مبانى فقهى عملیات شهادت طلبانه (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
«عملیات شهادتطلبانه» در این مقاله به اقدامى اطلاق مىشود که شخصى با قصد قربت و با علم به شهادت و با هدف ضربه زدن به دشمن، به انجام آن مبادرت مىورزد و در این بین کشته شود . در تاریخ اسلام و سیره اولیاى الهى بالاخص سالار شهیدان حضرت امام حسین (ع) و یارانش نمونه این اقدام به چشم مىخورد و امروزه نیز با شیوه جدید در ممالک اسلامى وجود دارد . در این مقاله تلاش شده است زوایاى مختلف این مساله با استناد به مبانى دینى و روش فقهى تبیین شود . نویسنده با تفکیک عملیات استشهادى از عملیات انتحارى، مشروعیتشهادتطبى در آیات، روایات، سیره معصومان و لسان فقهاى شیعه و سنى را مورد بررسى قرار داده، بیان مىدارد با توجه به مجموع ادله موجود مىتوان با اطمینان از جواز شروعیتبلکه از فضیلت و ارزش عملیات استشهادى سخن گفت .متن
یکم .
«فرهنگ ایثار و شهادت» از ویژگیهاى ادیان الهى بویژه دین مقدس اسلام است . اساسا «ایثار و فداکارى» و از خودگذشتگى فقط در منطق ادیان الهى مفاد و مفهوم پیدا مىکند . مکتبى که جهان را منحصر به عالم طبیعت مىداند و عالم غیب و حساب و کتاب و قیامت را انکار مىکند، دلیلى ندارد پیروان خود را به ایثار و از خود گذشتگى فرا بخواند . هیچ مکتب مادى نمىتواند پیروان خود را بىآنکه انتظار متقابلى از دیگرى داشته باشد، به فداکارى دعوت کند . زیرا تنها معیار و میزان «نفع خویش» است و بس . اگر گذشتن از مال و بخشیدن آن به دیگران هم در این بینش با تکلفاتى قابل توجیه باشد، از جان گذشتگى به خاطر دیگرى هیچ توجیه معقولى ندارد . ایثار و از جان گذشتگى تنها در مکاتبى قابل توجیه است که فراتر از زندگى در این دنیا، اعتقاد به زندگى جاویدان در آخرت نیز در آن مطرح باشد . کسى مىتواند اهل ایثار و فداکارى باشد که به سعادتى براى خود پس از مرگ معتقد باشد و به خاطر رسیدن به مقام قرب الهى از خود بگذرد . استقبال از شهادت که اوج ایثار و فداکارى و از جان گذشتن است تنها از انسانى سر مىزند که به عالم غیب و آخرت معتقد باشد; از همین رو حضرت امام خمینى، رهبر فقید انقلاب اسلامى در سالهاى آغازین پس از پیروزى انقلاب جوانان و نوجوانان پاکسرشت را پند مىداد که مبادا فریب شعارهاى دروغین مکاتب مادى را بخورند . ایشان شعارهاى «ایثار و از جان گذشتگى» رهبران کمونیسم را فریبکارى و بازىگرى مىدانست که به منظور فریب دادن و بهرهکشى از سادهلوحان سر داده مىشود . (1)
دوم .
اسلام به عنوان آخرین دین الهى که هم جهانى است و هم ابدى، براى حفظ موجودیتخود و رسیدن به مقاصد عالى به اهرمها و عواملى نیاز دارد . از آنجا که جریان تقابل حق و باطل جریانى ازلى و ابدى است و جهان هیچگاه از این دو جنبه خالى نبوده و نخواهد بود، هر چند در نهایت جبهه حق پیروز خواهد شد، طبعا بقاى جبهه حق، بخصوص دینى که بخواهد در عالم فرا گیر شود و ابدى و همیشگى نیز باشد و عرصه را بر زورمندان و قدرتمندان تنگ نماید، حق مظلومان و مستضعفان را از ستمگران و مستکبران بستاند، بدون بهره گیرى از راههاى مختلف و متناسب با زمان و مکان امکانپذیر نیست . «فرهنگ جهاد و شهادت» یکى از مهمترین راهها و عوامل پیروزى در این رویارویى است . مسلمانان بیش از ده سال در مکه تحتشدیدترین فشارها و آزار و اذیتها مقاومت کردند، نه نیرو و امکانات کافى براى جهاد داشتند و نه از نفوذ لازم برخوردار بودند، پس از هجرت به مدینه و تاسیس حکومت و به دست گرفتن قدرت و دستیابى به امکاناتى محدود، مامور به جهاد گشتند . مسلمانان به قدرى تحت فشار بودند که براى دستبردن به شمشیر و دفاع از ایمان و اعتقاد خویش لحظهشمارى مىکردند . ایمان به اسلام چنان تحول روحى در مسلمانان ایجاد کرده بود که از مرگ و شهادت استقبال مىکردند . آیات قرآن - که در مناسبتهاى مختلف نازل مىشد - و سیره رسول اکرم (ص) نقش بسیار مهمى در تحول روحى مردم داشت . تجلیل از کسانى که با جان و مال خود جهاد کنند و بیان این نکته که چنین اشخاصى با خدا معامله کرده و «اجر عظیم» ، (2) «بهشت ابدى» (3) ، «رضایت الهى» (4) و «فوز عظیم» (5) در انتظار آنهاست، مسلمانان را به حضور در میدانهاى جهاد و جانبازى در راه خدا تشویق مىکرد . همین نویدها که خداوند متعال به وسیله پیامبرش به مردم مىداد و سیره شخص پیامبر (ص) از مهمترین عوامل تشویق آنان به جهاد و مبارزه و پیشروى به سمت اهداف اسلامى بود . آنان براى حضور در میدان جنگ و نیل به شهادت از یکدیگر سبقت مىجستند .
سوم .
تاریخ صدر اسلام و جنگهاى مسلمین با کفار و مشرکین مملو از رشادتها و مجاهدتهاى مجاهدان راه خداست . پیامبر آنان را به گونهاى تربیت کرد که براى رسیدن به منزلتخاص شهیدان سر از پا نمىشناختند . سخن پیامبر که «فوق کل ذى بر برحتى یقتل فى سبیل الله و اذا قتل فى سبیل الله فلیس فوقه بر» (6) در عمق جان مسلمانان رسوخ کرده بود . هنگامى که رسول خدا در آستانه اولین جنگ مسلمانان با مشرکان مکه - جنگ بدر - از آنان نظر خواهى کرد، سعد بن معاذ از بزرگان انصار اظهار داشت:
«اى رسول خدا! ما به تو ایمان آورده و تصدیقت کردیم، اکنون نیز دنبال تو و آماده فرمان توییم . به خدا سوگند اگر به دریا بزنى ما هم پشتسر تو در دریا فرو خواهیم رفت ...» (7)
عمیر بن حمام به دنبال تلاوت آیات جهاد در آغاز همین جنگ در حالى که مشغول خوردن خرما بود، خرماها را به زمین ریخت و گفت:
«به به! فاصله من با بهشت فقط همین مقدار است که اینان مرا بکشند .» (8)
بلافاصله شمشیرش را برداشت و به صفوف دشمن زد و پس از کشتن و مجروح ساختن عدهاى به شهادت رسید . عدهاى نیز از او پیروى کردند .
در جنگ احد پیر مردى به نام عمرو بن جموح که لنگ بود و به سختى راه مىرفت و از جنگ معاف بود، در حالى که چهار پسرش در رکاب پیامبر (ص) عازم میدان جنگ بودند خود نیز عازم نبرد شد و هر چه تلاش کردند او را از جهاد باز دارند، نپذیرفت و گفت: مگر ممکن است آنان به بهشتبروند و من در شهر نزد زنها و بچهها بمانم؟! لباس رزم پوشید و سر به آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا! مرا به خانوادهام بر مگردان . پیامبر (ص) نیز وقتى با اصرار او روبهرو شد از اقوام او خواست که مانع حضورش در جبهه جنگ نشوند، شاید خداوند او را به آرزویش برساند و شهید شود . با اجازه پیامبر در جنگ حضور یافت و به شهادت رسید و پیکرش در سرزمین احد به خاک سپرده شد و بدین وسیله دعایش مستجاب گردید . (9)
در کوران جنگ احد شایع شد که پیامبر کشته شد . بسیارى از مسلمانان روحیه خود را باختند و از معرکه گریختند . این جنگ که به خاطر تخلف گروهى از مسلمانان به شکستسپاه منتهى شد، از حوادث تلخ تاریخ اسلام به شمار مىآید . تعدادى از مسلمانان جان بر کف مانند پروانه بر گرد وجود پیغمبر مىچرخیدند . على رغم آنکه امیدى به زنده ماندن نداشتند، اما حاضر به ترک میدان جنگ نشدند . على بن ابىطالب (ع) در راس این گروه قرار داشت که بیش از نود زخم بر تن مبارکش نشست . در همین جنگ بود که جمله معروف «لا فتى الا على، لا سیف الا ذوالفقار» در وصف آن حضرت ندا داده شد . انس بن نضر از جمله این گروه بود که وقتى با دو تن از فراریان روبهرو شد که نشسته و منتظر نتیجه نبرد بودند، با ناراحتى پرسید: چرا اینجا نشستهاید؟ گفتند: رسول خدا کشته شد . پاسخ داد: زندگى پس از مرگ رسول خدا چه ارزشى دارد؟! برخیزید و به میدان بروید و مانند رسول خدا به شهادت برسید . خود به میدان بازگشت و با رشادت جنگید و به شهادت رسید . هفتاد ضربه به صورت او وارد شده و پیکرش را از لباسهایش شناسایى کردند . (10)
در کوران همین جنگ بود که پیامبر بیعتش را از سماک بن خرشه (ابودجانه) برداشت تا معرکه را ترک کند، اما او حاضر نشد پیامبر را تنها بگذارد و در برابر دشمن ایستاد . موارد فراوان دیگرى از این قبیل در کتب تاریخ ثبت است که مجال نقل آنها نیست .
چهارم .
بدون شک یکى از رمزهاى موفقیتبرقآساى اسلام در رسیدن به اهداف خود و گشودن قلبهاى انسانهاى شیفته حقیقت و دژهاى مستحکم سرزمینهاى مختلف در کمتر از نیم قرن، «فرهنگ ایثار و شهادتطلبى» در این مکتب است . در مکتبى که جهاد در راه خدا پلى براى رسیدن به «احدى الحسنیین» است، شکست معنا و مفهومى ندارد . مکتبى که بتواند پیروانش را به گونهاى تربیت کند که نبرد با دشمن و کشته شدن را رسیدن به سعادت ابدى بدانند، از هیچ قدرتى هراس نخواهد داشت و هیچ مانعى قادر نخواهد بود او را از رسیدن به اهدافش باز دارد و در میانه راه متوقف سازد . تعالیم اسلام منطبق بر فطرت پاک انسانى است; از این رو هر قدرتى که مانع رسیدن این تعالیم به مخاطبانش شود، با چنین روحیهاى از میان برداشته مىشود . ملتى که از شهادت استقبال کند، آمادگى لازم را براى ایثار و فداکارى و از خود گذشتگى در راه اهداف خویش داشته باشد، همیشه عزیز و سربلند بوده و مورد تحسین همه انسانهاى منصف و آزاده است . هیچ کس ملت ترسو و زبون و سستعنصر را که به خاطر دلبستگى به دنیا و زندگى چند روزه تن به هر پستى و ذلتى مىدهد، تحسین نمىکند . چنین قوم و ملتى همیشه مورد سرزنش مردم است . اسلام هیچگاه به ضرب شمشیر در جهان پیش نرفته، این مکتب آن قدر تعالیم و ارزشهاى انسانى دارد که دلهاى پاک را به خود جلب و جذب کند و نیازى ندارد که به زور سرنیزه بر مردم حکم براند، به علاوه که اسلام بر دلها حکومت داشته و دارد و هیچگاه به زور شمشیر و نیزه نمىتوان بر دلها حکومت کرد . وجود روح ایثار و شهادتطلبى در مسلمانان صدر اسلام حکایت از آن دارد که آنان با رضایت کامل و عشق و علاقه پیرو این مکتب بودند، هیچگاه کسى با اجبار دل درگرو مکتب و آیینى نمىسپارد و براى آن جانفشانى نمىکند .
پنجم .
دشمنان به خوبى این رمز پیروزى را شناسایى کرده و در طول تاریخ تلاش کردند، مردم را از این فرهنگ رهایىبخش جدا سازند . هیچ استبعادى ندارد اتهامى که پارهاى از مستشرقین به اسلام وارد ساختند و گفتند: اسلام با شمشیر گسترش یافت، با همین قصد و انگیزه صورت گرفته باشد . اگر از زورمداران و ستمپیشگان بگذریم، آشنایان با تاریخ نیک مىدانند که بسیارى از مردم دنیا با طیب خاطر به اسلام گرویدند و این آیین پاک را پذیرفتند . اما بسا که براى جدا کردن مسلمین از فرهنگ جهاد و شهادت - که آنان را در برابر آسیبها بیمه مىکند و آمادگى مستمرى را در آنها ایجاد مىنماید - چنین اتهامى را مطرح کرده باشند تا مسلمین براى دفع این اتهام سخن از جهاد و مبارزه به میان نیاورند . براى آنکه از تیغ زبان دشمن در امان بمانند، عجالتا جهاد را تعطیل کنند و حتى در فرهنگنامه اسلام نیز از جهاد سخن نگویند . چنان که بعضى از سادهلوحان و به اصطلاح روشنفکران در این دام گرفتار آمدند . براى آنکه در برابر تبلیغات مسیحیت که خود را طرفدار صلح و آشتى معرفى مىکنند، به خیال خود از اسلام دفاع نمایند، با «جهاد» قهر کردند و سخن گفتن از جهاد و مبارزه را کوبیدن بر طبل جنگ خواندند . چنان که حاکمان ستمگر اموى و عباسى که به چیزى جز ریاست و قدرت نمىاندیشیدند، تفکر «حرمت مبارزه با حکومت» را حتى اگر حاکم جائر و ستمگر باشد، ساختند و پرداختند و روحانیان بىهویت را براى ترویج آن به کار گرفتند .
مبارزه حاکمان جائر با مکتب سالار شهیدان حسین بن على (ع) و همه مظاهر آن به خوبى نشانگر آن است که دشمن به خوبى از رمز موفقیت مسلمین آگاه شده و تمام تلاش خود را براى مقابله با آن به کار بسته است . روزى امویان نهضت عاشورا را «خروج علیه امیرالمؤمنین یزید» خواندند تا مردم را فریب دهند و بتوانند کاروان حسینى را سرکوب کنند (11) ، روز دیگر عباسیان به منظور از بین بردن کانون جهاد و مبارزه علیه ظلم و بىعدالتى قبر مطهر آن حضرت را منهدم کرده و حریم حرم مطهر را شخم زدند . (12) ، روزى دیگر با ایجاد اختلاف و نزاع میان مسلمانان به قتل شیعیان و عزاداران حسینى پرداختند و خود پشت صحنه به رقص و پایکوبى پرداختند . (13) روزى دیگر استعمارگران و چپاولگران عالم به ریشهکن کردن مظاهر نهضتحسینى پرداخته و از برگزارى هر مجلس و محفل عزادارى ممانعتبه عمل آوردند و توسط ایادى خود همچون رضاخان میرپنج در ایران، آتاترک در ترکیه و امینالله خان در افغانستان با شعایر مذهبى به مبارزه برخاستند . (14) روز دیگر در سرزمینهاى اشغالى فلسطین صهیونیستها کنگره شیعهشناسى تشکیل داده و خواستار مبارزه با مظاهر نهضتحسینى و فرهنگ شهادت از یک سو و جلوگیرى از گسترش فرهنگ انتظار ظهور مهدى موعود (عج) از سوى دیگر شدند . (15)
امروز نیز نهضت «شهادتطلبى» مسلمانان را که از ظلم و بىعدالتى مستکبران عالم کاسه صبرشان لبریز شده، تروریزم مىخوانند تا با فریب افکار عمومى بتوانند آنان را قتل عام کنند . منطق امروز استکبار جهانى کاملا بر منطق امویان در کشتار کاروان حسینى در سال 61 هجرى منطبق است . آن روز شهادتطلبى حسینیان را خروج علیه حکومت مشروع خوانده و آنان را متهم به خروج از اسلام مىکردند، امروز نیز شهادتطلبان پیرو امام حسین (ع) را تروریست مىخوانند که با ترور بىگناهان، حقوق بشر و آزادى و عدالت - که به ادعاى آنان اصول اخلاق آمریکایى است - (16) ، را زیر سؤال مىبرند!
زینب کبرا (س) قافله سالار کربلا هنگامى که اندوه فراوان امام سجاد (ع) را در کنار پیکرهاى شهداى کربلا دید، او را تسلیت داده و این چنین نوید داد و از پیروانى سخن گفت که مایه روشنى چشم ماست . فرمود:
«در سرزمین کربلا پرچمى بر مىافرازند که اثر پدرت سیدالشهداء کهنه نشود و راه و رسمش در طول زمان محو نگردد، و رهبران کفر و پیروان ضلالت هر چه تلاش کنند تا آن را نابود سازند، جز اینکه بر علو و عظمت آن حضرت بیفزایند، کارى از پیش نمىبرند . » (17)
ششم .
این مقاله در صدد استبه بررسى «عملیات استشهادى» با استناد به مبانى دینى بپردازد و به پارهاى از شبهاتى که در این زمینه مطرح مىشود، پاسخ گوید و با تبیین زوایاى مختلف این مساله نشان دهد که «عملیات شهادتطلبانه» شیوه نوى از قیام شهادتطلبانه امام حسین (ع) و یارانش در کربلاست . در کربلا امام حسین (ع) و یاران باوفایش با علم و آگاهى از اینکه در برابر دشمن تا دندان مسلح به شهادت خواهند رسید، با هدف دفاع از دین و راه و روش رسول خدا (ص) و مبارزه با ظلم و بىعدالتى و تسلط افراد نالایقى که صلاحیت رهبرى جامعه اسلامى را نداشتند، ایستادند و جان خود را فدا کردند . نه تنها هیچ کس با هر عقیده و مسلکى آنان را به خاطر اقدام شهادتطلبانهشان سرزنش نکرد، بلکه آنان الگویى براى بشریت در طول تاریخ گشتند . تا ملتهاى تحتستم و مستضعف براى دفاع از موجودیتخود در برابر متجاوزان جنایتپیشه، با عشق به لقاى الهى از مرگ و شهادت استقبال کنند، زیرا راهى مؤثر براى دفاع جز فداکردن جان ندارند . جایى که تعداد اندکى مؤمن در برابر خیل عظیم دشمن قرار گرفته و راهى براى ضربه زدن به دشمن جز اینکه تن به شهادت دهد و با خون پاک خویش دشمن را رسوا سازد، چنین اقدامى تاسى به قیام اباعبدالله است .
ماهیت عملیات استشهادى
عملیات شهادتطلبانه به معناى عام آن به اقدامى اطلاق مىشود که شخصى با قصد قربت و با علم به شهادت و با هدف ضربه زدن به دشمن به انجام آن مبادرت مىورزد و در این راه کشته شود . در تاریخ اسلام و سیره اولیاى الهى بالاخص سالار شهیدان حضرت امام حسین (ع) و یارانش نمونه این اقدام به چشم مىخورد .
از آنجا که عملیات استشهادى از نظر شکلى به انتحار و خودکشى شباهت دارد، عدهاى آن را جایز نمىدانند . دلایلى که در این مقاله مورد استناد قرار مىگیرد، مشروعیت و فضیلت عملیات استشهادى به معناى عام را اثبات مىکند و طبعا شامل عملیات استشهادى به معناى خاص آن هم مىشود، اما چون شبهات به نوع جدید از عملیات استشهادى متوجه است، قلم به سمت و سوى اثبات این نوع عملیات خاص معطوف مىشود . حقیقت این است که مشروعیت چنین عملیاتى در مکتب تشیع که پیروان آن افتخار انس با مکتب سیدالشهدا (ع) را دارند، آشکار است، اما به لحاظ پاره اى از سؤالات و ابهامات، در میان اهل سنت، نیازمند تبیین و پاسخگویى است . گروهى از علماى اهل سنتبه خاطر ابتلا به این سؤالات، با تکیه بر مبانى فقه اهل سنتبه دفاع از آن برخاستهاند . براى آنکه با تکیه بر مبانى فقه اهل بیت نیز مشروعیت و فضیلت این نوع عملیات روشن شود و ابهامات و سؤالات بر طرف گردد، به بررسى این موضوع مىپردازیم، هر چند در خلال بحثبه قراین و شواهدى هم اشاره خواهیم کرد که بنا بر مبانى اهل سنت و پیروان آن مذاهب قابل توجیه است . بدیهى است هر بحث فقهى که براى نخستین بار در موضوعى جدید مطرح مىشود، نتواند همه زوایاى آن موضوع را بشکافد و به همه سؤالات و ابهامات پاسخ گوید و هیچ پرسش جدیدى را موجب نشود . امید آنکه با بذل عنایت صاحب نظران این بحث منقحتر و دقیقتر پیگیرى شود و قدمى در راه دفاع از آرمان مسلمانان مظلوم در برابر استکبار جهانى برداشته شود .
عملیات استشهادى یا انتحارى؟
دقت در عملیات شهادتطلبانه نشان مىدهد که این رفتار هم از جهت «قصد و انگیزه» ، هم از جهت «هدف و غایت» و هم از نظر «آثار و پیامدها» با انتحار تفاوت اساسى دارد . غفلت از شکاف عمیقى که میان این دو گونه رفتار و عاملان آن وجود دارد، سبب شده که عدهاى آن را با «انتحار» اشتباه کنند .
کسى که به مبارزه با دشمن قیام مىکند، گاهى در این مبارزه به دست دشمن کشته مىشود و گاهى نیز در اقدامى که براى ضربه زدن به دشمن انجام مىدهد، خود نیز کشته مىشود بدون اینکه کشته شدن او مستقیما به دست دشمن باشد . در این نوع دوم ابهام بیشتر است و از نظر افرادى جایز نمىباشد . به نظر مىرسد که این تفاوت نباید موجب شود که نوع دوم را انتحار و خودکشى بنامیم زیرا:
اولا: قصد و انگیزه اقدام کننده اعلاء کلمة الله و دفاع از ایمان و اعتقاد و مقدسات دین و سرزمین اسلامى است، به همین دلیل به شرف شهادت نایل مىشود .
