ویژگیهاى اخلاقى دو جبهه حق و باطل در کربلا (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی تاریخ اسلام و سیره تاریخ و سیره شناسی تاریخ کربلا
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی اخلاق و تعلیم و تربیت اسلامی اخلاق اسلامی اخلاق نقلی و تاریخی (نمونه های رفتاری)
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی فقه و اصول فقه اندیشه و فقه سیاسی اندیشه سیاسی اسلام تاریخ سیاسی
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی فقه و اصول فقه اندیشه و فقه سیاسی اندیشه سیاسی اسلام مسائل عام اندیشه سیاسی اسلام
آرشیو
چکیده
متن
الف. ویژگىهاى حقپویان
1. غیرت و حماسه
2. ژرفاندیشى
3. عرفان
4. پرستش و نیایش
5. جانبازى بر سر پیمان
ب. ویژگىهاى یاوهجویان
1. پستى و زبونى
2. چندچهرگى
3. حرامخوارى
4. فساد و فحشا
5. بىحرمتى به مقدسات
6. پرخاشگرى
7. بحران هویت
ویژگیهاى اخلاقى دو جبهه حق و باطل در کربلا
داستان کربلا نمایشگاهى است که از یک سو بیانگر عظمت، شجاعت وحقخواهى و حقپرستى و تمام فضائل و مکارم انسانى است که در سرورشهیدان و یاران فداکار وى تبلور یافته و در سختترین شرایط از آنروىگردانى نشده است و از سوى دیگر مبین دنائت، سنگدلى و خونخوارىامویان و سپاهیان یزید که حاکى از آلودگىهاى روحى و اخلاقى آنان و نشاندهنده عاقبت باطلگرایى و بى ایمانى است.
در این مقاله از میان فضائل بىشمار، غیرت و حماسه، ژرف اندیشى، عرفان،پرستش و نیایش و جانبازى در حقپویان از یک سو، و پستى و زبونى، چندچهرهگى، حرامخوارى، فساد و فحشاء، بى حرمتى به مقدسات، پرخاشگرى وبحران هویت از جمله رذائل جبهه باطل شمرده شده است که در صحنهعاشورا به ظهور رسیدهاند.
تهذیب و تزکیه اخلاقى انسانها از رذایل و آراستن ایشان بهفضایل اخلاقى از اصول شرایع آسمانى و اهداف غایى انبیاى الهىعلیهم السلام به شمار مىرود و قرآن مجید نیز در چندین مورد ازچنین رسالتى براى پیامبر اسلام(ص) یاد مىکند؛ از جمله مىفرماید:«هُوَ الَّذى بَعَثَ فِى اْلاُمّیینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکّیهِمْ|120|وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ اِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفى ضَلالٍ مُبینٍ؛[1]
او کسى است که در میان جمعیت درسنخوانده، رسولى از خودشان برانگیخت که آیاتش را برآنان مىخواند و آنان را تزکیه مىکند و به آنان کتاب (قرآن) و حکمت مىآموزد هر چند پیش ازآن در گمراهى آشکارى بودند.»
رسول گرامى اسلام، خود نیز در این باره مىفرماید:
«إنِّما بُعِثْتُ لِاُتَمِّمَ مَکارِمَ الْاَخْلاقِ؛[2]
همانا برانگیخته شدم تا مکرمتهاى اخلاقى را تکمیل کنم.»
متّصف بودن انبیاى گرامى و پیروان راستین آنان به صفات ارزشمند اخلاقى نیز بیانگراین حقیقت است که بندگان مؤمن خدا همواره کوشیدهاند که در پرتو اعتقادات صحیح واعمال صالح، از ویژگیهاى بارز اخلاقى نیز برخوردار باشند و درون و بیرون خویش را ازآلوده شدن به رذایل اخلاقى منزه دارند.
اهمیت چنین اتصافى آنگاه دو چندان مىگردد که به این موضوع توجه کنیم که چندینمفهوم اخلاقى در شمار اسما و صفات حسناى الهى قرار دارد مانند؛ حلیم، صبّار، شکور،غنىّ، رؤوف، رحیم، غافر، کریم و ...
از سوى دیگر، کافران، منافقان و کسانى که جبهه مخالف دین و دینداران را تشکیلمىدهند، نوعاً از فضایل اخلاقى، عارى و بیشتر به رذایل تمایل دارند. برخى از اوصافى کهقرآن مجید براى این عده یاد مىکند عبارت است از؛ دروغ، کشتن بىگناهان، بخل، فساد وفحشا، پیمانشکنى، حرامخوارى، ستمکارى، فخرفروشى، دنیاپرستى، یاوهگویى، سوگنددروغ، تجاوز و ...
طرفداران حق، همواره بر سه مؤلفه مهم اعتقاد صحیح، عمل صالح و اخلاق نیکو ملتزمهستند و در هیچ شرایطى نسبت به آنها اهمال نمىورزند و در برابر، باطلگرایان، افزون براعتقاد فاسد و اعمال زشت، همواره از آلودگىهاى روحى و اخلاقى رنج مىبردند و ازفضایل انسانى کمترین بهره را داشتند و طرفین درگیر در حادثه عاشورا نیز از این قانونمستثنا نیستند که در این فرصت به بیان ویژگىهاى حقجویان جبهه حسینى(ع) و یاوهپویانجبهه اموى مىپردازیم.
الف. ویژگىهاى حقپویان
این بخش را با سخن مردى از تبار عاشوراییان - شهید مطهرى(ره) - آغاز مىکنیمکهفرمود:
|121|
«داستان کربلا ... یک داستان دو صفحهاى است که از نظر آن صفحه دیگر بیشتر قابل مطالعهاست. از نظر آن صفحه، جنبه مثبت دارد، صورت فعّالى دارد، نمایشگاهى است از عظمت وعلوّ بشریت، از رفعت بشریت، نمایشگاه معالى و مکارم انسانیت است، سراسر حماسه است،عظمت و شجاعت و حقخواهى و حقپرستى در آن موج مىزند. از این نظر، دیگر قهرمانداستان ما پسر معاویه و پسر زیاد و پسر سعد و دیگران نیستند. از این نظر قهرمان داستان،پسران على(ع) هستند. حسین بنعلى(ع) است، عباس بنعلى است، دختر على، زینباست، یک عده از مردان فداکار درجه اولى هستند که خود حسین(ع) که حاضر نیست یککلمه مبالغه و گزاف در سخنش باشد، آنها را ستایش مىکند.»
[3]
آنچه در این راستا شمار مىشود، قطرهاى از دریا و نمونهاى از بىشمار فضایلى استکهدر سرور شهیدان و یاران فداکار او تبلور یافته است و برشمردن همه خوبىهاى آنپاکانکمنظیر به ویژه سیدالشهدا(ع)، آرزویى است دستنایافتنى که تنها از عهدهمعصومبرمىآید.
1. غیرت و حماسه
در دوران حکومت بنىامیه - که سایه شوم ارعاب و اختناق و ترور و وحشت بر همهسرزمینهاى اسلامى سایه افکنده بود و نفس هر نفسکشى به راحتى قطع مىشد، اظهارمخالفت و گفتن «نه» به حاکمان سنگدل و خونخوار اموى، زهره شیر مىطلبید و تاریخ،چنین روحیه و شجاعت را جز در حسین بنعلى(ع)، سراغ ندارد. این حمیّت و غیرتحسینى بود که در برابر قدرت شیطانى بنىامیه به فریاد بدل شد و لرزه بر کاخ سبز دمشقانداخت و اسوه جاوید و حماسهسازى را رقم زد. به گفته ابنابىالحدید:
«سَیّدُ اَهْلِ اْلاِباءِ الَّذى عَلَّمَ النَّاسَ الْحَمِیَّةَ وَ الْمَوْتَ تَحْتَ ظِلالِ السُّیوُفِ اخْتِیاراً لَهُ عَلَى الدَّنِیَّةِ،اَبُوعَبْدِاللَّهِ الْحُسَیْنُ بْنُعَلِّىِ بْنِاَبىطالِبٍ عَلَیْهِ السَّلامُ؛ عُرِضَ عَلَیْهِ الْاَمانُ وَ اَصْحابِهِ فَاَنِف مِنَالذُّلِّ وَ خافَ مِنْ اِبْنِ زِیادٍ اَنْ یَنالَهُ بِنَوْعٍ مِنَ الْهَوانِ اِنْ لَمْ یَقْتُلْهُ فَاخْتارَ الْمَوْتَ عَلى ذلِکَ؛
[4]
سرور غیرتورزان عالم، که به مردم حمیت و مرگ اختیارى زیر سایههاى شمشیرها راآموخت حضرت ابوعبداللَّه حسین بنعلى(ع) است که به آن جناب و یارانش، امان عرضه شدولى او تن به خوارى نداد و بیم آن داشت که پسر زیاد گرچه او را نکشد ولى به زبونى بِکشد،پس مرگ با عزت را بر چنین زندگىاى ترجیح داد.»
شهید مطهرى(ره) از حماسه حسینى با عنوان «مطلق و مقدس» یاد مىکند؛ به این معنا کهاین حماسه قومى و ملّى نیست بلکه انسانى و جهانى و جاوید است و زمین و زمان رادرمىنوردد و به همه انسانها مىآموزد که هرگاه حاکمى چون یزید بر اریکه قدرت قرارگرفت و عزت و کرامت انسانى و مقدسات را به بازى گرفت باید در برابر او ایستاد و به هر
|122|
قیمتى مبارزه کرد و حاکمان ستمگر را از ستمگرى باز داشت و چنین اقدامى در راه خدا واحیاى انسانیت و هماهنگ با ناموس آفرینش است و به همین دلیل نیز مقدس و آرمانى استو هیچ گونه سود مادى و انگیزه شخصى در آن دخیل نیست، بلکه براى رهایى بندگان خدا وبرقرارى خواست خدا مبنى بر آزادى معنوى و تأمین امنیت در جامعه توحیدى است؛ وقتىهدف، چنین آرمانى و مقدس شد؛ باید اقدام کرد و فریاد برآورد:
«سَاَمْضى وَ ما بِالْمَوْتِ عارٌ عَلَى الْفَتى اِذا ما نَوى حَقّاً وَ جَاهَدَ مُسْلِماً».
[5]
اصحاب امام نیز، جملگى از چنین روحیهاى برخوردار بودند و یا آن را کسب کردندچنانکه وقتى امام در راه کوفه، با زهیر بنقین ملاقات مىکند و او را به شرکت درنهضتدعوت مىنماید، دعوت امام را مىپذیرد و تا آخرین قطره خون خود پاى آنمىایستد. در روز تاسوعا گفتگویى میان غررة بنقیس - از لشکر یزید - و زهیر اتفاق افتاد؛غرره به زهیر گفت:
«اى زهیر تا آنجا که من سراغدارم، تو از شیعیان اهل بیت نبودى، تو فردى عثمانىبودى!»
زهیر در پاسخ او گفت:
«اینک نمىبینى که به آنان پیوستهام؟ من با اینکه براى امام حسین(ع) نامه ننوشتهام وفرستادهاى را به سویش نفرستادهام، ولى در راه که به چهره او نظر کردم، به یاد رسولخدا(ص) و مقام او افتادم و تشخیص دادم که باید در حزب او قرار گیرم و یارىاش نمایم و جانمرا فدایش کنم چرا که شما حق خدا و پیامبرش را پایمال کردهاید.»
[6]
شب عاشورا اوج نمایش روحیه حماسى یاران امام است، آنچنان که به تعبیر شهیدمطهرى؛ چنین روحیهاى فرشتگان را از گفتن جمله «اَتَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُالدِّماءَ»
[7] شرمنده کردند! در شب عاشورا امام اصحاب خود را آزاد گذاشت و فرمود:
«هر کسى دوست دارد در تاریکى شب، راه خود را پیش گیرد و به شهر و دیار خویش باز گردد،چرا که این لشکر در طلب من گرد آمدهاند و اگر به من دسترسى بیابند، با دیگرانشان کارىنیست.»
[8]
پس از اداى این سخنان، شور و ولولهاى در میان یاران امام برپا شد، به ناچار گروهى یافردى برخاستند و به امام خویش چنین پاسخ دادند؛
بنىهاشم جملگى ابراز داشتند: آیا ما چنین کنیم تا پس از تو زنده بمانیم، خدا نیارد چنینروزى را.
بنىعقیل گفتند: به خدا سوگند چنین ننگى را به گردن نخواهیم گرفت، بلکه جان و مال و
|123|
همه کسانمان را نثارت مىکنیم، همراهت مىجنگیم تا به جایگاه ابدى خویش درآییم،زندگى بعد از شما ننگین است.
مسلم بنعوسجه: آیا ممکن است ما دست از یارى شما برداریم؟ آنگاه به خدا چه پاسخىخواهیم داد؟ به خدا سوگند دست از همراهىات نمىکشم تا نیزهام را در سینههاى دشمنانتخرد کنم و آن قدر شمشیر بزنم که از تیغهاش چیزى باقى نماند، پس از آن نیز با سنگ و چنگو دندان از شما حمایت مىکنم تا کشته شوم.
سعد بنعبداللَّه حنفى: به خدا سوگند تو را تنها نخواهیم گذاشت تا خدا ببیند که ما حرمتپیامبر(ص) را در غیبتش حفظ کردهایم، به پروردگار قسم، اگر بدانم که هفتاد مرتبه کشته یاسوخته مىشوم و زنده مىگردم باز تو را تنها نخواهم گذاشت، اینکه یک بار کشته شدن استو کرامتى است که پایان ندارد.
زهیر بنقین نیز اظهار داشت: من نیز به خدا سوگند، مایلم هزار بار در دفاع از شما و اهلبیتت کشته گردم و ... دیگر اصحاب نیز سخنانى این گونه ادا کردند
[9] که نشاندهنده روحیهعالى و حماسى آن مردان حقطلب و مبارز است و در روز عاشورا نشان دادند که به آنچهگفتهاند ایمان دارند و آنان در ایمان و اعتقاد خود راستین و راسخاند و حاضرند در رکابامامزمانشان، دست به هر کارى بزنند و براى رسیدن به هدف مقدسشان همه هستى خود رافدا کنند.
2. ژرفاندیشى
بینش ژرف و گرایش صادقانه، خصلت دیگر حماسهآفرینان کربلا بود؛ آنان به نیکىمىدانستند چه مىخواهند، چه مىکنند، در چه راهى گام نهادهاند و با چه کسانى سر ستیزدارند، ایشان بیشتر نسل دوم اسلام بودند که پیام خدا را در دل نشانده بودند و بسان مجاهدانزمان پیامبر(ص) با توصیف امیر مؤمنان صلوات اللَّه علیه؛
«حَمَلُوا بَصائِرَهُمْ عَلى اَسْیافِهِمْ؛
[10]
بینش ژرف خویش را بر تیغه شمشیرهایشان حمل مىکردند.»
آنان جملگى چنان بودند که سیدالشهدا(ع) فرمود:
«اَلا تَرَوْنَ اَنَّ الْحَقَّ لا یُعْمَلُ بِهِ وَ اَنَّ الْباطِلَ لا یُنْتَهى عَنْهُ لِیَرْغَبِ الْمُؤمِنُ فى لِقاءِ اللَّهِ مُحِقّا فَاِنّىلااَرى الْمَوْتَ اِلاَّ سَعادَةً وَ لاَ الْحَیاةَ مَعَ الظَّالِمینَ اِلاَّ بَرَماً؛
[11]
آیا نمىبینید که به «حق» عمل نمىشود و کسى از «باطل» جلوگیرى نمىکند؟ حقیقتاً مؤمن
|124|
باید به دیدار خدا مشتاق باشد. من، مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمگران را جزخسراننمىبینم.»
آنان به خوبى مىدیدند که اگر حکومت اموى پرچمدار اسلام باشد و نسل دوم و سوممسلمانان از داخل و نامسلمانان از خارج، اسلام را از زبان و اعمال امویان فرا گیرند، به تعبیرامام حسین(ع) فاتحه اسلام خوانده خواهد شد.
