مرورى بر تحفة الملوک (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
بخش اول: فرا روایتى از جدال عقل و جهل
بخش دوم: انواع دولت
1 - مدینه الهیه اولى یا دولت اوّلیه حقّه
2. مدینه الهى ثانى یا دولت ثانویه حقّه
3. ریاست حکمت
4. ریاست افاضل
5. سلطنت سلطان جائر
درآمد
1. تحفة الملوک: دومین اثر و نوشته سید جعفرکشفى است که به پژوهشگران تقدیم مىگردد. پیشتر در سال 1375 اثر دیگرى از وى به نام «میزان الملوک والطوایف و صراط المستقیم فی سلوک الخلائف» که وجه غالب آن ناظر به اخلاق سیاسى است، چاپگردید. سید جعفر دارابى، که بعدها به دلیل داشتنکشف و کرامت، به کشفى معروف شد، در سال 1191 قمرى در خانوادهاى از علماى دین، در بخشاصطهبانات، از توابع فارس دیده به جهان گشود و در|260|سال 1267 قمرى در بروجرد بدرود حیات گفت، وى پس از مهاجرت به چند شهر و دیار،سرانجام به درخواست حسام السلطنه، فرزند فتحعلیشاه قاجار و والى بروجرد، روانه آندیار شد و تا آخر عمر در آنجا ماند و به درخواست حسامالسلطنه نیز مفصلترین و مهمترین آثار فقهى، کلامى و سیاسى خود، از جمله آن دو اثر مذکور را به رشته تحریر درآورد و به آن دولت تقدیم کرد.
2. کتاب تحفة الملوک: که در سال 1233 به نگارش درآمده، شامل سه طبق است و درهر طبق، فصول متعددى وجود دارد که کشفى بر هر یک از این فصول نام «تحفه» نهاده است. طبق اول در بیان حقیقت عقل و متعلقات آن است. طبق دوم نیز در باره کیفیت ارتباط عقل با موجودات و مسائل مربوط به آن است. در خاتمه نیز، کشفى پس از بیان آثار و احکام عقل، دو علم «تدبیر منزل» و «سیاست مدن» را بررسى مىکند. وى در بحث از تدبیر یا سیاست مدن، به تعریف علم سیاست، وجوب تحصیل علم سیاست، ضرورت وجود دولت و انواع آن،تقسیم جوامع و وظایف دولت و مردم مىپردازد. آخرین تحفه این کتاب، به بررسى جنگ میان دو دولت اسلامى اختصاص دارد و به نظر مىرسد که اشاره دارد به درگیرىهاىایرانوعثمانى.
نظر به اهمیت بحث، در این نوشتار مباحث مهم و کلیدى هر دو مجلد تحفة الملوک، دردو بخش ذیل توصیف مىگردد.
بخش اول: فرا روایتى از جدال عقل و جهل
کشفى در نخستین تحفه با استناد به این روایت امام صادق(ع) که فرمود: «اِنّ اللّه -عَزّوجَلّ - خلق العقل و هو أول خلق من الروحانیّین عن یمین العرش من نوره، فقال له: اَدْبِر فاَدْبَر، ثم قال له: اَقْبِلْ فاَقْبَلَ»
[1] به ترسیم جهان بینى خود پرداخته است. در جهانشناسى او،جهان عرصه گشت و بازگشت عقل و مواجهه آن با جهل است. عقل به عنوان صادر اول، طى دو فرمان با مخلوقات ارتباط برقرار مىکند. در آغاز، عقل فرمان یافت تا از اصل خود جدا شده و با نزول در عالم، به سوى مخلوقات رو کند. از این حرکت، وجه ظاهرىِ عقل به وجود آمد که «با نبوت و تنزیل» مطابقت دارد. فرمان دوم، عقل را وادار مىکند تا به اصل خویشبازگردد. این بازگشت وجهه ظاهرى عقل را به وجهه باطنى آن باز مىگرداند که با «ولایت و
|261|
تأویل» مطابقت مىکند. این ادبار و اقبال عقلى که از هبوط آدم(ع)آغاز شده و در پایان دنیافرجام مىیابد، در کنار ستیز همیشگىاش با جهل، سرنوشت محتوم جهان و تاریخ بشریت است. در برابر حماسه معنوى عقل، ضدّ آن، جهل قرار دارد. در اینجا کشفى نیز با تأویلروایت چهاردهم کلینى از امام صادق(ع) که فرمودند: «ثُمّ خَلَق الجهلَ مِنَ الْبَحْر الاُجاجظلمانیاً فقال له: أدبر فَأدبر ثم قال له اقبل فلم یقبل» مىگوید: جهل نیز همانند عقل فرمانیافت تا با جدایى از اصل خویش، به سوى مخلوقات روى آورد، او نیز چنین کرد، اما درفرمان دوم؛ یعنى بازگشت جهل به حق، جهل به اصل خویش بازنگشت و از فرمان خداوند سرپیچید. به نظر مىرسد فرمان اول خداوند به جهل، مقارن و به تبع فرمان اول به عقل صادر شده است که در این صورت وجهه ظاهرىِ جهل از هبوط حضرت آدم(ع) بر زمین - کهوجهه ظاهرى عقل هویدا گشت - آشکار شده است. این رویه از جهل، از آن زمان تا ظهور عصر ولایت، همچنان ادامه دارد و پس از آن با بازگشت عقل به اصلش، مورد بىمهرىقرارمىگیرد.
عقل و جهل، پس از فرمان اول با عبور از دو عالم دیگر یعنى عالم ارواح و نفوس و عالماشباح و مثال، به محل تکوّن بنى آدم مىرسند و دراین محل با هم تلاقى مىکنند. در واقع این محل، که در تعبیر کشفى «مجمع البحرین» نام گرفته است، جایى است که علاقه جهل و فیض عقل به آدمیان متوجه مىگردد. البته این علاقه و فیض همواره بالاستقلال و به طور مستقیم به سوى فرزندان عقل و فرزندان جهل معطوف نمىگردد بلکه همچنان که عقل و جهل با عبور از وسائطى به محل تکوّن بنى آدم مىرسند همچنین عقل و جهل با بهرهگیرى از وسائطىعلاقه و فیض خویش را به آدمیان مىرسانند. رأس و رییس هر یک از سلسله عقل و جهل، نخستین کسانىاند که عقل و جهل به آنها متوجه مىشود. رییس در سلسله عقل، در هرعصرى، رسول یا وصىّ آن عصر است. پس از او، کسانى هستند که به «سبب صفاى روح و غلبه نورانیت» به سر سلسله عقلا قرابت یافته و بدین علت به «ارواح مقدسه» شهرتیافتهاند؛ زیرا «رحمت خداوند از هر قسمى که باشد، اول نازل و وارد بر عقل و روح خاتم النبیین مىشود و بعد به ملائکه و اهل ملکوت سماوات عالیه و بعد به سایر مردمان و اهلارض»
[2] مىرسد، بدین ترتیب عقل که در روایات اسلامى همان روح محمّدى است، باب و
|262|
منبع رحمت خداوند است و هیچ فیضى از فیضها و شأنىازشأنها و رحمتى از رحمتها، بدون صدور از آن و ورود به آنو عبور از آن، به احدى از مخلوقات نمىرسد ونخواهدرسید.
