آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۱

چکیده

متن

یکى از امورى که از دیر زمانى فکر بشر را به خود معطوف کرده است و بسیارى از دانشمندان و متفکران را به تکاپوى اندیشه و قلم وا داشته است و مصلحان را به دعوت و قیام و جهاد فرا خوانده است، مساله آزادى سیاسى و اجتماعى است . اهمیت این امر براى بشر آن قدر زیاد است که در همه اعصار انسان‏هایى براى رسیدن به آن و براى حاکمیت آن در جامعه جانفشانى کرده‏اند، اما حقیقت آزادى چیست؟ گمشده واقعى کدام است؟ منشا آزادى و ریشه آن کجاست؟ و چرا آزادى براى انسان و جامعه انسانى کمال است؟ آیا برتر از آزادى هم چیزى هست؟ آیا آزادى اجتماعى محدود به حدى مى‏شود؟ اگر نه، چرا؟ اگر آرى، چرا؟ حد آن چیست؟ اساسا چرا آزادى به این حد از مطلوبیت‏براى بشر رسیده است؟ چه عواملى سبب فقدان و سلب آزادى در جوامع بشرى مى‏شود؟ راه مقابله و رفع و دفع این عوامل کدام است؟ چه اصول و قواعد اجتماعى مى‏تواند تامین کننده این خواست عمومى باشد و بقاى آن را تضمین کند؟ جایگاه مردم و نخبگان اجتماعى و علما و صاحبان قدرت و حاکمان، در این میان کجاست؟ و . . .
این‏ها سؤالاتى است فرا روى هر مکتب و نحله‏اى که دغدغه انسان و سرنوشت اجتماعى او و جامعه انسانى را دارد و مدعى تامین سعادت اوست .
صدها سال است که اندیشمندانى با جهان‏بینى‏هاى مختلف، درصدد جواب به این پرسش‏ها برآمده‏اند .
حاصل فکر آنان، مکتب‏هاى اجتماعى و سیاسى و نظام‏هاى حکومتى گوناگونى را در جهان پراکنده است، اما چه بسیار از این مکاتب و ایده‏ها و نظام‏هاى سیاسى که در طول زمان به افول گراییدند و داغ آرمان آزادى بخشى را به دل پیروان خود نهادند . چه حکومت‏هایى که با ایده‏هاى نو و فریادهاى «آزادى; آزادى‏» ، به قدرت رسیدند، ولى رهاوردى جز استبداد و دیکتاتورى نداشتند .
امروزه، متفکران منصف دنیا به ضعف مکاتب بشرى موجود و نظام روابط سیاسى اجتماعى حاکم بر جوامع، در تامین این گوهر کم‏یاب، معترفند و به دنبال عرضه راهى جدید فرا روى انسان هستند .
اندیشمندان مسلمان، به جهت‏سابقه طولانى استعمار و استبداد جوامع اسلامى و عطش مسلمانان براى رهایى و آزادى، به این مهم، علاقه نشان مى‏دهند و مى‏خواهند سخن تازه‏اى عرضه کنند، اما بیشتر از منابع و افکار متفکران غیر مسلمان و فیلسوفان مادى‏گرا تغذیه مى‏شوند که خود زمینه‏ساز انحراف در برداشت صحیح و کارامد از این مقوله است .
این نوشته، بر آن است تا با تحقیق در باره این موضوع، با محوریت قرآن کریم و کلمات امیرالمؤمنین (ع) در کتاب شریف نهج‏البلاغه، صفحه جدیدى از تفکر ناب اسلامى را فرا روى محققان و خوانندگان ارجمند باز کند، و رهاورد ادیان الهى و کتاب جامع آسمانى و منطق علوى را در این باره نشان دهد .
باشد که این تلاش، مقبول حضرت حق و نجات بخش آخرین، افتد .
فصل یکم - آزادى چیست؟
انسان، موجودى است تکامل گرا و رشدپذیر . انسان، زنده است و حرکت و تلاش دارد و براى هدفى والا آفریده شده است که باید به سوى آن برود . در مسیر رشد و تعالى، او، محتاج عواملى است که بدون آن، تکامل‏اش محقق نمى‏شود .
بعضى از این عوامل، ایجابى و مثبت است، مانند تعلیم و تربیت صحیح و شکوفا کننده و فرهنگ صحیح حاکم بر محیط زندگى، و برخى سلبى و از امور عدمى است که نباید باشد، مثل قید و بند داشتن و اسیر بودن که از حرکت و رشد جلوگیرى مى‏کند .
البته گاهى مانع، طبیعى است و جزء نوامیس خلقت است که رهایى از آن، نه مطلوب و ممکن است و نه کمال و مرغوب .
آزادى، رها بودن و یا رها شدن از قید و بندى است که نیروى حرکت انسان و اراده او را متوقف مى‏کند و به زنجیر مى‏کشد، چه این قید و بند، فعلیت‏یافته و سپس گسسته شود و چه شانیت اسیر کردن را داشته باشد، ولى شخص، خود را گرفتار آن نکرده باشد .
بنابراین، آزادى، مربوط به موانع فعل نیست، بلکه مربوط به موانع فاعل است; یعنى، چیزهایى که مانع ابراز فعالیت و ظهور اراده فاعل مى‏شود . پس آزادى یعنى این‏که میدان عمل و تجلى اراده انسان باز باشد نه بسته و تنگ .
براى بیان مطلب، مثالى ذکر مى‏کنیم . فرض کنید یک بوته گل براى رشد و نمو به عواملى احتیاج دارد، مثل خاک و آب و نور کافى و حرارت و هواى مناسب و امنیت از باد و سرما و آفات، اما این‏ها، همه، عوامل اثباتى رشد او هستند . اگر این بوته گل، درون کوزه‏اى قرار گیرد، بر فرض وجود آن‏چه گفتیم، باز رشد و نمو او محقق نمى‏شود; چون محیط بسته است و شاخه‏هاى گل امکان بالا رفتن ندارند و دیواره کوزه بر آن فشار مى‏آورد و او را از حرکت‏باز مى‏دارد .
در حیات اجتماعى انسان نیز براى رشد و خلاقیت انسان و شکوفا شدن استعدادهاى نهفته او، علاوه بر عوامل مثبت، آزادى و نبود قید و بند، شرطى اساسى و لازم است که بدون آن استعداد انسان به فعلیت نمى‏رسد .
آزادى، حقى غیر قابل اسقاط
از آن‏چه گفتیم، روشن مى‏شود که آزادى، از حقوق طبیعى انسان است . آزادى، حقى تکوینى است که مطابق خلقت او و لازمه کمال‏طلبى فطرى اوست . هر انسانى از آن جهت که طالب کمال مطلق است و به سوى او حرکت مى‏کند، باید براى حرکت‏خود میدان باز داشته باشد تا بتواند به هدف خلقت‏برسد .
این حق، هم براى خود شخص تکلیف مى‏آورد و هم براى دیگران . خود شخص، در نظر عقل، نمى‏تواند راه کمال و حرکت‏خود را مسدود کند و اراده خویش را تابع اراده غیر قرار دهد . به عبارت دیگر، آزادى، از حقوق غیر قابل اسقاط است آزادى، مانند حقوق جعلى و اعتبارى نیست که سلطنت آن با ذوالحق باشد تا بتواند از آن چشم بپوشد و آن را اسقاط کند . لذا امیرالمؤمنین على (ع) در وصیت‏خود به فرزند گرامى‏اش امام حسن (ع) مى‏فرماید: «لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا» . (1)
یعنى، حریت و آزادى انسان، امرى است الهى که خداوند متعال در وجود انسان قرار داده و نباید انسان آن را از خود سلب کند، چه به مملوکیت ظاهرى براى دیگرى و چه به اسقاط حق حاکمیت اجتماعى و آزادى اجتماعى، و نیز دیگران هم مجاز نیستند که آزادى دیگران را سلب، و اراده اشخاص را سرکوب کنند; چون، خدا، همه انسان‏ها را آزاد قرار داده است . سد شدن در مسیر کمال انسان، یعنى به هلاکت افکندن و تباه کردن و محرومیت انسان .
فصل دوم - منشا آزادى اجتماعى از دیدگاه قرآن
خداوند تبارک و تعالى، در قرآن فرموده است: «بعضکم من بعض‏» (2) و «قل یا اهل الکتاب تعالوا الى کلمة سواء بیننا و بینکم الا نعبدوا الا الله و لا نشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون‏» (3)
مستفاد از این دو آیه شریف، این است که در منظر قرآن کریم، همه افراد انسان، با همه اختلافات و تفاوت‏ها و امتیازاتى که دارند، اجزایى متشابه از یک حقیقت واحد هستند; یعنى، نوع انسان و اجتماع بشرى، براى تحقق خود، به همه اجزا محتاج است .
هیچ کس دراین خصوصیت (بعض بودن) فوق دیگرى نیست، گرچه هر گروه و صنفى از مردم، خصوصیات و تفاوت‏هایى با دیگران دارند و هر کدام به شکلى در این اجتماع تاثیر مى‏گذارند، اما چون اولا، همه از نوع و حقیقت وجودى واحد هستند و ثانیا، مختار و آزاد و صاحب اراده خلق شده‏اند و ثالثا، به یک نسبت در تشکیل جامعه انسانى سهیم‏اند، پس لاجرم همگان در امور اجتماعى آزاد و مختار و صاحب حق تصمیم‏گیرى هستند، و کسى نمى‏تواند اراده خود را بر دیگران تحمیل کند و آنان را از مشارکت در امور اجتماعى باز دارد و بر آنان برترى جوید و آنان را به بندگى و بردگى بکشاند .
