رفتارشناسى مردم کوفه در نهضت حسینى (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
رفتارشناسى مردم کوفه در نهضت حسینى
پیشینه کوفه
کوفه در عصر على(ع)
کوفه در عصر امامحسین(ع)
امامحسین(ع)، کوفه و ریزشها
بافت فکرى کوفیان در عصر قیام
چه کسانى امام را به کوفه دعوت کردند؟
علل و عوامل ریزشها در قیام عاشورا
1. دنیا خواهى
2. وحشت مردم از اختناق امویان
3. وابستگى مردم به حکومت
4. تابع احساسات بودن
5. نظام ناپذیرى کوفیان
6. ابن الوقتى
سه مصداق و سه گونه ریزش
1. عبیدالله بن حر جعفى و بیم از جان
2. طرماح بن عدى طائى، ترجیح کار دنیا بر یارى امام
3. ضحاکبن عبدالله مشرقى؛ یارى امام به شرط پیروزى
رفتارشناسى مردم کوفه در نهضت حسینى
به راستى چرا آن گونه که از تاریخ بر مىآید مردم کوفه علىرغمدعوت اولیه از سیدالشهدا(ع) از یارى و همراهى حضرت نه تنها سرباز زدند بلکه در کنار دشمنان امام(ع) قرار گرفتند؟
در مراحل تاریخى پیش از عاشورا و پس از آن نیز چنینرفتارهایى را از مردم کوفه در تاریخ سراغ داریم. آیا به راستى متنمردم کوفه و توده آنان چنان که معروف است، همین گونه بودهاند وآیا به راستى در کربلا کسانى که در مقابل امامحسین(ع) شمشیرکشیدند، همه از بدنه و متن اصلى مردم کوفه بودند؟ برخى صاحبنظران چنین نگاهى به کوفه ندارند ولىنگاهى که نوعاً به مردم کوفهمىشود همان است کهدر اذهان عمومى نیز وجود دارد. مقالهاى کهپیش روى دارید از همین منظر معروف به مردم کوفه نگریسته است.
نویسنده در مقاله خود، در پى یافتن پاسخ مستدل به این پرسشاست که چه عوامل و زمینههایى در جامعه و آحاد مردم کوفه، سببجدایى آنان از یارى رساندن سیدالشهدا(ع) شده است. وى پیشینهمردم کوفه قبل از حادثه کربلا را بىوفایى، جهاد گریزى و تن دادن بهننگى که با شهادت امیرالمؤمنین(ع) و امام مجتبى(ع) دامنگیرشانشده مىداند.
نویسنده علل و عوامل ریزش کوفیان از گرد امامحسین(ع) رادنیاخواهى، وحشت از اختناق امویان، وابستگى مردم به حکومت،تابع احساساست بودن، نظام ناپذیرى کوفیان و ابنالوقت بودن آنانمىداند و براى نمونه، سه مصداق را نیز بازگو مىکند.|452|
پیشینه کوفه
پس از پیروزى مسلمانان در جنگهاى قادسیه و جلولاء(15 - 16ه') خلیفه دوّم بهفرمانده سپاه خود - سعد بن ابىوقاص - دستور داد تا براى تحکیم مواضع و انجام مقدماتحملات بعدى به ایران، در منطقه فرات بماند. او نیز با همکارى سلمان فارسى و حذیفة بنیمان، سرزمین کوفه را در نظر گفت و سنگ بناى کوفه در سال 17 هجرى به عنوان پادگانى کهپذیراى گروههاى مختلف جنگى بود گذاشته شد.
[1] مهاجرین جنگى مىتوانستند ضمناقامت در آنجا و حفظ آمادگى دفاعى، در مواقع لزوم بهرهدهى نظامى نیز داشته باشند.
علاقه خلیفه دوّم به کوفه و اهل آن و دادن القاب «دارالهجره»، «کنزالایمان»، «جمجمةالعرب» و «رأس اهل الاسلام»
[2]، توجّه خاص او به وضع مالى فاتحان قادسیه مستقر در کوفه،وجود زمینههاى اشتغال پس از فروپاشى ساسانیان و عواملى از این قبیل جاذبههاى هجوممهاجران و سکونت در این شهر شد.
گروههاى مختلف قبایل عرب، اسیران ایرانى که شریعت اسلام را پذیرفته بودند،صنعتگران و پیشه وران ایرانى، زنان ایرانى که به عقد فاتحان درآمده بودند، کشاورزان وروستائیان فقیر ایرانى که سقوط ساسانى، زمینه کا ررا در کوفه برایشان فراهم آورده بودو...ترکیب جمعیتى نامتجانسى را براى کوفه در حال توسعه به وجود آورد.
این بافت جمعیتى ناهمگون که کوفه را عرصه ابراز تمایلات گونهگون قرار داده بود، پساز دورهاى کوتاه، وسیلهاى براى افروختن آتش فتنه و آشوب شد و حوادث تلخ تاریخى وهرج و مرجهایى را در حوزه حکومتى اسلامى پدید آورد و از سویى مردمانى پرورش داد بااین خصایل : دستخوش احساسات تند، قابلیت تحریک آنى، عاقبت نیندیشى، اخذ تصمیمسریع و پشیمانى فورى، غدر، حیله، بىوفایى و...
تاریخ گواهى مىدهد که در این سرزمین آنچه به کار مردم نمىآمد، سخنى بود که از واقعبینى و خیر خواهى برخیزد و آنچه را به جان مىخریدند، گفتارى بود که عاطفه و احساس راتحریک کند.
در پس آن رگهاى قوى و آواى درشت، غدر و حیلهاى نهفته بود که هر انسانى رامىفریفت. هرگاه حاکمى ستمکار بر آنان غالب بود، در خانهها مىخزیدند و هرگاه ضعفحکومت بر آنان علنى مىشد، به توطئه و شورش بر مىخواستند.
مسأله اصلى این نوشتار، یافتن پاسخى مستدل به این فرضیه است که:
|453|
وجود چه عوامل و زمینههایى در جامعه و آحاد مردم کوفه، سبب جدایى آنان از یارىسالار شهیدان و ریزش از جناح حقگرایان شد؟
بىتردید در این رهگذر از کلام گهربار معصومان و تحلیل واقعبینانه تاریخ، در حدّ لزومبهره خواهیم برد.
کوفه در عصر على(ع)
کوفیان اولین کسانى بودند که با هدایت مالک اشتر با على(ع) دست بیعت دادند.
[3] آنگاهامام(ع) در سال 36هجرى با هزار مرد جنگى اهل مدینه به کوفه رهسپار و آنان با 12هزارجنگجو به حضرت ملحق شدند.
[4] این گروه، امام را در مقابل هم پیمانى بصره - مکه در جملیارى دادند و امام آنجا را مرکز خلافت اسلامى قرار دادند.
در سایه حکومت علوى، مذهب شیعه و پیروى آل محمّد(ص) در آنجا رواج یافت ومهد تشیع، زادگاه اصالتها و بستر فضیلتهاى شیعى شد، امّا در جامعه پرخروش، همیشهیک طبقه از مردم نمایشگر شور و خروش آن جامعهاند و این گروه اندک، عمل قهرمانانهاىانجام مىدهند و تمامى آن جامعه را در قهرمانى، شور آفرینى و حماسه شهرت مىدهند.کوفه نیز چنین بود.
شهرى بود که امیرالمؤمنین على(ع) در میان همه بلاد اسلامى، آنجا را براىخلافتبرگزیده بود. اینان در تمامى جنگهاى امام حضور داشتند، امامحسین(ع) را بهشهرخویش خواندند، بذر غالب جنبشهاى ضد اموى و عباسى در این شهر روئید،مردانحماسهآفرین تاریخ شیعه بیشتر از همه جا در کوفه بود امّا چگونه است در جایىکهآنهمه شگفتى از جلوههاى عظیم انسانى از خود بروز مىدهد، یکباره مظهر سستى،بىوفایى، تنبلى و غدر و حیله باشد. باید گفت: آن حماسههاى عظیم از آنِ قلیل مردانخداجویى بود که پروانهسان گرد شمع وجود ولایت بودند و آن زشتىها از توده مردم وسران قبایل باطل گرا بود.
از زمان ورود امام به آن شهر، همواره دو گروه در کوفه در دو موضع بودند:
الف. رهبرانى مانند مالک که به امام توصیه جنگ با معاویه را مىکردند و خود را غیرمشروط در اختیار امام قرار دادند .
ب. رهبران قبیلهاى که هیچ تمایلى به جنگ نداشتند اما براى حفظ موقعیت خویش به
|454|
ظاهر با امام همراه جنگ مىشدند و علاوه بر اینان، تودههاى وسیعى از کوفیان بودند که درظاهر متمایل به امام ولى از مواجهه با هر خطرى گریزان بودند. هرگاه امید فتح بود در کنارامام بودند و هرگاه امیدها را رو به زوال مىدیدند، حضرت را تنها مىگذاشتند. آنان فاقدشهامت لازم و یا ثبات قدم در مرحله آزمون بودند.
اینان با هدایت رهبران گمراهشان، دعوت حضرت مبنى بر مقابله با تعرضات معاویه راپاسخى نمىگفتند، و اگر مىگفتند فاجعه شومى مثل حکمیت را خلق مىکردند و اندیشهخارجیگرى را بنیان مىگذاشتند.
نهج البلاغه مملوّ از دردها و رنجهاى على(ع) از این مردم و شاهد صدقى بر صفاتنکوهیده و سیره ناپسندى است که خصلت این مردم بود.
امیرمؤمنان(ع) در بیان جهادگریزى کوفیان مىفرماید:
«هرگاه شما را به جهاد با دشمنانتان مىخوانم، چشمانتان در کاسه مىگردد، گویى به گردابمرگ افتادهاید و یا در فراموشى و مستى به سر مىبرید. باب فهم سخنانم بر شما بسته است،گویى دیو در دلتان جاى گرفته و دیوانهاید.»
[5]
و در جایى دیگر در همین خصلت کوفیان مىفرماید:
«هرگاه لشکر کوچکى از شامیان به سرزمینتان نزدیک شود، هنر مردانتان این است که درِخانههاى خویش را فرو بندند و چونان سوسمار به سوراخهاى خویش خزند یا همانند کفتارانگریزگاهى جویند...شما در صحنه حرف و شعار بسیارید، امّا در پس پرچمهاى پیکار اندک.
[6]
غدر و حیله و بىوفایى خصیصه زشت دیگرى است که امام بارها در کلام خود، کوفیانرا به این جهت سرزنش مىفرمود:
«اى کوفیان! گرفتارى من با شما در دو سه چیز خلاصه مىشود: کرهایى صاحبگوش، لالهایىزباندراز و کورانى چشمدارید. نه در برخوردها آزادگى و صداقتتان هست و نه در هنگامهگرفتارى برادرانى مورد اعتمادید.»
[7]
و نیز مىفرماید:
«اى نامردانِ به صورت مرد، اى بىخردان! ناز پرورد! کاش شما را ندیده بودم و نمىشناختم کهبه خدا پایان این آشنایى ندامت بود و دستاورد آن اندوه و حسرت.»
[8]
و فرجام این جهادگریزىها و بىوفایىها به امام على(ع)، نفرینهاى متعدد حضرت درناسپاسى آنها بود و ننگى که با به شهادت رساندن حیدر کرّار در محراب عبادت، براى همیشهتاریخ بر پیشانى کوفیان پیمانشکن ماندگار شد.
|455|
کوفه در عصر امامحسین(ع)
با آغاز امامت امام مجتبى(ع)، چهل هزار کوفى، نخستین مردمى بودند که در جهان اسلامبا آن حضرت بیعت کردند.
[9] قیس بن سعد، فرمانده سپاه امام على(ع)، تقاضا کرد تا به عنواناولین بیعت کننده، بیعت را بر اساس قرآن، سنت پیامبر و جنگ با دشمنان خدا قرار دهد، امّاامام که از تردید و بىوفایى کوفیان در آزمایش بیمناک بود، شرط سوّم را حذف کرد.
[10]
روز بیعت تمامى چهل هزار کوفى در موضوع بیعت متفق بودند امّا این بیعت کهدرمجاورت آوردگاه جنگهاى جمل، صفین و نهروان انجام شد، همچنان آغشتهبهوسوسهها و دلواپسىهاى تردیدانگیز بود. در آن روز، کثیرى از کسان مقتولان طرفیناینپیکارها در کوفه مىزیستند که با کشتگاه خود هم رأى بوده و آرزوى انتقام خون آنانراداشتند.
بسیارى از بیعت کنندگان که جلوههاى دلفریب مادى به مرزهاى عقیدهاشان تجاوز کردهبود، مىپنداشتند که بیعت با امام، خواستهها و تمایلات نفسانى آنها را اشباع مىکند.
روى دیگر سکه، خزائن شام بود که پیوسته جلوه دلپذیر زرها و وعدهها را در دیدگان اینمردم قرار مىداد و دل از کفِشان مىربود و امام نیز از این پنهان کارىها مطّلع بود.
در همین بدو کار، جناح امویان مانند اشعث، شبث و...در مکاتبهاى مخفى، فرمانبردارىخود از معاویه را اعلام و مشوق او در حرکت به سوى کوفه شدند. آنان ضمانت کردند کههرگاه سپاه دشمن به اردوگاه امام نزدیک شود، امام را دستبسته تحویل معاویه دهند و یاناگهانى او را بکشند.
[11]
معاویه هم پذیرفت که با کشتن امام(ع)، به آنان صدهزار درهم، فرماندهى یکى ازلشکرها و ازدواج با یکى از دخترانش را عطا کند. از آن پس امام همیشه در زیر لباس زرهمىپوشید، تا جایى که یکبار در حین نماز بر او تیر افکندند و زره مانع جراحت شد.
[12]
امام حسن(ع) که خوى نامردمى کوفیان را مىشناخت، علىرغم اصرار آنان، دست به کارجنگ با معاویه نشد تا آنکه معاویه مهیاى جنگ با کوفه شد. امام نیز اعلان جهاد فرمود و بهدعوتش مؤمنان با اخلاص و حاملان قرآن نظیر حجر بن عدى، ابو ایوب، صعصعه، میثم،عدى بن حاتم و...گِردش جمع شده و جناح نیرومند جبهه امام را ایجاد کردند. امّا در کناراینان، غداران جنگگریزى بودند که پس از دعوت امام در اردوگاه نخیله، سکوت محضاختیار کردند و حتى با یک کلمه هم پاسخ حضرتش را ندادند.
[13]
|456|
امام ده روز در نخیله ماند، امّا تنها چهار هزار نفر بیشتر به یارىاش نیامدند. لذا فرمود: مرافریفتید همچنان که خلیفه پیشین را فریفته بودید.
[14]
آنگاه امام سردارى از قبیله کنده را با سپاهى به انبار فرستاد، امّا او در مقابل وعدههاىمعاویه به دشمن پیوست، امام با شنیدن این خبر فرمود: «بارها گفتهام که در شما وفایى نیستو شما بندگان دنیایید.»
