بررسى جامعهشناختى جامعه اسلامى عصر امام حسین علیه السلام (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
رحلت پیامبر اکرم (ص) آغاز تحولى ژرف در جامعه اسلامى به شمار مىرود. تحولى که در اندک زمانى پس از رحلتبنیانگذار آن، برخى از نزدیکترین افراد به آن حضرت به شیوهاى اسفناک قربانى شدند. براستى چرا جامعهاى که اساس و حیثیت و ویتخویش را از اسلام یافته بود بر چنین واقعه هولناکى لب فرو بسته و شریک جرمى بزرگ در تاریخ بشریتشد؟ نویسنده بر آن استبا نگاه به واقعیات آن روز، با تحلیلى جامعهشناختى پاسخ این پرسش را بیابد. وى معتقد است دنیازدگى و روى آورى به زندگى بىدغدغه همراه با آسایش، تعبیرهاى ناصواب و غیر صحیح از دین و سنت، فضاى موسوم و تبلیغاتى و در پى آن فشار و اختناق سیاسى پیش آمده پس از رسول گرامى اسلام، بدنمایى حرکت امام حسین (ع) از سوى دشمنان، به همراهى جهل و ناآگاهى سیاسى و اجتماعى مسلمانان، واقعیات جامعه آن روز بود که زمینهساز کشتار بىسابقه در تاریخ اسلام گردید.متن
واقعه عاشورا در تاریخ اسلام از وقایع بىنظیر و بس اسفناک است. هر انسانى که آشنایى اندک با اسلام و تاریخ آن داشته باشد به عاشورا به دیده شگفت مىنگرد و براى او جاى این پرسش است که چگونه در جامعه اسلامى، جامعهاى که اساس و حیثیت و ویتخویش را از اسلام یافته است در اندک زمانى پس از رحلتبنیان گذار آن، برخى از نزدیکترین فرد به آن خاندان را به بدترین شیوه به جدال بخواند و قربانى کند و سرگذشتى بیافریند که به تعبیر ابن طقطقى «به علت ناگوارى و هولناکى آن دوست نمىدارم سخن را در پیرامونش طولانى کنم، زیرا در اسلام کارى زشتتر از آن به وقوع نپیوسته است. گرچه کشته شدن امیرالمؤمنین مصیبتبسیار بزرگى به شمار مىآمد، لیکن سرگذشتحسین چندان کشتار فجیع و مثله و اسارت در برداشت که از شنیدن آن پوستبدن انسان به لرزه مىافتد، لذا از پرداختن به سخن در باره این سرگذشتبه شهرتش اکتفا مىکنم، زیرا که مشهورترین مصیبت است. خداوند هر کسى را که در آن دست داشته و بدان فرمان داده و به چیزى از آن خشنود بوده است لعنت کند و هیچگونه کار خیر و توبهاى را از او نپذیرد و او را از جمله «الاخسرین اعمالا الذین ضل سعیهم فى الحیوة الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا (1) قرار دهد.» (2)
این پرسش اساسى از دیرباز مطرح بود و هر چند گذر زمان اندکى از ابهام آن را برطرف ساخته و پاسخى داده است اما همچنان پاسخى درخور به آن ضرورى مىنماید. به راستى چه تحولى در جامعه اسلامى روى داد. که آمادگى پذیرش چنین فاجعهاى را یافته بود؟ مردم آن زمان که هنوز یاد و خاطره گذشته نه چندان دور در اذهانشان بود و دیده یا شنیده بودند که پیامبر (ص) سخنانى را در باره امام حسین (ع) (3) ، خاندان ابوسفیان، (4) ارزشهاى والاى انسانى (5) ، حرمت قتل، حساب و کتاب و...داشته، چگونه در مقابل آنچه پیش روى بود دستبر دست نهادند و شریک جرمى بزرگ در تاریخ بشریتشدند؟ چرا علیه آنان که چنین ظلمى عظیم به پاداشتند به اعتراض بر نخاستند، چه تغییرات و دگرگونیهایى در دنیاى آن زمان پیش آمد که خلیفه مسلمین! براى تحکیم موقعیتخویش دستبه کشتار خاندانى زد که در تفکر دینى مردم مىبایستى جایگاه والایى داشته باشند؟ چرا آنان که به چشم خویش دیده بودند که پیامبر (ص) حسین (ع) را بر زانوان خویش مىنشاند و بر لبانش بوسه مىزد، (6) و هم اکنون بر آن لبان تازیانه زده مىشود، جز انگشتشمارى، (7) دهان نگشوده و اعتراض نکردند و چرا آنها که به گوش خویش شنیده بودند که پیامبر مىفرمود: ان الحسن و الحسین سید اشباب اهل الجنة، (8) قتل عام حسین و یارانش را دیدند و شنیدند اما سکوت کرده و لب فرو بستند؟ و هزارها چراى دیگر.
آیا آنچه پیش آمد امرى غافلگیرانه بود؟ آیا این رویداد دستساخت فردى یا عدهاى کمشمار بود؟ آیا عوامل پیدایى آن امرى زود هنگام و دفعى بود؟ و...این پرسشها براى اهل دین و تحقیق هر لحظه پیش مىآید.
دراین نوشتار بر آنیم که تحولات پیش آمده در جامعه اسلامى را که زمینه ساز فاجعه عاشورا شد، به اختصار بیان داریم و نشان دهیم که در آن زمان جامعه داراى چه ویژگیهایى بوده است؟ پیش از ورود به بحث نکاتى را به صورت گذرا اشاره مىکنیم تا بهتر بتوانیم تصویر آن زمان را ارائه کنیم.
1 - از روزى که پیامبر (ص) چشم از جهان فروبست تا روزى که واقعه عاشورا رخ داد پنجاه سال گذشته بود (9) و در این دوره نه چندان طولانى، شش تن به عنوان خلیفه رسول خدا به حق یا نابحق رهبرى و امامت جامعه اسلامى را بر عهده گرفتند. ابوبکر از سال 11 - 13هجرى، عمر از 13 - 24، عثمان از سال 24 - 35 و امام على (ع) از سال 35 تا 40 هجرى خلافت کردند و به دنبال آنها امام حسن (ع) با انتخاب مردم به مدت شش ماه خلافت کرد (10) . امابا واقع شدن در جریان ناخواسته (11) ، به ناچار از آن کناره گرفت و معاویة به عنوان خلیفه وارد میدان شد و به مدت بیستسال بر سرزمینهاى اسلامى حکومت کرد تا اینکه در سال 60هجرى در گذشت و فرزندش یزید که از سالها پیش ولیعهد او بود به حکومت رسید. (12)
2 - گستره جغرافیایى مملکت اسلامى با گذشت این نیم قرن دگرگونى چشمگیرى یافت. از زمانى که پیامبر (ص) بناى حکومت دینى خود را در مدینه نهاد و در واپسین زمانهاى حکومت، بر مناطق بیرونى روى کرد (13) (موته و تبوک) تا زمانى که حکومتگران اموى بر سر کار آمدند دامنه حکومت تفاوت کرده بود. پس از پیامبر (ص)، نبردهاى گسترش طلبانهاى در دوران سه خلیفه اول، به ویژه عمر (14) رخ داد که با چشم پوشى از جهت مثبت و منفى آن، بسط حکومت و توسعه جامعه اسلامى را به دنبال داشت، تنها در دوره امام على (ع) چنین حرکاتى متوقف شد و بیش از هر چیز به اصلاح درون و خویشتن پرداخته شد (15) ولى پس از او معاویه به پیروى از خلیفگان اول، دستبه فتوحات درغرب و شرق زد (16) و با این گسترش، در عصر امام حسین گستره جغرافیایى مملکت اسلامى محدود به حجاز و عراق نبود بلکه در شرق تا سند و هند و در شمال شرقى تا ماوراءالنهر و در مناطق شمالى تا ارمنستان و در جهت غرب تا افریقیه و در جنوب تا منتهى الیه دیار یمن به سرزمین اسلامى پیوسته بود. (17)
3 - در این دوره، در مرکزیتخلافت اسلامى به عنوان محور اقتدار اسلام و پایگاه ا صلى توجه به دیانت، نیز تغییراتى پیش آمد. سه خلیفه اول در مدینه ساکن بوده و از آنجا بر مناطق اسلامى حکم مىراندند چنانکه در زمان پیامبر (ص) این شهر به عنوان مرکز سرزمین اسلامى بود. امام على (ع) به جهاتى چند، مرکز خلافت را به شهر نوبنیاد کوفه، انتقال داد (18) و تا پایان دوره کوتاه خلافتش در آنجا ماند و امام حسن (ع) نیز در همان جا خلافت را به دست گرفت. اما پس از آن حضرت، خلافت اسلامى به سرزمین شام منتقل شد، (19) سرزمینى که در دوره خلافت عمر فتح و به دیار مسلمانان پیوست و از همان ابتدا یزید و معاویه، فرزندان ابوسفیان، بر آن امارت داشتند. (20)
بنابر نکات بیان شده، تحولات و دگرگونیهایى که در جامعه اسلامى پدید آمده آسانتر قابل تحلیل است.
تعامل نهادها و پدیدههاى اجتماعى
جامعه انسانى هم چون پیکره آدمى است که اعضا و جوارح آن با یکدیگر در داد و ستد و تعاملند. آنچه در یک زاویه وجود جامعه رخ مىدهد بىتردید در زوایاى دیگر آن نیز بروز مىیابد سستى و فتورى که در نهادى از جامعه پیش مىآید، در نهادهاى دیگر تاثیر مىگذارد چنانکه از آنها تاثیر مىپذیرد. تعامل پدیدههاى اجتماعى با یکدیگر و تاثیراتشان در یکدیگر، موجب مىشود که تحلیلگر جامعه به آن، به مانند یک موجود حیاتمند نظر کند، بنابراین جامعهاى که از نظر سیاسى دچار بحران مىشود از نظر اقتصادى نیز مریض است، فرهنگ آن جامعه نیز در سراشیبى ضعف و سستى است، نظم و اخلاق و خانواده نیز دراین جامعه به آن گرفتار مىشود. نمىتوان جامعهاى را یافتیا تصور کرد که از روابط اجتماعى بیمارى رنج مىبرد اما فرهنگى سالم داشته باشد و یا اقتصاد آن جامعه به سامان باشد. چنانکه سامان یابى بعدى از ابعاد زندگى اجتماعى از سلامت دیگر ابعاد آن جامعه خبر مىدهد. اگر نظام اجتماعى، برخاسته از دیانت و شکل یافته از دادههاى دینى باشد خلل در زوایاى نظام آن، از اختلال در دیانتیا نگرش به دین خبر مىدهد و پیشرفت و مدنیت آن نیز از استحکام و به سامانى دین حکایت دارد. (21)
اجزاء پیکره هر نهادى خود از این قاعده پیروى مىکند; در نهاد سیاست که از ارکانى بسیار بنیان دارد تزلزل در یک پایه، هم در دیگر پایهها مؤثر است و هم از سستى آنها منشا مىگیرد. استبداد حاکم سیاسى، تنها روحیه خودخواهى و ستمگرى او را نشان نمىدهد بلکه ستم پذیرى و خودباختگى مردم و رعیت آن حاکم را نیز نشان مىدهد. این سخن بزرگ پیامبر (ص) که «لعن الله الظالم و المظلوم» (22) به ظرافت و تفسیر همین واقعیت است ظالم در جامعه تنها عامل رشد ستم نیست که پذیرنده آن نیز نقش آفرین است. بنابراین خرابى رکنى از سیاست، خرابى دیگر ارکان سیاست نیز هست. در اقتصاد و فرهنگ و اخلاق و خانواده و...نیز چنین است.
مناطق مختلف یک کشور (تحت امر یک حکومت) نیز چنین است و با یکدیگر باز خورد دارند. هر چند کشورها در زمان گذشته به دلیل نبود ارتباطات انسانى و ابتدایى بودن وسایل و ابزار ارتباطى، با کشورهاى کنونى از نظر تعامل تفاوت فاحشى دارند اما همگونگى مناطق و شهرها تا حد بالایى وجود داشته است. وقتى شهرى دچار بحران مىشد دیگر شهرها و مناطق نیز در بحران قرار مىگرفتند و نابسامانى حیاتى یک دیار در دیگر دیارها اثر گذار و اثرپذیر بود. در دنیاى کنونى این تاثیر و تاثر بسى آشکار است و کشورها هم چون موجود اندام وارهاى هستند که اختلالها و ضعفهاى نقطهاى از آنها در دیگر نقاط اثر مىگذارد. در گذشته نیز چنین بود، هر چند ممکن بود تسرى مشکلات و تعامل مناطق به سرعت و آشکارى کنونى نبوده باشد، اما به هر روى وجود داشت. بنابراین آنچه در باره منطقهاى از مناطق اسلامى گفته آید در مورد دیگر مناطق نیز به خوبى صادق است; چنانکه گفتار در باره نهادى از اجتماع هم چون سخن در باره دیگر نهادهاست.
شهرهاى نقش آفرین اسلامى
در بررسى جامعه اسلامى عصر امام حسین (ع) بى توجه به شهرهاى اسلامى آن دوره میسور نیست، از این رو به چند شهر بزرگ اسلامى آن روزگار که در تصمیمسازىها و تصمیم گیریها و دگرگونىهاى زمانه نقش داشتند نگاهى گذرا مىافکنیم تا تحولات بنیادین و اساسى که در طى نیم قرن پیش آمد به درستى تصویر شود. در این جا به حجاز، کوفه، بصره و شام اشاره مىکنیم.
1. حجاز
مقصود ما از حجاز دو شهر بزرگ مکه و مدینه است که بیش از هر جاى دیگر با پیامبر (ص) و اسلام همدمى داشتهاند. این دو که قدیمىترین شهر اسلامى و مهد بروز اسلام و رشد تفکر اسلامیند بى تردید بیش از هر جاى دیگرى نسبتبه اسلام و سنت رسول (ص) مىبایستشناخت و حساسیت داشته باشد هر چند واقعیتهاى تاریخى جز این را به ما مىنماید.
الف: مکه.
این منطقه که از آبادیهاى مهم سرزمین حجاز است از قدمتبسیارى برخوردار است، هر چند مورخین مسلمان گاه در دیرینگى آن اغراق مىکنند (23) اما تردیدى نیست که از دیرباز مورد توجه ویژه ساکنان حجاز و دیگران قرار داشته و اهمیت آن بیش از هر چیز به کعبه بوده است (24) ولى اهمیت افزون آن از زمانى است که پیامبر (ص) در آن مبعوث شد و دین الهى را پایهگذارى کرد. (25)
شهر مکه از روزى که پیامبر (ص) برانگیخته شد تا هنگامى که آن حضرت از آنجا هجرت کرد در مبارزه و مواجهه خشم آلود با او به سر برد. (26) چون رسول خدا (ص) تمامى آنچه را که عرب مکه بدان بند بود در هم ریخت و طرحى نو در افکند، به ویژه در دو عرصه عقاید که به اندیشهگرى و باورهاى عرب مربوط مىشد (27) و روابط که به نوع تعامل انسانها با یکدیگر ارتباط مىیافت. (28)
عربان که عمدتا به بت پرستى روى داشته و دستساختههاى خویش را مىپرستیدند و خواستههاى خویش را از طریق ایشان برآورده مىساختند (29) و از ناحیه همانان مقاماتى را پدید آورده و آیین و رسومى را وضع کرده بودند (30) با آمدن پیامبر (ص) و آوردن دین جدید، مىبایست همه چیز خود را از دست داده و به خداى واحد بگروند. (31) پیامد این دگردیسى و نگرش نوین، بیش از هر چیز زیر پا نهادن آداب و رسومى بود که بر اساس آن انسانها از درجات مختلفى برخوردار مىشدند و روى آوردن به دینى بود که برابر آن انسانها همگون و برابرند. (32) همین نکته به ظاهر کوچک، براى اکثر اهل مکه ناخوشایند بود و پذیرش آن به منزله از دست دادن همه پیشینه تاریخى و نژادىشان بود، (33) اما ارزشهاى اسلامى که منطبق با فطرت بشرى و پاسخگوى نیاز واقعى انسانى بود آهسته آهسته طرفدارانى یافت و افرادى را به سوى خود کشاند; عدهاى به حمایت از پیامبر و اسلام برخاسته و بر باورهاى پیشین خود پاى نهادند.
روابط اجتماعى عربان مکه که از نظر سیاسى بر نظام قبیلهاى و ملوکالطوایفى استوار بود بیش از هر چیز در ستیز و نبرد و حداقل رقابتى کینه توزانه و سود محورانه با یکدیگر بود (34) . در این میان دو تیره بنىهاشم و بنىامیه، از هر گروه دیگر بیشتر در تقابل و کشمکش قرار داشتند. علت رقابت این دو تیره، که در جد سوم با یکدیگر اشتراک مىیابند، گذشته از داستانهاى افسانه گونى که براى آن ذکر مىشود (35) ناشى از تصادم و تعارض موقعیت اجتماعىاى بود که تابع ریاست مکه در زمانهاى پیشتر، به خاندان قریش قصى بن کلاب (36) ، سپرده شده بود و این ریاستبه عنوان یک حق خانوادگى به ارث به فرزندان مىرسید، اما تعلق چنین ارثى به فرزندان، خود شرائطى چون درایت، جوانمردى، دانایى، شجاعت و بخشندگى را مىطلبید (37) و چنین ویژگیها عملا ریاست را در اختیار بنىهاشم نهاد و این خوشایند بنىامیه که خود را شایسته احراز آن مقام مىدانستند نبود; (38) از این رو در تلاش و تکاپوى به دست آوردن آن به رقابتبا بنىهاشم پرداخته و در صدد توسعه موقعیت و اقتدار خویش برآمدند. بعثت پیامبر (ص) از تیره بنىهاشم، نه تنها همه اقشار مکه را به سوى خود فرا مىخواند بلکه آشکارا از بنىامیه نیز مىخواست تا پیروى از آنحضرت را پذیرفته و به دین او گردن نهند و این چندان خوشایند آنان نبود و بر این گمان بودند که بنىهاشم براى برترى یافتن در عرصه رقابت مدعى رسالت و پیامبرى شده است. (39)
به هم خوردن توازن قدرت و برترى یافتن بنىهاشم درعرصه رقابتهاى فرهنگى، سیاسى و اجتماعى، خشم و خشونت امویان را بر انگیخت و به شیوههاى گوناگون به مبارزه برخاستند (40) که در نهایتبه انزواى بنىهاشم (41) و پس از چندى به هجرت آنان منجر شد، اما این پایان کار نبود. بنىامیه پس از هجرت پیامبر و مسلمانان به مدینه، به طراحى نبردهایى دست زدند که گاه به کشته شدن بزرگانى از آنان و دیگر هم دستانشان خاتمه مىیافت. (42) گسترش روز افزون اسلام و نفوذ ارزشهاى آن در دلهاى توده مردم، در زمانى نه چندان دراز سردمداران کفر به ویژه امویان را به تسلیم وا داشت اما آنچه در درونشان وجود داشت هم چون آتشى زیر خاکستر، مترصد فرصتى براى انتقام بود. (43)
مکه در سال 8هجرى مسلمان شد و پس از آن امیرى از طرف پیامبر (ص) به آنجا گمارده شد ولى اسلام دیرهنگام این شهر که با پایان زندگى رسول خدا (ص) چندان فاصله نداشت از عمق و استوارى بایستهاى برخوردار نشد به ویژه آنکه در این دوره کوتاه باقیمانده از حیات پیامبر (ص) بیش از هر چیز جلوه اقتدار و مکنتبود نه سختى و محنت، بنابراین نومسلمانان که برخى از سران قوم نیز در آن بودند، بیشتر با رویه سرورى و حکومتگرى مسلمانان مواجه شدند که خود گمشدهاى براى آنان بود.