[12] و اگر دست به اقدام نزنند اصل اسلام چونفرعش بر باد خواهد رفت، حقایق و معارف آن، واژگونه خواهد شد، قرآنى که در جنگصفین با تزویر معاویه بر نیزه رفته بود با نیرنگ و ابلهى یزید به محاق خواهد رفت و یابسانکتابهاى آسمانى پیشین تحریف خواهد شد و در نهایت، نه از تاک نشان مانَد و نه ازتاکنشان ... این بود که با تیزبینى و فراست دریافتند که باید کارى کرد کارستان تا چنین اتفاقشومى رخ ندهد.
هر یک از اصحاب امام، ستاره درخشانى بودند که در ظلمت عصر اموى درخشیدند وحقانیت ایمان و اعتقاد خویش را به منصه ظهور رساندند؛
وقتى خبر خروج امام(ع) به بصره رسید، شیعیان در منزل بانویى به نام ماریه دختر سعداجتماع کردند و در این باره به گفتگو پرداختند. در آن میان یزید بننبیط برخاست و اعلامداشت، من اینک به سوى حسین(ع) خواهم شتافت و از پسران دهگانه او دو نفر همراه پدرشدند، به او گفتند، ابنزیاد راهها را بسته و بر آنها مأمور گمارده است. اظهار داشت منتصمیم جدى گرفتهام که امام را همراهى کنم، هر چه بادا باد! سپس با صلابت و قاطعیت ازبصره خارج شد و با چالاکى خود را به امام رساند و همراه دو فرزندش در ردیف شهداىکربلا قرار گرفت.
[13]
مسلم بنعقیل پس از تلاش فراوان و جنگ با نیروهاى ابنزیاد، وقتى با او روبهرو شد،سیاست شیطانى حکومت اموى را چنین تشریح کرد؛
«شما ضد ارزشها را ظاهر و ارزشها را دفن کردهاید، بدون رضایت مردم بر آنان حکومتمىکنید و بر خلاف دستور خدا بر آنان فرمان مىرانید، بسان کسرى و قیصر رفتار مىکنید ولىما به میدان آمدهایم تا مردم را به احیاى ارزشها بخوانیم و از ضد ارزشها دور کنیم و ایشان رابه فرمان کتاب خدا و سنت پیامبر فرا خوانیم.»
[14]
حنظلة بناسعد شبامى، در روز عاشورا خود را سپر تیرها و نیزههایى کرد که به سوى امامپرتاب مىشد و با صداى بلند آیات 30 - 33 سوره غافر را تلاوت کرد
[15] و گفت: «مردم!حسین را نکشید که خدا بر شما عذاب خواهد کرد.» امام(ع) نیز او را دعا کرد و فرمود: «اینان
|125|
چون سخن حق تو را نمىپذیرند، سزاوار عذاب الهى خواهند شد.» حنظله در میان چکاچکشمشیرها و برق نیزهها شجاعانه از امام دفاع مىکرد و همچنان در شوق لقاى معشوق واقعىبود و گویا منتظر اجازه امام و اذن ورود بود، از اینرو خطاب به سیدالشهدا عرض کرد: «آیا مابه سوى پروردگارمان نمىرویم و به خیل یارانمان نمىپیوندیم؟» امام پاسخ داد: «چرا! برو بهسوى کسى که از دنیا و آنچه در آن است برایت بهتر است.» و ... پس از لحظاتى حنظله به فوزشهادت نایل شد.
[16]
حضرت علىاکبر(ع) نیز وقتى در نزدیکى کربلا، کلمه استرجاع را از پدر مىشنود و اماممىفرماید: «هاتف غیبى خبر داد که مرگ در کمین شماست تا به سوى بهشت روانتان سازد»،از پدر مىپرسد: مگر ما برحق نیستیم؟! امام فرمود: «به خدایى که بازگشت همه به سوىاوست ما برحقیم». علىاکبر گفت: «اى پدرجان! پس باکى از مرگ نیست!»
[17]
حضرت قاسم نیز - که در عاشورا سیزده ساله است - در پاسخ پرسش امام که از او پرسید:«مرگ در نظر تو چگونه است؟» پاسخ داد: «اَحْلى مِنَ الْعَسَلِ»؛ مرگ از عسل نیزشیرینتراست!
[18]
3. عرفان
بوعلىسینا(ره) در تعریف عرفان فرموده است:
«توجه مستمر درونى و انصراف فکرى به طرف قدس جبروت به منظور تابش نور حق،عرفاناست.»
[19]
رسیدن به چنین حالتى، آرزوى همه سالکان راه حق است، همت عالى آنان این است کههمه حجابهاى ظلمانى و نورانى عالم ملک و ملکوت را پشت سر نهند و با چشم دل خویش،بدون واسطه، رخ زیباى یار را ببینند و خود را فداى او کنند؛
این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست
روزى رخش ببینم و تسلیم وى کنم
در مناجات شعبانیه، که نوعاً زمزمه همه امامان بوده است، آمده است:
«اِلهى وَ اَلْحِقْنى بِنُورِ عِزِّکَ الْاَبْهَجِ فَاَکُونَ لَکَ عارِفاً وَ عَنْ سِواکَ مُنْحَرِفاً وَ مِنْکَ خائِفاً مُراقِباً یاذَااْلجَلالِ وَ الْاِکْرامِ؛
[20]
معبودا، مرا به نور گرانقدر خویش رسان تا نسبت به تو عارف گردم و از جز تو رخ برتابم و از توترسم و فرمانت برم، اى دارنده جلالت و کرامت.»
|126|
این حالت عالى روحى در اثر تقواى الهى، پرهیز از گناهان و انجام وظایف و پیشرفتدرسیر و سلوک اخلاقى پدید مىآید چنانکه سالار شهیدان در دعاى عرفه از خداچنینمىخواهد؛
«اَللَّهُمَّ اجْعَلْنى اَخْشاکَ کَاَنّى اَراکَ؛
[21]
خدایا مرا در مرتبهاى از خوف از خودت قرار ده که گویا تو را مىبینم.»
آن امام همام و یاران او آن قدر خود را به خدا نزدیک مىدیدند که از همه هستى خویشگذشتند و هر گونه سختى و تلخى را به جان خریدند و هر چه در راه جانبازى و جهاد جلوترمىرفتند، آثار شیرین این حالت عرفانى بر ایشان بیشتر جلوهگر مىشد. در شب عاشورا پساز سخنان امام و اعلام وفادارى اصحاب، امام آنان را دعا کرد، سپس؛
«کَشَفَ عَنْ اَبْصارِهِمْ فَرَأَوْا ما حَباهُمُ اللَّهُ مِنْ نَعیمِ الْجِنانِ وَ عَرَّفَهُمْ مَنازِلَهُمْ فیها؛
[22]
پرده از چشمانشان برداشت و آنان نعمتهاى بهشتى را - که خدا عطایشان کرده بود - دیدند وجایگاه خویش را شناختند.»
همچنین پس از نماز ظهر عاشورا به آنان فرمود:
«یا کِرامُ هذِهِ الْجَنَّةُ فُتِحَتْ اَبْوابُها وَ اتَّصَلَتْ اَنْهارُها وَ انْبَعَتْ ثِمارُها وَ هَذا رَسُولُ اللَّهِ وَ الشُّهَداءُالَّذینَ قُتِلوُا فى سَبیلِ اللَّهِ یَتَوَقَّعُونَ قُدُومَکُمْ وَ یَتَباشَروُنَ بِکُمْ فَحاموُا عَنْ دینِ اللَّهِ وَ دینِ نَبیّهِ وَذُبُّوا عَنْ حَرَمِ الرَّسُولِ؛
[23]
اى بزرگواران! این بهشت است که دروازههایش به رویتان گشوده شده و رودهایش به همپیوسته و میوههایش شیرین گشته است و این، رسول خدا(ص) و شهدایى که در راه خدا کشتهشدهاند هستند که منتظر ورود شما هستند تا خوشآمدتان گویند، بنابراین از دین خدا وپیامبرش دفاع کنید و از ناموس پیامبر پاسدارى نمایید.»
حماسهسازان عارف کربلا آنچه را که دیگران در آینه نمىدیدند، در خشت خام مىدیدندو بصیرت و عرفانشان پردههاى زمین و زمان را درنوردیده بود و بر بام دنیا گام نهاده بودند وچنین مقام ارجمندى را در پرتو همراهى با حضرت اباعبداللَّه(ع) به دست آورده بودند:
زهیر بنقین آنگاه که آهنگ میدان کرد، دست بر دوش امام نهاد و گفت؛
«اینک راه خویش را به نیکى یافتهام و عارفانه قدم به میدان مىنهم و یقین دارم که به ملاقاتنیاکان بىنظیر تو - یعنى پیامبر و على و حسن و جعفر طیار و حمزه علیهمالسلام -مىشتابم.»
[24]
حضرت علىاکبر(ع) نیز یک بار از میدان برگشت و در ظاهر از امام(ع) طلب آب نمودولى در واقع آب حیات مىطلبید، امام(ع) به او فرمود:
|127|
«پسرم، به میدان باز گرد که پس از اندکى جنگیدن، جدت - محمد صلىاللَّه علیه و آله - راملاقات خواهى کرد و او چنان تو را سیراب خواهد کرد که پس از آن، هرگز تشنه نخواهى شد!»
پس از سخنان امام(ع) آن مجاهد عارف به صف دشمن زد و حماسه آفرید، در آنمیانمنقذ بنعروه، او را هدف قرار داد و بر زمین افکند، علىاکبر در میان خاک و خون،فریادبرآورد:
«پدر عزیزم، درود بر تو، این، جدم پیامبر است که بر تو سلام مىفرستد و پیام مىدهد که هرچه زودتر به سوى ما بشتاب!»
[25]
راستى در عرفانگاه کربلا چه رخ داده است که پدر از پسر، پسر از پدر، برادر از برادر وخواهر از برادر به سادگى دل مىکند و خود را تسلیم امواج بلا مىنماید؟ جز اینکه جملگىتصمیم گرفتهاند از آوردگاه نینوا به بارگاه «دَنى فَتَدلَّى» پر بکشند و با زبان حال و قال بگویند؛
تَرَکْتُ الْخَلقَ طُرّاً فى رِضاکا وَ اَیْتَمْتُ الْعَیالَ لِکَنى اراکا فَلَوْ قَطَّعْتَنى اِرْباً فَاِربا لَما حَنَّ الْفُؤادُ اِلى سِواکا؟
[26]
همه عاشوراییان در واقع، مست «رحیق مختوم» حسینى شدند که «ختام مسک» آن راپیامآور کربلا، حضرت زینب(س)، در کوفه ابراز داشت. وقتى اهل بیت(ع) به عنوان اسراىجنگى وارد مجلس عبیداللَّه شدند، او با نخوت و غرور از حضرت زینب(ع) پرسید: خدا باخاندان تو چه کرد؟ دختر پیامبر با اطمینان و صلابت پاسخ داد:
«ما رَأَیْتُ إلاَّ جَمیلاً، هؤُلاءِ قَوْمٌ کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْقَتْلَ فَبَرزوُا اِلى مَضاجِعِهِمْ ...؛
[27]
من جز زیبایى ندیدم! این خیل (شهدا) کسانى هستند که خدا شهادت را برایشان مقرر کردهبود و آنان به مشهد خویش شتافتند.»
4. پرستش و نیایش
دعا و عبادت، زیباترین حالتى است که انسان پیدا مىکند و در خلوت انس خداى خویشمىنشیند و از نظر قرآن مجید، هدف نهایى آفرینش محسوب مىشود؛
«وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْاِنْسَ اِلاَّ لِیَعْبُدوُنِ؛
[28]
و جن و انسان را نیافریدم جز آنکه مرا بپرستند.»
نیایش و پرستش خالصانه از ویژگىهاى دایمى امام و یاران فداکار او بود. امامسجاد(ع)فرمود:
«پدرم در شبانهروز هزار رکعت نماز مىخواند.»
[29]
|128|
همین طور آن حضرت، در طول سفر، حتى در صبح و ظهر روز عاشورا نمازهاى واجبرا همراه اصحابش به جماعت برگزار مىکرد. عصر تاسوعا نیز وقتى جنب و جوش دشمن راملاحظه کرد، حضرت عباس(ع) را فرستاد تا از آنان خبر بیاورد، به او گفتند، قصد حملهدارند، امام براى بار دوم برادر را به سوى عمر سعد فرستاد تا از او مهلت بگیرد، جنگ را بهفردا موکول کند تا یک شب دیگر را به درگاه خدا عبادت کنند، آنگاه فرمود:
«خدا مىداند که من نماز، قرائت قرآن و فراوانى دعا و استغفار را دوستدارم.»
[30]
و شب عاشورا تا صبح، مشغول نماز و دعا و استغفار و مناجات و تلاوت قرآن بودند.
[31]
حضرت مسلم(ع) هنگام عزیمت به سوى کوفه، براى وداع به مسجد النبى رفت ودورکعت نماز به جاى آورد.
[32] در باره یکى دیگر از شهدا به نام «سوید بنعمر»نوشتهاند:«انسانى شریف و پرنماز بود.»
[33] حبیب بنمظاهر عصر تاسوعا خطاب به نیروهاىیزید گفت:
«چه بد گروهى هستید شما؛ فرداى رستاخیز در حالى به پیشگاه خدا حضور مىیابید که نسلو عترت پیامبرش را کشتهاید، کسانى که عُبّاد این دیار و نمازشبخوان و ذاکر خدا بودند.»
[34]
همچنین امام(ع) غلامِ ترکى داشت که قارى قرآن بود، وقتى شهید شد، آن حضرت بربالینش حاضر شد و صورت بر صورتش نهاد.
[35]
شهید بزرگوار، بریر بنخضیر، نیز معلم و قارى قرآن بود. قاتل او کعب بنجابر وقتى ازکربلا به خانه خویش بازگشت، همسر او، نوار، گفت:
«واى بر تو، در قتل پسر فاطمه(ع) شرکت کردى و «سیدالقرا» - بریر - را کشتى! به خدا سوگنداز این پس یک کلمه با تو سخن نخواهم گفت.»
[36]
5. جانبازى بر سر پیمان
در طول نهضت کربلا، امام حسین(ع) به مناسبت شنیدن خبر شهادت یاران خود، آیهشریف «مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ...»
[37] را تلاوت مىکرد که نشان ازاستوارى و پایمردى و وفادارى دلاورمردان کربلا داشت؛ آنان تا آخرین نفس بر عهد و پیمانجانبازى در راه خدا پاى فشردند و لحظهاى در ادامه راه، تردید نکردند و هیچ شمشیر ونیزهاى در عزم آهنین آنان رخنه نکرد و تاریخ، کمترین مسامحهاى از ایشان به یاد ندارد.
حضرت مسلم آنگاه که در چنگال نیروهاى عبیداللَّه اسیر شد و او را خلع سلاح کردند، از
|129|
آینده ناامید شد و اشک در چشمانش حلقه زد و با بغض در گلو گفت:
«به خدا سوگند به حال خود گریه نمىکنم، من براى حسین و خاندان او مىگریم که امروز و فرداروانه این دیار مىشوند [و از سوى شما مورد حمایت قرار نمىگیرند.] و رو به سوى محمدبناشعث کرد و گفت: اگر امکان دارد کسى را به خدمت ابىعبداللَّه(ع) بفرست تا او را آگاه کندکه به کوفه نیاید و گرنه کشته خواهد شد.»
[38]
قیس بنمسهّر صیداوى، نامهاى از امام حسین(ع) براى مردم کوفه آورد ولى به دستحصین بننمیر، فرمانده دژبان عبیداللَّه، دستگیر شد، او پیش از دستگیرى، نامه امام را نابودکرد تا به دست دشمن نیفتد. وقتى او را نزد عبیداللَّه آوردند، با صراحت و جرأت از امام وحریم ولایت دفاع کرد و هر چه از سوى عبیداللَّه تحت فشار قرار گرفت، هیچ رازى را فاشنساخت، در نهایت، عبیداللَّه او را وادار ساخت که بر فراز منبر به امیرمؤمنان(ع) و امامحسین(ع)، بد بگوید، با تعجب حاضران، قیس این پیشنهاد را پذیرفت و بر فراز منبر رفت وپس از حمد و ثناى الهى و درود بر پیامبر، تا آنجا که مهلت یافت از اهل بیت به نیکى یاد کرد وپیام امام را به مردم کوفه رساند و بنىامیهوعبیداللَّه و پدرش را لعنت کرد! عبیداللَّه نیز دستورداد او را از بالاىقصر دارالاماره به پایین پرتاب کردند و به شهادت رسید، رحمةاللَّهعلیه.
