آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۱

چکیده

متن

 

رفتارشناسى مردم کوفه در نهضت حسینى
پیشینه کوفه
کوفه در عصر على(ع)
کوفه در عصر امام‏حسین(ع)
امام‏حسین(ع)، کوفه و ریزش‏ها
بافت فکرى کوفیان در عصر قیام
چه کسانى امام را به کوفه دعوت کردند؟
علل و عوامل ریزش‏ها در قیام عاشورا
1. دنیا خواهى
2. وحشت مردم از اختناق امویان
3. وابستگى مردم به حکومت
4. تابع احساسات بودن
5. نظام ناپذیرى کوفیان
6. ابن الوقتى
سه مصداق و سه گونه ریزش
1. عبیدالله بن حر جعفى و بیم از جان
2. طرماح بن عدى طائى، ترجیح کار دنیا بر یارى امام
3. ضحاک‏بن عبدالله مشرقى؛ یارى امام به شرط پیروزى
رفتارشناسى مردم کوفه در نهضت حسینى
به راستى چرا آن گونه که از تاریخ بر مى‏آید مردم کوفه على‏رغمدعوت اولیه از سیدالشهدا(ع) از یارى و همراهى حضرت نه تنها سرباز زدند بلکه در کنار دشمنان امام(ع) قرار گرفتند؟
در مراحل تاریخى پیش از عاشورا و پس از آن نیز چنینرفتارهایى را از مردم کوفه در تاریخ سراغ داریم. آیا به راستى متنمردم کوفه و توده آنان چنان که معروف است، همین گونه بوده‏اند وآیا به راستى در کربلا کسانى که در مقابل امام‏حسین(ع) شمشیرکشیدند، همه از بدنه و متن اصلى مردم کوفه بودند؟ برخى صاحبنظران چنین نگاهى به کوفه ندارند ولى‏نگاهى که نوعاً به مردم کوفهمى‏شود همان است که‏در اذهان عمومى نیز وجود دارد. مقاله‏اى کهپیش روى دارید از همین منظر معروف به مردم کوفه نگریسته است.
نویسنده در مقاله خود، در پى یافتن پاسخ مستدل به این پرسشاست که چه عوامل و زمینه‏هایى در جامعه و آحاد مردم کوفه، سببجدایى آنان از یارى رساندن سیدالشهدا(ع) شده است. وى پیشینهمردم کوفه قبل از حادثه کربلا را بى‏وفایى، جهاد گریزى و تن دادن بهننگى که با شهادت امیرالمؤمنین(ع) و امام مجتبى(ع) دامنگیرشانشده مى‏داند.
نویسنده علل و عوامل ریزش کوفیان از گرد امام‏حسین(ع) رادنیاخواهى، وحشت از اختناق امویان، وابستگى مردم به حکومت،تابع احساساست بودن، نظام ناپذیرى کوفیان و ابن‏الوقت بودن آنانمى‏داند و براى نمونه، سه مصداق را نیز بازگو مى‏کند.|452|
پیشینه کوفه
پس از پیروزى مسلمانان در جنگ‏هاى قادسیه و جلولاء(15 - 16ه') خلیفه دوّم بهفرمانده سپاه خود - سعد بن ابى‏وقاص - دستور داد تا براى تحکیم مواضع و انجام مقدماتحملات بعدى به ایران، در منطقه فرات بماند. او نیز با همکارى سلمان فارسى و حذیفة بنیمان، سرزمین کوفه را در نظر گفت و سنگ بناى کوفه در سال 17 هجرى به عنوان پادگانى کهپذیراى گروههاى مختلف جنگى بود گذاشته شد.
[1] مهاجرین جنگى مى‏توانستند ضمناقامت در آنجا و حفظ آمادگى دفاعى، در مواقع لزوم بهره‏دهى نظامى نیز داشته باشند.
علاقه خلیفه دوّم به کوفه و اهل آن و دادن القاب «دارالهجره»، «کنزالایمان»، «جمجمةالعرب» و «رأس اهل الاسلام»
[2]، توجّه خاص او به وضع مالى فاتحان قادسیه مستقر در کوفه،وجود زمینه‏هاى اشتغال پس از فروپاشى ساسانیان و عواملى از این قبیل جاذبه‏هاى هجوممهاجران و سکونت در این شهر شد.
گروه‏هاى مختلف قبایل عرب، اسیران ایرانى که شریعت اسلام را پذیرفته بودند،صنعتگران و پیشه وران ایرانى، زنان ایرانى که به عقد فاتحان درآمده بودند، کشاورزان وروستائیان فقیر ایرانى که سقوط ساسانى، زمینه کا ررا در کوفه برایشان فراهم آورده بودو...ترکیب جمعیتى نامتجانسى را براى کوفه در حال توسعه به وجود آورد.
این بافت جمعیتى ناهمگون که کوفه را عرصه ابراز تمایلات گونه‏گون قرار داده بود، پساز دوره‏اى کوتاه، وسیله‏اى براى افروختن آتش فتنه و آشوب شد و حوادث تلخ تاریخى وهرج و مرج‏هایى را در حوزه حکومتى اسلامى پدید آورد و از سویى مردمانى پرورش داد بااین خصایل : دستخوش احساسات تند، قابلیت تحریک آنى، عاقبت نیندیشى، اخذ تصمیمسریع و پشیمانى فورى، غدر، حیله، بى‏وفایى و...
تاریخ گواهى مى‏دهد که در این سرزمین آنچه به کار مردم نمى‏آمد، سخنى بود که از واقعبینى و خیر خواهى برخیزد و آنچه را به جان مى‏خریدند، گفتارى بود که عاطفه و احساس راتحریک کند.
در پس آن رگ‏هاى قوى و آواى درشت، غدر و حیله‏اى نهفته بود که هر انسانى رامى‏فریفت. هرگاه حاکمى ستمکار بر آنان غالب بود، در خانه‏ها مى‏خزیدند و هرگاه ضعفحکومت بر آنان علنى مى‏شد، به توطئه و شورش بر مى‏خواستند.
مسأله اصلى این نوشتار، یافتن پاسخى مستدل به این فرضیه است که:
|453|
وجود چه عوامل و زمینه‏هایى در جامعه و آحاد مردم کوفه، سبب جدایى آنان از یارىسالار شهیدان و ریزش از جناح حقگرایان شد؟
بى‏تردید در این رهگذر از کلام گهربار معصومان و تحلیل واقع‏بینانه تاریخ، در حدّ لزومبهره خواهیم برد.
کوفه در عصر على(ع)
کوفیان اولین کسانى بودند که با هدایت مالک اشتر با على(ع) دست بیعت دادند.
[3] آنگاهامام(ع) در سال 36هجرى با هزار مرد جنگى اهل مدینه به کوفه رهسپار و آنان با 12هزارجنگجو به حضرت ملحق شدند.
[4] این گروه، امام را در مقابل هم پیمانى بصره - مکه در جملیارى دادند و امام آنجا را مرکز خلافت اسلامى قرار دادند.
در سایه حکومت علوى، مذهب شیعه و پیروى آل محمّد(ص) در آنجا رواج یافت ومهد تشیع، زادگاه اصالت‏ها و بستر فضیلت‏هاى شیعى شد، امّا در جامعه پرخروش، همیشهیک طبقه از مردم نمایشگر شور و خروش آن جامعه‏اند و این گروه اندک، عمل قهرمانانه‏اىانجام مى‏دهند و تمامى آن جامعه را در قهرمانى، شور آفرینى و حماسه شهرت مى‏دهند.کوفه نیز چنین بود.