سپس سردارى از قبیله مراد را فرستاد و فرمود که او هم خیانت مىکند. مرادى باسوگندهایى که کوه تاب آن را ندارد تأکید کرد که وفادار مىماند، امّا او نیز در برابر قاصدانمعاویه فریفته شد.
[15]
دیرى نپائید که عبید الّلهبن عباس، فرمانده کل سپاه امام، به همراه هشت هزار کوفى دیگردر مقابل وعده یک میلیون درهمى معاویه به اردوگاه او پیوست.
[16]
سرانجام بىوفایىها به جایى رسید که کوفیان تحت تأثیر این شایعه معاویه که امام تن بهصلح داده و قیس فرمانده سپاه امام به شهادت رسیده، در مدائن بر حضرت هجوم آوردند،خیمهاش را غارت کرده و با خنجر یک کوفى دیگر، رانش را مجروح کردند و امام حسن(ع)با پیکرى مجروح و خونآلود به سوى کوفه رهسپار شد.
[17]
امامحسین(ع)، کوفه و ریزشها
بافت فکرى کوفیان در عصر قیام
جمعیت مسلمان کوفه از نظر فکرى، همزمان با قیام سالار شهیدان متشکل بودند از:
شیعیان على(ع)، هواداران بنى امیّه، خوارج و بىتفاوتها
شیعیان خود دو گروه بودند: رؤسا و مردم عادى
از رؤساى شیعه که مىتوان به سلیمان بن صرد، مسیب بن نجبه، مسلم بن عوسجه، حبیببن مظاهر، ابو ثمامه صائدى و...اشاره کرد، غالب یاوران على(ع) در جنگهاى آن حضرتبودند. اینان که قلباً به خاندان رسالت معتقد بودند، کسانىاند که پس از مرگ معاویه، به امامحسین نامه نوشته و حضرت را به کوفه دعوت کردند
[18]؛ مع الاسف ردّ پایى از اینان در تنهایىمسلم ابن عقیل نمىبینیم.
شیعیان عادى که درصد قابل ملاحظهاى از مردم کوفه را تشکیل مىدادند، گرچهعلاقهمند به خاندان عصمت بودند، امّا رفتار مستبدانه زیاد و پسرش عبیدالله با شیعیان و
|457|
سیاستهاى کلان اموى ودر شیعهزدایى جامعه کوفه، ترس عجیبى در دل آنها نهاده بود که تااحتمال پیروزى در حادثهاى را نمىدادند، مشارکت نمىکردند. قیام مسلم بن عقیل ویارىرسانى ابتدایى مردم به او، نمونهاى از این گونه است.
هواداران بنىامیه: رهبرى طرفداران حزب اموى در کوفه بر عهده افرادى مانند عمرو بنحجاج، یزید بن حرث، عمرو بن حریث، عبدالله بن مسلم، عمارة بن عقبه، عمربن سعدو...بود که با گذشت بیست سال حاکمیت امویان در کوفه و پیش از آن تشویق عثمان مبنى برتعویض زمینهاى اینان در مدینه و کوفه، از نظر مالى و موقعیت اجتماعى نسبت به سایر قبایلکوفه برترى یافتند.
[19]
رؤسا و متنفذان بیشتر قبایل که ارتباط نزدیکى با حکومت شام داشتند، در این حزببودند و این امر سبب گرایش بسیارى از مردم به این گروه شده بود.
خوارج: اینان پس از سرکوبى در جنگ نهروان، به واسطه سیاستهاى غیر اسلامى و ازدیادناراضیان جدید، دوباره قدرت گرفتند و چند بار نیز قیام کردند و توسط زیاد و عبیداللهسرکوب شدند؛ این گروه در عاشورا نقش چندانى نداشتند.
شکاکها: افرادى بودند که تحت تأثیر تبلیغات خوارج قرار گرفته بودند، بدون اینکهجزو آنان باشند و پیوسته درحال تردید و دو دلى بودند. گویا این عده در اصل دین، تردید وتزلزل داشتهاند.
[20]
به هر حال اینان جمعى از ساکنان کوفه و فرومایگان آن اجتماع بودند که خود به خود نهقصد نیکى داشتند و نه توانایى بدى. با این وصف، وجود آنان خود مایه شر و وسیله فساد وآلت بىارادهاى در دست اخلالگران و فتنهجویان بود.
الحمراء: به گفته طبرى، اینان بیست هزار مرد مسلح کوفى بودند که داراى نژادى مخلوطاز اولاد بردگان و موالى بودند و شاید بیشتر اینان اولاد کنیزان اسیر در جنگ جلولاء بودند.این گروه در عصر امام حسن(ع) و امامحسین(ع) مردمى صاحبسلاح و جنگجو به شمارمىآمدند که در برابر مزد به هر جنایتى تن مىدادند و شمشیر برندهاى در دست جبارانبودند. اینان با استقبال از فتنهها و آشوبها، به قدرى بر شوکت و قدرت خود افزوده بودند کهشهر کوفه را به آنان نسبت مىدادند و مىگفتند:کوفة الحمراء.
[21]
|458|
بىتفاوتها: بیشترین سهم جمعیت کوفه در کربلا، از آنِ افرادبىتفاوت و ابنالوقتى بود که قصدى جز دنیا خواهى نداشتند. اینگروه هنگامى که احتمال پیروزى مسلم را زیاد دیدند به او پیوستند،امّا با ظهور آثار شکست یکباره او را تنها رها کردند. با آنکه خود،امام را دعوت کرده بودند امّا چون احتمال پیروزى ندادند، وعده ووعیدههاى ابن زیاد را پذیرفته و به سپاه یزیدیان در کربلاملحقشدند.
اینان همان دینفروشانىاند که فرزدق در مکالمه با امامحسین(ع)اینگونه توصیفشانکرد:
قلبهاى آنان با توست و شمشیرهایشان علیه تو کشیدهشدهاست.
[22]
چه کسانى امام را به کوفه دعوت کردند؟
آغاز حرکت امامحسین(ع) و یارانش به سوى عراق، بهدنبالنامهنگارىهاى فراوان کوفیان در دعوت از امامحسین(ع)، صورتپذیرفت. چرا عراقیان امامحسین(ع) را نزد خود خواندند؟ آنها چهمىخواستند و چرا حسین(ع) را پس از دعوت، تنها گذاشتند؟
آیا جملگى از بدعتهایى که در دین پدید آمده بود رنجمىبردند؟ آیا همه مىخواستنندسنت رسول خدا(ص) احیا گردد؟اگر چنین بود؛ چرا نهضت، پایانى چنین غمانگیز داشت؟
دعوت کنندگان را مىتوان به گروههاى زیر تقسیم نمود:
1. گروهى از نامه نگاران مانند سلیمان بن صرد، رفاعة بن شداد ومسیب بن نجبه از شیعیان خاص على(ع) و اقلیتى پاىبند به دین واجراى احکام اسلامى بودند و مىدیدند که حدود شریعت معطلمانده و فقه و سنت رسول الله(ص) بازیچه حکومتها شده است.
اینان حکومت عدل علوى و شاید حاکمیت نبوى را درک کرده وانحراف حاکمان اموى از سیره نبوى، آنها را به ستوه آورده بود و
|459|
خوددارى امامحسین(ع) از بیعت با یزید، فرصت مغتنمى براىقیامشان علیه بنىامیه بود.
2. اختلاف و جنگ بین شامیان و کوفیان در عصرمعاویه وبىتوجّهى عمدى معاویه به کوفه و تنزل آن به یک شهر عادى،گروهى را بر آن داشت تا عظمت کوفه در زمان على(ع) و مرکزیتخلافت اسلامى را احیا کنند. روشن است که بازگشت عظمت ازدست رفته به کوفه، پیامدهاى اقتصادى و مالى فراوانى براى ساکنانشهر در پىداشت.
3. گروهى که سالها پیش براى شرکت در فتوحات اسلامى وبرخوردارى از غنایم جنگى به این آمادگاه نظامى - کوفه - آمده بودندو شاهد بودند که آسیبهاى ناشى از جنگ براى اینان و بهرهگیرىظالمانه از بیتالمال نصیب دیگران شده، پیوسته مترصد فرصتىبودند تا اگر بتوانند حق خود را بستانند.
4. گروهى که در نتیجه شور و هیجان زایدالوصف نامه نگارىها،جوّ غالب آنها را گرفته و اقدام به نامه نگارى کردند.
5. گروهى از سران و متنفذان قبایل مانند شبث بن ربعى، حجاربنابجر، عزرة بن قیس، و...که چندان دل خوشى از اهلبیت(س)نداشتند ولى براى آنکه از قافله عقب نمانند و در حکومت آینده امام،نفوذ و ریاست خود را حفظ کنند، احساساتىترین نامهها را بهحضرت نوشتند امّا هم اینان در موقعیتهاى حساس سپاه عمر بنسعد، جاى گرفتند به گونهاى که امام در روز عاشورا، اینان را با نامخطاب کرده و فرمودند:
اى شبث بن ربعى! اى حجاربن ابجر! اى قیس بن اشعث! اى یزید بنحارث! آیا شما نبودید که به من نوشتید که میوهها رسیده و هنگامچیدن آنها شده و خرماها سبز شده و زمین پر از گیاه شده وسپاهى آماده در انتظار توست، پس بشتاب.
[23]
ناهمگونى فکرى دعوت کنندگان امام(ع) به کوفه،
|460|
بىتردید عکس العملهاى گوناگونىنسبت به یارى امام(ع) پدید آورد و سرانجام منجر بهحادثهاى بزرگ در تاریخ ادیان الهى شد، حادثهاى که پیروان هیچ یک از ادیان گذشته، نسبتبه اولاد پیامبر خویش چنین نکرده بودند.
علل و عوامل ریزشها در قیام عاشورا
کربلا گرچه به ظاهر آوردگاه پیکار حق و باطل، امّا در واقع عرصه ابتلا و آزمون بزرگانسانها بود در یک سو، بزرگمردانى مجاهد که با امام خویش پیمان خون بستند و در وفاىبه این عهد سربلند شدند و سالارشان اباعبدالله الحسین(ع) در شب عاشورا به زینب کبرا -که نگران وفاى اصحاب بود - اینگونه اطمینان خاطر داد:
و الله لقد نهرتهم و بلوتهم...یستأنسون بالمنیّة دونى استئناس الطفل بلبن امّة؛
[24]
به خدا سوگوند! من ایشان را آزمایش کردم، بلکه چند بار هم از خود راندم و به این نتیجهرسیدم که آنان مرگ در حضور مرا بیشتر دوست دارند و به آن بیشتر از طفل نسبت به شیرمادر مأنوسند.
و سید الساجدین(ع) در مراتب آزمایش یاران پدرش مىفرماید:
خود شاهد بودم که پدرم در شب عاشورا به اصحابش فرمود: اینک شب در آمده و راه گریختنبر شما گشوده شده، پس این شب را غنیمت شمارید و بگریزید که این گروه جفاکار مرامىطلبند و با دیگرى کارى ندارند. اگر مرا بکشند از پى شما نخواهند آمد.
ایشان گفتند:
به خدا سوگند! که این هرگز نخواهد شد.
حضرت فرمود:
فردا کشته خواهید شد و یکى از شما زنده نخواهد ماند.
ایشان گفتند:
حمد مىکنیم خداوندى را که ما را مشرف کرده است به این کرامت که با تو شهید شویم.
پس ایشان دل بر شهادت گذاشتند و حضرت ایشان را دعا کرد.
[25]
و در سایه چنین ایمان و اعتقادى بود که امام به یارانش فرمود:
سر بالا کنید و نظر کنید. چون نظر کردند، درجات و منازل خود را در بهشت دیدند. پسحضرت منزل هر یک را به او نشان داد تا آنکه همه منازل خود را شناختند و حور و قصور ونعمتهاى موفور خود را دیدند و به این سبب در آن صحرا روبه نیزه و شمشیر مىرفتند کهزودتر به منزل خود برسند و به نعیم ابدى متنعم گردند.
[26]
|461|
چه مردان بزرگى همچون حبیب و مسلم که از آغاز با حضرت بودند، یا دیگرانى چونحرّ و زهیر که بعدها به امام پیوستند و چه کسانى که با حضور در این حادثه، بزرگ و جاودانشدند، جملگى رویشهاى نهضت حسینىاند.
امّا در سوى دیگر، دونصفتانى که با ادعاى شیعهگرى و پیروى از امام، هرگونه جفایى رابر امام روا مىداشتند، منافقانى که تا منافع و هوسهاى شیطانى تأمین مىشد وفادار بودند؛ درغیر این صورت اردوگاه دشمن را بر مىگزیدند تا از زخارف دنیا بهرهاى گیرند. اینان افرادىبودند که امامحسین(ع) تا آخرین لحظات از هدایت و دعوت آنها غافل نبود، امّا تنها قلوبمستعد درک پیام امام، قابلیت چنین هدایتى داشتند.
این گروه، ریزشهاى حادثه عاشورایند که به برخى از علل و عوامل ریزشهاى اینعصرمىپردازیم:
1. دنیا خواهى
جلوههاى زندگى دنیا، سبب تعلق خاطر مىشوند و انسانِ دل بسته را دست و پا نیزمىبندد. روند گرایش به تجمل و ازدیاد ثروت که پس از رحلت نبى مکرم اسلام(ص) بابدعتهاى خلفا در تخلّف از سیره آن حضرت آغاز شد؛ در دوره عثمان بیم پیامبر(ص) را کهفرمود: «بیشترین ترس من براى امتم، جلوههاى دنیا و زیاده خواهى آن است»،
[27]محققساخت.
دلى که مالامال از حبّ مال و جاه گردد، دیگر توانایى پذیرش را نیز ندارد. نمودهاىفراوانى از دنیاخواهى کوفیان درتاریخ ثبت است:
هنگامى که على(ع) در سال 36 هجرى از این مردم براى مقابله با بصریان در جمل دعوتبه یارى کرد، چون ضریب موفقیت امام کم و احتمال شکست وجود داشت، با تأکیداتحضرت تنها 12 هزار نفر کوفى حضور یافتند.
[28] امّا در صفین که حکومت امام در کوفهتثبیت شده بود، بین 65 تا 120 هزار نفر، در سپاه حضرت گردآمدند.
[29]
در حادثه کربلا، عمر بن سعد که وعدههاى فریباى حکومت و پول، چشمان او را خیرهکرده بود، مورد خطاب امام قرار گرفت:
اى پسر سعد! آیا تصمیم دارى با من بجنگى؟ آیا از خداوندى که بازگشت تو به سوى او خواهدبود نمىترسى؟ مرامىشناسىومىدانى پدر من چه کسىاست؟ آیانمىخواهى بامن باشى و
|462|
دست از اینها بردارى که این به پسند خدا نزدیکتر است.
[30]
عمر سعد پاسخ داد:
مىترسم در این صورت خانهام را در کوفه خراب کنند.
امام فرمود: من با هزینه خودم، برایت خانهاى مىسازم.
عمر سعد باز بهانه جویى کرد و گفت: مىترسم باغ و نخلستانم را در کوفهمصادرهنمایند.
امام فرمود: من در حجاز بهتر از آن به تو مىدهم.
