آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۱

چکیده

متن

((نصیحت زمامداران )) >
در فرهنگ اجتماعى مسلمین سابقه اى طولانى دارد و دانشمندان فراوانى در ارائه شیوه حکومت دارى قلم زده اند ;مثل جاحظ در(( التاج ))
و(( المحاسن و الاضداد ))و امام محمد غزالى در(( نصیحة الملوک ))و ابوبکر بن محمد طرطوشى در(( سراج الملوک ))
 و خواجه نظام الملک در(( سیر الملوک یا سیاست نامه )) و محقق سبزوارى در(( روضة الانوار .)) البته در این گونه آثار معمولا به
(( نصیحت به حمل شایع )) پرداخته شده است .و کم تر از(( نصیحت به حمل اولى )) بحثى به میان آمده است .
این مقاله، تلاش ناچیزى است در ارائه برخى از ابعاد(( نصیحت پیشوایان . )) و اگر چه این عنوان در ابتدا موضوعى صرفا اخلاقى مىنماید، داراى ابعاد وسیع حقوقى، سیاسى، فقهى و تربیتى است و توجه به آن، در تلقى و برداشت از حکومت اسلامى بسیار موثر است .
در این جا، پس از مرور روایات(( النصیحة لائمة المسلمین)) ، به عناوین زیر پرداخته ایم :
ـ مفهوم نصیحت، ضرورت و اهمیت نصیحت پیشوایان، نصیحت پیشوایان، حق امت، آزادى انتقاد در نظام اسلامى، زمینه هاى شکوفایى نصیحت در جامعه اسلامى، نصیحت و مسئولیت حاکم اسلامى، شعاع نقد و مرز انتقاد، قانون اساسى و مسئله نصیحت و نظارت .
روشن است که اداى حق این عناوین، مجال واسعى مىطلبد، در حالى که بناى این مقاله بر اختصار و اشاره است .امید است که در فرصت دیگرى تتمه یادداشت ها گردآورى و با توجه به انظار اندیشمندان، ابعاد گوناگون موضوع وسیع تر مورد مطالعه قرار گیرد .
گذرى بر روایات
(( النصیحة لائمة المسلمین )) یک تعبیر ریشه دار، و پرسابقه است که در روایات متعددى به چشم مىخورد .سرچشمه این عنوان پیامبر اکرم(ص )است که در حجة الوداع، ضمن سخنرانى در مسجد خیف، آن را مطرح فرمودند، و پس از آن ، در بیانات ائمه : به عنوان یکى از مسئولیت هاى امت اسلامى مورد تاءکید قرار گرفت .
محدثان پرتلاش شیعه، د رجوامع روایى ، فصلى را به این عنوان اختصاص داده اند : ثقة الاسلام کلینى در کتاب الحجة از(( کافى )) ، این باب را گشوده است(( :باب ما امر النبى(ص )بالنصیحة لائمة المسلمین، و اللزوم لجماعتهم ، و من هم)) (2 )
محدث کاشانى در ابواب (وجوب الحجة و معرفته) از(( وافى )) ، بابى را به این عنوان اختصاص داده است(( :باب وجوب النصیحة لهم و اللزوم لجماعتهم)) (.3 )
هم چنین علامه مجلسى در کتاب الامامة از(( بحار الانوار )) ، این باب را قرار داده است : باب ما امر به النبى(ص ) من النصیحة لائمة المسلمین و اللزوم لجماعتهم)) 4(( )) .
به علاوه در کتاب هاى روایى دیگر، این روایات به صورت پراکنده نقل شده، در این جا به نقل پاره اى از آن ها مىپردازیم :
1 ـ... عن ابى عبدالله(ع ) :ان رسول الله(ص )خطب الناس فى مسجد الخیف فقال ...:
ثلاث لا یغل علیه من قلب امرى مسلم : اخلاص العمل لله، و النصیحة لائمة المسلمین و اللزوم لجماعتهم(5 ) سه خصلت است که دل هیچ فرد مسلمانى با آن خیانت نکند :خالص کردن عمل براى خدا، خیرخواهى پیشوایان مسلمین و همراه بودن با جماعت .)) .
2 ـ... عن ابى جعفر(ع : ) قال : قال رسول الله(ص): ما نظر الله عزوجل الى ولى له یجهد نفسه بالطاعة لامامه و النصیحة الا کان معنا فى الرفیق الاعلى(.6 )
امام باقر(ع ) فرمود :رسول خدا(ص ) فرموده است :خداى عزوجل به سوى دوستش که جان خود را در فرمانبردارى و خیرخواهى امامش به زحمت افکند، نظر نکند، جز هنگامى که در ردیف رفیق اعلى همراه باشد )) .
3 ـ... عن ابى عبدالله(ع ) : قال خطب رسول الله(ص ) یوم منى فقال :
نضر الله عبدا سمع مقالتى فوعاها و بلغها من لم یسمعها...ثلاث لایغل علیهن قلب عبد مسلم :اخلاص العمل لله و النصیحة لائمة المسلمین و اللزوم لجماعتهم(.7 ) امام صادق(ع )فرمود :رسول خدا(ص )در منى براى مردم سخنرانى کرد و فرمود :خدا خرم و شادان کند بنده اى را که سخنم را بشنود و در گوش گیرد و به کسانى که نشنیده اند برساند،.... سه چیز است که دل هیچ مسلمانى با آن خیانت نکند :خالص نمودن عمل براى خدا، خیرخواهى پیشوایان مسلمین و همراه بودن با جماعت مسلمین .)) .
4 ـ... عن الصادق(ع )قال :خطب رسول الله فى حجة الوداع بمنى فى مسجد الخیف .... ( و قال ) ثلاث لا یغل علیهن قلب امرى مسلم اخلاص العمل لله و النصیحة لائمة المسلمین و اللزوم لجماعتهم .رواه ابى عن سعد عن البرقى مثله(.8 )
5 ـ قال رسول الله(ص ):
الدین نصیحه، قیل: بمن یا رسول الله؟ قال: لله و لرسوله و لکتابه و للائمة فى الدین و لجماعة المسلمین(.9 )
قال فى النهایه: ((ثلاث لا یغل )) هو من الاغلال الخیانة فى کل شى، و یروى یغل بفتح الیاء من الغل و هو الحقد، اى لا یدخله حقد یزیله عن الحق و روى یغل بالتخفیف من الوغول الدخول فى الشر و المعنى ان هذه الخلال الثلاث تستصلح بها القلوب فمن تمسک بها طهر قلبه من الخیانة و الدغل و الشر(.10 )
و قال فى الوافى(( :لا یغل )) من الاغلال او الغلال اى لا یخون و یحتمل ان یکون من الغل بمعنى الحقد و الشحنا اى لا یدخله حقد یزیله عن الحق(.11 )
هر چند روایات ترغیب به نصیحت پیشوایان ، متعدد و کثرت آن ها ، موجب اطمینان به صدوراست.در عین حال، برخى از آن ها داراى سند معتبرند، مثل روایت اول، که مرحوم کلینى به دو طریق صحیح نقل کرده است .به علاوه این روایات در کتاب هاى قدماى اصحاب بدون ذکر سند ، نقل شده است ;مثلا تحف العقول از پیامبر نقل مىکند که حضرت در مسجد خیف فرمود: ((ثلاث لا یغل علیهن قلب امرى مسلم، اخلاص العمل لله و النصیحة لائمة المسلمین، و لزوم جماعتهم)) (12 ) و همین روایت در(( فقه الرضا)) (13 ) نیز نقل شده است ، و على بن ابراهیم در تفسیر خود آورده است(14) .
در برخى از روایات نیز از نقطه مقابل(( نصیحت ائمه )) یعنى غش نسبت به ائمه نهى شده است :قال امیرالمومنین(ع ) :
لا تختانوا ولا تکم،و لا تغشوا هداتکم ولاتجهلوا ائمتکم و لا تصدعوا عن حبلکم فتغشلوا و تذهب ریحکم و على هذا فلیکن تاسیس امورکم و الزموا هذه الطریقة).)) 15 )على(ع ) فرمود : با والیان خود خیانت نورزید و به رهبران خود نیرنگ نزنید و پیشوایان خود را نادان نخوانید و از رشته پیوند خود(جماعت مسلمین )پراکنده مشوید و شوکت و دولت شما برود . پایه کارهاى شما باید بر این مبنا باشد و ملازم این روشن باشید .)) .
در روایات اهل سنت نیز این تعبیر فراوان دیده مىشود و برخى از آن ها ، مورد اتفاق فریقین است .علاوه بر آن که از خیر خواهى نسبت به امام مسلمین، علاوه بر (( نصیحت ))
 با تعبیرات دیگرى نیز یاد شده ، که در بخش هاى مختلف مقاله به تناسب آورده ایم، مثل این بیان امیرالمومنین(ع ) :
فلا تکفوا عن مقالة بحق او مشورة بعدل(16) از گفتن حق یا راءى زدن در عدالت باز مایستید )) .

تاملى در مفهوم نصیحت

نصیحت ، خیرخواهى است، یعنى هر گفتار یا عملى که در آن خیر منصوح، منظور شده باشد .ریشه این واژه در استعمالات زبان عرب، از(( نصحت العسل )) به معناى تصفیه و خالص کردن عسل گرفته شده است .
مناسبت این ماده با کارى که ناصح انجام مىدهد، از آن جهت است که ناصح نیز کلام و عمل خود را از غش و ناخالصى پاک مىکند .و هیچ انگیزه اى جز خیرخواهى در لوح جان خود باقى نمىگذارد.
برخى از دانشمندان، اشتقاق این واژه را از(( نصحت الثوب ))به معناى دوختن لباس دانسته اند، به این مناسبت که خیاط با کار خود مواضع فرسوده جامه را که در معرض پاره شدن قرار گرفته ، ترمیم مىکند و از پیشرفت آن جلوگیرى مىنماید .ناصح نیز با نصیحت خویش به ترمیم نقاط ضعف و کاستى هاى منصوح مىپردازد، از این رو نقش ناصح در اصلاح افراد، نقش خیاطى است که لباس کهنه ، به دست او جلوه تازه اى پیدا مىکند و نواقص آن برطرف مىگردد(.17 )
درقرآن کریم به دعوت و تبلیغ انبیاى الهى به عنوان(( نصیحت )) و خود پیامبران به عنوان(( ناصح )) معرفى شده اند .قرآن از زبان حضرت نوح ، چنین نقل مىکند :
(( و ابلغکم رسالات ربى و انصح لکم(18 ) پیام هاى پروردگارم را به شما مىرسانم و اندرزتان مىدهم .)) .
حضرت هود نیز ، اعلام مىکرد :
(( ابلغکم رسالات ربى و انا لکم ناصح امین(19 ) پیام هاى پروردگارم را به شما مىرسانم و براى شما خیر خواهى امینم .)) .
با تاءمل در مفاد این واژه و بررسى موارد کاربرد آن، به این نکات دست مىیابیم :
1 ـ قوام نصیحت ، به انگیزه هاى خیرخواهانه آن است، و همین انگیزه هاى مثبت ، به نصیحت ارزش و قداست مىبخشد، در واژه هاى دیگرى مثل(( انتقاد )) و حتى(( امر به معروف و نهى از منکر)) ، انگیزه ها و نیت ها، چندان دخالتى ندارند، به این معنا که انتقاد ممکن است با انگیزه مثبت همراه باشد و یا با انگیزه منفى، با نیت تصحیح و رفع نقص انجام گیرد یا با نیت تخریب و از بین بردن طرف مقابل .لذا (( انتقاد )) همیشه و در همه موارد، عمل با ارزشى به حساب نمىآید، برخلاف نصیحت . که(( نصح )) در مقابل(( غش )) قرار دارد به معناى خلوص است و تنها کارى زیبنده چنین عنوانى است که از کمال خیرخواهى و سوز دل برخاسته و از آلودگى هاى گوناگو پاک باشد .و هیچ انگیزه اى جز خیر و مصلحت در آن دخالت نداشته باشد، و در این صورت است که سخن اثر دارد و بر دل مىنشیند .
2 ـ نصیحت، شعاع وسیعى دارد و هرگونه گفتار و کردار خیرخواهانه را در بر مىگیرد :ارشاد به مصالح دینى و دنیوى، تعلیم در صورت جهل، تنبیه در صورت غفلت، دفاع درصورت عجز و ناتوانى، جلوگیرى از لغزش و سقوط، کمک به اصلاح و ...
3 ـ خیرخواهى و نصحیت ، زبان خاصى نمىشناسد .و ناصح بر اساس تشخیص خود و در جهت خیر منصوح تلاش مىکند، گاه با زبان انتقاد ، و گاه با زبان تعریف و تمجید، گاه به صورت موعظه و گاه جدال احسن، گاه تاءیید و تکمیل و گاه تذکر عیب و تلاش براى رفع آن .
امیرالمومنین على(ع )انتقادهاى صریح خودرا از عثمان،(( نصیحت )) دانسته و در نامه به معاویه مىنویسد :
(( قد یستفید الظنة المتنصح(20 ) و گاه مىشود که اندرزگویان در معرض بدگمانى است )) .همچنین حضرت، انتقادها و اعتراض هاى خود را به معاویه،(( نصیحت ))مىداند، در نامه به او مىنویسد :
(( و اعلم ان الشیطان قد ثبطک عن ان تراجع احسن امورک و تاذن لمقال نصیحتک(21)
 و بدان که شیطان نمىگذارد که تو به نیکوترین کارت بپردازى و اندرزى را به سود توست بشنوى .)) .
4 ـ نصیحت ، غیر از اطاعت است ، هر چند اطاعت و پیروى ، گاه خیرخواهى تلقى مىشود، زیرا در اطاعت تبعیت، مطرح است ;یعنى به دنبال دیگرى رفتن و بر طبق میل او حرکت کردن و حتى از راءى و نظر خود صرف نظر نمودن، ولى در نصیحت ، چنین قیودیوجود ندارد، ناصح، تابع و مطیع نیست، او بر طبق درک و تشخیص خود نظر مىدهد و چه بسا نظر او براى منصوح خوشایند نباشد، او در محدوده خیر منصوح نظر مىدهد نه در محدوده میل و گرایش منصوح .از این رو حضرت امیر(ع )در وصیت به امام مجتبى(ع )فرموده اند :
(( و امحض اخاک النصیحة ، حسنة کانت او قبیحة ;براى برادرت نصیحت را خالص گردان، چه در نزد او(( نیکو )) باشد و یا(( زشت).)) 22 )
بر این اساس، وظیفه (( نصیحت )) در مقابل رهبرى جامعه اسلامى، غیر از وظیفه(( اطاعت )) از اوست، و امت اسلامى، علاوه بر حمایت از خواسته هاى رهبرى ، و وفادارى به تعهدات با او، نباید از(( نصیحت )) وى غفلت نماید :
((و اما حقى علیکم : فالوفاء بالبیعة، و النصیحة فى المشهد و المغیب، و الاجابة حین اءدعوکم و الطاعة حین امرکم(23 ) اما حق من بر شما این است که به بیعت وفا کنید و در نهان و آشکارا، حق خیرخواهى ادا کنید )) .
در موارد دیگرى از بیانات حضرت نیز(( نصیحت )) در مقابل(( اطاعت )) قرار گرفته است : (( انى عارف لذى الطاعة منکم فضله، و لذى النصیحة حقه(24 ) من فرمانبرداران شما را ارج مىگذارم و پاس حرمت خیرخواهان شما را دارم )) .در عین حال ، عده اى از محدثان همچون ملا محسن فیض و پس از وى، ملا محمد باقر مجلسى،(( نصیحت ائمه مسلمین )) را به(( اعتقاد، محبت خالصانه و پیروى کامل از ائمه )) تفسیر کرده اند . ( 25 )در حالى که(( نصیحت مسلمین )) به معناى را،(( ارشاد آن ها به مصالحشان ))دانسته اند .
بدون تردید، این گونه تفسیر، فراتر از ارائه مفهوم لغوى است، و منشاء چنین تفسیرى آن است که از یک سو(( ائمه )) را در عنوان(( النصیحة لائمة المسلمین)) ، به (( ائمه معصومین )) منحصر و محدود دانسته اند، چه این که مرحوم فیض تصریح نموده است که(( :المراد بائمة المسلمین اوصیاء الاثناعشر المعصومون)) (26 )و از سوى دیگر ، تنها وظیفه مردم را در مقابل پیشواى معصوم که از خطا و اشتباه منزه است، (( اطاعت و تبعیت )) دانسته اند و در نتیجه،(( النصیحة لائمة المسلمین )) را پس از تقیید ائمه به(( ائمه معصومین )) و تقیید نصیحت به(( اطاعت )) این گوه معنا کرده اند :
(( نصیحه ائمة الحق( صلوات الله علیهم ) التصدیق بامامتهم و وصایتهم و خلافتهم من عنده الله و اطاعتهم فیما امروابه و نهوا عنه(27 ) نصیحت پیشوایان حق :به این است که امامت و خلافت الهى آنان را اطاعت کنیم .)) .
البته چنین تقییداتى ، مىتواند عکس العمل تفسیرهاى ناصوابى باشد که در کلمات برخى از دانشمندان سنى مذهب وجود دارد، مثلا ابن اثیر در نهایه، با توجه به این که بر اساس اعتقاد خود، به عصمت پیشوایان و امامان قائل نیست و خلافت را با ظلم وجور قابل جمع مىداند، و با توجه به این که قیام علیه خلیفه جایر را جایز نمىداند، مىگوید :
((نصیحة الائمة، ان یطیعهم فى الحق و لا یرى الخروج علیهم اذا جاروا(28 ) نصیحت حاکمان به اطاعت آنان در کار حق، و ترک خروج بر ایشان است )) .
دیگر نویسندگان آنان نیز به همین شیوه مشى کرده اند، و(( ترک خروج )) بر هر طاغوت مدعى رهبرى را از(( نصیحت )) شمرده اند :
علماء(( ائمه )) را در این حدیث شریف، به خلفا و سلاطین و نائبان آنان تفسیر کرده اند و(( نصیحت )) آنان را به اطاعت از آن ها در مواردى که موافق با حق باشد، مثل جهاد به همراه آنان و یارىشان و نیز دادن زکات به آن هاو ترک خروج برایشان دانسته اند(.29 )
به هر حال آنچه که از کلمات لغویین در این باره ، در اختیار داریم، چندان روشن و به دور از ابهام است که در پرتو آن، سلیقه هاى کلامى و سیاسى دیگران را مىتوان جدا کرد .
به علاوه، برداشت اصحاب پیامبر(ص )نیز راهنماى خوبى براى درک مفهوم(( نصیحة الائمة )) است، زیرا با توجه به بیان روشن پیامبر اکرم، در اهتمام به نصیحت پیشوایان، مسلمانان کم و بیش در صدد انجام این وظیفه بوده اند ، و نوع برخورد آن ها با خلفاى خود نشان مىدهد که در نظرشان نصیحت غیر از اطاعت بوده است ;مثلا، سعید بن عامر به نزد خلیفه دوم آمد و گفت آمده ام تا سفارشاتى به تو بکنم و پس از آن که خلیفه اجازه داد ، سعید چنین نصیحت کرد :
((اوصیک ان تخشى الله فى الناس و لا تخش الناس فى الله و لا یختلف قولک فعلک فان خیر القول ما صدقه الفعل و لا تقض فى امر واحد بقضائین فیختلف علیک امرک و تزیغ عن الحق و اقم وجهک و قضاوک لمن ولاک الله امره من بعید المسلمین و قریبهم و احب لهم ما تحب لنفسک و اهل بیتک و اکره لهم ما تکره لنفسک و اهل بیتک و ...)). ( 30 ) سفارش مىکنم تو را به این که از خدا بترسى در باره مردم و از مردم در باره امر خدا نترسى .و حرف و عملت دو تا نباشد ;همانا بهترین سخن آن است که با عمل تاءیید شود .و در باره امر واحدى دوگونه قضاوت نداشته باشى که در این صورت امر تو مختلف مىشود و از حق روى بر مىگردانى .همت و قضاوت خود را به طرف مسلمانان دور و نزدیک بگردان و براى آنان آنچه را که براى خود و اهل بیت خود مىپسندى، بپسند و آنچه را که بر خود و اهل بیتت ناپسند مىشمارى بر آنان نیز ناپسند بشمار ...
همچنین معاذبن جبل به همراهى یکى دیگر از صحابه ، در جهت انجام نصیحت ائمه، به خلیفه نوشت :
((فاصبحت قد ولیت امر هذه الامة احمرها و اسودها یجلس بین یدیک الشریف و الوضیع و العدو و الصدیق، و لکل حصة من العدل فانظر کیف انت عند ذلک یا عمر، فانا نجداک یوما تعنى فیه الوجوه و تجف فیه القلوب و تنقطع فیه الحجج لحجة ملک قهرهم بجبروته...و انا نعوذ بالله ان ینزل کتابنا الیک سوى المنزل الذى نزل من قلوبنا، فانما کتبنا به نصیحة لک ، و السلام علیک.)) (31 )

