آزادى سیاسى و اجتماعى از دیدگاه قرآن و نهجالبلاغه (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
یکى از امورى که از دیر زمانى فکر بشر را به خود معطوف کرده است و بسیارى از دانشمندان و متفکران را به تکاپوى اندیشه و قلم وا داشته است و مصلحان را به دعوت و قیام و جهاد فرا خوانده است، مساله آزادى سیاسى و اجتماعى است . اهمیت این امر براى بشر آن قدر زیاد است که در همه اعصار انسانهایى براى رسیدن به آن و براى حاکمیت آن در جامعه جانفشانى کردهاند، اما حقیقت آزادى چیست؟ گمشده واقعى کدام است؟ منشا آزادى و ریشه آن کجاست؟ و چرا آزادى براى انسان و جامعه انسانى کمال است؟ آیا برتر از آزادى هم چیزى هست؟ آیا آزادى اجتماعى محدود به حدى مىشود؟ اگر نه، چرا؟ اگر آرى، چرا؟ حد آن چیست؟ اساسا چرا آزادى به این حد از مطلوبیتبراى بشر رسیده است؟ چه عواملى سبب فقدان و سلب آزادى در جوامع بشرى مىشود؟ راه مقابله و رفع و دفع این عوامل کدام است؟ چه اصول و قواعد اجتماعى مىتواند تامین کننده این خواست عمومى باشد و بقاى آن را تضمین کند؟ جایگاه مردم و نخبگان اجتماعى و علما و صاحبان قدرت و حاکمان، در این میان کجاست؟ و . . .
اینها سؤالاتى است فرا روى هر مکتب و نحلهاى که دغدغه انسان و سرنوشت اجتماعى او و جامعه انسانى را دارد و مدعى تامین سعادت اوست .
صدها سال است که اندیشمندانى با جهانبینىهاى مختلف، درصدد جواب به این پرسشها برآمدهاند .
حاصل فکر آنان، مکتبهاى اجتماعى و سیاسى و نظامهاى حکومتى گوناگونى را در جهان پراکنده است، اما چه بسیار از این مکاتب و ایدهها و نظامهاى سیاسى که در طول زمان به افول گراییدند و داغ آرمان آزادى بخشى را به دل پیروان خود نهادند . چه حکومتهایى که با ایدههاى نو و فریادهاى «آزادى; آزادى» ، به قدرت رسیدند، ولى رهاوردى جز استبداد و دیکتاتورى نداشتند .
امروزه، متفکران منصف دنیا به ضعف مکاتب بشرى موجود و نظام روابط سیاسى اجتماعى حاکم بر جوامع، در تامین این گوهر کمیاب، معترفند و به دنبال عرضه راهى جدید فرا روى انسان هستند .
اندیشمندان مسلمان، به جهتسابقه طولانى استعمار و استبداد جوامع اسلامى و عطش مسلمانان براى رهایى و آزادى، به این مهم، علاقه نشان مىدهند و مىخواهند سخن تازهاى عرضه کنند، اما بیشتر از منابع و افکار متفکران غیر مسلمان و فیلسوفان مادىگرا تغذیه مىشوند که خود زمینهساز انحراف در برداشت صحیح و کارامد از این مقوله است .
این نوشته، بر آن است تا با تحقیق در باره این موضوع، با محوریت قرآن کریم و کلمات امیرالمؤمنین (ع) در کتاب شریف نهجالبلاغه، صفحه جدیدى از تفکر ناب اسلامى را فرا روى محققان و خوانندگان ارجمند باز کند، و رهاورد ادیان الهى و کتاب جامع آسمانى و منطق علوى را در این باره نشان دهد .
باشد که این تلاش، مقبول حضرت حق و نجات بخش آخرین، افتد .
فصل یکم - آزادى چیست؟
انسان، موجودى است تکامل گرا و رشدپذیر . انسان، زنده است و حرکت و تلاش دارد و براى هدفى والا آفریده شده است که باید به سوى آن برود . در مسیر رشد و تعالى، او، محتاج عواملى است که بدون آن، تکاملاش محقق نمىشود .
بعضى از این عوامل، ایجابى و مثبت است، مانند تعلیم و تربیت صحیح و شکوفا کننده و فرهنگ صحیح حاکم بر محیط زندگى، و برخى سلبى و از امور عدمى است که نباید باشد، مثل قید و بند داشتن و اسیر بودن که از حرکت و رشد جلوگیرى مىکند .
البته گاهى مانع، طبیعى است و جزء نوامیس خلقت است که رهایى از آن، نه مطلوب و ممکن است و نه کمال و مرغوب .
آزادى، رها بودن و یا رها شدن از قید و بندى است که نیروى حرکت انسان و اراده او را متوقف مىکند و به زنجیر مىکشد، چه این قید و بند، فعلیتیافته و سپس گسسته شود و چه شانیت اسیر کردن را داشته باشد، ولى شخص، خود را گرفتار آن نکرده باشد .
بنابراین، آزادى، مربوط به موانع فعل نیست، بلکه مربوط به موانع فاعل است; یعنى، چیزهایى که مانع ابراز فعالیت و ظهور اراده فاعل مىشود . پس آزادى یعنى اینکه میدان عمل و تجلى اراده انسان باز باشد نه بسته و تنگ .
براى بیان مطلب، مثالى ذکر مىکنیم . فرض کنید یک بوته گل براى رشد و نمو به عواملى احتیاج دارد، مثل خاک و آب و نور کافى و حرارت و هواى مناسب و امنیت از باد و سرما و آفات، اما اینها، همه، عوامل اثباتى رشد او هستند . اگر این بوته گل، درون کوزهاى قرار گیرد، بر فرض وجود آنچه گفتیم، باز رشد و نمو او محقق نمىشود; چون محیط بسته است و شاخههاى گل امکان بالا رفتن ندارند و دیواره کوزه بر آن فشار مىآورد و او را از حرکتباز مىدارد .
در حیات اجتماعى انسان نیز براى رشد و خلاقیت انسان و شکوفا شدن استعدادهاى نهفته او، علاوه بر عوامل مثبت، آزادى و نبود قید و بند، شرطى اساسى و لازم است که بدون آن استعداد انسان به فعلیت نمىرسد .
آزادى، حقى غیر قابل اسقاط
از آنچه گفتیم، روشن مىشود که آزادى، از حقوق طبیعى انسان است . آزادى، حقى تکوینى است که مطابق خلقت او و لازمه کمالطلبى فطرى اوست . هر انسانى از آن جهت که طالب کمال مطلق است و به سوى او حرکت مىکند، باید براى حرکتخود میدان باز داشته باشد تا بتواند به هدف خلقتبرسد .
این حق، هم براى خود شخص تکلیف مىآورد و هم براى دیگران . خود شخص، در نظر عقل، نمىتواند راه کمال و حرکتخود را مسدود کند و اراده خویش را تابع اراده غیر قرار دهد . به عبارت دیگر، آزادى، از حقوق غیر قابل اسقاط است آزادى، مانند حقوق جعلى و اعتبارى نیست که سلطنت آن با ذوالحق باشد تا بتواند از آن چشم بپوشد و آن را اسقاط کند . لذا امیرالمؤمنین على (ع) در وصیتخود به فرزند گرامىاش امام حسن (ع) مىفرماید: «لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا» . (1)
یعنى، حریت و آزادى انسان، امرى است الهى که خداوند متعال در وجود انسان قرار داده و نباید انسان آن را از خود سلب کند، چه به مملوکیت ظاهرى براى دیگرى و چه به اسقاط حق حاکمیت اجتماعى و آزادى اجتماعى، و نیز دیگران هم مجاز نیستند که آزادى دیگران را سلب، و اراده اشخاص را سرکوب کنند; چون، خدا، همه انسانها را آزاد قرار داده است . سد شدن در مسیر کمال انسان، یعنى به هلاکت افکندن و تباه کردن و محرومیت انسان .
فصل دوم - منشا آزادى اجتماعى از دیدگاه قرآن
خداوند تبارک و تعالى، در قرآن فرموده است: «بعضکم من بعض» (2) و «قل یا اهل الکتاب تعالوا الى کلمة سواء بیننا و بینکم الا نعبدوا الا الله و لا نشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون» (3)
مستفاد از این دو آیه شریف، این است که در منظر قرآن کریم، همه افراد انسان، با همه اختلافات و تفاوتها و امتیازاتى که دارند، اجزایى متشابه از یک حقیقت واحد هستند; یعنى، نوع انسان و اجتماع بشرى، براى تحقق خود، به همه اجزا محتاج است .
هیچ کس دراین خصوصیت (بعض بودن) فوق دیگرى نیست، گرچه هر گروه و صنفى از مردم، خصوصیات و تفاوتهایى با دیگران دارند و هر کدام به شکلى در این اجتماع تاثیر مىگذارند، اما چون اولا، همه از نوع و حقیقت وجودى واحد هستند و ثانیا، مختار و آزاد و صاحب اراده خلق شدهاند و ثالثا، به یک نسبت در تشکیل جامعه انسانى سهیماند، پس لاجرم همگان در امور اجتماعى آزاد و مختار و صاحب حق تصمیمگیرى هستند، و کسى نمىتواند اراده خود را بر دیگران تحمیل کند و آنان را از مشارکت در امور اجتماعى باز دارد و بر آنان برترى جوید و آنان را به بندگى و بردگى بکشاند .
البته، تعاون اجزا و مشارکت همگان براى ساختن اجتماع عادل و عدالت طلب، مستلزم عدم اعمال اراده و چشمپوشى اجزا از برخى آزادىهاى فردى است، ولى در این امر هم هیچ استثنایى وجود ندارد، و هیچگاه رابطهاى یکسویه شکل نمىگیرد . هر کس براى دیگرى از آزادى و منافع خود صرف نظر کرد، او هم موظف است اراده خود را در جهت صلاح او صرف کند و خضوع جامعه یا فرد یا گروه و طبقهاى از مردم در برابر فردى یا گروهى، به نحوى که آن را از بعضیت و جزئیت و تساوى خارج کند و او را در حد بالاتر و مسلط و حاکم بر دیگران قرار دهد، بهطورى که همانند ربى مطاع و متبع الارادة و مطلق العنان در مقابل دیگران باشد، انهدام بنیان انسانیت و نابودى فطرت انسانى است .
این بخش از آیه که «لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون» ، دلالت دارد بر اینکه ربوبیت و لازم الاطاعة بودن على الاطلاقى، مختص به ذات ربوبى است و احدى در این امر شریک او نیست، همان طور که الوهیت، مختص به ذات بارى اوست .
بنابراین، اسلام یعنى جمع بین دو امر:
اول - الهى غیر الله نداشتن;
دوم - مطاعى غیر خدا نداشتن .
پس هر اطاعتى از غیر و پذیرش خواست دیگران، اگر منتهى به اطاعتخداوند نشود، خلاف اسلام و شرک در طاعت و ربوبیت است . لذا خداوند متعال در جاى دیگرى از قرآن مجید، اهل کتاب را به همین دلیل که غیر خدا را مالک و مدبر شؤون خود قرار دادند و تسلیم مطلق علماى سوء و دنیاطلب شدند که به جاى تعلیم احکام الهى و دعوت به آن و اطاعتخداوند، مردم را در مسیر هواهاى نفسانى و تبعیت اراده شیطانى خود سوق مىدادند، مذمت مىکند و مىفرماید:
«اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله و المسیح بن مریم و ما امروا الا لیعبدوا الها واحدا، لا اله الا الله سبحانه عما یشرکون» ; (4) یهود و نصارا، به جاى خداى قادر متعال، علماى خود و عیسى را صاحب امور خود قرار دادند و حال آنکه مامور به پرستش خداى واحد بودند . معبودى جز الله نیست و او منزه است از آن چه ایشان شریک قرار دادند .
از اینکه مامور به عبادت «اله واحد» بودهاند، ولى مذمتبر اطاعت غیر او شدهاند، فهمیده مىشود که اطاعتبالاستقلال، عبادت است، و رب قرار دادن غیر، اله قرار دادن اوست، همان طور که استفاده مىشود دعوت به انحصار عبودیتبراى خداوند یکتا، دعوت به انحصار اطاعتبى قید و شرط براى او نیز هست . (5)
از این بیان روشن شد که اسلام عزیز و نبى مکرم آن، چگونه در ابتداى رسالت آن عزیز، شعار آزادى سردادهاند و انسان را دعوت به رهایى از همنوعان خود و قید و بندهاى جاهلیت کردهاند: «قولوا لا اله الا الله تفلحوا» ; یعنى، رستگارى دنیا و آخرت، در گرو نفى تسلیم و اسارت اربابان زر و زور و تزویر و به کارگیرى اراده در جهت کمال غایى بشریت است; چرا که «ما خلقت الجن و الانس الالیعبدون» (6)
شعار توحید، مشتمل بر نفى و اثبات، عصیان و تسلیم، آزادى و بندگى است و تا آن نفى و عصیان نباشد، اثبات و تسلیم و ایمان، محقق نمىشود، و تا آن بند بندگى باز نشود، آزادى واقعى حاصل نمىشود . بندگى خدا، عین آزادى و حرکت و خلاقیت و ظهور است و در او اسارت و بسته شدن نیست . «لا اله الا الله» ، شعار آزادى انسان مسؤول است و چقدر زود کسانى که به این ندا لبیک گفتند، طعم شیرین آزادى را چشیدند، تا جایى که پیامبر (ص) فرمودند: «همگى، مانند دانههاى شانه، برابرید و کسى را بر کسى برترى نیست . سفید و سیاه، عرب و عجم قریشى وغیر قریشى برابرند: «ان اکرمکم عندالله اتقاکم» . (7)
فصل سوم - تشریع دین و تامین آزادى انسان در قرآن کریم (8)
خداوند تبارک و تعالى در قرآن کریم مىفرماید:
«کان الناس امة واحدة فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه و ما اختلف فیه الا الذین اتوه بغیا بینهم فهدى الله الذین آمنوا لما اختلفوا فیه من الحق باذنه و الله یهدى من یشاء الى صراط مستقیم» (9)
این آیه شریفه، مىگوید، علت تشریع اصل دین و تکلیف انسان به آن، وقوع اختلاف در دین است . این آیه، نشان مىدهد که انسانها چگونه در زندگى دنیا و بهره بردارى از مواهب حیات، به اختلاف و تنازع پرداختند و حقوق و آزادى هم را سلب کردند و خداوند متعال براى رفع این تنازع و آزادىکشىها - که ریشه در فطرت تمامیتخواه انسان دارد - انبیاى عظام را با قانون و کتاب فرستاد تا جامعه بشرى را تعدیل کنند و قسط اجتماعى را حاکم سازند به طورى که تمام افراد انسان در استفاده از نعم الهى و زمینههاى لازم براى تکامل و رشد جوامع انسانى، از شرایطى یکسان برخوردار باشند و بتوانند آزادانه به فراخور استعداد و میل ذاتى خود به فعالیتبپردازند .
مردم، در ابتداى تشکیل اجتماع انسانى، امتى واحد بودند . همه، داراى مقصد و احدى بودند و در زندگى و استفاده از مواهب هستى، تنازع و تمانع نداشتند . ادراکات و علوم آنان بسیط و محدود بود و نیازشان به رفع گرسنگى و دفع آزار حیوانات و جلوگیرى از سرما و گرما، منحصر بود . غارها را به عنوان محل سکونت انتخاب کردند و از حیوانات و گیاهان و دریاها براى رفع حوائج زیستى بهره بردند . هر انسانى به حکم فطرت منفعتجو و خیرطلب خویش به تصرف در پدیدههاى عالم و تسخیر آن پرداخت و موجودات جاندار و غیر جاندار را به خدمت در آورد، و هنگامى که دید دیگر افراد همنوع او در بعضى امور به موفقیتى رسیدهاند که او دست نیافته است، ولى به آن محتاج است، همان طور که او به چیزهایى رسیده است که آنان از او بى بهرهاند، خود را ناچار دید که به همکارى با دیگران دست زند تا همگى بتوانند از فرصتها و زمینههاى بهتر و برتر ایجاد شده، استفاده کنند، لذا لزوم جامعه مشارکتى و مدنیت و داد و ستد را در هر آن چه دارد و ندارد، پذیرفت، و قبول کرد که همه این روابط و تعاملات به نحوى باشد که حق کسى ضایع نشود و عدل اجتماعى بر آن حاکم باشد; چون، غرض اصلى او استخدام بیشتر طبیعت و مواهب آن و رسیدن به منافع بیشتر بود و این شدنى نبود مگر به تعادل و تساوى در آنچه مىدهد و مىستاند .
مردم، مقصود واحدى داشتند، لذا امت واحدى شدند، بدون اختلاف و تنازع، ولکن حکمت الهى اقتضا کرده است که انسانها از نظر استعداد و قواى خود متفاوت باشند و در استخدام مواهب طبیعت، یکسان نباشند و احساسات و ادراکات و امیال گوناگون داشته باشند و لا جرم اهداف و آمالشان نیز متفاوت باشد: «و لا یزالون مختلفین الا من رحم ربک و لذالک خلقهم» (10)
نتیجه این تفاوتها، تفاوت ایشان در قوت و ضعف است . عدهاى قوىتر و گروهى ضعیفتر مىشوند و به خاطر روح منفعتطلبى و طبیعت ظلوم و جهول و هلوع (11) ، از جاده عدل منحرف مىشوند و اقویا و اغنیا، راه طغیان و تعدى به حقوق ضعفا را پیش مىگیرند، از نیروى فکر و قدرت بدنى آنان بهره مىجویند، اما نفعى درخور، به آنان نمىرسانند، بلکه اراده و آزادى آنان را سلب، و خواست و میل خود را بر آنان تحمیل مىکنند، به طورى که جامعه انسانى از مسیر تعادل و تکامل منحرف شد، اختلاف و ستم بر آن مستولى گشت، سعادت و کمال انسانى نابود و فطرت او غبار آلود شد و نظم اجتماعى، جاى خود را به هرج و مرج داد .
