آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۱

چکیده

متن

پیامبر(ص) وخشونت‏زدایى از جامعه جاهلى
الف. افشاى استبداد و خودکامگى اموى
ب. احیا و ترویج فرهنگ گفتگو
ج. احیاى فرهنگ محبت و مهربانى
منطق حسینى رویارو با خشونت و خودکامگى اموى
اشاره
واژه خشونت در ادبیات سیاسى سالهاى اخیر نگاههاى مختلفى را به سوى خود معطوف داشتهاست. این مفهوم در سه عرصه قابل پى‏گیرى و تعریف است:
1. خشونت در عرصه اخلاق فردى؛ در این عرصه افرادى که داراى رأفت، عطوفت، عفو و گذشتنیستند و مستبد و خودراى مى‏باشند، خشن نامیده مى‏شوند و اما کسانى که براى اعتقادات خود ارزشقائلند هستند و در اجراى احکام خدا قاطعیت دارند و در برابر متجاوزان به حدود الهى و براندازاننظام الهى قد علم مى‏کنند و با قدرت آنان را سرکوب مى‏سازند و از گناه‏کاران مصرّ متنفرند و براى اظهارنفرت از آنان در صورت لزوم چهره درهم مى‏کنند و... نامیدن اینان به افراد خشن صحیح نیست.
2. خشونت در عرصه سیاست و حکمرانى؛ در این عرصه به افرادى که فقط با توسل به زور،سرکوب و تحمیل و بدون منطق، دعوت و جذب، براى تصاحب حاکمیت اقدام مى‏کنند و در تداومحاکمیت نیز، به همین شیوه‏ها متوسل مى‏شوند، خشن گفته مى‏شود و این شیوه خشونت‏آمیز است. اماچنانچه با منطق و دعوت و جذب اقدام شد و موانعى سر راه تبلیغ قرار گرفت، توسل به قهر براى رفعآن، خشونت نیست، همچنان که اگر حاکمیت محقّق، مورد تهدید افراد خشن قرار گرفت، سرکوب آنقهر و خشونت نیست یا اگر خشونت هم نام بگیرد، جایز و بلکه لازم است.
3. خشونت در عرصه قانون‏گذارى ؛ یعنى قانون‏گذار در جعل قانون رعایت تناسب جرم و مجازاترا نکرده باشد و بدون وجود جهات تنبیهى و عبرت‏آموزى براى جرم کوچکى مجازات بسیار سختى
|142|
قرار داده باشد. چنین خشونتى نیز در هیچ‏کدام از احکام و حدود اسلام نیست زیرا در این احکام وحدود تناسب جرم و کیفر و جنبه‏هاى بازدارندگى و عبرت‏آموزى کاملاً لحاظ شده و آن‏گاه جعلمجازات شده است.
نهضت الهى سیدالشهدا(ع) که با قاطعیت تمام در مقابله با ظلم و خودکامگى دستگاه بنى‏امیه وایستادگى آن حضرت بر مواضع بحق خویش تا سرحدّ شهادت و اسارت، جاودانه تاریخ شده است، بهخاطر برخورد سراسر خشن و ظالمانه بنى‏امیه و جبهه باطل، و جان‏فشانى و مقاومت جبهه حق نوعاًدر این فضا و از این منظر نگریسته شده است که کاملاً نیز درست است. اما در کنار این نگاه و همراه باآن، مى‏توان یک بعد دیگر نهضت حسینى را نیز مورد توجه و اهتمام قرار داد. مقاله‏اى که پیش روىدارید با همین نگاه از یک سو به خشونت در عرصه اخلاق فردى و عرصه سیاست و حکمرانى توجهداشته و اخلاق و سیاست خشن و خودکامه امویان را تبیین کرده است و از سوى دیگر اقدام امامحسین(ع) را اقدامى در جهت احیاى اخلاق و سیاست رحیمانه و لیّنانه پیامبر(ص) و در تقابل با اخلاقو سیاست خشن و خودکامه امویان ارزیابى کرده است.
نویسنده محترم پس از این بحث که خشونت‏ستیزى یکى از صفات انسان‏هاى کامل و آزاده و ازبارزترین بخش‏هاى رسالتِ پیامبر خاتم(ص) مى‏باشد و نبى اسلام با این ویژگى به اصلاح جامعهقبیله‏اى جاهلى عصر خویش پرداخت، اوج رجعتِ به جاهلیت، در نیمه نخست قرن اول اسلامى را دربیعت‏خواهى یزیدبن‏معاویه با توسل به خشونت و زور و تزویر مى‏شمارد و تأکید مى‏کند، که همین امرحسین‏بن‏على(ع) را به عنوان وارث و احیاگرِ سنّت پیامبر، به مبارزه با زورمدارى و دیکتاتورى وارتجاع حزب امرى واداشت.
ایشان سپس از مبارزه با استبداد و خودکامگى، رواج فرهنگ گفتمان، احیاى فرهنگ محبّت ومهربانى؛ به عنوان روش‏هاى مبارزه سیدالشهدا(ع) با انحراف باند اموى نام برده و به بحث دربارهآنهامى‏پردازد.
پیامبر(ص) وخشونت‏زدایى از جامعه جاهلى
«خشونت» به عنوان یک روش براى نیل به فزون‏طلبى، گرچه از منظر اخلاق و حقوقانسانى، همواره مذموم بوده است، اما به کارگیرى آن از سوى فرادستان به جهت ارهاب وارعاب و وادار کردن فرودستان به تسلیم، ناپسندتر است. البته گاه ممکن است به عنوانوصف یک کنش بازدارنده، از روى اضطرار، ابزار تأدیب و اصلاح به شمار آید.مجازات‏هاى مقرر در اسلام از این باب هستند، ولى هرگز نباید حقیقت اکراه و اجبار، به
|143|
عنوان روشى براى به‏دست آوردن یا حفظ حکومت پذیرفته شود.
[1]
و مبارزه با چنین روش حکومتى یکى از صفات انسانهاى کامل و آزاده و واکنش فطرىآنها در برابر رفتارهاى خشن خودکامگان و سلطه‏گران زورمدار است. موضوعى کهنیرومندترین علت‏هاى موجبه قیام حضرت سیدالشهدا و مبرم‏ترین نیاز عصر آن حضرت وبه ویژه روزگار ما به شمار مى‏آید.