[3] بر اساس این نگرش به عقل، که درتأویلات کشفى، همان روح محمّدى و روح علوى به حساب مىآید، ضرورت وجود همیشگى امامان معصوم(ع)تبیین مىگردد؛ چرا که اینان عین عقلند و واسطه درفیض عقل به آدمیانمحسوبمىشوند. بدون آنان فیض متوجه کسى از سلسله و ابناء عقل نمىگردد.
به نظر کشفى، دقت در این مسأله، فلسفه برخى از روایاتاسلامى از جمله: «لو بقیت الارض بغیر امام لساخت»روشنمىشود. در ناحیه جهل نیز خاتم الشقیین (شیطان)بهعنوان رییس سلسله جهل، اولین کسى است که جهل به آن علاقه پیدا مىکند و سپس به دیگران مىرسد؛ زیرا «جهل و روح رمعى، باب و منبع نزول و صدورغضب الهى است وهیچ شأنى ازشؤون غضبیه، بدون صدور و ورود بر آن وعبور از آن بهمخلوقات سجّینیه و مَنْ دون، نرسیده است،نمىرسد ونخواهد رسید»
[4].
تلاقى و درهم آمیختگى عقل و جهل در محل تکوّن بنىآدم، موجب به وجود آمدن رویارویى همیشگى میان آندو وفرزندانشان در طول تاریخ بشر شده است. در واقعاعصارگشت و بازگشت عقل و مواجهه آن با جهل، دورههاى عالم بشرى است که همه تاریخ این موجود خاکى را از هبوط آدم تا پایان دنیا تشکیل داده است. این رویارویى که از ماهیت این دوضد برخاسته است، بنا به گفته مشهور که هر موسىسیرتى، فرعون سیرتى مىطلبد سبب به وجود آمدن دو طبقه متضاد شده که گاه به جنگ و گاه به صلح، تاریخ خود را رقم
|263|
زده است. تاریخبشر؛ یعنى تاریخ منازعه و تضاد دو گروهعاقلان و جاهلان. این نزاع از روز نخستین آغاز و تاچیرگى نهایى عقل ادامه خواهدداشت.
اقبال و ادبار عقل و جهل در حدیث یکم و چهاردهمکافى، با تأویلى که کشفى ارائه مىکند، موجب تقسیم شدن تاریخ به دو دوره کلى مىشود:
الف: دوره نبوت: در این دوره وجه ظاهرى عقل بهمیان آدمیان روى آورده و بر همین وجه نیز مانده است. باآمدن پیامبرى، بخشى از جزئیات و احکام عقل بیان و ابلاغ مىگردید و با آمدن رسول دیگرى تکمیل مىشد. این تلاش در زمان آخرین فرستاده الهى «به سبب وجود مبارک آنحضرت و تمامیت استعداد او» به آخرین نهایت و رشد کمال خود رسیده است در اینجا حادثه مهمى که رخ داده این است که تمام رویه ظاهرى عقل با آمدن پیامبر الهى ابلاغ گردیده وحجت خدا بر آدمیان تمام شده است؛ از این رو، هم لازماست که پیامبر(ص)وفات کند و هم ضرورت دارد که نبوت خاتمه یابد. حال که این رویه عقل به نهایت خود رسیده است، بنابر قاعده «هر چیز که به اوج خود رسید باید سرریز شود» وجایش را به رشد تدریجى و غلبه نهایى جهل در دورهنبوتمىدهد.
تا پیش از پایان نبوت، عقل و جهل در ستیز و خلطهاىدائم به سر مىبردند اما به علت حضور نمایندگان خدا برزمین، هیچگاه جهل، غالب نهایى بر عقل نبود اما پس از این دوره، خلطه مذکور به غالبیّت جهل مىانجامد و بنابر قاعده
دولت آرمانىکشفى به حکومتپیامبر(ص)در مدینه وحکومت امام دوازدهم شیعیان درآخرالزمان تعیّن مىیابد. در دوره عدم حضور معصوم، که درادبیات شیعه از آن به «عصر غیبت» یاد مىشود، دولت آرمانىکشفى به دولتىانحصار مىیابد که زعیمش با عقل کل، درارتباط بوده و مانند منصب امامت واجددورکن علم و سیف (قدرت) باشد.
|264|
مذکور، جهل نیز پس از رسیدن به اوجش، سرزیر مىشود و جایش را به باطن عقل مىدهد.در حقیقت سرریز دوم، آغاز عصر نوینى به نام عصر ولایت است.
[5]
ب - عصر ولایت: این دوره، که با ظهور حضرت حجت(ع)آغاز مىگردد، همانبازگشت عقل به اصل خویش در فرمان دوم است. با وقوع چنین پیشامدى است که تمایزماهوى میان عقل وجهل به وجود مىآید وتقابل عینى آندو به اوجمىرسد. دیگر خلطهاى میان اهل عقل و اهل جهل نیست وصفهر یک از آنها معین مىگردد. پیکارى که میان این دو صف رخ مىدهد با پیروزى عاقلان خاتمه مىیابد و عملاً وعده الهى در مورد پیروزى آنها به عنوان وارثان زمین تحققپیدامىکند.