عمر سعد باز بهانهجویى کرد و امام وقتى از هدایت او ناامید شد، او را نفرین کرد کهآرزوى حکومت رى را به گور خواهد برد و همانگونه شد.
[31]
و عمق کلام آن حضرت در کربلا بهتر درک مىشود که فرمود:
الناس عبید الدنیا و الدین لعق على السنتهم، یحوطونه مادرّت معایشهم فاذا محصوا بالبلاءقل الدیانون.
[32]
مردم بندگان دنیایند و دین امرى لیسیدنى است که بر زبان آنها افتاده است، و تا هنگامى بهدنبال دین مىروند که معیشت آنان برقرار باشد، امّا زمانى که در آزمایش افتند، تعداددینداران اندک خواهند بود.
2. وحشت مردم از اختناق امویان
سیاست تهدید و ارعابى که عبیدالله بن زیاد در کوفه به کار انداخت، مىتواند عامل مهمّىدر ریزش مردم کوفه از نهضت حسینى باشد. آغاز این حرکت با شهادت میثم و آنگاه رشید،مسلم بن عقیل و هانى تداوم یافت. همین ترس حاکم بر مردم سبب شد علىرغم اعتقاد آنانبه حقانیت امام و نمایندهاش، مسلم را تنها در شهر رها کنند زیرا از حاکم کوفه شنیده بودندکه هر رئیس قبیلهاى که مخالفى را پناه دهد و معرفى نکند، جلوى خانهاش به دار آویختهخواهد شد.
[33] و این سخن فرزند زیاد همواره در گوش آنان بود که من مأمور بر خورد شدیدبا مخالفانم و با تازیانه و شمشیر با آنان برخود مىکنم.
[34]
عبیدالله براى رسیدن به این هدف از مزدورانى مانند شبث بن ربعى بسیار بهره برد. او بهفرمان عبیدالله تلاش بسیار نمود تا با ترساندن مردم کوفه، آنان را از گرد مسلم بپراکند.
مقام معظم رهبرى درباره تأثیر تلاشهاى خائنانه شبث درحادثه عاشورا و تاریخاسلاممىفرماید:
|463|
اگر امثال شبث بن ربعى در یک لحظه حساس از خدا مىترسیدند، به جاى اینکه از ابن زیادبترسند، تاریخ عوض مىشد. آنها آمدند و مردم را متفرق کردند.
کارى که ابن زیاد کرد، یک عده از همین خواص را بین مردم فرستاد که مردم را بترسانندمادرها و پدرها را، تا بگویند با چه کسى مىجنگید؟ چرا مىجنگید؟ برگردید، پدرتان رادرمىآورند. اینها یزیدند، اینها ابن زیادند، اینها بنىامیهاند و اینها پول و شمشیر و تازیانهدارند ولى آنها چیزى ندارند. مردم را ترساندند، به مرور همه متفرق شدند.
[35]
3. وابستگى مردم به حکومت
قدرت مالى حکومت اموى و وابستگى شدید مردم کوفه به این توان مالى، مىتواندعاملى در ریزش مردم آن شهر از حماسه حسینى دانست.
در آن عصر، درآمد مردم کوفه از دو راه تأمین مىشد: 1. کسب و کار. 2. دریافت عطا ورزق از حکومت. خلیفه دوم براى آنکه همیشه سپاه آمادهاى داشته باشد که به شغل دیگرىمشغول نباشد، حقوق سالانهاى براى این سربازان قرار داد و ملاک پرداخت آن صحابىبودن، دفعات حضور در پیکارها و...بود. این حقوق که در نظام حکومتى «عطا» خواندهمىشد از محل فتوحات و خراج سرزمینهاى تازه فتح شده تأمین مىشد و بین سیصد تا دوهزار درهم در سال براى افراد متفاوت بود.
[36]
امیرمؤمنان على(ع) این نظام را پذیرفت امّا پرداختهاى متفاوت را لغو و به تساوى بینافراد تقسیم مىفرمود.
[37]
رزق هم کمکهاى جنسى مانند خرما، جو، روغن و...بود که ماهانه به طور بلاعوض دادهمىشد. از زمان معاویه به بعد، ملاکهاى خلفاى پیشین براى عطا از بین رفت و تنها تقرب بهدستگاه اموى و میزان سرسپردگى به آن حکومت تعیین کننده مقدار عطا شد.
[38] در این دوره،مخالفان - شیعیان - همواره به قطع عطا تهدید مىشدند و حکومت از این به عنوان برترینحربه در جلب حمایتهاى مردمى سود مىجست هنگامى که مسلم بن عقیل، قصر عبیداللهرا در محاصره آورد، یکى از شگردهاى عبیدالله، تشویق مردم به افزایش عطا در صورتپراکنده شدن و تهدید به قطع عطا در صورت ادامه محاصره بود.
[39] چنانچه با همین شیوهتوانست لشکر عظیمى از مردم کوفه را که دلهاشان با امام(ع) بود، علیه آن حضرت واردجنگ کند.
[40]
او این کار را با پرداخت عطا به رؤسا و بزرگان کوفه انجام داد تا مشوق عامّه مردم در اینگرایش باشند. سالار شهیدان، اباعبدالله الحسین(ع)، در روز عاشورا به هنگام اتمام حجّت با
|464|
کوفیان، وقتى مشاهده فرمود که اینان با سر و صدا مانع سخنان حضرتند، به عطا به عنوانیکى از عوامل رزیش اشاره کرده فرمود:
همه شما عصیان مرا ورزیدید و به سخنان من گوش فرا نمىدهید (چرا که) عطاهاى شما از مالحرام فراهم آمده و شکمهایتان از حرام انباشته شده، پس باعث شده تا بر قلوبتان مهرزدهشود.
[41]
مجمع بن عبدالله عائذى، پس از پیوستن به امام در کربلا، در پاسخ آن حضرت که از حالمردم کوفه پرسیدند، عرض کرد:
اشراف و بزرگان کوفه، رشوههاى کلانى از حکومت دریافت کرده و حکومت جوالهاى آنها را پرکرده تا محبت آنان را به خود جلب کند، پس آنها یکپارچه علیه تو جنگ مىکنند.
[42]
4. تابع احساسات بودن
به شهادت تاریخ، هرگاه حاکمى توانست احساس این مردم را تحریک و از آن بهره گیرد،خیل مردمان کوفى را همراه خود داشته و گرنه با بىوفایى آنان روبهرو مىشد.
شاید شهره شدن کوفیان به غدر و فریب کارى و زبانزد شدن ضرب المثلهاى «اغدر منکوفى؛ فریبکارتر از کوفى»؛ «الکوفى لا یوفى؛ کوفى وفا ندارد»، ناشى از رشد این خصیصه(احساساتى بودن) کوفیان باشد.
و گویا فرموده سالار شهیدان که: خدایا! اهل عراق مرا فریب دادند و از راه خدعه واردشدند،
[43] اشاره به همین مطلب باشد چرا که امام(ع) مىخواست به احساسات و خواستمردم بها دهد و آن را به راه صواب هدایت نماید و چه بسا اگر آن حضرت موفق به حضور درکوفه مىشد، مىتوانست چنین کند، امّا دشمن پیشدستى نمود و آنچه را که امام آماده کردهبود، علیه حضرت به کار گرفت. چنانچه حضرت در عاشورا فرمود:
اى اهل عراق! ما را با اشتیاق به فریادرسى خواستید و ما براى فریادرسى شما آمدیم، پسشمشیرى که در دستانتان بود، علیه ما تیز کردید و آتشى را که ما بر ضد دشمنان شما وخودمان افروخته بودیم، براى سوزاندن ما آوردید.
[44]
جلوه دیگرى از این احساسات را پس از واقعه عاشورا به هنگام ورود کاروان اسرابهکوفه مىبینیم که با سخنان اهل بیت، اینان گریه و شیون سردادند تا جایى که امکلثوم ازآنهاپرسید:
شما که بر ما مىگریید، پس چه کسى خاندان ما را کشته است.
[45]
|465|
سلیمان بن صرد خزاعى رهبر توابین و مختار ثقفى از افرادى بودند که توانستند ازاحساسات کوفیان بیشترین بهره را در پیشبرد قیام خود ببرند.
5. نظام ناپذیرى کوفیان
بافت جمعیتى متنوع و گونه گون کوفه متشکل از صحرانشینان و قبایل بدوى که بنا بهضرورت، زندگى شهرى را پیشه کرده بودند و تنافى این زندگى با مدل اولیه زندگى آنها کهآزادى بىقید و شرط و زیر دستور دیگرى نرفتن از مشخصههاى آن بود، سبب شد تا کوفیانبا هر حاکمى مخالفت کنند وزیر اطاعت او نروند.
تا آنجا که خلیفه دوّم در بارهشان مىگوید:
چه مصیبتى بالاتر از اینکه با صدهزار جمعیت روبهرو باشى که نه آنها از امیران و نه امیران ازآنها خشنودند.
[46]
تاریخ گواهى مىدهد که اینان چه با امیران عادلى همچون على(ع) و عمّار یاسر و چه باامیران ستمگرى مانند زیاد بن ابیه سر ناسازگارى داشتند.
6. ابن الوقتى
در میان خیل کوفیان، بودند نامردانى که به اقتضاى منافعشان تغییر چهرهمىدادند.اگرسودشان در حمایت از على(ع) و اهلبیت بود، بدانان گرایش مىیافتند و اگرنفعى در یارى ظالمانى چون معاویه مىدیدند، دل در گرو مطامع آنان مىنهادند. اینان بهراحتى چرخش مواضع داشتند بدون آنکه این بوقلمونصفتى و ابنالوقتى را براى خویشننگى بدانند.
شبث بن ربعى، مشتى از این خروار است. مرد هزار چهرهاى که در آغاز از یاران «سجاح»مدّعى دروغین پیامبرى بود و آنگاه اسلام آورد. در محاصره خانه عثمان جزو انقلابیون بود وبعد از آن از این کار توبه کرد. بعدها در زمره یاران امیرمؤمنان على(ع) درآمد و به همراه عدىبن حاتم سفیر آن حضرت نزد معاویه شد، در صفین با آنکه در رکاب على(ع) جنگید، درنهروان جزو خوارج گردید.
در عصر قیام سالار شهیدان، از جمله افرادى بود که با تمام توان کوشید تا به عمر سعد سهمطلب را القا کند: امام(ع) (نعوذبالله) کافر حربى است، قتل امام واجب است و قتل امام در ماهحرام اشکال شرعى ندارد.
|466|
سالار شهیدان او را در عاشورا به نام خطاب کرده و فرمود:
مگر شما به من ننوشتید که میوهها رسیده و اطراف سرسبز شده واگر بیایى لشکرى برایت مهیاست.
[47]
نقش او در سپاه عمر سعد در فاجعه کربلا کلیدى بود. پس از آنحادثه عظیم، به شکرانه پیروزى یزید بر امام(ع) در کوفه مسجدىساخت. سپس او که اینگونه به امام خیانت کرده بود، بهطور غیرمنتظرهاى در حرکت توابین و قیام مختار رئیس نیروى انتظامى مختارشد و عجیبتر آنکه در قتل مختار نیز سهیم بود.
سه مصداق و سه گونه ریزش
نینوا عرصه رویشها و بالندگى ا نسانهاى بزرگى است که با گوشهچشمى و یا نور هدایتى، به فلاح و رستگارى نائل شدند. حرّ بن یزید،زهیر بن قین، سعد بن حرث، ابوالحتوف و گروه پیوستگان به امام درشب عاشورا، حتى غیرمسلمانانى چونان وهب بن عبدالله مسیحى ویحیى حرّانى یهودى پاکبازانى بودند که شمیم دعوت حسینى آنان راسرمست آن عشق الهى کرد.
به زیبایى همین رویشها، زشتى ریزشها لکه ننگى بر پیشانىتاریخ نهاد که هرگز ستردنى نیست. کالبدشناسى ریزشها را در کلامنورانى سالار شهیدان عشق مىجوییم، آنجا که در جلسات مخفىدوره معاویه در صحراى منى، ضمن اشاره به منزلت عالمان مسلمانو عدم استفاده از فرصتهاى به دست آمده، زمینههاى سلطه بنىامیهرا در حالات روحى مردم و خصیصه اصلى آنان یعنى بیم از مرگ بیانمىفرماید:
فلامالاً بذلتموه و لا نفساً خاطرتم بها للذى خلقها و لا عشیرةعادیتموها فى ذات اللّه و لکنکم مکنتم الظلمة من منزلتکم واسلمتم امور الله فى ایدیهم، یعملون بالشبهات و یسیرون فىالشهوات سلطهم على ذلک فرارکم من الموت.
[48]
نه مالى در راه خدا دادید و نه جانى را به خاطر خدایى که آن راآفریده به خطر افکندید و نه با خویشانى به خاطر خدا دشمنى
|467|
ورزیدید، لکن ستمگران را تمکین کردید و اجازه دادید تا بر شماسلطه یابند و کارهاى خدایى را به دست آنها سپردید، آنهایى کهکارهاى شبههآمیز مىکنند و دنبال شهواتند. چرا این کا ررا کردید،براى اینکه از مرگ فرار کردید.
در کربلا، هم ریزش فردى و هم ریزش گروهى را شاهدیم. درریزش گروهى مىبینیمکه:
چون کاروان حسینى به منزلگاه ثعلبیه رسید، از کوفه خبر شهادتحضرت مسلم به امام(ع) رسید. اباعبدالله(ع) چند بار آیه استرجاع برزبان جارى کرده و آنگاه این نامه را براى مردم قرائت کردند:
«همانا خبر دهشتانگیزى به ما رسیده و آن کشته شدن مسلم بنعقیل، هانى بن عروه و عبدالله یقطر است و همانا شیعیان ما دستاز یارى ما کشیدهاند. پس هر که مىخواهد باز گردد، باکى بر اونیست و باز گردد و ذمّه و عهدى از ما بر او نیست.»
بلافاصه پس از سخنان حضرت، مردم از گرد امام پراکنده شده وبه چپ و راست رفتند تا اینکه فقط همراهانى گرد امام باقى ماندند کهاز مدینه همراه حضرت آمده بودند.
شیخ مفید مىگوید: امام مىدانست عربهایى که همراه کاروان شدهو امام را اطاعت مىکنند، بر این گماناند که او به شهرى درخواهد آمدو مردم آنجا فرمانپذیر حضرت خواهند شد و حضرت این معنا راخوش نداشت و مىخواست اینان سرانجام راهى را که مىروندبدانند و ندانسته اقدام به کارى نکنند.
[49]
در اوج حادثه کربلا نیز طبرى مصداقى دیگر را از ریزش گروهىاز شاهدان حادثه نقل مىکند. شیوخى از اهل کوفه بالاى تلّى ایستادهبودند و گریه و دعا مىکردند و مىگفتند: خدایا! حسین را یارى کن.راوى گوید به آنان گفتم: دشمنان خدا! چرا پایین نمىروید و حسینرا یارى نمىکنید؟
معلوم مىشود کسانى که دم از محبت اهل بیت مىزدند، سیاهىلشکر بودند و در موقع شهادت، بالاى بلندى رفته بودند تا خوب
|468|
تماشا کنند که چه بلاهایى بر سر حسین مىآورند و چون مىدیدند گریه مىکردند، چنینافرادى در سپاه ابن سعد نبودند، بلکه این جماعت از شیوخ و رؤسا بودند و امراى لشکر هماز شورش همین افراد وحشت داشتند ولى حبّ مال آنان را به کربلا کشانیده بود.
