منطق حسینى رویارو با خشونت و خودکامگى اموى (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
پیامبر(ص) وخشونتزدایى از جامعه جاهلى
الف. افشاى استبداد و خودکامگى اموى
ب. احیا و ترویج فرهنگ گفتگو
ج. احیاى فرهنگ محبت و مهربانى
منطق حسینى رویارو با خشونت و خودکامگى اموى
اشاره
واژه خشونت در ادبیات سیاسى سالهاى اخیر نگاههاى مختلفى را به سوى خود معطوف داشتهاست. این مفهوم در سه عرصه قابل پىگیرى و تعریف است:
1. خشونت در عرصه اخلاق فردى؛ در این عرصه افرادى که داراى رأفت، عطوفت، عفو و گذشتنیستند و مستبد و خودراى مىباشند، خشن نامیده مىشوند و اما کسانى که براى اعتقادات خود ارزشقائلند هستند و در اجراى احکام خدا قاطعیت دارند و در برابر متجاوزان به حدود الهى و براندازاننظام الهى قد علم مىکنند و با قدرت آنان را سرکوب مىسازند و از گناهکاران مصرّ متنفرند و براى اظهارنفرت از آنان در صورت لزوم چهره درهم مىکنند و... نامیدن اینان به افراد خشن صحیح نیست.
2. خشونت در عرصه سیاست و حکمرانى؛ در این عرصه به افرادى که فقط با توسل به زور،سرکوب و تحمیل و بدون منطق، دعوت و جذب، براى تصاحب حاکمیت اقدام مىکنند و در تداومحاکمیت نیز، به همین شیوهها متوسل مىشوند، خشن گفته مىشود و این شیوه خشونتآمیز است. اماچنانچه با منطق و دعوت و جذب اقدام شد و موانعى سر راه تبلیغ قرار گرفت، توسل به قهر براى رفعآن، خشونت نیست، همچنان که اگر حاکمیت محقّق، مورد تهدید افراد خشن قرار گرفت، سرکوب آنقهر و خشونت نیست یا اگر خشونت هم نام بگیرد، جایز و بلکه لازم است.
3. خشونت در عرصه قانونگذارى ؛ یعنى قانونگذار در جعل قانون رعایت تناسب جرم و مجازاترا نکرده باشد و بدون وجود جهات تنبیهى و عبرتآموزى براى جرم کوچکى مجازات بسیار سختى
|142|
قرار داده باشد. چنین خشونتى نیز در هیچکدام از احکام و حدود اسلام نیست زیرا در این احکام وحدود تناسب جرم و کیفر و جنبههاى بازدارندگى و عبرتآموزى کاملاً لحاظ شده و آنگاه جعلمجازات شده است.
نهضت الهى سیدالشهدا(ع) که با قاطعیت تمام در مقابله با ظلم و خودکامگى دستگاه بنىامیه وایستادگى آن حضرت بر مواضع بحق خویش تا سرحدّ شهادت و اسارت، جاودانه تاریخ شده است، بهخاطر برخورد سراسر خشن و ظالمانه بنىامیه و جبهه باطل، و جانفشانى و مقاومت جبهه حق نوعاًدر این فضا و از این منظر نگریسته شده است که کاملاً نیز درست است. اما در کنار این نگاه و همراه باآن، مىتوان یک بعد دیگر نهضت حسینى را نیز مورد توجه و اهتمام قرار داد. مقالهاى که پیش روىدارید با همین نگاه از یک سو به خشونت در عرصه اخلاق فردى و عرصه سیاست و حکمرانى توجهداشته و اخلاق و سیاست خشن و خودکامه امویان را تبیین کرده است و از سوى دیگر اقدام امامحسین(ع) را اقدامى در جهت احیاى اخلاق و سیاست رحیمانه و لیّنانه پیامبر(ص) و در تقابل با اخلاقو سیاست خشن و خودکامه امویان ارزیابى کرده است.
نویسنده محترم پس از این بحث که خشونتستیزى یکى از صفات انسانهاى کامل و آزاده و ازبارزترین بخشهاى رسالتِ پیامبر خاتم(ص) مىباشد و نبى اسلام با این ویژگى به اصلاح جامعهقبیلهاى جاهلى عصر خویش پرداخت، اوج رجعتِ به جاهلیت، در نیمه نخست قرن اول اسلامى را دربیعتخواهى یزیدبنمعاویه با توسل به خشونت و زور و تزویر مىشمارد و تأکید مىکند، که همین امرحسینبنعلى(ع) را به عنوان وارث و احیاگرِ سنّت پیامبر، به مبارزه با زورمدارى و دیکتاتورى وارتجاع حزب امرى واداشت.
ایشان سپس از مبارزه با استبداد و خودکامگى، رواج فرهنگ گفتمان، احیاى فرهنگ محبّت ومهربانى؛ به عنوان روشهاى مبارزه سیدالشهدا(ع) با انحراف باند اموى نام برده و به بحث دربارهآنهامىپردازد.
پیامبر(ص) وخشونتزدایى از جامعه جاهلى
«خشونت» به عنوان یک روش براى نیل به فزونطلبى، گرچه از منظر اخلاق و حقوقانسانى، همواره مذموم بوده است، اما به کارگیرى آن از سوى فرادستان به جهت ارهاب وارعاب و وادار کردن فرودستان به تسلیم، ناپسندتر است. البته گاه ممکن است به عنوانوصف یک کنش بازدارنده، از روى اضطرار، ابزار تأدیب و اصلاح به شمار آید.مجازاتهاى مقرر در اسلام از این باب هستند، ولى هرگز نباید حقیقت اکراه و اجبار، به
|143|
عنوان روشى براى بهدست آوردن یا حفظ حکومت پذیرفته شود.
[1]
و مبارزه با چنین روش حکومتى یکى از صفات انسانهاى کامل و آزاده و واکنش فطرىآنها در برابر رفتارهاى خشن خودکامگان و سلطهگران زورمدار است. موضوعى کهنیرومندترین علتهاى موجبه قیام حضرت سیدالشهدا و مبرمترین نیاز عصر آن حضرت وبه ویژه روزگار ما به شمار مىآید.
این مسأله از بارزترین بخشهاى رسالت پیامبر خاتم (ص) بخصوص در جامعه قبیلهاىجاهلى بود؛ جامعهاى که عصبیتهاى قومى، زورمدارى و ارباب سالارى، خشونت رانهادینه و به گونه سنت و هنجار و فرهنگ عمومى در آورده بود. جامعهاى که سلطهطلبى،فزونخواهى و برترىجویى، فخر قوم و قبیله به شمار مىآمد و براى رسیدن به آن هیچ منع وقیدى نبود و آیین و کیش شخصیت پیوسته تبلیغ و ترویج و بر اندیشه و روح و روان مردمتحمیل مىگردید.
فرهنگ قبیلهاى در هنگامه سلطهگرى، رقیب بر نمىتابید، بلکه ادامه حیات خود را درگرو رفیق موافق مىدید.
[2]
حاکمیت در آن جامعه، در حقیقت حاکمیت نفس اماره بر بشر زبون و ذلیلى بود که ازبرکت جبن و جهل رعیت به قدرت و حکومت دست یافته بود. این انسان خودکامه جز امیالنفسانى خود،هیچ چیز را گرامى و محترم نمىشمرد. دماء و اعراض مردمان بىارجتر از گردو غبار نعل اسبان و یا نیمخورده چارپایانش بود.
[3]
تحقیر دیگران، سختگیرى بر زیردستان و ریختن خون مظلومان براى کامرانى امرىمباح مىنمود وحتى براى ارضاى طبایع و عادات جاهلى، کودکان معصوم خود را بهمسلخمىسپرد.
[4]
در چنین جامعهاى آزادگى و خشونتستیزى و مبارزه با خودکامگى غریب مىنمود واگر کس یا کسانى از جور خودکامهاى به ستوه مىآمدند و بر او مىشوریدند، جنگ باخودکامه بود نه ستیز با خودکامگى. زیرا صفت خودکامگى هنجار و فرهنگ پذیرفته جامعهجاهلى بود که همه را مبتلا و گرفتار کرده بود. پیامبر خاتم به هنگامه بعثت، براى اصلاحچنین جامعهاى، رواج فرهنگ گفتگو، مهربانى، مشورت، جذب و جلب و الفت و پرهیز ازفشار و خشونت را در رأس برنامههاى خود قرار داده بود.
در رفتار فردى آن حضرت رحم و شفقت به زیردستان و کهتران را در خانواده و جامعه
|144|
توصیه مىفرمود و خود در این کار بر دیگران پیشى مىگرفت.
مردمان با شگفتى مىدیدند که آن بزرگوار، نوادگان خود حسن وحسین را بر دو زانوى خویش مىنشاند و ایشان را نوازش مىکند وگاه بر گونهها و لبان آنها بوسه مىزند. و یا فرزندش ابراهیم را برزانوى چپ و حسین(ع) را بر زانوى راستش مىنشاند و آنها را غرقدر بوسه مىکند.
[5]
حتى مىدیدند هنگامى که حسین(ع) در کوچههاى مدینه باکودکان به بازى مشغول بود، آغوش خویش را برایش مىگشود وهنگامى که کودک به این سو و آن سو مىدوید، او نیز به سویشمىدوید و پیوسته مىخندید تا سرانجام نواده خود را در بر مىکشید ورویش را مىبوسید ومى فرمود:
«حسینٌ منى و انا من حسین؛ حسین از من است و من ازحسینم».
[6]
گاه دیده مىشد که به هنگام نماز جماعت نیز حسین(ع) بر پشتپیامبر(ص) سوار شده و پاهاى خود را به حرکت در آورده و حلّ وحلّ مىگفت و پیامبر هر گاه که سر از سجده بر مىداشت به آرامى اورا به زمین مىگذاشت و در کنار خود مىنشاند و این کار درسجدههاى بعدى نیز تکرار مىشد تا نماز پایان مىیافت.
جماعت دیدند که روزى پیامبر بر فراز منبر سخن مىراند، ناگاهحسین را دید که به هنگام راه رفتن پایش در جامه پیچید و به زمینافتاد، پیامبر(ص) بىدرنگ از منبر فرود آمد و او را دربرگرفتوگفت:
«خدا شیطان را بکشد، فرزند، امتحان است. سوگند به آن که جانمن در دست اوست ندانستم که چگونه از منبر پایین آمدم».
[7]
و یا مردم شاهد بودند که روزى پیامبر از خانه عایشه بیرون آمد،چون از کنار خانه فاطمه(س) گذشت، صداى گریه حسین را شنید، ازاین رو فاطمه را صدا زد و گفت:
|145|
«فاطمه نمىدانى که گریه او مرا ناراحت مىسازد؟»
[8]
این رفتارهاى رسول خدا در محبت به کودکان تنها ویژه حسن وحسین(علیهماالسلام) نبود بلکه او با همه کودکان با مهربانى برخوردمىکرد، چنانکه نوشتهاند:
«موقعى که آن حضرت، از سفرى مراجعت مىکرد و در راه با کودکانبرخورد مىنمود، به احترام آنها مىایستاد و سپس امر مىفرمودکودکان را مىآوردند و از زمین بلند مىکردند و به آن حضرتمىدادند، پیامبر برخى را در آغوش مىگرفت و بعضى را بر پشت ودوش خود سوار مىکرد و به اصحاب خود نیز مىفرمود: کودکان رادر آغوش بگیرید و بر دوش خود بنشانید. کودکان از این صحنهمسرتآمیز، بىاندازه خوشحال مىشدند و این خاطرات شیرین راهرگز فراموش نمىکردند».
[9]
آن بزرگوار، همواره مردم را بر ترحم و محبت، نسبت به کودکان،به ویژه دختران سفارش مىنمود، و مىفرمود:
هر پدرى که دخترى را خوشحال کند، چنان است که بندهاى ازفرزندان اسماعیل را آزاد کرده است؛ و کسى که دیده پسرى راروشن کند و او را شاد گرداند چنان است که از ترس خدا گریستهباشد؛ و هر که از ترس خدا بگرید خدا او را داخل بهشت گرداند».