ب: مدینه
سرزمین یثرب که با حضور پیامبر (ص) مدنیتى نوین یافت از همان آغاز به مدینة النبى نام گرفت (44) ، با محوریت رسول خدا (ص) و قانونى که آن حضرت بدانجا هدیه کرد، شمایلى جدید یافت و با تشکیل سازمان ادارى، نظامى استوار پیدا کرد و قدرت یافت و براى دفاع از هجمهها آماده شد. مدینه با آمدن پیامبر (ص) در معرض تهاجمهاى پیاپى مشرکان مکه قرار گرفت، مکیانى که از دیرباز در رقابتباآنان بودهاند، رقابت عدنانیان و قحطانیان یا اعراب شمالى و جنوبى (45) . پیشرفت اسلام در مدینه و اقتدار سیاسى آنان به همراه پیروزیهایى که در میدان نبرد علیه مشرکان به دست آوردند، در زمانى کوتاه مکیان را با خود همراه ساخت و این براى برخى از عربان مکه شکستى به شمار مىآمد که مىبایستبه جبران آن اندیشه کنند. رحلت پیامبر (ص) فرصت مناسبى براى آنان بود تا به بهانه شایستگى و ضرورت امارت قریش (46) ، انصار را از صحنه سیاسى کنار نهاده و در حد وزیران و مشاوران پذیرا باشند (47) و بدینگونه قریش را هم چون زمانهاى گذشته، به سرورى بردارند و بر جایگاهش نشانند!
تحولات پیش آمده در عصر رسول خدا (ص) و پیدایى ثبات دینى و تداوم ظاهرى آن در زمان بعدى، چندان دوام نیافت. الگوهاى جاهلى از نو رخ نمود و رقابتها آشکار گردید و همه خشمهاى فروخفته عصر پیامبر (ص) بروز کرد و بیش از هر تیره، دامن گیر خاندان بنىهاشم که نماینده آن امام على (ع) و سپس فرزندانش بودند شد. (48) انصار نیز در کام این شعله فرو رفتند و مسلمانانى که گاه به راستى دل با اسلام داشتند در این نبرد نابرابر قدرت با ارزش، یا سکوت کردند و یا به همراهى على (ع)، خانه نشین شدند. (49)
بسیارى از مسلمانان که در مدینه ساکن بودند و در زمان رسول خدا، پیکارها کردند و در اعتلاى کلمه حق نقش آفرین بودند هم اکنون یا دچار حیرت و سرگردانى شدند و یا به زندگى روى کردند، به ویژه از آن روزى که مرکز خلافت از آنجا به کوفه انتقال یافت، آنان نفس راحتى کشیدند که دیگر قربانى شدن حق را به چشم نمىبینند تا به حکم وظیفه مسلمانى و انسانى به حمایت از آن برخیزند و پس از امام على (ع) که خلافتبه شام منتقل گشت این آسودگى افزون شد و با خاطرى آرام به دنبال ظرائف علوم دینى مجادلات کلامى رفتند بى آنکه به هدر رفتن سرمایه انسانى در تحتستم و استبداد شاهى معاویه اندیشه کنند. اینان جهاد را جز در دانش اندوزى، عبادت، به خودپردازى و در نهایت تامین روزى و معیشت که خود جهادى به شمار بود، نمىدیدند و از همین زاویه به امام حسین (ع) مىنگریستند و آن هنگام که رفتنش به سوى جهاد برایشان روشن شد به توصیههاى امنیتى و نصایح تنپرورانه روى آوردند تا او را نیز چون خود در حاشیه جریانات حاکم بر جامعه اسلامى، برانند. (50)
به تعبیر فیلیپ حتى «مدینه پایتخت عربستان که از یاد رفته بود، پناهگاه همه کسانى شد که مىخواستند از آشوبهاى سیاسى بهدور باشند تا از مایهاى که از غنیمت جنگها اندوخته بودند بى مزاحمت کسان بهره ور شوند» . (51)
2. کوفه
کوفه از شهرهاى ساخته شده پس از پیامبر (ص) و زاده ضرورت فتوحات عصر عمر است. علتبناى این شهر این بود که در جانب شرقى عربستان، اردوگاه ثابتى براى لشکریان باشد (52) تا از آنجا به سرزمینهاى شرقى پیشتازند. «عمر بنخطاب به سعد بنابىوقاص نامهیى نوشت و به او دستور داد که محلى را براى هجرت مسلمانان و پیروان ایشان برگزیند که بین آن محل و خود وى دریا فاصله نباشد. وى به انبار آمد و خواست تا منزلگاه را در آنجا قرار دهد لکن مگس فراوان در آن موضع مردمان را آزار مىداد. پس به محل دیگر رفت و آن را نیکو یافت، آنگاه به کوفه رفت و آن را حدود بندى کرد و منازلى را به اقطاع به مردمان داد و قبیلهها در منازل خویش فرود آمدند و مسجد شهر را بساخت. این کار به سال هفده انجام گرفت... «بعد به عمر نوشت که مردم به پشه زدگى دچار آمده و آزار مىکشند. عمر به وى نوشت، اعراب به منزله اشتران باشند و چیزى مناسب حال آنان نیست مگر آنکه شتران را مناسب باشد پس جایى قابل سکونت و بقاء را براى آنان جستجو کن و میان من و آنان دریا را فاصله قرار مده.» (53)
ابتداخانهها در آنجا از نى ساخته شده بود و مسلمانان به هنگام جهاد آن را خراب مىکردند و از چوبهاى آن استفاده مىکردند، تااینکه زمانى در آن آتش افتاد و بعدها خانههاى خشتى ساختند و خیلى زود این اردوگاه به شهرى بزرگ مبدل شد. (54)
ساکنان این شهر در ابتدا جهادگران مسلمان بودند که از دیار خویش به انگیزه دینى یا غیر دینى بدانجا رفته و با گذشت زمان گروههاى دیگرى به آنها پیوستند و مجموعهاى را تشکیل دادند که هر چند در دیندارى و تمسک به اسلام اشتراک داشتند اما در نسب و نژاد و نیز نوع نگاه به دین متفاوت بودند; (55) برخى خود پیامبر (ص) را دیده و سخنانش را شنیده بودند و برخى دیگر از مناطق شرقى به آنها پیوسته بودند و جز شنیدههایى از جهادگران مسلمان نمىدانستند و برخى دیگر از دیار جنوب و در قالب مسلمانى آمده بودند. قصد و غرض غنیمت جویى و یافتن مکانى براى زندگى کم و بیش در بسیارى از آیندگان به کوفه بوده است. (56)
در زمان عمر، از همین ایام بود که تقسیم غنایم از شکل سابق که به صورت تساوى میان مسلمانان تقسیم مىشد، به گونه دیگرى و بر اساس دیوان خاصى انجام شد. (57) شاید بروز جدىتر این تقسیم در کوفه بود که آشکارا دو قشر عرب و موالى را در کنار هم جاى داده بود، یعنى تقسیم شهروندان کوفه به دو طبقه و درجه که هر یک از حقوق خاصى برخوردار بودند، (58) بنابراین در این سرزمین علاوه بر ناهمگونى نسبى، منطقهاى و فرهنگى، از یک ناهمگونى دیگرى نیز رنج مىبرد و آن ناهمگونى اجتماعى و اقتصادى بود. کوفه با کمرنگ شدن فتوحات، جایگاه اولیه خود را از دست داد و در زمان خلافت عثمان به شدت مورد بى مهرى قرار گرفت که خود سرچشمه برخى شورشها و اعتراضها گردید و همچنین مورد استفاده منطقه همجوار شرقى که براى شورشهاى مقطعى آمادگى لازم را داشت واقع شد. (59)
آمدن امیرالمؤمنین على (ع) به کوفه و انتخاب آن به عنوان مرکز خلافت، این شهر را براى اولین بار با اسلام راستین و مجسم آشنا کرد، هر چند شنیدن قضایاى نبرد جمل براى آنان که اسلام خود را با واسطه به دست آورده بودند و شنیدههاى آنان بیش از هر چیز مستند به اخبار و روایات صحابه و تفاسیرشان از قرآن بود و هم اکنون از واقعهاى مىشنیدند که به ظاهر در دو سوى آن از اصحاب بودند، اندکى موجب سر درگمى شد، لذا برخى به افراط به على (ع) گرویده و عدهاى به تفریط بدو نگریستند و به تعبیر امام على (ع) برخى شیعه غالى و برخى دشمن تندرو شدند. (60)
امام که با رویکردى عدالت گسترانه خلافت را پذیرا شده بود براى بسیارى از آنان که در طى چندین سال پس از پیامبر (ص) به گونه دیگرى خوى کرده بودند قابل تحمل نبود از این رو با دسیسههایى در پى ایجاد تفرقه در میان اصحاب على (ع) برآمدند و آهسته آهسته پیکره امت اسلامى را که آغاز وحدت و یکپارچگى خود را مىآزمود در درون تهى ساختند; بروز جنگ صفین از طرف معاویه و شامیان که براى کوفیان نیز عرصه انتقامى فروخفته بود (61) با اینکه مىرفت تا به پیروزى نهایى برسد با حیلهاى و نفاقى پنهان از سوى دوست (63) (سپاه على (ع)) به نتیجهاى ناگوار انجامید که حداقل آن سمیتیافتن خلافت معاویه بود در حالى که خود به امارت شام راضى بود. به هر حال کوفه در این نبرد به ویژه پس از جریان حکمیتبیش از پیش دچار سردرگمى و حیران شد و یافتن حق و حقیقتبراى او مشکل شد. پیدایى خوارج، برخى را که گمان حقانیت نسبتبه آنان مىبردند با خود همراه کرد و برخى دیگر در انتظار روشن شدن حقیقتبه انزوا رفتند و برخى دیگر که همچنان با على (ع) ماندند چون هنگامه نبرد و آمادگى رسید، خود دچار سستى شدند که امام على (ع) آنان را بارها از این همه دمدمى مزاجى و تذبذب نکوهید و حتى به شکوه یک تن از شامیان را با ده تن از آنان برابر دانست. (64) چرا که آنان بر باطل خویش استوارند و اینان در حق خویش متزلزل.
کوفه در بستر آنچه که گفته آمد در سرگردانى و حیرت بود تا اینکه معاویه رسما علیه خلیفه مسلمین امام حسن (ع) به پیکار برخاست و به ترفندى که حتما براى مردم شام و حتى کوفه توجیه شدنى بود، با پیماننامهاى که هرگز بدان وقعى ننهاد، (65) خلافت را به دست گرفت و طى بیستسال حکومتخود آنگونه سیاستبازانه و فریب کارانه عمل کرد که حتى براى نیکان و زیرکان جامعه اسلامى نیز امر مشتبه گردید که به راستى اسلام واقعى چیست و چگونه رفتار و سیرتى را طلب مىکند. کوفیان در این اوضاع بیش از دیگران در شگفت ماندند چون از یک سو از سنت و سیره نبوى چیزهایى شنیده بودند و از دیگر سو رفتار علوى را به عیان دیده و باتمام وجود خویش لمس کرده بودند اما در این زمان از کسى که مدعى خلافت اسلامى است چیزهایى عجیب مىشنیدند و مىدیدند، از این رو گاه به اعتراض و خشم بر مىخاستند اما اغلب به سختترین شکل مجازات مىشدند (66) تا اینکه معاویه مرد و یزید بر سر کار آمد.
کوفیان که تا حدى در مکتب على (ع) درس دیندارى آموخته بودند همچنان به عشق او و فرزندش در تب و تاب بودند اما جهل فراگیر و اختناق حاکم و تبلیغات سوء، آنان را آنگونه که باید در حرکتشان استوار نداشت، هر چند با دیدن نقض عهدهاى معاویه و فسادهایى که مرتکب شده بود وى و سپس فرزندش را قانونى نمىدانستند اما کم عمقى اطلاعات دینى و سیاسى و دغدغههاى زندگى، گاه آنان را به تصمیمهاى زودهنگام و بدون پشتوانه عقلى و فکرى، و بى ثبات مىکشاند (67) و بدیهى بود که چون هنگامه آزمایش مىرسید دین داران واقعى و حامیان حقیقت اندک بودند.
3. بصره
از دیگر شهرهاى نوبنیاد در اسلام، بصره است که از نظر سیاسى، بیشترین ساکنین آن را طرفداران عثمان تشکیل مىدادند (68) . این شهر همچون کوفه، در زمان عمر و به عنوان پایگاهى نظامى ساخته شد و در اندک زمانى محل اسکان و تجمع اعراب به ویژه شمالى شد. به تعبیر یعقوبى «بصره شهر زیبا و مرکز تجارتها و اموال آن بود و آن شهرى مستطیلى که مساحتش بر اساس همان نقشهاى که در موقع فتح آن در حکومت عمر در سال هفده بنیاد نهاده شد، دو فرسخ در یک فرسخ است.» (69)
عتبة بن عزوان وقتى در خریبه منزل گزیده بود به عمر نوشت که مسلمانان ناگزیر از داشتن منازلى هستند که به زمستان در آن قشلاق کنند و چون از نبرد باز گردند در آن ماوى گیرند. عمر با این قید که آن مکان نزدیک به آب و چراگاه باشد از او خواست تا موقعیت آن را برایش وصف کند. عتبه نوشت که زمینى را بر کرانه صحرا در مناطق حاصل خیز یافتهام که نیزار فراوان دارد و نزدیک آب گیرهایى است که نیزار در آن پدید آمدهاند. عمر آن مکان را پسندید و فرمان داد تا در آنجا سکنى گزینند. (70) پس از تاسیس شهر یا اندکى پس از آن ابوموسى اشعرى بدانجا ولایتیافت. (71) سرزمینهاى این شهر میان قبایل عربى که پس از انقراض سلطنتسامانیان به آنجا مهاجرت کردند تقسیم گردید و به زودى آبادى یافت. (72) نوبنیادى و پایگاه نظامى بودن آن موجب شد که ساکنان آن با بافتى ناهمگون در کنار یکدیگر جاى گیرند. آنان که از سرزمینهاى دیگر به این دیار آمده بودند بیش از هر چیز به جهاد، فتح و غنیمت مىاندیشیدند. غنایم به دست آمده به اضافه درآمدهاى منطقهاى، زندگى ویژهاى را براى ساکنان آن رقم زد، خصوصا آن که در زمانى کوتاه پس از تاسیس، عثمان خلافتیافت و زندگى دنیایى و رقابتبر سر ثروت ارزشى به شمار آمد. براى بصریان این نگرش به زندگى خوشایندى داشت هر چند وجود برخى از افراد دردمند، اعتراضاتى را علیه دستگاه حاکمه بر مىانگیخت. پس از کشته شدن عثمان و روى کار آمدن على (ع)، بصره با حضور برخى از صحابه و نیز همسر پیامبر (ص)، عایشه در آنجا، نقشى کلیدى یافت. (73) نبرد جمل با همکارى این شهر و حمایتبى دریغ اینان و تحت تاثیر جو مسموم تبلیغاتى روى داد. اینها که به دور از آنچه در مدینه رخ داده بود، در انتظار فرجى بودند، با آمدن عایشه، طلحه و زبیر، گره کور را گشوده یافته و راه صحیح را پیدا دیدند بى آنکه به جستجو بپردازند متاثر از فضاى عاطفى ایجاد شده از سوى سردمداران جمل که از دید توده مردم افرادى جاافتاده و سرشناس بودند، على (ع) را مؤثر در قتل عثمان و یا لااقل حامى شورشگران علیه او قلمداد کرده و باب دشمنى با آن حضرت را گشودند و دیگر مجالى رخ نداد تابتوانند به حقیقت امر آگاهى یابند. نبرد جمل که به کشته شدن بسیارى از مسلمانان به ویژه بصریان انجامید، (74) آتش کینه را نسبتبه على (ع) و خاندان او در میانشان شعله ور ساخت و براى انتقام آمادگى یافتند. معاویه نیز با شعارى مشابه آنچه اهل جمل مدعى آن بودند به میدان آمد. براى اهل بصره که در تاریکى فضاى سیاسى و اجتماعى به گمراهى کشیده شده بودند پس از جمل، معاویهاى آشنا شدند که هم خونخواه عثمان بود و هم مدافع جملیها که در یک تبلیغات غیرانسانى، شهیدان راستین جلوه کرده بودند. بنابراین او کسى بود که مىبایستى از طرف دینداران حمایتشده تا به اهداف خود دستیابد. پس از خلافت و اقتدار او، بصریان همچنان وى را عنصرى حقمدار دانسته و با سیاست او پیش آمدند. (75)
4. شام
سرزمین شام واقع در شمال عربستان از مناطق حاصلخیز و خوش آب و هوا به شمار بود و از نظر سیاسى تحت نفوذ حکومت روم شرقى قرار داشت. در آغازین حملات مسلمانان به مناطق برون مرزى در زمان رسول خدا (ص) بخشى از این سرزمین مورد توجه مسلمین قرار گرفت اما «حمله به شام در دوران ابوبکر آغاز شد به فرماندهى خالدبن ولید ولى فتح آن به سال چهارده و در دوره عمر رخ داد. عمر خالد را برکنار و ابوعبیده را به فرماندهى برگزیده بود اما فتح به دستخالد انجام گرفت.» (76)
یزیدبن ابوسفیان از طرف خلیفه به امارت آنجا گمارده شد تا اینکه در سال 17 در طاعون «عمواس» درگذشت (77) و پس از او معاویه به عنوان جانشین برادر از خلیفه حکم گرفت. او با بهره گیرى از عنصر نسب و قدرت تبلیغى، آنگونه به آموزش دینى مردم پرداخت که خود مىخواست و اسلام در میان مردم آنجا از طریق هموشناسایى شد. شامیان معاویه را به عنوان سفیر اسلام و الگوى مجسم آن مىدانسته و تنها از طریق او به مفاهیم اسلامى راه مىیافتند و حتى برخى از توده مردم برابر روایتى ساختگى او را همنشین پیامبر (ص) در بهشت گمان کرده و علاقه و دوستى او را بر بندگان واجب مىشمردند. (78) معاویه با بهرهگیرى از این فرصتبه احیاى سنتهاى قومى و جاهلى و تصویر وارونه ارزشهاى اسلامى پرداخت و به شیوه شاهان به امارت روى کرد (79) و حتى از سنت و روش خلیفه وقت نیز عدول کرد به گونهاى که براى عمر مایه اعجاب بود; چنانکه آوردهاند:
«چون معاویه هنگام آمدن عمر به شام با ابهت و شکوه و لباس پادشاهى و سپاهیان گران و بسیج فراوان با عمر بنخطاب ملاقات کرد، عمر این وضع را ناپسند شمرد و گفت: اى معاویه، آیا به روش کسرایان گراییدى؟ معاویه گفت: اى امیرالمؤمنین، من در مسندى مىباشم که با دشمنان روبهرو هستم و ما را در برابر مباهات ایشان، آرایش جنگ و جهاد نیازمندى است.» (80)
این شیوه رفتار معاویه که با توجیهى نه چندان زیرکانه همراه بود از نگرش او به زندگى و ارزشها پرده بر مىدارد.