مراد از اختلاف مردم در «لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه» ، همین تنازع و کشمکش در استخدام طبیعت و بهرهبردارى از مواهب حیات است .
نیز به همین مطلب اشاره دارد، آنجا که فرمود: «و ما کان الناس الا امة واحدة فاختلفوا» (12)
امیرالمؤمنین على، علیه الصلاة و السلام، نیز وضعیت جامعه انسانى و ظلمت و شدت وهرج و مرج حاکم بر آن را، قبل از عثتخاتم الانبیاء (ص) چنین تشریح مىفرماید:
خداوند سبحان، محمد، صلوات الله علیه و آله، را در زمانى مبعوث کرد که انقطاع دنیا نزدیک شده بود (بر اثر فساد زیاد روى زمین) و آخرت روى آورده بود . نور دنیا، پس از فروزندگى، تاریک شده و اهل دنیا را شدت و بیچارگى فرا گرفته بود . آرامگاه دنیا، خشن و زبر (کنایه از عدم آسایش و آرامش بشر) و زمام امر آن به دست کشنده آن بود، در حالى که مدت عمر آن، رو به تمامى، و علامات اتمامش، نزدیک، و اهل آن در حال نابودى و هلاکت، و حلقه آن، شکسته (نظام نداشت و هرج و مرج حاکم بود) و ریسمان آن، گسیخته، و علمهاى آن، مندرس، و زشتىهاى آن، آشکار، و طول دنیا، به کوتاه شدن گراییده بود . (13)
خداى حکیم، باید براى رفع این تنازع و اختلاف - که این موجود را از کمال معهود خود دور مىسازد - چارهاى داشته باشد و طریقى خارج از وجود او فرا روى او باز کند; چرا که طبیعت ظلوم و جهول و هلوع او بود که او را به فساد و طغیان دعوت کرد، پس و «ما کان عطاء ربک محظورا» (15) به راه سعادت و هدف غایى آفرینش خویش هدایت گردد و دائما از امداد و عطاى الهى برخوردار شود .
از آنجا که خلقت انسان تنها مادى و دنیایى نیست، بلکه او موجودى الهى و مادى و مرکب از روح و بدن است، و روح او به سوى خداوند باز مىگردد و ابدى است، (16) هدایت او باید تامین کننده سعادت ابدى و تکمیل و تعدیل تمام ابعاد وجودى او باشد .
اینجا است که خداوند حکیم، انبیاى الهى را با کتاب و قانون و حدود و تعیین مرزهاى فردى و اجتماعى بر انگیخت تا با ایجاد نظم و تعادل اجتماعى و ساختن انسانهاى آگاه به سعادت و کمال حقیقى خویش، و عامل به آنچه تامین کننده آن بهروزى است، بشر را به سر منزل مقصود رهنمون باشند، و تنازع و اختلافى که ریشه فساد و تباهى بشر بود، از بین ببرند . پس فرمود:
«فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه»
و فرمود:
«لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط و انزلنا الحدید فیه باس شدید و منافع للناس و لیعلم الله من ینصره و رسله بالغیب» (17)
این چنین است که انبیاى الهى، از طرفى با تعلیل معارف و حقایق و تبشیر و انذار، انسان را به راه خوشبختى و حقیقت وجودى خویش آگاه مىسازند و به او تذکر مىدهند که فطرت و طبیعتخیر خواه و منفعت طلب او، عاملى استبراى تحصیل کمال و سعادت هر دو عالم و نه وسیلهاى براى هلاکت فرد و اجتماع، و بدین گونه راه را بر هر نوع ظلم و تعدى و سلب حقوق و آزادىهاى دیگران و پذیرش فریاد خدایى فراعنه اعصار، در وجود بنى آدم مىبندند و مهمترین عامل سلب آزادى و مرکز هدایت همه فعالیتهاى ضد آزادى را در درون او نابود مىکنند، و از طرفى دیگر با آوردن کتاب و قانون و استفاده صحیح از قدرت، افراد را در تعاملات اجتماعى به تعدیل و انضباط مىکشانند، به نحوى که در مسیر تعاون و داد و ستد اجتماعى و به خدمت گرفتن دیگران و یافتهها و داشتههاى آنان، هر کس به مقدارى که استحقاق دارد و به دیگران نفع مىرساند و مخلبه حقوق آنان نیست، برخوردار و بهرهمند گردد، کسى بر کسى ربوبیت نکند و جان و مال و اراده و قدرت دیگران را وسیله کامیابى خود قرار ندهد و طبقه حاکم و طبقه محکوم در کار نباشد .
بدین صورت مىبینیم در منطق قرآن کریم، دین، چگونه نقش آزادى بخشى و حفظ آن در همه عرصههاى زندگى بشرى را، دارا است . (18)
ترجیعبند دعوت همه انبیاى الهى یک کلام است و آن، پرستش خداى یگانه و کمال مطلق و دورى جستن از مظهر طغیان و سرکشى و فساد، است: «و لقد بعثنا فى کل امة رسولا ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت» . (19)
و سخن واحد همه اهل کتاب و شرایع آسمانى، این است که انسانها در برابر هم مساوىاند و کسى صاحب امر دیگرى نیست جز خداى متعال: «و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله» . (20)
خداوند، به بنى اسرائیل، نعمت آزادى و رهایىاى را که با فرستادن موسى (ع) به آنان ارزانى داشت تذکر مىدهد:
«و اذا نجیناکم من آل فرعون یسومونکم سوء العذاب یذبحون ابناءکم و یستحیون نساءکم و فى ذلکم بلاء من ربکم عظیم» (21) ; یادآورید: ، آن گاه که شما را از آل فرعون نجات دادیم، در حالى که شما را به نحو بدى عذاب و شکنجه مىکردند: پسرانتان را مىکشتند و زنانتان را باقى مىگذاشتند و در این کار، بلاى بزرگى از خدایتان بود .
بالاخره، چه زیبا مىفرماید نسبتبه دعوت خاتم پیامبران و تتمیم کننده مکارم اخلاق:
«الذین یتبعون الرسول النبى الامى الذى یجدونه مکتوبا عندهم فى التوراة و الانجیل یامرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر و یحل لهم الطیبات و یحرم علیهم الخبائث و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التى کانت علیهم .» (22)
پیامبرى که امر و دعوتش به خوبىها و زیبایى هاست و نهى ردعش از زشتىها و پلیدىها، و در آنچه براى جسم و روح انسان، پاک و خوش است، آزاد مىگذارد و فقط آنچه را خبیث و پلید است و خلاف طبع پاک خود انسان، حرام مىکند و بالاخرة قفلى که بر فکر و اندیشه خود زدهاند، باز مىکند، و زندانى که خود با تقلید کورکورانه و تعصب و جهل و خرافهپرستى ساختهاند و مانع آزادى آنان شده است، خراب مىکند، و بندهایى که احبار و رهبان و بزرگان و اقویا بر دست و پاشان زدهاند، مىگشاید، و به تعبیر زیباى امیرالمؤمنین (ع) خداوند آن حضرت را بهار اهل زمانش قرار داد که هر چه بود شکوفایى و خرمى بود:
«جعله الله سبحانه بلاغا لرسالته و کرامة لامته و ربیعا لاهل زمانه .» (23)
و در جایى دیگر فرمود:
خداوند به وسیله محمد مصطفى (ص) پراکندگى و هرج و مرج و بى نظمىها را اصلاح کرد و جبارانى را که در همه زمانها غالب بودند، شکست دا دو سختىها را آسان کرد و ناهموارىها را هموار ساخت تا اینکه گمراهى فکرى و عملى را از شرق و غرب دور ساخت . (24)
لذا از آن حضرت (ص) منقول است که در حجةالوداع فرمودند:
الا و ان الزمان قد استدار کهیئته یوم خلق الله السماوات و الارض; (25) آگاه باشید که زمان گردید تا به هیئتى درآمد که در روز نخستخلقت، آنچنان بود .
شاید، اشاره به همین امر است که با استقرار اسلام ناب و دین حنیف، کژىها و انحرافات و مفاسدى که در زندگى شهر پیدا شده بود، زائل گشت و جامعه انسانى به اعتدال اولیه خود بازگشت .
بنابراین، راه آزادى بشر تا قیام قیامت، تبعیت از این دین حنیف و پرهیز از اختلاف و تنازع در آن، و کنار زدن انسانهاى ظالم و آزادى ستیز و احبار و رهبان و حکام دغلباز و حیلهگرى است که در هر زمان، بندهایى براى بند کردن انسان و میلهها و قفلهایى براى زندانى کردن او حتى به دستخودش، آماده دارند، و براى بازگرداندن جوامع دینى به فساد و تباهى و تبعیض قبل از اقبال به دین، در حقائق و دستاوردهاى دین اختلاف وارد مىکنند، محکم آن را متشابه جلوه مىدهند، متشابهات آن را مىگیرند و بر هواى خود حمل مىکنند، در برابر هر حقى، باطلى بپامىدارند، و هم اینها را براى برترى جویى در زمین مرتکب مىشوند .
در ادامه آیه مورد بحث، پس از بیان هدف از بعثت انبیا و انزال کتاب و نقش دین در رفع اختلافات و تنازع بشر، این حقیقت رافرمود که «و مااختلف فیه الا الذین اتوه بغیا بینهم» (26)
و در جایى دیگر فرمود:
«اقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه . . . و ما تفرقوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغیا بینهم» ; (27) دین را به پا دارید و در آن تفرقه نکنید، . . . و از آن جدا نشدند مگر بعد از آنکه علم به حقانیت آن پیدا کردند به خاطر ستمکارى بین خویش .
بلکه این نعمت آزادىبخش را براى رسیدن به دنیاى پستخود، به اسارت در مىآورند:
«ان هذا الدین قد کان اسیرا فی ایدى الاشرار یعمل فیه بالهوى و تطلب به الدنیا» (28)
این کلام زیباى امیرالمؤمنین (ع) است که وضع دین خدا را پس از رحلت پیامبر (ص) و قبل از حکومتخویش بیان مىکند: ، این دین، در دست اشرار اسیر شده بود و بر طبق هواى نفس خود در آن عمل مىکردند و آن را وسیله رسیدن به دنیاى خود قرار دادند .» .
نتیجه این ستمکارى، بازگشت جامعه انسانى به بدبختى و جهل و فساد دوران جاهلیتخواهد بود . لذا در ابتداى حکومتخود، دردمندانه فرمود:
الا و ان بلیتکم عادت کهیاتها یوم بعث الله نبیکم; (29) بدبختى شما برگشته است، به مانند عصر جاهلیت و روزى که پیامبر شما مبعوث شد .
و باز به آنان گوشزد مىکند که راه آزادى و نجات آنان از بار سنگین و کشندهاى که بر گردن دارند، پیروى از داعى الهى و کتاب ناطق است:
و اعلموا انکم ان اتبعتم الداعى لکم، سلک بکم منهاج الرسول و کفیتم مؤونة الاعتساف و نبذتم الثقل الفادح عن الاعناق . (30)
فصل چهارم - منشا محدود شدن آزادى بشر
گفتیم از آنجا که انسانها اجزاى حقیقت واحد هستند و دراین خصوصیت، اختلاف و امتیازى ندارند، لذا همه در فعالیتهاى خود آزادند و کسى نمىتواند آزادى آنان را سلب کند . این، امرى است که خلقت آزاد و مختار انسان آن را اقتضا مىکند، الا اینکه این حقیقت واحد، داراى هدف و مقصدى است که حرکت و تکامل و رسیدن به آن، مقصود خلقت اوست، و خود انسان طالب و مشتاق وصال آن است; یعنى، فطرتا، کمال خواه و حقیقت جو است: «یا ایها الانسان انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه» (31)
از طرفى، انسان، موجودى است اجتماعى و مدنى بالطبع که مىخواهد با دیگران تعامل داشته باشد و از یافتهها و داشتههاى آنان استفاده، و تکامل خود را تسهیل و تسریع کند .
نیز گفتیم، در این اجتماع، او یک جزء است، همسان دیگر اجزا، و همه آنان هم با همین هدف در کنار او هستند، و این کل، مانند تک تک اجزا، آن هدف را تعقیب مىکند .
بنابراین، اولا، به اقتضاى هدفمندى حیات خود و اشتیاقى که به آن دارد، عقلا نمىتواند اراده خود را مصروف امورى کند و آزادى خود را در جایى به کار گیرد، که او را از هدف دور مىسازد، و وجود او را تباه مىسازد، و زیان او را در پى دارد . قرآن یاد آور شده است: «قل ان الخاسرین الذین خسروا انفسهم و اهلیهم یوم القیامة (32) » و «هل یهلک الا القوم الظالمون (33) .»
ثانیا، به اقتضاى اجتماعى بودن و فطرت مدنیت طلب خود، نمىتواند چنان بر طبل خواستهها و امیالش بکوبد که حقوق دیگران را سلب کند و آزادى و کرامت آنان را نادیده بگیرد، چه جواز چنین امرى براى همه اجزاى جامعه، هرج و مرج و اختلال در نظام اجتماع و نابودى زندگى اجتماعى و هلاک نوع بشر را به دنبال دارد، که خلاف فطرت او بود .
پس فطرت او، حکم به محدود شدن دائره آزادىهاى او در حیات اجتماعى مىکند تا زندگى اجتماعى حفظ شود و حرث و نسل تباه نگردد، و الا انسان مغرورى که پرهیز و حدى نمىشناسد همه چیز را نابود مىکند، آن طور که قرآن خبر داده است: «و اذا تولى سعى فى الارض لیفسد فیها و یهلک الحرث و النسل و الله لا یحب الفساد» . (34)
ثالثا، از آنجا که جامعه انسانى داراى هدف و کمال معهود است، باید تلاش خود را بسان تمام اجزا در جهت رشد و کمال و تعالى اجتماع به کار گیرد و از آنچه مانع رشد و حرکت اوست، بپرهیزد، و عنان اختیارش را لجام زند و تعادل را رعایت کند تا اجتماع عادل و معتدل و وسط شکل گیرد: «و کذلک جعلناکم امة وسطا لتکونوا شهدا على الناس .» (35)
پس محدود بودن آزادى فردى و اجتماعى انسان، مانند اصل آزادى او، امرى است مطابق تکوین و خلقت او و چیزى که فطرتا آن را درک مىکند .
بر اساس جهان بینى توحیدى قرآن، چون همه رفتارها و اعمال انسان در امور فردى یا روابط اجتماعى، باید با الهام و رعایت اصل توحید و عبودیت پروردگار باشد، قوانین و حدود حاکم بر رفتار انسان، دقیقتر، مسؤولانهتر و چه بسا بیشتر است; چرا که هیچ بعدى از ابعاد انسان و هیچ صفحهاى از کتاب اجتماع بشرى خالى از ارتباط و اتصال با منبع غیب نیست، اما بر اساس تفکر مادى - که هدف والایى براى انسان و جامعه قائل نیست و لذت جویى و سودپرستى را محور حیات بشر قرار مىدهد - به مقدار تحقق همین هدف، در چهارچوب حفظ اجتماع که او را در این هدف کمک مىکند، آزادى انسان محدود مىشود .
پس همگان اصل محدودیت آزادى انسان را مىپذیرند، چون فطرى است و در او مناقشهاى ندارند، الا اینکه گروهى به همه ابعاد فطرت پاک انسانى توجه کرده و گروهى فقط به جزئى از آن که تامین کننده خواهشهاى نفسانى آنان است، توجه مىکنند، و به مصلحان و خیرخواهانى که به حیات طیبه و قسط و عدل اجتماعى و مهار آزادىهاى مخرب دعوت مىکنند، انگ ضدیتبا آزادى مىزنند و آنان را به مسخره مىگیرند، که چرا از آنان تقاضاى محدود کردن آزادى اجتماعى یا عقیدتى را دارند . قرآن کریم، نمونهاى از آن را نقل کرده است:
«قالوا یا شعیب اصلاتک تامرک ان نترک ما یعبد آبائنا او ان نفعل فى اموالنا ما نشاء انک لانت الحلیم الرشید قال یا قوم ارایتم ان کنت على بینة من ربى و رزقنى منه رزقا حسنا و ما ارید ان اخالفکم الى ما انهاکم عنه، ان ارید الا الاصلاح ما استطعت و ما توفیقى الا بالله» (36)
قوم شعیب اعتراض مىکنند که «چرا او مىخواهد آزادى آنان را در انتخاب و پرستش معبود قومى و ملىشان که سنتى دیر پا در میان آنان است و نیز آزادى آنان در تصرف اموالشان را سلب کند و آنان را به تغییر مسیر امر مىکند؟» و حال آنکه او فقط تقاضاى عدل اجتماعى و قسط اقتصادى از ایشان مىکرد و براى توده مردم مىسوخت و از فساد در زمین نهى مىنمود و مىگفت:
«یا قوم اوفوا المکیال و المیزان بالقسط و لاتبخسوا الناس اشیاءهم و لا تعثوا فى الارض مفسدین» . (37)
فرق استبین آنکه انسانى بدون حجت و دلیل و از روى منفعتطلبى بخواهد اراده دیگران را محدود کند و از روى قدرتطلبى و فساد بخواهد آزادى آنان را سلب کند و بین آنکه دعوتى الهى دارد; به حق و صواب و سعادت انسان و تامین آزادى اجتماعى همه آحاد جامعه و عدالت در بین آنان و تساوى در حقوق مختلف .