ضرورت و اهمیت نصیحت حاکمان

نصیحت حاکمان و والیان ازدو جهت داراى اهمیت است: اطلاع رسانى وارشاد، کنترل واصلاح.
الف )اطلاع رسانى و ارشاد :

در هر نظام سیاسى، سازمان هاى خاصى مسئولیت گردآورى اطلاعات و ارائه آن به اولیاى امور را به عهده دارند، تا بر اساس این آگاهى ها ، و با توجه به اطلاع صحیحى که از ابعاد گوناگون زندگى مردم کسب مىکنند، برنامه ریزى و تصمیم گیرى نمایند .
این گونه اطلاعات رسمى هر چند لازم و ضرورى است، در اداره کشور نمىتوان به آن اکتفا کرد، زیرا :اولا :این گزارش ها،(( اطلاعاتى گزینش شده اند )) و از میان اخبار و گزارش هاى فراوان(( انتخاب )) مىشوند در اختیار مسئولان نظام قرار مىگیرند از این رو اگر قضاوت آن ها تنها بر اساس این گونه منابع باشد .به ناچار (( محدود )) به همان(( انتخاب و گزینش )) خواهد بود .
ثانیا:این گزارش ها معمولا از اعمال سلیقه هاى تهیه کنندگان آن ـ که افراد خاصى هستند ـ خالى نیست، در حالى که رهبرى نظام باید فراتر از زاویه دید اشخاص و گروه ها، بر همه مسائل نظام اشراف داشته باشد و از خرد و کلان قضایایى که در گوشه و کنار کشور مىگذرد، با خبر و مطلع باشد .
بر این اساس، ضرورت ارتباط مستقیم و بدون واسطه رهبرى با مردم خود را نشان مىدهد، و چون به سراغ تک تک افراد نمىتوان رفت و شناسایى تمامى خردمندان صاحب نظر نیز میسور نیست، لذا باید راه ارتباط را براى عموم مردم .و به ویژه اندیشمندان باز نمود، تا آنان مسائل خود را با حاکم اسلامى در میان بگذارند و از آنچه در جامه مىگذرد ، و یا باید بگذارد، آزادانه سخن بگویند .
فقیه نام آور و نکته سنج ، محقق سبزوارى، صاحب تاءلیفات معروفى چون ذخیره و کفایه، در دوران اقتدار حکومت صفویه ، حقیقتى مهم و سنگین را با صراحت به زمامداران و ملوک گوشزد مىکند، وى یکى از اسباب زوال ملک را(( غفلت ملوک ))مىداند و مىنویسد :
((پادشاه تاخود خبر دار نباشد، و تدبیر امور ملک خود را نکند، کارها منتظم نشود و صلاح نپذیرد، و وزرا و امرا هر چند امین و کاردان و نافذ الامر باشند، بسرخود بسیارى از امور نتوانند کرد و چون پادشاه غافل باشد .بسیارى از فسادها در اطراف و حواشى ملک از بیرون و اندرون ظاهر شود و ایشان بسرخود همه را تدارک نتوانند کرد و چون تدارک نکنند، بالضروره فساد سرایت کند و زیادت شود و ایشان ناچار از بیم و وهم حقیقت را از پادشاه پنهان کنند و فساد بر فساد مترتب شود و آخر به جایى رسد که امر قابل علاج نباشد)) (...32 )
وى در جاى دیگر مىگوید :
((آنان که اگر آفتى در ملک باشد، حقیقت آن را چنانچه هست به عرض رسانند، کماند، بلکه همیشه تعریف مىکنند و مىگویند :به عدل تو هرگز پادشاهى نبوده و مملکت هیچ پادشاهى به این آبادانى نبوده، و لشگر هرگز به این سرانجام نبوده، و خزانه هرگز به این معمورى نبوده و دشمنان هرگز چنین ضعیف نبوده، و چون این سخنان به گوش پادشاهان خوش مىآید، از این سخنان مىگویند .و این به ظاهر دوستى است، اما در حقیقت دوستى نیست، چون باعث غفلت و غرور مىشود و سررشته کارها از دست مىرود.)) (33 )
و در پایان محقق سبزوارى به این نتیجه مىرسد که براى(( قانون معدات ))باید هر کس را میسر باشد که هر چند مسائل تلخ و ناخوشگوار را به عرض پادشاه رساند .
ب ) کنترل و اصلاح :
نقش دیگر نصیحت امت، تاءثیر بازدارنده و کنترل کننده آن است، زیرا وقتى زمامدار جامعه رفتار خود را در معرض دید و انتقاد مردم بداند و براى آنها در اظهار نظر ، داورى ، انتقاد و اعتراض ، حقى قائل باشد، بدون تردید به گونه اى عمل مىکند که بتواند پاسخگوى سوالهاى آن ها باشد .
اساسا حاکم اسلامى نباید از این نکته غفلت کند که مردم با دقت فراوان بر سخن و عمل او چشم مىدوزند و عملکرد او را مورد ارزیابى قرار مىدهند .حضرت على(ع )این واقعیت را به مالک اشتر یادآور مىشوند :
((و ان الناس ینظرون من امورک مثل ماکنت تنظر فیه من امور الولاة قبلک و یقولون فیک ما کنت تقول فیهم(34 ) و مردم در کارهاى تو چنان مىنگرند که تو در کارهاى والیان پیش از خود مىنگرى و در باره تو آن مىگویند که در باره آنان مىگویى )) .
در این جا گفتار حضرت اشاره به یک(( قانون طبیعى )) در جامعه دارد که : (( کردار و هدف گیرى شخصیت ها، چه بخواهند و چه نخواهند به وسیله زبان وقلم نقادان حسابگر جامعه دیر یا زود منعکس خواهد گشت، شخصیت هاى کوچک بزرگ نما همانند آن کبک نابخرد کوته بیناند که سر در برف فرو مىبرد و گمان مىکند که کسى آنان را نمىبیند و هیچ حسابى در باره آنان صورت نمىگیرد !اگر فرعون و فرعون صفتان تاریخ مىدانستند که تبهکارىهاى آنان، پس از گذشت هزاران سال، چنان بازگو خواهد گشت که در دوران زندگى آنان به وسیله موسى(ع )و موسى منشان منعکس مىگشت، خود کشى را بر تنفس شرم آور در این دنیا ترجیح مىدادند، ولى چه مىتوان کرد که انواعى از تخدیرها و مستى ها، مغز سالم براى آنان باقى نگذاشته است.)) (.35 )
به هر حال، دید، نظر ، ارزیابى و قضاوت رعیت، یک عامل مثبت در مسیر عملکرد کارگزاران حکومت است و در بسیارى از موارد مىتواند مانعى از تعدى و تجاوز به حقوق مردم باشد .
آیة الله میرزا حسین نائینى در تصویرى که از حکومت اسلامى(در قالب نظام مشروطه )ارائه مىدهد، عامل بازدارنده از(( استبداد )) را در مرحله اول(( عصمت امام(ع )) )و پس از آن و در دوران غیبت ،(( محاسبه و مراقبه ملت )) مىداند، وى حکومت را به دو قسم(( استبدادى )) و(( محدوده، عادله، مسئوله، مشروطه )) تقسیم مىکند، و در ویژگى قسم دوم مىگوید :
((این قسم از سلطنت از باب(( ولایت )) و(( امانت )) است و مانند سایر اقسام ولایات و امانات به(( عدم تعدى و تفریط )) متقوم و محدود است .پس لا محاله، حافظ این حقیقت و مانع از بدلش به(( مالکیت مطلقه)) ، به(( محاسبه و مراقبه و مسئولیت کامله )) منحصر است، و بالاترین وسیله اى که از براى حفظ این حقیقت و جلوگیرى از اندک ارتکابات شهوانى و اعمال شائبه استبداد متصور بود، همان عصمتى است که اصول مذهب ما طایفه امامیه بر اعتبارش در ولى نوعى مبتنى است .)) .
در ادامه میرزاى نائینى بر این عقیده است که با نبودن عصمت در حاکم، با دو چیزe لوى استبداد را باید گرفت، یکى با قانون که حدود اختیارات حاکم را مشخص کند و حقوق ملت را تثبیت نماید و دیگرى با :
((استوار داشتن اساس مراقبه و محاسبه و مسئولیت کامله، به گماشتن هیئت مسدده و رادعه نظارت از عقلا و دانایان مملکت و خیر خواهان ملت...محاسبه و مسئولیت کامله در صورتى متحقق و حافظ محدودیت ، و مانع از تبدل ولایت به مالکیت تواند بود که قاطبه متصدیان که قوه اجرائیه اند، در تحت نظارت و مسئول هیئت مبعوثان، و آنان هم در تحت مراقبه و مسئول آحاد ملت باشند.)) (36 )
هر چند میرزا ،(( تبیه الامة )) را به عنوان دفاع ازمشروطه تاءلیف نموده است، ولى پرواضح است که تمام تلاش او در این کتاب بر محور تطبیق مبانى شرع با آن نظام سیاسى است .از این رو(( عامل سلامت نظام )) را با حضور رهبرى معصوم،(( عصمت )) او، و پس از آن(( .حق مراقبت و محاسبه ملت )) تلقى مىکند و مىنویسد :
(( در صدر اسلام، استحکام این اصل( حق مراقبت داشتن ملت و مسئولیت متصدیان )به جایى منتهى بود که حتى خلیفه ثانى، با آن ابهت و هیبت به واسطه یک پیراهن که از حله یمانیه بر تن پوشیده بود، چون قسمت آحاد مسلمین از آن حله ها بدان اندازه نبود، در فراز منبر از آن مسئول( استیضاح )شد، و در جواب امر به جهاد،(( لا سمعا و لا طاعة )) شنید و با اثبات آن که پسرش عبدالله، قسمت خود را به پدرش بخشیده، و پیراهن از آن دو حصه ترتیب یافته است، اعتراض ملت را مندفع ساخت، و هم در موقع دیگر در جواب کلمه امتحانیه که از او صادر شده بود(( لنقو منک بالسیف )) استماع کرد، و به چه اندازه از این درجه استقامت امت اظهار بشاشت نمود.)) (.37 )
رهبر فقید انقلاب اسلامى حضرت امام خمینى نیز بارها بر(( ضرورت انتقاد )) و(( نقش مهم دقت و مراقبت مردم بر رفتار مسئولان )) تاءکید داشتند، و مىفرمودند :
((انتقاد براى ساختن، براى اصلاح امور لازم است.)) (38 )
همچنین بیان مىکردند که :
((انتقادها باید باشد، زیرا تا انتقاد نشود ، اصلاح نمىشود...چون سرتاپاى انسان عیب است و باید این عیب ها را انتقاد کرد تا جامعه اصلاح شود.)) (39 )
حضرت امام ، براى جلوگیرى از(( قدرت طلبى )) و(( ثروت اندوزى )) مسئولان نظام، مردم را فرا مىخواندند و در جمع نمایندگان مجلس مىفرمودند :
((آن روزى که دیدند انحراف در مجلس پیدا شد، انحراف از حیث قدرت طلبى و از حیث مال طلبى در کشور، در وزیرها، در رئیس جمهور پیدا شد، باید جلویش را بگیرند . مردم باید مواظب شما باشند و مواظب همه اینها باشند.)) (40 )
حضرت امام، بارها در بیانات خود، از مسئولیت عمومى مردم در نظام اسلامى سخن به میان مىآوردند :
((همه ما مسئولیم نه مسئول براى کار خودمان، مسئول کارهاى دیگران هم هستیم، مسئولیت من هم گردن شماست ، مسئولیت شما هم گردن من است، اگر من پایم را کج گذاشتم ، شما مسئولید اگر نگویید چرا پایت را کج گذاشتى، باید هجوم کنید، نهى کنید که چرا؟.)) (41 )

فوق انتقاد؟ !

