جایگاه تکلیف الهى و بیعت در قیام امام حسین علیه السلام (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
امام حسین (ع) در مواردى قیام خود را مستند به نص و تکلیف الهى و گاهى آن را مستند به دعوت مردم کوفه دانسته است.
سؤال اصلى این مقاله این است که کدام یک از این دو عامل ، تاثیر ا صلى را در قیام عاشورا داشته به گونهاى که با انتفاء آن اصل قیام منتفى مىشده است؟
نویسنده محترم براى پاسخ به این پرسش ابتدا نامههاى مردم کوفه به امام حسین (ع) و جواب آن حضرت به ایشان را بررسى کرده سپس به بحث درباره تاثیر نص در قیام امام (ع) پرداخته است و در پایان با جمع بین ادله موجود به این نتیجه مىرسد که بدون تردید علت ا صلى قیام آن حضرت امر به معروف و نهى از منکر بوده است اما دعوت و بیعت مردم کوفه حداکثر اثرى که داشته اتمام حجتبر آن حضرت بوده است که در ادامه نهضتخود به سوى آنان حرکت کند و از یارى آنان براى تحقق اهداف الهى خود بهرهمند گردد و نیز رهبرى و هدایت کسانى را بر عهده گیرد که مصرانه خواستار آمدن امام بوده و خود را نیازمند رهبرى ایشان مىدانستند. افزون بر این، از کلمات و سیره آن حضرت، همچون امیرالمؤمنین (ع) و امام حسن (ع) استفاده مىشود که امام (ع) حکومت کردن بر مردم از طریق قهر و غلبه را صحیح نمىدانستند.
سؤال ا صلى مقاله حاضر این است که هر یک از نص و دعوت مردم کوفه از امام حسین (ع) و بیعت آنان با نماینده آن حضرت، چه نقشى در قیام امام (ع) داشته است؟ به عبارت دیگر کدام یک از این دو عامل، تاثیر ا صلى را در قیام عاشورا داشته به گونهاى که با انتفاء آن، اصل قیام منتفى مىشده است؟
منظور از «نص» در سؤال فوق آیات یا روایاتى است که امام حسین (ع) را به سوى قیام علیه حکومتیزید فرا مىخواند و آن حضرت را مکلف به این کار مىنمود، چنان که امام (ع) در مواردى قیام خود را مستند به نص نموده است، مانند آنجا که مىفرماید: «انماخرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و اسیر بسیرة جدى و ابى على بن ابىطالب...» (1)
نص مورد استناد امام (ع) در اینجا همان امر به معروف و نهى از منکر است که به عنوان یک واجب شرعى متخذ از آیات و روایات بر عهده هر مسلمانى نهاده شده است.
از سوى دیگر امام حسین (ع) گاهى حرکتخود را مستند به دعوت مردم کوفه دانسته است چنان که در پاسخ نامههاى آنان مسلم بن عقیل را به عنوان نماینده خود به سوى آنها فرستاده و در نامهاى که همراه وى ارسال داشته مرقوم فرموده است:
«... فان کتب انه قد اجتمع راى ملاکم و ذوى الفضل و الحجى منکم على مثل ما قدم على به رسلکم و قرات فى کتبکم اقدم علیکم وشیکا ان شاءالله...; (2) و اگر مسلم براى من بنویسد که نظر بزرگان و صاحبان عقل و درایت از میان شما همان است که فرستادگانتان گفتهاند و در نامه هایتان خواندهام پس به سرعتبه سوى شما خواهم آمد انشاءالله...»
براى پاسخ به سؤال مورد بحثباید ابتدا نامههاى را که مردم کوفه براى امام حسین (ع) فرستاده وجواب آن حضرت به ایشان را بررسى کنیم و سپس به بحث درباره تاثیر نص در قیام امام (ع) بپردازیم و در پایان جمع بین دلایل موجود و نتیجهگیرى نهایى را ارائه نمائیم.
1. تاثیر دعوت مردم کوفه در قیام امام حسین (ع)
1. اولین نامهاى که شیعیان کوفه بعد از شهادت امام حسن (ع) براى امام حسین (ع) فرستادند چنین بود:
«بسم الله الرحمن الرحیم للحسین بن على من شیعته و شیعة ابیه امیرالمؤمنین سلام علیک فانا نحمد الیک الله الذى لا اله الاهو اما بعد، فقد بلغنا وفاة الحسن بن على علیه السلام یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعثحیا ...ما اعظم ما اصیب به هذه الامة عامة و انت و هذه الشیعة خاصة بهلاک ابن الوحى و ابن بنت النبى... و نحن شیعتک المصابة بمصیبتک، المحزونة بحزنک، المسرورة بسرورک، السائرة بسیرتک، المنتظرة لامرک، شرح الله صدرک و رفع ذکرک و اعظم اجرک و غفر ذنبک و رد علیک حقک.» (3)
در این نامه به صراحتسخنى از قیام و دعوت به قیام مطرح نشده بلکه بیشتر به تسلیتبه امام حسین (ع) به جهتشهادت برادر بزرگوارشان و مصیبتى که از این ناحیه بر امت اسلامى و خصوصا بر شیعیان وارد شده پرداخته است و در پایان، نویسندگان نامه خود را درغم امام حسین علیه السلام شریک دانسته و در حزن وسرور و خط مشى، خویش را تابع آن حضرت شمردهاند.
دو نکته در این نامه قابل توجه است:
اول اینکه: فرستندگان نامه خود را تابع امام حسین (ع و در انتظار امر آن حضرت دانستهاند. این تعبیر «السائرة بسیرتک، المنتظرة لامرک» به طور تلویحى اشاره به این دارد که آنان منتظر موضعگیرى جدیدى از سوى امام (ع) هستند که الزاما موضعى مخالف با حکومت مىباشد زیرا موضعى که تا آن زمان از سوى امام حسن (ع) و به تبعیت ایشان توسط امام حسین (ع) دنبال مىشد عدم مخالفت جدى با حکومت و پذیرش و التزام به مفاد صلحنامهاى بود که با معاویه منعقد شده بود. آخرین جمله نامه «رد علیک حقک» (خداوند حق تو یعنى حکومت و فرمانروایى بر مسلمین را به تو برگرداند) تاکیدى بر همین نکته است.
دوم اینکه: از عبارات پایانى نامه فهمیده مىشود که لااقل بعضى از نویسندگان آن نسبتبه موقف امام حسن (ع) در برابر حکومت معاویه چندان رضایتى نداشتند. تعبیر «المنتظرة لامرک» نشان دهنده آن است که آنان منتظر موقفى از امام حسین (ع) در برابر حکومت معاویه بودند که با موقف امام حسن (ع) مغایر باشد و الا آوردن این تعبیر چندان صحیح نخواهد بود مگر اینکه منظور نویسندگان آن بوده باشد که ما منتظر صدور هرگونه فرمانى از سوى تو هستیم; اعم از اینکه این فرمان ارائه خط مشى جدیدى در برابر حکومتباشد و یا ادامه همان خط مشى سابق که امام حسن (ع) ترسیم فرموده بود. البته این برداشت تا اندازهاى با ظاهر عبارات نامه، سازگار به نظر نمىرسد.
2. نامه دیگرى که شیعیان کوفه در همان ایام براى امام حسین (ع) فرستادند توسط جعدة بن هبیرة نوشته شد و صریحا از قیام علیه حکومت معاویه و آمادگى شیعیان براى شهادت در این راه سخن مىگفت:
«اما بعد، فان من قبلنا من شیعتک متطلقة انفسهم الیک لا یعدلون بک احدا و قد کانوا عرفوا راى الحسن اخیک فى دفع الحرب و عرفوک باللین لاولیائک و الغلظة على اعدائک و الشدة فى امر الله فان کنت تحب ان تطلب هذا الامر فاقدم علینا فقد وطنا انفسنا على الموت معک.» (4)
در اولین نامه سخنى از دعوت امام حسین (ع) توسط مردم کوفه به میان نیامده بود ولى در این نامه، فرستندگان آن به صراحت امام (ع) را براى به دست گرفتن حکومتبه سوى خود دعوت کردهاند چراکه منظور از «هذا الامر» ، همان امر حکومت و فرمانروایى بر مسلمین است و افزودهاند که ما در این راه تاپاى جان ایستادهایم.
از سوى دیگر نارضایتى نگارندگان نامه نسبتبه موضعگیرى امام حسن (ع) در برابر حکومت معاویه که از نامه پیشین نیز به گونهاى فهمیده مىشد در این نامه به طور واضحترى قابل برداشت است، لذا ایجاب مىکند که امام حسین (ع) دیدگاه خود را به وضوح در پاسخ نامه بیان فرماید، از این رو حضرت در جواب آن چنین نوشت:
«اما اخى فارجو ان یکون الله وفقه و سدده فیما یاتى و اما انا فلیس راى الیوم ذاک فالصقوا رحمکم الله بالارض و اکمنوا فى البیوت و احترسوا من الظنة مادام معاویة حیا فان یحدث الله به حدثا و انا حى کتبت الیکم برایى» . (5)
بدین ترتیب امام حسین از یک طرف عملکرد برادر بزرگوار خود، امام حسن (ع) را مورد تایید قرار مىدهد و خود نیز همان خط مشى را در پیش مىگیرد زیرا تغییرى در اوضاع سیاسى جهان اسلام حادث نشده تا موجب تغییر استراتژى امام (ع) گردد و از آنجا که استراتژى پیشین توسط یک امام معصوم تعیین شده بود پس على القاعده با ثبات اوضاع مىباید همان استراتژى ادامه یابد چرا که بین ائمه معصومین هیچ اختلافى نیست و همه آنان نور واحدند. و از طرف دیگر از شیعیان مىخواهد که خود را براى یک قیام احتمالى پس از مرگ معاویه آماده سازند و چنین نپندارند که دستور فعلى به عدم تحرک علیه حکومتیک دستور همیشگى استبلکه یک دستور مقطعى بوده و ناشى از شرایط خاص آن زمان و انعقاد صلحنامه با معاویه مىباشد، پس باید منتظر شد که پس از مرگ معاویه، حکومت چگونه عمل خواهد کرد؟ آیا مطابق عهدنامه فرمانروایى مسلمین را به امام حسین (ع) خواهد سپرد یا عهدنامه را زیر پا گذاشته و شخصى از بنىامیه را جانشین معاویه خواهد نمود.
پس در هر حال باید انتظار کشید که پس از مرگ معاویه چه اتفاقى مىافتد تا امام (ع) دستور لازم را به مردم ابلاغ نماید و به تعبیر خود آن حضرت: «..فان یحدث الله به حدثا و انا حى کتبت الیکم برایى» .
3. اخبار تاریخى متعددى وجود دارد که نشان دهنده ارتباط مستمر اهل کوفه با امام حسین (ع) مىباشد به گونهاى که در برخى موارد، هیاتهایى را به سوى آن حضرت مىفرستادند تا دیدگاه ایشان را در خصوص مورد مزبور بدانند و کسب تکلیف نمایند. اینها گواه بر آن است که اهل کوفه، امام حسین (ع) را به عنوان رهبر واجبالاطاعه خود قبول داشتند. (6) یکى از این هیاتها بعد از شهادت حجربن عدى و یارانش به نزد امام حسین (ع) آمدند. حضرت از شنیدن خبر مزبور بسیار ناراحتشد. گزارش این ملاقات به اطلاع والى مدینه مروان بن حکم رسید، او نیز نامهاى براى معاویه نوشت و از وى کسب تکلیف کرد:
«ان رجالا من اهل العراق قدموا على الحسین بن على و هم مقیمون عنده یختلفون الیه فاکتب الى بالذىترى» . (7)
معاویه در جواب مروان، او را از تعرض به امام حسین (ع) باز داشت و عمل آن حضرت را موجب نقض مفاد صلحنامه ندانست ودر عین حال نامهاى نیز براى امام (ع) نوشت و لزوم پاىبندى به صلحنامه را به ایشان یادآورى کرد و ضمنا تهدید نمود که اگر علیه من کید نمایى من هم با تو کید خواهم کرد. (8)
امام حسین (ع) در پاسخ معاویه فرمود:
«ما ارید حربک و لا الخلاف علیک; من اراده جنگ و مخالفتبا تو را ندارم.» (9)
بعضى از تواریخ، پاسخ امام (ع) را با تفصیل بیشترى نقل کردهاند و آوردهاند که امام (ع) پس از عبارت فوق اضافه نمود که: براى خود در پیشگاه خداوند عذرى در ترک جهاد با تو نمىبینم و فتنهاى را بزرگتر از فرمانروایى تو براین امت نمىدانم:
«... و ما اظن لى عندالله عذرا فى ترک جهادک و ما اعلم فتنة اعظم من ولایتک امر هذه الامة» . (10)
مطابق این نقل امام حسین (ع) ضمن تاکید بر این نکته که پیمان صلح با معاویه را نقض نکرده و اراده جنگ باوى را ندارد به او گوشزد مىکند که وى را صالح براى خلافتبر مسلمین نمىداند و اگر در مقابل او سکوت کرده و به جنگ با وى بر نخاسته به دلیل شرایط خاص موجود در آن زمان است و در واقع وظیفه اولى خود را در برابر معاویه جهاد با او مىداند چرا که فرمانروایى وى بر مسلمین را بزرگترین فتنه و مصیبت مىشمارد اما از آنجا که جهاد با معاویه در آن زمان به دلیل وجود سیاستهاى حیله گرانه معاویه و چهره کاذبى که او از خود به مردم نشان داده بود، به نتیجه مطلوب نمىرسید و موجب ریختن خون تعداد کثیرى از شیعیان و تضعیف بیش از پیش موقعیت آنان در جامعه مىگردید و علاوه بر اینها صلحنامهاى که بین امام حسن (ع) و معاویه به امضا رسیده بود هنوز به طور جدى توسط معاویه نقض نشده بود، لذا امام حسین (ع) به عنوان حکم ثانوى وظیفه خود را عدم اقدام به جنگ با معاویه مىدید.
4. دیگر از نامههاى که اهل کوفه براى امام حسین (ع) فرستاده، وى را به قیام علیه حکومت معاویه فرا خواندند زمانى بود که معاویه بر خلاف مفاد صریح صلحنامه که خلافتبر مسلمین را پس از معاویه، حق امام حسن (ع) و در صورت رحلت وى حق امام حسین (ع) مىدانست، اقدام به بیعت گرفتن از مردم براى یزید کرد.
امام حسین (ع) به این نامهها جواب مثبت نداد و دعوت آنان را براى قیام علیه حکومت نپذیرفت. گروهى از اهل کوفه به نزد محمد بن حنفیه رفتند و از او خواستند که با آنان بر ضد معاویه قیام کند، او نیز نپذیرفت و به نزد امام حسین (ع) آمده مطلب را با ایشان در میان گذاشت. حضرت در جواب برادرش فرمود:
«ان القوم انما یریدون ان یاکلوا بنا و یستطیلوا بنا و یستنبطوا دماء الناس و دماء نا» (11)
اگر این نقل تاریخى، صحیح باشد نشانگر آن است که مردمى که آن حضرت را به قیام دعوت مىکردند نه هدف خدا پسندانهاى داشتند و نه درک درستى از موقعیت امام حسین (ع) به عنوان رهبر و امام امت، بلکه به دنبال تامین منافع خود بودند و چنان که امام (ع) فرمود: «ان القوم یریدون ان یاکلوا بنا....» همچنین براى آنان فرقى نمىکرد که رهبرى این قیام با امام حسین (ع) باشد یا با دیگرى و لذا پس از آن که امام (ع) به آنان جواب منفى داد به نزد محمد بن حنفیه رفتند در حالى که بدون شک در مدت حکومت على (ع) در کوفه متوجه جلالت قدر امام حسین (ع) و موقعیت ایشان در نزد امیرالمؤمنین (ع) و شایستگى آن حضرت براى امامتشده بودند.
این عوامل باعثشد که امام حسین (ع) به دعوت آنان پاسخ مثبت ندهد ولى در عین حال آنها را از اصل قیام مایوس نکرد و شاید این تعبیر که به دنبال نقل تاریخى فوق آمده استبه همین معنا باشد که:
«... فاقام الحسین على ما هو علیه من الهموم مرة یرید ان یسیر الیهم و مرة یجمع الاقامة عنهم» . (12)
اگر این نقل، صحیح باشد نشان مىدهد که امام حسین (ع) از یک طرف، از اوضاع پیش آمده ناراحت و غمگین بودند و از طرف دیگر سعى داشتند که آمادگى مردم را براى قیام علیه حکومتحفظ نمایند لذا گاهى اراده حرکتبه سوى آنان مىکردند و گاهى از این کار خوددارى مىنمودند. همچنین احتمال دارد که امام (ع) در میان دعوت کنندگان، افرادى را مىشناختند که در گفتار خود صادق بودند و به این وسیله مىخواستند آنان را ناامید نکنند و از قیام علیه حکومت اموى دلسرد ننمایند.
5. پس از هلاکت معاویه، شیعیان کوفه در منزل سلیمان بن صرد جمع شدند و حمد خداوند را در برابر مرگ معاویه به جا آوردند. آنگاه سلیمان در ضمن سخنانى به آنان گفت: امام حسین (ع) از بیعتبا یزید خوددارى کرده و به سوى مکه خارج شده است. شما شیعیان او و پدرش هستید، اگر مىدانید که او را یارى خواهید نمود و با دشمنش جهاد خواهید کرد برایش نامه بنویسید و او را به سوى خود دعوت کنید ولى اگر از ضعف و سستى خود مىترسید، آن حضرت را با سخنان خود فریب ندهید. همگى گفتند ما با دشمن امام (ع) مى جنگیم و جانمان را در راهش فدا مىکنیم. (13)
به دنبال این سخنان بود که اجتماع کنندگان در منزل سلیمان براى امام حسین (ع) نامهاى نوشتند و در صدر نامه، نام کسانى را ذکر کردند که از سران شیعه در کوفه و از اشخاص مورد اعتماد بودند; یعنى سلیمان بن صرد، مسیب بن نجبه، رفاعة بن شداد و حبیب بن مظاهر. در این نامه پس از حمد خداوند و سپاسگزارى از او در برابر هلاکت معاویه که خلافت را غصب کرده و بدون رضاى امتبر آنان مسلط شده بود و بزرگان و شایستگان امت اسلامى را به شهادت رسانده و اشرار را زنده نگاه داشته و بیت المال را در اختیار ظالمان و مترفین قرار داده بود، چنین نوشته شد:
«... و انه لیس علینا امام فاقبل لعل الله یجمعنا بک على الحق و النعمان بن بشیر فى قصر الامارة لسنا نجتمع معه فى جمعة و لا نخرج معه الى عید و لو قد بلغنا انک قد اقبلت الینا اخرجناه حتى نلحقه بالشام ان شاءالله و السلام و رحمة الله علیک» . (14)
در بعضى از مصادر تاریخى آمده است که دیگران نیز مطالبى نوشتند و همراه این نامه فرستادند به گونهاى که مجموع آنها در حدود یکصد و پنجاه صفحه شد. (15)
کسى که این قضیه را روایت کرده استیعنى محمد بن بشر همدانى، که خود یکى از شیعیان کوفه و شرکت کنندگان در اجتماع منزل سلیمان بن صرد مىباشد، اضافه مىکند که نامه مزبور را همراه عبدالله بن سبع همدانى و عبدالله بن وال فرستادیم. آنها با سرعتحرکت کردند و پس از گذشت ده روز از ماه رمضان در مکه به خدمت امام حسین (ع) رسیدند.
6. محمد بن بشر همدانى مىگوید: سپس دو روز صبر کردیم و آنگاه قیس بن مسهر صیداوى و عبدالرحمن بن عبدالله ابن الکون الارجحى و عمارة بن عبید سلولى را به سوى حضرت حسین (ع) روانه کردیم. آنان در حدود پنجاه و سه نامه را همراه خود بردند; نامههایى که هر یک از سوى یک نفر یا دو نفر یا چهار نفر بود. (16)
7. محمد بن بشر همدانى اضافه مىکند: پس از آن، دو روز دیگر نیز صبر کردیم و آنگاه هانىبنهانى و سبیعى و سعید بن عبدالله حنفى را با نامهاى به این مضمون به سوى امام حسین (ع) فرستادیم:
«بسم الله الرحمن الرحیم، لحسین بن على من شیعته من المؤمنین و المسلمین، اما بعد فحیهلا فان الناس ینتظرونک و لا راى لهم فى غیرک فالعجل العجل و السلام علیک.» (17)
8. این نامهها به اندازهاى تکرار شد که به نوشته ابن طاوس در کتاب لهوف گاهى در یک روز ششصد نامه به دست امام حسین (ع) مىرسید و در مجموع حدود دوازده هزار نامه در نزد حضرت جمع شد و مع ذلک حضرت اقدام به جواب نمىنمود.
اگر چه نامههاى مردم کوفه عبارات مختلفى داشت ولى تمامى آنها در این مضمون مشترک بودند که حضرت را به سوى قیام علیه حکومتیزید فرا خوانده و به وى وعده همکارى و از خودگذشتگى داده بودند.
در بعضى از نامهها آمده بود که ما به همراه صد هزار شمشیر با تو هستیم و از آن حضرت خواسته شده بود که در آمدن به سوى آنان تاخیر ننماید:
«انا معک و معنا مائة الف سیف» ، (18)
«عجل القدوم یابن رسول الله فان لک بالکوفة مائة الف سیف فلاتتاخر» . (19)
در بعضى از کتابهاى تاریخى تعداد افرادى که آمادگى خود را براى یارى امام حسین (ع) اعلام کرده بودند بیش از این نیز گفته شده به گونهاى که تا یکصد و چهل هزار نفر نیز ذکر کردهاند، (20) اما حتى اگر این عدد مبالغهآمیز باشد یک مطلب، مسلم است و آن وجود اکثریت قاطع و بسیار عظیمى از مردم کوفه است که براى جهاد علیه حکومت اموى در رکاب آن حضرت اعلام آمادگى کرده بودند.
آیا به راستى صحیح بود که امام حسین (ع) در برابر این اکثریت عظیم و درخواستهاى مکرر آنان و نامههاى فراوانشان سکوت کند و به سابقه آنها استناد نماید که درعهد امیرالمؤمنین (ع) و امام حسن (ع) یاران وفادارى نبودند و آن دو امام معصوم را در برابر دشمن تنها گذاشتند؟ آیا با وجود این نامهها و تقاضاها و اعلام آمادگىها این احتمال تقویت نمىشد که مردم کوفه به اشتباهات و تقصیرهاى گذشته خود پى بردهاند و اکنون قصد جبران آنها را دارند؟
آیا بدین وسیله حجتبر امام حسین (ع) تمام نمىشد که براى قیام علیه حکومتیاورانى دارد؟
امام حسین (ع) پس از رسیدن این نامهها و اطلاعاتى که آورندگان آنها به طور شفاهى در اختیار آن حضرت مىگذاشتند خود به سوى آنان حرکت نکرد بلکه براى احراز صدق ادعاى آنان برادر و پسر عمو و فرد مورد اعتماد خویش، یعنى مسلم بن عقیل را به سوى آنها فرستاد و نامهاى به اهل کوفه نوشت که: به تمام آنچه در نامههاى خود نوشتهاید پى بردم و سخن اکثریتشما را دریافتم که گفتهاید ما امام و پیشوایى نداریم به سوى ما حرکت کن تا خداوند به وسیله تو ما را بر حق و هدایت جمع کند:
«... و قد بعثت الیکم اخى و ابنعمى و ثقتى من اهل بیتى و امرته ان یکتب الى بحالکم و امرکم و رایکم فان کتب الى انه قد اجمع راى ملاکم و ذوى الفضل و الحجى منکم على مثل ما قدمت على به رسلکم و قرات فى کتبکم اقدم علیکم و شیکا ان شاءالله...; (21) و اینک برادر و پسر عمو و شخص مورد اعتماد از خانواده خود را به سوى شما گسیل داشتم و به او دستور دادم که مرا از وضعیت و کار و راى شما مطلع گرداند، پس اگر براى من بنویسد که نظر بزرگان و صاحبان فضل و خرد از میان شما بر همان چیزى استقرار یافته که فرستادگان شما به اطلاع من رساندند و در نامه هایتان خواندم، به سرعتبه سوى شما خواهم آمد ان شاءالله.»
پس از آن که مسلم به کوفه رسید و مردم کوفه گروه گروه با او به عنوان نماینده امام حسین (ع) بیعت کردند، نامهاى براى حضرت نوشت و ایشان را از آمادگى و بیعت گسترده مردم کوفه آگاه نمود. در این هنگام بود که امام (ع) دومین نامه خود را خطاب به مردم کوفه مرقوم فرمود با این عبارات:
«اما بعد فقد ورد على کتاب مسلم بن عقیل یخبرنى باجتماعکم على نصرنا والطلب بحقنا فسالت الله ان یحسن لنا الصنع و یثیبکم على ذلک اعظم الاجر و قد شخصت الیکم من مکة یوم الثلاثاء لثمان مضین من ذى الحجة فاذا قدم علیکم رسولى فانکمشوا فى امرکم فانى قادم فى ایامى هذه» ; (22) اما بعد نامه مسلم بن عقیل را که گویاى اجتماع و هماهنگى شما در راه نصرت و یارى ما و مطالبه حق ما بود دریافت کردم. از خداوند مسالت دارم که آینده ما را به خیر و نیکى رقم زند و به شما در این اتحاد و اتفاق اجر عظیم عنایت فرماید. من روز سه شنبه هشتم ذىحجه به سوى شما حرکت کردهام، پس هرگاه فرستاده من به نزد شما آمد، به سرعت کارهاى خود را سر و سامان دهید که خود من نیز در این ایام وارد خواهم شد.»
با نگاهى به این نامهها مىتوان آنها را به دو دسته تقسیم کرد: دسته اول نامههاى که پس از شهادت امام حسن (ع) براى امام حسین (ع) فرستاده شد و گویاى آمادگى مردم کوفه براى جنگیدن در رکاب آن حضرت علیه حکومت معاویه بود و دسته دوم نامههاى که پس از هلاکت معاویه براى امام حسین (ع) فرستاده شد و با اصرار و تاکید فراوان از آن حضرت مىخواست رهبرى قیام علیه حکومت اموى و امامت مسلمین را بر عهده گیرد و تاکید مىنمود که مردم کوفه در این راه آماده هرگونه فداکارى و از جان گذشتگى هستند.
پاسخ امام (ع) در برابر دسته اول از نامهها این بود که هنوز وقت قیام فرا نرسیده و باید همچنان پاىبند مفاد صلحنامهاى بود که بین امام حسن (ع) و معاویه به امضاء رسید; همان گونه که سیره امام حسن (ع) نیز چنین بود. اما دسته دوم از نامهها را حضرت فقط در زمانى پاسخ داد که تعدادشان بسیار فزونى گرفته و مطابق برخى نقلها به دوازده هزارنامه رسیده بود; به این صورت که ابتدا مسلم بن عقیل را به سوى مردم کوفه فرستاد و آنگاه که نامه وى مبتنى برعزم و اجتماع مردم در راه یارى خود و مطالبه حق الهى خویش را دریافت نمود دومین نماینده خود قیس بن مسهر را به سوى آنان روانه کرد و خود به دنبال او به طرف کوفه حرکت نمود.
اما آیا دعوت مردم کوفه بود که امام (ع) را به قیام علیه حکومتیزید فرا خواند به گونهاى که اگر دعوت آنان نبود قیامى نیز صورت نمىگرفتیا اینکه علت ا صلى قیام چیز دیگرى بود و دعوت مردم کوفه در این میان نقش ا صلى را نداشت؟ پاسخ این سؤال را پس از طرح بخش دوم مقاله، بررسى خواهیم نمود.
2. تاثیر نص در قیام امام حسین (ع)
امام حسین (ع) از همان ابتدا که دعوت حاکم مدینه براى بیعتبا یزید را نپذیرفت و آماده خروج از مدینه و شروع حرکت تاریخساز خویش گردید در مواردى به علت قیام خود اشاره فرموده و آن را امر به معروف و نهى از منکر و یا مبارزه با بدعت و احیاى سنت دانسته که برگرفته از نصوص شرعى مىباشد. در ذیل به بررسى این موارد مىپردازیم:
1. امام (ع) پس از خوددارى از بیعتبا ولیدبنعقبه، حاکم مدینه که به نمایندگى از سوى یزید، از آن حضرت درخواستبیعت کرده بود، تصمیم گرفتبه سوى مکه حرکت کند. در این هنگام وصیتنامهاى به برادرش محمد بن حنفیه نوشت و آن را با مهر خویش ممهور نمود. متن وصیت نامه چنین بود:
«بسم الله الله الرحمن الرحیم، هذا ما اوصى به الحسین بن على الى اخیه محمد بن الحنفیة، ان الحسین یشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و ان محمدا عبده و رسوله جاء بالحق من عنده و ان الجنة حق و النار حق و الساعة آتیة لا ریب فیها و ان الله یبعث من فى القبور و انى لم اخرج اسرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى ( صلى الله علیه و آله) ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و اسیر بسیرة جدى و ابى على بن ابىطالب فمن قبلنى بقبول الحق فالله اولى بالحق و من رد على هذا اصبر حتى یقضى الله بینى و بین القوم و هو خیر الحاکمین و هذه وصیتى الیک یا اخى و ما توفیقى الا بالله علیه توکلت و الیه انیب.» (23)
در این وصیت، امام حسین (ع) ابتدا به توحید خداوند و رسالت پیامبر اسلام و حقانیت معاد شهادت مىدهد و سپس به علت قیام خود پرداخته تصریح مىفرماید که براى طغیان و تکبر و سرپیچى در مقابل حق و افساد و ظلم خروج نکردم بلکه براى طلب اصلاح در امت جدم خروج نمودم. مىخواهم امر به معروف و نهى از منکر کنم و مطابق سیره جد و پدرم رفتار نمایم.
چند نکته در این وصیت نامه قابل توجه است:
اول اینکه: امام (ع) اقدام به نوشتن وصیت نامه مىکند و درابتداى آن عقاید حقانى خود را بیان مىفرماید، همچون کسى که مىداند در پایان عمر خویش قرار گرفته و نزدیک استبه نداى حق لبیک گوید.
بدون شک امام حسین (ع) چنین بود و از شهادت خویش به دستیزید و لشکریانش خبر داشت. دلایل بیشتر این مطلب را در بحثهاى آینده ارائه خواهیم داد.
دوم اینکه: حضرت با استفاده از «انما» که از ادات حصر مىباشد و با آوردن جمله مثبتبه دنبال جمله منفى «انى لم اخرج...و انما خرجت...» تصریح مىکند که علت ا صلى قیام وى طلب اصلاح در امت اسلامى و امر به معروف و نهى از منکر بوده است.
سوم اینکه: امام (ع) کار خود را عمل به سیره پیامبر (ص) و على (ع) مىداند و اعلام مىکند که دیگران وظیفه دارند حق را پذیرفته و از او پیروى کنند و در عین حال اگر دیگران به وظیفه خود عمل نکنند وى دست از تکلیف الهى خویش بر نخواهد داشت. و با صبر و استقامت راه خود را در پیش خواهد گرفت تا خداوند در میان او و دیگران که از یاریش سرباز زدند حکم کند.
2. پس از این که امام حسین (ع) به مکه رفت در میان گروهى از صحابه پیامبر (ص) خطبهاى ایراد فرمود که در ابتداى آن به اهمیت فریضه امر به معروف و نهى از منکر اشاره کرد و اینکه بنىاسرائیل به دلیل ترک این وظیفه الهى مورد لعنت قرار گرفتند. سپس به موقعیت والاى صحابه در میان مردم اشاره نمود و آنان را مورد مؤاخذه قرار داد که چرا در مقابل منکراتى که در جامعه اسلامى صورت مىگیرد سکوت کرده و عکسالعملى نشان نمىدهند.
و در پایان در مورد قیام و حرکتخود سخن گفت که براى به دست آوردن قدرت و متاع ناچیز زندگى دنیا نبوده بلکه براى نشان دادن معالم دین و انجام اصلاح در بلاد اسلامى بوده است تا بندگان مظلوم خدا در امنیت قرار گیرند و به واجبات و سنن و احکام الهى عمل شود و آنگاه به مخاطبان خود هشدار داد که اگر آن حضرت را یارى نکنند ظالمان بر آنان مسلط خواهند شد و در هتخاموش کردن نور پیامبر اسلام خواهند کوشید:
«..اللهم انک تعلم انه لم یکن ما کان منا تنافسا فى سلطان و لا التماسا من فضول الحطام و لکن لنرى المعالم من دینک و نظهر الاصلاح فى بلادک و یامن المظلومون من عبادک و یعمل بفرائضک و سننک و احکامک...» . (24)
در بعضى از کتب این خطبه از امیرالمؤمنین على (ع) نقل شده است که ظاهرا علت آن، تشابه قسمت آخر خطبه با کلامى است که از على (ع) در نهجالبلاغه آمده ولى صرف این مطلب دلیل قانع کنندهاى نمىباشد زیرا احتمال دارد که امام حسین (ع) به عنوان استشهاد به کلام پدر بزرگوارشان عباراتى از خطبه ایشان را مورد استناد قرار داده باشند. همچنین احتمال دارد که این تشابه اتفاقى بوده و ناشى از آن باشد که ائمه (ع) همگى نور واحدند و به یک گونه مىاندیشند. (25)
در این خطبه نیز امام حسین (ع) انگیزه ا صلى قیام و حرکتخویش را اظهار اصلاح در سرزمین اسلامى، ارائه معالم دین، امنیت مظلومان و عمل به احکام و سنن الهى مىداند که در واقع بازگشت تمامى آنها به امر به معروف و نهى از منکر است چرا که هر یک از امور مزبور معروفهایى هستند که در زمان حکومتبنىامیه ترک شدهاند و امام حسین (ع) بارزترین مصداق «العلماء بالله» است که به تصریح خود آن حضرت در همین خطبه، مجارى امور و احکام را باید در دست داشته باشد «... ذلک بان مجارى الامور و الاحکام على ایدى العلماء بالله الامناء على حلاله و حرامه...» و در جهت احیاى سنت و از میان بردن بدعت، از هیچ گونه تلاشى فرو گذار نکند.
علاوه بر این، سخنان امام (ع) درصدر این خطبه نیز که به اهمیت امر به معروف و نهى از منکر اشاره کرده و بدبختى بنىاسرائیل را ناشى از ترک این فریضه مهم الهى مىداند و بر همان اساس به علماى مسلمان هشدار مىدهد که در انجام این واجب بزرگ اهمال نورزند، خود قرینهاى استبر این که هدف ا صلى حضرت در نهضتش امر به معروف و نهى از منکر مىباشد و دیگر امورى که در پایان خطبه ذکر شده همگى به این مساله بر مىگردد.
3. امام حسین (ع) پس از ورود به مکه نامهاى خطاب به سران قبایل شهر بصره مانند مالک بن مسمع بکرى، مسعود بن عمرو، منذر بن جارود و دیگران نوشت و در ابتدا حق الهى خویش در خلافت پیامبر (ص) و امامت امت اسلامى را به آنها خاطر نشان نمود سپس اشاره کرد که گروهى این حق را از ما گرفتند و ما نیز با آگاهى بر تفوق و شایستگى خویش نسبتبه این افراد، براى جلوگیرى از هرگونه فتنه و اختلاف در میان مسلمانان و تضعیف آنان در برابر دشمنان خارجى، به آنچه پیش آمده بود رضایت دادیم و آرامش مسلمانان را بر حق خویش مقدم داشتیم. سپس اضافه نمود:
«..و قد بعثت رسولى الیکم بهذا الکتاب و انا ادعوکم الاکتاب الله و سنة نبیه فان السنة قد امیتت و البدعة قد احییت فان تسمعوا قولى اهدکم الى سبیل الرشاد...; (26) ...اینک پیک خود (سلیمان) را همراه با این نامه به سوى شما مىفرستم و شما را به کتاب خدا و سنت پیامبرش دعوت مىکنم چرا که سنت مرده است و بدعت زنده شده است پس اگر سخن مرا بشنوید شما را به راه سعادت هدایتخواهم کرد.»
در این نامه امام حسین (ع) پس از تاکید بر حقانیتخود نسبتبه جانشینى رسول خدا و بر عهده گرفتن رهبرى مسلمین پس از آن حضرت به دو نکته اشاره مىکند:
نخست این که اگر ما در برههاى از زمان از حق خود گذشتیم و در صدد باز پس گرفتن آن برنیامدیم بدان دلیل بود که این کار ما در آن مقطع زمانى موجب بروز فتنه و تفرقه بین مسلمین مىشد لذا براى جلوگیرى از تفرقه و خونریزى در بین مسلمانان که از اهمیتبیشترى برخوردار مىباشد از مطالبه حق الهى خویش صرف نظر کردیم.
دوم اینکه در حال حاضر اوضاع جهان اسلام دگرگون شده و اسلام نه در مسیر انحراف بلکه در خطر نابودى قرار گرفته است، سنت پیامبر (ص) مرده و بدعت زنده شده است. از طرف دیگر، قیام در این شرایط فقط باعث ریختن خون عدهاى از پاکان امت اسلامى نخواهد بود بلکه ثمرات مهمى را به دنبال خواهد آورد که یکى از آنها بیدارى امت مسلمان و توجه پیدا کردن به حکومت ظالمانه و باطلى است که به نام اسلام زمام امور را به دست گرفته است. در چنین وضعیتى بر امام مسلمانان لازم است رهبرى قیام را به دست گرفته و با تقدیم جان خود و برترین افراد در جهت احیاى سنت و از میان بردن بدعت تلاش کند.
بدین ترتیب هدف ا صلى امام حسین (ع) از حرکتخود مطابق این نامه آن است که به احیاى سنتبه عنوان معروف امر کند و از ترویجبدعتبه عنوان منکر نهى نماید.
4. امام حسین (ع) در مسیر حرکتخود به سوى کوفه با لشکر حربن یزید ریاحى مواجه شد و در منزل شراف طى دو سخنرانى مطالبى را با آنان در میان گذاشت. پس از آن در منزل بیضه موقعیت دیگرى پیش آمد که امام (ع) مجددا با سپاهیان حر سخن بگوید و حقایقى را در مورد علت قیام و حرکتخویش با آنان در میان گذارد تا بدین وسیله به عنوان امام امت، وظیفه هدایتگرى خویش را حتى در حق آنان که براى جنگ با او آمدهاند، به اتمام رساند. حضرت در ضمن این سخنرانى فرمود:
«ایها الناس! ان رسول الله صلى الله علیه و آله قال من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله ناکثا عهده مخالفا لسنة رسول الله یعمل فى عباد الله بالاثم و العدوان فلم یغیر علیه بفعل و لا قول کان حقا على الله ان یدخله مدخله. الا و ان هؤلاء قد لزموا طاعة الشیطان و ترکوا طاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استاثروا بالفىء و احلوا حرام الله و حرموا حلاله و انا احق ممن غیر...» . (27)
در این خطبه امام (ع) ابتدا به سخن پیامبر اکرم (ص) استناد مىکند که فرمود: هر که سلطان ظالمى را ببیند که حرام خدا را حلال کرده و پیمان الهى را در هم شکسته و با سنت رسول خدا (ص) مخالفت کرده و در میان بندگان خدا راه گناه و دشمنى را در پیش گرفته است ولى در مقابل چنین سلطانى با عمل و یا گفتار اظهار مخالفت ننماید سزاوار است که خداوند او را در جایگاه همان سلطان ظالم و در آتش جهنم داخل کند.
سپس امام (ع) این کبراى کلى را بر حکومتبنىامیه تطبیق نموده و تصریح کرده است که بنىامیه طاعت الهى را ترک کرده، پیروى از شیطان را بر خود لازم کردهاند، فساد را در جامعه ظاهر نموده و ترویج کرده و حدود الهى را تعطیل کردهاند، فىء را (که مختص به خاندان پیامبر (ص) است) به خود اختصاص دادهاند و حرام و حلال الهى را تغییر دادهاند. آنگاه امام (ع) به وقعیتخود اشاره کرده و فرموده است: «انا احق ممن غیر» یعنى من به رهبرى امت اسلامى از این مفسدین که دین اسلام را تحریف کردهاند شایسته ترم. (28)
بدین ترتیب امام حسین (ع) در این خطبه نیز علت ا صلى قیام خود را امر به معروف و نهى از منکر اعلام مىکند. به راستى چه منکرى بالاتر از آن که یک سلطان جائر بر امور مسلمانان مسلط شود، حرام خدا را حلال کند، عهد و پیمان الهى را نقض کند، بر خلاف سنت رسول خدا عمل نماید و در میان بندگان خدا راه گناه و دشمنى را در پیش گیرد؟
5. سید الشهداء (ع) پس از آن که در دوم ماه محرم سال شصت و یک هجرى وارد کربلا شد و توقف کوتاهى نمود در جمع یاران و فرزندان و اهل بیتخویش قرار گرفت و در ضمن خطبهاى به تغییر اوضاع دنیا و آشکار شدن زشتىها و از میان رفتن فضیلتها اشاره نموده فرمود:
«...الا ترون الى الحق لا یعمل به و الى الباطل لا یتناهى عنه لیرغب المؤمن فى لقاء الله فانى لا ارى الموت الا سعادة و الحیاة مع الظالمین الا برما...» . (29)
واضح است که عمل نکردن به حق و خوددارى ننمودن از باطل، یکى از بزرگترین منکراتى است که باید از آن نهى کرد به گونهاى که شایسته استشخص مؤمن در چنین حالتى آرزوى لقاء الهى را داشته باشد چه اینکه زندگى در چنین جامعهاى جز رنج و نکبت نیست.
با دقت در عباراتى که در این بخش از امام حسین (ع) نقل گردید ملاحظه مىشود که امام (ع) علت ا صلى قیام خود را مطابق این عبارات، امر به معروف و نهى از منکر دانستهاند. البته در بیان این مطلب گاهى به صراحت از تعبیر «امر به معروف و نهى از منکر» استفاده کردهاند مانند وصیتبه محمد بن حنفیه که در ضمن آن نوشتند: «ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر» (30) و گاهى از تعابیر دیگر که حقیقت آنها به امر به معروف و نهى از منکر بر مىگردد اگر چه مشتمل بر عین این اصطلاح نیست. اکنون باید به سؤال ا صلى این مقاله پاسخ داد که چگونه مىتوان بین استناد امام حسین (ع) به دعوت و بیعت مردم کوفه با خود از یک طرف و استناد به نص از طرف دیگر جمع نمود؟ به راستى کدام یک از این دو عامل، علت ا صلى قیام آن حضرت بوده است؟
با دقت در کلمات و سخنان امام حسین (ع) مىتوان به این نتیجه رسید که بدون تردید علت ا صلى قیام آن حضرت، امر به معروف و نهى از منکر بوده است اما دعوت و بیعت مردم کوفه حداکثر اثرى که داشته، اتمام حجتبر آن حضرت بوده است که در ادامه نهضتخود به سوى آنان حرکت کند و از یارى آنان (که وعدهاش را داده و بر انجامش بیعت کرده بودند) براى تحقق اهداف الهى خود بهرهمند گردد و همچنین رهبرى و هدایت مردمى را بر عهده گیرد که مصرانه خواستار آمدن امام بوده و خود را نیازمند رهبرى ایشان مىدانستند. براى اثبات این سخن مىتوان به نکات زیر استناد نمود:
اول: امام حسین (ع) از همان ابتدا که به سوى بیعتبا یزید فرا خوانده شد به صراحت اعلام نمود که با وى بیعت نمىکند چرا که یزید آشکارا مرتکب فسق و فجور و گناهان کبیره مىشود و به هیچ وجه صلاحیتخلافت پیامبر خدا (ص) و ولایتبر امت اسلامى را ندارد.
امام (ع) در پاسخ ولید بن عتبه استاندار مدینه که وى را به بیعتبا یزید دعوت نمود، فرمود:
«ایها الامیر، انا اهل بیت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائکة و مهبط الرحمة، بنا فتح الله و بنا یختم و یزید رجل شارب الخمر و قاتل النفس المحترمة معلن بالفسق و مثلى لا یبایع مثله...» . (31)
این سخن زمانى از امام (ع) صادر شد که یزید تازه به خلافت رسیده و نامههایى براى کارگزاران خود در نقاط مختلف کشور اسلامى نوشته بود و از آنان خواسته بود تا براى وى از مردم بیعتبگیرند و تاکید کرده بود که به طور خاص در بیعت گرفتن از امام حسین (ع) و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر که در دوران معاویه حاضر به بیعتبا ولىعهد او نشده بودند، شدت به خرج دهند: «خذ الحسین و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر اخذا شدیدا لیست فیه رخصة حتى یبایعوا و السلام» (32) در این هنگام از دعوت مردم کوفه هیچ خبرى نبود.
فرداى روزى که امام (ع) این سخنان را فرمود مروان بن حکم را دید، او نیز به امام (ع) پیشنهاد کرد که با یزید بیعت کند و گفت که این کا ربه نفع دین و دنیاى شما است. حضرت در پاسخ وى فرمود:
«انا لله و انا الیه راجعون و على الاسلام السلام اذا بلیت الامة براع مثل یزید و لقد سمعت جدى رسول الله صلى الله علیه و آله یقول: الخلافة محرمة على آل ابىسفیان فاذا ارایتم معاویة على منبرى فابقروا بطنه و قد رآه اهل المدینة على المنبر فلم یبقروا فابتلاهم الله بیزید الفاسق» . (33)
بدین ترتیب امام حسین (ع) به صراحتخلافتیزید را براى امت اسلامى، مصیبتى بزرگ دانسته که با وجود و استمرار آن، اصل اسلام از بین خواهد رفت «و على الاسلام السلام...» .
