آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۱

چکیده

عزت طلبى در نهضت امام حسین(ع) اگر بخواهیم تجلى صفت کمال در زندگى هر امام را به عنوان لقب آن حضرت برگزینیم، باید امامحسین(ع) را «حسین عزیز» بنامیم. عنصر «عزت» آنچنان در قیام امام حسین(ع) حضور دارد که مى‏توان آن را به عنوان یک ملاک واصلى کلّى در نظر گرفته و گزارش‏هاى مورخان درباره این نهضت را با این ترازو سنجید و هر گزارشىرا که کمترین شائبه ذلت در آن باشد مردود شمرد. متأسفانه به علت رواج نوعى کج‏فهمى در میان گروههایى از پیروان آن حضرت در طول تاریخ، ارائهچهره‏اى رقت‏بار، حزن‏انگیز و گریه آور از نهضت عاشورا، اصل قرار گرفته و در این راستا از جعل وتحریف در وقایع این نهضت و ترسیم چهره ذلیلانه از آن روى‏گردان نشده است. نویسنده در این مقاله با تبیین مفهوم عزت و نشان دادن آن در کلام و مرام امام حسین(ع) خاندان واصحاب به نقد گزارش‏هاى مخالف عزت در نهضت کربلا مى‏پردازد.

متن

کلیات
1. واژه‏شناسى
الف. عزت در لغت
ب. عزت در قرآن کریم
ج. عزت در روایات شیعه
2. امام حسین(ع) و عزّت
الف. عزت در کلام امام حسین(ع):
ب. عزت در مرام امام حسین(ع)
ج. عزّت حسینى در روز عاشورا
3. اطرافیان امام حسین(ع) و عزّت
الف. عزت خاندان امام حسین(ع)
ب. عزت اصحاب امام حسین(ع)
ج. عزت زنان کربلایى
د. اسیران عزیز، پیام آوران عزت حسینى
4. اصل عزت، مقیاسى براى نقد گزارش‏هاى نهضت حسینى
الف. پیشنهادات ذلیلانه امام حسین(ع)
ب. درخواست آب در آخرین لحظه زندگى
ج. شکایت از کشته شدن
د. مرا نکشید!
ه' . ما را برگردان!
و. جرعه آبى به طفل شیر خواره‏ام دهید
ز. یاران بى وفا:
ح. آخرین سفارش‏هاى امام حسین(ع) به امام بعد از خود:

پژوهشگر نهضت حسینى با مطالعه منابع معتبر درباره آن، چنان آن را با عنصر عزّتقرین مى‏بیند که ناخودآگاه با شنیدن نام‏کربلاى حسین(ع) عزت و افتخار در ذهن او تداعى|80|مى‏شود. و هرگاه قدم را از نهضت‏فراتر گذاشته و به بررسى سیره آن حضرت(ع) در سرتاسرزندگى‏اش بپردازد، به‏وضوح شاهد حضور این عنصر در سرتاسر زندگى آن بزرگوارمى‏باشد. به گونه‏اى که اگربخواهیم تجلّى‏صفت کمال در زندگى هر امام(ع) را به عنوان لقبآن حضرت (ع) برگزینیم، شایدمناسب‏ترین گزینه درباره امام حسین (ع) آن است که آنحضرت(ع) را «حسین عزیز»بنامیم.
جالب آن است که این عنصر در نهضت حسینى همانند یک میدان مغناطیسى قوى عملکرده، و اطرافیان آن حضرت(ع) همچون اصحاب و خویشان آن بزرگوار را نیز در شعاععمل خود قرار داده است.
جالب‏تر آنکه محدوده زمانى این عنصر به حیات ظاهرى آن حضرت(ع) محدود نگشتهبلکه دوران پس از شهادت، یعنى دوره اسارت اهل بیت آن حضرت(ع) را نیز در برگرفتهاست تا آنجا که مَثَل معروف «شیر در زنجیر» در مقابل این عزیزان اسیر رنگ مى‏بازد.
نکته دیگر آنکه نه تنها این عنصر در سرتاسر اعمال و رفتارهاى قهرمانان نهضت حسینىپرتو افکنده است، بلکه شاهد نوعى تعمّد در نشان دادن حضور این عنصر از سوى آنبزرگواران مى‏باشیم که بخشى از آن در گفتار آنها نیز تجلى کرده است که از آن جملهمى‏توانیم عبارت معروف «هیهات منا الذلّة» را شاهد بیاوریم.
و به طور خلاصه این عنصر چنان بر نهضت حسینى سایه افکنده است که مى‏توانیم آن رابه عنوان یک مقیاس، ملاک و اصل کلّى در نظر گرفته و گزارش‏هاى مورخان درباره ایننهضت را با این ترازو بسنجیم و هرگزارشى را که کمترین شائبه ذلّت در آن باشد،مردودشمریم.
اما نکته تأسف‏بار آن است که در حالى‏که مى‏شود از این عنصر به بهترین وجه براى تبلیغمرام حسینى و بلکه تشیع در میان همه افتخار طلبان بهره‏بردارى گردد، اما به علت رواجنوعى کج فهمى که در میان گروه‏هایى از پیروان آن حضرت(ع) در طول تاریخ ایجاد شدهاصل را بر ارائه چهره‏اى رقّت‏بار و حزن‏انگیز و گریه آور دراین نهضت قرار داده و در این راهبراى رسیدن به ثواب و یا به هر منظور دیگر، از جعل و تحریف در وقایع این نهضترویگردان نشده و نتیجه کار خود را در ارائه چهره‏اى ذلیلانه از امام حسین(ع) اصحاب وخاندانش مشاهده کردند هر چند ممکن است این نتیجه مقصود بالذات آنها نبوده باشد.
در این چهره نمایى از نهضت حسینى امام حسین(ع)، آن مجسمه عزت تا آنجا فرود|81|مى‏آید که در هر لحظه و به هر بهانه در جلوى سپاه بى‏رحم ابن زیاد ایستاده و براى رفع عطشخود و اطرافیانش درخواست آب مى‏نماید. و گاهى با فریاد «لشکر جگرم از تشنگىسوخت» قصد نهیب به آنها و احیاناً تحت تأثیر قرار دادن وجدان‏هاى خفته آنها را دارد. وآنگاه که هیچ طرفى از کارهاى خود نمى‏بندد، طفل شیرخوار خود را در مقابل لشکر آورده ومى‏گوید: «اگر به من رحم نمى‏کنید، لااقل به این طفل شیرخوار رحم نموده و قطره آبى بهحلق او برسانید.»
فریاد «العطش» دخترکان خیمه نشین چنان گوش فلک را پر نمود، که امام(ع) چاره‏اى جزفرستادن علمدارش براى سیراب کردن آنها نمى‏بیند.
و بالاخره چهره زینب(س) آن شیر زن کربلا که با مرام عزیزانه خود نهضت حسینى راجلا بخشید، چهره‏اى خوار و ذلیل نشان داده شد، و حتى ابایى از کار برد این دو کلمه دربارهآن بزرگوار دیده نمى‏شود.
و در اینجا باید اذعان کرد که این شدّت تابناکى فروغ حسینى است که توانسته خود را ازلابه‏لاى این همه تاریکى‏ها و ظلم‏هایى که به نام او و در راه او و به امید نیل به شفاعت او وثواب پروردگار روا داشته شده، چهره درخشان خود را به همگان نشان داده و باز هم عزتطلبان و افتخار خواهان را جذب چهره خود نموده و آنان را عاشق و شیفته فروغ خود سازد.و راستى به جز عنوان «معجزه حسینى» چه عنوانى مى‏تواند بیانگر این مطلب باشد؟
کلیات
1. واژه‏شناسى
الف. عزت در لغت
اصل واژه عزّت در کلام عرب به معناى سخت، محکم و استوار بودن مى‏باشد که همگىآنان معناى واژه صُلب مى‏باشد.
این واژه در آغاز در توصیف جمادات به کار مى‏رفت، چنانکه مى‏گفتند:
«اَرْضٌ عزاز»
[1] یعنى زمین محکم و استوار.
چنانچه مشاهده مى‏شود این معنا یک معناى ایجابى است، اما بعضى از واژهشناسان‏عرب بعدها این واژه را با نوعى تعریف سلبى معرفى کردند، چنانچه راغب درتعریف آن مى‏گوید:|82|«العزّة حالة مانعة للانسان من ان یغلب»؛[2]
عزّت حالتى است که باعث مى‏شود تا کسى نتواند بر انسان غلبه کند.
و زجاج در تعریف عزیز مى‏گوید: «هو الممتنع فلا یغلبه شى‏ء»
[3]؛ عزیز کسى است کهچیزى بر او غلبه نمى‏کند.
اما به نظر مى‏رسد با توجه به ریشه اصلى لغوى آن واژه گزینى اثباتى در تعریفآن‏مناسب‏تر باشد، چنانچه بعضى آن را با واژه‏هایى چون رفعت، قوّت، غلبه و شدّتمعناکرده‏اند.[4]
این واژه در این معنا نوعى واژه ارزش محسوب شده و بیانگر حالت و صفتى پسندیده دریک موجود مى‏باشد.
ب. عزت در قرآن کریم
در قرآن کریم با آنکه بیشتر موارد استعمال آن در گونه ارزشى آن است
[5] اما شاهد مواردنادرى نیز هستیم که آن را در معنایى منفى به کار برده است، چنانچه درباره کافران مى‏فرماید:
«بل الذین کفروا فى عزة و شقاق»
[6]؛
ولى کافران گرفتار عزّت (غرور) و اختلافند.»
و یا در مورد بعضى از منافقین مى‏گوید:
«و اذا قیل له اتقّ الله اخذته العزّة بالاثم»
[7]؛
هرگاه به او گفته مى‏شود که تقواى الهى پیشه کن، عزّت او را به گناه مى‏کشاند.
در توجیه این دو گانگى مى‏توانیم چنین بگوییم که در دیدگاه قرآن کریم، عزت راستین کهبه معناى غلبه، قوت، استوارى و بزرگى مى‏باشد، تنها از آن خداوند و در نزد اوست. چنانچهمى‏فرماید: «فان العزّة للّه جمیعاً»[8].
و کسانى که مانند پیامبر و مؤمنان در راه الهى گام بر مى‏دارند، از این عزت الهى نیزبهره‏مند مى‏شوند، چنانچه مى‏فرماید:
«ولله العزة و لرسوله و للمؤمنین»[9].
اما آنانکه در نقطه مقابل صراط الهى قرار دارند، براى خود نوعى قدرت و استوارىموهوم تصور مى‏کنند که به جز غرور کاذب و فریب خود معنایى در برندارد. و از این رو درمنطق قرآن کریم، کاربرد عزت در اینگونه موارد کاربرد در معناى غیر حقیقى خود بوده و|83|نوعى مجاز مى‏باشد وبنابراین همراه قرائنى چون «شقاق» و «الائمه» به کار مى‏رود. و از اینرو در اینگونه موارد این واژه به معانى همچون غرور، فریب، تعقیب و لجاجت ترجمهمى‏شود. آرى هم اینانند که در روز قیامت خداوند با طعنه عزت دروغینشان را یاد آنهاآورده‏و مى‏فرماید:
«ذق انک انت العزیز الکریم»[10]؛
بچش (عذاب الهى را) که (به پندار خود) بسیار قدرتمند و گرامى بودى.
و شاید این جمله براى آنها دردناک‏تر از نفس عذاب الهى باشد.
ج. عزت در روایات شیعه
در روایات شیعه به این اصل مهم قرآنى یعنى انحصار عزّت در خداوند و کسب عزّت ازراه انتساب به او توجه شده و در موارد مختلف بر روى آن تأکید شده است. چنانچه حضرتعلى(ع) مى‏فرماید: «کل عزیز غیره ذلیل»
[11]؛ یعنى هر عزیزى(به پندار خود) غیر از خداوندذلیل است.
و یا مى‏فرماید: «العزیز بغیر اللّه ذلیل»
[12]؛
کسى که بخواهد از ناحیه غیر خداوند عزیز شود، او به ذلّت دچار شده است.
و نیز آن حضرت(ع) در مناجات خود با خداوند چنین مى‏گوید:
«الهى کفى لى عزّاً ان اکون لک عبداً»
[13]؛
خدایا! در عزّت من همین بس که بنده توام.
و یا امام صادق(ع) مى‏فرماید:
«من اراد عزّاً بلا عشیرة و غنى بلامال و هیبة بلاسلطان فلینقلْ من ذل معصیة اللّه الىعزطاعته»
[14]؛
کسى که مى‏خواهد بدون داشتن خویشان عزیز شود و بدون داشتن مال بى‏نیاز گردد و بدونداشتن قدرت داراى ابهت باشد، باید از ذلت نافرمانى خدا به سوى عزّتى که تنها در اطاعت ازاوست منتقل گردد.
هم‏چنین روایتى را که عزیزترین مصداق عزّت را تقوا دانسته مى‏توان از این باب دانست،چنانچه حضرت على(ع) مى‏فرماید:
«لا عزّ اعزّ من التقوى‏»
[15].
هم‏چنین در این روایات به صفاتى که متصف شدن به آنها موجبات عزّت را فراهم
|84|
مى‏آورد، اشاره شده و به علّت نقش بر جسته آنها در کسب عزّت، ارجمندى و رفعت براىانسان، آنها را نفس عزت به حساب آورده است. چنانچه درباره حلم از قول امام على(ع)چنین آمده است:
«لا عزّ کالحلم»
[16]؛
هیچ عزتى مانند بردبارى و حلم نیست.
و یا امام باقر(ع) درباره طمع بریدن از اموال مردم چنین مى‏فرماید:
«الیأس مما فى ایدى الناس عزّ للمؤمن فى دینه»
[17]؛
ناامیدى از آنچه در دست مردمان است، عزت مؤمن در دینش را فراهم مى‏آورد.
و نیز در همین مورد امام على(ع) در کلامى کوتاه مى‏فرماید:
«اقنع تعزّ»
[18]؛
قناعت کن تاعزیز شوى.
