیتالله سیدعلى طباطبایى، متوفاى 1331ه . ق، صاحب کتاب ارزشمند «ریاضالمسائل فى بیان احکام الشرع بالدلائل» که به اختصار از آن به «ریاض» یا «ریاضالمسائل» یاد مىشود، تابیده است . این فقیه توانا در نقد دیدگاه علامه حلى در بحث هدنه و استدلال وى به اقدام امامحسین (ع)، اشاره به برخى نکات مىکند که پیشتر در کلام محقق ثانى نیز آمده بود و مىتواند در توضیح آنها مفید باشد، اما محور اصلى تحلیل ایشان در توجیه کار ابىعبدالله الحسین (ع) به گونهاى که با ضوابط جارى در بحث هدنه نیز سازگار باشد، همان ضرورت دفاع از اصل دین و تقویت مذهب و حفظ هویت آن است که بویژه در پى مصالحه امام حسن مجتبى (ع) با معاویه و اعتراضى که شیعه از این بابت داشت - هر چند خود یاران و سپاهیان حضرت (ع) او را وادار به صلح کرده بودند - به ضعف و سستى گراییده بود و اگر سیدالشهدا (ع) نیز تن به مصالحه مىداد، شیعه بهکلى از میان مىرفت و سایر مذاهب قوت مىگرفت و چه مصلحتى بالاتر و بزرگتر از این وجود دارد که حرکت امام (ع) هر چند به کشته شدن وى و یارانش بیانجامد، نه تنها موجب بقاى مذهب و حفظ هویتشیعه شود بلکه موجب احیاى دین خداوند گردد . و چه مفسدهاى بالاتر از اینکه امام براى حفظ جان خویش و نجات از «تهلکه» تن به صلح دهد; و کارى کند که فرجام آن از میان رفتن هویتشیعه و مذهب حق، و تضعیف اسلام است .
مفاد سخن صاحبریاض نخست این است که در این شرایط این گفته علامه حلى و همراهى احتمالى شهید ثانى با وى که اقدام سیدالشهدا (ع) در چارچوب گزینش یکى از دو طرف جواز بوده، قابل پذیرش نیست; دیگر اینکه اقدام امام (ع) در مصالحه با دشمن نیز داراى مصلحتبوده، معلوم نیست چرا که مصلحت فقط در جهاد و قتال بوده است، هر چند امام (ع) به یقین بداند سرانجام آن شهادت است .
سوم اینکه به خاطر وضعیت گذشته شیعیان که در پى صلح تحمیلى امام حسن (ع) پیش آمده بود، صلح دو باره، مایه اضمحلال مذهب شیعه و تقویت دیگر مذاهب مىشد و چهارم اینکه احیاى دین الهى و حفظ مذهب حق بالاترین مصلحت است که مصالح دیگر از جمله مصلحت الزامى حفظ جان، با آن برابرى نمىکند; بنابراین سیدالشهدا (ع) کارى را کرد که باید مىکرد، نه کارى که شرعا مىتوانست نکند .
بنابراین یک فرق گفته صاحبریاض با گفته مثل محقق ثانى این است که در نگاه محقق ثانى، امام عملا راهى جز این اقدام نداشت و الا دچار سرنوشتى بدتر مىشد، اما در نگاه صاحبریاض، امام شرعا و به هدف حفظ اساس دین و مذهب، نمىتوانست از در مصالحه در آید و راه شرعى منحصر به فرد حضرت (ع)، ایستادگى و عدم مصالحه بود هر چند به شهادت وى منجر شود .
بنابراین بر خلاف گفته علامه حلى، امامحسین (ع) در شرایط زمانى امام حسن (ع) قرار نداشت و نمىتوانست صلح کند . از این رو تحلیلى که صاحبریاض ارائه کرده بالاتر و راهگشاتر است . و صاحبجواهر نیز در پاسخ به علامه حلى، علاوه بر نقدهاى دیگر، همین تحلیل را نیز بازگو کرده است .
پنجم . راز نهفته و مسؤولیت ویژه
یکى دیگر از تحلیلهایى که در فقه سیاسى شیعه، آن هم در سخن فقیهى پرآوازه چون آیتالله شیخ محمد حسن نجفى، صاحب کتاب معروف «جواهرالکلام فى شرح شرایعالاسلام» ، معروف به صاحبجواهر آمده، این سخن شگفتآور است که اولا، اقدام سیدالشهدا (ع) امرى غیبى و سرى نهفته و رازى پنهان است که میان وى و خداوند تعالى وجود داشته و فهم آن از توان و عهده ما بیرون است; از این رو نمىتواند به عنوان یک مستند فقهى و دلیل شرعى به شمار آید; چرا که وقتى کارى از اسرار الهى باشد و فهم آن دور از دسترس ما، قهرا ملاک و قاعدهاى اگر در آن نهفته است نیز از نگاه ما پنهان خواهد ماند و نمىتواند دلیل راه و راهنماى عمل ما باشد . ثانیا، امام تکلیفى خاص و مسؤولیتى ویژه داشته است که با حرکتخویش به آن جامه عمل پوشیده و این مسؤولیت را پاسخ گفته است . او از جایگاه عصمتخویش، این اقدام را کرده است و راهى براى اعتراض و اشکال به کار و گفته وى نیست، هر چند در ظاهر مخالف ضوابط کلى و قواعد شرعى باشد . بنابراین آنچه وظیفه فقاهت و اجتهاد است این است که به ظاهر ادله توجه نموده و عموم و اطلاق آنها را اخذ کند و اگر تعارضى میان آنها دید طبق ضوابط موجود، سراغ مرجحات ظنیه برود; تکلیف ما همین است و تکلیف سیدالشهدا (ع) آن بوده است و ما نمىتوانیم عمل امام (ع) در اینجا را، در استدلال فقهى خود دخالت دهیم . بنابراین جایى براى استناد به فعل امام (ع)، آن گونه که علامه حلى استناد جسته وجود ندارد .
توضیح اینکه: صاحبجواهر، پس از آنکه در اصل بحث مهادنه، جواز آن را امرى اجماعى و مورد اتفاق همه فقها مىشمارد، به برخى دلیلهاى دیگر نیز استناد مىکند . آنگاه بر اساس ظاهر سخن محقق در شرایعالاسلام که از هدنه به عنوان امرى «جایز» نام برده و پیشتر آن را بازگو کردیم، این نظر را نوعى جمعبندى میان ادله مربوط به هدنه مىداند، به این بیان که از یک سو، دستهاى از ادله موجود، دستور به مهادنه و مصالحه داده است . آیه «و لا تلقوا بایدیکم» نیز از افتادن در مهلکه نهى کرده است . از سوى دیگر، آیه شریفه «و قاتلوا فى سبیل الله الذین یقاتلونکم» به صورت مطلق فرمان جنگ داده استحتى اگر به شهادت منجر شود . این تعارض ابتدایى، مىطلبد که دسته اول ادله را مربوط به اصل جواز بدانیم که نمونهاش توسط پیامبر (ص) در حدیبیه و امام حسن (ع) با معاویه واقع شد . اقدام امامحسین (ع) و نیز گروه ده نفره اعزامى به قبیله هذیل، در واقع عمل به دسته دوم ادله بوده است، زیرا به تعبیر خود صاحبجواهر، کشته شدن در راه خدا به هدف قرار گرفتن در جمع شهدایى که «احیاء عند ربهم یرزقون» از مصادیق افتادن در «تهلکه» نیست . متن کلام صاحبجواهر که مفاد آن را بازگو کردیم چنین است:
«و کیف کان فظاهر المتن [شرایعالاسلام] انها [مهادنة] جائزة فى جمیع احوالها على معنى عدم وجوبها بحال کما هو صریح المنتهى و محکى التحریر و التذکرة جمعا بین ما دل على الامر بها المؤید بالنهى عن الالقاء بالید فى التهلکة و بین الامر بالقتال حتى یلقى الله شهیدا، بحمل الاول على الرخصة فى ذلک، و منها ما وقع من النبى صلى الله علیه و آله، و الحسن علیه السلام، کما ان من الثانى ما وقع من الحسین علیه السلام و من النفر الذین وجههم النبى صلى الله علیه و آله الى هذیل و کانوا عشرة فقاتلوا حتى قتلوا و لم یفلت منهم الا خبیب، فانه اسر و قتل بمکة، اذ القتل فى سبیل الله لیکون من الشهداء الذین هم احیاء عند ربهم یرزقون لیس من الالقاء فى التهلکة کما سمعته فى حرمة الفرار من الزحف، لکن فى القواعد: یجب على الامام الهدنة مع حاجة المسلمین الیها . و یمکن ارادته من المتن بحمل الجواز فیه على المعنى الاعم، و هو ما عدا الحرام، فیشمل الواجب حینئذ فى الفرض المزبور ترجیحا لما دل على وجوب حفظ النفس و الاسلام من عقل و نقل مقتصرا فى الخروج منهما على المتیقن کالفرار من الزحف و نحوه .» (37)
از آنجا که خود صاحبجواهر همانند اکثر فقها و بر خلاف مثل علامه حلى، در فرض عدم توانایى قتال و مقابله با دشمن - همانند شرایطى که امامحسین (ع) در آن قرار گرفته بود - قائل است مصالحه و مهادنه واجب است، و پس از فراز بالا که به تبیین ظاهر دیدگاه محقق در شرایعالاسلام و علامه حلى و علت اینکه فقط قائل به جواز شدهاند، پرداخت، به نقد سخن علامه حلى مىپردازد و چنان که بیان شد استناد به اقدام سیدالشهدا (ع) را نادرست مىشمارد . و در طى آن علاوه بر آنچه در باره سرى بودن و اختصاصى بودن حرکت امام (ع) مىگوید، برخى نکات که در کلام محقق ثانى و صاحبریاض آمده است را نیز در توجیه و تحلیل قیام و اقدام حضرت بازگو مىکند و در واقع چندین نقد و پاسخ را برابر استناد علامه به اقدام امام (ع) مىچیند . اهمیت توجه به دیدگاه شخصیتى چون صاحبجواهر و مقایسه آن با دیدگاه حضرت امامخمینى و نقد آن، مناسب مىنماید که متن سخن ایشان را که به دنبال فراز پیشین نگاشته، بازگو کنیم:
«و ما وقع من الحسین (ع) مع انه من الاسرار الربانیة و العلم المخزون، یمکن ان یکون لانحصار الطریق فى ذلک، علما منه علیه السلام انهم عازمون على قتله على کل حال کما هو الظاهر من افعالهم و احوالهم و کفرهم و عنادهم، و لعل النفر العشرة کذلک ایضا، مضافا الى ما ترتب علیه من حفظ دین جده صلى الله علیه و آله و شریعته و بیان کفرهم لدى المخالف و المؤالف; على انه له تکلیف خاص قد قدم علیه و بادر الى اجابته، و معصوم من الخطا لا یعترض على فعله و لا قوله، فلا یقاس علیه من کان تکلیفه ظاهر الادلة و الاخذ بعمومها و اطلاقها مرجحا بینها بالمرجحات الظنیة التى لاریب کونها هنا على القول بالوجوب . على ان النهى عن الالقاء لا یفید الاباحة، بل یفید التحریم المقتصر فى الخروج منه على المتیقن و هو حیث لا تکون مصلحة فى الهدنة، و حب لقاء الله تعالى و ان کان مستحسنا و لکن حیثیکون مشروعا . و الکلام فیه فى الفرض الذى هو حال الضرورة، و المصلحة التى قد ترجح على القتل و لو شهیدا، الذى قد یؤدى الى ذهاب بیضة الاسلام و کفر الذریة و نحو ذلک، و لعله لذا ربما فصل بین الضرورة و المصلحة، فاوجبها فى الاول و جوزها فى الثانى و لا باس به، فان دعوى الوجوب على کل حال کدعوى الجواز کذلک فى غایة البعد . فالتحقیق انقسامها الى الاحکام الخمسة» . (38)
محورهاى تحلیل صاحبجواهر
همان گونه که ملاحظه مىشود نکات تازهاى در تحلیل فقهى - تاریخى و حتى کلامى این فقیه بزرگ وجود دارد که شایسته تامل و ارزیابى است . مجموع نکات یاد شده را این گونه مىتوان فهرست کرد:
1 . حرکت امام (ع) و جریان عاشورا از اسرار الهى است که ما را بدان دسترسى نیست .
2 . امکان دارد امام (ع) در این حرکت چارهاى دیگر نداشته است چرا که امام (ع) مىدانست آنها به هر حال تصمیم بر قتل او دارند و وضعیت آنان نیز همین را مىرساند . گروه ده نفره اعزامى نیز شاید همین وضعیت را داشتند . این نکته را پیشتر، در سخن محقق ثانى نیز خواندیم .
3 . حفظ اسلام و رسوایى دشمنان ثمره این اقدام بود .
4 . امام (ع) تکلیف ویژهاى دارد که به آن عمل کرده است و ما را نرسد که به انگیزه استنباط وظیفه خود از آن، در این زمینه به داورى نشینیم و ارزیابى کنیم . امام (ع) تکلیفى ویژه خود داشته و ما نیز به مقتضاى ادله دیگر، تکلیف خودمان را داریم که همان وجوب صلح در چنین شرایطى است .
5 . نهى از به مهلکه انداختن خویش، حرمت را مىرساند نه اباحه را; لذا تنها به مقدار متیقن مىتوان از حرمت مذکور دست کشید و آن، جایى است که هیچ مصلحتى در صلح نباشد . در حالى که بحث ما مربوط به صورتى است که صلح، ضرورت یا مصلحت دارد . مصلحتى که گاه بر شهادت ترجیح دارد چرا که گاه ممکن است همین کشته شدن موجب شکست اساس اسلام و کفر مسلمانان شود . و این نکته کاملا تازهاى است که در کلام ایشان آمده است .
6 . برخى میان ضرورت صلح و صرف مصلحت، فرق گذاشتهاند . در صورت ضرورت، قائل به وجوب صلح و در صورت دوم، قائل به جواز آن شدهاند، و این حرف بىپشتوانهاى نیست; چرا که ادعاى وجوب صلح به طور مطلق همانند ادعاى جواز مطلق مىماند و هیچ یک را نمىتوان به گونهاى مطلق و فرا گیر پذیرفت . لذا باید گفت صلح با دشمن، از نقطهنظر شرعى، بسته به شرایط مختلف، یکى از احکام پنجگانه را داراست .
نکته اخیر در کلام ایشان اشاره به سخن کسانى چون فاضل مقداد، شهید ثانى و صاحبریاض است که میان ضرورت و صرف مصلحت فرق گذاشتهاند .
در ارزیابى چگونگى بازتاب عاشورا در فقه سیاسى صاحبجواهر که برخى نکات آن تازگى ندارد، باید بیش از همه توجه خود را به نکته اول و چهارم سخن ایشان معطوف داشت، چرا که این دو نکته است که نوع تحلیل ایشان را از نوع نگاه دیگران متمایز مىسازد . البته به نظر مىرسد نکته نخستیعنى اسرارآمیز بودن و نهفته بودن راز کربلا در واقع، مقدمهاى براى نکته اساسى دوم است و راه را براى اختصاصى شمردن عاشورا به سیدالشهدا (ع) و عدم صحت تاسى به ایشان هموار مىکند . پیشتر این پرسش را مطرح کردیم که چرا بر خلاف سیره امیرالمؤمنین على (ع) در مقابله و قتال با باغیان که مورد استناد فقها قرار گرفته، اقدام امامحسین (ع) در مستندات بیشتر فقها مسکوت مانده است . اگر نوع نگاه آن بزرگواران یا برخى از آنان نیز همانند نگاه صاحبجواهر «قدس سره» بوده است طبعا جایى براى طرح عاشورا و استناد به آن باقى نمىمانده است . و اگر به این دلیل باشد که ماهیت اقدام امام (ع) مقابله و جنگ با باغیان نبوده تا در بحثبغى مطرح شود و مهادنه نیز مربوط به پیمان آتش بس و صلح با کفار است در حالى که امام (ع) در برابر کسانى مقابله کرد که در ظاهر مسلمان بودند، آن وقت این اشکال به سخن کسانى چون محقق ثانى، صاحبریاض و صاحبجواهر وارد است که در نقد استناد علامه به فعل امام (ع) چنین ایرادى را وارد نکردهاند و این نشان مىدهد که ملاک هدنه و صلح را در هر دو مورد، یعنى کفار و مسلمانان، یکى مىدانستهاند، لذا در همین بحث «هدنه» در سخن صاحبجواهر نیز، به صلح امامحسین (ع) نیز استناد شده استبا اینکه در ظاهر مصالحه با کفار نبود .
به هر حال اگر نوع نگاه سایر فقها به اقدام سیدالشهدا (ع) همانند نگاه صاحبجواهر باشد، باید به راحتى پذیرفت که چرا در بحث هدنه یا در جاى دیگر، به استناد قیام و اقدام شهادتآمیز سیدالشهدا (ع) سخنى نگفتهاند و عاشورا در فقه سیاسى آنان بازتابى نداشته است . حال چه دیگران نیز همین نگاه را داشتهاند و چه به عللى دیگر آن را مسکوت گذاشتهاند، بیرون بردن اهیتحرکات اجتماعى معصومان علیهم السلام و اقداماتى چون قیام سیدالشهدا (ع) از حوزه درک بشر عادى و ناممکن شمردن فهم و تحلیل آن بر اساس اصول و چارچوبهاى موجود در دین و شریعت در حدى که بتواند منبع استناد در فقه، و قابل تاسى در عمل باشد، ادعایى است که فهم و پذیرش آن دست کمى از خارج از فهم شمردن ماهیتحرکت امام (ع) که صاحبجواهر «قدس سره» مدعى آن است ندارد . تحلیلى از این دست، عاشورا و شهادت سید شهیدان (ع) را در حد یک حادثه بسیار تاسفانگیز تاریخى نگه مىدارد که ثمره آن، فقط پذیرش تعبدى ثوابهایى بىنظیر است که براى بزرگداشت قیام عاشورا و شهادت امام (ع) و یارانش وارد شده است . این پرسش نیز مطرح مىشود که چرا از سوى اهل البیت (ع) آن همه برنامهریزى و پیشبینى و تاکید براى زنده نگهداشتن یاد و نام حسین (ع) و خاطره عاشورا و صحنه کربلا بر جاى مانده و علاقهمندان اهلالبیت (ع) به آن فرا خوانده شدهاند؟ اگر ماهیتحرکت امام (ع) و فلسفه شهادت حضرت امرى اسرارآمیز است که علم آن پیش خداست، گزافه نخواهد بود که این همه تاکیدها در احیاى خاطره عاشورا و سوگوارى شهادت شهیدان کربلا نیز امورى کاملا تعبدى است که ما را به فهم آن راهى نیست و دانش آن در دسترس مخاطبان این خطابها نمىباشد .
بهویژه تاکید صاحبجواهر بر اینکه امام (ع) را تکلیفى خاص بوده که ارتباطى به دیگران ندارد، برخاسته از این تلقى است که اقدام سیدالشهدا (ع) در قیام کربلا و ایستادگى تا شهادت، بر خلاف اصول و ملاکهاى موجود و مقرر در فقه است و چون امام (ع)، معصوم بودهاند، پس فعل ایشان حتما سرى و علتى دیگر داشته که ما به آن آگاهى نداریم و اگر هم از آن آگاه شویم، براى ما تکلیفى ایجاد نمىکند و این قابل پذیرش نیست .
مىتوان گفتبر اساس همین ملاکها و با توجه به برخى ظواهر ادله بود که برخى تلاش کردند سیدالشهدا (ع) را از این حرکت در آغاز یا میانه راه باز دارند و برخى نیز تا آنجا پیش رفتند که اقدام حضرت را از مصادیق «القاء نفس در تهلکه» شمردند . به عنوان نمونه نگاه کنید به گفتههاى عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر، مسور بن مخرمه، ابوبکر مخزومى، عبدالله بن مطیع، عمرو بن سعید، محمد بن حنفیه و امسلمه و یا گفتههاى عبدالله بن عمر، سعیدبن المسیب، ابوواقد اللیثى، ابو سلمة و عمرة بنت عبدالرحمن . البته دسته نخست کاملا از سر اخلاص و دلسوزى و مهربانى، از حضرت مىخواستند که از این حرکت منصرف شود . (39)
ما نیز این سخن علامه حلى را نمىپذیریم که عاشورا نتیجه انتخاب یکى از دو راهى بود که هر دو نیز براى امام (ع) مجاز بود; چنان که محقق ثانى و صاحبریاض نیز نپذیرفتند و حرکت امام را بگونهاى دیگر تحلیل کردند . نیز غیبى شمردن حرکتحضرت به این معنا که حضرت با اتصال به غیب و دانش الهى خویش این تصمیم را که هیچ منافاتى نیز با ظواهر ادله ندارد گرفتند، امرى موجه و قابل دفاع است اما غیبى شمردن به معناى اسرارآمیز بودن و عدم امکان فهم و تحلیل آن بر اساس ضوابط و اصول موجود، و آنگاه اختصاصى شمردن آن به امام (ع)، آنگونه که در کلام ایشان آمده، ادعایى نیست که بتوان آن را همراهى کرد .
در نکته سوم، ایشان پذیرفته است که دستاورد اقدام امام (ع) حفظ شریعت و رسوایى دشمنان بود; آیا همین مقدار ثمره نمىتواند قیام امام تا مرز شهادت را منطبق بر اصول و قواعد و ظواهر ادلهاى نماید که بیان کننده تکلیف دیگران نیز هستند؟ آیا با این وجود جایى براى طرح سرى بودن حرکت و خصوصى بودن تکلیف امام (ع) باقى مىماند؟ علاوه اینکه، با فرض سرى دانستن و غیر قابل فهم شمردن حرکتحضرت، روشن است جایى براى پاسخ به اینکه شهادت حضرت موجب حفظ دین و رسوایى دشمنان شد و یا اینکه چارهاى جز آن نداشت، باقى نمىماند و آن دو پاسخ در طول پاسخ نخست است و نه در عرض آن .
این در حالى است که خود آن فقیه بزرگوار، در جاى دیگر بهگونهاى اقدام سیدالشهدا (ع) را که با جمعیت هفتاد و چند نفره خویش در مقابل لشکرى که حداقل 30 هزار نفر بودهاند ایستاد، شاهد مدعاى خود مىگیرد .
اگر مجاهدى در میدان جنگ، در حالى که جزء یک گروه رزمنده است و نفرات دشمن دو برابر یا کمتر از آنند، گمان پیدا کرد که ایستادگى موجب کشته شدن وى مىشود، آیا مجاز است عقبنشینى و فرار کند یا باید ثابتقدم بماند؟ صاحب جواهر در پاسخ به کسانى که به آیه «ولا تلقوا بایدیکم الى التهلکة» و حرجدار بودن وجوب ثبات قدم استناد کردهاند، تاکید مىکند که اساسا جهاد مبتنى بر به خطر انداختن جان است و این خطر در حقیقتحیات جاودانه در نزد خداوند تعالى است . همانگونه که خود فرموده است:
«و لا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون .» (40)
آن گاه در ادامه استناد جستن به قاعده حرج را امرى غریب مىشمارد و با شگفتى مىپرسد چه حرجى در جهادى است که نتیجه آن کشته شدن و حصول زندگى جاوید و سعادت همیشگى مىباشد!
«و اى حرج فى الجهاد حتى یقتل و تحصل له الحیاة الابدیة و السعادة السرمدیة، و قد وقع من سیدالشهداء - روحى له الفداء - فى کربلاء الثبات بنیف و سبعین رجلا لثلاثین الفا الذی هو اقل ما روى فى نصوصنا .» (41)
مرحوم صاحبجواهر، اگر اینجا این سخن را در باره کسى که گمان به کشته شدن پیدا کرده و در عین حال ایستادگى مىکند، فرموده است، در جاى دیگر، در بحث وصیت، این فرض را مطرح کرده است که اگر کسى به خاطر «جهاد فى سبیل الله» عمدا خودش را در مهلکه بیافکند تا کشته شود، گنهکار نیست لذا ملحق به کسى که خودکشى کرده و وصیت او شرعا پذیرفته نیست نمىشود:
«هل یلحق به [من قتل نفسه] من القى نفسه الى التهلکة؟ اشکال، اقواه عدم اللحوق، للاصل، کما لا یلحق به من فعل ذلک بنفسه عمدا لیموت، لکن لم یکن عاصیا لکون ذلک جهادا فى سبیل الله .» (42)
و این خود نشان مىدهد که ایشان، در شرایطى عملیات شهادتطلبانه را مجاز مىداند .
با این حساب، جاى خردهگیرى به علامه حلى در استناد به اقدام امامحسین (ع) نیست و اگر اشکالى به سخن علامه باید گرفت این است که چرا قائل به تخییر شده است و نه وجوب ثبات به خاطر اهداف برتر و بسیار حیاتى که امام (ع) در حرکتخویش در نظر داشت و خود را موظف به آن اقدام مىدانست .
اگر اقدام امام (ع) امرى خصوصى و اسرارآمیز است که راه براى تحلیل فقهى و الگوسازى آن وجود ندارد، طبعا به همین مقدار نیز نمىتوان به آن استناد جستیا آن را شاهد گرفت .
این سخن صاحب جواهر، به گونهاى مخدوش است که فقیه فرزانهاى چون آیتالله شهید مطهرى از این دیدگاه به عنوان یکى از دو تحریف معنوى عمده در قیام عاشورا نام مىبرد و آن را رد مىکند . البته اینکه سخن ایشان مستقیما نیز ناظر به تحلیل صاحب جواهر بوده استیا نه، تصریح یا اشارهاى نکرده است ولى به هر حال آن را تحریفى آشکار درباره حرکتسیدالشهدا (ع) مىشمارد . تحریف نخست در نگاه آن عالم شهید این است که شهادت امام (ع) را کفاره گناهان خود بدانیم و به هدف آمرزیده شدن خویش بشماریم . و تحریف دوم همان خصوصى شمردن اقدام امام (ع) است:
«تحریف معنوى دومى که از نظر تفسیر و توجیه حادثه کربلا رخ داد این بود که گفتند مىدانید چرا امام حسین رفت و کشته شد؟ یک دستور خصوصى فقط براى او بود و به او گفتند تو برو و خودت را به کشتن بده . معلوم است، اگر یک چیزى دستور خصوصى باشد، به ما و شما دیگر ارتباط پیدا نمىکند، یعنى قابل پیروى نیست . اگر بگویند حسین چنین کرد و تو چنین بکن مىگوید حسین از یک دستور خصوصى پیروى کرد، به ما مربوط نیستبه دستورات اسلام که دستورات کلى و عمومى است مربوط نیست! آن یک دستور خصوصى مخصوص خودش بود .» (43)
حال مقایسه کنید میان نوع بازتاب عاشورا در فقه سیاسى صاحبجواهر که آن را نه تنها از جایگاه اسوه بودن بیرون برده بلکه اساسا آن را از حیطه فهم بشر عادى در حد همان استناد جستن نیز برتر دانسته است، و میان دیدگاه فقهى حضرت امامخمینى قدس سره که نمونهاى از آن در بحث امر به معروف و نهى از منکر انعکاس یافته است و ملاک و مستند آن، از جمله، رکتسیدالشهدا (ع) است . ایشان در مبحث امر به معروف و نهى از منکر نوشتهاند:
«اگر معروف و منکر از آن دسته امورى است که شارع اقدس به آن اهمیت مىدهد همانند حفظ جان قبیلهاى از مسلمانان و هتک نوامیس آنان یا محو آثار اسلام و از میان رفتن «حجت» اسلام به گونهاى که موجب گمراهى مسلمانان شود، و یا محو برخى از شعائر اسلامى مثل خانه کعبه، به گونهاى که آثار آن و محل آن از میان برود، و امثال این موارد، باید ملاحظه اهمیت را کرد، و صرف ضرر هر چند ضرر جانىباشد و یا صرف حرج، موجب رفع تکلیف نمىشود . بنابراین اگر برپایى حجتهاى اسلامى - به گونهاى که رفع گمراهى بدانها بستگى داشته باشد - متوقف بر بذل جان یا جانهاى متعدد باشد، ظاهرا این کار واجب است; چه رسد به صرف وقوع در ضرر یا حرجى کمتر .» (44)
ششم . قیام براى تشکیل حکومت اسلامى
چنان که ملاحظه کردید، بازتاب مستقیم عاشورا در فقه سیاسى، به صورتى گسترده صورت نگرفته است . از میان فقهایى نیز که به آن پرداختهاند علىرغم برخى تحلیلهاى ارزشمند که خود یک مبناى فقهى کلى را به دست مىدهد، در بحث هدنه که مدخل ورود اقدام امام حسین (ع) به فقه سیاسى در سخنان این بزرگان است، فقط علامه حلى بود که از آن به عنوان یک مستند فقهى بهره جست .
احتمالا شهید ثانى نیز مخالف گفته وى نبوده است، چنان که ظاهرا سخن محقق حلى در شرایعالاسلام نیز همان سخن علامه حلى در اصل مساله هدنه است . هر چند محقق به خاطر غیراستدلالى بودن کتاب ارزشمند خویش، دلیل سخن خود را نیاورده است . صاحبجواهر نیز علىرغم خصوصى شمردن و حتى اسرارآمیز دانستن آن، به صورتى محدود به آن استشهاد کرده است . سخن علامه نیز مورد نقد جدى فقهاى بعدى قرار گرفته است . در میان فقیهان شناخته شدهاى که ما تا پیش از دوره معاصر سراغ داریم کسى را نیافتیم که در تحلیل فقهى خود به صراحت از حرکتسیدالشهدا (ع) براى دستیابى به یک نظام سیاسى و تشکیل حکومت اسلامى نام برده باشد و در عین حال قابل تاسى بشمارد .
یک علت آن مىتواند این تصور باشد که سیدالشهدا (ع) چگونه مىشود براى برپایى حکومتحق حرکت کرده باشد در حالى که به سرانجام شهادت خود و یارانش در این حرکت آگاه است . لذا برخى نویسندگان که نتوانستند میان این دو امر را وفق دهند، در ادله آگاهى امام (ع) به سرنوشتحرکتخدشه و آن را انکار کردند .
در این میان، فقیه مجاهد و یگانه دوران و افتخار جهان اسلام، حضرت آیةالله العظمى امامخمینى «قدس سره الشریف» علاوه بر علل و اهدافى که دیگر بزرگان براى قیام سیدالشهدا (ع) بر شمردهاند، اقدام براى از میان بردن حکومتباطل و تشکیل حکومت اسلامى را جزء آن اهداف و در راس آنها شمردند و آن را منافى علم امام (ع) به سرنوشت قیام و شهادت ندانستند . و این ویژگى مهمى است در تحلیل فقهى قیام سیدالشهدا (ع) در نگاه آن فقیه والامقام که آن را از دیگر تحلیلها متمایز و بازتاب اقدام حضرت (ع) در فقه سیاسى امام «قده» را برجسته مىسازد .
چارچوب تحلیل فقهى سیاسى حضرت امامخمینى مبتنى بر چهار محور و عنصر اساسى است و بررسى دیدگاه ایشان نیز بر اساس همین چهار اصل شکل مىگیرد . و بر همین اساس مىتوان به ارزیابى و نقد دیدگاههایى که گذشت پرداخت . این چهار اصل عبارتند از:
1 . حرکتسیدالشهدا (ع) یک حرکت کاملا سیاسى و حساب شده در جهتبرپایى حکومت اسلامى و به عنوان اداى یک تکلیف بود .
2 . آگاهى امام (ع) به شهادت، مانع این حرکت نبود . یعنى سیدالشهدا (ع) در عین علم به شهادت خود و سرنوشت قیام، به انگیزه یادشده حرکت کرد .
3 . مصالح عالیه و پراهمیت اسلام در هیچ شرایطى نادیده گرفته نمىشود و عسر و حرج و ضرر، موجب رفع تکلیف نمىگردد . خسارت و ضرر جانى را نیز باید براى چنین امورى پذیرفت و این یک تکلیف شرعى است .
4 . این قیام و اقدام سیدالشهدا (ع) کاملا قابل تاسى و به عنوان یک الگو، براى همیشه و براى همه مسلمانان است .
این چهار اصل نیازمند شرح و بررسى بر اساس گفتهها و نوشتههاى ایشان و برخى مستندات حدیثى و تاریخى است که در پى مىآید و شرح و تفصیل بیشتر آن به ویژه بازخوانى مبسوط مستندات، خارج از محدوده این مقاله است .
