عدالت و امنیّت (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
امنیت و عدالت به عنوان دو اصل از اصول گریزناپذیر و ضرورى در حیات بشر و دو وظیفه از مسؤولیتهاى اجتنابناپذیر قدرت سیاسى است.
آنچه در این بحث مهم است، تعیین نسبت این دو با قدرت سیاسى و نیز تقدم کدامیک بر دیگرى است.
فقیهان اهل سنت با تکیه بر اهمیت امنیت، آن را برعدالت ترجیح داده و بر این باورند که باید عدالت براى تحقّق امنیت و جلوگیرى از فتنه و آشوب فدا گردد.
مستندات نظریه اولویت امنیت برعدالت از دیدگاه اهل سنت که در نتیجه، مشروعیت دولتهاى غاصب و ستمگر و استبدادى را در بردارد، عبارتند از: سیره صحابه و تابعین، احادیث نبوى وجوب حفظ نظام.
این در حالى است که از نظر فکرى - فلسفىِ برآمده از مکتب اهلبیتعلیهمالسلام از یک سو و در نظام فقهى - سیاسىِ آن، از سوى دیگر، مجموعهاى منسجم و مترابط و کارامد پدید مىآید که در تمامى آنها، عدالت حرف اول و آخر را مىزند.
آیا در نسبت قدرت سیاسى با دو اصل «امنیّت» و «عدالت»، عدالت مقدم است یا امنیّت؟مقدمههر قدرت سیاسى، از آن هنگام که پا مىگیرد، با دو پرسش امنیت و عدالت روبهروست و از اینرو، ناگزیر است نسبتِ خود را با امنیت از یک سو و عدالت از سوى دیگر، مشخص و تنظیم کند.
پاسخِ این پرسش که آیا قدرت سیاسى مىتواند از امنیت جدا باشد؟ روشن است که منفى است؛ چرا که یکى از اساسىترین پایههاى اقتدار نظامِ سیاسى، امنیت است و اقتدار حکومت با میزان و معیار امنیت محک خورده و سنجش مىشود.
امّا این که آیا قدرت سیاسى مىتواند از عدالت جدا باشد؟ باید گفت هر چند متفکّرانى به این پندار رسیدهاند که وظیفه تحقّق عدالت را از دوش دولت بر دارند،{1} لیکن روشن است که برپایى و گسترش عدل در جامعه و تأمین حقوق مشروع تمامى اقشار و شهروندان، بدون در اختیار داشتن ابزار لازم، که همان قدرت سیاسى است، ناممکن است و برهمین اساس، تحقّق هدف بعثت رسولان{2} و اقامه قسط، بدون حکومت و دولت، امرى نامفهوم خواهد بود. بنابراین، چون عدالت ارزش حتمى و اجتنابناپذیر بشریت است و از اهداف مهم و اساسى تشکیل دولت محسوب شده و رسیدن به آن، بدون قدرت ناممکن خواهد بود، مىفهمیم که دولت نمىتواند خود را نسبت به مسأله عدالت بىتفاوت ببیند؛ چرا که به غیر دولت، تحقّق عدالت متکفّلى نخواهد داشت. از اینرو، به نظر مىرسد سستى ادّعاى مزبور، که مىخواهد قدرت سیاسى را فارغ از دغدغه عدالت ببیند، چندان روشن و بدیهى است که نیازمند شرح و بسطى بیش از این نیست. گذشته از این که تفصیل مطلب موکول به مقالت و فرصتى دیگر است.
اکنون با پذیرش امنیت و عدالت، به عنوان دو اصل از اصول گریز ناپذیر و ضرورى در حیات بشر و دو وظیفه از مسؤولیتهاى اجتنابناپذیر قدرت سیاسى، آنچه مهم است و این مقاله به آن مىپردازد، تعیین نسبت این دو، با قدرت سیاسى است؛ آیا عدالت تقدم بر امنیت دارد؟ یا امنیت باید مقدم بر عدالت گردد؟ یا احتمالى دیگر در میان است؟
اکنون در این نوشتار برآنیم تا دیدگاه اکثریت اهل سنت از پرسشهاى فوق را نقد و بررسى کنیم.
نظریه اولویّت امنیّت بر عدالتبیشتر، بلکه همه فقیهان اهل سنت، با تکیه بر اهمیت امنیّت، آن را برعدالت ترجیح داده و بر این باورند: این عدالت است که باید براى تحقّق امنیت و جلوگیرى از فتنه و آشوب فدا شود! این فتوا را ضمن چند حکم و مسأله سیاسى، که فقهاى اهل سنت داشتهاند، بررسى مىکنیم:
1. خروج بر حاکم ظالمدر پاسخ این مسأله فقهى و شرعى که آیا مسلمانان مىتوانند بر ضدّ پیشوا و نظام سیاسىِ ستمگر دست به قیام بزنند و براى برپایى عدالت، علیه حاکم ظالم خروج کنند؟ اهل سنّت آن را حرام و نامشروع مىدانند و برخلاف رأى معتزله، زیدیه و خوارج، که آن را مشروع دانستهاند، آنان مىگویند:
«عدم جواز سلّ السیف على الامام لأّن هذا یؤدّی الى الفتنة و سفک الدماء؛
براى حفظ آرامش و امنیت جامعه، جایز نیست کسى بر امام خروج کند و بر روى او شمشیر بکشد؛ چون به خونریزى و آشوب مىانجامد.»
«و هذا الرأی هو قول أکثریة أهل السنة و رجال الحدیث و هو قول عدد کبیر من الصحابة کابن عمر و سعدبن ابى وقاص واسامة بن زید؛{3} این فتوا را اکثر اهل سنت و اهل حدیث و تعداد زیادى از صحابه؛ مانند ابن عمر، سعدبن ابى وقاص و اسامة بن زید داشتهاند.»
در شرح مسلم نیز آمده است: «یحرم الخروج على الإمام الجائر إجماعاً».{4}
2. عزل نشدن حاکم بر اثر ظلم و فسقفقیهان اهل سنت در پاسخ این مسأله که اگر امام المسلمین مرتکب ظلم و جور بر بندگان شود یا فاسق گردد، که ظلم نیز از انواع فسق است، چه باید کرد؟ گفتهاند: ظلم و فسق مانع ادامه حکومت و مشروعیت سیاسى حاکم نمىگردد؛
«لا ینعزل الامام بالفسق، أی الخروج على طاعة الله تعالى و الجور أى الظلم على عباده تعالى، لأنَّ الفاسق من أهل الولایة عند ابى حنیفة؛{5} امام با فسق و خروج از اطاعت پروردگار و با جور و ستم بر بندگان الهى، عزل نمىگردد؛ زیرا به نظر ابوحنیفه، افراد فاسق نیز صلاحیت و شایستگى ولایت و حکمرانى را دارند.»
همچنین سعدالدین تفتازانى، در شرح المقاصد مىنویسد: «لا ینعزل الامام بالفسق».{6}
قلقشندى نیز در مورد فتواى فقهاى شافعى درباره مسأله بالا آورده است:
«قد اختلف أصحابنا الشافعیة فی انعزال الإمام به (الفسق) على وجهین أحدهُما عند الرافعى و النووى انه لا ینعزل به لما فى عزله من أثارة الفتنة».{7}
به نظر عدهاى از فقهاى شافعى، امام با فسق عزل نمىشود، چون عزل امام آتش آشوب را شعلهور مىکند و مخلّ امنیت است.
باجورى نیز مىنویسد:
«تجب طاعة الامام و لو جائراً؛{8}باید از امام، هر چند ستمگر باشد، اطاعت کرد.»
طبق نقل ابن حزم، از عالمان شاخص اهل سنت، در نظر و فتواى تمامى صحابه و همه فقهاى تابعین و جمهور اصحاب حدیث و احمد و شافعى و ابوحنیفه و داود و... نه تنها فسق را موجب عزل نمىدانند، بلکه اصولاً، از همان اول، عدالت را از شرایط حاکم اسلامى نمىشمرند و معتقدند فاسق نیز مىتواند برسرنوشت مسلمانان حاکم گردد.{9}
از عالمان برجسته دیگرِ اهل سنت نیز همچون شربین، زین العابدین بن نجیم حنفى و احمد دهلوى هندى(شاه ولىّ الله)، این فتوا نقل شده است.{10} در این گونه موارد بیشترین چیزى که از فقیهان برجستهاى چون احمد بن حنبل نقل شده، آن است که با قلوب خود منکر شوید اما نباید در برابرش مقاومت کنید و یکپارچگى مسلمین را بر هم زنید «علیکم بالنکرة بقلوبکم و لا تخلعوا یداً من طاعة و لا تشقّوا عصا المسلمین».{11}
3. حاکمیت سیاسى از راه غلبه و قهراگر چه متفکران اهل سنت در بیان راههاى در دست گرفتن قدرت سیاسى و انعقاد ولایت و امامت، بیش از هر چیز بر اختیار اهل حل و عقد تکیه مىکنند ولى واقعیت عینى و خارجى نشان مىدهد که آراء و فتاواى آنان بیش از هر چیز متأثّر از امورى بوده که در جامعه رخ داده است. از اینرو، ایشان اولاً: در اختیار و انتخاب اهل حلّ و عقد، نه تنها اجماع اهل حل و عقد همه بلاد، بلکه یک شهر را هم لازم ندانستهاند. و حتّى برخى از آنان، دایره اهل حلّ و عقد را تا آنجا محدود ساختهاند که به پنج نفر، بلکه سه نفر و حتى اشاعره به یک نفر هم اکتفا کردهاند و از اینرو، مىتوان رأى اهل سنت را، که اشعرى مذهب مىباشند، همین دانست که امامت با بیعت یک نفر از اهل حلّ و عقد منعقد خواهد شد.{12}
ثانیاً: آنان «امامة بالتغلّب» را از راههاى مشروعیت دانستهاند و از اینرو، معتقدند: همین که فردى با هر ویژگى و خصلتى، از راه کودتاى نظامى یا با قدرت فردى و قوه قهریّه توانست قدرت را در دست بگیرد، او امام المسلمین است و حکومتش مشروعیت دارد! قاضى ابى یعلى از قول احمد بن حنبل نقل مىکند:
«و من غلبهم (علیهم) بالسیف حتى صار خلیفة و سمّى امیر المؤمنین فلا یحِلّ لاحد یؤمن بالله و الیوم الاخر أَن یبیت و لا یراه اماماً، برّاً کان او فاجراً».{13}
«کسى که با شمشیر غالب و چیره شود و خلافت را به دست گیرد و امیرالمؤمنین خوانده شود، برّ باشد یا فاجر، هیچ مسلمانى که به خدا و قیامت ایمان دارد، حق ندارد شب را به صبح آورد و وى را امام و صاحب اختیار خود نداند.»
به نظر سعد الدین تفتازانى هم یکى از راههاى انعقاد امامت، قهر و استیلا است. او معتقد است:
«و إذا ثبت الامام بالقهر و الغلبة ثمّ جاء آخر فقهره انعزل و صار القاهر إماماً».{14}
هر گاه امامى بازور و قوه قهریه بر اوضاع مسلط شد، سپس فردى دیگر آمد و توانست او را کنار زند وقدرت را به دست گیرد، امامت دومى مشروعیت پیدا مىکند.»
قلقشندى، از فقیهان شافعى نیز امامت از روى قهر و استیلا را مىپذیرد و معتقد است اگر دیگرى آمد و قبلى را با زور شمشیر برکنار کرد، دومى امامت مىیابد. دلیل او هم، حفظ نظام و تنفیذ احکام است.{15}
در این میان گفته «باجورى» در توضیح سوّمین شیوه از راههاى تعیین امام قابل توجه است:
«استیلاء شخص مسلم ذى شوکة، متغلّب على الإمامة و لو غیر أهل لها، کصبیّ و امرأة و فاسق و جاهل منعقد امامته لینظم شمل المسلمین و تنفذ أحکامه...».{16}
«هر مسلمانِ داراى شوکت و قدرت اگر توانست بر اریکه قدرت سوار شود، ولو صلاحیت نداشته باشد و کودک، زن، فاسق یا جاهل باشد، امامت او منعقد مىشود و مشروعیت دارد، براى این که پراکندگى مسلمانان به نظم درآید و احکام تنفیذ گردد.»
غزالى نیز، که در این فتوا با سایر فقهاى اهل سنت همراه است، دلیل این مسامحه و وجوب اطاعت و حکم به امامتِ فرد غیرصالحى که با زور به قدرت رسیده است، را این مىداند که: مسامحه از روى اختیار نیست و «الضرورات تُبیح المحظورات»، همچنانکه مىدانیم اکل میته و خوردن گوشت مردار حرام است ولى اگر براى رهایى از مرگ بوده و چارهاى جز آن نباشد حلال خواهد بود.{17}
نظیر این فتواها را در آراى سایر فقیهان و عالمان اهل سنت، مانند شربین و شاه ولى اللّه دهلوى شاهدیم.{18}
مستندات نظریه اولویت امنیت بر عدالتتردیدى نیست که از نگاه هر منصف اندیشمندى، نظریه «تقدّم امنیت برعدالت» تأثیرى سرنوشتساز در تاریخ و اندیشه سیاسى جوامع اسلامى، که اکثریت آنها را اهل سنت تشکیل دادهاند، داشته و دارد. لذا سؤال اساسى آن است که مدرک و مستند این نظریه حیاتى، چه امر یا امورى بوده است؟ این مستندات را به طور فشرده در ادامه خواهیم دید.