همچنانکه امام حسین(ع) نیز به پیروى از پدرش هنگامى که از او تعریف عزت رامى‏خواهند، او آن را به بى‏نیازى از مردم که همان قناعت است، تعریف مى‏کند.
[19] و نکتهپایانى و لطیف آنکه طبق دیدگاه روایات شیعه سرمنشأ عزت انسان مؤمن خداوند است و اینگوهرى است که اختیار واگذارى آن به مؤمن داده نشده است. بنابراین مؤمن همیشه بایدهمانند خداوند عزیز باشد. امام صادق(ع) در روایتى این نکته لطیف را چنین بیان مى‏کند.
«ان الله عز و جل فوّض الى المؤمن اموره کلّها و لم یفوض الیه ان یکون ذلیلاً؛ اما تسمعقول‏الله عزوجل یقول «ولله العزة و لرسوله و للمؤمنین» فالمؤمن یکون عزیزاً و لا یکونذلیلاً.ثم قال: ان المؤمن اعزّ من الجبل، ان الجبل یستقل منه بالمعاول و المؤمن لا یستقلمن‏دینه شى‏ء»
[20]؛
خداوند همه امور مؤمن را به خودش واگذار کرده است اما به او اجازه نداده است که ذلیل باشد.آیا سخن خداى متعال را نمى‏شنوى که مى‏فرماید: «عزت، تنها از آن خداوند و پیامبرش ومؤمنان است» پس مؤمن همیشه عزیز است و هرگز ذلیل نیست. سپس فرمود: مؤمن از کوههم عزیزتر (سخت‏تر) است زیرا از کوه با کلنگ‏ها تکه سنگ‏هایش کنده مى‏شود، اما از دینمؤمن هرگز چیزى کم نمى‏شود.»
2. امام حسین(ع) و عزّت
چنانچه قبلاً اشاره شد با بررسى گفتار و رفتار امام حسین(ع) به نوعى برجستگى مسألهعزت را در آنها مشاهده مى‏کنیم، به گونه‏اى که مى‏توانیم عزت‏طلبى را محور زندگانى آنحضرت(ع) به حساب آوریم.
|85|
حال براى روشن‏تر شدن بحث در دو بخش کلام امام حسین(ع) و مرام امام حسین(ع) بهبررسى موضوع مى‏پردازیم:
الف. عزت در کلام امام حسین(ع):
مهم‏ترین نکته درباره عزّت از دیدگاه امام حسین(ع) تأکید آن حضرت(ع) بر این اصلقرآنى است که عزت واقعى در انحصار خداوند است و هر کس قصد کسب عزت دارد باید بهاو متمسک شود. چنانچه در دعاى معروف عرفه این چنین با خداوند مناجات مى‏کند:
«یا من خصَّ نفسه بالسمّووالرفعة و اولیاؤه بعزّه یعتزّون»
[21]،
اى کسى که خود را به جایگاه بلند و ارجمند اختصاص داده‏اى به گونه‏اى که دوستانت با تمسّکبه عزت تو کسب عزت مى‏کنند.
و نیز مى‏گوید:
«یا مَنْ دَعَوْتُهُ...ذلیلاً فَاَعَزَّنى»
[22]؛
اى کسى که من او را در حالت ذلت خود فرا خواندم و او مرا عزیز گردانید.
و در جاى دیگر در مقام بیان انحصار مى‏گوید:
«انت الذى اَعْزَزْت»؛
[23]
تنها تو هستى که عزیز مى‏گردانى.
طبق این دیدگاه تمسّک به هر چه غیر خدایى است در راه کسب عزت، در حقیقت تمسکبه‏امر پوچ و فنا شدنى است، چنانچه در یکى از اشعار منسوب به آن حضرت(ع) دربارهکسانى که مال دنیا را وسیله کسب عزت مى‏دانند، چنین آمده است:
«ایعتز الفتى بالمال زهواً و ما فیها یفوت عن اعتزاز»
[24]؛
آیا جوانمرد از راه فخر فروشى در صدد کسب عزت از مال بر مى‏آید، در حالى که در مال چیزىاست که باعث از بین رفتن عزت مى‏گردد.
همین دیدگاه است که دنیا و آنچه را که در آن است به هیچ انگاشته و مى‏گوید:
«هل الدنیا و ما فیها جمیعاً سوى ظلّ یزول مع النهار»
[25]؛
آیا دنیا و همه آنچه در آن است به جز سایه‏اى است که با رفتن روز، از بین مى‏رود.
این دیدگاه چنان قدرتى به انسان مى‏دهد که در برابر تمام عزیزان دروغین ایستادگى کردهو آنها را به هیچ مى‏انگارد و در مقابل آنها فریاد مى‏زند که:
«...و ما ان طبّنا جُبْنٌ»؛
شیوه ما ترس نیست.
|86|
و تا آنجا پیش مى‏رود که مرگ در راه کسب عزّت حقیقى را بر زندگانى ذلّت بارى که درراه کسب عزّت دروغین سپرى مى‏شود، برتر مى‏داند و مى‏گوید:
«موت فى عزّ خیرٌ من حیاة فى ذلّ»
[26].
و چنین مرگى را سعادت دانسته و حیات ذلت بار در زیر بار ستم ظالمان را جزدلزدگى‏نمى‏داند:
«انى لا ارى الموت الا سعادة و الحیاة مع الظالمین الابرما»
[27]
و چنین است که هنگامى که او را از مرگ مى‏ترسانند، بر مى‏آشوبد و مى‏گوید: مرگ در راهکسب عزت و زنده کردن حق به جز زندگانى جاوید نیست:
«...ما اهون الموت على سبیل نیل العزّ و احیاء حق، لیس الموت فى سبیل العزّ الاحیاة خالدة ولیست الحیاة مع الذلّ الا الموت الذى لا حیاة معه»
[28].
آرى عزتى را که به منبع حقیقى اش متصل باشد نه با مرگ و کشتن و نه با هیچ وسیلهدیگرى قابل زوال نیست، چنانچه حضرت(ع) خود مى‏فرماید؛
«مرحباً بالقتل فى سبیل الله و لکنکم لا تقدرون على هدم مجدى و محو عزّى و شرفى فاذاً لاابالى بالقتل»
[29]؛
خوشا مرگ در راه خدا، اما شما (با کشتن من) نخواهید توانست مجد و عزت و شرفم را نابودکنید، پس چه باک از مرگ.
ب. عزت در مرام امام حسین(ع)
مرام و سیره امام حسین(ع) چنان با عزت عجین شده است که تفکیک آن دو از همدیگرامرى محال مى‏نماید.
امام(ع) چنان این اصل را بر تمامى اعمال و رفتار خود حاکم نمود، که حتى در آخرینلحظات زندگانى حاضر نیست لباسى را بر تن نماید که در آن روز مردمان خفیف و خوار آنرا بر تن مى‏کردند.
آن حضرت(ع) در واپسین دقایق زندگانى خود براى آنکه پس از شهادت، بدنش برهنهنماند، درخواست لباسى کم اهمیت را از خاندان خود نمود و آنها در آغاز نوعى شلوارک(تُبّان) براى آن حضرت(ع) آوردند، اما حضرت(ع) آن را نپذیرفتند و فرمود:
«لا، ذاک لباس من ضربت علیه بالذلّة»
[30]؛
نه، این لباس کسى است که دچار ذلّت شده است.
|87|
در اینجا براى آنکه حضور این عنصر را هر چه روشن‏تر مشاهده کنیم، مرورى بر بعضىاز موارد آن از آغاز حکومت یزید تا هنگام شهادت امام(ع) خواهیم داشت.
1. هنگامى که ولید بن عقبه حاکم مدینه براى دادن خبر مرگ معاویه و درخواست بیعت بایزید، امام(ع) را به مجلس خصوصى خود دعوت کرد، امام(ع) براى آنکه مبادا غافلگیر شدهو رفتارى مذلّت‏آمیز با او داشته باشند و بخواهند به زور از او بیعت بگیرند، تعدادى از یارانو خویشان خود را در حالى‏که شمشیرهایشان در زیر لباسهایشان پنهان بود، به همراه خودبرد و آنها را در کنار در قصر فرماندار نگاه داشته و به آنها دستور داد که هرگاه من رمز «یا آلالرسول ادخلوا» (اى آل پیامبر(ص) وارد شوید) را بر زبان راندم، شما وارد قصر شده و هرچه به شما دستور دادم انجام دهید.
[31] که البته نیازى به انجام این عمل احساس نشد.
2. هنگامى که امام(ع) در مجلس خصوصى ولید از بیعت با یزید سر باز زده مروان بنحکم او را تهدید به قتل کرد، امام(ع) بر آشفت و از موضعى عزیزانه خطاب به مروانچنین‏گفت:
«به خداوند سوگند اگر کسى بخواهد گردن مرا بزند، قبل از آنکه موفق به این کار شود،زمین را از خونش سیراب خواهم کرد، (اى مروان) اگر خواستى صدق سخن مرا دریابى،قصد کشتن من را کن تا به تو نشان دهم.»
[32]
آنگاه خطاب به ولید کرده و با کلامى آهنگین عزت خود و ذلت یزید را یادآور شده وبیعت همگنان خود با امثال یزید را غیر ممکن مى‏داند:
«ایها الامیر! انا اهل بیت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائکة و بنا فتح الله و بنا ختم ویزید رجل فاسق شارب خمر قاتل النفس المحترمة معلن بالفسق. مثلى لا یبایع لمثله»
[33].
3. از بزرگترین سرافکندگى‏هاى بزرگان قریش و از جمله بنى امیه آن بود که در جریانفتح مکه در سال هشتم هجرت، پیامبر اکرم (ص) با آنکه مى‏توانست همه آنها را از دم تیغبگذراند، بر آنها منت نهاده و آنها را آزاد کرد. و از آن هنگام آنها با عنوان «طلقاء» یعنىآزادشدگان معروف شدند. که ننگ ابدى را براى آنها به ارمغان آورد.
حضرت على(ع) در نامه نگارى خود با معاویه این ننگ را به او یادآور شده و مى‏نویسد:«و لا ابوسفیان کابى طالب و لا المهاجر کالطلیق»
[34]؛
ابوسفیان (پدرت) مانند ابوطالب (پدرم) نیست و مهاجر هیچ‏گاه همانند طلیق بهحساب‏نمى‏آید.
|88|
و در جاى دیگر خطاب به او چنین مى‏نگارد:
«و ما للطلقاء و ابناء الطلقاء و التمییز بین المهاجرین الاولین و ترتیب درجاتهم»
[35]؛
طلقاء (آزادشدگان) و فرزندان آنها را چه کار با داورى در میان مهاجران پیشگام و ترتیب بندىدرجات آنها.
امام حسین(ع) در حالى‏که دست او از هرگونه حکومت و قدرتى کوتاه است، بدونواهمه خطاب به مروان، این ذلت و ننگ را که به یکسان شامل مروان و یزید و سایر بنى امیهمى‏گردد به او یادآور شده و پس از آنکه جایگاه خود و خاندانش و سربلندى آنها را بیانمى‏کند، مى‏فرماید:
«قد سمعتُ رسول الله(ص) یقول: الخلافة محرّمة على آل ابى‏سفیان و على الطلقاءابناءالطلقاء»،
[36]
شنیدم رسول خدا(ص) مى‏فرمود: خلافت بر خاندان ابوسفیان و طلقاء (آزادشدگان) فرزندانطلقاء حرام است.
4. امام(ع) چنان بیعت با فردى مانند یزید را ذلت بار مى‏داند که حاضر نیست آن را به هرقیمتى حتى اگر در سرتاسر زمین هیچ پناهگاهى نداشته باشد، بپذیرد، چنانچه در جوابنصیحت برادرش محمد حنفیه چنین مى‏فرماید:
«یا اخى! و الله لو لم یکن فى الدنیا ملجأٌ و لا مأوىً لما بایعت و الله یزید بن معاویه ابداً»
[37].
5. هنگامى که امام(ع) چاره را در ترک مدینه و رفتن به سوى مکه مى‏بیند، حاضر نیستهمانند ابن زبیر ذلیلانه و با حالت ترس و لرز از جاده غیر اصلى به مسیر ادامه دهد بلکه همراهبا خاندان خود قدم در جاده اصلى مدینه - مکه مى‏گذارد و هنگامى که پسر عمویش مسلم بنعقیل از او مى‏خواهد تا مانند ابن زبیر و به جهت ترس از دستگیر شدن جاده فرعى را در پیشگیرند، مى‏فرماید:
«اى پسر عمویم، به خداوند سوگند که تا نگاهم به خانه‏هاى مکه نیفتد این جاده را ترکنخواهم کرد.»
[38]
6. خروج امام(ع) از مکه به سمت کوفه خروجى عزیزانه است.
امام(ع) در آستانه خروج خطبه‏اى ایراد کرد، و بدون آنکه ذره‏اى ضعف نشان دهد و یابخواهد با وعده و وعیدهاى غیر واقعى مردم را به همراهى خود دلخوش نماید، با عباراتىسنگین و متین خطبه کوتاه خود را ایراد مى‏کند، و در آغاز آن سخن از زینت مرگ براى انسان
به میان آورده و آن را همانند زیبایى مى‏داند که گردن‏بند به گردن دختر جوان مى‏دهد؛
|89|
«خُطّ الموت على وُلد آدم مَخَطَّ القلادة على جیدالفتاة».
و سپس اشتیاق خود به پیوستن به پیشینیانش را بهاشتیاق یعقوب براى دیدار یوسف تشبیه مى‏کند و درپایان این چنین با کمال عزت مردم را به همراهى خودفرا مى‏خواند:
«من کان باذلاً فینا مهجته و موّطنا على لقاء اللهنفسه فلیرحل معنا فاننى راحل مصبحاًان‏شاءالله تعالى»
[39]؛
کسى که مى‏خواهد خون خود را در راه ما بدهد وخود را براى دیدار خداوند آماده کرده است، بههمراه ما کوچ کند که من صبحگاهان به خواستخداوند کوچ خواهم کرد.
7. امام(ع) در مسیر خود به کوفه در دیدار فرزدقبا او هدف خود را عزت بخشیدن به شریعت و بلندمرتبه کردن کلمةالله اعلام مى‏دارد.
