نهضت امام حسین علیه السلام از منظر امر به معروف و نهى از منکر (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
بر اساس نصوص تاریخى امامحسین (ع)، هدف ا صلى از قیام خود را امر به معروف و نهى از منکر بیان داشته است. به اعتقاد نویسنده این هدف از دو سو با فقه اسلامى برخورد مىکند چرا که فقیهان در وجوب امر به معروف و نهى از منکر از یک سو «احتمال تاثیر» و از سوى دیگر «عدم ضرر» را شرط دانستهاند حال آنکه جنبش حسینى هر دو شرط فوق را فاقد بوده است.
تحلیل تفاوت دیدگاه امامحسین (ع) در باره فریضه امر و نهى و شیوه خاص حضرت براى نمایاندن آن با دیدگاه مشهور فقیهان مورد اهتمام این مقاله است. نویسنده ابتدا مستندات این دو شرط را در گفته فقهاء مطرح کرده و به نقد فقهى آن مىپردازد و پس از خدشه در آن دلایل اثبات وجوب امر به معروف و نهى از منکر بدون شروط فوق را بر مىشمارد.
وى در پایان، با نگاه خاص خویش دیدگاه امام (ع) را اجتماعى، کامل، متمدنانه و منطبق بر نصوص موجود در قرآن و سنت دانسته، دیدگاه فقها، را محدودگر و فردگرایانه معرفى مىکند که صرفا از نصوص تاییدگرایانه بهره جسته، نصوص اصیل و الگوى حسینى را وا نهاده است.
مقاله به درخواست مجله نگاشته شده، ولى نگارش آن به زبان عربى، چارهاى جز برگردان آن به فارسى باقى نمىگذاشت و این خود در یک بحث که عمدتا صبغه فقهى دارد، از لطافت و تناسب ادبیات آن با ادبیات مباحث فقهى مىکاهد. امیدواریم این امر تاثیر محسوسى در سطح علمى مقاله نگذاشته باشد.
نیز ناگفته پیداست که پرونده این بحث، همچون دیگر مباحث نظرى که بسترى براى طرح دیدگاههاى مختلف است، همچنان گشوده استبهویژه اگر دیدگاهى مطرح شده باشد که با آنچه میان صاحب نظران حوزه بحث، مشهود است، متفاوت باشد. مقالهاى که پیش روى دارید داراى چنین ویژگى است.
پیشگفتار
تاریخ سه گونه نص و گفته حسینى را براى ما بازگو مىکند که در آن، امامحسین (ع) علت انقلاب و جنبشش را «امر به معروف و نهى از منکر» بیان مىفرماید:
1. در وصیتش در مدینه به برادرش (محمد بن حنفیه) مرقوم داشت:
«و انى لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی (ص) ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و اسیر بسیرة جدی و ابی علی بن ابیطالب فمن قبلنى بقبول الحق فالله اولى بالحق و من رد على هذا اصبر حتى یقضی الله بینى و بین القوم و هو خیر الحاکمین;
من نه به دلیل خودخواهى یا خوشگذرانى یا فساد و یا ستمگرى از مدینه خارج مىشوم، بلکه هدفم اصلاح در امت جدم است و خواستهام امر به معروف و نهى از منکر مىباشد. مىخواهم به سیره و قانون جدم و پدرم، على بن ابى طالب، عمل کنم. هر کس این حقیقت را از من بپذیرد [و از من پیروى کند] راه خدا را پذیرفته است و هر که مرا رد کند [و از من پیروى ننماید]، با صبر و استقامت راه خود را پى خواهم گرفت تا خدا میان من و افراد حکم کند که او بهترین داوران است.» (1)
2. در راهش به کربلا میان یاران حر ریاحى خطبه خواند و فرمود:
«ایها الناس، ان رسول الله قال: من رآى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله ناکثا عهده مخالفا لسنة رسول الله یعمل فی عباد الله بالاثم و العدوان فلم یغیر علیه بفعل و لا قول کان حقا على الله ان یدخله مدخله الا و ان هؤلاء قد لزموا طاعة الشیطان و ترکوا طاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استاثروا بالفیء و احلوا حرام الله
و حرموا حلاله و انا احق ممن غیر....;
اى مردم! رسول خدا فرمود: کسى که ببیند حاکم ستمگرى، حرام خدا را حلال مىشمارد و پیمان خدا را مىشکند و با سنت رسول خدا مخالفت مىورزد و میان بندگان خدا به فساد و ستمکارى عمل مىکند، اما وى با عمل یا سخن بر ضد حاکم قیام نکند، سزاوار استخدا او را با آن حاکم محشور کند.
آگاه باشید بنىامیه به اطاعتشیطان گردن نهادند و اطاعتخداى رحمان را رها کردند و فساد را آشکار نمودند و حدود الهى را ترک کردند و بیت المال را غارت نمودند و حرام خدا را حلال و حلالش را حرام شمردند. و من به خلافت از کسانى که [دین خدا را] تغییر دادند سزاوارترم.» (2)
3. در خطبهاى در جمع اصحابش در کربلا فرمود:
«اما بعد، فقد نزل بنا من الامر ما قد ترون و ان الدنیا قد تغیرت و تنکرت و ادبر معروفها و لم یبق منها الا صبابة کصبابة الاناء و خسیس عیش کالمرعى الوبیل. الا ترون الى الحق لا یعمل به و الى الباطل لا یتناهى عنه لیرغب المؤمن فی لقاء الله فانی لا ارى الموت الا سعادة و الحیاة مع الظالمین الا برما;
کار ما بدین جا کشیده که مىبینید! کار دنیا دگرگون و بسیار زشت و ناپسند شده است! نیکیهاى دنیا ترک مىشود و از آنها چیزى باقى نمانده، جز تهماندههایى مانند تهمانده آبشخورها، و پستیهاى زندگى مانند خوردنىهاى زیان بخش و بیمار کننده است. آیا نمىبینید که به حق عمل نمىشود و از باطل نهى نمىگردد؟ ! سزاوار است در چنین وضعى مؤمن، مرگ و ملاقات با خدا را آرزو کند. من مرگ را جز سعادت و خوشبختى نمىبینم و زندگى با ستمگران را جز خوارى و ذلت نمىدانم.» (3)
این نصوص سه گانه با محتواى همخوانى که دارد، هدف جنبش حسینى را «امر به معروف و نهى از منکر» اعلام مىکند. نگرش به سیاق تاریخى این متون، بر این هدف تاکید دارد، از آن رو که نخستین متن، بیانگر اولین جرقههاى نهضتحسینى است و متن دوم را امام میانه راه، فرمود و نص سوم را در روزهاى پایانى گفت که نمایانگر هدف ا صلى است; یعنى امر به معروف و نهى از منکر از آغاز تا لحظات پایانى، همراه [قیام و] طریق حسینى است.
هدف نهضت در برخورد با فقه
مسالهاى که نظر پژوهشگران را جلب کرده و اینان را بر تحقیق بر مىانگیزاند، آن است که اعلام امر به معروف و نهى از منکر به عنوان هدف ا صلى انقلاب توسط امام، از دو سو با فقه اسلامى برخورد مىکند:
1. فقیهان در وجوب امر به معروف و نهى از منکر شرط مىکنند احتمال تاثیر برود، اما از جنبش حسینى انتظار نبود در نظام و حکومتیزید تاثیر بگذارد. [و موجب تغییر روش یا سرنگونى آن شود] .
2. نیز شرط مىکنند ضررى به جان و مال و آبرو و اهل و عیال و فرزندان نرسد، در حالى که انقلاب امام (ع) شدیدترین ضرر در این جنبهها را داشت.
نیز انقلاب امام با فقه جمهور [اهل سنت] مخالف است، مانند اعتقاد مشهور اینان مبنى بر عدم جواز خروج و انقلاب بر ضد حاکم جائر و ستمگر، در حالى که انقلاب امام (ع) بزرگترین انقلاب درتاریخ بشرى است، چه رسد به تاریخ اسلامى!
اما ما بدین جهت نخواهیم پرداخت، زیرا فرصتخاص خود را براى پژوهش مىطلبد، بلکه فقط در همان دو جنبه که ذکر شد، بحثخواهیم کرد.
تحلیل تفاوت دیدگاه امام حسین در باره فریضه امر و نهى و شیوه خاص ایشان براى انجام آن، با دیدگاه مشهور فقیهان و روش اینان در برخورد با امر و نهى چگونه سنجیده مىشود و اینکه کدام یک از دو دیدگاه، حقیقتشرع است؟
این پژوهش، کوششى در این راستاست که امیدواریم به [هدف و] موفقیتبرسد.
سخنى پیش از آغاز پژوهش
پیش از آنکه به پژوهش بایسته علمى بپردازیم، در مىیابیم تفاوت [میان دو دیدگاه] دو تفسیر دارد:
1. بگوییم: فقه متصدى بیان وظایف عادى تمامى مکلفان است، و آنچه امام انجام داد، امرى استثنایى در شمار رسالت امامان و تاریخ است.
امام حسین خود را براى وظیفه استثنایى که ویژه ایشان بود، آماده کرد و شامل دیگرى نمىشود.
2. امام به وظیفه امر به معروف و نهى از منکر، از منظرى معین مىنگریست، در حالى که فقیهان از دیدگاهى دیگر به این وظیفه مىنگرند. در این صورت بر ماست که از دید امام، این وظیفه را کنکاش کرده، سبب نپذیرفتن این دیدگاه توسط فقیهان و عوامل دیدگاه خاصشان را بررسى نموده، به جهات ترجیح دیدگاه امام بر دیدگاه فقهى بپردازیم.
تفسیر نخست نظر مساعدى نزد غیر شیعیان ندارد، زیرا مستلزم این است که باور کنیم امام (ع) جایگاه آسمانى خاصى دارد، به گونهاى که [توان و] نقش استثنایى در رسالت و تاریخ و وظایف شرعى [پیشوایان دینى] دارد. این اعتقاد شیعه امامیه است، نه دیگر مسلمانان و ما دلیلى بر درستى این تفسیر نمىیابیم، چرا که امام از دیگران مانند عبدالله بن عمر (4) درخواستیارى کرد، نیز از عبید الله بن حر جعفى و عمر بن سعد. (5) همچنین در عاشورا چندین بار یارى طلبید.
درخواستهاى پى در پى و مکرر یارى براى تداوم خط و راه انقلاب، چه در مدینه و چه کربلا روشن مىکند همه امت وظیفه دارند بر ضد حکومت اموى قیام کنند و امام براى انجام این وظیفه برخاسته، مردم را براى یارى فرا خواند.
عظمت قیام و از جان گذشتگى امام به خاطر کوتاهى امت در یارى ایشان بود; نیز انحراف بیشتر مردم از [راه و هدف] امام و تایید حکومت اموى توسط عامه.
امام در برخى موارد، کسانى را که از یاریش روى برگرداندند، سرزنش مىکند، چنان که دست آخر به عبید الله بن حر جعفى فرمود:
«و انی انصحک کما نصحتنی ان استطعت ان لاتسمع صراخنا ولا تشهد وقعتنا فافعل فوالله لایسمع واعیتنا احد و لا ینصرنا الا اکبه الله فی نار جهنم; همان گونه که به من پند دادى و برایم خیرخواهى کردى، به تو سفارش مىکنم: اگر مىتوانى جایى بروى تا فریاد [دادخواهى و یارى] ما را نشنوى و حوادثى را که برایمان پیش خواهد آمد نبینى، این کار را بکن. سوگند به خدا! اگر کسى فریاد یارى ما را بشنود، اما کمکمان نکند، خدا او را در آتش جهنم خواهد افکند!» (6)
امام در همان مکان که عبیدالله بن حر را دید، به عمرو بن قیس مشرقى و پسر عمویش برخورد. امام از این دو یارى خواست، اما [پوزش خواستند و] عذر آوردند. امام فرمود:
«انطلقا فلا تسمعا لی واعیة و لا تریا لی سوادا فانه من سمع واعیتنا او ترى سوادنا فلم یجبنا او یغثنا کان حقا على الله عزوجل ان یکبه على منخریه به فی النار; از اینجا دور شوید; تا فریاد کمک خواهىمان را نشنوید و ما را نبینید، زیرا آنکه نداى یارى طلبیدن ما را بشنود یا ما را ببیند، اما لبیک نگوید و یاریمان نکند، سزاوار استخداى عزوجل او را به صورت درون آتش افکند!» (7)
تمامى مطالب گذشته مىنمایاند امام (ع) واجب را منحصر به خود نمىدانست و خویش را استثنایى میان امت - چنانکه نگرش نخست مىگوید - نمىشمرد، گرچه ایشان براى انجام واجب، سزاوارتر و مشتاقتر به آن بود و از همه مردم بیشتر بدان اعتقاد و ایمان داشت.
اخبار وارده در باره گریه پیامبران بر حسین (ع) و یاد مکرر ایشان، نیز پیشگویى پیامبر (ص) در باره ایشان و آنچه رخ خواهد داد، مستلزم آن نخواهد بود که بگوییم امام در انجام اوامر و خواستههاى الهى استثنایى میان امتبود. نصوص و فرمایشهاى سهگانه حسینى که ذکر کردیم، روشن مىکند تکلیف به انقلاب و جنبش، امرى عام و فراگیر بود و شامل تمامى امت مىشد و امام از آن رو که جزء و عضوى از امتبود، بدین وظیفه اقدام کرد، نه بدان خاطر که استثنایى میان امتبود.
با آنچه برشمردیم، نخستین نگرش اعتبارى نداشته، امر منحصر به تفسیر دوم مىشود; یعنى دیدگاه خاص امام در مورد امر به معروف و نهى از منکر، و بر خلاف آنچه زمانهاى بعد در فقه و میان فقیهان مشهور و متعارف شد. این چه دیدگاهى است؟ تفاوت میان دو دیدگاه [امام و فقها] چگونه به وجود آمد؟ پاسخ بدین پرسشها مستلزم بحث در دو معیارى است که بدان خاطر، گفته مشهور فقهى، متفاوت با انقلاب امام است.
اولین معیار: شرط احتمال تاثیر
بر حسب آنچه از نگاشتههاى فقهى فهمیده مىشود، نخستین بار در فقه امامیه، این شرط در کتاب کافى ابىالصلاح حلبى (8) (م447ه) دیده شد. نیز در کتاب الاقتصاد شیخ طوسى (9) (م460ه) سپس به دیگر متون رفت، مانند الوسیلة ابنحمزه (10) ; سرائر ابنادریس (11) (م598) ; شرائع محقق حلى (12) (م676) ; قواعدالاحکام علامه (13) (م726) نیز در دیگر کتبش; همچنین در لمعه (14) شهید اول (م786) ; مسالکالافهام (15) شهید ثانى (م966) ; مجمعالفائده محقق اردبیلى (16) (م993) تا جواهرالکلام شیخ محمد حسن نجفى (17) (م1266) که فتواى معاصران بر این اساس است، از جمله امام خمینى (قدس سره) در تحریرالوسیله. (18)
نخستین کسى که بر این شرط [احتمال تاثیر] استدلال کرد، شیخ طوسى در الاقتصاد بود. وى مىگوید:
«المنکر له ثلاثة احوال: حال یکون ظنه فیها بان انکاره یؤثر، فانه یجب علیه انکاره بلا خلاف، و الثانی یغلب على ظنه انه لا یؤثر انکاره، و الثالثیتساوى ظنه فی وقوعه و ارتفاعه، فعند هذین قال قوم: یرتفع وجوبه، و قال قوم: لا یسقط وجوبه، و هو الذی اختاره المرتضى ( رحمه الله) و هو الا قوى لان عموم الآیات و الاخبار الدالة على وجوبه، لم یخصه بحال دون حال...; نهى از منکر سه گونه است: یک گونه که گمان برود انکار و گفتن تاثیر مىنهد، که بى هیچ اختلافى، نهى واجب مىشود; دوم: گمان برود انکار تاثیر ندارد; سوم: گمان تاثیر و عدم آن مساوى باشد. در دو حالت اخیر [مشهور] فقها گفتهاند: وجوب نهى برداشته مىشود. برخى نیز گفتهاند وجوب ساقط نمىشود، که همین قول را سید مرتضى - رحمه الله - برگزیده، اقوى است، زیرا عموم آیات و اخبار دال بر وجوب نهى است، بى آنکه اختصاص به حالتى داشته باشد.»
نقد سخن
استدلال به عموم آیات و اخبار، اعم از مدعاست، زیرا این عموم در بردارنده حالت چهارمى است: اگر عادتا دانسته شود حتى با نهى، منکر ترک نشده، با امر، معروف محقق نمىشود، و این همان حالتى است که مقصود شرط [احتمال تاثیر] است، که در این صورت وجوب امر و نهى ساقط مىشود.
عموم آیات و اخبار چنان که شامل حالت دوم و سوم است، در بردارنده حالت چهارم که منافى شرط تاثیر است، نیز مىباشد، و چنان که با عموم آیات و اخبار، وجوب امر و نهى در حالت دوم و سوم ثابت مىشود، به همان عمومات، وجوب حالت چهارم ثابت مىشود.
به دیگر عبارت: عمومات دلالتبر شرط دارد، نه اثبات شرط.
خواهیم گفت: ترجیح دارد بگوییم مراد حلبى و شیخ از تجویز [نهى] مطلب دیگرى است که همخوان با حکمى است که در صدد اثبات آن هستیم و مخالف گفته مشهور است.
سخن علامه
علامه در تذکره براى احتمال تاثیر، استدلال به خبر مسعدة بن صدقه و یحیى الطویل مىکند. اولى را کلینى به سند خود از مسعدة بن صدقه به نقل از ابىعبدالله (ع) در معنى فرمایش پیامبر آورده است:
«ان افضل الجهاد کلمة عدل عند امام جائر: قال: «هذا على ان یامره بعد معرفته و هو مع ذلک یقبل منه و الا فلا; برترین جهاد، سخن عادلانهاى است که نزد پیشواى ستمگر گفته شود [امام در تفسیر فرمایش پیامبر مىفرماید:] به شرطى امر [به معروف] کند که بداند از وى مىپذیرد و گرنه واجب نیست.» (19)
خبر دوم را نیز کلینى به سند خود از یحیى الطویل به نقل از امام صادق (ع) نقل مىکند:
«انما یامر بالمعروف و ینهى عن المنکر مؤمن فیتعظ او جاهل فیعلم فاما صاحب سوط او سیف فلا; مؤمنى که پندپذیر استیا جاهلى را که آگاه مىشود، امر به معروف و نهى از منکر مىکنند، نه دارنده شلاق و شمشیر را [که موعظه در وى اثر ندارد]» . (20)
نقد سخن
ایراد استدلال به خبر مسعدة بن صدقه از آن روست که وى نزد علماى رجالى امامیه موثق نیست و توثیقى که برخى استظهار کردهاند، حدسى و گمانى است، مثل توثیق مجلسى اول و مامقانى.
بر فرض توثیق وى، قراین گواه آن است که کلام در حال تقیه، توسط امام گفته شده، چرا که مسعده، از عامه [و اهل سنت] است و پرسش در باره قیام بر ضد پیشواى ستمگر است. پاسخ امام موافق مذهب عامه بوده، از نظر فقه امامیه، حمل آن بر تقیه اولى از اثبات حکمى بدین خبر است.
