مرورى بر عنصر هدایت و بیدارگرى در رفتار سیاسى امام حسین(ع) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
بخش یکم: کلیّات
1. انقلاب یا کودتا
2. انقلاب اصلاحى و خاستگاه آن
3. بزرگترین آموزه نهضت حسینى(ع)
بخش دوم: روشنگرىهاى حسینى(ع) در حوزه اهداف
1. هدف ثابت و جارى حسینى(س)
با معاویه
با یزید
2. اهداف مرحلهاى و تاکتیکى نهضت حسینى(ع)
امتناع از بیعت
اقدام براى برپایى حکومت اسلامى
زیباترین انتخاب
شهادت
مرورى بر عنصر هدایت و بیدارگرى در رفتار سیاسى امام حسین(ع)
فرهنگسازى، زمینهپردازى و بیدارگرى به عنوان عامل اصلى دگرگونیهاى اجتماعى، فرهنگى وسیاسى، در حرکتهاى اصلاحى پیامبران و اولیاء الهى جایگاه ویژهاى داشته و یکى از بارزترینجنبههاى حرکت مقدس امام حسین(ع) به حساب مىآید.
امام حسین(ع) با عنایت به نقش عمیق عنصر روشنگرى در اصلاح اساسى جامعه و خنثىسازىتبلیغات مسموم دشمن، آگاهى عمومى را در دستور کار خود قرار داد و به تبیین اهداف خودهمت گمارد.
به اعتقاد نویسنده، امام حسین(ع) در طول نهضت خود دو گونه هدف را دنبال مىکرد و در هرمورد به تناسب موقعیتها و اوضاع به تبیین آنها مىپرداخت. هدف ثابت و راهبردى آن حضرتچون همه امامان معصوم(ع) برپایى و حیات دین در جامعه بوده است که چون رشتهاى تماممواضع امام(ع) را در مقابل معاویه و یزید به هم پیوند مىزند و هدفهاى مرحلهاى و تاکتیکى آنحضرت نیز که شکل آن بر اساس اقتضائات و اوضاع خارجى و عینى تعیین شده بود؛ امتناع ازبیعت، تشکیل حکومت اسلامى و شهادت بوده است.
درازاى تاریخ بشر از آغاز تاکنون، شاهد صحنههاى خونین و حوادث اسفانگیز و|186|غمبارى بوده است، حوادثى که هم ظرف زمانى و هم تعداد تلفات و خسارتهاى مادى آن،بسیار بیشتر از صحنه نهضت عاشورا بوده است، ولى آیا کدام یک از آنها همپایه قیامحسینى(ع)، در صفحه دلها و خاطرههاى آدمیان زنده و بالنده مانده است؟ و کدام یک توانستهاست به قدر قیام ماندنى و بىمانند او احساسات پاک بشرى را جریحهدار و وجدانهاى خفتهو غفلتزده را بیدار و عقول اهل عالم را مقهور خود سازد و دلهاى آزادگان جهان را تحتتأثیر و هدایت خویش قرار دهد؟ بىگمان این تأثیر و ماندگارى داراى رموزى است، که سایرحوادث عظیم فاقد آن است و بررسى آن مجالى دیگر مىطلبد و مطمئناً بیدارگرىها،تبلیغات و موضعگیرىهاى روشنگر آن حضرت، در تبیین اهداف مقدس انسانى و دینىخود سهم بزرگى در این خصوص دارد، که بخش بسیار ناچیزى از آن، در نوشتار حاضر بهقلم آمده است.
بخش یکم: کلیّات
1. انقلاب یا کودتا
در تاریخ تحولات و انقلابات بشرى گاهى مصلحانى به ظهور مىرسیدند که با قصدخیرخواهى و اصلاح، پیش از هر چیز به سراغ حکومت و دستگاه فاسد حاکم مىرفتهاند و بابه راه انداختن جنگ مسلحانه به سرنگونى آن اقدام مىکردهاند.
آنان بر این باور بودهاند که براى ایجاد اصلاحات در جامعه باید از بالا به پایین شروع کردو ابتدا حکومت فاسد را از میان برداشت و آنگاه به اصلاحات، در سطح و عمق جامعه اقدامکرد. چنین سیرى در اصطلاح سیاسى «کودتا»
[1] نام دارد. البته همه کودتاها با این انگیزه و براین اساس واقع نشده و نمىشود.
این شیوه گرچه ممکن است زودتر به تغییر رژیم بینجامد، ولى چون در مردم آمادگىبراى اصلاحات نبوده و کار عمیق فرهنگى بر روى آنان صورت نگرفته است، چه بساحکومت جدید در این راه دراز و پرپیچ و خم از همراهى و مساعدت مردم بىبهره بماند وچون نظارت مردمى بر عملکرد و سیاستهاى دولت در چنین فرضى وجود ندارد، رفته رفتهدستگاه حکومت آرمانهاى خود را تغییر داده و به فساد گراید، و حرکت اصلى که با هدفاصلاحى به وقوع پیوسته است در وصول به آن با ناکامى مواجه گردد.
در برابر این دسته، گروه بسیارى از مصلحان که عمیق به مسایل مىنگرند و با دیدى ژرف|187|به هدف خود و راههاى وصول بدان مىاندیشند، مسیرى دیگر مىپیمایند و براى چنینحرکتى کمتر سرمایهگذارى و صرف وقت و انرژى مىکنند. آنان به اصلاحات از پایین به بالامعتقد و به فرهنگسازى و زمینهپردازى به عنوان عامل اصلى دگرگونیهاى اجتماعى،فرهنگى، سیاسى و اقتصادى و غیر آن، توجهى تام دارند.
چنین شیوهاى هم مساعدت و پشتوانه مردم را با اهداف حکومت جدید تضمین مىکند وهم به واسطه وجود نظارت عمومى، از فساد دستگاه دولتى ممانعت به عمل مىآورد.
حرکتهاى اصلاحى پیامبران الهى تماماً از همین شیوه پیروى مىکرده است و حتى دررفتن به سراغ کسى همچون فرعون نیز، در آغاز عنصر فرهنگى و تبلیغى در کار بوده است.
قرآن کریم در نقل خطاب خداوند به حضرت موسى و هارون مىفرماید:
«إذهبا إلى فرعون انه طغى فقولا له قولاً لیّنا لعلّه یتذکّر اویخشى؛[2]به سوى فرعون که طغیان کرده است بروید سپس با او سخنى نرم و ملایم بگویید شاید به خودآمده یا از عاقبت کار خود بترسد.»
منطق قرآن در باب ایجاد عدالت، رویکرد به مردم است و این وظیفه به خود آنانمتوجهشده است تا با فرهنگسازى و روشنگرىهاى انبیاء، خود آنها به برپایى قسط وعدالت اقدام کنند.
قرآن کریم در این باره مىفرماید:
«لقد أرسلنا رسلنا بالبیّنات و أنزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم النّاسُ بالقسط و أنزلناالحدید فیه بأس شدید و منافع للنّاس ...؛
[3]
ما پیامبران خویش را با ادّله و براهینِ روشن فرستادیم و با آنان کتاب و میزان فرود آوردیم تامردم اقامه قسط کنند و آهن را نازل کردیم که در آن سختى و صلابت و منافعى براى مردماست.»
در این آیه کریمه نقش پیامبران الهى فرهنگسازى، روشنگرى و تبلیغ معارف و مقرراتالهى معرفى شده است، تا در سایه بیدارى و شناخت حق و راه درست، عدالتطلبى وحقیقتخواهى در آنان زنده شود و سپس خود با استفاده از ابزار آهن، به دفع موانع قسط به پاخیزند و سیستمى عادلانه و حقمدارانه را بر سرنوشت خود حاکم کنند.
در نهضت حسینى نیز روشنگرى و تنویر افکار عمومى، بارزترین جنبه این حرکتمقدس محسوب مىشود و تلاش بىوقفه و پىگیر آن حضرت در این راه، شاهدى بر اعمالهمین روش و اهتمام آن حضرت نسبت به این موضوع است.|188|
2. انقلاب اصلاحى و خاستگاه آن
مطالعه در تاریخ انقلابهاى اصلاحى نشان مىدهد که براى تحقق یک دگرگونى عمیق وهمهجانبه در جامعه ستمزده و تحت استبداد، وجود دو عنصر بایسته و لازم است: 1- فشار وظلم فراگیر دستگاه حکومت بر مردم، 2- آگاهى و بیدارى عمومى. و با فقدان هر یک، انقلابىبه طور همهجانبه و گسترده صورت نمىگیرد. زیرا اگر در جامعه، ستم فراگیر و حکومتظالمى حاکم نباشد، مردم نیازى به تغییر اوضاع نمىبینند و آن را تحصیل حاصل مىدانند. درچنین جامعهاى نظام حاکم از سوى مردم تهدید نمىشود، گرچه ممکن است تهدید خارجىوجود داشته باشد.
وجود ستم و بىدادگرى هم بىآنکه بر روى افکار مردم کار فرهنگى شود و اذهان خفتهبیدار شود و آگاهى عمومى نسبت به وضعیت موجود و نیز آنچه باید باشد و مطلوب استپدید نیاید، براى پیدایش انقلابى فراگیر و دامنگستر، کافى نخواهد بود.
در چنین وضعیتى، گرچه ممکن است گروهى با بهرهجویى از زمینههاى موجود بهکودتایى برانداز دست زنند و از سوى مردم نیز در برابر آنان مقاومتى صورت نگیرد، ولىچنین مسألهاى اساساً از موضوع بحث ما خارج است و سخن ما بر سر نهضتى مردمى وفراگیر است.
و لذا از این زاویه نیز امام حسین(ع) فرهنگسازى و آگاهىدهى عمومى را در دستور کارخود قرار داده و عمیقاً بدان پرداخته است، زیرا گذشته از اینکه وصول به اصلاحات باهمراهى و هماهنگى و حمایت مردم موفقتر و میسرتر است و اصلاحات عمیق و پایدار راباید از خود مردم شروع و به وسیله خود آنان ادامه داد، تحقق خارجى و عینى انقلاب نیزبىوجود کار فرهنگى و بیدارى مردم عملى نخواهد بود.
3. بزرگترین آموزه نهضت حسینى(ع)
چنان که گفته شد انسان موجودى است اجتماعى که تمایل دارد همواره خود را با جمعهماهنگ کند و بلکه محکوم آن است و انسان موفق آن کسى است که بهتر بتواند خود رابامحیط و فرهنگ غالب زمان تطبیق دهد. و در جامعهشناسى، از رفتارى که در بینمردممعروف شناخته شود تعبیر به «هنجار» مىشود، چه این رفتار مطابق با ارزشهاى مکتبىو انسانى باشد یا نباشد و آنچه از سوى جامعه مورد اعتراض و بىمهرى باشد «ناهنجار»|189|شمرده مىشود.
سخن بر سر این است که مؤمن چگونه است؟ آیا او مىتواند تنها در غالب هنجارهاىاجتماعى گام بردارد و ملاک حق و باطل را در هر زمینهاى هنجارها و ناهنجارها بداند؟
قطعاً چنین شیوهاى صفت مؤمن نیست. مطابق آیات و روایات به ویژه در مورد امر بهمعروف و نهى از منکر، انسان دینباور هنجارساز و تأثیرگذار است نه هنجارپذیر و تأثیرگیر.و چنین شخصى فرهنگسازى و کنش در تبدیل ارزشهاى مثبت نابهنجار به هنجار اجتماعىو مقبول عرف را وظیفه خود مىشمارد.
بزرگترین درسى را که حضرت امام حسین(ع) به بشر آموخت همین نکته است. براساس آموزه آن بزرگوار، هر گاه حق و عدالت و فضیلتهاى انسانى در خطر تحریف و فنا قرارگرفت و این ضلالت و غفلت دامنگیر و دامنگستر و هنجار شد، مؤمن وظیفه دارد با همه قوابه روشنگرى و بیدارگرى بپردازد و از تمامى سرمایههاى خود در این راه در حد توان خودمایه بگذارد.
از مصیبتهاى تاریخى این گزارش است که پس از ملاقات امام حسین(ع) با فرماندارمدینه، مروان حکم به آن حضرت گفت: من خیرخواه توأم و به سخن من گوش کن که نجاتتو در آن است. آن حضرت در پاسخ گفتند: سخنت چیست؟ بگو تا بشنوم. او در پاسخ بیعتبا یزید را به آن حضرت پیشنهاد کرد و سپس اضافه کرد که چنین کارى براى دین و دنیاى توبهتر است.
این گزارش حاکى از فاجعهاى عمیق در سطح جامعه اسلامى آن روز است، که کسى ماننداو به خود اجازه مىدهد با پسر پیامبر خدا(ص) که همگان وصف بىهمتاى او و برادرش امامحسن(ع) را از زبان وحیانى پیامبر اکرم(ص) شنیده بودند، این گونه سخن بگوید و خود راخیرخواه و دلسوز دین او نیز به حساب آورد.
آنگاه امام حسین(ع) در پاسخ به پیشنهاد او گفتند:
«انا للَّه و انا الیه راجعون و على الاسلام السّلام اذ قد بلیت الامّة براع مثل یزید؛
[4]
ما از خداییم و به سوى او باز مىگردیم و باید با اسلام وداع کرد که امّت [پیامبر(ص)] بهزمامدارى همچون یزید مبتلا شده است.»
فراز نخست این سخن، بخشى از آیه قرآنى
[5] در مورد مصیبت و معروف به کلمه«استرجاع» است و مطابق تعلیم قرآن، مؤمن در وقت بروز مصیبت آن را بر زبان مىآورد.
|190|
جریان این کلام الهى بر زبان آن حضرت نشان از مصیبتى سترگ و تمهیدى است براى نشاندادن عمق فاجعهاى که جمله پس از آن حکایتگر آن است.
فراز بعدى را به دو صورت مىتوان توضیح داد. نخست آنکه زمامدارى شخصى مانندیزید بنمعاویه، ویرانى قلعه دین و هدم آن را در پى دارد به صورتى که باید با آن وداع کرد.زیرا بنىامیه که هیچ اعتقادى به دین و اساس وحى ندارند با خود عهد بستهاند که تا نابودىکامل آن آرام نگیرند و تا بازگرداندن جامعه به وضعیت دوران جاهلیت از پاى ننشینند.
احتمال دیگر اینکه وضعیت فرهنگى، اعتقادى، و هنجارهاى اجتماعى امت اسلامى بهحدى تنزل یافته باشد که پذیراى کسى مانند یزید باشند و حکومت و زمامدارى او را بر خودهموار سازند. دیگر اثرى از حقیقت دین نمانده و همچون محتضرى ماند که به پایان عمرخود نزدیک است.
البته تعبیر به «مثل» در این جمله مؤیدى براى احتمال دوم است، زیرا بنا براحتمالنخست حکومت شخص یزید مصیبتى براى اسلام معرفى مىشود وزمامدارىخاص او که در آن زمان امت اسلامى بدان دچار شده بود خطرى براى اساس دینو عدالت به شمار مىرود، ولى بنابر معناى دیگر مایه نگرانى، رسیدن وضعیت جامعه در ابعادفرهنگى اجتماعى اخلاقى به سر حدى است که زمامدارى همانند یزید هنجار اجتماعىشود و به تعبیر دیگر بنابر احتمال دوم، اصل جریان، مورد اعلام خطر است نه حکومتشخص یزید.
در هر صورت این زخمى عمیق و دردناک بود که بر قلب اسلام نشسته بود و آن را تهدیدبه مرگ مىکرد. بزرگترین اقدام امام حسین(ع) در قیام خود این بود که با فریادها و پیامها وسخنان بیدارگر و مهیّج خود که سطر به سطر آن را با خون مقدس خود و یاران وفادارش ثبتکرد توانست با یک هنجار بنیانبرانداز به مبارزهاى عمیق و پردامنه بپردازد تا براى همیشهامت محمدى(ص) را از سقوط و ارتجاع به دوران جاهلى باز دارد.
بخش دوم: روشنگرىهاى حسینى(ع) در حوزه اهداف
در مبارزه بر ضد قدرت حاکم نخستین بارقهاى که به ذهن مىزند این است که این قیامبراى کسب قدرت و دست یافتن به ریاست و زندگى دنیاست. قطعاً چنین توهمى نسبت بهنهضت حسینى(س) بىمورد است، ولى دستگاه تبلیغاتى بنىامیه به گونهاى قوت یافته بود|191|که قادر بود تا حدود زیادى با تأثیرگذارى بر افکار و اذهان عمومى، آنان را فریفته و نسبتبهاین قیام مقدس بدبین سازد، گذشته از اینکه وقتى حادثهاى در پیچ و خم حوادث وگذارتاریخ قرار مىگیرد، گرد و غبار شیطنتها، عداوتها و نامردمىها چه بسا چهره ناب آن رازیر لایههاى ضخیم خویش برد و مانع درخشندگى و روشنایى آن شود. لذا جلودار قیام بایداز همان آغاز به طور شفاف هدف از قیام خود را بازگو کرده و راه را بر هر گونه تحریفمسدود کند.
با بررسى سخنان امام حسین(ع) در طول نهضت خود دو گونه هدف از این قیام خونینبهدست مىآید، که در هر مورد به تناسب موقعیتها و اوضاع ویژه خود به تبیین آنپرداختهاست.
