آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۱

چکیده

متن

بحث ارتداد از مباحث مهمى است که ابعاد گوناگون آن در علم کلام،فقه، تفسیر و تاریخ قابل پیگیرى است. این بحث از سوى فقهاى‏بزرگوار با استناد به روایات فراوانى که از ائمه اطهار(ع) نقل‏شده، با صبغه فقهى مطرح گردیده و در بسیارى از کتب فقهى طى‏قرون متمادى، ثبت و ضبط است. ایراد شبهات و اشکالات گوناگون‏کلامى با استناد به اصولى که در قرون اخیر از سوى مکاتب فلسفى‏غرب مطرح شده و تعارضى که میان احکام ارتداد با مقولاتى چون‏حقوق بشر، آزادى عقیده و آزادى بیان با مفهوم غربى آن، احساس‏مى شود، اهمیت‏بررسى این بحث را در ابعاد مختلف دو چندان ساخته‏است. هر چند بسیارى از شبهات مطروحه باید در حوزه مباحث کلامى‏پاسخ داده شود و مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد، اما پرداختن به‏این مساله از نظر فقهى، تفسیرى و تاریخى نیز در جهت روشن شدن‏پاره اى از ابهامات سودمند است.
آیه الله سید عبدالکریم موسوى اردبیلى از اساتید و فقهاى‏معاصر در ماه رمضان سال جارى با چنین احساسى، بحث ارتداد راازجنبه فقهى در جمع گروهى از فضلاى حوزه علمیه قم مطرح نمودند.
با توجه به اهمیت این مبحث درصدد تنظیم، تنقیح و ارائه‏این سلسله مباحث‏برآمدیم تا علاوه بر مخاطبان اصلى این بحث‏یعنى‏فضلاى حوزه، سایر علاقه مندان نیز از آن بهره مند شوند.
ملاحظه چنین مباحثى نشان مى‏دهد که فقهاى شیعه با چه دقت وموشکافى هایى به فهم کتاب و سنت مبادرت مى ورزند و گاه در فهم‏روایتى، ساعت‏ها به تامل مى‏پردازند تا حکم خدا را استنباطنمایند. تلاش کرده‏ایم نخست متن سخنان ایشان را تنظیم و ارائه‏کنیم، سپس توضیحات و ملاحظاتى در پایان بر آن بیفزاییم تاهم تفصیلى بر پاره اى از مطالب اجمالى و توضیحى بر بعضى ازاشارات درس باشد، و هم نظرى بر آن چه که مفسران، فقیهان ومورخان در این زمینه ابراز کرده‏اند، افکنده شده باشد،با این‏امید که خوانندگان را مفید فائده باشد.
این توضیحات در پایان به ترتیب شماره هاى متن اصلى بحث آمده‏است. در بخش اول این بحث، استاد محترم ارتداد را از نظر لغوى‏و آیات قرآن مورد توجه قرار داده‏اند
بسم الله الرحمن الرحیم
ما قبلا در کتاب (فقه الحدود والتعزیرات)، بحث ارتداد را مطرح‏کرده ایم، اما به نظر مى رسد که نیاز به بحث‏بیشتر و مستوفى‏دارد، از این رو در این ماه مبارک بار دیگر به این بحث نظرى‏مى افکنیم.
بحث ارتداد در کتب گوناگون فقه هم چون کتاب الطهاره، کتاب‏الحدود و کتاب الزکوه مورد بحث قرار گرفته، هم چنین بعضى ازفروع آن در کتاب المیراث مورد توجه قرار گرفته، اما تفصیل‏مباحث آن در سه کتاب یاد شده است.
انگیزه من از انتخاب این بحث، وجود چند نکته در باب ارتداداست:
نکته اول: بحث ارتداد از مباحث دشوار فقهى است، به طورى که نه‏اجماع و اتفاقى بین علماى اسلام وجود دارد و نه اجماع و اتفاقى‏میان علماى امامیه و نه میان علماى اهل سنت; در کیفیت طرح بحث‏میان آنان اختلاف نظر وجود دارد.
نکته دوم: خوشبختانه یا متاسفانه اشکالات و شبهات متنوع کلامى دربحث ارتداد مطرح شده که تامل و دقت در آنها بر غناى مبحث‏ارتداد مى افزاید. مثلا آیا احکام ارتداد با تکلیف مالایطاق‏هماهنگى دارد؟ با آیه مبارکه (لااکراه فى الدین) چگونه سازگاراست؟ با مسلمات اصول و مبانى دینى ما چگونه سازگار است؟ رابطه‏آن با آزادى فکر، آزادى قلم، آزادى بیان که در یکصد سال اخیردر جامعه ما مطرح شده اند، چیست و چه نسبتى با این مباحث‏دارد؟(1)
نکته سوم: ارتداد اقسامى دارد، برخى از اشخاص از دین اسلام‏بازگشته و مرتد مى شوند، بعضى از مرتدها از فرق اسلامى اند مثل‏مجسمه، مشبهه، خوارج با آن که مرحوم شهرستانى در (ملل و نحل)
از فرق اسلامى شمرده، در عین حال محکوم به ارتدادند، چگونه باآن که مرتدند از فرق اسلامى شمرده شده اند؟
نکته چهارم: بعضى از اشخاص ظاهرا از اسلام بر مى گردند ولى قلبابه اسلام معتقدند ومتقابلا بعضى از اشخاص اظهار اسلام مى کنندولى قلبا از اسلام برگشته اند، آیا این دو گروه حکم یکسانى‏دارند، یا احکامشان متفاوت است؟
نکته پنجم: ارتداد احکام گوناگونى دارد، در بعضى از اقسام‏ارتداد استتابه صورت مى گیرد و در بعضى از اقسام ارتداداستتابه انجام نمى گیرد. نجاست، محرومیت از ارث، جدایى همسر ومصادره اموال از دیگر احکام ارتداد است.