مستند اول: سیره صحابه و تابعیندر توضیح مستند اول و سیره صحابه، باید گفت: عالمان سنى مذهب معتقدند که پس از خلفاى راشدین - که فسق و جور حاکمان و امرا کاملاً آشکار بود - صحابه و تابعین از آنها اطاعت مىکردند و نه تنها بر ضدّ آنها دست به قیام نمىزدند و خروج نمىکردند، بلکه نماز جمعه و عید را با اذن آنها اقامه مىکردند{19} و پشت سر بعضى از بنى امیه نماز مىگزاردند و ولایت آنها را مىپذیرفتند.{20} چنانکه نقل مىکنند: در واقعه حرّه، که یزید بر مدینه یورش آورد و مال و جان مسلمانان را بر لشگریان خویش مباح کرد و آنان از هیچ قتل و غارتى فروگذار نکردند، ابن عمر با مردم نمازگزارد و اعلام کرد: «نحن مع من غلب».{21}
مستند دوم: احادیث نبوىروایات زیر، که مستند فتواى وجوب اطاعت از پیشواى ظالم و حرمت خروج بر اوست، روایاتى است که از پیامبر گرامىصلى الله وعلیه وآله در جوامع روایى اهل سنت نقل گردیده است.
1. در صحیح مسلم، در بابى با عنوان: «باب فى طاعة الامراء و ان منعوا الحقوق» آمده است:
«سأل سلمة بن یزید الجعفى رسول اللهصلى الله وعلیه وآله فقال: یا نبىالله أ رأیت ان قامت علینا أمراء یسئلونا حقّهم و یمنعونا حقّنا فما تأمرونا؟»
راوى از پیامبرصلى الله وعلیه وآله در مورد امیرانى مىپرسد که مسلّط بر نظام سیاسى جامعه شده و از مردم مطالبه حقوق حکومت، مثل اطاعت، مالیات و... مىکنند، در حالى که خود نسبت به انجام مسؤولیت خویش و اداى حقوق مردم کوتاهى دارند، در چنین وضعیتى وظیفه مسلمانان چیست؟، پیامبر خدا ابتدا از پاسخگویى امتناع ورزیدند، ولى وقتى سؤال کننده پرسش خود را تا سه مرتبه تکرار کرد و بر شنیدن پاسخ اصرار ورزید. پیامبرصلى الله وعلیه وآله فرمودند:
«اسمعوا و اطیعوا فانما علیهم ما حمّلوا و علیکم ما حمّلتم».{22}
«در برابر ستم و ظلمى که آنها مىکنند، بشنوید و اطاعت کنید؛ چرا که هر کس کِشته خویش را درو مىکند.»
2. در باب دیگرى با عنوان: «باب وجوب ملازمة جماعة المسلمین عند ظهور الفتن و فی کلّ حال و تحریم الخروج على الطاعة و مفارقة الجماعة» از پیامبر خداصلى الله وعلیه وآله نقل شده که فرمود:
«تسمع و تطیع الأمیر و إن ضرب ظهرک و أخذ ما لک فاسمع و اطع».{23}
«اگر چه بر پشتت ضربات تازیانه وارد آمد و دارایىات مصادره شد، باز بشنو و اطاعت کن.»
3. همچنین در همان باب روایت شده:
«من کره من أمیره شیئاً فلیصبر علیه فإنّه لیس أحد من الناس خرج من السلطان شبراً، فمات علیه إلاّمات میتة جاهلیة.»{24}
«کسى که از امیر خود ناراحتى دید، باید صبر کند؛ زیرا کسى نیست که به اندازه یک وجب از اطاعت سلطان بیرون رود و در آن مرگش فرا رسد، مگر این که به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است.»
4. عن أبی هریرة، عن النّبىصلى الله وعلیه وآله: «من أطاعنی فقد أطاع الله و من یعصنی فقد عصى الله و من یطع الأمیر فقد اطاعنى و من یعصى الأمیر فقد عصانی».{25}
همانطور که اطاعت و نافرمانى پیامبرصلى الله وعلیه وآله، در واقع اطاعت و نافرمانى الهى است. اطاعت و عصیان امیر هم اطاعت و معصیت پیامبر است.
5. عن أبىذر قال: «انّ خلیلى أوصانى ان أسمع و اُطیع و ان کان عبداً مجدّع الأطراف».{26}
«ابوذر از خلیل و دوست خود پیامبرصلى الله وعلیه وآله نقل مىکند که به من توصیه و سفارش مىکرد: مطیع و شنوا باشم، هر چند امیر بندهاى باشد که اعضایش را بریده باشند.»
6. دربابى دیگر با عنوان «باب وجوب الإنکار على الأمراء فیما یخالف الشرع و ترک قتالهم ما صلّوا» در صحیح مسلم نقل شده است: اگر چه در برابر معاصى و مخالفتهاى شرعىِ حاکمانِ ستمگر باید انکار قلبى کرد، ولى وقتى مسلمانان، از پیامبر پرسیدند: أَفلا نُقاتلهم؟؛ آیا نباید با آنها جنگید؟ فرمودند: «لا، ما صلّوا»{27} مادامى که نماز مىخوانند، با آنها به قتال نپردازید.
از این روایات و مانند آن، که در جوامع روایى اهل سنت نقل شده، فتاوایى چون: حرمت خروج بر ضدّ امام مسلمین، (هر چند ظالم باشد) و معزول نگردیدن امام با فسق و جور و انعقاد امامت بر اثر قوّه قهریه و غلبه، استنباط گردیده است.
مستند سوم: وجوب حفظ نظاماز مهمترین مستندات و شاید عمده دلیل بر تقدّم امنیت و اولویت آن نسبت به عدالت و در نتیجه فتوا به مشروعیتِ حکومت از طریق کودتا و نیروى شمشیر و حرمت خروج بر ضدّ نظام سیاسى، همان وجوب حفظ نظام است. همچنان که در نقل فتاواى فقیهانى چون قلقشندى و باجورى مشاهده شد. اینان حفظ نظام و اجرا و تنفیذ احکام اسلامى و فراهم آمدن پریشانى کار مسلمانان را دلیل مشروعیت «امامة بالتغلب» و «حرمت خروج بر امام المسلمین» دانستهاند؛ امرى که به گفته غزالى از باب «الضَّرُورات تُبیح المحظورات» اجتنابناپذیر است.
به گفته ابوحامد غزالى: «یحکم بانعقاد الامامة مع فوات شروطها لضرورة الحال و معلوم ان البعید مع الابعد قریب و اهون الشرین خیر بالاضافة و یجب على العاقل اختیاره».{28}
از نگاه ابوحامد: ولو پذیرش امامت فاسق و ظالم و دولت ناشى از قهر و استیلا، شرّ است ولى عقل حکم مىکند. از باب ضرورت، براى گرفتار نشدن به شرّ بدتر، که همان هرج و مرج و ناامنى است، شرّ کمتر را بپذیریم و به اصطلاح دفع افسد به فاسد کنیم. در حقیقت مستندِ سوم، حاصل یک برهان عقلى است که در همه جا حاکم است و از جمله صغریات و مصادیق آن، فدا شدن عدالت در برابر امنیت است. چرا که حفظ نظام و جلوگیرى از فتنه و آشوب و خونریزى، ضرورت مطلقهاى است که هیچ امر دیگرى نمىتواند در برابر آن قرار گیرد. در این اندیشه، اصل این است که همه در خدمت نظام و تحکیم و تقویت آن باشند و هر آنچه جز این است، شقّ عصاى مسلمین مىباشد. وقتى نظام و حفظ آن اصل قرار گیرد، اهمیتِ کسى که آن را به دست مىگیرد و شرایطى که باید دارا باشد، تحت الشعاع قرار مىگیرد.
اصل، استحکام و قدرت نظام است و نه مثلاً مطابقت آن با موازین شرع و عدالت؛ زیرا پیامدها و عوارض ناشى از مخالفت با نظامِ حاکم، به مراتب بیشتر از نتایج مثبتى است که ممکن است بر امر به معروف و نهى از منکر و قیام و شورش بر ضدّ امامِ حاکم مترتب شود.
روح این نظریه و تفکّر را از این سخن حَجّاج بن یوسف ثقفى، حاکمِ خودکامه و خودسر اموى، مىتوان کشف کرد؛ سخنى که به عنوان مَثَل، دهان به دهان مىگشت و امیران، فرزندان خود را به آن سفارش مىکردند:
«ضعف السلطان أضرّ من جوره، لأنّ ضعفه یعمّ و جوره یخصّ».{29}
«زیان ناشى از ناتوانى پادشاه، به مراتب بیش از ضرر ناشى از ستم اوست؛ زیرا پیامدهاى ناشى از ناتوانىِ او، دامنگیر همگان مىشود ولى عوارض ناشى از بیداد وى، تنها گروهى خاص را در بر مىگیرد.»
نقد و بررسىِ مستندات نظریّه اولویت امنیت بر عدالتبررسىِ هر یک از ادلّه و مستندات این نظریه اهل سنت، که امنیت را بر جایى فراتر از عدالت مىنشانند و به فتاوایى همچون مشروعیت دولتهاى غاصب و ستمگر و استبدادى مىرسند، فرصتى مناسب مىطلبد. بسیارى از مباحث آن هم زیر بنایى است، که در طول تاریخ، در مباحث امامت آن گونه که در اندیشه سنى مذهبان مندرج است، با امامت به شکلى که در تفکر شیعیان متبلور مىباشد، مطرح بوده است، ولى به شکل سرفصل، به نکات اساسى این بحث اشاره خواهد شد، باشد که در جاى خود تحقیقى جامع و مستوفا، باتوجه به حساسیت حیاتى این بحث، ارائه گردد.
نقد مستند اول (رفتار صحابه با حاکمان زمان خویش)تمسّک به رفتار و سیره صحابه و تابعین در مدارا و مسامحه با دستگاه خلافت و حکومتهاى زمان خویش، نخستین مستند بر اولویت امنیت است. این دلیل هم از جهت کبروى و هم از جهت صغروى قابل مناقشه جدّى است.
مناقشه کبروىجهت کبروى بحث این است که آیا مىتوانیم رفتار صحابه و تابعین را یکى از منابع استنباط حکم شرعى قرار دهیم؛ بهگونهاى که در ردیف کتاب و سنت قرار گیرد؟ و از مباحثى که همواره مورد سؤال و پرسش مکتب و فقه اهلبیت بوده این است که آیا صحابه معصوم بودهاند که گفتار و رفتار آنان حجّت باشد؟ و آیا تمامى صحابه عادل بودهاند؟ اگر پاسخ مثبت است پس آیات فراوانى که در قرآن کریم، درباره عدهاى که در درون مدینه با پیامبر مخالفت مىکردند، درباره چه کسى نازل گردیده است و کسانى که قرآن از آنها با نام فاسق و منافق و... یاد مىکند، کیانند؟ اگر تمامى صحابه و کسانى که حضور پیامبر خداصلى الله وعلیه وآله را درک کرده و با ایشان مصاحب بودهاند، عادل باشند، آیات مربوط به منافقان مدینه و فاسقانِ آن، در شأن چه کسانى نازل گردیده است؟ از اینها گذشته، اگر عدالت آنها را هم بپذیریم، چه دلیلى بر حجّیت رفتار یا گفتار آنان داریم؟ روشن است که جز معصوم، هیچ انسانى مصون از خطا و لغزش نیست ولو مطلبى را به دین نسبت دهد، حداکثر آن است که مجتهدى بوده و نتیجه استنباط خویش را ارائه کرده است، نه این که کلام وى براى دیگران حجّت و لازم الاطاعه باشد.
مناقشه صغروىاگر چه کسانى رفتار و سیره صحابه و تابعین را حجّت دانستهاند، ولى تطبیق این کبرا بر بحث امامت و مشروعیت و این که صحابه حکومتها و خلفاى جور راتأیید کردهاند و به انتقاد «امامة بالتغلّب» و «حرمت خروج بر امام جائر» رأى داده یا عمل کردهاند، قابل مناقشه جدّى است؛ زیرا:
1. عمل صحابه و تابعین، ولو فى نفسه حجّت شرعى باشد، ولى این در صورتى است که مخالف با کتاب و سنت نباشد و معارضى از قرآن یا روایات، در برابر آن قرار نگیرد، در حالى که، همانگونه که در نقد مستند دوم و بررسى روایات اشاره خواهد شد، وقتى تأیید و اطاعت از ظالم، برخلاف نصّ و صریح قرآن باشد و در برابر سنّت قطعى نبوى قرار گیرد، روشن است که نمىتواند مستندى معتبر و حجّتى قابل قبول براى فتوا باشد.
2. اگر عمل و رفتار صحابه با یکدیگر متعارض باشد و صحابه، خود یکدیگر را تکذیب کنند، در این صورت کدام یک حجّت است؟ آیا در این موارد نوبت به تساقط و بىاعتبارى شرعى عمل صحابه نمىرسد؟
در بحث مماشات و مسامحه با دستگاه جور، که به رفتار امثال ابن عمر و سعدبنابى وقاص و دیگران تمسک شده است در برابر آن، قضایاى متعدد و فراوانى به چشم مىخورد که عدهاى از صحابه نه تنها بر ضدّ امام خروج کردهاند و تن به بیعت و امامت حاکم جور ندادهاند، بلکه بعضى از ایشان حتى در برابر امام عدل قیام کرده و خود را از اطاعت خارج شمردهاند. خروج امثال طلحه و زبیر و عایشه از اطاعت حضرت امیرعلیهالسلام و نقض بیعت خود با ایشان، نمونه روشن آن است. مخالفت امثال معاویه با آن حضرت و به راه انداختن جنگ صفین علیه امامى که به اختیار اهل حلّ و عقد مدینه قدرت را به دست آورده بود و بر کنار ماندن امثال سعدبن ابى وقاص از بیعت و اطاعت کردن از آن امام، نمونههاى قطعى تاریخ تأسفبار دهههاى اولیه اسلام است که صحابه پیامبر خداصلى الله وعلیه وآله نقش آفرینان آنها بودهاند و طبق فتواى حرمت خروج علیه امام المسلمین، همه آنها را باید فاسق دانست، به ویژه آن که آنها علیه کسى خروج کردهاند که مجسمه عدالت بوده است، تا آنجا که او را «صوت العدالة الإنسانیة» خواندهاند.
نمونه بارز دیگر از تعارض عمل صحابه، ماجراى محاصره خانه خلیفه سوم و قتل وى است. بىتردید عدهاى از موجّهین صحابه مانند طلحه و زبیر، از نقش آفرینان آن حادثه بودهاند؛ حادثهاى که از نمونههاى شاخص خروج علیه امام المسلمین شمرده مىشود.
