آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۱

چکیده

متن

 

خواص و قیام حسینى
خواص بصره
نهضت امام و تعبّد
مردمى شدن نهضت حسینى
مردم کوفه و قیام حسینى
نگاهى کوتاه به نقش خواص در آغاز نهضت کربلا
یکى از مسائل قابل توجه در نهضت حسینى جریانهاى اجتماعى معاصر قیام آن حضرت و نقشآنها در آن قیام است. به طور کلى این جریانها را مى‏توان به سه دسته تقسیم کرد:
1. امویان و طرفداران آنها که از همان ابتدا در مقابل آن حضرت موضعگیرى کردند؛
2. طیف قابل‏توجهى که به طرفدارى و حمایت از آن حضرت برخاستند؛
3. طیف وسیع و گسترده‏تر از دو جریان قبل که به شکلى در این رابطه بى تفاوت باقى ماندند.
این مقاله با بررسى جریانهاى اجتماعى معاصر قیام امام حسین(ع) به نقش آنها در شکل‏گیرى واستمرار قیام حسینى پرداخته، موضوع‏گیرى آن حضرت در مقابل این جریان‏ها را بیان مى‏کند. محوربحث در این مقاله افراد شاخصى هستند که به نحوى در جامعه معاصر قیام آن حضرت نفوذ داشتند ودر حد خویش از بزرگان جامعه اسلامى محسوب شده مردم به عمل و رفتار آنها توجه داشتند وموضع‏گیرى آنها در اراده توده مردم مؤثر بوده است .
نویسنده در این رابطه ابتدا به نقش مردم در شروع قیام آن حضرت پرداخته، آنگاه بهموضع‏گیرى‏هاى خواص در قبال این قیام و واکنش امام حسین(ع) نسبت به این موضع‏گیرى مى‏پردازد.|433|
مردم و آغاز نهضت
ریشه‏هاى قیام امام حسین(ع) را باید در سالهاى بعد از رحلت رسول خدا(ص) جستجوکرد. آنچه در اینجا قصد تحلیل و بررسى آن را داریم، علتى است که مخالفت آن حضرت رابه واکنش اجتماعى و قیام علیه حکومت یزید تبدیل نمود. در حقیقت پاسخ این سؤال رابررسى مى‏کنیم که آن حضرت با چه پشتوانه‏اى قیام خویش را آغاز نمود. آیا چون زمینه‏هاىمردمى براى براندازى حکومت یزید را مهیا مى‏دید یعنى شمار بسیارى از مردم از او دعوتکرده بودند یا اطمینان داشت که این‏گونه مى‏شود، از بیعت با یزید امتناع نمود یا اینکه علتىدیگر به این مسأله دامن زد.
شواهد تاریخى حکایت از این دارد که هیچ جریان مردمى در شروع نهضت حسینى نقشنداشت. به عبارت دیگر قیام آن حضرت، نه با دعوت گروهى از مردم براى براندازىحکومت یزید یا پاسدارى از ارزشهاى اسلامى آغاز شد و نه آن حضرت به امید حمایت تودهعظیمى از مردم براى رسیدن به یکى از مقصودهاى فوق از بیعت با یزید امتناع کرد و در برابرحکومت او قرار گرفت. بلکه مخالفت او با حکومت یزید برخاسته از دین و مخالفت با شکلحکومتى بود که در عالم اسلام پدیدار شده بود. البته این مخالفت نه به زمان شروع خلافتیزید در سال شصت هجرى اختصاص داشت؛ زیرا قبل از آن در زمان معاویه نیز آن حضرتبه حکومت معاویه و جانشینى یزید اعتراض کرده بود و نه حتى به آن حضرت اختصاصداشت؛ زیرا پدر و برادرش نیز با این امر مواجه بودند و با آن مبارزه کردند. مخالفت آنحضرت با حکومت شکل‏گرفته در جامعه اسلامى از دو جهت در سخنان ایشان مطرح است:
1. حکومت به اهل‏بیت اختصاص داشته و دیگران در این رابطه حقى ندارند؛
2. این حکومت آنچنان فاسد است که براى نابودى آن هر اقدامى را باید انجام داد.
اولین موضع رسمى آن حضرت در مورد قیام خویش که در آن این دو بعد مطرح گردیدهاست، سخنى است که در مجلس یزیدبن‏عقبه بعد از رسیدن نامه یزید و اصرار او براى بیعتاز آن حضرت یا کشته شدن ایراد کرده است:
ایهاالامیر، انا اهل‏بیت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائکة و محل الرحمة بنا فتح اللَّه وبنا ختم و یزید رجل فاسق شارب خمر و قاتل النفس المحرمة، معلن بالفسق و مثلى لا یبایعلمثله و لکن نصبح و تصحبون و ننتظر و تنتظرون اینا احق بالخلافة و البیعة؛
[1]
اى امیر، همانا ما اهل‏بیت نبوت و جایگاه رسالت و محل رفت و آمد فرشتگان هستیم. خداوندبا ما آغاز و با ما پایان داده است و یزید مردى فاسق و مشروب‏خوار و کشنده انسانهاى بى‏گناه
|434|
است و علناً مرتکب فسق و فجور مى‏شود و مانند من با او بیعت نمى‏کند. بلکه ما و شما بایدصبر کنیم و منتظر بمانیم تا ببینیم چه کسى سزاوار خلافت است .
آن حضرت در ابتدا و انتهاى کلام بر اختصاص حکومت به اهل‏بیت پیامبر(ص) تاکیدکرده است؛ در ابتداى کلام با توصیف مقام والا و جایگاه آنها در اسلام و ارتباط آنها با خداوندو در انتها با تصریح بر اینکه آنها براى خلافت صلاحیت دارند و یزید و امثال یزید و تماممردم باید با آنها بیعت کنند. در میان این سخن بعد دیگر مخالفت آن حضرت با حکومت یزیدمطرح است که در آن ضمن برشمردن شمه‏اى از خصال زشت او بر عدم صلاحیت او براىخلافت و عدم بیعت آن حضرت با چنین شخصى تاکید شده است.
این موضع‏گیرى در موارد دیگر نیز استمرار یافته است و به عنوان نمونه در مشاجرهامام(ع) با مروان‏بن‏حکم تکرار شده است.