[50]
اشاره به سه نمونه بیانگر انگیزههاى کلى جدایى نیروها در نهضت حسینى است:
1. عبیدالله بن حر جعفى و بیم از جان
عبیدالله بن حرّ جعفى از هواداران عثمان بود که در جنگ صفین در سپاه معاویه حضورداشت و بعد از شهادت امام على(ع) در کوفه مسکن گزید. او با آنکه سابقه خوبى نداشت،مورد دعوت امام(ع) قرار گرفت تا به صراط مستقیم الهى هدایت شود.
امامحسین(ع) درمنزلگاه بنى مقاتل، خیمه، اسب و نیزهاى را در حوالى خود مشاهده کردو چون از نام صاحب آن سؤال کرد، معلوم شد متعلق به عبیدالله بن حرّ جعفى است.
امام(ع)، حجاج بن مسروق جعفى را نزد او فرستاد و عبیدالله پرسید چه پیامى آوردهاى.گفت:هدیه پر ارزش و گرانبهایى را برایت به ارمغان آوردهام و آن این است که حسین بنعلى(ع) از تو دعوت کرده یارىاش کنى. اگر در حضور اوبا دشمنانش بجنگى، مأجورخواهى بود و اگر کشته شوى، به فیض شهادت خواهى رسید.
عبیدالله گفت: به خدا سوگند! من از کوفه بیرون نیامدم مگر به جهت اینکه دیدم جمعیتکثیرى بر ضدّ حسین(ع) قیام کرده و مىخواهند با او بجنگند و شیعیانش را خوار و زبونسازند. من با مشاهده این اوضاع و احوال یقین کردم او کشته خواهد شد. بنابراین نمىتوانماو را یارى کنم و اصلاً دوست ندارم که او مرا ببیند و یا من او را ببینم.
[51]
چون حجاج پاسخ منفى عبیدالله را براى امام آورد، حضرت شخصاً از جابر خاست و باچند نفر از اهل بیت و اصحاب نزد او رفتند، چون وارد خیمه شدند، حضرت را در صدرمجلس نشاند.
عبیدالله مىگوید: من هرگز کسى را همانند حسین(ع) در عمرم ندیدم، هنگامىکهحسین به سوى خیمهام مىآمد، چنان جاذبهاى داشت که من در هیچ چیز آن جاذبهراندیده بودم و چنان رقّتى در من پدیدار شد که تاکنون نسبت به هیچ کس در من چنینرقتىپیدا نشده بود. آن لحظهاى که دیدم به هر سو که مىرود، کودکان خردسالاطرافشحلقه مىزدند. به محاسنش نظر کردم همانند بال کلاغ سیاه بود. بدو گفتم: آیا این
|469|
سیاهى موى شماست یا خضاب کردهاى ؟ فرمود: پیرى زود به سراغ من آمد و تو مىدانى اینخضاب است.
پس از آن که مجلس آماده شد، ابىعبدالله(ع) حمد و ثناى پروردگار را به جاى آوردوفرمود:
اى پسر حرّ! مردم شهر شما دعوتنامههایى براى من نوشتند که همه آماده یارى من هستندو درخواست کردند که به سوى آنها بیایم و هم اکنون وضع آن طور که آنها نوشتهاند نیست.
[52]و تو نیز گناهان بسیارى مرتکب شدهاى، آیا مىخواهى توبه کنى تا گناهانت از بین برود و ازآنها پاک گردى؟!
عبیدالله گفت: چگونه ممکن است جبران آن همه گناه، اى پسر پیامبر(ص)؟!
امام فرمود: فرزند دختر پیامبرت را یارى کن و در رکاب او با دشمنانش بجنگ.
عبیدالله گفت: به خدا سوگند! من مىدانم هر کس از فرمان تو پیروى کند،سعادتمندخواهد شد ولى من احتمال نمىدهم که بتوانم براى شما مفید باشم، زیراوقتىازکوفه بیرون مىآمدم حتى یک نفر را ندیدم که تصمیم بر یارى شما داشته باشد وشمارا به خدا سوگند مىدهم که مرا از این امر معاف دارى که من به سختى از مرگگریزانمولى اینک اسب خود را به نام «مُلحقه» به شما مىدهم، اسبى که با آن کسى را تعقیبنکردم جز آنکه به آن دست یافتم و هیچ کس مرا تعقیب نکرده جز آنکه از چنگال دشمننجات یافتهام.
امام فرمود: حال که از نثار جان خود دریغ دارى، ما نیز نه به اسبت و نه به خودتنیازىنداریم و من از افراد گمراه براى خود نیرو نمىگیرم ولى همان طور که تو مرانصیحتکردى، من نیز تو را نصیحت مىکنم تا مىتوانى خود را به جاى دور دستى برسانکهصداى مظلومیت و استغاثه ما را نشنوى و پیشآمدهاى ما را نبینى. به خدا سوگند! اگرکسى صداى استغاثه ما را بشنود و ما را کمک نکند، خداوند او را به آتش دوزخ سرنگونخواهد کرد.
[53]
مىبینیم عبیدالله با آنکه مظلومیت و حقانیت امام را درک کرده و به سعادتمندىانسانهاى در راه او اعتقاد داشت، امّا بیم از جان او را از زمره جاودانگان همیشه تاریخخارجساخت.
|470|
2. طرماح بن عدى طائى، ترجیح کار دنیا بر یارى امام
طرماح بن عدى طائى، فرستاده امیرمؤمنان على(ع) به سوى معاویه،
[54] در بین قبیلهاشداراى جایگاه رفیع و شریفى بود. در میانه راه کربلا، در منزلگاه «عذیب المجانات»، چهارسوار از کوفه به امام حسین(ع) پیوستند که طرماح راهنما و یکى از آنان بود و چون حرّ قصدبازداشت آنها را کرد، امام(ع) اینان را یاران خود خواند و به شدت از آنها محافظت کرد.
در همین منزلگاه، امامحسین(ع) براى آنکه از بیراهه به کوفه برود، کسى را مىخواستکه به راه آشنا باشد. طرماح اعلام آمادگى کرد و در جلو کاروان حسینى به راه افتاد و ضمنحرکت، اشعارى را در منزلت شأن کاروانیان و پستى بنىامیه و دشمنان امامحسین(ع)زمزمهمىکرد.
[55]
طرماح به امام عرض کرد: با شما یاران اندکى مىبینم و همین لشکریان حرّ در مبارزه باشما پیروزند و من یک روز پیش از آمدن از کوفه، مردم انبوهى را در بیرون شهر دیدم کهآماده جنگ با شما مىشدند و من تاکنون چنین لشکر عظیمى ندیده بودم، تو را به خدا سوگند!تا مىتوانى به آنان نزدیک مشو.
طرماح آنگاه از روى خیرخواهى پیشنهادى به امام داد که : اگر مىخواهى که در مأمنىفرود آیى که سنگر تو باشد تا تدبیر کار خویش کنى و تو را چاره کار معلوم گردد، با من بیا تاتو را در کوه اَجا فرود آورم، به خدا سوگند که این کوه سنگر ما بوده و هست و ما را ازپادشاهان غسّان و حمیر و نعمان بن منذر حفظ کرد و به خدا سوگند هیچ گاه تسلیم نشدیم واین خوارى را به خود نخریدیم، قاصدى نزد قبیله طى در کوه «اجا» و «سلمى» بفرست. دهروز نگذرد که قبیله طى سواره و پیاده نزد تو آیند و تا هر زمان که خواهى نزد ما باش و اگرخداى ناکرده اتفاقى رخ دهد، من با تو پیمان مىبندم که ده هزار مرد طائى پیش روى توشمشیر زنند و تا زندهاند نگذارند دست هیچ کس به تو برسد.
امام فرمود: خداوند تو و قبیلهات را جزاى خیر دهد. ما و این گروه - اصحاب حرّ - پیمانىبستهایم که نمىتوانم از آن باز گردم، معلوم نیست، عاقبت کار ما و آنها به کجا مىانجامد.
[56]
طرماح مىگوید: من با امامحسین(ع) وداع کردم و گفتم: خدا شر جن و انس را از تو دورگرداند، من براى کسان خویش از کوفه آذوقه آوردهام و نفقه آنها نزد من است، من مىروم وآذوقه آنها را مىرسانم و بعد به سوى تو باز مىگردم و اگر به تو برسم، البته تو را یارىخواهمکرد.
|471|
امام فرمود: اگر قصد یارى دارى، شتاب کن، خدا تو را ببخشاید.
طرماح مىگوید: دانستم که امام به یارى مردان محتاج است، نزد اهل خویش رفته و کارآنها را اصلاح نموده و وصیت کردم و در بازگشت شتاب کردم تا به عذیب المجانات رسیدمکه خبر کشته شدن امامحسین(ع) را به من دادند.
مىبینید که طرماح نسبت به امام معرفت خوبى داشت و خیرخواه صادقى براى امام(ع)بود تا آنجا که چند بار مورد دعاى آن حضرت واقع شد، امّا رساندن آذوقه به خانواده وترجیح دادن آنان به یارى امام(ع) و اولویتبخشى آنان در رفع گرفتاریشان، او را از فیضیارى امام معصوم(ع) محروم کرد.
3. ضحاکبن عبدالله مشرقى؛ یارى امام به شرط پیروزى
ضحّاک از اصحاب امام(ع) در کربلا بود که با شرط به کاروان امام پیوست و با همان شرطدر آخرین لحظات، امام را تنها گذاشت. ضحاک مىگوید:
چون دیدم اصحاب امامحسین(ع) یکى پس از دیگرى شهید مىشوند و دیگر کسى غیراز سویدبن عمرو و بشیربن عمرو، از یاران امام باقى نمانده، خدمت آن حضرت رفتم و گفتم:
شرطى که میان من و شما بود، یادتان هست؟ روزى که در رکاب شما آمدم، من شرطکردم مادامى از شما دفاع خواهم کرد که شما یاورانى داشته باشید و آنگاه که شما یاور ومدافعى نداشتید، من در برگشتن آزاد باشم و شما این شرط را قبول کردید.»
امام(ع) مرا تأیید کرد و فرمود راست مىگویى، امّا چگونه مىتوانى از میان این همهدشمن جان سالم به در ببرى؟ اگر مىتوانى خودت را نجات بدهى از طرف من آزادى.
ضحاک مىافزاید: پس از آن اسبم را که در خیمه یکى از دوستان پنهان کرده بودم برداشتمو سواره از کنار اهل کوفه بیرون رفتم، پانزده نفر از آنها تا روستاى شفیه در نزدیکى ساحلفرات مرا تعقیب کردند، در آنجا که به من رسیدند، چند نفرشان مرا شناختند و چون پسرعموى من بودند، مرا به حال خود گذاشتند.
[1]. فتوح البلدان، بلاذرى، ص434، مترجم.
[2]. طبقات الکبرى، ابن سعد واى، ج6، ص7، دارصادربیروت، فتوح البلدان، ص448.
[3]. الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینورى، ج1، ص47.
|472|
[4]. تشیع در مسیر تاریخ، دکتر سید حسین جعفرى ترجمه محمد تقى آیت اللّهى، چاپ اوّل، ص107.
[5]. نهجالبلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدى، خطبه 34.
[6]. همان، خطبه69.
[7]. همان، خطبه 97.
[8]. همان، خطبه 27.
[9]. مروج الذهب، مسعودى، ج2، ص426 - تنبیه الاشراف، مسعودى، ص300 - اسد الغابه، ابن اثیر ج2،ص14.
[10]. تاریخ طبرى، ج2، ص1 - اسد الغابه، ج2، ص14 - استیعاب، ابن عبدالبر، ج1، ص383.
[11]. ارشاد، شیخ مفید، ص270.
[12]. علل الشرایع، شیخ صدوق، ص84.
[13]. صلح امام حسن، راضى آل یاسین، ترجمه آیةالله خامنهاى، ص84.
[14]. الخرایج و الجرایح، راوندى، ص228، چاپ بیروت.
[15]. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج10، ص110.
[16]. تاریخ یعقوبى، ج2، ص191.
[17]. همان، ص215.
[18]. تاریخ طبرى، ج4، ص261.
[19]. پژوهشى پیرامون قیام امامحسین(ع)، سید جعفر شهیدى، ص56، نشر فرهنگ اسلامى.
[20]. تجارب الامم، ابن مسکویه، ج2، ص57.
[21]. تاریخ طبرى، ج4، ص323.
[22]. الدمعة الساکبه، محمد باقر بهبهانى، ج4، ص372، چاپ بیروت.
[23]. جلاء العیون، علامه مجلس، ص572 - 571، نشر سرور.
[24]. همان.
[25]. میزان الحکمه، محمدى رى شهرى، ج1، ص155.
[26]. تاریخ طبرى، ج3، ص513.
[27]. همان، ص545.
[28]. سخنان حسین از مدینه تا کربلا، نجمى، ص199.
[29]. مقتل الحسین، خوارزمى، ج1، ص245، دارمفید.
[30]. موسوعة، تحقیقات باقرالعلوم، دارالمعروف، ص373.
[31]. ارشاد، شیخ مفید، ج2، ص42.
[32]. تاریخ طبرى، ج7، ص242.
[33]. سخنان مقام معظم رهبرى، تاریخ 75/3/20.
[34]. الحیاه لاجتماعیه، ص250 - تنظیمات الجیش العربى، ص98.
[35]. نهجالبلاغه، خطبه 126.
[36]. تنظیمات الجیش العربى، ص92.
[37]. تاریخ طبرى، ج4، ص277.
[38]. حیاة الامام الحسین، ج2، ص453.
[39]. موسوعه کلمات الامام الحسین،، ص432.
[40]. تاریخ طبرى، ج4، ص306.
|473|
[41]. همان، ص500.
[42]. همان، ص498.
[43]. مقتل الحسین، عبدالرزاق مقرم، ص317.
[44]. تاریخ طبرى، ج2، ص243.
[45]. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج45، ص7.
[46]. همان، ج100، ص80 - 79.
[47]. همان، ج44، ص37.
[48]. تاریخ طبرى، ج5، ص392.
[49]. اخبار الطوال، دینورى ترجمه دامغانى، ص297.
[50]. مقتل الحسین، مقرم، ص189.
[51]. همان.
[52]. وسیلة الدارین فى انصار الحسین، سیدابراهیم موسوى زنجانى، ص158، مؤسسه اعلمى بیروت.
[53]. اعیان الشیعه، علامه محسن امین، ج7، ص396، دارالتعارف بیروت.
[54]. الکامل، ابن اثیر، ج4، ص50، دار صادر بیروت.
[55]. نفس المهموم، محدث قمى، ص176، انتشارات علمیه.