البته، تعاون اجزا و مشارکت همگان براى ساختن اجتماع عادل و عدالت طلب، مستلزم عدم اعمال اراده و چشم‏پوشى اجزا از برخى آزادى‏هاى فردى است، ولى در این امر هم هیچ استثنایى وجود ندارد، و هیچ‏گاه رابطه‏اى یک‏سویه شکل نمى‏گیرد . هر کس براى دیگرى از آزادى و منافع خود صرف نظر کرد، او هم موظف است اراده خود را در جهت صلاح او صرف کند و خضوع جامعه یا فرد یا گروه و طبقه‏اى از مردم در برابر فردى یا گروهى، به نحوى که آن را از بعضیت و جزئیت و تساوى خارج کند و او را در حد بالاتر و مسلط و حاکم بر دیگران قرار دهد، به‏طورى که همانند ربى مطاع و متبع الارادة و مطلق العنان در مقابل دیگران باشد، انهدام بنیان انسانیت و نابودى فطرت انسانى است .
این بخش از آیه که «لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون‏» ، دلالت دارد بر این‏که ربوبیت و لازم الاطاعة بودن على الاطلاقى، مختص به ذات ربوبى است و احدى در این امر شریک او نیست، همان طور که الوهیت، مختص به ذات بارى اوست .
بنابراین، اسلام یعنى جمع بین دو امر:
اول - الهى غیر الله نداشتن;
دوم - مطاعى غیر خدا نداشتن .
پس هر اطاعتى از غیر و پذیرش خواست دیگران، اگر منتهى به اطاعت‏خداوند نشود، خلاف اسلام و شرک در طاعت و ربوبیت است . لذا خداوند متعال در جاى دیگرى از قرآن مجید، اهل کتاب را به همین دلیل که غیر خدا را مالک و مدبر شؤون خود قرار دادند و تسلیم مطلق علماى سوء و دنیاطلب شدند که به جاى تعلیم احکام الهى و دعوت به آن و اطاعت‏خداوند، مردم را در مسیر هواهاى نفسانى و تبعیت اراده شیطانى خود سوق مى‏دادند، مذمت مى‏کند و مى‏فرماید:
«اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله و المسیح بن مریم و ما امروا الا لیعبدوا الها واحدا، لا اله الا الله سبحانه عما یشرکون‏» ; (4) یهود و نصارا، به جاى خداى قادر متعال، علماى خود و عیسى را صاحب امور خود قرار دادند و حال آن‏که مامور به پرستش خداى واحد بودند . معبودى جز الله نیست و او منزه است از آن چه ایشان شریک قرار دادند .
از این‏که مامور به عبادت «اله واحد» بوده‏اند، ولى مذمت‏بر اطاعت غیر او شده‏اند، فهمیده مى‏شود که اطاعت‏بالاستقلال، عبادت است، و رب قرار دادن غیر، اله قرار دادن اوست، همان طور که استفاده مى‏شود دعوت به انحصار عبودیت‏براى خداوند یکتا، دعوت به انحصار اطاعت‏بى قید و شرط براى او نیز هست . (5)
از این بیان روشن شد که اسلام عزیز و نبى مکرم آن، چگونه در ابتداى رسالت آن عزیز، شعار آزادى سرداده‏اند و انسان را دعوت به رهایى از همنوعان خود و قید و بندهاى جاهلیت کرده‏اند: «قولوا لا اله الا الله تفلحوا» ; یعنى، رستگارى دنیا و آخرت، در گرو نفى تسلیم و اسارت اربابان زر و زور و تزویر و به کارگیرى اراده در جهت کمال غایى بشریت است; چرا که «ما خلقت الجن و الانس الالیعبدون‏» (6)
شعار توحید، مشتمل بر نفى و اثبات، عصیان و تسلیم، آزادى و بندگى است و تا آن نفى و عصیان نباشد، اثبات و تسلیم و ایمان، محقق نمى‏شود، و تا آن بند بندگى باز نشود، آزادى واقعى حاصل نمى‏شود . بندگى خدا، عین آزادى و حرکت و خلاقیت و ظهور است و در او اسارت و بسته شدن نیست . «لا اله الا الله‏» ، شعار آزادى انسان مسؤول است و چقدر زود کسانى که به این ندا لبیک گفتند، طعم شیرین آزادى را چشیدند، تا جایى که پیامبر (ص) فرمودند: «همگى، مانند دانه‏هاى شانه، برابرید و کسى را بر کسى برترى نیست . سفید و سیاه، عرب و عجم قریشى وغیر قریشى برابرند: «ان اکرمکم عندالله اتقاکم‏» . (7)
فصل سوم - تشریع دین و تامین آزادى انسان در قرآن کریم (8)
خداوند تبارک و تعالى در قرآن کریم مى‏فرماید:
«کان الناس امة واحدة فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه و ما اختلف فیه الا الذین اتوه بغیا بینهم فهدى الله الذین آمنوا لما اختلفوا فیه من الحق باذنه و الله یهدى من یشاء الى صراط مستقیم‏» (9)
این آیه شریفه، مى‏گوید، علت تشریع اصل دین و تکلیف انسان به آن، وقوع اختلاف در دین است . این آیه، نشان مى‏دهد که انسان‏ها چگونه در زندگى دنیا و بهره بردارى از مواهب حیات، به اختلاف و تنازع پرداختند و حقوق و آزادى هم را سلب کردند و خداوند متعال براى رفع این تنازع و آزادى‏کشى‏ها - که ریشه در فطرت تمامیت‏خواه انسان دارد - انبیاى عظام را با قانون و کتاب فرستاد تا جامعه بشرى را تعدیل کنند و قسط اجتماعى را حاکم سازند به طورى که تمام افراد انسان در استفاده از نعم الهى و زمینه‏هاى لازم براى تکامل و رشد جوامع انسانى، از شرایطى یکسان برخوردار باشند و بتوانند آزادانه به فراخور استعداد و میل ذاتى خود به فعالیت‏بپردازند .
مردم، در ابتداى تشکیل اجتماع انسانى، امتى واحد بودند . همه، داراى مقصد و احدى بودند و در زندگى و استفاده از مواهب هستى، تنازع و تمانع نداشتند . ادراکات و علوم آنان بسیط و محدود بود و نیازشان به رفع گرسنگى و دفع آزار حیوانات و جلوگیرى از سرما و گرما، منحصر بود . غارها را به عنوان محل سکونت انتخاب کردند و از حیوانات و گیاهان و دریاها براى رفع حوائج زیستى بهره بردند . هر انسانى به حکم فطرت منفعت‏جو و خیرطلب خویش به تصرف در پدیده‏هاى عالم و تسخیر آن پرداخت و موجودات جاندار و غیر جاندار را به خدمت در آورد، و هنگامى که دید دیگر افراد همنوع او در بعضى امور به موفقیتى رسیده‏اند که او دست نیافته است، ولى به آن محتاج است، همان طور که او به چیزهایى رسیده است که آنان از او بى بهره‏اند، خود را ناچار دید که به همکارى با دیگران دست زند تا همگى بتوانند از فرصت‏ها و زمینه‏هاى بهتر و برتر ایجاد شده، استفاده کنند، لذا لزوم جامعه مشارکتى و مدنیت و داد و ستد را در هر آن چه دارد و ندارد، پذیرفت، و قبول کرد که همه این روابط و تعاملات به نحوى باشد که حق کسى ضایع نشود و عدل اجتماعى بر آن حاکم باشد; چون، غرض اصلى او استخدام بیش‏تر طبیعت و مواهب آن و رسیدن به منافع بیشتر بود و این شدنى نبود مگر به تعادل و تساوى در آن‏چه مى‏دهد و مى‏ستاند .
مردم، مقصود واحدى داشتند، لذا امت واحدى شدند، بدون اختلاف و تنازع، ولکن حکمت الهى اقتضا کرده است که انسان‏ها از نظر استعداد و قواى خود متفاوت باشند و در استخدام مواهب طبیعت، یکسان نباشند و احساسات و ادراکات و امیال گوناگون داشته باشند و لا جرم اهداف و آمالشان نیز متفاوت باشد: «و لا یزالون مختلفین الا من رحم ربک و لذالک خلقهم‏» (10)
نتیجه این تفاوت‏ها، تفاوت ایشان در قوت و ضعف است . عده‏اى قوى‏تر و گروهى ضعیف‏تر مى‏شوند و به خاطر روح منفعت‏طلبى و طبیعت ظلوم و جهول و هلوع (11) ، از جاده عدل منحرف مى‏شوند و اقویا و اغنیا، راه طغیان و تعدى به حقوق ضعفا را پیش مى‏گیرند، از نیروى فکر و قدرت بدنى آنان بهره مى‏جویند، اما نفعى درخور، به آنان نمى‏رسانند، بلکه اراده و آزادى آنان را سلب، و خواست و میل خود را بر آنان تحمیل مى‏کنند، به طورى که جامعه انسانى از مسیر تعادل و تکامل منحرف شد، اختلاف و ستم بر آن مستولى گشت، سعادت و کمال انسانى نابود و فطرت او غبار آلود شد و نظم اجتماعى، جاى خود را به هرج و مرج داد .
