آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۱

چکیده

متن

بخش یکم: کلیّات
1. انقلاب یا کودتا
2. انقلاب اصلاحى و خاستگاه آن
3. بزرگترین آموزه نهضت حسینى(ع)
بخش دوم: روشنگرى‏هاى حسینى(ع) در حوزه اهداف
1. هدف ثابت و جارى حسینى(س)
با معاویه
با یزید
2. اهداف مرحله‏اى و تاکتیکى نهضت حسینى(ع)
امتناع از بیعت
اقدام براى برپایى حکومت اسلامى
زیباترین انتخاب
شهادت
مرورى بر عنصر هدایت و بیدارگرى در رفتار سیاسى امام حسین(ع)
فرهنگ‏سازى، زمینه‏پردازى و بیدارگرى به عنوان عامل اصلى دگرگونیهاى اجتماعى، فرهنگى وسیاسى، در حرکت‏هاى اصلاحى پیامبران و اولیاء الهى جایگاه ویژه‏اى داشته و یکى از بارزترینجنبه‏هاى حرکت مقدس امام حسین(ع) به حساب مى‏آید.
امام حسین(ع) با عنایت به نقش عمیق عنصر روشنگرى در اصلاح اساسى جامعه و خنثى‏سازىتبلیغات مسموم دشمن، آگاهى عمومى را در دستور کار خود قرار داد و به تبیین اهداف خودهمت گمارد.
به اعتقاد نویسنده، امام حسین(ع) در طول نهضت خود دو گونه هدف را دنبال مى‏کرد و در هرمورد به تناسب موقعیتها و اوضاع به تبیین آنها مى‏پرداخت. هدف ثابت و راهبردى آن حضرتچون همه امامان معصوم(ع) برپایى و حیات دین در جامعه بوده است که چون رشته‏اى تماممواضع امام(ع) را در مقابل معاویه و یزید به هم پیوند مى‏زند و هدفهاى مرحله‏اى و تاکتیکى آنحضرت نیز که شکل آن بر اساس اقتضائات و اوضاع خارجى و عینى تعیین شده بود؛ امتناع ازبیعت، تشکیل حکومت اسلامى و شهادت بوده است.
درازاى تاریخ بشر از آغاز تاکنون، شاهد صحنه‏هاى خونین و حوادث اسف‏انگیز و|186|غمبارى بوده است، حوادثى که هم ظرف زمانى و هم تعداد تلفات و خسارتهاى مادى آن،بسیار بیشتر از صحنه نهضت عاشورا بوده است، ولى آیا کدام یک از آنها همپایه قیامحسینى(ع)، در صفحه دلها و خاطره‏هاى آدمیان زنده و بالنده مانده است؟ و کدام یک توانستهاست به قدر قیام ماندنى و بى‏مانند او احساسات پاک بشرى را جریحه‏دار و وجدانهاى خفتهو غفلت‏زده را بیدار و عقول اهل عالم را مقهور خود سازد و دلهاى آزادگان جهان را تحتتأثیر و هدایت خویش قرار دهد؟ بى‏گمان این تأثیر و ماندگارى داراى رموزى است، که سایرحوادث عظیم فاقد آن است و بررسى آن مجالى دیگر مى‏طلبد و مطمئناً بیدارگرى‏ها،تبلیغات و موضع‏گیرى‏هاى روشنگر آن حضرت، در تبیین اهداف مقدس انسانى و دینىخود سهم بزرگى در این خصوص دارد، که بخش بسیار ناچیزى از آن، در نوشتار حاضر بهقلم آمده است.
بخش یکم: کلیّات
1. انقلاب یا کودتا
در تاریخ تحولات و انقلابات بشرى گاهى مصلحانى به ظهور مى‏رسیدند که با قصدخیرخواهى و اصلاح، پیش از هر چیز به سراغ حکومت و دستگاه فاسد حاکم مى‏رفته‏اند و بابه راه انداختن جنگ مسلحانه به سرنگونى آن اقدام مى‏کرده‏اند.
آنان بر این باور بوده‏اند که براى ایجاد اصلاحات در جامعه باید از بالا به پایین شروع کردو ابتدا حکومت فاسد را از میان برداشت و آنگاه به اصلاحات، در سطح و عمق جامعه اقدامکرد. چنین سیرى در اصطلاح سیاسى «کودتا»
[1] نام دارد. البته همه کودتاها با این انگیزه و براین اساس واقع نشده و نمى‏شود.
این شیوه گرچه ممکن است زودتر به تغییر رژیم بینجامد، ولى چون در مردم آمادگىبراى اصلاحات نبوده و کار عمیق فرهنگى بر روى آنان صورت نگرفته است، چه بساحکومت جدید در این راه دراز و پرپیچ و خم از همراهى و مساعدت مردم بى‏بهره بماند وچون نظارت مردمى بر عملکرد و سیاستهاى دولت در چنین فرضى وجود ندارد، رفته رفتهدستگاه حکومت آرمانهاى خود را تغییر داده و به فساد گراید، و حرکت اصلى که با هدفاصلاحى به وقوع پیوسته است در وصول به آن با ناکامى مواجه گردد.
در برابر این دسته، گروه بسیارى از مصلحان که عمیق به مسایل مى‏نگرند و با دیدى ژرف|187|به هدف خود و راههاى وصول بدان مى‏اندیشند، مسیرى دیگر مى‏پیمایند و براى چنینحرکتى کمتر سرمایه‏گذارى و صرف وقت و انرژى مى‏کنند. آنان به اصلاحات از پایین به بالامعتقد و به فرهنگ‏سازى و زمینه‏پردازى به عنوان عامل اصلى دگرگونیهاى اجتماعى،فرهنگى، سیاسى و اقتصادى و غیر آن، توجهى تام دارند.
چنین شیوه‏اى هم مساعدت و پشتوانه مردم را با اهداف حکومت جدید تضمین مى‏کند وهم به واسطه وجود نظارت عمومى، از فساد دستگاه دولتى ممانعت به عمل مى‏آورد.
حرکتهاى اصلاحى پیامبران الهى تماماً از همین شیوه پیروى مى‏کرده است و حتى دررفتن به سراغ کسى همچون فرعون نیز، در آغاز عنصر فرهنگى و تبلیغى در کار بوده است.
قرآن کریم در نقل خطاب خداوند به حضرت موسى و هارون مى‏فرماید:
«إذهبا إلى فرعون انه طغى فقولا له قولاً لیّنا لعلّه یتذکّر اویخشى؛[2]به سوى فرعون که طغیان کرده است بروید سپس با او سخنى نرم و ملایم بگویید شاید به خودآمده یا از عاقبت کار خود بترسد.»
منطق قرآن در باب ایجاد عدالت، رویکرد به مردم است و این وظیفه به خود آنانمتوجه‏شده است تا با فرهنگ‏سازى و روشنگرى‏هاى انبیاء، خود آنها به برپایى قسط وعدالت اقدام کنند.
قرآن کریم در این باره مى‏فرماید:
«لقد أرسلنا رسلنا بالبیّنات و أنزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم النّاسُ بالقسط و أنزلناالحدید فیه بأس شدید و منافع للنّاس ...؛
[3]
ما پیامبران خویش را با ادّله و براهینِ روشن فرستادیم و با آنان کتاب و میزان فرود آوردیم تامردم اقامه قسط کنند و آهن را نازل کردیم که در آن سختى و صلابت و منافعى براى مردماست.»
در این آیه کریمه نقش پیامبران الهى فرهنگ‏سازى، روشنگرى و تبلیغ معارف و مقرراتالهى معرفى شده است، تا در سایه بیدارى و شناخت حق و راه درست، عدالت‏طلبى وحقیقت‏خواهى در آنان زنده شود و سپس خود با استفاده از ابزار آهن، به دفع موانع قسط به پاخیزند و سیستمى عادلانه و حق‏مدارانه را بر سرنوشت خود حاکم کنند.
در نهضت حسینى نیز روشنگرى و تنویر افکار عمومى، بارزترین جنبه این حرکتمقدس محسوب مى‏شود و تلاش بى‏وقفه و پى‏گیر آن حضرت در این راه، شاهدى بر اعمالهمین روش و اهتمام آن حضرت نسبت به این موضوع است.|188|
2. انقلاب اصلاحى و خاستگاه آن
مطالعه در تاریخ انقلابهاى اصلاحى نشان مى‏دهد که براى تحقق یک دگرگونى عمیق وهمه‏جانبه در جامعه ستم‏زده و تحت استبداد، وجود دو عنصر بایسته و لازم است: 1- فشار وظلم فراگیر دستگاه حکومت بر مردم، 2- آگاهى و بیدارى عمومى. و با فقدان هر یک، انقلابىبه طور همه‏جانبه و گسترده صورت نمى‏گیرد. زیرا اگر در جامعه، ستم فراگیر و حکومتظالمى حاکم نباشد، مردم نیازى به تغییر اوضاع نمى‏بینند و آن را تحصیل حاصل مى‏دانند. درچنین جامعه‏اى نظام حاکم از سوى مردم تهدید نمى‏شود، گرچه ممکن است تهدید خارجىوجود داشته باشد.