1 . قیام براى تشکیل حکومت
حضرت امامخمینى به مناسبتبرپایى جشنهاى شوم 2500 ساله رژیم پهلوى، در تاریخ 6/3/50 در نجف اشرف سخنرانى مهمى ایراد فرمود که در پایان آن، ضمن اشاره به مسؤولیت علما و لزوم تاسى به سیدالشهدا (ع) افزود:
«او مسلم بنعقیل را فرستاد تا مردم را دعوت کند به بیعت; تا حکومت اسلامى تشکیل دهد و این حکومت فاسد را از بین ببرد .» (45)
اشاره امام از جمله به نامهاى است که سیدالشهدا (ع) توسط مسلم بنعقیل خطاب به مردم کوفه به این مضمون نوشت:
«به عموم مؤمنان و مسلمانان! هانى و سعید آخرین نفراتى بودند که نامههاى دعوت شما را آوردند . همه حرفهاى شما را فهمیدم . حرف شما این است که امام نداریم، تو بیا که شاید خداوند به واسطه تو ما را بر هدایت و حق مجتمع سازد . من پسرعمویم را با این ماموریت که وضعیتشما را برایم بنویسد به سوى شما فرستادم . اگر برایم نوشت که رفتار و عمل شما نیز مطابق مضامین نامههایتان است، به زودى خواهم آمد . به جانم سوگند که آن کس مىتواند امام و رهبر باشد که عملکننده به قرآن، عدالتپیشه و ملتزم به حق باشد و جانش را در گرو خواست الهى گذارد . والسلام . (46) »
سیدالشهدا (ع) هنگامى که با سپاهیان حر بنیزید روبهرو شد ضمن سخنانى خطاب به سپاهیان کوفه، به همین نامهها و مضمون آنها اشاره فرمود . به نوشته شیخ مفید، امام حسین (ع) هنگام ظهر به حجاج بنمسروق، دستور داد اذان بگوید . پس از اذان، حضرت (ع) با عبایى بر دوش و نعلین بهپا، از خیمه بیرون آمد، حمد و ستایش خداوند را به جاى آورد، آنگاه خطاب به یاران حر که براى اقتداى به حضرت (ع) آماده شده بودند فرمود:
«اى مردم! من به سراغ شما نیامدم تا اینکه نامههاى شما به من رسید و پیکهایتان در رسید که «به سوى ما بیا، چرا که ما را امامى نیست; شاید خداوند ما را به واسطه تو بر هدایت و حق گرد آورد» . پس اگر شما همچنان بر دعوت خود هستید که خوب، من آمدهام . پس عهد و پیمانى اطمینانبخش به من دهید . و اگر چنین نمىکنید و نسبتبه آمدنم ناراحتید، از شما روىگردان شده و به همان جایى که از آن آمدهام برمىگردم» . (47)
به عنوان نمونه مىتوان از نامهاى یاد کرد که سران کوفه پس از خبر مرگ معاویه و به دنبال یک گردهمایى در خانه سلیمان بنصرد خزاعى، به حضرت (ع) نوشتند . محمد بنبشر همدانى، جریان را این گونه بازگو مىکند که ما در خانه سلیمان بنصرد گرد هم آمدیم . سلیمان سخنرانى کرد و گفت: معاویه به هلاکت رسیده است و حسین (ع) از بیعتبا بنىامیه امتناع جسته و به سوى مکه رفته است، و شماها شیعه او و شیعه پدرش مىباشید . اگر مىدانید که او را یارى مىکنید و با دشمنش مىجنگید به او نامه بنویسید و اگر از سستى و شکست نگران هستید حضرت را فریب ندهید . جمعیت گفتند: نه، با دشمنش مىجنگیم و خودمان را به خاطرش فدا مىکنیم . این بود که سلیمان گفت: پس برایش نامه بنویسید .
متن این نامه که توسط دو نفر پیک به نامهاى عبدالله بنسبع همدانى و عبدالله بنوال تمیمى با شتاب زیاد براى حضرت (ع) فرستاده شد و آن دو، در بیستم ماه رمضان در مکه تقدیم امام (ع) کردند، چنین است:
«بسمالله الرحمن الرحیم . للحسین بنعلى، من سلیمان بنصرد، و المسیب بننجبة، و رفاعة بنشداد، و حبیب بنمظاهر، و شیعته من المؤمنین و المسلمین من اهل الکوفة . سلام علیک . فانا نحمد الیک الله الذى لا اله الا هو . اما بعد: فالحمد لله الذى قصم عدوک الجبار العنید الذى انتزى على هذه الامة فابتزها، و غصبها فیئها، و تامر علیها بغیر رضى منها، ثم قتل خیارها، و استبقى شرارها، و جعل مال الله دولة بین جبابرتها و اغنیائها، فبعدا له کما بعدت ثمود . انه لیس علینا امام، فاقبل لعل الله ان یجمعنا بک على الحق، و النعمان بنبشیر فى قصر الامارة لسنا نجتمع معه فى جمعة و لا نخرج معه الى عید، و لو قد بلغنا انک قد اقبلت الینا اخرجناه حتى نلحقه بالشام; ان شاءالله . والسلام علیک و رحمةالله» . (48)
مضمون نامه که به عنوان شیعیان حضرت (ع) نگاشته شده و نام چهار نفر از سران این اجتماع، یعنى سلیمان بنصرد و مسیب بننجبه و رفاعة بنشداد و حبیب بنمظاهر نیز در آن برده شده، این است که ما خداى را سپاسگزاریم که معاویه، آن دشمن ستمکار و کینهتوز تو را که به ناحق برگرده این امتسوار شد و اموال آن را به چپاول برد و خوبان را کشته و بدان را میدان داد، نابود ساخت . ما اینک امامى نداریم . به سوى ما بیا که شاید خداوند ما را گرد حق آورد . و نعمان بنبشیر در دارالاماره است و ما را با او کارى نیست و اعتنایى به او نداریم، و اگر به ما خبر برسد که به سوى ما حرکت کردهاى او را از شهر بیرون خواهیم کرد تا به شام، ملحقش سازیم .
امامخمینى (قده) دیدگاه یادشده را سالها پس از آن نیز، به مناسبت پیام نوروزى سال 67، مورد تاکید قرار داد:
«سیدالشهدا سلامالله علیه، تمام حیثیتخودش، جان خودش را و بچههایش را، همه چیز را [داد ]. در صورتى که مىدانست قضیه این طور مىشود . کسى که فرمایشات ایشان را از وقتى که از مدینه بیرون آمدند و به مکه آمدند و از مکه آمدند بیرون، حرفهاى ایشان را مىشنود همه را، مىبیند که ایشان متوجه بوده است که چه دارد مىکند . این جور نبود که آمده استببیند که [چه مىشود ]. بلکه آمده بود حکومت هم مىخواستبگیرد، اصلا براى این معنا آمده بود و این یک فخرى است و آنهایى که خیال مىکنند که حضرت سیدالشهدا براى حکومت نیامده، خیر، اینها براى حکومت آمدند، براى اینکه باید حکومت دست مثل سیدالشهدا باشد، مثل کسانى که شیعه سیدالشهدا هستند باشد .» (49)
این همان حقیقت است که سیدالشهدا (ع) در نخستین برخورد با دستگاه بنىامیه پس از مرگ معاویه، آنگاه که هنوز در مدینه بود و مواجه با درخواست ولید بنعقبه، حاکم مدینه، مبنى بر بیعتبا یزید بنمعاویه شد، بر آن تاکید ورزید و با تصریح به شایستگى خویش براى خلافت و امامت و عدم شایستگى کسى چون یزید براى این منصب، از بیعتبا او سر باز زد . و نیازى به بازگویى آن نیست . (50)
از طرف دیگر، خود حضرت (ع) پس از مرگ معاویه، نامهاى را با یک متن، به صورتى مخفیانه و در حالى که عبیدالله بنزیاد حاکم بصره بود، براى جمعى از سران و بزرگان بصره که نام برخى از آنان در تاریخ آمده است نوشت، و در این نامه ضمن یادکرد از شخصیت پیامبر (ص) و جایگاه اهل بیت (ع) به عنوان وارثان و اوصیاى آن حضرت (ص) و به عنوان سزاوارترین افراد براى جانشینى حضرت (ص) یادآور شد که دیگران این حق را گرفتند و ما به خاطر پرهیز از اختلاف، دم فرو بستیم در حالى که مىدانیم از دیگران سزاوارتریم . آنگاه در بیان انگیزه ارسال نامه و پیک، ابراز مىداشت که هدفش دعوت به کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) است، چرا که سنت پیامبر (ص) از میان رفته و بدعت، رونق گرفته است . و در پایان اشاره فرمود: که اگر سخن مرا بشنوید و امر مرا اطاعت کنید شما را به راه رشد هدایتخواهم کرد . (51)
امامخمینى در همان سخنرانى، همین تحلیل را نسبتبه حرکت تمام انبیا و اولیا صلواتالله علیهم قائل است:
«زندگى سیدالشهدا، زندگى حضرت صاحب سلامالله علیه، زندگى همه انبیاء عالم، همه انبیاء از اول، از آدم تا حالا همهشان این معنا بوده است که در مقابل جور، حکومت عدل را مىخواستند درست کنند .» (52)
حضرت امام (قده) به روشنى این سخن را که سیدالشهدا (ع) در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته بود و لذا چارهاى جز تن دادن به آن را نداشت رد کرده و تصریح مىکند که حضرت (ع) از ابتدا با آگاهى و اختیار کامل، حرکت را به عنوان اداى یک تکلیف شروع کرد:
«امام حسین (ع) نیروى چندانى نداشت و قیام کرد . او هم اگر نعوذبالله تنبل بود، مىتوانستبنشیند و بگوید تکلیف شرعى من نیست که قیام کنم . دربار اموى خیلى خوشحال مىشد که سیدالشهدا بنشیند و حرف نزند و آنها بر خر مراد سوار باشند .» (53) «سیدالشهدا (ع) به تکلیف شرعى الهى مىخواست عمل بکند . غلبه بکند، تکلیف شرعیش را عمل کرده، مغلوب هم بشود، تکلیف شرعیش را عمل کرده، قضیه تکلیف است .» (54)
آنچه حضرت سیدالشهدا (ع) در پاسخ برخى افراد، از جمله برادرش محمد بنحنیفه که خواهان تجدیدنظر در رفتن به عراق بودند، بیان فرمود بیان سربستهاى از همین تکلیفگرایى امام (ع) است که مىتواند گویاى این نکته نیز باشد که استدلالهاى حضرت در ضرورت این حرکت و تبیین موقعیت و فضاى پیشآمده، نمىتوانست آنان را قانع سازد و آنان بر اساس ملاکهایى که به تحلیل و ارزیابى حرکتحضرت (ع) مىپرداختند، آن را منطقى نمىیافتند . بیان سربسته که ظاهرى جز تعبد به یک دستور نبوى (ص) ندارد این بود که حرکت کن، چرا که خداوند خواسته است تو را کشته ببیند . خانواده و زنان را نیز به اسارت ببیند . سید بنطاووس، به نقل از امام صادق (ع)، آورده است در شبى که سیدالشهدا (ع) صبح آن، بناى خروج از مکه را داشت، محمد بنحنفیه به حضور حضرت (ع) رسید و گفت:
سابقه خیانت اهل کوفه نسبتبه پدر و برادرت را آگاهى، و من مىترسم که وضعیت تو نیز همانند آنها شود . اگر موافق باشى که بمانى، تو عزیزترین و محفوظترین شخص در حرم مىباشى .
حضرت (ع) فرمود: اى برادر! ترسیدم که یزید بنمعاویه مرا در حرم ناگهان و بىخبر بکشد و من کسى باشم که حرمت این خانه به خاطر او شکسته شود .
محمد بنحنفیه گفت: اگر از این امر نگرانى، به یمن یا برخى نقاط صحرا برو . تو در آنجا محفوظترین افراد هستى و دست هیچ کس به تو نخواهد رسید .
حضرت (ع) فرمود: در آنچه گفتى تامل مىکنم . و به هنگام سحر، حسین (ع) حرکت کرد . خبر به محمد بنحنفیه رسید . خدمتحضرت (ع) آمد و زمام ناقه او را گرفت و گفت: اى برادر! آیا وعده ندادى که نسبتبه درخواست من تامل کنى .
فرمود: آرى .
گفت: پس چه چیز باعثخروج شتابان شما شد؟
حضرت (ع) فرمود:
«اتانى رسولالله (ص) بعد ما فارقتک، فقال: یا حسین! اخرج فان الله قد شاء ان یراک قتیلا» .
بعد از اینکه از تو جدا شدم رسول خدا (ص) به خوابم آمد و فرمود: اى حسین! حرکت کن، چرا که خداوند خواسته است که تو را کشته ببیند .
محمد بنحنفیه گفت: انا لله و انا الیه راجعون . پس معناى به همراه بردن این بانوان چیست; در حالى که شما با این وضعیت مىروى؟!
سیدالشهدا (ع) دنباله سخن پیامبر (ص) را نقل کرد که فرمود:
«ان الله قد شاء ان یراهن سبایا» .
خداوند خواسته است که آنان را اسیر ببیند .
بعد با محمد بنحنفیه خداحافظى کرد و رفت . (55)
چنان که امام (ع) در مقابل تقاضاى عبدالله بنعباس و عبدالله بنزبیر، مبنى بر خوددارى از حرکتبه سوى عراق، به گونهاى سربستهتر فرمود:
«ان رسول الله (ص) قد امرنى بامر و انا ماض فیه» (56) .
رسول خدا (ص) به من فرمانى داده است و من آن را اجرا مىکنم .
بنا براین شواهد تاریخى به اندازهاى هست که اصل حرکت امام (ع) براى تشکیل حکومت اسلامى به رهبرى خویش را ثابت کند و این گونه نبود که امام ناخواسته در شرایطى تحمیلى قرار گرفته باشد و چارهاى نبیند جز کشته شدن یا اسارت . امام (ع) مىتوانست در همان مدینه بماند و با پذیرش خواستحکومتشام، در چنین شرایطى قرار نگیرد . و نیز قابل هضم نبودن حرکت امام (ع) براى کسانى چون محمد بن حنفیه و بیان سربسته و تعبدآمیز علتحرکت امام (ع) براى کسانى چون محمد بنحنفیه و بیان سربسته و تعبدآمیز علتحرکت، دلیل خصوصى بودن آن نمىشود .
2 . آگاهى به شهادت و حرکتبراى حکومت
امامخمینى انگیزه قیام را تلاش براى برپایى نظام و حکومت عدل مىداند و در عین حال از نقطهنظر کلامى و حتى برحسب ملاکهاى عادى و شرایط موجود معتقد است، امام حسین (ع) سرانجام کار را به خوبى مىدانست . و این واقعیتى است که برخى نویسندگان نتوانستند آن را هضم کنند، «فضلوا و اضلوا» . امام راحل «قده» بیش از نیم قرن پیش مىنویسد:
«در خبر شهادت حضرت سیدالشهدا (ع) وارد است که حضرت رسول (ص) را در خواب دید، حضرت فرمود به آن مظلوم که از براى تو درجهاى است در بهشت، نمىرسى به آن مگر به شهادت .» (57)
سالها پس از آن نیز همین حقیقت را بازگو فرمود:
«حضرت سیدالشهدا (ع) به همه آموخت که در مقابل ظلم، در مقابل ستم، در مقابل حکومت جائر چه باید کرد . با اینکه از اول مىدانست که در این راه که مىرود، راهى است که باید همه اصحاب خودش و خانواده خودش را فدا کند و این عزیزان اسلام را براى اسلام قربانى کند، لکن عاقبتش را هم مىدانست .» (58)
اشاره امام به جز بسیارى شواهد و قراین دیگر، از جمله مىتواند ناظر به این جملات سیدالشهدا (ع) هنگام اعزام مسلم (ع) باشد که به او فرمود:
«انى موجهک الى اهل الکوفة و سیقضى الله من امرک ما یحب و یرضى . و ارجو ان اکون انا و انت فى درجة الشهداء فامض ببرکة الله و عونه ... ; (59) من تو را به سوى اهل کوفه مىفرستم و خداوند نسبتبه این کار تو آنچه را دوستبدارد و بپسندد به انجام خواهد رساند . و امیدوارم من و تو در جایگاه شهداء باشیم . پس به امید خدا و کمک او حرکت کن ...» .
ملاحظه مىشود که امام (ع) همزمان با اعزام حضرت مسلم (ع) براى پىگیرى این حرکتسیاسى و برپایى حکومت عدل، براى خود و جناب مسلم (ع) آرزوى شهادت مىکند .
آنچه در موضوع قبل در خصوص پاسخ به محمد بنحنفیه آوردیم نیز شاهدى گویاست . خوابى را نیز که حضرت (ع) در مدینه، در کنار قبر جدش (ص) هنگام تصمیم بر خروج از مدینه، دید نیز بر همین حقیقت گواهى مىدهد (60) .
نمونه دیگر آن، پاسخى است که در مسیر حرکتبه عراق، به یکى از افراد داد که از سر دلسوزى و خیرخواهى از علت آمدن حضرت (ع) به آن سرزمین دشوار و بدون نیرو و امکانات کافى پرسیده بود . این شخص مىگوید: وقتى فهمیدم خیمههاى برپا شده، از آن حسین (ع) است، به خدمت او رسیدم; دیدم بزرگوارى است که مشغول خواندن قرآن است و قطرات اشک بر گونهها و محاسنش جارى است . گفتم: پدر و مادرم فدایتباد اى پسر رسول خدا (ص) ! چه چیز موجب آمدن شما به این سرزمین و بیابانى که کسى در آن نیستشد؟ فرمود:
«هذه کتب اهل الکوفة الى و لا اراهم الا قاتلى، فاذا فعلوا ذلک لم یدعوا لله حرمة الا انتهکوها فیسلط الله علیهم من یذلهم حتى یکونوا اذل من فرم الامة» . (61)
سیدالشهدا (ع)، هم اشاره به نامههاى مردم کوفه مىکند و هم در عین حال آنان را قاتل خویش معرفى مىکند . و اضافه مىکند که وقتى آنان مرتکب این کار شدند دیگر هیچ حرمت الهى نخواهد بود مگر اینکه آن را هتک خواهند کرد و خداوند نیز کسى را بر آنان مسلط خواهد ساخت که چنان خوارشان کند که خوارتر از کهنه حیض شوند!
شاهد دیگر، روایتى است که مرحوم سید بنطاووس با سندى متصل از محمد بنعمر نقل مىکند . او مىگوید پدرم عمر بنعلى بنابىطالب (ع) براى دایىهایم، آل عقیل، نقل مىکرد هنگامى که برادرم حسین (ع) در مدینه، از بیعتبا یزید امتناع کرد، به دیدار او رفتم و دیدم تنهاست . به او گفتم: فدایتشوم; اى ابا عبدالله! برادرت ابا محمد حسن (ع) از پدرش (ع) براى من گفت .
ولى گریهام گرفت و نالهام بلند شد .
حسین (ع) مرا در بر گرفت و فرمود: به تو گفت که من کشته مىشوم؟ گفتم: دور از جان شما اى پسر رسول خدا! فرمود: به حق پدرت از تو مىپرسم: آیا کشته شدن من را به تو خبر داد؟ گفتم: آرى، اگر دستبیعت ندهى . حسین (ع) فرمود:
«حدثنى ابى ان رسول الله (ص) اخبره بقتله و قتلى، و ان تربتى تکون بقرب تربته، فتظن انک علمت ما لم اعلمه، و انه لا اعطى الدنیة من نفسى ابدا، و لتلقین فاطمة اباها شاکیة ما لقیت ذریتها من امته، و لا یدخل الجنة احد آذاها فى ذریتها .» (62)
مفاد سخن حضرت (ع) این است که پدرم براى من نقل کرد که رسول خدا (ص) او را از کشته شدن خود و من آگاه کرده است، و اینکه تربت من نزدیک تربت پدرم خواهد بود . تو گمان مىکنى چیزى را مىدانى که من نمىدانم! من هرگز خودم را دچار پستى نخواهم کرد . و فاطمه پدرش را در حالى ملاقات خواهد کرد که از دست امت او، به خاطر رفتارى که با فرزندانش داشته کایتخواهد نمود . و کسى که به خاطر رفتار نامناسب با فرزندان فاطمه (س) او را بیازارد هرگز وارد بهشت نخواهد شد .
در نامهاى که حضرت به بنىهاشم نیز نوشت و پیشتر در نقد سخن مرحوم طبرسى آوردیم نیز تاکید فرمود که هر یک از شماها به من ملحق شود شهید مىگردد . (63)
در این زمینه شواهد و ادله بسیارى وجود دارد که به همین اندک بسنده مىشود .
امامخمینى در جایى دیگر به این نکته توجه مىدهد که به حسب معمول نیز امکان مقابله نیروى محدود امام (ع) در مقابل دشمن وجود نداشت:
«در عین حالى که به حسب قواعد معلوم بود که یک عدد این قدرى، نمىتواند با آن عدهاى که آنها دارند، مقابله کند; لکن تکلیف بود .» (64)
این تکلیفگرایى را به خوبى مىتوان در وصیتى که حضرت (ع) پس از تصمیم بر خروج از مدینه براى برادرش محمدبن حنفیه نوشت ملاحظه کرد . تکلیفى که کمى امکانات و نیرو نمىتواند خللى در انجام آن براى حضرت (ع) ایجاد کند . مفاد این وصیتنامه پس از گواهى به توحید و رسالت و قیامت این است که من از سر مفسدهجویى و دنیاطلبى و هواخواهى و ستم، از این شهر بیرون نرفتم بلکه به انگیزه اصلاح امت و امر به معروف و نهى از منکر و حرکت در چارچوب مسیر پیامبر (ص) و امیرالمؤمنین (ع) است . هر کس مرا در چارچوب حق بپذیرد قدم در راه خدا گذاشته است و هر کس نیز دست رد به سینه من زند، من صبر و مقاومت مىکنم تا خداوند میان من و مردم داورى کند . (65)
سیدالشهدا (ع) در سخنان خویش در روز عاشورا و پیش از آغاز درگیرى نیز به همین تکلیفگرایى و عمل نکردن بر اساس تعداد نیرو اشاره مىفرماید . ایشان پس از پاسخ قاطع خویش مبنى بر اینکه کشته شدن را بر ذلت، و درافتادن به خاک و خون را بر اطاعت از افراد پست ترجیح مىدهد مىافزاید:
«الا قد اعذرت و انذرت، الا انى زاحف بهذه الاسرة على قلة العتاد، و خذلة الاصحاب; (66) آگاه باشید که من حجت تمام کردم و انذار نمودم . آگاه باشید که من به همراه همین خانواده، در عین کمى نیرو و بىوفایى یاران، جهاد خواهم کرد» .
بنابراین در نگاه حضرت امامخمینى، سیدالشهدا (ع) به سرنوشتحرکتخویش کاملا آگاه بود و این علاوه بر آگاهى پیشین، وضعیت و شرایط حاکم بر حرکتحضرت نیز گویاى آن بود . ولى این حقیقت منافاتى با این واقعیت ندارد که حضرت در کنار اهداف دیگر براى تشکیل حکومتحق، حرکت و قیام کرده باشد چرا که حکومتحق و زوال حکومتباطل آن قدر در نگاه امام (ع) اهمیت دارد که وظیفه حفظ جان نمىتواند مانعى در مقابل آن به شمار رود و این لزوما مبتنى بر اطمینان به دستیابى به تشکیل عملى حکومت در همان برهه نیست، چرا که اولا دستاوردهاى حرکت امام (ع) منحصر به برپایى بالفعل حکومتحق نیست، و ثانیا هدف بسیار بزرگى چون از میان بردن حکومتباطل و برپایى حکومتحق، آن اندازه اهمیت دارد که کسانى چون امامحسین (ع) و اصحاب وى در مسیر آن مجاهدت و فداکارى کنند تا هر چند در آینده زمینه تحقق آن فراهم آید .
3 . تقدم مصالح عالیه
پیشتر نیز در ارزیابى سخن صاحبجواهر، به این مبناى حضرت امامخمینى اشاره کردیم که برخى مصالح اسلامى، در درجهاى از اهمیت قرار دارند که عناوینى چون عسر و حرج و ضرر نمىتواند در تعارض یا تزاحم با آنها قرار گیرد . برخى مصادیق معروف و منکر از این گونهاند . دفع منکر بزرگى چون حکومت فاسد بنىامیه و تلاش براى تشکیل حکومت اسلامى از بارزترین نمونهها است . امام «قده» مبناى خویش را این گونه توضیح دهند:
«تمام انبیا براى اصلاح جامعه آمدهاند، تمام . و همه آنها این مساله را داشتند که فرد باید فداى جامعه بشود . فرد هر چه بزرگ باشد، بالاترین فرد که ارزشش بیشتر از هر چیز است در دنیا، وقتى که با مصالح جامعه، معارضه کرد این فرد باید فدا شود . سیدالشهدا روى همین میزان آمد رفت و خودش و اصحاب و انصار خود را فدا کرد، که فرد باید فداى جامعه شود، جامعه باید اصلاح بشود . لیقوم الناس بالقسط . باید عدالت در بین مردم و در بین جامعه تحقق پیدا بکند .» (67)
اهدافى را که سیدالشهدا (ع) در وصیتخویش به محمد بنحنفیه بر شمرد همه در یک نقطه مشترک است و آن عبارت است از «اصلاح امت» . این حرکت اصلاحطلبانه در جامعه و فداکارى براى آن، همان است که به عنوان «فداى فرد براى جامعه» مورد تاکید امام (قده) قرار گرفته است . چنان که حضرت امام صادق (ع) به نقل از صفوان بنمهران، در زیارت اربعین، در بیان فلسفه جانفشانى ابىعبدالله (ع) فرموده است:
«اللهم انى اشهد انه ولیک و ابنولیک و صفیک و ابنصفیک، الفائز بکرامتک، اکرمته بالشهادة ... و بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهالة، و حیرة الضلالة; (68) ... [حسین (ع)] خون قلبش را در راه تو داد تا بندگانت را از نادانى و سرگردانى گمراهى نجات دهد .»
همین حقیقت را در متن دیگرى که ابوحمزه ثمالى از امام صادق (ع) براى زیارت امام حسین (ع) نقل کرده نیز آمده است:
«اللهم انى اشهد ان هذا قبر ابنحبیبک و صفوتک من خلقک، و انه الفائز بکرامتک، اکرمته بکتابک، و خصصته و ائتمنته على وحیک، و اعطیته مواریث الانبیاء، و جعلته حجة على خلقک، فاعذر فى الدعوة، و بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الضلالة و الجهالة و العمى و الشک و الارتیاب الى باب الهدى من الردى; (69) ... و خون قلبش را در راه تو داد تا بندگانت را از گمراهى و نادانى و نابینایى و شک و دودلى به دروازه هدایت، در آورده و نجات دهد» .
چنان که حضرت امام، همین حقیقت را در دوران مبارزه چنین بیان مىفرماید:
«محرم، ماه نهضتبزرگ سید شهیدان و سرور اولیاى خداست که با قیام خود در مقابل طاغوت، تعلیم سازندگى و کوبندگى به بشر داد و راه فناى ظالم و شکستن ستمکار را به فدایى دادن و فدایى شدن دانست و این خود سرلوحه تعلمیات اسلام استبراى ملت ما تا آخر دهر .» (70)
امام (قده) در فتاواى خویش، از جمله در کتاب تحریرالوسیله، فصل دفاع و امر به معروف و نهى از منکر به گونهاى روشن مبناى فقهى مذکور را پذیرفته و فتاواى خود را بر اساس آن صادر کرده است . نمونهاى از آن را پیشتر آوردیم .
4 . عاشورا الگویى براى همه
اگر پذیرفتیم که قیام سیدالشهدا (ع) در چارچوب قواعد و ادله موجود فقهى قابل تحلیل و تفسیر مىباشد، قهرا نباید آن را تکلیفى ویژه حضرت (ع) دانست . علاوه بر اینکه دلایل بسیارى نیز در دست است که به وضوح نشان مىدهد حرکت و قیام سیدالشهدا (ع) یک مصداق کامل از ادله و قواعد عامى است که در متون اسلامى ما موجود است و خود به عنوان یک الگو و جتشرعى براى دیگران به شمار مىرود . طبعا در محدوده این بحث جاى پرداختن تفصیلى به همه مبانى اسوه بودن رکتسیدالشهدا (ع) نیست . اما ذکر مواردى چند، مىتواند شاهدى بر مدعاى یادشده باشد و دستمایهاى براى بررسى بیشتر . و طبعا اگر حضرت امامخمینى، به روشنى تمام و با تاکید زیاد، بارها بر این حقیقت پاى فشردهاند که حرکتسیدالشهدا (ع) یک الگو و حجتبه شمار مىرود، از جمله بر اساس همین نمونههاست .
امامخمینى قیام سیدالشهدا (ع) را یک اسوه تمامعیار مىداند که از نقطهنظر فقهى و عمل به وظایف و تکالیف دینى، کاملا باید سرمشق قرار گیرد . امام نه تنها فلسفه قیام و شهادت سیدالشهدا (ع) را قابل درک و منطبق بر موازین جارى در فقه مىداند، بلکه به عنوان یک «حجتبالغه شرعى» مىشمارد که باید ملاک عمل اجتماعى مسلمانان قرار گیرد . و از همینرو است که تبلیغ و هدایت جامعه به این حجتشرعى را وظیفه متولیان ارشاد و هدایت جامعه مىشمارد:
«آنچه که سیدالشهدا عمل کرد و آن ایدهاى که او داشت و آن راهى که او رفت و آن پیروزى که بعد از شهادت براى او حاصل شد و براى اسلام حاصل شد، (روحانیون) به [براى] مردم روشن کنند و بفهمانند به همه که مساله مجاهده در راه اسلام آن است که او کرد . مىدانست که با یک عده قلیل، کمتر از صد نفر، نمىشود مقابله با یک همچو ظالمى داراى همه چیز کرد .» (71)
و در جایى دیگر مىفرماید:
«مگر نه آن است که دستور آموزنده «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» باید سرمشق امت اسلامى باشد . قیام همگانى در هر روز و در هر سرزمین . عاشورا قیام عدالتخواهان با عددى قلیل و ایمانى و عشقى بزرگ در مقابل ستمگران کاخنشین و مستکبران غارتگر بود، و دستور آن است که این برنامه، سرلوحه زندگى در هر روز و در هر سرزمین باشد .» (72)
در الگوسازى و معرفى حرکتسیدالشهدا (ع) به عنوان یک سرمشق، اگر نبود جز حجم بسیار وسیع و متنوعى از روایات و رهنمودهایى که در جهت احیا و زنده داشتن نام و قیام حضرت (ع) و برائت جستن از کسانى که در مقابل وى ایستادند یا او را یارى نکردند، از طرف اولیاى دین، صلواتالله علیهم، وارد شده است، همین امر در الگو بودن و قابل احتجاج بودن قیام سیدالشهدا (ع) کفایت مىکرد .
تنها مرورى اجمالى بر فهرست رهنمودها، دستورالعملها و تاکیداتى که از جانب آن بزرگواران در زمینههاى مختلف موضوع کربلا و قیام سیدالشهدا (ع) در کتابهاى حدیثى وارد شده و از نظر گذراندن آن همه ارزش، پاداش و ثوابهایى که براى انواع زیارت، گریه و عزادارى و تربت کربلا و حتى آب فرات، بیان شده است، و نگاهى کوتاه به محتواى متونى که به عنوان زیارت حضرت (ع) نقل شده، همه و همه، به خوبى گواه بر حقیقتى است که حضرت امامخمینى بارها بر آن تاکید ورزید و آن را مبناى حرکتخویش در انقلاب اسلامى قرار داد . اگر ملاحظه شود که به عنوان مثال، تنها در خصوص خاک کربلا حدود یکصد روایتبه شکلهاى گوناگون، عظمت و ارزش آن را بازگو مىکند و توجه شود که چگونه این خاک مقدس، قرین حیات یک شیعه از ولادت تا مرگ، در هر صبح و شام مىشود، کام او با آن تربتبرداشته مىشود و کفن او با آن بسته مىگردد، و حتى نحوه برگرفتن این خاک از زمین کربلا آموزش داده شده و دعاى ویژهاى نیز براى آن منظور مىشود، اذعان خواهیم کرد که حرکت امام حسین (ع) تنها یک رمز میان خداى تبارک و تعالى و وى نبوده است . بلکه موضوعى قابل فهم، قابل استدلال، و مصداقى از رهنمودهاى کلى دین است و طبعا قابل پیروى و احتجاج مىباشد .
به عنوان مثال، اگر به مقایسهاى که در خود روایات در خصوص ارزش زیارت سیدالشهدا (ع) و انجام حج و عمره صورت گرفته توجه شود، و یا به معادلهایى که براى یک قطره اشک و حتى خود را گریان نشان دادن ذکر شده توجه شود حقیقتیادشده بیشتر نمایان خواهد شد .