[10]
گاهى کودکى را نزد آن حضرت مىآوردند که دعایش کند و یانامى برایش برگزیند. حضرت او را مىگرفت و در دامنمىگذاشت،بسیار مىشد که آن طفل بول مىکرد و دامن آن بزرگوار راآلوده مىساخت. مردم فریاد مىزدند تا کودک را از این کار بازدارند،پس مىفرمود:
«قطع مکنید بول طفل را!»
آنگاه دعا مىکرد و وى را نام مىنهاد و به گونهاى برخورد مىنمودکه خانواده کودک شاد شوند و گمان نبرند که آن حضرت از بول طفلایشان آزرده شده است.
[11]
این عواطف رقیق که از روح لطیف محمد(ص) مایه مىگرفت درجامعه خشونتزده قبایلى که محبت به زن و فرزند علامت حقارت و
|146|
ضعف شخصیت بود، قابل درک نبود. از این رو عرب جاهلى بر او خرده مىگرفت که: مندهتا پسر دارم و تا حال هنوز هیچ کدامشان را حتى براى یک بار هم نبوسیدهام.پیامبر(ص)ازاین سخن چنان عصبانى و ناراحت شدند که صورت مبارکشان برافروخته وقرمز گردید و فرمود:
«مَن لا یَرحم لا یُرحَم؛
آن کس که به دیگرى رحم نداشته باشد به خود او هم رحم نخواهد شد.»
و سپس افزود:
«من چه کنم اگر خدا رحم از دل تو کنده است».
[12]
این مدرسه پیامبر است که محبت و نرمخویى و پرهیز از خشونت را نخست در خانوادهو سپس در جامعه به مردم تعلیم مىدهد. پیامبر رحمت در برخورد با استبدادزدگان مىکوشدتا با نرمى و ملاطفت و دوستى و شفقت، آلام آنها را تسکین دهد و بدانان بیاموزد که با درشتىبستیزند و خوشرویى و نرمخویى و مهربانى با زیر دستان را پیش گیرند، چنانکه آوردهاند:عرببیابانى، ترسان و لرزان نزد پیامبر آمد، هیبت پیامبر چنان دل و روح او را تسخیر کردهبود که زبانش را بند آورده و قدرت سخن گفتن را از وى ربوده بود.
پیامبر(ص) چون او را چنین دید از جا برخاست و وى را در آغوش گرفت، به گونهاى کهگرمى بدنش را مرد عرب لمس نمود، آنگاه فرمود:
«هر چه مىخواهد دل تنگت بگو! من از جبابره نیستم، من فرزند آن زنى هستم که از بزهاشیرمىدوشید»!
[13]
این رفتار پیامبر براى عرب جاهلى که جز خشونت و تحقیر از اربابان خود ندیده بودبسیار شگفتآور و پر جاذبه مىنمود، خصوصاً در چنان جامعهاى که خودکامگى وزورمدارى، آثار سوء تربیتى و عقدههاى روانى دهشتناکى ایجاد کرده بود، همین عقدههاىروانى به هنگام احساس قدرت ظهور و بروز مىیافت و از یک فرد ضعیف ستمزده،ستمگرى لجامگسیخته و بىپروا مىساخت.
در چنین روزگار و چنین انحطاط اخلاقى و روحى، یک مصلح چه مىبایست مىکرد؟راه برگرداندن جامعه به تعادل روانى چه بود؟
جز تزریق مرونت، ملایمت، ملاطفت مگر راه درمان دیگرى وجود داشت؟ بنابر این ازرسول رحمت انتظارى جز این نبود که آنقدر از خود نرمى نشان دهد که حتى یهودى جرأت
|147|
درگیرى با او پیدا کند و عمامهاش را در کوچه بر گردنش بیندازد و او را آنقدر به این سو و آنسو بکشد که پوست گردنش را آزرده نماید. حتى هنگامى که اصحاب، خواستند با آن یهودىبه تندى رفتار کنند، حضرت مانع شد و آن اندازه خویشتندارى کرد و از خود نرمش نشانداد که یهودى شهادتین بر زبان جارى ساخت و مسلمان شد و گفت:
«شما با چنین قدرتى که دارید این همه تحمل مىکنید! این تحمل یک انسان عادى نیست. اینصفت انسان برترى است که بىگمان از جانب خدا مبعوث شده است.
[14]
بارى اگر چنین نبود که نمىتوانست آن دلهاى سخت را نرم و آن خویهاى زمخت وسرکش را رام کند تا جایى که خداوند در وصفش بگوید:
«فبما رحمة من اللَّه لنت لهم و لو کنت فظّاً غلیظ القلب لانفضّوامن حولک و اعف عنهم واستغفر لهم و شاورهم فى الامر و اذا عزمت فتوکل على اللَّه؛
به سبب رحمت خداست که تو با آنها اینچنین خوشخوى و مهربان هستى. اگر تندخو وسختدل مىبودى از گرد تو پراکنده مىشدند. پس بر آنها ببخشاى و برایشان آمرزش بخواه ودر کارها با ایشان مشورت کن و چون قصد کارى کنى بر خداى توکل کن،که خدا توکل کنندگان رادوست دارد».
[15]
خداوند در این آیه، به روشنى رسولش را به نرمى توصیف مىکند و راز پیروزى او رادورى از شدت و تندى معرفى مىنماید و او را به مشورت با مردم و شخصیت بخشیدن بهآنها فرا مىخواند.
واقعاً آن خلق و خوى خوش و آن قلب رئوف پیامبر با این آیات رحمت که شورا ومشورت را نیز به ارمغان مىآورد، در جامعه عقبمانده و استبدادزده عربستان بسیار شگفتو بدیع مىنمود.
اما رسوبات فرهنگ جاهلى و امیال نفسانى چیزى نبود که در این سالهاى کوتاه نهضتنبوى، به هنجارها و ارزشهاى اخلاقى تبدیل شود و باقى بماند. گویا رجعت به جاهلیت وبازگشت به ادب و آداب گذشته، قابل پیش بینى بود.
چنان که خدا در قرآن مىفرماید:
«و ما محمد الّا رسول قد خلت مِن قبله الرسل أفأن مات او قتل انقلبتم على اعقابکم؛
جز این نیست که محمد پیامبرى است که پیش از او پیامبرانى دیگر بودهاند. آیا اگر بمیرد یاکشته شود، شما به آیین پیشین خود باز مىگردید؟
[16]
على(ع) به عنوان جانشین و وصى و وارث صفات پیامبر نیز از درشتخویى و خشونت به
|148|
شدت بیزار بود. او از انتقال قدرت بعد از رسول خدا(ص) به افراد خشن بسیار ناخشنود بودو آن را از حوادث تلخ تاریخ مىدانست و مىفرمود:
«فصَیَّرَها فى حوزةٍ خشناء یَغلُظُ کَلْمُها، و یخشُنُ مَسُّها؛
[17]
پس خلافت را به عرصهاى خشن و درشتناک افکند، عرصهاى که درشتىاش پاى را مجروح و ناهموارىاش رونده را به رنج مىافکند.»
از این رو امام على (ع) در هنگام تصدى خلافت ورهبرى حکومت، کوشید تا عوارضاین خشونتگرایى را از جامعه بزداید، به همین جهت با خلق نیکو و طبع لطیف خویش برزخمهاى ناشى از حاکمیت سرشتهاى سرکش و درشتناکِ پیش از خود مرهم مىنهاد. و آناندازه در این زمینه تحمل و صبورى نشان مىداد که حتى کفار ذمّى جرأت مىیافتند در برابراو بایستند و بر او خرده گیرند. چنانکه روزى بر فراز منبر فرمود:
«ایها الناس سلونى قَبلَ اَنْ تفقدونى؛ اى مردم از من بپرسید پیش از آنکه از میان شمارخت بر بندم». من به راههاى آسمان از راههاى زمین آگاهترم...
در این هنگام یکى از یهودیان عرب از گوشه مجلس برخاست و شروع کرد با واژگانىدرشت به آن حضرت تاختن و جسارت کردن، که «اى انسان پرمدعایى که چیزى را کهنمىدانى ادعا مىکنى، آیا واقعاً هر چه از شما بپرسند مىتوانى پاسخ دهى؟»
چون جسارت او بالا گرفت، برخى اصحاب و شیعیان از گوشه و کنار مجلس براى تأدیبوى به پاخاستند، اما امیر موءمنان جلوى آنها را گرفت و فرمود:
«فانّ الطیشَ لا یَقوم به حجج اللَّه و لا به تظهر براهین اللَّه؛
بافشار و زور حجج الهى را نمىتوان اقامه کرد و به وسیله آن نمىشود براهین خدا راآشکارنمود».
سپس به جانب آن مرد نگاهى کرد و فرمود:
«بپرس به هر زبانى که مىخواهى و از هر چه نمىدانى تا من جوابت دهم!»
در پى این سخن، مرد یهودى مسائلى را پرسید و آن حضرت پاسخش داد تا آنکه یهودىمتقاعد شد و با حرکت سر سخنان آن حضرت را تأیید کرد و شهادتین بر زبان جارى ساختو مسلمان شد.
[18]
متأسفانه با قدرت گرفتن باند اموى از زمان خلافت عثمان، رجعت به خشونت جاهلىقبائلى شدت یافت، تا جایى که على (ع) خود قربانى همین خشونتها شد. ستیزهجویىها و
|149|
خونریزىهاى دهشتناکى که روح لطیف على (ع) تاب دیدن آنها را نداشت و براى مهارساختن و کاستن از آن ناگزیر وارد صحنه کار و زار مىشد و مىکوشید تاسرچشمههاى فتنهو تنش را به مدد شجاعت بىنظیر خود بخشکاند.
به هر حال روند رجعت به جاهلیت، پنجاه سال پس از رحلت پیامبر رحمت، با روى کارآمدن یزیدبن معاویه به اوج خود رسید. بیعتخواهى این خلیفه اموى آن هم با توسل بهخشونت و زور و تزویر را، مىتوان بارزترین نشانه خودکامگى وى دانست. چنان که قبل ازوى پدرش با خشونت و سرکوب و تحمیل بر جامعه حکومت کرد و همه مخالفان خود ومحبان عدالت و رحمت علوى را از دم تیغ گذراند.
حسین بنعلى(ع) به روشنى مىدید که آرمانها و اهداف نهضت نبوى در بهنجار آوردنجامعه جاهلى، و پالودن خشم و خشونت و فزونطلبى از فرهنگ بدوى و عربى اینک بهدست فراموشى سپرده شده است. دیگر واژگان مهر، محبت، رأفت، عطوفت، رحم و رحمترا فقط در تاریخ حیات پیامبر و در انزواى افراد معدودى از پیروان و عترت او مىتوان یافت.از این رو به عنوان وارث و احیاگر سنت پیامبر با زورمدارى و دیکتاتورى و ارتجاع حزباموى به مبارزه برخاست و به ویژه او نسبت به خشونت باند اموى روشهاى چندگانه زیر رادر پیش گرفت:
الف. افشاى استبداد و خودکامگى اموى
حکومت بنىامیه، حکومت قانون و دین و بر مبناى کرامت و اختیاراتشان نبود بلکهحکومتى بود تحمیلى متکى به سرنیزه و بر مدار خواست و اراده حاکمان بدون مراعاتقانون خدا و رضایت مردم. امام در برابر دیکتاتورى بنىامیه، به افشاگرى و روشنگرىپرداخت و از همان آغاز امامت خویش، یعنى پس از شهادت امام حسن(ع) در پاسخى که بهمعاویه نوشت؛ پس از آنکه اطرافیان او را سخنچین، تفرقهانداز، دروغگو و وى راپیمانشکن، ظالم و یار شیطان توصیف کرد، خاطر نشان ساخت که اگر چه به سبب پیمانى کهامام حسن(ع) بسته است قصد جنگ ندارد، ولى فساد حاکم، ترک جنگ را دشوار ساخته، ازاین رو مىنویسد:
اى معاویه! مگر تو آن نیستى که حجربن عدى کندى را به ناروا کشتى و یاران او را شهید کردى؟همان بندگان خدا پرستى که از راه بندگى منحرف نمىشدند و بدعتها را ناروا مىشمردند و امربه معروف و نهى از منکر مىکردند، آنها را به ستم کشتى، آن هم پس از پیمانهاى غلیظى که
|150|
به آنها دادى و آن وعدههاى اکیدى که با ایشان بستى، تو با این کارت بر خدا گستاخ شدى وعهد و پیمان الهى را سبک شمردى.
