عقل قطعى، منبع استنباط قوانین اداره جامعه و حکومت (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
یکى از پژوهشهایى که در مرکز تحقیقات علمى دبیرخانه مجلس خبرگان رهبرى به پایان رسیده و اینک مراحل نهایى انتشار را مىگذراند «منابع قوانین اداره جامعه و حکومت در اسلام» است که توسط پژوهشگر محترم حجتالاسلام آقاى سیفالله صرامى انجام شده است . آنچه مىخوانید بخشى از این پژوهش گسترده مىباشد که پس از توضیحى کلى در باره اصل تحقیق، تقدیم مىگردد .متن
منابع احکام، با عناوینى همچون ادله، مدارک و ... از دیرباز در اصول فقه شیعه و سنى مورد بحث، بررسى و تدوین بوده است . همچنین اصطلاحات منبع حقوق و مصدر قانون در آثار و کتبى که در مقدمات دانش حقوق و فلسفه حقوق به زبانهاى فارسى و عربى نگاشته شده به چشم مىخورد . اما، در اصول الفقه، بررسى منابع احکام و قوانین، در حوزه خاص حکومت و اداره جامعه، سابقه چندانى ندارد . در پارهاى از آثار معاصران، چه در حوزههاى شیعى و چه سنى، برخى از کسانى که در زمینه «فقه الحکومة» ، «نظام سیاسى اسلام» ، «حکومت در اسلام» ، «ولایت فقیه» و مانند این عناوین سخن راندهاند، بخشى را به بررسى منابع قوانین و احکام حکومتى اختصاص دادهاند . برخى مقالات کوتاه نیز در این باره نگارش یافته است .
گرچه تلاشهاى فوق مىتواند در موضوع این تحقیق راهگشا و سودمند باشد، اما با عنایتبه ویژگى قوانین حکومت و اداره جامعه، آن چنان که در خلال این تحقیق نمایان خواهد شد، نگاشته نشده یا کمتر به آن توجه شده است . در نتیجه، جوانب گوناگون آن مورد بحث و بررسى شایسته قرار نگرفته است . ویژگیهاى مورد نظر این تحقیق حول تاثیر دو نکته اساسى در موضوع است: اول، ادله اصل مشروعیتحکومت در اسلام (به هر نوعى که فرض شود: ولایت انتصابى، انتخابى، فردى، شورایى و . .). . دوم، ماهیت متغیر موضوعات و متعلقات احکام و قوانین اداره جامعه و حکومت . در این تحقیق ضمن ارائه مقدمات و لوازم اجتنابناپذیر بحث، تاثیر آمیخته شده این دو مقدمه در معیارهاى حجیت و اعتبار قوانین و در نتیجه بازشناسى «منابع قوانین اداره جامعه و حکومت» ، وجهه همت قرار گرفته است .
بنابراین، هدف این تحقیق به دست دادن منابع قوانین اداره جامعه و حکومت است که از نظر اسلام حاکم بر روابط اجتماعى در دست مدیران مشروع جامعه، قابل اجرا است . ضرورت تلاش در راستاى این هدف، به ویژه از دیدگاه مبانى فقهى و اصولى شیعه که در چند دهه اخیر و با پیروزى انقلاب اسلامى و تشکیل جمهورى اسلامى ایران، طلیعهدار تشکیل و تداوم حکومت و اداره جامعه بر پایه اسلام بوده، چندان نیازى به توضیح و استدلال ندارد . رکن اساسى اداره جامعه، آن گونه که اسلام مىپسندد، تدوین قوانین آن استبه گونهاى که منطبق بر خواستهها و اهداف اسلام باشد . به دست دادن فراگیر و شامل این قوانین نیز در گرو شناخت کامل و همهجانبه از منابع آن قرار دارد .
در اینجا براى روشنتر شدن فضاى این تحقیق به طرح پرسش اصلى و برخى از پرسشهاى فرعى مهم آن مىپردازیم . پرسش اصلى این است که منابع قوانین اداره جامعه و حکومت در اسلام کدامند؟ با روشن شدن همه جانبه پاسخ این پرسش، معلوم مىشود که قانونگذار حکومت مشروع اسلامى، براى یافتن یا ارزشیابى قوانین مطلوب اداره جامعه و حکومت، باید به چه منابع و مصادرى مراجعه کند . پرسشهاى فرعى بسیارى مىتواند پیرامون این پرسش مطرح گردد، از جمله:
- مبانى اعتبار قوانین اداره جامعه در اسلام کدامند؟
- آیا معیارهاى اعتبار قوانین اداره جامعه و حکومت در اسلام همان معیارهاى اعتبار احکام است در سایر ابواب فقهى؟
- تفاوت منابع حقوق و مصادر قانون در دانش حقوق با منابع استنباط احکام در فقه چیست؟
- آیا تفاوت منابع حقوق با منابع استنباط احکام در بخش قوانین اجتماعى اسلامى با سایر بخشهاى آن یکسان استیا اینکه در این بخش مشابهتبیشترى با منابع حقوق وجود دارد؟
- معیارهاى اعتبار قوانین در دانش حقوق چیست؟ این معیارها چه نسبتى با معیارهاى اعتبار و حجیت احکام شرعى دارد؟
- آیا بین قوانین اساسى و قوانین عادى مىتوان از جهت اعتبار منابع تفاوت گذاشت؟ مثلا گفته شود قوانین اساسى را حتما باید از کتاب و سنتبه دست آوریم اما قوانین دیگر را از سایر منابع هم مىتوان؟
- معیارهاى اعتبار منابع استنباط احکام به طور کلى کدامند؟ آیا معیارهاى مزبور را مىتوان در زمینه اداره حکومت و جامعه متفاوت دانست؟
- تفاوت احکام حکومتى که به صورت قوانین اداره جامعه و حکومتشکل مىگیرد از جهت اعتبار منابع با سایر احکام چیست؟
- معیارهاى اعتبار احکام حکومتى کدامند؟
- متفکرین اسلامى در دانش فقه و اصول درباره پرسشهاى فوق چه پاسخهایى دادهاند؟
- در فقه مدون حکومتى عملا در راستاى تدوین احکام سلطانیه یا قوانین اداره جامعه به چه منابعى استناد کردهاند و چگونه؟
عقل قطعى، منبع استنباط قوانین
سومین منبع از منابع پایه در استنباط قوانین اداره جامعه و حکومت در اسلام پس از قرآن و سنت، عقل قطعى است . مراد از این عنوان هر گونه عملیات عقلانى است که از سوى مصدر جامع شرایط در استنباط قوانین مزبور صورت گیرد و منجر به قطع به قانون مورد رضایتشارع مقدس گردد . عملیات عقلانى چنانچه منجر به قطع نگردد، در چارچوب منابع پیرو و تحت عنوان عام «ظن به حکم» یا عناوین خاص شهرت، اجماع محصل یا منقول، سیره عقلا، عرف، قیاس، استحسان و ... قابل پىگیرى است که در مباحث آتى به آنها خواهیم رسید .
اینکه عقل قطعى را در کنار کتاب و سنت از منابع پایه قرار دادیم از آن رو است که در تبعیت از آن، اولا نیازى به بازگرداندن آن به کتاب و سنت نداریم و ثانیا محدودیت و چهارچوبى براى این تبعیت از جانب کتاب و سنت نمىشناسیم . این دو نکته هر دو در همین مبحث عقل به زودى روشن خواهد شد . از سوى دیگر، ضرورت طرح عقل به عنوان یکى از منابع در بخش اداره جامعه و حکومت نسبتبه سایر بخشهاى فقه و حقوق، افزونتر و ملموستر است . در این بخش ادعاى به دست آوردن ملاکات احکام و قوانین هر چند در چهارچوب کلیات مورد رضایتشارع، قابلیت و احتمال بیشترى دارد . چنان که احکام به اصطلاح عقل عملى که بحث آن خواهد آمد در اینجا قابلیت کاربرد بیشترى دارد .
براى رسیدن به مقصود خود در ذیل عنوان عقل قطعى به عنوان یکى از منابع پایه در منابع قوانین اداره جامعه و حکومت در اسلام، روند زیر را پى مىگیریم:
1 - 3 - تاریخچه و تعریف
گرچه عنوان عقل در بین منابع فقه سابقهاى دیرینه دارد، اما مفهوم و مراد از آن، اختلاف فراوان به خود دیده است . یک اختلاف اساسى در تعریف این منبع از اینرو است که به آن به عنوان منبعى در کنار منابع نقلى (کتاب و سنت) نگریسته شود یا به عنوان منبع یا دلیلى براى راه بردن به منابع نقلى . اختلاف دیگر بر این مبناست که عقل را براى به دست آوردن احکام واقعى در نظر گیریم یا براى تشخیص وظایف ظاهرى، با فرض شک در احکام واقعى . صرف نظر از جزییات دیگر، با نگاهى به گزارشى که برخى از صاحبنظران از تاریخچه مطرح کردن عقل در اصول فقه شیعه ارائه کردهاند، این اختلافات کلى نمایان است . اولین یادکرد صریح از عقل در این گزارش، متنى است از شیخ مفید (ره) (م 413ق) . در این متن، ضمن شمارش منابع فقه که از آن به «اصول احکام» یاد مىشود، عقل را در کنار کتاب و سنت نمىآورد . اما از آن به عنوان نخستین راه براى رسیدن به کتاب و سنتیاد مىکند . (1) پس از وى، شیخ طوسى (ره) (م 460ق) در کتاب مشهور «عدةالاصول» به همین اندازه هم از عقل نام نمىبرد; ولى در ضمن برخى از مباحثخود به قبح عقلى ظلم و قتل اشاره مىکند، همچنین عقل را تعیینکننده ادله مىداند . (2)
ابنادریس حلى (م 598ق) اولین فقیهى دانسته شده (3) که از عقل در کنار کتاب، سنت و اجماع، به عنوان راههاى رسیدن به «حق» در مسایل شرعى یاد کرده است . البته تصریح مىکند که کاربرد عقل در جایى است که از کتاب، سنت و اجماع چیزى به دست نیاوریم . (4) شهید اول (ره) (م 786ق)، با استفاده از میراث پیشینیان خود با تفصیل بیشترى به کاربردهاى عقل مىپردازد . وى عقل را در کنار کتاب، سنت و اجماع، به عنوان چهارمین اصل از اصولى که جوینده احکام شرع باید از آنها احکام را به دست آورد، نام مىبرد . (5) سپس آن را بر دو قسم رئیسى تقسیم مىکند: قسمى که متوقف بر خطاب نیست و قسمى که متوقف بر خطاب است . قسم اول را به پنج دسته تقسیم مىکند
اول آن احکامى که از اقتضاى عقل به دست مىآید، مانند وجوب اداى دین، رد امانت، حرمت ظلم، استحباب احسان، کراهتبر گرفتن آتش در دست و مباح بودن استفاده از منافعى که ضرر ندارند، چه این احکام عقلى به ضرورت درک شوند، چه با نظر و تامل عقلانى، مانند حکم راستگویى نافع یا مضر; دوم تمسک به اصل برائت ... ; سوم اثبات نفى حکم بعد از تتبع تام از دلیل و عدم وجدان آن ... ; چهارم حکم به اقل، وقتى دلیلى براى اکثر نداشته باشیم; پنجم اصالتباقى بودن آنچه در گذشته بوده است (اصالة بقاء ما کان) (6) .