[56]. الکامل، ج4، ص73.
پیشینه کوفه
کوفه در عصر على(ع)
کوفه در عصر امامحسین(ع)
امامحسین(ع)، کوفه و ریزشها
بافت فکرى کوفیان در عصر قیام
چه کسانى امام را به کوفه دعوت کردند؟
علل و عوامل ریزشها در قیام عاشورا
1. دنیا خواهى
2. وحشت مردم از اختناق امویان
3. وابستگى مردم به حکومت
4. تابع احساسات بودن
5. نظام ناپذیرى کوفیان
6. ابن الوقتى
سه مصداق و سه گونه ریزش
1. عبیدالله بن حر جعفى و بیم از جان
2. طرماح بن عدى طائى، ترجیح کار دنیا بر یارى امام
3. ضحاکبن عبدالله مشرقى؛ یارى امام به شرط پیروزى
رفتارشناسى مردم کوفه در نهضت حسینى
به راستى چرا آن گونه که از تاریخ بر مىآید مردم کوفه علىرغمدعوت اولیه از سیدالشهدا(ع) از یارى و همراهى حضرت نه تنها سرباز زدند بلکه در کنار دشمنان امام(ع) قرار گرفتند؟
در مراحل تاریخى پیش از عاشورا و پس از آن نیز چنینرفتارهایى را از مردم کوفه در تاریخ سراغ داریم. آیا به راستى متنمردم کوفه و توده آنان چنان که معروف است، همین گونه بودهاند وآیا به راستى در کربلا کسانى که در مقابل امامحسین(ع) شمشیرکشیدند، همه از بدنه و متن اصلى مردم کوفه بودند؟ برخى صاحبنظران چنین نگاهى به کوفه ندارند ولىنگاهى که نوعاً به مردم کوفهمىشود همان است کهدر اذهان عمومى نیز وجود دارد. مقالهاى کهپیش روى دارید از همین منظر معروف به مردم کوفه نگریسته است.
نویسنده در مقاله خود، در پى یافتن پاسخ مستدل به این پرسشاست که چه عوامل و زمینههایى در جامعه و آحاد مردم کوفه، سببجدایى آنان از یارى رساندن سیدالشهدا(ع) شده است. وى پیشینهمردم کوفه قبل از حادثه کربلا را بىوفایى، جهاد گریزى و تن دادن بهننگى که با شهادت امیرالمؤمنین(ع) و امام مجتبى(ع) دامنگیرشانشده مىداند.
نویسنده علل و عوامل ریزش کوفیان از گرد امامحسین(ع) رادنیاخواهى، وحشت از اختناق امویان، وابستگى مردم به حکومت،تابع احساساست بودن، نظام ناپذیرى کوفیان و ابنالوقت بودن آنانمىداند و براى نمونه، سه مصداق را نیز بازگو مىکند.|452|
پیشینه کوفه
پس از پیروزى مسلمانان در جنگهاى قادسیه و جلولاء(15 - 16ه') خلیفه دوّم بهفرمانده سپاه خود - سعد بن ابىوقاص - دستور داد تا براى تحکیم مواضع و انجام مقدماتحملات بعدى به ایران، در منطقه فرات بماند. او نیز با همکارى سلمان فارسى و حذیفة بنیمان، سرزمین کوفه را در نظر گفت و سنگ بناى کوفه در سال 17 هجرى به عنوان پادگانى کهپذیراى گروههاى مختلف جنگى بود گذاشته شد.
[1] مهاجرین جنگى مىتوانستند ضمناقامت در آنجا و حفظ آمادگى دفاعى، در مواقع لزوم بهرهدهى نظامى نیز داشته باشند.
علاقه خلیفه دوّم به کوفه و اهل آن و دادن القاب «دارالهجره»، «کنزالایمان»، «جمجمةالعرب» و «رأس اهل الاسلام»
[2]، توجّه خاص او به وضع مالى فاتحان قادسیه مستقر در کوفه،وجود زمینههاى اشتغال پس از فروپاشى ساسانیان و عواملى از این قبیل جاذبههاى هجوممهاجران و سکونت در این شهر شد.
گروههاى مختلف قبایل عرب، اسیران ایرانى که شریعت اسلام را پذیرفته بودند،صنعتگران و پیشه وران ایرانى، زنان ایرانى که به عقد فاتحان درآمده بودند، کشاورزان وروستائیان فقیر ایرانى که سقوط ساسانى، زمینه کا ررا در کوفه برایشان فراهم آورده بودو...ترکیب جمعیتى نامتجانسى را براى کوفه در حال توسعه به وجود آورد.
این بافت جمعیتى ناهمگون که کوفه را عرصه ابراز تمایلات گونهگون قرار داده بود، پساز دورهاى کوتاه، وسیلهاى براى افروختن آتش فتنه و آشوب شد و حوادث تلخ تاریخى وهرج و مرجهایى را در حوزه حکومتى اسلامى پدید آورد و از سویى مردمانى پرورش داد بااین خصایل : دستخوش احساسات تند، قابلیت تحریک آنى، عاقبت نیندیشى، اخذ تصمیمسریع و پشیمانى فورى، غدر، حیله، بىوفایى و...
تاریخ گواهى مىدهد که در این سرزمین آنچه به کار مردم نمىآمد، سخنى بود که از واقعبینى و خیر خواهى برخیزد و آنچه را به جان مىخریدند، گفتارى بود که عاطفه و احساس راتحریک کند.
در پس آن رگهاى قوى و آواى درشت، غدر و حیلهاى نهفته بود که هر انسانى رامىفریفت. هرگاه حاکمى ستمکار بر آنان غالب بود، در خانهها مىخزیدند و هرگاه ضعفحکومت بر آنان علنى مىشد، به توطئه و شورش بر مىخواستند.
مسأله اصلى این نوشتار، یافتن پاسخى مستدل به این فرضیه است که:
|453|
وجود چه عوامل و زمینههایى در جامعه و آحاد مردم کوفه، سبب جدایى آنان از یارىسالار شهیدان و ریزش از جناح حقگرایان شد؟
بىتردید در این رهگذر از کلام گهربار معصومان و تحلیل واقعبینانه تاریخ، در حدّ لزومبهره خواهیم برد.
کوفه در عصر على(ع)
کوفیان اولین کسانى بودند که با هدایت مالک اشتر با على(ع) دست بیعت دادند.
[3] آنگاهامام(ع) در سال 36هجرى با هزار مرد جنگى اهل مدینه به کوفه رهسپار و آنان با 12هزارجنگجو به حضرت ملحق شدند.
[4] این گروه، امام را در مقابل هم پیمانى بصره - مکه در جملیارى دادند و امام آنجا را مرکز خلافت اسلامى قرار دادند.
در سایه حکومت علوى، مذهب شیعه و پیروى آل محمّد(ص) در آنجا رواج یافت ومهد تشیع، زادگاه اصالتها و بستر فضیلتهاى شیعى شد، امّا در جامعه پرخروش، همیشهیک طبقه از مردم نمایشگر شور و خروش آن جامعهاند و این گروه اندک، عمل قهرمانانهاىانجام مىدهند و تمامى آن جامعه را در قهرمانى، شور آفرینى و حماسه شهرت مىدهند.کوفه نیز چنین بود.
شهرى بود که امیرالمؤمنین على(ع) در میان همه بلاد اسلامى، آنجا را براىخلافتبرگزیده بود. اینان در تمامى جنگهاى امام حضور داشتند، امامحسین(ع) را بهشهرخویش خواندند، بذر غالب جنبشهاى ضد اموى و عباسى در این شهر روئید،مردانحماسهآفرین تاریخ شیعه بیشتر از همه جا در کوفه بود امّا چگونه است در جایىکهآنهمه شگفتى از جلوههاى عظیم انسانى از خود بروز مىدهد، یکباره مظهر سستى،بىوفایى، تنبلى و غدر و حیله باشد. باید گفت: آن حماسههاى عظیم از آنِ قلیل مردانخداجویى بود که پروانهسان گرد شمع وجود ولایت بودند و آن زشتىها از توده مردم وسران قبایل باطل گرا بود.
از زمان ورود امام به آن شهر، همواره دو گروه در کوفه در دو موضع بودند:
الف. رهبرانى مانند مالک که به امام توصیه جنگ با معاویه را مىکردند و خود را غیرمشروط در اختیار امام قرار دادند .
ب. رهبران قبیلهاى که هیچ تمایلى به جنگ نداشتند اما براى حفظ موقعیت خویش به
|454|
ظاهر با امام همراه جنگ مىشدند و علاوه بر اینان، تودههاى وسیعى از کوفیان بودند که درظاهر متمایل به امام ولى از مواجهه با هر خطرى گریزان بودند. هرگاه امید فتح بود در کنارامام بودند و هرگاه امیدها را رو به زوال مىدیدند، حضرت را تنها مىگذاشتند. آنان فاقدشهامت لازم و یا ثبات قدم در مرحله آزمون بودند.
اینان با هدایت رهبران گمراهشان، دعوت حضرت مبنى بر مقابله با تعرضات معاویه راپاسخى نمىگفتند، و اگر مىگفتند فاجعه شومى مثل حکمیت را خلق مىکردند و اندیشهخارجیگرى را بنیان مىگذاشتند.
نهج البلاغه مملوّ از دردها و رنجهاى على(ع) از این مردم و شاهد صدقى بر صفاتنکوهیده و سیره ناپسندى است که خصلت این مردم بود.
امیرمؤمنان(ع) در بیان جهادگریزى کوفیان مىفرماید:
«هرگاه شما را به جهاد با دشمنانتان مىخوانم، چشمانتان در کاسه مىگردد، گویى به گردابمرگ افتادهاید و یا در فراموشى و مستى به سر مىبرید. باب فهم سخنانم بر شما بسته است،گویى دیو در دلتان جاى گرفته و دیوانهاید.»
[5]
و در جایى دیگر در همین خصلت کوفیان مىفرماید:
«هرگاه لشکر کوچکى از شامیان به سرزمینتان نزدیک شود، هنر مردانتان این است که درِخانههاى خویش را فرو بندند و چونان سوسمار به سوراخهاى خویش خزند یا همانند کفتارانگریزگاهى جویند...شما در صحنه حرف و شعار بسیارید، امّا در پس پرچمهاى پیکار اندک.
[6]
غدر و حیله و بىوفایى خصیصه زشت دیگرى است که امام بارها در کلام خود، کوفیانرا به این جهت سرزنش مىفرمود:
«اى کوفیان! گرفتارى من با شما در دو سه چیز خلاصه مىشود: کرهایى صاحبگوش، لالهایىزباندراز و کورانى چشمدارید. نه در برخوردها آزادگى و صداقتتان هست و نه در هنگامهگرفتارى برادرانى مورد اعتمادید.»
[7]
و نیز مىفرماید:
«اى نامردانِ به صورت مرد، اى بىخردان! ناز پرورد! کاش شما را ندیده بودم و نمىشناختم کهبه خدا پایان این آشنایى ندامت بود و دستاورد آن اندوه و حسرت.»
[8]
و فرجام این جهادگریزىها و بىوفایىها به امام على(ع)، نفرینهاى متعدد حضرت درناسپاسى آنها بود و ننگى که با به شهادت رساندن حیدر کرّار در محراب عبادت، براى همیشهتاریخ بر پیشانى کوفیان پیمانشکن ماندگار شد.
|455|
کوفه در عصر امامحسین(ع)
با آغاز امامت امام مجتبى(ع)، چهل هزار کوفى، نخستین مردمى بودند که در جهان اسلامبا آن حضرت بیعت کردند.
[9] قیس بن سعد، فرمانده سپاه امام على(ع)، تقاضا کرد تا به عنواناولین بیعت کننده، بیعت را بر اساس قرآن، سنت پیامبر و جنگ با دشمنان خدا قرار دهد، امّاامام که از تردید و بىوفایى کوفیان در آزمایش بیمناک بود، شرط سوّم را حذف کرد.
[10]
روز بیعت تمامى چهل هزار کوفى در موضوع بیعت متفق بودند امّا این بیعت کهدرمجاورت آوردگاه جنگهاى جمل، صفین و نهروان انجام شد، همچنان آغشتهبهوسوسهها و دلواپسىهاى تردیدانگیز بود. در آن روز، کثیرى از کسان مقتولان طرفیناینپیکارها در کوفه مىزیستند که با کشتگاه خود هم رأى بوده و آرزوى انتقام خون آنانراداشتند.
بسیارى از بیعت کنندگان که جلوههاى دلفریب مادى به مرزهاى عقیدهاشان تجاوز کردهبود، مىپنداشتند که بیعت با امام، خواستهها و تمایلات نفسانى آنها را اشباع مىکند.
روى دیگر سکه، خزائن شام بود که پیوسته جلوه دلپذیر زرها و وعدهها را در دیدگان اینمردم قرار مىداد و دل از کفِشان مىربود و امام نیز از این پنهان کارىها مطّلع بود.
در همین بدو کار، جناح امویان مانند اشعث، شبث و...در مکاتبهاى مخفى، فرمانبردارىخود از معاویه را اعلام و مشوق او در حرکت به سوى کوفه شدند. آنان ضمانت کردند کههرگاه سپاه دشمن به اردوگاه امام نزدیک شود، امام را دستبسته تحویل معاویه دهند و یاناگهانى او را بکشند.
[11]
معاویه هم پذیرفت که با کشتن امام(ع)، به آنان صدهزار درهم، فرماندهى یکى ازلشکرها و ازدواج با یکى از دخترانش را عطا کند. از آن پس امام همیشه در زیر لباس زرهمىپوشید، تا جایى که یکبار در حین نماز بر او تیر افکندند و زره مانع جراحت شد.
[12]
امام حسن(ع) که خوى نامردمى کوفیان را مىشناخت، علىرغم اصرار آنان، دست به کارجنگ با معاویه نشد تا آنکه معاویه مهیاى جنگ با کوفه شد. امام نیز اعلان جهاد فرمود و بهدعوتش مؤمنان با اخلاص و حاملان قرآن نظیر حجر بن عدى، ابو ایوب، صعصعه، میثم،عدى بن حاتم و...گِردش جمع شده و جناح نیرومند جبهه امام را ایجاد کردند. امّا در کناراینان، غداران جنگگریزى بودند که پس از دعوت امام در اردوگاه نخیله، سکوت محضاختیار کردند و حتى با یک کلمه هم پاسخ حضرتش را ندادند.
[13]
|456|
امام ده روز در نخیله ماند، امّا تنها چهار هزار نفر بیشتر به یارىاش نیامدند. لذا فرمود: مرافریفتید همچنان که خلیفه پیشین را فریفته بودید.
[14]
آنگاه امام سردارى از قبیله کنده را با سپاهى به انبار فرستاد، امّا او در مقابل وعدههاىمعاویه به دشمن پیوست، امام با شنیدن این خبر فرمود: «بارها گفتهام که در شما وفایى نیستو شما بندگان دنیایید.»
سپس سردارى از قبیله مراد را فرستاد و فرمود که او هم خیانت مىکند. مرادى باسوگندهایى که کوه تاب آن را ندارد تأکید کرد که وفادار مىماند، امّا او نیز در برابر قاصدانمعاویه فریفته شد.