شامیان با این الگو و آهنگ پیش رفتند و با روى کار آمدن عثمان (به عنوان خلیفه) که در نسب به طیف اموى پیوند داشت (81) و در روش همچون معاویه مىزیست، نه تنها در اصلاح شیوه زندگى مردم به سوى اسلامى شدن پیش نرفتبلکه در تثبیت وضعیت نابهنجار مهر تایید نهاد. فتوحات پىدرپى در مناطق غربى و غنایم بسیارى که عاید مسلمین مىشد زندگى تجملى همراه با رفاه را براى شامیان به ارمغان آورد و معاویه با این سرمایه که بدون هیچ حساب و کتابى در اختیارش قرار گرفته بود به استخدام دیثسازان و خریدن سیاست مداران و تطمیع سود جویان دست زد و توانست هم نیروهاى بسیارى را اطراف خود جمع کند و هم به ترویجباورهاى خود بپردازد و هم با تمام توان به تخریب چهرههاى رقیب دستبزند. (82) بدینگونه شامیان در قلعه نامرئى استوارى قرار گرفتند که هرگز به بیرون آن راهى نداشتند و او توانستبا این شیوه مردم را در جهلى فراگیر قرار دهد:
«یکى از اخباریان نقل کرده که به یکى از مردم شام که به صف بزرگان و خردمندان و صاحب نظران آنها بود گفته بود این ابوتراب کیست که امام او را بر منبر لعن مىکند؟ گفت: گمان مىکنم یکى از دزدان ایام فتنه بوده است!» (83)
این داستان هر چند مربوط به دورههاى بعد است اما شنیدنى است که چگونه معاویه با تبلیغات همهجانبه، خفقانى باور نکردنى در جامعه اسلامى با بهرهگیرى از عنصر دین ایجاد کرد. قوت سیاست معاویه در کار جذب قلوب خاص و عام بدانجا رسیده بود که پس از ختم صفین یکى از اهل کوفه سوار بر شتر «نر» خود به دمشق رفت و یکى از مردم دمشق با او درآویخت که این شتر «ماده» از من است و در صفین از من گرفتهاى. دعوى پیش معاویه بردند و دمشقى پنجاه شاهد آورد و همه شهادت دادند که این شتر ماده از اوست. معاویه به ضرر کوفى حکم داد و بگفت تا شتر را به دمشقى تسلیم کنند. کوفى گفت: خدایتبه صلاح رهبرى کند، این شتر نر است و ماده نیست. معاویه گفت: این حکمى است که داده شده است. پس از آنکه قوم پراکنده شدند کسى فرستاد و کوفى را احضار کرد و قیمتشتر او را پرسید و دو برابر آن را به او داد و نکویى کرد و گفت: به على بگو من با صدهزار نفر که شتر ماده را از نر تشخیص نمىدهند با او جنگ خواهم کرد. (84)
در این واقعه، میزان جهالت مردم و هماهنگى آنان و نیز نفوذ معاویه قابل توجه است.
معاویه در دوره خلافت عثمان هر چه بیشتر بر شام سلطه یافت. با کشته شدن عثمان به دنبالانحراف و انحطاطى که از سالها پیش در زیر پوسته جامعه مسلمانى ریشه دوانیده بود و روى کار آمدن على (ع) بر اساس نیاز و شناخت واقعى، معاویه را در چالش بزرگى قرار داد اما وى که از پیش تمامى راههاى فهم درستى را بر مردم بسته بود براى حفظ موقعیتخویش، با بهانه قراردادن خون عثمان به مقابله با امام پرداخت. (85)
شامیان که تنها از طریق معاویه به شناخت اسلام، خلافت، صحابه، عثمان، على (ع) و... رسیده بودند در تحلیل آنچه در مرکز خلافت پیش آمده بود جز به حقانیت راهى که معاویه پیشه کرده بود حکم نمىکردند به ویژه آنکه شمارى از اصحاب رسول خدا (ص) که در طى چند سال گذشته به دیار شام مهاجرت کرده و سکنى گزیده بودند روشى متفاوت با معاویه در زندگى اتخاذ نکرده بودند (86) و همین تاییدى بر سیره او محسوب مىشد.
پس از نبرد جمل و کشته شدن شمارى از مسلمانان، معاویه بهانهاى دیگر یافت تا به تحریک عواطف مردم پرداخته و هر چه بیشتر در تداوم راهى که پیش گرفته بود توفیق یابد. احساسات برانگیخته شده و فریاد وا عثماناى او مردم شام را به کینهتوزى آشکارى علیه خلیفه مسلمین کشاند و آنان به گمان اینکه معاویه تنها کسى است که مىتواند آنان را به رستگارى و فلاح برساند، در کارزارى بزرگ علیه امام وارد ساخته شدند. نبرد صفین تنها میدان مواجهه شامیان با دیگر مسلمانان نبود بلکه مواجهه با مسلمانان اصیل بود چرا که شامیان تاکنون هر چه دیده بودند یا مسلمان شده دست معاویه بودند و یا مسلمانان مهاجرى بودند که هم چون معاویه در پى زندگى راحت و بىدردسر مىگشتند و اما در این صحنه با نیروهایى مواجه شدند که تمام هم و غمشان اسلام و جهاد در راه خدا و در رکاب امامالمسلمین بود. معاویه با وقوف به این نکته نمىگذاشت تا شامیان با سپاهیان على (ع) درآمیزند و حقایق پنهان اسلام و مسلمانى را دریابند (87) و در نهایت نبرد صفین به شیوهاى خاتمه یافت که از منظر شامیان سطحىنگر، دیندارى و قرآنمدارى معاویه را مىنمود.
پس از صفین معاویه رسما خود را خلیفه خواند و بدینگونه هرگونه مجالى که ممکن بود شامیان را به اندیشه احتمال وجود حقیقت در وراى آنچه با آن خوى کرده بودند، رهنمون شود، از دستشان ربود و بیش از بیستسال او رهبرى جامعه اسلامى را بر دوش گرفت و در این مدت در تثبیتبیشتر موقعیتخود و خویشاوندانش کوشید و با استفاده از نیروهایى چون خودش توفیقهایى روزافزون یافت. توفیق او بیشتر مربوط به اطرافیانش بود، از آن جمله عمروعاص نائب خلیفه در مصر حاصلخیز، مغیرة بن شعبه حاکم کوفه پرآشوب و زیاد بنابیه حاکم بصره ناراضى. (88) و با اعتماد بر دیگران کار خود را پیش برد. وى در استوارى قدرت خویش و بسط فتوح اسلام بر بومیان شام که هنوز بیشترشان بر دین مسیح بودند و نیز بر عربان آن دیار که بیشترشان از یمن بودند تکیه داشت و بر مسلمانان نوآمده از حجاز اعتماد نداشت. (89)
به هر روى معاویه تا پایان زندگى خود در ناآگاه نگاه داشتن مردم کوشید و براى پس از خویش نیز بر خلاف پیمانى که با امام حسن (ع) بسته بود فرزندش یزید را که فردى عیاش و ناشایستبود (90) به خلافت نهاد و بدینگونه مردم همچنان در جهل و تاریکى خود ماندند.
دگرگونیهاى پیش آمده در جامعه اسلامى
از آنچه در باره چهار شهر بزرگ اسلامى بیان داشتیم تاحدودى به واقعیتهاى حاکم بر جامعه اسلامى عصر امام حسین (ع) نزدیک شدیم، اما گذشته از اینها در مجموع، تحولاتى در جامعه اسلامى رخ داد که فهم آنها تحلیل فاجعه دردناک عاشورا را آسانتر مىکند. به هر روى جامعهاى که امام در آن به اعتراض برخاست و فریاد حقیقتخواهى و دیانتجویىاش را در مقاطع مختلف، تا شهادتش سرداد ویژگیهایى داشت که به اختصار مىتوان چنین بیان کرد:
1. از نظر دینى - دنیا دینى
جامعه عرب با بعثت پیامبر بزرگ و تلاش پىگیر او و اصحابش از بدترین روش زندگى به متعالىترین آن فراخوانده شد و در اندک زمانى دگرگونى فاحشى یافت و قوانین و احکام اسلامى بر آن حاکم شد و باورهاى پاک و آسمانى جاى گزین عقاید خرافى و غلط گردید، دین اسلام به عنوان عنصرى نجات دهنده آدمى که نگرش جامع به هستى داشت و دنیا و آخرت را هم چون پدیدهاى واحد و جدا ناپذیر مىدید، در آن سایه افکند و انسانها را به حقیقتى فرا خواند که در آن آدمیان برابر و جهان مسخر قدرت لایزال الهى بود. پس از پیامبر (ص) چیزى نگذشت که در میان صحابه براى رسیدن به قدرت دنیایى اختلاف افتاد و دین به عنوان عاملى توجیه کننده خواستههاى آنان درآمد. (91) این کجروى و دنیا خواهى در تمامى زوایاى زندگى مسلمانان سایه افکند. جهاد، مبارزه ایثار و از خودگذشتگى و تحمل سختیهاى طاقت فرسا که در پیش براى تقرب به خدا و کمال یابى بود، در خدمت رسیدن به غنیمت و بیرون کردن حریف از میدان رقابتبه کار گرفته شد. دین در میان بیشترین مردم به تبع ا ز سردمداران وکارگزاران، وسیله و ابزارى براى آسوده زیستن و بىدغدغه بودن تلقى شد و دین را به تعبیر امام حسین (ع) تا آنجا مىخواستند که به کار دنیایشان بیاید:
«الناس عبید الدنیا، و الدین لعق على السنتهم، یحوطونه ما درت معایشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون» ; (92) مردم بردههاى دنیا هستند و دین لقلقه زبانشان است، تا آنجا از دین حمایت و پشتیبانى مىکنند که زندگیشان در رفاه باشد. و آنگاه که به آزمون در آیند دین داران اندکاند.
دین در زندگى آدمى هم بخشى از نیازهاى آدمى را رفع مىکند و هم نیازهایى را که به حقیقت وجود انسانى مربوط است و بشر بدان توجهى ندارد، براى انسان معرفى مىکند و درستى زندگى انسان را بدین گونه نشان مىدهد. آدمیان گاه در فراز و نشیب زندگى و بیشتر در عصر آرامش و آسایش، تنها به خویشتن ظاهرى خود مىاندیشند و آدمیتخود را تا سرحد موجودى جاندار (حیوان) فرو مىکشند و حقیقت وجود خویش را فراموش مىکنند و دین، با توجه دادن او به حقیقت مطلق، راه صحیح زیستن را که به سوى خداوند بارى و کمال مطلق است در پیشش مىنهد. انسان زمان پیامبر (ص) در چنین مسیرى گام مىنهاد ولى بعدها مسیر زندگى عوض شد به ویژه پس از خلافت امام حسن (ع) و روى کار آمدن معاویه، که رسما دین حقیقى از صحنه زندگى کنار نهاده شد و دینى جایگزین آن شد که تنها در قاموس امویان تعریفپذیر بود. (93)
تحولى که در نگرش آدمیان در این دوره پدید آمد دفعى و یکباره نبود بلکه به تدریج و در فرایندى طولانى شکل گرفتبه گونهاى که براى برخى قابل فهم نبود، از روزى که سقیفه پیش آمد و در آنجا بىدغدغه دینخواهى به تعیین امیر و وزیر پرداختند; (94) تا آن زمان که خلیفه رسما اعلام کرد که دو چیز در زمان رسول خدا سنتبود و من آن را حرام و عامل به آنها را عقاب مىکنم; (95) تا روزى که تبعیدى پیامبر (ص) به جامعه اسلامى برگردانده شد و رسما در دستگاه خلافت دینى مورد احترام و توجه قرار گرفت (96) و تا آن زمان که مؤمنترین فرد به پیامبر (ص) و قرآن ناطق، به حیلتى دینى محکوم شناخته شد، (97) دین از مسیر خود خارج و آهسته آهسته مسخ شد تا اینکه معاویه توانست آشکارا حکومتخویش را دنیایى معرفى کند و رسما اعلام کند که من براى دنیاى شما خلافت مىکنم. (98) دینى کهپس از خلفاى راشدین از طرف حکومت تفسیر وتبیین مىشد تنها تفاوتش با آنچه در دوره جاهلیتبود آن بود که دین جاهلى قدرت بسیج نیروهاى عظیم را براى سرکوبى انسانى والا نداشت اما این دین چنین قدرتى داشت. دینى که در عصر امام حسین (ع)، مردم بدان روى داشتند تنها نامى از دین بود، محتواى آن دگرگون شده بود. دینى بود که ابوذر به نام آن کشته مىشد (99) و حجر بن عدى و یارانش قتل عام شده (100) و على (ع) ترور مىشد (101) و امام حسن (ع) مسموم (102) و حتى نام پیامبر (ص) را بر زبان آوردن جرم به حساب مىآمد (103) و چنین دینى، تنها به دنیا مىنگریست و هر چه تامین دنیا و الزامات آن اقتضا مىکرد، از آن، همان فهمیده مىشد. پس کارآیىاش تا آنجا بود که به دنیا لطمهاى وارد نسازد. بدیهى است که در چنین نگاهى ارزشها وارونه و بدعتها بروز مىکنند و احکام دینى پایمال شده و مردم بىتفاوت مىشوند و در چنین جامعهاى انتظار حقطلبى و ظلمستیزى چندان واقعبینانه نیست، شاید بشود شاخصهاى جامعه دنیادینى را چنین بر شمرد:
الف. عمل نشدن به حق
امام حسین (ع) بیش از هر کس دیگر در تصویر زمانه خویش کوشیده است. وى تحول را در خطبهاى بیان مىدارد:
«اما بعد فقد نزل بنا من الامر ما قد ترون و ان الدنیا قد تغیرت و تنکرت و ادبر معروفها و لم یبق منها الا صبابة کصبابة الاناء و خسیس عیش کالمرعى الوبیل، الا ترون الى الحق لا یعمل به و الى الباطل لا یتناهى عنه لیرغب المؤمن فى لقاء الله فانى لا ارى الموت الا سعادة و الحیاة مع الظالمین الا برما; (104) اما بعد، بر ما همان فرود آمد که مىبینید; به راستى اوضاع زمان دگرگون شده، زشتیها آشکار و نیکیها و فضیلتها از محیط ما رختبسته، از ارزشهاى انسانى چیزى جز اندکى به مانند قطرههاى مانده در ته ظرف آب، چیزى نمانده است، مردم در زندگى ننگین و ذلتبارى به سر مىبرند که نه به حق عمل مىشود و نه از باطل روگردانى مىشود. شایسته است در چنین محیط پلیدى، انسان مؤمن فداکارى کند و به دیدار حق بشتابد. من در چنین فضایى مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمگران را چیزى جز نکبت نمىدانم.»
ب. تعطیلى امر به معروف و نهى از منکر
امام در وصیتنامه خویش به محمد حنفیه، که در آن به انگیزه قیام خود اشاره دارد چنین مىفرماید:
«انى لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى، ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و بسیرة سیرة جدى و ابى على بنابىطالب» . (105)
با اینکه امام (ع) مىداند که در این حرکتى که آغاز کرده است کشته شدن و اسارت خاندان وجود دارد (106) اما انگیزه دینخواهى و ضرورت اصلاح جامعه انسانى وى را به پیش مىبرد و اعلام مىکند که نه از روى خودخواهى و یا خوشگذرانى و نه براى فساد و ستمگرى، بلکه به منظور امر به معروف و نهى از منکر قیام کرده است و مىخواهد در امت جدش اصلاح را جستجو کند و به سیره رسول خدا و على (ع) عمل نماید.
ج. مرگ سنت و شکوفایى بدعت
بزرگترین خطرى که جامعه دینى را تهدید مىکند ظهور بدعت است و در جامعه زمان امام چنین اتفاقى رخ داد و چنانکه آن حضرت در مکاتبه با مردم بصره پس از اشاره به رسالت پیامبر (ص) و نقشى که در هدایت مردم ایفا کرد مىنویسد که من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر دعوت مىکنم، چون در شرائطى قرار گرفتهایم که سنت پیامبر (ص) از میان رفته و جاى آن را بدعت فرا گرفته است، اگر سخن مرا بشنوید، شما را به راه سعادت و خوشبختى هدایتخواهم کرد:
«انا ادعوکم الى کتاب الله و سنة نبیه فان السنة قد امت و البدعة قد احییت فان تسمعوا قولى اهدکم الى سبیل الرشاد.» (107)
د. تجرى در مقابل احکام الهى
رکن ا صلى دین، احکام و قوانین آن است و آن گاه که در جامعه احکام الهى عملى شود و روابط انسانها بر اساس قانون آسمانى تعریف شود جامعه دیندار خواهد بود. در جامعه زمان امام حسین (ع) آشکارا احکام الهى زیر پا گذاشته مىشود بىآنکه علماى زمان که به فرموده پیامبر (ص) در چنین هنگامهاى مىبایستى علیه آن به پاخیزند، (108) اعتراضى کنند. معاویه در ملا عام، زیادبن ابیه را بر خلاف سنت اسلامى، «الولد للفراش» ، به گواهى ابومریم، به پدرش ملحق کرد (109) و او را برادرش خواند بىآنکه آب از آب تکان بخورد.
ه . کنار گذاشتن دستور رسول خدا (ص)
امام حسین (ع) در پاسخ مروان که او را به بیعتبا یزید خوانده بود فرمود:
انا لله و انا الیه راجعون و على الاسلام السلام اذ بلیت الامة براع مثل یزید و لقد سمعت جدى رسول الله یقول الخلافة محرمة على آل ابىسفیان فاذا رایته معاویة على منبرى فابقروا بطنه و قد رآه اهل المدینة على المنبر فلم یبقروا فابتلاهم الله بیزید الفاسق.» (110)
بنابر آنچه آمد، دینى که در میان مردم وجود داشت تنها پوسته و ظاهرى بیش نبود و محتواى آن دگرگونى جدى یافته بود.
2. از نظر سیاسى - نیرنگ پیشگى
شاید سریعترین و آشکارترین دگرگونى که در جامعه اسلامى رخ داد، تحول سیاسى و نگرشهاى آن بود. پیامبر (ص) در جامعهاى مبعوث شده بود که از یک نظام سیاسى و حکومتى برخوردار نبود، سیاستبر محور افراد و افراد در فرایند خاص حاکمیت مىیافتند. (111) در تفکر عرب جاهلى، زندگى اجتماعى تعریفى ویژه داشت که عمدهترین شاخصه آن چنین است:
الف. خون محورى
جامعه عرب شکل یافته از افرادى بود که در نسب و نژاد با یکدیگر پیوند داشته و آنچه آنان را به عنوان مجموعه واحد پیوند مىداد خون بود. خون عنصر وحدت بخشى بود که در وجود یکایک اعضاى همزیست جامعه جریان داشت و مجموعه انسانهاى همخون قبیله را شکل مىدادند. بنابر این قبیله تنها اجتماعى بود که عرب جاهلى آن را شناخته و در آن مىزیست و بیرونیان تنها در شرائط ویژه، و با همخون شدن مىتوانستند به عضویت قبیله درآیند. (112)
ب. محوریت فرد
زندگى قبیلهاى برمحور فرد مىگشت که به عنوان رئیس یا شیخ آن شناخته مىشد. رئیس قبیله از طریق وراثتبا داشتن چند ویژگى برگزیده مىشد و پس از آن تبعیت از او بر همگان لازم مىشد و فرد متخلف، به جریمههاى سنگینى محکوم مىشد که یکى از آنها طرد از قبیله بود. (113)
در نظام قبیلهاى اصل بر اطاعت و تسلیم و پذیرش فرامین رئیس بود و علت ا صلى سرسپردگى حفظ موقعیت قبیلگى و خون بود.
