عزت طلبى در نهضت امام حسین(ع) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
عزت طلبى در نهضت امام حسین(ع) اگر بخواهیم تجلى صفت کمال در زندگى هر امام را به عنوان لقب آن حضرت برگزینیم، باید امامحسین(ع) را «حسین عزیز» بنامیم. عنصر «عزت» آنچنان در قیام امام حسین(ع) حضور دارد که مىتوان آن را به عنوان یک ملاک واصلى کلّى در نظر گرفته و گزارشهاى مورخان درباره این نهضت را با این ترازو سنجید و هر گزارشىرا که کمترین شائبه ذلت در آن باشد مردود شمرد. متأسفانه به علت رواج نوعى کجفهمى در میان گروههایى از پیروان آن حضرت در طول تاریخ، ارائهچهرهاى رقتبار، حزنانگیز و گریه آور از نهضت عاشورا، اصل قرار گرفته و در این راستا از جعل وتحریف در وقایع این نهضت و ترسیم چهره ذلیلانه از آن روىگردان نشده است. نویسنده در این مقاله با تبیین مفهوم عزت و نشان دادن آن در کلام و مرام امام حسین(ع) خاندان واصحاب به نقد گزارشهاى مخالف عزت در نهضت کربلا مىپردازد.متن
کلیات
1. واژهشناسى
الف. عزت در لغت
ب. عزت در قرآن کریم
ج. عزت در روایات شیعه
2. امام حسین(ع) و عزّت
الف. عزت در کلام امام حسین(ع):
ب. عزت در مرام امام حسین(ع)
ج. عزّت حسینى در روز عاشورا
3. اطرافیان امام حسین(ع) و عزّت
الف. عزت خاندان امام حسین(ع)
ب. عزت اصحاب امام حسین(ع)
ج. عزت زنان کربلایى
د. اسیران عزیز، پیام آوران عزت حسینى
4. اصل عزت، مقیاسى براى نقد گزارشهاى نهضت حسینى
الف. پیشنهادات ذلیلانه امام حسین(ع)
ب. درخواست آب در آخرین لحظه زندگى
ج. شکایت از کشته شدن
د. مرا نکشید!
ه' . ما را برگردان!
و. جرعه آبى به طفل شیر خوارهام دهید
ز. یاران بى وفا:
ح. آخرین سفارشهاى امام حسین(ع) به امام بعد از خود:
پژوهشگر نهضت حسینى با مطالعه منابع معتبر درباره آن، چنان آن را با عنصر عزّتقرین مىبیند که ناخودآگاه با شنیدن نامکربلاى حسین(ع) عزت و افتخار در ذهن او تداعى|80|مىشود. و هرگاه قدم را از نهضتفراتر گذاشته و به بررسى سیره آن حضرت(ع) در سرتاسرزندگىاش بپردازد، بهوضوح شاهد حضور این عنصر در سرتاسر زندگى آن بزرگوارمىباشد. به گونهاى که اگربخواهیم تجلّىصفت کمال در زندگى هر امام(ع) را به عنوان لقبآن حضرت (ع) برگزینیم، شایدمناسبترین گزینه درباره امام حسین (ع) آن است که آنحضرت(ع) را «حسین عزیز»بنامیم.
جالب آن است که این عنصر در نهضت حسینى همانند یک میدان مغناطیسى قوى عملکرده، و اطرافیان آن حضرت(ع) همچون اصحاب و خویشان آن بزرگوار را نیز در شعاععمل خود قرار داده است.
جالبتر آنکه محدوده زمانى این عنصر به حیات ظاهرى آن حضرت(ع) محدود نگشتهبلکه دوران پس از شهادت، یعنى دوره اسارت اهل بیت آن حضرت(ع) را نیز در برگرفتهاست تا آنجا که مَثَل معروف «شیر در زنجیر» در مقابل این عزیزان اسیر رنگ مىبازد.
نکته دیگر آنکه نه تنها این عنصر در سرتاسر اعمال و رفتارهاى قهرمانان نهضت حسینىپرتو افکنده است، بلکه شاهد نوعى تعمّد در نشان دادن حضور این عنصر از سوى آنبزرگواران مىباشیم که بخشى از آن در گفتار آنها نیز تجلى کرده است که از آن جملهمىتوانیم عبارت معروف «هیهات منا الذلّة» را شاهد بیاوریم.
و به طور خلاصه این عنصر چنان بر نهضت حسینى سایه افکنده است که مىتوانیم آن رابه عنوان یک مقیاس، ملاک و اصل کلّى در نظر گرفته و گزارشهاى مورخان درباره ایننهضت را با این ترازو بسنجیم و هرگزارشى را که کمترین شائبه ذلّت در آن باشد،مردودشمریم.
اما نکته تأسفبار آن است که در حالىکه مىشود از این عنصر به بهترین وجه براى تبلیغمرام حسینى و بلکه تشیع در میان همه افتخار طلبان بهرهبردارى گردد، اما به علت رواجنوعى کج فهمى که در میان گروههایى از پیروان آن حضرت(ع) در طول تاریخ ایجاد شدهاصل را بر ارائه چهرهاى رقّتبار و حزنانگیز و گریه آور دراین نهضت قرار داده و در این راهبراى رسیدن به ثواب و یا به هر منظور دیگر، از جعل و تحریف در وقایع این نهضترویگردان نشده و نتیجه کار خود را در ارائه چهرهاى ذلیلانه از امام حسین(ع) اصحاب وخاندانش مشاهده کردند هر چند ممکن است این نتیجه مقصود بالذات آنها نبوده باشد.
در این چهره نمایى از نهضت حسینى امام حسین(ع)، آن مجسمه عزت تا آنجا فرود|81|مىآید که در هر لحظه و به هر بهانه در جلوى سپاه بىرحم ابن زیاد ایستاده و براى رفع عطشخود و اطرافیانش درخواست آب مىنماید. و گاهى با فریاد «لشکر جگرم از تشنگىسوخت» قصد نهیب به آنها و احیاناً تحت تأثیر قرار دادن وجدانهاى خفته آنها را دارد. وآنگاه که هیچ طرفى از کارهاى خود نمىبندد، طفل شیرخوار خود را در مقابل لشکر آورده ومىگوید: «اگر به من رحم نمىکنید، لااقل به این طفل شیرخوار رحم نموده و قطره آبى بهحلق او برسانید.»
فریاد «العطش» دخترکان خیمه نشین چنان گوش فلک را پر نمود، که امام(ع) چارهاى جزفرستادن علمدارش براى سیراب کردن آنها نمىبیند.
و بالاخره چهره زینب(س) آن شیر زن کربلا که با مرام عزیزانه خود نهضت حسینى راجلا بخشید، چهرهاى خوار و ذلیل نشان داده شد، و حتى ابایى از کار برد این دو کلمه دربارهآن بزرگوار دیده نمىشود.
و در اینجا باید اذعان کرد که این شدّت تابناکى فروغ حسینى است که توانسته خود را ازلابهلاى این همه تاریکىها و ظلمهایى که به نام او و در راه او و به امید نیل به شفاعت او وثواب پروردگار روا داشته شده، چهره درخشان خود را به همگان نشان داده و باز هم عزتطلبان و افتخار خواهان را جذب چهره خود نموده و آنان را عاشق و شیفته فروغ خود سازد.و راستى به جز عنوان «معجزه حسینى» چه عنوانى مىتواند بیانگر این مطلب باشد؟
کلیات
1. واژهشناسى
الف. عزت در لغت
اصل واژه عزّت در کلام عرب به معناى سخت، محکم و استوار بودن مىباشد که همگىآنان معناى واژه صُلب مىباشد.
این واژه در آغاز در توصیف جمادات به کار مىرفت، چنانکه مىگفتند:
«اَرْضٌ عزاز»
[1] یعنى زمین محکم و استوار.
چنانچه مشاهده مىشود این معنا یک معناى ایجابى است، اما بعضى از واژهشناسانعرب بعدها این واژه را با نوعى تعریف سلبى معرفى کردند، چنانچه راغب درتعریف آن مىگوید:|82|«العزّة حالة مانعة للانسان من ان یغلب»؛[2]
عزّت حالتى است که باعث مىشود تا کسى نتواند بر انسان غلبه کند.
و زجاج در تعریف عزیز مىگوید: «هو الممتنع فلا یغلبه شىء»
[3]؛ عزیز کسى است کهچیزى بر او غلبه نمىکند.
اما به نظر مىرسد با توجه به ریشه اصلى لغوى آن واژه گزینى اثباتى در تعریفآنمناسبتر باشد، چنانچه بعضى آن را با واژههایى چون رفعت، قوّت، غلبه و شدّتمعناکردهاند.[4]
این واژه در این معنا نوعى واژه ارزش محسوب شده و بیانگر حالت و صفتى پسندیده دریک موجود مىباشد.
ب. عزت در قرآن کریم
در قرآن کریم با آنکه بیشتر موارد استعمال آن در گونه ارزشى آن است
[5] اما شاهد مواردنادرى نیز هستیم که آن را در معنایى منفى به کار برده است، چنانچه درباره کافران مىفرماید:
«بل الذین کفروا فى عزة و شقاق»
[6]؛
ولى کافران گرفتار عزّت (غرور) و اختلافند.»
و یا در مورد بعضى از منافقین مىگوید:
«و اذا قیل له اتقّ الله اخذته العزّة بالاثم»
[7]؛
هرگاه به او گفته مىشود که تقواى الهى پیشه کن، عزّت او را به گناه مىکشاند.
در توجیه این دو گانگى مىتوانیم چنین بگوییم که در دیدگاه قرآن کریم، عزت راستین کهبه معناى غلبه، قوت، استوارى و بزرگى مىباشد، تنها از آن خداوند و در نزد اوست. چنانچهمىفرماید: «فان العزّة للّه جمیعاً»[8].
و کسانى که مانند پیامبر و مؤمنان در راه الهى گام بر مىدارند، از این عزت الهى نیزبهرهمند مىشوند، چنانچه مىفرماید:
«ولله العزة و لرسوله و للمؤمنین»[9].
اما آنانکه در نقطه مقابل صراط الهى قرار دارند، براى خود نوعى قدرت و استوارىموهوم تصور مىکنند که به جز غرور کاذب و فریب خود معنایى در برندارد. و از این رو درمنطق قرآن کریم، کاربرد عزت در اینگونه موارد کاربرد در معناى غیر حقیقى خود بوده و|83|نوعى مجاز مىباشد وبنابراین همراه قرائنى چون «شقاق» و «الائمه» به کار مىرود. و از اینرو در اینگونه موارد این واژه به معانى همچون غرور، فریب، تعقیب و لجاجت ترجمهمىشود. آرى هم اینانند که در روز قیامت خداوند با طعنه عزت دروغینشان را یاد آنهاآوردهو مىفرماید:
«ذق انک انت العزیز الکریم»[10]؛
بچش (عذاب الهى را) که (به پندار خود) بسیار قدرتمند و گرامى بودى.
و شاید این جمله براى آنها دردناکتر از نفس عذاب الهى باشد.
ج. عزت در روایات شیعه
در روایات شیعه به این اصل مهم قرآنى یعنى انحصار عزّت در خداوند و کسب عزّت ازراه انتساب به او توجه شده و در موارد مختلف بر روى آن تأکید شده است. چنانچه حضرتعلى(ع) مىفرماید: «کل عزیز غیره ذلیل»
[11]؛ یعنى هر عزیزى(به پندار خود) غیر از خداوندذلیل است.
و یا مىفرماید: «العزیز بغیر اللّه ذلیل»
[12]؛
کسى که بخواهد از ناحیه غیر خداوند عزیز شود، او به ذلّت دچار شده است.
و نیز آن حضرت(ع) در مناجات خود با خداوند چنین مىگوید:
«الهى کفى لى عزّاً ان اکون لک عبداً»
[13]؛
خدایا! در عزّت من همین بس که بنده توام.
و یا امام صادق(ع) مىفرماید:
«من اراد عزّاً بلا عشیرة و غنى بلامال و هیبة بلاسلطان فلینقلْ من ذل معصیة اللّه الىعزطاعته»
[14]؛
کسى که مىخواهد بدون داشتن خویشان عزیز شود و بدون داشتن مال بىنیاز گردد و بدونداشتن قدرت داراى ابهت باشد، باید از ذلت نافرمانى خدا به سوى عزّتى که تنها در اطاعت ازاوست منتقل گردد.
همچنین روایتى را که عزیزترین مصداق عزّت را تقوا دانسته مىتوان از این باب دانست،چنانچه حضرت على(ع) مىفرماید:
«لا عزّ اعزّ من التقوى»
[15].
همچنین در این روایات به صفاتى که متصف شدن به آنها موجبات عزّت را فراهم
|84|
مىآورد، اشاره شده و به علّت نقش بر جسته آنها در کسب عزّت، ارجمندى و رفعت براىانسان، آنها را نفس عزت به حساب آورده است. چنانچه درباره حلم از قول امام على(ع)چنین آمده است:
«لا عزّ کالحلم»
[16]؛
هیچ عزتى مانند بردبارى و حلم نیست.
و یا امام باقر(ع) درباره طمع بریدن از اموال مردم چنین مىفرماید:
«الیأس مما فى ایدى الناس عزّ للمؤمن فى دینه»
[17]؛
ناامیدى از آنچه در دست مردمان است، عزت مؤمن در دینش را فراهم مىآورد.
و نیز در همین مورد امام على(ع) در کلامى کوتاه مىفرماید:
«اقنع تعزّ»
[18]؛
قناعت کن تاعزیز شوى.
همچنانکه امام حسین(ع) نیز به پیروى از پدرش هنگامى که از او تعریف عزت رامىخواهند، او آن را به بىنیازى از مردم که همان قناعت است، تعریف مىکند.
[19] و نکتهپایانى و لطیف آنکه طبق دیدگاه روایات شیعه سرمنشأ عزت انسان مؤمن خداوند است و اینگوهرى است که اختیار واگذارى آن به مؤمن داده نشده است. بنابراین مؤمن همیشه بایدهمانند خداوند عزیز باشد. امام صادق(ع) در روایتى این نکته لطیف را چنین بیان مىکند.
«ان الله عز و جل فوّض الى المؤمن اموره کلّها و لم یفوض الیه ان یکون ذلیلاً؛ اما تسمعقولالله عزوجل یقول «ولله العزة و لرسوله و للمؤمنین» فالمؤمن یکون عزیزاً و لا یکونذلیلاً.ثم قال: ان المؤمن اعزّ من الجبل، ان الجبل یستقل منه بالمعاول و المؤمن لا یستقلمندینه شىء»
[20]؛
خداوند همه امور مؤمن را به خودش واگذار کرده است اما به او اجازه نداده است که ذلیل باشد.آیا سخن خداى متعال را نمىشنوى که مىفرماید: «عزت، تنها از آن خداوند و پیامبرش ومؤمنان است» پس مؤمن همیشه عزیز است و هرگز ذلیل نیست. سپس فرمود: مؤمن از کوههم عزیزتر (سختتر) است زیرا از کوه با کلنگها تکه سنگهایش کنده مىشود، اما از دینمؤمن هرگز چیزى کم نمىشود.»
2. امام حسین(ع) و عزّت
چنانچه قبلاً اشاره شد با بررسى گفتار و رفتار امام حسین(ع) به نوعى برجستگى مسألهعزت را در آنها مشاهده مىکنیم، به گونهاى که مىتوانیم عزتطلبى را محور زندگانى آنحضرت(ع) به حساب آوریم.
|85|
حال براى روشنتر شدن بحث در دو بخش کلام امام حسین(ع) و مرام امام حسین(ع) بهبررسى موضوع مىپردازیم:
الف. عزت در کلام امام حسین(ع):
مهمترین نکته درباره عزّت از دیدگاه امام حسین(ع) تأکید آن حضرت(ع) بر این اصلقرآنى است که عزت واقعى در انحصار خداوند است و هر کس قصد کسب عزت دارد باید بهاو متمسک شود. چنانچه در دعاى معروف عرفه این چنین با خداوند مناجات مىکند:
«یا من خصَّ نفسه بالسمّووالرفعة و اولیاؤه بعزّه یعتزّون»
[21]،
اى کسى که خود را به جایگاه بلند و ارجمند اختصاص دادهاى به گونهاى که دوستانت با تمسّکبه عزت تو کسب عزت مىکنند.
و نیز مىگوید:
«یا مَنْ دَعَوْتُهُ...ذلیلاً فَاَعَزَّنى»
[22]؛
اى کسى که من او را در حالت ذلت خود فرا خواندم و او مرا عزیز گردانید.
و در جاى دیگر در مقام بیان انحصار مىگوید:
«انت الذى اَعْزَزْت»؛
[23]
تنها تو هستى که عزیز مىگردانى.
طبق این دیدگاه تمسّک به هر چه غیر خدایى است در راه کسب عزت، در حقیقت تمسکبهامر پوچ و فنا شدنى است، چنانچه در یکى از اشعار منسوب به آن حضرت(ع) دربارهکسانى که مال دنیا را وسیله کسب عزت مىدانند، چنین آمده است:
«ایعتز الفتى بالمال زهواً و ما فیها یفوت عن اعتزاز»
[24]؛
آیا جوانمرد از راه فخر فروشى در صدد کسب عزت از مال بر مىآید، در حالى که در مال چیزىاست که باعث از بین رفتن عزت مىگردد.
همین دیدگاه است که دنیا و آنچه را که در آن است به هیچ انگاشته و مىگوید:
«هل الدنیا و ما فیها جمیعاً سوى ظلّ یزول مع النهار»
[25]؛
آیا دنیا و همه آنچه در آن است به جز سایهاى است که با رفتن روز، از بین مىرود.
این دیدگاه چنان قدرتى به انسان مىدهد که در برابر تمام عزیزان دروغین ایستادگى کردهو آنها را به هیچ مىانگارد و در مقابل آنها فریاد مىزند که:
«...و ما ان طبّنا جُبْنٌ»؛
شیوه ما ترس نیست.
|86|
و تا آنجا پیش مىرود که مرگ در راه کسب عزّت حقیقى را بر زندگانى ذلّت بارى که درراه کسب عزّت دروغین سپرى مىشود، برتر مىداند و مىگوید:
«موت فى عزّ خیرٌ من حیاة فى ذلّ»
[26].
و چنین مرگى را سعادت دانسته و حیات ذلت بار در زیر بار ستم ظالمان را جزدلزدگىنمىداند:
«انى لا ارى الموت الا سعادة و الحیاة مع الظالمین الابرما»
[27]
و چنین است که هنگامى که او را از مرگ مىترسانند، بر مىآشوبد و مىگوید: مرگ در راهکسب عزت و زنده کردن حق به جز زندگانى جاوید نیست:
«...ما اهون الموت على سبیل نیل العزّ و احیاء حق، لیس الموت فى سبیل العزّ الاحیاة خالدة ولیست الحیاة مع الذلّ الا الموت الذى لا حیاة معه»
[28].
آرى عزتى را که به منبع حقیقى اش متصل باشد نه با مرگ و کشتن و نه با هیچ وسیلهدیگرى قابل زوال نیست، چنانچه حضرت(ع) خود مىفرماید؛
«مرحباً بالقتل فى سبیل الله و لکنکم لا تقدرون على هدم مجدى و محو عزّى و شرفى فاذاً لاابالى بالقتل»
[29]؛
خوشا مرگ در راه خدا، اما شما (با کشتن من) نخواهید توانست مجد و عزت و شرفم را نابودکنید، پس چه باک از مرگ.
ب. عزت در مرام امام حسین(ع)
مرام و سیره امام حسین(ع) چنان با عزت عجین شده است که تفکیک آن دو از همدیگرامرى محال مىنماید.
امام(ع) چنان این اصل را بر تمامى اعمال و رفتار خود حاکم نمود، که حتى در آخرینلحظات زندگانى حاضر نیست لباسى را بر تن نماید که در آن روز مردمان خفیف و خوار آنرا بر تن مىکردند.
آن حضرت(ع) در واپسین دقایق زندگانى خود براى آنکه پس از شهادت، بدنش برهنهنماند، درخواست لباسى کم اهمیت را از خاندان خود نمود و آنها در آغاز نوعى شلوارک(تُبّان) براى آن حضرت(ع) آوردند، اما حضرت(ع) آن را نپذیرفتند و فرمود:
«لا، ذاک لباس من ضربت علیه بالذلّة»
[30]؛
نه، این لباس کسى است که دچار ذلّت شده است.
|87|
در اینجا براى آنکه حضور این عنصر را هر چه روشنتر مشاهده کنیم، مرورى بر بعضىاز موارد آن از آغاز حکومت یزید تا هنگام شهادت امام(ع) خواهیم داشت.
1. هنگامى که ولید بن عقبه حاکم مدینه براى دادن خبر مرگ معاویه و درخواست بیعت بایزید، امام(ع) را به مجلس خصوصى خود دعوت کرد، امام(ع) براى آنکه مبادا غافلگیر شدهو رفتارى مذلّتآمیز با او داشته باشند و بخواهند به زور از او بیعت بگیرند، تعدادى از یارانو خویشان خود را در حالىکه شمشیرهایشان در زیر لباسهایشان پنهان بود، به همراه خودبرد و آنها را در کنار در قصر فرماندار نگاه داشته و به آنها دستور داد که هرگاه من رمز «یا آلالرسول ادخلوا» (اى آل پیامبر(ص) وارد شوید) را بر زبان راندم، شما وارد قصر شده و هرچه به شما دستور دادم انجام دهید.
[31] که البته نیازى به انجام این عمل احساس نشد.
2. هنگامى که امام(ع) در مجلس خصوصى ولید از بیعت با یزید سر باز زده مروان بنحکم او را تهدید به قتل کرد، امام(ع) بر آشفت و از موضعى عزیزانه خطاب به مروانچنینگفت:
«به خداوند سوگند اگر کسى بخواهد گردن مرا بزند، قبل از آنکه موفق به این کار شود،زمین را از خونش سیراب خواهم کرد، (اى مروان) اگر خواستى صدق سخن مرا دریابى،قصد کشتن من را کن تا به تو نشان دهم.»
[32]
آنگاه خطاب به ولید کرده و با کلامى آهنگین عزت خود و ذلت یزید را یادآور شده وبیعت همگنان خود با امثال یزید را غیر ممکن مىداند:
«ایها الامیر! انا اهل بیت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائکة و بنا فتح الله و بنا ختم ویزید رجل فاسق شارب خمر قاتل النفس المحترمة معلن بالفسق. مثلى لا یبایع لمثله»
[33].
3. از بزرگترین سرافکندگىهاى بزرگان قریش و از جمله بنى امیه آن بود که در جریانفتح مکه در سال هشتم هجرت، پیامبر اکرم (ص) با آنکه مىتوانست همه آنها را از دم تیغبگذراند، بر آنها منت نهاده و آنها را آزاد کرد. و از آن هنگام آنها با عنوان «طلقاء» یعنىآزادشدگان معروف شدند. که ننگ ابدى را براى آنها به ارمغان آورد.
حضرت على(ع) در نامه نگارى خود با معاویه این ننگ را به او یادآور شده و مىنویسد:«و لا ابوسفیان کابى طالب و لا المهاجر کالطلیق»
[34]؛
ابوسفیان (پدرت) مانند ابوطالب (پدرم) نیست و مهاجر هیچگاه همانند طلیق بهحسابنمىآید.
|88|
و در جاى دیگر خطاب به او چنین مىنگارد:
«و ما للطلقاء و ابناء الطلقاء و التمییز بین المهاجرین الاولین و ترتیب درجاتهم»
[35]؛
طلقاء (آزادشدگان) و فرزندان آنها را چه کار با داورى در میان مهاجران پیشگام و ترتیب بندىدرجات آنها.
امام حسین(ع) در حالىکه دست او از هرگونه حکومت و قدرتى کوتاه است، بدونواهمه خطاب به مروان، این ذلت و ننگ را که به یکسان شامل مروان و یزید و سایر بنى امیهمىگردد به او یادآور شده و پس از آنکه جایگاه خود و خاندانش و سربلندى آنها را بیانمىکند، مىفرماید:
«قد سمعتُ رسول الله(ص) یقول: الخلافة محرّمة على آل ابىسفیان و على الطلقاءابناءالطلقاء»،
[36]
شنیدم رسول خدا(ص) مىفرمود: خلافت بر خاندان ابوسفیان و طلقاء (آزادشدگان) فرزندانطلقاء حرام است.
4. امام(ع) چنان بیعت با فردى مانند یزید را ذلت بار مىداند که حاضر نیست آن را به هرقیمتى حتى اگر در سرتاسر زمین هیچ پناهگاهى نداشته باشد، بپذیرد، چنانچه در جوابنصیحت برادرش محمد حنفیه چنین مىفرماید:
«یا اخى! و الله لو لم یکن فى الدنیا ملجأٌ و لا مأوىً لما بایعت و الله یزید بن معاویه ابداً»
[37].
5. هنگامى که امام(ع) چاره را در ترک مدینه و رفتن به سوى مکه مىبیند، حاضر نیستهمانند ابن زبیر ذلیلانه و با حالت ترس و لرز از جاده غیر اصلى به مسیر ادامه دهد بلکه همراهبا خاندان خود قدم در جاده اصلى مدینه - مکه مىگذارد و هنگامى که پسر عمویش مسلم بنعقیل از او مىخواهد تا مانند ابن زبیر و به جهت ترس از دستگیر شدن جاده فرعى را در پیشگیرند، مىفرماید:
«اى پسر عمویم، به خداوند سوگند که تا نگاهم به خانههاى مکه نیفتد این جاده را ترکنخواهم کرد.»
[38]
6. خروج امام(ع) از مکه به سمت کوفه خروجى عزیزانه است.
امام(ع) در آستانه خروج خطبهاى ایراد کرد، و بدون آنکه ذرهاى ضعف نشان دهد و یابخواهد با وعده و وعیدهاى غیر واقعى مردم را به همراهى خود دلخوش نماید، با عباراتىسنگین و متین خطبه کوتاه خود را ایراد مىکند، و در آغاز آن سخن از زینت مرگ براى انسان
به میان آورده و آن را همانند زیبایى مىداند که گردنبند به گردن دختر جوان مىدهد؛
|89|
«خُطّ الموت على وُلد آدم مَخَطَّ القلادة على جیدالفتاة».
و سپس اشتیاق خود به پیوستن به پیشینیانش را بهاشتیاق یعقوب براى دیدار یوسف تشبیه مىکند و درپایان این چنین با کمال عزت مردم را به همراهى خودفرا مىخواند:
«من کان باذلاً فینا مهجته و موّطنا على لقاء اللهنفسه فلیرحل معنا فاننى راحل مصبحاًانشاءالله تعالى»
[39]؛
کسى که مىخواهد خون خود را در راه ما بدهد وخود را براى دیدار خداوند آماده کرده است، بههمراه ما کوچ کند که من صبحگاهان به خواستخداوند کوچ خواهم کرد.