شاهدش هم این است که خود، قانونى را که مىگوید، عمل مىکند و پابند است و خلاف آن نمىکند و نمىخواهد آنان را استثمار کند و به بندگى بکشاند، بلکه هدف او اصلاح جامعه و زدودن فساد عقیدتى و اجتماعى است .
بنابراین قوانینى که انبیا و ادیان براى زندگى فردى و حیات اجتماعى بشر از جانب خداوند متعال مىآورند و حکومتهاى صالح در هر زمانى بنابر مقتضیات عصر براى تعالى اجتماع وضع مىکنند، سلب آزادى مشروع و حق طبیعى انسان شمرده نمىشود; چرا که لجام گسیختگى انسان در این موارد یا انهدام اجتماع بشرى را به دنبال دارد و یا انحطاط آن و دور شدنش از مسیر کمال و سعادت را، و این هر دو، مخالف فطرت و طبیعت اجتماعى و کمال خواه انسان است .
در منطق قرآن کریم، خروج از حدود و مرزهاى الهى، که از آن تعبیر به «فسق» مىکند، عامل نابودى جوامع بشرى است: «و اذا اردنا ان نهلک قریة امرنا مترفیها ففسقوا فیها» ، (38) و گردن نهادن به احکام خدا و رسول، وسیله فوز و رستگارى است: «انما کان قول المؤمنین اذا دعوا الى الله و رسوله لیحکم بینهم ان یقولوا سمعنا و اطعنا و اولئک هم المفلحون و من یطع الله و رسوله و یخش الله و یتقه فاولئک هم الفائزون»
پس حکومت صالح که وظیفه تدوین برنامه و راهبرى جامعه به سوى کمال و صلاح را دارد و مانعى است در مقابل اجزاى شرور و تجاوزگر، مىتواند و مىبایستبرحسب قوانین خداوند رب الارباب با هر جزء اخلال کننده در روند تکاملى جامعه، متناسب با میزان اضرار و به مقدارى که او به آزادى دیگر افراد و حقوق آنان تعهدى کرده است، بر خورد کند و گاه او را از صفحه جامعه حذف کند، تا حیات اجتماع و سائر اجزا باقى بماند:
«و لکم فى القصاص حیاة یا اولى الالباب» (39) چرا که «هر کس دیگرى را بدون اینکه قاتل باشد یا در زمین فساد کرده باشد، بکشد، پس گویا که همه آدمیان را کشته است» (40) .
و گاه آزادى عمل او را در عمده امور سلب کند و به دیگرى بدهد گرچه حقوق انسانى او را حفظ کرده است، مثل استرقاق و بردگى اسیر جنگى که اسلام آن را تجویز کرده است و منافاتى با آزادى فردى و اجتماعى که امرى فطرى و طبیعى است ندارد; چرا که گفتیم، اجتماعى بودن انسان نیز امرى فطرى است و کما اینکه فطرت انسان، آزادى را به او داده است، همان فطرت، لزوم حفظ اجتماع را نیز به او مىآموزد، پس حفظ و صیانت هر جامعهاى از زوال و نابودى، حق طبیعى آن جامعه است و این حق، موجب درستى سلب آزادى هر کسى است که به عداوت و جنگ با اساس آن اجتماع و حیات آن برخیزد .
و گاه تاثیر او را در امرى یا امورى محدود کند و آزادى او را بستاند، همانند سلب آزادى در انتخاب محل سکونت (41) در موارد حکم به تبعید شخص به منطقهاى غیر از محل سکونتش: «همانا جزاى کسانى که با خدا و رسول محاربه مىکنند و در زمین فساد مىکنند، این است که . . . یا از زمین رانده شوند» (42)
نیز مانند سلب آزادى تجارت و سلطه بر اموال، نسبتبه امور فسادانگیز مثل شراب و شراب فروشى و قمار و قمار خانهدارى و احتکاراموال خاص و . . .
خلاصه مطلب آنکه وجود انسان و حیات فردى و اجتماعى و هدف خلقت و سعادت او، همگى ما را دعوت مىکند به اینکه راهى در مقابل خود باز کنیم که تضمین کننده سعادت ما باشد و همه جنبههاى حیات ما را ملاحظه کند و رابطه آنرا به نحو صحیح، تنظیم نماید و با سیستمى معقول و متناسب با ساختار وجودى انسان، ما را به سوى کمال مطلوب رهنمون باشد . قرآن آن راه را معرفى مىکند:
«فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التى فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم و لکن اکثر الناس لا یعلمون» (43)
آن راه و شیوه و آیینى که استوار و پا برجاست و بدون اعوجاج و سستى، و وجود انسان بر او سرشته شده است، دین خداست، باید رو به سوى این راه داشت و بر آن آیین حقگرا که بر واقع وجود انسان نظارهگر است، مقیم و مستقیم بود; چرا که تبدیلى در خلقت الهى نیست و سرشت همه انسانها یکى است، و راه سعادت هم در یک امر است و آن همین دین قیم و استوار است .
دفع یک اشکال
با این بیان، اشکالى که به دین الهى در امر اعطاى آزادى و نظام اجتماعى سیاسى دینى شده است، مرتفع مىشود . آن اشکال، این است که اسلام، یک سرى قوانین مشخص و نوعى روابط را بر پهنه اجتماع حاکم مىکند و براى مردم حق تغییر آن را قائل نیست، و به آنان این آزادى را نمىدهد که هر از چند گاه، قوانین حاکم و نظام سیاسى اجتماعى خود را دگرگون کنند و به دلخواه خود، نوع جدیدى از روابط و رفتار سیاسى اجتماعى را حاکم کنند . این امر، مستلزم رکود و توقف و تحجر جامعه است و مانع تحول و رشدانسانها و جوامع بشرى . بنابراین دین گرچه لوازم سعادت انسان را داراست و مىتواند بر رنجها و آلام بشر خاتمه دهد و قدرت آزادى بخشى دارد، ولى وقتى در محیطى حاکم شد، نمىتواند و نباید آن را الى الابد از دستبرد افکار و روشهاى جدید دورنگاه داشت و الا راه پیشرفت و تکامل را مسدود مىکند و موجب جمود و سکون خواهد بود; چرا که انسان با گذشت زمان تغییر مىکند و درافکار و روحیات او تحول ایجاد مىشود و بر دانش و تجربه او افزوده مىشود، فلذا راههاى جدیدى را مىطلبد .
جواب اشکال مذکور، این است که معارف و یافتههاى بشرى، دو نوع است:
1 . نوعى از معارف که قابل تغییر و تحول و تکامل است، مثل همه علومى که بشر در راه استفاده و تسخیر طبیعتبه آن دستیافته است و هر روز کاملتر مىشود و زندگى فردى و جمعى را راحتتر مىکند و راههاى تازهاى براى رسیدن به آمال انسانى نیز محسوب مىشود . تکامل بخشى این علوم و روشها، در اسلام، مورد ترغیب و تشویق فراوان است، مثل روشهاى تازه اداره حکومتها، مانند انتخابات و تفکیک قوا .
2 . معارف و حقایق کلى مطابق با خلقت الهى و مادى و فطرت و طبیعتخاص نوع انسان که متعادل کننده همه قواى انسان در درون او و در صحنه عمل اجتماعى و تضمین کننده سعادت حقیقى اوست . بدیهى است که اگر نظام اجتماعى بشر و حدود و قیود آزادىهاى فردى و اجتماعى بر چنین معارفى استوار باشد، نه تنها ایستادن بر آن موجب رکود و بى رشدى نیست، بلکه تحول و تغییر در آن و به فراموشى سپردن آن، موجب اختلال در نظام زنده و سازنده و شور آفرین و آزادیخواه است و انسان را باز از گردونه فطرت و طبیعتخود دور مىسازد، فطرتى که تبدیلى و تغییرى در او نیست: «لا تبدیل لخلق الله»
لذا خداى متعال که دین و نظام سیاسى اجتماعى دینى را به عنوان تنها راه تضمین شده و استوار گسترش عدالت و پرورش انسان خلیفة الله در زمین، به وسیله انبیاى عظام مستقر کرد، طبعا نمىتواند به بشر این آزادى را بدهد که راه آزادى بخش و کامل و جامع را کنارى بنهد و به دنبال افکار و اهواى اسارتبار در روابط مختلف سیاسى واجتماعى و اقتصادى، حرکت کند . همان طور که به او این آزادى را نمىدهد که آزادى شخصى خود را کنار گذارد و اسیر و عبد دیگرى گردد، بله، خداوند، انسان را مختار آفرید، و از او انتخاب آگاهانه را طلب کرد، فرمود: «انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا» (44) ، اما سعادت او و کمال او فقط در صورت اول تامین خواهد شد، چرا که بعد از حق، فقط گمراهى است: «فما ذا بعد الحق الا الضلال» ، (45) لذا است که از انسانها انتخاب این طریق قویم را طلب مىکند: «اقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه» . (46)
نیز مىفرماید، آنان که از دین جدا شدند و راهدیگرى انتخاب کردند، عالمانه و آگاهانه و به خاطر روحیه برترىجویى و فساد انگیزى اینچنین کردند: «و ما تفرقوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغیا بینهم» (47) .
و چون چنین انتخابى، زیان انسان و فساد در زمین و نابودى حرث و نسل و هدم بنیان آزادى اجتماعى ابناى بشر را در پى دارد، کیفرى سخت در بارگاه الهى خواهد داشت، و خداوند رئوف به بندگان، کسانى را که چنین زمینهاى را ایجاد مىکنند، شدیدا مورد عتاب و تهدید قرار داده است:
«من یعص الله و رسوله و یتعد حدوده یدخله نارا خالدا فیها و له عذاب مهین» (48)
«و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الظالمون» (49)
«و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الفاسقون» (50)
«تلک الدار الآخرة نجعلها للذین لا یریدون علوا فى الارض و لا فسادا» (51)
خلاصه کلام اینکه اعراض از دین خدا و آموزههاى دینى و عدم تقید به نظامات آن و حدود مرزهاى الهى، فساد در زمین و حاکمیت قدرت طلبان و شهوتپرستان را در پى خواهد داشت، کما اینکه تاریخ بشر، شاهد بر این مدعاست . روشنترین آن، وضع بشر پس از رحلت رسول الله . و امیرالمؤمنین، علیهما السلام، است .
بله، یک امر نباید مورد غفلت واقع شود، و آن، دقت و تعمق عالمانه در معرفى صحیح دین است . چه بسا به مرور زمان، انحرافاتى در برداشتها پیش آید و دین حقیقى را غبار گیرد، اینجا است که نقش مهم علماى دین در پالایش آموزههاى رایج، از زنگارهاى خرافه و تعصب و دستبرد خائنان و تحریف هواپرستان آشکار مىگردد، و احیاى تفکر دینى را به عنوان ضرورت همه اعصارى که وحى آسمان منقطع شده است و ابر غیبتخورشید عالمتاب امام معصوم (ع) را پنهان کرده است، متبلور مىسازد و شکى نیست که دین حنیف و عقلانى اسلام، همگان را براى شناخت آن حقیقت ناب و بحث و مجادله علمى در چار چوبى منطقى و روشمند و به دور از اغواگرى، آزاد گذاشته است و به آن ترغیب کرده است .
فصل پنجم - بالاتر از آزادى
تاکنون روشن شد که آزادى یک کمال وسیلهاى براى انسان است، نه کمال غایى و تمام هدف، بلکه غایت، به کمال مطلوب رسیدن انسان آزاد و مختار و عصیانگر و ظلوم و جهول است، نه نفس آزادى و رهایى او .
بله، اگر انسان، فاقد آزادى بود، دیگر کمالى براى او در رفتن این راه نبود . جبر و تحمیل که باشد، کمال انسانى نیست . کمال انسان در حرکت آگاهانه و آزادانه است . انسان، باید آزاد باشد، تجربه کند، عبرت گیرد و انتخاب کند .
در شرایط خفقانآمیز و بسته جامعه، امکان رشد استعدادها و شکوفا شدن و خلاقیت وجود نخواهد داشت . اساسا، حرکت و جنبش سلب مىشود و آگاهى و تکامل جویى به رکود و جمود مىگراید و این بر ضد هدف غایى مذکور است .
اسلام عزیز، نه تنها محبوس شدن اراده انسانها در قفس تحمیل و سرکوب اجتماعى را نمىپذیرد، بلکه بالاتر از آن را براى رشد و شکوفایى انسان به ارمغان آورده است، و نه تنها سلب آزادى افراد را توسط دیگران نفى مىکند، بلکه همه انسانها را در قبال هم در جهت رشد دادن و سرعتبخشیدن به روند تکاملى، مسؤول قرار داده است، آنجا که امر به معروف و نهى از منکر را واجب کرده است، تا همه زمینههاى سکون و رکود و جهل و فساد به دست آحاد مردم از بین برود و همه، دیگرى را کمک و مساعدت کنند .
اسلام، فقط نگفته است: «مسلمان کسى است که دیگر مسلمانان از دست و زبانش آسوده باشند» ، بلکه فرموده است: کسى که صبح کند در حالى که اهتمامى به امور مسلمانان نداشته باشد، مسلمان نیست .» .
اسلام، به اینکه «نان از دهان کسى مگیر» ، اکتفا نکرده، بلکه گفته است: «کسى که سیر بخوابد و همسایه او گرسنه باشد، مسلمان نیست .» .
بدین سان است که در منطق قرآن شریف، بهترین امم، امتى نیست که تنها آزاد باشد و گزند او به دیگرى نرسد و از فشار و تحمیل و اختناق رها باشد، بلکه بهترین امت آن است که براى تعالى انسان مسؤولیت پذیرد: «کنتم خیر امة اخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنکر» (52) و در نیکى و پرهیزکارى تعاون داشته باشد: «تعاونوا على البر و التقوى» (53) و آحادش نه تنها همدیگر را نمىدرند، که با هم برادرند: «انما المؤمنون اخوة» (54)
در میثاق انبیاى سابق هم بر این مسؤولیت پذیرى برتر از آزادى تاکید شده است، همان گونه که بر نقض آن عذاب آمده است: «و اذ اخذنا میثاق بنى اسرائیل لا تعبدون الا الله و بالوالدین احسانا و ذى القربى و الیتامى و المساکین و قولوا للناس حسنا و اقیموا الصلاة و آتوا الزکاة» (55)
فصل ششم - دفع عوامل سلب آزادى انسان در مکاتب آسمانى
یک مکتب، وقتى جامع و کامل است که علاوه بر به رسمیتشناختن نیازهاى حقیقى و فطرى انسان، راهکارهاى تحقق آن را در درون خود در نظر گرفته باشد، و نیز عوامل سلب آن را دفع کند، به طورى که تعالیم آن مکتب، قدرت پاسخگویى تام و تمام به آن نیاز را داشته باشد .
برخى مکاتب بشرى، در مساله آزادى اجتماعى انسان، آرایى را مطرح کردهاند و از جهتى راه آزادى را ولو به طور ناقص گشودهاند، اما از جهات دیگر نتوانستهاند جلوى طغیان مستبدان و خودکامگان را بگیرند، و در نهایت، عدم جامعیت تعالیم آنان و تک بعدى بودن نگاه آنان به انسان، موجب اسارت او و بىرشدى و جهالت مدرن او و سرورى خدایان زر و زور و تزویر شده است .
عوامل سلب آزادى اجتماعى سه دستهاند:
اول، آن دسته عواملى است که به سلب کنندگان آزادى مربوط مىشود، مثل روحیه استکبارى و جاهطلبى و فساد انگیزى .
دوم، آن دسته عواملى است که به مسلوب الحریهها مربوط مىشود، مثل جهل و بىخبرى و بىرشدى و ضعف و زبونى و ذلتپذیرى و سستى، که موجب نهایتسوء استفاده گروه اول از آنان و به بردگى کشاندن ایشان مىشود .
سوم، آن دسته عواملى است که به نظام روابط اجتماعى و نظام سیاسى حاکم مربوط مىشود، مثل نظام خانوادگى ظالمانه و مبتنى بر حذف کرامت انسانى یک عضو مثل زن، یا نظام اقتصادى ظالمانه که موجب سلب حقوق و گرسنگى عدهاى و پرخورى و بهرهمندى بیش از حد عدهاى دیگر مىشود، یا نظام طبقاتى حاکم بر روابط اجتماعى که انسانها را بر حسب نژاد، رنگ، جنسیت، و امتیازات صنفى و گروهى، به طبقات درجه اول و درجه دوم و . . . تقسیم مىکند و براى طبقات خاصى، برترى و براى دیگران دونپایهگى را به رسمیت مىشناسد، و حقوق خاصى را له یا علیه هر طبقهاى ایجاب مىکند، و یا نظام سیاسى حاکم بر جامعه و مرکز قدرت و حکومت، مثل حکومت طبقاتى و دیکتاتورى، پادشاهى مبتنى بر حکومتخانوادگى موروثى و مانند تمرکز قدرت و عدم توزیع آن و یا عدم وجود حق نظارت مردم برعملکرد حکام و امور دیگرى که موجب شکلگیرى یک نظام سیاسى استبدادى و حاکمیت فرد یا عدهاى خاص مىشود که براى حفظ قدرت، آزادى مردم را سلب مىکند و حق آنان را به رسمیت نمىشناسد .