حجم گستردهاى از احادیث و دستورالعملها که در خصوص سیدالشهدا (ع) و مسایل مربوط به وى در ابواب مختلف کتابهاى حدیثى و حتى فقهى ما وجود دارد، منبعى الهامبخش و بسیار گویا در تلاش اولیاء دین، صلواتالله علیهم، براى الگوسازى قیام امام حسین (ع) مىباشد .
علاوه بر این، بازگویى نمونههایى از سخنان خود سیدالشهدا (ع) که فلسفه و انگیزه حرکتخویش را بیان مىکند، به خوبى مىتواند این رکن تحلیل قیام عاشورا از منظر امامخمینى، یعنى الگو بودن آن را روشن کند . چرا که اگر استدلال حضرت (ع) در لزوم این حرکت و پاسخ او در مقابل آنان که تلاش مىکردند حضرت را از این حرکتباز دارند تنها همان جریان خواب دیدن پیامبر اکرم (ص) و این گفته حضرت (ص) که خداوند خواسته است تو را کشته ببیند بود، براى مدعاى بزرگانى چون مرحوم صاحبجواهر مىشد محملى ارائه کرد; اما پرواضح است امام (ع) بارها با تکیه بر اصول و مبانى پذیرفته شده و قطعى دینى، به تحلیل و تبیین حرکتخود پرداخته است، و استدلالها و پاسخهاى سربسته ولى محدودى مانند خواب یادشده را تنها در شرایطى ویژه که حرکتحضرت (ع) در نگاه مخاطب، هیچ توجیهى نمىتوانست داشته باشد، ارائه شده است .
بنابراین، اگر سیدالشهدا (ع) در تبیین و توجیه حرکتخویش به عنوان نمونه، به مسایلى چون لزوم امر به معروف و نهى از منکر، مبارزه با ظلم، استیفاى حقوق، اصلاح جامعه، حقطلبى و دفع فساد مىپردازد و اینها را مبناى استدلال خود قرار مىدهد، روشن است مسایل و احکامى را مبناى استدلال و حرکتخود معرفى مىکند که اختصاص به خود او ندارد و جزء ارتکازات دینى و قطعى مخاطبان بوده است .
تلاش حضرت (ع) در این روشنگرىها این بود که حرکتخویش را از مصادیق این کلیات معرفى کند و قهرا از دیگران نیز بخواهد که در این قیام به او بپیوندند . و گرنه، اصولا فراخوانى دیگران، و استدلال به مرتکزات اعتقادى آنان، چه وجهى مىتوانست داشته باشد و در چارچوب کدام یک از وظایف آنان قرار مىگرفت؟
به نظر مىرسد نفس دلیل آوردن حضرت (ع) و تکیه کردن بر اصول و مبانى پذیرفته شده در ارتکازات اسلامى و اعتقادى جامعه آن روز، گواه روشنى بر تلاش امام (ع) در تطبیق حرکتخویش بر آموزههاى دینى، و در نتیجه الگو بودن آن مىباشد، حتى اگر در این بحثبه نوع استدلالها و تحلیلهاى حضرت (ع) نیز پرداخته نشود . با این حال، نمونههایى که به دنبال مىآید تاکیدى بر این حقیقت است .
در وصیتنامهاى که سیدالشهدا (ع) هنگام خروج از مدینه براى برادرش محمد بنحنفیه نوشت و متن کامل آن را پیشتر آوردیم، امام (ع) تاکید مىکند که من از سر مفسدهجویى و دنیاطلبى و هواخواهى و ستم، از این شهر بیرون نرفتم . آنگاه اصلاح امت پیامبر (ص)، امر به معروف و نهى از منکر، و حرکت در چارچوب مسیر پیامبر (ص) و امیرالمؤمنین (ع) را انگیزه حرکتخویش مىشمارد .
و اینها همه مفاهیم و حقایقى است قابل فهم و پیروى براى همه مسلمانان . طبعا کسى نمىتواند بگوید که حرکت اصلاحطلبانه نکن، یا کارى به امر به معروف و نهى از منکر نداشته باش و یا روش و سیره پیامبر (ص) و على (ع) را پیروى نکن . اگر برخى نیز مخالفت مىکردند ناشى از تردید در ثمربخشى یا تطبیق در مصداق بود . و یا آنگاه که با سپاهیان حر و محدودیتهایى که ایجاد کردند مواجه مىشود، در میان یاران خویش به سخنرانى و تحلیل وضعیت جامعه و شرایط فراهم آمده مىپردازد و خطاب به اصحاب خود، در توجه دادن به موقعیت و مسؤولیتخطیرى که در آن قرار دارند، به مساله حقگریزى و باطلخواهى موجود در جامعه اشاره مىکند و آن را به گونهاى مىبیند که مؤمن را مشتاق مرگ مىکند و مرگ را براى خود، سعادت مىشمارد، و زندگى با ظالمان را ننگ و خوارى . امام (ع) پس از حمد و ثناى الهى مىفرماید:
«شرایط پیشآمده را مىبینید . و دنیا جدا دگرگون شده و چهرهاى ناپسند گرفته و خوبى آن پشت کرده است و از آن جرعهاى جز تهمانده ظرف، نمانده، و زندگى بىارزشى چون چراگاهى خشک و سنگلاخ . آیا به حق نمىنگرید که عمل نمىشود و باطل که از آن پرهیز نمىگردد! به راستى که مؤمن باید مشتاق ملاقات پروردگارش باشد . من که مرگ را جز خوشبختى، و زندگى با ستمکاران را جز نکبت نمىبینم .» (73)
چهرهاى که امام (ع) از جامعه و شرایط موجود ترسیم مىکند، بویژه با توجه دادن یاران خویش به جایگاه حق و باطل در این جامعه و با تاکید بر موقعیتى که یک «مؤمن» در چنین فضایى دارد، طبیعى است که تنها براى موجه ساختن و تحلیل حرکتى که ویژه حضرت (ع) است و دیگران را با آن کارى نیست، نمىباشد . و هر چند امام (ع) بینش خویش نسبتبه زندگى در چنین جامعهاى را بازگو مىکند و مرگ را سعادت مىشمارد اما او در واقع یک قاعده ارائه مىدهد .
نمونه دیگر سخنى است که امام (ع) در منزل بیضه، خطاب به کوفیانى که به همراه حر بنیزید ریاحى براى ممانعت از ورود حضرت (ع) به کوفه آمده بودند، بیان فرمود . امام (ع) در این سخنان، پس از حمد و ستایش الهى، در تبیین ضرورت مبارزه با دستگاه بنىامیه و جلوگیرى از فساد و ستم و احیاء حدود و احکام الهى و ایجاد حکومت عدل، سخنى از پیامبر اکرم (ص) را بازگو نموده و آن را گواه حقانیت موضع خویش و ضرورت این قیام مىگیرد و خود را بیش از همه مسؤول و موظف به عمل کردن به مفاد سخن رسول خدا (ص) مىشمارد . و آنگاه به موضوع نامهها و دعوتهایى که از جانب آنان ارسال شده و مفاد بیعتى که با وى کرده بودند اشاره مىکند و یادآور مىشود که اگر بر پیمان خویش هستند که خوب او حسین بنعلى است! و اگر چنین نمىکنند و پیمان از سر خویش برداشتهاند، البته از چنین مردمى با آن پیشینه، امرى بعید نیست و به هر حال نتیجه سوء عهدشکنى به خود آنان برمىگردد . (74)
استدلال امام (ع) به سخن پیامبر (ص) در خصوص ضرورت مبارزه با حکومت جور و فاسد و معرفى بنىامیه و دستگاه یزید به عنوان مصداقى روشن از این حدیث، به خوبى نشان مىدهد که امام (ع) دستبه اقدام و حرکتى زده است که در چارچوب قواعد کلى و مسؤولیتهاى اسلامى تفسیر و تحلیل مىگردد و از اینرو از آنان مىخواهد که در همین چارچوب او را یارى کنند . اگر تنها وظیفهاى ویژه حضرت (ع) و رمزى میان او و خداوند بود که دیگران را با آن کارى نیست، این بیانات از ناحیه حضرت (ع) چه توجیهى مىتوانست داشته باشد .
آنچه حضرت امامخمینى به گونهاى گویا و زیبا با اشاره به دستور آموزنده «کل یوم عاشوراء و کل ارض کربلاء» بر آن تاکید ورزیده است در اشاره به همین حقیقت است که قیام سیدالشهدا (ع) یک الگوى تمام عیار و قابل پیروى براى دیگران در تمام دورهها مىباشد . ایشان بار دیگر بر این حقیقت، اینگونه تاکید مىفرماید:
«دستور است این، دستور عمل امام حسین (ع) دستور استبراى همه; «کل یوم عاشوراء و کل ارض کربلاء» دستور استبه اینکه هر روز و در هر جا باید همان نهضت را ادامه بدهید، همان برنامه را، امام حسین (ع) با عده کم، همه چیزش را فداى اسلام کرد، مقابل یک امپراتورى بزرگ ایستاد و گفت هر روز باید در هر جا این محفوظ بماند .» (75)
آنچه حضرت امامخمینى (قده) در باره حادثه کربلا ابراز فرموده است، بسیار بیش از فرازهاى یاد شده است . از آنچه ذکر شد، به خوبى مىتوان دیدگاه ایشان را در برابر نقطهنظرات و دیدگاههاى فقهاى بزرگى چون مرحوم صاحبجواهر به دست آورد و از این نگاه به نقد و ارزیابى آنها پرداخت . این مهم را با جمعبندى فرازهاى مذکور به پایان مىبریم .
جمعبندى دیدگاه امامخمینى
1 . حرکتسیدالشهدا (ع) یک اقدام کاملا سیاسى بود که حضرت (ع) شرعا خود را مکلف به آن مىدانست .
2 . هدف نهایى و فلسفه وجودى این قیام، تلاش براى تشکیل حکومت اسلامى بود و فهم این فلسفه و درک علل قیام، دور از دسترس و خارج از توان ما نیست .
3 . این حرکت، یک اقدام کاملا انتخابى و به تشخیص خود امام (ع) بود و عملا راه براى سازش با دشمن نیز براى او باز بود .
4 . مصالحه و سازش با دشمن برخلاف مصالح اسلام و جامعه اسلامى بود .
5 . حضرت (ع) کاملا به سرنوشتحرکت، آگاهى داشت و به حسب معمول نیز نتیجهاى جز کشته شدن پیشبینى نمىشد .
6 . آگاهى امام (ع) از سرنوشت قیام، منافاتى با لزوم جهاد براى برپایى حکومت و مبارزه با ظلم، ندارد .
7 . قیام امام (ع) یک حجتشرعى و الگوى فقهى و عملى براى همه دورهها و تمام سرزمینهاست و نه تکلیفى مختص آن حضرت (ع) .
8 . در تعارض مصلحت فرد و مصالح جامعه، تقدم با جامعه است و فرد باید فداى جامعه گردد .
9 . قواعد نفى عسر و حرج و نفى ضرر، در امور مهمى که اسلام عنایت ویژه به آن دارد جارى نیست .
10 . حتى با فرض صدق عنوان «القاء در تهلکه» نسبتبه قیام عاشورا، دلیل حرمت آن، شامل مواردى چون جهاد و ضرورت مبارزه و تشکیل نظام عدل نمىگردد .
11 . آنچه ملاک اصلى در جنگ و صلح است، انجام تکلیف است نه کمى و زیادى نیرو و نه پیروزى و شکست .
12 . سیدالشهدا (ع) در هر حال خود را پیروز مىدانست، چرا که ملاک پیروزى، انجام تکلیف مبارزه با ظلم و تلاش براى برپایى حکومت عدل بود .
اینک با توجه به محورهاى فوق مىتوانیم به ارزیابى دقیقترى نسبتبه دیدگاههاى فقهى مطرحشده بپردازیم . و بدین سان بود که فقیه بزرگ امت اسلامى، حضرت امامخمینى (قده) افقهاى جدیدى را در تحلیل صحیح و بهرهبرى کامل و اساسى از قیام سید شهیدان عالم، حضرت ابىعبدالله الحسین (ع)، گشود و روزنههایى را که فقهاى پیشین نشان داده بودند به راههاى هموارى مبدل ساخت تا فقها و صاحبنظران حوزه استنباط و فقاهت و دیگر رهجویان مباحث دینى - اجتماعى، گامهایى استوار بردارند . و فقه سیاسى شیعه همواره شاهد بازتاب گسترده منطق حسینى و قیام عاشورا باشد، همانگونه که هویت و حرکتسیاسى شیعه همواره مرهون کربلا و عاشورا و شهادت و اسارت سیدالشهدا (ع) و اصحاب و خاندان وى بوده است . صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین .
کتابشناسى منابع
1 . الارشاد، محمد بن محمد بن نعمان «شیخ مفید» ، منشورات مکتبة بصیرتى، قیم، بىتا .
2 . اعیان الشیعه، سید محسن امین، تحقیق حسن امین، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت، 1403ه . ق .
3 . بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، دار احیاء التراث العربى، بیروت، 1403هق، چاپ سوم .
4 . بصائر الدرجات، محمد بن حسن صفار، منشورات اعلمى، تهران 1362هش .
5 . تاریخ دمشق، على بن الحسن، معروف به ابن عساکر (ترجمة الامام الحسین (ع))، تحقیق محمدباقر محمودى، مؤسسة المحمودى للطباعة و النشر، بیروت، 1398هق، چاپ اول .
6 . تاریخ زندگانى پیامبر (ص)، محمد ابراهیم آیتى، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1359هق، چاپ اول .
7 . تاریخ الامم و الملوک، محمد بن جریر طبرى، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بیروت، چاپ چهارم، 1403ه
8 . تحریرالوسیله، امام خمینى، بى نا، بى تا، طبع اول .
9 . تذکرة الفقهاء، حسن بن یوسف «علامه حلى» ، تحقیق مؤسسة آلالبیت لاحیاء التراث، قم، 1419، چاپ اول .
10 . تفسیر سوره حمد، امام خمینى، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، تهران، 1376 هش، چاپ سوم .
11 . تلخیص الشافى، محمد بن حسن طوسى، تحقیق سید حسین بحرالعلوم، دارالکتب الاسلامیه، قم، 1393هق، چاپ سوم .
12 . تنزیهالانبیاء، على بن الحسین، معروف به سید مرتضى، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات و بیروت، 1408هق، چاپ اول .
13 . جامع المقاصد فى شرح القواعد، على بن حسین کرکى «محقق ثانى» ، تحقیق و نشر مؤسسة آلالبیت (ع) لاحیاء التراث، قم، 1408هق
14 . جواهر الکلام فى شرح شرائع الاسلام، محمد حسن نجفى، تحقیق عباس قوچانى، نشر دار احیاء التراث العربى، چاپ هفتم، بیروت .
15 . چهلحدیث، امام خمینى، تحقیق و نشر مرکز فرهنگى رجاء، تهران، 1368، چاپ اول .
16 . حیاة الامام الحسین بن على (ع)، باقر شریف قرشى، مطبعة الآداب، نجف اشرف، 1396هق، چاپ اول .
17 . ریاض المسائل فى بیان الاحکام بالدلائل . سیدعلى طباطبایى، تحقیق و نشر مؤسسة النشر الاسلامى، قم، 1415هق، چاپ اول .
18 . شرایع الاسلام فى مسائل الحلال و الحرام، جعفر بن الحسن «محقق حلى» ، تحقیق عبدالحسن محمد على، دارالاضواء، بیروت، 1403هق، چاپ دوم .
19 . صحیفه نور، امام خمینى، سازمان مدارک فرهنگى انقلاب اسلامى، تهران، چاپ اول .
20 . العوالم، شیخ عبدالله بن نورالله بحرانى اصفهانى، مدرسة الامام المهدى، قم، 1407هق .
21 . الفتوح، ابو محمد احمد بن اعثم کوفى، دارالکتب الاسلامیه، بیروت، 1406هق .
22 . قواعد الاحکام فى معرفة الحلال و الحرام، حسن بن یوسف «علامه حلى» ، تحقیق و نشر مؤسسة النشر الاسلامى، قم، 1413هق، چاپ اول .
23 . کافى، محمد بن یعقوب کلینى، تحقیق علىاکبر غفارى، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1388هق، چاپ سوم .
24 . اللهوف، سید بن طاووس، مکتبة الحیدریة، نجف، 1385هق .
25 . مبسوط، محمدبن حسن طوسى، مکتبة مرتضویة، تهران .
26 . مجمع البیان، ابو على فضل بن حسن طبرسى، تحقیق سید هشم رسولى محلاتى، دار احیاء التراث العربى، بیروت، 1379 هق، 1339هق .
27 . مجموعه آثار، ج17، مرتضى مطهرى، صدرا، تهران .
28 . مرآة العقول، محمد باقر مجلسى، تصحیح سید هاشم رسولى محلاتى، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1363هق، چاپ دوم .
29 . المسائل العکبریة (المسائل الحاجبیه)، محمد بن محمد بن نعمان، معروف به شیخ مفید، تحقیق علىاکبر الهى خراسانى، کنگره جهانى بزرگداشت هزارمین سال وفات شیخ مفید، قم، 1413هق، چاپ اول .
30 . مسالک الافهام الى تنقیح شرایع الاسلام، زین الدین بن على العاملى «شهید ثانى» ، تحقیق و نشر مؤسسة المعارف الاسلامیة، قم 1414، چاپ اول .
31 . مقتل الحسین، خوارزمى، تحقیق شیخ محمد سماوى، نشر مکتبة المفید، قم، بى تا .
32 . مناقب ابن شهرآشوب، رشید الدین محمد بن على بن شهرآشوب، تصحیح سید هاشم رسولى محلاتى، انتشارات علامه، قم، بىتا .
33 . منتهى المطلب، حسن بن یوسف «علامه حلى» ، طبع سنگى، بىنا، بىتا .
34 . موسوعة کلمات الامام الحسین (ع)، پژوهشکده باقرالعلوم (ع)، نشر معروف، قم، 1374، چاپ سوم .
پىنوشت:
1) نک: مبسوط، ج7، نشر مکتبة مرتضویه، کتاب قتال اهل البغى، ص276 - 262 .
2) شرایعالاسلام، ج1، ص332 .
3) قواعد الاحکام، ج1، ص516 .
4) نک: جواهر الکلام، ج21، ص292 .
5) انفال، آیه 61 .
6) بقره، آیه195 .
7) همان، آیه 190 .
8) توبه، آیه 123 .
9) همان، آیه4 .
10) همان، آیه 5 .
11) همان، آیه7 .
12) همان، آیه 29 .
13) انفال، آیه 59 .
14) محمد (ص)، آیه 35 .
15) جواهر الکلام، ج21، ص292 .
16) همان، ص294 .
17) همان، ص292 .
18) همان .
19) همان، ص295 .
20) همان .
21) نک: تفسیر سوره حمد، ص95 .
22) بقره، آیه 195 .
23) نک: المسائل العکبریة، شیخ مفید، ص69 تا 72 . و نیز مرآة العقول، محمد باقر مجلس، ج3، ص125 - 126 . و تنزیه الانبیاء، سیدمرتضى، ص179 - 180 . و نیز تلخیص الشافى، سیدمرتضى (تالیف) و شیخ طوسى (تلخیص)، ج4، ص181 تا 190 .
24) لازم به یادآورى است که چون دیدگاههاى این عالمان برجسته با صبغهاى کلامى و در فضاى مباحث اعتقادى مطرح شده، در چارچوب این مقاله که یک بررسى فقهى است، جاى نگرفت هر چند همه مىدانیم شیخ مفید، سیدمرتضى و شیخ طوسى «قدس سرهم» هر سه از بزرگترین فقهاى شیعه به شمار مىروند و آوازه شهرت آنان محدود به شیعه نشده و آثار فقهى ایشان از مهمترین منابع فقهى دوره نخست و براى همیشه، تلقى مىشود .
25) مجمعالبیان، ج2، ص289، ذیل آیه 195 بقره .
26) نک: مجمعالبیان، ج5، ص205، ذیل آخرین آیه سوره هود: «و لله غیب السموات و الارض» . و ج3، ص261، ذیل آیه 109 سوره مائده .
27) بصائر الدرجات، نشر اعلمى، ص501، و مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص76، و بحارالانوار، ج44، ص330، و ج45، ص84، و ج42، ص81، و موسوعة کلمات الامام الحسین (ع)، ص296 . لازم به ذکر است آنچه در متن نقل شد، مطابق روایتى است که مرحوم کلینى، در کتاب «رسائل الائمه» خویش با همین سند آورده و علامه مجلسى، آن را در ج44 بحارالانوار، ص330، نقل کرده است . اما آنچه در بصائر الدرجات آمده و مجلسى در دو جاى بعدى بحارالانوار آورده کمى تفاوت دارد ولى در معنا تفاوت قابل ذکرى ندارد . در نقل بصائر پس از کلمه «استشهد» کلمه «معى» آمده است و این تاکیدى استبر آگاهى حضرت (ع) بر شهادت خویش . روشن است که این اختلافهاى جزئى، ناشى از نحوه بازگویى روایت در نقل راویان و کاتبان بوده است . نقل محمد بنحسن صفار در بصائر الدرجات که به نظر مىرسد دقیقتر باشد، با سندى که در متن مقاله ذکر شد چنین است: حمزة بن حمران، عن ابىعبدالله (ع) قال: ذکرنا خروج الحسین و تخلف ابنالحنفیة عنه، قال: قال ابوعبدالله (ع): یا حمزة، انى ساحدثک فى هذا الحدیث و لا تسال عنه بعد مجلسنا هذا . ان الحسین لما فصل متوجها دعا بقرطاس و کتب: بسم الله الرحمن الرحیم . من الحسین بن على الى بنىهاشم، اما بعد فانه من لحق بى منکم استشهد معى و من تخلف لم یبلغ الفتح و السلام .»
28) کافى، ج1، ص261 - 262، و نیز ص281 . دنباله سخن حضرت (ع) این است: «ولو انهم یا حمران، حیث نزل بهم ما نزل من امر الله عزوجل و اظهار الطواغیت علیهم سالوا الله عزوجل ان یدفع عنهم ذلک و الحوا علیه فى طلب ازالة ملک (تلک خ ل) الطواغیت و ذهاب ملکهم اذا لاجابهم و دفع ذلک عنهم، ثم کان انقضاء مدة الطواغیت و ذهاب ملکهم اسرع من سلک منظوم انقطع فتبدد، و ماکان ذلک الذى اصابهم یا حمران لذنب اقترفوه و لا لعقوبة معصیة خالفوا الله فیها و لکن لمنازل و کرامة من الله، اراد ان یبلغوها، فلا تذهبن بک المذاهب فیهم .»
لازم به ذکر است که در برخى نسخهها همانگونه که در متن دیدید، به جاى کلمه «اختیار» تعبیر «اختبار» آمده که به معناى امتحان و آزمایش کردن است ولى علامه مجلسى نقل نخست را ترجیح داده است . نک: مرآة العقول، ج3، ص132 .
29) الا و ان الدعى بن الدعى قد رکز بین اثنتین ; بین السلة و الذلة، و هیهات منا الذلة، یابى الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت و انوف حمیة و نفوس ابیة من ان تؤثر طاعة اللئام على مصارع الکرام .» تاریخ ابن عساکر، ج13، ص74 .
30) تلخیص الشافى، ج4، ص186 .
31) قواعد الاحکام، ج1، ص516، نشر جامعه مدرسین .
32) جامع المقاصد فى شرح القواعد، ج3، ص466 - 467 .
33) خلاصه جریان آن است که در سال چهارم هجرت، گروهى از دو طایفه «عضل» و «قاره» به مدینه آمده و ضمن اظهار اسلام درخواست مبلغ نمودند . پیامبر (ص) نیز حدود ده نفر از یاران خود را همراه آنان فرستاد . برخى این گروه را شش نفر شمرده و ابنسعد در کتاب طبقات خویش تعداد را ده نفر دانسته ولى نام هفت نفر را ذکر کرده است .
گروه اعزامى که در تاریخ با عنوان «سریه رجیع» از آنان یاد شده است و در منطقه رجیع، متعلق به قبیله هذیل، مواجه با عهد شکنى «عضل» و «قاره» شدند و ناگهان مردان طایفهاى از هذیل به درخواست آن دو طایفه، به این گروه حمله ور گشتند . اینان به دفاع برخاستند ولى مردان هذیل گفتند: به خدا سوگند که ما قصد کشتن شما را نداریم و فقط مىخواهیم به وسیله شما چیزى از اهل مکه بگیریم و پیمان مىبندیم که شما را نکشیم . حداقل سه نفر از گروه اعزامى تصمیم به مقاومت گرفته و به شهادت رسیدند . سه نفر باقىمانده به نامهاى زیدبندثنه، خبیببنعدى و عبداللهبنطارق تسلیم شدند و به اسارت درآمدند . افراد هذیل آنان را براى فروش به سوى مکه مىبردند که در منزل «ظهران» ، عبدالله نیز از کار خود پشیمان شد و دستخویش را از بند رها ساخته و شمشیر کشید ولى با سنگباران دشمن از پاى درآمد و به شهادت رسید .
آنان زید و خبیب را به مکه بردند و در مقابل دو اسیر از هذیل که در مکه بودند، فروختند . آن دو نیز به تفصیلى که در کتابهاى تاریخ آمده در عوض دو تن از کشتگان مشرکین در بدر، به شهادت رسیدند .
«تاریخ زندگانى پیامبر (ص)، ص 352 - 357 .»
34) منتهى المطلب، ج2، ص974 .
35) تذکرةالفقهاء، ج9، ص358 .
36) تذکرة الفقهاء، ج 9، ص 59 - 60 .
37) جواهرالکلام، ج21، ص295 .
38) همان، صص295 - 296 .
39) نک: حیاة الاامام الحسین (ع)، باقر شریف قرشى، ج3، ص24 - 37 .
40) آل عمران، آیه 163 .
41) جواهرالکلام، ج21، ص61 - 62 .
42) جواهرالکلام، ج28، ص276 .
43) مجموعه آثار، مرتضى مطهرى، ج 17، ص 109 .
44) تحریرالوسیله، ج1، ص471 .
45) صحیفه نور، ج1، ص174 .
46) تاریخ طبرى، ج 4، ص 262، و ارشاد مفید، ص 204 .
47) الارشاد، ص224 . و نیز بحارالانوار، ج44، ص376 .
48) الفتوح، ج5، ص33، و نیز: اعیان الشیعه، ج1، ص589 .
49) صحیفه نور، ج20، ص190 .
50) نک: بحارالانوار، ج 44، ص 325، و نیز الفتوح، ج 5، ص 14 .
51) تاریخ طبرى، ج3، ص280 و اعیان الشیعه، ج1، ص590 و نیز بحارالانوار، ج44، ص340 .
52) صحیفه نور، ج20، ص191 .
53) همان، ج1، ص174 .
54) همان، ج4، ص16 .
55) بحارالانوار، ج44، ص364 . و اعیان الشیعه، ج1، ص593 .
56) همان .
57) چهل حدیث، ص242 . براى آگاهى از حدیث نک: بحارالانوار، ج44، ص313 . و نیز: ص328 .
58) صحیفه نور، ج17، ص58 .
59) مقتل خوارزمى، ج1، ص196 .
60) از جمله نگاه کن: بحارالانوار، ج44، ص313 و 328 . و الفتوح، ج5، ص20 و نیز: موسوعة کلمات الامام الحسین (ع)، ص286 .
61) تاریخ ابن عساکر، (ترجمة الامام الحسین (ع))، ص211 . نزدیک به همین نقل: العوالم، ج17، ص218 .
62) اللهوف، ص12 . و نیز موسوعة کلمات الامام الحسین (ع)، ص 291 .
63) نک: موسوعة کلمات الامام الحسین (ع)، ص 296 .
64) صحیفه نور، ج4، ص15 .
65) نک: بحارالانوار، ج44، ص329 .
66) همان، ج45، ص9 . در نقل دیگر، این جمله با کمى اختلاف در تعبیر آمده است: «الا و انى زاحف بهذه الاسرة على قلة العدد و کثرة العدو و خذلة الناصر» .
67) صحیفه نور، ج15، ص148 .
68) بحارالانوار، ج101، ص331 .
69) همان، ص177، و نیز نزدیک همین مضمون، ص210 .
70) صحیفه نور، ج2، ص11 .
71) همان، ج17، ص61 .
72) همان، ج9، ص57 .
73) بحارالانوار، ج 44، ص381، مقتل خوارزمى، ج 2، ص 5 .
74) نک: تاریخ طبرى، ج4، ص304 .
75) صحیفه نور، ج10، ص31 .
یکى از محورهاى قابل توجه در موضوع عاشورا که تاکنون نیز کمتر به آن پرداخته شده، بررسى تاثیر و نقشى است که این رکتبزرگ در فقه سیاسى ما داشته است که این مقاله جهت تبیین آن سامان یافته است .
آنچه دراین مقاله مورد نظر است، نه احکام فقهى مربوط به عاشورا و نه تحلیل فقهى انگیزه و ماهیت عاشورا بلکه بررسى و ارزیابى این موضوع است که فقهاى ما از چه منظرى به عاشورا نگریستهاند و حرکت امام به عنوان سیره عملى معصوم چه نقشى در فقه سیاسى آنان داشته است .
نویسنده پس از یک مقدمه در باب علت طرح این موضوع در فقه سیاسى و محدوده آن، به تبیین انعکاس حرکت امامحسین (ع) در فقه سیاسى و بازگویى نوع استناد به آن، نقش آفرینى در دیدگاه فقهاى شیعه تحت عناوین: گمان به زنده ماندن، شهادت و قتل شرافتمندانه، شوق به شهادت، دفاع از اصل دین و حفظ مذهب، راز نهفته و مسئولیت ویژه و قیام براى تشکیل حکومت اسلامى، پرداخته و ضمن مستند سازى دیدگاههاى یاد شده، آنها را مورد ارزیابى و نقادى علمى قرار داده است .
دیدگاههاى یاد شده مربوط به فقهاى بزرگوار شیعه، سید مرتضى، امینالاسلام طبرسى، علامه حلى، شهید ثانى، محقق ثانى، صاحب ریاض، صاحب جواهر و حضرت امام خمینى «قدس سرهم الشریف» مىباشد .
اشاراتى چند
یکم . گستره عاشورا و فرهنگ آن
حرکتسیدالشهدا (ع) که اینک با محوریت «عاشورا» از آن یاد مىکنیم، در مقایسه با بسیارى حرکتها و قیامهاى دیگر که پیش از آن یا پس از آن رخ داده، از نظر حجم حوادث و سیر تاریخى آن، بسى محدودتر و کتاب تاریخ آن بسى کوچکتر است اما حیاتآفرینى و راهگشایى آن و نقشى که در تاریخ اسلام ایفا کرده و الگویى که در حرکتهاى اصلاحگرانه و مبارزه با ستم و تبعیض و جهاد براى اقامه حق و حاکمیت دین بر جاى گذاشته و تحولى که در نوع نگرش به زندگى و حیات انسانى ایجاد کرده است، بسى فراتر از نقشآفرینى یک حرکت محدود، در یک مقطع زمانى خاص و در گوشهاى از سرزمین پهناور اسلامى مىباشد . حرکت امامحسین (ع) از موضعگیرى در مواجهه با دعوت به بیعتبا یزید توسط حاکم مدینه، تا سرانجام شهادت، چند ماه بیشتر به درازا نکشید اما جانمایه حرکت که بسان روح کلى قیام در همه اجزاى آن جارى و سارى است از یک سو و حجم حوادث و قضایایى که در آن فاصله زمانى محدود با محوریت امام (ع) از مدینه تا مکه و از مکه تا کوفه و کربلا و دنباله آن تا شام و سپس مدینه اتفاق افتاد از سوى دیگر، آن قدر بزرگ و در جهات مختلف قابل توجه و اهتمام هست که هنوز پس از آن قرنها و پس از آن همه نگارش و تحقیق و آن همه روشنگرى که توسط صاحبنظران و پژوهشگران بر اساس منابع تاریخى و موازین تحقیق و تحلیل در قضایاى از این دست، صورت گرفته، و علاوه، به خاطر تاثیرى که بازگویى و تبیین علمى عاشورا در سلوک اجتماعى و سیاسى و رفتار دینى جامعه اسلامى دارد، همچنان بلکه همواره مىتواند و باید به عنوان یک موضوع زنده و حیاتى محل توجه پژوهشگران در حوزههاى مختلف تاریخى، اجتماعى، کلامى و فقهى مىباشد .