قسم دوم; یعنى آنجا که دلیل عقلى متوقف بر خطاب است را بر شش دسته مىکند:
اول مقدمه واجب; دوم لزوم نهى از ضد براى امر به شىء; سوم فحواى خطاب که همان اولویت استفاده شده از خطاب است; چهارم لحن خطاب که ضرورتا از خطاب فهمیده مىشود; پنجم دلیل خطاب که همان مفهوم است، مانند مفهوم شرط، وصف و ... ششم اینکه گفته مىشود اصل در منافع اباحه و در ضررها حرمت است . (7)
اما برخى از معاصرین، همسان با تنقیح و پالایش بهتر و روشنتر سایر مباحث اصولى، در ذیل عنوان دلیل عقل نیز تلاش کردهاند تعریف، تقسیم و کارکردهاى فقهى این منبع را به گونهاى منظم و مدونتر ارائه دهند . اینان خود نیز به دلیل تفاوت در انگیزهاى که از طرح این بحث داشتهاند و البته در نوع ارائه آن هم تاثیر داشته است، خود به دو دسته قابل تقسیم هستند: برخى «حجیت دلیل عقلى» را در ضمن مباحث قطع آوردهاند (8) و برخى دیگر، مستقلا و در ضمن شمارش منابع فقه (کتاب، سنت و اجماع) دلیل عقل را هم مطرح و بررسى کردهاند . (9) دسته اول، در واقع به پیروى از شیخ انصارى (ره) براى نقد گفتههاى منسوب به اخباریها در انکار حجیت قطع حاصل از عقل در احکام شرع، به موضوع پرداختهاند و البته به تفصیل و تنقیح جوانب آن همت کردهاند .
بهترین تعریف و توضیح در باره دلیل عقلى که در کنار کتاب و سنتبه عنوان یکى از منابع احکام، ارائه شده است، به نظر نگارنده، تعریف و توضیحى است که مرحوم مظفر در اصول الفقه آورده است . وى ابتدا به طور خلاصه مىگوید:
«مراد از دلیل عقلى در کنار کتاب و سنت هر حکم عقلانى است که باعث قطع به حکم شرعى گردد; به عبارت دیگر، هر قضیه عقلى که از طریق آن به علم قطعى به حکم شرعى دستیابیم» . (10)
آن گاه به توضیح چگونگى فراهم آمدن قطع به حکم شرعى از روى روند عقلانى مىپردازد . اول، روشن مىکند که مراد ستیافتن مستقیم عقل به حکم شرع یا حتى ملاک (مصلحت و مفسده تامه) آن نیست; زیرا حکم شرع را باید از منبع شرع که همان کتاب و سنت استبه دست آورد:
«احکام شرع توقیفى است . بنابراین آگاهى از آنها فقط از طریق گوش دادن به مبلغ این احکام که از سوى خداوند متعال منصوب شده تا به تبلیغ آنها بپردازد امکانپذیر است; چرا که احکام خداوند متعال نه از قضایاى اولى است و نه از قبیل امورى است که با مشاهده چشم و یا مانند آن از سایر حواس ظاهرى بلکه باطنى بتوان به آنها پى برد . همچنین قابل تجربه و حدس و اعمال خبرویت نیست» . (11)
بعد از این توضیح مىگوید:
«مراد ما از دلیل عقلى، حکم عقل نظرى استبه ملازمه بین حکمى که شرعا یا عقلا ثابت استبا یک حکم شرعى دیگر» . (12)
در جایى که حکم شرعى در این تلازم مفروض و ثابت در نظر گرفته شود، اصطلاحا «غیر مستقلات عقیله» تشکیل مىشود . و در جایى که حکم عقلى ثابت در نظر گرفته شود «مستقلات عقلیه» به وجود مىآید . به نظر مرحوم مظفر در مورد دوم; یعنى جایى که یک حکم عقلى ثابتبتواند با حکم شرعى ملازمه پیدا کند فقط جایى است که آن حکم عقلى مفاد عقل عملى، آن هم در مورد حسن و قبح عقلى اشیا، باشد . چنین احکام عقلى نیز منحصر است در آنچه که در منطق به «قضایاى مشهوره» معروف است و به «آراى محموده» خوانده مىشود و همه عقلا از این جهت که عاقل هستند به آن حکم مىکنند . (13) آنچه در مطالب فوق شامل اظهارنظر در موارد دلیل عقل مىشود که طبعا در محدوده حجیت آن هم اثر مىگذارد، به زودى مورد نقد و بررسى قرار مىگیرد .
2 - تقسیم
اما در باره تقسیمهاى قابل ذکر در دلیل عقلى، ضرورى است قبل از آن به تقسیم معروف و سابقهدار عقل در سخن فیلسوفان به عقل نظرى و عقل عملى بپردازیم . بررسى این تقسیم پشتوانهاى استبراى نقد و بررسى مباحث اصولى که پس از این در باره حجیت عقل به عنوان یکى از منابع احکام خواهد آمد . با کاوشى از خاستگاه اصلى این تقسیم در فلسفه، تصور روشنى از آن خواهیم داشت و در نتیجه با بصیرت بیشترى مىتوانیم کاربرد آن را در اصول الفقه که این تقسیم به آن راه یافته پىگیرى کنیم .
شیخالرییس ابنسینا در ذیل بحث از نفس ناطقه مىگوید:
«قواى نفس ناطقه انسانى بر دو دسته است: قوه عامله و قوه عالمه و هر یک از این دو به اشتراک لفظى عقل نامیده مىشوند .» (14)
وى آن گاه با توضیحاتى، قوه عامله را همان قوهاى مىداند که امر تدبیر بدن را در کلیه رفتارهاى آن به عهده دارد . اما قوه عالمه قوهاى است که با مراتب مختلف قوه و فعل آگاهیهاى انسانى را در خود دارد . (15) در عین حال، مىگوید از تعامل قوه عامله با قوه عالمه، آراى فراگیر و مشهور به وجود مىآید، مانند اینکه دروغ قبیح استیا ظلم قبیح است . (16) خلاصهاى از همین گفتار را در «تجریدالاعتقاد» خواجه نصیر طوسى (ره) و شرح آن را در «کشفالمراد» علامه حلى (ره) مىتوان دید . تنها تفاوت در این است که علامه (ره) عقل عملى را قوهاى مىداند که وظیفه آن تمیز بین امور حسنه و قبیحه است . همچنین بر مقدماتى که از روى آنها امور نیک و بد استنباط مىشود و بر انجام امور نیک و بد عقل عملى اطلاق مىشود . (17)
آنچه از تقسیم فوق به دست مىآید این است که عقل عملى اساسا از سنخ درک کننده یا به اصطلاح، قواى دراکه نیست، بلکه قوهاى است مدبر رفتارهاى انسان . این نکته از بیان ابنسینا روشنتر است . وى چنانچه دیدیم کلمه عقل را در عقل عملى و عقل نظرى مشترک لفظى مىداند . این بدان معناست که اصلا تقسیم حقیقى نداریم بلکه یک تقسیم صورى و صرفا لفظى در کار است; یعنى بین عقل نظرى و عقل عملى، جامع حقیقى وجود ندارد . دو مفهوم مباین هستند که صرفا در عالم لفظ به هر دو کلمه عقل اطلاق مىشود . بنابراین هر جا قضیه; یعنى امر درک شدنى و فهمیدنى در کار باشد، هر چند مفاد آن حسن و قبح اشیا، نمىتواند منسوب به درک عقل عملى گردد; زیرا کار عقل عملى درک نیست، بلکه تدبیر عملى رفتار است . البته ممکن است عقل نظرى که کار درک، تصویر و تحلیل قضایا را به عهده دارد، از رفتارهاى عقل عملى یا تدبیرهاى او قضایایى بسازد و به تجزیه و تحلیل آنها بپردازد . در این صورت، احکام شکلى این قضایا که در منطق یا معرفتشناسى تقریر مىشود با سایر قضایا تفاوتى ندارد مگر در محتوا و ماده . بنابراین اگر مفاد باید و نبایدهایى را که به عقل عملى نسبت مىدهیم به قضایایى که بیان کننده «ضرورتهاى بالقیاس» هستند برگردانیم، دلیل نمىشود که عقل عملى را منکر شویم . (18) قضایاى منسوب به عقل عملى یا قضایایى که ممکن است قضایاى اخلاقى نامیده شود مورد درک عقل عملى نیستند، بلکه توسط عقل نظرى از تدبیر، حکم یا رفتارى خاص از عقل عملى انتزاع شدهاند . دقت در گفتار ابنسینا همین نتیجه را مىدهد . چنانچه گذشت، وى، وقتى مىخواهد آراى مشهوره، مانند «کذب قبیح است» را به عقل عملى نسبت دهد مىگوید: این آرا از آنچه بین عقل عملى و عقل نظرى مىگذرد، به دست مىآید . (19)
بنابراین در تقسیم عقل به عقل نظرى و عقل عملى در واقع دو نیروى انسانى را توضیح مىدهیم; یکى نیروى درککننده و آگاهشونده و دیگرى نیروى تدبیرکننده، حکمکننده یا طلبکننده رفتارها از انسان .
اکنون به تقسیم دلیل عقلى در اصول مىرسیم . یک تقسیم که در تعریف دلیل عقلى به آن اشاره مستقیم شده است، تقسیم دلیل عقلى به مستقلات عقلیه و غیر مستقلات عقلیه است . کلمه عقلیه در غیر مستقلات عقلیه وصف براى غیر است . مراد از استقلال در این تقسیم نیز عدم استفاده از یک حکم شرعى ثابت است در به دست آوردن حکم شرع توسط عقل . در مقابل، عدم استقلال به این معناست که عقل با استفاده از وجود یک حکم شرعى مفروض به حکم شرعى دیگرى دست مىیابد، مثلا از روى وجوب شرعى مفروضى براى کارى پى به وجوب شرعى مقدسه آن مىبرد . (20) دو تقسیم دیگر ممکن استبراى دلیل عقلى ارائه کنیم، اما همه اقسام این تقسیمها در بحث ما داخل نیستند . یک تقسیم این است که دلیل عقلى یا در طول احکام شرع و یا پس از فرض آنها به کار مىآید یا براى استنباط آن احکام و قبل از اثبات آنها . عقلى که وجوب اطاعت از احکام یا امثال آنها را درک مىکند و یا در مواردى وجوب احتیاط را مىفهمد از قسم اول است . به تعبیر دیگرى، براى این تقسیم مىتوان گفت: عقل یا در مرحله جعل احکام در نظر گرفته مىشود یا در مرحله امتثال آنها . عقل متصور در مرحله امتثال خارج از این بحث ماست . در اینجا سخن در عقل در مرحله جعل احکام است; یعنى عقلى که مىخواهد جعل احکام را درک کند . تقسیم دیگر این است که عقل یا در اثبات حجیتسایر ادله مانند کتاب، سنت و ... به کار مىآید یا خود، حجتى مستقل انگاشته مىشود . قسم دوم در این بحث داخل است نه قسم اول .