7. امام(ع) در مسیر خود به کوفه در دیدار فرزدقبا او هدف خود را عزت بخشیدن به شریعت و بلندمرتبه کردن کلمةالله اعلام مىدارد.
آن حضرت(ع) پس از بیان آنکه حاکمان را کسانىتوصیف مىکند که به طاعت شیطان در آمدهاند وپیروى خداوند را ترک کرده و حدود را تعطیل نمودهو شراب نوشیده و اموال فقرا و مساکین را به تیولخود درآوردهاند، مىفرماید:
«و انا اولى من قام بنصرة دین الله و اعزاز شرعه والجهاد فى سبیله لتکون کلمة الله هى العلیا»
[40]؛و من برترین کسى ="al"هستم که در راه یارى دین خداو عزیز کردندین او (پس از آنکه این حاکمان آنرا ذلیل کردند) و جهاد در راه او به پا خواستم تاکلمة الله در همان مرتبه بلند خود قرار گیرد.
8. هنگامى که در منزلگاه زباله خبر شهادت مسلم،هانى و عبدالله بن یقطر را مىشنود و اوضاع را درظاهر بر خلاف مراد خود مىبیند، به این نکته متوجه
|90|
مىشود که عدهاى از همراهان او با امید دسترسى آن حضرت(ع) به حکومت کوفه و رسیدنبه مال و منال با او همراه شدهاند و حال که این امید به یأس تبدیل شده است، قصد جدا شدندارند، اما خجالت مانع از آن است که آن را صریحاً ابراز کنند، از این رو حضرت(ع) ازموضعى عزیزانه پس از دادن این خبر خطاب به آنها مىفرماید:
«..فمن اَحَبَّ منکم الانصراف فلینصرف لیس علینا منه ذمام»
[41]؛
ما برگردن هیچکس عهدى نداریم، هر کس مىخواهد، از ما جدا شود.
و در نقلى دیگر چنین آمده که حضرت(ع) این چنین با قاطعیت با آنها سخن گفت:
«ایها الناس! فمن کان منکم یصبر على حدّ السیف و طعن الاسنّة فلیقم معنا و الافلینصرفعَنّا»
[42]؛
اى مردم هر کس از شما که مىتواند در مقابل تیزى شمشیر و ضربه نیزه پایدارى کند همراه مابیاید و هر کس نمىتواند از ما جدا شود.
9. در اشعارى که امام حسین(ع) پس از شنیدن خبر شهادت مسلم بن عقیل خوانده استنیز عزتطلبى موج مىزند. امام(ع) به جاى آنکه بر مسلم مرثیه سراید و از دنیا گلایه کندفضیلتى را که مسلم به آن نایل آمده و در آینده نزدیک آن حضرت(ع) به آن نایل خواهد شد،مىستاید که همان شهادت در راه خدا با شمشیر است. او در ضمن اشعار خود این بیت رانیزمىآورده:
«و ان تکن الابد ان للموت انشأت فقتل امرىء بالسیف فى الله افضل»
[43]؛
اگر سرانجام بدنهاى انسانى مگر است، پس کشته شدن انسان در راه خدا به وسیله شمشیربرترین سرنوشت است.
10. اولین برخورد امام حسین(ع) با مقدمه سپاه ابن زیاد یعنى لشکر هزار نفرى حرّ بنیزید نیز نمونه کاملى از برخورد یک انسان بزرگ و عزیز با دشمن خود است.
لشکر حرّ که در یک ظهر سوزان، عرق ریزان به مقابل امام(ع) مىرسند، اولین سخنى کهاز امام(ع) مىشنوند، دستور امام(ع) به یاران خود است که مىفرماید: «این گروه را همراه بااسبانشان از آب سیراب کنید.»
[44]
11. هنگامى که حرّ اصرار مىکند که امام(ع) را به نزد ابن زیاد ببرد، امام(ع) قاطعانه موضعگرفته و مىفرماید:
«الموت ادنى من ذالک»
[45]؛
مرگ نزدیکتر از این خواسته است.
|91|
و هنگامى که حرّ آن حضرت (ع) را به قتل تهدید مىکند، امام(ع) به اشعارى متمسکمىشود که از جمله آنها این بیت است:
«سامضى و ما بالموت عار على الفتى اذا ما نوى خیراً و جاهد مسلماً»
[46]؛
به راه خود ادامه مىدهم و مرگ براى جوانمرد مسلمانى که قصدى نیک داشته و در راه خداجهاد کند، ننگ نیست.
12. امام(ع) پس از مذاکره با حرّ با او به این توافق مىرسد که تا رسیدن خبر از ابن زیاد بهحرّ، امام(ع) راهى را برود که نه به مدینه ختم شده و نه به سمت کوفه منتهى شود.
دراین میان یکى از یاران امام(ع) به نام طِرِمّاح بن عدى که قبیلهاش در آن نزدیکىهاسکونت دارند، به امام(ع) پیشنهاد مىنماید که به سمت قبیله او رفته و در آنجا با کمک افرادقبیله و با توجه به موانع طبیعى همچون کوههاى بلند منطقه به لشکر اندک حرّ که در مقابلسپاهیانى که بعداً از کوفه خواهند آمد، ناچیز مىباشند، حمله نمایند. امام(ع) این تصمیم را باتوجه به توافق آنها از جوانمردى ندانسته و ضمن تشکّر از طرماح مىفرماید:
«ما با این گروه به توافقى دست یافتهایم که نمىتوانیم خلاف آن عمل کنیم.»
[47]
13. هنگام نزول در کربلا، ابن زیاد به وسیله ارسال نامه به عمر بن سعد از او خواست تا ازامام حسین(ع) و یارانش براى یزید بیعت بگیرد. اما امام(ع) با آنکه از نظر نظامى در بدترینموقعیت قرار داشت، با شجاعت و سربلندى در جواب فرستاده عمر بن سعد فرمود:
«لا اُجیبُ ابن زیاد بذالک ابداً فهل هو الا الموت فمرحباً به»
[48]؛
هرگز این خواسته ابن زیاد را برآورده نمىکنم و در این صورت مگر غیر از این است که کشتهشوم، پس خوشا چنین مرگى.
14. در شب عاشورا و هنگامى که وقوع جنگ بین سپاه کوچک امام(ع) و لشکر عظیمکوفه حتمى شد که قطعاً سرنوشتى جز شهادت حسین(ع) و همه یارانش نداشت، امام(ع) درحالىکه به یارى تک تک اصحاب و خویشان خود نیاز داشت، اوج عزت و کرامت خود را بهنمایش گذاشت و ثابت کرد که جز به خدا به هیچ امر دیگرى اتکا ندارد. امام(ع) در این شبخطاب به خویشان و اصحاب خود کرده و بیعت خود را از آنها برداشته و از آنها مىخواهد تااز سیاهى شب بهره جسته و از میدان معرکه بگریزند. زیرا دشمنان تنها امام(ع) را خواسته ودر صورت ظفر بر او، از دیگران غافل خواهند شد.
[49] که البته اصحاب و خویشان نیز عزت وکرامت خود را نشان داده و هیچیک از آنها صحنه معرکه را ترک نمىکنند.
|92|
15. در همین شب، امام(ع)، براى آنکه عزت اهل بیت (ع) بعد از شهادتش خدشه دارنگردد، رو به خواهرش زینب کرده و با سوگند از او مىخواهد که پس از شهادت امام(ع)،پیراهن ندرد، صورت نخراشد و نوحههاى محتوى ذلّت نسراید.
[50]
ج. عزّت حسینى در روز عاشورا
شاید بتوان گفت که اگر بخواهیم تجلّى و مظهر کامل صفت عزت الهى را در روى زمینمشاهده نماییم، چارهاى جز آن نداشته باشیم که آن را در حسین(ع) و آن هم در روز عاشورامشاهده کنیم.
در این روز امام(ع) با نیروى اندک خود چنان در مقابل سپاه تا دندان مسلّحى که فقطتعداد نفرات آن صدها برابر نیروى آن حضرت(ع) بود ایستادگى کرده و سخن مىگوید که توگویى دو سپاه، با هم برابر مىباشند. در آغاز امام با روحیهاى بلند، سپاه کوچک خود راهمانند یک ارتش عظیم آرایش نظامى داد و براى آن (قلب و) میمنه و میسره تعیین کرد.
[51] وشعار «یا محمد» را بر خود و سپاهیانش بر مىگزیند.
[52]
در حالىکه شب قبل دستور داده بود تا خندقى بر دور سپاه خود حفر کنند تا تنهانگرانیشان از یکطرف باشد و به راحتى بتوانند با دشمن از یک سو بجنگند، بدون آنکهنگران خیمههاى حرم باشند.
[53] و در این روز امام(ع) دستور داد تا آتشى در خندق بیفکنند تادشمن نتواند به خیمهها دسترس پیدا کند.
[54]
هنگامى که دو سپاه مقابل هم صفآرایى کردند و امام(ع) و یارانش سپاه عظیم و دشمن رامشاهده کردند، بى آنکه خم به ابرو بیاورد، دست به آسمان بلند کرد، و با پشتوانه اصلى خودچنین مناجات کرد:
«اللهم انت ثقتى فى کل کرب و رجائى فى کل شدة و انت لى فىکل امر نزل بىثقةو عدّة،کم منهمّ یضعف فیه الفؤاد و تقلُّ فیه الحیلة و یخذل فیه الصدیق و یشمت فیه العدوّ انزلته بک وشکوته الیک رغبة منى عمن سواک ففرَّ جته و کشفته فانت ولى کل نعمة و صاحب کلّ حسنة ومنتهى کل رغبة»
[55]؛
بار خدایا! تو پشتیبان من در هر اندوه و امید من در هر گرفتارى هستى و تو در هر مشکلى کهبراى من پیش آمد، پشتیبان و یاریگر من مىباشى. چه فراوان گرفتارى که در آن قلبهامىلرزد و چارهها رخ بر مىبندد و دوست خوار مىکند و دشمن شماتت مىنماید، اما من چونتنها تو را داشتم به تو پناه آورده و از آنها به تو شکایت کردم و تو آن گرفتارى را برطرف کردى.پس تو صاحب نعمت و نیکویى و سرانجام هر امیدى هستى.
|93|
در همین هنگام شقىترین افراد دشمن یعنى شمر بن ذىالجوشن به سپاه امام(ع) نزدیکشده و بناى فحاشى را مىگذارد، مسلم بن عوسجه که تیراندازى ماهر است از امام (ع)مىخواهد که به او اجازه دهد تا شمر را با تیر خود از پاى درآورد، اما امام(ع) بزرگوارانهخطاب به مسلم مىگوید:
«او را هدف قرار نده، زیرا من دوست ندارم که آغاز کننده جنگ باشم.»
[56]
آنگاه امام(ع) براى اتمام حجّت به نزد سپاه دشمن رفته و در ضمن سخنان روشنگر خودبا اشاره به درخواست عبیدالله بن زیاد از او، این چنین عزت خود را به نمایش مىگذارد:
«الا ان الدعى ابن الدعى قد رکز بین اثنتین بین السلّة و الذلة و هیهات منا الذلة، یأبى الله ذالکلنا و رسوله و المؤمنون و حجورٌ طابت و طهرت و انوف حمیّةٌ و نفوس ابیة من ان نؤثر طاعةاللئام على مصارع الکرام، الا و انى زاحف بهذه الاسرة مع قلّة العدد و خذلان الناصر».
[57]
«آگاه باشید که زنا زاده پسر زنا زاده (ابن زیاد) مرا بین دو چیز مخیّر ساخته است یا با شمشیرکشیده آماده جنگ شوم یا لباس ذلت پوشم (با یزید بیعت کنم) ولى ذلّت از ما بسیار دور استو خدا و رسول خدا و مؤمنان و پرورده شدگان دامنهاى پاک و افراد با حمعیّت و مردان باغیرت چنین کارى را بر ما نمىپسندند که ذلّت اطاعت از پَستان را بر کشته شدن همانندکریمان و بلندان ترجیح دهیم. بدانید من با آنکه یار و یاورم کم است با شما مىجنگم.»
و پس از آنکه قیس بن اشعث یکى از سرداران سپاه عمر بن سعد از او مىخواهد که بهحکم پسر عمویش (یزید) سر بنهد و به او امید مىدهد که یزید با او رفتار ناشایستى نخواهدداشت، امام برآشفته و قاطعانه مىگوید:
«لا و الله لا اعطیکم بیدى اعطاء الذلیل و لا افر(اقرّ) فرار (قرار) العبید»،
[58]
نه به خدا سوگند! من دست خوارى به شما نمىدهم و مانند بردگان فرار نمىکنم (اقرار به گناهخود نمىکنم.)
و در این هنگام عمر بن سعد تیرى به جانب سپاه امام(ع) افکنده و دستور حمله مىدهد وامام(ع) نیز با شجاعت تمام روبه سپاه خود کرده و چنین فرمان مىدهد:
«قوموا رحمکم الله الى الموت الذى لابدّ منه فان السهام رسل القوم الیکم»
[59]؛
خداوند شما را رحمت کند، به پاخیزید و به سوى مرگى که چارهاى جز آن نیست بشتابید کهاین تیرها فرستادگان این گروهند که شما را به جنگ مىخوانند.و در بحبوحه نبرد، در حالىکه هر چه آتش نبرد بیشتر فروزان مىگردد، چهره امام و یارانشنورانىتر و برافروختهتر مىشود و اطمینان نفس و آرامش قلب و دل آنها بیشتر مىگردد،امام(ع) رو به یارانش کرده و چنین آنها را به پایدارى تشویق مىکند:
|94|
«صبراً بنى الکرام فما الموت الا قنطرة تعبربکم عن البؤس و الضرّاء الى الجنان الواسعة والنعیم الدائمة»
[60]؛
اى فرزندان کریمان و بزرگواران، پایدارى کنید که مرگ فقط پُلى است که شما را از سختى وتنگى به بهشتهاى گسترده و نعمتهاى ابدى عبور مىدهد.
اشعار و رجزهاى امام حسین(ع) در روز عاشورا بخش دیگرى است که به خوبى عزت وکرامت آن بزرگوار را به نمایش گذاشته و آن را جاودان مىسازد. در این رجزها گاهى امام(ع)با آهنگى سنگین به خاندان خود افتخار نموده، و چنین مىسراید:
«انا ابن على الطهر من آل هاشم کفانى بهذا مفخراً حین افخر و جدى رسول الله اکرم من مضى و نحن سراج الله فى الارض نزهر و فاطمة اى من سلالة احمد و عمّى یدعى ذوالجناحین جعفر و فینا کتاب الله انزل صادقا و فینا الهدى و الوحى بالخیر یذکر»
[61]،
من پسر على آن پاک مرد از خاندان هاشم هستم و همین افتخار در هنگام فخر ورزى مراکفایت مىکند.
جدم پیامبر خدا یعنى بزرگوارترین مردمان است و ما روشنایى خداوند در روى زمینهستیم که نور افشانى مىکنیم.
مادرم فاطمه از نسل احمد است. و عمویم جعفر است که او را ذوالجناحین خواندهاند.
در خاندان ما کتاب راستین خداوند نازل شد و در خاندان ما همیشه هدایت و وحىزبانزد بوده است.
و گاهى ناسپاسى و جنایات گروه مقابل را یاد آور شده.
[62] و در هنگامى بى وفایى دنیا را دراشعار خود متذکر مىگردد.
[63]
و در هنگام حمله به میمنه و میسره دشمن خود را چنین معرفى مىکند:
«انا الحسین بن على آلیت ان لا انثنى احمى عیالات ابى امضى على دین النبى(ص)»
[64]
من حسین بن على هستم، سوگند خوردهام که عقب نشینى نکنم و روى برنگردانم، من ازخاندان پدرم حمایت کرده و بر دین پیامبر خدا(ص) پایدارم.
و در زمانى که تعداد زیادى از لشکریان مقابل را به هلاکت رسانیده، بر خود مىبالد وچنین مىسراید:
|95|
«القتل اولى من رکوب العار و العار اولى من دخول النار»
[65]؛
کشته شدن بر پذیرفتن ننگ برترى دارد و ننگ بر ورود در آتش (جهنم) برتر است.
در مقابل این مجسمه عزت، دشمن که تاکنون در مواقع فراوان ذلّت و خوارى خود رانشان داده، در واپسین لحظات زندگانى امام(ع)، این نمایش را در حدّ پایینترین درجهرذالت به انجام مىرساند، و در مقابل چشمان تیزبین و غیرتمند امام رو به سوى خیمههاىحرم مىآورد، در این هنگام امام(ع) که خستگى نبرد در مقابل سپاه عظیم دشمن را در مقابلاین رذالت به فراموشى سپرده، روبهسوى آنها آورده و فریاد بر مىآورد،
«ویلکم یا شیعة آل ابى سفیان! ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا احراراً فىدنیاکم هذه و ارجعوا الى احسابکم ان کنتم عرباً کما تزعمون»؛
«واى بر شما اى پیروان آل ابى سفیان! اگر دین ندارید و از روز معاد ترسان نیستید، پس لااقلدر دنیاى خود آزاد مرد باشید. اگر چنانچه خود گمان مىکنید عرب هستید، به اصل و حسبخود برگردید.
با شنیدن این فریاد شمر سر برگرداند، و گفت:
«اى پسر فاطمه چه مىگویى؟
و امام(ع) ادامه داد:
«انى اقول اقاتلکم وتقاتلوننىو النساء لیس علیهنّ جناح فامنعوا عتاتکم و جهالکم و طغاتکممن التعرض لحرمى مادمت حیّاً»؛
[66]مىگویم من با شما جنگ مىکنم وشما با من مىجنگیدوزنان هیچ گناهى ندارند. تا من زنده هستم نگذارید سرکشان و نادانان و طاغیان شما به حرممن تعرّض کنند.»
دشمن از این غیرت و عزت حسینى به خوبى آگاه است و رذالت و ذلت خود را تا جایىمىرساند که از این خصیصه الهى حسین(ع) سوء استفاده مىکند. در بحبوحه نبرد عاشورا درحالى که تشنگى به حضرت (ع) فشار آورده آن رادمرد صفوف سهمگین دشمن را مىشکافدو خود را به نهر فرات مىرساند و در حالىکه آب در دستان خود کرده تا به دهان ببرد، ناگاهذلیلى از سپاه دشمن فریاد بر مىآورد کهاى حسین(ع) تو از نوشیدن آب لذت مىبرى درحالىکه حرمت مورد حمله دشمن قرار گرفته است.
حسین(ع) با شنیدن این خبر دروغین بیتاب مىشود و آب را ریخته و با سرعت به سمتحرم مىرود و آنجا را سالم از تعرض دشمن مىبیند.
[67]
و در آخرین لحظات حیات امام(ع)، هر چه به لحظه شهادت و لقاى یار نزدیکتر شده،
|96|
چهرهاش نورانىتر گشته و قلبش آرامش بیشتر گرفته تا آنجا که حمید بن مسلم گزارشگرواقعه که از سپاه دشمن مىباشد، جمله تاریخى خود را این چنین بر زبان مىآورد:
«فوالله ما رأیت مکثوراً[مکسوراً خ ل] قطّ قد قتل ولده و اهل بیته و اصحابه اربط جأشا و لاامضى جنانا منه، ان کانت الرجالة لتشد علیه فیشد علیها بسیفه فینشکف عن یمینه و عنشماله انکشاف المعزى اذا شد فیها الذئب.»؛
[68]
سوگند به خداوند هیچ مغلوبى(کسىکه دشمن از هرسو احاطه کرده است) را مانند حسین کهفرزندان ویاران واهل بیتش کشته شده باشند، ندیدم که او (با آن همه مصیبت و گرفتارى بازهم) هرگاه پیادگان سپاه دشمن بر او حملهور مىشدند، شمشیر مىکشید و آنها را مانند گلهگوسفند که گرگ بر آنها حمله کرده باشند، از راست و چپ متفرق مىساخت.
و سرانجام هنگام وصل فرا رسید و این عزیز با عزت بخش خود خلوت کرده و چشم ازهمه ماسوا برگرفت و چنین به درگاه خداوند مناجات مىکند:
«صبراً على قضائک یا رب لا اله سواک یا غیاث المستغیثین مالى، رب سواک و لا معبود غیرک،صبراً على حکمک یا غیاث من لا غیاث له...؛
[69]
خداوندا بر قضاى تو پایدارى مىکنم که هیچ معبودى جز تو وجود ندارد، اى فریادرس کمکخواهان من هیچ پروردگار و معبودى جز تو ندارم. بر حکم تو اى فریادرس بىفریادرسان صبرمىکنم...»
3. اطرافیان امام حسین(ع) و عزّت
چنانچه اشاره شد، پرتو عزت حسینى چنان نورافشان بود که اطرافیان آن حضرت(ع) رانیز روشنایى بخشید و باعث شد تا تاریخ شاهد صحنههاى به یادماندنى از عزت اطرافیان آنحضرت نیز باشد.
گرچه مطالعه رفتار آن بزرگان در نهضت حسینى سراسر شور و حماسه و عزت است، امادر اینجا بحث را مختصر کرده و تنها به نمونههایى اشاره مىکنیم:
الف. عزت خاندان امام حسین(ع)
1. هنگامى که امام(ع) خبر شهادت مسلم بن عقیل را در کوفه دریافت کرد براى آنکه نظراصحاب خود و به ویژه فرزندان عقیل را بداند. روبه آنها کرده و فرمود: نظر شما چیست؟مسلم کشته شده است.
بنى عقیل با قاطعیت تمام خطاب به امام(ع) گفتند:
«به خداوند سوگند! ما بر نمىگردیم تا انتقام خون مسلم را بگیریم و یا آنکه به آن چه او به
|97|
آن نایل شد، نایل شویم.»
امام(ع) که خود قصد قطعى براى ادامه مسیرداشت، فرمود: «و لا خیر فى العیش بعد هؤلاء».
[70]
بعد از اینان خیرى در زندگانى نیست.
و دستور ادامه مسیر را داد.
2. در منزل ثعلبیه امام حسین(ع) خوابى دید کهتعبیر آن خبر شهادت کاروانیان بود. امام(ع) (از شوق)به گریه افتاد، فرزندش على(ع) که این صحنه رامىدید وقتى از علت گریه آگاه شد، از پدر پرسید:«اَوَلَسْنا على الحق؟»
آیا ما بر حق نیستیم؟
و وقتى پدر جواب مثبت داد، على گفت:
«اذاً لا نبالى بالموت».
دراین صورت از مرگ باکى نخواهیم داشت.
و امام(ع) او را دعاى خیر کرد.
[71]
3. شمر که با امالبنین، مادر حضرت عباس(ع) همقبیله بود، براى فرزندان او از ابن زیاد امان نامهگرفتهبود. عصر روز تاسوعا این امان نامه را برآنهاعرضه کرد، اما آن جوانمردان بر آشفته و خطاببه او گفتند:
«خدا تو و امان نامهات را لعنت کند، آیا به ما امانمىدهىدر حالىکه فرزند رسول خدا(ص) در امان نباشد؟»
[72]
و بدین ترتیب با قاطعیت و عزت تمام این اماننامه را رد کردند.
ب. عزت اصحاب امام حسین(ع)
اوج عزت اصحاب و خویشان امام(ع) را باید در
|98|
شب عاشورا مشاهده کنیم، هنگامى که امام(ع) از آنها مىخواهد تا با استفاده از تاریکى شباو را با دشمن تنها گذاشته و جان خود را دریابند، همگى آنها یکصدا وفادارى خود را دریارى آن حضرت(ع) ابراز مىدارند.
سخنان آن بزرگواران در این مجلس اوج شکوه و عزت عاشورائیان را نشانمىدهد.گرچه در همه آن سخنان که در کتب تاریخى نقل شده، گوشهاى از کرامتآنهاهویدامىشود،
[73] اما در اینجا تنها به ذکر سخنان زهیر بن قین اکتفا مىکنیم کهعرضهداشت:
«به خداوند سوگند! دوست مىداشتم کشته شوم، دوباره زنده گردم و به همین کیفیت هزارمرتبه کشته شوم و زنده گردم و خداوند متعال بدین وسیله تو و جوانان اهل بیت را از آسیبدشمنان نگهدارى کند.»
[74]
آرى در این هنگام است که صدق کلام امام(ع) بیشتر هویدا مىشود که فرمود:
«فانى لا اعلم اصحاباً اولى(اوفى) و لا خیراً من اصحابى و لا اهل بیت ابرّ و لا اوصل مناهلبیتى»؛
[75]
من یارانى بهتر (باوفاتر) و نیکوتر از یاران خود سراغ ندارم و خاندانى از خاندان خودنیکوکارتر که حق خویشاوندى را بهتر ادا کنند، نمىشناسم.
و همینها بودند که در روز عاشورا با شکوهترین صحنهها را به نمایش گذاشتند. چنانچهدرباره آنها چنین گفته شد، که همگى از همدیگر براى کشته شدن در راه یارى امام خودسبقت مىگرفتند. آنانکه خود را مصداق این شعر شاعر عربى جلوه داده بودند که چنینسروده بود:
«قومٌ اذا نودوا لدفع ملمّة و الخیل بین مدعس و مکردس لبسوا القلوب على الدروع فاقبلوا یتهافتون الى ذهاب الانفس»؛
آنان گروهى هستند که در حالى که دشمن نیزه در دست و با آرایش نظامى در مقابل آنها صفآرایى کرده بود از آنان براى دفع گرفتارى کمک خواسته مىشد، آنان قلبهاى خود را بر روىزرهها مىپوشیدند و در راه از دست دادن جانهاى خود مىشتافتند.
[76]
سخنان، خطبهها، اشعار و رجزهاى اینان در روز عاشورا نیز بهترین گواه عزتطلبىآنهاست، رجزهایى که در وصف شجاعت خود، حق خواهى، عزتطلبى آرزوى شهادت ودست بر نداشتن از یارى امام خود تا پاى جان سروده شده است که خوشبختانه بیشتر آنها درمنابع ضبط گشته است.
[77]
|99|
ج. عزت زنان کربلایى
زنان حاضر در واقعه نیز گوشهاى دیگر از عزتطلبى را در روز عاشورا به نمایشگذاشتند که دراین مورد علاوه بر زنان اهل بیت(ع) مىتوانیم ماجراى اموهب مادر وهب بنجناح کلبى را شاهد بیاوریم که با شجاعت تمام فرزندش را به جهاد در راه امام(ع) تا کشتهشدن سفارش نمود.
همچنین همسر او صحنهاى دیگر از عزتطلبى را رقم زد و آن اینکه بعد از مشاهدهجراحت شوهرش عمودى را برداشته و با حمله به دشمن به تشویق شوهرش پرداخت.