شهرى بود که امیرالمؤمنین على(ع) در میان همه بلاد اسلامى، آنجا را براىخلافت‏برگزیده بود. اینان در تمامى جنگ‏هاى امام حضور داشتند، امام‏حسین(ع) را بهشهرخویش خواندند، بذر غالب جنبش‏هاى ضد اموى و عباسى در این شهر روئید،مردان‏حماسه‏آفرین تاریخ شیعه بیشتر از همه جا در کوفه بود امّا چگونه است در جایىکه‏آن‏همه شگفتى از جلوه‏هاى عظیم انسانى از خود بروز مى‏دهد، یک‏باره مظهر سستى،بى‏وفایى، تنبلى و غدر و حیله باشد. باید گفت: آن حماسه‏هاى عظیم از آنِ قلیل مردانخداجویى بود که پروانه‏سان گرد شمع وجود ولایت بودند و آن زشتى‏ها از توده مردم وسران قبایل باطل گرا بود.
از زمان ورود امام به آن شهر، همواره دو گروه در کوفه در دو موضع بودند:
الف. رهبرانى مانند مالک که به امام توصیه جنگ با معاویه را مى‏کردند و خود را غیرمشروط در اختیار امام قرار دادند .
ب. رهبران قبیله‏اى که هیچ تمایلى به جنگ نداشتند اما براى حفظ موقعیت خویش به
|454|
ظاهر با امام همراه جنگ مى‏شدند و علاوه بر اینان، توده‏هاى وسیعى از کوفیان بودند که درظاهر متمایل به امام ولى از مواجهه با هر خطرى گریزان بودند. هرگاه امید فتح بود در کنارامام بودند و هرگاه امیدها را رو به زوال مى‏دیدند، حضرت را تنها مى‏گذاشتند. آنان فاقدشهامت لازم و یا ثبات قدم در مرحله آزمون بودند.
اینان با هدایت رهبران گمراهشان، دعوت حضرت مبنى بر مقابله با تعرضات معاویه راپاسخى نمى‏گفتند، و اگر مى‏گفتند فاجعه شومى مثل حکمیت را خلق مى‏کردند و اندیشهخارجیگرى را بنیان مى‏گذاشتند.
نهج البلاغه مملوّ از دردها و رنجهاى على(ع) از این مردم و شاهد صدقى بر صفاتنکوهیده و سیره ناپسندى است که خصلت این مردم بود.
امیرمؤمنان(ع) در بیان جهادگریزى کوفیان مى‏فرماید:
«هرگاه شما را به جهاد با دشمنانتان مى‏خوانم، چشمانتان در کاسه مى‏گردد، گویى به گردابمرگ افتاده‏اید و یا در فراموشى و مستى به سر مى‏برید. باب فهم سخنانم بر شما بسته است،گویى دیو در دلتان جاى گرفته و دیوانه‏اید.»
[5]
و در جایى دیگر در همین خصلت کوفیان مى‏فرماید:
«هرگاه لشکر کوچکى از شامیان به سرزمینتان نزدیک شود، هنر مردانتان این است که درِخانه‏هاى خویش را فرو بندند و چونان سوسمار به سوراخ‏هاى خویش خزند یا همانند کفتارانگریزگاهى جویند...شما در صحنه حرف و شعار بسیارید، امّا در پس پرچم‏هاى پیکار اندک.
[6]
غدر و حیله و بى‏وفایى خصیصه زشت دیگرى است که امام بارها در کلام خود، کوفیانرا به این جهت سرزنش مى‏فرمود:
«اى کوفیان! گرفتارى من با شما در دو سه چیز خلاصه مى‏شود: کرهایى صاحب‏گوش، لال‏هایىزبان‏دراز و کورانى چشم‏دارید. نه در برخوردها آزادگى و صداقتتان هست و نه در هنگامهگرفتارى برادرانى مورد اعتمادید.»
[7]
و نیز مى‏فرماید:
«اى نامردانِ به صورت مرد، اى بى‏خردان! ناز پرورد! کاش شما را ندیده بودم و نمى‏شناختم کهبه خدا پایان این آشنایى ندامت بود و دستاورد آن اندوه و حسرت.»
[8]
و فرجام این جهادگریزى‏ها و بى‏وفایى‏ها به امام على(ع)، نفرین‏هاى متعدد حضرت درناسپاسى آنها بود و ننگى که با به شهادت رساندن حیدر کرّار در محراب عبادت، براى همیشهتاریخ بر پیشانى کوفیان پیمان‏شکن ماندگار شد.
|455|
کوفه در عصر امام‏حسین(ع)
با آغاز امامت امام مجتبى(ع)، چهل هزار کوفى، نخستین مردمى بودند که در جهان اسلامبا آن حضرت بیعت کردند.
[9] قیس بن سعد، فرمانده سپاه امام على(ع)، تقاضا کرد تا به عنواناولین بیعت کننده، بیعت را بر اساس قرآن، سنت پیامبر و جنگ با دشمنان خدا قرار دهد، امّاامام که از تردید و بى‏وفایى کوفیان در آزمایش بیمناک بود، شرط سوّم را حذف کرد.
[10]
روز بیعت تمامى چهل هزار کوفى در موضوع بیعت متفق بودند امّا این بیعت کهدرمجاورت آوردگاه جنگ‏هاى جمل، صفین و نهروان انجام شد، همچنان آغشتهبه‏وسوسه‏ها و دلواپسى‏هاى تردیدانگیز بود. در آن روز، کثیرى از کسان مقتولان طرفیناین‏پیکارها در کوفه مى‏زیستند که با کشتگاه خود هم رأى بوده و آرزوى انتقام خون آنانراداشتند.
بسیارى از بیعت کنندگان که جلوه‏هاى دلفریب مادى به مرزهاى عقیده‏اشان تجاوز کردهبود، مى‏پنداشتند که بیعت با امام، خواسته‏ها و تمایلات نفسانى آنها را اشباع مى‏کند.
روى دیگر سکه، خزائن شام بود که پیوسته جلوه دلپذیر زرها و وعده‏ها را در دیدگان اینمردم قرار مى‏داد و دل از کفِشان مى‏ربود و امام نیز از این پنهان کارى‏ها مطّلع بود.
در همین بدو کار، جناح امویان مانند اشعث، شبث و...در مکاتبه‏اى مخفى، فرمانبردارىخود از معاویه را اعلام و مشوق او در حرکت به سوى کوفه شدند. آنان ضمانت کردند کههرگاه سپاه دشمن به اردوگاه امام نزدیک شود، امام را دست‏بسته تحویل معاویه دهند و یاناگهانى او را بکشند.
[11]
معاویه هم پذیرفت که با کشتن امام(ع)، به آنان صدهزار درهم، فرماندهى یکى ازلشکرها و ازدواج با یکى از دخترانش را عطا کند. از آن پس امام همیشه در زیر لباس زرهمى‏پوشید، تا جایى که یک‏بار در حین نماز بر او تیر افکندند و زره مانع جراحت شد.
[12]
امام حسن(ع) که خوى نامردمى کوفیان را مى‏شناخت، على‏رغم اصرار آنان، دست به کارجنگ با معاویه نشد تا آنکه معاویه مهیاى جنگ با کوفه شد. امام نیز اعلان جهاد فرمود و بهدعوتش مؤمنان با اخلاص و حاملان قرآن نظیر حجر بن عدى، ابو ایوب، صعصعه، میثم،عدى بن حاتم و...گِردش جمع شده و جناح نیرومند جبهه امام را ایجاد کردند. امّا در کناراینان، غداران جنگ‏گریزى بودند که پس از دعوت امام در اردوگاه نخیله، سکوت محضاختیار کردند و حتى با یک کلمه هم پاسخ حضرتش را ندادند.
[13]
|456|
امام ده روز در نخیله ماند، امّا تنها چهار هزار نفر بیشتر به یارى‏اش نیامدند. لذا فرمود: مرافریفتید همچنان که خلیفه پیشین را فریفته بودید.
[14]
آنگاه امام سردارى از قبیله کنده را با سپاهى به انبار فرستاد، امّا او در مقابل وعده‏هاىمعاویه به دشمن پیوست، امام با شنیدن این خبر فرمود: «بارها گفته‏ام که در شما وفایى نیستو شما بندگان دنیایید.»