اى معاویه! مگر تو نبودى که عمرو بن حمق خزاعى همان مردى که پیکر و صورت او بر اثرکثرت عبادت رنجور گردیده بود را شهید کردى؟ آن هم پس از آن امانها و پیمانها که به اودادى؟ که اگر به آهوان بیابان داده بودى از سر کوه با اطمینان کامل فرود مىآمدند! مگر توهمان کس نیستى که مدعى برادرى «زیاد» شدى و گمان کردى که پسر ابوسفیان است، درحالى که رسول خدا(ص) گفتند: فرزند به بسترى نسبت داده مىشود که با نکاح گستردهباشد، و براى زناکار تنها همان سنگى است که خداوند تعیین نموده، پس از آن، زیاد را برمسلمانان مسلط کردى تا آنها را بکشد و دستها و پاهایشان ببرد، و آنان را بر درختان خرما بهدار زند!
سبحاناللَّه اى معاویه! گویا تو از این امت مسلمان نیستى و مسلمانان با تو هیچ نسبتىندارند.
اى معاویه! از خدا ب ترس و از روز حساب بر حذر باش، چه آنکه خدا را نوشتهاى است که همهکارهاى نیک و بد و بزرگ و کوچک در آن به شمار آمده.
اى معاویه! بدان خداوند این کارهاى تو را فراموش نمىکند، که به هر گمان و تهمتى بندگان خدارا مىکشى و کودکى را بر مسلمانان امیر مىکنى که شراب مىنوشد و با سگها بازى مىکند.
معاویه! مىبینم که خود را هلاک و دین خویش را تباه مىکنى و امت اسلامى را بیچاره و ناتوانکردهاى».
[19]
یزید که دید حسین بنعلى(ع) از شرابخوارى و سگبازى او یاد کرده است، به پدرشگفت: نامهاى براى حسین بنویس و در آن او را تحقیر کن! معاویه به یزید پاسخ داد منچگونهاز حسین بنعلى(ع) عیبجویى و بدگویى کنم؟ به خدا سوگند من هیچگونه عیبى دروى نمىبینم:
«فواللَّه ما ارى فیه موضعاً للعیب.»
[20]
همچنین امام(ع) در سالهاى پایانى عمر معاویه، در حضور جمع کثیرى از صحابه وتابعین در منا، براى آگاه کردن و بر انگیختن فرهیختگان و نخبگان و علما علیه ناهنجاریها،زورگویىها و افزونطلبىهاى باند اموى، سخنان پرشورى ایراد مىکند که بسیار مهم وپرمعنا است، به ویژه بخشى از آن خطابه بزرگ که علماى زمانه را به جهت تحملستمگرىها و ناروایىها مورد سرزنش قرار مىدهد و مىفرماید:
«اگر شما بر آنها شکیبا باشید در راه خدا پایدارى کنید، زمام امور خدا به شما باز گردد و ازسوى شما اجرا شود و در کارهابه شما رجوع گردد، ولى شما ستمگران را در مقام خویش جاىدادید و امور حکومت خدا را به آنان واگذاردید، و حال آنکه آنها به شبهه کار مىکنند و به سوىشهوتها به پیش مىروند، آنان را این چنین مسلط کرده، براى اینکه از مرگ فرار کنید و در دنیا
|151|
خوشگذرانى نمائید. دنیایى که از شما جدا خواهد شد. ناتوانان را در چنگ آنها انداختید تابرخى را برده و مقهور خویش سازند و گروهى را براى لقمه نانى مغلوب نمایند. مملکت و نظامرا بر طبق اندیشه و نظر خود، زیر و رو کنند و رسوایى هوسرانى را بر خویش هموار سازند،پیروى از اشرار و بىپروایى بر خداى جبار را پیشه خود کنند و در هر شهر سخنورىچیرهدست بر منبر فرستند، پس همه سرزمینها زیر پاى آنان و دستشان در سراسر آن بازاست. و مردم همه در اختیار ایشانند و دستى که بر سر آنان فرو کوبند، دفاع نتوانند. برخىزورگو و کینه توزند و بر ناتوانان به سختى یورش برند. و برخى فرمانروایى هستند که بر مبدأ ومعاد اعتقاد ندارند.
شگفتا! و چرا در شگفت نباشم که زمین در تصرف مردى دغل و ستمکار و مالیاتبگیرى نابکاراست، وحاکمى است بر مؤمنان که نسبت به آنها مهربانى ندارد و خدا در آنچه ما در آن درگیرىداریم حاکم باد و او به حکم خود در این درگیرى قضاوت کناد.
بار خدایا! تو خود مىدانى که آنچه از سوى ما اظهار شده براى رقابت در سلطنت نیست وبهخاطر دنیاطلبى نیز نمىباشد. ولى براى آن است که دین تو را برپا ببینیم و سرزمینهاىتورااصلاح نمائیم، و بندگان ستمدیده تو را آسوده گردانیم و به واجبات و روش احکام توعملشود».
[21]
حسین(ع) به ویژه پس از مرگ معاویه، در برابر استبداد و خودکامگى عریان یزید، راسخو استوار ایستاد و تن به بیعت و تسلیم نداد و با بیانى قاطع خشونت عمال یزید (مروان وولید) را پاسخ داد.
[22]
جملات آن حضرت در نفى استبداد در طول حیات پر برکت خویش و به ویژه پس ازشروع نهضت تاریخى عاشورا، حاکى از نفرت شدید آن حضرت از این نابهنجارى اخلاقىو اجتماعى است. امام حسین(ع) در خطابه شورانگیز روز عاشورا در برابر انبوه دشمن، به دوجنبه فسادانگیز استبدادگرى و استبدادپذیرى اشاره مىکند و استبداد پذیرى راپدیدهاىزشت توصیف مىنماید، و سپس در برابر استبدادگرى حزب اموى با صلابت وقاطعیت مىفرماید:
«الا و اِنّ الدعى ابنَ الدعى قدر کز بین اثنتین، بین السلةِ و الذلة و هیهات مِن الذلة؛
به هوش باشید که این پدرناشناخته فرزند پدرناشناخته! مرا بر سر دو راهى قرار داده است؛میان نابودى و خوارى! هرگز مباد که ذلت را اختیار کنیم. خداوند و پیامبرش و مؤمنان وپاکدامنان و پاکیزگان که ما را پروریدهاند و انبوه پرهیزکاران و مردمانى که به جان آمدهاند، مارابر آن مىدارند که کشته شدن شرافتمندانه را بر پیروى لئیمان برگزینیم. آگاه باشید وبدانیدکه من با این خاندانم با آنکه شمار آنان اندک است و چندان یاورى ندارم، با شماخواهمجنگید.
[23]
آن حضرت در سخنرانى دیگرى، پس از آنکه افراد سپاه دشمن را از خشونتگرى بر
|152|
حذر مىدارد موضع خویش را این گونه اعلام مىکند:
«لا و اللَّه لا اعطیکم بیدى اعطاء الذلیل ولا افرّ فِرار العبید؛
نه به خدا! نه دست خوارى به شما خواهم داد و نه در برابر شما چون بندگان فرارخواهمکرد.»
[24]
این پایمردى و آزادگى و ایستادگى در برابر خودکامگى، برخاسته از آزادى معنوى وعظمت روح ابر مردى است که فتوت و بلند همتى را از تبار نیک و پاک خویش به میراث بردهاست، هر چند که دنیاطلبان دون، چونان ابنخلدون، این علو طبع را درک نکنند و سکوتخواص زبون آن روزگار را از روى اجتهاد تلقى نمایند.
[*] اما خردورزان و آزادگان واستبدادستیزانى چون کواکبى نیز در پهنه گیتى یافت شوند که مگسان را از جولان دادن درعرصه سیمرغ برحذر دارند و بنویسند:
«ائمه اهل بیت علیهمالسلام معذور بودند که جان خویش به مهلکه مىافکندند، چه ایشانهمگى آزادگان و نیکوکاران بودند وطبعاً مرگ باعزت را بر زندگى ریاکارانه و با ذلت ترجیحمىدادند، همان زندگى زبونى که ابنخلدون گرفتار آن بود - و بزرگیهاى آدمیان را در اقدام برخطر نسبت به خطا مىداد - و این بیان خویش را فراموش کرده که گفتهاند: مرغان شکارى ووحشیان غیور از بچه آوردن در قفس اسارت ابا دارند، بلکه طبیعتى در ایشان وجود یافته کهانتحار را اختیار نمایند تا از قید ذلت رهایى یابند.»
[25]
ب. احیا و ترویج فرهنگ گفتگو
برنامه دیگرى که حسینبن على(ع) براى اصلاح جامعه و احیاى سنت نبوى و علوىاجرا کرد، احیا و ترویج فرهنگ مذاکره و گفتگو بود، یعنى مهمترین معجزه پیامبر در عصرحاکمیت استبداد قبیلهاى و خشونت جاهلى؛ زیرا بعثت نبوى در اصل در نهضت کلامى اوتبلور مىیافت و ترویج و تبلیغ و دفاع از باورهاى دینى در غالب اوقات باکلام صورتمىگرفت مگر اینکه دشمن براى خاموش کردن او دست به اسلحه ببرد یا سّد راه تبلیغ وترویج او گردد که در این صورت چارهاى جز دست بردن به شمشیر و قلع و قمع تجاوزگرانو برداشتن مانع نباشد؛ کلام پیامبر(ص) که از منبع زلال و لایزال الهى مایه مىگرفت که برقلب او فرود مىآمد و از زبان او بر کویر خشک و خشن جاهلیت جارى مىگشت و جانها وروانهاى تشنه را حیات مىبخشید.
[*]. مقدمه ابن خلدون، ص417-416.
|153|
گفتگوهاى پیامبر با مشرکان، کافران، سران مذاهب و ادیان، نشاناز عزم استوار آن حضرت براى بسط فرهنگ گفتگو در جامعهمسلمانان داشت. این فرهنگ را اهلبیت پیامبر نیز به نیکى پاسدارىکردند و با گستردن آن میراث بزرگ و ارجمندى با نام «مناظرات» و«احتجاجات» از خود به یادگار گذاشتند و این سنت حسنه را بهپیروان خویش آموزش و سفارش فرمودند. اما فرهنگگفتماناسلامى، از همان نخست همواره توسط خودکامگانوزورمداران به ویژه در عصر امویان تهدید مىشد زیرا آنانبرهیچمنطق عقلى و عملى تکیه نداشتند و براى قانع کردن و جلب وجذب مردم هیچ منطق محکم و قابل ارائهاى در دستشان نبود. آنانحاکمان بىصلاحیتى بودند که در پى تحمیل خود و به بردگى گرفتنانسانها بودند و هیچ منطقى انسانها را به پذیرش تحمیل و بردگىدعوت نمىکند لذا چارهاى جز استبداد و توسل به زور و سرکوب وتحمیل نداشتند.
حسین بن على به عنوان وارث پیامبر(ص) زوال فرهنگ دعوت وتبلیغ و ارشاد و جذب را آشکارا مشاهده مىکرد، او مىدید کهخشونت و زور و ارعاب جایگزین منطق، دعوت، مشورت، و مناظرهشده است. لذا امام با عمّال حاکمیت استبدادى (ولید و مروان) بهگفتگو پرداخت و چون این شیوه را اثر بخش نیافت و عزم هجرت ازمدینه به مکه نمود، دوستان و بزرگان خاندان خویش را براىمشورت فراخواند.
«اطرف» برادر آن حضرت امام را از درگیرى با یزید بر حذرداشت زیرا نمىخواست که به برادرش آسیبى برسد.
[26]
ام سلمه نیز با یادآورى پیشگوییهاى پیامبر(ص) سفر به عراق راپرخطر و حسین(ع) را به ترک آن سفارش مىکرد.
محمد حنفیه برادر دیگر آن حضرت بیعت با یزید را مردود، اماامام را از درگیرى با حزب حاکم اموى پرهیز مىداد و چون حسین را
|154|
در عزم خود استوار یافت، پیشنهاد کرد که امام از رفتن به کوفه خوددارى کند و به شهرهایىچون مکه و یمن یا به بیابانها و کوهها پناه ببرد.