مؤید مدعاى ما آن است که تخصیص حدیث نبوى به شرط پذیرش امر و نهى توسط جائر، با توصیف عمل «نهى و امر» به عنوان «برترین جهاد» ناسازگار است، زیرا برترین جهاد آن است که منجر به شکستن شوکت و عظمتحاکم ستمگر شود، تا جرات و شجاعت نامیده شود. این ویژگیها وقتى است که جائر و ستمگر در حال جبروت و طغیان باشد، نه در وضعیت نرمخویى و پذیرش. امر و نهى در دومین حالت، غنیمتشمردن فرصت مناسب است و خطرى ندارد تا برترین جهاد شمرده شود!
ایراد خبر یحیى الطویل آن است که وى مجهول الحال مىباشد و نجاشى نام وى را نیاورده، حتى کسى که از وى ذکرى به میان آورده، مدح یا ذم یا توثیق و یا تضعیفش نکرده است.
فرمایش صاجب جواهر
شیخ محمد حسن نجفى در جواهرالکلام در استدال بر سقوط وجوب امر و نهى در صورتى که بداند تاثیر ندارد مىگوید:
«...ان الاوامر مطلقة و مقتضاها الوجوب على الاطلاق حتى فی صورة العلم بعدم التاثیر الا انه للاجماع و غیره سقط فی خصوصها. اما غیرها فباق على مقتضى الاطلاق من الوجوب...; اوامر مطلقاند که اقتضاى آن وجوب مطلق است، حتى در صورت علم به عدم تاثیر، اما به سبب اجماع و دلیل دیگر، در صورت علم به عدم تاثیر، وجوب ساقط شده، در غیر این صورت بر مقتضاى وجوب باقى است.» (21)
نقد استدلال
شیخ براى شرط احتمال تاثیر، به اجماع استدلال کرده، که در این مقام، حجیت ندارد، زیرا روشن است این مساله در قرن پنجم هجرى به دستشیخ طوسى و ابىالصلاح حلبى، در فقه امامى ظاهر شد، چنان که صاحب جواهر، مقصود خود از غیر اجماع را (که دلیلى دیگر در مساله مىباشد)، روشن ننموده است.
استدلال دیگر
گاه به دلیل دیگرى (لغویت) براى اثبات شرط احتمال تاثیر استدلال شده است; بدین بیان: اگر کسى بداند مخاطبش امر و نهى را نمىپذیرد و در وى تاثیرى ندارد، امر و نهى لغو و بیهوده است و شارع مقدس به لغو دستور نمىدهد، بلکه مؤمن را از آن بر حذر مىدارد.
پاسخ: امر و نهى گرچه بداند تاثیر ندارد، بیهوده نیست، زیرا حتى در همین حال، عزت شریعت و والایى دین را روشن مىکند، تا بر سخن دشمنان برترى داشته باشد. عناد و لجاجت، راه گریزى نیست که دشمنان به آن رو آرند و گمراهى خود را بر آن پایه نهند; چنان که در اعتبارات و ارزشهاى معنوى جامعه، مؤمن و فاسق برابر نیستند، بلکه مقام مؤمن عزیزتر و بالاتر از فاسق معاند است.
روشن است اگر معاند را به حال خود رها کنیم، منجر به تشویق وى گردیده، کم کم عنادورزى، شوکت و توانمند شده، تا آن اندازه که زمینهاى براى امر و نهى - مگر براى مردمان اندکى - باقى نمىماند. اگر با اعتراض و سخن در اینجا و آنجا، از معاند انتقاد کنیم، باعث مىشود وى احساس کند متهم است و اجتماع، وى را سرزنش مىکند. این روش حتى اگر در وى تاثیر نگذارد، عناد ورزى و گمراهىاش را قید و بند زده، از گسترش محدوده معاندان جلوگیرى مىکند و آنها را گروهى طرد شده قرار مىدهد. حال با این همه دستاوردهاى بزرگ چگونه مىتوانیم امر و نهى را در صورت عدم تاثیر در مخاطب، لغو و بیهوده توصیف کنیم؟
معیار دوم: نبودن ضرر
نخستین کسى که به این شرط تصریح کرد، شیخ مفید (م413ه) در مقنعه (22) و به پیروى وى ابوالصلاح حلبى در کافى (23) بود. نیز شیخ طوسى در چند اثر خود از جمله الاقتصاد (24) ; ابنالبراج در المهذب (25) ، ابنحمزه در الوسیله (26) ; ابنادریس در السرائر (27) ، محقق حلى در شرائع (28) ; علامه در بیشتر کتابهایش از جمله قواعد (29) و شهید اول در لمعه (30) و دروس (31) .
سخن ابوالصلاح
ابوالصلاح در کافى براى این شرط استدلال کرده:
«لا یجوز عقلا و لا سمعا من المکلف ان یختار القبیح لیرتفع من غیره; عقلا و سمعا روا نیست مکلف، امر قبیح و مشکلى را براى خود به وجود آورد، براى اینکه مىخواهد امر ناپسندى را از دیگرى برطرف کند.»
فرمایش شیخ طوسى
شیخ طوسى در الاقتصاد براى این شرط استدلال کرده: «به وجود آوردن مفسده قبیح و ناپسند است» .
وى مىگوید:
«بان المفسدة تسقط الوجوب و یبقى الامر و النهى حسنا اذا کان فیه اعزاز للدین لان المفسدة قبیحة و ان الخوف على المال و النفس یسقط الوجوب و الحسن فى آن واحد; مفسده، وجوب امر و نهى را ساقط کرده، تنها اگر امر و نهى موجب سرافرازى دین شود، نیکوست. [شیخ براى عدم پذیرش ضرر و زیان مىگوید:] مفسده قبیح و نارواست و اگر بر مال و جان ترسى باشد، وجوب و نیکویى امر و نهى، در آن واحد ساقط مىشود.» (32)
گویا شیخ مىخواهد بگوید: وجود امر قبیح و مفسده [در صورت امر و نهى] منافى نیکویى این فریضه است، چه نیک بودن [امر و نهى] واجب باشد، چه مستحب.
مقدس اردبیلى این وجه را در مجمع الفائده به گونه دیگر تکرار کرده، گر چه محتوا و مفاد هر دو سخن یکى است.
استدلال صاحب جواهر
صاحب جواهر چند وجه را براى استدلال بر این شرط ذکر کرده است:
1. ادعاى اجماع که از این گفته وى استفاده مىشود: «بلا خلاف اجده فیه; بى هیچ اختلافى در این مساله» .
2. قاعده نفى ضرر.
3. قاعده نفى حرج.
4. سهل و سمحه بودن دین و اراده خدا بر یسر و آسانى، نه سختى.
5. فرمایش امام رضا (ع) که در عیون اخبارالرضا روایتشده:
«و الامر بالمعروف و النهی عن المنکر واجبان اذا امکن و لم یکن خیفة على النفس; امر به معروف و نهى از منکر در صورت امکان و نبودن خطر جانى، واجباند» . (33)
6. خبر مسعدة بن صدقه از امام صادق (ع) که پیشتر گفته شد.
7. خبر یحیى الطویل که اخیرا بیان شد.
8. خبر مفضل بن زید از امام صادق (ع) :
«من تعرض لسلطان جائر فاصابته بلیة، لم یؤجر علیها و لم یرزق الصبر علیها; آنکه متعرض سلطان جائرى شود و گرفتارى و ناگواریى به آمر و ناهى رسد، پاداشى نداشته، از اجر شکیبایى و صبر بر این سختى برخوردار نیست.» (34)
نقد دلایل
اکنون به بررسى هر یک از این ادله و وجوه مىپردازیم:
آنچه طوسى و مجلسى و اردبیلى در باره قبح دفع قبیح (منکر) به قبیح (مفسده و ضرر) مىگویند، درست است، اما تطبیقش بر امر و نهى درست نیست، زیرا دفع قبیح به قبیحى همانند در کم و کیف و ناپسند و ناروا است، اما دفع ضرر نوعى با ضررى شخصى، یا دفع ضرر بزرگ با ضرر کوچک، امرى عقلایى است که حیات خردمندان بر آن پایه ریزى شده، شریعت پیامبران بر آن اساس است.
کار و تلاش - به خودى خود - مضر و منافى راحتى زندگى و جسم آدمى است، اما وقتى در برابر پاداش و مبلغى باشد، عقلا در انجام آن بر هم پیشى مىگیرند.
میان عاقلان و دینداران کسى نیست که بگوید: ندارى ضرر است و کار، ضررى دیگر مىباشد و دفع ضرر به ضرر قبیح است! زیرا کارگزار با ضررى کم (سعى و تلاش) که عادى و پذیرفتنى است، ضرر بزرگى (ندارى و نیاز) را که ناپذیرفتنى است، دفع مىکند. امر و نهى همین گونه است، و دفع ضرر نوعى که متوجه تمامى جامعه است و اساس دین را تهدید مىکند، با ضرر شخصى، گریز ناپذیر است.
اگر فرمایش شیخ و حلبى درستباشد، دفاع آدمى از مال و حریمش قبیح است، در صورتى که نصوص شرعى بر آن تشویق کرده، کسى را که در راه حفظ مال و آبرویش کشته شود، به سان شهید قرار داده است!
پاسخ به صاحب جواهر
پاسخ دلیل نخست: این است که مدرک اجماع مورد ادعا، احتمالى و غیر یقینى است، زیرا احتمال دارد معتقدان به شرط عدم وجود ضرر، به دلیلى حسى یا حدسى چنین سخنى مىگویند که در سخن برخى آمده، از جمله حلبى و اردبیلى و صاحب جواهر.
اگر این احتمال را بدهیم، اجماع مورد ادعا حجیت ندارد، افزون بر اینکه شرط عدم وجود ضرر، نیز شرط احتمال تاثیر، در فقه الرضا و کلمات کلینى و صدوقین دیده نشده، با عدم مشارکت و وجود اینان در این مساله، چگونه ادعاى اجماع مىشود؟ !
پاسخ دلیل دوم: استدلال به قاعده «لاضرر» براى نفى شرط ضرر و زیان، اولى از استدلال براى اثبات آن است، زیرا شارع با گفتن «لا ضرر و لا ضرار» نظر مؤمنان را به خطر مرتکبان منکرات براى جامعه اسلامى جلب مىکند و مؤمنان را دعوت مىنماید جلو خطر و ضرر را بگیرند.
وجه اولویت [اثبات نه نفى] این است که مىتوان قاعده «نفى ضرر» را ناظر به ضرر کردار منکر بر جامعه قرار داد، چنان که مىتوان گفت: [در مرحله بعد] ناظر بر ضرر نهى است. در نخستین حالت، مفاد آن امر به دفع منکر از جامعه است; در دومین حالت، مفادش اسقاط وجوب نهى از منکر از عهده مؤمنان است.
با دوران امر میان این دو حالت، تاویل و حمل قاعده بر دفع ضرر نوعى از جامعه، اولى بر تفسیر آن بر دفع ضرر شخصى است.
بیان این وجه، در دنباله بحث آمده، ثابتخواهیم کرد دلیل بر اولویت دفع ضرر نوعى آورده شده است.
قاعده «لاضرر» مربوط به امر و نهى نیست
در حدود بحث فعلى، یعنى ابطال ادله کسى که شرط عدم وجود زیان را ثابت مىداند، مىتوان گفت: حدیث «لاضرر» به دو دلیل نمىتواند مربوط به امر و نهى باشد:
1. فریضه امر و نهى از جمله احکامى است که طبیعتا مستلزم ضرر و زیان است، مانند جهاد، روزه، زکات و خمس. اگر بپذیریم حدیث «لا ضرر» ناظر به این احکام است، مىبایست مبطل اصول احکام و ناسخ قواعد شرعیه باشد. پس ناگزیر باید بگوییم: حدیث از این احکام، منصرف و روىگردان بوده، مقصود آن احکام دیگرى است که دو صورت دارد: ضرر و غیر ضرر، که احکام را از صورت ضرر به غیر ضرر منصرف مىکند، مثلا امر دایر باشد بین اینکه نمازگزار با وضو نماز بخواند، اما براى به دست آوردن آب، متحمل مشقتبسیارى شود، مانند اینکه مالش را ببخشد یا سرماى شدید را متحمل شود، یا اینکه تیمم کند و با طهارت خاکى نماز بخواند. در این دو صورت [وضو یا تیمم] حدیث «لا ضرر» مکلف را از صورت نخستبه صورت دوم بر مىگرداند، اما احکامى که یک صورت داشته، به مقتضاى طبیعتش در بردارنده مشقت و زحمت است، مصداق حدیث «لاضرر» نمىباشد، مانند روزه، جهاد، امر به معروف و نهى از منکر.
2. [دومین دلیل بر آنکه حدیث «لا ضرر» شامل امر و نهى نیست] گفته شد سیره عقلا و شریعت پیامبران بر این است که ضرر بزرگ را با ضرر کوچک دفع کنند و نظر به ضرر کم نداشته باشند. اینان نتیجه را سودمند دانسته، ضررى همراه آن نمىیابند، چنان که در مثال کار در برابر اجرت گفتیم; به رغم آنکه کارگزار تلاش کرده، صرف وقت مىکند، اما چون اجرت مىگیرد، [تلاش و صرف وقت] ضرر به شمار نمىآید، بلکه به اجرت چنان مىنگرند گویى تمامى [کار و زحمت] گذشته، سود خالص است.
ضررى که در امر و نهى متوجه شخص مىشود، از همین قبیل است، زیرا نتیجه آن به مصلحت جامعه بوده، خطر منکرات از اجتماع دفع شده، منافع امر به معروف، جلب و تامین مىشود.
در مقابل مصالح نوع، ضرر فردى و شخصى آمر به معروف و ناهى از منکر غیر قابل توجه و اعتناست.
اگر فقیهان به ضرر شخصى همچون مصالح نوعى و عمومى نگریستهاند، به دو علتبوده:
1. غلبه و آمیختن گرایشهاى فردى با فقه، به سبب عوامل بسیار; به گونهاى که فقیه به زاویه و جنبه مسایلى که فرد مىپرسد و از فقیه استفتا مىکند، مىنگرد، ولى به جنبه اجتماعى مسایل چون از نظر وى دور بوده، به جاى فقیهان، حاکمان و امرا و سلاطین عهدهدار آنند، نمىنگرد.
2. پایدارى و گستردگى منکرات، تا آن اندازه که اهل باطل بر حق پرستان چیره شده [اینان را منفعل نموده] از اصلاح امور نومیدشان کردهاند و مؤمنان آن چنان قربانى شدهاند که روا نیست پس از این همه ستم مرتکبان منکرات، مؤمنان را به مشقات امر و نهى تکلیف کرد.
اگر فقه از این دو علت رها مىشد و به مساله امر و نهى در چار چوب طبیعىاش مىنگریست و تاثیر تکامل بخشش در حیات اسلامى را در نظر مىگرفت، این همه به ضرر شخصى اهمیت نمىداد و در برابر، مصلحتهاى بزرگ نوعى را اهمال نمىگذارد و وا نمىنهاد!
پاسخ دلیل سوم: به صاحب جواهر، همان است که در جواب دلیل دوم تقدیم شد و با آنچه بعدا خواهیم گفت، پاسخ دیگرى به این دو دلیل خواهیم داد.
دلیل چهارم: (سهله و سمحه بودن دین و شریعت) بدان معناست که شریعت در پى سختگیرى و تنگ نظرى نیست، بلکه آسانى و سهولت را تا آنجا که امکان دارد، دنبال مىکند، البته به شرطى که تساهل و تسامح مخل کمال نباشد، زیرا دین آمده تا بشر را به سوى کمالات سوق دهد.
اگر براى کمالیابى لازم باشد در جایى با صراحت و قاطعیت، شر، دفع و برطرف شود، ممکن و روا نیستشریعت جانب تسامح و تساهل را بگیرد، زیرا با کمال نمىخواند. گرچه سختگیرى و شدت عمل در اینجا از شریعت نیست، اما لازمه دفع شر و پلیدى است.
اگر شدت و قاطعیت نباشد، شر زدوده نشده، کمال از جامعه رختبر مىبندد. پس مقاصد و اهداف شریعت، تکاملبخش بوده، بسته به مورد، میان تساهل و تسامح و مقتضیات کمال جمع مىآورد.
زیاده روى در مقصد، منجر به کوتاهى در مقصد، و مخالف با هدفى دیگر از شریعت است. از این رو خلط یا اخلال اهداف روا نیست. اگر کمال نیازمند زیان و مشقتباشد، چنانکه در جهاد و روزه و خمس و حدود و دیات و قصاص هست، شدت و سختى - با تمام لوازم و نیازمندىهایش - کمال خواهد بود که [مقصود بوده] بدان چنگ مىزنند و عیب و ناپسند نخواهد بود تا از شرعیتخارج شده، بر عهده مکلفان نباشد.
اگر مقتضاى کمال، آسانى و تساهل و تسامح باشد، شریعت همخوان با کمال و تمامى پیامدهاى آن است. تساهل دین و تسامح شریعتبدان معناست که شریعتخواهان سختگیرى و شدت عمل نیست، بلکه خواهان آسانى و تساهل است، اما به شرط آنکه همراه و پیوسته به کمال باشد، نه جدا و بریده از آن، زیرا جدایى از کمال، به زدودن شریعت مىانجامد.
بدین گونه امر به معروف و نهى از منکر همچنان یکى از مصادیق قاعده تساهل شریعتبوده، از قاعده رفع حرج و نفى ضرر خارج مىگردد.
دلیل پنجم تاهشتم: چهار خبر است که صاحب جواهر بدان استدلال کرده، اما سندشان ضعیف است. خبر «العیون» ضعیف است، زیرا وثاقت «اعمش» که در سند هست، ثابت نشده است.
پیشتر گفتیم خبر «مسعده» [دلیل ششم] و روایت «یحیى الطویل» [دلیل هفتم] ضعیف است.
خبر «مفضل بن زید» [دلیل هشتم] نیز ضعیف است، زیرا وى مجهول بوده، وثاقتش ثابت نشده است.
وجوب [امر و نهى] بدون شرط
پس از بطلان ادله گفته شده براى اثبات دو شرط مذکور [احتمال تاثیر و عدم ضرر] باید بیفزاییم: گرچه براى نفى امر و نهى، دو شرط مذکور کافى است، اما ادله وجوب امر و نهى ثابتخواهد شد، و آن دو شرط را معتبر نخواهد دانست، به دلیل:
1. اطلاقات و عمومات ادله امر و نهى، زیرا تمامى آیات و اخبارى که بر امر و نهى دلالت دارد، بى هیچ شرطى آمده است.