[39]
عبداللَّه بنیقطر نیز که حامل نامهاى از امام براى مسلم بود، به دست حصین اسیر شد وسرنوشتى چون قیس پیدا کرد و بر فراز منبر پیام امام را به مردم رساند و از عبیداللَّه بدگویىکرد، او نیز از بالاى بام به زمین پرتاب شد و به شهادت رسید.
[40]
هلال بننافع همراه حضرت عباس(ع) و تعدادى از اصحاب امام، خود را به شریعهفراترساندند، ولى عمرو بنالحجاج و نیروهایش مانع برداشتن آب شدند، عمرو بههلالگفت: تو مىتوانى به اندازه رفع تشنگى آب بنوشى. هلال گفت: واى بر تو، من سیرابگردم در حالى که امام حسین(ع) و همراهانش عطشانند؟ پس از آن با نیروهاى عمرو درگیرشدند، چند تن را کشتند و توانستند مقدارى آب با خود به سوى خیمههاى امام ببرند.
[41]
حضرت عباس و برخى از برادرانش، از سوى مادر با شمر بنذىالجوشن خویشاوندىداشتند، در شب عاشورا، شمر نزدیک خیمههاى اباعبداللَّه(ع) آمد و صدا زد:«خواهرزادههاى ما کجا هستند؟» حضرت عباس و برادرانش، عثمان و جعفر، به او نزدیکشدند و پرسیدند: چه مىخواهى؟ گفت: شما خویشان من هستید و من به شما امان مىدهم[ به شرطى که از اردوگاه حسین(ع) جدا شوید و راه خود گیرید.] آن جوانمردان، چنین امان
|130|
ذلتبارى را نپذیرفتند و اعلام کردند:
«خداوند تو و اماننامهات را لعنت کند! آیا تو به ما امان مىدهى و حال آنکه امام ما، پسرپیغمبر، امان ندارد؟!»
[42]
این وفادارى خالصانه، دو طرفه بود و حضرت سیدالشهدا(ع) همین احساس را نسبت بهیاران خود داشت؛ هنگامى که حرّ بنیزید ریاحى، در نخستین برخورد، تصمیم گرفت باامام(ع) مدارا کند، ولى برخى از یاران امام را که از کوفه به آن حضرت پیوسته بودند استثناکرد، امام با قاطعیت فرمود:
«اینان یاران من هستند و من، از جان ایشان، همانند جان خود دفاع خواهم کرد.»
[43]
ب. ویژگىهاى یاوهجویان
قلم از ترسیم این بخش، احساس شرمندگى مىکند چرا که سیاهکارىها و سیاهدلىهاىبنىامیه و مزدوران آنها بسیار گسترده است و چهره تاریخ را شرمنده کرده است، عباسمحمود العقاد، نویسنده مصرى، در باره آنان مىنویسد:
«به طور خلاصه مىتوان گفت: حقیقتاً در اردوگاه یزید، مردى نبود که در برابر حسین بایستدجز آنکه چشمداشت ثروت داشت و چنان در آزمندى غوطهور شده بود که حاضر بود تماممقدسات را زیر پا نهد ... و یاران یزید، دژخیمان و سگهاى دستآموزى بودند در طلب شکار.»
سپس مقایسهاى اینچنینى ارائه مىدهد:
«یزید یارانى داشت که در نهایت مىتوان گفت هر یک جلادى بود که تیغ و تازیانه را در راهمادیت به کار مىگرفت و حسین(ع) یارانى داشت که در آرزوى شهادت آماده بودند همه دنیا رادر راه معنویت فدا کنند، بنابراین جنگ کربلا، جنگ میان دژخیمان و شهیدان بود.»
[44]
آن روى سکه کربلا که یزیدیان آفریدند چیزى جز جرم و جنایت، ذبح انسانیت، ضدیتبا خدا و ارزشهاى والا نبود و آنچه در کربلا به دست امویان رقم خورد یک تراژدى مخوفانسانى بود که بیان ابعاد گوناگون آن، تدوین کتابهاى متعددى مىطلبد که به تناسب حال،برخى از سرفصلهاى کتاب جنایت اموى را در این مقال به اختصار شماره مىکنیم.
1. پستى و زبونى
تاریخ بر این نکته تأکید کرده است که امویان و هواداران آنها کسانى بودند که از پستى ودنائت، عقده حقارت و کمبود شخصیت رنج مىبردهاند.
|131|
زید بنارقم در مجلس عبیداللَّه بنزیاد حضور یافت، وقتى مشاهده کرد او با چوب بر لبو دندان امام حسین(ع) مىکوبد، به حالت اعتراض آنجا را ترک کرد و گفت:
«بردهاى، به برده دیگر امارت بخشیده است، اى مسلمانان از این پس شما نیز چون بردگانخواهید بود. پسر فاطمه را کشتید و پسر مرجانه بدکاره را امیر خویش کردهاید، او خوبانرامىکشد و بدان را به بردگى مىگیرد، شما به زبونى تن دادهاید و نفرین بر هر کس کهچنینباشد.»
[45]
پس از بازگشت عمر سعد از کربلا و درخواست حکم فرمانروایى رى، میان او وعبیداللَّهمشاجره لفظى رخ داد، عثمان - برادر عبیداللَّه - با ناراحتى اظهار داشت، به خداسوگندمایل بودم تا قیامت بر سر و دهان فرزندان زیاد افسار مىزدند ولى حسین بنعلى(ع)کشته نمىشد!
[46]
عقّاد تصریح مىکند کسانى چون شمر، عبیداللَّه، مسلم بنعقبه و عمر سعد علاوه بر منعسیرت انسانى، برخى از آنها از زشتى صورت و پستى نسب و شرافت ظاهرى نیز محرومبودند و با احساس حقارت همهجانبه تلاش مىکردند با قتل و غارت و جنایت، کیششخصیت خود را جبران کنند و حاضر بودند ایمان خویش را فداى حقد و کینه و مال و منالدنیا نمایند، به همین دلیل مسلم بنعقبه وقتى به مدینه حمله کرد، حرم پیامبر(ص) را درمدت سه روز براى هر کارى آزاد اعلام کرد، اهل مدینه را قصابى کرد و در آنجا حمام خونجارى ساخت، فرزندان مهاجران و انصار و بدریّون را قتل عام کرد و از همه اصحاب پیامبر وتابعان تعهد گرفت که برده حلقه به گوش یزید باشند!
[47]
طبرى نیز مىنویسد: اصحاب عمر سعد نوعاً افرادى فاسق، فاجر و با سوء سابقه بودند.
[48]
پس از شهادت سیدالشهدا(ع)، ده نفر داوطلب شدند بر بدن مطهرش اسب بتازند واستخوانهایش را خرد کنند، آنها نزد عبیداللَّه به این عمل ننگین خود افتخار کردند و جایزهناچیزى دریافت کردند. ابوعمرو زاهر مىگوید ما در باره این ده نفر «تحقیق کردیم، معلومشد همگى فرزندان نامشروع هستند!»
[49]
چنانکه سرکرده آنان، عبیداللَّه بنزیاد، و پدرش نیز چنین بودند و حضرت اباعبداللَّه(ع)در باره او فرمود:
«اَلا وَ اِنَّ الدَّعِىّ ابْنَ الدَعِىّ قَدْ تَرَکَنى بَیْنَ السِلَّةِ وَ الذِلَّةِ وَ هَیْهاتَ لَهُ ذلِکَ؛
[50]
آگاه باشید که ناپاک فرزند ناپاک، مرا میان کشتن و خوارى قرار داده و هرگز او به خواستهاشنخواهد رسید.»
|132|
2. چندچهرگى
ابوسفیان، معاویه و دیگر اعضاى خاندان اموى تا سال هشتم بعثت - کهفتح مکه اتفاق افتاد - بر کفر و الحاد خود پاى فشردند، در جریان فتح مکه آنانبه قدرت اسلام پى بردند و خود را ناتوانتر از آن دیدند که سد راه پیشرفتاسلام شوند، از اینرو در ظاهر به اسلام گرویدند و در واقع، بر کفر خویشباقى ماندند و هرگز ایمان نیاوردند تا اینکه نخست در صفین سر در آوردند ودر کربلا پاره جگر اسلام را نیش زدند و زهر خود را ریختند و به تعبیر امامخمینى(قدس سره):
«به اسم خلافت رسولاللَّه، بر ضد رسولاللَّه قیام کرده بودند، فریادشان لاالهالااللَّه بود و بر ضدالوهیت قیام کرده بودند، اعمالشان، رفتارشان، رفتار شیطانى، لکن فریادشان فریاد خلیفهرسولاللَّه!»
[51]
این واقعیت مثل روز روشن بود و از سوى معصومین علیهمالسلام نیز به صراحتبیانشده است. در جریان جنگ صفین، امیرمؤمنان صلواتاللَّهعلیه در باره معاویه ویارانشفرمود:
« ... ما اَسْلَمُوا وَ لکِنَ اسْتَسْلَموُا وَ اَسَرُّوا الْکُفْرَ فَلَمَّا وَجَدُوا عَلَیْهِ اَعْواناً اَظْهَرُوا؛
[52]
اسلام را نپذیرفتند ولى در برابر آن تسلیم شدند و کفر خویش را پنهان داشتند و چونیاورانى یافتند آن را آشکار ساختند.»
امام صادق(ع) نیز فرموده است:
«اِنَّا وَ آلَ اَبىسُفْیانَ اَهْلُ بَیْتَیْنِ تَعادَیْنا فِى اللَّهِ؛ قُلْنا: صَدَقَ اللَّهُ وَ قالوُا کَذِبَ اللَّهُ؛
[53]
ما و دودمان ابوسفیان اهل دو خاندانیم که به خاطر خدا به دشمنى برخاستیم؛ ما گفتیم خداراست مىگوید و آنان گفتند خدا دروغ مىگوید!»
ابوسفیان خود، خطاب به بنىامیه گفته است:
«تَلَقَفُّوها تَلَقُّفَ الْکُرَةِ اَما وَ الَّذى یَحْلِفُ بِهِ اَبوُسُفْیانَ لا جَنَّةَ وَ لا نارَ؛
[54]
خلافت را چون توپ به یکدیگر پاس دهید؛ سوگند به آن که ابوسفیان بدان سوگند مىخورد،نه بهشتى در کار است و نه دوزخى!»
در روز عاشورا حضرت سیدالشهدا(ع)، کفر و نفاق حزب اموى را صریحاً به آنان اعلامکرد و فرمود:
«لَقَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَیْکُمُ الشَّیْطانُ فَاَنساکُمْ ذِکْرَ اللَّهِ فَتَبّاً لَکُمْ وَ لِما تُریدوُنَ ... هؤلاءِ قَوْمٌ کَفَرُوا بَعْدَایمانِهِمْ فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمینَ؛
[55]
|133|
شیطان بر شما چیره گشته و یاد خدا را فراموشتان کرده است، نفرین بر شما و هدفتان باد!اینان گروهى هستند که پس از ایمان، کفر ورزیدهاند، پس دورى (از رحمت خدا) برستمکاران.»
3. حرامخوارى
روابط نامشروع اقتصادى، نشانه بیمارى جامعه و تباهى اخلاقى افراد است و این بیمارىبه طور آشکار در میان حزب اموى خودنمایى مىکرد. امام حسین(ع) در روز عاشورا هر چهکوشید تا با نصیحت و موعظه حسنه، سپاه یزید را از انحراف و تبهکارى باز دارد، آنان باغوغاسالارى و جنجالآفرینى مانع شدند و امام به آنان فرمود:
«کُلُّکُمْ عاصٍ لِاَمْرى غَیْرُ مُسْتَمِعٍ قَوْلى فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُکُمْ مِنَ الْحَرامِ وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِکُمْ،وَیْلَکُمْ اَلا تَنْصِتُونَ؟ اَلا تَسْمَعُونَ؟؛
[56]
همه شما فرمان مرا سرپیچى مىکنید، به سخنم گوش نمىدهید؛ زیرا شکمهایتان ازحرامپرشده و بر دلهایتان مهر خورده است. واى بر شما چرا ساکت نمىشوید؟چرانمىشنوید؟»
نقل است چهار نفر از شیعیان، نزدیک کوفه به امام پیوستند، امام اخبار کوفه را از آنانجویا شد، در پاسخ گفتند: رؤساى قبایل و سرشناسان شهر، رشوههاى کلان دریافت کردهاندوبه شدت طرفدار بنىامیه شدهاند و امید نمىرود که به شما مدد رسانند و مردم عادى نیزگرچه در دل به شما علاقهمندند ولى به روز حادثه به رویتان شمشیر خواهند کشید و چنیننیز شد.
[57]
اعصم کوفى مىنویسد:
«عبیداللَّه در مسجد کوفه بسیار از یزید تعریف و تمجید کرد و اعلام داشت یزیدچهارهزاردینار و دویست هزار درهم فرستاده که میان شما پخش کنم تا به جنگدشمنش-حسین بنعلى(ع) - بروید، سپس از منبر فرود آمد و آن مبلغ را میان مردمتقسیمکرد.»
[58]
همچنین مىنویسد:
«پس از کشتن اباعبداللَّه(ع) یزید یک میلیون درهم به عبیداللَّه جایزه داد.»
[59]
عبیداللَّه پس از شهادت مسلم و هانى، سرهایشان را از بدن جدا کرد و براى یزید فرستاد،او نیز آنها را بر دروازه دمشق آویخت و به دو نفرى که سرها را حمل کرده بودند، به هر یک دههزار درهم جایزه داد.
[60]
|134|
4. فساد و فحشا
ابوسعید خدرى گفته است؛ پیامبر(ص) پس از تلاوت آیه 59 سوره مریم فرمود:
«شصت سال دیگر، کسانى خواهند آمد که نماز را تباه کنند و در پى شهوات روند. اینان قرآن راتلاوت مىکنند، ولى قرآن از حنجره آنان فراتر نمىرود.»
[61]
تاریخ گواه است که در نیمه دوم قرن اول، بنیانهاى اخلاقى جامعه به دست حزب اموىویران شده است چرا که معاویه در خانهاى به دنیا آمده است که پیش از اسلام مرکز فساد وفحشا بوده و مادر او، هند جگرخوار، از زنان بدنام آن زمان بوده است و معاویه جز ابوسفیانبه چهار نفر دیگر منسوب بوده که با هند زنا کرده بودند.
[62]
یزید نیز عاشق زنى شوهردار به نام ارینب، دختر اسحاق، شد و معاویه با مکر و فریب، اورا از شوهرش، عبداللَّه بنسلام، جدا کرد تا به وصال فرزندش برساند ولى امام حسین(ع) بادرایت از این دزدى ناموسى، جلوگیرى کرد.
[63]
پرواضح است در حکومتى که سران آن چنین باشند، عمال و مزدوران آنان حال بهترىنخواهند داشت. به تعبیر رهبر ژرفاندیش انقلاب - حضرت آیتاللَّه خامنهاى مدظله -: «هرکس که دنیاطلبتر، شهوترانتر و براى به دست آوردن منافع شخصى، زرنگتر و با صدق وراستى بیگانهتر است، سر کار مىآید؛ آن وقت نتیجه این مىشود که امثال عمر بنسعد و شمرو عبیداللَّه بنزیاد مىشوند رؤسا و مثل حسین بنعلى(ع) به مذبح مىرود و در کربلا بهشهادت مىرسد.»
[64]
5. بىحرمتى به مقدسات
امام صادق(ع) در سخن نغزى مىفرماید:
«مملکتِ خداوند بزرگ را پنج حریم است؛ حریم پیامبر(ص)، حریم آل پیغمبر، حریم کتابخدا، حریم کعبه و حریم مؤمن.»
