آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۱

چکیده

اصول تضمین کننده آزادى اجتماعى در نظام اسلام در بخش نخست این نوشتار، مطالبى درباره‏ى معناى «آزادى»، «منشأ آزادى اجتماعىاز دیدگاه قرآن»، «نقش ادیان در تأمین آزادىاجتماعى انسان»، «منشأ محدودیت آزادى دردیدگاه توحیدى»، «آزادى، کمال وسیله‏اى»،«ارمغانى بالاتر از آزادى»، «دفع عوامل سلبآزادى انسان در مکاتب الهى»، بیان شد. دراین بخش، به بررسى اصول تضمین کننده‏ىاین آزادى در نظام سیاسى - اجتماعى اسلام،مى‏پردازیم.

متن

اصل یکم - شایسته سالارى یا حکومت صالحان

اصل دوم - قانونمدارى و قانونگرایى
اصل سوم - اصل برابرى
اصل چهارم - شورا در تصمیم سازى
اصل پنجم - اصل مشارکت در اجرا و حق حاکمیّت و تعیین سرنوشت
اصل ششم - اصل مردم سالارى
اصل هفتم - اصل نظارت بر مراکز قدرت و حق انتقاد و پرسشگرى و آزادى بیان
اصل هشتم - اصل وفا به عهد و پیمان
اصل نهم - اصل اخوت و برادرى
اصل دهم - اصل عدالت
از آنچه تاکنون بیان کردیم، روشنمى‏شود که دین شریف اسلام و قرآن کریم وتعالیم علوى، چگونه عوامل سلب آزادى را،هم در ناحیه سلب کنندگان و هم در ناحیهسلب شوندگان، از بین مى‏برند و اجازهظهور پدیده زشت آزادى ستیزى و اسارتانسان را در جامعه بشرى نمى‏دهند و زمینهپیدایش آن را مسدود مى‏کنند، امّا به هرحال، جامعه انسانى، خالى از انسان‏هاىمفسده جو و سود پرست و قدرت طلب و یاانسان‏هاى ضعیف و ناآگاه نیست، و یکمکتب جامع، باید ضمانت اجرایى لازم را
[*]. محقق و مدرس حوزه.|203|
براى تحقّق آزادى اجتماعى در صحنه روابط اجتماعى و نظام سیاسى اجتماعى حاکم برجامعه ایجاد کند، به طورى که از ناحیه صاحبان رسمى قدرت و حکومت و از ناحیه اقویا وقدرتمندان و گروه‏هاى متنفذ سیاسى - اجتماعى و طبقات ممتاز جامعه، خطرى، آزادى مردمرا تهدید نکند و زمینه استبداد و خودکامگى و دیکتاتورى قدرتمندان پیدانگردد.
بنابراین، باید بخشى از اصول اجتماعى - سیاسى اسلام را که تضمین کننده آزادى همهاقشار جامعه و مصونیّت آنان از خودکامگى صاحبان قدرت است، بررسى کنیم. برخى از ایناصول، در همه روابط اجتماعى مطلوب است و برخى دیگر، اختصاص به حکومت صالح ورابطه آن با مردم و یا بالعکس دارد، ولى همه در یک امر اشتراک دارند و آن این‏که عمل به ایناصول، آزادى اجتماعى و حاکمیّت آن در روابط اجتماعى را به ارمغان خواهد آورد.
اصل یکم - شایسته سالارى یا حکومت صالحان
قبلاً گفتیم که مهم‏ترین عامل سلب کننده آزادى در وجود انسان، روحیه برترى‏طلبى وخودپرستى و استعلاى بر دیگران است. پر واضح است که اگر چنین اشخاصى به قدرت وحکومت دست پیدا کنند، تمام همّت خود را به اشباع این روحیّه فرعونى مصروف مى‏کنند ومردم و جامعه را اسیر اَمیال حیوانى خود خواهند کرد. لذا دور نگه داشتن مسند حکومت ازدستبرد اینان، بسیار مهم است. آن چه آزادى اجتماعى مردم را تأمین مى‏کند، حاکمیتانسان‏هاى صالح و سالم و کسانى است که خود را مثل سایر مردم بندگان خداى متعالمى‏بینند و حکومت، براى آنان، هیچ ارزشى ندارد، مگر این‏که بتوانند حقوق مردم را تأمینکنند و جلوى تعدّى و تجاوز اقویا را بگیرند. بنابراین، نظام احسن اجتماعى در اسلام و قرآن،آن است که صالحان بر آن حکومت کنند:
[انّ الأرض یرثها عِبادى الصالحون‏]
[1]
صالحان کسانى هستند که قدرت را وسیله گسترش معنویّت و خداخواهى و رفعمحرومیت‏هاى اقتصادى و اجتماعى، و اشاعه خوبى‏ها و دفع زشتى‏ها و پلیدى‏ها و ظلم‏ها،قرار مى‏دهند و بدین سان، آزادى ستیزى را در درون جان انسان‏ها کشته و از تاخت و تازاقویا و اغنیا در درون جامعه جلوگیرى مى‏کنند:
[الذین إنْ مکنّاهم فى الأرض أقاموا الصلاة و آتوا الزکاة و أمروا بالمعروف و نهوا عنالمنکر]
[2].
|204|
رهبرى و امامت مردم، به آنان که از امتحانات الهى سربلند بیرون آمده‏اند، اختصاص داردنه کسانى که آن را ارثى فامیلى و وسیله‏اى براى بهره‏مند ساختن اطرافیان و نزدیکان و اعضاىحزب و طبقه خود مى‏دانند:
[و إذا ابتلى إبراهیم ربّه بکلمات فاتمهنّ قال إنّى جاعلک للناس إماماً قال و من ذریتى قال لاینال عهدى الظالمین‏]
[3].
على (ع) نیز در نامه خود به مالک اشتر، بر این اصل تأکید مى‏ورزد:
ثم انظر فی أمور عمّالک فاستعملهم اختباراً و لا تُولِّهم محاباةً و اثرة فإنّهما جماع من شَعبالجور و الخیانة.
[4]
این اصل، ارمغانى الهى، براى حفظ آزادى و حقوق مردم است که خداى متعال، آن را درقالب ولایت و زعامت الهى، به بشریت عطا فرموده است و بدین‏سان، آنان را از دستبردطواغیت و شیاطین محفوظ نگاه داشته است.
اصل دوم - قانونمدارى و قانونگرایى
قبلاً گفتیم که اساساً، تشریع دین، همراه آوردن کتاب و قانون براى تعدیل جامعه و احقاقحقوق همه انسان‏ها و جلوگیرى از ظلم و تعدّى و آزادى ستیزى تجاوزکاران بوده است. لذاحاکمیّت قانون جامع و کامل و استوار در همه امور، تضمین کننده حقوق آحاد جامعه و مانعسلب آزادى است. این، خود، معیارى براى عملکرد حکام آزاده است. از این رو، قرآن کریم،اصرار دارد که از محور قانون الهى فاصله نگیرید؛ چرا که فاسدان و تجاوزکاران‏اند که دین - وقانون - را بر نمى‏تابند.
[اقیموا الدین و لا تتفرّقوا فیه...و ما تفرّقوا الّا من بعد ماجاءهم العلم بغیاً بینهم‏].
[5]
و بر آنان که به حکم الهى و حدود او اعتنا نمى‏کنند، سخت مى‏تازد و آنان را وعده عذابمى‏دهد.
[6] امیر المؤمنین(ع) بر این نکته تأکید مى‏ورزد که حاکم باید تنها و تنها قانونمدارباشد و عمل به آن را وظیفه‏ى اساسى خود قرار دهد: «إنّه على الإمام إلّا ما حُمِّل مِن أمر رَبّه»
[7]
و حکومت را حق کسانى مى‏داند که قانون شناس‏ترین مردم و قوى‏ترین آنان در اجراىآن باشند: «أیّها الناس إنّ أحقّ الناس بهذا الأمر أقواهم علیه و أعلمهم بأمرِالله فیه»
[8]
لذا در جواب طلحه و زبیر که به نحوه تقسیم بیت المال از سوى ایشان اعتراض داشتند، بهاین امر بدیهى اشاره مى‏کند که این، بر اساس قانون الهى بوده است، نه رأى شخص و خواست
|205|
فردى تا مستحقِ اعتراض باشد:
أمّا ما ذکرتما من أمر الاسوة فانّ ذالک أمرٌ لم أحکم أنا فیه برأیى و لا ولیَّتُه هوىً مِنّى بل وَجَدتأنا و أنتما ما جاء به رسول الله(ص) قد فرغ منه.
[9]
اصل سوم - اصل برابرى
تمسّک به قانون و معیار بودن آن در عمل حاکمان، همان طور که ذکر شد، مانع تضییعحقوق و آزادى‏هاى اجتماعى است، اما مهم آن است که قانون، استفاده ابزارى پیدا نکند ووسیله‏اى براى محدود کردن مردم و یا گروه‏هایى از آنان به ناحق و بازگذاشتن دستحکومت و یا طبقه‏اى از جامعه به ناحق نباشد. چه بسا حکومت‏هایى که قانون خوب را براىتوده مردم خوب اجرا مى‏کنند، امّا نسبت به حزب و طبقه و اطرافیان خود از آن چشم پوشىمى‏کنند، و بدین سان دست عده‏اى را بر حقوق مردم باز مى‏گذارند و حقّى که آنان بدو مکلفندرا از آنان نمى‏گیرند و این چنین زمینه خودکامگى و استبداد حکومت یا حزب یا طبقه‏اى رافراهم مى‏سازند و در نهایت آزادى اجتماعى مردم، قربانى امتیازطلبى و تمامیت خواهىدیگران مى‏شود لذا در نظر حکومت صالح، همه مردم داراى حقوق لازم الاستیفاء هستند.