3 - حجیت دلیل عقلى قطعى
با توضیحاتى که در باره تعریف دلیل عقلى قطعى دادیم و با روشن شدن اقسامى از آن، که در اینجا مورد بحث است، از دیدگاه اصولى حجیت آن واضح است، چرا که با فرض حصول قطع به حکم شرع، حجیت آن بلااشکال است . اما مهم بررسى توانایى عقل در تحصیل قطع به حکم شرع است که در پى مىآید .
4 - توانایى عقل در قطع به حکم شرع
قبلا، ضمن تعریف دلیل عقل، چگونگى و امکان تحصیل قطع به حکم شرع را از روى عقل، از زبان برخى صاحب نظران نقل کردیم . ایشان امکان دستیافتن عقل نظرى را به احکام قطعى شرعى چه مستقیما و چه از روى درک ملاکها (مصالح و مفاسد) رد کردند . (21) اما، رسیدن به احکام قطعى شرع را از طریق حکم عملى به حسن و قبح عقلى اشیا که از آن به «آراى محموده» یاد کردند، اثبات مىکنند . (22) البته قطع به احکام شرع از این طریق نیز بعد از ضمیمه کردن یک قاعده کلى که از آن به قاعده «ملازمه بین حکم عقل و حکم شرع» نام مىبرند، به دست مىآید . (23)
براى اینکه ببینیم آیا طریق دوم; یعنى راه دستیافتن به احکام قطعى شرع به واسطه حکم عقل عملى، تا چه اندازه صحیح است، مطالبى را به ترتیب زیر ارائه مىدهیم:
1 - مراد از آراى محموده چیست؟
اصطلاح آراى محموده با سابقه دیرپاى خود در منطق صورى، هنگام بیان «مواد قضایا» در مقابل «صورت» آنها، توضیح داده مىشود . ابنسینا مىگوید:
«آراى محموده عبارت است از قضایایى که انسان اگر خود باشد و عقل مجرد، وهم و حس او به پذیرش آن قضایا پرورش نیافته باشد و نیز از استقراى جزئیاتى به حکم ظنى کلى نرسیده باشد و یا طبیعت انسان به رحمت، خجالت، ترشرویى، مردانگى و ... او را نخواند، به آن قضایا حکم نخواهد داد; یعنى قضایایى است که عقل، وهم یا حس انسان به خودى خود آنها را درک نمىکند . از این قبیل است . حکم به اینکه گرفتن مال مردم قبیح است و یا دروغ قبیح است، همچنین است قبح کشتن حیوانات که بسیارى از مردم به غریزه نازکدلى خود (کسانى که چنین غریزهاى دارند که غالب مردم هستند) به آن حکم مىکنند . هیچ یک از قضایاى آراى محموده با تعقل مجرد از تربیتخاص و مجرد از انفعالات نفسانى و اخلاقى حاصل نمىشود» . (24)
بنابراین، چنانچه مىتوان از سخن ابنسینا نیز در پایان نتیجه گرفت، آراى محموده قضایایى است که از روى تربیتهاى اجتماعى با توجه به مصالح عامه (تادیبات صلاحیه)، (25) آموزههاى مشترک در آیینهاى الهى، خلقیات و انفعالات نفسانى، استقراى جزئیات و دادن حکمى کلى بر اساس آنها، حاصل مىگردد . (26) خواجه نصیرالدین طوسى، ضمن شرح برخى از جوانب سخن فوق، آراى محموده را عبارت از آنچه که مصلحت عمومى یا «اخلاق فاضله» به آن راهنمایى مىکند مىداند . (27) به پیروى از ایشان، مرحوم مظفر در المنطق نیز، وقتى که به توضیح اقسام «مشهورات» از مواد یا مبادى قضایا مىپردازد، دو قسم «تادیبات صلاحیه» و «خلقیات» از آنها را «محمودات» یا «آراى محموده» مىنامد . (28) وى در توضیح قسم اول; یعنى «تادیبات صلاحیه» مىگوید: عبارتند از آنچه که همه آراى به دلیل «مصلحت عامه» و از این رو که «حفظ نظام» و «بقاى نوع» بر آن توقف دارد، به آن حکم مىدهند، مانند حسن عدل و قبح ظلم . معناى حسن عدل این است که انجام دهنده آن نزد عقلا ممدوح است و معناى قبح ظلم این است که انجام دهنده آن نزد عقلا مذموم است . (29)
وى آنگاه، براى روشنتر شدن معناى مدح و ذم در اینجا، تحلیلى ارائه مىدهد که بر اساس آن، وقتى به انسان به واسطه آنچه به مصلحتشخصى اوست احسان مىشود، رضایتخاطرش برانگیخته مىگردد و درصدد پاداش آن برمىآید . کمترین کارى که براى این پاداش مىتواند انجام دهد همان مدح انجام دهنده احسان است . همچنین، در مقابل انجام دهنده کارى که خشم او را برمىانگیزد کمترین کار ذم و سرزنش انجام دهنده است . به همین ترتیب، انسان در برابر مصالح و مفاسد عمومى جامعه عکسالعمل نشان مىدهد، هر چند که در آنجا نفع و ضرر شخصى او در کار نباشد . هر عاقلى در جامعه بشرى چنین مدح و ذمهایى را دارد . قضیههاى مدح و ذمى که همه عاقلان جامعه بر آن توافق دارند، همان آراى محموده یا تادیبات صلاحیه است . علت توافق عمومى بر این قضیهها، آگاهى آنها استبر مصلحت عمومى جامعه . (30)
در توضیح قسم دوم; یعنى «خلقیات» مىگوید: قضایایى است که راى همه عاقلان، از آن رو که خلق انسانى به آن راهنمایى مىکند، بر آن توافق دارد . از این قبیل استحکم به وجوب دفاع از ناموس یا وطن، یا حکم به نیکویى شجاعت و کرم یا قبح ترس و بخل . (31)
وى آنگاه، با تفکیک مرحله عمل از مرحله قضاوت قلبى که هر انسان عاقلى آن را دارد، تلاش مىکند به این اشکال که چرا پس همه عاقلان همیشه کارهاى نیک انجام نمىدهند پاسخ دهد . (32)
2 - تحلیل قضایاى آراى محموده با تعریف و توضیحى که گذشت چگونه است؟
مرحوم مظفر، در ضمن بیان «اسباب حکم عقلى عملى به حسن و قبح» به بیان سبب به وجود آمدن قضایاى آراى محموده که به نظر ایشان بخشى از احکام عقلى عملى است مىپردازد . وى مىگوید: اسباب حکم عقل عملى به حسن و قبح اشیا یکى از پنج امر است:
1 - درک کمال و نقص نفس انسانى،
2 - درک خوش آمد و بد آمدن نفس انسانى،
3 - خلق انسانى،
4 - انفعال نفس،
5 - عادات مردم .
در دو قسم اول، مىگوید: اگر درک عقل به صورت کلى و از آنرو که در بر دارنده مصلحتیا مفسده نوعى یا کمال و نقص نوعى انسانها است، باشد، همان حسن و قبح عقلى اشیا محقق مىشود که آراى محموده نامیده مىشود . در قسم سوم نیز، در صورتى که عقل با عنایتبه مصلحتیا مفسده عمومى حکم کند و همین مصلحت و مفسده هم او را بر این حکم برانگیزد، آراى محموده که همه عقلا بر آن توافق دارند حاصل مىگردد . اما دو قسم اخیر; یعنى انفعال نفسانى، مانند ترحم، حیا، غیرت، تندخویى و ... نیز عادات گوناگون مردم، مانند برخاستن در برابر وارد، گرامى داشت میهمان و ... هر چند که حکم عقلى عملى را باعث مىشوند، ولى نمىتوانند آراى محموده را تشکیل دهند . (33)
آنچه، با توجه به بیان فوق در باره قضایاى آراى محموده مىتوان گفت همان است که برخى از صاحب نظران در تحلیل قضایاى عقل عملى، به طور کلى گفتهاند . این نظر قبلا به اختصار گذشت . به نظر ایشان قضایاى عقل عملى عبارتند از ضرورتهاى بالقیاس الى الغیر . معناى این ضرورتها این است که وقتى یک فعل اختیارى از دیدگاه درک و عقل انسان علت استبراى تحقق مصالح و مفاسد، رابطه ذهنى آن فعل با آن مصلحتیا مفسده مفروض این است که اگر آن فعل انجام گیرد، آن مصلحتیا مفسده تحقق پیدا مىکند . بنابراین معناى اینکه عقل عملى مىگوید چنان کن یا چنان نکن این است که بین انجام آن فعل و تحقق آن مصلحتیا مفسده ملازمه است . (34) قبلا با عنایتبه تعریفى که به ویژه از ابنسینا در باره عقل عملى نقل کردیم، این تحلیل را براى آن به عنوان یک قوه انسانى رد کردیم . اما به نظر مىرسد این تحلیل براى آنچه که مرحوم مظفر به عنوان آراى محموده مىآورد صحیح است . چنانچه دیدیم، ایشان در هر دو قسم آراى محموده (تادیبات صلاحیه و خلقیات انسانى) بر این نکته تاکید داشتند که آراى عقلا، وقتى آراى محموده است و مورد استفاده در دلیل عقلى در اصول الفقه که با توجه به مصالح عامه یا مصالح نوعیه انسانها صادر شود; یعنى وقتى که عقل براى تحقق مصالح نوعیه یا رفع مفاسد نوعیه حکمى مىدهد که همه عقلا به آن حکم مىدهند، این مىشود «راى محمود» که مىتوان از تلازم آن با حکم شرع (از روى قاعده ملازمه بین حکم عقل و شرع) به احکام شرعى دستیافت . این روند دقیقا همان است که از صاحب نظر فوق الذکر در تحلیل قضایاى عقل عملى گذشت . آنچه در این روند مهم مىنماید این است که براى درک چنین حکمى که تحلیل آن همان ضرورت بالقیاس الى الغیر است، چارهاى جز این نیست که در مرتبه قبل از این حکم (یا به تعبیر دقیقتر درک) آن مصلحتیا مفسده درک گردد و اذعان شود که براى جلب آن مصلحتیا رفع آن مفسده لازم است چنان و چنین کرد .
3 - حال، پرسش اساسى این است که وقتى از تحلیل آراى محموده به این مرحله مىرسیم که باید درک مصالح و مفاسد نفس الامرى را به عقل بشرى نسبت دهیم، تفاوت آن با آنچه که به عنوان درک عقل نظرى از مصالح و مفاسد، رد مىشود چیست؟ عقل عملى (در اصطلاح صاحب نظرانى مانند مرحوم مظفر) هنگامى مىتواند به حکمى برسد که در مرحله قبل از آن، مصلحتیا مفسدهاى را درک کرده باشد . غایةالامر، ممکن است دایره این احکام را تنگ کنیم و بگوییم در صورتى قابل استفاده در اصول الفقه هستند که همه عقلا به آن حکم دهند . ولى باز هم در ماهیت آن تفاوتى ایجاد نمىکند که باید عقل همه، قبلا به درک مصالح و مفاسد رسیده باشد; یعنى احکامى از شرع مقدس هست که فقط عاقل بودن، براى درک آنها کافى است . چه احکامى مىتواند چنین باشد؟ تنها کلیاتى مىتواند این چنین باشد که با فرض نبودن شریعت و عدم ارسال پیامبران هم (بر فرض) انسان با عقل کلى خود به آنها مىرسد . مانند اصل کلى و مطلق وجوب حفظ نفس (که البته قابلیت و احتمال انواع تقلیدها را هم دارد) یا اصل کلى قبح ظلم و مانند اینها .