مراد از اختلاف مردم در «لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه‏» ، همین تنازع و کشمکش در استخدام طبیعت و بهره‏بردارى از مواهب حیات است .
نیز به همین مطلب اشاره دارد، آن‏جا که فرمود: «و ما کان الناس الا امة واحدة فاختلفوا» (12)
امیرالمؤمنین على، علیه الصلاة و السلام، نیز وضعیت جامعه انسانى و ظلمت و شدت وهرج و مرج حاکم بر آن را، قبل از عثت‏خاتم الانبیاء (ص) چنین تشریح مى‏فرماید:
خداوند سبحان، محمد، صلوات الله علیه و آله، را در زمانى مبعوث کرد که انقطاع دنیا نزدیک شده بود (بر اثر فساد زیاد روى زمین) و آخرت روى آورده بود . نور دنیا، پس از فروزندگى، تاریک شده و اهل دنیا را شدت و بیچارگى فرا گرفته بود . آرامگاه دنیا، خشن و زبر (کنایه از عدم آسایش و آرامش بشر) و زمام امر آن به دست کشنده آن بود، در حالى که مدت عمر آن، رو به تمامى، و علامات اتمامش، نزدیک، و اهل آن در حال نابودى و هلاکت، و حلقه آن، شکسته (نظام نداشت و هرج و مرج حاکم بود) و ریسمان آن، گسیخته، و علم‏هاى آن، مندرس، و زشتى‏هاى آن، آشکار، و طول دنیا، به کوتاه شدن گراییده بود . (13)
خداى حکیم، باید براى رفع این تنازع و اختلاف - که این موجود را از کمال معهود خود دور مى‏سازد - چاره‏اى داشته باشد و طریقى خارج از وجود او فرا روى او باز کند; چرا که طبیعت ظلوم و جهول و هلوع او بود که او را به فساد و طغیان دعوت کرد، پس و «ما کان عطاء ربک محظورا» (15) به راه سعادت و هدف غایى آفرینش خویش هدایت گردد و دائما از امداد و عطاى الهى برخوردار شود .
از آنجا که خلقت انسان تنها مادى و دنیایى نیست، بلکه او موجودى الهى و مادى و مرکب از روح و بدن است، و روح او به سوى خداوند باز مى‏گردد و ابدى است، (16) هدایت او باید تامین کننده سعادت ابدى و تکمیل و تعدیل تمام ابعاد وجودى او باشد .
اینجا است که خداوند حکیم، انبیاى الهى را با کتاب و قانون و حدود و تعیین مرزهاى فردى و اجتماعى بر انگیخت تا با ایجاد نظم و تعادل اجتماعى و ساختن انسان‏هاى آگاه به سعادت و کمال حقیقى خویش، و عامل به آن‏چه تامین کننده آن بهروزى است، بشر را به سر منزل مقصود رهنمون باشند، و تنازع و اختلافى که ریشه فساد و تباهى بشر بود، از بین ببرند . پس فرمود:
«فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه‏»
و فرمود:
«لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط و انزلنا الحدید فیه باس شدید و منافع للناس و لیعلم الله من ینصره و رسله بالغیب‏» (17)
این چنین است که انبیاى الهى، از طرفى با تعلیل معارف و حقایق و تبشیر و انذار، انسان را به راه خوشبختى و حقیقت وجودى خویش آگاه مى‏سازند و به او تذکر مى‏دهند که فطرت و طبیعت‏خیر خواه و منفعت طلب او، عاملى است‏براى تحصیل کمال و سعادت هر دو عالم و نه وسیله‏اى براى هلاکت فرد و اجتماع، و بدین گونه راه را بر هر نوع ظلم و تعدى و سلب حقوق و آزادى‏هاى دیگران و پذیرش فریاد خدایى فراعنه اعصار، در وجود بنى آدم مى‏بندند و مهم‏ترین عامل سلب آزادى و مرکز هدایت همه فعالیت‏هاى ضد آزادى را در درون او نابود مى‏کنند، و از طرفى دیگر با آوردن کتاب و قانون و استفاده صحیح از قدرت، افراد را در تعاملات اجتماعى به تعدیل و انضباط مى‏کشانند، به نحوى که در مسیر تعاون و داد و ستد اجتماعى و به خدمت گرفتن دیگران و یافته‏ها و داشته‏هاى آنان، هر کس به مقدارى که استحقاق دارد و به دیگران نفع مى‏رساند و مخل‏به حقوق آنان نیست، برخوردار و بهره‏مند گردد، کسى بر کسى ربوبیت نکند و جان و مال و اراده و قدرت دیگران را وسیله کامیابى خود قرار ندهد و طبقه حاکم و طبقه محکوم در کار نباشد .
بدین صورت مى‏بینیم در منطق قرآن کریم، دین، چگونه نقش آزادى بخشى و حفظ آن در همه عرصه‏هاى زندگى بشرى را، دارا است . (18)
ترجیع‏بند دعوت همه انبیاى الهى یک کلام است و آن، پرستش خداى یگانه و کمال مطلق و دورى جستن از مظهر طغیان و سرکشى و فساد، است: «و لقد بعثنا فى کل امة رسولا ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت‏» . (19)
و سخن واحد همه اهل کتاب و شرایع آسمانى، این است که انسان‏ها در برابر هم مساوى‏اند و کسى صاحب امر دیگرى نیست جز خداى متعال: «و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله‏» . (20)
خداوند، به بنى اسرائیل، نعمت آزادى و رهایى‏اى را که با فرستادن موسى (ع) به آنان ارزانى داشت تذکر مى‏دهد:
«و اذا نجیناکم من آل فرعون یسومونکم سوء العذاب یذبحون ابناءکم و یستحیون نساءکم و فى ذلکم بلاء من ربکم عظیم‏» (21) ; یادآورید: ، آن گاه که شما را از آل فرعون نجات دادیم، در حالى که شما را به نحو بدى عذاب و شکنجه مى‏کردند: پسرانتان را مى‏کشتند و زنانتان را باقى مى‏گذاشتند و در این کار، بلاى بزرگى از خدایتان بود .
بالاخره، چه زیبا مى‏فرماید نسبت‏به دعوت خاتم پیامبران و تتمیم کننده مکارم اخلاق:
«الذین یتبعون الرسول النبى الامى الذى یجدونه مکتوبا عندهم فى التوراة و الانجیل یامرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر و یحل لهم الطیبات و یحرم علیهم الخبائث و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التى کانت علیهم .» (22)
پیامبرى که امر و دعوتش به خوبى‏ها و زیبایى هاست و نهى ردعش از زشتى‏ها و پلیدى‏ها، و در آن‏چه براى جسم و روح انسان، پاک و خوش است، آزاد مى‏گذارد و فقط آن‏چه را خبیث و پلید است و خلاف طبع پاک خود انسان، حرام مى‏کند و بالاخرة قفلى که بر فکر و اندیشه خود زده‏اند، باز مى‏کند، و زندانى که خود با تقلید کورکورانه و تعصب و جهل و خرافه‏پرستى ساخته‏اند و مانع آزادى آنان شده است، خراب مى‏کند، و بندهایى که احبار و رهبان و بزرگان و اقویا بر دست و پاشان زده‏اند، مى‏گشاید، و به تعبیر زیباى امیرالمؤمنین (ع) خداوند آن حضرت را بهار اهل زمانش قرار داد که هر چه بود شکوفایى و خرمى بود:
«جعله الله سبحانه بلاغا لرسالته و کرامة لامته و ربیعا لاهل زمانه .» (23)
و در جایى دیگر فرمود:
خداوند به وسیله محمد مصطفى (ص) پراکندگى و هرج و مرج و بى نظمى‏ها را اصلاح کرد و جبارانى را که در همه زمان‏ها غالب بودند، شکست دا دو سختى‏ها را آسان کرد و ناهموارى‏ها را هموار ساخت تا این‏که گمراهى فکرى و عملى را از شرق و غرب دور ساخت . (24)
لذا از آن حضرت (ص) منقول است که در حجة‏الوداع فرمودند:
الا و ان الزمان قد استدار کهیئته یوم خلق الله السماوات و الارض; (25) آگاه باشید که زمان گردید تا به هیئتى درآمد که در روز نخست‏خلقت، آن‏چنان بود .
شاید، اشاره به همین امر است که با استقرار اسلام ناب و دین حنیف، کژى‏ها و انحرافات و مفاسدى که در زندگى شهر پیدا شده بود، زائل گشت و جامعه انسانى به اعتدال اولیه خود بازگشت .