همچنین یزید را بدتر از معاویه دانسته است چرا که ابتلاء مردم به یزید فاسق، نتیجه آن بود که معاویه را بر منبر دیدند ولى به دستور پیامبر اکرم (ص) عمل نکرده او را به قتل نرساندند، در نتیجه خداوند نیز آنان را به شخصى بدتر از معاویه مبتلا نمود; بنابراین اگر قتل معاویه بر مردم لازم و واجب بوده است پس کشتن یزید به طریق اولى بر آنان واجب مىباشد. آیا مىتوان با شخص فاسق مهدور الدم به عنوان خلیفه رسول خدا (ص) بیعت نمود؟ و آیا کسى صریحتر و شجاعانهتر از این در مورد لافتیزید و اصل حکومت اموى سخن گفته است؟
شبیه این سخنان در موارد متعددى از امام حسین (ع) صادر شده و حضرت به صراحت اعلام نموده که به هیچ وجه با یزید بیعت نخواهد کرد حتى اگر در دنیا هیچ ملجا و ماوایى نداشته باشد: «یا اخى لو لم یکن فى الدنیا ملجا و لا ماوى لما بایعتیزید بن معاویة. ..» . (34)
واضح است که خوددارى از بیعتبا یزید و فاسق و واجبالقتل دانستن وى به معناى قیام علیه حکومت مىباشد چرا که حکومت اموى هیچگاه وجود شخصى با موقعیت ممتاز امام حسین (ع) را که به صراحت پرچم مخالفت را بر افراشته باشد تحمل نمىکند زیرا رها کردن چنین شخصیتى بدون شک موجب تضعیف و نهایتا زوال حکومتخواهد شد. نتیجه آن که امام حسین (ع) از همان ابتدا، بیعتبا یزید را حرام دانست و از آن خوددارى نمود و با خروج از مدینه به سوى مکه قیام خود را به عنوان یک واجب الهى از باب امر به معروف و نهى از منکر آغاز کرد در حالى که در آن هنگام هنوز هیچ خبرى از دعوت مردم کوفه نبود.
دوم: اصولا اولین نامههاى مردم کوفه پس از هلاکت معاویه زمانى براى امام حسین (ع) فرستاده شد که آن حضرت قیام خود را شروع کرده و از مدینه خارج شده وارد مکه شده بود. در این هنگام بود که شیعیان کوفه در منزل سلیمان بن صرد جمع شدند. سلیمان به آنان گفت که حسین (ع) از بیعتبا یزید خوددارى کرده و به مکه رفته است و شما شیعیان او و پدرش هستید، پس اگر مىدانید که او را یارى مىکنید و با دشمنانش مىجنگید برایش نامه بنویسید ولى اگر از ضعف و سستى خود مىترسید، وى را فریب ندهید. آنان گفتند: خیر ما با دشمنانش مىجنگیم و جانمان را در راهش فدا مىکنیم. سلیمان گفت پس براى آن حضرت نامه بنویسید. (35)
بدین ترتیب امام حسین (ع) نهضتخود را بر اساس دعوت مردم کوفه شروع نکرد بلکه به تصریح خود در نامه به محمد بن حنفیه براى انجام وظیفه امر به معروف و نهى از منکر علیه یزید قیام نمود و همچنین پس از شروع قیام ابتدائا به سوى کوفه حرکت نکرد بلکه به مکه رفت و فقط پس از دریافت نامههاى فراوان مردم کوفه و ارسال نماینده به سوى آنان و بیعت ایشان با نماینده آن حضرت بود که به سمت کوفه حرکت نمود.
بى تردید اگر علت ا صلى قیام امام حسین (ع) دعوت مردم کوفه بود، مىبایست آن حضرت در ابتدا که وى را به بیعتبا یزید فرا خواندند، صریحا از بیعتخوددارى نمىکرد و آن چنان بى پرده یزید را فاسق و واجبالقتل نمىدانستبلکه لازم بود با سخنانى دو پهلو امر بیعت را به تاخیر بیندازد تا از دعوت مردم کوفه مطلع گردد. و یا در صورت فشار بیش از حد مىتوانست از باب اضطرار و تقیه با یزید بیعت کند تا زمانى که آمادگى مردم کوفه را براى حمایت از خود و قیام علیه حکومت احراز نماید.
اگر علت ا صلى قیام امام (ع) بیعت مردم کوفه بود دیگر این سخن معنایى نداشت که «لو لم یکن فى الدنیا ملجا و لا ماوى لما بایعتیزید بن معاویة...» (36) بلکه باید مىفرمود: لو کان لى انصار لما بایعتیزید بن معاویة; اگر یاورانى داشته باشم با یزید بیعت نخواهم کرد.
اگر علت ا صلى قیام امام (ع) بیعت مردم کوفه بود مىبایست آن زمان که حضرت از نقض بیعت توسط آنان مطلع گردید از ادامه قیام منصرف مىشد و از باب اضطرار و تقیه با یزید بیعت مىکرد چه اینکه یاوران خود را از دست داده بود و تکلیف قیام از آن حضرت ساقط شده بود در حالى که چنین نکرد.
سوم: امام حسین (ع) در ضمن سخنانى که در مقابل سپاهیان حر بن یزید ریاحى بیان فرمود هم به تاثیر نص در قیام خویش اشاره کرده و هم نقش دعوت مردم کوفه را در این خصوص مطرح نموده است; به این صورت که بر اساس نص و دستور صریح رسول خدا (ص) خود را موظف به قیام علیه حکومتیزید دانسته است; آنجا که مىفرماید:
«ایها الناس ان رسول الله صلى الله علیه و آله قال من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله...» در این قسمتحضرت به یک حکم کلى شرعى که پیامبر اکرم (ص) آن را بیان فرموده اشاره مىکند و آن وجوب مخالفت و مبارزه با سلطان جائرى است که حرام خدا را حلال شمرده، عهد الهى را نقض کرده، با سنت رسول خدا (ص) مخالفت نموده و در میان مردم بر اساس گناه و دشمنى عمل کرده است.
سپس مصداق چنین حاکم ظالمى را یزید و حکام بنىامیه دانسته و مىفرماید: «الا و ان هؤلاء قد لزموا طاعة الشیطان...;
آگاه باشید که اینان (یزید و حکام اموى) پیروى از شیطان را بر خود لازم کرده و اطاعتخداوند را ترک نمودهاند. فساد را ظاهر و ترویج کرده و حدود الهى را تعطیل نمودهاند فىء را (که مختص به خاندان پیامبر (ص) است) به خود اختصاص دادهاند و حرام الهى را حلال کرده و حلال خداوند را حرام کردهاند.»
امام (ع) بر اساس این استدلال که استناد به یک نص شرعى است، مخالفتبا حکومتیزید و قیام علیه آن را واجب مىداند و بدین ترتیب علت قیام خود را عمل به این وظیفه الهى مىداند که پیامبر اکرم (ص) بر دوش هر مسلمانى نهاده است که در حتحکومتیک حاکم ظالم زندگى مىکند، حاکمى که احکام خداوند و سنت رسول او را زیر پا گذارد.
ملاحظه مىشود که امام (ع) در این قسمت از سخن خود که در مقام بیان یک حکم الهى و یک واجب شرعى است (یعنى وجوب مخالفتبا حاکم جائر) به هیچ وجه اشارهاى به دعوت و بیعت مردم کوفه نمىکند که خود نشاندهنده آن است که دعوت مزبور در حکم مورد اشاره دخالتى ندارد، سپس در ادامه سخن به مساله دعوت مردم کوفه و بیعت آنان بانماینده خود مىپردازد و مىفرماید:
«و قد اتتنى کتبکم و قدمت على رسلکم ببیعتکم انکم لا تسلمونى و لا تخذلونى فان اتممتم على بیعتکم تصیبوا رشدکم...و ان لم تفعلوا و نقضتم عهدکم و خلفتم بیعتى من اعناقکم ما هى لکم بنکر لقد فعلتموها بابى و اخى و ابن عمى مسلم...; مضمون نامههاى که از شما به دست من رسیده و پیکهایى که از سوى شما به نزد من آمده این بود که شما با من بیعت کرده و پیمان بستهاید که مرا در مقابل دشمن تنها نمىگذارید و دست از یارى من بر نمىدارید; اکنون اگر بر پیمان خود باقى مانده وفادار باشید به رشد و کمال خود دستیافتهاید...ولى اگر چنین نکنید و عهد و بیعتخود را بشکنید این کار شما بىسابقه نبوده تازگى نخواهد داشت چرا که با پدرم، برادرم و پسر عمویم مسلم نیز چنین رفتار کردید» .
امام (ع) در این قسمت از سخن، مردم کوفه را موظف مىداند که به بیعتخود وفادار باشند تا از این طریق به رشد و کمال انسانى خود دستیابند و اضافه مىفرماید که اگر بیعتخود را نقض کنید به ضرر خود عمل کردهاید چرا که مطابق آیه 10 سوره فتح «فمن نکث فانما ینکث على نفسه; هر کس پیمانشکنى کند تنها به زیان خود پیمان شکسته است» . (37)
نکته قابل توجه این است که حضرت مىفرماید خداوند مرا از شما بىنیاز مىکند «سیغنى الله عنکم» و به هیچ وجه نمىفرماید که اگر نقض بیعت کنید من قیام و نهضتخود را تعطیل خواهم کرد. بدین ترتیب سخنان امام حسین (ع) در این خطبه به وضوح نشان مىدهد که دعوت مردم کوفه نه در اصل شکلگیرى حرکت و نهضت آن حضرت دخالت داشته و نه پیمانشکنى آنان در ادامه نهضت امام (ع) تاثیرى داشته است.
شبیه این سخنان را امام (ع) در منزل شراف بعد از نماز عصر که به امامت آن حضرت برگزار شد با لشکریان حر در میان گذاشت و فرمود:
«اما بعد ایهاالناس، فانکم ان تتقوا الله و تعرفوا الحق لاهله یکن ارضى لله و نحن اهل بیت محمد صلى الله علیه و آله اولى بولایة هذا الامر من هؤلاء المدعین مالیس لهم و السائرین بالجور و العدوان و ان ابیتم الا الکراهة لنا و الجهل بحقنا و کان رایکم الآن غیر ما اتتنى به کتبکم انصرف عنکم; (38) اى مردم اگر تقواى الهى داشته باشید و حق صاحبان حق را بشناسید و بپذیرید موجب خشنودى خداوند خواهد گردید. ما اهل بیت پیامبر (ص) به ولایت و رهبرى مردم شایستهتر از این مدعیانى هستیم که آنچه را ندارند ادعا مىکنند و راه ظلم و دشمنى با خدا را مىپویند. (اما) اگر شما (از پذیرش حق ما ابا کنید و) از ماروى بگردانید و حق ما را نشناسید و راى و خواستهتان در حال حاضر غیر از آن چیزى باشد که در دعوتنامههایتان نوشته بودید، من از آمدن به سوى شما منصرف خواهم شد.
در ابتداى این سخنان، امام حسین (ع) مقتضاى تقوى و شناختحق را این مىداند که مردم پذیراى ولایت و امامت آن حضرت شوند که سزاوارترین شخص به امامت مسلمین است و درعین حال اضافه مىکند که من نمىخواهم خود را بر شما تحمیل کنم، پس اگر از پذیرش حق الهى من خوددارى کنید و پیمان خود را بشکنید من به سوى دیگرى خواهم رفت و به نزد شما نخواهم آمد. یعنى راه حق مشخص است و وظیفه شما نیز معلوم است ولى در پذیرش حق، اجبارى نیست: «لا اکراه فى الدین قد تبین الرشد من الغى» (39) و اگر کسى بخواهد با اختیار خود در جهتخلاف رضاى الهى گام بر دارد نمىتوان او را با اجبار به سوى حق پذیرى حرکت داد.
در این تعبیر امام (ع) باید دقت نمود که مىفرماید: اگر حق ما را نپذیرید و از راى پیشین خود برگشته باشید «انصرف عنکم; از آمدن به سوى شما منصرف خواهم شد» و نمىفرماید نهضت و قیام خود را رها خواهم کرد وبلکه تنها به سوى دیگر حرکتخواهم کرد چرا که بیعتبا یزید را حرام مىدانم و از جدم رسول خدا (ص) شنیدم که مىفرمود خلافتبر آل ابى سفیان حرام است: «الخلافة محرمة على آل ابىسفیان» «و خلافتیزید را موجب نابودى دین اسلام مىدانم «و على الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید» و هیچگاه با یزید بیعت نخواهم کرد حتى اگر هیچ ملجا و پناهى در دنیا نداشته باشم: «لو لم یکن فى الدنیا ملجا و لا ماوى لما بایعتیزید بن معاویة» و یزید نیز به کمتر از بیعتیا قتل من راضى نخواهد شد و به خدا قسم با این حال مرا رها نخواهند کرد مگر اینکه خون مرا بریزند و هرگاه چنین کنند خداوند کسى را بر آنان مسلط خواهد نمود که آنها را چنان ذلیل و خوار کند که پستتر از کهنهپاره زنان گردند: «و الله لا یدعونى حتى یستخرجوا هذه العلقة من جوفى فاذا فعلوا سلط الله علیهم من یذلهم حتى یکونوا اذل من فرام المراة» (40)
با توجه به مطالب فوق به وضوح مشخص مىگردد که علت ا صلى قیام امام حسین (ع) عمل به فریضه امر به معروف و نهى از منکر بوده و دعوت مردم کوفه و بیعت آنان با نماینده امام (ع) فقط در تعیین مسیر حرکت آن حضرت پس از شروع قیام، تاثیر داشته است; به این صورت که نامههاى فراوان مردم کوفه و تقاضاهاى مکرر و مصرانه آنان از امام حسین (ع) حجت را بر آن حضرت تمام کرده که شیعیانى دارد که مدعى هرگونه فداکارى در راه اسلام مىباشند و خود را به شدت نیازمند رهبرى آن بزرگوار مىدانند. بدین ترتیب امام (ع) بر خود لازم دیده که به کمک آنان بشتابد و با یارى آنها قیام خود را ادامه دهد چرا که به این صورت احتمال پیروزى ظاهرى قیام بیشتر خواهد بود.
در واقع موقعیت امام حسین (ع) از حیث اقبال عمومى مردم به آن حضرت شبیه موقعیت امیرالمؤمنین (ع) بود زمانى که پس از کشته شدن خلیفه سوم مهاجرین و انصار به نزد آن امام رفتند و آنچنان هجوم آوردند که پاى على علیه السلام لگدمال شد و عبا از دوش ایشان افتاد. وقتى مردم به چنین جمعیتى از على (ع) خواستار پذیرش خلافتشدند آن حضرت حجت را بر خود تمام دیده فرمود:
«لو لا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلماء ان لا یقاروا على کظة ظالم و لا سغب مظلوم لا قیتحبلها على غاربها; (41) اگر حضور این انبوه جمعیت نبود و حجتبر من تمام نمىشد که یاورانى (براى پىگیرى اهداف الهى خویش) دارم و اگر نبود آن پیمانى که خداوند از دانشمندان گرفته است که در برابر شکمبارگى ظالمى و گرسنگى مظلومى صبر و سکوت نکنند، بدون شک خلافت را نمىپذیرفتم» .
امام حسین (ع) قیام خود را بر اساس امر به معروف و نهى از منکر شروع کرد در زمانى که مردم کوفه هنوز آن حضرت را به سوى خود دعوت نکرده بودند و سپس در اثناء نهضتخویش با انبوه نامهها و تقاضاهاى مصرانه مردم کوفه رو به رو گردید و بدین گونه وظیفه دیگرى بر عهده امام (ع) قرار گرفت که دعوت آنها را اجابت کند و امامت آنان را برعهده گیرد که مىگفتند: «انه لیس علینا امام فاقبل لعل الله یجمعنا بک على الحق» (42) و تاکید مىکردند که به سوى ما بشتاب چرا که مردم انتظارت را مىکشند و جز تو کسى را به عنوان امام خود قبول ندارند، پس در آمدن به سوى ما تعجیل کن: «فحیهلا فان الناس ینتظرونک و لا راى لهم فى غیرک فالعجل العجل» . (43)
امام حسین (ع) با حرکتخود از مکه به سوى کوفه به هر دو وظیفه و تکلیف الهى خویش عمل کرد; یکى استمرار امر به معروف و نهى از منکر در مقابل حکومت فاسد و بدعت گذار اموى و دیگرى اجابت دعوت شیعیانى که رهبرى نداشتند و از آن حضرت مىخواستند که امامت آنان را بر عهده گیرد.
بنابراین دعوت مردم کوفه و حرکت امام (ع) به سوى آنان، در واقع یک امر فرعى بود که در اثناء قیام امام (ع) پیش آمد بدون آن که در اصل شکلگیرى نهضتحسینى نقشى داشته باشد و لذا پیمانشکنى مردم کوفه نیز امام (ع) را از ادامه قیام خود منصرف نکرد.
نکتهها
1. شرط عدم وجود مفسده در انکار
یکى از شرایط وجوب امر به معروف و نهى از منکر این است که در انجام آن گمان ورود ضرر به شخص عامل و یا مسلمان دیگرى وجود نداشته باشد; بنابراین در صورتى که به طور عقلائى گمان ورود ضرر برود، وجوب امر به معروف و نهى از منکر بدون شک ساقط مىشود و در این مساله بین فقهاء اختلافى وجود ندارد. (44) منظور از ضرر، اعم از ضرر جانى، مالى و آبرویى است. (45)
دلیل این مساله حکومت ادله نفى ضرر و نفى حرج بر ادله امر به معروف و نهى از منکر مىباشد. (46) و علاوه بر آن، روایات خاصهاى نیز وجود دارد مانند روایت امام رضا (ع) که در نامهاى براى مامون نوشتند: «و الامر بالمعروف و النهى عن المنکر واجبان اذا امکن و لم یکن خیفة على النفس» . (47)
و روایت امام صادق (ع) که مىفرماید: شخصى که مورد امر به معروف و نهى از منکر قرار مىگیرد یا مؤمنى است که موعظه مىپذیرد (و از گناه خود دستبر مىدارد) و یا جاهلى است که (در اثر امر به معروف و نهى از منکر) مىآموزد (و معروف و منکر را مىشناسد) اما آنکس که داراى تازیانه یا شمشیر است مورد امر و نهى واقع نمىشود:
«انما یؤمر بالمعروف و ینهى عن المنکر مؤمن فیتعظ او جاهل فیتعلم فاما صاحب سوط او سیف فلا» . (48)
ظاهرا منظور از «صاحب سوط او سیف» کسى است که داراى قدرت و قهر و غلبه مىباشد به گونهاى که امر و نهى او باعث ورود ضرر به شخص عامل مىگردد. در این صورت وجوب امر و نهى ساقط مىشود.
در روایت دیگرى از امام صادق (ع) آمده است که خطاب به مفضل فرموده است:
«یا مفضل; من تعرض لسلطان جائر فاصابته بلیة لم یوجر علیها و لم یرزق الصبر علیها; (49) کسى که متعرض حاکم ظالمى گردد و در نتیجه بلایى به او برسد پاداشى در برابر آن نخواهد داشت و خداوند صبر در برابر آن بلا را به او روزى نخواهد کرد» .
بدون شک امام حسین (ع) نه تنها احتمال عقلائى مىدادند که در اثر قیام علیه حکومتیزید، ضررى متوجه خود و بستگان و یارانشان خواهد شد بلکه مطابق روایات متعددى مىدانستند که به شهادت خواهند رسید. (50)
پس چگونه با وجود این علم و لا اقل گمان به ضرر، با استناد به فریضه امر به معروف و نهى از منکر علیه حکومتیزید قیام کردند؟
حتى اگر مساله علم پیشین امام حسین (ع) به شهادت خویش را که از پیامبر اکرم (ص) و امیرالمؤمنین (ع) شنیده و اطلاع یافته بودند، نادیده بگیریم، باز شکى در این نخواهد بود که امام (ع) پس از آن که خبر شهادت مسلم بن عقیل را دریافت کردند و از پیمانشکنى کوفیان خبردار شدند، اطمینان یافتند که ادامه قیام منجر به ضررهاى جبران ناپذیرى براى خود، اهل بیت و یارانشان خواهد شد، با این همه دست از قیام بر نداشتند و با همان صلابتى که آن را شروع کرده بودند، ادامه دادند. چرا؟ چگونه مىتوان بر اساس مبانى فقهى این کار امام (ع) را تبیین نمود؟ پیش از پرداختن به پاسخ این سؤال باید خاطرنشان کرد که عملکرد امام حسین (ع) به عنوان سنت معصوم (ع) خود یکى از منابع فقه مىباشد بنابراین نباید کار امام (ع) را با موازین فقهى تطبیق نمود بلکه باید موازین فقهى را با کار امام (ع) تطبیق کرد. در این مطلب، شکى نیست لکن مقصود ما از سؤال فوق، بررسى رابطه علمى فعل امام حسین (ع) با روایات صادره از دیگر ائمه معصومین (ع) در خصوص موضوع امر به معروف و نهى از منکر مىباشد، بدین معنى که مىخواهیم ببینیم این دو دسته از ادله در خصوص موضوع مورد نظر با یکدیگر تعارض دارند یا خیر؟
الف: بعضى از صاحبنظران به این سؤال چنین پاسخ دادهاند که در فریضه امر به معروف و نهى از منکر باید دو چیز را در نظر گرفت: 1 - موقعیتشخص عاصى، 2 - موقعیت امر به معروف و نهى از منکر کننده. اگر شخص عاصى در موقعیتى قرار دارد که عمل او براى دیگران سرمشق و الگو مىباشد و گناه او موجب پیدایش بدعتى در امر دین مىگردد و از طرف دیگر امر به معروف و نهى از منکر کننده نیز شخصیتبرجستهاى در میان دینداران دارد و جزء اولیاء و پاسداران دین مىباشد، بر وى واجب خواهد بود براى جلوگیرى از ورود بدعت در دین قیام کند هر چند که این قیام منجر به ضرر مالى و جانى براى وى گردد.
اصولا بسیارى از بزرگان دین بر همین اساس مال و جان خود و نزدیکان خود را در راه دفاع از کیان و موجودیت اسلام و ولایت و جلوگیرى از پیدایش خط انحرافى و التقاطى فدا کردند; بزرگانى همچون میثم تمارها، حجربن عدىها و ابوذرها. سیره پیامبران بزرگ الهى نیز چنین بوده است و اگر غیر از این بوده چه بسا هیچ یک از ادیان الهى بر روى زمین استقرار نمىیافت. حضرت ابراهیم (ع) به مبارزه با بت پرستى پرداخت و در مقابل قدرت عظیم طاغوت زمان خویش هیچ واهمهاى به خود راه نداد و نه تنها از اموال و آسایش خانواده خود در این راه گذشتبلکه جان خود را نیز در طبق اخلاص گذاشت و فرو افتادن در آتش نمرود را بر دستبرداشتن از تبلیغ توحید، ترجیح داد.
حضرت یحیى (ع) که خود صاحب شریعت نبود در مقابل طاغوت زمان خویش با یک ازدواج نامشروع به مخالفتبرخاست و تا آنجا به این مبارزه ادامه داد که جان خود را فدا نمود و سربریدهاش در میان طشتى در مقابل آن طاغوت قرار گرفت.
امام حسین (ع) نیز به عنوان جانشین بر حق رسول خدا (ص) و شخصى که بسیارى از دیدهها در جهان اسلام به سوى او متوجه بود نیز بر همین اساس وظیفه خود را قیام در برابر طاغوت اموى دانست چرا که او علنا مرتکب منکر مىشد و معروف را ترک مىکرد و بدعت در دین مىگذاشت. (51)
بر طبق این پاسخ شرط عدم وجود مفسده در انکار مربوط به مردم عادى است و ناظر به موارد خاص و استثنایى نمىباشد. منظور از موارد خاص جایى است که موقعیتشخص عاصى و شخص امر به معروف و نهى از منکر کننده به گونهاى باشد که گناه عاصى، سرمشق دیگران واقع شده و موجب پیدایش بدعتى در دین گردد و از طرف دیگر امر به معروف و نهى از منکر کننده جزء اولیاء و پاسداران دین باشد، به صورتى که سکوت او در برابر شخص عاصى به معناى تایید شرعى وى تلقى گردد و باعثبدعت در دین شود.
اما در مورد عامه مردم همچنان شرط عدم وجود مفسده در انکار به قوت خود باقى است و لذا وظیفه آنان در برابر طاغوتهاى بدعت گذار غیر از وظیفه پیشوایان و بزرگان دین در این خصوص مىباشد. (52)
ب: پاسخ دیگرى که به سؤال مورد بحث مىتوان داد این است که شرط عدم وجود مفسده در انکار تا جایى اعتبار دارد که ترک انکار مفسده بزرگترى نداشته باشد چرا که اگر امر به معروف و نهى از منکر براى عامل به آن مشتمل بر مفسده باشد و از طرف دیگر ترک امر به معروف و نهى از منکر داراى مفسده بزرگترى باشد، بدون شک ازباب قاعده تقدیم اهم بر مهم و دفع افسد به فاسد، باید مفسده کوچکتر را پذیرفت تا از مفسده بزرگتر خلاصى یافت. بر این اساس اگر مساله حفظ کیان دین در میان باشد به گونهاى که ترک امر به معروف و نهى از منکر موجب بدعت در دین یا از بین رفتن اصل واقعى دین گردد، در این صورت از باب وجوب حفظ اهم باید هر مهمى را فداى آن کرد، حتى اگر این مهم نفس نفیس و شریف معصوم علیه السلام باشد تا چه رسد به دیگر انسانها.
بر طبق این بیان، هر شخصى اعم از مردم عادى و بزرگان دین وظیفه دارد که هرگاه کیان دین را در خطر دید به امر به معروف و نهى از منکر بپردازد هر چند که انجام این فریضه الهى براى او ضررهاى مالى و جانى و آبرویى داشته باشد چرا که هر ضررى در مقابل حفظ دین کم اهمیت است.
در تایید این دیدگاه مىتوان به جملاتى از امام حسین (ع) استناد نمود که نشان مىدهد آن حضرت، قیام علیه حکومت اموى را وظیفه خاص خود نمىدانسته بلکه آن را تکلیف هر مسلمانى مىدانستهاند. از جمله این موارد، یکى از خطبه هایى است که امام حسین (ع) در مقابل سپاهیان حر ایراد فرموده خطاب به آنان گفت:
«ایها الناس، ان رسول الله صلى الله علیه و آله قال من راى سلطانا جائرا... فلم یغیر علیه بفعل و لا قول کان حقا على الله ان یدخله مدخله...» . (53)
خطاب «ایها الناس» و استشهاد به کلام پیامبر اکرم (ص) که به طور مطلق فرموده است: «من راى سلطانا جائرا....» بر عمومیت تکلیف قیام در برابر حکومتیزید و عدم اختصاص آن به امام (ع) و اولیاء دین دلالت مىکند. همچنین امام (ع) پس از آن که در دوم محرم الحرام سال 61 هجرى وارد سرزمین کربلا شد خطبهاى ایراد نمود و در ضمن آن فرمود:
«الا ترون الى الحق لا یعمل به و الى الباطل لا یتناهى عنه لیرغب المؤمن فى لقاء الله...» .
در این عبارت امام (ع) با آوردن کلمه «المؤمن» به صورت مطلق مىفرماید: در چنین وضعیتى که به حق عمل نمىشود و از باطل خوددارى نمىگردد شایسته است که انسان مؤمن (نه فقط اولیاء و بزرگان دین) فداکارى و جانبازى کند و خواستار دیدار پروردگارش (و درک فیض شهادت در راه او) باشد.
دعوت امام (ع) از افراد مختلف براى اینکه با او همراه شوند و در قیام علیه حکومتیزید شرکت داشته باشند نیز مؤید این مطلب است که امام حسین (ع) قیام علیه طاغوت اموى را وظیفه همگان مىدانست نه تکلیف اختصاصى خود و اولیاء دین، خصوصا اینکه برخى از کسانى که امام (ع) آنان را به سوى خود فرا خواند نه تنها جزو بزرگان دین نبودند بلکه داراى سوء سابقه نیز بودند همچون عبیدالله بن حر جعفى که از هواداران عثمان بود و پس از کشته شدن وى به نزد معاویه رفت و در جنگ صفین در صف لشکریان معاویه با على (ع) جنگید; علاوه بر این که سابقه غارتگرى و راهزنى نیز داشت. (54)
امام حسین (ع) خود به ملاقات عبیدالله رفت و در ضمن سخنانى به او فرمود:
«تو گناهان زیادى مرتکب شدهاى، آیا مىخواهى توبه کنى وا ز آن گناهان پاک گردى; ان علیک ذنوبا کثیرة فهل لک من توبة تمحو بها ذنوبک؟» (55)
بدین ترتیب به نظر مىرسد که دیدگاه دوم در پاسخ سؤال مورد بحث قوىتر بوده با ظواهر ادله و روایات سازگارتر مىباشد. اگر چه ممکن استبتوان از حیث نتیجه عملى بین هر دو دیدگاه جمع کرد، به این بیان که یکى از شرایط امر به معروف و نهى از منکر، احتمال تاثیر امر و نهى در شخصى است که مورد امر و نهى قرار مىگیرد. در این مورد بین فقهاى شیعه اختلاف نظرى دیده نشده (56) و براى اثبات آن به دلایلى تمسک کردهاند، مانند روایت مسعدة بن صدقه که مىگوید از امام صادق (ع) شنیدم که درمورد معناى حدیث نبوى «ان افضل الجهاد کلمة عدل عند امام جائر» فرمود:
«هذا على ان یامره بعد معرفته و هو مع ذلک یقبل منه و الا فلا.» (57) ; حدیث پیامبر اکرم (ص) ناظر به صورتى است که امر به معروف و نهى از منکر کننده، عدالت را بشناسد و حاکم جائرى که مورد امر و نهى قرار مىگیرد، حق را بپذیرد» .
بر این اساس ممکن است گفته شود وقتى حاکم ستمگرى همچون یزید بر جامعه اسلامى سلطه دارد حاکمى که به حق عمل نمىکند و از باطل خوددارى نمىنماید (الا ترون الى الحق لا یعمل به و الى الباطل لا یتناهى عنه)، حاکمى که در جهت از بین بردن سنت پیامبر (ص) و زنده کردن بدعت گام بر مىدارد (فان السنة قد امیتت و البدعة قد احییت)، مردم عادى اطمینان پیدا مىکنند که امر و نهى آنان در برابر چنین حاکمى بىتاثیر خواهد بود و بلکه علاوه بر آن، ضررهاى جانى و مالى نیز براى خود آنان خواهد داشت و بدین ترتیب به دلیل فقدان یکى از شرایط وجوب امر به معروف و نهى از منکر، این واجب الهى از عهده آنها ساقط مىباشد.
اما در مورد اولیاء و بزرگان دین وضعیتبه این صورت نیست زیرا به دلیل پایگاهى که این قبیل افراد در میان مردم دارند و الگو بودن آنان براى مردم، بدون شک قیامشان علیه حاکمان ستمگر بىتاثیر نخواهد بود و مىتوان اطمینان به تاثیر گذارى آن در وضعیت جامعه اسلامى پیدا کرد و در بدترین شرایط کمتر از این نخواهد بود که امر به معروف و نهى از منکر آنان احتمال تاثیر دارد و همین اندازه براى تحقق شرط وجوب امر به معروف ونهى از منکر کافى است.
نتیجه آنکه اگر چه امر به معروف و نهى از منکر وظیفه تمامى مسلمانان است نه فقط بزرگان دین اما در برابر حاکمان ستمگرى همچون یزید که بر عدم پذیرش حق و عمل کردن به باطل اصرار مىورزند، یکى از شرایط وجوب امر به معروف و نهى از منکر که احتمال تاثیر مىباشد، براى عامه مردم حاصل نمىگردد لذا این وظیفه در شرایط مزبور از عهده آنان ساقط خواهد بود ولى از آنجا که در مورد اولیاء و بزرگان دین، این شرط محقق است لذا از این جهت، وجوب امر به معروف و نهى از منکر بر عهده آنان ثابتبوده و ساقط نمىباشد.
بر این اساس از نظر عملى دیدگاه اول و دوم در پاسخ سؤال مورد نظر به یکدیگر نزدیک مىشوند (اگر چه از حیث نظرى و عملى همچنان با یکدیگر فرق دارند) چرا که در شرایطى همچون شرایط زمانى امام حسین (ع) در برابر حکومتیزید، غالبا فقط اولیاء و بزرگان دین هستند که احتمال تاثیر در امر به معروف و نهى از منکر آنان وجود دارد در حالى که براى عامه مردم به طور معمول این شرط تحقق ندارد و لذا امر و نهى بر آنان واجب نمىباشد. (58)
2. نقش رضایت و پذیرش مردم در قیام امام حسین (ع)
از نکات قابل توجه در نهضت امام حسین (ع) توجه آن حضرت به عنصر رضایت و پذیرش مردمى است. توضیح اینکه اگر چه امام (ع) قیام خود را قبل از دعوت مردم کوفه و بر اساس امر به معروف و نهى از منکر شروع کرد ولى در اثناء قیام که نامههاى بىشمار مردم کوفه به دست آن حضرت رسید فقط زمانى حاضر شد به سوى آنان برود که پسر عموى خود مسلم بن عقیل را به سمت آنها روانه نمود و با دریافت گزارش کتبى مسلم از اوضاع کوفه، احراز نمود که مردم آن سامان پذیراى مقدم حضرتش مىباشند.
امام (ع) در نامهاى که به همراه مسلم براى کوفیان فرستاد به صراحتبه این مطلب توجه نموده فرمود:
«...فان کتب انه قد اجتمع راى ملاکم و ذوى الفضل و الحجى منکم على مثل ما قدم على به رسلکم و قرات فى کتبکم اقدم علیکم وشیکا انشاءالله...» . (59)
چنانکه پیشتر گفته شد مطابق پارهاى از نقلهاى تاریخى تعداد نامههایى که کوفیان براى امام (ع) فرستادند دوازده هزار نامه بود.
این تعداد نامه با توجه به مضامین آنهاکه همگى امام (ع) را بر حرکتبه سوى کوفه و قیام علیه حکومتیزید تشویق مىنمود و به ایشان وعده یارى و جانبازى در راه وى را مىداد، مىتوانست هر شخص دیگرى را مطمئن سازد که مردم کوفه به آمدن امام (ع) رضایت دارند و پذیراى مقدمش هستند لکن امام حسین (ع) با دقت چشمگیرى به این نامهها اکتفاء ننموده، مسلم بن عقیل را به سوى کوفیان فرستاد تا از نزدیک واقعیت را دیده و به آن حضرت گزارش دهد تا بدین وسیله حضرت احراز نماید که راى بزرگان و صاحبان فضل و خرد از میان کوفیان بر همان امرى استقرار یافته است که در نامههاىشان نوشته بودند و پیکهایشان شفاها به امام (ع) گفته بودند.
بدیهى است که اجتماع راى بزرگان و صاحبان فضل و خرد نشانگر آراء عمومى مردم مىباشد چرا که به طور معمول مردم تابع بزرگان خویش هستند و به ندرت ممکن است اتفاق بیفتد که راى صاحبان فضل و خرد مورد توجه مردم قرار نگیرد و آراء عموم بزرگان و خردمندان جامعه گویاى آراء عمومى نباشد خصوصا در اوضاع آن زمان جامعه اسلامى که مردم مسلمان توجه زیادى به راى بزرگان خود داشتند و معمولا از آنان پیروى مىکردند.
از دیگر جملات امام حسین (ع) که نشانگر توجه آن حضرت به عنصر پذیرش مردمى است کلامى است که در منزل شراف بعد از اقامه نماز ظهر خطاب به سپاهیان حر بیان فرمود:
«...و ان کنتم لمقدمى کارهین انصرف عنکم الى المکان الذى جئت منه الیکم (60) ; اگر از آمدن من ناراضى هستید به مکانى که از آنجا آمدهام مراجعتخواهم نمود» .
امام (ع) شبیه همین سخنان را پس از نماز عصر نیز در همان منزل و خطاب به همان مخاطبان ایراد کرد و فرمود:
«... و ان ابیتم الا الکراهة لنا و الجهل بحقنا و کان رایکم الآن غیر ما اتتنى به کتبکم انصرف عنکم (61) ; اگر از ما روى بگردانید و حق ما را نشناسید و راى شما درحال حاضر غیر از آن باشد که در دعوت نامه هایتان نوشته بودید، من از همین جا مراجعت کرده به سوى شما نخواهم آمد» .
بىتردید چنان که پیشتر نیز گفته شد و از ظاهر عبارت هم پیدا است، مراجعت امام (ع) به معناى انصراف از قیام نیستبلکه به معناى خوددارى از رفتن به سوى مردم کوفه است چرا که امام (ع) همچون پدر و برادر بزرگوارش هیچگاه نمىخواهد خود را بر مردم تحمیل نماید و بدون رضایت آنان برایشان مسلط شود و حکومتى بر مبناى «تغلب» استوار سازد.
همان گونه که امیرالمؤمنین (ع) نیز فقط زمانى حاضر به پذیرش امر حکومت و خلافت ظاهرى شد که مردم از هر سو به نزد وى آمده با اصرار فراوان از ایشان خواستند که خلافت را بپذیرد چنان که خود فرمود:
«و بسطتم یدى فکففتها و مددتموها فقبضتها ثم تد اککتم على تداک الابل الهیم على حیاضها یوم وردها حتى انقطعت النعل و سقط الرداء و وطىء الضعیف و بلغ من سرور الناس ببیعتهم ایاى ان ابتهجبها الصغیر و هدج الیها الکبیر و تحامل نحوها العلیل و حسرت الیها الکعاب; (62) دست مرا براى بیعت مىگشودید و من مىبستم، شما آن را به سوى خود مىکشیدید و من آن را مىگرفتم، سپس چونان شتران تشنه که به طرف آبشخور هجوم مىآورند بر من هجوم آوردید تا آن که بند کفشم پاره شد و عبا از دوشم افتاد و افراد ناتوان پایمال گردیدند. آن چنان مردم در بیعتبا من خشنود بودند که خردسالان شادمان و پیران براى بیعت کردن لرزان به راه افتادند و بیماران بر دوش خویشان سوار و دختران جوان بى نقاب به صحنه آمدند» . (63)
امام حسین (ع) نیز خود را بر مردم تحمیل ننمود و با رضایت آنان بود که خلافت را پذیرفت چنان که خود آن حضرت در نامهاى به این مطلب تصریح نموده است:
«ان علیا رضوان الله علیه لما مضى لسبیله...ولانى المسلمون الامر بعده...» (64) .
خلاصه آن که از کلمات و سیره امام حسین (ع) همچون امیرالمؤمنین (ع) و امام حسن (ع) استفاده مىشود که حکومت کردن بر مردم از طریق قهر و غلبه را صحیح نمىدانستند و هیچگاه از این طریق براى به دست آوردن حکومت استفاده نمىکردند و به فرموده مقام معظم رهبرى:
«یکى از شاخصههاى حکومت امیرالمؤمنین (ع) (این است که) برخاسته از اراده مردم و خواست مردم است. «تغلب» یعنى از راه غلبه و زور بر مردم حاکم شدن در منطق امیرالمؤمنین (ع) نیست. با این که خود را بر حق مىدانست اما کنار نشست تا وقتى مردم آمدند، اصرار کردند، ابرام کردند، شاید گریه کردند که آقا شما بیا زمام امور ما را در دستبگیر، آن وقت آمد و زمام امور مردم را در دست گرفت. خودش گفت که اگر مردم نیامده بودند، اگر مردم اصرار نمىکردند. اگر این طلب جدى مردم نبود، من علاقهاى به این کار نداشتم....مردم قدرت را به او سپردند او هم قدرت را گرفت و بعد با اقتدار آن قدرت را نگه داشت...» (65)
پىنوشتها:
1) بحارالانوار، ج44، ص329; مقتل خوارزمى، ج1، ص188.
2) تاریخ طبرى، ج7، ص235، مقتل خوارزمى، ج1، ص196 - 195.
3) تاریخ یعقوبى، ج2، ص 258.
4) ابو حنیفه دینورى، الاخبار الطوال، ص203.
5) همان.
6) ر.ک: محمد نعمة السماوى، موسوعة الثورة الحسینیة، ج4، ص105، دارالمرتضى، بیروت، 1422.
7) ابو حنیفه دینورى، الاخبار الطوال، ص205.
8) همان; تاریخ ابن کثیر، ج8، ص164.
9) ابوحنیفه دینورى، الاخبار الطوال، ص206 - 205.
10) تاریخ ابن کثیر (البدایة و النهایة)، ج8، ص164.
11) ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج8، ص163.
12) ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج8، ص163; نیز ر.ک: جلال الدین سیوطى، تاریخ الخلفاء، ص192.
13) تاریخ طبرى، ج3، ص227; ارشاد مفید، ص210; ابن طاووس، اللهوف، ص14.
14) همان; مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص90; ابن جوزى، تذکرة الخواص، ص244.
15) تاریخ ابن اثیر، ج3، ص385.
16) ابن طاووس، اللهوف، ص15.
17) همان.
18) تاریخ طبرى، ج3، ص278.
19) همان.
20) همان.
21) تاریخ طبرى، ج7، ص235; ارشاد مفید، ص204; مقتل خوارزمى، ج1، ص196 - 195.
22) تاریخ طبرى، ج7، ص289; البدایة و النهایة، ج8، ص168.
23) مقتل خوارزمى، ج1، ص188; بحارالانوار، ج44، ص329.
24) ابن شعبه حرانى، تحف العقول، ص170، 168; بحارالانوار، ج97، ص79.
25) ر.ک: محمد نعمة السماوى، موسوعة الثورة الحسینیة، ج4، ص183; همچنین در بسیارى از کتب روایى اشاره نشده است که این خطبه را امام حسین (ع) پس از شروع قیام خویش و خوددارى از بیعتبا یزید و حرکت از مدینه به سوى مکه ایراد فرموده یا قبل از آن ولى از ظاهر عبارات اخیر خطبه که مىفرماید: اللهم انک تعلم انه لم یکن ماکان منا تنافسا فى سلطان...به نظر مىرسد که امام (ع) این خطبه را پس از شروع نهضتخویش ایراد فرموده و ظاهرا عبارت «ماکان منا» اشاره به نهضت آن حضرت مىباشد. برخى از نویسندگان نیز همین نظر را پذیرفتهاند ر.ک: ماخذ پیشین.
26) تاریخ طبرى، ج7، ص240.
27) تاریخ طبرى، ج7، ص300; مقتل خوارزمى، ج1، ص234; بحارالانوار، ج44، ص381.
28) در بحارالانوار، این جمله به صورت «انى احق بهذا الامر» نقل شده است که صراحتبیشترى در معناى رهبرى امت اسلامى دارد.
29) تاریخ طبرى، ج7، ص300; مقتل خوارزمى، ج2، ص5; اللهوف، ص79.
30) مقتل خوارزمى، ج1، ص188; بحارالانوار، ج44، ص329.
31) تاریخ طبرى، ج7، ص216; مقتل خوارزمى، ج1، ص182; لهوف، ص19.
32) ر.ک: بحارالانوار، ج44، ص325.
33) لهوف، ص20; مقتل خوارزمى، ج1، ص185.
34) مقتل خوارزمى، ج1، ص188.
35) تاریخ طبرى، ج3، ص277; ابن اثیر، ج3، ص385; لهوف، ص14.
36) مقتل خوارزمى، ج1، ص188.
37) تمام آیه چنین است: «ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله یدالله فوق ایدیهم فمن نکث فانما ینکث على نفسه و من اوفى بما عاهد علیه الله فیسؤتیه اجرا عظیما» . این آیه راجع به بیعت مسلمانان با پیامبر اکرم (ص) است و امام حسین (ع) که جانشین بر حق پیامبر (ص) است آن را بر خود تطبیق نموده و ضرر نقض بیعت از سوى مردم را فقط متوجه خود آنان دانسته است.
38) امین الاسلام طبرسى، اعلام الورى، ص232; بحارالانوار، ج44، ص377.
39) سوره بقره، آیه 256.
40) تاریخ طبرى، ج7، ص275; کامل ابن اثیر، ج4، ص39; اعلام الورى، ص231.
41) نهجالبلاغه، خطبه 3، ص 50.
42) تاریخ طبرى، ج3، ص277; کامل ابن اثیر، ج3، ص385.
43) لهوف، ص15.
44) ر.ک: جواهر الکلام، ج21، ص371.
45) ر.ک: همان ماخد.
46) ر.ک: همان ماخذ; سید احمد خوانسارى، جامع المدارک، ج5، ص405.
47) عیون الاخبار، ج2، ص124، دارالعلم، قم.
48) وسائل الشیعة، ج11، ص400 و 401.
49) وسائل الشیعه، ج11، ص401.
50) به عنوان نمونه رجوع کنید به: الخرائج راوندى، ص26; مدینة المعاجز بحرانى، ص244; بحارالانوار، ج44، ص331; لهوف، ص23; تاریخ طبرى، ج7، ص275; تاریخ طبرى، ج5، ص383; لهوف، ص65; البدایة و النهایة، ج8، ص169; کامل الزیارات، ص75; مقتل خوارزمى، ج1، ص226. روایات زیادى در این خصوص از طریق شیعه و اهل سنت نقل شده است. براى دیدن برخى از آنها، غیر از آنچه مورد اشاره قرار گرفت رجوع کنید به کتاب سیرتنا و سنتنا، تالیف علامه امینى و کتاب موسوعة الثورة الحسینیة، ج4، ص194 به بعد تالیف محمد نعمة السماوى.
51) ر.ک: محمد صادق نجمى، سخنان حسین بن على (ع) از مدینه تا کربلا، ص132 - 131، چاپ انتشارات اسلامى، قم، ص74.
52) ر.ک: ماخذ پیشین; ناصر مکارم شیرازى [آیةالله]، القواعد الفقهیه، ج1، ص437; مدرسة الامام على ابن ابىطالب (ع)، قم 1416.
53) تاریخ طبرى، ج7، ص300; کامل ابن اثیر، ج3، ص280.
54) ر.ک: تاریخ طبرى، ج7، ص168; محمد صادق نجمى، سخنان حسین بن على (ع)، ص140.
55) تاریخ طبرى، ج7، ص306; کامل ابن اثیر، ج3، ص282.
56) جواهر الکلام، ج21، ص367.
57) وسائل الشیعه، ابواب الامر و النهى، باب 2، حدیث1.
58) البته در چنین شرایطى اگر شخص امر به معروف و نهى از منکر کننده دیگران را به یارى خود دعوت کند بر آنان لازم خواهد بود که به یاریش بشتابند زیرا به فرموده پیامبر اکرم (ص) «من سمع رجلا ینادى یا للمسلمین فلم یجبه فلیس بمسلم» (اصول الکافى، ج2، ص164، حدیث5) .
59) تاریخ طبرى، ج7، ص235; کامل ابن اثیر، ج3، ص267.
60) تاریخ طبرى، ج7، ص297 و 298; ارشاد مفید، ص224 و 225.
61) همان.
62) نهج البلاغه، خطبه 229.
63) ترجمه از مرحوم محمد دشتى.
64) مسند الامام المجتبى (ع)، عزیزالله العطاردى، ص332.
65) سخنان مقام معظم رهبرى در دیدار با مردم به مناسبت 13 رجب 1423 مصادف با 30/6/81، روزنامه جمهورى اسلامى، شماره 6735، 31/6/81، سال بیست و چهارم، ص3.