نمونه سوم، قیام عاشورا و نهضت سرخ حسینى است که سید جوانان اهل بهشت بر فسق و جور یزیدبن معاویه خروج کرد، در حالى که قیام خود را نه تنها حرام نمىدانست، بلکه فریضهاى براى اصلاح امت جدش، پیامبر خدا و به عنوان امر به معروف و نهى از منکر معرفى مىنمود و به قدرى بر آن اهتمام داشت که خون خود و عزیزان خویش را در مسیر انجام این فریضه الهى نثار کرد. چگونه است که فقیهان اهل سنت به عمل عبدالله بن عمر در واقعه حرّه تمسک مىکنند و مشروعیت را براى فاسقان و جبارانى چون یزیدبن معاویه که دستشان به خون بهترین عزیزان اسلام آلوده است؛ آنچنان قائلند که نماز جمعه را نیز به ا مامت آنها مشروع مىشمرند ولى از سیره فرزند رسول اللهصلى الله وعلیه وآله که روایات زیادى در شأن و منزلت او، از پیامبر خدا صادر شده است و روایت متواتر ثقلین: «إنی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی» که سیدالشهداعلیهالسلام از مصادیق بارز آن است و وظیفه مسلمانان، به ویژه عالمان و فقیهان، آن است که به گفتار و رفتار او چنگ زنند تا گرفتار ضلالت و گمراهى نگردند، غفلت کردهاند؟
اگر مبناى ما، در مشروعیت «امامة بالتغلب» و حاکمیت فاسقان و جباران، تمسک به عمل گروهى اندک از صحابه یا تابعین است، براساس کدام مجوز علمى و حجت شرعى، مىتوانیم از سیره سایر صحابه، که از شاخصان و چهرههاى سرشناس اصحاب پیامبر گرامى اسلام بودهاند، به راحتى عبور کنیم؟
نقد مستند دوم (روایات لزوم اطاعت و حرمت خروج)روایات حرمت خروج بر امام و وجوب اطاعت از او، که به تعدادى از مهمترین آنها اشاره شد، گذشته از بحث سندى و این که آیا این روایات شرایط حجّیت خبر واحد را دارا مىباشند یا خیر؟ از جهت دلالت نیز چند نکته مهم و اساسى وجود دارد که باید نسبت به آنها متذکر بود:
1. این روایات، در حکم عمومات و مطلقاتى هستند که مخصّص و مقیّد براى آنها در خود روایات وجود دارد و طبق آن، مشخص مىگردد که شعاع اطاعت از حاکم و امیر، و مرز پیروى تا جایى است که به امر الهى فرمان دهد. از جمله، روایت ذیل را صحیح مسلم از پیامبر گرامى اسلام نقل مىکند:
«لو استعمل علیکم عبد یقودکم بکتاب الله فاسمعوا له و اطیعوا».{30}
«کسى که بر شما فرمان مىراند، اگر بندهاى باشد که بر طبق کتاب الهى شما را قیادت مىکند، فرمانش را بشنوید و از او اطاعت کنید.»
یا در روایتى دیگر، در همانجا نقل است که سمع و طاعت تا آنجا است که فرمان به معصیت داده نشود، در غیر این صورت سمع و طاعت منتفى است.{31}
طبق این ادله قدرت سیاسى، فاسق و جائر وقتى از روى ستم فرمان مىراند و بر خلاف قرآن کریم حکومت مىکند، لازم الاطاعه نیست و احکام و فرامین ضدّ کتاب و سنّتش مشروعیتى ندارد.
2. هر چند عموم و اطلاق این روایات را نپذیریم که دستور مىدهد از هر امیر و حاکمى سمع و طاعت لازم است ولو فاسق ظالم باشد، ولى چون اطلاق مخالف آیات قرآن مىباشد، باید از این اطلاق رفع ید کرد. به نصّ صریح قرآن:
«و لا ترکنوا الى الذین ظلموا فتمسکم النار...».{32}
«نباید به ظالمان و ستمگران تکیه کرد تا چه رسد به آنکه آدمى فرمانبردار آنها باشد.»*
طبق آیه کریمه «... و لا یتخذ بعضنا بعضاً أرباباً من دون الله...»{33} که در مواجهه با اهل کتاب، آنها را به ایستادگى بر روى عقاید مشترک با مسلمانان دعوت مىکند؛ از جمله عقاید و افکار مشترک را این مىداند که هیچ یک از مادىگرى را به جاى خداوند سبحان «عنوان ارباب و صاحب اختیار» خود قرار ندهیم. این فرمان کلى و مطلق الهى است که منع از اتخاذ ارباب مىکند و به گفته مفسّران شیعه و سنى، اطاعت و پیروى بىچون و چرا از انسانهاى دیگر و سر فرود آوردن در برابر الزام ایشان، از مصادیق روشن اتخاذ ارباب است.{34} بنابراین، چنین نیست که فردى به صرف این که حاکم مسلمانان شده و بر مقررّات آنها سلطه یافته، ولو قدرت او از راه مشروع هم بوده، حق اطاعت محض و بىچون و چرا داشته باشد و همگان ملزم به پیروى و اطاعت از او گردند، تا چه رسد به حاکمى که به چنگ آوردن قدرتِ او، با تکیه بر قبضه شمشیر باشد. از این جهت است که در جوامع روایى نقل است:
«لاطاعة لمخلوق فی معصیة الخالق»؛{35} «اطاعت و پیروى از مخلوقى که حلال و حرام خدا را دستخوش تعرّض قرار دهد، جایز نیست.» و چنین اطاعتى در سپهر تشریع، وجود خارجى ندارد.
3. عمل به مضمون روایاتى که مستند نظریهپردازى اهل سنت قرار گرفته و آدمى را به اطاعت محض و بىچون و چرا از انسانى دیگر - ولو فاسق، فاجر و ستمگر - دعوت مىکند، برخلاف حکم عقل و فطرت انسانى است. هرگز نیروى خرد و عقل به آدمى این اجازه را نمىدهد که عنان و اختیار و اراده و سرنوشت خویش را، صد در صد تقدیم انسانى مانند خود کند تا او به هر کجا مىخواهد بکشاند. از اینرو، روایات مزبور را یا باید ردّ کرد و یا براساس این قید لبّى تفسیر و شرح داد.
نقد مستند سوم (وجوب حفظ نظام)طبق مستند بالا، انسان باید سرورى و سالارىِ هر فاسق، فاجر و ستمگرى را به جان بخرد و براى او، به عنوان «امام المسلمین» و یا «خلیفة الرسول» مشروعیت سیاسى قائل شود و لو با تکیه بر شمشیر و از راه زور، تزویر و کشتار بىگناهان، اوضاع را در چنگ گرفته باشد! آن هم به این دلیل که حفظ نظام واجب است و به گفته غزالى: «الضرورات تبیح المحظورات» و یا دفع افسد به فاسد و پرهیز از شرّ بیشتر با تن دادن به شرّ کمتر، و یا این که در چنین مواقعى أکل میته جایز است!
کسانى که با این نظریهپردازى به استقبال مشروعیت «امامة بالتغلب» مىروند و خروج بر امام فاسقِ جائر را نامشروع و حرام مىدانند، آیا هرگز به لبّ و محتواى واقعى این نظریه اندیشیدهاند و به ثمرات تلخ و خطرناکى که براى جامعه اسلامى به بار مىآورد، توجه کردهاند؟
در این نظریه و فتواى فقهى که با زَروَرق و پوشش زیبا از وجوب حفظ نظام و جلوگیرى از خونریزى و فتنه پیچیده شده مغلطهاى ظریف و دقیق نهفته است که مىتوان آن را از تسویلات شیطانى و وساوس نفسانى شمرد. مغالطه آن است که به طور کلى، به عنوان گزارهاى صادق در هر زمان و مکان، براى فاسق و ظالم، که با زور قدرت یافته، مشروعیت قائل شویم، تنها به این دلیل که ضرورت است و اگر قدرت او را نپذیریم هرجومرج مىشود و در نظام اختلال پدیدار مىگردد. در حالى که هزار امّا و اگر در این ضرورت و محدوده عقلى و شرعى آن نهفته است. مغالطهاى که در برهان بالا است، مغالطه جزء به کل است؛ یعنى موردى خاص و جزئى را به تمامى افراد و موارد مشابه سرایت دادن. البته اگر وضعیتى براى جامعه مسلمین رخ نموده که کیان اسلامى در خطر است و اساس اسلام را تهدید مىکند و به اصطلاح فقهى نسبت به «بیضه اسلام» بیمناکیم، در این صورت به عنوان «الضرورات تبیح المحظورات» جایز است براى حکومت فاسق و فاجر چشم فرو بسته شود و با او به مبارزه برنخیزد یا حتى در مسیر حفظ اسلام کمک و امداد شود؛ تا اینکه خطر از سر اسلام و مسلمین رفع گردد، ولى این اولاً: نه به معناى آن است که بگوییم زور و ظلم مشروعیت دارد. هرگز نمىتوان براى حکومت فاسق و فاجر مشروعیت قائل شد. این تنها سکوت یا تأیید عملى است، نه پذیرش مشروعیت فکرى و اعتقادى و ثانیاً: این محدود و موقت است، نه به عنوان قضیهاى کلى و دائمى. وقتى خطر رفع شد، باید مسلمانان دست به کار سرنگونى ظالم گردند.
در تاریخ، مواردى از این دست را سراغ داریم که از باب «حفظ بیضه اسلام» با حکومتهاى نامشروع مماشات و مدارا شده است؛ برخوردى که فقیهان برجسته شیعه؛ مانند شیخ جعفر کاشف الغطاء و نراقى (رحمهماالله) در زمان جنگهاى ایران و روس، نسبت به حکومت قاجار داشتهاند. آنها در عمل و نه در نظر و عقیده، حکومت قاجار را تأیید مىکردند، براى آن که کفار روسیه بر سرزمینهاى اسلامى چنگ نزنند و مملکت اسلامى و نوامیس مسلمانان توسط اجانب چپاول و یغما نشود. نمونه مهمترِ آن را در برخورد برخى از امامان معصومعلیهمالسلام با دولتهاى نامشروع زمان خویش شاهدیم. شاید روابط مأمون و ثامن الأئمةعلیهالسلام یا صلح امام مجتبىعلیهالسلام با معاویه را در همین راستا بتوان ارزیابى کرد. سکوت 25 ساله حضرت امیرعلیهالسلام در برابر غصب خلافت نیز در همین چارچوب مىگنجد، ولى چنانکه مبرهن و عیان است، در این موارد چارهاى جز سکوت و مماشات با حکومت ظالم نیست، نه این که کسى بخواهد در این موارد عدالت را فداى امنیت کند، بلکه در این موارد عدالت این را اقتضا مىکند. عدالت در این موارد که «اسلام در خطر است» ایجاب مىکند براى دفاع از حق اسلام و جلوگیرى از اضطراب و تزلزل آن، که بالاترین حقوق است، از قدرت ظالم و فاسقى که از راه نامشروع قدرت را به چنگ آورده، استفاده کنیم، تا حق اسلام گزارده شود. بنابراین، حتى در این موارد نیز نمىتوان به تقدم امنیت بر عدالت رأى داد، بلکه آن چیزى که به عنوان قضیه ضروریه دائمى و ابدى است، تقدم عدالت مىباشد، که در شرایط ویژه بالا، حکم به سکوت یا مماشات مىکند. اما آنچه در سطور بالا آمد، مربوط به وضعیت دشوار و ویژه است، که گاهى در تاریخ رخ مىنماید، ولى کسى که بخواهد این وضعیت را تسرّى به هر زمان و مکان دهد، بىگمان گرفتار مغالطهاى آشکار و گناهى نابخشودنى شده است.
یکى از نویسندگان معاصر، در باره مغالطه مذکور مىنویسد:
«پذیرفتن ضرورت حکومت قوى براى دفع متجاوزان بیگانه چیزى است و توجیه استبداد به نام دین چیز دیگر. بهاى انعطاف مسلمانان در قرون وسطا، در قبال این امر، همانا تقدیس، موضع آخر (استبداد) بود که به زودى آموزه سیاسى غالب در میان اکثر مسلمانان، از هر فرقه، شد. سپس یک دوره رخوت و رکود در اندیشه سیاسى و به واقع در اغلب فعالیتهاى فکرى پیش آمد که با برچیده شدن خلافت عثمانى در دهه دومِ قرن حاضر (بیستم) پایان یافت و مرکز و محور این رکود و رخوت، اعتقاد به اطاعت بىچون و چراى مسلمانان در قبال حکام و گناه انگاشتن هر گونه سرپیچى از نظم مستقر بود.»{36}
این که از بیم نا امنى و هرج و مرج، مشروعیت هر حکومت زور و قلدرى را امضا کنیم، پندارى است که نه تنها با مبانى اسلامىِ مبارزه با ظلم و ستم و فساد بیگانه است، بلکه زشتترین استبدادى است که با چهرهاى حق به جانب و مشروع، تمامى حقوق مسلمانان و دستورات دینى را بر باد مىدهد. گذشته پرغصه و دردناک مسلمانان در عصر خلفاى جور و سلاطین خودکامه در همین راستا قابل درک است. مشروعیتى که فقیهان اهل سنت براى نظامهاى سیاسى زور و فاسد پذیرفتند، علاوه بر آنکه به نابودى حرث و نسل مسلمانان و تعطیلى احکام و حدود الهى انجامید، بهگونهاى که از اسلام جز پوستینى وارونه باقى نماند! نتیجهاى جز تثبیت و پایدارى استبداد و پیدایش مردم و فرهنگى استبداد دوست به عنوان حکمى الهى و شرعى، نداشت، به ویژه آنکه اعتقاد به جبر و اختیار نداشتن انسان از یک سو و نپذیرفتن عدل الهى از سویى دیگر، به عنوان اندیشه اعتقادى اشاعره و اکثریت اهل سنت، ضمیمه آن نظریه سیاسى - فقهى گردید و این مجموعه را کامل کرد.