[65]
حکومت بنىامیه نسبت به همه این مقدسات و فراتر از آنها نیز بىحرمتى روا داشت.
معاویه در جنگ صفین در برابر نیروهاى امام على(ع) تاب نیاورد و در نهایت به استفادهابزارى از قرآن روى آورد و پانصد قرآن را به نیزه کرد و یاران امام را به داورى قرآن فراخواند، امام وقتى این شگرد معاویه را مشاهده کرد، فرمود:
«خدایا تو نیک مىدانى که اینان هرگز تمایل به قرآن ندارند.»
[66]
|135|
و با اینکه دوستى آل پیغمبر(ص) در قرآن مجید لازم شمرده شده است، معاویه پس ازجنگ صفین در قنوت نمازش، امام على، امام حسن، امام حسین علیهمالسلام و برخى ازیاران امام را نفرین مىکرد!
[67]
در رخداد عاشورا بنىامیه و مزدوران آنها بىحرمتى نسبت به امام و اهل بیت را به انتهارساندند و ننگ و عار ابدى را براى خویش به ثبت رساندند.
در میان راه مکه به کوفه در منزلگاه «رُهَیمَه» ابوهرم کوفى با امام ملاقات کرد و پرسید:«اى فرزند رسول خدا، چرا حرم جدت - مدینه - را ترک گفتهاى؟» امام در پاسخ فرمود:
«اى ابوهرم، بنىامیه، حرمت ما را نادیده گرفتند، اموال ما را به یغما بردند و اینک قصد جانم راکردهاند، به خدا قسم آنان مرا خواهند کشت.»
[68]
بنىامیه همچنین حرمت نماز را پاس نداشتند و در ظهر عاشورا که امام و یارانش بهنمازایستادند، امویان حمله را ادامه دادند و یک نفر از یاران امام به نام سعید بنعبداللَّه حنفى-که از امام حفاظت کرد تا نماز را اقامه نمود - بر اثر حملات دشمن از پاى در آمد.
[69]همینطور یزید در سال 64 لشکرى فرستاد و کعبه مقدس را با منجیق ویران کردند و سپسآتش زدند.
[70]
6. پرخاشگرى
در این رذیله نیز حزب اموى گوى سبقت را از دیگران ربودند و صفحه سیاه دیگرى بهسیاهکارىهاى خویش افزودند؛ آنان طفل شش ماهه امام حسین(ع) را در آغوش پدر به طرزدلخراشى با لب تشنه به شهادت رساندند. همین طور طبرى نقل مىکند که نافع بنهلال درحین مبارزه در حالى که دو بازویش شکسته بود به دست شمر اسیر شد و پس از سخنانى کهمیان او و عمر سعد رد و بدل شد، به قتل رسید.
[71]
آنگاه که امام بر اثر شدت جراحات، زمینگیر شد، شخصى به نام مالک بننسر بر بالین امامحاضر شد و با ناسزاگویى شمشیرش را بر سر آن حضرت فرود آورد به گونهاى که کلاهخودرا درید و به سر اصابت کرد و کلاهخود پر از خون شد.
[72]
در همان زمان، شمر بنذىالجوشن به سوى خیمههاى امام حسین(ع) هجوم آورد وبانیزه آنها را درید و فریاد زد؛ آتش بیاورید تا اهل این خیمه را بسوزانم. آنان حتى عمامهولباس و لوازم انفرادى امام را به یغما بردند و بدن مطهر او را عریان در میان خاک و خون
|136|
رهاکردند.
[73]
فرماندهان لشکر یزید پس از کشتن امام حسین(ع) و یارانش، سرهاى آنان را از بدن جداکردند و بر نیزه زدند و طبرى مىنویسد، نخستین سرى که بر فراز نیزه زده شد، سر مقدسامام حسین صلواتاللَّهعلیه بود.
[74] چنان که عبیداللَّه اهلبیت(ع) را در کوفه زندانى کرد و امامچهارم حضرت زینالعابدین(ع) را به غل و زنجیر کشید.
[75]
به اسارت بردن و در کوى و برزن گرداندن دختران پیامبر(ص)، بىحرمتى بىسابقهاىبود که تنها از دست فرزندان هند جگرخوار برآمد و این رخداد آن قدر سوزنده و طاقتفرسابود که وقتى دعبل خزاعى در قصیده تائیه خود سرود:
بَناتُ زِیادٍ فىِ الْخُدُورِ مَصُونَةٌ وَ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ فىِ الْفَلَواتِ اَذا وَتَرُوا مَدَّوا اِلى واتِریهِمُ اَکُفّاً عَنِ الْاَوْتارِ مُنْقَبِضاتِ
امام رضا(ع) آن چنان گریست که سه مرتبه از حال رفت.
[76]
چنان که همه بازماندگان کربلا و امام سجاد(ع) وقتى وارد مجلس یزید شدند، همگى را باطناب بسته بودند، امام سجاد(ع) به یزید فرمود: «راستى اگر رسول خدا ما را در چنین حالىببیند چه خواهد کرد؟!»
[77]
امویان، خشونت و سنگدلى را به آنجا رساندند که حتى به بانویى داغدیده که بر بالینشوهر شهیدش در کربلا حضور یافت رحم نکردند. آن بانوى کلبى از خیمهگاه اباعبداللَّه(ع)خارج شد و به سوى قتلگاه شوهرش رفت، خاک و خون از چهرهاش زدود و گفت: بهشت برتو گوارا باد، در این اثنا شمر به رستم - غلام خویش - دستور داد گرزى بر سر آن بانو زد وسرش شکافت و در کنار شویش به شهادت رسید.
[78]
7. بحران هویت
سیاست کلى رهبران اسلامى در این آیه قرآن ترسیم شده است:
«اَلَّذینَ اِنْ مَکَنَّاهُمْ فىِ الْاَرْضِ اَقامُوا الصَّلوةَ وَ ءَاتَوُا الزَّکوةَ وَ اَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَللَّهِ عاقِبَةُ الْاُمُورِ.»
[79]
ولى دستگاه سلطنتى اموى دقیقاً برعکس این سیاست، عمل مىکرد؛ آنان به جاى رویکردعالمانه به دین و عملکرد عادلانه در جامعه، در ابعاد گوناگون به انهدام فرهنگ دینى و بهتعبیر قرآن به استهزاى آیات الهى پرداختند، چنان که حضرت زینب(س) در مجلس یزید با
|137|
تلاوت آیه ده از سوره روم به همین حقیقت اشاره کرد و اعلام داشت که بنىامیه و طرفدارانآنها در نقض احکام الهى و نادیده گرفتن مقررات اسلامى و بىتقوایى و گناه، به مرز استهزاىآیات الهى و کفر و بىهویتى رسیدهاند.
[80] آنان با آنکه ادعاى جانشینى پیامبر را داشتند و نامخلیفه بر خود نهاده بودند، افکار و کردار و گفتارشان نه تنها شبیه پیامبر نبود بلکه مخالفدین و سنت رسول خدا(ص) بود و امام حسین(ع) در وصفشان فرمود:
«اَلا وَ اِنَّ هؤُلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّیْطانِ وَ تَرَکُوا طاعَةَ الرَّحْمنِ وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ وَ عَطَّلُوا الْحُدوُدَ وَاسْتَأَثَرُوا بِالْفَىءِ وَ اَحَلُّوا حَرامَ اللَّهِ وَ حَرَّمُوا حَلالَهُ؛
[81]
آگاه باشید که اینان، ملتزم فرمان شیطان شدهاند و اطاعت یزدان را ترک گفتهاند تباهى راآشکار ساخته و حدود الهى را تعطیل کردهاند، بیتالمال را به یغما بردهاند و حرام الهى راحلال و حلالش را حرام کردهاند.»
و در پاسخ برخى، که پیشنهاد دادند امام با یزید بیعت کند، فرمود:
«اَنَّى اُبایِعُ یَزیدَ وَ یَزیدُ فاسِقٌ مُعْلِنُ الْفِسْقِ یَشْرَبُ الْخَمْرَ وَ یَلْعَبُ بِالْکِلابِ وَ الْفُهُودِ وَ یُبْغِضُ بَقِیَّةَآلِ الرَّسُولِ؛
[82]
من چگونه با یزید بیعت کنم در حالى که یزید، مردى تبهکار است و فسق و فجور را علنى کردهاست؛ شراب مىنوشد و با سگ و یوزپلنگ بازى مىکند و به بازماندگان خاندان پیامبردشمنىمىکند؟!»
چنین کارها و خصلتهایى انسان را از هویت انسانى خویش نیز تهى مىکند تا چه رسدبهمسلمانى و رهبرى جامعه اسلامى، که مقامى بس رفیع است و برازنده کسى است کهدرعمل و اخلاق به نقطه اوج رسیده باشد و سرآمد نیکان جامعه باشد ولى تاریخ، سوگوارانهگواهى مىدهد که در حکومت اموى، حاکمان و محکومان به طور کامل از هویت اسلامىبیگانه شده بودند و به جاى نظام اسلامى و برنامههاى قرآنى و سنت محمدىصلىاللَّهعلیهوآله به نظام سلطنتى جاهلى روى آورده بودند که تنها اسمى از اسلام بر خودنهاده بود و رسم اسلام به کلى به فراموشى سپرده شده بود و چنان در جهل مرکب و ناآگاهىکشنده فرو رفته بودند که کشتن قرآن ناطق و اسلام مجسم، حضرت ابوعبداللَّه(ع)، را عیندیانت خودساخته مىپنداشتند و یکى از فرماندهان ارشد آنها به نام عمرو بنحجاج بهنیروهاى خود مىگوید:
«یا اَهْلَ الْکُوفَة! اِلْزِمُوا طاعَتَکُمْ وَ لا تَرْتابُوا فى قَتْلِ مَنْ مَرَقَ مِنَ الدّینِ وَ خالَفَ الْاِمامَ؛
[83]
اى کوفیان! ملتزم فرمان و گروه خویش باشید در کشتن کسى که از دین خارج شده و مخالفپیشوا (یزید) شده هیچ تردید نکنید!»
|138|
[1]. سوره جمعه، آیه 2 و نیز ر.ک: بقره، 151 و 129 و آلعمران، 164.
[2]. مجمعالبیان فى تفسیر القرآن، طبرسى، ج9 - 10، ص500، دار المعرفه، بیروت، 1408ق.
[3]. حماسه حسینى، شهید مطهرى، ج1، ص135 - 134، صدرا، 1363.
[4]. شرح نهجالبلاغه، ابنابىالحدید، ج3، ص249، بیروت.
[5]. مقتل الحسین، ابومخنف، با حاشیه غفارى، ص87، علمیه قم، 1364. (به زودى اقدام خواهم کرد و مرگ بر جوانمرد ننگ نیست هرگاه آهنگ حق داشته باشد و در راه عقیده، جهاد کند.)
[6]. همان، ص106 - 105.
[7]. بقره، آیه 30 (آیا در زمین، کسى را قرار مىدهى که در آن فساد کند و خون بریزد؟)
[8]. مقتل ابومخنف، ص109.
[9]. همان، ص110 - 109.
[10]. نهجالبلاغه، خطبه 150.
[11]. تحف العقول، ابنشعبه، تصحیح علىاکبر غفارى، ص249، اسلامیه، 1400ق.
[12]. وَ عَلَى الْاِسْلامِ السَّلامُ اِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْاُمَّةُ بِراعٍ مِثْلِ یَزیدَ. بحارالانوار، ج44، ص326.
[13]. مقتل ابومخنف، ص18.
[14]. الفتوح، ابناعثم، ص101.
[15]. این آیات را مؤمن آلفرعون در مقام دفاع از حضرت موسى و در برابر فرعونیان مطرح کرد.
[16]. تاریخ طبرى، ج5، ص443؛ لهوف، ص165 - 164.
[17]. لهوف، سید بنطاووس، تحقیق تبریزیان، ص132 - 131، دار الاسوه، قم، 1375.
[18]. نفس المهموم، شیخ عباس قمى، ص208، دار المحجة البیضاء، بیروت، 1412ق.
[19]. عرفان و حماسه، آیتاللَّه جوادى آملى، ص35، نشر رجاء، 1372، به نقل از نمط نهم اشارات و تنبیهات.
[20]. مفاتیح الجنان، مناجات شعبانیه.
[21]. همان، دعاى عرفه.
[22]. مقتل الحسین، مقرّم، ص261، بصیرتى، قم، 1394ق.
[23]. همان، ص304.
[24]. همان، ص306.
[25]. لهوف، ص166، 167.
[26]. جامع الاسرار و منبع الانوار، سید حیدر آملى، ص11 مقدمه، تهران، 1347. (همه مردم را در راه خشنودى تو ترک گفتم، و خانوادهام را رها کردم تا تو را بینم، اگر مرا قطعه قطعه کنى، باز هم دلم به سوى دیگرى مشتاق نخواهد شد.)
[27]. نفس المهموم، ص371.
[28]. سوره ذاریات، آیه 56.
[29]. بحارالانوار، مجلسى، ج44، ص196.
[30]. مقتل، ابومخنف، ص106.
[31]. همان، ص112.
[32]. الفتوح، ص53.
[33]. لهوف، ص165.
|139|
[34]. مقتل، ابومخنف، ص105.
[35]. نفس المهموم، ص266؛ بحارالانوار، ج45، ص30.
[36]. مقتل، مقرّم، ص310؛ مقتل، ابومخنف، ص129.
[37]. سوره احزاب، آیه 23؛ ر.ک: مقتل، ابومخنف، ص88؛ لهوف، ص161.
[38]. مقتل، ابومخنف، ص50.
[39]. نفس المهموم، ص161 - 160؛ مقتل، ابومخنف، ص72؛ الفتوح، ص146.
[40]. مقتل، ابومخنف، ص78.
[41]. مقتل، خوارزمى، ج1، ص347؛ مقتل، ابومخنف، ص98. (به جاى هلال بننافع، نافع بنهلال آورده است).
[42]. مقتل، ابومخنف، ص104.
[43]. همان، ص88.
[44]. ابوالشهداء الحسین بنعلى، ص75 و 81، شریف رضى.
[45]. تاریخ طبرى، ج5، ص456.
[46]. همان، ص467.
[47]. ابوالشهداء الحسین بنعلى، ص77 - 76.
[48]. تاریخ طبرى، ج5، ص412.
[49]. الملهوف، ص183 - 182.
[50]. بحارالانوار، ج45، ص83.
[51]. صحیفه نور، ج7، ص230.
[52]. شرح نهجالبلاغه، ج4، ص31.
[53]. بحارالانوار، ج33، ص165.
[54]. حماسه حسینى، ج3، ص219.
[55]. بحارالانوار، ج45، ص6.
[56]. همان، ص8.
[57]. تاریخ طبرى، ج5، ص405 و مقتل مقرّم، ص221.
[58]. الفتوح، ص157.
[59]. همان، ص252.
[60]. همان، ص109 - 108.
[61]. المیزان، ج14، ص80.
[62]. شرح نهجالبلاغه، ج1، ص336.
[63]. الامامة و السیاسة، ابنقتیبه دینورى، جزء 1، ص173 - 166، دار المنتظر، بیروت.
[64]. انقلاب و عبرتها (سخنان مقام معظم رهبرى در جمع بسیجیان)، ص12، تبلیغات و انتشارات سپاه.
[65]. بحارالانوار، ج24، ص186.
[66]. وقعه صفین، نصر بنمزاحم، ص478.
[67]. همان.
[68]. مقتل، مقرّم، ص219 - 218.
[69]. همان، ص304.
[70]. تاریخ طبرى، ج5، ص498.
|140|
[71]. همان، ص442 - 441.
[72]. الملهوف، ص172.
[73]. همان، ص174 - 173.
[74]. تاریخ طبرى، ج5، ص394.
[75]. همان، ص463 و 460.
[76]. الغدیر، علامه امینى، ج2، ص350، دار الکتب الاسلامیه، 1366.
(دختران زیاد پردهنشین بودند ولى دختر پیامبر بیابانگرد شد چون از این خاندان کسى کشته مىشد دستى که به انتقام گشوده مىشد از ستم بسته مىگشت.)