امیرالمؤمنین(ع) در عهدنامه خود به مالک اشتر مى‏فرماید: «الناسُ إمّا أخٌ لک فی الدین أوشبیه لک فی الخلق»
[10]
و مى‏فرماید: «و ألزم الحقَّ مَن لَزمَه من القریب و البعید و کُن فى ذالک صابراً محتسباً واقعاًذالک من قرابتک و خاصّتک حیث وَقع و ابتغ عاقبته بما یثقل علیک منه فإنّ مَغَبَّة ذالکمحمودة؛
[11] حق را بر هر کس لازم آمد، ملازم باش و اجرا کن، چه براى نزدیک و چه براىدور و لو براى خواص و خویشانت، هر که باشند. اگر بر تو گران است، به عاقبت خوش اینکار توجّه کن.».
نیز نزدیک بودن به متولّى امور، نباید موجب دست درازى به امتیازات مادّى واقتصادى‏باشد.
[12]
بدین ترتیب، شخص حاکم و کارگزاران حکومتى، همگى باید قانون را براى همه مردم بهطور یکسان اجرا کنند و از هرگونه امتیاز دادن ویژه و انحصارطلبى سیاسى و اقتصادىبپرهیزند و حقوق را از هر که مکلف به اداى آن است بستانند و بر هر که باید، جارى کنند، چهمواردى که پیامبر(ص) و یا على(ع) حدود الهى را بر یاران نزدیک خود جارى کردند و بر این
|206|
کار سرزنش شدند و افرادى از ایشان بریدند و به دیگران گرویدند، ولى با این وجودمى‏فرمودند، اگر نزدیک‏ترین کسانِ ما، یعنى فاطمه سلام الله علیها و یا حسن و حسین(ع) ازحدّ تعدى کنند، به سزاى عمل خود خواهند رسید. داستان رفتار على(ع) با برادر خود عقیلکه تقاضاى سهمى بیش از حق خود از بیت المال داشت، زبانزد و مشهور است.
نیز کسانى مانند طلحة و زبیر به روى او شمشیر کشیدند، چرا که حاضر نشد بیش از حقآنان امتیازى بدهد و سهمى بیش‏تر از بیت المال و یا پستى که شایسته آن نیستند، دراختیارشان گذارد.
نیز چه بسیارى که به معاویه پیوستند، چرا که عدالت او و برابرى خودشان را در مقابلقانون برنتافتند و خودکامگى در سر داشتند: «عَلموا أنّ الناس عندنا فی الحقّ أُسوة فَهُربواإلى‏الأثرة»
[13]
آن حضرت، به کارگزاران خود همین روش را گوشزد مى‏فرمود و آنان را از انحصارطلبىو تمامیت خواهى برحذر مى‏داشت: «إیّاک و الاِستِئثار بما النّاس فیه اسوَة».
[14]
نیز مى‏فرماید: «میان مردم، در اوقات و برخوردها، مساوات را رعایت کن تا این‏کهبزرگان در میل تو به ایشان طمع نکنند و ضعیفان از عدالت تو بر ایشان مأیوس نگردند»
[15]
این همه تأکید و تحذیر براى آن است که مالکیت و قدرت، انسان را به خودکامگى واستبداد سوق مى‏دهد: «مَن مَلِک استأثَر»
[16]
همه مردم، در حقوق یکسانند و در برابر قانون مساوى‏اند، و لازمه این تساوى، آن استکه با هر کس مطابق رفتار و حرکتش و تکلیفى که بر عهده اوست و او عمل کرده یا نکرده،رفتار شود.
حضرت (ع)، در عین تأکید بر یکسان بودن حقوق مردم مى‏فرماید:
لا یَکونَنَّ المُحسِنُ و المُسِی‏ء عندک بمنزلةٍ سواء، فإنّ فی ذالک تزهیداً لأهل الإحسان فىالاحسان و تدریباً لأهل الإساءة على الإساءة و ألزِم کُلّا منهم ما ألزَمَ نفسَه؛
[17]
نیکوکار و بدکار، در نزد تو، منزلت یکسان نداشته باشند؛ چرا که این تساوى در برخورد با هردو گروه، اهل احسان را به خوبى بى رغبت مى‏سازد و اهل زشتکارى را بر بدکارى‏شان آموختهمى‏کند. با هر گروه به آن رفتارى که خود را بر آن ملزم ساخته، رفتار کن.
حضرت، حقوق شهروندى اهل کتاب و معاندان را نیز محترم مى‏شمارد؛ چرا که آنانهمنوع هستند و به حکومت عادل پناه آورده‏اند. آن گاه که حضرت مى‏شنود بر زنى از اهل
|207|
ذمه ستم رفته است فریاد بر مى‏آورد که اگر مسلمان از این غصّه دق کند، ملامت نمى‏شود
[18]،اما درعین حال، بر تأثیر عقاید فاسد، در جایگاه اجتماعى آنان و لزوم به کارگیرى شیوه‏اىخاص در برخورد با ایشان اشاره مى‏کند: «فَلَم أرهم أهلاً لأن یُدنَوا لشرکِهم و لا أن یُقصوا ویُجفَوا لعهدهم؛
[19] پس نه ایشان را به خاطر مشرک بودنشان، شایسته نزدیک شدن دیدم و نه بهخاطر پیمان با خود، شایسته دور شدن و جفا دیدن.».
این چنین است که همه مردم از ظلم و استبداد حاکم مصون بوده و به حقوق و آزادى‏هاىمشروع خود مى‏رسند و همگى به طور یکسان در مقابل عملکرد خود در برابر قانون،پاسخگو هستند و عنداللزوم مواخذه مى‏شوند، تربیت و رشد بر عملکرد گروه‏هاى اجتماعىحاکم مى‏شود.
اصل چهارم - شورا در تصمیم سازى
شورا، یکى از مظاهر دخالت مردم در سرنوشت خویش است، به طورى که درتصمیمات اجتماعى مشارکت داشته باشند و رأى و نظر آنان در تصمیم سازى اصحابقدرت و حکومت مدخلیت داشته باشد. این اصل، هم به شکل فردى و هم به شکل جمعىمى‏تواند اجرا شود، مانند تشکیل احزاب سیاسى و یا اصناف اجتماعى، که در مسائلگوناگون، نظر خودرا ابراز کنند و از سر دلسوزى و خیر خواهى نتیجه علم و تجربه خود راعرضه دارند، تا مورد استفاده مراکز حکومتى قرار گیرد و بدین صورت حاکمیت و راهبرىیک سویه و یک طرفه شکل نگیرد، بلکه خود مردم در آنچه بر آنان مى‏گذرد سهیم باشند.
خداوند متعال، در قرآن، پیامبر اکرم(ص) را به این امر مأمور کرده است که:
[و شاورهمفى الأمر]
[20]
و آن گاه که مؤمنان را توصیف مى‏کند مى‏فرماید:
[و أمرهم شورى بینهم‏]
[21].
امیرالمؤمنین(ع) مى‏فرماید: «مَن استبدّ برأیه هلک و من شاور الرجال شارکهافی‏عقولها»
[22]
و از مردم زمانه خود تقاضاى مشورت عادلانه و روى میزان صحیح و گفتار حق مى‏کند:«فلا تکفُّوا عَن مقالةٍ بحقّ أو مَشورَة بَعدلٍ»
[23]
البته این اصل، با رعایت و هماهنگى دیگر اصول اجرا مى‏شود. مثلاً، یکى از اصولمذکور، اصل شایسته سالارى و حاکمیّت خبره‏ترین مردم بر امور بود، طبعاً اگر تصمیم نهایى
|208|
حاکم با آنچه مشورت دهندگان ارائه مى‏کنند تفاوت داشته باشد، اشکالى در عمل به تصمیمحاکم امر نیست، لذا خداوند به پیامبرش مى‏فرماید:
[فإذا عزمت فتوکل على الله‏]
[24]
امیرالمؤمنین (ع) در جواب کسانى که در مقام مشورت و از سر دلسوزى از ایشانمى‏خواهند که با معاویه سازش کند، مى‏فرمود: «من، تمام جوانب این امر را زیر و رو کردم ودیدم که کوتاه آمدن در برابر معاویه، کفر به تعالیم پیامبر است»، لذا به نظر خود عمل کرد نه بهنظر آنان.
یا یکى از اصول ذکر شده، قانونمدارى بود و فرض کردیم که حاکم، قانون‏شناس‏ترینافراد است، لذا اشکالى نیست که او با هم مشورت‏ها یا بدون آن در جایى که قانون در دستاوست، به آنچه قانونى مى‏داند، عمل کند، البته، این امر، نافى نظارت مردم و لزوم پاسخگوبودن در برابر آنان نیست. لذا امیرالمؤمنین (ع) در برابر طلحه و زبیر که ظاهراً از نظرنخواستن از آنان رنجیده شده بودند، مى‏فرمایند: «من به کتاب خدا و سنّت پیامبر نظر، و حکمخدا را اجرا کردم و نیازى به مشورت در آن نیست.
لا وَقَع حکم جَهِلته فَاَستَشیرَ کما و إخوانى المسلمین و لو کان ذالک لم أرغب عنکما و لا عنغیرکما..
[25]
البته قابل تذکّر است که چنین امرى بیش‏تر در امور کلى و روشن پیش مى‏آید، آن هم درجامعه‏اى کوچک و بسیط، امّا در جوامع بزرگ امروزى و با تخصصى شدن امور مختلفاجتماعى و کثرت آن و نیاز به کارکارشناسى دقیق، کم‏تر مسأله‏اى را مى‏توان در نظر گرفت کهبدون مشورت اهل خبره، بتوان در باره آن، به نظر و تصمیم درست، دست یافت، آن هم درزمان غیبت امام معصوم(ع)، امّا از آنجا که حاکمِ شایسته و صالح، باید همیشه مصالح عامه راملاحظه کند و در علم به آن کوتاهى نورزد، مى‏توان اطمینان داشت که جامعه دینى از اینناحیه متضرر نشده و بدون مشورت صحیح و آگاهى از صلاح و فساد امور، تصمیمى اتخاذنمى‏شود. وجود مجمع‏ها و شوراهاى عالى در صدر حاکمیت، مؤیِّد همین مطلب است.
اصل پنجم - اصل مشارکت در اجرا و حق حاکمیّت و تعیین سرنوشت
یکى از عوامل سلب آزادى اجتماعى، تمرکز قدرت در دست گروهى خاص و طبقاتىشدن حاکمیت اجرایى است؛ یعنى، هر چند قوانین صحیح و محکم و متقن باشد، امّا تمرکزقدرت اجرایى و احساس مالکیت قدرت، ممکن است خودکامگى و انحصارطلبى را به
|209|
دنبال داشته باشد.