[2]
لیکن شاید مهم‏ترین موارد، وصیت‏نامه امام (ع) است که در آن تمام ماهیت قیام حسینىمعرفى شده است. آن حضرت در این وصیت‏نامه بعد از شهادت به توحید و رسالتپیامبراکرم (ص) درباره قیام خویش مى‏فرماید:
انى لم اخرج اشراً و لابطراً و لامفسداً و لاظالماً و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امّة جدّى، اریدان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و اسیر بسیره جدّى و ابى على‏ابن‏ابى‏طالب(ع) فمن قبلنىبقبول الحق فالله اولى بالحق و من رد علىّ هذا اصبر حتى یقضى الله بینى و بین القوم بالحق وهو خیر الحاکمین.
[3]
من نه براى خوشگذرانى و رسیدن به مطامع دنیوى قیام کرده‏ام و نه به قصد ایجاد فساد و ظلمدر حق مردم. مى‏خواهم امر به معروف و نهى از منکر کنم و به سیره جد و پدرمعلى‏ابن‏ابى‏طالب(ع) رفتار کنم. هر کس با شناخت حق مرا بپذیرد خداوند به حق سزاوارتراست و هر کس حق مرا رد کند صبر مى‏کنم تا خداوند به حق بین من و این قوم حکم نماید و اوبهترین حکم کنندگان است .
امام حسین(ع) در وصیت‏نامه خویش ضمن ردّ هرگونه لذت‏طلبى و رسیدن به آمالدنیوى صرف از قیام خویش، ماهیت الهى و دینى آن یعنى اصلاح امت پیامبر(ص) از طریقامر به معروف و نهى از منکر و عمل به راه و روش جد و پدرش را آشکار مى‏کند. آن حضرتدر این سخن عمل خویش را به کارى که پیامبر اکرم(ص) انجام داد، تشبیه مى‏کند.
همان گونه که جد بزرگوارش رسالتى الهى بر دوش داشت و کوشید تا وظیفه الهىخویش را انجام دهد، آن حضرت نیز چنین وظیفه‏اى بر عهده دارد. پایان سخن حضرت اینامر را به نحو صریح‏ترى در بر دارد، زیرا بدین نکته تاکید کرده است که او به هرحال وظیفه‏اى
|435|
بر عهده دارد که باید به انجام برساند و اگر مردم او را بپذیرند، در حقیقت امر حقى را که ازسوى خداوند عرضه شده است پذیرفته‏اند و اگر او را نپذیرند نیز باید منتظر حکم و قضاوتخداوند باشند و به داورى او حاضر گردند. این سخن همچنان حکایت از این دارد کهحضرت پشتوانه محکمى از لحاظ مردمى براى قیام خویش ندارد.
این سخنان حضرت حکایت از این دارد که قیام وى به هیچ وجه متکى بر دعوت مردم یایارى آنها نبوده است و از این لحاظ ماهیتى صرفاً الهى داشته نه مردمى. علاوه بر اینکه هیچشاهد تاریخى وجود ندارد که قبل از رسیدن حضرت به مکه از سوى مردم دعوتى براى وىرسیده باشد و اصولاً تعجیلى که یزید براى بیعت گرفتن از آن حضرت قبل از پخش خبرمردن معاویه انجام داد، چنین امرى را ناممکن نمود. پس مردم در شروع قیام، نه توده مردم ونه خواص، نقشى نداشتند و نهضت با اراده خود حضرت و با پشتوانه‏اى الهى و عمل به انجاموظیفه آغاز گردید.
خواص و قیام حسینى
شروع نهضت سیدالشهدا(ع) که با امتناع از بیعت با یزید و تصمیم به خروج از مدینههمراه بود، واکنش بزرگان مهاجر و انصار را برانگیخت. آنها با توجه به احادیثى که از پیامبراکرم(ص) در مورد شهادت حضرت شنیده بودند و با توجه به وضعیت جامعه اسلامى در آنزمان، او را از قیام علیه حکومت یزید برحذر مى‏داشتند. ابن‏عباس، محمد حنفیه،عبدالله‏بن‏عمر، عبدالله جعفر و عبدالله مطیع را مى‏توان از جمله این افراد برشمرد که هریکبه نحوى سعى در جلوگیرى از قیام حضرت داشتند.
اولین ملاقات امام حسین(ع) بعد از وارد شدن به مکه با ابن‏عباس و ابن‏عمر بوده است.
[4]در این ملاقات ابن‏عباس ضمن برشمردن وضعیت زمان که مردم تابع پول و ثروت هستند ونقل احادیثى که در آن به شهادت حضرت تاکید شده است، از امام مى‏خواهد که به نحوى بایزید صلح کند و از ریخته شدن خون خود که به هلاکت امت مى‏انجامد جلوگیرى کند.اماامام با گرفتن اعتراف از او که بیعت با یزید را پیامبر اکرم(ص) منع کرده است بر یک مسئلهاساسى در مورد خویش تاکید مى‏کند که او فرزند دختر رسول‏خدا(ص) است. ابن‏عباسضمن تایید این سخن که در این زمان هیچ کس به جز آن حضرت چنین مرتبه‏اى را نداردهمین امر را ملازم با این مى‏داند که اطاعت از آن حضرت مثل نماز و زکات که یکى بدون
|436|
دیگرى پذیرفته نمى‏شود، واجب است.
بعد از اینکه ابن‏عباس این امر را اظهار مى‏دارد و آیات کفر و نفاق را در مورد مردمى کهدست خویش را به خون فرزند دختر رسول خدا(ص) بیالایند مى‏خواند، امام از او طلبیارى مى‏کند و ابن‏عباس آنچنان خویش را مطیع امام نشان مى‏دهد که هیچ کس شک نمى‏کندکه او تا آخرین لحظات و تا آخرین قطره خون همراه امام است.
اما در این لحظه عبدالله‏بن‏عمر وارد صحنه مى‏شود و او را از گفتن چنین کلماتىبرحذرمى‏دارد و خود نیز به نحوى سعى مى‏کند که امام را به بیعت با یزید یاحداقل‏کناره‏گیرى از جامعه و گوشه‏نشینى وادارد. اما با یک سؤال از طرف امامحسین(ع)همانند ابن‏عباس غافلگیر مى‏شود. امام از او سؤال مى‏کند در مورد کار منچه‏فکرى مى‏کنى؟! آیا مى‏اندیشى که من به راه خطا رفته‏ام؟! اگر چنین مى‏اندیشىموضوع‏رابراى من بیان نما که من از راهنمایى تو تبعیت مى‏کنم. عبدالله‏بن‏عمر در پاسخاین‏سؤال هرگونه خطا و اشتباه را از فرزند دختر رسول خدا(ص) دور مى‏داند و اوراازجهت طهارت و پاکى براى خلافت صالح مى‏شمارد، اما باز هم حرف خویش راتکرارمى‏کند و از امام مى‏خواهد تا گوشه نشینى اختیار کند تا کشته نشود. امام ضمن رد اینسخن او تصمیم یزید و یزیدیان را بیعت یا کشته شدن او مى‏داند. آنگاه از عبدالله‏بن‏عمرتقاضاى کمک مى‏کند و متذکر مى‏شود که اگر پدرش عمر بن خطاب زنده بود حتماً او رایارى مى‏کرد.