سپس سردارى از قبیله مراد را فرستاد و فرمود که او هم خیانت مى‏کند. مرادى باسوگندهایى که کوه تاب آن را ندارد تأکید کرد که وفادار مى‏ماند، امّا او نیز در برابر قاصدانمعاویه فریفته شد.
[15]
دیرى نپائید که عبید الّله‏بن عباس، فرمانده کل سپاه امام، به همراه هشت هزار کوفى دیگردر مقابل وعده یک میلیون درهمى معاویه به اردوگاه او پیوست.
[16]
سرانجام بى‏وفایى‏ها به جایى رسید که کوفیان تحت تأثیر این شایعه معاویه که امام تن بهصلح داده و قیس فرمانده سپاه امام به شهادت رسیده، در مدائن بر حضرت هجوم آوردند،خیمه‏اش را غارت کرده و با خنجر یک کوفى دیگر، رانش را مجروح کردند و امام حسن(ع)با پیکرى مجروح و خون‏آلود به سوى کوفه رهسپار شد.
[17]
امام‏حسین(ع)، کوفه و ریزش‏ها
بافت فکرى کوفیان در عصر قیام
جمعیت مسلمان کوفه از نظر فکرى، همزمان با قیام سالار شهیدان متشکل بودند از:
شیعیان على(ع)، هواداران بنى امیّه، خوارج و بى‏تفاوت‏ها
شیعیان خود دو گروه بودند: رؤسا و مردم عادى
از رؤساى شیعه که مى‏توان به سلیمان بن صرد، مسیب بن نجبه، مسلم بن عوسجه، حبیببن مظاهر، ابو ثمامه صائدى و...اشاره کرد، غالب یاوران على(ع) در جنگهاى آن حضرتبودند. اینان که قلباً به خاندان رسالت معتقد بودند، کسانى‏اند که پس از مرگ معاویه، به امامحسین نامه نوشته و حضرت را به کوفه دعوت کردند
[18]؛ مع الاسف ردّ پایى از اینان در تنهایىمسلم ابن عقیل نمى‏بینیم.
شیعیان عادى که درصد قابل ملاحظه‏اى از مردم کوفه را تشکیل مى‏دادند، گرچهعلاقه‏مند به خاندان عصمت بودند، امّا رفتار مستبدانه زیاد و پسرش عبیدالله با شیعیان و
|457|
سیاست‏هاى کلان اموى ودر شیعه‏زدایى جامعه کوفه، ترس عجیبى در دل آنها نهاده بود که تااحتمال پیروزى در حادثه‏اى را نمى‏دادند، مشارکت نمى‏کردند. قیام مسلم بن عقیل ویارى‏رسانى ابتدایى مردم به او، نمونه‏اى از این گونه است.
هواداران بنى‏امیه: رهبرى طرفداران حزب اموى در کوفه بر عهده افرادى مانند عمرو بنحجاج، یزید بن حرث، عمرو بن حریث، عبدالله بن مسلم، عمارة بن عقبه، عمربن سعدو...بود که با گذشت بیست سال حاکمیت امویان در کوفه و پیش از آن تشویق عثمان مبنى برتعویض زمینهاى اینان در مدینه و کوفه، از نظر مالى و موقعیت اجتماعى نسبت به سایر قبایلکوفه برترى یافتند.
[19]
رؤسا و متنفذان بیشتر قبایل که ارتباط نزدیکى با حکومت شام داشتند، در این حزببودند و این امر سبب گرایش بسیارى از مردم به این گروه شده بود.
خوارج: اینان پس از سرکوبى در جنگ نهروان، به واسطه سیاستهاى غیر اسلامى و ازدیادناراضیان جدید، دوباره قدرت گرفتند و چند بار نیز قیام کردند و توسط زیاد و عبیداللهسرکوب شدند؛ این گروه در عاشورا نقش چندانى نداشتند.
شکاک‏ها: افرادى بودند که تحت تأثیر تبلیغات خوارج قرار گرفته بودند، بدون اینکهجزو آنان باشند و پیوسته درحال تردید و دو دلى بودند. گویا این عده در اصل دین، تردید وتزلزل داشته‏اند.
[20]
به هر حال اینان جمعى از ساکنان کوفه و فرومایگان آن اجتماع بودند که خود به خود نهقصد نیکى داشتند و نه توانایى بدى. با این وصف، وجود آنان خود مایه شر و وسیله فساد وآلت بى‏اراده‏اى در دست اخلال‏گران و فتنه‏جویان بود.
الحمراء: به گفته طبرى، اینان بیست هزار مرد مسلح کوفى بودند که داراى نژادى مخلوطاز اولاد بردگان و موالى بودند و شاید بیشتر اینان اولاد کنیزان اسیر در جنگ جلولاء بودند.این گروه در عصر امام حسن(ع) و امام‏حسین(ع) مردمى صاحب‏سلاح و جنگجو به شمارمى‏آمدند که در برابر مزد به هر جنایتى تن مى‏دادند و شمشیر برنده‏اى در دست جبارانبودند. اینان با استقبال از فتنه‏ها و آشوبها، به قدرى بر شوکت و قدرت خود افزوده بودند کهشهر کوفه را به آنان نسبت مى‏دادند و مى‏گفتند:کوفة الحمراء.
[21]
|458|
بى‏تفاوتها: بیشترین سهم جمعیت کوفه در کربلا، از آنِ افرادبى‏تفاوت و ابن‏الوقتى بود که قصدى جز دنیا خواهى نداشتند. اینگروه هنگامى که احتمال پیروزى مسلم را زیاد دیدند به او پیوستند،امّا با ظهور آثار شکست یک‏باره او را تنها رها کردند. با آنکه خود،امام را دعوت کرده بودند امّا چون احتمال پیروزى ندادند، وعده ووعیده‏هاى ابن زیاد را پذیرفته و به سپاه یزیدیان در کربلاملحق‏شدند.
اینان همان دین‏فروشانى‏اند که فرزدق در مکالمه با امام‏حسین(ع)اینگونه توصیفشان‏کرد:
قلبهاى آنان با توست و شمشیرهایشان علیه تو کشیدهشده‏است.
[22]
چه کسانى امام را به کوفه دعوت کردند؟
آغاز حرکت امام‏حسین(ع) و یارانش به سوى عراق، به‏دنبالنامه‏نگارى‏هاى فراوان کوفیان در دعوت از امام‏حسین(ع)، صورتپذیرفت. چرا عراقیان امام‏حسین(ع) را نزد خود خواندند؟ آنها چهمى‏خواستند و چرا حسین(ع) را پس از دعوت، تنها گذاشتند؟
آیا جملگى از بدعت‏هایى که در دین پدید آمده بود رنجمى‏بردند؟ آیا همه مى‏خواستنندسنت رسول خدا(ص) احیا گردد؟اگر چنین بود؛ چرا نهضت، پایانى چنین غم‏انگیز داشت؟
دعوت کنندگان را مى‏توان به گروه‏هاى زیر تقسیم نمود:
1. گروهى از نامه نگاران مانند سلیمان بن صرد، رفاعة بن شداد ومسیب بن نجبه از شیعیان خاص على(ع) و اقلیتى پاى‏بند به دین واجراى احکام اسلامى بودند و مى‏دیدند که حدود شریعت معطلمانده و فقه و سنت رسول الله(ص) بازیچه حکومت‏ها شده است.
اینان حکومت عدل علوى و شاید حاکمیت نبوى را درک کرده وانحراف حاکمان اموى از سیره نبوى، آنها را به ستوه آورده بود و
|459|
خوددارى امام‏حسین(ع) از بیعت با یزید، فرصت مغتنمى براىقیامشان علیه بنى‏امیه بود.
2. اختلاف و جنگ بین شامیان و کوفیان در عصرمعاویه وبى‏توجّهى عمدى معاویه به کوفه و تنزل آن به یک شهر عادى،گروهى را بر آن داشت تا عظمت کوفه در زمان على(ع) و مرکزیتخلافت اسلامى را احیا کنند. روشن است که بازگشت عظمت ازدست رفته به کوفه، پیامدهاى اقتصادى و مالى فراوانى براى ساکنانشهر در پى‏داشت.