وجود ستم و بى‏دادگرى هم بى‏آنکه بر روى افکار مردم کار فرهنگى شود و اذهان خفتهبیدار شود و آگاهى عمومى نسبت به وضعیت موجود و نیز آنچه باید باشد و مطلوب استپدید نیاید، براى پیدایش انقلابى فراگیر و دامن‏گستر، کافى نخواهد بود.
در چنین وضعیتى، گرچه ممکن است گروهى با بهره‏جویى از زمینه‏هاى موجود بهکودتایى برانداز دست زنند و از سوى مردم نیز در برابر آنان مقاومتى صورت نگیرد، ولىچنین مسأله‏اى اساساً از موضوع بحث ما خارج است و سخن ما بر سر نهضتى مردمى وفراگیر است.
و لذا از این زاویه نیز امام حسین(ع) فرهنگ‏سازى و آگاهى‏دهى عمومى را در دستور کارخود قرار داده و عمیقاً بدان پرداخته است، زیرا گذشته از اینکه وصول به اصلاحات باهمراهى و هماهنگى و حمایت مردم موفق‏تر و میسرتر است و اصلاحات عمیق و پایدار راباید از خود مردم شروع و به وسیله خود آنان ادامه داد، تحقق خارجى و عینى انقلاب نیزبى‏وجود کار فرهنگى و بیدارى مردم عملى نخواهد بود.
3. بزرگترین آموزه نهضت حسینى(ع)
چنان که گفته شد انسان موجودى است اجتماعى که تمایل دارد همواره خود را با جمعهماهنگ کند و بلکه محکوم آن است و انسان موفق آن کسى است که بهتر بتواند خود رابامحیط و فرهنگ غالب زمان تطبیق دهد. و در جامعه‏شناسى، از رفتارى که در بینمردم‏معروف شناخته شود تعبیر به «هنجار» مى‏شود، چه این رفتار مطابق با ارزشهاى مکتبىو انسانى باشد یا نباشد و آنچه از سوى جامعه مورد اعتراض و بى‏مهرى باشد «ناهنجار»|189|شمرده مى‏شود.
سخن بر سر این است که مؤمن چگونه است؟ آیا او مى‏تواند تنها در غالب هنجارهاىاجتماعى گام بردارد و ملاک حق و باطل را در هر زمینه‏اى هنجارها و ناهنجارها بداند؟
قطعاً چنین شیوه‏اى صفت مؤمن نیست. مطابق آیات و روایات به ویژه در مورد امر بهمعروف و نهى از منکر، انسان دین‏باور هنجارساز و تأثیرگذار است نه هنجارپذیر و تأثیرگیر.و چنین شخصى فرهنگ‏سازى و کنش در تبدیل ارزشهاى مثبت نابهنجار به هنجار اجتماعىو مقبول عرف را وظیفه خود مى‏شمارد.
بزرگترین درسى را که حضرت امام حسین(ع) به بشر آموخت همین نکته است. براساس آموزه آن بزرگوار، هر گاه حق و عدالت و فضیلتهاى انسانى در خطر تحریف و فنا قرارگرفت و این ضلالت و غفلت دامن‏گیر و دامن‏گستر و هنجار شد، مؤمن وظیفه دارد با همه قوابه روشنگرى و بیدارگرى بپردازد و از تمامى سرمایه‏هاى خود در این راه در حد توان خودمایه بگذارد.
از مصیبتهاى تاریخى این گزارش است که پس از ملاقات امام حسین(ع) با فرماندارمدینه، مروان حکم به آن حضرت گفت: من خیرخواه توأم و به سخن من گوش کن که نجاتتو در آن است. آن حضرت در پاسخ گفتند: سخنت چیست؟ بگو تا بشنوم. او در پاسخ بیعتبا یزید را به آن حضرت پیشنهاد کرد و سپس اضافه کرد که چنین کارى براى دین و دنیاى توبهتر است.
این گزارش حاکى از فاجعه‏اى عمیق در سطح جامعه اسلامى آن روز است، که کسى ماننداو به خود اجازه مى‏دهد با پسر پیامبر خدا(ص) که همگان وصف بى‏همتاى او و برادرش امامحسن(ع) را از زبان وحیانى پیامبر اکرم(ص) شنیده بودند، این گونه سخن بگوید و خود راخیرخواه و دلسوز دین او نیز به حساب آورد.
آنگاه امام حسین(ع) در پاسخ به پیشنهاد او گفتند:
«انا للَّه و انا الیه راجعون و على الاسلام السّلام اذ قد بلیت الامّة براع مثل یزید؛
[4]
ما از خداییم و به سوى او باز مى‏گردیم و باید با اسلام وداع کرد که امّت [پیامبر(ص)] بهزمامدارى همچون یزید مبتلا شده است.»
فراز نخست این سخن، بخشى از آیه قرآنى
[5] در مورد مصیبت و معروف به کلمه«استرجاع» است و مطابق تعلیم قرآن، مؤمن در وقت بروز مصیبت آن را بر زبان مى‏آورد.
|190|
جریان این کلام الهى بر زبان آن حضرت نشان از مصیبتى سترگ و تمهیدى است براى نشاندادن عمق فاجعه‏اى که جمله پس از آن حکایت‏گر آن است.
فراز بعدى را به دو صورت مى‏توان توضیح داد. نخست آنکه زمامدارى شخصى مانندیزید بن‏معاویه، ویرانى قلعه دین و هدم آن را در پى دارد به صورتى که باید با آن وداع کرد.زیرا بنى‏امیه که هیچ اعتقادى به دین و اساس وحى ندارند با خود عهد بسته‏اند که تا نابودىکامل آن آرام نگیرند و تا بازگرداندن جامعه به وضعیت دوران جاهلیت از پاى ننشینند.
احتمال دیگر اینکه وضعیت فرهنگى، اعتقادى، و هنجارهاى اجتماعى امت اسلامى بهحدى تنزل یافته باشد که پذیراى کسى مانند یزید باشند و حکومت و زمامدارى او را بر خودهموار سازند. دیگر اثرى از حقیقت دین نمانده و همچون محتضرى ماند که به پایان عمرخود نزدیک است.
البته تعبیر به «مثل» در این جمله مؤیدى براى احتمال دوم است، زیرا بنا براحتمال‏نخست حکومت شخص یزید مصیبتى براى اسلام معرفى مى‏شود وزمامدارى‏خاص او که در آن زمان امت اسلامى بدان دچار شده بود خطرى براى اساس دینو عدالت به شمار مى‏رود، ولى بنابر معناى دیگر مایه نگرانى، رسیدن وضعیت جامعه در ابعادفرهنگى اجتماعى اخلاقى به سر حدى است که زمامدارى همانند یزید هنجار اجتماعىشود و به تعبیر دیگر بنابر احتمال دوم، اصل جریان، مورد اعلام خطر است نه حکومتشخص یزید.
در هر صورت این زخمى عمیق و دردناک بود که بر قلب اسلام نشسته بود و آن را تهدیدبه مرگ مى‏کرد. بزرگترین اقدام امام حسین(ع) در قیام خود این بود که با فریادها و پیامها وسخنان بیدارگر و مهیّج خود که سطر به سطر آن را با خون مقدس خود و یاران وفادارش ثبتکرد توانست با یک هنجار بنیان‏برانداز به مبارزه‏اى عمیق و پردامنه بپردازد تا براى همیشهامت محمدى(ص) را از سقوط و ارتجاع به دوران جاهلى باز دارد.
بخش دوم: روشنگرى‏هاى حسینى(ع) در حوزه اهداف
در مبارزه بر ضد قدرت حاکم نخستین بارقه‏اى که به ذهن مى‏زند این است که این قیامبراى کسب قدرت و دست یافتن به ریاست و زندگى دنیاست. قطعاً چنین توهمى نسبت بهنهضت حسینى(س) بى‏مورد است، ولى دستگاه تبلیغاتى بنى‏امیه به گونه‏اى قوت یافته بود|191|که قادر بود تا حدود زیادى با تأثیرگذارى بر افکار و اذهان عمومى، آنان را فریفته و نسبتبه‏این قیام مقدس بدبین سازد، گذشته از اینکه وقتى حادثه‏اى در پیچ و خم حوادث وگذارتاریخ قرار مى‏گیرد، گرد و غبار شیطنتها، عداوتها و نامردمى‏ها چه بسا چهره ناب آن رازیر لایه‏هاى ضخیم خویش برد و مانع درخشندگى و روشنایى آن شود. لذا جلودار قیام بایداز همان آغاز به طور شفاف هدف از قیام خود را بازگو کرده و راه را بر هر گونه تحریفمسدود کند.
با بررسى سخنان امام حسین(ع) در طول نهضت خود دو گونه هدف از این قیام خونینبه‏دست مى‏آید، که در هر مورد به تناسب موقعیتها و اوضاع ویژه خود به تبیین آنپرداخته‏است.