اسلام علاوه بر تشریع قوانین سعادت بخش و کارآمد، در بُعد اجرا نیز همه مردم را بهمشارکت و تعاون دعوت کرده است.
بسیارى از آیات قرآن‏که متصمن اقامه عبادات و جهاد در راه خدا و اجراى حدود الهىاست، خطاب به عموم مردم است. این امر نشان دهنده‏ى حق دخالت مردم درا مور اجتماعىنیز هست. جامع‏ترین فرمان الهى در این زمینه این است که: «أقیموا الدین»
[26]
یعنى، همه مردم را به اقامه دین دعوت کرده است و از آنان مى‏خواهد که براى تحقق آنتلاش کنند.
آیاتى که حکم حد زنا، سرقت، قذف، و.... را بیان مى‏کند، خطاب به همگان است.
[27]
امیرالمؤمنین(ع) پس از بیان حقوق متقابل حکومت و مردم و نقش مراعات و عدمرعایت آن در ظهور صلاح و فساد اجتماعى مى‏فرماید:
فعلیکم بالتناصح فى ذالک و حسن التعاون علیه...و لکن من واجب حقوق الله على العبادالنصیحه بمبلغ جهدهم و التعاون على إقامة الحق بینهم.
[28]
یعنى تلاش خیر خواهانه و دلسوزانه و همکارى و مشارکت‏در اجراى حق در میانبندگان خدا و جامعه بشرى، از حقوق واجب الهى بر انسان‏ها و از تکالیف آنان است. پسمشارکت در امور اجتماعى، بر اساس میزان صحیح و به فرض صحیح، نه تنها از حقوق مردمکه تکلیف ایشان است.
آن گاه حضرت بیان مى‏فرمایند که هیچ حکومت و حاکمى فوق آن نیست که از مشارکتمردم بى نیاز باشد و هیچ فردى کم‏تر از آن نیست که از این گردونه کنار نهاده شود:
و لیس إمرؤٌ و إن عَظُمت فی الحقّ منزلته و تقَدَّمت فى الدین فضیلته بِفَوق أن یُعانِ عَلى ماحمَّله الله من حقّه و لا إمرؤٌ و إن صَغّرَته النفوس و قتحَمَتْه العیون بِدونِ أن یُعین على ذلک أویُعان علیه.
[29]
مردم، حاکم بر سرنوشت خویشند و در برابر سرنوشت اجتماعى خویش مسئولند و آنگاه که بخشى از آن را به حکومت واگذار مى‏کنند، باید اهلیت حاکمان را احراز کنند:
[إنّ اللهیأمرکم أن تؤدّوا الامانات الى أهلها]
[30]
و بزرگ‏ترین خیانت، خیانت در این امانت است: «إنّ أعظم الخیانة خیانة الأمّة»
[31]
کما این‏که زشت‏ترین غش، غش به امام و رهبر صالح عادل است: «و أفظَعَ الغشّ
حاکمیت مردم برسرنوشتاجتماعى خویش،هم حق است و همتکلیف چنان کهولایت حاکم صالحالهى نیز هم حقاست و هم تکلیف واین دو با هممنافاتى ندارند.
   
|210|
غشُ‏الأئمّة»
[32]
حاکمیت مردم بر سرنوشت اجتماعى خویش، هم حق است و همتکلیف چنان که ولایت حاکم صالح الهى نیز هم حق است و همتکلیف و این دو با هم منافاتى ندارند.
در منطق اسلامى همه مردم آزاد و مساوى هستند، لذا کسى حقحکومت بر آنان را ندارد، الّا خداى متعال و حکومت خدا بر مردم بهولایت اولیاى الهى که جز به خدا دعوت نمى‏کنند و جز قانون او رااجرا نمى‏کنند، محقق مى‏شود واو است که به آنان چنین ولایتىمى‏دهد و حاکمیت را برایشان جعل مى‏کند و مثلاً به حضرت ابراهیممى‏گوید:
[انّى جاعِلک للناس اماماً].
[33]
و به حضرت داود مى‏فرماید:
[یا داود إنّا جعلناک خلیفة فى الأرض فاحکم بین الناس‏]
[34]
و پذیرش چنین حکومتى را بر مردم واجب و تکلیف قرارداده‏است:
[أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أُولى الأمر منکم‏].
[35]
اگر غیر از این ولایت الهى باشد، حکومت، مشروعیّتى نخواهدداشت، چرا که به بندگى انسان در مقابل انسان ختم مى‏شود. پسمنحصراً، ولایت و سرپرستى انسان، در دست خدا و اولیاى اوست:
[إنّما ولیّکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة ویؤتون الزکاة و هم راکعون‏]
[36]
حکومت، تکلیف ائمه عدل است و حضور و یارى مردم، تکلیفآنان. که این حضور، آن تکلیف را فعلى مى‏کند و محبت را بر صالحانتمام مى‏کند، لذا امیرالمؤمنین(ع) مى‏فرماید: «لو لا حضورُ الحاضر وقیامُ الحُجّه بوجود الناصر و ما أخذ الله من العلماء...»
[37]
بر اساس این بینش است که هیچ گاه اولیاى الهى به قهر و فساد وخونریزى و تطمیع و فریبکارى حکومت بر پا نمى‏دارند و حکمنمى‏رانند و حکومت آزاد و حمایت آگاهانه مردم براى آنان مطلوب
|211|
است. لذا بیش‏ترین تلاش آنان، تلاش تربیتى و آگاهى بخشى است،حتى در مقابل مخالفان جاهل.
على(ع) در برابر خوارج، تمام تلاش خود را به کار برد تا صفآنان از صف مسلمانان جدا نگردد، و هر مقدار که توانست با بیان واحتجاج، آنان را آگاه کرد.
نیز حضرت به زیاده خواهان مى‏فرمود: «آیا مرا مى‏خوانید که باستم بر مردمى که بر آنان حکومت مى‏کنم، پیروزى را به دست آورم؟!
قسم به خدا! که چنین نکنم تا گردش شب و روز بر پاست وستارگان در پى هم مى‏روند!».
[38]
حکومت ؛ مهم‏ترین حکم الهى است که براى سعادت و کمالاجتماع انسانى آمده است،
[39] و کمال بودن آن به اختیارى و انتخابآزادانه بودن آن بستگى دارد.
حکومت دینى، یک حکومت الهى مردمى است که هر دو جزء آن،ریشه در آزادى انسان و حاکمیّت و او و کرامت او دارد. الهى است وریشه در ولایت و ربوبیت الهى دارد، چرا که اگر غیر از این باشد، بهربوبیّت غیر خدا و حاکمیّت انسانى دیگر باز مى‏گردد که با او یکساناست. و مردمى است، یعنى بر پایه‏هاى عقلانیت و آگاهى و انتخابآزاد مردم استوار است، نه بر پایه‏هاى جهل و فریب و سرکوب وتحمیل، چرا که دراین صورت است که غرض الهى از تشریع ولایتو حکومت براى صالحان، یعنى گسترش عدل و سعادت جامعهبشرى محقق مى‏شود، و الّا دنیا و حکومت بر آن، براى خدا بىارزش‏تر از آن است که بخواهد آن را پاداش اولیا قرار دهد و براىاولیاى خدا هم بهایى کم‏تر از کفش وصله دار است که بخواهند به هرقیمتى به آن برسند.
انتخاب آزاد حکومت، به عنوان ارزشى والا، در تعالیم دینىمطرح است، امیرالمؤمنین(ع) در مواضع متعدد به این مسئله اشارهمى‏کند که: «مردم، با من بیعت کردند در حالى که مجبور نشده بودند،
|212|
بلکه با اختیار و اراده خود عمل کردند».
[40]
حضرت، خطاب به طلحه و زبیر مى‏فرماید:
اما بعد، فقد علمتما وَ إن کَتَمتما إنّى لم أُرِد الناسُ حتى أرادونى و لم أُبایِعهُم حَتّى‏ بایِعونى و إنّالعامّة لم تبایعنى لسلطان غالب و لا لِعرضٍ حاضر.
[41]
نه زور و قدرت غالبه‏اى مردم را وادار به بیعت من کرد و نه سفره آماده‏اى که به طمع اوبیعت کرده باشند، بلکه «فأقبلتم إلىّ إقبالَ العود المطافیل على أولادها تقولون:البیعة!البیعة!».
[42]
در این میان، آن حضرت در موارد متعددى، بر حق الهى و وصیت و وصایت نبوى تأکیدمى‏کند و این کلمات، ادعاى کسانى را که معتقدند، بیعت در نظر ایشان پایه مشروعیتحکومت بوده است، نفى مى‏کند: «لا یُقاسُ بآل محمد من هذه الأُمّة أحدٌ...لهم خصائص حقّالولایه و فیهم الوصیّة و الوراثة»
[43]
کما این‏که پاسخ کسانى را که گفته‏اند: «چرا ایشان در مقابل دشمن به بیعت تکیه کردهاست، نه حق ولایت الهى ؟»، روشن مى‏کند؛ چرا که این، احتجاجى جدلى در برابر کسانىبوده است که حکومت خلفاى قبلى را به خاطر بیعت، مشروع مى‏دانسته‏اند، و در عین حال،زیر بار حکومت ایشان نمى‏رفتند:
إنّما بایعَنىَ القومُ الذین بایَعوا أبابکر و عمر و عثمان على ما بایَعوهم علیه فلم یکن للشاهد أنیختار و لا للغائب أن یَرُدّ.
[44]
اصل ششم - اصل مردم سالارى
در دیدگاه اسلامى، حکومت، ودیعه و امانتى است در دست صاحبان قدرت براى اشاعهقسط و عدل و احقاق حقوق عمومى و جلوگیرى از تعدى اقویا و حفظ امنیت مردم و زمینهسازى براى رشد و تعالى روحى و معنوى، نه اشباع کننده حس جاه‏طلبى و برترى جویى فردیا حزب یا طبقه‏اى. بنابراین، بسیار روشن است که در این حکومت، مردم، محور همهفعالیت‏ها و حرکت‏هاى حکومت باشند؛ یعنى، همه امور در جهت حفظ نظم و نظام و امنیتو عمران بلاد ایشان باشد.