[78]
شکوه و عظمت عاشورا با عمل سعید بن عبدالله حنفى رنگ دیگرى به خود گرفت. زیرااو بود که خود را سپر بلاى امام(ع) کرد تا امام(ع) در صحنه نبرد براى آخرین بار نماز به جاآورد و با معبود خویش راز و نیاز کند. و هنگامى که نماز امام(ع) به پایان رسید، سعید بهوصل یار رسید و جان به جانان تسلیم کرد.
[79]
د. اسیران عزیز، پیام آوران عزت حسینى
پس از شهادت امام حسین(ع) عهده دارى رساندن پیام عزتطلبى نهضت حسینى بهدوش اسیران کربلا افتاد که آنان همچون شیران در زنجیر علاوه بر آنکه خود لحظهاى درپیش دشمن تا دندان مسلّح و به ظاهر پیروز کوچکترین نشانه ذلتى را بروز ندادند، بلکهتوانستند با سخن و رفتار خود به عزت حسینى در زمان و مکان امتداد بخشند و باعث شدندتا پیام عزت حسینى در کربلا دفن نشده و شهرهایى چون کوفه و شام را در نوردد و بدینترتیب سرتاسر جهان اسلام آن زمان را تحت پوشش خود قرار دهد.
آرى این زینب بود که فرمان برادر مبنى بر بىتابى نکردن در فراق عزیزان را
[80] کاملاً موردتوجه قرار داد و توانست محور آرامش زنان و کودکان حرم اهل بیت(ع) باشد.
و هم او بود که در مجلس با فرّ و شکوه ظاهرى عبیدالله بن زیاد نهراسید و حماسهاىدیگر آفرید و با گفتن «انما یفتضح الفاسق و یکذب الفاجر»
[81] (تنها فاسق است که مفتضحمىشود و بدکاره است که دروغ مىگوید - کنایه از ابن زیاد -). خشم او را به اوج رسانید.
و در همین مجلس بود که زینب سخن تاریخى خود را به زبان آورد و آن اینکه:
«ما رأیت الا جمیلاً»
[82]
در سرتاسر صحنه کربلا جز زیبایى از معبود خود ندیدم.
|100|
و هموست که در مجلس یزید که به اصطلاح خلافت مسلمانان را بر عهده داشت، ومجلس با شکوه به مناسبت پیروزىاش بر قوىترین دشمن خود آراسته بود، عزت و حماسهرا به اوج رسانیده و با خطاب «یا ابن الطلقاء» (اى پسر آزادشدگان) که یادآور ننگ ابدى یزیدو پدرانش مىباشد، او را مخاطب قرار داده و با یادآورى عزت آل البیت (ع) و به ویژه امامحسین(ع) با این سخنان توفنده ذلّت او را به رخش مىکشد:
«فکد کیدک و اسع سعیک و ناصب جهدک فوالله لا تمحو ذکرنا و لا تمیت وحینا و لا تدرک امدنا ولا ترحض عنک عارها و هل رأیک الا فند و ایامک الا عدد وجمعک الا بدد یوم ینادى المنادى الالعنة الله على الظالمین فالحمد لله رب العالمین الذى ختم لاولنا بالسعادة و المغفرة و لآخرنابالشهادة و الرحمة...»
[83]؛
یزید! هر آنچه خواهى مکر و فریب و سعى خود را به کار گیر ولى بدان که هر چه تلاش و مکر بهکارگیرى، باز هرگز توان آن را ندارى که یاد نیکوى ما را از یادها بیرون ببرى، تو هرگز قدرت آنرا ندارى که وحى ما را نابود و ذکر ما را خاموش سازى و به عمق فضیلت ما دسترسى پیدا کنى وهرگز نخواهى توانست ننگ این عملى که انجام دادى از بین ببرى، رأى و نظرت رو به نابودىاست و روزگارت جز چند روز نیست و جمعیت اطرافت متفرق خواهند شد. (یادآر) روزى را کهمنادى ندا مىدهد، آگاه باشید که لعنت خدا بر ظالمان است. پس سپاس خدایى را که پرورگارعالمیان است همو که اولین ما را با سعادت و مغفرت و آخرین ما را با شهادت و رحمت سرافرازکرد....
و این على بن الحسین(ع) بود که صحنههاى دیگرى از عزت حسینى را به نمایشگذاشت و با آنکه اسیرى در بند بود، همچو شیر خروشید و نشان داد که خون غیرتمند وعزیز پدر در رگهاى او جریان دارد.
همو بود که در مجلس ابن زیاد که سعى داشت کشته شدن امام حسین(ع) را به خداوندنسبت دهد، با شجاعت ایستاد و ثابت کرد که این مردمان نابخرد بودند که پدرش را بهشهادت رسانیدند
[84] و خشم ابن زیاد را تا آنجا برانگیخت که دستور قتل او را صادر کرد و اینزینب (س) بود که با گفتن «ان کنت مؤمنا ان قتلتنى معه»؛
[85]
تو را اگر به خداوند ایمان دارى، سوگند مىدهم که اگر مىخواهى او را بکشى مرا هم با اوبکش باعث نجات او شد.
و همو بود که در مجلس یزید که شامیان جرأت ابراز کوچکترین مخالفت را با او ندارند،شجاعانه بر روى چوبها (اعواد کنایه از منبر) رفته و با افتخار، عزت خود و خاندانش رایادآور شده و مىگوید:
«ایهاالناس! من عرفنى فقد عرفنى و من لم یعرفنى انبأته بحسبى و نسبى، ایها الناس انا ابن
|101|
مکة و منى و زمزم و الصفا، انا ابن خیر من حج و طاف و سعى و لبَّى....»
[86]
اى مردمان!هر کس مرا مىشناسد که مىشناسد وکسى که مرا نمىشناسد بداند که حسب ونسب من چنین است، من پسر مکه و منى و زمزم و صفا هستم، من پسر بهترین مردمانهستم که حج بهجا آورد....
و هموست که با بلند شدن صداى مؤذن به «اشهد ان محمد رسول الله» یزید را موردخطاب قرار داده و شجاعانه مىپرسد: یزید! محمد جد توست یا جد من، اگر بگویى کهجدّتوست که دروغ گفته و کفر ورزیدهاى و اگر گمان دارى که جد من است، پس چراخانداناو را کشتى؟
[87]
4. اصل عزت، مقیاسى براى نقد گزارشهاى نهضت حسینى
اگر کسى حسین(ع) را از طریق منابع متقدم و معتبر نشناخته باشد و بخواهد شناختخود را از راه مطالعه منابع و نوشتههاى متأخر به دست آورد، متأسفانه عنصرى را که دربخش عمده این منابع در سیره آن بزرگوار مفقود مىبیند، عنصر عزت است، به گونهاى که بامقایسه این عنصر در منابع معتبر و غیر معتبر این نتیجه به دست مىآید که در میان تحریفاتنهضت حسینى، بیشترین سهم از آن این عنصر گشته و تا 180درجه دچار دگرگونى شدهاست و در بعضى از موارد به ضد خود یعنى ذلّت تبدیل شده است. متأسفانه عمده منبعمطالعاتى مبلغان و مداحان حسینى را که بیشتر آنها هدفى جز رضاى خداوند و تعظیم شعائراسلامى و شیعى ندارند، همین منابع متأخر و غیر معتبر تشکیل داده و از این رو در مجالس باشکوه و پرشور حسینى که بیشتر شرکت کنندگان آن را جوانان شیعى غیرتمند و پرشورتشکیل مىدهند و طبیعتاً کمترین توقع آنها شنیدن مطالبى درباره مظهریت حسین(ع) براىغیرت و عزت الهى است کمترین موضوعى که درباره آن سخن گفته مىشود، همین غیرت وعزت حسینى است. علّت این امر آن است که با بیرون کشیده شدن حسین(ع) از میان کتبتاریخى و راه یافتن او به محافل مردمى از دیرباز و به ویژه در قرون متأخّر، به جاى آنکهمبلغان نهضت حسینى سعى در بالا بردن سطح آگاهى مردم براى شناخت ابعاد مختلف ایننهضت نمایند، همّ و تلاش خود را بر تحریک احساسات و عواطف آنها نهاده و گریه را اصلاصیل و هدف والا در مجالس حسینى به شمار آورده و براى رسیدن به آن، خود را مجاز بهنقل از هر منبع دیدند و بدین ترتیب به جاى آنکه عزت حسینى محور مجالس قرار گیرد،اصل رقّت میاندار معرکه شد که براى رسیدن به آن در بسیارى از موارد چارهاى جز عبور از
|102|
ذلّت ندیدند. بدینگونه که براى رسیدن به رقیق کردن قلوب مردمان و گریاندن آنها مطالبى رانقل کنند که مضمونى جز ارائه چهرهاى ذلیلانه از امام حسین(ع)، عاشورا، اسراى کربلا واهل بیت عصمت(ع) ندارد.
به عنوان مثال، مطالعه منابع معتبر ما را به این نتیجه مىرساند که مسأله عطش و تشنگىکربلاییان کمترین نقش را در عاشورا در رفتار آن بزرگواران عزیز ایفا کرده است، در حالىکهاین مسأله در اینگونه مجالس تمامى ابعاد این نهضت را تحتالشعاع قرار داده و حتى باعثلوث شدن این نهضت شده است. زیرا در اینگونه مجالس حسین(ع)آن مظهر عزت رامشاهده مىکنیم که تا آخرین لحظات حیات و حتى در زیر شمشیر شمر از عطش خودمىنالد و از قاتل خود مىخواهد که لااقل او را سیراب نموده و سپس به شهادت برساند وقاتل با درخواست امام(ع) او را به مسخره مىگیرد و مىگوید: صبر کن تا پدرت از حوضکوثر تو را سیراب کند.
[88]
گاهى فرزند کوچک و شیر خوارهاش را در مقابل لشکر دشمن آورده، و از آن اراذل براىاو درخواست آب مىنماید
[89] و گاهى از میانه میدان فریاد فرزند بزرگش را مىشنود که دربحبوحه نبرد از تشنگى مىنالد و از همانجا از پدر درخواست آب مىکند و پدر را بهگریهمىاندازد.
[90]
و گاهى از درون خیمهها فریاد العطش پرده نشینان حسینى را به آسمان مىرسانند
[91] وهنگامى که قبرى براى آن حضرت(ع) توسط فرزندش امام سجاد(ع) تعبیه مىکنند، از زبانفرزند این پدر بزرگوار و عزیز را که از همه چیز خود در راه خدایش گذشت، این چنینمعرفى مىکنند که او بر روى قبر براى شناساندن پدرش چنین نوشت:
«هذا قبر الحسین(ع) الذى قتلوه عطشانا»
[92].
سپس همگام با محوریت عطش و در راستاى آن به سراغ الفاظى رفتند که هر چه بیشتراشک مردمان را در آورد، الفاظ و واژه هایى که در منابع معتبر کمتر مىتوان از آنها ردپایى پیداکرد که از این دست، مىتوان واژههایى چون غریب، محروم، مغموم را مثال زد و کار را بهجایى مىرسانند که در مکالمه رأس شریف امام حسین(ع) با راهب دیرانى پس از شهادتشاین سخنان را براى زبان آن رأس جعل مىکنند که در هنگام معرفى خود فرمود:
«انا المظلوم»، انا المهموم، انا المغموم...انا الذى من الماء مُنِعْتُ، انا الذى من الاهل و الاوطانبعدت....انا عطشان کربلا، انا ظمآن کربلا، انا وحید کربلا، انا سلیب کربلا، انا الذى خذلونى
|103|
الکفرة بارض کربلا»
[93].
دراین میدان کمتر دانشمندى همانند میرزا حسین نورى در لؤلؤ و مرجان و شهیدمطهرى در تحریفات عاشورا را مىیابیم که از انگ و تهمت نهراسیده و صریحاً به بیانمجالس مطلوب حسینى(ع) و فاصله آن با مجالس موجود بپردازند که البته همینها نیز هزینهسنگینى را براى گفتههاى خود متحمل شدند تا جایىکه در بعضى از نقاط تا مرز تکفیر اینبزرگان پیش رفتند و حتى بعضى از دانشمندان شیعه را وادار مىسازد تا در نقد سخنانروشنگرانه آنان و به قصد دفاع از حسین(ع) اقدام به نوشتن نمایند.
[94]
و همین مسایل است که تلاش آن بزرگواران روشنگر را ابتر گذاشته و کمتر کسى جرأتگام زدن در آن راه را مىنماید.
نکتهاى که در اینجا معمولاً مورد غفلت قرار مىگیرد آن است که حدیث سازى براىتحریک عواطف و احساسات گرچه ممکن است در کوتاه مدت مجالس را پرشور نماید، امادر دراز مدّت و با مطرح شدن سؤال و پرسش براى قشر آگاه جامعه و نیافتن انتظارات اینقشر از اینگونه مجالس و بیشتر شدن پرسشها و شبهاتش پیرامون نهضت حسینى(ع) دراینگونه محافل، موجبات دلسردى آنها را فراهم آورده و گرچه ممکن است به جهت عظمتامام(ع) باز هم در این مجالس شرکت نمایند، اما شرکت آنان تنها صورى بوده و نه به قصدشناخت صورت مىگیرد. علاوه بر آنکه راه یافتن اینگونه احادیث از زبان ذاکرین و واعظیندر مکتوبات و عرضه آنها بر جهانیان، موجبات وهن شیعه، تشیع و امام حسین(ع) را دراذهان آنان فراهم مىآورد و در دراز مدت موجبات بدبینى به کلّ منابع مکتوب شیعه را باعثمىشود. زیرا حدیث سازان به خیال خود و به قصد خدمت نا آگاهانه و به علت عدم احاطه برجوانب مختلف سیره امام(ع) بسیارى از اصول و مبانى را نادیده گرفته و چهرهاى مخدوشاز امام(ع) ارائه مىکنند و خود را مصداق کامل ضربالمثل فارسى «کور کردن چشم براىسرمه کشیدن آن» مىسازند. و کار را تا آنجا مىرسانند که موجبات معرفى شدن شیعه بهعنوان «بیت کذب» را فراهم مىسازند.
[95]
تلاش ما در بخشهاى پیشین مقاله بر آن بود که با اثبات اصل عزت در نهضت حسینى ازآغاز تا پس از شهادت و ارائه نمونههاى فراوانى از آن، آن را به عنوان یک اصل قطعى وانکارناپذیر در سیره آن بزرگوار به حساب آورده و از آن به عنوان مقیاس و ملاکى براىشناخت روایات و گزارشهاى دروغین از راستین بهرهگیریم و به اصطلاح به نقد محتوایى
|104|
اینگونه روایات بپردازیم.
به اعتقاد ما این اصل در نهضت حسینى مىتواند در ردیف اصول کلامى شیعه همانندعصمت پیامبر(ص) و امام(ع) قرار گیرد که دانشمندان با مسلّم گرفتن آن به نقد محتوایىروایات مخالف با آن همچون روایات سهو نبى(ص) و امام(ع) پرداخته و انتساب آنها را بهامام(ع) ردّ مىنمایند، هر چند از نظر سندى در درجه بالایى از صحّت و اتقان باشد کهخوشبختانه با بررسى سندى همه روایات این چنینى در مىیابیم که همه آنها روایاتى بدونسند معتبر و مستند مىباشند و بسیارى از آنان از هفت قرن پس از واقعه تا زمان معاصرساخته شدهاند.
حال در اینجا به عنوان مثال به برخى از گزارشهاى مخالف با عزت پرداخته و آنها رانقدمىنماییم:
الف. پیشنهادات ذلیلانه امام حسین(ع)
در برخى از گزارشها چنین آمده که امام حسین(ع) پس از مذاکره با عمر بن سعد سهپیشنهاد مطرح کرد. اوّل آنکه اجازه دهند، امام(ع) به مبدأ خود برگردد و دوم آنکه به شامرفته، دست در دست یزید گذاشته تا خود هر چه صلاح مىداند، انجام دهد. و سوم آنکهاجازه دهند امام(ع) به یکى از مرزهاى مملکت اسلامى رفته و در آنجا همانند یک مسلمانعادى زندگى کند.
[96]
از نقل ابو مخنف چنین استفاده مىشود که این گزارش میان محدّثان قرن دوم مشهوربوده است، اما خود وى بلافاصله پس از نقل این گزارش از قول یکى دیگر از محدثان به نامعبدالرحمن بن جندب چنین نقل مىکند که عقبة بن سمعان، غلام رباب، همسر امامحسین(ع) که یکى از معدود بازماندگان عاشورا و ناقلان گزارشهاى کربلاست، به منچنینگفت که:
«من با حسین(ع) در طى مسیر مدینه به مکه و مکه به عراق همراه بودم و نه در این دو شهر ونه در مسیر تا هنگام شهادت از او جدا نگشتم و هر آنچه با دیگران سخن گفت، شنیدم. بهخداوند سوگند که آنچه در میان مردم مشهور است که امام(ع) پیشنهاد قرار دادن دست دردست یزید و یا فرستاده شدن به مرزى از مرزها و مسلمانان را کرده، دروغ است، تنها سخنىکه امام(ع) در اینباره گفت، آن بود که: بگذارید تا من در این سرزمین وسیع و گسترده سیرکنم تا ببینیم سرنوشت مردم به کجا مىانجامد.»
[97]
ناگفته پیدا است که گزارش اوّل با سیره امام حسین(ع)، کلمات او، و هدف او از قیام
|105|
ناسازگار است. و مواردى که در بخش قبل آورده شد، چه قبل از ملاقات با عمر بن سعد و چهبعد از آن، دلالت بر نادرستى روایت اوّل دارد. و احتمال ساختگى بودن به وسیله بنى امیه وانداختن آن در میان محدثان و مورخان اهل سنّت در قرن دوم فراوان است.
احتمال دیگر درباره علت شهرت این روایت آن است که عمر بن سعد بعد از ملاقات باامام حسین(ع)، براى آنکه به خیال خود کار را به مصالحه بکشاند و دست در خون حسین(ع)نیالاید و حکومت رى را نیز از دست ندهد، از پیش خود چنین پیشنهاداتى را از زبان امامحسین(ع) مطرح کرد، و بعدها مورخان باور کردهاند که این پیشنهادات از جانب امامحسین(ع) مطرح شده است. شاهد این احتمال روایت بعدى ابو مخنف است که مىگوید:
حسین(ع) و عمر بن سعد سه یا چهار بار با هم ملاقات کردند و پس از آن عمر در نامهاىخطاب به عبیدالله بن زیاد چنین نگاشت:
«اما بعد! خداوند آتش جنگ را خاموش کرد، وحدت میان مسلمانان را برقرار ساخت وکار امت اسلام را رو به صلاح گذاشت.
این حسین است که به من پیشنهاد داده که یا به مبدأ خود بازگردد و یا او را به هر مرزى کهخواستیم بفرستیم تا مانند یک مسلمان عادى در آنجا زندگى کند و یا آنکه به نزدامیرالمؤمنین یزید رفته و دست در دست او گذارد و او آنچه صلاح مىداند، انجام دهد. و دراین پیشنهادات خشنودى شما و صلاح امّت مىباشد.»
گویى ابن زیاد با خواندن نامه کاملاً باورش نشد که امام(ع) چنین پیشنهاداتى را دادهباشدو بیشتر احتمال داد که عمر براى خیر خواهى خود چنین مواردى را مطرح کردهاست.از این رو گفت:
این نامه مردى خیرخواه براى امیر خود و مهربان و دلسوز براى قومش مىباشد.
[98]
خوشبختانه این گزارش با این کیفیت در منابع شیعى جاى خود را باز نکرد. اما گزارشىشبیه آن و حتى کمى مسخرهتر در این منابع نقل شده که علاوه بر عدم امکان عادى آن، بیشترعزت حسینى را زیر سؤال مىبرد و آن اینکه:
«به نقل از شاهدان واقعه چنین نقل شده که امام حسین(ع) در روز عاشورا و پس از آنکههمه اصحاب و اهل بیت(ع) خود را از دست داده به سمت عمر بن سعد رفته و از او خواهشمىکند که یکى از این سه کار را از من بپذیرى: اوّل آنکه مرا رها کن تا به مدینه حرم جدمرسول خدا (ص) باز گردم.
|106|
عمر بن سعد (متکبرانه) جواب داد: چنین چیزى براى من امکان ندارد.
امام(ع) خواسته دوم را چنین مطرح کرد:
«اسقونى شربة من الماء فقد نشفت کبدى من الظماء؛
جرعهاى آب به من بنوشانید که جگرم از تشنگى خشک شده است.
عمر جواب داد: این هم امکان ندارد.
و امام(ع) خواسته سوم خود را این چنین مطرح کرد:
پس اگر تصمیم گرفتهاید که قطعاً مرا بکشید، یکى یکى به جنگ من بیایید. و عمر اینخواسته سوم را قبول کرد.
[99]
کهنترین نوشتهاى که این گزارش در آن دیده شده است، کتاب المنتخب طریحى(متوفى 1085ق) است که بعدها کتب دیگرى همچون اسرار الشهادات دربندى (1285ق) آنرا از او نقل کرده و نقلهاى مختلف دیگر را نیز ضمیمه نمودهاند.
از کتاب «المنتخب» چنین بر مىآید که مؤلف آن، روضهها و سخنرانىهاى خود را درآنبه گونه مجلس مجلس آورده است، بدون آنکه توجهى به اعتبار یا عدم اعتبارمنقولاتداشته باشد و نیز بدون آنکه براى نوشتههاى خود منبعى را ذکر نماید. چنانچه درهمین مورد این روایت را مستقیماً از شاهدان واقعه نقل کرده است که بیش از ده قرن با آنهافاصله زمانى دارد.
[100]
این کتاب به علت سبک خاص خود که همراه با اشعار سوزناک و روایات و گزارشهاىرقتانگیز و گریه آور بود به خوبى جاى خود را در میان روضه خوانان و واعظان باز کرده وبه عنوان یکى از منابع معتبر در آمد، چنانچه فاضل دربندى آن فقیه بزرگ نیز در کتاب اسرارالشهادات خود در بسیارى از موارد، گزارشهاى عجیب و غریب را از آن نقل مىکند. ودیگران نیز این دو منبع را معتبر حساب کرده و به نقل آن مىپردازند.
تعجب آور است که برخى عالمان بزرگوار شیعى چگونه راضى مىشوند این گونهروایات ذلت بار را در کتب خود نقل کنند و حسین(ع) مظهر عزت را تا آنجا به زیر مىکشندکه حاضر مىشود براى حفظ جان خود و یا رفع تشنگىاش، پس از آنکه همه اصحاب وخاندانش در راه او و هدفش جان خود را از دست دادهاند، ذلیلانه به سمت عمر بن سعد رفتهو این خواستههاى ننگین را مطرح نماید و در نقطه مقابل عمر بن سعد با تکبر و تبختر دوخواسته اوّل و دوم را رد نموده و سپس منت نهاده و خواسته سوّمش را که دلالت بر
|107|
جوانمردى! آن جانى دارد بپذیرد.
آرى این هم از همان دست روایات ساختگى است که خواسته است عطش را محور همهوقایع عاشورا قرار داده و در راه گرفتن اشکى از مستمع خود امام خود را از اوج عزت بهپایین آورد.
ب. درخواست آب در آخرین لحظه زندگى
گزارش سوزناکتر از گزارش قبلى که اشک را از سنگ در مىآورد آن است که:هنگامىکه شمر براى بریدن سر امام(ع) بر روى سینه آن حضرت(ع) مىنشیند امام(ع) با اوبه گفتگو مىپردازد و سعى دارد تا او را از کشتن خود منصرف کند و وقتى موفق نمىشود،خطاب به او مىگوید:
«اذا کان لابد من قتلى فاسقنى شربة من الماء»؛
اگر حتماً مىخواهى مرا بکشى، پس جرعهاى آب به من بنوشان».
شمر قاطعانه جواب مىدهد:
هرگز! هرگز! به خداوند سوگند تو آب را نخواهى چشید تا مرگ را بچشى. و آنگاه بامسخرگى ادامه مىدهد:
اى پسر ابى تراب! آیا تو نیستى که گمان مىکنى پدرت ساقى حوض کوثر است و هر که رادوست داشته باشد از آب سیراب مىکند، پس صبر کن تا پدرت به تو آب بنوشاند.!
پس از آن شمر شروع به قطع یکایک اعضاى بدن امام(ع) مىکند، و هر عضوى را که قطعمىکند. امام(ع) فریاد مىکشد و ناله مىکند. و در همان هنگام اشعارى مىسراید و در آنها ازشمر مىخواهد که «بعد از قتل او به فرزند علیلش رحم کند.»
[101]
نویسنده این روایت را از مقتل غیر معتبر ابى مخنف
[102] و نه مقتلى که بر اساس روایاتطبرى از ابى مخنف تهیه شده
[103] نقل مىکند که عدم اعتبار آن در میان همه دانشمندان شیعهمعروف است اما متأسفانه به علّت اشتمال آن بر بعضى از گزارشهاى رقت آور موجب اقبالبسیارى از مرثیه خوانان به آن شده و تا زمانى نزدیک به زمان معاصر فراوان مورد استفاده آنهاقرار مىگرفت.
از نظر محتوایى ناگفته پیداست که حسین عزیزى که طبق نقل روایات معتبر که به بخشىاز آنها اشاره شد، در آخرین لحظات خود تنها رو به منشأ عزّتش یعنى خداوند کرده و با
|108|
اوبهمناجات مىپردازد، هرگز راضى نمىشود تا آن حدّ خود را پایین آورده که رو بهمخلوقپستى زده و از او درخواست آب نماید و با عبارت توهینآمیز «علیل» از فرزندشیادکند. و نتواند بر ضربه شمشیر صبر کرده و مانند کودکان در هنگام سختى، بزرگترهایشراصدا بزند.
به راستى چگونه شیعه عزتمند حسین(ع) راضى به بر زبان راندن چنینسخنانىمىشود؟
ج. شکایت از کشته شدن
در گزارش امام(ع) را در آخرین لحظات حیات خود چنان ترسیم کرده که رفتگانش را بهمدد مىطلبد و از عطش و کم یاورى مىنالد و از کشته شدنش گلایه مىکند. کارى که هیچعزیزى آن هم در مقابل آن دشمنان کینه توز انجام نمىدهد. عباراتى را که به آن حضرت دراین لحظات نسبت دادهاند، چنین است:
«واجداه! وامحمداه! وا اباالقاسماه! وا ابتاه! واعلیاه! واحسناه! واجعفراه واحمزتاه! واعقیلاه!واعباساه! واغربتاه! واعطشاه! وا غوثاه!واقلة ناصراه! أاقتل مظلوماً و جدى محمد المصطفى واذبح عطشاناً و ابى على المرتضى و اترک مهتوکاً وامّى فاطمة الزهراء...»