بخش دوم: انواع دولت
کشفى مانند دیگر حکماى اسلامى، دولتى آرمانى دارد؛ دولت عقل، الگوى آرمانى کشفىاست که به علت ریاست و زعامت عقل کل یا مرتبطان با آن، مىتواند با گسترش آثار و اجراى احکام عقل مدینهاى را فراهم کند که آدمیان در پناه آن، همواره به غایت معنوى معیشتنظرکنند و در گروه عاقلان باقى بمانند. این دولت که در لسان کشفى «شهر خدا یا دولت حقّه» نام گرفته در ادوارى از تاریخ بر پا شده یا مىشود، البته این دولت همانند شهر خداىاگوستینى در آسمان قرار ندارد بلکه شهرى است زمینى که یا تحقق یافته و یا در آینده، بهوقوع مىپیوندد. در هر دو دوره رسول یا امام، که با عقل به عینیت رسیده است، به قدرتمىرسد بااین تفاوت که در مدینه النبى(ص)وجهه ظاهرى عقل و در آخر الزمان وجهه باطنى آن هویدا مىگردد.
با این حساب، شهر خدا و دولت آرمانى کشفى به حکومتپیامبر(ص) در مدینهوحکومت امام دوازدهم شیعیان درآخرالزمان تعیّن مىیابد. در دوره عدم حضور معصوم، که درادبیات شیعه از آن به «عصر غیبت» یاد مىشود، دولت آرمانىکشفى به دولتىانحصار مىیابد که زعیمش با عقل کل، درارتباط بوده و مانند منصب امامت واجددورکن علم وسیف (قدرت) باشد. در فرضى که زمانه یار نشود و چنین دولتىبرپانگردد، کشفى بهتفکیک حوزه عرفیات و شرعیات تن مىدهد و از مشروعیت سلطانعادل و لزوم تبعیت او از قاطبهعالمان حقانى حمایت مىکند و در نهایت به دولتىکهاز معیار و هنجارهاى او
|265|
خارج است لقب «جائر» مىدهد و در وضعیتى که عزلش موجب فتنه و گسترش هرج و مرجنشود ضرورت مىبخشد.
صورت اجمالى انواع دولت از دیدگاه کشفى چنین است:
1 - مدینه الهیه اولى یا دولت اوّلیه حقّه
یثرب یا مدینة النبى، همان شهر خدایى در صدر اسلام است که کشفى بدان نظر دارد.دراین مدینه، حکومت به دست انسانى سپرده شده که جامع عقل و شرع است و بیان و رفتار او تجلّى کننده آثار و احکام عقل به حساب مىآید. او چون از ویژگىِ عصمت و رسالتبرخوردار است و با عقل نیز رابطه این همانى دارد، سنت و سیرهاش حجت، و تأسى به آن بر آحاد عاقلان (دینداران واقعى) واجب است. هر چند در طول تاریخ بشر، انبیا و اوصیاىانگشت شمارى، موفق به تشکیل حکومتى دینى شدند. اما آرمانى بودن حکومت پیامبر(ص) در مدینه از جهات متعددى اهمیت دارد:
الف : روح محمّدى، همان مخلوق اول؛ یعنى عقل است. این عقل که باطن پیامبر
|266|
اسلام(ص) است به لحاظ هستىشناسى، بر همه انبیا تقدم وجودى دارد. در عین حال، او بهعنوان آخرین فرستاده الهى آمده است تا بیان تدریجى و ناگفتههاى شرایع پیشین را بگوید. در واقع، رویه ظاهرى عقل به «سبب وجود آن حضرت(ص) و تمامیت استعداد او در نهایت ظهور و سر حد کمال» رسیده است.
ب : اجتماع ملک و نبوت در پیامبر(ص) و خاندان او، پدیده نادرى است که در گذشته،سابقه چندانى نداشته و آگاهىهاى ما نیز از چگونگى حکومت انبیا و اوصیاى سلف بسیار اندک است.
بدینسان، پیامبر اسلام(ص) تنها شخص در مدینه است که لیاقت حکومت کردن دارد؛چرا که او به خاطر عصمتش، اشتباه نمىکند و کارى که بر خلاف عقل باشد به انجامنمىرساند. در واقع، او بر شالودههاى شرک، ناپاکى و جهالت جزیرةالعرب، جامعهاى بنا کرد که نسبت به جوامع پیشین، بى نظیر بود. انسانى در این مدینه به قدرت رسید که سیره وسلوکش، آرمان و الگوى مسلمانان است. او از این حیث که شخصیتى حقیقى دارد و همانند دیگران اسمى به نام «محمّد بن عبدالله» بر او نهاده شده، همچون آحاد مدینه راه مىرفت، غذا مىخورد، لباس مىپوشید، به کوچک و بزرگ احترام مىگذاشت، در سختىها و خوشىهاى مردم مشارکت مىجست و به مقام انسانىِ اهل مدینه، با قطع نظر از رنگ، پوست و نژاد، ارج مىنهاد. اما از این نظر که نبى بود و رسالتى سنگین بر دوش داشت، مسؤولیت اداره امورمدینه را بر عهده گرفت و به عنوان امین دیگران، به قضاوت مىنشست. فرمانده نبرد وکارزار مىشد، به رتق و فتق امور داخلى و خارجى مدینه همت مىگماشت و در «اموردنیوى» با گروه عاقلان مدینه به مشورت مىپرداخت.
2. مدینه الهى ثانى یا دولت ثانویه حقّه
همانگونه که عقل در نظر کشفى داراى دو رویه ظاهرى و باطنى بود، مدینه الهیه او نیز دوچهره دارد، با این تمایز که در یثرب، رویه ظاهرى عقل، در قالب نبوت، حکومت مىکرد و در پشت سر کشفى قرار مىگرفت. در حالى در مدینه الهیه ثانى، رویه باطنى عقل، در قالب ولایت تشکیل دولت مىدهد و در پیش روى او قرار دارد.
این دولت، که در آخر الزمان با ظهور حضرت مهدى(ع) بر پا مىشود، همان مدینه فاضلهشیعیان دوازده امامى است که طى آن، همه بطون عقل هویدا مىگردد، ناگفته شرع و عقل،
|267|
گفته مىشود و اختلاط طولانىِ عقل و جهل و درهم آمیختگى گروه عاقلان و جاهلان پایانمىیابد و حکومت از آنِ عاقلان و صالحان زمین مىگردد.
3. ریاست حکمت
دولت آرمانى کشفى در عصر غیبت، شبیه فیلسوف شاهى است که افلاطون در پى آناست، با این تفاوت که او به جاى فیلسوف، مجتهد را مىنشاند و با وسعت دادن به مفهوممجتهد - که حوزهاى فراگیرتر از فقه دارد - به مفهوم حکیم نزدیک مىشود.