این طولانى‏ترین مکالمه‏اى است که امام حسین(ع) با مخالفان قیام خویش داشتهاست‏وافراد دیگر نیز چیزى افزون بر این بیان نکرده‏اند و همه یا به آن حضرتسفارش‏مى‏کرده‏اند که با یزید بیعت کند یا گوشه‏گیرى نماید و یا به نحوى جان خویشرانجات دهد. تنها عبدالله بن زبیر هنگام آگاهى از تصمیم امام براى رفتن به کوفه حضرتراتشویق کرد که به کوفه برود زیرا در آنجا یاران فراوانى دارد و علت این امر همانطور کهامام نیز تذکر دادند واضح است. زیرا او مى‏خواست به گونه‏اى راه را براى رهبرى خویشهموار نماید.
در گفتگوى امام حسین(ع)، ابن‏عباس و ابن‏عمر دو مطلب تناقض‏آمیز وجود دارد که همحاکى از روحیات خواص در زمان حضرت و هم بیانگر یکى از اهداف قیام حضرت است.اولین مطلب تاکید امام(ع) بر رهبرى خویش در مورد امت پیامبر اکرم(ص) و اعتراف آنها به
|437|
این امر است. تاکید امام(ع) بر این امر را در بحث قبل اشاره کردیم و آنچه در اینجا مهم استاعتراف خواص به این امر است. ابن‏عباس اطاعت از حسین(ع) را مثل خواندن نماز و اداىزکات واجب مى‏داند به گونه‏اى که این واجبات از هم قابل تفکیک نیستند:
نعلم و نعرف انّ ما فى‏الدنیا احد هو ابن بنت رسول الله(ص) غیرک و ان نصرک لفرض على هذهالامة کفریضة الصلاة و الزکاة التى لایقدر ان یقبل احدهما دون الاخرى.
ابن‏عمر نیز با اعتراف به خطا نکردن امام(ع) و صلاحیت او براى خلافت به این امراعتراف کرده است:
و لم یکن الله تعالى یجعل ابن بنت رسوله على خطأ و لیس مثلک من طهارته و صفوته منالرسول على مثل یزید بن معاویة باسم الخلافة.
مطلب دوم تبعیت نکردن آنان از امام است. با وجود اعتراف آنان به رهبرى امام وصحیح‏بودن راه و روش او، طبیعى است که آنان باید از امام تبعیت و در مقصودشیارى‏مى‏کردند. این اعتراف حتى بالاتر از این اقتضاء داشت که آنان از نصیحت امام نیزدست‏بر مى‏داشتند و از عمل او تبعیت و در کنار او در راه حق حرکت مى‏کردند. اما نهتنهاچنین امرى اتفاق نیفتاد بلکه خود مانعى بر سر راه امام حسین(ع) بودند به صورتى که آنحضرت مجبور بود سیل انتقادات خواص در مورد قیام خویش را به نحوى پاسخ بگوید. اینانتقادات آنگاه به اوج رسید که همه از تصمیم امام(ع) براى رفتن به کوفه در پاسخ به دعوتبزرگان این شهر آگاه گردیدند. ابن‏عباس در این زمان نیز به حضور امام مى‏شتابد و با توصیفاوضاع کوفه و خیانتهایى که آنها به امیرالمؤمنین(ع) و امام حسن(ع) کردند و این امر ازخصلتهاى آنها است، از امام مى‏خواهد که از تصمیم خویش باز گردد و در مکه بماند.عبدالله‏بن‏عمر، محمدبن‏حنفیه، عبدالله‏جعفر و دیگران نیز برخورد مشابهى با این تصمیمداشتند. گفتگوى امام حسین(ع) با ابن‏عباس و عبدالله‏بن‏عمر و دیگر خواص آن روزنشان‏دهنده این است که در صورت همراهى با قیام آن حضرت، آنها مى‏توانستند نقش مهمىدر این قیام ایفا نمایند.
حضرت در صحبت با این دو نفر نه تنها از آنها اعتراف مبنى بر درست بودن اقدام خویشمى‏گیرد که خود از جنبه نظرى تایید قیام و همراهى آنها با او محسوب مى‏شود بلکه آنها رادعوت مى‏کند تا او را در این قیام یارى کنند. دعوت امام از ابن‏عباس به صورتى لطیف و با بهشهادت گرفتن خداوند بر سخن ابن‏عباس در مورد مقام و جایگاه او انجام پذیرفت که
|438|
ابن‏عباس متوجه این امر گردید و اعلام آمادگى کرد در راهحضرت کشته شود لیکن بعداً در این زمینه اقدامى نکرد.
اما آن حضرت از عبدالله‏بن‏عمر صریحاً خواست که او راهمراهى کند و به او تذکر داد که اگر پدرش زنده بود حتماً او رایارى مى‏کرد. این درخواست بیان‏گر این مطلب است که اگرخواص به درخواست وى براى همراهى، او را اجابت مى‏کردند وبا این کار جایگاه امام را براى سایر مردم بیان مى‏نمودند، مردم باآگاهى از این امر برگرد حضرت جمع مى‏شدند. به عبارت دیگرآنچه را از لحاظ نظرى بر آن صحّه گذاشته بودند در عمل نیز نشانمى‏دادند، امام را در رسیدن به یکى از اهداف قیام خویش که تبیینجایگاه اهل‏بیت(ع) در جامعه اسلامى و اختصاص خلافت به آنحضرت بود به نحو شایسته‏اى یارى مى‏کردند.