ثانیا: هدفش از جنبه شخصى نیل به فوز عظیم شهادت و سعادت ابدى است و از جنبه اجتماعى کشتن یا مجروح ساختن دشمن و ضربه زدن به او، ایجاد رعب و وحشت در جبهه دشمن و روحیه بخشیدن به مسلمانان است .
ثالثا: چنین شخصى از جنبه فردى داراى قدرت و قوت روحى، شجاعت و شهامت و ایمان و اعتقادى راسخ است که با آگاهى کامل قدم در این میدان مىگذارد .
در حالى که شخصى که خودکشى مىکند، در هیچ یک از ابعاد سه گانه یاد شده کمترین شباهتى به مجاهد فى سبیل الله ندارد; نه قصد و انگیزهاش الهى است، نه در مقام دفاع از ایمان و اعتقاد دینى استبلکه عمل او نشانه بىایمانى یا ضعف ایمان است که با ارتکاب عمل خودکشى و گناه کبیره گرفتار عذاب الهى مىشود، هدفى نیز جز نفله کردن خود و راحتشدن از گرفتاریهاى روحى خود ندارد . از جنبه اجتماعى نیز کمترین تاثیرى در رشد اجتماع یا مقابله با دشمن ندارد . اساسا چنین فردى با خود مشکل دارد . شخص ضعیف النفسى است که براى گریز از مشکلات و گرفتاریها و واقعیات زندگى به حیات خود خاتمه مىدهد .
پس عملیات استشهادى نوع دوم را نمىتوان خودکشى به معناى مصطلح آن شمرد بلکه مصداقى از عملیات استشهادى به معناى عام آن است، البته با تفاوتى که این تفاوت حکممساله را دگرگون نمىسازد، بلکه از جهاتى بر نوع اول برترى دارد .
ادله مشروعیت عملیات استشهادى
الف . آیات قرآن
جهاد در راه خدا
«جهاد در راه خدا» عنوانى است که بر تلاش و مبارزه با دشمن اطلاق مىشود; اینکه گروهى از مؤمنان با جان و مال خویش با خدا معامله مىکنند و در مقابل بذل جان و مال بهشت جاویدان الهى را دریافت مىکنند . بر چنین افرادى هم صدق مىکند . قبل از بررسى این دلیل چند نمونه از آیات قرآن را که درباره جهاد با تعابیر مختلفى وجود دارد، ملاحظه کنید:
«ان الله اشترى من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة یقاتلون فى سبیل الله فیقتلون و یقتلون وعدا علیه حقا فى التوریة و الانجیل و القرآن و من اوفى بعهده من الله فاستبشروا ببیعکم الذى بایعتم به و ذلک هو الفوز العظیم» (18)
در این آیه از معامله گروهى از مؤمنان با خدا سخن گفته شده که «جان و مال خود را به خدا تقدیم مىکنند و در مقابل بهشت جاویدان الهى را دریافت مىکنند» ، «در راه خدا مىجنگند، مىکشند و کشته مىشوند .» این دو تعبیر و عنوان، شامل هر دو گروهى که در سطرهاى پیشین معرفى کردیم، مىشود; هم کسى که به قصد قربتبه میدان جهاد و شهادت قدم مىگذارد و به دست دشمن شهید مىشود و هم کسى که با همین انگیزه به مصاف با دشمن مىرود و براى نابودى جمعى از دشمنان اقدامى مىکند که خودش هم در ضمن کشته مىشود . هر دو با خداوند عقدى منعقد مىکنند تا بر اساس آن جان و مال خود را با بهشت ابدى معامله کنند . بلکه مىتوان صدق مفهوم «اشتراء» به معناى خرید جان و مال مؤمن توسط خداوند در برابر بهشت (19) را در عملیات استشهادى روشنتر یافت چون حقیقتا جانش را به خدا مىفروشد .
«و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤوف بالعباد .» (20)
این آیه نیز شبیه آیه قبلى است که بعضى از انسانها براى رضایت الهى جان خود را فدا مىکنند و به او واگذار مىنمایند .
«... جاهدوا باموالکم و انفسکم فى سبیل الله ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون .» (21)
در این آیه به همه مردم دستور مىدهد که با اموال و جانهاى خودتان در راه خدا جهاد کنید که خیر شما در آن است . «جهاد با مال و جان» نیز عنوانى است که بر هر دو گروه یاد شده، منطبق است . کسى که به عملیات شهادتطلبانه اقدام مىکند، حقیقتا در راه خدا مجاهده مىکند; هم انگیزهاش الهى است و هم هدفش ضربه زدن به دشمنان خدا و یارى دین اوست . اطلاق لفظ «جهاد فى سبیل الله» شامل چنین فردى هم مىشود .
جانبازى در راه خدا
«ما کان لاهل المدینة و من حولهم من الاعراب ان یتخلفوا عن رسول الله و لا یرغبوا بانفسهم عن نفسه ذلک بانهم لا یصیبهم ظما و لا نصب و لا مخمصة فى سبیل الله و لا یطئون موطئا یغیظ الکفار و لا ینالون من عدو نیلا الا کتب لهم به عمل صالح ان الله لا یضیع اجر المحسنین .» (22)
در این آیه مبارکه از اینکه مسلمانان از دستور رسول خدا سرپیچى نموده و براى حفظ جان خود پیامبر را حمایت نکنند و بدین وسیله از جان آن حضرت چشم بپوشند، اظهار ناخشنودى شده و آن را زیبنده مسلمانان ندانسته است . سپس از پاداشى که از رهگذر تحمل تشنگى، خستگى و گرسنگى در راه خدا و مقاومت در برابر ضربات دشمن نصیب مسلمانان خواهد شد سخن مىگوید .
بدیهى است وقتى که مسلمانان مجاز نباشند براى حفظ جان خود، از جان پیامبر که در معرض خطر قرار مىگیرد، بگذرند و موظف باشند براى حمایت از پیامبر فداکارى نموده و از جان خود بگذرند و مشکلات را تحمل نمایند، به طریق اولى چنین وظیفهاى را در راه حفظ دین و حمایت از راه و رسم پیامبر و هدف آن حضرت بر عهده دارند . دین و آیینى که پیامبران و اولیاى الهى جان خود را در راه حمایت از آن فدا نمودند . پس جانبازى در راه دین خدا نه تنها مانعى ندارد، بلکه وظیفه مسلمانان بوده و از بهترین اعمال به شمار مىرود و یکى از مصادیق بارز جانبازى در راه دین خدا انجام «عملیات استشهادى» براى ضربه زدن به دشمنان است .
ضرورت آمادگى نظامى
«و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخیل ترهبون به عدوالله و عدوکم ...» (23)
این آیه به مسلمانان امر مىکند که هر قدر توان دارید، از نیروى انسانى و ادوات جنگى تدارک ببینید که در برابر مشرکان همواره مهیا باشید . (24)
در بعضى از روایات «قوه» را توان تیراندازى و در بعضى دیگر دژهاى مستحکم معنا کردهاند . (25) در بعضى دیگر با رنگ سیاه خضاب کردن محاسن معنا کردهاند، (26) روشن است که روایات بیانگر بعضى از مصادیق «قوة» است که متناسب با عصر نزول آیه و صدور روایات مىباشد .
«ترهبون به عدو الله و عدوکم» به منزله علت این دستور است، یعنى به منظور ترساندن دشمنان خدا و دشمنان خود همیشه آماده باشید . برخى از فقها نتیجه گرفتهاند که «هر چه به آن ترساندن حاصل شود، خوب است» (27)
عملیات شهادتطلبانه مهمترین هدفش سلب امنیت از دشمن است .
شیخ الشریعه اصفهانى در پاسخ استفتایى در خصوص حمله روس، انگلیس، فرانسه، ژاپن بلژیک، صرب و مونتهنگرو به دولت عثمانى ضمن واجب شمردن دفاع از بلاد مسلمین بر همه فرق اسلامى از آنان مىخواهد که به قدر توان و میسور بذل جهد نمایند:
«یکى به مال، دیگرى به جان، ثالثى به بذل سلاح، رابعى به آبرو و جاه، خامسى به اعمال حیله و تدبیر، سادسى به زدن تفنگ و تیر و هکذا» .
سپس براى این منظور به آیه مبارکه «ترهبون به ...» استناد مىجوید . (28) این فتوا شامل چنین عملیاتى در مقام دفاع از بلاد مسلمین مىشود .
نتیجه آنکه عناوینى که در آیات یاد شده مطرح است و درباره مجاهدان راه خدا به کار رفته مانند «جهاد با جان» ، «معامله با خدا و خریدن بهشت و رضاى الهى در برابر بذل جان» ، «آمادگى نظامى به منظور ایجاد رعب در دل دشمن» ، «ضرورت فداکارى و جانبازى در راه حمایت از پیامبر و دین خدا» همگى درباره کسانى که با قصد قربت و مقابله با دشمنان دین خدا به عملیات استشهادى اقدام مىکنند، صادق است .
ب . روایات
علاوه بر آیات قرآن، روایات فراوانى وجود دارد که به روشنى بر مشروعیت و فضیلت عملیات استشهادى دلالت مىکند . هم در منابع شیعى و هم در منابع اهل سنت نمونههاى فراوانى را مىتوان یافت .
روایتى که از رسول خدا (ص) پیرامون ارزش برتر شهادت در مقدمه نقل کردیم، از معروفترین روایات در موضوع مورد بحث است . مسلمانان براى رسیدن به برترین نیکیها که شهادت در راه خداست، سر از پا نمىشناختند . امام صادق (ع) برترین جهاد را جهادى مىشمارد که مرکب شخص پى شود و خونش در راه خدا به زمین ریخته شود . (29) پیامبر اکرم (ص) نیز محبوبترین قطره نزد خداى سبحان را قطره خونى مىشمارد که در راه خدا بر زمین مىریزد:
«ما من قطرة احب الى الله عز و جل من قطرة دم فى سبیل الله .» (30)
اولیاى دین نه تنها مردم را به دفاع از ایمان و اعتقاد و ارزشهاى دینى دعوت مىکردند، بلکه دفاع از جان و مال و ناموس را نیز لازم شمرده و حتى استقبال از خطر جانى را در راه دفاع از جان و ناموس و جان نزدیکان نیکو شمرده و کسى را که در این عرصه کشته شود، شهید خواندهاند:
«من قتل دون عیاله فهو شهید، من قتل دون ماله فهو بمنزلة الشهید .» (31)
از امام هشتم على بن موسى الرضا (ع) سؤال کردند کسى که در سفر اهل و عیالش را به همراه دارد و عدهاى به آنان طمع مىکنند، آیا باید در دفاع از آنان بایستد هر چند بترسد که به قیمت جانش تمام شود؟ حضرت فرمود: بله باید بایستد و دفاع کند . (32)
دسته دیگر احادیثى است که از عشق و علاقه اولیاى الهى به شهادت سخن مىگوید . از رسول خدا (ص) نقل شده که فرمودند:
«و الذى نفسى بیده لوددت انى اقتل فى سبیل الله ثم احیا فاقتل ثم احیا فاقتل; (33) قسم به کسى که جانم در دست اوست، دوست داشتم که در راه خدا کشته شوم، سپس زنده گردم، دو باره کشته شوم، بار دیگر زنده شوم و مجددا کشته شوم .»
چه اینکه از امام على بن ابىطالب (ع) نیز نقل شده که حضرت عشق و علاقه خود را به مرگ و شهادت بیش از علاقه کودک شیرخوار به پستان مادر توصیف نموده است:
«و الله لابن ابىطالب آنس بالموت من الطفل بثدى امه .» (34)
شبیه این جملات از ائمه و اولیاى دیگر نیز نقل شده است . امام حسین (ع) علاقه خود به شهادت را در قالب این بیت ابراز فرمودند:
«و ان یکن الابدان للموت انشئت فقتل امرىء بالسیف فى الله اجمل; (35) اگر بدنها براى مرگ آفریده شده، پس کشته شدن انسان با شمشیر در راه خدا، بهتر و زیباتر است .»
شبیه این جملات توسط اهل بیت و یاران امام حسین (ع) در شب عاشورا نیز ابراز شد . هنگامى که امام بیعتخود را از اصحاب خود برداشت، یکى پس از دیگرى با بیان جملاتى که از عشق به شهادت ناشى مىشد، به حضرتش ابراز وفادارى کردند . فرزندان عقیل از اینکه امام را در برابر دشمن تنها بگذارند، تبرى جسته و اظهار داشتند:
«به خدا سوگند چنین نمىکنیم، جان و مال و خانواده خود را فداى تو مىکنیم و به همراه تو با دشمن مىجنگیم تا کشته شویم .»
مسلم بن عوسجه نیز گفت:
«هرگز از تو جدا نمىشوم، حتى اگر سلاح جنگى در اختیار نداشته باشم، دشمن را با سنگ مورد حمله قرار مىدهم تا با تو کشته شوم .»
سعید بن عبدالله حنفى نیز گفت:
«به خدا سوگند اگر بدانم که کشته مىشوم، سپس زنده مىگردم، آن گاه زنده زنده مرا مىسوزانند و خاکسترم را بر باد مىدهند، و هفتاد مرتبه این حادثه تکرار مىشود، هرگز از تو جدا نمىشوم تا در راه تو کشته شوم، چرا چنین نکنم، در حالى که یک مرتبه کشته خواهم شد و به کرامت ابدى خواهم رسید .»
دیگر اصحاب و اهل بیت آن حضرت نیز سخنانى شبیه به آن را ابراز کردند . (36) در روز عاشورا نیز با عمل خویش گفتار خود را مبنى بر عشق به شهادت به اثبات رساندند .
ج . سیره پیامبر و اولیاى خدا
روشنتر و گویاتر از کلمات پیامبر اکرم (ص) و اولیاى الهى، سیره آن بزرگواران است که دلیل قاطعى بر مشروعیت و ضیلتشهادتطلبى است . بسیارى از پیامبران الهى در راه احیاى دین خدا در برابر مستکبران ایستادند و با علم به اینکه در این راه جان خود را فدا خواهند کرد، عقب نشینى نکرده و شهادت در راه خدا را با افتخار در آغوش گرفتند، زکریا و یحیى دو پیامبر الهى در راه حراست از ارزشهاى الهى و حق و عدالت و دفاع از بانوى صالح عصر خویش حضرت مریم (س) به دستیهودیان سرکش به طرز فجیعى به شهادت رسیدند . پیامبر اسلام در جنگها چنان به قلب دشمن حمله مىکرد که اصحاب آن حضرت بر جان او بیمناک مىشدند و به شهادت على (ع) در کوران جنگ که به پناهگاهى نیاز داشتند، به آن حضرت متوسل شده و در پناه ایشان قرار مىگرفتند . (37) چه اینکه امام على (ع) نیز از آغاز تا لحظه شهادت با مرگ زندگى مىکرد و در انتظار شهادت لحظه شمارى مىنمود . در شب هجرت رسول خدا (ص) (لیلة المبیت) به امر آن حضرت در بستر وى قرار گرفت تا پیامبر بتواند از آسیب دشمن در امان باشد بدون آنکه بداند به سلامتخواهد بود . (38)
على (ع) به نقل یکى از مورخان اهل سنت مىفرماید: در جنگ احد وقتى شایعه قتل رسول خدا (ص) پیچید من که مطمئن بودم پیامبر از جنگ نمىگریزد، هنگامى که او را در جمع کشتگان نیافتم، فکر کردم شاید خداوند به خاطر رفتار ما او را به آسمان برده باشد، لذا تصمیم گرفتم به جنگ ادامه دهم تا به شهادت برسم . غلاف شمشیرم را شکستم و شروع به جنگ کردم . دشمن که مرا این گونه مصمم دید، راه مقابلم را گشود، ناگاه چشمم به رسول خدا افتاد که روبهرویم ایستاده، فرمود: یا على! تو چرا فرار نمىکنى؟ عرض کردم: کجا روم و شما را تنها بگذارم، به خدا قسم از شما جدا نخواهم شد تا کشته شوم یا خدا تو را پیروز گرداند . (39)
در همین جنگ بود که شمشیر آن حضرت شکست و پیامبر شمشیر خود «ذوالفقار» را به على داد و جمله معروف «لا فتى الا على و لا سیف الا ذوالفقار» میان زمین و آسمان ندا داده شد . (40)
وقتى آیه مبارکه «احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا امنا و هم لا یفتنون» (41) نازل شد، از آن حضرت نقل شده که مىدانستم در زمان رسول خدا فتنهاى رخ نخواهد داد و این فتنه مربوط به بعد از وفات پیامبر است . درباره فتنه از آن حضرت سؤال کردم و توضیحاتى به من داد . عرض کردم: آیا شما در جنگ احد به من نوید شهادت ندادید؟ آیا من باید زنده باشم و منتظر آن فتنه باشم؟ فرمود: تو آن زمان را درک خواهى کرد ولى پس از آن به فیض عظیم شهادت نایل خواهى شد . (42)
ماجراى نهضت امام حسین (ع) در کربلا و وضعیت اهل بیت و اصحاب ایشان و عشق به شهادت در راه خدا و استقبال از آن با علم به شهادت و خوشحالى آنان در شب عاشورا همگى گواه صادقى استبر مشروعیت و فضیلتشهادتطلبى و استقبال از مرگ .
در بسیارى از موارد یاد شده با اطمینان مىتوان گفت که آن بزرگواران خود در سلسله علل و اسباب شهادت خویش قرار دارند، و شاید مهمترین علت و سبب مرگ و شهادت آنان، رفتارشان و شیفتگى شان از شهادت باشد . حتى یکى از تحلیلهاى قوى و معتبر از قیام اباعبدالله (ع) این است که آن حضرت چون مىدانستبا حیات خود نمىتواند اسلام را از خطر حکومتبنىامیه نجات دهد، با مرگ و شهادت خویش این مهم را تحقق بخشید و مشعل هدایتبشر و اسوه مبارزه با ظلم و بىعدالتى شد .
در ماجراى داستان اصحاب اخدود روایتى در منابع اهل سنت نقل شده که امینالاسلام طبرسى نیز در تفسیر شریف مجمعالبیان آن را نقل نموده و ماجرا از این قرار بود:
«صهیب از رسول خدا نقل مىکند که، در قصه اصحاب اخدود پادشاهى ستمگر بود که روزى سختبیمار شد . جوانى داراى کرامات که بیماران لاعلاج را شفا مىداد در آن شهر زندگى مىکرد . ولى ایمان و اعتقادى به پادشاه که خود را رب مردم مىدانست، نداشت و به پروردگار عالم ایمان داشت . او را براى معالجه نزد شاه مىبرند . شاه مىپرسد: آیا مىتوانى مرا شفا دهى؟ پاسخ مىدهد: من کسى را شفا نمىدهم، من فقط دعا مىکنم و پروردگار عالم شفا مىدهد . پادشاه بر مىآشوبد که مگر رب تو من نیستم؟! پاسخ مىدهد: نه، کسى رب من است که رب تو نیز هست . هر چه از او مىخواهد که دست از این اعتقاد بردارد، نمىپذیرد . دستور مىدهد جوان را به بالاى کوهى برده و از آنجا به زمین پرتاب کنند . وقتى او را به بالاى کوه مىبرند، از درگاه خدا مىخواهد که ماموران را به سزاى اعمالشان برساند . همه ماموران به پایین سقوط مىکنند و او سالم نزد پادشاه باز مىگردد . وقتى از ماجرا جویا مىشود، جوان پاسخ مىدهد که پروردگار عالم آنها را مجازات کرد .
بار دیگر دستور مىدهد که او را با کشتى به دریا برده و به قعر دریا بیفکنند . این بار نیز با دعاى جوان ماموران هلاک مىشوند و به نزد پادشاه باز مىگردد . وقتى ماجرا را جویا مىشود جوان مىگوید: پروردگار عالم آنان را مجازات نمود . آنگاه به پادشاه مىگوید: اگر مىخواهى مرا به قتل برسانى باید دست و پایم را با طناب به درختى ببندى، مردم را هم به تماشا فرا بخوانى، تیر و کمان به دستبگیرى و بگویى: به نام پروردگار این جوان، آنگاه تیر را از کمان خارج کنى تا من کشته شوم . پادشاه به توصیه او عمل مىکند و با اصابت تیر به قلب جوان کشته مىشود . مردم با مشاهده این صحنه و شنیدن جملهاى که از دهان پادشاه خارج مىشود، همگى با صداى بلند مىگویند: ما هم به پروردگار این جوان ایمان آوردیم . و بدین وسیله جوان با قربانى کردن خود مردم را هدایت مىکند . پادشاه هر چه مردم را تهدید مىکند، سودى نمىبخشد .» (43)
از اینکه این جوان - که احتمالا به قرینه بعضى از روایات از پیامبران سرزمین حبشه بوده (44) - خود را براى هدایت مردم فدا مىکند و در واقع خود اسباب قتلش را فراهم مىسازد، پیامبر نیز این داستان را نقل کرده و نسبتبه بخش آخر آن مخالفتى نمىکند، مىتوان فهمید که فدا کردن جان خود براى اهداف والا مجاز است .
د . اصول و قواعدى چند
فقها در بحثهاى متنوع فقهى با استناد به دلایل معتبر فتاوایى دادهاند که مشروعیت عملیات استشهادى از آنها استفاده مىشود . به نمونههایى از این فتاوا در منابع شیعى و سنى و کیفیت استفاده مشروعیت عملیات استشهادى از آن موارد، توجه نمایید، هر چند به نظر ما بعضى از موارد ذیل مىتواند دلیل و بعضى صرفا مؤیدى بر مطلب باشد .
1 . جواز قتل بىگناهانى که دشمن در جنگ سپر قرار مىدهد .
فقها در کتاب الجهاد بحثى دارند که اگر دشمن در مصاف با مسلمانان گروهى از اسراى مسلمین یا عدهاى از زنان و کودکان یا افراد سالخورده را که خونشان محترم است (محقونالدم هستند) سپر قرار دهد به طورى که غلبه بر آنان بدون از میان برداشتن این گروه امکانپذیر نباشد، آیا مسلمانان مجازند که ابتدا بىگناهان را به قتل برسانند تا بتوانند دشمن را از پاى در آورند؟ همه فقها به این سؤال پاسخ مثبت مىدهند و برخى جواز قتل آنان را مورد اتفاق بین مسلمانان مىشمارند، گرچه در برخى از زوایاى آن اختلافاتى وجود دارد، اما اصل فتواى جواز مورد اتفاق است .