این دو نوع هدف عبارتند از 1- هدف ثابت و استراتژیک، 2- هدفهاى مرحلهاىوتاکتیکى.
1. هدف ثابت و جارى حسینى(س)
هدف ثابت و مستمر امام حسین(ع) که در سرتاسر حیات خود آن را چه به عنوان اماممسلمانان در دوره امامت و چه به عنوان انسانى برجسته و مطیع الهى در حیات پدر و برادرخود دنبال مىکرده است، برپایى و حیات دین در جامعه بوده است و در راه وصول به آن ازهیچ اقدام و جهادى فروگذار نمىکرده است و این رشتهاى است که همه امامان معصوم(ع) رابه هم پیوند داده است.
حضرت رضا(ع) در فرازى از حدیثى که در شأن امام بیان کردهاند مىفرمایند:
«... الإمام أمین اللَّه فى خلقه و حجّته على عباده و خلیفته فى بلاده و الدّاعى الى اللَّه و الذّاّبعن حرم اللَّه ...؛[6]امام امین الهى بین مردم و حجّت خداوند بر بندگانش و جانشین او در سرزمینها و شهرهایشو دعوتگر مردمان به سوى خدا و مدافع از حریم الهى است.»
مطابق این حدیث، مقصد اصلى هر امامى، هدایت افکار و مصون ماندن حریم الهى استکه بدین منظور به اقدامهاى مناسب دست مىزدند.
اینکه بسیارى در ارزیابى هدف حسینى به راههاى مختلف رفتهاند و در این ارزیابىدچار مشکل شدهاند، همین است که آنها گاهى اهداف تاکتیکى آن حضرت را به جاى هدفاستراتژیک او پنداشتهاند، ولى آن را همخوان با تمامى مراحل نهضت آن حضرت نیافتهاند و|192|این خود از لغزشگاههاى اساسى در بررسى هدف این نهضتمقدساست.
توجه به مقصود اصلى آن حضرت در این قیام، همچونرشتهاى که تمام اجزاى به ظاهر ناهمگون آن را برهم پیوندمىدهد و واحدى منظم و همدفمند را به وجود مىآورد، ما را ازابتلاى به تحلیلهاى یکجانبه و عقیم در این باره باز مىدارد، وهمین هدف ثابت است که انقلاب حسینى را به مواضع واقدامهاى سایر امامان علیهمالسلام مربوط مىکند که اگر هر یکاز آن بزرگواران در وضعیت آن حضرت بودند، همان کار رامىکردند، همان سان که اگر او نیز در اوضاع حاکم بر زمان هر یکاز آنان بود همان راهى را که آنان پیمودند دنبال مىکرد.
با معاویه
مطابق گزارشهاى تاریخى پس از شهادت حضرت امامحسن(ع) مردم عراق از امام حسین(ع) خواستند تا با خلع معاویهاز خلافت و تمرد در برابر او بیعت خود با آن حضرت را قبولکند. آن بزرگوار به این پیشنهاد پاسخ رد داد و به آنان یادآورى کردکه بین او و معاویه پیمان و قرارى هست که نقض آن بر او جایزنیست و تا وقتى معاویه زنده است نمىتواند آن عهد را بشکندولى به آنان قول داد که وقتى معاویه از دنیا رفت در این کار تأمل واندیشه کند.[7]
ولى در عین حال گرچه آن حضرت در حیات معاویه دست بهاقدامى عملى نزد و نقضپیمان نکرد، ولى در هر فرصت مناسباز روشنگرى نسبت به افکار عمومى فروگذارنمىکرد.
البته این روش را آن حضرت در عصر حیات برادر ارجمندشحسن(ع) و همراه با او نیز دنبال مىکرد[8] ولى پس از شهادتآنبزرگوار، این کار را با حجم بیشتر و شتاب فزونترى|193|پىگرفتکه نامه افشاگر آن حضرت به معاویه[9] و سخنرانى مهیّجآن بزرگوار در جمع نخبگان امت در منطقه منا[10] و غیر آن نمونهاىاز آن است.
موسى بنعقبه مىگوید: برخى به معاویه گفتند، مردم چشمخود را به حسین بنعلى دوختهاند؛ خوب است به او فرمان دهىتا به منبر رود و خطابهاى ایراد کند و چون زبان شیوایى نداردبدین وسیله از چشم مردم خواهد افتاد.
معاویه گفت: ما همین اندیشه را در باره برادرش حسن داشتیمو همین کار را نسبت به او کردیم ولى نتیجه آن برعکس بود وآبرویمانرفت.
آنها اصرار کردند تا معاویه بدین کار راضى شد و او نیز اینپیشنهاد را به امام حسین(ع) عرضه کرد، و ایشان نیز پذیرفتند.
آن حضرت در جمع مردمان و در حضور معاویه بر منبرجلوس کرد و سخن خود را با حمد و ثناى خداوند و درود برپیامبرش آغاز کرد.
در همین حال کسى گفت این کیست که خطبه مىخواند؟ آنحضرت این سخن را شنید و سپس فرمود: ما حزب پیروزخداییم. و ما عترت نزدیک پیامبر(ص) و اهل بیت پاک او و یکىاز دو ثقلى هستیم که رسول خدا ما را در مرتبه بعد از کتاب الهىکه هیچ باطلى در آن راه ندارد و تفصیل همه چیز است یاد کرد.
[11]و تفسیر آن به ما واگذار شده و ما در تأویل آن در نمىمانیم وحقایق آن را گرفته و دنبال مىکنیم. و چون اطاعت ما فرض است،از ما پیروى و متابعت کنید، زیرا فرمانبردارى از ما با فرمانبردارىاز خدا و رسولش مقرون شده است...[12]
سپس افزود: من شما را از گوش دادن به صداهاى شیطانبرحذر مىدارم، زیرا او دشمنى روشن براى شماست و گرنههمانند اولیاى او خواهید بود که به آنان گفت «امروز احدى بر شما|194|غالب نخواهد گشت و من هنگام سختى یار و پناه شما خواهم بود، تا آنگاه که سپاه اسلام وکفر رو در روى هم شدند، شیطان پا به فرار گذاشت و گفت، من از شما بیزارم.»[13]
وقتى سخن امام(ع) به اینجا رسید معاویه که بر موقعیت و حکومت خود احساس خطرمىکرد رو به آن حضرت کرد و گفت: «اى اباعبداللَّه، کافى است و پیام خود را رساندى.»[14]
مثل همین جریان براى فرزندش یزید با حضرت سجاد(س) تکرار شد. زمانى که درحضور یزید و اهل شام پس از شهادت پدر بزرگوارش بر منبر رفت و حسینوار سخن گفتو یزید خطابه او را با اذان مؤذن قطع کرد.[15]با یزید
امام حسین(ع) در راستاى همین هدف اصلى و ثابت خویش، در برابر یزید بنمعاویهدست به نهضتى بىمانند زد و روح کلى حاکم بر این حرکت خود را در تمام مراحل آن همینامر اعلام و معرفى کرده است.
در فرازى از زیارت شریف اربعین آمده است:
«... و بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهالة و حیرة الضلالة؛[16]
و او خون قلبش را در راه تو داد تا بندگانت را از جهالتها و سرگشتگى در وادى گمراهیهابرهاند.»
همچنان که اشاره شد قیام آن حضرت از آغاز تا انجام مراحل مختلفى را طى کرده است وبه تناسب هر یک سخنانى روشنگرانه و مواضعى بیدارگر از آن بزرگوار صادر شدهاستوچون روح حاکم بر تمامى آنها یک امر بوده است آن حضرت کوشیده است تا همراهباروشنگرىهاى خود نسبت به هر یک از آن مراحل، در خصوص آن هدف ثابت وجارىخود نیز تأکید و پافشارى کند که در این مجال کوتاه به برخى از آن به عنوان نمونهاشاره مىکنیم.
مطابق نقلى آن حضرت هنگام خروج از مدینه در گفتگوى خود با محمد بنحنفیه اینچنین اظهار کردهاند:
«انّى لم اخرج اشراً و لا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً بل خرجت لطلب الاصلاح فى امّة جدّى اریدان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و أسیر بسیرة جدّى و ابى على بنابىطالب؛
[17]
من از روى مستى و غرور نعمت و فسادکارى و ستمگرى به پا نخاستهام بلکه قیام من به منظوراصلاحطلبى در امت جدّم مىباشد من مىخواهم امر به معروف و نهى از منکر کنم و در همانخط جدّم و پدرم راه طى کنم.»
|195|
فراز نخست، چه به منظور بیان نفى انگیزه فاعلى باشد و چه انگیزه غایى، به نقطهاىحساس اشاره دارد و با اینکه با توجه به شخصیت ممتاز معنوى و پیشینه پرافتخار آنحضرت، کسى را گمان ریاستطلبى و دنیاخواهى در باره او نمىرفت، ولى در عین حال آنحضرت به این نکته توجه دارد که چنین کار عظیمى بزرگترین و حساسترین منطقه تهمتاست و به ویژه در منظر اهل دنیا - که به گفته خود آن حضرت نوع مردم این گونهاند و دین راجز در پرتو دنیاطلبى و کامجویى از لذتهاى آن نمىخواهند
[18] - به سرعت مىتوان با تحریفحقیقت و تبلیغات، آنچه هست را وارونه جلوه داد و بر دیدگان مردم حجابى غلیظ زد.
از فراز بعدى چند نکته استفاده مىشود:
1. واژه اصلاح در مورد مسایل سیاسى و اجتماعى کاربردهاى متعدد دارد:
1-1. تغییرات شکلى و رفورمى در مقابل انقلاب و تغییرات بنیادین
1-2. در اصطلاح سیاسى معاصر، به معناى هماهنگ کردن سیاستها و عملکردها درزمینههاى مختلف با ارزشها و آموزههاى لیبرالیسم
1-3. و در مفهوم اسلامى آن، زدودن پایهها و نشانههاى ستم و عبودیت غیر خدا وگسترش عدالت حقیقى بر مبناى حقوق واقعى انسان، در پرتو وحى الهى و عقل بشرى.
بىگمان مقصود آن حضرت از این واژه چیزى جز مفهوم اخیر آن نیست.
2. آن حضرت میدان اصلاحات را، امّت جدّ خود دانسته است نه خود دین و این نشانمىدهد که مایه اصلى ارتجاع و فلاکت امّت اسلامى، ظهور فساد و بىعدالتى بین خودآنهاست، نه آموزههاى دین و این نکتهاى است مهم که در ریشهیابى علل عقبماندگىجامعه، نباید ضعفهاى نفسانى، مدیریتى و صلاحیتى حاکمان را به حساب دین گذارد وآموزههاى دینى را در بروز آن مقصر دانست و از اصلاحات در درون دین دم زد، بلکه باید آنرا در عیبهاى خود جستجو کنیم.
3. از ظاهر کلام برمىآید که آن حضرت علت غایى را طلب اصلاح دانسته و امر بهمعروف و نهى از منکر را راهکار وصول به آن مىداند و این گذشته از تأکید بر اهمیت امر بهمعروف و نهى از منکر به ویژه در مورد فساد حاکمان براى وصول به اصلاحات، بیانگر ایناست که همچنان که طلب اصلاح به عنوان مسألهاى اجتماعى، سیاسى مطرح است، امر بهمعروف و نهى از منکر در سیاق آن نیز محتواى سیاسى و اجتماعى دارد نه معناى فردى.
باز آن حضرت در بیانى دیگر هدف خود از قیام را چنین بازگو کرده است:
|196|
«اللّهم انّک تعلم انّه لم یکن الذّى کان منّا تنافساً فى سلطان و لا التماساً من فضول الحطام ولکن لنرى المعالم من دینک و نظهر الاصلاح فى بلادک و یأمن المظلومون من عبادک و یعملبفرائضک و سننک و اَحکامک ...؛
[19]
بار الها! تو به یقین مىدانى آنچه از ما سر زده است براى سلطهطلبى و کسب قدرت ودستیازیدن به متاع دنیوى نبوده است، بلکه قیام ما براى ارائه نشانههاى دین تو و پدیدآوردن اصلاح در شهرهاى تو بوده است و براى اینکه بندگان مظلوم و ستمدیده تو احساسامنیت و آرامش کنند و به فریضهها و سنتها و احکام تو عمل شود ...»
نکتهاى که در مورد این سخن و سخن پیشین که از آن حضرت نقل شد لازم به یادآورىاست این است که مقصود از فراز نخستِ هر یک از این دو کلام، به قرینه مقابله با جملهها وفرازهاى بعدى کسب قدرت و حکومت براى رسیدن به تمنّیات نفسانى و ارضاى خشم وشهوت به گونه متداول بین اهل دنیاست، نه حکومت و قدرتى که در خدمت اهداف الهىباشد. بارى همچنان که اشاره کردیم آن حضرت در تمام مراحل حرکت خود به تبلیغ اینهدف جارى و استراتژیک خود پرداخت و حتى در همان زمانى که با آمدن سپاه حرّ وگفتگوى بین او و امام(ع) بىوفایى و عهدشکنى مردم کوفه روشن شد و امام وارد مرحلهتازهاى از قیام خود شد و خود را مواجه با شهادت مىدید، در جمع اصحاب خود به پا خاستو پس از حمد و ثناى خداوند و درود بر جدّ گرامىاش پیامبر اکرم، ورود به این مرحله جدیدرا به اصحاب خود گوشزد کرد سپس فرمود:
«الا ترون إلى الحق لا یعمل به و الى الباطل لا یتناهى عنه لیرغب المؤمن فى لقاء ربّهمحقّاً...؛
[20]
آیا نمىنگرید که به حق عمل نمىشود و باطل ترک و وانهاده نمىشود، در این اوضاع بایدمؤمن زندگى را بر خود ناگوار بداند و به ملاقات با پروردگار خود میل کند و بیندیشد ...».
آن بزرگوار، زندگى و حیات مادى را جز در سایه حق سزاوار نمىداند و چنین معیشتى رانه تنها بر خود بلکه نسبت به هر یک از مؤمنان روا نمىشمرد. او با این سخن نشان داد که حتىدر شهادتش نیز احیاى حق و امحاء باطل را جستجو مىکند.
در کوفه نیز مسلم بنعقیل پس از دستگیرى توسط مأموران و سربازان ابنزیاد به مجلسعبیداللَّه وارد شد، او به مسلم سبّ و ناسزا گفت و او را به فتنهگرى و ایجاد تفرقه بینمسلمانان متهم ساخت، آن جناب در پاسخ به او گفت:
«من براى این منظور نیامدم ولى چون شما منکر را علنى ساختید و معروف را دفن کردید و برمردم، بدون رضایت آنان فرمانروا شدید و آنها را بر مخالفت فرمان الهى وادار کردید و بینآنان بسان کسرى و قیصر حکم راندید، ما آمدیم تا آنها را امر به معروف و نهى از منکر کنیم و|197|به حکم خدا و سنت پیامبرش دعوت کنیم.»[21]
سخنان صریح و روشنگرانه حضرت مسلم پیش ابنزیاد و اهل مجلس او، چنان ابنزیادرا درمانده کرد که هیچ سخنى براى گفتن نداشت و شروع به ناسزاگویى و سبِ اولیاى الهى واهل بیت پاک پیامبر(ص) کرد و کلماتى بر زبان راند که به گفته جناب مسلم خود آن پلید وپدرش، سزاوار آناند.
2. اهداف مرحلهاى و تاکتیکى نهضت حسینى(ع)
همان گونه که گفتیم هدف اصلى، جارى و راهبردى اباعبداللَّه(ع)، افشاى ماهیتخطرناک بنىامیه و اعلام بیگانه بودن آنان از اسلام و پاسدارى از کیان دین بوده است، ولىشیوه اجراى این وظیفه اساسى و شکل آن را اقتضائات و اوضاع خارجى و عینى تعیینمىکند. رهبر لایق، آن کسى است که بتواند مناسبات و اوضاع هر مرحلهاى را به درستىبشناسد و مطابق همان مرحله و متناسب با آن تصمیمگیرى و اعلام موضع کند، در غیر اینصورت، ناکامى از دستیابى به هدف، قطعى است.
هدفهاى تاکتیکى نهضت حسینى(س) را مىتوان از این قرار برشمرد: 1- امتناع از بیعت،2- تشکیل حکومت اسلامى، 3- شهادت.
مطابق گزارشهایى که به آن حضرت از جدّ گرامى و پدر بزرگوارش رسیده بود گرچهبراى او روشن بود که عاقبت کار، چیزى جز شهادت نیست، ولى در مقام عمل و موضعگیرىبر طبق تکلیف خود، که بر اساس اوضاع و احوال، نوع آن معین مىشد رفتار مىکرد. و درراستاى هدف کلى خود به بیان حقیقت و روشنگرى اذهان و افکار عمومى مىپرداخت.
امتناع از بیعت
اولین موضعگیرى علنى و عملى امام حسین(ع) در مخالفت با حکومت یزید، امتناع ازبیعت بود.