خواص در این امر تا آن حد مهم و تاثیرگذار بوده‏اند که امامحسین(ع) بعد از ناامیدى از همراهى آنها با قیام، از هر یک حداقلکارى را که مى‏توانستند در این رابطه انجام دهند و با روحیات آنهانیز سازگار بود، طلب نمود. امام(ع) در این زمینه از عبدالله‏بن‏عمرسه چیز را درخواست مى‏کند. اول اینکه او را بعد از هر نماز دعاکند. دوم با یزید و یزیدیان همنشینى و همراهى نکند. سوم اینکهبه تعجیل، به بیعت با یزید نشتابد و لااقل این اندازه صبر کند تانتیجه کار امام با آنها برایش روشن شود.
یا ابن‏عمر! فان کان الخروج معى مما یصعب علیک و یثقل فانت فىاوسع العذر. و لکن لا تترکنّ لى الدعا فى دبر کل صلاة و اجلس عنالقوم و لاتعجل بالبیعة لهم حتى تعلم الى ما یؤول‏الامر.
[5]
حضرت از ابن‏عباس نیز مى‏خواهد که ارتباط دائمى خویشرا با او حفظ کند و خبرهاى مدینه را به وى برساند. این امر پیشتردر مورد محمدحنفیه نیز انجام پذیرفت. وقتىحضرت‏مى‏خواست از مدینه خارج شود و به مکه بیاید و محمد
|439|
حنفیه به هر دلیل از این امرسر باز مى‏زند، امام از او مى‏خواهد کهبراى او خبرگیرى کند و اخبار حکومت بنى‏امیه را به او برساند.
[6]
خواص بصره
نامه امام حسین(ع) به بزرگان و خواص در بصره، اقدامىدیگر در این زمینه است. افرادى همچون مالک بن مسمع بکرى،احنف بن قیس، منذر بن جارود، مسعود بن عمر و دیگرانمخاطب این نامه هستند. این نامه با اشاراتى به وقایع خلافتبعداز رحلت رسول خدا(ص) و اختصاص خلافت به اهل‏بیتآغاز مى‏شود:
اما بعد: فان الله اصطفى محمداً.... ثم قبضه الله الیه و قد نصحلعباده و بلغ ما ارسل به و کنا اهله و اولیاء و اوصیائه و ورثته واحق الناس بمقامه فى الناس، فاستأثر علینا قومنا بذلک،فرضینا و کرهنا الفرقة و اجببنا العافیة و نحن نعلم انّا احقبذلک الحق المستحقّ علینا ممّن تولّاه....
[7]
اما بعد: همانا خداوند محمد(ص) را برگزید.... سپس خداوند اورا به سوى خود برد در حالى که بندگانش را نصیحت کرده بود وپیام و وظیفه رسالت خویش را رسانده بود و ما خاندان ونزدیکان و وصیان و وارثان او و سزاوارترین مردم به مقام او درمیان مردم بودیم. اما قوم ما مستبدانه آن را به خود اختصاصدادند پس ما راضى شدیم و از تفرقه بیزار بودیم و به سلامتجامعه علاقه‏مند بودیم در حالى که مى‏دانستیم که ما از کسانىکه این مقام را از دست ما خارج کردند به آن سزاوارتر بودیم....
آنگاه امام(ع) ضمن تبیین وضعیت جامعه اسلامى و ماهیتحکومت یزید در یک جمله کوتاه آنها را به اطاعت از خود فرامى‏خواند تا بدین طریق به راه راست هدایت شوند:
و قد بعثت رسولى الیکم بهذا الکتاب و انا ادعوکم الى کتاب اللهو سنّة نبیه فان السنة قد امیتت و انّ البدعة قد احییت و انتسمعوا قولى و تطیعوا امرى اهدکم سبیل الرشاد.
[8]
من با فرستاده خویش این نامه را براى شما فرستادم و شما رابه کتاب خدا و سنت پیامبرش دعوت مى‏کنم. همانا سنت ازبین رفته است و بدعتها ریشه گرفته است. اگر سخن مرا
|440|
بشنوید و از من اطاعت کنید شما را به راه راست هدایت‏مى‏کنم.
این نامه علاوه بر اینکه تصمیم امام حسین(ع) بر پیوند قیام خویش به توده مردم را آشکارمى‏کند، از نقش بزرگان در جامعه آن روز اسلامى پرده برمى‏دارد. هر چند بیشتر مخاطبان ایننامه پاسخ مناسبى به درخواست حضرت ندادند و هیچ یک موفق به کمک و یارى او نشدند،اما یک نمونه از افرادى که به درخواست حضرت پاسخ مثبت داد و اقوام تابع خویش را دراین راه بسیج نمود، نشانگر این است که اگر خواص جامعه به درخواست سیدالشهدا(ع)پاسخ مثبت داده بودند مى‏توانستند توده‏هاى مردم را در راستاى حمایت از قیام بسیج نمایند.یزیدبن‏مسعود، بنى حنظله، بنى‏تمیم و بنى‏سعد را جمع نمود و با معرفى مقام امام‏حسین(ع)و جایگاه او در میان امت و اینکه او حجت خدا بر مردم است، آنها را بر اطاعت از حضرتترغیب نمود. مردم نیز در این زمینه آمادگى خویش را براى اطاعت و فداکارى در راه اماماعلام کردند.
هر چند که این فرد نیز آنچنان در کار خویش جدّى نبود و هنوز در حال آماده شدنبراى‏پیوستن به امام بود که خبر شهادت حضرت را دریافت کرد ولى همین مقدار تلاشاودر رابطه با بسیج مردم نشان مى‏دهد که اگر خواص در جامعه آن روز به دعوتامام‏حسین(ع) پاسخ مثبت مى‏دادند و در این راه جدى و ثابت‏قدم بودند نه تنهازمینه‏هاى‏پیروزى امام و رسیدن به هدف را فراهم مى‏کردند بلکه یزید و یزیدیان در اقلیتقرار مى‏گرفتند.
البته دعوت براى یارى از سوى امام حسین(ع) منحصر به خواص نیست و حضرتهنگام خروج از مکه به سوى عراق در خطبه‏اى از تمام کسانى که حاضر به یارى وى بودنددعوت کرد تا او را همراهى کنند. حضرت خطبه را با توصیف مرگ و شوق خودش به مرگ وملاقات نیاکان خویش و رضایت اهل‏بیت به آنچه خداوند برایشان مقدر کرده آغاز مى‏کند:
رضى الله رضانا اهل‏البیت، نصبر على بلائه و یوفینا اجر الصابرین...
[9]
آنگاه به مردم خطاب مى‏کند که هر کس حاضر است خونش را فداى اهل‏بیت کند وآمادگى ملاقات پروردگارش را دارد با ما که فردا حرکت مى‏کنیم همراه شود
من کان باذلاً فینا مهجته موطناً على لقاء الله نفسه فلیرحل معنا فانى راحل مصحباً ان‏شاءاللهتعالى.