برخى تنها در صورت ضرورت آن را تجویز مىکنند (45) ، برخى در صورتى که پیروزى بر دشمن متوقف بر کشتن آنان باشد، (46) اجازه مىدهند، بعضى دیگر در صورت شعلهور شدن جنگ این عمل را جایز مىشمارند (47) ، بعضى دیگر در صورتى جایز مىدانند که مجاهد مسلمان قصدش از هجوم به افرادى که سپر قرار داده شدهاند، کشتن آنان نباشد . (48) صاحبجواهر فقیه نامور شیعى در این باره مىگوید:
«اگر کفار زنان و کودکان را سپر خویش قرار دهند، باید دست نگاه داشت مگر آنکه در حال شعلهور شدن جنگ به چنین عملى دستبزنند که در این صورت ادامه جنگ جایز خواهد بود، هر چند به قتل زنان و کودکان بیانجامد بخصوص وقتى که دست نگاه داشتن مسلمانان خوف پیروزى دشمن را در پى داشته باشد . همچنین اگر دشمن گروهى از اسراى مسلمین را سپر قرار دهد، در صورتى که جهاد با دشمن جز با حمله به اسیران ممکن نباشد، حمله جایز است هر چند به قتل آنان بیانجامد .»
سپس مىافزاید:
«حتى اگر جهاد با دشمن بر تعرض به آنان هم متوقف نباشد، به مقتضاى اطلاق روایت تعرض به اسیران جایز است ...» (49)
کیفیت استدلال براى مورد بحث
سؤال اساسى این است که از «جواز قتل افرادى که به وسیله دشمن سپر قرار داده شدهاند» چگونه مىتوان به «جواز عملیات استشهادى» رسید؟
فقها در مباحث فقهى سؤالى مطرح کردهاند و آن اینکه اگر فردى را تهدید کنند که به شخص بىگناهى صدمه مالى یا جانى بزند، آیا شخص مکره مجاز استبه چنین کارى مبادرت ورزد؟ پاسخ دادهاند: اگر او را به قتل تهدید کنند که به دیگرى صدمه مالى بزند یا او را مجروح سازد، مانعى ندارد که با اکراه بدان تن دهد، اما اگر از او بخواهند دیگرى را بکشد، حق ندارد براى حفظ جان خود دیگرى را به قتل برساند . (50)
آیا از این مطلب نمىتوان استفاده کرد که «حرمت جان دیگرى» به مراتب بیش از «حرمت جان آدمى» است؟ اگر بتوان چنین نتیجهاى گرفت، آیا نمىتوان از جواز قتل افراد سپر شده در فرض ضرورت یا شعلهور شدن جنگ یا ... (بنابر اختلاف اقوال) جواز قتل را در عملیات استشهادى براى رسیدن به هدفى والاتر استفاده کرد؟ اگر انسان مجاز است در شرایطى خاص براى ضربه زدن به دشمن و غلبه بر او افراد بىگناهى را به قتل برساند، چرا مجاز نباشد براى رسیدن به همین هدف خود را فدا کند؟
ابن زهره از فقهاى قرن ششم «جواز قتل دشمن» را به هر وسیلهاى که امید پیروزى در آن باشد، مجاز مىشمارد مانند آتش زدن، به منجنیق بستن و روشهاى دیگر، حتى اگر در میان دشمن مسلمانانى هم حضور داشته باشند که در شرایط عادى نمىتوان آنها را به قتل رساند . فقط کشتن دشمن را با سم جایز نمىداند . (51) بعضى از فقها آن را هم جایز مىدانند منتهى مکروه مىشمارند . (52)
فقهاى اهل سنت نیز با تجویز قتل کسانى که از سوى دشمن سپر قرار داده شدهاند، آن را منحصر به باب جهاد دانستهاند که قتل بىگناهان از باب حرج و ضرورت جایز شمرده شده و چون قتل نفس را مانند یا خفیفتر از کشتن دیگران دانستهاند، از این رو حکم به جواز عملیات استشهادى را با هدف ضربه زدن به دشمن صادر کردهاند . (53)
اگر از این استدلال هم بگذریم، صاحبجواهر بیانى دارد که مطلب را به روشنى تبیین مىکند و جاى ابهامى باقى نمىگذارد . وى پس از بیان دیدگاه خود در یک جمعبندى ضابطهاى را تعیین مىکند که بسیار حایز اهمیت است . مىگوید:
«خلاصه سخن آنکه کشتن کافر حربى واجب است . هرگاه رسیدن به این مقصود بدون ارتکاب مقدمه حرامى ممکن باشد، بىدرنگ انجام مىگیرد، ولى اگر بر انجام مقدمه حرامى متوقف باشد، خطاب وجوب با خطاب حرمت تعارض پیدا مىکنند . اگر هیچ کدام بر دیگرى برترى نداشت، شخص مخیر است که یکى را انتخاب کند . شاید مراد اصحاب از جواز ارتکاب مقدمه حرام نیز همین مطلب باشد .» (54)
بنابراین بیان عملیات شهادتطلبانه حتى اگر خودکشى هم باشد که عملى حرام است، اما چون عمل واجب اهمى چون ضربه زدن به دشمنان و سرکوب آنان و دفاع از کیان اسلام بر آن متوقف است، ارتکاب آن مجاز و لازم خواهد بود و چنانچه از نظر اهمیتبر ترک حرام (خودکشى) برتر نباشد، باز هم شخص مخیر است که یکى از آنها را انتخاب کند . یا فعل حرامى را مرتکب شود تا فعل واجب ترک نشود یا از ارتکاب حرام صرف نظر کند هر چند فعل واجب را ترک گردد .
چنان که یادآور شدیم، عملیات استشهادى اساسا خودکشى و فعل حرام نیست تا چنین تعارضاتى پیش بیاید . چنان که در کلمات بعضى از فقها این نکته مورد توجه قرار گرفته و پس از این خواهد آمد .
2 . جواز قتل کسانى که در جنگ نقشى ندارند .
یکى دیگر از مباحث کتاب الجهاد حرمت قتل کسانى است که در جنگ نقشى ندارند، زنان، کودکان و سالخوردگان، اعم از اینکه به عنوان سپر انسانى استفاده شوند یا نه، پیامبر اکرم (ص) از حمله به افراد یاد شده نهى فرمودهاند . (55) در عین حال در صورتى که پیروزى بر دشمن بر حمله به آنان و کشتن ایشان متوقف باشد، جایز خواهد بود . (56)
علامه حلى در این مساله ادعاى اجماع کرده است . (57)
همچنین شبیخون زدن به دشمن که در شرایط عادى مجاز نیست، در شرایط خاص و استثنایى مجاز شمرده شده است . برخى آن را در صورت ضعف مسلمانان از مقابله با دشمن تجویز کردهاند . (58)
استدلال به ادله جواز قتل چنین افرادى در عملیات استشهادى به همان کیفیتى است که در مبحث قبلى - جواز قتل سپرهاى انسانى - گذشت .
3 . وجوب دفاع به هر قیمت و کیفیت
بحث دیگرى که در کتاب الجهاد وجود دارد، وجوب جهاد دفاعى در برابر دشمن است که به جان و مال و ناموس و سرزمین اسلامى حمله کرده است . فقها هیچ شرطى را براى وجوب چنین جهادى لازم ندانستهاند . بر خلاف جهاد ابتدایى که وجوبش مشروط به شرایطى است، جهاد دفاعى حتى قصد قربت هم لازم ندارد . (59) بر آزاد و بنده، کوچک و بزرگ، پیر و جوان، زن و مرد، سالم و بیمار، نابینا و ناشنوا در صورت نیاز، واجب است که هر طور که مىتوانند از جان و مال و ناموس و سرزمین اسلامى خود دفاع کنند و اگر در این راه کشته شوند، شهیدند . وجود امام یا اذن او هم در جهاد دفاعى معتبر نیست . (60)
صاحبجواهر در خصوص دفاع از جان مىنویسد:
«دفاع از جان به هر کیفیتى که ممکن باشد، واجب استحتى اگر بداند که یکى، دو ساعتیا کمتر از آن نمىتواند از خود دفاع کند، باز هم کافى است و دفاع واجب است .» (61)
این بیان که حاکى از اهمیتحفظ جان در برابر دشمن است، در مقایسه با حفظ مال است . در روایات ما نقل شده که پیامبر (ص) و على (ع) سفارش فرمودند: مالتان را فداى حفظ جانتان کنید و جانتان را فداى حفظ دینتان . (62) معلوم مىشود که از نظر همیتحفظ دین و حفظ سرزمین اسلامى بر حفظ جان برترى دارد چنان که حفظ جان بر حفظ مال برتر است . براى افراد غیرتمند حتى حفظ ناموس بر حفظ جان نیز تقدم دارد (63) و اگر کسى جانش را فداى دفاع از ناموسش کند نه تنها مورد سرزنش قرار نمىگیرد، بلکه عقلاى عالم او را تحسین مىکنند .
اصولا عملیات استشهادى ماهیت دفاعى دارد و براى اخراج دشمن از سرزمین اسلامى و جلوگیرى از تجاوز و پیشروى او انجام مىشود . قطعا هر ملتى مایل استبا کمترین خسارت دشمن را از سرزمین خود اخراج کند . تا کسى مجبور نشود دستبه چنین عملیاتى نمىزند . گرچه شخص مجاهد با این عمل به سعادت ابدى مىرسد، اما اجتماع از فقدان آنها خسارت مىبیند و لذا تا ضرورت پیش نیاید، سرمایههاى انسانى خود را به سهولت از کف نمىدهد.
مساله دفاع از خانه و کاشانه و سرزمین اسلامى در برابر اشغالگران و متجاوزان به قدرى روشن است که نیاز به توضیح دفاعى بودن آن نیست; از این رو به هیچ شرطى مشروط نیست و بر همگان دفاع به هر کیفیتى که بتوانندلازم بوده و یک تکلیف عقلى و شرعى است. یکى از علماى اهل سنت در این باره مىنویسد:
«آیا ما مجاز هستیم فلسطینى را که تنها راهش منفجر کردن خود در جمع یهودیان است، محروم کنیم؟ او با هواپیماها، تانکها، و ناوهاى صهیونیستى چه کند؟ این وسیله که خداوند در اختیارش نهاده، مىتوانیم از او بگیریم؟» (64)
حتى اگر از مشروعیت ابتدایى عملیات استشهادى نیز صرف نظر کنیم، این اقدام از سوى مؤمنان عکسالعملى در برابر جنایات متجاوزان است. وقتى متجاوزان به کشتن مسلمانان و ویران کردن خانه و کاشانه آنان اقدام مىکنند و از هیچ جنایتى ابا ندارند، اقدام به چنین عملیاتى جنبه بازدارندگى دارد. قرآن کریم نیز به مقدار ضرورت اجازه مقابله به مثل را صادر کرده است:
«فمن اعتدى علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدى علیکم» ; (65) «و لکم فى القصاص حیاة یا اولى الالباب لعلکم تتقون» . (66)
آیا هیچ ملتى افراد جان بر کف خود را که براى بیرون راندن متجاوزان فداکارى مىکنند، سرزنش مىکند؟
مقوله دفاع «به هر قیمتى» و «به هر کیفیتى» حق غیر قابل انکار هر ملتى است. همان طور که هر فردى در محیط خانه خود در برابر سارقان مىایستد و اگر جانش را در راه حمایت از خانوادهاش فدا کرد، مورد تحسین قرار مىگیرد و همچنین اگر پدر و مادرى براى نجات جان فرزند خویش خود را به قلب خطر بیفکنند و بدانند که جانشان را در این راه فدا خواهند کرد، در عین حال اقدام به چنین عملى کنند، نه تنها مورد سرزنش قرار نمىگیرند، بلکه همه مردم از هر کیش و آیینى آنان را تحسین مىکنند; هر ملتى نیز حق دارد در برابر متجاوزان بایستد و فداکارى کند. اگر انسان مجاز است جانش را فدا کند تا فرزندش را از خطر مرگ نجات دهد، چرا نتواند و مجاز نباشد جانش را براى نجات دینش، امت و سرزمین اسلامى قربانى کند؟ آیا در جنگ جهانى دوم که خلبانان ژاپنى در مصاف با آمریکایىهاى متجاوز با هواپیماى خود به ناوهاى جنگى آمریکا زده و با انجام این عملیات خود را فدا مىکردند تا ضربهاى بر دشمن وارد سازند، از سوى ملتها تحسین نشدند؟ هر ملتى چنین خلبانان شجاعى را تحسین مىکند. حال اگر ابرقدرتها و بوقهاى تبلیغاتى آنان براى فریب افکار عمومى نام آن را تروریسم بنامد، چه باک! با نامگذارى فریبکارانه دشمن که حقیقت دگرگون نمىشود. در منطق همه ملتها چنین انسانهایى قهرمان و ایثارگرند. در منطق اسلام نیز کسى که در دفاع از اهل و عیالش به دستسارقان کشته شود، شهید است; (67) چه رسد به کسى که در دفاع از آرمانهاى مقدسش به دست دشمن متجاوز کشته شود. در این منطق علاوه بر آنکه جامعه از آثار این فداکارى بهرهمند مىشود، شخص ایثارگر نیز به سعادت ابدى مىرسد. از این رو «فداکارى و جانبازى» با سهولتبیشتر و اطمینان خاطر انجام مىگیرد. در منطق اسلامى کسى تن به شهادت مىدهد که احساس کند با مرگ سرخ خویش بیش از حیاتش به امت اسلامى خدمت مىکند و زمانى به استقبال مرگ مىرود که آن را بهترین گزینه براى ضربه زدن به دشمن و بهترین راه سعادت بیابد.
4. لزوم استقامت تا شهادت
در کتاب «جهاد» بحثى وجود دارد که آیا فرار از میدان جنگ جایز استیا نه؟ فقها با استناد به آیه مبارکه «اذا لقیتم فئة فاثبتوا» (68) فرار را حرام شمردهاند مگر در شرایطى خاص که مثلا سپاه دشمن بیش از دو برابر تعداد مسلمانان باشد که امید به پیروزى نباشد. محقق حلى در اثر ارزشمند خود «شرایعالاسلام» مىنویسد:
«لا یجوز الفرار اذا کان العدو على الضعف او اقل الا لمتحرف کطالب السعة او موارد الحیاة او استدبار الشمس او تسویة لامته او لمتحیز الى فئة قلیلة کانت او کثیرة.» (69)
روشن است آنچه که محقق با الهام از آیه مبارکه «یا ایها الذین امنوا اذا لقیتم الذین کفروا زحفا فلا تولوهم الادبار و من یولهم یومئذ دبره الا متحرفا لقتال او متحیزا الى فئة فقد باء بغضب من الله و ماواه جهنم و بئس المصیر» (70) استثناء کرده، در حقیقت فرار از جنگ محسوب نمىشود.
برخى از فقها این ضابطه را این گونه تکمیل کردهاند که ملاک دو برابر بودن تعداد مشرکین نیستبه طورى که اگر تعداد آنها بیش از آن بود استقامت لازم نباشد، بلکه این معیار در صورتى است که طرفین از نظر اوصاف و خصوصیات نزدیک به هم باشند. (71)
به هر تقدیر بر اساس ضابطه یاد شده فرار حرام است، حتى اگر احتمال قوى دهد که در این جنگ کشته خواهد شد، باز هم مجاز به فرار از جنگ نیستبه دلیل لزوم استقامت در آیه یاد شده، علامه حلى در فرضى که احتمال کشته شدن در دو صورت ماندن و گریختن یکسان باشد، باز هم ماندن و استقامت کردن را ترجیح داده است. (72)
حتى در صورتى که شخص احتمال قوى بدهد که در جنگ کشته خواهد شد، محقق حلى و محقق اردبیلى باز هم فرار را جایز ندانسته و در این فتوا که استقامت را مطلقا لازم شمردهاند به آیه مبارکه «اذا لقیتم فئة فاثبتوا» استدلال کردهاند. (73)
شهید ثانى در توجیه این فتوا معتقد شده است که «استقامت تا سر حد مرگ» نه تنها هلاکت نیستبلکه رسیدن به حیات جاویدان اخروى است، بنابراین اساسا تعارضى بین اطلاق دو آیه مبارکه «اذا لقیتم فئة فاثبتوا» و «ولا تلقوا بایدیکم الى التهلکة» که عدهاى توهم کردهاند، نیست. (74)
صاحبجواهر «وجوب استقامت» را در فرض دو برابر بودن یا کمتر بودن تعداد دشمنان از تعداد مسلمانان حتى در صورتى که احتمال قوى دهد که کشته مىشود، به علامه در ارشاد، تحریر و تذکرة، فاضل مقداد در تنقیح، و شهید ثانى در مسالک و دیگران نسبت داده، صاحب ریاض نیز آن را به اکثر اصحاب نسبت داده است. صاحبجواهر على رغم قول به جواز فرار از میدان جنگ در فرض یاد شده، خود وجوب استقامت را با استناد به این دلایل ترجیح داده است:
1. آیه شریفه «اذا لقیتم فئة فاثبتوا» .
2. نصوص مستفیض یا متواتر، که بر حرمت فرار از جنگ دلالت دارند و آن را از گناهان کبیره مىشمارند.
3. بناى جهاد بر جانبازى است که نزد خداوند متعال حیات ابدى است «و لا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله...» (75)
4. واجب کردن استقامت مسلمانان در برابر مشرکان که از نظر تعداد دو برابر آنها هستند، خود احتمال کشته شدن را افزایش مىدهد خصوصا در مواردى که دشمن شجاعتر و از نظر قوت قلب قویتر باشد.
وى سپس به قائلین جواز فرار با استدلال به قاعده حرج، چنین پاسخ مىدهد:
«در جهاد که مجاهد فى سبیل الله با شهادت به حیات ابدى و سعادت جاوید مىرسد، چه حرجى متصور است؟! در حالى که سیدالشهداء - جانم فداى او باد - در کربلا با هفتاد و دو تن در برابر سى هزار تن از سربازان دشمن (که این تعداد کمترین رقم در روایات ماست) ایستادگى کرد.» (76)
بنابراین با توجه به این فتاواى روش باید در مقابل متجاوزان مقاومت کرد و با اقدام به عملیات استشهادى پیشروى آنان را سد کرد.
5. جواز حمله به قلب لشکر دشمن
یکى از مباحثى که علماى اهل سنت در بحثهاى تفسیرى و فقهى مربوط به جهاد مطرح کردهاند، پاسخ به این سؤال است که آیا یک نفر مىتواند با علم یا ظن به اینکه با حمله کردن به قلب لشکر دشمن به شهادت مىرسد، به این عمل شهادتطلبانه اقدام کند یا نه؟
ابتدا به این سؤال پاسخ مىدهیم، سپس کیفیت استدلال به ادله جواز این اقدام را در بحث عملیات شهادتطلبانه بررسى مىکنیم.
علماى اهل سنتبا استناد به مواردى از سیره مسلمانان در جنگهاى مختلف، این عمل را با شرایط جایز شمردهاند، حتى امام محمد غزالى آن را مورد اتفاق علما شمرده که اختلافى در آن وجود ندارد. (77)
جصاص یکى از مفسران بنام اهل سنت، از محمد بن الحسن شیبانى دوست ابوحنیفه نقل کرده که مىگوید:
«اگر مردى به تنهایى به سپاه هزار نفرى دشمن حمله کند چنان که هدفش از این حمله نجات مسلمانان یا کشتن و مجروح ساختن دشمن باشد، مانعى ندارد. ولى اگر با چنین هدف و انگیزهاى همراه نباشد، چون نفعى به حال مسلمین ندارد، مکروه است. از این رو شایسته است که اگر مسلمانى به این امر مبادرت مىورزد اگر نتیجه یاد شده را هم نداشته باشد، لااقل با هدف جرات بخشیدن به مسلمانان انجام گیرد که آنها جسارت حمله به دشمن را پیدا کنند.»
قرطبى نیز که از مفسران شهیر اهل سنت است در تفسیر آیه «و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکة» مىنویسد:
«مانعى ندارد که مرد مسلمانى به تنهایى به لشکر عظیمى حمله کند مشروط بر اینکه توان چنین حملهاى را داشته باشد و قصدش الهى بوده و در صدد اعلاء کلمةالله باشد و مصالح چنین اقدامى بر مفاسدش ترجیح داشته باشد، در این صورت کار او از بهترین اعمال بوده و جانش را براى کسب رضایت الهى فداکرده است که معناى سخن خداوند است. «و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤوف بالعباد» .
وى در ادامه، ماجراى حمله یکى از مسلمانان را به لشکر رومیان در قسطنطنیه نقل مىکند که با رفتن او گروهى از مسلمانان اقدام او را به هلاکت افکندن خود تلقى کردند که در قرآن نهى شده است. ابو ایوب انصارى در مقام دفاع از او بر آمده و در تفسیر آیه مورد نظر آنان چنین گفت:
«این آیه درباره ما انصار مدینه نازل شد و شان نزول آن این بود، وقتى که اسلام رشد و گسترش یافت، ما مردم مدینه گمان کردیم که دیگر اسلام نیازى به اموال ما ندارد، از این رو قصد داشتیم از انفاق در راه خدا بپرهیزیم. این آیه مبارکه نازل شد: و انفقوا فى سبیل الله و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکة» ، بدین معنا که با ترک انفاق در راه خدا خود را به هلاکت نیفکنید.» (78)
مقصود ما این نیست که آیه مبارکه را از معناى عام خود به مورد شان نزول منحصر سازیم، بلکه مقصود این است که هلاکت در منطق قرآن با هلاکت در منطق افراد عادى تفاوت دارد.
در کتب تاریخ روایاتى هم در این زمینه به چشم مىخورد. از آن جمله اینکه یکى از اصحاب در جنگ بدر به رسول خدا عرض کرد:
«اى رسول خدا! چه عملى از بنده، پروردگار عالم را خشنود مىکند؟ فرمود: فرو رفتن او در میان لشکر دشمن، در حالى که برهنه است.» (79)
آن مسلمان با شنیدن این جمله سپرش را به زمین انداخت و آن قدر جنگید که به شهادت رسید.