آن حضرت(ع) پس از بیان آنکه حاکمان را کسانىتوصیف مى‏کند که به طاعت شیطان در آمده‏اند وپیروى خداوند را ترک کرده و حدود را تعطیل نمودهو شراب نوشیده و اموال فقرا و مساکین را به تیولخود درآورده‏اند، مى‏فرماید:
«و انا اولى من قام بنصرة دین الله و اعزاز شرعه والجهاد فى سبیله لتکون کلمة الله هى العلیا»
[40]؛و من برترین کسى ="al"هستم که در راه یارى دین خداو عزیز کردن‏دین او (پس از آنکه این حاکمان آنرا ذلیل کردند) و جهاد در راه او به پا خواستم تاکلمة الله در همان مرتبه بلند خود قرار گیرد.
8. هنگامى که در منزلگاه زباله خبر شهادت مسلم،هانى و عبدالله بن یقطر را مى‏شنود و اوضاع را درظاهر بر خلاف مراد خود مى‏بیند، به این نکته متوجه
|90|
مى‏شود که عده‏اى از همراهان او با امید دسترسى آن حضرت(ع) به حکومت کوفه و رسیدنبه مال و منال با او همراه شده‏اند و حال که این امید به یأس تبدیل شده است، قصد جدا شدندارند، اما خجالت مانع از آن است که آن را صریحاً ابراز کنند، از این رو حضرت(ع) ازموضعى عزیزانه پس از دادن این خبر خطاب به آنها مى‏فرماید:
«..فمن اَحَبَّ منکم الانصراف فلینصرف لیس علینا منه ذمام»
[41]؛
ما برگردن هیچکس عهدى نداریم، هر کس مى‏خواهد، از ما جدا شود.
و در نقلى دیگر چنین آمده که حضرت(ع) این چنین با قاطعیت با آنها سخن گفت:
«ایها الناس! فمن کان منکم یصبر على حدّ السیف و طعن الاسنّة فلیقم معنا و الافلینصرف‏عَنّا»
[42]؛
اى مردم هر کس از شما که مى‏تواند در مقابل تیزى شمشیر و ضربه نیزه پایدارى کند همراه مابیاید و هر کس نمى‏تواند از ما جدا شود.
9. در اشعارى که امام حسین(ع) پس از شنیدن خبر شهادت مسلم بن عقیل خوانده استنیز عزت‏طلبى موج مى‏زند. امام(ع) به جاى آنکه بر مسلم مرثیه سراید و از دنیا گلایه کندفضیلتى را که مسلم به آن نایل آمده و در آینده نزدیک آن حضرت(ع) به آن نایل خواهد شد،مى‏ستاید که همان شهادت در راه خدا با شمشیر است. او در ضمن اشعار خود این بیت رانیزمى‏آورده:
«و ان تکن الابد ان للموت انشأت فقتل امرى‏ء بالسیف فى الله افضل»
[43]؛
اگر سرانجام بدن‏هاى انسانى مگر است، پس کشته شدن انسان در راه خدا به وسیله شمشیربرترین سرنوشت است.
10. اولین برخورد امام حسین(ع) با مقدمه سپاه ابن زیاد یعنى لشکر هزار نفرى حرّ بنیزید نیز نمونه کاملى از برخورد یک انسان بزرگ و عزیز با دشمن خود است.
لشکر حرّ که در یک ظهر سوزان، عرق ریزان به مقابل امام(ع) مى‏رسند، اولین سخنى کهاز امام(ع) مى‏شنوند، دستور امام(ع) به یاران خود است که مى‏فرماید: «این گروه را همراه بااسبانشان از آب سیراب کنید.»
[44]
11. هنگامى که حرّ اصرار مى‏کند که امام(ع) را به نزد ابن زیاد ببرد، امام(ع) قاطعانه موضعگرفته و مى‏فرماید:
«الموت ادنى من ذالک»
[45]؛
مرگ نزدیکتر از این خواسته است.
|91|
و هنگامى که حرّ آن حضرت (ع) را به قتل تهدید مى‏کند، امام(ع) به اشعارى متمسکمى‏شود که از جمله آنها این بیت است:
«سامضى و ما بالموت عار على الفتى اذا ما نوى خیراً و جاهد مسلماً»
[46]؛
به راه خود ادامه مى‏دهم و مرگ براى جوانمرد مسلمانى که قصدى نیک داشته و در راه خداجهاد کند، ننگ نیست.
12. امام(ع) پس از مذاکره با حرّ با او به این توافق مى‏رسد که تا رسیدن خبر از ابن زیاد بهحرّ، امام(ع) راهى را برود که نه به مدینه ختم شده و نه به سمت کوفه منتهى شود.
دراین میان یکى از یاران امام(ع) به نام طِرِمّاح بن عدى که قبیله‏اش در آن نزدیکى‏هاسکونت دارند، به امام(ع) پیشنهاد مى‏نماید که به سمت قبیله او رفته و در آنجا با کمک افرادقبیله و با توجه به موانع طبیعى همچون کوه‏هاى بلند منطقه به لشکر اندک حرّ که در مقابلسپاهیانى که بعداً از کوفه خواهند آمد، ناچیز مى‏باشند، حمله نمایند. امام(ع) این تصمیم را باتوجه به توافق آنها از جوانمردى ندانسته و ضمن تشکّر از طرماح مى‏فرماید:
«ما با این گروه به توافقى دست یافته‏ایم که نمى‏توانیم خلاف آن عمل کنیم.»
[47]
13. هنگام نزول در کربلا، ابن زیاد به وسیله ارسال نامه به عمر بن سعد از او خواست تا ازامام حسین(ع) و یارانش براى یزید بیعت بگیرد. اما امام(ع) با آنکه از نظر نظامى در بدترینموقعیت قرار داشت، با شجاعت و سربلندى در جواب فرستاده عمر بن سعد فرمود:
«لا اُجیبُ ابن زیاد بذالک ابداً فهل هو الا الموت فمرحباً به»
[48]؛
هرگز این خواسته ابن زیاد را برآورده نمى‏کنم و در این صورت مگر غیر از این است که کشتهشوم، پس خوشا چنین مرگى.
14. در شب عاشورا و هنگامى که وقوع جنگ بین سپاه کوچک امام(ع) و لشکر عظیمکوفه حتمى شد که قطعاً سرنوشتى جز شهادت حسین(ع) و همه یارانش نداشت، امام(ع) درحالى‏که به یارى تک تک اصحاب و خویشان خود نیاز داشت، اوج عزت و کرامت خود را بهنمایش گذاشت و ثابت کرد که جز به خدا به هیچ امر دیگرى اتکا ندارد. امام(ع) در این شبخطاب به خویشان و اصحاب خود کرده و بیعت خود را از آنها برداشته و از آنها مى‏خواهد تااز سیاهى شب بهره جسته و از میدان معرکه بگریزند. زیرا دشمنان تنها امام(ع) را خواسته ودر صورت ظفر بر او، از دیگران غافل خواهند شد.
[49] که البته اصحاب و خویشان نیز عزت وکرامت خود را نشان داده و هیچ‏یک از آنها صحنه معرکه را ترک نمى‏کنند.
|92|
15. در همین شب، امام(ع)، براى آنکه عزت اهل بیت (ع) بعد از شهادتش خدشه دارنگردد، رو به خواهرش زینب کرده و با سوگند از او مى‏خواهد که پس از شهادت امام(ع)،پیراهن ندرد، صورت نخراشد و نوحه‏هاى محتوى ذلّت نسراید.
[50]
ج. عزّت حسینى در روز عاشورا
شاید بتوان گفت که اگر بخواهیم تجلّى و مظهر کامل صفت عزت الهى را در روى زمینمشاهده نماییم، چاره‏اى جز آن نداشته باشیم که آن را در حسین(ع) و آن هم در روز عاشورامشاهده کنیم.
در این روز امام(ع) با نیروى اندک خود چنان در مقابل سپاه تا دندان مسلّحى که فقطتعداد نفرات آن صدها برابر نیروى آن حضرت(ع) بود ایستادگى کرده و سخن مى‏گوید که توگویى دو سپاه، با هم برابر مى‏باشند. در آغاز امام با روحیه‏اى بلند، سپاه کوچک خود راهمانند یک ارتش عظیم آرایش نظامى داد و براى آن (قلب و) میمنه و میسره تعیین کرد.
[51] وشعار «یا محمد» را بر خود و سپاهیانش بر مى‏گزیند.
[52]
در حالى‏که شب قبل دستور داده بود تا خندقى بر دور سپاه خود حفر کنند تا تنهانگرانیشان از یک‏طرف باشد و به راحتى بتوانند با دشمن از یک سو بجنگند، بدون آنکهنگران خیمه‏هاى حرم باشند.
[53] و در این روز امام(ع) دستور داد تا آتشى در خندق بیفکنند تادشمن نتواند به خیمه‏ها دسترس پیدا کند.
[54]
هنگامى که دو سپاه مقابل هم صف‏آرایى کردند و امام(ع) و یارانش سپاه عظیم و دشمن رامشاهده کردند، بى آنکه خم به ابرو بیاورد، دست به آسمان بلند کرد، و با پشتوانه اصلى خودچنین مناجات کرد:
«اللهم انت ثقتى فى کل کرب و رجائى فى کل شدة و انت لى فىکل امر نزل بىثقةو عدّة،کم منهمّ یضعف فیه الفؤاد و تقلُّ فیه الحیلة و یخذل فیه الصدیق و یشمت فیه العدوّ انزلته بک وشکوته الیک رغبة منى عمن سواک ففرَّ جته و کشفته فانت ولى کل نعمة و صاحب کلّ حسنة ومنتهى کل رغبة»
[55]؛
بار خدایا! تو پشتیبان من در هر اندوه و امید من در هر گرفتارى هستى و تو در هر مشکلى کهبراى من پیش آمد، پشتیبان و یاریگر من مى‏باشى. چه فراوان گرفتارى که در آن قلب‏هامى‏لرزد و چاره‏ها رخ بر مى‏بندد و دوست خوار مى‏کند و دشمن شماتت مى‏نماید، اما من چونتنها تو را داشتم به تو پناه آورده و از آنها به تو شکایت کردم و تو آن گرفتارى را برطرف کردى.پس تو صاحب نعمت و نیکویى و سرانجام هر امیدى هستى.
|93|
در همین هنگام شقى‏ترین افراد دشمن یعنى شمر بن ذى‏الجوشن به سپاه امام(ع) نزدیکشده و بناى فحاشى را مى‏گذارد، مسلم بن عوسجه که تیراندازى ماهر است از امام (ع)مى‏خواهد که به او اجازه دهد تا شمر را با تیر خود از پاى درآورد، اما امام(ع) بزرگوارانهخطاب به مسلم مى‏گوید:
«او را هدف قرار نده، زیرا من دوست ندارم که آغاز کننده جنگ باشم.»
[56]
آنگاه امام(ع) براى اتمام حجّت به نزد سپاه دشمن رفته و در ضمن سخنان روشنگر خودبا اشاره به درخواست عبیدالله بن زیاد از او، این چنین عزت خود را به نمایش مى‏گذارد:
«الا ان الدعى ابن الدعى قد رکز بین اثنتین بین السلّة و الذلة و هیهات منا الذلة، یأبى الله ذالکلنا و رسوله و المؤمنون و حجورٌ طابت و طهرت و انوف حمیّةٌ و نفوس ابیة من ان نؤثر طاعةاللئام على مصارع الکرام، الا و انى زاحف بهذه الاسرة مع قلّة العدد و خذلان الناصر».
[57]
«آگاه باشید که زنا زاده پسر زنا زاده (ابن زیاد) مرا بین دو چیز مخیّر ساخته است یا با شمشیرکشیده آماده جنگ شوم یا لباس ذلت پوشم (با یزید بیعت کنم) ولى ذلّت از ما بسیار دور استو خدا و رسول خدا و مؤمنان و پرورده شدگان دامن‏هاى پاک و افراد با حمعیّت و مردان باغیرت چنین کارى را بر ما نمى‏پسندند که ذلّت اطاعت از پَستان را بر کشته شدن همانندکریمان و بلندان ترجیح دهیم. بدانید من با آنکه یار و یاورم کم است با شما مى‏جنگم.»
و پس از آنکه قیس بن اشعث یکى از سرداران سپاه عمر بن سعد از او مى‏خواهد که بهحکم پسر عمویش (یزید) سر بنهد و به او امید مى‏دهد که یزید با او رفتار ناشایستى نخواهدداشت، امام برآشفته و قاطعانه مى‏گوید:
«لا و الله لا اعطیکم بیدى اعطاء الذلیل و لا افر(اقرّ) فرار (قرار) العبید»،
[58]
نه به خدا سوگند! من دست خوارى به شما نمى‏دهم و مانند بردگان فرار نمى‏کنم (اقرار به گناهخود نمى‏کنم.)
و در این هنگام عمر بن سعد تیرى به جانب سپاه امام(ع) افکنده و دستور حمله مى‏دهد وامام(ع) نیز با شجاعت تمام روبه سپاه خود کرده و چنین فرمان مى‏دهد:
«قوموا رحمکم الله الى الموت الذى لابدّ منه فان السهام رسل القوم الیکم»
[59]؛
خداوند شما را رحمت کند، به پاخیزید و به سوى مرگى که چاره‏اى جز آن نیست بشتابید کهاین تیرها فرستادگان این گروهند که شما را به جنگ مى‏خوانند.و در بحبوحه نبرد، در حالى‏که هر چه آتش نبرد بیشتر فروزان مى‏گردد، چهره امام و یارانشنورانى‏تر و برافروخته‏تر مى‏شود و اطمینان نفس و آرامش قلب و دل آنها بیشتر مى‏گردد،امام(ع) رو به یارانش کرده و چنین آنها را به پایدارى تشویق مى‏کند:
|94|
«صبراً بنى الکرام فما الموت الا قنطرة تعبربکم عن البؤس و الضرّاء الى الجنان الواسعة والنعیم الدائمة»
[60]؛
اى فرزندان کریمان و بزرگواران، پایدارى کنید که مرگ فقط پُلى است که شما را از سختى وتنگى به بهشت‏هاى گسترده و نعمت‏هاى ابدى عبور مى‏دهد.