ج. عدم استقلال در هویت
انسانها در نظام قبیلهاى، به مانند عضوى از پیکره بزرگ به شمار بودند و از خود هویت مستقلى نداشتند، از این رو رئیس قبیله براى آنان تصمیم مىگرفت و عمل مىکرد و هنگامى که جرمى از فردى از قبیله نسبتبه فردى از قبیله دیگر رخ مىداد، تمامى اعضاى قبیله مجرم شناخته مىشدند و جرم به پاى قبیله نوشته مىشد. (114)
د. نفع و ضرر، محور حق و باطل
در جامعه عرب حق و باطل بر محور نفع و ضرر قبیله مىگشت و آنچه که براى قبیله سودمند بود به عنوان حق شمرده مىشد و آنچه زیان آور بود به عنوان باطل معرفى مىشد و به تعبیر دیگر در نظام قبیلهاى حق و باطل بر اساس ارزشهاى انسانى و ملاکهاى متعالى تعریف نمىشد. (115)
ه . نظام ملوک الطوایفى
نظام سیاسى عرب، ملوک الطوایفى بود. هر قبیلهاى در تصمیمگیرى و انجام امور جمعى و حکومتى استقلال داشت و بدیهى است که در چنین نظامى، اصول حاکم بر سیاست، اصولى محدود و بسته است. (116)
جامعه اسلامى
ظهور اسلام و پیامبر (ص) در چنین محیطى رخ داد و آن حضرت پس از هر چیز براى اینکه بتواند پیام الهى خویش را به گوش توده مردم برساند، در نگرش آنان به زندگى و خویشتن و جامعه تحولى آفرید و در این جهت کوشید تا آنچه عرب بدان پاىبند بود بر کنده و اصول دیگرى را جاى گزین گرداند. او عرب را به عنوان انسانى مستقل و مختار معرفى کرد و در طى دوران دعوتش بدو آموخت که چگونه بر پاى خویش ایستاده و از پیروى کورکورانه بپرهیزد و براى زندگى خویش برنامه داشته باشد و به صلاح و مصلحتخویش گام بردارد و مسؤول عملکرد خویش باشد (117) و حق را جداى از منافع فردى و جمعى بشناسد. بدین گونه پیامبر (ص) با تغییر نگرش عربان به جامعه قبیلهاى، جامعه انسانى را شناسایى کرد و نشان داد که آنچه پیکره یک جامعه را مىسازد انسانهایى با اهداف ، انگیزهها، آرمانها و نیازها و خواستههاى مشترکند نه خون و نسب (118) در چنین جامعهاى شایستهترین فرد، به رهبرى برگزیده مىشود و تبعیت آدمیان از او به مثابه پیروى گمراهى از هدایتیافته یا راه گم کردهاى از راه بلد است (119) و او که جلودار جامعه انسانى در امور اجتماعى مىشود، آگاهترین و شایستهترین آن مجموعه است (120) هر چند به قبیلهاى وابسته نبوده و یا از خاندان مشهورى نباشد. چیزى که رهبرى انسانى را توجیه مىکند توانایى، دانایى، خردمندى، ایمان، وارستگى، و شایستگى او است که خود بدان دستیافته است و پیروى از او با آگاهى و اختیار کامل و ناشى از انتخابى معقول است.
تلاش چندین ساله پیامبر (ص) با هجرت به مدینه تحقق عینى یافت. او در این شهر، جامعهاى را طراحى کرد که همه انسانها از هر نژاد و نسب در آن امکان زندگى یافته و نقش آفریدند و با توجه به سه اصل آزادى انسانى، شایستگى سالارى و مسئولیت انسانى همگان، هر کسى مىتوانست نسبتبه مهمترین مسایل سیاسى و اجتماعى اظهار نظر و مداخله نماید و بالاترین مقام سیاسى و دینى با عنایتبدو گوش داده و گاه نظراتش را به کار مىبست. (121)
بنابراین در مکتب رسول خدا رابطه انسانى تعریفى جدید یافت و بر اساس اصول اخلاقى متعالى استوار شد و اصل عدالت، عدم تجاوز و خردمندى به جاى خود خواهى، تجاوزگرى و جهالت که اصول حاکم بر نظام قبیلهاى بود نشست و حکومتى واحد را در سرزمین حجاز براى همیشه پایهریزى مىکرد. این روند مىرفت که جامعه اسلامى به مدینه فاضلهاى تبدیل شود که از دیرباز اندیشه افلاطون و ارسطو و دیگر فیلسوفان را به خود مشغول داشته بود، اما تحولات بعدى، مسیرى دیگر را براى نظام اسلامى رقم زد.
دگرگونى سیاسى
درگذشت پیامبر (ص) آغاز تحولى جدید در عرصه سیاست نیز بود. هنوز جنازه رسول خدا به خاک سپرده نشده بود که جمعى از انصار و مهاجرین در سقیفه بنىساعده جمع شده و بىدر نظر داشت اصول اسلامى و با استناد به اصل جاهلى (قبیله محورى) (122) فردى را به خلافتبرداشته که از نظر شایستگى فرا دست همگان نبود و همین عمل قاعدهاى را در میان اهل سنت پایه نهاد که به هر روى ابوبکر با کوشش بر حفظ ظواهر اسلامى و رعایتسیره رسول خدا خلافت کرد (124) اما بر خلاف سنت و شیوه آن حضرت، پس از دو سال، عمر را به جانشینى خود برگزید. (125) گذشته از آنچه در زمان ابوبکر رخ داد و ارزشهایى زیر پا نهاده شد و رسما حق خاندان رسول تصاحب گردید، این عمل ابوبکر در گزینش خلیفه بعدى، بدعتى در روش سیاست اسلامى پدید آورد که هرگز باز داشته نشد. جالب آن است که اهل سنت چنین حقى را براى پیامر (ص) قایل نبودهاند. (126)
عمر که برابر روش نامعمول بر سر کار آمد با خشمگینى، تندخویى و تعصبى که داشت (127) به خلافت پرداخت. وى در روش سیاسى خود، با اتکا به خصلتهاى اخلاقى که دا شت، نظامى نزدیک به استبدادى را توجیهى دینى کرد و با راى خود به اداره مملکت پرداخت و پس از فتوحاتى که در دورهاش پدید آمد افرادى را نه چندان شایسته به امارت برگزید که در بدبینى بسیارى از مناطق مفتوحه نسبتبه سیاست اسلامى تاثیرى به سزا داشت. روش عمر در تقسیم بیتالمال، گذشته از پیامدهاى بسیارى که داشت، بار دیگر طبقه بندى خاصى را در جامعه ایجاد کرد که عملا برخى را از همکارى با نظام اسلامى باز مىداشت، هر چند او شاخص هایى را براى این تفاوت تعریف کرده بود اما براى فرد مسلمانى که از زمان پیامبر (ص) به تساوى و برابرى خوى کرده بود پذیرفتنى نبود. (128) تبعیضهاى پیش آمده نه براى تازه مسلمانان غیر عرب مقبول بود و نه اشراف قریش را خوشنود مىساختبه ویژه آن دسته از اشرافى که بر اساس ملاکهاى بیان شده، هیچ امتیاز نداشتند، آنان که تنها پس از فتح مکه و به اجبار، به جمع مسلمانان پیوسته بودند بىآنکه اسلام را در درون خویش راه داده باشند اینان در برنامهاى از پیش طراحى شده عمر را از پاى درآوردند (129) اما او در بستر مرگ براى آینده جامعه اسلامى اندیشهاى کرد که به راستى هیچ توجیهى براى آن نمىتوان ساخت. او شش تن را به عنوان اعضاى شورایى برگزید که مىبایست طى سناریویى، فردى را از میان خویش به خلافتبردارند. (130) تمامى آنان از مهاجرین بودند و هرگز هیچ یک از آنان مدعى هم سطحى با یکدیگر به ویژه با امام على (ع) نبودند و عمر با این عمل هم گزینش اصلح را زیر سؤال برد و هم گزینشگرى مردم را خنثى کرد، دو ا صلى که در سیاست گرى اسلامى، بسیار اساسى بود.
عثمان پس از عمر طى فرایندى بر سر کار آمد. وى که فردى ضعیف، سالخورده خویشاوند دوست و وابسته به خاندان اموى بود بر خلاف عهدى که با عبدالرحمن بن عوف بسته بود، (131) بى توجه به سنت رسول و حتى دو خلیفه پیشین، دستبه تغییراتى در ارکان نظام زده و شیوهاى را پیشه ساخت که جز ملک شخصى دانستن خلافت، هیچ توجیهى براى آن نمىتوان یافت.
خلیفه بىدغدغه اصلاح امور و هدایت مردم به زندگى تجملى و اشرافى روى آورد و با به کارگیرى و ارجگذارى به افرادى شتسیرت و بدکردار، (132) آنچنان نابسامانى در جامعه ایجاد کرد که هرگونه رفتار غیر دینى و خشونتسیاسى توجیهپذیر بود. رفتارى که امیر خلیفه، معاویه در شام نسبتبه صحابى بزرگ پیامبر (ص) ابوذر، که به اعتراض علیه او برخاسته بود، انجام داد نه تنها براى عثمان پذیرفتنى بود حتى در شدت عمل او نسبتبه ابوذر اثر گذاشت. (133)
سیاست و حکومتبا گذر زمان دستخوش آسیبهاى بسیارى شد و از جایگاه دینى خود خارج به بازیچهاى در دستخلیفه مبدل گردید به گونهاى که برخى از مسلمانان پس از طى مراحلى، بر خلیفه شوریده و او را از پاى درآوردند.
پس از عثمان، اندک آگاهى که در مردم پیدا شد آنان را به سوى على (ع) کشاند و براى اولین بار پس از رسول خدا، به شکلى معقول به گزینش خلیفه روى کردند. على (ع) با همه بىمیلى که تابع انحراف جامعه اسلامى از مسیر ا صلى بود، (134) پذیراى خلافتشد و بر آن شد تا راهى صحیح و اصولى پیش گیرد و کژیها را به راستى کشانده و سرنوشت مردم را به دستخودشان دهد. او، اصل هدایت، اصلاح، امر به معروف و نهى از منکر، عدالت گسترى و انسان سازى را که از شؤون امامت مسلمین بود، به کار بست تا شاید آب رفته را به جوى بازگرداند، اما آنان که کام خویش را با این شهدها تلخ مىیافتند با افروختن آتش فتنه به نقض عهد پرداخته، ستم پیشه کردند و از دیانتخارج شدند (ناکثین، قاسطین و مارقین) (135) و در نهایت امام را با حیلهگرى و ستم به شهادت رساندند و پس از آن حضرت امام حسن (ع) را نیز که نزدیک هشت ماه (136) یا شش ماه (137) خلافت کرده بود همان گونه از صحنه برکنار کردند، بدین گونه حقیقتى که مىرفت پس از سالها تجدید حیات کند، در پس پردهاى پنهان شد و صحنه سیاست عرصه قدرت نهایى و تاخت و تاز فرد و خاندانى شد که با دو خلیفه پیشین کینهاى دیرینه داشت.
خلافت معاویه و سیاستى نوین
معاویه پس از سالها امارت شام، به عنوان خلیفه به میدان آمد و از آن روز تحولى عظیم در سیاست پدیدار شد. بىتردید او فردى زیرک، تیز هوش و نیرنگ باز بود. (138) او که بیش از بیستسال در مناطق شمالى عربستان، دمشق، به عنوان امیر تامالاختیار لحظه شمارى مىکرد تا روزى آنچه را که درزمان پیامبر (ص) از دست داده بودند به دست آورد، (139) پس از رسیدن به آن از هیچ کوششى دریغ نکرد. و با جذب افرادى سیاستپیشه و زیرک از یک سوى به تحکیم قدرت خویش دست زد و از طرف دیگر صحنه سیاسى را از وجود مخالفین خود پاک سازى کرد و از سومین سوى حکومت را در خاندان خویش موروثى ساخت. مشخصههاى سیاست معاویه در نگاهى کلى چنین است.
الف. فریب و نیرنگ
منابع تاریخ اسلام، معاویه را فردى زیرک معرفى مىکنند و گفتهاند که وى یکى از چهار زیرک عرب (دهاة عرب) (140) بود اما مطالعه در احوال او نشان مىدهد که او چنانکه امام على (ع) فرمود، (141) در فریبکارى و نیرنگبازى دستى بلند داشت. آنچه از نیرنگش در نبرد صفین مذکور است و حیلهاى در انعقاد صلح با امام حسن (ع) به کار بست، (142) موردى از موارد بسیار است.
ب. اختناق و جهل گسترى
آزادى انسانى، آگاهىیابى و حق دخالت در امور زندگى از اولیات زندگى آدمى در جامعه است. معاویه با سیاست انقباضى، مردم را در محدودهاى از اختیار قرار داد که چارهاى جز پذیرش آن نداشتند. جاسوسان بسیار، چاپلوسان و خبرچینان، هرگونه فضاى باز را مسدود ساخته و با گسترش تبلیغات مسموم (143) امکان حقیقتیابى و آگاهى را از همگان گرفته بود.
ج. استبداد و فشار
معاویه با دو رویه خشم و محبت، به اعمال سیاست پرداخت; خشم نسبتبه دشمنان و رقیبان و محبت نسبتبه خویشان و در باریان و از این طریق امکان دخالت و اظهار نظر در امور سیاسى و اجتماعى را از هر دو گروه ربود. شدت خشونت وى را در برخورد با حجر بن عدى و یارانش مىتوان یافت:
«در سال 53 معاویه حجربن عدى کندى را دستبسته کشت. زیاد او را با نه تن از یارانش از اهل کوفه و چهار تن غیر کوفى به سوى دمشق فرستاد. در برج عذرا مردى یکچشم از طرف معاویه آمد و به حجر گفت: اى سرور ضلال و منبع کفر و طغیان و دوستدار ابوتراب! امیرالمؤمنین به من فرمان داده است ترا با یارانتبکشم مگر آنکه از کفر خویش برگردید و رفیقتان را لعن کنید و از او بیزارى جوئید. نیمىپذیرفتند و نیمى دیگر کشته شدند.» (144)
و شدت محبتش نیز از بذل و بخششهاى بسیار دریافتنى است.
د. انحصار حکومت:
معاویه که با تلاش چندین ساله به خلافت دستیافته بود نمىخواستبه راحتى آن را از خاندان خویش خارج سازد بدین منظور از سالها پیش، با رایزنى و هم اندیشه با اطرافیان و تطمیع آنان، (145) زمینه ولایت عهدى یزید را که فردى عیاش، سگباز و شرابخوار، بود مطرح کرد و در نهایت رسما به عنوان جانشین خود معرفى کرد. او هرگز دغدغه دین نداشت و جز به عیش و نوش نمىاندیشید.
یعقوبى و دیگران از مورخین نوشتهاند در سالىکه معاویه یزید را با لشکرى براى فتح بلاد روم فرستاده بود در غذقذونه که در آنجا دیرى بود به نام دیر مران اتراق کردند و یزید در آن دیر با ام کلثوم نامى مشغول عیاشى و لذت برى شد و در اثر بدى هوا لشکر مبتلا به تب و آبله شدند و مرض به قسمى در اردوى مسلمین افتاد که مثل برگ خزان روى زمین مىریختند و مىمردند; هر چه به یزید اصرار کردند زودتر از این جا کوچ کنیم اعتناء نکرد و این اشعار را سرود:
ما ان ابالى بمالاقت جموعهم
بالغذقذونة من حمى و من موم
اذا اتکات على الانماط فى غرف
بدیر مران عندى امکلثوم (146)
امام حسین نیز در خطاب به ولیدبن عتبه، استاندار مدینه، که از او خواسته بود تا با یزید بیعت کند فرمود:
«و یزید شارب الخمر و قاتل النفس المحترمة، معلن بالفسق و مثلى لا یبایع مثله.» (147)
اما خلافتبه یزید رسید و باب جدیدى در حیات سیاسى اسلام گشوده شد.
بنابراین تمامى آنچه به عنوان سیاست اسلامى در دوران پیامبر (ص) شکل گرفته بود و به صورت کمرنگ در زمان خلفا نگه داشته شد در زمان معاویه فرو ریخت، جامعه زمان معاویه و سپس فرزندش یزید، با سیاستى مزورانه، مستبدانه و غیر اسلامى اداره مىشد و روشن است که در چنین فضایى هیچ ا صلى انسانى بر قاعده نمىماند و هر کارى به آسانى توجیهپذیر خواهد بود، تحولات سیاسى پیش آمده در این دوره، زندگى را بىپایه و انسانها را بىهویتساخته بود و ارزشها جاى خود را به زشتیها و ضد ارزشها داده و آدمیان بدان خوى کرده بودند. بىتفاوتى حاصل از این دگرگونى عنان حاکم را رها ساخته بود تا هر گونه که بخواهد پیش تازد. (148)
3. از نظر اقتصادى - سوداگرانه
تحول اقتصادى و معیشتى، عظیمترین دگرگونى بود که در زندگى عربان مسلمان رخ داد. عربها که پیش از اسلام در زمین سخت و سنگها مىزیستند و بدترین غذاها مىخوردند (149) و خشونت طبیعت آنان به زندگى خشن خوى داده بود، پس از اسلام به ویژه پس از هجرت به مدینه و غنایمى که در نبردها به دست آوردند، وضع معیشتى مناسبى یافتند. (150) اوضاع مسلمانان در زمان پیامبر (ص) به سامان شد اما توصیههاى فراوان پیامبر (ص) از یک سو و زندگى ساده و بهدور از تجمل آن حضرت، از دیگر سو و سادگى زندگى اصحاب نزدیک به پیامبر چون على (ع) و عمار و ابوذر و دیگران از سومین سو مسلمانان را در اعتدال معیشتى نگه داشته بود و به مال و منال دنیا به عنوان وسیلهاى براى زیستن انسانى خویش مىنگریستند و هرگز در کسب آن خود را به سختى نمىافکندند. مسلمانان هر چه بیشتر به دست مىآوردند آن را بین هم نوعان نیازمند خویش تقسیم مىکردند. در چنین حالى روشن است که انسانها سبکبال و بدون تعلقات، زندگى مىکنند و همچون مسافرى همیشه آماده به سر مىبرند. در اواخر حیات پیامبر (ص) با فتح مکه عناصر جدیدى واردجامعه اسلامى شدند و در اندک زمانى پس از آن از غنایم بسیار حنین به عنوان «مولفة قلوبهم» بهره بردند. (151) اینان که از روحیه اشرافىگرى جاهلى برخوردار بودند در زمانى کوتاه در میان مسلمانان در آمده و به زندگى خود ادامه دادند. شاید این طیف اولین کسانى بودند که در تاریخ اسلام زندگى تجمل را آزموده و ترویج دادند.
پس از پیامبر (ص) به ویژه در عصر فتوحات، هم غنایم بسیارى عاید مسلمانان شد و هم در پى گسترش سرزمینهاى اسلامى، مسلمانان با دیگر فرهنگها آشنا شدند. عربان مسلمان بیش از همه تحت تاثیر نوع زندگى و معیشتبیگانگان به ویژه ایرانیان قرار گرفتند.
«استیلا، بر بزرگترین شهر این ناحیه آسیا، مردم عربستان خشک را با رفاه زندگانى جدید و نعیم آن روزگار آشنا کرد. ایران کسرى با کاخ شاهنشهى با سالن پذیرایى وسیع و طاق نماهاى زیبا و فرشهاى گرانبها و آنهمه آرایش و شکوه، در اختیار سعد قرار گرفت. » (152)
دستیابى به چنین غنایم براى عربهاى مسلمان که پیش از این هرگز به مانند آن برنخورده بودند زندگىشان را عوض کرد. ابنطقطقى در باره اینان مىنویسد:
«عربى در میان ذخایر به کیسهاى پر از کافور دستیافت، گمان برد که نمک است و چون طعام پختند طعمى در آن نیافتند و ندانستند آن چیست تا آنکه مردى پى برده و کافور را از ایشان خریدارى کرد و در عوض پیراهنى که دو درهم ارزش داشتبه ایشان داد. دیگر آنکه عربى بدوى از میان ذخایر به یاقوتى دستیافت که بسیار گرانبها بود ولى بدوى قیمت آن را نمىدانست. در این هنگام شخصى آن را به هزار درهم خریدارى کرد.پس از چندى بدوى به قیمت واقعى آن پى برد و گفت، نمىدانستم عددى بالاتر از هزار هست. دیگر آنکه عربى طلاى سرخ در دست گرفته فریاد مىزد که کیست آن را با نقره عوض کند.» (153)
همه این داستانها در زمان فتح ایران رخ داد و تا این زمان هنوز مسلمانان ارزش واقعى طلا، یاقوت و نقره را نمىدانستند و نحوه استفاده از آن را بلد نبودند. پس از این وضع مسلمانان عوض شد و مهمتر از آن در نگرش آنان به زندگى تحولى آشکار رخ داد. آنان که تا این زمان براى دین خدا و گسترش اسلام و رهانیدن دیگران از بند جهل و بىدینى جهاد مىکردند، دگرگون شده و براى دستیابى به غنیمت، نعمت و زن و زندگى پیش رفتند. روش تقسیم بیتالمال عمر، خود زمینه ساز چنین تحولى شد. رقابتبر سر دستیافتن به ثروت پدید آمد هر چند سختگیرى و خشونت عمر مانع بروز آن بود اما آتش زیر خاکسترى بود که به زودى بروز یافت و تمامى جامعه را فرا گرفت.