با بررسى اقوال فقهاى اهل سنت در این بحث مىتوان به این نتیجه دستیافت که کسى که با ظن یا یقین به شهادت به تنهایى به قلب سپاه دشمن حمله کند، در صورتى که این اقدام را به اخلاص و انگیزه الهى انجام دهد و با این عمل عدهاى از لشکریان دشمن را به هلاکتبرساند یا مجروح سازد، در دل آنان رعب و وحشت اندازد، و باعث تقویت جبهه مسلمین شود، جایز است. قرطبى و ابن قدامه تنها با شرط نخست این اقدام را تجویز کردهاند و نیازى به شرایط دیگر احساس نکردهاند. چون طلب شهادت امر مشروعى بوده و نیازى به ترتب آثار دیگر ندارد بخصوص آثارى که خارج از اختیار انسان است. از ادله نیز نمىتوان شرایط دیگر را اثبات کرد. البته پذیرفتهاند که فقها نیز این شرایط را از قواعد عامه جهاد استخراج کردهاند، ولى احکام خاص جهاد منحصر به حملهاى که داراى چنین شرایطى باشد، نیست. از این رو غلط شمردن حمله فاقد شرایط یاد شده را «ظلم در حق مجاهدان راه خدا» شمردهاند. البته دست زدن به حملهاى را که به حال مسلمانان مفید نباشد و صرفا حس شهادتطلبى شخص را بر آورده سازد، ترک اولى دانستهاند. (80)
فقهاى شیعه در بحث جهاد بسیارى از فروع را مورد بحث قرار ندادهاند، به نظر مىرسد علت آن انزواى شیعه در طول تاریخ و عدم حضور آنان در عرصه حکومت و اجتماع و مورد ابتلا نبودن مباحث مربوط به جهاد بوده است. معمولا حکومتها نیز در این زمینهها به فتاواى علماى اهل سنت نیاز داشتند و به ایشان مراجعه مىکردند. اما مىتوان از اصول و قواعد و ادله حکم چنین مواردى را به دست آورد.
تنها در این موضوع روایاتى در تفسیر آیه شریفه «لا تقتلوا انفسکم ان الله بکم رحیما و من یفعل ذلک عدوانا و ظلما فسوف نصلیه نارا و کان ذلک على الله یسیرا» (81) نقل شده و شان نزول آیه را کسانى شمردهاند که به تنهایى به سپاه دشمن حمله مىکردند و بدین وسیله دشمن بر آنان سلطه پیدا کرده و به هر کیفیتى که مایل بود ایشان را به قتل مىرساند. بدیهى استبا وجود موارد فراوانى از این نمونهها در صدر اسلام و مهمتر از آن سیره رسول گرامى اسلام (ص) در جنگها و امیرالمؤمنین على (ع) و اصحاب باوفاى آن حضرت و سیره امام حسین (ع) و اهل بیت و یاران آن بزرگوار در کربلا نمىتوان این عمل را نامشروع تلقى کرد، و در جواز آن تردیدى نمىتوان کرد. تنهانکتهاى که وجود دارد آن است که چنین حملاتى باید حساب شده و با هدف الهى و ضربه زدن به دشمن باشد. از این رو روایاتى از قبیل آنچه مورد اشاره قرار گرفتباید بر حملات متهورانهاى حمل شود که افراد با تشخیص خود و حساب نشده و بدون هماهنگى با فرماندهان جنگ و خودسرانه انجام مىدادند و به جاى ضربه زدن به دشمن، به سهولت کشته شده و باعث تضعیف روحیه مسلمین مىشدند. شاید مقید ساختن این عمل به «عدوان و ظلم» نیز گویاى همین نکته باشد که نباید استقبال از مرگ مصداق «عدوان» و «ظلم» باشد. به هر تقدیر اگر فرض را بر جواز حمله به قلب دشمن گرفتیم، چگونه مىتواند در مورد بحث ما مورد استفاده قرار گیرد؟
کیفیت استدلال در مورد بحث
سؤالى که در اینجا مطرح است آن است که در حمله یک نفر به تنهایى به قلب لشکر دشمن - هر چند با علم یا ظن به کشته شدن انجام مىگیرد شخص مجاهد فى سبیل الله به دست دشمن کشته مىشود هر چند خود با حمله این زمینه را براى دشمن فراهم مىکند. اما در عملیات استشهادى شخص اقدامى مىکند که هم خود به شهادت مىرسد و هم گروهى از دشمنان را هلاک مىسازد، در حقیقتبا دستخود خویشتن را به شهادت مىرساند. چگونه مىتوان از جواز آن گونه حملهها به جواز این گونه اقدامات رسید؟
پاسخى که از این سؤال دادهاند آن است که گرچه در نوع اول شخص مجاهد راه خدا «سبب قتل خویش» است و دشمن «مباشر قتل او» و در این اقدام شهادتطلبانه شخص مجاهد راه خدا هم سبب است و هم مباشر قتل خودش، ولى در این مورد هم دشمن مسبب اصلى چنین اقداماتى از سوى مسلمانان مظلوم است. و از نظر ادله هم تفاوتى میان این دو وجود ندارد. شهید آن کسى است که در مصاف با دشمن به شهادت برسد، چه به دست دشمن، چه به دستخود، شخص در هر دو شیوه جهاد مىکند، مىکشد و کشته مىشود. سببیت و مباشریت دخالتى در صدق عناوینى چون «جهاد» ، «شهادت» و امثال آن ندارد. همه عناصرى که در صدق جهاد و شهادت معتبر است، درعملیات شهادتطلبانه نیز وجود دارد. شخص با انگیزه الهى و با هدف ضربه زدن به دشمن و جلوگیرى از تعدى و تجاوز او به جان، مال، ناموس و سرزمین اسلامى به مصاف دشمن مىرود و با این اقدام ضربهاى سنگین بر پیکر دشمن وارد مىسازد. رعب و وحشت در دل او مىافکند و باعث تقویت روحیه مسلمین مىشود. آیا اگر کسى در میدان جنگ اشتباها به جاى آنکه به دست دشمن کشته شود، با تیر یکى از نیروهاى خودى کشته شود، شهید نیست؟ هیچ کس در شهادت چنین فردى تردید ندارد.
مرورى بر جملات حضرت امام خمینى، فقیه وارسته عصر در ماجراى شهادت شهید حسین فهمیده، نوجوان سیزده ساله که در عملیاتى شهادتطلبانه به شهادت رسید، نشان مىدهد که از دیدگاه ایشان نه تنها او شهید است، بلکه الگوى امت اسلامى است، با آنکه شهادت او ظاهرا تاثیرى در جلوگیرى از سقوط خرمشهر به دست دشمن بعثى عراق نداشت اما انهدام تانک دشمن، ضربهاى به دشمن بود. ایشان فرمود:
«رهبر ما آن طفل دوازده سالهاى است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم ما بزرگتر است، با نارنجک خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربتشهادت نوشید.» (82)
6. جواز انتخاب مرگى که گریزى از آن نیست
فقهاى اهل سنتبحثى دارند مبنى بر اینکه اگر کسى که - مثلا - در کشتى مسافرت مىکند و کشتى بر اثر حادثهاى آتش گرفته و شخص یقین مىکند که در آتش خواهد سوخت، آیا مىتواند براى گریز از مرگ در آتش خود را به دریا بیفکند در حالى که یقین دارد در آب هم غرق خواهد شد و راه نجاتى براى او نیست؟
بعضى از فقهاى اهل سنتبه خاطر آنکه با به دریا افکندن خود مرگش مستند به او خواهد بود، آن را ممنوع شمردهاند، اما اکثر آنان به وى اجازه مىدهند که خود را به دریا افکند. از نظر ایشان نمىتوان به چنین کسى گفتخودکشى کرده و او را سرزنش نمود. زیرا فرض بر این است که اگر در کشتى هم بماند، کشته مىشود. (83) در مورد بحث ما نیز کسانى که به عملیات استشهادى اقدام مىکنند، در حقیقت دفاع مىکنند، دفاعى که تنها راه باقیمانده براى آنهاستبه طورى که اگر از این اقدام دستبر دارند و بنشینند و منتظر آینده باشند، باید مثل گذشتگان خود مرگ ذلتبارى را به دست دشمن ملاقات کنند. یا باید تسلیم خواست دشمن متجاوز شوند تا آنان را از سرزمینشان بیرون کند یا به قتل برساند یا به بردگى و اسارت بگیرد.
یک طرف عزت و افتخار است و طرف دیگرى ذلت و نکبت و بدبختى به ارمغان مىآورد. در صورتى که زنده هم بمانند، زندگى ذلیلانهاى به مراتب بدتر از مرگ خواهد بود. بنابراین او از بین مرگ و زندگى ذلیلانه و مرگ عزتمندانه، دومى را برگزیده است; همان که اباعبدالله انتخاب کرد. آیا مىتوان با این بهانه که دشمن خشونتش بیشتر مىشود، مسلمانان را از دست زدن به اقدامات شهادتطلبانه بازداشت؟ آیا تجاوز کشتار ابتدایى دشمن مسبوق به عملیات شهادتطلبانه بود؟!
7. حفظ اسرار نظامى تا سر حد مرگ
اگر کسى اسرار مهمى در دل داشته باشد و در جنگ اسیر شود و بداند که در برابر شکنجههاى دشمن تاب و مقاومت ندارد و بالاخره مجبور خواهد شد که اسرار را فاش کند و بدین وسیله ضربه سنگینى بر پیکر جبهه اسلامى وارد شود - مثلا - بر اثر افشاى اسرار جان صدها تن از مسلمانان به خطر بیفتد و عملیاتى نظامى با شکست مواجه شود، آیا چنین فردى مىتواند وقتى تحملش به پایان رسید، به حیات خود هم خاتمه دهد؟
پاسخ دادن به این سؤال بسیار دشوار مىنماید. از یک سو مجوز خودکشى صادر کردن با توجه به حرمت قطعى این عمل کار دشوارى است، از سوى دیگر اجازه چنین عملى را ندادن که به کشته شدن صدها تن از مسلمانان منتهى مىشود و شکستى بر پیکر اسلام و مسلمین وارد مىگردد، کار آسانى نیست. فقهاى اهل سنت این بحث را مطرح کرده و بعضى از علماى معاصر آنان حکم به جواز صادر کردهاند اما مشروط به شرایطى از آن جمله اینکه،
- اسرار بسیار مهمى باشد که با فاش شدن آنها شکستسنگینى بر پیکر مسلمین وارد شود.
- در دست دشمن به گونهاى اسیر باشد که هیچ راه گریزى براى او نباشد و اگر قبل از اسیر شدن باشد، مىتواند آن قدر مقاومت کند که به شهادت برسد و اسیر دشمن نگردد.
- قصدش راحت کردن خود از شکنجه دشمن نباشد بلکه دفع ضرر عظیم از مسلمین باشد. (84)
ظاهرا در فقه شیعه صریحا بحثى با این عنوان وجود ندارد اما به نظر مىرسد که ا ز باب «الضرورات تبیح المحظورات» مىتوان جواز کشتن خویش را در شرایطى خاص و بسیار استثنایى صادر کرد. زیرا اقدام به ضررى است از روى ضرورت براى جلوگیرى از ضرر بزرگترى که اسلام و مسلمین را تهدید مىکند و فرض هم بر این است که راه گریز دیگرى وجود ندارد.
شبیه این فرع را علامه حلى در «تذکرة» مطرح کرده و آن اینکه اگر احتمال قوى دهد بر اینکه در جنگ اسیر خواهد شد، بهتر این است که تن به اسارت ندهد و آن قدر بجنگد که شهید شود و خود را براى اسارت تسلیم نکند تا در اسارت گرفتار کفار نشود و مجبور نگردد به استخدام آنان در آید. (85)
حال چرا مجاهد راه خدا نتواند از باب ضرورت و ناچارى تن به عملیات استشهادى بدهد؟
8. جواز مراجعه مستحق حد و قصاص به حاکم
یکى از مباحثى که در کتاب الحدود و القصاص مطرح است آن است که اگر کسى به خاطر ارتکاب عملى مجرمانه مستحق اجراى حد یا قصاص باشد و به چنگ عدالت گرفتار نشود، آیا مجاز استخود را به حاکم شرع معرفى کرده و خواستار اجراى حد یا قصاص براى خود شود تا از عذاب الهى در قیامت ایمن باشد؟
هر چند بنابر این بوده که اگر کسى در خفا مرتکب عملى مجرمانه شده باشد که مستحق جریان حد است، بهتر است که به درگاه خدا توبه کند و اگر حقى از کسى تضییع شده، جبران نماید، اما اگر نزد حاکم آمد، کسى او را سرزنش نمىکند بلکه به خاطر ایمان به روز قیامت و ترس از عذاب خدا و شجاعت در جهت استقبال از مجازات او را تحسین مىکنند که قدمى در راه جبران گناهش برداشته است، اگر مجرم براى آنکه به مجازات برسد مجاز است، خود را به پاى چوبهدار برساند، چرا مجاهد راه خدا براى رضاى حق و با هدف ضربه زدن به دشمن نتواند اقدام به عملیات شهادتطلبانه نماید؟
برخى از علماى اهل سنت از قاعدهاى سخن گفتهاند که انسان مىتواند براى مصلحتى بالاتر خود را به قتل برساند، چنان که در جنگ احد بعضى از اصحاب پیامبر براى محافظت از جان آن حضرت خود را به کانون خطر افکنده و جانبازى کردند. این سخن نظیر همان قاعدهاى است که پیشتر از صاحبجواهر نقل کردیم، بعید نیست که این نکته نیز مؤیدى بر بحث ما باشد.
جمعبندى
غرض ما از بر شمردن موارد هشتگانه فوق از فقه اهل سنت و شیعه این نبود که یکایک آنها را دلیل مستقلى براى جواز و مشروعیت عملیات استشهادى قلمداد کنیم، هر چند بعضى از آنها دلیل قاطعى بر مورد بحث ما و برخى مؤید خوبى است، اما غرض این است که نشان داده شود عملیات استشهادى در تاریخ مسلمین و حتى سایر ملل دارد. ممکن استبرخى از موارد یاد شده بنابر مبناى قیاس - که از منابع استنباط در مذهب اهلسنت است - راستبیاید و بنابر مذهب امامیه قابل توجیه نباشد، اما به نظر ما از مجموع این موارد مىتوان با اطمینان از جواز مشروعیت، بلکه از فضیلت و ارزش عملیات استشهادى سخن گفت.
پاسخ به یک شبهه
ما در خلال بحثبه پارهاى از شبهات در خصوص عملیات استشهادى به طور غیرمستقیم پاسخ دادیم، اما یکى از شبهاتى که لازم است در پایان این مقاله مورد توجه قرار گیرد آن است که با این عملیات فقط سربازان دشمن کشته نمىشوند، بلکه شهروندان عادى و بىگناه نیز کشته مىشوند. این سخن گرچه در قالب یک شبهه مطرح شده و ممکن است در ذهن برخى مسلمانان نیز باشد، اما بیشتر ناشى از مغالطهاى استبراى فریب افکار عمومى تا بتوانند جوانان غیور مسلمان را به تروریستبودن متهم کنند و مردم را از اینکه به دفاع از ایشان برخیزند، بر حذر دارند.
پاسخ این شبهه بسیار واضح است.
اولا: گاهى همه افراد دشمن اعم از زن و مرد و کوچک و بزرگ در تجاوز شرکت دارند مثل اینکه دشمن با اهل و زن و فرزندش به مملکت اسلامى هجوم آورده و آنجا را اشغال کرده و در آن ساکن شده باشد و راهى براى بیرون راندن آنان از این سرزمین جز سلب امنیت ایشان وجود ندارد، بنابراین چون تنها راه باقیمانده براى سلب امنیت آنان عملیات شهادتطلبانه است. این عملیات جایز گردد.
ثانیا: ممکن است زنان دشمن نیز در کنار مردان آموزشهایى ببینند و دوشادوش مردان بجنگند، بنابراین آنان جزء سربازان دشمن هستند و کشتن آنان، کشتن نیروهاى دشمن است نه شهروندان بىگناه.
این مطلب را فقها با صراحت ابراز داشتهاند که اگر زنان، کودکان و سالخوردگان به نحوى از انحاء دشمن را یارى کنند، در حکم دشمناند و کشتن آنان مجاز و بلکه لازم است. علامه حلى مىنویسد:
«پیر مردان کفار حربى اگر صاحب نظر بوده و در جنگ مؤثر باشند، قتلشان بالاجماع جایز است. همچنین راهبان و صومعه داران چنان که داراى راى و نظرى باشند که در جنگ مؤثر باشد و بدین وسیله در جنگ نقش آفرینى کنند، کشته مىشوند.» (86)
ثالثا: ممکن است وقتى رزمندگان مسلمان اقدام به چنین عملیاتى مىکنند، کشته شدن دیگران از باب ناچارى باشد بدون اینکه مورد نظر باشد.
رابعا: حتى اگر با علم به کشته شدن شهروندان عادى اقدام به عملیات کنند، از باب «مقابله به مثل در حد ضرورت» مجاز و مشروع است. آیا مقابله به مثل با دشمنى که جوانان و نوجوانان، زنان و کودکان، سالخوردگان، و بیماران را به قتل مىرساند و کشتن زنان و کودکان مسلمان را جزیى از اعتقادات خود مىداند، خلاف است؟
به راستى چگونه باید مانع از تجاوز چنین دشمنى شد؟ آیا مىتوان فقط اعلام مظلومیت کرد و به انتظار یارى جهانیانى نشست که اگر پشتیبان ظالم نباشند، دلشان براى مظلوم هم نمىتپد؟
پىنوشت:
1) صحیفه نور، ج2، ص5; ج4، ص252; ج2، ص18.
2) نساء، آیه74.
3) توبه، آیه 111.
4) همان، آیه21.
5) همان، آیه89.
6) کلینى، اصول کافى، ج2، ص348.
7) واقدى، المغازى، ج1، ص48.
8) طبرى، تاریخ طبرى، ج2، ص448.
9) المغازى، ج1، ص264.
10) همان، ج1، ص280.
11) تاریخ طبرى، ج3، ص296.
12) همان، ج9، ص185.
13) ر.ک: الحضارة الاسلامیه فى القرن الرابع، ص110; ابن اثیر، الکامل، ج9، ص208.
14) حسین مکى، تاریخ بیستساله ایران، ج6، ص279.
15) این کنگره به سال 1988م در دانشکده تاریخ تلآویو با عنوان «شیعهشناسى» برگزار شد در حالى که هیچ شخصیتشیعى در آن حضور نداشت.
16) نامه شصت تن از روشنفکران آمریکایى در دفاع از سیاستهاى جنگ طلبانه دولتمردان آمریکا در سال 1380 خورشیدى.
17) عبدالرزاق المقرم، مقتل المقرم، ص308 - 309.
18) توبه، آیه111.
19) قرطبى، تفسیر قرطبى، ج8، ص267 - 268.
20) بقره، آیه 207.
21) توبه، آیه 41.
22) همان، آیه 120.
23) انفال، آیه60.
24) طبرسى، مجمعالبیان، ج2، ص555.
25) همان.
26) شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج1، ص123، ح282.
27) میرزاى قمى، جامع الشتات، ج1، ص393.
28) فتاوا جهادیه، به کوشش محمدحسن کاووسى و نصر الله صالحى، ص71.
29) وسائل الشیعه، ج15، ص12.
30) همان، ص14.
31) همان، ص120 - 121.
32) وسائل الشیعه، ج15، ص122.
33) صحیح بخارى، ج6، ص93.
34) نهج البلاغه، خ5.
35) موسوعة کلمات الامام الحسین (ع)، ص499.
36) همان، ص400 - 401.
37) تاریخ طبرى، ج2، ص135.
38) تاریخ یعقوبى، ج2، ص39.
39) تاریخ طبرى، ج2، ص514.
40) مجلسى، بحارالانوار، ج20، ص87.
41) عنکبوت، آیه1.
42) نهج البلاغه، خ156.
43) طبرسى، مجمعالبیان، ج5، ص464 - 465.
44) ر.ک: محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج14، ص438 - 445.
45) ر.ک: محمد الزحیلى، احمد معاذ الخطیب، العملیات الاستشهادیه فى المیزان الفقهى، ص89.
46) علامه حلى، تبصرة المتعلمین، ص51.
47) ابن براج، المهذب، ج1، ص302; علامه حلى، قواعد الاحکام، ج1، ص486.
48) شیخ محمد حسن، جواهر الکلام، ج21، ص70.
49) همان، ص68 - 70.
50) محقق حلى، شرایع الاسلام، ج4، ص199 - 200.
51) ابن زهره، غنیة النزوع; کیدرى، اصباح الشیعه، (به نقل از الینابیع الفقهیه، ج9، ص152 و 170) .
52) ر.ک: جواهر الکلام، ج21، ص67، علامه در قواعد و تحریر و تذکره، شهیدین در لمعه و شرح لمعه، شیخ طوسى در مبسوط و ابنجنید قایل به کراهت اند.
53) مجموعة اسئلة متعلقه باحکام الجهاد و الجواب من علماء القسام، ص11.
54) جواهر الکلام، ج21، ص69 - 70.
55) وسائل الشیعه، ج15، ص64 - 65.
56) قواعدالاحکام، ج1، ص486.
57) ر.ک: جواهر الکلام، ج21، ص73.
58) ابن براج، المهذب، ج1، ص302; ابن ادریس، سرائر، ج3، ص7.
59) کاشف الغطاء، کشف الغطاء، ج4، ص337.
60) جواهر الکلام، ج21، ص14 - 17.
61) همان، ج41، ص655.
62) بحارالانوار، ج65، ص212.
63) جواهر الکلام، ج21، ص655. «کان فى وصیة امیرالمؤمنین لاصحابه...فاذا حضرت بلیة فاجعلوا اموالکم دون انفسکم و اذا انزلت نازلة فاجعلوا انفسکم دون دینکم فاعلموا ان الهالک من هلک دینه» ، نیز ج66، ص392 از جمله وصایاى پیامبر (ص) به على (ع): «ابذل مالک و دمک دون دینک» .
64) یوسف القرضاوى، الانتفاضة الفلسطینیة و العملیات الفدائیه، ص7.
65) بقره، آیه 194.
66) همان، آیه 179.
67) وسائل الشیعه، ج15، ص120 - 121.
68) انفال، آیه 47.
69) شرایع الاسلام، ج1، ص311.
70) انفال، آیات 15 و 16.
71) ر.ک: جواهر الکلام، ج21، ص63، به علامه نسبت داده است.
72) تذکرة الفقهاء، ج9، ص60.
73) شرایع الاسلام، ج1، ص311; مجمع الفائدة و البرهان، ج7، ص452.
74) شهید ثانى، مسالک الافهام، ج3، ص23.
75) آل عمران، آیه 169.
76) جواهر الکلام، ج21، ص61 - 62.
77) محمد غزالىاحیاء العلوم، ج7، ص26.
78) قرطبى، تفسیر قرطبى، ج3، ص21.
79) محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج19، ص339، به نقل از تاریخ ابن اسحاق.
80) مجموعه اسئلة متعلقة باحکام الجهاد و الجواب من علماء القسام، ص37. نک: سایت اینترنتى «کتائب الشهید عزالدین القسام»
81) نساء، آیات 29 و 30.