این دو نوع هدف عبارتند از 1- هدف ثابت و استراتژیک، 2- هدفهاى مرحله‏اىوتاکتیکى.
1. هدف ثابت و جارى حسینى(س)
هدف ثابت و مستمر امام حسین(ع) که در سرتاسر حیات خود آن را چه به عنوان اماممسلمانان در دوره امامت و چه به عنوان انسانى برجسته و مطیع الهى در حیات پدر و برادرخود دنبال مى‏کرده است، برپایى و حیات دین در جامعه بوده است و در راه وصول به آن ازهیچ اقدام و جهادى فروگذار نمى‏کرده است و این رشته‏اى است که همه امامان معصوم(ع) رابه هم پیوند داده است.
حضرت رضا(ع) در فرازى از حدیثى که در شأن امام بیان کرده‏اند مى‏فرمایند:
«... الإمام أمین اللَّه فى خلقه و حجّته على عباده و خلیفته فى بلاده و الدّاعى الى اللَّه و الذّاّبعن حرم اللَّه ...؛[6]امام امین الهى بین مردم و حجّت خداوند بر بندگانش و جانشین او در سرزمینها و شهرهایشو دعوتگر مردمان به سوى خدا و مدافع از حریم الهى است.»
مطابق این حدیث، مقصد اصلى هر امامى، هدایت افکار و مصون ماندن حریم الهى استکه بدین منظور به اقدامهاى مناسب دست مى‏زدند.
اینکه بسیارى در ارزیابى هدف حسینى به راههاى مختلف رفته‏اند و در این ارزیابىدچار مشکل شده‏اند، همین است که آنها گاهى اهداف تاکتیکى آن حضرت را به جاى هدفاستراتژیک او پنداشته‏اند، ولى آن را همخوان با تمامى مراحل نهضت آن حضرت نیافته‏اند و|192|این خود از لغزشگاههاى اساسى در بررسى هدف این نهضتمقدس‏است.
توجه به مقصود اصلى آن حضرت در این قیام، همچونرشته‏اى که تمام اجزاى به ظاهر ناهمگون آن را برهم پیوندمى‏دهد و واحدى منظم و همدفمند را به وجود مى‏آورد، ما را ازابتلاى به تحلیلهاى یکجانبه و عقیم در این باره باز مى‏دارد، وهمین هدف ثابت است که انقلاب حسینى را به مواضع واقدامهاى سایر امامان علیهم‏السلام مربوط مى‏کند که اگر هر یکاز آن بزرگواران در وضعیت آن حضرت بودند، همان کار رامى‏کردند، همان سان که اگر او نیز در اوضاع حاکم بر زمان هر یکاز آنان بود همان راهى را که آنان پیمودند دنبال مى‏کرد.
با معاویه
مطابق گزارشهاى تاریخى پس از شهادت حضرت امامحسن(ع) مردم عراق از امام حسین(ع) خواستند تا با خلع معاویهاز خلافت و تمرد در برابر او بیعت خود با آن حضرت را قبولکند. آن بزرگوار به این پیشنهاد پاسخ رد داد و به آنان یادآورى کردکه بین او و معاویه پیمان و قرارى هست که نقض آن بر او جایزنیست و تا وقتى معاویه زنده است نمى‏تواند آن عهد را بشکندولى به آنان قول داد که وقتى معاویه از دنیا رفت در این کار تأمل واندیشه کند.[7]
ولى در عین حال گرچه آن حضرت در حیات معاویه دست بهاقدامى عملى نزد و نقض‏پیمان نکرد، ولى در هر فرصت مناسباز روشنگرى نسبت به افکار عمومى فروگذارنمى‏کرد.
البته این روش را آن حضرت در عصر حیات برادر ارجمندشحسن(ع) و همراه با او نیز دنبال مى‏کرد[8] ولى پس از شهادتآن‏بزرگوار، این کار را با حجم بیشتر و شتاب فزونترى|193|پى‏گرفت‏که نامه افشاگر آن حضرت به معاویه[9] و سخنرانى مهیّجآن بزرگوار در جمع نخبگان امت در منطقه منا[10] و غیر آن نمونه‏اىاز آن است.
موسى بن‏عقبه مى‏گوید: برخى به معاویه گفتند، مردم چشمخود را به حسین بن‏على دوخته‏اند؛ خوب است به او فرمان دهىتا به منبر رود و خطابه‏اى ایراد کند و چون زبان شیوایى نداردبدین وسیله از چشم مردم خواهد افتاد.
معاویه گفت: ما همین اندیشه را در باره برادرش حسن داشتیمو همین کار را نسبت به او کردیم ولى نتیجه آن برعکس بود وآبرویمان‏رفت.
آنها اصرار کردند تا معاویه بدین کار راضى شد و او نیز اینپیشنهاد را به امام حسین(ع) عرضه کرد، و ایشان نیز پذیرفتند.
آن حضرت در جمع مردمان و در حضور معاویه بر منبرجلوس کرد و سخن خود را با حمد و ثناى خداوند و درود برپیامبرش آغاز کرد.
در همین حال کسى گفت این کیست که خطبه مى‏خواند؟ آنحضرت این سخن را شنید و سپس فرمود: ما حزب پیروزخداییم. و ما عترت نزدیک پیامبر(ص) و اهل بیت پاک او و یکىاز دو ثقلى هستیم که رسول خدا ما را در مرتبه بعد از کتاب الهىکه هیچ باطلى در آن راه ندارد و تفصیل همه چیز است یاد کرد.
[11]و تفسیر آن به ما واگذار شده و ما در تأویل آن در نمى‏مانیم وحقایق آن را گرفته و دنبال مى‏کنیم. و چون اطاعت ما فرض است،از ما پیروى و متابعت کنید، زیرا فرمانبردارى از ما با فرمانبردارىاز خدا و رسولش مقرون شده است...[12]
سپس افزود: من شما را از گوش دادن به صداهاى شیطانبرحذر مى‏دارم، زیرا او دشمنى روشن براى شماست و گرنههمانند اولیاى او خواهید بود که به آنان گفت «امروز احدى بر شما|194|غالب نخواهد گشت و من هنگام سختى یار و پناه شما خواهم بود، تا آنگاه که سپاه اسلام وکفر رو در روى هم شدند، شیطان پا به فرار گذاشت و گفت، من از شما بیزارم.»[13]
وقتى سخن امام(ع) به اینجا رسید معاویه که بر موقعیت و حکومت خود احساس خطرمى‏کرد رو به آن حضرت کرد و گفت: «اى اباعبداللَّه، کافى است و پیام خود را رساندى.»[14]
مثل همین جریان براى فرزندش یزید با حضرت سجاد(س) تکرار شد. زمانى که درحضور یزید و اهل شام پس از شهادت پدر بزرگوارش بر منبر رفت و حسین‏وار سخن گفتو یزید خطابه او را با اذان مؤذن قطع کرد.[15]با یزید
امام حسین(ع) در راستاى همین هدف اصلى و ثابت خویش، در برابر یزید بن‏معاویهدست به نهضتى بى‏مانند زد و روح کلى حاکم بر این حرکت خود را در تمام مراحل آن همینامر اعلام و معرفى کرده است.
در فرازى از زیارت شریف اربعین آمده است:
«... و بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهالة و حیرة الضلالة؛[16]
و او خون قلبش را در راه تو داد تا بندگانت را از جهالتها و سرگشتگى در وادى گمراهیهابرهاند.»
همچنان که اشاره شد قیام آن حضرت از آغاز تا انجام مراحل مختلفى را طى کرده است وبه تناسب هر یک سخنانى روشنگرانه و مواضعى بیدارگر از آن بزرگوار صادر شدهاست‏وچون روح حاکم بر تمامى آنها یک امر بوده است آن حضرت کوشیده است تا همراهباروشنگرى‏هاى خود نسبت به هر یک از آن مراحل، در خصوص آن هدف ثابت وجارى‏خود نیز تأکید و پافشارى کند که در این مجال کوتاه به برخى از آن به عنوان نمونهاشاره مى‏کنیم.
مطابق نقلى آن حضرت هنگام خروج از مدینه در گفتگوى خود با محمد بن‏حنفیه اینچنین اظهار کرده‏اند:
«انّى لم اخرج اشراً و لا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً بل خرجت لطلب الاصلاح فى امّة جدّى اریدان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و أسیر بسیرة جدّى و ابى على بن‏ابى‏طالب؛
[17]
من از روى مستى و غرور نعمت و فسادکارى و ستمگرى به پا نخاسته‏ام بلکه قیام من به منظوراصلاح‏طلبى در امت جدّم مى‏باشد من مى‏خواهم امر به معروف و نهى از منکر کنم و در همانخط جدّم و پدرم راه طى کنم.»
|195|
فراز نخست، چه به منظور بیان نفى انگیزه فاعلى باشد و چه انگیزه غایى، به نقطه‏اىحساس اشاره دارد و با اینکه با توجه به شخصیت ممتاز معنوى و پیشینه پرافتخار آنحضرت، کسى را گمان ریاست‏طلبى و دنیاخواهى در باره او نمى‏رفت، ولى در عین حال آنحضرت به این نکته توجه دارد که چنین کار عظیمى بزرگترین و حساسترین منطقه تهمتاست و به ویژه در منظر اهل دنیا - که به گفته خود آن حضرت نوع مردم این گونه‏اند و دین راجز در پرتو دنیاطلبى و کام‏جویى از لذتهاى آن نمى‏خواهند
[18] - به سرعت مى‏توان با تحریفحقیقت و تبلیغات، آنچه هست را وارونه جلوه داد و بر دیدگان مردم حجابى غلیظ زد.