از آنچه گفتیم، روشن مىشود که عوامل سلب آزادى، هم درونى استیعنى به روحیات انسانها بر مىگردد، مانند دسته اول و دوم، و هم بیرونى و اجتماعى مثل دسته سوم . مکتب کامل و جامع و آزادى بخش، آن است که قدرت انهدام و دفع همه این عوامل را داشته باشد و تعالیم آن به طور طبیعى آنها را منتفى کند .
پر واضح است که عوامل درونى، نقشى بى بدیل و شاید مهمتر از عوامل بیرونى داشته باشند و از آن جهت که زمینهساز عوامل بیرونى هستند رتبه مقدم بر آن شمرده مىشوند، و کنار زدن آن لاجرم مهمتر و مقدم محسوب مىگردد .
مخفى نیست که مکاتب بشرى، تاکنون براى این عوامل چارهاى نیندیشیدهاند و اساسا نگاه آنان به انسان نمىتواند اینگونه تعالیم را در پى داشته باشد، ولى ادیان آسمانى، خاصه اسلام، به همه عوامل درونى و بیرونى سلب آزادى بشر نظر داشتهاند و درصدد درمان آن بودهاند، و بیشترین تلاش را درا ین جهت کردهاند که انسان بسازند، انسانى که نه ظالم باشد و مستکبر و نه ظلمپذیر و مستضعف و ناآگاه .
الف) دفع عامل سلب آزادى، در وجود سلب کنندگان
از جمله تعالیم قرآن کریم، این است که تکبرورزى بر عبادالله را موجب دورى از رحمت پروردگار مىداند و برترى جویى را موجب محرومیت از سعادت جاودان، و مىفرماید: «بهشت را براى کسانى قرار مىدهیم که اراده برترى در زمین و فساد ندارد و اقبتخیر از آن متقیان و متعهدان است» (56) .
در جاى دیگر مىفرماید: «کسانى که به مردم ستم روا مىدارند و در زمین فساد و بغى مىکنند، برایشان عذاب دردناکى خواهد بود» . (57)
اسلام، مردم را به قسطورزى و عدالتطلبى
دعوت مىکند: «اعدلوا هو اقرب للتقوى» (58) و «اقسطوا ان الله یحب المقسطین» (59) .
و عزت و آقایى و قدرت را از آن خداى قاهر مىداند و اوست که به هر که خواهد آن را مىدهد:
«قل اللهم مالک الملک تؤتى الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء» (60)
و اهل ایمان را حافظ حدود و مرزهاى الهى مىداند: «الحافظون لحدود الله و بشر المؤمنین» (61)
و پیروى هواى نفس را سبب ظلم و ستم معرفى مىکند: «اتبع الذین ظلموا اهوائهم بغیر علم» (62) .
و راه رستگارى را افسار زدن بر آن مىداند: «و من یوق شح نفسه فاولئک هم المفلحون» (63)
بنابراین، قرآن و تعالیم آسمانىاش، اولین هدفش آزادى معنوى و درونى انسان است; یعنى، انسان را از اسارت خواستههاى پست و رذیلانه رها مىکند، کرامت و عزت و مقام والاى خلیفة اللهى او را گوشزد مىکند تا از بند نان و نام و سیم و زر و قدرت آزاد شود و براى رسیدن به آنها همنوعان آزاد خود را به زنجیر نکشد . لذا در داستان موسى و فرعون، خداى متعال ابتدائا به موسى و هارون فرمان مىدهد که نزد فرعون بروند و اورا با بیانى نرم و دلنشین و فطرت برانگیز، متوجه خود و خداى خالق او کنند، شاید که متذکر و متنبه شود . بعد هم فرموده است که از او بخواهید دست از اسارت بنى اسراییل بردارد و آنان را رها کند و به آزادى موسوى بسپارد:
«اذهبا الى فرعون انه طغى و قولا له قولا لینا لعله یتذکر او یخشى» (64) «فاتیاه فقولا انا رسولا ربک فارسل معنا بنى اسراییل و لا تعذبهم» (65)
پس تاثیر آزادى معنوى انسان در تحقق آزادى اجتماعى، امرى انکارناپذیر و بى بدیل است . این، چیزى است که منحصرا از تعالیم دینى و آسمانى ساخته است و علم، چنین قدرتى را ندارد و مکاتب مادى اساسا بر ضد آن ترغیب مىکنند .
بدین جهت است که آزادى اجتماعى دینى هم صداقتآمیز است; یعنى، قصد استفاده ابزارى براى صاحبان سرمایه و قدرت در او نیست، بر خلاف آزادى مطرح در دنیاى معاصر، و هم عمیق و ریشهاى و پایدار است، از آن جهت که با آزادى معنوى و درونى انسان همراه است و روحیه سودجویى و منفعت پرستى مطلق که مقدمه سلب حقوق دیگران است را از بین مىبرد و بدین ترتیب مهمترین عامل درونى در ناحیه سلب کنندگان آزادى اجتماعى را منهدم مىکند .
ب) دفع عامل سلب آزادى در وجود سلب شوندگان
اما نسبتبه مسلوب الحریهها نیز ادیان الهى بهویژه دین مبین اسلام، ارزندهترین تعالیم را آورده است، به طورى که زمینه ظلم پذیرى و سلب حقوق و آزادى را از افراد و اجتماع زایل کردهاند .
آنچه موجب قبول ظلم و رضایتبه اسارت و بردگى مىشود، یا جهل و بىخبرى و بى رشدى است و یا ذلیل و سست و بى اعتنا بودن نسبتبه سرنوشت فردى و اجتماعى، و در هر دو بعد، اسلام، تعالیم رهایى بخشى آورده است .
در بعد اول، قرآن کریم، با تاکید فراوان دعوت به تعقل و تفکر و علم و بصیرت کرده است و از اسارت فکرى و تعصب و تقلید کورکورانه از سنتهاى غلط قومى انتقاد کرده است، و از اینکه انسان لباس ربوبیتبر تن غیر خدا بپوشاند و غیر خدا را مدبر و مالک امور خود قرار دهد، و او را از مقام مخلوقیت و مربوبیتخارج کند، سختبر آشفته است، حتى اگر آن غیر، ملائک و انبیا و علما باشند:
«ما کان لبشر ان یوتیه الله الکتاب و الحکم و النبوة ثم یقول للناس کونوا عبادا لى من دون الله . . . و لا یامرکم ان تتخذوا الملائکه و النبیین اربابا ایامرکم بالکفر بعد اذ انتم مسلمون» (66) «اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله» (67)
نیز از مردم خواسته است که با فراگیرى حقایق و تعلم کتاب، ربانى شوند و سرسپرده کمال مطلق: «و لکن کونوا ربانیین بما کنتم تعلمون الکتاب و بما کنتم تدرسون» (68)
مهمترین رسالت انبیاى عظام، تلاوت آیات و تعلیم کتاب و حکمت و ساختن روح انسانها معرفى شده است: «هو الذى بعث فى الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة و ان کانوا من قبل لفى ضلال مبین» . (69)
انبیا، از انسان امى و بىخبر و بىرشد، انسانى آگاه و متفکر و عامل مىسازند که با چراغ حکمت در جامعه حرکت مىکند و در دام فریبکاران و تاریکفکران سالوس نمىافتد . شکوه و ناله اولیاى خدا، بیش از هر چیز، از جهالت و گمراهى مردم است . امیرالمؤمنین، (ع) اینچنین فغان دارد:
«الى الله اشکو من معشر یعیشون جهالا و یموتون ضلالا; (70) ; به خدا شکایت مىکنم از گروهى که نادان زندگى مىکنند و گمراه مىمیرند .» .
نسبتبه بعد دوم، یعنى عامل زبونى و ضعف و ذلتپذیر بودن که موجب از کف دادن گوهر آزادى و رضایتبه اسارت است، باز تعلیم قرآنى و دینى، بالاترین نقش را در پالایش وجود فرد و جامعه از آن دارد; چرا که به فرموده امیرالمؤمنین (ع) : «لا یمنع الضیم الذلیل و لا یدرک الحق الا بالجد» . (71)
قرآن کریم، اولا انسان را با حقیقت والا و بالا و شخصیتبزرگ خود آشنا مىکند، کرامت و عزت او را به او یاد آور مىشود:
«و لقد کرمنا بنى آدم . . . و فضلناه على کثیر ممن خلقنا» (72)
و اینکه مىتواند خلیفه خداوند در زمین باشد: «انى جاعل فى الارض خلیفة» (73)
و مسجود ملائک واقع شود: «فقعوا له ساجدین فسجد الملائکة کلهم اجمعین» (74)
و حامل امانت گران سنگ الهى: «انا عرضنا الامانة على السماوات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا» (75)
انسانى که خود را مصداق چنین حقیقتى مىبیند، هیچگاه تن به ذلت و خوارى و اسارت در برابر انسانى دیگر نمىدهد و با تکیه بر خداوند از هر قید و بندى رها مىشود .
و ثانیا، به طور مستقیم، روح آزادى را در انسانها تقویت مىکند و به مبارزه با آزادى ستیزان فرامى خواند:
«اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا و ان الله على نصرهم لقدیر الذین اخرجوا من دیارهم بغیر حق الا ان یقولوا ربنا الله . . .» (76) «و الذین اذا اصابهم البغى هم ینتصرون» (77) «و لمن انتصر بعد ظلمه فاولئک ما علیهم من سبیل» (78)
و فریاد مظلوم را محترم مىشمارد: «لا یحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم» . (79)
به امتها فرمان مىدهد، به طاغوت که منشا همه فسادها و ظلمها و سلب حقوق انسانها است، کفر بورزند و از او دورى جویند و او را بر سرنوشتخود مسلط نکنند: «و لقد بعثنا فى کل امة رسولا ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت» (80)
و هیچگاه او را مرجع امور خود قرار ندهند، که اگر چنین کنند، ایمانشان خیالى بیش نیست: «یریدون ان یتحاکموا الى الطاغوت و قد امروا ان یکفروا به» . (81)
اگر امتها، پیام الهى را که توسط پیامبران ابلاغ شده بود، به گوش جان مىگرفتند و بگیرند، هیچگاه حریت و کرامتشان به تاراج نمىرفت و نخواهد رفت، و فریاد «هیهات منا الذلة» آنان، مستبدان و مستکبران عالم را ناکام خواهد گذاشت، بلکه همان طور که سابقا اشاره کردیم، قرآن، نه تنها به آزادىطلبى و عزت خواهى فرمان مىدهد، که انسان را نسبتبه آزادى همه بشریت مسؤول مىداند و از نشوریدن علیه ظلم و آزادى ستانى مىآشوبد:
«و ما لکم لا تقاتلون فى سبیل الله و المستضعفین من الرجال والنساء و الولدان الذین یقولون ربنا اخرجنا من هذه القریه الظالم اهلها و اجعل لنا من لدنک ولیا و اجعل لنا من لدنک نصیرا» . (82)
این امیرالمؤمنین (ع) است که فریاد مىزند: «کونا للظالم خصما و للمظلوم عونا» (83) و مىفرماید: «خداوند رحمت کند کسى که حقى را ببیند و بر او کمک کند یا ظلمى را مشاهده کند و در مقابل او بایستد .» . (84)
بدینسان است که قرآن کریم و تربیتیافتگان مکتب و اولیاى الهى، با تعالیم ارزشمند خود، انسانى پرورش مىدهند سرشار از آگاهى و دانایى، با روحى عزتطلب و ظلم ستیز و حق گرا، که هیچگاه اجازه نمىدهد، فریبکاران و برترى جویان و ستمکاران، آزادى او را سلب کنند و او را به بند اهواى خود کشند، بلکه از او چراغى همیشه روشن مىافروزند، فرا راه همه آزادىخواهان و عدالتطلبان عالم که منطقش این است: «الموت اولى من رکوب العار» . (85)
پىنوشتها:
1) نهجالبلاغه، فیض الاسلام، نامه 31، فقره 46 .
2) نساء: آیه 25 .
3) آل عمران: آیه 64 . بگو: «اى اهل کتاب! به سوى پیامى مشترک بین ما و خودتان بشتابید که جز خداوند کسى را نپرستیم و به او شرک نورزیم و عدهاى از ما گروه دیگرى را پروردگار خود قرار ندهد .» . پس اگر نپذیرفتند، پس بگویید: «شاهد باشید که ما تسلیم شدگانیم .»
4) توبه: آیه 31 براى توضیح آیات فوق، از تفسیر شریف المیزان، ذیل این آیات استفاده شده است .
5) در سوره انبیا، آیه 25 مىفرماید: «لا اله الا انا فاعبدون» و در آیه 213 شعراء مىفرماید: «و لا تدع معالله الها آخر» .
6) ذاریات: 56 .
7) حجرات: 13 .
8) براى تبیین این بحث از تفسیر شریف المیزان، جلد دوم، ذیل آیه213 و سوره بقره، بهره بردهام .
9) بقره: 213 .
10) هود: 119 .
11) 19 سوره معارج، 72 سوره احزاب، و 34 سوره ابراهیم به این طبیعت اشاره دارد .
12) یونس: 19 .
13) نهجالبلاغه، فیض الاسلام، خطبه 189 .
14) طه: 50 خدایى که هر چیزى را خلق کرد، پس او را هدایت کرد .
15) اسراء: 20 بخشش پروردگار تو، ممنوع نبوده است .
16) ابعاد وجود انسان و بازگشت او به سوى خداوند در آیات 16 سوره مؤمنون، 72 سوره ص، 12 سوره سجده، 156 سوره بقره بیان شده است .
17) حدید: 25 .
18) روشن مىشود که در تاریخ بشریت، اولین بار قانون و کتاب و میزان توسط انبیا براى جامعه انسانى به ارمغان آمد و دیگران در امر تقنین از آنان تقلید نمودند .
19) نحل: 36 .
20) آل عمران: 64 .
21) بقره: 49 .
22) اعراف: 157 .
23) نهجالبلاغه، فیض الاسلام، خطبه 189 .
24) همان، خطبه 204 .
25) مروج الذهب، مسعودى، حوادث سال دهم هجرت .
26) شورا: 13 .
27) نهجالبلاغه، فیض الاسلامنامه 53 .
28) همان، خطبه 16 .
29) همان، خطبه 165 .
30) همان، 166 .
31) انشقاق: 6 . اى انسان . ! تو به سوى پروردگارت پیش مىروى و براى رسیدن به او خود را به رنج مىافکنى، پس او را ملاقات خواهى کرد .
32) یونس: 95 . بگو: «همانا، زیانکاران، کسانى هستند که خود و اهلشان در قیامت زیانکار باشند» .
33) انعام: 47 . آیا هلاکت و تباهى جز براى گروه ظالم و ستمکا راست؟
34) بقره: 205 . و آن گاه که بر پیامبر پشت کند، تلاش مىکند براى فساد و زمین و حاصل کار انسان و خود بشر را نابود مىکند .
35) بقره: 143 . و اینچنین شما را امت وسط قرار دادیم تا گواه بر مردم باشید .
36) هود: 87 - 88 .
37) همان، 75 .
38) اسراء: 16 .
39) نور: 51 - 52 .
40) بقره: 179 .
41) مائده: 32 . «من قتل نفسا بغیر نفس او فساد فى الارض فکانما قتل الناس جمیعا» .
42) قرآن، حق انتخاب محل سکونت را به رسمیتشناخته و سلب آن را سلب آزادى و ظلم مىداند . آنجا که مىفرماید: «اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا و ان الله على نصرهم لقدیر الذین اخرجوا من دیارهم بغیر حق» حج: 40 .
43) مائده: 33 .
44) روم: 30 .
45) دهر: 3 و نیز آیات 11 سوره رعد، 114 سوره نحل، 40 سوره عنکبوت، 46 سوره فصلت و . . . که بر آزادى تکوینى و اختیار انسان صحه مىگذارد .
46) یونس: 32 .
47) شورا: 13 .
48) همان: 14 .
49) نساء: 14 .
50) مائده: 45 .
51) همان: 47 .
52) آل عمران: 110 .
53) مائده: 2 .
54) حجرات: 10 .
55) بقره: 83 .
56) قصص: 83 .
57) شورا: 42 .
58) مائده: 8 .
59) حجرات: 9 .
60) آل عمران: 26 .
61) توبه: 112 .
62) روم: 27 .
63) حشر: 9 .
64) طه: 43 .
65) طه: 47 .
66) آل عمران: 79 - 70 . شایسته نیستبراى بشرى، که خدا به او کتاب و حکم و نبوت اعطا کند و سپس او به مردم بگوید: «بندگان من باشید .» . خداوند امر نمىکند شما را که ملائکه و انبیا را ارباب خود بگیرید . آیا شما را به کفر فرمان مىدهد بعد از آنکه اسلام آوردید؟
67) توبه: 31 .
68) آل عمران: 79 .
69) جمعه: 2 .
70) نهجالبلاغه، فیض الاسلام، خطبه 17 .