[15]
دیرى نپائید که عبید الّلهبن عباس، فرمانده کل سپاه امام، به همراه هشت هزار کوفى دیگردر مقابل وعده یک میلیون درهمى معاویه به اردوگاه او پیوست.
[16]
سرانجام بىوفایىها به جایى رسید که کوفیان تحت تأثیر این شایعه معاویه که امام تن بهصلح داده و قیس فرمانده سپاه امام به شهادت رسیده، در مدائن بر حضرت هجوم آوردند،خیمهاش را غارت کرده و با خنجر یک کوفى دیگر، رانش را مجروح کردند و امام حسن(ع)با پیکرى مجروح و خونآلود به سوى کوفه رهسپار شد.
[17]
امامحسین(ع)، کوفه و ریزشها
بافت فکرى کوفیان در عصر قیام
جمعیت مسلمان کوفه از نظر فکرى، همزمان با قیام سالار شهیدان متشکل بودند از:
شیعیان على(ع)، هواداران بنى امیّه، خوارج و بىتفاوتها
شیعیان خود دو گروه بودند: رؤسا و مردم عادى
از رؤساى شیعه که مىتوان به سلیمان بن صرد، مسیب بن نجبه، مسلم بن عوسجه، حبیببن مظاهر، ابو ثمامه صائدى و...اشاره کرد، غالب یاوران على(ع) در جنگهاى آن حضرتبودند. اینان که قلباً به خاندان رسالت معتقد بودند، کسانىاند که پس از مرگ معاویه، به امامحسین نامه نوشته و حضرت را به کوفه دعوت کردند
[18]؛ مع الاسف ردّ پایى از اینان در تنهایىمسلم ابن عقیل نمىبینیم.
شیعیان عادى که درصد قابل ملاحظهاى از مردم کوفه را تشکیل مىدادند، گرچهعلاقهمند به خاندان عصمت بودند، امّا رفتار مستبدانه زیاد و پسرش عبیدالله با شیعیان و
|457|
سیاستهاى کلان اموى ودر شیعهزدایى جامعه کوفه، ترس عجیبى در دل آنها نهاده بود که تااحتمال پیروزى در حادثهاى را نمىدادند، مشارکت نمىکردند. قیام مسلم بن عقیل ویارىرسانى ابتدایى مردم به او، نمونهاى از این گونه است.
هواداران بنىامیه: رهبرى طرفداران حزب اموى در کوفه بر عهده افرادى مانند عمرو بنحجاج، یزید بن حرث، عمرو بن حریث، عبدالله بن مسلم، عمارة بن عقبه، عمربن سعدو...بود که با گذشت بیست سال حاکمیت امویان در کوفه و پیش از آن تشویق عثمان مبنى برتعویض زمینهاى اینان در مدینه و کوفه، از نظر مالى و موقعیت اجتماعى نسبت به سایر قبایلکوفه برترى یافتند.
[19]
رؤسا و متنفذان بیشتر قبایل که ارتباط نزدیکى با حکومت شام داشتند، در این حزببودند و این امر سبب گرایش بسیارى از مردم به این گروه شده بود.
خوارج: اینان پس از سرکوبى در جنگ نهروان، به واسطه سیاستهاى غیر اسلامى و ازدیادناراضیان جدید، دوباره قدرت گرفتند و چند بار نیز قیام کردند و توسط زیاد و عبیداللهسرکوب شدند؛ این گروه در عاشورا نقش چندانى نداشتند.
شکاکها: افرادى بودند که تحت تأثیر تبلیغات خوارج قرار گرفته بودند، بدون اینکهجزو آنان باشند و پیوسته درحال تردید و دو دلى بودند. گویا این عده در اصل دین، تردید وتزلزل داشتهاند.
[20]
به هر حال اینان جمعى از ساکنان کوفه و فرومایگان آن اجتماع بودند که خود به خود نهقصد نیکى داشتند و نه توانایى بدى. با این وصف، وجود آنان خود مایه شر و وسیله فساد وآلت بىارادهاى در دست اخلالگران و فتنهجویان بود.
الحمراء: به گفته طبرى، اینان بیست هزار مرد مسلح کوفى بودند که داراى نژادى مخلوطاز اولاد بردگان و موالى بودند و شاید بیشتر اینان اولاد کنیزان اسیر در جنگ جلولاء بودند.این گروه در عصر امام حسن(ع) و امامحسین(ع) مردمى صاحبسلاح و جنگجو به شمارمىآمدند که در برابر مزد به هر جنایتى تن مىدادند و شمشیر برندهاى در دست جبارانبودند. اینان با استقبال از فتنهها و آشوبها، به قدرى بر شوکت و قدرت خود افزوده بودند کهشهر کوفه را به آنان نسبت مىدادند و مىگفتند:کوفة الحمراء.
[21]
|458|
بىتفاوتها: بیشترین سهم جمعیت کوفه در کربلا، از آنِ افرادبىتفاوت و ابنالوقتى بود که قصدى جز دنیا خواهى نداشتند. اینگروه هنگامى که احتمال پیروزى مسلم را زیاد دیدند به او پیوستند،امّا با ظهور آثار شکست یکباره او را تنها رها کردند. با آنکه خود،امام را دعوت کرده بودند امّا چون احتمال پیروزى ندادند، وعده ووعیدههاى ابن زیاد را پذیرفته و به سپاه یزیدیان در کربلاملحقشدند.
اینان همان دینفروشانىاند که فرزدق در مکالمه با امامحسین(ع)اینگونه توصیفشانکرد:
قلبهاى آنان با توست و شمشیرهایشان علیه تو کشیدهشدهاست.
[22]
چه کسانى امام را به کوفه دعوت کردند؟
آغاز حرکت امامحسین(ع) و یارانش به سوى عراق، بهدنبالنامهنگارىهاى فراوان کوفیان در دعوت از امامحسین(ع)، صورتپذیرفت. چرا عراقیان امامحسین(ع) را نزد خود خواندند؟ آنها چهمىخواستند و چرا حسین(ع) را پس از دعوت، تنها گذاشتند؟
آیا جملگى از بدعتهایى که در دین پدید آمده بود رنجمىبردند؟ آیا همه مىخواستنندسنت رسول خدا(ص) احیا گردد؟اگر چنین بود؛ چرا نهضت، پایانى چنین غمانگیز داشت؟
دعوت کنندگان را مىتوان به گروههاى زیر تقسیم نمود:
1. گروهى از نامه نگاران مانند سلیمان بن صرد، رفاعة بن شداد ومسیب بن نجبه از شیعیان خاص على(ع) و اقلیتى پاىبند به دین واجراى احکام اسلامى بودند و مىدیدند که حدود شریعت معطلمانده و فقه و سنت رسول الله(ص) بازیچه حکومتها شده است.
اینان حکومت عدل علوى و شاید حاکمیت نبوى را درک کرده وانحراف حاکمان اموى از سیره نبوى، آنها را به ستوه آورده بود و
|459|
خوددارى امامحسین(ع) از بیعت با یزید، فرصت مغتنمى براىقیامشان علیه بنىامیه بود.
2. اختلاف و جنگ بین شامیان و کوفیان در عصرمعاویه وبىتوجّهى عمدى معاویه به کوفه و تنزل آن به یک شهر عادى،گروهى را بر آن داشت تا عظمت کوفه در زمان على(ع) و مرکزیتخلافت اسلامى را احیا کنند. روشن است که بازگشت عظمت ازدست رفته به کوفه، پیامدهاى اقتصادى و مالى فراوانى براى ساکنانشهر در پىداشت.
3. گروهى که سالها پیش براى شرکت در فتوحات اسلامى وبرخوردارى از غنایم جنگى به این آمادگاه نظامى - کوفه - آمده بودندو شاهد بودند که آسیبهاى ناشى از جنگ براى اینان و بهرهگیرىظالمانه از بیتالمال نصیب دیگران شده، پیوسته مترصد فرصتىبودند تا اگر بتوانند حق خود را بستانند.
4. گروهى که در نتیجه شور و هیجان زایدالوصف نامه نگارىها،جوّ غالب آنها را گرفته و اقدام به نامه نگارى کردند.
5. گروهى از سران و متنفذان قبایل مانند شبث بن ربعى، حجاربنابجر، عزرة بن قیس، و...که چندان دل خوشى از اهلبیت(س)نداشتند ولى براى آنکه از قافله عقب نمانند و در حکومت آینده امام،نفوذ و ریاست خود را حفظ کنند، احساساتىترین نامهها را بهحضرت نوشتند امّا هم اینان در موقعیتهاى حساس سپاه عمر بنسعد، جاى گرفتند به گونهاى که امام در روز عاشورا، اینان را با نامخطاب کرده و فرمودند:
اى شبث بن ربعى! اى حجاربن ابجر! اى قیس بن اشعث! اى یزید بنحارث! آیا شما نبودید که به من نوشتید که میوهها رسیده و هنگامچیدن آنها شده و خرماها سبز شده و زمین پر از گیاه شده وسپاهى آماده در انتظار توست، پس بشتاب.
[23]
ناهمگونى فکرى دعوت کنندگان امام(ع) به کوفه،
|460|
بىتردید عکس العملهاى گوناگونىنسبت به یارى امام(ع) پدید آورد و سرانجام منجر بهحادثهاى بزرگ در تاریخ ادیان الهى شد، حادثهاى که پیروان هیچ یک از ادیان گذشته، نسبتبه اولاد پیامبر خویش چنین نکرده بودند.
علل و عوامل ریزشها در قیام عاشورا
کربلا گرچه به ظاهر آوردگاه پیکار حق و باطل، امّا در واقع عرصه ابتلا و آزمون بزرگانسانها بود در یک سو، بزرگمردانى مجاهد که با امام خویش پیمان خون بستند و در وفاىبه این عهد سربلند شدند و سالارشان اباعبدالله الحسین(ع) در شب عاشورا به زینب کبرا -که نگران وفاى اصحاب بود - اینگونه اطمینان خاطر داد:
و الله لقد نهرتهم و بلوتهم...یستأنسون بالمنیّة دونى استئناس الطفل بلبن امّة؛
[24]
به خدا سوگوند! من ایشان را آزمایش کردم، بلکه چند بار هم از خود راندم و به این نتیجهرسیدم که آنان مرگ در حضور مرا بیشتر دوست دارند و به آن بیشتر از طفل نسبت به شیرمادر مأنوسند.
و سید الساجدین(ع) در مراتب آزمایش یاران پدرش مىفرماید:
خود شاهد بودم که پدرم در شب عاشورا به اصحابش فرمود: اینک شب در آمده و راه گریختنبر شما گشوده شده، پس این شب را غنیمت شمارید و بگریزید که این گروه جفاکار مرامىطلبند و با دیگرى کارى ندارند. اگر مرا بکشند از پى شما نخواهند آمد.
ایشان گفتند:
به خدا سوگند! که این هرگز نخواهد شد.
حضرت فرمود:
فردا کشته خواهید شد و یکى از شما زنده نخواهد ماند.
ایشان گفتند:
حمد مىکنیم خداوندى را که ما را مشرف کرده است به این کرامت که با تو شهید شویم.
پس ایشان دل بر شهادت گذاشتند و حضرت ایشان را دعا کرد.
[25]
و در سایه چنین ایمان و اعتقادى بود که امام به یارانش فرمود:
سر بالا کنید و نظر کنید. چون نظر کردند، درجات و منازل خود را در بهشت دیدند. پسحضرت منزل هر یک را به او نشان داد تا آنکه همه منازل خود را شناختند و حور و قصور ونعمتهاى موفور خود را دیدند و به این سبب در آن صحرا روبه نیزه و شمشیر مىرفتند کهزودتر به منزل خود برسند و به نعیم ابدى متنعم گردند.
[26]
|461|
چه مردان بزرگى همچون حبیب و مسلم که از آغاز با حضرت بودند، یا دیگرانى چونحرّ و زهیر که بعدها به امام پیوستند و چه کسانى که با حضور در این حادثه، بزرگ و جاودانشدند، جملگى رویشهاى نهضت حسینىاند.
امّا در سوى دیگر، دونصفتانى که با ادعاى شیعهگرى و پیروى از امام، هرگونه جفایى رابر امام روا مىداشتند، منافقانى که تا منافع و هوسهاى شیطانى تأمین مىشد وفادار بودند؛ درغیر این صورت اردوگاه دشمن را بر مىگزیدند تا از زخارف دنیا بهرهاى گیرند. اینان افرادىبودند که امامحسین(ع) تا آخرین لحظات از هدایت و دعوت آنها غافل نبود، امّا تنها قلوبمستعد درک پیام امام، قابلیت چنین هدایتى داشتند.
این گروه، ریزشهاى حادثه عاشورایند که به برخى از علل و عوامل ریزشهاى اینعصرمىپردازیم:
1. دنیا خواهى
جلوههاى زندگى دنیا، سبب تعلق خاطر مىشوند و انسانِ دل بسته را دست و پا نیزمىبندد. روند گرایش به تجمل و ازدیاد ثروت که پس از رحلت نبى مکرم اسلام(ص) بابدعتهاى خلفا در تخلّف از سیره آن حضرت آغاز شد؛ در دوره عثمان بیم پیامبر(ص) را کهفرمود: «بیشترین ترس من براى امتم، جلوههاى دنیا و زیاده خواهى آن است»،
[27]محققساخت.
دلى که مالامال از حبّ مال و جاه گردد، دیگر توانایى پذیرش را نیز ندارد. نمودهاىفراوانى از دنیاخواهى کوفیان درتاریخ ثبت است:
هنگامى که على(ع) در سال 36 هجرى از این مردم براى مقابله با بصریان در جمل دعوتبه یارى کرد، چون ضریب موفقیت امام کم و احتمال شکست وجود داشت، با تأکیداتحضرت تنها 12 هزار نفر کوفى حضور یافتند.
[28] امّا در صفین که حکومت امام در کوفهتثبیت شده بود، بین 65 تا 120 هزار نفر، در سپاه حضرت گردآمدند.
[29]
در حادثه کربلا، عمر بن سعد که وعدههاى فریباى حکومت و پول، چشمان او را خیرهکرده بود، مورد خطاب امام قرار گرفت:
اى پسر سعد! آیا تصمیم دارى با من بجنگى؟ آیا از خداوندى که بازگشت تو به سوى او خواهدبود نمىترسى؟ مرامىشناسىومىدانى پدر من چه کسىاست؟ آیانمىخواهى بامن باشى و
|462|
دست از اینها بردارى که این به پسند خدا نزدیکتر است.
[30]
عمر سعد پاسخ داد:
مىترسم در این صورت خانهام را در کوفه خراب کنند.
امام فرمود: من با هزینه خودم، برایت خانهاى مىسازم.
عمر سعد باز بهانه جویى کرد و گفت: مىترسم باغ و نخلستانم را در کوفهمصادرهنمایند.
امام فرمود: من در حجاز بهتر از آن به تو مىدهم.