آن حضرت، به همه نصایح و پیشنهادات افراد خاندان خویش با سماحت و متانت گوشفراداد و از خیرخواهى و مهربانى و دلسوزى آنان سپاسگذارى کرد و همگان را با پاسخهاىمناسب و کلمات لطیف نواخت.
[27]
در مکه نیز عبداللَّه بن عمر و عبداللَّه بن زبیر را به حضور پذیرفت و با آنان به گفتگوپرداخت و بخصوص در برابر منطق محافظهکارانه فرزند عمر که خبر از ناکامى حق وپیروزى خودکامگان صاحب زور و شمشیر مىداد ایستاد و آن را محکوم کرد، و آنگاه ازرجعت جامعه به خشونت جاهلى سخن به میان آورد و به او خاطرنشان ساخت که این پدیدهنخستین بار و آخرین بار نخواهد بود، زیرا که در مقاطعى از تاریخ همواره تکرار شده استچنانکه در قوم بنىاسرائیل اتفاق افتاد و آنها در وضعیتى قرار گرفتند که خشونت وخونریزى سیرت ایشان شد، آنان خون بىگناهان و پیامبران را مىریختند و به گونهاى عادىبه کار روزانه خود مىپرداختند.
[28]
امام حسین(ع) در تمامى طول نهضت، از آغاز سفر تا لحظه شهادت، به شیوه گفتگوپایبند بود، او نه تنها که از مکه تا کربلا با گروههاى مختلف اجتماعى به مذاکره مىپردازدبلکه بنا به نقل طبرى حتى با ابن سعد هم سه و یا چهار بار مذاکره مىکند.
[29]
احتجاجها و اتمام حجتهاى امام با لشکر جرّار قدّار تا آخرین لحظات عمر نشان ازاهمیت و پایبندى آن حضرت با اصل مذاکره در مواقع و مواضع مختلف دارد. او مکرر دربرابر سپاه دشمن به سخنرانى مىپردازد؛ آنان را نصیحت مىکند، و ایشان را به حَسَب و نسبخویش آگاه مىکند و به آنان مىگوید:
آیا من پسر دختر پیامبر شما، فرزند پسر عموى او که نخستین مسلمان بود نیستم؟آیاحمزهسیدالشهدا و جعفر طیار عموهاى من نیستند؟ آیا سخن پیامبر خدا به شما نرسیدهکهفرمود: این دو تن سرور جوانان اهل بهشتند؟ اگر شما مرا دروغگو مىپندارید از کسانىچون جابربنعبداللَّه انصارى، اباسعید خدرى، سهل بن سعد ساعدى، زید بن ارقموانسبنمالک بپرسید!
آیا من کسى از شما کشتهام که به خونخواهى برخاستهاید؟ یا مالى از شما نابود کردهام کهتقاص مىکنید یا زخمى بر کسى زدهام که قصاص مىنمائید»؟
آنها هیچ نگفتند. آنگاه امام فریاد زد:
|155|
«اى شبث بن ربعى، اى حجار بن ابجر، اى قیس بن اشعث، اى یزید بن حارث، آیا شما ننوشتیدکه میوههاى اینجا رسیده، باغها سرسبز شده و اینک بشتاب که به سوى لشکرى آمادهمىآیى؟ نه به خدا هرگز مانند مردمان دون، دست بیعت نمىسپارم و مانند بردگانفرارنمىکنم».
[30]
امام(ع) با این جمله، به عدم تنافى منطق گفتمان با اصولگرایى و ذلتناپذیرىتأکیدمىورزد.
سیرت نظرى و عملى امام در گسترش این فرهنگ از سوى پیروان و هواداران آنحضرت نیز پیگیرى مىشد چنان که عباس بن على، زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر درمواضع گوناگون با دشمن جرّار قدار به گفتگو مىپرداختند.
[31]
ج. احیاى فرهنگ محبت و مهربانى
پیامبر(ص) در اجراى شفقت و رحمت به بندگان خدا چندان مبالغه مىفرمود کهبارىتعالى او را بدین صفت بارها در قرآن ستود.
اهلبیت پیامبر(ص) نیز در این زمینه بر سیره آن حضرت مشى مىکردند، اما حسین بنعلى(ع) بنا به ضرورت و نیاز زمانه تأکیدى ویژه بر احیاى این سنت داشت و آن را به گونهیک فرهنگ در گستره جامعه خشونتزده مىخواست. اظهار محبت امام تنها منحصر بهخویشاوندان و افراد خاندان خویش نبود، بلکه نسبت به دیگران نیز جریان مىیافت، حتىدر طول حرکت و نهضت عاشورا نیز به گونهاى پررنگ ادامه داشت. ماجراى ملاقات آنحضرت با زهیر بن قین و صید کردن دل و جان این هوادار عثمان به تیر محبت و مهر،نمونهاى از عمل به این سنت حسنه است.
شگفتتر از رویداد یاد شده، مهرورزى آن حضرت است با حرّ، آن هم در هنگامى که بهعنوان فرمانده سپاه دشمن در برابر وى به صفآرایى پرداخته است، واقعاً در کجاى تاریخدیده و شنیده شده که شخصى دشمن مسلح و ستیزهجوى خویش را که از تشنگىزائدالوصف در معرض نابودى قرار گرفته سیراب کند؟ و نه تنها که لشکریان را، بلکه عطشاسبان و چارپایان آنان را نیز به اندک آب ذخیره کاروان فرونشاند! به این قطعه زیباىتاریخىبنگرید:
«على بن سمعان محاربى مىگوید: من آن روز در لشکر حرّ بودم و دیرتر از دیگران رسیدم،امام چون تشنگى من و اسبم را دید، فرمود: «راویه» را بخوابان! من مقصود او را نفهمیدم، بعدفرمود: اى برادرزاده، شتر آبکش را بخوابان. خوابانیدم. فرمود: از آن آب بنوش! چون آب
|156|
بافشار بیرون مىریخت من هر چه کردم، نتوانستم. از این رو خود به پیش آمد و سر مشک راگرفت و آب در کاسه ریخت مرا و اسبم را سیراب کرد!»
[32]
این رحمت واسعه حسینى بود که دل دشمن محارب را نرم و وادار به کرنش مىکرد، تاجایى که در همان حالت رویایى، مقهور عدالت و دیندارى حسین(ع) مىشود و در نماز بروى اقتدا مىکند.
چه سعادتمند مردانى که در میانه راه مکه و کربلا با آن بزرگوار رو به رو شدند و در برابردریاى بیکران محبت و مهرش حیرت زده تسلیم گردیدند. همین پیوند عاطفى بود که خیلىزود به عشقى سوزان مبدل مىشد، به طورى که سر از پا نشناخته پروانهوار خود را به شمعوجودش مىسپردند. اوج این دلدادگى در شب و روز عاشورا به زیباترین شکل آن درمعرض دیدگان تاریخ نهاده شد:
به محمد بن بشر حضرمى خبر دادند فرزندت در یکى از مرزها دستگیر و اسیر گردیده.گفت: آنچه براى او و من پیش آمده است را به حساب خدا مىگذارم در حالى که دوستنداشتم او اسیر و من زنده باشم!
امام(ع) نیز در برابر فرمود:
«رحمت خدا بر تو باد از قید بیعت من آزادى، برو و نسبت به رهایى فرزندت بکوش!»
گفت:
«اگر حیوانات درنده مرا زنده زنده بخورند هرگز از تو جدا نشوم».
[33]
پس امام از برد یمانى آورد و به او گفت به فرزند دیگرت که هم اکنون در نزد توست بده وبه او بگو آنها را هزینه آزادى برادرش کند!
[34]
دیگر یاران نیز در شعله عشق آتشین مىسوختند و احساسات بىشائبه خویش را درعباراتى مشابه اظهار مىداشتند، یکى مىگفت:
«دوست دارم هزار بار پى در پى کشته و زنده شوم ولى خداى بزرگ در ازاى آن، جان تو وجوانانت را نجات دهد».
یکى مىگفت:
«اگر هفتاد بار سوزانده و خاکستر شوم و باز زنده گردم باز هم دست از تو بر نمىدارم».
[35]
پیوند عاطفى امام و رابطه مهرآمیز وى با افراد خاندانش نیز حتى در گرماگرم نبرد مرهمى
|157|
است بر زخمهاى خشونتزدگان صحراى تفتیده طف وکویر درشتناک خودکامگى وستمپیشگى. رفتار وى در روز عاشورا با زنان و کودکان آن اندازه لطیف و زیبا است کهنظیرى براى آن نمىتوان یافت، براى همین جهت بود که زینب علیهاسلام در هنگام حرکتبه سوى کوفه و شام، وقتى سر حسین(ع) روى نیزه در برابرش دید به این شعر مترنّم گردید:
یا اخى قلبک الشقیق علینا ما له قد شقى و صار صلیبا.
[1]. درباره خشونت، نویسندگان باختر زمین کتابهاى مستقلى نگاشتهاند که برخى از آنها به فارسى برگردانشده است، از جمله، ر.ک: هانا آرنت، خشونت، ترجمه عزت الله فولادوند، انتشارات خوارزمى، تهران1359ش. و نیز: فرانسوا استیرن، خشونت و قدرت، ترجمه بهنام جعفرى، مرکز چاپ و انتشارات وزارتامور خارجه، تهران 1381ش.
[2]. ر.ک: مانس اسپربر، تحلیل روانشناختى استبداد و خودکامگى، ترجمه دکتر على صاحبى، انتشاراتادب و دانش، تهران1379ش.
[3]. ر.ک:عبدالرحمن کواکبى، طبایع الاستبداد، ترجمه عبدالحسین میرزا قاجار، نقد و تصحیح محمدجوادصاحبى.
[4]. امام على(ع) در خطابهاى به این خشونت جاهلى اشاره مىکند. ر.ک: نهج البلاغه خطبه26.
[5]. خطیب بغدادى، تاریخ بغداد، ج2، ص204.
[6]. ترجمةالحسین من کتاب طبقات الکبیر. ر.ک: تراثنا، ش10، ص137. مناقب، ج6، ص71. بخش اخیراین روایت در کتابهاى دیگر حدیثى شیعه و سنى آمده است از جمله: ر.ک: سنن ترمذى، ج5، ص658،حدیث 3775. ترجمةالامام الحسین(ع) من تاریخ مدینه، دمشق، ابن عساکر، ص79.
[7]. مناقب، ج4، ص71، ونیز ترجمه الامام الحسین من تاریخ مدینه، دمشق، ص107.
[8]. ابن صباغ، فصول المهمه، ص153.
[9]. فیض کاشانى، المحجة البیضاء، ج3، ص367ù366.
[10]. محمد باقر مجلسى، حلیة المتقین، ص57.
[11]. طبرسى، مکارم الاخلاق، ص25.
[12]. مرتضى مطهرى، انسان کامل، ص168.
[13]. مرتضى مطهرى، سیره نبوى، ص29.
[14]. همان، ص139.
[15]. قرآن، آل عمران، آیه 159.
[16]. آل عمران، آیه 144.
[17]. نهج البلاغه، خطبه 3، ترجمه آیتى، ج1، ص15.
[18]. سفینة البحار، ج1، ص586.
[19]. ابن قتیبه دینورى، الامامة والسیاسة، ص156. انساب الاشراف، ج2، ص744.
[20]. رجال کشى، چاپ نجف، ص49.
|158|
[21]. تحف العقول، ص137-139.
[22]. مقتل خوارزمى، ج1،ص185.
[23]. لهوف، ص42، تاریخ ابن عساکر، ج4 ،ص333.
[24]. 23- طبرى، ج5، ص424-427.
[25]. طبایع الاستبداد، ص126
[26]. لهوف، ص12 و 11.
[27]. ارشاد، ص201 و 202. کامل، ج4، ص16.
[28]. لهوف، ص14، خوارزمى، ج1، ص190.
[29]. طبرى، ج5، ص414
[30]. طبرى، ج5، ص424-427.
[31]. طبرى، ج5، ص417.
[32]. ارشاد، ص224.
[33]. طبقات، (ترجمةالحسین)، تراثنا، ش10، ص180. تاریخ ابن عساکر ج13، ص54. تهذیب التهذیب،ج1، ص15.
[34]. لهوف، ص41.