به ویژه که فرجام عاشورا، شکل گرفتن فرهنگى نوین با ویژگیهاى خاص خود در میان جامعه گستردهاى بود که هویت اسلامى بویژه شیعىاش، آن را از دیگر تمدنها و فرهنگها متمایز مىساخت . فرجام تاریخى و دستاوردهاى ماندنى عاشورا، در طول دههها و سدههاى پس از خود، به جریانى هویتبخشید که امروز مىتوانیم و باید از آن به عنوان «فرهنگ عاشورا» نام ببریم . نگاهى گذرا به حجم گزارشها، تحلیلها و آثارى که در طى قرون گذشته و زمان معاصر بازگوکننده زوایاى مختلف این فرهنگ است گویاى عظمت، جامعیت، عمق و اصالتى است که عاشورا توانسته استبه این فرهنگ بدهد . بسیارى از مقولههاى اجتماعى و انسانى، و حجم وسیعى از ریزترین مسایل «زندگى بر میزان اسلامى» را مىتوان در این فرهنگ شاهد بود و از آن براى چگونگى سلوک و تعامل اجتماعى و سیاسى و حتى اخلاقى خود آموخت .
تلاش پیشوایان معصوم (ع) در احیاى عاشورا و گسترش و آموزش منطق حسینى و نصبالعین سازى آن در سراسر زندگى، از هنگام زاده شدن که کام نوزاد با طعم خاک کربلا آشنا مىشود تا آخرین لحظات «جدایى» از میان جمع مردمان که در قبر خویش با خاک کربلا «همراه» مىگردد، همه و همه در جهت الگوسازى «فرهنگ عاشورا» و تقویت و گسترش نقشآفرینى آن در حیات دین و دینداران بوده است .
دوم . اجتهاد در ماهیت و الگوسازى عاشورا
تحلیل و ارزیابى حرکتبىنظیر سیدالشهدا (ع) که از همان آغاز، نگاههاى متفاوتى را متوجه خود ساخت و در اوان شکلگیرى خود از سوى دوستان و دشمنان با برخوردها و تفسیرها و ارزیابىهاى چندى مواجه شد تا اینک که پس از قرنها، هزاران کتاب و رساله و مقاله را به خود اختصاص داده، طبعا یک نگاه و در یک جهت نیست . خوشبختانه تاریخنگارى و وقایعنویسى حرکت امام (ع) در مقایسه با بسیارى حرکتهاى سیاسى و اجتماعى دیگر و علىرغم انگیزهاى که قدرتهاى وقت در سرپوش گذاشتن بر آن و تحریف آن داشتهاند و این امر طبعا در تاریخنگارى عاشورا تاثیر مىگذاشته، از حجم قابل توجه و راهگشایى برخوردار است ولى با این همه یک منشا براى تحلیلها و دیدگاههاى مختلف در تفسیر و ارزیابى این حرکت، فقر نسبى منابع و مستندات تاریخى آن است . عامل عمده دیگر، نگاههاى متفاوتى است که تحلیلگران و پژوهشگران در نگاه به این واقعه داشتهاند، و هر یک از منظرى خاص و دیدى مخصوص به آن نگریستهاند . اینکه منشا اختلاف نگاهها در این باره چیست، پرسشى است که در جاى دیگر باید به آن پرداخت، اما مرورى اجمالى بر آنچه درباره حرکت امام (ع) نگاشته شده یا در اذهان موجود است، بخوبى نشان مىدهد که در ابعاد مختلف کلامى، تاریخى، و فقهى حرکت، تفسیرها و دیدگاههاى متفاوتى وجود دارد که بخشى از آن در تعارض با یکدیگر و البته بخشى نیز قابل جمع است . این تفاوت دیدگاه را مىتوان در فقه سیاسى و نحوه تحلیل حرکت امام (ع) نیز مشاهده کرد .
طبیعى است این اختلافها بویژه اگر به سطح تعارض و تنافى برسد، در اصل الگوسازى و چگونگى آن نقش دارد . چرا که در نقشآفرینى عاشورا و الگویى که از آن ارائه مىدهیم، بسیار تفاوت است که به عنوان مثال، کشته شدن حضرت (ع) را یک امر ناخواسته و بدون پیشبینى قبلى بشماریم و یا آن را طراحى شده از پیش و به عنوان هدف نهایى بدانیم، و یا یک هدف میانى و در جهتشکلگیرى حاکمیتسیاسى حق و تشکیل حکومت اسلامى، و یا اساسا امرى کاملا شخصى و دور از دسترس فهم ما که طبعا باید در چارچوب موازین موجود ارزیابى و داورى کند . و یا در نگاه دیگر، آن را قابل فهم، ولى گزینش آن را تنها به خواست امام (ع) و روحیه شهادتطلبى ایشان ارجاع دهیم . یعنى انتخاب راهى که مىتوانست غیر از این باشد و اگر رفتارى چون برادرش امامحسن (ع) نیز پیشه خود مىساخت معذور بود و مصیب و مثاب . و اینها همه، نگاههاى فرضى و خود ساخته نیست، بلکه اشارهاى استبه آنچه در نگاه صاحب نظران بویژه فقهاى ارجمند آمده است و شرح آن خواهد آمد .
سوم . انعکاس عاشورا در فقه سیاسى
یکى از محورهاى قابل توجه در موضوع عاشورا، که تاکنون نیز کمتر به آن پرداخته شده، بررسى تاثیر و نقشى است که این رکتبزرگ در فقه سیاسى ما داشته است . یک نگاه به جنبه فقهى عاشورا، همان است که به صورت گسترده در ابوابى چند از عبادات و بر اساس متون روایى، مورد توجه فقهاى عظام قرار گرفته و آن همه آداب و سنن و احکام در فصول مختلف نماز و زیارات و روزه و طهارت و مانند آن را ویژه خود ساخته است و همه فقها نیز طبعا به آن پرداخته و در ابواب مختلف فتوا دادهاند . یک نگاه به بعد فقهى نیز در عرض تحلیلها و ارزیابىهاى تاریخى، اجتماعى و کلامى واقع شده و مىشود و اصل حرکت امام (ع) را در چارچوب موازین فقهى بررسى مىکند تا نشان دهد قیام امام (ع) از نقطه نظر فقهى، چه صورتى دارد و در کدام جایگاه قرار مىگیرد و در واقع حرکت امام (ع) را بر اساس موازین موجود فقهى چگونه باید تفسیر و تحلیل کرد؟ چنان که مىتوان همین پرسش را از نقطه نظر تاریخى و اجتماعى داشت و یا آن را از نظر کلامى و در محدوده بحث علم امامت مطرح ساخت . اما از منظر فقهى مىتوان نگاه سومى نیز برخاسته از نگاه دوم، به حرکت امام (ع) داشت و آن نقشى است که در فقه موجود و در کلمات فقهاى عظام داشته است و چگونگى طرح و تحلیل آن به عنوان یک مستند فقهى و در واقع به مثابه مصداقى از سنت عملى معصوم (ع) . این همان بعدى از عاشورا است که علىرغم اهمیتى که دارد کمتر به آن پرداخته شده و اینک وجهه اصلى این مقاله قرار گرفته است .
بنابراین آنچه در این مقاله، مورد نظر است نه احکام فقهى مربوط به عاشورا و نه تحلیل فقهى انگیزه و ماهیت عاشورا، بلکه بررسى و ارزیابى این موضوع است که فقهاى ما از چه منظرى به عاشورا نگریستهاند و حرکت امام (ع) به عنوان سیره عملى معصوم، چه نقشى در فقه سیاسى آنان داشته است؟
نمونه پیشین این مستندسازى بهرهجستن فقیهان شیعه و سنى، از موضع امیرالمؤمنین (ع) در برخورد با باغیان بهویژه ناکثین جمل و چگونگى تعامل حضرت با آنان در آغاز، میانه و پایان جنگ است که در فقه به عنوان دلیل عمدهاى بویژه براى فقهاى سنى مطرح شده و مورد استناد قرار گرفته است، چرا که تا آن روز، نه در زمان پیامبر اکرم (ص) و نه در دوره خلفاى پیشین، نمونهاى قابل استناد در اندازه جنگ با باغیان رخ نداده بود .
چهارم . بازتاب محدود در نگاه فقها
مراجعه به متون فقهى شیعه نشان مىدهد که تنها تعدادى انگشتشمار از فقهاى برجسته شیعه، در میان مستندات فقهى خود، به موضوع قیام و اقدام سیدالشهدا (ع) پرداخته و به عنوان یک دلیل فقهى به ارزیابى آن نشستهاند . اینکه چرا نگاه به عاشورا به عنوان یک مستند فقهى، محدود به این جمع فقیهان شده و فقهاى دیگر در کتابهاى استدلالى خود سخنى از آن به میان نکشیدهاند، پرسشى است قابل اهتمام . آیا از آن رو بوده است که در بخش مورد نظر، ادله به اندازه کافى موجود و گویا بوده و نیازى به افزودن سیره عملى امامحسین (ع) وجود نداشته است؟ این پاسخ هر چند احتمال مىرود ولى قانع کننده نیست چرا که فقهاى دیگر که از اقدام حضرت نیز سخن گفتهاند، نوعا از منظر دلیل مخالف و مصداق نقض به آن پرداختهاند و طبعا این گونه موارد نمىتواند به عذر وضوح مطلب، مسکوت بماند .
آیا به این علتبوده است که ماهیتحرکت امام (ع) و واقعیت آن براى این دسته از فقها روشن نبوده است و ابهام موضوع باعث عدم طرح آن شده است؟
آیا به این دلیل متعرض آن نشدهاند که آن را امرى کاملا ویژه حضرت دانسته و اساسا از محدوده و فضاى ادله فقهى بیرون مىشمردهاند؟
و یا صرفا ناشى از یک اتفاق و غفلت است که حرکت امام (ع) در استدلال فقهى آنان، جایگاهى نیافته است؟
البته با توجه به احتمالات یاد شده مىتوان قضاوت یکسانى درباره همه این فقیهان در بیان علت نپرداختن به این موضوع نداشت ولى به هر حال این پرسشى است قابل پىگیرى که چرا فقهاى بزرگوار در مثل موضوع بغى و احکام باغیان، به رفتار و سیره امیرالمؤمنین (ع) استناد جستهاند اما تنها چند نفر محدود از، آنان اقدام سیدالشهدا (ع)، را به عنوان یک مستند فقهى قابل بررسى دانستهاند . بهعنوان مثال فقیه عظیمالشان، شیخ طوسى «قدس سره» در بسیارى از احکام بغات به تفصیل و حتى با شرح برخى جزئیات جنگ جمل و برخورد با خوارج، به استدلال مىپردازد، (1) اما در مباحثى چون «هدنه» در جهاد و امر به معروف و نهى از منکر که مىتوان به نوع اقدام امامحسین (ع) در عاشورا نیز پرداختسخنى به میان نیاورده است و براى اولین بار، در قرن ششم مفسر فقیه، امینالاسلام طبرسى، از منظر فقهى آن هم در تفسیر خویش به این موضوع مىپردازد . البته اینکه تحلیل حرکتسیدالشهدا (ع) بر اساس موازین کلى فقهى اهل سنت چگونه است و آیا در خصوص اقدام حضرت ارزیابى و تحلیلى از این منظر صورت گرفته یا نه، از محدوده این مقاله بیرون است و نیازمند بررسى جداگانه .
از طرف دیگر این پرسش را نیز باید مطرح کرد که چرا استناد به سیره سیدالشهدا (ع) در همین جمع محدود از فقهاء نیز نوعا محدود به بحث «هدنه» و حداکثر «کتاب جهاد» شده است؟ آیا در ابواب دیگرى از فقه نمىتوان به وجوهى از حرکت امام (ع) استناد جست؟ البته در کتابهاى فقهى شیعه، بخش مستقلى در عرض سایر ابواب فقهى، به موضوع حکومت اسلامى و مبانى و وظایف نظام سیاسى اسلام اختصاص داده نشده است ولى آیا جاى طرح سیره سیاسى امام (ع) در حرکت عاشورا، در ابوابى چون امر به معروف و نهى منکر و دفاع نیز وجود ندارد؟ و اساسا بایسته استبررسى شود که اقدام امام (ع) به عنوان یک مستند فقهى احتمالى، در کدام یک از ابواب و مسائل فقه مىتواند مطرح شود؟
پنجم . شیوه بررسى انعکاس عاشورا در فقه
بررسى انعکاس و تاثیر مستقیم عاشورا در مباحث فقهى فقیهان از منظر سوم، را مىتوان بر اساس سیر تاریخى آن پى گرفت; به این گونه که از امینالاسلام طبرسى به عنوان آغازگر طرح - بر حسب بررسى و جستجوى نویسنده - آغاز کرد و سپس به ترتیب تاریخ، آن را تا دوره معاصر دنبال کرد; دورهاى که فقیه برجسته و نام آورى چون حضرت امامخمینى، سرآمد آن است و رهبرى و «فقه عاشورایى» وى، توانست نظامى دینى و حکومتى اسلامى را جایگزین رژیمى نامشروع و وابسته سازد .
شیوه دیگر آن است که بر اساس نوع تحلیل و تفسیر این دسته فقها و موضعى که در فقه در برابر آن گرفتهاند، به طرح دیدگاهها پرداخته شود . آنچه در این مقاله آمده استبر محور روش دوم و حتىالامکان رعایت ترتیب تاریخى آن است و خواننده مىتواند سیر تاریخى آن را بر اساس همین طرح دنبال کند . مقدمهاى که پیش از پرداختن به این دیدگاهها خواهد آمد، جایگاه طرح موضوع عاشورا در فقه و استناد به آن را بیان مىکند .
در این میان فقیه فرزانه، حضرت امامخمینى «سلامالله علیه» ، هر چند داراى یک دوره فقه استدلالى مکتوب نیستند اما دیدگاهى که در تحلیل و تفسیر فقهى حرکتسیدالشهدا (ع) بیان کردهاند و منظرى که ایشان به عاشورا دارند، از برجستگى و قوت و جامعیتى متمایز برخوردار است . و این چنین است که کارایى عاشورا و منطق حسینى در نگاه ایشان به بنیانگذارى یک نظام سیاسى مشروع و قدرتمند ختم مىشود و دستاورد عملى نگاه دیگر فقیهان، علىرغم فقه برجسته و وارستگى خودشان، در سطحى محدود متوقف مىگردد .
آنچه هدف اصلى این مقاله است، تبیین انعکاس حرکت امامحسین (ع) در فقه سیاسى و بازگویى نوع استناد به آن و نقشآفرینى در دیدگاه فقهاى بزرگوار است و نه به جهات دیگر . با اینهمه به صورت بسیار محدود و مجمل به ارزیابى و نقادى و مستندسازى دیدگاههاى یاد شده پرداختهایم، با این امید که صاحبنظران حوزه فقه و فقاهت در مباحث فقهى خویش، عهدهدار تحلیل و ارزیابى تفصیلى و بسط بحث درباره ماهیتحرکت آن حضرت گردند و ارزش و تاثیر آن در مباحث فقهى مربوطه را کمتر از ظواهر برخى روایات شریف نشمارند .
جایگاه بحث
پیش از بازگویى دیدگاه فقها درباره عاشورا و چگونگى استناد آنان به حرکت امام (ع) لازم است جایگاه بحث و علت طرح این موضوع در فقه سیاسى بیان شود; تا از یک سو محدوده بحث و حوزه تاثیرگذارى آن در کلمات فقها روشن شود و از سوى دیگر نشاندهنده این امر نیز باشد که این دسته از فقها نیز نوعا در استناد به عاشورا، آن را محدود به یک باب ساختهاند و در بابهایى چون امر به معروف و نهى از منکر و مراتب آن و یا در فصل دفاع، از آن سخن نگفتهاند .
از جمله مباحثى که در فقه سیاسى، در بخش جهاد، مورد بررسى و بحث قرار گرفته است موضوع «آتش بس» و قرارداد صلح با دشمن و ترک جنگ است که در فقه با عنوان «هدنه» و «مهادنه» از آن نام برده شده و فصلى از بحث جهاد را به خود اختصاص داده است و تعریف مستقلى نیز از آن کردهاند . محقق اول، صاحب کتاب گرانسنگ شرایعالاسلام، متوفاى 676ه . ق، آن را به «پیمان بر ترک جنگ در مدت مشخص» تعریف کرده است:
«هى المعاقدة على ترک الحرب مدة معینة .» (2)
نزدیک به همین تعریف را علامه حلى، متوفاى 726ه ق ارائه کرده است:
«هى المعاقدة على ترک الحرب مدة من غیر عوض .» (3)
منظور از قید «بلاعوض» نیز عدم شرطیت و اعتبار «عوض» در چنین پیمانى است نه اینکه «عدم عوض» شرط صحت آن باشد . (4)
اینکه پیمان «مهادنه» چه حکمى دارد و در شرایط گوناگون، چگونه است، پرسشى است که فقهاى ما با توجه به منابع موجود و دلیلهاى متعددى که از کتاب و سنت در این موضوع در دست استبه بحث درباره آن پرداختهاند . محدوده زمانى و شرایط لزوم پایبندى به آن، و نیز عوامل دیگرى که مىتواند در اصل و فرع آن دخالت داشته باشد، مسائلى چون قوت و ضعف مسلمانان، مصلحتاندیشى عمومى و غیبت امام معصوم (ع) و حتى شیفتگى به شهادت، به عنوان مسائل بیرونى، در کنار ظواهر ادله و نصوص موجود، مورد توجه فقیهان قرار گرفته است . آنچه در این بحث مىتواند نمایى کلى را در تبیین چگونگى راهیابى حرکت امامحسین (ع) به فقه، به دست دهد، پرداختن به همه این مسائل نیست، بلکه تنها نگاهى کلى به مجموعه ادلهاى که در اصل بحث و فروع آن مورد استناد و رد و پذیرش دیدگاهها قرار گرفته، هر چند به اجمال، مىتواند فضاى بحث و مدخل بازتاب عاشورا در فقه سیاسى را روشن کند . کما اینکه اگر الگوسازى از حرکت امام (ع) و تبیین منطق حسینى، براى عمل را یک امر شدنى و لازم بدانیم، توجه به ادله و نصوصى که در سیره حضرت (ع)، در همین محدوده بحث مهادنه مورد استناد فقهاى عظام قرار گرفته، امرى ناگزیر خواهد بود چرا که الگوسازى از یک رویداد که بانى و محور آن، کسى است که جز به خواستخدا و جز در چارچوب اسلام، قدم بر نمىدارد و اساسا اسلام مجسم و قرآن ناطق است، نشاندهنده قاعدهپذیرى و قانونمندى آن رویداد است و طبعا سازگار با دیگر متون دینى و ادله و نصوص خواهد بود و در قاعدهمند کردن و الگوسازى از آن، چارهاى جز پرداختن به نصوص و متون دیگر، اعم از موافق و مخالف، نیست .
از جمله آیاتى که در بحث «هدنه» به آنها استدلال شده و اشاره رفته اینهاست:
«و ان جنحوا للسلم فاجنح لها .» (5) «و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکة .» (6) «و قاتلوا فى سبیل الله الذین یقاتلونکم .» (7) «یا ایها الذین آمنوا قاتلوا الذین یلونکم من الکفار و لیجدوا فیکم غلظة .» (8) «الا الذین عاهدتم من المشرکین ثم لمینقصوکم شیئا و لم یظاهروا علیکم احدا فاتموا عهدهم الى مدتهم .» (9) «فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم .» (10) «فما استقاموا لکم فاستقیموا لهم .» (11) «قاتلوا الذین لا یؤمنون بالله و لا بالیوم الآخر و لا یحرمون ما حرم الله و رسوله و لا یدینون دین الحق من الذین اوتوا الکتاب حتى یعطوا الجزیة عن ید و هم صاغرون .» (12) «و اما تخافن من قوم خیانة فانبذ الیهم على سواء ان الله لا یحب الخائنین .» (13) «فلا تهنوا و تدعوا الى السلم و انتم الاعلون و الله معکم .» (14)
علاوه بر آیات یاد شده، مواردى از سیره پیامبر اکرم (ص) و قضایاى تاریخى، مورد استناد قرار گرفته است . طبیعى است در نگاه فقها، همان گونه که نوع استناد به این موارد مختلف است، سطح دلالت و استناد نیز متفاوت است ولى در مجموع مىتواند نشاندهنده جایگاه استناد به سیره امامحسین (ع) در قضیه کربلا باشد . از جمله موارد اخیر اینهاست:
1 . جریان صلح پیامبر (ص) در حدیبیه; (15)
2 . مصالحه پیامبر (ص) با اهل نجران در مقابل دو هزار حله; (16)
3 . پیشنهاد پیامبر (ص) به عیینة بن حصین در روز جنگ احزاب، براى جدا شدن خود و قبیله غطفان از سپاه ابىسفیان، در برابر دریافتیکسوم خرماى انصار; (17)
4 . پیشنهاد مشابه از سوى حرث بن عمرو، رئیس قبیله غطفان براى دست کشیدن از جنگ و دریافتبخشى از خرماى مدینه در برابر آن، و پاسخ پیامبر (ص) به اینکه لازم استبا سران انصار در این باره مشورت کند . (18)
5 . موضع قاطع گروه اعزامى پیامبر (ص) به قبیله هذیل، براى تبلیغ و هدایت آن قبیله، و مقاومت آنان تا سر حد شهادت در برابر شبیخون دشمن، چنان که شرح بیشتر آن خواهد آمد . (19)
6 . پذیرش مصالحه توسط حضرت امام مجتبى (ع) ; (20)
افزون بر این موارد، استناد به عدم مصالحه حضرت سیدالشهدا (ع) و ایستادگى تا شهادت خود و یاران و اسارت خانواده است که در سخن برخى فقها از جمله صاحبجواهر، که موارد یاد شده نیز همه در کلام وى آمده، به آن استناد شده است . همان گونه که مفاد کلى آیات یاد شده به دو دسته کلى پذیرش و عدم صلح و آتشبس تقسیم مىشود، موارد یاد شده از سیره نیز دو گونه است . آنچه مربوط به گروه اعزامى به قبیله هذیل و نیز اقدام امامحسین (ع) مىباشد در جهت مقابل بقیه موارد است . سخن فقهاى بزرگوار نیز در حکم مهادنه و شرایط آن بر اساس همین ادله شکل گرفته است . اینکه «هدنه» واجب استیا جایز و شرایط هر یک چیست، برخاسته از نحوه جمع میان ظواهر دلیلهاى یاد شده است که به دو بخش کلى تقسیم مىشود . دستهاى چون «و ان جنحوا للسلم فاجنح لها» و مصالحههاى پیامبر (ص) هدنه را لا اقل جایز و در شرایطى واجب مىکند، مثل «و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکة» و دستهاى چون «فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشرکین» و عدم مصالحه سیدالشهدا (ع)، مقاتله و عدم هدنه را مطلقا جایز مىسازد، چه توان لازم وجود داشته باشد و چه نباشد .
ورود تحلیل حرکتسیدالشهدا (ع) به فقه درست از همین نقطه است که آن دسته از فقها که به مقتضاى ادله نقلى و عقلى، در شرایط عدم توانایى براى مقابله و مقاتله با دشمن، قائل به وجوب هدنه و ترک جنگ شدهاند و آن را مطابق موازین و قواعد موجود فقه شمرده و معرفى کردهاند، طبعا باید به این دسته از ادله که ظاهرى غیر از این دارد، پاسخ بگویند . یکى از آن ادله عدم مصالحه سیدالشهدا (ع) و ایستادگى تا شهادت است که علىرغم کمى نیرو و عدم توانایى مقابله با سپاه دشمن صورت گرفت .
چگونگى تحلیل فقهى این دو دسته دلیل و جمع میان آنها از جمله مقایسه حرکت امام (ع) با ظواهر دیگر ادله که وجوب پذیرش صلح و ترک مخاصمه را مىرساند، بیانگر دیدگاه فقهى این فقیهان درباره حرکتسیدالشهدا (ع) است و میزان استناد به آن و نقشى که در استدلال آنان ایفا کرده را نشان مىدهد و در مجموع گویاى بازتاب حرکت تاریخى امام (ع) در فقه سیاسى فقهاى عظام مىباشد .
اینک با این مقدمه مىتوانیم به بازگویى نگاه فقهاى یاد شده بپردازیم، با این توضیح لازم که اگر در نگاه یک فقیه در تحلیل و ارزیابى حرکت امام (ع) به چند عامل و عنصر توجه شده، توجه مقاله بیشتر به آن عامل و فراز سخن است که دیدگاه وى را از دیگران متمایز مىسازد .
تحلیلهاى موجود در سخن فقیهان
یکم . گمان به زنده ماندن
یکى از نخستین تحلیلهاى فقهى در میان دانشمندان شیعى، دیدگاهى است که فقیه و مفسر فرزانه امینالاسلام طبرسى، صاحب تفسیر ارزشمند مجمعالبیان، متوفاى 548 هجرى، آن را مطرح ساخته است . طرح دیدگاه ایشان، هر چند با تفسیر ارزشمند خویش شهرت یافته، هم از آن رو است که فقیهى توانا بوده است و ویژگى فقاهت وى را هم با مراجعه به تفسیر مجمعالبیان مىتوان پى برد که حضرت امامخمینى نیز از آن به نیکى یاد کردهاند (21) و هم صاحبان رجال و شرح حال نویسان بر آن تاکید جستهاند . و هم از آن رو که نظریه وى به روشنى مىتواند پیشینهاى براى دیدگاه علامه حلى باشد که دیدگاهى خاص است و شرح آن خواهد آمد .
مرحوم طبرسى در تفسیر آیه «و انفقوا فى سبیل الله و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکة و احسنوا ان الله یحب المحسنین» (22) که فرازى از آن در بحث «هدنه» نیز مورد استدلال قرار گرفته، همانند دیگر مفسران، احتمالات و وجوهى را مطرح کرده است . اختلاف مفسران در بیان مقصود آیه، برخاسته از وجه ارتباط میان «امر» به انفاق و «نهى» از افتادن در هلاکت و معناى به هلاکت افتادن است . اجمالى از دیدگاهها این است که برخى منظور آیه را این شمردهاند که شما در راه خدا انفاق کنید و با ترک آن موجب هلاکتخودتان نشوید، چرا که مایه غلبه دشمن بر شما خواهد شد . عدهاى نیز مفاد آن را همان معناى رایج در اذهان دانستهاند که شما بىگدار به دل دشمن نزنید و در حالى که توان مقابله و دفع دشمن را ندارید خود را در معرکه و هلاکت نیافکنید . پارهاى مفسران نیز اساسا آن را از بحث جهاد جدا دانسته و مفاد آن را تاکید بر میانهروى در انفاق براى دور ماندن از سختى و هلاکت فقر و بىچیزى شمردهاند .
مرحوم طبرسى، منافاتى میان این احتمالات و گفتهها نمىبیند و از این رو در نگاه ایشان، مناسبتر مىنماید که آیه بر همه وجوه یاد شده حمل شود . سپس به استنتاج فقهى از فراز «و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکة» مىپردازد و مفاد آن را در سه زمینه مطرح مىکند:
1 . هر اقدامى که احتمال خطر جانى در پى داشته باشد حرام است .
2 . امر به معروف و نهى از منکر را مىتوان در صورت خوف و احتمال خطر، ترک کرد، زیرا یکى از مصداقهاى «افتادن در هلاکت» است .
3 . اگر امام در رویارویى با کفار و باغیان، نسبتبه جان خود یا مسلمانان نگرانى داشته باشد جایز استبا دشمن صلح کند . ایشان براى مورد اخیر به رفتار پیامبر (ص) در صلح حدیبیه و کار امیرالمؤمنین (ع) در صفین و صلح امامحسن (ع) بامعاویه مثال مىزند:
«و فى هذه الآیة دلالة على تحریم الاقدام على ما یخاف منه على النفس و على جواز ترک الامر بالمعروف عند الخوف لان فى ذلک القاء النفس الى التهلکة، و فیها دلالة على جواز الصلح مع الکفار و البغاة اذا خاف الامام على نفسه او على المسلمین کما فعله رسول الله (ص) عام الحدیبیة و فعله امیرالمؤمنین (ع) بصفین و فعله الحسن (ع) مع معاویة من المصالحة لما تشتت امره و خاف على نفسه و شیعته .»
ملاحظه مىکنید که این فقیه و مفسر برجسته، مفاد این فراز آیه را، حرمت هر نوع اقدامى مىداند که ضررى را متوجه جان آدمى سازد . و از همین رو مىتوان بلکه باید براى دفع ضرر، از انجام وظیفه امر به معروف و نهى از منکر دست کشید و یا با دشمن مصالحه کرد . با این حساب حرکت امامحسین (ع) که به شهادت ایشان ختم شد، در ظاهر، در هر سه نقطه بر خلاف این نتیجهگیرى خواهد بود . از این رو، ایشان با طرح این اشکال و پرسش، دو احتمال را مطرح مىکند تا از این طریق اقدام امام (ع) به گونهاى تفسیر و تحلیل شود که با مفاد آیه شریفه و نتیجهگیرى یاد شده که در نگاه ایشان امرى قطعى است، منافاتى نداشته باشد . احتمال دوم ایشان، را پیش از وى در سخن سیدمرتضى نیز شاهدیم و پس از وى نیز در کلام محقق ثانى منعکس شده است که در ادامه بازگو خواهیم کرد . اما پاسخ نخست ایشان، سخنى سؤالانگیز و از نقطه نظر کلامى، براى آنان که معتقدند امام (ع) از آغاز، به خوبى فرجام حرکت و سرنوشتخویش را مىدانسته، غیر قابل پذیرش است . و این اعتقادى غالب است و اکثریت قاطع صاحبنظران شیعى بر این باورند و شاهد آن را افزون بر آنچه در مباحث کلامى امامت آمده، متون موجود تاریخى و روایى مىشمارند که گواه آگاهى کامل سیدالشهدا (ع) از سرانجام قیام و حتى جزئیات این حرکت مىباشد . البته ظاهر سخن بزرگانى چون شیخ مفید، متوفاى 413ه ق و شاگردان وى، سیدمرتضى، متوفاى 436ه ق، و شیخ طوسى، متوفاى 460ه ق، گفته مرحوم طبرسى را همراهى مىکند که اینک از محدوده این مقاله بیرون است (23) . و به هر حال، پیشینه نگاه مرحوم طبرسى در طرح پاسخ نخست را باید همان مباحث و دیدگاههایى دانست که در برخى آثار کلامى آن بزرگان وجود دارد و همه پیش از وى رحلت کردهاند . (24)
متن سخن مرحوم طبرسى در بیان اشکال و پاسخ یاد شده، که آن را بدون فاصله، پس از فراز پیشین آورده چنین است:
«فان عورضنا بان الحسین (ع) قاتل وحده، فالجواب ان فعله یحتمل وجهین: احدهما انه ظن انهم لا یقتلونه لمکانه من رسول الله (ص) و الآخر انه غلب على ظنه انه لو ترک قتالهم قتله الملعون ابنزیاد صبرا کما فعل بابنعمه، فکان القتل مع عز النفس و الجهاد اهون علیه .» (25)
مفاد سخن طبرسى این است که اگر کسى گفته ما در تفسیر و تحلیل آیه «و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکة» را که پیشتر ذکر شد، با این خردهگیرى مقابله و خدشه کند که پس چرا امامحسین (ع) به تنهایى جنگید در حالى که نباید خود را به این مهلکه مىانداخت، پاسخ آن را به دو شکل مىتوان داد; چرا که درباره اقدام امام (ع) دو احتمال مىرود: یکى اینکه امام (ع) گمان مىکرد به خاطر نسبتى که با پیامبر (ص) دارد و جایگاهى که در چشم پیامبر (ص) داشت، در هر حال او را نخواهند کشت، و احتمال دیگر آنکه این گمان را داشت که حتى اگر از نزاع و قتال با آنان نیز روى گرداند و باب مصالحه را بگشاید، با این حال، ابنزیاد ملعون او را اسیر کرده و با وضعى ناگوار خواهد کشت، همان رفتارى که با پسرعمویش مسلم (ع) کردند . این بود که کشته شدن با شرافت و عزت، همراه با جهاد را، بر خود برگزید و آن را راحتتر شمرد .