مطابق گزارش مورخان، پس از مرگ معاویه در نیمه رجب سال شصت هجرت، یزیدنامهاى به فرماندار مدینه[22] نوشت و در آن تأکید کرد که از امام حسین(ع) براى او بیعت بگیردو بر او سخت گرفته و تأخیر را در این باره از او نپذیرد. و او نیز همان شب کسى را سراغحسین(ع) فرستاد و از او خواست تا به حضور او برسد. آن حضرت نیز متوجه قضیه شده و با|198|ترتیبىخاص بر او وارد شدند. در آن ساعت، مروان حکم نیز حاضر بود و آنگاهفرماندارمدینه مرگ معاویه را به آن حضرت اعلام کرد و سپس نامه یزید به او مبنىبربیعتگرفتن از آن حضرت براى یزید را براى آن بزرگوار قرائت کرد. آنگاه بین امامحسین(ع) و آن دو نفر سخنانى در گرفت و به نقل سیدبنطاووس، آن حضرت رو به ولیدفرماندار مدینه کرد و گفت:
«أیّها الامیر! إنّا اهل بیت النبّوّة و معدن الرّسالة و مختلف الملائکة و بنا فتح اللَّه و بنا ختم اللَّه ویزید رجل فاسق شارب الخمر قاتل النّفس المحرمه و مثلى لا یبایع بمثله و لکن نصبح وتصبحون و ننظر و تنظرون أیّنا أحقّ بالخلافة و البیعة؛[23]اى امیر، ما اهل بیت نبوت و معدن رسالت و محل آمد و شد ملائکیم و خداوند به ما شروعمىکند و به ما پایان مىدهد - همه امور هستى به برکت وجود ماست - در حالى که یزید مردىاست فاسق و شرابخوار و کسى است که خون حرام بر زمین مىریزد و علناً به فسق و فجورمىپردازد و کسى مانند من با شخصى مثل او بیعت نمىکند ولى - مهلت بده - تا صبح شود ودو طرف در کار خود بیندیشیم تا معلوم شود کدام یک از ما به خلافت و بیعت سزاوارتریم.»
امام حسین(ع) در این فرازها، جریان را از محاسبه خصومت و عداوت شخصى بیرونآورده تا ولید خیال نکند، حسین(ع) به طمع خلافت افتاده و روى همین انگیزه تاب تحملیزید را ندارد، او قضیه را ارزشى و بر اساس معیارها و ملاکهاى حق و باطل قرار داده است وبا این منطق، ولید را مجاب کرده است.
در این استدلال اباعبداللَّه(ع)، در حقیقت دو قیاس منطقى شکل اول نهفته است؛ در قضیهاول مىگوید من این صفات را دارم و او داراى این صفات است و هر کس داراى آن صفاتباشد، بر حق و آن کس که اوصاف نوع دوم را داشته باشد، بر باطل است، و لذا خود رامصداقى از حق و یزید را مصداق باطل معرفى مىکند و این نتیجه را صغراى قضیه دوم قرارمىدهد و کبراى آن را که عدم سازش بین جریان حق و باطل است به ارتکاز ذهنى ولید حوالهداده و نتیجه گرفته است که مثل من با مثل او بیعت نمىکند.
و جالب است که در نتیجهگیرى هم موضوع به صورت عام بیان شده است که شائبه هرگونه عداوت شخصى را از میان بردارد. و به تعبیر دیگر به جاى اینکه بگوید بنابراین من بایزید بیعت نمىکنم، مىگوید مثل من با مثل او چنین نمىکند و جریان از حساب شخص من واو خارج است و اساساً چنین چیزى با حفظ موقعیتها و ویژگیهاى دو طرف در دائره ممتنعاتو غیر ممکن است.
گذشته از اینکه با این تعبیر به او مىفهماند که نه تنها من، بلکه هر کس در این خط و مسیر|199|باشد و به جانب حق رود، راهى جز این ندارد. و در حقیقت نوعى تعریض و ارشاد نسبت بهخود ولید نیز محسوب مىشود.
قوت و استحکام این منطق و استدلال، آنچنان ذهن و اندیشه ولید را تحت تأثیر خودگرفت که پس از اینکه آن حضرت از مجلس او بیرون رفت، مروان حکم رو به او کرد و گفت:
«رأى مرا کنار گذاشتى و او را رها کردى، نه! به خدا سوگند دوباره به او دستنخواهىیافت.»
و او در پاسخ گفت:
«واى بر تو اى مروان! تو به من پیشنهاد کارى دادى که هلاک دین من در آن است. به خداسوگند دوست ندارم که آنچه خورشید بر آن از مال و ثروت دنیا مىتابد از من باشد و در قبالآن من حسین را بکشم! سبحان اللَّه من بدین جهت که او مىگوید بیعت نمىکنم، دست خود رابه خون او بیالایم؟! به خدا قسم من بر این اندیشهام که هر کس به جرم ریختن خون او به پاىحساب آید روز قیامت نزد خداوند میزان عملش سبک و بىمقدار خواهد بود».
سپس مروان در جواب او از روى استهزاء گفت:
«اگر این گونه مىاندیشى راهى درست رفتى.»[24]و این اولین عکسى العملى بود که از آن حضرت در قبال چنین پیشنهادى سر زد و پس ازآن نیز همچنان که قبلاً گفتیم مروان حکم پس از این دیدار در کوچههاى مدینه با آن حضرتملاقات کرد و از او خواست تا با یزید دست بیعت دهد و آن حضرت با صراحت و قاطعیتتمام آن را مردود شمرد.
به نقل شیخ مفید
[25] جریان ملاقات امام حسین(ع) با ولید شب شنبه سه روز به آخر رجبسال 60 هجرى اتفاق افتاد و روز شنبه نزدیک غروب آفتاب بار دیگر ولید مأمورانى فرستادتا از امام حسین(ع) بخواهند تا حاضر شود و براى یزید بنمعاویه با ولید بیعت کند. و امامحسین(ع) به آنان گفت باشد تا صبح شود ببینیم چه باید کرد. و سپس شب همان روز با اهلبیت و فرزندان و فرزندان برادر خود امام حسن(ع) و برادران خویش به جز محمد بنحنفیه،مدینه را به سوى مکه ترک کرد. او شب جمعه در حالى که سه شب از ماه شعبان آن سالمىگذشت وارد مکه شد و تا دهم ذىحجه در آن شهر ماند. و تا این زمان موضع آن حضرتامتناع از بیعت و بررسى اوضاع براى ورود به وضعیت و مرحله جدید نهضت مقدس خودبود و در طول این مدت تمام تبلیغات و سخنان روشنگر آن حضرت بر همین محور دور|200|مىزد و خود این حرکت مقدس از مدینه و انتخاب مکه بدین منظور به عنوان شهر امن الهىو مجمع عمومى مسلمانان، اقدامى روشنگرانه در جهت اعلام مظلومیت و ناامنى و نیز اعلامحقانیت راه خود و ناشایسته بودن یزید براى امر خلافت بود.اقدام براى برپایى حکومت اسلامى[26]آنگاه که خبر امتناع حسین بنعلى(ع) در نقاط مختلف جامعه اسلامى آن روزگار پیچید،مردم کوفه که مرکز شیعه و پیروان و دوستان على(ع) و اولاد او به شمار مىرفت به جوش وخروش آمدند و با اجتماعى که در منزل سلیمان بنصرد خزاعى تشکیل شد، طى نامهاى که بهامضاى آنان رسید از امام حسین(ع) خواستند تا هر چه زودتر به سوى آنان بیاید و زمامدارىآنان را بر عهده بگیرد.
در خلال حدود چهار ماه که آن حضرت در مکه اقامت داشت، بىوقفه از سوى کوفیانبراى آن حضرت دعوتنامه مىآمد و در یک روز ششصد نامه از آن مردم به دست آنحضرت رسید و مجموع آن در نوبتهاى گوناگون به دوازده هزار نامه بالغ شد، و در این مدتآن بزرگوار، با کمال متانت و تأنّى به هیچ یک از آنها پاسخى نداد.[27] و این سکوت در دیدگاهاهل نظر بسیار پرمعنا و پررمز و راز است. او با این سکوت، هم بىمیلى خود به حکومت رانشان داده و هم به صورتى، بىاعتمادى خود نسبت به مردم کوفه و سابقه عهدشکنى و سستعنصرى آنها را به آنان فهمانده است و بر این اساس اقدام خود را تنها بر اساس اتمام حجتمبتنى کرده است نه بر پایه اعتماد به دعوت و قیام آنان. گذشته از اینکه حزم و دوراندیشىخویش را در قبال عوامل محرکى که هر طالب مقام و ریاستى را به وسوسه وا مىدارد بهنمایش گذاشته است که او از روى ناپختگى و عدم بصیرت و تحت تأثیر دعوت بىپایه برخىافراد و گروههاى شورشى و احساساتى، به کارى ناخواسته و مجهول اقدام نکرده است، بلکهتمامى جوانب کار را سنجیده و در تعقیب آن هدف ثابت و جارى خود و بر پایه عمل بهتکلیف الهى، هیچ نقطه نامعلوم و کورى برایش وجود ندارد.
آخرین نامهاى که از مردم کوفه به دست آن حضرت رسید که آن را گروهى از سران کوفهنوشته و توسط دو نفر از بزرگان آن شهر به سوى آن حضرت ارسال کردند،
[28] گویا حجتالهى را بر آن حضرت تمام کرد و با همه علم و آگاهى خود مبنى بر عدم وفادارى آنان چارهاىجز جواب مثبت نداشت اکنون این پرسش مطرح است که با وجود علم آن حضرت مبنى بر
|201|
عدم مساعدت اوضاع، چگونه باز به دعوت آن مردم پاسخ مثبت داد؟
در پاسخ به این سؤال، توجه به این نکته لازم است که امام و ولىّ مطلق الهى داراى دو شأناست. از یک جنبه از سایر مردم ممتاز است و از جنبه دیگر با آنان شریک است. شأن ممتاز او،همان مقامات معنوى منحصر به فرد او است، ولى از ناحیه وجهه مشترک خود، نسبت بهتکلیفهاى الهى مانند سایر مردم است، و لذا تکلیف امامان(ع)، بر اساس علم عادى آنها تعیینمىشود، نه دانش و آگاهىهاى غیبى آنان.
و بر همین پایه نیز اقدام اختیارى آنها به کارهایى که شهادتشان را در پى دارد، تفسیرمىشود. تو گویى بار دیگر جریان بیعت مردم با پدرش على(ع) را پیش روى خود مىبیند کهدر عین بىمیلى و آگاهى آن حضرت بر پیمانشکنى بسیارى و بىوفایى و سرکشى گروهىدیگر و نامردمىها و عداوتها و عدم همراهىها و مساعدتهاى فراوان، بر اثر هجوم مردم واصرار آنها بر قبول زمامدارى آنان، راهى جز قبول پیشنهاد آنان نداشت که خود فرمود:
«لو لا حضور الحاضر و قیام الحجّة بوجود النّاصر لالقیت حبلها على غاربها ...؛[29]اگر مردم بر در خانه من هجوم نمىآوردند و با اعلام کمک و یارى آنان حجت بر من تمامنمىشد، بىتردید افسار شتر خلافت را بر گردنش مىآویختم ...».
آنگاه امام حسین(ع) طى نامهاى به مردم کوفه که آن را به وسیله مسلم بنعقیل فرستاد و اورا در آن نامه به عنوان معتمد خود و به نمایندگى از جانب خویش معرفى کرد و قول داد که اگرجناب مسلم بر آمدن آن حضرت نظر مساعد دهد، با شتاب به سوى آنها حرکت کند و در آخرنیز این جمله را اضافه کرد:
«فلعمرى ما الإمام إلّا احاکم بالکتاب، القائم بالقسط، الدائن بدین اللَّه، الحابس نفسه على ذاتاللَّه و السّلام.»[30]در جمله «ما الامام» نفى حقیقت امامت شده است، یعنى کسى که چنین نباشد حقزمامدارى ندارد و به غلط و غاصبانه این نام را بر خود نهاده است.
مقصود از جمله «الّا الحاکم بالکتاب» ممکن است این باشد که امام برحق، کسى است کهبر اساس موازین و معیارهاى شناخته شده در قرآن به حکومت برسد و کتاب مجید او را بهاین سمت بشناسد، نه حاکمى که از نظر قرآن طاغوت به حساب آید و بر خلاف موازین آن بهقدرت دست یافته باشد. و احتمال دارد مقصود از آن این باشد که او کسى است که قانون واساسنامه حکمرانى خود را آموزهها و مقررات قرآن مجید قرار داده و بدان ملتزم و|202|پایبندباشد.
در مورد جمله «القائم بالقسط» هم دو احتمال مىرود، نخست آنکه امام به کسى گفتهمىشود که قوام حکومت او و مایه بقاى آن، عدالتگسترى او باشد نه ستمپیشگى و استبداد.
دیگر آنکه شخصى این عنوان را دارد که قسطپرور و برپادارنده عدالت در جامعه باشد.
جمله «الدائن بدین الحق» را نیز مىتوان دو گونه تفسیر کرد. اول آنکه زمامدار فردىاست که باتقوا و متدین باشد و دیگر آنکه او کسى است که خود را ملتزم به اجراى دستوراتدین در سطح اجتماع و مردم بداند و بر ترویج آن اهتمام وزرد.
جمله اخیر نیز دو احتمال دارد. نخست آنکه از اوصاف امام این است که نفس خود را درذات و رضاى خداوند حبس کند و به هواها و شهوات نفسانى خویش اجازه جولان ندهد،دیگر آنکه او کسى است که تمام وقت و نیرو و استعداد خود را وقف خدمت به دین و جامعهکند و جز در حد ضرورت به امور شخصى خود نپردازد.
و در حقیقت این نخستین موضعگیرى صریح امام حسین(ع) نسبت به مرحله جدید درنهضت مقدس او است. با وارد شدن آن بزرگوار به این مرحله، آهنگ سخنان و کلمات آنحضرت نیز متناسب با وضعیت جدید، رنگى دیگر مىگیرد، و از این پس به طور وسیع بهزمینهسازى و روشنگرى و دعوت مردم به قیامى فراگیر بر ضد دستگاه حکومت یزیدىدست مىزند و در همین راستا نامهاى به اشراف و رؤساى قبایل بصره مىنویسد و آنان را بهنصرت و کمک خود دعوت مىکند.
[31] و نیز اقدامات و روشنگرىهاى دیگر، که تمامى آنهادر این مقطع صورت مىگیرد.
او با اینکه مىداند نهایت کارش به کجا خواهد انجامید و خود در سخنانى که از آنحضرت نقل شده است به وضوح این موضوع را یادآور شده است
[32] و مىداند که اینحرکتها، در جهت پیروزى ظاهرى و نظامى نتیجهاى نخواهد بخشید، ولى در عین حال،شاید به دو جهت، به این روشنگریها و پیامرسانىها اقدام کرد؛ یکى استفاده از فرصت تازهبراى بیدار کردن جامعه خفته اسلامى از خواب غفلت و جهل و توجه دادن آنان به تکلیفىبزرگ و ایجاد حرکت و شور و آگاهى به خطرى عظیم که بنیاد دین را تهدید مىکند. و دیگراینکه تعقیب این هدف یعنى پاسخ مثبت دادن به دعوت مردم کوفه براى برپایى حکومتاسلامى و قطع ید بنىامیه، خواستهاى است که یاران زیادى مىطلبد، عِدّه و عُدّه مىخواهد،آن حضرت در این راه مىباید با مراقبت و دقت تمام، به گونهاى عمل کند که گوئیا باید در این|203|راه به پیروزى رسد و طورى قدم برندارد که او را به عدم تدبیر و درایت و بىبرنامگى متهمکنند و آیندگان بگویند که اگر چنین و چنان مىکرد موفق مىشد.
زیباترین انتخاب
حرکت امام حسین(ع) را از مکه به سوى کوفه، روز هشتم ذىحجه سال شصتم هجرىنوشتهاند. و این همان روزى است که از اقصى نقاط جهان اسلام حاجیان براى انجام مناسکحج در آن شهر مجتمعاند، ترک مکه در آن روز و رها کردن اعمال حج، آن هم از سوىشخصیتى ممتاز و الهى مانند حسین بنعلى(ع)، بسیار پرمعنا و بیدارگر بود، و زیباترینانتخاب بود تا عملاً ناخشنودى خود را نسبت به وضعیت موجود اعلام کند و تمام عالماسلام پیام حسینى را از طریق حاجیانى که چند روز دیگر به مناطق مختلف خود مىروند،دریافت کنند، و قطعاً این سؤالى بوده است که در اذهان اکثریت آنان پدید مىآمد که چهحادثهاى پیش آمده است که فرزندِ زاده کعبه، در حساسترین روزى که همگان به سوى خانهخدا مىروند، آن را پشت سر گذاشته است، گو اینکه عدهاى او را به بىتوجهى به مناسک حجمتهم کنند و سخنى دیگر بگویند.