روى کار آمدن عثمان با روحیه اشرافىگرى و تجملطلبى، به این دگردیسى سرعت داد. او خود بیش از دیگران و بر خلاف دو خلیفه پیشین به زندگى رفاهى روى کرد (154) و به دنبال او بسیارى از صحابه نیز به آن روى آوردند. مسعودى مختصرى از معیشت عثمان و صحابه را چنین آورده است:
«عثمان در مدینه خانهاى ساخت و آن را با سنگ و آهک برآورد و درهاى خانه را از چوب ساج و عرعر ساخت و همو در مدینه اموال و باغها و چشمههاى بسیار داشت. در ایام عثمان بسیارى از صحابه ملکها و خانهها فراهم کردند از جمله زبیر، خانهاى در بصره ساخت که تاکنون یعنى سال 332 معروف است و تجار و مال داران و کشتیبانان بحرین و دیگران آنجا فرود مىآیند. در مصر وکوفه و اسکندریه نیز خانههایى ساخت. آنچه در باره خانهها و املاک او گفتیم هنوز هم معروف است و پوشیده نیست. موجودى زبیر پس از مرگ پنجاه هزار دینار بود و هزار اسب و هزار غلام و کنیز داشت و در ولایاتى که گفتیم املاکى به جا گذاشت. طلحه در کوفه خانهاى ساخت که هم اکنون در محله کناسه به نام دارالطلحیین معروف است. از املاک عراق روزانه هزار دینار درآمد داشت. در ناحیه سراة بیش از این درآمد داشت. در مدینه نیز خانهاى ساخت و آجر و گچ و ساج در آن به کار برد. عبدالرحمن بن عوف نیز خانههاى وسیعى ساخت. در طویله او یک صد اسب بود و هزار شتر و ده هزار گوسفند. پس از وفاتش یک چهارم مالش هشتاد هزار دینار بود. سعدبن ابىوقاص نیز در عقیق خانهاى مرتفع و وسیع بنا کرد و بالاى آن بالکن ساخت. سعید بن مسیب مىگوید، وقتى زید بن ثابتبمرد چندان طلا و نقره به جا گذاشته بود که آن را با تبر مىشکستند; به جز اموال و املاک دیگر که قیمت آن یک صدهزار دینار بود. مقداد در محل معروف به جرف در چند میلى مدینه خانهاى بنا کرد و بالاى آن بالکنهایى ساخت و از درون و برون گچ کشید. یعلى بنمنبه وقتى بمرد پانصد هزار دینار نقد به جاگذاشت، مبالغى هم از مردم بستانکار بود و اموال و ترکه دیگر او سیصدهزار دینار قیمت داشت.» (155)
ابن خلدون پیش از آنکه تحول زمان عثمان را نشان دهد، اوضاع عرب را در پیش بیان مىکند که چگونه در سختى و مشقت مىزیستند و به خوردن غذاهاى بد شکم خود را سیر مىکردند اما پس از دستیابى به غنیمت و ثروت دگرگونشدند. (156) هر چند وى مىکوشد تا این تحول را از آن رو که از مال حلال است توجیه کند. به هر روى گرایش صحابه و دیگر مسلمانان به زندگى رفاهى و کوشش براى تامین زندگى برتر با طبع آسوده خواه انسانى سازگارتر افتاد و مسلمانان روز به روز در آن فرو رفتند. آمدن امام على (ع) و مبارزه پیگیر آن حضرت براى ایجاد اعتدال در جامعه اسلامى و توجه دادن شهروندان به حقیقت زندگى کا رگر نیفتاد. امام که مىدانست هیچ کاخى بر نمىآید جز اینکه کوخى پایمال گردد و ثروتمندى عدهاى به فقر عدهاى دیگر گره خورده استبر آن بود تا همچون زمان رسول خدا (ص) مسلمانان را به سوى ارزشها بکشاند (157) اما هر چه آن حضرت بیشتر مىکوشید بر شمار دشمنانش افزوده مىشد چون آنان که ثروت و مکنتى یافته بودند به هیچ طریقى حاضر به بازگشتبه گذشته نبودند. براى آنان این گونه زیستن بدون دغدغه و تعهد گواراتر از آن چیزى بود که على (ع) بدان دعوت مىکرد. آنان سختیهاى زندگى مسلمانى را در زمان پیامبر (ص) چشیده بودند و آزموده را تجربه کردن خطا بود و امام بىآنکه توفیقى آشکار یابد به شهادت رسید.
زندگى تجملى که تابع درآمدهاى گوناگون به ویژه غنیمت، جزیه و زکات بود روز به روز رنگ و لعاب دیگرى مىیافت. این شیوه در شام که از همان ابتدا با زندگى معاویه، زاده خاندان اشرافى مکه، آشنا شده بودند و روش معیشتى اسلامى را در او جستجو مىکردند، چندان غریب نمىنمود. درآمدهاى گزاف حاصله از فتوحات، براى معاویه و اطرافیانش ناز و نعمت غیر قابل تصور آورده بود تنها در باره خوراک معاویه آوردهاند:
«وى در هر روز پنج نوبت غذا مىخورد و غذاى آخرش از همه سنگینتر بود، سپس مىگفت: اى غلام سفره را برگیر که خسته شدم و سیر نگشتم. نیز نقل کردهاند که زمانى گوسالهاى را براى وى بریان کرده آوردند. معاویه آن را با یک دست نان سفید و چهار گرده ستبر و یک بزغاله گرم و یک بزغاله سرد غیر از غذاهاى رنگارنگ دیگر صرف کرد. هم چنین زمانى صد رطل باقلىتر نزد وى نهادند و او همه آن را خورد. (158) »
هر چند نویسنده در مقام بیان پرخورى اوست اما به راحتى مىتوان دریافت که چنین فردى در چه فضا و امکاناتى است که چنین مىخورد!
انسانهایى که در این دوره زندگى مىکنند از نظر معیشتى ویژگیهایى دارند.
الف. رقابت در دستیافتن ثروت
بى تردید آدمیان در هر عرصهاى که وارد شوند سیرى ناپذیرند، این ویژگى در عرصههاى مثبت، ارزش، ولى در مقولههاى منفى، ضد ارزش به شمار مىآید. هیچ انسانى از داشتن و ثروتمندى سیر نمىگردد و براى اینکه بتواند بیشتر داشته باشد به رقابتبا حریفان بر مىخیزد تا از آنان پیشتر رود. چنین انسانى هرگز درد جامعه را نخواهد یافت و دغدغه دینى و انسانى نخواهد داشت.
ب. زیر دست پرورى
ثروتمندى و دارایى روانشناسى مخصوص به خود دارد. آنان که به ثروت و سرمایه دستیافتند به اشرافىگرى و کبر روى مىکنند و خود برتربینى و ندیدن دیگران مشخصه ا صلى اینان است و براى اینکه هر چه بیشتر برترى خود را به نمایش گذارند افرادى را به عنوان نوچه و زیر دست در اطراف خود جمع مىکنند و بدین گونه بردگانى در جامعه انسانى پدید مىآیند و بردگى، خود فرهنگى مىآفریند که چون موریانه نظام انسانى را از میان تهى مىسازد.
ج. خدا ناباورى
خداوند در قرآن مىفرماید:
«ان الانسان لیطغى ان راه استغنى.» (159)
بى نیازى و ثروتمندى با خدا باورى و ایمان چندان سازگار نیست. دارایان دین و خدا را تا آنجا مىخواهند که به ثروت و دارایىشان لطمعهاى وارد نسازد و دینى را مىپسندند که به روش زندگى آنان مهر تایید نهد. هرگاه دین با دارایى آنان در تعارض افتد، این دین است که به کنارى نهاده مىشود و همیشه دین حقیقى با ثروتمندى افراطى ناسازگار است. بنابراین ثروتهاى پیدا شده در عصر امام حسین (ع) و سرمایهدارى مردم، میانه آنان را با دیانت و ارزشها به هم زد و حتى آن گاه که امام براى ایفاى نقش انسانى و دینى بر مىخیزد برخى از ترس آنکه دامن گیرشان شود او را از چنین حرکتى باز مىدارند و توصیه به سکوت مىکنند.
د. قشرىگرى
سرمایه دارانى که در آمد خویش را از کانال دین به دست آوردند و در جامعه دینى نیز زندگى مىکنند براى توجیه رفتار خویش به تبلیغ و ترویج ظواهر و پوسته دین مىپردازند، برخى از شعائر دینى را به پا مىدارند اما از درون دین را تهى ساخته و بر مردم خویش توجیه مىکنند. (160)
جامعه عصر امام حسین (ع) از چنین ویژگیهایى برخوردار بود و به تبع آنچه که بیان شد اخلاق و فرهنگ و ارزشها دگرگونى یافته و جاى خود را به ضد آنها مىدهد. در چنین جامعهاى حق پایمال مىشود و ظالم جان مىگیرد، خونها ریخته مىشود و خاندان عترت و طهارت به اسارت برده مىشود، احکام الهى زیر پا نهاده شده و فساد رواج مىیابد ولى کسى فریاد نمىزند یا از آن رو که نمىداند چه مىگذرد و یا مىداند و نمىتواند و یا مىداند و مىتواند ولى مىترسد. اما هیچیک توجیه کننده کوتاهى آنان که در این جامعه زندگى مىکنند نیست.
چکیده و نتیجه
خلاصه آنچه بیان داشتیم در چند نکته چنین است:
1. تحولات پیش آمده پس از رحلت رسول اکرم (ص) به ویژه درعصر فتوحات، زندگى کردن بىدغدغه و همراه با آسایش و آرامش را براى عربان مسلمان به ارمغان آورد و تنپرورى حاصل از این وضع مجال هرگونه قیام و اعتراض را از آنان گرفته بود.
2. تفسیرهاى ناصواب وغیر صحیح از دین و سنت، از آغازین روزهاى رحلت رسول خدا (ص) فهم درست دین را براى پسینیان مشکل ساخت، از این رو هر نوع رفتار و قانونى در جامعه گاه در نظرشان دینى و ارزشى جلوه مىکرد.
3. فضاى مسموم و تبلیغاتى پیش آمده در جامعه اسلامى به ویژه پس از قتل عثمان و تقابل مسلمانان با یکدیگر، بسیارى را به کنجخلوت و عبادت کشانده و از صحنههاى سیاسى بیرون برده بود.
4. فشار و اختناق سیاسى که به ویژه در دوران خلافت معاویه پدیدار گشت، ترس و دلهره عجیبى در توده مردم ایجاد کرد که حتى براى گرفتن حق خویش جراتى نداشتند.
5. جهل و ناآگاهى سیاسى و اجتماعى، مسلمانان را از تشخیص مصادیق حق و باطل دچار اشتباه و خطا کرده بود و نمىدانستند به کدام یک از دو سوى جبهه روى کنند.
6. جعل حدیث و اشاعه اخبار دروغین، گاه افراد را نسبتبه ارزشهاى حقیقى دین دچار تردید مىساخت و آنان را بیش از پیش دچار سرگردانى عقیدتى و تحیر مىکرد.
7. دنیا زدگى اصحاب رسول خدا (ص) به عنوان الگوهاى دینى و همراهى آنان با حکومت گران ناشایستبرخى را از شناخت راه صحیح باز مىداشت.
8. بدنمایى وغیر واقعى عرضه کردن حرکت و خواست امام حسین (ع)، عدهاى را در تصمیم گیرى با مشکل مواجه ساخته بود.
9. در نهایت غافلگیر شدن عدهاى، آنان را از یارى به موقع بازداشته و نتوانستند در این جهت گام بردارند.
همه آنچه بیان شد تنها تحلیل واقعیات حاکم بر جامعه اسلامى آن روز بود که زمینه ساز کشتار بىسابقه در تاریخ اسلام گردید و اهل حرم رسول خدا (ص) قتل عام شدند و شمارى دیگر به اسارت رفتند اما آیا آنچه واقعى بود ارزشى نیز بود؟ قطعا چنین نبود و آنان که به آگاهى از زمانه و تحت تاثیر فضاى ایجاد شده از مسئولیت انسانى خویش کناره گرفتند بى تردید بایستى پاسخگوى ایمان خود باشند چنانکه تاریخ براى همیشه آنان را نکوهیده است.
پىنوشتها:
1) سوره کهف، آیه103 و 104.
2) تاریخ فخرى، ص155.
3) انساب الاشراف، ج3، ص188.
4) لهوف، ص20، مقتل خوارزمى، ج1، ص185.
5) رک، امامت و رهبرى، مطهرى، ص32 به بعد.
6) شرح الاخبار3/112، مثیرالاحزان، ص12.
7) مروج الذهب، ج2، ص66.
8) المعجم الکبیر، ج3، ص38، بحارالانوار، 45/6.
9) پیامبر (ص)، در سال یازدهم هجرى در گذشت و واقعه عاشورا در سال شصت هجرى رخ داد.
10) تاریخ الخلفاء، ص213.
11) رک، تشیع در مسیر تاریخ، ص169 به بعد.
12) الفتوح، ابن اعثم، ح4، ص49، الاغانى، ج15، ص232.
13) طبقات الکبرى، ج2، ص128 و 165 الانساب، ج1، ص496.
14) مروج الذهب ج1، ص663 به بعد، تاریخ سیاسى اسلام، ص242 به بعد.
15) خطبههاى امام على (ع) آکنده از توصیههاى اخلاقى و توجه دادن آدمیان به خویشتن است. رک تاریخ الیعقوبى ج2، ص120 به بعد.
16) الیعقوبى ج2/285، فتوح البلدان بلاذرى، ص410، طبرى، ج2، ص166.
17) تاریخ عرب و اسلام، امیرعلى، ص85.
18) تاریخ الخلفاء سیوطى، ص194.
19) تاریخ الیعقوبى، ج2، ص143 و 144.
20) تاریخ سیاسى اسلام، ص334، نقش عایشه در تاریخ اسلام، علامه عسکرى، ج3، ص5.
21) مدنیت و پیشرفت در این جا به معناى پیشرفت ظاهرى و دستیافتن به رفاه مادى نیستبلکه در مفهوم جامع آن است که اخلاق متعالى و فرهنگ انسانى را نیز در بر مىگیرد.
22) شاید بتوان از آیه 11 سوره رعد، که دگرگونى جامعه را به دگرگونى درونى انسانها دانسته، بر این مطلب گواه گرفت.
23) تاریخ طبرى، ج1، ص82 و 93.
24) فضائل مکه و السکن فیها، حسن بصرى، ص14; البدایة و النهایة، ابن کثیر6، ص79.
25) رک، اخبار مکه ازرقى.
26) سیرة رسول الله، ج1، ص283 - 285; اعلام الورى طبرسى، ص60.
27) فتوح البلدان، بلاذرى، 1/46.
28) رابطه عبد و مولى که در پیش وجود داشتبه رابطه برابرى انسانها در پیشگاه خداوند، تعریف شد.
29) تاریخ الیعقوبى ج1، ص254.
30) تاریخ تمدن اسلام، ج1، ص20 - 22.
31) تاریخ الیعقوبى، ج2، ص24، تاریخ الطبرى، ج5، ص413، البدایة و النهایه، ج3، ص54.
32) مجمع الزوائد، هیثمى، ج8، ص45.
33) المحبر، محمد بن حبیب بغدادى، ص164.
34) مقدمه ابن خلدون، ج1، ص286.
35) تاریخ طبرى، ج2، ص13.
36) تاریخ تمدن اسلام، ج1، ص16.
37) رک، تشیع در مسیر تاریخ، ص23 و 24.
38) تاریخ تمدن اسلام، ج1، ص17.
39) السیر و المغازى، ص210.
40) همان، ص144، الاستیعاب، ج2، ص271.
41) طبقات، ج1، ص209.
42) سیرة النبى، ج2، ص272، نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج3، ص16 به بعد.
43) الاغانى، ج6، ص355، تهذیب ابن عساکر، ج6، ص407.
44) معجم البلدان، یاقوت حموى، ج5، ص430.
45) تشیع در مسیر تاریخ، ص26.
46) انساب الاشراف، ج1، ص582، تاریخ الیعقوبى، ج2، ص123.
47) طبقات الکبرى، 2، ص269 و ج3، ص182.
48) تلاشهایى که براى خانه نشینى امام على (ع) و برکنارى امام حسن (ع) و در نهایتشهادتامام حسین (ع) شد مصداق روشن این سخن است.
49) اختیار معرفة الرجال، ج1، ص27.
50) مروج الذهب، ج2، ص60.
51) تاریخ عرب، حتى، ص304.
52) سرزمینهاى خلافتشرقى، ص81.
53) فتوح البلدان، ص392 و 393، البلدان، ص89.
54) تاریخ عرب، ص203.
55) تشیع در مسیر تاریخ، ص128 به بعد.
56) همان، ص137 به نقل از طبرى، ج1، ص2418 به بعد.
57) همان، ص135 به نقل از طبرى، ج1، ص2414.
58) همان، ص135.
59) انساب الاشراف بلاذرى، ج5، ص46.
60) بحارالانوار، ج25، ص285.
61) تشیع در مسیر تاریخ، ص146 به بعد.
62) تاریخ المدینة المنوره، ابن شبه، ج4، ص1262، نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج3، ص96 به بعد.
63) تشیع در مسیر تاریخ، ص150 به بعد.
64) امام درنهج البلاغه، به فراوانى به نکوهش کوفیان پرداخته است. رک. خطبههاى 25، 27، 29، 34، 39.
65) رک، صلح امام حسن (ع) آل یاسین، ص405 به بعد.
66) مروج الذهب، ج2، ص8، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، 3/15.
67) نامهنگارىهاى بسیار به امام حسین (ع) و پاى بند نبودن به آنها، استقبال از مسلم و عدم حمایت از او و....از این قبیل است.
68) قیام حسین (ع)، شهیدى، ص99.
69) البلدان، ص101 و 102.
70) فتوح البلدان، ص485.
71) همان، ص484.
72) سرزمینهاى خلافتشرقى، ص48.
73) نهج البلاغه، خطبه 13.
74) مروج الذهب، 2، ص360.
75) نقش عایشه درتاریخ اسلام، ج3، ص105 به بعد.
76) تاریخ فخرى، ص103.
77) فتوح البلدان، ج1، ص167 و 169.
78) سیر اعلام النبلاء، ذهبى، ج3، ص130.
79) مقدمه ابن خلدون، ج1، ص387.
80) مقدمه ابن خلدون، ج1، ص389.
81) تاریخ الخلفاء، ص165.
82) طبرى، ج6، ص108، کامل ابن اثیر، ج3/202.
83) مروج الذهب، ترجمه، ج2، ص36.
84) همان.
85) البدایة و النهایة، ح7، ص255 و 256.
86) رک، همان، ج7، ص108 به بعد.
87) تاریخ مدینه دمشق، این عساکر، ج43، ص413 و 414.
88) تاریخ عرب، ص255.
89) همان، ص252.
90) مروج الذهب، 2/71 و 72، بررسى تاریخ عاشورا، آیتى، ص15 و 16.
91) مصداق روشن آن جریان سقیفه بنىساعده بود که هر یک از مهاجرین و انصار، بىتوجه به دستورات نبى اکرم (ص)، اما با تمسک به برخى عناصر دینى، در پى کسب قدرت بر آمدند. رک: تشیع در مسیر تاریخ، فصل دوم، ص41 به بعد.
92) تحف العقول 174، طبرى 7/300.
93) رک. نقش عایشه در تاریخ، ج3، ص251 به بعد.
94) بحارالانوار، ج29، ص632، مناقب خوارزمى، ص253.
95) خلاصة الایجاز، شیخ مفید، ص22، الانتصار سیدمرتضى، ص271، تاریخ مدینة دمشق 64، ص71.