احتمال دوم ایشان را پس از این جداگانه دوباره بازگو و بررسى خواهیم کرد اما احتمال نخست که آگاهى امام (ع) به رنوشتحرکت و شهادت خویش را، زیر سؤال مىبرد و در حقیقت آن را نفى مىکند، سخنى نیست که بتوان آن را به آسانى پذیرفت و نوع کسانى که در این باره به بحث و پژوهش پرداختهاند، آن را علاوه بر ناسازگارى با مبانى کلامى و اعتقادى، مخالف شواهد و ادلهاى مىدانند که در منابع تاریخى و حدیثى در این خصوص وجود دارد و به گونهاى اطمینانآور، احتمال یاد شده را مردود مىکند . البته مرحوم طبرسى در دو جاى دیگر تفسیر ارزشمند خود به گونهاى کلىتر به اصل موضوع علم امامان (ع) پرداخته است که بازگویى آن از حوصله این بحثبیرون است . (26)
در ارزیابى این ادعا جاى پرداختن تفصیلى نیست اما در پاسخ به سخن ایشان و تاکید بر ضعف آن، از میان ادله و شواهد موجود، افزون بر آنچه در ادامه نیز در تبیین و تحلیل دیدگاه فقهى امامخمینى خواهد آمد، دو نمونه را بازگو مىکنیم:
الف . نامه امامحسین (ع)
ایوب بن نوح - که از شخصیتهاى برجسته شیعه و از وکلاى امام کاظم (ع) و امام رضا (ع) بوده است - از صفوان بن یحیى - که خود از بزرگان و فقهاى شیعه و وکیل حضرت رضا (ع) و حضرت جواد (ع) و پیش امام هشتم (ع) از جایگاه والایى برخوردار بوده است و روایات او در نظر بسیارى از فقها، حتى بدون توجه به اعتبار اسناد روایى پیش از او، مورد قبول است - و او از مروان بن اسماعیل، و مروان از حمزة بن حمران نقل مىکند که در حضور امام صادق (ع)، درباره قیام امام حسین (ع) و عدم همراهى محمد بن حنفیه سخن گفتیم . امام صادق (ع) خطاب به حمزة بن حمران با تاکید بر اینکه حدیثى را که اینک براى تو باز گو مىکنم پس از این جلسه، دیگر درباره آن پرسشى نکن، فرمود: حسین (ع) هنگامى که عازم حرکتشد کاغذى خواست و این نامه را نوشت:
«بسم الله الرحمن الرحیم . من الحسین بن على بن ابىطالب الى بنىهاشم، اما بعد، فان من لحق بى منکم استشهد، و من تخلف لم یبلغ مبلغ الفتح و السلام; (27) بسم الله الرحمن الرحیم . از حسین بنعلى بن ابىطالب به بنىهاشم . اما بعد، هر کس از شماها به من بپیوندد، به شهادت مىرسد، و هر کس باز ماند به جایگاه فتح و پیروزى نخواهد رسید . والسلام .»
ب . سخن امام باقر (ع)
نمونه دوم سخنى از امام باقر (ع) است که مرحوم کلینى آن را با سندى صحیح در دو جاى کتاب کافى آورده است و راوى نخست آن حمران بن اعین شیبانى است که پدر حمزة بن حمران، راوى نمونه قبلى مىباشد . او که نیز شخصیتى بزرگ در میان اصحاب ائمه (ع) به شمار مىرود و در تعبیرى از او به عنوان یکى از حواریون امام باقر (ع) و امام صادق (ع) یاد شده، در جلسهاى علمى با حضور امام باقر (ع) و گروهى از اصحاب حضرت، شرکت داشته است . در این جلسه امام (ع) درباره مقامات علمى ائمه (ع) سخن گفت و از کسانى که ادعاى ولایت دارند ولى شناخت لازم درباره جایگاه والاى علمى آنان ندارند انتقاد کرد . بحث امام (ع) در تبیین شخصیت علمى امامان (ع) و آگاهىایشان از اخبار آسمانها و زمین و همه نیازهاى دینى، این فرصت را براى حمران فراهم آورد که پرسش کلى خود را درباره قیام امیرالمؤمنین (ع) و امام حسن (ع) و امام حسین (ع) و وظیفه الهى که به انجام رساندند ولى با این حال از ناحیه طاغوتیان به قتل رسیده و مغلوب آنان شدند، مطرح کند و علت آن را جویا شود . و به عبارت دیگر پرسش و شبهه وى این بود که اگر آن چنان که درباره علوم و آگاهىهاى امامان (ع) مىفرمایید باشد، پس چگونه است که آن امامان (ع) دچار چنین سرنوشتى شدند که گویا به فرجام کار خویش آگاهى نداشتهاند!
«جعلت فداک، ارایت ما کان من امر قیام على بن ابىطالب و الحسن و الحسین علیهم السلام و خروجهم و قیامهم بدین الله عز ذکره، و ما اصیبوا من قتل الطواغیت ایاهم و الظفر بهم حتى قتلوا و غلبوا؟»
امام باقر (ع) در پاسخ به این پرسش و رفع شبههاى که احتمالا براى حمران و همه یا برخى از اعضاى جلسه پیش آمده بود از جمله فرمود:
«یا حمران! ان الله تبارک و تعالى قد کان قدر ذلک علیهم و قضاه و امضاه و حتمه على سبیل الاختیار (الاختبار خ ل) ثم اجراه . فبتقدم علم الیهم من رسول الله (ص) قام على و الحسن و الحسین علیهم السلام، و بعلم صمت من صمت منا; اى حمران، خداى تبارک و تعالى، آن را بر آنان مقدر و به شکل اختیارى (آزمایشى، خ ل)، حتمى ساخته بود، و بعد آن را جارى ساخت . بنابراین، با آگاهى قبلى از ناحیه رسول خدا (ص) بود که على و حسن و حسین، علیهمالسلام، قیام کردند و هر کس از ما نیز سکوت مىکند با همین آگاهى است .»
آن گاه حضرت (ع)، افزود که اگر آنان از درگاه خداوند، تغییر این وضعیت و نابودى آن ستمکاران را درخواست مىکردند، خداوند اجابت مىکرد و در کمترین فرصت، آن طاغوتها را از میان مىبرد . و اگر آن امامان دچار چنین گرفتارىهایى شدند، به هدف دستیابى به جایگاه و کرامتى الهى بود که خداوند مىخواست آنان بدان دستیابند و نه عقوبت نافرمانى . لذا مبادا که دیدگاهها و آراى این و آن تو را به انحراف بکشاند . (28)
بنابراین علىرغم جایگاه ویژه و احترامى که مرحوم طبرسى همانند بزرگانى چون شیخ مفید، سیدمرتضى و شیخ طوسى دارد، نمىتوان احتمال نخست ایشان در نحوه جمع میان ادله وجوب حفظ جان و حرمت افتادن در مهلکه و اقدام امامحسین (ع) را پذیرفت و به آن تن داد، همان گونه که نمىتوان با ظاهر سخن آن بزرگان پیشین همراهى کرد .
در نگاه مرحوم طبرسى هر چند حرکتسیدالشهدا (ع) در یک احتمال در تعارض با آیه شریفه «و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکة» قرار دارد و آن را به بهاى نفى علم امام (ع) به فرجام قیام توجیه کرده و پاسخ گفته است ولى نگاه دوم ایشان که به پیروى از دیدگاه سیدمرتضى «قدس سره» مطرح شده مىتواند به عنوان یک مبناى کلى در فقه پذیرفته شود و مورد توجه قرار گیرد و آن اینکه، در دوران امر میان ذلت و ننگ و سرانجام کشته شدن در «چنگ» دشمن از یک سو، و ایستادگى و کشته شدن کریمانه و مرگ شرافتمندانه همراه با عزت نفس در «جنگ» با دشمن، ترجیح با صورت دوم است اما اینکه سیدالشهدا (ع) نیز در همین شرایط قرار گرفته بود و آیا اساسا مىتوان اقدام حضرت را با چنین ضابطهاى تحلیل و تفسیر کرد، چنان که مرحوم طبرسى ممکن شمرده، مطلبى است که پذیرش آن مبناى کلى، لزوما به معناى پذیرش این تفسیر و تحلیل نیست . بویژه که حتى با فرض دوم، همچنان این پرسش باقى مىماند که آیا امام (ع) از آغاز مىدانست در چنین شرایطى قرار مىگیرد که یا باید تن به کشته شدن ذلیلانه بدهد یا قتل شرافتمندانه را برگزیند؟ اگر مىدانسته، آیا بر مبناى مرحوم طبرسى و استنتاجى که از آیه «لا تلقوا» کرده است، با مفاد آیه منافات ندارد؟ به نظر مىرسد احتمال دوم، در نگاه آن مفسر ارجمند، بتواند مشکل تنافى با مفاد آیه را مرتفع سازد ولى مشکل نفى آگاهى امام (ع) به سرانجام شهادت که در احتمال اول مطرح شده، همچنان باقى است و طبعا از این نظر، همان اشکال اساسى احتمال نخست، بر احتمال دوم نیز وارد است . از این رو پذیرش سخن طبرسى، در حد همان مبناى کلى محدود مىگردد که در دوران میان دو گونه کشته شدن، ترجیح با قتل شرافتمندانه است و نه تحلیل ایشان در خصوص اقدام امام (ع) . و این خود دستاورد ارزشمندى از اصل بازتاب عاشورا در فقه سیاسى این مفسر عالىمقام به شمار مىرود، هر چند نحوه استدلال ایشان را نپذیریم .
دوم . شهادت و قتل شرافتمندانه
دومین تحلیلى که از اقدام و قیام امامحسین (ع) در عاشورا، در سخن برخى فقهاى عظام آمده، توجیه آن در چارچوب کشته شدن شرافتمندانه و همراه با عزت نفس و دورى جستن از مرگ ذلیلانه است . بازتاب عاشورا در فقه از منظر این تحلیل و تفسیر، بیشتر بر اساس موازین جوانمردى و اخلاق والاى انسانى و ویژگیهاى شخصیتى کسى چون سیدالشهدا (ع) است که نقطه مقابل آن در خطاب امام (ع) با عنوان «ذلت» از آن نام برده شده و آن را به کلى از ساحتشخصیت الهى و اسلامى و نبوى و علوى و فاطمى خویش دور دانسته و کشته شدن با عزت را بر مرگ یا حیات با ذلتبرگزیده است . (29) این تحلیل بر اساس یک ملاک روشن، در دوران امر میان ترک مخاصمهاى که منجر به کشته شدن ذلیلانه در دست دشمن استیا مظنه آن مىرود، و ایستادگى و قتال تا کشته شدن شرافتمندانه در میدان جنگ، بهترین گزینه را، انتخاب راه دوم مىشمارد، چرا که گزینه دیگرى جز همان کشته شدن در اسارت و چنگ دشمن ولى با خوارى و بدون سود جستن از امتیازات جنگ و جهاد، وجود نداشت . در واقع در این نگاه، که نخستینبار بگونهاى در سخن علمالهدى سیدمرتضى، مطرح شده، امام (ع) چارهاى از پذیرش یکى از دو روش یاد شده را نداشت . این همان احتمال دومى است که در کلام امینالاسلام طبرسى نیز آمده است و بعدها یک پایه تحلیل فقیهى چون محقق ثانى، در کتاب فقهى ارزشمند جامعالمقاصد قرار گرفت و به پیروى از ایشان، در سخن صاحبجواهر نیز چنان که خواهد آمد بازگو شد . آنچه مرحوم سیدمرتضى در بحث کلامى خود، بر اساس مبناى خاص خویش که همانند شیخ مفید و شیخ طوسى، آغاز حرکت را با سرانجام پیشبینى شده حتمى شهادت نمىداند، ارائه کرده، پیشدرآمد تحلیل دوم مرحوم طبرسى و تحلیل فقهى محقق ثانى است . سیدمرتضى مىنویسد:
«فلما راى (ع) اقدام القوم و ان الدین منبوذ وراء ظهورهم و علم انه ان دخل تحتحکم ابنزیاد تعجل الذل و العار، و آل امره من بعد الى القتل، التجا الى المحاربة و المدافعة لنفسه، و کان بین احدى الحسنیین: اما الظفر به او الشهادة و المیتة الکریمة; (30) وقتى حضرت (ع)، رفتار آن مردم را دید و ملاحظه کرد که دین را پشتسر انداختهاند و دانست اگر زیر سلطه ابنزیاد قرار گیرد به سرعت گرفتار خوارى و ننگ خواهد شد و در پایان نیز کارش به کشته شدن خواهد انجامید، به جنگیدن و دفاع از خویش ناچار شد و سرانجامش نیز یکى از دو خوشبختى بود: یا پیروزى، و یا شهادت و مرگ کریمانه و با شرافت .»
در واقع با رفتار زشت و ناجوانمردانهاى که ابنزیاد، در برابر امام (ع) پیش گرفته بود حضرت چارهاى جز مقاومت و قتال در برابر خود نمىدید، و این راهى بود که اگر به پیروزى وى بر دشمن نیز در ظاهر ختم نمىشد لااقل شهادت و مرگ شرافتمندانه و جوانمردانه را در پى داشت که در مقایسه با راه دیگر، براى شخصیتى چون حسین (ع) بسى راحتتر و پر فایده بود .
بعدها در قرن دهم هجرى، محقق نامى، معروف به محقق کرکى، متوفاى سال 940 ه . ق در ارزیابى و نقد سخن علامه حلى که پس از این خواهد آمد، تحلیل فقهى تاریخى خود را نزدیک به همان سخن سیدمرتضى بیان داشت و طى آن دیدگاه کلى علامه حلى در بحث مهادنه در دو کتاب فقهى وى را نیز مردود شمرد که اساسا «مهادنه» و صلح با دشمن را در هیچ شرایطى واجب ندانسته است . نظر کلى خود ایشان ظاهرا همان نظر علامه در کتاب قواعدالاحکام است که مهادنه در صورت داشتن صلحتبراى مسلمانان، جائز است و اگر به آن نیازمند باشند واجب است . سخن علامه در قواعد در تعریف مهادنه چنین است:
«هى المعاهدة على ترک الحرب مدة من غیر عوض و هی جائزة مع المصلحة للمسلمین و واجبة مع حاجتهم الیها .» (31)
مستند علامه حلى در دو کتاب تذکرةالفقهاء و منتهىالمطلب در عدم وجود هدنه، چنان که در بخش بعدى ملاحظه خواهید کرد، یکى عمومیت دستور به قتال است که در ادله آمده و دیگرى اقدام امامحسین (ع) . مفاد پاسخ محقق ثانى این است که اولا، اطلاق دستور جهاد با توجه به آیه «و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکة» قید خورده، بنابراین عموم و اطلاقى در میان نیست .
ثانیا، صرف حرکتسیدالشهدا (ع) نمىتواند گویاى این باشد که مصلحت در صلح و مهادنه بوده یا در ترک آن; شاید عدم پذیرش صلح توسط امام (ع) ناشى از این امر بوده که ایشان مىدانست دشمن به پیمان صلح پاىبند نخواهد ماند و یا شاید انعقاد پیمان صلح موجب تضعیف شدید حق مىشد بگونهاى که منشا گمراهى و اشتباه مردم مىگشت . و ثالثا، رفتار و کردار یزید با پدرش معاویه، فرق مىکرد . او مردى دریده بود که آشکارا با دین مخالفت مىکرد و در این جهت، از هیچ امرى فرو گذارى نمىنمود .
در چنین شرایطى، اعتقاد امام (ع) به ضرورت جنگ و مقاومت و جهاد، علىرغم اینکه مىداند کشته خواهد شد، امرى غیر منطقى و ناموجه نیست .
رابعا امام (ع) هنگام رویارویى با سپاه دشمن، عملا در موقعیتى قرار گرفته بود که امکان مهادنه و مصالحه از وى سلب شده بود . و رویه و رفتارى که ابنزیاد علیه اللعنة، در پیش گرفته بود، چه بسا با کوتاه آمدن امام (ع)، ایشان و اصحابشان را گرفتار سرنوشتى به مراتب بدتر از قتل مىساخت . متن سخن این فقیه عالىمقام در پاسخ به گفته علامه حلى که مفاد آن را طى چهار نکته بالا بازگو کردیم چنین است:
«و جوابه ظاهر، فان الامر بالقتال مقید بمقتضى «ولا تلقوا بایدیکم الى التهلکة» و اما فعل الحسین صلوات الله علیه، فانه لانعلم منه ان المصلحة کانت فى المهادنة و ترکها، و لعله (ع) علم انه لو هادن یزید علیه اللعنة لم یف له، او ان امر الحق یضعف کثیرا حیثیلتبس على الناس، مع ان یزید لعنه الله کان متهتکا فى فعله، معلنا بمخالفة الدین، غیر مداهن کابیه لعنة الله علیهما، و من هذا شانه لا یمتنع ان یرى امام الحق وجوب جهاده و ان علم انه یستشهد، على انه علیهالسلام فى الوقت الذى تصدى للحرب فیه، لم یبق له طریق الى المهادنة فان ابنزیاد لعنه الله کان غلیظا فى امرهم علیهم السلام فربما فعل بهم ما هو فوق القتل اضعافا مضاعفة .» (32)
در کلام این محقق فرزانه، هر چند برخى نکات در ابهام مانده و یا به اجمال برگزار شده است و این به خاطر صبغه فقهى بحث است، اما توجه به نکات یاد شده نشان مىدهد که ایشان بر محورهاى مهمى در تحلیل اقدام امام (ع) و چگونگى بازتاب آن در فقه، انگشت گذاشته است، چرا که نکات یاد شده، مسایل عمدهاى است که در تحلیل جامع و ارزیابى صحیح رخداد عاشورا نمىتوان نادیده گرفت . پاسخ محقق کرکى در خصوص استناد علامه به فعل و سیره امامحسین (ع) به دو نکته اساسى باز مىگردد:
الف . احراز این امر که در این جریان، صلح نیز داراى مصلحتبوده ممکن نیست، چرا که شاید هیچ مصلحتى در بر نداشته است . و سخن علامه در صورتى صحیح است که صلح و جنگ، هر دو در این واقعه داراى مصلحتبودهاند .
ب . آگاهى امام (ع) به شهادت خود و یاران، مانع لزوم جهاد در شرایط خاص نیست .
اما سخن پایانى محقق ثانى که پذیرش جنگ و شهادت توسط امام (ع) به خاطر این بود که ایشان در راهى بىبازگشت قرار گرفته بود و بازگشت و صلح چه بسا سرانجامى بس ناگوارتر را براى امام (ع) رقم مىزد، ادعایى است که هم از نظر فقهى و هم از بعد تاریخى جاى بسى تامل و توقف دارد . مدعاى تحلیل یاد شده این است که امام (ع) اگر پیشتر نیز امکان مصالحه را داشت اما با توجه به شرایطى که در کوفه پیش آمده بود، راهى جز این نداشت و حداقل از آن زمان به بعد، مصالحه و مهادنه، موضوعا منتفى بود و امام (ع) نیز در تزاحم میان اهم و مهم، راه کمخطرتر و پرفایدهتر را انتخاب کرد .
هر چند این مدعا اختصاص به محقق کرکى ندارد و دیگرانى نیز پیش و پس از وى عدم مصالحه امام (ع) و تن دادن به شهادت را بر همین وزان تحلیل کردهاند . از جمله مؤید این سخن گفتهاى است که علامه حلى در بحثحکم فرار از جبهه جنگ به صورت کلى و بدون پرداختن به قضیه عاشورا بیان کرده است و در شرح دیدگاه خود وى خواهد آمد . درتاریخ عاشورا نیز مىتوان برخى شواهد را بر آن یافت; شواهدى که نشان مىدهد امام (ع) آمادگى براى بازگشت را داشت و حتى آن را مطرح ساخت ولى چنین امکانى براى حضرت وجود نداشت، لکن با اینهمه نمىتوان با همین اندک دلیل، این سخن را پذیرفتبویژه که سازگار ساختن آن با علمپیشین امام (ع) به فرجام قیام و شهادت از آغاز حرکت، دشوار است . ولى چنان که پیشتر در ارزیابى دیدگاه مرحوم طبرسى اشاره شد، این تحلیل، این نکته و ملاک کلى را در خود دارد که در چنین شرایطى، انسان مىتواند علىرغم قطع به کشته شدن، ایستادگى کند و مصالحه نکند تا مبادا به سرنوشتى ناگوارتر دچار بشود، این امر با قواعد و ضوابط کلى فقهى نیز سازگار است و به هر حال اگر فعل امام (ع) را بر این میزان تحلیل کنیم، اقدام حضرت کارى خارج از ضوابط و معیارهاى موجود نخواهد بود و قهرا قابل تاسى مىباشد .
سوم . تخییر و عدم الزام شرعى (شوق به شهادت)
بر اساس بررسى نویسنده، علامه حلى متوفاى 726ه . ق را باید نخستین فقیهى شمرد که به حرکتسیدالشهدا (ع) در برابر دیگر ادله استناد جسته و آن را دلیلى بر دیدگاه کلى خود در بحث «هدنه» شمرده است . کسانى چون سیدمرتضى و امینالاسلام طبرسى که پیش از وى به تحلیل قیام حضرت پرداختهاند، در مقام توجیه آن برآمدهاند تا با ظواهر برخى ادله دیگر سازگار شود . البته چنان که ملاحظه فرمودید تا این مقدار را از آن بهره جستهاند که در دوران بین قتل شرافتمندانه و ذلیلانه، به دلیل رفتار امام (ع)، باید یا مىتوان مصالحه نکرد تا کریمانه شهید شد . ولى آن گونه که علامه حلى استدلال کرده، در سخن فقهاى پیش از وى و پس از وى وجود ندارد، بنابراین باید وى را آغازگر استدلال به سیره سیاسى سیدالشهدا (ع) در قیام کربلا شمرد، آن هم مبنایى که مایه شگفتى است و توسط فقهاى بعدى به نقد کشیده شده است . ولى به هر حال، دیدگاه وى در استدلال به فعل امام (ع) را مىتوان نخستین بازتاب مستقیم و مؤثر عاشورا در فقه سیاسى شیعه شمرد . این دیدگاه را هر چند در کتاب ارزشمند فتوایى خویش یعنى قواعدالاحکام نپذیرفته و همان گونه که در بخش پیش اشاره شد، هدنه را در شرایطى واجب و در شرایطى جایز شمرده است اما در دو کتاب استدلالى مهم خود، یعنى نخست در «منتهىالمطلب» و سپس در «تذکرةالفقهاء» مطرح ساخته است .
علامه حلى در این دو کتاب معتقد است، پیشنهاد یا پذیرش پیمان مهادنه و مصالحه با دشمن، با توجه به ادله موجود، امرى جایز است نه لازم، و فرقى نمىکند که مسلمانان قوى باشند یا ناتوان . بلکه مسلمان و طبعا امام در هر شرایطى کاملا اختیار دارد که اقدام به صلح کند و یا بجنگد تا به شهادت برسد . ایشان اقدام حضرت سیدالشهدا (ع) در عدم مصالحه تا شهادت را انتخاب راه دوم از سوى ایشان مىداند . بدین معنا که سیدالشهدا (ع) شرعا مىتوانست راه مصالحه را در پیش گیرد و همانند برادرش امام حسن مجتبى (ع) تن به صلح بدهد و هیچ الزام و تکلیف متعینى براى اقدامى که به شهادت وى و یارانش ختم شد نداشت و این، تنها و تنها انتخاب خود حضرت بود که از میان دو امر مجاز و دو سوى یک راه، راه شهادت را برگزید و حاضر به مصالحه نشد .
روشن استسخن این فقیه بزرگ، ناظر به شرایطى که موجب حرمت هدنه و پیمان مصالحه و آتشبس و وجوب جنگ است نمىباشد، فقط ناظر به وجوب و عدم وجوب مهادنه است که ایشان در هیچ شرایطى آن را واجب نمىداند، بنابراین امامحسین (ع) به مقتضاى ظواهر ادلهاى چون «و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکة» ملزم به پذیرش صلح و نجات خویش نبوده است تا نیازى به توجیه اقدام حضرت به گونهاى که مثلا در سخن سیدمرتضى یا طبرسى یا محقق ثانى آمد وجود داشته باشد .
علامه حلى، همین تحلیل فقهى را درباره گروه اعزامى ده نفرهاى که پیامبر اکرم (ص) به سوى قبیله هذیل گسیل داشت نیز جارى مىداند . این گروه که حداکثر ده نفر بودند در برابر هجوم و شبیخون یکصدنفر ایستادگى کردند تا همگى به شهادت رسیدند، جز یک نفر به نام خبیب بن عدى که به اسارت درآمد و توسط افراد هذیل در برابر استرداد یکى از افراد قبیلهشان که در دست مشرکان مکه گرفتار بود، به آنان تحویل داده شد و او نیز همان گونه که در تاریخ آمده و در سخن علامه اشاره شده، در مکه به شهادت رسید . البته چنان که در برخى کتابهاى تاریخى منعکس شده، شخص دیگرى نیز همین سرنوشت را پیدا کرد که در سخن ایشان نیامده و فقهاى دیگر نیز به پیروى از وى، از آن نامى نبردهاند . (33) متن سخن علامه که مفاد آن باز گو شد آن گونه که در منتهىالمطلب آمده چنین است:
«و الهدنة لیست واجبة على کل تقدیر سواء کان بالمسلمین قوة او ضعف لکنها جائزة، لقوله تعالى: «و ان جنحوا للسلم فاجنح لها» و للآیات المتقدمة بل المسلم یتخیر فى فعل ذلک برخصة ما تقدم و بقوله تعالى «و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکة» و ان شاء قاتل حتى یلقى الله شهیدا بقوله تعالى: «و قاتلوا فى سبیل الله الذین یقاتلونکم» و بقوله تعالى: «یا ایها الذین آمنوا قاتلوا الذین یلونکم من الکفار و لیجدوا فیکم غلظة» و کذلک فعل سیدنا الحسین (ع) و النفر الذین وجههم النبى (ص) الى هذیل و کانوا عشرة فقاتلوا ماة حتى قتلوا و لم یفلت منهم احد الا خبیب، فانه اسر و قتل بمکة .» (34)
ایشان همین بیان را با کمى اختصار در کتاب دیگر خویش آورده است . (35)
ایشان نزدیک به همین مبنا را به صورت کلى و بدون پرداختن به اقدام امام حسین (ع) در بحثحکم فرار از میدان نبرد نیز بیان فرموده است . وى در این فرض که اگر رزمندهاى در میدان جنگ در شرایطى قرار گیرد که گمان برد اگر بایستد و مقاومت کند، اسیر دست دشمن خواهد شد، آیا مىتواند صحنه را ترک کند یا نه؟ مىگوید بهتر است چنین شخصى بجنگد تا کشته شود و خودش را تسلیم اسارت در دست دشمن نکند تا کفار او را با به خدمت گرفتن و بردگى شکنجه نکنند . چنان که اگر مسلمانان گمان برند که اگر ایستادگى کنند، شکستخورده و کشته مىشوند، برخى گفتهاند به دلیل «ولا تلقوا بایدیکم الى التهلکة» واجب است صحنه را ترک کنند، و برخى نیز میان ضربه زدن به دشمن و کشته شدن خود، و ضربه نزدن و در عین حال کشته شدن تفصیل قائل شدهاند:
«و لو غلب على ظنه الاسر، فالاولى ان یقاتل حتى یقتل، و لا یسلم نفسه للاسر، لئلا یعذبه الکفار بالاستخدام ... . و لو غلب على ظن المسلمین العطب، قیل: یجب الانصراف، لقوله تعالى: «ولا تلقوا بایدیکم الى التهلکة» و قیل: لا یجب، تحصیلا للشهادة، و قیل: ان کان فى الثبات الهلاک المحض من غیر نکایة فیهم، لزم الفرار و ان کان فى الثبات نکایة فیهم، فوجهان .» (36)
بنابراین در نگاه این فقیه پرآوازه، قیام سیدالشهدا (ع) و ایستادگى تا مرز شهادت، هر چند یک اقدام کاملا انتخابى است اما حضرت هیچ الزامى براى گزینش آن نداشته است و مىتوانستبه شیوه برادرش امامحسن (ع) راه صلح را بپیماید ولى خواست قلبى حضرت این بود که با قتال در برابر دشمن به شهادت و ملاقات خداى تبارک و تعالى برسد و این خواست نیز منطبق بر موازین و ضوابط کلى شرعى و همراه با مصلحتبوده است . و همین اقدام، خود سندى بر تخییر مسلمان در پذیرش هدنه و صلح و عدم پذیرش آن است; عدم پذیرشى که حتى منجر به کشته شدن وى و غلبه ظاهرى دشمن گردد . او با دستیابى به شهادت و فوز ملاقات با خداوند، پیروز واقعى میدان است .
این دیدگاه هر چند زمینه پىگیرى اصل استناد به قیام عاشورا و شهادت امام (ع) در فقه سیاسى توسط برخى فقیهان پس از علامه را فراهم ساخت، اما نمىتوانست مورد پذیرش همه آنان قرار گیرد بویژه که با استناد به سیره سیدالشهدا (ع)، موضوع وجوب هدنه، اساسا منتفى شمرده شده است . ولى با این حال مىتوان فقیه برجسته، زین الدین بن على عاملى، معروف به شهید ثانى که در سال 966 ه . ق به شهادت رسید را، موافق دیدگاه علامه شمرد .
همراهى شهید ثانى
شهید ثانى، به صراحتبه دفاع از تحلیل علامه و موافقتبا آن نپرداخته است ولى بازگویى متن سخن علامه در مسالکالافهام و عدم خردهگیرى نسبتبه آن مىرساند که ظاهرا ایشان آن تحلیل را پذیرفته و سر همراهى با آن داشته است، از این رو پذیرش ضمنى را مىتوان به ایشان نسبت داد ولى به صورت جزمى نمىتوان نظر وى را همسان نظر علامه شمرد بویژه که آن شهید سعید، بخش عبادات کتاب شریف مسالکالافهام را در مقایسه با ابواب معاملات به بعد، به اختصار برگزار کرده است . ایشان در بسیارى موارد همانند آنچه اینجا آورده، به بازگویى دیدگاهها بسنده کرده و به شرح و ارزیابى تفصیلى آنها نپرداخته است . اینکه آیا هنگام پرداختن به این بحث، سخن فقیه معاصر و هموطن خود، مرحوم محقق ثانى را که در ایران به سر مىبرده، و پیش از این آن را بازگو کردیم، دیده استیا نه، به جزم نمىتوان نظر داد، ولى به هر حال شیوهاى که نخست در نگارش و شرح و تنقیح «شرایعالاسلام» داشته و تا پایان بخش عبادات از جمله کتاب جهاد، آن را ادامه داده، جاى ارزیابى مساله و پرداختن تفصیلى به آن را باقى نمىگذاشته است و از همین روى آن را به عنوان «تنقیح» کتاب شرایعالاسلام نگاشته و نامگذارى کرده ونه شرح آن .
به هر حال، این فقیه شهید، در شرح این سخن محقق اول در شرایع که «مهادنه در صورتى که داراى مصلحتباشد، جایز است» ، در خصوص معناى «جواز» و منظور محقق از آن، دو احتمال را مطرح مىکند: یکى «جواز» به معناى اعم که در اصطلاح شامل «وجوب» نیز مىشود . بر این اساس، چنان که دیگر فقها نیز گفتهاند، امام در صورت مصلحت، جایز است صلح کند ولى در صورت ضرورت، مثل نیاز مسلمانان و یا لزوم تالیف قلوب کفار، صلح واجب مىشود .
احتمال دوم آنکه جواز به همان معناى خاص خود باشد . با این حساب، محقق اول نیز پیش از علامه، قائل بوده است که مهادنه هیچ گاه واجب نیست و امام در صورت ضرورت مثل حفظ جان، مىتواند آن را نپذیرد و صلح نکند، هر چند در صورت وجود مصلحت مىتواند بپذیرد . این همان دیدگاه علامه حلى است که بر اساس احتمال دوم در بیان مقصود محقق اول، معلوم مىشود علامه آن را به پیروى از وى که استادش بوده پذیرفته است . شهید ثانى پس از احتمال دوم در معناى سخن محقق اول یادآور مىشود که علامه به همین معنا جازم شده و آنگاه سخن علامه را از تذکرةالفقهاء نقل مىکند و نقدى بر آن مىزند:
«و بهذا المعنى قطع فى التذکرة لقوله تعالى: «و ان جنحوا للسلم فاجنح لها» فیتخیر المسلم فى فعل ذلک برخصة قوله «و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکة» و بما تقدم، و ان شاء قاتل حتى یلقى الله شهیدا لقوله تعالى: «و قاتلوا فى سبیل الله الذین یقاتلونکم .» قال: و کذلک فعل مولانا الحسین (ع) و النفر الذین وجههم رسول الله (ص) و کانوا عشرة فقاتلوا حتى قتلوا .»
و این چنین است که باید گفتحرکتسیدالشهدا (ع) بازتاب روشنى در دیدگاه فقهى علامه حلى و احتمالا شهید ثانى داشته است .