71) همان، خطبه 29 .
72) اسراء: 70 . و ما فرزندان آدم را گرامى داشتیم و کرامتبخشیدیم . . . و بر بسیارى مخلوقات برترى دادیم .
73) بقره: 30 .
74) حجر: 29 - 30 .
75) احزاب: 72 .
76) حج: 39 و 40 .
77) شورا: 39 .
78) شورا: 41 .
79) نساء: 148 .
80) نحل: 36 .
81) نساء: 60 .
82) نساء: 75 .
83) نهجالبلاغه، فیض الاسلام، نامه 47 .
84) همان، خطبه 196 . رحم الله امرءا رآى حقا فاعان علیه او رآى جورا فرده .
85) از اشعار امام حسین (ع) در روز عاشورا .
اینها سؤالاتى است فرا روى هر مکتب و نحلهاى که دغدغه انسان و سرنوشت اجتماعى او و جامعه انسانى را دارد و مدعى تامین سعادت اوست .
صدها سال است که اندیشمندانى با جهانبینىهاى مختلف، درصدد جواب به این پرسشها برآمدهاند .
حاصل فکر آنان، مکتبهاى اجتماعى و سیاسى و نظامهاى حکومتى گوناگونى را در جهان پراکنده است، اما چه بسیار از این مکاتب و ایدهها و نظامهاى سیاسى که در طول زمان به افول گراییدند و داغ آرمان آزادى بخشى را به دل پیروان خود نهادند . چه حکومتهایى که با ایدههاى نو و فریادهاى «آزادى; آزادى» ، به قدرت رسیدند، ولى رهاوردى جز استبداد و دیکتاتورى نداشتند .
امروزه، متفکران منصف دنیا به ضعف مکاتب بشرى موجود و نظام روابط سیاسى اجتماعى حاکم بر جوامع، در تامین این گوهر کمیاب، معترفند و به دنبال عرضه راهى جدید فرا روى انسان هستند .
اندیشمندان مسلمان، به جهتسابقه طولانى استعمار و استبداد جوامع اسلامى و عطش مسلمانان براى رهایى و آزادى، به این مهم، علاقه نشان مىدهند و مىخواهند سخن تازهاى عرضه کنند، اما بیشتر از منابع و افکار متفکران غیر مسلمان و فیلسوفان مادىگرا تغذیه مىشوند که خود زمینهساز انحراف در برداشت صحیح و کارامد از این مقوله است .
این نوشته، بر آن است تا با تحقیق در باره این موضوع، با محوریت قرآن کریم و کلمات امیرالمؤمنین (ع) در کتاب شریف نهجالبلاغه، صفحه جدیدى از تفکر ناب اسلامى را فرا روى محققان و خوانندگان ارجمند باز کند، و رهاورد ادیان الهى و کتاب جامع آسمانى و منطق علوى را در این باره نشان دهد .
باشد که این تلاش، مقبول حضرت حق و نجات بخش آخرین، افتد .
فصل یکم - آزادى چیست؟
انسان، موجودى است تکامل گرا و رشدپذیر . انسان، زنده است و حرکت و تلاش دارد و براى هدفى والا آفریده شده است که باید به سوى آن برود . در مسیر رشد و تعالى، او، محتاج عواملى است که بدون آن، تکاملاش محقق نمىشود .
بعضى از این عوامل، ایجابى و مثبت است، مانند تعلیم و تربیت صحیح و شکوفا کننده و فرهنگ صحیح حاکم بر محیط زندگى، و برخى سلبى و از امور عدمى است که نباید باشد، مثل قید و بند داشتن و اسیر بودن که از حرکت و رشد جلوگیرى مىکند .
البته گاهى مانع، طبیعى است و جزء نوامیس خلقت است که رهایى از آن، نه مطلوب و ممکن است و نه کمال و مرغوب .
آزادى، رها بودن و یا رها شدن از قید و بندى است که نیروى حرکت انسان و اراده او را متوقف مىکند و به زنجیر مىکشد، چه این قید و بند، فعلیتیافته و سپس گسسته شود و چه شانیت اسیر کردن را داشته باشد، ولى شخص، خود را گرفتار آن نکرده باشد .
بنابراین، آزادى، مربوط به موانع فعل نیست، بلکه مربوط به موانع فاعل است; یعنى، چیزهایى که مانع ابراز فعالیت و ظهور اراده فاعل مىشود . پس آزادى یعنى اینکه میدان عمل و تجلى اراده انسان باز باشد نه بسته و تنگ .
براى بیان مطلب، مثالى ذکر مىکنیم . فرض کنید یک بوته گل براى رشد و نمو به عواملى احتیاج دارد، مثل خاک و آب و نور کافى و حرارت و هواى مناسب و امنیت از باد و سرما و آفات، اما اینها، همه، عوامل اثباتى رشد او هستند . اگر این بوته گل، درون کوزهاى قرار گیرد، بر فرض وجود آنچه گفتیم، باز رشد و نمو او محقق نمىشود; چون محیط بسته است و شاخههاى گل امکان بالا رفتن ندارند و دیواره کوزه بر آن فشار مىآورد و او را از حرکتباز مىدارد .
در حیات اجتماعى انسان نیز براى رشد و خلاقیت انسان و شکوفا شدن استعدادهاى نهفته او، علاوه بر عوامل مثبت، آزادى و نبود قید و بند، شرطى اساسى و لازم است که بدون آن استعداد انسان به فعلیت نمىرسد .
آزادى، حقى غیر قابل اسقاط
از آنچه گفتیم، روشن مىشود که آزادى، از حقوق طبیعى انسان است . آزادى، حقى تکوینى است که مطابق خلقت او و لازمه کمالطلبى فطرى اوست . هر انسانى از آن جهت که طالب کمال مطلق است و به سوى او حرکت مىکند، باید براى حرکتخود میدان باز داشته باشد تا بتواند به هدف خلقتبرسد .
این حق، هم براى خود شخص تکلیف مىآورد و هم براى دیگران . خود شخص، در نظر عقل، نمىتواند راه کمال و حرکتخود را مسدود کند و اراده خویش را تابع اراده غیر قرار دهد . به عبارت دیگر، آزادى، از حقوق غیر قابل اسقاط است آزادى، مانند حقوق جعلى و اعتبارى نیست که سلطنت آن با ذوالحق باشد تا بتواند از آن چشم بپوشد و آن را اسقاط کند . لذا امیرالمؤمنین على (ع) در وصیتخود به فرزند گرامىاش امام حسن (ع) مىفرماید: «لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا» . (1)
یعنى، حریت و آزادى انسان، امرى است الهى که خداوند متعال در وجود انسان قرار داده و نباید انسان آن را از خود سلب کند، چه به مملوکیت ظاهرى براى دیگرى و چه به اسقاط حق حاکمیت اجتماعى و آزادى اجتماعى، و نیز دیگران هم مجاز نیستند که آزادى دیگران را سلب، و اراده اشخاص را سرکوب کنند; چون، خدا، همه انسانها را آزاد قرار داده است . سد شدن در مسیر کمال انسان، یعنى به هلاکت افکندن و تباه کردن و محرومیت انسان .
فصل دوم - منشا آزادى اجتماعى از دیدگاه قرآن
خداوند تبارک و تعالى، در قرآن فرموده است: «بعضکم من بعض» (2) و «قل یا اهل الکتاب تعالوا الى کلمة سواء بیننا و بینکم الا نعبدوا الا الله و لا نشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون» (3)
مستفاد از این دو آیه شریف، این است که در منظر قرآن کریم، همه افراد انسان، با همه اختلافات و تفاوتها و امتیازاتى که دارند، اجزایى متشابه از یک حقیقت واحد هستند; یعنى، نوع انسان و اجتماع بشرى، براى تحقق خود، به همه اجزا محتاج است .
هیچ کس دراین خصوصیت (بعض بودن) فوق دیگرى نیست، گرچه هر گروه و صنفى از مردم، خصوصیات و تفاوتهایى با دیگران دارند و هر کدام به شکلى در این اجتماع تاثیر مىگذارند، اما چون اولا، همه از نوع و حقیقت وجودى واحد هستند و ثانیا، مختار و آزاد و صاحب اراده خلق شدهاند و ثالثا، به یک نسبت در تشکیل جامعه انسانى سهیماند، پس لاجرم همگان در امور اجتماعى آزاد و مختار و صاحب حق تصمیمگیرى هستند، و کسى نمىتواند اراده خود را بر دیگران تحمیل کند و آنان را از مشارکت در امور اجتماعى باز دارد و بر آنان برترى جوید و آنان را به بندگى و بردگى بکشاند .
البته، تعاون اجزا و مشارکت همگان براى ساختن اجتماع عادل و عدالت طلب، مستلزم عدم اعمال اراده و چشمپوشى اجزا از برخى آزادىهاى فردى است، ولى در این امر هم هیچ استثنایى وجود ندارد، و هیچگاه رابطهاى یکسویه شکل نمىگیرد . هر کس براى دیگرى از آزادى و منافع خود صرف نظر کرد، او هم موظف است اراده خود را در جهت صلاح او صرف کند و خضوع جامعه یا فرد یا گروه و طبقهاى از مردم در برابر فردى یا گروهى، به نحوى که آن را از بعضیت و جزئیت و تساوى خارج کند و او را در حد بالاتر و مسلط و حاکم بر دیگران قرار دهد، بهطورى که همانند ربى مطاع و متبع الارادة و مطلق العنان در مقابل دیگران باشد، انهدام بنیان انسانیت و نابودى فطرت انسانى است .
این بخش از آیه که «لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون» ، دلالت دارد بر اینکه ربوبیت و لازم الاطاعة بودن على الاطلاقى، مختص به ذات ربوبى است و احدى در این امر شریک او نیست، همان طور که الوهیت، مختص به ذات بارى اوست .
بنابراین، اسلام یعنى جمع بین دو امر:
اول - الهى غیر الله نداشتن;
دوم - مطاعى غیر خدا نداشتن .
پس هر اطاعتى از غیر و پذیرش خواست دیگران، اگر منتهى به اطاعتخداوند نشود، خلاف اسلام و شرک در طاعت و ربوبیت است . لذا خداوند متعال در جاى دیگرى از قرآن مجید، اهل کتاب را به همین دلیل که غیر خدا را مالک و مدبر شؤون خود قرار دادند و تسلیم مطلق علماى سوء و دنیاطلب شدند که به جاى تعلیم احکام الهى و دعوت به آن و اطاعتخداوند، مردم را در مسیر هواهاى نفسانى و تبعیت اراده شیطانى خود سوق مىدادند، مذمت مىکند و مىفرماید:
«اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله و المسیح بن مریم و ما امروا الا لیعبدوا الها واحدا، لا اله الا الله سبحانه عما یشرکون» ; (4) یهود و نصارا، به جاى خداى قادر متعال، علماى خود و عیسى را صاحب امور خود قرار دادند و حال آنکه مامور به پرستش خداى واحد بودند . معبودى جز الله نیست و او منزه است از آن چه ایشان شریک قرار دادند .
از اینکه مامور به عبادت «اله واحد» بودهاند، ولى مذمتبر اطاعت غیر او شدهاند، فهمیده مىشود که اطاعتبالاستقلال، عبادت است، و رب قرار دادن غیر، اله قرار دادن اوست، همان طور که استفاده مىشود دعوت به انحصار عبودیتبراى خداوند یکتا، دعوت به انحصار اطاعتبى قید و شرط براى او نیز هست . (5)
از این بیان روشن شد که اسلام عزیز و نبى مکرم آن، چگونه در ابتداى رسالت آن عزیز، شعار آزادى سردادهاند و انسان را دعوت به رهایى از همنوعان خود و قید و بندهاى جاهلیت کردهاند: «قولوا لا اله الا الله تفلحوا» ; یعنى، رستگارى دنیا و آخرت، در گرو نفى تسلیم و اسارت اربابان زر و زور و تزویر و به کارگیرى اراده در جهت کمال غایى بشریت است; چرا که «ما خلقت الجن و الانس الالیعبدون» (6)
شعار توحید، مشتمل بر نفى و اثبات، عصیان و تسلیم، آزادى و بندگى است و تا آن نفى و عصیان نباشد، اثبات و تسلیم و ایمان، محقق نمىشود، و تا آن بند بندگى باز نشود، آزادى واقعى حاصل نمىشود . بندگى خدا، عین آزادى و حرکت و خلاقیت و ظهور است و در او اسارت و بسته شدن نیست . «لا اله الا الله» ، شعار آزادى انسان مسؤول است و چقدر زود کسانى که به این ندا لبیک گفتند، طعم شیرین آزادى را چشیدند، تا جایى که پیامبر (ص) فرمودند: «همگى، مانند دانههاى شانه، برابرید و کسى را بر کسى برترى نیست . سفید و سیاه، عرب و عجم قریشى وغیر قریشى برابرند: «ان اکرمکم عندالله اتقاکم» . (7)
فصل سوم - تشریع دین و تامین آزادى انسان در قرآن کریم (8)
خداوند تبارک و تعالى در قرآن کریم مىفرماید:
«کان الناس امة واحدة فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه و ما اختلف فیه الا الذین اتوه بغیا بینهم فهدى الله الذین آمنوا لما اختلفوا فیه من الحق باذنه و الله یهدى من یشاء الى صراط مستقیم» (9)
این آیه شریفه، مىگوید، علت تشریع اصل دین و تکلیف انسان به آن، وقوع اختلاف در دین است . این آیه، نشان مىدهد که انسانها چگونه در زندگى دنیا و بهره بردارى از مواهب حیات، به اختلاف و تنازع پرداختند و حقوق و آزادى هم را سلب کردند و خداوند متعال براى رفع این تنازع و آزادىکشىها - که ریشه در فطرت تمامیتخواه انسان دارد - انبیاى عظام را با قانون و کتاب فرستاد تا جامعه بشرى را تعدیل کنند و قسط اجتماعى را حاکم سازند به طورى که تمام افراد انسان در استفاده از نعم الهى و زمینههاى لازم براى تکامل و رشد جوامع انسانى، از شرایطى یکسان برخوردار باشند و بتوانند آزادانه به فراخور استعداد و میل ذاتى خود به فعالیتبپردازند .
مردم، در ابتداى تشکیل اجتماع انسانى، امتى واحد بودند . همه، داراى مقصد و احدى بودند و در زندگى و استفاده از مواهب هستى، تنازع و تمانع نداشتند . ادراکات و علوم آنان بسیط و محدود بود و نیازشان به رفع گرسنگى و دفع آزار حیوانات و جلوگیرى از سرما و گرما، منحصر بود . غارها را به عنوان محل سکونت انتخاب کردند و از حیوانات و گیاهان و دریاها براى رفع حوائج زیستى بهره بردند . هر انسانى به حکم فطرت منفعتجو و خیرطلب خویش به تصرف در پدیدههاى عالم و تسخیر آن پرداخت و موجودات جاندار و غیر جاندار را به خدمت در آورد، و هنگامى که دید دیگر افراد همنوع او در بعضى امور به موفقیتى رسیدهاند که او دست نیافته است، ولى به آن محتاج است، همان طور که او به چیزهایى رسیده است که آنان از او بى بهرهاند، خود را ناچار دید که به همکارى با دیگران دست زند تا همگى بتوانند از فرصتها و زمینههاى بهتر و برتر ایجاد شده، استفاده کنند، لذا لزوم جامعه مشارکتى و مدنیت و داد و ستد را در هر آن چه دارد و ندارد، پذیرفت، و قبول کرد که همه این روابط و تعاملات به نحوى باشد که حق کسى ضایع نشود و عدل اجتماعى بر آن حاکم باشد; چون، غرض اصلى او استخدام بیشتر طبیعت و مواهب آن و رسیدن به منافع بیشتر بود و این شدنى نبود مگر به تعادل و تساوى در آنچه مىدهد و مىستاند .
مردم، مقصود واحدى داشتند، لذا امت واحدى شدند، بدون اختلاف و تنازع، ولکن حکمت الهى اقتضا کرده است که انسانها از نظر استعداد و قواى خود متفاوت باشند و در استخدام مواهب طبیعت، یکسان نباشند و احساسات و ادراکات و امیال گوناگون داشته باشند و لا جرم اهداف و آمالشان نیز متفاوت باشد: «و لا یزالون مختلفین الا من رحم ربک و لذالک خلقهم» (10)
نتیجه این تفاوتها، تفاوت ایشان در قوت و ضعف است . عدهاى قوىتر و گروهى ضعیفتر مىشوند و به خاطر روح منفعتطلبى و طبیعت ظلوم و جهول و هلوع (11) ، از جاده عدل منحرف مىشوند و اقویا و اغنیا، راه طغیان و تعدى به حقوق ضعفا را پیش مىگیرند، از نیروى فکر و قدرت بدنى آنان بهره مىجویند، اما نفعى درخور، به آنان نمىرسانند، بلکه اراده و آزادى آنان را سلب، و خواست و میل خود را بر آنان تحمیل مىکنند، به طورى که جامعه انسانى از مسیر تعادل و تکامل منحرف شد، اختلاف و ستم بر آن مستولى گشت، سعادت و کمال انسانى نابود و فطرت او غبار آلود شد و نظم اجتماعى، جاى خود را به هرج و مرج داد .
مراد از اختلاف مردم در «لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه» ، همین تنازع و کشمکش در استخدام طبیعت و بهرهبردارى از مواهب حیات است .