5 - ملازمه حکم عقل و حکم شرع
با توضیح و تحلیلى که از توانایى عقل در دستیافتن به حکم شرع ارائه کردیم، سخن در باره قاعده معروف ملازمه آسانتر مىشود . مفاد قاعده این است که هرچه عقل به آن حکم مىدهد شرع هم به آن حکم مىدهد (ما حکم به العقل حکم به الشرع) . استدلال مشهور در این باره همان است که مرحوم مظفر هم آورده است . وى مىگوید:
«وقتى که عقل به حسن یا قبح چیزى حکم مىدهد، به این معنا است که راى همه عقلا از این جهت که عاقل هستند، به دلیل مصلحتحفظ نظام و بقاى نوع یا جلوگیرى از اخلال در آن، بر آن قرار مىگیرد . چنین حکمى که مورد اذعان همه عقلا است، به ناچار مورد حکم شارع مقدس هم خواهد بود; چرا که شارع نیز از جمله عقلا، بلکه رییس آنان است . بنابراین، از اینرو که شارع عاقل است - بلکه خالق عقل است - باید مانند سایر عقلا به آن مورد حکم بدهد . اگر شارع با سایر عقلا در آن حکم مشترک نباشد معلوم مىشود آن حکم از آن همه عقلا نبوده است و این خلاف فرض است .» (35)
وى، آنگاه ضمن تعقیب سخن مىگوید:
«در واقع، در اینجا ملازمه بین دو شئ وجود ندارد، بلکه یک نکته است و آن اینکه حکم شارع همان حکم عقلا است، نه اینکه بین حکم عقلا و حکم شرع ملازمه باشد; چرا که وقتى بر حکمى آراى عقلا، از این جهت که عاقل هستند توافق پیدا کند، بر اساس استدلال فوق، کشف مىکنیم که حکم شرع هم همین است .» (36)
شهید سید محمدباقر صدر (ره) به این استدلال اشکال مىکند . وى مىگوید:
«ملازمهاى بین حکم عقلا و حکم شرع نیست; زیرا احکام عقلائیه در راستاى تامین مصالح و محافظت از نظامهاى عقلایى بشرى است; در حالى که شارع مقدس در دایره این مصالح و نظامها نیست . بنابراین چه دلیلى دارد که او هم همان احکام و تشریعهاى عقلایى را داشته باشد» . (37)
همو در جایى دیگر مىگوید:
«دریافت موافقتشارع با عقلا از اینرو که عاقل است، به صرف اینکه او یکى از عقلا است نادرست مىنماید; زیرا ممکن است از همین جهت که عاقل استبه یکى از دو سبب زیر با عقلا مخالفت داشته باشد: یا به این سبب که راى عقلا، عقلى محض نیست، بلکه متاثر از سایر عوامل بشرى مانند عواطف و سایر آگاهىهاى آنها [کامل یا ناقص] باشد . و یا به این سبب که چون عقل شارع تمامتر و کاملتر است راى او هم بهتر و فراگیرتر [و به هر حال غیر از راى آنها] باشد .» (38)
به نظر مىرسد اشکالات مرحوم صدر بر مرحوم مظفر وارد نباشد . اما اشکال اول از آن رو وارد نیست که ممکن استبگوییم: گرچه شارع مقدس خود در دایره مصالح و نظامهاى عقلایى بشرى نیست، اما فرض بر این است که مىخواهد براى کسانى که در این دایره هستند تعیین تکلیف کند . در این صورت، اگر استدلال اشکال دیگرى نداشته باشد، در دفع این اشکال همین مقدار کافى است که بدانیم شارع مقدس به عنوان یک عاقل، بلکه رییس عقلا در وضعیت موجود نظامهاى بشرى چه حکمى مىدهد . براى احراز این حکم لازم نیستخود شارع را هم در دایره این مصالح و مفاسد قرار دهیم . همچنان که، طبق گفتههاى مرحوم مظفر که قبلا اشاره شد، یکایک سایر عقلا نیز، براى حکم دادن به آراى محموده، لازم نیست که خود شخصا در همه مصالح و مفاسد ملحوظ در آن آرا درگیر باشند . اشکال دوم مرحوم صدر هم وارد نیست; زیرا احتمال مخالفتشارع با عقلا به هر دو سببى که مرحوم صدر ابداع کرده، در سخن مرحوم مظفر دفع شده است . اما این سبب که راى عقلا متاثر از سایر عوامل غیرعقلانى باشد، با تاکیدهاى ایشان هم در «المنطق» و هم در «اصول الفقه» بر این نکته که مراد همه احکام عقلا نیست، بلکه مراد فقط احکامى است که آنها بر اساس مصالح و مفاسد نوعیه بشر در لباس «تادیبات صلاحیه» یا خلقیات مورد توافق همه عقلا از این جهت که عاقل هستند، صادر مىکنند . بنابراین فرض بر این است که مصالح و مفاسد نفسالامرى و تمام و کمال، هرچند در یک محدوده خاص، دیده مىشود و بر اساس آنها حکم مىشود، دخالتسایر عوامل بشرى، در قالب عواطف، آگاهیهاى ناقص و ... با توضیحاتى که قبلا در تنقیح و پیرایش «آراى محموده» گذشت، خلاف فرض است . اما سبب دیگر در کلام مرحوم صدر که عامل مخالفتشارع با عقلا قلمداد شده این بود که عقل شارع کاملتر و تمامتر است . این سبب نیز، در محدوده مفروض سخن، کارساز نیست; چرا که حکم مورد نظر درستبه اندازه قدر مشترک عقل شارع با سایر عقلاست . چرا که فرض شده استحکم بر اساس عقل عقلا که در آن شارع هم با آنها شریک است، صادر شده است .
با این همه، چنانچه قبلا اشاره شد، نمىتوانیم سخن مرحوم مظفر را به گونهاى که در اصول الفقه مفید فایدهاى باشد بپذیریم . با تحلیلى که از قضایاى آراى محموده ارائه کردیم، معلوم شد که این قضایا بر اساس مصلحتبینى عقلا (مصالح و مفاسد نوعیه و یا براى بقاى نظامهاى عقلایى) صورت مىگیرد; نه اینکه یک احکام تعبدى صرف باشد و بدانیم شارع مقدس هم در بین حکمدهندگان است تا مطلب تمام شود . سخن در این است که از کجا بدانیم عقلا (هرچند همه عقلا) به درک مصالح تام و تمام نائل آمدهاند؟ درست است که شارع هم عاقل است و هم در بین عقلا هست، اما آیا صرف عقل داشتن در درک و دستیافتن به مصالح و مفاسد کافى است؟ اگر بتوانیم احکامى را هم به عقلا، فقط از این جهت که عاقل هستند نسبت دهیم، این احکام آن قدر کلى هستند که از فایده عملى تهى مىشوند; مانند قبح ظلم به طور کلى، بدون اینکه بتوانیم موارد آن را مشخص کنیم .
حاصل اینکه با طرح کردن عقل عملى و توضیح آراى محموده، نهایتا به اینجا مىرسیم که عقل اگر بخواهد مصدر حکم قطعى شرع باشد، تنها در صورتى به این مهم نائل مىشود که به مصالح و مفاسد; یعنى ملاکهاى احکام، دسترسى پیدا کند . چنانچه طرفداران دلیل عقلى مىگویند، به صورت قطعى عقل بشرى نمىتواند به ملاکهاى تام احکام شرعى دستیابد .
با وجود این، عقل قطعى را از آنرو یکى از منابع پایه در بین منابع قوانین اداره جامعه و حکومت مىدانیم که مىتواند نقش کنترلکنندگى داشته باشد . ایجاد انسجام و پالایش قوانین استنباط شده از سایر منابع، از جهت هماهنگ بودن آنها با یکدیگر، سازگارى با قوانین مسلم و مانند اینها، کار و نقشى است که عقل قطعى مىتواند به عهده گیرد . به علاوه هیچ دلیل قطعى بر اینکه اثبات کند عقل به صورت سالبه کلیه به هیچ حکمى از احکام شرع نمىتواند دستیابد وجود ندارد . آنچه در این باره گفته شده، پرخطر بودن و احتمال کم دستیابى به حکم شرع، از این طریق است . اما به هر حال، هرچند به ندرت، ممکن استبه وسیله عقل قطعى، حکمى از احکام شرع ثابتشود .
پىنوشت:
1) شیخ محمدرضامظفر (ره)، اصول الفقه، ج3 و 4، ص122 و شیخ مفید ... .
2) همان و شیخ طوسى، عدةالاصول ... .
3) همان .
4) ابنادریس حلى، السرائر، قم، جامعه مدرسین، محرم 1414، ج1، ص46 .
5) محمد بنمکى العاملى، شهید اول ذکرى الشیعه، قم، بصیرتى، بىتا، ص3 و 5 .
6) همان، ص5 .
7) همان .
8) ر . ک: شهید سید محمد باقر صدر، بحوث فى الاصول، به کوشش و تقریر سید محمود هاشمى، قم، مجمع العلمى للشهید صدر (قده)، رمضان المبارک 1405، ج4، ص120 .
9) مظفر شیخ محمدرضا، اصول الفقه، ج3 و 4، ص119 .
10) اصول الفقه، ج3 و 4، ص125 .
11) همان، ص126 .
12) همان، ص127 .
13) همان، ص128 .
14) النجاة با ویرایش و دیباچه محمدتقى دانشپژوه، تهران، دانشگاه تهران، 1364، ص330 .
15) همان، ص336 - 330 .
16) همان، ص331 .
17) علامه حلى، حسن بنیوسف، کشف المراد، بیروت، 1979، ص251 و 252 .
18) محمدتقى مصباح، فلسفه اخلاق، تهران، انتشارات اطلاعات، 1367، ص28 - 26 .
19) النجاة، ص331 .
20) شیخ محمدرضامظفر، اصول الفقه، ج1 و 2، ص206 و شهید سید محمدباقرصدر، بحوث فى الاصول، ج4، ص120 .
21) محمد رضا مظفر، اصول الفقه، ج3 و 4، ص126 .
22) همان، ص128 .
23) همان، ج1 و 2، ص336; در باره دلیل عقلى همچنین بنگرید: کفایة الاصول، ج2، ص32; آشتیانى، بحرالفوائد، ص28; نائینى، فوائد الاصول، ج3، ص57; خویى (ره)، مصباح الاصول، ج2، ص54; صدر (ره)، بحوث فى الاصول، ج4، ص119 و حکیم الاصول العامه، ص279 .
24) الاشارات و التنبیهات، قم، دفتر نشر الکتاب، 1403ق، ج1، ص220 .
25) محمد رضا مظفر، المنطق، نجف اشرف، مطبعة الغمال، 1388 ق، ص329 .
26) الاشارات و التنبیهات، ج1، ص220 و 221، در این منبع «واجبات» و «اصطلاحیات» را هم افزوده است . واجبات همان یقینیات است که به دلیل حقانیت واضح آنها، آراى عقلا بر آن تطابق دارد . مانند کل بزرگتر از جزء است (المنطق، ص328) . اصطلاحیات، چنانچه از شرح قطبالدین رازى برمىآید (پاورقى اشارات، ج1، ص220) عنوانى جدا از سایر اقسام نیست، بلکه، ظاهرا، داخل در همان «تادیبات صلاحیه» است .