از فراز بعدى چند نکته استفاده مى‏شود:
1. واژه اصلاح در مورد مسایل سیاسى و اجتماعى کاربردهاى متعدد دارد:
1-1. تغییرات شکلى و رفورمى در مقابل انقلاب و تغییرات بنیادین
1-2. در اصطلاح سیاسى معاصر، به معناى هماهنگ کردن سیاستها و عملکردها درزمینه‏هاى مختلف با ارزشها و آموزه‏هاى لیبرالیسم
1-3. و در مفهوم اسلامى آن، زدودن پایه‏ها و نشانه‏هاى ستم و عبودیت غیر خدا وگسترش عدالت حقیقى بر مبناى حقوق واقعى انسان، در پرتو وحى الهى و عقل بشرى.
بى‏گمان مقصود آن حضرت از این واژه چیزى جز مفهوم اخیر آن نیست.
2. آن حضرت میدان اصلاحات را، امّت جدّ خود دانسته است نه خود دین و این نشانمى‏دهد که مایه اصلى ارتجاع و فلاکت امّت اسلامى، ظهور فساد و بى‏عدالتى بین خودآنهاست، نه آموزه‏هاى دین و این نکته‏اى است مهم که در ریشه‏یابى علل عقب‏ماندگىجامعه، نباید ضعفهاى نفسانى، مدیریتى و صلاحیتى حاکمان را به حساب دین گذارد وآموزه‏هاى دینى را در بروز آن مقصر دانست و از اصلاحات در درون دین دم زد، بلکه باید آنرا در عیبهاى خود جستجو کنیم.
3. از ظاهر کلام برمى‏آید که آن حضرت علت غایى را طلب اصلاح دانسته و امر بهمعروف و نهى از منکر را راهکار وصول به آن مى‏داند و این گذشته از تأکید بر اهمیت امر بهمعروف و نهى از منکر به ویژه در مورد فساد حاکمان براى وصول به اصلاحات، بیانگر ایناست که همچنان که طلب اصلاح به عنوان مسأله‏اى اجتماعى، سیاسى مطرح است، امر بهمعروف و نهى از منکر در سیاق آن نیز محتواى سیاسى و اجتماعى دارد نه معناى فردى.
باز آن حضرت در بیانى دیگر هدف خود از قیام را چنین بازگو کرده است:
|196|
«اللّهم انّک تعلم انّه لم یکن الذّى کان منّا تنافساً فى سلطان و لا التماساً من فضول الحطام ولکن لنرى المعالم من دینک و نظهر الاصلاح فى بلادک و یأمن المظلومون من عبادک و یعملبفرائضک و سننک و اَحکامک ...؛
[19]
بار الها! تو به یقین مى‏دانى آنچه از ما سر زده است براى سلطه‏طلبى و کسب قدرت ودست‏یازیدن به متاع دنیوى نبوده است، بلکه قیام ما براى ارائه نشانه‏هاى دین تو و پدیدآوردن اصلاح در شهرهاى تو بوده است و براى اینکه بندگان مظلوم و ستمدیده تو احساسامنیت و آرامش کنند و به فریضه‏ها و سنتها و احکام تو عمل شود ...»
نکته‏اى که در مورد این سخن و سخن پیشین که از آن حضرت نقل شد لازم به یادآورىاست این است که مقصود از فراز نخستِ هر یک از این دو کلام، به قرینه مقابله با جمله‏ها وفرازهاى بعدى کسب قدرت و حکومت براى رسیدن به تمنّیات نفسانى و ارضاى خشم وشهوت به گونه متداول بین اهل دنیاست، نه حکومت و قدرتى که در خدمت اهداف الهىباشد. بارى همچنان که اشاره کردیم آن حضرت در تمام مراحل حرکت خود به تبلیغ اینهدف جارى و استراتژیک خود پرداخت و حتى در همان زمانى که با آمدن سپاه حرّ وگفتگوى بین او و امام(ع) بى‏وفایى و عهدشکنى مردم کوفه روشن شد و امام وارد مرحلهتازه‏اى از قیام خود شد و خود را مواجه با شهادت مى‏دید، در جمع اصحاب خود به پا خاستو پس از حمد و ثناى خداوند و درود بر جدّ گرامى‏اش پیامبر اکرم، ورود به این مرحله جدیدرا به اصحاب خود گوشزد کرد سپس فرمود:
«الا ترون إلى الحق لا یعمل به و الى الباطل لا یتناهى عنه لیرغب المؤمن فى لقاء ربّهمحقّاً...؛
[20]
آیا نمى‏نگرید که به حق عمل نمى‏شود و باطل ترک و وانهاده نمى‏شود، در این اوضاع بایدمؤمن زندگى را بر خود ناگوار بداند و به ملاقات با پروردگار خود میل کند و بیندیشد ...».
آن بزرگوار، زندگى و حیات مادى را جز در سایه حق سزاوار نمى‏داند و چنین معیشتى رانه تنها بر خود بلکه نسبت به هر یک از مؤمنان روا نمى‏شمرد. او با این سخن نشان داد که حتىدر شهادتش نیز احیاى حق و امحاء باطل را جستجو مى‏کند.
در کوفه نیز مسلم بن‏عقیل پس از دستگیرى توسط مأموران و سربازان ابن‏زیاد به مجلسعبیداللَّه وارد شد، او به مسلم سبّ و ناسزا گفت و او را به فتنه‏گرى و ایجاد تفرقه بینمسلمانان متهم ساخت، آن جناب در پاسخ به او گفت:
«من براى این منظور نیامدم ولى چون شما منکر را علنى ساختید و معروف را دفن کردید و برمردم، بدون رضایت آنان فرمانروا شدید و آنها را بر مخالفت فرمان الهى وادار کردید و بینآنان بسان کسرى و قیصر حکم راندید، ما آمدیم تا آنها را امر به معروف و نهى از منکر کنیم و|197|به حکم خدا و سنت پیامبرش دعوت کنیم.»[21]
سخنان صریح و روشنگرانه حضرت مسلم پیش ابن‏زیاد و اهل مجلس او، چنان ابن‏زیادرا درمانده کرد که هیچ سخنى براى گفتن نداشت و شروع به ناسزاگویى و سبِ اولیاى الهى واهل بیت پاک پیامبر(ص) کرد و کلماتى بر زبان راند که به گفته جناب مسلم خود آن پلید وپدرش، سزاوار آن‏اند.
2. اهداف مرحله‏اى و تاکتیکى نهضت حسینى(ع)
همان گونه که گفتیم هدف اصلى، جارى و راهبردى اباعبداللَّه(ع)، افشاى ماهیتخطرناک بنى‏امیه و اعلام بیگانه بودن آنان از اسلام و پاسدارى از کیان دین بوده است، ولىشیوه اجراى این وظیفه اساسى و شکل آن را اقتضائات و اوضاع خارجى و عینى تعیینمى‏کند. رهبر لایق، آن کسى است که بتواند مناسبات و اوضاع هر مرحله‏اى را به درستىبشناسد و مطابق همان مرحله و متناسب با آن تصمیم‏گیرى و اعلام موضع کند، در غیر اینصورت، ناکامى از دستیابى به هدف، قطعى است.
هدفهاى تاکتیکى نهضت حسینى(س) را مى‏توان از این قرار برشمرد: 1- امتناع از بیعت،2- تشکیل حکومت اسلامى، 3- شهادت.
مطابق گزارشهایى که به آن حضرت از جدّ گرامى و پدر بزرگوارش رسیده بود گرچهبراى او روشن بود که عاقبت کار، چیزى جز شهادت نیست، ولى در مقام عمل و موضع‏گیرىبر طبق تکلیف خود، که بر اساس اوضاع و احوال، نوع آن معین مى‏شد رفتار مى‏کرد. و درراستاى هدف کلى خود به بیان حقیقت و روشنگرى اذهان و افکار عمومى مى‏پرداخت.
امتناع از بیعت
اولین موضع‏گیرى علنى و عملى امام حسین(ع) در مخالفت با حکومت یزید، امتناع ازبیعت بود.