توجیهى که آن حضرت براى این کار خود در پاسخ به برادرش محمد بنحنفیه که علتآن را از او جویا شده بود بیان کرده است این است، که مىترسم یزید خون مرا در کنار کعبهبریزد و بدین وسیله حرمت خانه حق هتک شود.[33]
او به خوبى مىدانست که یزید از او دستبردار نیست و در صدد است تا کسى یا افرادىرا وادار سازد، تا در ازدحام جمعیت، به طور ناشناس آن حضرت را ترور کنند و سپس بهاتهام قتل او، بىگناهى را گرفته و مجازات کند. و در این صورت هم حرمت خانه خدا شکستهو هم خون پاک آن حضرت پایمال شده و کوچکترین بهرهاى براى دین، جز تحکیم موقعیتیزید از آن حاصل نمىشد.
بىگمان این اخبار و سخنان در محیط آن روز مکه دهان به دهان مىگشت و بینمسلمانانمنتشر مىشد. امتناع حسین از بیعت با یزید، عدم امنیت او در مکه و قیام اوبراىایجاد حکومت اسلامى حادثهاى عظیم بود که آن حضرت با بهرهبردارى از>ترک|204|شهادتپىگیرى برپایى حکومت اسلامى و احساس تکلیف نسبت به این موضوع تا هنگاممواجه شدن با حجتى قاطع، بر خلاف آنچه تاکنون بوده است، به گونهاى که هیچ عذر وبهانهاى براى مردم کوفه باقى نماند، از سوى امام حسین(ع) دنبال مىشد و حتى با رسیدنخبر شهادت حضرت مسلم در منزلگاه «زباله» و متفرق شدن عدهاى از اهل دنیا که از مکه باآن حضرت همراه شده بودند، آن حضرت مسیر حرکت خود به سوى کوفه را تغییر نداد، تااینکه دو منزل مانده به کوفه، با سپاه حرّ برخورد کرد. از وقایعى که در این ملاقات رخ داد،سخنان روشنگرانه کوتاهى بود که آن حضرت خطاب به سپاه حرّ ایراد کرد. او پس از نمازعصر به پا ایستاد و رو به جمعیت کرد و پس از حمد و ستایش خداوند فرمود:
«ایّها النّاس! ان تتّقوا اللَّه و تعرفوا الحق لأهله، یکن أرضى للَّه عنکم و نحن أهل بیت محمّد أولىبولایة هذا الامر علیکم من هؤلاء المدّعین ما لیس لهم و السّائرین فیکم بالجور و العدوان فإنأبیتم إلّا الکراهة لنا و الجهل بحقّنا و کان رأیکم ألان غیر ما أتتکم به کتبکم و قدمت علّى بهرسلکم انصرفت عنکم؛[34]
اى مردم، اگر تقواى الهى پیشه کنید و حق را براى اهل آن بشناسید براى کسب خوشنودىالهى بهتر است. و ما خاندان پیامبر سزاوارتر به ولایت بر شما از این مدعیان بناحق وغاصبیم، همانها که به ستم و تجاوز بر شما حکم مىرانند. و اگر اراده کردهاید که از ما کراهتداشته و حق ما را نادیده گیرید و اکنون نظر شما جز آن چیزى است که در نامههاتان نوشته وفرستادگان شما ابراز داشتهاند، از آمدن به سوى شما منصرف شده و باز مىگردم.»
در این کلام ابتدا عنصر تقوا یادآورى شده است که اگر متقى باشید نیروى شناختمىیابید و حق و باطل را از هم تمیز مىدهید. البته پیداست مقصود از معرفت در این سخنصرفاً شناخت نظرى نیست، زیرا آنان در این جهت مشکل جدى نداشتند، بلکه مقصود از آنکنایه از التزام و حمایت عملى و معرفتى است که به اقدام منتهى شود، مثل اینکه گفته مىشود«فلانى آن شخص را به آن مقام نمىشناسد» و لذا در قسمت پایانى پس از بیان شایستگى خودبراى امامت و ناشایسته بودن زمامداران حاکم مىفرماید: «و ان ابیتم ... و الجهل بحقّنا» و لذامقصود علم و جهل عملى است. و بىتردید جمله «ارضى للَّه عنکم» و نیز «... اولى بولایة هذاالامر ...» همچون «اللَّه اعلم حیث یجعل رسالتة» معناى تفضیل ندارد بلکه دربردارنده معناىفعل ساده است.
و نیز در این سخن اشاره است به اینکه تقوا تنها یک امر فردى و مربوط به شؤون شخصىنیست، بلکه با مسایل اجتماعى و سیاسى پیوند خورده است. و بدون داشتن زمامدارى|205|برحق، نمىتوان ادعاى تقوا داشت.
نکته قابل توجه این است که آن حضرت در قسمت پایانى کلام خویش، ولایت را حقخاندان عترت مىداند و این نشان مىدهد که از دیدگاه اسلام، مشروعیت زمامدار و امامبرحق منشأى الهى دارد، زیرا بنا بر اینکه مشروعیت ناشى از رأى مردم باشد، پیش از انتخابحقى وجود ندارد تا به آن استدلال و احتجاج شود.
و در نهایت پس از امتناع حر و سپاهیان او از حرکت امام به سوى مقصد دلخواه آنحضرت و توافق آنان بر طى مسیرى که نه به جانب کوفه باشد و نه به مدینه منتهى شود،مرحلهاى جدید در نهضت حسینى شروع مىشود و آن موضعگیرى صریح براى پذیرفتن وآمادگى براى قبول شهادت است.
از این پس دیگر سخنى و اقدامى در باره ولایت و زعامت ظاهرى نیست، هرچه هستسخن از شهادت و استقبال از مرگ پرافتخار و امتناع از پذیرش زندگى همراه با ذلت وخوارى است. حماسىترین و بیدار کنندهترین سخنان امام حسین(ع) از این مقطع شروعمىشود و تا پایان عمر مقدس و خونبارش ادامه مىیابد.
سیاست جدى و قاطع یزید بنمعاویه بر این بود که اگر دست به حسین بنعلى(ع) پیداکنند جز دو راه، تمامى راهها را بر آن حضرت ببندند، تسلیم بىقید و شرط یزید و عبیداللَّهبنزیاد و بیعت با او و دیگرى پذیرش مرگ و شهادت. و این موضوع را خود آن حضرت اینچنین بازگو فرموده است:
«الا و إنّ الدّعىّ ابن الدّعّى قد رکز بین اثنتین بین السّلّة و الذّلّة و هیهات منّا الذّلّة یأبى اللَّهذالک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت و أنوف حمیّة و نفوس أبیّة من أن تؤثرطاعة اللّئام على مصارع الکرام، ألا و إنّى زاحف بهذه الأسرة مع قلة العدد و خذلة النّاصر؛[35]آگاه باشید که فرزندخوانده پسر فرزندخوانده، تنها بر یکى از دو کار اصرار ورزیده و پاىمىفشارد؛ یکى پذیرفتن شمشیر و دیگرى قبول ذلت و چه بسیار دور است ذلت از ما! این کاررا نه خداوند رسول او و نه مؤمنان و نه دامنهاى پاک و مطهرى که از آن برخاستهایم،مىپذیرند، همان جانهاى باکرامت و نفسهاى عزتمندى که به خویش اجازه نداده و نمىدهندکه اطاعت انسانهاى پست و زبون را بر مرگ پرافتخار برگزینند، و آگاه باشید که به یقین من بااین اهل بیت خود، با کمى عده و بىوفایى مردم، خواهیم جنگید.»
ظاهراً مقصود از «الدّعى ابنالدّعى» عبیداللَّه بنزیاد است، زیرا هم خود او و همپدرخواندهاش زیاد، نسبت روشنى ندارند و او بود که مطابق نقل برخى،
[36] پیشنهاد مراجعتبه مدینه و یا رفتن به شام و ملاقات با یزید بنمعاویه را نپذیرفت و به عمر سعد دستور اکیدداد تا یا از او براى یزید بیعت بگیرد و یا با او به نبرد برخیزد. به نظر مىرسد پیشنهاد رفتن به
|206|شام ابتدا از سوى عمر سعد مطرح شده باشد و امام نیز به جهاتى آن را پذیرفته باشد و آن را ازتسلیم شدن به عبیداللَّه ارجح بداند، زیرا ممکن بود در این خلال حوادثى رخ دهد و عاقبتکار به صورتى دیگر رقم بخورد.
امام حسین(ع) در این سخن خود، نبرد را از دائره خود و یزید بیرون برده است و آن راجنگ خدا و رسول و دامنهاى پاک و مؤمنان با صف شیطان و کارگزاران ذلت و پستى دانستهاست و با منطق و عمل خود، راه پذیرش ذلت را براى همیشه بر روى بشر مسدود کرده است.جمله معروف آن حضرت که: «... انى لا ارى الموت الّا سعادة و الحیاة مع الظالمین الّا برما»[37]در این مقطع صادر شده است.
کوتاه سخن آنکه آن حضرت کوشید در این مرحله از نهضت مقدس خود که مقطع اصلىقیام او به شمار مىرود، با رساترین کلمات و ماندنىترین جملهها، فرهنگ شهادتطلبى وعزتمندى و کرامت نفس را در قاموس بشر با خون خود ثبت کرده و راهى روشن و پرفروغتا دامنه قیامت به روى جامعه انسانى باز کند. او با زبان شهادت خود به مردم و امت محمدىآموخت که اسلام این نیست که یزید بنمعاویه مىگوید و اسلامى که او ترویج مىکند و برپایه آن امیر مؤمنان مىشود همانى است که با آن حسین بنعلى کشته مىگردد و خاندان پیامبربه اسارت برده مىشود.
و این بزرگترین خدمتى بود که خون حسین(ع) به اسلام کرد و براى همیشه آن را از خطرانحراف نجات داد و بیمه کرد، خدمتى که به اطمینان مىتوان گفت، حتى پیروزى ظاهرى ودستیابى آن حضرت به زمامدارى مسلمانان هم نمىتوانست از عهده آن برآید و با توجه بههمین امر راز سخن پیامبر اکرم(ص) که فرمود: «حسین منّى و انا من حسین؛
[38] حسین از مناست و من از حسینم» روشن مىشود و نیز معلوم مىشود که چرا به او فرمود:
«یا حسین أخرج، فإنّ اللَّه شاء أن یراک قتیلاً؛[39] اى حسین، از حرم امن الهى خارج شو کهخداوند مىخواهد تو را کشته ببیند.»
روشنگریها و بیدارگرىهاى نهضت حسینى(س) تنها در حوزه اهداف خلاصه نمىشودبلکه سایر حوزههاى مربوط به آن را نیز دربرمىگیرد، که بررسى آن مجالى دیگر مىطلبد.
[1]. فرهنگ عمید.
[2]. سوره طه، آیه 43 - 44.
|207|
[3]. سوره حدید، آیه 25.
[4]. سیدبنطاووس، لهوف، چاپ قدیم، ص20.
[5]. «و لنبلونّکم بشىء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الأنفس و الثّمرات و بشّر الصابرین الذیناذا اصابتهم مصیبة قالوا انّا للَّه و انّا الیه راجعون اولئک علیهم صلوات من ربّهم و رحمة و اولئک همالمفلحون؛
و ما شما را به چیزى از ترس و گرسنگى و کاهش در ثروتها و جانها و میوهها مبتلا کرده و امتحان مىکنیم وصابران را بشارت ده آنان که هر گاه مصیبتى بر آنها وارد شود مىگویند ما از خداییم و به سوى او بازمىگردیم درودهاى خداوند و رحمت او شامل حال آنان است و همانان رستگارانند.» (سوره بقره، آیه 155 -156).
[6]. اصول کافى، دار الکتب الاسلامیه، تهران، ج1، ص200.
[7]. محمد بن محمد بننعمان بغدادى ملقب به شیخ مفید، ألارشاد، انتشارات بصیرتى قم، ص200.ابىمحمد عبداللَّه بنمسلم ابنقتیبه دینورى، الامامة و السیاسة، مکتبه مصطفى بابى حلبى، مصر، انتشاراترضى - زاهدى قم، ص165.
[8]. بحارالانوار، ج44، ص211.
[9]. ابن قتیبه دینورى الإمامة و السیاسة، پیشین، ص181 - 180.
[10]. عبدالحسین احمد امینى نجفى، الغدیر، دار الکتب الاسلامیة، تهران، ج1، ص199.
[11]. صحیح مسلم، ج5، باب فضایل على، ص122. صحیح ترمذى، ج5، ص328. مستدرک حاکم، 3، 148.
[12]. سوره نساء، آیه 59.
[13]. سوره انفال، آیه 48.
[14]. بحارالانوار، مؤسسة الوفاء، بیروت، ج44، ص205 - 206.
[15]. همان، 45، ص139.
[16]. ابوجعفر محمد بنحسن بنعلى طوسى، التهذیب، نشر صدوق، تهران، ج6، کتاب المزار، ص126.
[17]. بحارالانوار، ج44، ص329.
[18]. محمد بنحسن بنعلى بنحسین بنشعبه حرّانى، تحف العقول، انتشارات بصیرتى، قم، چاپ پنجم،ص174.
[19]. همان، ص170.
[20]. سیدبنطاووس، لهوف، ص71.
[21]. همان، ص49.
[22]. فرماندار مدینه را برخى همچون شیخ مفید در ارشاد، ص200، «ولید بنعقبه»، پسر برادر معاویه که ازسوى او به فرماندارى آن شهر منصوب شده بود، ذکر کردهاند و برخى دیگر همچون ابنقتیبه دینورى در«الامامة و السیاسة»، ص204، او را «خالد بنحکم» نام بردهاند.
[23]. سیدبنطاووس، لهوف، ص19.
[24]. شیخ مفید، ارشاد، ص201؛ ابنقتیبه دینورى، الامامة و السیاسة، ص205؛ سیدبنطاووس، لهوف،ص19. با تفاوتى مختصر در نقل.
[25]. ارشاد، ص201. ولى به نقل سیدبنطاووس، در لهوف، ص25 حرکت آن حضرت به سوى مکه سه شبگذشته از ماه شعبان بوده است.
[26]. بحثى که یادآورى آن لازم است این است که آیا برپایى حکومت اسلامى از اهداف تاکتیکى امامحسین(ع) شمرده مىشود یا هدف راهبردى آن حضرت بوده است.
|208|
هر چند برخى نظریه دوم را برگزیدهاند ولى به عقیده نگارنده نظریه نخست اولى به صواب است زیراحکومت وقتى در کنار حفاظت از اساس دین قرار مىگیرد، تنها مىتواند در شرایط مساعد به عنوانوسیلهاى به منظور پاسدارى از دین و جریان آموزههاى آن در متن حیات اجتماعى مورد استفاده و هدفباشد، و بدیهى است اساس دین بسته به حکومت دینى نیست زیرا قرنها بر اسلام و مسلمین گذشته در حالىکه جامعه دینى از آن محروم بوده است ولى در این حال اصل دین پابرجا باقى مانده است و هدف اساسى وثابت امام که در هیچ شرایطى تبدیل و تعطیل نمىپذیرد، پاسدارى از اساس دین است.
و بر فرض قبول، در مورد نهضت عاشورا، قطعاً برپایى حکومت از اهداف تاکتیکى امام حسین(ع) بودهاست. زیرا اولاً با توجه به اینکه آن حضرت یقین به شهادت داشت و مىدانست موفق به اقامه حکومتنمىشود، چگونه کار عظیم خود را در تعقیب کارى قرار داد که مىدانست انجامى ندارد؟
ثانیاً: هدف ثابت امام، باید امرى باشد که با تمام مراحل حرکت او قابل جمع باشد، اگر حکومت، هدفراهبردى آن حضرت بود، حرکت او از مدینه، با اینکه هنوز دعوتى و حمایتى از او صورت نگرفته بود و نیزپیگیرى نهضت پس از آنکه بر همه روشن شد که در ادامه آن چیزى جز شهادت نیست، به چه انگیزهاى بودهاست؟
ثالثاً: همواره پیروزى و شکست انقلابها را بر اساس وصول نهضت، به هدف راهبردى و عدم وصول به آنمحک مىزنند، اگر برپایى حکومت غرض اصلى و جارى آن حضرت بود، باید او را در این نهضت خودناکام و شکستخورده به حساب آورد در حالى که این سخن بر خلاف باور قطعى شیعه است.
رابعاً: بررسى سخنان آن حضرت از مدینه تا شهادت همین نظریه را تأیید مىکند، زیرا به وضوح پیداست کهسخن صریح از حکومت و اقدام علنى در این راه، از زمانى آغاز شد که بر اساس ظاهر، مقدمات و زمینههاىبرپایى حکومت دینى فراهم شد و پیش از آن و نیز پس از آشکار شدن قطعى برگشت مردم کوفه، در اینباره سخن و اقدامى از آن حضرت صادر نشده است.
[27]. لهوف، ص29.
[28]. همان، ص 29 - 30.
[29]. نهجالبلاغه، تحقیق صبحى صالح، ص50، خ3.
[30]. شیخ مفید، ارشاد، ص204.
[31]. بحارالانوار، مؤسسة الوفاء، ج44، ص337.
[32]. لهوف، ص 52 - 60؛ بحارالانوار، ج 44، ص364 - 367.
[33]. همان، ص55؛ بحارالانوار، ج44، ص364.
[34]. شیخ مفید، ارشاد، ص224؛ بحارالانوار، ج44، ص377.
[35]. لهوف، ص86.
[36]. ارشاد، ص229.
[37]. لهوف، ص71.
[38]. بحارالانوار، ج43، ص271.