[77]. الملهوف، ص213.
[78]. تاریخ طبرى، ج5، ص438.
[79]. سوره حج، آیه 41.
[80]. ر.ک: الملهوف، ص215.
[81]. مقتل، مقرّم، ص218.
[82]. الفتوح، ج5، ص14.
[83]. تاریخ طبرى، ج5، ص435.
1. غیرت و حماسه
2. ژرفاندیشى
3. عرفان
4. پرستش و نیایش
5. جانبازى بر سر پیمان
ب. ویژگىهاى یاوهجویان
1. پستى و زبونى
2. چندچهرگى
3. حرامخوارى
4. فساد و فحشا
5. بىحرمتى به مقدسات
6. پرخاشگرى
7. بحران هویت
ویژگیهاى اخلاقى دو جبهه حق و باطل در کربلا
داستان کربلا نمایشگاهى است که از یک سو بیانگر عظمت، شجاعت وحقخواهى و حقپرستى و تمام فضائل و مکارم انسانى است که در سرورشهیدان و یاران فداکار وى تبلور یافته و در سختترین شرایط از آنروىگردانى نشده است و از سوى دیگر مبین دنائت، سنگدلى و خونخوارىامویان و سپاهیان یزید که حاکى از آلودگىهاى روحى و اخلاقى آنان و نشاندهنده عاقبت باطلگرایى و بى ایمانى است.
در این مقاله از میان فضائل بىشمار، غیرت و حماسه، ژرف اندیشى، عرفان،پرستش و نیایش و جانبازى در حقپویان از یک سو، و پستى و زبونى، چندچهرهگى، حرامخوارى، فساد و فحشاء، بى حرمتى به مقدسات، پرخاشگرى وبحران هویت از جمله رذائل جبهه باطل شمرده شده است که در صحنهعاشورا به ظهور رسیدهاند.
تهذیب و تزکیه اخلاقى انسانها از رذایل و آراستن ایشان بهفضایل اخلاقى از اصول شرایع آسمانى و اهداف غایى انبیاى الهىعلیهم السلام به شمار مىرود و قرآن مجید نیز در چندین مورد ازچنین رسالتى براى پیامبر اسلام(ص) یاد مىکند؛ از جمله مىفرماید:«هُوَ الَّذى بَعَثَ فِى اْلاُمّیینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکّیهِمْ|120|وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ اِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفى ضَلالٍ مُبینٍ؛[1]
او کسى است که در میان جمعیت درسنخوانده، رسولى از خودشان برانگیخت که آیاتش را برآنان مىخواند و آنان را تزکیه مىکند و به آنان کتاب (قرآن) و حکمت مىآموزد هر چند پیش ازآن در گمراهى آشکارى بودند.»
رسول گرامى اسلام، خود نیز در این باره مىفرماید:
«إنِّما بُعِثْتُ لِاُتَمِّمَ مَکارِمَ الْاَخْلاقِ؛[2]
همانا برانگیخته شدم تا مکرمتهاى اخلاقى را تکمیل کنم.»
متّصف بودن انبیاى گرامى و پیروان راستین آنان به صفات ارزشمند اخلاقى نیز بیانگراین حقیقت است که بندگان مؤمن خدا همواره کوشیدهاند که در پرتو اعتقادات صحیح واعمال صالح، از ویژگیهاى بارز اخلاقى نیز برخوردار باشند و درون و بیرون خویش را ازآلوده شدن به رذایل اخلاقى منزه دارند.
اهمیت چنین اتصافى آنگاه دو چندان مىگردد که به این موضوع توجه کنیم که چندینمفهوم اخلاقى در شمار اسما و صفات حسناى الهى قرار دارد مانند؛ حلیم، صبّار، شکور،غنىّ، رؤوف، رحیم، غافر، کریم و ...
از سوى دیگر، کافران، منافقان و کسانى که جبهه مخالف دین و دینداران را تشکیلمىدهند، نوعاً از فضایل اخلاقى، عارى و بیشتر به رذایل تمایل دارند. برخى از اوصافى کهقرآن مجید براى این عده یاد مىکند عبارت است از؛ دروغ، کشتن بىگناهان، بخل، فساد وفحشا، پیمانشکنى، حرامخوارى، ستمکارى، فخرفروشى، دنیاپرستى، یاوهگویى، سوگنددروغ، تجاوز و ...
طرفداران حق، همواره بر سه مؤلفه مهم اعتقاد صحیح، عمل صالح و اخلاق نیکو ملتزمهستند و در هیچ شرایطى نسبت به آنها اهمال نمىورزند و در برابر، باطلگرایان، افزون براعتقاد فاسد و اعمال زشت، همواره از آلودگىهاى روحى و اخلاقى رنج مىبردند و ازفضایل انسانى کمترین بهره را داشتند و طرفین درگیر در حادثه عاشورا نیز از این قانونمستثنا نیستند که در این فرصت به بیان ویژگىهاى حقجویان جبهه حسینى(ع) و یاوهپویانجبهه اموى مىپردازیم.
الف. ویژگىهاى حقپویان
این بخش را با سخن مردى از تبار عاشوراییان - شهید مطهرى(ره) - آغاز مىکنیمکهفرمود:
|121|
«داستان کربلا ... یک داستان دو صفحهاى است که از نظر آن صفحه دیگر بیشتر قابل مطالعهاست. از نظر آن صفحه، جنبه مثبت دارد، صورت فعّالى دارد، نمایشگاهى است از عظمت وعلوّ بشریت، از رفعت بشریت، نمایشگاه معالى و مکارم انسانیت است، سراسر حماسه است،عظمت و شجاعت و حقخواهى و حقپرستى در آن موج مىزند. از این نظر، دیگر قهرمانداستان ما پسر معاویه و پسر زیاد و پسر سعد و دیگران نیستند. از این نظر قهرمان داستان،پسران على(ع) هستند. حسین بنعلى(ع) است، عباس بنعلى است، دختر على، زینباست، یک عده از مردان فداکار درجه اولى هستند که خود حسین(ع) که حاضر نیست یککلمه مبالغه و گزاف در سخنش باشد، آنها را ستایش مىکند.»
[3]
آنچه در این راستا شمار مىشود، قطرهاى از دریا و نمونهاى از بىشمار فضایلى استکهدر سرور شهیدان و یاران فداکار او تبلور یافته است و برشمردن همه خوبىهاى آنپاکانکمنظیر به ویژه سیدالشهدا(ع)، آرزویى است دستنایافتنى که تنها از عهدهمعصومبرمىآید.
1. غیرت و حماسه
در دوران حکومت بنىامیه - که سایه شوم ارعاب و اختناق و ترور و وحشت بر همهسرزمینهاى اسلامى سایه افکنده بود و نفس هر نفسکشى به راحتى قطع مىشد، اظهارمخالفت و گفتن «نه» به حاکمان سنگدل و خونخوار اموى، زهره شیر مىطلبید و تاریخ،چنین روحیه و شجاعت را جز در حسین بنعلى(ع)، سراغ ندارد. این حمیّت و غیرتحسینى بود که در برابر قدرت شیطانى بنىامیه به فریاد بدل شد و لرزه بر کاخ سبز دمشقانداخت و اسوه جاوید و حماسهسازى را رقم زد. به گفته ابنابىالحدید:
«سَیّدُ اَهْلِ اْلاِباءِ الَّذى عَلَّمَ النَّاسَ الْحَمِیَّةَ وَ الْمَوْتَ تَحْتَ ظِلالِ السُّیوُفِ اخْتِیاراً لَهُ عَلَى الدَّنِیَّةِ،اَبُوعَبْدِاللَّهِ الْحُسَیْنُ بْنُعَلِّىِ بْنِاَبىطالِبٍ عَلَیْهِ السَّلامُ؛ عُرِضَ عَلَیْهِ الْاَمانُ وَ اَصْحابِهِ فَاَنِف مِنَالذُّلِّ وَ خافَ مِنْ اِبْنِ زِیادٍ اَنْ یَنالَهُ بِنَوْعٍ مِنَ الْهَوانِ اِنْ لَمْ یَقْتُلْهُ فَاخْتارَ الْمَوْتَ عَلى ذلِکَ؛
[4]
سرور غیرتورزان عالم، که به مردم حمیت و مرگ اختیارى زیر سایههاى شمشیرها راآموخت حضرت ابوعبداللَّه حسین بنعلى(ع) است که به آن جناب و یارانش، امان عرضه شدولى او تن به خوارى نداد و بیم آن داشت که پسر زیاد گرچه او را نکشد ولى به زبونى بِکشد،پس مرگ با عزت را بر چنین زندگىاى ترجیح داد.»
شهید مطهرى(ره) از حماسه حسینى با عنوان «مطلق و مقدس» یاد مىکند؛ به این معنا کهاین حماسه قومى و ملّى نیست بلکه انسانى و جهانى و جاوید است و زمین و زمان رادرمىنوردد و به همه انسانها مىآموزد که هرگاه حاکمى چون یزید بر اریکه قدرت قرارگرفت و عزت و کرامت انسانى و مقدسات را به بازى گرفت باید در برابر او ایستاد و به هر
|122|
قیمتى مبارزه کرد و حاکمان ستمگر را از ستمگرى باز داشت و چنین اقدامى در راه خدا واحیاى انسانیت و هماهنگ با ناموس آفرینش است و به همین دلیل نیز مقدس و آرمانى استو هیچ گونه سود مادى و انگیزه شخصى در آن دخیل نیست، بلکه براى رهایى بندگان خدا وبرقرارى خواست خدا مبنى بر آزادى معنوى و تأمین امنیت در جامعه توحیدى است؛ وقتىهدف، چنین آرمانى و مقدس شد؛ باید اقدام کرد و فریاد برآورد:
«سَاَمْضى وَ ما بِالْمَوْتِ عارٌ عَلَى الْفَتى اِذا ما نَوى حَقّاً وَ جَاهَدَ مُسْلِماً».
[5]
اصحاب امام نیز، جملگى از چنین روحیهاى برخوردار بودند و یا آن را کسب کردندچنانکه وقتى امام در راه کوفه، با زهیر بنقین ملاقات مىکند و او را به شرکت درنهضتدعوت مىنماید، دعوت امام را مىپذیرد و تا آخرین قطره خون خود پاى آنمىایستد. در روز تاسوعا گفتگویى میان غررة بنقیس - از لشکر یزید - و زهیر اتفاق افتاد؛غرره به زهیر گفت:
«اى زهیر تا آنجا که من سراغدارم، تو از شیعیان اهل بیت نبودى، تو فردى عثمانىبودى!»
زهیر در پاسخ او گفت:
«اینک نمىبینى که به آنان پیوستهام؟ من با اینکه براى امام حسین(ع) نامه ننوشتهام وفرستادهاى را به سویش نفرستادهام، ولى در راه که به چهره او نظر کردم، به یاد رسولخدا(ص) و مقام او افتادم و تشخیص دادم که باید در حزب او قرار گیرم و یارىاش نمایم و جانمرا فدایش کنم چرا که شما حق خدا و پیامبرش را پایمال کردهاید.»
[6]
شب عاشورا اوج نمایش روحیه حماسى یاران امام است، آنچنان که به تعبیر شهیدمطهرى؛ چنین روحیهاى فرشتگان را از گفتن جمله «اَتَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُالدِّماءَ»
[7] شرمنده کردند! در شب عاشورا امام اصحاب خود را آزاد گذاشت و فرمود:
«هر کسى دوست دارد در تاریکى شب، راه خود را پیش گیرد و به شهر و دیار خویش باز گردد،چرا که این لشکر در طلب من گرد آمدهاند و اگر به من دسترسى بیابند، با دیگرانشان کارىنیست.»
[8]
پس از اداى این سخنان، شور و ولولهاى در میان یاران امام برپا شد، به ناچار گروهى یافردى برخاستند و به امام خویش چنین پاسخ دادند؛
بنىهاشم جملگى ابراز داشتند: آیا ما چنین کنیم تا پس از تو زنده بمانیم، خدا نیارد چنینروزى را.
بنىعقیل گفتند: به خدا سوگند چنین ننگى را به گردن نخواهیم گرفت، بلکه جان و مال و
|123|
همه کسانمان را نثارت مىکنیم، همراهت مىجنگیم تا به جایگاه ابدى خویش درآییم،زندگى بعد از شما ننگین است.
مسلم بنعوسجه: آیا ممکن است ما دست از یارى شما برداریم؟ آنگاه به خدا چه پاسخىخواهیم داد؟ به خدا سوگند دست از همراهىات نمىکشم تا نیزهام را در سینههاى دشمنانتخرد کنم و آن قدر شمشیر بزنم که از تیغهاش چیزى باقى نماند، پس از آن نیز با سنگ و چنگو دندان از شما حمایت مىکنم تا کشته شوم.
سعد بنعبداللَّه حنفى: به خدا سوگند تو را تنها نخواهیم گذاشت تا خدا ببیند که ما حرمتپیامبر(ص) را در غیبتش حفظ کردهایم، به پروردگار قسم، اگر بدانم که هفتاد مرتبه کشته یاسوخته مىشوم و زنده مىگردم باز تو را تنها نخواهم گذاشت، اینکه یک بار کشته شدن استو کرامتى است که پایان ندارد.
زهیر بنقین نیز اظهار داشت: من نیز به خدا سوگند، مایلم هزار بار در دفاع از شما و اهلبیتت کشته گردم و ... دیگر اصحاب نیز سخنانى این گونه ادا کردند
[9] که نشاندهنده روحیهعالى و حماسى آن مردان حقطلب و مبارز است و در روز عاشورا نشان دادند که به آنچهگفتهاند ایمان دارند و آنان در ایمان و اعتقاد خود راستین و راسخاند و حاضرند در رکابامامزمانشان، دست به هر کارى بزنند و براى رسیدن به هدف مقدسشان همه هستى خود رافدا کنند.
2. ژرفاندیشى
بینش ژرف و گرایش صادقانه، خصلت دیگر حماسهآفرینان کربلا بود؛ آنان به نیکىمىدانستند چه مىخواهند، چه مىکنند، در چه راهى گام نهادهاند و با چه کسانى سر ستیزدارند، ایشان بیشتر نسل دوم اسلام بودند که پیام خدا را در دل نشانده بودند و بسان مجاهدانزمان پیامبر(ص) با توصیف امیر مؤمنان صلوات اللَّه علیه؛
«حَمَلُوا بَصائِرَهُمْ عَلى اَسْیافِهِمْ؛
[10]
بینش ژرف خویش را بر تیغه شمشیرهایشان حمل مىکردند.»
آنان جملگى چنان بودند که سیدالشهدا(ع) فرمود:
«اَلا تَرَوْنَ اَنَّ الْحَقَّ لا یُعْمَلُ بِهِ وَ اَنَّ الْباطِلَ لا یُنْتَهى عَنْهُ لِیَرْغَبِ الْمُؤمِنُ فى لِقاءِ اللَّهِ مُحِقّا فَاِنّىلااَرى الْمَوْتَ اِلاَّ سَعادَةً وَ لاَ الْحَیاةَ مَعَ الظَّالِمینَ اِلاَّ بَرَماً؛
[11]
آیا نمىبینید که به «حق» عمل نمىشود و کسى از «باطل» جلوگیرى نمىکند؟ حقیقتاً مؤمن
|124|
باید به دیدار خدا مشتاق باشد. من، مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمگران را جزخسراننمىبینم.»
آنان به خوبى مىدیدند که اگر حکومت اموى پرچمدار اسلام باشد و نسل دوم و سوممسلمانان از داخل و نامسلمانان از خارج، اسلام را از زبان و اعمال امویان فرا گیرند، به تعبیرامام حسین(ع) فاتحه اسلام خوانده خواهد شد.
[12] و اگر دست به اقدام نزنند اصل اسلام چونفرعش بر باد خواهد رفت، حقایق و معارف آن، واژگونه خواهد شد، قرآنى که در جنگصفین با تزویر معاویه بر نیزه رفته بود با نیرنگ و ابلهى یزید به محاق خواهد رفت و یابسانکتابهاى آسمانى پیشین تحریف خواهد شد و در نهایت، نه از تاک نشان مانَد و نه ازتاکنشان ... این بود که با تیزبینى و فراست دریافتند که باید کارى کرد کارستان تا چنین اتفاقشومى رخ ندهد.