مطابق گزارش مورخان، پس از مرگ معاویه در نیمه رجب سال شصت هجرت، یزیدنامه‏اى به فرماندار مدینه[22] نوشت و در آن تأکید کرد که از امام حسین(ع) براى او بیعت بگیردو بر او سخت گرفته و تأخیر را در این باره از او نپذیرد. و او نیز همان شب کسى را سراغحسین(ع) فرستاد و از او خواست تا به حضور او برسد. آن حضرت نیز متوجه قضیه شده و با|198|ترتیبى‏خاص بر او وارد شدند. در آن ساعت، مروان حکم نیز حاضر بود و آن‏گاهفرماندارمدینه مرگ معاویه را به آن حضرت اعلام کرد و سپس نامه یزید به او مبنىبربیعت‏گرفتن از آن حضرت براى یزید را براى آن بزرگوار قرائت کرد. آن‏گاه بین امامحسین(ع) و آن دو نفر سخنانى در گرفت و به نقل سیدبن‏طاووس، آن حضرت رو به ولیدفرماندار مدینه کرد و گفت:
«أیّها الامیر! إنّا اهل بیت النبّوّة و معدن الرّسالة و مختلف الملائکة و بنا فتح اللَّه و بنا ختم اللَّه ویزید رجل فاسق شارب الخمر قاتل النّفس المحرمه و مثلى لا یبایع بمثله و لکن نصبح وتصبحون و ننظر و تنظرون أیّنا أحقّ بالخلافة و البیعة؛[23]اى امیر، ما اهل بیت نبوت و معدن رسالت و محل آمد و شد ملائکیم و خداوند به ما شروعمى‏کند و به ما پایان مى‏دهد - همه امور هستى به برکت وجود ماست - در حالى که یزید مردىاست فاسق و شراب‏خوار و کسى است که خون حرام بر زمین مى‏ریزد و علناً به فسق و فجورمى‏پردازد و کسى مانند من با شخصى مثل او بیعت نمى‏کند ولى - مهلت بده - تا صبح شود ودو طرف در کار خود بیندیشیم تا معلوم شود کدام یک از ما به خلافت و بیعت سزاوارتریم.»
امام حسین(ع) در این فرازها، جریان را از محاسبه خصومت و عداوت شخصى بیرونآورده تا ولید خیال نکند، حسین(ع) به طمع خلافت افتاده و روى همین انگیزه تاب تحملیزید را ندارد، او قضیه را ارزشى و بر اساس معیارها و ملاکهاى حق و باطل قرار داده است وبا این منطق، ولید را مجاب کرده است.
در این استدلال اباعبداللَّه(ع)، در حقیقت دو قیاس منطقى شکل اول نهفته است؛ در قضیهاول مى‏گوید من این صفات را دارم و او داراى این صفات است و هر کس داراى آن صفاتباشد، بر حق و آن کس که اوصاف نوع دوم را داشته باشد، بر باطل است، و لذا خود رامصداقى از حق و یزید را مصداق باطل معرفى مى‏کند و این نتیجه را صغراى قضیه دوم قرارمى‏دهد و کبراى آن را که عدم سازش بین جریان حق و باطل است به ارتکاز ذهنى ولید حوالهداده و نتیجه گرفته است که مثل من با مثل او بیعت نمى‏کند.
و جالب است که در نتیجه‏گیرى هم موضوع به صورت عام بیان شده است که شائبه هرگونه عداوت شخصى را از میان بردارد. و به تعبیر دیگر به جاى اینکه بگوید بنابراین من بایزید بیعت نمى‏کنم، مى‏گوید مثل من با مثل او چنین نمى‏کند و جریان از حساب شخص من واو خارج است و اساساً چنین چیزى با حفظ موقعیتها و ویژگیهاى دو طرف در دائره ممتنعاتو غیر ممکن است.
گذشته از اینکه با این تعبیر به او مى‏فهماند که نه تنها من، بلکه هر کس در این خط و مسیر|199|باشد و به جانب حق رود، راهى جز این ندارد. و در حقیقت نوعى تعریض و ارشاد نسبت بهخود ولید نیز محسوب مى‏شود.
قوت و استحکام این منطق و استدلال، آنچنان ذهن و اندیشه ولید را تحت تأثیر خودگرفت که پس از اینکه آن حضرت از مجلس او بیرون رفت، مروان حکم رو به او کرد و گفت:
«رأى مرا کنار گذاشتى و او را رها کردى، نه! به خدا سوگند دوباره به او دستنخواهى‏یافت.»
و او در پاسخ گفت:
«واى بر تو اى مروان! تو به من پیشنهاد کارى دادى که هلاک دین من در آن است. به خداسوگند دوست ندارم که آنچه خورشید بر آن از مال و ثروت دنیا مى‏تابد از من باشد و در قبالآن من حسین را بکشم! سبحان اللَّه من بدین جهت که او مى‏گوید بیعت نمى‏کنم، دست خود رابه خون او بیالایم؟! به خدا قسم من بر این اندیشه‏ام که هر کس به جرم ریختن خون او به پاىحساب آید روز قیامت نزد خداوند میزان عملش سبک و بى‏مقدار خواهد بود».
سپس مروان در جواب او از روى استهزاء گفت:
«اگر این گونه مى‏اندیشى راهى درست رفتى.»[24]و این اولین عکسى العملى بود که از آن حضرت در قبال چنین پیشنهادى سر زد و پس ازآن نیز همچنان که قبلاً گفتیم مروان حکم پس از این دیدار در کوچه‏هاى مدینه با آن حضرتملاقات کرد و از او خواست تا با یزید دست بیعت دهد و آن حضرت با صراحت و قاطعیتتمام آن را مردود شمرد.
به نقل شیخ مفید
[25] جریان ملاقات امام حسین(ع) با ولید شب شنبه سه روز به آخر رجبسال 60 هجرى اتفاق افتاد و روز شنبه نزدیک غروب آفتاب بار دیگر ولید مأمورانى فرستادتا از امام حسین(ع) بخواهند تا حاضر شود و براى یزید بن‏معاویه با ولید بیعت کند. و امامحسین(ع) به آنان گفت باشد تا صبح شود ببینیم چه باید کرد. و سپس شب همان روز با اهلبیت و فرزندان و فرزندان برادر خود امام حسن(ع) و برادران خویش به جز محمد بن‏حنفیه،مدینه را به سوى مکه ترک کرد. او شب جمعه در حالى که سه شب از ماه شعبان آن سالمى‏گذشت وارد مکه شد و تا دهم ذى‏حجه در آن شهر ماند. و تا این زمان موضع آن حضرتامتناع از بیعت و بررسى اوضاع براى ورود به وضعیت و مرحله جدید نهضت مقدس خودبود و در طول این مدت تمام تبلیغات و سخنان روشنگر آن حضرت بر همین محور دور|200|مى‏زد و خود این حرکت مقدس از مدینه و انتخاب مکه بدین منظور به عنوان شهر امن الهىو مجمع عمومى مسلمانان، اقدامى روشنگرانه در جهت اعلام مظلومیت و ناامنى و نیز اعلامحقانیت راه خود و ناشایسته بودن یزید براى امر خلافت بود.اقدام براى برپایى حکومت اسلامى[26]آنگاه که خبر امتناع حسین بن‏على(ع) در نقاط مختلف جامعه اسلامى آن روزگار پیچید،مردم کوفه که مرکز شیعه و پیروان و دوستان على(ع) و اولاد او به شمار مى‏رفت به جوش وخروش آمدند و با اجتماعى که در منزل سلیمان بن‏صرد خزاعى تشکیل شد، طى نامه‏اى که بهامضاى آنان رسید از امام حسین(ع) خواستند تا هر چه زودتر به سوى آنان بیاید و زمامدارىآنان را بر عهده بگیرد.
در خلال حدود چهار ماه که آن حضرت در مکه اقامت داشت، بى‏وقفه از سوى کوفیانبراى آن حضرت دعوت‏نامه مى‏آمد و در یک روز ششصد نامه از آن مردم به دست آنحضرت رسید و مجموع آن در نوبتهاى گوناگون به دوازده هزار نامه بالغ شد، و در این مدتآن بزرگوار، با کمال متانت و تأنّى به هیچ یک از آنها پاسخى نداد.[27] و این سکوت در دیدگاهاهل نظر بسیار پرمعنا و پررمز و راز است. او با این سکوت، هم بى‏میلى خود به حکومت رانشان داده و هم به صورتى، بى‏اعتمادى خود نسبت به مردم کوفه و سابقه عهدشکنى و سستعنصرى آنها را به آنان فهمانده است و بر این اساس اقدام خود را تنها بر اساس اتمام حجتمبتنى کرده است نه بر پایه اعتماد به دعوت و قیام آنان. گذشته از اینکه حزم و دوراندیشىخویش را در قبال عوامل محرکى که هر طالب مقام و ریاستى را به وسوسه وا مى‏دارد بهنمایش گذاشته است که او از روى ناپختگى و عدم بصیرت و تحت تأثیر دعوت بى‏پایه برخىافراد و گروههاى شورشى و احساساتى، به کارى ناخواسته و مجهول اقدام نکرده است، بلکهتمامى جوانب کار را سنجیده و در تعقیب آن هدف ثابت و جارى خود و بر پایه عمل بهتکلیف الهى، هیچ نقطه نامعلوم و کورى برایش وجود ندارد.