[10]
|441|
دعوت امام حسین(ع) از افراد مختلف براى همراهى با قیام او در طول مسیر به سوىکوفه نیز ادامه مى‏یابد و حضرت از افرادى همچون زهیربن قین، عبیدالله‏بن‏حر جعفى وانس بن‏حارث کاهلى دعوت مى‏کند که بعضى او را همراهى و بعضى از این کار امتناعمى‏کنند. حتى تا آخرین لحظات عمر و حتى بعد از شهادت تمام یارانش باز هم از طلبنصرت و یارى دست برنمى‏دارد و افرادى همچون حر بن یزید ریاحى در آخرین لحظات بهوى ملحق و در راه او شهید مى‏شوند.
اما در اینجا دو سؤال مطرح مى‏شود: اول اینکه هدف آن حضرت از این دعوتها چه بود بااینکه مشاهده مى‏کنیم امام در مواردى همراهان خود را براى ترک او، آزاد گذارد و پیمانخویش را از آنها برمى‏دارد؟
سؤال دوم این است که چه مانعى بر سر راه بزرگان جامعه اسلامى بود که از>پذیرش
پاسخ به این دو سؤال کاملاً با هم مرتبط است که در بحث بعد آنها را دنبال مى‏کنیم. پاسخبه این سؤال زمینه را براى پاسخ به سؤال دیگرى فراهم مى‏کند که چرا آن حضرت به سوىکوفه حرکت کرد.
نهضت امام و تعبّد
اعتراضات و پذیرفته نشدن دعوت امام حسین(ع) از سوى خواص و مردم علتهاىمتفاوتى دارد. لیکن شاید بتوان گفت محور تمام این علتها خالى بودن این افراد از روحیهتعبد در موارد احکام شرعى بود. نکته‏اى که امام بارها بر آن تاکید کردند و اصولاً یکى ازاهداف قیام وى زنده کردن این روحیه در جامعه اسلامى بوده است.
کسانى که به نحوى امام را از مقابله با حکومت یزید و رفتن به کوفه برحذر مى‏داشتند، بهاین مطلب علم داشتند که شرایط اجتماعى کوفه به هیچ وجه براى قیام امام مساعد نبود ومردم کوفه کسانى نبودند که امام با تکیه بر آنها بتواند به هدف خویش برسد. بلکه آنها مردمىبودند که در شرایط حساس به مخالفت با حضرت برمى‏خاستند همانطور که با پدر وبرادرش اینگونه رفتار کردند. از طرف دیگر آنها اخبارى در خصوص شهادت امام شنیدهبودند و عاقبت قیام وى را شهادت مى‏دانستند و از این رو سعى در منصرف کردن امام از اینامرداشتند.
|442|
این دو امر به ظاهر کاملاً معقول هستند و حضرت نیز هیچ گاه آنها را رد ننمود. امام نظرعمربن‏عبد که او را از کوفه برحذر مى‏دارد و مردم آن را بنده درهم و دینار مى‏داند، رابرخاسته از فکر و اندیشه دانست:
جزاک الله خیراً یابن‏عمّ فقد و الله علمتُ انک مشیت بنصح و تکلمت بعقل.
[11]
و خود این خبر را نیز بیان کرد که اهل کوفه به او نامه نوشته‏اند ولى او را خواهند کشت:
هذه کتب اهل الکوفة الىّ و لا اراهم الا قاتلى فاذا فعلوا ذلک لم یدعوا لله حرمة الاانتهکوها....
[12]
در مواردى نیز با توبیخ نصیحت کنندگان این نکته را متذکر گردید که منشأ علوم در دستما است و جبرئیل به خانه ما وارد و خارج مى‏گردید. با این وجود آیا آنها به اوضاع و احوالجامعه و عاقبت کار من آگاهند و من از آن ناآگاهم:
یا اخا اهل الکوفة اما و الله لو لقیتک بالمدینة لاریتک اثر جبرئیل من دارنا و نزوله على جدّىبالوحى، یا اخا اهل الکوفة مسقتى العلم من عندنا افعلموا و جهلنا؟ هذا ما لایکون.
[13]
اما چرا امام حسین(ع) به این درخواستها با اینکه منطقى به نظر مى‏رسید پاسخ نداد و بهعبارت دیگر چرا امام به علم خویش به عاقبت رفتن به سوى کوفه عمل ننمود. صرف نظر ازشرایط خاص وى که او را مجبور به خروج از مدینه و مکه کرده بود و در بعضى از پاسخهاىحضرت به اصرار براى ماندن در مکه یا مدینه بیان شده است، بعضى از این پاسخها به مطلبمهم دیگرى نیز که از اهداف قیام امام محسوب مى‏شود، اشاره دارد. امام(ع) در مقابل ایننصیحتها در مواردى خود را از طرف رسول خدا(ص) مکلف مى‏داند که از مکه خارج شده وبه عراق رود. وقتى عبدالله بن‏جعفر به امام نامه مى‏نویسد و از او مى‏خواهد تا از مکه بیروننرود زیرا چنین کارى به کشته شدن او و اهل‏بیتش مى‏انجامد، امام(ع) در پاسخ به او خوابخویش و فرمان رسول خدا(ص) را بیان مى‏کند و مى‏گوید بر اساس این من باید بروم چه اینرفتن به ضرر من باشد یا به نفع من:
اما بعد فانّ کتابک ورد علىّ فقراته و فهمت ما ذکرت و اعلمک انى رایت جدى رسول الله فىمنامى فخبرنى بامر (امرنى بامر) و انا ماض له، لى کان او علىّ....
[14]
در بعضى موارد نیز امام(ع) بدون ذکر علت صرفاً خود را ملزم به رفتن به عراق مى‏داند.
[15]در موارد دیگر امام به قضاء و قدر استشهاد مى‏کند که هر آنچه باید اتفاق بیافتد مى‏افتد وآنچه نباید بشود اتفاق نمى‏افتد.