جایگاه تکلیف الهى و بیعت در قیام امام حسین علیه السلام
محمد جواد ارسطا
امام حسین (ع) در مواردى قیام خود را مستند به نص و تکلیف الهى و گاهى آن را مستند به دعوت مردم کوفه دانسته است.
سؤال اصلى این مقاله این است که کدام یک از این دو عامل ، تاثیر ا صلى را در قیام عاشورا داشته به گونهاى که با انتفاء آن اصل قیام منتفى مىشده است؟
نویسنده محترم براى پاسخ به این پرسش ابتدا نامههاى مردم کوفه به امام حسین (ع) و جواب آن حضرت به ایشان را بررسى کرده سپس به بحث درباره تاثیر نص در قیام امام (ع) پرداخته است و در پایان با جمع بین ادله موجود به این نتیجه مىرسد که بدون تردید علت ا صلى قیام آن حضرت امر به معروف و نهى از منکر بوده است اما دعوت و بیعت مردم کوفه حداکثر اثرى که داشته اتمام حجتبر آن حضرت بوده است که در ادامه نهضتخود به سوى آنان حرکت کند و از یارى آنان براى تحقق اهداف الهى خود بهرهمند گردد و نیز رهبرى و هدایت کسانى را بر عهده گیرد که مصرانه خواستار آمدن امام بوده و خود را نیازمند رهبرى ایشان مىدانستند. افزون بر این، از کلمات و سیره آن حضرت، همچون امیرالمؤمنین (ع) و امام حسن (ع) استفاده مىشود که امام (ع) حکومت کردن بر مردم از طریق قهر و غلبه را صحیح نمىدانستند.
سؤال ا صلى مقاله حاضر این است که هر یک از نص و دعوت مردم کوفه از امام حسین (ع) و بیعت آنان با نماینده آن حضرت، چه نقشى در قیام امام (ع) داشته است؟ به عبارت دیگر کدام یک از این دو عامل، تاثیر ا صلى را در قیام عاشورا داشته به گونهاى که با انتفاء آن، اصل قیام منتفى مىشده است؟
منظور از «نص» در سؤال فوق آیات یا روایاتى است که امام حسین (ع) را به سوى قیام علیه حکومتیزید فرا مىخواند و آن حضرت را مکلف به این کار مىنمود، چنان که امام (ع) در مواردى قیام خود را مستند به نص نموده است، مانند آنجا که مىفرماید: «انماخرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و اسیر بسیرة جدى و ابى على بن ابىطالب...» (1)
نص مورد استناد امام (ع) در اینجا همان امر به معروف و نهى از منکر است که به عنوان یک واجب شرعى متخذ از آیات و روایات بر عهده هر مسلمانى نهاده شده است.
از سوى دیگر امام حسین (ع) گاهى حرکتخود را مستند به دعوت مردم کوفه دانسته است چنان که در پاسخ نامههاى آنان مسلم بن عقیل را به عنوان نماینده خود به سوى آنها فرستاده و در نامهاى که همراه وى ارسال داشته مرقوم فرموده است:
«... فان کتب انه قد اجتمع راى ملاکم و ذوى الفضل و الحجى منکم على مثل ما قدم على به رسلکم و قرات فى کتبکم اقدم علیکم وشیکا ان شاءالله...; (2) و اگر مسلم براى من بنویسد که نظر بزرگان و صاحبان عقل و درایت از میان شما همان است که فرستادگانتان گفتهاند و در نامه هایتان خواندهام پس به سرعتبه سوى شما خواهم آمد انشاءالله...»
براى پاسخ به سؤال مورد بحثباید ابتدا نامههاى را که مردم کوفه براى امام حسین (ع) فرستاده وجواب آن حضرت به ایشان را بررسى کنیم و سپس به بحث درباره تاثیر نص در قیام امام (ع) بپردازیم و در پایان جمع بین دلایل موجود و نتیجهگیرى نهایى را ارائه نمائیم.
1. تاثیر دعوت مردم کوفه در قیام امام حسین (ع)
1. اولین نامهاى که شیعیان کوفه بعد از شهادت امام حسن (ع) براى امام حسین (ع) فرستادند چنین بود:
«بسم الله الرحمن الرحیم للحسین بن على من شیعته و شیعة ابیه امیرالمؤمنین سلام علیک فانا نحمد الیک الله الذى لا اله الاهو اما بعد، فقد بلغنا وفاة الحسن بن على علیه السلام یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعثحیا ...ما اعظم ما اصیب به هذه الامة عامة و انت و هذه الشیعة خاصة بهلاک ابن الوحى و ابن بنت النبى... و نحن شیعتک المصابة بمصیبتک، المحزونة بحزنک، المسرورة بسرورک، السائرة بسیرتک، المنتظرة لامرک، شرح الله صدرک و رفع ذکرک و اعظم اجرک و غفر ذنبک و رد علیک حقک.» (3)
در این نامه به صراحتسخنى از قیام و دعوت به قیام مطرح نشده بلکه بیشتر به تسلیتبه امام حسین (ع) به جهتشهادت برادر بزرگوارشان و مصیبتى که از این ناحیه بر امت اسلامى و خصوصا بر شیعیان وارد شده پرداخته است و در پایان، نویسندگان نامه خود را درغم امام حسین علیه السلام شریک دانسته و در حزن وسرور و خط مشى، خویش را تابع آن حضرت شمردهاند.
دو نکته در این نامه قابل توجه است:
اول اینکه: فرستندگان نامه خود را تابع امام حسین (ع و در انتظار امر آن حضرت دانستهاند. این تعبیر «السائرة بسیرتک، المنتظرة لامرک» به طور تلویحى اشاره به این دارد که آنان منتظر موضعگیرى جدیدى از سوى امام (ع) هستند که الزاما موضعى مخالف با حکومت مىباشد زیرا موضعى که تا آن زمان از سوى امام حسن (ع) و به تبعیت ایشان توسط امام حسین (ع) دنبال مىشد عدم مخالفت جدى با حکومت و پذیرش و التزام به مفاد صلحنامهاى بود که با معاویه منعقد شده بود. آخرین جمله نامه «رد علیک حقک» (خداوند حق تو یعنى حکومت و فرمانروایى بر مسلمین را به تو برگرداند) تاکیدى بر همین نکته است.
دوم اینکه: از عبارات پایانى نامه فهمیده مىشود که لااقل بعضى از نویسندگان آن نسبتبه موقف امام حسن (ع) در برابر حکومت معاویه چندان رضایتى نداشتند. تعبیر «المنتظرة لامرک» نشان دهنده آن است که آنان منتظر موقفى از امام حسین (ع) در برابر حکومت معاویه بودند که با موقف امام حسن (ع) مغایر باشد و الا آوردن این تعبیر چندان صحیح نخواهد بود مگر اینکه منظور نویسندگان آن بوده باشد که ما منتظر صدور هرگونه فرمانى از سوى تو هستیم; اعم از اینکه این فرمان ارائه خط مشى جدیدى در برابر حکومتباشد و یا ادامه همان خط مشى سابق که امام حسن (ع) ترسیم فرموده بود. البته این برداشت تا اندازهاى با ظاهر عبارات نامه، سازگار به نظر نمىرسد.
2. نامه دیگرى که شیعیان کوفه در همان ایام براى امام حسین (ع) فرستادند توسط جعدة بن هبیرة نوشته شد و صریحا از قیام علیه حکومت معاویه و آمادگى شیعیان براى شهادت در این راه سخن مىگفت:
«اما بعد، فان من قبلنا من شیعتک متطلقة انفسهم الیک لا یعدلون بک احدا و قد کانوا عرفوا راى الحسن اخیک فى دفع الحرب و عرفوک باللین لاولیائک و الغلظة على اعدائک و الشدة فى امر الله فان کنت تحب ان تطلب هذا الامر فاقدم علینا فقد وطنا انفسنا على الموت معک.» (4)
در اولین نامه سخنى از دعوت امام حسین (ع) توسط مردم کوفه به میان نیامده بود ولى در این نامه، فرستندگان آن به صراحت امام (ع) را براى به دست گرفتن حکومتبه سوى خود دعوت کردهاند چراکه منظور از «هذا الامر» ، همان امر حکومت و فرمانروایى بر مسلمین است و افزودهاند که ما در این راه تاپاى جان ایستادهایم.
از سوى دیگر نارضایتى نگارندگان نامه نسبتبه موضعگیرى امام حسن (ع) در برابر حکومت معاویه که از نامه پیشین نیز به گونهاى فهمیده مىشد در این نامه به طور واضحترى قابل برداشت است، لذا ایجاب مىکند که امام حسین (ع) دیدگاه خود را به وضوح در پاسخ نامه بیان فرماید، از این رو حضرت در جواب آن چنین نوشت:
«اما اخى فارجو ان یکون الله وفقه و سدده فیما یاتى و اما انا فلیس راى الیوم ذاک فالصقوا رحمکم الله بالارض و اکمنوا فى البیوت و احترسوا من الظنة مادام معاویة حیا فان یحدث الله به حدثا و انا حى کتبت الیکم برایى» . (5)
بدین ترتیب امام حسین از یک طرف عملکرد برادر بزرگوار خود، امام حسن (ع) را مورد تایید قرار مىدهد و خود نیز همان خط مشى را در پیش مىگیرد زیرا تغییرى در اوضاع سیاسى جهان اسلام حادث نشده تا موجب تغییر استراتژى امام (ع) گردد و از آنجا که استراتژى پیشین توسط یک امام معصوم تعیین شده بود پس على القاعده با ثبات اوضاع مىباید همان استراتژى ادامه یابد چرا که بین ائمه معصومین هیچ اختلافى نیست و همه آنان نور واحدند. و از طرف دیگر از شیعیان مىخواهد که خود را براى یک قیام احتمالى پس از مرگ معاویه آماده سازند و چنین نپندارند که دستور فعلى به عدم تحرک علیه حکومتیک دستور همیشگى استبلکه یک دستور مقطعى بوده و ناشى از شرایط خاص آن زمان و انعقاد صلحنامه با معاویه مىباشد، پس باید منتظر شد که پس از مرگ معاویه، حکومت چگونه عمل خواهد کرد؟ آیا مطابق عهدنامه فرمانروایى مسلمین را به امام حسین (ع) خواهد سپرد یا عهدنامه را زیر پا گذاشته و شخصى از بنىامیه را جانشین معاویه خواهد نمود.
پس در هر حال باید انتظار کشید که پس از مرگ معاویه چه اتفاقى مىافتد تا امام (ع) دستور لازم را به مردم ابلاغ نماید و به تعبیر خود آن حضرت: «..فان یحدث الله به حدثا و انا حى کتبت الیکم برایى» .
3. اخبار تاریخى متعددى وجود دارد که نشان دهنده ارتباط مستمر اهل کوفه با امام حسین (ع) مىباشد به گونهاى که در برخى موارد، هیاتهایى را به سوى آن حضرت مىفرستادند تا دیدگاه ایشان را در خصوص مورد مزبور بدانند و کسب تکلیف نمایند. اینها گواه بر آن است که اهل کوفه، امام حسین (ع) را به عنوان رهبر واجبالاطاعه خود قبول داشتند. (6) یکى از این هیاتها بعد از شهادت حجربن عدى و یارانش به نزد امام حسین (ع) آمدند. حضرت از شنیدن خبر مزبور بسیار ناراحتشد. گزارش این ملاقات به اطلاع والى مدینه مروان بن حکم رسید، او نیز نامهاى براى معاویه نوشت و از وى کسب تکلیف کرد:
«ان رجالا من اهل العراق قدموا على الحسین بن على و هم مقیمون عنده یختلفون الیه فاکتب الى بالذىترى» . (7)
معاویه در جواب مروان، او را از تعرض به امام حسین (ع) باز داشت و عمل آن حضرت را موجب نقض مفاد صلحنامه ندانست ودر عین حال نامهاى نیز براى امام (ع) نوشت و لزوم پاىبندى به صلحنامه را به ایشان یادآورى کرد و ضمنا تهدید نمود که اگر علیه من کید نمایى من هم با تو کید خواهم کرد. (8)
امام حسین (ع) در پاسخ معاویه فرمود:
«ما ارید حربک و لا الخلاف علیک; من اراده جنگ و مخالفتبا تو را ندارم.» (9)
بعضى از تواریخ، پاسخ امام (ع) را با تفصیل بیشترى نقل کردهاند و آوردهاند که امام (ع) پس از عبارت فوق اضافه نمود که: براى خود در پیشگاه خداوند عذرى در ترک جهاد با تو نمىبینم و فتنهاى را بزرگتر از فرمانروایى تو براین امت نمىدانم:
«... و ما اظن لى عندالله عذرا فى ترک جهادک و ما اعلم فتنة اعظم من ولایتک امر هذه الامة» . (10)
مطابق این نقل امام حسین (ع) ضمن تاکید بر این نکته که پیمان صلح با معاویه را نقض نکرده و اراده جنگ باوى را ندارد به او گوشزد مىکند که وى را صالح براى خلافتبر مسلمین نمىداند و اگر در مقابل او سکوت کرده و به جنگ با وى بر نخاسته به دلیل شرایط خاص موجود در آن زمان است و در واقع وظیفه اولى خود را در برابر معاویه جهاد با او مىداند چرا که فرمانروایى وى بر مسلمین را بزرگترین فتنه و مصیبت مىشمارد اما از آنجا که جهاد با معاویه در آن زمان به دلیل وجود سیاستهاى حیله گرانه معاویه و چهره کاذبى که او از خود به مردم نشان داده بود، به نتیجه مطلوب نمىرسید و موجب ریختن خون تعداد کثیرى از شیعیان و تضعیف بیش از پیش موقعیت آنان در جامعه مىگردید و علاوه بر اینها صلحنامهاى که بین امام حسن (ع) و معاویه به امضا رسیده بود هنوز به طور جدى توسط معاویه نقض نشده بود، لذا امام حسین (ع) به عنوان حکم ثانوى وظیفه خود را عدم اقدام به جنگ با معاویه مىدید.
4. دیگر از نامههاى که اهل کوفه براى امام حسین (ع) فرستاده، وى را به قیام علیه حکومت معاویه فرا خواندند زمانى بود که معاویه بر خلاف مفاد صریح صلحنامه که خلافتبر مسلمین را پس از معاویه، حق امام حسن (ع) و در صورت رحلت وى حق امام حسین (ع) مىدانست، اقدام به بیعت گرفتن از مردم براى یزید کرد.
امام حسین (ع) به این نامهها جواب مثبت نداد و دعوت آنان را براى قیام علیه حکومت نپذیرفت. گروهى از اهل کوفه به نزد محمد بن حنفیه رفتند و از او خواستند که با آنان بر ضد معاویه قیام کند، او نیز نپذیرفت و به نزد امام حسین (ع) آمده مطلب را با ایشان در میان گذاشت. حضرت در جواب برادرش فرمود:
«ان القوم انما یریدون ان یاکلوا بنا و یستطیلوا بنا و یستنبطوا دماء الناس و دماء نا» (11)
اگر این نقل تاریخى، صحیح باشد نشانگر آن است که مردمى که آن حضرت را به قیام دعوت مىکردند نه هدف خدا پسندانهاى داشتند و نه درک درستى از موقعیت امام حسین (ع) به عنوان رهبر و امام امت، بلکه به دنبال تامین منافع خود بودند و چنان که امام (ع) فرمود: «ان القوم یریدون ان یاکلوا بنا....» همچنین براى آنان فرقى نمىکرد که رهبرى این قیام با امام حسین (ع) باشد یا با دیگرى و لذا پس از آن که امام (ع) به آنان جواب منفى داد به نزد محمد بن حنفیه رفتند در حالى که بدون شک در مدت حکومت على (ع) در کوفه متوجه جلالت قدر امام حسین (ع) و موقعیت ایشان در نزد امیرالمؤمنین (ع) و شایستگى آن حضرت براى امامتشده بودند.
این عوامل باعثشد که امام حسین (ع) به دعوت آنان پاسخ مثبت ندهد ولى در عین حال آنها را از اصل قیام مایوس نکرد و شاید این تعبیر که به دنبال نقل تاریخى فوق آمده استبه همین معنا باشد که:
«... فاقام الحسین على ما هو علیه من الهموم مرة یرید ان یسیر الیهم و مرة یجمع الاقامة عنهم» . (12)
اگر این نقل، صحیح باشد نشان مىدهد که امام حسین (ع) از یک طرف، از اوضاع پیش آمده ناراحت و غمگین بودند و از طرف دیگر سعى داشتند که آمادگى مردم را براى قیام علیه حکومتحفظ نمایند لذا گاهى اراده حرکتبه سوى آنان مىکردند و گاهى از این کار خوددارى مىنمودند. همچنین احتمال دارد که امام (ع) در میان دعوت کنندگان، افرادى را مىشناختند که در گفتار خود صادق بودند و به این وسیله مىخواستند آنان را ناامید نکنند و از قیام علیه حکومت اموى دلسرد ننمایند.
5. پس از هلاکت معاویه، شیعیان کوفه در منزل سلیمان بن صرد جمع شدند و حمد خداوند را در برابر مرگ معاویه به جا آوردند. آنگاه سلیمان در ضمن سخنانى به آنان گفت: امام حسین (ع) از بیعتبا یزید خوددارى کرده و به سوى مکه خارج شده است. شما شیعیان او و پدرش هستید، اگر مىدانید که او را یارى خواهید نمود و با دشمنش جهاد خواهید کرد برایش نامه بنویسید و او را به سوى خود دعوت کنید ولى اگر از ضعف و سستى خود مىترسید، آن حضرت را با سخنان خود فریب ندهید. همگى گفتند ما با دشمن امام (ع) مى جنگیم و جانمان را در راهش فدا مىکنیم. (13)
به دنبال این سخنان بود که اجتماع کنندگان در منزل سلیمان براى امام حسین (ع) نامهاى نوشتند و در صدر نامه، نام کسانى را ذکر کردند که از سران شیعه در کوفه و از اشخاص مورد اعتماد بودند; یعنى سلیمان بن صرد، مسیب بن نجبه، رفاعة بن شداد و حبیب بن مظاهر. در این نامه پس از حمد خداوند و سپاسگزارى از او در برابر هلاکت معاویه که خلافت را غصب کرده و بدون رضاى امتبر آنان مسلط شده بود و بزرگان و شایستگان امت اسلامى را به شهادت رسانده و اشرار را زنده نگاه داشته و بیت المال را در اختیار ظالمان و مترفین قرار داده بود، چنین نوشته شد:
«... و انه لیس علینا امام فاقبل لعل الله یجمعنا بک على الحق و النعمان بن بشیر فى قصر الامارة لسنا نجتمع معه فى جمعة و لا نخرج معه الى عید و لو قد بلغنا انک قد اقبلت الینا اخرجناه حتى نلحقه بالشام ان شاءالله و السلام و رحمة الله علیک» . (14)
در بعضى از مصادر تاریخى آمده است که دیگران نیز مطالبى نوشتند و همراه این نامه فرستادند به گونهاى که مجموع آنها در حدود یکصد و پنجاه صفحه شد. (15)
کسى که این قضیه را روایت کرده استیعنى محمد بن بشر همدانى، که خود یکى از شیعیان کوفه و شرکت کنندگان در اجتماع منزل سلیمان بن صرد مىباشد، اضافه مىکند که نامه مزبور را همراه عبدالله بن سبع همدانى و عبدالله بن وال فرستادیم. آنها با سرعتحرکت کردند و پس از گذشت ده روز از ماه رمضان در مکه به خدمت امام حسین (ع) رسیدند.
6. محمد بن بشر همدانى مىگوید: سپس دو روز صبر کردیم و آنگاه قیس بن مسهر صیداوى و عبدالرحمن بن عبدالله ابن الکون الارجحى و عمارة بن عبید سلولى را به سوى حضرت حسین (ع) روانه کردیم. آنان در حدود پنجاه و سه نامه را همراه خود بردند; نامههایى که هر یک از سوى یک نفر یا دو نفر یا چهار نفر بود. (16)
7. محمد بن بشر همدانى اضافه مىکند: پس از آن، دو روز دیگر نیز صبر کردیم و آنگاه هانىبنهانى و سبیعى و سعید بن عبدالله حنفى را با نامهاى به این مضمون به سوى امام حسین (ع) فرستادیم:
«بسم الله الرحمن الرحیم، لحسین بن على من شیعته من المؤمنین و المسلمین، اما بعد فحیهلا فان الناس ینتظرونک و لا راى لهم فى غیرک فالعجل العجل و السلام علیک.» (17)
8. این نامهها به اندازهاى تکرار شد که به نوشته ابن طاوس در کتاب لهوف گاهى در یک روز ششصد نامه به دست امام حسین (ع) مىرسید و در مجموع حدود دوازده هزار نامه در نزد حضرت جمع شد و مع ذلک حضرت اقدام به جواب نمىنمود.
اگر چه نامههاى مردم کوفه عبارات مختلفى داشت ولى تمامى آنها در این مضمون مشترک بودند که حضرت را به سوى قیام علیه حکومتیزید فرا خوانده و به وى وعده همکارى و از خودگذشتگى داده بودند.
در بعضى از نامهها آمده بود که ما به همراه صد هزار شمشیر با تو هستیم و از آن حضرت خواسته شده بود که در آمدن به سوى آنان تاخیر ننماید:
«انا معک و معنا مائة الف سیف» ، (18)
«عجل القدوم یابن رسول الله فان لک بالکوفة مائة الف سیف فلاتتاخر» . (19)
در بعضى از کتابهاى تاریخى تعداد افرادى که آمادگى خود را براى یارى امام حسین (ع) اعلام کرده بودند بیش از این نیز گفته شده به گونهاى که تا یکصد و چهل هزار نفر نیز ذکر کردهاند، (20) اما حتى اگر این عدد مبالغهآمیز باشد یک مطلب، مسلم است و آن وجود اکثریت قاطع و بسیار عظیمى از مردم کوفه است که براى جهاد علیه حکومت اموى در رکاب آن حضرت اعلام آمادگى کرده بودند.
آیا به راستى صحیح بود که امام حسین (ع) در برابر این اکثریت عظیم و درخواستهاى مکرر آنان و نامههاى فراوانشان سکوت کند و به سابقه آنها استناد نماید که درعهد امیرالمؤمنین (ع) و امام حسن (ع) یاران وفادارى نبودند و آن دو امام معصوم را در برابر دشمن تنها گذاشتند؟ آیا با وجود این نامهها و تقاضاها و اعلام آمادگىها این احتمال تقویت نمىشد که مردم کوفه به اشتباهات و تقصیرهاى گذشته خود پى بردهاند و اکنون قصد جبران آنها را دارند؟
آیا بدین وسیله حجتبر امام حسین (ع) تمام نمىشد که براى قیام علیه حکومتیاورانى دارد؟
امام حسین (ع) پس از رسیدن این نامهها و اطلاعاتى که آورندگان آنها به طور شفاهى در اختیار آن حضرت مىگذاشتند خود به سوى آنان حرکت نکرد بلکه براى احراز صدق ادعاى آنان برادر و پسر عمو و فرد مورد اعتماد خویش، یعنى مسلم بن عقیل را به سوى آنها فرستاد و نامهاى به اهل کوفه نوشت که: به تمام آنچه در نامههاى خود نوشتهاید پى بردم و سخن اکثریتشما را دریافتم که گفتهاید ما امام و پیشوایى نداریم به سوى ما حرکت کن تا خداوند به وسیله تو ما را بر حق و هدایت جمع کند:
«... و قد بعثت الیکم اخى و ابنعمى و ثقتى من اهل بیتى و امرته ان یکتب الى بحالکم و امرکم و رایکم فان کتب الى انه قد اجمع راى ملاکم و ذوى الفضل و الحجى منکم على مثل ما قدمت على به رسلکم و قرات فى کتبکم اقدم علیکم و شیکا ان شاءالله...; (21) و اینک برادر و پسر عمو و شخص مورد اعتماد از خانواده خود را به سوى شما گسیل داشتم و به او دستور دادم که مرا از وضعیت و کار و راى شما مطلع گرداند، پس اگر براى من بنویسد که نظر بزرگان و صاحبان فضل و خرد از میان شما بر همان چیزى استقرار یافته که فرستادگان شما به اطلاع من رساندند و در نامه هایتان خواندم، به سرعتبه سوى شما خواهم آمد ان شاءالله.»
پس از آن که مسلم به کوفه رسید و مردم کوفه گروه گروه با او به عنوان نماینده امام حسین (ع) بیعت کردند، نامهاى براى حضرت نوشت و ایشان را از آمادگى و بیعت گسترده مردم کوفه آگاه نمود. در این هنگام بود که امام (ع) دومین نامه خود را خطاب به مردم کوفه مرقوم فرمود با این عبارات:
«اما بعد فقد ورد على کتاب مسلم بن عقیل یخبرنى باجتماعکم على نصرنا والطلب بحقنا فسالت الله ان یحسن لنا الصنع و یثیبکم على ذلک اعظم الاجر و قد شخصت الیکم من مکة یوم الثلاثاء لثمان مضین من ذى الحجة فاذا قدم علیکم رسولى فانکمشوا فى امرکم فانى قادم فى ایامى هذه» ; (22) اما بعد نامه مسلم بن عقیل را که گویاى اجتماع و هماهنگى شما در راه نصرت و یارى ما و مطالبه حق ما بود دریافت کردم. از خداوند مسالت دارم که آینده ما را به خیر و نیکى رقم زند و به شما در این اتحاد و اتفاق اجر عظیم عنایت فرماید. من روز سه شنبه هشتم ذىحجه به سوى شما حرکت کردهام، پس هرگاه فرستاده من به نزد شما آمد، به سرعت کارهاى خود را سر و سامان دهید که خود من نیز در این ایام وارد خواهم شد.»
با نگاهى به این نامهها مىتوان آنها را به دو دسته تقسیم کرد: دسته اول نامههاى که پس از شهادت امام حسن (ع) براى امام حسین (ع) فرستاده شد و گویاى آمادگى مردم کوفه براى جنگیدن در رکاب آن حضرت علیه حکومت معاویه بود و دسته دوم نامههاى که پس از هلاکت معاویه براى امام حسین (ع) فرستاده شد و با اصرار و تاکید فراوان از آن حضرت مىخواست رهبرى قیام علیه حکومت اموى و امامت مسلمین را بر عهده گیرد و تاکید مىنمود که مردم کوفه در این راه آماده هرگونه فداکارى و از جان گذشتگى هستند.
پاسخ امام (ع) در برابر دسته اول از نامهها این بود که هنوز وقت قیام فرا نرسیده و باید همچنان پاىبند مفاد صلحنامهاى بود که بین امام حسن (ع) و معاویه به امضاء رسید; همان گونه که سیره امام حسن (ع) نیز چنین بود. اما دسته دوم از نامهها را حضرت فقط در زمانى پاسخ داد که تعدادشان بسیار فزونى گرفته و مطابق برخى نقلها به دوازده هزارنامه رسیده بود; به این صورت که ابتدا مسلم بن عقیل را به سوى مردم کوفه فرستاد و آنگاه که نامه وى مبتنى برعزم و اجتماع مردم در راه یارى خود و مطالبه حق الهى خویش را دریافت نمود دومین نماینده خود قیس بن مسهر را به سوى آنان روانه کرد و خود به دنبال او به طرف کوفه حرکت نمود.
اما آیا دعوت مردم کوفه بود که امام (ع) را به قیام علیه حکومتیزید فرا خواند به گونهاى که اگر دعوت آنان نبود قیامى نیز صورت نمىگرفتیا اینکه علت ا صلى قیام چیز دیگرى بود و دعوت مردم کوفه در این میان نقش ا صلى را نداشت؟ پاسخ این سؤال را پس از طرح بخش دوم مقاله، بررسى خواهیم نمود.
2. تاثیر نص در قیام امام حسین (ع)
امام حسین (ع) از همان ابتدا که دعوت حاکم مدینه براى بیعتبا یزید را نپذیرفت و آماده خروج از مدینه و شروع حرکت تاریخساز خویش گردید در مواردى به علت قیام خود اشاره فرموده و آن را امر به معروف و نهى از منکر و یا مبارزه با بدعت و احیاى سنت دانسته که برگرفته از نصوص شرعى مىباشد. در ذیل به بررسى این موارد مىپردازیم:
1. امام (ع) پس از خوددارى از بیعتبا ولیدبنعقبه، حاکم مدینه که به نمایندگى از سوى یزید، از آن حضرت درخواستبیعت کرده بود، تصمیم گرفتبه سوى مکه حرکت کند. در این هنگام وصیتنامهاى به برادرش محمد بن حنفیه نوشت و آن را با مهر خویش ممهور نمود. متن وصیت نامه چنین بود:
«بسم الله الله الرحمن الرحیم، هذا ما اوصى به الحسین بن على الى اخیه محمد بن الحنفیة، ان الحسین یشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و ان محمدا عبده و رسوله جاء بالحق من عنده و ان الجنة حق و النار حق و الساعة آتیة لا ریب فیها و ان الله یبعث من فى القبور و انى لم اخرج اسرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى ( صلى الله علیه و آله) ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و اسیر بسیرة جدى و ابى على بن ابىطالب فمن قبلنى بقبول الحق فالله اولى بالحق و من رد على هذا اصبر حتى یقضى الله بینى و بین القوم و هو خیر الحاکمین و هذه وصیتى الیک یا اخى و ما توفیقى الا بالله علیه توکلت و الیه انیب.» (23)
در این وصیت، امام حسین (ع) ابتدا به توحید خداوند و رسالت پیامبر اسلام و حقانیت معاد شهادت مىدهد و سپس به علت قیام خود پرداخته تصریح مىفرماید که براى طغیان و تکبر و سرپیچى در مقابل حق و افساد و ظلم خروج نکردم بلکه براى طلب اصلاح در امت جدم خروج نمودم. مىخواهم امر به معروف و نهى از منکر کنم و مطابق سیره جد و پدرم رفتار نمایم.
چند نکته در این وصیت نامه قابل توجه است:
اول اینکه: امام (ع) اقدام به نوشتن وصیت نامه مىکند و درابتداى آن عقاید حقانى خود را بیان مىفرماید، همچون کسى که مىداند در پایان عمر خویش قرار گرفته و نزدیک استبه نداى حق لبیک گوید.
بدون شک امام حسین (ع) چنین بود و از شهادت خویش به دستیزید و لشکریانش خبر داشت. دلایل بیشتر این مطلب را در بحثهاى آینده ارائه خواهیم داد.
دوم اینکه: حضرت با استفاده از «انما» که از ادات حصر مىباشد و با آوردن جمله مثبتبه دنبال جمله منفى «انى لم اخرج...و انما خرجت...» تصریح مىکند که علت ا صلى قیام وى طلب اصلاح در امت اسلامى و امر به معروف و نهى از منکر بوده است.
سوم اینکه: امام (ع) کار خود را عمل به سیره پیامبر (ص) و على (ع) مىداند و اعلام مىکند که دیگران وظیفه دارند حق را پذیرفته و از او پیروى کنند و در عین حال اگر دیگران به وظیفه خود عمل نکنند وى دست از تکلیف الهى خویش بر نخواهد داشت. و با صبر و استقامت راه خود را در پیش خواهد گرفت تا خداوند در میان او و دیگران که از یاریش سرباز زدند حکم کند.
2. پس از این که امام حسین (ع) به مکه رفت در میان گروهى از صحابه پیامبر (ص) خطبهاى ایراد فرمود که در ابتداى آن به اهمیت فریضه امر به معروف و نهى از منکر اشاره کرد و اینکه بنىاسرائیل به دلیل ترک این وظیفه الهى مورد لعنت قرار گرفتند. سپس به موقعیت والاى صحابه در میان مردم اشاره نمود و آنان را مورد مؤاخذه قرار داد که چرا در مقابل منکراتى که در جامعه اسلامى صورت مىگیرد سکوت کرده و عکسالعملى نشان نمىدهند.
و در پایان در مورد قیام و حرکتخود سخن گفت که براى به دست آوردن قدرت و متاع ناچیز زندگى دنیا نبوده بلکه براى نشان دادن معالم دین و انجام اصلاح در بلاد اسلامى بوده است تا بندگان مظلوم خدا در امنیت قرار گیرند و به واجبات و سنن و احکام الهى عمل شود و آنگاه به مخاطبان خود هشدار داد که اگر آن حضرت را یارى نکنند ظالمان بر آنان مسلط خواهند شد و در هتخاموش کردن نور پیامبر اسلام خواهند کوشید:
«..اللهم انک تعلم انه لم یکن ما کان منا تنافسا فى سلطان و لا التماسا من فضول الحطام و لکن لنرى المعالم من دینک و نظهر الاصلاح فى بلادک و یامن المظلومون من عبادک و یعمل بفرائضک و سننک و احکامک...» . (24)
در بعضى از کتب این خطبه از امیرالمؤمنین على (ع) نقل شده است که ظاهرا علت آن، تشابه قسمت آخر خطبه با کلامى است که از على (ع) در نهجالبلاغه آمده ولى صرف این مطلب دلیل قانع کنندهاى نمىباشد زیرا احتمال دارد که امام حسین (ع) به عنوان استشهاد به کلام پدر بزرگوارشان عباراتى از خطبه ایشان را مورد استناد قرار داده باشند. همچنین احتمال دارد که این تشابه اتفاقى بوده و ناشى از آن باشد که ائمه (ع) همگى نور واحدند و به یک گونه مىاندیشند. (25)
در این خطبه نیز امام حسین (ع) انگیزه ا صلى قیام و حرکتخویش را اظهار اصلاح در سرزمین اسلامى، ارائه معالم دین، امنیت مظلومان و عمل به احکام و سنن الهى مىداند که در واقع بازگشت تمامى آنها به امر به معروف و نهى از منکر است چرا که هر یک از امور مزبور معروفهایى هستند که در زمان حکومتبنىامیه ترک شدهاند و امام حسین (ع) بارزترین مصداق «العلماء بالله» است که به تصریح خود آن حضرت در همین خطبه، مجارى امور و احکام را باید در دست داشته باشد «... ذلک بان مجارى الامور و الاحکام على ایدى العلماء بالله الامناء على حلاله و حرامه...» و در جهت احیاى سنت و از میان بردن بدعت، از هیچ گونه تلاشى فرو گذار نکند.
علاوه بر این، سخنان امام (ع) درصدر این خطبه نیز که به اهمیت امر به معروف و نهى از منکر اشاره کرده و بدبختى بنىاسرائیل را ناشى از ترک این فریضه مهم الهى مىداند و بر همان اساس به علماى مسلمان هشدار مىدهد که در انجام این واجب بزرگ اهمال نورزند، خود قرینهاى استبر این که هدف ا صلى حضرت در نهضتش امر به معروف و نهى از منکر مىباشد و دیگر امورى که در پایان خطبه ذکر شده همگى به این مساله بر مىگردد.
3. امام حسین (ع) پس از ورود به مکه نامهاى خطاب به سران قبایل شهر بصره مانند مالک بن مسمع بکرى، مسعود بن عمرو، منذر بن جارود و دیگران نوشت و در ابتدا حق الهى خویش در خلافت پیامبر (ص) و امامت امت اسلامى را به آنها خاطر نشان نمود سپس اشاره کرد که گروهى این حق را از ما گرفتند و ما نیز با آگاهى بر تفوق و شایستگى خویش نسبتبه این افراد، براى جلوگیرى از هرگونه فتنه و اختلاف در میان مسلمانان و تضعیف آنان در برابر دشمنان خارجى، به آنچه پیش آمده بود رضایت دادیم و آرامش مسلمانان را بر حق خویش مقدم داشتیم. سپس اضافه نمود:
«..و قد بعثت رسولى الیکم بهذا الکتاب و انا ادعوکم الاکتاب الله و سنة نبیه فان السنة قد امیتت و البدعة قد احییت فان تسمعوا قولى اهدکم الى سبیل الرشاد...; (26) ...اینک پیک خود (سلیمان) را همراه با این نامه به سوى شما مىفرستم و شما را به کتاب خدا و سنت پیامبرش دعوت مىکنم چرا که سنت مرده است و بدعت زنده شده است پس اگر سخن مرا بشنوید شما را به راه سعادت هدایتخواهم کرد.»
در این نامه امام حسین (ع) پس از تاکید بر حقانیتخود نسبتبه جانشینى رسول خدا و بر عهده گرفتن رهبرى مسلمین پس از آن حضرت به دو نکته اشاره مىکند:
نخست این که اگر ما در برههاى از زمان از حق خود گذشتیم و در صدد باز پس گرفتن آن برنیامدیم بدان دلیل بود که این کار ما در آن مقطع زمانى موجب بروز فتنه و تفرقه بین مسلمین مىشد لذا براى جلوگیرى از تفرقه و خونریزى در بین مسلمانان که از اهمیتبیشترى برخوردار مىباشد از مطالبه حق الهى خویش صرف نظر کردیم.
دوم اینکه در حال حاضر اوضاع جهان اسلام دگرگون شده و اسلام نه در مسیر انحراف بلکه در خطر نابودى قرار گرفته است، سنت پیامبر (ص) مرده و بدعت زنده شده است. از طرف دیگر، قیام در این شرایط فقط باعث ریختن خون عدهاى از پاکان امت اسلامى نخواهد بود بلکه ثمرات مهمى را به دنبال خواهد آورد که یکى از آنها بیدارى امت مسلمان و توجه پیدا کردن به حکومت ظالمانه و باطلى است که به نام اسلام زمام امور را به دست گرفته است. در چنین وضعیتى بر امام مسلمانان لازم است رهبرى قیام را به دست گرفته و با تقدیم جان خود و برترین افراد در جهت احیاى سنت و از میان بردن بدعت تلاش کند.
بدین ترتیب هدف ا صلى امام حسین (ع) از حرکتخود مطابق این نامه آن است که به احیاى سنتبه عنوان معروف امر کند و از ترویجبدعتبه عنوان منکر نهى نماید.
4. امام حسین (ع) در مسیر حرکتخود به سوى کوفه با لشکر حربن یزید ریاحى مواجه شد و در منزل شراف طى دو سخنرانى مطالبى را با آنان در میان گذاشت. پس از آن در منزل بیضه موقعیت دیگرى پیش آمد که امام (ع) مجددا با سپاهیان حر سخن بگوید و حقایقى را در مورد علت قیام و حرکتخویش با آنان در میان گذارد تا بدین وسیله به عنوان امام امت، وظیفه هدایتگرى خویش را حتى در حق آنان که براى جنگ با او آمدهاند، به اتمام رساند. حضرت در ضمن این سخنرانى فرمود:
«ایها الناس! ان رسول الله صلى الله علیه و آله قال من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله ناکثا عهده مخالفا لسنة رسول الله یعمل فى عباد الله بالاثم و العدوان فلم یغیر علیه بفعل و لا قول کان حقا على الله ان یدخله مدخله. الا و ان هؤلاء قد لزموا طاعة الشیطان و ترکوا طاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استاثروا بالفىء و احلوا حرام الله و حرموا حلاله و انا احق ممن غیر...» . (27)
در این خطبه امام (ع) ابتدا به سخن پیامبر اکرم (ص) استناد مىکند که فرمود: هر که سلطان ظالمى را ببیند که حرام خدا را حلال کرده و پیمان الهى را در هم شکسته و با سنت رسول خدا (ص) مخالفت کرده و در میان بندگان خدا راه گناه و دشمنى را در پیش گرفته است ولى در مقابل چنین سلطانى با عمل و یا گفتار اظهار مخالفت ننماید سزاوار است که خداوند او را در جایگاه همان سلطان ظالم و در آتش جهنم داخل کند.
سپس امام (ع) این کبراى کلى را بر حکومتبنىامیه تطبیق نموده و تصریح کرده است که بنىامیه طاعت الهى را ترک کرده، پیروى از شیطان را بر خود لازم کردهاند، فساد را در جامعه ظاهر نموده و ترویج کرده و حدود الهى را تعطیل کردهاند، فىء را (که مختص به خاندان پیامبر (ص) است) به خود اختصاص دادهاند و حرام و حلال الهى را تغییر دادهاند. آنگاه امام (ع) به وقعیتخود اشاره کرده و فرموده است: «انا احق ممن غیر» یعنى من به رهبرى امت اسلامى از این مفسدین که دین اسلام را تحریف کردهاند شایسته ترم. (28)
بدین ترتیب امام حسین (ع) در این خطبه نیز علت ا صلى قیام خود را امر به معروف و نهى از منکر اعلام مىکند. به راستى چه منکرى بالاتر از آن که یک سلطان جائر بر امور مسلمانان مسلط شود، حرام خدا را حلال کند، عهد و پیمان الهى را نقض کند، بر خلاف سنت رسول خدا عمل نماید و در میان بندگان خدا راه گناه و دشمنى را در پیش گیرد؟
5. سید الشهداء (ع) پس از آن که در دوم ماه محرم سال شصت و یک هجرى وارد کربلا شد و توقف کوتاهى نمود در جمع یاران و فرزندان و اهل بیتخویش قرار گرفت و در ضمن خطبهاى به تغییر اوضاع دنیا و آشکار شدن زشتىها و از میان رفتن فضیلتها اشاره نموده فرمود:
«...الا ترون الى الحق لا یعمل به و الى الباطل لا یتناهى عنه لیرغب المؤمن فى لقاء الله فانى لا ارى الموت الا سعادة و الحیاة مع الظالمین الا برما...» . (29)
واضح است که عمل نکردن به حق و خوددارى ننمودن از باطل، یکى از بزرگترین منکراتى است که باید از آن نهى کرد به گونهاى که شایسته استشخص مؤمن در چنین حالتى آرزوى لقاء الهى را داشته باشد چه اینکه زندگى در چنین جامعهاى جز رنج و نکبت نیست.
با دقت در عباراتى که در این بخش از امام حسین (ع) نقل گردید ملاحظه مىشود که امام (ع) علت ا صلى قیام خود را مطابق این عبارات، امر به معروف و نهى از منکر دانستهاند. البته در بیان این مطلب گاهى به صراحت از تعبیر «امر به معروف و نهى از منکر» استفاده کردهاند مانند وصیتبه محمد بن حنفیه که در ضمن آن نوشتند: «ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر» (30) و گاهى از تعابیر دیگر که حقیقت آنها به امر به معروف و نهى از منکر بر مىگردد اگر چه مشتمل بر عین این اصطلاح نیست. اکنون باید به سؤال ا صلى این مقاله پاسخ داد که چگونه مىتوان بین استناد امام حسین (ع) به دعوت و بیعت مردم کوفه با خود از یک طرف و استناد به نص از طرف دیگر جمع نمود؟ به راستى کدام یک از این دو عامل، علت ا صلى قیام آن حضرت بوده است؟
با دقت در کلمات و سخنان امام حسین (ع) مىتوان به این نتیجه رسید که بدون تردید علت ا صلى قیام آن حضرت، امر به معروف و نهى از منکر بوده است اما دعوت و بیعت مردم کوفه حداکثر اثرى که داشته، اتمام حجتبر آن حضرت بوده است که در ادامه نهضتخود به سوى آنان حرکت کند و از یارى آنان (که وعدهاش را داده و بر انجامش بیعت کرده بودند) براى تحقق اهداف الهى خود بهرهمند گردد و همچنین رهبرى و هدایت مردمى را بر عهده گیرد که مصرانه خواستار آمدن امام بوده و خود را نیازمند رهبرى ایشان مىدانستند. براى اثبات این سخن مىتوان به نکات زیر استناد نمود:
اول: امام حسین (ع) از همان ابتدا که به سوى بیعتبا یزید فرا خوانده شد به صراحت اعلام نمود که با وى بیعت نمىکند چرا که یزید آشکارا مرتکب فسق و فجور و گناهان کبیره مىشود و به هیچ وجه صلاحیتخلافت پیامبر خدا (ص) و ولایتبر امت اسلامى را ندارد.
امام (ع) در پاسخ ولید بن عتبه استاندار مدینه که وى را به بیعتبا یزید دعوت نمود، فرمود:
«ایها الامیر، انا اهل بیت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائکة و مهبط الرحمة، بنا فتح الله و بنا یختم و یزید رجل شارب الخمر و قاتل النفس المحترمة معلن بالفسق و مثلى لا یبایع مثله...» . (31)
این سخن زمانى از امام (ع) صادر شد که یزید تازه به خلافت رسیده و نامههایى براى کارگزاران خود در نقاط مختلف کشور اسلامى نوشته بود و از آنان خواسته بود تا براى وى از مردم بیعتبگیرند و تاکید کرده بود که به طور خاص در بیعت گرفتن از امام حسین (ع) و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر که در دوران معاویه حاضر به بیعتبا ولىعهد او نشده بودند، شدت به خرج دهند: «خذ الحسین و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر اخذا شدیدا لیست فیه رخصة حتى یبایعوا و السلام» (32) در این هنگام از دعوت مردم کوفه هیچ خبرى نبود.
فرداى روزى که امام (ع) این سخنان را فرمود مروان بن حکم را دید، او نیز به امام (ع) پیشنهاد کرد که با یزید بیعت کند و گفت که این کا ربه نفع دین و دنیاى شما است. حضرت در پاسخ وى فرمود:
«انا لله و انا الیه راجعون و على الاسلام السلام اذا بلیت الامة براع مثل یزید و لقد سمعت جدى رسول الله صلى الله علیه و آله یقول: الخلافة محرمة على آل ابىسفیان فاذا ارایتم معاویة على منبرى فابقروا بطنه و قد رآه اهل المدینة على المنبر فلم یبقروا فابتلاهم الله بیزید الفاسق» . (33)
بدین ترتیب امام حسین (ع) به صراحتخلافتیزید را براى امت اسلامى، مصیبتى بزرگ دانسته که با وجود و استمرار آن، اصل اسلام از بین خواهد رفت «و على الاسلام السلام...» .
