ارتداد نگاهى دوباره (1) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
بحث ارتداد از مباحث مهمى است که ابعاد گوناگون آن در علم کلام،فقه، تفسیر و تاریخ قابل پیگیرى است. این بحث از سوى فقهاىبزرگوار با استناد به روایات فراوانى که از ائمه اطهار(ع) نقلشده، با صبغه فقهى مطرح گردیده و در بسیارى از کتب فقهى طىقرون متمادى، ثبت و ضبط است. ایراد شبهات و اشکالات گوناگونکلامى با استناد به اصولى که در قرون اخیر از سوى مکاتب فلسفىغرب مطرح شده و تعارضى که میان احکام ارتداد با مقولاتى چونحقوق بشر، آزادى عقیده و آزادى بیان با مفهوم غربى آن، احساسمى شود، اهمیتبررسى این بحث را در ابعاد مختلف دو چندان ساختهاست. هر چند بسیارى از شبهات مطروحه باید در حوزه مباحث کلامىپاسخ داده شود و مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد، اما پرداختن بهاین مساله از نظر فقهى، تفسیرى و تاریخى نیز در جهت روشن شدنپاره اى از ابهامات سودمند است.
آیه الله سید عبدالکریم موسوى اردبیلى از اساتید و فقهاىمعاصر در ماه رمضان سال جارى با چنین احساسى، بحث ارتداد راازجنبه فقهى در جمع گروهى از فضلاى حوزه علمیه قم مطرح نمودند.
با توجه به اهمیت این مبحث درصدد تنظیم، تنقیح و ارائهاین سلسله مباحثبرآمدیم تا علاوه بر مخاطبان اصلى این بحثیعنىفضلاى حوزه، سایر علاقه مندان نیز از آن بهره مند شوند.
ملاحظه چنین مباحثى نشان مىدهد که فقهاى شیعه با چه دقت وموشکافى هایى به فهم کتاب و سنت مبادرت مى ورزند و گاه در فهمروایتى، ساعتها به تامل مىپردازند تا حکم خدا را استنباطنمایند. تلاش کردهایم نخست متن سخنان ایشان را تنظیم و ارائهکنیم، سپس توضیحات و ملاحظاتى در پایان بر آن بیفزاییم تاهم تفصیلى بر پاره اى از مطالب اجمالى و توضیحى بر بعضى ازاشارات درس باشد، و هم نظرى بر آن چه که مفسران، فقیهان ومورخان در این زمینه ابراز کردهاند، افکنده شده باشد،با اینامید که خوانندگان را مفید فائده باشد.
این توضیحات در پایان به ترتیب شماره هاى متن اصلى بحث آمدهاست. در بخش اول این بحث، استاد محترم ارتداد را از نظر لغوىو آیات قرآن مورد توجه قرار دادهاند
بسم الله الرحمن الرحیم
ما قبلا در کتاب (فقه الحدود والتعزیرات)، بحث ارتداد را مطرحکرده ایم، اما به نظر مى رسد که نیاز به بحثبیشتر و مستوفىدارد، از این رو در این ماه مبارک بار دیگر به این بحث نظرىمى افکنیم.
بحث ارتداد در کتب گوناگون فقه هم چون کتاب الطهاره، کتابالحدود و کتاب الزکوه مورد بحث قرار گرفته، هم چنین بعضى ازفروع آن در کتاب المیراث مورد توجه قرار گرفته، اما تفصیلمباحث آن در سه کتاب یاد شده است.
انگیزه من از انتخاب این بحث، وجود چند نکته در باب ارتداداست:
نکته اول: بحث ارتداد از مباحث دشوار فقهى است، به طورى که نهاجماع و اتفاقى بین علماى اسلام وجود دارد و نه اجماع و اتفاقىمیان علماى امامیه و نه میان علماى اهل سنت; در کیفیت طرح بحثمیان آنان اختلاف نظر وجود دارد.
نکته دوم: خوشبختانه یا متاسفانه اشکالات و شبهات متنوع کلامى دربحث ارتداد مطرح شده که تامل و دقت در آنها بر غناى مبحثارتداد مى افزاید. مثلا آیا احکام ارتداد با تکلیف مالایطاقهماهنگى دارد؟ با آیه مبارکه (لااکراه فى الدین) چگونه سازگاراست؟ با مسلمات اصول و مبانى دینى ما چگونه سازگار است؟ رابطهآن با آزادى فکر، آزادى قلم، آزادى بیان که در یکصد سال اخیردر جامعه ما مطرح شده اند، چیست و چه نسبتى با این مباحثدارد؟(1)
نکته سوم: ارتداد اقسامى دارد، برخى از اشخاص از دین اسلامبازگشته و مرتد مى شوند، بعضى از مرتدها از فرق اسلامى اند مثلمجسمه، مشبهه، خوارج با آن که مرحوم شهرستانى در (ملل و نحل)
از فرق اسلامى شمرده، در عین حال محکوم به ارتدادند، چگونه باآن که مرتدند از فرق اسلامى شمرده شده اند؟
نکته چهارم: بعضى از اشخاص ظاهرا از اسلام بر مى گردند ولى قلبابه اسلام معتقدند ومتقابلا بعضى از اشخاص اظهار اسلام مى کنندولى قلبا از اسلام برگشته اند، آیا این دو گروه حکم یکسانىدارند، یا احکامشان متفاوت است؟
نکته پنجم: ارتداد احکام گوناگونى دارد، در بعضى از اقسامارتداد استتابه صورت مى گیرد و در بعضى از اقسام ارتداداستتابه انجام نمى گیرد. نجاست، محرومیت از ارث، جدایى همسر ومصادره اموال از دیگر احکام ارتداد است.
نکته ششم: در تاریخ اسلام مساله ارتداد مورد سوء تعبیر و سوءاستفاده قرار گرفته است، علماى زیادى از سوى بعضى به ارتدادمتهم شده اند، بعضى از فرق اسلامى یکدیگر را مرتد شمرده اند،پیروان یک مکتب نیر گاهى یکدیگر را به ارتداد متهم کرده اند.
نمونه اى از این تکفیرها را که توسط دو تن از علماى اهل سنتنسبتبه علماى شیعه صورت گرفته، از کتاب (الفصول المهمه)
تالیف مرحوم شرف الدین براى شما نقل مى کنم:
(قال فى جواب من ساله عن السبب فىوجوب مقاتله الشیعه وجواز قتلهم: اعلماسعدک الله ان هولاء الکفره والبغاهالفجره جمعوا بین اصناف الکفر والبغىوالعناد وانواع الفسق والزندقه والالحادومن توقف فى کفرهم و الحادهم ووجوبقتالهم وجواز قتلهم فهو کافر مثلهم.
وسبب وجوب قتالهم وجواز قتلهم البغىوالکفر معا، اما البغى فانهم خرجوا عنطاعه الامام خلد الله ملکه الى یومالقیامه وقد قال الله تعالى: (فقاتلواالتى تبغى حتى تفىء الى امر الله)
والامر للوجوب فینبغى للمسلمین اذا دعاهمالامام الى قتال هولاء الباغینالملعونین على لسان سید المرسلین انلایتاخروا عنه بل یجب علیهم ان یعینوه ویقاتلوهم معه... فیجب قتل هولاءالاشرار الکفار تابوا اولم یتوبوا ثم حکمباسترقاق نسائهم وذراریهم.) (1)
نکته آخر: بحث ارتداد که هم در آیات قرآن مطرح شده، هم درروایات، در کتب فقهاى ما به صورت پراکنده مورد توجه قرارگرفته است، با آن که در آثار فقهى قدما مانند (مبسوط) و(تهذیب) از آثار شیخ طوسى به صورت مستقل تحت عنوان (کتابالرده) و در آثار علماى اهل سنت مانند (صحیح) بخارى تحت عنوان(کتاب الارتداد) آمده است. چرا در اعصار متاخر به صورت پراکندهو به تناسب مباحث مختلف فقهى به احکام آن پرداخته شده است؟
مجموعه نکات فوق ایجاب مى کند که بحث ارتداد به صورتى مستقل وبا دقت و تاملى دوباره مورد توجه قرار گیرد. انگیزه من نیز ازطرح این بحث، نکاتى است که مورد اشاره قرار گرفت.
بحث ارتداد را در چند محور دنبال خواهیم کرد:
ارتداد در لغت، ارتداد در قرآن، ارتداد در سنت، ارتداد دراقوال علماى شیعه و اهل سنت و در نهایت جمع بندى و نتیجهگیرى. قبل از ورود به بحث آن طور که در مباحث فقهى متداولاست، مقتضاى اصل اولى را بررسى مى کنیم. در مباحث فقهى قبل ازبررسى ادله، اصلى تاسیس مى شود تا در صورت فقدان دلیل معتبربه مقتضاى اصل عمل شود.
اصل اولى در بحث ارتداد
اصل اولى در مساله ارتداد، (حرمت ترتب آثار ارتداد) است. درمورد هر یک از آثار ارتداد چنان که دلیل معتبرى یافتشد، بهمقتضاى این اصل نمى توان آن اثر را مترتب کرد. در مورد ارتدادنیز چنان که در ارتداد شخصى شک و تردید داشتیم، حکم به عدمارتداد مى کنیم، زیرا اسلام شخص مسلم است و بازگشت و ارتدادشاز اسلام مشکوک مى باشد.
در بحث قصاص نیز شبیه این مطلب وجود دارد. علما در بحث قصاص مىگویند: کشتن مسلمان حرام است. ولى از حکم قتل انسان بماهوانسان و فارغ از دین و آئینش سخن نمى گویند. ما در کتاب (فقهالقصاص) بحث را از انسان آغاز کرده ایم و به گمان خویش ثابتکرده ایم که کشتن انسان بماهو انسان حرام است، چون جواز قتلنیازمند دلیل است و بستگى به تحقق موضوعاتى چون کفر، محاربه وامثال آن که مجوز قتل مىباشد، دارد.(2)
شخص مرتد یک مرحله بالاتر است زیرا حقیقتا یا حکما سابقه اسلامدارد، از این رو حتما باید ارتداد شخص احراز شود تا بتواناحکام ارتداد را بر آن مترتب نمود. در موارد مشکوک نیز شخصمحکوم به اسلام است زیرا جاى تمسک به برائت عقلى یا برائتشرعىنیست.