[16] این سه جواب امام(ع) در پاسخ کسانى که او را از خارج
|443|
شدن از مکه منع مى‏کردند، همه در یک راستا قابل بررسى است. امام بر اساس فرمان الهى بهقیام اقدام کرده است و در این راستا موظف است فرمان خداوند و رسولش را تبعیت کند و ازنصیحت‏کنندگان نیز مى‏خواهد که آنها نیز همچون وى در زمینه فرامین الهى متعبد باشند و باتمسک به بهانه‏هاى مختلف از تکلیف الهى شانه خالى نکنند. او به آنها یاد مى‏دهد که هنگامانجام فرمان الهى انسان نباید به دنبال منافع و خیر و شر خویش باشد، بلکه باید به فرمانخداوند عمل کند؛ کارى که خود حضرت در مقابل فرمان خداوند و رسولش به آن ملتزم بودو آن را بر مصلحت اندیشى براى خودش مقدم داشت.
خطبه امام حسین(ع) هنگام ترک مکه که قسمتهایى از آن را ذکر کردیم نیز درس جامعىاز تعبد و فرمان‏برى در زمینه احکام الهى به مردم مخصوصاً بزرگان مهاجر و انصار مى‏دهد.امام در آن قسمت که مردم را به همراهى خود فرا مى‏خواند، مطلب را به گونه‏اى ذکر مى‏کندکه اولاً از آنها مى‏خواهد همچون او رضاى خداوند را بر هر چیزى مقدم دارند و در راهاجراى فرامین الهى آماده شهادت و فداکارى باشند؛ ثانیاً این امر را با خویشتن به عنوان اماممفترض‏الطاعة پیوند مى‏زند که اگر مى‏خواهید براستى در راه خداوند قدم بردارید باید تابعما باشید:
من کان باذلاً فینا مهجته و موطّنا على لقاء الله نفسه فلیرحل معنا....
[17]
امام این مطلب را تابع آن چیزى مى‏داند که در ابتداى خطبه فرموده بودند یعنى چوناهل‏بیت تابع رضا و اراده الهى هستند پس مردم نیز باید تابع اهل‏بیت باشند و حاضر باشند تادر این راه جان و مال خویش را فدا نمایند. البته جمله «رضا الله رضانا اهل‏البیت» را مى‏توان بهاین معنى گرفت که رضایت خداوند از بندگانش در گرو رضایت اهل‏بیت است. یعنى درصورتى خداوند از بندگانش راضى مى‏شود که ما از آنها راضى باشیم. در این صورتجملات بعد دلیل رسیدن اهل‏بیت به این مقام را بیان مى‏کند و همین جمله مخاطبان را آگاهمى‏سازد که بدون رضایت اهل‏بیت آنها از اعمال خویش بهره‏اى نمى‏برند.
به هر حال این خطبه هشدار به کسانى محسوب مى‏شود که با انگیزه‏هاى مختلفمى‏خواستند حضرت را از تصمیم خویش منصرف کنند که این کارشان با تسلیم و رضایت بهاوامر الهى سازگار نیست و آنها باید همچون اهل‏بیت به مقدرات خداوند راضى، و تسلیمفرمانهاى او باشند و همینطور به آنها آگاهى مى‏بخشد که اگر امام حسین(ع) به استدلالهاى بهظاهر منطقى آنها گوش نمى‏دهد از این جهت نیست که آنها شرایط و اوضاع و احوال جامعه
|444|
را بهتر از او مى‏شناسند، بلکه از این جهت است که او تابع فرامینالهى است و آنها نیز باید همینگونه باشند.
از طرف دیگر این خطبه وظیفه تمام مردم اعم از خواص وعوام را در آن شرایط دشوار مشخص مى‏کند. امام با تبیین مقاماهل‏بیت به آنها متذکر مى‏شود که آنها در راه انجام تکلیف خویشدر مقابل خداوند راهى جز تبعیت از اهل‏بیت ندارند. این سخنکه در حقیقت مخاطب اصلى آن همان خواص هستند مى‏خواهداین حقیقت را بیان کند که آنها به جاى مصلحت اندیشى و منتظرنشستن تا چه اتفاقى پیش مى‏آید باید با اجتماع برگرد رهبرىالهى که وظیفه تبعیت از او را بر عهده دارند، به تغییر اوضاع واحوال اقدام نمایند.
اگر آنها به جاى تلاش براى جلوگیرى از قیام امام به مبارزه باقدرت فاسد حاکم که خود نیز به ناحق و فاسد بودن آن اعترافداشتند و در این رابطه وظیفه‏اى الهى بر عهده داشتند، اقداممى‏کردند و حضرت را در این رابطه یارى مى‏کردند، شاید به هردو هدف خویش یعنى نابودى حکومت یزید و محفوظ ماندنجان امام دست مى‏یافتند. زیرا اگر آنها از امام تبعیت مى‏کردندبسیارى از مردم عادى نیز که نظاره‏گر حرکت امام بودند به اینقیام مى‏پیوستند.
تاکید امام حسین(ع) بر عنصر تعبد در پیروى از خویش کههمان اطاعت خداوند است، بعد از خروج از مکه نیز به صورتلطیفى استمرار مى‏یابد. همانطور که امام در همین خطبه به نهایتکار خویش که شهادت است، تصریح کرده، در طول مسیر نیزبارها این امر را تکرار کرده است تا تنها افرادى در اردوى حسینىباقى بمانند که به امید مال و جاه و منفعت دنیوى با او همراهنشده‏اند و تنها به صرف حمایت و همراهى او اقدام به اینکارکرده‏اند.
|445|
از طرف دیگر امام حداقل دو مرتبه به طور صریح به تمامکسانى که همراه او بودند اجازه داد که بروند و گفت نزد وى عهد وپیمانى ندارند. اولین مرتبه بعد از رسیدن خبر شهادتمسلم‏بن‏عقیل و هانى‏بن‏عروه و عبدالله‏بن یقطر در منزل زباله بودکه امام این خبر را به اطلاع همراهانش رساند و توضیح داد کهشیعیان و پیروان او در کوفه دیگر او را یارى نمى‏کنند. پس هرکس مى‏خواهد برود برود که از نظر من او عهد و پیمانى بامن‏ندارد:
بسم الله الرحمن الرحیم، امّا بعد فانه قد اتانا خبر فظیع قتلمسلم‏بن‏عقیل، هانى بن عروة و عبدالله بن یقطر و قد خذلتناشیعتنا فمن احب منکم الانصراف فلینصرف لیس علیهمناذمام.