82) صحیفه امام، ج14، ص73.
83) الموسوعة الفقهیه، وزارة الاوقات و الشئون الاسلامیه، ج6، ص283.
84) دکتر محمد الزحیلى، احمد معاذ الخطیب، العملیات الاستشهادیه فى المیزان الفقهى، ص145 - 150.
85) تذکرة الفقهاء، ج9، ص59.
86) علامه حلى، تذکرة الفقهاء ج9، ص65 - 66.
«فرهنگ ایثار و شهادت» از ویژگیهاى ادیان الهى بویژه دین مقدس اسلام است . اساسا «ایثار و فداکارى» و از خودگذشتگى فقط در منطق ادیان الهى مفاد و مفهوم پیدا مىکند . مکتبى که جهان را منحصر به عالم طبیعت مىداند و عالم غیب و حساب و کتاب و قیامت را انکار مىکند، دلیلى ندارد پیروان خود را به ایثار و از خود گذشتگى فرا بخواند . هیچ مکتب مادى نمىتواند پیروان خود را بىآنکه انتظار متقابلى از دیگرى داشته باشد، به فداکارى دعوت کند . زیرا تنها معیار و میزان «نفع خویش» است و بس . اگر گذشتن از مال و بخشیدن آن به دیگران هم در این بینش با تکلفاتى قابل توجیه باشد، از جان گذشتگى به خاطر دیگرى هیچ توجیه معقولى ندارد . ایثار و از جان گذشتگى تنها در مکاتبى قابل توجیه است که فراتر از زندگى در این دنیا، اعتقاد به زندگى جاویدان در آخرت نیز در آن مطرح باشد . کسى مىتواند اهل ایثار و فداکارى باشد که به سعادتى براى خود پس از مرگ معتقد باشد و به خاطر رسیدن به مقام قرب الهى از خود بگذرد . استقبال از شهادت که اوج ایثار و فداکارى و از جان گذشتن است تنها از انسانى سر مىزند که به عالم غیب و آخرت معتقد باشد; از همین رو حضرت امام خمینى، رهبر فقید انقلاب اسلامى در سالهاى آغازین پس از پیروزى انقلاب جوانان و نوجوانان پاکسرشت را پند مىداد که مبادا فریب شعارهاى دروغین مکاتب مادى را بخورند . ایشان شعارهاى «ایثار و از جان گذشتگى» رهبران کمونیسم را فریبکارى و بازىگرى مىدانست که به منظور فریب دادن و بهرهکشى از سادهلوحان سر داده مىشود . (1)
دوم .
اسلام به عنوان آخرین دین الهى که هم جهانى است و هم ابدى، براى حفظ موجودیتخود و رسیدن به مقاصد عالى به اهرمها و عواملى نیاز دارد . از آنجا که جریان تقابل حق و باطل جریانى ازلى و ابدى است و جهان هیچگاه از این دو جنبه خالى نبوده و نخواهد بود، هر چند در نهایت جبهه حق پیروز خواهد شد، طبعا بقاى جبهه حق، بخصوص دینى که بخواهد در عالم فرا گیر شود و ابدى و همیشگى نیز باشد و عرصه را بر زورمندان و قدرتمندان تنگ نماید، حق مظلومان و مستضعفان را از ستمگران و مستکبران بستاند، بدون بهره گیرى از راههاى مختلف و متناسب با زمان و مکان امکانپذیر نیست . «فرهنگ جهاد و شهادت» یکى از مهمترین راهها و عوامل پیروزى در این رویارویى است . مسلمانان بیش از ده سال در مکه تحتشدیدترین فشارها و آزار و اذیتها مقاومت کردند، نه نیرو و امکانات کافى براى جهاد داشتند و نه از نفوذ لازم برخوردار بودند، پس از هجرت به مدینه و تاسیس حکومت و به دست گرفتن قدرت و دستیابى به امکاناتى محدود، مامور به جهاد گشتند . مسلمانان به قدرى تحت فشار بودند که براى دستبردن به شمشیر و دفاع از ایمان و اعتقاد خویش لحظهشمارى مىکردند . ایمان به اسلام چنان تحول روحى در مسلمانان ایجاد کرده بود که از مرگ و شهادت استقبال مىکردند . آیات قرآن - که در مناسبتهاى مختلف نازل مىشد - و سیره رسول اکرم (ص) نقش بسیار مهمى در تحول روحى مردم داشت . تجلیل از کسانى که با جان و مال خود جهاد کنند و بیان این نکته که چنین اشخاصى با خدا معامله کرده و «اجر عظیم» ، (2) «بهشت ابدى» (3) ، «رضایت الهى» (4) و «فوز عظیم» (5) در انتظار آنهاست، مسلمانان را به حضور در میدانهاى جهاد و جانبازى در راه خدا تشویق مىکرد . همین نویدها که خداوند متعال به وسیله پیامبرش به مردم مىداد و سیره شخص پیامبر (ص) از مهمترین عوامل تشویق آنان به جهاد و مبارزه و پیشروى به سمت اهداف اسلامى بود . آنان براى حضور در میدان جنگ و نیل به شهادت از یکدیگر سبقت مىجستند .
سوم .
تاریخ صدر اسلام و جنگهاى مسلمین با کفار و مشرکین مملو از رشادتها و مجاهدتهاى مجاهدان راه خداست . پیامبر آنان را به گونهاى تربیت کرد که براى رسیدن به منزلتخاص شهیدان سر از پا نمىشناختند . سخن پیامبر که «فوق کل ذى بر برحتى یقتل فى سبیل الله و اذا قتل فى سبیل الله فلیس فوقه بر» (6) در عمق جان مسلمانان رسوخ کرده بود . هنگامى که رسول خدا در آستانه اولین جنگ مسلمانان با مشرکان مکه - جنگ بدر - از آنان نظر خواهى کرد، سعد بن معاذ از بزرگان انصار اظهار داشت:
«اى رسول خدا! ما به تو ایمان آورده و تصدیقت کردیم، اکنون نیز دنبال تو و آماده فرمان توییم . به خدا سوگند اگر به دریا بزنى ما هم پشتسر تو در دریا فرو خواهیم رفت ...» (7)
عمیر بن حمام به دنبال تلاوت آیات جهاد در آغاز همین جنگ در حالى که مشغول خوردن خرما بود، خرماها را به زمین ریخت و گفت:
«به به! فاصله من با بهشت فقط همین مقدار است که اینان مرا بکشند .» (8)
بلافاصله شمشیرش را برداشت و به صفوف دشمن زد و پس از کشتن و مجروح ساختن عدهاى به شهادت رسید . عدهاى نیز از او پیروى کردند .
در جنگ احد پیر مردى به نام عمرو بن جموح که لنگ بود و به سختى راه مىرفت و از جنگ معاف بود، در حالى که چهار پسرش در رکاب پیامبر (ص) عازم میدان جنگ بودند خود نیز عازم نبرد شد و هر چه تلاش کردند او را از جهاد باز دارند، نپذیرفت و گفت: مگر ممکن است آنان به بهشتبروند و من در شهر نزد زنها و بچهها بمانم؟! لباس رزم پوشید و سر به آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا! مرا به خانوادهام بر مگردان . پیامبر (ص) نیز وقتى با اصرار او روبهرو شد از اقوام او خواست که مانع حضورش در جبهه جنگ نشوند، شاید خداوند او را به آرزویش برساند و شهید شود . با اجازه پیامبر در جنگ حضور یافت و به شهادت رسید و پیکرش در سرزمین احد به خاک سپرده شد و بدین وسیله دعایش مستجاب گردید . (9)
در کوران جنگ احد شایع شد که پیامبر کشته شد . بسیارى از مسلمانان روحیه خود را باختند و از معرکه گریختند . این جنگ که به خاطر تخلف گروهى از مسلمانان به شکستسپاه منتهى شد، از حوادث تلخ تاریخ اسلام به شمار مىآید . تعدادى از مسلمانان جان بر کف مانند پروانه بر گرد وجود پیغمبر مىچرخیدند . على رغم آنکه امیدى به زنده ماندن نداشتند، اما حاضر به ترک میدان جنگ نشدند . على بن ابىطالب (ع) در راس این گروه قرار داشت که بیش از نود زخم بر تن مبارکش نشست . در همین جنگ بود که جمله معروف «لا فتى الا على، لا سیف الا ذوالفقار» در وصف آن حضرت ندا داده شد . انس بن نضر از جمله این گروه بود که وقتى با دو تن از فراریان روبهرو شد که نشسته و منتظر نتیجه نبرد بودند، با ناراحتى پرسید: چرا اینجا نشستهاید؟ گفتند: رسول خدا کشته شد . پاسخ داد: زندگى پس از مرگ رسول خدا چه ارزشى دارد؟! برخیزید و به میدان بروید و مانند رسول خدا به شهادت برسید . خود به میدان بازگشت و با رشادت جنگید و به شهادت رسید . هفتاد ضربه به صورت او وارد شده و پیکرش را از لباسهایش شناسایى کردند . (10)
در کوران همین جنگ بود که پیامبر بیعتش را از سماک بن خرشه (ابودجانه) برداشت تا معرکه را ترک کند، اما او حاضر نشد پیامبر را تنها بگذارد و در برابر دشمن ایستاد . موارد فراوان دیگرى از این قبیل در کتب تاریخ ثبت است که مجال نقل آنها نیست .
چهارم .
بدون شک یکى از رمزهاى موفقیتبرقآساى اسلام در رسیدن به اهداف خود و گشودن قلبهاى انسانهاى شیفته حقیقت و دژهاى مستحکم سرزمینهاى مختلف در کمتر از نیم قرن، «فرهنگ ایثار و شهادتطلبى» در این مکتب است . در مکتبى که جهاد در راه خدا پلى براى رسیدن به «احدى الحسنیین» است، شکست معنا و مفهومى ندارد . مکتبى که بتواند پیروانش را به گونهاى تربیت کند که نبرد با دشمن و کشته شدن را رسیدن به سعادت ابدى بدانند، از هیچ قدرتى هراس نخواهد داشت و هیچ مانعى قادر نخواهد بود او را از رسیدن به اهدافش باز دارد و در میانه راه متوقف سازد . تعالیم اسلام منطبق بر فطرت پاک انسانى است; از این رو هر قدرتى که مانع رسیدن این تعالیم به مخاطبانش شود، با چنین روحیهاى از میان برداشته مىشود . ملتى که از شهادت استقبال کند، آمادگى لازم را براى ایثار و فداکارى و از خود گذشتگى در راه اهداف خویش داشته باشد، همیشه عزیز و سربلند بوده و مورد تحسین همه انسانهاى منصف و آزاده است . هیچ کس ملت ترسو و زبون و سستعنصر را که به خاطر دلبستگى به دنیا و زندگى چند روزه تن به هر پستى و ذلتى مىدهد، تحسین نمىکند . چنین قوم و ملتى همیشه مورد سرزنش مردم است . اسلام هیچگاه به ضرب شمشیر در جهان پیش نرفته، این مکتب آن قدر تعالیم و ارزشهاى انسانى دارد که دلهاى پاک را به خود جلب و جذب کند و نیازى ندارد که به زور سرنیزه بر مردم حکم براند، به علاوه که اسلام بر دلها حکومت داشته و دارد و هیچگاه به زور شمشیر و نیزه نمىتوان بر دلها حکومت کرد . وجود روح ایثار و شهادتطلبى در مسلمانان صدر اسلام حکایت از آن دارد که آنان با رضایت کامل و عشق و علاقه پیرو این مکتب بودند، هیچگاه کسى با اجبار دل درگرو مکتب و آیینى نمىسپارد و براى آن جانفشانى نمىکند .
پنجم .
دشمنان به خوبى این رمز پیروزى را شناسایى کرده و در طول تاریخ تلاش کردند، مردم را از این فرهنگ رهایىبخش جدا سازند . هیچ استبعادى ندارد اتهامى که پارهاى از مستشرقین به اسلام وارد ساختند و گفتند: اسلام با شمشیر گسترش یافت، با همین قصد و انگیزه صورت گرفته باشد . اگر از زورمداران و ستمپیشگان بگذریم، آشنایان با تاریخ نیک مىدانند که بسیارى از مردم دنیا با طیب خاطر به اسلام گرویدند و این آیین پاک را پذیرفتند . اما بسا که براى جدا کردن مسلمین از فرهنگ جهاد و شهادت - که آنان را در برابر آسیبها بیمه مىکند و آمادگى مستمرى را در آنها ایجاد مىنماید - چنین اتهامى را مطرح کرده باشند تا مسلمین براى دفع این اتهام سخن از جهاد و مبارزه به میان نیاورند . براى آنکه از تیغ زبان دشمن در امان بمانند، عجالتا جهاد را تعطیل کنند و حتى در فرهنگنامه اسلام نیز از جهاد سخن نگویند . چنان که بعضى از سادهلوحان و به اصطلاح روشنفکران در این دام گرفتار آمدند . براى آنکه در برابر تبلیغات مسیحیت که خود را طرفدار صلح و آشتى معرفى مىکنند، به خیال خود از اسلام دفاع نمایند، با «جهاد» قهر کردند و سخن گفتن از جهاد و مبارزه را کوبیدن بر طبل جنگ خواندند . چنان که حاکمان ستمگر اموى و عباسى که به چیزى جز ریاست و قدرت نمىاندیشیدند، تفکر «حرمت مبارزه با حکومت» را حتى اگر حاکم جائر و ستمگر باشد، ساختند و پرداختند و روحانیان بىهویت را براى ترویج آن به کار گرفتند .
مبارزه حاکمان جائر با مکتب سالار شهیدان حسین بن على (ع) و همه مظاهر آن به خوبى نشانگر آن است که دشمن به خوبى از رمز موفقیت مسلمین آگاه شده و تمام تلاش خود را براى مقابله با آن به کار بسته است . روزى امویان نهضت عاشورا را «خروج علیه امیرالمؤمنین یزید» خواندند تا مردم را فریب دهند و بتوانند کاروان حسینى را سرکوب کنند (11) ، روز دیگر عباسیان به منظور از بین بردن کانون جهاد و مبارزه علیه ظلم و بىعدالتى قبر مطهر آن حضرت را منهدم کرده و حریم حرم مطهر را شخم زدند . (12) ، روزى دیگر با ایجاد اختلاف و نزاع میان مسلمانان به قتل شیعیان و عزاداران حسینى پرداختند و خود پشت صحنه به رقص و پایکوبى پرداختند . (13) روزى دیگر استعمارگران و چپاولگران عالم به ریشهکن کردن مظاهر نهضتحسینى پرداخته و از برگزارى هر مجلس و محفل عزادارى ممانعتبه عمل آوردند و توسط ایادى خود همچون رضاخان میرپنج در ایران، آتاترک در ترکیه و امینالله خان در افغانستان با شعایر مذهبى به مبارزه برخاستند . (14) روز دیگر در سرزمینهاى اشغالى فلسطین صهیونیستها کنگره شیعهشناسى تشکیل داده و خواستار مبارزه با مظاهر نهضتحسینى و فرهنگ شهادت از یک سو و جلوگیرى از گسترش فرهنگ انتظار ظهور مهدى موعود (عج) از سوى دیگر شدند . (15)
امروز نیز نهضت «شهادتطلبى» مسلمانان را که از ظلم و بىعدالتى مستکبران عالم کاسه صبرشان لبریز شده، تروریزم مىخوانند تا با فریب افکار عمومى بتوانند آنان را قتل عام کنند . منطق امروز استکبار جهانى کاملا بر منطق امویان در کشتار کاروان حسینى در سال 61 هجرى منطبق است . آن روز شهادتطلبى حسینیان را خروج علیه حکومت مشروع خوانده و آنان را متهم به خروج از اسلام مىکردند، امروز نیز شهادتطلبان پیرو امام حسین (ع) را تروریست مىخوانند که با ترور بىگناهان، حقوق بشر و آزادى و عدالت - که به ادعاى آنان اصول اخلاق آمریکایى است - (16) ، را زیر سؤال مىبرند!
زینب کبرا (س) قافله سالار کربلا هنگامى که اندوه فراوان امام سجاد (ع) را در کنار پیکرهاى شهداى کربلا دید، او را تسلیت داده و این چنین نوید داد و از پیروانى سخن گفت که مایه روشنى چشم ماست . فرمود:
«در سرزمین کربلا پرچمى بر مىافرازند که اثر پدرت سیدالشهداء کهنه نشود و راه و رسمش در طول زمان محو نگردد، و رهبران کفر و پیروان ضلالت هر چه تلاش کنند تا آن را نابود سازند، جز اینکه بر علو و عظمت آن حضرت بیفزایند، کارى از پیش نمىبرند . » (17)
ششم .
این مقاله در صدد استبه بررسى «عملیات استشهادى» با استناد به مبانى دینى بپردازد و به پارهاى از شبهاتى که در این زمینه مطرح مىشود، پاسخ گوید و با تبیین زوایاى مختلف این مساله نشان دهد که «عملیات شهادتطلبانه» شیوه نوى از قیام شهادتطلبانه امام حسین (ع) و یارانش در کربلاست . در کربلا امام حسین (ع) و یاران باوفایش با علم و آگاهى از اینکه در برابر دشمن تا دندان مسلح به شهادت خواهند رسید، با هدف دفاع از دین و راه و روش رسول خدا (ص) و مبارزه با ظلم و بىعدالتى و تسلط افراد نالایقى که صلاحیت رهبرى جامعه اسلامى را نداشتند، ایستادند و جان خود را فدا کردند . نه تنها هیچ کس با هر عقیده و مسلکى آنان را به خاطر اقدام شهادتطلبانهشان سرزنش نکرد، بلکه آنان الگویى براى بشریت در طول تاریخ گشتند . تا ملتهاى تحتستم و مستضعف براى دفاع از موجودیتخود در برابر متجاوزان جنایتپیشه، با عشق به لقاى الهى از مرگ و شهادت استقبال کنند، زیرا راهى مؤثر براى دفاع جز فداکردن جان ندارند . جایى که تعداد اندکى مؤمن در برابر خیل عظیم دشمن قرار گرفته و راهى براى ضربه زدن به دشمن جز اینکه تن به شهادت دهد و با خون پاک خویش دشمن را رسوا سازد، چنین اقدامى تاسى به قیام اباعبدالله است .
ماهیت عملیات استشهادى
عملیات شهادتطلبانه به معناى عام آن به اقدامى اطلاق مىشود که شخصى با قصد قربت و با علم به شهادت و با هدف ضربه زدن به دشمن به انجام آن مبادرت مىورزد و در این راه کشته شود . در تاریخ اسلام و سیره اولیاى الهى بالاخص سالار شهیدان حضرت امام حسین (ع) و یارانش نمونه این اقدام به چشم مىخورد .
از آنجا که عملیات استشهادى از نظر شکلى به انتحار و خودکشى شباهت دارد، عدهاى آن را جایز نمىدانند . دلایلى که در این مقاله مورد استناد قرار مىگیرد، مشروعیت و فضیلت عملیات استشهادى به معناى عام را اثبات مىکند و طبعا شامل عملیات استشهادى به معناى خاص آن هم مىشود، اما چون شبهات به نوع جدید از عملیات استشهادى متوجه است، قلم به سمت و سوى اثبات این نوع عملیات خاص معطوف مىشود . حقیقت این است که مشروعیت چنین عملیاتى در مکتب تشیع که پیروان آن افتخار انس با مکتب سیدالشهدا (ع) را دارند، آشکار است، اما به لحاظ پاره اى از سؤالات و ابهامات، در میان اهل سنت، نیازمند تبیین و پاسخگویى است . گروهى از علماى اهل سنتبه خاطر ابتلا به این سؤالات، با تکیه بر مبانى فقه اهل سنتبه دفاع از آن برخاستهاند . براى آنکه با تکیه بر مبانى فقه اهل بیت نیز مشروعیت و فضیلت این نوع عملیات روشن شود و ابهامات و سؤالات بر طرف گردد، به بررسى این موضوع مىپردازیم، هر چند در خلال بحثبه قراین و شواهدى هم اشاره خواهیم کرد که بنا بر مبانى اهل سنت و پیروان آن مذاهب قابل توجیه است . بدیهى است هر بحث فقهى که براى نخستین بار در موضوعى جدید مطرح مىشود، نتواند همه زوایاى آن موضوع را بشکافد و به همه سؤالات و ابهامات پاسخ گوید و هیچ پرسش جدیدى را موجب نشود . امید آنکه با بذل عنایت صاحب نظران این بحث منقحتر و دقیقتر پیگیرى شود و قدمى در راه دفاع از آرمان مسلمانان مظلوم در برابر استکبار جهانى برداشته شود .
عملیات استشهادى یا انتحارى؟
دقت در عملیات شهادتطلبانه نشان مىدهد که این رفتار هم از جهت «قصد و انگیزه» ، هم از جهت «هدف و غایت» و هم از نظر «آثار و پیامدها» با انتحار تفاوت اساسى دارد . غفلت از شکاف عمیقى که میان این دو گونه رفتار و عاملان آن وجود دارد، سبب شده که عدهاى آن را با «انتحار» اشتباه کنند .
کسى که به مبارزه با دشمن قیام مىکند، گاهى در این مبارزه به دست دشمن کشته مىشود و گاهى نیز در اقدامى که براى ضربه زدن به دشمن انجام مىدهد، خود نیز کشته مىشود بدون اینکه کشته شدن او مستقیما به دست دشمن باشد . در این نوع دوم ابهام بیشتر است و از نظر افرادى جایز نمىباشد . به نظر مىرسد که این تفاوت نباید موجب شود که نوع دوم را انتحار و خودکشى بنامیم زیرا:
اولا: قصد و انگیزه اقدام کننده اعلاء کلمة الله و دفاع از ایمان و اعتقاد و مقدسات دین و سرزمین اسلامى است، به همین دلیل به شرف شهادت نایل مىشود .
ثانیا: هدفش از جنبه شخصى نیل به فوز عظیم شهادت و سعادت ابدى است و از جنبه اجتماعى کشتن یا مجروح ساختن دشمن و ضربه زدن به او، ایجاد رعب و وحشت در جبهه دشمن و روحیه بخشیدن به مسلمانان است .
ثالثا: چنین شخصى از جنبه فردى داراى قدرت و قوت روحى، شجاعت و شهامت و ایمان و اعتقادى راسخ است که با آگاهى کامل قدم در این میدان مىگذارد .