عمر سعد باز بهانهجویى کرد و امام وقتى از هدایت او ناامید شد، او را نفرین کرد کهآرزوى حکومت رى را به گور خواهد برد و همانگونه شد.
[31]
و عمق کلام آن حضرت در کربلا بهتر درک مىشود که فرمود:
الناس عبید الدنیا و الدین لعق على السنتهم، یحوطونه مادرّت معایشهم فاذا محصوا بالبلاءقل الدیانون.
[32]
مردم بندگان دنیایند و دین امرى لیسیدنى است که بر زبان آنها افتاده است، و تا هنگامى بهدنبال دین مىروند که معیشت آنان برقرار باشد، امّا زمانى که در آزمایش افتند، تعداددینداران اندک خواهند بود.
2. وحشت مردم از اختناق امویان
سیاست تهدید و ارعابى که عبیدالله بن زیاد در کوفه به کار انداخت، مىتواند عامل مهمّىدر ریزش مردم کوفه از نهضت حسینى باشد. آغاز این حرکت با شهادت میثم و آنگاه رشید،مسلم بن عقیل و هانى تداوم یافت. همین ترس حاکم بر مردم سبب شد علىرغم اعتقاد آنانبه حقانیت امام و نمایندهاش، مسلم را تنها در شهر رها کنند زیرا از حاکم کوفه شنیده بودندکه هر رئیس قبیلهاى که مخالفى را پناه دهد و معرفى نکند، جلوى خانهاش به دار آویختهخواهد شد.
[33] و این سخن فرزند زیاد همواره در گوش آنان بود که من مأمور بر خورد شدیدبا مخالفانم و با تازیانه و شمشیر با آنان برخود مىکنم.
[34]
عبیدالله براى رسیدن به این هدف از مزدورانى مانند شبث بن ربعى بسیار بهره برد. او بهفرمان عبیدالله تلاش بسیار نمود تا با ترساندن مردم کوفه، آنان را از گرد مسلم بپراکند.
مقام معظم رهبرى درباره تأثیر تلاشهاى خائنانه شبث درحادثه عاشورا و تاریخاسلاممىفرماید:
|463|
اگر امثال شبث بن ربعى در یک لحظه حساس از خدا مىترسیدند، به جاى اینکه از ابن زیادبترسند، تاریخ عوض مىشد. آنها آمدند و مردم را متفرق کردند.
کارى که ابن زیاد کرد، یک عده از همین خواص را بین مردم فرستاد که مردم را بترسانندمادرها و پدرها را، تا بگویند با چه کسى مىجنگید؟ چرا مىجنگید؟ برگردید، پدرتان رادرمىآورند. اینها یزیدند، اینها ابن زیادند، اینها بنىامیهاند و اینها پول و شمشیر و تازیانهدارند ولى آنها چیزى ندارند. مردم را ترساندند، به مرور همه متفرق شدند.
[35]
3. وابستگى مردم به حکومت
قدرت مالى حکومت اموى و وابستگى شدید مردم کوفه به این توان مالى، مىتواندعاملى در ریزش مردم آن شهر از حماسه حسینى دانست.
در آن عصر، درآمد مردم کوفه از دو راه تأمین مىشد: 1. کسب و کار. 2. دریافت عطا ورزق از حکومت. خلیفه دوم براى آنکه همیشه سپاه آمادهاى داشته باشد که به شغل دیگرىمشغول نباشد، حقوق سالانهاى براى این سربازان قرار داد و ملاک پرداخت آن صحابىبودن، دفعات حضور در پیکارها و...بود. این حقوق که در نظام حکومتى «عطا» خواندهمىشد از محل فتوحات و خراج سرزمینهاى تازه فتح شده تأمین مىشد و بین سیصد تا دوهزار درهم در سال براى افراد متفاوت بود.
[36]
امیرمؤمنان على(ع) این نظام را پذیرفت امّا پرداختهاى متفاوت را لغو و به تساوى بینافراد تقسیم مىفرمود.
[37]
رزق هم کمکهاى جنسى مانند خرما، جو، روغن و...بود که ماهانه به طور بلاعوض دادهمىشد. از زمان معاویه به بعد، ملاکهاى خلفاى پیشین براى عطا از بین رفت و تنها تقرب بهدستگاه اموى و میزان سرسپردگى به آن حکومت تعیین کننده مقدار عطا شد.
[38] در این دوره،مخالفان - شیعیان - همواره به قطع عطا تهدید مىشدند و حکومت از این به عنوان برترینحربه در جلب حمایتهاى مردمى سود مىجست هنگامى که مسلم بن عقیل، قصر عبیداللهرا در محاصره آورد، یکى از شگردهاى عبیدالله، تشویق مردم به افزایش عطا در صورتپراکنده شدن و تهدید به قطع عطا در صورت ادامه محاصره بود.
[39] چنانچه با همین شیوهتوانست لشکر عظیمى از مردم کوفه را که دلهاشان با امام(ع) بود، علیه آن حضرت واردجنگ کند.
[40]
او این کار را با پرداخت عطا به رؤسا و بزرگان کوفه انجام داد تا مشوق عامّه مردم در اینگرایش باشند. سالار شهیدان، اباعبدالله الحسین(ع)، در روز عاشورا به هنگام اتمام حجّت با
|464|
کوفیان، وقتى مشاهده فرمود که اینان با سر و صدا مانع سخنان حضرتند، به عطا به عنوانیکى از عوامل رزیش اشاره کرده فرمود:
همه شما عصیان مرا ورزیدید و به سخنان من گوش فرا نمىدهید (چرا که) عطاهاى شما از مالحرام فراهم آمده و شکمهایتان از حرام انباشته شده، پس باعث شده تا بر قلوبتان مهرزدهشود.
[41]
مجمع بن عبدالله عائذى، پس از پیوستن به امام در کربلا، در پاسخ آن حضرت که از حالمردم کوفه پرسیدند، عرض کرد:
اشراف و بزرگان کوفه، رشوههاى کلانى از حکومت دریافت کرده و حکومت جوالهاى آنها را پرکرده تا محبت آنان را به خود جلب کند، پس آنها یکپارچه علیه تو جنگ مىکنند.
[42]
4. تابع احساسات بودن
به شهادت تاریخ، هرگاه حاکمى توانست احساس این مردم را تحریک و از آن بهره گیرد،خیل مردمان کوفى را همراه خود داشته و گرنه با بىوفایى آنان روبهرو مىشد.
شاید شهره شدن کوفیان به غدر و فریب کارى و زبانزد شدن ضرب المثلهاى «اغدر منکوفى؛ فریبکارتر از کوفى»؛ «الکوفى لا یوفى؛ کوفى وفا ندارد»، ناشى از رشد این خصیصه(احساساتى بودن) کوفیان باشد.
و گویا فرموده سالار شهیدان که: خدایا! اهل عراق مرا فریب دادند و از راه خدعه واردشدند،
[43] اشاره به همین مطلب باشد چرا که امام(ع) مىخواست به احساسات و خواستمردم بها دهد و آن را به راه صواب هدایت نماید و چه بسا اگر آن حضرت موفق به حضور درکوفه مىشد، مىتوانست چنین کند، امّا دشمن پیشدستى نمود و آنچه را که امام آماده کردهبود، علیه حضرت به کار گرفت. چنانچه حضرت در عاشورا فرمود:
اى اهل عراق! ما را با اشتیاق به فریادرسى خواستید و ما براى فریادرسى شما آمدیم، پسشمشیرى که در دستانتان بود، علیه ما تیز کردید و آتشى را که ما بر ضد دشمنان شما وخودمان افروخته بودیم، براى سوزاندن ما آوردید.
[44]
جلوه دیگرى از این احساسات را پس از واقعه عاشورا به هنگام ورود کاروان اسرابهکوفه مىبینیم که با سخنان اهل بیت، اینان گریه و شیون سردادند تا جایى که امکلثوم ازآنهاپرسید:
شما که بر ما مىگریید، پس چه کسى خاندان ما را کشته است.
[45]
|465|
سلیمان بن صرد خزاعى رهبر توابین و مختار ثقفى از افرادى بودند که توانستند ازاحساسات کوفیان بیشترین بهره را در پیشبرد قیام خود ببرند.
5. نظام ناپذیرى کوفیان
بافت جمعیتى متنوع و گونه گون کوفه متشکل از صحرانشینان و قبایل بدوى که بنا بهضرورت، زندگى شهرى را پیشه کرده بودند و تنافى این زندگى با مدل اولیه زندگى آنها کهآزادى بىقید و شرط و زیر دستور دیگرى نرفتن از مشخصههاى آن بود، سبب شد تا کوفیانبا هر حاکمى مخالفت کنند وزیر اطاعت او نروند.
تا آنجا که خلیفه دوّم در بارهشان مىگوید:
چه مصیبتى بالاتر از اینکه با صدهزار جمعیت روبهرو باشى که نه آنها از امیران و نه امیران ازآنها خشنودند.
[46]
تاریخ گواهى مىدهد که اینان چه با امیران عادلى همچون على(ع) و عمّار یاسر و چه باامیران ستمگرى مانند زیاد بن ابیه سر ناسازگارى داشتند.
6. ابن الوقتى
در میان خیل کوفیان، بودند نامردانى که به اقتضاى منافعشان تغییر چهرهمىدادند.اگرسودشان در حمایت از على(ع) و اهلبیت بود، بدانان گرایش مىیافتند و اگرنفعى در یارى ظالمانى چون معاویه مىدیدند، دل در گرو مطامع آنان مىنهادند. اینان بهراحتى چرخش مواضع داشتند بدون آنکه این بوقلمونصفتى و ابنالوقتى را براى خویشننگى بدانند.
شبث بن ربعى، مشتى از این خروار است. مرد هزار چهرهاى که در آغاز از یاران «سجاح»مدّعى دروغین پیامبرى بود و آنگاه اسلام آورد. در محاصره خانه عثمان جزو انقلابیون بود وبعد از آن از این کار توبه کرد. بعدها در زمره یاران امیرمؤمنان على(ع) درآمد و به همراه عدىبن حاتم سفیر آن حضرت نزد معاویه شد، در صفین با آنکه در رکاب على(ع) جنگید، درنهروان جزو خوارج گردید.
در عصر قیام سالار شهیدان، از جمله افرادى بود که با تمام توان کوشید تا به عمر سعد سهمطلب را القا کند: امام(ع) (نعوذبالله) کافر حربى است، قتل امام واجب است و قتل امام در ماهحرام اشکال شرعى ندارد.
|466|
سالار شهیدان او را در عاشورا به نام خطاب کرده و فرمود:
مگر شما به من ننوشتید که میوهها رسیده و اطراف سرسبز شده واگر بیایى لشکرى برایت مهیاست.
[47]
نقش او در سپاه عمر سعد در فاجعه کربلا کلیدى بود. پس از آنحادثه عظیم، به شکرانه پیروزى یزید بر امام(ع) در کوفه مسجدىساخت. سپس او که اینگونه به امام خیانت کرده بود، بهطور غیرمنتظرهاى در حرکت توابین و قیام مختار رئیس نیروى انتظامى مختارشد و عجیبتر آنکه در قتل مختار نیز سهیم بود.
سه مصداق و سه گونه ریزش
نینوا عرصه رویشها و بالندگى ا نسانهاى بزرگى است که با گوشهچشمى و یا نور هدایتى، به فلاح و رستگارى نائل شدند. حرّ بن یزید،زهیر بن قین، سعد بن حرث، ابوالحتوف و گروه پیوستگان به امام درشب عاشورا، حتى غیرمسلمانانى چونان وهب بن عبدالله مسیحى ویحیى حرّانى یهودى پاکبازانى بودند که شمیم دعوت حسینى آنان راسرمست آن عشق الهى کرد.
به زیبایى همین رویشها، زشتى ریزشها لکه ننگى بر پیشانىتاریخ نهاد که هرگز ستردنى نیست. کالبدشناسى ریزشها را در کلامنورانى سالار شهیدان عشق مىجوییم، آنجا که در جلسات مخفىدوره معاویه در صحراى منى، ضمن اشاره به منزلت عالمان مسلمانو عدم استفاده از فرصتهاى به دست آمده، زمینههاى سلطه بنىامیهرا در حالات روحى مردم و خصیصه اصلى آنان یعنى بیم از مرگ بیانمىفرماید:
فلامالاً بذلتموه و لا نفساً خاطرتم بها للذى خلقها و لا عشیرةعادیتموها فى ذات اللّه و لکنکم مکنتم الظلمة من منزلتکم واسلمتم امور الله فى ایدیهم، یعملون بالشبهات و یسیرون فىالشهوات سلطهم على ذلک فرارکم من الموت.
[48]
نه مالى در راه خدا دادید و نه جانى را به خاطر خدایى که آن راآفریده به خطر افکندید و نه با خویشانى به خاطر خدا دشمنى
|467|
ورزیدید، لکن ستمگران را تمکین کردید و اجازه دادید تا بر شماسلطه یابند و کارهاى خدایى را به دست آنها سپردید، آنهایى کهکارهاى شبههآمیز مىکنند و دنبال شهواتند. چرا این کا ررا کردید،براى اینکه از مرگ فرار کردید.
در کربلا، هم ریزش فردى و هم ریزش گروهى را شاهدیم. درریزش گروهى مىبینیمکه:
چون کاروان حسینى به منزلگاه ثعلبیه رسید، از کوفه خبر شهادتحضرت مسلم به امام(ع) رسید. اباعبدالله(ع) چند بار آیه استرجاع برزبان جارى کرده و آنگاه این نامه را براى مردم قرائت کردند:
«همانا خبر دهشتانگیزى به ما رسیده و آن کشته شدن مسلم بنعقیل، هانى بن عروه و عبدالله یقطر است و همانا شیعیان ما دستاز یارى ما کشیدهاند. پس هر که مىخواهد باز گردد، باکى بر اونیست و باز گردد و ذمّه و عهدى از ما بر او نیست.»
بلافاصه پس از سخنان حضرت، مردم از گرد امام پراکنده شده وبه چپ و راست رفتند تا اینکه فقط همراهانى گرد امام باقى ماندند کهاز مدینه همراه حضرت آمده بودند.
شیخ مفید مىگوید: امام مىدانست عربهایى که همراه کاروان شدهو امام را اطاعت مىکنند، بر این گماناند که او به شهرى درخواهد آمدو مردم آنجا فرمانپذیر حضرت خواهند شد و حضرت این معنا راخوش نداشت و مىخواست اینان سرانجام راهى را که مىروندبدانند و ندانسته اقدام به کارى نکنند.
[49]
در اوج حادثه کربلا نیز طبرى مصداقى دیگر را از ریزش گروهىاز شاهدان حادثه نقل مىکند. شیوخى از اهل کوفه بالاى تلّى ایستادهبودند و گریه و دعا مىکردند و مىگفتند: خدایا! حسین را یارى کن.راوى گوید به آنان گفتم: دشمنان خدا! چرا پایین نمىروید و حسینرا یارى نمىکنید؟
معلوم مىشود کسانى که دم از محبت اهل بیت مىزدند، سیاهىلشکر بودند و در موقع شهادت، بالاى بلندى رفته بودند تا خوب
|468|
تماشا کنند که چه بلاهایى بر سر حسین مىآورند و چون مىدیدند گریه مىکردند، چنینافرادى در سپاه ابن سعد نبودند، بلکه این جماعت از شیوخ و رؤسا بودند و امراى لشکر هماز شورش همین افراد وحشت داشتند ولى حبّ مال آنان را به کربلا کشانیده بود.