[104]
جالب است که در این روایت که از مقتل غیر معتبر ابومخنف نقل شده، امام(ع) عقیل راکه ذلیلانه برادرش على(ع) را ترک کرده و از معاویه درخواست کمک کرده در کنار شجاعانو حماسه سازانى همچون جعفر بن ابى طالب و حمزه قرار مىدهد. به راستى کدام شجاععرب و غیر عرب دیده شده است که در لحظات آخرین زندگانى خود جد و پدر و برادر وعمو و مادر را فریاد کند و مصیبت خود را به رخ آنها بکشد و از کشته شدن بنالد.»
د. مرا نکشید!
گزارش، امام حسین(ع) را در روز عاشورا در مقابل لشکر کوفه مىایستاند و خواهشامام(ع) را مبنى بر درخواست نکشتن خود مطرح مىکند:
«اتقواالله ربکم و لا تقتلونى فانه لا یحلّ لکم قتلى و لا انتهاک حرمتى فانى ابن بنتنبیکموجدتى خدیجة زوجة نبیکم و لعله قد بلغکم قول نبیّکم الحسن و الحسین سیداشباب اهل الجنّه»
[105]
مرحوم مجلسى این روایت را با این الفاظ از شخصى به نام محمد بن ابى طالب که دراعتبار نوشته هایش بحث فراوانى است نقل مىکند که با عزت حسینى منافات کامل دارد.
|109|
بله اگر به جاى لا تقتلونى، لا تقاتلونى(با من نجنگید) بود، روایت پذیرفتنىترمىشد.همچنین نقل شیخ مفید که به جاى این عبارت منافى عزت، عبارت زیر را آورده قابلپذیرش است:
«فانظروا هل یصلح لکم قتلى و انتهاک حرمتى؟»
[106]
بنگرید! آیا کشتن من و هتک حرمتم براى شما روا و مشروع است؟
ه' . ما را برگردان!
گفته شد که عزّت خاندان حسینى(ع) ریشه در عزت آن بزرگوار دارد و آنها چه در زمانحیات امام(ع) و چه بعد از شهادت آن بزرگوار حافظ این عزت بودند. بنابراین گزارشهایىرا که نشانگر نوعى ذلت در آنهاست باید با این اصل اصیل سنجید و آن را رد کرد.
به عنوان مثال، در بعضى از نوشتهها چنین آمده که: در هنگامى که امام حسین(ع) بهاطراف خود نگاه کرد و هفتاد و دو کشته از اصحاب و خاندانش را بر روى زمین دیداندوهناک شده و به طرف خیمهها رفت و با خواهران و دختران خود وداع کرد. در همینهنگام سکینه دختر امام(ع) صدا زد: پدر تسلیم مرگ شدهاى؟ پدر جواب داد: چگونه تسلیممرگ نشود کسى که یار و یاورى ندارد.
و در اینجا سکینه از پدر چنین تقاضا کرد: «یا ابتاه ردنا الى حرم جدّنا» اى پدر ما را به حرمپدربزرگمان رسول خدا(ص) بازگردان پدر جواب داد: «لو ترک القطا لنام» یعنى اگر قطامرغى سنگخوار» به خود واگذاشته مىشد، مىخوابید.
[107]
اصل این گزارش در کتاب منتخب طریحى آمده است که آنرا همانند دیگر گزارشهاىخود بدون هیچگونه سندى نقل کرده است.
و منبع علامه مجلسى «بعض الکتب» است که احتمالاً منظور همین کتاب منتخبمىباشد.
[108] و کتابهاى دیگر همچون اکسیر العبادات آن را مستقیماً از منتخبنقلکردهاند.
[109]
در گزارش چنین آمده که امام(ع) پس از شهادت همه یارانش به قصد وداع به خیمههاىحرم آمد و در آنجا زینب (س) پس از آنکه فهمید برادرش تسلیم مرگ شده از او چنیندرخواست کرد: «یا اخى! ردّنا الى حرم جدنا»؛
اى برادرم ما را به حرم جدّمان بازگردان.
|110|
و امام(ع) چنین جواب داد:
«هرگز امکان ندارد و اگر من به خود واگذاشته مىشدم خود را در این مهلکه نمىانداختمو شما به زودى همانند بردگان در جلوى سوارگان کشانده مىشوید و بدترین عذاب رامتحمل خواهید شد.»
زینب(س) با شنیدن این سخنان گریه کرده و فریاد کشید:
«وا وحدتاه! واقلة ناصراه! واسوء منقلباه! وا شؤم صباحاه!» و آنگاه پیراهن خود را درید وموهاى خود را پریشان کرد و به سر و صورت خود زد. امام(ع) که چنین دید به او فرمود:دختر مرتضى! آرام باش که گریههاى طولانى خواهى داشت.»
[110]
چنانچه مىبینید در این گزارش بدون سند علاوه بر آنکه عزت زینب(س) زیر سؤالمىرود، هدف امام(ع) نیز در معرض سؤال قرار مىگیرد، زیرا امامى که آگاهانه و براى احیاىامر به معروف و نهى از منکر و نرفتن زیر بار ظلم و ستم و بیعت یزید این مسیر را طى کردهگویى در آخرین لحظات پشیمان شده و مىگوید: اگر کارى با من نداشتند خود را دراینمهلکه نمىانداختم (لو ترکت ما القیت نفسى فى المهلکة) و در اینجاست که گزارش همهحرکت امام را به زیر سؤال برده و از آن با عنوان مهلکة تعبیر مىکند؛ تعبیرى که در هیچگزارش معتبرى از قول امام(ع) نقل نشده است.
لازم به یادآورى است که غیر از شب عاشورا و هنگام شنیدن اشعار که زینب (س)نتوانست خود را کنترل کند و اشک از چشمانش سرازیر شد و امام(ع) او را سفارشبهصبرکرد،
[111] دیگر هیچ بیتابى از آن بزرگوار تا لحظه شهادت امام(ع) در منابع معتبرگزارش نشده است.
و. جرعه آبى به طفل شیر خوارهام دهید
در گزارش شهادت طفل شیرخوار امام حسین(ع) نیز آمیزهاى از ذلّت دیده مىشود و آناینکه آن را اینگونه نقل مىکنند که امام حسین(ع) در لحظات پایانى نبرد به نزد خیمههارفتو در آن هنگام زینب طفل شیرخوار امام(ع) را به او داد، و گفت: اى برادرم حسین!اینفرزند تو سه روز است که آب نچشیده، براى او از این مردمان جرعه آبى درخواستکن.امام(ع) طفل را به روى دست گرفته و به نزد لشکر دشمن آمده و تقاضاى خود را اینچنین مطرح کرد:
|111|
«اى قوم! شما شیعیان و اهل بیت مرا کشتید و تنها این طفل که از تشنگى جگرش گُر گرفتهاست، باقى مانده پس جرعهاى آب به او بنوشانید.
[112]
اصل این روایت در مقتل منسوب به ابومخنف مىباشد که ملا فاضل دربندى به اشتباه آنرا به سید بن طاووس در لهوف نسبت داده است.
[113]
در حالىکه سیّد در هنگام نقل شهادت طفل شیرخوار هیچ اشارهاى به درخواستامام(ع) یا زینب (س) ننموده است. او این روایت را این چنین نقل مىکند:
«..فتقدّم الى باب الخیمة و قال لزینب: ناولینى ولدى الصغیر حتى اودّعه فاخذه و اومأ الیهلیقبّله فرماه حرملة بن الکاهل الاسدى (لع) بسهم فوقع فى نحره فذبحه»؛
حسین به در خیمه آمد و به زینب فرمود: فرزند کوچکم را بده تا با او وداع کنم. آنگاه طفلرا روى دست گرفت و خواست او را ببوسد که ناگاه حرملة بن کاهل اسدى او را هدف تیرقرار داد و آن تیر در حلق کودک نشست و او را کشت.
[114]
و شبیه همین نقل در ارشاد شیخ مفید
[115] و مقتل ابىمخنف
[116] آمده است. اما اینمقدارچون در نظر بعضى رقت کافى را براى اشک ستاندن نداشت، شروع بهجعلگزارشهایى در شاخ و برگ دادن به آن نمودند. گاهى از قول امام(ع) چنین نقلکردندکه فرمود:
«یا قوم! ان لم ترحمونى فارحموا هذا الطفل»
[117]؛
اى مردمان! اگر به من رحم نمىکنید به این طفل رحم کنید.
و یا چنین گزارش کردند:
«یا قوم! لقد جفّ اللبن فى ثدى امه»؛
[118]
اى مردمان! شیر در پستان مادرش خشکیده است.
و گاهى پس از شهادت طفل، زینب و دیگر زنان و دختران حرم را با وضعى آشفته وسربرهنه و بر سرزنان به میدان کشیدند و چنان حالتى را ترسیم کردند که چارهاى ندیدند کهامام(ع) را براى پوشانیدن سر برهنه زینب(س) به صحنه بکشند.
[119]
چنانچه دیدیم همه این گزارشهاى شاخ و برگى بدون سند مىباشد. حال بر فرضصحّت سند آیا از امام عزیز و اهل بیت عزیزش چنین صحنه هایى رواست؟
آیا امام(ع) براى به رحم آوردن این قوم پست، سخن از خشک شدن پستان همسرش بهمیان مىآورد؟! و آیا رواست که چنین بیتابى را به زینب و دیگر زنان حرم نسبت دهیم؟
|112|
ز. یاران بى وفا:
چنانچه اشاره شد هنگام شنیدن خبر شهادت مسلم بن عقیل که امام(ع) از همراهان خودخواست تا هر کس آمادگى شهادت ندارد، جدا شود، تعدادى از همراهان امام(ع) جداشدندو آنانکه ماندند تا پایان پایدارى کردند. زیرا هدفى والاتر از اهداف مادىداشتندوعزت حسینى آنها را نیز تحت تأثیر قرار داده و عزیزانه آن وجود عزیز را همچونپروانه در برگرفتند.
طبق روایاتیکه در بخشهاى پیشین نقل کردیم، امام(ع) در شب عاشورا اصحاب خود رابهترین و باوفاترین اصحاب معرفى مىکند و اصحاب همچون مسلم بن عوسجه، حبیب بنمظاهر و زهیر بن قین با سخنان خود در شب عاشورا و با فداکارى در روز عاشورا به خوبىاین سخن امام(ع) را به اثبات مىرسانند،
[120] اما دراین میان گزارش هایى جفاآمیز در حقاصحاب نقل شده که به یکى از آنها مىپردازیم:
«جناب سکینه نقل مىکند که بعد از آنکه پدرم در شب عاشورا از اصحاب خواست تا او را>ترک
[121]
این روایت را بدینگونه فاضل دربندى از کتابى مجعول و ناشناخته و غیر معتمد به نامنورالعیون نقل مىکند، بدون آنکه سلسله سندى براى آن بیاورد. همچنین روایت تا حدىشبیه به این روایت از تفسیر منسوب به امام حسن عسکرى (ع) نقل مىکند.
[122] که در صحتانتساب آن تفسیر به امام (ع) و اعتبار آن سخن فراوان است.
و اینها همه در حالى است که خود قبل از این روایت، روایات دیگرى را از کتبدانشمندان شناخته شده همچون ارشاد شیخ مفید، لهوف (ملهوف) و امالى صدوق نقل کردهکه حاکى از کمال عزت و وفادارى اصحاب مىباشد.
[123] و سپس بدون آنکه هیچگونه تذکرىمبنى بر تناقض این روایت با آن گزارشها بدهد، به نقل این روایت مىپردازد.
ح. آخرین سفارشهاى امام حسین(ع) به امام بعد از خود:
در حالیکه معمولاً طبق عقائد شیعه امام پیشین در آخرین سفارشهاى خود به امامبعدى، ودائع و اسرار امامت را براى او بازگو مىکند، اما در بعضى از کتب ضعیف آخرین
|113|
سفارشهاى امام(ع) به گونهاى نقل شده که گویى امام(ع) را انسانى عادى و حتى کمتر از آنفرض کرده که الفاظى همچون ذلّت را به خاندان خود نسبت داده و در آخرین کلام خود ازشیعیانش مىخواهد که براى او که غریب از دنیا رفته، ندبه کنند. متن یکى از این گزارشهاىساختگى چنین است:
«یا ولدى....انت خلیفتى على هؤلاء العیال و الاطفال فانهم غرباء - خذلون قد شملتهم الذلة والیتم و شماتة الاعداء و نوائب الزمان اسکتهم اذا صرخوا و آنسهم اذا استوحشوا و سلخواطرهم بلین الکلام...یا ولدى بلغ شیعتى عنى السلام فقل لهم ان ابى مات غریباً فاندبوه ومضى شهیداً فابکوه»
[124]؛
اى فرزندم! تو جانشین من در میان این زنان و کودکان هستى و بدان که آنان غریبان وخوارشدگان هستند که ذلّت، یتیمى سرزنش دشمنان و مصیبتهاى دوران آنها را فراگرفتهاست. هنگامى که فریاد کشیدند، آنان را آرام ساز و هنگامى که دچار وحشتشدندمونس آنها باش و به آنها با زبانى نرم و شیرین تسلیت و دلدارى بده...اى فرزندم سلاممرا به شیعیان من برسان و به آنها بگو پدرم غریب از دنیا رفت پس براى او ندبه کنید و شهیدشد پس براى او بگریید.
چنانچه گفتهشد اینگونه روایات از کتب ضعیف بدون هیچ استنادى و تنها به منظورگریاندن نقل شده و با عقاید کلامى شیعه و عزتحسینى(ع) و خاندانش در تناقض است.
ولى چه کنیم که هدف تنها گریه است و هر چه رقّتآمیزتر کردن صحنههاى عاشورا، هرچند ذلت امام(ع) و اطرافیانش را در برداشته باشد؟!!! و این رویه جعل گزارش از صحنههاىکربلا همچنان به کار خود ادامه مىدهد و هر سال و پس از آنکه گزارشهاى پیشین دیگرخاصیت گریهآورى خود را از دست داده، گزارشهاى رقت آورتر و ذلتآمیزترى ساختهمىشود و سکوت دانشمندان و فرهیختگان و گاه تشویق آنها که بخشى از آن ریشه در عدممطالعه تاریخ اسلام دارد، بر سرعت این رفتار هر چه بیشتر مىافزاید.
[1]. معجم مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانى، تحقیق ندیم مرعشلى، بیروت، دارالکتاب العربى،ص344.
[2]. همان.
[3]. لسان العرب، ابن منظور، تحقیق على شیرى، چاپ اوّل، بیروت، 1408ق، ج9، ص185.
[4]. همان.
[5]. مانند موارد فراوانى که به همراه صفات حکیم، حمید، رحیم، وهاب، غفار، علیم، قوىّ، جبّار، مقتدربراى خداوند به کار رفته است. (رجوع شود به: المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم، واژه عزیز).
|114|
[6]. سوره ص،آیه 2
[7]. سوره بقره، آیه 206
[8]. سوره نساء آیه 139 و مشابه آن «فلله العزة جمیعاً» سوره فاطر آیه 10.
[9]. سوره منافقون، آیه 8
[10]. دخان آیه 49.
[11]. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 65، بند 2.
[12]. منتخب میزان الحکمة، محمد رى شهرى، تلخیص سید حمید حسینى، چاپ اوّل، قم، دارالحدیث،1422ق، ص346 به نقل از بحارالانوار، ج78، ص10، حدیث 67.
[13]. همان، به نقل از الخصال، ص420.
[14]. همان، به نقل از الخصال، ص222.
[15]. نهج البلاغه، حکمت شماره 371.
[16]. نهجالبلاغه، حکمت 113.
[17]. منتخب میزان الحکمة، ص346. به نقل از الکافى، ج2، ص149، ح6.
[18]. همان، به نقل از بحارالانوار، ج78، ص53، ح90.
[19]. بحارالانوار، ج36، ص384: سئل الحسین(ع):...فما عزالمرء قال استغناؤه عن الناس.
[20]. کافى، محمد بن یعقوب کلینى، تصحیح و تعلیق على اکبر غفارى، تهران دارالکتب الاسلامیه، ج5،ص63، حدیث 1 و مشابه آن ص64، ح6.
[21]. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، معهد تحقیقات باقرالعلوم، چاپ اوّل، قم، دارالمعروف، 1373،ص797.
[22]. همان، ص798.
[23]. همان، ص 799.
[24]. همان، ص831 به نقل از دیوان الامام الحسین(ع)، ص137.
[25]. همان، ص830.
[26]. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، تهران، المکتبة الاسلامیة، ج44، ص192.
[27]. همان.
[28]. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص360 به نقل از احقاق الحق، ج11، ص601.
[29]. همان.
[30]. بحارالانوار، ج45، ص54.
[31]. کتاب الفتوح، ابومحمد احمد بن اعثم کوفى، تحقیق على شیرى، بیروت، دارالاضواء، ج5، ص12 و 13.
[32]. همان، ص14.
[33]. همان.
[34]. نهج البلاغه، نامه 17، بند 4.
[35]. همان، نامه 28، بند 4.
[36]. الفتوح، ج5، ص17.
[37]. همان، ص21.
[38]. همان، ص22.
[39]. لهوف، سید بن طاووس، ترجمه عقیقى بخشایشى، چاپ پنجم، قم، دفتر نشر نوید اسلام، 1378،ص80.
|115|
[40]. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص336 به نقل از تذکرة الخواص، ص217.
[41]. وقعة الطف، لوط بن یحیى ازدى معروف به ابى مخنف، تحقیق محمد هادى یوسفى غزوى، قم، چاپسوم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1417ق، ص166.
[42]. ینابیع المودة، سلیمان بن ابراهیم قندوزى حنفى، مقدمه سید محمد مهدى سید حسن خرسان، چاپهفتم، نجف، المکتبة الحیدریه، 1384ق، ص406.
[43]. لهوف، ص94.
[44]. الارشاد، شیخ مفید، با ترجمه و شرح فارسى شیخ محمد باقر ساعدى خراسانى، تصحیح محمد باقربهبودى، تهران، انتشارات اسلامیه، 1380، ص426.
[45]. الفتوح، ج5، ص78.
[46]. همان، ص79، وقعة الطف، ص173.
[47]. وقعة الطف، ص175.
[48]. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص382، به نقل از اخبار الطوال، ص253.
[49]. وقعة الطف، ص197.
[50]. همان، ص201.
[51]. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص422.
[52]. همان، ص497.
[53]. الفتوح، ج5، ص96.
[54]. همان.
[55]. وقعة الطف، ص205، الارشاد، ص447.
[56]. همانها.
[57]. لهوف، ص123 و 124.
[58]. الارشاد، ص450.
[59]. لهوف، ص126.
[60]. موسوعة کلمات الامامالحسین(ع)، ص497 به نقل از معانى الاخبار، ص288.
[61]. بحارالانوار، ج45، ص49.
[62]. همان، ص47. «کفر القوم و قدما رغبوا...»
[63]. همان، ص49.
[64]. همان.
[65]. لهوف، ص144.
[66]. لهوف، ص145 و 146.
[67]. بحارالانوار، ج45، ص51.
[68]. الارشاد، ص466.
[69]. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص510.
[70]. وقعه الطف، ص165؛ الارشاد، ص423.
[71]. الفتوح، ج5، ص71.
[72]. وقعة الطف، ص190.
[73]. وقعة الطف، ص197 - 199؛ الفتوح، ج5، ص94 و 95؛ الارشاد، ص442 - 444.
[74]. وقعة الطف، ص199؛ الارشاد، ص442.
|116|
[75]. وقفة الطف، ص 197، الارشاد، ص 442.
[76]. لهوف، ص136.
[77]. وقعة الطف، ص217 و پس از آن؛ الفتوح، ج5، ص101 و پس از آن، الارشاد، ص453.
[78]. لهوف، ص130.
[79]. همان، ص136.
[80]. وقعة الطف، ص201.
[81]. همان، ص262.
[82]. الفتوح، ج5، ص122.
[83]. لهوف، ص218.
[84]. وقعة الطف، ص262 و 263.
[85]. همان، ص263.
[86]. الفتوح، ج5، ص133.
[87]. همان.
[88]. اکسیر العبادات فى اسرار الشهادات، شیخ آغابن عابد شیروانى حائرى معروف به فاضل دربندى،تحقیق شیخ محمد جمعه بادى و عباس ملاعطیة الجمرى، چاپ اوّل، قم، دار ذوى القربى للطباعة و النشر،1420ق، ج3، ص63.
[89]. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص478، به نقل از نفس المهموم و نیز مراجعه شود به: اکسیرالعبادات فى اسرار الشهادات، ج2، ص609.
[90]. بحارالانوار، ج43، ص43.
[91]. همان، ص41.
[92]. این سخن در مجالس مشهور است، عجالتاً منبع مکتوب آن را پیدا نکردم.
[93]. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص519 و 520 به نقل از معالى السبطین،ج 2 ص 137 ومدینةالمعاخر، ج 4، ص 126، حدیث 186.
[94]. کربلا فوق الشبهادت، نوشته علامه سید جعفر مرتضى عاملى.
[95]. میرزا حسین نورى در لؤلؤ و مرجان پس از اشاره به گزارشهاى ساختگى مقاتل در این باره چنینمىگوید: ... نتیجه واضحه و ثمره ظاهره آن وهنى باشد عظیم بر مذهب و ملت جعفریه و سپردن اسبابسخریه و استهزاء و خنده به دست مخالفین و قیاس کردن ایشان سایر احادیث و منقولات امامیه را به ایناخبار موهونه و قصص کاذبه تا کار بآنجا رسید که در کتب خود نوشتهاند که شیعه بیت کذب است و اگر کسىمنکر شود کافى است ایشان را براى اثبات این دعوى آوردن کتاب مقتل معروف را به میدان...»
[96]. تاریخ الطبرى، محمد بن جریر طبرى، بیروت، مؤسسة الاعلمى، ج4، ص313.
[97]. همان.
[98]. همان.
[99]. المنتخب، شیخ فخر الدین طریحى، بیروت، مؤسسة الاعلمى، جزء دوم، مجلس نهم، ص451 و 452. ونیز اکسیر العبادات فى اسرار الشهادات، ج3، ص10 و 11.
[100]. براى آگاهى از دیدگاه محدث معروف میرزا حسین نورى نسبت به این کتاب مراجع شود به: لؤلؤ ومرجان، ص193 و 194.
[101]. اکسیر العبادات فى اسرار الشهادات، ج 3، ص 63 - 65.
[102]. کتبى همانند مقتل الحسین تهیه شده به وسیله حسن غفارى و وقعة الطف لابى مخنف تصحیح شیخ
|117|
هادى یوسفى غروى بر اساس روایات طبرى از ابى مخنف عرضه شده است اما مقتل ابى مخنف متداول تاپیش از آنها مشتمل بر اخبار دروغ فراوانى بوده است. در اینجا مناسب است نظر محدث معروف میرزاحسین نورى را درباره ابو مخنف و مقتلش ذکر نماییم:
«ابو مخنف لوط بن یحیى از بزرگان محدثین و معتمد ارباب سیر و تواریخ است و مقتل او در نهایت اعتبارچنانچه از نقل اعاظم علماى قدیم از آن و از سایر مؤلفاتش معلوم مىشود لکن افسوس که اصل مقتلبىعیب او در دست نیست و این مقتل موجود که به او نسبت دهند مشتمل است بر بعضى مطالب منکرهمخالف اصول مذهب و البته آن را اعادى و جهال به جهت پارهاى از اغراض فاسده در آن کتاب داخل کردندو از این جهت از حد اعتبار و اعتماد افتاده، بر منفردات آن هیچ وثوقى نیست.» (لؤلؤو مرجان، میرزا حسیننورى، تهران، انتشارات فراهانى، 1364، ص156 و 157)
[103].
[104]. اکسیر العبادات فى اسرار الشهادات، ج3، ص58 به نقل از مقتل دروغین ابو مخنف، ص140 - 142.
[105]. بحارالانوار، ج45، ص6.
[106]. الارشاد، ص449.
[107]. المنتخب، ج2، مجلس نهم، ص452؛ بحارالانوار، ج45، ص47؛ اکسیر العبادات فى اسرار الشهادات،ج3، ص5.
[108]. میرزا حسین نورى در لؤلؤ و مرجان، ص194 مىگوید، گاهى علامه مجلسى هنگام نقل عباراتى ازمنتخب با عبارت «دیدم در مؤلفات بعضى از اصحاب» از او یاد مىکند.
[109]. میرزا حسین نورى که خود معاصر ملافاضل دربندى صاحب اکسیر العبادات فى اسرار الشهادات بودهدرباره کیفیت نگارش این کتاب داستان جالبى را نقل مىکند که خلاصه آن این است در زمان مجاورت نورىو تلمّذ او از علامه عصر شیخ عبدالحسین طهرانى، سید روضهخوان عربى کتاب بدون اوّل و آخر و بدونسندى را که از پدرش به او ارث رسیده بود، نزد علامه طهرانى آورد و از او درباره اعتبار یا عدم اعتبار آناستعلام کرد و چون استاد کتاب رامطالعه کرد «معلوم شد که از کثرت اشتمال آن بر اکاذیب واضحه و اخبارواهیه احتمال نمىرود که از مؤلفات عالمى باشد»، از این رو استاد آن سید را از نشر و نقل آن نهى فرمود، اماپس از چند روز به مناسبتى یکى از فضلاى معروف ساکن عتبات (ملا فاضل دربندى) مطلع شد و آن را ازسید گرفت و چون مشغول تألیف کتاب اسرار الشهادة بود، روایات آن کتاب منهىّ عنه را در کتاب خود درجکرد و بر عدد اخبار واهیه مجعوله بیشمار کتاب خود افزود و براى مخالفین ابواب طعن و سخره و استهزاءرا باز نمود.
آنگاه درباره کتاب اسرار الشهاده و مؤلف آن چنین مىگوید:
«فاضل مذکور از علمأمبرزین و افاضل معروفین و در اخلاص به خامس آل عبا علیهم آلاف التحیة و الثناءبى نظیر بود ولکن این کتاب در نزد علمأ فن و نقادین احادیث و سیر بى وقع و بى اعتبار و اعتماد بر آنکاشف از خرابى کار ناقل و قلت بصیرت او است در امور.
و آنگاه به ذکر بعضى از گزارشهاى عجیب و غریب این کتاب مانند هفتاد ساعت بودن روز عاشورا وششصد هزار سواره و یک میلیون پیاده حساب کردن لشکر کوفیان مىپردازد. (لؤلؤ و مرجان، ص167 و168).
[110]. اکسیر العبادات فى اسرار الشهادات، ج3، ص56.
[111]. وقعة الطف، ص200.
[112]. اکسیر العبادات فى اسرار الشهادات، ج2، ص609 به نقل از مقتل ابى مخنف، ص129 و 130.
[113]. همان.
|118|
[114]. لهوف، ص142.
[115]. ارشاد، ص462.
[116]. وقعة الطف، ص245 و 246.
[117]. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص478به نقل از نفس المهموم.