این مسأله از بارزترین بخشهاى رسالت پیامبر خاتم (ص) بخصوص در جامعه قبیله‏اىجاهلى بود؛ جامعه‏اى که عصبیت‏هاى قومى، زورمدارى و ارباب سالارى، خشونت رانهادینه و به گونه سنت و هنجار و فرهنگ عمومى در آورده بود. جامعه‏اى که سلطه‏طلبى،فزونخواهى و برترى‏جویى، فخر قوم و قبیله به شمار مى‏آمد و براى رسیدن به آن هیچ منع وقیدى نبود و آیین و کیش شخصیت پیوسته تبلیغ و ترویج و بر اندیشه و روح و روان مردمتحمیل مى‏گردید.
فرهنگ قبیله‏اى در هنگامه سلطه‏گرى، رقیب بر نمى‏تابید، بلکه ادامه حیات خود را درگرو رفیق موافق مى‏دید.
[2]
حاکمیت در آن جامعه، در حقیقت حاکمیت نفس اماره بر بشر زبون و ذلیلى بود که ازبرکت جبن و جهل رعیت به قدرت و حکومت دست یافته بود. این انسان خودکامه جز امیالنفسانى خود،هیچ چیز را گرامى و محترم نمى‏شمرد. دماء و اعراض مردمان بى‏ارج‏تر از گردو غبار نعل اسبان و یا نیم‏خورده چارپایانش بود.
[3]
تحقیر دیگران، سخت‏گیرى بر زیردستان و ریختن خون مظلومان براى کامرانى امرىمباح مى‏نمود وحتى براى ارضاى طبایع و عادات جاهلى، کودکان معصوم خود را بهمسلخ‏مى‏سپرد.
[4]
در چنین جامعه‏اى آزادگى و خشونت‏ستیزى و مبارزه با خودکامگى غریب مى‏نمود واگر کس یا کسانى از جور خودکامه‏اى به ستوه مى‏آمدند و بر او مى‏شوریدند، جنگ باخودکامه بود نه ستیز با خودکامگى. زیرا صفت خودکامگى هنجار و فرهنگ پذیرفته جامعهجاهلى بود که همه را مبتلا و گرفتار کرده بود. پیامبر خاتم به هنگامه بعثت، براى اصلاحچنین جامعه‏اى، رواج فرهنگ گفتگو، مهربانى، مشورت، جذب و جلب و الفت و پرهیز ازفشار و خشونت را در رأس برنامه‏هاى خود قرار داده بود.
در رفتار فردى آن حضرت رحم و شفقت به زیردستان و کهتران را در خانواده و جامعه
|144|
توصیه مى‏فرمود و خود در این کار بر دیگران پیشى مى‏گرفت.
مردمان با شگفتى مى‏دیدند که آن بزرگوار، نوادگان خود حسن وحسین را بر دو زانوى خویش مى‏نشاند و ایشان را نوازش مى‏کند وگاه بر گونه‏ها و لبان آنها بوسه مى‏زند. و یا فرزندش ابراهیم را برزانوى چپ و حسین(ع) را بر زانوى راستش مى‏نشاند و آنها را غرقدر بوسه مى‏کند.
[5]
حتى مى‏دیدند هنگامى که حسین(ع) در کوچه‏هاى مدینه باکودکان به بازى مشغول بود، آغوش خویش را برایش مى‏گشود وهنگامى که کودک به این سو و آن سو مى‏دوید، او نیز به سویشمى‏دوید و پیوسته مى‏خندید تا سرانجام نواده خود را در بر مى‏کشید ورویش را مى‏بوسید ومى فرمود:
«حسینٌ منى و انا من حسین؛ حسین از من است و من ازحسینم».
[6]
گاه دیده مى‏شد که به هنگام نماز جماعت نیز حسین(ع) بر پشتپیامبر(ص) سوار شده و پاهاى خود را به حرکت در آورده و حلّ وحلّ مى‏گفت و پیامبر هر گاه که سر از سجده بر مى‏داشت به آرامى اورا به زمین مى‏گذاشت و در کنار خود مى‏نشاند و این کار درسجده‏هاى بعدى نیز تکرار مى‏شد تا نماز پایان مى‏یافت.
جماعت دیدند که روزى پیامبر بر فراز منبر سخن مى‏راند، ناگاهحسین را دید که به هنگام راه رفتن پایش در جامه پیچید و به زمینافتاد، پیامبر(ص) بى‏درنگ از منبر فرود آمد و او را دربرگرفت‏وگفت:
«خدا شیطان را بکشد، فرزند، امتحان است. سوگند به آن که جانمن در دست اوست ندانستم که چگونه از منبر پایین آمدم».
[7]
و یا مردم شاهد بودند که روزى پیامبر از خانه عایشه بیرون آمد،چون از کنار خانه فاطمه(س) گذشت، صداى گریه حسین را شنید، ازاین رو فاطمه را صدا زد و گفت:
|145|
«فاطمه نمى‏دانى که گریه او مرا ناراحت مى‏سازد؟»
[8]
این رفتارهاى رسول خدا در محبت به کودکان تنها ویژه حسن وحسین(علیهماالسلام) نبود بلکه او با همه کودکان با مهربانى برخوردمى‏کرد، چنانکه نوشته‏اند:
«موقعى که آن حضرت، از سفرى مراجعت مى‏کرد و در راه با کودکانبرخورد مى‏نمود، به احترام آنها مى‏ایستاد و سپس امر مى‏فرمودکودکان را مى‏آوردند و از زمین بلند مى‏کردند و به آن حضرتمى‏دادند، پیامبر برخى را در آغوش مى‏گرفت و بعضى را بر پشت ودوش خود سوار مى‏کرد و به اصحاب خود نیز مى‏فرمود: کودکان رادر آغوش بگیرید و بر دوش خود بنشانید. کودکان از این صحنهمسرت‏آمیز، بى‏اندازه خوشحال مى‏شدند و این خاطرات شیرین راهرگز فراموش نمى‏کردند».
[9]
آن بزرگوار، همواره مردم را بر ترحم و محبت، نسبت به کودکان،به ویژه دختران سفارش مى‏نمود، و مى‏فرمود:
هر پدرى که دخترى را خوشحال کند، چنان است که بنده‏اى ازفرزندان اسماعیل را آزاد کرده است؛ و کسى که دیده پسرى راروشن کند و او را شاد گرداند چنان است که از ترس خدا گریستهباشد؛ و هر که از ترس خدا بگرید خدا او را داخل بهشت گرداند».