ارتداد در لغت
خلیل بن احمد در کتاب العین، قدیمى ترین کتاب لغت پس از اسلام ومربوط به قرن دوم هجرى، مى گوید:
(والرده مصدر الارتداد عن الدین والردهتقاعس فى الزقن وان کان فى الوجه بعضالقباحه ویعتریه شىء من جمال یقال: هىجمیله ولکن فى وجهها بعض الرده.)
راغب اصفهانى در (المفردات فى الفاظ القرآن) مى گوید:
(الارتداد والرده الرجوع فى الطریق الذىجاء منه لکن الرده تختص بالکفروالارتداد یستعمل فیه وفى غیره قال اللهتعالى: (ان الذین ارتدوا علىادبارهم) وقال: (یا ایها الذین امنوا منیرتد منکم عن دینه) وهو الرجوع منالاسلام الى الکفر وکذلک (من یرتدد منکم عندینه فیمت وهو کافر.)
احمد بن محمد المقرى در (المصباح المنیر) مى گوید:
(ارتد الشخص رد نفسه الى الکفر والاسم الرده.)
طریحى در (مجمع البیان) مى گوید:
(المرتد من ارتد عن الاسلام الى الکفروهو نوعان فطرى وملى... والرده بالکسروالتشدید اسم من الارتداد، واصحاب الردهعلى ما نقل کانوا على صنفین: صنفارتدوا عن الدین وکانوا طائفتیناحدهما اصحاب مسیلمه والاخرى ارتدواعن الاسلام وعادوا الى ما کانوا علیه فىالجاهلیه... والصنف الثانى لم یرتدوا عنالایمان ولکن انکروا فرض الزکوه وزعمواان (خذ من اموالهم) خطاب خاص بزمانه(ص).)
ارتداد در قرآن
به نظر ما (ارتداد در قرآن) با (ارتداد در روایات) متفاوت است.
ارتداد در زمان پیامبر که آیات قرآن ناظر به آن است، باارتداد در زمان امام باقر و امام صادق و امام رضا(ع) کهروایات ناظر به آن است، تفاوت دارد.
ارتداد در صدر اسلام، ارتداد و بازگشت از دین بود، شخص مسلمانىپس از گرایش به اسلام، مشرک یا مسیحى یا یهودى مى شد، در ایندوره ارتداد فکرى مطرح نبود، ارتدادها معمولا با انگیزه سیاسىیا اقتصادى یا قومى همراه بود; مثلا برخى از اشخاص در برابروجوب زکات مقاومت کرده و براى آن که زکات نپردازند، از اسلامبر مى گشتند یا به خاطر خلافى که مرتکب شده بودند; باید قصاصمى شدند، براى آن که از حکم قصاص بگریزند، از دین خارج مىشدند. یا رئیس قوم و قبیله اى به یکى از دو انگیزه فوق یاانگیزه دیگرى از اسلام خارج مى شد، همه افراد قبیله به تبعیتاز او از اسلام روگردان مى شدند. قبائل بنوحنفیه، بنو مدلج وبنو اسد به خاطر خروج رئیس قبیله از دین، همگى از دایره اسلامخارج شدند.(3)
ابوحمار رئیس بنو مدلج پس از آن که مسلمان شد، ادعاى نبوت کردو از اسلام خارج شد، و افراد قبیله به پیروى از او مرتد شدند.
مسیلمه کذاب رئیس بنوحنفیه با ادعاى نبوت از دین خارج شد، وهمه افراد قبیله به تبعیت از او مرتد شدند. بعضى از افراد همبراى فرار از جهاد مرتد مى شدند. به عنوان نمونه:
پیامبر اکرم(ص)، عبدالله بن جحش را به فرماندهى گروهى براىسریه اى اعزام کرد، ولى به او دستور داد حکم ماموریت را درفلان نقطه مطالعه کن و به هر آن چه در آن نامه آمده،عمل کن.
عبدالله در مکان مورد نظر نامه را باز کرد، مامور شده بود کهبه اطراف مکه برود، اما اطرافیان خود را براى رفتن مجبورنسازد، هر که مایل بود با او برود و هر که مایل نبود بازگردد.
عبدالله اعلام کرد که هر کس آماده شهادت است همراه من حرکتکند. از هفتیا نه یا دوازده نفرى که به اختلاف نقل هاهمراهش بودند، جز دو نفر به نام هاى سعد بن ابى وقاص و ربیعهکه بازگشتند، بقیه او را همراهى نمودند.(4) وقتى آن دوبازگشتند، آیه مبارکه سوره بقره نازل شد که در بررسى آیاتارتداد نقل خواهیم کرد.
در زمان ابوبکر نیز هفت طائفه زکات ندادند و مرتد شدند.
یک طائفه هم در زمان عمر مرتد شدند.
جریان از این قرار بود که شخصى بنام (جبله) از اعیان و اشراف،لباس احرامى نفیسى خریدارى کرد و به مسجدالحرام آمد.
پس از طواف که در گوشهاى از مسجد نشسته بود، عربى بیابانىهنگام عبور از کنار او بى توجهى کرد و لباس او را آلوده وکثیف نمود. جبله ناراحتشد و با چوب دستى که در دستش بود، چندضربه به او زد. عرب بیابانى چیزى نگفت و رفت ولى پس از طوافبا خلیفه عمر بن خطاب روبه رو شد و به او شکایت کرد. خلیفهجبله را احضار کرد و ماجرا را جویا شد و او اقرار کرد که باچوب دستى اش چند ضربه به او وارد کرده است. مرد عرب خواستارقصاص شد و هر چه جبله از او خواست که از قصاص صرف نظر کند ودر مقابل پولى از او دریافت کند، نپذیرفت. خلیفه نیز حاضر نشداز قصاص صرف نظر کند مگر آن که مرد عرب رضایت دهد از اجراىقصاص چشم بپوشد. جبله که به سختى ناراحتبود از مرد عرب براىاجراى قصاص چند روز مهلت گرفت، از این مهلت استفاده کرد و براىگریز از حکم قصاص، به شامات رفت و گفت: (من دینى را که در آنمرد عرب بیابان گردى جز به قصاص من راضى نشود، نمى خواهم.)
و بدین وسیله از اسلام روگردان شد.(5)
نمونه دیگر، روزى پیامبر اکرم(ص) هنگام موعظه مردم، از منافقىنام برد. شخصى پشتسر پیامبر گفت: اگر سخن پیامبر صحیح باشد،من از خر پست ترم. مردى به نام عامر این سخن را شنید و به اوگفت: سخن پیامبر درست است و تو واقعا از خر پست ترى. عامر نزدپیامبر آمده، ماجرا را تعریف کرد. پیامبر او را خواست و از اونیز ماجرا را سوال کرد ولى آن شخص گفته عامر را انکار کرد.
پیامبر از آنان خواستبر سخن خویش سوگند یاد کنند. آن مرد بهدروغ قسم یاد کرد که من پشتسر پیامبر چنین سخنى نگفته ام.
عامر براى سوگند برخاست و پس از آن ادعا کرد که پروردگارا!
اگر او چنین سخنى را بر زبان رانده، مرا تایید کن. پیامبر واصحاب آمین گفتند.جبرئیل آمد آیه اى نازل شد و عامر را تاییدکرد و کذب آن شخص برملا شد. پس از رسوا شدن، اقرار کرد ولى توبهنمود و پیامبر توبه اش را پذیرفت.(6)
خلاصه سخن آن که ارتداد در صدر اسلام، مواردى از این قبیل بودهاست، در هیچ یک از آیات ارتداد، احکام ارتداد بیان نشده وتنها سخن از وعید عذاب آخرت است. بنابراین در پاسخ به پرسشکسانى که مى گویند: احکام ارتداد که در فقه مطرح است، از کدامیک از آیات استفاده مى شود؟ مى گوئیم: احکام ارتداد از روایاتاستفاده مى شود نه از آیات قرآن. و سر این که احکام ارتداد درقرآن بیان نشده، ظاهرا همان نکته اى است که یادآور شدیم کهارتداد در قرآن غیر از ارتداد در روایات است. ارتداد در صدراسلام، ارتداد فکرى نبوده بلکه ارتداد سیاسى، اقتصادى یا قومىو قبیله اى بوده است.
بررسى آیات ارتداد
آیه اول:
(...ولایزالون یقاتلونکم حتى یردوکم عندینکم ان استطاعوا ومن یرتدد منکمعن دینه فیمت وهو کافر فاولئک حبطتاعمالهم فى الدنیا والآخره واولئک اصحابالنار هم فیها خالدون.) (2)
شان نزول این آیه ماجراى عبدالله جحش است که قبلا نقل شد وارتباطى به ارتداد فکرى و عقیدتى ندارد.
آیه دوم:
(یا قوم ادخلوا الارض المقدسه التى کتبالله لکم ولاتردوا على ادبارکم فتنقلبواخاسرین.) (3)
آیه مبارکه مربوط به قوم موسى(ع) است، وقتى که دستور ورود بهسرزمین مقدس به آنان داده شد، تمرد کرده و به پیامبر خودگفتند:
(یا موسى ان فیها قوما جبارین و انا لنندخلها حتى یخرجوا منها فان یخرجوا منهافانا داخلون.) (4)
آیه شریفه آنان را از این که به دوران قبل از بعثت موسى و نجاتاز سلطه فرعون بازگردند، برحذر مى دارد. بعضى از مفسرین نیز(لاترتدوا على ادبارکم) را نهى از بازگشتبه سرزمین مصر معناکرده اند، بنابراین معنا اصلا ارتباطى به بازگشت از ایمان وعقیده ندارد، بلکه سخن از بازگشتبه وطن و سرزمین آباء واجدادى است.
پس این آیه نیز مربوط به قوم موسى است و ارتباطى به بحث ارتدادفکرى و عقیدتى ندارد. انگیزه آنان از سرپیچى، ترس از ورود بهسرزمین مقدس بود.