امیرالمؤمنین(ع) خطاب به یکى از کارگزاران خود مى‏فرماید:
او را فرمان مى‏دهم که مردم را نرنجاند و به آنان دروغ نگوید و دروغ نبندد و فرمانروایى او بر
|213|
مردم موجب نشود تا از مردم رو گرداند و به آنان بى اعتنایى کند؛ چرا که مردم برادران دینى ویاورانى براى تأمین حقوق هستند.
[45]
در عهدنامه مالک اشتر، بر این مردم محورى و ترجیع منافع عمومى مردم بر خواص ونقش اساسى و بنیادى آنان در حفظ دین و ملّت و نظام، تأکید مى‏فرماید و او را به همراهىمردم ترغیب و امر مى‏فرماید:
وَ إنّ عمادَ الدِین و جماعَ المسلمین و العدّة لِلأعداء، العامّةُ من الأُمّة فلیَکُن صَغوُکَ لَهم و مَیْلکمعهم.
[46]
بدین ترتیب یکى از بزرگ‏ترین عوامل سلب آزادى اجتماعى مردم که همان حاکمیتطبقاتى نخبگان و محوریّت آنان در سیاست گذارى هاست، از جامعه دور مى‏شود.
و به فرموده‏ى آن حضرت، عملکرد مردمى همراه نیت الهى، عبادت خواهد بود:
و بهترین اوقاتت را براى خلوت با خدا قرار ده، گرچه همه اعمال تو، براى خداست، اگر نیت درآن پاک باشد و مردم از آن در سلامت و امنیت باشند.
[47]
و در این میان، بیش از همه، به حال طبقات محروم جامعه باید توجه شود: «ثمّ الله! الله!فی الطبقة السُفلى من الذین لاحیلة لهم»
[48]
و حاکم، باید بداند که همان‏طور که باید نزد خداوند معذور باشد، نزد مردم نیز عذرواضح داشته باشد: «أسأل الله أن یُوفِّقنی و إیّاک لما فیه رضاه من الإقامة على العذر الواضحإلیه و إلى خلقه»
[49]
و باید که حاکمِ امور مسلمانان، حسن ظن و مهربانى مردم جلب کند، چه از راه احسان بهایشان و کم کردن بار زحماتشان و چه از طریق این‏که آنان را به آنچه تکلیفى در مقابل آنندارند، مجبور نکند؛ زیرا، این امر، موجب سوء ظن مردم به حکومت و احساس ظلم وخودکامگى و نبود آزادى مى‏شود و حاکم باید در اَعمال خود، مراقب احساس عمومى جامعهو برداشت‏هاى آنان باشد و نگذارد احساس استبداد در مردم به وجود آید.
[50]
سینه سالم بودن مردم نسبت به حکام، اصلى مهم در رابطه حکومت و مردم است و نبایدمردم حکومت را بار سنگین بر دوش خود احساس کنند که راحتى آنان را سلب مى‏کند وانتظار پایان و زوال آن را بکشند:
إنّ أفضل قرّة عین الوُلاة استقامَة العدلِ فی البلاد وَ ظهور مَوَدّة الرّعیة و انّه لا تظهر مودّتهم إلّابسلامة صدورِهم و لا تصح نصیحتُهم إلّا بحیطَتِهم على وُلاة أُمورهم و قِلّة اِستثقالِ دوُلِهم وَ
|214|
ترک اِسْتِبطاء اِنقطاع مُدّتِهم فاسفَح فی آمالهم.
[51]
بلکه باید در میان مردم بود و از آنان فاصله نگرفت و از انظارشان غایب نشد و چهرهبه‏چهره با آنان گفت و گو کرد و در برابرشان پاسخگو بود و امور را برایشان توضیح داد.این،گرچه سخت باشد، امّا حکومت را به هدف خود که سوق دادن مردم در مسیر حقاست،مى‏رساند.
[52]
در منطق علوى، رابطه حکومت و مردم، رابطه‏اى دو سویه است که اگر یک طرف آنآسیب ببیند، حرکت صحیح جامعه مختل مى‏شود و مردم زیان خواهند دید. آن حضرت، اینرابطه و آثار آن را این‏چنین بیان مى‏فرماید:
مردم، به صلاح امر خود نمى‏رسند، الّا به سبب صالح بودن حاکمان، و حاکمان، صالح نخواهندبود مگر با حرک صحیح و مستقیم مردم. پس اگر مردم، حق حاکم را ادا کنند و حاکم نیز حقمردم را، حق، در میان ایشان عزیز خواهد شد و دین بر پا مى‏گردد و نشانه‏هاى عدالت آشکارمى‏شود و سنت‏هاى نیک به راحتى جارى مى‏گردد، و زمانه، نیک و شایسته گردد و مى‏توانانتظار ماندگارى حکومت و یأس مطامع دشمنان را داشت، امّا اگر مردم بر حاکمان چیره گردندو حق حاکم را ادا نکنند یا این‏که حاکم در حق مردم اجحاف کند، اختلاف کلمه پیدا خواهد شد،و نشانه‏هاى ستم آشکار مى‏گردد، و فریبکارى در دین زیاد مى‏شود و سنتها رها مى‏شوند وعمل به هواهاى نفسانى مبنا قرار مى‏گیرد و احکام الهى تعطیل مى‏گردد.
[53]
مهم‏ترین رکن در این میان، رشد فکرى و بصیرت دینى مردم است، تا هم توان شناختراه صحیح را داشته باشند و هم قدرت تعیین حکام صالح و نیز وظیفه‏شناسى در مقابل آن وحفظ حکومت حق از دستبرد طواغیت هر زمان. حضرت على(ع) از مردم زمانه خویش، ازاین بابت نگران شده بود و سبب مقاومت او در برابر تقاضاى عمومى براى پذیرش حکومت،گشته بود:
دَعونى وَ الْتَمسوا غیری؛ فإنّا مُستَقبلون أمراً له وُجوهٌ و ألوانٌ لا تقومُ له القلوب و لا تَثْبِتُ علیهالعقول؛
[54]
مرا رها کنید و به دنبال دیگرى روید ؛ چرا که ما امرى پیش رو داریم با چهره‏ها و رنگ‏هاىگوناگون که قلب‏ها را توان آن نیست و عقل‏ها نمى‏تواند بر او ثابت بماند.
حکومت مورد قبول مردم، وظیفه‏اى را بر دوش حاکم مى‏نهد، که باید با قوّت و استحکامبه آن قیام کند، و در همه حال با مردم و براى مردم، براى تحقّق اهداف آن بکوشد حتى سستىو انحراف احتمالى مردم را جبران کند و راه سقوط را مسدود کند، و هر چند مردم،
|215|
برخى‏اقدامات او را نپسندند. امیرالمؤمنین(ع) بعد از قضایاى جنگ صفین و پیش آمدنحکمیت مى‏فرماید:
أما، و الله: لو أنّی حین أمرتکم بما أَمَرتکم به، حَمَلتکم على المکروه الذى یَجعَل الله فیهخیراً
[*] فَاِن اسْتَقمتُم هَدَیتُکم و إن اِعوَجْجُتم قَوَّمْتُکم وَ إن أبیتُم تدارَکتُکم لکانَت الوُثقى وَلکن بِمَن وَ اِلى مَن أرید أن أُداوى بکم وَ أنتم دائی!
[55]
و تصریح مى‏کند که چه بسا خیر مردم در چیزى باشد که ناخوشش دارند و لکن حاکم آگاهو مدبر، بر او مطلع است و بر اوست که مردم را به آن وا دارد و از طعن و عتاب نهراسد. پساگر اهل هدایت و استقامت، بر طریق بودند، آنان را به سر منزل مقصود رهنمون باشد و اگرکژى و انحراف داشتند، به راه آورد و اگر سرپیچى کردند، جایگزینى بیابد. همانا، این،درست‏ترین و محکم‏ترین کار یک حاکم شایسته است. شکوه آن حضرت، این است که حتىبراى این اقدام هم یاورى ندارد و یاران او خود دردهاى بى درمان او هستند:
و لکن لا رأىَ لِمن لا یُطاع.
[56]
و هیهات أن أطلِع بکم سِر العدل او أُقیمَ اعوجاج الحقّ.
[57]
بنابراین، مردم سالارى و محوریّت مردم، منافات با اجراى محکم قانون یا خواستتکلیفى که بر عهده مردم است و مطالبه جدّى آن، ندارد.
بلکه، اکراه و شدت عمل به خرج دادن، حتّى در حوزه اختیارات و وظایف حکومت،هیچ‏گاه راه اوّل و دوم نیست، و مقدم بر همه چیز، حرکت آگاهانه و آزادانه عمومى است ووظیفه اولیه حاکمان، رشد و آگاهى دادن و اِعلام خطر کردن است تا مردم، خود، انتخابکنند؛ زیرا، کمال بشر، در تکاپوى آزادانه به سوى اهداف بلند است. پس اکراه و تحمیل،امرى ثانوى و اضطرارى است که در جایى که بدون آن، نظام جامعه از هم گسسته مى‏شودوآسایش و امنیّت و رفاه عمومى بدون آن امکان‏پذیر نباشد، اجرا مى‏گردد.
امیرمؤمنان(ع) به یکى از عمّال خود مى‏فرماید:
و اخلِطِ الشّدة بِضغثٍ من اللّین و ارفُق ما کان الرّفقُ أرفَق و اعتَزِم بالشدّة حین لا یُغنى عَنکإلّاالشدّة.
[58]
[*]. اشاره به آیه‏ى شریف
[کتب علیکم القتال و هو کره لکم و عسى أن تکرهوا شیئاً و هو خیرُ لکم]
[بقره:216].
|216|
و به مالک اشتر خطاب مى‏کند: «به سوى خشم، خیز بر مدار و حال آن‏که از او راهگریزى‏مى‏یابى.»