[10]
گاهى کودکى را نزد آن حضرت مى‏آوردند که دعایش کند و یانامى برایش برگزیند. حضرت او را مى‏گرفت و در دامنمى‏گذاشت،بسیار مى‏شد که آن طفل بول مى‏کرد و دامن آن بزرگوار راآلوده مى‏ساخت. مردم فریاد مى‏زدند تا کودک را از این کار بازدارند،پس مى‏فرمود:
«قطع مکنید بول طفل را!»
آنگاه دعا مى‏کرد و وى را نام مى‏نهاد و به گونه‏اى برخورد مى‏نمودکه خانواده کودک شاد شوند و گمان نبرند که آن حضرت از بول طفلایشان آزرده شده است.
[11]
این عواطف رقیق که از روح لطیف محمد(ص) مایه مى‏گرفت درجامعه خشونت‏زده قبایلى که محبت به زن و فرزند علامت حقارت و
|146|
ضعف شخصیت بود، قابل درک نبود. از این رو عرب جاهلى بر او خرده مى‏گرفت که: منده‏تا پسر دارم و تا حال هنوز هیچ کدامشان را حتى براى یک بار هم نبوسیده‏ام.پیامبر(ص)ازاین سخن چنان عصبانى و ناراحت شدند که صورت مبارکشان برافروخته وقرمز گردید و فرمود:
«مَن لا یَرحم لا یُرحَم؛
آن کس که به دیگرى رحم نداشته باشد به خود او هم رحم نخواهد شد.»
و سپس افزود:
«من چه کنم اگر خدا رحم از دل تو کنده است».
[12]
این مدرسه پیامبر است که محبت و نرمخویى و پرهیز از خشونت را نخست در خانوادهو سپس در جامعه به مردم تعلیم مى‏دهد. پیامبر رحمت در برخورد با استبدادزدگان مى‏کوشدتا با نرمى و ملاطفت و دوستى و شفقت، آلام آنها را تسکین دهد و بدانان بیاموزد که با درشتىبستیزند و خوشرویى و نرمخویى و مهربانى با زیر دستان را پیش گیرند، چنانکه آورده‏اند:عرب‏بیابانى، ترسان و لرزان نزد پیامبر آمد، هیبت پیامبر چنان دل و روح او را تسخیر کردهبود که زبانش را بند آورده و قدرت سخن گفتن را از وى ربوده بود.
پیامبر(ص) چون او را چنین دید از جا برخاست و وى را در آغوش گرفت، به گونه‏اى کهگرمى بدنش را مرد عرب لمس نمود، آنگاه فرمود:
«هر چه مى‏خواهد دل تنگت بگو! من از جبابره نیستم، من فرزند آن زنى هستم که از بزهاشیرمى‏دوشید»!
[13]
این رفتار پیامبر براى عرب جاهلى که جز خشونت و تحقیر از اربابان خود ندیده بودبسیار شگفت‏آور و پر جاذبه مى‏نمود، خصوصاً در چنان جامعه‏اى که خودکامگى وزورمدارى، آثار سوء تربیتى و عقده‏هاى روانى دهشتناکى ایجاد کرده بود، همین عقده‏هاىروانى به هنگام احساس قدرت ظهور و بروز مى‏یافت و از یک فرد ضعیف ستم‏زده،ستمگرى لجام‏گسیخته و بى‏پروا مى‏ساخت.
در چنین روزگار و چنین انحطاط اخلاقى و روحى، یک مصلح چه مى‏بایست مى‏کرد؟راه برگرداندن جامعه به تعادل روانى چه بود؟
جز تزریق مرونت، ملایمت، ملاطفت مگر راه درمان دیگرى وجود داشت؟ بنابر این ازرسول رحمت انتظارى جز این نبود که آنقدر از خود نرمى نشان دهد که حتى یهودى جرأت
|147|
درگیرى با او پیدا کند و عمامه‏اش را در کوچه بر گردنش بیندازد و او را آنقدر به این سو و آنسو بکشد که پوست گردنش را آزرده نماید. حتى هنگامى که اصحاب، خواستند با آن یهودىبه تندى رفتار کنند، حضرت مانع شد و آن اندازه خویشتن‏دارى کرد و از خود نرمش نشانداد که یهودى شهادتین بر زبان جارى ساخت و مسلمان شد و گفت:
«شما با چنین قدرتى که دارید این همه تحمل مى‏کنید! این تحمل یک انسان عادى نیست. اینصفت انسان برترى است که بى‏گمان از جانب خدا مبعوث شده است.
[14]
بارى اگر چنین نبود که نمى‏توانست آن دلهاى سخت را نرم و آن خویهاى زمخت وسرکش را رام کند تا جایى که خداوند در وصفش بگوید:
«فبما رحمة من اللَّه لنت لهم و لو کنت فظّاً غلیظ القلب لانفضّوامن حولک و اعف عنهم واستغفر لهم و شاورهم فى الامر و اذا عزمت فتوکل على اللَّه؛
به سبب رحمت خداست که تو با آنها اینچنین خوشخوى و مهربان هستى. اگر تندخو وسخت‏دل مى‏بودى از گرد تو پراکنده مى‏شدند. پس بر آنها ببخشاى و برایشان آمرزش بخواه ودر کارها با ایشان مشورت کن و چون قصد کارى کنى بر خداى توکل کن،که خدا توکل کنندگان رادوست دارد».
[15]
خداوند در این آیه، به روشنى رسولش را به نرمى توصیف مى‏کند و راز پیروزى او رادورى از شدت و تندى معرفى مى‏نماید و او را به مشورت با مردم و شخصیت بخشیدن بهآنها فرا مى‏خواند.
واقعاً آن خلق و خوى خوش و آن قلب رئوف پیامبر با این آیات رحمت که شورا ومشورت را نیز به ارمغان مى‏آورد، در جامعه عقب‏مانده و استبدادزده عربستان بسیار شگفتو بدیع مى‏نمود.
اما رسوبات فرهنگ جاهلى و امیال نفسانى چیزى نبود که در این سالهاى کوتاه نهضتنبوى، به هنجارها و ارزشهاى اخلاقى تبدیل شود و باقى بماند. گویا رجعت به جاهلیت وبازگشت به ادب و آداب گذشته، قابل پیش بینى بود.