آیه سوم:
(یا ایها الذین امنوا من یرتد منکمعن دینه فسوف یاتى الله بقوم یحبهمویحبونه اذله على المومنین اعزه علىالکافرین یجاهدون فى سبیل اللهولایخافون لومه لائم ذلک فضل الله یوتیه منیشاء والله واسع علیم.) (5)
در این آیه نیز سخن از ارتداد فکرى نیست.
آیه چهارم:
(من کفر بالله من بعد ایمانه الا من اکرهو قلبه مطمئن بالایمان ولکن من شرح بالکفرصدرا فعلیهم غضب من الله ولهم عذابعظیم.) (6)
آیه شریفه درباره یاسر، سمیه، عمار، صهیب، بلال و بعضى دیگر ازاصحاب پیغمبر است که پس از هجرت آن حضرت به مدینه توسط مشرکینمکه دستگیر شده و مورد آزار و شکنجه قرار گرفتند. یاسر و سمیهرا به شهادت رساندند، بقیه را نیز تحتشکنجه فراوان قراردادند. عمار نتوانست در برابر شکنجه ها تحمل کند و به خواستهآنان که سب پیامبر و تعریف از بتهاى مشرکین بود، تن داد. وقتىکه آزاد شد و به مدینه آمد، خیلى ناراحتبود. خدمت رسول خدا(ص)
رسید و ماجرا را تعریف کرد. حضرت پرسید: زمانى که سب کردى، درقلبت چه گذشت؟ عرض کرد: قلبا ناراحتبودم. آیه شریفه نازل شدو او را تبرئه کرد.(7) این آیه هم مربوط به ارتداد فکرى نیست.
آیه پنجم:
(کیف یهدى الله قوما کفروا بعد ایمانهمو شهدوا ان الرسول حق جائهم البیناتوالله لایهدى القوم الظالمین.) (7)
آیه ششم:
(ان الذین آمنوا ثم کفروا ثم امنوا ثمکفروا ثم ازدادوا کفرا لم یکن اللهلیغفر لهم ولالیهدیهم سبیلا بشر المنافقینبان لهم عذابا الیما.) (8)
مقصود آیه، کسانى هستندکه با تشکیل حزب و گروه، روزى مسلمانشوند، فردا کافر گردند، دوباره مسلمان شوند، بار دیگر کفربورزند، چنین رفتارى ارتداد سیاسى است نه ارتداد فکرى وعقیدتى.
آیه هفتم:
(یحلفون بالله ما قالوا ولقد قالواکلمه الکفر وکفروا بعد اسلامهم وهموابما لم ینالوا و مانقموا الا ان اغنیهمالله ورسوله من فضله فان یتوبوا یکخیرا لهم وان یتولوا یعذبهم اللهعذابا الیما فى الدنیا والآخره وما لهمفى الارض من ولى ولانصیر.) (9)
آیه شریفه مربوط به ماجراى عامر و شخصى است که پشتسر رسول خدابدگویى کرده بود که قبلا نقل شد.
جمع بندى و نتیجه گیرى
در عصر ائمه اطهار(ع) با احکام خاص آن غیر از ارتداد در صدراسلام است که آیات شریفه ناظر به آن ها است. از این رو در قرآنآیه اى که اجمالا یا تفصیلا احکام ارتداد را بیان کند، نداریم.
همان طور که اشاره شد ارتدادها در صدر اسلام معمولا داراى انگیزهسیاسى، مادى یا فرقه اى بوده که دسته جمعى صورت مى گرفت. همچنان که گرایش به اسلام دسته جمعى بود. مثلا با مسلمان شدن رئیسقبیله، همه افراد قبیله مسلمان مى شدند و با روگردانى او ازاسلام، همه افراد قبیله به تبعیت از او مرتد مى شدند. در یکىاز موارد زنى از یک قبیله مرتکب زنا شده بود، رئیس قبیله بههمراه گروهى از افراد قبیله نزد پیامبر آمده و درخواست کردندتا براى حفظ آبروى قبیله، از جارى کردن حد بر این زن خوددارىکنند. هر چه اصرار کردند نتیجه اى نبخشید و رسول خدا نپذیرفت.
سپس در مقام تطمیع برآمدند که ما هر قدر شما نیاز داشتهباشید، مى پردازیم تا این حد جارى نشود، باز هم پیامبرنپذیرفت. در نهایت تهدید کردند که اگر این حد را جارى کنید،ما دسته جمعى از دین بر مى گردیم، بازهم رسول خدا حاضر بهتعطیل کردن حد الهى نشد، بر آن زن حد جارى کرد، آناد ارتد ها نیز دسته جمعى مرتد شدند.
چون در صدر اسلام با مرتدین مى جنگیدند، بعضى از آنان از ترسمسلمانان از دسترس مسلمین خارج شده و به بلاد دیگر مى رفتند ورسما به اسلام پشت مى کردند. منافقان و یهودیان براى تضعیف اسلامدر این زمینه فعال بودند، آنان مسلمان مى شدند، سپس پس ازدائره اسلام خارج مى گشتند تا دین را تضعیف کنند و در صفوفمسلمانان خلل وارد سازند. در تاریخ صدر اسلام کسى را سراغنداریم که حد ارتداد بر او جارى کرده باشند، بعضى از مرتدهاکه مرتد فطرى بودند، پس از توبه از او مى گذشتند یا او رااستتابه مى نمودند.
پس تنها دلیل ما در خصوص مجازات مرتد و جارى کردن حد و ترتیبسایر احکام ارتداد، روایات است که باید به تفصیل مورد بررسىقرارگیرند.(8)
توضیحات و ملاحظات نویسنده
(1) همان طور که در متن ملاحظه مى شود، پاسخ گویى به شبهاتى کهدرباره ارتداد و ناسازگارى احکام آن با حقوقى چون آزادى عقیدهو بیان مطرح مى گردد، نیازمند مبحثى کلامى است که از حریم ایندروس خارج است. این دروس صرفا داراى صبغه فقهى بوده و از اینمنظر احکام ارتداد مورد توجه قرار گرفته است. بنابراین انتظارپاسخ گویى به شبهات مطروحه در باب ارتداد، از یک بحث صرفا فقهىانتظارى دور از واقع است.
(2) (هل کل انسان محقون الدم شرعا الا ان یکون محلا و مورداللعناوین الشرعیه المجوزه للقتل او الحکم مختص بالمسلمین واماالکفار فلو کانوا مستامنین (مثلا) او اهل الذمه فتحقن دماوهموالا فلا؟ فنقول: الحق ان الحکم لیس مختصا بالمومنین فقط بل هویعم کل انسان سالم الفکر والفطره والسالک على سبیل الانسانیه.
فقتل الانسان من حیث انه انسان وجرحه والجنایه علیه من اعظمالکبائر ومن اشنع السیئات حیث قال الله تعالى من المسئولیاتالکبیره ومن الجرائم التى یسئل عنها یوم القیامه قتل الموودهکما انه تعالى قال: (واذا المووده سئلتباى ذنب قتلت.) ومنالجنایات المنهیه عنها فى الشریعه الجنایه على الجنین بل علىالنطفه لانها تصیر انسانا فیما بعد، ومنها الجنایه على المیت معانه مات وختم عمله ولکن حیث کان یوما انسانا ذاشعور وحیاه لابدمن ان یعتنى بشانه ولایستخف ولایهان ویکفیک فى ذلک قوله تعالى(من قتل نفسا بغیر نفس او فساد فى الارض فکانما قتل الناسجمیعا ومن احیاها فکانما احیا الناس جمیعا.) (10)
(3) مشهورترین جریان ارتداد در زمان پیامبر اکرم(ص)، ادعاىنبوت از سوى بعضى از اشخاص جاه طلب بود و چون از روساى قبایلبودند، با انحراف خود عده زیادى را نیز به دنبال خود کشانده واز اسلام منحرف مى کردند و بدین وسیله و مسیلمه بن حبیب معروف به مسیلمه کذاب از بنىحنفیه (12) در زمان رسول خدا مدعى پیامبرى شدند. سجاع دختر حارثتمیمى که بعدا با مسیلمه ازدواج کرد، نیز از مدعیان نبوتبود (13) ، طلحه بن خویلد که با طوایفى از قبیله غطفان و بنىفزاره پس از نبرد با مسلمانان به شام گریخت، از جمله مدعیاننبوت بود. (14)
اما جریان معروف ارتداد پس از رحلت رسول خدا(ص) با انگیزه هاىمتفاوتى از عدم پرداخت زکات به حکومت وقت ناشى مى شد. یا اساساحکومت را نامشروع دانسته و آن را حق اهل بیت پیامبر مىدانستند، لذا از پرداخت زکات اجتناب مى ورزیدند یا پرداختزکات را منحصر به زمان پیامبر دانسته و پس از رحلت آن حضرتمصرف آن را در فقراى شهر و دیار خویش اولى مى دانستند یامرکزیتى به نام مدینه را پس از پیامبر قبول نداشته و معتقد بهمشروعیتحکومت هاى مستقل منطقه اى بودند. به هر تقدیر تاریخنگاران طوایف مختلفى را که به خاطر عدم پرداخت زکات از سوىنمایندگان خلیفه و سپاهیان او سرکوب مى شدند، نقل کرده اند.
قبایل بنو اسد، فزاره، بنوعامر، بنو سلیم، گروهى از بنوتمیم،گروهى از کنده و بنوبکر بن وائل در بحرین و بنوحنفیه را ازمرتدین شمرده اند. (15)
بعضى از شخصیتهاى آن روز مثل عمر بن خطاب آنان را صرفا به خاطرعدم پرداخت زکات مرتد نمى دانست و از خلیفه درخواست مى کرد کهاز جنگ با آنان بپرهیزد و به آنان مهلت دهد. و در این زمینهبه فرموده پیامبر استناد مى جست که آن حضرت مى فرمود: (امرتان اقاتل الناس حتى یقولوا لا اله الا الله وان محمد رسول اللهفاذا قالوها فقد عصموا منى دمائهم واموالهم الا بحقها وحسابهمعلى الله) یا لااقل آنان را مرتد ننامند و زنانشان را به اسارتنبرند، ولى ابوبکر نپذیرفته و مى گفت: تا زکات نپردازند با آنها مى جنگم. (16)
از خود خلیفه نیز نقل شده که (مرتدین کسانى هستند که یا نمازنخوانده و به نماز کافر شدند یا نماز مى خواندند ولى ازپرداخت زکات سرباز زدند، به خدا سوگند میان نماز و زکات جدایىنمى اندازم. (17)
ظاهرا مراد از کسانى که نماز نمى خوانند، طوایفى بودند که باادعاى نبوت از دین خارج شده و نماز نمى خواندند.