آیا به مصلحت رهبران جامعه اسلامى است که در موقعیتى فراتر از انتقاد( به معناى صحیح آن ) قرار گیرند؟ چنینى موقعیتى چه تاثیرات روحى و روانى بر آنان خواهد داشت؟
و آیا انتقاد نکردن باعث رشد و کمال آن ها خواهد شد و یا به عکس؟ آیا با چنین موقعیتى، انتقادها( ثبوتا ) از بین خواهد رفت یا در مقام(اثبات) اظهار نخواهد شد؟این عدم اظهار چه پى آمدى خواهدداشت؟
استثناء کردن یک یا چند فرد از شمول انتقاد ـ در حالى که چنین استثنایى در اسلام وجود ندارد ـ چه عکس العمل هاى اجتماعى به دنبال خواهد داشت؟ و نظام سیاسى اسلام را چگونه معرفى خواهدکرد؟
در زمانى که مرجعیت ، به عنوان شاخص زعامت و رهبرى شیعه تلقى مىگردید،( قبل از پیروزى انقلاب ) استاد عالیقدر، شهید مطهرى نوشت :
((مراجع، فوق انتقاد به مفهوم صحیح این کلمه نیستند و معتقد بوده و هستم که هر مقام غیر معصومى که در وضع غیر قابل انتقاد قرار گیرد ، هم براى خودش خطر است و هم براى اسلام مانند عوام فکر نمىکنم که هر که در طبقه مراجع قرار گرفت مورد عنایت خاص امام زمان(عج )است و مصون از خطا و گناه و فسق است.)) (42 )

حق امت

در نظام اسلامى، براى آحاد امت، حقى به عنوان(( نصیحت ائمه )) وجود دارد،و همه بر اساس این حق مىتوانند آرا و نظرات خیرخواهانه خود را نسبت به رهبران جامعه مطرح سازند و حتى مىتوانند او را مورد سوال قرار دهند، مسئولیت حاکم اسلامى در برابر مردم، از بارزترین مشخصه هاى حکومت اسلامى است .
در غرب ، عده اى از طرفداران(( استبداد سیاسى )) ، براى توجیه نظریه خود گفتهاند که توده مردم(( حقى )) در مقابل حکمران ندارند، آن ها تنها(( وظیفه و تکلیف )) دارند، زیرا حکمران در مقابل(( مردم )) مسئول نیست .او فقط در برابر (( خدا )) مسئول است، مردم در برابر حاکم وظیفه داشته و مسئولند، ولى حق ندارند او را مورد بازخواست قرار دهند که چرا چنین و چنان کرده اى؟ و یا برایش وظیفه معین کنند که چنین و چنان کن، فقط خداست که مىتواند او را مورد پرسش قرار دهد، بر این اساس در غرب نوعى ارتباط تصنعى بین(( اعتقاد به خدا )) و(( اعتقاد به لزوم تسلیم در برابر حکمران و سلب حق هرگونه مداخله اى در برابر کسى که خدا او را براى نگهبانى مردم برگزیده است، در افکار مردم به وجود آمد و آن ها خیال مىکردند که اگر خدا را قبول کنند،استبداد قدرت هاى مطلقه را نیز باید بپذیرند، و این که حکمران در مقابل افراد هیچ گونه مسئولیتى نخواهد داشت .
ولى در اسلام نه تنها نتیجه اعتقاد به خدا، پذیرش حکومت مطلقه افراد نیست و حاکم در مقابل مردم مسئولیت دارد، بلکه تنها اعتقاد به خداست که حاکم را در مقابل اجتماع مسئول مىسازد .
استاد مطهرى، این بحث را در(( علل گرایش به مادیگرى )) مطرح ساخته اند و یکى از عوامل(( فرار و گریز از مذهب )) را همین تفکر اجتماعى غلط در غرب دانسته اند و گفته اند :
(( چنین روشى جز گریزاندن افراد از دین و سوق دادن ایشان به سوى ماتریالیسم و ضدیت با مذهب و خدا و هر چه رنگ خدایى دارد محصولى نخواهد داشت، در حالى که از نظر اسلام ، مفاهیم دینى همیشه مساوى آزادى بوده، درست بر عکس آنچه در غرب جریان داشت که مفاهیم دینى را مساوى با اختناق و اجتماعى مىدانستند.)) (43 )
و در کتاب سیرى در نهج البلاغة، با تفصیل بیشتر ، مطلب را دنبال کرده اند .
فقیه بلند مرتبه، آیة الله نائینى که در بحران انقلاب مشروطه ، در جهت تثبیت ارکان نظرى و فقهى آن ، و نفى استبداد قلم زده است(.حق مراقبت و نظارت ملت ) را در نظام اسلامى، از سه جهت مورد تاءکید قرار داده است، او مىنویسد :
(( نظر به شورویه بودن اصل سلطنت اسلامیه ـ چنانچه سابقا مبین شد ـ عموم ملت از این جهت و هم از جهت مالیاتى که از براى اقامه مصالح لازمه مىدهند، حق مراقبت و نظارت دارند، و از باب منع از تجاوزات، در باب نهى از منکر مندرج ، و به هر وسیله که ممکن شود، واجب است.)) (44 ) میرزا ، در توضیح اصل اول مىگوید :ابتناى اساس سلطنت اسلامیه ، به مشارکت تمام ملت در نوعیات مملکت ـ نه تنها با خصوص بطانه و خواص شخص والى که شوراى دربارش خوانند ـ به نص کلام مجید الهى و سیره مقدسه نبویه که تا زمان استیلاى معاویه محفوظ بود، از مسلمات اسلامیه است، و دلالت آیه مبارکه(( وشاورهم فى الامر ))
 که عقل کل و نفس عصمت را بدان مخاطب و به مشورت با عقلاى امت مکلف فرمودهاند بر این مطلب در کمال بداهت و ظهور است ، و دلالت کلمه مبارکه(( فى الامر )) که مفرد محلى و مفید عموم اطلاقى است ر این که متعلق مشورت مقرره در شریعت مطهره ،(( کلیه امور سیاسیه )) است هم در عنایت وضوح، و خروج احکام الله عز اسمه از این عموم از باب تخصص است نه تخصیص .
آیت الله نائینى در ادامه، پس از استدلال به آیه شریفه(( و امرهم شورى بینهم ))
 و سیره پیامبر اکرم، خطبه حضرت على(ع )در صفین را نقل مىکند که حضرت فرمود : (( فلا تکلمونى بما تکلم به الجبابرة و لا تتحفظوا منى بما یتحفظ به عند اهل البادرة )) و بالاخره مىگوید :
((چقد سزوار است ما مدعیان مقام والاى تشیع، اندکى در سراپاى این کلام مبارک تاءمل کنیم، و از روى واقع و حقیقت رسى و الغاى اغراض نفسیه، این مطلب را بفهمیم که :
این درجه اهتمام حضرتش در رفع ابهت و هیبت مقام خلافت از قلوب امت و تکمیل اعلى درجات آزادى آنان ، و ترغیب و تحریصشان بر عرض هرگونه اعتراض و مشورت، و در عداد حقوق والى بر رعیت و یا حقوق رعیت بر والى شمردن آن ، براى چه مطلب بود؟ اگر براى حفظ اساس مسئولیت و شورویت آن و تحفظ بر حریت و مساوات آحاد ملت، با مقام والاى خلافت بوده ـ کما هو الظاهر بل المتعین ـ بل لازم است نحوه سلطنت اسلامیه را به قد رقوه تحفظ کنیم.)) (45 )
بحث هاى میرزا نشان مىدهد که مقصود از شورایى بودن حکومت در اسلام،(( انتخابى بودن حاکم )) در مقابل(( انتصاب )) نیست، زیرا این فقیه بزرگ .شورایى بودن را به استناد حکومت پیامبر(ص )و امیرالمومنین(ع )مطرح کرده است، مقصود او، از این عنوان، مردمى بودن حکومت ، مشارکت ملت ، مسئولیت عموم مردم و حق دخالت آن ها در نظام اسلامى است .
بنیانگذار جهورى اسلامى ، حضرت امام خمینى(ره(( )مسئولیت در مقابل ملت ))را بر اساس فریضه امر به معروف و نهى از منکر ، تبیین نموده اند :
((شما و ما موظفیم که در تمام امورى که مربوط به دستگاه هاى اجرایى است امر به معروف کنیم.)) (46 )
((همه مان مسئولیم، نه مسئول براى کار خودمان ، مسئول کارهاى دیگران هم هستیم(( کلکم راع و کلکم مسوول عن رعیته )) همه باید نسبت به هم رعایت بکنند، مسئولیت من هم گردن شماست مسئولیت شما هم گردن من است .باید نهى از منکر بکنید ، امر به معروف بکنید.)) (47 )
اگر یکىتان کارى بکند و دیگرى ساکت باشد، او هم مسئول است، اگر یکى یک خلاف کرده همه باید بروید دنبالش که آقاچرا...اگر من یک خلافى کردم همه تان هجوم آوردید که چرا این کار را مىکنى؟ من سرجایم مىنشینم، همه تان مسئولید همه مان مسوولیم(.48 )
(کلکم راع )همه باید مراعات کنید، همه تان راعى هستید، یعنى همه باید همان طورى که یک شبانى یک گلهاى را مىبرد و مىچراند و باید به جاهاى خوب ببرد، مسئول است که به علفچراهاى خوب ببرد و مسئول است پیش صاحبان او به این که چرا نبردى، همه ما آن حال را داریم، مسئولیم، باید مراعات بکنیم ، یعنى نه این که مراعات خودمان را ، من مراعات همه شما را بکنم، شما هر یک مراعات همه را .اگر یک فرد خیلى به نظر مردم مثلا پایین، یک فردى که به نظر مردم خیلى اعلا رتبه هم هست ، اگر از او یک انحرافى دید، بیاید بایستد در مقابلش . بگوید :این کارت انحراف بود .نکن، مىگویند :عمر در وقتى که خلیفه بود گفت که من اگر چنانچه خلافى کردم، به من مثلا بگویید یک عربى شمشیرش را کشید، گفت :اگر تو بخواهى خلاف بکنى ما با این شمشیر مقابلت مىایستیم .تربیت اسلامى این است که در مقابل اجراى احکام خدا، هیچ ملاحظه از کسى نکند، این آقاست این غیر آقا، این پدر است این پسر، این رئیس است این مرئوس ، ابدا این مسائل نباشد در کار، مساءله این باشد که این آیا به طریق اسلام دارد عمل مىکند یا نه، به طریق اسلام دارد عملى مىکند ، هر فردى باشد باید از او قدردانى کرد و تشویق کرد و محبت کرد به او، برخلاف اسلام که باشد، هر فردى باشد یک روحانى عالى مقام باشد ، یک آدمى باشد که مثلا راءس باشد، یک سرکرده باشد ، وقتى دیدند بر خلاف مسیر دارد عمل مىکند هر یک از افراد موظفند که به او بگویند که این خلاف است، جلویش را بگیرند(.49 )
در این جا به نظر مىرسد که علاوه بر(( امر به معروف و نهى از منکر )) به(( النصیحة لائمة المسلمین )) نیز به عنوان یک مسئولیت عمومى در جامعه مىتوان استناد جست .از تعبیرات امیرالمومنین(ع ) استفاده مىشود که(( نصیحت حق حاکم و وظیفه مردم )) است و اگر مردم در خیرخواهى کوتاهى کنند و آنچه را که به صلاح جامعه اسلامى و رهبرى آن تشخیص مىدهند، ارائه نکنند، (( حق حاکم )) را تضییع کرده اند :
((فاما حقى علیکم : فالوفاء بالبیعة، و النصیحة فى المشهد و المغیب، و الاجابة حین ادعوکم، و الطاعة حین امرکم(50 ) و اما حق من بر شما این است که :به بیعت وفا کنید و در نهان و آشکار، حق خیرخواهى ادا کنید، چون شما را بخوانم، اجابت کنید و چون فرمان دهم بپذیرید )) .
پس مردم علاوه بر اطاعت در برابر اوامر و حمایت از خواسته هاى رهبرى و وفادارى به پیمان بیعت ، باید با انجام نصیحت، در خیراندیشى و ارائه هر چه بیش تر و بهتر حقایق و واقعیات پیش قدم باشند، مردم در زمینه اطاعت و اجابت )) نقش ثانوى دارند و از رهبرى پیروى مىکنند ، ولى در زمینه (( نصیحت ))
 نقش اول را به عهده دارند .آن ها به سراغ رهبرى مىروند و با نصیحت به وى کمک مىکنند .
بر اساس این بیان علوى، نصیحت( حق حاکم )است و کوتاهى مردم در این باره، ظلم به حاکم اسلامى است .
هر چند از آن جهت که حکومت به خود مردم متعلق است و باید با مشارکت آن ها اداره شود، منع از نصیحت و جلوگیرى از ابراز آن، تجاوز به( حق مردم )تلقى مىگردد .
شاید بسیارى به(( نصیحت )) تنها در حد یک(( حکم استحبابى )) ارزش گذارند، و از اهمیت والایى که در موارد زیادى مىتواند داشته باشد، غافل باشند ، در حالى که فقهاى بزرگوار، به اهمیت نصیحت در فقه توجه کرده اندو با استناد به روایاتى مثل (( یجب للمومن على المومن ان یناصحه)) (51 ) در موارد حساس ، آن را لازم و واجب شمرده اند .تا جایى که(( غیبت در مقام نصیحت )) را جایز دانسته اند، و آن را از مستثنیات حرمت غیبت به شما رآورده اند(.52 )
پرواضح است که اگر فقها، نصیحت را به عنوان یک حکم استحبابى تلقى مىکردند، با توجه به ادله حرمت غیبت، غیبت در مقام نصیحت را تجویز نمىکردند، چون آن ها بین ادله محرمات و مستحبات، قائل به تعارض نبوده و هیچ عمل حرامى را به واسطه شمول ادله مستحبات ، مباح نمىدانند .
حتى فقهایى که در دلالت ادله لزوم نصیحت مومن هم مناقشه کرده اند، و به طور کلى این استثنا را نپذیرفته اند، این مقدار را قبول دارند که اگر ترک نصیحت ، مفاسدى براى مومن به دنبال خواهد داشت ، غیبت در مقام نصیحت جایز است(.53 )
این مباحثات فقهى، هر چند با توجه به مصالح فردى نصیحت شونده انجام گرفته .
و بهرعایت مصالح شخص مومن توجه گردیده و به جلوگیرى ازمفسده در زندگى اواهمیت داده شده است، ولى از این جا مىتوان با توجه به اولویت رعایت مصالح امت اسلامى نسبت به مصلحت افراد، ضرورت نصیحت ائمه مسلمین را به شکل واضح ترى مورد نظر قرار دارد .به ویژه در مواردى که بى اعتنایى به نصیحت، مفاسدى را در سطح جامعه پدید آورد .