نکته ششم: در تاریخ اسلام مساله ارتداد مورد سوء تعبیر و سوءاستفاده قرار گرفته است، علماى زیادى از سوى بعضى به ارتدادمتهم شده اند، بعضى از فرق اسلامى یکدیگر را مرتد شمرده اند،پیروان یک مکتب نیر گاهى یکدیگر را به ارتداد متهم کرده اند.
نمونه اى از این تکفیرها را که توسط دو تن از علماى اهل سنت‏نسبت‏به علماى شیعه صورت گرفته، از کتاب (الفصول المهمه)
تالیف مرحوم شرف الدین براى شما نقل مى کنم:
(قال فى جواب من ساله عن السبب فى‏وجوب مقاتله الشیعه وجواز قتلهم: اعلم‏اسعدک الله ان هولاء الکفره والبغاه‏الفجره جمعوا بین اصناف الکفر والبغى‏والعناد وانواع الفسق والزندقه والالحادومن توقف فى کفرهم و الحادهم ووجوب‏قتالهم وجواز قتلهم فهو کافر مثلهم.
وسبب وجوب قتالهم وجواز قتلهم البغى‏والکفر معا، اما البغى فانهم خرجوا عن‏طاعه الامام خلد الله ملکه الى یوم‏القیامه وقد قال الله تعالى: (فقاتلواالتى تبغى حتى تفى‏ء الى امر الله)
والامر للوجوب فینبغى للمسلمین اذا دعاهم‏الامام الى قتال هولاء الباغین‏الملعونین على لسان سید المرسلین ان‏لایتاخروا عنه بل یجب علیهم ان یعینوه ویقاتلوهم معه... فیجب قتل هولاءالاشرار الکفار تابوا اولم یتوبوا ثم حکم‏باسترقاق نسائهم وذراریهم.) (1)
نکته آخر: بحث ارتداد که هم در آیات قرآن مطرح شده، هم درروایات، در کتب فقهاى ما به صورت پراکنده مورد توجه قرارگرفته است، با آن که در آثار فقهى قدما مانند (مبسوط) و(تهذیب) از آثار شیخ طوسى به صورت مستقل تحت عنوان (کتاب‏الرده) و در آثار علماى اهل سنت مانند (صحیح) بخارى تحت عنوان(کتاب الارتداد) آمده است. چرا در اعصار متاخر به صورت پراکنده‏و به تناسب مباحث مختلف فقهى به احکام آن پرداخته شده است؟
مجموعه نکات فوق ایجاب مى کند که بحث ارتداد به صورتى مستقل وبا دقت و تاملى دوباره مورد توجه قرار گیرد. انگیزه من نیز ازطرح این بحث، نکاتى است که مورد اشاره قرار گرفت.
بحث ارتداد را در چند محور دنبال خواهیم کرد:
ارتداد در لغت، ارتداد در قرآن، ارتداد در سنت، ارتداد دراقوال علماى شیعه و اهل سنت و در نهایت جمع بندى و نتیجه‏گیرى. قبل از ورود به بحث آن طور که در مباحث فقهى متداول‏است، مقتضاى اصل اولى را بررسى مى کنیم. در مباحث فقهى قبل ازبررسى ادله، اصلى تاسیس مى شود تا در صورت فقدان دلیل معتبربه مقتضاى اصل عمل شود.
اصل اولى در بحث ارتداد
اصل اولى در مساله ارتداد، (حرمت ترتب آثار ارتداد) است. درمورد هر یک از آثار ارتداد چنان که دلیل معتبرى یافت‏شد، به‏مقتضاى این اصل نمى توان آن اثر را مترتب کرد. در مورد ارتدادنیز چنان که در ارتداد شخصى شک و تردید داشتیم، حکم به عدم‏ارتداد مى کنیم، زیرا اسلام شخص مسلم است و بازگشت و ارتدادش‏از اسلام مشکوک مى باشد.
در بحث قصاص نیز شبیه این مطلب وجود دارد. علما در بحث قصاص مى‏گویند: کشتن مسلمان حرام است. ولى از حکم قتل انسان بماهوانسان و فارغ از دین و آئینش سخن نمى گویند. ما در کتاب (فقه‏القصاص) بحث را از انسان آغاز کرده ایم و به گمان خویش ثابت‏کرده ایم که کشتن انسان بماهو انسان حرام است، چون جواز قتل‏نیازمند دلیل است و بستگى به تحقق موضوعاتى چون کفر، محاربه وامثال آن که مجوز قتل مى‏باشد، دارد.(2)
شخص مرتد یک مرحله بالاتر است زیرا حقیقتا یا حکما سابقه اسلام‏دارد، از این رو حتما باید ارتداد شخص احراز شود تا بتوان‏احکام ارتداد را بر آن مترتب نمود. در موارد مشکوک نیز شخص‏محکوم به اسلام است زیرا جاى تمسک به برائت عقلى یا برائت‏شرعى‏نیست.