مواردى نیز به صورت ارتداد فردى اتفاق افتاده است، به عنواننمونه علماى عامه و خاصه نقل کرده اند که: فردى به عنوانقدامه بن مظعون شراب نوشید، او را براى مجازات نزد خلیفه دوم،عمربن خطاب آوردند تا حد بر او جارى کند. قدامه گفت: نباید برمن حد جارى کنى، زیرا خداوند در قرآن مى فرماید: (لیس علىالذین امنوا و عملوا الصالحات جناح فیما طعموا اذا ما اتقوا وامنوا....) (18) یعنى بر کسانى که ایمان آوردند و عمل صالح انجامدادند، گناهى از آنچه خورده اند نیست اگر تقوا پیشه کنند وایمان بیاورند.... خلیفه از جارى کردن حد باز ایستاد. وقتىخبر به امام على(ع) رسید نزد عمر آمده، فرمود: چرا اقامه حدبر قدامه را ترک کردى؟ او مشمول این آیه نیست، کسانى که ایمانآورده و عمل صالح انجام مىدهند، حرام خدا را حلال نمىکنند.
قدامه را باز گردان و او را از آنچه گفته توبه بده، اگر توبهکرد حد خداوند را بر او جارى کن و اگر توبه نکرد، گردن او رابزن زیرا او از اسلام خارج شده است. خلیفه نیز او را طلبید واستتابه کرد. قدامه نیز توبه کرد و خلیفه حد بر او جارىنمود. (19)
(4) هنگامى که عبدالله بن جحش و همراهانش در ماه حرام باکاروان مشرکین رو به رو شده و به آنان حمله کرده و با غنایمىمحدود و دو اسیر به مدینه بازگشتند، مشرکان زبان به طعنمسلمانان گشودند که حرمت ماه حرام را شکستند، مسلمانان از اینجنگ سوال کردند و این آیه شریفه نازل شد (یسالونک عن الشهرالحرام قتال فیه قل قتال فیه کبیر وصد عن سبیل الله وکفر بهوالمسجد الحرام واخراج اهله منه اکبر عند الله والفتنه اکبرمن القتل ولایزالون یقاتلونکم حتى یردوکم عن دینکم ان استطاعواو من یرتدد منکم عن دینه فیمت وهو کافر فاولئک حبطت اعمالهمفى الدنیا والآخره واولئک اصحاب النار هم فیها خالدون.) (20)
ظاهرا با توجه به شان نزول آیه که بدون اجازه پیامبر در ماهحرام جنگیده بودند، گرچه سعد بن ابى وقاص و عتبه بن غزوانبازگشتند، اما معلوم نیست که ذیل آیه درباره ارتداد از دین،به بازگشت آن دو و ترک جهاد مربوط باشد، زیرا همان طور که درمتن ملاحظه مى شود، عبدالله بن جحش به امر سول خدا همراهان خودرا میان ادامه مسیر و بازگشتبه مدینه مخیر کرد، عده اى همراهاو رفتند و آن دو نیز بازگشتند. بلکه مرتد ساختن مسلمانان هدفمشرکان از جنگ با مسلمانان است و این ارتداد از هر راهى پیشآید، مورد نکوهش و سرزنش آیه مبارکه قرار گرفته است. آیهشریفه حتى با عنایتبه شان نزول، ظهورى در ارتدادى که منشا آنترک جهاد باشد، ندارد.
(5) هنگامى که جبله بن الایهم خلیفه را تهدید کرد که اگر مراقصاص کنى، مسیحى خواهم شد خلیفه به او گفت: (ان فعلت قتلتکلانک قد دخلت فى الاسلام فان ارتددت قتلتک); معلوم مى شود کهمجازات مرتد قتل بوده است. (21)
(6) ماجرا مربوط به سخنرانى پیامبراکرم(ص) در تبوک است کهمنافقان را مورد نکوهش قرار داد، مردى بنام جلاس آن سخن را برزبان آورد و عامر بن قیس به او پاسخ داد. البته شان نزول هاىدیگرى نیز براى روایت نقل شده است. (22)
(7) ذیل آیه مبارکه (ولکن من شرح بالکفر صدرا فعلیهم غضب منالله ولهم عذاب عظیم) گفته شده که درباره عبدالله بن سعد بنابى سرح است که قبل از فتح مکه مسلمان شد و مدتى کاتب پیامبربود، ولى مرتد شد و به مکه بازگشت. رسول خدا هنگام فتح مکه یکىاز کسانى را که مهدورالدم معرفى کرد، این شخص بود. اما عثمانبن عفان پس از فتح مکه او را براى عذرخواهى و توبه نزد پیامبرآورد و بدین وسیله جانش را نجات داد. (23)
(8) در این که تنها دلیل ما براى احکام ارتداد، روایات است وآیات قرآن بیانگر احکام ارتداد است، تردیدى وجود ندارد، چهآیات قرآن ناظر به ارتدادهاى سیاسى، اقتصادى و قوم و قبیله اىباشد و چه اعم از آن و ارتداد فکرى باشد; در هر صورت آیاتمستند احکام ارتداد نیست. گذشته از این نکته، در بعضى از آیاتقرآن از مطلق ارتداد سخن گفته شده است که ظاهرا هر نوع ارتداداز دین را با هر انگیزه اى شامل مى شود و شان نزول آن ها نیزسبب نشده که مفسران آیات را به ارتداد خاصى حمل کنند. محققاردبیلى درتوضیح و تفسیر آیه 217 سوره مبارکه بقره مى گوید:
(من یرتدد من المسلمین عن دینه و لمیتب حتى مات عن الارتداد فاولئک صارتاعمالهم باطله کان لم یکن ولم ینتفعوابها فى الدنیا والآخره.)
آنگاه پس از بحثى مفصل پیرامون حبط اعمال، از آیه شریفه احکامگوناگونى را استنباط کرده، از آن جمله:
(قبول توبه مرتد، زیرا در آیه شریفهخلود در آتش را به مرگ در حال ارتداد وکفر مقید ساخته و ارتداد اعم از فطرىوملى است، لذا بعید نیست که قایل بهقبول توبه مرتد فطرى شویم. البته بهمعناى صحت عبادات او و استحقاق بهشتداشتن، نه خلود در آتش چنان کهمقتضاى عقل همین است زیرا انسان مکلفبه عبادات و ایمان است و وارد بهشتنمودن نبوده بدون عبادت و ایمان برخداوند محال است، والبته این مساله باعدم سقوط بعضى از احکام مثل قتل مرتد کهمستند به دلیل شرعى است، منافات ندارد.)
سپس درباره حکم نجاست مرتد بحث کرده و در خاتمه این احتمال راکه آیه مربوط به صدر اسلام است و در آن زمان مرتد فطرى مصداقنداشته (چون مسلمانان مسبوق به کفر بوده اند) محتمل دانستهاست. (لذا مساله قبول توبه مربوط به مرتد ملى مى شود). (24)
اصولا آیه مبارکه پس از آنکه قصد و غرض دشمنان اسلام را براىبازگرداندن مسلمانان از دین و آئین خود بازگو مى کند، سپس یکحکم کلى بیان مى نماید و دلیلى ندارد که تنها کسانى کهبرانگیزه هاى سیاسى از اسلام رو گردان مى شوند چنین عاقبتى درقیامت داشته باشند، ولى کسانى که ارتداد فکرى پیدا مى کنند،محکوم به چنین عاقبتى نباشند. در صدر اسلام گرچه زمینه ارتدادفکرى فراهم نبود و ایمان و اعتقاد افراد غالبا بر عشق و علاقهقلبى استوار بود تا تفکر و براهین عقلى، ولى اگر افرادى هممبتلا به چنین ارتدادى مى شدند، چه بسا تنها وعید عذاب دادهشده و احکام و مقررات حقوقى و جزایى در دوره هاى بعدى به اجراگذاشته شده باشده آیه مبارکه 54 سوره مائده نیز در بعضى ازروایات بر امیرالمومنین و اصحاب آن حضرت منطبق شده و در بعضىاز تفاسیر بر امام عصر(عج) و یاران آن حضرت (25) ، روشن است که هردو تفسیر بنابر جرى و تطبیق است نه تفسیر، لذا آیه مى تواند برافراد و گروه هاى دیگرى با این خصوصیات حمل شود. پس منحصر بهارتداد در صدر اسلام نیست.
بنابراین، به نظر مى رسد که اگر بعضى از آیات نیز از حمل برمرتدین فکرى ابا داشته باشند، بعضى از روایات از شمول نسبتبهچنین افرادى، ابا ندارند.
پىنوشتها:
1- الفصول المهمه، عبدالحسین شرف الدین الموسوى، الفصلالتاسع، ص143 144 .
2- سوره بقره، آیه 217 .
3- سوره مائده، آیه 21 .
4- سوره مائده، آیه 22 .
5- سوره مائده، آیه 54 .
6- سوره نحل، آیه 106 .
7- سوره آل عمران، آیه 86 .
8- سوره نساء، آیات 137 138 .
9- سوره توبه، آیه 74 .
10- فقه القصاص، ص23 24 .
11- تاریخ طبرى، ج2، ص129 .
12- همان، ج2، ص149 .
13- کتاب الرده، واقدى، ص144 .
14- تاریخ خلیفه بن خیاط، ص117 .
15- کتاب الرده، ص83 84 .
16- همان، ص85; الملل والنحل، شهرستانى، ج1، ص31 .
17- همان، ص85 .