[39]. بحارالانوار، ج44، ص364.
1. انقلاب یا کودتا
2. انقلاب اصلاحى و خاستگاه آن
3. بزرگترین آموزه نهضت حسینى(ع)
بخش دوم: روشنگرىهاى حسینى(ع) در حوزه اهداف
1. هدف ثابت و جارى حسینى(س)
با معاویه
با یزید
2. اهداف مرحلهاى و تاکتیکى نهضت حسینى(ع)
امتناع از بیعت
اقدام براى برپایى حکومت اسلامى
زیباترین انتخاب
شهادت
مرورى بر عنصر هدایت و بیدارگرى در رفتار سیاسى امام حسین(ع)
فرهنگسازى، زمینهپردازى و بیدارگرى به عنوان عامل اصلى دگرگونیهاى اجتماعى، فرهنگى وسیاسى، در حرکتهاى اصلاحى پیامبران و اولیاء الهى جایگاه ویژهاى داشته و یکى از بارزترینجنبههاى حرکت مقدس امام حسین(ع) به حساب مىآید.
امام حسین(ع) با عنایت به نقش عمیق عنصر روشنگرى در اصلاح اساسى جامعه و خنثىسازىتبلیغات مسموم دشمن، آگاهى عمومى را در دستور کار خود قرار داد و به تبیین اهداف خودهمت گمارد.
به اعتقاد نویسنده، امام حسین(ع) در طول نهضت خود دو گونه هدف را دنبال مىکرد و در هرمورد به تناسب موقعیتها و اوضاع به تبیین آنها مىپرداخت. هدف ثابت و راهبردى آن حضرتچون همه امامان معصوم(ع) برپایى و حیات دین در جامعه بوده است که چون رشتهاى تماممواضع امام(ع) را در مقابل معاویه و یزید به هم پیوند مىزند و هدفهاى مرحلهاى و تاکتیکى آنحضرت نیز که شکل آن بر اساس اقتضائات و اوضاع خارجى و عینى تعیین شده بود؛ امتناع ازبیعت، تشکیل حکومت اسلامى و شهادت بوده است.
درازاى تاریخ بشر از آغاز تاکنون، شاهد صحنههاى خونین و حوادث اسفانگیز و|186|غمبارى بوده است، حوادثى که هم ظرف زمانى و هم تعداد تلفات و خسارتهاى مادى آن،بسیار بیشتر از صحنه نهضت عاشورا بوده است، ولى آیا کدام یک از آنها همپایه قیامحسینى(ع)، در صفحه دلها و خاطرههاى آدمیان زنده و بالنده مانده است؟ و کدام یک توانستهاست به قدر قیام ماندنى و بىمانند او احساسات پاک بشرى را جریحهدار و وجدانهاى خفتهو غفلتزده را بیدار و عقول اهل عالم را مقهور خود سازد و دلهاى آزادگان جهان را تحتتأثیر و هدایت خویش قرار دهد؟ بىگمان این تأثیر و ماندگارى داراى رموزى است، که سایرحوادث عظیم فاقد آن است و بررسى آن مجالى دیگر مىطلبد و مطمئناً بیدارگرىها،تبلیغات و موضعگیرىهاى روشنگر آن حضرت، در تبیین اهداف مقدس انسانى و دینىخود سهم بزرگى در این خصوص دارد، که بخش بسیار ناچیزى از آن، در نوشتار حاضر بهقلم آمده است.
بخش یکم: کلیّات
1. انقلاب یا کودتا
در تاریخ تحولات و انقلابات بشرى گاهى مصلحانى به ظهور مىرسیدند که با قصدخیرخواهى و اصلاح، پیش از هر چیز به سراغ حکومت و دستگاه فاسد حاکم مىرفتهاند و بابه راه انداختن جنگ مسلحانه به سرنگونى آن اقدام مىکردهاند.
آنان بر این باور بودهاند که براى ایجاد اصلاحات در جامعه باید از بالا به پایین شروع کردو ابتدا حکومت فاسد را از میان برداشت و آنگاه به اصلاحات، در سطح و عمق جامعه اقدامکرد. چنین سیرى در اصطلاح سیاسى «کودتا»
[1] نام دارد. البته همه کودتاها با این انگیزه و براین اساس واقع نشده و نمىشود.
این شیوه گرچه ممکن است زودتر به تغییر رژیم بینجامد، ولى چون در مردم آمادگىبراى اصلاحات نبوده و کار عمیق فرهنگى بر روى آنان صورت نگرفته است، چه بساحکومت جدید در این راه دراز و پرپیچ و خم از همراهى و مساعدت مردم بىبهره بماند وچون نظارت مردمى بر عملکرد و سیاستهاى دولت در چنین فرضى وجود ندارد، رفته رفتهدستگاه حکومت آرمانهاى خود را تغییر داده و به فساد گراید، و حرکت اصلى که با هدفاصلاحى به وقوع پیوسته است در وصول به آن با ناکامى مواجه گردد.
در برابر این دسته، گروه بسیارى از مصلحان که عمیق به مسایل مىنگرند و با دیدى ژرف|187|به هدف خود و راههاى وصول بدان مىاندیشند، مسیرى دیگر مىپیمایند و براى چنینحرکتى کمتر سرمایهگذارى و صرف وقت و انرژى مىکنند. آنان به اصلاحات از پایین به بالامعتقد و به فرهنگسازى و زمینهپردازى به عنوان عامل اصلى دگرگونیهاى اجتماعى،فرهنگى، سیاسى و اقتصادى و غیر آن، توجهى تام دارند.
چنین شیوهاى هم مساعدت و پشتوانه مردم را با اهداف حکومت جدید تضمین مىکند وهم به واسطه وجود نظارت عمومى، از فساد دستگاه دولتى ممانعت به عمل مىآورد.
حرکتهاى اصلاحى پیامبران الهى تماماً از همین شیوه پیروى مىکرده است و حتى دررفتن به سراغ کسى همچون فرعون نیز، در آغاز عنصر فرهنگى و تبلیغى در کار بوده است.
قرآن کریم در نقل خطاب خداوند به حضرت موسى و هارون مىفرماید:
«إذهبا إلى فرعون انه طغى فقولا له قولاً لیّنا لعلّه یتذکّر اویخشى؛[2]به سوى فرعون که طغیان کرده است بروید سپس با او سخنى نرم و ملایم بگویید شاید به خودآمده یا از عاقبت کار خود بترسد.»
منطق قرآن در باب ایجاد عدالت، رویکرد به مردم است و این وظیفه به خود آنانمتوجهشده است تا با فرهنگسازى و روشنگرىهاى انبیاء، خود آنها به برپایى قسط وعدالت اقدام کنند.
قرآن کریم در این باره مىفرماید:
«لقد أرسلنا رسلنا بالبیّنات و أنزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم النّاسُ بالقسط و أنزلناالحدید فیه بأس شدید و منافع للنّاس ...؛
[3]
ما پیامبران خویش را با ادّله و براهینِ روشن فرستادیم و با آنان کتاب و میزان فرود آوردیم تامردم اقامه قسط کنند و آهن را نازل کردیم که در آن سختى و صلابت و منافعى براى مردماست.»
در این آیه کریمه نقش پیامبران الهى فرهنگسازى، روشنگرى و تبلیغ معارف و مقرراتالهى معرفى شده است، تا در سایه بیدارى و شناخت حق و راه درست، عدالتطلبى وحقیقتخواهى در آنان زنده شود و سپس خود با استفاده از ابزار آهن، به دفع موانع قسط به پاخیزند و سیستمى عادلانه و حقمدارانه را بر سرنوشت خود حاکم کنند.
در نهضت حسینى نیز روشنگرى و تنویر افکار عمومى، بارزترین جنبه این حرکتمقدس محسوب مىشود و تلاش بىوقفه و پىگیر آن حضرت در این راه، شاهدى بر اعمالهمین روش و اهتمام آن حضرت نسبت به این موضوع است.|188|
2. انقلاب اصلاحى و خاستگاه آن
مطالعه در تاریخ انقلابهاى اصلاحى نشان مىدهد که براى تحقق یک دگرگونى عمیق وهمهجانبه در جامعه ستمزده و تحت استبداد، وجود دو عنصر بایسته و لازم است: 1- فشار وظلم فراگیر دستگاه حکومت بر مردم، 2- آگاهى و بیدارى عمومى. و با فقدان هر یک، انقلابىبه طور همهجانبه و گسترده صورت نمىگیرد. زیرا اگر در جامعه، ستم فراگیر و حکومتظالمى حاکم نباشد، مردم نیازى به تغییر اوضاع نمىبینند و آن را تحصیل حاصل مىدانند. درچنین جامعهاى نظام حاکم از سوى مردم تهدید نمىشود، گرچه ممکن است تهدید خارجىوجود داشته باشد.
وجود ستم و بىدادگرى هم بىآنکه بر روى افکار مردم کار فرهنگى شود و اذهان خفتهبیدار شود و آگاهى عمومى نسبت به وضعیت موجود و نیز آنچه باید باشد و مطلوب استپدید نیاید، براى پیدایش انقلابى فراگیر و دامنگستر، کافى نخواهد بود.
در چنین وضعیتى، گرچه ممکن است گروهى با بهرهجویى از زمینههاى موجود بهکودتایى برانداز دست زنند و از سوى مردم نیز در برابر آنان مقاومتى صورت نگیرد، ولىچنین مسألهاى اساساً از موضوع بحث ما خارج است و سخن ما بر سر نهضتى مردمى وفراگیر است.
و لذا از این زاویه نیز امام حسین(ع) فرهنگسازى و آگاهىدهى عمومى را در دستور کارخود قرار داده و عمیقاً بدان پرداخته است، زیرا گذشته از اینکه وصول به اصلاحات باهمراهى و هماهنگى و حمایت مردم موفقتر و میسرتر است و اصلاحات عمیق و پایدار راباید از خود مردم شروع و به وسیله خود آنان ادامه داد، تحقق خارجى و عینى انقلاب نیزبىوجود کار فرهنگى و بیدارى مردم عملى نخواهد بود.
3. بزرگترین آموزه نهضت حسینى(ع)
چنان که گفته شد انسان موجودى است اجتماعى که تمایل دارد همواره خود را با جمعهماهنگ کند و بلکه محکوم آن است و انسان موفق آن کسى است که بهتر بتواند خود رابامحیط و فرهنگ غالب زمان تطبیق دهد. و در جامعهشناسى، از رفتارى که در بینمردممعروف شناخته شود تعبیر به «هنجار» مىشود، چه این رفتار مطابق با ارزشهاى مکتبىو انسانى باشد یا نباشد و آنچه از سوى جامعه مورد اعتراض و بىمهرى باشد «ناهنجار»|189|شمرده مىشود.
سخن بر سر این است که مؤمن چگونه است؟ آیا او مىتواند تنها در غالب هنجارهاىاجتماعى گام بردارد و ملاک حق و باطل را در هر زمینهاى هنجارها و ناهنجارها بداند؟
قطعاً چنین شیوهاى صفت مؤمن نیست. مطابق آیات و روایات به ویژه در مورد امر بهمعروف و نهى از منکر، انسان دینباور هنجارساز و تأثیرگذار است نه هنجارپذیر و تأثیرگیر.و چنین شخصى فرهنگسازى و کنش در تبدیل ارزشهاى مثبت نابهنجار به هنجار اجتماعىو مقبول عرف را وظیفه خود مىشمارد.
بزرگترین درسى را که حضرت امام حسین(ع) به بشر آموخت همین نکته است. براساس آموزه آن بزرگوار، هر گاه حق و عدالت و فضیلتهاى انسانى در خطر تحریف و فنا قرارگرفت و این ضلالت و غفلت دامنگیر و دامنگستر و هنجار شد، مؤمن وظیفه دارد با همه قوابه روشنگرى و بیدارگرى بپردازد و از تمامى سرمایههاى خود در این راه در حد توان خودمایه بگذارد.
از مصیبتهاى تاریخى این گزارش است که پس از ملاقات امام حسین(ع) با فرماندارمدینه، مروان حکم به آن حضرت گفت: من خیرخواه توأم و به سخن من گوش کن که نجاتتو در آن است. آن حضرت در پاسخ گفتند: سخنت چیست؟ بگو تا بشنوم. او در پاسخ بیعتبا یزید را به آن حضرت پیشنهاد کرد و سپس اضافه کرد که چنین کارى براى دین و دنیاى توبهتر است.
این گزارش حاکى از فاجعهاى عمیق در سطح جامعه اسلامى آن روز است، که کسى ماننداو به خود اجازه مىدهد با پسر پیامبر خدا(ص) که همگان وصف بىهمتاى او و برادرش امامحسن(ع) را از زبان وحیانى پیامبر اکرم(ص) شنیده بودند، این گونه سخن بگوید و خود راخیرخواه و دلسوز دین او نیز به حساب آورد.
آنگاه امام حسین(ع) در پاسخ به پیشنهاد او گفتند:
«انا للَّه و انا الیه راجعون و على الاسلام السّلام اذ قد بلیت الامّة براع مثل یزید؛
[4]
ما از خداییم و به سوى او باز مىگردیم و باید با اسلام وداع کرد که امّت [پیامبر(ص)] بهزمامدارى همچون یزید مبتلا شده است.»
فراز نخست این سخن، بخشى از آیه قرآنى
[5] در مورد مصیبت و معروف به کلمه«استرجاع» است و مطابق تعلیم قرآن، مؤمن در وقت بروز مصیبت آن را بر زبان مىآورد.
|190|
جریان این کلام الهى بر زبان آن حضرت نشان از مصیبتى سترگ و تمهیدى است براى نشاندادن عمق فاجعهاى که جمله پس از آن حکایتگر آن است.
فراز بعدى را به دو صورت مىتوان توضیح داد. نخست آنکه زمامدارى شخصى مانندیزید بنمعاویه، ویرانى قلعه دین و هدم آن را در پى دارد به صورتى که باید با آن وداع کرد.زیرا بنىامیه که هیچ اعتقادى به دین و اساس وحى ندارند با خود عهد بستهاند که تا نابودىکامل آن آرام نگیرند و تا بازگرداندن جامعه به وضعیت دوران جاهلیت از پاى ننشینند.
احتمال دیگر اینکه وضعیت فرهنگى، اعتقادى، و هنجارهاى اجتماعى امت اسلامى بهحدى تنزل یافته باشد که پذیراى کسى مانند یزید باشند و حکومت و زمامدارى او را بر خودهموار سازند. دیگر اثرى از حقیقت دین نمانده و همچون محتضرى ماند که به پایان عمرخود نزدیک است.
البته تعبیر به «مثل» در این جمله مؤیدى براى احتمال دوم است، زیرا بنا براحتمالنخست حکومت شخص یزید مصیبتى براى اسلام معرفى مىشود وزمامدارىخاص او که در آن زمان امت اسلامى بدان دچار شده بود خطرى براى اساس دینو عدالت به شمار مىرود، ولى بنابر معناى دیگر مایه نگرانى، رسیدن وضعیت جامعه در ابعادفرهنگى اجتماعى اخلاقى به سر حدى است که زمامدارى همانند یزید هنجار اجتماعىشود و به تعبیر دیگر بنابر احتمال دوم، اصل جریان، مورد اعلام خطر است نه حکومتشخص یزید.
در هر صورت این زخمى عمیق و دردناک بود که بر قلب اسلام نشسته بود و آن را تهدیدبه مرگ مىکرد. بزرگترین اقدام امام حسین(ع) در قیام خود این بود که با فریادها و پیامها وسخنان بیدارگر و مهیّج خود که سطر به سطر آن را با خون مقدس خود و یاران وفادارش ثبتکرد توانست با یک هنجار بنیانبرانداز به مبارزهاى عمیق و پردامنه بپردازد تا براى همیشهامت محمدى(ص) را از سقوط و ارتجاع به دوران جاهلى باز دارد.
بخش دوم: روشنگرىهاى حسینى(ع) در حوزه اهداف
در مبارزه بر ضد قدرت حاکم نخستین بارقهاى که به ذهن مىزند این است که این قیامبراى کسب قدرت و دست یافتن به ریاست و زندگى دنیاست. قطعاً چنین توهمى نسبت بهنهضت حسینى(س) بىمورد است، ولى دستگاه تبلیغاتى بنىامیه به گونهاى قوت یافته بود|191|که قادر بود تا حدود زیادى با تأثیرگذارى بر افکار و اذهان عمومى، آنان را فریفته و نسبتبهاین قیام مقدس بدبین سازد، گذشته از اینکه وقتى حادثهاى در پیچ و خم حوادث وگذارتاریخ قرار مىگیرد، گرد و غبار شیطنتها، عداوتها و نامردمىها چه بسا چهره ناب آن رازیر لایههاى ضخیم خویش برد و مانع درخشندگى و روشنایى آن شود. لذا جلودار قیام بایداز همان آغاز به طور شفاف هدف از قیام خود را بازگو کرده و راه را بر هر گونه تحریفمسدود کند.
با بررسى سخنان امام حسین(ع) در طول نهضت خود دو گونه هدف از این قیام خونینبهدست مىآید، که در هر مورد به تناسب موقعیتها و اوضاع ویژه خود به تبیین آنپرداختهاست.