اگر با انصاف به میوه تلخ مشروعیت بخشى به حاکمیت استبداد نظر افکنیم، خواهیم دید که در واقع این فتوا و نظریه، ارتجاعى بود که مسلمانان به اعقاب خویش منقلب شدند و با فراموشى اهداف رسالت و مغزاى پیام وحى، که همان اقامه قسط و برقرارى عدالت در سرلوحه فرامین آن بود، قهقرا به عصر جاهلیت رهسپار شدند و دوباره قیصر و کسرىها را بر خود مسلط گردانیدند؛ همانگونه که به گفته حضرت امیرعلیهالسلام، در عصر جاهلیت، این مشکل گریبانگیر اعراب بود:
«کانت الأکاسرة وَ الْقیاصِرَةُ أرْباباً لَهُم یَحْتازونَهُم عَنْ رِیْفِ اْلآفاقِ وَ بَحْرِ الْعِراقِ وَ خُضْرَةِ الدُّنْیا اِلى مَنابِتِ الشِّیحِ».{37}
«پادشاهان کسرى و قیصرى بر آنان حکومت مىکردند و آنها را از سرزمینهاى آباد، از کنارههاى دجله و فرات و از محیطهاى سرسبز و خرم دور و به صحراهاى کمگیاه تبعید کردند.»
آرى با این فتوا، کسرى و قیصر، به نام دین بر مردم حکومت مىراندند و فقیهان اهل سنت نیز اطاعت از آنان را واجب مىشمردند و مىگفتند: «هیچکس نباید در برابر آنان بایستد، نماز جمعه پشت سر آنان صحیح است و مجزى، چون جمعه اختصاص به امام غالب دارد، همانگونه که عبدالله بن عمر با حَجّاج بن یوسف نماز جمعه گزارد.»{38}
نکته آخرگرچه هدف از نگارش این مقاله، نقد و بررسى اندیشه سیاسى اهل سنت در مقوله عدالت و امنیت بوده و بررسى اندیشه فقیهان شیعه در این موضوع، موکول به مقالهاى خاص مىشود، ولى به اشاره لازم است گفته شود:
اگر روایاتِ مربوط به اطاعت از امیر را، که جوامع روایىِ اهل سنت از پیامبر خدا نقل کردهاند، مرورى دوباره کنیم، برخى از آنها؛ مانند حدیثى که میان اطاعت از خداوند و اطاعت از رسول اللّهصلى الله وعلیه وآله و اطاعت از امیر را پیوند مىزند و اطاعت از امیر را اطاعت از رسول و خداى سبحان معرفى مىکند و مرگ در حال خروج بر سلطان را، مرگ جاهلیت مىشمارد و... در ارتباط با حادثه غدیر بررسى شوند؛ حادثهاى که پیامبر خدا تکلیف امامت پس از خویش را در آن مشخص نمودند و مسلمانان هم با گفتن «بخٍّ بخٍّ لَکَ یا عَلیّ أصْبَحْتَ مَولاىَ وَ مَوْلا کُلّ مُؤْمِنٍ» به استقبال از نصب حضرت امیرعلیهالسلام به امامت مسلمانان رفته و با ایشان بیعت کردند و... و بالاخره حوادث پس از ارتحال رسول اللّهصلى الله وعلیه وآله به این مرور و بررسى ضمیمه گردد، شاید بتوان به این نتیجه رسید که پس از رسول خدا به این احادیث کم توجهى شد و تنها کسانى که به حادثه غدیر وفادار ماندند و عهدشکنى نکردند، عاملان حقیقى به این روایات بودهاند، کسانى که سعى کردند ملازم بیت امامت و عصمت باشند و اندیشه سیاسى خویش را براساس آموزههاى مکتب اهل بیتعلیهمالسلام تدوین و تنظیم کنند. مکتبى که اطاعت از امیر را ملازم با اطاعت از خدا و رسول مىداند، که معصوم باشد و او را امام واقعى مىشمرد؛ چرا که معقول نیست اطاعت از غیر معصوم همسنگ اطاعت از خدا و رسول باشد با آنکه در غیرمعصوم، هر چند عادل باشد، احتمال خطا منتفى نیست. البته کسى که از طرف چنین امام معصومى به ولایت منصوب شده باشد، به عنوان اطاعت از امر معصوم، ولایتش، طبق امر معصوم پذیرفته خواهد شد، لیکن در این قبیل افراد هم، عدالت از شرایط حتمى و غیرقابل اغماض ولایت است و هر آنچه خدشهاى به این اصل وارد کند، موجب انعزال وى خواهد گردید.
طبق این مبنا، مشکلاتى که در اندیشه «امامة بالتغلب» مطرح بود و بحران مشروعیت و استبداد زدگى و ظلم و تجاوزى که در راستاى آن نظریه دامنگیر جامعه مىشد، به هیچ عنوان مطرح نمىشود. براساس مبانى فکرى که از مکتب اهل بیت سرچشمه مىگیرد، عدالت همچنانکه عنصرى سارى در نظام تکوین و جهان آفرینش است؛ «بِالْعَدْلِ قامَتِ السَّماواتِ وَ الْارْضِ» در فعل و رفتار ربوبى نیز متجلّى است. عدل یکى از اوصاف پروردگار است و در واقع عدل که در آفرینش مشاهده مىشود، مظهرى از عدل ربوبى است. در نظام تشریع نیز حکم الهى بر وفق همین عدل است. اندیشهاى که اشاعره و قاطبه اهل سنت آن را بر نمىتابند. به موازات همین عدل تکوینى و تشریعى است که خداوند انسان را امر به عدالتورزى مىکند؛ «اِنّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْاحْسانِ»{39} و او را از ظلم به خداوند؛ یعنى شرک «اِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ»{40} و ظلم به خویش و گناه؛ «رَبَّنا ظَلَمْنا أنْفُسَنا»{41} و ظلم به جامعه؛ «لاتَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُون»{42} بر حذر مىدارد و هدف از بعثت رسولان را اقامه قسط و عدل مىشمرد.*
با استحکام پایههاى عدالت در اندیشه اعتقادى و کلامى برگرفته از اوامر قرآن و عترت، در حوزه فقاهت و سیاست نیز این موازنه و هماهنگى تداوم مىیابد. در فقه اهل بیتعلیهمالسلام عدالت از شرایط اجتنابناپذیرِ قاضى، بیّنه و شاهدِ طلاق است و برخلاف اهل سنت که امامت جماعت فاسق را مىپذیرند و در نماز جمعه به هر ظالم ستمگرى که با قلدرى بر اوضاع چیره شده اقتدا مىکنند، عدالت از شرایط حتمى امامت جمعه و جماعت است.{43}
در فقه شیعه، منصب امامت جمعه در اصل از اختیارات امام المسلمین معصوم است و در درجه بعد، به جاى عصمت، عدالت قرار مىگیرد. ولىّ امر در عصر غیبت، از طرف معصوم، بالنیابة، ولایت و امامت را به دوش مىگیرد{44} وى باید از چنان ملکه نفسانىِ عدالت و تقوا بهرهمند باشد تا قدرت و اختیاراتى که به امانت به او سپرده شده ابزارى براى سوء استفاده وى و اطرافیانش قرار نگیرد. عدالت او با عدالت امام جماعت تفاوتى عمیق و ژرف دارد. در واقع عدالت براى او، به آن است که بتواند در مسیر اهداف جامعه گام بردارد و سیاستهاى کلّى حکومت را تنظیم کند.
اقامه قسط و اجراى احکام الهى در صحنه اجتماع و اقامه حدود شرعى و اعطاى حقوق آحاد جامعه، همگى در حوزه عدالت ولى امر قرار مىگیرد. روشن است که این عدالت، که براى حاکم المسلمین و امامت جمعه لازم است، با عدالتى که براى یک امام جماعت نیاز است، تفاوتى ژرف و عمده دارد. بنابراین، در نظام فکرى - فلسفىِ برآمده از مکتب اهل بیتعلیهمالسلام از یک سو و در نظام فقهى - سیاسىِ آن، از سویى دیگر، مجموعهاى منسجم و مترابط و کارامد پدید مىآید که در تمامى آنها، عدالت حرف اول و آخر را مىزند و براساس این اصل، تمامىِ امور محک مىخورد و انسجام مىیابد.
*. عضو هیأت علمى مجله.
*. اما این که کسى ظلم را منحصر در شرک کند، روشن است که بر خلاف عموم و اطلاق آیه است، گرچه شرک نیز نوعى ظلم است؛ «ان الشرک لظلم عظیم»، لقمان:13
*. بر اساس مبانى امامت شیعى، مرگ در حال عدم معرفت امام معصوم، مرگ جاهلیت است و از اهداف اساسى فرج و فلسفه وجودى انتظار، عدالت و مبارزه با جور است که با برقرارى حکومت مهدوى، همانگونه که حق ظاهر و آشکار مىگردد و احکام معطل و مهمل شریعت به جریان مىافتد، جور با وجود آن میرانده مىشود (وِ اَمَتْ بِهِ الْجَوْر) و جباران و ستمگران، طعم شکست و ذلّت را خواهند چشید .شیخعباس قمى، مفاتیح الجنان، دعا در غیبت امام زمان، مطلب هفتم خاتمه «اَلَّلهُمَّ لا تُمِتْنِی مِیْتَةً جاهِلِیَّةً».
پى نوشت ها:
[1]. ادیت شتاین در کتاب «درباره دولت» مىنویسد: نمىتوان وظیفه تحقق عدالت را بر دوش دولت نهاد. ر.ک.به: مجله نقد و نظر، سال سوم، شماره 5، دوم و سوم، بهار و تابستان 1371، ص29
[2]. «لقد ارسلنا رسلنا بالبیّنات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط...»، حدید: 25
[3]. ابن حزم، الفصل فی الملل و الأهواء و النحل؛ محمد فاروق النبهان، نظام الحکم فی الاسلام، صص527-529
[4]. محمد مهدى شمسالدین، حاشیة الباجورى على شرح الغزى، ج2، صص259-260؛ نظام الحکم و الادارة فی الاسلام، صص167ù179
[5]. السعد، مسعود بن عمر التفتازانى، شرح العقائد النسفیة، صص181ù180، محمد مهدى شمس الدین؛ همان، ص180
[6]. محمد مهدى شمس الدین، شرح المقاصد، ج5، ص233؛ همان، ص179
[7]. محمدمهدى شمس الدین، مأثر الانافة فی معالم الخلافة، ج1، ص72؛ همان.
[8]. محمدمهدى شمسالدین، حاشیة الباجورى على شرح الغزى، ج2، ص260-259؛ همان، ص180
[9]. محمدمهدى شمس الدین، العقل فى الملل و الاهواء و النحل، ج4، صص176-178؛ همان، ص167ù179
[10]. همان؛ نظام الحکم و الادارة فی الاسلام، صص181ù180
[11]. قاضى ابى یعلى الحنبلى، الاحکام السلطانیه، ص21
[12]. ر.ک.به: محمدمهدى شمس الدین، همان، صص109-111؛ حسین حاج حسن، النظم الاسلامیة، ص187؛ محمد فاروق النبهان، نظام الحکم فی الاسلام، صص474-476
[13]. قاضى ابى یعلى، پیشین، صص20 و 23
[14]. شرح المقاصد، ج5، ص233؛ نظام الحکم و الادارة فی الاسلام، ص120 و صص182-183
[15]. مأثر الانافة فی معالم الخلافة، ج1، ص71؛ همان، ص182
[16]. حاشیة الباجورى على شرح الغزّى، ج2، صص260ù259؛ همان، صص118ù117
[17]. الإقتصاد فی الاعتقاد، صص98ù97؛ همان، صص117ù116
[18]. ر.ک.به: عبدالعزیز عزت الخیاط، النظام السیاسی فی الاسلام، صص139ù138؛ ظافر القاسمى، نظام الحکم فی الشریعة و التاریخ الاسلامى، صص245ù244؛ حسین حاج حسن، النظم الاسلامیه، ص189
[19]. سعد الدین تفتازانى، شرح العقائد النسفیة، صص181ù180؛ نظام الحکم و الادارة فی الاسلام، ص181
[20]. الکمال بن الهمام، المسامرة بشرح السایرة، ص278؛ همان، ص181
[21]. قاضى أبى یعلى، الاحکام السلطانیة، ص23
[22]. صحیح مسلم، ص1027، ح1846؛ دارالمغنى، ریاض، سال 1419ه' .ق.
[23]. همان، 1028، ح1847
[24]. همان، ص1029، ح1849
[25]. همان، ص1021، ح1835
[26]. همان، ص1022، ح1837
[27]. همان، ص1031، ح1854
[28]. الاقتصاد فی الاعتقاد، صص98ù97؛ نظام الحکم و الإدارة فی الإسلام، ص117
[29]. مصطفى، الشکعة، الائمة الاربعة، ج4، ص119؛ محمد مسجدجامعى، زمینههاى تفکر سیاسى در قلمرو تشیع و تسنن، ص260
[30]. صحیح مسلم، ص1023، ح1838
[31]. همان، ح1839
[32]. هود:113
[33]. آل عمران: 64
[34]. ر.ک.به: نگارنده، مقاله واژه ارباب و نقش آن در دانش و فلسفه سیاست، فصلنامه «حکومت اسلامى»، صص181-192، شماره 22، زمستان 80
[35]. شیخ حرّ عاملى، وسائل الشیعه، ج11، باب 11 از ابواب الامر و النهى و ما یناسبهما، ح7، ص422
[36]. حمید عنایت، اندیشه سیاسى در اسلام معاصر، ص34
[37]. نهجالبلاغه، صبحى صالح، خطبه قاصعه(192)، ص297
[38]. على اصغر مروارید، المصادر الفقهیه، ج4، صص162 - 160 و ج5، ص572
[39]. نحل:90
[40]. لقمان:13
[41]. اعراف:23
[42]. بقره:279
[43]. ر.ک. به: نگارنده: مقاله شرایط امامت جمعه از نگاه مذاهب اسلامى، مجله طلوع، صص170 - 151، شماره 10-11
[44]. ر.ک.به: نگارنده: منصب امامت جمعه در حکومت اسلامى.