انتقاد در نظام اسلامى

نظام اسلامى دربرخورد با انتقاد و منتقدین چه موضوعى دارد؟ و تا چه حد اعتراضات را تحمل مىکند؟ براى رسیدن به پاسخ چنین سوال هایى راه هاى مختلفى وجود دارد، ولى روشن ترین راه، بررسى مسئله در یک نمونه عینى از حکومت اسلامى است، حکومتى که در راءس آن امام معصوم قرار دارد و الگوى هر نظام اسلامى تلقى مىشود .این نمونه، حکومت امیرالمومنین(ع )است .
حضرت على(ع )در سه جبهه با مخالفین خود برخورد داشت است که تنها یک گروه از آن ها اهل بحث و اعتراض بودند یعنى گروه خوارج، آن ها قبل از درگیرى مسلحانه، در مرکز حکومت علوى حضور داشتند و مستقیما انتقاد و اعتراض خود را با کمال صراحت و آزادانه مطرح مىساختند .
شیوه برخورد حضرت با این گروه ، و افراد دیگرى که در مسائل مختلف اعتراض مىکردند، قابل بحث وبررسى است و مىتواند نشان دهنده موضع اسلام در چنین موضوع مهمى باشد :
1
ـ آزادى انتقاد :
وقتى حضرت برفراز منبر در مسجد کوفه در باره حکمیت سخن مىگفت یکى از اصحاب برخاست و گفت : ما را از قبول حکمیت نهى کردى، و بعد اجازه دادى ، نمىدانیم کدام یک بهتر بود؟
حضرت با افسوس و ناراحتى فرمود :هذا جزاء من ترک العقده، یعنى این حسرت نتیجه آن است که تاءمل و احتیاط را از دست دادید .در این جا اشعث خیال کرد که حضرت فرموده است(( :این جزاى من است که احتیاط را از دست دادم )) و لذا اعتراض کرد که : (( هذه علیک لالک ;این سخن به زیان توست نه به سود تو )) امام(ع )نگاه تندى به او کرد و فرمود(( :ما یدریک ما على مما لى؟ علیک لعنة الله و لعنة اللاعنین حائک ابن حائک ، منافق بن کافر(54 ) تو را که آگاهانید که سود من کدام است و زیان من کدام، لعنت خدا و لعنت کنندگان بر تو باد، اى متکبر متکبرزاده، منافق کافرزاده ).
در این نقل تاریخى ، دو نکته جلب نظر مىکند :یکى آزادى اصحاب براى طرح نظریات خود حتى در اجتماعات و آن هم بین سخنرانى امام مسلمین، که چنین نکته اى از نهایت آزادى در نظام علوى حکایت دارد، و دیگرى برخورد شدید حضرت با اشعث . آیا این برخورد امام با او و لعن و نفرین وى، به خاطر این اعتراض بوده است؟ و پاسخ حضرت، صرفا عکسالعمل این جمله است(( :هذه علیک لا لک)) ؟
شارحان نهج البلاغه و مفسران کلام مولى، کاملا به این نکته حساس توجه داشته اند، مثلا ابن میثم بحرانى در شرح خود مىنویسد :
((لعن حضرت بر اشعث براى اعتراض وى به حضرت نبود، بلکه براى آن بود که حتى با حضوردر میاناصحاب و یاران امام،نفاق خود را از دست نداده بود و دورویى مىکرد()55)
اشعث در نفاق و دورویى چنان است که حتى ابن ابى الحدید در باره او مىگوید :
اشعث از منافقان زمان خلافت على(ع )بود و او در میان اصحاب على، همچون عبدالله بن ابى، در میان اصحاب رسول(ص )بود و این هر دو نفر، در زمان خود در راءس منافقان بودند)) (.56 )
همین نکته را شیخ محمد عبده نیز در شرح خود یاد آور شده است ، و پرواضح است که چنین منافقانى شایسته لعن و نفرینند، که خداوند در قرآن فرموده است(( :
ان الذین یکتمون ما انزلنا من البینات و الهدى من بعد ما بیناه للناس فى الکتاب اولئک یلعنهم الله و یلعنهم اللاعنون(57 ) کسانى که نشانه هاى روشن و رهنمودى را که فرو فرستاده ایم، بعد از آن که آن را براى مردم در کتاب توضیح دادیم، نهفته مىدارند، آنان را خداوند لعنت مىکند و لعنت کنندگان لعنتشان مىکنند )) .
به علاوه اشعث به عنوان فردى فریبکار، و بلکه مجسمه تزویر و(( ملعون ))در بین عرب، و حتى کفار معروف بوده است به قول طبرى:
(( مسلمانان و کافران هر دو، اشعث را لعنت مىکردند.)) (58 )
و اینها همه موید آن است که لعن و نفرین حضرت، به خاطر اعتراض بى جاى او نبوده است .
2 ـ احتجاج با امام
(ع ) :پس از بازگشت حضرت از صفین ، عده اى از اصحاب، باب بحث و اعتراض را گشودند و گفتند :
ـ روز جمل براى چه جنگیدیم؟
ـ براى حق .
ـ اهل بصره براى چه جنگیدند؟
ـ براى پیمان شکنى و تجاوز .
ـ اهل شام براى چه؟
ـ ایشان و اهل بصره یکسانند؟( 59 )
از این گونه احتجاج ها در سکوت على علیه السلام فراوان دیده مى شود که نشان آزادى انتقاد در نظام اسلامى و نیز ضرورت سعه صدر و قدرت تحمل در حاکم اسلامى است .اگر حاکم جز به رشد و فلاح خود و افراد جامعه نیندیشد چنین احتجاجاتى را بر نمى تابد و با اولین سئوال وضعش دگرگون مى شود .
3 ـ آزادى تا مرزآشوب و خون ریزى :
امام(ع )ابن عباس را براى احتجاج با خوارج به خارج از کوفه اجتماع کرده بودند، فرستاد، پس از بازگشت، حضرت از او پرسید :آیا آنان را منافق دید؟ ابن عباس در پاسخ گفت :به خدا ، چهره آنان به منافقان نمىماند، بر پیشانى آنان اثر سجده است و قرآن تلاوت مىکنند )) .آن گاه امام(ع )فرمودند :آنان را دعوت کن به این که خونى نریزند و مالى را غصب نکنند)) (60 ) .
4 ـ تشکیل جلسات مباحثه :
وقتى که خوارج ، با عبدالله بن عباس و صعصه ابن صوحان به عنوان نمایندگان امام(ع ) به توافق نرسیدند .حضرت فرمود:
شما دوازده نفر نماینده انتخاب کنید، و ما هم به همین تعداد از خودمان مىفرستیم، تا در یک جا جمع شوند، و استدلال ها و نظریات خود را با هم در میان بگذارند(....61 ) .
5 ـ امام، پیش قدم براى بحث واحتجاج :
هنگامى که حضرت به لشگر گاه خوارج رسیدند، فرمودند :
آیا همه شما در صفین با ما بودید؟ گفتند :بعضى از ما بودند و بعضى نبودند .فرمود :پس از هم جدا شوید .و سپس با آن ها به صحبت پرداختند و در پایان فرمودند : لیکن امروز پیکار ما با برادران مسلمانى است که دو دلى و کژى در اسلامشان راه یافته و شبهه و تاءویل با اعتقاد و یقین، در هم تنیده است، پس طمع در چیزى کردهایم که خدا با آن پریشانى ما را به جمعیت کشاند)) (...62 )
همچنین هنگامى که ابن عباس را به(( منطقه حروراء )) فرستادند، خود حضرت سوال کردند که چه کسى در نزد خوارج محترمتر است؟ یزیدبن قیس را معرف کردند .امام به خیمه او رفته، و پس از دو رکعت نماز، در باره(( حکمیت )) در جنگ صفین و نیرنگ معاویه و عمرعاص با او به بحث پرداختند(63 ) .
6 ـ دعوت به بحث :
خریت بن راشد به نزد حضرت آمد، او سیصد نفر به همراه داشت که در جمل و صفین و نهروان در سپاه امام(ع )شرکت داشتند .خریت گفت(( :اى على، به خدا سوگند که فرمانت را اطاعت نمىکنم و با تو نماز نمىخوانم و فردا از تو جدا مىشوم )) .او با این جملات پیمان شکنى خود را رسما اعلام کرد . حضرت فرمود :
ثکلتک امک، اذا تعصى ربک و تنکث عهدک و لا تضر الانفسک خبرنى و لم تفعل ذلک؟ قال :لانک حکمت فى الکتاب ، و صعفت عن الحق و رکنت الى القوم الذین ظلموا انفسهم فانا علیک زار و علیهم ناقم و لکم جمیعا مباین .
حضرت براى بحث و گفتگو ، و روشن شدن حقیقت از او دعوت کردند و فرمودند :
هلم ادارسک الکتاب و اناظرک فى السنن و افاتحک امورا من الحق انا اعلم بها منک فلعلک تعرف ما انت الان منکر و تسبصر ما انت علیه الان جاهل .
خریت پذیرفت که به نزد حضرت برگردد .ولى همان شب از کوفه بیرون رفت(64 ) .
7 ـ عدم محرومیت از حقوق اجتماعى :
عده اى از خوارج،از حروراء بازگشته بودند وگاه و بى گاه در گوشه و کنار، شعار(( لا حکم الا لله )) سر مىدادند، حضرت فرموند :
انا لا نمنعهم الفىء، و لا نحول بینهم و بین دخول مساجد الله و لا نهیجهم ما لم یسفکوا دما و ما لم ینالوا محرما(.65 )ما شما را از غنیمت محروم نمىکنیم و از وارد شدنتان به مساجد مانع نمىشویم و با شما نمىجنگیم مادامى که خونى نریزید )) .
و هنگامى که بین سخنرانى حضرت این شعار را تکرار کردند، حضرت فرمودند :
((لکم عندناثلاث خصال :لا نمنعکم مساجد الله ان تصلوا فیها و لا نمنعکم الفىء ما کانت ایدیکم مع ایدینا ، و لا تبدوکم بحرب حتى تبدونا به(66 ) شما در نزد ما سه حق دارید :از نماز گزاردن شما در مسجد مانع نمىشویم، سهمتان را از غنیمتى که در کسب آن با ما شرکت داشته اید قطع نمىکنیم( شما را از بیت المال محروم نمىکنیم ) و تا هنگامى که با ما نجنگیده اید با شما نمىجنگیم )) .
8 ـ ارائه منطق و رفع شبهه :
در موارد زیادى حضرت به ارائه نظریات خود به شکل منطقى پرداخته است تا شبهات مخالفین و معترضین از بین برود ;مثلا وقتى که خوارج، حکم به کفر یاران حضرت کردند، امام فرمودند :اگر مرا گمراه مىدانید، چرا به واسطه گناه من همه را تکفیر مىکنید و... (67 ) .
و در جاى دیگر حضرت توضیح مىدهند که چرا پس از آن که حکمیت را پذیرفتم .اینک قبول ندارم(68 ) .
و در آستانه درگیرى نظامى با خوارج، به شبهات آن ها پاسخ دادند(.69 )
استاد عالیقدر ، شهید مطهرى، تحت عنوان(( دمکراسى على(ع )) )مطلبى دارند که نتیجه این بحث تلقى مىشود :
((امیرالمومنین(ع )با خوارج در منتهى درجه آزادى و دمکراسى رفتار کرد، او خلیفه است و آن ها رعیتش ، هرگونه اعمال سیاستى برایش مقدور بود اما او زندانشان نکرد و شلاقشان نزد، و حتى سهمیه آنان را از بیت المال قطع نکرد، به آن ها نیز همچون سایر افراد مىنگریست، آن ها در همه جا در اظهار عقیده آزاد بودند، و حضرت خودش و اصحابش با عقیده آزاد با آنان رو به رو مىشدند و صحبت مىکردند، طرفین استدلال مىکردند، استدلال یکدیگر راجواب مىدادند، شاید این مقدار آزادى در دنیا بى سابقه باشد که حکومتى با مخالفین خود تا این درجه با دمکراسى رفتار کرده باشد.)) (70 )
شیوه برخورد حضرت با مخالفین و معترضین، درست در مقابل شیوهاى بود که در سال هاى قبل از آن، به ویژه در دوران عثمان، به عنوان حکومت اسلامى انجام مىگرفت ;مثلا وقتى عثمان، عبدالله بن مسعود را از سمت خود در کوفه عزل و ولیدبن عقبه را به جاى او منصوب کرد، عبدالله، درهنگام تحویل دادن کلید بیت المال، به حیف و میل اموال عمومى اعتراض کرد و گفت : (( من غیر، غیر الله ما به و من بدل اسخط الله علیه و ما ارى صاحبکم الاوقد غیر و بدل .)) ...
ولید ، این اعتراض را براى عثمان گزارش کرد، لذا ابن مسعود را به مدینه احضار کردند، و به سزاى این جمله، با او چنان در مسجد مدینه برخورد کردند که استخوان پهلویش شکست،و به عنوان فردى مفسده جو،از بیرون رفتن ازشهر مدینه منع گردید(.71 )
عمار یاسر، به واسطه انتقاد از کارهاى نارواى حاکم، از سوى وى مورد ضرب و تازیانه قرار گرفت،(72 )و در جریان دیگرى، وقتى خلیفه، مقدارى از جواهرات بیت المال را در مدینه بین خانواده خود تقسیم کرد و در جواب اعتراض مردم گفت : (( لناءخذن حاجتنا من هذا الفىء و ان رغمت انوف اقوام )) ، عمار هم گفت(( :اشهد الله ان انفى اول راغم من ذلک )) همین جمله، جرم بزرگ عمار شمرده شد و باعث دستگیرى و شکنجه فراوان او گردید، تا حدى که بى هوش شد و پیکرش را به خانه ام سلمه منتقل کردند و نماز ظهر و عصر و مغرب از او فوت گردید.)) (73 )
و هنگامى که عمار نامه اعتراض آمیز عده اى از اصحاب پیامبر را به نزد خلیفه آورد، با او چنین رفتار شد :
((امر غلمانه فمدوا بیدیه و رجلیه، ثم ضربه عثمان بر جلیه و هى فى الخفین على مذاکره فاصابه الفتق و کان ضعیفا کبیرا فغشى علیه.)) (74 )
این دو شیوه برخورد، از سوى دو زمامدار جامعه اسلامى، گمراه آن است که وقتى رهبرى اسلامى، از پشتوانه حق برخورد است، نیازى به اعمال فشار بر مخالفین خود نمىبیند و سخنان نارواى مخالفین را تحمل مىکند، و آن گاه که رهبرى از چنین پشتوانه اى بى بهره باشد ، چاره اى جز اعمال فشار بر مخالفین حق گوى خود، براى ادامه سلطه خویش ندارد، و به هر وسیله که مىتواند از انتشار سخن آن ها جلوگیرى مىکند هر چند با فشردن گلوى آن ها .
در دوران کوتاه حکومت علوى، فقط خوارج براى بحث و انتقاد آزاد نبودند، بلکه افراد و گروه هاى دیگر نیز، خود را براى اظهار نظر ـ هر چند مخالف راءى امام(ع ) ـ آزاد مىدیدند، و امام آزادانه ، با آن ها به بحث مىنشست، و بدون هیچ گونه تحمیلى، منطق خود را تشریح مىکرد و چه بسا طرف مقابل تسلیم استدلال و منطق مىگردید ;مثلا وقتى حضرت براى نبرد جمل به سوى بصره مىرفتند ، فردى براى رفع شبهه، خدمت حضرت رسید و حضرت با بیانات روشن خود، او را قانع ساخته و سپس از او درخواست بیعت کردند، و او نیز که پس از روشن شدن حق، چاره اى جز تسلیم نداشت، بیعت کرد، او گفت :
(( فوالله ما استطعت ان امتنع عند قیام الحجة على(75 ) به خدا سوگند چون حجت تمام گردید نتوانستم از بیعت روى گردانم .))
امام(ع )نه تنها از نصایح دوستان خود استقبال مىکرد، بلکه به سخنان مخالفین نیز که چه بسا از روى صدق و اخلاص ابراز مىشد، به عنوان(( نصیحت )) اعتنا و توجه داشت، لذا هنگامى که در نبرد صفین، فردى از سپاهیان معاویه، جلوآمد و از حضرت خواست که براى جلوگیرى از خون ریزى بین مسلمین، جنگ را رها کند .امام فرمود :
(( لقد عرفت ان ما عرضت هذا نصیحة و شفقة.)) (76 )
و سپس مسئولیت سنگین خویش را براى مبارزه با معاویه توضیح دادند .