در حالى که شخصى که خودکشى مىکند، در هیچ یک از ابعاد سه گانه یاد شده کمترین شباهتى به مجاهد فى سبیل الله ندارد; نه قصد و انگیزهاش الهى است، نه در مقام دفاع از ایمان و اعتقاد دینى استبلکه عمل او نشانه بىایمانى یا ضعف ایمان است که با ارتکاب عمل خودکشى و گناه کبیره گرفتار عذاب الهى مىشود، هدفى نیز جز نفله کردن خود و راحتشدن از گرفتاریهاى روحى خود ندارد . از جنبه اجتماعى نیز کمترین تاثیرى در رشد اجتماع یا مقابله با دشمن ندارد . اساسا چنین فردى با خود مشکل دارد . شخص ضعیف النفسى است که براى گریز از مشکلات و گرفتاریها و واقعیات زندگى به حیات خود خاتمه مىدهد .
پس عملیات استشهادى نوع دوم را نمىتوان خودکشى به معناى مصطلح آن شمرد بلکه مصداقى از عملیات استشهادى به معناى عام آن است، البته با تفاوتى که این تفاوت حکممساله را دگرگون نمىسازد، بلکه از جهاتى بر نوع اول برترى دارد .
ادله مشروعیت عملیات استشهادى
الف . آیات قرآن
جهاد در راه خدا
«جهاد در راه خدا» عنوانى است که بر تلاش و مبارزه با دشمن اطلاق مىشود; اینکه گروهى از مؤمنان با جان و مال خویش با خدا معامله مىکنند و در مقابل بذل جان و مال بهشت جاویدان الهى را دریافت مىکنند . بر چنین افرادى هم صدق مىکند . قبل از بررسى این دلیل چند نمونه از آیات قرآن را که درباره جهاد با تعابیر مختلفى وجود دارد، ملاحظه کنید:
«ان الله اشترى من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة یقاتلون فى سبیل الله فیقتلون و یقتلون وعدا علیه حقا فى التوریة و الانجیل و القرآن و من اوفى بعهده من الله فاستبشروا ببیعکم الذى بایعتم به و ذلک هو الفوز العظیم» (18)
در این آیه از معامله گروهى از مؤمنان با خدا سخن گفته شده که «جان و مال خود را به خدا تقدیم مىکنند و در مقابل بهشت جاویدان الهى را دریافت مىکنند» ، «در راه خدا مىجنگند، مىکشند و کشته مىشوند .» این دو تعبیر و عنوان، شامل هر دو گروهى که در سطرهاى پیشین معرفى کردیم، مىشود; هم کسى که به قصد قربتبه میدان جهاد و شهادت قدم مىگذارد و به دست دشمن شهید مىشود و هم کسى که با همین انگیزه به مصاف با دشمن مىرود و براى نابودى جمعى از دشمنان اقدامى مىکند که خودش هم در ضمن کشته مىشود . هر دو با خداوند عقدى منعقد مىکنند تا بر اساس آن جان و مال خود را با بهشت ابدى معامله کنند . بلکه مىتوان صدق مفهوم «اشتراء» به معناى خرید جان و مال مؤمن توسط خداوند در برابر بهشت (19) را در عملیات استشهادى روشنتر یافت چون حقیقتا جانش را به خدا مىفروشد .
«و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤوف بالعباد .» (20)
این آیه نیز شبیه آیه قبلى است که بعضى از انسانها براى رضایت الهى جان خود را فدا مىکنند و به او واگذار مىنمایند .
«... جاهدوا باموالکم و انفسکم فى سبیل الله ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون .» (21)
در این آیه به همه مردم دستور مىدهد که با اموال و جانهاى خودتان در راه خدا جهاد کنید که خیر شما در آن است . «جهاد با مال و جان» نیز عنوانى است که بر هر دو گروه یاد شده، منطبق است . کسى که به عملیات شهادتطلبانه اقدام مىکند، حقیقتا در راه خدا مجاهده مىکند; هم انگیزهاش الهى است و هم هدفش ضربه زدن به دشمنان خدا و یارى دین اوست . اطلاق لفظ «جهاد فى سبیل الله» شامل چنین فردى هم مىشود .
جانبازى در راه خدا
«ما کان لاهل المدینة و من حولهم من الاعراب ان یتخلفوا عن رسول الله و لا یرغبوا بانفسهم عن نفسه ذلک بانهم لا یصیبهم ظما و لا نصب و لا مخمصة فى سبیل الله و لا یطئون موطئا یغیظ الکفار و لا ینالون من عدو نیلا الا کتب لهم به عمل صالح ان الله لا یضیع اجر المحسنین .» (22)
در این آیه مبارکه از اینکه مسلمانان از دستور رسول خدا سرپیچى نموده و براى حفظ جان خود پیامبر را حمایت نکنند و بدین وسیله از جان آن حضرت چشم بپوشند، اظهار ناخشنودى شده و آن را زیبنده مسلمانان ندانسته است . سپس از پاداشى که از رهگذر تحمل تشنگى، خستگى و گرسنگى در راه خدا و مقاومت در برابر ضربات دشمن نصیب مسلمانان خواهد شد سخن مىگوید .
بدیهى است وقتى که مسلمانان مجاز نباشند براى حفظ جان خود، از جان پیامبر که در معرض خطر قرار مىگیرد، بگذرند و موظف باشند براى حمایت از پیامبر فداکارى نموده و از جان خود بگذرند و مشکلات را تحمل نمایند، به طریق اولى چنین وظیفهاى را در راه حفظ دین و حمایت از راه و رسم پیامبر و هدف آن حضرت بر عهده دارند . دین و آیینى که پیامبران و اولیاى الهى جان خود را در راه حمایت از آن فدا نمودند . پس جانبازى در راه دین خدا نه تنها مانعى ندارد، بلکه وظیفه مسلمانان بوده و از بهترین اعمال به شمار مىرود و یکى از مصادیق بارز جانبازى در راه دین خدا انجام «عملیات استشهادى» براى ضربه زدن به دشمنان است .
ضرورت آمادگى نظامى
«و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخیل ترهبون به عدوالله و عدوکم ...» (23)
این آیه به مسلمانان امر مىکند که هر قدر توان دارید، از نیروى انسانى و ادوات جنگى تدارک ببینید که در برابر مشرکان همواره مهیا باشید . (24)
در بعضى از روایات «قوه» را توان تیراندازى و در بعضى دیگر دژهاى مستحکم معنا کردهاند . (25) در بعضى دیگر با رنگ سیاه خضاب کردن محاسن معنا کردهاند، (26) روشن است که روایات بیانگر بعضى از مصادیق «قوة» است که متناسب با عصر نزول آیه و صدور روایات مىباشد .
«ترهبون به عدو الله و عدوکم» به منزله علت این دستور است، یعنى به منظور ترساندن دشمنان خدا و دشمنان خود همیشه آماده باشید . برخى از فقها نتیجه گرفتهاند که «هر چه به آن ترساندن حاصل شود، خوب است» (27)
عملیات شهادتطلبانه مهمترین هدفش سلب امنیت از دشمن است .
شیخ الشریعه اصفهانى در پاسخ استفتایى در خصوص حمله روس، انگلیس، فرانسه، ژاپن بلژیک، صرب و مونتهنگرو به دولت عثمانى ضمن واجب شمردن دفاع از بلاد مسلمین بر همه فرق اسلامى از آنان مىخواهد که به قدر توان و میسور بذل جهد نمایند:
«یکى به مال، دیگرى به جان، ثالثى به بذل سلاح، رابعى به آبرو و جاه، خامسى به اعمال حیله و تدبیر، سادسى به زدن تفنگ و تیر و هکذا» .
سپس براى این منظور به آیه مبارکه «ترهبون به ...» استناد مىجوید . (28) این فتوا شامل چنین عملیاتى در مقام دفاع از بلاد مسلمین مىشود .
نتیجه آنکه عناوینى که در آیات یاد شده مطرح است و درباره مجاهدان راه خدا به کار رفته مانند «جهاد با جان» ، «معامله با خدا و خریدن بهشت و رضاى الهى در برابر بذل جان» ، «آمادگى نظامى به منظور ایجاد رعب در دل دشمن» ، «ضرورت فداکارى و جانبازى در راه حمایت از پیامبر و دین خدا» همگى درباره کسانى که با قصد قربت و مقابله با دشمنان دین خدا به عملیات استشهادى اقدام مىکنند، صادق است .
ب . روایات
علاوه بر آیات قرآن، روایات فراوانى وجود دارد که به روشنى بر مشروعیت و فضیلت عملیات استشهادى دلالت مىکند . هم در منابع شیعى و هم در منابع اهل سنت نمونههاى فراوانى را مىتوان یافت .
روایتى که از رسول خدا (ص) پیرامون ارزش برتر شهادت در مقدمه نقل کردیم، از معروفترین روایات در موضوع مورد بحث است . مسلمانان براى رسیدن به برترین نیکیها که شهادت در راه خداست، سر از پا نمىشناختند . امام صادق (ع) برترین جهاد را جهادى مىشمارد که مرکب شخص پى شود و خونش در راه خدا به زمین ریخته شود . (29) پیامبر اکرم (ص) نیز محبوبترین قطره نزد خداى سبحان را قطره خونى مىشمارد که در راه خدا بر زمین مىریزد:
«ما من قطرة احب الى الله عز و جل من قطرة دم فى سبیل الله .» (30)
اولیاى دین نه تنها مردم را به دفاع از ایمان و اعتقاد و ارزشهاى دینى دعوت مىکردند، بلکه دفاع از جان و مال و ناموس را نیز لازم شمرده و حتى استقبال از خطر جانى را در راه دفاع از جان و ناموس و جان نزدیکان نیکو شمرده و کسى را که در این عرصه کشته شود، شهید خواندهاند:
«من قتل دون عیاله فهو شهید، من قتل دون ماله فهو بمنزلة الشهید .» (31)
از امام هشتم على بن موسى الرضا (ع) سؤال کردند کسى که در سفر اهل و عیالش را به همراه دارد و عدهاى به آنان طمع مىکنند، آیا باید در دفاع از آنان بایستد هر چند بترسد که به قیمت جانش تمام شود؟ حضرت فرمود: بله باید بایستد و دفاع کند . (32)
دسته دیگر احادیثى است که از عشق و علاقه اولیاى الهى به شهادت سخن مىگوید . از رسول خدا (ص) نقل شده که فرمودند:
«و الذى نفسى بیده لوددت انى اقتل فى سبیل الله ثم احیا فاقتل ثم احیا فاقتل; (33) قسم به کسى که جانم در دست اوست، دوست داشتم که در راه خدا کشته شوم، سپس زنده گردم، دو باره کشته شوم، بار دیگر زنده شوم و مجددا کشته شوم .»
چه اینکه از امام على بن ابىطالب (ع) نیز نقل شده که حضرت عشق و علاقه خود را به مرگ و شهادت بیش از علاقه کودک شیرخوار به پستان مادر توصیف نموده است:
«و الله لابن ابىطالب آنس بالموت من الطفل بثدى امه .» (34)
شبیه این جملات از ائمه و اولیاى دیگر نیز نقل شده است . امام حسین (ع) علاقه خود به شهادت را در قالب این بیت ابراز فرمودند:
«و ان یکن الابدان للموت انشئت فقتل امرىء بالسیف فى الله اجمل; (35) اگر بدنها براى مرگ آفریده شده، پس کشته شدن انسان با شمشیر در راه خدا، بهتر و زیباتر است .»
شبیه این جملات توسط اهل بیت و یاران امام حسین (ع) در شب عاشورا نیز ابراز شد . هنگامى که امام بیعتخود را از اصحاب خود برداشت، یکى پس از دیگرى با بیان جملاتى که از عشق به شهادت ناشى مىشد، به حضرتش ابراز وفادارى کردند . فرزندان عقیل از اینکه امام را در برابر دشمن تنها بگذارند، تبرى جسته و اظهار داشتند:
«به خدا سوگند چنین نمىکنیم، جان و مال و خانواده خود را فداى تو مىکنیم و به همراه تو با دشمن مىجنگیم تا کشته شویم .»
مسلم بن عوسجه نیز گفت:
«هرگز از تو جدا نمىشوم، حتى اگر سلاح جنگى در اختیار نداشته باشم، دشمن را با سنگ مورد حمله قرار مىدهم تا با تو کشته شوم .»
سعید بن عبدالله حنفى نیز گفت:
«به خدا سوگند اگر بدانم که کشته مىشوم، سپس زنده مىگردم، آن گاه زنده زنده مرا مىسوزانند و خاکسترم را بر باد مىدهند، و هفتاد مرتبه این حادثه تکرار مىشود، هرگز از تو جدا نمىشوم تا در راه تو کشته شوم، چرا چنین نکنم، در حالى که یک مرتبه کشته خواهم شد و به کرامت ابدى خواهم رسید .»
دیگر اصحاب و اهل بیت آن حضرت نیز سخنانى شبیه به آن را ابراز کردند . (36) در روز عاشورا نیز با عمل خویش گفتار خود را مبنى بر عشق به شهادت به اثبات رساندند .
ج . سیره پیامبر و اولیاى خدا
روشنتر و گویاتر از کلمات پیامبر اکرم (ص) و اولیاى الهى، سیره آن بزرگواران است که دلیل قاطعى بر مشروعیت و ضیلتشهادتطلبى است . بسیارى از پیامبران الهى در راه احیاى دین خدا در برابر مستکبران ایستادند و با علم به اینکه در این راه جان خود را فدا خواهند کرد، عقب نشینى نکرده و شهادت در راه خدا را با افتخار در آغوش گرفتند، زکریا و یحیى دو پیامبر الهى در راه حراست از ارزشهاى الهى و حق و عدالت و دفاع از بانوى صالح عصر خویش حضرت مریم (س) به دستیهودیان سرکش به طرز فجیعى به شهادت رسیدند . پیامبر اسلام در جنگها چنان به قلب دشمن حمله مىکرد که اصحاب آن حضرت بر جان او بیمناک مىشدند و به شهادت على (ع) در کوران جنگ که به پناهگاهى نیاز داشتند، به آن حضرت متوسل شده و در پناه ایشان قرار مىگرفتند . (37) چه اینکه امام على (ع) نیز از آغاز تا لحظه شهادت با مرگ زندگى مىکرد و در انتظار شهادت لحظه شمارى مىنمود . در شب هجرت رسول خدا (ص) (لیلة المبیت) به امر آن حضرت در بستر وى قرار گرفت تا پیامبر بتواند از آسیب دشمن در امان باشد بدون آنکه بداند به سلامتخواهد بود . (38)
على (ع) به نقل یکى از مورخان اهل سنت مىفرماید: در جنگ احد وقتى شایعه قتل رسول خدا (ص) پیچید من که مطمئن بودم پیامبر از جنگ نمىگریزد، هنگامى که او را در جمع کشتگان نیافتم، فکر کردم شاید خداوند به خاطر رفتار ما او را به آسمان برده باشد، لذا تصمیم گرفتم به جنگ ادامه دهم تا به شهادت برسم . غلاف شمشیرم را شکستم و شروع به جنگ کردم . دشمن که مرا این گونه مصمم دید، راه مقابلم را گشود، ناگاه چشمم به رسول خدا افتاد که روبهرویم ایستاده، فرمود: یا على! تو چرا فرار نمىکنى؟ عرض کردم: کجا روم و شما را تنها بگذارم، به خدا قسم از شما جدا نخواهم شد تا کشته شوم یا خدا تو را پیروز گرداند . (39)
در همین جنگ بود که شمشیر آن حضرت شکست و پیامبر شمشیر خود «ذوالفقار» را به على داد و جمله معروف «لا فتى الا على و لا سیف الا ذوالفقار» میان زمین و آسمان ندا داده شد . (40)
وقتى آیه مبارکه «احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا امنا و هم لا یفتنون» (41) نازل شد، از آن حضرت نقل شده که مىدانستم در زمان رسول خدا فتنهاى رخ نخواهد داد و این فتنه مربوط به بعد از وفات پیامبر است . درباره فتنه از آن حضرت سؤال کردم و توضیحاتى به من داد . عرض کردم: آیا شما در جنگ احد به من نوید شهادت ندادید؟ آیا من باید زنده باشم و منتظر آن فتنه باشم؟ فرمود: تو آن زمان را درک خواهى کرد ولى پس از آن به فیض عظیم شهادت نایل خواهى شد . (42)
ماجراى نهضت امام حسین (ع) در کربلا و وضعیت اهل بیت و اصحاب ایشان و عشق به شهادت در راه خدا و استقبال از آن با علم به شهادت و خوشحالى آنان در شب عاشورا همگى گواه صادقى استبر مشروعیت و فضیلتشهادتطلبى و استقبال از مرگ .
در بسیارى از موارد یاد شده با اطمینان مىتوان گفت که آن بزرگواران خود در سلسله علل و اسباب شهادت خویش قرار دارند، و شاید مهمترین علت و سبب مرگ و شهادت آنان، رفتارشان و شیفتگى شان از شهادت باشد . حتى یکى از تحلیلهاى قوى و معتبر از قیام اباعبدالله (ع) این است که آن حضرت چون مىدانستبا حیات خود نمىتواند اسلام را از خطر حکومتبنىامیه نجات دهد، با مرگ و شهادت خویش این مهم را تحقق بخشید و مشعل هدایتبشر و اسوه مبارزه با ظلم و بىعدالتى شد .
در ماجراى داستان اصحاب اخدود روایتى در منابع اهل سنت نقل شده که امینالاسلام طبرسى نیز در تفسیر شریف مجمعالبیان آن را نقل نموده و ماجرا از این قرار بود:
«صهیب از رسول خدا نقل مىکند که، در قصه اصحاب اخدود پادشاهى ستمگر بود که روزى سختبیمار شد . جوانى داراى کرامات که بیماران لاعلاج را شفا مىداد در آن شهر زندگى مىکرد . ولى ایمان و اعتقادى به پادشاه که خود را رب مردم مىدانست، نداشت و به پروردگار عالم ایمان داشت . او را براى معالجه نزد شاه مىبرند . شاه مىپرسد: آیا مىتوانى مرا شفا دهى؟ پاسخ مىدهد: من کسى را شفا نمىدهم، من فقط دعا مىکنم و پروردگار عالم شفا مىدهد . پادشاه بر مىآشوبد که مگر رب تو من نیستم؟! پاسخ مىدهد: نه، کسى رب من است که رب تو نیز هست . هر چه از او مىخواهد که دست از این اعتقاد بردارد، نمىپذیرد . دستور مىدهد جوان را به بالاى کوهى برده و از آنجا به زمین پرتاب کنند . وقتى او را به بالاى کوه مىبرند، از درگاه خدا مىخواهد که ماموران را به سزاى اعمالشان برساند . همه ماموران به پایین سقوط مىکنند و او سالم نزد پادشاه باز مىگردد . وقتى از ماجرا جویا مىشود، جوان پاسخ مىدهد که پروردگار عالم آنها را مجازات کرد .
بار دیگر دستور مىدهد که او را با کشتى به دریا برده و به قعر دریا بیفکنند . این بار نیز با دعاى جوان ماموران هلاک مىشوند و به نزد پادشاه باز مىگردد . وقتى ماجرا را جویا مىشود جوان مىگوید: پروردگار عالم آنان را مجازات نمود . آنگاه به پادشاه مىگوید: اگر مىخواهى مرا به قتل برسانى باید دست و پایم را با طناب به درختى ببندى، مردم را هم به تماشا فرا بخوانى، تیر و کمان به دستبگیرى و بگویى: به نام پروردگار این جوان، آنگاه تیر را از کمان خارج کنى تا من کشته شوم . پادشاه به توصیه او عمل مىکند و با اصابت تیر به قلب جوان کشته مىشود . مردم با مشاهده این صحنه و شنیدن جملهاى که از دهان پادشاه خارج مىشود، همگى با صداى بلند مىگویند: ما هم به پروردگار این جوان ایمان آوردیم . و بدین وسیله جوان با قربانى کردن خود مردم را هدایت مىکند . پادشاه هر چه مردم را تهدید مىکند، سودى نمىبخشد .» (43)
از اینکه این جوان - که احتمالا به قرینه بعضى از روایات از پیامبران سرزمین حبشه بوده (44) - خود را براى هدایت مردم فدا مىکند و در واقع خود اسباب قتلش را فراهم مىسازد، پیامبر نیز این داستان را نقل کرده و نسبتبه بخش آخر آن مخالفتى نمىکند، مىتوان فهمید که فدا کردن جان خود براى اهداف والا مجاز است .
د . اصول و قواعدى چند
فقها در بحثهاى متنوع فقهى با استناد به دلایل معتبر فتاوایى دادهاند که مشروعیت عملیات استشهادى از آنها استفاده مىشود . به نمونههایى از این فتاوا در منابع شیعى و سنى و کیفیت استفاده مشروعیت عملیات استشهادى از آن موارد، توجه نمایید، هر چند به نظر ما بعضى از موارد ذیل مىتواند دلیل و بعضى صرفا مؤیدى بر مطلب باشد .
1 . جواز قتل بىگناهانى که دشمن در جنگ سپر قرار مىدهد .
فقها در کتاب الجهاد بحثى دارند که اگر دشمن در مصاف با مسلمانان گروهى از اسراى مسلمین یا عدهاى از زنان و کودکان یا افراد سالخورده را که خونشان محترم است (محقونالدم هستند) سپر قرار دهد به طورى که غلبه بر آنان بدون از میان برداشتن این گروه امکانپذیر نباشد، آیا مسلمانان مجازند که ابتدا بىگناهان را به قتل برسانند تا بتوانند دشمن را از پاى در آورند؟ همه فقها به این سؤال پاسخ مثبت مىدهند و برخى جواز قتل آنان را مورد اتفاق بین مسلمانان مىشمارند، گرچه در برخى از زوایاى آن اختلافاتى وجود دارد، اما اصل فتواى جواز مورد اتفاق است .
برخى تنها در صورت ضرورت آن را تجویز مىکنند (45) ، برخى در صورتى که پیروزى بر دشمن متوقف بر کشتن آنان باشد، (46) اجازه مىدهند، بعضى دیگر در صورت شعلهور شدن جنگ این عمل را جایز مىشمارند (47) ، بعضى دیگر در صورتى جایز مىدانند که مجاهد مسلمان قصدش از هجوم به افرادى که سپر قرار داده شدهاند، کشتن آنان نباشد . (48) صاحبجواهر فقیه نامور شیعى در این باره مىگوید:
«اگر کفار زنان و کودکان را سپر خویش قرار دهند، باید دست نگاه داشت مگر آنکه در حال شعلهور شدن جنگ به چنین عملى دستبزنند که در این صورت ادامه جنگ جایز خواهد بود، هر چند به قتل زنان و کودکان بیانجامد بخصوص وقتى که دست نگاه داشتن مسلمانان خوف پیروزى دشمن را در پى داشته باشد . همچنین اگر دشمن گروهى از اسراى مسلمین را سپر قرار دهد، در صورتى که جهاد با دشمن جز با حمله به اسیران ممکن نباشد، حمله جایز است هر چند به قتل آنان بیانجامد .»