آنچه در ارزیابى سخن علامه حلى به اجمال مىتوان گفت تاکید بر همان موضعى است که بیشتر فقهاى ارجمند در اصل مساله هدنه دارند و آن را بسته به شرایط جایز، واجب و حرام مىدانند . اینکه ایشان مقتضاى جمع میان ادله را فقط دو شق حرام و جایز شمردهاند چنین نیست . در اینکه با وجود مصلحت و توان جنگیدن، مسلمانان نباید از در صلح و مهادنه با دشمن بر آیند بحثى نیست; سخن در محصور کردن صورت مقابل به «جواز» به معناى خاص خویش و نفى «وجوب» صلح حتى با فقدان نیروى لازم و نیازى که مسلمانان به آتش بس دارند، است . لازمه سخن ایشان این است که امام حسن مجتبى (ع) نیز مىتوانست صلح نکند و همانند برادرش حسین (ع) به مقابله با دشمن بپردازد تا به شهادت برسد و این تنها خواستشخصى امام (ع) بود که تن به صلح با معاویه داد، البته با این توجه که چه جنگ و چه صلح، هر دو داراى مصلحتبوده است . دو دسته ادلهاى که در زمینه پیمان ترک مخاصمه و پذیرش صلح وجود دارد و پیشتر بخشى از آنها را آوردیم، با توجه به عمومیتى که هر دو دسته دارند، مقتضاى آنها این است که در شرایطى که توان کافى وجود ندارد و نتیجه جنگ چیزى جز افتادن به «هلاکت» مسلمانان نیست، در این صورت به دلالت این ادله و به گواهى حکم عقل، باید تن به صلح داد . و اگر وضعیت در نقطه مقابل آن قرار دارد، به مقتضاى ظواهر ادله یاد شده، نباید صلح کرد و مجوزى براى دست کشیدن از جنگ وجود ندارد، و اگر صلح داراى مصلحت هست اما نه یک مصلحت الزامآور و ضرورى که بىاعتنایى به آن مایه خسارت براى مسلمانان باشد، پیمان صلح و ترک مخاصمه امرى جایز است که حاکم اسلامى و مسلمانان به تشخیص و خواستخود عمل مىکنند . همان گونه که برخى فقهاى دیگر نیز پاسخ گفتهاند، از کجا مىتوان احراز کرد که پذیرش صلح توسط سیدالشهدا (ع) نیز داراى مصلحتبوده است .
آنچه تاریخ نشان مىدهد و از سخن و سلوک خود امام (ع) به روشنى بر مىآید این است که مصلحت فقط در همان مقاومت و مقابله تا سرحد شهادت خود و حتى اسارت خاندانش بوده است . صد البته سید شهیدان عالم، شیفته شهادت در راه خدا بود و در عمل نیز نشان داد که نه تنها از شهادت خود بلکه از شهادت و به خون غلطیدن عزیزترین عزیزان خود نیز استقبال مىکند، از طفل شیرخوار، تا جوان رشید و تا سالخوردگانى که هر یک خود شخصیتى برجسته بودند اما این حقیقت نه به این معناست که آنچه کرد و آن همه فداکارى، فقط برخاسته از خواستشخصى حضرت در گزینش یکى از دو راه ممکن و مجاز بود . تنها مرورى بر تاریخ حرکت و اقدام امام (ع) و سخنان ایشان و یاران حضرت و دشمنانشان بخوبى گویاى این حقیقت است .
آنچه بعدها فقیهى برجسته چون صاحبریاض، در تبیین مصلحتحرکتحضرت و در پاسخ به علامه حلى بیان فرمود تاکیدى بر همین حقیقت مىباشد .
چهارم . دفاع از اصل دین و حفظ مذهب
یکى از محورهایى که در کلام برخى فقها در تحلیل و ارزیابى قیام سیدالشهدا (ع) و ایستادگى حضرت تا شهادت، آمده و در توجیه فقهى اقدام امام به عنوان عامل و هدف اساسى مورد توجه قرار گرفته و یک ملاک معرفى شده، ضرورت دفاع از اصل دین و بقاى مذهب و اهتمام در حفظ این مصلحت اعظم است . حفظ اساس دین و تقویت هویتشیعه در برابر مذاهب دیگر، مصلحتبزرگ و بىبدیلى است که مصالح نهفته در مثل دستور «و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکة» نه تنها با آن برابرى نمىکند بلکه به مراتب پایینتر است . و این نکته قابل توجهى است که از شعاع خورشید عاشورا در فقه سیاسى فقیه والا تبارى چون آیتالله سیدعلى طباطبایى، متوفاى 1331ه . ق، صاحب کتاب ارزشمند «ریاضالمسائل فى بیان احکام الشرع بالدلائل» که به اختصار از آن به «ریاض» یا «ریاضالمسائل» یاد مىشود، تابیده است . این فقیه توانا در نقد دیدگاه علامه حلى در بحث هدنه و استدلال وى به اقدام امامحسین (ع)، اشاره به برخى نکات مىکند که پیشتر در کلام محقق ثانى نیز آمده بود و مىتواند در توضیح آنها مفید باشد، اما محور اصلى تحلیل ایشان در توجیه کار ابىعبدالله الحسین (ع) به گونهاى که با ضوابط جارى در بحث هدنه نیز سازگار باشد، همان ضرورت دفاع از اصل دین و تقویت مذهب و حفظ هویت آن است که بویژه در پى مصالحه امام حسن مجتبى (ع) با معاویه و اعتراضى که شیعه از این بابت داشت - هر چند خود یاران و سپاهیان حضرت (ع) او را وادار به صلح کرده بودند - به ضعف و سستى گراییده بود و اگر سیدالشهدا (ع) نیز تن به مصالحه مىداد، شیعه بهکلى از میان مىرفت و سایر مذاهب قوت مىگرفت و چه مصلحتى بالاتر و بزرگتر از این وجود دارد که حرکت امام (ع) هر چند به کشته شدن وى و یارانش بیانجامد، نه تنها موجب بقاى مذهب و حفظ هویتشیعه شود بلکه موجب احیاى دین خداوند گردد . و چه مفسدهاى بالاتر از اینکه امام براى حفظ جان خویش و نجات از «تهلکه» تن به صلح دهد; و کارى کند که فرجام آن از میان رفتن هویتشیعه و مذهب حق، و تضعیف اسلام است .
مفاد سخن صاحبریاض نخست این است که در این شرایط این گفته علامه حلى و همراهى احتمالى شهید ثانى با وى که اقدام سیدالشهدا (ع) در چارچوب گزینش یکى از دو طرف جواز بوده، قابل پذیرش نیست; دیگر اینکه اقدام امام (ع) در مصالحه با دشمن نیز داراى مصلحتبوده، معلوم نیست چرا که مصلحت فقط در جهاد و قتال بوده است، هر چند امام (ع) به یقین بداند سرانجام آن شهادت است .
سوم اینکه به خاطر وضعیت گذشته شیعیان که در پى صلح تحمیلى امام حسن (ع) پیش آمده بود، صلح دو باره، مایه اضمحلال مذهب شیعه و تقویت دیگر مذاهب مىشد و چهارم اینکه احیاى دین الهى و حفظ مذهب حق بالاترین مصلحت است که مصالح دیگر از جمله مصلحت الزامى حفظ جان، با آن برابرى نمىکند; بنابراین سیدالشهدا (ع) کارى را کرد که باید مىکرد، نه کارى که شرعا مىتوانست نکند .
بنابراین یک فرق گفته صاحبریاض با گفته مثل محقق ثانى این است که در نگاه محقق ثانى، امام عملا راهى جز این اقدام نداشت و الا دچار سرنوشتى بدتر مىشد، اما در نگاه صاحبریاض، امام شرعا و به هدف حفظ اساس دین و مذهب، نمىتوانست از در مصالحه در آید و راه شرعى منحصر به فرد حضرت (ع)، ایستادگى و عدم مصالحه بود هر چند به شهادت وى منجر شود .
بنابراین بر خلاف گفته علامه حلى، امامحسین (ع) در شرایط زمانى امام حسن (ع) قرار نداشت و نمىتوانست صلح کند . از این رو تحلیلى که صاحبریاض ارائه کرده بالاتر و راهگشاتر است . و صاحبجواهر نیز در پاسخ به علامه حلى، علاوه بر نقدهاى دیگر، همین تحلیل را نیز بازگو کرده است .
پنجم . راز نهفته و مسؤولیت ویژه
یکى دیگر از تحلیلهایى که در فقه سیاسى شیعه، آن هم در سخن فقیهى پرآوازه چون آیتالله شیخ محمد حسن نجفى، صاحب کتاب معروف «جواهرالکلام فى شرح شرایعالاسلام» ، معروف به صاحبجواهر آمده، این سخن شگفتآور است که اولا، اقدام سیدالشهدا (ع) امرى غیبى و سرى نهفته و رازى پنهان است که میان وى و خداوند تعالى وجود داشته و فهم آن از توان و عهده ما بیرون است; از این رو نمىتواند به عنوان یک مستند فقهى و دلیل شرعى به شمار آید; چرا که وقتى کارى از اسرار الهى باشد و فهم آن دور از دسترس ما، قهرا ملاک و قاعدهاى اگر در آن نهفته است نیز از نگاه ما پنهان خواهد ماند و نمىتواند دلیل راه و راهنماى عمل ما باشد . ثانیا، امام تکلیفى خاص و مسؤولیتى ویژه داشته است که با حرکتخویش به آن جامه عمل پوشیده و این مسؤولیت را پاسخ گفته است . او از جایگاه عصمتخویش، این اقدام را کرده است و راهى براى اعتراض و اشکال به کار و گفته وى نیست، هر چند در ظاهر مخالف ضوابط کلى و قواعد شرعى باشد . بنابراین آنچه وظیفه فقاهت و اجتهاد است این است که به ظاهر ادله توجه نموده و عموم و اطلاق آنها را اخذ کند و اگر تعارضى میان آنها دید طبق ضوابط موجود، سراغ مرجحات ظنیه برود; تکلیف ما همین است و تکلیف سیدالشهدا (ع) آن بوده است و ما نمىتوانیم عمل امام (ع) در اینجا را، در استدلال فقهى خود دخالت دهیم . بنابراین جایى براى استناد به فعل امام (ع)، آن گونه که علامه حلى استناد جسته وجود ندارد .
توضیح اینکه: صاحبجواهر، پس از آنکه در اصل بحث مهادنه، جواز آن را امرى اجماعى و مورد اتفاق همه فقها مىشمارد، به برخى دلیلهاى دیگر نیز استناد مىکند . آنگاه بر اساس ظاهر سخن محقق در شرایعالاسلام که از هدنه به عنوان امرى «جایز» نام برده و پیشتر آن را بازگو کردیم، این نظر را نوعى جمعبندى میان ادله مربوط به هدنه مىداند، به این بیان که از یک سو، دستهاى از ادله موجود، دستور به مهادنه و مصالحه داده است . آیه «و لا تلقوا بایدیکم» نیز از افتادن در مهلکه نهى کرده است . از سوى دیگر، آیه شریفه «و قاتلوا فى سبیل الله الذین یقاتلونکم» به صورت مطلق فرمان جنگ داده استحتى اگر به شهادت منجر شود . این تعارض ابتدایى، مىطلبد که دسته اول ادله را مربوط به اصل جواز بدانیم که نمونهاش توسط پیامبر (ص) در حدیبیه و امام حسن (ع) با معاویه واقع شد . اقدام امامحسین (ع) و نیز گروه ده نفره اعزامى به قبیله هذیل، در واقع عمل به دسته دوم ادله بوده است، زیرا به تعبیر خود صاحبجواهر، کشته شدن در راه خدا به هدف قرار گرفتن در جمع شهدایى که «احیاء عند ربهم یرزقون» از مصادیق افتادن در «تهلکه» نیست . متن کلام صاحبجواهر که مفاد آن را بازگو کردیم چنین است:
«و کیف کان فظاهر المتن [شرایعالاسلام] انها [مهادنة] جائزة فى جمیع احوالها على معنى عدم وجوبها بحال کما هو صریح المنتهى و محکى التحریر و التذکرة جمعا بین ما دل على الامر بها المؤید بالنهى عن الالقاء بالید فى التهلکة و بین الامر بالقتال حتى یلقى الله شهیدا، بحمل الاول على الرخصة فى ذلک، و منها ما وقع من النبى صلى الله علیه و آله، و الحسن علیه السلام، کما ان من الثانى ما وقع من الحسین علیه السلام و من النفر الذین وجههم النبى صلى الله علیه و آله الى هذیل و کانوا عشرة فقاتلوا حتى قتلوا و لم یفلت منهم الا خبیب، فانه اسر و قتل بمکة، اذ القتل فى سبیل الله لیکون من الشهداء الذین هم احیاء عند ربهم یرزقون لیس من الالقاء فى التهلکة کما سمعته فى حرمة الفرار من الزحف، لکن فى القواعد: یجب على الامام الهدنة مع حاجة المسلمین الیها . و یمکن ارادته من المتن بحمل الجواز فیه على المعنى الاعم، و هو ما عدا الحرام، فیشمل الواجب حینئذ فى الفرض المزبور ترجیحا لما دل على وجوب حفظ النفس و الاسلام من عقل و نقل مقتصرا فى الخروج منهما على المتیقن کالفرار من الزحف و نحوه .» (37)
از آنجا که خود صاحبجواهر همانند اکثر فقها و بر خلاف مثل علامه حلى، در فرض عدم توانایى قتال و مقابله با دشمن - همانند شرایطى که امامحسین (ع) در آن قرار گرفته بود - قائل است مصالحه و مهادنه واجب است، و پس از فراز بالا که به تبیین ظاهر دیدگاه محقق در شرایعالاسلام و علامه حلى و علت اینکه فقط قائل به جواز شدهاند، پرداخت، به نقد سخن علامه حلى مىپردازد و چنان که بیان شد استناد به اقدام سیدالشهدا (ع) را نادرست مىشمارد . و در طى آن علاوه بر آنچه در باره سرى بودن و اختصاصى بودن حرکت امام (ع) مىگوید، برخى نکات که در کلام محقق ثانى و صاحبریاض آمده است را نیز در توجیه و تحلیل قیام و اقدام حضرت بازگو مىکند و در واقع چندین نقد و پاسخ را برابر استناد علامه به اقدام امام (ع) مىچیند . اهمیت توجه به دیدگاه شخصیتى چون صاحبجواهر و مقایسه آن با دیدگاه حضرت امامخمینى و نقد آن، مناسب مىنماید که متن سخن ایشان را که به دنبال فراز پیشین نگاشته، بازگو کنیم:
«و ما وقع من الحسین (ع) مع انه من الاسرار الربانیة و العلم المخزون، یمکن ان یکون لانحصار الطریق فى ذلک، علما منه علیه السلام انهم عازمون على قتله على کل حال کما هو الظاهر من افعالهم و احوالهم و کفرهم و عنادهم، و لعل النفر العشرة کذلک ایضا، مضافا الى ما ترتب علیه من حفظ دین جده صلى الله علیه و آله و شریعته و بیان کفرهم لدى المخالف و المؤالف; على انه له تکلیف خاص قد قدم علیه و بادر الى اجابته، و معصوم من الخطا لا یعترض على فعله و لا قوله، فلا یقاس علیه من کان تکلیفه ظاهر الادلة و الاخذ بعمومها و اطلاقها مرجحا بینها بالمرجحات الظنیة التى لاریب کونها هنا على القول بالوجوب . على ان النهى عن الالقاء لا یفید الاباحة، بل یفید التحریم المقتصر فى الخروج منه على المتیقن و هو حیث لا تکون مصلحة فى الهدنة، و حب لقاء الله تعالى و ان کان مستحسنا و لکن حیثیکون مشروعا . و الکلام فیه فى الفرض الذى هو حال الضرورة، و المصلحة التى قد ترجح على القتل و لو شهیدا، الذى قد یؤدى الى ذهاب بیضة الاسلام و کفر الذریة و نحو ذلک، و لعله لذا ربما فصل بین الضرورة و المصلحة، فاوجبها فى الاول و جوزها فى الثانى و لا باس به، فان دعوى الوجوب على کل حال کدعوى الجواز کذلک فى غایة البعد . فالتحقیق انقسامها الى الاحکام الخمسة» . (38)
محورهاى تحلیل صاحبجواهر
همان گونه که ملاحظه مىشود نکات تازهاى در تحلیل فقهى - تاریخى و حتى کلامى این فقیه بزرگ وجود دارد که شایسته تامل و ارزیابى است . مجموع نکات یاد شده را این گونه مىتوان فهرست کرد:
1 . حرکت امام (ع) و جریان عاشورا از اسرار الهى است که ما را بدان دسترسى نیست .
2 . امکان دارد امام (ع) در این حرکت چارهاى دیگر نداشته است چرا که امام (ع) مىدانست آنها به هر حال تصمیم بر قتل او دارند و وضعیت آنان نیز همین را مىرساند . گروه ده نفره اعزامى نیز شاید همین وضعیت را داشتند . این نکته را پیشتر، در سخن محقق ثانى نیز خواندیم .
3 . حفظ اسلام و رسوایى دشمنان ثمره این اقدام بود .
4 . امام (ع) تکلیف ویژهاى دارد که به آن عمل کرده است و ما را نرسد که به انگیزه استنباط وظیفه خود از آن، در این زمینه به داورى نشینیم و ارزیابى کنیم . امام (ع) تکلیفى ویژه خود داشته و ما نیز به مقتضاى ادله دیگر، تکلیف خودمان را داریم که همان وجوب صلح در چنین شرایطى است .
5 . نهى از به مهلکه انداختن خویش، حرمت را مىرساند نه اباحه را; لذا تنها به مقدار متیقن مىتوان از حرمت مذکور دست کشید و آن، جایى است که هیچ مصلحتى در صلح نباشد . در حالى که بحث ما مربوط به صورتى است که صلح، ضرورت یا مصلحت دارد . مصلحتى که گاه بر شهادت ترجیح دارد چرا که گاه ممکن است همین کشته شدن موجب شکست اساس اسلام و کفر مسلمانان شود . و این نکته کاملا تازهاى است که در کلام ایشان آمده است .
6 . برخى میان ضرورت صلح و صرف مصلحت، فرق گذاشتهاند . در صورت ضرورت، قائل به وجوب صلح و در صورت دوم، قائل به جواز آن شدهاند، و این حرف بىپشتوانهاى نیست; چرا که ادعاى وجوب صلح به طور مطلق همانند ادعاى جواز مطلق مىماند و هیچ یک را نمىتوان به گونهاى مطلق و فرا گیر پذیرفت . لذا باید گفت صلح با دشمن، از نقطهنظر شرعى، بسته به شرایط مختلف، یکى از احکام پنجگانه را داراست .
نکته اخیر در کلام ایشان اشاره به سخن کسانى چون فاضل مقداد، شهید ثانى و صاحبریاض است که میان ضرورت و صرف مصلحت فرق گذاشتهاند .
در ارزیابى چگونگى بازتاب عاشورا در فقه سیاسى صاحبجواهر که برخى نکات آن تازگى ندارد، باید بیش از همه توجه خود را به نکته اول و چهارم سخن ایشان معطوف داشت، چرا که این دو نکته است که نوع تحلیل ایشان را از نوع نگاه دیگران متمایز مىسازد . البته به نظر مىرسد نکته نخستیعنى اسرارآمیز بودن و نهفته بودن راز کربلا در واقع، مقدمهاى براى نکته اساسى دوم است و راه را براى اختصاصى شمردن عاشورا به سیدالشهدا (ع) و عدم صحت تاسى به ایشان هموار مىکند . پیشتر این پرسش را مطرح کردیم که چرا بر خلاف سیره امیرالمؤمنین على (ع) در مقابله و قتال با باغیان که مورد استناد فقها قرار گرفته، اقدام امامحسین (ع) در مستندات بیشتر فقها مسکوت مانده است . اگر نوع نگاه آن بزرگواران یا برخى از آنان نیز همانند نگاه صاحبجواهر «قدس سره» بوده است طبعا جایى براى طرح عاشورا و استناد به آن باقى نمىمانده است . و اگر به این دلیل باشد که ماهیت اقدام امام (ع) مقابله و جنگ با باغیان نبوده تا در بحثبغى مطرح شود و مهادنه نیز مربوط به پیمان آتش بس و صلح با کفار است در حالى که امام (ع) در برابر کسانى مقابله کرد که در ظاهر مسلمان بودند، آن وقت این اشکال به سخن کسانى چون محقق ثانى، صاحبریاض و صاحبجواهر وارد است که در نقد استناد علامه به فعل امام (ع) چنین ایرادى را وارد نکردهاند و این نشان مىدهد که ملاک هدنه و صلح را در هر دو مورد، یعنى کفار و مسلمانان، یکى مىدانستهاند، لذا در همین بحث «هدنه» در سخن صاحبجواهر نیز، به صلح امامحسین (ع) نیز استناد شده استبا اینکه در ظاهر مصالحه با کفار نبود .
به هر حال اگر نوع نگاه سایر فقها به اقدام سیدالشهدا (ع) همانند نگاه صاحبجواهر باشد، باید به راحتى پذیرفت که چرا در بحث هدنه یا در جاى دیگر، به استناد قیام و اقدام شهادتآمیز سیدالشهدا (ع) سخنى نگفتهاند و عاشورا در فقه سیاسى آنان بازتابى نداشته است . حال چه دیگران نیز همین نگاه را داشتهاند و چه به عللى دیگر آن را مسکوت گذاشتهاند، بیرون بردن اهیتحرکات اجتماعى معصومان علیهم السلام و اقداماتى چون قیام سیدالشهدا (ع) از حوزه درک بشر عادى و ناممکن شمردن فهم و تحلیل آن بر اساس اصول و چارچوبهاى موجود در دین و شریعت در حدى که بتواند منبع استناد در فقه، و قابل تاسى در عمل باشد، ادعایى است که فهم و پذیرش آن دست کمى از خارج از فهم شمردن ماهیتحرکت امام (ع) که صاحبجواهر «قدس سره» مدعى آن است ندارد . تحلیلى از این دست، عاشورا و شهادت سید شهیدان (ع) را در حد یک حادثه بسیار تاسفانگیز تاریخى نگه مىدارد که ثمره آن، فقط پذیرش تعبدى ثوابهایى بىنظیر است که براى بزرگداشت قیام عاشورا و شهادت امام (ع) و یارانش وارد شده است . این پرسش نیز مطرح مىشود که چرا از سوى اهل البیت (ع) آن همه برنامهریزى و پیشبینى و تاکید براى زنده نگهداشتن یاد و نام حسین (ع) و خاطره عاشورا و صحنه کربلا بر جاى مانده و علاقهمندان اهلالبیت (ع) به آن فرا خوانده شدهاند؟ اگر ماهیتحرکت امام (ع) و فلسفه شهادت حضرت امرى اسرارآمیز است که علم آن پیش خداست، گزافه نخواهد بود که این همه تاکیدها در احیاى خاطره عاشورا و سوگوارى شهادت شهیدان کربلا نیز امورى کاملا تعبدى است که ما را به فهم آن راهى نیست و دانش آن در دسترس مخاطبان این خطابها نمىباشد .
بهویژه تاکید صاحبجواهر بر اینکه امام (ع) را تکلیفى خاص بوده که ارتباطى به دیگران ندارد، برخاسته از این تلقى است که اقدام سیدالشهدا (ع) در قیام کربلا و ایستادگى تا شهادت، بر خلاف اصول و ملاکهاى موجود و مقرر در فقه است و چون امام (ع)، معصوم بودهاند، پس فعل ایشان حتما سرى و علتى دیگر داشته که ما به آن آگاهى نداریم و اگر هم از آن آگاه شویم، براى ما تکلیفى ایجاد نمىکند و این قابل پذیرش نیست .
مىتوان گفتبر اساس همین ملاکها و با توجه به برخى ظواهر ادله بود که برخى تلاش کردند سیدالشهدا (ع) را از این حرکت در آغاز یا میانه راه باز دارند و برخى نیز تا آنجا پیش رفتند که اقدام حضرت را از مصادیق «القاء نفس در تهلکه» شمردند . به عنوان نمونه نگاه کنید به گفتههاى عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر، مسور بن مخرمه، ابوبکر مخزومى، عبدالله بن مطیع، عمرو بن سعید، محمد بن حنفیه و امسلمه و یا گفتههاى عبدالله بن عمر، سعیدبن المسیب، ابوواقد اللیثى، ابو سلمة و عمرة بنت عبدالرحمن . البته دسته نخست کاملا از سر اخلاص و دلسوزى و مهربانى، از حضرت مىخواستند که از این حرکت منصرف شود . (39)
ما نیز این سخن علامه حلى را نمىپذیریم که عاشورا نتیجه انتخاب یکى از دو راهى بود که هر دو نیز براى امام (ع) مجاز بود; چنان که محقق ثانى و صاحبریاض نیز نپذیرفتند و حرکت امام را بگونهاى دیگر تحلیل کردند . نیز غیبى شمردن حرکتحضرت به این معنا که حضرت با اتصال به غیب و دانش الهى خویش این تصمیم را که هیچ منافاتى نیز با ظواهر ادله ندارد گرفتند، امرى موجه و قابل دفاع است اما غیبى شمردن به معناى اسرارآمیز بودن و عدم امکان فهم و تحلیل آن بر اساس ضوابط و اصول موجود، و آنگاه اختصاصى شمردن آن به امام (ع)، آنگونه که در کلام ایشان آمده، ادعایى نیست که بتوان آن را همراهى کرد .
در نکته سوم، ایشان پذیرفته است که دستاورد اقدام امام (ع) حفظ شریعت و رسوایى دشمنان بود; آیا همین مقدار ثمره نمىتواند قیام امام تا مرز شهادت را منطبق بر اصول و قواعد و ظواهر ادلهاى نماید که بیان کننده تکلیف دیگران نیز هستند؟ آیا با این وجود جایى براى طرح سرى بودن حرکت و خصوصى بودن تکلیف امام (ع) باقى مىماند؟ علاوه اینکه، با فرض سرى دانستن و غیر قابل فهم شمردن حرکتحضرت، روشن است جایى براى پاسخ به اینکه شهادت حضرت موجب حفظ دین و رسوایى دشمنان شد و یا اینکه چارهاى جز آن نداشت، باقى نمىماند و آن دو پاسخ در طول پاسخ نخست است و نه در عرض آن .
این در حالى است که خود آن فقیه بزرگوار، در جاى دیگر بهگونهاى اقدام سیدالشهدا (ع) را که با جمعیت هفتاد و چند نفره خویش در مقابل لشکرى که حداقل 30 هزار نفر بودهاند ایستاد، شاهد مدعاى خود مىگیرد .
اگر مجاهدى در میدان جنگ، در حالى که جزء یک گروه رزمنده است و نفرات دشمن دو برابر یا کمتر از آنند، گمان پیدا کرد که ایستادگى موجب کشته شدن وى مىشود، آیا مجاز است عقبنشینى و فرار کند یا باید ثابتقدم بماند؟ صاحب جواهر در پاسخ به کسانى که به آیه «ولا تلقوا بایدیکم الى التهلکة» و حرجدار بودن وجوب ثبات قدم استناد کردهاند، تاکید مىکند که اساسا جهاد مبتنى بر به خطر انداختن جان است و این خطر در حقیقتحیات جاودانه در نزد خداوند تعالى است . همانگونه که خود فرموده است:
«و لا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون .» (40)
آن گاه در ادامه استناد جستن به قاعده حرج را امرى غریب مىشمارد و با شگفتى مىپرسد چه حرجى در جهادى است که نتیجه آن کشته شدن و حصول زندگى جاوید و سعادت همیشگى مىباشد!
«و اى حرج فى الجهاد حتى یقتل و تحصل له الحیاة الابدیة و السعادة السرمدیة، و قد وقع من سیدالشهداء - روحى له الفداء - فى کربلاء الثبات بنیف و سبعین رجلا لثلاثین الفا الذی هو اقل ما روى فى نصوصنا .» (41)
مرحوم صاحبجواهر، اگر اینجا این سخن را در باره کسى که گمان به کشته شدن پیدا کرده و در عین حال ایستادگى مىکند، فرموده است، در جاى دیگر، در بحث وصیت، این فرض را مطرح کرده است که اگر کسى به خاطر «جهاد فى سبیل الله» عمدا خودش را در مهلکه بیافکند تا کشته شود، گنهکار نیست لذا ملحق به کسى که خودکشى کرده و وصیت او شرعا پذیرفته نیست نمىشود:
«هل یلحق به [من قتل نفسه] من القى نفسه الى التهلکة؟ اشکال، اقواه عدم اللحوق، للاصل، کما لا یلحق به من فعل ذلک بنفسه عمدا لیموت، لکن لم یکن عاصیا لکون ذلک جهادا فى سبیل الله .» (42)
و این خود نشان مىدهد که ایشان، در شرایطى عملیات شهادتطلبانه را مجاز مىداند .
با این حساب، جاى خردهگیرى به علامه حلى در استناد به اقدام امامحسین (ع) نیست و اگر اشکالى به سخن علامه باید گرفت این است که چرا قائل به تخییر شده است و نه وجوب ثبات به خاطر اهداف برتر و بسیار حیاتى که امام (ع) در حرکتخویش در نظر داشت و خود را موظف به آن اقدام مىدانست .
اگر اقدام امام (ع) امرى خصوصى و اسرارآمیز است که راه براى تحلیل فقهى و الگوسازى آن وجود ندارد، طبعا به همین مقدار نیز نمىتوان به آن استناد جستیا آن را شاهد گرفت .
این سخن صاحب جواهر، به گونهاى مخدوش است که فقیه فرزانهاى چون آیتالله شهید مطهرى از این دیدگاه به عنوان یکى از دو تحریف معنوى عمده در قیام عاشورا نام مىبرد و آن را رد مىکند . البته اینکه سخن ایشان مستقیما نیز ناظر به تحلیل صاحب جواهر بوده استیا نه، تصریح یا اشارهاى نکرده است ولى به هر حال آن را تحریفى آشکار درباره حرکتسیدالشهدا (ع) مىشمارد . تحریف نخست در نگاه آن عالم شهید این است که شهادت امام (ع) را کفاره گناهان خود بدانیم و به هدف آمرزیده شدن خویش بشماریم . و تحریف دوم همان خصوصى شمردن اقدام امام (ع) است:
«تحریف معنوى دومى که از نظر تفسیر و توجیه حادثه کربلا رخ داد این بود که گفتند مىدانید چرا امام حسین رفت و کشته شد؟ یک دستور خصوصى فقط براى او بود و به او گفتند تو برو و خودت را به کشتن بده . معلوم است، اگر یک چیزى دستور خصوصى باشد، به ما و شما دیگر ارتباط پیدا نمىکند، یعنى قابل پیروى نیست . اگر بگویند حسین چنین کرد و تو چنین بکن مىگوید حسین از یک دستور خصوصى پیروى کرد، به ما مربوط نیستبه دستورات اسلام که دستورات کلى و عمومى است مربوط نیست! آن یک دستور خصوصى مخصوص خودش بود .» (43)
حال مقایسه کنید میان نوع بازتاب عاشورا در فقه سیاسى صاحبجواهر که آن را نه تنها از جایگاه اسوه بودن بیرون برده بلکه اساسا آن را از حیطه فهم بشر عادى در حد همان استناد جستن نیز برتر دانسته است، و میان دیدگاه فقهى حضرت امامخمینى قدس سره که نمونهاى از آن در بحث امر به معروف و نهى از منکر انعکاس یافته است و ملاک و مستند آن، از جمله، رکتسیدالشهدا (ع) است . ایشان در مبحث امر به معروف و نهى از منکر نوشتهاند:
«اگر معروف و منکر از آن دسته امورى است که شارع اقدس به آن اهمیت مىدهد همانند حفظ جان قبیلهاى از مسلمانان و هتک نوامیس آنان یا محو آثار اسلام و از میان رفتن «حجت» اسلام به گونهاى که موجب گمراهى مسلمانان شود، و یا محو برخى از شعائر اسلامى مثل خانه کعبه، به گونهاى که آثار آن و محل آن از میان برود، و امثال این موارد، باید ملاحظه اهمیت را کرد، و صرف ضرر هر چند ضرر جانىباشد و یا صرف حرج، موجب رفع تکلیف نمىشود . بنابراین اگر برپایى حجتهاى اسلامى - به گونهاى که رفع گمراهى بدانها بستگى داشته باشد - متوقف بر بذل جان یا جانهاى متعدد باشد، ظاهرا این کار واجب است; چه رسد به صرف وقوع در ضرر یا حرجى کمتر .» (44)
ششم . قیام براى تشکیل حکومت اسلامى
چنان که ملاحظه کردید، بازتاب مستقیم عاشورا در فقه سیاسى، به صورتى گسترده صورت نگرفته است . از میان فقهایى نیز که به آن پرداختهاند علىرغم برخى تحلیلهاى ارزشمند که خود یک مبناى فقهى کلى را به دست مىدهد، در بحث هدنه که مدخل ورود اقدام امام حسین (ع) به فقه سیاسى در سخنان این بزرگان است، فقط علامه حلى بود که از آن به عنوان یک مستند فقهى بهره جست .