بنابراین، راه آزادى بشر تا قیام قیامت، تبعیت از این دین حنیف و پرهیز از اختلاف و تنازع در آن، و کنار زدن انسان‏هاى ظالم و آزادى ستیز و احبار و رهبان و حکام دغلباز و حیله‏گرى است که در هر زمان، بندهایى براى بند کردن انسان و میله‏ها و قفل‏هایى براى زندانى کردن او حتى به دست‏خودش، آماده دارند، و براى بازگرداندن جوامع دینى به فساد و تباهى و تبعیض قبل از اقبال به دین، در حقائق و دستاوردهاى دین اختلاف وارد مى‏کنند، محکم آن را متشابه جلوه مى‏دهند، متشابهات آن را مى‏گیرند و بر هواى خود حمل مى‏کنند، در برابر هر حقى، باطلى بپامى‏دارند، و هم اینها را براى برترى جویى در زمین مرتکب مى‏شوند .
در ادامه آیه مورد بحث، پس از بیان هدف از بعثت انبیا و انزال کتاب و نقش دین در رفع اختلافات و تنازع بشر، این حقیقت رافرمود که «و مااختلف فیه الا الذین اتوه بغیا بینهم‏» (26)
و در جایى دیگر فرمود:
«اقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه . . . و ما تفرقوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغیا بینهم‏» ; (27) دین را به پا دارید و در آن تفرقه نکنید، . . . و از آن جدا نشدند مگر بعد از آن‏که علم به حقانیت آن پیدا کردند به خاطر ستمکارى بین خویش .
بلکه این نعمت آزادى‏بخش را براى رسیدن به دنیاى پست‏خود، به اسارت در مى‏آورند:
«ان هذا الدین قد کان اسیرا فی ایدى الاشرار یعمل فیه بالهوى و تطلب به الدنیا» (28)
این کلام زیباى امیرالمؤمنین (ع) است که وضع دین خدا را پس از رحلت پیامبر (ص) و قبل از حکومت‏خویش بیان مى‏کند: ، این دین، در دست اشرار اسیر شده بود و بر طبق هواى نفس خود در آن عمل مى‏کردند و آن را وسیله رسیدن به دنیاى خود قرار دادند .» .
نتیجه این ستمکارى، بازگشت جامعه انسانى به بدبختى و جهل و فساد دوران جاهلیت‏خواهد بود . لذا در ابتداى حکومت‏خود، دردمندانه فرمود:
الا و ان بلیتکم عادت کهیاتها یوم بعث الله نبیکم; (29) بدبختى شما برگشته است، به مانند عصر جاهلیت و روزى که پیامبر شما مبعوث شد .
و باز به آنان گوشزد مى‏کند که راه آزادى و نجات آنان از بار سنگین و کشنده‏اى که بر گردن دارند، پیروى از داعى الهى و کتاب ناطق است:
و اعلموا انکم ان اتبعتم الداعى لکم، سلک بکم منهاج الرسول و کفیتم مؤونة الاعتساف و نبذتم الثقل الفادح عن الاعناق . (30)
فصل چهارم - منشا محدود شدن آزادى بشر
گفتیم از آن‏جا که انسان‏ها اجزاى حقیقت واحد هستند و دراین خصوصیت، اختلاف و امتیازى ندارند، لذا همه در فعالیت‏هاى خود آزادند و کسى نمى‏تواند آزادى آنان را سلب کند . این، امرى است که خلقت آزاد و مختار انسان آن را اقتضا مى‏کند، الا این‏که این حقیقت واحد، داراى هدف و مقصدى است که حرکت و تکامل و رسیدن به آن، مقصود خلقت اوست، و خود انسان طالب و مشتاق وصال آن است; یعنى، فطرتا، کمال خواه و حقیقت جو است: «یا ایها الانسان انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه‏» (31)
از طرفى، انسان، موجودى است اجتماعى و مدنى بالطبع که مى‏خواهد با دیگران تعامل داشته باشد و از یافته‏ها و داشته‏هاى آنان استفاده، و تکامل خود را تسهیل و تسریع کند .
نیز گفتیم، در این اجتماع، او یک جزء است، همسان دیگر اجزا، و همه آنان هم با همین هدف در کنار او هستند، و این کل، مانند تک تک اجزا، آن هدف را تعقیب مى‏کند .
بنابراین، اولا، به اقتضاى هدفمندى حیات خود و اشتیاقى که به آن دارد، عقلا نمى‏تواند اراده خود را مصروف امورى کند و آزادى خود را در جایى به کار گیرد، که او را از هدف دور مى‏سازد، و وجود او را تباه مى‏سازد، و زیان او را در پى دارد . قرآن یاد آور شده است: «قل ان الخاسرین الذین خسروا انفسهم و اهلیهم یوم القیامة (32) » و «هل یهلک الا القوم الظالمون (33) .»
ثانیا، به اقتضاى اجتماعى بودن و فطرت مدنیت طلب خود، نمى‏تواند چنان بر طبل خواسته‏ها و امیالش بکوبد که حقوق دیگران را سلب کند و آزادى و کرامت آنان را نادیده بگیرد، چه جواز چنین امرى براى همه اجزاى جامعه، هرج و مرج و اختلال در نظام اجتماع و نابودى زندگى اجتماعى و هلاک نوع بشر را به دنبال دارد، که خلاف فطرت او بود .
پس فطرت او، حکم به محدود شدن دائره آزادى‏هاى او در حیات اجتماعى مى‏کند تا زندگى اجتماعى حفظ شود و حرث و نسل تباه نگردد، و الا انسان مغرورى که پرهیز و حدى نمى‏شناسد همه چیز را نابود مى‏کند، آن طور که قرآن خبر داده است: «و اذا تولى سعى فى الارض لیفسد فیها و یهلک الحرث و النسل و الله لا یحب الفساد» . (34)
ثالثا، از آنجا که جامعه انسانى داراى هدف و کمال معهود است، باید تلاش خود را بسان تمام اجزا در جهت رشد و کمال و تعالى اجتماع به کار گیرد و از آن‏چه مانع رشد و حرکت اوست، بپرهیزد، و عنان اختیارش را لجام زند و تعادل را رعایت کند تا اجتماع عادل و معتدل و وسط شکل گیرد: «و کذلک جعلناکم امة وسطا لتکونوا شهدا على الناس .» (35)
پس محدود بودن آزادى فردى و اجتماعى انسان، مانند اصل آزادى او، امرى است مطابق تکوین و خلقت او و چیزى که فطرتا آن را درک مى‏کند .
بر اساس جهان بینى توحیدى قرآن، چون همه رفتارها و اعمال انسان در امور فردى یا روابط اجتماعى، باید با الهام و رعایت اصل توحید و عبودیت پروردگار باشد، قوانین و حدود حاکم بر رفتار انسان، دقیق‏تر، مسؤولانه‏تر و چه بسا بیشتر است; چرا که هیچ بعدى از ابعاد انسان و هیچ صفحه‏اى از کتاب اجتماع بشرى خالى از ارتباط و اتصال با منبع غیب نیست، اما بر اساس تفکر مادى - که هدف والایى براى انسان و جامعه قائل نیست و لذت جویى و سودپرستى را محور حیات بشر قرار مى‏دهد - به مقدار تحقق همین هدف، در چهارچوب حفظ اجتماع که او را در این هدف کمک مى‏کند، آزادى انسان محدود مى‏شود .
پس همگان اصل محدودیت آزادى انسان را مى‏پذیرند، چون فطرى است و در او مناقشه‏اى ندارند، الا این‏که گروهى به همه ابعاد فطرت پاک انسانى توجه کرده و گروهى فقط به جزئى از آن که تامین کننده خواهش‏هاى نفسانى آنان است، توجه مى‏کنند، و به مصلحان و خیرخواهانى که به حیات طیبه و قسط و عدل اجتماعى و مهار آزادى‏هاى مخرب دعوت مى‏کنند، انگ ضدیت‏با آزادى مى‏زنند و آنان را به مسخره مى‏گیرند، که چرا از آنان تقاضاى محدود کردن آزادى اجتماعى یا عقیدتى را دارند . قرآن کریم، نمونه‏اى از آن را نقل کرده است:
«قالوا یا شعیب اصلاتک تامرک ان نترک ما یعبد آبائنا او ان نفعل فى اموالنا ما نشاء انک لانت الحلیم الرشید قال یا قوم ارایتم ان کنت على بینة من ربى و رزقنى منه رزقا حسنا و ما ارید ان اخالفکم الى ما انهاکم عنه، ان ارید الا الاصلاح ما استطعت و ما توفیقى الا بالله‏» (36)
قوم شعیب اعتراض مى‏کنند که «چرا او مى‏خواهد آزادى آنان را در انتخاب و پرستش معبود قومى و ملى‏شان که سنتى دیر پا در میان آنان است و نیز آزادى آنان در تصرف اموالشان را سلب کند و آنان را به تغییر مسیر امر مى‏کند؟» و حال آن‏که او فقط تقاضاى عدل اجتماعى و قسط اقتصادى از ایشان مى‏کرد و براى توده مردم مى‏سوخت و از فساد در زمین نهى مى‏نمود و مى‏گفت:
«یا قوم اوفوا المکیال و المیزان بالقسط و لاتبخسوا الناس اشیاءهم و لا تعثوا فى الارض مفسدین‏» . (37)
فرق است‏بین آن‏که انسانى بدون حجت و دلیل و از روى منفعت‏طلبى بخواهد اراده دیگران را محدود کند و از روى قدرت‏طلبى و فساد بخواهد آزادى آنان را سلب کند و بین آن‏که دعوتى الهى دارد; به حق و صواب و سعادت انسان و تامین آزادى اجتماعى همه آحاد جامعه و عدالت در بین آنان و تساوى در حقوق مختلف .