اشعار و رجزهاى امام حسین(ع) در روز عاشورا بخش دیگرى است که به خوبى عزت وکرامت آن بزرگوار را به نمایش گذاشته و آن را جاودان مى‏سازد. در این رجزها گاهى امام(ع)با آهنگى سنگین به خاندان خود افتخار نموده، و چنین مى‏سراید:
«انا ابن على الطهر من آل هاشم کفانى بهذا مفخراً حین افخر و جدى رسول الله اکرم من مضى و نحن سراج الله فى الارض نزهر و فاطمة اى من سلالة احمد و عمّى یدعى ذوالجناحین جعفر و فینا کتاب الله انزل صادقا و فینا الهدى و الوحى بالخیر یذکر»
[61]،
من پسر على آن پاک مرد از خاندان هاشم هستم و همین افتخار در هنگام فخر ورزى مراکفایت مى‏کند.
جدم پیامبر خدا یعنى بزرگوارترین مردمان است و ما روشنایى خداوند در روى زمینهستیم که نور افشانى مى‏کنیم.
مادرم فاطمه از نسل احمد است. و عمویم جعفر است که او را ذوالجناحین خوانده‏اند.
در خاندان ما کتاب راستین خداوند نازل شد و در خاندان ما همیشه هدایت و وحىزبانزد بوده است.
و گاهى ناسپاسى و جنایات گروه مقابل را یاد آور شده.
[62] و در هنگامى بى وفایى دنیا را دراشعار خود متذکر مى‏گردد.
[63]
و در هنگام حمله به میمنه و میسره دشمن خود را چنین معرفى مى‏کند:
«انا الحسین بن على آلیت ان لا انثنى احمى عیالات ابى امضى على دین النبى(ص)»
[64]
من حسین بن على هستم، سوگند خورده‏ام که عقب نشینى نکنم و روى برنگردانم، من ازخاندان پدرم حمایت کرده و بر دین پیامبر خدا(ص) پایدارم.
و در زمانى که تعداد زیادى از لشکریان مقابل را به هلاکت رسانیده، بر خود مى‏بالد وچنین مى‏سراید:
|95|
«القتل اولى من رکوب العار و العار اولى من دخول النار»
[65]؛
کشته شدن بر پذیرفتن ننگ برترى دارد و ننگ بر ورود در آتش (جهنم) برتر است.
در مقابل این مجسمه عزت، دشمن که تاکنون در مواقع فراوان ذلّت و خوارى خود رانشان داده، در واپسین لحظات زندگانى امام(ع)، این نمایش را در حدّ پایین‏ترین درجهرذالت به انجام مى‏رساند، و در مقابل چشمان تیزبین و غیرتمند امام رو به سوى خیمه‏هاىحرم مى‏آورد، در این هنگام امام(ع) که خستگى نبرد در مقابل سپاه عظیم دشمن را در مقابلاین رذالت به فراموشى سپرده، روبه‏سوى آنها آورده و فریاد بر مى‏آورد،
«ویلکم یا شیعة آل ابى سفیان! ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا احراراً فىدنیاکم هذه و ارجعوا الى احسابکم ان کنتم عرباً کما تزعمون»؛
«واى بر شما اى پیروان آل ابى سفیان! اگر دین ندارید و از روز معاد ترسان نیستید، پس لااقلدر دنیاى خود آزاد مرد باشید. اگر چنانچه خود گمان مى‏کنید عرب هستید، به اصل و حسبخود برگردید.
با شنیدن این فریاد شمر سر برگرداند، و گفت:
«اى پسر فاطمه چه مى‏گویى؟
و امام(ع) ادامه داد:
«انى اقول اقاتلکم وتقاتلوننىو النساء لیس علیهنّ جناح فامنعوا عتاتکم و جهالکم و طغاتکممن التعرض لحرمى مادمت حیّاً»؛
[66]مى‏گویم من با شما جنگ مى‏کنم وشما با من مى‏جنگیدوزنان هیچ گناهى ندارند. تا من زنده هستم نگذارید سرکشان و نادانان و طاغیان شما به حرممن تعرّض کنند.»
دشمن از این غیرت و عزت حسینى به خوبى آگاه است و رذالت و ذلت خود را تا جایىمى‏رساند که از این خصیصه الهى حسین(ع) سوء استفاده مى‏کند. در بحبوحه نبرد عاشورا درحالى که تشنگى به حضرت (ع) فشار آورده آن رادمرد صفوف سهمگین دشمن را مى‏شکافدو خود را به نهر فرات مى‏رساند و در حالى‏که آب در دستان خود کرده تا به دهان ببرد، ناگاهذلیلى از سپاه دشمن فریاد بر مى‏آورد که‏اى حسین(ع) تو از نوشیدن آب لذت مى‏برى درحالى‏که حرمت مورد حمله دشمن قرار گرفته است.
حسین(ع) با شنیدن این خبر دروغین بیتاب مى‏شود و آب را ریخته و با سرعت به سمتحرم مى‏رود و آنجا را سالم از تعرض دشمن مى‏بیند.
[67]
و در آخرین لحظات حیات امام(ع)، هر چه به لحظه شهادت و لقاى یار نزدیک‏تر شده،
|96|
چهره‏اش نورانى‏تر گشته و قلبش آرامش بیشتر گرفته تا آنجا که حمید بن مسلم گزارشگرواقعه که از سپاه دشمن مى‏باشد، جمله تاریخى خود را این چنین بر زبان مى‏آورد:
«فوالله ما رأیت مکثوراً[مکسوراً خ ل‏] قطّ قد قتل ولده و اهل بیته و اصحابه اربط جأشا و لاامضى جنانا منه، ان کانت الرجالة لتشد علیه فیشد علیها بسیفه فینشکف عن یمینه و عنشماله انکشاف المعزى اذا شد فیها الذئب.»؛
[68]
سوگند به خداوند هیچ مغلوبى(کسىکه دشمن از هرسو احاطه کرده است) را مانند حسین کهفرزندان ویاران واهل بیتش کشته شده باشند، ندیدم که او (با آن همه مصیبت و گرفتارى بازهم) هرگاه پیادگان سپاه دشمن بر او حمله‏ور مى‏شدند، شمشیر مى‏کشید و آنها را مانند گلهگوسفند که گرگ بر آنها حمله کرده باشند، از راست و چپ متفرق مى‏ساخت.
و سرانجام هنگام وصل فرا رسید و این عزیز با عزت بخش خود خلوت کرده و چشم ازهمه ماسوا برگرفت و چنین به درگاه خداوند مناجات مى‏کند:
«صبراً على قضائک یا رب لا اله سواک یا غیاث المستغیثین مالى، رب سواک و لا معبود غیرک،صبراً على حکمک یا غیاث من لا غیاث له...؛
[69]
خداوندا بر قضاى تو پایدارى مى‏کنم که هیچ معبودى جز تو وجود ندارد، اى فریادرس کمکخواهان من هیچ پروردگار و معبودى جز تو ندارم. بر حکم تو اى فریادرس بى‏فریادرسان صبرمى‏کنم...»
3. اطرافیان امام حسین(ع) و عزّت
چنانچه اشاره شد، پرتو عزت حسینى چنان نورافشان بود که اطرافیان آن حضرت(ع) رانیز روشنایى بخشید و باعث شد تا تاریخ شاهد صحنه‏هاى به یادماندنى از عزت اطرافیان آنحضرت نیز باشد.
گرچه مطالعه رفتار آن بزرگان در نهضت حسینى سراسر شور و حماسه و عزت است، امادر اینجا بحث را مختصر کرده و تنها به نمونه‏هایى اشاره مى‏کنیم:
الف. عزت خاندان امام حسین(ع)
1. هنگامى که امام(ع) خبر شهادت مسلم بن عقیل را در کوفه دریافت کرد براى آنکه نظراصحاب خود و به ویژه فرزندان عقیل را بداند. روبه آنها کرده و فرمود: نظر شما چیست؟مسلم کشته شده است.
بنى عقیل با قاطعیت تمام خطاب به امام(ع) گفتند:
«به خداوند سوگند! ما بر نمى‏گردیم تا انتقام خون مسلم را بگیریم و یا آنکه به آن چه او به
|97|
آن نایل شد، نایل شویم.»
امام(ع) که خود قصد قطعى براى ادامه مسیرداشت، فرمود: «و لا خیر فى العیش بعد هؤلاء».
[70]
بعد از اینان خیرى در زندگانى نیست.
و دستور ادامه مسیر را داد.
2. در منزل ثعلبیه امام حسین(ع) خوابى دید کهتعبیر آن خبر شهادت کاروانیان بود. امام(ع) (از شوق)به گریه افتاد، فرزندش على(ع) که این صحنه رامى‏دید وقتى از علت گریه آگاه شد، از پدر پرسید:«اَوَلَسْنا على الحق؟»
آیا ما بر حق نیستیم؟
و وقتى پدر جواب مثبت داد، على گفت:
«اذاً لا نبالى بالموت».
دراین صورت از مرگ باکى نخواهیم داشت.
و امام(ع) او را دعاى خیر کرد.
[71]
3. شمر که با ام‏البنین، مادر حضرت عباس(ع) همقبیله بود، براى فرزندان او از ابن زیاد امان نامهگرفته‏بود. عصر روز تاسوعا این امان نامه را برآنهاعرضه کرد، اما آن جوانمردان بر آشفته و خطاببه او گفتند:
«خدا تو و امان نامه‏ات را لعنت کند، آیا به ما امان‏مى‏دهىدر حالى‏که فرزند رسول خدا(ص) در امان نباشد؟»
[72]
و بدین ترتیب با قاطعیت و عزت تمام این اماننامه را رد کردند.
ب. عزت اصحاب امام حسین(ع)
اوج عزت اصحاب و خویشان امام(ع) را باید در
|98|
شب عاشورا مشاهده کنیم، هنگامى که امام(ع) از آنها مى‏خواهد تا با استفاده از تاریکى شباو را با دشمن تنها گذاشته و جان خود را دریابند، همگى آنها یک‏صدا وفادارى خود را دریارى آن حضرت(ع) ابراز مى‏دارند.
سخنان آن بزرگواران در این مجلس اوج شکوه و عزت عاشورائیان را نشانمى‏دهد.گرچه در همه آن سخنان که در کتب تاریخى نقل شده، گوشه‏اى از کرامتآنهاهویدامى‏شود،
[73] اما در اینجا تنها به ذکر سخنان زهیر بن قین اکتفا مى‏کنیم کهعرضه‏داشت:
«به خداوند سوگند! دوست مى‏داشتم کشته شوم، دوباره زنده گردم و به همین کیفیت هزارمرتبه کشته شوم و زنده گردم و خداوند متعال بدین وسیله تو و جوانان اهل بیت را از آسیبدشمنان نگه‏دارى کند.»
[74]
آرى در این هنگام است که صدق کلام امام(ع) بیشتر هویدا مى‏شود که فرمود:
«فانى لا اعلم اصحاباً اولى(اوفى) و لا خیراً من اصحابى و لا اهل بیت ابرّ و لا اوصل مناهل‏بیتى»؛
[75]
من یارانى بهتر (باوفاتر) و نیکوتر از یاران خود سراغ ندارم و خاندانى از خاندان خودنیکوکارتر که حق خویشاوندى را بهتر ادا کنند، نمى‏شناسم.
و همین‏ها بودند که در روز عاشورا با شکوه‏ترین صحنه‏ها را به نمایش گذاشتند. چنانچهدرباره آنها چنین گفته شد، که همگى از همدیگر براى کشته شدن در راه یارى امام خودسبقت مى‏گرفتند. آنانکه خود را مصداق این شعر شاعر عربى جلوه داده بودند که چنینسروده بود:
«قومٌ اذا نودوا لدفع ملمّة و الخیل بین مدعس و مکردس لبسوا القلوب على الدروع فاقبلوا یتهافتون الى ذهاب الانفس»؛
آنان گروهى هستند که در حالى که دشمن نیزه در دست و با آرایش نظامى در مقابل آنها صفآرایى کرده بود از آنان براى دفع گرفتارى کمک خواسته مى‏شد، آنان قلب‏هاى خود را بر روىزره‏ها مى‏پوشیدند و در راه از دست دادن جان‏هاى خود مى‏شتافتند.
[76]
سخنان، خطبه‏ها، اشعار و رجزهاى اینان در روز عاشورا نیز بهترین گواه عزت‏طلبىآنهاست، رجزهایى که در وصف شجاعت خود، حق خواهى، عزت‏طلبى آرزوى شهادت ودست بر نداشتن از یارى امام خود تا پاى جان سروده شده است که خوشبختانه بیشتر آنها درمنابع ضبط گشته است.
[77]
|99|
ج. عزت زنان کربلایى
زنان حاضر در واقعه نیز گوشه‏اى دیگر از عزت‏طلبى را در روز عاشورا به نمایشگذاشتند که دراین مورد علاوه بر زنان اهل بیت(ع) مى‏توانیم ماجراى ام‏وهب مادر وهب بنجناح کلبى را شاهد بیاوریم که با شجاعت تمام فرزندش را به جهاد در راه امام(ع) تا کشتهشدن سفارش نمود.
هم‏چنین همسر او صحنه‏اى دیگر از عزت‏طلبى را رقم زد و آن اینکه بعد از مشاهدهجراحت شوهرش عمودى را برداشته و با حمله به دشمن به تشویق شوهرش پرداخت.
[78]
شکوه و عظمت عاشورا با عمل سعید بن عبدالله حنفى رنگ دیگرى به خود گرفت. زیرااو بود که خود را سپر بلاى امام(ع) کرد تا امام(ع) در صحنه نبرد براى آخرین بار نماز به جاآورد و با معبود خویش راز و نیاز کند. و هنگامى که نماز امام(ع) به پایان رسید، سعید بهوصل یار رسید و جان به جانان تسلیم کرد.