3. گروهى که سالها پیش براى شرکت در فتوحات اسلامى وبرخوردارى از غنایم جنگى به این آمادگاه نظامى - کوفه - آمده بودندو شاهد بودند که آسیب‏هاى ناشى از جنگ براى اینان و بهره‏گیرىظالمانه از بیت‏المال نصیب دیگران شده، پیوسته مترصد فرصتىبودند تا اگر بتوانند حق خود را بستانند.
4. گروهى که در نتیجه شور و هیجان زایدالوصف نامه نگارى‏ها،جوّ غالب آنها را گرفته و اقدام به نامه نگارى کردند.
5. گروهى از سران و متنفذان قبایل مانند شبث بن ربعى، حجاربنابجر، عزرة بن قیس، و...که چندان دل خوشى از اهل‏بیت(س)نداشتند ولى براى آنکه از قافله عقب نمانند و در حکومت آینده امام،نفوذ و ریاست خود را حفظ کنند، احساساتى‏ترین نامه‏ها را بهحضرت نوشتند امّا هم اینان در موقعیت‏هاى حساس سپاه عمر بنسعد، جاى گرفتند به گونه‏اى که امام در روز عاشورا، اینان را با نامخطاب کرده و فرمودند:
اى شبث بن ربعى! اى حجاربن ابجر! اى قیس بن اشعث! اى یزید بنحارث! آیا شما نبودید که به من نوشتید که میوه‏ها رسیده و هنگامچیدن آن‏ها شده و خرماها سبز شده و زمین پر از گیاه شده وسپاهى آماده در انتظار توست، پس بشتاب.
[23]
ناهمگونى فکرى دعوت کنندگان امام(ع) به کوفه،
|460|
بى‏تردید عکس العمل‏هاى گوناگونى‏نسبت به یارى امام(ع) پدید آورد و سرانجام منجر بهحادثه‏اى بزرگ در تاریخ ادیان الهى شد، حادثه‏اى که پیروان هیچ یک از ادیان گذشته، نسبتبه اولاد پیامبر خویش چنین نکرده بودند.
علل و عوامل ریزش‏ها در قیام عاشورا
کربلا گرچه به ظاهر آوردگاه پیکار حق و باطل، امّا در واقع عرصه ابتلا و آزمون بزرگانسان‏ها بود در یک سو، بزرگ‏مردانى مجاهد که با امام خویش پیمان خون بستند و در وفاىبه این عهد سربلند شدند و سالارشان اباعبدالله الحسین(ع) در شب عاشورا به زینب کبرا -که نگران وفاى اصحاب بود - این‏گونه اطمینان خاطر داد:
و الله لقد نهرتهم و بلوتهم...یستأنسون بالمنیّة دونى استئناس الطفل بلبن امّة؛
[24]
به خدا سوگوند! من ایشان را آزمایش کردم، بلکه چند بار هم از خود راندم و به این نتیجهرسیدم که آنان مرگ در حضور مرا بیشتر دوست دارند و به آن بیشتر از طفل نسبت به شیرمادر مأنوسند.
و سید الساجدین(ع) در مراتب آزمایش یاران پدرش مى‏فرماید:
خود شاهد بودم که پدرم در شب عاشورا به اصحابش فرمود: اینک شب در آمده و راه گریختنبر شما گشوده شده، پس این شب را غنیمت شمارید و بگریزید که این گروه جفاکار مرامى‏طلبند و با دیگرى کارى ندارند. اگر مرا بکشند از پى شما نخواهند آمد.
ایشان گفتند:
به خدا سوگند! که این هرگز نخواهد شد.
حضرت فرمود:
فردا کشته خواهید شد و یکى از شما زنده نخواهد ماند.
ایشان گفتند:
حمد مى‏کنیم خداوندى را که ما را مشرف کرده است به این کرامت که با تو شهید شویم.
پس ایشان دل بر شهادت گذاشتند و حضرت ایشان را دعا کرد.
[25]
و در سایه چنین ایمان و اعتقادى بود که امام به یارانش فرمود:
سر بالا کنید و نظر کنید. چون نظر کردند، درجات و منازل خود را در بهشت دیدند. پسحضرت منزل هر یک را به او نشان داد تا آنکه همه منازل خود را شناختند و حور و قصور ونعمت‏هاى موفور خود را دیدند و به این سبب در آن صحرا روبه نیزه و شمشیر مى‏رفتند کهزودتر به منزل خود برسند و به نعیم ابدى متنعم گردند.
[26]
|461|
چه مردان بزرگى همچون حبیب و مسلم که از آغاز با حضرت بودند، یا دیگرانى چونحرّ و زهیر که بعدها به امام پیوستند و چه کسانى که با حضور در این حادثه، بزرگ و جاودانشدند، جملگى رویش‏هاى نهضت حسینى‏اند.
امّا در سوى دیگر، دون‏صفتانى که با ادعاى شیعه‏گرى و پیروى از امام، هرگونه جفایى رابر امام روا مى‏داشتند، منافقانى که تا منافع و هوسهاى شیطانى تأمین مى‏شد وفادار بودند؛ درغیر این صورت اردوگاه دشمن را بر مى‏گزیدند تا از زخارف دنیا بهره‏اى گیرند. اینان افرادىبودند که امام‏حسین(ع) تا آخرین لحظات از هدایت و دعوت آنها غافل نبود، امّا تنها قلوبمستعد درک پیام امام، قابلیت چنین هدایتى داشتند.
این گروه، ریزش‏هاى حادثه عاشورایند که به برخى از علل و عوامل ریزشهاى اینعصرمى‏پردازیم:
1. دنیا خواهى
جلوه‏هاى زندگى دنیا، سبب تعلق خاطر مى‏شوند و انسانِ دل بسته را دست و پا نیزمى‏بندد. روند گرایش به تجمل و ازدیاد ثروت که پس از رحلت نبى مکرم اسلام(ص) بابدعت‏هاى خلفا در تخلّف از سیره آن حضرت آغاز شد؛ در دوره عثمان بیم پیامبر(ص) را کهفرمود: «بیشترین ترس من براى امتم، جلوه‏هاى دنیا و زیاده خواهى آن است»،
[27]محقق‏ساخت.
دلى که مالامال از حبّ مال و جاه گردد، دیگر توانایى پذیرش را نیز ندارد. نمودهاىفراوانى از دنیاخواهى کوفیان درتاریخ ثبت است:
هنگامى که على(ع) در سال 36 هجرى از این مردم براى مقابله با بصریان در جمل دعوتبه یارى کرد، چون ضریب موفقیت امام کم و احتمال شکست وجود داشت، با تأکیداتحضرت تنها 12 هزار نفر کوفى حضور یافتند.
[28] امّا در صفین که حکومت امام در کوفهتثبیت شده بود، بین 65 تا 120 هزار نفر، در سپاه حضرت گردآمدند.
[29]
در حادثه کربلا، عمر بن سعد که وعده‏هاى فریباى حکومت و پول، چشمان او را خیرهکرده بود، مورد خطاب امام قرار گرفت:
اى پسر سعد! آیا تصمیم دارى با من بجنگى؟ آیا از خداوندى که بازگشت تو به سوى او خواهدبود نمى‏ترسى؟ مرامى‏شناسىومى‏دانى پدر من چه کسىاست؟ آیانمى‏خواهى بامن باشى و
|462|
دست از این‏ها بردارى که این به پسند خدا نزدیک‏تر است.
[30]
عمر سعد پاسخ داد:
مى‏ترسم در این صورت خانه‏ام را در کوفه خراب کنند.
امام فرمود: من با هزینه خودم، برایت خانه‏اى مى‏سازم.
عمر سعد باز بهانه جویى کرد و گفت: مى‏ترسم باغ و نخلستانم را در کوفهمصادره‏نمایند.
امام فرمود: من در حجاز بهتر از آن به تو مى‏دهم.