شاهدش هم این است که خود، قانونى را که مى‏گوید، عمل مى‏کند و پابند است و خلاف آن نمى‏کند و نمى‏خواهد آنان را استثمار کند و به بندگى بکشاند، بلکه هدف او اصلاح جامعه و زدودن فساد عقیدتى و اجتماعى است .
بنابراین قوانینى که انبیا و ادیان براى زندگى فردى و حیات اجتماعى بشر از جانب خداوند متعال مى‏آورند و حکومت‏هاى صالح در هر زمانى بنابر مقتضیات عصر براى تعالى اجتماع وضع مى‏کنند، سلب آزادى مشروع و حق طبیعى انسان شمرده نمى‏شود; چرا که لجام گسیختگى انسان در این موارد یا انهدام اجتماع بشرى را به دنبال دارد و یا انحطاط آن و دور شدنش از مسیر کمال و سعادت را، و این هر دو، مخالف فطرت و طبیعت اجتماعى و کمال خواه انسان است .
در منطق قرآن کریم، خروج از حدود و مرزهاى الهى، که از آن تعبیر به «فسق‏» مى‏کند، عامل نابودى جوامع بشرى است: «و اذا اردنا ان نهلک قریة امرنا مترفیها ففسقوا فیها» ، (38) و گردن نهادن به احکام خدا و رسول، وسیله فوز و رستگارى است: «انما کان قول المؤمنین اذا دعوا الى الله و رسوله لیحکم بینهم ان یقولوا سمعنا و اطعنا و اولئک هم المفلحون و من یطع الله و رسوله و یخش الله و یتقه فاولئک هم الفائزون‏»
پس حکومت صالح که وظیفه تدوین برنامه و راهبرى جامعه به سوى کمال و صلاح را دارد و مانعى است در مقابل اجزاى شرور و تجاوزگر، مى‏تواند و مى‏بایست‏برحسب قوانین خداوند رب الارباب با هر جزء اخلال کننده در روند تکاملى جامعه، متناسب با میزان اضرار و به مقدارى که او به آزادى دیگر افراد و حقوق آنان تعهدى کرده است، بر خورد کند و گاه او را از صفحه جامعه حذف کند، تا حیات اجتماع و سائر اجزا باقى بماند:
«و لکم فى القصاص حیاة یا اولى الالباب‏» (39) چرا که «هر کس دیگرى را بدون این‏که قاتل باشد یا در زمین فساد کرده باشد، بکشد، پس گویا که همه آدمیان را کشته است‏» (40) .
و گاه آزادى عمل او را در عمده امور سلب کند و به دیگرى بدهد گرچه حقوق انسانى او را حفظ کرده است، مثل استرقاق و بردگى اسیر جنگى که اسلام آن را تجویز کرده است و منافاتى با آزادى فردى و اجتماعى که امرى فطرى و طبیعى است ندارد; چرا که گفتیم، اجتماعى بودن انسان نیز امرى فطرى است و کما این‏که فطرت انسان، آزادى را به او داده است، همان فطرت، لزوم حفظ اجتماع را نیز به او مى‏آموزد، پس حفظ و صیانت هر جامعه‏اى از زوال و نابودى، حق طبیعى آن جامعه است و این حق، موجب درستى سلب آزادى هر کسى است که به عداوت و جنگ با اساس آن اجتماع و حیات آن برخیزد .
و گاه تاثیر او را در امرى یا امورى محدود کند و آزادى او را بستاند، همانند سلب آزادى در انتخاب محل سکونت (41) در موارد حکم به تبعید شخص به منطقه‏اى غیر از محل سکونتش: «همانا جزاى کسانى که با خدا و رسول محاربه مى‏کنند و در زمین فساد مى‏کنند، این است که . . . یا از زمین رانده شوند» (42)
نیز مانند سلب آزادى تجارت و سلطه بر اموال، نسبت‏به امور فسادانگیز مثل شراب و شراب فروشى و قمار و قمار خانه‏دارى و احتکاراموال خاص و . . .
خلاصه مطلب آن‏که وجود انسان و حیات فردى و اجتماعى و هدف خلقت و سعادت او، همگى ما را دعوت مى‏کند به این‏که راهى در مقابل خود باز کنیم که تضمین کننده سعادت ما باشد و همه جنبه‏هاى حیات ما را ملاحظه کند و رابطه آن‏را به نحو صحیح، تنظیم نماید و با سیستمى معقول و متناسب با ساختار وجودى انسان، ما را به سوى کمال مطلوب رهنمون باشد . قرآن آن راه را معرفى مى‏کند:
«فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التى فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم و لکن اکثر الناس لا یعلمون‏» (43)
آن راه و شیوه و آیینى که استوار و پا برجاست و بدون اعوجاج و سستى، و وجود انسان بر او سرشته شده است، دین خداست، باید رو به سوى این راه داشت و بر آن آیین حق‏گرا که بر واقع وجود انسان نظاره‏گر است، مقیم و مستقیم بود; چرا که تبدیلى در خلقت الهى نیست و سرشت همه انسان‏ها یکى است، و راه سعادت هم در یک امر است و آن همین دین قیم و استوار است .
دفع یک اشکال
با این بیان، اشکالى که به دین الهى در امر اعطاى آزادى و نظام اجتماعى سیاسى دینى شده است، مرتفع مى‏شود . آن اشکال، این است که اسلام، یک سرى قوانین مشخص و نوعى روابط را بر پهنه اجتماع حاکم مى‏کند و براى مردم حق تغییر آن را قائل نیست، و به آنان این آزادى را نمى‏دهد که هر از چند گاه، قوانین حاکم و نظام سیاسى اجتماعى خود را دگرگون کنند و به دلخواه خود، نوع جدیدى از روابط و رفتار سیاسى اجتماعى را حاکم کنند . این امر، مستلزم رکود و توقف و تحجر جامعه است و مانع تحول و رشدانسان‏ها و جوامع بشرى . بنابراین دین گرچه لوازم سعادت انسان را داراست و مى‏تواند بر رنج‏ها و آلام بشر خاتمه دهد و قدرت آزادى بخشى دارد، ولى وقتى در محیطى حاکم شد، نمى‏تواند و نباید آن را الى الابد از دستبرد افکار و روش‏هاى جدید دورنگاه داشت و الا راه پیشرفت و تکامل را مسدود مى‏کند و موجب جمود و سکون خواهد بود; چرا که انسان با گذشت زمان تغییر مى‏کند و درافکار و روحیات او تحول ایجاد مى‏شود و بر دانش و تجربه او افزوده مى‏شود، فلذا راه‏هاى جدیدى را مى‏طلبد .
جواب اشکال مذکور، این است که معارف و یافته‏هاى بشرى، دو نوع است:
1 . نوعى از معارف که قابل تغییر و تحول و تکامل است، مثل همه علومى که بشر در راه استفاده و تسخیر طبیعت‏به آن دست‏یافته است و هر روز کاملتر مى‏شود و زندگى فردى و جمعى را راحت‏تر مى‏کند و راه‏هاى تازه‏اى براى رسیدن به آمال انسانى نیز محسوب مى‏شود . تکامل بخشى این علوم و روش‏ها، در اسلام، مورد ترغیب و تشویق فراوان است، مثل روش‏هاى تازه اداره حکومت‏ها، مانند انتخابات و تفکیک قوا .
2 . معارف و حقایق کلى مطابق با خلقت الهى و مادى و فطرت و طبیعت‏خاص نوع انسان که متعادل کننده همه قواى انسان در درون او و در صحنه عمل اجتماعى و تضمین کننده سعادت حقیقى اوست . بدیهى است که اگر نظام اجتماعى بشر و حدود و قیود آزادى‏هاى فردى و اجتماعى بر چنین معارفى استوار باشد، نه تنها ایستادن بر آن موجب رکود و بى رشدى نیست، بلکه تحول و تغییر در آن و به فراموشى سپردن آن، موجب اختلال در نظام زنده و سازنده و شور آفرین و آزادیخواه است و انسان را باز از گردونه فطرت و طبیعت‏خود دور مى‏سازد، فطرتى که تبدیلى و تغییرى در او نیست: «لا تبدیل لخلق الله‏»
لذا خداى متعال که دین و نظام سیاسى اجتماعى دینى را به عنوان تنها راه تضمین شده و استوار گسترش عدالت و پرورش انسان خلیفة الله در زمین، به وسیله انبیاى عظام مستقر کرد، طبعا نمى‏تواند به بشر این آزادى را بدهد که راه آزادى بخش و کامل و جامع را کنارى بنهد و به دنبال افکار و اهواى اسارت‏بار در روابط مختلف سیاسى واجتماعى و اقتصادى، حرکت کند . همان طور که به او این آزادى را نمى‏دهد که آزادى شخصى خود را کنار گذارد و اسیر و عبد دیگرى گردد، بله، خداوند، انسان را مختار آفرید، و از او انتخاب آگاهانه را طلب کرد، فرمود: «انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا» (44) ، اما سعادت او و کمال او فقط در صورت اول تامین خواهد شد، چرا که بعد از حق، فقط گمراهى است: «فما ذا بعد الحق الا الضلال‏» ، (45) لذا است که از انسان‏ها انتخاب این طریق قویم را طلب مى‏کند: «اقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه‏» . (46)
نیز مى‏فرماید، آنان که از دین جدا شدند و راه‏دیگرى انتخاب کردند، عالمانه و آگاهانه و به خاطر روحیه برترى‏جویى و فساد انگیزى این‏چنین کردند: «و ما تفرقوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغیا بینهم‏» (47) .