[35]. تجارب الامم، ج4، ص69. طبرى، ج5، ص419. ارشاد، ص231.
الف. افشاى استبداد و خودکامگى اموى
ب. احیا و ترویج فرهنگ گفتگو
ج. احیاى فرهنگ محبت و مهربانى
منطق حسینى رویارو با خشونت و خودکامگى اموى
اشاره
واژه خشونت در ادبیات سیاسى سالهاى اخیر نگاههاى مختلفى را به سوى خود معطوف داشتهاست. این مفهوم در سه عرصه قابل پىگیرى و تعریف است:
1. خشونت در عرصه اخلاق فردى؛ در این عرصه افرادى که داراى رأفت، عطوفت، عفو و گذشتنیستند و مستبد و خودراى مىباشند، خشن نامیده مىشوند و اما کسانى که براى اعتقادات خود ارزشقائلند هستند و در اجراى احکام خدا قاطعیت دارند و در برابر متجاوزان به حدود الهى و براندازاننظام الهى قد علم مىکنند و با قدرت آنان را سرکوب مىسازند و از گناهکاران مصرّ متنفرند و براى اظهارنفرت از آنان در صورت لزوم چهره درهم مىکنند و... نامیدن اینان به افراد خشن صحیح نیست.
2. خشونت در عرصه سیاست و حکمرانى؛ در این عرصه به افرادى که فقط با توسل به زور،سرکوب و تحمیل و بدون منطق، دعوت و جذب، براى تصاحب حاکمیت اقدام مىکنند و در تداومحاکمیت نیز، به همین شیوهها متوسل مىشوند، خشن گفته مىشود و این شیوه خشونتآمیز است. اماچنانچه با منطق و دعوت و جذب اقدام شد و موانعى سر راه تبلیغ قرار گرفت، توسل به قهر براى رفعآن، خشونت نیست، همچنان که اگر حاکمیت محقّق، مورد تهدید افراد خشن قرار گرفت، سرکوب آنقهر و خشونت نیست یا اگر خشونت هم نام بگیرد، جایز و بلکه لازم است.
3. خشونت در عرصه قانونگذارى ؛ یعنى قانونگذار در جعل قانون رعایت تناسب جرم و مجازاترا نکرده باشد و بدون وجود جهات تنبیهى و عبرتآموزى براى جرم کوچکى مجازات بسیار سختى
|142|
قرار داده باشد. چنین خشونتى نیز در هیچکدام از احکام و حدود اسلام نیست زیرا در این احکام وحدود تناسب جرم و کیفر و جنبههاى بازدارندگى و عبرتآموزى کاملاً لحاظ شده و آنگاه جعلمجازات شده است.
نهضت الهى سیدالشهدا(ع) که با قاطعیت تمام در مقابله با ظلم و خودکامگى دستگاه بنىامیه وایستادگى آن حضرت بر مواضع بحق خویش تا سرحدّ شهادت و اسارت، جاودانه تاریخ شده است، بهخاطر برخورد سراسر خشن و ظالمانه بنىامیه و جبهه باطل، و جانفشانى و مقاومت جبهه حق نوعاًدر این فضا و از این منظر نگریسته شده است که کاملاً نیز درست است. اما در کنار این نگاه و همراه باآن، مىتوان یک بعد دیگر نهضت حسینى را نیز مورد توجه و اهتمام قرار داد. مقالهاى که پیش روىدارید با همین نگاه از یک سو به خشونت در عرصه اخلاق فردى و عرصه سیاست و حکمرانى توجهداشته و اخلاق و سیاست خشن و خودکامه امویان را تبیین کرده است و از سوى دیگر اقدام امامحسین(ع) را اقدامى در جهت احیاى اخلاق و سیاست رحیمانه و لیّنانه پیامبر(ص) و در تقابل با اخلاقو سیاست خشن و خودکامه امویان ارزیابى کرده است.
نویسنده محترم پس از این بحث که خشونتستیزى یکى از صفات انسانهاى کامل و آزاده و ازبارزترین بخشهاى رسالتِ پیامبر خاتم(ص) مىباشد و نبى اسلام با این ویژگى به اصلاح جامعهقبیلهاى جاهلى عصر خویش پرداخت، اوج رجعتِ به جاهلیت، در نیمه نخست قرن اول اسلامى را دربیعتخواهى یزیدبنمعاویه با توسل به خشونت و زور و تزویر مىشمارد و تأکید مىکند، که همین امرحسینبنعلى(ع) را به عنوان وارث و احیاگرِ سنّت پیامبر، به مبارزه با زورمدارى و دیکتاتورى وارتجاع حزب امرى واداشت.
ایشان سپس از مبارزه با استبداد و خودکامگى، رواج فرهنگ گفتمان، احیاى فرهنگ محبّت ومهربانى؛ به عنوان روشهاى مبارزه سیدالشهدا(ع) با انحراف باند اموى نام برده و به بحث دربارهآنهامىپردازد.
پیامبر(ص) وخشونتزدایى از جامعه جاهلى
«خشونت» به عنوان یک روش براى نیل به فزونطلبى، گرچه از منظر اخلاق و حقوقانسانى، همواره مذموم بوده است، اما به کارگیرى آن از سوى فرادستان به جهت ارهاب وارعاب و وادار کردن فرودستان به تسلیم، ناپسندتر است. البته گاه ممکن است به عنوانوصف یک کنش بازدارنده، از روى اضطرار، ابزار تأدیب و اصلاح به شمار آید.مجازاتهاى مقرر در اسلام از این باب هستند، ولى هرگز نباید حقیقت اکراه و اجبار، به
|143|
عنوان روشى براى بهدست آوردن یا حفظ حکومت پذیرفته شود.
[1]
و مبارزه با چنین روش حکومتى یکى از صفات انسانهاى کامل و آزاده و واکنش فطرىآنها در برابر رفتارهاى خشن خودکامگان و سلطهگران زورمدار است. موضوعى کهنیرومندترین علتهاى موجبه قیام حضرت سیدالشهدا و مبرمترین نیاز عصر آن حضرت وبه ویژه روزگار ما به شمار مىآید.
این مسأله از بارزترین بخشهاى رسالت پیامبر خاتم (ص) بخصوص در جامعه قبیلهاىجاهلى بود؛ جامعهاى که عصبیتهاى قومى، زورمدارى و ارباب سالارى، خشونت رانهادینه و به گونه سنت و هنجار و فرهنگ عمومى در آورده بود. جامعهاى که سلطهطلبى،فزونخواهى و برترىجویى، فخر قوم و قبیله به شمار مىآمد و براى رسیدن به آن هیچ منع وقیدى نبود و آیین و کیش شخصیت پیوسته تبلیغ و ترویج و بر اندیشه و روح و روان مردمتحمیل مىگردید.
فرهنگ قبیلهاى در هنگامه سلطهگرى، رقیب بر نمىتابید، بلکه ادامه حیات خود را درگرو رفیق موافق مىدید.
[2]
حاکمیت در آن جامعه، در حقیقت حاکمیت نفس اماره بر بشر زبون و ذلیلى بود که ازبرکت جبن و جهل رعیت به قدرت و حکومت دست یافته بود. این انسان خودکامه جز امیالنفسانى خود،هیچ چیز را گرامى و محترم نمىشمرد. دماء و اعراض مردمان بىارجتر از گردو غبار نعل اسبان و یا نیمخورده چارپایانش بود.
[3]
تحقیر دیگران، سختگیرى بر زیردستان و ریختن خون مظلومان براى کامرانى امرىمباح مىنمود وحتى براى ارضاى طبایع و عادات جاهلى، کودکان معصوم خود را بهمسلخمىسپرد.
[4]
در چنین جامعهاى آزادگى و خشونتستیزى و مبارزه با خودکامگى غریب مىنمود واگر کس یا کسانى از جور خودکامهاى به ستوه مىآمدند و بر او مىشوریدند، جنگ باخودکامه بود نه ستیز با خودکامگى. زیرا صفت خودکامگى هنجار و فرهنگ پذیرفته جامعهجاهلى بود که همه را مبتلا و گرفتار کرده بود. پیامبر خاتم به هنگامه بعثت، براى اصلاحچنین جامعهاى، رواج فرهنگ گفتگو، مهربانى، مشورت، جذب و جلب و الفت و پرهیز ازفشار و خشونت را در رأس برنامههاى خود قرار داده بود.
در رفتار فردى آن حضرت رحم و شفقت به زیردستان و کهتران را در خانواده و جامعه
|144|
توصیه مىفرمود و خود در این کار بر دیگران پیشى مىگرفت.
مردمان با شگفتى مىدیدند که آن بزرگوار، نوادگان خود حسن وحسین را بر دو زانوى خویش مىنشاند و ایشان را نوازش مىکند وگاه بر گونهها و لبان آنها بوسه مىزند. و یا فرزندش ابراهیم را برزانوى چپ و حسین(ع) را بر زانوى راستش مىنشاند و آنها را غرقدر بوسه مىکند.
[5]
حتى مىدیدند هنگامى که حسین(ع) در کوچههاى مدینه باکودکان به بازى مشغول بود، آغوش خویش را برایش مىگشود وهنگامى که کودک به این سو و آن سو مىدوید، او نیز به سویشمىدوید و پیوسته مىخندید تا سرانجام نواده خود را در بر مىکشید ورویش را مىبوسید ومى فرمود:
«حسینٌ منى و انا من حسین؛ حسین از من است و من ازحسینم».
[6]
گاه دیده مىشد که به هنگام نماز جماعت نیز حسین(ع) بر پشتپیامبر(ص) سوار شده و پاهاى خود را به حرکت در آورده و حلّ وحلّ مىگفت و پیامبر هر گاه که سر از سجده بر مىداشت به آرامى اورا به زمین مىگذاشت و در کنار خود مىنشاند و این کار درسجدههاى بعدى نیز تکرار مىشد تا نماز پایان مىیافت.
جماعت دیدند که روزى پیامبر بر فراز منبر سخن مىراند، ناگاهحسین را دید که به هنگام راه رفتن پایش در جامه پیچید و به زمینافتاد، پیامبر(ص) بىدرنگ از منبر فرود آمد و او را دربرگرفتوگفت:
«خدا شیطان را بکشد، فرزند، امتحان است. سوگند به آن که جانمن در دست اوست ندانستم که چگونه از منبر پایین آمدم».
[7]
و یا مردم شاهد بودند که روزى پیامبر از خانه عایشه بیرون آمد،چون از کنار خانه فاطمه(س) گذشت، صداى گریه حسین را شنید، ازاین رو فاطمه را صدا زد و گفت:
|145|
«فاطمه نمىدانى که گریه او مرا ناراحت مىسازد؟»
[8]
این رفتارهاى رسول خدا در محبت به کودکان تنها ویژه حسن وحسین(علیهماالسلام) نبود بلکه او با همه کودکان با مهربانى برخوردمىکرد، چنانکه نوشتهاند:
«موقعى که آن حضرت، از سفرى مراجعت مىکرد و در راه با کودکانبرخورد مىنمود، به احترام آنها مىایستاد و سپس امر مىفرمودکودکان را مىآوردند و از زمین بلند مىکردند و به آن حضرتمىدادند، پیامبر برخى را در آغوش مىگرفت و بعضى را بر پشت ودوش خود سوار مىکرد و به اصحاب خود نیز مىفرمود: کودکان رادر آغوش بگیرید و بر دوش خود بنشانید. کودکان از این صحنهمسرتآمیز، بىاندازه خوشحال مىشدند و این خاطرات شیرین راهرگز فراموش نمىکردند».
[9]
آن بزرگوار، همواره مردم را بر ترحم و محبت، نسبت به کودکان،به ویژه دختران سفارش مىنمود، و مىفرمود:
هر پدرى که دخترى را خوشحال کند، چنان است که بندهاى ازفرزندان اسماعیل را آزاد کرده است؛ و کسى که دیده پسرى راروشن کند و او را شاد گرداند چنان است که از ترس خدا گریستهباشد؛ و هر که از ترس خدا بگرید خدا او را داخل بهشت گرداند».
[10]
گاهى کودکى را نزد آن حضرت مىآوردند که دعایش کند و یانامى برایش برگزیند. حضرت او را مىگرفت و در دامنمىگذاشت،بسیار مىشد که آن طفل بول مىکرد و دامن آن بزرگوار راآلوده مىساخت. مردم فریاد مىزدند تا کودک را از این کار بازدارند،پس مىفرمود:
«قطع مکنید بول طفل را!»