پیشتر بطلان توهم و گمان اینکه دلایلى براى اثبات دو شرط مذکور داریم، گذشت. نیز گفتیم: سید مرتضى و شیخ طوسى، به اطلاقات ادله امر و نهى تمسک کردهاند و مقصود شیخ طوسى از شرط احتمال تاثیر - که در کتاب الاقتصاد ثابت کرده - امرى غیر از آنچه میان فقه و فقیهان در زمان بعد، متعارف شده، مىباشد. مقصود وى از شرط احتمال تاثیر، نفى در صورت امتناع عقلى - و نه عادى - تاثیر است; یعنى اگر امتناع تاثیر، عادى باشد، مشمول ادله وجوب امر و نهى خواهد بود. چنان که خواهیم گفت، بعدا میان امتناع عقلى و عادى خلط و اشتباه شده، یا نفى وجوب در صورت امتناع عقلى، به نفى در صورت امتناع عادى دگرگون شده است. مهم آن است که از عبارت شیخ در الاقتصاد اثبات شرط احتمال تاثیر به آن معنا که در شرائع و جواهر است، فهمیده نمىشود. مؤید این سخن، کلام حلبى در کافى است که مىنویسد:
«و اقتصرنا فی الایجاب على التجویز دون غلبة الظن بالتاثیر لان ادلة ایجاب الامر و النهی مطلقة غیر مشترطة بظن التاثیر و اثباته شرطا یقتضی اثبات ما لا دلیل علیه و یؤدی الى تقیید مطلق الوجوب بغیر حجة و ایضا فقد علمنا وجوب الجهاد مع قوة الظن بان المجاهد لا یؤمن و مع حصول العلم بذلک یبطل اعتبار الظن فی الوجوب. ان قیل: اذا کان الغرض بالامر و النهی حصول التاثیر فینبغی اذا غلب الظن بعدمه ان یقبحا لکون ذلک عبثا و لهذا یقبح منا الانکار على اهل الما ما یؤتونه فیه من اخذ الاعشار، قیل: المقصود فی هذا التکلیف مصلحة من وجب علیه و التاثیر تابع، فجاز وجوبه و ان علم انتفاء التاثیر کسائر المصالح، و بعد یحسن تکلیف من علم حاله سبحانه و علمنا او ظننا انه لا یختار ما کلفه ظاهرا و هو مانع من اعتبارهم وقوف الحسن على التاثیر، و ایضا فجهاد الکفار واجب مع الامکان و حصول العلم تارة و الظن اخرى بعدم تاثیره الایمان و اتفاق الکل على وجوب الانکار على ابیلهب مع العلم بانه لا یؤمن و على کثیر من الکفار المعلوم او المظنون کونهم ممن لا یختار الایمان و ذلک یبطل ما ظنوه، و اما اصحاب الماصر فانما قبح الانکار علیهم فى کثیر من الاحوال لحصول الخوف من ضررهم اواستهزائهم بالمنکر و ذلک قبیح یحصل عند الانکار، لولاه لم یحصل، و لا شبهة فیه...فواضح ان قبح الانکار علیهم انى انما کان للمفسدة لا لارتفاع الظن بالتاثیر;
در وجوب [امر و نهى] بسنده به صورت احتمال تاثیر مىکنیم، نه آنجا که گمان تاثیر رود، زیرا ادله وجوب امر و نهى مطلق مىباشد و مشروط به گمان تاثیر نشده است. اگر بخواهیم احتمال تاثیر را به صورت شرط اثبات کنیم، اثبات حکمى است که دلیل بر آن نمىباشد و منجر به تقیید مطلق وجوب مىشود، بىاینکه بر آن حجتى داشته باشیم. چنان که دانستیم جهاد واجب است، حتى اگر گمان قوى رود مجاهد، ایمن از ضرر نیست، پس حتى اگر بدانیم [ضرر هست] نمىتوانیم احتمال تاثیر را در وجوب معتبر بدانیم. گفتهاند: هدف از امر و نهى، براى تاثیر است. پس اگر گمان داشتیم تاثیر ندارد، امر و نهى قبیح و ناپسند است، زیرا در این صورت امر و نهى عبث و بیهوده است. از این رو بر ما روا نیستحاکمان عشار را به سبب گرفتن عشر و مالیات، نهى از منکر کنیم. (35)
در پاسخ این سخن گفتهاند: مقصود در مثل این تکلیف، مصلحت مکلفان است که امر و نهى بر آن واجب شده و تاثیر تابع و پیرو [تکلیف] است. در این صورت، وجوب عمل مانند دیگر مصالح است، گرچه دانسته شود امر و نهى تاثیر ندارد. نیز گرچه خدا عالم به حال مکلف باشد یا بدانیم و یا گمان کنیم وى تکلیف ظاهریش را [انجام نمىدهد و] انتخاب نمىکند، اما باز تکلیف وى نیکوست. با این وضع نمىتوان نیکو بودن تکلیف و عمل را منوط به تاثیر گذارى آن کرد، چنان که جهاد با کافران واجب است، چه امکان داشته باشد و بدانیم یا گمان کنیم تاثیر نخواهد داشت و اینان ایمان نخواهند آورد، افزون بر اینکه همگان اتفاق نظر دارند نهى ابولهب از منکر واجب است، حتى اگر بدانیم وى ایمان نمىآورد; نیز نهى بسیارى از کافران که معلوم استیا گمان مىرود اینان ایمان نیاورند!
با این حکم [وجوب امر و نهى حتى در صورت احتمال عدم تاثیر] حکم دیگر [و شرط تاثیر] که فقیهان بدان اعتقاد و گمان دارند، باطل است.
[اگر گفتهاند] عوارضگیران را نمىتوان نهى از منکر کرد و نهى، عملى نارواست، به دلیل ترس از ضرر رساندن ایشان یا تمسخر است، که در صورت نهى از منکر، پیش مىآید و اگر نهى نکنیم، ضرر یا استهزاى آنان وجود نخواهد داشت...در این صورت، آشکار است قبح نهى از منکر به سبب مفسده است، نه از آن رو که گمان تاثیر نمىدهیم!» (36)
از گفته حلبى، اثبات مراد و مقصود ما معلوم مىشود; یعنى نفى شرط احتمال تاثیر، به معنایى که از زمان محقق حلى تاکنون، در فقه متعارف شده است. در این صورت گریزى نیستبگوییم شرط احتمال تاثیر - که حلبى و شیخ طوسى و سید مرتضى از آن سخن گفتهاند - به معناى ناممکن بودن عقلى تاثیر است - که محل بحث ما نیست - اما در صورتى که به طور عادى ناممکن به شمار آید، مشمول وجوب امر و نهى است که مورد بحث مىباشد. در این صورت روشن مىشود شرط احتمال تاثیر، بدان معنا و تفسیر که [امر و نهى را] نفى کنیم، نه در فقه وارد شده و نه در فقه پیشینیان، بلکه امرى نو در فقه متاخران از زمان محقق حلى و پس از وى است.
2. از ظاهر ادله امر و نهى بر مىآید که این دو مطلوب نفسى بوده، تاثیر آنها به مثابه حکمت و ثمره است. در نتیجه ربط وجوب امر و نهى به تاثیر، به گونه علت و معلول، دلیلى ندارد. دست کم باید گفت: احتمال مطلوبیت نفسى، پذیرفتنى است، مانند مطلوبیت غیرى. از بررسى برخى نصوص امر و نهى که در پایان بحثبیان خواهیم کرد، روشن مىشود مطلوبیت نفسى تعین دارد.
نمىتوانیم بگوییم: با علم به انتفاى تاثیر، وجوب امر و نهى لغو و بیهوده بوده، لغویت مطلوب نفسى پیش مىآید، زیرا مطلوب نفسى، مثالهاى شرعى بسیار داشته، اهداف شرعى متعددى بر آن هست، از جمله آنچه حلبى اخیرا بیان کرد; یعنى حکم جهاد باکافران، با صرف نظر از انتظار تاثیر یا عدم آن بر کفار. از دیگر مثالهاى این مورد، فرمایش پیامبر است:
«افضل الجهاد کلمة حق عند سلطان جائر; برترین جهاد، سخن حق در برابر سلطان ستمگر است.»
از سلطان ستمگر انتظار تاثیر پذیرى نیست. اگر احتمال تاثیر پذیرى وى باشد سخن در برابر وى، برترین جهاد به شمار نمىآید; برترین جهاد، سخن گفتن با ستمگر در حال طغیان و گردنکشى است!
مهمترین هدف شرعى از امر مطلوب نفسى، اظهار عزت شریعت و والایى و برترى دین، نیز جلوگیرى از رواج منکر و تشویق بر پیروى از معروف و احیاى آن در جامعه است. گرچه امر و نهى مطلوب بوده، تاثیر آن و پیمودن راههاى دستیابى بر تاثیر، مطلوبى دیگر به شمار مىآید.
3. خداى بلند مرتبه به موسى و هارون مىفرماید:
«اذهبا الى فرعون انه طغى فقولا له قولا لینا لعله یتذکر او یخشى، قالا ربنا اننا نخاف ان یفرط علینا او ان یطغى، قال لا تخافا اننی معکما اسمع و ارى...; نزد فرعون بروید، زیرا طغیان کرده است و با او به آرامى سخن گویید، شاید متذکر شود یا از خدا بترسد. عرض کردند: بارالها! مىترسیم بیدرنگ بر ما ظلم کند یا بر کفر و سرکشى بیفزاید! خدا فرمود: نترسید که من با شمایم، مىشنوم و مىبینم.» (37)
خداى سبحان به پیامبرش دستور مىدهد: گرچه احتمال تاثیر نمىرود و خالى از ضرر و زیان نیست، اما فرعون را نهى از منکر کند. دستور خداوند دلالتبر شرط نبودن احتمال تاثیر است. «انه طغى; فرعون طغیان و سرکشى کرده» اوج معاندت و دشمنى با خداست، که مىفهماند [نهى از منکر فرعون] خالى از ضرر و زیان نیست، افزون بر اینکه طغیان همراه با ستم و آزار بىگناهان است، چه رسد به اذیت کردن مبارزان و مخالفان.
بخش «لا تخافا اننى معکما اسمع و ارى; نترسید که با شمایم و مىشنوم و مىبینم» رساترین بیان براى نفى شرط «عدم ضرر» [در نهى از منکر] است. خدا به موسى و هارون نفرمود: [براى نهى فرعون از منکر] بروید و احتمال سختى و آزار را بدهید و شرط نکنید ضرر و زیانى وجود نداشته باشد.
خدا به آن دو فرمود: «نترسید» ; یعنى از مقدمه نفسى ضرر - که ترس است - موسى و هارون را باز داشت، که رساترین بیان براى نفى شرط عدم ضرر در نهى از منکر است.
4. خداى متعال از قول لقمان مىفرماید:
«یا بنی اقم الصلاة و امر بالمعروف و انه عن المنکر و اصبر على ما اصابک ان ذلک من عزم الامور; اى فرزند عزیزم! نماز به پا دار و امر به معروف و نهى از منکر کن و بر آنچه به تو رسد، صبر کن که لازمه کارهاى ثابت و راسخ است.» (38)
آیه، امر به معروف و نهى از منکر را مطلق آورده، به حالتى خاص، مقید نکرده است. افزون بر این، بر امر به معروف، صبر بر مصایب و سختیهایى را که پیش مىآید، افزوده است. شیخ طوسى در تبیان در تفسیر این آیه مىگوید:
«و اصبر على ما اصابک من الناس فی الامر بالمعروف و النهی عن المنکر من المشقة و الاذى و فی ذلک دلالة على وجوب الامر بالمعروف و النهی عن المنکر و ان کان فیه بعض المشقة; اگر امر به معروف و نهى از منکر مىکنى، بر مشقات و اذیت و آزارى که از مردم به تو مىرسد، صبر داشته باش، که دلالت دارد: امر به معروف و نهى از منکر واجب است، گرچه سختى و مشقت داشته باشد. » (39)
طبرسى در مجمع البیان روایتى را در این باره از قول امام على (ع) آورده است. (40) راوندى در فقهالقرآن کوشیده ضرر مورد اشاره آیه را این گونه مقید کند:
«مثل سب عرض او ضرب لا یؤدی الى ضرر فی النفس عظیم او فی ماله او بغیره، لان کل ذلک مفسدة; مانند آبروریزى یا کتک و آسیبى که به ضررى بزرگ براى جان یا مال یا دیگر موارد بینجامد، زیرا تمامى اینها مفسده است [که مانع امر و نهى مىباشد]» . (41)
اما باید گفت آیه مطلق است و حتى ادعا مىشود در دنباله آیه، بخشى است که قید مذکور را نفى مىکند; یعنى: «ان ذلک من عزم الامور; صبر و شکیبایى لازمه کارهاى ثابت و راسخ است.»
کارهاى مهم، آبروریزى یا آسیب را در بر داشته، حتى ضرر بسیار را مىپذیرد و آیه، شکیبایى بر ضرر بسیار را لازمه انجام کارهاى بزرگ توصیف مىکند. با این وصف چگونه مىتوانیم بگوییم: ضرر و زیان بسیار، مفسده [و مانع از امر و نهى] است؟ !
5. فرمایش پیامبر (افضل الجهاد کلمة حق عند سلطان جائر) نزد تمامى مسلمانان شناخته شده، و معلوم است: اگر گفتن سخن حق، بى ضرر و خطر باشد و سلطان ستمگر آن را بپذیرد، برترین جهاد به شمار نمىآید!
روشن است جهاد از جهد گرفته و مشتق شده، در صورت پذیرش ستمگر، جهد و تلاشى نخواهد بود تا برترین جهاد شمرده شود.
سیاق کلام، گواه بر آن است که مقصود، اجبار جائر بر شنیدن سخن حق است، به رغم آنکه خوش نداشته و سر باز زند. نیز رویارویى با وى و گفتن سخن حق، تهدید و مجازات آمر و ناهى توسط ستمگر را در پى دارد. در این صورت حدیث دلالتبر وجوب امر و نهى داشته، بىآنکه شرطها [ى احتمال تاثیر و عدم ضرر] را معتبر بدانیم.
6. خواندهایم: العزة لله و لرسوله و للمؤمنین; عزت از آن خدا و پیامبر و مؤمنان است» (42) ، «اسلام برتر است و بر آن برترى نیست» (الاسلام یعلو و لا یعلى علیه) (43) ، «کلمه خداوند برتر است و کلمه کافران سفلى و پست است» . (44) مقتضاى همگى، آن است که سخن دین به گوش مردم برسد، چه موافق و مخالف، چه مؤمن و معاند و چه آماده پذیرش و دگرگونى یا مستکبر گردنکش. اگر معاندان براى ضرر رساندن به مؤمنان اقدام کردند، نباید هراسید [و دستبه اقدام و نهى از منکر نزد] .
دولتها و حکومتهایى که قانون مىنهند و در پى اجراى آن هستند، به سبب احتمال اقدام به اعمال خشونتبار توسط مجرمان، دست از اجراى قوانین بر نمىدارند. حکومتى که به این گونه احتمالات اهمیت مىدهد، شکستپذیر بوده، بر ضد خود، حکم به فنا و زوال نموده است. گرچه مدارا و در پى حکمتبودن، امرى مطلوب و پسندیده است، اما باید براى استوار و پا برجا کردن قانون باشد، نه اینکه به قانونشکنى و جلوگیرى از عمل به آن بینجامد.
امر به معروف و نهى از منکر، فریضهاى است که با عمل به آن، قانون اسلام در زندگى مسلمانان پذیرفته شده، اجراى دیگر فریضهها بسته به آن است. در این صورت چگونه مىتوان تصور کرد به سبب ترس از ضرر رساندن مجرمان مخالف این قانون، یا به خاطر عدم تاثیر پذیرى برخى مردمان، از تصمیم اجراى آن سر باز زد؟ !
7. گواه مطالب ذکر شده، موضع ابوذر غفارى در برابر کارهاى عثمان و والیانش در مورد زیاده روى در مصرف بیت المال است که امام على (ع) این موضع را تایید کرده، آن را پسندیده، در تایید و یارى ابوذر، سخنان والایى فرموده است. در این صورت اگر نهى از منکر، بدون آن دو شرط ادعا شده، قبیح و ناپسند باشد، چگونه مىتوان گفت امام آن را تایید کرده و پذیرفته است؟ !
استحباب امر و نهى
گاه گفته شده: با نبود این دو شرط [احتمال تاثیر و نبودن ضرر] وجوب امر و نهى ساقط شده، اما خوب بودن امر و نهى به معناى استحباب آن باقى است و عمل ابوذر مستحب و خوب بوده، اما واجب نمىباشد.
پاسخ: حسن و خوبى یک عمل، با قبح و مفسده قابل جمع نیست. اگر فرض کنیم عمل ابوذر، خوب و مستحب بوده، عکس آن، خالى از قبح و مفسده است که مىتواند کار نیکو و حسن را به هر دو معنا و مرتبهاش، واجب و مستحب، ساقط کند.
کردار ابوذر هر دو شرط را ندارد; پس عملى غیر نیکوست، چرا که در آن مفسده ضرر هست، و نهى از منکر بىآنکه احتمال تاثیر دهد، قبیح و ناپسند است. نتیجه آنکه نه واجب است و نه مستحب.
صاحب جواهر مىگوید:
«مؤمن آل فرعون و ابی ذر و غیرهما فی بعض المقامات فلامور خاصة لا یقاس علیها غیرها; کردار مؤمن آل فرعون و ابوذر و غیر این دو در برخى مواقع، به خاطر امورى، خاص اینان بوده، دیگران نمىتوانند به عملشان قیاس کنند.» (45)
وى بیان نمىکند چگونه این امور، خاص اشخاص مزبور بوده، دیگران نباید بدان تاسى و قیاس کنند! با وجود این ابهام، پاسخ صاحب جواهر ناتمام بوده، اصل آن است که بگوییم خصوصیت و ویژگى براى افراد نیست [که فقط برخى بتوانند امر و نهى کنند] .
8. آخرین دلیل آن است که اخیرا بدان اشاره کردیم; یعنى دلالتحدیث «لا ضرر و لا ضرار» بر وجوب امر به معروف و نهى از منکر، حتى اگر بدانیم ضررى به جان و مال مىرسد، چه رسد به اینکه صرف احتمال باشد، که مشهور در این حالت نفى وجوب کرده است، بر این اساس که قاعده نفى ضرر فقط بر احکام وجودى حکومت ندارد - چنان که مکتب نو اصولى امامیه مىگوید - بلکه احکام عدمى را نیز در بر مىگیرد.
میان اصولیون مشهور استشان قاعده نفى ضرر، نفى احکام ضررى است که حقیقتا وضع شده یا گمان مىرود از شارع صادر شده است. به استناد آنکه حدیث «لا ضرر» همسنگ حدیث «رفع عن امتى تسعة» (46) و نفى حرج است، و اقتضا دارد حکم ثابتشده به عمومات یا اطلاقات، بر داشته شود، چون مفاد این گونه دلایل، تنزیل موجود به منزله معدوم است. از این رو حدیث «لا ضرر» و مانند آن، که گویاى نفى است، مختص احکام وجودى مىشود. اگر از ظهور در اختصاص مزبور ابا شود، دست کم متیقن است. در این صورت وجهى براى استدلال به آن براى اثبات حکمى که نبودش موجب ضرر خواهد بود نیست. (47)
سخن گذشته، در مورد حدیث «رفع عن امتى تسعة...» و هرگونه حرج درست است، اما در مورد حدیث «لا ضرر» صحیح نمىباشد، زیرا بر دو حدیث گذشته مزیتى دارد که موجب تمایز شدن آن شده است، از آن رو که این فرمایش را پیامبر در نزاع شخصى انصارى با سمرة بن جندب فرمود. وى حتى با پیامبر، سر لجاجت و عناد داشت، چه رسد به آن انصارى.
و فردى دیندار نبود، تا تصور نماییم پیامبر این فرمایش را براى دفع حکمى شرعى فرمود که مورد گمان سمره بود. این حالتباعث مىشود نتوان گفتحدیث، احکام پندارى و حدسى را نفى کرده، احکام جدیدى را ثابت نمىکند.