هر یک از اصحاب امام، ستاره درخشانى بودند که در ظلمت عصر اموى درخشیدند وحقانیت ایمان و اعتقاد خویش را به منصه ظهور رساندند؛
وقتى خبر خروج امام(ع) به بصره رسید، شیعیان در منزل بانویى به نام ماریه دختر سعداجتماع کردند و در این باره به گفتگو پرداختند. در آن میان یزید بننبیط برخاست و اعلامداشت، من اینک به سوى حسین(ع) خواهم شتافت و از پسران دهگانه او دو نفر همراه پدرشدند، به او گفتند، ابنزیاد راهها را بسته و بر آنها مأمور گمارده است. اظهار داشت منتصمیم جدى گرفتهام که امام را همراهى کنم، هر چه بادا باد! سپس با صلابت و قاطعیت ازبصره خارج شد و با چالاکى خود را به امام رساند و همراه دو فرزندش در ردیف شهداىکربلا قرار گرفت.
[13]
مسلم بنعقیل پس از تلاش فراوان و جنگ با نیروهاى ابنزیاد، وقتى با او روبهرو شد،سیاست شیطانى حکومت اموى را چنین تشریح کرد؛
«شما ضد ارزشها را ظاهر و ارزشها را دفن کردهاید، بدون رضایت مردم بر آنان حکومتمىکنید و بر خلاف دستور خدا بر آنان فرمان مىرانید، بسان کسرى و قیصر رفتار مىکنید ولىما به میدان آمدهایم تا مردم را به احیاى ارزشها بخوانیم و از ضد ارزشها دور کنیم و ایشان رابه فرمان کتاب خدا و سنت پیامبر فرا خوانیم.»
[14]
حنظلة بناسعد شبامى، در روز عاشورا خود را سپر تیرها و نیزههایى کرد که به سوى امامپرتاب مىشد و با صداى بلند آیات 30 - 33 سوره غافر را تلاوت کرد
[15] و گفت: «مردم!حسین را نکشید که خدا بر شما عذاب خواهد کرد.» امام(ع) نیز او را دعا کرد و فرمود: «اینان
|125|
چون سخن حق تو را نمىپذیرند، سزاوار عذاب الهى خواهند شد.» حنظله در میان چکاچکشمشیرها و برق نیزهها شجاعانه از امام دفاع مىکرد و همچنان در شوق لقاى معشوق واقعىبود و گویا منتظر اجازه امام و اذن ورود بود، از اینرو خطاب به سیدالشهدا عرض کرد: «آیا مابه سوى پروردگارمان نمىرویم و به خیل یارانمان نمىپیوندیم؟» امام پاسخ داد: «چرا! برو بهسوى کسى که از دنیا و آنچه در آن است برایت بهتر است.» و ... پس از لحظاتى حنظله به فوزشهادت نایل شد.
[16]
حضرت علىاکبر(ع) نیز وقتى در نزدیکى کربلا، کلمه استرجاع را از پدر مىشنود و اماممىفرماید: «هاتف غیبى خبر داد که مرگ در کمین شماست تا به سوى بهشت روانتان سازد»،از پدر مىپرسد: مگر ما برحق نیستیم؟! امام فرمود: «به خدایى که بازگشت همه به سوىاوست ما برحقیم». علىاکبر گفت: «اى پدرجان! پس باکى از مرگ نیست!»
[17]
حضرت قاسم نیز - که در عاشورا سیزده ساله است - در پاسخ پرسش امام که از او پرسید:«مرگ در نظر تو چگونه است؟» پاسخ داد: «اَحْلى مِنَ الْعَسَلِ»؛ مرگ از عسل نیزشیرینتراست!
[18]
3. عرفان
بوعلىسینا(ره) در تعریف عرفان فرموده است:
«توجه مستمر درونى و انصراف فکرى به طرف قدس جبروت به منظور تابش نور حق،عرفاناست.»
[19]
رسیدن به چنین حالتى، آرزوى همه سالکان راه حق است، همت عالى آنان این است کههمه حجابهاى ظلمانى و نورانى عالم ملک و ملکوت را پشت سر نهند و با چشم دل خویش،بدون واسطه، رخ زیباى یار را ببینند و خود را فداى او کنند؛
این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست
روزى رخش ببینم و تسلیم وى کنم
در مناجات شعبانیه، که نوعاً زمزمه همه امامان بوده است، آمده است:
«اِلهى وَ اَلْحِقْنى بِنُورِ عِزِّکَ الْاَبْهَجِ فَاَکُونَ لَکَ عارِفاً وَ عَنْ سِواکَ مُنْحَرِفاً وَ مِنْکَ خائِفاً مُراقِباً یاذَااْلجَلالِ وَ الْاِکْرامِ؛
[20]
معبودا، مرا به نور گرانقدر خویش رسان تا نسبت به تو عارف گردم و از جز تو رخ برتابم و از توترسم و فرمانت برم، اى دارنده جلالت و کرامت.»
|126|
این حالت عالى روحى در اثر تقواى الهى، پرهیز از گناهان و انجام وظایف و پیشرفتدرسیر و سلوک اخلاقى پدید مىآید چنانکه سالار شهیدان در دعاى عرفه از خداچنینمىخواهد؛
«اَللَّهُمَّ اجْعَلْنى اَخْشاکَ کَاَنّى اَراکَ؛
[21]
خدایا مرا در مرتبهاى از خوف از خودت قرار ده که گویا تو را مىبینم.»
آن امام همام و یاران او آن قدر خود را به خدا نزدیک مىدیدند که از همه هستى خویشگذشتند و هر گونه سختى و تلخى را به جان خریدند و هر چه در راه جانبازى و جهاد جلوترمىرفتند، آثار شیرین این حالت عرفانى بر ایشان بیشتر جلوهگر مىشد. در شب عاشورا پساز سخنان امام و اعلام وفادارى اصحاب، امام آنان را دعا کرد، سپس؛
«کَشَفَ عَنْ اَبْصارِهِمْ فَرَأَوْا ما حَباهُمُ اللَّهُ مِنْ نَعیمِ الْجِنانِ وَ عَرَّفَهُمْ مَنازِلَهُمْ فیها؛
[22]
پرده از چشمانشان برداشت و آنان نعمتهاى بهشتى را - که خدا عطایشان کرده بود - دیدند وجایگاه خویش را شناختند.»
همچنین پس از نماز ظهر عاشورا به آنان فرمود:
«یا کِرامُ هذِهِ الْجَنَّةُ فُتِحَتْ اَبْوابُها وَ اتَّصَلَتْ اَنْهارُها وَ انْبَعَتْ ثِمارُها وَ هَذا رَسُولُ اللَّهِ وَ الشُّهَداءُالَّذینَ قُتِلوُا فى سَبیلِ اللَّهِ یَتَوَقَّعُونَ قُدُومَکُمْ وَ یَتَباشَروُنَ بِکُمْ فَحاموُا عَنْ دینِ اللَّهِ وَ دینِ نَبیّهِ وَذُبُّوا عَنْ حَرَمِ الرَّسُولِ؛
[23]
اى بزرگواران! این بهشت است که دروازههایش به رویتان گشوده شده و رودهایش به همپیوسته و میوههایش شیرین گشته است و این، رسول خدا(ص) و شهدایى که در راه خدا کشتهشدهاند هستند که منتظر ورود شما هستند تا خوشآمدتان گویند، بنابراین از دین خدا وپیامبرش دفاع کنید و از ناموس پیامبر پاسدارى نمایید.»
حماسهسازان عارف کربلا آنچه را که دیگران در آینه نمىدیدند، در خشت خام مىدیدندو بصیرت و عرفانشان پردههاى زمین و زمان را درنوردیده بود و بر بام دنیا گام نهاده بودند وچنین مقام ارجمندى را در پرتو همراهى با حضرت اباعبداللَّه(ع) به دست آورده بودند:
زهیر بنقین آنگاه که آهنگ میدان کرد، دست بر دوش امام نهاد و گفت؛
«اینک راه خویش را به نیکى یافتهام و عارفانه قدم به میدان مىنهم و یقین دارم که به ملاقاتنیاکان بىنظیر تو - یعنى پیامبر و على و حسن و جعفر طیار و حمزه علیهمالسلام -مىشتابم.»
[24]
حضرت علىاکبر(ع) نیز یک بار از میدان برگشت و در ظاهر از امام(ع) طلب آب نمودولى در واقع آب حیات مىطلبید، امام(ع) به او فرمود:
|127|
«پسرم، به میدان باز گرد که پس از اندکى جنگیدن، جدت - محمد صلىاللَّه علیه و آله - راملاقات خواهى کرد و او چنان تو را سیراب خواهد کرد که پس از آن، هرگز تشنه نخواهى شد!»
پس از سخنان امام(ع) آن مجاهد عارف به صف دشمن زد و حماسه آفرید، در آنمیانمنقذ بنعروه، او را هدف قرار داد و بر زمین افکند، علىاکبر در میان خاک و خون،فریادبرآورد:
«پدر عزیزم، درود بر تو، این، جدم پیامبر است که بر تو سلام مىفرستد و پیام مىدهد که هرچه زودتر به سوى ما بشتاب!»
[25]
راستى در عرفانگاه کربلا چه رخ داده است که پدر از پسر، پسر از پدر، برادر از برادر وخواهر از برادر به سادگى دل مىکند و خود را تسلیم امواج بلا مىنماید؟ جز اینکه جملگىتصمیم گرفتهاند از آوردگاه نینوا به بارگاه «دَنى فَتَدلَّى» پر بکشند و با زبان حال و قال بگویند؛
تَرَکْتُ الْخَلقَ طُرّاً فى رِضاکا وَ اَیْتَمْتُ الْعَیالَ لِکَنى اراکا فَلَوْ قَطَّعْتَنى اِرْباً فَاِربا لَما حَنَّ الْفُؤادُ اِلى سِواکا؟
[26]
همه عاشوراییان در واقع، مست «رحیق مختوم» حسینى شدند که «ختام مسک» آن راپیامآور کربلا، حضرت زینب(س)، در کوفه ابراز داشت. وقتى اهل بیت(ع) به عنوان اسراىجنگى وارد مجلس عبیداللَّه شدند، او با نخوت و غرور از حضرت زینب(ع) پرسید: خدا باخاندان تو چه کرد؟ دختر پیامبر با اطمینان و صلابت پاسخ داد:
«ما رَأَیْتُ إلاَّ جَمیلاً، هؤُلاءِ قَوْمٌ کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْقَتْلَ فَبَرزوُا اِلى مَضاجِعِهِمْ ...؛
[27]
من جز زیبایى ندیدم! این خیل (شهدا) کسانى هستند که خدا شهادت را برایشان مقرر کردهبود و آنان به مشهد خویش شتافتند.»
4. پرستش و نیایش
دعا و عبادت، زیباترین حالتى است که انسان پیدا مىکند و در خلوت انس خداى خویشمىنشیند و از نظر قرآن مجید، هدف نهایى آفرینش محسوب مىشود؛
«وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْاِنْسَ اِلاَّ لِیَعْبُدوُنِ؛
[28]
و جن و انسان را نیافریدم جز آنکه مرا بپرستند.»
نیایش و پرستش خالصانه از ویژگىهاى دایمى امام و یاران فداکار او بود. امامسجاد(ع)فرمود:
«پدرم در شبانهروز هزار رکعت نماز مىخواند.»
[29]
|128|
همین طور آن حضرت، در طول سفر، حتى در صبح و ظهر روز عاشورا نمازهاى واجبرا همراه اصحابش به جماعت برگزار مىکرد. عصر تاسوعا نیز وقتى جنب و جوش دشمن راملاحظه کرد، حضرت عباس(ع) را فرستاد تا از آنان خبر بیاورد، به او گفتند، قصد حملهدارند، امام براى بار دوم برادر را به سوى عمر سعد فرستاد تا از او مهلت بگیرد، جنگ را بهفردا موکول کند تا یک شب دیگر را به درگاه خدا عبادت کنند، آنگاه فرمود:
«خدا مىداند که من نماز، قرائت قرآن و فراوانى دعا و استغفار را دوستدارم.»
[30]
و شب عاشورا تا صبح، مشغول نماز و دعا و استغفار و مناجات و تلاوت قرآن بودند.
[31]
حضرت مسلم(ع) هنگام عزیمت به سوى کوفه، براى وداع به مسجد النبى رفت ودورکعت نماز به جاى آورد.
[32] در باره یکى دیگر از شهدا به نام «سوید بنعمر»نوشتهاند:«انسانى شریف و پرنماز بود.»
[33] حبیب بنمظاهر عصر تاسوعا خطاب به نیروهاىیزید گفت:
«چه بد گروهى هستید شما؛ فرداى رستاخیز در حالى به پیشگاه خدا حضور مىیابید که نسلو عترت پیامبرش را کشتهاید، کسانى که عُبّاد این دیار و نمازشبخوان و ذاکر خدا بودند.»
[34]
همچنین امام(ع) غلامِ ترکى داشت که قارى قرآن بود، وقتى شهید شد، آن حضرت بربالینش حاضر شد و صورت بر صورتش نهاد.
[35]
شهید بزرگوار، بریر بنخضیر، نیز معلم و قارى قرآن بود. قاتل او کعب بنجابر وقتى ازکربلا به خانه خویش بازگشت، همسر او، نوار، گفت:
«واى بر تو، در قتل پسر فاطمه(ع) شرکت کردى و «سیدالقرا» - بریر - را کشتى! به خدا سوگنداز این پس یک کلمه با تو سخن نخواهم گفت.»
[36]
5. جانبازى بر سر پیمان
در طول نهضت کربلا، امام حسین(ع) به مناسبت شنیدن خبر شهادت یاران خود، آیهشریف «مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ...»
[37] را تلاوت مىکرد که نشان ازاستوارى و پایمردى و وفادارى دلاورمردان کربلا داشت؛ آنان تا آخرین نفس بر عهد و پیمانجانبازى در راه خدا پاى فشردند و لحظهاى در ادامه راه، تردید نکردند و هیچ شمشیر ونیزهاى در عزم آهنین آنان رخنه نکرد و تاریخ، کمترین مسامحهاى از ایشان به یاد ندارد.
حضرت مسلم آنگاه که در چنگال نیروهاى عبیداللَّه اسیر شد و او را خلع سلاح کردند، از
|129|
آینده ناامید شد و اشک در چشمانش حلقه زد و با بغض در گلو گفت:
«به خدا سوگند به حال خود گریه نمىکنم، من براى حسین و خاندان او مىگریم که امروز و فرداروانه این دیار مىشوند [و از سوى شما مورد حمایت قرار نمىگیرند.] و رو به سوى محمدبناشعث کرد و گفت: اگر امکان دارد کسى را به خدمت ابىعبداللَّه(ع) بفرست تا او را آگاه کندکه به کوفه نیاید و گرنه کشته خواهد شد.»
[38]
قیس بنمسهّر صیداوى، نامهاى از امام حسین(ع) براى مردم کوفه آورد ولى به دستحصین بننمیر، فرمانده دژبان عبیداللَّه، دستگیر شد، او پیش از دستگیرى، نامه امام را نابودکرد تا به دست دشمن نیفتد. وقتى او را نزد عبیداللَّه آوردند، با صراحت و جرأت از امام وحریم ولایت دفاع کرد و هر چه از سوى عبیداللَّه تحت فشار قرار گرفت، هیچ رازى را فاشنساخت، در نهایت، عبیداللَّه او را وادار ساخت که بر فراز منبر به امیرمؤمنان(ع) و امامحسین(ع)، بد بگوید، با تعجب حاضران، قیس این پیشنهاد را پذیرفت و بر فراز منبر رفت وپس از حمد و ثناى الهى و درود بر پیامبر، تا آنجا که مهلت یافت از اهل بیت به نیکى یاد کرد وپیام امام را به مردم کوفه رساند و بنىامیهوعبیداللَّه و پدرش را لعنت کرد! عبیداللَّه نیز دستورداد او را از بالاىقصر دارالاماره به پایین پرتاب کردند و به شهادت رسید، رحمةاللَّهعلیه.