عمر سعد باز بهانه‏جویى کرد و امام وقتى از هدایت او ناامید شد، او را نفرین کرد کهآرزوى حکومت رى را به گور خواهد برد و همان‏گونه شد.
[31]
و عمق کلام آن حضرت در کربلا بهتر درک مى‏شود که فرمود:
الناس عبید الدنیا و الدین لعق على السنتهم، یحوطونه مادرّت معایشهم فاذا محصوا بالبلاءقل الدیانون.
[32]
مردم بندگان دنیایند و دین امرى لیسیدنى است که بر زبان آنها افتاده است، و تا هنگامى بهدنبال دین مى‏روند که معیشت آنان برقرار باشد، امّا زمانى که در آزمایش افتند، تعداددینداران اندک خواهند بود.
2. وحشت مردم از اختناق امویان
سیاست تهدید و ارعابى که عبیدالله بن زیاد در کوفه به کار انداخت، مى‏تواند عامل مهمّىدر ریزش مردم کوفه از نهضت حسینى باشد. آغاز این حرکت با شهادت میثم و آنگاه رشید،مسلم بن عقیل و هانى تداوم یافت. همین ترس حاکم بر مردم سبب شد على‏رغم اعتقاد آنانبه حقانیت امام و نماینده‏اش، مسلم را تنها در شهر رها کنند زیرا از حاکم کوفه شنیده بودندکه هر رئیس قبیله‏اى که مخالفى را پناه دهد و معرفى نکند، جلوى خانه‏اش به دار آویختهخواهد شد.
[33] و این سخن فرزند زیاد همواره در گوش آنان بود که من مأمور بر خورد شدیدبا مخالفانم و با تازیانه و شمشیر با آنان برخود مى‏کنم.
[34]
عبیدالله براى رسیدن به این هدف از مزدورانى مانند شبث بن ربعى بسیار بهره برد. او بهفرمان عبیدالله تلاش بسیار نمود تا با ترساندن مردم کوفه، آنان را از گرد مسلم بپراکند.
مقام معظم رهبرى درباره تأثیر تلاشهاى خائنانه شبث درحادثه عاشورا و تاریخاسلام‏مى‏فرماید:
|463|
اگر امثال شبث بن ربعى در یک لحظه حساس از خدا مى‏ترسیدند، به جاى این‏که از ابن زیادبترسند، تاریخ عوض مى‏شد. آنها آمدند و مردم را متفرق کردند.
کارى که ابن زیاد کرد، یک عده از همین خواص را بین مردم فرستاد که مردم را بترسانندمادرها و پدرها را، تا بگویند با چه کسى مى‏جنگید؟ چرا مى‏جنگید؟ برگردید، پدرتان رادرمى‏آورند. اینها یزیدند، اینها ابن زیادند، اینها بنى‏امیه‏اند و این‏ها پول و شمشیر و تازیانهدارند ولى آنها چیزى ندارند. مردم را ترساندند، به مرور همه متفرق شدند.
[35]
3. وابستگى مردم به حکومت
قدرت مالى حکومت اموى و وابستگى شدید مردم کوفه به این توان مالى، مى‏تواندعاملى در ریزش مردم آن شهر از حماسه حسینى دانست.
در آن عصر، درآمد مردم کوفه از دو راه تأمین مى‏شد: 1. کسب و کار. 2. دریافت عطا ورزق از حکومت. خلیفه دوم براى آنکه همیشه سپاه آماده‏اى داشته باشد که به شغل دیگرىمشغول نباشد، حقوق سالانه‏اى براى این سربازان قرار داد و ملاک پرداخت آن صحابىبودن، دفعات حضور در پیکارها و...بود. این حقوق که در نظام حکومتى «عطا» خواندهمى‏شد از محل فتوحات و خراج سرزمین‏هاى تازه فتح شده تأمین مى‏شد و بین سیصد تا دوهزار درهم در سال براى افراد متفاوت بود.
[36]
امیرمؤمنان على(ع) این نظام را پذیرفت امّا پرداخت‏هاى متفاوت را لغو و به تساوى بینافراد تقسیم مى‏فرمود.
[37]
رزق هم کمک‏هاى جنسى مانند خرما، جو، روغن و...بود که ماهانه به طور بلاعوض دادهمى‏شد. از زمان معاویه به بعد، ملاک‏هاى خلفاى پیشین براى عطا از بین رفت و تنها تقرب بهدستگاه اموى و میزان سرسپردگى به آن حکومت تعیین کننده مقدار عطا شد.
[38] در این دوره،مخالفان - شیعیان - همواره به قطع عطا تهدید مى‏شدند و حکومت از این به عنوان برترینحربه در جلب حمایت‏هاى مردمى سود مى‏جست هنگامى که مسلم بن عقیل، قصر عبیداللهرا در محاصره آورد، یکى از شگردهاى عبیدالله، تشویق مردم به افزایش عطا در صورتپراکنده شدن و تهدید به قطع عطا در صورت ادامه محاصره بود.
[39] چنانچه با همین شیوهتوانست لشکر عظیمى از مردم کوفه را که دلهاشان با امام(ع) بود، علیه آن حضرت واردجنگ کند.
[40]
او این کار را با پرداخت عطا به رؤسا و بزرگان کوفه انجام داد تا مشوق عامّه مردم در اینگرایش باشند. سالار شهیدان، اباعبدالله الحسین(ع)، در روز عاشورا به هنگام اتمام حجّت با
|464|
کوفیان، وقتى مشاهده فرمود که اینان با سر و صدا مانع سخنان حضرتند، به عطا به عنوانیکى از عوامل رزیش اشاره کرده فرمود:
همه شما عصیان مرا ورزیدید و به سخنان من گوش فرا نمى‏دهید (چرا که) عطاهاى شما از مالحرام فراهم آمده و شکمهایتان از حرام انباشته شده، پس باعث شده تا بر قلوبتان مهرزده‏شود.
[41]
مجمع بن عبدالله عائذى، پس از پیوستن به امام در کربلا، در پاسخ آن حضرت که از حالمردم کوفه پرسیدند، عرض کرد:
اشراف و بزرگان کوفه، رشوه‏هاى کلانى از حکومت دریافت کرده و حکومت جوال‏هاى آنها را پرکرده تا محبت آنان را به خود جلب کند، پس آنها یک‏پارچه علیه تو جنگ مى‏کنند.
[42]
4. تابع احساسات بودن
به شهادت تاریخ، هرگاه حاکمى توانست احساس این مردم را تحریک و از آن بهره گیرد،خیل مردمان کوفى را همراه خود داشته و گرنه با بى‏وفایى آنان روبه‏رو مى‏شد.
شاید شهره شدن کوفیان به غدر و فریب کارى و زبانزد شدن ضرب المثل‏هاى «اغدر منکوفى؛ فریبکارتر از کوفى»؛ «الکوفى لا یوفى؛ کوفى وفا ندارد»، ناشى از رشد این خصیصه(احساساتى بودن) کوفیان باشد.
و گویا فرموده سالار شهیدان که: خدایا! اهل عراق مرا فریب دادند و از راه خدعه واردشدند،
[43] اشاره به همین مطلب باشد چرا که امام(ع) مى‏خواست به احساسات و خواستمردم بها دهد و آن را به راه صواب هدایت نماید و چه بسا اگر آن حضرت موفق به حضور درکوفه مى‏شد، مى‏توانست چنین کند، امّا دشمن پیشدستى نمود و آنچه را که امام آماده کردهبود، علیه حضرت به کار گرفت. چنانچه حضرت در عاشورا فرمود:
اى اهل عراق! ما را با اشتیاق به فریادرسى خواستید و ما براى فریادرسى شما آمدیم، پسشمشیرى که در دستانتان بود، علیه ما تیز کردید و آتشى را که ما بر ضد دشمنان شما وخودمان افروخته بودیم، براى سوزاندن ما آوردید.