زمینه هاى شکوفایى نصیحت

فعال بودن امت اسلامى در صحنه سیاست، و مشارکت آن ها در برنامه هاى حکومت، بستگى به شیوه برخورد نظام با آن ها دارد .گاه برخوردها به گونه اى دل سرد کننده و تحقیرکننده است که کسى انگیزه اى براى فکر جدى، ارائه نظر، بررسى و انتقاد، نمىبیند، زیرا به نصیحت و امر به معروف و نهى از منکر، ارزش و بهایى داده نمىشود .و گاه برخوردها به گونه اى مستبدانه و سلطه طلبانه است که براى افراد جراءت و جسارت حرف زدن و اظهار نظر کمتر باقى مىماند . لذا حضرت على(ع )به مالک فرمود :
و لا تصح نصیحتهم الابحیطتهم على ولاة امورهم و قلة استثقال دولهم و ترک استبطاء انقطاع مدتهم(77 ) و خیرخواهى شان راست نیاید جز که والیان را براى کارهاى خود نگاه دارند و دوام حکومت آنان را سنگین نشمارند )) .
یعنى خیر خواهى و نصیحت نسبت به زمامدار وقتى در بین مردم تحقق مىیابد که مردم گرد حاکمان باشند و حکومت آن ها را سنگین نشمرند و در انتظار به سر رسیدن دوران حکومت آن ها نباشند .
پس وقتى حکومت بر مردم سنگینى کند و بین مردم و حاکمان فاصله افتد ، جایى بر نصیحت نخواهد ماند، در این شرایط خیراندیشى ناصحان، جاى خود را به(( تصنع ))چاپلوسان مىدهد .
رفع چنین مشکلاتى به آن است که زمامدار جامعه، خود را در چه مقام و مرتبه اى ببیند، در مرتبه(( سلطه مطلق بر مردم )) و فراتر از اظهار نظر و نقد دیگران، و یا(( امانت دارى مسئول در نزد خدا و مردم )) و البته بحث هاى گذشته این مبنا را روشن ساخته است که :
(( در نظام اسلامى، رابطه زمامدار با مردم جامعه، رابطه سلطه مطلق نیست ;یعنى زمامدار چنان سلطه و احاطه اى بر مردم ندارد که از طرف مردم مورد اظهار نظر و تحقیق و ارزیابى واقع نگردد)) (.78 )
البته ، علاوه بر تاءثیر بینش حاکم نسبت به حکومت و قدرت در کیفیت برخورد با مردم و به ویژه آمران به معروف و ناصحین، از تاثیر روحیات شخصى و تربیت هاى اخلاقى وى نیز در این برخوردها نباید غفلت کرد .
انسان مهذب ، پیوسته به دنبال یافتن عیوب خود است، و توجه دارد که توجه به (( خوبى ها و کما لات خود )) مانع دیدن عیوب، و سدى در برابر ترقى و کمال است .و به فرموده حضرت امام خمینى :
((هیچ کس نمىتواند ادعا کند که من نقص هیچ ندارم، اگر کسى ادعا کرد این را، این بزگترین نقصش همین ادعاست، انسان که بخواهد براى خداکار بکند و به مقام انسانیت برسد باید همیشه دنبال این باشد که ببینید چه عیبى دارد، دنبال این نباشد که ببینید چه حسنى دارد ، براى این که دنبال این که چه عیبى دارد باعث مىشود که انسان در صدد رفع آن برآید و دنبال اینکه چه حسنى دارد، پرده مىشود در چشم انسان و نمىتواند عیوب خودش را ببیند.)) (79 )
از این رو کسانى که در مسیر تکامل پیش مىروند، نه توقع اطاعت چشم بسته از دیگران دارند، و نه از انتقاد ناراحت مىشوند، و به فرموده حضرت امام :
((شیطان وسوسه مىکند در انسان وسوسه مىکند که تو حالا صاحب قدرت هستى، تو حالا صاحب کذا هستى، دیگران چکاره اند؟ شما حالا وزیر هستید، دیگران باید اطاعت بکنند، چشم بسته باید اطاعت بکنند، شما وکیل هستید دیگران باید از شما اطاعت بکنند و چشم بسته هم باید باشند، این همه براى این است که انسان خودش را نساخته، اگر انسان خودش را ساخته بود، هیچ بدش نمىآمد که یک رعیتى هم به او انتقاد کند، اصلا بدش نمىآمد، از انتقاد بدش نمىآمد.)) (80 )
بر این اساس، نه فقط انتقاد و نصیحت دوستان، بلکه عیب جویى مخالفان نیز سازنده است، آن هم سازنده تر از اظهارات مریدان، تمجیدهاى فدائیان، و در حقیقت آن ها دوستاند و این ها دشمن :
((انسان باید یک کسى که دشمن او هست، پیش او برود ببیند قضاوت او نسبت به این چه هست تا عیب هاى خودش را بتواند بفهمد انسان نمىتواند از دوستان خودش تعلیم بگیرد، انسان باید از دشمنان خودش تعلیم بگیرد، عیبها را دشمن ها مىفهمند، دوست ها هر چه هم شما عیب داشته باشید و ما عیب داشته باشیم، براى این که ، حق را براى نمىخواهند و باطل را براى اینکه باطل است دشمن ندارند ، به ما و شما مىآیند و مىگویند،(( چقدر خوب صحبت کردى، و چه مقاله خوبى نوشتى و )) ...دوستان انسان دشمنان واقعى انسانند، و دشمنان انسان دوستان واقعى انسانند، انسان باید از کسانى که به او خرده مىگیرند، از آنها یاد بگیرد، کسانى که از او تعریف کنند، بداند که این زبان تعریف ـ خصوصا در یک امورى که جاى انتقاد است ـ این همان زبان شیطانى است ، و آن هم تاءییدش شیطانى است.)) (81 )
این گونه تربیت انسانى و تقواى الهى در سطح رهبرى جامعه اسلامى، بهترین زمینه را براى روحیه حق گویى، نصیحت ، امر به معروف ونهى از منکر فراهم مىآورد، و از طرف مقابل فقدان روحیه نصیحت پذیرى ، نه تنها چنین فضاى پربرکتى را از بین مىبرد، بلکه خود شخص را نیز به هلاکت مىکشاند ، تا جایى که عالمى که توان شنیدن موعظه نداشته باشد، به تعبیر امام صادق(ع )در طبقه دوم از درکات هفتگانه جهنم قرار مىگیرد :
((و من العلماء من اذا وعظ انف و اذا وعظ عنف فذاک فى الدرک الثانى من النار(82 ) از علما کسانى هستند که هرگاه نصیحت شوند تکبر ورزند و هرگاه نصیحت کنند، تندى ورزد، چنین کسى در طبقه دوم(از درکات هفت گانه )جهنم است )) .
حاکم اسلامى اگر به ارزش حضور مردم و اهمیت خیرخواهى آن ها در(( سلامت )) و(( قوت ))
 نظام توجه و اهتمام دارد، باید زمینه هاى اجتماعى ظهور و شکوفایى نصحیت را در جامعه پدید آورد .
در این راستا، پاى بندى به تعهدات کوچک و بزرگ و ارزش نهادن به وعده هاى خود با مردم ، تاءثر فراوانى دارد چه این که بى اعتنایى به پیمان ها، و خلف وعده ها، زمینه ساز بد بینى رعیت و کناره گیرى آن ها از مسئولان و امساک در نصیحت و حمایت است، از فرمان مبارک حضرت على(ع )به مالک این است که :
((و لا تحقرن لطفا تعاهدتهم به و ان قل فاءنه داعیه لهم الى بذل النصیحة لک و حسن الظن بک(83 ) و نیز نباید لطف و محبتى که با بررسى وضع آنها مىنمایى ، هر چند اندک باشد، خرد و حقیر بشمارى، زیرا همین لطف و محبت هاى کم، آنان را وادار به خیرخواهى و حسن ظن نسبت به تو مىکند )) .
از این بیان مولى باید فهمید که نصیحت خواهى از مردم بدون فراهم آوردن اسباب و زمینه هاى آن بى جاست و مجموعه عملکرد کارگزاران نظام در به وجود آمدن روحیه خیرخواهى و نصیحت در مردم موثر است .
از سوى دیگر نوع برخورد با ناصحین نیز در شکوفایى در جامعه و تشویق مردم به خیرخواهى بسیار موثر است، ارج نهادن به ناصحین، و ارزش گذاشتن به نصیحت ها، بهترین عامل براى سوق دادن افراد به سوى خیرخواهى است، و بىاعتنایى بدان، انسان هاى پرشور را هم سرد و دل مرده مىکند، و رغبت به نصیحت را از آن ها مىگیرد، چرا که کلام خود را بى ارزش و تکلم را بى اثر مىبینند .
حضرت على(ع )بعد از ماجراى حکمیت فرمود :
فان معصیة الناصح الشفیق العالم المجرب تورث الحسرة و تعقب الندامة...فابیتم على اباء المخالفین الجفاة و المنابذین العصاة حتى ارتاب الناصح بنصحه(84 ) نافرمانى از دستور نصیحت کننده مهربان دانا و با تجربه، باعث حسرت مىشود و پشیمانى به دنبال دارد...اما شما همانند مخالفان جفاکار و نافرمانان پیمان شکن، امتناع ورزیدید تا به آن جا که نصیحت کننده در بند خویش گویا به تردید افتاد و از پند و اندرز، خوددارى نمود )) .
این بیان علوى مشتمل بر سه مبحث اساسى است :
1 ـ نصیحت از چه کسى ارزشمند است؟ الشفیق العالم المجرب .
2 ـ بى توجهى به چنین نصیحتى چه پى آمدى دارد؟ تعقب الندامه و تورث الحیره .
3 ـ مخالفت با نصیحت کنند، او را کسل، و بالاخره باعث رهاکردن نصیحت مىشود : حتى ارتاب الناصح بنصحه .