[59]
خود آن حضرت، با مخالفان عنود خود، مدارا مى‏کرد و هیچ گاه بدون نصیحت و احتجاجقبلى، با آنان وارد جنگ نشد، امّا آن گاه که بر نظام مسلمانان و جماعت آنان ترسید و خطرفروپاشى را احساس کرد، به جنگ اقدام کرد و فرمود: «سَاَصبِر ما لم أخَف على جماعتِکم؛فَإنّهم إن تَمّموا على فَیالةَ هذا الرأى انقَطَع نِظامُ المسلمین»
[60]
حضرت، آخرین دوا را داغ کردن مى‏دانست.
[61]
خلاصه این‏که مواردى پى مى‏آید که بدون اکراه و تحمیل و حتّى خشونت نسبت به برخىافراد یا جریانات، نمى‏توان نظام و انتظام جامعه و آسایش و صلاح عمومى را حفظ کرد، ولىجهت‏گیرى حکومت در همه امور باید به نحوى باشد که به تعبیر امیرالمؤمنین (ع) مردمانتظار زوال حکومت را نکشند و احساس رنج و دلسردى نداشته باشند وحکومت، کم‏ترینثقل را برایشان داشته باشد و احساس آزادى را از آنان نگیرد و این نمى‏شود، إلّا به این‏کهحکومت، در همه حال، بر میزان حق و عدل حرکت کند ودر جاده انصاف قدم زند و صلاحعمومى را به عمل صادقانه و عادلانه و پاک دنبال کند، نه با حیله و نیرنگ و یا ظلم و جور بهکسى یا گروهى، حتّى اگر مخالف، شخصى مانند معاویه باشد که سکوت و نجنگیدن با او درمنطق علوى، کفر ورزیدن به تعالیم نبوى است.
[62] حضرت مى‏فرمود:
و الله! معاویه، زیرک‏تر از من نیست، ولى او مکر و نیرنگ و فجور مى‏کند و اگر نبود که از مکر ونیرنگ بازى کراهت دارم، هر آینه از زیرک‏ترین مردم بودم.
[63]
اصل هفتم - اصل نظارت بر مراکز قدرت و حق انتقاد و پرسشگرى و آزادى بیان
از آن‏جا که در بینش اسلامى، مردم، صاحب حق و مُکرّمند و اصل بر حرکت آگاهانه وآزادانه است و مردم حق دخالت در امور جامعه خود را دارند، بلکه مکلف به مشارکت درحرکت عدالت خواهانه جامعه هستند و باید براى تأمین حقوق خود و اجراى حدود وقوانین الهى تلاش کنند، و هرگونه قصور و تقصیر آنان، موجب مؤاخذه است و به پذیرش وهمکارى آنان است که صاحبان قدرت این امکان را پیدا مى‏کنند تا برنامه‏ها و سیاست‏هاىخود را به اجرا گذارند، پس باید بر آنچه بر آنان و پیرامون آنان مى‏گذرد، نظارت داشته باشند،
|217|
تا مادامى که حرکت‏ها را در مسیر صحیح و حق دیدند، مساعدتکنند و هرجا که احساس خروج از مسیر درست و انحراف کردند،مقابله کنند. چه بسیار اقوام و مللى که به خاطر سکوت نابه جاىآگاهانه جامعه، به انحطاط و زوال گرایید.
[64]
نظارت بر جریانات اجتماعى و خصوصاً عملکرد مراکزقدرت - که لازمه همکارى آگاهانه و آزادانه مردم است - تکلیفىاست ناشى از حق انسان بر سرنوشت خویش و مسئولیت او دربرابر خود و جامعه. این تکلیف، عملى نمى‏شود مگر در صورتىکه او، حق انتقاد و پرسشگرى و آزادى بیان داشته باشد. اگر آزادىانتقاد و اعتراض نسبت به ناروایى‏ها و مفاسد و مظالم وجودنداشته باشد، چطورانسان، مکلَّف به نهى از منکرات و پلیدى‏هامى‏شود؟ و اگر حق سؤال و استیضاح از عملکرد مجریان امورنباشد، چطور انسان مأمور مى‏شود به این‏که مادامى که آنان درمسیر حقند با آنان همکارى کند؟
در جامعه دینى، آزادى بیان و نظر و انتقاد به عملکردها وجوددارد و بر متولّى امرست که وجوه عمل خود را براى مردم توضیحدهد و عذر کارى که نمى‏پسندند، بیان کند و پاسخگوباشد.
بهترین دلیل براى اثبات این مدعى، ایجاب امر به معروف ونهى از منکر در جامعه دینى است. همین امر است که امّت آخرینپیامبر(ص) را بهترین امم کرده است؛ چرا که یک ضامن اجرایىبراى حفظ جامعه از گزند فساد و ظلم و خودکامگى تا قیام قیامتدر این امت نهاده شده است که دریچه هر خیرى را به روى آنانمى‏گشاید:
[کنتم خیر أُمّة أُخرِجت للناس تَأمرون بالمَعروف وتَنهَون عن المنکر]
[65]
قرآن، از این‏که در امت‏هاى گذشته، کسى به این اصل عملنکرده است، شکوه مى‏کند:
[فلولا کان من القرون من قبلکم أولوبَقیّةٍ یَنهَونَ عن الفَساد فى الأرض‏]
[66]
   
نظارت برجریانات اجتماعىو خصوصاًعملکرد مراکزقدرت - که لازمههمکارى آگاهانه وآزادانه مردم است- تکلیفى استناشى از حقانسان برسرنوشت خویشو مسئولیت او دربرابر خود وجامعه.
|218|
باید چشم‏ها را گشود و گوش‏ها را باز کرد و مراقب امور بود و هر جا لازم بود، فریاد کرد،خصوصاً نسبت به عملکرد صاحبان قدرت؛ چرا که قدرت است که سرچشمه خیراتاجتماعى یا مفاسد اجتماعى مى‏شود، و قدرت است که مى‏تواند به استبداد و خودکامگىکشیده شود، پس باید او را سالم نگه داشت، و حکومت است که مردم را به هر طرفى کهبخواهد مى‏کشاند، پس باید دید به کدام سو مى‏رود و مى‏برد.
على(ع) در نامه‏اى که به اهل مصر براى معرفى مالک اشتر به عنوان استاندار آن دیارمى‏فرستد، مى‏فرماید: «فَاسْمَعوا لَه و أطیعوا أمرَه فیما طابقَ الحَق»
[67]
یعنى اطاعت فرمان حاکم، منحصر در آن است که مطابق حق و معیار و قانون پذیرفته شدهباشد، نه در همه آنچه که او بخواهد و لو خلاف حق باشد. پس براى مردم، حق نظارت ومخالفت وجود دارد، ولى نسبت به غیر حق.
مردم، باید در جریان امورباشند، آگاه باشند، سؤال کنند، انتقاد کنند، تا برایشان واضحشود که آیا عملکردها بر طبق میزان صحیح است یا خیر.
حضرت، در جاى دیگرى مى‏فرماید: «رَحمَ الله إمراَءً رأى حَقّاً فَأعانَ علیه أَو رأى‏ جوراًفَرَدّه و کان عَوناً بالحقّ على صاحبه»
[68]
در جنگ صفین، کسى از ایشان سؤالى مى‏کند و آن حضرت پس از یادآورى این‏که سؤالبى موقع است و نشانه اضطراب و مشتبه بودن امر بر اوست، مى‏فرمایند: «ولک بعدَ ذمامةُالصهر و حق المَسألة وَ قَد اسْتَعلَمت فَاعلم»؛
[69] یعنى، حق داشتى سؤال کنى و یا سؤال تو براىتو، حق ایجاد کرد که من باید او را اداء کنم.
حضرت، وقتى که از مدینه خارج شد براى جنگ و به سوى بصره حرکت مى‏کند، نامه‏اىبراى مردم کوفه مى‏نویسد و آنان‏را دعوت مى‏کند، نه فقط براى حمایت خود، بلکه براىحرکت و جنبش و پیگرى امرى که در جامعه پیش آمده است، و حمایت از حق و انتقادازباطل:
همانا - اى مردم کوفه! - من از مدینه خارج شدم، در حالى که یا ظالم هستم و یا مظلوم، یا منشورشى ستمکارم و یا یاغیان علیه من شورش کرده‏اند. من، خدا را به یاد شما مى‏آورم که بهسوى من حرکت کنید، پس اگر کردار من نیک بود، مرا یارى کنید و اگر زشت بود عتابم کنید.
[70]
بدین سان است که دعوت او به جهاد و حمایت حکومت مردمى خود، بر اساس آگاهىبخشى و برانگیختن فکر وعقل مردم و یادآورى لزوم نظارت آنان بر امور جامعه و حکومت
|219|
و اعانه حق و دفع باطل و بغى و ظلم است، نه حکمى آمرانه و قیّم مآبانه و یا همراه تهدیدوارعاب؛ چرا که اگر چنین باشد، کمالى و ارزشى در کار نخواهد بود.
اساساً، امیرالمؤمنین (ع) مى‏خواهد مردم را از رکود و خمودى، خارج، و اندیشه‏هاىخفته آنان را بیدار کند. مسئله، این نیست که او معصوم و بى خطا در گفتار و کردار و تصمیماست و تبعیت از او به صلاح مردم است، بلکه مسئله این است که انسان‏هاى پیرامون او بایدرشد کنند، آزادانه فکر کنند، حرف بزنند، انتقاد کنند، پاسخ بشنوند، تا دفاع از حق را آگاهانه ومبارزه با ظلم و جور و باطل را آزادانه یاد بگیرند.
حضرت، خطاب به مردم زمانه خود مى‏فرماید:
ثناى گوى من نباشید، و با من مانند جباران سخن نگویید و از خشم و ترس من زبان در کام فرونبرید، و ریاکارى و مداراى با من نکنید، و گمان نکنید که من شنیدن حق را سنگین مى‏شمارم،چرا که هر کس از شنیدن حق، احساس سنگینى کند و پیشنهاد راه درست بر او گران آید،عمل به حق و عدل بر او سنگین‏تر است. پس خود را از بیان کلام حق و مشورتى که به عدلدعوت کند، باز ندارى؛ چرا که من، بالاتر از آن نیستم که اشتباهى نکنم الّا این‏که خداى من، مراکفایت کند. من، ربِّ مطاع شما نیستم، بلکه ما و شما، بندگان و مملوک خدایى هستیم که جزاو، پروردگارى نیست.