[118]. همان، به نقل از ناسخ التواریخ.
[119]. اکسیر العبادات فى اسرار الشهادات، ج2، ص610.
[120]. وقعة الطف، ص197.
[121]. اکسیر العبادات فى اسرار الشهادات، ج2، ص182.
[122]. همان، ص 182، به نقل از تفسیر الامام العسکرى، ص 218. همچنین مراجعه شود به بحارالانوار، ج11، ص 149.
[123]. اکسیر العبادات، ج2، ص178 - 180.
[124]. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص486 به نقل از الدمعة الساکبه ج4، ص351؛ معالى السبطین، ج2،ص22؛ ذریعة النجاة، ص139.
1. واژهشناسى
الف. عزت در لغت
ب. عزت در قرآن کریم
ج. عزت در روایات شیعه
2. امام حسین(ع) و عزّت
الف. عزت در کلام امام حسین(ع):
ب. عزت در مرام امام حسین(ع)
ج. عزّت حسینى در روز عاشورا
3. اطرافیان امام حسین(ع) و عزّت
الف. عزت خاندان امام حسین(ع)
ب. عزت اصحاب امام حسین(ع)
ج. عزت زنان کربلایى
د. اسیران عزیز، پیام آوران عزت حسینى
4. اصل عزت، مقیاسى براى نقد گزارشهاى نهضت حسینى
الف. پیشنهادات ذلیلانه امام حسین(ع)
ب. درخواست آب در آخرین لحظه زندگى
ج. شکایت از کشته شدن
د. مرا نکشید!
ه' . ما را برگردان!
و. جرعه آبى به طفل شیر خوارهام دهید
ز. یاران بى وفا:
ح. آخرین سفارشهاى امام حسین(ع) به امام بعد از خود:
پژوهشگر نهضت حسینى با مطالعه منابع معتبر درباره آن، چنان آن را با عنصر عزّتقرین مىبیند که ناخودآگاه با شنیدن نامکربلاى حسین(ع) عزت و افتخار در ذهن او تداعى|80|مىشود. و هرگاه قدم را از نهضتفراتر گذاشته و به بررسى سیره آن حضرت(ع) در سرتاسرزندگىاش بپردازد، بهوضوح شاهد حضور این عنصر در سرتاسر زندگى آن بزرگوارمىباشد. به گونهاى که اگربخواهیم تجلّىصفت کمال در زندگى هر امام(ع) را به عنوان لقبآن حضرت (ع) برگزینیم، شایدمناسبترین گزینه درباره امام حسین (ع) آن است که آنحضرت(ع) را «حسین عزیز»بنامیم.
جالب آن است که این عنصر در نهضت حسینى همانند یک میدان مغناطیسى قوى عملکرده، و اطرافیان آن حضرت(ع) همچون اصحاب و خویشان آن بزرگوار را نیز در شعاععمل خود قرار داده است.
جالبتر آنکه محدوده زمانى این عنصر به حیات ظاهرى آن حضرت(ع) محدود نگشتهبلکه دوران پس از شهادت، یعنى دوره اسارت اهل بیت آن حضرت(ع) را نیز در برگرفتهاست تا آنجا که مَثَل معروف «شیر در زنجیر» در مقابل این عزیزان اسیر رنگ مىبازد.
نکته دیگر آنکه نه تنها این عنصر در سرتاسر اعمال و رفتارهاى قهرمانان نهضت حسینىپرتو افکنده است، بلکه شاهد نوعى تعمّد در نشان دادن حضور این عنصر از سوى آنبزرگواران مىباشیم که بخشى از آن در گفتار آنها نیز تجلى کرده است که از آن جملهمىتوانیم عبارت معروف «هیهات منا الذلّة» را شاهد بیاوریم.
و به طور خلاصه این عنصر چنان بر نهضت حسینى سایه افکنده است که مىتوانیم آن رابه عنوان یک مقیاس، ملاک و اصل کلّى در نظر گرفته و گزارشهاى مورخان درباره ایننهضت را با این ترازو بسنجیم و هرگزارشى را که کمترین شائبه ذلّت در آن باشد،مردودشمریم.
اما نکته تأسفبار آن است که در حالىکه مىشود از این عنصر به بهترین وجه براى تبلیغمرام حسینى و بلکه تشیع در میان همه افتخار طلبان بهرهبردارى گردد، اما به علت رواجنوعى کج فهمى که در میان گروههایى از پیروان آن حضرت(ع) در طول تاریخ ایجاد شدهاصل را بر ارائه چهرهاى رقّتبار و حزنانگیز و گریه آور دراین نهضت قرار داده و در این راهبراى رسیدن به ثواب و یا به هر منظور دیگر، از جعل و تحریف در وقایع این نهضترویگردان نشده و نتیجه کار خود را در ارائه چهرهاى ذلیلانه از امام حسین(ع) اصحاب وخاندانش مشاهده کردند هر چند ممکن است این نتیجه مقصود بالذات آنها نبوده باشد.
در این چهره نمایى از نهضت حسینى امام حسین(ع)، آن مجسمه عزت تا آنجا فرود|81|مىآید که در هر لحظه و به هر بهانه در جلوى سپاه بىرحم ابن زیاد ایستاده و براى رفع عطشخود و اطرافیانش درخواست آب مىنماید. و گاهى با فریاد «لشکر جگرم از تشنگىسوخت» قصد نهیب به آنها و احیاناً تحت تأثیر قرار دادن وجدانهاى خفته آنها را دارد. وآنگاه که هیچ طرفى از کارهاى خود نمىبندد، طفل شیرخوار خود را در مقابل لشکر آورده ومىگوید: «اگر به من رحم نمىکنید، لااقل به این طفل شیرخوار رحم نموده و قطره آبى بهحلق او برسانید.»
فریاد «العطش» دخترکان خیمه نشین چنان گوش فلک را پر نمود، که امام(ع) چارهاى جزفرستادن علمدارش براى سیراب کردن آنها نمىبیند.
و بالاخره چهره زینب(س) آن شیر زن کربلا که با مرام عزیزانه خود نهضت حسینى راجلا بخشید، چهرهاى خوار و ذلیل نشان داده شد، و حتى ابایى از کار برد این دو کلمه دربارهآن بزرگوار دیده نمىشود.
و در اینجا باید اذعان کرد که این شدّت تابناکى فروغ حسینى است که توانسته خود را ازلابهلاى این همه تاریکىها و ظلمهایى که به نام او و در راه او و به امید نیل به شفاعت او وثواب پروردگار روا داشته شده، چهره درخشان خود را به همگان نشان داده و باز هم عزتطلبان و افتخار خواهان را جذب چهره خود نموده و آنان را عاشق و شیفته فروغ خود سازد.و راستى به جز عنوان «معجزه حسینى» چه عنوانى مىتواند بیانگر این مطلب باشد؟
کلیات
1. واژهشناسى
الف. عزت در لغت
اصل واژه عزّت در کلام عرب به معناى سخت، محکم و استوار بودن مىباشد که همگىآنان معناى واژه صُلب مىباشد.
این واژه در آغاز در توصیف جمادات به کار مىرفت، چنانکه مىگفتند:
«اَرْضٌ عزاز»
[1] یعنى زمین محکم و استوار.
چنانچه مشاهده مىشود این معنا یک معناى ایجابى است، اما بعضى از واژهشناسانعرب بعدها این واژه را با نوعى تعریف سلبى معرفى کردند، چنانچه راغب درتعریف آن مىگوید:|82|«العزّة حالة مانعة للانسان من ان یغلب»؛[2]
عزّت حالتى است که باعث مىشود تا کسى نتواند بر انسان غلبه کند.
و زجاج در تعریف عزیز مىگوید: «هو الممتنع فلا یغلبه شىء»
[3]؛ عزیز کسى است کهچیزى بر او غلبه نمىکند.
اما به نظر مىرسد با توجه به ریشه اصلى لغوى آن واژه گزینى اثباتى در تعریفآنمناسبتر باشد، چنانچه بعضى آن را با واژههایى چون رفعت، قوّت، غلبه و شدّتمعناکردهاند.[4]
این واژه در این معنا نوعى واژه ارزش محسوب شده و بیانگر حالت و صفتى پسندیده دریک موجود مىباشد.
ب. عزت در قرآن کریم
در قرآن کریم با آنکه بیشتر موارد استعمال آن در گونه ارزشى آن است
[5] اما شاهد مواردنادرى نیز هستیم که آن را در معنایى منفى به کار برده است، چنانچه درباره کافران مىفرماید:
«بل الذین کفروا فى عزة و شقاق»
[6]؛
ولى کافران گرفتار عزّت (غرور) و اختلافند.»
و یا در مورد بعضى از منافقین مىگوید:
«و اذا قیل له اتقّ الله اخذته العزّة بالاثم»
[7]؛
هرگاه به او گفته مىشود که تقواى الهى پیشه کن، عزّت او را به گناه مىکشاند.
در توجیه این دو گانگى مىتوانیم چنین بگوییم که در دیدگاه قرآن کریم، عزت راستین کهبه معناى غلبه، قوت، استوارى و بزرگى مىباشد، تنها از آن خداوند و در نزد اوست. چنانچهمىفرماید: «فان العزّة للّه جمیعاً»[8].
و کسانى که مانند پیامبر و مؤمنان در راه الهى گام بر مىدارند، از این عزت الهى نیزبهرهمند مىشوند، چنانچه مىفرماید:
«ولله العزة و لرسوله و للمؤمنین»[9].
اما آنانکه در نقطه مقابل صراط الهى قرار دارند، براى خود نوعى قدرت و استوارىموهوم تصور مىکنند که به جز غرور کاذب و فریب خود معنایى در برندارد. و از این رو درمنطق قرآن کریم، کاربرد عزت در اینگونه موارد کاربرد در معناى غیر حقیقى خود بوده و|83|نوعى مجاز مىباشد وبنابراین همراه قرائنى چون «شقاق» و «الائمه» به کار مىرود. و از اینرو در اینگونه موارد این واژه به معانى همچون غرور، فریب، تعقیب و لجاجت ترجمهمىشود. آرى هم اینانند که در روز قیامت خداوند با طعنه عزت دروغینشان را یاد آنهاآوردهو مىفرماید:
«ذق انک انت العزیز الکریم»[10]؛
بچش (عذاب الهى را) که (به پندار خود) بسیار قدرتمند و گرامى بودى.
و شاید این جمله براى آنها دردناکتر از نفس عذاب الهى باشد.
ج. عزت در روایات شیعه
در روایات شیعه به این اصل مهم قرآنى یعنى انحصار عزّت در خداوند و کسب عزّت ازراه انتساب به او توجه شده و در موارد مختلف بر روى آن تأکید شده است. چنانچه حضرتعلى(ع) مىفرماید: «کل عزیز غیره ذلیل»
[11]؛ یعنى هر عزیزى(به پندار خود) غیر از خداوندذلیل است.
و یا مىفرماید: «العزیز بغیر اللّه ذلیل»
[12]؛
کسى که بخواهد از ناحیه غیر خداوند عزیز شود، او به ذلّت دچار شده است.
و نیز آن حضرت(ع) در مناجات خود با خداوند چنین مىگوید:
«الهى کفى لى عزّاً ان اکون لک عبداً»
[13]؛
خدایا! در عزّت من همین بس که بنده توام.
و یا امام صادق(ع) مىفرماید:
«من اراد عزّاً بلا عشیرة و غنى بلامال و هیبة بلاسلطان فلینقلْ من ذل معصیة اللّه الىعزطاعته»
[14]؛
کسى که مىخواهد بدون داشتن خویشان عزیز شود و بدون داشتن مال بىنیاز گردد و بدونداشتن قدرت داراى ابهت باشد، باید از ذلت نافرمانى خدا به سوى عزّتى که تنها در اطاعت ازاوست منتقل گردد.
همچنین روایتى را که عزیزترین مصداق عزّت را تقوا دانسته مىتوان از این باب دانست،چنانچه حضرت على(ع) مىفرماید:
«لا عزّ اعزّ من التقوى»
[15].
همچنین در این روایات به صفاتى که متصف شدن به آنها موجبات عزّت را فراهم
|84|
مىآورد، اشاره شده و به علّت نقش بر جسته آنها در کسب عزّت، ارجمندى و رفعت براىانسان، آنها را نفس عزت به حساب آورده است. چنانچه درباره حلم از قول امام على(ع)چنین آمده است:
«لا عزّ کالحلم»
[16]؛
هیچ عزتى مانند بردبارى و حلم نیست.
و یا امام باقر(ع) درباره طمع بریدن از اموال مردم چنین مىفرماید:
«الیأس مما فى ایدى الناس عزّ للمؤمن فى دینه»
[17]؛
ناامیدى از آنچه در دست مردمان است، عزت مؤمن در دینش را فراهم مىآورد.
و نیز در همین مورد امام على(ع) در کلامى کوتاه مىفرماید:
«اقنع تعزّ»
[18]؛
قناعت کن تاعزیز شوى.
همچنانکه امام حسین(ع) نیز به پیروى از پدرش هنگامى که از او تعریف عزت رامىخواهند، او آن را به بىنیازى از مردم که همان قناعت است، تعریف مىکند.
[19] و نکتهپایانى و لطیف آنکه طبق دیدگاه روایات شیعه سرمنشأ عزت انسان مؤمن خداوند است و اینگوهرى است که اختیار واگذارى آن به مؤمن داده نشده است. بنابراین مؤمن همیشه بایدهمانند خداوند عزیز باشد. امام صادق(ع) در روایتى این نکته لطیف را چنین بیان مىکند.
«ان الله عز و جل فوّض الى المؤمن اموره کلّها و لم یفوض الیه ان یکون ذلیلاً؛ اما تسمعقولالله عزوجل یقول «ولله العزة و لرسوله و للمؤمنین» فالمؤمن یکون عزیزاً و لا یکونذلیلاً.ثم قال: ان المؤمن اعزّ من الجبل، ان الجبل یستقل منه بالمعاول و المؤمن لا یستقلمندینه شىء»
[20]؛
خداوند همه امور مؤمن را به خودش واگذار کرده است اما به او اجازه نداده است که ذلیل باشد.آیا سخن خداى متعال را نمىشنوى که مىفرماید: «عزت، تنها از آن خداوند و پیامبرش ومؤمنان است» پس مؤمن همیشه عزیز است و هرگز ذلیل نیست. سپس فرمود: مؤمن از کوههم عزیزتر (سختتر) است زیرا از کوه با کلنگها تکه سنگهایش کنده مىشود، اما از دینمؤمن هرگز چیزى کم نمىشود.»
2. امام حسین(ع) و عزّت
چنانچه قبلاً اشاره شد با بررسى گفتار و رفتار امام حسین(ع) به نوعى برجستگى مسألهعزت را در آنها مشاهده مىکنیم، به گونهاى که مىتوانیم عزتطلبى را محور زندگانى آنحضرت(ع) به حساب آوریم.
|85|
حال براى روشنتر شدن بحث در دو بخش کلام امام حسین(ع) و مرام امام حسین(ع) بهبررسى موضوع مىپردازیم:
الف. عزت در کلام امام حسین(ع):
مهمترین نکته درباره عزّت از دیدگاه امام حسین(ع) تأکید آن حضرت(ع) بر این اصلقرآنى است که عزت واقعى در انحصار خداوند است و هر کس قصد کسب عزت دارد باید بهاو متمسک شود. چنانچه در دعاى معروف عرفه این چنین با خداوند مناجات مىکند:
«یا من خصَّ نفسه بالسمّووالرفعة و اولیاؤه بعزّه یعتزّون»
[21]،
اى کسى که خود را به جایگاه بلند و ارجمند اختصاص دادهاى به گونهاى که دوستانت با تمسّکبه عزت تو کسب عزت مىکنند.
و نیز مىگوید:
«یا مَنْ دَعَوْتُهُ...ذلیلاً فَاَعَزَّنى»
[22]؛
اى کسى که من او را در حالت ذلت خود فرا خواندم و او مرا عزیز گردانید.
و در جاى دیگر در مقام بیان انحصار مىگوید:
«انت الذى اَعْزَزْت»؛
[23]
تنها تو هستى که عزیز مىگردانى.
طبق این دیدگاه تمسّک به هر چه غیر خدایى است در راه کسب عزت، در حقیقت تمسکبهامر پوچ و فنا شدنى است، چنانچه در یکى از اشعار منسوب به آن حضرت(ع) دربارهکسانى که مال دنیا را وسیله کسب عزت مىدانند، چنین آمده است:
«ایعتز الفتى بالمال زهواً و ما فیها یفوت عن اعتزاز»
[24]؛
آیا جوانمرد از راه فخر فروشى در صدد کسب عزت از مال بر مىآید، در حالى که در مال چیزىاست که باعث از بین رفتن عزت مىگردد.
همین دیدگاه است که دنیا و آنچه را که در آن است به هیچ انگاشته و مىگوید:
«هل الدنیا و ما فیها جمیعاً سوى ظلّ یزول مع النهار»
[25]؛
آیا دنیا و همه آنچه در آن است به جز سایهاى است که با رفتن روز، از بین مىرود.
این دیدگاه چنان قدرتى به انسان مىدهد که در برابر تمام عزیزان دروغین ایستادگى کردهو آنها را به هیچ مىانگارد و در مقابل آنها فریاد مىزند که:
«...و ما ان طبّنا جُبْنٌ»؛
شیوه ما ترس نیست.
|86|
و تا آنجا پیش مىرود که مرگ در راه کسب عزّت حقیقى را بر زندگانى ذلّت بارى که درراه کسب عزّت دروغین سپرى مىشود، برتر مىداند و مىگوید:
«موت فى عزّ خیرٌ من حیاة فى ذلّ»
[26].
و چنین مرگى را سعادت دانسته و حیات ذلت بار در زیر بار ستم ظالمان را جزدلزدگىنمىداند:
«انى لا ارى الموت الا سعادة و الحیاة مع الظالمین الابرما»
[27]
و چنین است که هنگامى که او را از مرگ مىترسانند، بر مىآشوبد و مىگوید: مرگ در راهکسب عزت و زنده کردن حق به جز زندگانى جاوید نیست:
«...ما اهون الموت على سبیل نیل العزّ و احیاء حق، لیس الموت فى سبیل العزّ الاحیاة خالدة ولیست الحیاة مع الذلّ الا الموت الذى لا حیاة معه»
[28].
آرى عزتى را که به منبع حقیقى اش متصل باشد نه با مرگ و کشتن و نه با هیچ وسیلهدیگرى قابل زوال نیست، چنانچه حضرت(ع) خود مىفرماید؛
«مرحباً بالقتل فى سبیل الله و لکنکم لا تقدرون على هدم مجدى و محو عزّى و شرفى فاذاً لاابالى بالقتل»
[29]؛
خوشا مرگ در راه خدا، اما شما (با کشتن من) نخواهید توانست مجد و عزت و شرفم را نابودکنید، پس چه باک از مرگ.
ب. عزت در مرام امام حسین(ع)
مرام و سیره امام حسین(ع) چنان با عزت عجین شده است که تفکیک آن دو از همدیگرامرى محال مىنماید.
امام(ع) چنان این اصل را بر تمامى اعمال و رفتار خود حاکم نمود، که حتى در آخرینلحظات زندگانى حاضر نیست لباسى را بر تن نماید که در آن روز مردمان خفیف و خوار آنرا بر تن مىکردند.
آن حضرت(ع) در واپسین دقایق زندگانى خود براى آنکه پس از شهادت، بدنش برهنهنماند، درخواست لباسى کم اهمیت را از خاندان خود نمود و آنها در آغاز نوعى شلوارک(تُبّان) براى آن حضرت(ع) آوردند، اما حضرت(ع) آن را نپذیرفتند و فرمود:
«لا، ذاک لباس من ضربت علیه بالذلّة»
[30]؛
نه، این لباس کسى است که دچار ذلّت شده است.
|87|
در اینجا براى آنکه حضور این عنصر را هر چه روشنتر مشاهده کنیم، مرورى بر بعضىاز موارد آن از آغاز حکومت یزید تا هنگام شهادت امام(ع) خواهیم داشت.
1. هنگامى که ولید بن عقبه حاکم مدینه براى دادن خبر مرگ معاویه و درخواست بیعت بایزید، امام(ع) را به مجلس خصوصى خود دعوت کرد، امام(ع) براى آنکه مبادا غافلگیر شدهو رفتارى مذلّتآمیز با او داشته باشند و بخواهند به زور از او بیعت بگیرند، تعدادى از یارانو خویشان خود را در حالىکه شمشیرهایشان در زیر لباسهایشان پنهان بود، به همراه خودبرد و آنها را در کنار در قصر فرماندار نگاه داشته و به آنها دستور داد که هرگاه من رمز «یا آلالرسول ادخلوا» (اى آل پیامبر(ص) وارد شوید) را بر زبان راندم، شما وارد قصر شده و هرچه به شما دستور دادم انجام دهید.
[31] که البته نیازى به انجام این عمل احساس نشد.
2. هنگامى که امام(ع) در مجلس خصوصى ولید از بیعت با یزید سر باز زده مروان بنحکم او را تهدید به قتل کرد، امام(ع) بر آشفت و از موضعى عزیزانه خطاب به مروانچنینگفت:
«به خداوند سوگند اگر کسى بخواهد گردن مرا بزند، قبل از آنکه موفق به این کار شود،زمین را از خونش سیراب خواهم کرد، (اى مروان) اگر خواستى صدق سخن مرا دریابى،قصد کشتن من را کن تا به تو نشان دهم.»
[32]
آنگاه خطاب به ولید کرده و با کلامى آهنگین عزت خود و ذلت یزید را یادآور شده وبیعت همگنان خود با امثال یزید را غیر ممکن مىداند:
«ایها الامیر! انا اهل بیت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائکة و بنا فتح الله و بنا ختم ویزید رجل فاسق شارب خمر قاتل النفس المحترمة معلن بالفسق. مثلى لا یبایع لمثله»
[33].
3. از بزرگترین سرافکندگىهاى بزرگان قریش و از جمله بنى امیه آن بود که در جریانفتح مکه در سال هشتم هجرت، پیامبر اکرم (ص) با آنکه مىتوانست همه آنها را از دم تیغبگذراند، بر آنها منت نهاده و آنها را آزاد کرد. و از آن هنگام آنها با عنوان «طلقاء» یعنىآزادشدگان معروف شدند. که ننگ ابدى را براى آنها به ارمغان آورد.
حضرت على(ع) در نامه نگارى خود با معاویه این ننگ را به او یادآور شده و مىنویسد:«و لا ابوسفیان کابى طالب و لا المهاجر کالطلیق»
[34]؛
ابوسفیان (پدرت) مانند ابوطالب (پدرم) نیست و مهاجر هیچگاه همانند طلیق بهحسابنمىآید.
|88|
و در جاى دیگر خطاب به او چنین مىنگارد:
«و ما للطلقاء و ابناء الطلقاء و التمییز بین المهاجرین الاولین و ترتیب درجاتهم»
[35]؛
طلقاء (آزادشدگان) و فرزندان آنها را چه کار با داورى در میان مهاجران پیشگام و ترتیب بندىدرجات آنها.
امام حسین(ع) در حالىکه دست او از هرگونه حکومت و قدرتى کوتاه است، بدونواهمه خطاب به مروان، این ذلت و ننگ را که به یکسان شامل مروان و یزید و سایر بنى امیهمىگردد به او یادآور شده و پس از آنکه جایگاه خود و خاندانش و سربلندى آنها را بیانمىکند، مىفرماید:
«قد سمعتُ رسول الله(ص) یقول: الخلافة محرّمة على آل ابىسفیان و على الطلقاءابناءالطلقاء»،
[36]
شنیدم رسول خدا(ص) مىفرمود: خلافت بر خاندان ابوسفیان و طلقاء (آزادشدگان) فرزندانطلقاء حرام است.
4. امام(ع) چنان بیعت با فردى مانند یزید را ذلت بار مىداند که حاضر نیست آن را به هرقیمتى حتى اگر در سرتاسر زمین هیچ پناهگاهى نداشته باشد، بپذیرد، چنانچه در جوابنصیحت برادرش محمد حنفیه چنین مىفرماید:
«یا اخى! و الله لو لم یکن فى الدنیا ملجأٌ و لا مأوىً لما بایعت و الله یزید بن معاویه ابداً»
[37].
5. هنگامى که امام(ع) چاره را در ترک مدینه و رفتن به سوى مکه مىبیند، حاضر نیستهمانند ابن زبیر ذلیلانه و با حالت ترس و لرز از جاده غیر اصلى به مسیر ادامه دهد بلکه همراهبا خاندان خود قدم در جاده اصلى مدینه - مکه مىگذارد و هنگامى که پسر عمویش مسلم بنعقیل از او مىخواهد تا مانند ابن زبیر و به جهت ترس از دستگیر شدن جاده فرعى را در پیشگیرند، مىفرماید:
«اى پسر عمویم، به خداوند سوگند که تا نگاهم به خانههاى مکه نیفتد این جاده را ترکنخواهم کرد.»
[38]
6. خروج امام(ع) از مکه به سمت کوفه خروجى عزیزانه است.
امام(ع) در آستانه خروج خطبهاى ایراد کرد، و بدون آنکه ذرهاى ضعف نشان دهد و یابخواهد با وعده و وعیدهاى غیر واقعى مردم را به همراهى خود دلخوش نماید، با عباراتىسنگین و متین خطبه کوتاه خود را ایراد مىکند، و در آغاز آن سخن از زینت مرگ براى انسان
به میان آورده و آن را همانند زیبایى مىداند که گردنبند به گردن دختر جوان مىدهد؛
|89|
«خُطّ الموت على وُلد آدم مَخَطَّ القلادة على جیدالفتاة».
و سپس اشتیاق خود به پیوستن به پیشینیانش را بهاشتیاق یعقوب براى دیدار یوسف تشبیه مىکند و درپایان این چنین با کمال عزت مردم را به همراهى خودفرا مىخواند:
«من کان باذلاً فینا مهجته و موّطنا على لقاء اللهنفسه فلیرحل معنا فاننى راحل مصبحاًانشاءالله تعالى»
[39]؛
کسى که مىخواهد خون خود را در راه ما بدهد وخود را براى دیدار خداوند آماده کرده است، بههمراه ما کوچ کند که من صبحگاهان به خواستخداوند کوچ خواهم کرد.
7. امام(ع) در مسیر خود به کوفه در دیدار فرزدقبا او هدف خود را عزت بخشیدن به شریعت و بلندمرتبه کردن کلمةالله اعلام مىدارد.