و چون چنین انتخابى، زیان انسان و فساد در زمین و نابودى حرث و نسل و هدم بنیان آزادى اجتماعى ابناى بشر را در پى دارد، کیفرى سخت در بارگاه الهى خواهد داشت، و خداوند رئوف به بندگان، کسانى را که چنین زمینه‏اى را ایجاد مى‏کنند، شدیدا مورد عتاب و تهدید قرار داده است:
«من یعص الله و رسوله و یتعد حدوده یدخله نارا خالدا فیها و له عذاب مهین‏» (48)
«و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الظالمون‏» (49)
«و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الفاسقون‏» (50)
«تلک الدار الآخرة نجعلها للذین لا یریدون علوا فى الارض و لا فسادا» (51)
خلاصه کلام این‏که اعراض از دین خدا و آموزه‏هاى دینى و عدم تقید به نظامات آن و حدود مرزهاى الهى، فساد در زمین و حاکمیت قدرت طلبان و شهوت‏پرستان را در پى خواهد داشت، کما این‏که تاریخ بشر، شاهد بر این مدعاست . روشن‏ترین آن، وضع بشر پس از رحلت رسول الله . و امیرالمؤمنین، علیهما السلام، است .
بله، یک امر نباید مورد غفلت واقع شود، و آن، دقت و تعمق عالمانه در معرفى صحیح دین است . چه بسا به مرور زمان، انحرافاتى در برداشت‏ها پیش آید و دین حقیقى را غبار گیرد، این‏جا است که نقش مهم علماى دین در پالایش آموزه‏هاى رایج، از زنگارهاى خرافه و تعصب و دستبرد خائنان و تحریف هواپرستان آشکار مى‏گردد، و احیاى تفکر دینى را به عنوان ضرورت همه اعصارى که وحى آسمان منقطع شده است و ابر غیبت‏خورشید عالم‏تاب امام معصوم (ع) را پنهان کرده است، متبلور مى‏سازد و شکى نیست که دین حنیف و عقلانى اسلام، همگان را براى شناخت آن حقیقت ناب و بحث و مجادله علمى در چار چوبى منطقى و روشمند و به دور از اغواگرى، آزاد گذاشته است و به آن ترغیب کرده است .
فصل پنجم - بالاتر از آزادى
تاکنون روشن شد که آزادى یک کمال وسیله‏اى براى انسان است، نه کمال غایى و تمام هدف، بلکه غایت، به کمال مطلوب رسیدن انسان آزاد و مختار و عصیانگر و ظلوم و جهول است، نه نفس آزادى و رهایى او .
بله، اگر انسان، فاقد آزادى بود، دیگر کمالى براى او در رفتن این راه نبود . جبر و تحمیل که باشد، کمال انسانى نیست . کمال انسان در حرکت آگاهانه و آزادانه است . انسان، باید آزاد باشد، تجربه کند، عبرت گیرد و انتخاب کند .
در شرایط خفقان‏آمیز و بسته جامعه، امکان رشد استعدادها و شکوفا شدن و خلاقیت وجود نخواهد داشت . اساسا، حرکت و جنبش سلب مى‏شود و آگاهى و تکامل جویى به رکود و جمود مى‏گراید و این بر ضد هدف غایى مذکور است .
اسلام عزیز، نه تنها محبوس شدن اراده انسان‏ها در قفس تحمیل و سرکوب اجتماعى را نمى‏پذیرد، بلکه بالاتر از آن را براى رشد و شکوفایى انسان به ارمغان آورده است، و نه تنها سلب آزادى افراد را توسط دیگران نفى مى‏کند، بلکه همه انسان‏ها را در قبال هم در جهت رشد دادن و سرعت‏بخشیدن به روند تکاملى، مسؤول قرار داده است، آن‏جا که امر به معروف و نهى از منکر را واجب کرده است، تا همه زمینه‏هاى سکون و رکود و جهل و فساد به دست آحاد مردم از بین برود و همه، دیگرى را کمک و مساعدت کنند .
اسلام، فقط نگفته است: «مسلمان کسى است که دیگر مسلمانان از دست و زبانش آسوده باشند» ، بلکه فرموده است: کسى که صبح کند در حالى که اهتمامى به امور مسلمانان نداشته باشد، مسلمان نیست .» .
اسلام، به این‏که «نان از دهان کسى مگیر» ، اکتفا نکرده، بلکه گفته است: «کسى که سیر بخوابد و همسایه او گرسنه باشد، مسلمان نیست .» .
بدین سان است که در منطق قرآن شریف، بهترین امم، امتى نیست که تنها آزاد باشد و گزند او به دیگرى نرسد و از فشار و تحمیل و اختناق رها باشد، بلکه بهترین امت آن است که براى تعالى انسان مسؤولیت پذیرد: «کنتم خیر امة اخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنکر» (52) و در نیکى و پرهیزکارى تعاون داشته باشد: «تعاونوا على البر و التقوى‏» (53) و آحادش نه تنها هم‏دیگر را نمى‏درند، که با هم برادرند: «انما المؤمنون اخوة‏» (54)
در میثاق انبیاى سابق هم بر این مسؤولیت پذیرى برتر از آزادى تاکید شده است، همان گونه که بر نقض آن عذاب آمده است: «و اذ اخذنا میثاق بنى اسرائیل لا تعبدون الا الله و بالوالدین احسانا و ذى القربى و الیتامى و المساکین و قولوا للناس حسنا و اقیموا الصلاة و آتوا الزکاة‏» (55)
فصل ششم - دفع عوامل سلب آزادى انسان در مکاتب آسمانى
یک مکتب، وقتى جامع و کامل است که علاوه بر به رسمیت‏شناختن نیازهاى حقیقى و فطرى انسان، راهکارهاى تحقق آن را در درون خود در نظر گرفته باشد، و نیز عوامل سلب آن را دفع کند، به طورى که تعالیم آن مکتب، قدرت پاسخ‏گویى تام و تمام به آن نیاز را داشته باشد .
برخى مکاتب بشرى، در مساله آزادى اجتماعى انسان، آرایى را مطرح کرده‏اند و از جهتى راه آزادى را ولو به طور ناقص گشوده‏اند، اما از جهات دیگر نتوانسته‏اند جلوى طغیان مستبدان و خودکامگان را بگیرند، و در نهایت، عدم جامعیت تعالیم آنان و تک بعدى بودن نگاه آنان به انسان، موجب اسارت او و بى‏رشدى و جهالت مدرن او و سرورى خدایان زر و زور و تزویر شده است .
عوامل سلب آزادى اجتماعى سه دسته‏اند:
اول، آن دسته عواملى است که به سلب کنندگان آزادى مربوط مى‏شود، مثل روحیه استکبارى و جاه‏طلبى و فساد انگیزى .
دوم، آن دسته عواملى است که به مسلوب الحریه‏ها مربوط مى‏شود، مثل جهل و بى‏خبرى و بى‏رشدى و ضعف و زبونى و ذلت‏پذیرى و سستى، که موجب نهایت‏سوء استفاده گروه اول از آنان و به بردگى کشاندن ایشان مى‏شود .
سوم، آن دسته عواملى است که به نظام روابط اجتماعى و نظام سیاسى حاکم مربوط مى‏شود، مثل نظام خانوادگى ظالمانه و مبتنى بر حذف کرامت انسانى یک عضو مثل زن، یا نظام اقتصادى ظالمانه که موجب سلب حقوق و گرسنگى عده‏اى و پرخورى و بهره‏مندى بیش از حد عده‏اى دیگر مى‏شود، یا نظام طبقاتى حاکم بر روابط اجتماعى که انسان‏ها را بر حسب نژاد، رنگ، جنسیت، و امتیازات صنفى و گروهى، به طبقات درجه اول و درجه دوم و . . . تقسیم مى‏کند و براى طبقات خاصى، برترى و براى دیگران دون‏پایه‏گى را به رسمیت مى‏شناسد، و حقوق خاصى را له یا علیه هر طبقه‏اى ایجاب مى‏کند، و یا نظام سیاسى حاکم بر جامعه و مرکز قدرت و حکومت، مثل حکومت طبقاتى و دیکتاتورى، پادشاهى مبتنى بر حکومت‏خانوادگى موروثى و مانند تمرکز قدرت و عدم توزیع آن و یا عدم وجود حق نظارت مردم برعملکرد حکام و امور دیگرى که موجب شکل‏گیرى یک نظام سیاسى استبدادى و حاکمیت فرد یا عده‏اى خاص مى‏شود که براى حفظ قدرت، آزادى مردم را سلب مى‏کند و حق آنان را به رسمیت نمى‏شناسد .