[39]
عبداللَّه بنیقطر نیز که حامل نامهاى از امام براى مسلم بود، به دست حصین اسیر شد وسرنوشتى چون قیس پیدا کرد و بر فراز منبر پیام امام را به مردم رساند و از عبیداللَّه بدگویىکرد، او نیز از بالاى بام به زمین پرتاب شد و به شهادت رسید.
[40]
هلال بننافع همراه حضرت عباس(ع) و تعدادى از اصحاب امام، خود را به شریعهفراترساندند، ولى عمرو بنالحجاج و نیروهایش مانع برداشتن آب شدند، عمرو بههلالگفت: تو مىتوانى به اندازه رفع تشنگى آب بنوشى. هلال گفت: واى بر تو، من سیرابگردم در حالى که امام حسین(ع) و همراهانش عطشانند؟ پس از آن با نیروهاى عمرو درگیرشدند، چند تن را کشتند و توانستند مقدارى آب با خود به سوى خیمههاى امام ببرند.
[41]
حضرت عباس و برخى از برادرانش، از سوى مادر با شمر بنذىالجوشن خویشاوندىداشتند، در شب عاشورا، شمر نزدیک خیمههاى اباعبداللَّه(ع) آمد و صدا زد:«خواهرزادههاى ما کجا هستند؟» حضرت عباس و برادرانش، عثمان و جعفر، به او نزدیکشدند و پرسیدند: چه مىخواهى؟ گفت: شما خویشان من هستید و من به شما امان مىدهم[ به شرطى که از اردوگاه حسین(ع) جدا شوید و راه خود گیرید.] آن جوانمردان، چنین امان
|130|
ذلتبارى را نپذیرفتند و اعلام کردند:
«خداوند تو و اماننامهات را لعنت کند! آیا تو به ما امان مىدهى و حال آنکه امام ما، پسرپیغمبر، امان ندارد؟!»
[42]
این وفادارى خالصانه، دو طرفه بود و حضرت سیدالشهدا(ع) همین احساس را نسبت بهیاران خود داشت؛ هنگامى که حرّ بنیزید ریاحى، در نخستین برخورد، تصمیم گرفت باامام(ع) مدارا کند، ولى برخى از یاران امام را که از کوفه به آن حضرت پیوسته بودند استثناکرد، امام با قاطعیت فرمود:
«اینان یاران من هستند و من، از جان ایشان، همانند جان خود دفاع خواهم کرد.»
[43]
ب. ویژگىهاى یاوهجویان
قلم از ترسیم این بخش، احساس شرمندگى مىکند چرا که سیاهکارىها و سیاهدلىهاىبنىامیه و مزدوران آنها بسیار گسترده است و چهره تاریخ را شرمنده کرده است، عباسمحمود العقاد، نویسنده مصرى، در باره آنان مىنویسد:
«به طور خلاصه مىتوان گفت: حقیقتاً در اردوگاه یزید، مردى نبود که در برابر حسین بایستدجز آنکه چشمداشت ثروت داشت و چنان در آزمندى غوطهور شده بود که حاضر بود تماممقدسات را زیر پا نهد ... و یاران یزید، دژخیمان و سگهاى دستآموزى بودند در طلب شکار.»
سپس مقایسهاى اینچنینى ارائه مىدهد:
«یزید یارانى داشت که در نهایت مىتوان گفت هر یک جلادى بود که تیغ و تازیانه را در راهمادیت به کار مىگرفت و حسین(ع) یارانى داشت که در آرزوى شهادت آماده بودند همه دنیا رادر راه معنویت فدا کنند، بنابراین جنگ کربلا، جنگ میان دژخیمان و شهیدان بود.»
[44]
آن روى سکه کربلا که یزیدیان آفریدند چیزى جز جرم و جنایت، ذبح انسانیت، ضدیتبا خدا و ارزشهاى والا نبود و آنچه در کربلا به دست امویان رقم خورد یک تراژدى مخوفانسانى بود که بیان ابعاد گوناگون آن، تدوین کتابهاى متعددى مىطلبد که به تناسب حال،برخى از سرفصلهاى کتاب جنایت اموى را در این مقال به اختصار شماره مىکنیم.
1. پستى و زبونى
تاریخ بر این نکته تأکید کرده است که امویان و هواداران آنها کسانى بودند که از پستى ودنائت، عقده حقارت و کمبود شخصیت رنج مىبردهاند.
|131|
زید بنارقم در مجلس عبیداللَّه بنزیاد حضور یافت، وقتى مشاهده کرد او با چوب بر لبو دندان امام حسین(ع) مىکوبد، به حالت اعتراض آنجا را ترک کرد و گفت:
«بردهاى، به برده دیگر امارت بخشیده است، اى مسلمانان از این پس شما نیز چون بردگانخواهید بود. پسر فاطمه را کشتید و پسر مرجانه بدکاره را امیر خویش کردهاید، او خوبانرامىکشد و بدان را به بردگى مىگیرد، شما به زبونى تن دادهاید و نفرین بر هر کس کهچنینباشد.»
[45]
پس از بازگشت عمر سعد از کربلا و درخواست حکم فرمانروایى رى، میان او وعبیداللَّهمشاجره لفظى رخ داد، عثمان - برادر عبیداللَّه - با ناراحتى اظهار داشت، به خداسوگندمایل بودم تا قیامت بر سر و دهان فرزندان زیاد افسار مىزدند ولى حسین بنعلى(ع)کشته نمىشد!
[46]
عقّاد تصریح مىکند کسانى چون شمر، عبیداللَّه، مسلم بنعقبه و عمر سعد علاوه بر منعسیرت انسانى، برخى از آنها از زشتى صورت و پستى نسب و شرافت ظاهرى نیز محرومبودند و با احساس حقارت همهجانبه تلاش مىکردند با قتل و غارت و جنایت، کیششخصیت خود را جبران کنند و حاضر بودند ایمان خویش را فداى حقد و کینه و مال و منالدنیا نمایند، به همین دلیل مسلم بنعقبه وقتى به مدینه حمله کرد، حرم پیامبر(ص) را درمدت سه روز براى هر کارى آزاد اعلام کرد، اهل مدینه را قصابى کرد و در آنجا حمام خونجارى ساخت، فرزندان مهاجران و انصار و بدریّون را قتل عام کرد و از همه اصحاب پیامبر وتابعان تعهد گرفت که برده حلقه به گوش یزید باشند!
[47]
طبرى نیز مىنویسد: اصحاب عمر سعد نوعاً افرادى فاسق، فاجر و با سوء سابقه بودند.
[48]
پس از شهادت سیدالشهدا(ع)، ده نفر داوطلب شدند بر بدن مطهرش اسب بتازند واستخوانهایش را خرد کنند، آنها نزد عبیداللَّه به این عمل ننگین خود افتخار کردند و جایزهناچیزى دریافت کردند. ابوعمرو زاهر مىگوید ما در باره این ده نفر «تحقیق کردیم، معلومشد همگى فرزندان نامشروع هستند!»
[49]
چنانکه سرکرده آنان، عبیداللَّه بنزیاد، و پدرش نیز چنین بودند و حضرت اباعبداللَّه(ع)در باره او فرمود:
«اَلا وَ اِنَّ الدَّعِىّ ابْنَ الدَعِىّ قَدْ تَرَکَنى بَیْنَ السِلَّةِ وَ الذِلَّةِ وَ هَیْهاتَ لَهُ ذلِکَ؛
[50]
آگاه باشید که ناپاک فرزند ناپاک، مرا میان کشتن و خوارى قرار داده و هرگز او به خواستهاشنخواهد رسید.»
|132|
2. چندچهرگى
ابوسفیان، معاویه و دیگر اعضاى خاندان اموى تا سال هشتم بعثت - کهفتح مکه اتفاق افتاد - بر کفر و الحاد خود پاى فشردند، در جریان فتح مکه آنانبه قدرت اسلام پى بردند و خود را ناتوانتر از آن دیدند که سد راه پیشرفتاسلام شوند، از اینرو در ظاهر به اسلام گرویدند و در واقع، بر کفر خویشباقى ماندند و هرگز ایمان نیاوردند تا اینکه نخست در صفین سر در آوردند ودر کربلا پاره جگر اسلام را نیش زدند و زهر خود را ریختند و به تعبیر امامخمینى(قدس سره):
«به اسم خلافت رسولاللَّه، بر ضد رسولاللَّه قیام کرده بودند، فریادشان لاالهالااللَّه بود و بر ضدالوهیت قیام کرده بودند، اعمالشان، رفتارشان، رفتار شیطانى، لکن فریادشان فریاد خلیفهرسولاللَّه!»
[51]
این واقعیت مثل روز روشن بود و از سوى معصومین علیهمالسلام نیز به صراحتبیانشده است. در جریان جنگ صفین، امیرمؤمنان صلواتاللَّهعلیه در باره معاویه ویارانشفرمود:
« ... ما اَسْلَمُوا وَ لکِنَ اسْتَسْلَموُا وَ اَسَرُّوا الْکُفْرَ فَلَمَّا وَجَدُوا عَلَیْهِ اَعْواناً اَظْهَرُوا؛
[52]
اسلام را نپذیرفتند ولى در برابر آن تسلیم شدند و کفر خویش را پنهان داشتند و چونیاورانى یافتند آن را آشکار ساختند.»
امام صادق(ع) نیز فرموده است:
«اِنَّا وَ آلَ اَبىسُفْیانَ اَهْلُ بَیْتَیْنِ تَعادَیْنا فِى اللَّهِ؛ قُلْنا: صَدَقَ اللَّهُ وَ قالوُا کَذِبَ اللَّهُ؛
[53]
ما و دودمان ابوسفیان اهل دو خاندانیم که به خاطر خدا به دشمنى برخاستیم؛ ما گفتیم خداراست مىگوید و آنان گفتند خدا دروغ مىگوید!»
ابوسفیان خود، خطاب به بنىامیه گفته است:
«تَلَقَفُّوها تَلَقُّفَ الْکُرَةِ اَما وَ الَّذى یَحْلِفُ بِهِ اَبوُسُفْیانَ لا جَنَّةَ وَ لا نارَ؛
[54]
خلافت را چون توپ به یکدیگر پاس دهید؛ سوگند به آن که ابوسفیان بدان سوگند مىخورد،نه بهشتى در کار است و نه دوزخى!»
در روز عاشورا حضرت سیدالشهدا(ع)، کفر و نفاق حزب اموى را صریحاً به آنان اعلامکرد و فرمود:
«لَقَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَیْکُمُ الشَّیْطانُ فَاَنساکُمْ ذِکْرَ اللَّهِ فَتَبّاً لَکُمْ وَ لِما تُریدوُنَ ... هؤلاءِ قَوْمٌ کَفَرُوا بَعْدَایمانِهِمْ فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمینَ؛
[55]
|133|
شیطان بر شما چیره گشته و یاد خدا را فراموشتان کرده است، نفرین بر شما و هدفتان باد!اینان گروهى هستند که پس از ایمان، کفر ورزیدهاند، پس دورى (از رحمت خدا) برستمکاران.»
3. حرامخوارى
روابط نامشروع اقتصادى، نشانه بیمارى جامعه و تباهى اخلاقى افراد است و این بیمارىبه طور آشکار در میان حزب اموى خودنمایى مىکرد. امام حسین(ع) در روز عاشورا هر چهکوشید تا با نصیحت و موعظه حسنه، سپاه یزید را از انحراف و تبهکارى باز دارد، آنان باغوغاسالارى و جنجالآفرینى مانع شدند و امام به آنان فرمود:
«کُلُّکُمْ عاصٍ لِاَمْرى غَیْرُ مُسْتَمِعٍ قَوْلى فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُکُمْ مِنَ الْحَرامِ وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِکُمْ،وَیْلَکُمْ اَلا تَنْصِتُونَ؟ اَلا تَسْمَعُونَ؟؛
[56]
همه شما فرمان مرا سرپیچى مىکنید، به سخنم گوش نمىدهید؛ زیرا شکمهایتان ازحرامپرشده و بر دلهایتان مهر خورده است. واى بر شما چرا ساکت نمىشوید؟چرانمىشنوید؟»
نقل است چهار نفر از شیعیان، نزدیک کوفه به امام پیوستند، امام اخبار کوفه را از آنانجویا شد، در پاسخ گفتند: رؤساى قبایل و سرشناسان شهر، رشوههاى کلان دریافت کردهاندوبه شدت طرفدار بنىامیه شدهاند و امید نمىرود که به شما مدد رسانند و مردم عادى نیزگرچه در دل به شما علاقهمندند ولى به روز حادثه به رویتان شمشیر خواهند کشید و چنیننیز شد.
[57]
اعصم کوفى مىنویسد:
«عبیداللَّه در مسجد کوفه بسیار از یزید تعریف و تمجید کرد و اعلام داشت یزیدچهارهزاردینار و دویست هزار درهم فرستاده که میان شما پخش کنم تا به جنگدشمنش-حسین بنعلى(ع) - بروید، سپس از منبر فرود آمد و آن مبلغ را میان مردمتقسیمکرد.»
[58]
همچنین مىنویسد:
«پس از کشتن اباعبداللَّه(ع) یزید یک میلیون درهم به عبیداللَّه جایزه داد.»
[59]
عبیداللَّه پس از شهادت مسلم و هانى، سرهایشان را از بدن جدا کرد و براى یزید فرستاد،او نیز آنها را بر دروازه دمشق آویخت و به دو نفرى که سرها را حمل کرده بودند، به هر یک دههزار درهم جایزه داد.
[60]
|134|
4. فساد و فحشا
ابوسعید خدرى گفته است؛ پیامبر(ص) پس از تلاوت آیه 59 سوره مریم فرمود:
«شصت سال دیگر، کسانى خواهند آمد که نماز را تباه کنند و در پى شهوات روند. اینان قرآن راتلاوت مىکنند، ولى قرآن از حنجره آنان فراتر نمىرود.»
[61]
تاریخ گواه است که در نیمه دوم قرن اول، بنیانهاى اخلاقى جامعه به دست حزب اموىویران شده است چرا که معاویه در خانهاى به دنیا آمده است که پیش از اسلام مرکز فساد وفحشا بوده و مادر او، هند جگرخوار، از زنان بدنام آن زمان بوده است و معاویه جز ابوسفیانبه چهار نفر دیگر منسوب بوده که با هند زنا کرده بودند.
[62]
یزید نیز عاشق زنى شوهردار به نام ارینب، دختر اسحاق، شد و معاویه با مکر و فریب، اورا از شوهرش، عبداللَّه بنسلام، جدا کرد تا به وصال فرزندش برساند ولى امام حسین(ع) بادرایت از این دزدى ناموسى، جلوگیرى کرد.
[63]
پرواضح است در حکومتى که سران آن چنین باشند، عمال و مزدوران آنان حال بهترىنخواهند داشت. به تعبیر رهبر ژرفاندیش انقلاب - حضرت آیتاللَّه خامنهاى مدظله -: «هرکس که دنیاطلبتر، شهوترانتر و براى به دست آوردن منافع شخصى، زرنگتر و با صدق وراستى بیگانهتر است، سر کار مىآید؛ آن وقت نتیجه این مىشود که امثال عمر بنسعد و شمرو عبیداللَّه بنزیاد مىشوند رؤسا و مثل حسین بنعلى(ع) به مذبح مىرود و در کربلا بهشهادت مىرسد.»
[64]
5. بىحرمتى به مقدسات
امام صادق(ع) در سخن نغزى مىفرماید:
«مملکتِ خداوند بزرگ را پنج حریم است؛ حریم پیامبر(ص)، حریم آل پیغمبر، حریم کتابخدا، حریم کعبه و حریم مؤمن.»
[65]
حکومت بنىامیه نسبت به همه این مقدسات و فراتر از آنها نیز بىحرمتى روا داشت.