آخرین نامه‏اى که از مردم کوفه به دست آن حضرت رسید که آن را گروهى از سران کوفهنوشته و توسط دو نفر از بزرگان آن شهر به سوى آن حضرت ارسال کردند،
[28] گویا حجتالهى را بر آن حضرت تمام کرد و با همه علم و آگاهى خود مبنى بر عدم وفادارى آنان چاره‏اىجز جواب مثبت نداشت اکنون این پرسش مطرح است که با وجود علم آن حضرت مبنى بر
|201|
عدم مساعدت اوضاع، چگونه باز به دعوت آن مردم پاسخ مثبت داد؟
در پاسخ به این سؤال، توجه به این نکته لازم است که امام و ولىّ مطلق الهى داراى دو شأناست. از یک جنبه از سایر مردم ممتاز است و از جنبه دیگر با آنان شریک است. شأن ممتاز او،همان مقامات معنوى منحصر به فرد او است، ولى از ناحیه وجهه مشترک خود، نسبت بهتکلیفهاى الهى مانند سایر مردم است، و لذا تکلیف امامان(ع)، بر اساس علم عادى آنها تعیینمى‏شود، نه دانش و آگاهى‏هاى غیبى آنان.
و بر همین پایه نیز اقدام اختیارى آنها به کارهایى که شهادتشان را در پى دارد، تفسیرمى‏شود. تو گویى بار دیگر جریان بیعت مردم با پدرش على(ع) را پیش روى خود مى‏بیند کهدر عین بى‏میلى و آگاهى آن حضرت بر پیمان‏شکنى بسیارى و بى‏وفایى و سرکشى گروهىدیگر و نامردمى‏ها و عداوتها و عدم همراهى‏ها و مساعدتهاى فراوان، بر اثر هجوم مردم واصرار آنها بر قبول زمامدارى آنان، راهى جز قبول پیشنهاد آنان نداشت که خود فرمود:
«لو لا حضور الحاضر و قیام الحجّة بوجود النّاصر لالقیت حبلها على غاربها ...؛[29]اگر مردم بر در خانه من هجوم نمى‏آوردند و با اعلام کمک و یارى آنان حجت بر من تمامنمى‏شد، بى‏تردید افسار شتر خلافت را بر گردنش مى‏آویختم ...».
آنگاه امام حسین(ع) طى نامه‏اى به مردم کوفه که آن را به وسیله مسلم بن‏عقیل فرستاد و اورا در آن نامه به عنوان معتمد خود و به نمایندگى از جانب خویش معرفى کرد و قول داد که اگرجناب مسلم بر آمدن آن حضرت نظر مساعد دهد، با شتاب به سوى آنها حرکت کند و در آخرنیز این جمله را اضافه کرد:
«فلعمرى ما الإمام إلّا احاکم بالکتاب، القائم بالقسط، الدائن بدین اللَّه، الحابس نفسه على ذاتاللَّه و السّلام.»[30]در جمله «ما الامام» نفى حقیقت امامت شده است، یعنى کسى که چنین نباشد حقزمامدارى ندارد و به غلط و غاصبانه این نام را بر خود نهاده است.
مقصود از جمله «الّا الحاکم بالکتاب» ممکن است این باشد که امام برحق، کسى است کهبر اساس موازین و معیارهاى شناخته شده در قرآن به حکومت برسد و کتاب مجید او را بهاین سمت بشناسد، نه حاکمى که از نظر قرآن طاغوت به حساب آید و بر خلاف موازین آن بهقدرت دست یافته باشد. و احتمال دارد مقصود از آن این باشد که او کسى است که قانون واساسنامه حکمرانى خود را آموزه‏ها و مقررات قرآن مجید قرار داده و بدان ملتزم و|202|پایبندباشد.
در مورد جمله «القائم بالقسط» هم دو احتمال مى‏رود، نخست آنکه امام به کسى گفتهمى‏شود که قوام حکومت او و مایه بقاى آن، عدالت‏گسترى او باشد نه ستم‏پیشگى و استبداد.
دیگر آنکه شخصى این عنوان را دارد که قسطپرور و برپادارنده عدالت در جامعه باشد.
جمله «الدائن بدین الحق» را نیز مى‏توان دو گونه تفسیر کرد. اول آنکه زمامدار فردىاست که باتقوا و متدین باشد و دیگر آنکه او کسى است که خود را ملتزم به اجراى دستوراتدین در سطح اجتماع و مردم بداند و بر ترویج آن اهتمام وزرد.
جمله اخیر نیز دو احتمال دارد. نخست آنکه از اوصاف امام این است که نفس خود را درذات و رضاى خداوند حبس کند و به هواها و شهوات نفسانى خویش اجازه جولان ندهد،دیگر آنکه او کسى است که تمام وقت و نیرو و استعداد خود را وقف خدمت به دین و جامعهکند و جز در حد ضرورت به امور شخصى خود نپردازد.
و در حقیقت این نخستین موضع‏گیرى صریح امام حسین(ع) نسبت به مرحله جدید درنهضت مقدس او است. با وارد شدن آن بزرگوار به این مرحله، آهنگ سخنان و کلمات آنحضرت نیز متناسب با وضعیت جدید، رنگى دیگر مى‏گیرد، و از این پس به طور وسیع بهزمینه‏سازى و روشنگرى و دعوت مردم به قیامى فراگیر بر ضد دستگاه حکومت یزیدىدست مى‏زند و در همین راستا نامه‏اى به اشراف و رؤساى قبایل بصره مى‏نویسد و آنان را بهنصرت و کمک خود دعوت مى‏کند.
[31] و نیز اقدامات و روشنگرى‏هاى دیگر، که تمامى آنهادر این مقطع صورت مى‏گیرد.
او با اینکه مى‏داند نهایت کارش به کجا خواهد انجامید و خود در سخنانى که از آنحضرت نقل شده است به وضوح این موضوع را یادآور شده است
[32] و مى‏داند که اینحرکتها، در جهت پیروزى ظاهرى و نظامى نتیجه‏اى نخواهد بخشید، ولى در عین حال،شاید به دو جهت، به این روشنگریها و پیام‏رسانى‏ها اقدام کرد؛ یکى استفاده از فرصت تازهبراى بیدار کردن جامعه خفته اسلامى از خواب غفلت و جهل و توجه دادن آنان به تکلیفىبزرگ و ایجاد حرکت و شور و آگاهى به خطرى عظیم که بنیاد دین را تهدید مى‏کند. و دیگراینکه تعقیب این هدف یعنى پاسخ مثبت دادن به دعوت مردم کوفه براى برپایى حکومتاسلامى و قطع ید بنى‏امیه، خواسته‏اى است که یاران زیادى مى‏طلبد، عِدّه و عُدّه مى‏خواهد،آن حضرت در این راه مى‏باید با مراقبت و دقت تمام، به گونه‏اى عمل کند که گوئیا باید در این|203|راه به پیروزى رسد و طورى قدم برندارد که او را به عدم تدبیر و درایت و بى‏برنامگى متهمکنند و آیندگان بگویند که اگر چنین و چنان مى‏کرد موفق مى‏شد.
زیباترین انتخاب
حرکت امام حسین(ع) را از مکه به سوى کوفه، روز هشتم ذى‏حجه سال شصتم هجرىنوشته‏اند. و این همان روزى است که از اقصى نقاط جهان اسلام حاجیان براى انجام مناسکحج در آن شهر مجتمع‏اند، ترک مکه در آن روز و رها کردن اعمال حج، آن هم از سوىشخصیتى ممتاز و الهى مانند حسین بن‏على(ع)، بسیار پرمعنا و بیدارگر بود، و زیباترینانتخاب بود تا عملاً ناخشنودى خود را نسبت به وضعیت موجود اعلام کند و تمام عالماسلام پیام حسینى را از طریق حاجیانى که چند روز دیگر به مناطق مختلف خود مى‏روند،دریافت کنند، و قطعاً این سؤالى بوده است که در اذهان اکثریت آنان پدید مى‏آمد که چهحادثه‏اى پیش آمده است که فرزندِ زاده کعبه، در حساسترین روزى که همگان به سوى خانهخدا مى‏روند، آن را پشت سر گذاشته است، گو اینکه عده‏اى او را به بى‏توجهى به مناسک حجمتهم کنند و سخنى دیگر بگویند.
توجیهى که آن حضرت براى این کار خود در پاسخ به برادرش محمد بن‏حنفیه که علتآن را از او جویا شده بود بیان کرده است این است، که مى‏ترسم یزید خون مرا در کنار کعبهبریزد و بدین وسیله حرمت خانه حق هتک شود.[33]
او به خوبى مى‏دانست که یزید از او دست‏بردار نیست و در صدد است تا کسى یا افرادىرا وادار سازد، تا در ازدحام جمعیت، به طور ناشناس آن حضرت را ترور کنند و سپس بهاتهام قتل او، بى‏گناهى را گرفته و مجازات کند. و در این صورت هم حرمت خانه خدا شکستهو هم خون پاک آن حضرت پایمال شده و کوچکترین بهره‏اى براى دین، جز تحکیم موقعیتیزید از آن حاصل نمى‏شد.