نیز به همین مطلب اشاره دارد، آنجا که فرمود: «و ما کان الناس الا امة واحدة فاختلفوا» (12)
امیرالمؤمنین على، علیه الصلاة و السلام، نیز وضعیت جامعه انسانى و ظلمت و شدت وهرج و مرج حاکم بر آن را، قبل از عثتخاتم الانبیاء (ص) چنین تشریح مىفرماید:
خداوند سبحان، محمد، صلوات الله علیه و آله، را در زمانى مبعوث کرد که انقطاع دنیا نزدیک شده بود (بر اثر فساد زیاد روى زمین) و آخرت روى آورده بود . نور دنیا، پس از فروزندگى، تاریک شده و اهل دنیا را شدت و بیچارگى فرا گرفته بود . آرامگاه دنیا، خشن و زبر (کنایه از عدم آسایش و آرامش بشر) و زمام امر آن به دست کشنده آن بود، در حالى که مدت عمر آن، رو به تمامى، و علامات اتمامش، نزدیک، و اهل آن در حال نابودى و هلاکت، و حلقه آن، شکسته (نظام نداشت و هرج و مرج حاکم بود) و ریسمان آن، گسیخته، و علمهاى آن، مندرس، و زشتىهاى آن، آشکار، و طول دنیا، به کوتاه شدن گراییده بود . (13)
خداى حکیم، باید براى رفع این تنازع و اختلاف - که این موجود را از کمال معهود خود دور مىسازد - چارهاى داشته باشد و طریقى خارج از وجود او فرا روى او باز کند; چرا که طبیعت ظلوم و جهول و هلوع او بود که او را به فساد و طغیان دعوت کرد، پس و «ما کان عطاء ربک محظورا» (15) به راه سعادت و هدف غایى آفرینش خویش هدایت گردد و دائما از امداد و عطاى الهى برخوردار شود .
از آنجا که خلقت انسان تنها مادى و دنیایى نیست، بلکه او موجودى الهى و مادى و مرکب از روح و بدن است، و روح او به سوى خداوند باز مىگردد و ابدى است، (16) هدایت او باید تامین کننده سعادت ابدى و تکمیل و تعدیل تمام ابعاد وجودى او باشد .
اینجا است که خداوند حکیم، انبیاى الهى را با کتاب و قانون و حدود و تعیین مرزهاى فردى و اجتماعى بر انگیخت تا با ایجاد نظم و تعادل اجتماعى و ساختن انسانهاى آگاه به سعادت و کمال حقیقى خویش، و عامل به آنچه تامین کننده آن بهروزى است، بشر را به سر منزل مقصود رهنمون باشند، و تنازع و اختلافى که ریشه فساد و تباهى بشر بود، از بین ببرند . پس فرمود:
«فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه»
و فرمود:
«لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط و انزلنا الحدید فیه باس شدید و منافع للناس و لیعلم الله من ینصره و رسله بالغیب» (17)
این چنین است که انبیاى الهى، از طرفى با تعلیل معارف و حقایق و تبشیر و انذار، انسان را به راه خوشبختى و حقیقت وجودى خویش آگاه مىسازند و به او تذکر مىدهند که فطرت و طبیعتخیر خواه و منفعت طلب او، عاملى استبراى تحصیل کمال و سعادت هر دو عالم و نه وسیلهاى براى هلاکت فرد و اجتماع، و بدین گونه راه را بر هر نوع ظلم و تعدى و سلب حقوق و آزادىهاى دیگران و پذیرش فریاد خدایى فراعنه اعصار، در وجود بنى آدم مىبندند و مهمترین عامل سلب آزادى و مرکز هدایت همه فعالیتهاى ضد آزادى را در درون او نابود مىکنند، و از طرفى دیگر با آوردن کتاب و قانون و استفاده صحیح از قدرت، افراد را در تعاملات اجتماعى به تعدیل و انضباط مىکشانند، به نحوى که در مسیر تعاون و داد و ستد اجتماعى و به خدمت گرفتن دیگران و یافتهها و داشتههاى آنان، هر کس به مقدارى که استحقاق دارد و به دیگران نفع مىرساند و مخلبه حقوق آنان نیست، برخوردار و بهرهمند گردد، کسى بر کسى ربوبیت نکند و جان و مال و اراده و قدرت دیگران را وسیله کامیابى خود قرار ندهد و طبقه حاکم و طبقه محکوم در کار نباشد .
بدین صورت مىبینیم در منطق قرآن کریم، دین، چگونه نقش آزادى بخشى و حفظ آن در همه عرصههاى زندگى بشرى را، دارا است . (18)
ترجیعبند دعوت همه انبیاى الهى یک کلام است و آن، پرستش خداى یگانه و کمال مطلق و دورى جستن از مظهر طغیان و سرکشى و فساد، است: «و لقد بعثنا فى کل امة رسولا ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت» . (19)
و سخن واحد همه اهل کتاب و شرایع آسمانى، این است که انسانها در برابر هم مساوىاند و کسى صاحب امر دیگرى نیست جز خداى متعال: «و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله» . (20)
خداوند، به بنى اسرائیل، نعمت آزادى و رهایىاى را که با فرستادن موسى (ع) به آنان ارزانى داشت تذکر مىدهد:
«و اذا نجیناکم من آل فرعون یسومونکم سوء العذاب یذبحون ابناءکم و یستحیون نساءکم و فى ذلکم بلاء من ربکم عظیم» (21) ; یادآورید: ، آن گاه که شما را از آل فرعون نجات دادیم، در حالى که شما را به نحو بدى عذاب و شکنجه مىکردند: پسرانتان را مىکشتند و زنانتان را باقى مىگذاشتند و در این کار، بلاى بزرگى از خدایتان بود .
بالاخره، چه زیبا مىفرماید نسبتبه دعوت خاتم پیامبران و تتمیم کننده مکارم اخلاق:
«الذین یتبعون الرسول النبى الامى الذى یجدونه مکتوبا عندهم فى التوراة و الانجیل یامرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر و یحل لهم الطیبات و یحرم علیهم الخبائث و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التى کانت علیهم .» (22)
پیامبرى که امر و دعوتش به خوبىها و زیبایى هاست و نهى ردعش از زشتىها و پلیدىها، و در آنچه براى جسم و روح انسان، پاک و خوش است، آزاد مىگذارد و فقط آنچه را خبیث و پلید است و خلاف طبع پاک خود انسان، حرام مىکند و بالاخرة قفلى که بر فکر و اندیشه خود زدهاند، باز مىکند، و زندانى که خود با تقلید کورکورانه و تعصب و جهل و خرافهپرستى ساختهاند و مانع آزادى آنان شده است، خراب مىکند، و بندهایى که احبار و رهبان و بزرگان و اقویا بر دست و پاشان زدهاند، مىگشاید، و به تعبیر زیباى امیرالمؤمنین (ع) خداوند آن حضرت را بهار اهل زمانش قرار داد که هر چه بود شکوفایى و خرمى بود:
«جعله الله سبحانه بلاغا لرسالته و کرامة لامته و ربیعا لاهل زمانه .» (23)
و در جایى دیگر فرمود:
خداوند به وسیله محمد مصطفى (ص) پراکندگى و هرج و مرج و بى نظمىها را اصلاح کرد و جبارانى را که در همه زمانها غالب بودند، شکست دا دو سختىها را آسان کرد و ناهموارىها را هموار ساخت تا اینکه گمراهى فکرى و عملى را از شرق و غرب دور ساخت . (24)
لذا از آن حضرت (ص) منقول است که در حجةالوداع فرمودند:
الا و ان الزمان قد استدار کهیئته یوم خلق الله السماوات و الارض; (25) آگاه باشید که زمان گردید تا به هیئتى درآمد که در روز نخستخلقت، آنچنان بود .
شاید، اشاره به همین امر است که با استقرار اسلام ناب و دین حنیف، کژىها و انحرافات و مفاسدى که در زندگى شهر پیدا شده بود، زائل گشت و جامعه انسانى به اعتدال اولیه خود بازگشت .
بنابراین، راه آزادى بشر تا قیام قیامت، تبعیت از این دین حنیف و پرهیز از اختلاف و تنازع در آن، و کنار زدن انسانهاى ظالم و آزادى ستیز و احبار و رهبان و حکام دغلباز و حیلهگرى است که در هر زمان، بندهایى براى بند کردن انسان و میلهها و قفلهایى براى زندانى کردن او حتى به دستخودش، آماده دارند، و براى بازگرداندن جوامع دینى به فساد و تباهى و تبعیض قبل از اقبال به دین، در حقائق و دستاوردهاى دین اختلاف وارد مىکنند، محکم آن را متشابه جلوه مىدهند، متشابهات آن را مىگیرند و بر هواى خود حمل مىکنند، در برابر هر حقى، باطلى بپامىدارند، و هم اینها را براى برترى جویى در زمین مرتکب مىشوند .
در ادامه آیه مورد بحث، پس از بیان هدف از بعثت انبیا و انزال کتاب و نقش دین در رفع اختلافات و تنازع بشر، این حقیقت رافرمود که «و مااختلف فیه الا الذین اتوه بغیا بینهم» (26)
و در جایى دیگر فرمود:
«اقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه . . . و ما تفرقوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغیا بینهم» ; (27) دین را به پا دارید و در آن تفرقه نکنید، . . . و از آن جدا نشدند مگر بعد از آنکه علم به حقانیت آن پیدا کردند به خاطر ستمکارى بین خویش .
بلکه این نعمت آزادىبخش را براى رسیدن به دنیاى پستخود، به اسارت در مىآورند:
«ان هذا الدین قد کان اسیرا فی ایدى الاشرار یعمل فیه بالهوى و تطلب به الدنیا» (28)
این کلام زیباى امیرالمؤمنین (ع) است که وضع دین خدا را پس از رحلت پیامبر (ص) و قبل از حکومتخویش بیان مىکند: ، این دین، در دست اشرار اسیر شده بود و بر طبق هواى نفس خود در آن عمل مىکردند و آن را وسیله رسیدن به دنیاى خود قرار دادند .» .
نتیجه این ستمکارى، بازگشت جامعه انسانى به بدبختى و جهل و فساد دوران جاهلیتخواهد بود . لذا در ابتداى حکومتخود، دردمندانه فرمود:
الا و ان بلیتکم عادت کهیاتها یوم بعث الله نبیکم; (29) بدبختى شما برگشته است، به مانند عصر جاهلیت و روزى که پیامبر شما مبعوث شد .
و باز به آنان گوشزد مىکند که راه آزادى و نجات آنان از بار سنگین و کشندهاى که بر گردن دارند، پیروى از داعى الهى و کتاب ناطق است:
و اعلموا انکم ان اتبعتم الداعى لکم، سلک بکم منهاج الرسول و کفیتم مؤونة الاعتساف و نبذتم الثقل الفادح عن الاعناق . (30)
فصل چهارم - منشا محدود شدن آزادى بشر
گفتیم از آنجا که انسانها اجزاى حقیقت واحد هستند و دراین خصوصیت، اختلاف و امتیازى ندارند، لذا همه در فعالیتهاى خود آزادند و کسى نمىتواند آزادى آنان را سلب کند . این، امرى است که خلقت آزاد و مختار انسان آن را اقتضا مىکند، الا اینکه این حقیقت واحد، داراى هدف و مقصدى است که حرکت و تکامل و رسیدن به آن، مقصود خلقت اوست، و خود انسان طالب و مشتاق وصال آن است; یعنى، فطرتا، کمال خواه و حقیقت جو است: «یا ایها الانسان انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه» (31)
از طرفى، انسان، موجودى است اجتماعى و مدنى بالطبع که مىخواهد با دیگران تعامل داشته باشد و از یافتهها و داشتههاى آنان استفاده، و تکامل خود را تسهیل و تسریع کند .
نیز گفتیم، در این اجتماع، او یک جزء است، همسان دیگر اجزا، و همه آنان هم با همین هدف در کنار او هستند، و این کل، مانند تک تک اجزا، آن هدف را تعقیب مىکند .
بنابراین، اولا، به اقتضاى هدفمندى حیات خود و اشتیاقى که به آن دارد، عقلا نمىتواند اراده خود را مصروف امورى کند و آزادى خود را در جایى به کار گیرد، که او را از هدف دور مىسازد، و وجود او را تباه مىسازد، و زیان او را در پى دارد . قرآن یاد آور شده است: «قل ان الخاسرین الذین خسروا انفسهم و اهلیهم یوم القیامة (32) » و «هل یهلک الا القوم الظالمون (33) .»
ثانیا، به اقتضاى اجتماعى بودن و فطرت مدنیت طلب خود، نمىتواند چنان بر طبل خواستهها و امیالش بکوبد که حقوق دیگران را سلب کند و آزادى و کرامت آنان را نادیده بگیرد، چه جواز چنین امرى براى همه اجزاى جامعه، هرج و مرج و اختلال در نظام اجتماع و نابودى زندگى اجتماعى و هلاک نوع بشر را به دنبال دارد، که خلاف فطرت او بود .
پس فطرت او، حکم به محدود شدن دائره آزادىهاى او در حیات اجتماعى مىکند تا زندگى اجتماعى حفظ شود و حرث و نسل تباه نگردد، و الا انسان مغرورى که پرهیز و حدى نمىشناسد همه چیز را نابود مىکند، آن طور که قرآن خبر داده است: «و اذا تولى سعى فى الارض لیفسد فیها و یهلک الحرث و النسل و الله لا یحب الفساد» . (34)
ثالثا، از آنجا که جامعه انسانى داراى هدف و کمال معهود است، باید تلاش خود را بسان تمام اجزا در جهت رشد و کمال و تعالى اجتماع به کار گیرد و از آنچه مانع رشد و حرکت اوست، بپرهیزد، و عنان اختیارش را لجام زند و تعادل را رعایت کند تا اجتماع عادل و معتدل و وسط شکل گیرد: «و کذلک جعلناکم امة وسطا لتکونوا شهدا على الناس .» (35)
پس محدود بودن آزادى فردى و اجتماعى انسان، مانند اصل آزادى او، امرى است مطابق تکوین و خلقت او و چیزى که فطرتا آن را درک مىکند .
بر اساس جهان بینى توحیدى قرآن، چون همه رفتارها و اعمال انسان در امور فردى یا روابط اجتماعى، باید با الهام و رعایت اصل توحید و عبودیت پروردگار باشد، قوانین و حدود حاکم بر رفتار انسان، دقیقتر، مسؤولانهتر و چه بسا بیشتر است; چرا که هیچ بعدى از ابعاد انسان و هیچ صفحهاى از کتاب اجتماع بشرى خالى از ارتباط و اتصال با منبع غیب نیست، اما بر اساس تفکر مادى - که هدف والایى براى انسان و جامعه قائل نیست و لذت جویى و سودپرستى را محور حیات بشر قرار مىدهد - به مقدار تحقق همین هدف، در چهارچوب حفظ اجتماع که او را در این هدف کمک مىکند، آزادى انسان محدود مىشود .
پس همگان اصل محدودیت آزادى انسان را مىپذیرند، چون فطرى است و در او مناقشهاى ندارند، الا اینکه گروهى به همه ابعاد فطرت پاک انسانى توجه کرده و گروهى فقط به جزئى از آن که تامین کننده خواهشهاى نفسانى آنان است، توجه مىکنند، و به مصلحان و خیرخواهانى که به حیات طیبه و قسط و عدل اجتماعى و مهار آزادىهاى مخرب دعوت مىکنند، انگ ضدیتبا آزادى مىزنند و آنان را به مسخره مىگیرند، که چرا از آنان تقاضاى محدود کردن آزادى اجتماعى یا عقیدتى را دارند . قرآن کریم، نمونهاى از آن را نقل کرده است:
«قالوا یا شعیب اصلاتک تامرک ان نترک ما یعبد آبائنا او ان نفعل فى اموالنا ما نشاء انک لانت الحلیم الرشید قال یا قوم ارایتم ان کنت على بینة من ربى و رزقنى منه رزقا حسنا و ما ارید ان اخالفکم الى ما انهاکم عنه، ان ارید الا الاصلاح ما استطعت و ما توفیقى الا بالله» (36)
قوم شعیب اعتراض مىکنند که «چرا او مىخواهد آزادى آنان را در انتخاب و پرستش معبود قومى و ملىشان که سنتى دیر پا در میان آنان است و نیز آزادى آنان در تصرف اموالشان را سلب کند و آنان را به تغییر مسیر امر مىکند؟» و حال آنکه او فقط تقاضاى عدل اجتماعى و قسط اقتصادى از ایشان مىکرد و براى توده مردم مىسوخت و از فساد در زمین نهى مىنمود و مىگفت:
«یا قوم اوفوا المکیال و المیزان بالقسط و لاتبخسوا الناس اشیاءهم و لا تعثوا فى الارض مفسدین» . (37)
فرق استبین آنکه انسانى بدون حجت و دلیل و از روى منفعتطلبى بخواهد اراده دیگران را محدود کند و از روى قدرتطلبى و فساد بخواهد آزادى آنان را سلب کند و بین آنکه دعوتى الهى دارد; به حق و صواب و سعادت انسان و تامین آزادى اجتماعى همه آحاد جامعه و عدالت در بین آنان و تساوى در حقوق مختلف .