آنگاه دعا مىکرد و وى را نام مىنهاد و به گونهاى برخورد مىنمودکه خانواده کودک شاد شوند و گمان نبرند که آن حضرت از بول طفلایشان آزرده شده است.
[11]
این عواطف رقیق که از روح لطیف محمد(ص) مایه مىگرفت درجامعه خشونتزده قبایلى که محبت به زن و فرزند علامت حقارت و
|146|
ضعف شخصیت بود، قابل درک نبود. از این رو عرب جاهلى بر او خرده مىگرفت که: مندهتا پسر دارم و تا حال هنوز هیچ کدامشان را حتى براى یک بار هم نبوسیدهام.پیامبر(ص)ازاین سخن چنان عصبانى و ناراحت شدند که صورت مبارکشان برافروخته وقرمز گردید و فرمود:
«مَن لا یَرحم لا یُرحَم؛
آن کس که به دیگرى رحم نداشته باشد به خود او هم رحم نخواهد شد.»
و سپس افزود:
«من چه کنم اگر خدا رحم از دل تو کنده است».
[12]
این مدرسه پیامبر است که محبت و نرمخویى و پرهیز از خشونت را نخست در خانوادهو سپس در جامعه به مردم تعلیم مىدهد. پیامبر رحمت در برخورد با استبدادزدگان مىکوشدتا با نرمى و ملاطفت و دوستى و شفقت، آلام آنها را تسکین دهد و بدانان بیاموزد که با درشتىبستیزند و خوشرویى و نرمخویى و مهربانى با زیر دستان را پیش گیرند، چنانکه آوردهاند:عرببیابانى، ترسان و لرزان نزد پیامبر آمد، هیبت پیامبر چنان دل و روح او را تسخیر کردهبود که زبانش را بند آورده و قدرت سخن گفتن را از وى ربوده بود.
پیامبر(ص) چون او را چنین دید از جا برخاست و وى را در آغوش گرفت، به گونهاى کهگرمى بدنش را مرد عرب لمس نمود، آنگاه فرمود:
«هر چه مىخواهد دل تنگت بگو! من از جبابره نیستم، من فرزند آن زنى هستم که از بزهاشیرمىدوشید»!
[13]
این رفتار پیامبر براى عرب جاهلى که جز خشونت و تحقیر از اربابان خود ندیده بودبسیار شگفتآور و پر جاذبه مىنمود، خصوصاً در چنان جامعهاى که خودکامگى وزورمدارى، آثار سوء تربیتى و عقدههاى روانى دهشتناکى ایجاد کرده بود، همین عقدههاىروانى به هنگام احساس قدرت ظهور و بروز مىیافت و از یک فرد ضعیف ستمزده،ستمگرى لجامگسیخته و بىپروا مىساخت.
در چنین روزگار و چنین انحطاط اخلاقى و روحى، یک مصلح چه مىبایست مىکرد؟راه برگرداندن جامعه به تعادل روانى چه بود؟
جز تزریق مرونت، ملایمت، ملاطفت مگر راه درمان دیگرى وجود داشت؟ بنابر این ازرسول رحمت انتظارى جز این نبود که آنقدر از خود نرمى نشان دهد که حتى یهودى جرأت
|147|
درگیرى با او پیدا کند و عمامهاش را در کوچه بر گردنش بیندازد و او را آنقدر به این سو و آنسو بکشد که پوست گردنش را آزرده نماید. حتى هنگامى که اصحاب، خواستند با آن یهودىبه تندى رفتار کنند، حضرت مانع شد و آن اندازه خویشتندارى کرد و از خود نرمش نشانداد که یهودى شهادتین بر زبان جارى ساخت و مسلمان شد و گفت:
«شما با چنین قدرتى که دارید این همه تحمل مىکنید! این تحمل یک انسان عادى نیست. اینصفت انسان برترى است که بىگمان از جانب خدا مبعوث شده است.
[14]
بارى اگر چنین نبود که نمىتوانست آن دلهاى سخت را نرم و آن خویهاى زمخت وسرکش را رام کند تا جایى که خداوند در وصفش بگوید:
«فبما رحمة من اللَّه لنت لهم و لو کنت فظّاً غلیظ القلب لانفضّوامن حولک و اعف عنهم واستغفر لهم و شاورهم فى الامر و اذا عزمت فتوکل على اللَّه؛
به سبب رحمت خداست که تو با آنها اینچنین خوشخوى و مهربان هستى. اگر تندخو وسختدل مىبودى از گرد تو پراکنده مىشدند. پس بر آنها ببخشاى و برایشان آمرزش بخواه ودر کارها با ایشان مشورت کن و چون قصد کارى کنى بر خداى توکل کن،که خدا توکل کنندگان رادوست دارد».
[15]
خداوند در این آیه، به روشنى رسولش را به نرمى توصیف مىکند و راز پیروزى او رادورى از شدت و تندى معرفى مىنماید و او را به مشورت با مردم و شخصیت بخشیدن بهآنها فرا مىخواند.
واقعاً آن خلق و خوى خوش و آن قلب رئوف پیامبر با این آیات رحمت که شورا ومشورت را نیز به ارمغان مىآورد، در جامعه عقبمانده و استبدادزده عربستان بسیار شگفتو بدیع مىنمود.
اما رسوبات فرهنگ جاهلى و امیال نفسانى چیزى نبود که در این سالهاى کوتاه نهضتنبوى، به هنجارها و ارزشهاى اخلاقى تبدیل شود و باقى بماند. گویا رجعت به جاهلیت وبازگشت به ادب و آداب گذشته، قابل پیش بینى بود.
چنان که خدا در قرآن مىفرماید:
«و ما محمد الّا رسول قد خلت مِن قبله الرسل أفأن مات او قتل انقلبتم على اعقابکم؛
جز این نیست که محمد پیامبرى است که پیش از او پیامبرانى دیگر بودهاند. آیا اگر بمیرد یاکشته شود، شما به آیین پیشین خود باز مىگردید؟
[16]
على(ع) به عنوان جانشین و وصى و وارث صفات پیامبر نیز از درشتخویى و خشونت به
|148|
شدت بیزار بود. او از انتقال قدرت بعد از رسول خدا(ص) به افراد خشن بسیار ناخشنود بودو آن را از حوادث تلخ تاریخ مىدانست و مىفرمود:
«فصَیَّرَها فى حوزةٍ خشناء یَغلُظُ کَلْمُها، و یخشُنُ مَسُّها؛
[17]
پس خلافت را به عرصهاى خشن و درشتناک افکند، عرصهاى که درشتىاش پاى را مجروح و ناهموارىاش رونده را به رنج مىافکند.»
از این رو امام على (ع) در هنگام تصدى خلافت ورهبرى حکومت، کوشید تا عوارضاین خشونتگرایى را از جامعه بزداید، به همین جهت با خلق نیکو و طبع لطیف خویش برزخمهاى ناشى از حاکمیت سرشتهاى سرکش و درشتناکِ پیش از خود مرهم مىنهاد. و آناندازه در این زمینه تحمل و صبورى نشان مىداد که حتى کفار ذمّى جرأت مىیافتند در برابراو بایستند و بر او خرده گیرند. چنانکه روزى بر فراز منبر فرمود:
«ایها الناس سلونى قَبلَ اَنْ تفقدونى؛ اى مردم از من بپرسید پیش از آنکه از میان شمارخت بر بندم». من به راههاى آسمان از راههاى زمین آگاهترم...
در این هنگام یکى از یهودیان عرب از گوشه مجلس برخاست و شروع کرد با واژگانىدرشت به آن حضرت تاختن و جسارت کردن، که «اى انسان پرمدعایى که چیزى را کهنمىدانى ادعا مىکنى، آیا واقعاً هر چه از شما بپرسند مىتوانى پاسخ دهى؟»
چون جسارت او بالا گرفت، برخى اصحاب و شیعیان از گوشه و کنار مجلس براى تأدیبوى به پاخاستند، اما امیر موءمنان جلوى آنها را گرفت و فرمود:
«فانّ الطیشَ لا یَقوم به حجج اللَّه و لا به تظهر براهین اللَّه؛
بافشار و زور حجج الهى را نمىتوان اقامه کرد و به وسیله آن نمىشود براهین خدا راآشکارنمود».
سپس به جانب آن مرد نگاهى کرد و فرمود:
«بپرس به هر زبانى که مىخواهى و از هر چه نمىدانى تا من جوابت دهم!»
در پى این سخن، مرد یهودى مسائلى را پرسید و آن حضرت پاسخش داد تا آنکه یهودىمتقاعد شد و با حرکت سر سخنان آن حضرت را تأیید کرد و شهادتین بر زبان جارى ساختو مسلمان شد.
[18]
متأسفانه با قدرت گرفتن باند اموى از زمان خلافت عثمان، رجعت به خشونت جاهلىقبائلى شدت یافت، تا جایى که على (ع) خود قربانى همین خشونتها شد. ستیزهجویىها و
|149|
خونریزىهاى دهشتناکى که روح لطیف على (ع) تاب دیدن آنها را نداشت و براى مهارساختن و کاستن از آن ناگزیر وارد صحنه کار و زار مىشد و مىکوشید تاسرچشمههاى فتنهو تنش را به مدد شجاعت بىنظیر خود بخشکاند.
به هر حال روند رجعت به جاهلیت، پنجاه سال پس از رحلت پیامبر رحمت، با روى کارآمدن یزیدبن معاویه به اوج خود رسید. بیعتخواهى این خلیفه اموى آن هم با توسل بهخشونت و زور و تزویر را، مىتوان بارزترین نشانه خودکامگى وى دانست. چنان که قبل ازوى پدرش با خشونت و سرکوب و تحمیل بر جامعه حکومت کرد و همه مخالفان خود ومحبان عدالت و رحمت علوى را از دم تیغ گذراند.
حسین بنعلى(ع) به روشنى مىدید که آرمانها و اهداف نهضت نبوى در بهنجار آوردنجامعه جاهلى، و پالودن خشم و خشونت و فزونطلبى از فرهنگ بدوى و عربى اینک بهدست فراموشى سپرده شده است. دیگر واژگان مهر، محبت، رأفت، عطوفت، رحم و رحمترا فقط در تاریخ حیات پیامبر و در انزواى افراد معدودى از پیروان و عترت او مىتوان یافت.از این رو به عنوان وارث و احیاگر سنت پیامبر با زورمدارى و دیکتاتورى و ارتجاع حزباموى به مبارزه برخاست و به ویژه او نسبت به خشونت باند اموى روشهاى چندگانه زیر رادر پیش گرفت:
الف. افشاى استبداد و خودکامگى اموى
حکومت بنىامیه، حکومت قانون و دین و بر مبناى کرامت و اختیاراتشان نبود بلکهحکومتى بود تحمیلى متکى به سرنیزه و بر مدار خواست و اراده حاکمان بدون مراعاتقانون خدا و رضایت مردم. امام در برابر دیکتاتورى بنىامیه، به افشاگرى و روشنگرىپرداخت و از همان آغاز امامت خویش، یعنى پس از شهادت امام حسن(ع) در پاسخى که بهمعاویه نوشت؛ پس از آنکه اطرافیان او را سخنچین، تفرقهانداز، دروغگو و وى راپیمانشکن، ظالم و یار شیطان توصیف کرد، خاطر نشان ساخت که اگر چه به سبب پیمانى کهامام حسن(ع) بسته است قصد جنگ ندارد، ولى فساد حاکم، ترک جنگ را دشوار ساخته، ازاین رو مىنویسد:
اى معاویه! مگر تو آن نیستى که حجربن عدى کندى را به ناروا کشتى و یاران او را شهید کردى؟همان بندگان خدا پرستى که از راه بندگى منحرف نمىشدند و بدعتها را ناروا مىشمردند و امربه معروف و نهى از منکر مىکردند، آنها را به ستم کشتى، آن هم پس از پیمانهاى غلیظى که
|150|
به آنها دادى و آن وعدههاى اکیدى که با ایشان بستى، تو با این کارت بر خدا گستاخ شدى وعهد و پیمان الهى را سبک شمردى.