ارتداد در لغت
خلیل بن احمد در کتاب العین، قدیمى ترین کتاب لغت پس از اسلام ومربوط به قرن دوم هجرى، مى گوید:
(والرده مصدر الارتداد عن الدین والرده‏تقاعس فى الزقن وان کان فى الوجه بعض‏القباحه ویعتریه شى‏ء من جمال یقال: هى‏جمیله ولکن فى وجهها بعض الرده.)
راغب اصفهانى در (المفردات فى الفاظ القرآن) مى گوید:
(الارتداد والرده الرجوع فى الطریق الذى‏جاء منه لکن الرده تختص بالکفروالارتداد یستعمل فیه وفى غیره قال الله‏تعالى: (ان الذین ارتدوا على‏ادبارهم) وقال: (یا ایها الذین امنوا من‏یرتد منکم عن دینه) وهو الرجوع من‏الاسلام الى الکفر وکذلک (من یرتدد منکم عن‏دینه فیمت وهو کافر.)
احمد بن محمد المقرى در (المصباح المنیر) مى گوید:
(ارتد الشخص رد نفسه الى الکفر والاسم الرده.)
طریحى در (مجمع البیان) مى گوید:
(المرتد من ارتد عن الاسلام الى الکفروهو نوعان فطرى وملى... والرده بالکسروالتشدید اسم من الارتداد، واصحاب الرده‏على ما نقل کانوا على صنفین: صنف‏ارتدوا عن الدین وکانوا طائفتین‏احدهما اصحاب مسیلمه والاخرى ارتدواعن الاسلام وعادوا الى ما کانوا علیه فى‏الجاهلیه... والصنف الثانى لم یرتدوا عن‏الایمان ولکن انکروا فرض الزکوه وزعمواان (خذ من اموالهم) خطاب خاص بزمانه(ص).)
ارتداد در قرآن
به نظر ما (ارتداد در قرآن) با (ارتداد در روایات) متفاوت است.
ارتداد در زمان پیامبر که آیات قرآن ناظر به آن است، باارتداد در زمان امام باقر و امام صادق و امام رضا(ع) که‏روایات ناظر به آن است، تفاوت دارد.
ارتداد در صدر اسلام، ارتداد و بازگشت از دین بود، شخص مسلمانى‏پس از گرایش به اسلام، مشرک یا مسیحى یا یهودى مى شد، در این‏دوره ارتداد فکرى مطرح نبود، ارتدادها معمولا با انگیزه سیاسى‏یا اقتصادى یا قومى همراه بود; مثلا برخى از اشخاص در برابروجوب زکات مقاومت کرده و براى آن که زکات نپردازند، از اسلام‏بر مى گشتند یا به خاطر خلافى که مرتکب شده بودند; باید قصاص‏مى شدند، براى آن که از حکم قصاص بگریزند، از دین خارج مى‏شدند. یا رئیس قوم و قبیله اى به یکى از دو انگیزه فوق یاانگیزه دیگرى از اسلام خارج مى شد، همه افراد قبیله به تبعیت‏از او از اسلام روگردان مى شدند. قبائل بنوحنفیه، بنو مدلج وبنو اسد به خاطر خروج رئیس قبیله از دین، همگى از دایره اسلام‏خارج شدند.(3)
ابوحمار رئیس بنو مدلج پس از آن که مسلمان شد، ادعاى نبوت کردو از اسلام خارج شد، و افراد قبیله به پیروى از او مرتد شدند.
مسیلمه کذاب رئیس بنوحنفیه با ادعاى نبوت از دین خارج شد، وهمه افراد قبیله به تبعیت از او مرتد شدند. بعضى از افراد هم‏براى فرار از جهاد مرتد مى شدند. به عنوان نمونه:
پیامبر اکرم(ص)، عبدالله بن جحش را به فرماندهى گروهى براى‏سریه اى اعزام کرد، ولى به او دستور داد حکم ماموریت را درفلان نقطه مطالعه کن و به هر آن چه در آن نامه آمده،عمل کن.
عبدالله در مکان مورد نظر نامه را باز کرد، مامور شده بود که‏به اطراف مکه برود، اما اطرافیان خود را براى رفتن مجبورنسازد، هر که مایل بود با او برود و هر که مایل نبود بازگردد.
عبدالله اعلام کرد که هر کس آماده شهادت است همراه من حرکت‏کند. از هفت‏یا نه یا دوازده نفرى که به اختلاف نقل هاهمراهش بودند، جز دو نفر به نام هاى سعد بن ابى وقاص و ربیعه‏که بازگشتند، بقیه او را همراهى نمودند.(4) وقتى آن دوبازگشتند، آیه مبارکه سوره بقره نازل شد که در بررسى آیات‏ارتداد نقل خواهیم کرد.
در زمان ابوبکر نیز هفت طائفه زکات ندادند و مرتد شدند.
یک طائفه هم در زمان عمر مرتد شدند.
جریان از این قرار بود که شخصى بنام (جبله) از اعیان و اشراف،لباس احرامى نفیسى خریدارى کرد و به مسجدالحرام آمد.