((نصیحت )) و مسئولیت حاکم اسلامى

با توجه به اهمیتى که اسلام براى(( نصیحت ائمه مسلمین )) قائل است، و با توجه به نقش مفید و سازنده آن در رشد و سلامت جامعه، حاکم اسلامى براى تحقق و عینیت این سنت وظایفى به عهده دارد :
قدم اول : نصیحت طلبى :
مسئولیت حاکم اسلامى فراتر از آن است که بنشیند تا اگر فردى براى نصیحت و اظهار نظر به او مراجعه کرد، وى را بپذیرد، او باید به سراغ مردم رفته، از درک و شعور اجتماعى آن ها استفاده کند و آنان را به ارائه نظراتشان فراخواند .
فبما رحمه من الله لنت لهم...و شاورهم فى الامر(85 ) پس به(برکت )رحمت الهى با آنان نرمخو شدى...و در کارها با آنان مشورت کن .))
سیره پیامبر اکرم(ص )چنین بوده است که در مواقع حساس، و براى تصمیمات خطیر از مردم نظر خواهى نموده و گاه در مقام اجرا، نظریات آن ها را بر نظر خود مقدم مىکرده است ;مثلا در جریان جنگ احد، هر چند حضرت بر ماندن در شهر تمایل داشتند و عده اى از مهاجرین و انصار نیز با حضرت هم عقیده بودند و پیامبر اعلام کردند که : (( امکثوا فى المدینة، واجعلوا انساء و الذرارى فى الاطام ، فان دخلوا علینا قاتلناهم فى الذرقة و فنمن اعلم بها منهم و ارموا من فوق الصیاصى و الاطام )) ولى عده اى از جوانان که در بدر توفیق حضور نیافته بودند، از حضرت خواستند که مسلمانان براى جنگ از شهر خارج شوند و با دشمن نجنگند :اخرج بنا الى عدونا .و قال رجال من اهل السن و اهل النیة منهم حمزة بن عبدالمطلب و سعد بن عبادة و النعمان بن مالک و غیرهم من الاوس و الخزرج :انا نخشى یا رسول الله ان یظن عدونا انا کرهنا الخروج الیهم جنبا عن لقائهم فیکون هذا جراءة منهم علینا(...86 )
و بالاخره با تاءکید آن ها بر جنگ در بیرون شهر و اعلام آمادگى براى استقامت و شهادت در راه خدا، پیامبر پیشنهاد آن ها را پذیرفت و از راءى خود صرف نظر کرد .
در جنگ خندق نیز پیامبر پس از اطلاع از حرکت قریش به سوى مدینه ، جریان را با اصحاب خود در میان گذاشتند و به نقل واقدى :
شاورهم رسول الله(ص )و کان رسول الله و یکثر مشاورتهم فى الحرب، فقال : انبرزلهم من المدینة، ام نکون فیها و نخندقها علینا، ام نکون قریبا و نجعل ظهورنا الى هذا الجبل؟(87 )
حضرت امیر(ع )نیز اصحاب خود را دعوت به اظهار نظر مىکرد . و از آنها مىخواست که با(( نصیحت صادقانه )) وى را(( کمک )) کنند .
فاعینونى بمناصحة خلیة من الغش سلیمة من الریب(88 ) مرا با خیرخواهى خالصانه و سالم از هرگونه شک و تردید، یارى کنید )) .فلا تکفوا عن مقالة بحق او مشورة بعدل(89 ) از گفتن حق یا راى زدن در عدالت، باز مایستید )) .
قدم دوم : رفع حجاب :
براى طرح نصیحت نزد حاکم، باید دسترسى به او امکان پذیرباشد، آن هم نه به (( امکان عقلى )) بلکه به امکان عادى که با سهولت و بدون آن که نیازى به اهداى آبرو باشد، ناصح بتواند از حجب بگذرد و در نزد حاکم حاضر شود .
به وجود آوردن چنین شرایطى نیز از وظایف زمامدار است ;زیرا بدون آن : از یک سو مردم در فشار و سختى خواهند بود و براى رساندن حرف خود، چون گوى از یکى به دیگرى پاس خواهند شد .و از سوى دیگر، واقعیت ها آن گونه که هستند بر حاکم رخ نشان نخواهند داد و چه بسا زشتىها به شکل زیبایى، خوبى ها در قالب بدى، خردها به صورت کلان، کجى ها به عنوان راستى و...گزارش شوند .
نباید گمان کرد که با اسلامى بودن نظام ، وقوع چنین امرى(( غیر ممکن )) و یا (( مستبعد )) است .چرا که در نظام علوى، حتى اگر شخصیتى بى نظیر مانند مالک اشتر هم حاکم باشد،(( احتجاب از مردم )) چنین پیامدهایى خواهد داشت، و لذا حضرت به مالک فرمودند :
فلا تطولن احتجابک عن رعیتک فان احتجاب الولاة عن الرعیة شعبة من الضیق و قلة علم بالامور و الاحتجاب منهم یقطع عنهم علم ما احتجبوا دونه .فیصغر عندهم الکبیر و یعظم الصغیر و یقبح الحسن و یحسن القبیح و یشاب الحق بالباطل و انما الوالى بشر لا یعرف ما توارى عنه الناس به من الامور(90 ) هیچ گاه خود را در زمانى طولانى از رعیت پنهان مدار، چرا که دور بودن زمامداران از چشم رعایا خود موجب نوعى محدودیت و بى اطلاعى نسبت به امور مملکت است و این چهره پنهان داشتن زمامداران، آگاهى آن ها را از مسائل نهائى قطع مىکند، در نتیجه، بزرگ در نزد آنان کوچک و کوچک بزرگ، کار نیک، زشت، و کار بد، نیکو و حق با باطل آمیخته مىشود، چرا که زمامدار به هر حال بشر است و امورى که از او پنهان است نمىداند )) .
و البته اگرنظام اموى باشد که اصلا فکر دسترسى به حاکم را باید از خیال بیرون کرد. چه این که عبدالعزیز بن زراره یک سال بر در خانه معاویه انتظار ورود و حضور در نزد خلیفه را کشید .و اجازه نیافت .
اقام عبدالعزیز بن زرارة الکلابى على باب معاویة سنة فى شملة من صوف لایاذن له(91) .
قدم سوم : ایجاد فضاى آزاد :
پس از ورود و درک حضور ، نوبت به فضاى مجلس زمامدار مىرسد ، فضایى که مىتواند آکنده از صفا و صمیمیت باشد و در نتیجه افراد دردمند یا متعرض ، به راحتى مطالب خود را مطرح کنند، و مىتواند رعب و وحشت بر آن حاکم باشد تا وقتى آحاد رعیت وارد مىشوند، از هیبت حاکم، نگاه تند اطرافیان، برخورد خشن حارسان همه چیز را فراموش کنند و یا قدرت تکلم نداشته باشند، و یا با زحمت و لکنت بخشى از حرف خود را مطرح کنند :
و تجلس لهم مجلسا عاما فتتواضع فیه لله الذى خلقک و تقعد عنهم جندک و اعوانک من احراسک و شرطک حتى یکلمک متکلمهم غیر متتعتع فانى سمعت رسول الله(ص ) یقول فى غیر موطن : لن تقدس امة لا یوخذ للضعیف فیها حقه من القوى غیر متتعتع(92 ) براى مراجعان مجلس عمومى تشکیل ده و درهاى آن را بر روى هیچ کس نبند،و به خاطر خداوندى که تو را آفریده تواضع کن و لشکریان و محافظان و پاسبانان را از این مجلس دورساز، تا هر کس با صراحت و بدون ترس و لکنت، سخنان خود را با تو بگوید، زیرا من بارها از رسول خدا(ص )شنیدم(( :ملتى که حق ضعیفان را از زورمندان با صراحت نگیرد هرگز پاک و پاکیزه نمىشود و روى سعادت نمىبیند )) .
متاءسفانه این شیوه زمامدارى در تاریخ اسلام چنان متروک گردید که دانشمندى مانند جاحظ ، که خود از تملق گویان دولت عباسى است، وقتى از حکومت پادشاهان ایران سخن مىگوید، بارعام )) برخى سلاطین ایران، جلب نظرش را مىکند(.93 )
حاکم اسلامى باید فضاى آرام و آزادى را براى رعیت فراهم سازد، و جو رعب را از میان بردارد تا مردم بتوانند به راحتى مطالب خود را مطرح سازند :
فلا تکلمونى بما تکلم به الجبابرة و لا تتحفظوا منى بما یتحفظ به عند اهل البادرة(94 ) آن گونه که با زمامداران ستمگر سخن مىگویید با من سخن مگویید و آن چنان که در پیشگاه حاکمان خشمگین و جبار خود را جمع و جور مىکنید در حضور من نباشید .
قدم چهارم : تحمل و سعه صدر :
وقتى که در گشوده مىشود و کسان زیادى مطالب خود را مىگویند، طبیعى است که برخى از شنیده ها بر سامعه حاکم سنگینى کند و بر ذائقه او تلخ باشد، در این جا سرمایه(( سعه صدر )) به او قدرت شنیدن حرف هاى مخالف را نیز مىدهد و تحمل خود را از دست نمىدهد .
در مقابل حاکم طاغوتى که حتى از شنیدن(( اتق الله )) هم عصبانى مىشود :
و اذا قیل له اتق الله اخذته العزة بالاثم فحسبه جهنم و لبئس المهاد(95 ) و چون به او گفته شود(( :از خدا پروا کن )) نخوت، وى را به گناه کشاند، پس جهنم براى او بس است )) .
مصلح و مفسر عالیقدر شیخ جواد بلاغى در تفسیر این آیه مىنویسد :
این آیه نشانه اى ازحاکم غیر الهى را بیان مىکند، چون آیه قبل چنین است(( :و اذا تولى سعى فى الارض لیفسد فیها )) ((تولى )) به دست گرفتن ولایت و رهبرى است . وقتى چنین افرادى به حکومت و قدرت مىرسند، اولا فساد آفرینى مىکنند و ثانیا :به نصیحت و خیرخواهى نیکان نه تنها اعتنایى ندارند، بلکه حتى از(( اتق الله ))ناراحت مىشوند.)) (96 )
علامه طباطبایى و شیخ محمد عبده، متذکر شده اند که(( اخذته العزة بالاثم ))شاهد آن است که(( تولى )) در آیه قبل به معناى(( حکومت ))
 است، و عبده در توضیح آیه مىگوید :
حاکم ستمگر و مستبد، از این که به مصلحتى ارشاد و از مفسده اى تحذیر شود، تکبر مىورزد، چون او در مقامى قرار گرفته که خود را از نظر راءى و عقل، برتر از دیگران مىداند بلکه حتى خود را برتر از حق مىپندارد، از این رو، سست ترین آراى خود را بالاتر از نظرهاى سنجیده مردم مىداند، در این صورت چگونه به دیگران اجازه مىدهد که به او بگویند(( :در فلان کار از خدا بترس.)) (97 )
سپس مقرر بحث او رشید رضا، نقل مىکند :
ولى براى رهبران الهى، شنیدن موعظه و اعتراض از زبان دیگران سخت نیست، و اساسا پیشوایان معصوم یاران خود راچنان تربیت مىکردند که از گفتن عقیده خود واهمه اى نداشته باشند و گاه در پرتو این آزادى، حتى اهانت و سوء ادب را براى خود جایز مىدانستند .و در عین حال صبر وتحمل امامان باعث مىگردید که نه آن ها را تکفیر و لعن کنند، و نه دست رد بر سینه شان زده و طردشان نمایند .
حجر بن عدى پس از ماجراى صلح امام حسن(ع )با معاویه . به گونه اى با حضرت سخن گفت که هرگز از یک یار باوفا و مخلص انتظار نمىرفت(( : لورددت انک مت قبل هذا الیوم و لم یکن ما کان ، انا رجعنا راغمین بما کرهنا و رجعوا مسرورین بما احبوا .)) این جسارت رنگ از سیماى حضرت ربود، ولى در برخورد و سخن حضرت اءثرى نگذاشت، امام(ع ) با آرامى فرمودند :یا حجر لیس کل الناس یحب ما یحب و لا راءیه راءیک و ما فعلت ما فعلت الا ابتقاء علیک(...98 )
و هنگامى که افراد جراءت چنین جراست هایى را بر امام معصوم خود داشته باشند(.99 )
معلوم است که براى سوال یا انتقاد مودبانه،چقدر راه بازبودهاست،مثل اینکه بگویند:
یابن رسول الله داهنت معاویه و صالحته و قد علمت ان الحق لک دونه و ان معاویه ضاع باغ؟! (100 )
و این هم نمونه هاى دیگرى از تحمل و سعه صدر در برابر اعتراضات تند دوستان :
جاء رجل من اصحاب الحسن(ع )یقال له سفیان بن لیلى و هو على راحلته فدخل على الحسن و هو محبت(جمع بین ظهره و ساقیه بیدیه ) فى فناء داره، فقال له :السلام علیک یا مذل المومنین، فقال له الحسن :انزل و لا تعجل، فنزل فعقل راحلته فى الدار و اقبل یمشى حتى انتهى الیه، قال : فقال له الحسن : ما قلت؟ ، قال قلت : السلام علیک یا مذل المومنین، قال(ع ) :و ما علمک بذلک؟ قال عمدت الى امر الامة فخلعته من عنقک و قلدته هذه الطاغیة یحکم بغیر ما انزل قال(ع ) :ساءخبرک لم فعلت ذلک .... ( 101 ) جالب توجه است که حضرت در پایان به او فرمودند :چرا به این جا آمده اى
پاسخ داد به خدا قسم به خدا دوستى شما( حبکم و الذى بعث محمدا(ص ) بالهدى و دین الحق ) و حضرت به او بشارت دادند :
فابشر یا سفیان، فانى سمعت علیا(ع ) یقول :سمعت رسول الله(ص ) یقول :یرد على الحوض اهل بیتى و من احبهم من امتى کهاتین .
یکى دیگراز اصحاب ، به حضرت چنین اعتراض کرد :یابن رسول الله اذللت رقابنا ، و جعلنا معشر الشیعة عبیدا، ما بقى معک رجل، قال( ع
 ) : و مم ذاک؟ قال : بتسلیمک الامر لهذا الطاغیة، قال( ع) : و الله ما سلمت الامر الیه الا انى لم اجد انصارا، ولو وجدت انصارا لقاتلته لیلی و نهاری حتى یحکم الله بینی و بینه و(...102 )
قدم پنجم :میدان دادن به حق گویان صریح و طرد متملقان :
کم نیستند افرادى که براى (( خود نمایى )) پیوسته در نقش موافق بازى مىکنند تا بدین وسیله از نردبان قدرت سریعتر بالارفته و به اغراض خود دست یابند، شناخت این گروه و جدا کردن آن ها از حق گرایان و حق گویان، ومیدان دادن به گروه دوم، از مسئولیتهاى حاکم اسلامى است .
در نظام اسلامى مقربترین افراد به زمامدار، کسى است که از گفتن حقایق واهمه اى ندارد و براى حفظ خود، از گفتن عیب ها و مطرح کردن انتقادها در جهت رفع آن ها، صرف نظر نمىکند .
سفارش وبلکه دستور حضرت على( ع )به مالک چنین است :
((ثم لیکن آثرهم عندک اقولهم بمر الحق لک و اقلهم مساعدة فیما یکون منک مما کره الله لاولیائه واقعا ذلک من هواک حیث وقع(103 ) سپس( از میان آنان )افرادى را که در گفتن حق از همه صریح تر و در مساعدت و همراهى نسبت به آنچه خداوند براى اولیاء اش دولت نمىدارد به تو کم تر کمک مىکند، مقدم دار، خواه موافق میل تو باشند یا نه )) .
((مالکا اگر بخواهى ذائقه جسمانى خود را با( بله قربان ها ) شیرین بسازى، تردیدى نیست که هوا پرستان و خود کامگان همواره کام ترا شیرین خواهند داشت، آنان آنقدر تملقها و چاپلوسىهاى خوشایند براى تو خواهند کرد که خود تو به او خواهى کرد، و در این صورت نه تنها شایستگى هاى خود را کنار خواهى گذاشت ،بلکه خویشتن را به فراموشى خواهى سپرد، آن نابکاران براى شرین کردن ذائقه حیوانى تو، دروغ ها خواهند گفت .گزافه گوییها به راه خواهند انداخت، آنان این گونه جملات را با تمرین هاى دقیق که آن ها را مىآرایند به عرض شما خواهند رساند(( :بله قربان، جامعه ما به برکت حکومت شما هیچ نقص اقتصادى ندارد !همه مردم در سایه زمامدارى تو به حقوق خود نائل مىگرددند !جالب این که از انفاس قدسیه جناب عالى هر یک از درختان به جاى ده کیلو بار که مىآوردند اینک هزار کیلو بار مىآورند !خارهاى کویرها مانندگل عطر افشانى مىنمایند !جالبتر از همه این ها این که همه فصول سال(بهار ، تابستان، پاییز، زمستان )همه مزارع و درختان ما محصول مىدهند )) !مالکا این گونه سخنان باردار تملق و چاپلوسى که کتابهاى لغت eرا از شرم سر به زیر مىاندازد، ذائقه حیوانى زمامدار عالى سست عنصر و بى ایمان و خود باخته را شیرین مىنماید، ولى ذائقه جان او را( اگر جانى براى او باقى مانده باشد )مسموم مىسازد و تباه مىکنند.)) (104 )
در نظام طاغوتى چون همه براىحفظ خود کار مىکنند و اصالت با (( بودن و ماندن )) است لذا چاره اى جز تملق و تاءیید مطلق وجود ندارد، روسا نیز عموم مردم و کارگزاران را به ثناخوانى و تمجید فرا مىخوانند، نه(( نصیحت )) و حتى تملق را بر آن ها(( تحمیل )) مىکنند . (( جاحظ )) مىگوید : عده اى از اهل مدینه بر عبدالملک بن مروان وارد شدند، و به تمجید از(( حجاج بن یوسف )) پرداختند، ولى عیسى بن طلحه از میان آن گروه سخنى نگفت و پس از آن که دیگران مجلس را ترک کردند، به عبدالملک رو کرد و گفت :
حجاج بن یوسف بر ما حاکمیت یافته، او در مسیر باطل است و بر ما تحمیل مىکند که به ناحق او را تحسین کنیم)) (.105 )
قدم ششم :تصدیق ناصح و گزینش نصایح :
قرآن کریم روشن پیامبر(ص )را در برخورد با سخنان مسلمانان چنین توصیف مىکند :
(( اذن خیر لکم، یومن بالله و یومن للمومنین(106 ) او(پیامبر )گوش خوبى براى شماست، بهخدا ایمان دارد و سخن مومنان را باور مىکند)) .
((اذن خیر بودن ))
 پیامبر دو گونه تفسیر شده است :
1 ـ(( مسموع )) پیامبر(( خیر )) است،چون آنچه که حضرت مىشنود یا وحى است و یا نصیحت مومنین .
2 ـ استماع پیامبر(( خیر )) است، هر چند هر مسموعى خیر نباشد زیرا پیامبر(ص ) به گوینده سخنان احترام مىگذارد، از سخنان آن ها استقبال مىکند، نظریات و قضاوت هاى آن ها را حمل بر صحت مىکند و نسبت به آن ها سوء ظن پیدا نمىکند، پس استماع حضرت خیراست اگر چه همه شنیدنىها هم خیر نباشد .
تفسیر دوم، علاوه بر آن که فى حد نفسه صحیح تر به نظر مىرسد، با ذیل آیه نیز متناسبتر است که(( یومن للمومنین )) زیرا ایمان به معناى(( تصدیق )) است و متعلق ایمان در(( یومن بالله )) ذکر شده است(( :ایمان به خدا )) ولى در جمله بعد(( یومن للمومنین )) متعلق تصدیق ذکر نگردیده، و تنها به این اکتفا شده است که(( این تصدیق به نفع مومنین )) است :یومن للمومنین .و تصدیقى که نفع مومنین را در بر دارد حکم به(( صدق مخبر )) است نه(( صدق خبر )) یعنى حکم کردن به صادق بودن مخبر، و اعتقاد گوینده به راستى گفتارش ، هر چند خبر مطابق واقع نباشد(107) .
این آیه شریفه،یکى از ویژگىهاى پیامبراکرم(ص )را به عنوان رهبر جامعه اسلامى بازگو نموده است ، با توجه به این ویژگى است که حاکم اسلامى ، با حسن ظن به ناصحین مىنگرد و در قضاوت و بررسى ، عینک بدبینى به چشم نمىزند و آن ها را به واسطه اظهارات تلخ و شیرینشان مورد تهمت و بدگمانى قرار نمىدهد، بخصوص اگر خود از آن ها نظر خواسته باشد که خوش بینى وعدم سوء ظن ، حق آنهاست :
قال السجاد(ص)... : (( و اما حق المشیر علیک فلا تتهمه فیما لا یوافقک علیه من رایه اذا اشار علیک، فانما هى الاراء و تصرف الناس فیها.)) (108 )
ولى در عین حال،وظیفه رهبرى جامعه است که نسبت به گفته هاى دیگران چون(ناقد بصیر) رفتار کند و به صرف(( شنیدن )) ،(( ترتیب اثر )) ندهد :
((فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه ، اولئک الذین هداهم الله و اولئک هم اولوالالباب .))
 پس بشارت ده به آن بندگان من که :به سخن گوش فرا مىدهند و بهترین آن را پیروى مىکنند، اینانند که خداىشان راه نموده و اینان همان خردمندانند .
به تعبیر علامه طباطبائى، در این آیه به کسانى بشارت داده شده، که حق، گمشده آن هاست ، و لذا هیچ سخنى را بدون تدبر و بررسى ، رد و انکار نمىکنند، چون در صدد یافتن حق هستند، هر سخن را به امید آن که حقى در آن بیابند، مورد بررسى و ارزیابى قرار مىدهند .تا مبادا چیزى از حق، از نظرشان پنهان بماند(.109 )
سفارش حضرت امیر به فرزندشان این است که : (( واضمم آراء الرجال و اختر اقربها الى الصواب و ابعدها عن الارتیاب ;همه نظرها را جمع کن و سپس نزدیکترین آن ها را به صواب و دورترین آن ها را به شک، اختیار کن )) . حاکم اسلامى، چون مىخواهد به موارد اشتباه پى برد و نقاط ضعف را بشناسد، لذا آراء مختلف را مورد توجه قرار مىدهد : (( من استقبل وجوه الاراء عرف مواقع الخطاء .))
مفهوم این بیان علوى آن است که :کسى که از آراء گوناگون استقبال نمىکند، و تحمل شنیدن حرف هاى دیگران را ندارد . نمىتواند به اشتباهات پى برد، و چون اندیشه و فکر خو درا برتر از دیگران مىداند در معرض هلاکت قرار دارد(( :من استغنى بعقله زل)) (110)،(( من استبد براءیه هلک( )111 )
قدم هفتم :دفاع از حقوق ناصحین :
نصیحت گران بر طبق تشخیص خود و در محدوده اطلاعات خویش ، به اظهار نظر مىپردازند پرواضح است که انجام وظیفه امر به معروف و نهى از منکر و یا نصیحت، حتى اگر در قالب انتقاد و اعتراض هم انجام گیرد، نمىتواند مجوزى براى اعمال فشار و محدودیت گردد .از این رو اگر کاسه هاى داغ تر از آش، و حامیان عوام سینه چاک بخواهند، متعرض حریم شخصیت و حقوق آن ها شوند، وظیفه حاکم است که مانع آنان گردد، چرا که امر به معروف و نهى از منکر و نصیحت ائمه مسلمین، یک وظیفه اسلامى است ، نه یک جرم قابل تعقیب .
در حکومت علوى، معترضانى چون خوارج، تا هنگامى که دست به سلاح نبرده بودند، از امنیت و حقوق اجتماعى برخوردار بودند و کسى حق تعرض به آن ها را نداشت، در فصل ( انتقاد در نظام اسلامى )به برخى از کلمات حضرت در این زمینه اشاره نمودیم .

شعاع نقد و مرز انتقاد

بدخواهان و استعمارگران که از ارائه نظام سیاسى اسلام و تحقق حکومت اسلامى وحشت داشته و پیوسته سعى در بدبین کردن توده هاى مسلمان و به انحراف کشیدن افکار اندیشمندان و روشنفکران نسبت به نظام اسلامى دارند، حکومت اسلامى را حکومتى استبدادى معرفى مىکنند، که در آن نه تنها مردم حق انتقاد و اعتراض ندارند، بلکه از تحقیق و بررسى در موضوعات اساسى جامه محروم ، و به اطاعت بى چون و چرا و تبعیت محض مجبورند زیرا با بودن(( نظر شرع )) جایى براى اظهار(( راءى مردم )) وجود ندارد .
در این شبهه اغوا کننده مرز بین دستورهاى الهى که مستقیما از وحى سرچشمه مىگیرد، با دستورهاى رهبرى که از تشخیص او ناشى مىشود، نادیده گرفته شده، و از سوى دیگر بین منطقه آزاد(( بحث و تحقیق نظرى )) با منطقه ممنوع(( مخالفت هاى عملى )) تفکیک نشده است .
در حالى که چنین مرزهاى روشنى، در طول چهارده قرن گذشته ، مورد توجه مسلمانان و محققان اسلامى بوده است ;مثلا در جریان جنگ بدر، پس از آن که پیامبر اکرم و مسلمانان در منطقه اى فرود آمدند،حضرت از اصحاب خود ، در باره محل استقرار سپاه اسلام نظر خواهى کردند، حباب بن منذر ، پرسید :آیا در باره این منطقه که توقف کرده ایم دستور خاصى از طرف خداوند رسیده است و حتما باید تبعیت کنیم، و یا صرفا بر اساس تشخیص مصالح و سیاست هاى نظامى انتخاب گردیده است و مىتوان در باره آن اظهار نظر کرد؟ پیامبر اکرم در پاسخ فرمودند :دستور خاصى در باره این جا نرسیده است :
حباب گفت :مصلحت این است که در کنار آبى که به دشمن نزدیک است فرود آییم، سپس کنار آن حوضى بسازیم که براى خود و چهارپایان همیشه آب در اختیار داشته باشیم . حضرت، نظر افسر خود را پسندید و فرمان حرکت داد(.112 )
چنین مواردى در تاریخ اسلام نشان مىدهد که اصحاب پیامبر اکرم، به محدوده مجاز براى اظهار نظر توجه داشتند و به خوبى مىدانستند که با بودن(( وحى )) و دستور الهى، جایى براى (( راءى )) وجود نداشته و همه باید تسلیم و منقاد باشند .آنها در بیرون از این محدود به ابراز نظر و اظهار راءى مىپرداختند .
لذا در جریان جنگ احزاب ،پس از آن که نزدیک به یک ماه، مسلمانان در محاصره دشمن بودند ، پیامبر(ص )پیشنهاد کردند که با گرفتن یک سوم میوه هاى مدینه، از جنگ منصرف و محاصره مدینه را بشکنند، کفار این پیشنهاد را پذیرفته و مقدمات تنظیم قرارداد انجام گرفت، در این موقع(( اسید بن خضیر )) به حضرت عرض کرد :
((یا رسول الله ان کان الامر من السماء نامض له، و ان کان غیر ذلک فوالله لایعطیهم الا السیف.))
 