آن حضرت(ع) پس از بیان آنکه حاکمان را کسانىتوصیف مىکند که به طاعت شیطان در آمدهاند وپیروى خداوند را ترک کرده و حدود را تعطیل نمودهو شراب نوشیده و اموال فقرا و مساکین را به تیولخود درآوردهاند، مىفرماید:
«و انا اولى من قام بنصرة دین الله و اعزاز شرعه والجهاد فى سبیله لتکون کلمة الله هى العلیا»
[40]؛و من برترین کسى ="al"هستم که در راه یارى دین خداو عزیز کردندین او (پس از آنکه این حاکمان آنرا ذلیل کردند) و جهاد در راه او به پا خواستم تاکلمة الله در همان مرتبه بلند خود قرار گیرد.
8. هنگامى که در منزلگاه زباله خبر شهادت مسلم،هانى و عبدالله بن یقطر را مىشنود و اوضاع را درظاهر بر خلاف مراد خود مىبیند، به این نکته متوجه
|90|
مىشود که عدهاى از همراهان او با امید دسترسى آن حضرت(ع) به حکومت کوفه و رسیدنبه مال و منال با او همراه شدهاند و حال که این امید به یأس تبدیل شده است، قصد جدا شدندارند، اما خجالت مانع از آن است که آن را صریحاً ابراز کنند، از این رو حضرت(ع) ازموضعى عزیزانه پس از دادن این خبر خطاب به آنها مىفرماید:
«..فمن اَحَبَّ منکم الانصراف فلینصرف لیس علینا منه ذمام»
[41]؛
ما برگردن هیچکس عهدى نداریم، هر کس مىخواهد، از ما جدا شود.
و در نقلى دیگر چنین آمده که حضرت(ع) این چنین با قاطعیت با آنها سخن گفت:
«ایها الناس! فمن کان منکم یصبر على حدّ السیف و طعن الاسنّة فلیقم معنا و الافلینصرفعَنّا»
[42]؛
اى مردم هر کس از شما که مىتواند در مقابل تیزى شمشیر و ضربه نیزه پایدارى کند همراه مابیاید و هر کس نمىتواند از ما جدا شود.
9. در اشعارى که امام حسین(ع) پس از شنیدن خبر شهادت مسلم بن عقیل خوانده استنیز عزتطلبى موج مىزند. امام(ع) به جاى آنکه بر مسلم مرثیه سراید و از دنیا گلایه کندفضیلتى را که مسلم به آن نایل آمده و در آینده نزدیک آن حضرت(ع) به آن نایل خواهد شد،مىستاید که همان شهادت در راه خدا با شمشیر است. او در ضمن اشعار خود این بیت رانیزمىآورده:
«و ان تکن الابد ان للموت انشأت فقتل امرىء بالسیف فى الله افضل»
[43]؛
اگر سرانجام بدنهاى انسانى مگر است، پس کشته شدن انسان در راه خدا به وسیله شمشیربرترین سرنوشت است.
10. اولین برخورد امام حسین(ع) با مقدمه سپاه ابن زیاد یعنى لشکر هزار نفرى حرّ بنیزید نیز نمونه کاملى از برخورد یک انسان بزرگ و عزیز با دشمن خود است.
لشکر حرّ که در یک ظهر سوزان، عرق ریزان به مقابل امام(ع) مىرسند، اولین سخنى کهاز امام(ع) مىشنوند، دستور امام(ع) به یاران خود است که مىفرماید: «این گروه را همراه بااسبانشان از آب سیراب کنید.»
[44]
11. هنگامى که حرّ اصرار مىکند که امام(ع) را به نزد ابن زیاد ببرد، امام(ع) قاطعانه موضعگرفته و مىفرماید:
«الموت ادنى من ذالک»
[45]؛
مرگ نزدیکتر از این خواسته است.
|91|
و هنگامى که حرّ آن حضرت (ع) را به قتل تهدید مىکند، امام(ع) به اشعارى متمسکمىشود که از جمله آنها این بیت است:
«سامضى و ما بالموت عار على الفتى اذا ما نوى خیراً و جاهد مسلماً»
[46]؛
به راه خود ادامه مىدهم و مرگ براى جوانمرد مسلمانى که قصدى نیک داشته و در راه خداجهاد کند، ننگ نیست.
12. امام(ع) پس از مذاکره با حرّ با او به این توافق مىرسد که تا رسیدن خبر از ابن زیاد بهحرّ، امام(ع) راهى را برود که نه به مدینه ختم شده و نه به سمت کوفه منتهى شود.
دراین میان یکى از یاران امام(ع) به نام طِرِمّاح بن عدى که قبیلهاش در آن نزدیکىهاسکونت دارند، به امام(ع) پیشنهاد مىنماید که به سمت قبیله او رفته و در آنجا با کمک افرادقبیله و با توجه به موانع طبیعى همچون کوههاى بلند منطقه به لشکر اندک حرّ که در مقابلسپاهیانى که بعداً از کوفه خواهند آمد، ناچیز مىباشند، حمله نمایند. امام(ع) این تصمیم را باتوجه به توافق آنها از جوانمردى ندانسته و ضمن تشکّر از طرماح مىفرماید:
«ما با این گروه به توافقى دست یافتهایم که نمىتوانیم خلاف آن عمل کنیم.»
[47]
13. هنگام نزول در کربلا، ابن زیاد به وسیله ارسال نامه به عمر بن سعد از او خواست تا ازامام حسین(ع) و یارانش براى یزید بیعت بگیرد. اما امام(ع) با آنکه از نظر نظامى در بدترینموقعیت قرار داشت، با شجاعت و سربلندى در جواب فرستاده عمر بن سعد فرمود:
«لا اُجیبُ ابن زیاد بذالک ابداً فهل هو الا الموت فمرحباً به»
[48]؛
هرگز این خواسته ابن زیاد را برآورده نمىکنم و در این صورت مگر غیر از این است که کشتهشوم، پس خوشا چنین مرگى.
14. در شب عاشورا و هنگامى که وقوع جنگ بین سپاه کوچک امام(ع) و لشکر عظیمکوفه حتمى شد که قطعاً سرنوشتى جز شهادت حسین(ع) و همه یارانش نداشت، امام(ع) درحالىکه به یارى تک تک اصحاب و خویشان خود نیاز داشت، اوج عزت و کرامت خود را بهنمایش گذاشت و ثابت کرد که جز به خدا به هیچ امر دیگرى اتکا ندارد. امام(ع) در این شبخطاب به خویشان و اصحاب خود کرده و بیعت خود را از آنها برداشته و از آنها مىخواهد تااز سیاهى شب بهره جسته و از میدان معرکه بگریزند. زیرا دشمنان تنها امام(ع) را خواسته ودر صورت ظفر بر او، از دیگران غافل خواهند شد.
[49] که البته اصحاب و خویشان نیز عزت وکرامت خود را نشان داده و هیچیک از آنها صحنه معرکه را ترک نمىکنند.
|92|
15. در همین شب، امام(ع)، براى آنکه عزت اهل بیت (ع) بعد از شهادتش خدشه دارنگردد، رو به خواهرش زینب کرده و با سوگند از او مىخواهد که پس از شهادت امام(ع)،پیراهن ندرد، صورت نخراشد و نوحههاى محتوى ذلّت نسراید.
[50]
ج. عزّت حسینى در روز عاشورا
شاید بتوان گفت که اگر بخواهیم تجلّى و مظهر کامل صفت عزت الهى را در روى زمینمشاهده نماییم، چارهاى جز آن نداشته باشیم که آن را در حسین(ع) و آن هم در روز عاشورامشاهده کنیم.
در این روز امام(ع) با نیروى اندک خود چنان در مقابل سپاه تا دندان مسلّحى که فقطتعداد نفرات آن صدها برابر نیروى آن حضرت(ع) بود ایستادگى کرده و سخن مىگوید که توگویى دو سپاه، با هم برابر مىباشند. در آغاز امام با روحیهاى بلند، سپاه کوچک خود راهمانند یک ارتش عظیم آرایش نظامى داد و براى آن (قلب و) میمنه و میسره تعیین کرد.
[51] وشعار «یا محمد» را بر خود و سپاهیانش بر مىگزیند.
[52]
در حالىکه شب قبل دستور داده بود تا خندقى بر دور سپاه خود حفر کنند تا تنهانگرانیشان از یکطرف باشد و به راحتى بتوانند با دشمن از یک سو بجنگند، بدون آنکهنگران خیمههاى حرم باشند.
[53] و در این روز امام(ع) دستور داد تا آتشى در خندق بیفکنند تادشمن نتواند به خیمهها دسترس پیدا کند.
[54]
هنگامى که دو سپاه مقابل هم صفآرایى کردند و امام(ع) و یارانش سپاه عظیم و دشمن رامشاهده کردند، بى آنکه خم به ابرو بیاورد، دست به آسمان بلند کرد، و با پشتوانه اصلى خودچنین مناجات کرد:
«اللهم انت ثقتى فى کل کرب و رجائى فى کل شدة و انت لى فىکل امر نزل بىثقةو عدّة،کم منهمّ یضعف فیه الفؤاد و تقلُّ فیه الحیلة و یخذل فیه الصدیق و یشمت فیه العدوّ انزلته بک وشکوته الیک رغبة منى عمن سواک ففرَّ جته و کشفته فانت ولى کل نعمة و صاحب کلّ حسنة ومنتهى کل رغبة»
[55]؛
بار خدایا! تو پشتیبان من در هر اندوه و امید من در هر گرفتارى هستى و تو در هر مشکلى کهبراى من پیش آمد، پشتیبان و یاریگر من مىباشى. چه فراوان گرفتارى که در آن قلبهامىلرزد و چارهها رخ بر مىبندد و دوست خوار مىکند و دشمن شماتت مىنماید، اما من چونتنها تو را داشتم به تو پناه آورده و از آنها به تو شکایت کردم و تو آن گرفتارى را برطرف کردى.پس تو صاحب نعمت و نیکویى و سرانجام هر امیدى هستى.
|93|
در همین هنگام شقىترین افراد دشمن یعنى شمر بن ذىالجوشن به سپاه امام(ع) نزدیکشده و بناى فحاشى را مىگذارد، مسلم بن عوسجه که تیراندازى ماهر است از امام (ع)مىخواهد که به او اجازه دهد تا شمر را با تیر خود از پاى درآورد، اما امام(ع) بزرگوارانهخطاب به مسلم مىگوید:
«او را هدف قرار نده، زیرا من دوست ندارم که آغاز کننده جنگ باشم.»
[56]
آنگاه امام(ع) براى اتمام حجّت به نزد سپاه دشمن رفته و در ضمن سخنان روشنگر خودبا اشاره به درخواست عبیدالله بن زیاد از او، این چنین عزت خود را به نمایش مىگذارد:
«الا ان الدعى ابن الدعى قد رکز بین اثنتین بین السلّة و الذلة و هیهات منا الذلة، یأبى الله ذالکلنا و رسوله و المؤمنون و حجورٌ طابت و طهرت و انوف حمیّةٌ و نفوس ابیة من ان نؤثر طاعةاللئام على مصارع الکرام، الا و انى زاحف بهذه الاسرة مع قلّة العدد و خذلان الناصر».
[57]
«آگاه باشید که زنا زاده پسر زنا زاده (ابن زیاد) مرا بین دو چیز مخیّر ساخته است یا با شمشیرکشیده آماده جنگ شوم یا لباس ذلت پوشم (با یزید بیعت کنم) ولى ذلّت از ما بسیار دور استو خدا و رسول خدا و مؤمنان و پرورده شدگان دامنهاى پاک و افراد با حمعیّت و مردان باغیرت چنین کارى را بر ما نمىپسندند که ذلّت اطاعت از پَستان را بر کشته شدن همانندکریمان و بلندان ترجیح دهیم. بدانید من با آنکه یار و یاورم کم است با شما مىجنگم.»
و پس از آنکه قیس بن اشعث یکى از سرداران سپاه عمر بن سعد از او مىخواهد که بهحکم پسر عمویش (یزید) سر بنهد و به او امید مىدهد که یزید با او رفتار ناشایستى نخواهدداشت، امام برآشفته و قاطعانه مىگوید:
«لا و الله لا اعطیکم بیدى اعطاء الذلیل و لا افر(اقرّ) فرار (قرار) العبید»،
[58]
نه به خدا سوگند! من دست خوارى به شما نمىدهم و مانند بردگان فرار نمىکنم (اقرار به گناهخود نمىکنم.)
و در این هنگام عمر بن سعد تیرى به جانب سپاه امام(ع) افکنده و دستور حمله مىدهد وامام(ع) نیز با شجاعت تمام روبه سپاه خود کرده و چنین فرمان مىدهد:
«قوموا رحمکم الله الى الموت الذى لابدّ منه فان السهام رسل القوم الیکم»
[59]؛
خداوند شما را رحمت کند، به پاخیزید و به سوى مرگى که چارهاى جز آن نیست بشتابید کهاین تیرها فرستادگان این گروهند که شما را به جنگ مىخوانند.و در بحبوحه نبرد، در حالىکه هر چه آتش نبرد بیشتر فروزان مىگردد، چهره امام و یارانشنورانىتر و برافروختهتر مىشود و اطمینان نفس و آرامش قلب و دل آنها بیشتر مىگردد،امام(ع) رو به یارانش کرده و چنین آنها را به پایدارى تشویق مىکند:
|94|
«صبراً بنى الکرام فما الموت الا قنطرة تعبربکم عن البؤس و الضرّاء الى الجنان الواسعة والنعیم الدائمة»
[60]؛
اى فرزندان کریمان و بزرگواران، پایدارى کنید که مرگ فقط پُلى است که شما را از سختى وتنگى به بهشتهاى گسترده و نعمتهاى ابدى عبور مىدهد.
اشعار و رجزهاى امام حسین(ع) در روز عاشورا بخش دیگرى است که به خوبى عزت وکرامت آن بزرگوار را به نمایش گذاشته و آن را جاودان مىسازد. در این رجزها گاهى امام(ع)با آهنگى سنگین به خاندان خود افتخار نموده، و چنین مىسراید:
«انا ابن على الطهر من آل هاشم کفانى بهذا مفخراً حین افخر و جدى رسول الله اکرم من مضى و نحن سراج الله فى الارض نزهر و فاطمة اى من سلالة احمد و عمّى یدعى ذوالجناحین جعفر و فینا کتاب الله انزل صادقا و فینا الهدى و الوحى بالخیر یذکر»
[61]،
من پسر على آن پاک مرد از خاندان هاشم هستم و همین افتخار در هنگام فخر ورزى مراکفایت مىکند.
جدم پیامبر خدا یعنى بزرگوارترین مردمان است و ما روشنایى خداوند در روى زمینهستیم که نور افشانى مىکنیم.
مادرم فاطمه از نسل احمد است. و عمویم جعفر است که او را ذوالجناحین خواندهاند.
در خاندان ما کتاب راستین خداوند نازل شد و در خاندان ما همیشه هدایت و وحىزبانزد بوده است.
و گاهى ناسپاسى و جنایات گروه مقابل را یاد آور شده.
[62] و در هنگامى بى وفایى دنیا را دراشعار خود متذکر مىگردد.
[63]
و در هنگام حمله به میمنه و میسره دشمن خود را چنین معرفى مىکند:
«انا الحسین بن على آلیت ان لا انثنى احمى عیالات ابى امضى على دین النبى(ص)»
[64]
من حسین بن على هستم، سوگند خوردهام که عقب نشینى نکنم و روى برنگردانم، من ازخاندان پدرم حمایت کرده و بر دین پیامبر خدا(ص) پایدارم.
و در زمانى که تعداد زیادى از لشکریان مقابل را به هلاکت رسانیده، بر خود مىبالد وچنین مىسراید:
|95|
«القتل اولى من رکوب العار و العار اولى من دخول النار»
[65]؛
کشته شدن بر پذیرفتن ننگ برترى دارد و ننگ بر ورود در آتش (جهنم) برتر است.
در مقابل این مجسمه عزت، دشمن که تاکنون در مواقع فراوان ذلّت و خوارى خود رانشان داده، در واپسین لحظات زندگانى امام(ع)، این نمایش را در حدّ پایینترین درجهرذالت به انجام مىرساند، و در مقابل چشمان تیزبین و غیرتمند امام رو به سوى خیمههاىحرم مىآورد، در این هنگام امام(ع) که خستگى نبرد در مقابل سپاه عظیم دشمن را در مقابلاین رذالت به فراموشى سپرده، روبهسوى آنها آورده و فریاد بر مىآورد،
«ویلکم یا شیعة آل ابى سفیان! ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا احراراً فىدنیاکم هذه و ارجعوا الى احسابکم ان کنتم عرباً کما تزعمون»؛
«واى بر شما اى پیروان آل ابى سفیان! اگر دین ندارید و از روز معاد ترسان نیستید، پس لااقلدر دنیاى خود آزاد مرد باشید. اگر چنانچه خود گمان مىکنید عرب هستید، به اصل و حسبخود برگردید.
با شنیدن این فریاد شمر سر برگرداند، و گفت:
«اى پسر فاطمه چه مىگویى؟
و امام(ع) ادامه داد:
«انى اقول اقاتلکم وتقاتلوننىو النساء لیس علیهنّ جناح فامنعوا عتاتکم و جهالکم و طغاتکممن التعرض لحرمى مادمت حیّاً»؛
[66]مىگویم من با شما جنگ مىکنم وشما با من مىجنگیدوزنان هیچ گناهى ندارند. تا من زنده هستم نگذارید سرکشان و نادانان و طاغیان شما به حرممن تعرّض کنند.»
دشمن از این غیرت و عزت حسینى به خوبى آگاه است و رذالت و ذلت خود را تا جایىمىرساند که از این خصیصه الهى حسین(ع) سوء استفاده مىکند. در بحبوحه نبرد عاشورا درحالى که تشنگى به حضرت (ع) فشار آورده آن رادمرد صفوف سهمگین دشمن را مىشکافدو خود را به نهر فرات مىرساند و در حالىکه آب در دستان خود کرده تا به دهان ببرد، ناگاهذلیلى از سپاه دشمن فریاد بر مىآورد کهاى حسین(ع) تو از نوشیدن آب لذت مىبرى درحالىکه حرمت مورد حمله دشمن قرار گرفته است.
حسین(ع) با شنیدن این خبر دروغین بیتاب مىشود و آب را ریخته و با سرعت به سمتحرم مىرود و آنجا را سالم از تعرض دشمن مىبیند.
[67]
و در آخرین لحظات حیات امام(ع)، هر چه به لحظه شهادت و لقاى یار نزدیکتر شده،
|96|
چهرهاش نورانىتر گشته و قلبش آرامش بیشتر گرفته تا آنجا که حمید بن مسلم گزارشگرواقعه که از سپاه دشمن مىباشد، جمله تاریخى خود را این چنین بر زبان مىآورد:
«فوالله ما رأیت مکثوراً[مکسوراً خ ل] قطّ قد قتل ولده و اهل بیته و اصحابه اربط جأشا و لاامضى جنانا منه، ان کانت الرجالة لتشد علیه فیشد علیها بسیفه فینشکف عن یمینه و عنشماله انکشاف المعزى اذا شد فیها الذئب.»؛
[68]
سوگند به خداوند هیچ مغلوبى(کسىکه دشمن از هرسو احاطه کرده است) را مانند حسین کهفرزندان ویاران واهل بیتش کشته شده باشند، ندیدم که او (با آن همه مصیبت و گرفتارى بازهم) هرگاه پیادگان سپاه دشمن بر او حملهور مىشدند، شمشیر مىکشید و آنها را مانند گلهگوسفند که گرگ بر آنها حمله کرده باشند، از راست و چپ متفرق مىساخت.
و سرانجام هنگام وصل فرا رسید و این عزیز با عزت بخش خود خلوت کرده و چشم ازهمه ماسوا برگرفت و چنین به درگاه خداوند مناجات مىکند:
«صبراً على قضائک یا رب لا اله سواک یا غیاث المستغیثین مالى، رب سواک و لا معبود غیرک،صبراً على حکمک یا غیاث من لا غیاث له...؛
[69]
خداوندا بر قضاى تو پایدارى مىکنم که هیچ معبودى جز تو وجود ندارد، اى فریادرس کمکخواهان من هیچ پروردگار و معبودى جز تو ندارم. بر حکم تو اى فریادرس بىفریادرسان صبرمىکنم...»
3. اطرافیان امام حسین(ع) و عزّت
چنانچه اشاره شد، پرتو عزت حسینى چنان نورافشان بود که اطرافیان آن حضرت(ع) رانیز روشنایى بخشید و باعث شد تا تاریخ شاهد صحنههاى به یادماندنى از عزت اطرافیان آنحضرت نیز باشد.
گرچه مطالعه رفتار آن بزرگان در نهضت حسینى سراسر شور و حماسه و عزت است، امادر اینجا بحث را مختصر کرده و تنها به نمونههایى اشاره مىکنیم:
الف. عزت خاندان امام حسین(ع)
1. هنگامى که امام(ع) خبر شهادت مسلم بن عقیل را در کوفه دریافت کرد براى آنکه نظراصحاب خود و به ویژه فرزندان عقیل را بداند. روبه آنها کرده و فرمود: نظر شما چیست؟مسلم کشته شده است.
بنى عقیل با قاطعیت تمام خطاب به امام(ع) گفتند:
«به خداوند سوگند! ما بر نمىگردیم تا انتقام خون مسلم را بگیریم و یا آنکه به آن چه او به
|97|
آن نایل شد، نایل شویم.»
امام(ع) که خود قصد قطعى براى ادامه مسیرداشت، فرمود: «و لا خیر فى العیش بعد هؤلاء».
[70]
بعد از اینان خیرى در زندگانى نیست.
و دستور ادامه مسیر را داد.
2. در منزل ثعلبیه امام حسین(ع) خوابى دید کهتعبیر آن خبر شهادت کاروانیان بود. امام(ع) (از شوق)به گریه افتاد، فرزندش على(ع) که این صحنه رامىدید وقتى از علت گریه آگاه شد، از پدر پرسید:«اَوَلَسْنا على الحق؟»
آیا ما بر حق نیستیم؟
و وقتى پدر جواب مثبت داد، على گفت:
«اذاً لا نبالى بالموت».
دراین صورت از مرگ باکى نخواهیم داشت.
و امام(ع) او را دعاى خیر کرد.
[71]
3. شمر که با امالبنین، مادر حضرت عباس(ع) همقبیله بود، براى فرزندان او از ابن زیاد امان نامهگرفتهبود. عصر روز تاسوعا این امان نامه را برآنهاعرضه کرد، اما آن جوانمردان بر آشفته و خطاببه او گفتند:
«خدا تو و امان نامهات را لعنت کند، آیا به ما امانمىدهىدر حالىکه فرزند رسول خدا(ص) در امان نباشد؟»
[72]
و بدین ترتیب با قاطعیت و عزت تمام این اماننامه را رد کردند.
ب. عزت اصحاب امام حسین(ع)
اوج عزت اصحاب و خویشان امام(ع) را باید در
|98|
شب عاشورا مشاهده کنیم، هنگامى که امام(ع) از آنها مىخواهد تا با استفاده از تاریکى شباو را با دشمن تنها گذاشته و جان خود را دریابند، همگى آنها یکصدا وفادارى خود را دریارى آن حضرت(ع) ابراز مىدارند.
سخنان آن بزرگواران در این مجلس اوج شکوه و عزت عاشورائیان را نشانمىدهد.گرچه در همه آن سخنان که در کتب تاریخى نقل شده، گوشهاى از کرامتآنهاهویدامىشود،
[73] اما در اینجا تنها به ذکر سخنان زهیر بن قین اکتفا مىکنیم کهعرضهداشت:
«به خداوند سوگند! دوست مىداشتم کشته شوم، دوباره زنده گردم و به همین کیفیت هزارمرتبه کشته شوم و زنده گردم و خداوند متعال بدین وسیله تو و جوانان اهل بیت را از آسیبدشمنان نگهدارى کند.»
[74]
آرى در این هنگام است که صدق کلام امام(ع) بیشتر هویدا مىشود که فرمود:
«فانى لا اعلم اصحاباً اولى(اوفى) و لا خیراً من اصحابى و لا اهل بیت ابرّ و لا اوصل مناهلبیتى»؛
[75]
من یارانى بهتر (باوفاتر) و نیکوتر از یاران خود سراغ ندارم و خاندانى از خاندان خودنیکوکارتر که حق خویشاوندى را بهتر ادا کنند، نمىشناسم.
و همینها بودند که در روز عاشورا با شکوهترین صحنهها را به نمایش گذاشتند. چنانچهدرباره آنها چنین گفته شد، که همگى از همدیگر براى کشته شدن در راه یارى امام خودسبقت مىگرفتند. آنانکه خود را مصداق این شعر شاعر عربى جلوه داده بودند که چنینسروده بود:
«قومٌ اذا نودوا لدفع ملمّة و الخیل بین مدعس و مکردس لبسوا القلوب على الدروع فاقبلوا یتهافتون الى ذهاب الانفس»؛
آنان گروهى هستند که در حالى که دشمن نیزه در دست و با آرایش نظامى در مقابل آنها صفآرایى کرده بود از آنان براى دفع گرفتارى کمک خواسته مىشد، آنان قلبهاى خود را بر روىزرهها مىپوشیدند و در راه از دست دادن جانهاى خود مىشتافتند.
[76]
سخنان، خطبهها، اشعار و رجزهاى اینان در روز عاشورا نیز بهترین گواه عزتطلبىآنهاست، رجزهایى که در وصف شجاعت خود، حق خواهى، عزتطلبى آرزوى شهادت ودست بر نداشتن از یارى امام خود تا پاى جان سروده شده است که خوشبختانه بیشتر آنها درمنابع ضبط گشته است.
[77]
|99|
ج. عزت زنان کربلایى
زنان حاضر در واقعه نیز گوشهاى دیگر از عزتطلبى را در روز عاشورا به نمایشگذاشتند که دراین مورد علاوه بر زنان اهل بیت(ع) مىتوانیم ماجراى اموهب مادر وهب بنجناح کلبى را شاهد بیاوریم که با شجاعت تمام فرزندش را به جهاد در راه امام(ع) تا کشتهشدن سفارش نمود.
همچنین همسر او صحنهاى دیگر از عزتطلبى را رقم زد و آن اینکه بعد از مشاهدهجراحت شوهرش عمودى را برداشته و با حمله به دشمن به تشویق شوهرش پرداخت.
[78]
شکوه و عظمت عاشورا با عمل سعید بن عبدالله حنفى رنگ دیگرى به خود گرفت. زیرااو بود که خود را سپر بلاى امام(ع) کرد تا امام(ع) در صحنه نبرد براى آخرین بار نماز به جاآورد و با معبود خویش راز و نیاز کند. و هنگامى که نماز امام(ع) به پایان رسید، سعید بهوصل یار رسید و جان به جانان تسلیم کرد.