اى معاویه! مگر تو نبودى که عمرو بن حمق خزاعى همان مردى که پیکر و صورت او بر اثرکثرت عبادت رنجور گردیده بود را شهید کردى؟ آن هم پس از آن امانها و پیمانها که به اودادى؟ که اگر به آهوان بیابان داده بودى از سر کوه با اطمینان کامل فرود مىآمدند! مگر توهمان کس نیستى که مدعى برادرى «زیاد» شدى و گمان کردى که پسر ابوسفیان است، درحالى که رسول خدا(ص) گفتند: فرزند به بسترى نسبت داده مىشود که با نکاح گستردهباشد، و براى زناکار تنها همان سنگى است که خداوند تعیین نموده، پس از آن، زیاد را برمسلمانان مسلط کردى تا آنها را بکشد و دستها و پاهایشان ببرد، و آنان را بر درختان خرما بهدار زند!
سبحاناللَّه اى معاویه! گویا تو از این امت مسلمان نیستى و مسلمانان با تو هیچ نسبتىندارند.
اى معاویه! از خدا ب ترس و از روز حساب بر حذر باش، چه آنکه خدا را نوشتهاى است که همهکارهاى نیک و بد و بزرگ و کوچک در آن به شمار آمده.
اى معاویه! بدان خداوند این کارهاى تو را فراموش نمىکند، که به هر گمان و تهمتى بندگان خدارا مىکشى و کودکى را بر مسلمانان امیر مىکنى که شراب مىنوشد و با سگها بازى مىکند.
معاویه! مىبینم که خود را هلاک و دین خویش را تباه مىکنى و امت اسلامى را بیچاره و ناتوانکردهاى».
[19]
یزید که دید حسین بنعلى(ع) از شرابخوارى و سگبازى او یاد کرده است، به پدرشگفت: نامهاى براى حسین بنویس و در آن او را تحقیر کن! معاویه به یزید پاسخ داد منچگونهاز حسین بنعلى(ع) عیبجویى و بدگویى کنم؟ به خدا سوگند من هیچگونه عیبى دروى نمىبینم:
«فواللَّه ما ارى فیه موضعاً للعیب.»
[20]
همچنین امام(ع) در سالهاى پایانى عمر معاویه، در حضور جمع کثیرى از صحابه وتابعین در منا، براى آگاه کردن و بر انگیختن فرهیختگان و نخبگان و علما علیه ناهنجاریها،زورگویىها و افزونطلبىهاى باند اموى، سخنان پرشورى ایراد مىکند که بسیار مهم وپرمعنا است، به ویژه بخشى از آن خطابه بزرگ که علماى زمانه را به جهت تحملستمگرىها و ناروایىها مورد سرزنش قرار مىدهد و مىفرماید:
«اگر شما بر آنها شکیبا باشید در راه خدا پایدارى کنید، زمام امور خدا به شما باز گردد و ازسوى شما اجرا شود و در کارهابه شما رجوع گردد، ولى شما ستمگران را در مقام خویش جاىدادید و امور حکومت خدا را به آنان واگذاردید، و حال آنکه آنها به شبهه کار مىکنند و به سوىشهوتها به پیش مىروند، آنان را این چنین مسلط کرده، براى اینکه از مرگ فرار کنید و در دنیا
|151|
خوشگذرانى نمائید. دنیایى که از شما جدا خواهد شد. ناتوانان را در چنگ آنها انداختید تابرخى را برده و مقهور خویش سازند و گروهى را براى لقمه نانى مغلوب نمایند. مملکت و نظامرا بر طبق اندیشه و نظر خود، زیر و رو کنند و رسوایى هوسرانى را بر خویش هموار سازند،پیروى از اشرار و بىپروایى بر خداى جبار را پیشه خود کنند و در هر شهر سخنورىچیرهدست بر منبر فرستند، پس همه سرزمینها زیر پاى آنان و دستشان در سراسر آن بازاست. و مردم همه در اختیار ایشانند و دستى که بر سر آنان فرو کوبند، دفاع نتوانند. برخىزورگو و کینه توزند و بر ناتوانان به سختى یورش برند. و برخى فرمانروایى هستند که بر مبدأ ومعاد اعتقاد ندارند.
شگفتا! و چرا در شگفت نباشم که زمین در تصرف مردى دغل و ستمکار و مالیاتبگیرى نابکاراست، وحاکمى است بر مؤمنان که نسبت به آنها مهربانى ندارد و خدا در آنچه ما در آن درگیرىداریم حاکم باد و او به حکم خود در این درگیرى قضاوت کناد.
بار خدایا! تو خود مىدانى که آنچه از سوى ما اظهار شده براى رقابت در سلطنت نیست وبهخاطر دنیاطلبى نیز نمىباشد. ولى براى آن است که دین تو را برپا ببینیم و سرزمینهاىتورااصلاح نمائیم، و بندگان ستمدیده تو را آسوده گردانیم و به واجبات و روش احکام توعملشود».
[21]
حسین(ع) به ویژه پس از مرگ معاویه، در برابر استبداد و خودکامگى عریان یزید، راسخو استوار ایستاد و تن به بیعت و تسلیم نداد و با بیانى قاطع خشونت عمال یزید (مروان وولید) را پاسخ داد.
[22]
جملات آن حضرت در نفى استبداد در طول حیات پر برکت خویش و به ویژه پس ازشروع نهضت تاریخى عاشورا، حاکى از نفرت شدید آن حضرت از این نابهنجارى اخلاقىو اجتماعى است. امام حسین(ع) در خطابه شورانگیز روز عاشورا در برابر انبوه دشمن، به دوجنبه فسادانگیز استبدادگرى و استبدادپذیرى اشاره مىکند و استبداد پذیرى راپدیدهاىزشت توصیف مىنماید، و سپس در برابر استبدادگرى حزب اموى با صلابت وقاطعیت مىفرماید:
«الا و اِنّ الدعى ابنَ الدعى قدر کز بین اثنتین، بین السلةِ و الذلة و هیهات مِن الذلة؛
به هوش باشید که این پدرناشناخته فرزند پدرناشناخته! مرا بر سر دو راهى قرار داده است؛میان نابودى و خوارى! هرگز مباد که ذلت را اختیار کنیم. خداوند و پیامبرش و مؤمنان وپاکدامنان و پاکیزگان که ما را پروریدهاند و انبوه پرهیزکاران و مردمانى که به جان آمدهاند، مارابر آن مىدارند که کشته شدن شرافتمندانه را بر پیروى لئیمان برگزینیم. آگاه باشید وبدانیدکه من با این خاندانم با آنکه شمار آنان اندک است و چندان یاورى ندارم، با شماخواهمجنگید.
[23]
آن حضرت در سخنرانى دیگرى، پس از آنکه افراد سپاه دشمن را از خشونتگرى بر
|152|
حذر مىدارد موضع خویش را این گونه اعلام مىکند:
«لا و اللَّه لا اعطیکم بیدى اعطاء الذلیل ولا افرّ فِرار العبید؛
نه به خدا! نه دست خوارى به شما خواهم داد و نه در برابر شما چون بندگان فرارخواهمکرد.»
[24]
این پایمردى و آزادگى و ایستادگى در برابر خودکامگى، برخاسته از آزادى معنوى وعظمت روح ابر مردى است که فتوت و بلند همتى را از تبار نیک و پاک خویش به میراث بردهاست، هر چند که دنیاطلبان دون، چونان ابنخلدون، این علو طبع را درک نکنند و سکوتخواص زبون آن روزگار را از روى اجتهاد تلقى نمایند.
[*] اما خردورزان و آزادگان واستبدادستیزانى چون کواکبى نیز در پهنه گیتى یافت شوند که مگسان را از جولان دادن درعرصه سیمرغ برحذر دارند و بنویسند:
«ائمه اهل بیت علیهمالسلام معذور بودند که جان خویش به مهلکه مىافکندند، چه ایشانهمگى آزادگان و نیکوکاران بودند وطبعاً مرگ باعزت را بر زندگى ریاکارانه و با ذلت ترجیحمىدادند، همان زندگى زبونى که ابنخلدون گرفتار آن بود - و بزرگیهاى آدمیان را در اقدام برخطر نسبت به خطا مىداد - و این بیان خویش را فراموش کرده که گفتهاند: مرغان شکارى ووحشیان غیور از بچه آوردن در قفس اسارت ابا دارند، بلکه طبیعتى در ایشان وجود یافته کهانتحار را اختیار نمایند تا از قید ذلت رهایى یابند.»
[25]
ب. احیا و ترویج فرهنگ گفتگو
برنامه دیگرى که حسینبن على(ع) براى اصلاح جامعه و احیاى سنت نبوى و علوىاجرا کرد، احیا و ترویج فرهنگ مذاکره و گفتگو بود، یعنى مهمترین معجزه پیامبر در عصرحاکمیت استبداد قبیلهاى و خشونت جاهلى؛ زیرا بعثت نبوى در اصل در نهضت کلامى اوتبلور مىیافت و ترویج و تبلیغ و دفاع از باورهاى دینى در غالب اوقات باکلام صورتمىگرفت مگر اینکه دشمن براى خاموش کردن او دست به اسلحه ببرد یا سّد راه تبلیغ وترویج او گردد که در این صورت چارهاى جز دست بردن به شمشیر و قلع و قمع تجاوزگرانو برداشتن مانع نباشد؛ کلام پیامبر(ص) که از منبع زلال و لایزال الهى مایه مىگرفت که برقلب او فرود مىآمد و از زبان او بر کویر خشک و خشن جاهلیت جارى مىگشت و جانها وروانهاى تشنه را حیات مىبخشید.
[*]. مقدمه ابن خلدون، ص417-416.
|153|
گفتگوهاى پیامبر با مشرکان، کافران، سران مذاهب و ادیان، نشاناز عزم استوار آن حضرت براى بسط فرهنگ گفتگو در جامعهمسلمانان داشت. این فرهنگ را اهلبیت پیامبر نیز به نیکى پاسدارىکردند و با گستردن آن میراث بزرگ و ارجمندى با نام «مناظرات» و«احتجاجات» از خود به یادگار گذاشتند و این سنت حسنه را بهپیروان خویش آموزش و سفارش فرمودند. اما فرهنگگفتماناسلامى، از همان نخست همواره توسط خودکامگانوزورمداران به ویژه در عصر امویان تهدید مىشد زیرا آنانبرهیچمنطق عقلى و عملى تکیه نداشتند و براى قانع کردن و جلب وجذب مردم هیچ منطق محکم و قابل ارائهاى در دستشان نبود. آنانحاکمان بىصلاحیتى بودند که در پى تحمیل خود و به بردگى گرفتنانسانها بودند و هیچ منطقى انسانها را به پذیرش تحمیل و بردگىدعوت نمىکند لذا چارهاى جز استبداد و توسل به زور و سرکوب وتحمیل نداشتند.
حسین بن على به عنوان وارث پیامبر(ص) زوال فرهنگ دعوت وتبلیغ و ارشاد و جذب را آشکارا مشاهده مىکرد، او مىدید کهخشونت و زور و ارعاب جایگزین منطق، دعوت، مشورت، و مناظرهشده است. لذا امام با عمّال حاکمیت استبدادى (ولید و مروان) بهگفتگو پرداخت و چون این شیوه را اثر بخش نیافت و عزم هجرت ازمدینه به مکه نمود، دوستان و بزرگان خاندان خویش را براىمشورت فراخواند.
«اطرف» برادر آن حضرت امام را از درگیرى با یزید بر حذرداشت زیرا نمىخواست که به برادرش آسیبى برسد.
[26]
ام سلمه نیز با یادآورى پیشگوییهاى پیامبر(ص) سفر به عراق راپرخطر و حسین(ع) را به ترک آن سفارش مىکرد.
محمد حنفیه برادر دیگر آن حضرت بیعت با یزید را مردود، اماامام را از درگیرى با حزب حاکم اموى پرهیز مىداد و چون حسین را
|154|
در عزم خود استوار یافت، پیشنهاد کرد که امام از رفتن به کوفه خوددارى کند و به شهرهایىچون مکه و یمن یا به بیابانها و کوهها پناه ببرد.