18- سوره مائده، آیه 93 .
19- ارشاد، شیخ مفید، ص 107 108 .
20- تفسیر الدر المنثور، سیوطى، ذیل آیه.
21- مختصر تاریخ دمشق، ابن المنظور، ج5، ص370.
22- مجمع البیان، امین الاسلام طبرسى، ج3، ص51 .
23- انساب الاشراف، بلاذرى، ج1، ص160; تفسیر على بن ابراهیمقمى، ج1، ص422 .
24- ر.ک: زبده البیان، ص392 .
25- تفسیر قمى، ج1، ص198 .
آیه الله سید عبدالکریم موسوى اردبیلى از اساتید و فقهاىمعاصر در ماه رمضان سال جارى با چنین احساسى، بحث ارتداد راازجنبه فقهى در جمع گروهى از فضلاى حوزه علمیه قم مطرح نمودند.
با توجه به اهمیت این مبحث درصدد تنظیم، تنقیح و ارائهاین سلسله مباحثبرآمدیم تا علاوه بر مخاطبان اصلى این بحثیعنىفضلاى حوزه، سایر علاقه مندان نیز از آن بهره مند شوند.
ملاحظه چنین مباحثى نشان مىدهد که فقهاى شیعه با چه دقت وموشکافى هایى به فهم کتاب و سنت مبادرت مى ورزند و گاه در فهمروایتى، ساعتها به تامل مىپردازند تا حکم خدا را استنباطنمایند. تلاش کردهایم نخست متن سخنان ایشان را تنظیم و ارائهکنیم، سپس توضیحات و ملاحظاتى در پایان بر آن بیفزاییم تاهم تفصیلى بر پاره اى از مطالب اجمالى و توضیحى بر بعضى ازاشارات درس باشد، و هم نظرى بر آن چه که مفسران، فقیهان ومورخان در این زمینه ابراز کردهاند، افکنده شده باشد،با اینامید که خوانندگان را مفید فائده باشد.
این توضیحات در پایان به ترتیب شماره هاى متن اصلى بحث آمدهاست. در بخش اول این بحث، استاد محترم ارتداد را از نظر لغوىو آیات قرآن مورد توجه قرار دادهاند
بسم الله الرحمن الرحیم
ما قبلا در کتاب (فقه الحدود والتعزیرات)، بحث ارتداد را مطرحکرده ایم، اما به نظر مى رسد که نیاز به بحثبیشتر و مستوفىدارد، از این رو در این ماه مبارک بار دیگر به این بحث نظرىمى افکنیم.
بحث ارتداد در کتب گوناگون فقه هم چون کتاب الطهاره، کتابالحدود و کتاب الزکوه مورد بحث قرار گرفته، هم چنین بعضى ازفروع آن در کتاب المیراث مورد توجه قرار گرفته، اما تفصیلمباحث آن در سه کتاب یاد شده است.
انگیزه من از انتخاب این بحث، وجود چند نکته در باب ارتداداست:
نکته اول: بحث ارتداد از مباحث دشوار فقهى است، به طورى که نهاجماع و اتفاقى بین علماى اسلام وجود دارد و نه اجماع و اتفاقىمیان علماى امامیه و نه میان علماى اهل سنت; در کیفیت طرح بحثمیان آنان اختلاف نظر وجود دارد.
نکته دوم: خوشبختانه یا متاسفانه اشکالات و شبهات متنوع کلامى دربحث ارتداد مطرح شده که تامل و دقت در آنها بر غناى مبحثارتداد مى افزاید. مثلا آیا احکام ارتداد با تکلیف مالایطاقهماهنگى دارد؟ با آیه مبارکه (لااکراه فى الدین) چگونه سازگاراست؟ با مسلمات اصول و مبانى دینى ما چگونه سازگار است؟ رابطهآن با آزادى فکر، آزادى قلم، آزادى بیان که در یکصد سال اخیردر جامعه ما مطرح شده اند، چیست و چه نسبتى با این مباحثدارد؟(1)
نکته سوم: ارتداد اقسامى دارد، برخى از اشخاص از دین اسلامبازگشته و مرتد مى شوند، بعضى از مرتدها از فرق اسلامى اند مثلمجسمه، مشبهه، خوارج با آن که مرحوم شهرستانى در (ملل و نحل)
از فرق اسلامى شمرده، در عین حال محکوم به ارتدادند، چگونه باآن که مرتدند از فرق اسلامى شمرده شده اند؟
نکته چهارم: بعضى از اشخاص ظاهرا از اسلام بر مى گردند ولى قلبابه اسلام معتقدند ومتقابلا بعضى از اشخاص اظهار اسلام مى کنندولى قلبا از اسلام برگشته اند، آیا این دو گروه حکم یکسانىدارند، یا احکامشان متفاوت است؟
نکته پنجم: ارتداد احکام گوناگونى دارد، در بعضى از اقسامارتداد استتابه صورت مى گیرد و در بعضى از اقسام ارتداداستتابه انجام نمى گیرد. نجاست، محرومیت از ارث، جدایى همسر ومصادره اموال از دیگر احکام ارتداد است.
نکته ششم: در تاریخ اسلام مساله ارتداد مورد سوء تعبیر و سوءاستفاده قرار گرفته است، علماى زیادى از سوى بعضى به ارتدادمتهم شده اند، بعضى از فرق اسلامى یکدیگر را مرتد شمرده اند،پیروان یک مکتب نیر گاهى یکدیگر را به ارتداد متهم کرده اند.
نمونه اى از این تکفیرها را که توسط دو تن از علماى اهل سنتنسبتبه علماى شیعه صورت گرفته، از کتاب (الفصول المهمه)
تالیف مرحوم شرف الدین براى شما نقل مى کنم:
(قال فى جواب من ساله عن السبب فىوجوب مقاتله الشیعه وجواز قتلهم: اعلماسعدک الله ان هولاء الکفره والبغاهالفجره جمعوا بین اصناف الکفر والبغىوالعناد وانواع الفسق والزندقه والالحادومن توقف فى کفرهم و الحادهم ووجوبقتالهم وجواز قتلهم فهو کافر مثلهم.
وسبب وجوب قتالهم وجواز قتلهم البغىوالکفر معا، اما البغى فانهم خرجوا عنطاعه الامام خلد الله ملکه الى یومالقیامه وقد قال الله تعالى: (فقاتلواالتى تبغى حتى تفىء الى امر الله)
والامر للوجوب فینبغى للمسلمین اذا دعاهمالامام الى قتال هولاء الباغینالملعونین على لسان سید المرسلین انلایتاخروا عنه بل یجب علیهم ان یعینوه ویقاتلوهم معه... فیجب قتل هولاءالاشرار الکفار تابوا اولم یتوبوا ثم حکمباسترقاق نسائهم وذراریهم.) (1)
نکته آخر: بحث ارتداد که هم در آیات قرآن مطرح شده، هم درروایات، در کتب فقهاى ما به صورت پراکنده مورد توجه قرارگرفته است، با آن که در آثار فقهى قدما مانند (مبسوط) و(تهذیب) از آثار شیخ طوسى به صورت مستقل تحت عنوان (کتابالرده) و در آثار علماى اهل سنت مانند (صحیح) بخارى تحت عنوان(کتاب الارتداد) آمده است. چرا در اعصار متاخر به صورت پراکندهو به تناسب مباحث مختلف فقهى به احکام آن پرداخته شده است؟
مجموعه نکات فوق ایجاب مى کند که بحث ارتداد به صورتى مستقل وبا دقت و تاملى دوباره مورد توجه قرار گیرد. انگیزه من نیز ازطرح این بحث، نکاتى است که مورد اشاره قرار گرفت.
بحث ارتداد را در چند محور دنبال خواهیم کرد:
ارتداد در لغت، ارتداد در قرآن، ارتداد در سنت، ارتداد دراقوال علماى شیعه و اهل سنت و در نهایت جمع بندى و نتیجهگیرى. قبل از ورود به بحث آن طور که در مباحث فقهى متداولاست، مقتضاى اصل اولى را بررسى مى کنیم. در مباحث فقهى قبل ازبررسى ادله، اصلى تاسیس مى شود تا در صورت فقدان دلیل معتبربه مقتضاى اصل عمل شود.
اصل اولى در بحث ارتداد
اصل اولى در مساله ارتداد، (حرمت ترتب آثار ارتداد) است. درمورد هر یک از آثار ارتداد چنان که دلیل معتبرى یافتشد، بهمقتضاى این اصل نمى توان آن اثر را مترتب کرد. در مورد ارتدادنیز چنان که در ارتداد شخصى شک و تردید داشتیم، حکم به عدمارتداد مى کنیم، زیرا اسلام شخص مسلم است و بازگشت و ارتدادشاز اسلام مشکوک مى باشد.
در بحث قصاص نیز شبیه این مطلب وجود دارد. علما در بحث قصاص مىگویند: کشتن مسلمان حرام است. ولى از حکم قتل انسان بماهوانسان و فارغ از دین و آئینش سخن نمى گویند. ما در کتاب (فقهالقصاص) بحث را از انسان آغاز کرده ایم و به گمان خویش ثابتکرده ایم که کشتن انسان بماهو انسان حرام است، چون جواز قتلنیازمند دلیل است و بستگى به تحقق موضوعاتى چون کفر، محاربه وامثال آن که مجوز قتل مىباشد، دارد.(2)
شخص مرتد یک مرحله بالاتر است زیرا حقیقتا یا حکما سابقه اسلامدارد، از این رو حتما باید ارتداد شخص احراز شود تا بتواناحکام ارتداد را بر آن مترتب نمود. در موارد مشکوک نیز شخصمحکوم به اسلام است زیرا جاى تمسک به برائت عقلى یا برائتشرعىنیست.
ارتداد در لغت
خلیل بن احمد در کتاب العین، قدیمى ترین کتاب لغت پس از اسلام ومربوط به قرن دوم هجرى، مى گوید:
(والرده مصدر الارتداد عن الدین والردهتقاعس فى الزقن وان کان فى الوجه بعضالقباحه ویعتریه شىء من جمال یقال: هىجمیله ولکن فى وجهها بعض الرده.)