[79]
د. اسیران عزیز، پیام آوران عزت حسینى
پس از شهادت امام حسین(ع) عهده دارى رساندن پیام عزتطلبى نهضت حسینى بهدوش اسیران کربلا افتاد که آنان همچون شیران در زنجیر علاوه بر آنکه خود لحظهاى درپیش دشمن تا دندان مسلّح و به ظاهر پیروز کوچکترین نشانه ذلتى را بروز ندادند، بلکهتوانستند با سخن و رفتار خود به عزت حسینى در زمان و مکان امتداد بخشند و باعث شدندتا پیام عزت حسینى در کربلا دفن نشده و شهرهایى چون کوفه و شام را در نوردد و بدینترتیب سرتاسر جهان اسلام آن زمان را تحت پوشش خود قرار دهد.
آرى این زینب بود که فرمان برادر مبنى بر بىتابى نکردن در فراق عزیزان را
[80] کاملاً موردتوجه قرار داد و توانست محور آرامش زنان و کودکان حرم اهل بیت(ع) باشد.
و هم او بود که در مجلس با فرّ و شکوه ظاهرى عبیدالله بن زیاد نهراسید و حماسهاىدیگر آفرید و با گفتن «انما یفتضح الفاسق و یکذب الفاجر»
[81] (تنها فاسق است که مفتضحمىشود و بدکاره است که دروغ مىگوید - کنایه از ابن زیاد -). خشم او را به اوج رسانید.
و در همین مجلس بود که زینب سخن تاریخى خود را به زبان آورد و آن اینکه:
«ما رأیت الا جمیلاً»
[82]
در سرتاسر صحنه کربلا جز زیبایى از معبود خود ندیدم.
|100|
و هموست که در مجلس یزید که به اصطلاح خلافت مسلمانان را بر عهده داشت، ومجلس با شکوه به مناسبت پیروزىاش بر قوىترین دشمن خود آراسته بود، عزت و حماسهرا به اوج رسانیده و با خطاب «یا ابن الطلقاء» (اى پسر آزادشدگان) که یادآور ننگ ابدى یزیدو پدرانش مىباشد، او را مخاطب قرار داده و با یادآورى عزت آل البیت (ع) و به ویژه امامحسین(ع) با این سخنان توفنده ذلّت او را به رخش مىکشد:
«فکد کیدک و اسع سعیک و ناصب جهدک فوالله لا تمحو ذکرنا و لا تمیت وحینا و لا تدرک امدنا ولا ترحض عنک عارها و هل رأیک الا فند و ایامک الا عدد وجمعک الا بدد یوم ینادى المنادى الالعنة الله على الظالمین فالحمد لله رب العالمین الذى ختم لاولنا بالسعادة و المغفرة و لآخرنابالشهادة و الرحمة...»
[83]؛
یزید! هر آنچه خواهى مکر و فریب و سعى خود را به کار گیر ولى بدان که هر چه تلاش و مکر بهکارگیرى، باز هرگز توان آن را ندارى که یاد نیکوى ما را از یادها بیرون ببرى، تو هرگز قدرت آنرا ندارى که وحى ما را نابود و ذکر ما را خاموش سازى و به عمق فضیلت ما دسترسى پیدا کنى وهرگز نخواهى توانست ننگ این عملى که انجام دادى از بین ببرى، رأى و نظرت رو به نابودىاست و روزگارت جز چند روز نیست و جمعیت اطرافت متفرق خواهند شد. (یادآر) روزى را کهمنادى ندا مىدهد، آگاه باشید که لعنت خدا بر ظالمان است. پس سپاس خدایى را که پرورگارعالمیان است همو که اولین ما را با سعادت و مغفرت و آخرین ما را با شهادت و رحمت سرافرازکرد....
و این على بن الحسین(ع) بود که صحنههاى دیگرى از عزت حسینى را به نمایشگذاشت و با آنکه اسیرى در بند بود، همچو شیر خروشید و نشان داد که خون غیرتمند وعزیز پدر در رگهاى او جریان دارد.
همو بود که در مجلس ابن زیاد که سعى داشت کشته شدن امام حسین(ع) را به خداوندنسبت دهد، با شجاعت ایستاد و ثابت کرد که این مردمان نابخرد بودند که پدرش را بهشهادت رسانیدند
[84] و خشم ابن زیاد را تا آنجا برانگیخت که دستور قتل او را صادر کرد و اینزینب (س) بود که با گفتن «ان کنت مؤمنا ان قتلتنى معه»؛
[85]
تو را اگر به خداوند ایمان دارى، سوگند مىدهم که اگر مىخواهى او را بکشى مرا هم با اوبکش باعث نجات او شد.
و همو بود که در مجلس یزید که شامیان جرأت ابراز کوچکترین مخالفت را با او ندارند،شجاعانه بر روى چوبها (اعواد کنایه از منبر) رفته و با افتخار، عزت خود و خاندانش رایادآور شده و مىگوید:
«ایهاالناس! من عرفنى فقد عرفنى و من لم یعرفنى انبأته بحسبى و نسبى، ایها الناس انا ابن
|101|
مکة و منى و زمزم و الصفا، انا ابن خیر من حج و طاف و سعى و لبَّى....»
[86]
اى مردمان!هر کس مرا مىشناسد که مىشناسد وکسى که مرا نمىشناسد بداند که حسب ونسب من چنین است، من پسر مکه و منى و زمزم و صفا هستم، من پسر بهترین مردمانهستم که حج بهجا آورد....
و هموست که با بلند شدن صداى مؤذن به «اشهد ان محمد رسول الله» یزید را موردخطاب قرار داده و شجاعانه مىپرسد: یزید! محمد جد توست یا جد من، اگر بگویى کهجدّتوست که دروغ گفته و کفر ورزیدهاى و اگر گمان دارى که جد من است، پس چراخانداناو را کشتى؟
[87]
4. اصل عزت، مقیاسى براى نقد گزارشهاى نهضت حسینى
اگر کسى حسین(ع) را از طریق منابع متقدم و معتبر نشناخته باشد و بخواهد شناختخود را از راه مطالعه منابع و نوشتههاى متأخر به دست آورد، متأسفانه عنصرى را که دربخش عمده این منابع در سیره آن بزرگوار مفقود مىبیند، عنصر عزت است، به گونهاى که بامقایسه این عنصر در منابع معتبر و غیر معتبر این نتیجه به دست مىآید که در میان تحریفاتنهضت حسینى، بیشترین سهم از آن این عنصر گشته و تا 180درجه دچار دگرگونى شدهاست و در بعضى از موارد به ضد خود یعنى ذلّت تبدیل شده است. متأسفانه عمده منبعمطالعاتى مبلغان و مداحان حسینى را که بیشتر آنها هدفى جز رضاى خداوند و تعظیم شعائراسلامى و شیعى ندارند، همین منابع متأخر و غیر معتبر تشکیل داده و از این رو در مجالس باشکوه و پرشور حسینى که بیشتر شرکت کنندگان آن را جوانان شیعى غیرتمند و پرشورتشکیل مىدهند و طبیعتاً کمترین توقع آنها شنیدن مطالبى درباره مظهریت حسین(ع) براىغیرت و عزت الهى است کمترین موضوعى که درباره آن سخن گفته مىشود، همین غیرت وعزت حسینى است. علّت این امر آن است که با بیرون کشیده شدن حسین(ع) از میان کتبتاریخى و راه یافتن او به محافل مردمى از دیرباز و به ویژه در قرون متأخّر، به جاى آنکهمبلغان نهضت حسینى سعى در بالا بردن سطح آگاهى مردم براى شناخت ابعاد مختلف ایننهضت نمایند، همّ و تلاش خود را بر تحریک احساسات و عواطف آنها نهاده و گریه را اصلاصیل و هدف والا در مجالس حسینى به شمار آورده و براى رسیدن به آن، خود را مجاز بهنقل از هر منبع دیدند و بدین ترتیب به جاى آنکه عزت حسینى محور مجالس قرار گیرد،اصل رقّت میاندار معرکه شد که براى رسیدن به آن در بسیارى از موارد چارهاى جز عبور از
|102|
ذلّت ندیدند. بدینگونه که براى رسیدن به رقیق کردن قلوب مردمان و گریاندن آنها مطالبى رانقل کنند که مضمونى جز ارائه چهرهاى ذلیلانه از امام حسین(ع)، عاشورا، اسراى کربلا واهل بیت عصمت(ع) ندارد.
به عنوان مثال، مطالعه منابع معتبر ما را به این نتیجه مىرساند که مسأله عطش و تشنگىکربلاییان کمترین نقش را در عاشورا در رفتار آن بزرگواران عزیز ایفا کرده است، در حالىکهاین مسأله در اینگونه مجالس تمامى ابعاد این نهضت را تحتالشعاع قرار داده و حتى باعثلوث شدن این نهضت شده است. زیرا در اینگونه مجالس حسین(ع)آن مظهر عزت رامشاهده مىکنیم که تا آخرین لحظات حیات و حتى در زیر شمشیر شمر از عطش خودمىنالد و از قاتل خود مىخواهد که لااقل او را سیراب نموده و سپس به شهادت برساند وقاتل با درخواست امام(ع) او را به مسخره مىگیرد و مىگوید: صبر کن تا پدرت از حوضکوثر تو را سیراب کند.
[88]
گاهى فرزند کوچک و شیر خوارهاش را در مقابل لشکر دشمن آورده، و از آن اراذل براىاو درخواست آب مىنماید
[89] و گاهى از میانه میدان فریاد فرزند بزرگش را مىشنود که دربحبوحه نبرد از تشنگى مىنالد و از همانجا از پدر درخواست آب مىکند و پدر را بهگریهمىاندازد.
[90]
و گاهى از درون خیمهها فریاد العطش پرده نشینان حسینى را به آسمان مىرسانند
[91] وهنگامى که قبرى براى آن حضرت(ع) توسط فرزندش امام سجاد(ع) تعبیه مىکنند، از زبانفرزند این پدر بزرگوار و عزیز را که از همه چیز خود در راه خدایش گذشت، این چنینمعرفى مىکنند که او بر روى قبر براى شناساندن پدرش چنین نوشت:
«هذا قبر الحسین(ع) الذى قتلوه عطشانا»
[92].
سپس همگام با محوریت عطش و در راستاى آن به سراغ الفاظى رفتند که هر چه بیشتراشک مردمان را در آورد، الفاظ و واژه هایى که در منابع معتبر کمتر مىتوان از آنها ردپایى پیداکرد که از این دست، مىتوان واژههایى چون غریب، محروم، مغموم را مثال زد و کار را بهجایى مىرسانند که در مکالمه رأس شریف امام حسین(ع) با راهب دیرانى پس از شهادتشاین سخنان را براى زبان آن رأس جعل مىکنند که در هنگام معرفى خود فرمود:
«انا المظلوم»، انا المهموم، انا المغموم...انا الذى من الماء مُنِعْتُ، انا الذى من الاهل و الاوطانبعدت....انا عطشان کربلا، انا ظمآن کربلا، انا وحید کربلا، انا سلیب کربلا، انا الذى خذلونى
|103|
الکفرة بارض کربلا»
[93].
دراین میدان کمتر دانشمندى همانند میرزا حسین نورى در لؤلؤ و مرجان و شهیدمطهرى در تحریفات عاشورا را مىیابیم که از انگ و تهمت نهراسیده و صریحاً به بیانمجالس مطلوب حسینى(ع) و فاصله آن با مجالس موجود بپردازند که البته همینها نیز هزینهسنگینى را براى گفتههاى خود متحمل شدند تا جایىکه در بعضى از نقاط تا مرز تکفیر اینبزرگان پیش رفتند و حتى بعضى از دانشمندان شیعه را وادار مىسازد تا در نقد سخنانروشنگرانه آنان و به قصد دفاع از حسین(ع) اقدام به نوشتن نمایند.
[94]
و همین مسایل است که تلاش آن بزرگواران روشنگر را ابتر گذاشته و کمتر کسى جرأتگام زدن در آن راه را مىنماید.
نکتهاى که در اینجا معمولاً مورد غفلت قرار مىگیرد آن است که حدیث سازى براىتحریک عواطف و احساسات گرچه ممکن است در کوتاه مدت مجالس را پرشور نماید، امادر دراز مدّت و با مطرح شدن سؤال و پرسش براى قشر آگاه جامعه و نیافتن انتظارات اینقشر از اینگونه مجالس و بیشتر شدن پرسشها و شبهاتش پیرامون نهضت حسینى(ع) دراینگونه محافل، موجبات دلسردى آنها را فراهم آورده و گرچه ممکن است به جهت عظمتامام(ع) باز هم در این مجالس شرکت نمایند، اما شرکت آنان تنها صورى بوده و نه به قصدشناخت صورت مىگیرد. علاوه بر آنکه راه یافتن اینگونه احادیث از زبان ذاکرین و واعظیندر مکتوبات و عرضه آنها بر جهانیان، موجبات وهن شیعه، تشیع و امام حسین(ع) را دراذهان آنان فراهم مىآورد و در دراز مدت موجبات بدبینى به کلّ منابع مکتوب شیعه را باعثمىشود. زیرا حدیث سازان به خیال خود و به قصد خدمت نا آگاهانه و به علت عدم احاطه برجوانب مختلف سیره امام(ع) بسیارى از اصول و مبانى را نادیده گرفته و چهرهاى مخدوشاز امام(ع) ارائه مىکنند و خود را مصداق کامل ضربالمثل فارسى «کور کردن چشم براىسرمه کشیدن آن» مىسازند. و کار را تا آنجا مىرسانند که موجبات معرفى شدن شیعه بهعنوان «بیت کذب» را فراهم مىسازند.
[95]
تلاش ما در بخشهاى پیشین مقاله بر آن بود که با اثبات اصل عزت در نهضت حسینى ازآغاز تا پس از شهادت و ارائه نمونههاى فراوانى از آن، آن را به عنوان یک اصل قطعى وانکارناپذیر در سیره آن بزرگوار به حساب آورده و از آن به عنوان مقیاس و ملاکى براىشناخت روایات و گزارشهاى دروغین از راستین بهرهگیریم و به اصطلاح به نقد محتوایى
|104|
اینگونه روایات بپردازیم.
به اعتقاد ما این اصل در نهضت حسینى مىتواند در ردیف اصول کلامى شیعه همانندعصمت پیامبر(ص) و امام(ع) قرار گیرد که دانشمندان با مسلّم گرفتن آن به نقد محتوایىروایات مخالف با آن همچون روایات سهو نبى(ص) و امام(ع) پرداخته و انتساب آنها را بهامام(ع) ردّ مىنمایند، هر چند از نظر سندى در درجه بالایى از صحّت و اتقان باشد کهخوشبختانه با بررسى سندى همه روایات این چنینى در مىیابیم که همه آنها روایاتى بدونسند معتبر و مستند مىباشند و بسیارى از آنان از هفت قرن پس از واقعه تا زمان معاصرساخته شدهاند.
حال در اینجا به عنوان مثال به برخى از گزارشهاى مخالف با عزت پرداخته و آنها رانقدمىنماییم:
الف. پیشنهادات ذلیلانه امام حسین(ع)
در برخى از گزارشها چنین آمده که امام حسین(ع) پس از مذاکره با عمر بن سعد سهپیشنهاد مطرح کرد. اوّل آنکه اجازه دهند، امام(ع) به مبدأ خود برگردد و دوم آنکه به شامرفته، دست در دست یزید گذاشته تا خود هر چه صلاح مىداند، انجام دهد. و سوم آنکهاجازه دهند امام(ع) به یکى از مرزهاى مملکت اسلامى رفته و در آنجا همانند یک مسلمانعادى زندگى کند.
[96]
از نقل ابو مخنف چنین استفاده مىشود که این گزارش میان محدّثان قرن دوم مشهوربوده است، اما خود وى بلافاصله پس از نقل این گزارش از قول یکى دیگر از محدثان به نامعبدالرحمن بن جندب چنین نقل مىکند که عقبة بن سمعان، غلام رباب، همسر امامحسین(ع) که یکى از معدود بازماندگان عاشورا و ناقلان گزارشهاى کربلاست، به منچنینگفت که:
«من با حسین(ع) در طى مسیر مدینه به مکه و مکه به عراق همراه بودم و نه در این دو شهر ونه در مسیر تا هنگام شهادت از او جدا نگشتم و هر آنچه با دیگران سخن گفت، شنیدم. بهخداوند سوگند که آنچه در میان مردم مشهور است که امام(ع) پیشنهاد قرار دادن دست دردست یزید و یا فرستاده شدن به مرزى از مرزها و مسلمانان را کرده، دروغ است، تنها سخنىکه امام(ع) در اینباره گفت، آن بود که: بگذارید تا من در این سرزمین وسیع و گسترده سیرکنم تا ببینیم سرنوشت مردم به کجا مىانجامد.»
[97]
ناگفته پیدا است که گزارش اوّل با سیره امام حسین(ع)، کلمات او، و هدف او از قیام
|105|
ناسازگار است. و مواردى که در بخش قبل آورده شد، چه قبل از ملاقات با عمر بن سعد و چهبعد از آن، دلالت بر نادرستى روایت اوّل دارد. و احتمال ساختگى بودن به وسیله بنى امیه وانداختن آن در میان محدثان و مورخان اهل سنّت در قرن دوم فراوان است.
احتمال دیگر درباره علت شهرت این روایت آن است که عمر بن سعد بعد از ملاقات باامام حسین(ع)، براى آنکه به خیال خود کار را به مصالحه بکشاند و دست در خون حسین(ع)نیالاید و حکومت رى را نیز از دست ندهد، از پیش خود چنین پیشنهاداتى را از زبان امامحسین(ع) مطرح کرد، و بعدها مورخان باور کردهاند که این پیشنهادات از جانب امامحسین(ع) مطرح شده است. شاهد این احتمال روایت بعدى ابو مخنف است که مىگوید:
حسین(ع) و عمر بن سعد سه یا چهار بار با هم ملاقات کردند و پس از آن عمر در نامهاىخطاب به عبیدالله بن زیاد چنین نگاشت:
«اما بعد! خداوند آتش جنگ را خاموش کرد، وحدت میان مسلمانان را برقرار ساخت وکار امت اسلام را رو به صلاح گذاشت.
این حسین است که به من پیشنهاد داده که یا به مبدأ خود بازگردد و یا او را به هر مرزى کهخواستیم بفرستیم تا مانند یک مسلمان عادى در آنجا زندگى کند و یا آنکه به نزدامیرالمؤمنین یزید رفته و دست در دست او گذارد و او آنچه صلاح مىداند، انجام دهد. و دراین پیشنهادات خشنودى شما و صلاح امّت مىباشد.»
گویى ابن زیاد با خواندن نامه کاملاً باورش نشد که امام(ع) چنین پیشنهاداتى را دادهباشدو بیشتر احتمال داد که عمر براى خیر خواهى خود چنین مواردى را مطرح کردهاست.از این رو گفت:
این نامه مردى خیرخواه براى امیر خود و مهربان و دلسوز براى قومش مىباشد.
[98]
خوشبختانه این گزارش با این کیفیت در منابع شیعى جاى خود را باز نکرد. اما گزارشىشبیه آن و حتى کمى مسخرهتر در این منابع نقل شده که علاوه بر عدم امکان عادى آن، بیشترعزت حسینى را زیر سؤال مىبرد و آن اینکه:
«به نقل از شاهدان واقعه چنین نقل شده که امام حسین(ع) در روز عاشورا و پس از آنکههمه اصحاب و اهل بیت(ع) خود را از دست داده به سمت عمر بن سعد رفته و از او خواهشمىکند که یکى از این سه کار را از من بپذیرى: اوّل آنکه مرا رها کن تا به مدینه حرم جدمرسول خدا (ص) باز گردم.
|106|
عمر بن سعد (متکبرانه) جواب داد: چنین چیزى براى من امکان ندارد.
امام(ع) خواسته دوم را چنین مطرح کرد:
«اسقونى شربة من الماء فقد نشفت کبدى من الظماء؛
جرعهاى آب به من بنوشانید که جگرم از تشنگى خشک شده است.
عمر جواب داد: این هم امکان ندارد.
و امام(ع) خواسته سوم خود را این چنین مطرح کرد:
پس اگر تصمیم گرفتهاید که قطعاً مرا بکشید، یکى یکى به جنگ من بیایید. و عمر اینخواسته سوم را قبول کرد.
[99]
کهنترین نوشتهاى که این گزارش در آن دیده شده است، کتاب المنتخب طریحى(متوفى 1085ق) است که بعدها کتب دیگرى همچون اسرار الشهادات دربندى (1285ق) آنرا از او نقل کرده و نقلهاى مختلف دیگر را نیز ضمیمه نمودهاند.
از کتاب «المنتخب» چنین بر مىآید که مؤلف آن، روضهها و سخنرانىهاى خود را درآنبه گونه مجلس مجلس آورده است، بدون آنکه توجهى به اعتبار یا عدم اعتبارمنقولاتداشته باشد و نیز بدون آنکه براى نوشتههاى خود منبعى را ذکر نماید. چنانچه درهمین مورد این روایت را مستقیماً از شاهدان واقعه نقل کرده است که بیش از ده قرن با آنهافاصله زمانى دارد.
[100]
این کتاب به علت سبک خاص خود که همراه با اشعار سوزناک و روایات و گزارشهاىرقتانگیز و گریه آور بود به خوبى جاى خود را در میان روضه خوانان و واعظان باز کرده وبه عنوان یکى از منابع معتبر در آمد، چنانچه فاضل دربندى آن فقیه بزرگ نیز در کتاب اسرارالشهادات خود در بسیارى از موارد، گزارشهاى عجیب و غریب را از آن نقل مىکند. ودیگران نیز این دو منبع را معتبر حساب کرده و به نقل آن مىپردازند.
تعجب آور است که برخى عالمان بزرگوار شیعى چگونه راضى مىشوند این گونهروایات ذلت بار را در کتب خود نقل کنند و حسین(ع) مظهر عزت را تا آنجا به زیر مىکشندکه حاضر مىشود براى حفظ جان خود و یا رفع تشنگىاش، پس از آنکه همه اصحاب وخاندانش در راه او و هدفش جان خود را از دست دادهاند، ذلیلانه به سمت عمر بن سعد رفتهو این خواستههاى ننگین را مطرح نماید و در نقطه مقابل عمر بن سعد با تکبر و تبختر دوخواسته اوّل و دوم را رد نموده و سپس منت نهاده و خواسته سوّمش را که دلالت بر
|107|
جوانمردى! آن جانى دارد بپذیرد.
آرى این هم از همان دست روایات ساختگى است که خواسته است عطش را محور همهوقایع عاشورا قرار داده و در راه گرفتن اشکى از مستمع خود امام خود را از اوج عزت بهپایین آورد.
ب. درخواست آب در آخرین لحظه زندگى
گزارش سوزناکتر از گزارش قبلى که اشک را از سنگ در مىآورد آن است که:هنگامىکه شمر براى بریدن سر امام(ع) بر روى سینه آن حضرت(ع) مىنشیند امام(ع) با اوبه گفتگو مىپردازد و سعى دارد تا او را از کشتن خود منصرف کند و وقتى موفق نمىشود،خطاب به او مىگوید:
«اذا کان لابد من قتلى فاسقنى شربة من الماء»؛
اگر حتماً مىخواهى مرا بکشى، پس جرعهاى آب به من بنوشان».
شمر قاطعانه جواب مىدهد:
هرگز! هرگز! به خداوند سوگند تو آب را نخواهى چشید تا مرگ را بچشى. و آنگاه بامسخرگى ادامه مىدهد:
اى پسر ابى تراب! آیا تو نیستى که گمان مىکنى پدرت ساقى حوض کوثر است و هر که رادوست داشته باشد از آب سیراب مىکند، پس صبر کن تا پدرت به تو آب بنوشاند.!
پس از آن شمر شروع به قطع یکایک اعضاى بدن امام(ع) مىکند، و هر عضوى را که قطعمىکند. امام(ع) فریاد مىکشد و ناله مىکند. و در همان هنگام اشعارى مىسراید و در آنها ازشمر مىخواهد که «بعد از قتل او به فرزند علیلش رحم کند.»
[101]
نویسنده این روایت را از مقتل غیر معتبر ابى مخنف
[102] و نه مقتلى که بر اساس روایاتطبرى از ابى مخنف تهیه شده
[103] نقل مىکند که عدم اعتبار آن در میان همه دانشمندان شیعهمعروف است اما متأسفانه به علّت اشتمال آن بر بعضى از گزارشهاى رقت آور موجب اقبالبسیارى از مرثیه خوانان به آن شده و تا زمانى نزدیک به زمان معاصر فراوان مورد استفاده آنهاقرار مىگرفت.
از نظر محتوایى ناگفته پیداست که حسین عزیزى که طبق نقل روایات معتبر که به بخشىاز آنها اشاره شد، در آخرین لحظات خود تنها رو به منشأ عزّتش یعنى خداوند کرده و با
|108|
اوبهمناجات مىپردازد، هرگز راضى نمىشود تا آن حدّ خود را پایین آورده که رو بهمخلوقپستى زده و از او درخواست آب نماید و با عبارت توهینآمیز «علیل» از فرزندشیادکند. و نتواند بر ضربه شمشیر صبر کرده و مانند کودکان در هنگام سختى، بزرگترهایشراصدا بزند.
به راستى چگونه شیعه عزتمند حسین(ع) راضى به بر زبان راندن چنینسخنانىمىشود؟
ج. شکایت از کشته شدن
در گزارش امام(ع) را در آخرین لحظات حیات خود چنان ترسیم کرده که رفتگانش را بهمدد مىطلبد و از عطش و کم یاورى مىنالد و از کشته شدنش گلایه مىکند. کارى که هیچعزیزى آن هم در مقابل آن دشمنان کینه توز انجام نمىدهد. عباراتى را که به آن حضرت دراین لحظات نسبت دادهاند، چنین است:
«واجداه! وامحمداه! وا اباالقاسماه! وا ابتاه! واعلیاه! واحسناه! واجعفراه واحمزتاه! واعقیلاه!واعباساه! واغربتاه! واعطشاه! وا غوثاه!واقلة ناصراه! أاقتل مظلوماً و جدى محمد المصطفى واذبح عطشاناً و ابى على المرتضى و اترک مهتوکاً وامّى فاطمة الزهراء...»
[104]
جالب است که در این روایت که از مقتل غیر معتبر ابومخنف نقل شده، امام(ع) عقیل راکه ذلیلانه برادرش على(ع) را ترک کرده و از معاویه درخواست کمک کرده در کنار شجاعانو حماسه سازانى همچون جعفر بن ابى طالب و حمزه قرار مىدهد. به راستى کدام شجاععرب و غیر عرب دیده شده است که در لحظات آخرین زندگانى خود جد و پدر و برادر وعمو و مادر را فریاد کند و مصیبت خود را به رخ آنها بکشد و از کشته شدن بنالد.»
د. مرا نکشید!