چنان که خدا در قرآن مى‏فرماید:
«و ما محمد الّا رسول قد خلت مِن قبله الرسل أفأن مات او قتل انقلبتم على اعقابکم؛
جز این نیست که محمد پیامبرى است که پیش از او پیامبرانى دیگر بوده‏اند. آیا اگر بمیرد یاکشته شود، شما به آیین پیشین خود باز مى‏گردید؟
[16]
على(ع) به عنوان جانشین و وصى و وارث صفات پیامبر نیز از درشتخویى و خشونت به
|148|
شدت بیزار بود. او از انتقال قدرت بعد از رسول خدا(ص) به افراد خشن بسیار ناخشنود بودو آن را از حوادث تلخ تاریخ مى‏دانست و مى‏فرمود:
«فصَیَّرَها فى حوزةٍ خشناء یَغلُظُ کَلْمُها، و یخشُنُ مَسُّها؛
[17]
پس خلافت را به عرصه‏اى خشن و درشتناک افکند، عرصه‏اى که درشتى‏اش پاى را مجروح و ناهموارى‏اش رونده را به رنج مى‏افکند.»
از این رو امام على (ع) در هنگام تصدى خلافت ورهبرى حکومت، کوشید تا عوارضاین خشونت‏گرایى را از جامعه بزداید، به همین جهت با خلق نیکو و طبع لطیف خویش برزخمهاى ناشى از حاکمیت سرشتهاى سرکش و درشتناکِ پیش از خود مرهم مى‏نهاد. و آناندازه در این زمینه تحمل و صبورى نشان مى‏داد که حتى کفار ذمّى جرأت مى‏یافتند در برابراو بایستند و بر او خرده گیرند. چنانکه روزى بر فراز منبر فرمود:
«ایها الناس سلونى قَبلَ اَنْ تفقدونى؛ اى مردم از من بپرسید پیش از آنکه از میان شمارخت بر بندم». من به راههاى آسمان از راههاى زمین آگاهترم...
در این هنگام یکى از یهودیان عرب از گوشه مجلس برخاست و شروع کرد با واژگانىدرشت به آن حضرت تاختن و جسارت کردن، که «اى انسان پرمدعایى که چیزى را کهنمى‏دانى ادعا مى‏کنى، آیا واقعاً هر چه از شما بپرسند مى‏توانى پاسخ دهى؟»
چون جسارت او بالا گرفت، برخى اصحاب و شیعیان از گوشه و کنار مجلس براى تأدیبوى به پاخاستند، اما امیر موءمنان جلوى آنها را گرفت و فرمود:
«فانّ الطیشَ لا یَقوم به حجج اللَّه و لا به تظهر براهین اللَّه؛
بافشار و زور حجج الهى را نمى‏توان اقامه کرد و به وسیله آن نمى‏شود براهین خدا راآشکارنمود».
سپس به جانب آن مرد نگاهى کرد و فرمود:
«بپرس به هر زبانى که مى‏خواهى و از هر چه نمى‏دانى تا من جوابت دهم!»
در پى این سخن، مرد یهودى مسائلى را پرسید و آن حضرت پاسخش داد تا آنکه یهودىمتقاعد شد و با حرکت سر سخنان آن حضرت را تأیید کرد و شهادتین بر زبان جارى ساختو مسلمان شد.
[18]
متأسفانه با قدرت گرفتن باند اموى از زمان خلافت عثمان، رجعت به خشونت جاهلىقبائلى شدت یافت، تا جایى که على (ع) خود قربانى همین خشونتها شد. ستیزه‏جویى‏ها و
|149|
خونریزى‏هاى دهشتناکى که روح لطیف على (ع) تاب دیدن آنها را نداشت و براى مهارساختن و کاستن از آن ناگزیر وارد صحنه کار و زار مى‏شد و مى‏کوشید تاسرچشمه‏هاى فتنهو تنش را به مدد شجاعت بى‏نظیر خود بخشکاند.
به هر حال روند رجعت به جاهلیت، پنجاه سال پس از رحلت پیامبر رحمت، با روى کارآمدن یزیدبن معاویه به اوج خود رسید. بیعت‏خواهى این خلیفه اموى آن هم با توسل بهخشونت و زور و تزویر را، مى‏توان بارزترین نشانه خودکامگى وى دانست. چنان که قبل ازوى پدرش با خشونت و سرکوب و تحمیل بر جامعه حکومت کرد و همه مخالفان خود ومحبان عدالت و رحمت علوى را از دم تیغ گذراند.
حسین بن‏على(ع) به روشنى مى‏دید که آرمانها و اهداف نهضت نبوى در بهنجار آوردنجامعه جاهلى، و پالودن خشم و خشونت و فزون‏طلبى از فرهنگ بدوى و عربى اینک بهدست فراموشى سپرده شده است. دیگر واژگان مهر، محبت، رأفت، عطوفت، رحم و رحمترا فقط در تاریخ حیات پیامبر و در انزواى افراد معدودى از پیروان و عترت او مى‏توان یافت.از این رو به عنوان وارث و احیاگر سنت پیامبر با زورمدارى و دیکتاتورى و ارتجاع حزباموى به مبارزه برخاست و به ویژه او نسبت به خشونت باند اموى روشهاى چندگانه زیر رادر پیش گرفت:
الف. افشاى استبداد و خودکامگى اموى
حکومت بنى‏امیه، حکومت قانون و دین و بر مبناى کرامت و اختیاراتشان نبود بلکهحکومتى بود تحمیلى متکى به سرنیزه و بر مدار خواست و اراده حاکمان بدون مراعاتقانون خدا و رضایت مردم. امام در برابر دیکتاتورى بنى‏امیه، به افشاگرى و روشنگرىپرداخت و از همان آغاز امامت خویش، یعنى پس از شهادت امام حسن(ع) در پاسخى که بهمعاویه نوشت؛ پس از آنکه اطرافیان او را سخن‏چین، تفرقه‏انداز، دروغگو و وى راپیمان‏شکن، ظالم و یار شیطان توصیف کرد، خاطر نشان ساخت که اگر چه به سبب پیمانى کهامام حسن(ع) بسته است قصد جنگ ندارد، ولى فساد حاکم، ترک جنگ را دشوار ساخته، ازاین رو مى‏نویسد:
اى معاویه! مگر تو آن نیستى که حجربن عدى کندى را به ناروا کشتى و یاران او را شهید کردى؟همان بندگان خدا پرستى که از راه بندگى منحرف نمى‏شدند و بدعتها را ناروا مى‏شمردند و امربه معروف و نهى از منکر مى‏کردند، آنها را به ستم کشتى، آن هم پس از پیمان‏هاى غلیظى که
|150|
به آنها دادى و آن وعده‏هاى اکیدى که با ایشان بستى، تو با این کارت بر خدا گستاخ شدى وعهد و پیمان الهى را سبک شمردى.