27) الاشارات والتنبیهات، ج 1، ص 221 .
28) المنطق، ص 329 و 331 .
29) همان، ص 329 .
30) همان .
31) همان، ص 331 .
32) همان، ص 332 .
33) اصول الفقه، ج1 و 2، ص228 - 223 .
34) محمدتقى مصباح یزدى، دروس فلسفه اخلاق، ص28 - 26 .
35) اصول الفقه، ج1 و 2، ص237 .
36) همان، ص238 .
37) بحوث فى الاصول، ج4، ص139 .
38) همان، ص245 .
گرچه تلاشهاى فوق مىتواند در موضوع این تحقیق راهگشا و سودمند باشد، اما با عنایتبه ویژگى قوانین حکومت و اداره جامعه، آن چنان که در خلال این تحقیق نمایان خواهد شد، نگاشته نشده یا کمتر به آن توجه شده است . در نتیجه، جوانب گوناگون آن مورد بحث و بررسى شایسته قرار نگرفته است . ویژگیهاى مورد نظر این تحقیق حول تاثیر دو نکته اساسى در موضوع است: اول، ادله اصل مشروعیتحکومت در اسلام (به هر نوعى که فرض شود: ولایت انتصابى، انتخابى، فردى، شورایى و . .). . دوم، ماهیت متغیر موضوعات و متعلقات احکام و قوانین اداره جامعه و حکومت . در این تحقیق ضمن ارائه مقدمات و لوازم اجتنابناپذیر بحث، تاثیر آمیخته شده این دو مقدمه در معیارهاى حجیت و اعتبار قوانین و در نتیجه بازشناسى «منابع قوانین اداره جامعه و حکومت» ، وجهه همت قرار گرفته است .
بنابراین، هدف این تحقیق به دست دادن منابع قوانین اداره جامعه و حکومت است که از نظر اسلام حاکم بر روابط اجتماعى در دست مدیران مشروع جامعه، قابل اجرا است . ضرورت تلاش در راستاى این هدف، به ویژه از دیدگاه مبانى فقهى و اصولى شیعه که در چند دهه اخیر و با پیروزى انقلاب اسلامى و تشکیل جمهورى اسلامى ایران، طلیعهدار تشکیل و تداوم حکومت و اداره جامعه بر پایه اسلام بوده، چندان نیازى به توضیح و استدلال ندارد . رکن اساسى اداره جامعه، آن گونه که اسلام مىپسندد، تدوین قوانین آن استبه گونهاى که منطبق بر خواستهها و اهداف اسلام باشد . به دست دادن فراگیر و شامل این قوانین نیز در گرو شناخت کامل و همهجانبه از منابع آن قرار دارد .
در اینجا براى روشنتر شدن فضاى این تحقیق به طرح پرسش اصلى و برخى از پرسشهاى فرعى مهم آن مىپردازیم . پرسش اصلى این است که منابع قوانین اداره جامعه و حکومت در اسلام کدامند؟ با روشن شدن همه جانبه پاسخ این پرسش، معلوم مىشود که قانونگذار حکومت مشروع اسلامى، براى یافتن یا ارزشیابى قوانین مطلوب اداره جامعه و حکومت، باید به چه منابع و مصادرى مراجعه کند . پرسشهاى فرعى بسیارى مىتواند پیرامون این پرسش مطرح گردد، از جمله:
- مبانى اعتبار قوانین اداره جامعه در اسلام کدامند؟
- آیا معیارهاى اعتبار قوانین اداره جامعه و حکومت در اسلام همان معیارهاى اعتبار احکام است در سایر ابواب فقهى؟
- تفاوت منابع حقوق و مصادر قانون در دانش حقوق با منابع استنباط احکام در فقه چیست؟
- آیا تفاوت منابع حقوق با منابع استنباط احکام در بخش قوانین اجتماعى اسلامى با سایر بخشهاى آن یکسان استیا اینکه در این بخش مشابهتبیشترى با منابع حقوق وجود دارد؟
- معیارهاى اعتبار قوانین در دانش حقوق چیست؟ این معیارها چه نسبتى با معیارهاى اعتبار و حجیت احکام شرعى دارد؟
- آیا بین قوانین اساسى و قوانین عادى مىتوان از جهت اعتبار منابع تفاوت گذاشت؟ مثلا گفته شود قوانین اساسى را حتما باید از کتاب و سنتبه دست آوریم اما قوانین دیگر را از سایر منابع هم مىتوان؟
- معیارهاى اعتبار منابع استنباط احکام به طور کلى کدامند؟ آیا معیارهاى مزبور را مىتوان در زمینه اداره حکومت و جامعه متفاوت دانست؟
- تفاوت احکام حکومتى که به صورت قوانین اداره جامعه و حکومتشکل مىگیرد از جهت اعتبار منابع با سایر احکام چیست؟
- معیارهاى اعتبار احکام حکومتى کدامند؟
- متفکرین اسلامى در دانش فقه و اصول درباره پرسشهاى فوق چه پاسخهایى دادهاند؟
- در فقه مدون حکومتى عملا در راستاى تدوین احکام سلطانیه یا قوانین اداره جامعه به چه منابعى استناد کردهاند و چگونه؟
عقل قطعى، منبع استنباط قوانین
سومین منبع از منابع پایه در استنباط قوانین اداره جامعه و حکومت در اسلام پس از قرآن و سنت، عقل قطعى است . مراد از این عنوان هر گونه عملیات عقلانى است که از سوى مصدر جامع شرایط در استنباط قوانین مزبور صورت گیرد و منجر به قطع به قانون مورد رضایتشارع مقدس گردد . عملیات عقلانى چنانچه منجر به قطع نگردد، در چارچوب منابع پیرو و تحت عنوان عام «ظن به حکم» یا عناوین خاص شهرت، اجماع محصل یا منقول، سیره عقلا، عرف، قیاس، استحسان و ... قابل پىگیرى است که در مباحث آتى به آنها خواهیم رسید .
اینکه عقل قطعى را در کنار کتاب و سنت از منابع پایه قرار دادیم از آن رو است که در تبعیت از آن، اولا نیازى به بازگرداندن آن به کتاب و سنت نداریم و ثانیا محدودیت و چهارچوبى براى این تبعیت از جانب کتاب و سنت نمىشناسیم . این دو نکته هر دو در همین مبحث عقل به زودى روشن خواهد شد . از سوى دیگر، ضرورت طرح عقل به عنوان یکى از منابع در بخش اداره جامعه و حکومت نسبتبه سایر بخشهاى فقه و حقوق، افزونتر و ملموستر است . در این بخش ادعاى به دست آوردن ملاکات احکام و قوانین هر چند در چهارچوب کلیات مورد رضایتشارع، قابلیت و احتمال بیشترى دارد . چنان که احکام به اصطلاح عقل عملى که بحث آن خواهد آمد در اینجا قابلیت کاربرد بیشترى دارد .
براى رسیدن به مقصود خود در ذیل عنوان عقل قطعى به عنوان یکى از منابع پایه در منابع قوانین اداره جامعه و حکومت در اسلام، روند زیر را پى مىگیریم:
1 - 3 - تاریخچه و تعریف
گرچه عنوان عقل در بین منابع فقه سابقهاى دیرینه دارد، اما مفهوم و مراد از آن، اختلاف فراوان به خود دیده است . یک اختلاف اساسى در تعریف این منبع از اینرو است که به آن به عنوان منبعى در کنار منابع نقلى (کتاب و سنت) نگریسته شود یا به عنوان منبع یا دلیلى براى راه بردن به منابع نقلى . اختلاف دیگر بر این مبناست که عقل را براى به دست آوردن احکام واقعى در نظر گیریم یا براى تشخیص وظایف ظاهرى، با فرض شک در احکام واقعى . صرف نظر از جزییات دیگر، با نگاهى به گزارشى که برخى از صاحبنظران از تاریخچه مطرح کردن عقل در اصول فقه شیعه ارائه کردهاند، این اختلافات کلى نمایان است . اولین یادکرد صریح از عقل در این گزارش، متنى است از شیخ مفید (ره) (م 413ق) . در این متن، ضمن شمارش منابع فقه که از آن به «اصول احکام» یاد مىشود، عقل را در کنار کتاب و سنت نمىآورد . اما از آن به عنوان نخستین راه براى رسیدن به کتاب و سنتیاد مىکند . (1) پس از وى، شیخ طوسى (ره) (م 460ق) در کتاب مشهور «عدةالاصول» به همین اندازه هم از عقل نام نمىبرد; ولى در ضمن برخى از مباحثخود به قبح عقلى ظلم و قتل اشاره مىکند، همچنین عقل را تعیینکننده ادله مىداند . (2)
ابنادریس حلى (م 598ق) اولین فقیهى دانسته شده (3) که از عقل در کنار کتاب، سنت و اجماع، به عنوان راههاى رسیدن به «حق» در مسایل شرعى یاد کرده است . البته تصریح مىکند که کاربرد عقل در جایى است که از کتاب، سنت و اجماع چیزى به دست نیاوریم . (4) شهید اول (ره) (م 786ق)، با استفاده از میراث پیشینیان خود با تفصیل بیشترى به کاربردهاى عقل مىپردازد . وى عقل را در کنار کتاب، سنت و اجماع، به عنوان چهارمین اصل از اصولى که جوینده احکام شرع باید از آنها احکام را به دست آورد، نام مىبرد . (5) سپس آن را بر دو قسم رئیسى تقسیم مىکند: قسمى که متوقف بر خطاب نیست و قسمى که متوقف بر خطاب است . قسم اول را به پنج دسته تقسیم مىکند
اول آن احکامى که از اقتضاى عقل به دست مىآید، مانند وجوب اداى دین، رد امانت، حرمت ظلم، استحباب احسان، کراهتبر گرفتن آتش در دست و مباح بودن استفاده از منافعى که ضرر ندارند، چه این احکام عقلى به ضرورت درک شوند، چه با نظر و تامل عقلانى، مانند حکم راستگویى نافع یا مضر; دوم تمسک به اصل برائت ... ; سوم اثبات نفى حکم بعد از تتبع تام از دلیل و عدم وجدان آن ... ; چهارم حکم به اقل، وقتى دلیلى براى اکثر نداشته باشیم; پنجم اصالتباقى بودن آنچه در گذشته بوده است (اصالة بقاء ما کان) (6) .