همچنین یزید را بدتر از معاویه دانسته است چرا که ابتلاء مردم به یزید فاسق، نتیجه آن بود که معاویه را بر منبر دیدند ولى به دستور پیامبر اکرم (ص) عمل نکرده او را به قتل نرساندند، در نتیجه خداوند نیز آنان را به شخصى بدتر از معاویه مبتلا نمود; بنابراین اگر قتل معاویه بر مردم لازم و واجب بوده است پس کشتن یزید به طریق اولى بر آنان واجب مىباشد. آیا مىتوان با شخص فاسق مهدور الدم به عنوان خلیفه رسول خدا (ص) بیعت نمود؟ و آیا کسى صریحتر و شجاعانهتر از این در مورد لافتیزید و اصل حکومت اموى سخن گفته است؟
شبیه این سخنان در موارد متعددى از امام حسین (ع) صادر شده و حضرت به صراحت اعلام نموده که به هیچ وجه با یزید بیعت نخواهد کرد حتى اگر در دنیا هیچ ملجا و ماوایى نداشته باشد: «یا اخى لو لم یکن فى الدنیا ملجا و لا ماوى لما بایعتیزید بن معاویة. ..» . (34)
واضح است که خوددارى از بیعتبا یزید و فاسق و واجبالقتل دانستن وى به معناى قیام علیه حکومت مىباشد چرا که حکومت اموى هیچگاه وجود شخصى با موقعیت ممتاز امام حسین (ع) را که به صراحت پرچم مخالفت را بر افراشته باشد تحمل نمىکند زیرا رها کردن چنین شخصیتى بدون شک موجب تضعیف و نهایتا زوال حکومتخواهد شد. نتیجه آن که امام حسین (ع) از همان ابتدا، بیعتبا یزید را حرام دانست و از آن خوددارى نمود و با خروج از مدینه به سوى مکه قیام خود را به عنوان یک واجب الهى از باب امر به معروف و نهى از منکر آغاز کرد در حالى که در آن هنگام هنوز هیچ خبرى از دعوت مردم کوفه نبود.
دوم: اصولا اولین نامههاى مردم کوفه پس از هلاکت معاویه زمانى براى امام حسین (ع) فرستاده شد که آن حضرت قیام خود را شروع کرده و از مدینه خارج شده وارد مکه شده بود. در این هنگام بود که شیعیان کوفه در منزل سلیمان بن صرد جمع شدند. سلیمان به آنان گفت که حسین (ع) از بیعتبا یزید خوددارى کرده و به مکه رفته است و شما شیعیان او و پدرش هستید، پس اگر مىدانید که او را یارى مىکنید و با دشمنانش مىجنگید برایش نامه بنویسید ولى اگر از ضعف و سستى خود مىترسید، وى را فریب ندهید. آنان گفتند: خیر ما با دشمنانش مىجنگیم و جانمان را در راهش فدا مىکنیم. سلیمان گفت پس براى آن حضرت نامه بنویسید. (35)
بدین ترتیب امام حسین (ع) نهضتخود را بر اساس دعوت مردم کوفه شروع نکرد بلکه به تصریح خود در نامه به محمد بن حنفیه براى انجام وظیفه امر به معروف و نهى از منکر علیه یزید قیام نمود و همچنین پس از شروع قیام ابتدائا به سوى کوفه حرکت نکرد بلکه به مکه رفت و فقط پس از دریافت نامههاى فراوان مردم کوفه و ارسال نماینده به سوى آنان و بیعت ایشان با نماینده آن حضرت بود که به سمت کوفه حرکت نمود.
بى تردید اگر علت ا صلى قیام امام حسین (ع) دعوت مردم کوفه بود، مىبایست آن حضرت در ابتدا که وى را به بیعتبا یزید فرا خواندند، صریحا از بیعتخوددارى نمىکرد و آن چنان بى پرده یزید را فاسق و واجبالقتل نمىدانستبلکه لازم بود با سخنانى دو پهلو امر بیعت را به تاخیر بیندازد تا از دعوت مردم کوفه مطلع گردد. و یا در صورت فشار بیش از حد مىتوانست از باب اضطرار و تقیه با یزید بیعت کند تا زمانى که آمادگى مردم کوفه را براى حمایت از خود و قیام علیه حکومت احراز نماید.
اگر علت ا صلى قیام امام (ع) بیعت مردم کوفه بود دیگر این سخن معنایى نداشت که «لو لم یکن فى الدنیا ملجا و لا ماوى لما بایعتیزید بن معاویة...» (36) بلکه باید مىفرمود: لو کان لى انصار لما بایعتیزید بن معاویة; اگر یاورانى داشته باشم با یزید بیعت نخواهم کرد.
اگر علت ا صلى قیام امام (ع) بیعت مردم کوفه بود مىبایست آن زمان که حضرت از نقض بیعت توسط آنان مطلع گردید از ادامه قیام منصرف مىشد و از باب اضطرار و تقیه با یزید بیعت مىکرد چه اینکه یاوران خود را از دست داده بود و تکلیف قیام از آن حضرت ساقط شده بود در حالى که چنین نکرد.
سوم: امام حسین (ع) در ضمن سخنانى که در مقابل سپاهیان حر بن یزید ریاحى بیان فرمود هم به تاثیر نص در قیام خویش اشاره کرده و هم نقش دعوت مردم کوفه را در این خصوص مطرح نموده است; به این صورت که بر اساس نص و دستور صریح رسول خدا (ص) خود را موظف به قیام علیه حکومتیزید دانسته است; آنجا که مىفرماید:
«ایها الناس ان رسول الله صلى الله علیه و آله قال من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله...» در این قسمتحضرت به یک حکم کلى شرعى که پیامبر اکرم (ص) آن را بیان فرموده اشاره مىکند و آن وجوب مخالفت و مبارزه با سلطان جائرى است که حرام خدا را حلال شمرده، عهد الهى را نقض کرده، با سنت رسول خدا (ص) مخالفت نموده و در میان مردم بر اساس گناه و دشمنى عمل کرده است.
سپس مصداق چنین حاکم ظالمى را یزید و حکام بنىامیه دانسته و مىفرماید: «الا و ان هؤلاء قد لزموا طاعة الشیطان...;
آگاه باشید که اینان (یزید و حکام اموى) پیروى از شیطان را بر خود لازم کرده و اطاعتخداوند را ترک نمودهاند. فساد را ظاهر و ترویج کرده و حدود الهى را تعطیل نمودهاند فىء را (که مختص به خاندان پیامبر (ص) است) به خود اختصاص دادهاند و حرام الهى را حلال کرده و حلال خداوند را حرام کردهاند.»
امام (ع) بر اساس این استدلال که استناد به یک نص شرعى است، مخالفتبا حکومتیزید و قیام علیه آن را واجب مىداند و بدین ترتیب علت قیام خود را عمل به این وظیفه الهى مىداند که پیامبر اکرم (ص) بر دوش هر مسلمانى نهاده است که در حتحکومتیک حاکم ظالم زندگى مىکند، حاکمى که احکام خداوند و سنت رسول او را زیر پا گذارد.
ملاحظه مىشود که امام (ع) در این قسمت از سخن خود که در مقام بیان یک حکم الهى و یک واجب شرعى است (یعنى وجوب مخالفتبا حاکم جائر) به هیچ وجه اشارهاى به دعوت و بیعت مردم کوفه نمىکند که خود نشاندهنده آن است که دعوت مزبور در حکم مورد اشاره دخالتى ندارد، سپس در ادامه سخن به مساله دعوت مردم کوفه و بیعت آنان بانماینده خود مىپردازد و مىفرماید:
«و قد اتتنى کتبکم و قدمت على رسلکم ببیعتکم انکم لا تسلمونى و لا تخذلونى فان اتممتم على بیعتکم تصیبوا رشدکم...و ان لم تفعلوا و نقضتم عهدکم و خلفتم بیعتى من اعناقکم ما هى لکم بنکر لقد فعلتموها بابى و اخى و ابن عمى مسلم...; مضمون نامههاى که از شما به دست من رسیده و پیکهایى که از سوى شما به نزد من آمده این بود که شما با من بیعت کرده و پیمان بستهاید که مرا در مقابل دشمن تنها نمىگذارید و دست از یارى من بر نمىدارید; اکنون اگر بر پیمان خود باقى مانده وفادار باشید به رشد و کمال خود دستیافتهاید...ولى اگر چنین نکنید و عهد و بیعتخود را بشکنید این کار شما بىسابقه نبوده تازگى نخواهد داشت چرا که با پدرم، برادرم و پسر عمویم مسلم نیز چنین رفتار کردید» .
امام (ع) در این قسمت از سخن، مردم کوفه را موظف مىداند که به بیعتخود وفادار باشند تا از این طریق به رشد و کمال انسانى خود دستیابند و اضافه مىفرماید که اگر بیعتخود را نقض کنید به ضرر خود عمل کردهاید چرا که مطابق آیه 10 سوره فتح «فمن نکث فانما ینکث على نفسه; هر کس پیمانشکنى کند تنها به زیان خود پیمان شکسته است» . (37)
نکته قابل توجه این است که حضرت مىفرماید خداوند مرا از شما بىنیاز مىکند «سیغنى الله عنکم» و به هیچ وجه نمىفرماید که اگر نقض بیعت کنید من قیام و نهضتخود را تعطیل خواهم کرد. بدین ترتیب سخنان امام حسین (ع) در این خطبه به وضوح نشان مىدهد که دعوت مردم کوفه نه در اصل شکلگیرى حرکت و نهضت آن حضرت دخالت داشته و نه پیمانشکنى آنان در ادامه نهضت امام (ع) تاثیرى داشته است.
شبیه این سخنان را امام (ع) در منزل شراف بعد از نماز عصر که به امامت آن حضرت برگزار شد با لشکریان حر در میان گذاشت و فرمود:
«اما بعد ایهاالناس، فانکم ان تتقوا الله و تعرفوا الحق لاهله یکن ارضى لله و نحن اهل بیت محمد صلى الله علیه و آله اولى بولایة هذا الامر من هؤلاء المدعین مالیس لهم و السائرین بالجور و العدوان و ان ابیتم الا الکراهة لنا و الجهل بحقنا و کان رایکم الآن غیر ما اتتنى به کتبکم انصرف عنکم; (38) اى مردم اگر تقواى الهى داشته باشید و حق صاحبان حق را بشناسید و بپذیرید موجب خشنودى خداوند خواهد گردید. ما اهل بیت پیامبر (ص) به ولایت و رهبرى مردم شایستهتر از این مدعیانى هستیم که آنچه را ندارند ادعا مىکنند و راه ظلم و دشمنى با خدا را مىپویند. (اما) اگر شما (از پذیرش حق ما ابا کنید و) از ماروى بگردانید و حق ما را نشناسید و راى و خواستهتان در حال حاضر غیر از آن چیزى باشد که در دعوتنامههایتان نوشته بودید، من از آمدن به سوى شما منصرف خواهم شد.
در ابتداى این سخنان، امام حسین (ع) مقتضاى تقوى و شناختحق را این مىداند که مردم پذیراى ولایت و امامت آن حضرت شوند که سزاوارترین شخص به امامت مسلمین است و درعین حال اضافه مىکند که من نمىخواهم خود را بر شما تحمیل کنم، پس اگر از پذیرش حق الهى من خوددارى کنید و پیمان خود را بشکنید من به سوى دیگرى خواهم رفت و به نزد شما نخواهم آمد. یعنى راه حق مشخص است و وظیفه شما نیز معلوم است ولى در پذیرش حق، اجبارى نیست: «لا اکراه فى الدین قد تبین الرشد من الغى» (39) و اگر کسى بخواهد با اختیار خود در جهتخلاف رضاى الهى گام بر دارد نمىتوان او را با اجبار به سوى حق پذیرى حرکت داد.
در این تعبیر امام (ع) باید دقت نمود که مىفرماید: اگر حق ما را نپذیرید و از راى پیشین خود برگشته باشید «انصرف عنکم; از آمدن به سوى شما منصرف خواهم شد» و نمىفرماید نهضت و قیام خود را رها خواهم کرد وبلکه تنها به سوى دیگر حرکتخواهم کرد چرا که بیعتبا یزید را حرام مىدانم و از جدم رسول خدا (ص) شنیدم که مىفرمود خلافتبر آل ابى سفیان حرام است: «الخلافة محرمة على آل ابىسفیان» «و خلافتیزید را موجب نابودى دین اسلام مىدانم «و على الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید» و هیچگاه با یزید بیعت نخواهم کرد حتى اگر هیچ ملجا و پناهى در دنیا نداشته باشم: «لو لم یکن فى الدنیا ملجا و لا ماوى لما بایعتیزید بن معاویة» و یزید نیز به کمتر از بیعتیا قتل من راضى نخواهد شد و به خدا قسم با این حال مرا رها نخواهند کرد مگر اینکه خون مرا بریزند و هرگاه چنین کنند خداوند کسى را بر آنان مسلط خواهد نمود که آنها را چنان ذلیل و خوار کند که پستتر از کهنهپاره زنان گردند: «و الله لا یدعونى حتى یستخرجوا هذه العلقة من جوفى فاذا فعلوا سلط الله علیهم من یذلهم حتى یکونوا اذل من فرام المراة» (40)
با توجه به مطالب فوق به وضوح مشخص مىگردد که علت ا صلى قیام امام حسین (ع) عمل به فریضه امر به معروف و نهى از منکر بوده و دعوت مردم کوفه و بیعت آنان با نماینده امام (ع) فقط در تعیین مسیر حرکت آن حضرت پس از شروع قیام، تاثیر داشته است; به این صورت که نامههاى فراوان مردم کوفه و تقاضاهاى مکرر و مصرانه آنان از امام حسین (ع) حجت را بر آن حضرت تمام کرده که شیعیانى دارد که مدعى هرگونه فداکارى در راه اسلام مىباشند و خود را به شدت نیازمند رهبرى آن بزرگوار مىدانند. بدین ترتیب امام (ع) بر خود لازم دیده که به کمک آنان بشتابد و با یارى آنها قیام خود را ادامه دهد چرا که به این صورت احتمال پیروزى ظاهرى قیام بیشتر خواهد بود.
در واقع موقعیت امام حسین (ع) از حیث اقبال عمومى مردم به آن حضرت شبیه موقعیت امیرالمؤمنین (ع) بود زمانى که پس از کشته شدن خلیفه سوم مهاجرین و انصار به نزد آن امام رفتند و آنچنان هجوم آوردند که پاى على علیه السلام لگدمال شد و عبا از دوش ایشان افتاد. وقتى مردم به چنین جمعیتى از على (ع) خواستار پذیرش خلافتشدند آن حضرت حجت را بر خود تمام دیده فرمود:
«لو لا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلماء ان لا یقاروا على کظة ظالم و لا سغب مظلوم لا قیتحبلها على غاربها; (41) اگر حضور این انبوه جمعیت نبود و حجتبر من تمام نمىشد که یاورانى (براى پىگیرى اهداف الهى خویش) دارم و اگر نبود آن پیمانى که خداوند از دانشمندان گرفته است که در برابر شکمبارگى ظالمى و گرسنگى مظلومى صبر و سکوت نکنند، بدون شک خلافت را نمىپذیرفتم» .
امام حسین (ع) قیام خود را بر اساس امر به معروف و نهى از منکر شروع کرد در زمانى که مردم کوفه هنوز آن حضرت را به سوى خود دعوت نکرده بودند و سپس در اثناء نهضتخویش با انبوه نامهها و تقاضاهاى مصرانه مردم کوفه رو به رو گردید و بدین گونه وظیفه دیگرى بر عهده امام (ع) قرار گرفت که دعوت آنها را اجابت کند و امامت آنان را برعهده گیرد که مىگفتند: «انه لیس علینا امام فاقبل لعل الله یجمعنا بک على الحق» (42) و تاکید مىکردند که به سوى ما بشتاب چرا که مردم انتظارت را مىکشند و جز تو کسى را به عنوان امام خود قبول ندارند، پس در آمدن به سوى ما تعجیل کن: «فحیهلا فان الناس ینتظرونک و لا راى لهم فى غیرک فالعجل العجل» . (43)
امام حسین (ع) با حرکتخود از مکه به سوى کوفه به هر دو وظیفه و تکلیف الهى خویش عمل کرد; یکى استمرار امر به معروف و نهى از منکر در مقابل حکومت فاسد و بدعت گذار اموى و دیگرى اجابت دعوت شیعیانى که رهبرى نداشتند و از آن حضرت مىخواستند که امامت آنان را بر عهده گیرد.
بنابراین دعوت مردم کوفه و حرکت امام (ع) به سوى آنان، در واقع یک امر فرعى بود که در اثناء قیام امام (ع) پیش آمد بدون آن که در اصل شکلگیرى نهضتحسینى نقشى داشته باشد و لذا پیمانشکنى مردم کوفه نیز امام (ع) را از ادامه قیام خود منصرف نکرد.
نکتهها
1. شرط عدم وجود مفسده در انکار
یکى از شرایط وجوب امر به معروف و نهى از منکر این است که در انجام آن گمان ورود ضرر به شخص عامل و یا مسلمان دیگرى وجود نداشته باشد; بنابراین در صورتى که به طور عقلائى گمان ورود ضرر برود، وجوب امر به معروف و نهى از منکر بدون شک ساقط مىشود و در این مساله بین فقهاء اختلافى وجود ندارد. (44) منظور از ضرر، اعم از ضرر جانى، مالى و آبرویى است. (45)
دلیل این مساله حکومت ادله نفى ضرر و نفى حرج بر ادله امر به معروف و نهى از منکر مىباشد. (46) و علاوه بر آن، روایات خاصهاى نیز وجود دارد مانند روایت امام رضا (ع) که در نامهاى براى مامون نوشتند: «و الامر بالمعروف و النهى عن المنکر واجبان اذا امکن و لم یکن خیفة على النفس» . (47)
و روایت امام صادق (ع) که مىفرماید: شخصى که مورد امر به معروف و نهى از منکر قرار مىگیرد یا مؤمنى است که موعظه مىپذیرد (و از گناه خود دستبر مىدارد) و یا جاهلى است که (در اثر امر به معروف و نهى از منکر) مىآموزد (و معروف و منکر را مىشناسد) اما آنکس که داراى تازیانه یا شمشیر است مورد امر و نهى واقع نمىشود:
«انما یؤمر بالمعروف و ینهى عن المنکر مؤمن فیتعظ او جاهل فیتعلم فاما صاحب سوط او سیف فلا» . (48)
ظاهرا منظور از «صاحب سوط او سیف» کسى است که داراى قدرت و قهر و غلبه مىباشد به گونهاى که امر و نهى او باعث ورود ضرر به شخص عامل مىگردد. در این صورت وجوب امر و نهى ساقط مىشود.
در روایت دیگرى از امام صادق (ع) آمده است که خطاب به مفضل فرموده است:
«یا مفضل; من تعرض لسلطان جائر فاصابته بلیة لم یوجر علیها و لم یرزق الصبر علیها; (49) کسى که متعرض حاکم ظالمى گردد و در نتیجه بلایى به او برسد پاداشى در برابر آن نخواهد داشت و خداوند صبر در برابر آن بلا را به او روزى نخواهد کرد» .
بدون شک امام حسین (ع) نه تنها احتمال عقلائى مىدادند که در اثر قیام علیه حکومتیزید، ضررى متوجه خود و بستگان و یارانشان خواهد شد بلکه مطابق روایات متعددى مىدانستند که به شهادت خواهند رسید. (50)
پس چگونه با وجود این علم و لا اقل گمان به ضرر، با استناد به فریضه امر به معروف و نهى از منکر علیه حکومتیزید قیام کردند؟
حتى اگر مساله علم پیشین امام حسین (ع) به شهادت خویش را که از پیامبر اکرم (ص) و امیرالمؤمنین (ع) شنیده و اطلاع یافته بودند، نادیده بگیریم، باز شکى در این نخواهد بود که امام (ع) پس از آن که خبر شهادت مسلم بن عقیل را دریافت کردند و از پیمانشکنى کوفیان خبردار شدند، اطمینان یافتند که ادامه قیام منجر به ضررهاى جبران ناپذیرى براى خود، اهل بیت و یارانشان خواهد شد، با این همه دست از قیام بر نداشتند و با همان صلابتى که آن را شروع کرده بودند، ادامه دادند. چرا؟ چگونه مىتوان بر اساس مبانى فقهى این کار امام (ع) را تبیین نمود؟ پیش از پرداختن به پاسخ این سؤال باید خاطرنشان کرد که عملکرد امام حسین (ع) به عنوان سنت معصوم (ع) خود یکى از منابع فقه مىباشد بنابراین نباید کار امام (ع) را با موازین فقهى تطبیق نمود بلکه باید موازین فقهى را با کار امام (ع) تطبیق کرد. در این مطلب، شکى نیست لکن مقصود ما از سؤال فوق، بررسى رابطه علمى فعل امام حسین (ع) با روایات صادره از دیگر ائمه معصومین (ع) در خصوص موضوع امر به معروف و نهى از منکر مىباشد، بدین معنى که مىخواهیم ببینیم این دو دسته از ادله در خصوص موضوع مورد نظر با یکدیگر تعارض دارند یا خیر؟
الف: بعضى از صاحبنظران به این سؤال چنین پاسخ دادهاند که در فریضه امر به معروف و نهى از منکر باید دو چیز را در نظر گرفت: 1 - موقعیتشخص عاصى، 2 - موقعیت امر به معروف و نهى از منکر کننده. اگر شخص عاصى در موقعیتى قرار دارد که عمل او براى دیگران سرمشق و الگو مىباشد و گناه او موجب پیدایش بدعتى در امر دین مىگردد و از طرف دیگر امر به معروف و نهى از منکر کننده نیز شخصیتبرجستهاى در میان دینداران دارد و جزء اولیاء و پاسداران دین مىباشد، بر وى واجب خواهد بود براى جلوگیرى از ورود بدعت در دین قیام کند هر چند که این قیام منجر به ضرر مالى و جانى براى وى گردد.
اصولا بسیارى از بزرگان دین بر همین اساس مال و جان خود و نزدیکان خود را در راه دفاع از کیان و موجودیت اسلام و ولایت و جلوگیرى از پیدایش خط انحرافى و التقاطى فدا کردند; بزرگانى همچون میثم تمارها، حجربن عدىها و ابوذرها. سیره پیامبران بزرگ الهى نیز چنین بوده است و اگر غیر از این بوده چه بسا هیچ یک از ادیان الهى بر روى زمین استقرار نمىیافت. حضرت ابراهیم (ع) به مبارزه با بت پرستى پرداخت و در مقابل قدرت عظیم طاغوت زمان خویش هیچ واهمهاى به خود راه نداد و نه تنها از اموال و آسایش خانواده خود در این راه گذشتبلکه جان خود را نیز در طبق اخلاص گذاشت و فرو افتادن در آتش نمرود را بر دستبرداشتن از تبلیغ توحید، ترجیح داد.
حضرت یحیى (ع) که خود صاحب شریعت نبود در مقابل طاغوت زمان خویش با یک ازدواج نامشروع به مخالفتبرخاست و تا آنجا به این مبارزه ادامه داد که جان خود را فدا نمود و سربریدهاش در میان طشتى در مقابل آن طاغوت قرار گرفت.
امام حسین (ع) نیز به عنوان جانشین بر حق رسول خدا (ص) و شخصى که بسیارى از دیدهها در جهان اسلام به سوى او متوجه بود نیز بر همین اساس وظیفه خود را قیام در برابر طاغوت اموى دانست چرا که او علنا مرتکب منکر مىشد و معروف را ترک مىکرد و بدعت در دین مىگذاشت. (51)
بر طبق این پاسخ شرط عدم وجود مفسده در انکار مربوط به مردم عادى است و ناظر به موارد خاص و استثنایى نمىباشد. منظور از موارد خاص جایى است که موقعیتشخص عاصى و شخص امر به معروف و نهى از منکر کننده به گونهاى باشد که گناه عاصى، سرمشق دیگران واقع شده و موجب پیدایش بدعتى در دین گردد و از طرف دیگر امر به معروف و نهى از منکر کننده جزء اولیاء و پاسداران دین باشد، به صورتى که سکوت او در برابر شخص عاصى به معناى تایید شرعى وى تلقى گردد و باعثبدعت در دین شود.
اما در مورد عامه مردم همچنان شرط عدم وجود مفسده در انکار به قوت خود باقى است و لذا وظیفه آنان در برابر طاغوتهاى بدعت گذار غیر از وظیفه پیشوایان و بزرگان دین در این خصوص مىباشد. (52)
ب: پاسخ دیگرى که به سؤال مورد بحث مىتوان داد این است که شرط عدم وجود مفسده در انکار تا جایى اعتبار دارد که ترک انکار مفسده بزرگترى نداشته باشد چرا که اگر امر به معروف و نهى از منکر براى عامل به آن مشتمل بر مفسده باشد و از طرف دیگر ترک امر به معروف و نهى از منکر داراى مفسده بزرگترى باشد، بدون شک ازباب قاعده تقدیم اهم بر مهم و دفع افسد به فاسد، باید مفسده کوچکتر را پذیرفت تا از مفسده بزرگتر خلاصى یافت. بر این اساس اگر مساله حفظ کیان دین در میان باشد به گونهاى که ترک امر به معروف و نهى از منکر موجب بدعت در دین یا از بین رفتن اصل واقعى دین گردد، در این صورت از باب وجوب حفظ اهم باید هر مهمى را فداى آن کرد، حتى اگر این مهم نفس نفیس و شریف معصوم علیه السلام باشد تا چه رسد به دیگر انسانها.
بر طبق این بیان، هر شخصى اعم از مردم عادى و بزرگان دین وظیفه دارد که هرگاه کیان دین را در خطر دید به امر به معروف و نهى از منکر بپردازد هر چند که انجام این فریضه الهى براى او ضررهاى مالى و جانى و آبرویى داشته باشد چرا که هر ضررى در مقابل حفظ دین کم اهمیت است.
در تایید این دیدگاه مىتوان به جملاتى از امام حسین (ع) استناد نمود که نشان مىدهد آن حضرت، قیام علیه حکومت اموى را وظیفه خاص خود نمىدانسته بلکه آن را تکلیف هر مسلمانى مىدانستهاند. از جمله این موارد، یکى از خطبه هایى است که امام حسین (ع) در مقابل سپاهیان حر ایراد فرموده خطاب به آنان گفت:
«ایها الناس، ان رسول الله صلى الله علیه و آله قال من راى سلطانا جائرا... فلم یغیر علیه بفعل و لا قول کان حقا على الله ان یدخله مدخله...» . (53)
خطاب «ایها الناس» و استشهاد به کلام پیامبر اکرم (ص) که به طور مطلق فرموده است: «من راى سلطانا جائرا....» بر عمومیت تکلیف قیام در برابر حکومتیزید و عدم اختصاص آن به امام (ع) و اولیاء دین دلالت مىکند. همچنین امام (ع) پس از آن که در دوم محرم الحرام سال 61 هجرى وارد سرزمین کربلا شد خطبهاى ایراد نمود و در ضمن آن فرمود:
«الا ترون الى الحق لا یعمل به و الى الباطل لا یتناهى عنه لیرغب المؤمن فى لقاء الله...» .
در این عبارت امام (ع) با آوردن کلمه «المؤمن» به صورت مطلق مىفرماید: در چنین وضعیتى که به حق عمل نمىشود و از باطل خوددارى نمىگردد شایسته است که انسان مؤمن (نه فقط اولیاء و بزرگان دین) فداکارى و جانبازى کند و خواستار دیدار پروردگارش (و درک فیض شهادت در راه او) باشد.
دعوت امام (ع) از افراد مختلف براى اینکه با او همراه شوند و در قیام علیه حکومتیزید شرکت داشته باشند نیز مؤید این مطلب است که امام حسین (ع) قیام علیه طاغوت اموى را وظیفه همگان مىدانست نه تکلیف اختصاصى خود و اولیاء دین، خصوصا اینکه برخى از کسانى که امام (ع) آنان را به سوى خود فرا خواند نه تنها جزو بزرگان دین نبودند بلکه داراى سوء سابقه نیز بودند همچون عبیدالله بن حر جعفى که از هواداران عثمان بود و پس از کشته شدن وى به نزد معاویه رفت و در جنگ صفین در صف لشکریان معاویه با على (ع) جنگید; علاوه بر این که سابقه غارتگرى و راهزنى نیز داشت. (54)
امام حسین (ع) خود به ملاقات عبیدالله رفت و در ضمن سخنانى به او فرمود:
«تو گناهان زیادى مرتکب شدهاى، آیا مىخواهى توبه کنى وا ز آن گناهان پاک گردى; ان علیک ذنوبا کثیرة فهل لک من توبة تمحو بها ذنوبک؟» (55)
بدین ترتیب به نظر مىرسد که دیدگاه دوم در پاسخ سؤال مورد بحث قوىتر بوده با ظواهر ادله و روایات سازگارتر مىباشد. اگر چه ممکن استبتوان از حیث نتیجه عملى بین هر دو دیدگاه جمع کرد، به این بیان که یکى از شرایط امر به معروف و نهى از منکر، احتمال تاثیر امر و نهى در شخصى است که مورد امر و نهى قرار مىگیرد. در این مورد بین فقهاى شیعه اختلاف نظرى دیده نشده (56) و براى اثبات آن به دلایلى تمسک کردهاند، مانند روایت مسعدة بن صدقه که مىگوید از امام صادق (ع) شنیدم که درمورد معناى حدیث نبوى «ان افضل الجهاد کلمة عدل عند امام جائر» فرمود:
«هذا على ان یامره بعد معرفته و هو مع ذلک یقبل منه و الا فلا.» (57) ; حدیث پیامبر اکرم (ص) ناظر به صورتى است که امر به معروف و نهى از منکر کننده، عدالت را بشناسد و حاکم جائرى که مورد امر و نهى قرار مىگیرد، حق را بپذیرد» .
بر این اساس ممکن است گفته شود وقتى حاکم ستمگرى همچون یزید بر جامعه اسلامى سلطه دارد حاکمى که به حق عمل نمىکند و از باطل خوددارى نمىنماید (الا ترون الى الحق لا یعمل به و الى الباطل لا یتناهى عنه)، حاکمى که در جهت از بین بردن سنت پیامبر (ص) و زنده کردن بدعت گام بر مىدارد (فان السنة قد امیتت و البدعة قد احییت)، مردم عادى اطمینان پیدا مىکنند که امر و نهى آنان در برابر چنین حاکمى بىتاثیر خواهد بود و بلکه علاوه بر آن، ضررهاى جانى و مالى نیز براى خود آنان خواهد داشت و بدین ترتیب به دلیل فقدان یکى از شرایط وجوب امر به معروف و نهى از منکر، این واجب الهى از عهده آنها ساقط مىباشد.
اما در مورد اولیاء و بزرگان دین وضعیتبه این صورت نیست زیرا به دلیل پایگاهى که این قبیل افراد در میان مردم دارند و الگو بودن آنان براى مردم، بدون شک قیامشان علیه حاکمان ستمگر بىتاثیر نخواهد بود و مىتوان اطمینان به تاثیر گذارى آن در وضعیت جامعه اسلامى پیدا کرد و در بدترین شرایط کمتر از این نخواهد بود که امر به معروف و نهى از منکر آنان احتمال تاثیر دارد و همین اندازه براى تحقق شرط وجوب امر به معروف ونهى از منکر کافى است.
نتیجه آنکه اگر چه امر به معروف و نهى از منکر وظیفه تمامى مسلمانان است نه فقط بزرگان دین اما در برابر حاکمان ستمگرى همچون یزید که بر عدم پذیرش حق و عمل کردن به باطل اصرار مىورزند، یکى از شرایط وجوب امر به معروف و نهى از منکر که احتمال تاثیر مىباشد، براى عامه مردم حاصل نمىگردد لذا این وظیفه در شرایط مزبور از عهده آنان ساقط خواهد بود ولى از آنجا که در مورد اولیاء و بزرگان دین، این شرط محقق است لذا از این جهت، وجوب امر به معروف و نهى از منکر بر عهده آنان ثابتبوده و ساقط نمىباشد.
بر این اساس از نظر عملى دیدگاه اول و دوم در پاسخ سؤال مورد نظر به یکدیگر نزدیک مىشوند (اگر چه از حیث نظرى و عملى همچنان با یکدیگر فرق دارند) چرا که در شرایطى همچون شرایط زمانى امام حسین (ع) در برابر حکومتیزید، غالبا فقط اولیاء و بزرگان دین هستند که احتمال تاثیر در امر به معروف و نهى از منکر آنان وجود دارد در حالى که براى عامه مردم به طور معمول این شرط تحقق ندارد و لذا امر و نهى بر آنان واجب نمىباشد. (58)
2. نقش رضایت و پذیرش مردم در قیام امام حسین (ع)
از نکات قابل توجه در نهضت امام حسین (ع) توجه آن حضرت به عنصر رضایت و پذیرش مردمى است. توضیح اینکه اگر چه امام (ع) قیام خود را قبل از دعوت مردم کوفه و بر اساس امر به معروف و نهى از منکر شروع کرد ولى در اثناء قیام که نامههاى بىشمار مردم کوفه به دست آن حضرت رسید فقط زمانى حاضر شد به سوى آنان برود که پسر عموى خود مسلم بن عقیل را به سمت آنها روانه نمود و با دریافت گزارش کتبى مسلم از اوضاع کوفه، احراز نمود که مردم آن سامان پذیراى مقدم حضرتش مىباشند.
امام (ع) در نامهاى که به همراه مسلم براى کوفیان فرستاد به صراحتبه این مطلب توجه نموده فرمود:
«...فان کتب انه قد اجتمع راى ملاکم و ذوى الفضل و الحجى منکم على مثل ما قدم على به رسلکم و قرات فى کتبکم اقدم علیکم وشیکا انشاءالله...» . (59)
چنانکه پیشتر گفته شد مطابق پارهاى از نقلهاى تاریخى تعداد نامههایى که کوفیان براى امام (ع) فرستادند دوازده هزار نامه بود.
این تعداد نامه با توجه به مضامین آنهاکه همگى امام (ع) را بر حرکتبه سوى کوفه و قیام علیه حکومتیزید تشویق مىنمود و به ایشان وعده یارى و جانبازى در راه وى را مىداد، مىتوانست هر شخص دیگرى را مطمئن سازد که مردم کوفه به آمدن امام (ع) رضایت دارند و پذیراى مقدمش هستند لکن امام حسین (ع) با دقت چشمگیرى به این نامهها اکتفاء ننموده، مسلم بن عقیل را به سوى کوفیان فرستاد تا از نزدیک واقعیت را دیده و به آن حضرت گزارش دهد تا بدین وسیله حضرت احراز نماید که راى بزرگان و صاحبان فضل و خرد از میان کوفیان بر همان امرى استقرار یافته است که در نامههاىشان نوشته بودند و پیکهایشان شفاها به امام (ع) گفته بودند.
بدیهى است که اجتماع راى بزرگان و صاحبان فضل و خرد نشانگر آراء عمومى مردم مىباشد چرا که به طور معمول مردم تابع بزرگان خویش هستند و به ندرت ممکن است اتفاق بیفتد که راى صاحبان فضل و خرد مورد توجه مردم قرار نگیرد و آراء عموم بزرگان و خردمندان جامعه گویاى آراء عمومى نباشد خصوصا در اوضاع آن زمان جامعه اسلامى که مردم مسلمان توجه زیادى به راى بزرگان خود داشتند و معمولا از آنان پیروى مىکردند.
از دیگر جملات امام حسین (ع) که نشانگر توجه آن حضرت به عنصر پذیرش مردمى است کلامى است که در منزل شراف بعد از اقامه نماز ظهر خطاب به سپاهیان حر بیان فرمود:
«...و ان کنتم لمقدمى کارهین انصرف عنکم الى المکان الذى جئت منه الیکم (60) ; اگر از آمدن من ناراضى هستید به مکانى که از آنجا آمدهام مراجعتخواهم نمود» .
امام (ع) شبیه همین سخنان را پس از نماز عصر نیز در همان منزل و خطاب به همان مخاطبان ایراد کرد و فرمود:
«... و ان ابیتم الا الکراهة لنا و الجهل بحقنا و کان رایکم الآن غیر ما اتتنى به کتبکم انصرف عنکم (61) ; اگر از ما روى بگردانید و حق ما را نشناسید و راى شما درحال حاضر غیر از آن باشد که در دعوت نامه هایتان نوشته بودید، من از همین جا مراجعت کرده به سوى شما نخواهم آمد» .
بىتردید چنان که پیشتر نیز گفته شد و از ظاهر عبارت هم پیدا است، مراجعت امام (ع) به معناى انصراف از قیام نیستبلکه به معناى خوددارى از رفتن به سوى مردم کوفه است چرا که امام (ع) همچون پدر و برادر بزرگوارش هیچگاه نمىخواهد خود را بر مردم تحمیل نماید و بدون رضایت آنان برایشان مسلط شود و حکومتى بر مبناى «تغلب» استوار سازد.
همان گونه که امیرالمؤمنین (ع) نیز فقط زمانى حاضر به پذیرش امر حکومت و خلافت ظاهرى شد که مردم از هر سو به نزد وى آمده با اصرار فراوان از ایشان خواستند که خلافت را بپذیرد چنان که خود فرمود:
«و بسطتم یدى فکففتها و مددتموها فقبضتها ثم تد اککتم على تداک الابل الهیم على حیاضها یوم وردها حتى انقطعت النعل و سقط الرداء و وطىء الضعیف و بلغ من سرور الناس ببیعتهم ایاى ان ابتهجبها الصغیر و هدج الیها الکبیر و تحامل نحوها العلیل و حسرت الیها الکعاب; (62) دست مرا براى بیعت مىگشودید و من مىبستم، شما آن را به سوى خود مىکشیدید و من آن را مىگرفتم، سپس چونان شتران تشنه که به طرف آبشخور هجوم مىآورند بر من هجوم آوردید تا آن که بند کفشم پاره شد و عبا از دوشم افتاد و افراد ناتوان پایمال گردیدند. آن چنان مردم در بیعتبا من خشنود بودند که خردسالان شادمان و پیران براى بیعت کردن لرزان به راه افتادند و بیماران بر دوش خویشان سوار و دختران جوان بى نقاب به صحنه آمدند» . (63)
امام حسین (ع) نیز خود را بر مردم تحمیل ننمود و با رضایت آنان بود که خلافت را پذیرفت چنان که خود آن حضرت در نامهاى به این مطلب تصریح نموده است:
«ان علیا رضوان الله علیه لما مضى لسبیله...ولانى المسلمون الامر بعده...» (64) .
خلاصه آن که از کلمات و سیره امام حسین (ع) همچون امیرالمؤمنین (ع) و امام حسن (ع) استفاده مىشود که حکومت کردن بر مردم از طریق قهر و غلبه را صحیح نمىدانستند و هیچگاه از این طریق براى به دست آوردن حکومت استفاده نمىکردند و به فرموده مقام معظم رهبرى:
«یکى از شاخصههاى حکومت امیرالمؤمنین (ع) (این است که) برخاسته از اراده مردم و خواست مردم است. «تغلب» یعنى از راه غلبه و زور بر مردم حاکم شدن در منطق امیرالمؤمنین (ع) نیست. با این که خود را بر حق مىدانست اما کنار نشست تا وقتى مردم آمدند، اصرار کردند، ابرام کردند، شاید گریه کردند که آقا شما بیا زمام امور ما را در دستبگیر، آن وقت آمد و زمام امور مردم را در دست گرفت. خودش گفت که اگر مردم نیامده بودند، اگر مردم اصرار نمىکردند. اگر این طلب جدى مردم نبود، من علاقهاى به این کار نداشتم....مردم قدرت را به او سپردند او هم قدرت را گرفت و بعد با اقتدار آن قدرت را نگه داشت...» (65)
پىنوشتها:
1) بحارالانوار، ج44، ص329; مقتل خوارزمى، ج1، ص188.
2) تاریخ طبرى، ج7، ص235، مقتل خوارزمى، ج1، ص196 - 195.
3) تاریخ یعقوبى، ج2، ص 258.
4) ابو حنیفه دینورى، الاخبار الطوال، ص203.
5) همان.
6) ر.ک: محمد نعمة السماوى، موسوعة الثورة الحسینیة، ج4، ص105، دارالمرتضى، بیروت، 1422.
7) ابو حنیفه دینورى، الاخبار الطوال، ص205.
8) همان; تاریخ ابن کثیر، ج8، ص164.
9) ابوحنیفه دینورى، الاخبار الطوال، ص206 - 205.
10) تاریخ ابن کثیر (البدایة و النهایة)، ج8، ص164.
11) ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج8، ص163.
12) ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج8، ص163; نیز ر.ک: جلال الدین سیوطى، تاریخ الخلفاء، ص192.
13) تاریخ طبرى، ج3، ص227; ارشاد مفید، ص210; ابن طاووس، اللهوف، ص14.
14) همان; مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص90; ابن جوزى، تذکرة الخواص، ص244.
15) تاریخ ابن اثیر، ج3، ص385.
16) ابن طاووس، اللهوف، ص15.
17) همان.
18) تاریخ طبرى، ج3، ص278.
19) همان.
20) همان.
21) تاریخ طبرى، ج7، ص235; ارشاد مفید، ص204; مقتل خوارزمى، ج1، ص196 - 195.
22) تاریخ طبرى، ج7، ص289; البدایة و النهایة، ج8، ص168.
23) مقتل خوارزمى، ج1، ص188; بحارالانوار، ج44، ص329.
24) ابن شعبه حرانى، تحف العقول، ص170، 168; بحارالانوار، ج97، ص79.
25) ر.ک: محمد نعمة السماوى، موسوعة الثورة الحسینیة، ج4، ص183; همچنین در بسیارى از کتب روایى اشاره نشده است که این خطبه را امام حسین (ع) پس از شروع قیام خویش و خوددارى از بیعتبا یزید و حرکت از مدینه به سوى مکه ایراد فرموده یا قبل از آن ولى از ظاهر عبارات اخیر خطبه که مىفرماید: اللهم انک تعلم انه لم یکن ماکان منا تنافسا فى سلطان...به نظر مىرسد که امام (ع) این خطبه را پس از شروع نهضتخویش ایراد فرموده و ظاهرا عبارت «ماکان منا» اشاره به نهضت آن حضرت مىباشد. برخى از نویسندگان نیز همین نظر را پذیرفتهاند ر.ک: ماخذ پیشین.
26) تاریخ طبرى، ج7، ص240.
27) تاریخ طبرى، ج7، ص300; مقتل خوارزمى، ج1، ص234; بحارالانوار، ج44، ص381.
28) در بحارالانوار، این جمله به صورت «انى احق بهذا الامر» نقل شده است که صراحتبیشترى در معناى رهبرى امت اسلامى دارد.
29) تاریخ طبرى، ج7، ص300; مقتل خوارزمى، ج2، ص5; اللهوف، ص79.
30) مقتل خوارزمى، ج1، ص188; بحارالانوار، ج44، ص329.
31) تاریخ طبرى، ج7، ص216; مقتل خوارزمى، ج1، ص182; لهوف، ص19.
32) ر.ک: بحارالانوار، ج44، ص325.
33) لهوف، ص20; مقتل خوارزمى، ج1، ص185.
34) مقتل خوارزمى، ج1، ص188.
35) تاریخ طبرى، ج3، ص277; ابن اثیر، ج3، ص385; لهوف، ص14.
36) مقتل خوارزمى، ج1، ص188.
37) تمام آیه چنین است: «ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله یدالله فوق ایدیهم فمن نکث فانما ینکث على نفسه و من اوفى بما عاهد علیه الله فیسؤتیه اجرا عظیما» . این آیه راجع به بیعت مسلمانان با پیامبر اکرم (ص) است و امام حسین (ع) که جانشین بر حق پیامبر (ص) است آن را بر خود تطبیق نموده و ضرر نقض بیعت از سوى مردم را فقط متوجه خود آنان دانسته است.
38) امین الاسلام طبرسى، اعلام الورى، ص232; بحارالانوار، ج44، ص377.
39) سوره بقره، آیه 256.
40) تاریخ طبرى، ج7، ص275; کامل ابن اثیر، ج4، ص39; اعلام الورى، ص231.
41) نهجالبلاغه، خطبه 3، ص 50.
42) تاریخ طبرى، ج3، ص277; کامل ابن اثیر، ج3، ص385.
43) لهوف، ص15.
44) ر.ک: جواهر الکلام، ج21، ص371.
45) ر.ک: همان ماخد.
46) ر.ک: همان ماخذ; سید احمد خوانسارى، جامع المدارک، ج5، ص405.
47) عیون الاخبار، ج2، ص124، دارالعلم، قم.
48) وسائل الشیعة، ج11، ص400 و 401.
49) وسائل الشیعه، ج11، ص401.
50) به عنوان نمونه رجوع کنید به: الخرائج راوندى، ص26; مدینة المعاجز بحرانى، ص244; بحارالانوار، ج44، ص331; لهوف، ص23; تاریخ طبرى، ج7، ص275; تاریخ طبرى، ج5، ص383; لهوف، ص65; البدایة و النهایة، ج8، ص169; کامل الزیارات، ص75; مقتل خوارزمى، ج1، ص226. روایات زیادى در این خصوص از طریق شیعه و اهل سنت نقل شده است. براى دیدن برخى از آنها، غیر از آنچه مورد اشاره قرار گرفت رجوع کنید به کتاب سیرتنا و سنتنا، تالیف علامه امینى و کتاب موسوعة الثورة الحسینیة، ج4، ص194 به بعد تالیف محمد نعمة السماوى.
51) ر.ک: محمد صادق نجمى، سخنان حسین بن على (ع) از مدینه تا کربلا، ص132 - 131، چاپ انتشارات اسلامى، قم، ص74.
52) ر.ک: ماخذ پیشین; ناصر مکارم شیرازى [آیةالله]، القواعد الفقهیه، ج1، ص437; مدرسة الامام على ابن ابىطالب (ع)، قم 1416.
53) تاریخ طبرى، ج7، ص300; کامل ابن اثیر، ج3، ص280.
54) ر.ک: تاریخ طبرى، ج7، ص168; محمد صادق نجمى، سخنان حسین بن على (ع)، ص140.
55) تاریخ طبرى، ج7، ص306; کامل ابن اثیر، ج3، ص282.
56) جواهر الکلام، ج21، ص367.
57) وسائل الشیعه، ابواب الامر و النهى، باب 2، حدیث1.
58) البته در چنین شرایطى اگر شخص امر به معروف و نهى از منکر کننده دیگران را به یارى خود دعوت کند بر آنان لازم خواهد بود که به یاریش بشتابند زیرا به فرموده پیامبر اکرم (ص) «من سمع رجلا ینادى یا للمسلمین فلم یجبه فلیس بمسلم» (اصول الکافى، ج2، ص164، حدیث5) .
59) تاریخ طبرى، ج7، ص235; کامل ابن اثیر، ج3، ص267.
60) تاریخ طبرى، ج7، ص297 و 298; ارشاد مفید، ص224 و 225.
61) همان.
62) نهج البلاغه، خطبه 229.
63) ترجمه از مرحوم محمد دشتى.
64) مسند الامام المجتبى (ع)، عزیزالله العطاردى، ص332.