[79]
د. اسیران عزیز، پیام آوران عزت حسینى
پس از شهادت امام حسین(ع) عهده دارى رساندن پیام عزت‏طلبى نهضت حسینى بهدوش اسیران کربلا افتاد که آنان همچون شیران در زنجیر علاوه بر آنکه خود لحظه‏اى درپیش دشمن تا دندان مسلّح و به ظاهر پیروز کوچکترین نشانه ذلتى را بروز ندادند، بلکهتوانستند با سخن و رفتار خود به عزت حسینى در زمان و مکان امتداد بخشند و باعث شدندتا پیام عزت حسینى در کربلا دفن نشده و شهرهایى چون کوفه و شام را در نوردد و بدینترتیب سرتاسر جهان اسلام آن زمان را تحت پوشش خود قرار دهد.
آرى این زینب بود که فرمان برادر مبنى بر بى‏تابى نکردن در فراق عزیزان را
[80] کاملاً موردتوجه قرار داد و توانست محور آرامش زنان و کودکان حرم اهل بیت(ع) باشد.
و هم او بود که در مجلس با فرّ و شکوه ظاهرى عبیدالله بن زیاد نهراسید و حماسه‏اىدیگر آفرید و با گفتن «انما یفتضح الفاسق و یکذب الفاجر»
[81] (تنها فاسق است که مفتضحمى‏شود و بدکاره است که دروغ مى‏گوید - کنایه از ابن زیاد -). خشم او را به اوج رسانید.
و در همین مجلس بود که زینب سخن تاریخى خود را به زبان آورد و آن اینکه:
«ما رأیت الا جمیلاً»
[82]
در سرتاسر صحنه کربلا جز زیبایى از معبود خود ندیدم.
|100|
و هموست که در مجلس یزید که به اصطلاح خلافت مسلمانان را بر عهده داشت، ومجلس با شکوه به مناسبت پیروزى‏اش بر قوى‏ترین دشمن خود آراسته بود، عزت و حماسهرا به اوج رسانیده و با خطاب «یا ابن الطلقاء» (اى پسر آزادشدگان) که یادآور ننگ ابدى یزیدو پدرانش مى‏باشد، او را مخاطب قرار داده و با یادآورى عزت آل البیت (ع) و به ویژه امامحسین(ع) با این سخنان توفنده ذلّت او را به رخش مى‏کشد:
«فکد کیدک و اسع سعیک و ناصب جهدک فوالله لا تمحو ذکرنا و لا تمیت وحینا و لا تدرک امدنا ولا ترحض عنک عارها و هل رأیک الا فند و ایامک الا عدد وجمعک الا بدد یوم ینادى المنادى الالعنة الله على الظالمین فالحمد لله رب العالمین الذى ختم لاولنا بالسعادة و المغفرة و لآخرنابالشهادة و الرحمة...»
[83]؛
یزید! هر آنچه خواهى مکر و فریب و سعى خود را به کار گیر ولى بدان که هر چه تلاش و مکر بهکارگیرى، باز هرگز توان آن را ندارى که یاد نیکوى ما را از یادها بیرون ببرى، تو هرگز قدرت آنرا ندارى که وحى ما را نابود و ذکر ما را خاموش سازى و به عمق فضیلت ما دسترسى پیدا کنى وهرگز نخواهى توانست ننگ این عملى که انجام دادى از بین ببرى، رأى و نظرت رو به نابودىاست و روزگارت جز چند روز نیست و جمعیت اطرافت متفرق خواهند شد. (یادآر) روزى را کهمنادى ندا مى‏دهد، آگاه باشید که لعنت خدا بر ظالمان است. پس سپاس خدایى را که پرورگارعالمیان است همو که اولین ما را با سعادت و مغفرت و آخرین ما را با شهادت و رحمت سرافرازکرد....
و این على بن الحسین(ع) بود که صحنه‏هاى دیگرى از عزت حسینى را به نمایشگذاشت و با آنکه اسیرى در بند بود، همچو شیر خروشید و نشان داد که خون غیرتمند وعزیز پدر در رگ‏هاى او جریان دارد.
همو بود که در مجلس ابن زیاد که سعى داشت کشته شدن امام حسین(ع) را به خداوندنسبت دهد، با شجاعت ایستاد و ثابت کرد که این مردمان نابخرد بودند که پدرش را بهشهادت رسانیدند
[84] و خشم ابن زیاد را تا آنجا برانگیخت که دستور قتل او را صادر کرد و اینزینب (س) بود که با گفتن «ان کنت مؤمنا ان قتلتنى معه»؛
[85]
تو را اگر به خداوند ایمان دارى، سوگند مى‏دهم که اگر مى‏خواهى او را بکشى مرا هم با اوبکش باعث نجات او شد.
و همو بود که در مجلس یزید که شامیان جرأت ابراز کوچکترین مخالفت را با او ندارند،شجاعانه بر روى چوب‏ها (اعواد کنایه از منبر) رفته و با افتخار، عزت خود و خاندانش رایادآور شده و مى‏گوید:
«ایهاالناس! من عرفنى فقد عرفنى و من لم یعرفنى انبأته بحسبى و نسبى، ایها الناس انا ابن
|101|
مکة و منى و زمزم و الصفا، انا ابن خیر من حج و طاف و سعى و لبَّى....»
[86]
اى مردمان!هر کس مرا مى‏شناسد که مى‏شناسد وکسى که مرا نمى‏شناسد بداند که حسب ونسب من چنین است، من پسر مکه و منى و زمزم و صفا هستم، من پسر بهترین مردمانهستم که حج به‏جا آورد....
و هموست که با بلند شدن صداى مؤذن به «اشهد ان محمد رسول الله» یزید را موردخطاب قرار داده و شجاعانه مى‏پرسد: یزید! محمد جد توست یا جد من، اگر بگویى کهجدّتوست که دروغ گفته و کفر ورزیده‏اى و اگر گمان دارى که جد من است، پس چراخاندان‏او را کشتى؟
[87]
4. اصل عزت، مقیاسى براى نقد گزارش‏هاى نهضت حسینى
اگر کسى حسین(ع) را از طریق منابع متقدم و معتبر نشناخته باشد و بخواهد شناختخود را از راه مطالعه منابع و نوشته‏هاى متأخر به دست آورد، متأسفانه عنصرى را که دربخش عمده این منابع در سیره آن بزرگوار مفقود مى‏بیند، عنصر عزت است، به گونه‏اى که بامقایسه این عنصر در منابع معتبر و غیر معتبر این نتیجه به دست مى‏آید که در میان تحریفاتنهضت حسینى، بیشترین سهم از آن این عنصر گشته و تا 180درجه دچار دگرگونى شدهاست و در بعضى از موارد به ضد خود یعنى ذلّت تبدیل شده است. متأسفانه عمده منبعمطالعاتى مبلغان و مداحان حسینى را که بیشتر آنها هدفى جز رضاى خداوند و تعظیم شعائراسلامى و شیعى ندارند، همین منابع متأخر و غیر معتبر تشکیل داده و از این رو در مجالس باشکوه و پرشور حسینى که بیشتر شرکت کنندگان آن را جوانان شیعى غیرتمند و پرشورتشکیل مى‏دهند و طبیعتاً کمترین توقع آنها شنیدن مطالبى درباره مظهریت حسین(ع) براىغیرت و عزت الهى است کمترین موضوعى که درباره آن سخن گفته مى‏شود، همین غیرت وعزت حسینى است. علّت این امر آن است که با بیرون کشیده شدن حسین(ع) از میان کتبتاریخى و راه یافتن او به محافل مردمى از دیرباز و به ویژه در قرون متأخّر، به جاى آنکهمبلغان نهضت حسینى سعى در بالا بردن سطح آگاهى مردم براى شناخت ابعاد مختلف ایننهضت نمایند، همّ و تلاش خود را بر تحریک احساسات و عواطف آنها نهاده و گریه را اصلاصیل و هدف والا در مجالس حسینى به شمار آورده و براى رسیدن به آن، خود را مجاز بهنقل از هر منبع دیدند و بدین ترتیب به جاى آنکه عزت حسینى محور مجالس قرار گیرد،اصل رقّت میاندار معرکه شد که براى رسیدن به آن در بسیارى از موارد چاره‏اى جز عبور از
|102|
ذلّت ندیدند. بدین‏گونه که براى رسیدن به رقیق کردن قلوب مردمان و گریاندن آنها مطالبى رانقل کنند که مضمونى جز ارائه چهره‏اى ذلیلانه از امام حسین(ع)، عاشورا، اسراى کربلا واهل بیت عصمت(ع) ندارد.
به عنوان مثال، مطالعه منابع معتبر ما را به این نتیجه مى‏رساند که مسأله عطش و تشنگىکربلاییان کمترین نقش را در عاشورا در رفتار آن بزرگواران عزیز ایفا کرده است، در حالى‏کهاین مسأله در اینگونه مجالس تمامى ابعاد این نهضت را تحت‏الشعاع قرار داده و حتى باعثلوث شدن این نهضت شده است. زیرا در اینگونه مجالس حسین(ع)آن مظهر عزت رامشاهده مى‏کنیم که تا آخرین لحظات حیات و حتى در زیر شمشیر شمر از عطش خودمى‏نالد و از قاتل خود مى‏خواهد که لااقل او را سیراب نموده و سپس به شهادت برساند وقاتل با درخواست امام(ع) او را به مسخره مى‏گیرد و مى‏گوید: صبر کن تا پدرت از حوضکوثر تو را سیراب کند.
[88]
گاهى فرزند کوچک و شیر خواره‏اش را در مقابل لشکر دشمن آورده، و از آن اراذل براىاو درخواست آب مى‏نماید
[89] و گاهى از میانه میدان فریاد فرزند بزرگش را مى‏شنود که دربحبوحه نبرد از تشنگى مى‏نالد و از همانجا از پدر درخواست آب مى‏کند و پدر را بهگریه‏مى‏اندازد.
[90]
و گاهى از درون خیمه‏ها فریاد العطش پرده نشینان حسینى را به آسمان مى‏رسانند
[91] وهنگامى که قبرى براى آن حضرت(ع) توسط فرزندش امام سجاد(ع) تعبیه مى‏کنند، از زبانفرزند این پدر بزرگوار و عزیز را که از همه چیز خود در راه خدایش گذشت، این چنینمعرفى مى‏کنند که او بر روى قبر براى شناساندن پدرش چنین نوشت:
«هذا قبر الحسین(ع) الذى قتلوه عطشانا»
[92].
سپس همگام با محوریت عطش و در راستاى آن به سراغ الفاظى رفتند که هر چه بیشتراشک مردمان را در آورد، الفاظ و واژه هایى که در منابع معتبر کمتر مى‏توان از آنها ردپایى پیداکرد که از این دست، مى‏توان واژه‏هایى چون غریب، محروم، مغموم را مثال زد و کار را بهجایى مى‏رسانند که در مکالمه رأس شریف امام حسین(ع) با راهب دیرانى پس از شهادتشاین سخنان را براى زبان آن رأس جعل مى‏کنند که در هنگام معرفى خود فرمود:
«انا المظلوم»، انا المهموم، انا المغموم...انا الذى من الماء مُنِعْتُ، انا الذى من الاهل و الاوطانبعدت....انا عطشان کربلا، انا ظمآن کربلا، انا وحید کربلا، انا سلیب کربلا، انا الذى خذلونى
|103|
الکفرة بارض کربلا»
[93].
دراین میدان کمتر دانشمندى همانند میرزا حسین نورى در لؤلؤ و مرجان و شهیدمطهرى در تحریفات عاشورا را مى‏یابیم که از انگ و تهمت نهراسیده و صریحاً به بیانمجالس مطلوب حسینى(ع) و فاصله آن با مجالس موجود بپردازند که البته همین‏ها نیز هزینهسنگینى را براى گفته‏هاى خود متحمل شدند تا جایى‏که در بعضى از نقاط تا مرز تکفیر اینبزرگان پیش رفتند و حتى بعضى از دانشمندان شیعه را وادار مى‏سازد تا در نقد سخنانروشنگرانه آنان و به قصد دفاع از حسین(ع) اقدام به نوشتن نمایند.
[94]
و همین مسایل است که تلاش آن بزرگواران روشنگر را ابتر گذاشته و کمتر کسى جرأتگام زدن در آن راه را مى‏نماید.
نکته‏اى که در اینجا معمولاً مورد غفلت قرار مى‏گیرد آن است که حدیث سازى براىتحریک عواطف و احساسات گرچه ممکن است در کوتاه مدت مجالس را پرشور نماید، امادر دراز مدّت و با مطرح شدن سؤال و پرسش براى قشر آگاه جامعه و نیافتن انتظارات اینقشر از اینگونه مجالس و بیشتر شدن پرسش‏ها و شبهاتش پیرامون نهضت حسینى(ع) دراینگونه محافل، موجبات دلسردى آنها را فراهم آورده و گرچه ممکن است به جهت عظمتامام(ع) باز هم در این مجالس شرکت نمایند، اما شرکت آنان تنها صورى بوده و نه به قصدشناخت صورت مى‏گیرد. علاوه بر آنکه راه یافتن اینگونه احادیث از زبان ذاکرین و واعظیندر مکتوبات و عرضه آنها بر جهانیان، موجبات وهن شیعه، تشیع و امام حسین(ع) را دراذهان آنان فراهم مى‏آورد و در دراز مدت موجبات بدبینى به کلّ منابع مکتوب شیعه را باعثمى‏شود. زیرا حدیث سازان به خیال خود و به قصد خدمت نا آگاهانه و به علت عدم احاطه برجوانب مختلف سیره امام(ع) بسیارى از اصول و مبانى را نادیده گرفته و چهره‏اى مخدوشاز امام(ع) ارائه مى‏کنند و خود را مصداق کامل ضرب‏المثل فارسى «کور کردن چشم براىسرمه کشیدن آن» مى‏سازند. و کار را تا آنجا مى‏رسانند که موجبات معرفى شدن شیعه بهعنوان «بیت کذب» را فراهم مى‏سازند.