قسم دوم; یعنى آنجا که دلیل عقلى متوقف بر خطاب است را بر شش دسته مىکند:
اول مقدمه واجب; دوم لزوم نهى از ضد براى امر به شىء; سوم فحواى خطاب که همان اولویت استفاده شده از خطاب است; چهارم لحن خطاب که ضرورتا از خطاب فهمیده مىشود; پنجم دلیل خطاب که همان مفهوم است، مانند مفهوم شرط، وصف و ... ششم اینکه گفته مىشود اصل در منافع اباحه و در ضررها حرمت است . (7)
اما برخى از معاصرین، همسان با تنقیح و پالایش بهتر و روشنتر سایر مباحث اصولى، در ذیل عنوان دلیل عقل نیز تلاش کردهاند تعریف، تقسیم و کارکردهاى فقهى این منبع را به گونهاى منظم و مدونتر ارائه دهند . اینان خود نیز به دلیل تفاوت در انگیزهاى که از طرح این بحث داشتهاند و البته در نوع ارائه آن هم تاثیر داشته است، خود به دو دسته قابل تقسیم هستند: برخى «حجیت دلیل عقلى» را در ضمن مباحث قطع آوردهاند (8) و برخى دیگر، مستقلا و در ضمن شمارش منابع فقه (کتاب، سنت و اجماع) دلیل عقل را هم مطرح و بررسى کردهاند . (9) دسته اول، در واقع به پیروى از شیخ انصارى (ره) براى نقد گفتههاى منسوب به اخباریها در انکار حجیت قطع حاصل از عقل در احکام شرع، به موضوع پرداختهاند و البته به تفصیل و تنقیح جوانب آن همت کردهاند .
بهترین تعریف و توضیح در باره دلیل عقلى که در کنار کتاب و سنتبه عنوان یکى از منابع احکام، ارائه شده است، به نظر نگارنده، تعریف و توضیحى است که مرحوم مظفر در اصول الفقه آورده است . وى ابتدا به طور خلاصه مىگوید:
«مراد از دلیل عقلى در کنار کتاب و سنت هر حکم عقلانى است که باعث قطع به حکم شرعى گردد; به عبارت دیگر، هر قضیه عقلى که از طریق آن به علم قطعى به حکم شرعى دستیابیم» . (10)
آن گاه به توضیح چگونگى فراهم آمدن قطع به حکم شرعى از روى روند عقلانى مىپردازد . اول، روشن مىکند که مراد ستیافتن مستقیم عقل به حکم شرع یا حتى ملاک (مصلحت و مفسده تامه) آن نیست; زیرا حکم شرع را باید از منبع شرع که همان کتاب و سنت استبه دست آورد:
«احکام شرع توقیفى است . بنابراین آگاهى از آنها فقط از طریق گوش دادن به مبلغ این احکام که از سوى خداوند متعال منصوب شده تا به تبلیغ آنها بپردازد امکانپذیر است; چرا که احکام خداوند متعال نه از قضایاى اولى است و نه از قبیل امورى است که با مشاهده چشم و یا مانند آن از سایر حواس ظاهرى بلکه باطنى بتوان به آنها پى برد . همچنین قابل تجربه و حدس و اعمال خبرویت نیست» . (11)
بعد از این توضیح مىگوید:
«مراد ما از دلیل عقلى، حکم عقل نظرى استبه ملازمه بین حکمى که شرعا یا عقلا ثابت استبا یک حکم شرعى دیگر» . (12)
در جایى که حکم شرعى در این تلازم مفروض و ثابت در نظر گرفته شود، اصطلاحا «غیر مستقلات عقیله» تشکیل مىشود . و در جایى که حکم عقلى ثابت در نظر گرفته شود «مستقلات عقلیه» به وجود مىآید . به نظر مرحوم مظفر در مورد دوم; یعنى جایى که یک حکم عقلى ثابتبتواند با حکم شرعى ملازمه پیدا کند فقط جایى است که آن حکم عقلى مفاد عقل عملى، آن هم در مورد حسن و قبح عقلى اشیا، باشد . چنین احکام عقلى نیز منحصر است در آنچه که در منطق به «قضایاى مشهوره» معروف است و به «آراى محموده» خوانده مىشود و همه عقلا از این جهت که عاقل هستند به آن حکم مىکنند . (13) آنچه در مطالب فوق شامل اظهارنظر در موارد دلیل عقل مىشود که طبعا در محدوده حجیت آن هم اثر مىگذارد، به زودى مورد نقد و بررسى قرار مىگیرد .
2 - تقسیم
اما در باره تقسیمهاى قابل ذکر در دلیل عقلى، ضرورى است قبل از آن به تقسیم معروف و سابقهدار عقل در سخن فیلسوفان به عقل نظرى و عقل عملى بپردازیم . بررسى این تقسیم پشتوانهاى استبراى نقد و بررسى مباحث اصولى که پس از این در باره حجیت عقل به عنوان یکى از منابع احکام خواهد آمد . با کاوشى از خاستگاه اصلى این تقسیم در فلسفه، تصور روشنى از آن خواهیم داشت و در نتیجه با بصیرت بیشترى مىتوانیم کاربرد آن را در اصول الفقه که این تقسیم به آن راه یافته پىگیرى کنیم .
شیخالرییس ابنسینا در ذیل بحث از نفس ناطقه مىگوید:
«قواى نفس ناطقه انسانى بر دو دسته است: قوه عامله و قوه عالمه و هر یک از این دو به اشتراک لفظى عقل نامیده مىشوند .» (14)
وى آن گاه با توضیحاتى، قوه عامله را همان قوهاى مىداند که امر تدبیر بدن را در کلیه رفتارهاى آن به عهده دارد . اما قوه عالمه قوهاى است که با مراتب مختلف قوه و فعل آگاهیهاى انسانى را در خود دارد . (15) در عین حال، مىگوید از تعامل قوه عامله با قوه عالمه، آراى فراگیر و مشهور به وجود مىآید، مانند اینکه دروغ قبیح استیا ظلم قبیح است . (16) خلاصهاى از همین گفتار را در «تجریدالاعتقاد» خواجه نصیر طوسى (ره) و شرح آن را در «کشفالمراد» علامه حلى (ره) مىتوان دید . تنها تفاوت در این است که علامه (ره) عقل عملى را قوهاى مىداند که وظیفه آن تمیز بین امور حسنه و قبیحه است . همچنین بر مقدماتى که از روى آنها امور نیک و بد استنباط مىشود و بر انجام امور نیک و بد عقل عملى اطلاق مىشود . (17)
آنچه از تقسیم فوق به دست مىآید این است که عقل عملى اساسا از سنخ درک کننده یا به اصطلاح، قواى دراکه نیست، بلکه قوهاى است مدبر رفتارهاى انسان . این نکته از بیان ابنسینا روشنتر است . وى چنانچه دیدیم کلمه عقل را در عقل عملى و عقل نظرى مشترک لفظى مىداند . این بدان معناست که اصلا تقسیم حقیقى نداریم بلکه یک تقسیم صورى و صرفا لفظى در کار است; یعنى بین عقل نظرى و عقل عملى، جامع حقیقى وجود ندارد . دو مفهوم مباین هستند که صرفا در عالم لفظ به هر دو کلمه عقل اطلاق مىشود . بنابراین هر جا قضیه; یعنى امر درک شدنى و فهمیدنى در کار باشد، هر چند مفاد آن حسن و قبح اشیا، نمىتواند منسوب به درک عقل عملى گردد; زیرا کار عقل عملى درک نیست، بلکه تدبیر عملى رفتار است . البته ممکن است عقل نظرى که کار درک، تصویر و تحلیل قضایا را به عهده دارد، از رفتارهاى عقل عملى یا تدبیرهاى او قضایایى بسازد و به تجزیه و تحلیل آنها بپردازد . در این صورت، احکام شکلى این قضایا که در منطق یا معرفتشناسى تقریر مىشود با سایر قضایا تفاوتى ندارد مگر در محتوا و ماده . بنابراین اگر مفاد باید و نبایدهایى را که به عقل عملى نسبت مىدهیم به قضایایى که بیان کننده «ضرورتهاى بالقیاس» هستند برگردانیم، دلیل نمىشود که عقل عملى را منکر شویم . (18) قضایاى منسوب به عقل عملى یا قضایایى که ممکن است قضایاى اخلاقى نامیده شود مورد درک عقل عملى نیستند، بلکه توسط عقل نظرى از تدبیر، حکم یا رفتارى خاص از عقل عملى انتزاع شدهاند . دقت در گفتار ابنسینا همین نتیجه را مىدهد . چنانچه گذشت، وى، وقتى مىخواهد آراى مشهوره، مانند «کذب قبیح است» را به عقل عملى نسبت دهد مىگوید: این آرا از آنچه بین عقل عملى و عقل نظرى مىگذرد، به دست مىآید . (19)
بنابراین در تقسیم عقل به عقل نظرى و عقل عملى در واقع دو نیروى انسانى را توضیح مىدهیم; یکى نیروى درککننده و آگاهشونده و دیگرى نیروى تدبیرکننده، حکمکننده یا طلبکننده رفتارها از انسان .
اکنون به تقسیم دلیل عقلى در اصول مىرسیم . یک تقسیم که در تعریف دلیل عقلى به آن اشاره مستقیم شده است، تقسیم دلیل عقلى به مستقلات عقلیه و غیر مستقلات عقلیه است . کلمه عقلیه در غیر مستقلات عقلیه وصف براى غیر است . مراد از استقلال در این تقسیم نیز عدم استفاده از یک حکم شرعى ثابت است در به دست آوردن حکم شرع توسط عقل . در مقابل، عدم استقلال به این معناست که عقل با استفاده از وجود یک حکم شرعى مفروض به حکم شرعى دیگرى دست مىیابد، مثلا از روى وجوب شرعى مفروضى براى کارى پى به وجوب شرعى مقدسه آن مىبرد . (20) دو تقسیم دیگر ممکن استبراى دلیل عقلى ارائه کنیم، اما همه اقسام این تقسیمها در بحث ما داخل نیستند . یک تقسیم این است که دلیل عقلى یا در طول احکام شرع و یا پس از فرض آنها به کار مىآید یا براى استنباط آن احکام و قبل از اثبات آنها . عقلى که وجوب اطاعت از احکام یا امثال آنها را درک مىکند و یا در مواردى وجوب احتیاط را مىفهمد از قسم اول است . به تعبیر دیگرى، براى این تقسیم مىتوان گفت: عقل یا در مرحله جعل احکام در نظر گرفته مىشود یا در مرحله امتثال آنها . عقل متصور در مرحله امتثال خارج از این بحث ماست . در اینجا سخن در عقل در مرحله جعل احکام است; یعنى عقلى که مىخواهد جعل احکام را درک کند . تقسیم دیگر این است که عقل یا در اثبات حجیتسایر ادله مانند کتاب، سنت و ... به کار مىآید یا خود، حجتى مستقل انگاشته مىشود . قسم دوم در این بحث داخل است نه قسم اول .
3 - حجیت دلیل عقلى قطعى
با توضیحاتى که در باره تعریف دلیل عقلى قطعى دادیم و با روشن شدن اقسامى از آن، که در اینجا مورد بحث است، از دیدگاه اصولى حجیت آن واضح است، چرا که با فرض حصول قطع به حکم شرع، حجیت آن بلااشکال است . اما مهم بررسى توانایى عقل در تحصیل قطع به حکم شرع است که در پى مىآید .