این دو نوع هدف عبارتند از 1- هدف ثابت و استراتژیک، 2- هدفهاى مرحلهاىوتاکتیکى.
1. هدف ثابت و جارى حسینى(س)
هدف ثابت و مستمر امام حسین(ع) که در سرتاسر حیات خود آن را چه به عنوان اماممسلمانان در دوره امامت و چه به عنوان انسانى برجسته و مطیع الهى در حیات پدر و برادرخود دنبال مىکرده است، برپایى و حیات دین در جامعه بوده است و در راه وصول به آن ازهیچ اقدام و جهادى فروگذار نمىکرده است و این رشتهاى است که همه امامان معصوم(ع) رابه هم پیوند داده است.
حضرت رضا(ع) در فرازى از حدیثى که در شأن امام بیان کردهاند مىفرمایند:
«... الإمام أمین اللَّه فى خلقه و حجّته على عباده و خلیفته فى بلاده و الدّاعى الى اللَّه و الذّاّبعن حرم اللَّه ...؛[6]امام امین الهى بین مردم و حجّت خداوند بر بندگانش و جانشین او در سرزمینها و شهرهایشو دعوتگر مردمان به سوى خدا و مدافع از حریم الهى است.»
مطابق این حدیث، مقصد اصلى هر امامى، هدایت افکار و مصون ماندن حریم الهى استکه بدین منظور به اقدامهاى مناسب دست مىزدند.
اینکه بسیارى در ارزیابى هدف حسینى به راههاى مختلف رفتهاند و در این ارزیابىدچار مشکل شدهاند، همین است که آنها گاهى اهداف تاکتیکى آن حضرت را به جاى هدفاستراتژیک او پنداشتهاند، ولى آن را همخوان با تمامى مراحل نهضت آن حضرت نیافتهاند و|192|این خود از لغزشگاههاى اساسى در بررسى هدف این نهضتمقدساست.
توجه به مقصود اصلى آن حضرت در این قیام، همچونرشتهاى که تمام اجزاى به ظاهر ناهمگون آن را برهم پیوندمىدهد و واحدى منظم و همدفمند را به وجود مىآورد، ما را ازابتلاى به تحلیلهاى یکجانبه و عقیم در این باره باز مىدارد، وهمین هدف ثابت است که انقلاب حسینى را به مواضع واقدامهاى سایر امامان علیهمالسلام مربوط مىکند که اگر هر یکاز آن بزرگواران در وضعیت آن حضرت بودند، همان کار رامىکردند، همان سان که اگر او نیز در اوضاع حاکم بر زمان هر یکاز آنان بود همان راهى را که آنان پیمودند دنبال مىکرد.
با معاویه
مطابق گزارشهاى تاریخى پس از شهادت حضرت امامحسن(ع) مردم عراق از امام حسین(ع) خواستند تا با خلع معاویهاز خلافت و تمرد در برابر او بیعت خود با آن حضرت را قبولکند. آن بزرگوار به این پیشنهاد پاسخ رد داد و به آنان یادآورى کردکه بین او و معاویه پیمان و قرارى هست که نقض آن بر او جایزنیست و تا وقتى معاویه زنده است نمىتواند آن عهد را بشکندولى به آنان قول داد که وقتى معاویه از دنیا رفت در این کار تأمل واندیشه کند.[7]
ولى در عین حال گرچه آن حضرت در حیات معاویه دست بهاقدامى عملى نزد و نقضپیمان نکرد، ولى در هر فرصت مناسباز روشنگرى نسبت به افکار عمومى فروگذارنمىکرد.
البته این روش را آن حضرت در عصر حیات برادر ارجمندشحسن(ع) و همراه با او نیز دنبال مىکرد[8] ولى پس از شهادتآنبزرگوار، این کار را با حجم بیشتر و شتاب فزونترى|193|پىگرفتکه نامه افشاگر آن حضرت به معاویه[9] و سخنرانى مهیّجآن بزرگوار در جمع نخبگان امت در منطقه منا[10] و غیر آن نمونهاىاز آن است.
موسى بنعقبه مىگوید: برخى به معاویه گفتند، مردم چشمخود را به حسین بنعلى دوختهاند؛ خوب است به او فرمان دهىتا به منبر رود و خطابهاى ایراد کند و چون زبان شیوایى نداردبدین وسیله از چشم مردم خواهد افتاد.
معاویه گفت: ما همین اندیشه را در باره برادرش حسن داشتیمو همین کار را نسبت به او کردیم ولى نتیجه آن برعکس بود وآبرویمانرفت.
آنها اصرار کردند تا معاویه بدین کار راضى شد و او نیز اینپیشنهاد را به امام حسین(ع) عرضه کرد، و ایشان نیز پذیرفتند.
آن حضرت در جمع مردمان و در حضور معاویه بر منبرجلوس کرد و سخن خود را با حمد و ثناى خداوند و درود برپیامبرش آغاز کرد.
در همین حال کسى گفت این کیست که خطبه مىخواند؟ آنحضرت این سخن را شنید و سپس فرمود: ما حزب پیروزخداییم. و ما عترت نزدیک پیامبر(ص) و اهل بیت پاک او و یکىاز دو ثقلى هستیم که رسول خدا ما را در مرتبه بعد از کتاب الهىکه هیچ باطلى در آن راه ندارد و تفصیل همه چیز است یاد کرد.
[11]و تفسیر آن به ما واگذار شده و ما در تأویل آن در نمىمانیم وحقایق آن را گرفته و دنبال مىکنیم. و چون اطاعت ما فرض است،از ما پیروى و متابعت کنید، زیرا فرمانبردارى از ما با فرمانبردارىاز خدا و رسولش مقرون شده است...[12]
سپس افزود: من شما را از گوش دادن به صداهاى شیطانبرحذر مىدارم، زیرا او دشمنى روشن براى شماست و گرنههمانند اولیاى او خواهید بود که به آنان گفت «امروز احدى بر شما|194|غالب نخواهد گشت و من هنگام سختى یار و پناه شما خواهم بود، تا آنگاه که سپاه اسلام وکفر رو در روى هم شدند، شیطان پا به فرار گذاشت و گفت، من از شما بیزارم.»[13]
وقتى سخن امام(ع) به اینجا رسید معاویه که بر موقعیت و حکومت خود احساس خطرمىکرد رو به آن حضرت کرد و گفت: «اى اباعبداللَّه، کافى است و پیام خود را رساندى.»[14]
مثل همین جریان براى فرزندش یزید با حضرت سجاد(س) تکرار شد. زمانى که درحضور یزید و اهل شام پس از شهادت پدر بزرگوارش بر منبر رفت و حسینوار سخن گفتو یزید خطابه او را با اذان مؤذن قطع کرد.[15]با یزید
امام حسین(ع) در راستاى همین هدف اصلى و ثابت خویش، در برابر یزید بنمعاویهدست به نهضتى بىمانند زد و روح کلى حاکم بر این حرکت خود را در تمام مراحل آن همینامر اعلام و معرفى کرده است.
در فرازى از زیارت شریف اربعین آمده است:
«... و بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهالة و حیرة الضلالة؛[16]
و او خون قلبش را در راه تو داد تا بندگانت را از جهالتها و سرگشتگى در وادى گمراهیهابرهاند.»
همچنان که اشاره شد قیام آن حضرت از آغاز تا انجام مراحل مختلفى را طى کرده است وبه تناسب هر یک سخنانى روشنگرانه و مواضعى بیدارگر از آن بزرگوار صادر شدهاستوچون روح حاکم بر تمامى آنها یک امر بوده است آن حضرت کوشیده است تا همراهباروشنگرىهاى خود نسبت به هر یک از آن مراحل، در خصوص آن هدف ثابت وجارىخود نیز تأکید و پافشارى کند که در این مجال کوتاه به برخى از آن به عنوان نمونهاشاره مىکنیم.
مطابق نقلى آن حضرت هنگام خروج از مدینه در گفتگوى خود با محمد بنحنفیه اینچنین اظهار کردهاند:
«انّى لم اخرج اشراً و لا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً بل خرجت لطلب الاصلاح فى امّة جدّى اریدان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و أسیر بسیرة جدّى و ابى على بنابىطالب؛
[17]
من از روى مستى و غرور نعمت و فسادکارى و ستمگرى به پا نخاستهام بلکه قیام من به منظوراصلاحطلبى در امت جدّم مىباشد من مىخواهم امر به معروف و نهى از منکر کنم و در همانخط جدّم و پدرم راه طى کنم.»
|195|
فراز نخست، چه به منظور بیان نفى انگیزه فاعلى باشد و چه انگیزه غایى، به نقطهاىحساس اشاره دارد و با اینکه با توجه به شخصیت ممتاز معنوى و پیشینه پرافتخار آنحضرت، کسى را گمان ریاستطلبى و دنیاخواهى در باره او نمىرفت، ولى در عین حال آنحضرت به این نکته توجه دارد که چنین کار عظیمى بزرگترین و حساسترین منطقه تهمتاست و به ویژه در منظر اهل دنیا - که به گفته خود آن حضرت نوع مردم این گونهاند و دین راجز در پرتو دنیاطلبى و کامجویى از لذتهاى آن نمىخواهند
[18] - به سرعت مىتوان با تحریفحقیقت و تبلیغات، آنچه هست را وارونه جلوه داد و بر دیدگان مردم حجابى غلیظ زد.
از فراز بعدى چند نکته استفاده مىشود:
1. واژه اصلاح در مورد مسایل سیاسى و اجتماعى کاربردهاى متعدد دارد:
1-1. تغییرات شکلى و رفورمى در مقابل انقلاب و تغییرات بنیادین
1-2. در اصطلاح سیاسى معاصر، به معناى هماهنگ کردن سیاستها و عملکردها درزمینههاى مختلف با ارزشها و آموزههاى لیبرالیسم
1-3. و در مفهوم اسلامى آن، زدودن پایهها و نشانههاى ستم و عبودیت غیر خدا وگسترش عدالت حقیقى بر مبناى حقوق واقعى انسان، در پرتو وحى الهى و عقل بشرى.
بىگمان مقصود آن حضرت از این واژه چیزى جز مفهوم اخیر آن نیست.
2. آن حضرت میدان اصلاحات را، امّت جدّ خود دانسته است نه خود دین و این نشانمىدهد که مایه اصلى ارتجاع و فلاکت امّت اسلامى، ظهور فساد و بىعدالتى بین خودآنهاست، نه آموزههاى دین و این نکتهاى است مهم که در ریشهیابى علل عقبماندگىجامعه، نباید ضعفهاى نفسانى، مدیریتى و صلاحیتى حاکمان را به حساب دین گذارد وآموزههاى دینى را در بروز آن مقصر دانست و از اصلاحات در درون دین دم زد، بلکه باید آنرا در عیبهاى خود جستجو کنیم.
3. از ظاهر کلام برمىآید که آن حضرت علت غایى را طلب اصلاح دانسته و امر بهمعروف و نهى از منکر را راهکار وصول به آن مىداند و این گذشته از تأکید بر اهمیت امر بهمعروف و نهى از منکر به ویژه در مورد فساد حاکمان براى وصول به اصلاحات، بیانگر ایناست که همچنان که طلب اصلاح به عنوان مسألهاى اجتماعى، سیاسى مطرح است، امر بهمعروف و نهى از منکر در سیاق آن نیز محتواى سیاسى و اجتماعى دارد نه معناى فردى.
باز آن حضرت در بیانى دیگر هدف خود از قیام را چنین بازگو کرده است:
|196|
«اللّهم انّک تعلم انّه لم یکن الذّى کان منّا تنافساً فى سلطان و لا التماساً من فضول الحطام ولکن لنرى المعالم من دینک و نظهر الاصلاح فى بلادک و یأمن المظلومون من عبادک و یعملبفرائضک و سننک و اَحکامک ...؛
[19]
بار الها! تو به یقین مىدانى آنچه از ما سر زده است براى سلطهطلبى و کسب قدرت ودستیازیدن به متاع دنیوى نبوده است، بلکه قیام ما براى ارائه نشانههاى دین تو و پدیدآوردن اصلاح در شهرهاى تو بوده است و براى اینکه بندگان مظلوم و ستمدیده تو احساسامنیت و آرامش کنند و به فریضهها و سنتها و احکام تو عمل شود ...»
نکتهاى که در مورد این سخن و سخن پیشین که از آن حضرت نقل شد لازم به یادآورىاست این است که مقصود از فراز نخستِ هر یک از این دو کلام، به قرینه مقابله با جملهها وفرازهاى بعدى کسب قدرت و حکومت براى رسیدن به تمنّیات نفسانى و ارضاى خشم وشهوت به گونه متداول بین اهل دنیاست، نه حکومت و قدرتى که در خدمت اهداف الهىباشد. بارى همچنان که اشاره کردیم آن حضرت در تمام مراحل حرکت خود به تبلیغ اینهدف جارى و استراتژیک خود پرداخت و حتى در همان زمانى که با آمدن سپاه حرّ وگفتگوى بین او و امام(ع) بىوفایى و عهدشکنى مردم کوفه روشن شد و امام وارد مرحلهتازهاى از قیام خود شد و خود را مواجه با شهادت مىدید، در جمع اصحاب خود به پا خاستو پس از حمد و ثناى خداوند و درود بر جدّ گرامىاش پیامبر اکرم، ورود به این مرحله جدیدرا به اصحاب خود گوشزد کرد سپس فرمود:
«الا ترون إلى الحق لا یعمل به و الى الباطل لا یتناهى عنه لیرغب المؤمن فى لقاء ربّهمحقّاً...؛
[20]
آیا نمىنگرید که به حق عمل نمىشود و باطل ترک و وانهاده نمىشود، در این اوضاع بایدمؤمن زندگى را بر خود ناگوار بداند و به ملاقات با پروردگار خود میل کند و بیندیشد ...».
آن بزرگوار، زندگى و حیات مادى را جز در سایه حق سزاوار نمىداند و چنین معیشتى رانه تنها بر خود بلکه نسبت به هر یک از مؤمنان روا نمىشمرد. او با این سخن نشان داد که حتىدر شهادتش نیز احیاى حق و امحاء باطل را جستجو مىکند.
در کوفه نیز مسلم بنعقیل پس از دستگیرى توسط مأموران و سربازان ابنزیاد به مجلسعبیداللَّه وارد شد، او به مسلم سبّ و ناسزا گفت و او را به فتنهگرى و ایجاد تفرقه بینمسلمانان متهم ساخت، آن جناب در پاسخ به او گفت:
«من براى این منظور نیامدم ولى چون شما منکر را علنى ساختید و معروف را دفن کردید و برمردم، بدون رضایت آنان فرمانروا شدید و آنها را بر مخالفت فرمان الهى وادار کردید و بینآنان بسان کسرى و قیصر حکم راندید، ما آمدیم تا آنها را امر به معروف و نهى از منکر کنیم و|197|به حکم خدا و سنت پیامبرش دعوت کنیم.»[21]
سخنان صریح و روشنگرانه حضرت مسلم پیش ابنزیاد و اهل مجلس او، چنان ابنزیادرا درمانده کرد که هیچ سخنى براى گفتن نداشت و شروع به ناسزاگویى و سبِ اولیاى الهى واهل بیت پاک پیامبر(ص) کرد و کلماتى بر زبان راند که به گفته جناب مسلم خود آن پلید وپدرش، سزاوار آناند.
2. اهداف مرحلهاى و تاکتیکى نهضت حسینى(ع)
همان گونه که گفتیم هدف اصلى، جارى و راهبردى اباعبداللَّه(ع)، افشاى ماهیتخطرناک بنىامیه و اعلام بیگانه بودن آنان از اسلام و پاسدارى از کیان دین بوده است، ولىشیوه اجراى این وظیفه اساسى و شکل آن را اقتضائات و اوضاع خارجى و عینى تعیینمىکند. رهبر لایق، آن کسى است که بتواند مناسبات و اوضاع هر مرحلهاى را به درستىبشناسد و مطابق همان مرحله و متناسب با آن تصمیمگیرى و اعلام موضع کند، در غیر اینصورت، ناکامى از دستیابى به هدف، قطعى است.
هدفهاى تاکتیکى نهضت حسینى(س) را مىتوان از این قرار برشمرد: 1- امتناع از بیعت،2- تشکیل حکومت اسلامى، 3- شهادت.
مطابق گزارشهایى که به آن حضرت از جدّ گرامى و پدر بزرگوارش رسیده بود گرچهبراى او روشن بود که عاقبت کار، چیزى جز شهادت نیست، ولى در مقام عمل و موضعگیرىبر طبق تکلیف خود، که بر اساس اوضاع و احوال، نوع آن معین مىشد رفتار مىکرد. و درراستاى هدف کلى خود به بیان حقیقت و روشنگرى اذهان و افکار عمومى مىپرداخت.
امتناع از بیعت
اولین موضعگیرى علنى و عملى امام حسین(ع) در مخالفت با حکومت یزید، امتناع ازبیعت بود.