پس از طواف که در گوشه‏اى از مسجد نشسته بود، عربى بیابانى‏هنگام عبور از کنار او بى توجهى کرد و لباس او را آلوده وکثیف نمود. جبله ناراحت‏شد و با چوب دستى که در دستش بود، چندضربه به او زد. عرب بیابانى چیزى نگفت و رفت ولى پس از طواف‏با خلیفه عمر بن خطاب روبه رو شد و به او شکایت کرد. خلیفه‏جبله را احضار کرد و ماجرا را جویا شد و او اقرار کرد که باچوب دستى اش چند ضربه به او وارد کرده است. مرد عرب خواستارقصاص شد و هر چه جبله از او خواست که از قصاص صرف نظر کند ودر مقابل پولى از او دریافت کند، نپذیرفت. خلیفه نیز حاضر نشداز قصاص صرف نظر کند مگر آن که مرد عرب رضایت دهد از اجراى‏قصاص چشم بپوشد. جبله که به سختى ناراحت‏بود از مرد عرب براى‏اجراى قصاص چند روز مهلت گرفت، از این مهلت استفاده کرد و براى‏گریز از حکم قصاص، به شامات رفت و گفت: (من دینى را که در آن‏مرد عرب بیابان گردى جز به قصاص من راضى نشود، نمى خواهم.)
و بدین وسیله از اسلام روگردان شد.(5)
نمونه دیگر، روزى پیامبر اکرم(ص) هنگام موعظه مردم، از منافقى‏نام برد. شخصى پشت‏سر پیامبر گفت: اگر سخن پیامبر صحیح باشد،من از خر پست ترم. مردى به نام عامر این سخن را شنید و به اوگفت: سخن پیامبر درست است و تو واقعا از خر پست ترى. عامر نزدپیامبر آمده، ماجرا را تعریف کرد. پیامبر او را خواست و از اونیز ماجرا را سوال کرد ولى آن شخص گفته عامر را انکار کرد.
پیامبر از آنان خواست‏بر سخن خویش سوگند یاد کنند. آن مرد به‏دروغ قسم یاد کرد که من پشت‏سر پیامبر چنین سخنى نگفته ام.
عامر براى سوگند برخاست و پس از آن ادعا کرد که پروردگارا!
اگر او چنین سخنى را بر زبان رانده، مرا تایید کن. پیامبر واصحاب آمین گفتند.جبرئیل آمد آیه اى نازل شد و عامر را تاییدکرد و کذب آن شخص برملا شد. پس از رسوا شدن، اقرار کرد ولى توبه‏نمود و پیامبر توبه اش را پذیرفت.(6)
خلاصه سخن آن که ارتداد در صدر اسلام، مواردى از این قبیل بوده‏است، در هیچ یک از آیات ارتداد، احکام ارتداد بیان نشده وتنها سخن از وعید عذاب آخرت است. بنابراین در پاسخ به پرسش‏کسانى که مى گویند: احکام ارتداد که در فقه مطرح است، از کدام‏یک از آیات استفاده مى شود؟ مى گوئیم: احکام ارتداد از روایات‏استفاده مى شود نه از آیات قرآن. و سر این که احکام ارتداد درقرآن بیان نشده، ظاهرا همان نکته اى است که یادآور شدیم که‏ارتداد در قرآن غیر از ارتداد در روایات است. ارتداد در صدراسلام، ارتداد فکرى نبوده بلکه ارتداد سیاسى، اقتصادى یا قومى‏و قبیله اى بوده است.
بررسى آیات ارتداد
آیه اول:
(...ولایزالون یقاتلونکم حتى یردوکم عن‏دینکم ان استطاعوا ومن یرتدد منکم‏عن دینه فیمت وهو کافر فاولئک حبطت‏اعمالهم فى الدنیا وال‏آخره واولئک اصحاب‏النار هم فیها خالدون.) (2)
شان نزول این آیه ماجراى عبدالله جحش است که قبلا نقل شد وارتباطى به ارتداد فکرى و عقیدتى ندارد.
آیه دوم:
(یا قوم ادخلوا الارض المقدسه التى کتب‏الله لکم ولاتردوا على ادبارکم فتنقلبواخاسرین.) (3)
آیه مبارکه مربوط به قوم موسى(ع) است، وقتى که دستور ورود به‏سرزمین مقدس به آنان داده شد، تمرد کرده و به پیامبر خودگفتند:
(یا موسى ان فیها قوما جبارین و انا لن‏ندخلها حتى یخرجوا منها فان یخرجوا منهافانا داخلون.) (4)
آیه شریفه آنان را از این که به دوران قبل از بعثت موسى و نجات‏از سلطه فرعون بازگردند، برحذر مى دارد. بعضى از مفسرین نیز(لاترتدوا على ادبارکم) را نهى از بازگشت‏به سرزمین مصر معناکرده اند، بنابراین معنا اصلا ارتباطى به بازگشت از ایمان وعقیده ندارد، بلکه سخن از بازگشت‏به وطن و سرزمین آباء واجدادى است.
پس این آیه نیز مربوط به قوم موسى است و ارتباطى به بحث ارتدادفکرى و عقیدتى ندارد. انگیزه آنان از سرپیچى، ترس از ورود به‏سرزمین مقدس بود.
آیه سوم:
(یا ایها الذین امنوا من یرتد منکم‏عن دینه فسوف یاتى الله بقوم یحبهم‏ویحبونه اذله على المومنین اعزه على‏الکافرین یجاهدون فى سبیل الله‏ولایخافون لومه لائم ذلک فضل الله یوتیه من‏یشاء والله واسع علیم.) (5)
در این آیه نیز سخن از ارتداد فکرى نیست.