[44]
جلوه دیگرى از این احساسات را پس از واقعه عاشورا به هنگام ورود کاروان اسرابه‏کوفه مى‏بینیم که با سخنان اهل بیت، اینان گریه و شیون سردادند تا جایى که ام‏کلثوم ازآنهاپرسید:
شما که بر ما مى‏گریید، پس چه کسى خاندان ما را کشته است.
[45]
|465|
سلیمان بن صرد خزاعى رهبر توابین و مختار ثقفى از افرادى بودند که توانستند ازاحساسات کوفیان بیشترین بهره را در پیشبرد قیام خود ببرند.
5. نظام ناپذیرى کوفیان
بافت جمعیتى متنوع و گونه گون کوفه متشکل از صحرانشینان و قبایل بدوى که بنا بهضرورت، زندگى شهرى را پیشه کرده بودند و تنافى این زندگى با مدل اولیه زندگى آنها کهآزادى بى‏قید و شرط و زیر دستور دیگرى نرفتن از مشخصه‏هاى آن بود، سبب شد تا کوفیانبا هر حاکمى مخالفت کنند وزیر اطاعت او نروند.
تا آنجا که خلیفه دوّم در باره‏شان مى‏گوید:
چه مصیبتى بالاتر از این‏که با صدهزار جمعیت روبه‏رو باشى که نه آنها از امیران و نه امیران ازآنها خشنودند.
[46]
تاریخ گواهى مى‏دهد که اینان چه با امیران عادلى همچون على(ع) و عمّار یاسر و چه باامیران ستمگرى مانند زیاد بن ابیه سر ناسازگارى داشتند.
6. ابن الوقتى
در میان خیل کوفیان، بودند نامردانى که به اقتضاى منافعشان تغییر چهرهمى‏دادند.اگرسودشان در حمایت از على(ع) و اهل‏بیت بود، بدانان گرایش مى‏یافتند و اگرنفعى در یارى ظالمانى چون معاویه مى‏دیدند، دل در گرو مطامع آنان مى‏نهادند. اینان بهراحتى چرخش مواضع داشتند بدون آنکه این بوقلمون‏صفتى و ابن‏الوقتى را براى خویشننگى بدانند.
شبث بن ربعى، مشتى از این خروار است. مرد هزار چهره‏اى که در آغاز از یاران «سجاح»مدّعى دروغین پیامبرى بود و آنگاه اسلام آورد. در محاصره خانه عثمان جزو انقلابیون بود وبعد از آن از این کار توبه کرد. بعدها در زمره یاران امیرمؤمنان على(ع) درآمد و به همراه عدىبن حاتم سفیر آن حضرت نزد معاویه شد، در صفین با آنکه در رکاب على(ع) جنگید، درنهروان جزو خوارج گردید.
در عصر قیام سالار شهیدان، از جمله افرادى بود که با تمام توان کوشید تا به عمر سعد سهمطلب را القا کند: امام(ع) (نعوذبالله) کافر حربى است، قتل امام واجب است و قتل امام در ماهحرام اشکال شرعى ندارد.
|466|
سالار شهیدان او را در عاشورا به نام خطاب کرده و فرمود:
مگر شما به من ننوشتید که میوه‏ها رسیده و اطراف سرسبز شده واگر بیایى لشکرى برایت مهیاست.
[47]
نقش او در سپاه عمر سعد در فاجعه کربلا کلیدى بود. پس از آنحادثه عظیم، به شکرانه پیروزى یزید بر امام(ع) در کوفه مسجدىساخت. سپس او که این‏گونه به امام خیانت کرده بود، به‏طور غیرمنتظره‏اى در حرکت توابین و قیام مختار رئیس نیروى انتظامى مختارشد و عجیب‏تر آن‏که در قتل مختار نیز سهیم بود.
سه مصداق و سه گونه ریزش
نینوا عرصه رویش‏ها و بالندگى ا نسانهاى بزرگى است که با گوشهچشمى و یا نور هدایتى، به فلاح و رستگارى نائل شدند. حرّ بن یزید،زهیر بن قین، سعد بن حرث، ابوالحتوف و گروه پیوستگان به امام درشب عاشورا، حتى غیرمسلمانانى چونان وهب بن عبدالله مسیحى ویحیى حرّانى یهودى پاکبازانى بودند که شمیم دعوت حسینى آنان راسرمست آن عشق الهى کرد.
به زیبایى همین رویش‏ها، زشتى ریزش‏ها لکه ننگى بر پیشانىتاریخ نهاد که هرگز ستردنى نیست. کالبدشناسى ریزش‏ها را در کلامنورانى سالار شهیدان عشق مى‏جوییم، آنجا که در جلسات مخفىدوره معاویه در صحراى منى، ضمن اشاره به منزلت عالمان مسلمانو عدم استفاده از فرصت‏هاى به دست آمده، زمینه‏هاى سلطه بنى‏امیهرا در حالات روحى مردم و خصیصه اصلى آنان یعنى بیم از مرگ بیانمى‏فرماید:
فلامالاً بذلتموه و لا نفساً خاطرتم بها للذى خلقها و لا عشیرةعادیتموها فى ذات اللّه و لکنکم مکنتم الظلمة من منزلتکم واسلمتم امور الله فى ایدیهم، یعملون بالشبهات و یسیرون فىالشهوات سلطهم على ذلک فرارکم من الموت.
[48]
نه مالى در راه خدا دادید و نه جانى را به خاطر خدایى که آن راآفریده به خطر افکندید و نه با خویشانى به خاطر خدا دشمنى
|467|
ورزیدید، لکن ستمگران را تمکین کردید و اجازه دادید تا بر شماسلطه یابند و کارهاى خدایى را به دست آنها سپردید، آنهایى کهکارهاى شبهه‏آمیز مى‏کنند و دنبال شهواتند. چرا این کا ررا کردید،براى این‏که از مرگ فرار کردید.
در کربلا، هم ریزش فردى و هم ریزش گروهى را شاهدیم. درریزش گروهى مى‏بینیم‏که:
چون کاروان حسینى به منزلگاه ثعلبیه رسید، از کوفه خبر شهادتحضرت مسلم به امام(ع) رسید. اباعبدالله(ع) چند بار آیه استرجاع برزبان جارى کرده و آنگاه این نامه را براى مردم قرائت کردند:
«همانا خبر دهشت‏انگیزى به ما رسیده و آن کشته شدن مسلم بنعقیل، هانى بن عروه و عبدالله یقطر است و همانا شیعیان ما دستاز یارى ما کشیده‏اند. پس هر که مى‏خواهد باز گردد، باکى بر اونیست و باز گردد و ذمّه و عهدى از ما بر او نیست.»
بلافاصه پس از سخنان حضرت، مردم از گرد امام پراکنده شده وبه چپ و راست رفتند تا این‏که فقط همراهانى گرد امام باقى ماندند کهاز مدینه همراه حضرت آمده بودند.
شیخ مفید مى‏گوید: امام مى‏دانست عربهایى که همراه کاروان شدهو امام را اطاعت مى‏کنند، بر این گمان‏اند که او به شهرى درخواهد آمدو مردم آنجا فرمان‏پذیر حضرت خواهند شد و حضرت این معنا راخوش نداشت و مى‏خواست اینان سرانجام راهى را که مى‏روندبدانند و ندانسته اقدام به کارى نکنند.
[49]
در اوج حادثه کربلا نیز طبرى مصداقى دیگر را از ریزش گروهىاز شاهدان حادثه نقل مى‏کند. شیوخى از اهل کوفه بالاى تلّى ایستادهبودند و گریه و دعا مى‏کردند و مى‏گفتند: خدایا! حسین را یارى کن.راوى گوید به آنان گفتم: دشمنان خدا! چرا پایین نمى‏روید و حسینرا یارى نمى‏کنید؟
معلوم مى‏شود کسانى که دم از محبت اهل بیت مى‏زدند، سیاهىلشکر بودند و در موقع شهادت، بالاى بلندى رفته بودند تا خوب
|468|
تماشا کنند که چه بلاهایى بر سر حسین مى‏آورند و چون مى‏دیدند گریه مى‏کردند، چنینافرادى در سپاه ابن سعد نبودند، بلکه این جماعت از شیوخ و رؤسا بودند و امراى لشکر هماز شورش همین افراد وحشت داشتند ولى حبّ مال آنان را به کربلا کشانیده بود.