اى معاویه! مگر تو نبودى که عمرو بن حمق خزاعى همان مردى که پیکر و صورت او بر اثرکثرت عبادت رنجور گردیده بود را شهید کردى؟ آن هم پس از آن امانها و پیمانها که به اودادى؟ که اگر به آهوان بیابان داده بودى از سر کوه با اطمینان کامل فرود مى‏آمدند! مگر توهمان کس نیستى که مدعى برادرى «زیاد» شدى و گمان کردى که پسر ابوسفیان است، درحالى که رسول خدا(ص) گفتند: فرزند به بسترى نسبت داده مى‏شود که با نکاح گستردهباشد، و براى زناکار تنها همان سنگى است که خداوند تعیین نموده، پس از آن، زیاد را برمسلمانان مسلط کردى تا آنها را بکشد و دستها و پاهایشان ببرد، و آنان را بر درختان خرما بهدار زند!
سبحان‏اللَّه اى معاویه! گویا تو از این امت مسلمان نیستى و مسلمانان با تو هیچ نسبتى‏ندارند.
اى معاویه! از خدا ب ترس و از روز حساب بر حذر باش، چه آنکه خدا را نوشته‏اى است که همهکارهاى نیک و بد و بزرگ و کوچک در آن به شمار آمده.
اى معاویه! بدان خداوند این کارهاى تو را فراموش نمى‏کند، که به هر گمان و تهمتى بندگان خدارا مى‏کشى و کودکى را بر مسلمانان امیر مى‏کنى که شراب مى‏نوشد و با سگها بازى مى‏کند.
معاویه! مى‏بینم که خود را هلاک و دین خویش را تباه مى‏کنى و امت اسلامى را بیچاره و ناتوانکرده‏اى».
[19]
یزید که دید حسین بن‏على(ع) از شرابخوارى و سگ‏بازى او یاد کرده است، به پدرشگفت: نامه‏اى براى حسین بنویس و در آن او را تحقیر کن! معاویه به یزید پاسخ داد منچگونه‏از حسین بن‏على(ع) عیبجویى و بدگویى کنم؟ به خدا سوگند من هیچ‏گونه عیبى دروى نمى‏بینم:
«فواللَّه ما ارى فیه موضعاً للعیب.»
[20]
همچنین امام(ع) در سالهاى پایانى عمر معاویه، در حضور جمع کثیرى از صحابه وتابعین در منا، براى آگاه کردن و بر انگیختن فرهیختگان و نخبگان و علما علیه ناهنجاریها،زورگویى‏ها و افزون‏طلبى‏هاى باند اموى، سخنان پرشورى ایراد مى‏کند که بسیار مهم وپرمعنا است، به ویژه بخشى از آن خطابه بزرگ که علماى زمانه را به جهت تحملستمگرى‏ها و ناروایى‏ها مورد سرزنش قرار مى‏دهد و مى‏فرماید:
«اگر شما بر آنها شکیبا باشید در راه خدا پایدارى کنید، زمام امور خدا به شما باز گردد و ازسوى شما اجرا شود و در کارهابه شما رجوع گردد، ولى شما ستمگران را در مقام خویش جاىدادید و امور حکومت خدا را به آنان واگذاردید، و حال آنکه آنها به شبهه کار مى‏کنند و به سوىشهوتها به پیش مى‏روند، آنان را این چنین مسلط کرده، براى اینکه از مرگ فرار کنید و در دنیا
|151|
خوش‏گذرانى نمائید. دنیایى که از شما جدا خواهد شد. ناتوانان را در چنگ آنها انداختید تابرخى را برده و مقهور خویش سازند و گروهى را براى لقمه نانى مغلوب نمایند. مملکت و نظامرا بر طبق اندیشه و نظر خود، زیر و رو کنند و رسوایى هوسرانى را بر خویش هموار سازند،پیروى از اشرار و بى‏پروایى بر خداى جبار را پیشه خود کنند و در هر شهر سخنورىچیره‏دست بر منبر فرستند، پس همه سرزمینها زیر پاى آنان و دستشان در سراسر آن بازاست. و مردم همه در اختیار ایشانند و دستى که بر سر آنان فرو کوبند، دفاع نتوانند. برخىزورگو و کینه توزند و بر ناتوانان به سختى یورش برند. و برخى فرمانروایى هستند که بر مبدأ ومعاد اعتقاد ندارند.
شگفتا! و چرا در شگفت نباشم که زمین در تصرف مردى دغل و ستمکار و مالیات‏بگیرى نابکاراست، وحاکمى است بر مؤمنان که نسبت به آنها مهربانى ندارد و خدا در آنچه ما در آن درگیرىداریم حاکم باد و او به حکم خود در این درگیرى قضاوت کناد.
بار خدایا! تو خود مى‏دانى که آنچه از سوى ما اظهار شده براى رقابت در سلطنت نیست وبه‏خاطر دنیاطلبى نیز نمى‏باشد. ولى براى آن است که دین تو را برپا ببینیم و سرزمینهاىتورااصلاح نمائیم، و بندگان ستمدیده تو را آسوده گردانیم و به واجبات و روش احکام توعمل‏شود».
[21]
حسین(ع) به ویژه پس از مرگ معاویه، در برابر استبداد و خودکامگى عریان یزید، راسخو استوار ایستاد و تن به بیعت و تسلیم نداد و با بیانى قاطع خشونت عمال یزید (مروان وولید) را پاسخ داد.
[22]
جملات آن حضرت در نفى استبداد در طول حیات پر برکت خویش و به ویژه پس ازشروع نهضت تاریخى عاشورا، حاکى از نفرت شدید آن حضرت از این نابهنجارى اخلاقىو اجتماعى است. امام حسین(ع) در خطابه شورانگیز روز عاشورا در برابر انبوه دشمن، به دوجنبه فسادانگیز استبدادگرى و استبدادپذیرى اشاره مى‏کند و استبداد پذیرى راپدیده‏اى‏زشت توصیف مى‏نماید، و سپس در برابر استبدادگرى حزب اموى با صلابت وقاطعیت مى‏فرماید:
«الا و اِنّ الدعى ابنَ الدعى قدر کز بین اثنتین، بین السلةِ و الذلة و هیهات مِن الذلة؛
به هوش باشید که این پدرناشناخته فرزند پدرناشناخته! مرا بر سر دو راهى قرار داده است؛میان نابودى و خوارى! هرگز مباد که ذلت را اختیار کنیم. خداوند و پیامبرش و مؤمنان وپاکدامنان و پاکیزگان که ما را پروریده‏اند و انبوه پرهیزکاران و مردمانى که به جان آمده‏اند، مارابر آن مى‏دارند که کشته شدن شرافتمندانه را بر پیروى لئیمان برگزینیم. آگاه باشید وبدانیدکه من با این خاندانم با آنکه شمار آنان اندک است و چندان یاورى ندارم، با شماخواهم‏جنگید.