آیه چهارم:
(من کفر بالله من بعد ایمانه الا من اکره‏و قلبه مطمئن بالایمان ولکن من شرح بالکفرصدرا فعلیهم غضب من الله ولهم عذاب‏عظیم.) (6)
آیه شریفه درباره یاسر، سمیه، عمار، صهیب، بلال و بعضى دیگر ازاصحاب پیغمبر است که پس از هجرت آن حضرت به مدینه توسط مشرکین‏مکه دستگیر شده و مورد آزار و شکنجه قرار گرفتند. یاسر و سمیه‏را به شهادت رساندند، بقیه را نیز تحت‏شکنجه فراوان قراردادند. عمار نتوانست در برابر شکنجه ها تحمل کند و به خواسته‏آنان که سب پیامبر و تعریف از بتهاى مشرکین بود، تن داد. وقتى‏که آزاد شد و به مدینه آمد، خیلى ناراحت‏بود. خدمت رسول خدا(ص)
رسید و ماجرا را تعریف کرد. حضرت پرسید: زمانى که سب کردى، درقلبت چه گذشت؟ عرض کرد: قلبا ناراحت‏بودم. آیه شریفه نازل شدو او را تبرئه کرد.(7) این آیه هم مربوط به ارتداد فکرى نیست.
آیه پنجم:
(کیف یهدى الله قوما کفروا بعد ایمانهم‏و شهدوا ان الرسول حق جائهم البینات‏والله لایهدى القوم الظالمین.) (7)
آیه ششم:
(ان الذین آمنوا ثم کفروا ثم امنوا ثم‏کفروا ثم ازدادوا کفرا لم یکن الله‏لیغفر لهم ولالیهدیهم سبیلا بشر المنافقین‏بان لهم عذابا الیما.) (8)
مقصود آیه، کسانى هستندکه با تشکیل حزب و گروه، روزى مسلمان‏شوند، فردا کافر گردند، دوباره مسلمان شوند، بار دیگر کفربورزند، چنین رفتارى ارتداد سیاسى است نه ارتداد فکرى وعقیدتى.
آیه هفتم:
(یحلفون بالله ما قالوا ولقد قالواکلمه الکفر وکفروا بعد اسلامهم وهموابما لم ینالوا و مانقموا الا ان اغنیهم‏الله ورسوله من فضله فان یتوبوا یک‏خیرا لهم وان یتولوا یعذبهم الله‏عذابا الیما فى الدنیا وال‏آخره وما لهم‏فى الارض من ولى ولانصیر.) (9)
آیه شریفه مربوط به ماجراى عامر و شخصى است که پشت‏سر رسول خدابدگویى کرده بود که قبلا نقل شد.
جمع بندى و نتیجه گیرى
در عصر ائمه اطهار(ع) با احکام خاص آن غیر از ارتداد در صدراسلام است که آیات شریفه ناظر به آن ها است. از این رو در قرآن‏آیه اى که اجمالا یا تفصیلا احکام ارتداد را بیان کند، نداریم.
همان طور که اشاره شد ارتدادها در صدر اسلام معمولا داراى انگیزه‏سیاسى، مادى یا فرقه اى بوده که دسته جمعى صورت مى گرفت. هم‏چنان که گرایش به اسلام دسته جمعى بود. مثلا با مسلمان شدن رئیس‏قبیله، همه افراد قبیله مسلمان مى شدند و با روگردانى او ازاسلام، همه افراد قبیله به تبعیت از او مرتد مى شدند. در یکى‏از موارد زنى از یک قبیله مرتکب زنا شده بود، رئیس قبیله به‏همراه گروهى از افراد قبیله نزد پیامبر آمده و درخواست کردندتا براى حفظ آبروى قبیله، از جارى کردن حد بر این زن خوددارى‏کنند. هر چه اصرار کردند نتیجه اى نبخشید و رسول خدا نپذیرفت.
سپس در مقام تطمیع برآمدند که ما هر قدر شما نیاز داشته‏باشید، مى پردازیم تا این حد جارى نشود، باز هم پیامبرنپذیرفت. در نهایت تهدید کردند که اگر این حد را جارى کنید،ما دسته جمعى از دین بر مى گردیم، بازهم رسول خدا حاضر به‏تعطیل کردن حد الهى نشد، بر آن زن حد جارى کرد، آن‏اد ارتد ها نیز دسته جمعى مرتد شدند.
چون در صدر اسلام با مرتدین مى جنگیدند، بعضى از آنان از ترس‏مسلمانان از دسترس مسلمین خارج شده و به بلاد دیگر مى رفتند ورسما به اسلام پشت مى کردند. منافقان و یهودیان براى تضعیف اسلام‏در این زمینه فعال بودند، آنان مسلمان مى شدند، سپس پس ازدائره اسلام خارج مى گشتند تا دین را تضعیف کنند و در صفوف‏مسلمانان خلل وارد سازند. در تاریخ صدر اسلام کسى را سراغ‏نداریم که حد ارتداد بر او جارى کرده باشند، بعضى از مرتدهاکه مرتد فطرى بودند، پس از توبه از او مى گذشتند یا او رااستتابه مى نمودند.