راغب اصفهانى در (المفردات فى الفاظ القرآن) مى گوید:
(الارتداد والرده الرجوع فى الطریق الذىجاء منه لکن الرده تختص بالکفروالارتداد یستعمل فیه وفى غیره قال اللهتعالى: (ان الذین ارتدوا علىادبارهم) وقال: (یا ایها الذین امنوا منیرتد منکم عن دینه) وهو الرجوع منالاسلام الى الکفر وکذلک (من یرتدد منکم عندینه فیمت وهو کافر.)
احمد بن محمد المقرى در (المصباح المنیر) مى گوید:
(ارتد الشخص رد نفسه الى الکفر والاسم الرده.)
طریحى در (مجمع البیان) مى گوید:
(المرتد من ارتد عن الاسلام الى الکفروهو نوعان فطرى وملى... والرده بالکسروالتشدید اسم من الارتداد، واصحاب الردهعلى ما نقل کانوا على صنفین: صنفارتدوا عن الدین وکانوا طائفتیناحدهما اصحاب مسیلمه والاخرى ارتدواعن الاسلام وعادوا الى ما کانوا علیه فىالجاهلیه... والصنف الثانى لم یرتدوا عنالایمان ولکن انکروا فرض الزکوه وزعمواان (خذ من اموالهم) خطاب خاص بزمانه(ص).)
ارتداد در قرآن
به نظر ما (ارتداد در قرآن) با (ارتداد در روایات) متفاوت است.
ارتداد در زمان پیامبر که آیات قرآن ناظر به آن است، باارتداد در زمان امام باقر و امام صادق و امام رضا(ع) کهروایات ناظر به آن است، تفاوت دارد.
ارتداد در صدر اسلام، ارتداد و بازگشت از دین بود، شخص مسلمانىپس از گرایش به اسلام، مشرک یا مسیحى یا یهودى مى شد، در ایندوره ارتداد فکرى مطرح نبود، ارتدادها معمولا با انگیزه سیاسىیا اقتصادى یا قومى همراه بود; مثلا برخى از اشخاص در برابروجوب زکات مقاومت کرده و براى آن که زکات نپردازند، از اسلامبر مى گشتند یا به خاطر خلافى که مرتکب شده بودند; باید قصاصمى شدند، براى آن که از حکم قصاص بگریزند، از دین خارج مىشدند. یا رئیس قوم و قبیله اى به یکى از دو انگیزه فوق یاانگیزه دیگرى از اسلام خارج مى شد، همه افراد قبیله به تبعیتاز او از اسلام روگردان مى شدند. قبائل بنوحنفیه، بنو مدلج وبنو اسد به خاطر خروج رئیس قبیله از دین، همگى از دایره اسلامخارج شدند.(3)
ابوحمار رئیس بنو مدلج پس از آن که مسلمان شد، ادعاى نبوت کردو از اسلام خارج شد، و افراد قبیله به پیروى از او مرتد شدند.
مسیلمه کذاب رئیس بنوحنفیه با ادعاى نبوت از دین خارج شد، وهمه افراد قبیله به تبعیت از او مرتد شدند. بعضى از افراد همبراى فرار از جهاد مرتد مى شدند. به عنوان نمونه:
پیامبر اکرم(ص)، عبدالله بن جحش را به فرماندهى گروهى براىسریه اى اعزام کرد، ولى به او دستور داد حکم ماموریت را درفلان نقطه مطالعه کن و به هر آن چه در آن نامه آمده،عمل کن.
عبدالله در مکان مورد نظر نامه را باز کرد، مامور شده بود کهبه اطراف مکه برود، اما اطرافیان خود را براى رفتن مجبورنسازد، هر که مایل بود با او برود و هر که مایل نبود بازگردد.
عبدالله اعلام کرد که هر کس آماده شهادت است همراه من حرکتکند. از هفتیا نه یا دوازده نفرى که به اختلاف نقل هاهمراهش بودند، جز دو نفر به نام هاى سعد بن ابى وقاص و ربیعهکه بازگشتند، بقیه او را همراهى نمودند.(4) وقتى آن دوبازگشتند، آیه مبارکه سوره بقره نازل شد که در بررسى آیاتارتداد نقل خواهیم کرد.
در زمان ابوبکر نیز هفت طائفه زکات ندادند و مرتد شدند.
یک طائفه هم در زمان عمر مرتد شدند.
جریان از این قرار بود که شخصى بنام (جبله) از اعیان و اشراف،لباس احرامى نفیسى خریدارى کرد و به مسجدالحرام آمد.
پس از طواف که در گوشهاى از مسجد نشسته بود، عربى بیابانىهنگام عبور از کنار او بى توجهى کرد و لباس او را آلوده وکثیف نمود. جبله ناراحتشد و با چوب دستى که در دستش بود، چندضربه به او زد. عرب بیابانى چیزى نگفت و رفت ولى پس از طوافبا خلیفه عمر بن خطاب روبه رو شد و به او شکایت کرد. خلیفهجبله را احضار کرد و ماجرا را جویا شد و او اقرار کرد که باچوب دستى اش چند ضربه به او وارد کرده است. مرد عرب خواستارقصاص شد و هر چه جبله از او خواست که از قصاص صرف نظر کند ودر مقابل پولى از او دریافت کند، نپذیرفت. خلیفه نیز حاضر نشداز قصاص صرف نظر کند مگر آن که مرد عرب رضایت دهد از اجراىقصاص چشم بپوشد. جبله که به سختى ناراحتبود از مرد عرب براىاجراى قصاص چند روز مهلت گرفت، از این مهلت استفاده کرد و براىگریز از حکم قصاص، به شامات رفت و گفت: (من دینى را که در آنمرد عرب بیابان گردى جز به قصاص من راضى نشود، نمى خواهم.)
و بدین وسیله از اسلام روگردان شد.(5)
نمونه دیگر، روزى پیامبر اکرم(ص) هنگام موعظه مردم، از منافقىنام برد. شخصى پشتسر پیامبر گفت: اگر سخن پیامبر صحیح باشد،من از خر پست ترم. مردى به نام عامر این سخن را شنید و به اوگفت: سخن پیامبر درست است و تو واقعا از خر پست ترى. عامر نزدپیامبر آمده، ماجرا را تعریف کرد. پیامبر او را خواست و از اونیز ماجرا را سوال کرد ولى آن شخص گفته عامر را انکار کرد.
پیامبر از آنان خواستبر سخن خویش سوگند یاد کنند. آن مرد بهدروغ قسم یاد کرد که من پشتسر پیامبر چنین سخنى نگفته ام.
عامر براى سوگند برخاست و پس از آن ادعا کرد که پروردگارا!
اگر او چنین سخنى را بر زبان رانده، مرا تایید کن. پیامبر واصحاب آمین گفتند.جبرئیل آمد آیه اى نازل شد و عامر را تاییدکرد و کذب آن شخص برملا شد. پس از رسوا شدن، اقرار کرد ولى توبهنمود و پیامبر توبه اش را پذیرفت.(6)
خلاصه سخن آن که ارتداد در صدر اسلام، مواردى از این قبیل بودهاست، در هیچ یک از آیات ارتداد، احکام ارتداد بیان نشده وتنها سخن از وعید عذاب آخرت است. بنابراین در پاسخ به پرسشکسانى که مى گویند: احکام ارتداد که در فقه مطرح است، از کدامیک از آیات استفاده مى شود؟ مى گوئیم: احکام ارتداد از روایاتاستفاده مى شود نه از آیات قرآن. و سر این که احکام ارتداد درقرآن بیان نشده، ظاهرا همان نکته اى است که یادآور شدیم کهارتداد در قرآن غیر از ارتداد در روایات است. ارتداد در صدراسلام، ارتداد فکرى نبوده بلکه ارتداد سیاسى، اقتصادى یا قومىو قبیله اى بوده است.
بررسى آیات ارتداد
آیه اول:
(...ولایزالون یقاتلونکم حتى یردوکم عندینکم ان استطاعوا ومن یرتدد منکمعن دینه فیمت وهو کافر فاولئک حبطتاعمالهم فى الدنیا والآخره واولئک اصحابالنار هم فیها خالدون.) (2)
شان نزول این آیه ماجراى عبدالله جحش است که قبلا نقل شد وارتباطى به ارتداد فکرى و عقیدتى ندارد.
آیه دوم:
(یا قوم ادخلوا الارض المقدسه التى کتبالله لکم ولاتردوا على ادبارکم فتنقلبواخاسرین.) (3)
آیه مبارکه مربوط به قوم موسى(ع) است، وقتى که دستور ورود بهسرزمین مقدس به آنان داده شد، تمرد کرده و به پیامبر خودگفتند:
(یا موسى ان فیها قوما جبارین و انا لنندخلها حتى یخرجوا منها فان یخرجوا منهافانا داخلون.) (4)
آیه شریفه آنان را از این که به دوران قبل از بعثت موسى و نجاتاز سلطه فرعون بازگردند، برحذر مى دارد. بعضى از مفسرین نیز(لاترتدوا على ادبارکم) را نهى از بازگشتبه سرزمین مصر معناکرده اند، بنابراین معنا اصلا ارتباطى به بازگشت از ایمان وعقیده ندارد، بلکه سخن از بازگشتبه وطن و سرزمین آباء واجدادى است.
پس این آیه نیز مربوط به قوم موسى است و ارتباطى به بحث ارتدادفکرى و عقیدتى ندارد. انگیزه آنان از سرپیچى، ترس از ورود بهسرزمین مقدس بود.
آیه سوم:
(یا ایها الذین امنوا من یرتد منکمعن دینه فسوف یاتى الله بقوم یحبهمویحبونه اذله على المومنین اعزه علىالکافرین یجاهدون فى سبیل اللهولایخافون لومه لائم ذلک فضل الله یوتیه منیشاء والله واسع علیم.) (5)
در این آیه نیز سخن از ارتداد فکرى نیست.