مطابق گزارش مورخان، پس از مرگ معاویه در نیمه رجب سال شصت هجرت، یزیدنامهاى به فرماندار مدینه[22] نوشت و در آن تأکید کرد که از امام حسین(ع) براى او بیعت بگیردو بر او سخت گرفته و تأخیر را در این باره از او نپذیرد. و او نیز همان شب کسى را سراغحسین(ع) فرستاد و از او خواست تا به حضور او برسد. آن حضرت نیز متوجه قضیه شده و با|198|ترتیبىخاص بر او وارد شدند. در آن ساعت، مروان حکم نیز حاضر بود و آنگاهفرماندارمدینه مرگ معاویه را به آن حضرت اعلام کرد و سپس نامه یزید به او مبنىبربیعتگرفتن از آن حضرت براى یزید را براى آن بزرگوار قرائت کرد. آنگاه بین امامحسین(ع) و آن دو نفر سخنانى در گرفت و به نقل سیدبنطاووس، آن حضرت رو به ولیدفرماندار مدینه کرد و گفت:
«أیّها الامیر! إنّا اهل بیت النبّوّة و معدن الرّسالة و مختلف الملائکة و بنا فتح اللَّه و بنا ختم اللَّه ویزید رجل فاسق شارب الخمر قاتل النّفس المحرمه و مثلى لا یبایع بمثله و لکن نصبح وتصبحون و ننظر و تنظرون أیّنا أحقّ بالخلافة و البیعة؛[23]اى امیر، ما اهل بیت نبوت و معدن رسالت و محل آمد و شد ملائکیم و خداوند به ما شروعمىکند و به ما پایان مىدهد - همه امور هستى به برکت وجود ماست - در حالى که یزید مردىاست فاسق و شرابخوار و کسى است که خون حرام بر زمین مىریزد و علناً به فسق و فجورمىپردازد و کسى مانند من با شخصى مثل او بیعت نمىکند ولى - مهلت بده - تا صبح شود ودو طرف در کار خود بیندیشیم تا معلوم شود کدام یک از ما به خلافت و بیعت سزاوارتریم.»
امام حسین(ع) در این فرازها، جریان را از محاسبه خصومت و عداوت شخصى بیرونآورده تا ولید خیال نکند، حسین(ع) به طمع خلافت افتاده و روى همین انگیزه تاب تحملیزید را ندارد، او قضیه را ارزشى و بر اساس معیارها و ملاکهاى حق و باطل قرار داده است وبا این منطق، ولید را مجاب کرده است.
در این استدلال اباعبداللَّه(ع)، در حقیقت دو قیاس منطقى شکل اول نهفته است؛ در قضیهاول مىگوید من این صفات را دارم و او داراى این صفات است و هر کس داراى آن صفاتباشد، بر حق و آن کس که اوصاف نوع دوم را داشته باشد، بر باطل است، و لذا خود رامصداقى از حق و یزید را مصداق باطل معرفى مىکند و این نتیجه را صغراى قضیه دوم قرارمىدهد و کبراى آن را که عدم سازش بین جریان حق و باطل است به ارتکاز ذهنى ولید حوالهداده و نتیجه گرفته است که مثل من با مثل او بیعت نمىکند.
و جالب است که در نتیجهگیرى هم موضوع به صورت عام بیان شده است که شائبه هرگونه عداوت شخصى را از میان بردارد. و به تعبیر دیگر به جاى اینکه بگوید بنابراین من بایزید بیعت نمىکنم، مىگوید مثل من با مثل او چنین نمىکند و جریان از حساب شخص من واو خارج است و اساساً چنین چیزى با حفظ موقعیتها و ویژگیهاى دو طرف در دائره ممتنعاتو غیر ممکن است.
گذشته از اینکه با این تعبیر به او مىفهماند که نه تنها من، بلکه هر کس در این خط و مسیر|199|باشد و به جانب حق رود، راهى جز این ندارد. و در حقیقت نوعى تعریض و ارشاد نسبت بهخود ولید نیز محسوب مىشود.
قوت و استحکام این منطق و استدلال، آنچنان ذهن و اندیشه ولید را تحت تأثیر خودگرفت که پس از اینکه آن حضرت از مجلس او بیرون رفت، مروان حکم رو به او کرد و گفت:
«رأى مرا کنار گذاشتى و او را رها کردى، نه! به خدا سوگند دوباره به او دستنخواهىیافت.»
و او در پاسخ گفت:
«واى بر تو اى مروان! تو به من پیشنهاد کارى دادى که هلاک دین من در آن است. به خداسوگند دوست ندارم که آنچه خورشید بر آن از مال و ثروت دنیا مىتابد از من باشد و در قبالآن من حسین را بکشم! سبحان اللَّه من بدین جهت که او مىگوید بیعت نمىکنم، دست خود رابه خون او بیالایم؟! به خدا قسم من بر این اندیشهام که هر کس به جرم ریختن خون او به پاىحساب آید روز قیامت نزد خداوند میزان عملش سبک و بىمقدار خواهد بود».
سپس مروان در جواب او از روى استهزاء گفت:
«اگر این گونه مىاندیشى راهى درست رفتى.»[24]و این اولین عکسى العملى بود که از آن حضرت در قبال چنین پیشنهادى سر زد و پس ازآن نیز همچنان که قبلاً گفتیم مروان حکم پس از این دیدار در کوچههاى مدینه با آن حضرتملاقات کرد و از او خواست تا با یزید دست بیعت دهد و آن حضرت با صراحت و قاطعیتتمام آن را مردود شمرد.
به نقل شیخ مفید
[25] جریان ملاقات امام حسین(ع) با ولید شب شنبه سه روز به آخر رجبسال 60 هجرى اتفاق افتاد و روز شنبه نزدیک غروب آفتاب بار دیگر ولید مأمورانى فرستادتا از امام حسین(ع) بخواهند تا حاضر شود و براى یزید بنمعاویه با ولید بیعت کند. و امامحسین(ع) به آنان گفت باشد تا صبح شود ببینیم چه باید کرد. و سپس شب همان روز با اهلبیت و فرزندان و فرزندان برادر خود امام حسن(ع) و برادران خویش به جز محمد بنحنفیه،مدینه را به سوى مکه ترک کرد. او شب جمعه در حالى که سه شب از ماه شعبان آن سالمىگذشت وارد مکه شد و تا دهم ذىحجه در آن شهر ماند. و تا این زمان موضع آن حضرتامتناع از بیعت و بررسى اوضاع براى ورود به وضعیت و مرحله جدید نهضت مقدس خودبود و در طول این مدت تمام تبلیغات و سخنان روشنگر آن حضرت بر همین محور دور|200|مىزد و خود این حرکت مقدس از مدینه و انتخاب مکه بدین منظور به عنوان شهر امن الهىو مجمع عمومى مسلمانان، اقدامى روشنگرانه در جهت اعلام مظلومیت و ناامنى و نیز اعلامحقانیت راه خود و ناشایسته بودن یزید براى امر خلافت بود.اقدام براى برپایى حکومت اسلامى[26]آنگاه که خبر امتناع حسین بنعلى(ع) در نقاط مختلف جامعه اسلامى آن روزگار پیچید،مردم کوفه که مرکز شیعه و پیروان و دوستان على(ع) و اولاد او به شمار مىرفت به جوش وخروش آمدند و با اجتماعى که در منزل سلیمان بنصرد خزاعى تشکیل شد، طى نامهاى که بهامضاى آنان رسید از امام حسین(ع) خواستند تا هر چه زودتر به سوى آنان بیاید و زمامدارىآنان را بر عهده بگیرد.
در خلال حدود چهار ماه که آن حضرت در مکه اقامت داشت، بىوقفه از سوى کوفیانبراى آن حضرت دعوتنامه مىآمد و در یک روز ششصد نامه از آن مردم به دست آنحضرت رسید و مجموع آن در نوبتهاى گوناگون به دوازده هزار نامه بالغ شد، و در این مدتآن بزرگوار، با کمال متانت و تأنّى به هیچ یک از آنها پاسخى نداد.[27] و این سکوت در دیدگاهاهل نظر بسیار پرمعنا و پررمز و راز است. او با این سکوت، هم بىمیلى خود به حکومت رانشان داده و هم به صورتى، بىاعتمادى خود نسبت به مردم کوفه و سابقه عهدشکنى و سستعنصرى آنها را به آنان فهمانده است و بر این اساس اقدام خود را تنها بر اساس اتمام حجتمبتنى کرده است نه بر پایه اعتماد به دعوت و قیام آنان. گذشته از اینکه حزم و دوراندیشىخویش را در قبال عوامل محرکى که هر طالب مقام و ریاستى را به وسوسه وا مىدارد بهنمایش گذاشته است که او از روى ناپختگى و عدم بصیرت و تحت تأثیر دعوت بىپایه برخىافراد و گروههاى شورشى و احساساتى، به کارى ناخواسته و مجهول اقدام نکرده است، بلکهتمامى جوانب کار را سنجیده و در تعقیب آن هدف ثابت و جارى خود و بر پایه عمل بهتکلیف الهى، هیچ نقطه نامعلوم و کورى برایش وجود ندارد.
آخرین نامهاى که از مردم کوفه به دست آن حضرت رسید که آن را گروهى از سران کوفهنوشته و توسط دو نفر از بزرگان آن شهر به سوى آن حضرت ارسال کردند،
[28] گویا حجتالهى را بر آن حضرت تمام کرد و با همه علم و آگاهى خود مبنى بر عدم وفادارى آنان چارهاىجز جواب مثبت نداشت اکنون این پرسش مطرح است که با وجود علم آن حضرت مبنى بر
|201|
عدم مساعدت اوضاع، چگونه باز به دعوت آن مردم پاسخ مثبت داد؟
در پاسخ به این سؤال، توجه به این نکته لازم است که امام و ولىّ مطلق الهى داراى دو شأناست. از یک جنبه از سایر مردم ممتاز است و از جنبه دیگر با آنان شریک است. شأن ممتاز او،همان مقامات معنوى منحصر به فرد او است، ولى از ناحیه وجهه مشترک خود، نسبت بهتکلیفهاى الهى مانند سایر مردم است، و لذا تکلیف امامان(ع)، بر اساس علم عادى آنها تعیینمىشود، نه دانش و آگاهىهاى غیبى آنان.
و بر همین پایه نیز اقدام اختیارى آنها به کارهایى که شهادتشان را در پى دارد، تفسیرمىشود. تو گویى بار دیگر جریان بیعت مردم با پدرش على(ع) را پیش روى خود مىبیند کهدر عین بىمیلى و آگاهى آن حضرت بر پیمانشکنى بسیارى و بىوفایى و سرکشى گروهىدیگر و نامردمىها و عداوتها و عدم همراهىها و مساعدتهاى فراوان، بر اثر هجوم مردم واصرار آنها بر قبول زمامدارى آنان، راهى جز قبول پیشنهاد آنان نداشت که خود فرمود:
«لو لا حضور الحاضر و قیام الحجّة بوجود النّاصر لالقیت حبلها على غاربها ...؛[29]اگر مردم بر در خانه من هجوم نمىآوردند و با اعلام کمک و یارى آنان حجت بر من تمامنمىشد، بىتردید افسار شتر خلافت را بر گردنش مىآویختم ...».
آنگاه امام حسین(ع) طى نامهاى به مردم کوفه که آن را به وسیله مسلم بنعقیل فرستاد و اورا در آن نامه به عنوان معتمد خود و به نمایندگى از جانب خویش معرفى کرد و قول داد که اگرجناب مسلم بر آمدن آن حضرت نظر مساعد دهد، با شتاب به سوى آنها حرکت کند و در آخرنیز این جمله را اضافه کرد:
«فلعمرى ما الإمام إلّا احاکم بالکتاب، القائم بالقسط، الدائن بدین اللَّه، الحابس نفسه على ذاتاللَّه و السّلام.»[30]در جمله «ما الامام» نفى حقیقت امامت شده است، یعنى کسى که چنین نباشد حقزمامدارى ندارد و به غلط و غاصبانه این نام را بر خود نهاده است.
مقصود از جمله «الّا الحاکم بالکتاب» ممکن است این باشد که امام برحق، کسى است کهبر اساس موازین و معیارهاى شناخته شده در قرآن به حکومت برسد و کتاب مجید او را بهاین سمت بشناسد، نه حاکمى که از نظر قرآن طاغوت به حساب آید و بر خلاف موازین آن بهقدرت دست یافته باشد. و احتمال دارد مقصود از آن این باشد که او کسى است که قانون واساسنامه حکمرانى خود را آموزهها و مقررات قرآن مجید قرار داده و بدان ملتزم و|202|پایبندباشد.
در مورد جمله «القائم بالقسط» هم دو احتمال مىرود، نخست آنکه امام به کسى گفتهمىشود که قوام حکومت او و مایه بقاى آن، عدالتگسترى او باشد نه ستمپیشگى و استبداد.
دیگر آنکه شخصى این عنوان را دارد که قسطپرور و برپادارنده عدالت در جامعه باشد.
جمله «الدائن بدین الحق» را نیز مىتوان دو گونه تفسیر کرد. اول آنکه زمامدار فردىاست که باتقوا و متدین باشد و دیگر آنکه او کسى است که خود را ملتزم به اجراى دستوراتدین در سطح اجتماع و مردم بداند و بر ترویج آن اهتمام وزرد.
جمله اخیر نیز دو احتمال دارد. نخست آنکه از اوصاف امام این است که نفس خود را درذات و رضاى خداوند حبس کند و به هواها و شهوات نفسانى خویش اجازه جولان ندهد،دیگر آنکه او کسى است که تمام وقت و نیرو و استعداد خود را وقف خدمت به دین و جامعهکند و جز در حد ضرورت به امور شخصى خود نپردازد.
و در حقیقت این نخستین موضعگیرى صریح امام حسین(ع) نسبت به مرحله جدید درنهضت مقدس او است. با وارد شدن آن بزرگوار به این مرحله، آهنگ سخنان و کلمات آنحضرت نیز متناسب با وضعیت جدید، رنگى دیگر مىگیرد، و از این پس به طور وسیع بهزمینهسازى و روشنگرى و دعوت مردم به قیامى فراگیر بر ضد دستگاه حکومت یزیدىدست مىزند و در همین راستا نامهاى به اشراف و رؤساى قبایل بصره مىنویسد و آنان را بهنصرت و کمک خود دعوت مىکند.
[31] و نیز اقدامات و روشنگرىهاى دیگر، که تمامى آنهادر این مقطع صورت مىگیرد.
او با اینکه مىداند نهایت کارش به کجا خواهد انجامید و خود در سخنانى که از آنحضرت نقل شده است به وضوح این موضوع را یادآور شده است
[32] و مىداند که اینحرکتها، در جهت پیروزى ظاهرى و نظامى نتیجهاى نخواهد بخشید، ولى در عین حال،شاید به دو جهت، به این روشنگریها و پیامرسانىها اقدام کرد؛ یکى استفاده از فرصت تازهبراى بیدار کردن جامعه خفته اسلامى از خواب غفلت و جهل و توجه دادن آنان به تکلیفىبزرگ و ایجاد حرکت و شور و آگاهى به خطرى عظیم که بنیاد دین را تهدید مىکند. و دیگراینکه تعقیب این هدف یعنى پاسخ مثبت دادن به دعوت مردم کوفه براى برپایى حکومتاسلامى و قطع ید بنىامیه، خواستهاى است که یاران زیادى مىطلبد، عِدّه و عُدّه مىخواهد،آن حضرت در این راه مىباید با مراقبت و دقت تمام، به گونهاى عمل کند که گوئیا باید در این|203|راه به پیروزى رسد و طورى قدم برندارد که او را به عدم تدبیر و درایت و بىبرنامگى متهمکنند و آیندگان بگویند که اگر چنین و چنان مىکرد موفق مىشد.
زیباترین انتخاب
حرکت امام حسین(ع) را از مکه به سوى کوفه، روز هشتم ذىحجه سال شصتم هجرىنوشتهاند. و این همان روزى است که از اقصى نقاط جهان اسلام حاجیان براى انجام مناسکحج در آن شهر مجتمعاند، ترک مکه در آن روز و رها کردن اعمال حج، آن هم از سوىشخصیتى ممتاز و الهى مانند حسین بنعلى(ع)، بسیار پرمعنا و بیدارگر بود، و زیباترینانتخاب بود تا عملاً ناخشنودى خود را نسبت به وضعیت موجود اعلام کند و تمام عالماسلام پیام حسینى را از طریق حاجیانى که چند روز دیگر به مناطق مختلف خود مىروند،دریافت کنند، و قطعاً این سؤالى بوده است که در اذهان اکثریت آنان پدید مىآمد که چهحادثهاى پیش آمده است که فرزندِ زاده کعبه، در حساسترین روزى که همگان به سوى خانهخدا مىروند، آن را پشت سر گذاشته است، گو اینکه عدهاى او را به بىتوجهى به مناسک حجمتهم کنند و سخنى دیگر بگویند.
توجیهى که آن حضرت براى این کار خود در پاسخ به برادرش محمد بنحنفیه که علتآن را از او جویا شده بود بیان کرده است این است، که مىترسم یزید خون مرا در کنار کعبهبریزد و بدین وسیله حرمت خانه حق هتک شود.[33]
او به خوبى مىدانست که یزید از او دستبردار نیست و در صدد است تا کسى یا افرادىرا وادار سازد، تا در ازدحام جمعیت، به طور ناشناس آن حضرت را ترور کنند و سپس بهاتهام قتل او، بىگناهى را گرفته و مجازات کند. و در این صورت هم حرمت خانه خدا شکستهو هم خون پاک آن حضرت پایمال شده و کوچکترین بهرهاى براى دین، جز تحکیم موقعیتیزید از آن حاصل نمىشد.