پس تنها دلیل ما در خصوص مجازات مرتد و جارى کردن حد و ترتیب‏سایر احکام ارتداد، روایات است که باید به تفصیل مورد بررسى‏قرارگیرند.(8)
توضیحات و ملاحظات نویسنده
(1) همان طور که در متن ملاحظه مى شود، پاسخ گویى به شبهاتى که‏درباره ارتداد و ناسازگارى احکام آن با حقوقى چون آزادى عقیده‏و بیان مطرح مى گردد، نیازمند مبحثى کلامى است که از حریم این‏دروس خارج است. این دروس صرفا داراى صبغه فقهى بوده و از این‏منظر احکام ارتداد مورد توجه قرار گرفته است. بنابراین انتظارپاسخ گویى به شبهات مطروحه در باب ارتداد، از یک بحث صرفا فقهى‏انتظارى دور از واقع است.
(2) (هل کل انسان محقون الدم شرعا الا ان یکون محلا و مورداللعناوین الشرعیه المجوزه للقتل او الحکم مختص بالمسلمین واماالکفار فلو کانوا مستامنین (مثلا) او اهل الذمه فتحقن دماوهم‏والا فلا؟ فنقول: الحق ان الحکم لیس مختصا بالمومنین فقط بل هویعم کل انسان سالم الفکر والفطره والسالک على سبیل الانسانیه.
فقتل الانسان من حیث انه انسان وجرحه والجنایه علیه من اعظم‏الکبائر ومن اشنع السیئات حیث قال الله تعالى من المسئولیات‏الکبیره ومن الجرائم التى یسئل عنها یوم القیامه قتل المووده‏کما انه تعالى قال: (واذا المووده سئلت‏باى ذنب قتلت.) ومن‏الجنایات المنهیه عنها فى الشریعه الجنایه على الجنین بل على‏النطفه لانها تصیر انسانا فیما بعد، ومنها الجنایه على المیت مع‏انه مات وختم عمله ولکن حیث کان یوما انسانا ذاشعور وحیاه لابدمن ان یعتنى بشانه ولایستخف ولایهان ویکفیک فى ذلک قوله تعالى(من قتل نفسا بغیر نفس او فساد فى الارض فکانما قتل الناس‏جمیعا ومن احیاها فکانما احیا الناس جمیعا.) (10)
(3) مشهورترین جریان ارتداد در زمان پیامبر اکرم(ص)، ادعاى‏نبوت از سوى بعضى از اشخاص جاه طلب بود و چون از روساى قبایل‏بودند، با انحراف خود عده زیادى را نیز به دنبال خود کشانده واز اسلام منحرف مى کردند و بدین وسیله و مسیلمه بن حبیب معروف به مسیلمه کذاب از بنى‏حنفیه (12) در زمان رسول خدا مدعى پیامبرى شدند. سجاع دختر حارث‏تمیمى که بعدا با مسیلمه ازدواج کرد، نیز از مدعیان نبوت‏بود (13) ، طلحه بن خویلد که با طوایفى از قبیله غطفان و بنى‏فزاره پس از نبرد با مسلمانان به شام گریخت، از جمله مدعیان‏نبوت بود. (14)
اما جریان معروف ارتداد پس از رحلت رسول خدا(ص) با انگیزه هاى‏متفاوتى از عدم پرداخت زکات به حکومت وقت ناشى مى شد. یا اساساحکومت را نامشروع دانسته و آن را حق اهل بیت پیامبر مى‏دانستند، لذا از پرداخت زکات اجتناب مى ورزیدند یا پرداخت‏زکات را منحصر به زمان پیامبر دانسته و پس از رحلت آن حضرت‏مصرف آن را در فقراى شهر و دیار خویش اولى مى دانستند یامرکزیتى به نام مدینه را پس از پیامبر قبول نداشته و معتقد به‏مشروعیت‏حکومت هاى مستقل منطقه اى بودند. به هر تقدیر تاریخ‏نگاران طوایف مختلفى را که به خاطر عدم پرداخت زکات از سوى‏نمایندگان خلیفه و سپاهیان او سرکوب مى شدند، نقل کرده اند.
قبایل بنو اسد، فزاره، بنوعامر، بنو سلیم، گروهى از بنوتمیم،گروهى از کنده و بنوبکر بن وائل در بحرین و بنوحنفیه را ازمرتدین شمرده اند. (15)
بعضى از شخصیتهاى آن روز مثل عمر بن خطاب آنان را صرفا به خاطرعدم پرداخت زکات مرتد نمى دانست و از خلیفه درخواست مى کرد که‏از جنگ با آنان بپرهیزد و به آنان مهلت دهد. و در این زمینه‏به فرموده پیامبر استناد مى جست که آن حضرت مى فرمود: (امرت‏ان اقاتل الناس حتى یقولوا لا اله الا الله وان محمد رسول الله‏فاذا قالوها فقد عصموا منى دمائهم واموالهم الا بحقها وحسابهم‏على الله) یا لااقل آنان را مرتد ننامند و زنانشان را به اسارت‏نبرند، ولى ابوبکر نپذیرفته و مى گفت: تا زکات نپردازند با آن‏ها مى جنگم. (16)
از خود خلیفه نیز نقل شده که (مرتدین کسانى هستند که یا نمازنخوانده و به نماز کافر شدند یا نماز مى خواندند ولى ازپرداخت زکات سرباز زدند، به خدا سوگند میان نماز و زکات جدایى‏نمى اندازم. (17)
ظاهرا مراد از کسانى که نماز نمى خوانند، طوایفى بودند که باادعاى نبوت از دین خارج شده و نماز نمى خواندند.