معاویه در جنگ صفین در برابر نیروهاى امام على(ع) تاب نیاورد و در نهایت به استفادهابزارى از قرآن روى آورد و پانصد قرآن را به نیزه کرد و یاران امام را به داورى قرآن فراخواند، امام وقتى این شگرد معاویه را مشاهده کرد، فرمود:
«خدایا تو نیک مىدانى که اینان هرگز تمایل به قرآن ندارند.»
[66]
|135|
و با اینکه دوستى آل پیغمبر(ص) در قرآن مجید لازم شمرده شده است، معاویه پس ازجنگ صفین در قنوت نمازش، امام على، امام حسن، امام حسین علیهمالسلام و برخى ازیاران امام را نفرین مىکرد!
[67]
در رخداد عاشورا بنىامیه و مزدوران آنها بىحرمتى نسبت به امام و اهل بیت را به انتهارساندند و ننگ و عار ابدى را براى خویش به ثبت رساندند.
در میان راه مکه به کوفه در منزلگاه «رُهَیمَه» ابوهرم کوفى با امام ملاقات کرد و پرسید:«اى فرزند رسول خدا، چرا حرم جدت - مدینه - را ترک گفتهاى؟» امام در پاسخ فرمود:
«اى ابوهرم، بنىامیه، حرمت ما را نادیده گرفتند، اموال ما را به یغما بردند و اینک قصد جانم راکردهاند، به خدا قسم آنان مرا خواهند کشت.»
[68]
بنىامیه همچنین حرمت نماز را پاس نداشتند و در ظهر عاشورا که امام و یارانش بهنمازایستادند، امویان حمله را ادامه دادند و یک نفر از یاران امام به نام سعید بنعبداللَّه حنفى-که از امام حفاظت کرد تا نماز را اقامه نمود - بر اثر حملات دشمن از پاى در آمد.
[69]همینطور یزید در سال 64 لشکرى فرستاد و کعبه مقدس را با منجیق ویران کردند و سپسآتش زدند.
[70]
6. پرخاشگرى
در این رذیله نیز حزب اموى گوى سبقت را از دیگران ربودند و صفحه سیاه دیگرى بهسیاهکارىهاى خویش افزودند؛ آنان طفل شش ماهه امام حسین(ع) را در آغوش پدر به طرزدلخراشى با لب تشنه به شهادت رساندند. همین طور طبرى نقل مىکند که نافع بنهلال درحین مبارزه در حالى که دو بازویش شکسته بود به دست شمر اسیر شد و پس از سخنانى کهمیان او و عمر سعد رد و بدل شد، به قتل رسید.
[71]
آنگاه که امام بر اثر شدت جراحات، زمینگیر شد، شخصى به نام مالک بننسر بر بالین امامحاضر شد و با ناسزاگویى شمشیرش را بر سر آن حضرت فرود آورد به گونهاى که کلاهخودرا درید و به سر اصابت کرد و کلاهخود پر از خون شد.
[72]
در همان زمان، شمر بنذىالجوشن به سوى خیمههاى امام حسین(ع) هجوم آورد وبانیزه آنها را درید و فریاد زد؛ آتش بیاورید تا اهل این خیمه را بسوزانم. آنان حتى عمامهولباس و لوازم انفرادى امام را به یغما بردند و بدن مطهر او را عریان در میان خاک و خون
|136|
رهاکردند.
[73]
فرماندهان لشکر یزید پس از کشتن امام حسین(ع) و یارانش، سرهاى آنان را از بدن جداکردند و بر نیزه زدند و طبرى مىنویسد، نخستین سرى که بر فراز نیزه زده شد، سر مقدسامام حسین صلواتاللَّهعلیه بود.
[74] چنان که عبیداللَّه اهلبیت(ع) را در کوفه زندانى کرد و امامچهارم حضرت زینالعابدین(ع) را به غل و زنجیر کشید.
[75]
به اسارت بردن و در کوى و برزن گرداندن دختران پیامبر(ص)، بىحرمتى بىسابقهاىبود که تنها از دست فرزندان هند جگرخوار برآمد و این رخداد آن قدر سوزنده و طاقتفرسابود که وقتى دعبل خزاعى در قصیده تائیه خود سرود:
بَناتُ زِیادٍ فىِ الْخُدُورِ مَصُونَةٌ وَ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ فىِ الْفَلَواتِ اَذا وَتَرُوا مَدَّوا اِلى واتِریهِمُ اَکُفّاً عَنِ الْاَوْتارِ مُنْقَبِضاتِ
امام رضا(ع) آن چنان گریست که سه مرتبه از حال رفت.
[76]
چنان که همه بازماندگان کربلا و امام سجاد(ع) وقتى وارد مجلس یزید شدند، همگى را باطناب بسته بودند، امام سجاد(ع) به یزید فرمود: «راستى اگر رسول خدا ما را در چنین حالىببیند چه خواهد کرد؟!»
[77]
امویان، خشونت و سنگدلى را به آنجا رساندند که حتى به بانویى داغدیده که بر بالینشوهر شهیدش در کربلا حضور یافت رحم نکردند. آن بانوى کلبى از خیمهگاه اباعبداللَّه(ع)خارج شد و به سوى قتلگاه شوهرش رفت، خاک و خون از چهرهاش زدود و گفت: بهشت برتو گوارا باد، در این اثنا شمر به رستم - غلام خویش - دستور داد گرزى بر سر آن بانو زد وسرش شکافت و در کنار شویش به شهادت رسید.
[78]
7. بحران هویت
سیاست کلى رهبران اسلامى در این آیه قرآن ترسیم شده است:
«اَلَّذینَ اِنْ مَکَنَّاهُمْ فىِ الْاَرْضِ اَقامُوا الصَّلوةَ وَ ءَاتَوُا الزَّکوةَ وَ اَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَللَّهِ عاقِبَةُ الْاُمُورِ.»
[79]
ولى دستگاه سلطنتى اموى دقیقاً برعکس این سیاست، عمل مىکرد؛ آنان به جاى رویکردعالمانه به دین و عملکرد عادلانه در جامعه، در ابعاد گوناگون به انهدام فرهنگ دینى و بهتعبیر قرآن به استهزاى آیات الهى پرداختند، چنان که حضرت زینب(س) در مجلس یزید با
|137|
تلاوت آیه ده از سوره روم به همین حقیقت اشاره کرد و اعلام داشت که بنىامیه و طرفدارانآنها در نقض احکام الهى و نادیده گرفتن مقررات اسلامى و بىتقوایى و گناه، به مرز استهزاىآیات الهى و کفر و بىهویتى رسیدهاند.
[80] آنان با آنکه ادعاى جانشینى پیامبر را داشتند و نامخلیفه بر خود نهاده بودند، افکار و کردار و گفتارشان نه تنها شبیه پیامبر نبود بلکه مخالفدین و سنت رسول خدا(ص) بود و امام حسین(ع) در وصفشان فرمود:
«اَلا وَ اِنَّ هؤُلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّیْطانِ وَ تَرَکُوا طاعَةَ الرَّحْمنِ وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ وَ عَطَّلُوا الْحُدوُدَ وَاسْتَأَثَرُوا بِالْفَىءِ وَ اَحَلُّوا حَرامَ اللَّهِ وَ حَرَّمُوا حَلالَهُ؛
[81]
آگاه باشید که اینان، ملتزم فرمان شیطان شدهاند و اطاعت یزدان را ترک گفتهاند تباهى راآشکار ساخته و حدود الهى را تعطیل کردهاند، بیتالمال را به یغما بردهاند و حرام الهى راحلال و حلالش را حرام کردهاند.»
و در پاسخ برخى، که پیشنهاد دادند امام با یزید بیعت کند، فرمود:
«اَنَّى اُبایِعُ یَزیدَ وَ یَزیدُ فاسِقٌ مُعْلِنُ الْفِسْقِ یَشْرَبُ الْخَمْرَ وَ یَلْعَبُ بِالْکِلابِ وَ الْفُهُودِ وَ یُبْغِضُ بَقِیَّةَآلِ الرَّسُولِ؛
[82]
من چگونه با یزید بیعت کنم در حالى که یزید، مردى تبهکار است و فسق و فجور را علنى کردهاست؛ شراب مىنوشد و با سگ و یوزپلنگ بازى مىکند و به بازماندگان خاندان پیامبردشمنىمىکند؟!»
چنین کارها و خصلتهایى انسان را از هویت انسانى خویش نیز تهى مىکند تا چه رسدبهمسلمانى و رهبرى جامعه اسلامى، که مقامى بس رفیع است و برازنده کسى است کهدرعمل و اخلاق به نقطه اوج رسیده باشد و سرآمد نیکان جامعه باشد ولى تاریخ، سوگوارانهگواهى مىدهد که در حکومت اموى، حاکمان و محکومان به طور کامل از هویت اسلامىبیگانه شده بودند و به جاى نظام اسلامى و برنامههاى قرآنى و سنت محمدىصلىاللَّهعلیهوآله به نظام سلطنتى جاهلى روى آورده بودند که تنها اسمى از اسلام بر خودنهاده بود و رسم اسلام به کلى به فراموشى سپرده شده بود و چنان در جهل مرکب و ناآگاهىکشنده فرو رفته بودند که کشتن قرآن ناطق و اسلام مجسم، حضرت ابوعبداللَّه(ع)، را عیندیانت خودساخته مىپنداشتند و یکى از فرماندهان ارشد آنها به نام عمرو بنحجاج بهنیروهاى خود مىگوید:
«یا اَهْلَ الْکُوفَة! اِلْزِمُوا طاعَتَکُمْ وَ لا تَرْتابُوا فى قَتْلِ مَنْ مَرَقَ مِنَ الدّینِ وَ خالَفَ الْاِمامَ؛
[83]
اى کوفیان! ملتزم فرمان و گروه خویش باشید در کشتن کسى که از دین خارج شده و مخالفپیشوا (یزید) شده هیچ تردید نکنید!»
|138|
[1]. سوره جمعه، آیه 2 و نیز ر.ک: بقره، 151 و 129 و آلعمران، 164.
[2]. مجمعالبیان فى تفسیر القرآن، طبرسى، ج9 - 10، ص500، دار المعرفه، بیروت، 1408ق.
[3]. حماسه حسینى، شهید مطهرى، ج1، ص135 - 134، صدرا، 1363.
[4]. شرح نهجالبلاغه، ابنابىالحدید، ج3، ص249، بیروت.
[5]. مقتل الحسین، ابومخنف، با حاشیه غفارى، ص87، علمیه قم، 1364. (به زودى اقدام خواهم کرد و مرگ بر جوانمرد ننگ نیست هرگاه آهنگ حق داشته باشد و در راه عقیده، جهاد کند.)
[6]. همان، ص106 - 105.
[7]. بقره، آیه 30 (آیا در زمین، کسى را قرار مىدهى که در آن فساد کند و خون بریزد؟)
[8]. مقتل ابومخنف، ص109.
[9]. همان، ص110 - 109.
[10]. نهجالبلاغه، خطبه 150.
[11]. تحف العقول، ابنشعبه، تصحیح علىاکبر غفارى، ص249، اسلامیه، 1400ق.
[12]. وَ عَلَى الْاِسْلامِ السَّلامُ اِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْاُمَّةُ بِراعٍ مِثْلِ یَزیدَ. بحارالانوار، ج44، ص326.
[13]. مقتل ابومخنف، ص18.
[14]. الفتوح، ابناعثم، ص101.
[15]. این آیات را مؤمن آلفرعون در مقام دفاع از حضرت موسى و در برابر فرعونیان مطرح کرد.
[16]. تاریخ طبرى، ج5، ص443؛ لهوف، ص165 - 164.
[17]. لهوف، سید بنطاووس، تحقیق تبریزیان، ص132 - 131، دار الاسوه، قم، 1375.
[18]. نفس المهموم، شیخ عباس قمى، ص208، دار المحجة البیضاء، بیروت، 1412ق.
[19]. عرفان و حماسه، آیتاللَّه جوادى آملى، ص35، نشر رجاء، 1372، به نقل از نمط نهم اشارات و تنبیهات.
[20]. مفاتیح الجنان، مناجات شعبانیه.
[21]. همان، دعاى عرفه.
[22]. مقتل الحسین، مقرّم، ص261، بصیرتى، قم، 1394ق.
[23]. همان، ص304.
[24]. همان، ص306.
[25]. لهوف، ص166، 167.
[26]. جامع الاسرار و منبع الانوار، سید حیدر آملى، ص11 مقدمه، تهران، 1347. (همه مردم را در راه خشنودى تو ترک گفتم، و خانوادهام را رها کردم تا تو را بینم، اگر مرا قطعه قطعه کنى، باز هم دلم به سوى دیگرى مشتاق نخواهد شد.)
[27]. نفس المهموم، ص371.
[28]. سوره ذاریات، آیه 56.
[29]. بحارالانوار، مجلسى، ج44، ص196.
[30]. مقتل، ابومخنف، ص106.
[31]. همان، ص112.
[32]. الفتوح، ص53.
[33]. لهوف، ص165.
|139|
[34]. مقتل، ابومخنف، ص105.
[35]. نفس المهموم، ص266؛ بحارالانوار، ج45، ص30.
[36]. مقتل، مقرّم، ص310؛ مقتل، ابومخنف، ص129.
[37]. سوره احزاب، آیه 23؛ ر.ک: مقتل، ابومخنف، ص88؛ لهوف، ص161.
[38]. مقتل، ابومخنف، ص50.
[39]. نفس المهموم، ص161 - 160؛ مقتل، ابومخنف، ص72؛ الفتوح، ص146.
[40]. مقتل، ابومخنف، ص78.
[41]. مقتل، خوارزمى، ج1، ص347؛ مقتل، ابومخنف، ص98. (به جاى هلال بننافع، نافع بنهلال آورده است).
[42]. مقتل، ابومخنف، ص104.
[43]. همان، ص88.
[44]. ابوالشهداء الحسین بنعلى، ص75 و 81، شریف رضى.
[45]. تاریخ طبرى، ج5، ص456.
[46]. همان، ص467.
[47]. ابوالشهداء الحسین بنعلى، ص77 - 76.
[48]. تاریخ طبرى، ج5، ص412.
[49]. الملهوف، ص183 - 182.
[50]. بحارالانوار، ج45، ص83.
[51]. صحیفه نور، ج7، ص230.
[52]. شرح نهجالبلاغه، ج4، ص31.
[53]. بحارالانوار، ج33، ص165.
[54]. حماسه حسینى، ج3، ص219.
[55]. بحارالانوار، ج45، ص6.
[56]. همان، ص8.
[57]. تاریخ طبرى، ج5، ص405 و مقتل مقرّم، ص221.
[58]. الفتوح، ص157.
[59]. همان، ص252.
[60]. همان، ص109 - 108.
[61]. المیزان، ج14، ص80.
[62]. شرح نهجالبلاغه، ج1، ص336.
[63]. الامامة و السیاسة، ابنقتیبه دینورى، جزء 1، ص173 - 166، دار المنتظر، بیروت.
[64]. انقلاب و عبرتها (سخنان مقام معظم رهبرى در جمع بسیجیان)، ص12، تبلیغات و انتشارات سپاه.
[65]. بحارالانوار، ج24، ص186.
[66]. وقعه صفین، نصر بنمزاحم، ص478.
[67]. همان.
[68]. مقتل، مقرّم، ص219 - 218.
[69]. همان، ص304.
[70]. تاریخ طبرى، ج5، ص498.
|140|
[71]. همان، ص442 - 441.
[72]. الملهوف، ص172.
[73]. همان، ص174 - 173.
[74]. تاریخ طبرى، ج5، ص394.
[75]. همان، ص463 و 460.
[76]. الغدیر، علامه امینى، ج2، ص350، دار الکتب الاسلامیه، 1366.
(دختران زیاد پردهنشین بودند ولى دختر پیامبر بیابانگرد شد چون از این خاندان کسى کشته مىشد دستى که به انتقام گشوده مىشد از ستم بسته مىگشت.)
[77]. الملهوف، ص213.
[78]. تاریخ طبرى، ج5، ص438.
[79]. سوره حج، آیه 41.
[80]. ر.ک: الملهوف، ص215.
[81]. مقتل، مقرّم، ص218.
[82]. الفتوح، ج5، ص14.
[83]. تاریخ طبرى، ج5، ص435.