[95]
تلاش ما در بخش‏هاى پیشین مقاله بر آن بود که با اثبات اصل عزت در نهضت حسینى ازآغاز تا پس از شهادت و ارائه نمونه‏هاى فراوانى از آن، آن را به عنوان یک اصل قطعى وانکارناپذیر در سیره آن بزرگوار به حساب آورده و از آن به عنوان مقیاس و ملاکى براىشناخت روایات و گزارش‏هاى دروغین از راستین بهره‏گیریم و به اصطلاح به نقد محتوایى
|104|
اینگونه روایات بپردازیم.
به اعتقاد ما این اصل در نهضت حسینى مى‏تواند در ردیف اصول کلامى شیعه همانندعصمت پیامبر(ص) و امام(ع) قرار گیرد که دانشمندان با مسلّم گرفتن آن به نقد محتوایىروایات مخالف با آن همچون روایات سهو نبى(ص) و امام(ع) پرداخته و انتساب آنها را بهامام(ع) ردّ مى‏نمایند، هر چند از نظر سندى در درجه بالایى از صحّت و اتقان باشد کهخوشبختانه با بررسى سندى همه روایات این چنینى در مى‏یابیم که همه آنها روایاتى بدونسند معتبر و مستند مى‏باشند و بسیارى از آنان از هفت قرن پس از واقعه تا زمان معاصرساخته شده‏اند.
حال در اینجا به عنوان مثال به برخى از گزارش‏هاى مخالف با عزت پرداخته و آنها رانقدمى‏نماییم:
الف. پیشنهادات ذلیلانه امام حسین(ع)
در برخى از گزارش‏ها چنین آمده که امام حسین(ع) پس از مذاکره با عمر بن سعد سهپیشنهاد مطرح کرد. اوّل آنکه اجازه دهند، امام(ع) به مبدأ خود برگردد و دوم آنکه به شامرفته، دست در دست یزید گذاشته تا خود هر چه صلاح مى‏داند، انجام دهد. و سوم آنکهاجازه دهند امام(ع) به یکى از مرزهاى مملکت اسلامى رفته و در آنجا همانند یک مسلمانعادى زندگى کند.
[96]
از نقل ابو مخنف چنین استفاده مى‏شود که این گزارش میان محدّثان قرن دوم مشهوربوده است، اما خود وى بلافاصله پس از نقل این گزارش از قول یکى دیگر از محدثان به نامعبدالرحمن بن جندب چنین نقل مى‏کند که عقبة بن سمعان، غلام رباب، همسر امامحسین(ع) که یکى از معدود بازماندگان عاشورا و ناقلان گزارش‏هاى کربلاست، به منچنین‏گفت که:
«من با حسین(ع) در طى مسیر مدینه به مکه و مکه به عراق همراه بودم و نه در این دو شهر ونه در مسیر تا هنگام شهادت از او جدا نگشتم و هر آنچه با دیگران سخن گفت، شنیدم. بهخداوند سوگند که آنچه در میان مردم مشهور است که امام(ع) پیشنهاد قرار دادن دست دردست یزید و یا فرستاده شدن به مرزى از مرزها و مسلمانان را کرده، دروغ است، تنها سخنىکه امام(ع) در این‏باره گفت، آن بود که: بگذارید تا من در این سرزمین وسیع و گسترده سیرکنم تا ببینیم سرنوشت مردم به کجا مى‏انجامد.»
[97]
ناگفته پیدا است که گزارش اوّل با سیره امام حسین(ع)، کلمات او، و هدف او از قیام
|105|
ناسازگار است. و مواردى که در بخش قبل آورده شد، چه قبل از ملاقات با عمر بن سعد و چهبعد از آن، دلالت بر نادرستى روایت اوّل دارد. و احتمال ساختگى بودن به وسیله بنى امیه وانداختن آن در میان محدثان و مورخان اهل سنّت در قرن دوم فراوان است.
احتمال دیگر درباره علت شهرت این روایت آن است که عمر بن سعد بعد از ملاقات باامام حسین(ع)، براى آنکه به خیال خود کار را به مصالحه بکشاند و دست در خون حسین(ع)نیالاید و حکومت رى را نیز از دست ندهد، از پیش خود چنین پیشنهاداتى را از زبان امامحسین(ع) مطرح کرد، و بعدها مورخان باور کرده‏اند که این پیشنهادات از جانب امامحسین(ع) مطرح شده است. شاهد این احتمال روایت بعدى ابو مخنف است که مى‏گوید:
حسین(ع) و عمر بن سعد سه یا چهار بار با هم ملاقات کردند و پس از آن عمر در نامه‏اىخطاب به عبیدالله بن زیاد چنین نگاشت:
«اما بعد! خداوند آتش جنگ را خاموش کرد، وحدت میان مسلمانان را برقرار ساخت وکار امت اسلام را رو به صلاح گذاشت.
این حسین است که به من پیشنهاد داده که یا به مبدأ خود بازگردد و یا او را به هر مرزى کهخواستیم بفرستیم تا مانند یک مسلمان عادى در آنجا زندگى کند و یا آنکه به نزدامیرالمؤمنین یزید رفته و دست در دست او گذارد و او آنچه صلاح مى‏داند، انجام دهد. و دراین پیشنهادات خشنودى شما و صلاح امّت مى‏باشد.»
گویى ابن زیاد با خواندن نامه کاملاً باورش نشد که امام(ع) چنین پیشنهاداتى را دادهباشدو بیشتر احتمال داد که عمر براى خیر خواهى خود چنین مواردى را مطرح کردهاست.از این رو گفت:
این نامه مردى خیرخواه براى امیر خود و مهربان و دلسوز براى قومش مى‏باشد.
[98]
خوشبختانه این گزارش با این کیفیت در منابع شیعى جاى خود را باز نکرد. اما گزارشىشبیه آن و حتى کمى مسخره‏تر در این منابع نقل شده که علاوه بر عدم امکان عادى آن، بیشترعزت حسینى را زیر سؤال مى‏برد و آن اینکه:
«به نقل از شاهدان واقعه چنین نقل شده که امام حسین(ع) در روز عاشورا و پس از آنکههمه اصحاب و اهل بیت(ع) خود را از دست داده به سمت عمر بن سعد رفته و از او خواهشمى‏کند که یکى از این سه کار را از من بپذیرى: اوّل آنکه مرا رها کن تا به مدینه حرم جدمرسول خدا (ص) باز گردم.
|106|
عمر بن سعد (متکبرانه) جواب داد: چنین چیزى براى من امکان ندارد.
امام(ع) خواسته دوم را چنین مطرح کرد:
«اسقونى شربة من الماء فقد نشفت کبدى من الظماء؛
جرعه‏اى آب به من بنوشانید که جگرم از تشنگى خشک شده است.
عمر جواب داد: این هم امکان ندارد.
و امام(ع) خواسته سوم خود را این چنین مطرح کرد:
پس اگر تصمیم گرفته‏اید که قطعاً مرا بکشید، یکى یکى به جنگ من بیایید. و عمر اینخواسته سوم را قبول کرد.
[99]
کهن‏ترین نوشته‏اى که این گزارش در آن دیده شده است، کتاب المنتخب طریحى(متوفى 1085ق) است که بعدها کتب دیگرى همچون اسرار الشهادات دربندى (1285ق) آنرا از او نقل کرده و نقل‏هاى مختلف دیگر را نیز ضمیمه نموده‏اند.
از کتاب «المنتخب» چنین بر مى‏آید که مؤلف آن، روضه‏ها و سخنرانى‏هاى خود را درآن‏به گونه مجلس مجلس آورده است، بدون آنکه توجهى به اعتبار یا عدم اعتبارمنقولات‏داشته باشد و نیز بدون آنکه براى نوشته‏هاى خود منبعى را ذکر نماید. چنانچه درهمین مورد این روایت را مستقیماً از شاهدان واقعه نقل کرده است که بیش از ده قرن با آنهافاصله زمانى دارد.
[100]
این کتاب به علت سبک خاص خود که همراه با اشعار سوزناک و روایات و گزارش‏هاىرقت‏انگیز و گریه آور بود به خوبى جاى خود را در میان روضه خوانان و واعظان باز کرده وبه عنوان یکى از منابع معتبر در آمد، چنانچه فاضل دربندى آن فقیه بزرگ نیز در کتاب اسرارالشهادات خود در بسیارى از موارد، گزارش‏هاى عجیب و غریب را از آن نقل مى‏کند. ودیگران نیز این دو منبع را معتبر حساب کرده و به نقل آن مى‏پردازند.
تعجب آور است که برخى عالمان بزرگوار شیعى چگونه راضى مى‏شوند این گونهروایات ذلت بار را در کتب خود نقل کنند و حسین(ع) مظهر عزت را تا آنجا به زیر مى‏کشندکه حاضر مى‏شود براى حفظ جان خود و یا رفع تشنگى‏اش، پس از آنکه همه اصحاب وخاندانش در راه او و هدفش جان خود را از دست داده‏اند، ذلیلانه به سمت عمر بن سعد رفتهو این خواسته‏هاى ننگین را مطرح نماید و در نقطه مقابل عمر بن سعد با تکبر و تبختر دوخواسته اوّل و دوم را رد نموده و سپس منت نهاده و خواسته سوّمش را که دلالت بر
|107|
جوانمردى! آن جانى دارد بپذیرد.
آرى این هم از همان دست روایات ساختگى است که خواسته است عطش را محور همهوقایع عاشورا قرار داده و در راه گرفتن اشکى از مستمع خود امام خود را از اوج عزت بهپایین آورد.
ب. درخواست آب در آخرین لحظه زندگى
گزارش سوزناک‏تر از گزارش قبلى که اشک را از سنگ در مى‏آورد آن است که:هنگامى‏که شمر براى بریدن سر امام(ع) بر روى سینه آن حضرت(ع) مى‏نشیند امام(ع) با اوبه گفتگو مى‏پردازد و سعى دارد تا او را از کشتن خود منصرف کند و وقتى موفق نمى‏شود،خطاب به او مى‏گوید:
«اذا کان لابد من قتلى فاسقنى شربة من الماء»؛
اگر حتماً مى‏خواهى مرا بکشى، پس جرعه‏اى آب به من بنوشان».
شمر قاطعانه جواب مى‏دهد:
هرگز! هرگز! به خداوند سوگند تو آب را نخواهى چشید تا مرگ را بچشى. و آنگاه بامسخرگى ادامه مى‏دهد:
اى پسر ابى تراب! آیا تو نیستى که گمان مى‏کنى پدرت ساقى حوض کوثر است و هر که رادوست داشته باشد از آب سیراب مى‏کند، پس صبر کن تا پدرت به تو آب بنوشاند.!
پس از آن شمر شروع به قطع یکایک اعضاى بدن امام(ع) مى‏کند، و هر عضوى را که قطعمى‏کند. امام(ع) فریاد مى‏کشد و ناله مى‏کند. و در همان هنگام اشعارى مى‏سراید و در آنها ازشمر مى‏خواهد که «بعد از قتل او به فرزند علیلش رحم کند.»
[101]
نویسنده این روایت را از مقتل غیر معتبر ابى مخنف
[102] و نه مقتلى که بر اساس روایاتطبرى از ابى مخنف تهیه شده
[103] نقل مى‏کند که عدم اعتبار آن در میان همه دانشمندان شیعهمعروف است اما متأسفانه به علّت اشتمال آن بر بعضى از گزارش‏هاى رقت آور موجب اقبالبسیارى از مرثیه خوانان به آن شده و تا زمانى نزدیک به زمان معاصر فراوان مورد استفاده آنهاقرار مى‏گرفت.
از نظر محتوایى ناگفته پیداست که حسین عزیزى که طبق نقل روایات معتبر که به بخشىاز آنها اشاره شد، در آخرین لحظات خود تنها رو به منشأ عزّتش یعنى خداوند کرده و با
|108|
اوبه‏مناجات مى‏پردازد، هرگز راضى نمى‏شود تا آن حدّ خود را پایین آورده که رو بهمخلوق‏پستى زده و از او درخواست آب نماید و با عبارت توهین‏آمیز «علیل» از فرزندشیادکند. و نتواند بر ضربه شمشیر صبر کرده و مانند کودکان در هنگام سختى، بزرگترهایشراصدا بزند.
به راستى چگونه شیعه عزتمند حسین(ع) راضى به بر زبان راندن چنینسخنانى‏مى‏شود؟
ج. شکایت از کشته شدن
در گزارش امام(ع) را در آخرین لحظات حیات خود چنان ترسیم کرده که رفتگانش را بهمدد مى‏طلبد و از عطش و کم یاورى مى‏نالد و از کشته شدنش گلایه مى‏کند. کارى که هیچعزیزى آن هم در مقابل آن دشمنان کینه توز انجام نمى‏دهد. عباراتى را که به آن حضرت دراین لحظات نسبت داده‏اند، چنین است:
«واجداه! وامحمداه! وا اباالقاسماه! وا ابتاه! واعلیاه! واحسناه! واجعفراه واحمزتاه! واعقیلاه!واعباساه! واغربتاه! واعطشاه! وا غوثاه!واقلة ناصراه! أاقتل مظلوماً و جدى محمد المصطفى واذبح عطشاناً و ابى على المرتضى و اترک مهتوکاً وامّى فاطمة الزهراء...»
[104]
جالب است که در این روایت که از مقتل غیر معتبر ابومخنف نقل شده، امام(ع) عقیل راکه ذلیلانه برادرش على(ع) را ترک کرده و از معاویه درخواست کمک کرده در کنار شجاعانو حماسه سازانى همچون جعفر بن ابى طالب و حمزه قرار مى‏دهد. به راستى کدام شجاععرب و غیر عرب دیده شده است که در لحظات آخرین زندگانى خود جد و پدر و برادر وعمو و مادر را فریاد کند و مصیبت خود را به رخ آنها بکشد و از کشته شدن بنالد.»
د. مرا نکشید!