مواردى نیز به صورت ارتداد فردى اتفاق افتاده است، به عنوان‏نمونه علماى عامه و خاصه نقل کرده اند که: فردى به عنوان‏قدامه بن مظعون شراب نوشید، او را براى مجازات نزد خلیفه دوم،عمربن خطاب آوردند تا حد بر او جارى کند. قدامه گفت: نباید برمن حد جارى کنى، زیرا خداوند در قرآن مى فرماید: (لیس على‏الذین امنوا و عملوا الصالحات جناح فیما طعموا اذا ما اتقوا وامنوا....) (18) یعنى بر کسانى که ایمان آوردند و عمل صالح انجام‏دادند، گناهى از آنچه خورده اند نیست اگر تقوا پیشه کنند وایمان بیاورند.... خلیفه از جارى کردن حد باز ایستاد. وقتى‏خبر به امام على(ع) رسید نزد عمر آمده، فرمود: چرا اقامه حدبر قدامه را ترک کردى؟ او مشمول این آیه نیست، کسانى که ایمان‏آورده و عمل صالح انجام مى‏دهند، حرام خدا را حلال نمى‏کنند.
قدامه را باز گردان و او را از آنچه گفته توبه بده، اگر توبه‏کرد حد خداوند را بر او جارى کن و اگر توبه نکرد، گردن او رابزن زیرا او از اسلام خارج شده است. خلیفه نیز او را طلبید واستتابه کرد. قدامه نیز توبه کرد و خلیفه حد بر او جارى‏نمود. (19)
(4) هنگامى که عبدالله بن جحش و همراهانش در ماه حرام باکاروان مشرکین رو به رو شده و به آنان حمله کرده و با غنایمى‏محدود و دو اسیر به مدینه بازگشتند، مشرکان زبان به طعن‏مسلمانان گشودند که حرمت ماه حرام را شکستند، مسلمانان از این‏جنگ سوال کردند و این آیه شریفه نازل شد (یسالونک عن الشهرالحرام قتال فیه قل قتال فیه کبیر وصد عن سبیل الله وکفر به‏والمسجد الحرام واخراج اهله منه اکبر عند الله والفتنه اکبرمن القتل ولایزالون یقاتلونکم حتى یردوکم عن دینکم ان استطاعواو من یرتدد منکم عن دینه فیمت وهو کافر فاولئک حبطت اعمالهم‏فى الدنیا والآخره واولئک اصحاب النار هم فیها خالدون.) (20)
ظاهرا با توجه به شان نزول آیه که بدون اجازه پیامبر در ماه‏حرام جنگیده بودند، گرچه سعد بن ابى وقاص و عتبه بن غزوان‏بازگشتند، اما معلوم نیست که ذیل آیه درباره ارتداد از دین،به بازگشت آن دو و ترک جهاد مربوط باشد، زیرا همان طور که درمتن ملاحظه مى شود، عبدالله بن جحش به امر سول خدا همراهان خودرا میان ادامه مسیر و بازگشت‏به مدینه مخیر کرد، عده اى همراه‏او رفتند و آن دو نیز بازگشتند. بلکه مرتد ساختن مسلمانان هدف‏مشرکان از جنگ با مسلمانان است و این ارتداد از هر راهى پیش‏آید، مورد نکوهش و سرزنش آیه مبارکه قرار گرفته است. آیه‏شریفه حتى با عنایت‏به شان نزول، ظهورى در ارتدادى که منشا آن‏ترک جهاد باشد، ندارد.
(5) هنگامى که جبله بن الایهم خلیفه را تهدید کرد که اگر مراقصاص کنى، مسیحى خواهم شد خلیفه به او گفت: (ان فعلت قتلتک‏لانک قد دخلت فى الاسلام فان ارتددت قتلتک); معلوم مى شود که‏مجازات مرتد قتل بوده است. (21)
(6) ماجرا مربوط به سخنرانى پیامبراکرم(ص) در تبوک است که‏منافقان را مورد نکوهش قرار داد، مردى بنام جلاس آن سخن را برزبان آورد و عامر بن قیس به او پاسخ داد. البته شان نزول هاى‏دیگرى نیز براى روایت نقل شده است. (22)
(7) ذیل آیه مبارکه (ولکن من شرح بالکفر صدرا فعلیهم غضب من‏الله ولهم عذاب عظیم) گفته شده که درباره عبدالله بن سعد بن‏ابى سرح است که قبل از فتح مکه مسلمان شد و مدتى کاتب پیامبربود، ولى مرتد شد و به مکه بازگشت. رسول خدا هنگام فتح مکه یکى‏از کسانى را که مهدورالدم معرفى کرد، این شخص بود. اما عثمان‏بن عفان پس از فتح مکه او را براى عذرخواهى و توبه نزد پیامبرآورد و بدین وسیله جانش را نجات داد. (23)
(8) در این که تنها دلیل ما براى احکام ارتداد، روایات است وآیات قرآن بیانگر احکام ارتداد است، تردیدى وجود ندارد، چه‏آیات قرآن ناظر به ارتدادهاى سیاسى، اقتصادى و قوم و قبیله اى‏باشد و چه اعم از آن و ارتداد فکرى باشد; در هر صورت آیات‏مستند احکام ارتداد نیست. گذشته از این نکته، در بعضى از آیات‏قرآن از مطلق ارتداد سخن گفته شده است که ظاهرا هر نوع ارتداداز دین را با هر انگیزه اى شامل مى شود و شان نزول آن ها نیزسبب نشده که مفسران آیات را به ارتداد خاصى حمل کنند. محقق‏اردبیلى درتوضیح و تفسیر آیه 217 سوره مبارکه بقره مى گوید:
(من یرتدد من المسلمین عن دینه و لم‏یتب حتى مات عن الارتداد فاولئک صارت‏اعمالهم باطله کان لم یکن ولم ینتفعوابها فى الدنیا والآخره.)