4 - توانایى عقل در قطع به حکم شرع
قبلا، ضمن تعریف دلیل عقل، چگونگى و امکان تحصیل قطع به حکم شرع را از روى عقل، از زبان برخى صاحب نظران نقل کردیم . ایشان امکان دستیافتن عقل نظرى را به احکام قطعى شرعى چه مستقیما و چه از روى درک ملاکها (مصالح و مفاسد) رد کردند . (21) اما، رسیدن به احکام قطعى شرع را از طریق حکم عملى به حسن و قبح عقلى اشیا که از آن به «آراى محموده» یاد کردند، اثبات مىکنند . (22) البته قطع به احکام شرع از این طریق نیز بعد از ضمیمه کردن یک قاعده کلى که از آن به قاعده «ملازمه بین حکم عقل و حکم شرع» نام مىبرند، به دست مىآید . (23)
براى اینکه ببینیم آیا طریق دوم; یعنى راه دستیافتن به احکام قطعى شرع به واسطه حکم عقل عملى، تا چه اندازه صحیح است، مطالبى را به ترتیب زیر ارائه مىدهیم:
1 - مراد از آراى محموده چیست؟
اصطلاح آراى محموده با سابقه دیرپاى خود در منطق صورى، هنگام بیان «مواد قضایا» در مقابل «صورت» آنها، توضیح داده مىشود . ابنسینا مىگوید:
«آراى محموده عبارت است از قضایایى که انسان اگر خود باشد و عقل مجرد، وهم و حس او به پذیرش آن قضایا پرورش نیافته باشد و نیز از استقراى جزئیاتى به حکم ظنى کلى نرسیده باشد و یا طبیعت انسان به رحمت، خجالت، ترشرویى، مردانگى و ... او را نخواند، به آن قضایا حکم نخواهد داد; یعنى قضایایى است که عقل، وهم یا حس انسان به خودى خود آنها را درک نمىکند . از این قبیل است . حکم به اینکه گرفتن مال مردم قبیح است و یا دروغ قبیح است، همچنین است قبح کشتن حیوانات که بسیارى از مردم به غریزه نازکدلى خود (کسانى که چنین غریزهاى دارند که غالب مردم هستند) به آن حکم مىکنند . هیچ یک از قضایاى آراى محموده با تعقل مجرد از تربیتخاص و مجرد از انفعالات نفسانى و اخلاقى حاصل نمىشود» . (24)
بنابراین، چنانچه مىتوان از سخن ابنسینا نیز در پایان نتیجه گرفت، آراى محموده قضایایى است که از روى تربیتهاى اجتماعى با توجه به مصالح عامه (تادیبات صلاحیه)، (25) آموزههاى مشترک در آیینهاى الهى، خلقیات و انفعالات نفسانى، استقراى جزئیات و دادن حکمى کلى بر اساس آنها، حاصل مىگردد . (26) خواجه نصیرالدین طوسى، ضمن شرح برخى از جوانب سخن فوق، آراى محموده را عبارت از آنچه که مصلحت عمومى یا «اخلاق فاضله» به آن راهنمایى مىکند مىداند . (27) به پیروى از ایشان، مرحوم مظفر در المنطق نیز، وقتى که به توضیح اقسام «مشهورات» از مواد یا مبادى قضایا مىپردازد، دو قسم «تادیبات صلاحیه» و «خلقیات» از آنها را «محمودات» یا «آراى محموده» مىنامد . (28) وى در توضیح قسم اول; یعنى «تادیبات صلاحیه» مىگوید: عبارتند از آنچه که همه آراى به دلیل «مصلحت عامه» و از این رو که «حفظ نظام» و «بقاى نوع» بر آن توقف دارد، به آن حکم مىدهند، مانند حسن عدل و قبح ظلم . معناى حسن عدل این است که انجام دهنده آن نزد عقلا ممدوح است و معناى قبح ظلم این است که انجام دهنده آن نزد عقلا مذموم است . (29)
وى آنگاه، براى روشنتر شدن معناى مدح و ذم در اینجا، تحلیلى ارائه مىدهد که بر اساس آن، وقتى به انسان به واسطه آنچه به مصلحتشخصى اوست احسان مىشود، رضایتخاطرش برانگیخته مىگردد و درصدد پاداش آن برمىآید . کمترین کارى که براى این پاداش مىتواند انجام دهد همان مدح انجام دهنده احسان است . همچنین، در مقابل انجام دهنده کارى که خشم او را برمىانگیزد کمترین کار ذم و سرزنش انجام دهنده است . به همین ترتیب، انسان در برابر مصالح و مفاسد عمومى جامعه عکسالعمل نشان مىدهد، هر چند که در آنجا نفع و ضرر شخصى او در کار نباشد . هر عاقلى در جامعه بشرى چنین مدح و ذمهایى را دارد . قضیههاى مدح و ذمى که همه عاقلان جامعه بر آن توافق دارند، همان آراى محموده یا تادیبات صلاحیه است . علت توافق عمومى بر این قضیهها، آگاهى آنها استبر مصلحت عمومى جامعه . (30)
در توضیح قسم دوم; یعنى «خلقیات» مىگوید: قضایایى است که راى همه عاقلان، از آن رو که خلق انسانى به آن راهنمایى مىکند، بر آن توافق دارد . از این قبیل استحکم به وجوب دفاع از ناموس یا وطن، یا حکم به نیکویى شجاعت و کرم یا قبح ترس و بخل . (31)
وى آنگاه، با تفکیک مرحله عمل از مرحله قضاوت قلبى که هر انسان عاقلى آن را دارد، تلاش مىکند به این اشکال که چرا پس همه عاقلان همیشه کارهاى نیک انجام نمىدهند پاسخ دهد . (32)
2 - تحلیل قضایاى آراى محموده با تعریف و توضیحى که گذشت چگونه است؟
مرحوم مظفر، در ضمن بیان «اسباب حکم عقلى عملى به حسن و قبح» به بیان سبب به وجود آمدن قضایاى آراى محموده که به نظر ایشان بخشى از احکام عقلى عملى است مىپردازد . وى مىگوید: اسباب حکم عقل عملى به حسن و قبح اشیا یکى از پنج امر است:
1 - درک کمال و نقص نفس انسانى،
2 - درک خوش آمد و بد آمدن نفس انسانى،
3 - خلق انسانى،
4 - انفعال نفس،
5 - عادات مردم .
در دو قسم اول، مىگوید: اگر درک عقل به صورت کلى و از آنرو که در بر دارنده مصلحتیا مفسده نوعى یا کمال و نقص نوعى انسانها است، باشد، همان حسن و قبح عقلى اشیا محقق مىشود که آراى محموده نامیده مىشود . در قسم سوم نیز، در صورتى که عقل با عنایتبه مصلحتیا مفسده عمومى حکم کند و همین مصلحت و مفسده هم او را بر این حکم برانگیزد، آراى محموده که همه عقلا بر آن توافق دارند حاصل مىگردد . اما دو قسم اخیر; یعنى انفعال نفسانى، مانند ترحم، حیا، غیرت، تندخویى و ... نیز عادات گوناگون مردم، مانند برخاستن در برابر وارد، گرامى داشت میهمان و ... هر چند که حکم عقلى عملى را باعث مىشوند، ولى نمىتوانند آراى محموده را تشکیل دهند . (33)
آنچه، با توجه به بیان فوق در باره قضایاى آراى محموده مىتوان گفت همان است که برخى از صاحب نظران در تحلیل قضایاى عقل عملى، به طور کلى گفتهاند . این نظر قبلا به اختصار گذشت . به نظر ایشان قضایاى عقل عملى عبارتند از ضرورتهاى بالقیاس الى الغیر . معناى این ضرورتها این است که وقتى یک فعل اختیارى از دیدگاه درک و عقل انسان علت استبراى تحقق مصالح و مفاسد، رابطه ذهنى آن فعل با آن مصلحتیا مفسده مفروض این است که اگر آن فعل انجام گیرد، آن مصلحتیا مفسده تحقق پیدا مىکند . بنابراین معناى اینکه عقل عملى مىگوید چنان کن یا چنان نکن این است که بین انجام آن فعل و تحقق آن مصلحتیا مفسده ملازمه است . (34) قبلا با عنایتبه تعریفى که به ویژه از ابنسینا در باره عقل عملى نقل کردیم، این تحلیل را براى آن به عنوان یک قوه انسانى رد کردیم . اما به نظر مىرسد این تحلیل براى آنچه که مرحوم مظفر به عنوان آراى محموده مىآورد صحیح است . چنانچه دیدیم، ایشان در هر دو قسم آراى محموده (تادیبات صلاحیه و خلقیات انسانى) بر این نکته تاکید داشتند که آراى عقلا، وقتى آراى محموده است و مورد استفاده در دلیل عقلى در اصول الفقه که با توجه به مصالح عامه یا مصالح نوعیه انسانها صادر شود; یعنى وقتى که عقل براى تحقق مصالح نوعیه یا رفع مفاسد نوعیه حکمى مىدهد که همه عقلا به آن حکم مىدهند، این مىشود «راى محمود» که مىتوان از تلازم آن با حکم شرع (از روى قاعده ملازمه بین حکم عقل و شرع) به احکام شرعى دستیافت . این روند دقیقا همان است که از صاحب نظر فوق الذکر در تحلیل قضایاى عقل عملى گذشت . آنچه در این روند مهم مىنماید این است که براى درک چنین حکمى که تحلیل آن همان ضرورت بالقیاس الى الغیر است، چارهاى جز این نیست که در مرتبه قبل از این حکم (یا به تعبیر دقیقتر درک) آن مصلحتیا مفسده درک گردد و اذعان شود که براى جلب آن مصلحتیا رفع آن مفسده لازم است چنان و چنین کرد .
3 - حال، پرسش اساسى این است که وقتى از تحلیل آراى محموده به این مرحله مىرسیم که باید درک مصالح و مفاسد نفس الامرى را به عقل بشرى نسبت دهیم، تفاوت آن با آنچه که به عنوان درک عقل نظرى از مصالح و مفاسد، رد مىشود چیست؟ عقل عملى (در اصطلاح صاحب نظرانى مانند مرحوم مظفر) هنگامى مىتواند به حکمى برسد که در مرحله قبل از آن، مصلحتیا مفسدهاى را درک کرده باشد . غایةالامر، ممکن است دایره این احکام را تنگ کنیم و بگوییم در صورتى قابل استفاده در اصول الفقه هستند که همه عقلا به آن حکم دهند . ولى باز هم در ماهیت آن تفاوتى ایجاد نمىکند که باید عقل همه، قبلا به درک مصالح و مفاسد رسیده باشد; یعنى احکامى از شرع مقدس هست که فقط عاقل بودن، براى درک آنها کافى است . چه احکامى مىتواند چنین باشد؟ تنها کلیاتى مىتواند این چنین باشد که با فرض نبودن شریعت و عدم ارسال پیامبران هم (بر فرض) انسان با عقل کلى خود به آنها مىرسد . مانند اصل کلى و مطلق وجوب حفظ نفس (که البته قابلیت و احتمال انواع تقلیدها را هم دارد) یا اصل کلى قبح ظلم و مانند اینها .