گزارش، امام حسین(ع) را در روز عاشورا در مقابل لشکر کوفه مى‏ایستاند و خواهشامام(ع) را مبنى بر درخواست نکشتن خود مطرح مى‏کند:
«اتقواالله ربکم و لا تقتلونى فانه لا یحلّ لکم قتلى و لا انتهاک حرمتى فانى ابن بنتنبیکم‏وجدتى خدیجة زوجة نبیکم و لعله قد بلغکم قول نبیّکم الحسن و الحسین سیداشباب اهل الجنّه»
[105]
مرحوم مجلسى این روایت را با این الفاظ از شخصى به نام محمد بن ابى طالب که دراعتبار نوشته هایش بحث فراوانى است نقل مى‏کند که با عزت حسینى منافات کامل دارد.
|109|
بله اگر به جاى لا تقتلونى، لا تقاتلونى(با من نجنگید) بود، روایت پذیرفتنى‏ترمى‏شد.هم‏چنین نقل شیخ مفید که به جاى این عبارت منافى عزت، عبارت زیر را آورده قابلپذیرش است:
«فانظروا هل یصلح لکم قتلى و انتهاک حرمتى؟»
[106]
بنگرید! آیا کشتن من و هتک حرمتم براى شما روا و مشروع است؟
ه' . ما را برگردان!
گفته شد که عزّت خاندان حسینى(ع) ریشه در عزت آن بزرگوار دارد و آنها چه در زمانحیات امام(ع) و چه بعد از شهادت آن بزرگوار حافظ این عزت بودند. بنابراین گزارش‏هایىرا که نشانگر نوعى ذلت در آنهاست باید با این اصل اصیل سنجید و آن را رد کرد.
به عنوان مثال، در بعضى از نوشته‏ها چنین آمده که: در هنگامى که امام حسین(ع) بهاطراف خود نگاه کرد و هفتاد و دو کشته از اصحاب و خاندانش را بر روى زمین دیداندوهناک شده و به طرف خیمه‏ها رفت و با خواهران و دختران خود وداع کرد. در همینهنگام سکینه دختر امام(ع) صدا زد: پدر تسلیم مرگ شده‏اى؟ پدر جواب داد: چگونه تسلیممرگ نشود کسى که یار و یاورى ندارد.
و در اینجا سکینه از پدر چنین تقاضا کرد: «یا ابتاه ردنا الى حرم جدّنا» اى پدر ما را به حرمپدربزرگمان رسول خدا(ص) بازگردان پدر جواب داد: «لو ترک القطا لنام» یعنى اگر قطامرغى سنگ‏خوار» به خود واگذاشته مى‏شد، مى‏خوابید.
[107]
اصل این گزارش در کتاب منتخب طریحى آمده است که آن‏را همانند دیگر گزارش‏هاىخود بدون هیچگونه سندى نقل کرده است.
و منبع علامه مجلسى «بعض الکتب» است که احتمالاً منظور همین کتاب منتخبمى‏باشد.
[108] و کتاب‏هاى دیگر همچون اکسیر العبادات آن را مستقیماً از منتخبنقل‏کرده‏اند.
[109]
در گزارش چنین آمده که امام(ع) پس از شهادت همه یارانش به قصد وداع به خیمه‏هاىحرم آمد و در آنجا زینب (س) پس از آنکه فهمید برادرش تسلیم مرگ شده از او چنیندرخواست کرد: «یا اخى! ردّنا الى حرم جدنا»؛
اى برادرم ما را به حرم جدّمان بازگردان.
|110|
و امام(ع) چنین جواب داد:
«هرگز امکان ندارد و اگر من به خود واگذاشته مى‏شدم خود را در این مهلکه نمى‏انداختمو شما به زودى همانند بردگان در جلوى سوارگان کشانده مى‏شوید و بدترین عذاب رامتحمل خواهید شد.»
زینب(س) با شنیدن این سخنان گریه کرده و فریاد کشید:
«وا وحدتاه! واقلة ناصراه! واسوء منقلباه! وا شؤم صباحاه!» و آنگاه پیراهن خود را درید وموهاى خود را پریشان کرد و به سر و صورت خود زد. امام(ع) که چنین دید به او فرمود:دختر مرتضى! آرام باش که گریه‏هاى طولانى خواهى داشت.»
[110]
چنانچه مى‏بینید در این گزارش بدون سند علاوه بر آنکه عزت زینب(س) زیر سؤالمى‏رود، هدف امام(ع) نیز در معرض سؤال قرار مى‏گیرد، زیرا امامى که آگاهانه و براى احیاىامر به معروف و نهى از منکر و نرفتن زیر بار ظلم و ستم و بیعت یزید این مسیر را طى کردهگویى در آخرین لحظات پشیمان شده و مى‏گوید: اگر کارى با من نداشتند خود را دراینمهلکه نمى‏انداختم (لو ترکت ما القیت نفسى فى المهلکة) و در اینجاست که گزارش همهحرکت امام را به زیر سؤال برده و از آن با عنوان مهلکة تعبیر مى‏کند؛ تعبیرى که در هیچگزارش معتبرى از قول امام(ع) نقل نشده است.
لازم به یادآورى است که غیر از شب عاشورا و هنگام شنیدن اشعار که زینب (س)نتوانست خود را کنترل کند و اشک از چشمانش سرازیر شد و امام(ع) او را سفارشبه‏صبرکرد،
[111] دیگر هیچ بیتابى از آن بزرگوار تا لحظه شهادت امام(ع) در منابع معتبرگزارش نشده است.
و. جرعه آبى به طفل شیر خواره‏ام دهید
در گزارش شهادت طفل شیرخوار امام حسین(ع) نیز آمیزه‏اى از ذلّت دیده مى‏شود و آناینکه آن را اینگونه نقل مى‏کنند که امام حسین(ع) در لحظات پایانى نبرد به نزد خیمه‏هارفت‏و در آن هنگام زینب طفل شیرخوار امام(ع) را به او داد، و گفت: اى برادرم حسین!این‏فرزند تو سه روز است که آب نچشیده، براى او از این مردمان جرعه آبى درخواستکن.امام(ع) طفل را به روى دست گرفته و به نزد لشکر دشمن آمده و تقاضاى خود را اینچنین مطرح کرد:
|111|
«اى قوم! شما شیعیان و اهل بیت مرا کشتید و تنها این طفل که از تشنگى جگرش گُر گرفتهاست، باقى مانده پس جرعه‏اى آب به او بنوشانید.
[112]
اصل این روایت در مقتل منسوب به ابومخنف مى‏باشد که ملا فاضل دربندى به اشتباه آنرا به سید بن طاووس در لهوف نسبت داده است.
[113]
در حالى‏که سیّد در هنگام نقل شهادت طفل شیرخوار هیچ اشاره‏اى به درخواستامام(ع) یا زینب (س) ننموده است. او این روایت را این چنین نقل مى‏کند:
«..فتقدّم الى باب الخیمة و قال لزینب: ناولینى ولدى الصغیر حتى اودّعه فاخذه و اومأ الیهلیقبّله فرماه حرملة بن الکاهل الاسدى (لع) بسهم فوقع فى نحره فذبحه»؛
حسین به در خیمه آمد و به زینب فرمود: فرزند کوچکم را بده تا با او وداع کنم. آنگاه طفلرا روى دست گرفت و خواست او را ببوسد که ناگاه حرملة بن کاهل اسدى او را هدف تیرقرار داد و آن تیر در حلق کودک نشست و او را کشت.
[114]
و شبیه همین نقل در ارشاد شیخ مفید
[115] و مقتل ابى‏مخنف
[116] آمده است. اما اینمقدارچون در نظر بعضى رقت کافى را براى اشک ستاندن نداشت، شروع بهجعل‏گزارش‏هایى در شاخ و برگ دادن به آن نمودند. گاهى از قول امام(ع) چنین نقلکردندکه فرمود:
«یا قوم! ان لم ترحمونى فارحموا هذا الطفل»
[117]؛
اى مردمان! اگر به من رحم نمى‏کنید به این طفل رحم کنید.
و یا چنین گزارش کردند:
«یا قوم! لقد جفّ اللبن فى ثدى امه»؛
[118]
اى مردمان! شیر در پستان مادرش خشکیده است.
و گاهى پس از شهادت طفل، زینب و دیگر زنان و دختران حرم را با وضعى آشفته وسربرهنه و بر سرزنان به میدان کشیدند و چنان حالتى را ترسیم کردند که چاره‏اى ندیدند کهامام(ع) را براى پوشانیدن سر برهنه زینب(س) به صحنه بکشند.
[119]
چنانچه دیدیم همه این گزارش‏هاى شاخ و برگى بدون سند مى‏باشد. حال بر فرضصحّت سند آیا از امام عزیز و اهل بیت عزیزش چنین صحنه هایى رواست؟
آیا امام(ع) براى به رحم آوردن این قوم پست، سخن از خشک شدن پستان همسرش بهمیان مى‏آورد؟! و آیا رواست که چنین بیتابى را به زینب و دیگر زنان حرم نسبت دهیم؟
|112|
ز. یاران بى وفا:
چنانچه اشاره شد هنگام شنیدن خبر شهادت مسلم بن عقیل که امام(ع) از همراهان خودخواست تا هر کس آمادگى شهادت ندارد، جدا شود، تعدادى از همراهان امام(ع) جداشدندو آنانکه ماندند تا پایان پایدارى کردند. زیرا هدفى والاتر از اهداف مادىداشتندوعزت حسینى آنها را نیز تحت تأثیر قرار داده و عزیزانه آن وجود عزیز را همچونپروانه در برگرفتند.
طبق روایاتیکه در بخش‏هاى پیشین نقل کردیم، امام(ع) در شب عاشورا اصحاب خود رابهترین و باوفاترین اصحاب معرفى مى‏کند و اصحاب همچون مسلم بن عوسجه، حبیب بنمظاهر و زهیر بن قین با سخنان خود در شب عاشورا و با فداکارى در روز عاشورا به خوبىاین سخن امام(ع) را به اثبات مى‏رسانند،
[120] اما دراین میان گزارش هایى جفاآمیز در حقاصحاب نقل شده که به یکى از آنها مى‏پردازیم:
«جناب سکینه نقل مى‏کند که بعد از آنکه پدرم در شب عاشورا از اصحاب خواست تا او را>ترک
[121]
این روایت را بدین‏گونه فاضل دربندى از کتابى مجعول و ناشناخته و غیر معتمد به نامنورالعیون نقل مى‏کند، بدون آنکه سلسله سندى براى آن بیاورد. هم‏چنین روایت تا حدىشبیه به این روایت از تفسیر منسوب به امام حسن عسکرى (ع) نقل مى‏کند.
[122] که در صحتانتساب آن تفسیر به امام (ع) و اعتبار آن سخن فراوان است.
و اینها همه در حالى است که خود قبل از این روایت، روایات دیگرى را از کتبدانشمندان شناخته شده همچون ارشاد شیخ مفید، لهوف (ملهوف) و امالى صدوق نقل کردهکه حاکى از کمال عزت و وفادارى اصحاب مى‏باشد.
[123] و سپس بدون آنکه هیچ‏گونه تذکرىمبنى بر تناقض این روایت با آن گزارش‏ها بدهد، به نقل این روایت مى‏پردازد.
ح. آخرین سفارش‏هاى امام حسین(ع) به امام بعد از خود:
در حالیکه معمولاً طبق عقائد شیعه امام پیشین در آخرین سفارش‏هاى خود به امامبعدى، ودائع و اسرار امامت را براى او بازگو مى‏کند، اما در بعضى از کتب ضعیف آخرین
|113|
سفارش‏هاى امام(ع) به گونه‏اى نقل شده که گویى امام(ع) را انسانى عادى و حتى کمتر از آنفرض کرده که الفاظى همچون ذلّت را به خاندان خود نسبت داده و در آخرین کلام خود ازشیعیانش مى‏خواهد که براى او که غریب از دنیا رفته، ندبه کنند. متن یکى از این گزارش‏هاىساختگى چنین است:
«یا ولدى....انت خلیفتى على هؤلاء العیال و الاطفال فانهم غرباء - خذلون قد شملتهم الذلة والیتم و شماتة الاعداء و نوائب الزمان اسکتهم اذا صرخوا و آنسهم اذا استوحشوا و سلخواطرهم بلین الکلام...یا ولدى بلغ شیعتى عنى السلام فقل لهم ان ابى مات غریباً فاندبوه ومضى شهیداً فابکوه»
[124]؛
اى فرزندم! تو جانشین من در میان این زنان و کودکان هستى و بدان که آنان غریبان وخوارشدگان هستند که ذلّت، یتیمى سرزنش دشمنان و مصیبت‏هاى دوران آنها را فراگرفته‏است. هنگامى که فریاد کشیدند، آنان را آرام ساز و هنگامى که دچار وحشتشدندمونس آنها باش و به آنها با زبانى نرم و شیرین تسلیت و دلدارى بده...اى فرزندم سلاممرا به شیعیان من برسان و به آنها بگو پدرم غریب از دنیا رفت پس براى او ندبه کنید و شهیدشد پس براى او بگریید.
چنانچه گفته‏شد اینگونه روایات از کتب ضعیف بدون هیچ استنادى و تنها به منظورگریاندن نقل شده و با عقاید کلامى شیعه و عزت‏حسینى(ع) و خاندانش در تناقض است.
ولى چه کنیم که هدف تنها گریه است و هر چه رقّت‏آمیزتر کردن صحنه‏هاى عاشورا، هرچند ذلت امام(ع) و اطرافیانش را در برداشته باشد؟!!! و این رویه جعل گزارش از صحنه‏هاىکربلا همچنان به کار خود ادامه مى‏دهد و هر سال و پس از آنکه گزارش‏هاى پیشین دیگرخاصیت گریه‏آورى خود را از دست داده، گزارش‏هاى رقت آورتر و ذلت‏آمیزترى ساختهمى‏شود و سکوت دانشمندان و فرهیختگان و گاه تشویق آنها که بخشى از آن ریشه در عدممطالعه تاریخ اسلام دارد، بر سرعت این رفتار هر چه بیشتر مى‏افزاید.
[1]. معجم مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانى، تحقیق ندیم مرعشلى، بیروت، دارالکتاب العربى،ص‏344.
[2]. همان.
[3]. لسان العرب، ابن منظور، تحقیق على شیرى، چاپ اوّل، بیروت، 1408ق، ج‏9، ص‏185.
[4]. همان.