احتمالا شهید ثانى نیز مخالف گفته وى نبوده است، چنان که ظاهرا سخن محقق حلى در شرایعالاسلام نیز همان سخن علامه حلى در اصل مساله هدنه است . هر چند محقق به خاطر غیراستدلالى بودن کتاب ارزشمند خویش، دلیل سخن خود را نیاورده است . صاحبجواهر نیز علىرغم خصوصى شمردن و حتى اسرارآمیز دانستن آن، به صورتى محدود به آن استشهاد کرده است . سخن علامه نیز مورد نقد جدى فقهاى بعدى قرار گرفته است . در میان فقیهان شناخته شدهاى که ما تا پیش از دوره معاصر سراغ داریم کسى را نیافتیم که در تحلیل فقهى خود به صراحت از حرکتسیدالشهدا (ع) براى دستیابى به یک نظام سیاسى و تشکیل حکومت اسلامى نام برده باشد و در عین حال قابل تاسى بشمارد .
یک علت آن مىتواند این تصور باشد که سیدالشهدا (ع) چگونه مىشود براى برپایى حکومتحق حرکت کرده باشد در حالى که به سرانجام شهادت خود و یارانش در این حرکت آگاه است . لذا برخى نویسندگان که نتوانستند میان این دو امر را وفق دهند، در ادله آگاهى امام (ع) به سرنوشتحرکتخدشه و آن را انکار کردند .
در این میان، فقیه مجاهد و یگانه دوران و افتخار جهان اسلام، حضرت آیةالله العظمى امامخمینى «قدس سره الشریف» علاوه بر علل و اهدافى که دیگر بزرگان براى قیام سیدالشهدا (ع) بر شمردهاند، اقدام براى از میان بردن حکومتباطل و تشکیل حکومت اسلامى را جزء آن اهداف و در راس آنها شمردند و آن را منافى علم امام (ع) به سرنوشت قیام و شهادت ندانستند . و این ویژگى مهمى است در تحلیل فقهى قیام سیدالشهدا (ع) در نگاه آن فقیه والامقام که آن را از دیگر تحلیلها متمایز و بازتاب اقدام حضرت (ع) در فقه سیاسى امام «قده» را برجسته مىسازد .
چارچوب تحلیل فقهى سیاسى حضرت امامخمینى مبتنى بر چهار محور و عنصر اساسى است و بررسى دیدگاه ایشان نیز بر اساس همین چهار اصل شکل مىگیرد . و بر همین اساس مىتوان به ارزیابى و نقد دیدگاههایى که گذشت پرداخت . این چهار اصل عبارتند از:
1 . حرکتسیدالشهدا (ع) یک حرکت کاملا سیاسى و حساب شده در جهتبرپایى حکومت اسلامى و به عنوان اداى یک تکلیف بود .
2 . آگاهى امام (ع) به شهادت، مانع این حرکت نبود . یعنى سیدالشهدا (ع) در عین علم به شهادت خود و سرنوشت قیام، به انگیزه یادشده حرکت کرد .
3 . مصالح عالیه و پراهمیت اسلام در هیچ شرایطى نادیده گرفته نمىشود و عسر و حرج و ضرر، موجب رفع تکلیف نمىگردد . خسارت و ضرر جانى را نیز باید براى چنین امورى پذیرفت و این یک تکلیف شرعى است .
4 . این قیام و اقدام سیدالشهدا (ع) کاملا قابل تاسى و به عنوان یک الگو، براى همیشه و براى همه مسلمانان است .
این چهار اصل نیازمند شرح و بررسى بر اساس گفتهها و نوشتههاى ایشان و برخى مستندات حدیثى و تاریخى است که در پى مىآید و شرح و تفصیل بیشتر آن به ویژه بازخوانى مبسوط مستندات، خارج از محدوده این مقاله است .
1 . قیام براى تشکیل حکومت
حضرت امامخمینى به مناسبتبرپایى جشنهاى شوم 2500 ساله رژیم پهلوى، در تاریخ 6/3/50 در نجف اشرف سخنرانى مهمى ایراد فرمود که در پایان آن، ضمن اشاره به مسؤولیت علما و لزوم تاسى به سیدالشهدا (ع) افزود:
«او مسلم بنعقیل را فرستاد تا مردم را دعوت کند به بیعت; تا حکومت اسلامى تشکیل دهد و این حکومت فاسد را از بین ببرد .» (45)
اشاره امام از جمله به نامهاى است که سیدالشهدا (ع) توسط مسلم بنعقیل خطاب به مردم کوفه به این مضمون نوشت:
«به عموم مؤمنان و مسلمانان! هانى و سعید آخرین نفراتى بودند که نامههاى دعوت شما را آوردند . همه حرفهاى شما را فهمیدم . حرف شما این است که امام نداریم، تو بیا که شاید خداوند به واسطه تو ما را بر هدایت و حق مجتمع سازد . من پسرعمویم را با این ماموریت که وضعیتشما را برایم بنویسد به سوى شما فرستادم . اگر برایم نوشت که رفتار و عمل شما نیز مطابق مضامین نامههایتان است، به زودى خواهم آمد . به جانم سوگند که آن کس مىتواند امام و رهبر باشد که عملکننده به قرآن، عدالتپیشه و ملتزم به حق باشد و جانش را در گرو خواست الهى گذارد . والسلام . (46) »
سیدالشهدا (ع) هنگامى که با سپاهیان حر بنیزید روبهرو شد ضمن سخنانى خطاب به سپاهیان کوفه، به همین نامهها و مضمون آنها اشاره فرمود . به نوشته شیخ مفید، امام حسین (ع) هنگام ظهر به حجاج بنمسروق، دستور داد اذان بگوید . پس از اذان، حضرت (ع) با عبایى بر دوش و نعلین بهپا، از خیمه بیرون آمد، حمد و ستایش خداوند را به جاى آورد، آنگاه خطاب به یاران حر که براى اقتداى به حضرت (ع) آماده شده بودند فرمود:
«اى مردم! من به سراغ شما نیامدم تا اینکه نامههاى شما به من رسید و پیکهایتان در رسید که «به سوى ما بیا، چرا که ما را امامى نیست; شاید خداوند ما را به واسطه تو بر هدایت و حق گرد آورد» . پس اگر شما همچنان بر دعوت خود هستید که خوب، من آمدهام . پس عهد و پیمانى اطمینانبخش به من دهید . و اگر چنین نمىکنید و نسبتبه آمدنم ناراحتید، از شما روىگردان شده و به همان جایى که از آن آمدهام برمىگردم» . (47)
به عنوان نمونه مىتوان از نامهاى یاد کرد که سران کوفه پس از خبر مرگ معاویه و به دنبال یک گردهمایى در خانه سلیمان بنصرد خزاعى، به حضرت (ع) نوشتند . محمد بنبشر همدانى، جریان را این گونه بازگو مىکند که ما در خانه سلیمان بنصرد گرد هم آمدیم . سلیمان سخنرانى کرد و گفت: معاویه به هلاکت رسیده است و حسین (ع) از بیعتبا بنىامیه امتناع جسته و به سوى مکه رفته است، و شماها شیعه او و شیعه پدرش مىباشید . اگر مىدانید که او را یارى مىکنید و با دشمنش مىجنگید به او نامه بنویسید و اگر از سستى و شکست نگران هستید حضرت را فریب ندهید . جمعیت گفتند: نه، با دشمنش مىجنگیم و خودمان را به خاطرش فدا مىکنیم . این بود که سلیمان گفت: پس برایش نامه بنویسید .
متن این نامه که توسط دو نفر پیک به نامهاى عبدالله بنسبع همدانى و عبدالله بنوال تمیمى با شتاب زیاد براى حضرت (ع) فرستاده شد و آن دو، در بیستم ماه رمضان در مکه تقدیم امام (ع) کردند، چنین است:
«بسمالله الرحمن الرحیم . للحسین بنعلى، من سلیمان بنصرد، و المسیب بننجبة، و رفاعة بنشداد، و حبیب بنمظاهر، و شیعته من المؤمنین و المسلمین من اهل الکوفة . سلام علیک . فانا نحمد الیک الله الذى لا اله الا هو . اما بعد: فالحمد لله الذى قصم عدوک الجبار العنید الذى انتزى على هذه الامة فابتزها، و غصبها فیئها، و تامر علیها بغیر رضى منها، ثم قتل خیارها، و استبقى شرارها، و جعل مال الله دولة بین جبابرتها و اغنیائها، فبعدا له کما بعدت ثمود . انه لیس علینا امام، فاقبل لعل الله ان یجمعنا بک على الحق، و النعمان بنبشیر فى قصر الامارة لسنا نجتمع معه فى جمعة و لا نخرج معه الى عید، و لو قد بلغنا انک قد اقبلت الینا اخرجناه حتى نلحقه بالشام; ان شاءالله . والسلام علیک و رحمةالله» . (48)
مضمون نامه که به عنوان شیعیان حضرت (ع) نگاشته شده و نام چهار نفر از سران این اجتماع، یعنى سلیمان بنصرد و مسیب بننجبه و رفاعة بنشداد و حبیب بنمظاهر نیز در آن برده شده، این است که ما خداى را سپاسگزاریم که معاویه، آن دشمن ستمکار و کینهتوز تو را که به ناحق برگرده این امتسوار شد و اموال آن را به چپاول برد و خوبان را کشته و بدان را میدان داد، نابود ساخت . ما اینک امامى نداریم . به سوى ما بیا که شاید خداوند ما را گرد حق آورد . و نعمان بنبشیر در دارالاماره است و ما را با او کارى نیست و اعتنایى به او نداریم، و اگر به ما خبر برسد که به سوى ما حرکت کردهاى او را از شهر بیرون خواهیم کرد تا به شام، ملحقش سازیم .
امامخمینى (قده) دیدگاه یادشده را سالها پس از آن نیز، به مناسبت پیام نوروزى سال 67، مورد تاکید قرار داد:
«سیدالشهدا سلامالله علیه، تمام حیثیتخودش، جان خودش را و بچههایش را، همه چیز را [داد ]. در صورتى که مىدانست قضیه این طور مىشود . کسى که فرمایشات ایشان را از وقتى که از مدینه بیرون آمدند و به مکه آمدند و از مکه آمدند بیرون، حرفهاى ایشان را مىشنود همه را، مىبیند که ایشان متوجه بوده است که چه دارد مىکند . این جور نبود که آمده استببیند که [چه مىشود ]. بلکه آمده بود حکومت هم مىخواستبگیرد، اصلا براى این معنا آمده بود و این یک فخرى است و آنهایى که خیال مىکنند که حضرت سیدالشهدا براى حکومت نیامده، خیر، اینها براى حکومت آمدند، براى اینکه باید حکومت دست مثل سیدالشهدا باشد، مثل کسانى که شیعه سیدالشهدا هستند باشد .» (49)
این همان حقیقت است که سیدالشهدا (ع) در نخستین برخورد با دستگاه بنىامیه پس از مرگ معاویه، آنگاه که هنوز در مدینه بود و مواجه با درخواست ولید بنعقبه، حاکم مدینه، مبنى بر بیعتبا یزید بنمعاویه شد، بر آن تاکید ورزید و با تصریح به شایستگى خویش براى خلافت و امامت و عدم شایستگى کسى چون یزید براى این منصب، از بیعتبا او سر باز زد . و نیازى به بازگویى آن نیست . (50)
از طرف دیگر، خود حضرت (ع) پس از مرگ معاویه، نامهاى را با یک متن، به صورتى مخفیانه و در حالى که عبیدالله بنزیاد حاکم بصره بود، براى جمعى از سران و بزرگان بصره که نام برخى از آنان در تاریخ آمده است نوشت، و در این نامه ضمن یادکرد از شخصیت پیامبر (ص) و جایگاه اهل بیت (ع) به عنوان وارثان و اوصیاى آن حضرت (ص) و به عنوان سزاوارترین افراد براى جانشینى حضرت (ص) یادآور شد که دیگران این حق را گرفتند و ما به خاطر پرهیز از اختلاف، دم فرو بستیم در حالى که مىدانیم از دیگران سزاوارتریم . آنگاه در بیان انگیزه ارسال نامه و پیک، ابراز مىداشت که هدفش دعوت به کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) است، چرا که سنت پیامبر (ص) از میان رفته و بدعت، رونق گرفته است . و در پایان اشاره فرمود: که اگر سخن مرا بشنوید و امر مرا اطاعت کنید شما را به راه رشد هدایتخواهم کرد . (51)
امامخمینى در همان سخنرانى، همین تحلیل را نسبتبه حرکت تمام انبیا و اولیا صلواتالله علیهم قائل است:
«زندگى سیدالشهدا، زندگى حضرت صاحب سلامالله علیه، زندگى همه انبیاء عالم، همه انبیاء از اول، از آدم تا حالا همهشان این معنا بوده است که در مقابل جور، حکومت عدل را مىخواستند درست کنند .» (52)
حضرت امام (قده) به روشنى این سخن را که سیدالشهدا (ع) در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته بود و لذا چارهاى جز تن دادن به آن را نداشت رد کرده و تصریح مىکند که حضرت (ع) از ابتدا با آگاهى و اختیار کامل، حرکت را به عنوان اداى یک تکلیف شروع کرد:
«امام حسین (ع) نیروى چندانى نداشت و قیام کرد . او هم اگر نعوذبالله تنبل بود، مىتوانستبنشیند و بگوید تکلیف شرعى من نیست که قیام کنم . دربار اموى خیلى خوشحال مىشد که سیدالشهدا بنشیند و حرف نزند و آنها بر خر مراد سوار باشند .» (53) «سیدالشهدا (ع) به تکلیف شرعى الهى مىخواست عمل بکند . غلبه بکند، تکلیف شرعیش را عمل کرده، مغلوب هم بشود، تکلیف شرعیش را عمل کرده، قضیه تکلیف است .» (54)
آنچه حضرت سیدالشهدا (ع) در پاسخ برخى افراد، از جمله برادرش محمد بنحنیفه که خواهان تجدیدنظر در رفتن به عراق بودند، بیان فرمود بیان سربستهاى از همین تکلیفگرایى امام (ع) است که مىتواند گویاى این نکته نیز باشد که استدلالهاى حضرت در ضرورت این حرکت و تبیین موقعیت و فضاى پیشآمده، نمىتوانست آنان را قانع سازد و آنان بر اساس ملاکهایى که به تحلیل و ارزیابى حرکتحضرت (ع) مىپرداختند، آن را منطقى نمىیافتند . بیان سربسته که ظاهرى جز تعبد به یک دستور نبوى (ص) ندارد این بود که حرکت کن، چرا که خداوند خواسته است تو را کشته ببیند . خانواده و زنان را نیز به اسارت ببیند . سید بنطاووس، به نقل از امام صادق (ع)، آورده است در شبى که سیدالشهدا (ع) صبح آن، بناى خروج از مکه را داشت، محمد بنحنفیه به حضور حضرت (ع) رسید و گفت:
سابقه خیانت اهل کوفه نسبتبه پدر و برادرت را آگاهى، و من مىترسم که وضعیت تو نیز همانند آنها شود . اگر موافق باشى که بمانى، تو عزیزترین و محفوظترین شخص در حرم مىباشى .
حضرت (ع) فرمود: اى برادر! ترسیدم که یزید بنمعاویه مرا در حرم ناگهان و بىخبر بکشد و من کسى باشم که حرمت این خانه به خاطر او شکسته شود .
محمد بنحنفیه گفت: اگر از این امر نگرانى، به یمن یا برخى نقاط صحرا برو . تو در آنجا محفوظترین افراد هستى و دست هیچ کس به تو نخواهد رسید .
حضرت (ع) فرمود: در آنچه گفتى تامل مىکنم . و به هنگام سحر، حسین (ع) حرکت کرد . خبر به محمد بنحنفیه رسید . خدمتحضرت (ع) آمد و زمام ناقه او را گرفت و گفت: اى برادر! آیا وعده ندادى که نسبتبه درخواست من تامل کنى .
فرمود: آرى .
گفت: پس چه چیز باعثخروج شتابان شما شد؟
حضرت (ع) فرمود:
«اتانى رسولالله (ص) بعد ما فارقتک، فقال: یا حسین! اخرج فان الله قد شاء ان یراک قتیلا» .
بعد از اینکه از تو جدا شدم رسول خدا (ص) به خوابم آمد و فرمود: اى حسین! حرکت کن، چرا که خداوند خواسته است که تو را کشته ببیند .
محمد بنحنفیه گفت: انا لله و انا الیه راجعون . پس معناى به همراه بردن این بانوان چیست; در حالى که شما با این وضعیت مىروى؟!
سیدالشهدا (ع) دنباله سخن پیامبر (ص) را نقل کرد که فرمود:
«ان الله قد شاء ان یراهن سبایا» .
خداوند خواسته است که آنان را اسیر ببیند .
بعد با محمد بنحنفیه خداحافظى کرد و رفت . (55)
چنان که امام (ع) در مقابل تقاضاى عبدالله بنعباس و عبدالله بنزبیر، مبنى بر خوددارى از حرکتبه سوى عراق، به گونهاى سربستهتر فرمود:
«ان رسول الله (ص) قد امرنى بامر و انا ماض فیه» (56) .
رسول خدا (ص) به من فرمانى داده است و من آن را اجرا مىکنم .
بنا براین شواهد تاریخى به اندازهاى هست که اصل حرکت امام (ع) براى تشکیل حکومت اسلامى به رهبرى خویش را ثابت کند و این گونه نبود که امام ناخواسته در شرایطى تحمیلى قرار گرفته باشد و چارهاى نبیند جز کشته شدن یا اسارت . امام (ع) مىتوانست در همان مدینه بماند و با پذیرش خواستحکومتشام، در چنین شرایطى قرار نگیرد . و نیز قابل هضم نبودن حرکت امام (ع) براى کسانى چون محمد بن حنفیه و بیان سربسته و تعبدآمیز علتحرکت امام (ع) براى کسانى چون محمد بنحنفیه و بیان سربسته و تعبدآمیز علتحرکت، دلیل خصوصى بودن آن نمىشود .
2 . آگاهى به شهادت و حرکتبراى حکومت
امامخمینى انگیزه قیام را تلاش براى برپایى نظام و حکومت عدل مىداند و در عین حال از نقطهنظر کلامى و حتى برحسب ملاکهاى عادى و شرایط موجود معتقد است، امام حسین (ع) سرانجام کار را به خوبى مىدانست . و این واقعیتى است که برخى نویسندگان نتوانستند آن را هضم کنند، «فضلوا و اضلوا» . امام راحل «قده» بیش از نیم قرن پیش مىنویسد:
«در خبر شهادت حضرت سیدالشهدا (ع) وارد است که حضرت رسول (ص) را در خواب دید، حضرت فرمود به آن مظلوم که از براى تو درجهاى است در بهشت، نمىرسى به آن مگر به شهادت .» (57)
سالها پس از آن نیز همین حقیقت را بازگو فرمود:
«حضرت سیدالشهدا (ع) به همه آموخت که در مقابل ظلم، در مقابل ستم، در مقابل حکومت جائر چه باید کرد . با اینکه از اول مىدانست که در این راه که مىرود، راهى است که باید همه اصحاب خودش و خانواده خودش را فدا کند و این عزیزان اسلام را براى اسلام قربانى کند، لکن عاقبتش را هم مىدانست .» (58)
اشاره امام به جز بسیارى شواهد و قراین دیگر، از جمله مىتواند ناظر به این جملات سیدالشهدا (ع) هنگام اعزام مسلم (ع) باشد که به او فرمود:
«انى موجهک الى اهل الکوفة و سیقضى الله من امرک ما یحب و یرضى . و ارجو ان اکون انا و انت فى درجة الشهداء فامض ببرکة الله و عونه ... ; (59) من تو را به سوى اهل کوفه مىفرستم و خداوند نسبتبه این کار تو آنچه را دوستبدارد و بپسندد به انجام خواهد رساند . و امیدوارم من و تو در جایگاه شهداء باشیم . پس به امید خدا و کمک او حرکت کن ...» .
ملاحظه مىشود که امام (ع) همزمان با اعزام حضرت مسلم (ع) براى پىگیرى این حرکتسیاسى و برپایى حکومت عدل، براى خود و جناب مسلم (ع) آرزوى شهادت مىکند .
آنچه در موضوع قبل در خصوص پاسخ به محمد بنحنفیه آوردیم نیز شاهدى گویاست . خوابى را نیز که حضرت (ع) در مدینه، در کنار قبر جدش (ص) هنگام تصمیم بر خروج از مدینه، دید نیز بر همین حقیقت گواهى مىدهد (60) .
نمونه دیگر آن، پاسخى است که در مسیر حرکتبه عراق، به یکى از افراد داد که از سر دلسوزى و خیرخواهى از علت آمدن حضرت (ع) به آن سرزمین دشوار و بدون نیرو و امکانات کافى پرسیده بود . این شخص مىگوید: وقتى فهمیدم خیمههاى برپا شده، از آن حسین (ع) است، به خدمت او رسیدم; دیدم بزرگوارى است که مشغول خواندن قرآن است و قطرات اشک بر گونهها و محاسنش جارى است . گفتم: پدر و مادرم فدایتباد اى پسر رسول خدا (ص) ! چه چیز موجب آمدن شما به این سرزمین و بیابانى که کسى در آن نیستشد؟ فرمود:
«هذه کتب اهل الکوفة الى و لا اراهم الا قاتلى، فاذا فعلوا ذلک لم یدعوا لله حرمة الا انتهکوها فیسلط الله علیهم من یذلهم حتى یکونوا اذل من فرم الامة» . (61)
سیدالشهدا (ع)، هم اشاره به نامههاى مردم کوفه مىکند و هم در عین حال آنان را قاتل خویش معرفى مىکند . و اضافه مىکند که وقتى آنان مرتکب این کار شدند دیگر هیچ حرمت الهى نخواهد بود مگر اینکه آن را هتک خواهند کرد و خداوند نیز کسى را بر آنان مسلط خواهد ساخت که چنان خوارشان کند که خوارتر از کهنه حیض شوند!
شاهد دیگر، روایتى است که مرحوم سید بنطاووس با سندى متصل از محمد بنعمر نقل مىکند . او مىگوید پدرم عمر بنعلى بنابىطالب (ع) براى دایىهایم، آل عقیل، نقل مىکرد هنگامى که برادرم حسین (ع) در مدینه، از بیعتبا یزید امتناع کرد، به دیدار او رفتم و دیدم تنهاست . به او گفتم: فدایتشوم; اى ابا عبدالله! برادرت ابا محمد حسن (ع) از پدرش (ع) براى من گفت .
ولى گریهام گرفت و نالهام بلند شد .
حسین (ع) مرا در بر گرفت و فرمود: به تو گفت که من کشته مىشوم؟ گفتم: دور از جان شما اى پسر رسول خدا! فرمود: به حق پدرت از تو مىپرسم: آیا کشته شدن من را به تو خبر داد؟ گفتم: آرى، اگر دستبیعت ندهى . حسین (ع) فرمود:
«حدثنى ابى ان رسول الله (ص) اخبره بقتله و قتلى، و ان تربتى تکون بقرب تربته، فتظن انک علمت ما لم اعلمه، و انه لا اعطى الدنیة من نفسى ابدا، و لتلقین فاطمة اباها شاکیة ما لقیت ذریتها من امته، و لا یدخل الجنة احد آذاها فى ذریتها .» (62)
مفاد سخن حضرت (ع) این است که پدرم براى من نقل کرد که رسول خدا (ص) او را از کشته شدن خود و من آگاه کرده است، و اینکه تربت من نزدیک تربت پدرم خواهد بود . تو گمان مىکنى چیزى را مىدانى که من نمىدانم! من هرگز خودم را دچار پستى نخواهم کرد . و فاطمه پدرش را در حالى ملاقات خواهد کرد که از دست امت او، به خاطر رفتارى که با فرزندانش داشته کایتخواهد نمود . و کسى که به خاطر رفتار نامناسب با فرزندان فاطمه (س) او را بیازارد هرگز وارد بهشت نخواهد شد .
در نامهاى که حضرت به بنىهاشم نیز نوشت و پیشتر در نقد سخن مرحوم طبرسى آوردیم نیز تاکید فرمود که هر یک از شماها به من ملحق شود شهید مىگردد . (63)
در این زمینه شواهد و ادله بسیارى وجود دارد که به همین اندک بسنده مىشود .
امامخمینى در جایى دیگر به این نکته توجه مىدهد که به حسب معمول نیز امکان مقابله نیروى محدود امام (ع) در مقابل دشمن وجود نداشت:
«در عین حالى که به حسب قواعد معلوم بود که یک عدد این قدرى، نمىتواند با آن عدهاى که آنها دارند، مقابله کند; لکن تکلیف بود .» (64)
این تکلیفگرایى را به خوبى مىتوان در وصیتى که حضرت (ع) پس از تصمیم بر خروج از مدینه براى برادرش محمدبن حنفیه نوشت ملاحظه کرد . تکلیفى که کمى امکانات و نیرو نمىتواند خللى در انجام آن براى حضرت (ع) ایجاد کند . مفاد این وصیتنامه پس از گواهى به توحید و رسالت و قیامت این است که من از سر مفسدهجویى و دنیاطلبى و هواخواهى و ستم، از این شهر بیرون نرفتم بلکه به انگیزه اصلاح امت و امر به معروف و نهى از منکر و حرکت در چارچوب مسیر پیامبر (ص) و امیرالمؤمنین (ع) است . هر کس مرا در چارچوب حق بپذیرد قدم در راه خدا گذاشته است و هر کس نیز دست رد به سینه من زند، من صبر و مقاومت مىکنم تا خداوند میان من و مردم داورى کند . (65)
سیدالشهدا (ع) در سخنان خویش در روز عاشورا و پیش از آغاز درگیرى نیز به همین تکلیفگرایى و عمل نکردن بر اساس تعداد نیرو اشاره مىفرماید . ایشان پس از پاسخ قاطع خویش مبنى بر اینکه کشته شدن را بر ذلت، و درافتادن به خاک و خون را بر اطاعت از افراد پست ترجیح مىدهد مىافزاید:
«الا قد اعذرت و انذرت، الا انى زاحف بهذه الاسرة على قلة العتاد، و خذلة الاصحاب; (66) آگاه باشید که من حجت تمام کردم و انذار نمودم . آگاه باشید که من به همراه همین خانواده، در عین کمى نیرو و بىوفایى یاران، جهاد خواهم کرد» .
بنابراین در نگاه حضرت امامخمینى، سیدالشهدا (ع) به سرنوشتحرکتخویش کاملا آگاه بود و این علاوه بر آگاهى پیشین، وضعیت و شرایط حاکم بر حرکتحضرت نیز گویاى آن بود . ولى این حقیقت منافاتى با این واقعیت ندارد که حضرت در کنار اهداف دیگر براى تشکیل حکومتحق، حرکت و قیام کرده باشد چرا که حکومتحق و زوال حکومتباطل آن قدر در نگاه امام (ع) اهمیت دارد که وظیفه حفظ جان نمىتواند مانعى در مقابل آن به شمار رود و این لزوما مبتنى بر اطمینان به دستیابى به تشکیل عملى حکومت در همان برهه نیست، چرا که اولا دستاوردهاى حرکت امام (ع) منحصر به برپایى بالفعل حکومتحق نیست، و ثانیا هدف بسیار بزرگى چون از میان بردن حکومتباطل و برپایى حکومتحق، آن اندازه اهمیت دارد که کسانى چون امامحسین (ع) و اصحاب وى در مسیر آن مجاهدت و فداکارى کنند تا هر چند در آینده زمینه تحقق آن فراهم آید .
3 . تقدم مصالح عالیه
پیشتر نیز در ارزیابى سخن صاحبجواهر، به این مبناى حضرت امامخمینى اشاره کردیم که برخى مصالح اسلامى، در درجهاى از اهمیت قرار دارند که عناوینى چون عسر و حرج و ضرر نمىتواند در تعارض یا تزاحم با آنها قرار گیرد . برخى مصادیق معروف و منکر از این گونهاند . دفع منکر بزرگى چون حکومت فاسد بنىامیه و تلاش براى تشکیل حکومت اسلامى از بارزترین نمونهها است . امام «قده» مبناى خویش را این گونه توضیح دهند:
«تمام انبیا براى اصلاح جامعه آمدهاند، تمام . و همه آنها این مساله را داشتند که فرد باید فداى جامعه بشود . فرد هر چه بزرگ باشد، بالاترین فرد که ارزشش بیشتر از هر چیز است در دنیا، وقتى که با مصالح جامعه، معارضه کرد این فرد باید فدا شود . سیدالشهدا روى همین میزان آمد رفت و خودش و اصحاب و انصار خود را فدا کرد، که فرد باید فداى جامعه شود، جامعه باید اصلاح بشود . لیقوم الناس بالقسط . باید عدالت در بین مردم و در بین جامعه تحقق پیدا بکند .» (67)
اهدافى را که سیدالشهدا (ع) در وصیتخویش به محمد بنحنفیه بر شمرد همه در یک نقطه مشترک است و آن عبارت است از «اصلاح امت» . این حرکت اصلاحطلبانه در جامعه و فداکارى براى آن، همان است که به عنوان «فداى فرد براى جامعه» مورد تاکید امام (قده) قرار گرفته است . چنان که حضرت امام صادق (ع) به نقل از صفوان بنمهران، در زیارت اربعین، در بیان فلسفه جانفشانى ابىعبدالله (ع) فرموده است:
«اللهم انى اشهد انه ولیک و ابنولیک و صفیک و ابنصفیک، الفائز بکرامتک، اکرمته بالشهادة ... و بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهالة، و حیرة الضلالة; (68) ... [حسین (ع)] خون قلبش را در راه تو داد تا بندگانت را از نادانى و سرگردانى گمراهى نجات دهد .»
همین حقیقت را در متن دیگرى که ابوحمزه ثمالى از امام صادق (ع) براى زیارت امام حسین (ع) نقل کرده نیز آمده است:
«اللهم انى اشهد ان هذا قبر ابنحبیبک و صفوتک من خلقک، و انه الفائز بکرامتک، اکرمته بکتابک، و خصصته و ائتمنته على وحیک، و اعطیته مواریث الانبیاء، و جعلته حجة على خلقک، فاعذر فى الدعوة، و بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الضلالة و الجهالة و العمى و الشک و الارتیاب الى باب الهدى من الردى; (69) ... و خون قلبش را در راه تو داد تا بندگانت را از گمراهى و نادانى و نابینایى و شک و دودلى به دروازه هدایت، در آورده و نجات دهد» .
چنان که حضرت امام، همین حقیقت را در دوران مبارزه چنین بیان مىفرماید:
«محرم، ماه نهضتبزرگ سید شهیدان و سرور اولیاى خداست که با قیام خود در مقابل طاغوت، تعلیم سازندگى و کوبندگى به بشر داد و راه فناى ظالم و شکستن ستمکار را به فدایى دادن و فدایى شدن دانست و این خود سرلوحه تعلمیات اسلام استبراى ملت ما تا آخر دهر .» (70)
امام (قده) در فتاواى خویش، از جمله در کتاب تحریرالوسیله، فصل دفاع و امر به معروف و نهى از منکر به گونهاى روشن مبناى فقهى مذکور را پذیرفته و فتاواى خود را بر اساس آن صادر کرده است . نمونهاى از آن را پیشتر آوردیم .
4 . عاشورا الگویى براى همه
اگر پذیرفتیم که قیام سیدالشهدا (ع) در چارچوب قواعد و ادله موجود فقهى قابل تحلیل و تفسیر مىباشد، قهرا نباید آن را تکلیفى ویژه حضرت (ع) دانست . علاوه بر اینکه دلایل بسیارى نیز در دست است که به وضوح نشان مىدهد حرکت و قیام سیدالشهدا (ع) یک مصداق کامل از ادله و قواعد عامى است که در متون اسلامى ما موجود است و خود به عنوان یک الگو و جتشرعى براى دیگران به شمار مىرود . طبعا در محدوده این بحث جاى پرداختن تفصیلى به همه مبانى اسوه بودن رکتسیدالشهدا (ع) نیست . اما ذکر مواردى چند، مىتواند شاهدى بر مدعاى یادشده باشد و دستمایهاى براى بررسى بیشتر . و طبعا اگر حضرت امامخمینى، به روشنى تمام و با تاکید زیاد، بارها بر این حقیقت پاى فشردهاند که حرکتسیدالشهدا (ع) یک الگو و حجتبه شمار مىرود، از جمله بر اساس همین نمونههاست .