شاهدش هم این است که خود، قانونى را که مىگوید، عمل مىکند و پابند است و خلاف آن نمىکند و نمىخواهد آنان را استثمار کند و به بندگى بکشاند، بلکه هدف او اصلاح جامعه و زدودن فساد عقیدتى و اجتماعى است .
بنابراین قوانینى که انبیا و ادیان براى زندگى فردى و حیات اجتماعى بشر از جانب خداوند متعال مىآورند و حکومتهاى صالح در هر زمانى بنابر مقتضیات عصر براى تعالى اجتماع وضع مىکنند، سلب آزادى مشروع و حق طبیعى انسان شمرده نمىشود; چرا که لجام گسیختگى انسان در این موارد یا انهدام اجتماع بشرى را به دنبال دارد و یا انحطاط آن و دور شدنش از مسیر کمال و سعادت را، و این هر دو، مخالف فطرت و طبیعت اجتماعى و کمال خواه انسان است .
در منطق قرآن کریم، خروج از حدود و مرزهاى الهى، که از آن تعبیر به «فسق» مىکند، عامل نابودى جوامع بشرى است: «و اذا اردنا ان نهلک قریة امرنا مترفیها ففسقوا فیها» ، (38) و گردن نهادن به احکام خدا و رسول، وسیله فوز و رستگارى است: «انما کان قول المؤمنین اذا دعوا الى الله و رسوله لیحکم بینهم ان یقولوا سمعنا و اطعنا و اولئک هم المفلحون و من یطع الله و رسوله و یخش الله و یتقه فاولئک هم الفائزون»
پس حکومت صالح که وظیفه تدوین برنامه و راهبرى جامعه به سوى کمال و صلاح را دارد و مانعى است در مقابل اجزاى شرور و تجاوزگر، مىتواند و مىبایستبرحسب قوانین خداوند رب الارباب با هر جزء اخلال کننده در روند تکاملى جامعه، متناسب با میزان اضرار و به مقدارى که او به آزادى دیگر افراد و حقوق آنان تعهدى کرده است، بر خورد کند و گاه او را از صفحه جامعه حذف کند، تا حیات اجتماع و سائر اجزا باقى بماند:
«و لکم فى القصاص حیاة یا اولى الالباب» (39) چرا که «هر کس دیگرى را بدون اینکه قاتل باشد یا در زمین فساد کرده باشد، بکشد، پس گویا که همه آدمیان را کشته است» (40) .
و گاه آزادى عمل او را در عمده امور سلب کند و به دیگرى بدهد گرچه حقوق انسانى او را حفظ کرده است، مثل استرقاق و بردگى اسیر جنگى که اسلام آن را تجویز کرده است و منافاتى با آزادى فردى و اجتماعى که امرى فطرى و طبیعى است ندارد; چرا که گفتیم، اجتماعى بودن انسان نیز امرى فطرى است و کما اینکه فطرت انسان، آزادى را به او داده است، همان فطرت، لزوم حفظ اجتماع را نیز به او مىآموزد، پس حفظ و صیانت هر جامعهاى از زوال و نابودى، حق طبیعى آن جامعه است و این حق، موجب درستى سلب آزادى هر کسى است که به عداوت و جنگ با اساس آن اجتماع و حیات آن برخیزد .
و گاه تاثیر او را در امرى یا امورى محدود کند و آزادى او را بستاند، همانند سلب آزادى در انتخاب محل سکونت (41) در موارد حکم به تبعید شخص به منطقهاى غیر از محل سکونتش: «همانا جزاى کسانى که با خدا و رسول محاربه مىکنند و در زمین فساد مىکنند، این است که . . . یا از زمین رانده شوند» (42)
نیز مانند سلب آزادى تجارت و سلطه بر اموال، نسبتبه امور فسادانگیز مثل شراب و شراب فروشى و قمار و قمار خانهدارى و احتکاراموال خاص و . . .
خلاصه مطلب آنکه وجود انسان و حیات فردى و اجتماعى و هدف خلقت و سعادت او، همگى ما را دعوت مىکند به اینکه راهى در مقابل خود باز کنیم که تضمین کننده سعادت ما باشد و همه جنبههاى حیات ما را ملاحظه کند و رابطه آنرا به نحو صحیح، تنظیم نماید و با سیستمى معقول و متناسب با ساختار وجودى انسان، ما را به سوى کمال مطلوب رهنمون باشد . قرآن آن راه را معرفى مىکند:
«فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التى فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم و لکن اکثر الناس لا یعلمون» (43)
آن راه و شیوه و آیینى که استوار و پا برجاست و بدون اعوجاج و سستى، و وجود انسان بر او سرشته شده است، دین خداست، باید رو به سوى این راه داشت و بر آن آیین حقگرا که بر واقع وجود انسان نظارهگر است، مقیم و مستقیم بود; چرا که تبدیلى در خلقت الهى نیست و سرشت همه انسانها یکى است، و راه سعادت هم در یک امر است و آن همین دین قیم و استوار است .
دفع یک اشکال
با این بیان، اشکالى که به دین الهى در امر اعطاى آزادى و نظام اجتماعى سیاسى دینى شده است، مرتفع مىشود . آن اشکال، این است که اسلام، یک سرى قوانین مشخص و نوعى روابط را بر پهنه اجتماع حاکم مىکند و براى مردم حق تغییر آن را قائل نیست، و به آنان این آزادى را نمىدهد که هر از چند گاه، قوانین حاکم و نظام سیاسى اجتماعى خود را دگرگون کنند و به دلخواه خود، نوع جدیدى از روابط و رفتار سیاسى اجتماعى را حاکم کنند . این امر، مستلزم رکود و توقف و تحجر جامعه است و مانع تحول و رشدانسانها و جوامع بشرى . بنابراین دین گرچه لوازم سعادت انسان را داراست و مىتواند بر رنجها و آلام بشر خاتمه دهد و قدرت آزادى بخشى دارد، ولى وقتى در محیطى حاکم شد، نمىتواند و نباید آن را الى الابد از دستبرد افکار و روشهاى جدید دورنگاه داشت و الا راه پیشرفت و تکامل را مسدود مىکند و موجب جمود و سکون خواهد بود; چرا که انسان با گذشت زمان تغییر مىکند و درافکار و روحیات او تحول ایجاد مىشود و بر دانش و تجربه او افزوده مىشود، فلذا راههاى جدیدى را مىطلبد .
جواب اشکال مذکور، این است که معارف و یافتههاى بشرى، دو نوع است:
1 . نوعى از معارف که قابل تغییر و تحول و تکامل است، مثل همه علومى که بشر در راه استفاده و تسخیر طبیعتبه آن دستیافته است و هر روز کاملتر مىشود و زندگى فردى و جمعى را راحتتر مىکند و راههاى تازهاى براى رسیدن به آمال انسانى نیز محسوب مىشود . تکامل بخشى این علوم و روشها، در اسلام، مورد ترغیب و تشویق فراوان است، مثل روشهاى تازه اداره حکومتها، مانند انتخابات و تفکیک قوا .
2 . معارف و حقایق کلى مطابق با خلقت الهى و مادى و فطرت و طبیعتخاص نوع انسان که متعادل کننده همه قواى انسان در درون او و در صحنه عمل اجتماعى و تضمین کننده سعادت حقیقى اوست . بدیهى است که اگر نظام اجتماعى بشر و حدود و قیود آزادىهاى فردى و اجتماعى بر چنین معارفى استوار باشد، نه تنها ایستادن بر آن موجب رکود و بى رشدى نیست، بلکه تحول و تغییر در آن و به فراموشى سپردن آن، موجب اختلال در نظام زنده و سازنده و شور آفرین و آزادیخواه است و انسان را باز از گردونه فطرت و طبیعتخود دور مىسازد، فطرتى که تبدیلى و تغییرى در او نیست: «لا تبدیل لخلق الله»
لذا خداى متعال که دین و نظام سیاسى اجتماعى دینى را به عنوان تنها راه تضمین شده و استوار گسترش عدالت و پرورش انسان خلیفة الله در زمین، به وسیله انبیاى عظام مستقر کرد، طبعا نمىتواند به بشر این آزادى را بدهد که راه آزادى بخش و کامل و جامع را کنارى بنهد و به دنبال افکار و اهواى اسارتبار در روابط مختلف سیاسى واجتماعى و اقتصادى، حرکت کند . همان طور که به او این آزادى را نمىدهد که آزادى شخصى خود را کنار گذارد و اسیر و عبد دیگرى گردد، بله، خداوند، انسان را مختار آفرید، و از او انتخاب آگاهانه را طلب کرد، فرمود: «انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا» (44) ، اما سعادت او و کمال او فقط در صورت اول تامین خواهد شد، چرا که بعد از حق، فقط گمراهى است: «فما ذا بعد الحق الا الضلال» ، (45) لذا است که از انسانها انتخاب این طریق قویم را طلب مىکند: «اقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه» . (46)
نیز مىفرماید، آنان که از دین جدا شدند و راهدیگرى انتخاب کردند، عالمانه و آگاهانه و به خاطر روحیه برترىجویى و فساد انگیزى اینچنین کردند: «و ما تفرقوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغیا بینهم» (47) .
و چون چنین انتخابى، زیان انسان و فساد در زمین و نابودى حرث و نسل و هدم بنیان آزادى اجتماعى ابناى بشر را در پى دارد، کیفرى سخت در بارگاه الهى خواهد داشت، و خداوند رئوف به بندگان، کسانى را که چنین زمینهاى را ایجاد مىکنند، شدیدا مورد عتاب و تهدید قرار داده است:
«من یعص الله و رسوله و یتعد حدوده یدخله نارا خالدا فیها و له عذاب مهین» (48)
«و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الظالمون» (49)
«و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الفاسقون» (50)
«تلک الدار الآخرة نجعلها للذین لا یریدون علوا فى الارض و لا فسادا» (51)
خلاصه کلام اینکه اعراض از دین خدا و آموزههاى دینى و عدم تقید به نظامات آن و حدود مرزهاى الهى، فساد در زمین و حاکمیت قدرت طلبان و شهوتپرستان را در پى خواهد داشت، کما اینکه تاریخ بشر، شاهد بر این مدعاست . روشنترین آن، وضع بشر پس از رحلت رسول الله . و امیرالمؤمنین، علیهما السلام، است .
بله، یک امر نباید مورد غفلت واقع شود، و آن، دقت و تعمق عالمانه در معرفى صحیح دین است . چه بسا به مرور زمان، انحرافاتى در برداشتها پیش آید و دین حقیقى را غبار گیرد، اینجا است که نقش مهم علماى دین در پالایش آموزههاى رایج، از زنگارهاى خرافه و تعصب و دستبرد خائنان و تحریف هواپرستان آشکار مىگردد، و احیاى تفکر دینى را به عنوان ضرورت همه اعصارى که وحى آسمان منقطع شده است و ابر غیبتخورشید عالمتاب امام معصوم (ع) را پنهان کرده است، متبلور مىسازد و شکى نیست که دین حنیف و عقلانى اسلام، همگان را براى شناخت آن حقیقت ناب و بحث و مجادله علمى در چار چوبى منطقى و روشمند و به دور از اغواگرى، آزاد گذاشته است و به آن ترغیب کرده است .
فصل پنجم - بالاتر از آزادى
تاکنون روشن شد که آزادى یک کمال وسیلهاى براى انسان است، نه کمال غایى و تمام هدف، بلکه غایت، به کمال مطلوب رسیدن انسان آزاد و مختار و عصیانگر و ظلوم و جهول است، نه نفس آزادى و رهایى او .
بله، اگر انسان، فاقد آزادى بود، دیگر کمالى براى او در رفتن این راه نبود . جبر و تحمیل که باشد، کمال انسانى نیست . کمال انسان در حرکت آگاهانه و آزادانه است . انسان، باید آزاد باشد، تجربه کند، عبرت گیرد و انتخاب کند .
در شرایط خفقانآمیز و بسته جامعه، امکان رشد استعدادها و شکوفا شدن و خلاقیت وجود نخواهد داشت . اساسا، حرکت و جنبش سلب مىشود و آگاهى و تکامل جویى به رکود و جمود مىگراید و این بر ضد هدف غایى مذکور است .
اسلام عزیز، نه تنها محبوس شدن اراده انسانها در قفس تحمیل و سرکوب اجتماعى را نمىپذیرد، بلکه بالاتر از آن را براى رشد و شکوفایى انسان به ارمغان آورده است، و نه تنها سلب آزادى افراد را توسط دیگران نفى مىکند، بلکه همه انسانها را در قبال هم در جهت رشد دادن و سرعتبخشیدن به روند تکاملى، مسؤول قرار داده است، آنجا که امر به معروف و نهى از منکر را واجب کرده است، تا همه زمینههاى سکون و رکود و جهل و فساد به دست آحاد مردم از بین برود و همه، دیگرى را کمک و مساعدت کنند .
اسلام، فقط نگفته است: «مسلمان کسى است که دیگر مسلمانان از دست و زبانش آسوده باشند» ، بلکه فرموده است: کسى که صبح کند در حالى که اهتمامى به امور مسلمانان نداشته باشد، مسلمان نیست .» .
اسلام، به اینکه «نان از دهان کسى مگیر» ، اکتفا نکرده، بلکه گفته است: «کسى که سیر بخوابد و همسایه او گرسنه باشد، مسلمان نیست .» .
بدین سان است که در منطق قرآن شریف، بهترین امم، امتى نیست که تنها آزاد باشد و گزند او به دیگرى نرسد و از فشار و تحمیل و اختناق رها باشد، بلکه بهترین امت آن است که براى تعالى انسان مسؤولیت پذیرد: «کنتم خیر امة اخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنکر» (52) و در نیکى و پرهیزکارى تعاون داشته باشد: «تعاونوا على البر و التقوى» (53) و آحادش نه تنها همدیگر را نمىدرند، که با هم برادرند: «انما المؤمنون اخوة» (54)
در میثاق انبیاى سابق هم بر این مسؤولیت پذیرى برتر از آزادى تاکید شده است، همان گونه که بر نقض آن عذاب آمده است: «و اذ اخذنا میثاق بنى اسرائیل لا تعبدون الا الله و بالوالدین احسانا و ذى القربى و الیتامى و المساکین و قولوا للناس حسنا و اقیموا الصلاة و آتوا الزکاة» (55)
فصل ششم - دفع عوامل سلب آزادى انسان در مکاتب آسمانى
یک مکتب، وقتى جامع و کامل است که علاوه بر به رسمیتشناختن نیازهاى حقیقى و فطرى انسان، راهکارهاى تحقق آن را در درون خود در نظر گرفته باشد، و نیز عوامل سلب آن را دفع کند، به طورى که تعالیم آن مکتب، قدرت پاسخگویى تام و تمام به آن نیاز را داشته باشد .
برخى مکاتب بشرى، در مساله آزادى اجتماعى انسان، آرایى را مطرح کردهاند و از جهتى راه آزادى را ولو به طور ناقص گشودهاند، اما از جهات دیگر نتوانستهاند جلوى طغیان مستبدان و خودکامگان را بگیرند، و در نهایت، عدم جامعیت تعالیم آنان و تک بعدى بودن نگاه آنان به انسان، موجب اسارت او و بىرشدى و جهالت مدرن او و سرورى خدایان زر و زور و تزویر شده است .
عوامل سلب آزادى اجتماعى سه دستهاند:
اول، آن دسته عواملى است که به سلب کنندگان آزادى مربوط مىشود، مثل روحیه استکبارى و جاهطلبى و فساد انگیزى .
دوم، آن دسته عواملى است که به مسلوب الحریهها مربوط مىشود، مثل جهل و بىخبرى و بىرشدى و ضعف و زبونى و ذلتپذیرى و سستى، که موجب نهایتسوء استفاده گروه اول از آنان و به بردگى کشاندن ایشان مىشود .
سوم، آن دسته عواملى است که به نظام روابط اجتماعى و نظام سیاسى حاکم مربوط مىشود، مثل نظام خانوادگى ظالمانه و مبتنى بر حذف کرامت انسانى یک عضو مثل زن، یا نظام اقتصادى ظالمانه که موجب سلب حقوق و گرسنگى عدهاى و پرخورى و بهرهمندى بیش از حد عدهاى دیگر مىشود، یا نظام طبقاتى حاکم بر روابط اجتماعى که انسانها را بر حسب نژاد، رنگ، جنسیت، و امتیازات صنفى و گروهى، به طبقات درجه اول و درجه دوم و . . . تقسیم مىکند و براى طبقات خاصى، برترى و براى دیگران دونپایهگى را به رسمیت مىشناسد، و حقوق خاصى را له یا علیه هر طبقهاى ایجاب مىکند، و یا نظام سیاسى حاکم بر جامعه و مرکز قدرت و حکومت، مثل حکومت طبقاتى و دیکتاتورى، پادشاهى مبتنى بر حکومتخانوادگى موروثى و مانند تمرکز قدرت و عدم توزیع آن و یا عدم وجود حق نظارت مردم برعملکرد حکام و امور دیگرى که موجب شکلگیرى یک نظام سیاسى استبدادى و حاکمیت فرد یا عدهاى خاص مىشود که براى حفظ قدرت، آزادى مردم را سلب مىکند و حق آنان را به رسمیت نمىشناسد .
از آنچه گفتیم، روشن مىشود که عوامل سلب آزادى، هم درونى استیعنى به روحیات انسانها بر مىگردد، مانند دسته اول و دوم، و هم بیرونى و اجتماعى مثل دسته سوم . مکتب کامل و جامع و آزادى بخش، آن است که قدرت انهدام و دفع همه این عوامل را داشته باشد و تعالیم آن به طور طبیعى آنها را منتفى کند .