65) سخنان مقام معظم رهبرى در دیدار با مردم به مناسبت 13 رجب 1423 مصادف با 30/6/81، روزنامه جمهورى اسلامى، شماره 6735، 31/6/81، سال بیست و چهارم، ص3.
سؤال اصلى این مقاله این است که کدام یک از این دو عامل ، تاثیر ا صلى را در قیام عاشورا داشته به گونهاى که با انتفاء آن اصل قیام منتفى مىشده است؟
نویسنده محترم براى پاسخ به این پرسش ابتدا نامههاى مردم کوفه به امام حسین (ع) و جواب آن حضرت به ایشان را بررسى کرده سپس به بحث درباره تاثیر نص در قیام امام (ع) پرداخته است و در پایان با جمع بین ادله موجود به این نتیجه مىرسد که بدون تردید علت ا صلى قیام آن حضرت امر به معروف و نهى از منکر بوده است اما دعوت و بیعت مردم کوفه حداکثر اثرى که داشته اتمام حجتبر آن حضرت بوده است که در ادامه نهضتخود به سوى آنان حرکت کند و از یارى آنان براى تحقق اهداف الهى خود بهرهمند گردد و نیز رهبرى و هدایت کسانى را بر عهده گیرد که مصرانه خواستار آمدن امام بوده و خود را نیازمند رهبرى ایشان مىدانستند. افزون بر این، از کلمات و سیره آن حضرت، همچون امیرالمؤمنین (ع) و امام حسن (ع) استفاده مىشود که امام (ع) حکومت کردن بر مردم از طریق قهر و غلبه را صحیح نمىدانستند.
سؤال ا صلى مقاله حاضر این است که هر یک از نص و دعوت مردم کوفه از امام حسین (ع) و بیعت آنان با نماینده آن حضرت، چه نقشى در قیام امام (ع) داشته است؟ به عبارت دیگر کدام یک از این دو عامل، تاثیر ا صلى را در قیام عاشورا داشته به گونهاى که با انتفاء آن، اصل قیام منتفى مىشده است؟
منظور از «نص» در سؤال فوق آیات یا روایاتى است که امام حسین (ع) را به سوى قیام علیه حکومتیزید فرا مىخواند و آن حضرت را مکلف به این کار مىنمود، چنان که امام (ع) در مواردى قیام خود را مستند به نص نموده است، مانند آنجا که مىفرماید: «انماخرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و اسیر بسیرة جدى و ابى على بن ابىطالب...» (1)
نص مورد استناد امام (ع) در اینجا همان امر به معروف و نهى از منکر است که به عنوان یک واجب شرعى متخذ از آیات و روایات بر عهده هر مسلمانى نهاده شده است.
از سوى دیگر امام حسین (ع) گاهى حرکتخود را مستند به دعوت مردم کوفه دانسته است چنان که در پاسخ نامههاى آنان مسلم بن عقیل را به عنوان نماینده خود به سوى آنها فرستاده و در نامهاى که همراه وى ارسال داشته مرقوم فرموده است:
«... فان کتب انه قد اجتمع راى ملاکم و ذوى الفضل و الحجى منکم على مثل ما قدم على به رسلکم و قرات فى کتبکم اقدم علیکم وشیکا ان شاءالله...; (2) و اگر مسلم براى من بنویسد که نظر بزرگان و صاحبان عقل و درایت از میان شما همان است که فرستادگانتان گفتهاند و در نامه هایتان خواندهام پس به سرعتبه سوى شما خواهم آمد انشاءالله...»
براى پاسخ به سؤال مورد بحثباید ابتدا نامههاى را که مردم کوفه براى امام حسین (ع) فرستاده وجواب آن حضرت به ایشان را بررسى کنیم و سپس به بحث درباره تاثیر نص در قیام امام (ع) بپردازیم و در پایان جمع بین دلایل موجود و نتیجهگیرى نهایى را ارائه نمائیم.
1. تاثیر دعوت مردم کوفه در قیام امام حسین (ع)
1. اولین نامهاى که شیعیان کوفه بعد از شهادت امام حسن (ع) براى امام حسین (ع) فرستادند چنین بود:
«بسم الله الرحمن الرحیم للحسین بن على من شیعته و شیعة ابیه امیرالمؤمنین سلام علیک فانا نحمد الیک الله الذى لا اله الاهو اما بعد، فقد بلغنا وفاة الحسن بن على علیه السلام یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعثحیا ...ما اعظم ما اصیب به هذه الامة عامة و انت و هذه الشیعة خاصة بهلاک ابن الوحى و ابن بنت النبى... و نحن شیعتک المصابة بمصیبتک، المحزونة بحزنک، المسرورة بسرورک، السائرة بسیرتک، المنتظرة لامرک، شرح الله صدرک و رفع ذکرک و اعظم اجرک و غفر ذنبک و رد علیک حقک.» (3)
در این نامه به صراحتسخنى از قیام و دعوت به قیام مطرح نشده بلکه بیشتر به تسلیتبه امام حسین (ع) به جهتشهادت برادر بزرگوارشان و مصیبتى که از این ناحیه بر امت اسلامى و خصوصا بر شیعیان وارد شده پرداخته است و در پایان، نویسندگان نامه خود را درغم امام حسین علیه السلام شریک دانسته و در حزن وسرور و خط مشى، خویش را تابع آن حضرت شمردهاند.
دو نکته در این نامه قابل توجه است:
اول اینکه: فرستندگان نامه خود را تابع امام حسین (ع و در انتظار امر آن حضرت دانستهاند. این تعبیر «السائرة بسیرتک، المنتظرة لامرک» به طور تلویحى اشاره به این دارد که آنان منتظر موضعگیرى جدیدى از سوى امام (ع) هستند که الزاما موضعى مخالف با حکومت مىباشد زیرا موضعى که تا آن زمان از سوى امام حسن (ع) و به تبعیت ایشان توسط امام حسین (ع) دنبال مىشد عدم مخالفت جدى با حکومت و پذیرش و التزام به مفاد صلحنامهاى بود که با معاویه منعقد شده بود. آخرین جمله نامه «رد علیک حقک» (خداوند حق تو یعنى حکومت و فرمانروایى بر مسلمین را به تو برگرداند) تاکیدى بر همین نکته است.
دوم اینکه: از عبارات پایانى نامه فهمیده مىشود که لااقل بعضى از نویسندگان آن نسبتبه موقف امام حسن (ع) در برابر حکومت معاویه چندان رضایتى نداشتند. تعبیر «المنتظرة لامرک» نشان دهنده آن است که آنان منتظر موقفى از امام حسین (ع) در برابر حکومت معاویه بودند که با موقف امام حسن (ع) مغایر باشد و الا آوردن این تعبیر چندان صحیح نخواهد بود مگر اینکه منظور نویسندگان آن بوده باشد که ما منتظر صدور هرگونه فرمانى از سوى تو هستیم; اعم از اینکه این فرمان ارائه خط مشى جدیدى در برابر حکومتباشد و یا ادامه همان خط مشى سابق که امام حسن (ع) ترسیم فرموده بود. البته این برداشت تا اندازهاى با ظاهر عبارات نامه، سازگار به نظر نمىرسد.
2. نامه دیگرى که شیعیان کوفه در همان ایام براى امام حسین (ع) فرستادند توسط جعدة بن هبیرة نوشته شد و صریحا از قیام علیه حکومت معاویه و آمادگى شیعیان براى شهادت در این راه سخن مىگفت:
«اما بعد، فان من قبلنا من شیعتک متطلقة انفسهم الیک لا یعدلون بک احدا و قد کانوا عرفوا راى الحسن اخیک فى دفع الحرب و عرفوک باللین لاولیائک و الغلظة على اعدائک و الشدة فى امر الله فان کنت تحب ان تطلب هذا الامر فاقدم علینا فقد وطنا انفسنا على الموت معک.» (4)
در اولین نامه سخنى از دعوت امام حسین (ع) توسط مردم کوفه به میان نیامده بود ولى در این نامه، فرستندگان آن به صراحت امام (ع) را براى به دست گرفتن حکومتبه سوى خود دعوت کردهاند چراکه منظور از «هذا الامر» ، همان امر حکومت و فرمانروایى بر مسلمین است و افزودهاند که ما در این راه تاپاى جان ایستادهایم.
از سوى دیگر نارضایتى نگارندگان نامه نسبتبه موضعگیرى امام حسن (ع) در برابر حکومت معاویه که از نامه پیشین نیز به گونهاى فهمیده مىشد در این نامه به طور واضحترى قابل برداشت است، لذا ایجاب مىکند که امام حسین (ع) دیدگاه خود را به وضوح در پاسخ نامه بیان فرماید، از این رو حضرت در جواب آن چنین نوشت:
«اما اخى فارجو ان یکون الله وفقه و سدده فیما یاتى و اما انا فلیس راى الیوم ذاک فالصقوا رحمکم الله بالارض و اکمنوا فى البیوت و احترسوا من الظنة مادام معاویة حیا فان یحدث الله به حدثا و انا حى کتبت الیکم برایى» . (5)
بدین ترتیب امام حسین از یک طرف عملکرد برادر بزرگوار خود، امام حسن (ع) را مورد تایید قرار مىدهد و خود نیز همان خط مشى را در پیش مىگیرد زیرا تغییرى در اوضاع سیاسى جهان اسلام حادث نشده تا موجب تغییر استراتژى امام (ع) گردد و از آنجا که استراتژى پیشین توسط یک امام معصوم تعیین شده بود پس على القاعده با ثبات اوضاع مىباید همان استراتژى ادامه یابد چرا که بین ائمه معصومین هیچ اختلافى نیست و همه آنان نور واحدند. و از طرف دیگر از شیعیان مىخواهد که خود را براى یک قیام احتمالى پس از مرگ معاویه آماده سازند و چنین نپندارند که دستور فعلى به عدم تحرک علیه حکومتیک دستور همیشگى استبلکه یک دستور مقطعى بوده و ناشى از شرایط خاص آن زمان و انعقاد صلحنامه با معاویه مىباشد، پس باید منتظر شد که پس از مرگ معاویه، حکومت چگونه عمل خواهد کرد؟ آیا مطابق عهدنامه فرمانروایى مسلمین را به امام حسین (ع) خواهد سپرد یا عهدنامه را زیر پا گذاشته و شخصى از بنىامیه را جانشین معاویه خواهد نمود.
پس در هر حال باید انتظار کشید که پس از مرگ معاویه چه اتفاقى مىافتد تا امام (ع) دستور لازم را به مردم ابلاغ نماید و به تعبیر خود آن حضرت: «..فان یحدث الله به حدثا و انا حى کتبت الیکم برایى» .
3. اخبار تاریخى متعددى وجود دارد که نشان دهنده ارتباط مستمر اهل کوفه با امام حسین (ع) مىباشد به گونهاى که در برخى موارد، هیاتهایى را به سوى آن حضرت مىفرستادند تا دیدگاه ایشان را در خصوص مورد مزبور بدانند و کسب تکلیف نمایند. اینها گواه بر آن است که اهل کوفه، امام حسین (ع) را به عنوان رهبر واجبالاطاعه خود قبول داشتند. (6) یکى از این هیاتها بعد از شهادت حجربن عدى و یارانش به نزد امام حسین (ع) آمدند. حضرت از شنیدن خبر مزبور بسیار ناراحتشد. گزارش این ملاقات به اطلاع والى مدینه مروان بن حکم رسید، او نیز نامهاى براى معاویه نوشت و از وى کسب تکلیف کرد:
«ان رجالا من اهل العراق قدموا على الحسین بن على و هم مقیمون عنده یختلفون الیه فاکتب الى بالذىترى» . (7)
معاویه در جواب مروان، او را از تعرض به امام حسین (ع) باز داشت و عمل آن حضرت را موجب نقض مفاد صلحنامه ندانست ودر عین حال نامهاى نیز براى امام (ع) نوشت و لزوم پاىبندى به صلحنامه را به ایشان یادآورى کرد و ضمنا تهدید نمود که اگر علیه من کید نمایى من هم با تو کید خواهم کرد. (8)
امام حسین (ع) در پاسخ معاویه فرمود:
«ما ارید حربک و لا الخلاف علیک; من اراده جنگ و مخالفتبا تو را ندارم.» (9)
بعضى از تواریخ، پاسخ امام (ع) را با تفصیل بیشترى نقل کردهاند و آوردهاند که امام (ع) پس از عبارت فوق اضافه نمود که: براى خود در پیشگاه خداوند عذرى در ترک جهاد با تو نمىبینم و فتنهاى را بزرگتر از فرمانروایى تو براین امت نمىدانم:
«... و ما اظن لى عندالله عذرا فى ترک جهادک و ما اعلم فتنة اعظم من ولایتک امر هذه الامة» . (10)
مطابق این نقل امام حسین (ع) ضمن تاکید بر این نکته که پیمان صلح با معاویه را نقض نکرده و اراده جنگ باوى را ندارد به او گوشزد مىکند که وى را صالح براى خلافتبر مسلمین نمىداند و اگر در مقابل او سکوت کرده و به جنگ با وى بر نخاسته به دلیل شرایط خاص موجود در آن زمان است و در واقع وظیفه اولى خود را در برابر معاویه جهاد با او مىداند چرا که فرمانروایى وى بر مسلمین را بزرگترین فتنه و مصیبت مىشمارد اما از آنجا که جهاد با معاویه در آن زمان به دلیل وجود سیاستهاى حیله گرانه معاویه و چهره کاذبى که او از خود به مردم نشان داده بود، به نتیجه مطلوب نمىرسید و موجب ریختن خون تعداد کثیرى از شیعیان و تضعیف بیش از پیش موقعیت آنان در جامعه مىگردید و علاوه بر اینها صلحنامهاى که بین امام حسن (ع) و معاویه به امضا رسیده بود هنوز به طور جدى توسط معاویه نقض نشده بود، لذا امام حسین (ع) به عنوان حکم ثانوى وظیفه خود را عدم اقدام به جنگ با معاویه مىدید.
4. دیگر از نامههاى که اهل کوفه براى امام حسین (ع) فرستاده، وى را به قیام علیه حکومت معاویه فرا خواندند زمانى بود که معاویه بر خلاف مفاد صریح صلحنامه که خلافتبر مسلمین را پس از معاویه، حق امام حسن (ع) و در صورت رحلت وى حق امام حسین (ع) مىدانست، اقدام به بیعت گرفتن از مردم براى یزید کرد.
امام حسین (ع) به این نامهها جواب مثبت نداد و دعوت آنان را براى قیام علیه حکومت نپذیرفت. گروهى از اهل کوفه به نزد محمد بن حنفیه رفتند و از او خواستند که با آنان بر ضد معاویه قیام کند، او نیز نپذیرفت و به نزد امام حسین (ع) آمده مطلب را با ایشان در میان گذاشت. حضرت در جواب برادرش فرمود:
«ان القوم انما یریدون ان یاکلوا بنا و یستطیلوا بنا و یستنبطوا دماء الناس و دماء نا» (11)
اگر این نقل تاریخى، صحیح باشد نشانگر آن است که مردمى که آن حضرت را به قیام دعوت مىکردند نه هدف خدا پسندانهاى داشتند و نه درک درستى از موقعیت امام حسین (ع) به عنوان رهبر و امام امت، بلکه به دنبال تامین منافع خود بودند و چنان که امام (ع) فرمود: «ان القوم یریدون ان یاکلوا بنا....» همچنین براى آنان فرقى نمىکرد که رهبرى این قیام با امام حسین (ع) باشد یا با دیگرى و لذا پس از آن که امام (ع) به آنان جواب منفى داد به نزد محمد بن حنفیه رفتند در حالى که بدون شک در مدت حکومت على (ع) در کوفه متوجه جلالت قدر امام حسین (ع) و موقعیت ایشان در نزد امیرالمؤمنین (ع) و شایستگى آن حضرت براى امامتشده بودند.
این عوامل باعثشد که امام حسین (ع) به دعوت آنان پاسخ مثبت ندهد ولى در عین حال آنها را از اصل قیام مایوس نکرد و شاید این تعبیر که به دنبال نقل تاریخى فوق آمده استبه همین معنا باشد که:
«... فاقام الحسین على ما هو علیه من الهموم مرة یرید ان یسیر الیهم و مرة یجمع الاقامة عنهم» . (12)
اگر این نقل، صحیح باشد نشان مىدهد که امام حسین (ع) از یک طرف، از اوضاع پیش آمده ناراحت و غمگین بودند و از طرف دیگر سعى داشتند که آمادگى مردم را براى قیام علیه حکومتحفظ نمایند لذا گاهى اراده حرکتبه سوى آنان مىکردند و گاهى از این کار خوددارى مىنمودند. همچنین احتمال دارد که امام (ع) در میان دعوت کنندگان، افرادى را مىشناختند که در گفتار خود صادق بودند و به این وسیله مىخواستند آنان را ناامید نکنند و از قیام علیه حکومت اموى دلسرد ننمایند.
5. پس از هلاکت معاویه، شیعیان کوفه در منزل سلیمان بن صرد جمع شدند و حمد خداوند را در برابر مرگ معاویه به جا آوردند. آنگاه سلیمان در ضمن سخنانى به آنان گفت: امام حسین (ع) از بیعتبا یزید خوددارى کرده و به سوى مکه خارج شده است. شما شیعیان او و پدرش هستید، اگر مىدانید که او را یارى خواهید نمود و با دشمنش جهاد خواهید کرد برایش نامه بنویسید و او را به سوى خود دعوت کنید ولى اگر از ضعف و سستى خود مىترسید، آن حضرت را با سخنان خود فریب ندهید. همگى گفتند ما با دشمن امام (ع) مى جنگیم و جانمان را در راهش فدا مىکنیم. (13)
به دنبال این سخنان بود که اجتماع کنندگان در منزل سلیمان براى امام حسین (ع) نامهاى نوشتند و در صدر نامه، نام کسانى را ذکر کردند که از سران شیعه در کوفه و از اشخاص مورد اعتماد بودند; یعنى سلیمان بن صرد، مسیب بن نجبه، رفاعة بن شداد و حبیب بن مظاهر. در این نامه پس از حمد خداوند و سپاسگزارى از او در برابر هلاکت معاویه که خلافت را غصب کرده و بدون رضاى امتبر آنان مسلط شده بود و بزرگان و شایستگان امت اسلامى را به شهادت رسانده و اشرار را زنده نگاه داشته و بیت المال را در اختیار ظالمان و مترفین قرار داده بود، چنین نوشته شد:
«... و انه لیس علینا امام فاقبل لعل الله یجمعنا بک على الحق و النعمان بن بشیر فى قصر الامارة لسنا نجتمع معه فى جمعة و لا نخرج معه الى عید و لو قد بلغنا انک قد اقبلت الینا اخرجناه حتى نلحقه بالشام ان شاءالله و السلام و رحمة الله علیک» . (14)
در بعضى از مصادر تاریخى آمده است که دیگران نیز مطالبى نوشتند و همراه این نامه فرستادند به گونهاى که مجموع آنها در حدود یکصد و پنجاه صفحه شد. (15)
کسى که این قضیه را روایت کرده استیعنى محمد بن بشر همدانى، که خود یکى از شیعیان کوفه و شرکت کنندگان در اجتماع منزل سلیمان بن صرد مىباشد، اضافه مىکند که نامه مزبور را همراه عبدالله بن سبع همدانى و عبدالله بن وال فرستادیم. آنها با سرعتحرکت کردند و پس از گذشت ده روز از ماه رمضان در مکه به خدمت امام حسین (ع) رسیدند.
6. محمد بن بشر همدانى مىگوید: سپس دو روز صبر کردیم و آنگاه قیس بن مسهر صیداوى و عبدالرحمن بن عبدالله ابن الکون الارجحى و عمارة بن عبید سلولى را به سوى حضرت حسین (ع) روانه کردیم. آنان در حدود پنجاه و سه نامه را همراه خود بردند; نامههایى که هر یک از سوى یک نفر یا دو نفر یا چهار نفر بود. (16)
7. محمد بن بشر همدانى اضافه مىکند: پس از آن، دو روز دیگر نیز صبر کردیم و آنگاه هانىبنهانى و سبیعى و سعید بن عبدالله حنفى را با نامهاى به این مضمون به سوى امام حسین (ع) فرستادیم:
«بسم الله الرحمن الرحیم، لحسین بن على من شیعته من المؤمنین و المسلمین، اما بعد فحیهلا فان الناس ینتظرونک و لا راى لهم فى غیرک فالعجل العجل و السلام علیک.» (17)
8. این نامهها به اندازهاى تکرار شد که به نوشته ابن طاوس در کتاب لهوف گاهى در یک روز ششصد نامه به دست امام حسین (ع) مىرسید و در مجموع حدود دوازده هزار نامه در نزد حضرت جمع شد و مع ذلک حضرت اقدام به جواب نمىنمود.
اگر چه نامههاى مردم کوفه عبارات مختلفى داشت ولى تمامى آنها در این مضمون مشترک بودند که حضرت را به سوى قیام علیه حکومتیزید فرا خوانده و به وى وعده همکارى و از خودگذشتگى داده بودند.
در بعضى از نامهها آمده بود که ما به همراه صد هزار شمشیر با تو هستیم و از آن حضرت خواسته شده بود که در آمدن به سوى آنان تاخیر ننماید:
«انا معک و معنا مائة الف سیف» ، (18)
«عجل القدوم یابن رسول الله فان لک بالکوفة مائة الف سیف فلاتتاخر» . (19)
در بعضى از کتابهاى تاریخى تعداد افرادى که آمادگى خود را براى یارى امام حسین (ع) اعلام کرده بودند بیش از این نیز گفته شده به گونهاى که تا یکصد و چهل هزار نفر نیز ذکر کردهاند، (20) اما حتى اگر این عدد مبالغهآمیز باشد یک مطلب، مسلم است و آن وجود اکثریت قاطع و بسیار عظیمى از مردم کوفه است که براى جهاد علیه حکومت اموى در رکاب آن حضرت اعلام آمادگى کرده بودند.
آیا به راستى صحیح بود که امام حسین (ع) در برابر این اکثریت عظیم و درخواستهاى مکرر آنان و نامههاى فراوانشان سکوت کند و به سابقه آنها استناد نماید که درعهد امیرالمؤمنین (ع) و امام حسن (ع) یاران وفادارى نبودند و آن دو امام معصوم را در برابر دشمن تنها گذاشتند؟ آیا با وجود این نامهها و تقاضاها و اعلام آمادگىها این احتمال تقویت نمىشد که مردم کوفه به اشتباهات و تقصیرهاى گذشته خود پى بردهاند و اکنون قصد جبران آنها را دارند؟
آیا بدین وسیله حجتبر امام حسین (ع) تمام نمىشد که براى قیام علیه حکومتیاورانى دارد؟
امام حسین (ع) پس از رسیدن این نامهها و اطلاعاتى که آورندگان آنها به طور شفاهى در اختیار آن حضرت مىگذاشتند خود به سوى آنان حرکت نکرد بلکه براى احراز صدق ادعاى آنان برادر و پسر عمو و فرد مورد اعتماد خویش، یعنى مسلم بن عقیل را به سوى آنها فرستاد و نامهاى به اهل کوفه نوشت که: به تمام آنچه در نامههاى خود نوشتهاید پى بردم و سخن اکثریتشما را دریافتم که گفتهاید ما امام و پیشوایى نداریم به سوى ما حرکت کن تا خداوند به وسیله تو ما را بر حق و هدایت جمع کند:
«... و قد بعثت الیکم اخى و ابنعمى و ثقتى من اهل بیتى و امرته ان یکتب الى بحالکم و امرکم و رایکم فان کتب الى انه قد اجمع راى ملاکم و ذوى الفضل و الحجى منکم على مثل ما قدمت على به رسلکم و قرات فى کتبکم اقدم علیکم و شیکا ان شاءالله...; (21) و اینک برادر و پسر عمو و شخص مورد اعتماد از خانواده خود را به سوى شما گسیل داشتم و به او دستور دادم که مرا از وضعیت و کار و راى شما مطلع گرداند، پس اگر براى من بنویسد که نظر بزرگان و صاحبان فضل و خرد از میان شما بر همان چیزى استقرار یافته که فرستادگان شما به اطلاع من رساندند و در نامه هایتان خواندم، به سرعتبه سوى شما خواهم آمد ان شاءالله.»
پس از آن که مسلم به کوفه رسید و مردم کوفه گروه گروه با او به عنوان نماینده امام حسین (ع) بیعت کردند، نامهاى براى حضرت نوشت و ایشان را از آمادگى و بیعت گسترده مردم کوفه آگاه نمود. در این هنگام بود که امام (ع) دومین نامه خود را خطاب به مردم کوفه مرقوم فرمود با این عبارات:
«اما بعد فقد ورد على کتاب مسلم بن عقیل یخبرنى باجتماعکم على نصرنا والطلب بحقنا فسالت الله ان یحسن لنا الصنع و یثیبکم على ذلک اعظم الاجر و قد شخصت الیکم من مکة یوم الثلاثاء لثمان مضین من ذى الحجة فاذا قدم علیکم رسولى فانکمشوا فى امرکم فانى قادم فى ایامى هذه» ; (22) اما بعد نامه مسلم بن عقیل را که گویاى اجتماع و هماهنگى شما در راه نصرت و یارى ما و مطالبه حق ما بود دریافت کردم. از خداوند مسالت دارم که آینده ما را به خیر و نیکى رقم زند و به شما در این اتحاد و اتفاق اجر عظیم عنایت فرماید. من روز سه شنبه هشتم ذىحجه به سوى شما حرکت کردهام، پس هرگاه فرستاده من به نزد شما آمد، به سرعت کارهاى خود را سر و سامان دهید که خود من نیز در این ایام وارد خواهم شد.»
با نگاهى به این نامهها مىتوان آنها را به دو دسته تقسیم کرد: دسته اول نامههاى که پس از شهادت امام حسن (ع) براى امام حسین (ع) فرستاده شد و گویاى آمادگى مردم کوفه براى جنگیدن در رکاب آن حضرت علیه حکومت معاویه بود و دسته دوم نامههاى که پس از هلاکت معاویه براى امام حسین (ع) فرستاده شد و با اصرار و تاکید فراوان از آن حضرت مىخواست رهبرى قیام علیه حکومت اموى و امامت مسلمین را بر عهده گیرد و تاکید مىنمود که مردم کوفه در این راه آماده هرگونه فداکارى و از جان گذشتگى هستند.
پاسخ امام (ع) در برابر دسته اول از نامهها این بود که هنوز وقت قیام فرا نرسیده و باید همچنان پاىبند مفاد صلحنامهاى بود که بین امام حسن (ع) و معاویه به امضاء رسید; همان گونه که سیره امام حسن (ع) نیز چنین بود. اما دسته دوم از نامهها را حضرت فقط در زمانى پاسخ داد که تعدادشان بسیار فزونى گرفته و مطابق برخى نقلها به دوازده هزارنامه رسیده بود; به این صورت که ابتدا مسلم بن عقیل را به سوى مردم کوفه فرستاد و آنگاه که نامه وى مبتنى برعزم و اجتماع مردم در راه یارى خود و مطالبه حق الهى خویش را دریافت نمود دومین نماینده خود قیس بن مسهر را به سوى آنان روانه کرد و خود به دنبال او به طرف کوفه حرکت نمود.
اما آیا دعوت مردم کوفه بود که امام (ع) را به قیام علیه حکومتیزید فرا خواند به گونهاى که اگر دعوت آنان نبود قیامى نیز صورت نمىگرفتیا اینکه علت ا صلى قیام چیز دیگرى بود و دعوت مردم کوفه در این میان نقش ا صلى را نداشت؟ پاسخ این سؤال را پس از طرح بخش دوم مقاله، بررسى خواهیم نمود.
2. تاثیر نص در قیام امام حسین (ع)
امام حسین (ع) از همان ابتدا که دعوت حاکم مدینه براى بیعتبا یزید را نپذیرفت و آماده خروج از مدینه و شروع حرکت تاریخساز خویش گردید در مواردى به علت قیام خود اشاره فرموده و آن را امر به معروف و نهى از منکر و یا مبارزه با بدعت و احیاى سنت دانسته که برگرفته از نصوص شرعى مىباشد. در ذیل به بررسى این موارد مىپردازیم:
1. امام (ع) پس از خوددارى از بیعتبا ولیدبنعقبه، حاکم مدینه که به نمایندگى از سوى یزید، از آن حضرت درخواستبیعت کرده بود، تصمیم گرفتبه سوى مکه حرکت کند. در این هنگام وصیتنامهاى به برادرش محمد بن حنفیه نوشت و آن را با مهر خویش ممهور نمود. متن وصیت نامه چنین بود:
«بسم الله الله الرحمن الرحیم، هذا ما اوصى به الحسین بن على الى اخیه محمد بن الحنفیة، ان الحسین یشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و ان محمدا عبده و رسوله جاء بالحق من عنده و ان الجنة حق و النار حق و الساعة آتیة لا ریب فیها و ان الله یبعث من فى القبور و انى لم اخرج اسرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى ( صلى الله علیه و آله) ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و اسیر بسیرة جدى و ابى على بن ابىطالب فمن قبلنى بقبول الحق فالله اولى بالحق و من رد على هذا اصبر حتى یقضى الله بینى و بین القوم و هو خیر الحاکمین و هذه وصیتى الیک یا اخى و ما توفیقى الا بالله علیه توکلت و الیه انیب.» (23)
در این وصیت، امام حسین (ع) ابتدا به توحید خداوند و رسالت پیامبر اسلام و حقانیت معاد شهادت مىدهد و سپس به علت قیام خود پرداخته تصریح مىفرماید که براى طغیان و تکبر و سرپیچى در مقابل حق و افساد و ظلم خروج نکردم بلکه براى طلب اصلاح در امت جدم خروج نمودم. مىخواهم امر به معروف و نهى از منکر کنم و مطابق سیره جد و پدرم رفتار نمایم.
چند نکته در این وصیت نامه قابل توجه است:
اول اینکه: امام (ع) اقدام به نوشتن وصیت نامه مىکند و درابتداى آن عقاید حقانى خود را بیان مىفرماید، همچون کسى که مىداند در پایان عمر خویش قرار گرفته و نزدیک استبه نداى حق لبیک گوید.
بدون شک امام حسین (ع) چنین بود و از شهادت خویش به دستیزید و لشکریانش خبر داشت. دلایل بیشتر این مطلب را در بحثهاى آینده ارائه خواهیم داد.
دوم اینکه: حضرت با استفاده از «انما» که از ادات حصر مىباشد و با آوردن جمله مثبتبه دنبال جمله منفى «انى لم اخرج...و انما خرجت...» تصریح مىکند که علت ا صلى قیام وى طلب اصلاح در امت اسلامى و امر به معروف و نهى از منکر بوده است.
سوم اینکه: امام (ع) کار خود را عمل به سیره پیامبر (ص) و على (ع) مىداند و اعلام مىکند که دیگران وظیفه دارند حق را پذیرفته و از او پیروى کنند و در عین حال اگر دیگران به وظیفه خود عمل نکنند وى دست از تکلیف الهى خویش بر نخواهد داشت. و با صبر و استقامت راه خود را در پیش خواهد گرفت تا خداوند در میان او و دیگران که از یاریش سرباز زدند حکم کند.
2. پس از این که امام حسین (ع) به مکه رفت در میان گروهى از صحابه پیامبر (ص) خطبهاى ایراد فرمود که در ابتداى آن به اهمیت فریضه امر به معروف و نهى از منکر اشاره کرد و اینکه بنىاسرائیل به دلیل ترک این وظیفه الهى مورد لعنت قرار گرفتند. سپس به موقعیت والاى صحابه در میان مردم اشاره نمود و آنان را مورد مؤاخذه قرار داد که چرا در مقابل منکراتى که در جامعه اسلامى صورت مىگیرد سکوت کرده و عکسالعملى نشان نمىدهند.
و در پایان در مورد قیام و حرکتخود سخن گفت که براى به دست آوردن قدرت و متاع ناچیز زندگى دنیا نبوده بلکه براى نشان دادن معالم دین و انجام اصلاح در بلاد اسلامى بوده است تا بندگان مظلوم خدا در امنیت قرار گیرند و به واجبات و سنن و احکام الهى عمل شود و آنگاه به مخاطبان خود هشدار داد که اگر آن حضرت را یارى نکنند ظالمان بر آنان مسلط خواهند شد و در هتخاموش کردن نور پیامبر اسلام خواهند کوشید:
«..اللهم انک تعلم انه لم یکن ما کان منا تنافسا فى سلطان و لا التماسا من فضول الحطام و لکن لنرى المعالم من دینک و نظهر الاصلاح فى بلادک و یامن المظلومون من عبادک و یعمل بفرائضک و سننک و احکامک...» . (24)
در بعضى از کتب این خطبه از امیرالمؤمنین على (ع) نقل شده است که ظاهرا علت آن، تشابه قسمت آخر خطبه با کلامى است که از على (ع) در نهجالبلاغه آمده ولى صرف این مطلب دلیل قانع کنندهاى نمىباشد زیرا احتمال دارد که امام حسین (ع) به عنوان استشهاد به کلام پدر بزرگوارشان عباراتى از خطبه ایشان را مورد استناد قرار داده باشند. همچنین احتمال دارد که این تشابه اتفاقى بوده و ناشى از آن باشد که ائمه (ع) همگى نور واحدند و به یک گونه مىاندیشند. (25)
در این خطبه نیز امام حسین (ع) انگیزه ا صلى قیام و حرکتخویش را اظهار اصلاح در سرزمین اسلامى، ارائه معالم دین، امنیت مظلومان و عمل به احکام و سنن الهى مىداند که در واقع بازگشت تمامى آنها به امر به معروف و نهى از منکر است چرا که هر یک از امور مزبور معروفهایى هستند که در زمان حکومتبنىامیه ترک شدهاند و امام حسین (ع) بارزترین مصداق «العلماء بالله» است که به تصریح خود آن حضرت در همین خطبه، مجارى امور و احکام را باید در دست داشته باشد «... ذلک بان مجارى الامور و الاحکام على ایدى العلماء بالله الامناء على حلاله و حرامه...» و در جهت احیاى سنت و از میان بردن بدعت، از هیچ گونه تلاشى فرو گذار نکند.
علاوه بر این، سخنان امام (ع) درصدر این خطبه نیز که به اهمیت امر به معروف و نهى از منکر اشاره کرده و بدبختى بنىاسرائیل را ناشى از ترک این فریضه مهم الهى مىداند و بر همان اساس به علماى مسلمان هشدار مىدهد که در انجام این واجب بزرگ اهمال نورزند، خود قرینهاى استبر این که هدف ا صلى حضرت در نهضتش امر به معروف و نهى از منکر مىباشد و دیگر امورى که در پایان خطبه ذکر شده همگى به این مساله بر مىگردد.
3. امام حسین (ع) پس از ورود به مکه نامهاى خطاب به سران قبایل شهر بصره مانند مالک بن مسمع بکرى، مسعود بن عمرو، منذر بن جارود و دیگران نوشت و در ابتدا حق الهى خویش در خلافت پیامبر (ص) و امامت امت اسلامى را به آنها خاطر نشان نمود سپس اشاره کرد که گروهى این حق را از ما گرفتند و ما نیز با آگاهى بر تفوق و شایستگى خویش نسبتبه این افراد، براى جلوگیرى از هرگونه فتنه و اختلاف در میان مسلمانان و تضعیف آنان در برابر دشمنان خارجى، به آنچه پیش آمده بود رضایت دادیم و آرامش مسلمانان را بر حق خویش مقدم داشتیم. سپس اضافه نمود:
«..و قد بعثت رسولى الیکم بهذا الکتاب و انا ادعوکم الاکتاب الله و سنة نبیه فان السنة قد امیتت و البدعة قد احییت فان تسمعوا قولى اهدکم الى سبیل الرشاد...; (26) ...اینک پیک خود (سلیمان) را همراه با این نامه به سوى شما مىفرستم و شما را به کتاب خدا و سنت پیامبرش دعوت مىکنم چرا که سنت مرده است و بدعت زنده شده است پس اگر سخن مرا بشنوید شما را به راه سعادت هدایتخواهم کرد.»
در این نامه امام حسین (ع) پس از تاکید بر حقانیتخود نسبتبه جانشینى رسول خدا و بر عهده گرفتن رهبرى مسلمین پس از آن حضرت به دو نکته اشاره مىکند:
نخست این که اگر ما در برههاى از زمان از حق خود گذشتیم و در صدد باز پس گرفتن آن برنیامدیم بدان دلیل بود که این کار ما در آن مقطع زمانى موجب بروز فتنه و تفرقه بین مسلمین مىشد لذا براى جلوگیرى از تفرقه و خونریزى در بین مسلمانان که از اهمیتبیشترى برخوردار مىباشد از مطالبه حق الهى خویش صرف نظر کردیم.
دوم اینکه در حال حاضر اوضاع جهان اسلام دگرگون شده و اسلام نه در مسیر انحراف بلکه در خطر نابودى قرار گرفته است، سنت پیامبر (ص) مرده و بدعت زنده شده است. از طرف دیگر، قیام در این شرایط فقط باعث ریختن خون عدهاى از پاکان امت اسلامى نخواهد بود بلکه ثمرات مهمى را به دنبال خواهد آورد که یکى از آنها بیدارى امت مسلمان و توجه پیدا کردن به حکومت ظالمانه و باطلى است که به نام اسلام زمام امور را به دست گرفته است. در چنین وضعیتى بر امام مسلمانان لازم است رهبرى قیام را به دست گرفته و با تقدیم جان خود و برترین افراد در جهت احیاى سنت و از میان بردن بدعت تلاش کند.
بدین ترتیب هدف ا صلى امام حسین (ع) از حرکتخود مطابق این نامه آن است که به احیاى سنتبه عنوان معروف امر کند و از ترویجبدعتبه عنوان منکر نهى نماید.
4. امام حسین (ع) در مسیر حرکتخود به سوى کوفه با لشکر حربن یزید ریاحى مواجه شد و در منزل شراف طى دو سخنرانى مطالبى را با آنان در میان گذاشت. پس از آن در منزل بیضه موقعیت دیگرى پیش آمد که امام (ع) مجددا با سپاهیان حر سخن بگوید و حقایقى را در مورد علت قیام و حرکتخویش با آنان در میان گذارد تا بدین وسیله به عنوان امام امت، وظیفه هدایتگرى خویش را حتى در حق آنان که براى جنگ با او آمدهاند، به اتمام رساند. حضرت در ضمن این سخنرانى فرمود:
«ایها الناس! ان رسول الله صلى الله علیه و آله قال من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله ناکثا عهده مخالفا لسنة رسول الله یعمل فى عباد الله بالاثم و العدوان فلم یغیر علیه بفعل و لا قول کان حقا على الله ان یدخله مدخله. الا و ان هؤلاء قد لزموا طاعة الشیطان و ترکوا طاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استاثروا بالفىء و احلوا حرام الله و حرموا حلاله و انا احق ممن غیر...» . (27)
در این خطبه امام (ع) ابتدا به سخن پیامبر اکرم (ص) استناد مىکند که فرمود: هر که سلطان ظالمى را ببیند که حرام خدا را حلال کرده و پیمان الهى را در هم شکسته و با سنت رسول خدا (ص) مخالفت کرده و در میان بندگان خدا راه گناه و دشمنى را در پیش گرفته است ولى در مقابل چنین سلطانى با عمل و یا گفتار اظهار مخالفت ننماید سزاوار است که خداوند او را در جایگاه همان سلطان ظالم و در آتش جهنم داخل کند.
سپس امام (ع) این کبراى کلى را بر حکومتبنىامیه تطبیق نموده و تصریح کرده است که بنىامیه طاعت الهى را ترک کرده، پیروى از شیطان را بر خود لازم کردهاند، فساد را در جامعه ظاهر نموده و ترویج کرده و حدود الهى را تعطیل کردهاند، فىء را (که مختص به خاندان پیامبر (ص) است) به خود اختصاص دادهاند و حرام و حلال الهى را تغییر دادهاند. آنگاه امام (ع) به وقعیتخود اشاره کرده و فرموده است: «انا احق ممن غیر» یعنى من به رهبرى امت اسلامى از این مفسدین که دین اسلام را تحریف کردهاند شایسته ترم. (28)
بدین ترتیب امام حسین (ع) در این خطبه نیز علت ا صلى قیام خود را امر به معروف و نهى از منکر اعلام مىکند. به راستى چه منکرى بالاتر از آن که یک سلطان جائر بر امور مسلمانان مسلط شود، حرام خدا را حلال کند، عهد و پیمان الهى را نقض کند، بر خلاف سنت رسول خدا عمل نماید و در میان بندگان خدا راه گناه و دشمنى را در پیش گیرد؟
5. سید الشهداء (ع) پس از آن که در دوم ماه محرم سال شصت و یک هجرى وارد کربلا شد و توقف کوتاهى نمود در جمع یاران و فرزندان و اهل بیتخویش قرار گرفت و در ضمن خطبهاى به تغییر اوضاع دنیا و آشکار شدن زشتىها و از میان رفتن فضیلتها اشاره نموده فرمود:
«...الا ترون الى الحق لا یعمل به و الى الباطل لا یتناهى عنه لیرغب المؤمن فى لقاء الله فانى لا ارى الموت الا سعادة و الحیاة مع الظالمین الا برما...» . (29)
واضح است که عمل نکردن به حق و خوددارى ننمودن از باطل، یکى از بزرگترین منکراتى است که باید از آن نهى کرد به گونهاى که شایسته استشخص مؤمن در چنین حالتى آرزوى لقاء الهى را داشته باشد چه اینکه زندگى در چنین جامعهاى جز رنج و نکبت نیست.
با دقت در عباراتى که در این بخش از امام حسین (ع) نقل گردید ملاحظه مىشود که امام (ع) علت ا صلى قیام خود را مطابق این عبارات، امر به معروف و نهى از منکر دانستهاند. البته در بیان این مطلب گاهى به صراحت از تعبیر «امر به معروف و نهى از منکر» استفاده کردهاند مانند وصیتبه محمد بن حنفیه که در ضمن آن نوشتند: «ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر» (30) و گاهى از تعابیر دیگر که حقیقت آنها به امر به معروف و نهى از منکر بر مىگردد اگر چه مشتمل بر عین این اصطلاح نیست. اکنون باید به سؤال ا صلى این مقاله پاسخ داد که چگونه مىتوان بین استناد امام حسین (ع) به دعوت و بیعت مردم کوفه با خود از یک طرف و استناد به نص از طرف دیگر جمع نمود؟ به راستى کدام یک از این دو عامل، علت ا صلى قیام آن حضرت بوده است؟
با دقت در کلمات و سخنان امام حسین (ع) مىتوان به این نتیجه رسید که بدون تردید علت ا صلى قیام آن حضرت، امر به معروف و نهى از منکر بوده است اما دعوت و بیعت مردم کوفه حداکثر اثرى که داشته، اتمام حجتبر آن حضرت بوده است که در ادامه نهضتخود به سوى آنان حرکت کند و از یارى آنان (که وعدهاش را داده و بر انجامش بیعت کرده بودند) براى تحقق اهداف الهى خود بهرهمند گردد و همچنین رهبرى و هدایت مردمى را بر عهده گیرد که مصرانه خواستار آمدن امام بوده و خود را نیازمند رهبرى ایشان مىدانستند. براى اثبات این سخن مىتوان به نکات زیر استناد نمود:
اول: امام حسین (ع) از همان ابتدا که به سوى بیعتبا یزید فرا خوانده شد به صراحت اعلام نمود که با وى بیعت نمىکند چرا که یزید آشکارا مرتکب فسق و فجور و گناهان کبیره مىشود و به هیچ وجه صلاحیتخلافت پیامبر خدا (ص) و ولایتبر امت اسلامى را ندارد.
امام (ع) در پاسخ ولید بن عتبه استاندار مدینه که وى را به بیعتبا یزید دعوت نمود، فرمود:
«ایها الامیر، انا اهل بیت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائکة و مهبط الرحمة، بنا فتح الله و بنا یختم و یزید رجل شارب الخمر و قاتل النفس المحترمة معلن بالفسق و مثلى لا یبایع مثله...» . (31)
این سخن زمانى از امام (ع) صادر شد که یزید تازه به خلافت رسیده و نامههایى براى کارگزاران خود در نقاط مختلف کشور اسلامى نوشته بود و از آنان خواسته بود تا براى وى از مردم بیعتبگیرند و تاکید کرده بود که به طور خاص در بیعت گرفتن از امام حسین (ع) و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر که در دوران معاویه حاضر به بیعتبا ولىعهد او نشده بودند، شدت به خرج دهند: «خذ الحسین و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر اخذا شدیدا لیست فیه رخصة حتى یبایعوا و السلام» (32) در این هنگام از دعوت مردم کوفه هیچ خبرى نبود.
فرداى روزى که امام (ع) این سخنان را فرمود مروان بن حکم را دید، او نیز به امام (ع) پیشنهاد کرد که با یزید بیعت کند و گفت که این کا ربه نفع دین و دنیاى شما است. حضرت در پاسخ وى فرمود:
«انا لله و انا الیه راجعون و على الاسلام السلام اذا بلیت الامة براع مثل یزید و لقد سمعت جدى رسول الله صلى الله علیه و آله یقول: الخلافة محرمة على آل ابىسفیان فاذا ارایتم معاویة على منبرى فابقروا بطنه و قد رآه اهل المدینة على المنبر فلم یبقروا فابتلاهم الله بیزید الفاسق» . (33)
بدین ترتیب امام حسین (ع) به صراحتخلافتیزید را براى امت اسلامى، مصیبتى بزرگ دانسته که با وجود و استمرار آن، اصل اسلام از بین خواهد رفت «و على الاسلام السلام...» .