سپس مىافزاید:
«حتى اگر جهاد با دشمن بر تعرض به آنان هم متوقف نباشد، به مقتضاى اطلاق روایت تعرض به اسیران جایز است ...» (49)
کیفیت استدلال براى مورد بحث
سؤال اساسى این است که از «جواز قتل افرادى که به وسیله دشمن سپر قرار داده شدهاند» چگونه مىتوان به «جواز عملیات استشهادى» رسید؟
فقها در مباحث فقهى سؤالى مطرح کردهاند و آن اینکه اگر فردى را تهدید کنند که به شخص بىگناهى صدمه مالى یا جانى بزند، آیا شخص مکره مجاز استبه چنین کارى مبادرت ورزد؟ پاسخ دادهاند: اگر او را به قتل تهدید کنند که به دیگرى صدمه مالى بزند یا او را مجروح سازد، مانعى ندارد که با اکراه بدان تن دهد، اما اگر از او بخواهند دیگرى را بکشد، حق ندارد براى حفظ جان خود دیگرى را به قتل برساند . (50)
آیا از این مطلب نمىتوان استفاده کرد که «حرمت جان دیگرى» به مراتب بیش از «حرمت جان آدمى» است؟ اگر بتوان چنین نتیجهاى گرفت، آیا نمىتوان از جواز قتل افراد سپر شده در فرض ضرورت یا شعلهور شدن جنگ یا ... (بنابر اختلاف اقوال) جواز قتل را در عملیات استشهادى براى رسیدن به هدفى والاتر استفاده کرد؟ اگر انسان مجاز است در شرایطى خاص براى ضربه زدن به دشمن و غلبه بر او افراد بىگناهى را به قتل برساند، چرا مجاز نباشد براى رسیدن به همین هدف خود را فدا کند؟
ابن زهره از فقهاى قرن ششم «جواز قتل دشمن» را به هر وسیلهاى که امید پیروزى در آن باشد، مجاز مىشمارد مانند آتش زدن، به منجنیق بستن و روشهاى دیگر، حتى اگر در میان دشمن مسلمانانى هم حضور داشته باشند که در شرایط عادى نمىتوان آنها را به قتل رساند . فقط کشتن دشمن را با سم جایز نمىداند . (51) بعضى از فقها آن را هم جایز مىدانند منتهى مکروه مىشمارند . (52)
فقهاى اهل سنت نیز با تجویز قتل کسانى که از سوى دشمن سپر قرار داده شدهاند، آن را منحصر به باب جهاد دانستهاند که قتل بىگناهان از باب حرج و ضرورت جایز شمرده شده و چون قتل نفس را مانند یا خفیفتر از کشتن دیگران دانستهاند، از این رو حکم به جواز عملیات استشهادى را با هدف ضربه زدن به دشمن صادر کردهاند . (53)
اگر از این استدلال هم بگذریم، صاحبجواهر بیانى دارد که مطلب را به روشنى تبیین مىکند و جاى ابهامى باقى نمىگذارد . وى پس از بیان دیدگاه خود در یک جمعبندى ضابطهاى را تعیین مىکند که بسیار حایز اهمیت است . مىگوید:
«خلاصه سخن آنکه کشتن کافر حربى واجب است . هرگاه رسیدن به این مقصود بدون ارتکاب مقدمه حرامى ممکن باشد، بىدرنگ انجام مىگیرد، ولى اگر بر انجام مقدمه حرامى متوقف باشد، خطاب وجوب با خطاب حرمت تعارض پیدا مىکنند . اگر هیچ کدام بر دیگرى برترى نداشت، شخص مخیر است که یکى را انتخاب کند . شاید مراد اصحاب از جواز ارتکاب مقدمه حرام نیز همین مطلب باشد .» (54)
بنابراین بیان عملیات شهادتطلبانه حتى اگر خودکشى هم باشد که عملى حرام است، اما چون عمل واجب اهمى چون ضربه زدن به دشمنان و سرکوب آنان و دفاع از کیان اسلام بر آن متوقف است، ارتکاب آن مجاز و لازم خواهد بود و چنانچه از نظر اهمیتبر ترک حرام (خودکشى) برتر نباشد، باز هم شخص مخیر است که یکى از آنها را انتخاب کند . یا فعل حرامى را مرتکب شود تا فعل واجب ترک نشود یا از ارتکاب حرام صرف نظر کند هر چند فعل واجب را ترک گردد .
چنان که یادآور شدیم، عملیات استشهادى اساسا خودکشى و فعل حرام نیست تا چنین تعارضاتى پیش بیاید . چنان که در کلمات بعضى از فقها این نکته مورد توجه قرار گرفته و پس از این خواهد آمد .
2 . جواز قتل کسانى که در جنگ نقشى ندارند .
یکى دیگر از مباحث کتاب الجهاد حرمت قتل کسانى است که در جنگ نقشى ندارند، زنان، کودکان و سالخوردگان، اعم از اینکه به عنوان سپر انسانى استفاده شوند یا نه، پیامبر اکرم (ص) از حمله به افراد یاد شده نهى فرمودهاند . (55) در عین حال در صورتى که پیروزى بر دشمن بر حمله به آنان و کشتن ایشان متوقف باشد، جایز خواهد بود . (56)
علامه حلى در این مساله ادعاى اجماع کرده است . (57)
همچنین شبیخون زدن به دشمن که در شرایط عادى مجاز نیست، در شرایط خاص و استثنایى مجاز شمرده شده است . برخى آن را در صورت ضعف مسلمانان از مقابله با دشمن تجویز کردهاند . (58)
استدلال به ادله جواز قتل چنین افرادى در عملیات استشهادى به همان کیفیتى است که در مبحث قبلى - جواز قتل سپرهاى انسانى - گذشت .
3 . وجوب دفاع به هر قیمت و کیفیت
بحث دیگرى که در کتاب الجهاد وجود دارد، وجوب جهاد دفاعى در برابر دشمن است که به جان و مال و ناموس و سرزمین اسلامى حمله کرده است . فقها هیچ شرطى را براى وجوب چنین جهادى لازم ندانستهاند . بر خلاف جهاد ابتدایى که وجوبش مشروط به شرایطى است، جهاد دفاعى حتى قصد قربت هم لازم ندارد . (59) بر آزاد و بنده، کوچک و بزرگ، پیر و جوان، زن و مرد، سالم و بیمار، نابینا و ناشنوا در صورت نیاز، واجب است که هر طور که مىتوانند از جان و مال و ناموس و سرزمین اسلامى خود دفاع کنند و اگر در این راه کشته شوند، شهیدند . وجود امام یا اذن او هم در جهاد دفاعى معتبر نیست . (60)
صاحبجواهر در خصوص دفاع از جان مىنویسد:
«دفاع از جان به هر کیفیتى که ممکن باشد، واجب استحتى اگر بداند که یکى، دو ساعتیا کمتر از آن نمىتواند از خود دفاع کند، باز هم کافى است و دفاع واجب است .» (61)
این بیان که حاکى از اهمیتحفظ جان در برابر دشمن است، در مقایسه با حفظ مال است . در روایات ما نقل شده که پیامبر (ص) و على (ع) سفارش فرمودند: مالتان را فداى حفظ جانتان کنید و جانتان را فداى حفظ دینتان . (62) معلوم مىشود که از نظر همیتحفظ دین و حفظ سرزمین اسلامى بر حفظ جان برترى دارد چنان که حفظ جان بر حفظ مال برتر است . براى افراد غیرتمند حتى حفظ ناموس بر حفظ جان نیز تقدم دارد (63) و اگر کسى جانش را فداى دفاع از ناموسش کند نه تنها مورد سرزنش قرار نمىگیرد، بلکه عقلاى عالم او را تحسین مىکنند .
اصولا عملیات استشهادى ماهیت دفاعى دارد و براى اخراج دشمن از سرزمین اسلامى و جلوگیرى از تجاوز و پیشروى او انجام مىشود . قطعا هر ملتى مایل استبا کمترین خسارت دشمن را از سرزمین خود اخراج کند . تا کسى مجبور نشود دستبه چنین عملیاتى نمىزند . گرچه شخص مجاهد با این عمل به سعادت ابدى مىرسد، اما اجتماع از فقدان آنها خسارت مىبیند و لذا تا ضرورت پیش نیاید، سرمایههاى انسانى خود را به سهولت از کف نمىدهد.
مساله دفاع از خانه و کاشانه و سرزمین اسلامى در برابر اشغالگران و متجاوزان به قدرى روشن است که نیاز به توضیح دفاعى بودن آن نیست; از این رو به هیچ شرطى مشروط نیست و بر همگان دفاع به هر کیفیتى که بتوانندلازم بوده و یک تکلیف عقلى و شرعى است. یکى از علماى اهل سنت در این باره مىنویسد:
«آیا ما مجاز هستیم فلسطینى را که تنها راهش منفجر کردن خود در جمع یهودیان است، محروم کنیم؟ او با هواپیماها، تانکها، و ناوهاى صهیونیستى چه کند؟ این وسیله که خداوند در اختیارش نهاده، مىتوانیم از او بگیریم؟» (64)
حتى اگر از مشروعیت ابتدایى عملیات استشهادى نیز صرف نظر کنیم، این اقدام از سوى مؤمنان عکسالعملى در برابر جنایات متجاوزان است. وقتى متجاوزان به کشتن مسلمانان و ویران کردن خانه و کاشانه آنان اقدام مىکنند و از هیچ جنایتى ابا ندارند، اقدام به چنین عملیاتى جنبه بازدارندگى دارد. قرآن کریم نیز به مقدار ضرورت اجازه مقابله به مثل را صادر کرده است:
«فمن اعتدى علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدى علیکم» ; (65) «و لکم فى القصاص حیاة یا اولى الالباب لعلکم تتقون» . (66)
آیا هیچ ملتى افراد جان بر کف خود را که براى بیرون راندن متجاوزان فداکارى مىکنند، سرزنش مىکند؟
مقوله دفاع «به هر قیمتى» و «به هر کیفیتى» حق غیر قابل انکار هر ملتى است. همان طور که هر فردى در محیط خانه خود در برابر سارقان مىایستد و اگر جانش را در راه حمایت از خانوادهاش فدا کرد، مورد تحسین قرار مىگیرد و همچنین اگر پدر و مادرى براى نجات جان فرزند خویش خود را به قلب خطر بیفکنند و بدانند که جانشان را در این راه فدا خواهند کرد، در عین حال اقدام به چنین عملى کنند، نه تنها مورد سرزنش قرار نمىگیرند، بلکه همه مردم از هر کیش و آیینى آنان را تحسین مىکنند; هر ملتى نیز حق دارد در برابر متجاوزان بایستد و فداکارى کند. اگر انسان مجاز است جانش را فدا کند تا فرزندش را از خطر مرگ نجات دهد، چرا نتواند و مجاز نباشد جانش را براى نجات دینش، امت و سرزمین اسلامى قربانى کند؟ آیا در جنگ جهانى دوم که خلبانان ژاپنى در مصاف با آمریکایىهاى متجاوز با هواپیماى خود به ناوهاى جنگى آمریکا زده و با انجام این عملیات خود را فدا مىکردند تا ضربهاى بر دشمن وارد سازند، از سوى ملتها تحسین نشدند؟ هر ملتى چنین خلبانان شجاعى را تحسین مىکند. حال اگر ابرقدرتها و بوقهاى تبلیغاتى آنان براى فریب افکار عمومى نام آن را تروریسم بنامد، چه باک! با نامگذارى فریبکارانه دشمن که حقیقت دگرگون نمىشود. در منطق همه ملتها چنین انسانهایى قهرمان و ایثارگرند. در منطق اسلام نیز کسى که در دفاع از اهل و عیالش به دستسارقان کشته شود، شهید است; (67) چه رسد به کسى که در دفاع از آرمانهاى مقدسش به دست دشمن متجاوز کشته شود. در این منطق علاوه بر آنکه جامعه از آثار این فداکارى بهرهمند مىشود، شخص ایثارگر نیز به سعادت ابدى مىرسد. از این رو «فداکارى و جانبازى» با سهولتبیشتر و اطمینان خاطر انجام مىگیرد. در منطق اسلامى کسى تن به شهادت مىدهد که احساس کند با مرگ سرخ خویش بیش از حیاتش به امت اسلامى خدمت مىکند و زمانى به استقبال مرگ مىرود که آن را بهترین گزینه براى ضربه زدن به دشمن و بهترین راه سعادت بیابد.
4. لزوم استقامت تا شهادت
در کتاب «جهاد» بحثى وجود دارد که آیا فرار از میدان جنگ جایز استیا نه؟ فقها با استناد به آیه مبارکه «اذا لقیتم فئة فاثبتوا» (68) فرار را حرام شمردهاند مگر در شرایطى خاص که مثلا سپاه دشمن بیش از دو برابر تعداد مسلمانان باشد که امید به پیروزى نباشد. محقق حلى در اثر ارزشمند خود «شرایعالاسلام» مىنویسد:
«لا یجوز الفرار اذا کان العدو على الضعف او اقل الا لمتحرف کطالب السعة او موارد الحیاة او استدبار الشمس او تسویة لامته او لمتحیز الى فئة قلیلة کانت او کثیرة.» (69)
روشن است آنچه که محقق با الهام از آیه مبارکه «یا ایها الذین امنوا اذا لقیتم الذین کفروا زحفا فلا تولوهم الادبار و من یولهم یومئذ دبره الا متحرفا لقتال او متحیزا الى فئة فقد باء بغضب من الله و ماواه جهنم و بئس المصیر» (70) استثناء کرده، در حقیقت فرار از جنگ محسوب نمىشود.
برخى از فقها این ضابطه را این گونه تکمیل کردهاند که ملاک دو برابر بودن تعداد مشرکین نیستبه طورى که اگر تعداد آنها بیش از آن بود استقامت لازم نباشد، بلکه این معیار در صورتى است که طرفین از نظر اوصاف و خصوصیات نزدیک به هم باشند. (71)
به هر تقدیر بر اساس ضابطه یاد شده فرار حرام است، حتى اگر احتمال قوى دهد که در این جنگ کشته خواهد شد، باز هم مجاز به فرار از جنگ نیستبه دلیل لزوم استقامت در آیه یاد شده، علامه حلى در فرضى که احتمال کشته شدن در دو صورت ماندن و گریختن یکسان باشد، باز هم ماندن و استقامت کردن را ترجیح داده است. (72)
حتى در صورتى که شخص احتمال قوى بدهد که در جنگ کشته خواهد شد، محقق حلى و محقق اردبیلى باز هم فرار را جایز ندانسته و در این فتوا که استقامت را مطلقا لازم شمردهاند به آیه مبارکه «اذا لقیتم فئة فاثبتوا» استدلال کردهاند. (73)
شهید ثانى در توجیه این فتوا معتقد شده است که «استقامت تا سر حد مرگ» نه تنها هلاکت نیستبلکه رسیدن به حیات جاویدان اخروى است، بنابراین اساسا تعارضى بین اطلاق دو آیه مبارکه «اذا لقیتم فئة فاثبتوا» و «ولا تلقوا بایدیکم الى التهلکة» که عدهاى توهم کردهاند، نیست. (74)
صاحبجواهر «وجوب استقامت» را در فرض دو برابر بودن یا کمتر بودن تعداد دشمنان از تعداد مسلمانان حتى در صورتى که احتمال قوى دهد که کشته مىشود، به علامه در ارشاد، تحریر و تذکرة، فاضل مقداد در تنقیح، و شهید ثانى در مسالک و دیگران نسبت داده، صاحب ریاض نیز آن را به اکثر اصحاب نسبت داده است. صاحبجواهر على رغم قول به جواز فرار از میدان جنگ در فرض یاد شده، خود وجوب استقامت را با استناد به این دلایل ترجیح داده است:
1. آیه شریفه «اذا لقیتم فئة فاثبتوا» .
2. نصوص مستفیض یا متواتر، که بر حرمت فرار از جنگ دلالت دارند و آن را از گناهان کبیره مىشمارند.
3. بناى جهاد بر جانبازى است که نزد خداوند متعال حیات ابدى است «و لا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله...» (75)
4. واجب کردن استقامت مسلمانان در برابر مشرکان که از نظر تعداد دو برابر آنها هستند، خود احتمال کشته شدن را افزایش مىدهد خصوصا در مواردى که دشمن شجاعتر و از نظر قوت قلب قویتر باشد.
وى سپس به قائلین جواز فرار با استدلال به قاعده حرج، چنین پاسخ مىدهد:
«در جهاد که مجاهد فى سبیل الله با شهادت به حیات ابدى و سعادت جاوید مىرسد، چه حرجى متصور است؟! در حالى که سیدالشهداء - جانم فداى او باد - در کربلا با هفتاد و دو تن در برابر سى هزار تن از سربازان دشمن (که این تعداد کمترین رقم در روایات ماست) ایستادگى کرد.» (76)
بنابراین با توجه به این فتاواى روش باید در مقابل متجاوزان مقاومت کرد و با اقدام به عملیات استشهادى پیشروى آنان را سد کرد.
5. جواز حمله به قلب لشکر دشمن
یکى از مباحثى که علماى اهل سنت در بحثهاى تفسیرى و فقهى مربوط به جهاد مطرح کردهاند، پاسخ به این سؤال است که آیا یک نفر مىتواند با علم یا ظن به اینکه با حمله کردن به قلب لشکر دشمن به شهادت مىرسد، به این عمل شهادتطلبانه اقدام کند یا نه؟
ابتدا به این سؤال پاسخ مىدهیم، سپس کیفیت استدلال به ادله جواز این اقدام را در بحث عملیات شهادتطلبانه بررسى مىکنیم.
علماى اهل سنتبا استناد به مواردى از سیره مسلمانان در جنگهاى مختلف، این عمل را با شرایط جایز شمردهاند، حتى امام محمد غزالى آن را مورد اتفاق علما شمرده که اختلافى در آن وجود ندارد. (77)
جصاص یکى از مفسران بنام اهل سنت، از محمد بن الحسن شیبانى دوست ابوحنیفه نقل کرده که مىگوید:
«اگر مردى به تنهایى به سپاه هزار نفرى دشمن حمله کند چنان که هدفش از این حمله نجات مسلمانان یا کشتن و مجروح ساختن دشمن باشد، مانعى ندارد. ولى اگر با چنین هدف و انگیزهاى همراه نباشد، چون نفعى به حال مسلمین ندارد، مکروه است. از این رو شایسته است که اگر مسلمانى به این امر مبادرت مىورزد اگر نتیجه یاد شده را هم نداشته باشد، لااقل با هدف جرات بخشیدن به مسلمانان انجام گیرد که آنها جسارت حمله به دشمن را پیدا کنند.»
قرطبى نیز که از مفسران شهیر اهل سنت است در تفسیر آیه «و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکة» مىنویسد:
«مانعى ندارد که مرد مسلمانى به تنهایى به لشکر عظیمى حمله کند مشروط بر اینکه توان چنین حملهاى را داشته باشد و قصدش الهى بوده و در صدد اعلاء کلمةالله باشد و مصالح چنین اقدامى بر مفاسدش ترجیح داشته باشد، در این صورت کار او از بهترین اعمال بوده و جانش را براى کسب رضایت الهى فداکرده است که معناى سخن خداوند است. «و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤوف بالعباد» .
وى در ادامه، ماجراى حمله یکى از مسلمانان را به لشکر رومیان در قسطنطنیه نقل مىکند که با رفتن او گروهى از مسلمانان اقدام او را به هلاکت افکندن خود تلقى کردند که در قرآن نهى شده است. ابو ایوب انصارى در مقام دفاع از او بر آمده و در تفسیر آیه مورد نظر آنان چنین گفت:
«این آیه درباره ما انصار مدینه نازل شد و شان نزول آن این بود، وقتى که اسلام رشد و گسترش یافت، ما مردم مدینه گمان کردیم که دیگر اسلام نیازى به اموال ما ندارد، از این رو قصد داشتیم از انفاق در راه خدا بپرهیزیم. این آیه مبارکه نازل شد: و انفقوا فى سبیل الله و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکة» ، بدین معنا که با ترک انفاق در راه خدا خود را به هلاکت نیفکنید.» (78)
مقصود ما این نیست که آیه مبارکه را از معناى عام خود به مورد شان نزول منحصر سازیم، بلکه مقصود این است که هلاکت در منطق قرآن با هلاکت در منطق افراد عادى تفاوت دارد.
در کتب تاریخ روایاتى هم در این زمینه به چشم مىخورد. از آن جمله اینکه یکى از اصحاب در جنگ بدر به رسول خدا عرض کرد:
«اى رسول خدا! چه عملى از بنده، پروردگار عالم را خشنود مىکند؟ فرمود: فرو رفتن او در میان لشکر دشمن، در حالى که برهنه است.» (79)
آن مسلمان با شنیدن این جمله سپرش را به زمین انداخت و آن قدر جنگید که به شهادت رسید.
با بررسى اقوال فقهاى اهل سنت در این بحث مىتوان به این نتیجه دستیافت که کسى که با ظن یا یقین به شهادت به تنهایى به قلب سپاه دشمن حمله کند، در صورتى که این اقدام را به اخلاص و انگیزه الهى انجام دهد و با این عمل عدهاى از لشکریان دشمن را به هلاکتبرساند یا مجروح سازد، در دل آنان رعب و وحشت اندازد، و باعث تقویت جبهه مسلمین شود، جایز است. قرطبى و ابن قدامه تنها با شرط نخست این اقدام را تجویز کردهاند و نیازى به شرایط دیگر احساس نکردهاند. چون طلب شهادت امر مشروعى بوده و نیازى به ترتب آثار دیگر ندارد بخصوص آثارى که خارج از اختیار انسان است. از ادله نیز نمىتوان شرایط دیگر را اثبات کرد. البته پذیرفتهاند که فقها نیز این شرایط را از قواعد عامه جهاد استخراج کردهاند، ولى احکام خاص جهاد منحصر به حملهاى که داراى چنین شرایطى باشد، نیست. از این رو غلط شمردن حمله فاقد شرایط یاد شده را «ظلم در حق مجاهدان راه خدا» شمردهاند. البته دست زدن به حملهاى را که به حال مسلمانان مفید نباشد و صرفا حس شهادتطلبى شخص را بر آورده سازد، ترک اولى دانستهاند. (80)
فقهاى شیعه در بحث جهاد بسیارى از فروع را مورد بحث قرار ندادهاند، به نظر مىرسد علت آن انزواى شیعه در طول تاریخ و عدم حضور آنان در عرصه حکومت و اجتماع و مورد ابتلا نبودن مباحث مربوط به جهاد بوده است. معمولا حکومتها نیز در این زمینهها به فتاواى علماى اهل سنت نیاز داشتند و به ایشان مراجعه مىکردند. اما مىتوان از اصول و قواعد و ادله حکم چنین مواردى را به دست آورد.