96) تاریخ عرب، حتى، ص227، تاریخ الیعقوبى، ج2، ص164.
97) سیر اعلام النبلاء، ج2، ص50.
98) مقاتل الطالبیین، ص70، شرح ابن ابى الحدید، ج4، ص16.
99) طبقات الکبرى، ج4، ص173.
100) تاریخ الیعقوبى، ج2، ص230، تاریخ طبرى، ج4، ص188.
101) البدایة و النهایة ج7، ص361.
102) همان، ج8، ص47، اعلام الورى با علام الهدى، طبرسى، ص403.
103) بحارالانوار، ج33، ص170، الغدیر، ج10، ص284.
104) مقتل خوارزمى، 2 و 5. لهوف/69.
105) مقتل خوارزمى، 1/188، مقتل عوالم/54.
106) الخرائج، ص26 و مدینة المعاجز، ص244.
107) طبرى، ج7، ص240.
108) جامع الصغیر سیوطى، ج1، ص31.
109) مروج الذهب، ج2، ص11 و 12.
110) لهوف، ص20، مقتل خوارزمى1/185.
111) مقدمه ابن خلدون، ج1، ص264 - 266.
112) تاریخ عرب، فیلیپ حتى، ص37.
113) معجم البلدان، 2/66.
114) تاریخ عرب، فیلیپ، حتى، ص37.
115) تاریخ تحلیلى اسلام، سید جعفر شهیدى، ص28.
116) یعنى تنها به قبیله نظر دارد. جنگهاى بهوجود آمده در روزگار جاهلیت - ایام العرب - مصداق روشنى براى این سخن است. ر.ک: الانمانى، ج9، ص150 و ج4، ص140 - 152 و العقد الفرید، ج3، ص95.
117) سوره انعام، آیه164.
118) تاریخ المدینة المنورة، 2/419، تاریخ الیعقوبى، ج2، ص110.
119) النزاع و التخاصم، مقریزى، ص44 و الاحتجاج، ج1، ص113 - 129.
120) نهجالبلاغه، خطبه 173.
121) تفسیر المیزان، ج4، ص56.
122) شرح ابن ابى الحدید، ج6، ص38، تاریخ مدینه دمشقى، ج30، ص286.
123) نیل الاوطار شوکانى، ج3، ص183.
124) مروج الذهب، ج2، ص326.
125) تاریخ المدینه، ج2، ص667.
126) رک، مقدمه ابن خلدون، ج1، ص376 به بعد (فصل بیست و هفتم) .
127) الجمل، ص120.
128) رک، على ابرمرد تاریخ، پاینده، ص57 به بعد.
129) تشیع در مسیر تاریخ، ص87 - 94.
130) تاریخ الیعقوبى، ج2، ص164.
131) تاریخ طبرى، ج4، ص438.
132) تاریخ عرب و اسلام، ص52.
133) مروج الذهب، ج2، ص375 - 377.
134) نهج البلاغه، خطبه 229.
135) مناقب آل ابىطالب 2/10.
136) برخى کنارهگیرى امام حسن (ع) را در ماه جمادى الاولى مىدانند که دراین صورت مدت خلافت آن حضرت نزدیک به هشت ماه خواهد بود. رک: صلحامام حسن (ع)، ص45.
137) تاریخ الخلفاء ص213.
138) نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج3، ص125 به بعد.
139) همان، ج3، ص286 به بعد.
140) المحبر، محمد بن حبیب، ص184.
141) الاحتجاج 1/413، فرهنگ آفتاب، ح9، ص4671.
142) تشیع در مسیر تاریخ، ص157 به بعد.
143) نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج3، ص265 به بعد.
144) مروج الذهب، ج2، ص8.
145) العقدالفرید، ج3، ص129.
146) بررسى تاریخ عاشورا، ص15.
147) تاریخ طبرى، ج16، ص218، ارشاد مفید/200، کامل ابن اثیر 3/264.
148) شرح نهج البلاغه، ج2، ص14.
149) نهج البلاغه، خطبه 26.
150) غنائمى که در نبرد با یهودیان به ویژه عاید مسلمانان شده بود در دگرگونى اوضاع معیشتى نقش آفرین بود.
151) المحبر، محمد بن حبیب، ص473.
152) تاریخ عرب، فیلیپ حتى، ص201.
153) تاریخ فخرى، ابن طقطقى، ص112.
154) تاریخ تمدن اسلام، ج1، ص81.
155) مروج الذهب، 1/689، 690.
156) مقدمه ابن خلدون، ج1، ص390 و 392.
157) بسیارى از خطبههاى اخلاقى نهجالبلاغه در این راستاست.
158) تاریخ فخرى، ص148.
159) سوره علق آیه 7.
160) الجامع الصحیح، بخارى، ج2، ص111، سنن بیهقى 2/446.
این پرسش اساسى از دیرباز مطرح بود و هر چند گذر زمان اندکى از ابهام آن را برطرف ساخته و پاسخى داده است اما همچنان پاسخى درخور به آن ضرورى مىنماید. به راستى چه تحولى در جامعه اسلامى روى داد. که آمادگى پذیرش چنین فاجعهاى را یافته بود؟ مردم آن زمان که هنوز یاد و خاطره گذشته نه چندان دور در اذهانشان بود و دیده یا شنیده بودند که پیامبر (ص) سخنانى را در باره امام حسین (ع) (3) ، خاندان ابوسفیان، (4) ارزشهاى والاى انسانى (5) ، حرمت قتل، حساب و کتاب و...داشته، چگونه در مقابل آنچه پیش روى بود دستبر دست نهادند و شریک جرمى بزرگ در تاریخ بشریتشدند؟ چرا علیه آنان که چنین ظلمى عظیم به پاداشتند به اعتراض بر نخاستند، چه تغییرات و دگرگونیهایى در دنیاى آن زمان پیش آمد که خلیفه مسلمین! براى تحکیم موقعیتخویش دستبه کشتار خاندانى زد که در تفکر دینى مردم مىبایستى جایگاه والایى داشته باشند؟ چرا آنان که به چشم خویش دیده بودند که پیامبر (ص) حسین (ع) را بر زانوان خویش مىنشاند و بر لبانش بوسه مىزد، (6) و هم اکنون بر آن لبان تازیانه زده مىشود، جز انگشتشمارى، (7) دهان نگشوده و اعتراض نکردند و چرا آنها که به گوش خویش شنیده بودند که پیامبر مىفرمود: ان الحسن و الحسین سید اشباب اهل الجنة، (8) قتل عام حسین و یارانش را دیدند و شنیدند اما سکوت کرده و لب فرو بستند؟ و هزارها چراى دیگر.
آیا آنچه پیش آمد امرى غافلگیرانه بود؟ آیا این رویداد دستساخت فردى یا عدهاى کمشمار بود؟ آیا عوامل پیدایى آن امرى زود هنگام و دفعى بود؟ و...این پرسشها براى اهل دین و تحقیق هر لحظه پیش مىآید.
دراین نوشتار بر آنیم که تحولات پیش آمده در جامعه اسلامى را که زمینه ساز فاجعه عاشورا شد، به اختصار بیان داریم و نشان دهیم که در آن زمان جامعه داراى چه ویژگیهایى بوده است؟ پیش از ورود به بحث نکاتى را به صورت گذرا اشاره مىکنیم تا بهتر بتوانیم تصویر آن زمان را ارائه کنیم.
1 - از روزى که پیامبر (ص) چشم از جهان فروبست تا روزى که واقعه عاشورا رخ داد پنجاه سال گذشته بود (9) و در این دوره نه چندان طولانى، شش تن به عنوان خلیفه رسول خدا به حق یا نابحق رهبرى و امامت جامعه اسلامى را بر عهده گرفتند. ابوبکر از سال 11 - 13هجرى، عمر از 13 - 24، عثمان از سال 24 - 35 و امام على (ع) از سال 35 تا 40 هجرى خلافت کردند و به دنبال آنها امام حسن (ع) با انتخاب مردم به مدت شش ماه خلافت کرد (10) . امابا واقع شدن در جریان ناخواسته (11) ، به ناچار از آن کناره گرفت و معاویة به عنوان خلیفه وارد میدان شد و به مدت بیستسال بر سرزمینهاى اسلامى حکومت کرد تا اینکه در سال 60هجرى در گذشت و فرزندش یزید که از سالها پیش ولیعهد او بود به حکومت رسید. (12)
2 - گستره جغرافیایى مملکت اسلامى با گذشت این نیم قرن دگرگونى چشمگیرى یافت. از زمانى که پیامبر (ص) بناى حکومت دینى خود را در مدینه نهاد و در واپسین زمانهاى حکومت، بر مناطق بیرونى روى کرد (13) (موته و تبوک) تا زمانى که حکومتگران اموى بر سر کار آمدند دامنه حکومت تفاوت کرده بود. پس از پیامبر (ص)، نبردهاى گسترش طلبانهاى در دوران سه خلیفه اول، به ویژه عمر (14) رخ داد که با چشم پوشى از جهت مثبت و منفى آن، بسط حکومت و توسعه جامعه اسلامى را به دنبال داشت، تنها در دوره امام على (ع) چنین حرکاتى متوقف شد و بیش از هر چیز به اصلاح درون و خویشتن پرداخته شد (15) ولى پس از او معاویه به پیروى از خلیفگان اول، دستبه فتوحات درغرب و شرق زد (16) و با این گسترش، در عصر امام حسین گستره جغرافیایى مملکت اسلامى محدود به حجاز و عراق نبود بلکه در شرق تا سند و هند و در شمال شرقى تا ماوراءالنهر و در مناطق شمالى تا ارمنستان و در جهت غرب تا افریقیه و در جنوب تا منتهى الیه دیار یمن به سرزمین اسلامى پیوسته بود. (17)
3 - در این دوره، در مرکزیتخلافت اسلامى به عنوان محور اقتدار اسلام و پایگاه ا صلى توجه به دیانت، نیز تغییراتى پیش آمد. سه خلیفه اول در مدینه ساکن بوده و از آنجا بر مناطق اسلامى حکم مىراندند چنانکه در زمان پیامبر (ص) این شهر به عنوان مرکز سرزمین اسلامى بود. امام على (ع) به جهاتى چند، مرکز خلافت را به شهر نوبنیاد کوفه، انتقال داد (18) و تا پایان دوره کوتاه خلافتش در آنجا ماند و امام حسن (ع) نیز در همان جا خلافت را به دست گرفت. اما پس از آن حضرت، خلافت اسلامى به سرزمین شام منتقل شد، (19) سرزمینى که در دوره خلافت عمر فتح و به دیار مسلمانان پیوست و از همان ابتدا یزید و معاویه، فرزندان ابوسفیان، بر آن امارت داشتند. (20)
بنابر نکات بیان شده، تحولات و دگرگونیهایى که در جامعه اسلامى پدید آمده آسانتر قابل تحلیل است.
تعامل نهادها و پدیدههاى اجتماعى
جامعه انسانى هم چون پیکره آدمى است که اعضا و جوارح آن با یکدیگر در داد و ستد و تعاملند. آنچه در یک زاویه وجود جامعه رخ مىدهد بىتردید در زوایاى دیگر آن نیز بروز مىیابد سستى و فتورى که در نهادى از جامعه پیش مىآید، در نهادهاى دیگر تاثیر مىگذارد چنانکه از آنها تاثیر مىپذیرد. تعامل پدیدههاى اجتماعى با یکدیگر و تاثیراتشان در یکدیگر، موجب مىشود که تحلیلگر جامعه به آن، به مانند یک موجود حیاتمند نظر کند، بنابراین جامعهاى که از نظر سیاسى دچار بحران مىشود از نظر اقتصادى نیز مریض است، فرهنگ آن جامعه نیز در سراشیبى ضعف و سستى است، نظم و اخلاق و خانواده نیز دراین جامعه به آن گرفتار مىشود. نمىتوان جامعهاى را یافتیا تصور کرد که از روابط اجتماعى بیمارى رنج مىبرد اما فرهنگى سالم داشته باشد و یا اقتصاد آن جامعه به سامان باشد. چنانکه سامان یابى بعدى از ابعاد زندگى اجتماعى از سلامت دیگر ابعاد آن جامعه خبر مىدهد. اگر نظام اجتماعى، برخاسته از دیانت و شکل یافته از دادههاى دینى باشد خلل در زوایاى نظام آن، از اختلال در دیانتیا نگرش به دین خبر مىدهد و پیشرفت و مدنیت آن نیز از استحکام و به سامانى دین حکایت دارد. (21)
اجزاء پیکره هر نهادى خود از این قاعده پیروى مىکند; در نهاد سیاست که از ارکانى بسیار بنیان دارد تزلزل در یک پایه، هم در دیگر پایهها مؤثر است و هم از سستى آنها منشا مىگیرد. استبداد حاکم سیاسى، تنها روحیه خودخواهى و ستمگرى او را نشان نمىدهد بلکه ستم پذیرى و خودباختگى مردم و رعیت آن حاکم را نیز نشان مىدهد. این سخن بزرگ پیامبر (ص) که «لعن الله الظالم و المظلوم» (22) به ظرافت و تفسیر همین واقعیت است ظالم در جامعه تنها عامل رشد ستم نیست که پذیرنده آن نیز نقش آفرین است. بنابراین خرابى رکنى از سیاست، خرابى دیگر ارکان سیاست نیز هست. در اقتصاد و فرهنگ و اخلاق و خانواده و...نیز چنین است.
مناطق مختلف یک کشور (تحت امر یک حکومت) نیز چنین است و با یکدیگر باز خورد دارند. هر چند کشورها در زمان گذشته به دلیل نبود ارتباطات انسانى و ابتدایى بودن وسایل و ابزار ارتباطى، با کشورهاى کنونى از نظر تعامل تفاوت فاحشى دارند اما همگونگى مناطق و شهرها تا حد بالایى وجود داشته است. وقتى شهرى دچار بحران مىشد دیگر شهرها و مناطق نیز در بحران قرار مىگرفتند و نابسامانى حیاتى یک دیار در دیگر دیارها اثر گذار و اثرپذیر بود. در دنیاى کنونى این تاثیر و تاثر بسى آشکار است و کشورها هم چون موجود اندام وارهاى هستند که اختلالها و ضعفهاى نقطهاى از آنها در دیگر نقاط اثر مىگذارد. در گذشته نیز چنین بود، هر چند ممکن بود تسرى مشکلات و تعامل مناطق به سرعت و آشکارى کنونى نبوده باشد، اما به هر روى وجود داشت. بنابراین آنچه در باره منطقهاى از مناطق اسلامى گفته آید در مورد دیگر مناطق نیز به خوبى صادق است; چنانکه گفتار در باره نهادى از اجتماع هم چون سخن در باره دیگر نهادهاست.
شهرهاى نقش آفرین اسلامى
در بررسى جامعه اسلامى عصر امام حسین (ع) بى توجه به شهرهاى اسلامى آن دوره میسور نیست، از این رو به چند شهر بزرگ اسلامى آن روزگار که در تصمیمسازىها و تصمیم گیریها و دگرگونىهاى زمانه نقش داشتند نگاهى گذرا مىافکنیم تا تحولات بنیادین و اساسى که در طى نیم قرن پیش آمد به درستى تصویر شود. در این جا به حجاز، کوفه، بصره و شام اشاره مىکنیم.
1. حجاز
مقصود ما از حجاز دو شهر بزرگ مکه و مدینه است که بیش از هر جاى دیگر با پیامبر (ص) و اسلام همدمى داشتهاند. این دو که قدیمىترین شهر اسلامى و مهد بروز اسلام و رشد تفکر اسلامیند بى تردید بیش از هر جاى دیگرى نسبتبه اسلام و سنت رسول (ص) مىبایستشناخت و حساسیت داشته باشد هر چند واقعیتهاى تاریخى جز این را به ما مىنماید.
الف: مکه.
این منطقه که از آبادیهاى مهم سرزمین حجاز است از قدمتبسیارى برخوردار است، هر چند مورخین مسلمان گاه در دیرینگى آن اغراق مىکنند (23) اما تردیدى نیست که از دیرباز مورد توجه ویژه ساکنان حجاز و دیگران قرار داشته و اهمیت آن بیش از هر چیز به کعبه بوده است (24) ولى اهمیت افزون آن از زمانى است که پیامبر (ص) در آن مبعوث شد و دین الهى را پایهگذارى کرد. (25)
شهر مکه از روزى که پیامبر (ص) برانگیخته شد تا هنگامى که آن حضرت از آنجا هجرت کرد در مبارزه و مواجهه خشم آلود با او به سر برد. (26) چون رسول خدا (ص) تمامى آنچه را که عرب مکه بدان بند بود در هم ریخت و طرحى نو در افکند، به ویژه در دو عرصه عقاید که به اندیشهگرى و باورهاى عرب مربوط مىشد (27) و روابط که به نوع تعامل انسانها با یکدیگر ارتباط مىیافت. (28)
عربان که عمدتا به بت پرستى روى داشته و دستساختههاى خویش را مىپرستیدند و خواستههاى خویش را از طریق ایشان برآورده مىساختند (29) و از ناحیه همانان مقاماتى را پدید آورده و آیین و رسومى را وضع کرده بودند (30) با آمدن پیامبر (ص) و آوردن دین جدید، مىبایست همه چیز خود را از دست داده و به خداى واحد بگروند. (31) پیامد این دگردیسى و نگرش نوین، بیش از هر چیز زیر پا نهادن آداب و رسومى بود که بر اساس آن انسانها از درجات مختلفى برخوردار مىشدند و روى آوردن به دینى بود که برابر آن انسانها همگون و برابرند. (32) همین نکته به ظاهر کوچک، براى اکثر اهل مکه ناخوشایند بود و پذیرش آن به منزله از دست دادن همه پیشینه تاریخى و نژادىشان بود، (33) اما ارزشهاى اسلامى که منطبق با فطرت بشرى و پاسخگوى نیاز واقعى انسانى بود آهسته آهسته طرفدارانى یافت و افرادى را به سوى خود کشاند; عدهاى به حمایت از پیامبر و اسلام برخاسته و بر باورهاى پیشین خود پاى نهادند.
روابط اجتماعى عربان مکه که از نظر سیاسى بر نظام قبیلهاى و ملوکالطوایفى استوار بود بیش از هر چیز در ستیز و نبرد و حداقل رقابتى کینه توزانه و سود محورانه با یکدیگر بود (34) . در این میان دو تیره بنىهاشم و بنىامیه، از هر گروه دیگر بیشتر در تقابل و کشمکش قرار داشتند. علت رقابت این دو تیره، که در جد سوم با یکدیگر اشتراک مىیابند، گذشته از داستانهاى افسانه گونى که براى آن ذکر مىشود (35) ناشى از تصادم و تعارض موقعیت اجتماعىاى بود که تابع ریاست مکه در زمانهاى پیشتر، به خاندان قریش قصى بن کلاب (36) ، سپرده شده بود و این ریاستبه عنوان یک حق خانوادگى به ارث به فرزندان مىرسید، اما تعلق چنین ارثى به فرزندان، خود شرائطى چون درایت، جوانمردى، دانایى، شجاعت و بخشندگى را مىطلبید (37) و چنین ویژگیها عملا ریاست را در اختیار بنىهاشم نهاد و این خوشایند بنىامیه که خود را شایسته احراز آن مقام مىدانستند نبود; (38) از این رو در تلاش و تکاپوى به دست آوردن آن به رقابتبا بنىهاشم پرداخته و در صدد توسعه موقعیت و اقتدار خویش برآمدند. بعثت پیامبر (ص) از تیره بنىهاشم، نه تنها همه اقشار مکه را به سوى خود فرا مىخواند بلکه آشکارا از بنىامیه نیز مىخواست تا پیروى از آنحضرت را پذیرفته و به دین او گردن نهند و این چندان خوشایند آنان نبود و بر این گمان بودند که بنىهاشم براى برترى یافتن در عرصه رقابت مدعى رسالت و پیامبرى شده است. (39)
به هم خوردن توازن قدرت و برترى یافتن بنىهاشم درعرصه رقابتهاى فرهنگى، سیاسى و اجتماعى، خشم و خشونت امویان را بر انگیخت و به شیوههاى گوناگون به مبارزه برخاستند (40) که در نهایتبه انزواى بنىهاشم (41) و پس از چندى به هجرت آنان منجر شد، اما این پایان کار نبود. بنىامیه پس از هجرت پیامبر و مسلمانان به مدینه، به طراحى نبردهایى دست زدند که گاه به کشته شدن بزرگانى از آنان و دیگر هم دستانشان خاتمه مىیافت. (42) گسترش روز افزون اسلام و نفوذ ارزشهاى آن در دلهاى توده مردم، در زمانى نه چندان دراز سردمداران کفر به ویژه امویان را به تسلیم وا داشت اما آنچه در درونشان وجود داشت هم چون آتشى زیر خاکستر، مترصد فرصتى براى انتقام بود. (43)
مکه در سال 8هجرى مسلمان شد و پس از آن امیرى از طرف پیامبر (ص) به آنجا گمارده شد ولى اسلام دیرهنگام این شهر که با پایان زندگى رسول خدا (ص) چندان فاصله نداشت از عمق و استوارى بایستهاى برخوردار نشد به ویژه آنکه در این دوره کوتاه باقیمانده از حیات پیامبر (ص) بیش از هر چیز جلوه اقتدار و مکنتبود نه سختى و محنت، بنابراین نومسلمانان که برخى از سران قوم نیز در آن بودند، بیشتر با رویه سرورى و حکومتگرى مسلمانان مواجه شدند که خود گمشدهاى براى آنان بود.