«و معلوم مىشود...که مجتهدین و سلاطین، هر دو یک منصب را مىدارند که همانمنصب امامان است که به طریق نیابت از امام، منتقل به ایشان گردیده است و مشتمل بر دورکن است که یکى علم به اوضاع رسولى است، که آن را «دین» گویند و دیگرى اقامه نمودن همان اوضاع است در ضمن نظام دادن عالم، که آن [را] مُلک و سلطنت گویند و همین دو رکن است که آنها را سیف و قلم گویند یا سیف و علم نامیدهاند.»
[6]
حال، چه مجتهد رکن سیفىِ امامت را به دست گیرد و چه صاحب سیف، مجتهد گردد، درحقیقت، کسى به قدرت مىرسد که آگاه به دین (اوضاع رسولى) است. البته او نه صرفاجتهاد مصطلح در حوزههاى شیعى را ملاک مىداند و نه هر مجتهدى را بالفعل، شایستهچنین منصبى مىپندارد. شرایط و ویژگىهایى که وى براى چنین حاکمى بر مىشمارد، بسیار سخت است و بدین علت هم بسیارى از معاصران خود را شایسته براى زعامت امور سیاسى نمىداند و خود نیز در پیدا کردن مصادیق آن به دشوارى افتاده است.
4. ریاست افاضل
کشفى بنا به دلایلى، از برپایى دولت آرمانى خود در عصر غیبت (ریاست حکمت) ناامیدبه نظر مىرسد و آنرا به حوزه آرزوهاى خود مىسپارد. با این همه، او آدمى واقع بین است ودر فقدان آن دولت به گونهاى بر تفکیک نیابت فقیهان از نیابت شاهان و به رسمیتشناختنسلطنت در آن حوزه صحّه مىگذارد، بدین معنى که با توجه به باز نبودن دستفقیهان، از یک سو و عدم فقاهت شاهان، از سوى دیگر و نیاز جامعه به هر دو طبقه، درمرتبهسوم؛ وى نیابت امام(ع) را به دو شعبه نیابت در شریعت و نیابت در اجرائیات تقسیم مىکند و ولایت انتصابى «فقیهان» را در «شرعیات» و «سلطنت سلطان قاهر» را در«اجرائیات» به رسمیت مىشناسد.
|268|
5. سلطنت سلطان جائر
در دورهاى که سلطان جائرى بر جامعه حکومت کند وظیفه مردم در مورد اطاعت از اوچیست؟ از برخورد اولیه کشفى، در کتاب «میزان الملوک» چنین استنباط مىشود که او باطرفدارى یک جانبه از دولت، به حقوق سیاسى مردم توجهى ندارد و در چنین وضعیتى آنان را به شکیبایى و اطاعت از فرامین او دعوت مىکند و تا «ظهور امر فرج» به انتظار مىگذارد. کشفى با نقل حدیثى از پیامبر اسلام(ص) که مىفرمود: «السُلْطانُ ظِلُّ اللّهِ فى اَرْضِهِ یأوى اِلَیْهِ کُلُّ مَظْلُومٍ فَمَنْ عَدَلَ کانَ لَهُ الْاَجْرُ وَ عَلَى الرَّعِیَّةِ الشُکْرُ وَ مَنْ جارَ کانَ عَلَیْهِ الْوِزْرُ وَ عَلَى الرَّعِیَّةِ الصَّبْرُ حَتى یَأْتیهِمُ الْاَمْرُ» مىنویسد:
«هر چند که سلاطین بد و بلا حقوق باشند، باید که رعیت بناى بدى و عقوق
[7] را نگذارد ومثل فرزند که باید به بدرفتارى و عقوق پدر صبر نماید، باید که رعیت ایضاً بر بدرفتارى و عقوق سلطان صبر نماید، چون که دانسته شد که اطاعت نمودن سلطان ظالم بهتر است ازمهمل و معطل گردیدن رعیت.»
[8]
با این حال، کشفى تا جایى صبر کردن بر وضعیت مذکور را مجاز مىداند که امکان تبدیلسلطان جائر به «احسن» نباشد. اما در صورتى که فرجى حاصل آید و رعیت توانایىِ چنین تبدیلى را داشته باشد. نافرمانى سلطان جائر، لازم، و عزلش واجب مىگردد.
اکرام و حسن انقیاد را از وظایف مردم و مواردى هم چون :اُبوت، تحنن، رحمت، شفقت،عطوفت، تلطف، تربیت، طلب مصالح، دفع مکاره، جذب خیرات و دفع شرور را از وظایف سلطان در برابر مردم مىداند.
کشفى در باب اطاعت از سلطان عادل و جائر، به ترتیب، دو واژه «مفترض الطاعه» و«منقرض الطاعه» را به کار مىبرد و اطا عت از اولى را از باب «نیابت» و دومى را از باب«ضرورت» لازم مىداند و در همین رابطه مىافزاید:
«و از اینجا است که در حدیث، مطلقاً وارد شده است که اِطاعَةُ اللّهِ فى اِطاعَةِ السُّلطانِ...خواه آنکه آن سلطان، عادل باشد یا ظالم و جائر ولیکن در ما بین جهت وجوب اطاعت او در دو صورت، فرق و بون بعید است.»
[9]
در اطلاق عنوان «سلطان جائر»، فرق نمىکند که خود سلطان ظالم باشد و یا از ظلم کارگزارانش جلوگیرى نکند. در هر دو صورت، دولتش جائر بوده وعزلش لازم مىشود؛ اما چرا اطاعت از سلطان عادل، لازم و از جائر حرام است؟ پاسخ به این پرسش را، علاوه بر منابع
|269|
نقلى، باید در گفتمان عقل و جهل کشفى جستوجو کرد. در واقع، سلطانى که به عدالترفتار مىکند و شریعت را نیز پاس مىدارد، تنها در سایه فیوضات عقل به او، قادر به انجامچنین وظایفى شده است و الا کسى که مطابق جهل حکومت مىکند، چیزى جز «ظلم، خوف، اضطراب، حرص، غدر و خیانت» از او صادر نمىگردد.
پىنوشتها
[1]. اصول کافى، ج1، ح14.
[2]. تحفة الملوک، ج1، ص28.
[3]. همان، ص30.
[4]. همان.
[5]. از هبوط آدم تا ظهور امام عصر(ع) به دوره نبوت شهرت دارد:
[6]. تحفة الملوک، ج2، ص108.
[7]. نافرمانى و آزردن.
[8]. تحفة الملوک، ج2، ص200.