همچنین یزید را بدتر از معاویه دانسته است چرا که ابتلاء مردم به یزید فاسق، نتیجه آن بود که معاویه را بر منبر دیدند ولى به دستور پیامبر اکرم (ص) عمل نکرده او را به قتل نرساندند، در نتیجه خداوند نیز آنان را به شخصى بدتر از معاویه مبتلا نمود; بنابراین اگر قتل معاویه بر مردم لازم و واجب بوده است پس کشتن یزید به طریق اولى بر آنان واجب مىباشد. آیا مىتوان با شخص فاسق مهدور الدم به عنوان خلیفه رسول خدا (ص) بیعت نمود؟ و آیا کسى صریحتر و شجاعانهتر از این در مورد لافتیزید و اصل حکومت اموى سخن گفته است؟
شبیه این سخنان در موارد متعددى از امام حسین (ع) صادر شده و حضرت به صراحت اعلام نموده که به هیچ وجه با یزید بیعت نخواهد کرد حتى اگر در دنیا هیچ ملجا و ماوایى نداشته باشد: «یا اخى لو لم یکن فى الدنیا ملجا و لا ماوى لما بایعتیزید بن معاویة. ..» . (34)
واضح است که خوددارى از بیعتبا یزید و فاسق و واجبالقتل دانستن وى به معناى قیام علیه حکومت مىباشد چرا که حکومت اموى هیچگاه وجود شخصى با موقعیت ممتاز امام حسین (ع) را که به صراحت پرچم مخالفت را بر افراشته باشد تحمل نمىکند زیرا رها کردن چنین شخصیتى بدون شک موجب تضعیف و نهایتا زوال حکومتخواهد شد. نتیجه آن که امام حسین (ع) از همان ابتدا، بیعتبا یزید را حرام دانست و از آن خوددارى نمود و با خروج از مدینه به سوى مکه قیام خود را به عنوان یک واجب الهى از باب امر به معروف و نهى از منکر آغاز کرد در حالى که در آن هنگام هنوز هیچ خبرى از دعوت مردم کوفه نبود.
دوم: اصولا اولین نامههاى مردم کوفه پس از هلاکت معاویه زمانى براى امام حسین (ع) فرستاده شد که آن حضرت قیام خود را شروع کرده و از مدینه خارج شده وارد مکه شده بود. در این هنگام بود که شیعیان کوفه در منزل سلیمان بن صرد جمع شدند. سلیمان به آنان گفت که حسین (ع) از بیعتبا یزید خوددارى کرده و به مکه رفته است و شما شیعیان او و پدرش هستید، پس اگر مىدانید که او را یارى مىکنید و با دشمنانش مىجنگید برایش نامه بنویسید ولى اگر از ضعف و سستى خود مىترسید، وى را فریب ندهید. آنان گفتند: خیر ما با دشمنانش مىجنگیم و جانمان را در راهش فدا مىکنیم. سلیمان گفت پس براى آن حضرت نامه بنویسید. (35)
بدین ترتیب امام حسین (ع) نهضتخود را بر اساس دعوت مردم کوفه شروع نکرد بلکه به تصریح خود در نامه به محمد بن حنفیه براى انجام وظیفه امر به معروف و نهى از منکر علیه یزید قیام نمود و همچنین پس از شروع قیام ابتدائا به سوى کوفه حرکت نکرد بلکه به مکه رفت و فقط پس از دریافت نامههاى فراوان مردم کوفه و ارسال نماینده به سوى آنان و بیعت ایشان با نماینده آن حضرت بود که به سمت کوفه حرکت نمود.
بى تردید اگر علت ا صلى قیام امام حسین (ع) دعوت مردم کوفه بود، مىبایست آن حضرت در ابتدا که وى را به بیعتبا یزید فرا خواندند، صریحا از بیعتخوددارى نمىکرد و آن چنان بى پرده یزید را فاسق و واجبالقتل نمىدانستبلکه لازم بود با سخنانى دو پهلو امر بیعت را به تاخیر بیندازد تا از دعوت مردم کوفه مطلع گردد. و یا در صورت فشار بیش از حد مىتوانست از باب اضطرار و تقیه با یزید بیعت کند تا زمانى که آمادگى مردم کوفه را براى حمایت از خود و قیام علیه حکومت احراز نماید.
اگر علت ا صلى قیام امام (ع) بیعت مردم کوفه بود دیگر این سخن معنایى نداشت که «لو لم یکن فى الدنیا ملجا و لا ماوى لما بایعتیزید بن معاویة...» (36) بلکه باید مىفرمود: لو کان لى انصار لما بایعتیزید بن معاویة; اگر یاورانى داشته باشم با یزید بیعت نخواهم کرد.
اگر علت ا صلى قیام امام (ع) بیعت مردم کوفه بود مىبایست آن زمان که حضرت از نقض بیعت توسط آنان مطلع گردید از ادامه قیام منصرف مىشد و از باب اضطرار و تقیه با یزید بیعت مىکرد چه اینکه یاوران خود را از دست داده بود و تکلیف قیام از آن حضرت ساقط شده بود در حالى که چنین نکرد.
سوم: امام حسین (ع) در ضمن سخنانى که در مقابل سپاهیان حر بن یزید ریاحى بیان فرمود هم به تاثیر نص در قیام خویش اشاره کرده و هم نقش دعوت مردم کوفه را در این خصوص مطرح نموده است; به این صورت که بر اساس نص و دستور صریح رسول خدا (ص) خود را موظف به قیام علیه حکومتیزید دانسته است; آنجا که مىفرماید:
«ایها الناس ان رسول الله صلى الله علیه و آله قال من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله...» در این قسمتحضرت به یک حکم کلى شرعى که پیامبر اکرم (ص) آن را بیان فرموده اشاره مىکند و آن وجوب مخالفت و مبارزه با سلطان جائرى است که حرام خدا را حلال شمرده، عهد الهى را نقض کرده، با سنت رسول خدا (ص) مخالفت نموده و در میان مردم بر اساس گناه و دشمنى عمل کرده است.
سپس مصداق چنین حاکم ظالمى را یزید و حکام بنىامیه دانسته و مىفرماید: «الا و ان هؤلاء قد لزموا طاعة الشیطان...;
آگاه باشید که اینان (یزید و حکام اموى) پیروى از شیطان را بر خود لازم کرده و اطاعتخداوند را ترک نمودهاند. فساد را ظاهر و ترویج کرده و حدود الهى را تعطیل نمودهاند فىء را (که مختص به خاندان پیامبر (ص) است) به خود اختصاص دادهاند و حرام الهى را حلال کرده و حلال خداوند را حرام کردهاند.»
امام (ع) بر اساس این استدلال که استناد به یک نص شرعى است، مخالفتبا حکومتیزید و قیام علیه آن را واجب مىداند و بدین ترتیب علت قیام خود را عمل به این وظیفه الهى مىداند که پیامبر اکرم (ص) بر دوش هر مسلمانى نهاده است که در حتحکومتیک حاکم ظالم زندگى مىکند، حاکمى که احکام خداوند و سنت رسول او را زیر پا گذارد.
ملاحظه مىشود که امام (ع) در این قسمت از سخن خود که در مقام بیان یک حکم الهى و یک واجب شرعى است (یعنى وجوب مخالفتبا حاکم جائر) به هیچ وجه اشارهاى به دعوت و بیعت مردم کوفه نمىکند که خود نشاندهنده آن است که دعوت مزبور در حکم مورد اشاره دخالتى ندارد، سپس در ادامه سخن به مساله دعوت مردم کوفه و بیعت آنان بانماینده خود مىپردازد و مىفرماید:
«و قد اتتنى کتبکم و قدمت على رسلکم ببیعتکم انکم لا تسلمونى و لا تخذلونى فان اتممتم على بیعتکم تصیبوا رشدکم...و ان لم تفعلوا و نقضتم عهدکم و خلفتم بیعتى من اعناقکم ما هى لکم بنکر لقد فعلتموها بابى و اخى و ابن عمى مسلم...; مضمون نامههاى که از شما به دست من رسیده و پیکهایى که از سوى شما به نزد من آمده این بود که شما با من بیعت کرده و پیمان بستهاید که مرا در مقابل دشمن تنها نمىگذارید و دست از یارى من بر نمىدارید; اکنون اگر بر پیمان خود باقى مانده وفادار باشید به رشد و کمال خود دستیافتهاید...ولى اگر چنین نکنید و عهد و بیعتخود را بشکنید این کار شما بىسابقه نبوده تازگى نخواهد داشت چرا که با پدرم، برادرم و پسر عمویم مسلم نیز چنین رفتار کردید» .
امام (ع) در این قسمت از سخن، مردم کوفه را موظف مىداند که به بیعتخود وفادار باشند تا از این طریق به رشد و کمال انسانى خود دستیابند و اضافه مىفرماید که اگر بیعتخود را نقض کنید به ضرر خود عمل کردهاید چرا که مطابق آیه 10 سوره فتح «فمن نکث فانما ینکث على نفسه; هر کس پیمانشکنى کند تنها به زیان خود پیمان شکسته است» . (37)
نکته قابل توجه این است که حضرت مىفرماید خداوند مرا از شما بىنیاز مىکند «سیغنى الله عنکم» و به هیچ وجه نمىفرماید که اگر نقض بیعت کنید من قیام و نهضتخود را تعطیل خواهم کرد. بدین ترتیب سخنان امام حسین (ع) در این خطبه به وضوح نشان مىدهد که دعوت مردم کوفه نه در اصل شکلگیرى حرکت و نهضت آن حضرت دخالت داشته و نه پیمانشکنى آنان در ادامه نهضت امام (ع) تاثیرى داشته است.
شبیه این سخنان را امام (ع) در منزل شراف بعد از نماز عصر که به امامت آن حضرت برگزار شد با لشکریان حر در میان گذاشت و فرمود:
«اما بعد ایهاالناس، فانکم ان تتقوا الله و تعرفوا الحق لاهله یکن ارضى لله و نحن اهل بیت محمد صلى الله علیه و آله اولى بولایة هذا الامر من هؤلاء المدعین مالیس لهم و السائرین بالجور و العدوان و ان ابیتم الا الکراهة لنا و الجهل بحقنا و کان رایکم الآن غیر ما اتتنى به کتبکم انصرف عنکم; (38) اى مردم اگر تقواى الهى داشته باشید و حق صاحبان حق را بشناسید و بپذیرید موجب خشنودى خداوند خواهد گردید. ما اهل بیت پیامبر (ص) به ولایت و رهبرى مردم شایستهتر از این مدعیانى هستیم که آنچه را ندارند ادعا مىکنند و راه ظلم و دشمنى با خدا را مىپویند. (اما) اگر شما (از پذیرش حق ما ابا کنید و) از ماروى بگردانید و حق ما را نشناسید و راى و خواستهتان در حال حاضر غیر از آن چیزى باشد که در دعوتنامههایتان نوشته بودید، من از آمدن به سوى شما منصرف خواهم شد.
در ابتداى این سخنان، امام حسین (ع) مقتضاى تقوى و شناختحق را این مىداند که مردم پذیراى ولایت و امامت آن حضرت شوند که سزاوارترین شخص به امامت مسلمین است و درعین حال اضافه مىکند که من نمىخواهم خود را بر شما تحمیل کنم، پس اگر از پذیرش حق الهى من خوددارى کنید و پیمان خود را بشکنید من به سوى دیگرى خواهم رفت و به نزد شما نخواهم آمد. یعنى راه حق مشخص است و وظیفه شما نیز معلوم است ولى در پذیرش حق، اجبارى نیست: «لا اکراه فى الدین قد تبین الرشد من الغى» (39) و اگر کسى بخواهد با اختیار خود در جهتخلاف رضاى الهى گام بر دارد نمىتوان او را با اجبار به سوى حق پذیرى حرکت داد.
در این تعبیر امام (ع) باید دقت نمود که مىفرماید: اگر حق ما را نپذیرید و از راى پیشین خود برگشته باشید «انصرف عنکم; از آمدن به سوى شما منصرف خواهم شد» و نمىفرماید نهضت و قیام خود را رها خواهم کرد وبلکه تنها به سوى دیگر حرکتخواهم کرد چرا که بیعتبا یزید را حرام مىدانم و از جدم رسول خدا (ص) شنیدم که مىفرمود خلافتبر آل ابى سفیان حرام است: «الخلافة محرمة على آل ابىسفیان» «و خلافتیزید را موجب نابودى دین اسلام مىدانم «و على الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید» و هیچگاه با یزید بیعت نخواهم کرد حتى اگر هیچ ملجا و پناهى در دنیا نداشته باشم: «لو لم یکن فى الدنیا ملجا و لا ماوى لما بایعتیزید بن معاویة» و یزید نیز به کمتر از بیعتیا قتل من راضى نخواهد شد و به خدا قسم با این حال مرا رها نخواهند کرد مگر اینکه خون مرا بریزند و هرگاه چنین کنند خداوند کسى را بر آنان مسلط خواهد نمود که آنها را چنان ذلیل و خوار کند که پستتر از کهنهپاره زنان گردند: «و الله لا یدعونى حتى یستخرجوا هذه العلقة من جوفى فاذا فعلوا سلط الله علیهم من یذلهم حتى یکونوا اذل من فرام المراة» (40)
با توجه به مطالب فوق به وضوح مشخص مىگردد که علت ا صلى قیام امام حسین (ع) عمل به فریضه امر به معروف و نهى از منکر بوده و دعوت مردم کوفه و بیعت آنان با نماینده امام (ع) فقط در تعیین مسیر حرکت آن حضرت پس از شروع قیام، تاثیر داشته است; به این صورت که نامههاى فراوان مردم کوفه و تقاضاهاى مکرر و مصرانه آنان از امام حسین (ع) حجت را بر آن حضرت تمام کرده که شیعیانى دارد که مدعى هرگونه فداکارى در راه اسلام مىباشند و خود را به شدت نیازمند رهبرى آن بزرگوار مىدانند. بدین ترتیب امام (ع) بر خود لازم دیده که به کمک آنان بشتابد و با یارى آنها قیام خود را ادامه دهد چرا که به این صورت احتمال پیروزى ظاهرى قیام بیشتر خواهد بود.
در واقع موقعیت امام حسین (ع) از حیث اقبال عمومى مردم به آن حضرت شبیه موقعیت امیرالمؤمنین (ع) بود زمانى که پس از کشته شدن خلیفه سوم مهاجرین و انصار به نزد آن امام رفتند و آنچنان هجوم آوردند که پاى على علیه السلام لگدمال شد و عبا از دوش ایشان افتاد. وقتى مردم به چنین جمعیتى از على (ع) خواستار پذیرش خلافتشدند آن حضرت حجت را بر خود تمام دیده فرمود:
«لو لا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلماء ان لا یقاروا على کظة ظالم و لا سغب مظلوم لا قیتحبلها على غاربها; (41) اگر حضور این انبوه جمعیت نبود و حجتبر من تمام نمىشد که یاورانى (براى پىگیرى اهداف الهى خویش) دارم و اگر نبود آن پیمانى که خداوند از دانشمندان گرفته است که در برابر شکمبارگى ظالمى و گرسنگى مظلومى صبر و سکوت نکنند، بدون شک خلافت را نمىپذیرفتم» .
امام حسین (ع) قیام خود را بر اساس امر به معروف و نهى از منکر شروع کرد در زمانى که مردم کوفه هنوز آن حضرت را به سوى خود دعوت نکرده بودند و سپس در اثناء نهضتخویش با انبوه نامهها و تقاضاهاى مصرانه مردم کوفه رو به رو گردید و بدین گونه وظیفه دیگرى بر عهده امام (ع) قرار گرفت که دعوت آنها را اجابت کند و امامت آنان را برعهده گیرد که مىگفتند: «انه لیس علینا امام فاقبل لعل الله یجمعنا بک على الحق» (42) و تاکید مىکردند که به سوى ما بشتاب چرا که مردم انتظارت را مىکشند و جز تو کسى را به عنوان امام خود قبول ندارند، پس در آمدن به سوى ما تعجیل کن: «فحیهلا فان الناس ینتظرونک و لا راى لهم فى غیرک فالعجل العجل» . (43)
امام حسین (ع) با حرکتخود از مکه به سوى کوفه به هر دو وظیفه و تکلیف الهى خویش عمل کرد; یکى استمرار امر به معروف و نهى از منکر در مقابل حکومت فاسد و بدعت گذار اموى و دیگرى اجابت دعوت شیعیانى که رهبرى نداشتند و از آن حضرت مىخواستند که امامت آنان را بر عهده گیرد.
بنابراین دعوت مردم کوفه و حرکت امام (ع) به سوى آنان، در واقع یک امر فرعى بود که در اثناء قیام امام (ع) پیش آمد بدون آن که در اصل شکلگیرى نهضتحسینى نقشى داشته باشد و لذا پیمانشکنى مردم کوفه نیز امام (ع) را از ادامه قیام خود منصرف نکرد.
نکتهها
1. شرط عدم وجود مفسده در انکار
یکى از شرایط وجوب امر به معروف و نهى از منکر این است که در انجام آن گمان ورود ضرر به شخص عامل و یا مسلمان دیگرى وجود نداشته باشد; بنابراین در صورتى که به طور عقلائى گمان ورود ضرر برود، وجوب امر به معروف و نهى از منکر بدون شک ساقط مىشود و در این مساله بین فقهاء اختلافى وجود ندارد. (44) منظور از ضرر، اعم از ضرر جانى، مالى و آبرویى است. (45)
دلیل این مساله حکومت ادله نفى ضرر و نفى حرج بر ادله امر به معروف و نهى از منکر مىباشد. (46) و علاوه بر آن، روایات خاصهاى نیز وجود دارد مانند روایت امام رضا (ع) که در نامهاى براى مامون نوشتند: «و الامر بالمعروف و النهى عن المنکر واجبان اذا امکن و لم یکن خیفة على النفس» . (47)
و روایت امام صادق (ع) که مىفرماید: شخصى که مورد امر به معروف و نهى از منکر قرار مىگیرد یا مؤمنى است که موعظه مىپذیرد (و از گناه خود دستبر مىدارد) و یا جاهلى است که (در اثر امر به معروف و نهى از منکر) مىآموزد (و معروف و منکر را مىشناسد) اما آنکس که داراى تازیانه یا شمشیر است مورد امر و نهى واقع نمىشود:
«انما یؤمر بالمعروف و ینهى عن المنکر مؤمن فیتعظ او جاهل فیتعلم فاما صاحب سوط او سیف فلا» . (48)
ظاهرا منظور از «صاحب سوط او سیف» کسى است که داراى قدرت و قهر و غلبه مىباشد به گونهاى که امر و نهى او باعث ورود ضرر به شخص عامل مىگردد. در این صورت وجوب امر و نهى ساقط مىشود.
در روایت دیگرى از امام صادق (ع) آمده است که خطاب به مفضل فرموده است:
«یا مفضل; من تعرض لسلطان جائر فاصابته بلیة لم یوجر علیها و لم یرزق الصبر علیها; (49) کسى که متعرض حاکم ظالمى گردد و در نتیجه بلایى به او برسد پاداشى در برابر آن نخواهد داشت و خداوند صبر در برابر آن بلا را به او روزى نخواهد کرد» .
بدون شک امام حسین (ع) نه تنها احتمال عقلائى مىدادند که در اثر قیام علیه حکومتیزید، ضررى متوجه خود و بستگان و یارانشان خواهد شد بلکه مطابق روایات متعددى مىدانستند که به شهادت خواهند رسید. (50)
پس چگونه با وجود این علم و لا اقل گمان به ضرر، با استناد به فریضه امر به معروف و نهى از منکر علیه حکومتیزید قیام کردند؟
حتى اگر مساله علم پیشین امام حسین (ع) به شهادت خویش را که از پیامبر اکرم (ص) و امیرالمؤمنین (ع) شنیده و اطلاع یافته بودند، نادیده بگیریم، باز شکى در این نخواهد بود که امام (ع) پس از آن که خبر شهادت مسلم بن عقیل را دریافت کردند و از پیمانشکنى کوفیان خبردار شدند، اطمینان یافتند که ادامه قیام منجر به ضررهاى جبران ناپذیرى براى خود، اهل بیت و یارانشان خواهد شد، با این همه دست از قیام بر نداشتند و با همان صلابتى که آن را شروع کرده بودند، ادامه دادند. چرا؟ چگونه مىتوان بر اساس مبانى فقهى این کار امام (ع) را تبیین نمود؟ پیش از پرداختن به پاسخ این سؤال باید خاطرنشان کرد که عملکرد امام حسین (ع) به عنوان سنت معصوم (ع) خود یکى از منابع فقه مىباشد بنابراین نباید کار امام (ع) را با موازین فقهى تطبیق نمود بلکه باید موازین فقهى را با کار امام (ع) تطبیق کرد. در این مطلب، شکى نیست لکن مقصود ما از سؤال فوق، بررسى رابطه علمى فعل امام حسین (ع) با روایات صادره از دیگر ائمه معصومین (ع) در خصوص موضوع امر به معروف و نهى از منکر مىباشد، بدین معنى که مىخواهیم ببینیم این دو دسته از ادله در خصوص موضوع مورد نظر با یکدیگر تعارض دارند یا خیر؟
الف: بعضى از صاحبنظران به این سؤال چنین پاسخ دادهاند که در فریضه امر به معروف و نهى از منکر باید دو چیز را در نظر گرفت: 1 - موقعیتشخص عاصى، 2 - موقعیت امر به معروف و نهى از منکر کننده. اگر شخص عاصى در موقعیتى قرار دارد که عمل او براى دیگران سرمشق و الگو مىباشد و گناه او موجب پیدایش بدعتى در امر دین مىگردد و از طرف دیگر امر به معروف و نهى از منکر کننده نیز شخصیتبرجستهاى در میان دینداران دارد و جزء اولیاء و پاسداران دین مىباشد، بر وى واجب خواهد بود براى جلوگیرى از ورود بدعت در دین قیام کند هر چند که این قیام منجر به ضرر مالى و جانى براى وى گردد.
اصولا بسیارى از بزرگان دین بر همین اساس مال و جان خود و نزدیکان خود را در راه دفاع از کیان و موجودیت اسلام و ولایت و جلوگیرى از پیدایش خط انحرافى و التقاطى فدا کردند; بزرگانى همچون میثم تمارها، حجربن عدىها و ابوذرها. سیره پیامبران بزرگ الهى نیز چنین بوده است و اگر غیر از این بوده چه بسا هیچ یک از ادیان الهى بر روى زمین استقرار نمىیافت. حضرت ابراهیم (ع) به مبارزه با بت پرستى پرداخت و در مقابل قدرت عظیم طاغوت زمان خویش هیچ واهمهاى به خود راه نداد و نه تنها از اموال و آسایش خانواده خود در این راه گذشتبلکه جان خود را نیز در طبق اخلاص گذاشت و فرو افتادن در آتش نمرود را بر دستبرداشتن از تبلیغ توحید، ترجیح داد.
حضرت یحیى (ع) که خود صاحب شریعت نبود در مقابل طاغوت زمان خویش با یک ازدواج نامشروع به مخالفتبرخاست و تا آنجا به این مبارزه ادامه داد که جان خود را فدا نمود و سربریدهاش در میان طشتى در مقابل آن طاغوت قرار گرفت.
امام حسین (ع) نیز به عنوان جانشین بر حق رسول خدا (ص) و شخصى که بسیارى از دیدهها در جهان اسلام به سوى او متوجه بود نیز بر همین اساس وظیفه خود را قیام در برابر طاغوت اموى دانست چرا که او علنا مرتکب منکر مىشد و معروف را ترک مىکرد و بدعت در دین مىگذاشت. (51)
بر طبق این پاسخ شرط عدم وجود مفسده در انکار مربوط به مردم عادى است و ناظر به موارد خاص و استثنایى نمىباشد. منظور از موارد خاص جایى است که موقعیتشخص عاصى و شخص امر به معروف و نهى از منکر کننده به گونهاى باشد که گناه عاصى، سرمشق دیگران واقع شده و موجب پیدایش بدعتى در دین گردد و از طرف دیگر امر به معروف و نهى از منکر کننده جزء اولیاء و پاسداران دین باشد، به صورتى که سکوت او در برابر شخص عاصى به معناى تایید شرعى وى تلقى گردد و باعثبدعت در دین شود.
اما در مورد عامه مردم همچنان شرط عدم وجود مفسده در انکار به قوت خود باقى است و لذا وظیفه آنان در برابر طاغوتهاى بدعت گذار غیر از وظیفه پیشوایان و بزرگان دین در این خصوص مىباشد. (52)
ب: پاسخ دیگرى که به سؤال مورد بحث مىتوان داد این است که شرط عدم وجود مفسده در انکار تا جایى اعتبار دارد که ترک انکار مفسده بزرگترى نداشته باشد چرا که اگر امر به معروف و نهى از منکر براى عامل به آن مشتمل بر مفسده باشد و از طرف دیگر ترک امر به معروف و نهى از منکر داراى مفسده بزرگترى باشد، بدون شک ازباب قاعده تقدیم اهم بر مهم و دفع افسد به فاسد، باید مفسده کوچکتر را پذیرفت تا از مفسده بزرگتر خلاصى یافت. بر این اساس اگر مساله حفظ کیان دین در میان باشد به گونهاى که ترک امر به معروف و نهى از منکر موجب بدعت در دین یا از بین رفتن اصل واقعى دین گردد، در این صورت از باب وجوب حفظ اهم باید هر مهمى را فداى آن کرد، حتى اگر این مهم نفس نفیس و شریف معصوم علیه السلام باشد تا چه رسد به دیگر انسانها.
بر طبق این بیان، هر شخصى اعم از مردم عادى و بزرگان دین وظیفه دارد که هرگاه کیان دین را در خطر دید به امر به معروف و نهى از منکر بپردازد هر چند که انجام این فریضه الهى براى او ضررهاى مالى و جانى و آبرویى داشته باشد چرا که هر ضررى در مقابل حفظ دین کم اهمیت است.
در تایید این دیدگاه مىتوان به جملاتى از امام حسین (ع) استناد نمود که نشان مىدهد آن حضرت، قیام علیه حکومت اموى را وظیفه خاص خود نمىدانسته بلکه آن را تکلیف هر مسلمانى مىدانستهاند. از جمله این موارد، یکى از خطبه هایى است که امام حسین (ع) در مقابل سپاهیان حر ایراد فرموده خطاب به آنان گفت:
«ایها الناس، ان رسول الله صلى الله علیه و آله قال من راى سلطانا جائرا... فلم یغیر علیه بفعل و لا قول کان حقا على الله ان یدخله مدخله...» . (53)
خطاب «ایها الناس» و استشهاد به کلام پیامبر اکرم (ص) که به طور مطلق فرموده است: «من راى سلطانا جائرا....» بر عمومیت تکلیف قیام در برابر حکومتیزید و عدم اختصاص آن به امام (ع) و اولیاء دین دلالت مىکند. همچنین امام (ع) پس از آن که در دوم محرم الحرام سال 61 هجرى وارد سرزمین کربلا شد خطبهاى ایراد نمود و در ضمن آن فرمود:
«الا ترون الى الحق لا یعمل به و الى الباطل لا یتناهى عنه لیرغب المؤمن فى لقاء الله...» .
در این عبارت امام (ع) با آوردن کلمه «المؤمن» به صورت مطلق مىفرماید: در چنین وضعیتى که به حق عمل نمىشود و از باطل خوددارى نمىگردد شایسته است که انسان مؤمن (نه فقط اولیاء و بزرگان دین) فداکارى و جانبازى کند و خواستار دیدار پروردگارش (و درک فیض شهادت در راه او) باشد.
دعوت امام (ع) از افراد مختلف براى اینکه با او همراه شوند و در قیام علیه حکومتیزید شرکت داشته باشند نیز مؤید این مطلب است که امام حسین (ع) قیام علیه طاغوت اموى را وظیفه همگان مىدانست نه تکلیف اختصاصى خود و اولیاء دین، خصوصا اینکه برخى از کسانى که امام (ع) آنان را به سوى خود فرا خواند نه تنها جزو بزرگان دین نبودند بلکه داراى سوء سابقه نیز بودند همچون عبیدالله بن حر جعفى که از هواداران عثمان بود و پس از کشته شدن وى به نزد معاویه رفت و در جنگ صفین در صف لشکریان معاویه با على (ع) جنگید; علاوه بر این که سابقه غارتگرى و راهزنى نیز داشت. (54)
امام حسین (ع) خود به ملاقات عبیدالله رفت و در ضمن سخنانى به او فرمود:
«تو گناهان زیادى مرتکب شدهاى، آیا مىخواهى توبه کنى وا ز آن گناهان پاک گردى; ان علیک ذنوبا کثیرة فهل لک من توبة تمحو بها ذنوبک؟» (55)
بدین ترتیب به نظر مىرسد که دیدگاه دوم در پاسخ سؤال مورد بحث قوىتر بوده با ظواهر ادله و روایات سازگارتر مىباشد. اگر چه ممکن استبتوان از حیث نتیجه عملى بین هر دو دیدگاه جمع کرد، به این بیان که یکى از شرایط امر به معروف و نهى از منکر، احتمال تاثیر امر و نهى در شخصى است که مورد امر و نهى قرار مىگیرد. در این مورد بین فقهاى شیعه اختلاف نظرى دیده نشده (56) و براى اثبات آن به دلایلى تمسک کردهاند، مانند روایت مسعدة بن صدقه که مىگوید از امام صادق (ع) شنیدم که درمورد معناى حدیث نبوى «ان افضل الجهاد کلمة عدل عند امام جائر» فرمود:
«هذا على ان یامره بعد معرفته و هو مع ذلک یقبل منه و الا فلا.» (57) ; حدیث پیامبر اکرم (ص) ناظر به صورتى است که امر به معروف و نهى از منکر کننده، عدالت را بشناسد و حاکم جائرى که مورد امر و نهى قرار مىگیرد، حق را بپذیرد» .
بر این اساس ممکن است گفته شود وقتى حاکم ستمگرى همچون یزید بر جامعه اسلامى سلطه دارد حاکمى که به حق عمل نمىکند و از باطل خوددارى نمىنماید (الا ترون الى الحق لا یعمل به و الى الباطل لا یتناهى عنه)، حاکمى که در جهت از بین بردن سنت پیامبر (ص) و زنده کردن بدعت گام بر مىدارد (فان السنة قد امیتت و البدعة قد احییت)، مردم عادى اطمینان پیدا مىکنند که امر و نهى آنان در برابر چنین حاکمى بىتاثیر خواهد بود و بلکه علاوه بر آن، ضررهاى جانى و مالى نیز براى خود آنان خواهد داشت و بدین ترتیب به دلیل فقدان یکى از شرایط وجوب امر به معروف و نهى از منکر، این واجب الهى از عهده آنها ساقط مىباشد.
اما در مورد اولیاء و بزرگان دین وضعیتبه این صورت نیست زیرا به دلیل پایگاهى که این قبیل افراد در میان مردم دارند و الگو بودن آنان براى مردم، بدون شک قیامشان علیه حاکمان ستمگر بىتاثیر نخواهد بود و مىتوان اطمینان به تاثیر گذارى آن در وضعیت جامعه اسلامى پیدا کرد و در بدترین شرایط کمتر از این نخواهد بود که امر به معروف و نهى از منکر آنان احتمال تاثیر دارد و همین اندازه براى تحقق شرط وجوب امر به معروف ونهى از منکر کافى است.
نتیجه آنکه اگر چه امر به معروف و نهى از منکر وظیفه تمامى مسلمانان است نه فقط بزرگان دین اما در برابر حاکمان ستمگرى همچون یزید که بر عدم پذیرش حق و عمل کردن به باطل اصرار مىورزند، یکى از شرایط وجوب امر به معروف و نهى از منکر که احتمال تاثیر مىباشد، براى عامه مردم حاصل نمىگردد لذا این وظیفه در شرایط مزبور از عهده آنان ساقط خواهد بود ولى از آنجا که در مورد اولیاء و بزرگان دین، این شرط محقق است لذا از این جهت، وجوب امر به معروف و نهى از منکر بر عهده آنان ثابتبوده و ساقط نمىباشد.
بر این اساس از نظر عملى دیدگاه اول و دوم در پاسخ سؤال مورد نظر به یکدیگر نزدیک مىشوند (اگر چه از حیث نظرى و عملى همچنان با یکدیگر فرق دارند) چرا که در شرایطى همچون شرایط زمانى امام حسین (ع) در برابر حکومتیزید، غالبا فقط اولیاء و بزرگان دین هستند که احتمال تاثیر در امر به معروف و نهى از منکر آنان وجود دارد در حالى که براى عامه مردم به طور معمول این شرط تحقق ندارد و لذا امر و نهى بر آنان واجب نمىباشد. (58)
2. نقش رضایت و پذیرش مردم در قیام امام حسین (ع)
از نکات قابل توجه در نهضت امام حسین (ع) توجه آن حضرت به عنصر رضایت و پذیرش مردمى است. توضیح اینکه اگر چه امام (ع) قیام خود را قبل از دعوت مردم کوفه و بر اساس امر به معروف و نهى از منکر شروع کرد ولى در اثناء قیام که نامههاى بىشمار مردم کوفه به دست آن حضرت رسید فقط زمانى حاضر شد به سوى آنان برود که پسر عموى خود مسلم بن عقیل را به سمت آنها روانه نمود و با دریافت گزارش کتبى مسلم از اوضاع کوفه، احراز نمود که مردم آن سامان پذیراى مقدم حضرتش مىباشند.
امام (ع) در نامهاى که به همراه مسلم براى کوفیان فرستاد به صراحتبه این مطلب توجه نموده فرمود:
«...فان کتب انه قد اجتمع راى ملاکم و ذوى الفضل و الحجى منکم على مثل ما قدم على به رسلکم و قرات فى کتبکم اقدم علیکم وشیکا انشاءالله...» . (59)
چنانکه پیشتر گفته شد مطابق پارهاى از نقلهاى تاریخى تعداد نامههایى که کوفیان براى امام (ع) فرستادند دوازده هزار نامه بود.
این تعداد نامه با توجه به مضامین آنهاکه همگى امام (ع) را بر حرکتبه سوى کوفه و قیام علیه حکومتیزید تشویق مىنمود و به ایشان وعده یارى و جانبازى در راه وى را مىداد، مىتوانست هر شخص دیگرى را مطمئن سازد که مردم کوفه به آمدن امام (ع) رضایت دارند و پذیراى مقدمش هستند لکن امام حسین (ع) با دقت چشمگیرى به این نامهها اکتفاء ننموده، مسلم بن عقیل را به سوى کوفیان فرستاد تا از نزدیک واقعیت را دیده و به آن حضرت گزارش دهد تا بدین وسیله حضرت احراز نماید که راى بزرگان و صاحبان فضل و خرد از میان کوفیان بر همان امرى استقرار یافته است که در نامههاىشان نوشته بودند و پیکهایشان شفاها به امام (ع) گفته بودند.
بدیهى است که اجتماع راى بزرگان و صاحبان فضل و خرد نشانگر آراء عمومى مردم مىباشد چرا که به طور معمول مردم تابع بزرگان خویش هستند و به ندرت ممکن است اتفاق بیفتد که راى صاحبان فضل و خرد مورد توجه مردم قرار نگیرد و آراء عموم بزرگان و خردمندان جامعه گویاى آراء عمومى نباشد خصوصا در اوضاع آن زمان جامعه اسلامى که مردم مسلمان توجه زیادى به راى بزرگان خود داشتند و معمولا از آنان پیروى مىکردند.
از دیگر جملات امام حسین (ع) که نشانگر توجه آن حضرت به عنصر پذیرش مردمى است کلامى است که در منزل شراف بعد از اقامه نماز ظهر خطاب به سپاهیان حر بیان فرمود:
«...و ان کنتم لمقدمى کارهین انصرف عنکم الى المکان الذى جئت منه الیکم (60) ; اگر از آمدن من ناراضى هستید به مکانى که از آنجا آمدهام مراجعتخواهم نمود» .
امام (ع) شبیه همین سخنان را پس از نماز عصر نیز در همان منزل و خطاب به همان مخاطبان ایراد کرد و فرمود:
«... و ان ابیتم الا الکراهة لنا و الجهل بحقنا و کان رایکم الآن غیر ما اتتنى به کتبکم انصرف عنکم (61) ; اگر از ما روى بگردانید و حق ما را نشناسید و راى شما درحال حاضر غیر از آن باشد که در دعوت نامه هایتان نوشته بودید، من از همین جا مراجعت کرده به سوى شما نخواهم آمد» .
بىتردید چنان که پیشتر نیز گفته شد و از ظاهر عبارت هم پیدا است، مراجعت امام (ع) به معناى انصراف از قیام نیستبلکه به معناى خوددارى از رفتن به سوى مردم کوفه است چرا که امام (ع) همچون پدر و برادر بزرگوارش هیچگاه نمىخواهد خود را بر مردم تحمیل نماید و بدون رضایت آنان برایشان مسلط شود و حکومتى بر مبناى «تغلب» استوار سازد.
همان گونه که امیرالمؤمنین (ع) نیز فقط زمانى حاضر به پذیرش امر حکومت و خلافت ظاهرى شد که مردم از هر سو به نزد وى آمده با اصرار فراوان از ایشان خواستند که خلافت را بپذیرد چنان که خود فرمود:
«و بسطتم یدى فکففتها و مددتموها فقبضتها ثم تد اککتم على تداک الابل الهیم على حیاضها یوم وردها حتى انقطعت النعل و سقط الرداء و وطىء الضعیف و بلغ من سرور الناس ببیعتهم ایاى ان ابتهجبها الصغیر و هدج الیها الکبیر و تحامل نحوها العلیل و حسرت الیها الکعاب; (62) دست مرا براى بیعت مىگشودید و من مىبستم، شما آن را به سوى خود مىکشیدید و من آن را مىگرفتم، سپس چونان شتران تشنه که به طرف آبشخور هجوم مىآورند بر من هجوم آوردید تا آن که بند کفشم پاره شد و عبا از دوشم افتاد و افراد ناتوان پایمال گردیدند. آن چنان مردم در بیعتبا من خشنود بودند که خردسالان شادمان و پیران براى بیعت کردن لرزان به راه افتادند و بیماران بر دوش خویشان سوار و دختران جوان بى نقاب به صحنه آمدند» . (63)
امام حسین (ع) نیز خود را بر مردم تحمیل ننمود و با رضایت آنان بود که خلافت را پذیرفت چنان که خود آن حضرت در نامهاى به این مطلب تصریح نموده است:
«ان علیا رضوان الله علیه لما مضى لسبیله...ولانى المسلمون الامر بعده...» (64) .
خلاصه آن که از کلمات و سیره امام حسین (ع) همچون امیرالمؤمنین (ع) و امام حسن (ع) استفاده مىشود که حکومت کردن بر مردم از طریق قهر و غلبه را صحیح نمىدانستند و هیچگاه از این طریق براى به دست آوردن حکومت استفاده نمىکردند و به فرموده مقام معظم رهبرى:
«یکى از شاخصههاى حکومت امیرالمؤمنین (ع) (این است که) برخاسته از اراده مردم و خواست مردم است. «تغلب» یعنى از راه غلبه و زور بر مردم حاکم شدن در منطق امیرالمؤمنین (ع) نیست. با این که خود را بر حق مىدانست اما کنار نشست تا وقتى مردم آمدند، اصرار کردند، ابرام کردند، شاید گریه کردند که آقا شما بیا زمام امور ما را در دستبگیر، آن وقت آمد و زمام امور مردم را در دست گرفت. خودش گفت که اگر مردم نیامده بودند، اگر مردم اصرار نمىکردند. اگر این طلب جدى مردم نبود، من علاقهاى به این کار نداشتم....مردم قدرت را به او سپردند او هم قدرت را گرفت و بعد با اقتدار آن قدرت را نگه داشت...» (65)
پىنوشتها:
1) بحارالانوار، ج44، ص329; مقتل خوارزمى، ج1، ص188.
2) تاریخ طبرى، ج7، ص235، مقتل خوارزمى، ج1، ص196 - 195.
3) تاریخ یعقوبى، ج2، ص 258.
4) ابو حنیفه دینورى، الاخبار الطوال، ص203.
5) همان.
6) ر.ک: محمد نعمة السماوى، موسوعة الثورة الحسینیة، ج4، ص105، دارالمرتضى، بیروت، 1422.
7) ابو حنیفه دینورى، الاخبار الطوال، ص205.
8) همان; تاریخ ابن کثیر، ج8، ص164.
9) ابوحنیفه دینورى، الاخبار الطوال، ص206 - 205.
10) تاریخ ابن کثیر (البدایة و النهایة)، ج8، ص164.
11) ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج8، ص163.
12) ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج8، ص163; نیز ر.ک: جلال الدین سیوطى، تاریخ الخلفاء، ص192.
13) تاریخ طبرى، ج3، ص227; ارشاد مفید، ص210; ابن طاووس، اللهوف، ص14.
14) همان; مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص90; ابن جوزى، تذکرة الخواص، ص244.
15) تاریخ ابن اثیر، ج3، ص385.
16) ابن طاووس، اللهوف، ص15.
17) همان.
18) تاریخ طبرى، ج3، ص278.
19) همان.
20) همان.
21) تاریخ طبرى، ج7، ص235; ارشاد مفید، ص204; مقتل خوارزمى، ج1، ص196 - 195.
22) تاریخ طبرى، ج7، ص289; البدایة و النهایة، ج8، ص168.
23) مقتل خوارزمى، ج1، ص188; بحارالانوار، ج44، ص329.
24) ابن شعبه حرانى، تحف العقول، ص170، 168; بحارالانوار، ج97، ص79.
25) ر.ک: محمد نعمة السماوى، موسوعة الثورة الحسینیة، ج4، ص183; همچنین در بسیارى از کتب روایى اشاره نشده است که این خطبه را امام حسین (ع) پس از شروع قیام خویش و خوددارى از بیعتبا یزید و حرکت از مدینه به سوى مکه ایراد فرموده یا قبل از آن ولى از ظاهر عبارات اخیر خطبه که مىفرماید: اللهم انک تعلم انه لم یکن ماکان منا تنافسا فى سلطان...به نظر مىرسد که امام (ع) این خطبه را پس از شروع نهضتخویش ایراد فرموده و ظاهرا عبارت «ماکان منا» اشاره به نهضت آن حضرت مىباشد. برخى از نویسندگان نیز همین نظر را پذیرفتهاند ر.ک: ماخذ پیشین.
26) تاریخ طبرى، ج7، ص240.
27) تاریخ طبرى، ج7، ص300; مقتل خوارزمى، ج1، ص234; بحارالانوار، ج44، ص381.
28) در بحارالانوار، این جمله به صورت «انى احق بهذا الامر» نقل شده است که صراحتبیشترى در معناى رهبرى امت اسلامى دارد.
29) تاریخ طبرى، ج7، ص300; مقتل خوارزمى، ج2، ص5; اللهوف، ص79.
30) مقتل خوارزمى، ج1، ص188; بحارالانوار، ج44، ص329.
31) تاریخ طبرى، ج7، ص216; مقتل خوارزمى، ج1، ص182; لهوف، ص19.
32) ر.ک: بحارالانوار، ج44، ص325.
33) لهوف، ص20; مقتل خوارزمى، ج1، ص185.
34) مقتل خوارزمى، ج1، ص188.
35) تاریخ طبرى، ج3، ص277; ابن اثیر، ج3، ص385; لهوف، ص14.
36) مقتل خوارزمى، ج1، ص188.
37) تمام آیه چنین است: «ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله یدالله فوق ایدیهم فمن نکث فانما ینکث على نفسه و من اوفى بما عاهد علیه الله فیسؤتیه اجرا عظیما» . این آیه راجع به بیعت مسلمانان با پیامبر اکرم (ص) است و امام حسین (ع) که جانشین بر حق پیامبر (ص) است آن را بر خود تطبیق نموده و ضرر نقض بیعت از سوى مردم را فقط متوجه خود آنان دانسته است.
38) امین الاسلام طبرسى، اعلام الورى، ص232; بحارالانوار، ج44، ص377.
39) سوره بقره، آیه 256.
40) تاریخ طبرى، ج7، ص275; کامل ابن اثیر، ج4، ص39; اعلام الورى، ص231.
41) نهجالبلاغه، خطبه 3، ص 50.
42) تاریخ طبرى، ج3، ص277; کامل ابن اثیر، ج3، ص385.
43) لهوف، ص15.
44) ر.ک: جواهر الکلام، ج21، ص371.
45) ر.ک: همان ماخد.
46) ر.ک: همان ماخذ; سید احمد خوانسارى، جامع المدارک، ج5، ص405.
47) عیون الاخبار، ج2، ص124، دارالعلم، قم.
48) وسائل الشیعة، ج11، ص400 و 401.
49) وسائل الشیعه، ج11، ص401.
50) به عنوان نمونه رجوع کنید به: الخرائج راوندى، ص26; مدینة المعاجز بحرانى، ص244; بحارالانوار، ج44، ص331; لهوف، ص23; تاریخ طبرى، ج7، ص275; تاریخ طبرى، ج5، ص383; لهوف، ص65; البدایة و النهایة، ج8، ص169; کامل الزیارات، ص75; مقتل خوارزمى، ج1، ص226. روایات زیادى در این خصوص از طریق شیعه و اهل سنت نقل شده است. براى دیدن برخى از آنها، غیر از آنچه مورد اشاره قرار گرفت رجوع کنید به کتاب سیرتنا و سنتنا، تالیف علامه امینى و کتاب موسوعة الثورة الحسینیة، ج4، ص194 به بعد تالیف محمد نعمة السماوى.
51) ر.ک: محمد صادق نجمى، سخنان حسین بن على (ع) از مدینه تا کربلا، ص132 - 131، چاپ انتشارات اسلامى، قم، ص74.
52) ر.ک: ماخذ پیشین; ناصر مکارم شیرازى [آیةالله]، القواعد الفقهیه، ج1، ص437; مدرسة الامام على ابن ابىطالب (ع)، قم 1416.
53) تاریخ طبرى، ج7، ص300; کامل ابن اثیر، ج3، ص280.
54) ر.ک: تاریخ طبرى، ج7، ص168; محمد صادق نجمى، سخنان حسین بن على (ع)، ص140.
55) تاریخ طبرى، ج7، ص306; کامل ابن اثیر، ج3، ص282.
56) جواهر الکلام، ج21، ص367.
57) وسائل الشیعه، ابواب الامر و النهى، باب 2، حدیث1.
58) البته در چنین شرایطى اگر شخص امر به معروف و نهى از منکر کننده دیگران را به یارى خود دعوت کند بر آنان لازم خواهد بود که به یاریش بشتابند زیرا به فرموده پیامبر اکرم (ص) «من سمع رجلا ینادى یا للمسلمین فلم یجبه فلیس بمسلم» (اصول الکافى، ج2، ص164، حدیث5) .
59) تاریخ طبرى، ج7، ص235; کامل ابن اثیر، ج3، ص267.
60) تاریخ طبرى، ج7، ص297 و 298; ارشاد مفید، ص224 و 225.
61) همان.
62) نهج البلاغه، خطبه 229.
63) ترجمه از مرحوم محمد دشتى.
64) مسند الامام المجتبى (ع)، عزیزالله العطاردى، ص332.
65) سخنان مقام معظم رهبرى در دیدار با مردم به مناسبت 13 رجب 1423 مصادف با 30/6/81، روزنامه جمهورى اسلامى، شماره 6735، 31/6/81، سال بیست و چهارم، ص3.