با وجود این نکته، ثابت مىشود حدیث «لا ضرر» عام بوده، هر علتى را که منجر به ضرر و زیان شود در بر مىگیرد، چه مربوط به شریعتشود لذا حکم ضررى در آن نیست، و چه مربوط به طغیان و سرکشى مردم و ضرر رساندن به هم باشد، که شریعت آن را نپذیرفته، سعى در زدودن آن از اجتماع دارد، و راهکار آن اسبابى شرعى است که به نفى و دور کردن ضرر از جامعه مىانجامد. و از شمار این اسباب، امر به معروف و نهى از منکر است. در این صورت حدیث «لا ضرر» نه تنها احکام ضرر رسان را نفى مىکند، بلکه ثابت کننده احکامى که ریشه ضرر از جامعه را قطع مىکند، نیز مىباشد. دلیل ما در نظر گرفتن نکتهاى است که در داستان «سمره» وجود دارد; نیز مفاد نفى، عام بوده، در بر دارنده نهى تحریمى است; افزون بر دلیل اسباب شرعى که به قطع ریشه ضرر از جامعه مىانجامد. (48)
با تطبیق و پیاده کردن این نتیجه بر امر و نهى، مىتوان گفت: تمسک به قاعده «لاضرر» ممکن است، تا بتوان وجوب امر و نهى را ثابت کرد و از این راه، ریشه ضرر منکر بر جامعه را قطع کرد، چنان که مىتوان ثابت کرد اگر امر و نهى براى مؤمن ضررى داشته باشد، واجب نخواهد بود. در این صورت، ضرر جامعه و فرد تعارض خواهند داشت. حل تعارض به این است که اهم را بر مهم تقدیم داشته، ضرر بزرگتر را با زیان کوچکتر برطرف کنیم. سیره عقلایى که توسط شارع پذیرفته شده، چنین است.
شبهه و تردیدى نیست که دفع ضرر منکر و از دست رفتن معروف در جامعه، از دفع ضرر امر و نهى براى یک مؤمن، بهتر و اولى است، زیرا مورد نخست، ضرر نوعى بوده، شامل جامعه است و همگان را در بر مىگیرد، اما مورد دوم، زیانى شخصى و خاص مؤمن است.
موضوع نخستین ضرر، حرام بوده، ضرر موضوع دوم، مباح است. خردمندان برطرف کردن ضرر نخستین [ضرر نوعى] را مىستایند، چنان که تحمل و پذیرش ضرر دوم [زیان شخصى] را مىپذیرند.
با ذکر مطالب گفته شده، قاعده «لاضرر» دلیل بر وجوب امر و نهى است، گرچه ضرر و زیان داشته باشد.
امر به معروف و نهى از منکر، در دو دیدگاه
تاملى دقیق در تفاوت انقلاب و فرمایشها و مواضع امامحسین (ع) با آنچه میان فقیهان مشهور است و در امر و نهى، دو شرط [احتمال تاثیر و نبود ضرر را] مىکنند، ما را به این باور مىرساند که خاستگاه نظر امام (ع) در باره امر و نهى، دیدگاهى متفاوت با خاستگاه فتواى مشهور فقهى است. فریضه امر و نهى را مىتوان همخوان با هر یک از دو دیدگاه قرار داده، به دو نتیجه متفاوت رسید:
1. دیدگاه اجتماعى کامل و تمدن خیز، بدین اعتبار که: هر جامعه و تمدنى، خاستگاهى دارد. این خاستگاه در مفهوم اسلامى، یا باید «معروف» و نیکى باشد، که بنیان جامعه و تمدن اسلامى است، یا باید «منکر» و زشتى باشد که بنیان مشترک تمامى تمدنها و جوامع غیر اسلامى است. از این رو ناهمخوانى تمدن و جامعه اسلامى با غیر اسلامى، تضادى محورى و اساسى است زیرا هر یک بر پایه و بنیانى استوار شده که به شدت ناهمگون است. از این رو ظهور و نمود ا صلى از تمدنى که محور شرارت است در جامعه و تمدنى که محور خیر و نیکى است، به مثابه نبرد بیرون است که برترى تمدن نیک را تهدید مىکنند. در این حالت، واکنش طبیعى آن است که تمدن «نیک محور» تمامى توانش را به کار گرفته، همگى نیروهایش را براى دفع متجاوز، آرایش و سامان دهد، تا امنیت و حاکمیتخود را تضمین کند و ساختار داخلىاش را انسجام بخشد و در این راه هر ضرر احتمالى یا یقینى را به جان بخرد و در این موضعگیرى و تصمیم راهبردى، به فکر احتمال یا عدم احتمال تاثیر پذیرى متجاوز نباشد، گرچه در تاکتیک و روش بکوشد بزرگترین شکست را به متجاوز وارد آرد.
این دیدگاه کاملا منطبق با انقلاب امام حسین (ع) و فرمایشهاى ایشان در مورد امر به معروف و نهى از منکر است، چنان که با نصوص موجود در قرآن کریم و سنت نبوى و سخنان امامان (ع) در باره امر به معروف و نهى از منکر همخوان است. ما برجستهترین این فرمایشها را خواهیم گفت. در نتیجه همگون با حکم فقهى است که در صدد اثبات آن بنابر این دیدگاه اصیل بودیم; یعنى وجوب امر و نهى بىآنکه عدم ضرر و احتمال تاثیر را شرط بدانیم.
2. دیدگاه فردگرایانه که محدود گر است و به فرضیه امر و نهى از جنبه شخصى مىنگرد; گویا فرد مؤمن که امر به معروف و نهى از منکر مىکند، قربانى است که همه چیزش را به خاطر جامعه از دستخواهد داد. از این رو، دیدگاه دوم به یارى این فرد برخاسته، مىکوشد این فریضه کم ارزش را [البته به زعم خود!] از عهده مؤمن بردارد، بى آنکه خطر منکر و زشتى بر جامعه را فهمیده، ضرر بسیار آن را به پایه و بنیان معروف و نیکى جامعه درک نماید!
دیدگاه دوم، از نصوص امر به معروف ونهى از منکر، تشویق انجام این فریضه را - که نخستین دیدگاه (اجتماعى) درک مىنمود - نمىفهمد. در این صورت، طبیعى است راى و نظر خود را همخوان با برخى نصوص بیابد که مؤید آن است. از این رو دلایل تایید کننده را مستمسک قرار داده، آن را راى مشهور و عمده در این باره بداند، چنان که مىکوشد نصوص ا صلى و اصیل را - که مخالف خود مىداند - وا نهد یا نادیده بگیرد و یا توجیه و تاویل نماید و الگوى حسینى و کسانى که بر شیوه حسینىاند، مثل مؤمن آل فرعون و ابوذر غفارى را، در محاسبات و اعتبارهاى فقهى دخالت ندهد.
از این رو در باب امر و نهى که در کتابهاى حدیث و فقه آمده، فرمایشهاى امامحسین (ع) را نمىیابید.
تضعیف دیدگاه حسینى تا بدان جاست که در کمتر رساله عملى، فصل امر به معروف و نهى از منکر به چشم مىخورد و تدریس این فریضه در درسهاى خارج حوزوى، بسیار نادر است! در حالى که آموزش موضوعات دیگر گاه چندین سال، طول مىکشد!
دلیل این عملکرد، نقش و چیرگى دیدگاه فردگرایانه در باب امر و نهى است، زیرا فقیه خود را مسؤول پاسخگویى به فردى مىداند که از وى، حکم و وظیفه مکلف را مىپرسد، اما فقیه در برابر خود، جامعهاى را نمىیابد که جویاى وظیفهاش مىباشد، در حالى که در نظر نگرفتن جامعه، حالتى بس استثنایى است که نمىتوان فقه را بر آن بنا نهاد، زیرا شریعت، به فرد و جامعه، نگاهى برابر و تکامل بخش دارد و مىبایست فقه را بر این نگاه، بنیان کرد.
نصوص شرعى در امر به معروف و نهى از منکر
در پى، برخى از نصوص شرعى مىآید که در باره فریضه امر به معروف و نهى از منکر است. باید به میزان همخوانى این روایات با دیدگاه اجتماعى توجه داشت و دانست چقدر دور از دیدگاه فردگرایانه است. این احادیثبه شدت بر انجام معروف تشویق کرده، آن را پایه و بنیان جامعه اسلامى مىداند و «منکر» و زشتى را همچون متجاوزى بر مىشمرد که به تدریج و خزنده، به حیات مسلمانان آسیب مىزند.
این روایات، مطلق بوده، به شرط تاثیر و نبود مفسده و ضرر، اعتنا و التفاتى ندارد. نیز امر و نهى را مطلوب نفسى - و نه غیرى - بر مىشمرد.
امام رضا (ع) فرمود:
«لتامرن بالمعروف و لتنهن عن المنکر او لیستعملن علیکم شرارکم فیدعو خیارکم فلا یستجاب لهم; اگرامر به معروف و نهى از منکر نکنید، اشرار بر شما چیره مىشوند. در این حال حتى اگر نیکان دعا کنند، مستجاب نمىشود.» (49)
پیامبر (ص) فرمود:
«اذا امتی تواکلت الامر بالمعروف و النهی عن المنکر فلیاذنوا بوقاع من الله; اگر امتم، امر به معروف و نهى از منکر را بر عهده دیگران بگذارند [و خود شانه خالى کنند] منتظر بلا و مجازات الهى باشند.» (50)
امام على (ع) مىفرماید:
«اما بعد فانه انما هلک من کان قبلکم حیثما عملوا من المعاصی و لم ینههم الربانیون و الاحبار عن ذلک و انهم لما تمادوا فی المعاصی و لم ینههم الربانیون و الاحبار عن ذلک نزلتبهم العقوبات، فامروا بالمعروف و انهوا عن المنکر و اعلموا ان الامر بالمعروف و النهی عن المنکر لن یقربا اجلا و لن یقطعا رزقا...; کسانى که پیش از شما مىزیستند، هلاک و نابود شدند، زیرا به معاصى عمل مىنمودند، و عالمان ربانى و نیکان، آنان را از این کار باز نمىداشتند، وقتى پیوسته به معاصى و گناهان عمل کرده، علماى ربانى و نیکان، نهىشان نکردند، عقوبت و مجازات شدند. پس امر به معروف و نهى از منکر کنید و بدانید امر به معروف و نهى از منکر، نه اجلى را نزدیک کرده [وباعث کشتن مىشود] ونه هرگز رزق و روزى کسى را مىبرد.» (51)
امام صادق (ع) به پیروانش نوشت:
«لیعطفن ذوو السن منکم و النهى على ذوی الجهل و طلاب الرئاسة او لتصیبنکم لعنتى اجمعین; مىبایستبزرگسالان شما به دیگران توجه کرده، نادانان و ریاست طلبان را نهى از منکر کنند، و گرنه نفرینم به تمامى شما مىرسد!» (52)
و پیامبر (ص) فرمود:
«ان الله لیبغض المؤمن الضعیف الذی لا دین له فقیل: و ما المؤمن الضعیف الذی لا دین له؟ قال: الذی لا ینهى عن المنکر; خدا مؤمن ضعیف بى دین را دوست ندارد! پرسیدند: وى چه کسى است؟ فرمود: آن که نهى از منکر نمىکند.» (53)
نیز فرمود:
«لا تزال امتی بخیر ما امروا بالمعروف و نهوا عن المنکر و تعاونوا على البر و التقوى فاذا لم یفعلوا ذلک نزعت منهم البرکات و سلط بعضهم على بعض و لم یکن لهم ناصر فی الارض و لا فی السماء; اگر امتم، امر به معروف و نهى از منکر کنند و در نیکى و پارسایى، همدیگر را یارى نمایند، پیوسته در خیر و خوبى خواهند بود، اما اگر این کار را نکردند، برکت از آنان گرفته شده، برخى بر بعضى دیگر چیره خواهند شد. در این صورت نه در زمین و نه در آسمان، یار و یاورى نخواهند داشت.» (54)
امام باقر (ع) فرمود:
«یکون فی آخر الزمان قوم یتبع فیهم قوم مراؤون یتقرؤون و یتنسکون حدثاء سفهاء لا یوجبون امرا بمعروف و لا نهیا عن منکر الا اذا امنوا الضرر یطلبون لانفسهم الرخص و المعاذیر، یتبعون زلات العلماء و فساد عملهم، یقبلون على الصلاة و الصیام و ما لا یکلفهم فی نفسهم و لا مال، و لو اضرت الصلاة بسائر ما یعملون باموالهم و ابدانهم لرفضوها کما رفضوا اسمى الفرائض و اشرفها، ان الامر بالمعروف و النهی عن المنکر فریضة عظیمة بها تقام الفرائض، هنالک یتم غضب الله عزوجل علیهم فیعمهم بعقابه فیهلک الابرار فی دار الفجار و الصغار فی دار الکبار. ان الامر بالمعروف و النهی عن المنکر سبیل الانبیاء و منهاج الصلحاء، فریضة عظیمة بها تقام الفرائض و تامن المذاهب و تحل المکاسب و ترد المظالم و تعمر الارض و ینتصف من الاعداء و یستقیم الامر، فانکروا بقلوبکم و الفظوا بالسنتکم و صکوا بها جباههم و لا تخافوا فی الله لومة لائم فان اتعظوا و الى الحق رجعوا، فلا سبیل علیهم، انما السبیل على الذین یظلمون الناس و یبغون فی الارض بغیر الحق، اولئک لهم عذاب عظیم، هنالک فجاهدوا بابدانکم و ابغضوهم بقلوبکم غیر طالبین...حتى یفیئوا الى امرالله، قال: و اوصى الله عزوجل الى شعیب النبی (ع) : انی معذب من قومک مائة الف، اربعین الفا من شرارهم و ستین الفا من خیارهم! فقال ( علیه السلام) : یا رب هؤلاء الاشرار، فما بال الاخبار؟ فاوحى الله عزوجل الیه: داهنوا اهل المعاصی و لم یغضبوا لغضبی;
در آخر الزمان مردمانى خواهند بود که ریا کاران پیرو آنانند. اینان به زبان [و نه در عمل، قرآن] قرائت کرده، راه بدعتگزاران نادان را خواهند پیمود. امر به معروف و نهى از منکر را واجب نمىدانند مگر اینکه ایمن از ضرر و زیان باشند و براى خود، عذر و بهانه مىتراشند و دنباله رو لغزشهاى علما و کردار فاسدشان هستند. نماز و روزه و هر چه را براى جان و مالشان ضرر نداشته باشد، به جا مىآورند، اما اگر نماز و دیگر کارها، براى مال و جانشان ضررى داشته باشد، از آن شانه خالى مىکنند، چنان که از والاترین و بزرگترین وظیفه سرباز مىزنند (55) ; یعنى امر به معروف و نهى از منکر، که فریضهاى عظیم است و انجام دیگر تکالیف منوط به آن است.
خشم و غضب خداى عزوجل در این هنگام [که امر و نهى را ترک کنند] ظاهر شده، همگى را مجازات خواهد کرد. در نتیجه نیکان به همراه فاجران، و خردسالان همراه بزرگسالان هلاک و نابود خواهند شد. امر به معروف و نهى از منکر، راه پیامبران و شیوه صالحان است و فریضهاى عظیم مىباشد که انجام واجبات دیگر بسته به آن است. با امر و نهى، راهها امنیت داشته، کار و کسب رونق مىگیرد و ظلم برطرف گردیده، زمین آباد مىشود و حق از دشمنان ستانده مىشود و کارها استوار و پابرجا مىگردد. پس با دل و زبان، نهى از منکر کنید وآن را بر پیشانى دشمنان بزنید و در راه خدا از سرزنش ملامتگران نهراسید.
اگر [امر و نهىتان را] پذیرفتند و به راه حق برگشتند، راهى بر آنان نیست. راهبر کسانى است که به مردم ستم مىکنند و به ناحق در زمین، ظلم و جور مىنمایند. براى اینان عذاب و مجازات بزرگى هست.
در این حال، با جسمتان در راه خدا جهاد کنید و بىآنکه بدانان گرایشى داشته باشید، در دل با آنان دشمن باشید...تاوقتى که به راه خدا باز آیید. خداوندعز وجل به شعیب پیامبر وحى کرد: من صد هزار نفر از قومت را عذاب مىکنم; چهل هزار از اشرار و شصت هزار از نیکانش را! شعیب عرض کرد: اشرار به جاى خود، اما چرا نیکان؟ ! خداى عزوجل بدو فرمود: زیرا با معصیتکاران مبارزه نکرده، به خاطر خشم من بر گناهکاران، بر اینان سخت نگرفتند.» (56)
امام على (ع) فرمود:
«من ترک انکار المنکر بقلبه و لسانه و یده فهو میتبین الاحیاء; آنکه به دل یا زبان و یا عمل، نهى از منکر نکند، مردهاى میان زندگان است.» (57)
پىنوشتها:
1) مقتل الحسین، عبدالرزاق مقرم، ص156، چ قم.
2) همان، ص218.
3) همان، ص232.
4) همان، ص155.
5) همان، ص248.
6) همان، ص225.
7) همان، ص226.
8) موسوعة الینابیع الفقهیه، ج9، ص42.
9) الاقتصاد، ص149، چ قیام - قم.
10) موسوعة الینابیع، ج9، ص165.
11) همان، ص189.
12) همان، ص219.
13) همان، ص268.
14) همان، ص275.
15) مسالک الافهام، ج3، ص102.
16) مجمع الفائده، ج7، ص536، چ جامعه مدرسین قم.
17) جواهر الکلام، ج7، ص680، چ دارالمورخ العربى.
18) تحریرالوسیله، ج1، ص467، چ اسماعیلیان - قم.
19) وسائل، ج16، ص127، چ مؤسسه آل البیت.
20) تنقیح المقال، ج3، ص212.
21) جواهر الکلام، ج7، ص680، چ دارالمؤرخ.
22) ینابیع الفقهیه، ج9، ص14.
23) همان، ص42.
24) الاقتصاد، ص149.
25) ینابیع الفقهیه، ج9، ص106.
26) همان، ص165.
27) همان، ص189.
28) همان، ص219.
29) همان، ص268.
30) همان، ص275.
31) همان، ج3، ص232.
32) الاقتصاد، ص149.
33) وسائل، ج16، ص129، باب 2 از ابواب امر و نهى، ح8.
34) همان، ص127، ح3; جواهر الکلام، ج7، ص682.
35) قال رسول الله (ص) : «على العشار فى کل یوم و لیلة لعنة الله و الملائکة و الناس اجمعین.» (وسائل، ج23، ص225، چ آلالبیت) .
36) موسوعة الینابیع الفقهیة، ج9، ص43 - 44.
37) طه (58) ، آیه 43 - 46.
38) لقمان (59) ، آیه 17.
39) تبیان، ج8، ص279، چ قم.
40) مجمع البیان، ج8، ص319، چ صیدا.
41) الینابیع الفقهیة، ج9، ص135.
42) منافقون، آیه8.
43) وسایل، ج26، ص15.
44) توبه، آیه 40.
45) جواهر، ج7، ص683.
46) وسائل، ج15، ص319; خطال، ص417.
47) منتهى الدرایه، ج6، ص630، 631.
48) آیةالله سیستانى در رساله قاعده لا ضررى که نوشته، مىنویسد: این قاعده براى اثبات احکامى که مانع ضرر است، مفید مىباشد، زیرا فرمایش پیامبر (لاضرر) احکام مضر را نفى مىکند و قسمت دوم (لا ضرار) سببى شرعى براى نفى اضرار به غیر است. آیةالله سیستانى تفصیلات وافى دیگرى در آنجا بیان مىکند (ر.ک: ص151 - 134) و این وجه دیگرى است که مقصد ما را اثبات مىکند.
49) وسائل، ج16، ص118.
50) همان.
51) همان، ص120.
52) همان.
53) همان، ص123.
54) همان.
55) بسیار مناسب است اشاره کنیم: صاحب جواهر فرمایش امام باقر (ع) را ویژه گروهى با اوصاف خاص دانسته است (ج7، ص683) . نیز صاحب وسائل سخن امام را به وجوه ضعیفى تاویل برده، که نتیجه دیدگاه فردگرایانه است (ج16، ص129) . روشن است انگیزه و نیازى بدین تاویلات نیست و حدیث تماما همخوان با دیدگاه اجتماع گرایانه است.