[18]
در این زمان بود که عده بسیارى از افراد همراه امام او را رهاکردند و رفتند. مرتبه دوم شب عاشورا است که حضرت براىآخرین مرتبه خبر شهادت خود را به اطلاع یارانش رساند و ازآنها خواست که اگر مى‏خواهند، بروند زیرا دشمن تنها با او کاردارد و بعد از شهادت او به دنبال کسى دیگرى نخواهد رفت:
و قد اخبرنى جدّى رسول الله بانى ساساق الى العراق فانزلارضاً یقال لها عمورا و کربلا و فیها استشهد و قد قرب الموعد.الا و انّى اظن یومنا من هؤلاء الاعداء وغدا و انى قد اذنت لکمفانطلقوا جمیعاً فى حلّ لیس علیکم منّى ذمام
[19]
ولى حتى یک نفر از یاران باقى مانده حضرت از او جدا نشدوهمه با اعلام وفادارى تا آخرین قطره خون از آن حضرتحمایت کردند.
سخن امام(ع) در هر دو مورد که به همراهان خویش اجازهرفتن مى‏دهد مشتمل بر یک نکته ظریف است که با آن مى‏خواهدبه همراهان خویش و به تمام مردم در تمام زمانها این درس رابدهد که حرکت او یک قیام الهى است و شرکت کنندگان در این
|446|
قیام باید تابع اوامر خداوند باشند و از امام خویش نیز در همین راستا اطاعت کنند. نه اینکه بهخاطر علقه‏هاى قبیله‏اى، شخصى و غیره به یارى او بشتابند. امام اگر در این سخنان عهد وپیمان خویش را از مردم برمى‏دارد، از طرف خویش صحبت مى‏کند. یعنى من به عنوان یکشخص و فردى که جایگاه خاصّى در میان شما دارم و شاید عده‏اى از شما به خاطر اینجایگاه همراه من آمده‏اید بر شما عهد و پیمانى ندارم. امّا این سخن حضرت به هیچ وجهتکلیف و وظیفه الهى آنها در مورد یارى کردن او براى اقامه حق را نفى نمى‏کند و همچنین بههیچ وجه وظیفه شرعى آنها در تبعیت از امامى که از طرف خداوند براى رهبرى و هدایتجامعه قیام کرده است را از دوش آنها برنمى‏دارد. این سخن و اجازه امام در حقیقت امتحانىپیش از موعد اصلى امتحان است تا افراد ناخالص را که به انگیزه‏هاى غیردینى راهى مبارزهشده‏اند از افراد خالص جدا کند. زیرا همراهى این افراد ناخالص نه تنها براى امام و اسلامسودى نداشت که در مواقعى احتمال ضرر نیز وجود داشت و اینجاست که عنصر تعبد درقیام حسینى کاملاً خود را واضح مى‏کند و روشن مى‏شود که چرا بسیارى از خواص کهجایگاه دینى و اجتماعى والاى آن حضرت را مى‏شناختند و بر به حق بودن او و ناحق بودندشمن اعتراف داشتند از همراهى او باز ماندند.
مردمى شدن نهضت حسینى
این نکته روشن شد که چرا امام‏حسین(ع) در مواردى به همراهان خویش اجازه ترک آنحضرت و رها کردن نهضت را داد. اما این سؤال هنوز باقى است که چرا امام این مقدار تاکیدبر همراهى خواص و مردم در قیام خویش را داشت به صورتى که از هرگونه همکارى آنهادر این زمینه هر چند کمک چندانى به وى نیز نمى‏نمود، استقبال مى‏کرد.
پاسخ این سؤال در این نکته نهفته است که امام سعى بلیغ داشت که اعتراض او بهحکومت یزید به صورت شورش بر ضد حکومت براى به دست‏گیرى آن در نیاید. هر چندامام در گفتار این مطلب را بارها بیان کرد که او براى حمایت از دین و مردم و احیاء سنت‏ها واز بین بردن بدعتها قیام کرده است، اما مواظب بود که سیره عملى او نیز همین امر را حکایت وبیان کند. از این جهت است که این پیشنهاد را که هنگام خارج شدن از مدینه از بیراهه به مکهبرود، نپذیرفت، بر خلاف عبدالله بن زبیر که اینگونه از مدینه به مکه رفت. این اقدام نشان
|447|
مى‏دهد که امام نمى‏خواهد به هیچ وجه پیوند مردمى خویش را قطع و از راهى حرکت کند کهراه عمومى نیست.
امام حسین(ع) هر چند همان طور که قبلاً بیان کردیم قیام خود را بر مبناى وظیفه دینىخود شخصاً آغاز نمود و هیچ عامل مردمى در آن دخالت نداشت، ولى براى پرهیز از نسبتشورش به حضرت که دشمن سعى بلیغ در آن داشت، تلاش مى‏کرد تا قیام خویش را به ارادهمردم مسلمان پیوند زند که در این صورت خاموش کردن این نهضت حتى با شهادت وى نیزامرى بسیار دشوار مى‏شد. از این جهت است که امام هر فرصتى را براى دعوت خواص ومردم براى همراهى قیام خویش غنیمت مى‏شمرد. الحاق یک فرد شاخص به قیام حتى اگرقبیله او نیز این چنین عمل نمى‏کردند وزنه سنگینى براى مردمى شدن قیام امام محسوبمى‏شد که دشمن را در موضعى منفعلانه قرار مى‏داد.
البته سیدالشهدا(ع) همواره اصول مسلّم نهضت خویش را تکرار مى‏کرد و به هیچ وجهاز این اصول براى پیوستن افراد دست برنمى‏داشت. از جمله مواردى که امام با تاکید بر اصلاختصاص خلافت به اهل‏بیت به دعوت مردم براى پیوستن به قیام خویش اقدام نمود، زمانىاست که در محاصره لشکریان حرّ قرار گرفت. امام بعد از خواندن نماز در خطبه‏اى ضمنمعرفى خویش که فرزند دختر رسول خدا است و خلافت به آنها اختصاص دارد، از آنهامى‏خواهد که به جاى تبعیت از غاصبان خلافت که در حق مردم ظلم و ستم روا مى‏دارند حقرا براى اهلش قرار دهند تا رضایت خداوند را به دست آورند:
ایها الناس، انا ابن بنت رسول الله و نحن اولى بولایة هذه الامور علیکم من هؤلاء المدّعینمالیس لهم و السائرین فیکم بالظلم و العدوان، فان تثقوا بالله و تعرفوا الحق لاهله فیکونذلک لله‏رضى.