آنچه در این بحث مهم است، تعیین نسبت این دو با قدرت سیاسى و نیز تقدم کدامیک بر دیگرى است.
فقیهان اهل سنت با تکیه بر اهمیت امنیت، آن را برعدالت ترجیح داده و بر این باورند که باید عدالت براى تحقّق امنیت و جلوگیرى از فتنه و آشوب فدا گردد.
مستندات نظریه اولویت امنیت برعدالت از دیدگاه اهل سنت که در نتیجه، مشروعیت دولتهاى غاصب و ستمگر و استبدادى را در بردارد، عبارتند از: سیره صحابه و تابعین، احادیث نبوى وجوب حفظ نظام.
این در حالى است که از نظر فکرى - فلسفىِ برآمده از مکتب اهلبیتعلیهمالسلام از یک سو و در نظام فقهى - سیاسىِ آن، از سوى دیگر، مجموعهاى منسجم و مترابط و کارامد پدید مىآید که در تمامى آنها، عدالت حرف اول و آخر را مىزند.
آیا در نسبت قدرت سیاسى با دو اصل «امنیّت» و «عدالت»، عدالت مقدم است یا امنیّت؟مقدمههر قدرت سیاسى، از آن هنگام که پا مىگیرد، با دو پرسش امنیت و عدالت روبهروست و از اینرو، ناگزیر است نسبتِ خود را با امنیت از یک سو و عدالت از سوى دیگر، مشخص و تنظیم کند.
پاسخِ این پرسش که آیا قدرت سیاسى مىتواند از امنیت جدا باشد؟ روشن است که منفى است؛ چرا که یکى از اساسىترین پایههاى اقتدار نظامِ سیاسى، امنیت است و اقتدار حکومت با میزان و معیار امنیت محک خورده و سنجش مىشود.
امّا این که آیا قدرت سیاسى مىتواند از عدالت جدا باشد؟ باید گفت هر چند متفکّرانى به این پندار رسیدهاند که وظیفه تحقّق عدالت را از دوش دولت بر دارند،{1} لیکن روشن است که برپایى و گسترش عدل در جامعه و تأمین حقوق مشروع تمامى اقشار و شهروندان، بدون در اختیار داشتن ابزار لازم، که همان قدرت سیاسى است، ناممکن است و برهمین اساس، تحقّق هدف بعثت رسولان{2} و اقامه قسط، بدون حکومت و دولت، امرى نامفهوم خواهد بود. بنابراین، چون عدالت ارزش حتمى و اجتنابناپذیر بشریت است و از اهداف مهم و اساسى تشکیل دولت محسوب شده و رسیدن به آن، بدون قدرت ناممکن خواهد بود، مىفهمیم که دولت نمىتواند خود را نسبت به مسأله عدالت بىتفاوت ببیند؛ چرا که به غیر دولت، تحقّق عدالت متکفّلى نخواهد داشت. از اینرو، به نظر مىرسد سستى ادّعاى مزبور، که مىخواهد قدرت سیاسى را فارغ از دغدغه عدالت ببیند، چندان روشن و بدیهى است که نیازمند شرح و بسطى بیش از این نیست. گذشته از این که تفصیل مطلب موکول به مقالت و فرصتى دیگر است.
اکنون با پذیرش امنیت و عدالت، به عنوان دو اصل از اصول گریز ناپذیر و ضرورى در حیات بشر و دو وظیفه از مسؤولیتهاى اجتنابناپذیر قدرت سیاسى، آنچه مهم است و این مقاله به آن مىپردازد، تعیین نسبت این دو، با قدرت سیاسى است؛ آیا عدالت تقدم بر امنیت دارد؟ یا امنیت باید مقدم بر عدالت گردد؟ یا احتمالى دیگر در میان است؟
اکنون در این نوشتار برآنیم تا دیدگاه اکثریت اهل سنت از پرسشهاى فوق را نقد و بررسى کنیم.
نظریه اولویّت امنیّت بر عدالتبیشتر، بلکه همه فقیهان اهل سنت، با تکیه بر اهمیت امنیّت، آن را برعدالت ترجیح داده و بر این باورند: این عدالت است که باید براى تحقّق امنیت و جلوگیرى از فتنه و آشوب فدا شود! این فتوا را ضمن چند حکم و مسأله سیاسى، که فقهاى اهل سنت داشتهاند، بررسى مىکنیم:
1. خروج بر حاکم ظالمدر پاسخ این مسأله فقهى و شرعى که آیا مسلمانان مىتوانند بر ضدّ پیشوا و نظام سیاسىِ ستمگر دست به قیام بزنند و براى برپایى عدالت، علیه حاکم ظالم خروج کنند؟ اهل سنّت آن را حرام و نامشروع مىدانند و برخلاف رأى معتزله، زیدیه و خوارج، که آن را مشروع دانستهاند، آنان مىگویند:
«عدم جواز سلّ السیف على الامام لأّن هذا یؤدّی الى الفتنة و سفک الدماء؛
براى حفظ آرامش و امنیت جامعه، جایز نیست کسى بر امام خروج کند و بر روى او شمشیر بکشد؛ چون به خونریزى و آشوب مىانجامد.»
«و هذا الرأی هو قول أکثریة أهل السنة و رجال الحدیث و هو قول عدد کبیر من الصحابة کابن عمر و سعدبن ابى وقاص واسامة بن زید؛{3} این فتوا را اکثر اهل سنت و اهل حدیث و تعداد زیادى از صحابه؛ مانند ابن عمر، سعدبن ابى وقاص و اسامة بن زید داشتهاند.»
در شرح مسلم نیز آمده است: «یحرم الخروج على الإمام الجائر إجماعاً».{4}
2. عزل نشدن حاکم بر اثر ظلم و فسقفقیهان اهل سنت در پاسخ این مسأله که اگر امام المسلمین مرتکب ظلم و جور بر بندگان شود یا فاسق گردد، که ظلم نیز از انواع فسق است، چه باید کرد؟ گفتهاند: ظلم و فسق مانع ادامه حکومت و مشروعیت سیاسى حاکم نمىگردد؛
«لا ینعزل الامام بالفسق، أی الخروج على طاعة الله تعالى و الجور أى الظلم على عباده تعالى، لأنَّ الفاسق من أهل الولایة عند ابى حنیفة؛{5} امام با فسق و خروج از اطاعت پروردگار و با جور و ستم بر بندگان الهى، عزل نمىگردد؛ زیرا به نظر ابوحنیفه، افراد فاسق نیز صلاحیت و شایستگى ولایت و حکمرانى را دارند.»
همچنین سعدالدین تفتازانى، در شرح المقاصد مىنویسد: «لا ینعزل الامام بالفسق».{6}
قلقشندى نیز در مورد فتواى فقهاى شافعى درباره مسأله بالا آورده است:
«قد اختلف أصحابنا الشافعیة فی انعزال الإمام به (الفسق) على وجهین أحدهُما عند الرافعى و النووى انه لا ینعزل به لما فى عزله من أثارة الفتنة».{7}
به نظر عدهاى از فقهاى شافعى، امام با فسق عزل نمىشود، چون عزل امام آتش آشوب را شعلهور مىکند و مخلّ امنیت است.
باجورى نیز مىنویسد:
«تجب طاعة الامام و لو جائراً؛{8}باید از امام، هر چند ستمگر باشد، اطاعت کرد.»
طبق نقل ابن حزم، از عالمان شاخص اهل سنت، در نظر و فتواى تمامى صحابه و همه فقهاى تابعین و جمهور اصحاب حدیث و احمد و شافعى و ابوحنیفه و داود و... نه تنها فسق را موجب عزل نمىدانند، بلکه اصولاً، از همان اول، عدالت را از شرایط حاکم اسلامى نمىشمرند و معتقدند فاسق نیز مىتواند برسرنوشت مسلمانان حاکم گردد.{9}
از عالمان برجسته دیگرِ اهل سنت نیز همچون شربین، زین العابدین بن نجیم حنفى و احمد دهلوى هندى(شاه ولىّ الله)، این فتوا نقل شده است.{10} در این گونه موارد بیشترین چیزى که از فقیهان برجستهاى چون احمد بن حنبل نقل شده، آن است که با قلوب خود منکر شوید اما نباید در برابرش مقاومت کنید و یکپارچگى مسلمین را بر هم زنید «علیکم بالنکرة بقلوبکم و لا تخلعوا یداً من طاعة و لا تشقّوا عصا المسلمین».{11}
3. حاکمیت سیاسى از راه غلبه و قهراگر چه متفکران اهل سنت در بیان راههاى در دست گرفتن قدرت سیاسى و انعقاد ولایت و امامت، بیش از هر چیز بر اختیار اهل حل و عقد تکیه مىکنند ولى واقعیت عینى و خارجى نشان مىدهد که آراء و فتاواى آنان بیش از هر چیز متأثّر از امورى بوده که در جامعه رخ داده است. از اینرو، ایشان اولاً: در اختیار و انتخاب اهل حلّ و عقد، نه تنها اجماع اهل حل و عقد همه بلاد، بلکه یک شهر را هم لازم ندانستهاند. و حتّى برخى از آنان، دایره اهل حلّ و عقد را تا آنجا محدود ساختهاند که به پنج نفر، بلکه سه نفر و حتى اشاعره به یک نفر هم اکتفا کردهاند و از اینرو، مىتوان رأى اهل سنت را، که اشعرى مذهب مىباشند، همین دانست که امامت با بیعت یک نفر از اهل حلّ و عقد منعقد خواهد شد.{12}
ثانیاً: آنان «امامة بالتغلّب» را از راههاى مشروعیت دانستهاند و از اینرو، معتقدند: همین که فردى با هر ویژگى و خصلتى، از راه کودتاى نظامى یا با قدرت فردى و قوه قهریّه توانست قدرت را در دست بگیرد، او امام المسلمین است و حکومتش مشروعیت دارد! قاضى ابى یعلى از قول احمد بن حنبل نقل مىکند:
«و من غلبهم (علیهم) بالسیف حتى صار خلیفة و سمّى امیر المؤمنین فلا یحِلّ لاحد یؤمن بالله و الیوم الاخر أَن یبیت و لا یراه اماماً، برّاً کان او فاجراً».{13}
«کسى که با شمشیر غالب و چیره شود و خلافت را به دست گیرد و امیرالمؤمنین خوانده شود، برّ باشد یا فاجر، هیچ مسلمانى که به خدا و قیامت ایمان دارد، حق ندارد شب را به صبح آورد و وى را امام و صاحب اختیار خود نداند.»
به نظر سعد الدین تفتازانى هم یکى از راههاى انعقاد امامت، قهر و استیلا است. او معتقد است:
«و إذا ثبت الامام بالقهر و الغلبة ثمّ جاء آخر فقهره انعزل و صار القاهر إماماً».{14}
هر گاه امامى بازور و قوه قهریه بر اوضاع مسلط شد، سپس فردى دیگر آمد و توانست او را کنار زند وقدرت را به دست گیرد، امامت دومى مشروعیت پیدا مىکند.»
قلقشندى، از فقیهان شافعى نیز امامت از روى قهر و استیلا را مىپذیرد و معتقد است اگر دیگرى آمد و قبلى را با زور شمشیر برکنار کرد، دومى امامت مىیابد. دلیل او هم، حفظ نظام و تنفیذ احکام است.{15}
در این میان گفته «باجورى» در توضیح سوّمین شیوه از راههاى تعیین امام قابل توجه است:
«استیلاء شخص مسلم ذى شوکة، متغلّب على الإمامة و لو غیر أهل لها، کصبیّ و امرأة و فاسق و جاهل منعقد امامته لینظم شمل المسلمین و تنفذ أحکامه...».{16}
«هر مسلمانِ داراى شوکت و قدرت اگر توانست بر اریکه قدرت سوار شود، ولو صلاحیت نداشته باشد و کودک، زن، فاسق یا جاهل باشد، امامت او منعقد مىشود و مشروعیت دارد، براى این که پراکندگى مسلمانان به نظم درآید و احکام تنفیذ گردد.»
غزالى نیز، که در این فتوا با سایر فقهاى اهل سنت همراه است، دلیل این مسامحه و وجوب اطاعت و حکم به امامتِ فرد غیرصالحى که با زور به قدرت رسیده است، را این مىداند که: مسامحه از روى اختیار نیست و «الضرورات تُبیح المحظورات»، همچنانکه مىدانیم اکل میته و خوردن گوشت مردار حرام است ولى اگر براى رهایى از مرگ بوده و چارهاى جز آن نباشد حلال خواهد بود.{17}
نظیر این فتواها را در آراى سایر فقیهان و عالمان اهل سنت، مانند شربین و شاه ولى اللّه دهلوى شاهدیم.{18}
مستندات نظریه اولویت امنیت بر عدالتتردیدى نیست که از نگاه هر منصف اندیشمندى، نظریه «تقدّم امنیت برعدالت» تأثیرى سرنوشتساز در تاریخ و اندیشه سیاسى جوامع اسلامى، که اکثریت آنها را اهل سنت تشکیل دادهاند، داشته و دارد. لذا سؤال اساسى آن است که مدرک و مستند این نظریه حیاتى، چه امر یا امورى بوده است؟ این مستندات را به طور فشرده در ادامه خواهیم دید.
مستند اول: سیره صحابه و تابعیندر توضیح مستند اول و سیره صحابه، باید گفت: عالمان سنى مذهب معتقدند که پس از خلفاى راشدین - که فسق و جور حاکمان و امرا کاملاً آشکار بود - صحابه و تابعین از آنها اطاعت مىکردند و نه تنها بر ضدّ آنها دست به قیام نمىزدند و خروج نمىکردند، بلکه نماز جمعه و عید را با اذن آنها اقامه مىکردند{19} و پشت سر بعضى از بنى امیه نماز مىگزاردند و ولایت آنها را مىپذیرفتند.{20} چنانکه نقل مىکنند: در واقعه حرّه، که یزید بر مدینه یورش آورد و مال و جان مسلمانان را بر لشگریان خویش مباح کرد و آنان از هیچ قتل و غارتى فروگذار نکردند، ابن عمر با مردم نمازگزارد و اعلام کرد: «نحن مع من غلب».{21}
مستند دوم: احادیث نبوىروایات زیر، که مستند فتواى وجوب اطاعت از پیشواى ظالم و حرمت خروج بر اوست، روایاتى است که از پیامبر گرامىصلى الله وعلیه وآله در جوامع روایى اهل سنت نقل گردیده است.