ب: مدینه
سرزمین یثرب که با حضور پیامبر (ص) مدنیتى نوین یافت از همان آغاز به مدینة النبى نام گرفت (44) ، با محوریت رسول خدا (ص) و قانونى که آن حضرت بدانجا هدیه کرد، شمایلى جدید یافت و با تشکیل سازمان ادارى، نظامى استوار پیدا کرد و قدرت یافت و براى دفاع از هجمهها آماده شد. مدینه با آمدن پیامبر (ص) در معرض تهاجمهاى پیاپى مشرکان مکه قرار گرفت، مکیانى که از دیرباز در رقابتباآنان بودهاند، رقابت عدنانیان و قحطانیان یا اعراب شمالى و جنوبى (45) . پیشرفت اسلام در مدینه و اقتدار سیاسى آنان به همراه پیروزیهایى که در میدان نبرد علیه مشرکان به دست آوردند، در زمانى کوتاه مکیان را با خود همراه ساخت و این براى برخى از عربان مکه شکستى به شمار مىآمد که مىبایستبه جبران آن اندیشه کنند. رحلت پیامبر (ص) فرصت مناسبى براى آنان بود تا به بهانه شایستگى و ضرورت امارت قریش (46) ، انصار را از صحنه سیاسى کنار نهاده و در حد وزیران و مشاوران پذیرا باشند (47) و بدینگونه قریش را هم چون زمانهاى گذشته، به سرورى بردارند و بر جایگاهش نشانند!
تحولات پیش آمده در عصر رسول خدا (ص) و پیدایى ثبات دینى و تداوم ظاهرى آن در زمان بعدى، چندان دوام نیافت. الگوهاى جاهلى از نو رخ نمود و رقابتها آشکار گردید و همه خشمهاى فروخفته عصر پیامبر (ص) بروز کرد و بیش از هر تیره، دامن گیر خاندان بنىهاشم که نماینده آن امام على (ع) و سپس فرزندانش بودند شد. (48) انصار نیز در کام این شعله فرو رفتند و مسلمانانى که گاه به راستى دل با اسلام داشتند در این نبرد نابرابر قدرت با ارزش، یا سکوت کردند و یا به همراهى على (ع)، خانه نشین شدند. (49)
بسیارى از مسلمانان که در مدینه ساکن بودند و در زمان رسول خدا، پیکارها کردند و در اعتلاى کلمه حق نقش آفرین بودند هم اکنون یا دچار حیرت و سرگردانى شدند و یا به زندگى روى کردند، به ویژه از آن روزى که مرکز خلافت از آنجا به کوفه انتقال یافت، آنان نفس راحتى کشیدند که دیگر قربانى شدن حق را به چشم نمىبینند تا به حکم وظیفه مسلمانى و انسانى به حمایت از آن برخیزند و پس از امام على (ع) که خلافتبه شام منتقل گشت این آسودگى افزون شد و با خاطرى آرام به دنبال ظرائف علوم دینى مجادلات کلامى رفتند بى آنکه به هدر رفتن سرمایه انسانى در تحتستم و استبداد شاهى معاویه اندیشه کنند. اینان جهاد را جز در دانش اندوزى، عبادت، به خودپردازى و در نهایت تامین روزى و معیشت که خود جهادى به شمار بود، نمىدیدند و از همین زاویه به امام حسین (ع) مىنگریستند و آن هنگام که رفتنش به سوى جهاد برایشان روشن شد به توصیههاى امنیتى و نصایح تنپرورانه روى آوردند تا او را نیز چون خود در حاشیه جریانات حاکم بر جامعه اسلامى، برانند. (50)
به تعبیر فیلیپ حتى «مدینه پایتخت عربستان که از یاد رفته بود، پناهگاه همه کسانى شد که مىخواستند از آشوبهاى سیاسى بهدور باشند تا از مایهاى که از غنیمت جنگها اندوخته بودند بى مزاحمت کسان بهره ور شوند» . (51)
2. کوفه
کوفه از شهرهاى ساخته شده پس از پیامبر (ص) و زاده ضرورت فتوحات عصر عمر است. علتبناى این شهر این بود که در جانب شرقى عربستان، اردوگاه ثابتى براى لشکریان باشد (52) تا از آنجا به سرزمینهاى شرقى پیشتازند. «عمر بنخطاب به سعد بنابىوقاص نامهیى نوشت و به او دستور داد که محلى را براى هجرت مسلمانان و پیروان ایشان برگزیند که بین آن محل و خود وى دریا فاصله نباشد. وى به انبار آمد و خواست تا منزلگاه را در آنجا قرار دهد لکن مگس فراوان در آن موضع مردمان را آزار مىداد. پس به محل دیگر رفت و آن را نیکو یافت، آنگاه به کوفه رفت و آن را حدود بندى کرد و منازلى را به اقطاع به مردمان داد و قبیلهها در منازل خویش فرود آمدند و مسجد شهر را بساخت. این کار به سال هفده انجام گرفت... «بعد به عمر نوشت که مردم به پشه زدگى دچار آمده و آزار مىکشند. عمر به وى نوشت، اعراب به منزله اشتران باشند و چیزى مناسب حال آنان نیست مگر آنکه شتران را مناسب باشد پس جایى قابل سکونت و بقاء را براى آنان جستجو کن و میان من و آنان دریا را فاصله قرار مده.» (53)
ابتداخانهها در آنجا از نى ساخته شده بود و مسلمانان به هنگام جهاد آن را خراب مىکردند و از چوبهاى آن استفاده مىکردند، تااینکه زمانى در آن آتش افتاد و بعدها خانههاى خشتى ساختند و خیلى زود این اردوگاه به شهرى بزرگ مبدل شد. (54)
ساکنان این شهر در ابتدا جهادگران مسلمان بودند که از دیار خویش به انگیزه دینى یا غیر دینى بدانجا رفته و با گذشت زمان گروههاى دیگرى به آنها پیوستند و مجموعهاى را تشکیل دادند که هر چند در دیندارى و تمسک به اسلام اشتراک داشتند اما در نسب و نژاد و نیز نوع نگاه به دین متفاوت بودند; (55) برخى خود پیامبر (ص) را دیده و سخنانش را شنیده بودند و برخى دیگر از مناطق شرقى به آنها پیوسته بودند و جز شنیدههایى از جهادگران مسلمان نمىدانستند و برخى دیگر از دیار جنوب و در قالب مسلمانى آمده بودند. قصد و غرض غنیمت جویى و یافتن مکانى براى زندگى کم و بیش در بسیارى از آیندگان به کوفه بوده است. (56)
در زمان عمر، از همین ایام بود که تقسیم غنایم از شکل سابق که به صورت تساوى میان مسلمانان تقسیم مىشد، به گونه دیگرى و بر اساس دیوان خاصى انجام شد. (57) شاید بروز جدىتر این تقسیم در کوفه بود که آشکارا دو قشر عرب و موالى را در کنار هم جاى داده بود، یعنى تقسیم شهروندان کوفه به دو طبقه و درجه که هر یک از حقوق خاصى برخوردار بودند، (58) بنابراین در این سرزمین علاوه بر ناهمگونى نسبى، منطقهاى و فرهنگى، از یک ناهمگونى دیگرى نیز رنج مىبرد و آن ناهمگونى اجتماعى و اقتصادى بود. کوفه با کمرنگ شدن فتوحات، جایگاه اولیه خود را از دست داد و در زمان خلافت عثمان به شدت مورد بى مهرى قرار گرفت که خود سرچشمه برخى شورشها و اعتراضها گردید و همچنین مورد استفاده منطقه همجوار شرقى که براى شورشهاى مقطعى آمادگى لازم را داشت واقع شد. (59)
آمدن امیرالمؤمنین على (ع) به کوفه و انتخاب آن به عنوان مرکز خلافت، این شهر را براى اولین بار با اسلام راستین و مجسم آشنا کرد، هر چند شنیدن قضایاى نبرد جمل براى آنان که اسلام خود را با واسطه به دست آورده بودند و شنیدههاى آنان بیش از هر چیز مستند به اخبار و روایات صحابه و تفاسیرشان از قرآن بود و هم اکنون از واقعهاى مىشنیدند که به ظاهر در دو سوى آن از اصحاب بودند، اندکى موجب سر درگمى شد، لذا برخى به افراط به على (ع) گرویده و عدهاى به تفریط بدو نگریستند و به تعبیر امام على (ع) برخى شیعه غالى و برخى دشمن تندرو شدند. (60)
امام که با رویکردى عدالت گسترانه خلافت را پذیرا شده بود براى بسیارى از آنان که در طى چندین سال پس از پیامبر (ص) به گونه دیگرى خوى کرده بودند قابل تحمل نبود از این رو با دسیسههایى در پى ایجاد تفرقه در میان اصحاب على (ع) برآمدند و آهسته آهسته پیکره امت اسلامى را که آغاز وحدت و یکپارچگى خود را مىآزمود در درون تهى ساختند; بروز جنگ صفین از طرف معاویه و شامیان که براى کوفیان نیز عرصه انتقامى فروخفته بود (61) با اینکه مىرفت تا به پیروزى نهایى برسد با حیلهاى و نفاقى پنهان از سوى دوست (63) (سپاه على (ع)) به نتیجهاى ناگوار انجامید که حداقل آن سمیتیافتن خلافت معاویه بود در حالى که خود به امارت شام راضى بود. به هر حال کوفه در این نبرد به ویژه پس از جریان حکمیتبیش از پیش دچار سردرگمى و حیران شد و یافتن حق و حقیقتبراى او مشکل شد. پیدایى خوارج، برخى را که گمان حقانیت نسبتبه آنان مىبردند با خود همراه کرد و برخى دیگر در انتظار روشن شدن حقیقتبه انزوا رفتند و برخى دیگر که همچنان با على (ع) ماندند چون هنگامه نبرد و آمادگى رسید، خود دچار سستى شدند که امام على (ع) آنان را بارها از این همه دمدمى مزاجى و تذبذب نکوهید و حتى به شکوه یک تن از شامیان را با ده تن از آنان برابر دانست. (64) چرا که آنان بر باطل خویش استوارند و اینان در حق خویش متزلزل.
کوفه در بستر آنچه که گفته آمد در سرگردانى و حیرت بود تا اینکه معاویه رسما علیه خلیفه مسلمین امام حسن (ع) به پیکار برخاست و به ترفندى که حتما براى مردم شام و حتى کوفه توجیه شدنى بود، با پیماننامهاى که هرگز بدان وقعى ننهاد، (65) خلافت را به دست گرفت و طى بیستسال حکومتخود آنگونه سیاستبازانه و فریب کارانه عمل کرد که حتى براى نیکان و زیرکان جامعه اسلامى نیز امر مشتبه گردید که به راستى اسلام واقعى چیست و چگونه رفتار و سیرتى را طلب مىکند. کوفیان در این اوضاع بیش از دیگران در شگفت ماندند چون از یک سو از سنت و سیره نبوى چیزهایى شنیده بودند و از دیگر سو رفتار علوى را به عیان دیده و باتمام وجود خویش لمس کرده بودند اما در این زمان از کسى که مدعى خلافت اسلامى است چیزهایى عجیب مىشنیدند و مىدیدند، از این رو گاه به اعتراض و خشم بر مىخاستند اما اغلب به سختترین شکل مجازات مىشدند (66) تا اینکه معاویه مرد و یزید بر سر کار آمد.
کوفیان که تا حدى در مکتب على (ع) درس دیندارى آموخته بودند همچنان به عشق او و فرزندش در تب و تاب بودند اما جهل فراگیر و اختناق حاکم و تبلیغات سوء، آنان را آنگونه که باید در حرکتشان استوار نداشت، هر چند با دیدن نقض عهدهاى معاویه و فسادهایى که مرتکب شده بود وى و سپس فرزندش را قانونى نمىدانستند اما کم عمقى اطلاعات دینى و سیاسى و دغدغههاى زندگى، گاه آنان را به تصمیمهاى زودهنگام و بدون پشتوانه عقلى و فکرى، و بى ثبات مىکشاند (67) و بدیهى بود که چون هنگامه آزمایش مىرسید دین داران واقعى و حامیان حقیقت اندک بودند.
3. بصره
از دیگر شهرهاى نوبنیاد در اسلام، بصره است که از نظر سیاسى، بیشترین ساکنین آن را طرفداران عثمان تشکیل مىدادند (68) . این شهر همچون کوفه، در زمان عمر و به عنوان پایگاهى نظامى ساخته شد و در اندک زمانى محل اسکان و تجمع اعراب به ویژه شمالى شد. به تعبیر یعقوبى «بصره شهر زیبا و مرکز تجارتها و اموال آن بود و آن شهرى مستطیلى که مساحتش بر اساس همان نقشهاى که در موقع فتح آن در حکومت عمر در سال هفده بنیاد نهاده شد، دو فرسخ در یک فرسخ است.» (69)
عتبة بن عزوان وقتى در خریبه منزل گزیده بود به عمر نوشت که مسلمانان ناگزیر از داشتن منازلى هستند که به زمستان در آن قشلاق کنند و چون از نبرد باز گردند در آن ماوى گیرند. عمر با این قید که آن مکان نزدیک به آب و چراگاه باشد از او خواست تا موقعیت آن را برایش وصف کند. عتبه نوشت که زمینى را بر کرانه صحرا در مناطق حاصل خیز یافتهام که نیزار فراوان دارد و نزدیک آب گیرهایى است که نیزار در آن پدید آمدهاند. عمر آن مکان را پسندید و فرمان داد تا در آنجا سکنى گزینند. (70) پس از تاسیس شهر یا اندکى پس از آن ابوموسى اشعرى بدانجا ولایتیافت. (71) سرزمینهاى این شهر میان قبایل عربى که پس از انقراض سلطنتسامانیان به آنجا مهاجرت کردند تقسیم گردید و به زودى آبادى یافت. (72) نوبنیادى و پایگاه نظامى بودن آن موجب شد که ساکنان آن با بافتى ناهمگون در کنار یکدیگر جاى گیرند. آنان که از سرزمینهاى دیگر به این دیار آمده بودند بیش از هر چیز به جهاد، فتح و غنیمت مىاندیشیدند. غنایم به دست آمده به اضافه درآمدهاى منطقهاى، زندگى ویژهاى را براى ساکنان آن رقم زد، خصوصا آن که در زمانى کوتاه پس از تاسیس، عثمان خلافتیافت و زندگى دنیایى و رقابتبر سر ثروت ارزشى به شمار آمد. براى بصریان این نگرش به زندگى خوشایندى داشت هر چند وجود برخى از افراد دردمند، اعتراضاتى را علیه دستگاه حاکمه بر مىانگیخت. پس از کشته شدن عثمان و روى کار آمدن على (ع)، بصره با حضور برخى از صحابه و نیز همسر پیامبر (ص)، عایشه در آنجا، نقشى کلیدى یافت. (73) نبرد جمل با همکارى این شهر و حمایتبى دریغ اینان و تحت تاثیر جو مسموم تبلیغاتى روى داد. اینها که به دور از آنچه در مدینه رخ داده بود، در انتظار فرجى بودند، با آمدن عایشه، طلحه و زبیر، گره کور را گشوده یافته و راه صحیح را پیدا دیدند بى آنکه به جستجو بپردازند متاثر از فضاى عاطفى ایجاد شده از سوى سردمداران جمل که از دید توده مردم افرادى جاافتاده و سرشناس بودند، على (ع) را مؤثر در قتل عثمان و یا لااقل حامى شورشگران علیه او قلمداد کرده و باب دشمنى با آن حضرت را گشودند و دیگر مجالى رخ نداد تابتوانند به حقیقت امر آگاهى یابند. نبرد جمل که به کشته شدن بسیارى از مسلمانان به ویژه بصریان انجامید، (74) آتش کینه را نسبتبه على (ع) و خاندان او در میانشان شعله ور ساخت و براى انتقام آمادگى یافتند. معاویه نیز با شعارى مشابه آنچه اهل جمل مدعى آن بودند به میدان آمد. براى اهل بصره که در تاریکى فضاى سیاسى و اجتماعى به گمراهى کشیده شده بودند پس از جمل، معاویهاى آشنا شدند که هم خونخواه عثمان بود و هم مدافع جملیها که در یک تبلیغات غیرانسانى، شهیدان راستین جلوه کرده بودند. بنابراین او کسى بود که مىبایستى از طرف دینداران حمایتشده تا به اهداف خود دستیابد. پس از خلافت و اقتدار او، بصریان همچنان وى را عنصرى حقمدار دانسته و با سیاست او پیش آمدند. (75)
4. شام
سرزمین شام واقع در شمال عربستان از مناطق حاصلخیز و خوش آب و هوا به شمار بود و از نظر سیاسى تحت نفوذ حکومت روم شرقى قرار داشت. در آغازین حملات مسلمانان به مناطق برون مرزى در زمان رسول خدا (ص) بخشى از این سرزمین مورد توجه مسلمین قرار گرفت اما «حمله به شام در دوران ابوبکر آغاز شد به فرماندهى خالدبن ولید ولى فتح آن به سال چهارده و در دوره عمر رخ داد. عمر خالد را برکنار و ابوعبیده را به فرماندهى برگزیده بود اما فتح به دستخالد انجام گرفت.» (76)
یزیدبن ابوسفیان از طرف خلیفه به امارت آنجا گمارده شد تا اینکه در سال 17 در طاعون «عمواس» درگذشت (77) و پس از او معاویه به عنوان جانشین برادر از خلیفه حکم گرفت. او با بهره گیرى از عنصر نسب و قدرت تبلیغى، آنگونه به آموزش دینى مردم پرداخت که خود مىخواست و اسلام در میان مردم آنجا از طریق هموشناسایى شد. شامیان معاویه را به عنوان سفیر اسلام و الگوى مجسم آن مىدانسته و تنها از طریق او به مفاهیم اسلامى راه مىیافتند و حتى برخى از توده مردم برابر روایتى ساختگى او را همنشین پیامبر (ص) در بهشت گمان کرده و علاقه و دوستى او را بر بندگان واجب مىشمردند. (78) معاویه با بهرهگیرى از این فرصتبه احیاى سنتهاى قومى و جاهلى و تصویر وارونه ارزشهاى اسلامى پرداخت و به شیوه شاهان به امارت روى کرد (79) و حتى از سنت و روش خلیفه وقت نیز عدول کرد به گونهاى که براى عمر مایه اعجاب بود; چنانکه آوردهاند:
«چون معاویه هنگام آمدن عمر به شام با ابهت و شکوه و لباس پادشاهى و سپاهیان گران و بسیج فراوان با عمر بنخطاب ملاقات کرد، عمر این وضع را ناپسند شمرد و گفت: اى معاویه، آیا به روش کسرایان گراییدى؟ معاویه گفت: اى امیرالمؤمنین، من در مسندى مىباشم که با دشمنان روبهرو هستم و ما را در برابر مباهات ایشان، آرایش جنگ و جهاد نیازمندى است.» (80)
این شیوه رفتار معاویه که با توجیهى نه چندان زیرکانه همراه بود از نگرش او به زندگى و ارزشها پرده بر مىدارد.