از آن‏چه گفتیم، روشن مى‏شود که عوامل سلب آزادى، هم درونى است‏یعنى به روحیات انسان‏ها بر مى‏گردد، مانند دسته اول و دوم، و هم بیرونى و اجتماعى مثل دسته سوم . مکتب کامل و جامع و آزادى بخش، آن است که قدرت انهدام و دفع همه این عوامل را داشته باشد و تعالیم آن به طور طبیعى آنها را منتفى کند .
پر واضح است که عوامل درونى، نقشى بى بدیل و شاید مهم‏تر از عوامل بیرونى داشته باشند و از آن جهت که زمینه‏ساز عوامل بیرونى هستند رتبه مقدم بر آن شمرده مى‏شوند، و کنار زدن آن لاجرم مهم‏تر و مقدم محسوب مى‏گردد .
مخفى نیست که مکاتب بشرى، تاکنون براى این عوامل چاره‏اى نیندیشیده‏اند و اساسا نگاه آنان به انسان نمى‏تواند این‏گونه تعالیم را در پى داشته باشد، ولى ادیان آسمانى، خاصه اسلام، به همه عوامل درونى و بیرونى سلب آزادى بشر نظر داشته‏اند و درصدد درمان آن بوده‏اند، و بیش‏ترین تلاش را درا ین جهت کرده‏اند که انسان بسازند، انسانى که نه ظالم باشد و مستکبر و نه ظلم‏پذیر و مستضعف و ناآگاه .
الف) دفع عامل سلب آزادى، در وجود سلب کنندگان
از جمله تعالیم قرآن کریم، این است که تکبرورزى بر عبادالله را موجب دورى از رحمت پروردگار مى‏داند و برترى جویى را موجب محرومیت از سعادت جاودان، و مى‏فرماید: «بهشت را براى کسانى قرار مى‏دهیم که اراده برترى در زمین و فساد ندارد و اقبت‏خیر از آن متقیان و متعهدان است‏» (56) .
در جاى دیگر مى‏فرماید: «کسانى که به مردم ستم روا مى‏دارند و در زمین فساد و بغى مى‏کنند، برایشان عذاب دردناکى خواهد بود» . (57)
اسلام، مردم را به قسطورزى و عدالت‏طلبى
دعوت مى‏کند: «اعدلوا هو اقرب للتقوى‏» (58) و «اقسطوا ان الله یحب المقسطین‏» (59) .
و عزت و آقایى و قدرت را از آن خداى قاهر مى‏داند و اوست که به هر که خواهد آن را مى‏دهد:
«قل اللهم مالک الملک تؤتى الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء» (60)
و اهل ایمان را حافظ حدود و مرزهاى الهى مى‏داند: «الحافظون لحدود الله و بشر المؤمنین‏» (61)
و پیروى هواى نفس را سبب ظلم و ستم معرفى مى‏کند: «اتبع الذین ظلموا اهوائهم بغیر علم‏» (62) .
و راه رستگارى را افسار زدن بر آن مى‏داند: «و من یوق شح نفسه فاولئک هم المفلحون‏» (63)
بنابراین، قرآن و تعالیم آسمانى‏اش، اولین هدفش آزادى معنوى و درونى انسان است; یعنى، انسان را از اسارت خواسته‏هاى پست و رذیلانه رها مى‏کند، کرامت و عزت و مقام والاى خلیفة اللهى او را گوشزد مى‏کند تا از بند نان و نام و سیم و زر و قدرت آزاد شود و براى رسیدن به آنها همنوعان آزاد خود را به زنجیر نکشد . لذا در داستان موسى و فرعون، خداى متعال ابتدائا به موسى و هارون فرمان مى‏دهد که نزد فرعون بروند و اورا با بیانى نرم و دلنشین و فطرت برانگیز، متوجه خود و خداى خالق او کنند، شاید که متذکر و متنبه شود . بعد هم فرموده است که از او بخواهید دست از اسارت بنى اسراییل بردارد و آنان را رها کند و به آزادى موسوى بسپارد:
«اذهبا الى فرعون انه طغى و قولا له قولا لینا لعله یتذکر او یخشى‏» (64) «فاتیاه فقولا انا رسولا ربک فارسل معنا بنى اسراییل و لا تعذبهم‏» (65)
پس تاثیر آزادى معنوى انسان در تحقق آزادى اجتماعى، امرى انکارناپذیر و بى بدیل است . این، چیزى است که منحصرا از تعالیم دینى و آسمانى ساخته است و علم، چنین قدرتى را ندارد و مکاتب مادى اساسا بر ضد آن ترغیب مى‏کنند .
بدین جهت است که آزادى اجتماعى دینى هم صداقت‏آمیز است; یعنى، قصد استفاده ابزارى براى صاحبان سرمایه و قدرت در او نیست، بر خلاف آزادى مطرح در دنیاى معاصر، و هم عمیق و ریشه‏اى و پایدار است، از آن جهت که با آزادى معنوى و درونى انسان همراه است و روحیه سودجویى و منفعت پرستى مطلق که مقدمه سلب حقوق دیگران است را از بین مى‏برد و بدین ترتیب مهم‏ترین عامل درونى در ناحیه سلب کنندگان آزادى اجتماعى را منهدم مى‏کند .
ب) دفع عامل سلب آزادى در وجود سلب شوندگان
اما نسبت‏به مسلوب الحریه‏ها نیز ادیان الهى به‏ویژه دین مبین اسلام، ارزنده‏ترین تعالیم را آورده است، به طورى که زمینه ظلم پذیرى و سلب حقوق و آزادى را از افراد و اجتماع زایل کرده‏اند .
آن‏چه موجب قبول ظلم و رضایت‏به اسارت و بردگى مى‏شود، یا جهل و بى‏خبرى و بى رشدى است و یا ذلیل و سست و بى اعتنا بودن نسبت‏به سرنوشت فردى و اجتماعى، و در هر دو بعد، اسلام، تعالیم رهایى بخشى آورده است .
در بعد اول، قرآن کریم، با تاکید فراوان دعوت به تعقل و تفکر و علم و بصیرت کرده است و از اسارت فکرى و تعصب و تقلید کورکورانه از سنت‏هاى غلط قومى انتقاد کرده است، و از این‏که انسان لباس ربوبیت‏بر تن غیر خدا بپوشاند و غیر خدا را مدبر و مالک امور خود قرار دهد، و او را از مقام مخلوقیت و مربوبیت‏خارج کند، سخت‏بر آشفته است، حتى اگر آن غیر، ملائک و انبیا و علما باشند:
«ما کان لبشر ان یوتیه الله الکتاب و الحکم و النبوة ثم یقول للناس کونوا عبادا لى من دون الله . . . و لا یامرکم ان تتخذوا الملائکه و النبیین اربابا ایامرکم بالکفر بعد اذ انتم مسلمون‏» (66) «اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله‏» (67)
نیز از مردم خواسته است که با فراگیرى حقایق و تعلم کتاب، ربانى شوند و سرسپرده کمال مطلق: «و لکن کونوا ربانیین بما کنتم تعلمون الکتاب و بما کنتم تدرسون‏» (68)
مهم‏ترین رسالت انبیاى عظام، تلاوت آیات و تعلیم کتاب و حکمت و ساختن روح انسان‏ها معرفى شده است: «هو الذى بعث فى الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة و ان کانوا من قبل لفى ضلال مبین‏» . (69)
انبیا، از انسان امى و بى‏خبر و بى‏رشد، انسانى آگاه و متفکر و عامل مى‏سازند که با چراغ حکمت در جامعه حرکت مى‏کند و در دام فریبکاران و تاریک‏فکران سالوس نمى‏افتد . شکوه و ناله اولیاى خدا، بیش از هر چیز، از جهالت و گمراهى مردم است . امیرالمؤمنین، (ع) این‏چنین فغان دارد:
«الى الله اشکو من معشر یعیشون جهالا و یموتون ضلالا; (70) ; به خدا شکایت مى‏کنم از گروهى که نادان زندگى مى‏کنند و گمراه مى‏میرند .» .
نسبت‏به بعد دوم، یعنى عامل زبونى و ضعف و ذلت‏پذیر بودن که موجب از کف دادن گوهر آزادى و رضایت‏به اسارت است، باز تعلیم قرآنى و دینى، بالاترین نقش را در پالایش وجود فرد و جامعه از آن دارد; چرا که به فرموده امیرالمؤمنین (ع) : «لا یمنع الضیم الذلیل و لا یدرک الحق الا بالجد» . (71)
قرآن کریم، اولا انسان را با حقیقت والا و بالا و شخصیت‏بزرگ خود آشنا مى‏کند، کرامت و عزت او را به او یاد آور مى‏شود:
«و لقد کرمنا بنى آدم . . . و فضلناه على کثیر ممن خلقنا» (72)
و این‏که مى‏تواند خلیفه خداوند در زمین باشد: «انى جاعل فى الارض خلیفة‏» (73)
و مسجود ملائک واقع شود: «فقعوا له ساجدین فسجد الملائکة کلهم اجمعین‏» (74)
و حامل امانت گران سنگ الهى: «انا عرضنا الامانة على السماوات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا» (75)
انسانى که خود را مصداق چنین حقیقتى مى‏بیند، هیچ‏گاه تن به ذلت و خوارى و اسارت در برابر انسانى دیگر نمى‏دهد و با تکیه بر خداوند از هر قید و بندى رها مى‏شود .