[9]. میزان الملوک، مقدمه مؤلف.
بخش دوم: انواع دولت
1 - مدینه الهیه اولى یا دولت اوّلیه حقّه
2. مدینه الهى ثانى یا دولت ثانویه حقّه
3. ریاست حکمت
4. ریاست افاضل
5. سلطنت سلطان جائر
درآمد
1. تحفة الملوک: دومین اثر و نوشته سید جعفرکشفى است که به پژوهشگران تقدیم مىگردد. پیشتر در سال 1375 اثر دیگرى از وى به نام «میزان الملوک والطوایف و صراط المستقیم فی سلوک الخلائف» که وجه غالب آن ناظر به اخلاق سیاسى است، چاپگردید. سید جعفر دارابى، که بعدها به دلیل داشتنکشف و کرامت، به کشفى معروف شد، در سال 1191 قمرى در خانوادهاى از علماى دین، در بخشاصطهبانات، از توابع فارس دیده به جهان گشود و در|260|سال 1267 قمرى در بروجرد بدرود حیات گفت، وى پس از مهاجرت به چند شهر و دیار،سرانجام به درخواست حسام السلطنه، فرزند فتحعلیشاه قاجار و والى بروجرد، روانه آندیار شد و تا آخر عمر در آنجا ماند و به درخواست حسامالسلطنه نیز مفصلترین و مهمترین آثار فقهى، کلامى و سیاسى خود، از جمله آن دو اثر مذکور را به رشته تحریر درآورد و به آن دولت تقدیم کرد.
2. کتاب تحفة الملوک: که در سال 1233 به نگارش درآمده، شامل سه طبق است و درهر طبق، فصول متعددى وجود دارد که کشفى بر هر یک از این فصول نام «تحفه» نهاده است. طبق اول در بیان حقیقت عقل و متعلقات آن است. طبق دوم نیز در باره کیفیت ارتباط عقل با موجودات و مسائل مربوط به آن است. در خاتمه نیز، کشفى پس از بیان آثار و احکام عقل، دو علم «تدبیر منزل» و «سیاست مدن» را بررسى مىکند. وى در بحث از تدبیر یا سیاست مدن، به تعریف علم سیاست، وجوب تحصیل علم سیاست، ضرورت وجود دولت و انواع آن،تقسیم جوامع و وظایف دولت و مردم مىپردازد. آخرین تحفه این کتاب، به بررسى جنگ میان دو دولت اسلامى اختصاص دارد و به نظر مىرسد که اشاره دارد به درگیرىهاىایرانوعثمانى.
نظر به اهمیت بحث، در این نوشتار مباحث مهم و کلیدى هر دو مجلد تحفة الملوک، دردو بخش ذیل توصیف مىگردد.
بخش اول: فرا روایتى از جدال عقل و جهل
کشفى در نخستین تحفه با استناد به این روایت امام صادق(ع) که فرمود: «اِنّ اللّه -عَزّوجَلّ - خلق العقل و هو أول خلق من الروحانیّین عن یمین العرش من نوره، فقال له: اَدْبِر فاَدْبَر، ثم قال له: اَقْبِلْ فاَقْبَلَ»
[1] به ترسیم جهان بینى خود پرداخته است. در جهانشناسى او،جهان عرصه گشت و بازگشت عقل و مواجهه آن با جهل است. عقل به عنوان صادر اول، طى دو فرمان با مخلوقات ارتباط برقرار مىکند. در آغاز، عقل فرمان یافت تا از اصل خود جدا شده و با نزول در عالم، به سوى مخلوقات رو کند. از این حرکت، وجه ظاهرىِ عقل به وجود آمد که «با نبوت و تنزیل» مطابقت دارد. فرمان دوم، عقل را وادار مىکند تا به اصل خویشبازگردد. این بازگشت وجهه ظاهرى عقل را به وجهه باطنى آن باز مىگرداند که با «ولایت و
|261|
تأویل» مطابقت مىکند. این ادبار و اقبال عقلى که از هبوط آدم(ع)آغاز شده و در پایان دنیافرجام مىیابد، در کنار ستیز همیشگىاش با جهل، سرنوشت محتوم جهان و تاریخ بشریت است. در برابر حماسه معنوى عقل، ضدّ آن، جهل قرار دارد. در اینجا کشفى نیز با تأویلروایت چهاردهم کلینى از امام صادق(ع) که فرمودند: «ثُمّ خَلَق الجهلَ مِنَ الْبَحْر الاُجاجظلمانیاً فقال له: أدبر فَأدبر ثم قال له اقبل فلم یقبل» مىگوید: جهل نیز همانند عقل فرمانیافت تا با جدایى از اصل خویش، به سوى مخلوقات روى آورد، او نیز چنین کرد، اما درفرمان دوم؛ یعنى بازگشت جهل به حق، جهل به اصل خویش بازنگشت و از فرمان خداوند سرپیچید. به نظر مىرسد فرمان اول خداوند به جهل، مقارن و به تبع فرمان اول به عقل صادر شده است که در این صورت وجهه ظاهرىِ جهل از هبوط حضرت آدم(ع) بر زمین - کهوجهه ظاهرى عقل هویدا گشت - آشکار شده است. این رویه از جهل، از آن زمان تا ظهور عصر ولایت، همچنان ادامه دارد و پس از آن با بازگشت عقل به اصلش، مورد بىمهرىقرارمىگیرد.
عقل و جهل، پس از فرمان اول با عبور از دو عالم دیگر یعنى عالم ارواح و نفوس و عالماشباح و مثال، به محل تکوّن بنى آدم مىرسند و دراین محل با هم تلاقى مىکنند. در واقع این محل، که در تعبیر کشفى «مجمع البحرین» نام گرفته است، جایى است که علاقه جهل و فیض عقل به آدمیان متوجه مىگردد. البته این علاقه و فیض همواره بالاستقلال و به طور مستقیم به سوى فرزندان عقل و فرزندان جهل معطوف نمىگردد بلکه همچنان که عقل و جهل با عبور از وسائطى به محل تکوّن بنى آدم مىرسند همچنین عقل و جهل با بهرهگیرى از وسائطىعلاقه و فیض خویش را به آدمیان مىرسانند. رأس و رییس هر یک از سلسله عقل و جهل، نخستین کسانىاند که عقل و جهل به آنها متوجه مىشود. رییس در سلسله عقل، در هرعصرى، رسول یا وصىّ آن عصر است. پس از او، کسانى هستند که به «سبب صفاى روح و غلبه نورانیت» به سر سلسله عقلا قرابت یافته و بدین علت به «ارواح مقدسه» شهرتیافتهاند؛ زیرا «رحمت خداوند از هر قسمى که باشد، اول نازل و وارد بر عقل و روح خاتم النبیین مىشود و بعد به ملائکه و اهل ملکوت سماوات عالیه و بعد به سایر مردمان و اهلارض»
[2] مىرسد، بدین ترتیب عقل که در روایات اسلامى همان روح محمّدى است، باب و
|262|
منبع رحمت خداوند است و هیچ فیضى از فیضها و شأنىازشأنها و رحمتى از رحمتها، بدون صدور از آن و ورود به آنو عبور از آن، به احدى از مخلوقات نمىرسد ونخواهدرسید.