آن حضرت، به همه نصایح و پیشنهادات افراد خاندان خویش با سماحت و متانت گوشفراداد و از خیرخواهى و مهربانى و دلسوزى آنان سپاسگذارى کرد و همگان را با پاسخهاىمناسب و کلمات لطیف نواخت.
[27]
در مکه نیز عبداللَّه بن عمر و عبداللَّه بن زبیر را به حضور پذیرفت و با آنان به گفتگوپرداخت و بخصوص در برابر منطق محافظهکارانه فرزند عمر که خبر از ناکامى حق وپیروزى خودکامگان صاحب زور و شمشیر مىداد ایستاد و آن را محکوم کرد، و آنگاه ازرجعت جامعه به خشونت جاهلى سخن به میان آورد و به او خاطرنشان ساخت که این پدیدهنخستین بار و آخرین بار نخواهد بود، زیرا که در مقاطعى از تاریخ همواره تکرار شده استچنانکه در قوم بنىاسرائیل اتفاق افتاد و آنها در وضعیتى قرار گرفتند که خشونت وخونریزى سیرت ایشان شد، آنان خون بىگناهان و پیامبران را مىریختند و به گونهاى عادىبه کار روزانه خود مىپرداختند.
[28]
امام حسین(ع) در تمامى طول نهضت، از آغاز سفر تا لحظه شهادت، به شیوه گفتگوپایبند بود، او نه تنها که از مکه تا کربلا با گروههاى مختلف اجتماعى به مذاکره مىپردازدبلکه بنا به نقل طبرى حتى با ابن سعد هم سه و یا چهار بار مذاکره مىکند.
[29]
احتجاجها و اتمام حجتهاى امام با لشکر جرّار قدّار تا آخرین لحظات عمر نشان ازاهمیت و پایبندى آن حضرت با اصل مذاکره در مواقع و مواضع مختلف دارد. او مکرر دربرابر سپاه دشمن به سخنرانى مىپردازد؛ آنان را نصیحت مىکند، و ایشان را به حَسَب و نسبخویش آگاه مىکند و به آنان مىگوید:
آیا من پسر دختر پیامبر شما، فرزند پسر عموى او که نخستین مسلمان بود نیستم؟آیاحمزهسیدالشهدا و جعفر طیار عموهاى من نیستند؟ آیا سخن پیامبر خدا به شما نرسیدهکهفرمود: این دو تن سرور جوانان اهل بهشتند؟ اگر شما مرا دروغگو مىپندارید از کسانىچون جابربنعبداللَّه انصارى، اباسعید خدرى، سهل بن سعد ساعدى، زید بن ارقموانسبنمالک بپرسید!
آیا من کسى از شما کشتهام که به خونخواهى برخاستهاید؟ یا مالى از شما نابود کردهام کهتقاص مىکنید یا زخمى بر کسى زدهام که قصاص مىنمائید»؟
آنها هیچ نگفتند. آنگاه امام فریاد زد:
|155|
«اى شبث بن ربعى، اى حجار بن ابجر، اى قیس بن اشعث، اى یزید بن حارث، آیا شما ننوشتیدکه میوههاى اینجا رسیده، باغها سرسبز شده و اینک بشتاب که به سوى لشکرى آمادهمىآیى؟ نه به خدا هرگز مانند مردمان دون، دست بیعت نمىسپارم و مانند بردگانفرارنمىکنم».
[30]
امام(ع) با این جمله، به عدم تنافى منطق گفتمان با اصولگرایى و ذلتناپذیرىتأکیدمىورزد.
سیرت نظرى و عملى امام در گسترش این فرهنگ از سوى پیروان و هواداران آنحضرت نیز پیگیرى مىشد چنان که عباس بن على، زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر درمواضع گوناگون با دشمن جرّار قدار به گفتگو مىپرداختند.
[31]
ج. احیاى فرهنگ محبت و مهربانى
پیامبر(ص) در اجراى شفقت و رحمت به بندگان خدا چندان مبالغه مىفرمود کهبارىتعالى او را بدین صفت بارها در قرآن ستود.
اهلبیت پیامبر(ص) نیز در این زمینه بر سیره آن حضرت مشى مىکردند، اما حسین بنعلى(ع) بنا به ضرورت و نیاز زمانه تأکیدى ویژه بر احیاى این سنت داشت و آن را به گونهیک فرهنگ در گستره جامعه خشونتزده مىخواست. اظهار محبت امام تنها منحصر بهخویشاوندان و افراد خاندان خویش نبود، بلکه نسبت به دیگران نیز جریان مىیافت، حتىدر طول حرکت و نهضت عاشورا نیز به گونهاى پررنگ ادامه داشت. ماجراى ملاقات آنحضرت با زهیر بن قین و صید کردن دل و جان این هوادار عثمان به تیر محبت و مهر،نمونهاى از عمل به این سنت حسنه است.
شگفتتر از رویداد یاد شده، مهرورزى آن حضرت است با حرّ، آن هم در هنگامى که بهعنوان فرمانده سپاه دشمن در برابر وى به صفآرایى پرداخته است، واقعاً در کجاى تاریخدیده و شنیده شده که شخصى دشمن مسلح و ستیزهجوى خویش را که از تشنگىزائدالوصف در معرض نابودى قرار گرفته سیراب کند؟ و نه تنها که لشکریان را، بلکه عطشاسبان و چارپایان آنان را نیز به اندک آب ذخیره کاروان فرونشاند! به این قطعه زیباىتاریخىبنگرید:
«على بن سمعان محاربى مىگوید: من آن روز در لشکر حرّ بودم و دیرتر از دیگران رسیدم،امام چون تشنگى من و اسبم را دید، فرمود: «راویه» را بخوابان! من مقصود او را نفهمیدم، بعدفرمود: اى برادرزاده، شتر آبکش را بخوابان. خوابانیدم. فرمود: از آن آب بنوش! چون آب
|156|
بافشار بیرون مىریخت من هر چه کردم، نتوانستم. از این رو خود به پیش آمد و سر مشک راگرفت و آب در کاسه ریخت مرا و اسبم را سیراب کرد!»
[32]
این رحمت واسعه حسینى بود که دل دشمن محارب را نرم و وادار به کرنش مىکرد، تاجایى که در همان حالت رویایى، مقهور عدالت و دیندارى حسین(ع) مىشود و در نماز بروى اقتدا مىکند.
چه سعادتمند مردانى که در میانه راه مکه و کربلا با آن بزرگوار رو به رو شدند و در برابردریاى بیکران محبت و مهرش حیرت زده تسلیم گردیدند. همین پیوند عاطفى بود که خیلىزود به عشقى سوزان مبدل مىشد، به طورى که سر از پا نشناخته پروانهوار خود را به شمعوجودش مىسپردند. اوج این دلدادگى در شب و روز عاشورا به زیباترین شکل آن درمعرض دیدگان تاریخ نهاده شد:
به محمد بن بشر حضرمى خبر دادند فرزندت در یکى از مرزها دستگیر و اسیر گردیده.گفت: آنچه براى او و من پیش آمده است را به حساب خدا مىگذارم در حالى که دوستنداشتم او اسیر و من زنده باشم!
امام(ع) نیز در برابر فرمود:
«رحمت خدا بر تو باد از قید بیعت من آزادى، برو و نسبت به رهایى فرزندت بکوش!»
گفت:
«اگر حیوانات درنده مرا زنده زنده بخورند هرگز از تو جدا نشوم».
[33]
پس امام از برد یمانى آورد و به او گفت به فرزند دیگرت که هم اکنون در نزد توست بده وبه او بگو آنها را هزینه آزادى برادرش کند!
[34]
دیگر یاران نیز در شعله عشق آتشین مىسوختند و احساسات بىشائبه خویش را درعباراتى مشابه اظهار مىداشتند، یکى مىگفت:
«دوست دارم هزار بار پى در پى کشته و زنده شوم ولى خداى بزرگ در ازاى آن، جان تو وجوانانت را نجات دهد».
یکى مىگفت:
«اگر هفتاد بار سوزانده و خاکستر شوم و باز زنده گردم باز هم دست از تو بر نمىدارم».
[35]
پیوند عاطفى امام و رابطه مهرآمیز وى با افراد خاندانش نیز حتى در گرماگرم نبرد مرهمى
|157|
است بر زخمهاى خشونتزدگان صحراى تفتیده طف وکویر درشتناک خودکامگى وستمپیشگى. رفتار وى در روز عاشورا با زنان و کودکان آن اندازه لطیف و زیبا است کهنظیرى براى آن نمىتوان یافت، براى همین جهت بود که زینب علیهاسلام در هنگام حرکتبه سوى کوفه و شام، وقتى سر حسین(ع) روى نیزه در برابرش دید به این شعر مترنّم گردید:
یا اخى قلبک الشقیق علینا ما له قد شقى و صار صلیبا.
[1]. درباره خشونت، نویسندگان باختر زمین کتابهاى مستقلى نگاشتهاند که برخى از آنها به فارسى برگردانشده است، از جمله، ر.ک: هانا آرنت، خشونت، ترجمه عزت الله فولادوند، انتشارات خوارزمى، تهران1359ش. و نیز: فرانسوا استیرن، خشونت و قدرت، ترجمه بهنام جعفرى، مرکز چاپ و انتشارات وزارتامور خارجه، تهران 1381ش.
[2]. ر.ک: مانس اسپربر، تحلیل روانشناختى استبداد و خودکامگى، ترجمه دکتر على صاحبى، انتشاراتادب و دانش، تهران1379ش.
[3]. ر.ک:عبدالرحمن کواکبى، طبایع الاستبداد، ترجمه عبدالحسین میرزا قاجار، نقد و تصحیح محمدجوادصاحبى.
[4]. امام على(ع) در خطابهاى به این خشونت جاهلى اشاره مىکند. ر.ک: نهج البلاغه خطبه26.
[5]. خطیب بغدادى، تاریخ بغداد، ج2، ص204.
[6]. ترجمةالحسین من کتاب طبقات الکبیر. ر.ک: تراثنا، ش10، ص137. مناقب، ج6، ص71. بخش اخیراین روایت در کتابهاى دیگر حدیثى شیعه و سنى آمده است از جمله: ر.ک: سنن ترمذى، ج5، ص658،حدیث 3775. ترجمةالامام الحسین(ع) من تاریخ مدینه، دمشق، ابن عساکر، ص79.
[7]. مناقب، ج4، ص71، ونیز ترجمه الامام الحسین من تاریخ مدینه، دمشق، ص107.
[8]. ابن صباغ، فصول المهمه، ص153.
[9]. فیض کاشانى، المحجة البیضاء، ج3، ص367ù366.
[10]. محمد باقر مجلسى، حلیة المتقین، ص57.
[11]. طبرسى، مکارم الاخلاق، ص25.
[12]. مرتضى مطهرى، انسان کامل، ص168.
[13]. مرتضى مطهرى، سیره نبوى، ص29.
[14]. همان، ص139.
[15]. قرآن، آل عمران، آیه 159.
[16]. آل عمران، آیه 144.
[17]. نهج البلاغه، خطبه 3، ترجمه آیتى، ج1، ص15.
[18]. سفینة البحار، ج1، ص586.
[19]. ابن قتیبه دینورى، الامامة والسیاسة، ص156. انساب الاشراف، ج2، ص744.
[20]. رجال کشى، چاپ نجف، ص49.
|158|
[21]. تحف العقول، ص137-139.
[22]. مقتل خوارزمى، ج1،ص185.
[23]. لهوف، ص42، تاریخ ابن عساکر، ج4 ،ص333.
[24]. 23- طبرى، ج5، ص424-427.
[25]. طبایع الاستبداد، ص126
[26]. لهوف، ص12 و 11.
[27]. ارشاد، ص201 و 202. کامل، ج4، ص16.
[28]. لهوف، ص14، خوارزمى، ج1، ص190.
[29]. طبرى، ج5، ص414
[30]. طبرى، ج5، ص424-427.
[31]. طبرى، ج5، ص417.
[32]. ارشاد، ص224.
[33]. طبقات، (ترجمةالحسین)، تراثنا، ش10، ص180. تاریخ ابن عساکر ج13، ص54. تهذیب التهذیب،ج1، ص15.
[34]. لهوف، ص41.
[35]. تجارب الامم، ج4، ص69. طبرى، ج5، ص419. ارشاد، ص231.