[71]
همان طور که عرض کردیم، کلام در این نیست که «انتقاد از على (ع) با توجّه به عصمتایشان چگونه مى‏شود و یا این سخن که «من بالاتر از آن نیستم که اشتباهى نکنم» در مقامچیست؟ «زیرا، عصمت ایشان، با توجیه به ادله دیگر و حتّى کلمات خود حضرت، امرى غیرقابل انکار است. حتى استثنایى که حضرت، بعد از این قسمت بیان مى‏کند؛ یعنى، «اگر خدابخواهد، مرا از خطا حفظ مى‏کند» دلیل این است که او معصوم است.
ظاهر این کلمات آسمانى، آن است که حضرت مى‏خوهد این را به مردم تعلیم دهد که هرکس درهر مرتبه‏اى که باشد، ربِّ شما نیست، بلکه او هم عبدى از عباد خداست و شما نبایدمانند یهود و نصارا، بزرگان خود را «ربِّ مُطاع» قرار دهید و فکر و اندیشه و زبان خود راتعطیل کنید، بلکه آنچه حق و عدل تشخیص مى‏دهید، بیان کنید، سازشکاى وخودسانسورى نکنید.
بدین جهت است که علاوه بر دعوت مردم به ابراز نظر، خودش، براى مردم شهرهاىاسلامى پیام مى‏فرستد و آنان را از آنچه در صفین اتفاق افتاده و آنچه گفته و جوابى که شنیدهاست و نهایت امر جنگ، با خبر مى‏کند.
[72]
|220|
حضرت، به حکام بلاد نیز دستور مى‏دهد که چاپلوسان وحریصان و بخیلان را دور خود جمع نکنند بلکه کسانى را براىمصاحبت و مشورت برگزینند که زبانِ گشوده‏ترى در بیان حق وحقیقت دارندو در کارهاى خلاف حاکم، اصلا ًهمکارى نمى‏کنند:
ثم لیَکُن آثَرُهم عِندک أقوَلُهُم بِمُرّ الحَق لک و أقلُّهم مُساعِدةً فیمایَکونُ منک ممَّا کَره الله لأولیاءه واقعاً ذالک من هواک حَیثُ وَقَع.
[73]
نیز فرمان مى‏دهد که آنان، با مردم، رو در روى بنشینند، آن هممتواضعانه و بدون حضور نگهبان و سرباز تا این‏که مردم، در کمالآرامش و آسایش، بدون این‏که از ندانستن آداب سخن در رنج باشند واز تکبّر والى در فشار، سخن خود را بگویند، و حق خود را طلب کنند؛زیرا پیامبر، بارها فرمودند:
هیچ نظام و ملّتى مقدّس نیست، مگر آن‏که حق ضعیف از غنىوقوى گرفته شود، بدون آن‏که او در بیان حق خود، لکنت زبان وگره‏اى داشته باشد.
[74]
در حکومت دینى، حق گویى و حق‏طلبى مردم، ترویج مى‏شود واز انتقاد و سؤال آنان، پاسخ روشن و قانع‏کننده‏اى اداره مى‏شود وآزادى بیان و نظارت آنان حفظ مى‏شود و بر مردم است که در مقابلظلم و خیانت، سکوت نکنند.
واضح است که غرض از این آزادى و حقّ و این تکلیف، حفظجامعه، عموماً، و مرکزیّت قدرت، خصوصاً، از فساد و خروج ازمسیر عدل و قسط است. بنابراین، حدِّ اعمال آن، صلاح جامعه ومعیارهاى پذیرفته شده و متقن و اصیل آن است که همگان وحکومتموظفند در چهار چوب آن حرکت کنند. انتقاد و استیضاح، وقتىسازنده و کنترل کننده است که به قصد خیرخواهى و اصلاح امورصورت پذیرد. با عیب جویى و طعنه زنى و گزیدن و ایراد اتهام واهانت، هیچ‏گاه رشد اجتماعى پیدا نمى‏شود، بلکه از هم گسستگى وتفرقه اجتماعى را به دنبال خواهد داشت.
|221|
عیب جویى و مچ‏گیرى و...، امرى که فرصت طلبان و فتنه انگیزانبا سوء استفاده از فضاى آزاد، به آن دامن مى‏زنند و با شبهه افکنى ولرزاندن دل‏هاى مردم، آنان را از مسیر صحیح منحرف مى‏کنند و آنانرا در لبه پرتگاه سقوط در دامن طواغیت و مستبدان قرار مى‏دهند وآزادى را به دیکتاتورى فردى یا حزبى و امثال آن تبدیل مى‏کنند. لذااست که جامعه دینى، در عین آزادى بیان و حق انتقاد، باید از اغواگرىو فتنه انگیزى به دور باشد.
البته، تشخیص این‏که «آیا فلان اعتراض، خیرخواهانه است یامفسدانه و به قصد فتنه‏انگیزى؟»، در درجه‏نخست، متوجه خود مردماست که صاحب این حق هستند و مکلف به حفظ جامعه و حکومتخود، از هجوم فتنه‏ها، و آن گاه بر عهده‏ى آنانى است که آگاهى بخشىبه مردم و بالابردن بصیرت اجتماعى و سیاسى مردم، وظیفه اوّلیّهایشان است، یعنى دانشمندان و مصلحان صالح که چراغ هدایتبشرند و چشم‏ها به آنان دوخته است، نخبگانى که قرآن از ایشان به«اُولوُا بقیّة» تعبیر مى‏کند.
طبعاً اگر تعامل صحیحى میان مردم و این گروه برقرار شود که بهرشد اجتماعى و آگاهى سیاسى منجر گردد، براى مردم، این تشخیصکه صداهاى مختلف با چه انگیزه و هدفى بلند مى‏شود، آسان خواهدشد و برخورد صحیح آنان را به دنبال خواهد داشت و امکان اینقضاوت نیز براى مردم پیدا مى‏شود که «آیا برخورد حکومت واصحاب قدرت با صداهاى مخالف و آراى مغایر، منطقى و به جاستیا این‏که تلاشى است براى فرار از تیغ انتقاد و اعتراض به جا وبه‏حق؟».
به هر حال، حفظ آزادى بیان و حقِّ نظارت و انتقاد، باید دغدغهحاکمان مصلح باشد و باید تدبیرى شود، تا جلوگیرى از اغواگرى وسالوس فریبکارانِ چرب زبان، مانعى در مقابل این حق عظیم ایجادنکند و وسیله‏اى براى سرکوب منتقدان به حق، از سوى کارگزارانبى‏لیاقت و ناکارا و یا نااهل، نگردد.
|222|
دخالت دادن نظر نخبگان دردآشنا و منصف و غیر وابسته به مراکز قدرت در تشخیصاین امر، مى‏تواند صحّت ممانعت از عمل مخالفان را تضمین کند، کما این‏که افکار عمومىیک جامعه رشد یافته‏اى که غبار شبهات و تحریفات آن را آلوده نساخته باشد، مى‏تواندداورى صحیحى دراین موضوع داشته باشد.
البته، استفاده از نظر نخبگان صالح و افکار عمومى، باید به نحو نظام یافته و روشمندصورت پذیرد تا امکان سوء استفاده گروه‏هاى متنفذ و احزاب سیاسى و فتنه انگیزان و یااصحاب قدرت، از نام آنان و به نام آنان، وجود نداشته باشد.
مردم و حاملان علم و بصیرت، مکلفند براى حفظ پایه‏هاى قدرت و اقتدار خود و اتّفاققلوب در مسیر حق‏طلبى و عدالت خواهى، مانع جولان دادن منافقان و دو چهره گانى شوندکه به هویت جامعه دینى ایمان ندارند؛ زیرا، مرجفان و فتنه جویانى هستند که با نفوذ دادناذناب خود در میان صفوف مردم، قصد تغییر مسیر الهى آنان را دارند:
[یَبغونکم الفتنة وفیکم سمّاعون لهم و الله علیم بالظالمین‏]
[75]
و به جاى امر به معروف و نهى از منکر، به منکر امر مى‏کنند و از معروف نهى:
[المنافقونوالمنافقات بعضُهم من بعض یأمرون بالمنکر و یَنهَون عن المعروف‏]
[76]
و حتى رحمت و رأفت الهى صالحان و حاکمان عادل و آزادى بیان را که رهاورد اینرحمت است، به استهزا مى‏گیرند و با سوء استفاده از آن، به اذیت اهل حق مى‏پردازند:
[و منهم الذین یؤذون النبى و یقولون هو أذن قل أُذن خیر لکم یُؤمن بالله و یُؤمن للمؤمنین ورحمة للذین آمنوا منکم و الذین یؤذون رسولَ الله لهم عذاب ألیم]
[77]
و حق را یارى نمى‏کنند و با مردم براى اقامه حقوق اجتماعى و انسانى همکارى نمى‏کنند،بلکه آنان را در عدالت جویى و مصالحشان مسخره مى‏کنند:
[الذین یلمزون المطوّعین منالمؤمنین فى الصدقات و الذین لا یجدون إلّا جُهدَهم فَیَسْخَرون منهم‏]
[78]
و دخالتشان در امورا جتماعى، به قصد زیان رساندن به مردم و ایجاد اختلاف در صفوفایمانى آنان است، حتى اگر ظاهرى دینى و مقدّس داشته باشد:
[الذین اتَخذوا مسجداً ضراراً و کفراً و تفریقاً بین المؤمنین و إرصاداً لمن حارب الله و رسولهمن قبل و لَیَحلِفُنَّ إن أردنا إلّا الحُسنى و الله یَشْهَدُ إنّهم لکاذبون]
[79]
در میان جامعه، افراد و گروه‏ها و جریاناتى هستند که کارشان، انتشار هر آن چیزى استکه موجب غفلت زدگى مردم و انحراف آنان از راه خدا و کلام حق مى‏شود. اینان، با ترویج
|223|
خرافه و افسانه و ابتذال و فلسفه بافى‏هاى مادى گرایانه وشبهافکنى‏هاى منافقانه و اغواگرى، سعى مى‏کنند مردم را از مسیر الهى کهنداى فطرت آنان است دور کنند. آنان، انسان‏هاى جاهلى هستند کهآیات الهى و کلام ربوبى را به سخره مى‏گیرند و از منطق و استدلال، آنقدر به دورند، که وقتى وحى خداوندى بر آنان خوانده مى‏شود، باروحیه‏اى استکبارى از آن فرار مى‏کنند، مثل کسى که اصلاً آن رانشنیده یا گوش‏هاى سنگینى دارد.