پر واضح است که عوامل درونى، نقشى بى بدیل و شاید مهمتر از عوامل بیرونى داشته باشند و از آن جهت که زمینهساز عوامل بیرونى هستند رتبه مقدم بر آن شمرده مىشوند، و کنار زدن آن لاجرم مهمتر و مقدم محسوب مىگردد .
مخفى نیست که مکاتب بشرى، تاکنون براى این عوامل چارهاى نیندیشیدهاند و اساسا نگاه آنان به انسان نمىتواند اینگونه تعالیم را در پى داشته باشد، ولى ادیان آسمانى، خاصه اسلام، به همه عوامل درونى و بیرونى سلب آزادى بشر نظر داشتهاند و درصدد درمان آن بودهاند، و بیشترین تلاش را درا ین جهت کردهاند که انسان بسازند، انسانى که نه ظالم باشد و مستکبر و نه ظلمپذیر و مستضعف و ناآگاه .
الف) دفع عامل سلب آزادى، در وجود سلب کنندگان
از جمله تعالیم قرآن کریم، این است که تکبرورزى بر عبادالله را موجب دورى از رحمت پروردگار مىداند و برترى جویى را موجب محرومیت از سعادت جاودان، و مىفرماید: «بهشت را براى کسانى قرار مىدهیم که اراده برترى در زمین و فساد ندارد و اقبتخیر از آن متقیان و متعهدان است» (56) .
در جاى دیگر مىفرماید: «کسانى که به مردم ستم روا مىدارند و در زمین فساد و بغى مىکنند، برایشان عذاب دردناکى خواهد بود» . (57)
اسلام، مردم را به قسطورزى و عدالتطلبى
دعوت مىکند: «اعدلوا هو اقرب للتقوى» (58) و «اقسطوا ان الله یحب المقسطین» (59) .
و عزت و آقایى و قدرت را از آن خداى قاهر مىداند و اوست که به هر که خواهد آن را مىدهد:
«قل اللهم مالک الملک تؤتى الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء» (60)
و اهل ایمان را حافظ حدود و مرزهاى الهى مىداند: «الحافظون لحدود الله و بشر المؤمنین» (61)
و پیروى هواى نفس را سبب ظلم و ستم معرفى مىکند: «اتبع الذین ظلموا اهوائهم بغیر علم» (62) .
و راه رستگارى را افسار زدن بر آن مىداند: «و من یوق شح نفسه فاولئک هم المفلحون» (63)
بنابراین، قرآن و تعالیم آسمانىاش، اولین هدفش آزادى معنوى و درونى انسان است; یعنى، انسان را از اسارت خواستههاى پست و رذیلانه رها مىکند، کرامت و عزت و مقام والاى خلیفة اللهى او را گوشزد مىکند تا از بند نان و نام و سیم و زر و قدرت آزاد شود و براى رسیدن به آنها همنوعان آزاد خود را به زنجیر نکشد . لذا در داستان موسى و فرعون، خداى متعال ابتدائا به موسى و هارون فرمان مىدهد که نزد فرعون بروند و اورا با بیانى نرم و دلنشین و فطرت برانگیز، متوجه خود و خداى خالق او کنند، شاید که متذکر و متنبه شود . بعد هم فرموده است که از او بخواهید دست از اسارت بنى اسراییل بردارد و آنان را رها کند و به آزادى موسوى بسپارد:
«اذهبا الى فرعون انه طغى و قولا له قولا لینا لعله یتذکر او یخشى» (64) «فاتیاه فقولا انا رسولا ربک فارسل معنا بنى اسراییل و لا تعذبهم» (65)
پس تاثیر آزادى معنوى انسان در تحقق آزادى اجتماعى، امرى انکارناپذیر و بى بدیل است . این، چیزى است که منحصرا از تعالیم دینى و آسمانى ساخته است و علم، چنین قدرتى را ندارد و مکاتب مادى اساسا بر ضد آن ترغیب مىکنند .
بدین جهت است که آزادى اجتماعى دینى هم صداقتآمیز است; یعنى، قصد استفاده ابزارى براى صاحبان سرمایه و قدرت در او نیست، بر خلاف آزادى مطرح در دنیاى معاصر، و هم عمیق و ریشهاى و پایدار است، از آن جهت که با آزادى معنوى و درونى انسان همراه است و روحیه سودجویى و منفعت پرستى مطلق که مقدمه سلب حقوق دیگران است را از بین مىبرد و بدین ترتیب مهمترین عامل درونى در ناحیه سلب کنندگان آزادى اجتماعى را منهدم مىکند .
ب) دفع عامل سلب آزادى در وجود سلب شوندگان
اما نسبتبه مسلوب الحریهها نیز ادیان الهى بهویژه دین مبین اسلام، ارزندهترین تعالیم را آورده است، به طورى که زمینه ظلم پذیرى و سلب حقوق و آزادى را از افراد و اجتماع زایل کردهاند .
آنچه موجب قبول ظلم و رضایتبه اسارت و بردگى مىشود، یا جهل و بىخبرى و بى رشدى است و یا ذلیل و سست و بى اعتنا بودن نسبتبه سرنوشت فردى و اجتماعى، و در هر دو بعد، اسلام، تعالیم رهایى بخشى آورده است .
در بعد اول، قرآن کریم، با تاکید فراوان دعوت به تعقل و تفکر و علم و بصیرت کرده است و از اسارت فکرى و تعصب و تقلید کورکورانه از سنتهاى غلط قومى انتقاد کرده است، و از اینکه انسان لباس ربوبیتبر تن غیر خدا بپوشاند و غیر خدا را مدبر و مالک امور خود قرار دهد، و او را از مقام مخلوقیت و مربوبیتخارج کند، سختبر آشفته است، حتى اگر آن غیر، ملائک و انبیا و علما باشند:
«ما کان لبشر ان یوتیه الله الکتاب و الحکم و النبوة ثم یقول للناس کونوا عبادا لى من دون الله . . . و لا یامرکم ان تتخذوا الملائکه و النبیین اربابا ایامرکم بالکفر بعد اذ انتم مسلمون» (66) «اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله» (67)
نیز از مردم خواسته است که با فراگیرى حقایق و تعلم کتاب، ربانى شوند و سرسپرده کمال مطلق: «و لکن کونوا ربانیین بما کنتم تعلمون الکتاب و بما کنتم تدرسون» (68)
مهمترین رسالت انبیاى عظام، تلاوت آیات و تعلیم کتاب و حکمت و ساختن روح انسانها معرفى شده است: «هو الذى بعث فى الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة و ان کانوا من قبل لفى ضلال مبین» . (69)
انبیا، از انسان امى و بىخبر و بىرشد، انسانى آگاه و متفکر و عامل مىسازند که با چراغ حکمت در جامعه حرکت مىکند و در دام فریبکاران و تاریکفکران سالوس نمىافتد . شکوه و ناله اولیاى خدا، بیش از هر چیز، از جهالت و گمراهى مردم است . امیرالمؤمنین، (ع) اینچنین فغان دارد:
«الى الله اشکو من معشر یعیشون جهالا و یموتون ضلالا; (70) ; به خدا شکایت مىکنم از گروهى که نادان زندگى مىکنند و گمراه مىمیرند .» .
نسبتبه بعد دوم، یعنى عامل زبونى و ضعف و ذلتپذیر بودن که موجب از کف دادن گوهر آزادى و رضایتبه اسارت است، باز تعلیم قرآنى و دینى، بالاترین نقش را در پالایش وجود فرد و جامعه از آن دارد; چرا که به فرموده امیرالمؤمنین (ع) : «لا یمنع الضیم الذلیل و لا یدرک الحق الا بالجد» . (71)
قرآن کریم، اولا انسان را با حقیقت والا و بالا و شخصیتبزرگ خود آشنا مىکند، کرامت و عزت او را به او یاد آور مىشود:
«و لقد کرمنا بنى آدم . . . و فضلناه على کثیر ممن خلقنا» (72)
و اینکه مىتواند خلیفه خداوند در زمین باشد: «انى جاعل فى الارض خلیفة» (73)
و مسجود ملائک واقع شود: «فقعوا له ساجدین فسجد الملائکة کلهم اجمعین» (74)
و حامل امانت گران سنگ الهى: «انا عرضنا الامانة على السماوات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا» (75)
انسانى که خود را مصداق چنین حقیقتى مىبیند، هیچگاه تن به ذلت و خوارى و اسارت در برابر انسانى دیگر نمىدهد و با تکیه بر خداوند از هر قید و بندى رها مىشود .
و ثانیا، به طور مستقیم، روح آزادى را در انسانها تقویت مىکند و به مبارزه با آزادى ستیزان فرامى خواند:
«اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا و ان الله على نصرهم لقدیر الذین اخرجوا من دیارهم بغیر حق الا ان یقولوا ربنا الله . . .» (76) «و الذین اذا اصابهم البغى هم ینتصرون» (77) «و لمن انتصر بعد ظلمه فاولئک ما علیهم من سبیل» (78)
و فریاد مظلوم را محترم مىشمارد: «لا یحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم» . (79)
به امتها فرمان مىدهد، به طاغوت که منشا همه فسادها و ظلمها و سلب حقوق انسانها است، کفر بورزند و از او دورى جویند و او را بر سرنوشتخود مسلط نکنند: «و لقد بعثنا فى کل امة رسولا ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت» (80)
و هیچگاه او را مرجع امور خود قرار ندهند، که اگر چنین کنند، ایمانشان خیالى بیش نیست: «یریدون ان یتحاکموا الى الطاغوت و قد امروا ان یکفروا به» . (81)
اگر امتها، پیام الهى را که توسط پیامبران ابلاغ شده بود، به گوش جان مىگرفتند و بگیرند، هیچگاه حریت و کرامتشان به تاراج نمىرفت و نخواهد رفت، و فریاد «هیهات منا الذلة» آنان، مستبدان و مستکبران عالم را ناکام خواهد گذاشت، بلکه همان طور که سابقا اشاره کردیم، قرآن، نه تنها به آزادىطلبى و عزت خواهى فرمان مىدهد، که انسان را نسبتبه آزادى همه بشریت مسؤول مىداند و از نشوریدن علیه ظلم و آزادى ستانى مىآشوبد:
«و ما لکم لا تقاتلون فى سبیل الله و المستضعفین من الرجال والنساء و الولدان الذین یقولون ربنا اخرجنا من هذه القریه الظالم اهلها و اجعل لنا من لدنک ولیا و اجعل لنا من لدنک نصیرا» . (82)
این امیرالمؤمنین (ع) است که فریاد مىزند: «کونا للظالم خصما و للمظلوم عونا» (83) و مىفرماید: «خداوند رحمت کند کسى که حقى را ببیند و بر او کمک کند یا ظلمى را مشاهده کند و در مقابل او بایستد .» . (84)
بدینسان است که قرآن کریم و تربیتیافتگان مکتب و اولیاى الهى، با تعالیم ارزشمند خود، انسانى پرورش مىدهند سرشار از آگاهى و دانایى، با روحى عزتطلب و ظلم ستیز و حق گرا، که هیچگاه اجازه نمىدهد، فریبکاران و برترى جویان و ستمکاران، آزادى او را سلب کنند و او را به بند اهواى خود کشند، بلکه از او چراغى همیشه روشن مىافروزند، فرا راه همه آزادىخواهان و عدالتطلبان عالم که منطقش این است: «الموت اولى من رکوب العار» . (85)
پىنوشتها:
1) نهجالبلاغه، فیض الاسلام، نامه 31، فقره 46 .
2) نساء: آیه 25 .
3) آل عمران: آیه 64 . بگو: «اى اهل کتاب! به سوى پیامى مشترک بین ما و خودتان بشتابید که جز خداوند کسى را نپرستیم و به او شرک نورزیم و عدهاى از ما گروه دیگرى را پروردگار خود قرار ندهد .» . پس اگر نپذیرفتند، پس بگویید: «شاهد باشید که ما تسلیم شدگانیم .»
4) توبه: آیه 31 براى توضیح آیات فوق، از تفسیر شریف المیزان، ذیل این آیات استفاده شده است .
5) در سوره انبیا، آیه 25 مىفرماید: «لا اله الا انا فاعبدون» و در آیه 213 شعراء مىفرماید: «و لا تدع معالله الها آخر» .
6) ذاریات: 56 .
7) حجرات: 13 .
8) براى تبیین این بحث از تفسیر شریف المیزان، جلد دوم، ذیل آیه213 و سوره بقره، بهره بردهام .
9) بقره: 213 .
10) هود: 119 .
11) 19 سوره معارج، 72 سوره احزاب، و 34 سوره ابراهیم به این طبیعت اشاره دارد .
12) یونس: 19 .
13) نهجالبلاغه، فیض الاسلام، خطبه 189 .
14) طه: 50 خدایى که هر چیزى را خلق کرد، پس او را هدایت کرد .
15) اسراء: 20 بخشش پروردگار تو، ممنوع نبوده است .
16) ابعاد وجود انسان و بازگشت او به سوى خداوند در آیات 16 سوره مؤمنون، 72 سوره ص، 12 سوره سجده، 156 سوره بقره بیان شده است .
17) حدید: 25 .
18) روشن مىشود که در تاریخ بشریت، اولین بار قانون و کتاب و میزان توسط انبیا براى جامعه انسانى به ارمغان آمد و دیگران در امر تقنین از آنان تقلید نمودند .
19) نحل: 36 .
20) آل عمران: 64 .
21) بقره: 49 .
22) اعراف: 157 .
23) نهجالبلاغه، فیض الاسلام، خطبه 189 .
24) همان، خطبه 204 .
25) مروج الذهب، مسعودى، حوادث سال دهم هجرت .
26) شورا: 13 .
27) نهجالبلاغه، فیض الاسلامنامه 53 .
28) همان، خطبه 16 .
29) همان، خطبه 165 .
30) همان، 166 .
31) انشقاق: 6 . اى انسان . ! تو به سوى پروردگارت پیش مىروى و براى رسیدن به او خود را به رنج مىافکنى، پس او را ملاقات خواهى کرد .
32) یونس: 95 . بگو: «همانا، زیانکاران، کسانى هستند که خود و اهلشان در قیامت زیانکار باشند» .
33) انعام: 47 . آیا هلاکت و تباهى جز براى گروه ظالم و ستمکا راست؟
34) بقره: 205 . و آن گاه که بر پیامبر پشت کند، تلاش مىکند براى فساد و زمین و حاصل کار انسان و خود بشر را نابود مىکند .
35) بقره: 143 . و اینچنین شما را امت وسط قرار دادیم تا گواه بر مردم باشید .
36) هود: 87 - 88 .
37) همان، 75 .
38) اسراء: 16 .
39) نور: 51 - 52 .
40) بقره: 179 .
41) مائده: 32 . «من قتل نفسا بغیر نفس او فساد فى الارض فکانما قتل الناس جمیعا» .
42) قرآن، حق انتخاب محل سکونت را به رسمیتشناخته و سلب آن را سلب آزادى و ظلم مىداند . آنجا که مىفرماید: «اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا و ان الله على نصرهم لقدیر الذین اخرجوا من دیارهم بغیر حق» حج: 40 .
43) مائده: 33 .
44) روم: 30 .
45) دهر: 3 و نیز آیات 11 سوره رعد، 114 سوره نحل، 40 سوره عنکبوت، 46 سوره فصلت و . . . که بر آزادى تکوینى و اختیار انسان صحه مىگذارد .
46) یونس: 32 .
47) شورا: 13 .
48) همان: 14 .
49) نساء: 14 .
50) مائده: 45 .
51) همان: 47 .
52) آل عمران: 110 .
53) مائده: 2 .
54) حجرات: 10 .
55) بقره: 83 .
56) قصص: 83 .
57) شورا: 42 .
58) مائده: 8 .
59) حجرات: 9 .
60) آل عمران: 26 .
61) توبه: 112 .
62) روم: 27 .
63) حشر: 9 .
64) طه: 43 .
65) طه: 47 .
66) آل عمران: 79 - 70 . شایسته نیستبراى بشرى، که خدا به او کتاب و حکم و نبوت اعطا کند و سپس او به مردم بگوید: «بندگان من باشید .» . خداوند امر نمىکند شما را که ملائکه و انبیا را ارباب خود بگیرید . آیا شما را به کفر فرمان مىدهد بعد از آنکه اسلام آوردید؟
67) توبه: 31 .
68) آل عمران: 79 .
69) جمعه: 2 .
70) نهجالبلاغه، فیض الاسلام، خطبه 17 .
71) همان، خطبه 29 .
72) اسراء: 70 . و ما فرزندان آدم را گرامى داشتیم و کرامتبخشیدیم . . . و بر بسیارى مخلوقات برترى دادیم .
73) بقره: 30 .
74) حجر: 29 - 30 .
75) احزاب: 72 .
76) حج: 39 و 40 .
77) شورا: 39 .
78) شورا: 41 .
79) نساء: 148 .
80) نحل: 36 .
81) نساء: 60 .
82) نساء: 75 .
83) نهجالبلاغه، فیض الاسلام، نامه 47 .
84) همان، خطبه 196 . رحم الله امرءا رآى حقا فاعان علیه او رآى جورا فرده .
85) از اشعار امام حسین (ع) در روز عاشورا .