[3] بر اساس این نگرش به عقل، که درتأویلات کشفى، همان روح محمّدى و روح علوى به حساب مىآید، ضرورت وجود همیشگى امامان معصوم(ع)تبیین مىگردد؛ چرا که اینان عین عقلند و واسطه درفیض عقل به آدمیانمحسوبمىشوند. بدون آنان فیض متوجه کسى از سلسله و ابناء عقل نمىگردد.
به نظر کشفى، دقت در این مسأله، فلسفه برخى از روایاتاسلامى از جمله: «لو بقیت الارض بغیر امام لساخت»روشنمىشود. در ناحیه جهل نیز خاتم الشقیین (شیطان)بهعنوان رییس سلسله جهل، اولین کسى است که جهل به آن علاقه پیدا مىکند و سپس به دیگران مىرسد؛ زیرا «جهل و روح رمعى، باب و منبع نزول و صدورغضب الهى است وهیچ شأنى ازشؤون غضبیه، بدون صدور و ورود بر آن وعبور از آن بهمخلوقات سجّینیه و مَنْ دون، نرسیده است،نمىرسد ونخواهد رسید»
[4].
تلاقى و درهم آمیختگى عقل و جهل در محل تکوّن بنىآدم، موجب به وجود آمدن رویارویى همیشگى میان آندو وفرزندانشان در طول تاریخ بشر شده است. در واقعاعصارگشت و بازگشت عقل و مواجهه آن با جهل، دورههاى عالم بشرى است که همه تاریخ این موجود خاکى را از هبوط آدم تا پایان دنیا تشکیل داده است. این رویارویى که از ماهیت این دوضد برخاسته است، بنا به گفته مشهور که هر موسىسیرتى، فرعون سیرتى مىطلبد سبب به وجود آمدن دو طبقه متضاد شده که گاه به جنگ و گاه به صلح، تاریخ خود را رقم
|263|
زده است. تاریخبشر؛ یعنى تاریخ منازعه و تضاد دو گروهعاقلان و جاهلان. این نزاع از روز نخستین آغاز و تاچیرگى نهایى عقل ادامه خواهدداشت.
اقبال و ادبار عقل و جهل در حدیث یکم و چهاردهمکافى، با تأویلى که کشفى ارائه مىکند، موجب تقسیم شدن تاریخ به دو دوره کلى مىشود:
الف: دوره نبوت: در این دوره وجه ظاهرى عقل بهمیان آدمیان روى آورده و بر همین وجه نیز مانده است. باآمدن پیامبرى، بخشى از جزئیات و احکام عقل بیان و ابلاغ مىگردید و با آمدن رسول دیگرى تکمیل مىشد. این تلاش در زمان آخرین فرستاده الهى «به سبب وجود مبارک آنحضرت و تمامیت استعداد او» به آخرین نهایت و رشد کمال خود رسیده است در اینجا حادثه مهمى که رخ داده این است که تمام رویه ظاهرى عقل با آمدن پیامبر الهى ابلاغ گردیده وحجت خدا بر آدمیان تمام شده است؛ از این رو، هم لازماست که پیامبر(ص)وفات کند و هم ضرورت دارد که نبوت خاتمه یابد. حال که این رویه عقل به نهایت خود رسیده است، بنابر قاعده «هر چیز که به اوج خود رسید باید سرریز شود» وجایش را به رشد تدریجى و غلبه نهایى جهل در دورهنبوتمىدهد.
تا پیش از پایان نبوت، عقل و جهل در ستیز و خلطهاىدائم به سر مىبردند اما به علت حضور نمایندگان خدا برزمین، هیچگاه جهل، غالب نهایى بر عقل نبود اما پس از این دوره، خلطه مذکور به غالبیّت جهل مىانجامد و بنابر قاعده
دولت آرمانىکشفى به حکومتپیامبر(ص)در مدینه وحکومت امام دوازدهم شیعیان درآخرالزمان تعیّن مىیابد. در دوره عدم حضور معصوم، که درادبیات شیعه از آن به «عصر غیبت» یاد مىشود، دولت آرمانىکشفى به دولتىانحصار مىیابد که زعیمش با عقل کل، درارتباط بوده و مانند منصب امامت واجددورکن علم و سیف (قدرت) باشد.
|264|
مذکور، جهل نیز پس از رسیدن به اوجش، سرزیر مىشود و جایش را به باطن عقل مىدهد.در حقیقت سرریز دوم، آغاز عصر نوینى به نام عصر ولایت است.
[5]
ب - عصر ولایت: این دوره، که با ظهور حضرت حجت(ع)آغاز مىگردد، همانبازگشت عقل به اصل خویش در فرمان دوم است. با وقوع چنین پیشامدى است که تمایزماهوى میان عقل وجهل به وجود مىآید وتقابل عینى آندو به اوجمىرسد. دیگر خلطهاى میان اهل عقل و اهل جهل نیست وصفهر یک از آنها معین مىگردد. پیکارى که میان این دو صف رخ مىدهد با پیروزى عاقلان خاتمه مىیابد و عملاً وعده الهى در مورد پیروزى آنها به عنوان وارثان زمین تحققپیدامىکند.