جایگاه تکلیف الهى و بیعت در قیام امام حسین علیه السلام
محمد جواد ارسطا
امام حسین (ع) در مواردى قیام خود را مستند به نص و تکلیف الهى و گاهى آن را مستند به دعوت مردم کوفه دانسته است.
سؤال اصلى این مقاله این است که کدام یک از این دو عامل ، تاثیر ا صلى را در قیام عاشورا داشته به گونهاى که با انتفاء آن اصل قیام منتفى مىشده است؟
نویسنده محترم براى پاسخ به این پرسش ابتدا نامههاى مردم کوفه به امام حسین (ع) و جواب آن حضرت به ایشان را بررسى کرده سپس به بحث درباره تاثیر نص در قیام امام (ع) پرداخته است و در پایان با جمع بین ادله موجود به این نتیجه مىرسد که بدون تردید علت ا صلى قیام آن حضرت امر به معروف و نهى از منکر بوده است اما دعوت و بیعت مردم کوفه حداکثر اثرى که داشته اتمام حجتبر آن حضرت بوده است که در ادامه نهضتخود به سوى آنان حرکت کند و از یارى آنان براى تحقق اهداف الهى خود بهرهمند گردد و نیز رهبرى و هدایت کسانى را بر عهده گیرد که مصرانه خواستار آمدن امام بوده و خود را نیازمند رهبرى ایشان مىدانستند. افزون بر این، از کلمات و سیره آن حضرت، همچون امیرالمؤمنین (ع) و امام حسن (ع) استفاده مىشود که امام (ع) حکومت کردن بر مردم از طریق قهر و غلبه را صحیح نمىدانستند.
سؤال ا صلى مقاله حاضر این است که هر یک از نص و دعوت مردم کوفه از امام حسین (ع) و بیعت آنان با نماینده آن حضرت، چه نقشى در قیام امام (ع) داشته است؟ به عبارت دیگر کدام یک از این دو عامل، تاثیر ا صلى را در قیام عاشورا داشته به گونهاى که با انتفاء آن، اصل قیام منتفى مىشده است؟
منظور از «نص» در سؤال فوق آیات یا روایاتى است که امام حسین (ع) را به سوى قیام علیه حکومتیزید فرا مىخواند و آن حضرت را مکلف به این کار مىنمود، چنان که امام (ع) در مواردى قیام خود را مستند به نص نموده است، مانند آنجا که مىفرماید: «انماخرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و اسیر بسیرة جدى و ابى على بن ابىطالب...» (1)
نص مورد استناد امام (ع) در اینجا همان امر به معروف و نهى از منکر است که به عنوان یک واجب شرعى متخذ از آیات و روایات بر عهده هر مسلمانى نهاده شده است.
از سوى دیگر امام حسین (ع) گاهى حرکتخود را مستند به دعوت مردم کوفه دانسته است چنان که در پاسخ نامههاى آنان مسلم بن عقیل را به عنوان نماینده خود به سوى آنها فرستاده و در نامهاى که همراه وى ارسال داشته مرقوم فرموده است:
«... فان کتب انه قد اجتمع راى ملاکم و ذوى الفضل و الحجى منکم على مثل ما قدم على به رسلکم و قرات فى کتبکم اقدم علیکم وشیکا ان شاءالله...; (2) و اگر مسلم براى من بنویسد که نظر بزرگان و صاحبان عقل و درایت از میان شما همان است که فرستادگانتان گفتهاند و در نامه هایتان خواندهام پس به سرعتبه سوى شما خواهم آمد انشاءالله...»
براى پاسخ به سؤال مورد بحثباید ابتدا نامههاى را که مردم کوفه براى امام حسین (ع) فرستاده وجواب آن حضرت به ایشان را بررسى کنیم و سپس به بحث درباره تاثیر نص در قیام امام (ع) بپردازیم و در پایان جمع بین دلایل موجود و نتیجهگیرى نهایى را ارائه نمائیم.
1. تاثیر دعوت مردم کوفه در قیام امام حسین (ع)
1. اولین نامهاى که شیعیان کوفه بعد از شهادت امام حسن (ع) براى امام حسین (ع) فرستادند چنین بود:
«بسم الله الرحمن الرحیم للحسین بن على من شیعته و شیعة ابیه امیرالمؤمنین سلام علیک فانا نحمد الیک الله الذى لا اله الاهو اما بعد، فقد بلغنا وفاة الحسن بن على علیه السلام یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعثحیا ...ما اعظم ما اصیب به هذه الامة عامة و انت و هذه الشیعة خاصة بهلاک ابن الوحى و ابن بنت النبى... و نحن شیعتک المصابة بمصیبتک، المحزونة بحزنک، المسرورة بسرورک، السائرة بسیرتک، المنتظرة لامرک، شرح الله صدرک و رفع ذکرک و اعظم اجرک و غفر ذنبک و رد علیک حقک.» (3)
در این نامه به صراحتسخنى از قیام و دعوت به قیام مطرح نشده بلکه بیشتر به تسلیتبه امام حسین (ع) به جهتشهادت برادر بزرگوارشان و مصیبتى که از این ناحیه بر امت اسلامى و خصوصا بر شیعیان وارد شده پرداخته است و در پایان، نویسندگان نامه خود را درغم امام حسین علیه السلام شریک دانسته و در حزن وسرور و خط مشى، خویش را تابع آن حضرت شمردهاند.
دو نکته در این نامه قابل توجه است:
اول اینکه: فرستندگان نامه خود را تابع امام حسین (ع و در انتظار امر آن حضرت دانستهاند. این تعبیر «السائرة بسیرتک، المنتظرة لامرک» به طور تلویحى اشاره به این دارد که آنان منتظر موضعگیرى جدیدى از سوى امام (ع) هستند که الزاما موضعى مخالف با حکومت مىباشد زیرا موضعى که تا آن زمان از سوى امام حسن (ع) و به تبعیت ایشان توسط امام حسین (ع) دنبال مىشد عدم مخالفت جدى با حکومت و پذیرش و التزام به مفاد صلحنامهاى بود که با معاویه منعقد شده بود. آخرین جمله نامه «رد علیک حقک» (خداوند حق تو یعنى حکومت و فرمانروایى بر مسلمین را به تو برگرداند) تاکیدى بر همین نکته است.
دوم اینکه: از عبارات پایانى نامه فهمیده مىشود که لااقل بعضى از نویسندگان آن نسبتبه موقف امام حسن (ع) در برابر حکومت معاویه چندان رضایتى نداشتند. تعبیر «المنتظرة لامرک» نشان دهنده آن است که آنان منتظر موقفى از امام حسین (ع) در برابر حکومت معاویه بودند که با موقف امام حسن (ع) مغایر باشد و الا آوردن این تعبیر چندان صحیح نخواهد بود مگر اینکه منظور نویسندگان آن بوده باشد که ما منتظر صدور هرگونه فرمانى از سوى تو هستیم; اعم از اینکه این فرمان ارائه خط مشى جدیدى در برابر حکومتباشد و یا ادامه همان خط مشى سابق که امام حسن (ع) ترسیم فرموده بود. البته این برداشت تا اندازهاى با ظاهر عبارات نامه، سازگار به نظر نمىرسد.
2. نامه دیگرى که شیعیان کوفه در همان ایام براى امام حسین (ع) فرستادند توسط جعدة بن هبیرة نوشته شد و صریحا از قیام علیه حکومت معاویه و آمادگى شیعیان براى شهادت در این راه سخن مىگفت:
«اما بعد، فان من قبلنا من شیعتک متطلقة انفسهم الیک لا یعدلون بک احدا و قد کانوا عرفوا راى الحسن اخیک فى دفع الحرب و عرفوک باللین لاولیائک و الغلظة على اعدائک و الشدة فى امر الله فان کنت تحب ان تطلب هذا الامر فاقدم علینا فقد وطنا انفسنا على الموت معک.» (4)
در اولین نامه سخنى از دعوت امام حسین (ع) توسط مردم کوفه به میان نیامده بود ولى در این نامه، فرستندگان آن به صراحت امام (ع) را براى به دست گرفتن حکومتبه سوى خود دعوت کردهاند چراکه منظور از «هذا الامر» ، همان امر حکومت و فرمانروایى بر مسلمین است و افزودهاند که ما در این راه تاپاى جان ایستادهایم.
از سوى دیگر نارضایتى نگارندگان نامه نسبتبه موضعگیرى امام حسن (ع) در برابر حکومت معاویه که از نامه پیشین نیز به گونهاى فهمیده مىشد در این نامه به طور واضحترى قابل برداشت است، لذا ایجاب مىکند که امام حسین (ع) دیدگاه خود را به وضوح در پاسخ نامه بیان فرماید، از این رو حضرت در جواب آن چنین نوشت:
«اما اخى فارجو ان یکون الله وفقه و سدده فیما یاتى و اما انا فلیس راى الیوم ذاک فالصقوا رحمکم الله بالارض و اکمنوا فى البیوت و احترسوا من الظنة مادام معاویة حیا فان یحدث الله به حدثا و انا حى کتبت الیکم برایى» . (5)
بدین ترتیب امام حسین از یک طرف عملکرد برادر بزرگوار خود، امام حسن (ع) را مورد تایید قرار مىدهد و خود نیز همان خط مشى را در پیش مىگیرد زیرا تغییرى در اوضاع سیاسى جهان اسلام حادث نشده تا موجب تغییر استراتژى امام (ع) گردد و از آنجا که استراتژى پیشین توسط یک امام معصوم تعیین شده بود پس على القاعده با ثبات اوضاع مىباید همان استراتژى ادامه یابد چرا که بین ائمه معصومین هیچ اختلافى نیست و همه آنان نور واحدند. و از طرف دیگر از شیعیان مىخواهد که خود را براى یک قیام احتمالى پس از مرگ معاویه آماده سازند و چنین نپندارند که دستور فعلى به عدم تحرک علیه حکومتیک دستور همیشگى استبلکه یک دستور مقطعى بوده و ناشى از شرایط خاص آن زمان و انعقاد صلحنامه با معاویه مىباشد، پس باید منتظر شد که پس از مرگ معاویه، حکومت چگونه عمل خواهد کرد؟ آیا مطابق عهدنامه فرمانروایى مسلمین را به امام حسین (ع) خواهد سپرد یا عهدنامه را زیر پا گذاشته و شخصى از بنىامیه را جانشین معاویه خواهد نمود.
پس در هر حال باید انتظار کشید که پس از مرگ معاویه چه اتفاقى مىافتد تا امام (ع) دستور لازم را به مردم ابلاغ نماید و به تعبیر خود آن حضرت: «..فان یحدث الله به حدثا و انا حى کتبت الیکم برایى» .
3. اخبار تاریخى متعددى وجود دارد که نشان دهنده ارتباط مستمر اهل کوفه با امام حسین (ع) مىباشد به گونهاى که در برخى موارد، هیاتهایى را به سوى آن حضرت مىفرستادند تا دیدگاه ایشان را در خصوص مورد مزبور بدانند و کسب تکلیف نمایند. اینها گواه بر آن است که اهل کوفه، امام حسین (ع) را به عنوان رهبر واجبالاطاعه خود قبول داشتند. (6) یکى از این هیاتها بعد از شهادت حجربن عدى و یارانش به نزد امام حسین (ع) آمدند. حضرت از شنیدن خبر مزبور بسیار ناراحتشد. گزارش این ملاقات به اطلاع والى مدینه مروان بن حکم رسید، او نیز نامهاى براى معاویه نوشت و از وى کسب تکلیف کرد:
«ان رجالا من اهل العراق قدموا على الحسین بن على و هم مقیمون عنده یختلفون الیه فاکتب الى بالذىترى» . (7)
معاویه در جواب مروان، او را از تعرض به امام حسین (ع) باز داشت و عمل آن حضرت را موجب نقض مفاد صلحنامه ندانست ودر عین حال نامهاى نیز براى امام (ع) نوشت و لزوم پاىبندى به صلحنامه را به ایشان یادآورى کرد و ضمنا تهدید نمود که اگر علیه من کید نمایى من هم با تو کید خواهم کرد. (8)
امام حسین (ع) در پاسخ معاویه فرمود:
«ما ارید حربک و لا الخلاف علیک; من اراده جنگ و مخالفتبا تو را ندارم.» (9)
بعضى از تواریخ، پاسخ امام (ع) را با تفصیل بیشترى نقل کردهاند و آوردهاند که امام (ع) پس از عبارت فوق اضافه نمود که: براى خود در پیشگاه خداوند عذرى در ترک جهاد با تو نمىبینم و فتنهاى را بزرگتر از فرمانروایى تو براین امت نمىدانم:
«... و ما اظن لى عندالله عذرا فى ترک جهادک و ما اعلم فتنة اعظم من ولایتک امر هذه الامة» . (10)
مطابق این نقل امام حسین (ع) ضمن تاکید بر این نکته که پیمان صلح با معاویه را نقض نکرده و اراده جنگ باوى را ندارد به او گوشزد مىکند که وى را صالح براى خلافتبر مسلمین نمىداند و اگر در مقابل او سکوت کرده و به جنگ با وى بر نخاسته به دلیل شرایط خاص موجود در آن زمان است و در واقع وظیفه اولى خود را در برابر معاویه جهاد با او مىداند چرا که فرمانروایى وى بر مسلمین را بزرگترین فتنه و مصیبت مىشمارد اما از آنجا که جهاد با معاویه در آن زمان به دلیل وجود سیاستهاى حیله گرانه معاویه و چهره کاذبى که او از خود به مردم نشان داده بود، به نتیجه مطلوب نمىرسید و موجب ریختن خون تعداد کثیرى از شیعیان و تضعیف بیش از پیش موقعیت آنان در جامعه مىگردید و علاوه بر اینها صلحنامهاى که بین امام حسن (ع) و معاویه به امضا رسیده بود هنوز به طور جدى توسط معاویه نقض نشده بود، لذا امام حسین (ع) به عنوان حکم ثانوى وظیفه خود را عدم اقدام به جنگ با معاویه مىدید.
4. دیگر از نامههاى که اهل کوفه براى امام حسین (ع) فرستاده، وى را به قیام علیه حکومت معاویه فرا خواندند زمانى بود که معاویه بر خلاف مفاد صریح صلحنامه که خلافتبر مسلمین را پس از معاویه، حق امام حسن (ع) و در صورت رحلت وى حق امام حسین (ع) مىدانست، اقدام به بیعت گرفتن از مردم براى یزید کرد.
امام حسین (ع) به این نامهها جواب مثبت نداد و دعوت آنان را براى قیام علیه حکومت نپذیرفت. گروهى از اهل کوفه به نزد محمد بن حنفیه رفتند و از او خواستند که با آنان بر ضد معاویه قیام کند، او نیز نپذیرفت و به نزد امام حسین (ع) آمده مطلب را با ایشان در میان گذاشت. حضرت در جواب برادرش فرمود:
«ان القوم انما یریدون ان یاکلوا بنا و یستطیلوا بنا و یستنبطوا دماء الناس و دماء نا» (11)
اگر این نقل تاریخى، صحیح باشد نشانگر آن است که مردمى که آن حضرت را به قیام دعوت مىکردند نه هدف خدا پسندانهاى داشتند و نه درک درستى از موقعیت امام حسین (ع) به عنوان رهبر و امام امت، بلکه به دنبال تامین منافع خود بودند و چنان که امام (ع) فرمود: «ان القوم یریدون ان یاکلوا بنا....» همچنین براى آنان فرقى نمىکرد که رهبرى این قیام با امام حسین (ع) باشد یا با دیگرى و لذا پس از آن که امام (ع) به آنان جواب منفى داد به نزد محمد بن حنفیه رفتند در حالى که بدون شک در مدت حکومت على (ع) در کوفه متوجه جلالت قدر امام حسین (ع) و موقعیت ایشان در نزد امیرالمؤمنین (ع) و شایستگى آن حضرت براى امامتشده بودند.
این عوامل باعثشد که امام حسین (ع) به دعوت آنان پاسخ مثبت ندهد ولى در عین حال آنها را از اصل قیام مایوس نکرد و شاید این تعبیر که به دنبال نقل تاریخى فوق آمده استبه همین معنا باشد که:
«... فاقام الحسین على ما هو علیه من الهموم مرة یرید ان یسیر الیهم و مرة یجمع الاقامة عنهم» . (12)
اگر این نقل، صحیح باشد نشان مىدهد که امام حسین (ع) از یک طرف، از اوضاع پیش آمده ناراحت و غمگین بودند و از طرف دیگر سعى داشتند که آمادگى مردم را براى قیام علیه حکومتحفظ نمایند لذا گاهى اراده حرکتبه سوى آنان مىکردند و گاهى از این کار خوددارى مىنمودند. همچنین احتمال دارد که امام (ع) در میان دعوت کنندگان، افرادى را مىشناختند که در گفتار خود صادق بودند و به این وسیله مىخواستند آنان را ناامید نکنند و از قیام علیه حکومت اموى دلسرد ننمایند.
5. پس از هلاکت معاویه، شیعیان کوفه در منزل سلیمان بن صرد جمع شدند و حمد خداوند را در برابر مرگ معاویه به جا آوردند. آنگاه سلیمان در ضمن سخنانى به آنان گفت: امام حسین (ع) از بیعتبا یزید خوددارى کرده و به سوى مکه خارج شده است. شما شیعیان او و پدرش هستید، اگر مىدانید که او را یارى خواهید نمود و با دشمنش جهاد خواهید کرد برایش نامه بنویسید و او را به سوى خود دعوت کنید ولى اگر از ضعف و سستى خود مىترسید، آن حضرت را با سخنان خود فریب ندهید. همگى گفتند ما با دشمن امام (ع) مى جنگیم و جانمان را در راهش فدا مىکنیم. (13)
به دنبال این سخنان بود که اجتماع کنندگان در منزل سلیمان براى امام حسین (ع) نامهاى نوشتند و در صدر نامه، نام کسانى را ذکر کردند که از سران شیعه در کوفه و از اشخاص مورد اعتماد بودند; یعنى سلیمان بن صرد، مسیب بن نجبه، رفاعة بن شداد و حبیب بن مظاهر. در این نامه پس از حمد خداوند و سپاسگزارى از او در برابر هلاکت معاویه که خلافت را غصب کرده و بدون رضاى امتبر آنان مسلط شده بود و بزرگان و شایستگان امت اسلامى را به شهادت رسانده و اشرار را زنده نگاه داشته و بیت المال را در اختیار ظالمان و مترفین قرار داده بود، چنین نوشته شد:
«... و انه لیس علینا امام فاقبل لعل الله یجمعنا بک على الحق و النعمان بن بشیر فى قصر الامارة لسنا نجتمع معه فى جمعة و لا نخرج معه الى عید و لو قد بلغنا انک قد اقبلت الینا اخرجناه حتى نلحقه بالشام ان شاءالله و السلام و رحمة الله علیک» . (14)
در بعضى از مصادر تاریخى آمده است که دیگران نیز مطالبى نوشتند و همراه این نامه فرستادند به گونهاى که مجموع آنها در حدود یکصد و پنجاه صفحه شد. (15)
کسى که این قضیه را روایت کرده استیعنى محمد بن بشر همدانى، که خود یکى از شیعیان کوفه و شرکت کنندگان در اجتماع منزل سلیمان بن صرد مىباشد، اضافه مىکند که نامه مزبور را همراه عبدالله بن سبع همدانى و عبدالله بن وال فرستادیم. آنها با سرعتحرکت کردند و پس از گذشت ده روز از ماه رمضان در مکه به خدمت امام حسین (ع) رسیدند.
6. محمد بن بشر همدانى مىگوید: سپس دو روز صبر کردیم و آنگاه قیس بن مسهر صیداوى و عبدالرحمن بن عبدالله ابن الکون الارجحى و عمارة بن عبید سلولى را به سوى حضرت حسین (ع) روانه کردیم. آنان در حدود پنجاه و سه نامه را همراه خود بردند; نامههایى که هر یک از سوى یک نفر یا دو نفر یا چهار نفر بود. (16)
7. محمد بن بشر همدانى اضافه مىکند: پس از آن، دو روز دیگر نیز صبر کردیم و آنگاه هانىبنهانى و سبیعى و سعید بن عبدالله حنفى را با نامهاى به این مضمون به سوى امام حسین (ع) فرستادیم:
«بسم الله الرحمن الرحیم، لحسین بن على من شیعته من المؤمنین و المسلمین، اما بعد فحیهلا فان الناس ینتظرونک و لا راى لهم فى غیرک فالعجل العجل و السلام علیک.» (17)
8. این نامهها به اندازهاى تکرار شد که به نوشته ابن طاوس در کتاب لهوف گاهى در یک روز ششصد نامه به دست امام حسین (ع) مىرسید و در مجموع حدود دوازده هزار نامه در نزد حضرت جمع شد و مع ذلک حضرت اقدام به جواب نمىنمود.
اگر چه نامههاى مردم کوفه عبارات مختلفى داشت ولى تمامى آنها در این مضمون مشترک بودند که حضرت را به سوى قیام علیه حکومتیزید فرا خوانده و به وى وعده همکارى و از خودگذشتگى داده بودند.
در بعضى از نامهها آمده بود که ما به همراه صد هزار شمشیر با تو هستیم و از آن حضرت خواسته شده بود که در آمدن به سوى آنان تاخیر ننماید:
«انا معک و معنا مائة الف سیف» ، (18)
«عجل القدوم یابن رسول الله فان لک بالکوفة مائة الف سیف فلاتتاخر» . (19)
در بعضى از کتابهاى تاریخى تعداد افرادى که آمادگى خود را براى یارى امام حسین (ع) اعلام کرده بودند بیش از این نیز گفته شده به گونهاى که تا یکصد و چهل هزار نفر نیز ذکر کردهاند، (20) اما حتى اگر این عدد مبالغهآمیز باشد یک مطلب، مسلم است و آن وجود اکثریت قاطع و بسیار عظیمى از مردم کوفه است که براى جهاد علیه حکومت اموى در رکاب آن حضرت اعلام آمادگى کرده بودند.
آیا به راستى صحیح بود که امام حسین (ع) در برابر این اکثریت عظیم و درخواستهاى مکرر آنان و نامههاى فراوانشان سکوت کند و به سابقه آنها استناد نماید که درعهد امیرالمؤمنین (ع) و امام حسن (ع) یاران وفادارى نبودند و آن دو امام معصوم را در برابر دشمن تنها گذاشتند؟ آیا با وجود این نامهها و تقاضاها و اعلام آمادگىها این احتمال تقویت نمىشد که مردم کوفه به اشتباهات و تقصیرهاى گذشته خود پى بردهاند و اکنون قصد جبران آنها را دارند؟
آیا بدین وسیله حجتبر امام حسین (ع) تمام نمىشد که براى قیام علیه حکومتیاورانى دارد؟
امام حسین (ع) پس از رسیدن این نامهها و اطلاعاتى که آورندگان آنها به طور شفاهى در اختیار آن حضرت مىگذاشتند خود به سوى آنان حرکت نکرد بلکه براى احراز صدق ادعاى آنان برادر و پسر عمو و فرد مورد اعتماد خویش، یعنى مسلم بن عقیل را به سوى آنها فرستاد و نامهاى به اهل کوفه نوشت که: به تمام آنچه در نامههاى خود نوشتهاید پى بردم و سخن اکثریتشما را دریافتم که گفتهاید ما امام و پیشوایى نداریم به سوى ما حرکت کن تا خداوند به وسیله تو ما را بر حق و هدایت جمع کند:
«... و قد بعثت الیکم اخى و ابنعمى و ثقتى من اهل بیتى و امرته ان یکتب الى بحالکم و امرکم و رایکم فان کتب الى انه قد اجمع راى ملاکم و ذوى الفضل و الحجى منکم على مثل ما قدمت على به رسلکم و قرات فى کتبکم اقدم علیکم و شیکا ان شاءالله...; (21) و اینک برادر و پسر عمو و شخص مورد اعتماد از خانواده خود را به سوى شما گسیل داشتم و به او دستور دادم که مرا از وضعیت و کار و راى شما مطلع گرداند، پس اگر براى من بنویسد که نظر بزرگان و صاحبان فضل و خرد از میان شما بر همان چیزى استقرار یافته که فرستادگان شما به اطلاع من رساندند و در نامه هایتان خواندم، به سرعتبه سوى شما خواهم آمد ان شاءالله.»
پس از آن که مسلم به کوفه رسید و مردم کوفه گروه گروه با او به عنوان نماینده امام حسین (ع) بیعت کردند، نامهاى براى حضرت نوشت و ایشان را از آمادگى و بیعت گسترده مردم کوفه آگاه نمود. در این هنگام بود که امام (ع) دومین نامه خود را خطاب به مردم کوفه مرقوم فرمود با این عبارات:
«اما بعد فقد ورد على کتاب مسلم بن عقیل یخبرنى باجتماعکم على نصرنا والطلب بحقنا فسالت الله ان یحسن لنا الصنع و یثیبکم على ذلک اعظم الاجر و قد شخصت الیکم من مکة یوم الثلاثاء لثمان مضین من ذى الحجة فاذا قدم علیکم رسولى فانکمشوا فى امرکم فانى قادم فى ایامى هذه» ; (22) اما بعد نامه مسلم بن عقیل را که گویاى اجتماع و هماهنگى شما در راه نصرت و یارى ما و مطالبه حق ما بود دریافت کردم. از خداوند مسالت دارم که آینده ما را به خیر و نیکى رقم زند و به شما در این اتحاد و اتفاق اجر عظیم عنایت فرماید. من روز سه شنبه هشتم ذىحجه به سوى شما حرکت کردهام، پس هرگاه فرستاده من به نزد شما آمد، به سرعت کارهاى خود را سر و سامان دهید که خود من نیز در این ایام وارد خواهم شد.»
با نگاهى به این نامهها مىتوان آنها را به دو دسته تقسیم کرد: دسته اول نامههاى که پس از شهادت امام حسن (ع) براى امام حسین (ع) فرستاده شد و گویاى آمادگى مردم کوفه براى جنگیدن در رکاب آن حضرت علیه حکومت معاویه بود و دسته دوم نامههاى که پس از هلاکت معاویه براى امام حسین (ع) فرستاده شد و با اصرار و تاکید فراوان از آن حضرت مىخواست رهبرى قیام علیه حکومت اموى و امامت مسلمین را بر عهده گیرد و تاکید مىنمود که مردم کوفه در این راه آماده هرگونه فداکارى و از جان گذشتگى هستند.
پاسخ امام (ع) در برابر دسته اول از نامهها این بود که هنوز وقت قیام فرا نرسیده و باید همچنان پاىبند مفاد صلحنامهاى بود که بین امام حسن (ع) و معاویه به امضاء رسید; همان گونه که سیره امام حسن (ع) نیز چنین بود. اما دسته دوم از نامهها را حضرت فقط در زمانى پاسخ داد که تعدادشان بسیار فزونى گرفته و مطابق برخى نقلها به دوازده هزارنامه رسیده بود; به این صورت که ابتدا مسلم بن عقیل را به سوى مردم کوفه فرستاد و آنگاه که نامه وى مبتنى برعزم و اجتماع مردم در راه یارى خود و مطالبه حق الهى خویش را دریافت نمود دومین نماینده خود قیس بن مسهر را به سوى آنان روانه کرد و خود به دنبال او به طرف کوفه حرکت نمود.
اما آیا دعوت مردم کوفه بود که امام (ع) را به قیام علیه حکومتیزید فرا خواند به گونهاى که اگر دعوت آنان نبود قیامى نیز صورت نمىگرفتیا اینکه علت ا صلى قیام چیز دیگرى بود و دعوت مردم کوفه در این میان نقش ا صلى را نداشت؟ پاسخ این سؤال را پس از طرح بخش دوم مقاله، بررسى خواهیم نمود.
2. تاثیر نص در قیام امام حسین (ع)
امام حسین (ع) از همان ابتدا که دعوت حاکم مدینه براى بیعتبا یزید را نپذیرفت و آماده خروج از مدینه و شروع حرکت تاریخساز خویش گردید در مواردى به علت قیام خود اشاره فرموده و آن را امر به معروف و نهى از منکر و یا مبارزه با بدعت و احیاى سنت دانسته که برگرفته از نصوص شرعى مىباشد. در ذیل به بررسى این موارد مىپردازیم:
1. امام (ع) پس از خوددارى از بیعتبا ولیدبنعقبه، حاکم مدینه که به نمایندگى از سوى یزید، از آن حضرت درخواستبیعت کرده بود، تصمیم گرفتبه سوى مکه حرکت کند. در این هنگام وصیتنامهاى به برادرش محمد بن حنفیه نوشت و آن را با مهر خویش ممهور نمود. متن وصیت نامه چنین بود:
«بسم الله الله الرحمن الرحیم، هذا ما اوصى به الحسین بن على الى اخیه محمد بن الحنفیة، ان الحسین یشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و ان محمدا عبده و رسوله جاء بالحق من عنده و ان الجنة حق و النار حق و الساعة آتیة لا ریب فیها و ان الله یبعث من فى القبور و انى لم اخرج اسرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى ( صلى الله علیه و آله) ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و اسیر بسیرة جدى و ابى على بن ابىطالب فمن قبلنى بقبول الحق فالله اولى بالحق و من رد على هذا اصبر حتى یقضى الله بینى و بین القوم و هو خیر الحاکمین و هذه وصیتى الیک یا اخى و ما توفیقى الا بالله علیه توکلت و الیه انیب.» (23)
در این وصیت، امام حسین (ع) ابتدا به توحید خداوند و رسالت پیامبر اسلام و حقانیت معاد شهادت مىدهد و سپس به علت قیام خود پرداخته تصریح مىفرماید که براى طغیان و تکبر و سرپیچى در مقابل حق و افساد و ظلم خروج نکردم بلکه براى طلب اصلاح در امت جدم خروج نمودم. مىخواهم امر به معروف و نهى از منکر کنم و مطابق سیره جد و پدرم رفتار نمایم.
چند نکته در این وصیت نامه قابل توجه است:
اول اینکه: امام (ع) اقدام به نوشتن وصیت نامه مىکند و درابتداى آن عقاید حقانى خود را بیان مىفرماید، همچون کسى که مىداند در پایان عمر خویش قرار گرفته و نزدیک استبه نداى حق لبیک گوید.
بدون شک امام حسین (ع) چنین بود و از شهادت خویش به دستیزید و لشکریانش خبر داشت. دلایل بیشتر این مطلب را در بحثهاى آینده ارائه خواهیم داد.
دوم اینکه: حضرت با استفاده از «انما» که از ادات حصر مىباشد و با آوردن جمله مثبتبه دنبال جمله منفى «انى لم اخرج...و انما خرجت...» تصریح مىکند که علت ا صلى قیام وى طلب اصلاح در امت اسلامى و امر به معروف و نهى از منکر بوده است.
سوم اینکه: امام (ع) کار خود را عمل به سیره پیامبر (ص) و على (ع) مىداند و اعلام مىکند که دیگران وظیفه دارند حق را پذیرفته و از او پیروى کنند و در عین حال اگر دیگران به وظیفه خود عمل نکنند وى دست از تکلیف الهى خویش بر نخواهد داشت. و با صبر و استقامت راه خود را در پیش خواهد گرفت تا خداوند در میان او و دیگران که از یاریش سرباز زدند حکم کند.
2. پس از این که امام حسین (ع) به مکه رفت در میان گروهى از صحابه پیامبر (ص) خطبهاى ایراد فرمود که در ابتداى آن به اهمیت فریضه امر به معروف و نهى از منکر اشاره کرد و اینکه بنىاسرائیل به دلیل ترک این وظیفه الهى مورد لعنت قرار گرفتند. سپس به موقعیت والاى صحابه در میان مردم اشاره نمود و آنان را مورد مؤاخذه قرار داد که چرا در مقابل منکراتى که در جامعه اسلامى صورت مىگیرد سکوت کرده و عکسالعملى نشان نمىدهند.
و در پایان در مورد قیام و حرکتخود سخن گفت که براى به دست آوردن قدرت و متاع ناچیز زندگى دنیا نبوده بلکه براى نشان دادن معالم دین و انجام اصلاح در بلاد اسلامى بوده است تا بندگان مظلوم خدا در امنیت قرار گیرند و به واجبات و سنن و احکام الهى عمل شود و آنگاه به مخاطبان خود هشدار داد که اگر آن حضرت را یارى نکنند ظالمان بر آنان مسلط خواهند شد و در هتخاموش کردن نور پیامبر اسلام خواهند کوشید:
«..اللهم انک تعلم انه لم یکن ما کان منا تنافسا فى سلطان و لا التماسا من فضول الحطام و لکن لنرى المعالم من دینک و نظهر الاصلاح فى بلادک و یامن المظلومون من عبادک و یعمل بفرائضک و سننک و احکامک...» . (24)
در بعضى از کتب این خطبه از امیرالمؤمنین على (ع) نقل شده است که ظاهرا علت آن، تشابه قسمت آخر خطبه با کلامى است که از على (ع) در نهجالبلاغه آمده ولى صرف این مطلب دلیل قانع کنندهاى نمىباشد زیرا احتمال دارد که امام حسین (ع) به عنوان استشهاد به کلام پدر بزرگوارشان عباراتى از خطبه ایشان را مورد استناد قرار داده باشند. همچنین احتمال دارد که این تشابه اتفاقى بوده و ناشى از آن باشد که ائمه (ع) همگى نور واحدند و به یک گونه مىاندیشند. (25)
در این خطبه نیز امام حسین (ع) انگیزه ا صلى قیام و حرکتخویش را اظهار اصلاح در سرزمین اسلامى، ارائه معالم دین، امنیت مظلومان و عمل به احکام و سنن الهى مىداند که در واقع بازگشت تمامى آنها به امر به معروف و نهى از منکر است چرا که هر یک از امور مزبور معروفهایى هستند که در زمان حکومتبنىامیه ترک شدهاند و امام حسین (ع) بارزترین مصداق «العلماء بالله» است که به تصریح خود آن حضرت در همین خطبه، مجارى امور و احکام را باید در دست داشته باشد «... ذلک بان مجارى الامور و الاحکام على ایدى العلماء بالله الامناء على حلاله و حرامه...» و در جهت احیاى سنت و از میان بردن بدعت، از هیچ گونه تلاشى فرو گذار نکند.
علاوه بر این، سخنان امام (ع) درصدر این خطبه نیز که به اهمیت امر به معروف و نهى از منکر اشاره کرده و بدبختى بنىاسرائیل را ناشى از ترک این فریضه مهم الهى مىداند و بر همان اساس به علماى مسلمان هشدار مىدهد که در انجام این واجب بزرگ اهمال نورزند، خود قرینهاى استبر این که هدف ا صلى حضرت در نهضتش امر به معروف و نهى از منکر مىباشد و دیگر امورى که در پایان خطبه ذکر شده همگى به این مساله بر مىگردد.
3. امام حسین (ع) پس از ورود به مکه نامهاى خطاب به سران قبایل شهر بصره مانند مالک بن مسمع بکرى، مسعود بن عمرو، منذر بن جارود و دیگران نوشت و در ابتدا حق الهى خویش در خلافت پیامبر (ص) و امامت امت اسلامى را به آنها خاطر نشان نمود سپس اشاره کرد که گروهى این حق را از ما گرفتند و ما نیز با آگاهى بر تفوق و شایستگى خویش نسبتبه این افراد، براى جلوگیرى از هرگونه فتنه و اختلاف در میان مسلمانان و تضعیف آنان در برابر دشمنان خارجى، به آنچه پیش آمده بود رضایت دادیم و آرامش مسلمانان را بر حق خویش مقدم داشتیم. سپس اضافه نمود:
«..و قد بعثت رسولى الیکم بهذا الکتاب و انا ادعوکم الاکتاب الله و سنة نبیه فان السنة قد امیتت و البدعة قد احییت فان تسمعوا قولى اهدکم الى سبیل الرشاد...; (26) ...اینک پیک خود (سلیمان) را همراه با این نامه به سوى شما مىفرستم و شما را به کتاب خدا و سنت پیامبرش دعوت مىکنم چرا که سنت مرده است و بدعت زنده شده است پس اگر سخن مرا بشنوید شما را به راه سعادت هدایتخواهم کرد.»
در این نامه امام حسین (ع) پس از تاکید بر حقانیتخود نسبتبه جانشینى رسول خدا و بر عهده گرفتن رهبرى مسلمین پس از آن حضرت به دو نکته اشاره مىکند:
نخست این که اگر ما در برههاى از زمان از حق خود گذشتیم و در صدد باز پس گرفتن آن برنیامدیم بدان دلیل بود که این کار ما در آن مقطع زمانى موجب بروز فتنه و تفرقه بین مسلمین مىشد لذا براى جلوگیرى از تفرقه و خونریزى در بین مسلمانان که از اهمیتبیشترى برخوردار مىباشد از مطالبه حق الهى خویش صرف نظر کردیم.
دوم اینکه در حال حاضر اوضاع جهان اسلام دگرگون شده و اسلام نه در مسیر انحراف بلکه در خطر نابودى قرار گرفته است، سنت پیامبر (ص) مرده و بدعت زنده شده است. از طرف دیگر، قیام در این شرایط فقط باعث ریختن خون عدهاى از پاکان امت اسلامى نخواهد بود بلکه ثمرات مهمى را به دنبال خواهد آورد که یکى از آنها بیدارى امت مسلمان و توجه پیدا کردن به حکومت ظالمانه و باطلى است که به نام اسلام زمام امور را به دست گرفته است. در چنین وضعیتى بر امام مسلمانان لازم است رهبرى قیام را به دست گرفته و با تقدیم جان خود و برترین افراد در جهت احیاى سنت و از میان بردن بدعت تلاش کند.
بدین ترتیب هدف ا صلى امام حسین (ع) از حرکتخود مطابق این نامه آن است که به احیاى سنتبه عنوان معروف امر کند و از ترویجبدعتبه عنوان منکر نهى نماید.
4. امام حسین (ع) در مسیر حرکتخود به سوى کوفه با لشکر حربن یزید ریاحى مواجه شد و در منزل شراف طى دو سخنرانى مطالبى را با آنان در میان گذاشت. پس از آن در منزل بیضه موقعیت دیگرى پیش آمد که امام (ع) مجددا با سپاهیان حر سخن بگوید و حقایقى را در مورد علت قیام و حرکتخویش با آنان در میان گذارد تا بدین وسیله به عنوان امام امت، وظیفه هدایتگرى خویش را حتى در حق آنان که براى جنگ با او آمدهاند، به اتمام رساند. حضرت در ضمن این سخنرانى فرمود:
«ایها الناس! ان رسول الله صلى الله علیه و آله قال من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله ناکثا عهده مخالفا لسنة رسول الله یعمل فى عباد الله بالاثم و العدوان فلم یغیر علیه بفعل و لا قول کان حقا على الله ان یدخله مدخله. الا و ان هؤلاء قد لزموا طاعة الشیطان و ترکوا طاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استاثروا بالفىء و احلوا حرام الله و حرموا حلاله و انا احق ممن غیر...» . (27)
در این خطبه امام (ع) ابتدا به سخن پیامبر اکرم (ص) استناد مىکند که فرمود: هر که سلطان ظالمى را ببیند که حرام خدا را حلال کرده و پیمان الهى را در هم شکسته و با سنت رسول خدا (ص) مخالفت کرده و در میان بندگان خدا راه گناه و دشمنى را در پیش گرفته است ولى در مقابل چنین سلطانى با عمل و یا گفتار اظهار مخالفت ننماید سزاوار است که خداوند او را در جایگاه همان سلطان ظالم و در آتش جهنم داخل کند.
سپس امام (ع) این کبراى کلى را بر حکومتبنىامیه تطبیق نموده و تصریح کرده است که بنىامیه طاعت الهى را ترک کرده، پیروى از شیطان را بر خود لازم کردهاند، فساد را در جامعه ظاهر نموده و ترویج کرده و حدود الهى را تعطیل کردهاند، فىء را (که مختص به خاندان پیامبر (ص) است) به خود اختصاص دادهاند و حرام و حلال الهى را تغییر دادهاند. آنگاه امام (ع) به وقعیتخود اشاره کرده و فرموده است: «انا احق ممن غیر» یعنى من به رهبرى امت اسلامى از این مفسدین که دین اسلام را تحریف کردهاند شایسته ترم. (28)
بدین ترتیب امام حسین (ع) در این خطبه نیز علت ا صلى قیام خود را امر به معروف و نهى از منکر اعلام مىکند. به راستى چه منکرى بالاتر از آن که یک سلطان جائر بر امور مسلمانان مسلط شود، حرام خدا را حلال کند، عهد و پیمان الهى را نقض کند، بر خلاف سنت رسول خدا عمل نماید و در میان بندگان خدا راه گناه و دشمنى را در پیش گیرد؟
5. سید الشهداء (ع) پس از آن که در دوم ماه محرم سال شصت و یک هجرى وارد کربلا شد و توقف کوتاهى نمود در جمع یاران و فرزندان و اهل بیتخویش قرار گرفت و در ضمن خطبهاى به تغییر اوضاع دنیا و آشکار شدن زشتىها و از میان رفتن فضیلتها اشاره نموده فرمود:
«...الا ترون الى الحق لا یعمل به و الى الباطل لا یتناهى عنه لیرغب المؤمن فى لقاء الله فانى لا ارى الموت الا سعادة و الحیاة مع الظالمین الا برما...» . (29)
واضح است که عمل نکردن به حق و خوددارى ننمودن از باطل، یکى از بزرگترین منکراتى است که باید از آن نهى کرد به گونهاى که شایسته استشخص مؤمن در چنین حالتى آرزوى لقاء الهى را داشته باشد چه اینکه زندگى در چنین جامعهاى جز رنج و نکبت نیست.
با دقت در عباراتى که در این بخش از امام حسین (ع) نقل گردید ملاحظه مىشود که امام (ع) علت ا صلى قیام خود را مطابق این عبارات، امر به معروف و نهى از منکر دانستهاند. البته در بیان این مطلب گاهى به صراحت از تعبیر «امر به معروف و نهى از منکر» استفاده کردهاند مانند وصیتبه محمد بن حنفیه که در ضمن آن نوشتند: «ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر» (30) و گاهى از تعابیر دیگر که حقیقت آنها به امر به معروف و نهى از منکر بر مىگردد اگر چه مشتمل بر عین این اصطلاح نیست. اکنون باید به سؤال ا صلى این مقاله پاسخ داد که چگونه مىتوان بین استناد امام حسین (ع) به دعوت و بیعت مردم کوفه با خود از یک طرف و استناد به نص از طرف دیگر جمع نمود؟ به راستى کدام یک از این دو عامل، علت ا صلى قیام آن حضرت بوده است؟
با دقت در کلمات و سخنان امام حسین (ع) مىتوان به این نتیجه رسید که بدون تردید علت ا صلى قیام آن حضرت، امر به معروف و نهى از منکر بوده است اما دعوت و بیعت مردم کوفه حداکثر اثرى که داشته، اتمام حجتبر آن حضرت بوده است که در ادامه نهضتخود به سوى آنان حرکت کند و از یارى آنان (که وعدهاش را داده و بر انجامش بیعت کرده بودند) براى تحقق اهداف الهى خود بهرهمند گردد و همچنین رهبرى و هدایت مردمى را بر عهده گیرد که مصرانه خواستار آمدن امام بوده و خود را نیازمند رهبرى ایشان مىدانستند. براى اثبات این سخن مىتوان به نکات زیر استناد نمود:
اول: امام حسین (ع) از همان ابتدا که به سوى بیعتبا یزید فرا خوانده شد به صراحت اعلام نمود که با وى بیعت نمىکند چرا که یزید آشکارا مرتکب فسق و فجور و گناهان کبیره مىشود و به هیچ وجه صلاحیتخلافت پیامبر خدا (ص) و ولایتبر امت اسلامى را ندارد.
امام (ع) در پاسخ ولید بن عتبه استاندار مدینه که وى را به بیعتبا یزید دعوت نمود، فرمود:
«ایها الامیر، انا اهل بیت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائکة و مهبط الرحمة، بنا فتح الله و بنا یختم و یزید رجل شارب الخمر و قاتل النفس المحترمة معلن بالفسق و مثلى لا یبایع مثله...» . (31)
این سخن زمانى از امام (ع) صادر شد که یزید تازه به خلافت رسیده و نامههایى براى کارگزاران خود در نقاط مختلف کشور اسلامى نوشته بود و از آنان خواسته بود تا براى وى از مردم بیعتبگیرند و تاکید کرده بود که به طور خاص در بیعت گرفتن از امام حسین (ع) و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر که در دوران معاویه حاضر به بیعتبا ولىعهد او نشده بودند، شدت به خرج دهند: «خذ الحسین و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر اخذا شدیدا لیست فیه رخصة حتى یبایعوا و السلام» (32) در این هنگام از دعوت مردم کوفه هیچ خبرى نبود.
فرداى روزى که امام (ع) این سخنان را فرمود مروان بن حکم را دید، او نیز به امام (ع) پیشنهاد کرد که با یزید بیعت کند و گفت که این کا ربه نفع دین و دنیاى شما است. حضرت در پاسخ وى فرمود:
«انا لله و انا الیه راجعون و على الاسلام السلام اذا بلیت الامة براع مثل یزید و لقد سمعت جدى رسول الله صلى الله علیه و آله یقول: الخلافة محرمة على آل ابىسفیان فاذا ارایتم معاویة على منبرى فابقروا بطنه و قد رآه اهل المدینة على المنبر فلم یبقروا فابتلاهم الله بیزید الفاسق» . (33)
بدین ترتیب امام حسین (ع) به صراحتخلافتیزید را براى امت اسلامى، مصیبتى بزرگ دانسته که با وجود و استمرار آن، اصل اسلام از بین خواهد رفت «و على الاسلام السلام...» .