گزارش، امام حسین(ع) را در روز عاشورا در مقابل لشکر کوفه مىایستاند و خواهشامام(ع) را مبنى بر درخواست نکشتن خود مطرح مىکند:
«اتقواالله ربکم و لا تقتلونى فانه لا یحلّ لکم قتلى و لا انتهاک حرمتى فانى ابن بنتنبیکموجدتى خدیجة زوجة نبیکم و لعله قد بلغکم قول نبیّکم الحسن و الحسین سیداشباب اهل الجنّه»
[105]
مرحوم مجلسى این روایت را با این الفاظ از شخصى به نام محمد بن ابى طالب که دراعتبار نوشته هایش بحث فراوانى است نقل مىکند که با عزت حسینى منافات کامل دارد.
|109|
بله اگر به جاى لا تقتلونى، لا تقاتلونى(با من نجنگید) بود، روایت پذیرفتنىترمىشد.همچنین نقل شیخ مفید که به جاى این عبارت منافى عزت، عبارت زیر را آورده قابلپذیرش است:
«فانظروا هل یصلح لکم قتلى و انتهاک حرمتى؟»
[106]
بنگرید! آیا کشتن من و هتک حرمتم براى شما روا و مشروع است؟
ه' . ما را برگردان!
گفته شد که عزّت خاندان حسینى(ع) ریشه در عزت آن بزرگوار دارد و آنها چه در زمانحیات امام(ع) و چه بعد از شهادت آن بزرگوار حافظ این عزت بودند. بنابراین گزارشهایىرا که نشانگر نوعى ذلت در آنهاست باید با این اصل اصیل سنجید و آن را رد کرد.
به عنوان مثال، در بعضى از نوشتهها چنین آمده که: در هنگامى که امام حسین(ع) بهاطراف خود نگاه کرد و هفتاد و دو کشته از اصحاب و خاندانش را بر روى زمین دیداندوهناک شده و به طرف خیمهها رفت و با خواهران و دختران خود وداع کرد. در همینهنگام سکینه دختر امام(ع) صدا زد: پدر تسلیم مرگ شدهاى؟ پدر جواب داد: چگونه تسلیممرگ نشود کسى که یار و یاورى ندارد.
و در اینجا سکینه از پدر چنین تقاضا کرد: «یا ابتاه ردنا الى حرم جدّنا» اى پدر ما را به حرمپدربزرگمان رسول خدا(ص) بازگردان پدر جواب داد: «لو ترک القطا لنام» یعنى اگر قطامرغى سنگخوار» به خود واگذاشته مىشد، مىخوابید.
[107]
اصل این گزارش در کتاب منتخب طریحى آمده است که آنرا همانند دیگر گزارشهاىخود بدون هیچگونه سندى نقل کرده است.
و منبع علامه مجلسى «بعض الکتب» است که احتمالاً منظور همین کتاب منتخبمىباشد.
[108] و کتابهاى دیگر همچون اکسیر العبادات آن را مستقیماً از منتخبنقلکردهاند.
[109]
در گزارش چنین آمده که امام(ع) پس از شهادت همه یارانش به قصد وداع به خیمههاىحرم آمد و در آنجا زینب (س) پس از آنکه فهمید برادرش تسلیم مرگ شده از او چنیندرخواست کرد: «یا اخى! ردّنا الى حرم جدنا»؛
اى برادرم ما را به حرم جدّمان بازگردان.
|110|
و امام(ع) چنین جواب داد:
«هرگز امکان ندارد و اگر من به خود واگذاشته مىشدم خود را در این مهلکه نمىانداختمو شما به زودى همانند بردگان در جلوى سوارگان کشانده مىشوید و بدترین عذاب رامتحمل خواهید شد.»
زینب(س) با شنیدن این سخنان گریه کرده و فریاد کشید:
«وا وحدتاه! واقلة ناصراه! واسوء منقلباه! وا شؤم صباحاه!» و آنگاه پیراهن خود را درید وموهاى خود را پریشان کرد و به سر و صورت خود زد. امام(ع) که چنین دید به او فرمود:دختر مرتضى! آرام باش که گریههاى طولانى خواهى داشت.»
[110]
چنانچه مىبینید در این گزارش بدون سند علاوه بر آنکه عزت زینب(س) زیر سؤالمىرود، هدف امام(ع) نیز در معرض سؤال قرار مىگیرد، زیرا امامى که آگاهانه و براى احیاىامر به معروف و نهى از منکر و نرفتن زیر بار ظلم و ستم و بیعت یزید این مسیر را طى کردهگویى در آخرین لحظات پشیمان شده و مىگوید: اگر کارى با من نداشتند خود را دراینمهلکه نمىانداختم (لو ترکت ما القیت نفسى فى المهلکة) و در اینجاست که گزارش همهحرکت امام را به زیر سؤال برده و از آن با عنوان مهلکة تعبیر مىکند؛ تعبیرى که در هیچگزارش معتبرى از قول امام(ع) نقل نشده است.
لازم به یادآورى است که غیر از شب عاشورا و هنگام شنیدن اشعار که زینب (س)نتوانست خود را کنترل کند و اشک از چشمانش سرازیر شد و امام(ع) او را سفارشبهصبرکرد،
[111] دیگر هیچ بیتابى از آن بزرگوار تا لحظه شهادت امام(ع) در منابع معتبرگزارش نشده است.
و. جرعه آبى به طفل شیر خوارهام دهید
در گزارش شهادت طفل شیرخوار امام حسین(ع) نیز آمیزهاى از ذلّت دیده مىشود و آناینکه آن را اینگونه نقل مىکنند که امام حسین(ع) در لحظات پایانى نبرد به نزد خیمههارفتو در آن هنگام زینب طفل شیرخوار امام(ع) را به او داد، و گفت: اى برادرم حسین!اینفرزند تو سه روز است که آب نچشیده، براى او از این مردمان جرعه آبى درخواستکن.امام(ع) طفل را به روى دست گرفته و به نزد لشکر دشمن آمده و تقاضاى خود را اینچنین مطرح کرد:
|111|
«اى قوم! شما شیعیان و اهل بیت مرا کشتید و تنها این طفل که از تشنگى جگرش گُر گرفتهاست، باقى مانده پس جرعهاى آب به او بنوشانید.
[112]
اصل این روایت در مقتل منسوب به ابومخنف مىباشد که ملا فاضل دربندى به اشتباه آنرا به سید بن طاووس در لهوف نسبت داده است.
[113]
در حالىکه سیّد در هنگام نقل شهادت طفل شیرخوار هیچ اشارهاى به درخواستامام(ع) یا زینب (س) ننموده است. او این روایت را این چنین نقل مىکند:
«..فتقدّم الى باب الخیمة و قال لزینب: ناولینى ولدى الصغیر حتى اودّعه فاخذه و اومأ الیهلیقبّله فرماه حرملة بن الکاهل الاسدى (لع) بسهم فوقع فى نحره فذبحه»؛
حسین به در خیمه آمد و به زینب فرمود: فرزند کوچکم را بده تا با او وداع کنم. آنگاه طفلرا روى دست گرفت و خواست او را ببوسد که ناگاه حرملة بن کاهل اسدى او را هدف تیرقرار داد و آن تیر در حلق کودک نشست و او را کشت.
[114]
و شبیه همین نقل در ارشاد شیخ مفید
[115] و مقتل ابىمخنف
[116] آمده است. اما اینمقدارچون در نظر بعضى رقت کافى را براى اشک ستاندن نداشت، شروع بهجعلگزارشهایى در شاخ و برگ دادن به آن نمودند. گاهى از قول امام(ع) چنین نقلکردندکه فرمود:
«یا قوم! ان لم ترحمونى فارحموا هذا الطفل»
[117]؛
اى مردمان! اگر به من رحم نمىکنید به این طفل رحم کنید.
و یا چنین گزارش کردند:
«یا قوم! لقد جفّ اللبن فى ثدى امه»؛
[118]
اى مردمان! شیر در پستان مادرش خشکیده است.
و گاهى پس از شهادت طفل، زینب و دیگر زنان و دختران حرم را با وضعى آشفته وسربرهنه و بر سرزنان به میدان کشیدند و چنان حالتى را ترسیم کردند که چارهاى ندیدند کهامام(ع) را براى پوشانیدن سر برهنه زینب(س) به صحنه بکشند.
[119]
چنانچه دیدیم همه این گزارشهاى شاخ و برگى بدون سند مىباشد. حال بر فرضصحّت سند آیا از امام عزیز و اهل بیت عزیزش چنین صحنه هایى رواست؟
آیا امام(ع) براى به رحم آوردن این قوم پست، سخن از خشک شدن پستان همسرش بهمیان مىآورد؟! و آیا رواست که چنین بیتابى را به زینب و دیگر زنان حرم نسبت دهیم؟
|112|
ز. یاران بى وفا:
چنانچه اشاره شد هنگام شنیدن خبر شهادت مسلم بن عقیل که امام(ع) از همراهان خودخواست تا هر کس آمادگى شهادت ندارد، جدا شود، تعدادى از همراهان امام(ع) جداشدندو آنانکه ماندند تا پایان پایدارى کردند. زیرا هدفى والاتر از اهداف مادىداشتندوعزت حسینى آنها را نیز تحت تأثیر قرار داده و عزیزانه آن وجود عزیز را همچونپروانه در برگرفتند.
طبق روایاتیکه در بخشهاى پیشین نقل کردیم، امام(ع) در شب عاشورا اصحاب خود رابهترین و باوفاترین اصحاب معرفى مىکند و اصحاب همچون مسلم بن عوسجه، حبیب بنمظاهر و زهیر بن قین با سخنان خود در شب عاشورا و با فداکارى در روز عاشورا به خوبىاین سخن امام(ع) را به اثبات مىرسانند،
[120] اما دراین میان گزارش هایى جفاآمیز در حقاصحاب نقل شده که به یکى از آنها مىپردازیم:
«جناب سکینه نقل مىکند که بعد از آنکه پدرم در شب عاشورا از اصحاب خواست تا او را>ترک
[121]
این روایت را بدینگونه فاضل دربندى از کتابى مجعول و ناشناخته و غیر معتمد به نامنورالعیون نقل مىکند، بدون آنکه سلسله سندى براى آن بیاورد. همچنین روایت تا حدىشبیه به این روایت از تفسیر منسوب به امام حسن عسکرى (ع) نقل مىکند.
[122] که در صحتانتساب آن تفسیر به امام (ع) و اعتبار آن سخن فراوان است.
و اینها همه در حالى است که خود قبل از این روایت، روایات دیگرى را از کتبدانشمندان شناخته شده همچون ارشاد شیخ مفید، لهوف (ملهوف) و امالى صدوق نقل کردهکه حاکى از کمال عزت و وفادارى اصحاب مىباشد.
[123] و سپس بدون آنکه هیچگونه تذکرىمبنى بر تناقض این روایت با آن گزارشها بدهد، به نقل این روایت مىپردازد.
ح. آخرین سفارشهاى امام حسین(ع) به امام بعد از خود:
در حالیکه معمولاً طبق عقائد شیعه امام پیشین در آخرین سفارشهاى خود به امامبعدى، ودائع و اسرار امامت را براى او بازگو مىکند، اما در بعضى از کتب ضعیف آخرین
|113|
سفارشهاى امام(ع) به گونهاى نقل شده که گویى امام(ع) را انسانى عادى و حتى کمتر از آنفرض کرده که الفاظى همچون ذلّت را به خاندان خود نسبت داده و در آخرین کلام خود ازشیعیانش مىخواهد که براى او که غریب از دنیا رفته، ندبه کنند. متن یکى از این گزارشهاىساختگى چنین است:
«یا ولدى....انت خلیفتى على هؤلاء العیال و الاطفال فانهم غرباء - خذلون قد شملتهم الذلة والیتم و شماتة الاعداء و نوائب الزمان اسکتهم اذا صرخوا و آنسهم اذا استوحشوا و سلخواطرهم بلین الکلام...یا ولدى بلغ شیعتى عنى السلام فقل لهم ان ابى مات غریباً فاندبوه ومضى شهیداً فابکوه»
[124]؛
اى فرزندم! تو جانشین من در میان این زنان و کودکان هستى و بدان که آنان غریبان وخوارشدگان هستند که ذلّت، یتیمى سرزنش دشمنان و مصیبتهاى دوران آنها را فراگرفتهاست. هنگامى که فریاد کشیدند، آنان را آرام ساز و هنگامى که دچار وحشتشدندمونس آنها باش و به آنها با زبانى نرم و شیرین تسلیت و دلدارى بده...اى فرزندم سلاممرا به شیعیان من برسان و به آنها بگو پدرم غریب از دنیا رفت پس براى او ندبه کنید و شهیدشد پس براى او بگریید.
چنانچه گفتهشد اینگونه روایات از کتب ضعیف بدون هیچ استنادى و تنها به منظورگریاندن نقل شده و با عقاید کلامى شیعه و عزتحسینى(ع) و خاندانش در تناقض است.
ولى چه کنیم که هدف تنها گریه است و هر چه رقّتآمیزتر کردن صحنههاى عاشورا، هرچند ذلت امام(ع) و اطرافیانش را در برداشته باشد؟!!! و این رویه جعل گزارش از صحنههاىکربلا همچنان به کار خود ادامه مىدهد و هر سال و پس از آنکه گزارشهاى پیشین دیگرخاصیت گریهآورى خود را از دست داده، گزارشهاى رقت آورتر و ذلتآمیزترى ساختهمىشود و سکوت دانشمندان و فرهیختگان و گاه تشویق آنها که بخشى از آن ریشه در عدممطالعه تاریخ اسلام دارد، بر سرعت این رفتار هر چه بیشتر مىافزاید.
[1]. معجم مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانى، تحقیق ندیم مرعشلى، بیروت، دارالکتاب العربى،ص344.
[2]. همان.
[3]. لسان العرب، ابن منظور، تحقیق على شیرى، چاپ اوّل، بیروت، 1408ق، ج9، ص185.
[4]. همان.
[5]. مانند موارد فراوانى که به همراه صفات حکیم، حمید، رحیم، وهاب، غفار، علیم، قوىّ، جبّار، مقتدربراى خداوند به کار رفته است. (رجوع شود به: المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم، واژه عزیز).
|114|
[6]. سوره ص،آیه 2
[7]. سوره بقره، آیه 206
[8]. سوره نساء آیه 139 و مشابه آن «فلله العزة جمیعاً» سوره فاطر آیه 10.
[9]. سوره منافقون، آیه 8
[10]. دخان آیه 49.
[11]. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 65، بند 2.
[12]. منتخب میزان الحکمة، محمد رى شهرى، تلخیص سید حمید حسینى، چاپ اوّل، قم، دارالحدیث،1422ق، ص346 به نقل از بحارالانوار، ج78، ص10، حدیث 67.
[13]. همان، به نقل از الخصال، ص420.
[14]. همان، به نقل از الخصال، ص222.
[15]. نهج البلاغه، حکمت شماره 371.
[16]. نهجالبلاغه، حکمت 113.
[17]. منتخب میزان الحکمة، ص346. به نقل از الکافى، ج2، ص149، ح6.
[18]. همان، به نقل از بحارالانوار، ج78، ص53، ح90.
[19]. بحارالانوار، ج36، ص384: سئل الحسین(ع):...فما عزالمرء قال استغناؤه عن الناس.
[20]. کافى، محمد بن یعقوب کلینى، تصحیح و تعلیق على اکبر غفارى، تهران دارالکتب الاسلامیه، ج5،ص63، حدیث 1 و مشابه آن ص64، ح6.
[21]. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، معهد تحقیقات باقرالعلوم، چاپ اوّل، قم، دارالمعروف، 1373،ص797.
[22]. همان، ص798.
[23]. همان، ص 799.
[24]. همان، ص831 به نقل از دیوان الامام الحسین(ع)، ص137.
[25]. همان، ص830.
[26]. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، تهران، المکتبة الاسلامیة، ج44، ص192.
[27]. همان.
[28]. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص360 به نقل از احقاق الحق، ج11، ص601.
[29]. همان.
[30]. بحارالانوار، ج45، ص54.
[31]. کتاب الفتوح، ابومحمد احمد بن اعثم کوفى، تحقیق على شیرى، بیروت، دارالاضواء، ج5، ص12 و 13.
[32]. همان، ص14.
[33]. همان.
[34]. نهج البلاغه، نامه 17، بند 4.
[35]. همان، نامه 28، بند 4.
[36]. الفتوح، ج5، ص17.
[37]. همان، ص21.
[38]. همان، ص22.
[39]. لهوف، سید بن طاووس، ترجمه عقیقى بخشایشى، چاپ پنجم، قم، دفتر نشر نوید اسلام، 1378،ص80.
|115|
[40]. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص336 به نقل از تذکرة الخواص، ص217.
[41]. وقعة الطف، لوط بن یحیى ازدى معروف به ابى مخنف، تحقیق محمد هادى یوسفى غزوى، قم، چاپسوم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1417ق، ص166.
[42]. ینابیع المودة، سلیمان بن ابراهیم قندوزى حنفى، مقدمه سید محمد مهدى سید حسن خرسان، چاپهفتم، نجف، المکتبة الحیدریه، 1384ق، ص406.
[43]. لهوف، ص94.
[44]. الارشاد، شیخ مفید، با ترجمه و شرح فارسى شیخ محمد باقر ساعدى خراسانى، تصحیح محمد باقربهبودى، تهران، انتشارات اسلامیه، 1380، ص426.
[45]. الفتوح، ج5، ص78.
[46]. همان، ص79، وقعة الطف، ص173.
[47]. وقعة الطف، ص175.
[48]. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص382، به نقل از اخبار الطوال، ص253.
[49]. وقعة الطف، ص197.
[50]. همان، ص201.
[51]. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص422.
[52]. همان، ص497.
[53]. الفتوح، ج5، ص96.
[54]. همان.
[55]. وقعة الطف، ص205، الارشاد، ص447.
[56]. همانها.
[57]. لهوف، ص123 و 124.
[58]. الارشاد، ص450.
[59]. لهوف، ص126.
[60]. موسوعة کلمات الامامالحسین(ع)، ص497 به نقل از معانى الاخبار، ص288.
[61]. بحارالانوار، ج45، ص49.
[62]. همان، ص47. «کفر القوم و قدما رغبوا...»
[63]. همان، ص49.
[64]. همان.
[65]. لهوف، ص144.
[66]. لهوف، ص145 و 146.
[67]. بحارالانوار، ج45، ص51.
[68]. الارشاد، ص466.
[69]. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص510.
[70]. وقعه الطف، ص165؛ الارشاد، ص423.
[71]. الفتوح، ج5، ص71.
[72]. وقعة الطف، ص190.
[73]. وقعة الطف، ص197 - 199؛ الفتوح، ج5، ص94 و 95؛ الارشاد، ص442 - 444.
[74]. وقعة الطف، ص199؛ الارشاد، ص442.
|116|
[75]. وقفة الطف، ص 197، الارشاد، ص 442.
[76]. لهوف، ص136.
[77]. وقعة الطف، ص217 و پس از آن؛ الفتوح، ج5، ص101 و پس از آن، الارشاد، ص453.
[78]. لهوف، ص130.
[79]. همان، ص136.
[80]. وقعة الطف، ص201.
[81]. همان، ص262.
[82]. الفتوح، ج5، ص122.
[83]. لهوف، ص218.
[84]. وقعة الطف، ص262 و 263.
[85]. همان، ص263.
[86]. الفتوح، ج5، ص133.
[87]. همان.
[88]. اکسیر العبادات فى اسرار الشهادات، شیخ آغابن عابد شیروانى حائرى معروف به فاضل دربندى،تحقیق شیخ محمد جمعه بادى و عباس ملاعطیة الجمرى، چاپ اوّل، قم، دار ذوى القربى للطباعة و النشر،1420ق، ج3، ص63.
[89]. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص478، به نقل از نفس المهموم و نیز مراجعه شود به: اکسیرالعبادات فى اسرار الشهادات، ج2، ص609.
[90]. بحارالانوار، ج43، ص43.
[91]. همان، ص41.
[92]. این سخن در مجالس مشهور است، عجالتاً منبع مکتوب آن را پیدا نکردم.
[93]. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص519 و 520 به نقل از معالى السبطین،ج 2 ص 137 ومدینةالمعاخر، ج 4، ص 126، حدیث 186.
[94]. کربلا فوق الشبهادت، نوشته علامه سید جعفر مرتضى عاملى.
[95]. میرزا حسین نورى در لؤلؤ و مرجان پس از اشاره به گزارشهاى ساختگى مقاتل در این باره چنینمىگوید: ... نتیجه واضحه و ثمره ظاهره آن وهنى باشد عظیم بر مذهب و ملت جعفریه و سپردن اسبابسخریه و استهزاء و خنده به دست مخالفین و قیاس کردن ایشان سایر احادیث و منقولات امامیه را به ایناخبار موهونه و قصص کاذبه تا کار بآنجا رسید که در کتب خود نوشتهاند که شیعه بیت کذب است و اگر کسىمنکر شود کافى است ایشان را براى اثبات این دعوى آوردن کتاب مقتل معروف را به میدان...»
[96]. تاریخ الطبرى، محمد بن جریر طبرى، بیروت، مؤسسة الاعلمى، ج4، ص313.
[97]. همان.
[98]. همان.
[99]. المنتخب، شیخ فخر الدین طریحى، بیروت، مؤسسة الاعلمى، جزء دوم، مجلس نهم، ص451 و 452. ونیز اکسیر العبادات فى اسرار الشهادات، ج3، ص10 و 11.
[100]. براى آگاهى از دیدگاه محدث معروف میرزا حسین نورى نسبت به این کتاب مراجع شود به: لؤلؤ ومرجان، ص193 و 194.
[101]. اکسیر العبادات فى اسرار الشهادات، ج 3، ص 63 - 65.
[102]. کتبى همانند مقتل الحسین تهیه شده به وسیله حسن غفارى و وقعة الطف لابى مخنف تصحیح شیخ
|117|
هادى یوسفى غروى بر اساس روایات طبرى از ابى مخنف عرضه شده است اما مقتل ابى مخنف متداول تاپیش از آنها مشتمل بر اخبار دروغ فراوانى بوده است. در اینجا مناسب است نظر محدث معروف میرزاحسین نورى را درباره ابو مخنف و مقتلش ذکر نماییم:
«ابو مخنف لوط بن یحیى از بزرگان محدثین و معتمد ارباب سیر و تواریخ است و مقتل او در نهایت اعتبارچنانچه از نقل اعاظم علماى قدیم از آن و از سایر مؤلفاتش معلوم مىشود لکن افسوس که اصل مقتلبىعیب او در دست نیست و این مقتل موجود که به او نسبت دهند مشتمل است بر بعضى مطالب منکرهمخالف اصول مذهب و البته آن را اعادى و جهال به جهت پارهاى از اغراض فاسده در آن کتاب داخل کردندو از این جهت از حد اعتبار و اعتماد افتاده، بر منفردات آن هیچ وثوقى نیست.» (لؤلؤو مرجان، میرزا حسیننورى، تهران، انتشارات فراهانى، 1364، ص156 و 157)
[103].
[104]. اکسیر العبادات فى اسرار الشهادات، ج3، ص58 به نقل از مقتل دروغین ابو مخنف، ص140 - 142.
[105]. بحارالانوار، ج45، ص6.
[106]. الارشاد، ص449.
[107]. المنتخب، ج2، مجلس نهم، ص452؛ بحارالانوار، ج45، ص47؛ اکسیر العبادات فى اسرار الشهادات،ج3، ص5.
[108]. میرزا حسین نورى در لؤلؤ و مرجان، ص194 مىگوید، گاهى علامه مجلسى هنگام نقل عباراتى ازمنتخب با عبارت «دیدم در مؤلفات بعضى از اصحاب» از او یاد مىکند.
[109]. میرزا حسین نورى که خود معاصر ملافاضل دربندى صاحب اکسیر العبادات فى اسرار الشهادات بودهدرباره کیفیت نگارش این کتاب داستان جالبى را نقل مىکند که خلاصه آن این است در زمان مجاورت نورىو تلمّذ او از علامه عصر شیخ عبدالحسین طهرانى، سید روضهخوان عربى کتاب بدون اوّل و آخر و بدونسندى را که از پدرش به او ارث رسیده بود، نزد علامه طهرانى آورد و از او درباره اعتبار یا عدم اعتبار آناستعلام کرد و چون استاد کتاب رامطالعه کرد «معلوم شد که از کثرت اشتمال آن بر اکاذیب واضحه و اخبارواهیه احتمال نمىرود که از مؤلفات عالمى باشد»، از این رو استاد آن سید را از نشر و نقل آن نهى فرمود، اماپس از چند روز به مناسبتى یکى از فضلاى معروف ساکن عتبات (ملا فاضل دربندى) مطلع شد و آن را ازسید گرفت و چون مشغول تألیف کتاب اسرار الشهادة بود، روایات آن کتاب منهىّ عنه را در کتاب خود درجکرد و بر عدد اخبار واهیه مجعوله بیشمار کتاب خود افزود و براى مخالفین ابواب طعن و سخره و استهزاءرا باز نمود.
آنگاه درباره کتاب اسرار الشهاده و مؤلف آن چنین مىگوید:
«فاضل مذکور از علمأمبرزین و افاضل معروفین و در اخلاص به خامس آل عبا علیهم آلاف التحیة و الثناءبى نظیر بود ولکن این کتاب در نزد علمأ فن و نقادین احادیث و سیر بى وقع و بى اعتبار و اعتماد بر آنکاشف از خرابى کار ناقل و قلت بصیرت او است در امور.
و آنگاه به ذکر بعضى از گزارشهاى عجیب و غریب این کتاب مانند هفتاد ساعت بودن روز عاشورا وششصد هزار سواره و یک میلیون پیاده حساب کردن لشکر کوفیان مىپردازد. (لؤلؤ و مرجان، ص167 و168).
[110]. اکسیر العبادات فى اسرار الشهادات، ج3، ص56.
[111]. وقعة الطف، ص200.
[112]. اکسیر العبادات فى اسرار الشهادات، ج2، ص609 به نقل از مقتل ابى مخنف، ص129 و 130.
[113]. همان.
|118|
[114]. لهوف، ص142.
[115]. ارشاد، ص462.
[116]. وقعة الطف، ص245 و 246.
[117]. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص478به نقل از نفس المهموم.
[118]. همان، به نقل از ناسخ التواریخ.
[119]. اکسیر العبادات فى اسرار الشهادات، ج2، ص610.
[120]. وقعة الطف، ص197.
[121]. اکسیر العبادات فى اسرار الشهادات، ج2، ص182.
[122]. همان، ص 182، به نقل از تفسیر الامام العسکرى، ص 218. همچنین مراجعه شود به بحارالانوار، ج11، ص 149.
[123]. اکسیر العبادات، ج2، ص178 - 180.
[124]. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص486 به نقل از الدمعة الساکبه ج4، ص351؛ معالى السبطین، ج2،ص22؛ ذریعة النجاة، ص139.