تنها در این موضوع روایاتى در تفسیر آیه شریفه «لا تقتلوا انفسکم ان الله بکم رحیما و من یفعل ذلک عدوانا و ظلما فسوف نصلیه نارا و کان ذلک على الله یسیرا» (81) نقل شده و شان نزول آیه را کسانى شمردهاند که به تنهایى به سپاه دشمن حمله مىکردند و بدین وسیله دشمن بر آنان سلطه پیدا کرده و به هر کیفیتى که مایل بود ایشان را به قتل مىرساند. بدیهى استبا وجود موارد فراوانى از این نمونهها در صدر اسلام و مهمتر از آن سیره رسول گرامى اسلام (ص) در جنگها و امیرالمؤمنین على (ع) و اصحاب باوفاى آن حضرت و سیره امام حسین (ع) و اهل بیت و یاران آن بزرگوار در کربلا نمىتوان این عمل را نامشروع تلقى کرد، و در جواز آن تردیدى نمىتوان کرد. تنهانکتهاى که وجود دارد آن است که چنین حملاتى باید حساب شده و با هدف الهى و ضربه زدن به دشمن باشد. از این رو روایاتى از قبیل آنچه مورد اشاره قرار گرفتباید بر حملات متهورانهاى حمل شود که افراد با تشخیص خود و حساب نشده و بدون هماهنگى با فرماندهان جنگ و خودسرانه انجام مىدادند و به جاى ضربه زدن به دشمن، به سهولت کشته شده و باعث تضعیف روحیه مسلمین مىشدند. شاید مقید ساختن این عمل به «عدوان و ظلم» نیز گویاى همین نکته باشد که نباید استقبال از مرگ مصداق «عدوان» و «ظلم» باشد. به هر تقدیر اگر فرض را بر جواز حمله به قلب دشمن گرفتیم، چگونه مىتواند در مورد بحث ما مورد استفاده قرار گیرد؟
کیفیت استدلال در مورد بحث
سؤالى که در اینجا مطرح است آن است که در حمله یک نفر به تنهایى به قلب لشکر دشمن - هر چند با علم یا ظن به کشته شدن انجام مىگیرد شخص مجاهد فى سبیل الله به دست دشمن کشته مىشود هر چند خود با حمله این زمینه را براى دشمن فراهم مىکند. اما در عملیات استشهادى شخص اقدامى مىکند که هم خود به شهادت مىرسد و هم گروهى از دشمنان را هلاک مىسازد، در حقیقتبا دستخود خویشتن را به شهادت مىرساند. چگونه مىتوان از جواز آن گونه حملهها به جواز این گونه اقدامات رسید؟
پاسخى که از این سؤال دادهاند آن است که گرچه در نوع اول شخص مجاهد راه خدا «سبب قتل خویش» است و دشمن «مباشر قتل او» و در این اقدام شهادتطلبانه شخص مجاهد راه خدا هم سبب است و هم مباشر قتل خودش، ولى در این مورد هم دشمن مسبب اصلى چنین اقداماتى از سوى مسلمانان مظلوم است. و از نظر ادله هم تفاوتى میان این دو وجود ندارد. شهید آن کسى است که در مصاف با دشمن به شهادت برسد، چه به دست دشمن، چه به دستخود، شخص در هر دو شیوه جهاد مىکند، مىکشد و کشته مىشود. سببیت و مباشریت دخالتى در صدق عناوینى چون «جهاد» ، «شهادت» و امثال آن ندارد. همه عناصرى که در صدق جهاد و شهادت معتبر است، درعملیات شهادتطلبانه نیز وجود دارد. شخص با انگیزه الهى و با هدف ضربه زدن به دشمن و جلوگیرى از تعدى و تجاوز او به جان، مال، ناموس و سرزمین اسلامى به مصاف دشمن مىرود و با این اقدام ضربهاى سنگین بر پیکر دشمن وارد مىسازد. رعب و وحشت در دل او مىافکند و باعث تقویت روحیه مسلمین مىشود. آیا اگر کسى در میدان جنگ اشتباها به جاى آنکه به دست دشمن کشته شود، با تیر یکى از نیروهاى خودى کشته شود، شهید نیست؟ هیچ کس در شهادت چنین فردى تردید ندارد.
مرورى بر جملات حضرت امام خمینى، فقیه وارسته عصر در ماجراى شهادت شهید حسین فهمیده، نوجوان سیزده ساله که در عملیاتى شهادتطلبانه به شهادت رسید، نشان مىدهد که از دیدگاه ایشان نه تنها او شهید است، بلکه الگوى امت اسلامى است، با آنکه شهادت او ظاهرا تاثیرى در جلوگیرى از سقوط خرمشهر به دست دشمن بعثى عراق نداشت اما انهدام تانک دشمن، ضربهاى به دشمن بود. ایشان فرمود:
«رهبر ما آن طفل دوازده سالهاى است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم ما بزرگتر است، با نارنجک خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربتشهادت نوشید.» (82)
6. جواز انتخاب مرگى که گریزى از آن نیست
فقهاى اهل سنتبحثى دارند مبنى بر اینکه اگر کسى که - مثلا - در کشتى مسافرت مىکند و کشتى بر اثر حادثهاى آتش گرفته و شخص یقین مىکند که در آتش خواهد سوخت، آیا مىتواند براى گریز از مرگ در آتش خود را به دریا بیفکند در حالى که یقین دارد در آب هم غرق خواهد شد و راه نجاتى براى او نیست؟
بعضى از فقهاى اهل سنتبه خاطر آنکه با به دریا افکندن خود مرگش مستند به او خواهد بود، آن را ممنوع شمردهاند، اما اکثر آنان به وى اجازه مىدهند که خود را به دریا افکند. از نظر ایشان نمىتوان به چنین کسى گفتخودکشى کرده و او را سرزنش نمود. زیرا فرض بر این است که اگر در کشتى هم بماند، کشته مىشود. (83) در مورد بحث ما نیز کسانى که به عملیات استشهادى اقدام مىکنند، در حقیقت دفاع مىکنند، دفاعى که تنها راه باقیمانده براى آنهاستبه طورى که اگر از این اقدام دستبر دارند و بنشینند و منتظر آینده باشند، باید مثل گذشتگان خود مرگ ذلتبارى را به دست دشمن ملاقات کنند. یا باید تسلیم خواست دشمن متجاوز شوند تا آنان را از سرزمینشان بیرون کند یا به قتل برساند یا به بردگى و اسارت بگیرد.
یک طرف عزت و افتخار است و طرف دیگرى ذلت و نکبت و بدبختى به ارمغان مىآورد. در صورتى که زنده هم بمانند، زندگى ذلیلانهاى به مراتب بدتر از مرگ خواهد بود. بنابراین او از بین مرگ و زندگى ذلیلانه و مرگ عزتمندانه، دومى را برگزیده است; همان که اباعبدالله انتخاب کرد. آیا مىتوان با این بهانه که دشمن خشونتش بیشتر مىشود، مسلمانان را از دست زدن به اقدامات شهادتطلبانه بازداشت؟ آیا تجاوز کشتار ابتدایى دشمن مسبوق به عملیات شهادتطلبانه بود؟!
7. حفظ اسرار نظامى تا سر حد مرگ
اگر کسى اسرار مهمى در دل داشته باشد و در جنگ اسیر شود و بداند که در برابر شکنجههاى دشمن تاب و مقاومت ندارد و بالاخره مجبور خواهد شد که اسرار را فاش کند و بدین وسیله ضربه سنگینى بر پیکر جبهه اسلامى وارد شود - مثلا - بر اثر افشاى اسرار جان صدها تن از مسلمانان به خطر بیفتد و عملیاتى نظامى با شکست مواجه شود، آیا چنین فردى مىتواند وقتى تحملش به پایان رسید، به حیات خود هم خاتمه دهد؟
پاسخ دادن به این سؤال بسیار دشوار مىنماید. از یک سو مجوز خودکشى صادر کردن با توجه به حرمت قطعى این عمل کار دشوارى است، از سوى دیگر اجازه چنین عملى را ندادن که به کشته شدن صدها تن از مسلمانان منتهى مىشود و شکستى بر پیکر اسلام و مسلمین وارد مىگردد، کار آسانى نیست. فقهاى اهل سنت این بحث را مطرح کرده و بعضى از علماى معاصر آنان حکم به جواز صادر کردهاند اما مشروط به شرایطى از آن جمله اینکه،
- اسرار بسیار مهمى باشد که با فاش شدن آنها شکستسنگینى بر پیکر مسلمین وارد شود.
- در دست دشمن به گونهاى اسیر باشد که هیچ راه گریزى براى او نباشد و اگر قبل از اسیر شدن باشد، مىتواند آن قدر مقاومت کند که به شهادت برسد و اسیر دشمن نگردد.
- قصدش راحت کردن خود از شکنجه دشمن نباشد بلکه دفع ضرر عظیم از مسلمین باشد. (84)
ظاهرا در فقه شیعه صریحا بحثى با این عنوان وجود ندارد اما به نظر مىرسد که ا ز باب «الضرورات تبیح المحظورات» مىتوان جواز کشتن خویش را در شرایطى خاص و بسیار استثنایى صادر کرد. زیرا اقدام به ضررى است از روى ضرورت براى جلوگیرى از ضرر بزرگترى که اسلام و مسلمین را تهدید مىکند و فرض هم بر این است که راه گریز دیگرى وجود ندارد.
شبیه این فرع را علامه حلى در «تذکرة» مطرح کرده و آن اینکه اگر احتمال قوى دهد بر اینکه در جنگ اسیر خواهد شد، بهتر این است که تن به اسارت ندهد و آن قدر بجنگد که شهید شود و خود را براى اسارت تسلیم نکند تا در اسارت گرفتار کفار نشود و مجبور نگردد به استخدام آنان در آید. (85)
حال چرا مجاهد راه خدا نتواند از باب ضرورت و ناچارى تن به عملیات استشهادى بدهد؟
8. جواز مراجعه مستحق حد و قصاص به حاکم
یکى از مباحثى که در کتاب الحدود و القصاص مطرح است آن است که اگر کسى به خاطر ارتکاب عملى مجرمانه مستحق اجراى حد یا قصاص باشد و به چنگ عدالت گرفتار نشود، آیا مجاز استخود را به حاکم شرع معرفى کرده و خواستار اجراى حد یا قصاص براى خود شود تا از عذاب الهى در قیامت ایمن باشد؟
هر چند بنابر این بوده که اگر کسى در خفا مرتکب عملى مجرمانه شده باشد که مستحق جریان حد است، بهتر است که به درگاه خدا توبه کند و اگر حقى از کسى تضییع شده، جبران نماید، اما اگر نزد حاکم آمد، کسى او را سرزنش نمىکند بلکه به خاطر ایمان به روز قیامت و ترس از عذاب خدا و شجاعت در جهت استقبال از مجازات او را تحسین مىکنند که قدمى در راه جبران گناهش برداشته است، اگر مجرم براى آنکه به مجازات برسد مجاز است، خود را به پاى چوبهدار برساند، چرا مجاهد راه خدا براى رضاى حق و با هدف ضربه زدن به دشمن نتواند اقدام به عملیات شهادتطلبانه نماید؟
برخى از علماى اهل سنت از قاعدهاى سخن گفتهاند که انسان مىتواند براى مصلحتى بالاتر خود را به قتل برساند، چنان که در جنگ احد بعضى از اصحاب پیامبر براى محافظت از جان آن حضرت خود را به کانون خطر افکنده و جانبازى کردند. این سخن نظیر همان قاعدهاى است که پیشتر از صاحبجواهر نقل کردیم، بعید نیست که این نکته نیز مؤیدى بر بحث ما باشد.
جمعبندى
غرض ما از بر شمردن موارد هشتگانه فوق از فقه اهل سنت و شیعه این نبود که یکایک آنها را دلیل مستقلى براى جواز و مشروعیت عملیات استشهادى قلمداد کنیم، هر چند بعضى از آنها دلیل قاطعى بر مورد بحث ما و برخى مؤید خوبى است، اما غرض این است که نشان داده شود عملیات استشهادى در تاریخ مسلمین و حتى سایر ملل دارد. ممکن استبرخى از موارد یاد شده بنابر مبناى قیاس - که از منابع استنباط در مذهب اهلسنت است - راستبیاید و بنابر مذهب امامیه قابل توجیه نباشد، اما به نظر ما از مجموع این موارد مىتوان با اطمینان از جواز مشروعیت، بلکه از فضیلت و ارزش عملیات استشهادى سخن گفت.
پاسخ به یک شبهه
ما در خلال بحثبه پارهاى از شبهات در خصوص عملیات استشهادى به طور غیرمستقیم پاسخ دادیم، اما یکى از شبهاتى که لازم است در پایان این مقاله مورد توجه قرار گیرد آن است که با این عملیات فقط سربازان دشمن کشته نمىشوند، بلکه شهروندان عادى و بىگناه نیز کشته مىشوند. این سخن گرچه در قالب یک شبهه مطرح شده و ممکن است در ذهن برخى مسلمانان نیز باشد، اما بیشتر ناشى از مغالطهاى استبراى فریب افکار عمومى تا بتوانند جوانان غیور مسلمان را به تروریستبودن متهم کنند و مردم را از اینکه به دفاع از ایشان برخیزند، بر حذر دارند.
پاسخ این شبهه بسیار واضح است.
اولا: گاهى همه افراد دشمن اعم از زن و مرد و کوچک و بزرگ در تجاوز شرکت دارند مثل اینکه دشمن با اهل و زن و فرزندش به مملکت اسلامى هجوم آورده و آنجا را اشغال کرده و در آن ساکن شده باشد و راهى براى بیرون راندن آنان از این سرزمین جز سلب امنیت ایشان وجود ندارد، بنابراین چون تنها راه باقیمانده براى سلب امنیت آنان عملیات شهادتطلبانه است. این عملیات جایز گردد.
ثانیا: ممکن است زنان دشمن نیز در کنار مردان آموزشهایى ببینند و دوشادوش مردان بجنگند، بنابراین آنان جزء سربازان دشمن هستند و کشتن آنان، کشتن نیروهاى دشمن است نه شهروندان بىگناه.
این مطلب را فقها با صراحت ابراز داشتهاند که اگر زنان، کودکان و سالخوردگان به نحوى از انحاء دشمن را یارى کنند، در حکم دشمناند و کشتن آنان مجاز و بلکه لازم است. علامه حلى مىنویسد:
«پیر مردان کفار حربى اگر صاحب نظر بوده و در جنگ مؤثر باشند، قتلشان بالاجماع جایز است. همچنین راهبان و صومعه داران چنان که داراى راى و نظرى باشند که در جنگ مؤثر باشد و بدین وسیله در جنگ نقش آفرینى کنند، کشته مىشوند.» (86)
ثالثا: ممکن است وقتى رزمندگان مسلمان اقدام به چنین عملیاتى مىکنند، کشته شدن دیگران از باب ناچارى باشد بدون اینکه مورد نظر باشد.
رابعا: حتى اگر با علم به کشته شدن شهروندان عادى اقدام به عملیات کنند، از باب «مقابله به مثل در حد ضرورت» مجاز و مشروع است. آیا مقابله به مثل با دشمنى که جوانان و نوجوانان، زنان و کودکان، سالخوردگان، و بیماران را به قتل مىرساند و کشتن زنان و کودکان مسلمان را جزیى از اعتقادات خود مىداند، خلاف است؟
به راستى چگونه باید مانع از تجاوز چنین دشمنى شد؟ آیا مىتوان فقط اعلام مظلومیت کرد و به انتظار یارى جهانیانى نشست که اگر پشتیبان ظالم نباشند، دلشان براى مظلوم هم نمىتپد؟
پىنوشت:
1) صحیفه نور، ج2، ص5; ج4، ص252; ج2، ص18.
2) نساء، آیه74.
3) توبه، آیه 111.
4) همان، آیه21.
5) همان، آیه89.
6) کلینى، اصول کافى، ج2، ص348.
7) واقدى، المغازى، ج1، ص48.
8) طبرى، تاریخ طبرى، ج2، ص448.
9) المغازى، ج1، ص264.
10) همان، ج1، ص280.
11) تاریخ طبرى، ج3، ص296.
12) همان، ج9، ص185.
13) ر.ک: الحضارة الاسلامیه فى القرن الرابع، ص110; ابن اثیر، الکامل، ج9، ص208.
14) حسین مکى، تاریخ بیستساله ایران، ج6، ص279.
15) این کنگره به سال 1988م در دانشکده تاریخ تلآویو با عنوان «شیعهشناسى» برگزار شد در حالى که هیچ شخصیتشیعى در آن حضور نداشت.
16) نامه شصت تن از روشنفکران آمریکایى در دفاع از سیاستهاى جنگ طلبانه دولتمردان آمریکا در سال 1380 خورشیدى.
17) عبدالرزاق المقرم، مقتل المقرم، ص308 - 309.
18) توبه، آیه111.
19) قرطبى، تفسیر قرطبى، ج8، ص267 - 268.
20) بقره، آیه 207.
21) توبه، آیه 41.
22) همان، آیه 120.
23) انفال، آیه60.
24) طبرسى، مجمعالبیان، ج2، ص555.
25) همان.
26) شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج1، ص123، ح282.
27) میرزاى قمى، جامع الشتات، ج1، ص393.
28) فتاوا جهادیه، به کوشش محمدحسن کاووسى و نصر الله صالحى، ص71.
29) وسائل الشیعه، ج15، ص12.
30) همان، ص14.
31) همان، ص120 - 121.
32) وسائل الشیعه، ج15، ص122.
33) صحیح بخارى، ج6، ص93.
34) نهج البلاغه، خ5.
35) موسوعة کلمات الامام الحسین (ع)، ص499.
36) همان، ص400 - 401.
37) تاریخ طبرى، ج2، ص135.
38) تاریخ یعقوبى، ج2، ص39.
39) تاریخ طبرى، ج2، ص514.
40) مجلسى، بحارالانوار، ج20، ص87.
41) عنکبوت، آیه1.
42) نهج البلاغه، خ156.
43) طبرسى، مجمعالبیان، ج5، ص464 - 465.
44) ر.ک: محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج14، ص438 - 445.
45) ر.ک: محمد الزحیلى، احمد معاذ الخطیب، العملیات الاستشهادیه فى المیزان الفقهى، ص89.
46) علامه حلى، تبصرة المتعلمین، ص51.
47) ابن براج، المهذب، ج1، ص302; علامه حلى، قواعد الاحکام، ج1، ص486.
48) شیخ محمد حسن، جواهر الکلام، ج21، ص70.
49) همان، ص68 - 70.
50) محقق حلى، شرایع الاسلام، ج4، ص199 - 200.
51) ابن زهره، غنیة النزوع; کیدرى، اصباح الشیعه، (به نقل از الینابیع الفقهیه، ج9، ص152 و 170) .
52) ر.ک: جواهر الکلام، ج21، ص67، علامه در قواعد و تحریر و تذکره، شهیدین در لمعه و شرح لمعه، شیخ طوسى در مبسوط و ابنجنید قایل به کراهت اند.
53) مجموعة اسئلة متعلقه باحکام الجهاد و الجواب من علماء القسام، ص11.
54) جواهر الکلام، ج21، ص69 - 70.
55) وسائل الشیعه، ج15، ص64 - 65.
56) قواعدالاحکام، ج1، ص486.
57) ر.ک: جواهر الکلام، ج21، ص73.
58) ابن براج، المهذب، ج1، ص302; ابن ادریس، سرائر، ج3، ص7.
59) کاشف الغطاء، کشف الغطاء، ج4، ص337.
60) جواهر الکلام، ج21، ص14 - 17.
61) همان، ج41، ص655.
62) بحارالانوار، ج65، ص212.
63) جواهر الکلام، ج21، ص655. «کان فى وصیة امیرالمؤمنین لاصحابه...فاذا حضرت بلیة فاجعلوا اموالکم دون انفسکم و اذا انزلت نازلة فاجعلوا انفسکم دون دینکم فاعلموا ان الهالک من هلک دینه» ، نیز ج66، ص392 از جمله وصایاى پیامبر (ص) به على (ع): «ابذل مالک و دمک دون دینک» .
64) یوسف القرضاوى، الانتفاضة الفلسطینیة و العملیات الفدائیه، ص7.
65) بقره، آیه 194.
66) همان، آیه 179.
67) وسائل الشیعه، ج15، ص120 - 121.
68) انفال، آیه 47.
69) شرایع الاسلام، ج1، ص311.
70) انفال، آیات 15 و 16.
71) ر.ک: جواهر الکلام، ج21، ص63، به علامه نسبت داده است.
72) تذکرة الفقهاء، ج9، ص60.
73) شرایع الاسلام، ج1، ص311; مجمع الفائدة و البرهان، ج7، ص452.
74) شهید ثانى، مسالک الافهام، ج3، ص23.
75) آل عمران، آیه 169.
76) جواهر الکلام، ج21، ص61 - 62.
77) محمد غزالىاحیاء العلوم، ج7، ص26.
78) قرطبى، تفسیر قرطبى، ج3، ص21.
79) محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج19، ص339، به نقل از تاریخ ابن اسحاق.
80) مجموعه اسئلة متعلقة باحکام الجهاد و الجواب من علماء القسام، ص37. نک: سایت اینترنتى «کتائب الشهید عزالدین القسام»
81) نساء، آیات 29 و 30.
82) صحیفه امام، ج14، ص73.
83) الموسوعة الفقهیه، وزارة الاوقات و الشئون الاسلامیه، ج6، ص283.
84) دکتر محمد الزحیلى، احمد معاذ الخطیب، العملیات الاستشهادیه فى المیزان الفقهى، ص145 - 150.
85) تذکرة الفقهاء، ج9، ص59.
86) علامه حلى، تذکرة الفقهاء ج9، ص65 - 66.