خداوند متعال، این گروه را مستحق عذاب سخت و دردناکمى‏داند، عذابى که آنان را خوار و ذلیل مى‏کند، کسانى که مقصودشاناز حرف‏ها و کتاب‏ها و مقالات و مناظرات، نه کشف حقیقت و رشدمعارف و رسیدن به راه برتر است، بلکه براى بزرگى کردن و استعلاىدر زمین تلاش مى‏کنند و از راه کلام جاهلى ولو با پوششى عالمانه وحکیمانه، عبادالله را به گمراهى از حق و تبعیت خود مى‏کشانند.
از مقایسه این آیه‏ها و مانند آن‏ها با آیه‏ى شریفِ
[و إن أحدٌ منالمشرکین اِستَجارَک فَأجِره حتّى یَسمَع کلامَ الله ثم أبلِغه مَأمَنَه، ذالک‏]بأنّهم قومٌ لا یعلمون
[80] روشن مى‏شود که در منطق قرآن کریم، هرکس، با هر عقیده‏اى ولو کفر و شرک، قصد بحث علمى و منطقى واستدلالى براى وصول به حقیقت و راه صواب را داشته باشد، آزاداست و عالمان اسلامى باید امکان گفت و گوى علمى را براى او فراهمکنند و امّا اگرقصد منحرف کردن مردم و دکان باز کردن و اغوا را داشتهباشد و آیات و مقدّسات دینى مردم را به استهزا بگیرد و جامعهاسلامى را در شتاب به سوى آرمان‏هاى مقدس خود متزلزل کند، بایدمنتظر ذلت و خوارى در دنیا و آخرت باشد. حکومت صالح، باید میاناین دو گروه فرق گذارد.
[81]
خلاصه این‏که آزادى آنانى که تخریب بنیان‏هاى فکرى و ایمانىاجتماع را هدف قرار داده‏اند، مشروع نیست و سلب آن، نامشروعنیست؛ چرا که حفظ اجتماع بر پایه و بنیان صحیح و مورد قبول مردم
   
آزادى آنانى کهتخریب بنیان‏هاىفکرى و ایمانىاجتماع را هدف قرارداده‏اند، مشروعنیست و سلب آن،نامشروع نیست؛چرا که حفظ اجتماعبر پایه و بنیانصحیح و موردقبول مردم و مصوننگه داشتن آن ازانحطاط و ارتجاع وتحجّر و التقاط، حقطبیعى جامعه‏اىاست که با آگاهى وآزادى، آن بنیانقویم و استوار وحنیف را پذیرفتهاست.
|224|
و مصون نگه داشتن آن از انحطاط و ارتجاع و تحجّر و التقاط، حق طبیعى جامعه‏اى است که باآگاهى و آزادى، آن بنیان قویم و استوار و حنیف را پذیرفته است، و تزلزل ایجاد کردن در آندر حقیقت نفى انتخاب آزاد و عقلانى مردم است.
اصل هشتم - اصل وفا به عهد و پیمان
یکى از عوامل سلب حقوق و آزادى اجتماعى که زمینه ساز تسلّط جباران و خودکامگاناست، عدم رعایت عهد و پیمان و وفاى به آن است. چه بسیار اشخاصِ ظاهر الصلاح واحزاب و گروهایى که با وعده‏هاى زیبا و سوگند به احترام به حقوق و آزادى مردم، به قدرتمى‏رسند، امّا پس از تحکیم پایه‏هاى اقتدار خود، آن را فراموش مى‏کنند و بى وفا مى‏شوند!
در نظام روابط اجتماعى و نظام سیاسى اسلام، رعایت عهد و پیمان، جایگاه عظیمى داردو استثنایى در آن نیست و بر هر منفعت و مصلحتى مقدّم است، حتّى نسبت به بدتریندشمنان، یعنى کافران، قرآن، آن‏جا که تهدیدات شدید و غلیظى را اعلام مى‏دارد و فریادبرائت از مشرکان را سر مى‏دهد، یک گروه را استثنا مى‏کند و آن، کفارى هستند که میان ایشانو مسلمانان، معاهده وجود دارد و آنان هم عهد را نشکسته‏اند. و دشمن محارب را پشتیبانىنکرده‏اند. قرآن، این رعایت عهد را لازمه تقواى الهى مى‏داند:
[بَشِّرَ الذین کَفروا بعذابٍ أَلِیم، إلّا الذین عاهَدتُم من المشرکین ثُمَّ لَمْ یَنْقُصوُکم شیئاً و لمیُظاهِرُوا علیکم أحداً فَاَتِمّوُا إلیهم عَهدهُم إلى مُدَّتِهِم إنّ الله یُحِبُّ المُتَّقین.]
[82]
على(ع) نیز وفاى به عهد را از فرایض الهى بسیار مهم مى‏داند که همه مردم در لزوم آناتفاق نظر دارند، و نقض آن را در مقابل دشمن نیز «اجتراءٌ على الله» مى‏شمارد، وتأکیدمى‏کند که باید عهد را محترم شمرد؛ چرا که پیمان مردم، در حقیقت، عهدى است باخداکه به رحمتش آن را میان مردم جارى کرده است و به واسطه آن، مردم، آرامش وامنیت،پیدا مى‏کنند و آزادى و حقوق خود را در کهف حصین آن و حریم محکم آنمى‏جویند و به آن مى‏سپارند.
[83]
شاید اگر این اصل، به تنهایى در جامعه انسانى جارى شود، جلوى بسیارى از مظالم وحق‏کشى‏ها و سودجویى‏ها گرفته شو دو استبداد و دیکتاتورى از زندگى بشر رخت بر بندد.تاریخ شاهد آن است که آزادى ستیزان و برترى جویان چگونه با نقض عهد و پیمان، ده‏ها وصدها سال بر مردم ستم روا داشته‏اند و بر آنان خدایى کرده‏اند!
|225|
روشن‏ترین نمونه آن، معاهده صلح میان امام حسن بن على(ع) ومعاویه است که در آن بر عدم ولایت‏عهدى یزید تأکید شده بود، امّا درحالى که امام حسن و امام حسین(ع) تا آخر عمر معاویه؛ به مفاد صلحنامه پاى‏بند بودند، لکن او به معاهده عمل نکرد و یزید را در زمانحیات آنان، جانشین خود قرار داد و از مردم بر آن بیعت گرفت و بدینصورت سال‏هاى متمادى درندگى و ظلم و اربابى بنى امیه استمراریافت و بهترین عصاره‏هاى جامعه بشریت را به مسلخ کشاند.
متأسفانه، در دنیاى مدرن امروز نیز شاهدیم که در صحنه روابطبین الملل، چگونه معاهدات و قراردادهایى که نشانه رشد و تکاملجامعه بشرى قلمداد مى‏شود، از سوى قدرت‏هاى بزرگ، نقضمى‏شود و با ابزارهاى وسیع تبلیغاتى، موجّه جلوه داده مى‏شود وچگونه آزادى ملت‏هاى ضعیف نادیده گرفته مى‏شود و حقوق انسانىآنان پایمال مى‏گردد!
اصل نهم - اصل اخوت و برادرى
از دیدگاه قرآن کریم، آحاد جامعه دینى، با هم برادرند و برادرى،یعنى خیرخواهى و خیر رسانى و خیانت نکردن وغش نورزیدن.برادران، به هم جور نمى‏کنند و آزادى هم را نمى‏ستانند، خصوصاًحاکمى که مردم را برادران خود مى‏داند و حکومت را امانت آنان.
امیرالمؤمنین(ع) در مواردى، این اخوت و لازمه آن، یعنىخیرخواهى و خیانت نکردن را به کار گزاران خود گوشزد مى‏کند.این، نشانه تأثیر این اصل مهم در حفظ حقوق و آزادى‏هاى اجتماعىاست و مانعى براى آزادى ستیزى:
الناس إمّا اخ لک فی الدین أو...
[84]
و آمره...لا یرغب عنهم تفضّلاً بالإمارة علیهم؛ فإنَّهم الإخوان فیالدین
[85]
چون مردم برادر هستند، ریاست بر آنان نباید موجب روى گرداندن
|226|
حاکم از آنان شود.
مؤمن، برادر مؤمن است، چشم و راهنماى اوست، به او خیانت و ظلم نمى‏کند، وعده راتخلف نمى‏کند و به او غش نمى‏ورزد.
[86]
این، بخشى از آثار مهمِ اجتماعىِ تشریع و تنزیل برادرى در میان آحاد جامعه و در رابطهحاکمان و متولیان با مردم است.
اصل دهم - اصل عدالت
این اصل، در تمام روابط انسانى و اجتماعى حاکم است. ما، نقش آنان را در تأمین آزادىاجتماعى و سیاسى، در ضمن سایر اصول بیان کردیم، در حقیقت، اصول گذشته، هر کدام،جلوه‏اى از عدالت است که رهاورد بعثت انبیا و تعالیم آنان است:
[لقد أرسلنا رُسُلَنابالبیّنات و أنزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط]
[87]
خداوند، به عدالت، فرمان داده است:
[یا أیها الذین آمنوا کونوا قوّامین للّه شهداء بالقسط و لا یجرمّنکم شنأن قوم على أن لا تَعدِلواإعدِلوا هو أقرب للتّقوى]
[88]
گذشت که اساساً، تشریع دین، براى تعدیل حیات و مجتمع انسانى بوده است تا نزاع واختلاف مردم پایان یابد و همگان رو به مقصد الهى خود با آرامش و آسایش حرکت کنند وآگاهانه وآزادانه به سر منزل تکامل بشرى راه یابند.