[50]
اشاره به سه نمونه بیانگر انگیزه‏هاى کلى جدایى نیروها در نهضت حسینى است:
1. عبیدالله بن حر جعفى و بیم از جان
عبیدالله بن حرّ جعفى از هواداران عثمان بود که در جنگ صفین در سپاه معاویه حضورداشت و بعد از شهادت امام على(ع) در کوفه مسکن گزید. او با آنکه سابقه خوبى نداشت،مورد دعوت امام(ع) قرار گرفت تا به صراط مستقیم الهى هدایت شود.
امام‏حسین(ع) درمنزلگاه بنى مقاتل، خیمه، اسب و نیزه‏اى را در حوالى خود مشاهده کردو چون از نام صاحب آن سؤال کرد، معلوم شد متعلق به عبیدالله بن حرّ جعفى است.
امام(ع)، حجاج بن مسروق جعفى را نزد او فرستاد و عبیدالله پرسید چه پیامى آورده‏اى.گفت:هدیه پر ارزش و گرانبهایى را برایت به ارمغان آورده‏ام و آن این است که حسین بنعلى(ع) از تو دعوت کرده یارى‏اش کنى. اگر در حضور اوبا دشمنانش بجنگى، مأجورخواهى بود و اگر کشته شوى، به فیض شهادت خواهى رسید.
عبیدالله گفت: به خدا سوگند! من از کوفه بیرون نیامدم مگر به جهت این‏که دیدم جمعیتکثیرى بر ضدّ حسین(ع) قیام کرده و مى‏خواهند با او بجنگند و شیعیانش را خوار و زبونسازند. من با مشاهده این اوضاع و احوال یقین کردم او کشته خواهد شد. بنابراین نمى‏توانماو را یارى کنم و اصلاً دوست ندارم که او مرا ببیند و یا من او را ببینم.
[51]
چون حجاج پاسخ منفى عبیدالله را براى امام آورد، حضرت شخصاً از جابر خاست و باچند نفر از اهل بیت و اصحاب نزد او رفتند، چون وارد خیمه شدند، حضرت را در صدرمجلس نشاند.
عبیدالله مى‏گوید: من هرگز کسى را همانند حسین(ع) در عمرم ندیدم، هنگامىکه‏حسین به سوى خیمه‏ام مى‏آمد، چنان جاذبه‏اى داشت که من در هیچ چیز آن جاذبهراندیده بودم و چنان رقّتى در من پدیدار شد که تاکنون نسبت به هیچ کس در من چنینرقتى‏پیدا نشده بود. آن لحظه‏اى که دیدم به هر سو که مى‏رود، کودکان خردسالاطرافش‏حلقه مى‏زدند. به محاسنش نظر کردم همانند بال کلاغ سیاه بود. بدو گفتم: آیا این
|469|
سیاهى موى شماست یا خضاب کرده‏اى ؟ فرمود: پیرى زود به سراغ من آمد و تو مى‏دانى اینخضاب است.
پس از آن که مجلس آماده شد، ابى‏عبدالله(ع) حمد و ثناى پروردگار را به جاى آوردوفرمود:
اى پسر حرّ! مردم شهر شما دعوتنامه‏هایى براى من نوشتند که همه آماده یارى من هستندو درخواست کردند که به سوى آنها بیایم و هم اکنون وضع آن طور که آنها نوشته‏اند نیست.
[52]و تو نیز گناهان بسیارى مرتکب شده‏اى، آیا مى‏خواهى توبه کنى تا گناهانت از بین برود و ازآنها پاک گردى؟!
عبیدالله گفت: چگونه ممکن است جبران آن همه گناه، اى پسر پیامبر(ص)؟!
امام فرمود: فرزند دختر پیامبرت را یارى کن و در رکاب او با دشمنانش بجنگ.
عبیدالله گفت: به خدا سوگند! من مى‏دانم هر کس از فرمان تو پیروى کند،سعادتمندخواهد شد ولى من احتمال نمى‏دهم که بتوانم براى شما مفید باشم، زیراوقتى‏ازکوفه بیرون مى‏آمدم حتى یک نفر را ندیدم که تصمیم بر یارى شما داشته باشد وشمارا به خدا سوگند مى‏دهم که مرا از این امر معاف دارى که من به سختى از مرگگریزانم‏ولى اینک اسب خود را به نام «مُلحقه» به شما مى‏دهم، اسبى که با آن کسى را تعقیبنکردم جز آنکه به آن دست یافتم و هیچ کس مرا تعقیب نکرده جز آنکه از چنگال دشمننجات یافته‏ام.
امام فرمود: حال که از نثار جان خود دریغ دارى، ما نیز نه به اسبت و نه به خودتنیازى‏نداریم و من از افراد گمراه براى خود نیرو نمى‏گیرم ولى همان طور که تو مرانصیحت‏کردى، من نیز تو را نصیحت مى‏کنم تا مى‏توانى خود را به جاى دور دستى برسانکه‏صداى مظلومیت و استغاثه ما را نشنوى و پیش‏آمدهاى ما را نبینى. به خدا سوگند! اگرکسى صداى استغاثه ما را بشنود و ما را کمک نکند، خداوند او را به آتش دوزخ سرنگونخواهد کرد.
[53]
مى‏بینیم عبیدالله با آن‏که مظلومیت و حقانیت امام را درک کرده و به سعادتمندىانسان‏هاى در راه او اعتقاد داشت، امّا بیم از جان او را از زمره جاودانگان همیشه تاریخخارج‏ساخت.
|470|
2. طرماح بن عدى طائى، ترجیح کار دنیا بر یارى امام
طرماح بن عدى طائى، فرستاده امیرمؤمنان على(ع) به سوى معاویه،
[54] در بین قبیله‏اشداراى جایگاه رفیع و شریفى بود. در میانه راه کربلا، در منزلگاه «عذیب المجانات»، چهارسوار از کوفه به امام حسین(ع) پیوستند که طرماح راهنما و یکى از آنان بود و چون حرّ قصدبازداشت آنها را کرد، امام(ع) اینان را یاران خود خواند و به شدت از آنها محافظت کرد.
در همین منزلگاه، امام‏حسین(ع) براى آنکه از بیراهه به کوفه برود، کسى را مى‏خواستکه به راه آشنا باشد. طرماح اعلام آمادگى کرد و در جلو کاروان حسینى به راه افتاد و ضمنحرکت، اشعارى را در منزلت شأن کاروانیان و پستى بنى‏امیه و دشمنان امام‏حسین(ع)زمزمه‏مى‏کرد.
[55]
طرماح به امام عرض کرد: با شما یاران اندکى مى‏بینم و همین لشکریان حرّ در مبارزه باشما پیروزند و من یک روز پیش از آمدن از کوفه، مردم انبوهى را در بیرون شهر دیدم کهآماده جنگ با شما مى‏شدند و من تاکنون چنین لشکر عظیمى ندیده بودم، تو را به خدا سوگند!تا مى‏توانى به آنان نزدیک مشو.
طرماح آنگاه از روى خیرخواهى پیشنهادى به امام داد که : اگر مى‏خواهى که در مأمنىفرود آیى که سنگر تو باشد تا تدبیر کار خویش کنى و تو را چاره کار معلوم گردد، با من بیا تاتو را در کوه اَجا فرود آورم، به خدا سوگند که این کوه سنگر ما بوده و هست و ما را ازپادشاهان غسّان و حمیر و نعمان بن منذر حفظ کرد و به خدا سوگند هیچ گاه تسلیم نشدیم واین خوارى را به خود نخریدیم، قاصدى نزد قبیله طى در کوه «اجا» و «سلمى» بفرست. دهروز نگذرد که قبیله طى سواره و پیاده نزد تو آیند و تا هر زمان که خواهى نزد ما باش و اگرخداى ناکرده اتفاقى رخ دهد، من با تو پیمان مى‏بندم که ده هزار مرد طائى پیش روى توشمشیر زنند و تا زنده‏اند نگذارند دست هیچ کس به تو برسد.