آنگاه پس از بحثى مفصل پیرامون حبط اعمال، از آیه شریفه احکام‏گوناگونى را استنباط کرده، از آن جمله:
(قبول توبه مرتد، زیرا در آیه شریفه‏خلود در آتش را به مرگ در حال ارتداد وکفر مقید ساخته و ارتداد اعم از فطرى‏وملى است، لذا بعید نیست که قایل به‏قبول توبه مرتد فطرى شویم. البته به‏معناى صحت عبادات او و استحقاق بهشت‏داشتن، نه خلود در آتش چنان که‏مقتضاى عقل همین است زیرا انسان مکلف‏به عبادات و ایمان است و وارد بهشت‏نمودن نبوده بدون عبادت و ایمان برخداوند محال است، والبته این مساله باعدم سقوط بعضى از احکام مثل قتل مرتد که‏مستند به دلیل شرعى است، منافات ندارد.)
سپس درباره حکم نجاست مرتد بحث کرده و در خاتمه این احتمال راکه آیه مربوط به صدر اسلام است و در آن زمان مرتد فطرى مصداق‏نداشته (چون مسلمانان مسبوق به کفر بوده اند) محتمل دانسته‏است. (لذا مساله قبول توبه مربوط به مرتد ملى مى شود). (24)
اصولا آیه مبارکه پس از آنکه قصد و غرض دشمنان اسلام را براى‏بازگرداندن مسلمانان از دین و آئین خود بازگو مى کند، سپس یک‏حکم کلى بیان مى نماید و دلیلى ندارد که تنها کسانى که‏برانگیزه هاى سیاسى از اسلام رو گردان مى شوند چنین عاقبتى درقیامت داشته باشند، ولى کسانى که ارتداد فکرى پیدا مى کنند،محکوم به چنین عاقبتى نباشند. در صدر اسلام گرچه زمینه ارتدادفکرى فراهم نبود و ایمان و اعتقاد افراد غالبا بر عشق و علاقه‏قلبى استوار بود تا تفکر و براهین عقلى، ولى اگر افرادى هم‏مبتلا به چنین ارتدادى مى شدند، چه بسا تنها وعید عذاب داده‏شده و احکام و مقررات حقوقى و جزایى در دوره هاى بعدى به اجراگذاشته شده باشده آیه مبارکه 54 سوره مائده نیز در بعضى ازروایات بر امیرالمومنین و اصحاب آن حضرت منطبق شده و در بعضى‏از تفاسیر بر امام عصر(عج) و یاران آن حضرت (25) ، روشن است که هردو تفسیر بنابر جرى و تطبیق است نه تفسیر، لذا آیه مى تواند برافراد و گروه هاى دیگرى با این خصوصیات حمل شود. پس منحصر به‏ارتداد در صدر اسلام نیست.
بنابراین، به نظر مى رسد که اگر بعضى از آیات نیز از حمل برمرتدین فکرى ابا داشته باشند، بعضى از روایات از شمول نسبت‏به‏چنین افرادى، ابا ندارند.
پى‏نوشت‏ها:
1- الفصول المهمه، عبدالحسین شرف الدین الموسوى، الفصل‏التاسع، ص‏143 144 .
2- سوره بقره، آیه 217 .
3- سوره مائده، آیه 21 .
4- سوره مائده، آیه 22 .
5- سوره مائده، آیه 54 .
6- سوره نحل، آیه 106 .
7- سوره آل عمران، آیه 86 .
8- سوره نساء، آیات 137 138 .
9- سوره توبه، آیه 74 .
10- فقه القصاص، ص‏23 24 .
11- تاریخ طبرى، ج‏2، ص‏129 .
12- همان، ج‏2، ص‏149 .
13- کتاب الرده، واقدى، ص‏144 .
14- تاریخ خلیفه بن خیاط، ص‏117 .
15- کتاب الرده، ص‏83 84 .
16- همان، ص‏85; الملل والنحل، شهرستانى، ج‏1، ص‏31 .
17- همان، ص‏85 .
18- سوره مائده، آیه 93 .
19- ارشاد، شیخ مفید، ص 107 108 .
20- تفسیر الدر المنثور، سیوطى، ذیل آیه.
21- مختصر تاریخ دمشق، ابن المنظور، ج‏5، ص‏370.
22- مجمع البیان، امین الاسلام طبرسى، ج‏3، ص‏51 .
23- انساب الاشراف، بلاذرى، ج‏1، ص‏160; تفسیر على بن ابراهیم‏قمى، ج‏1، ص‏422 .
24- ر.ک: زبده البیان، ص‏392 .
25- تفسیر قمى، ج‏1، ص‏198 .

تبلیغات