56) کافى، ج5، ص55 - 56، چ دارالکتب الاسلامیه.
57) وسائل، ج16، ص132.
تحلیل تفاوت دیدگاه امامحسین (ع) در باره فریضه امر و نهى و شیوه خاص حضرت براى نمایاندن آن با دیدگاه مشهور فقیهان مورد اهتمام این مقاله است. نویسنده ابتدا مستندات این دو شرط را در گفته فقهاء مطرح کرده و به نقد فقهى آن مىپردازد و پس از خدشه در آن دلایل اثبات وجوب امر به معروف و نهى از منکر بدون شروط فوق را بر مىشمارد.
وى در پایان، با نگاه خاص خویش دیدگاه امام (ع) را اجتماعى، کامل، متمدنانه و منطبق بر نصوص موجود در قرآن و سنت دانسته، دیدگاه فقها، را محدودگر و فردگرایانه معرفى مىکند که صرفا از نصوص تاییدگرایانه بهره جسته، نصوص اصیل و الگوى حسینى را وا نهاده است.
مقاله به درخواست مجله نگاشته شده، ولى نگارش آن به زبان عربى، چارهاى جز برگردان آن به فارسى باقى نمىگذاشت و این خود در یک بحث که عمدتا صبغه فقهى دارد، از لطافت و تناسب ادبیات آن با ادبیات مباحث فقهى مىکاهد. امیدواریم این امر تاثیر محسوسى در سطح علمى مقاله نگذاشته باشد.
نیز ناگفته پیداست که پرونده این بحث، همچون دیگر مباحث نظرى که بسترى براى طرح دیدگاههاى مختلف است، همچنان گشوده استبهویژه اگر دیدگاهى مطرح شده باشد که با آنچه میان صاحب نظران حوزه بحث، مشهود است، متفاوت باشد. مقالهاى که پیش روى دارید داراى چنین ویژگى است.
پیشگفتار
تاریخ سه گونه نص و گفته حسینى را براى ما بازگو مىکند که در آن، امامحسین (ع) علت انقلاب و جنبشش را «امر به معروف و نهى از منکر» بیان مىفرماید:
1. در وصیتش در مدینه به برادرش (محمد بن حنفیه) مرقوم داشت:
«و انى لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی (ص) ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و اسیر بسیرة جدی و ابی علی بن ابیطالب فمن قبلنى بقبول الحق فالله اولى بالحق و من رد على هذا اصبر حتى یقضی الله بینى و بین القوم و هو خیر الحاکمین;
من نه به دلیل خودخواهى یا خوشگذرانى یا فساد و یا ستمگرى از مدینه خارج مىشوم، بلکه هدفم اصلاح در امت جدم است و خواستهام امر به معروف و نهى از منکر مىباشد. مىخواهم به سیره و قانون جدم و پدرم، على بن ابى طالب، عمل کنم. هر کس این حقیقت را از من بپذیرد [و از من پیروى کند] راه خدا را پذیرفته است و هر که مرا رد کند [و از من پیروى ننماید]، با صبر و استقامت راه خود را پى خواهم گرفت تا خدا میان من و افراد حکم کند که او بهترین داوران است.» (1)
2. در راهش به کربلا میان یاران حر ریاحى خطبه خواند و فرمود:
«ایها الناس، ان رسول الله قال: من رآى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله ناکثا عهده مخالفا لسنة رسول الله یعمل فی عباد الله بالاثم و العدوان فلم یغیر علیه بفعل و لا قول کان حقا على الله ان یدخله مدخله الا و ان هؤلاء قد لزموا طاعة الشیطان و ترکوا طاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استاثروا بالفیء و احلوا حرام الله
و حرموا حلاله و انا احق ممن غیر....;
اى مردم! رسول خدا فرمود: کسى که ببیند حاکم ستمگرى، حرام خدا را حلال مىشمارد و پیمان خدا را مىشکند و با سنت رسول خدا مخالفت مىورزد و میان بندگان خدا به فساد و ستمکارى عمل مىکند، اما وى با عمل یا سخن بر ضد حاکم قیام نکند، سزاوار استخدا او را با آن حاکم محشور کند.
آگاه باشید بنىامیه به اطاعتشیطان گردن نهادند و اطاعتخداى رحمان را رها کردند و فساد را آشکار نمودند و حدود الهى را ترک کردند و بیت المال را غارت نمودند و حرام خدا را حلال و حلالش را حرام شمردند. و من به خلافت از کسانى که [دین خدا را] تغییر دادند سزاوارترم.» (2)
3. در خطبهاى در جمع اصحابش در کربلا فرمود:
«اما بعد، فقد نزل بنا من الامر ما قد ترون و ان الدنیا قد تغیرت و تنکرت و ادبر معروفها و لم یبق منها الا صبابة کصبابة الاناء و خسیس عیش کالمرعى الوبیل. الا ترون الى الحق لا یعمل به و الى الباطل لا یتناهى عنه لیرغب المؤمن فی لقاء الله فانی لا ارى الموت الا سعادة و الحیاة مع الظالمین الا برما;
کار ما بدین جا کشیده که مىبینید! کار دنیا دگرگون و بسیار زشت و ناپسند شده است! نیکیهاى دنیا ترک مىشود و از آنها چیزى باقى نمانده، جز تهماندههایى مانند تهمانده آبشخورها، و پستیهاى زندگى مانند خوردنىهاى زیان بخش و بیمار کننده است. آیا نمىبینید که به حق عمل نمىشود و از باطل نهى نمىگردد؟ ! سزاوار است در چنین وضعى مؤمن، مرگ و ملاقات با خدا را آرزو کند. من مرگ را جز سعادت و خوشبختى نمىبینم و زندگى با ستمگران را جز خوارى و ذلت نمىدانم.» (3)
این نصوص سه گانه با محتواى همخوانى که دارد، هدف جنبش حسینى را «امر به معروف و نهى از منکر» اعلام مىکند. نگرش به سیاق تاریخى این متون، بر این هدف تاکید دارد، از آن رو که نخستین متن، بیانگر اولین جرقههاى نهضتحسینى است و متن دوم را امام میانه راه، فرمود و نص سوم را در روزهاى پایانى گفت که نمایانگر هدف ا صلى است; یعنى امر به معروف و نهى از منکر از آغاز تا لحظات پایانى، همراه [قیام و] طریق حسینى است.
هدف نهضت در برخورد با فقه
مسالهاى که نظر پژوهشگران را جلب کرده و اینان را بر تحقیق بر مىانگیزاند، آن است که اعلام امر به معروف و نهى از منکر به عنوان هدف ا صلى انقلاب توسط امام، از دو سو با فقه اسلامى برخورد مىکند:
1. فقیهان در وجوب امر به معروف و نهى از منکر شرط مىکنند احتمال تاثیر برود، اما از جنبش حسینى انتظار نبود در نظام و حکومتیزید تاثیر بگذارد. [و موجب تغییر روش یا سرنگونى آن شود] .
2. نیز شرط مىکنند ضررى به جان و مال و آبرو و اهل و عیال و فرزندان نرسد، در حالى که انقلاب امام (ع) شدیدترین ضرر در این جنبهها را داشت.
نیز انقلاب امام با فقه جمهور [اهل سنت] مخالف است، مانند اعتقاد مشهور اینان مبنى بر عدم جواز خروج و انقلاب بر ضد حاکم جائر و ستمگر، در حالى که انقلاب امام (ع) بزرگترین انقلاب درتاریخ بشرى است، چه رسد به تاریخ اسلامى!
اما ما بدین جهت نخواهیم پرداخت، زیرا فرصتخاص خود را براى پژوهش مىطلبد، بلکه فقط در همان دو جنبه که ذکر شد، بحثخواهیم کرد.
تحلیل تفاوت دیدگاه امام حسین در باره فریضه امر و نهى و شیوه خاص ایشان براى انجام آن، با دیدگاه مشهور فقیهان و روش اینان در برخورد با امر و نهى چگونه سنجیده مىشود و اینکه کدام یک از دو دیدگاه، حقیقتشرع است؟
این پژوهش، کوششى در این راستاست که امیدواریم به [هدف و] موفقیتبرسد.
سخنى پیش از آغاز پژوهش
پیش از آنکه به پژوهش بایسته علمى بپردازیم، در مىیابیم تفاوت [میان دو دیدگاه] دو تفسیر دارد:
1. بگوییم: فقه متصدى بیان وظایف عادى تمامى مکلفان است، و آنچه امام انجام داد، امرى استثنایى در شمار رسالت امامان و تاریخ است.
امام حسین خود را براى وظیفه استثنایى که ویژه ایشان بود، آماده کرد و شامل دیگرى نمىشود.
2. امام به وظیفه امر به معروف و نهى از منکر، از منظرى معین مىنگریست، در حالى که فقیهان از دیدگاهى دیگر به این وظیفه مىنگرند. در این صورت بر ماست که از دید امام، این وظیفه را کنکاش کرده، سبب نپذیرفتن این دیدگاه توسط فقیهان و عوامل دیدگاه خاصشان را بررسى نموده، به جهات ترجیح دیدگاه امام بر دیدگاه فقهى بپردازیم.
تفسیر نخست نظر مساعدى نزد غیر شیعیان ندارد، زیرا مستلزم این است که باور کنیم امام (ع) جایگاه آسمانى خاصى دارد، به گونهاى که [توان و] نقش استثنایى در رسالت و تاریخ و وظایف شرعى [پیشوایان دینى] دارد. این اعتقاد شیعه امامیه است، نه دیگر مسلمانان و ما دلیلى بر درستى این تفسیر نمىیابیم، چرا که امام از دیگران مانند عبدالله بن عمر (4) درخواستیارى کرد، نیز از عبید الله بن حر جعفى و عمر بن سعد. (5) همچنین در عاشورا چندین بار یارى طلبید.
درخواستهاى پى در پى و مکرر یارى براى تداوم خط و راه انقلاب، چه در مدینه و چه کربلا روشن مىکند همه امت وظیفه دارند بر ضد حکومت اموى قیام کنند و امام براى انجام این وظیفه برخاسته، مردم را براى یارى فرا خواند.
عظمت قیام و از جان گذشتگى امام به خاطر کوتاهى امت در یارى ایشان بود; نیز انحراف بیشتر مردم از [راه و هدف] امام و تایید حکومت اموى توسط عامه.
امام در برخى موارد، کسانى را که از یاریش روى برگرداندند، سرزنش مىکند، چنان که دست آخر به عبید الله بن حر جعفى فرمود:
«و انی انصحک کما نصحتنی ان استطعت ان لاتسمع صراخنا ولا تشهد وقعتنا فافعل فوالله لایسمع واعیتنا احد و لا ینصرنا الا اکبه الله فی نار جهنم; همان گونه که به من پند دادى و برایم خیرخواهى کردى، به تو سفارش مىکنم: اگر مىتوانى جایى بروى تا فریاد [دادخواهى و یارى] ما را نشنوى و حوادثى را که برایمان پیش خواهد آمد نبینى، این کار را بکن. سوگند به خدا! اگر کسى فریاد یارى ما را بشنود، اما کمکمان نکند، خدا او را در آتش جهنم خواهد افکند!» (6)
امام در همان مکان که عبیدالله بن حر را دید، به عمرو بن قیس مشرقى و پسر عمویش برخورد. امام از این دو یارى خواست، اما [پوزش خواستند و] عذر آوردند. امام فرمود:
«انطلقا فلا تسمعا لی واعیة و لا تریا لی سوادا فانه من سمع واعیتنا او ترى سوادنا فلم یجبنا او یغثنا کان حقا على الله عزوجل ان یکبه على منخریه به فی النار; از اینجا دور شوید; تا فریاد کمک خواهىمان را نشنوید و ما را نبینید، زیرا آنکه نداى یارى طلبیدن ما را بشنود یا ما را ببیند، اما لبیک نگوید و یاریمان نکند، سزاوار استخداى عزوجل او را به صورت درون آتش افکند!» (7)
تمامى مطالب گذشته مىنمایاند امام (ع) واجب را منحصر به خود نمىدانست و خویش را استثنایى میان امت - چنانکه نگرش نخست مىگوید - نمىشمرد، گرچه ایشان براى انجام واجب، سزاوارتر و مشتاقتر به آن بود و از همه مردم بیشتر بدان اعتقاد و ایمان داشت.
اخبار وارده در باره گریه پیامبران بر حسین (ع) و یاد مکرر ایشان، نیز پیشگویى پیامبر (ص) در باره ایشان و آنچه رخ خواهد داد، مستلزم آن نخواهد بود که بگوییم امام در انجام اوامر و خواستههاى الهى استثنایى میان امتبود. نصوص و فرمایشهاى سهگانه حسینى که ذکر کردیم، روشن مىکند تکلیف به انقلاب و جنبش، امرى عام و فراگیر بود و شامل تمامى امت مىشد و امام از آن رو که جزء و عضوى از امتبود، بدین وظیفه اقدام کرد، نه بدان خاطر که استثنایى میان امتبود.
با آنچه برشمردیم، نخستین نگرش اعتبارى نداشته، امر منحصر به تفسیر دوم مىشود; یعنى دیدگاه خاص امام در مورد امر به معروف و نهى از منکر، و بر خلاف آنچه زمانهاى بعد در فقه و میان فقیهان مشهور و متعارف شد. این چه دیدگاهى است؟ تفاوت میان دو دیدگاه [امام و فقها] چگونه به وجود آمد؟ پاسخ بدین پرسشها مستلزم بحث در دو معیارى است که بدان خاطر، گفته مشهور فقهى، متفاوت با انقلاب امام است.
اولین معیار: شرط احتمال تاثیر
بر حسب آنچه از نگاشتههاى فقهى فهمیده مىشود، نخستین بار در فقه امامیه، این شرط در کتاب کافى ابىالصلاح حلبى (8) (م447ه) دیده شد. نیز در کتاب الاقتصاد شیخ طوسى (9) (م460ه) سپس به دیگر متون رفت، مانند الوسیلة ابنحمزه (10) ; سرائر ابنادریس (11) (م598) ; شرائع محقق حلى (12) (م676) ; قواعدالاحکام علامه (13) (م726) نیز در دیگر کتبش; همچنین در لمعه (14) شهید اول (م786) ; مسالکالافهام (15) شهید ثانى (م966) ; مجمعالفائده محقق اردبیلى (16) (م993) تا جواهرالکلام شیخ محمد حسن نجفى (17) (م1266) که فتواى معاصران بر این اساس است، از جمله امام خمینى (قدس سره) در تحریرالوسیله. (18)
نخستین کسى که بر این شرط [احتمال تاثیر] استدلال کرد، شیخ طوسى در الاقتصاد بود. وى مىگوید:
«المنکر له ثلاثة احوال: حال یکون ظنه فیها بان انکاره یؤثر، فانه یجب علیه انکاره بلا خلاف، و الثانی یغلب على ظنه انه لا یؤثر انکاره، و الثالثیتساوى ظنه فی وقوعه و ارتفاعه، فعند هذین قال قوم: یرتفع وجوبه، و قال قوم: لا یسقط وجوبه، و هو الذی اختاره المرتضى ( رحمه الله) و هو الا قوى لان عموم الآیات و الاخبار الدالة على وجوبه، لم یخصه بحال دون حال...; نهى از منکر سه گونه است: یک گونه که گمان برود انکار و گفتن تاثیر مىنهد، که بى هیچ اختلافى، نهى واجب مىشود; دوم: گمان برود انکار تاثیر ندارد; سوم: گمان تاثیر و عدم آن مساوى باشد. در دو حالت اخیر [مشهور] فقها گفتهاند: وجوب نهى برداشته مىشود. برخى نیز گفتهاند وجوب ساقط نمىشود، که همین قول را سید مرتضى - رحمه الله - برگزیده، اقوى است، زیرا عموم آیات و اخبار دال بر وجوب نهى است، بى آنکه اختصاص به حالتى داشته باشد.»
نقد سخن
استدلال به عموم آیات و اخبار، اعم از مدعاست، زیرا این عموم در بردارنده حالت چهارمى است: اگر عادتا دانسته شود حتى با نهى، منکر ترک نشده، با امر، معروف محقق نمىشود، و این همان حالتى است که مقصود شرط [احتمال تاثیر] است، که در این صورت وجوب امر و نهى ساقط مىشود.
عموم آیات و اخبار چنان که شامل حالت دوم و سوم است، در بردارنده حالت چهارم که منافى شرط تاثیر است، نیز مىباشد، و چنان که با عموم آیات و اخبار، وجوب امر و نهى در حالت دوم و سوم ثابت مىشود، به همان عمومات، وجوب حالت چهارم ثابت مىشود.
به دیگر عبارت: عمومات دلالتبر شرط دارد، نه اثبات شرط.
خواهیم گفت: ترجیح دارد بگوییم مراد حلبى و شیخ از تجویز [نهى] مطلب دیگرى است که همخوان با حکمى است که در صدد اثبات آن هستیم و مخالف گفته مشهور است.
سخن علامه
علامه در تذکره براى احتمال تاثیر، استدلال به خبر مسعدة بن صدقه و یحیى الطویل مىکند. اولى را کلینى به سند خود از مسعدة بن صدقه به نقل از ابىعبدالله (ع) در معنى فرمایش پیامبر آورده است:
«ان افضل الجهاد کلمة عدل عند امام جائر: قال: «هذا على ان یامره بعد معرفته و هو مع ذلک یقبل منه و الا فلا; برترین جهاد، سخن عادلانهاى است که نزد پیشواى ستمگر گفته شود [امام در تفسیر فرمایش پیامبر مىفرماید:] به شرطى امر [به معروف] کند که بداند از وى مىپذیرد و گرنه واجب نیست.» (19)
خبر دوم را نیز کلینى به سند خود از یحیى الطویل به نقل از امام صادق (ع) نقل مىکند:
«انما یامر بالمعروف و ینهى عن المنکر مؤمن فیتعظ او جاهل فیعلم فاما صاحب سوط او سیف فلا; مؤمنى که پندپذیر استیا جاهلى را که آگاه مىشود، امر به معروف و نهى از منکر مىکنند، نه دارنده شلاق و شمشیر را [که موعظه در وى اثر ندارد]» . (20)
نقد سخن
ایراد استدلال به خبر مسعدة بن صدقه از آن روست که وى نزد علماى رجالى امامیه موثق نیست و توثیقى که برخى استظهار کردهاند، حدسى و گمانى است، مثل توثیق مجلسى اول و مامقانى.
بر فرض توثیق وى، قراین گواه آن است که کلام در حال تقیه، توسط امام گفته شده، چرا که مسعده، از عامه [و اهل سنت] است و پرسش در باره قیام بر ضد پیشواى ستمگر است. پاسخ امام موافق مذهب عامه بوده، از نظر فقه امامیه، حمل آن بر تقیه اولى از اثبات حکمى بدین خبر است.
مؤید مدعاى ما آن است که تخصیص حدیث نبوى به شرط پذیرش امر و نهى توسط جائر، با توصیف عمل «نهى و امر» به عنوان «برترین جهاد» ناسازگار است، زیرا برترین جهاد آن است که منجر به شکستن شوکت و عظمتحاکم ستمگر شود، تا جرات و شجاعت نامیده شود. این ویژگیها وقتى است که جائر و ستمگر در حال جبروت و طغیان باشد، نه در وضعیت نرمخویى و پذیرش. امر و نهى در دومین حالت، غنیمتشمردن فرصت مناسب است و خطرى ندارد تا برترین جهاد شمرده شود!