[5]. مانند موارد فراوانى که به همراه صفات حکیم، حمید، رحیم، وهاب، غفار، علیم، قوىّ، جبّار، مقتدربراى خداوند به کار رفته است. (رجوع شود به: المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم، واژه عزیز).
|114|
[6]. سوره ص،آیه 2
[7]. سوره بقره، آیه 206
[8]. سوره نساء آیه 139 و مشابه آن «فلله العزة جمیعاً» سوره فاطر آیه 10.
[9]. سوره منافقون، آیه 8
[10]. دخان آیه 49.
[11]. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 65، بند 2.
[12]. منتخب میزان الحکمة، محمد رى شهرى، تلخیص سید حمید حسینى، چاپ اوّل، قم، دارالحدیث،1422ق، ص‏346 به نقل از بحارالانوار، ج‏78، ص‏10، حدیث 67.
[13]. همان، به نقل از الخصال، ص‏420.
[14]. همان، به نقل از الخصال، ص‏222.
[15]. نهج البلاغه، حکمت شماره 371.
[16]. نهج‏البلاغه، حکمت 113.
[17]. منتخب میزان الحکمة، ص‏346. به نقل از الکافى، ج‏2، ص‏149، ح‏6.
[18]. همان، به نقل از بحارالانوار، ج‏78، ص‏53، ح‏90.
[19]. بحارالانوار، ج‏36، ص‏384: سئل الحسین(ع):...فما عزالمرء قال استغناؤه عن الناس.
[20]. کافى، محمد بن یعقوب کلینى، تصحیح و تعلیق على اکبر غفارى، تهران دارالکتب الاسلامیه، ج‏5،ص‏63، حدیث 1 و مشابه آن ص‏64، ح‏6.
[21]. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، معهد تحقیقات باقرالعلوم، چاپ اوّل، قم، دارالمعروف، 1373،ص‏797.
[22]. همان، ص‏798.
[23]. همان، ص 799.
[24]. همان، ص‏831 به نقل از دیوان الامام الحسین(ع)، ص‏137.
[25]. همان، ص‏830.
[26]. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، تهران، المکتبة الاسلامیة، ج‏44، ص‏192.
[27]. همان.
[28]. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص‏360 به نقل از احقاق الحق، ج‏11، ص‏601.
[29]. همان.
[30]. بحارالانوار، ج‏45، ص‏54.
[31]. کتاب الفتوح، ابومحمد احمد بن اعثم کوفى، تحقیق على شیرى، بیروت، دارالاضواء، ج‏5، ص‏12 و 13.
[32]. همان، ص‏14.
[33]. همان.
[34]. نهج البلاغه، نامه 17، بند 4.
[35]. همان، نامه 28، بند 4.
[36]. الفتوح، ج‏5، ص‏17.
[37]. همان، ص‏21.
[38]. همان، ص‏22.
[39]. لهوف، سید بن طاووس، ترجمه عقیقى بخشایشى، چاپ پنجم، قم، دفتر نشر نوید اسلام، 1378،ص‏80.
|115|
[40]. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص‏336 به نقل از تذکرة الخواص، ص‏217.
[41]. وقعة الطف، لوط بن یحیى ازدى معروف به ابى مخنف، تحقیق محمد هادى یوسفى غزوى، قم، چاپسوم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1417ق، ص‏166.
[42]. ینابیع المودة، سلیمان بن ابراهیم قندوزى حنفى، مقدمه سید محمد مهدى سید حسن خرسان، چاپهفتم، نجف، المکتبة الحیدریه، 1384ق، ص‏406.
[43]. لهوف، ص‏94.
[44]. الارشاد، شیخ مفید، با ترجمه و شرح فارسى شیخ محمد باقر ساعدى خراسانى، تصحیح محمد باقربهبودى، تهران، انتشارات اسلامیه، 1380، ص‏426.
[45]. الفتوح، ج‏5، ص‏78.
[46]. همان، ص‏79، وقعة الطف، ص‏173.
[47]. وقعة الطف، ص‏175.
[48]. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص‏382، به نقل از اخبار الطوال، ص‏253.
[49]. وقعة الطف، ص‏197.
[50]. همان، ص‏201.
[51]. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص‏422.
[52]. همان، ص‏497.
[53]. الفتوح، ج‏5، ص‏96.
[54]. همان.
[55]. وقعة الطف، ص‏205، الارشاد، ص‏447.
[56]. همان‏ها.
[57]. لهوف، ص‏123 و 124.
[58]. الارشاد، ص‏450.
[59]. لهوف، ص‏126.
[60]. موسوعة کلمات الامام‏الحسین(ع)، ص‏497 به نقل از معانى الاخبار، ص‏288.
[61]. بحارالانوار، ج‏45، ص‏49.
[62]. همان، ص‏47. «کفر القوم و قدما رغبوا...»
[63]. همان، ص‏49.
[64]. همان.
[65]. لهوف، ص‏144.
[66]. لهوف، ص‏145 و 146.
[67]. بحارالانوار، ج‏45، ص‏51.
[68]. الارشاد، ص‏466.
[69]. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص‏510.
[70]. وقعه الطف، ص‏165؛ الارشاد، ص‏423.
[71]. الفتوح، ج‏5، ص‏71.
[72]. وقعة الطف، ص‏190.
[73]. وقعة الطف، ص‏197 - 199؛ الفتوح، ج‏5، ص‏94 و 95؛ الارشاد، ص‏442 - 444.
[74]. وقعة الطف، ص‏199؛ الارشاد، ص‏442.
|116|
[75]. وقفة الطف، ص 197، الارشاد، ص 442.
[76]. لهوف، ص‏136.
[77]. وقعة الطف، ص‏217 و پس از آن؛ الفتوح، ج‏5، ص‏101 و پس از آن، الارشاد، ص‏453.
[78]. لهوف، ص‏130.
[79]. همان، ص‏136.
[80]. وقعة الطف، ص‏201.
[81]. همان، ص‏262.
[82]. الفتوح، ج‏5، ص‏122.
[83]. لهوف، ص‏218.
[84]. وقعة الطف، ص‏262 و 263.
[85]. همان، ص‏263.
[86]. الفتوح، ج‏5، ص‏133.
[87]. همان.
[88]. اکسیر العبادات فى اسرار الشهادات، شیخ آغابن عابد شیروانى حائرى معروف به فاضل دربندى،تحقیق شیخ محمد جمعه بادى و عباس ملاعطیة الجمرى، چاپ اوّل، قم، دار ذوى القربى للطباعة و النشر،1420ق، ج‏3، ص‏63.
[89]. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص‏478، به نقل از نفس المهموم و نیز مراجعه شود به: اکسیرالعبادات فى اسرار الشهادات، ج‏2، ص‏609.
[90]. بحارالانوار، ج‏43، ص‏43.
[91]. همان، ص‏41.
[92]. این سخن در مجالس مشهور است، عجالتاً منبع مکتوب آن را پیدا نکردم.
[93]. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص‏519 و 520 به نقل از معالى السبطین،ج 2 ص 137 ومدینةالمعاخر، ج 4، ص 126، حدیث 186.
[94]. کربلا فوق الشبهادت، نوشته علامه سید جعفر مرتضى عاملى.
[95]. میرزا حسین نورى در لؤلؤ و مرجان پس از اشاره به گزارش‏هاى ساختگى مقاتل در این باره چنینمى‏گوید: ... نتیجه واضحه و ثمره ظاهره آن وهنى باشد عظیم بر مذهب و ملت جعفریه و سپردن اسبابسخریه و استهزاء و خنده به دست مخالفین و قیاس کردن ایشان سایر احادیث و منقولات امامیه را به ایناخبار موهونه و قصص کاذبه تا کار بآنجا رسید که در کتب خود نوشته‏اند که شیعه بیت کذب است و اگر کسىمنکر شود کافى است ایشان را براى اثبات این دعوى آوردن کتاب مقتل معروف را به میدان...»
[96]. تاریخ الطبرى، محمد بن جریر طبرى، بیروت، مؤسسة الاعلمى، ج‏4، ص‏313.
[97]. همان.
[98]. همان.
[99]. المنتخب، شیخ فخر الدین طریحى، بیروت، مؤسسة الاعلمى، جزء دوم، مجلس نهم، ص‏451 و 452. ونیز اکسیر العبادات فى اسرار الشهادات، ج‏3، ص‏10 و 11.
[100]. براى آگاهى از دیدگاه محدث معروف میرزا حسین نورى نسبت به این کتاب مراجع شود به: لؤلؤ ومرجان، ص‏193 و 194.
[101]. اکسیر العبادات فى اسرار الشهادات، ج 3، ص 63 - 65.
[102]. کتبى همانند مقتل الحسین تهیه شده به وسیله حسن غفارى و وقعة الطف لابى مخنف تصحیح شیخ
|117|
هادى یوسفى غروى بر اساس روایات طبرى از ابى مخنف عرضه شده است اما مقتل ابى مخنف متداول تاپیش از آنها مشتمل بر اخبار دروغ فراوانى بوده است. در اینجا مناسب است نظر محدث معروف میرزاحسین نورى را درباره ابو مخنف و مقتلش ذکر نماییم:
«ابو مخنف لوط بن یحیى از بزرگان محدثین و معتمد ارباب سیر و تواریخ است و مقتل او در نهایت اعتبارچنانچه از نقل اعاظم علماى قدیم از آن و از سایر مؤلفاتش معلوم مى‏شود لکن افسوس که اصل مقتلبى‏عیب او در دست نیست و این مقتل موجود که به او نسبت دهند مشتمل است بر بعضى مطالب منکرهمخالف اصول مذهب و البته آن را اعادى و جهال به جهت پاره‏اى از اغراض فاسده در آن کتاب داخل کردندو از این جهت از حد اعتبار و اعتماد افتاده، بر منفردات آن هیچ وثوقى نیست.» (لؤلؤو مرجان، میرزا حسیننورى، تهران، انتشارات فراهانى، 1364، ص‏156 و 157)
[103].
[104]. اکسیر العبادات فى اسرار الشهادات، ج‏3، ص‏58 به نقل از مقتل دروغین ابو مخنف، ص‏140 - 142.
[105]. بحارالانوار، ج‏45، ص‏6.
[106]. الارشاد، ص‏449.
[107]. المنتخب، ج‏2، مجلس نهم، ص‏452؛ بحارالانوار، ج‏45، ص‏47؛ اکسیر العبادات فى اسرار الشهادات،ج‏3، ص‏5.
[108]. میرزا حسین نورى در لؤلؤ و مرجان، ص‏194 مى‏گوید، گاهى علامه مجلسى هنگام نقل عباراتى ازمنتخب با عبارت «دیدم در مؤلفات بعضى از اصحاب» از او یاد مى‏کند.
[109]. میرزا حسین نورى که خود معاصر ملافاضل دربندى صاحب اکسیر العبادات فى اسرار الشهادات بودهدرباره کیفیت نگارش این کتاب داستان جالبى را نقل مى‏کند که خلاصه آن این است در زمان مجاورت نورىو تلمّذ او از علامه عصر شیخ عبدالحسین طهرانى، سید روضه‏خوان عربى کتاب بدون اوّل و آخر و بدونسندى را که از پدرش به او ارث رسیده بود، نزد علامه طهرانى آورد و از او درباره اعتبار یا عدم اعتبار آناستعلام کرد و چون استاد کتاب رامطالعه کرد «معلوم شد که از کثرت اشتمال آن بر اکاذیب واضحه و اخبارواهیه احتمال نمى‏رود که از مؤلفات عالمى باشد»، از این رو استاد آن سید را از نشر و نقل آن نهى فرمود، اماپس از چند روز به مناسبتى یکى از فضلاى معروف ساکن عتبات (ملا فاضل دربندى) مطلع شد و آن را ازسید گرفت و چون مشغول تألیف کتاب اسرار الشهادة بود، روایات آن کتاب منهىّ عنه را در کتاب خود درجکرد و بر عدد اخبار واهیه مجعوله بیشمار کتاب خود افزود و براى مخالفین ابواب طعن و سخره و استهزاءرا باز نمود.
آنگاه درباره کتاب اسرار الشهاده و مؤلف آن چنین مى‏گوید:
«فاضل مذکور از علمأمبرزین و افاضل معروفین و در اخلاص به خامس آل عبا علیهم آلاف التحیة و الثناءبى نظیر بود ولکن این کتاب در نزد علمأ فن و نقادین احادیث و سیر بى وقع و بى اعتبار و اعتماد بر آنکاشف از خرابى کار ناقل و قلت بصیرت او است در امور.
و آنگاه به ذکر بعضى از گزارش‏هاى عجیب و غریب این کتاب مانند هفتاد ساعت بودن روز عاشورا وششصد هزار سواره و یک میلیون پیاده حساب کردن لشکر کوفیان مى‏پردازد. (لؤلؤ و مرجان، ص‏167 و168).
[110]. اکسیر العبادات فى اسرار الشهادات، ج‏3، ص‏56.
[111]. وقعة الطف، ص‏200.
[112]. اکسیر العبادات فى اسرار الشهادات، ج‏2، ص‏609 به نقل از مقتل ابى مخنف، ص‏129 و 130.
[113]. همان.
|118|
[114]. لهوف، ص‏142.
[115]. ارشاد، ص‏462.
[116]. وقعة الطف، ص‏245 و 246.
[117]. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص‏478به نقل از نفس المهموم.
[118]. همان، به نقل از ناسخ التواریخ.
[119]. اکسیر العبادات فى اسرار الشهادات، ج‏2، ص‏610.
[120]. وقعة الطف، ص‏197.
[121]. اکسیر العبادات فى اسرار الشهادات، ج‏2، ص‏182.
[122]. همان، ص 182، به نقل از تفسیر الامام العسکرى، ص 218. هم‏چنین مراجعه شود به بحارالانوار، ج11، ص 149.
[123]. اکسیر العبادات، ج‏2، ص‏178 - 180.
[124]. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص‏486 به نقل از الدمعة الساکبه ج‏4، ص‏351؛ معالى السبطین، ج‏2،ص‏22؛ ذریعة النجاة، ص‏139.

تبلیغات