امام فرمود: خداوند تو و قبیله‏ات را جزاى خیر دهد. ما و این گروه - اصحاب حرّ - پیمانىبسته‏ایم که نمى‏توانم از آن باز گردم، معلوم نیست، عاقبت کار ما و آنها به کجا مى‏انجامد.
[56]
طرماح مى‏گوید: من با امام‏حسین(ع) وداع کردم و گفتم: خدا شر جن و انس را از تو دورگرداند، من براى کسان خویش از کوفه آذوقه آورده‏ام و نفقه آنها نزد من است، من مى‏روم وآذوقه آنها را مى‏رسانم و بعد به سوى تو باز مى‏گردم و اگر به تو برسم، البته تو را یارىخواهم‏کرد.
|471|
امام فرمود: اگر قصد یارى دارى، شتاب کن، خدا تو را ببخشاید.
طرماح مى‏گوید: دانستم که امام به یارى مردان محتاج است، نزد اهل خویش رفته و کارآنها را اصلاح نموده و وصیت کردم و در بازگشت شتاب کردم تا به عذیب المجانات رسیدمکه خبر کشته شدن امام‏حسین(ع) را به من دادند.
مى‏بینید که طرماح نسبت به امام معرفت خوبى داشت و خیرخواه صادقى براى امام(ع)بود تا آنجا که چند بار مورد دعاى آن حضرت واقع شد، امّا رساندن آذوقه به خانواده وترجیح دادن آنان به یارى امام(ع) و اولویت‏بخشى آنان در رفع گرفتاریشان، او را از فیضیارى امام معصوم(ع) محروم کرد.
3. ضحاک‏بن عبدالله مشرقى؛ یارى امام به شرط پیروزى
ضحّاک از اصحاب امام(ع) در کربلا بود که با شرط به کاروان امام پیوست و با همان شرطدر آخرین لحظات، امام را تنها گذاشت. ضحاک مى‏گوید:
چون دیدم اصحاب امام‏حسین(ع) یکى پس از دیگرى شهید مى‏شوند و دیگر کسى غیراز سویدبن عمرو و بشیربن عمرو، از یاران امام باقى نمانده، خدمت آن حضرت رفتم و گفتم:
شرطى که میان من و شما بود، یادتان هست؟ روزى که در رکاب شما آمدم، من شرطکردم مادامى از شما دفاع خواهم کرد که شما یاورانى داشته باشید و آنگاه که شما یاور ومدافعى نداشتید، من در برگشتن آزاد باشم و شما این شرط را قبول کردید.»
امام(ع) مرا تأیید کرد و فرمود راست مى‏گویى، امّا چگونه مى‏توانى از میان این همهدشمن جان سالم به در ببرى؟ اگر مى‏توانى خودت را نجات بدهى از طرف من آزادى.
ضحاک مى‏افزاید: پس از آن اسبم را که در خیمه یکى از دوستان پنهان کرده بودم برداشتمو سواره از کنار اهل کوفه بیرون رفتم، پانزده نفر از آنها تا روستاى شفیه در نزدیکى ساحلفرات مرا تعقیب کردند، در آنجا که به من رسیدند، چند نفرشان مرا شناختند و چون پسرعموى من بودند، مرا به حال خود گذاشتند.
[1]. فتوح البلدان، بلاذرى، ص‏434، مترجم.
[2]. طبقات الکبرى، ابن سعد واى، ج‏6، ص‏7، دارصادربیروت، فتوح البلدان، ص‏448.
[3]. الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینورى، ج‏1، ص‏47.
|472|
[4]. تشیع در مسیر تاریخ، دکتر سید حسین جعفرى ترجمه محمد تقى آیت اللّهى، چاپ اوّل، ص‏107.
[5]. نهج‏البلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدى، خطبه 34.
[6]. همان، خطبه‏69.
[7]. همان، خطبه 97.
[8]. همان، خطبه 27.
[9]. مروج الذهب، مسعودى، ج‏2، ص‏426 - تنبیه الاشراف، مسعودى، ص‏300 - اسد الغابه، ابن اثیر ج‏2،ص‏14.
[10]. تاریخ طبرى، ج‏2، ص‏1 - اسد الغابه، ج‏2، ص‏14 - استیعاب، ابن عبدالبر، ج‏1، ص‏383.
[11]. ارشاد، شیخ مفید، ص‏270.
[12]. علل الشرایع، شیخ صدوق، ص‏84.
[13]. صلح امام حسن، راضى آل یاسین، ترجمه آیةالله خامنه‏اى، ص‏84.
[14]. الخرایج و الجرایح، راوندى، ص‏228، چاپ بیروت.
[15]. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج‏10، ص‏110.
[16]. تاریخ یعقوبى، ج‏2، ص‏191.
[17]. همان، ص‏215.
[18]. تاریخ طبرى، ج‏4، ص‏261.
[19]. پژوهشى پیرامون قیام امام‏حسین(ع)، سید جعفر شهیدى، ص‏56، نشر فرهنگ اسلامى.
[20]. تجارب الامم، ابن مسکویه، ج‏2، ص‏57.
[21]. تاریخ طبرى، ج‏4، ص‏323.
[22]. الدمعة الساکبه، محمد باقر بهبهانى، ج‏4، ص‏372، چاپ بیروت.
[23]. جلاء العیون، علامه مجلس، ص‏572 - 571، نشر سرور.
[24]. همان.
[25]. میزان الحکمه، محمدى رى شهرى، ج‏1، ص‏155.
[26]. تاریخ طبرى، ج‏3، ص‏513.
[27]. همان، ص‏545.
[28]. سخنان حسین از مدینه تا کربلا، نجمى، ص‏199.
[29]. مقتل الحسین، خوارزمى، ج‏1، ص‏245، دارمفید.
[30]. موسوعة، تحقیقات باقرالعلوم، دارالمعروف، ص‏373.
[31]. ارشاد، شیخ مفید، ج‏2، ص‏42.
[32]. تاریخ طبرى، ج‏7، ص‏242.
[33]. سخنان مقام معظم رهبرى، تاریخ 75/3/20.
[34]. الحیاه لاجتماعیه، ص‏250 - تنظیمات الجیش العربى، ص‏98.
[35]. نهج‏البلاغه، خطبه 126.
[36]. تنظیمات الجیش العربى، ص‏92.
[37]. تاریخ طبرى، ج‏4، ص‏277.
[38]. حیاة الامام الحسین، ج‏2، ص‏453.
[39]. موسوعه کلمات الامام الحسین،، ص‏432.
[40]. تاریخ طبرى، ج‏4، ص‏306.
|473|
[41]. همان، ص‏500.
[42]. همان، ص‏498.
[43]. مقتل الحسین، عبدالرزاق مقرم، ص‏317.
[44]. تاریخ طبرى، ج‏2، ص‏243.
[45]. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج‏45، ص‏7.
[46]. همان، ج‏100، ص‏80 - 79.
[47]. همان، ج‏44، ص‏37.
[48]. تاریخ طبرى، ج‏5، ص‏392.
[49]. اخبار الطوال، دینورى ترجمه دامغانى، ص‏297.
[50]. مقتل الحسین، مقرم، ص‏189.
[51]. همان.
[52]. وسیلة الدارین فى انصار الحسین، سیدابراهیم موسوى زنجانى، ص‏158، مؤسسه اعلمى بیروت.
[53]. اعیان الشیعه، علامه محسن امین، ج‏7، ص‏396، دارالتعارف بیروت.
[54]. الکامل، ابن اثیر، ج‏4، ص‏50، دار صادر بیروت.
[55]. نفس المهموم، محدث قمى، ص‏176، انتشارات علمیه.
[56]. الکامل، ج‏4، ص‏73.

تبلیغات