ایراد خبر یحیى الطویل آن است که وى مجهول الحال مىباشد و نجاشى نام وى را نیاورده، حتى کسى که از وى ذکرى به میان آورده، مدح یا ذم یا توثیق و یا تضعیفش نکرده است.
فرمایش صاجب جواهر
شیخ محمد حسن نجفى در جواهرالکلام در استدال بر سقوط وجوب امر و نهى در صورتى که بداند تاثیر ندارد مىگوید:
«...ان الاوامر مطلقة و مقتضاها الوجوب على الاطلاق حتى فی صورة العلم بعدم التاثیر الا انه للاجماع و غیره سقط فی خصوصها. اما غیرها فباق على مقتضى الاطلاق من الوجوب...; اوامر مطلقاند که اقتضاى آن وجوب مطلق است، حتى در صورت علم به عدم تاثیر، اما به سبب اجماع و دلیل دیگر، در صورت علم به عدم تاثیر، وجوب ساقط شده، در غیر این صورت بر مقتضاى وجوب باقى است.» (21)
نقد استدلال
شیخ براى شرط احتمال تاثیر، به اجماع استدلال کرده، که در این مقام، حجیت ندارد، زیرا روشن است این مساله در قرن پنجم هجرى به دستشیخ طوسى و ابىالصلاح حلبى، در فقه امامى ظاهر شد، چنان که صاحب جواهر، مقصود خود از غیر اجماع را (که دلیلى دیگر در مساله مىباشد)، روشن ننموده است.
استدلال دیگر
گاه به دلیل دیگرى (لغویت) براى اثبات شرط احتمال تاثیر استدلال شده است; بدین بیان: اگر کسى بداند مخاطبش امر و نهى را نمىپذیرد و در وى تاثیرى ندارد، امر و نهى لغو و بیهوده است و شارع مقدس به لغو دستور نمىدهد، بلکه مؤمن را از آن بر حذر مىدارد.
پاسخ: امر و نهى گرچه بداند تاثیر ندارد، بیهوده نیست، زیرا حتى در همین حال، عزت شریعت و والایى دین را روشن مىکند، تا بر سخن دشمنان برترى داشته باشد. عناد و لجاجت، راه گریزى نیست که دشمنان به آن رو آرند و گمراهى خود را بر آن پایه نهند; چنان که در اعتبارات و ارزشهاى معنوى جامعه، مؤمن و فاسق برابر نیستند، بلکه مقام مؤمن عزیزتر و بالاتر از فاسق معاند است.
روشن است اگر معاند را به حال خود رها کنیم، منجر به تشویق وى گردیده، کم کم عنادورزى، شوکت و توانمند شده، تا آن اندازه که زمینهاى براى امر و نهى - مگر براى مردمان اندکى - باقى نمىماند. اگر با اعتراض و سخن در اینجا و آنجا، از معاند انتقاد کنیم، باعث مىشود وى احساس کند متهم است و اجتماع، وى را سرزنش مىکند. این روش حتى اگر در وى تاثیر نگذارد، عناد ورزى و گمراهىاش را قید و بند زده، از گسترش محدوده معاندان جلوگیرى مىکند و آنها را گروهى طرد شده قرار مىدهد. حال با این همه دستاوردهاى بزرگ چگونه مىتوانیم امر و نهى را در صورت عدم تاثیر در مخاطب، لغو و بیهوده توصیف کنیم؟
معیار دوم: نبودن ضرر
نخستین کسى که به این شرط تصریح کرد، شیخ مفید (م413ه) در مقنعه (22) و به پیروى وى ابوالصلاح حلبى در کافى (23) بود. نیز شیخ طوسى در چند اثر خود از جمله الاقتصاد (24) ; ابنالبراج در المهذب (25) ، ابنحمزه در الوسیله (26) ; ابنادریس در السرائر (27) ، محقق حلى در شرائع (28) ; علامه در بیشتر کتابهایش از جمله قواعد (29) و شهید اول در لمعه (30) و دروس (31) .
سخن ابوالصلاح
ابوالصلاح در کافى براى این شرط استدلال کرده:
«لا یجوز عقلا و لا سمعا من المکلف ان یختار القبیح لیرتفع من غیره; عقلا و سمعا روا نیست مکلف، امر قبیح و مشکلى را براى خود به وجود آورد، براى اینکه مىخواهد امر ناپسندى را از دیگرى برطرف کند.»
فرمایش شیخ طوسى
شیخ طوسى در الاقتصاد براى این شرط استدلال کرده: «به وجود آوردن مفسده قبیح و ناپسند است» .
وى مىگوید:
«بان المفسدة تسقط الوجوب و یبقى الامر و النهى حسنا اذا کان فیه اعزاز للدین لان المفسدة قبیحة و ان الخوف على المال و النفس یسقط الوجوب و الحسن فى آن واحد; مفسده، وجوب امر و نهى را ساقط کرده، تنها اگر امر و نهى موجب سرافرازى دین شود، نیکوست. [شیخ براى عدم پذیرش ضرر و زیان مىگوید:] مفسده قبیح و نارواست و اگر بر مال و جان ترسى باشد، وجوب و نیکویى امر و نهى، در آن واحد ساقط مىشود.» (32)
گویا شیخ مىخواهد بگوید: وجود امر قبیح و مفسده [در صورت امر و نهى] منافى نیکویى این فریضه است، چه نیک بودن [امر و نهى] واجب باشد، چه مستحب.
مقدس اردبیلى این وجه را در مجمع الفائده به گونه دیگر تکرار کرده، گر چه محتوا و مفاد هر دو سخن یکى است.
استدلال صاحب جواهر
صاحب جواهر چند وجه را براى استدلال بر این شرط ذکر کرده است:
1. ادعاى اجماع که از این گفته وى استفاده مىشود: «بلا خلاف اجده فیه; بى هیچ اختلافى در این مساله» .
2. قاعده نفى ضرر.
3. قاعده نفى حرج.
4. سهل و سمحه بودن دین و اراده خدا بر یسر و آسانى، نه سختى.
5. فرمایش امام رضا (ع) که در عیون اخبارالرضا روایتشده:
«و الامر بالمعروف و النهی عن المنکر واجبان اذا امکن و لم یکن خیفة على النفس; امر به معروف و نهى از منکر در صورت امکان و نبودن خطر جانى، واجباند» . (33)
6. خبر مسعدة بن صدقه از امام صادق (ع) که پیشتر گفته شد.
7. خبر یحیى الطویل که اخیرا بیان شد.
8. خبر مفضل بن زید از امام صادق (ع) :
«من تعرض لسلطان جائر فاصابته بلیة، لم یؤجر علیها و لم یرزق الصبر علیها; آنکه متعرض سلطان جائرى شود و گرفتارى و ناگواریى به آمر و ناهى رسد، پاداشى نداشته، از اجر شکیبایى و صبر بر این سختى برخوردار نیست.» (34)
نقد دلایل
اکنون به بررسى هر یک از این ادله و وجوه مىپردازیم:
آنچه طوسى و مجلسى و اردبیلى در باره قبح دفع قبیح (منکر) به قبیح (مفسده و ضرر) مىگویند، درست است، اما تطبیقش بر امر و نهى درست نیست، زیرا دفع قبیح به قبیحى همانند در کم و کیف و ناپسند و ناروا است، اما دفع ضرر نوعى با ضررى شخصى، یا دفع ضرر بزرگ با ضرر کوچک، امرى عقلایى است که حیات خردمندان بر آن پایه ریزى شده، شریعت پیامبران بر آن اساس است.
کار و تلاش - به خودى خود - مضر و منافى راحتى زندگى و جسم آدمى است، اما وقتى در برابر پاداش و مبلغى باشد، عقلا در انجام آن بر هم پیشى مىگیرند.
میان عاقلان و دینداران کسى نیست که بگوید: ندارى ضرر است و کار، ضررى دیگر مىباشد و دفع ضرر به ضرر قبیح است! زیرا کارگزار با ضررى کم (سعى و تلاش) که عادى و پذیرفتنى است، ضرر بزرگى (ندارى و نیاز) را که ناپذیرفتنى است، دفع مىکند. امر و نهى همین گونه است، و دفع ضرر نوعى که متوجه تمامى جامعه است و اساس دین را تهدید مىکند، با ضرر شخصى، گریز ناپذیر است.
اگر فرمایش شیخ و حلبى درستباشد، دفاع آدمى از مال و حریمش قبیح است، در صورتى که نصوص شرعى بر آن تشویق کرده، کسى را که در راه حفظ مال و آبرویش کشته شود، به سان شهید قرار داده است!
پاسخ به صاحب جواهر
پاسخ دلیل نخست: این است که مدرک اجماع مورد ادعا، احتمالى و غیر یقینى است، زیرا احتمال دارد معتقدان به شرط عدم وجود ضرر، به دلیلى حسى یا حدسى چنین سخنى مىگویند که در سخن برخى آمده، از جمله حلبى و اردبیلى و صاحب جواهر.
اگر این احتمال را بدهیم، اجماع مورد ادعا حجیت ندارد، افزون بر اینکه شرط عدم وجود ضرر، نیز شرط احتمال تاثیر، در فقه الرضا و کلمات کلینى و صدوقین دیده نشده، با عدم مشارکت و وجود اینان در این مساله، چگونه ادعاى اجماع مىشود؟ !
پاسخ دلیل دوم: استدلال به قاعده «لاضرر» براى نفى شرط ضرر و زیان، اولى از استدلال براى اثبات آن است، زیرا شارع با گفتن «لا ضرر و لا ضرار» نظر مؤمنان را به خطر مرتکبان منکرات براى جامعه اسلامى جلب مىکند و مؤمنان را دعوت مىنماید جلو خطر و ضرر را بگیرند.
وجه اولویت [اثبات نه نفى] این است که مىتوان قاعده «نفى ضرر» را ناظر به ضرر کردار منکر بر جامعه قرار داد، چنان که مىتوان گفت: [در مرحله بعد] ناظر بر ضرر نهى است. در نخستین حالت، مفاد آن امر به دفع منکر از جامعه است; در دومین حالت، مفادش اسقاط وجوب نهى از منکر از عهده مؤمنان است.
با دوران امر میان این دو حالت، تاویل و حمل قاعده بر دفع ضرر نوعى از جامعه، اولى بر تفسیر آن بر دفع ضرر شخصى است.
بیان این وجه، در دنباله بحث آمده، ثابتخواهیم کرد دلیل بر اولویت دفع ضرر نوعى آورده شده است.
قاعده «لاضرر» مربوط به امر و نهى نیست
در حدود بحث فعلى، یعنى ابطال ادله کسى که شرط عدم وجود زیان را ثابت مىداند، مىتوان گفت: حدیث «لاضرر» به دو دلیل نمىتواند مربوط به امر و نهى باشد:
1. فریضه امر و نهى از جمله احکامى است که طبیعتا مستلزم ضرر و زیان است، مانند جهاد، روزه، زکات و خمس. اگر بپذیریم حدیث «لا ضرر» ناظر به این احکام است، مىبایست مبطل اصول احکام و ناسخ قواعد شرعیه باشد. پس ناگزیر باید بگوییم: حدیث از این احکام، منصرف و روىگردان بوده، مقصود آن احکام دیگرى است که دو صورت دارد: ضرر و غیر ضرر، که احکام را از صورت ضرر به غیر ضرر منصرف مىکند، مثلا امر دایر باشد بین اینکه نمازگزار با وضو نماز بخواند، اما براى به دست آوردن آب، متحمل مشقتبسیارى شود، مانند اینکه مالش را ببخشد یا سرماى شدید را متحمل شود، یا اینکه تیمم کند و با طهارت خاکى نماز بخواند. در این دو صورت [وضو یا تیمم] حدیث «لا ضرر» مکلف را از صورت نخستبه صورت دوم بر مىگرداند، اما احکامى که یک صورت داشته، به مقتضاى طبیعتش در بردارنده مشقت و زحمت است، مصداق حدیث «لاضرر» نمىباشد، مانند روزه، جهاد، امر به معروف و نهى از منکر.
2. [دومین دلیل بر آنکه حدیث «لا ضرر» شامل امر و نهى نیست] گفته شد سیره عقلا و شریعت پیامبران بر این است که ضرر بزرگ را با ضرر کوچک دفع کنند و نظر به ضرر کم نداشته باشند. اینان نتیجه را سودمند دانسته، ضررى همراه آن نمىیابند، چنان که در مثال کار در برابر اجرت گفتیم; به رغم آنکه کارگزار تلاش کرده، صرف وقت مىکند، اما چون اجرت مىگیرد، [تلاش و صرف وقت] ضرر به شمار نمىآید، بلکه به اجرت چنان مىنگرند گویى تمامى [کار و زحمت] گذشته، سود خالص است.
ضررى که در امر و نهى متوجه شخص مىشود، از همین قبیل است، زیرا نتیجه آن به مصلحت جامعه بوده، خطر منکرات از اجتماع دفع شده، منافع امر به معروف، جلب و تامین مىشود.
در مقابل مصالح نوع، ضرر فردى و شخصى آمر به معروف و ناهى از منکر غیر قابل توجه و اعتناست.
اگر فقیهان به ضرر شخصى همچون مصالح نوعى و عمومى نگریستهاند، به دو علتبوده:
1. غلبه و آمیختن گرایشهاى فردى با فقه، به سبب عوامل بسیار; به گونهاى که فقیه به زاویه و جنبه مسایلى که فرد مىپرسد و از فقیه استفتا مىکند، مىنگرد، ولى به جنبه اجتماعى مسایل چون از نظر وى دور بوده، به جاى فقیهان، حاکمان و امرا و سلاطین عهدهدار آنند، نمىنگرد.
2. پایدارى و گستردگى منکرات، تا آن اندازه که اهل باطل بر حق پرستان چیره شده [اینان را منفعل نموده] از اصلاح امور نومیدشان کردهاند و مؤمنان آن چنان قربانى شدهاند که روا نیست پس از این همه ستم مرتکبان منکرات، مؤمنان را به مشقات امر و نهى تکلیف کرد.
اگر فقه از این دو علت رها مىشد و به مساله امر و نهى در چار چوب طبیعىاش مىنگریست و تاثیر تکامل بخشش در حیات اسلامى را در نظر مىگرفت، این همه به ضرر شخصى اهمیت نمىداد و در برابر، مصلحتهاى بزرگ نوعى را اهمال نمىگذارد و وا نمىنهاد!
پاسخ دلیل سوم: به صاحب جواهر، همان است که در جواب دلیل دوم تقدیم شد و با آنچه بعدا خواهیم گفت، پاسخ دیگرى به این دو دلیل خواهیم داد.
دلیل چهارم: (سهله و سمحه بودن دین و شریعت) بدان معناست که شریعت در پى سختگیرى و تنگ نظرى نیست، بلکه آسانى و سهولت را تا آنجا که امکان دارد، دنبال مىکند، البته به شرطى که تساهل و تسامح مخل کمال نباشد، زیرا دین آمده تا بشر را به سوى کمالات سوق دهد.
اگر براى کمالیابى لازم باشد در جایى با صراحت و قاطعیت، شر، دفع و برطرف شود، ممکن و روا نیستشریعت جانب تسامح و تساهل را بگیرد، زیرا با کمال نمىخواند. گرچه سختگیرى و شدت عمل در اینجا از شریعت نیست، اما لازمه دفع شر و پلیدى است.
اگر شدت و قاطعیت نباشد، شر زدوده نشده، کمال از جامعه رختبر مىبندد. پس مقاصد و اهداف شریعت، تکاملبخش بوده، بسته به مورد، میان تساهل و تسامح و مقتضیات کمال جمع مىآورد.
زیاده روى در مقصد، منجر به کوتاهى در مقصد، و مخالف با هدفى دیگر از شریعت است. از این رو خلط یا اخلال اهداف روا نیست. اگر کمال نیازمند زیان و مشقتباشد، چنانکه در جهاد و روزه و خمس و حدود و دیات و قصاص هست، شدت و سختى - با تمام لوازم و نیازمندىهایش - کمال خواهد بود که [مقصود بوده] بدان چنگ مىزنند و عیب و ناپسند نخواهد بود تا از شرعیتخارج شده، بر عهده مکلفان نباشد.
اگر مقتضاى کمال، آسانى و تساهل و تسامح باشد، شریعت همخوان با کمال و تمامى پیامدهاى آن است. تساهل دین و تسامح شریعتبدان معناست که شریعتخواهان سختگیرى و شدت عمل نیست، بلکه خواهان آسانى و تساهل است، اما به شرط آنکه همراه و پیوسته به کمال باشد، نه جدا و بریده از آن، زیرا جدایى از کمال، به زدودن شریعت مىانجامد.
بدین گونه امر به معروف و نهى از منکر همچنان یکى از مصادیق قاعده تساهل شریعتبوده، از قاعده رفع حرج و نفى ضرر خارج مىگردد.
دلیل پنجم تاهشتم: چهار خبر است که صاحب جواهر بدان استدلال کرده، اما سندشان ضعیف است. خبر «العیون» ضعیف است، زیرا وثاقت «اعمش» که در سند هست، ثابت نشده است.
پیشتر گفتیم خبر «مسعده» [دلیل ششم] و روایت «یحیى الطویل» [دلیل هفتم] ضعیف است.
خبر «مفضل بن زید» [دلیل هشتم] نیز ضعیف است، زیرا وى مجهول بوده، وثاقتش ثابت نشده است.
وجوب [امر و نهى] بدون شرط
پس از بطلان ادله گفته شده براى اثبات دو شرط مذکور [احتمال تاثیر و عدم ضرر] باید بیفزاییم: گرچه براى نفى امر و نهى، دو شرط مذکور کافى است، اما ادله وجوب امر و نهى ثابتخواهد شد، و آن دو شرط را معتبر نخواهد دانست، به دلیل:
1. اطلاقات و عمومات ادله امر و نهى، زیرا تمامى آیات و اخبارى که بر امر و نهى دلالت دارد، بى هیچ شرطى آمده است.