و ثانیا، به طور مستقیم، روح آزادى را در انسان‏ها تقویت مى‏کند و به مبارزه با آزادى ستیزان فرامى خواند:
«اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا و ان الله على نصرهم لقدیر الذین اخرجوا من دیارهم بغیر حق الا ان یقولوا ربنا الله . . .» (76) «و الذین اذا اصابهم البغى هم ینتصرون‏» (77) «و لمن انتصر بعد ظلمه فاولئک ما علیهم من سبیل‏» (78)
و فریاد مظلوم را محترم مى‏شمارد: «لا یحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم‏» . (79)
به امت‏ها فرمان مى‏دهد، به طاغوت که منشا همه فسادها و ظلم‏ها و سلب حقوق انسان‏ها است، کفر بورزند و از او دورى جویند و او را بر سرنوشت‏خود مسلط نکنند: «و لقد بعثنا فى کل امة رسولا ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت‏» (80)
و هیچ‏گاه او را مرجع امور خود قرار ندهند، که اگر چنین کنند، ایمانشان خیالى بیش نیست: «یریدون ان یتحاکموا الى الطاغوت و قد امروا ان یکفروا به‏» . (81)
اگر امت‏ها، پیام الهى را که توسط پیامبران ابلاغ شده بود، به گوش جان مى‏گرفتند و بگیرند، هیچ‏گاه حریت و کرامتشان به تاراج نمى‏رفت و نخواهد رفت، و فریاد «هیهات منا الذلة‏» آنان، مستبدان و مستکبران عالم را ناکام خواهد گذاشت، بلکه همان طور که سابقا اشاره کردیم، قرآن، نه تنها به آزادى‏طلبى و عزت خواهى فرمان مى‏دهد، که انسان را نسبت‏به آزادى همه بشریت مسؤول مى‏داند و از نشوریدن علیه ظلم و آزادى ستانى مى‏آشوبد:
«و ما لکم لا تقاتلون فى سبیل الله و المستضعفین من الرجال والنساء و الولدان الذین یقولون ربنا اخرجنا من هذه القریه الظالم اهلها و اجعل لنا من لدنک ولیا و اجعل لنا من لدنک نصیرا» . (82)
این امیرالمؤمنین (ع) است که فریاد مى‏زند: «کونا للظالم خصما و للمظلوم عونا» (83) و مى‏فرماید: «خداوند رحمت کند کسى که حقى را ببیند و بر او کمک کند یا ظلمى را مشاهده کند و در مقابل او بایستد .» . (84)
بدین‏سان است که قرآن کریم و تربیت‏یافتگان مکتب و اولیاى الهى، با تعالیم ارزشمند خود، انسانى پرورش مى‏دهند سرشار از آگاهى و دانایى، با روحى عزت‏طلب و ظلم ستیز و حق گرا، که هیچ‏گاه اجازه نمى‏دهد، فریبکاران و برترى جویان و ستمکاران، آزادى او را سلب کنند و او را به بند اهواى خود کشند، بلکه از او چراغى همیشه روشن مى‏افروزند، فرا راه همه آزادى‏خواهان و عدالت‏طلبان عالم که منطقش این است: «الموت اولى من رکوب العار» . (85)
پى‏نوشت‏ها:
1) نهج‏البلاغه، فیض الاسلام، نامه 31، فقره 46 .
2) نساء: آیه 25 .
3) آل عمران: آیه 64 . بگو: «اى اهل کتاب! به سوى پیامى مشترک بین ما و خودتان بشتابید که جز خداوند کسى را نپرستیم و به او شرک نورزیم و عده‏اى از ما گروه دیگرى را پروردگار خود قرار ندهد .» . پس اگر نپذیرفتند، پس بگویید: «شاهد باشید که ما تسلیم شدگانیم .»
4) توبه: آیه 31 براى توضیح آیات فوق، از تفسیر شریف المیزان، ذیل این آیات استفاده شده است .
5) در سوره انبیا، آیه 25 مى‏فرماید: «لا اله الا انا فاعبدون‏» و در آیه 213 شعراء مى‏فرماید: «و لا تدع مع‏الله الها آخر» .
6) ذاریات: 56 .
7) حجرات: 13 .
8) براى تبیین این بحث از تفسیر شریف المیزان، جلد دوم، ذیل آیه‏213 و سوره بقره، بهره برده‏ام .
9) بقره: 213 .
10) هود: 119 .
11) 19 سوره معارج، 72 سوره احزاب، و 34 سوره ابراهیم به این طبیعت اشاره دارد .
12) یونس: 19 .
13) نهج‏البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 189 .
14) طه: 50 خدایى که هر چیزى را خلق کرد، پس او را هدایت کرد .
15) اسراء: 20 بخشش پروردگار تو، ممنوع نبوده است .
16) ابعاد وجود انسان و بازگشت او به سوى خداوند در آیات 16 سوره مؤمنون، 72 سوره ص، 12 سوره سجده، 156 سوره بقره بیان شده است .
17) حدید: 25 .
18) روشن مى‏شود که در تاریخ بشریت، اولین بار قانون و کتاب و میزان توسط انبیا براى جامعه انسانى به ارمغان آمد و دیگران در امر تقنین از آنان تقلید نمودند .
19) نحل: 36 .
20) آل عمران: 64 .
21) بقره: 49 .
22) اعراف: 157 .
23) نهج‏البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 189 .
24) همان، خطبه 204 .
25) مروج الذهب، مسعودى، حوادث سال دهم هجرت .
26) شورا: 13 .
27) نهج‏البلاغه، فیض الاسلام‏نامه 53 .
28) همان، خطبه 16 .
29) همان، خطبه 165 .
30) همان، 166 .
31) انشقاق: 6 . اى انسان . ! تو به سوى پروردگارت پیش مى‏روى و براى رسیدن به او خود را به رنج مى‏افکنى، پس او را ملاقات خواهى کرد .
32) یونس: 95 . بگو: «همانا، زیانکاران، کسانى هستند که خود و اهلشان در قیامت زیانکار باشند» .
33) انعام: 47 . آیا هلاکت و تباهى جز براى گروه ظالم و ستمکا راست؟
34) بقره: 205 . و آن گاه که بر پیامبر پشت کند، تلاش مى‏کند براى فساد و زمین و حاصل کار انسان و خود بشر را نابود مى‏کند .
35) بقره: 143 . و این‏چنین شما را امت وسط قرار دادیم تا گواه بر مردم باشید .
36) هود: 87 - 88 .
37) همان، 75 .
38) اسراء: 16 .
39) نور: 51 - 52 .
40) بقره: 179 .
41) مائده: 32 . «من قتل نفسا بغیر نفس او فساد فى الارض فکانما قتل الناس جمیعا» .
42) قرآن، حق انتخاب محل سکونت را به رسمیت‏شناخته و سلب آن را سلب آزادى و ظلم مى‏داند . آنجا که مى‏فرماید: «اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا و ان الله على نصرهم لقدیر الذین اخرجوا من دیارهم بغیر حق‏» حج: 40 .
43) مائده: 33 .
44) روم: 30 .
45) دهر: 3 و نیز آیات 11 سوره رعد، 114 سوره نحل، 40 سوره عنکبوت، 46 سوره فصلت و . . . که بر آزادى تکوینى و اختیار انسان صحه مى‏گذارد .
46) یونس: 32 .
47) شورا: 13 .
48) همان: 14 .
49) نساء: 14 .
50) مائده: 45 .
51) همان: 47 .
52) آل عمران: 110 .
53) مائده: 2 .
54) حجرات: 10 .
55) بقره: 83 .
56) قصص: 83 .
57) شورا: 42 .
58) مائده: 8 .
59) حجرات: 9 .
60) آل عمران: 26 .
61) توبه: 112 .
62) روم: 27 .
63) حشر: 9 .
64) طه: 43 .
65) طه: 47 .
66) آل عمران: 79 - 70 . شایسته نیست‏براى بشرى، که خدا به او کتاب و حکم و نبوت اعطا کند و سپس او به مردم بگوید: «بندگان من باشید .» . خداوند امر نمى‏کند شما را که ملائکه و انبیا را ارباب خود بگیرید . آیا شما را به کفر فرمان مى‏دهد بعد از آن‏که اسلام آوردید؟
67) توبه: 31 .
68) آل عمران: 79 .
69) جمعه: 2 .
70) نهج‏البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 17 .
71) همان، خطبه 29 .
72) اسراء: 70 . و ما فرزندان آدم را گرامى داشتیم و کرامت‏بخشیدیم . . . و بر بسیارى مخلوقات برترى دادیم .
73) بقره: 30 .
74) حجر: 29 - 30 .
75) احزاب: 72 .
76) حج: 39 و 40 .
77) شورا: 39 .
78) شورا: 41 .
79) نساء: 148 .
80) نحل: 36 .
81) نساء: 60 .
82) نساء: 75 .
83) نهج‏البلاغه، فیض الاسلام، نامه 47 .
84) همان، خطبه 196 . رحم الله امرءا رآى حقا فاعان علیه او رآى جورا فرده .
85) از اشعار امام حسین (ع) در روز عاشورا .

تبلیغات