[20]
دعوت امام به سوى خویش حتى در هنگامى که شعله‏هاى جنگ زبانه مى‏کشید نیزاستمرار یافت و تعدادى از افراد صالح و از جمله حربن‏یزید ریاحى سرانجام دعوت او راپذیرفتند و به او پیوستند و این امر ضربه محکمى بر پیکر دشمن و خنثى کننده تبلیغات آنهابود. امّا پیوند نهضت حسینى با مردم تنها به زمان امام اختصاص نداشت، بلکه نداى طلبیارى را که وى در آخرین لحظات عمر شریفش بیان داشت:
هل من ذاب یذبّ عن حرم رسول الله؟ هل من موحّد یخاف الله فینا؟ هل من مغیث یرجوا الله
|448|
فى اغاثتنا؟ هل من معین یرجوا ما عند الله فى اعانتنا؟
[21]
شامل تمام کسانى مى‏شود که بعد از او آمده‏اند تا ندایش را بشنوند و به یارى حسین(ع)در رسیدن به هدفش بشتابند.
و همین دعوت عمومى در طول تاریخ بسیارى از افراد را بر آن داشت تا به یارى امامبشتابند و همین امر حکومتهاى ستمگر بسیارى را سرنگون کرد. از اولین گروههایى که بهاین ندا پاسخ گفتند مى‏توان گروه توابین مردم کوفه را نام برد که با پى بردن به اشتباه بزرگى کهدر یارى نکردن آن حضرت مرتکب شده بودند، جان خویش را در راه اهداف امام فدا کردند.
بدین ترتیب امام حسین(ع) از طریق پذیرش دعوت کوفیان براى حمایت از او بهصورتى که در راستاى اهداف نهضت امام قرار داشت یعنى پذیرش این واقعیت که خلافتدر جامعه اسلامى در زمان معصومین(ع) به آنها اختصاص دارد و مردم باید از آنها تبعیتکنند، نهضت خویش را با توده‏هاى مردم پیوند زد و اسنادى در تاریخ ارائه نمود که ایننهضت تا چه حد در میان مردم جاى دارد و تا چه حد پایگاه یزید و یزیدیان در جامعه سستاست. سیدالشهدا(ع) تا آخرین لحظات عمر در موارد مختلف با این اسناد یعنى نامه‏هاىکوفیان علیه آنها احتجاج مى‏کرد و در حقیقت این اسناد را به تاریخ عرضه مى‏نمود تا جاودانباقى بماند و نشان دهد که دشمن هر چند توانسته است به زور سرنیزه مردم را تابع خویشگرداند ولى در قلوب مردم جایى ندارد. امام همچنین با دعوت افراد مختلف به یارى خویشو دعوت عمومى از تمام کسانى که سخن وى را بشنوند، قیام خویش را به قلوب تمامآزادگانى که بعد از او مى‏آیند پیوند زد تا خون او که خون خداست در قلوب مؤمنان هموارهبجوشد و هیچ‏گاه به سردى نگراید:
ان لقتل الحسین حرارة فى قلوب المؤمنین لاتبرد ابدا.
[22]
مردم کوفه و قیام حسینى
اکنون به راحتى مى‏توانیم پاسخ این سؤال را در یابیم که چرا امام حسین(ع) على‏رغمهشدارهاى افراد مختلف و علم خویش به روحیات کوفیان و عهدشکنى آنها دعوت آنها راپذیرفت و قیام خویش علیه حکومت یزید را به سوى کوفه جهت دهى کرد.
|449|
اولین عنصر که قیام امام را به این سو کشاند، ارتباط قیام با مردم و به عبارت دیگر مردمىشدن آن است. توده‏هاى مردم در کوفه به رهبرى بزرگانى همچون سلیمان بن صرد خزاعى،شبث بن ربعى، حجار بن ابحر، هانى بن عروه و دیگران به آن حضرت اظهار اطاعت کردند وهدف خویش را همان هدف امام ذکر کردند. یعنى آنها هم به مخالفت با حکومت یزید کهحکومت فاسد است پرداختند و به همراهى با امام اقدام نمودند. این امر در حقیقت هدفامام حسین(ع) در مردمى کردن قیام خویش را تأمین مى‏نمود، بنابراین امام با رعایت جانباحتیاط دعوت مردم کوفه را پذیرفت. به عبارت دیگر تنها مردم کوفه در جهت تأمین اینهدف وى اقدام جدى به عمل آوردند و دیگران به هیچ وجه اقدام جدى نکردند. اگر مردممدینه یا مکه یا بصره اینچنین اقدامى کرده بودند. آن حضرت گزینه بدیلى براى رسیدن بههدف خویش در اختیار داشت و در این صورت براى حرف نصیحت کنندگان جایى باقىمى‏ماند. اما زمانى که امام جایگزینى براى انتخاب ندارد این نصیحت‏ها جایى ندارد و از اینجهت است که امام به آنها وقعى ننهاد.
جهت دیگرى که در دعوت مردم کوفه وجود داشت و با اهداف اصلى قیام امامحسین(ع) هماهنگ بود، نحوه دعوت آنها از امام بود. آنها به عنوان شیعه و پیرو آن حضرتبه او نامه نوشتند. به عبارت دیگر آنها رهبرى دینى امام یعنى اختصاص خلافت به اهل‏بیترا پذیرفته بودند و این امر مهمى براى نهضت حسینى محسوب مى‏شد. سلیمان بن صرد درسخنرانى خویش براى تشویق مردم کوفه به حمایت از آن حضرت مى‏گوید:
انّ حُسیناً قد تقبّض على القوم بیعته و قد خرج الى مکة و انتم شیعته و شیعة ابیه.
همانا حسین از بیعت با این قوم امتناع کرده است و به مکه آمده است و شما پیرو او وپدرش‏هستید.
[1]. موسوعة کلمات الامام‏الحسین(ع)، ص 283.
[2]. همان، ص 284.
[3]. همان، ص 290.
[4]. همان، ص 305.
[5]. همان. ص 308.
[6]. همان، ص 289.
[7]. همان، ص 315.
|450|
[8]. همان .
[9]. همان، ص 328.
[10]. همان .
[11]. همان، ص 322.
[12]. همان، ص 347.
[13]. همان .
[14]. همان، ص 312، 321، 331، 332.
[15]. همان، ص 318، 320.
[16]. همان، ص 328، 322 .
[17]. همان، 328 .
[18]. همان، ص 348.
[19]. همان، ص 397.
[20]. همان، ص 356 .
[21]. همان، ص 476.
[22]. مستدرک الوسائل، ج 10، ص 318، ح 12084.

تبلیغات