پیشتر بطلان توهم و گمان اینکه دلایلى براى اثبات دو شرط مذکور داریم، گذشت. نیز گفتیم: سید مرتضى و شیخ طوسى، به اطلاقات ادله امر و نهى تمسک کردهاند و مقصود شیخ طوسى از شرط احتمال تاثیر - که در کتاب الاقتصاد ثابت کرده - امرى غیر از آنچه میان فقه و فقیهان در زمان بعد، متعارف شده، مىباشد. مقصود وى از شرط احتمال تاثیر، نفى در صورت امتناع عقلى - و نه عادى - تاثیر است; یعنى اگر امتناع تاثیر، عادى باشد، مشمول ادله وجوب امر و نهى خواهد بود. چنان که خواهیم گفت، بعدا میان امتناع عقلى و عادى خلط و اشتباه شده، یا نفى وجوب در صورت امتناع عقلى، به نفى در صورت امتناع عادى دگرگون شده است. مهم آن است که از عبارت شیخ در الاقتصاد اثبات شرط احتمال تاثیر به آن معنا که در شرائع و جواهر است، فهمیده نمىشود. مؤید این سخن، کلام حلبى در کافى است که مىنویسد:
«و اقتصرنا فی الایجاب على التجویز دون غلبة الظن بالتاثیر لان ادلة ایجاب الامر و النهی مطلقة غیر مشترطة بظن التاثیر و اثباته شرطا یقتضی اثبات ما لا دلیل علیه و یؤدی الى تقیید مطلق الوجوب بغیر حجة و ایضا فقد علمنا وجوب الجهاد مع قوة الظن بان المجاهد لا یؤمن و مع حصول العلم بذلک یبطل اعتبار الظن فی الوجوب. ان قیل: اذا کان الغرض بالامر و النهی حصول التاثیر فینبغی اذا غلب الظن بعدمه ان یقبحا لکون ذلک عبثا و لهذا یقبح منا الانکار على اهل الما ما یؤتونه فیه من اخذ الاعشار، قیل: المقصود فی هذا التکلیف مصلحة من وجب علیه و التاثیر تابع، فجاز وجوبه و ان علم انتفاء التاثیر کسائر المصالح، و بعد یحسن تکلیف من علم حاله سبحانه و علمنا او ظننا انه لا یختار ما کلفه ظاهرا و هو مانع من اعتبارهم وقوف الحسن على التاثیر، و ایضا فجهاد الکفار واجب مع الامکان و حصول العلم تارة و الظن اخرى بعدم تاثیره الایمان و اتفاق الکل على وجوب الانکار على ابیلهب مع العلم بانه لا یؤمن و على کثیر من الکفار المعلوم او المظنون کونهم ممن لا یختار الایمان و ذلک یبطل ما ظنوه، و اما اصحاب الماصر فانما قبح الانکار علیهم فى کثیر من الاحوال لحصول الخوف من ضررهم اواستهزائهم بالمنکر و ذلک قبیح یحصل عند الانکار، لولاه لم یحصل، و لا شبهة فیه...فواضح ان قبح الانکار علیهم انى انما کان للمفسدة لا لارتفاع الظن بالتاثیر;
در وجوب [امر و نهى] بسنده به صورت احتمال تاثیر مىکنیم، نه آنجا که گمان تاثیر رود، زیرا ادله وجوب امر و نهى مطلق مىباشد و مشروط به گمان تاثیر نشده است. اگر بخواهیم احتمال تاثیر را به صورت شرط اثبات کنیم، اثبات حکمى است که دلیل بر آن نمىباشد و منجر به تقیید مطلق وجوب مىشود، بىاینکه بر آن حجتى داشته باشیم. چنان که دانستیم جهاد واجب است، حتى اگر گمان قوى رود مجاهد، ایمن از ضرر نیست، پس حتى اگر بدانیم [ضرر هست] نمىتوانیم احتمال تاثیر را در وجوب معتبر بدانیم. گفتهاند: هدف از امر و نهى، براى تاثیر است. پس اگر گمان داشتیم تاثیر ندارد، امر و نهى قبیح و ناپسند است، زیرا در این صورت امر و نهى عبث و بیهوده است. از این رو بر ما روا نیستحاکمان عشار را به سبب گرفتن عشر و مالیات، نهى از منکر کنیم. (35)
در پاسخ این سخن گفتهاند: مقصود در مثل این تکلیف، مصلحت مکلفان است که امر و نهى بر آن واجب شده و تاثیر تابع و پیرو [تکلیف] است. در این صورت، وجوب عمل مانند دیگر مصالح است، گرچه دانسته شود امر و نهى تاثیر ندارد. نیز گرچه خدا عالم به حال مکلف باشد یا بدانیم و یا گمان کنیم وى تکلیف ظاهریش را [انجام نمىدهد و] انتخاب نمىکند، اما باز تکلیف وى نیکوست. با این وضع نمىتوان نیکو بودن تکلیف و عمل را منوط به تاثیر گذارى آن کرد، چنان که جهاد با کافران واجب است، چه امکان داشته باشد و بدانیم یا گمان کنیم تاثیر نخواهد داشت و اینان ایمان نخواهند آورد، افزون بر اینکه همگان اتفاق نظر دارند نهى ابولهب از منکر واجب است، حتى اگر بدانیم وى ایمان نمىآورد; نیز نهى بسیارى از کافران که معلوم استیا گمان مىرود اینان ایمان نیاورند!
با این حکم [وجوب امر و نهى حتى در صورت احتمال عدم تاثیر] حکم دیگر [و شرط تاثیر] که فقیهان بدان اعتقاد و گمان دارند، باطل است.
[اگر گفتهاند] عوارضگیران را نمىتوان نهى از منکر کرد و نهى، عملى نارواست، به دلیل ترس از ضرر رساندن ایشان یا تمسخر است، که در صورت نهى از منکر، پیش مىآید و اگر نهى نکنیم، ضرر یا استهزاى آنان وجود نخواهد داشت...در این صورت، آشکار است قبح نهى از منکر به سبب مفسده است، نه از آن رو که گمان تاثیر نمىدهیم!» (36)
از گفته حلبى، اثبات مراد و مقصود ما معلوم مىشود; یعنى نفى شرط احتمال تاثیر، به معنایى که از زمان محقق حلى تاکنون، در فقه متعارف شده است. در این صورت گریزى نیستبگوییم شرط احتمال تاثیر - که حلبى و شیخ طوسى و سید مرتضى از آن سخن گفتهاند - به معناى ناممکن بودن عقلى تاثیر است - که محل بحث ما نیست - اما در صورتى که به طور عادى ناممکن به شمار آید، مشمول وجوب امر و نهى است که مورد بحث مىباشد. در این صورت روشن مىشود شرط احتمال تاثیر، بدان معنا و تفسیر که [امر و نهى را] نفى کنیم، نه در فقه وارد شده و نه در فقه پیشینیان، بلکه امرى نو در فقه متاخران از زمان محقق حلى و پس از وى است.
2. از ظاهر ادله امر و نهى بر مىآید که این دو مطلوب نفسى بوده، تاثیر آنها به مثابه حکمت و ثمره است. در نتیجه ربط وجوب امر و نهى به تاثیر، به گونه علت و معلول، دلیلى ندارد. دست کم باید گفت: احتمال مطلوبیت نفسى، پذیرفتنى است، مانند مطلوبیت غیرى. از بررسى برخى نصوص امر و نهى که در پایان بحثبیان خواهیم کرد، روشن مىشود مطلوبیت نفسى تعین دارد.
نمىتوانیم بگوییم: با علم به انتفاى تاثیر، وجوب امر و نهى لغو و بیهوده بوده، لغویت مطلوب نفسى پیش مىآید، زیرا مطلوب نفسى، مثالهاى شرعى بسیار داشته، اهداف شرعى متعددى بر آن هست، از جمله آنچه حلبى اخیرا بیان کرد; یعنى حکم جهاد باکافران، با صرف نظر از انتظار تاثیر یا عدم آن بر کفار. از دیگر مثالهاى این مورد، فرمایش پیامبر است:
«افضل الجهاد کلمة حق عند سلطان جائر; برترین جهاد، سخن حق در برابر سلطان ستمگر است.»
از سلطان ستمگر انتظار تاثیر پذیرى نیست. اگر احتمال تاثیر پذیرى وى باشد سخن در برابر وى، برترین جهاد به شمار نمىآید; برترین جهاد، سخن گفتن با ستمگر در حال طغیان و گردنکشى است!
مهمترین هدف شرعى از امر مطلوب نفسى، اظهار عزت شریعت و والایى و برترى دین، نیز جلوگیرى از رواج منکر و تشویق بر پیروى از معروف و احیاى آن در جامعه است. گرچه امر و نهى مطلوب بوده، تاثیر آن و پیمودن راههاى دستیابى بر تاثیر، مطلوبى دیگر به شمار مىآید.
3. خداى بلند مرتبه به موسى و هارون مىفرماید:
«اذهبا الى فرعون انه طغى فقولا له قولا لینا لعله یتذکر او یخشى، قالا ربنا اننا نخاف ان یفرط علینا او ان یطغى، قال لا تخافا اننی معکما اسمع و ارى...; نزد فرعون بروید، زیرا طغیان کرده است و با او به آرامى سخن گویید، شاید متذکر شود یا از خدا بترسد. عرض کردند: بارالها! مىترسیم بیدرنگ بر ما ظلم کند یا بر کفر و سرکشى بیفزاید! خدا فرمود: نترسید که من با شمایم، مىشنوم و مىبینم.» (37)
خداى سبحان به پیامبرش دستور مىدهد: گرچه احتمال تاثیر نمىرود و خالى از ضرر و زیان نیست، اما فرعون را نهى از منکر کند. دستور خداوند دلالتبر شرط نبودن احتمال تاثیر است. «انه طغى; فرعون طغیان و سرکشى کرده» اوج معاندت و دشمنى با خداست، که مىفهماند [نهى از منکر فرعون] خالى از ضرر و زیان نیست، افزون بر اینکه طغیان همراه با ستم و آزار بىگناهان است، چه رسد به اذیت کردن مبارزان و مخالفان.
بخش «لا تخافا اننى معکما اسمع و ارى; نترسید که با شمایم و مىشنوم و مىبینم» رساترین بیان براى نفى شرط «عدم ضرر» [در نهى از منکر] است. خدا به موسى و هارون نفرمود: [براى نهى فرعون از منکر] بروید و احتمال سختى و آزار را بدهید و شرط نکنید ضرر و زیانى وجود نداشته باشد.
خدا به آن دو فرمود: «نترسید» ; یعنى از مقدمه نفسى ضرر - که ترس است - موسى و هارون را باز داشت، که رساترین بیان براى نفى شرط عدم ضرر در نهى از منکر است.
4. خداى متعال از قول لقمان مىفرماید:
«یا بنی اقم الصلاة و امر بالمعروف و انه عن المنکر و اصبر على ما اصابک ان ذلک من عزم الامور; اى فرزند عزیزم! نماز به پا دار و امر به معروف و نهى از منکر کن و بر آنچه به تو رسد، صبر کن که لازمه کارهاى ثابت و راسخ است.» (38)
آیه، امر به معروف و نهى از منکر را مطلق آورده، به حالتى خاص، مقید نکرده است. افزون بر این، بر امر به معروف، صبر بر مصایب و سختیهایى را که پیش مىآید، افزوده است. شیخ طوسى در تبیان در تفسیر این آیه مىگوید:
«و اصبر على ما اصابک من الناس فی الامر بالمعروف و النهی عن المنکر من المشقة و الاذى و فی ذلک دلالة على وجوب الامر بالمعروف و النهی عن المنکر و ان کان فیه بعض المشقة; اگر امر به معروف و نهى از منکر مىکنى، بر مشقات و اذیت و آزارى که از مردم به تو مىرسد، صبر داشته باش، که دلالت دارد: امر به معروف و نهى از منکر واجب است، گرچه سختى و مشقت داشته باشد. » (39)
طبرسى در مجمع البیان روایتى را در این باره از قول امام على (ع) آورده است. (40) راوندى در فقهالقرآن کوشیده ضرر مورد اشاره آیه را این گونه مقید کند:
«مثل سب عرض او ضرب لا یؤدی الى ضرر فی النفس عظیم او فی ماله او بغیره، لان کل ذلک مفسدة; مانند آبروریزى یا کتک و آسیبى که به ضررى بزرگ براى جان یا مال یا دیگر موارد بینجامد، زیرا تمامى اینها مفسده است [که مانع امر و نهى مىباشد]» . (41)
اما باید گفت آیه مطلق است و حتى ادعا مىشود در دنباله آیه، بخشى است که قید مذکور را نفى مىکند; یعنى: «ان ذلک من عزم الامور; صبر و شکیبایى لازمه کارهاى ثابت و راسخ است.»
کارهاى مهم، آبروریزى یا آسیب را در بر داشته، حتى ضرر بسیار را مىپذیرد و آیه، شکیبایى بر ضرر بسیار را لازمه انجام کارهاى بزرگ توصیف مىکند. با این وصف چگونه مىتوانیم بگوییم: ضرر و زیان بسیار، مفسده [و مانع از امر و نهى] است؟ !
5. فرمایش پیامبر (افضل الجهاد کلمة حق عند سلطان جائر) نزد تمامى مسلمانان شناخته شده، و معلوم است: اگر گفتن سخن حق، بى ضرر و خطر باشد و سلطان ستمگر آن را بپذیرد، برترین جهاد به شمار نمىآید!
روشن است جهاد از جهد گرفته و مشتق شده، در صورت پذیرش ستمگر، جهد و تلاشى نخواهد بود تا برترین جهاد شمرده شود.
سیاق کلام، گواه بر آن است که مقصود، اجبار جائر بر شنیدن سخن حق است، به رغم آنکه خوش نداشته و سر باز زند. نیز رویارویى با وى و گفتن سخن حق، تهدید و مجازات آمر و ناهى توسط ستمگر را در پى دارد. در این صورت حدیث دلالتبر وجوب امر و نهى داشته، بىآنکه شرطها [ى احتمال تاثیر و عدم ضرر] را معتبر بدانیم.
6. خواندهایم: العزة لله و لرسوله و للمؤمنین; عزت از آن خدا و پیامبر و مؤمنان است» (42) ، «اسلام برتر است و بر آن برترى نیست» (الاسلام یعلو و لا یعلى علیه) (43) ، «کلمه خداوند برتر است و کلمه کافران سفلى و پست است» . (44) مقتضاى همگى، آن است که سخن دین به گوش مردم برسد، چه موافق و مخالف، چه مؤمن و معاند و چه آماده پذیرش و دگرگونى یا مستکبر گردنکش. اگر معاندان براى ضرر رساندن به مؤمنان اقدام کردند، نباید هراسید [و دستبه اقدام و نهى از منکر نزد] .
دولتها و حکومتهایى که قانون مىنهند و در پى اجراى آن هستند، به سبب احتمال اقدام به اعمال خشونتبار توسط مجرمان، دست از اجراى قوانین بر نمىدارند. حکومتى که به این گونه احتمالات اهمیت مىدهد، شکستپذیر بوده، بر ضد خود، حکم به فنا و زوال نموده است. گرچه مدارا و در پى حکمتبودن، امرى مطلوب و پسندیده است، اما باید براى استوار و پا برجا کردن قانون باشد، نه اینکه به قانونشکنى و جلوگیرى از عمل به آن بینجامد.
امر به معروف و نهى از منکر، فریضهاى است که با عمل به آن، قانون اسلام در زندگى مسلمانان پذیرفته شده، اجراى دیگر فریضهها بسته به آن است. در این صورت چگونه مىتوان تصور کرد به سبب ترس از ضرر رساندن مجرمان مخالف این قانون، یا به خاطر عدم تاثیر پذیرى برخى مردمان، از تصمیم اجراى آن سر باز زد؟ !
7. گواه مطالب ذکر شده، موضع ابوذر غفارى در برابر کارهاى عثمان و والیانش در مورد زیاده روى در مصرف بیت المال است که امام على (ع) این موضع را تایید کرده، آن را پسندیده، در تایید و یارى ابوذر، سخنان والایى فرموده است. در این صورت اگر نهى از منکر، بدون آن دو شرط ادعا شده، قبیح و ناپسند باشد، چگونه مىتوان گفت امام آن را تایید کرده و پذیرفته است؟ !
استحباب امر و نهى
گاه گفته شده: با نبود این دو شرط [احتمال تاثیر و نبودن ضرر] وجوب امر و نهى ساقط شده، اما خوب بودن امر و نهى به معناى استحباب آن باقى است و عمل ابوذر مستحب و خوب بوده، اما واجب نمىباشد.
پاسخ: حسن و خوبى یک عمل، با قبح و مفسده قابل جمع نیست. اگر فرض کنیم عمل ابوذر، خوب و مستحب بوده، عکس آن، خالى از قبح و مفسده است که مىتواند کار نیکو و حسن را به هر دو معنا و مرتبهاش، واجب و مستحب، ساقط کند.
کردار ابوذر هر دو شرط را ندارد; پس عملى غیر نیکوست، چرا که در آن مفسده ضرر هست، و نهى از منکر بىآنکه احتمال تاثیر دهد، قبیح و ناپسند است. نتیجه آنکه نه واجب است و نه مستحب.
صاحب جواهر مىگوید:
«مؤمن آل فرعون و ابی ذر و غیرهما فی بعض المقامات فلامور خاصة لا یقاس علیها غیرها; کردار مؤمن آل فرعون و ابوذر و غیر این دو در برخى مواقع، به خاطر امورى، خاص اینان بوده، دیگران نمىتوانند به عملشان قیاس کنند.» (45)
وى بیان نمىکند چگونه این امور، خاص اشخاص مزبور بوده، دیگران نباید بدان تاسى و قیاس کنند! با وجود این ابهام، پاسخ صاحب جواهر ناتمام بوده، اصل آن است که بگوییم خصوصیت و ویژگى براى افراد نیست [که فقط برخى بتوانند امر و نهى کنند] .
8. آخرین دلیل آن است که اخیرا بدان اشاره کردیم; یعنى دلالتحدیث «لا ضرر و لا ضرار» بر وجوب امر به معروف و نهى از منکر، حتى اگر بدانیم ضررى به جان و مال مىرسد، چه رسد به اینکه صرف احتمال باشد، که مشهور در این حالت نفى وجوب کرده است، بر این اساس که قاعده نفى ضرر فقط بر احکام وجودى حکومت ندارد - چنان که مکتب نو اصولى امامیه مىگوید - بلکه احکام عدمى را نیز در بر مىگیرد.
میان اصولیون مشهور استشان قاعده نفى ضرر، نفى احکام ضررى است که حقیقتا وضع شده یا گمان مىرود از شارع صادر شده است. به استناد آنکه حدیث «لا ضرر» همسنگ حدیث «رفع عن امتى تسعة» (46) و نفى حرج است، و اقتضا دارد حکم ثابتشده به عمومات یا اطلاقات، بر داشته شود، چون مفاد این گونه دلایل، تنزیل موجود به منزله معدوم است. از این رو حدیث «لا ضرر» و مانند آن، که گویاى نفى است، مختص احکام وجودى مىشود. اگر از ظهور در اختصاص مزبور ابا شود، دست کم متیقن است. در این صورت وجهى براى استدلال به آن براى اثبات حکمى که نبودش موجب ضرر خواهد بود نیست. (47)
سخن گذشته، در مورد حدیث «رفع عن امتى تسعة...» و هرگونه حرج درست است، اما در مورد حدیث «لا ضرر» صحیح نمىباشد، زیرا بر دو حدیث گذشته مزیتى دارد که موجب تمایز شدن آن شده است، از آن رو که این فرمایش را پیامبر در نزاع شخصى انصارى با سمرة بن جندب فرمود. وى حتى با پیامبر، سر لجاجت و عناد داشت، چه رسد به آن انصارى.
و فردى دیندار نبود، تا تصور نماییم پیامبر این فرمایش را براى دفع حکمى شرعى فرمود که مورد گمان سمره بود. این حالتباعث مىشود نتوان گفتحدیث، احکام پندارى و حدسى را نفى کرده، احکام جدیدى را ثابت نمىکند.
با وجود این نکته، ثابت مىشود حدیث «لا ضرر» عام بوده، هر علتى را که منجر به ضرر و زیان شود در بر مىگیرد، چه مربوط به شریعتشود لذا حکم ضررى در آن نیست، و چه مربوط به طغیان و سرکشى مردم و ضرر رساندن به هم باشد، که شریعت آن را نپذیرفته، سعى در زدودن آن از اجتماع دارد، و راهکار آن اسبابى شرعى است که به نفى و دور کردن ضرر از جامعه مىانجامد. و از شمار این اسباب، امر به معروف و نهى از منکر است. در این صورت حدیث «لا ضرر» نه تنها احکام ضرر رسان را نفى مىکند، بلکه ثابت کننده احکامى که ریشه ضرر از جامعه را قطع مىکند، نیز مىباشد. دلیل ما در نظر گرفتن نکتهاى است که در داستان «سمره» وجود دارد; نیز مفاد نفى، عام بوده، در بر دارنده نهى تحریمى است; افزون بر دلیل اسباب شرعى که به قطع ریشه ضرر از جامعه مىانجامد. (48)
با تطبیق و پیاده کردن این نتیجه بر امر و نهى، مىتوان گفت: تمسک به قاعده «لاضرر» ممکن است، تا بتوان وجوب امر و نهى را ثابت کرد و از این راه، ریشه ضرر منکر بر جامعه را قطع کرد، چنان که مىتوان ثابت کرد اگر امر و نهى براى مؤمن ضررى داشته باشد، واجب نخواهد بود. در این صورت، ضرر جامعه و فرد تعارض خواهند داشت. حل تعارض به این است که اهم را بر مهم تقدیم داشته، ضرر بزرگتر را با زیان کوچکتر برطرف کنیم. سیره عقلایى که توسط شارع پذیرفته شده، چنین است.