آیه چهارم:
(من کفر بالله من بعد ایمانه الا من اکرهو قلبه مطمئن بالایمان ولکن من شرح بالکفرصدرا فعلیهم غضب من الله ولهم عذابعظیم.) (6)
آیه شریفه درباره یاسر، سمیه، عمار، صهیب، بلال و بعضى دیگر ازاصحاب پیغمبر است که پس از هجرت آن حضرت به مدینه توسط مشرکینمکه دستگیر شده و مورد آزار و شکنجه قرار گرفتند. یاسر و سمیهرا به شهادت رساندند، بقیه را نیز تحتشکنجه فراوان قراردادند. عمار نتوانست در برابر شکنجه ها تحمل کند و به خواستهآنان که سب پیامبر و تعریف از بتهاى مشرکین بود، تن داد. وقتىکه آزاد شد و به مدینه آمد، خیلى ناراحتبود. خدمت رسول خدا(ص)
رسید و ماجرا را تعریف کرد. حضرت پرسید: زمانى که سب کردى، درقلبت چه گذشت؟ عرض کرد: قلبا ناراحتبودم. آیه شریفه نازل شدو او را تبرئه کرد.(7) این آیه هم مربوط به ارتداد فکرى نیست.
آیه پنجم:
(کیف یهدى الله قوما کفروا بعد ایمانهمو شهدوا ان الرسول حق جائهم البیناتوالله لایهدى القوم الظالمین.) (7)
آیه ششم:
(ان الذین آمنوا ثم کفروا ثم امنوا ثمکفروا ثم ازدادوا کفرا لم یکن اللهلیغفر لهم ولالیهدیهم سبیلا بشر المنافقینبان لهم عذابا الیما.) (8)
مقصود آیه، کسانى هستندکه با تشکیل حزب و گروه، روزى مسلمانشوند، فردا کافر گردند، دوباره مسلمان شوند، بار دیگر کفربورزند، چنین رفتارى ارتداد سیاسى است نه ارتداد فکرى وعقیدتى.
آیه هفتم:
(یحلفون بالله ما قالوا ولقد قالواکلمه الکفر وکفروا بعد اسلامهم وهموابما لم ینالوا و مانقموا الا ان اغنیهمالله ورسوله من فضله فان یتوبوا یکخیرا لهم وان یتولوا یعذبهم اللهعذابا الیما فى الدنیا والآخره وما لهمفى الارض من ولى ولانصیر.) (9)
آیه شریفه مربوط به ماجراى عامر و شخصى است که پشتسر رسول خدابدگویى کرده بود که قبلا نقل شد.
جمع بندى و نتیجه گیرى
در عصر ائمه اطهار(ع) با احکام خاص آن غیر از ارتداد در صدراسلام است که آیات شریفه ناظر به آن ها است. از این رو در قرآنآیه اى که اجمالا یا تفصیلا احکام ارتداد را بیان کند، نداریم.
همان طور که اشاره شد ارتدادها در صدر اسلام معمولا داراى انگیزهسیاسى، مادى یا فرقه اى بوده که دسته جمعى صورت مى گرفت. همچنان که گرایش به اسلام دسته جمعى بود. مثلا با مسلمان شدن رئیسقبیله، همه افراد قبیله مسلمان مى شدند و با روگردانى او ازاسلام، همه افراد قبیله به تبعیت از او مرتد مى شدند. در یکىاز موارد زنى از یک قبیله مرتکب زنا شده بود، رئیس قبیله بههمراه گروهى از افراد قبیله نزد پیامبر آمده و درخواست کردندتا براى حفظ آبروى قبیله، از جارى کردن حد بر این زن خوددارىکنند. هر چه اصرار کردند نتیجه اى نبخشید و رسول خدا نپذیرفت.
سپس در مقام تطمیع برآمدند که ما هر قدر شما نیاز داشتهباشید، مى پردازیم تا این حد جارى نشود، باز هم پیامبرنپذیرفت. در نهایت تهدید کردند که اگر این حد را جارى کنید،ما دسته جمعى از دین بر مى گردیم، بازهم رسول خدا حاضر بهتعطیل کردن حد الهى نشد، بر آن زن حد جارى کرد، آناد ارتد ها نیز دسته جمعى مرتد شدند.
چون در صدر اسلام با مرتدین مى جنگیدند، بعضى از آنان از ترسمسلمانان از دسترس مسلمین خارج شده و به بلاد دیگر مى رفتند ورسما به اسلام پشت مى کردند. منافقان و یهودیان براى تضعیف اسلامدر این زمینه فعال بودند، آنان مسلمان مى شدند، سپس پس ازدائره اسلام خارج مى گشتند تا دین را تضعیف کنند و در صفوفمسلمانان خلل وارد سازند. در تاریخ صدر اسلام کسى را سراغنداریم که حد ارتداد بر او جارى کرده باشند، بعضى از مرتدهاکه مرتد فطرى بودند، پس از توبه از او مى گذشتند یا او رااستتابه مى نمودند.
پس تنها دلیل ما در خصوص مجازات مرتد و جارى کردن حد و ترتیبسایر احکام ارتداد، روایات است که باید به تفصیل مورد بررسىقرارگیرند.(8)
توضیحات و ملاحظات نویسنده
(1) همان طور که در متن ملاحظه مى شود، پاسخ گویى به شبهاتى کهدرباره ارتداد و ناسازگارى احکام آن با حقوقى چون آزادى عقیدهو بیان مطرح مى گردد، نیازمند مبحثى کلامى است که از حریم ایندروس خارج است. این دروس صرفا داراى صبغه فقهى بوده و از اینمنظر احکام ارتداد مورد توجه قرار گرفته است. بنابراین انتظارپاسخ گویى به شبهات مطروحه در باب ارتداد، از یک بحث صرفا فقهىانتظارى دور از واقع است.
(2) (هل کل انسان محقون الدم شرعا الا ان یکون محلا و مورداللعناوین الشرعیه المجوزه للقتل او الحکم مختص بالمسلمین واماالکفار فلو کانوا مستامنین (مثلا) او اهل الذمه فتحقن دماوهموالا فلا؟ فنقول: الحق ان الحکم لیس مختصا بالمومنین فقط بل هویعم کل انسان سالم الفکر والفطره والسالک على سبیل الانسانیه.
فقتل الانسان من حیث انه انسان وجرحه والجنایه علیه من اعظمالکبائر ومن اشنع السیئات حیث قال الله تعالى من المسئولیاتالکبیره ومن الجرائم التى یسئل عنها یوم القیامه قتل الموودهکما انه تعالى قال: (واذا المووده سئلتباى ذنب قتلت.) ومنالجنایات المنهیه عنها فى الشریعه الجنایه على الجنین بل علىالنطفه لانها تصیر انسانا فیما بعد، ومنها الجنایه على المیت معانه مات وختم عمله ولکن حیث کان یوما انسانا ذاشعور وحیاه لابدمن ان یعتنى بشانه ولایستخف ولایهان ویکفیک فى ذلک قوله تعالى(من قتل نفسا بغیر نفس او فساد فى الارض فکانما قتل الناسجمیعا ومن احیاها فکانما احیا الناس جمیعا.) (10)
(3) مشهورترین جریان ارتداد در زمان پیامبر اکرم(ص)، ادعاىنبوت از سوى بعضى از اشخاص جاه طلب بود و چون از روساى قبایلبودند، با انحراف خود عده زیادى را نیز به دنبال خود کشانده واز اسلام منحرف مى کردند و بدین وسیله و مسیلمه بن حبیب معروف به مسیلمه کذاب از بنىحنفیه (12) در زمان رسول خدا مدعى پیامبرى شدند. سجاع دختر حارثتمیمى که بعدا با مسیلمه ازدواج کرد، نیز از مدعیان نبوتبود (13) ، طلحه بن خویلد که با طوایفى از قبیله غطفان و بنىفزاره پس از نبرد با مسلمانان به شام گریخت، از جمله مدعیاننبوت بود. (14)
اما جریان معروف ارتداد پس از رحلت رسول خدا(ص) با انگیزه هاىمتفاوتى از عدم پرداخت زکات به حکومت وقت ناشى مى شد. یا اساساحکومت را نامشروع دانسته و آن را حق اهل بیت پیامبر مىدانستند، لذا از پرداخت زکات اجتناب مى ورزیدند یا پرداختزکات را منحصر به زمان پیامبر دانسته و پس از رحلت آن حضرتمصرف آن را در فقراى شهر و دیار خویش اولى مى دانستند یامرکزیتى به نام مدینه را پس از پیامبر قبول نداشته و معتقد بهمشروعیتحکومت هاى مستقل منطقه اى بودند. به هر تقدیر تاریخنگاران طوایف مختلفى را که به خاطر عدم پرداخت زکات از سوىنمایندگان خلیفه و سپاهیان او سرکوب مى شدند، نقل کرده اند.
قبایل بنو اسد، فزاره، بنوعامر، بنو سلیم، گروهى از بنوتمیم،گروهى از کنده و بنوبکر بن وائل در بحرین و بنوحنفیه را ازمرتدین شمرده اند. (15)
بعضى از شخصیتهاى آن روز مثل عمر بن خطاب آنان را صرفا به خاطرعدم پرداخت زکات مرتد نمى دانست و از خلیفه درخواست مى کرد کهاز جنگ با آنان بپرهیزد و به آنان مهلت دهد. و در این زمینهبه فرموده پیامبر استناد مى جست که آن حضرت مى فرمود: (امرتان اقاتل الناس حتى یقولوا لا اله الا الله وان محمد رسول اللهفاذا قالوها فقد عصموا منى دمائهم واموالهم الا بحقها وحسابهمعلى الله) یا لااقل آنان را مرتد ننامند و زنانشان را به اسارتنبرند، ولى ابوبکر نپذیرفته و مى گفت: تا زکات نپردازند با آنها مى جنگم. (16)
از خود خلیفه نیز نقل شده که (مرتدین کسانى هستند که یا نمازنخوانده و به نماز کافر شدند یا نماز مى خواندند ولى ازپرداخت زکات سرباز زدند، به خدا سوگند میان نماز و زکات جدایىنمى اندازم. (17)
ظاهرا مراد از کسانى که نماز نمى خوانند، طوایفى بودند که باادعاى نبوت از دین خارج شده و نماز نمى خواندند.