پس از آن ، پیامبر اکرم، سعد بن معاذ و سعدبن عباده را خواستند و نظر آن ها را در باره صلح سوال کردند، آن دو پاسخ دادند :
((ان کان الامر من السماء نامض له، و ان کان امرا لم تومر فیه ذلک فیه هوى نامض لما کان لک فیه هوى فسمعا وطاعة و ان کان هو الراى فما لهم عندنا الا السیف .
البته کلام سعدبن معاذ و سعد بن عباده از ادب بیش ترى برخوردار است زیرا آنها اطاعت و پیروى کامل خود را از نظر حضرت نیز همچون دستور الهى ، اعلام نمودند .
حضرت فرمودند :این پیشنهاد، نظر و تشخیص خودم بود، چون مىبینم که عرب یک پارچه تصمیم به جنگ با ما گرفته است .سعد بن عباده و سعد بن معاذ اظهار کردند : آیا با عزت و کرامتى که در پرتو شما خداوند به ما عنایت کرده است باز هم ذلت را بپذیریم؟ ...!
با چنین اظهاراتى، حضرت دستور دادند که پیش نویس صلح را ـ که هنوز به امضا نرسیده بود ـ از بین ببرند و با صداى بلند به نمایندگان مشرکان اعلام کردند : برگردید که ما براى جنگ مصمیم(.113 )
معمولا مفسران قرآن، به این مرزبندى در ذیل آیه(وشاورهم فى الامر ) تصریح کرده اند :
آلوسى مىگوید :مشورت در جایى است که نص شرعى نباشد و گرنه شورا معنا ندارد، و چگونه ممکن است که مسلمان از حکم خدا به آراء مردم، عدول کند(.114 )
جصاص مىنویسد : پیامبر(ص ) در جایى که نص الهى نبود، مشورت مىکرد، اما در منصوصات، مشورت جایز نبود(.115 )
و علامه طباطبائى در المیزان آورده است :احکام ثابت الهى، مورد مشورت نبود همچنان که هیچ کس اجازه تغییر آن را نداشت و گرنه اختلاف حوادث جارى، احکام خدا را نسخ مىکردند(.116 )

تسلیم یا تحقیق؟

در دوران حاکمیت رهبران صالح و نظام هاى مشروع، تسلیم مطلوب است یا تحقیق؟ و آیا با مشروعیت حکومت و لیاقت حاکم، تحقیق و بررسى در آراء او ناپسند و تسلیم صرف بودن مطلوب است؟ و آیا نظر حاکم اسلامى چندان(( قداست )) مىیابد که باید از نقد دیگران(( مصون )) باشد؟ و آیا(( عصمت )) یا(( عدالت )) در رهبرى،(( حق چون و چرا )) را از مردم مىگیرد؟
لازم به ذکر است که این بحث، صرفا در خصوص مشروعیت اعتراض و انتقاد است و بحث از نظر مشروعیت یا عدم مشروعیت مخالفت عملى و موارد آن، از موضوع این رساله خارج است .
یکى از متفکران بزرگ اسلامى، با توجه به داستان موسى و خضر در قرآن کریم، مرز مسکوت و اعتراض در برابر پیشوا را چنین تبیین مىکند :
((یک نکته بزرگ که از این داستان استفاده مىشود این است که(( تابع و پیرو تا آن جا تسلیم متبوع و پیشوا است که اصول و مبادى و قانون ، نشکند و خراب نشود ))اگر دید ، آن متبوع کارى بر خلاف اصول و مبانى انجام مىدهد، نمىتواند سکوت کند ، گو این که در این داستان ، عملى که عبد صالح کرد، از نظر خود او که افق وسیع ترى را مىدید و به باطن موضوع توجه داشت بر خلاف اصول نبود، بلکه عین وظیفه و تکلیف بود، ولى سخن در این است که چرا موسى صبر نمىکرد و زبان با نتقاد مىگشود، با این که وعده مىداد و به خود تلقین مىکرد که اعتراض نکند باز هم اعتراض و انتقا دمىکرد؟ نقص کار موسى در اعتراض و انتقاد نبود، در این بود که به رمز مطلب و باطن کار آگاه نبود، البته اگر به رمز مطلب آگاه مىشد اعتراض نمىکرد، و مایل بود که برسد به مطلب، ولى مادامى که از نظر او عملى بر خلاف اصول و قانون الهى است ، ایمان او به او اجازه نمىدهد که سکوت کند بعضى گفته اند که اگر تا قیامت عمل عبد صالح تکرار مىشد، موسى از اعتراض و انتقاد باز نمىایستاد، مگر این که به رمز مطلب آگاه مىشد(....117 )
این سوال براى علماى(( علم رجال )) که به بحث در باره جرح و تعدیل اصحاب ائمه مىپردازند نیز مطرح بوده است که آیا((اعتراض بر مقام ولایت موجب ))جرح(( مىگردد؟ )) محقق تسترى با استفاده از داستان موسى و خضر ، چنین افرادى را(( تبرئه )) مىکند، او در شرح حال سفیان بن لیلى ، که با لحن تندى به امام مجتبى( ع ) به خاطر صلح با معاویه اعتراض کرد، مىنویسد : ((و اذا کان مثل موسى( ع )مع کما له لما لم یفهم وجه الحکمة اعترض، لا غروان یعترض هذا مع نقصه،و لمابین له الحسن( ع )وجه الحکمة، قبل و سلم، فهو سالم(.)118) البته در داستان حضر موسى ، دو نکته قابل بحث و تحقیق است :
1 ـ حضرت موسى، خود تبعیت از عبد صالح را(( انتخاب )) کرد .و البته این انتخاب باعث سلب مسئولیت ا ز او نمىشد، و لذا در هر کجا که به نظرش قانون شکسته مىشد، اعتراض مىنمود ولى آیا در صورتى که متبوع و پیشوا از طرف خداوند(( نصب )) شود، باز هم چنین مسئولیتى براى تابع وجود دارد؟ به خصوص اگر متبوع معصوم باشد؟
2 ـ تبعیت حضرت موسى از عبدصالح، در دائره محدود خود او و در زمینه مسائل فردى بوده است، ولى آیا اگر متبوع، رهبرى اجتماعى داشته باشد، باز هم چنین حقى براى تابع وجود دارد؟ یعنى تبعیت افراد جامعه از رهبرى هم به تشخیص خود آن ها در تک تک موارد بستگى دارد؟ آیا از این داستان ، چنین استفاده اى مىتوان نمود؟
از آن جا که تحلیل این مباحث، از حوصله این مقاله، و ازموضوع آن خارج است ، از تعقیب آن خوددارى نموده و به این اصل توجه مىدهم که در جامعه اسلامى اگر فرد یا گروهى ، براى تبعیت ، فرصت تحقیق و بررسى بطلبند، این امکان در اختیار آن ها قرار مىگیرد ;مثلا وقتى عده اى از طرفداران عبدالله بن مسعود، که از اصحاب حضرت على( ع ) بودند، در جنگ با معاویه و مشروعیت آن تردید نموده، و از حضرت اجازه خواستند ، تا ضمن همراهى حضرت و فرصت تحقیق در این باره داشته باشند و اعمال معاویه را زیر نظر گرفته، و سپس علیه تجاوز گر وارد جنگ شوند، حضرت فرمودند :
((مرحبا و اهلا، هذا هو الفقه فى الدین و العلم بالسنة، من لم یرض بهذا فهو خائن جبار ;آفرین بر شما، این اندیشه در دین و علم به سنت است، هر کسى بدان رضایت ندهد خائن و ستمگر است)) (119 ) . در نظام اسلامى، امکان تحقیق از افراد گرفته نمىشود، و آن ها که خواستار بررسى موضوعات باشند، طرد و تکفیر نمىشوند ، تا حق برایشان آشکار گردد .
البته افراد دیگرى نیز بوده اند که از شناخت عمیق ترى نسبت به مولى برخوردار بوده و همین شناخت عمیق راه وسوسه و تردید را بر آنها مىبسته است ;مثلا وقتى که بنابر حکمیت در جنگ صفین شد، به حضرت عرض کردند :که مالک اشتر بر جنگ اصرار دارد ، حضرت فرمودند(( :ان الاشتر لیرضى اذا رضیت )) و هنگامى که عهدنامه را به او دادند، اگر چه ناراحت بود، ولى گفت :
(( ولکن قد رضیت بما صنع على امیرالمومنین و دخلت فیما دخل فیه، فانه لا یدخل الا فى هدى و صواب ;اما من به آنچه که على(ع )خواسته راضى ام ، و من به چیزى که على داخل شده، وارد مىشوم چون او جز به درستى و هدایت وارد نمىشود)) (120) .در عین حال نباید غفلت کرد که همه مالک اشتر نیستند، چه این که حضرت فرمود :در میان شما دو نفر مانند مالک اشتر نیست .)) و از سوى دیگر، همیشه در راءس جامعه اسلامى فردى قرار ندارد که با اطمینان بتوان گفت : ((لا یدخل الا فى هدى و صواب ))
بر این اساس، راه بحث و تحقیق را بر عموم، آن هم در ادوار مختلف زعامت اسلامى
 نمىتوان مسدود نمود .
جواز تحقیق و ادله ولایت فقیه
 
بیانات رهبر ىاسلامى در عصر غیبت ، به یکى از سه شکل زیر است :
1 ـ بیان فتوا:
در این قسمت ، رهبرى در موضوعات مختلف، حکم الهى را بیان مىکند، این احکام از(( فقاهت و اجتهاد )) او تراوش مىکند .
2 ـ تشخیص موضوعات :
در این قسمت ، رهبرى نظر خود را نسبت به موضوعات سیاسى و اجتماعى بیان مىکند و مصالح و مفاسد آن ها تبیین مىکند ، این نظریات از دیدگاههاى او در مسائل مختلف جامعه و احاطه اش بر مسائل و موضوعات سرچشمه مىگیرد .
3 ـ صدور حکم :
در موارد خاصى، اداره جامعه اسلامى، به حکم حاکم نیاز پیدا مىکند، این حکم از سوى رهبرى صادر مىشود و مربوط به حوزه(( ولایت )) است .
روشن است که چون بخش اول و دوم ، خارج از محدوده(( اعمال ولایت )) مىباشد، انتقاد قولى و حتى مخالفت عملى، مىتواند جایز باشد، ولى در مواردى که نظام بر اساس حکم حاکم اداره مىشود، آیا جایى براى بحث و بررسى، انتقاد و اعتراض نسبت به(( حکم )) او وجود دارد؟ معمولا فقها این مسئله را در کتاب القضاء نسبت به(( حکم قضایى حاکم )) در موارد (( فصل خصومت ))
 مورد بحث قرار داده اند، ولى از آن جا که :
اولا :قضاوت خود شعبه اى از ولایت است، و حکم قضایى با تکیه بر(( ولایت )) اعتبار دارد .
ثانیا :ادله اى که در این مسئله مورد بحث قرار گرفته است، از ادله مشترکه اعتبار قضاوت، و( ولایت )است، و با روشن شدن مفهوم دلیل و دائره دلالت آن، کیفیت استناد به آن ، در هر دو باب یکسان است .از این رو کلمات فقها را مورد بررسى قرار مىدهیم :
شیخ انصارى(ره) ((نظر در حکم حاکم )) و بررسى آن را فى حد نفسه، جایز مىداند با این استدلال که(( بررسى و نظر در حکم )) ،(( نقض حکم )) نیست .این بررسى و تحقیق به حسب مورد احکام مختلفى مىتواند داشته باشد :وجوب، استحباب و حرمت . شیخ اعظم چنین مىفرماید :
((الظاهران النظر فى حکم الحاکم فى حد نفسه غیر محرم لانه بمجرده لیس نقضا و ان استلزم النقض فى بعض الاحیان، بل قد یجب کما اذا رفع المحکوم علیه الامر الیه مدعیا جور الاول فى الحکم، و قد یندب کما اذا اراد استفادة مطلب علمى او حکمة عملیة، نعم انما یحرم النظر اذ، انضم الیه بعض الدواعى الفاسدة کالتجسس من العیب للتضییع و الاذاعة و اسقاط الحاکم عن اعین الناس و امثال ذلک ، و لعل الحکم من المسلمات.)) (121 )
در این عبارت ، حریم اعتبار(( حکم )) مشخص گردیده است و آنچه که در فقه مسلم است،(( عدم جواز نقض حکم )) است و صرف نقد و بررسى حکم، نقض حکم نیست، البته ممکن است همین نقد و بررسى ، در اثر جهات خارجیه، ممنوع باشد، که از بحث فعلى خارج است .
همچنین ،(( رد بر حاکم )) ممنوع است چه این که در مقبوله عمر بن حنظله ـ که از ادله ولایت فقیه نیز شمرده مىشود ـ از رد بر حاکم نهى شده است، ولى این نهى شامل (( اعتراض به حاکم و انتقاد و از آن )) نمىشود، زیرا :
اولا : رد و اعتراض ممنوع، در مواردى است که حاکم به جور و ظلم ، حکم نکرده باشد، و لذا اگر فردى ادعاى جور حاکم را دارد، چو احتمال صدق دعواى او وجود دارد، لذا ادعاى او به ادعاى این که حکم حاکم باید نقض شود بر مىگردد، به تعبیر شیخ انصارى :
(( قالوا ـ من غیر خلاف ـ انه لو ادعى المحکوم علیه ان الحاکم الدول قد حکم علیه بالجور و جب على الثانى النظر فیه....لان المنهى عنه فى ادلة النصب لیس الا الرد و النقض فیما اذا لم یکن الحاکم قضى علیهم بالجور، و فى غیره فیجوز الرد، و دعوى الجور مراجعة الى دعوى ان حکمه مما ینبغى نقضه، وهى دعوى محتملة الصدق .
فیدل على سماعها کل ما دل على سماع سایر الدعاوى، و لیس من الرد و الاعتراض الممنوع فى شىء.)) (122 ) به هر حال آنچه در مقبوله آمده است، این است(( : فاذا حکم بحکمنا فلم یقبل منه فانما استخف بحکم الله و علنیا رد، و الراد علینا الراد على الله.)) (123 )
ثانیا : باید بین(( رد بر حاکم )) با(( بررسى حکم حاکم ))تفکیک کرد، زیرا بررسى و نقد و حتى بیان خطا و اشتباه آن، رد حاکم نیست، صاحب جواهر مىگوید :دعوى بر علیه حاکم در حکمش ، قابل سماع است زیرا :
((لیس من(( الرد )) على الحاکم، بل هو من(( بیان خطا الحاکم )) الذى هو غیر معصوم.)) (124 )مرحوم سید در ملحقات عروة الوثقى مىگوید، پس از حکم حاکم، اگر محکوم علیه ادعا کند که حاکم صلاحیت نداشته و یا در حکم اشتباه کرده و یا در مقدمات آن تقصیر کرده، و یا بر خلاف عدالت حکم نموده است، به مقتضاى عموم ادله، دعواى او قابل پیشگیرى است و سپس اضافه مىکند که :
((و ما عن بعضهم(( من عدم سماعه لانه امین الامام( ع )و ایضا فتح هذا الباب موجب للطعن فى الحکام )) لا وجه له.)) (125 )در این جا کلام صاحب عروه، ناظر به استدلالاتى است که براى(( عدم سماع بینه علیه حاکم )) در کلمات محقق اردبیلى آمده است، و محقق نراقى به پاسخ آن ها پرداخته است :
1 ـ امین بودن حاکم، فرع صلاحیت و اهلیت اوست، و با اثبات فسق، امین امام( ع ) نیست .
2 ـ در صورت عدم اثبات، جلوى تفسیق دیگر حکام را با تعزیر مدعى ـ چون به علما اهانت مىکند ، مىتوان گرفت .
3 ـ اگر این حاکم امین امام( ع )است ، فقها و حکام دیگر نیز که در باره او اظهار نظر مىکنند، امناء الله اند، از این رو اگر حاکم اول را امین یافتند، حکم به تبرئه او خواهند کرد، و اگر ضعفى در او دیدند، قدح و جرح او ضررى ندارد، بلکه باعث مىشود که حکام دیگر از این اشکالات پرهیز کنند،واین خود به مصلحت است.
4 ـ بى اعتنایى به چنین شکایاتى ، باعث ابطال حقوق مردم است .
5 ـ اگر توجه به این دعاوى و بررسى آن ها ، باعث اهانت به حاکم باشد، چنانچه اتهام ثابت باشد که استحقاق اهانت دارند ، و اگر ثابت نشود که نه تنها اهانت نیست ، بلکه ممکن است باعث عزت گردد .
قال فى المستند :احتج المحقق الاردبیلى على عدم سماع البینة مطلقا بانه امین الامام و فتح هذا الباب موجب لعدم اجراء الاحکام ، و الطعن فى الحکام فلا یقبلون القضا، و فیه کونه امینا فى زمن الغیبة فرع اهلیته فان ثبت الفسق فلیس امینا، و الا یمکن سد باب تفسیق سایر الحکام بتعزیر المدعى حیث اهان العماء مع ان العدول و لحاکم الاخر ایضا امناء الله ، فان کان الحاکم الاول امینا لا یقدحون فیه ، و لا یضر القدح بل ذلک موجب لسعى القضاة فى الاجتناب عن العیوب او سترها فهو ایضا مصلحة تامه(...126 )
و قد یستشکل فى سماع هذه الدعوى بایجابه اهانة الحکام و تزهدهم فى الحکم و ایجابه للعسر و الحرج و افضائه الى التسلسل ، و یجاب عن الاول بمعارضته بایجاب عدم السماع لابطال حقوق الناس مع انه ان ثبت ما یدعیه فلا باءس بالاهانة ، بل ینبغى ان یستهان، و الا فلا اهانة، بل ربما یوجب العزة والثانى بمعارضته ایضا بایجابه العسر و الحرج على الناس فى تضییع حقوقهم لو لم یسمع ، و الثالث بمنع الافضاء .))
غرض از نقل کلمات اساطین فقه این است که به کیفیت برداشت آن ها از(( ادله نصب فقیه )) پى بریم و بدا نیم که از نظر آن ها ادله نصب ، هیچ گونه منافاتى با جواز بررسى و نقد حکم حاکم ندارد، و در دید آن ها هیچ گونه تلازمى بین نصب حاکم از سوى امام(ع )و غیر قابل تحقیق و تاءمل بودن دستورات او وجود ندارد، همچنین آن ها به همان میزان که به حفظ حرمت حاکم توجه دارند به گونه اى که مىگویند : (( یحرم النظر اذا النضم الیه بعض الدراعى الفاسدة کالتجسس عن العیب للتضییع و الاذاعة و اسقاط الحاکم عن اعین الناس ))
 به همان مقدار به حفظ حقوق مردم نیز توجه دارند و(( قداست حاکم )) را بهانه اى براى نادیده گرفته حقوق دیگران ـ حتى اگر احتمال تضییع حق فردى وجود داشته باشد ـ نمىدانند .
فقها حاکم اسلامى که دو شرط اساسى(( عدالت و فقاهت )) را در او معتبر ، و امین امام(ع )و منصوب از قبل او مىدانند در شاءنى فراتر از(( خطا و اشتباه )) و (( جور )) ندانسته و حکم او را مصون از انتقاد و اعتراض تلقى نمىکنند .
آنها اگر چه(( رد بر حاکم )) را جایز نمىدانند، ولى محدوده رد ممنوع را توضیح داده و تصریح کرده اند که بیان خطا، غیر از رد بر حاکم است .
در این جا به نقل عبارت دیگرى از محقق آشتیانى مىپردازیم تا ببینیم که از نظر این فقیه :آیا تحقیق و بررسى حکم حاکم، به عنوان این که(( مستلزم تفتیش از عدم صلاحیت او)) ست، ممنوع است؟ و آیا جستجو و تفحص از صفات واقعى حاکم، فى حد نفسه، محض از عیب و عیب جویى تلقى مىشود؟ و آیا در صورتى که این تفحص، عیب جویى باشد، حرام است؟
قد یتوهم حرمة النظر من دون ادعا المحکوم علیه الحکم بالجور من حیث استلزامه الفحص و التفتیش عن عیوب الناس .وجه الملازمة انه مستلزم للتفتیش عن فسق الحاکم و هو محرم بالکتاب و السنة، لکذک خبیر بفساد هذا
الوهم . اما اولا : فللمنع من کون مجرد التفتیش عن الواقع فحصا عن عیب احد، و ثانیا : سلمنا کونه مستلزما للفحص عن خطا الحاکم فى اجتهاده، لکنه لیس الخطا فى الاجتهاد عیبا بعد فرض معذوریة المجتهد فیه، و ان سمى مجرد الخطا فى الاجتهاد عیبا نمنع کون الفحص عن کل عیب حراما حتى مثل هذا العیب، فان قیل نفرض الکلام فیما اذا الطلع بعد الفحص على فسق الحاکم بتقصیر فى اجتهاده، قلنا : اولا ان مجرد الاطلاع على الفسق احیانا لا یسمى فحصا عن الفسق کما لا یخفى اذا لفحص عن الشى لا یطلق الا اذا کان غرض الشخص من اولى الامر بالفحص، الوصول الیه، و ثانیا : سلمنا کونه فحصا عن العیب لکن نمنع من کون الفحص عنه فى المقام حراما، بل هو نظیر الفحص عن احوال الرجال و الشهود و غیرهما(127) .