5 - ملازمه حکم عقل و حکم شرع
با توضیح و تحلیلى که از توانایى عقل در دستیافتن به حکم شرع ارائه کردیم، سخن در باره قاعده معروف ملازمه آسانتر مىشود . مفاد قاعده این است که هرچه عقل به آن حکم مىدهد شرع هم به آن حکم مىدهد (ما حکم به العقل حکم به الشرع) . استدلال مشهور در این باره همان است که مرحوم مظفر هم آورده است . وى مىگوید:
«وقتى که عقل به حسن یا قبح چیزى حکم مىدهد، به این معنا است که راى همه عقلا از این جهت که عاقل هستند، به دلیل مصلحتحفظ نظام و بقاى نوع یا جلوگیرى از اخلال در آن، بر آن قرار مىگیرد . چنین حکمى که مورد اذعان همه عقلا است، به ناچار مورد حکم شارع مقدس هم خواهد بود; چرا که شارع نیز از جمله عقلا، بلکه رییس آنان است . بنابراین، از اینرو که شارع عاقل است - بلکه خالق عقل است - باید مانند سایر عقلا به آن مورد حکم بدهد . اگر شارع با سایر عقلا در آن حکم مشترک نباشد معلوم مىشود آن حکم از آن همه عقلا نبوده است و این خلاف فرض است .» (35)
وى، آنگاه ضمن تعقیب سخن مىگوید:
«در واقع، در اینجا ملازمه بین دو شئ وجود ندارد، بلکه یک نکته است و آن اینکه حکم شارع همان حکم عقلا است، نه اینکه بین حکم عقلا و حکم شرع ملازمه باشد; چرا که وقتى بر حکمى آراى عقلا، از این جهت که عاقل هستند توافق پیدا کند، بر اساس استدلال فوق، کشف مىکنیم که حکم شرع هم همین است .» (36)
شهید سید محمدباقر صدر (ره) به این استدلال اشکال مىکند . وى مىگوید:
«ملازمهاى بین حکم عقلا و حکم شرع نیست; زیرا احکام عقلائیه در راستاى تامین مصالح و محافظت از نظامهاى عقلایى بشرى است; در حالى که شارع مقدس در دایره این مصالح و نظامها نیست . بنابراین چه دلیلى دارد که او هم همان احکام و تشریعهاى عقلایى را داشته باشد» . (37)
همو در جایى دیگر مىگوید:
«دریافت موافقتشارع با عقلا از اینرو که عاقل است، به صرف اینکه او یکى از عقلا است نادرست مىنماید; زیرا ممکن است از همین جهت که عاقل استبه یکى از دو سبب زیر با عقلا مخالفت داشته باشد: یا به این سبب که راى عقلا، عقلى محض نیست، بلکه متاثر از سایر عوامل بشرى مانند عواطف و سایر آگاهىهاى آنها [کامل یا ناقص] باشد . و یا به این سبب که چون عقل شارع تمامتر و کاملتر است راى او هم بهتر و فراگیرتر [و به هر حال غیر از راى آنها] باشد .» (38)
به نظر مىرسد اشکالات مرحوم صدر بر مرحوم مظفر وارد نباشد . اما اشکال اول از آن رو وارد نیست که ممکن استبگوییم: گرچه شارع مقدس خود در دایره مصالح و نظامهاى عقلایى بشرى نیست، اما فرض بر این است که مىخواهد براى کسانى که در این دایره هستند تعیین تکلیف کند . در این صورت، اگر استدلال اشکال دیگرى نداشته باشد، در دفع این اشکال همین مقدار کافى است که بدانیم شارع مقدس به عنوان یک عاقل، بلکه رییس عقلا در وضعیت موجود نظامهاى بشرى چه حکمى مىدهد . براى احراز این حکم لازم نیستخود شارع را هم در دایره این مصالح و مفاسد قرار دهیم . همچنان که، طبق گفتههاى مرحوم مظفر که قبلا اشاره شد، یکایک سایر عقلا نیز، براى حکم دادن به آراى محموده، لازم نیست که خود شخصا در همه مصالح و مفاسد ملحوظ در آن آرا درگیر باشند . اشکال دوم مرحوم صدر هم وارد نیست; زیرا احتمال مخالفتشارع با عقلا به هر دو سببى که مرحوم صدر ابداع کرده، در سخن مرحوم مظفر دفع شده است . اما این سبب که راى عقلا متاثر از سایر عوامل غیرعقلانى باشد، با تاکیدهاى ایشان هم در «المنطق» و هم در «اصول الفقه» بر این نکته که مراد همه احکام عقلا نیست، بلکه مراد فقط احکامى است که آنها بر اساس مصالح و مفاسد نوعیه بشر در لباس «تادیبات صلاحیه» یا خلقیات مورد توافق همه عقلا از این جهت که عاقل هستند، صادر مىکنند . بنابراین فرض بر این است که مصالح و مفاسد نفسالامرى و تمام و کمال، هرچند در یک محدوده خاص، دیده مىشود و بر اساس آنها حکم مىشود، دخالتسایر عوامل بشرى، در قالب عواطف، آگاهیهاى ناقص و ... با توضیحاتى که قبلا در تنقیح و پیرایش «آراى محموده» گذشت، خلاف فرض است . اما سبب دیگر در کلام مرحوم صدر که عامل مخالفتشارع با عقلا قلمداد شده این بود که عقل شارع کاملتر و تمامتر است . این سبب نیز، در محدوده مفروض سخن، کارساز نیست; چرا که حکم مورد نظر درستبه اندازه قدر مشترک عقل شارع با سایر عقلاست . چرا که فرض شده استحکم بر اساس عقل عقلا که در آن شارع هم با آنها شریک است، صادر شده است .
با این همه، چنانچه قبلا اشاره شد، نمىتوانیم سخن مرحوم مظفر را به گونهاى که در اصول الفقه مفید فایدهاى باشد بپذیریم . با تحلیلى که از قضایاى آراى محموده ارائه کردیم، معلوم شد که این قضایا بر اساس مصلحتبینى عقلا (مصالح و مفاسد نوعیه و یا براى بقاى نظامهاى عقلایى) صورت مىگیرد; نه اینکه یک احکام تعبدى صرف باشد و بدانیم شارع مقدس هم در بین حکمدهندگان است تا مطلب تمام شود . سخن در این است که از کجا بدانیم عقلا (هرچند همه عقلا) به درک مصالح تام و تمام نائل آمدهاند؟ درست است که شارع هم عاقل است و هم در بین عقلا هست، اما آیا صرف عقل داشتن در درک و دستیافتن به مصالح و مفاسد کافى است؟ اگر بتوانیم احکامى را هم به عقلا، فقط از این جهت که عاقل هستند نسبت دهیم، این احکام آن قدر کلى هستند که از فایده عملى تهى مىشوند; مانند قبح ظلم به طور کلى، بدون اینکه بتوانیم موارد آن را مشخص کنیم .
حاصل اینکه با طرح کردن عقل عملى و توضیح آراى محموده، نهایتا به اینجا مىرسیم که عقل اگر بخواهد مصدر حکم قطعى شرع باشد، تنها در صورتى به این مهم نائل مىشود که به مصالح و مفاسد; یعنى ملاکهاى احکام، دسترسى پیدا کند . چنانچه طرفداران دلیل عقلى مىگویند، به صورت قطعى عقل بشرى نمىتواند به ملاکهاى تام احکام شرعى دستیابد .
با وجود این، عقل قطعى را از آنرو یکى از منابع پایه در بین منابع قوانین اداره جامعه و حکومت مىدانیم که مىتواند نقش کنترلکنندگى داشته باشد . ایجاد انسجام و پالایش قوانین استنباط شده از سایر منابع، از جهت هماهنگ بودن آنها با یکدیگر، سازگارى با قوانین مسلم و مانند اینها، کار و نقشى است که عقل قطعى مىتواند به عهده گیرد . به علاوه هیچ دلیل قطعى بر اینکه اثبات کند عقل به صورت سالبه کلیه به هیچ حکمى از احکام شرع نمىتواند دستیابد وجود ندارد . آنچه در این باره گفته شده، پرخطر بودن و احتمال کم دستیابى به حکم شرع، از این طریق است . اما به هر حال، هرچند به ندرت، ممکن استبه وسیله عقل قطعى، حکمى از احکام شرع ثابتشود .
پىنوشت:
1) شیخ محمدرضامظفر (ره)، اصول الفقه، ج3 و 4، ص122 و شیخ مفید ... .
2) همان و شیخ طوسى، عدةالاصول ... .
3) همان .
4) ابنادریس حلى، السرائر، قم، جامعه مدرسین، محرم 1414، ج1، ص46 .
5) محمد بنمکى العاملى، شهید اول ذکرى الشیعه، قم، بصیرتى، بىتا، ص3 و 5 .
6) همان، ص5 .
7) همان .
8) ر . ک: شهید سید محمد باقر صدر، بحوث فى الاصول، به کوشش و تقریر سید محمود هاشمى، قم، مجمع العلمى للشهید صدر (قده)، رمضان المبارک 1405، ج4، ص120 .
9) مظفر شیخ محمدرضا، اصول الفقه، ج3 و 4، ص119 .
10) اصول الفقه، ج3 و 4، ص125 .
11) همان، ص126 .
12) همان، ص127 .
13) همان، ص128 .
14) النجاة با ویرایش و دیباچه محمدتقى دانشپژوه، تهران، دانشگاه تهران، 1364، ص330 .
15) همان، ص336 - 330 .
16) همان، ص331 .
17) علامه حلى، حسن بنیوسف، کشف المراد، بیروت، 1979، ص251 و 252 .
18) محمدتقى مصباح، فلسفه اخلاق، تهران، انتشارات اطلاعات، 1367، ص28 - 26 .
19) النجاة، ص331 .
20) شیخ محمدرضامظفر، اصول الفقه، ج1 و 2، ص206 و شهید سید محمدباقرصدر، بحوث فى الاصول، ج4، ص120 .
21) محمد رضا مظفر، اصول الفقه، ج3 و 4، ص126 .
22) همان، ص128 .
23) همان، ج1 و 2، ص336; در باره دلیل عقلى همچنین بنگرید: کفایة الاصول، ج2، ص32; آشتیانى، بحرالفوائد، ص28; نائینى، فوائد الاصول، ج3، ص57; خویى (ره)، مصباح الاصول، ج2، ص54; صدر (ره)، بحوث فى الاصول، ج4، ص119 و حکیم الاصول العامه، ص279 .
24) الاشارات و التنبیهات، قم، دفتر نشر الکتاب، 1403ق، ج1، ص220 .
25) محمد رضا مظفر، المنطق، نجف اشرف، مطبعة الغمال، 1388 ق، ص329 .
26) الاشارات و التنبیهات، ج1، ص220 و 221، در این منبع «واجبات» و «اصطلاحیات» را هم افزوده است . واجبات همان یقینیات است که به دلیل حقانیت واضح آنها، آراى عقلا بر آن تطابق دارد . مانند کل بزرگتر از جزء است (المنطق، ص328) . اصطلاحیات، چنانچه از شرح قطبالدین رازى برمىآید (پاورقى اشارات، ج1، ص220) عنوانى جدا از سایر اقسام نیست، بلکه، ظاهرا، داخل در همان «تادیبات صلاحیه» است .
27) الاشارات والتنبیهات، ج 1، ص 221 .
28) المنطق، ص 329 و 331 .
29) همان، ص 329 .
30) همان .
31) همان، ص 331 .
32) همان، ص 332 .
33) اصول الفقه، ج1 و 2، ص228 - 223 .
34) محمدتقى مصباح یزدى، دروس فلسفه اخلاق، ص28 - 26 .
35) اصول الفقه، ج1 و 2، ص237 .
36) همان، ص238 .
37) بحوث فى الاصول، ج4، ص139 .
38) همان، ص245 .