شبهه و تردیدى نیست که دفع ضرر منکر و از دست رفتن معروف در جامعه، از دفع ضرر امر و نهى براى یک مؤمن، بهتر و اولى است، زیرا مورد نخست، ضرر نوعى بوده، شامل جامعه است و همگان را در بر مىگیرد، اما مورد دوم، زیانى شخصى و خاص مؤمن است.
موضوع نخستین ضرر، حرام بوده، ضرر موضوع دوم، مباح است. خردمندان برطرف کردن ضرر نخستین [ضرر نوعى] را مىستایند، چنان که تحمل و پذیرش ضرر دوم [زیان شخصى] را مىپذیرند.
با ذکر مطالب گفته شده، قاعده «لاضرر» دلیل بر وجوب امر و نهى است، گرچه ضرر و زیان داشته باشد.
امر به معروف و نهى از منکر، در دو دیدگاه
تاملى دقیق در تفاوت انقلاب و فرمایشها و مواضع امامحسین (ع) با آنچه میان فقیهان مشهور است و در امر و نهى، دو شرط [احتمال تاثیر و نبود ضرر را] مىکنند، ما را به این باور مىرساند که خاستگاه نظر امام (ع) در باره امر و نهى، دیدگاهى متفاوت با خاستگاه فتواى مشهور فقهى است. فریضه امر و نهى را مىتوان همخوان با هر یک از دو دیدگاه قرار داده، به دو نتیجه متفاوت رسید:
1. دیدگاه اجتماعى کامل و تمدن خیز، بدین اعتبار که: هر جامعه و تمدنى، خاستگاهى دارد. این خاستگاه در مفهوم اسلامى، یا باید «معروف» و نیکى باشد، که بنیان جامعه و تمدن اسلامى است، یا باید «منکر» و زشتى باشد که بنیان مشترک تمامى تمدنها و جوامع غیر اسلامى است. از این رو ناهمخوانى تمدن و جامعه اسلامى با غیر اسلامى، تضادى محورى و اساسى است زیرا هر یک بر پایه و بنیانى استوار شده که به شدت ناهمگون است. از این رو ظهور و نمود ا صلى از تمدنى که محور شرارت است در جامعه و تمدنى که محور خیر و نیکى است، به مثابه نبرد بیرون است که برترى تمدن نیک را تهدید مىکنند. در این حالت، واکنش طبیعى آن است که تمدن «نیک محور» تمامى توانش را به کار گرفته، همگى نیروهایش را براى دفع متجاوز، آرایش و سامان دهد، تا امنیت و حاکمیتخود را تضمین کند و ساختار داخلىاش را انسجام بخشد و در این راه هر ضرر احتمالى یا یقینى را به جان بخرد و در این موضعگیرى و تصمیم راهبردى، به فکر احتمال یا عدم احتمال تاثیر پذیرى متجاوز نباشد، گرچه در تاکتیک و روش بکوشد بزرگترین شکست را به متجاوز وارد آرد.
این دیدگاه کاملا منطبق با انقلاب امام حسین (ع) و فرمایشهاى ایشان در مورد امر به معروف و نهى از منکر است، چنان که با نصوص موجود در قرآن کریم و سنت نبوى و سخنان امامان (ع) در باره امر به معروف و نهى از منکر همخوان است. ما برجستهترین این فرمایشها را خواهیم گفت. در نتیجه همگون با حکم فقهى است که در صدد اثبات آن بنابر این دیدگاه اصیل بودیم; یعنى وجوب امر و نهى بىآنکه عدم ضرر و احتمال تاثیر را شرط بدانیم.
2. دیدگاه فردگرایانه که محدود گر است و به فرضیه امر و نهى از جنبه شخصى مىنگرد; گویا فرد مؤمن که امر به معروف و نهى از منکر مىکند، قربانى است که همه چیزش را به خاطر جامعه از دستخواهد داد. از این رو، دیدگاه دوم به یارى این فرد برخاسته، مىکوشد این فریضه کم ارزش را [البته به زعم خود!] از عهده مؤمن بردارد، بى آنکه خطر منکر و زشتى بر جامعه را فهمیده، ضرر بسیار آن را به پایه و بنیان معروف و نیکى جامعه درک نماید!
دیدگاه دوم، از نصوص امر به معروف ونهى از منکر، تشویق انجام این فریضه را - که نخستین دیدگاه (اجتماعى) درک مىنمود - نمىفهمد. در این صورت، طبیعى است راى و نظر خود را همخوان با برخى نصوص بیابد که مؤید آن است. از این رو دلایل تایید کننده را مستمسک قرار داده، آن را راى مشهور و عمده در این باره بداند، چنان که مىکوشد نصوص ا صلى و اصیل را - که مخالف خود مىداند - وا نهد یا نادیده بگیرد و یا توجیه و تاویل نماید و الگوى حسینى و کسانى که بر شیوه حسینىاند، مثل مؤمن آل فرعون و ابوذر غفارى را، در محاسبات و اعتبارهاى فقهى دخالت ندهد.
از این رو در باب امر و نهى که در کتابهاى حدیث و فقه آمده، فرمایشهاى امامحسین (ع) را نمىیابید.
تضعیف دیدگاه حسینى تا بدان جاست که در کمتر رساله عملى، فصل امر به معروف و نهى از منکر به چشم مىخورد و تدریس این فریضه در درسهاى خارج حوزوى، بسیار نادر است! در حالى که آموزش موضوعات دیگر گاه چندین سال، طول مىکشد!
دلیل این عملکرد، نقش و چیرگى دیدگاه فردگرایانه در باب امر و نهى است، زیرا فقیه خود را مسؤول پاسخگویى به فردى مىداند که از وى، حکم و وظیفه مکلف را مىپرسد، اما فقیه در برابر خود، جامعهاى را نمىیابد که جویاى وظیفهاش مىباشد، در حالى که در نظر نگرفتن جامعه، حالتى بس استثنایى است که نمىتوان فقه را بر آن بنا نهاد، زیرا شریعت، به فرد و جامعه، نگاهى برابر و تکامل بخش دارد و مىبایست فقه را بر این نگاه، بنیان کرد.
نصوص شرعى در امر به معروف و نهى از منکر
در پى، برخى از نصوص شرعى مىآید که در باره فریضه امر به معروف و نهى از منکر است. باید به میزان همخوانى این روایات با دیدگاه اجتماعى توجه داشت و دانست چقدر دور از دیدگاه فردگرایانه است. این احادیثبه شدت بر انجام معروف تشویق کرده، آن را پایه و بنیان جامعه اسلامى مىداند و «منکر» و زشتى را همچون متجاوزى بر مىشمرد که به تدریج و خزنده، به حیات مسلمانان آسیب مىزند.
این روایات، مطلق بوده، به شرط تاثیر و نبود مفسده و ضرر، اعتنا و التفاتى ندارد. نیز امر و نهى را مطلوب نفسى - و نه غیرى - بر مىشمرد.
امام رضا (ع) فرمود:
«لتامرن بالمعروف و لتنهن عن المنکر او لیستعملن علیکم شرارکم فیدعو خیارکم فلا یستجاب لهم; اگرامر به معروف و نهى از منکر نکنید، اشرار بر شما چیره مىشوند. در این حال حتى اگر نیکان دعا کنند، مستجاب نمىشود.» (49)
پیامبر (ص) فرمود:
«اذا امتی تواکلت الامر بالمعروف و النهی عن المنکر فلیاذنوا بوقاع من الله; اگر امتم، امر به معروف و نهى از منکر را بر عهده دیگران بگذارند [و خود شانه خالى کنند] منتظر بلا و مجازات الهى باشند.» (50)
امام على (ع) مىفرماید:
«اما بعد فانه انما هلک من کان قبلکم حیثما عملوا من المعاصی و لم ینههم الربانیون و الاحبار عن ذلک و انهم لما تمادوا فی المعاصی و لم ینههم الربانیون و الاحبار عن ذلک نزلتبهم العقوبات، فامروا بالمعروف و انهوا عن المنکر و اعلموا ان الامر بالمعروف و النهی عن المنکر لن یقربا اجلا و لن یقطعا رزقا...; کسانى که پیش از شما مىزیستند، هلاک و نابود شدند، زیرا به معاصى عمل مىنمودند، و عالمان ربانى و نیکان، آنان را از این کار باز نمىداشتند، وقتى پیوسته به معاصى و گناهان عمل کرده، علماى ربانى و نیکان، نهىشان نکردند، عقوبت و مجازات شدند. پس امر به معروف و نهى از منکر کنید و بدانید امر به معروف و نهى از منکر، نه اجلى را نزدیک کرده [وباعث کشتن مىشود] ونه هرگز رزق و روزى کسى را مىبرد.» (51)
امام صادق (ع) به پیروانش نوشت:
«لیعطفن ذوو السن منکم و النهى على ذوی الجهل و طلاب الرئاسة او لتصیبنکم لعنتى اجمعین; مىبایستبزرگسالان شما به دیگران توجه کرده، نادانان و ریاست طلبان را نهى از منکر کنند، و گرنه نفرینم به تمامى شما مىرسد!» (52)
و پیامبر (ص) فرمود:
«ان الله لیبغض المؤمن الضعیف الذی لا دین له فقیل: و ما المؤمن الضعیف الذی لا دین له؟ قال: الذی لا ینهى عن المنکر; خدا مؤمن ضعیف بى دین را دوست ندارد! پرسیدند: وى چه کسى است؟ فرمود: آن که نهى از منکر نمىکند.» (53)
نیز فرمود:
«لا تزال امتی بخیر ما امروا بالمعروف و نهوا عن المنکر و تعاونوا على البر و التقوى فاذا لم یفعلوا ذلک نزعت منهم البرکات و سلط بعضهم على بعض و لم یکن لهم ناصر فی الارض و لا فی السماء; اگر امتم، امر به معروف و نهى از منکر کنند و در نیکى و پارسایى، همدیگر را یارى نمایند، پیوسته در خیر و خوبى خواهند بود، اما اگر این کار را نکردند، برکت از آنان گرفته شده، برخى بر بعضى دیگر چیره خواهند شد. در این صورت نه در زمین و نه در آسمان، یار و یاورى نخواهند داشت.» (54)
امام باقر (ع) فرمود:
«یکون فی آخر الزمان قوم یتبع فیهم قوم مراؤون یتقرؤون و یتنسکون حدثاء سفهاء لا یوجبون امرا بمعروف و لا نهیا عن منکر الا اذا امنوا الضرر یطلبون لانفسهم الرخص و المعاذیر، یتبعون زلات العلماء و فساد عملهم، یقبلون على الصلاة و الصیام و ما لا یکلفهم فی نفسهم و لا مال، و لو اضرت الصلاة بسائر ما یعملون باموالهم و ابدانهم لرفضوها کما رفضوا اسمى الفرائض و اشرفها، ان الامر بالمعروف و النهی عن المنکر فریضة عظیمة بها تقام الفرائض، هنالک یتم غضب الله عزوجل علیهم فیعمهم بعقابه فیهلک الابرار فی دار الفجار و الصغار فی دار الکبار. ان الامر بالمعروف و النهی عن المنکر سبیل الانبیاء و منهاج الصلحاء، فریضة عظیمة بها تقام الفرائض و تامن المذاهب و تحل المکاسب و ترد المظالم و تعمر الارض و ینتصف من الاعداء و یستقیم الامر، فانکروا بقلوبکم و الفظوا بالسنتکم و صکوا بها جباههم و لا تخافوا فی الله لومة لائم فان اتعظوا و الى الحق رجعوا، فلا سبیل علیهم، انما السبیل على الذین یظلمون الناس و یبغون فی الارض بغیر الحق، اولئک لهم عذاب عظیم، هنالک فجاهدوا بابدانکم و ابغضوهم بقلوبکم غیر طالبین...حتى یفیئوا الى امرالله، قال: و اوصى الله عزوجل الى شعیب النبی (ع) : انی معذب من قومک مائة الف، اربعین الفا من شرارهم و ستین الفا من خیارهم! فقال ( علیه السلام) : یا رب هؤلاء الاشرار، فما بال الاخبار؟ فاوحى الله عزوجل الیه: داهنوا اهل المعاصی و لم یغضبوا لغضبی;
در آخر الزمان مردمانى خواهند بود که ریا کاران پیرو آنانند. اینان به زبان [و نه در عمل، قرآن] قرائت کرده، راه بدعتگزاران نادان را خواهند پیمود. امر به معروف و نهى از منکر را واجب نمىدانند مگر اینکه ایمن از ضرر و زیان باشند و براى خود، عذر و بهانه مىتراشند و دنباله رو لغزشهاى علما و کردار فاسدشان هستند. نماز و روزه و هر چه را براى جان و مالشان ضرر نداشته باشد، به جا مىآورند، اما اگر نماز و دیگر کارها، براى مال و جانشان ضررى داشته باشد، از آن شانه خالى مىکنند، چنان که از والاترین و بزرگترین وظیفه سرباز مىزنند (55) ; یعنى امر به معروف و نهى از منکر، که فریضهاى عظیم است و انجام دیگر تکالیف منوط به آن است.
خشم و غضب خداى عزوجل در این هنگام [که امر و نهى را ترک کنند] ظاهر شده، همگى را مجازات خواهد کرد. در نتیجه نیکان به همراه فاجران، و خردسالان همراه بزرگسالان هلاک و نابود خواهند شد. امر به معروف و نهى از منکر، راه پیامبران و شیوه صالحان است و فریضهاى عظیم مىباشد که انجام واجبات دیگر بسته به آن است. با امر و نهى، راهها امنیت داشته، کار و کسب رونق مىگیرد و ظلم برطرف گردیده، زمین آباد مىشود و حق از دشمنان ستانده مىشود و کارها استوار و پابرجا مىگردد. پس با دل و زبان، نهى از منکر کنید وآن را بر پیشانى دشمنان بزنید و در راه خدا از سرزنش ملامتگران نهراسید.
اگر [امر و نهىتان را] پذیرفتند و به راه حق برگشتند، راهى بر آنان نیست. راهبر کسانى است که به مردم ستم مىکنند و به ناحق در زمین، ظلم و جور مىنمایند. براى اینان عذاب و مجازات بزرگى هست.
در این حال، با جسمتان در راه خدا جهاد کنید و بىآنکه بدانان گرایشى داشته باشید، در دل با آنان دشمن باشید...تاوقتى که به راه خدا باز آیید. خداوندعز وجل به شعیب پیامبر وحى کرد: من صد هزار نفر از قومت را عذاب مىکنم; چهل هزار از اشرار و شصت هزار از نیکانش را! شعیب عرض کرد: اشرار به جاى خود، اما چرا نیکان؟ ! خداى عزوجل بدو فرمود: زیرا با معصیتکاران مبارزه نکرده، به خاطر خشم من بر گناهکاران، بر اینان سخت نگرفتند.» (56)
امام على (ع) فرمود:
«من ترک انکار المنکر بقلبه و لسانه و یده فهو میتبین الاحیاء; آنکه به دل یا زبان و یا عمل، نهى از منکر نکند، مردهاى میان زندگان است.» (57)
پىنوشتها:
1) مقتل الحسین، عبدالرزاق مقرم، ص156، چ قم.
2) همان، ص218.
3) همان، ص232.
4) همان، ص155.
5) همان، ص248.
6) همان، ص225.
7) همان، ص226.
8) موسوعة الینابیع الفقهیه، ج9، ص42.
9) الاقتصاد، ص149، چ قیام - قم.
10) موسوعة الینابیع، ج9، ص165.
11) همان، ص189.
12) همان، ص219.
13) همان، ص268.
14) همان، ص275.
15) مسالک الافهام، ج3، ص102.
16) مجمع الفائده، ج7، ص536، چ جامعه مدرسین قم.
17) جواهر الکلام، ج7، ص680، چ دارالمورخ العربى.
18) تحریرالوسیله، ج1، ص467، چ اسماعیلیان - قم.
19) وسائل، ج16، ص127، چ مؤسسه آل البیت.
20) تنقیح المقال، ج3، ص212.
21) جواهر الکلام، ج7، ص680، چ دارالمؤرخ.
22) ینابیع الفقهیه، ج9، ص14.
23) همان، ص42.
24) الاقتصاد، ص149.
25) ینابیع الفقهیه، ج9، ص106.
26) همان، ص165.
27) همان، ص189.
28) همان، ص219.
29) همان، ص268.
30) همان، ص275.
31) همان، ج3، ص232.
32) الاقتصاد، ص149.
33) وسائل، ج16، ص129، باب 2 از ابواب امر و نهى، ح8.
34) همان، ص127، ح3; جواهر الکلام، ج7، ص682.
35) قال رسول الله (ص) : «على العشار فى کل یوم و لیلة لعنة الله و الملائکة و الناس اجمعین.» (وسائل، ج23، ص225، چ آلالبیت) .
36) موسوعة الینابیع الفقهیة، ج9، ص43 - 44.
37) طه (58) ، آیه 43 - 46.
38) لقمان (59) ، آیه 17.
39) تبیان، ج8، ص279، چ قم.
40) مجمع البیان، ج8، ص319، چ صیدا.
41) الینابیع الفقهیة، ج9، ص135.
42) منافقون، آیه8.
43) وسایل، ج26، ص15.
44) توبه، آیه 40.
45) جواهر، ج7، ص683.
46) وسائل، ج15، ص319; خطال، ص417.
47) منتهى الدرایه، ج6، ص630، 631.
48) آیةالله سیستانى در رساله قاعده لا ضررى که نوشته، مىنویسد: این قاعده براى اثبات احکامى که مانع ضرر است، مفید مىباشد، زیرا فرمایش پیامبر (لاضرر) احکام مضر را نفى مىکند و قسمت دوم (لا ضرار) سببى شرعى براى نفى اضرار به غیر است. آیةالله سیستانى تفصیلات وافى دیگرى در آنجا بیان مىکند (ر.ک: ص151 - 134) و این وجه دیگرى است که مقصد ما را اثبات مىکند.
49) وسائل، ج16، ص118.
50) همان.
51) همان، ص120.
52) همان.
53) همان، ص123.
54) همان.
55) بسیار مناسب است اشاره کنیم: صاحب جواهر فرمایش امام باقر (ع) را ویژه گروهى با اوصاف خاص دانسته است (ج7، ص683) . نیز صاحب وسائل سخن امام را به وجوه ضعیفى تاویل برده، که نتیجه دیدگاه فردگرایانه است (ج16، ص129) . روشن است انگیزه و نیازى بدین تاویلات نیست و حدیث تماما همخوان با دیدگاه اجتماع گرایانه است.
56) کافى، ج5، ص55 - 56، چ دارالکتب الاسلامیه.
57) وسائل، ج16، ص132.