1. در صحیح مسلم، در بابى با عنوان: «باب فى طاعة الامراء و ان منعوا الحقوق» آمده است:
«سأل سلمة بن یزید الجعفى رسول اللهصلى الله وعلیه وآله فقال: یا نبىالله أ رأیت ان قامت علینا أمراء یسئلونا حقّهم و یمنعونا حقّنا فما تأمرونا؟»
راوى از پیامبرصلى الله وعلیه وآله در مورد امیرانى مىپرسد که مسلّط بر نظام سیاسى جامعه شده و از مردم مطالبه حقوق حکومت، مثل اطاعت، مالیات و... مىکنند، در حالى که خود نسبت به انجام مسؤولیت خویش و اداى حقوق مردم کوتاهى دارند، در چنین وضعیتى وظیفه مسلمانان چیست؟، پیامبر خدا ابتدا از پاسخگویى امتناع ورزیدند، ولى وقتى سؤال کننده پرسش خود را تا سه مرتبه تکرار کرد و بر شنیدن پاسخ اصرار ورزید. پیامبرصلى الله وعلیه وآله فرمودند:
«اسمعوا و اطیعوا فانما علیهم ما حمّلوا و علیکم ما حمّلتم».{22}
«در برابر ستم و ظلمى که آنها مىکنند، بشنوید و اطاعت کنید؛ چرا که هر کس کِشته خویش را درو مىکند.»
2. در باب دیگرى با عنوان: «باب وجوب ملازمة جماعة المسلمین عند ظهور الفتن و فی کلّ حال و تحریم الخروج على الطاعة و مفارقة الجماعة» از پیامبر خداصلى الله وعلیه وآله نقل شده که فرمود:
«تسمع و تطیع الأمیر و إن ضرب ظهرک و أخذ ما لک فاسمع و اطع».{23}
«اگر چه بر پشتت ضربات تازیانه وارد آمد و دارایىات مصادره شد، باز بشنو و اطاعت کن.»
3. همچنین در همان باب روایت شده:
«من کره من أمیره شیئاً فلیصبر علیه فإنّه لیس أحد من الناس خرج من السلطان شبراً، فمات علیه إلاّمات میتة جاهلیة.»{24}
«کسى که از امیر خود ناراحتى دید، باید صبر کند؛ زیرا کسى نیست که به اندازه یک وجب از اطاعت سلطان بیرون رود و در آن مرگش فرا رسد، مگر این که به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است.»
4. عن أبی هریرة، عن النّبىصلى الله وعلیه وآله: «من أطاعنی فقد أطاع الله و من یعصنی فقد عصى الله و من یطع الأمیر فقد اطاعنى و من یعصى الأمیر فقد عصانی».{25}
همانطور که اطاعت و نافرمانى پیامبرصلى الله وعلیه وآله، در واقع اطاعت و نافرمانى الهى است. اطاعت و عصیان امیر هم اطاعت و معصیت پیامبر است.
5. عن أبىذر قال: «انّ خلیلى أوصانى ان أسمع و اُطیع و ان کان عبداً مجدّع الأطراف».{26}
«ابوذر از خلیل و دوست خود پیامبرصلى الله وعلیه وآله نقل مىکند که به من توصیه و سفارش مىکرد: مطیع و شنوا باشم، هر چند امیر بندهاى باشد که اعضایش را بریده باشند.»
6. دربابى دیگر با عنوان «باب وجوب الإنکار على الأمراء فیما یخالف الشرع و ترک قتالهم ما صلّوا» در صحیح مسلم نقل شده است: اگر چه در برابر معاصى و مخالفتهاى شرعىِ حاکمانِ ستمگر باید انکار قلبى کرد، ولى وقتى مسلمانان، از پیامبر پرسیدند: أَفلا نُقاتلهم؟؛ آیا نباید با آنها جنگید؟ فرمودند: «لا، ما صلّوا»{27} مادامى که نماز مىخوانند، با آنها به قتال نپردازید.
از این روایات و مانند آن، که در جوامع روایى اهل سنت نقل شده، فتاوایى چون: حرمت خروج بر ضدّ امام مسلمین، (هر چند ظالم باشد) و معزول نگردیدن امام با فسق و جور و انعقاد امامت بر اثر قوّه قهریه و غلبه، استنباط گردیده است.
مستند سوم: وجوب حفظ نظاماز مهمترین مستندات و شاید عمده دلیل بر تقدّم امنیت و اولویت آن نسبت به عدالت و در نتیجه فتوا به مشروعیتِ حکومت از طریق کودتا و نیروى شمشیر و حرمت خروج بر ضدّ نظام سیاسى، همان وجوب حفظ نظام است. همچنان که در نقل فتاواى فقیهانى چون قلقشندى و باجورى مشاهده شد. اینان حفظ نظام و اجرا و تنفیذ احکام اسلامى و فراهم آمدن پریشانى کار مسلمانان را دلیل مشروعیت «امامة بالتغلب» و «حرمت خروج بر امام المسلمین» دانستهاند؛ امرى که به گفته غزالى از باب «الضَّرُورات تُبیح المحظورات» اجتنابناپذیر است.
به گفته ابوحامد غزالى: «یحکم بانعقاد الامامة مع فوات شروطها لضرورة الحال و معلوم ان البعید مع الابعد قریب و اهون الشرین خیر بالاضافة و یجب على العاقل اختیاره».{28}
از نگاه ابوحامد: ولو پذیرش امامت فاسق و ظالم و دولت ناشى از قهر و استیلا، شرّ است ولى عقل حکم مىکند. از باب ضرورت، براى گرفتار نشدن به شرّ بدتر، که همان هرج و مرج و ناامنى است، شرّ کمتر را بپذیریم و به اصطلاح دفع افسد به فاسد کنیم. در حقیقت مستندِ سوم، حاصل یک برهان عقلى است که در همه جا حاکم است و از جمله صغریات و مصادیق آن، فدا شدن عدالت در برابر امنیت است. چرا که حفظ نظام و جلوگیرى از فتنه و آشوب و خونریزى، ضرورت مطلقهاى است که هیچ امر دیگرى نمىتواند در برابر آن قرار گیرد. در این اندیشه، اصل این است که همه در خدمت نظام و تحکیم و تقویت آن باشند و هر آنچه جز این است، شقّ عصاى مسلمین مىباشد. وقتى نظام و حفظ آن اصل قرار گیرد، اهمیتِ کسى که آن را به دست مىگیرد و شرایطى که باید دارا باشد، تحت الشعاع قرار مىگیرد.
اصل، استحکام و قدرت نظام است و نه مثلاً مطابقت آن با موازین شرع و عدالت؛ زیرا پیامدها و عوارض ناشى از مخالفت با نظامِ حاکم، به مراتب بیشتر از نتایج مثبتى است که ممکن است بر امر به معروف و نهى از منکر و قیام و شورش بر ضدّ امامِ حاکم مترتب شود.
روح این نظریه و تفکّر را از این سخن حَجّاج بن یوسف ثقفى، حاکمِ خودکامه و خودسر اموى، مىتوان کشف کرد؛ سخنى که به عنوان مَثَل، دهان به دهان مىگشت و امیران، فرزندان خود را به آن سفارش مىکردند:
«ضعف السلطان أضرّ من جوره، لأنّ ضعفه یعمّ و جوره یخصّ».{29}
«زیان ناشى از ناتوانى پادشاه، به مراتب بیش از ضرر ناشى از ستم اوست؛ زیرا پیامدهاى ناشى از ناتوانىِ او، دامنگیر همگان مىشود ولى عوارض ناشى از بیداد وى، تنها گروهى خاص را در بر مىگیرد.»
نقد و بررسىِ مستندات نظریّه اولویت امنیت بر عدالتبررسىِ هر یک از ادلّه و مستندات این نظریه اهل سنت، که امنیت را بر جایى فراتر از عدالت مىنشانند و به فتاوایى همچون مشروعیت دولتهاى غاصب و ستمگر و استبدادى مىرسند، فرصتى مناسب مىطلبد. بسیارى از مباحث آن هم زیر بنایى است، که در طول تاریخ، در مباحث امامت آن گونه که در اندیشه سنى مذهبان مندرج است، با امامت به شکلى که در تفکر شیعیان متبلور مىباشد، مطرح بوده است، ولى به شکل سرفصل، به نکات اساسى این بحث اشاره خواهد شد، باشد که در جاى خود تحقیقى جامع و مستوفا، باتوجه به حساسیت حیاتى این بحث، ارائه گردد.
نقد مستند اول (رفتار صحابه با حاکمان زمان خویش)تمسّک به رفتار و سیره صحابه و تابعین در مدارا و مسامحه با دستگاه خلافت و حکومتهاى زمان خویش، نخستین مستند بر اولویت امنیت است. این دلیل هم از جهت کبروى و هم از جهت صغروى قابل مناقشه جدّى است.
مناقشه کبروىجهت کبروى بحث این است که آیا مىتوانیم رفتار صحابه و تابعین را یکى از منابع استنباط حکم شرعى قرار دهیم؛ بهگونهاى که در ردیف کتاب و سنت قرار گیرد؟ و از مباحثى که همواره مورد سؤال و پرسش مکتب و فقه اهلبیت بوده این است که آیا صحابه معصوم بودهاند که گفتار و رفتار آنان حجّت باشد؟ و آیا تمامى صحابه عادل بودهاند؟ اگر پاسخ مثبت است پس آیات فراوانى که در قرآن کریم، درباره عدهاى که در درون مدینه با پیامبر مخالفت مىکردند، درباره چه کسى نازل گردیده است و کسانى که قرآن از آنها با نام فاسق و منافق و... یاد مىکند، کیانند؟ اگر تمامى صحابه و کسانى که حضور پیامبر خداصلى الله وعلیه وآله را درک کرده و با ایشان مصاحب بودهاند، عادل باشند، آیات مربوط به منافقان مدینه و فاسقانِ آن، در شأن چه کسانى نازل گردیده است؟ از اینها گذشته، اگر عدالت آنها را هم بپذیریم، چه دلیلى بر حجّیت رفتار یا گفتار آنان داریم؟ روشن است که جز معصوم، هیچ انسانى مصون از خطا و لغزش نیست ولو مطلبى را به دین نسبت دهد، حداکثر آن است که مجتهدى بوده و نتیجه استنباط خویش را ارائه کرده است، نه این که کلام وى براى دیگران حجّت و لازم الاطاعه باشد.
مناقشه صغروىاگر چه کسانى رفتار و سیره صحابه و تابعین را حجّت دانستهاند، ولى تطبیق این کبرا بر بحث امامت و مشروعیت و این که صحابه حکومتها و خلفاى جور راتأیید کردهاند و به انتقاد «امامة بالتغلّب» و «حرمت خروج بر امام جائر» رأى داده یا عمل کردهاند، قابل مناقشه جدّى است؛ زیرا:
1. عمل صحابه و تابعین، ولو فى نفسه حجّت شرعى باشد، ولى این در صورتى است که مخالف با کتاب و سنت نباشد و معارضى از قرآن یا روایات، در برابر آن قرار نگیرد، در حالى که، همانگونه که در نقد مستند دوم و بررسى روایات اشاره خواهد شد، وقتى تأیید و اطاعت از ظالم، برخلاف نصّ و صریح قرآن باشد و در برابر سنّت قطعى نبوى قرار گیرد، روشن است که نمىتواند مستندى معتبر و حجّتى قابل قبول براى فتوا باشد.
2. اگر عمل و رفتار صحابه با یکدیگر متعارض باشد و صحابه، خود یکدیگر را تکذیب کنند، در این صورت کدام یک حجّت است؟ آیا در این موارد نوبت به تساقط و بىاعتبارى شرعى عمل صحابه نمىرسد؟
در بحث مماشات و مسامحه با دستگاه جور، که به رفتار امثال ابن عمر و سعدبنابى وقاص و دیگران تمسک شده است در برابر آن، قضایاى متعدد و فراوانى به چشم مىخورد که عدهاى از صحابه نه تنها بر ضدّ امام خروج کردهاند و تن به بیعت و امامت حاکم جور ندادهاند، بلکه بعضى از ایشان حتى در برابر امام عدل قیام کرده و خود را از اطاعت خارج شمردهاند. خروج امثال طلحه و زبیر و عایشه از اطاعت حضرت امیرعلیهالسلام و نقض بیعت خود با ایشان، نمونه روشن آن است. مخالفت امثال معاویه با آن حضرت و به راه انداختن جنگ صفین علیه امامى که به اختیار اهل حلّ و عقد مدینه قدرت را به دست آورده بود و بر کنار ماندن امثال سعدبن ابى وقاص از بیعت و اطاعت کردن از آن امام، نمونههاى قطعى تاریخ تأسفبار دهههاى اولیه اسلام است که صحابه پیامبر خداصلى الله وعلیه وآله نقش آفرینان آنها بودهاند و طبق فتواى حرمت خروج علیه امام المسلمین، همه آنها را باید فاسق دانست، به ویژه آن که آنها علیه کسى خروج کردهاند که مجسمه عدالت بوده است، تا آنجا که او را «صوت العدالة الإنسانیة» خواندهاند.
نمونه بارز دیگر از تعارض عمل صحابه، ماجراى محاصره خانه خلیفه سوم و قتل وى است. بىتردید عدهاى از موجّهین صحابه مانند طلحه و زبیر، از نقش آفرینان آن حادثه بودهاند؛ حادثهاى که از نمونههاى شاخص خروج علیه امام المسلمین شمرده مىشود.