بىگمان این اخبار و سخنان در محیط آن روز مکه دهان به دهان مىگشت و بینمسلمانانمنتشر مىشد. امتناع حسین از بیعت با یزید، عدم امنیت او در مکه و قیام اوبراىایجاد حکومت اسلامى حادثهاى عظیم بود که آن حضرت با بهرهبردارى از>ترک|204|شهادتپىگیرى برپایى حکومت اسلامى و احساس تکلیف نسبت به این موضوع تا هنگاممواجه شدن با حجتى قاطع، بر خلاف آنچه تاکنون بوده است، به گونهاى که هیچ عذر وبهانهاى براى مردم کوفه باقى نماند، از سوى امام حسین(ع) دنبال مىشد و حتى با رسیدنخبر شهادت حضرت مسلم در منزلگاه «زباله» و متفرق شدن عدهاى از اهل دنیا که از مکه باآن حضرت همراه شده بودند، آن حضرت مسیر حرکت خود به سوى کوفه را تغییر نداد، تااینکه دو منزل مانده به کوفه، با سپاه حرّ برخورد کرد. از وقایعى که در این ملاقات رخ داد،سخنان روشنگرانه کوتاهى بود که آن حضرت خطاب به سپاه حرّ ایراد کرد. او پس از نمازعصر به پا ایستاد و رو به جمعیت کرد و پس از حمد و ستایش خداوند فرمود:
«ایّها النّاس! ان تتّقوا اللَّه و تعرفوا الحق لأهله، یکن أرضى للَّه عنکم و نحن أهل بیت محمّد أولىبولایة هذا الامر علیکم من هؤلاء المدّعین ما لیس لهم و السّائرین فیکم بالجور و العدوان فإنأبیتم إلّا الکراهة لنا و الجهل بحقّنا و کان رأیکم ألان غیر ما أتتکم به کتبکم و قدمت علّى بهرسلکم انصرفت عنکم؛[34]
اى مردم، اگر تقواى الهى پیشه کنید و حق را براى اهل آن بشناسید براى کسب خوشنودىالهى بهتر است. و ما خاندان پیامبر سزاوارتر به ولایت بر شما از این مدعیان بناحق وغاصبیم، همانها که به ستم و تجاوز بر شما حکم مىرانند. و اگر اراده کردهاید که از ما کراهتداشته و حق ما را نادیده گیرید و اکنون نظر شما جز آن چیزى است که در نامههاتان نوشته وفرستادگان شما ابراز داشتهاند، از آمدن به سوى شما منصرف شده و باز مىگردم.»
در این کلام ابتدا عنصر تقوا یادآورى شده است که اگر متقى باشید نیروى شناختمىیابید و حق و باطل را از هم تمیز مىدهید. البته پیداست مقصود از معرفت در این سخنصرفاً شناخت نظرى نیست، زیرا آنان در این جهت مشکل جدى نداشتند، بلکه مقصود از آنکنایه از التزام و حمایت عملى و معرفتى است که به اقدام منتهى شود، مثل اینکه گفته مىشود«فلانى آن شخص را به آن مقام نمىشناسد» و لذا در قسمت پایانى پس از بیان شایستگى خودبراى امامت و ناشایسته بودن زمامداران حاکم مىفرماید: «و ان ابیتم ... و الجهل بحقّنا» و لذامقصود علم و جهل عملى است. و بىتردید جمله «ارضى للَّه عنکم» و نیز «... اولى بولایة هذاالامر ...» همچون «اللَّه اعلم حیث یجعل رسالتة» معناى تفضیل ندارد بلکه دربردارنده معناىفعل ساده است.
و نیز در این سخن اشاره است به اینکه تقوا تنها یک امر فردى و مربوط به شؤون شخصىنیست، بلکه با مسایل اجتماعى و سیاسى پیوند خورده است. و بدون داشتن زمامدارى|205|برحق، نمىتوان ادعاى تقوا داشت.
نکته قابل توجه این است که آن حضرت در قسمت پایانى کلام خویش، ولایت را حقخاندان عترت مىداند و این نشان مىدهد که از دیدگاه اسلام، مشروعیت زمامدار و امامبرحق منشأى الهى دارد، زیرا بنا بر اینکه مشروعیت ناشى از رأى مردم باشد، پیش از انتخابحقى وجود ندارد تا به آن استدلال و احتجاج شود.
و در نهایت پس از امتناع حر و سپاهیان او از حرکت امام به سوى مقصد دلخواه آنحضرت و توافق آنان بر طى مسیرى که نه به جانب کوفه باشد و نه به مدینه منتهى شود،مرحلهاى جدید در نهضت حسینى شروع مىشود و آن موضعگیرى صریح براى پذیرفتن وآمادگى براى قبول شهادت است.
از این پس دیگر سخنى و اقدامى در باره ولایت و زعامت ظاهرى نیست، هرچه هستسخن از شهادت و استقبال از مرگ پرافتخار و امتناع از پذیرش زندگى همراه با ذلت وخوارى است. حماسىترین و بیدار کنندهترین سخنان امام حسین(ع) از این مقطع شروعمىشود و تا پایان عمر مقدس و خونبارش ادامه مىیابد.
سیاست جدى و قاطع یزید بنمعاویه بر این بود که اگر دست به حسین بنعلى(ع) پیداکنند جز دو راه، تمامى راهها را بر آن حضرت ببندند، تسلیم بىقید و شرط یزید و عبیداللَّهبنزیاد و بیعت با او و دیگرى پذیرش مرگ و شهادت. و این موضوع را خود آن حضرت اینچنین بازگو فرموده است:
«الا و إنّ الدّعىّ ابن الدّعّى قد رکز بین اثنتین بین السّلّة و الذّلّة و هیهات منّا الذّلّة یأبى اللَّهذالک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت و أنوف حمیّة و نفوس أبیّة من أن تؤثرطاعة اللّئام على مصارع الکرام، ألا و إنّى زاحف بهذه الأسرة مع قلة العدد و خذلة النّاصر؛[35]آگاه باشید که فرزندخوانده پسر فرزندخوانده، تنها بر یکى از دو کار اصرار ورزیده و پاىمىفشارد؛ یکى پذیرفتن شمشیر و دیگرى قبول ذلت و چه بسیار دور است ذلت از ما! این کاررا نه خداوند رسول او و نه مؤمنان و نه دامنهاى پاک و مطهرى که از آن برخاستهایم،مىپذیرند، همان جانهاى باکرامت و نفسهاى عزتمندى که به خویش اجازه نداده و نمىدهندکه اطاعت انسانهاى پست و زبون را بر مرگ پرافتخار برگزینند، و آگاه باشید که به یقین من بااین اهل بیت خود، با کمى عده و بىوفایى مردم، خواهیم جنگید.»
ظاهراً مقصود از «الدّعى ابنالدّعى» عبیداللَّه بنزیاد است، زیرا هم خود او و همپدرخواندهاش زیاد، نسبت روشنى ندارند و او بود که مطابق نقل برخى،
[36] پیشنهاد مراجعتبه مدینه و یا رفتن به شام و ملاقات با یزید بنمعاویه را نپذیرفت و به عمر سعد دستور اکیدداد تا یا از او براى یزید بیعت بگیرد و یا با او به نبرد برخیزد. به نظر مىرسد پیشنهاد رفتن به
|206|شام ابتدا از سوى عمر سعد مطرح شده باشد و امام نیز به جهاتى آن را پذیرفته باشد و آن را ازتسلیم شدن به عبیداللَّه ارجح بداند، زیرا ممکن بود در این خلال حوادثى رخ دهد و عاقبتکار به صورتى دیگر رقم بخورد.
امام حسین(ع) در این سخن خود، نبرد را از دائره خود و یزید بیرون برده است و آن راجنگ خدا و رسول و دامنهاى پاک و مؤمنان با صف شیطان و کارگزاران ذلت و پستى دانستهاست و با منطق و عمل خود، راه پذیرش ذلت را براى همیشه بر روى بشر مسدود کرده است.جمله معروف آن حضرت که: «... انى لا ارى الموت الّا سعادة و الحیاة مع الظالمین الّا برما»[37]در این مقطع صادر شده است.
کوتاه سخن آنکه آن حضرت کوشید در این مرحله از نهضت مقدس خود که مقطع اصلىقیام او به شمار مىرود، با رساترین کلمات و ماندنىترین جملهها، فرهنگ شهادتطلبى وعزتمندى و کرامت نفس را در قاموس بشر با خون خود ثبت کرده و راهى روشن و پرفروغتا دامنه قیامت به روى جامعه انسانى باز کند. او با زبان شهادت خود به مردم و امت محمدىآموخت که اسلام این نیست که یزید بنمعاویه مىگوید و اسلامى که او ترویج مىکند و برپایه آن امیر مؤمنان مىشود همانى است که با آن حسین بنعلى کشته مىگردد و خاندان پیامبربه اسارت برده مىشود.
و این بزرگترین خدمتى بود که خون حسین(ع) به اسلام کرد و براى همیشه آن را از خطرانحراف نجات داد و بیمه کرد، خدمتى که به اطمینان مىتوان گفت، حتى پیروزى ظاهرى ودستیابى آن حضرت به زمامدارى مسلمانان هم نمىتوانست از عهده آن برآید و با توجه بههمین امر راز سخن پیامبر اکرم(ص) که فرمود: «حسین منّى و انا من حسین؛
[38] حسین از مناست و من از حسینم» روشن مىشود و نیز معلوم مىشود که چرا به او فرمود:
«یا حسین أخرج، فإنّ اللَّه شاء أن یراک قتیلاً؛[39] اى حسین، از حرم امن الهى خارج شو کهخداوند مىخواهد تو را کشته ببیند.»
روشنگریها و بیدارگرىهاى نهضت حسینى(س) تنها در حوزه اهداف خلاصه نمىشودبلکه سایر حوزههاى مربوط به آن را نیز دربرمىگیرد، که بررسى آن مجالى دیگر مىطلبد.
[1]. فرهنگ عمید.
[2]. سوره طه، آیه 43 - 44.
|207|
[3]. سوره حدید، آیه 25.
[4]. سیدبنطاووس، لهوف، چاپ قدیم، ص20.
[5]. «و لنبلونّکم بشىء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الأنفس و الثّمرات و بشّر الصابرین الذیناذا اصابتهم مصیبة قالوا انّا للَّه و انّا الیه راجعون اولئک علیهم صلوات من ربّهم و رحمة و اولئک همالمفلحون؛
و ما شما را به چیزى از ترس و گرسنگى و کاهش در ثروتها و جانها و میوهها مبتلا کرده و امتحان مىکنیم وصابران را بشارت ده آنان که هر گاه مصیبتى بر آنها وارد شود مىگویند ما از خداییم و به سوى او بازمىگردیم درودهاى خداوند و رحمت او شامل حال آنان است و همانان رستگارانند.» (سوره بقره، آیه 155 -156).
[6]. اصول کافى، دار الکتب الاسلامیه، تهران، ج1، ص200.
[7]. محمد بن محمد بننعمان بغدادى ملقب به شیخ مفید، ألارشاد، انتشارات بصیرتى قم، ص200.ابىمحمد عبداللَّه بنمسلم ابنقتیبه دینورى، الامامة و السیاسة، مکتبه مصطفى بابى حلبى، مصر، انتشاراترضى - زاهدى قم، ص165.
[8]. بحارالانوار، ج44، ص211.
[9]. ابن قتیبه دینورى الإمامة و السیاسة، پیشین، ص181 - 180.
[10]. عبدالحسین احمد امینى نجفى، الغدیر، دار الکتب الاسلامیة، تهران، ج1، ص199.
[11]. صحیح مسلم، ج5، باب فضایل على، ص122. صحیح ترمذى، ج5، ص328. مستدرک حاکم، 3، 148.
[12]. سوره نساء، آیه 59.
[13]. سوره انفال، آیه 48.
[14]. بحارالانوار، مؤسسة الوفاء، بیروت، ج44، ص205 - 206.
[15]. همان، 45، ص139.
[16]. ابوجعفر محمد بنحسن بنعلى طوسى، التهذیب، نشر صدوق، تهران، ج6، کتاب المزار، ص126.
[17]. بحارالانوار، ج44، ص329.
[18]. محمد بنحسن بنعلى بنحسین بنشعبه حرّانى، تحف العقول، انتشارات بصیرتى، قم، چاپ پنجم،ص174.
[19]. همان، ص170.
[20]. سیدبنطاووس، لهوف، ص71.
[21]. همان، ص49.
[22]. فرماندار مدینه را برخى همچون شیخ مفید در ارشاد، ص200، «ولید بنعقبه»، پسر برادر معاویه که ازسوى او به فرماندارى آن شهر منصوب شده بود، ذکر کردهاند و برخى دیگر همچون ابنقتیبه دینورى در«الامامة و السیاسة»، ص204، او را «خالد بنحکم» نام بردهاند.
[23]. سیدبنطاووس، لهوف، ص19.
[24]. شیخ مفید، ارشاد، ص201؛ ابنقتیبه دینورى، الامامة و السیاسة، ص205؛ سیدبنطاووس، لهوف،ص19. با تفاوتى مختصر در نقل.
[25]. ارشاد، ص201. ولى به نقل سیدبنطاووس، در لهوف، ص25 حرکت آن حضرت به سوى مکه سه شبگذشته از ماه شعبان بوده است.
[26]. بحثى که یادآورى آن لازم است این است که آیا برپایى حکومت اسلامى از اهداف تاکتیکى امامحسین(ع) شمرده مىشود یا هدف راهبردى آن حضرت بوده است.
|208|
هر چند برخى نظریه دوم را برگزیدهاند ولى به عقیده نگارنده نظریه نخست اولى به صواب است زیراحکومت وقتى در کنار حفاظت از اساس دین قرار مىگیرد، تنها مىتواند در شرایط مساعد به عنوانوسیلهاى به منظور پاسدارى از دین و جریان آموزههاى آن در متن حیات اجتماعى مورد استفاده و هدفباشد، و بدیهى است اساس دین بسته به حکومت دینى نیست زیرا قرنها بر اسلام و مسلمین گذشته در حالىکه جامعه دینى از آن محروم بوده است ولى در این حال اصل دین پابرجا باقى مانده است و هدف اساسى وثابت امام که در هیچ شرایطى تبدیل و تعطیل نمىپذیرد، پاسدارى از اساس دین است.
و بر فرض قبول، در مورد نهضت عاشورا، قطعاً برپایى حکومت از اهداف تاکتیکى امام حسین(ع) بودهاست. زیرا اولاً با توجه به اینکه آن حضرت یقین به شهادت داشت و مىدانست موفق به اقامه حکومتنمىشود، چگونه کار عظیم خود را در تعقیب کارى قرار داد که مىدانست انجامى ندارد؟
ثانیاً: هدف ثابت امام، باید امرى باشد که با تمام مراحل حرکت او قابل جمع باشد، اگر حکومت، هدفراهبردى آن حضرت بود، حرکت او از مدینه، با اینکه هنوز دعوتى و حمایتى از او صورت نگرفته بود و نیزپیگیرى نهضت پس از آنکه بر همه روشن شد که در ادامه آن چیزى جز شهادت نیست، به چه انگیزهاى بودهاست؟
ثالثاً: همواره پیروزى و شکست انقلابها را بر اساس وصول نهضت، به هدف راهبردى و عدم وصول به آنمحک مىزنند، اگر برپایى حکومت غرض اصلى و جارى آن حضرت بود، باید او را در این نهضت خودناکام و شکستخورده به حساب آورد در حالى که این سخن بر خلاف باور قطعى شیعه است.
رابعاً: بررسى سخنان آن حضرت از مدینه تا شهادت همین نظریه را تأیید مىکند، زیرا به وضوح پیداست کهسخن صریح از حکومت و اقدام علنى در این راه، از زمانى آغاز شد که بر اساس ظاهر، مقدمات و زمینههاىبرپایى حکومت دینى فراهم شد و پیش از آن و نیز پس از آشکار شدن قطعى برگشت مردم کوفه، در اینباره سخن و اقدامى از آن حضرت صادر نشده است.
[27]. لهوف، ص29.
[28]. همان، ص 29 - 30.
[29]. نهجالبلاغه، تحقیق صبحى صالح، ص50، خ3.
[30]. شیخ مفید، ارشاد، ص204.
[31]. بحارالانوار، مؤسسة الوفاء، ج44، ص337.
[32]. لهوف، ص 52 - 60؛ بحارالانوار، ج 44، ص364 - 367.
[33]. همان، ص55؛ بحارالانوار، ج44، ص364.
[34]. شیخ مفید، ارشاد، ص224؛ بحارالانوار، ج44، ص377.
[35]. لهوف، ص86.
[36]. ارشاد، ص229.
[37]. لهوف، ص71.
[38]. بحارالانوار، ج43، ص271.
[39]. بحارالانوار، ج44، ص364.