[23]
آن حضرت در سخنرانى دیگرى، پس از آنکه افراد سپاه دشمن را از خشونت‏گرى بر
|152|
حذر مى‏دارد موضع خویش را این گونه اعلام مى‏کند:
«لا و اللَّه لا اعطیکم بیدى اعطاء الذلیل ولا افرّ فِرار العبید؛
نه به خدا! نه دست خوارى به شما خواهم داد و نه در برابر شما چون بندگان فرارخواهم‏کرد.»
[24]
این پایمردى و آزادگى و ایستادگى در برابر خودکامگى، برخاسته از آزادى معنوى وعظمت روح ابر مردى است که فتوت و بلند همتى را از تبار نیک و پاک خویش به میراث بردهاست، هر چند که دنیاطلبان دون، چونان ابن‏خلدون، این علو طبع را درک نکنند و سکوتخواص زبون آن روزگار را از روى اجتهاد تلقى نمایند.
[*] اما خردورزان و آزادگان واستبدادستیزانى چون کواکبى نیز در پهنه گیتى یافت شوند که مگسان را از جولان دادن درعرصه سیمرغ برحذر دارند و بنویسند:
«ائمه اهل بیت علیهم‏السلام معذور بودند که جان خویش به مهلکه مى‏افکندند، چه ایشانهمگى آزادگان و نیکوکاران بودند وطبعاً مرگ باعزت را بر زندگى ریاکارانه و با ذلت ترجیحمى‏دادند، همان زندگى زبونى که ابن‏خلدون گرفتار آن بود - و بزرگیهاى آدمیان را در اقدام برخطر نسبت به خطا مى‏داد - و این بیان خویش را فراموش کرده که گفته‏اند: مرغان شکارى ووحشیان غیور از بچه آوردن در قفس اسارت ابا دارند، بلکه طبیعتى در ایشان وجود یافته کهانتحار را اختیار نمایند تا از قید ذلت رهایى یابند.»
[25]
ب. احیا و ترویج فرهنگ گفتگو
برنامه دیگرى که حسین‏بن على(ع) براى اصلاح جامعه و احیاى سنت نبوى و علوىاجرا کرد، احیا و ترویج فرهنگ مذاکره و گفتگو بود، یعنى مهمترین معجزه پیامبر در عصرحاکمیت استبداد قبیله‏اى و خشونت جاهلى؛ زیرا بعثت نبوى در اصل در نهضت کلامى اوتبلور مى‏یافت و ترویج و تبلیغ و دفاع از باورهاى دینى در غالب اوقات باکلام صورتمى‏گرفت مگر اینکه دشمن براى خاموش کردن او دست به اسلحه ببرد یا سّد راه تبلیغ وترویج او گردد که در این صورت چاره‏اى جز دست بردن به شمشیر و قلع و قمع تجاوزگرانو برداشتن مانع نباشد؛ کلام پیامبر(ص) که از منبع زلال و لایزال الهى مایه مى‏گرفت که برقلب او فرود مى‏آمد و از زبان او بر کویر خشک و خشن جاهلیت جارى مى‏گشت و جانها وروانهاى تشنه را حیات مى‏بخشید.
[*]. مقدمه ابن خلدون، ص‏417-416.
|153|
گفتگوهاى پیامبر با مشرکان، کافران، سران مذاهب و ادیان، نشاناز عزم استوار آن حضرت براى بسط فرهنگ گفتگو در جامعهمسلمانان داشت. این فرهنگ را اهل‏بیت پیامبر نیز به نیکى پاسدارىکردند و با گستردن آن میراث بزرگ و ارجمندى با نام «مناظرات» و«احتجاجات» از خود به یادگار گذاشتند و این سنت حسنه را بهپیروان خویش آموزش و سفارش فرمودند. اما فرهنگگفتمان‏اسلامى، از همان نخست همواره توسط خودکامگانوزورمداران به ویژه در عصر امویان تهدید مى‏شد زیرا آنانبرهیچ‏منطق عقلى و عملى تکیه نداشتند و براى قانع کردن و جلب وجذب مردم هیچ منطق محکم و قابل ارائه‏اى در دستشان نبود. آنانحاکمان بى‏صلاحیتى بودند که در پى تحمیل خود و به بردگى گرفتنانسان‏ها بودند و هیچ منطقى انسانها را به پذیرش تحمیل و بردگىدعوت نمى‏کند لذا چاره‏اى جز استبداد و توسل به زور و سرکوب وتحمیل نداشتند.
حسین بن على به عنوان وارث پیامبر(ص) زوال فرهنگ دعوت وتبلیغ و ارشاد و جذب را آشکارا مشاهده مى‏کرد، او مى‏دید کهخشونت و زور و ارعاب جایگزین منطق، دعوت، مشورت، و مناظرهشده است. لذا امام با عمّال حاکمیت استبدادى (ولید و مروان) بهگفتگو پرداخت و چون این شیوه را اثر بخش نیافت و عزم هجرت ازمدینه به مکه نمود، دوستان و بزرگان خاندان خویش را براىمشورت فراخواند.
«اطرف» برادر آن حضرت امام را از درگیرى با یزید بر حذرداشت زیرا نمى‏خواست که به برادرش آسیبى برسد.
[26]
ام سلمه نیز با یادآورى پیش‏گوییهاى پیامبر(ص) سفر به عراق راپرخطر و حسین(ع) را به ترک آن سفارش مى‏کرد.
محمد حنفیه برادر دیگر آن حضرت بیعت با یزید را مردود، اماامام را از درگیرى با حزب حاکم اموى پرهیز مى‏داد و چون حسین را
|154|
در عزم خود استوار یافت، پیشنهاد کرد که امام از رفتن به کوفه خوددارى کند و به شهرهایىچون مکه و یمن یا به بیابانها و کوهها پناه ببرد.
آن حضرت، به همه نصایح و پیشنهادات افراد خاندان خویش با سماحت و متانت گوشفراداد و از خیرخواهى و مهربانى و دلسوزى آنان سپاسگذارى کرد و همگان را با پاسخهاىمناسب و کلمات لطیف نواخت.