این‏ها، اصولى بود که به نظر ما، آزادى بخش و حافظ آن در مسیر تأمین سعادت بشریتاست و قرآن و عترت، به بهترین نحو، آن را تبیین مى‏کند. و هیچ مکتبى، تاکنون نتوانستهاست نگاهى چنین جامع و کامل به انسان و آزادى سیاسى و اجتماعى او داشته باشد و آن را بهارمغان آورده باشد و از گزند عوامل درونى معنوى و یا بیرونى اجتماعى محافظت کرده باشد.
پى‏نوشت‏ها
[1]. انبیاء: 105.
[2]. حج: 41.
[3]. بقره: 124.
[4]. نهج البلاغه، فیض الاسلام، نامه 53 - اى مالک! واگذارى پست حکومتى و قدرت، باید بر اساسآزمایش افراد و سربلندى آنان در حفظ امانت و رعایت حق و عدل باشد، نه بر اساس دست و دل بازى و
|227|
بخشش به نور چشمى‏ها و یا منفعت‏طلبى و تحکیم پایه‏هاى قدرت؛ چرا که این امور، برآمده از همه راه‏هاىجور و خیانت است و خائن‏ترین حکام به آن مبادرت مى‏ورزند.
[5]. شورى: 13 - 14.
[6]. مائده: 44 و 45 و 47؛ طلاق: 1.
[7]. نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 104 - بر امام وظیفه‏اى نیست، جز عمل به فرمانى که خدا از او خواستهاست.
[8]. نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 172.
[9]. همان، خطبه 196.
[10]. همان، نامه 53.
[11]. همان.
[12]. در قسمت دیگرى از نامه حضرت مى‏فرماید: «ثم إنّ للوالی خاصّة و بطانه فیهم استئثار و تطاول و قلّةإنصاف فی معاملة، فاحسم مادّة اولئک بقطع أسباب تلک الأحوال و لا تقطعنّ لأحدٍ من حاشیتک و حامّتکقطعیةً و لا یطمئنّ منک فی اعتقاد عقدة تضرّ بمن یلیها من الناس فی شربٍ أو عَملٍ مشترکٍ یحملون مؤونتهعلى غیر هم فیکون مَهنَأ ذالک لهم دونک و عیبه علیک فی الدنیا و الآخرة.
[13]. نهج البلاغه، فیض الاسلام، نامه 7.
[14]. همان، نامه 53. در نامه 59 نهج البلاغه مى‏فرماید: «فلیکن أمر الناس عندک فی الحق أسوة».
[15]. نهج البلاغه، فیض الاسلام، نامه 27.
[16]. همان، حکمت 160.
[17]. همان، نامه 53.
[18]. همان، خطبه 27.
[19]. همان، نامه 19.
[20]. آل عمران: 159.
[21]. شورى: 38.
[22]. نهج البلاغه، حکمت 161.
[23]. همان، خطبه 207.
[24]. آل عمران: 159.
[25]. نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 196 - امرى رخ نداده که حکم آن را ندانم تا با شما مشورت کنم و اگرچنین بود، از شما و دیگر مسلمانان رو نمى‏گردانم و مشورت مى‏کنم.
[26]. شورى: 13.
[27]. رجوع شود به آیات اول سوره نور.
[28]. نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 207.
[29]. همان.
[30]. نساء: 58.
[31]. نهج البلاغه، نامه‏26.
[32]. همان.
[33]. بقره: 124.
[34]. ص: 26.
[35]. نساء: 59.
|228|
[36]. مائده:55.
[37]. نهج البلاغه، خطبه 3.
[38]. همان، خطبه 126. همچنین به مالک اشتر مى‏فرماید: «لا تُقوَیّنَ سُلطانک بسَفک دَمٍ حرام؛ حکومت را باریختن خون حرام تقویت نکن.» و او را از این‏که با کسى مشورت کند که ستمکارى و جفا پیشگى را براى اوزیبا جلوه مى‏دهد بر حذر مى‏دارد.: نامه 53 نهج البلاغه.
[39]. مانودى بشی‏ءٍ کما نُودِىَ بالولایة.
[40]. نهج البلاغه، نامه 1.
[41]. همان، نامه‏54.
[42]. همان، خطبه 137؛ خطبه 3 و 299. نیز مانند این خطبه‏اند.
[43]. همان، خطبه 2 و 6 و 182.
[44]. همان، نامه 6.
[45]. همان، نامه 25.
[46]. همان، نامه 53.
[47]. همان.
[48]. همان.
[49]. همان.
[50]. همان، مى‏فرماید: «و اعلم انه لیس شى‏ء یا دَعى إلى حسن ظن راعٍ برعیّته من إحسانه إلیهم و تخفیفالمؤونات علیهم و ترک استکراهه إیّاهم على ما لیس قِبَلَهم»
[51]. همان، و مى‏فرماید: «أطلِق عن الناس عُقدة کل حقد و اقطَع عنک سبب کلى وِترٍ.
[52]. همان، مى‏فرماید: «و إن ظَنّت الرّعیّه بک حیفاً فاصحر لهم بعذرک و اعدل عنک ظنونَهم بأصحارک فاِنّفى ذالک ریاضةً منک لِنَفسک و رفقاً برعیک و اعذاراً تَبلُغ به حاجتک من تقویمهم على الحق»
و مى‏فرماید: «و اما بعد؛ هذا فلا تطولَنّ احتجابک عن رعیّتک؛ فإنّ احتجاب الوُلاة عن الرعیه شُعبَة من الضیق و قلّة علمٍ بالأمور. و الاحتجابُ منهم یقطَعُ عنهم علم ما احتَجَبوا دونه فیَصغُر عندهم الکبیر و یعظم الصغیر و یقبح الحَسَن و یَحسُن القبیحَ و یشابُ الحقُ بالباطل» و به استاندار مکه مى‏فرماید: «و لا یکن لک إلى الناس سفیرٌ إلّا لسانک و لا حاجب إلّا وجهَک و لا تحجَبَنَّ ذاحاجة عن لقائک بها».
[53]. نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 207 - فلیست تصلح الرعیه إلّا بصلاح الولاة و...
[54]. همان، خطبه 97 - و اعلموا انى إن أجبتکم رکبت بکم ما اعلم...
[55]. همان، خطبه 120.
[56]. همان، خطبه 27.
[57]. همان، خطبه 131.
[58]. همان، نامه 46 - شدت و نرمى را با هم به کار گیر و تا وقتى که با رفق، کار تو هموار مى‏شود، رفق و مدارابه خرج ده و عزم شدت نما آن گاه که به جز او نیاز تو را رفع نمى‏کند.
[59]. همان، نامه 53 - لا تُسرِعن إلى بادرةٍ وَجَدَت منها مندوحة.
[60]. همان، خطبه 168 - مادامى که بر جماعت شما و نظام مسلمانان نترسم، صبر خواهم کرد؛ چرا که این اهلجمل اگر به مشکل تراشى خود ادامه دهند، نظام مسلمانان فرو مى‏پاشد.
[61]. همان، خطبه 167 - سَأمسِک الأمرَ ما استَمْسَک و إذا لم أجد بُدّاً فَآخِر الدواء الکلىّ.
[62]. همان، خطبه 43 - فلم أزلی فیه إلّا القِتال أو الکفْر بما جاءَ به محمد(ص).
|229|
[63]. همان، و الله! ما معاویه بأدهى منّی و لکنّه یغدر و یَفْجُر و لو لا کراهیّة الغدر لَکُنتُ من أدهى الناس.
نیز فرمود: «أتأمرونی أن أطلب النصر بالجور فیمن وُلیّت علیه؟ و الله! ما أطور به ما سَمَر سَمیرٌ و ما امَّ نجمٌ فی السماء نجماً.».(خطبه 126).
[64]. از پیامبر اسلام (ص) روایت شده است که فرمودند: «لتأمُرُنّ بالمعروف و لَتَنهُنَّ عن المنکر أو لَیُسلِطَنَّ*ح» الله علیکم شرارکم، یدعوا خیارکم فلا یستجاب لهم.».(محجة البیضاء، ج‏4، ص‏99)
[65]. آل عمران: 110.
[66]. هود: 116.
[67]. نهج البلاغه، فیض الاسلام، نامه 38.
[68]. همان، خطبه 196.
[69]. همان، خطبه 161.
[70]. همان، نامه 57.
[71]. همان، خطبه 207 - فلا تُثنوا عَلىَّ بجمیل ثناء...فلا تکلّمونى بما تکلّم به...
[72]. همان، نامه 58.
[73]. همان، نامه 53.
[74]. همان.
[75]. توبه: 47.
[76]. همان، 67.
[77]. همان: 61.
[78]. همان: 79.
[79]. مثل آیه‏هاى 20 و 21 از سوره لقمان: و من الناس مَن یُجادِل فى الله بغیر علم و لا هدى و لا کتاب منیر...
[80]. توبه: 6.
[81]. در تاریخ آمده است که وقتى امیرالمؤمنین(ع) به حکومت رسیدند، اشخاصى معروف به «قصّاصین»؛«افسانه گویان» در مسجد، جلسات هفتگى داشتند که از سوى خلفاى قبل گمارده شده بودند. آن حضرت،آنان را بیرون کرد و جلسات را لغو کرد، امّا اگر کسى در مقابل او سؤال مى‏کرد ولو با تندى و بدزبانى، او راتخطئه نمى‏کرد و اجازه خشونت به یاران خود نمى‏داد، و در موردى فرمود: «إنّ العجل و الطیش لا تقوم بهحجج الله؛ حجت‏هاى پروردگار با برخورد خشن بر پا نمى‏شود و مورد پذیرش قرار نمى‏گیرد.».بحارالانوار، ج‏10، ص‏126.
[82]. توبه: 3 - 4.
[83]. نهج البلاغه، فیض الاسلام، نامه 53 - و إن عَقَدت بینک و بین عدوّک عُقدة...فحُط عهدک بالوفاء...
[84]. همان، نامه 53.
[85]. همان، نامه 25.
[86]. روایتى منقول از امام صادق(ع) در کتاب کافى.
[87]. حدید: 25.
[88]. مائده: 8.

تبلیغات