بى‏گمان این اخبار و سخنان در محیط آن روز مکه دهان به دهان مى‏گشت و بینمسلمانان‏منتشر مى‏شد. امتناع حسین از بیعت با یزید، عدم امنیت او در مکه و قیام اوبراى‏ایجاد حکومت اسلامى حادثه‏اى عظیم بود که آن حضرت با بهره‏بردارى از>ترک|204|شهادتپى‏گیرى برپایى حکومت اسلامى و احساس تکلیف نسبت به این موضوع تا هنگاممواجه شدن با حجتى قاطع، بر خلاف آنچه تاکنون بوده است، به گونه‏اى که هیچ عذر وبهانه‏اى براى مردم کوفه باقى نماند، از سوى امام حسین(ع) دنبال مى‏شد و حتى با رسیدنخبر شهادت حضرت مسلم در منزلگاه «زباله» و متفرق شدن عده‏اى از اهل دنیا که از مکه باآن حضرت همراه شده بودند، آن حضرت مسیر حرکت خود به سوى کوفه را تغییر نداد، تااینکه دو منزل مانده به کوفه، با سپاه حرّ برخورد کرد. از وقایعى که در این ملاقات رخ داد،سخنان روشنگرانه کوتاهى بود که آن حضرت خطاب به سپاه حرّ ایراد کرد. او پس از نمازعصر به پا ایستاد و رو به جمعیت کرد و پس از حمد و ستایش خداوند فرمود:
«ایّها النّاس! ان تتّقوا اللَّه و تعرفوا الحق لأهله، یکن أرضى للَّه عنکم و نحن أهل بیت محمّد أولىبولایة هذا الامر علیکم من هؤلاء المدّعین ما لیس لهم و السّائرین فیکم بالجور و العدوان فإنأبیتم إلّا الکراهة لنا و الجهل بحقّنا و کان رأیکم ألان غیر ما أتتکم به کتبکم و قدمت علّى بهرسلکم انصرفت عنکم؛[34]
اى مردم، اگر تقواى الهى پیشه کنید و حق را براى اهل آن بشناسید براى کسب خوشنودىالهى بهتر است. و ما خاندان پیامبر سزاوارتر به ولایت بر شما از این مدعیان بناحق وغاصبیم، همانها که به ستم و تجاوز بر شما حکم مى‏رانند. و اگر اراده کرده‏اید که از ما کراهتداشته و حق ما را نادیده گیرید و اکنون نظر شما جز آن چیزى است که در نامه‏هاتان نوشته وفرستادگان شما ابراز داشته‏اند، از آمدن به سوى شما منصرف شده و باز مى‏گردم.»
در این کلام ابتدا عنصر تقوا یادآورى شده است که اگر متقى باشید نیروى شناختمى‏یابید و حق و باطل را از هم تمیز مى‏دهید. البته پیداست مقصود از معرفت در این سخنصرفاً شناخت نظرى نیست، زیرا آنان در این جهت مشکل جدى نداشتند، بلکه مقصود از آنکنایه از التزام و حمایت عملى و معرفتى است که به اقدام منتهى شود، مثل اینکه گفته مى‏شود«فلانى آن شخص را به آن مقام نمى‏شناسد» و لذا در قسمت پایانى پس از بیان شایستگى خودبراى امامت و ناشایسته بودن زمامداران حاکم مى‏فرماید: «و ان ابیتم ... و الجهل بحقّنا» و لذامقصود علم و جهل عملى است. و بى‏تردید جمله «ارضى للَّه عنکم» و نیز «... اولى بولایة هذاالامر ...» همچون «اللَّه اعلم حیث یجعل رسالتة» معناى تفضیل ندارد بلکه دربردارنده معناىفعل ساده است.
و نیز در این سخن اشاره است به اینکه تقوا تنها یک امر فردى و مربوط به شؤون شخصىنیست، بلکه با مسایل اجتماعى و سیاسى پیوند خورده است. و بدون داشتن زمامدارى|205|برحق، نمى‏توان ادعاى تقوا داشت.
نکته قابل توجه این است که آن حضرت در قسمت پایانى کلام خویش، ولایت را حقخاندان عترت مى‏داند و این نشان مى‏دهد که از دیدگاه اسلام، مشروعیت زمامدار و امامبرحق منشأى الهى دارد، زیرا بنا بر اینکه مشروعیت ناشى از رأى مردم باشد، پیش از انتخابحقى وجود ندارد تا به آن استدلال و احتجاج شود.
و در نهایت پس از امتناع حر و سپاهیان او از حرکت امام به سوى مقصد دلخواه آنحضرت و توافق آنان بر طى مسیرى که نه به جانب کوفه باشد و نه به مدینه منتهى شود،مرحله‏اى جدید در نهضت حسینى شروع مى‏شود و آن موضع‏گیرى صریح براى پذیرفتن وآمادگى براى قبول شهادت است.
از این پس دیگر سخنى و اقدامى در باره ولایت و زعامت ظاهرى نیست، هرچه هستسخن از شهادت و استقبال از مرگ پرافتخار و امتناع از پذیرش زندگى همراه با ذلت وخوارى است. حماسى‏ترین و بیدار کننده‏ترین سخنان امام حسین(ع) از این مقطع شروعمى‏شود و تا پایان عمر مقدس و خونبارش ادامه مى‏یابد.
سیاست جدى و قاطع یزید بن‏معاویه بر این بود که اگر دست به حسین بن‏على(ع) پیداکنند جز دو راه، تمامى راهها را بر آن حضرت ببندند، تسلیم بى‏قید و شرط یزید و عبیداللَّهبن‏زیاد و بیعت با او و دیگرى پذیرش مرگ و شهادت. و این موضوع را خود آن حضرت اینچنین بازگو فرموده است:
«الا و إنّ الدّعىّ ابن الدّعّى قد رکز بین اثنتین بین السّلّة و الذّلّة و هیهات منّا الذّلّة یأبى اللَّهذالک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت و أنوف حمیّة و نفوس أبیّة من أن تؤثرطاعة اللّئام على مصارع الکرام، ألا و إنّى زاحف بهذه الأسرة مع قلة العدد و خذلة النّاصر؛[35]آگاه باشید که فرزندخوانده پسر فرزندخوانده، تنها بر یکى از دو کار اصرار ورزیده و پاىمى‏فشارد؛ یکى پذیرفتن شمشیر و دیگرى قبول ذلت و چه بسیار دور است ذلت از ما! این کاررا نه خداوند رسول او و نه مؤمنان و نه دامنهاى پاک و مطهرى که از آن برخاسته‏ایم،مى‏پذیرند، همان جانهاى باکرامت و نفسهاى عزتمندى که به خویش اجازه نداده و نمى‏دهندکه اطاعت انسانهاى پست و زبون را بر مرگ پرافتخار برگزینند، و آگاه باشید که به یقین من بااین اهل بیت خود، با کمى عده و بى‏وفایى مردم، خواهیم جنگید.»
ظاهراً مقصود از «الدّعى ابن‏الدّعى» عبیداللَّه بن‏زیاد است، زیرا هم خود او و همپدرخوانده‏اش زیاد، نسبت روشنى ندارند و او بود که مطابق نقل برخى،
[36] پیشنهاد مراجعتبه مدینه و یا رفتن به شام و ملاقات با یزید بن‏معاویه را نپذیرفت و به عمر سعد دستور اکیدداد تا یا از او براى یزید بیعت بگیرد و یا با او به نبرد برخیزد. به نظر مى‏رسد پیشنهاد رفتن به
|206|شام ابتدا از سوى عمر سعد مطرح شده باشد و امام نیز به جهاتى آن را پذیرفته باشد و آن را ازتسلیم شدن به عبیداللَّه ارجح بداند، زیرا ممکن بود در این خلال حوادثى رخ دهد و عاقبتکار به صورتى دیگر رقم بخورد.
امام حسین(ع) در این سخن خود، نبرد را از دائره خود و یزید بیرون برده است و آن راجنگ خدا و رسول و دامنهاى پاک و مؤمنان با صف شیطان و کارگزاران ذلت و پستى دانستهاست و با منطق و عمل خود، راه پذیرش ذلت را براى همیشه بر روى بشر مسدود کرده است.جمله معروف آن حضرت که: «... انى لا ارى الموت الّا سعادة و الحیاة مع الظالمین الّا برما»[37]در این مقطع صادر شده است.
کوتاه سخن آنکه آن حضرت کوشید در این مرحله از نهضت مقدس خود که مقطع اصلىقیام او به شمار مى‏رود، با رساترین کلمات و ماندنى‏ترین جمله‏ها، فرهنگ شهادت‏طلبى وعزتمندى و کرامت نفس را در قاموس بشر با خون خود ثبت کرده و راهى روشن و پرفروغتا دامنه قیامت به روى جامعه انسانى باز کند. او با زبان شهادت خود به مردم و امت محمدىآموخت که اسلام این نیست که یزید بن‏معاویه مى‏گوید و اسلامى که او ترویج مى‏کند و برپایه آن امیر مؤمنان مى‏شود همانى است که با آن حسین بن‏على کشته مى‏گردد و خاندان پیامبربه اسارت برده مى‏شود.