مواردى نیز به صورت ارتداد فردى اتفاق افتاده است، به عنواننمونه علماى عامه و خاصه نقل کرده اند که: فردى به عنوانقدامه بن مظعون شراب نوشید، او را براى مجازات نزد خلیفه دوم،عمربن خطاب آوردند تا حد بر او جارى کند. قدامه گفت: نباید برمن حد جارى کنى، زیرا خداوند در قرآن مى فرماید: (لیس علىالذین امنوا و عملوا الصالحات جناح فیما طعموا اذا ما اتقوا وامنوا....) (18) یعنى بر کسانى که ایمان آوردند و عمل صالح انجامدادند، گناهى از آنچه خورده اند نیست اگر تقوا پیشه کنند وایمان بیاورند.... خلیفه از جارى کردن حد باز ایستاد. وقتىخبر به امام على(ع) رسید نزد عمر آمده، فرمود: چرا اقامه حدبر قدامه را ترک کردى؟ او مشمول این آیه نیست، کسانى که ایمانآورده و عمل صالح انجام مىدهند، حرام خدا را حلال نمىکنند.
قدامه را باز گردان و او را از آنچه گفته توبه بده، اگر توبهکرد حد خداوند را بر او جارى کن و اگر توبه نکرد، گردن او رابزن زیرا او از اسلام خارج شده است. خلیفه نیز او را طلبید واستتابه کرد. قدامه نیز توبه کرد و خلیفه حد بر او جارىنمود. (19)
(4) هنگامى که عبدالله بن جحش و همراهانش در ماه حرام باکاروان مشرکین رو به رو شده و به آنان حمله کرده و با غنایمىمحدود و دو اسیر به مدینه بازگشتند، مشرکان زبان به طعنمسلمانان گشودند که حرمت ماه حرام را شکستند، مسلمانان از اینجنگ سوال کردند و این آیه شریفه نازل شد (یسالونک عن الشهرالحرام قتال فیه قل قتال فیه کبیر وصد عن سبیل الله وکفر بهوالمسجد الحرام واخراج اهله منه اکبر عند الله والفتنه اکبرمن القتل ولایزالون یقاتلونکم حتى یردوکم عن دینکم ان استطاعواو من یرتدد منکم عن دینه فیمت وهو کافر فاولئک حبطت اعمالهمفى الدنیا والآخره واولئک اصحاب النار هم فیها خالدون.) (20)
ظاهرا با توجه به شان نزول آیه که بدون اجازه پیامبر در ماهحرام جنگیده بودند، گرچه سعد بن ابى وقاص و عتبه بن غزوانبازگشتند، اما معلوم نیست که ذیل آیه درباره ارتداد از دین،به بازگشت آن دو و ترک جهاد مربوط باشد، زیرا همان طور که درمتن ملاحظه مى شود، عبدالله بن جحش به امر سول خدا همراهان خودرا میان ادامه مسیر و بازگشتبه مدینه مخیر کرد، عده اى همراهاو رفتند و آن دو نیز بازگشتند. بلکه مرتد ساختن مسلمانان هدفمشرکان از جنگ با مسلمانان است و این ارتداد از هر راهى پیشآید، مورد نکوهش و سرزنش آیه مبارکه قرار گرفته است. آیهشریفه حتى با عنایتبه شان نزول، ظهورى در ارتدادى که منشا آنترک جهاد باشد، ندارد.
(5) هنگامى که جبله بن الایهم خلیفه را تهدید کرد که اگر مراقصاص کنى، مسیحى خواهم شد خلیفه به او گفت: (ان فعلت قتلتکلانک قد دخلت فى الاسلام فان ارتددت قتلتک); معلوم مى شود کهمجازات مرتد قتل بوده است. (21)
(6) ماجرا مربوط به سخنرانى پیامبراکرم(ص) در تبوک است کهمنافقان را مورد نکوهش قرار داد، مردى بنام جلاس آن سخن را برزبان آورد و عامر بن قیس به او پاسخ داد. البته شان نزول هاىدیگرى نیز براى روایت نقل شده است. (22)
(7) ذیل آیه مبارکه (ولکن من شرح بالکفر صدرا فعلیهم غضب منالله ولهم عذاب عظیم) گفته شده که درباره عبدالله بن سعد بنابى سرح است که قبل از فتح مکه مسلمان شد و مدتى کاتب پیامبربود، ولى مرتد شد و به مکه بازگشت. رسول خدا هنگام فتح مکه یکىاز کسانى را که مهدورالدم معرفى کرد، این شخص بود. اما عثمانبن عفان پس از فتح مکه او را براى عذرخواهى و توبه نزد پیامبرآورد و بدین وسیله جانش را نجات داد. (23)
(8) در این که تنها دلیل ما براى احکام ارتداد، روایات است وآیات قرآن بیانگر احکام ارتداد است، تردیدى وجود ندارد، چهآیات قرآن ناظر به ارتدادهاى سیاسى، اقتصادى و قوم و قبیله اىباشد و چه اعم از آن و ارتداد فکرى باشد; در هر صورت آیاتمستند احکام ارتداد نیست. گذشته از این نکته، در بعضى از آیاتقرآن از مطلق ارتداد سخن گفته شده است که ظاهرا هر نوع ارتداداز دین را با هر انگیزه اى شامل مى شود و شان نزول آن ها نیزسبب نشده که مفسران آیات را به ارتداد خاصى حمل کنند. محققاردبیلى درتوضیح و تفسیر آیه 217 سوره مبارکه بقره مى گوید:
(من یرتدد من المسلمین عن دینه و لمیتب حتى مات عن الارتداد فاولئک صارتاعمالهم باطله کان لم یکن ولم ینتفعوابها فى الدنیا والآخره.)
آنگاه پس از بحثى مفصل پیرامون حبط اعمال، از آیه شریفه احکامگوناگونى را استنباط کرده، از آن جمله:
(قبول توبه مرتد، زیرا در آیه شریفهخلود در آتش را به مرگ در حال ارتداد وکفر مقید ساخته و ارتداد اعم از فطرىوملى است، لذا بعید نیست که قایل بهقبول توبه مرتد فطرى شویم. البته بهمعناى صحت عبادات او و استحقاق بهشتداشتن، نه خلود در آتش چنان کهمقتضاى عقل همین است زیرا انسان مکلفبه عبادات و ایمان است و وارد بهشتنمودن نبوده بدون عبادت و ایمان برخداوند محال است، والبته این مساله باعدم سقوط بعضى از احکام مثل قتل مرتد کهمستند به دلیل شرعى است، منافات ندارد.)
سپس درباره حکم نجاست مرتد بحث کرده و در خاتمه این احتمال راکه آیه مربوط به صدر اسلام است و در آن زمان مرتد فطرى مصداقنداشته (چون مسلمانان مسبوق به کفر بوده اند) محتمل دانستهاست. (لذا مساله قبول توبه مربوط به مرتد ملى مى شود). (24)
اصولا آیه مبارکه پس از آنکه قصد و غرض دشمنان اسلام را براىبازگرداندن مسلمانان از دین و آئین خود بازگو مى کند، سپس یکحکم کلى بیان مى نماید و دلیلى ندارد که تنها کسانى کهبرانگیزه هاى سیاسى از اسلام رو گردان مى شوند چنین عاقبتى درقیامت داشته باشند، ولى کسانى که ارتداد فکرى پیدا مى کنند،محکوم به چنین عاقبتى نباشند. در صدر اسلام گرچه زمینه ارتدادفکرى فراهم نبود و ایمان و اعتقاد افراد غالبا بر عشق و علاقهقلبى استوار بود تا تفکر و براهین عقلى، ولى اگر افرادى هممبتلا به چنین ارتدادى مى شدند، چه بسا تنها وعید عذاب دادهشده و احکام و مقررات حقوقى و جزایى در دوره هاى بعدى به اجراگذاشته شده باشده آیه مبارکه 54 سوره مائده نیز در بعضى ازروایات بر امیرالمومنین و اصحاب آن حضرت منطبق شده و در بعضىاز تفاسیر بر امام عصر(عج) و یاران آن حضرت (25) ، روشن است که هردو تفسیر بنابر جرى و تطبیق است نه تفسیر، لذا آیه مى تواند برافراد و گروه هاى دیگرى با این خصوصیات حمل شود. پس منحصر بهارتداد در صدر اسلام نیست.
بنابراین، به نظر مى رسد که اگر بعضى از آیات نیز از حمل برمرتدین فکرى ابا داشته باشند، بعضى از روایات از شمول نسبتبهچنین افرادى، ابا ندارند.
پىنوشتها:
1- الفصول المهمه، عبدالحسین شرف الدین الموسوى، الفصلالتاسع، ص143 144 .
2- سوره بقره، آیه 217 .
3- سوره مائده، آیه 21 .
4- سوره مائده، آیه 22 .
5- سوره مائده، آیه 54 .
6- سوره نحل، آیه 106 .
7- سوره آل عمران، آیه 86 .
8- سوره نساء، آیات 137 138 .
9- سوره توبه، آیه 74 .
10- فقه القصاص، ص23 24 .
11- تاریخ طبرى، ج2، ص129 .
12- همان، ج2، ص149 .
13- کتاب الرده، واقدى، ص144 .
14- تاریخ خلیفه بن خیاط، ص117 .
15- کتاب الرده، ص83 84 .
16- همان، ص85; الملل والنحل، شهرستانى، ج1، ص31 .
17- همان، ص85 .
18- سوره مائده، آیه 93 .
19- ارشاد، شیخ مفید، ص 107 108 .
20- تفسیر الدر المنثور، سیوطى، ذیل آیه.
21- مختصر تاریخ دمشق، ابن المنظور، ج5، ص370.
22- مجمع البیان، امین الاسلام طبرسى، ج3، ص51 .
23- انساب الاشراف، بلاذرى، ج1، ص160; تفسیر على بن ابراهیمقمى، ج1، ص422 .
24- ر.ک: زبده البیان، ص392 .
25- تفسیر قمى، ج1، ص198 .