[50]
اشاره به سه نمونه بیانگر انگیزههاى کلى جدایى نیروها در نهضت حسینى است:
1. عبیدالله بن حر جعفى و بیم از جان
عبیدالله بن حرّ جعفى از هواداران عثمان بود که در جنگ صفین در سپاه معاویه حضورداشت و بعد از شهادت امام على(ع) در کوفه مسکن گزید. او با آنکه سابقه خوبى نداشت،مورد دعوت امام(ع) قرار گرفت تا به صراط مستقیم الهى هدایت شود.
امامحسین(ع) درمنزلگاه بنى مقاتل، خیمه، اسب و نیزهاى را در حوالى خود مشاهده کردو چون از نام صاحب آن سؤال کرد، معلوم شد متعلق به عبیدالله بن حرّ جعفى است.
امام(ع)، حجاج بن مسروق جعفى را نزد او فرستاد و عبیدالله پرسید چه پیامى آوردهاى.گفت:هدیه پر ارزش و گرانبهایى را برایت به ارمغان آوردهام و آن این است که حسین بنعلى(ع) از تو دعوت کرده یارىاش کنى. اگر در حضور اوبا دشمنانش بجنگى، مأجورخواهى بود و اگر کشته شوى، به فیض شهادت خواهى رسید.
عبیدالله گفت: به خدا سوگند! من از کوفه بیرون نیامدم مگر به جهت اینکه دیدم جمعیتکثیرى بر ضدّ حسین(ع) قیام کرده و مىخواهند با او بجنگند و شیعیانش را خوار و زبونسازند. من با مشاهده این اوضاع و احوال یقین کردم او کشته خواهد شد. بنابراین نمىتوانماو را یارى کنم و اصلاً دوست ندارم که او مرا ببیند و یا من او را ببینم.
[51]
چون حجاج پاسخ منفى عبیدالله را براى امام آورد، حضرت شخصاً از جابر خاست و باچند نفر از اهل بیت و اصحاب نزد او رفتند، چون وارد خیمه شدند، حضرت را در صدرمجلس نشاند.
عبیدالله مىگوید: من هرگز کسى را همانند حسین(ع) در عمرم ندیدم، هنگامىکهحسین به سوى خیمهام مىآمد، چنان جاذبهاى داشت که من در هیچ چیز آن جاذبهراندیده بودم و چنان رقّتى در من پدیدار شد که تاکنون نسبت به هیچ کس در من چنینرقتىپیدا نشده بود. آن لحظهاى که دیدم به هر سو که مىرود، کودکان خردسالاطرافشحلقه مىزدند. به محاسنش نظر کردم همانند بال کلاغ سیاه بود. بدو گفتم: آیا این
|469|
سیاهى موى شماست یا خضاب کردهاى ؟ فرمود: پیرى زود به سراغ من آمد و تو مىدانى اینخضاب است.
پس از آن که مجلس آماده شد، ابىعبدالله(ع) حمد و ثناى پروردگار را به جاى آوردوفرمود:
اى پسر حرّ! مردم شهر شما دعوتنامههایى براى من نوشتند که همه آماده یارى من هستندو درخواست کردند که به سوى آنها بیایم و هم اکنون وضع آن طور که آنها نوشتهاند نیست.
[52]و تو نیز گناهان بسیارى مرتکب شدهاى، آیا مىخواهى توبه کنى تا گناهانت از بین برود و ازآنها پاک گردى؟!
عبیدالله گفت: چگونه ممکن است جبران آن همه گناه، اى پسر پیامبر(ص)؟!
امام فرمود: فرزند دختر پیامبرت را یارى کن و در رکاب او با دشمنانش بجنگ.
عبیدالله گفت: به خدا سوگند! من مىدانم هر کس از فرمان تو پیروى کند،سعادتمندخواهد شد ولى من احتمال نمىدهم که بتوانم براى شما مفید باشم، زیراوقتىازکوفه بیرون مىآمدم حتى یک نفر را ندیدم که تصمیم بر یارى شما داشته باشد وشمارا به خدا سوگند مىدهم که مرا از این امر معاف دارى که من به سختى از مرگگریزانمولى اینک اسب خود را به نام «مُلحقه» به شما مىدهم، اسبى که با آن کسى را تعقیبنکردم جز آنکه به آن دست یافتم و هیچ کس مرا تعقیب نکرده جز آنکه از چنگال دشمننجات یافتهام.
امام فرمود: حال که از نثار جان خود دریغ دارى، ما نیز نه به اسبت و نه به خودتنیازىنداریم و من از افراد گمراه براى خود نیرو نمىگیرم ولى همان طور که تو مرانصیحتکردى، من نیز تو را نصیحت مىکنم تا مىتوانى خود را به جاى دور دستى برسانکهصداى مظلومیت و استغاثه ما را نشنوى و پیشآمدهاى ما را نبینى. به خدا سوگند! اگرکسى صداى استغاثه ما را بشنود و ما را کمک نکند، خداوند او را به آتش دوزخ سرنگونخواهد کرد.
[53]
مىبینیم عبیدالله با آنکه مظلومیت و حقانیت امام را درک کرده و به سعادتمندىانسانهاى در راه او اعتقاد داشت، امّا بیم از جان او را از زمره جاودانگان همیشه تاریخخارجساخت.
|470|
2. طرماح بن عدى طائى، ترجیح کار دنیا بر یارى امام
طرماح بن عدى طائى، فرستاده امیرمؤمنان على(ع) به سوى معاویه،
[54] در بین قبیلهاشداراى جایگاه رفیع و شریفى بود. در میانه راه کربلا، در منزلگاه «عذیب المجانات»، چهارسوار از کوفه به امام حسین(ع) پیوستند که طرماح راهنما و یکى از آنان بود و چون حرّ قصدبازداشت آنها را کرد، امام(ع) اینان را یاران خود خواند و به شدت از آنها محافظت کرد.
در همین منزلگاه، امامحسین(ع) براى آنکه از بیراهه به کوفه برود، کسى را مىخواستکه به راه آشنا باشد. طرماح اعلام آمادگى کرد و در جلو کاروان حسینى به راه افتاد و ضمنحرکت، اشعارى را در منزلت شأن کاروانیان و پستى بنىامیه و دشمنان امامحسین(ع)زمزمهمىکرد.
[55]
طرماح به امام عرض کرد: با شما یاران اندکى مىبینم و همین لشکریان حرّ در مبارزه باشما پیروزند و من یک روز پیش از آمدن از کوفه، مردم انبوهى را در بیرون شهر دیدم کهآماده جنگ با شما مىشدند و من تاکنون چنین لشکر عظیمى ندیده بودم، تو را به خدا سوگند!تا مىتوانى به آنان نزدیک مشو.
طرماح آنگاه از روى خیرخواهى پیشنهادى به امام داد که : اگر مىخواهى که در مأمنىفرود آیى که سنگر تو باشد تا تدبیر کار خویش کنى و تو را چاره کار معلوم گردد، با من بیا تاتو را در کوه اَجا فرود آورم، به خدا سوگند که این کوه سنگر ما بوده و هست و ما را ازپادشاهان غسّان و حمیر و نعمان بن منذر حفظ کرد و به خدا سوگند هیچ گاه تسلیم نشدیم واین خوارى را به خود نخریدیم، قاصدى نزد قبیله طى در کوه «اجا» و «سلمى» بفرست. دهروز نگذرد که قبیله طى سواره و پیاده نزد تو آیند و تا هر زمان که خواهى نزد ما باش و اگرخداى ناکرده اتفاقى رخ دهد، من با تو پیمان مىبندم که ده هزار مرد طائى پیش روى توشمشیر زنند و تا زندهاند نگذارند دست هیچ کس به تو برسد.
امام فرمود: خداوند تو و قبیلهات را جزاى خیر دهد. ما و این گروه - اصحاب حرّ - پیمانىبستهایم که نمىتوانم از آن باز گردم، معلوم نیست، عاقبت کار ما و آنها به کجا مىانجامد.
[56]
طرماح مىگوید: من با امامحسین(ع) وداع کردم و گفتم: خدا شر جن و انس را از تو دورگرداند، من براى کسان خویش از کوفه آذوقه آوردهام و نفقه آنها نزد من است، من مىروم وآذوقه آنها را مىرسانم و بعد به سوى تو باز مىگردم و اگر به تو برسم، البته تو را یارىخواهمکرد.
|471|
امام فرمود: اگر قصد یارى دارى، شتاب کن، خدا تو را ببخشاید.
طرماح مىگوید: دانستم که امام به یارى مردان محتاج است، نزد اهل خویش رفته و کارآنها را اصلاح نموده و وصیت کردم و در بازگشت شتاب کردم تا به عذیب المجانات رسیدمکه خبر کشته شدن امامحسین(ع) را به من دادند.
مىبینید که طرماح نسبت به امام معرفت خوبى داشت و خیرخواه صادقى براى امام(ع)بود تا آنجا که چند بار مورد دعاى آن حضرت واقع شد، امّا رساندن آذوقه به خانواده وترجیح دادن آنان به یارى امام(ع) و اولویتبخشى آنان در رفع گرفتاریشان، او را از فیضیارى امام معصوم(ع) محروم کرد.
3. ضحاکبن عبدالله مشرقى؛ یارى امام به شرط پیروزى
ضحّاک از اصحاب امام(ع) در کربلا بود که با شرط به کاروان امام پیوست و با همان شرطدر آخرین لحظات، امام را تنها گذاشت. ضحاک مىگوید:
چون دیدم اصحاب امامحسین(ع) یکى پس از دیگرى شهید مىشوند و دیگر کسى غیراز سویدبن عمرو و بشیربن عمرو، از یاران امام باقى نمانده، خدمت آن حضرت رفتم و گفتم:
شرطى که میان من و شما بود، یادتان هست؟ روزى که در رکاب شما آمدم، من شرطکردم مادامى از شما دفاع خواهم کرد که شما یاورانى داشته باشید و آنگاه که شما یاور ومدافعى نداشتید، من در برگشتن آزاد باشم و شما این شرط را قبول کردید.»
امام(ع) مرا تأیید کرد و فرمود راست مىگویى، امّا چگونه مىتوانى از میان این همهدشمن جان سالم به در ببرى؟ اگر مىتوانى خودت را نجات بدهى از طرف من آزادى.
ضحاک مىافزاید: پس از آن اسبم را که در خیمه یکى از دوستان پنهان کرده بودم برداشتمو سواره از کنار اهل کوفه بیرون رفتم، پانزده نفر از آنها تا روستاى شفیه در نزدیکى ساحلفرات مرا تعقیب کردند، در آنجا که به من رسیدند، چند نفرشان مرا شناختند و چون پسرعموى من بودند، مرا به حال خود گذاشتند.
[1]. فتوح البلدان، بلاذرى، ص434، مترجم.
[2]. طبقات الکبرى، ابن سعد واى، ج6، ص7، دارصادربیروت، فتوح البلدان، ص448.
[3]. الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینورى، ج1، ص47.
|472|
[4]. تشیع در مسیر تاریخ، دکتر سید حسین جعفرى ترجمه محمد تقى آیت اللّهى، چاپ اوّل، ص107.
[5]. نهجالبلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدى، خطبه 34.
[6]. همان، خطبه69.
[7]. همان، خطبه 97.
[8]. همان، خطبه 27.
[9]. مروج الذهب، مسعودى، ج2، ص426 - تنبیه الاشراف، مسعودى، ص300 - اسد الغابه، ابن اثیر ج2،ص14.
[10]. تاریخ طبرى، ج2، ص1 - اسد الغابه، ج2، ص14 - استیعاب، ابن عبدالبر، ج1، ص383.
[11]. ارشاد، شیخ مفید، ص270.
[12]. علل الشرایع، شیخ صدوق، ص84.
[13]. صلح امام حسن، راضى آل یاسین، ترجمه آیةالله خامنهاى، ص84.
[14]. الخرایج و الجرایح، راوندى، ص228، چاپ بیروت.
[15]. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج10، ص110.
[16]. تاریخ یعقوبى، ج2، ص191.
[17]. همان، ص215.
[18]. تاریخ طبرى، ج4، ص261.
[19]. پژوهشى پیرامون قیام امامحسین(ع)، سید جعفر شهیدى، ص56، نشر فرهنگ اسلامى.
[20]. تجارب الامم، ابن مسکویه، ج2، ص57.
[21]. تاریخ طبرى، ج4، ص323.
[22]. الدمعة الساکبه، محمد باقر بهبهانى، ج4، ص372، چاپ بیروت.
[23]. جلاء العیون، علامه مجلس، ص572 - 571، نشر سرور.
[24]. همان.
[25]. میزان الحکمه، محمدى رى شهرى، ج1، ص155.
[26]. تاریخ طبرى، ج3، ص513.
[27]. همان، ص545.
[28]. سخنان حسین از مدینه تا کربلا، نجمى، ص199.
[29]. مقتل الحسین، خوارزمى، ج1، ص245، دارمفید.
[30]. موسوعة، تحقیقات باقرالعلوم، دارالمعروف، ص373.
[31]. ارشاد، شیخ مفید، ج2، ص42.
[32]. تاریخ طبرى، ج7، ص242.
[33]. سخنان مقام معظم رهبرى، تاریخ 75/3/20.
[34]. الحیاه لاجتماعیه، ص250 - تنظیمات الجیش العربى، ص98.
[35]. نهجالبلاغه، خطبه 126.
[36]. تنظیمات الجیش العربى، ص92.
[37]. تاریخ طبرى، ج4، ص277.
[38]. حیاة الامام الحسین، ج2، ص453.
[39]. موسوعه کلمات الامام الحسین،، ص432.
[40]. تاریخ طبرى، ج4، ص306.
|473|
[41]. همان، ص500.
[42]. همان، ص498.
[43]. مقتل الحسین، عبدالرزاق مقرم، ص317.
[44]. تاریخ طبرى، ج2، ص243.
[45]. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج45، ص7.
[46]. همان، ج100، ص80 - 79.
[47]. همان، ج44، ص37.
[48]. تاریخ طبرى، ج5، ص392.
[49]. اخبار الطوال، دینورى ترجمه دامغانى، ص297.
[50]. مقتل الحسین، مقرم، ص189.
[51]. همان.
[52]. وسیلة الدارین فى انصار الحسین، سیدابراهیم موسوى زنجانى، ص158، مؤسسه اعلمى بیروت.
[53]. اعیان الشیعه، علامه محسن امین، ج7، ص396، دارالتعارف بیروت.
[54]. الکامل، ابن اثیر، ج4، ص50، دار صادر بیروت.
[55]. نفس المهموم، محدث قمى، ص176، انتشارات علمیه.
[56]. الکامل، ج4، ص73.