بخش دوم: انواع دولت
کشفى مانند دیگر حکماى اسلامى، دولتى آرمانى دارد؛ دولت عقل، الگوى آرمانى کشفىاست که به علت ریاست و زعامت عقل کل یا مرتبطان با آن، مىتواند با گسترش آثار و اجراى احکام عقل مدینهاى را فراهم کند که آدمیان در پناه آن، همواره به غایت معنوى معیشتنظرکنند و در گروه عاقلان باقى بمانند. این دولت که در لسان کشفى «شهر خدا یا دولت حقّه» نام گرفته در ادوارى از تاریخ بر پا شده یا مىشود، البته این دولت همانند شهر خداىاگوستینى در آسمان قرار ندارد بلکه شهرى است زمینى که یا تحقق یافته و یا در آینده، بهوقوع مىپیوندد. در هر دو دوره رسول یا امام، که با عقل به عینیت رسیده است، به قدرتمىرسد بااین تفاوت که در مدینه النبى(ص)وجهه ظاهرى عقل و در آخر الزمان وجهه باطنى آن هویدا مىگردد.
با این حساب، شهر خدا و دولت آرمانى کشفى به حکومتپیامبر(ص) در مدینهوحکومت امام دوازدهم شیعیان درآخرالزمان تعیّن مىیابد. در دوره عدم حضور معصوم، که درادبیات شیعه از آن به «عصر غیبت» یاد مىشود، دولت آرمانىکشفى به دولتىانحصار مىیابد که زعیمش با عقل کل، درارتباط بوده و مانند منصب امامت واجددورکن علم وسیف (قدرت) باشد. در فرضى که زمانه یار نشود و چنین دولتىبرپانگردد، کشفى بهتفکیک حوزه عرفیات و شرعیات تن مىدهد و از مشروعیت سلطانعادل و لزوم تبعیت او از قاطبهعالمان حقانى حمایت مىکند و در نهایت به دولتىکهاز معیار و هنجارهاى او
|265|
خارج است لقب «جائر» مىدهد و در وضعیتى که عزلش موجب فتنه و گسترش هرج و مرجنشود ضرورت مىبخشد.
صورت اجمالى انواع دولت از دیدگاه کشفى چنین است:
1 - مدینه الهیه اولى یا دولت اوّلیه حقّه
یثرب یا مدینة النبى، همان شهر خدایى در صدر اسلام است که کشفى بدان نظر دارد.دراین مدینه، حکومت به دست انسانى سپرده شده که جامع عقل و شرع است و بیان و رفتار او تجلّى کننده آثار و احکام عقل به حساب مىآید. او چون از ویژگىِ عصمت و رسالتبرخوردار است و با عقل نیز رابطه این همانى دارد، سنت و سیرهاش حجت، و تأسى به آن بر آحاد عاقلان (دینداران واقعى) واجب است. هر چند در طول تاریخ بشر، انبیا و اوصیاىانگشت شمارى، موفق به تشکیل حکومتى دینى شدند. اما آرمانى بودن حکومت پیامبر(ص) در مدینه از جهات متعددى اهمیت دارد:
الف : روح محمّدى، همان مخلوق اول؛ یعنى عقل است. این عقل که باطن پیامبر
|266|
اسلام(ص) است به لحاظ هستىشناسى، بر همه انبیا تقدم وجودى دارد. در عین حال، او بهعنوان آخرین فرستاده الهى آمده است تا بیان تدریجى و ناگفتههاى شرایع پیشین را بگوید. در واقع، رویه ظاهرى عقل به «سبب وجود آن حضرت(ص) و تمامیت استعداد او در نهایت ظهور و سر حد کمال» رسیده است.
ب : اجتماع ملک و نبوت در پیامبر(ص) و خاندان او، پدیده نادرى است که در گذشته،سابقه چندانى نداشته و آگاهىهاى ما نیز از چگونگى حکومت انبیا و اوصیاى سلف بسیار اندک است.
بدینسان، پیامبر اسلام(ص) تنها شخص در مدینه است که لیاقت حکومت کردن دارد؛چرا که او به خاطر عصمتش، اشتباه نمىکند و کارى که بر خلاف عقل باشد به انجامنمىرساند. در واقع، او بر شالودههاى شرک، ناپاکى و جهالت جزیرةالعرب، جامعهاى بنا کرد که نسبت به جوامع پیشین، بى نظیر بود. انسانى در این مدینه به قدرت رسید که سیره وسلوکش، آرمان و الگوى مسلمانان است. او از این حیث که شخصیتى حقیقى دارد و همانند دیگران اسمى به نام «محمّد بن عبدالله» بر او نهاده شده، همچون آحاد مدینه راه مىرفت، غذا مىخورد، لباس مىپوشید، به کوچک و بزرگ احترام مىگذاشت، در سختىها و خوشىهاى مردم مشارکت مىجست و به مقام انسانىِ اهل مدینه، با قطع نظر از رنگ، پوست و نژاد، ارج مىنهاد. اما از این نظر که نبى بود و رسالتى سنگین بر دوش داشت، مسؤولیت اداره امورمدینه را بر عهده گرفت و به عنوان امین دیگران، به قضاوت مىنشست. فرمانده نبرد وکارزار مىشد، به رتق و فتق امور داخلى و خارجى مدینه همت مىگماشت و در «اموردنیوى» با گروه عاقلان مدینه به مشورت مىپرداخت.
2. مدینه الهى ثانى یا دولت ثانویه حقّه
همانگونه که عقل در نظر کشفى داراى دو رویه ظاهرى و باطنى بود، مدینه الهیه او نیز دوچهره دارد، با این تمایز که در یثرب، رویه ظاهرى عقل، در قالب نبوت، حکومت مىکرد و در پشت سر کشفى قرار مىگرفت. در حالى در مدینه الهیه ثانى، رویه باطنى عقل، در قالب ولایت تشکیل دولت مىدهد و در پیش روى او قرار دارد.
این دولت، که در آخر الزمان با ظهور حضرت مهدى(ع) بر پا مىشود، همان مدینه فاضلهشیعیان دوازده امامى است که طى آن، همه بطون عقل هویدا مىگردد، ناگفته شرع و عقل،
|267|
گفته مىشود و اختلاط طولانىِ عقل و جهل و درهم آمیختگى گروه عاقلان و جاهلان پایانمىیابد و حکومت از آنِ عاقلان و صالحان زمین مىگردد.
3. ریاست حکمت
دولت آرمانى کشفى در عصر غیبت، شبیه فیلسوف شاهى است که افلاطون در پى آناست، با این تفاوت که او به جاى فیلسوف، مجتهد را مىنشاند و با وسعت دادن به مفهوممجتهد - که حوزهاى فراگیرتر از فقه دارد - به مفهوم حکیم نزدیک مىشود.