و این بزرگترین خدمتى بود که خون حسین(ع) به اسلام کرد و براى همیشه آن را از خطرانحراف نجات داد و بیمه کرد، خدمتى که به اطمینان مى‏توان گفت، حتى پیروزى ظاهرى ودستیابى آن حضرت به زمامدارى مسلمانان هم نمى‏توانست از عهده آن برآید و با توجه بههمین امر راز سخن پیامبر اکرم(ص) که فرمود: «حسین منّى و انا من حسین؛
[38] حسین از مناست و من از حسینم» روشن مى‏شود و نیز معلوم مى‏شود که چرا به او فرمود:
«یا حسین أخرج، فإنّ اللَّه شاء أن یراک قتیلاً؛[39] اى حسین، از حرم امن الهى خارج شو کهخداوند مى‏خواهد تو را کشته ببیند.»
روشنگریها و بیدارگرى‏هاى نهضت حسینى(س) تنها در حوزه اهداف خلاصه نمى‏شودبلکه سایر حوزه‏هاى مربوط به آن را نیز دربرمى‏گیرد، که بررسى آن مجالى دیگر مى‏طلبد.
[1]. فرهنگ عمید.
[2]. سوره طه، آیه 43 - 44.
|207|
[3]. سوره حدید، آیه 25.
[4]. سیدبن‏طاووس، لهوف، چاپ قدیم، ص‏20.
[5]. «و لنبلونّکم بشى‏ء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الأنفس و الثّمرات و بشّر الصابرین الذیناذا اصابتهم مصیبة قالوا انّا للَّه و انّا الیه راجعون اولئک علیهم صلوات من ربّهم و رحمة و اولئک همالمفلحون؛
و ما شما را به چیزى از ترس و گرسنگى و کاهش در ثروتها و جانها و میوه‏ها مبتلا کرده و امتحان مى‏کنیم وصابران را بشارت ده آنان که هر گاه مصیبتى بر آنها وارد شود مى‏گویند ما از خداییم و به سوى او بازمى‏گردیم درودهاى خداوند و رحمت او شامل حال آنان است و همانان رستگارانند.» (سوره بقره، آیه 155 -156).
[6]. اصول کافى، دار الکتب الاسلامیه، تهران، ج‏1، ص‏200.
[7]. محمد بن محمد بن‏نعمان بغدادى ملقب به شیخ مفید، ألارشاد، انتشارات بصیرتى قم، ص‏200.ابى‏محمد عبداللَّه بن‏مسلم ابن‏قتیبه دینورى، الامامة و السیاسة، مکتبه مصطفى بابى حلبى، مصر، انتشاراترضى - زاهدى قم، ص‏165.
[8]. بحارالانوار، ج‏44، ص‏211.
[9]. ابن قتیبه دینورى الإمامة و السیاسة، پیشین، ص‏181 - 180.
[10]. عبدالحسین احمد امینى نجفى، الغدیر، دار الکتب الاسلامیة، تهران، ج‏1، ص‏199.
[11]. صحیح مسلم، ج‏5، باب فضایل على، ص‏122. صحیح ترمذى، ج‏5، ص‏328. مستدرک حاکم، 3، 148.
[12]. سوره نساء، آیه 59.
[13]. سوره انفال، آیه 48.
[14]. بحارالانوار، مؤسسة الوفاء، بیروت، ج‏44، ص‏205 - 206.
[15]. همان، 45، ص‏139.
[16]. ابوجعفر محمد بن‏حسن بن‏على طوسى، التهذیب، نشر صدوق، تهران، ج‏6، کتاب المزار، ص‏126.
[17]. بحارالانوار، ج‏44، ص‏329.
[18]. محمد بن‏حسن بن‏على بن‏حسین بن‏شعبه حرّانى، تحف العقول، انتشارات بصیرتى، قم، چاپ پنجم،ص‏174.
[19]. همان، ص‏170.
[20]. سیدبن‏طاووس، لهوف، ص‏71.
[21]. همان، ص‏49.
[22]. فرماندار مدینه را برخى همچون شیخ مفید در ارشاد، ص‏200، «ولید بن‏عقبه»، پسر برادر معاویه که ازسوى او به فرماندارى آن شهر منصوب شده بود، ذکر کرده‏اند و برخى دیگر همچون ابن‏قتیبه دینورى در«الامامة و السیاسة»، ص‏204، او را «خالد بن‏حکم» نام برده‏اند.
[23]. سیدبن‏طاووس، لهوف، ص‏19.
[24]. شیخ مفید، ارشاد، ص‏201؛ ابن‏قتیبه دینورى، الامامة و السیاسة، ص‏205؛ سیدبن‏طاووس، لهوف،ص‏19. با تفاوتى مختصر در نقل.
[25]. ارشاد، ص‏201. ولى به نقل سیدبن‏طاووس، در لهوف، ص‏25 حرکت آن حضرت به سوى مکه سه شبگذشته از ماه شعبان بوده است.
[26]. بحثى که یادآورى آن لازم است این است که آیا برپایى حکومت اسلامى از اهداف تاکتیکى امامحسین(ع) شمرده مى‏شود یا هدف راهبردى آن حضرت بوده است.
|208|
هر چند برخى نظریه دوم را برگزیده‏اند ولى به عقیده نگارنده نظریه نخست اولى به صواب است زیراحکومت وقتى در کنار حفاظت از اساس دین قرار مى‏گیرد، تنها مى‏تواند در شرایط مساعد به عنوانوسیله‏اى به منظور پاسدارى از دین و جریان آموزه‏هاى آن در متن حیات اجتماعى مورد استفاده و هدفباشد، و بدیهى است اساس دین بسته به حکومت دینى نیست زیرا قرنها بر اسلام و مسلمین گذشته در حالىکه جامعه دینى از آن محروم بوده است ولى در این حال اصل دین پابرجا باقى مانده است و هدف اساسى وثابت امام که در هیچ شرایطى تبدیل و تعطیل نمى‏پذیرد، پاسدارى از اساس دین است.
و بر فرض قبول، در مورد نهضت عاشورا، قطعاً برپایى حکومت از اهداف تاکتیکى امام حسین(ع) بودهاست. زیرا اولاً با توجه به اینکه آن حضرت یقین به شهادت داشت و مى‏دانست موفق به اقامه حکومتنمى‏شود، چگونه کار عظیم خود را در تعقیب کارى قرار داد که مى‏دانست انجامى ندارد؟
ثانیاً: هدف ثابت امام، باید امرى باشد که با تمام مراحل حرکت او قابل جمع باشد، اگر حکومت، هدفراهبردى آن حضرت بود، حرکت او از مدینه، با این‏که هنوز دعوتى و حمایتى از او صورت نگرفته بود و نیزپیگیرى نهضت پس از آن‏که بر همه روشن شد که در ادامه آن چیزى جز شهادت نیست، به چه انگیزه‏اى بودهاست؟
ثالثاً: همواره پیروزى و شکست انقلابها را بر اساس وصول نهضت، به هدف راهبردى و عدم وصول به آنمحک مى‏زنند، اگر برپایى حکومت غرض اصلى و جارى آن حضرت بود، باید او را در این نهضت خودناکام و شکست‏خورده به حساب آورد در حالى که این سخن بر خلاف باور قطعى شیعه است.
رابعاً: بررسى سخنان آن حضرت از مدینه تا شهادت همین نظریه را تأیید مى‏کند، زیرا به وضوح پیداست کهسخن صریح از حکومت و اقدام علنى در این راه، از زمانى آغاز شد که بر اساس ظاهر، مقدمات و زمینه‏هاىبرپایى حکومت دینى فراهم شد و پیش از آن و نیز پس از آشکار شدن قطعى برگشت مردم کوفه، در اینباره سخن و اقدامى از آن حضرت صادر نشده است.
[27]. لهوف، ص‏29.
[28]. همان، ص 29 - 30.
[29]. نهج‏البلاغه، تحقیق صبحى صالح، ص‏50، خ‏3.
[30]. شیخ مفید، ارشاد، ص‏204.
[31]. بحارالانوار، مؤسسة الوفاء، ج‏44، ص‏337.
[32]. لهوف، ص 52 - 60؛ بحارالانوار، ج 44، ص‏364 - 367.
[33]. همان، ص‏55؛ بحارالانوار، ج‏44، ص‏364.
[34]. شیخ مفید، ارشاد، ص‏224؛ بحارالانوار، ج‏44، ص‏377.
[35]. لهوف، ص‏86.
[36]. ارشاد، ص‏229.
[37]. لهوف، ص‏71.
[38]. بحارالانوار، ج‏43، ص‏271.
[39]. بحارالانوار، ج‏44، ص‏364.

تبلیغات