نمونه سوم، قیام عاشورا و نهضت سرخ حسینى است که سید جوانان اهل بهشت بر فسق و جور یزیدبن معاویه خروج کرد، در حالى که قیام خود را نه تنها حرام نمىدانست، بلکه فریضهاى براى اصلاح امت جدش، پیامبر خدا و به عنوان امر به معروف و نهى از منکر معرفى مىنمود و به قدرى بر آن اهتمام داشت که خون خود و عزیزان خویش را در مسیر انجام این فریضه الهى نثار کرد. چگونه است که فقیهان اهل سنت به عمل عبدالله بن عمر در واقعه حرّه تمسک مىکنند و مشروعیت را براى فاسقان و جبارانى چون یزیدبن معاویه که دستشان به خون بهترین عزیزان اسلام آلوده است؛ آنچنان قائلند که نماز جمعه را نیز به ا مامت آنها مشروع مىشمرند ولى از سیره فرزند رسول اللهصلى الله وعلیه وآله که روایات زیادى در شأن و منزلت او، از پیامبر خدا صادر شده است و روایت متواتر ثقلین: «إنی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی» که سیدالشهداعلیهالسلام از مصادیق بارز آن است و وظیفه مسلمانان، به ویژه عالمان و فقیهان، آن است که به گفتار و رفتار او چنگ زنند تا گرفتار ضلالت و گمراهى نگردند، غفلت کردهاند؟
اگر مبناى ما، در مشروعیت «امامة بالتغلب» و حاکمیت فاسقان و جباران، تمسک به عمل گروهى اندک از صحابه یا تابعین است، براساس کدام مجوز علمى و حجت شرعى، مىتوانیم از سیره سایر صحابه، که از شاخصان و چهرههاى سرشناس اصحاب پیامبر گرامى اسلام بودهاند، به راحتى عبور کنیم؟
نقد مستند دوم (روایات لزوم اطاعت و حرمت خروج)روایات حرمت خروج بر امام و وجوب اطاعت از او، که به تعدادى از مهمترین آنها اشاره شد، گذشته از بحث سندى و این که آیا این روایات شرایط حجّیت خبر واحد را دارا مىباشند یا خیر؟ از جهت دلالت نیز چند نکته مهم و اساسى وجود دارد که باید نسبت به آنها متذکر بود:
1. این روایات، در حکم عمومات و مطلقاتى هستند که مخصّص و مقیّد براى آنها در خود روایات وجود دارد و طبق آن، مشخص مىگردد که شعاع اطاعت از حاکم و امیر، و مرز پیروى تا جایى است که به امر الهى فرمان دهد. از جمله، روایت ذیل را صحیح مسلم از پیامبر گرامى اسلام نقل مىکند:
«لو استعمل علیکم عبد یقودکم بکتاب الله فاسمعوا له و اطیعوا».{30}
«کسى که بر شما فرمان مىراند، اگر بندهاى باشد که بر طبق کتاب الهى شما را قیادت مىکند، فرمانش را بشنوید و از او اطاعت کنید.»
یا در روایتى دیگر، در همانجا نقل است که سمع و طاعت تا آنجا است که فرمان به معصیت داده نشود، در غیر این صورت سمع و طاعت منتفى است.{31}
طبق این ادله قدرت سیاسى، فاسق و جائر وقتى از روى ستم فرمان مىراند و بر خلاف قرآن کریم حکومت مىکند، لازم الاطاعه نیست و احکام و فرامین ضدّ کتاب و سنّتش مشروعیتى ندارد.
2. هر چند عموم و اطلاق این روایات را نپذیریم که دستور مىدهد از هر امیر و حاکمى سمع و طاعت لازم است ولو فاسق ظالم باشد، ولى چون اطلاق مخالف آیات قرآن مىباشد، باید از این اطلاق رفع ید کرد. به نصّ صریح قرآن:
«و لا ترکنوا الى الذین ظلموا فتمسکم النار...».{32}
«نباید به ظالمان و ستمگران تکیه کرد تا چه رسد به آنکه آدمى فرمانبردار آنها باشد.»*
طبق آیه کریمه «... و لا یتخذ بعضنا بعضاً أرباباً من دون الله...»{33} که در مواجهه با اهل کتاب، آنها را به ایستادگى بر روى عقاید مشترک با مسلمانان دعوت مىکند؛ از جمله عقاید و افکار مشترک را این مىداند که هیچ یک از مادىگرى را به جاى خداوند سبحان «عنوان ارباب و صاحب اختیار» خود قرار ندهیم. این فرمان کلى و مطلق الهى است که منع از اتخاذ ارباب مىکند و به گفته مفسّران شیعه و سنى، اطاعت و پیروى بىچون و چرا از انسانهاى دیگر و سر فرود آوردن در برابر الزام ایشان، از مصادیق روشن اتخاذ ارباب است.{34} بنابراین، چنین نیست که فردى به صرف این که حاکم مسلمانان شده و بر مقررّات آنها سلطه یافته، ولو قدرت او از راه مشروع هم بوده، حق اطاعت محض و بىچون و چرا داشته باشد و همگان ملزم به پیروى و اطاعت از او گردند، تا چه رسد به حاکمى که به چنگ آوردن قدرتِ او، با تکیه بر قبضه شمشیر باشد. از این جهت است که در جوامع روایى نقل است:
«لاطاعة لمخلوق فی معصیة الخالق»؛{35} «اطاعت و پیروى از مخلوقى که حلال و حرام خدا را دستخوش تعرّض قرار دهد، جایز نیست.» و چنین اطاعتى در سپهر تشریع، وجود خارجى ندارد.
3. عمل به مضمون روایاتى که مستند نظریهپردازى اهل سنت قرار گرفته و آدمى را به اطاعت محض و بىچون و چرا از انسانى دیگر - ولو فاسق، فاجر و ستمگر - دعوت مىکند، برخلاف حکم عقل و فطرت انسانى است. هرگز نیروى خرد و عقل به آدمى این اجازه را نمىدهد که عنان و اختیار و اراده و سرنوشت خویش را، صد در صد تقدیم انسانى مانند خود کند تا او به هر کجا مىخواهد بکشاند. از اینرو، روایات مزبور را یا باید ردّ کرد و یا براساس این قید لبّى تفسیر و شرح داد.
نقد مستند سوم (وجوب حفظ نظام)طبق مستند بالا، انسان باید سرورى و سالارىِ هر فاسق، فاجر و ستمگرى را به جان بخرد و براى او، به عنوان «امام المسلمین» و یا «خلیفة الرسول» مشروعیت سیاسى قائل شود و لو با تکیه بر شمشیر و از راه زور، تزویر و کشتار بىگناهان، اوضاع را در چنگ گرفته باشد! آن هم به این دلیل که حفظ نظام واجب است و به گفته غزالى: «الضرورات تبیح المحظورات» و یا دفع افسد به فاسد و پرهیز از شرّ بیشتر با تن دادن به شرّ کمتر، و یا این که در چنین مواقعى أکل میته جایز است!
کسانى که با این نظریهپردازى به استقبال مشروعیت «امامة بالتغلب» مىروند و خروج بر امام فاسقِ جائر را نامشروع و حرام مىدانند، آیا هرگز به لبّ و محتواى واقعى این نظریه اندیشیدهاند و به ثمرات تلخ و خطرناکى که براى جامعه اسلامى به بار مىآورد، توجه کردهاند؟
در این نظریه و فتواى فقهى که با زَروَرق و پوشش زیبا از وجوب حفظ نظام و جلوگیرى از خونریزى و فتنه پیچیده شده مغلطهاى ظریف و دقیق نهفته است که مىتوان آن را از تسویلات شیطانى و وساوس نفسانى شمرد. مغالطه آن است که به طور کلى، به عنوان گزارهاى صادق در هر زمان و مکان، براى فاسق و ظالم، که با زور قدرت یافته، مشروعیت قائل شویم، تنها به این دلیل که ضرورت است و اگر قدرت او را نپذیریم هرجومرج مىشود و در نظام اختلال پدیدار مىگردد. در حالى که هزار امّا و اگر در این ضرورت و محدوده عقلى و شرعى آن نهفته است. مغالطهاى که در برهان بالا است، مغالطه جزء به کل است؛ یعنى موردى خاص و جزئى را به تمامى افراد و موارد مشابه سرایت دادن. البته اگر وضعیتى براى جامعه مسلمین رخ نموده که کیان اسلامى در خطر است و اساس اسلام را تهدید مىکند و به اصطلاح فقهى نسبت به «بیضه اسلام» بیمناکیم، در این صورت به عنوان «الضرورات تبیح المحظورات» جایز است براى حکومت فاسق و فاجر چشم فرو بسته شود و با او به مبارزه برنخیزد یا حتى در مسیر حفظ اسلام کمک و امداد شود؛ تا اینکه خطر از سر اسلام و مسلمین رفع گردد، ولى این اولاً: نه به معناى آن است که بگوییم زور و ظلم مشروعیت دارد. هرگز نمىتوان براى حکومت فاسق و فاجر مشروعیت قائل شد. این تنها سکوت یا تأیید عملى است، نه پذیرش مشروعیت فکرى و اعتقادى و ثانیاً: این محدود و موقت است، نه به عنوان قضیهاى کلى و دائمى. وقتى خطر رفع شد، باید مسلمانان دست به کار سرنگونى ظالم گردند.
در تاریخ، مواردى از این دست را سراغ داریم که از باب «حفظ بیضه اسلام» با حکومتهاى نامشروع مماشات و مدارا شده است؛ برخوردى که فقیهان برجسته شیعه؛ مانند شیخ جعفر کاشف الغطاء و نراقى (رحمهماالله) در زمان جنگهاى ایران و روس، نسبت به حکومت قاجار داشتهاند. آنها در عمل و نه در نظر و عقیده، حکومت قاجار را تأیید مىکردند، براى آن که کفار روسیه بر سرزمینهاى اسلامى چنگ نزنند و مملکت اسلامى و نوامیس مسلمانان توسط اجانب چپاول و یغما نشود. نمونه مهمترِ آن را در برخورد برخى از امامان معصومعلیهمالسلام با دولتهاى نامشروع زمان خویش شاهدیم. شاید روابط مأمون و ثامن الأئمةعلیهالسلام یا صلح امام مجتبىعلیهالسلام با معاویه را در همین راستا بتوان ارزیابى کرد. سکوت 25 ساله حضرت امیرعلیهالسلام در برابر غصب خلافت نیز در همین چارچوب مىگنجد، ولى چنانکه مبرهن و عیان است، در این موارد چارهاى جز سکوت و مماشات با حکومت ظالم نیست، نه این که کسى بخواهد در این موارد عدالت را فداى امنیت کند، بلکه در این موارد عدالت این را اقتضا مىکند. عدالت در این موارد که «اسلام در خطر است» ایجاب مىکند براى دفاع از حق اسلام و جلوگیرى از اضطراب و تزلزل آن، که بالاترین حقوق است، از قدرت ظالم و فاسقى که از راه نامشروع قدرت را به چنگ آورده، استفاده کنیم، تا حق اسلام گزارده شود. بنابراین، حتى در این موارد نیز نمىتوان به تقدم امنیت بر عدالت رأى داد، بلکه آن چیزى که به عنوان قضیه ضروریه دائمى و ابدى است، تقدم عدالت مىباشد، که در شرایط ویژه بالا، حکم به سکوت یا مماشات مىکند. اما آنچه در سطور بالا آمد، مربوط به وضعیت دشوار و ویژه است، که گاهى در تاریخ رخ مىنماید، ولى کسى که بخواهد این وضعیت را تسرّى به هر زمان و مکان دهد، بىگمان گرفتار مغالطهاى آشکار و گناهى نابخشودنى شده است.
یکى از نویسندگان معاصر، در باره مغالطه مذکور مىنویسد:
«پذیرفتن ضرورت حکومت قوى براى دفع متجاوزان بیگانه چیزى است و توجیه استبداد به نام دین چیز دیگر. بهاى انعطاف مسلمانان در قرون وسطا، در قبال این امر، همانا تقدیس، موضع آخر (استبداد) بود که به زودى آموزه سیاسى غالب در میان اکثر مسلمانان، از هر فرقه، شد. سپس یک دوره رخوت و رکود در اندیشه سیاسى و به واقع در اغلب فعالیتهاى فکرى پیش آمد که با برچیده شدن خلافت عثمانى در دهه دومِ قرن حاضر (بیستم) پایان یافت و مرکز و محور این رکود و رخوت، اعتقاد به اطاعت بىچون و چراى مسلمانان در قبال حکام و گناه انگاشتن هر گونه سرپیچى از نظم مستقر بود.»{36}
این که از بیم نا امنى و هرج و مرج، مشروعیت هر حکومت زور و قلدرى را امضا کنیم، پندارى است که نه تنها با مبانى اسلامىِ مبارزه با ظلم و ستم و فساد بیگانه است، بلکه زشتترین استبدادى است که با چهرهاى حق به جانب و مشروع، تمامى حقوق مسلمانان و دستورات دینى را بر باد مىدهد. گذشته پرغصه و دردناک مسلمانان در عصر خلفاى جور و سلاطین خودکامه در همین راستا قابل درک است. مشروعیتى که فقیهان اهل سنت براى نظامهاى سیاسى زور و فاسد پذیرفتند، علاوه بر آنکه به نابودى حرث و نسل مسلمانان و تعطیلى احکام و حدود الهى انجامید، بهگونهاى که از اسلام جز پوستینى وارونه باقى نماند! نتیجهاى جز تثبیت و پایدارى استبداد و پیدایش مردم و فرهنگى استبداد دوست به عنوان حکمى الهى و شرعى، نداشت، به ویژه آنکه اعتقاد به جبر و اختیار نداشتن انسان از یک سو و نپذیرفتن عدل الهى از سویى دیگر، به عنوان اندیشه اعتقادى اشاعره و اکثریت اهل سنت، ضمیمه آن نظریه سیاسى - فقهى گردید و این مجموعه را کامل کرد.