همچنین یزید را بدتر از معاویه دانسته است چرا که ابتلاء مردم به یزید فاسق، نتیجه آن بود که معاویه را بر منبر دیدند ولى به دستور پیامبر اکرم (ص) عمل نکرده او را به قتل نرساندند، در نتیجه خداوند نیز آنان را به شخصى بدتر از معاویه مبتلا نمود; بنابراین اگر قتل معاویه بر مردم لازم و واجب بوده است پس کشتن یزید به طریق اولى بر آنان واجب مىباشد. آیا مىتوان با شخص فاسق مهدور الدم به عنوان خلیفه رسول خدا (ص) بیعت نمود؟ و آیا کسى صریحتر و شجاعانهتر از این در مورد لافتیزید و اصل حکومت اموى سخن گفته است؟
شبیه این سخنان در موارد متعددى از امام حسین (ع) صادر شده و حضرت به صراحت اعلام نموده که به هیچ وجه با یزید بیعت نخواهد کرد حتى اگر در دنیا هیچ ملجا و ماوایى نداشته باشد: «یا اخى لو لم یکن فى الدنیا ملجا و لا ماوى لما بایعتیزید بن معاویة. ..» . (34)
واضح است که خوددارى از بیعتبا یزید و فاسق و واجبالقتل دانستن وى به معناى قیام علیه حکومت مىباشد چرا که حکومت اموى هیچگاه وجود شخصى با موقعیت ممتاز امام حسین (ع) را که به صراحت پرچم مخالفت را بر افراشته باشد تحمل نمىکند زیرا رها کردن چنین شخصیتى بدون شک موجب تضعیف و نهایتا زوال حکومتخواهد شد. نتیجه آن که امام حسین (ع) از همان ابتدا، بیعتبا یزید را حرام دانست و از آن خوددارى نمود و با خروج از مدینه به سوى مکه قیام خود را به عنوان یک واجب الهى از باب امر به معروف و نهى از منکر آغاز کرد در حالى که در آن هنگام هنوز هیچ خبرى از دعوت مردم کوفه نبود.
دوم: اصولا اولین نامههاى مردم کوفه پس از هلاکت معاویه زمانى براى امام حسین (ع) فرستاده شد که آن حضرت قیام خود را شروع کرده و از مدینه خارج شده وارد مکه شده بود. در این هنگام بود که شیعیان کوفه در منزل سلیمان بن صرد جمع شدند. سلیمان به آنان گفت که حسین (ع) از بیعتبا یزید خوددارى کرده و به مکه رفته است و شما شیعیان او و پدرش هستید، پس اگر مىدانید که او را یارى مىکنید و با دشمنانش مىجنگید برایش نامه بنویسید ولى اگر از ضعف و سستى خود مىترسید، وى را فریب ندهید. آنان گفتند: خیر ما با دشمنانش مىجنگیم و جانمان را در راهش فدا مىکنیم. سلیمان گفت پس براى آن حضرت نامه بنویسید. (35)
بدین ترتیب امام حسین (ع) نهضتخود را بر اساس دعوت مردم کوفه شروع نکرد بلکه به تصریح خود در نامه به محمد بن حنفیه براى انجام وظیفه امر به معروف و نهى از منکر علیه یزید قیام نمود و همچنین پس از شروع قیام ابتدائا به سوى کوفه حرکت نکرد بلکه به مکه رفت و فقط پس از دریافت نامههاى فراوان مردم کوفه و ارسال نماینده به سوى آنان و بیعت ایشان با نماینده آن حضرت بود که به سمت کوفه حرکت نمود.
بى تردید اگر علت ا صلى قیام امام حسین (ع) دعوت مردم کوفه بود، مىبایست آن حضرت در ابتدا که وى را به بیعتبا یزید فرا خواندند، صریحا از بیعتخوددارى نمىکرد و آن چنان بى پرده یزید را فاسق و واجبالقتل نمىدانستبلکه لازم بود با سخنانى دو پهلو امر بیعت را به تاخیر بیندازد تا از دعوت مردم کوفه مطلع گردد. و یا در صورت فشار بیش از حد مىتوانست از باب اضطرار و تقیه با یزید بیعت کند تا زمانى که آمادگى مردم کوفه را براى حمایت از خود و قیام علیه حکومت احراز نماید.
اگر علت ا صلى قیام امام (ع) بیعت مردم کوفه بود دیگر این سخن معنایى نداشت که «لو لم یکن فى الدنیا ملجا و لا ماوى لما بایعتیزید بن معاویة...» (36) بلکه باید مىفرمود: لو کان لى انصار لما بایعتیزید بن معاویة; اگر یاورانى داشته باشم با یزید بیعت نخواهم کرد.
اگر علت ا صلى قیام امام (ع) بیعت مردم کوفه بود مىبایست آن زمان که حضرت از نقض بیعت توسط آنان مطلع گردید از ادامه قیام منصرف مىشد و از باب اضطرار و تقیه با یزید بیعت مىکرد چه اینکه یاوران خود را از دست داده بود و تکلیف قیام از آن حضرت ساقط شده بود در حالى که چنین نکرد.
سوم: امام حسین (ع) در ضمن سخنانى که در مقابل سپاهیان حر بن یزید ریاحى بیان فرمود هم به تاثیر نص در قیام خویش اشاره کرده و هم نقش دعوت مردم کوفه را در این خصوص مطرح نموده است; به این صورت که بر اساس نص و دستور صریح رسول خدا (ص) خود را موظف به قیام علیه حکومتیزید دانسته است; آنجا که مىفرماید:
«ایها الناس ان رسول الله صلى الله علیه و آله قال من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله...» در این قسمتحضرت به یک حکم کلى شرعى که پیامبر اکرم (ص) آن را بیان فرموده اشاره مىکند و آن وجوب مخالفت و مبارزه با سلطان جائرى است که حرام خدا را حلال شمرده، عهد الهى را نقض کرده، با سنت رسول خدا (ص) مخالفت نموده و در میان مردم بر اساس گناه و دشمنى عمل کرده است.
سپس مصداق چنین حاکم ظالمى را یزید و حکام بنىامیه دانسته و مىفرماید: «الا و ان هؤلاء قد لزموا طاعة الشیطان...;
آگاه باشید که اینان (یزید و حکام اموى) پیروى از شیطان را بر خود لازم کرده و اطاعتخداوند را ترک نمودهاند. فساد را ظاهر و ترویج کرده و حدود الهى را تعطیل نمودهاند فىء را (که مختص به خاندان پیامبر (ص) است) به خود اختصاص دادهاند و حرام الهى را حلال کرده و حلال خداوند را حرام کردهاند.»
امام (ع) بر اساس این استدلال که استناد به یک نص شرعى است، مخالفتبا حکومتیزید و قیام علیه آن را واجب مىداند و بدین ترتیب علت قیام خود را عمل به این وظیفه الهى مىداند که پیامبر اکرم (ص) بر دوش هر مسلمانى نهاده است که در حتحکومتیک حاکم ظالم زندگى مىکند، حاکمى که احکام خداوند و سنت رسول او را زیر پا گذارد.
ملاحظه مىشود که امام (ع) در این قسمت از سخن خود که در مقام بیان یک حکم الهى و یک واجب شرعى است (یعنى وجوب مخالفتبا حاکم جائر) به هیچ وجه اشارهاى به دعوت و بیعت مردم کوفه نمىکند که خود نشاندهنده آن است که دعوت مزبور در حکم مورد اشاره دخالتى ندارد، سپس در ادامه سخن به مساله دعوت مردم کوفه و بیعت آنان بانماینده خود مىپردازد و مىفرماید:
«و قد اتتنى کتبکم و قدمت على رسلکم ببیعتکم انکم لا تسلمونى و لا تخذلونى فان اتممتم على بیعتکم تصیبوا رشدکم...و ان لم تفعلوا و نقضتم عهدکم و خلفتم بیعتى من اعناقکم ما هى لکم بنکر لقد فعلتموها بابى و اخى و ابن عمى مسلم...; مضمون نامههاى که از شما به دست من رسیده و پیکهایى که از سوى شما به نزد من آمده این بود که شما با من بیعت کرده و پیمان بستهاید که مرا در مقابل دشمن تنها نمىگذارید و دست از یارى من بر نمىدارید; اکنون اگر بر پیمان خود باقى مانده وفادار باشید به رشد و کمال خود دستیافتهاید...ولى اگر چنین نکنید و عهد و بیعتخود را بشکنید این کار شما بىسابقه نبوده تازگى نخواهد داشت چرا که با پدرم، برادرم و پسر عمویم مسلم نیز چنین رفتار کردید» .
امام (ع) در این قسمت از سخن، مردم کوفه را موظف مىداند که به بیعتخود وفادار باشند تا از این طریق به رشد و کمال انسانى خود دستیابند و اضافه مىفرماید که اگر بیعتخود را نقض کنید به ضرر خود عمل کردهاید چرا که مطابق آیه 10 سوره فتح «فمن نکث فانما ینکث على نفسه; هر کس پیمانشکنى کند تنها به زیان خود پیمان شکسته است» . (37)
نکته قابل توجه این است که حضرت مىفرماید خداوند مرا از شما بىنیاز مىکند «سیغنى الله عنکم» و به هیچ وجه نمىفرماید که اگر نقض بیعت کنید من قیام و نهضتخود را تعطیل خواهم کرد. بدین ترتیب سخنان امام حسین (ع) در این خطبه به وضوح نشان مىدهد که دعوت مردم کوفه نه در اصل شکلگیرى حرکت و نهضت آن حضرت دخالت داشته و نه پیمانشکنى آنان در ادامه نهضت امام (ع) تاثیرى داشته است.
شبیه این سخنان را امام (ع) در منزل شراف بعد از نماز عصر که به امامت آن حضرت برگزار شد با لشکریان حر در میان گذاشت و فرمود:
«اما بعد ایهاالناس، فانکم ان تتقوا الله و تعرفوا الحق لاهله یکن ارضى لله و نحن اهل بیت محمد صلى الله علیه و آله اولى بولایة هذا الامر من هؤلاء المدعین مالیس لهم و السائرین بالجور و العدوان و ان ابیتم الا الکراهة لنا و الجهل بحقنا و کان رایکم الآن غیر ما اتتنى به کتبکم انصرف عنکم; (38) اى مردم اگر تقواى الهى داشته باشید و حق صاحبان حق را بشناسید و بپذیرید موجب خشنودى خداوند خواهد گردید. ما اهل بیت پیامبر (ص) به ولایت و رهبرى مردم شایستهتر از این مدعیانى هستیم که آنچه را ندارند ادعا مىکنند و راه ظلم و دشمنى با خدا را مىپویند. (اما) اگر شما (از پذیرش حق ما ابا کنید و) از ماروى بگردانید و حق ما را نشناسید و راى و خواستهتان در حال حاضر غیر از آن چیزى باشد که در دعوتنامههایتان نوشته بودید، من از آمدن به سوى شما منصرف خواهم شد.
در ابتداى این سخنان، امام حسین (ع) مقتضاى تقوى و شناختحق را این مىداند که مردم پذیراى ولایت و امامت آن حضرت شوند که سزاوارترین شخص به امامت مسلمین است و درعین حال اضافه مىکند که من نمىخواهم خود را بر شما تحمیل کنم، پس اگر از پذیرش حق الهى من خوددارى کنید و پیمان خود را بشکنید من به سوى دیگرى خواهم رفت و به نزد شما نخواهم آمد. یعنى راه حق مشخص است و وظیفه شما نیز معلوم است ولى در پذیرش حق، اجبارى نیست: «لا اکراه فى الدین قد تبین الرشد من الغى» (39) و اگر کسى بخواهد با اختیار خود در جهتخلاف رضاى الهى گام بر دارد نمىتوان او را با اجبار به سوى حق پذیرى حرکت داد.
در این تعبیر امام (ع) باید دقت نمود که مىفرماید: اگر حق ما را نپذیرید و از راى پیشین خود برگشته باشید «انصرف عنکم; از آمدن به سوى شما منصرف خواهم شد» و نمىفرماید نهضت و قیام خود را رها خواهم کرد وبلکه تنها به سوى دیگر حرکتخواهم کرد چرا که بیعتبا یزید را حرام مىدانم و از جدم رسول خدا (ص) شنیدم که مىفرمود خلافتبر آل ابى سفیان حرام است: «الخلافة محرمة على آل ابىسفیان» «و خلافتیزید را موجب نابودى دین اسلام مىدانم «و على الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید» و هیچگاه با یزید بیعت نخواهم کرد حتى اگر هیچ ملجا و پناهى در دنیا نداشته باشم: «لو لم یکن فى الدنیا ملجا و لا ماوى لما بایعتیزید بن معاویة» و یزید نیز به کمتر از بیعتیا قتل من راضى نخواهد شد و به خدا قسم با این حال مرا رها نخواهند کرد مگر اینکه خون مرا بریزند و هرگاه چنین کنند خداوند کسى را بر آنان مسلط خواهد نمود که آنها را چنان ذلیل و خوار کند که پستتر از کهنهپاره زنان گردند: «و الله لا یدعونى حتى یستخرجوا هذه العلقة من جوفى فاذا فعلوا سلط الله علیهم من یذلهم حتى یکونوا اذل من فرام المراة» (40)
با توجه به مطالب فوق به وضوح مشخص مىگردد که علت ا صلى قیام امام حسین (ع) عمل به فریضه امر به معروف و نهى از منکر بوده و دعوت مردم کوفه و بیعت آنان با نماینده امام (ع) فقط در تعیین مسیر حرکت آن حضرت پس از شروع قیام، تاثیر داشته است; به این صورت که نامههاى فراوان مردم کوفه و تقاضاهاى مکرر و مصرانه آنان از امام حسین (ع) حجت را بر آن حضرت تمام کرده که شیعیانى دارد که مدعى هرگونه فداکارى در راه اسلام مىباشند و خود را به شدت نیازمند رهبرى آن بزرگوار مىدانند. بدین ترتیب امام (ع) بر خود لازم دیده که به کمک آنان بشتابد و با یارى آنها قیام خود را ادامه دهد چرا که به این صورت احتمال پیروزى ظاهرى قیام بیشتر خواهد بود.
در واقع موقعیت امام حسین (ع) از حیث اقبال عمومى مردم به آن حضرت شبیه موقعیت امیرالمؤمنین (ع) بود زمانى که پس از کشته شدن خلیفه سوم مهاجرین و انصار به نزد آن امام رفتند و آنچنان هجوم آوردند که پاى على علیه السلام لگدمال شد و عبا از دوش ایشان افتاد. وقتى مردم به چنین جمعیتى از على (ع) خواستار پذیرش خلافتشدند آن حضرت حجت را بر خود تمام دیده فرمود:
«لو لا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلماء ان لا یقاروا على کظة ظالم و لا سغب مظلوم لا قیتحبلها على غاربها; (41) اگر حضور این انبوه جمعیت نبود و حجتبر من تمام نمىشد که یاورانى (براى پىگیرى اهداف الهى خویش) دارم و اگر نبود آن پیمانى که خداوند از دانشمندان گرفته است که در برابر شکمبارگى ظالمى و گرسنگى مظلومى صبر و سکوت نکنند، بدون شک خلافت را نمىپذیرفتم» .
امام حسین (ع) قیام خود را بر اساس امر به معروف و نهى از منکر شروع کرد در زمانى که مردم کوفه هنوز آن حضرت را به سوى خود دعوت نکرده بودند و سپس در اثناء نهضتخویش با انبوه نامهها و تقاضاهاى مصرانه مردم کوفه رو به رو گردید و بدین گونه وظیفه دیگرى بر عهده امام (ع) قرار گرفت که دعوت آنها را اجابت کند و امامت آنان را برعهده گیرد که مىگفتند: «انه لیس علینا امام فاقبل لعل الله یجمعنا بک على الحق» (42) و تاکید مىکردند که به سوى ما بشتاب چرا که مردم انتظارت را مىکشند و جز تو کسى را به عنوان امام خود قبول ندارند، پس در آمدن به سوى ما تعجیل کن: «فحیهلا فان الناس ینتظرونک و لا راى لهم فى غیرک فالعجل العجل» . (43)
امام حسین (ع) با حرکتخود از مکه به سوى کوفه به هر دو وظیفه و تکلیف الهى خویش عمل کرد; یکى استمرار امر به معروف و نهى از منکر در مقابل حکومت فاسد و بدعت گذار اموى و دیگرى اجابت دعوت شیعیانى که رهبرى نداشتند و از آن حضرت مىخواستند که امامت آنان را بر عهده گیرد.
بنابراین دعوت مردم کوفه و حرکت امام (ع) به سوى آنان، در واقع یک امر فرعى بود که در اثناء قیام امام (ع) پیش آمد بدون آن که در اصل شکلگیرى نهضتحسینى نقشى داشته باشد و لذا پیمانشکنى مردم کوفه نیز امام (ع) را از ادامه قیام خود منصرف نکرد.
نکتهها
1. شرط عدم وجود مفسده در انکار
یکى از شرایط وجوب امر به معروف و نهى از منکر این است که در انجام آن گمان ورود ضرر به شخص عامل و یا مسلمان دیگرى وجود نداشته باشد; بنابراین در صورتى که به طور عقلائى گمان ورود ضرر برود، وجوب امر به معروف و نهى از منکر بدون شک ساقط مىشود و در این مساله بین فقهاء اختلافى وجود ندارد. (44) منظور از ضرر، اعم از ضرر جانى، مالى و آبرویى است. (45)
دلیل این مساله حکومت ادله نفى ضرر و نفى حرج بر ادله امر به معروف و نهى از منکر مىباشد. (46) و علاوه بر آن، روایات خاصهاى نیز وجود دارد مانند روایت امام رضا (ع) که در نامهاى براى مامون نوشتند: «و الامر بالمعروف و النهى عن المنکر واجبان اذا امکن و لم یکن خیفة على النفس» . (47)
و روایت امام صادق (ع) که مىفرماید: شخصى که مورد امر به معروف و نهى از منکر قرار مىگیرد یا مؤمنى است که موعظه مىپذیرد (و از گناه خود دستبر مىدارد) و یا جاهلى است که (در اثر امر به معروف و نهى از منکر) مىآموزد (و معروف و منکر را مىشناسد) اما آنکس که داراى تازیانه یا شمشیر است مورد امر و نهى واقع نمىشود:
«انما یؤمر بالمعروف و ینهى عن المنکر مؤمن فیتعظ او جاهل فیتعلم فاما صاحب سوط او سیف فلا» . (48)
ظاهرا منظور از «صاحب سوط او سیف» کسى است که داراى قدرت و قهر و غلبه مىباشد به گونهاى که امر و نهى او باعث ورود ضرر به شخص عامل مىگردد. در این صورت وجوب امر و نهى ساقط مىشود.
در روایت دیگرى از امام صادق (ع) آمده است که خطاب به مفضل فرموده است:
«یا مفضل; من تعرض لسلطان جائر فاصابته بلیة لم یوجر علیها و لم یرزق الصبر علیها; (49) کسى که متعرض حاکم ظالمى گردد و در نتیجه بلایى به او برسد پاداشى در برابر آن نخواهد داشت و خداوند صبر در برابر آن بلا را به او روزى نخواهد کرد» .
بدون شک امام حسین (ع) نه تنها احتمال عقلائى مىدادند که در اثر قیام علیه حکومتیزید، ضررى متوجه خود و بستگان و یارانشان خواهد شد بلکه مطابق روایات متعددى مىدانستند که به شهادت خواهند رسید. (50)
پس چگونه با وجود این علم و لا اقل گمان به ضرر، با استناد به فریضه امر به معروف و نهى از منکر علیه حکومتیزید قیام کردند؟
حتى اگر مساله علم پیشین امام حسین (ع) به شهادت خویش را که از پیامبر اکرم (ص) و امیرالمؤمنین (ع) شنیده و اطلاع یافته بودند، نادیده بگیریم، باز شکى در این نخواهد بود که امام (ع) پس از آن که خبر شهادت مسلم بن عقیل را دریافت کردند و از پیمانشکنى کوفیان خبردار شدند، اطمینان یافتند که ادامه قیام منجر به ضررهاى جبران ناپذیرى براى خود، اهل بیت و یارانشان خواهد شد، با این همه دست از قیام بر نداشتند و با همان صلابتى که آن را شروع کرده بودند، ادامه دادند. چرا؟ چگونه مىتوان بر اساس مبانى فقهى این کار امام (ع) را تبیین نمود؟ پیش از پرداختن به پاسخ این سؤال باید خاطرنشان کرد که عملکرد امام حسین (ع) به عنوان سنت معصوم (ع) خود یکى از منابع فقه مىباشد بنابراین نباید کار امام (ع) را با موازین فقهى تطبیق نمود بلکه باید موازین فقهى را با کار امام (ع) تطبیق کرد. در این مطلب، شکى نیست لکن مقصود ما از سؤال فوق، بررسى رابطه علمى فعل امام حسین (ع) با روایات صادره از دیگر ائمه معصومین (ع) در خصوص موضوع امر به معروف و نهى از منکر مىباشد، بدین معنى که مىخواهیم ببینیم این دو دسته از ادله در خصوص موضوع مورد نظر با یکدیگر تعارض دارند یا خیر؟
الف: بعضى از صاحبنظران به این سؤال چنین پاسخ دادهاند که در فریضه امر به معروف و نهى از منکر باید دو چیز را در نظر گرفت: 1 - موقعیتشخص عاصى، 2 - موقعیت امر به معروف و نهى از منکر کننده. اگر شخص عاصى در موقعیتى قرار دارد که عمل او براى دیگران سرمشق و الگو مىباشد و گناه او موجب پیدایش بدعتى در امر دین مىگردد و از طرف دیگر امر به معروف و نهى از منکر کننده نیز شخصیتبرجستهاى در میان دینداران دارد و جزء اولیاء و پاسداران دین مىباشد، بر وى واجب خواهد بود براى جلوگیرى از ورود بدعت در دین قیام کند هر چند که این قیام منجر به ضرر مالى و جانى براى وى گردد.
اصولا بسیارى از بزرگان دین بر همین اساس مال و جان خود و نزدیکان خود را در راه دفاع از کیان و موجودیت اسلام و ولایت و جلوگیرى از پیدایش خط انحرافى و التقاطى فدا کردند; بزرگانى همچون میثم تمارها، حجربن عدىها و ابوذرها. سیره پیامبران بزرگ الهى نیز چنین بوده است و اگر غیر از این بوده چه بسا هیچ یک از ادیان الهى بر روى زمین استقرار نمىیافت. حضرت ابراهیم (ع) به مبارزه با بت پرستى پرداخت و در مقابل قدرت عظیم طاغوت زمان خویش هیچ واهمهاى به خود راه نداد و نه تنها از اموال و آسایش خانواده خود در این راه گذشتبلکه جان خود را نیز در طبق اخلاص گذاشت و فرو افتادن در آتش نمرود را بر دستبرداشتن از تبلیغ توحید، ترجیح داد.
حضرت یحیى (ع) که خود صاحب شریعت نبود در مقابل طاغوت زمان خویش با یک ازدواج نامشروع به مخالفتبرخاست و تا آنجا به این مبارزه ادامه داد که جان خود را فدا نمود و سربریدهاش در میان طشتى در مقابل آن طاغوت قرار گرفت.
امام حسین (ع) نیز به عنوان جانشین بر حق رسول خدا (ص) و شخصى که بسیارى از دیدهها در جهان اسلام به سوى او متوجه بود نیز بر همین اساس وظیفه خود را قیام در برابر طاغوت اموى دانست چرا که او علنا مرتکب منکر مىشد و معروف را ترک مىکرد و بدعت در دین مىگذاشت. (51)
بر طبق این پاسخ شرط عدم وجود مفسده در انکار مربوط به مردم عادى است و ناظر به موارد خاص و استثنایى نمىباشد. منظور از موارد خاص جایى است که موقعیتشخص عاصى و شخص امر به معروف و نهى از منکر کننده به گونهاى باشد که گناه عاصى، سرمشق دیگران واقع شده و موجب پیدایش بدعتى در دین گردد و از طرف دیگر امر به معروف و نهى از منکر کننده جزء اولیاء و پاسداران دین باشد، به صورتى که سکوت او در برابر شخص عاصى به معناى تایید شرعى وى تلقى گردد و باعثبدعت در دین شود.
اما در مورد عامه مردم همچنان شرط عدم وجود مفسده در انکار به قوت خود باقى است و لذا وظیفه آنان در برابر طاغوتهاى بدعت گذار غیر از وظیفه پیشوایان و بزرگان دین در این خصوص مىباشد. (52)
ب: پاسخ دیگرى که به سؤال مورد بحث مىتوان داد این است که شرط عدم وجود مفسده در انکار تا جایى اعتبار دارد که ترک انکار مفسده بزرگترى نداشته باشد چرا که اگر امر به معروف و نهى از منکر براى عامل به آن مشتمل بر مفسده باشد و از طرف دیگر ترک امر به معروف و نهى از منکر داراى مفسده بزرگترى باشد، بدون شک ازباب قاعده تقدیم اهم بر مهم و دفع افسد به فاسد، باید مفسده کوچکتر را پذیرفت تا از مفسده بزرگتر خلاصى یافت. بر این اساس اگر مساله حفظ کیان دین در میان باشد به گونهاى که ترک امر به معروف و نهى از منکر موجب بدعت در دین یا از بین رفتن اصل واقعى دین گردد، در این صورت از باب وجوب حفظ اهم باید هر مهمى را فداى آن کرد، حتى اگر این مهم نفس نفیس و شریف معصوم علیه السلام باشد تا چه رسد به دیگر انسانها.
بر طبق این بیان، هر شخصى اعم از مردم عادى و بزرگان دین وظیفه دارد که هرگاه کیان دین را در خطر دید به امر به معروف و نهى از منکر بپردازد هر چند که انجام این فریضه الهى براى او ضررهاى مالى و جانى و آبرویى داشته باشد چرا که هر ضررى در مقابل حفظ دین کم اهمیت است.
در تایید این دیدگاه مىتوان به جملاتى از امام حسین (ع) استناد نمود که نشان مىدهد آن حضرت، قیام علیه حکومت اموى را وظیفه خاص خود نمىدانسته بلکه آن را تکلیف هر مسلمانى مىدانستهاند. از جمله این موارد، یکى از خطبه هایى است که امام حسین (ع) در مقابل سپاهیان حر ایراد فرموده خطاب به آنان گفت:
«ایها الناس، ان رسول الله صلى الله علیه و آله قال من راى سلطانا جائرا... فلم یغیر علیه بفعل و لا قول کان حقا على الله ان یدخله مدخله...» . (53)
خطاب «ایها الناس» و استشهاد به کلام پیامبر اکرم (ص) که به طور مطلق فرموده است: «من راى سلطانا جائرا....» بر عمومیت تکلیف قیام در برابر حکومتیزید و عدم اختصاص آن به امام (ع) و اولیاء دین دلالت مىکند. همچنین امام (ع) پس از آن که در دوم محرم الحرام سال 61 هجرى وارد سرزمین کربلا شد خطبهاى ایراد نمود و در ضمن آن فرمود:
«الا ترون الى الحق لا یعمل به و الى الباطل لا یتناهى عنه لیرغب المؤمن فى لقاء الله...» .
در این عبارت امام (ع) با آوردن کلمه «المؤمن» به صورت مطلق مىفرماید: در چنین وضعیتى که به حق عمل نمىشود و از باطل خوددارى نمىگردد شایسته است که انسان مؤمن (نه فقط اولیاء و بزرگان دین) فداکارى و جانبازى کند و خواستار دیدار پروردگارش (و درک فیض شهادت در راه او) باشد.
دعوت امام (ع) از افراد مختلف براى اینکه با او همراه شوند و در قیام علیه حکومتیزید شرکت داشته باشند نیز مؤید این مطلب است که امام حسین (ع) قیام علیه طاغوت اموى را وظیفه همگان مىدانست نه تکلیف اختصاصى خود و اولیاء دین، خصوصا اینکه برخى از کسانى که امام (ع) آنان را به سوى خود فرا خواند نه تنها جزو بزرگان دین نبودند بلکه داراى سوء سابقه نیز بودند همچون عبیدالله بن حر جعفى که از هواداران عثمان بود و پس از کشته شدن وى به نزد معاویه رفت و در جنگ صفین در صف لشکریان معاویه با على (ع) جنگید; علاوه بر این که سابقه غارتگرى و راهزنى نیز داشت. (54)
امام حسین (ع) خود به ملاقات عبیدالله رفت و در ضمن سخنانى به او فرمود:
«تو گناهان زیادى مرتکب شدهاى، آیا مىخواهى توبه کنى وا ز آن گناهان پاک گردى; ان علیک ذنوبا کثیرة فهل لک من توبة تمحو بها ذنوبک؟» (55)
بدین ترتیب به نظر مىرسد که دیدگاه دوم در پاسخ سؤال مورد بحث قوىتر بوده با ظواهر ادله و روایات سازگارتر مىباشد. اگر چه ممکن استبتوان از حیث نتیجه عملى بین هر دو دیدگاه جمع کرد، به این بیان که یکى از شرایط امر به معروف و نهى از منکر، احتمال تاثیر امر و نهى در شخصى است که مورد امر و نهى قرار مىگیرد. در این مورد بین فقهاى شیعه اختلاف نظرى دیده نشده (56) و براى اثبات آن به دلایلى تمسک کردهاند، مانند روایت مسعدة بن صدقه که مىگوید از امام صادق (ع) شنیدم که درمورد معناى حدیث نبوى «ان افضل الجهاد کلمة عدل عند امام جائر» فرمود:
«هذا على ان یامره بعد معرفته و هو مع ذلک یقبل منه و الا فلا.» (57) ; حدیث پیامبر اکرم (ص) ناظر به صورتى است که امر به معروف و نهى از منکر کننده، عدالت را بشناسد و حاکم جائرى که مورد امر و نهى قرار مىگیرد، حق را بپذیرد» .
بر این اساس ممکن است گفته شود وقتى حاکم ستمگرى همچون یزید بر جامعه اسلامى سلطه دارد حاکمى که به حق عمل نمىکند و از باطل خوددارى نمىنماید (الا ترون الى الحق لا یعمل به و الى الباطل لا یتناهى عنه)، حاکمى که در جهت از بین بردن سنت پیامبر (ص) و زنده کردن بدعت گام بر مىدارد (فان السنة قد امیتت و البدعة قد احییت)، مردم عادى اطمینان پیدا مىکنند که امر و نهى آنان در برابر چنین حاکمى بىتاثیر خواهد بود و بلکه علاوه بر آن، ضررهاى جانى و مالى نیز براى خود آنان خواهد داشت و بدین ترتیب به دلیل فقدان یکى از شرایط وجوب امر به معروف و نهى از منکر، این واجب الهى از عهده آنها ساقط مىباشد.
اما در مورد اولیاء و بزرگان دین وضعیتبه این صورت نیست زیرا به دلیل پایگاهى که این قبیل افراد در میان مردم دارند و الگو بودن آنان براى مردم، بدون شک قیامشان علیه حاکمان ستمگر بىتاثیر نخواهد بود و مىتوان اطمینان به تاثیر گذارى آن در وضعیت جامعه اسلامى پیدا کرد و در بدترین شرایط کمتر از این نخواهد بود که امر به معروف و نهى از منکر آنان احتمال تاثیر دارد و همین اندازه براى تحقق شرط وجوب امر به معروف ونهى از منکر کافى است.
نتیجه آنکه اگر چه امر به معروف و نهى از منکر وظیفه تمامى مسلمانان است نه فقط بزرگان دین اما در برابر حاکمان ستمگرى همچون یزید که بر عدم پذیرش حق و عمل کردن به باطل اصرار مىورزند، یکى از شرایط وجوب امر به معروف و نهى از منکر که احتمال تاثیر مىباشد، براى عامه مردم حاصل نمىگردد لذا این وظیفه در شرایط مزبور از عهده آنان ساقط خواهد بود ولى از آنجا که در مورد اولیاء و بزرگان دین، این شرط محقق است لذا از این جهت، وجوب امر به معروف و نهى از منکر بر عهده آنان ثابتبوده و ساقط نمىباشد.
بر این اساس از نظر عملى دیدگاه اول و دوم در پاسخ سؤال مورد نظر به یکدیگر نزدیک مىشوند (اگر چه از حیث نظرى و عملى همچنان با یکدیگر فرق دارند) چرا که در شرایطى همچون شرایط زمانى امام حسین (ع) در برابر حکومتیزید، غالبا فقط اولیاء و بزرگان دین هستند که احتمال تاثیر در امر به معروف و نهى از منکر آنان وجود دارد در حالى که براى عامه مردم به طور معمول این شرط تحقق ندارد و لذا امر و نهى بر آنان واجب نمىباشد. (58)
2. نقش رضایت و پذیرش مردم در قیام امام حسین (ع)
از نکات قابل توجه در نهضت امام حسین (ع) توجه آن حضرت به عنصر رضایت و پذیرش مردمى است. توضیح اینکه اگر چه امام (ع) قیام خود را قبل از دعوت مردم کوفه و بر اساس امر به معروف و نهى از منکر شروع کرد ولى در اثناء قیام که نامههاى بىشمار مردم کوفه به دست آن حضرت رسید فقط زمانى حاضر شد به سوى آنان برود که پسر عموى خود مسلم بن عقیل را به سمت آنها روانه نمود و با دریافت گزارش کتبى مسلم از اوضاع کوفه، احراز نمود که مردم آن سامان پذیراى مقدم حضرتش مىباشند.
امام (ع) در نامهاى که به همراه مسلم براى کوفیان فرستاد به صراحتبه این مطلب توجه نموده فرمود:
«...فان کتب انه قد اجتمع راى ملاکم و ذوى الفضل و الحجى منکم على مثل ما قدم على به رسلکم و قرات فى کتبکم اقدم علیکم وشیکا انشاءالله...» . (59)
چنانکه پیشتر گفته شد مطابق پارهاى از نقلهاى تاریخى تعداد نامههایى که کوفیان براى امام (ع) فرستادند دوازده هزار نامه بود.
این تعداد نامه با توجه به مضامین آنهاکه همگى امام (ع) را بر حرکتبه سوى کوفه و قیام علیه حکومتیزید تشویق مىنمود و به ایشان وعده یارى و جانبازى در راه وى را مىداد، مىتوانست هر شخص دیگرى را مطمئن سازد که مردم کوفه به آمدن امام (ع) رضایت دارند و پذیراى مقدمش هستند لکن امام حسین (ع) با دقت چشمگیرى به این نامهها اکتفاء ننموده، مسلم بن عقیل را به سوى کوفیان فرستاد تا از نزدیک واقعیت را دیده و به آن حضرت گزارش دهد تا بدین وسیله حضرت احراز نماید که راى بزرگان و صاحبان فضل و خرد از میان کوفیان بر همان امرى استقرار یافته است که در نامههاىشان نوشته بودند و پیکهایشان شفاها به امام (ع) گفته بودند.
بدیهى است که اجتماع راى بزرگان و صاحبان فضل و خرد نشانگر آراء عمومى مردم مىباشد چرا که به طور معمول مردم تابع بزرگان خویش هستند و به ندرت ممکن است اتفاق بیفتد که راى صاحبان فضل و خرد مورد توجه مردم قرار نگیرد و آراء عموم بزرگان و خردمندان جامعه گویاى آراء عمومى نباشد خصوصا در اوضاع آن زمان جامعه اسلامى که مردم مسلمان توجه زیادى به راى بزرگان خود داشتند و معمولا از آنان پیروى مىکردند.
از دیگر جملات امام حسین (ع) که نشانگر توجه آن حضرت به عنصر پذیرش مردمى است کلامى است که در منزل شراف بعد از اقامه نماز ظهر خطاب به سپاهیان حر بیان فرمود:
«...و ان کنتم لمقدمى کارهین انصرف عنکم الى المکان الذى جئت منه الیکم (60) ; اگر از آمدن من ناراضى هستید به مکانى که از آنجا آمدهام مراجعتخواهم نمود» .
امام (ع) شبیه همین سخنان را پس از نماز عصر نیز در همان منزل و خطاب به همان مخاطبان ایراد کرد و فرمود:
«... و ان ابیتم الا الکراهة لنا و الجهل بحقنا و کان رایکم الآن غیر ما اتتنى به کتبکم انصرف عنکم (61) ; اگر از ما روى بگردانید و حق ما را نشناسید و راى شما درحال حاضر غیر از آن باشد که در دعوت نامه هایتان نوشته بودید، من از همین جا مراجعت کرده به سوى شما نخواهم آمد» .
بىتردید چنان که پیشتر نیز گفته شد و از ظاهر عبارت هم پیدا است، مراجعت امام (ع) به معناى انصراف از قیام نیستبلکه به معناى خوددارى از رفتن به سوى مردم کوفه است چرا که امام (ع) همچون پدر و برادر بزرگوارش هیچگاه نمىخواهد خود را بر مردم تحمیل نماید و بدون رضایت آنان برایشان مسلط شود و حکومتى بر مبناى «تغلب» استوار سازد.
همان گونه که امیرالمؤمنین (ع) نیز فقط زمانى حاضر به پذیرش امر حکومت و خلافت ظاهرى شد که مردم از هر سو به نزد وى آمده با اصرار فراوان از ایشان خواستند که خلافت را بپذیرد چنان که خود فرمود:
«و بسطتم یدى فکففتها و مددتموها فقبضتها ثم تد اککتم على تداک الابل الهیم على حیاضها یوم وردها حتى انقطعت النعل و سقط الرداء و وطىء الضعیف و بلغ من سرور الناس ببیعتهم ایاى ان ابتهجبها الصغیر و هدج الیها الکبیر و تحامل نحوها العلیل و حسرت الیها الکعاب; (62) دست مرا براى بیعت مىگشودید و من مىبستم، شما آن را به سوى خود مىکشیدید و من آن را مىگرفتم، سپس چونان شتران تشنه که به طرف آبشخور هجوم مىآورند بر من هجوم آوردید تا آن که بند کفشم پاره شد و عبا از دوشم افتاد و افراد ناتوان پایمال گردیدند. آن چنان مردم در بیعتبا من خشنود بودند که خردسالان شادمان و پیران براى بیعت کردن لرزان به راه افتادند و بیماران بر دوش خویشان سوار و دختران جوان بى نقاب به صحنه آمدند» . (63)
امام حسین (ع) نیز خود را بر مردم تحمیل ننمود و با رضایت آنان بود که خلافت را پذیرفت چنان که خود آن حضرت در نامهاى به این مطلب تصریح نموده است:
«ان علیا رضوان الله علیه لما مضى لسبیله...ولانى المسلمون الامر بعده...» (64) .
خلاصه آن که از کلمات و سیره امام حسین (ع) همچون امیرالمؤمنین (ع) و امام حسن (ع) استفاده مىشود که حکومت کردن بر مردم از طریق قهر و غلبه را صحیح نمىدانستند و هیچگاه از این طریق براى به دست آوردن حکومت استفاده نمىکردند و به فرموده مقام معظم رهبرى:
«یکى از شاخصههاى حکومت امیرالمؤمنین (ع) (این است که) برخاسته از اراده مردم و خواست مردم است. «تغلب» یعنى از راه غلبه و زور بر مردم حاکم شدن در منطق امیرالمؤمنین (ع) نیست. با این که خود را بر حق مىدانست اما کنار نشست تا وقتى مردم آمدند، اصرار کردند، ابرام کردند، شاید گریه کردند که آقا شما بیا زمام امور ما را در دستبگیر، آن وقت آمد و زمام امور مردم را در دست گرفت. خودش گفت که اگر مردم نیامده بودند، اگر مردم اصرار نمىکردند. اگر این طلب جدى مردم نبود، من علاقهاى به این کار نداشتم....مردم قدرت را به او سپردند او هم قدرت را گرفت و بعد با اقتدار آن قدرت را نگه داشت...» (65)
پىنوشتها:
1) بحارالانوار، ج44، ص329; مقتل خوارزمى، ج1، ص188.
2) تاریخ طبرى، ج7، ص235، مقتل خوارزمى، ج1، ص196 - 195.
3) تاریخ یعقوبى، ج2، ص 258.
4) ابو حنیفه دینورى، الاخبار الطوال، ص203.
5) همان.
6) ر.ک: محمد نعمة السماوى، موسوعة الثورة الحسینیة، ج4، ص105، دارالمرتضى، بیروت، 1422.
7) ابو حنیفه دینورى، الاخبار الطوال، ص205.
8) همان; تاریخ ابن کثیر، ج8، ص164.
9) ابوحنیفه دینورى، الاخبار الطوال، ص206 - 205.
10) تاریخ ابن کثیر (البدایة و النهایة)، ج8، ص164.
11) ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج8، ص163.
12) ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج8، ص163; نیز ر.ک: جلال الدین سیوطى، تاریخ الخلفاء، ص192.
13) تاریخ طبرى، ج3، ص227; ارشاد مفید، ص210; ابن طاووس، اللهوف، ص14.
14) همان; مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص90; ابن جوزى، تذکرة الخواص، ص244.
15) تاریخ ابن اثیر، ج3، ص385.
16) ابن طاووس، اللهوف، ص15.
17) همان.
18) تاریخ طبرى، ج3، ص278.
19) همان.
20) همان.
21) تاریخ طبرى، ج7، ص235; ارشاد مفید، ص204; مقتل خوارزمى، ج1، ص196 - 195.
22) تاریخ طبرى، ج7، ص289; البدایة و النهایة، ج8، ص168.
23) مقتل خوارزمى، ج1، ص188; بحارالانوار، ج44، ص329.
24) ابن شعبه حرانى، تحف العقول، ص170، 168; بحارالانوار، ج97، ص79.
25) ر.ک: محمد نعمة السماوى، موسوعة الثورة الحسینیة، ج4، ص183; همچنین در بسیارى از کتب روایى اشاره نشده است که این خطبه را امام حسین (ع) پس از شروع قیام خویش و خوددارى از بیعتبا یزید و حرکت از مدینه به سوى مکه ایراد فرموده یا قبل از آن ولى از ظاهر عبارات اخیر خطبه که مىفرماید: اللهم انک تعلم انه لم یکن ماکان منا تنافسا فى سلطان...به نظر مىرسد که امام (ع) این خطبه را پس از شروع نهضتخویش ایراد فرموده و ظاهرا عبارت «ماکان منا» اشاره به نهضت آن حضرت مىباشد. برخى از نویسندگان نیز همین نظر را پذیرفتهاند ر.ک: ماخذ پیشین.
26) تاریخ طبرى، ج7، ص240.
27) تاریخ طبرى، ج7، ص300; مقتل خوارزمى، ج1، ص234; بحارالانوار، ج44، ص381.
28) در بحارالانوار، این جمله به صورت «انى احق بهذا الامر» نقل شده است که صراحتبیشترى در معناى رهبرى امت اسلامى دارد.
29) تاریخ طبرى، ج7، ص300; مقتل خوارزمى، ج2، ص5; اللهوف، ص79.
30) مقتل خوارزمى، ج1، ص188; بحارالانوار، ج44، ص329.
31) تاریخ طبرى، ج7، ص216; مقتل خوارزمى، ج1، ص182; لهوف، ص19.
32) ر.ک: بحارالانوار، ج44، ص325.
33) لهوف، ص20; مقتل خوارزمى، ج1، ص185.
34) مقتل خوارزمى، ج1، ص188.
35) تاریخ طبرى، ج3، ص277; ابن اثیر، ج3، ص385; لهوف، ص14.
36) مقتل خوارزمى، ج1، ص188.
37) تمام آیه چنین است: «ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله یدالله فوق ایدیهم فمن نکث فانما ینکث على نفسه و من اوفى بما عاهد علیه الله فیسؤتیه اجرا عظیما» . این آیه راجع به بیعت مسلمانان با پیامبر اکرم (ص) است و امام حسین (ع) که جانشین بر حق پیامبر (ص) است آن را بر خود تطبیق نموده و ضرر نقض بیعت از سوى مردم را فقط متوجه خود آنان دانسته است.
38) امین الاسلام طبرسى، اعلام الورى، ص232; بحارالانوار، ج44، ص377.
39) سوره بقره، آیه 256.
40) تاریخ طبرى، ج7، ص275; کامل ابن اثیر، ج4، ص39; اعلام الورى، ص231.
41) نهجالبلاغه، خطبه 3، ص 50.
42) تاریخ طبرى، ج3، ص277; کامل ابن اثیر، ج3، ص385.
43) لهوف، ص15.
44) ر.ک: جواهر الکلام، ج21، ص371.
45) ر.ک: همان ماخد.
46) ر.ک: همان ماخذ; سید احمد خوانسارى، جامع المدارک، ج5، ص405.
47) عیون الاخبار، ج2، ص124، دارالعلم، قم.
48) وسائل الشیعة، ج11، ص400 و 401.
49) وسائل الشیعه، ج11، ص401.
50) به عنوان نمونه رجوع کنید به: الخرائج راوندى، ص26; مدینة المعاجز بحرانى، ص244; بحارالانوار، ج44، ص331; لهوف، ص23; تاریخ طبرى، ج7، ص275; تاریخ طبرى، ج5، ص383; لهوف، ص65; البدایة و النهایة، ج8، ص169; کامل الزیارات، ص75; مقتل خوارزمى، ج1، ص226. روایات زیادى در این خصوص از طریق شیعه و اهل سنت نقل شده است. براى دیدن برخى از آنها، غیر از آنچه مورد اشاره قرار گرفت رجوع کنید به کتاب سیرتنا و سنتنا، تالیف علامه امینى و کتاب موسوعة الثورة الحسینیة، ج4، ص194 به بعد تالیف محمد نعمة السماوى.
51) ر.ک: محمد صادق نجمى، سخنان حسین بن على (ع) از مدینه تا کربلا، ص132 - 131، چاپ انتشارات اسلامى، قم، ص74.
52) ر.ک: ماخذ پیشین; ناصر مکارم شیرازى [آیةالله]، القواعد الفقهیه، ج1، ص437; مدرسة الامام على ابن ابىطالب (ع)، قم 1416.
53) تاریخ طبرى، ج7، ص300; کامل ابن اثیر، ج3، ص280.
54) ر.ک: تاریخ طبرى، ج7، ص168; محمد صادق نجمى، سخنان حسین بن على (ع)، ص140.
55) تاریخ طبرى، ج7، ص306; کامل ابن اثیر، ج3، ص282.
56) جواهر الکلام، ج21، ص367.
57) وسائل الشیعه، ابواب الامر و النهى، باب 2، حدیث1.
58) البته در چنین شرایطى اگر شخص امر به معروف و نهى از منکر کننده دیگران را به یارى خود دعوت کند بر آنان لازم خواهد بود که به یاریش بشتابند زیرا به فرموده پیامبر اکرم (ص) «من سمع رجلا ینادى یا للمسلمین فلم یجبه فلیس بمسلم» (اصول الکافى، ج2، ص164، حدیث5) .
59) تاریخ طبرى، ج7، ص235; کامل ابن اثیر، ج3، ص267.
60) تاریخ طبرى، ج7، ص297 و 298; ارشاد مفید، ص224 و 225.
61) همان.
62) نهج البلاغه، خطبه 229.
63) ترجمه از مرحوم محمد دشتى.
64) مسند الامام المجتبى (ع)، عزیزالله العطاردى، ص332.
65) سخنان مقام معظم رهبرى در دیدار با مردم به مناسبت 13 رجب 1423 مصادف با 30/6/81، روزنامه جمهورى اسلامى، شماره 6735، 31/6/81، سال بیست و چهارم، ص3.