[27]
در مکه نیز عبداللَّه بن عمر و عبداللَّه بن زبیر را به حضور پذیرفت و با آنان به گفتگوپرداخت و بخصوص در برابر منطق محافظه‏کارانه فرزند عمر که خبر از ناکامى حق وپیروزى خودکامگان صاحب زور و شمشیر مى‏داد ایستاد و آن را محکوم کرد، و آنگاه ازرجعت جامعه به خشونت جاهلى سخن به میان آورد و به او خاطرنشان ساخت که این پدیدهنخستین بار و آخرین بار نخواهد بود، زیرا که در مقاطعى از تاریخ همواره تکرار شده استچنانکه در قوم بنى‏اسرائیل اتفاق افتاد و آنها در وضعیتى قرار گرفتند که خشونت وخونریزى سیرت ایشان شد، آنان خون بى‏گناهان و پیامبران را مى‏ریختند و به گونه‏اى عادىبه کار روزانه خود مى‏پرداختند.
[28]
امام حسین(ع) در تمامى طول نهضت، از آغاز سفر تا لحظه شهادت، به شیوه گفتگوپایبند بود، او نه تنها که از مکه تا کربلا با گروههاى مختلف اجتماعى به مذاکره مى‏پردازدبلکه بنا به نقل طبرى حتى با ابن سعد هم سه و یا چهار بار مذاکره مى‏کند.
[29]
احتجاجها و اتمام حجتهاى امام با لشکر جرّار قدّار تا آخرین لحظات عمر نشان ازاهمیت و پایبندى آن حضرت با اصل مذاکره در مواقع و مواضع مختلف دارد. او مکرر دربرابر سپاه دشمن به سخنرانى مى‏پردازد؛ آنان را نصیحت مى‏کند، و ایشان را به حَسَب و نسبخویش آگاه مى‏کند و به آنان مى‏گوید:
آیا من پسر دختر پیامبر شما، فرزند پسر عموى او که نخستین مسلمان بود نیستم؟آیاحمزه‏سیدالشهدا و جعفر طیار عموهاى من نیستند؟ آیا سخن پیامبر خدا به شما نرسیدهکه‏فرمود: این دو تن سرور جوانان اهل بهشتند؟ اگر شما مرا دروغ‏گو مى‏پندارید از کسانىچون جابربن‏عبداللَّه انصارى، اباسعید خدرى، سهل بن سعد ساعدى، زید بن ارقموانس‏بن‏مالک بپرسید!
آیا من کسى از شما کشته‏ام که به خونخواهى برخاسته‏اید؟ یا مالى از شما نابود کرده‏ام کهتقاص مى‏کنید یا زخمى بر کسى زده‏ام که قصاص مى‏نمائید»؟
آنها هیچ نگفتند. آنگاه امام فریاد زد:
|155|
«اى شبث بن ربعى، اى حجار بن ابجر، اى قیس بن اشعث، اى یزید بن حارث، آیا شما ننوشتیدکه میوه‏هاى اینجا رسیده، باغها سرسبز شده و اینک بشتاب که به سوى لشکرى آمادهمى‏آیى؟ نه به خدا هرگز مانند مردمان دون، دست بیعت نمى‏سپارم و مانند بردگانفرارنمى‏کنم».
[30]
امام(ع) با این جمله، به عدم تنافى منطق گفتمان با اصول‏گرایى و ذلت‏ناپذیرىتأکیدمى‏ورزد.
سیرت نظرى و عملى امام در گسترش این فرهنگ از سوى پیروان و هواداران آنحضرت نیز پیگیرى مى‏شد چنان که عباس بن على، زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر درمواضع گوناگون با دشمن جرّار قدار به گفتگو مى‏پرداختند.
[31]
ج. احیاى فرهنگ محبت و مهربانى
پیامبر(ص) در اجراى شفقت و رحمت به بندگان خدا چندان مبالغه مى‏فرمود کهبارى‏تعالى او را بدین صفت بارها در قرآن ستود.
اهل‏بیت پیامبر(ص) نیز در این زمینه بر سیره آن حضرت مشى مى‏کردند، اما حسین بنعلى(ع) بنا به ضرورت و نیاز زمانه تأکیدى ویژه بر احیاى این سنت داشت و آن را به گونهیک فرهنگ در گستره جامعه خشونت‏زده مى‏خواست. اظهار محبت امام تنها منحصر بهخویشاوندان و افراد خاندان خویش نبود، بلکه نسبت به دیگران نیز جریان مى‏یافت، حتىدر طول حرکت و نهضت عاشورا نیز به گونه‏اى پررنگ ادامه داشت. ماجراى ملاقات آنحضرت با زهیر بن قین و صید کردن دل و جان این هوادار عثمان به تیر محبت و مهر،نمونه‏اى از عمل به این سنت حسنه است.
شگفت‏تر از رویداد یاد شده، مهرورزى آن حضرت است با حرّ، آن هم در هنگامى که بهعنوان فرمانده سپاه دشمن در برابر وى به صف‏آرایى پرداخته است، واقعاً در کجاى تاریخدیده و شنیده شده که شخصى دشمن مسلح و ستیزه‏جوى خویش را که از تشنگىزائدالوصف در معرض نابودى قرار گرفته سیراب کند؟ و نه تنها که لشکریان را، بلکه عطشاسبان و چارپایان آنان را نیز به اندک آب ذخیره کاروان فرونشاند! به این قطعه زیباىتاریخى‏بنگرید:
«على بن سمعان محاربى مى‏گوید: من آن روز در لشکر حرّ بودم و دیرتر از دیگران رسیدم،امام چون تشنگى من و اسبم را دید، فرمود: «راویه» را بخوابان! من مقصود او را نفهمیدم، بعدفرمود: اى برادرزاده، شتر آبکش را بخوابان. خوابانیدم. فرمود: از آن آب بنوش! چون آب
|156|
بافشار بیرون مى‏ریخت من هر چه کردم، نتوانستم. از این رو خود به پیش آمد و سر مشک راگرفت و آب در کاسه ریخت مرا و اسبم را سیراب کرد!»
[32]
این رحمت واسعه حسینى بود که دل دشمن محارب را نرم و وادار به کرنش مى‏کرد، تاجایى که در همان حالت رویایى، مقهور عدالت و دیندارى حسین(ع) مى‏شود و در نماز بروى اقتدا مى‏کند.