امامخمینى قیام سیدالشهدا (ع) را یک اسوه تمامعیار مىداند که از نقطهنظر فقهى و عمل به وظایف و تکالیف دینى، کاملا باید سرمشق قرار گیرد . امام نه تنها فلسفه قیام و شهادت سیدالشهدا (ع) را قابل درک و منطبق بر موازین جارى در فقه مىداند، بلکه به عنوان یک «حجتبالغه شرعى» مىشمارد که باید ملاک عمل اجتماعى مسلمانان قرار گیرد . و از همینرو است که تبلیغ و هدایت جامعه به این حجتشرعى را وظیفه متولیان ارشاد و هدایت جامعه مىشمارد:
«آنچه که سیدالشهدا عمل کرد و آن ایدهاى که او داشت و آن راهى که او رفت و آن پیروزى که بعد از شهادت براى او حاصل شد و براى اسلام حاصل شد، (روحانیون) به [براى] مردم روشن کنند و بفهمانند به همه که مساله مجاهده در راه اسلام آن است که او کرد . مىدانست که با یک عده قلیل، کمتر از صد نفر، نمىشود مقابله با یک همچو ظالمى داراى همه چیز کرد .» (71)
و در جایى دیگر مىفرماید:
«مگر نه آن است که دستور آموزنده «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» باید سرمشق امت اسلامى باشد . قیام همگانى در هر روز و در هر سرزمین . عاشورا قیام عدالتخواهان با عددى قلیل و ایمانى و عشقى بزرگ در مقابل ستمگران کاخنشین و مستکبران غارتگر بود، و دستور آن است که این برنامه، سرلوحه زندگى در هر روز و در هر سرزمین باشد .» (72)
در الگوسازى و معرفى حرکتسیدالشهدا (ع) به عنوان یک سرمشق، اگر نبود جز حجم بسیار وسیع و متنوعى از روایات و رهنمودهایى که در جهت احیا و زنده داشتن نام و قیام حضرت (ع) و برائت جستن از کسانى که در مقابل وى ایستادند یا او را یارى نکردند، از طرف اولیاى دین، صلواتالله علیهم، وارد شده است، همین امر در الگو بودن و قابل احتجاج بودن قیام سیدالشهدا (ع) کفایت مىکرد .
تنها مرورى اجمالى بر فهرست رهنمودها، دستورالعملها و تاکیداتى که از جانب آن بزرگواران در زمینههاى مختلف موضوع کربلا و قیام سیدالشهدا (ع) در کتابهاى حدیثى وارد شده و از نظر گذراندن آن همه ارزش، پاداش و ثوابهایى که براى انواع زیارت، گریه و عزادارى و تربت کربلا و حتى آب فرات، بیان شده است، و نگاهى کوتاه به محتواى متونى که به عنوان زیارت حضرت (ع) نقل شده، همه و همه، به خوبى گواه بر حقیقتى است که حضرت امامخمینى بارها بر آن تاکید ورزید و آن را مبناى حرکتخویش در انقلاب اسلامى قرار داد . اگر ملاحظه شود که به عنوان مثال، تنها در خصوص خاک کربلا حدود یکصد روایتبه شکلهاى گوناگون، عظمت و ارزش آن را بازگو مىکند و توجه شود که چگونه این خاک مقدس، قرین حیات یک شیعه از ولادت تا مرگ، در هر صبح و شام مىشود، کام او با آن تربتبرداشته مىشود و کفن او با آن بسته مىگردد، و حتى نحوه برگرفتن این خاک از زمین کربلا آموزش داده شده و دعاى ویژهاى نیز براى آن منظور مىشود، اذعان خواهیم کرد که حرکت امام حسین (ع) تنها یک رمز میان خداى تبارک و تعالى و وى نبوده است . بلکه موضوعى قابل فهم، قابل استدلال، و مصداقى از رهنمودهاى کلى دین است و طبعا قابل پیروى و احتجاج مىباشد .
به عنوان مثال، اگر به مقایسهاى که در خود روایات در خصوص ارزش زیارت سیدالشهدا (ع) و انجام حج و عمره صورت گرفته توجه شود، و یا به معادلهایى که براى یک قطره اشک و حتى خود را گریان نشان دادن ذکر شده توجه شود حقیقتیادشده بیشتر نمایان خواهد شد .
حجم گستردهاى از احادیث و دستورالعملها که در خصوص سیدالشهدا (ع) و مسایل مربوط به وى در ابواب مختلف کتابهاى حدیثى و حتى فقهى ما وجود دارد، منبعى الهامبخش و بسیار گویا در تلاش اولیاء دین، صلواتالله علیهم، براى الگوسازى قیام امام حسین (ع) مىباشد .
علاوه بر این، بازگویى نمونههایى از سخنان خود سیدالشهدا (ع) که فلسفه و انگیزه حرکتخویش را بیان مىکند، به خوبى مىتواند این رکن تحلیل قیام عاشورا از منظر امامخمینى، یعنى الگو بودن آن را روشن کند . چرا که اگر استدلال حضرت (ع) در لزوم این حرکت و پاسخ او در مقابل آنان که تلاش مىکردند حضرت را از این حرکتباز دارند تنها همان جریان خواب دیدن پیامبر اکرم (ص) و این گفته حضرت (ص) که خداوند خواسته است تو را کشته ببیند بود، براى مدعاى بزرگانى چون مرحوم صاحبجواهر مىشد محملى ارائه کرد; اما پرواضح است امام (ع) بارها با تکیه بر اصول و مبانى پذیرفته شده و قطعى دینى، به تحلیل و تبیین حرکتخود پرداخته است، و استدلالها و پاسخهاى سربسته ولى محدودى مانند خواب یادشده را تنها در شرایطى ویژه که حرکتحضرت (ع) در نگاه مخاطب، هیچ توجیهى نمىتوانست داشته باشد، ارائه شده است .
بنابراین، اگر سیدالشهدا (ع) در تبیین و توجیه حرکتخویش به عنوان نمونه، به مسایلى چون لزوم امر به معروف و نهى از منکر، مبارزه با ظلم، استیفاى حقوق، اصلاح جامعه، حقطلبى و دفع فساد مىپردازد و اینها را مبناى استدلال خود قرار مىدهد، روشن است مسایل و احکامى را مبناى استدلال و حرکتخود معرفى مىکند که اختصاص به خود او ندارد و جزء ارتکازات دینى و قطعى مخاطبان بوده است .
تلاش حضرت (ع) در این روشنگرىها این بود که حرکتخویش را از مصادیق این کلیات معرفى کند و قهرا از دیگران نیز بخواهد که در این قیام به او بپیوندند . و گرنه، اصولا فراخوانى دیگران، و استدلال به مرتکزات اعتقادى آنان، چه وجهى مىتوانست داشته باشد و در چارچوب کدام یک از وظایف آنان قرار مىگرفت؟
به نظر مىرسد نفس دلیل آوردن حضرت (ع) و تکیه کردن بر اصول و مبانى پذیرفته شده در ارتکازات اسلامى و اعتقادى جامعه آن روز، گواه روشنى بر تلاش امام (ع) در تطبیق حرکتخویش بر آموزههاى دینى، و در نتیجه الگو بودن آن مىباشد، حتى اگر در این بحثبه نوع استدلالها و تحلیلهاى حضرت (ع) نیز پرداخته نشود . با این حال، نمونههایى که به دنبال مىآید تاکیدى بر این حقیقت است .
در وصیتنامهاى که سیدالشهدا (ع) هنگام خروج از مدینه براى برادرش محمد بنحنفیه نوشت و متن کامل آن را پیشتر آوردیم، امام (ع) تاکید مىکند که من از سر مفسدهجویى و دنیاطلبى و هواخواهى و ستم، از این شهر بیرون نرفتم . آنگاه اصلاح امت پیامبر (ص)، امر به معروف و نهى از منکر، و حرکت در چارچوب مسیر پیامبر (ص) و امیرالمؤمنین (ع) را انگیزه حرکتخویش مىشمارد .
و اینها همه مفاهیم و حقایقى است قابل فهم و پیروى براى همه مسلمانان . طبعا کسى نمىتواند بگوید که حرکت اصلاحطلبانه نکن، یا کارى به امر به معروف و نهى از منکر نداشته باش و یا روش و سیره پیامبر (ص) و على (ع) را پیروى نکن . اگر برخى نیز مخالفت مىکردند ناشى از تردید در ثمربخشى یا تطبیق در مصداق بود . و یا آنگاه که با سپاهیان حر و محدودیتهایى که ایجاد کردند مواجه مىشود، در میان یاران خویش به سخنرانى و تحلیل وضعیت جامعه و شرایط فراهم آمده مىپردازد و خطاب به اصحاب خود، در توجه دادن به موقعیت و مسؤولیتخطیرى که در آن قرار دارند، به مساله حقگریزى و باطلخواهى موجود در جامعه اشاره مىکند و آن را به گونهاى مىبیند که مؤمن را مشتاق مرگ مىکند و مرگ را براى خود، سعادت مىشمارد، و زندگى با ظالمان را ننگ و خوارى . امام (ع) پس از حمد و ثناى الهى مىفرماید:
«شرایط پیشآمده را مىبینید . و دنیا جدا دگرگون شده و چهرهاى ناپسند گرفته و خوبى آن پشت کرده است و از آن جرعهاى جز تهمانده ظرف، نمانده، و زندگى بىارزشى چون چراگاهى خشک و سنگلاخ . آیا به حق نمىنگرید که عمل نمىشود و باطل که از آن پرهیز نمىگردد! به راستى که مؤمن باید مشتاق ملاقات پروردگارش باشد . من که مرگ را جز خوشبختى، و زندگى با ستمکاران را جز نکبت نمىبینم .» (73)
چهرهاى که امام (ع) از جامعه و شرایط موجود ترسیم مىکند، بویژه با توجه دادن یاران خویش به جایگاه حق و باطل در این جامعه و با تاکید بر موقعیتى که یک «مؤمن» در چنین فضایى دارد، طبیعى است که تنها براى موجه ساختن و تحلیل حرکتى که ویژه حضرت (ع) است و دیگران را با آن کارى نیست، نمىباشد . و هر چند امام (ع) بینش خویش نسبتبه زندگى در چنین جامعهاى را بازگو مىکند و مرگ را سعادت مىشمارد اما او در واقع یک قاعده ارائه مىدهد .
نمونه دیگر سخنى است که امام (ع) در منزل بیضه، خطاب به کوفیانى که به همراه حر بنیزید ریاحى براى ممانعت از ورود حضرت (ع) به کوفه آمده بودند، بیان فرمود . امام (ع) در این سخنان، پس از حمد و ستایش الهى، در تبیین ضرورت مبارزه با دستگاه بنىامیه و جلوگیرى از فساد و ستم و احیاء حدود و احکام الهى و ایجاد حکومت عدل، سخنى از پیامبر اکرم (ص) را بازگو نموده و آن را گواه حقانیت موضع خویش و ضرورت این قیام مىگیرد و خود را بیش از همه مسؤول و موظف به عمل کردن به مفاد سخن رسول خدا (ص) مىشمارد . و آنگاه به موضوع نامهها و دعوتهایى که از جانب آنان ارسال شده و مفاد بیعتى که با وى کرده بودند اشاره مىکند و یادآور مىشود که اگر بر پیمان خویش هستند که خوب او حسین بنعلى است! و اگر چنین نمىکنند و پیمان از سر خویش برداشتهاند، البته از چنین مردمى با آن پیشینه، امرى بعید نیست و به هر حال نتیجه سوء عهدشکنى به خود آنان برمىگردد . (74)
استدلال امام (ع) به سخن پیامبر (ص) در خصوص ضرورت مبارزه با حکومت جور و فاسد و معرفى بنىامیه و دستگاه یزید به عنوان مصداقى روشن از این حدیث، به خوبى نشان مىدهد که امام (ع) دستبه اقدام و حرکتى زده است که در چارچوب قواعد کلى و مسؤولیتهاى اسلامى تفسیر و تحلیل مىگردد و از اینرو از آنان مىخواهد که در همین چارچوب او را یارى کنند . اگر تنها وظیفهاى ویژه حضرت (ع) و رمزى میان او و خداوند بود که دیگران را با آن کارى نیست، این بیانات از ناحیه حضرت (ع) چه توجیهى مىتوانست داشته باشد .
آنچه حضرت امامخمینى به گونهاى گویا و زیبا با اشاره به دستور آموزنده «کل یوم عاشوراء و کل ارض کربلاء» بر آن تاکید ورزیده است در اشاره به همین حقیقت است که قیام سیدالشهدا (ع) یک الگوى تمام عیار و قابل پیروى براى دیگران در تمام دورهها مىباشد . ایشان بار دیگر بر این حقیقت، اینگونه تاکید مىفرماید:
«دستور است این، دستور عمل امام حسین (ع) دستور استبراى همه; «کل یوم عاشوراء و کل ارض کربلاء» دستور استبه اینکه هر روز و در هر جا باید همان نهضت را ادامه بدهید، همان برنامه را، امام حسین (ع) با عده کم، همه چیزش را فداى اسلام کرد، مقابل یک امپراتورى بزرگ ایستاد و گفت هر روز باید در هر جا این محفوظ بماند .» (75)
آنچه حضرت امامخمینى (قده) در باره حادثه کربلا ابراز فرموده است، بسیار بیش از فرازهاى یاد شده است . از آنچه ذکر شد، به خوبى مىتوان دیدگاه ایشان را در برابر نقطهنظرات و دیدگاههاى فقهاى بزرگى چون مرحوم صاحبجواهر به دست آورد و از این نگاه به نقد و ارزیابى آنها پرداخت . این مهم را با جمعبندى فرازهاى مذکور به پایان مىبریم .
جمعبندى دیدگاه امامخمینى
1 . حرکتسیدالشهدا (ع) یک اقدام کاملا سیاسى بود که حضرت (ع) شرعا خود را مکلف به آن مىدانست .
2 . هدف نهایى و فلسفه وجودى این قیام، تلاش براى تشکیل حکومت اسلامى بود و فهم این فلسفه و درک علل قیام، دور از دسترس و خارج از توان ما نیست .
3 . این حرکت، یک اقدام کاملا انتخابى و به تشخیص خود امام (ع) بود و عملا راه براى سازش با دشمن نیز براى او باز بود .
4 . مصالحه و سازش با دشمن برخلاف مصالح اسلام و جامعه اسلامى بود .
5 . حضرت (ع) کاملا به سرنوشتحرکت، آگاهى داشت و به حسب معمول نیز نتیجهاى جز کشته شدن پیشبینى نمىشد .
6 . آگاهى امام (ع) از سرنوشت قیام، منافاتى با لزوم جهاد براى برپایى حکومت و مبارزه با ظلم، ندارد .
7 . قیام امام (ع) یک حجتشرعى و الگوى فقهى و عملى براى همه دورهها و تمام سرزمینهاست و نه تکلیفى مختص آن حضرت (ع) .
8 . در تعارض مصلحت فرد و مصالح جامعه، تقدم با جامعه است و فرد باید فداى جامعه گردد .
9 . قواعد نفى عسر و حرج و نفى ضرر، در امور مهمى که اسلام عنایت ویژه به آن دارد جارى نیست .
10 . حتى با فرض صدق عنوان «القاء در تهلکه» نسبتبه قیام عاشورا، دلیل حرمت آن، شامل مواردى چون جهاد و ضرورت مبارزه و تشکیل نظام عدل نمىگردد .
11 . آنچه ملاک اصلى در جنگ و صلح است، انجام تکلیف است نه کمى و زیادى نیرو و نه پیروزى و شکست .
12 . سیدالشهدا (ع) در هر حال خود را پیروز مىدانست، چرا که ملاک پیروزى، انجام تکلیف مبارزه با ظلم و تلاش براى برپایى حکومت عدل بود .
اینک با توجه به محورهاى فوق مىتوانیم به ارزیابى دقیقترى نسبتبه دیدگاههاى فقهى مطرحشده بپردازیم . و بدین سان بود که فقیه بزرگ امت اسلامى، حضرت امامخمینى (قده) افقهاى جدیدى را در تحلیل صحیح و بهرهبرى کامل و اساسى از قیام سید شهیدان عالم، حضرت ابىعبدالله الحسین (ع)، گشود و روزنههایى را که فقهاى پیشین نشان داده بودند به راههاى هموارى مبدل ساخت تا فقها و صاحبنظران حوزه استنباط و فقاهت و دیگر رهجویان مباحث دینى - اجتماعى، گامهایى استوار بردارند . و فقه سیاسى شیعه همواره شاهد بازتاب گسترده منطق حسینى و قیام عاشورا باشد، همانگونه که هویت و حرکتسیاسى شیعه همواره مرهون کربلا و عاشورا و شهادت و اسارت سیدالشهدا (ع) و اصحاب و خاندان وى بوده است . صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین .
کتابشناسى منابع
1 . الارشاد، محمد بن محمد بن نعمان «شیخ مفید» ، منشورات مکتبة بصیرتى، قیم، بىتا .
2 . اعیان الشیعه، سید محسن امین، تحقیق حسن امین، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت، 1403ه . ق .
3 . بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، دار احیاء التراث العربى، بیروت، 1403هق، چاپ سوم .
4 . بصائر الدرجات، محمد بن حسن صفار، منشورات اعلمى، تهران 1362هش .
5 . تاریخ دمشق، على بن الحسن، معروف به ابن عساکر (ترجمة الامام الحسین (ع))، تحقیق محمدباقر محمودى، مؤسسة المحمودى للطباعة و النشر، بیروت، 1398هق، چاپ اول .
6 . تاریخ زندگانى پیامبر (ص)، محمد ابراهیم آیتى، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1359هق، چاپ اول .
7 . تاریخ الامم و الملوک، محمد بن جریر طبرى، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بیروت، چاپ چهارم، 1403ه
8 . تحریرالوسیله، امام خمینى، بى نا، بى تا، طبع اول .
9 . تذکرة الفقهاء، حسن بن یوسف «علامه حلى» ، تحقیق مؤسسة آلالبیت لاحیاء التراث، قم، 1419، چاپ اول .
10 . تفسیر سوره حمد، امام خمینى، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، تهران، 1376 هش، چاپ سوم .
11 . تلخیص الشافى، محمد بن حسن طوسى، تحقیق سید حسین بحرالعلوم، دارالکتب الاسلامیه، قم، 1393هق، چاپ سوم .
12 . تنزیهالانبیاء، على بن الحسین، معروف به سید مرتضى، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات و بیروت، 1408هق، چاپ اول .
13 . جامع المقاصد فى شرح القواعد، على بن حسین کرکى «محقق ثانى» ، تحقیق و نشر مؤسسة آلالبیت (ع) لاحیاء التراث، قم، 1408هق
14 . جواهر الکلام فى شرح شرائع الاسلام، محمد حسن نجفى، تحقیق عباس قوچانى، نشر دار احیاء التراث العربى، چاپ هفتم، بیروت .
15 . چهلحدیث، امام خمینى، تحقیق و نشر مرکز فرهنگى رجاء، تهران، 1368، چاپ اول .
16 . حیاة الامام الحسین بن على (ع)، باقر شریف قرشى، مطبعة الآداب، نجف اشرف، 1396هق، چاپ اول .
17 . ریاض المسائل فى بیان الاحکام بالدلائل . سیدعلى طباطبایى، تحقیق و نشر مؤسسة النشر الاسلامى، قم، 1415هق، چاپ اول .
18 . شرایع الاسلام فى مسائل الحلال و الحرام، جعفر بن الحسن «محقق حلى» ، تحقیق عبدالحسن محمد على، دارالاضواء، بیروت، 1403هق، چاپ دوم .
19 . صحیفه نور، امام خمینى، سازمان مدارک فرهنگى انقلاب اسلامى، تهران، چاپ اول .
20 . العوالم، شیخ عبدالله بن نورالله بحرانى اصفهانى، مدرسة الامام المهدى، قم، 1407هق .
21 . الفتوح، ابو محمد احمد بن اعثم کوفى، دارالکتب الاسلامیه، بیروت، 1406هق .
22 . قواعد الاحکام فى معرفة الحلال و الحرام، حسن بن یوسف «علامه حلى» ، تحقیق و نشر مؤسسة النشر الاسلامى، قم، 1413هق، چاپ اول .
23 . کافى، محمد بن یعقوب کلینى، تحقیق علىاکبر غفارى، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1388هق، چاپ سوم .
24 . اللهوف، سید بن طاووس، مکتبة الحیدریة، نجف، 1385هق .
25 . مبسوط، محمدبن حسن طوسى، مکتبة مرتضویة، تهران .
26 . مجمع البیان، ابو على فضل بن حسن طبرسى، تحقیق سید هشم رسولى محلاتى، دار احیاء التراث العربى، بیروت، 1379 هق، 1339هق .
27 . مجموعه آثار، ج17، مرتضى مطهرى، صدرا، تهران .
28 . مرآة العقول، محمد باقر مجلسى، تصحیح سید هاشم رسولى محلاتى، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1363هق، چاپ دوم .
29 . المسائل العکبریة (المسائل الحاجبیه)، محمد بن محمد بن نعمان، معروف به شیخ مفید، تحقیق علىاکبر الهى خراسانى، کنگره جهانى بزرگداشت هزارمین سال وفات شیخ مفید، قم، 1413هق، چاپ اول .
30 . مسالک الافهام الى تنقیح شرایع الاسلام، زین الدین بن على العاملى «شهید ثانى» ، تحقیق و نشر مؤسسة المعارف الاسلامیة، قم 1414، چاپ اول .
31 . مقتل الحسین، خوارزمى، تحقیق شیخ محمد سماوى، نشر مکتبة المفید، قم، بى تا .
32 . مناقب ابن شهرآشوب، رشید الدین محمد بن على بن شهرآشوب، تصحیح سید هاشم رسولى محلاتى، انتشارات علامه، قم، بىتا .
33 . منتهى المطلب، حسن بن یوسف «علامه حلى» ، طبع سنگى، بىنا، بىتا .
34 . موسوعة کلمات الامام الحسین (ع)، پژوهشکده باقرالعلوم (ع)، نشر معروف، قم، 1374، چاپ سوم .
پىنوشت:
1) نک: مبسوط، ج7، نشر مکتبة مرتضویه، کتاب قتال اهل البغى، ص276 - 262 .
2) شرایعالاسلام، ج1، ص332 .
3) قواعد الاحکام، ج1، ص516 .
4) نک: جواهر الکلام، ج21، ص292 .
5) انفال، آیه 61 .
6) بقره، آیه195 .
7) همان، آیه 190 .
8) توبه، آیه 123 .
9) همان، آیه4 .
10) همان، آیه 5 .
11) همان، آیه7 .
12) همان، آیه 29 .
13) انفال، آیه 59 .
14) محمد (ص)، آیه 35 .
15) جواهر الکلام، ج21، ص292 .
16) همان، ص294 .
17) همان، ص292 .
18) همان .
19) همان، ص295 .
20) همان .
21) نک: تفسیر سوره حمد، ص95 .
22) بقره، آیه 195 .
23) نک: المسائل العکبریة، شیخ مفید، ص69 تا 72 . و نیز مرآة العقول، محمد باقر مجلس، ج3، ص125 - 126 . و تنزیه الانبیاء، سیدمرتضى، ص179 - 180 . و نیز تلخیص الشافى، سیدمرتضى (تالیف) و شیخ طوسى (تلخیص)، ج4، ص181 تا 190 .
24) لازم به یادآورى است که چون دیدگاههاى این عالمان برجسته با صبغهاى کلامى و در فضاى مباحث اعتقادى مطرح شده، در چارچوب این مقاله که یک بررسى فقهى است، جاى نگرفت هر چند همه مىدانیم شیخ مفید، سیدمرتضى و شیخ طوسى «قدس سرهم» هر سه از بزرگترین فقهاى شیعه به شمار مىروند و آوازه شهرت آنان محدود به شیعه نشده و آثار فقهى ایشان از مهمترین منابع فقهى دوره نخست و براى همیشه، تلقى مىشود .
25) مجمعالبیان، ج2، ص289، ذیل آیه 195 بقره .
26) نک: مجمعالبیان، ج5، ص205، ذیل آخرین آیه سوره هود: «و لله غیب السموات و الارض» . و ج3، ص261، ذیل آیه 109 سوره مائده .
27) بصائر الدرجات، نشر اعلمى، ص501، و مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص76، و بحارالانوار، ج44، ص330، و ج45، ص84، و ج42، ص81، و موسوعة کلمات الامام الحسین (ع)، ص296 . لازم به ذکر است آنچه در متن نقل شد، مطابق روایتى است که مرحوم کلینى، در کتاب «رسائل الائمه» خویش با همین سند آورده و علامه مجلسى، آن را در ج44 بحارالانوار، ص330، نقل کرده است . اما آنچه در بصائر الدرجات آمده و مجلسى در دو جاى بعدى بحارالانوار آورده کمى تفاوت دارد ولى در معنا تفاوت قابل ذکرى ندارد . در نقل بصائر پس از کلمه «استشهد» کلمه «معى» آمده است و این تاکیدى استبر آگاهى حضرت (ع) بر شهادت خویش . روشن است که این اختلافهاى جزئى، ناشى از نحوه بازگویى روایت در نقل راویان و کاتبان بوده است . نقل محمد بنحسن صفار در بصائر الدرجات که به نظر مىرسد دقیقتر باشد، با سندى که در متن مقاله ذکر شد چنین است: حمزة بن حمران، عن ابىعبدالله (ع) قال: ذکرنا خروج الحسین و تخلف ابنالحنفیة عنه، قال: قال ابوعبدالله (ع): یا حمزة، انى ساحدثک فى هذا الحدیث و لا تسال عنه بعد مجلسنا هذا . ان الحسین لما فصل متوجها دعا بقرطاس و کتب: بسم الله الرحمن الرحیم . من الحسین بن على الى بنىهاشم، اما بعد فانه من لحق بى منکم استشهد معى و من تخلف لم یبلغ الفتح و السلام .»
28) کافى، ج1، ص261 - 262، و نیز ص281 . دنباله سخن حضرت (ع) این است: «ولو انهم یا حمران، حیث نزل بهم ما نزل من امر الله عزوجل و اظهار الطواغیت علیهم سالوا الله عزوجل ان یدفع عنهم ذلک و الحوا علیه فى طلب ازالة ملک (تلک خ ل) الطواغیت و ذهاب ملکهم اذا لاجابهم و دفع ذلک عنهم، ثم کان انقضاء مدة الطواغیت و ذهاب ملکهم اسرع من سلک منظوم انقطع فتبدد، و ماکان ذلک الذى اصابهم یا حمران لذنب اقترفوه و لا لعقوبة معصیة خالفوا الله فیها و لکن لمنازل و کرامة من الله، اراد ان یبلغوها، فلا تذهبن بک المذاهب فیهم .»
لازم به ذکر است که در برخى نسخهها همانگونه که در متن دیدید، به جاى کلمه «اختیار» تعبیر «اختبار» آمده که به معناى امتحان و آزمایش کردن است ولى علامه مجلسى نقل نخست را ترجیح داده است . نک: مرآة العقول، ج3، ص132 .
29) الا و ان الدعى بن الدعى قد رکز بین اثنتین ; بین السلة و الذلة، و هیهات منا الذلة، یابى الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت و انوف حمیة و نفوس ابیة من ان تؤثر طاعة اللئام على مصارع الکرام .» تاریخ ابن عساکر، ج13، ص74 .
30) تلخیص الشافى، ج4، ص186 .
31) قواعد الاحکام، ج1، ص516، نشر جامعه مدرسین .
32) جامع المقاصد فى شرح القواعد، ج3، ص466 - 467 .
33) خلاصه جریان آن است که در سال چهارم هجرت، گروهى از دو طایفه «عضل» و «قاره» به مدینه آمده و ضمن اظهار اسلام درخواست مبلغ نمودند . پیامبر (ص) نیز حدود ده نفر از یاران خود را همراه آنان فرستاد . برخى این گروه را شش نفر شمرده و ابنسعد در کتاب طبقات خویش تعداد را ده نفر دانسته ولى نام هفت نفر را ذکر کرده است .
گروه اعزامى که در تاریخ با عنوان «سریه رجیع» از آنان یاد شده است و در منطقه رجیع، متعلق به قبیله هذیل، مواجه با عهد شکنى «عضل» و «قاره» شدند و ناگهان مردان طایفهاى از هذیل به درخواست آن دو طایفه، به این گروه حمله ور گشتند . اینان به دفاع برخاستند ولى مردان هذیل گفتند: به خدا سوگند که ما قصد کشتن شما را نداریم و فقط مىخواهیم به وسیله شما چیزى از اهل مکه بگیریم و پیمان مىبندیم که شما را نکشیم . حداقل سه نفر از گروه اعزامى تصمیم به مقاومت گرفته و به شهادت رسیدند . سه نفر باقىمانده به نامهاى زیدبندثنه، خبیببنعدى و عبداللهبنطارق تسلیم شدند و به اسارت درآمدند . افراد هذیل آنان را براى فروش به سوى مکه مىبردند که در منزل «ظهران» ، عبدالله نیز از کار خود پشیمان شد و دستخویش را از بند رها ساخته و شمشیر کشید ولى با سنگباران دشمن از پاى درآمد و به شهادت رسید .
آنان زید و خبیب را به مکه بردند و در مقابل دو اسیر از هذیل که در مکه بودند، فروختند . آن دو نیز به تفصیلى که در کتابهاى تاریخ آمده در عوض دو تن از کشتگان مشرکین در بدر، به شهادت رسیدند .
«تاریخ زندگانى پیامبر (ص)، ص 352 - 357 .»
34) منتهى المطلب، ج2، ص974 .
35) تذکرةالفقهاء، ج9، ص358 .
36) تذکرة الفقهاء، ج 9، ص 59 - 60 .
37) جواهرالکلام، ج21، ص295 .
38) همان، صص295 - 296 .
39) نک: حیاة الاامام الحسین (ع)، باقر شریف قرشى، ج3، ص24 - 37 .
40) آل عمران، آیه 163 .
41) جواهرالکلام، ج21، ص61 - 62 .
42) جواهرالکلام، ج28، ص276 .
43) مجموعه آثار، مرتضى مطهرى، ج 17، ص 109 .
44) تحریرالوسیله، ج1، ص471 .
45) صحیفه نور، ج1، ص174 .
46) تاریخ طبرى، ج 4، ص 262، و ارشاد مفید، ص 204 .
47) الارشاد، ص224 . و نیز بحارالانوار، ج44، ص376 .
48) الفتوح، ج5، ص33، و نیز: اعیان الشیعه، ج1، ص589 .
49) صحیفه نور، ج20، ص190 .
50) نک: بحارالانوار، ج 44، ص 325، و نیز الفتوح، ج 5، ص 14 .
51) تاریخ طبرى، ج3، ص280 و اعیان الشیعه، ج1، ص590 و نیز بحارالانوار، ج44، ص340 .
52) صحیفه نور، ج20، ص191 .
53) همان، ج1، ص174 .
54) همان، ج4، ص16 .
55) بحارالانوار، ج44، ص364 . و اعیان الشیعه، ج1، ص593 .
56) همان .
57) چهل حدیث، ص242 . براى آگاهى از حدیث نک: بحارالانوار، ج44، ص313 . و نیز: ص328 .
58) صحیفه نور، ج17، ص58 .
59) مقتل خوارزمى، ج1، ص196 .
60) از جمله نگاه کن: بحارالانوار، ج44، ص313 و 328 . و الفتوح، ج5، ص20 و نیز: موسوعة کلمات الامام الحسین (ع)، ص286 .
61) تاریخ ابن عساکر، (ترجمة الامام الحسین (ع))، ص211 . نزدیک به همین نقل: العوالم، ج17، ص218 .
62) اللهوف، ص12 . و نیز موسوعة کلمات الامام الحسین (ع)، ص 291 .
63) نک: موسوعة کلمات الامام الحسین (ع)، ص 296 .
64) صحیفه نور، ج4، ص15 .
65) نک: بحارالانوار، ج44، ص329 .
66) همان، ج45، ص9 . در نقل دیگر، این جمله با کمى اختلاف در تعبیر آمده است: «الا و انى زاحف بهذه الاسرة على قلة العدد و کثرة العدو و خذلة الناصر» .
67) صحیفه نور، ج15، ص148 .
68) بحارالانوار، ج101، ص331 .
69) همان، ص177، و نیز نزدیک همین مضمون، ص210 .
70) صحیفه نور، ج2، ص11 .
71) همان، ج17، ص61 .
72) همان، ج9، ص57 .
73) بحارالانوار، ج 44، ص381، مقتل خوارزمى، ج 2، ص 5 .
74) نک: تاریخ طبرى، ج4، ص304 .
75) صحیفه نور، ج10، ص31 .