«و معلوم مىشود...که مجتهدین و سلاطین، هر دو یک منصب را مىدارند که همانمنصب امامان است که به طریق نیابت از امام، منتقل به ایشان گردیده است و مشتمل بر دورکن است که یکى علم به اوضاع رسولى است، که آن را «دین» گویند و دیگرى اقامه نمودن همان اوضاع است در ضمن نظام دادن عالم، که آن [را] مُلک و سلطنت گویند و همین دو رکن است که آنها را سیف و قلم گویند یا سیف و علم نامیدهاند.»
[6]
حال، چه مجتهد رکن سیفىِ امامت را به دست گیرد و چه صاحب سیف، مجتهد گردد، درحقیقت، کسى به قدرت مىرسد که آگاه به دین (اوضاع رسولى) است. البته او نه صرفاجتهاد مصطلح در حوزههاى شیعى را ملاک مىداند و نه هر مجتهدى را بالفعل، شایستهچنین منصبى مىپندارد. شرایط و ویژگىهایى که وى براى چنین حاکمى بر مىشمارد، بسیار سخت است و بدین علت هم بسیارى از معاصران خود را شایسته براى زعامت امور سیاسى نمىداند و خود نیز در پیدا کردن مصادیق آن به دشوارى افتاده است.
4. ریاست افاضل
کشفى بنا به دلایلى، از برپایى دولت آرمانى خود در عصر غیبت (ریاست حکمت) ناامیدبه نظر مىرسد و آنرا به حوزه آرزوهاى خود مىسپارد. با این همه، او آدمى واقع بین است ودر فقدان آن دولت به گونهاى بر تفکیک نیابت فقیهان از نیابت شاهان و به رسمیتشناختنسلطنت در آن حوزه صحّه مىگذارد، بدین معنى که با توجه به باز نبودن دستفقیهان، از یک سو و عدم فقاهت شاهان، از سوى دیگر و نیاز جامعه به هر دو طبقه، درمرتبهسوم؛ وى نیابت امام(ع) را به دو شعبه نیابت در شریعت و نیابت در اجرائیات تقسیم مىکند و ولایت انتصابى «فقیهان» را در «شرعیات» و «سلطنت سلطان قاهر» را در«اجرائیات» به رسمیت مىشناسد.
|268|
5. سلطنت سلطان جائر
در دورهاى که سلطان جائرى بر جامعه حکومت کند وظیفه مردم در مورد اطاعت از اوچیست؟ از برخورد اولیه کشفى، در کتاب «میزان الملوک» چنین استنباط مىشود که او باطرفدارى یک جانبه از دولت، به حقوق سیاسى مردم توجهى ندارد و در چنین وضعیتى آنان را به شکیبایى و اطاعت از فرامین او دعوت مىکند و تا «ظهور امر فرج» به انتظار مىگذارد. کشفى با نقل حدیثى از پیامبر اسلام(ص) که مىفرمود: «السُلْطانُ ظِلُّ اللّهِ فى اَرْضِهِ یأوى اِلَیْهِ کُلُّ مَظْلُومٍ فَمَنْ عَدَلَ کانَ لَهُ الْاَجْرُ وَ عَلَى الرَّعِیَّةِ الشُکْرُ وَ مَنْ جارَ کانَ عَلَیْهِ الْوِزْرُ وَ عَلَى الرَّعِیَّةِ الصَّبْرُ حَتى یَأْتیهِمُ الْاَمْرُ» مىنویسد:
«هر چند که سلاطین بد و بلا حقوق باشند، باید که رعیت بناى بدى و عقوق
[7] را نگذارد ومثل فرزند که باید به بدرفتارى و عقوق پدر صبر نماید، باید که رعیت ایضاً بر بدرفتارى و عقوق سلطان صبر نماید، چون که دانسته شد که اطاعت نمودن سلطان ظالم بهتر است ازمهمل و معطل گردیدن رعیت.»
[8]
با این حال، کشفى تا جایى صبر کردن بر وضعیت مذکور را مجاز مىداند که امکان تبدیلسلطان جائر به «احسن» نباشد. اما در صورتى که فرجى حاصل آید و رعیت توانایىِ چنین تبدیلى را داشته باشد. نافرمانى سلطان جائر، لازم، و عزلش واجب مىگردد.
اکرام و حسن انقیاد را از وظایف مردم و مواردى هم چون :اُبوت، تحنن، رحمت، شفقت،عطوفت، تلطف، تربیت، طلب مصالح، دفع مکاره، جذب خیرات و دفع شرور را از وظایف سلطان در برابر مردم مىداند.
کشفى در باب اطاعت از سلطان عادل و جائر، به ترتیب، دو واژه «مفترض الطاعه» و«منقرض الطاعه» را به کار مىبرد و اطا عت از اولى را از باب «نیابت» و دومى را از باب«ضرورت» لازم مىداند و در همین رابطه مىافزاید:
«و از اینجا است که در حدیث، مطلقاً وارد شده است که اِطاعَةُ اللّهِ فى اِطاعَةِ السُّلطانِ...خواه آنکه آن سلطان، عادل باشد یا ظالم و جائر ولیکن در ما بین جهت وجوب اطاعت او در دو صورت، فرق و بون بعید است.»
[9]
در اطلاق عنوان «سلطان جائر»، فرق نمىکند که خود سلطان ظالم باشد و یا از ظلم کارگزارانش جلوگیرى نکند. در هر دو صورت، دولتش جائر بوده وعزلش لازم مىشود؛ اما چرا اطاعت از سلطان عادل، لازم و از جائر حرام است؟ پاسخ به این پرسش را، علاوه بر منابع
|269|
نقلى، باید در گفتمان عقل و جهل کشفى جستوجو کرد. در واقع، سلطانى که به عدالترفتار مىکند و شریعت را نیز پاس مىدارد، تنها در سایه فیوضات عقل به او، قادر به انجامچنین وظایفى شده است و الا کسى که مطابق جهل حکومت مىکند، چیزى جز «ظلم، خوف، اضطراب، حرص، غدر و خیانت» از او صادر نمىگردد.
پىنوشتها
[1]. اصول کافى، ج1، ح14.
[2]. تحفة الملوک، ج1، ص28.
[3]. همان، ص30.
[4]. همان.
[5]. از هبوط آدم تا ظهور امام عصر(ع) به دوره نبوت شهرت دارد:
[6]. تحفة الملوک، ج2، ص108.
[7]. نافرمانى و آزردن.
[8]. تحفة الملوک، ج2، ص200.
[9]. میزان الملوک، مقدمه مؤلف.