چه سعادتمند مردانى که در میانه راه مکه و کربلا با آن بزرگوار رو به رو شدند و در برابردریاى بیکران محبت و مهرش حیرت زده تسلیم گردیدند. همین پیوند عاطفى بود که خیلىزود به عشقى سوزان مبدل مى‏شد، به طورى که سر از پا نشناخته پروانه‏وار خود را به شمعوجودش مى‏سپردند. اوج این دل‏دادگى در شب و روز عاشورا به زیباترین شکل آن درمعرض دیدگان تاریخ نهاده شد:
به محمد بن بشر حضرمى خبر دادند فرزندت در یکى از مرزها دستگیر و اسیر گردیده.گفت: آنچه براى او و من پیش آمده است را به حساب خدا مى‏گذارم در حالى که دوستنداشتم او اسیر و من زنده باشم!
امام(ع) نیز در برابر فرمود:
«رحمت خدا بر تو باد از قید بیعت من آزادى، برو و نسبت به رهایى فرزندت بکوش!»
گفت:
«اگر حیوانات درنده مرا زنده زنده بخورند هرگز از تو جدا نشوم».
[33]
پس امام از برد یمانى آورد و به او گفت به فرزند دیگرت که هم اکنون در نزد توست بده وبه او بگو آنها را هزینه آزادى برادرش کند!
[34]
دیگر یاران نیز در شعله عشق آتشین مى‏سوختند و احساسات بى‏شائبه خویش را درعباراتى مشابه اظهار مى‏داشتند، یکى مى‏گفت:
«دوست دارم هزار بار پى در پى کشته و زنده شوم ولى خداى بزرگ در ازاى آن، جان تو وجوانانت را نجات دهد».
یکى مى‏گفت:
«اگر هفتاد بار سوزانده و خاکستر شوم و باز زنده گردم باز هم دست از تو بر نمى‏دارم».
[35]
پیوند عاطفى امام و رابطه مهرآمیز وى با افراد خاندانش نیز حتى در گرماگرم نبرد مرهمى
|157|
است بر زخمهاى خشونت‏زدگان صحراى تفتیده طف وکویر درشتناک خودکامگى وستم‏پیشگى. رفتار وى در روز عاشورا با زنان و کودکان آن اندازه لطیف و زیبا است کهنظیرى براى آن نمى‏توان یافت، براى همین جهت بود که زینب علیهاسلام در هنگام حرکتبه سوى کوفه و شام، وقتى سر حسین(ع) روى نیزه در برابرش دید به این شعر مترنّم گردید:
یا اخى قلبک الشقیق علینا ما له قد شقى و صار صلیبا.
[1]. درباره خشونت، نویسندگان باختر زمین کتابهاى مستقلى نگاشته‏اند که برخى از آنها به فارسى برگردانشده است، از جمله، ر.ک: هانا آرنت، خشونت، ترجمه عزت الله فولادوند، انتشارات خوارزمى، تهران1359ش. و نیز: فرانسوا استیرن، خشونت و قدرت، ترجمه بهنام جعفرى، مرکز چاپ و انتشارات وزارتامور خارجه، تهران 1381ش.
[2]. ر.ک: مانس اسپربر، تحلیل روانشناختى استبداد و خودکامگى، ترجمه دکتر على صاحبى، انتشاراتادب و دانش، تهران‏1379ش.
[3]. ر.ک:عبدالرحمن کواکبى، طبایع الاستبداد، ترجمه عبدالحسین میرزا قاجار، نقد و تصحیح محمدجوادصاحبى.
[4]. امام على(ع) در خطابه‏اى به این خشونت جاهلى اشاره مى‏کند. ر.ک: نهج البلاغه خطبه‏26.
[5]. خطیب بغدادى، تاریخ بغداد، ج‏2، ص‏204.
[6]. ترجمةالحسین من کتاب طبقات الکبیر. ر.ک: تراثنا، ش‏10، ص‏137. مناقب، ج‏6، ص‏71. بخش اخیراین روایت در کتابهاى دیگر حدیثى شیعه و سنى آمده است از جمله: ر.ک: سنن ترمذى، ج‏5، ص‏658،حدیث 3775. ترجمةالامام الحسین(ع) من تاریخ مدینه، دمشق، ابن عساکر، ص‏79.
[7]. مناقب، ج‏4، ص‏71، ونیز ترجمه الامام الحسین من تاریخ مدینه، دمشق، ص‏107.
[8]. ابن صباغ، فصول المهمه، ص‏153.
[9]. فیض کاشانى، المحجة البیضاء، ج‏3، ص‏367ù366.
[10]. محمد باقر مجلسى، حلیة المتقین، ص‏57.
[11]. طبرسى، مکارم الاخلاق، ص‏25.
[12]. مرتضى مطهرى، انسان کامل، ص‏168.
[13]. مرتضى مطهرى، سیره نبوى، ص‏29.
[14]. همان، ص‏139.
[15]. قرآن، آل عمران، آیه 159.
[16]. آل عمران، آیه 144.
[17]. نهج البلاغه، خطبه 3، ترجمه آیتى، ج‏1، ص‏15.
[18]. سفینة البحار، ج‏1، ص‏586.
[19]. ابن قتیبه دینورى، الامامة والسیاسة، ص‏156. انساب الاشراف، ج‏2، ص‏744.
[20]. رجال کشى، چاپ نجف، ص‏49.
|158|
[21]. تحف العقول، ص‏137-139.
[22]. مقتل خوارزمى، ج‏1،ص‏185.
[23]. لهوف، ص‏42، تاریخ ابن عساکر، ج‏4 ،ص‏333.
[24]. 23- طبرى، ج‏5، ص‏424-427.
[25]. طبایع الاستبداد، ص‏126
[26]. لهوف، ص‏12 و 11.
[27]. ارشاد، ص‏201 و 202. کامل، ج‏4، ص‏16.
[28]. لهوف، ص‏14، خوارزمى، ج‏1، ص‏190.
[29]. طبرى، ج‏5، ص‏414
[30]. طبرى، ج‏5، ص‏424-427.
[31]. طبرى، ج‏5، ص‏417.
[32]. ارشاد، ص‏224.
[33]. طبقات، (ترجمةالحسین)، تراثنا، ش‏10، ص‏180. تاریخ ابن عساکر ج‏13، ص‏54. تهذیب التهذیب،ج‏1، ص‏15.
[34]. لهوف، ص‏41.
[35]. تجارب الامم، ج‏4، ص‏69. طبرى، ج‏5، ص‏419. ارشاد، ص‏231.

تبلیغات