اگر با انصاف به میوه تلخ مشروعیت بخشى به حاکمیت استبداد نظر افکنیم، خواهیم دید که در واقع این فتوا و نظریه، ارتجاعى بود که مسلمانان به اعقاب خویش منقلب شدند و با فراموشى اهداف رسالت و مغزاى پیام وحى، که همان اقامه قسط و برقرارى عدالت در سرلوحه فرامین آن بود، قهقرا به عصر جاهلیت رهسپار شدند و دوباره قیصر و کسرىها را بر خود مسلط گردانیدند؛ همانگونه که به گفته حضرت امیرعلیهالسلام، در عصر جاهلیت، این مشکل گریبانگیر اعراب بود:
«کانت الأکاسرة وَ الْقیاصِرَةُ أرْباباً لَهُم یَحْتازونَهُم عَنْ رِیْفِ اْلآفاقِ وَ بَحْرِ الْعِراقِ وَ خُضْرَةِ الدُّنْیا اِلى مَنابِتِ الشِّیحِ».{37}
«پادشاهان کسرى و قیصرى بر آنان حکومت مىکردند و آنها را از سرزمینهاى آباد، از کنارههاى دجله و فرات و از محیطهاى سرسبز و خرم دور و به صحراهاى کمگیاه تبعید کردند.»
آرى با این فتوا، کسرى و قیصر، به نام دین بر مردم حکومت مىراندند و فقیهان اهل سنت نیز اطاعت از آنان را واجب مىشمردند و مىگفتند: «هیچکس نباید در برابر آنان بایستد، نماز جمعه پشت سر آنان صحیح است و مجزى، چون جمعه اختصاص به امام غالب دارد، همانگونه که عبدالله بن عمر با حَجّاج بن یوسف نماز جمعه گزارد.»{38}
نکته آخرگرچه هدف از نگارش این مقاله، نقد و بررسى اندیشه سیاسى اهل سنت در مقوله عدالت و امنیت بوده و بررسى اندیشه فقیهان شیعه در این موضوع، موکول به مقالهاى خاص مىشود، ولى به اشاره لازم است گفته شود:
اگر روایاتِ مربوط به اطاعت از امیر را، که جوامع روایىِ اهل سنت از پیامبر خدا نقل کردهاند، مرورى دوباره کنیم، برخى از آنها؛ مانند حدیثى که میان اطاعت از خداوند و اطاعت از رسول اللّهصلى الله وعلیه وآله و اطاعت از امیر را پیوند مىزند و اطاعت از امیر را اطاعت از رسول و خداى سبحان معرفى مىکند و مرگ در حال خروج بر سلطان را، مرگ جاهلیت مىشمارد و... در ارتباط با حادثه غدیر بررسى شوند؛ حادثهاى که پیامبر خدا تکلیف امامت پس از خویش را در آن مشخص نمودند و مسلمانان هم با گفتن «بخٍّ بخٍّ لَکَ یا عَلیّ أصْبَحْتَ مَولاىَ وَ مَوْلا کُلّ مُؤْمِنٍ» به استقبال از نصب حضرت امیرعلیهالسلام به امامت مسلمانان رفته و با ایشان بیعت کردند و... و بالاخره حوادث پس از ارتحال رسول اللّهصلى الله وعلیه وآله به این مرور و بررسى ضمیمه گردد، شاید بتوان به این نتیجه رسید که پس از رسول خدا به این احادیث کم توجهى شد و تنها کسانى که به حادثه غدیر وفادار ماندند و عهدشکنى نکردند، عاملان حقیقى به این روایات بودهاند، کسانى که سعى کردند ملازم بیت امامت و عصمت باشند و اندیشه سیاسى خویش را براساس آموزههاى مکتب اهل بیتعلیهمالسلام تدوین و تنظیم کنند. مکتبى که اطاعت از امیر را ملازم با اطاعت از خدا و رسول مىداند، که معصوم باشد و او را امام واقعى مىشمرد؛ چرا که معقول نیست اطاعت از غیر معصوم همسنگ اطاعت از خدا و رسول باشد با آنکه در غیرمعصوم، هر چند عادل باشد، احتمال خطا منتفى نیست. البته کسى که از طرف چنین امام معصومى به ولایت منصوب شده باشد، به عنوان اطاعت از امر معصوم، ولایتش، طبق امر معصوم پذیرفته خواهد شد، لیکن در این قبیل افراد هم، عدالت از شرایط حتمى و غیرقابل اغماض ولایت است و هر آنچه خدشهاى به این اصل وارد کند، موجب انعزال وى خواهد گردید.
طبق این مبنا، مشکلاتى که در اندیشه «امامة بالتغلب» مطرح بود و بحران مشروعیت و استبداد زدگى و ظلم و تجاوزى که در راستاى آن نظریه دامنگیر جامعه مىشد، به هیچ عنوان مطرح نمىشود. براساس مبانى فکرى که از مکتب اهل بیت سرچشمه مىگیرد، عدالت همچنانکه عنصرى سارى در نظام تکوین و جهان آفرینش است؛ «بِالْعَدْلِ قامَتِ السَّماواتِ وَ الْارْضِ» در فعل و رفتار ربوبى نیز متجلّى است. عدل یکى از اوصاف پروردگار است و در واقع عدل که در آفرینش مشاهده مىشود، مظهرى از عدل ربوبى است. در نظام تشریع نیز حکم الهى بر وفق همین عدل است. اندیشهاى که اشاعره و قاطبه اهل سنت آن را بر نمىتابند. به موازات همین عدل تکوینى و تشریعى است که خداوند انسان را امر به عدالتورزى مىکند؛ «اِنّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْاحْسانِ»{39} و او را از ظلم به خداوند؛ یعنى شرک «اِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ»{40} و ظلم به خویش و گناه؛ «رَبَّنا ظَلَمْنا أنْفُسَنا»{41} و ظلم به جامعه؛ «لاتَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُون»{42} بر حذر مىدارد و هدف از بعثت رسولان را اقامه قسط و عدل مىشمرد.*
با استحکام پایههاى عدالت در اندیشه اعتقادى و کلامى برگرفته از اوامر قرآن و عترت، در حوزه فقاهت و سیاست نیز این موازنه و هماهنگى تداوم مىیابد. در فقه اهل بیتعلیهمالسلام عدالت از شرایط اجتنابناپذیرِ قاضى، بیّنه و شاهدِ طلاق است و برخلاف اهل سنت که امامت جماعت فاسق را مىپذیرند و در نماز جمعه به هر ظالم ستمگرى که با قلدرى بر اوضاع چیره شده اقتدا مىکنند، عدالت از شرایط حتمى امامت جمعه و جماعت است.{43}
در فقه شیعه، منصب امامت جمعه در اصل از اختیارات امام المسلمین معصوم است و در درجه بعد، به جاى عصمت، عدالت قرار مىگیرد. ولىّ امر در عصر غیبت، از طرف معصوم، بالنیابة، ولایت و امامت را به دوش مىگیرد{44} وى باید از چنان ملکه نفسانىِ عدالت و تقوا بهرهمند باشد تا قدرت و اختیاراتى که به امانت به او سپرده شده ابزارى براى سوء استفاده وى و اطرافیانش قرار نگیرد. عدالت او با عدالت امام جماعت تفاوتى عمیق و ژرف دارد. در واقع عدالت براى او، به آن است که بتواند در مسیر اهداف جامعه گام بردارد و سیاستهاى کلّى حکومت را تنظیم کند.
اقامه قسط و اجراى احکام الهى در صحنه اجتماع و اقامه حدود شرعى و اعطاى حقوق آحاد جامعه، همگى در حوزه عدالت ولى امر قرار مىگیرد. روشن است که این عدالت، که براى حاکم المسلمین و امامت جمعه لازم است، با عدالتى که براى یک امام جماعت نیاز است، تفاوتى ژرف و عمده دارد. بنابراین، در نظام فکرى - فلسفىِ برآمده از مکتب اهل بیتعلیهمالسلام از یک سو و در نظام فقهى - سیاسىِ آن، از سویى دیگر، مجموعهاى منسجم و مترابط و کارامد پدید مىآید که در تمامى آنها، عدالت حرف اول و آخر را مىزند و براساس این اصل، تمامىِ امور محک مىخورد و انسجام مىیابد.
*. عضو هیأت علمى مجله.
*. اما این که کسى ظلم را منحصر در شرک کند، روشن است که بر خلاف عموم و اطلاق آیه است، گرچه شرک نیز نوعى ظلم است؛ «ان الشرک لظلم عظیم»، لقمان:13
*. بر اساس مبانى امامت شیعى، مرگ در حال عدم معرفت امام معصوم، مرگ جاهلیت است و از اهداف اساسى فرج و فلسفه وجودى انتظار، عدالت و مبارزه با جور است که با برقرارى حکومت مهدوى، همانگونه که حق ظاهر و آشکار مىگردد و احکام معطل و مهمل شریعت به جریان مىافتد، جور با وجود آن میرانده مىشود (وِ اَمَتْ بِهِ الْجَوْر) و جباران و ستمگران، طعم شکست و ذلّت را خواهند چشید .شیخعباس قمى، مفاتیح الجنان، دعا در غیبت امام زمان، مطلب هفتم خاتمه «اَلَّلهُمَّ لا تُمِتْنِی مِیْتَةً جاهِلِیَّةً».
پى نوشت ها:
[1]. ادیت شتاین در کتاب «درباره دولت» مىنویسد: نمىتوان وظیفه تحقق عدالت را بر دوش دولت نهاد. ر.ک.به: مجله نقد و نظر، سال سوم، شماره 5، دوم و سوم، بهار و تابستان 1371، ص29
[2]. «لقد ارسلنا رسلنا بالبیّنات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط...»، حدید: 25
[3]. ابن حزم، الفصل فی الملل و الأهواء و النحل؛ محمد فاروق النبهان، نظام الحکم فی الاسلام، صص527-529
[4]. محمد مهدى شمسالدین، حاشیة الباجورى على شرح الغزى، ج2، صص259-260؛ نظام الحکم و الادارة فی الاسلام، صص167ù179
[5]. السعد، مسعود بن عمر التفتازانى، شرح العقائد النسفیة، صص181ù180، محمد مهدى شمس الدین؛ همان، ص180
[6]. محمد مهدى شمس الدین، شرح المقاصد، ج5، ص233؛ همان، ص179
[7]. محمدمهدى شمس الدین، مأثر الانافة فی معالم الخلافة، ج1، ص72؛ همان.
[8]. محمدمهدى شمسالدین، حاشیة الباجورى على شرح الغزى، ج2، ص260-259؛ همان، ص180
[9]. محمدمهدى شمس الدین، العقل فى الملل و الاهواء و النحل، ج4، صص176-178؛ همان، ص167ù179
[10]. همان؛ نظام الحکم و الادارة فی الاسلام، صص181ù180
[11]. قاضى ابى یعلى الحنبلى، الاحکام السلطانیه، ص21
[12]. ر.ک.به: محمدمهدى شمس الدین، همان، صص109-111؛ حسین حاج حسن، النظم الاسلامیة، ص187؛ محمد فاروق النبهان، نظام الحکم فی الاسلام، صص474-476
[13]. قاضى ابى یعلى، پیشین، صص20 و 23
[14]. شرح المقاصد، ج5، ص233؛ نظام الحکم و الادارة فی الاسلام، ص120 و صص182-183
[15]. مأثر الانافة فی معالم الخلافة، ج1، ص71؛ همان، ص182
[16]. حاشیة الباجورى على شرح الغزّى، ج2، صص260ù259؛ همان، صص118ù117
[17]. الإقتصاد فی الاعتقاد، صص98ù97؛ همان، صص117ù116
[18]. ر.ک.به: عبدالعزیز عزت الخیاط، النظام السیاسی فی الاسلام، صص139ù138؛ ظافر القاسمى، نظام الحکم فی الشریعة و التاریخ الاسلامى، صص245ù244؛ حسین حاج حسن، النظم الاسلامیه، ص189
[19]. سعد الدین تفتازانى، شرح العقائد النسفیة، صص181ù180؛ نظام الحکم و الادارة فی الاسلام، ص181
[20]. الکمال بن الهمام، المسامرة بشرح السایرة، ص278؛ همان، ص181
[21]. قاضى أبى یعلى، الاحکام السلطانیة، ص23
[22]. صحیح مسلم، ص1027، ح1846؛ دارالمغنى، ریاض، سال 1419ه' .ق.
[23]. همان، 1028، ح1847
[24]. همان، ص1029، ح1849
[25]. همان، ص1021، ح1835
[26]. همان، ص1022، ح1837
[27]. همان، ص1031، ح1854
[28]. الاقتصاد فی الاعتقاد، صص98ù97؛ نظام الحکم و الإدارة فی الإسلام، ص117
[29]. مصطفى، الشکعة، الائمة الاربعة، ج4، ص119؛ محمد مسجدجامعى، زمینههاى تفکر سیاسى در قلمرو تشیع و تسنن، ص260
[30]. صحیح مسلم، ص1023، ح1838
[31]. همان، ح1839
[32]. هود:113
[33]. آل عمران: 64
[34]. ر.ک.به: نگارنده، مقاله واژه ارباب و نقش آن در دانش و فلسفه سیاست، فصلنامه «حکومت اسلامى»، صص181-192، شماره 22، زمستان 80
[35]. شیخ حرّ عاملى، وسائل الشیعه، ج11، باب 11 از ابواب الامر و النهى و ما یناسبهما، ح7، ص422
[36]. حمید عنایت، اندیشه سیاسى در اسلام معاصر، ص34
[37]. نهجالبلاغه، صبحى صالح، خطبه قاصعه(192)، ص297
[38]. على اصغر مروارید، المصادر الفقهیه، ج4، صص162 - 160 و ج5، ص572
[39]. نحل:90
[40]. لقمان:13
[41]. اعراف:23
[42]. بقره:279
[43]. ر.ک. به: نگارنده: مقاله شرایط امامت جمعه از نگاه مذاهب اسلامى، مجله طلوع، صص170 - 151، شماره 10-11
[44]. ر.ک.به: نگارنده: منصب امامت جمعه در حکومت اسلامى.