حفظ مرزها

اسلام که حق نصیحت ، انتقاد، تحقیق و بررسى مردم را نسبت به زمامدار ، مورد تاءیید قرار داده است، در عین حال از حفظ حرمت رهبرى در جامعه ، غفلت نکرده است، و در مقررات گوناگون خود، بدان توجه داده است، درعبارت شیخ انصارى ، نمونه اى از این حفظ حریم را نقل کردیم .نمونه دیگر دستور حضرت على(ع )به مالک اشتر است که :کارگزارانى را انتخاب کن که جسارتشان ، باعث مخالفت علنى با تو در میان مردم نگردد...(( :ممن لا تبطره الکرامة فیجرى بها علیک فى خلاف لک بحضرة الملاء.)) (128 )
بر این اساس، شوکت ، حاکم اسلامى در جامعهباید محفوظ باشد، چرا که با تضعیف آن، پایه هاى نظام سست، و در نتیجه دشمنان بر نابودى آن طمع مىکنند .
حضرت رضا(ع )در پاسخ به نامه محمد بن سنان، علت حرمت(( فرار از جنگ )) را (( استخفاف پیشوایان عادل )) و در نهایت(جراءت دشمنان بر مسلمین)ذکر فرموده اند :
((حرم الله الفرار من الزحف لما فیه من الوهن فى الدین و الاستخفاف بالرسل و الائمة العادلة و ترک نصرتهم على الاعداء...لما فى ذلک من جراءة العدو على المسلمین.)) (129 )
مخالفت و مقاومت در برابر رهبرى اسلامى، چندان سنگین و جرم بزرگى است که شیخ صدوق مىگوید :
انه متى امره امام المسلمین بالطلاق فامتنع ضربت عنقه لامتناعه علىامام المسلمین(.130) اسلام از عموم مردم خواسته است که در همه معاشرت ها و نشست و برخاست هاى خود،(( دفاع از امام مسلمین )) را مورد توجه قرار دهند، و در آن جا که هتک حرمت او مىشود .بى تفاوت نمانند :
(( عن ابى عبدالله ، قال رسول الله، من کان یومن بالله و الیوم الاخر فلا یجلس فى مجلس یسب فیه امام او یعاب فیه مسلم.)) )) (131 )
و اگر مردم در انجام این وظیفه کوتاهى کنند، و از حریم ولایت پاسدارى نکنند، عاقبت تضعیف رهبرى،از بین رفتن عزت و سربلندى امت اسلامى و حاکمیت ذلت خواهد بود :
عن ابى جعفر(ع ) :من قعد فى مجلس یسب فیه امام من الائمة، یقدر على الانتصاف، فلم یفعل البسه الله الذل فى الدنیا و عذبه فى الاخرة و سلبه صالح ما من به علیه معرفتنا(.132 )
(قال فى المنجد :انتصف :اخذ حقه منه حتى صار و ایاه على النصف ، انتقم منه .)
________________________________________
پى نوشت ها :
1 مقاله(( نصیحت ائمه مسلمین )) بر اساس پیشنهاد دبیرخانه خبرگان ـ مرکز تحقیقات علمى ـ در یک فراخوان محدود نگارش یافته است .با توجه به
محدودیت حجم مقاله، از بعضى مطالب به اجمال گذشته ایم که نیازمند دقت ویژه است .
2 اصول کافى، ج1، ص403 .
3 الوافى، ج2، ص99 .
4 بحارالانوار، ج27، کتاب الامامه، باب3 .
5 اصول کافى، ج1، ص403 .
6 همان، ص404 .
7 بحارالانوار، ج2، ص149 .
8 خصال صدوق، ص149 .
9 بحارالانوار، ج27، ص67 .
10 مرآة العقول، ج4، ص324 .
11 الوافى، ج2، ص98 .
12 تحف العقول(مترجم ) ص41 .
13 بحارالانوار، ج75، ص66 .
14 تفسیر قمى، ج2، ذیل سوره نصر .
15 اصول کافى، کتاب الحجة، باب ما یجب من حق الامام على(ع ) و حق الرعیة على الامام، ح3 .
16 نهج البلاغة، خطبه 206(فیض الاسلام .)
17 شرح ملا صالح مازندرانى بر اصول کافى، ج9، ص94 و مرآة العقول، ج9، ص142 .
18 اعراف،( 7)، آیه62 .
19 همان، آیه68 .
20 نهج البلاغة، نامه28 .
21 همان، نامه 73 .
22 شرح ابن میثم، ج5، ص54، شرح ابن ابى الحدید، ج16، ص108 .
23 نهج البلاغة، خطبه34 .
24 همان، نامه 29 .
25 مرآة العقول، ج4، ص324، بحارالانوار، ج2، ص149، وافى، ج5، ص536 .
26 وافى، ج2، ص99 .
27 همان، ج5، ص536 .
28 نهایة ابن اثیر، ج....ص ....
29 احمد البرزنجى، النصیحة العامة لملوک الاسلام و العامة، ص3 .
30 محمد یوسف الکاندهلوى، حیاة الصحابة، ج2، ص119 .
31 همان، ج2،ص121 .
32 محقق سبزوارى، روضة الانوار، ص11 .
33 همان، ص65 .
34 نهج البلاغة، عهدنامه مالک اشتر .
35 محمد تقى جعفرى، حکمت اصول سیاسى اسلام، ص190 .
36 نائینى، تنبیه الامة، ص12 ـ 15 .
37 همان، ص16 .
38 صحیفه نور، ج14، ص236 .
39 همان، ص259 .
40 همان، ج16، ص30 .
41 همان، ج8، ص47 .
42 استاد مطهرى، پاسخهاى استاد بر نقدهایى به کتاب مساله حجاب، ص71 .
43 استاد مطهرى، علل گرایش به مادى گرى، ص200 ـ 205 .
44 تنبیه الامة، ص78 و 79 .
45 همان، ص53 ـ 55 .
46 صحیفه نور، ج13، ص244 .
47 همان، ج8، ص47 .
48 همان، ج8، ص60 .
49 همان، ج9، ص194 .
50 نهج البلاغة، خطبه34 .
51 اصول کافى، کتاب الایمان و الکفر، باب نصیحة المومن .
52 مکاسب شیخ انصارى(ط دارالذخائر )ج1، ص176، جواهر الکلام، ج22، ص67 .
53 امام خمینى، مکاسب محرمه، ج1، ص290 .
54 نهج البلاغة، خ19 .
55 شرح ابن مثیم، ج1، ص323 .
56 شرح ابن ابى الحدید، ج1، ص297 .
57 بقرة(2 )آیه 159 .
58 شرح ابن ابى الحدید، ج1، ص296 .
59 نهج السعادة، ج2، ص31 .
60 همان، ص316 .
61 همان، ج2، ص336 .
62 نهج البلاغة، خطبه121 .
63 ر.ک :نهج السعادة، ج2، ص328 .
64 همان، ص480 .
65 همان، ص339 .
66 همان، ص342 .
67 نهج البلاغة، خطبه 127 .
68 همان، خطبه 177 .
69 نهج السعادة، ج2، ص325 .
70 جاذبه و دافعه على(ع)، ص143 .
71 الغدیر، ج9، ص3 و 4 .
72 همان، ص6 .
73 همان، ص25 .
74 همان، ص16 .
75 نهج البلاغة، خطبه169 .
76 نهج السعادة، ج2، ص226 .
77 نهج البلاغة، عهدنامه مالک اشتر(ص1006 فیض الاسلام .)
78 محمد تقى جعفرى، حکمت اصول سیاسى اسلام، ص394 .
79 صحیفه نور، ج17، ص161 .
80 همان، ج13، ص72 .
81 همان، ج14، ص97 .
82 بحارالانوار، ج2، ص108 .
83 نهج البلاغة، عهدنامه مالک اشتر،( ص1006 فیض الاسلام .)
84 نهج البلاغة، خطبه35 .
85 آل عمران(3 )آیه159 .
86 واقدى، مغازى، ج1، ص210 .
87 همان، ج2، ص445 .
88 نهج البلاغة، خطبه117 .
89 همان، خطبه206 .
90 همان، عهدنامه مالک اشتر(ص1024 فیض الاسلام .)
91 شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحدید، ج17، ص93 .
92 نهج البلاغة، عهدنامه مالک اشتر،( ص1021 فیض الاسلام .)
93 جاحظ، التاج، ص211 .
94 نهج البلاغة، خطبه206 .
95 بقره(2 )آیه206 .
96 تفسیر آلاء الرحمن، ج1، ص184 .
97 رشید رضا، المنار، ج2، ص250 .
98 بحارالانوار، ج44، ص57 .
99 طبرسى، احتجاج، ج2، ص9 .
100 علل الشرایع، ج1، ص211 .
101 بحارالانوار، ج44، ص23 و 59 ;شرح نهج البلاغة، ج16، ص16 .
102 احتجاج، ج2، ص12 .
103 نهج البلاغة، عهدنامه مالک اشتر،( ص999 فیض الاسلام .)
104 محمد تقى جعفرى، حکمت اصول سیاسى اسلامى، ص220 .
105 جاحظ، المحاسن و الاضداد، ص32 .
106 توبه (آیه61 ).
107 تفسیر المیزان، ج9، ص315 .
108 تحف العقول، ص269 .
109 تفسیر المیزان، ج17، ص250 .
110 کافى، ج8، ص19 .
111 نهج البلاغة،( فیض الاسلام)، ص1165 .
112 واقدى، مغازى، ج1، ص53 و 54 .
113 همان، ج2،ص478 .
114 آلوسى، تفسیر روح المعانى، ج25، ص42 .
115 جصاص، احکام القرآن، ج2، ص41 .
116 تفسیر المیزان، ج4، ص70 .
117 شهید مطهرى، ده گفتار، ص115 .
118 تسترى، قاموس الرجال، ج5، ص142 .
119 شرح ابن ابى الحدید، ج3، ص186 .
120 نهج السعادة، ج2، ص280 .
121 ملا حسینقلى همدانى، القضاء الاسلامى،( تقریرات شیخ انصارى، ج1، ص214 .)
122 همان، ج1، ص217 .
123 کافى، ج7، ص412 .
124 جواهر الکلام، ج40، ص105 .
125 عروة الوثقى، ج3، ص30 .
126 نراقى، مستند، ج2، ص529 .
127 آشتیانى، کتاب القضاء، ص59 .
128 نهج البلاغة، عهدنامه مالک اشتر،( ص1015 فیض الاسلام .)
129 وسائل الشیعة، ج11، ص66 .
130 همان، ج15، ص454 .
131 همان، ج11، ص507 .
132 همان، ج11، ص504 .

تبلیغات