شامیان با این الگو و آهنگ پیش رفتند و با روى کار آمدن عثمان (به عنوان خلیفه) که در نسب به طیف اموى پیوند داشت (81) و در روش همچون معاویه مىزیست، نه تنها در اصلاح شیوه زندگى مردم به سوى اسلامى شدن پیش نرفتبلکه در تثبیت وضعیت نابهنجار مهر تایید نهاد. فتوحات پىدرپى در مناطق غربى و غنایم بسیارى که عاید مسلمین مىشد زندگى تجملى همراه با رفاه را براى شامیان به ارمغان آورد و معاویه با این سرمایه که بدون هیچ حساب و کتابى در اختیارش قرار گرفته بود به استخدام دیثسازان و خریدن سیاست مداران و تطمیع سود جویان دست زد و توانست هم نیروهاى بسیارى را اطراف خود جمع کند و هم به ترویجباورهاى خود بپردازد و هم با تمام توان به تخریب چهرههاى رقیب دستبزند. (82) بدینگونه شامیان در قلعه نامرئى استوارى قرار گرفتند که هرگز به بیرون آن راهى نداشتند و او توانستبا این شیوه مردم را در جهلى فراگیر قرار دهد:
«یکى از اخباریان نقل کرده که به یکى از مردم شام که به صف بزرگان و خردمندان و صاحب نظران آنها بود گفته بود این ابوتراب کیست که امام او را بر منبر لعن مىکند؟ گفت: گمان مىکنم یکى از دزدان ایام فتنه بوده است!» (83)
این داستان هر چند مربوط به دورههاى بعد است اما شنیدنى است که چگونه معاویه با تبلیغات همهجانبه، خفقانى باور نکردنى در جامعه اسلامى با بهرهگیرى از عنصر دین ایجاد کرد. قوت سیاست معاویه در کار جذب قلوب خاص و عام بدانجا رسیده بود که پس از ختم صفین یکى از اهل کوفه سوار بر شتر «نر» خود به دمشق رفت و یکى از مردم دمشق با او درآویخت که این شتر «ماده» از من است و در صفین از من گرفتهاى. دعوى پیش معاویه بردند و دمشقى پنجاه شاهد آورد و همه شهادت دادند که این شتر ماده از اوست. معاویه به ضرر کوفى حکم داد و بگفت تا شتر را به دمشقى تسلیم کنند. کوفى گفت: خدایتبه صلاح رهبرى کند، این شتر نر است و ماده نیست. معاویه گفت: این حکمى است که داده شده است. پس از آنکه قوم پراکنده شدند کسى فرستاد و کوفى را احضار کرد و قیمتشتر او را پرسید و دو برابر آن را به او داد و نکویى کرد و گفت: به على بگو من با صدهزار نفر که شتر ماده را از نر تشخیص نمىدهند با او جنگ خواهم کرد. (84)
در این واقعه، میزان جهالت مردم و هماهنگى آنان و نیز نفوذ معاویه قابل توجه است.
معاویه در دوره خلافت عثمان هر چه بیشتر بر شام سلطه یافت. با کشته شدن عثمان به دنبالانحراف و انحطاطى که از سالها پیش در زیر پوسته جامعه مسلمانى ریشه دوانیده بود و روى کار آمدن على (ع) بر اساس نیاز و شناخت واقعى، معاویه را در چالش بزرگى قرار داد اما وى که از پیش تمامى راههاى فهم درستى را بر مردم بسته بود براى حفظ موقعیتخویش، با بهانه قراردادن خون عثمان به مقابله با امام پرداخت. (85)
شامیان که تنها از طریق معاویه به شناخت اسلام، خلافت، صحابه، عثمان، على (ع) و... رسیده بودند در تحلیل آنچه در مرکز خلافت پیش آمده بود جز به حقانیت راهى که معاویه پیشه کرده بود حکم نمىکردند به ویژه آنکه شمارى از اصحاب رسول خدا (ص) که در طى چند سال گذشته به دیار شام مهاجرت کرده و سکنى گزیده بودند روشى متفاوت با معاویه در زندگى اتخاذ نکرده بودند (86) و همین تاییدى بر سیره او محسوب مىشد.
پس از نبرد جمل و کشته شدن شمارى از مسلمانان، معاویه بهانهاى دیگر یافت تا به تحریک عواطف مردم پرداخته و هر چه بیشتر در تداوم راهى که پیش گرفته بود توفیق یابد. احساسات برانگیخته شده و فریاد وا عثماناى او مردم شام را به کینهتوزى آشکارى علیه خلیفه مسلمین کشاند و آنان به گمان اینکه معاویه تنها کسى است که مىتواند آنان را به رستگارى و فلاح برساند، در کارزارى بزرگ علیه امام وارد ساخته شدند. نبرد صفین تنها میدان مواجهه شامیان با دیگر مسلمانان نبود بلکه مواجهه با مسلمانان اصیل بود چرا که شامیان تاکنون هر چه دیده بودند یا مسلمان شده دست معاویه بودند و یا مسلمانان مهاجرى بودند که هم چون معاویه در پى زندگى راحت و بىدردسر مىگشتند و اما در این صحنه با نیروهایى مواجه شدند که تمام هم و غمشان اسلام و جهاد در راه خدا و در رکاب امامالمسلمین بود. معاویه با وقوف به این نکته نمىگذاشت تا شامیان با سپاهیان على (ع) درآمیزند و حقایق پنهان اسلام و مسلمانى را دریابند (87) و در نهایت نبرد صفین به شیوهاى خاتمه یافت که از منظر شامیان سطحىنگر، دیندارى و قرآنمدارى معاویه را مىنمود.
پس از صفین معاویه رسما خود را خلیفه خواند و بدینگونه هرگونه مجالى که ممکن بود شامیان را به اندیشه احتمال وجود حقیقت در وراى آنچه با آن خوى کرده بودند، رهنمون شود، از دستشان ربود و بیش از بیستسال او رهبرى جامعه اسلامى را بر دوش گرفت و در این مدت در تثبیتبیشتر موقعیتخود و خویشاوندانش کوشید و با استفاده از نیروهایى چون خودش توفیقهایى روزافزون یافت. توفیق او بیشتر مربوط به اطرافیانش بود، از آن جمله عمروعاص نائب خلیفه در مصر حاصلخیز، مغیرة بن شعبه حاکم کوفه پرآشوب و زیاد بنابیه حاکم بصره ناراضى. (88) و با اعتماد بر دیگران کار خود را پیش برد. وى در استوارى قدرت خویش و بسط فتوح اسلام بر بومیان شام که هنوز بیشترشان بر دین مسیح بودند و نیز بر عربان آن دیار که بیشترشان از یمن بودند تکیه داشت و بر مسلمانان نوآمده از حجاز اعتماد نداشت. (89)
به هر روى معاویه تا پایان زندگى خود در ناآگاه نگاه داشتن مردم کوشید و براى پس از خویش نیز بر خلاف پیمانى که با امام حسن (ع) بسته بود فرزندش یزید را که فردى عیاش و ناشایستبود (90) به خلافت نهاد و بدینگونه مردم همچنان در جهل و تاریکى خود ماندند.
دگرگونیهاى پیش آمده در جامعه اسلامى
از آنچه در باره چهار شهر بزرگ اسلامى بیان داشتیم تاحدودى به واقعیتهاى حاکم بر جامعه اسلامى عصر امام حسین (ع) نزدیک شدیم، اما گذشته از اینها در مجموع، تحولاتى در جامعه اسلامى رخ داد که فهم آنها تحلیل فاجعه دردناک عاشورا را آسانتر مىکند. به هر روى جامعهاى که امام در آن به اعتراض برخاست و فریاد حقیقتخواهى و دیانتجویىاش را در مقاطع مختلف، تا شهادتش سرداد ویژگیهایى داشت که به اختصار مىتوان چنین بیان کرد:
1. از نظر دینى - دنیا دینى
جامعه عرب با بعثت پیامبر بزرگ و تلاش پىگیر او و اصحابش از بدترین روش زندگى به متعالىترین آن فراخوانده شد و در اندک زمانى دگرگونى فاحشى یافت و قوانین و احکام اسلامى بر آن حاکم شد و باورهاى پاک و آسمانى جاى گزین عقاید خرافى و غلط گردید، دین اسلام به عنوان عنصرى نجات دهنده آدمى که نگرش جامع به هستى داشت و دنیا و آخرت را هم چون پدیدهاى واحد و جدا ناپذیر مىدید، در آن سایه افکند و انسانها را به حقیقتى فرا خواند که در آن آدمیان برابر و جهان مسخر قدرت لایزال الهى بود. پس از پیامبر (ص) چیزى نگذشت که در میان صحابه براى رسیدن به قدرت دنیایى اختلاف افتاد و دین به عنوان عاملى توجیه کننده خواستههاى آنان درآمد. (91) این کجروى و دنیا خواهى در تمامى زوایاى زندگى مسلمانان سایه افکند. جهاد، مبارزه ایثار و از خودگذشتگى و تحمل سختیهاى طاقت فرسا که در پیش براى تقرب به خدا و کمال یابى بود، در خدمت رسیدن به غنیمت و بیرون کردن حریف از میدان رقابتبه کار گرفته شد. دین در میان بیشترین مردم به تبع ا ز سردمداران وکارگزاران، وسیله و ابزارى براى آسوده زیستن و بىدغدغه بودن تلقى شد و دین را به تعبیر امام حسین (ع) تا آنجا مىخواستند که به کار دنیایشان بیاید:
«الناس عبید الدنیا، و الدین لعق على السنتهم، یحوطونه ما درت معایشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون» ; (92) مردم بردههاى دنیا هستند و دین لقلقه زبانشان است، تا آنجا از دین حمایت و پشتیبانى مىکنند که زندگیشان در رفاه باشد. و آنگاه که به آزمون در آیند دین داران اندکاند.
دین در زندگى آدمى هم بخشى از نیازهاى آدمى را رفع مىکند و هم نیازهایى را که به حقیقت وجود انسانى مربوط است و بشر بدان توجهى ندارد، براى انسان معرفى مىکند و درستى زندگى انسان را بدین گونه نشان مىدهد. آدمیان گاه در فراز و نشیب زندگى و بیشتر در عصر آرامش و آسایش، تنها به خویشتن ظاهرى خود مىاندیشند و آدمیتخود را تا سرحد موجودى جاندار (حیوان) فرو مىکشند و حقیقت وجود خویش را فراموش مىکنند و دین، با توجه دادن او به حقیقت مطلق، راه صحیح زیستن را که به سوى خداوند بارى و کمال مطلق است در پیشش مىنهد. انسان زمان پیامبر (ص) در چنین مسیرى گام مىنهاد ولى بعدها مسیر زندگى عوض شد به ویژه پس از خلافت امام حسن (ع) و روى کار آمدن معاویه، که رسما دین حقیقى از صحنه زندگى کنار نهاده شد و دینى جایگزین آن شد که تنها در قاموس امویان تعریفپذیر بود. (93)
تحولى که در نگرش آدمیان در این دوره پدید آمد دفعى و یکباره نبود بلکه به تدریج و در فرایندى طولانى شکل گرفتبه گونهاى که براى برخى قابل فهم نبود، از روزى که سقیفه پیش آمد و در آنجا بىدغدغه دینخواهى به تعیین امیر و وزیر پرداختند; (94) تا آن زمان که خلیفه رسما اعلام کرد که دو چیز در زمان رسول خدا سنتبود و من آن را حرام و عامل به آنها را عقاب مىکنم; (95) تا روزى که تبعیدى پیامبر (ص) به جامعه اسلامى برگردانده شد و رسما در دستگاه خلافت دینى مورد احترام و توجه قرار گرفت (96) و تا آن زمان که مؤمنترین فرد به پیامبر (ص) و قرآن ناطق، به حیلتى دینى محکوم شناخته شد، (97) دین از مسیر خود خارج و آهسته آهسته مسخ شد تا اینکه معاویه توانست آشکارا حکومتخویش را دنیایى معرفى کند و رسما اعلام کند که من براى دنیاى شما خلافت مىکنم. (98) دینى کهپس از خلفاى راشدین از طرف حکومت تفسیر وتبیین مىشد تنها تفاوتش با آنچه در دوره جاهلیتبود آن بود که دین جاهلى قدرت بسیج نیروهاى عظیم را براى سرکوبى انسانى والا نداشت اما این دین چنین قدرتى داشت. دینى که در عصر امام حسین (ع)، مردم بدان روى داشتند تنها نامى از دین بود، محتواى آن دگرگون شده بود. دینى بود که ابوذر به نام آن کشته مىشد (99) و حجر بن عدى و یارانش قتل عام شده (100) و على (ع) ترور مىشد (101) و امام حسن (ع) مسموم (102) و حتى نام پیامبر (ص) را بر زبان آوردن جرم به حساب مىآمد (103) و چنین دینى، تنها به دنیا مىنگریست و هر چه تامین دنیا و الزامات آن اقتضا مىکرد، از آن، همان فهمیده مىشد. پس کارآیىاش تا آنجا بود که به دنیا لطمهاى وارد نسازد. بدیهى است که در چنین نگاهى ارزشها وارونه و بدعتها بروز مىکنند و احکام دینى پایمال شده و مردم بىتفاوت مىشوند و در چنین جامعهاى انتظار حقطلبى و ظلمستیزى چندان واقعبینانه نیست، شاید بشود شاخصهاى جامعه دنیادینى را چنین بر شمرد:
الف. عمل نشدن به حق
امام حسین (ع) بیش از هر کس دیگر در تصویر زمانه خویش کوشیده است. وى تحول را در خطبهاى بیان مىدارد:
«اما بعد فقد نزل بنا من الامر ما قد ترون و ان الدنیا قد تغیرت و تنکرت و ادبر معروفها و لم یبق منها الا صبابة کصبابة الاناء و خسیس عیش کالمرعى الوبیل، الا ترون الى الحق لا یعمل به و الى الباطل لا یتناهى عنه لیرغب المؤمن فى لقاء الله فانى لا ارى الموت الا سعادة و الحیاة مع الظالمین الا برما; (104) اما بعد، بر ما همان فرود آمد که مىبینید; به راستى اوضاع زمان دگرگون شده، زشتیها آشکار و نیکیها و فضیلتها از محیط ما رختبسته، از ارزشهاى انسانى چیزى جز اندکى به مانند قطرههاى مانده در ته ظرف آب، چیزى نمانده است، مردم در زندگى ننگین و ذلتبارى به سر مىبرند که نه به حق عمل مىشود و نه از باطل روگردانى مىشود. شایسته است در چنین محیط پلیدى، انسان مؤمن فداکارى کند و به دیدار حق بشتابد. من در چنین فضایى مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمگران را چیزى جز نکبت نمىدانم.»
ب. تعطیلى امر به معروف و نهى از منکر
امام در وصیتنامه خویش به محمد حنفیه، که در آن به انگیزه قیام خود اشاره دارد چنین مىفرماید:
«انى لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى، ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و بسیرة سیرة جدى و ابى على بنابىطالب» . (105)
با اینکه امام (ع) مىداند که در این حرکتى که آغاز کرده است کشته شدن و اسارت خاندان وجود دارد (106) اما انگیزه دینخواهى و ضرورت اصلاح جامعه انسانى وى را به پیش مىبرد و اعلام مىکند که نه از روى خودخواهى و یا خوشگذرانى و نه براى فساد و ستمگرى، بلکه به منظور امر به معروف و نهى از منکر قیام کرده است و مىخواهد در امت جدش اصلاح را جستجو کند و به سیره رسول خدا و على (ع) عمل نماید.
ج. مرگ سنت و شکوفایى بدعت
بزرگترین خطرى که جامعه دینى را تهدید مىکند ظهور بدعت است و در جامعه زمان امام چنین اتفاقى رخ داد و چنانکه آن حضرت در مکاتبه با مردم بصره پس از اشاره به رسالت پیامبر (ص) و نقشى که در هدایت مردم ایفا کرد مىنویسد که من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر دعوت مىکنم، چون در شرائطى قرار گرفتهایم که سنت پیامبر (ص) از میان رفته و جاى آن را بدعت فرا گرفته است، اگر سخن مرا بشنوید، شما را به راه سعادت و خوشبختى هدایتخواهم کرد:
«انا ادعوکم الى کتاب الله و سنة نبیه فان السنة قد امت و البدعة قد احییت فان تسمعوا قولى اهدکم الى سبیل الرشاد.» (107)
د. تجرى در مقابل احکام الهى
رکن ا صلى دین، احکام و قوانین آن است و آن گاه که در جامعه احکام الهى عملى شود و روابط انسانها بر اساس قانون آسمانى تعریف شود جامعه دیندار خواهد بود. در جامعه زمان امام حسین (ع) آشکارا احکام الهى زیر پا گذاشته مىشود بىآنکه علماى زمان که به فرموده پیامبر (ص) در چنین هنگامهاى مىبایستى علیه آن به پاخیزند، (108) اعتراضى کنند. معاویه در ملا عام، زیادبن ابیه را بر خلاف سنت اسلامى، «الولد للفراش» ، به گواهى ابومریم، به پدرش ملحق کرد (109) و او را برادرش خواند بىآنکه آب از آب تکان بخورد.
ه . کنار گذاشتن دستور رسول خدا (ص)
امام حسین (ع) در پاسخ مروان که او را به بیعتبا یزید خوانده بود فرمود:
انا لله و انا الیه راجعون و على الاسلام السلام اذ بلیت الامة براع مثل یزید و لقد سمعت جدى رسول الله یقول الخلافة محرمة على آل ابىسفیان فاذا رایته معاویة على منبرى فابقروا بطنه و قد رآه اهل المدینة على المنبر فلم یبقروا فابتلاهم الله بیزید الفاسق.» (110)
بنابر آنچه آمد، دینى که در میان مردم وجود داشت تنها پوسته و ظاهرى بیش نبود و محتواى آن دگرگونى جدى یافته بود.
2. از نظر سیاسى - نیرنگ پیشگى
شاید سریعترین و آشکارترین دگرگونى که در جامعه اسلامى رخ داد، تحول سیاسى و نگرشهاى آن بود. پیامبر (ص) در جامعهاى مبعوث شده بود که از یک نظام سیاسى و حکومتى برخوردار نبود، سیاستبر محور افراد و افراد در فرایند خاص حاکمیت مىیافتند. (111) در تفکر عرب جاهلى، زندگى اجتماعى تعریفى ویژه داشت که عمدهترین شاخصه آن چنین است:
الف. خون محورى
جامعه عرب شکل یافته از افرادى بود که در نسب و نژاد با یکدیگر پیوند داشته و آنچه آنان را به عنوان مجموعه واحد پیوند مىداد خون بود. خون عنصر وحدت بخشى بود که در وجود یکایک اعضاى همزیست جامعه جریان داشت و مجموعه انسانهاى همخون قبیله را شکل مىدادند. بنابر این قبیله تنها اجتماعى بود که عرب جاهلى آن را شناخته و در آن مىزیست و بیرونیان تنها در شرائط ویژه، و با همخون شدن مىتوانستند به عضویت قبیله درآیند. (112)
ب. محوریت فرد
زندگى قبیلهاى برمحور فرد مىگشت که به عنوان رئیس یا شیخ آن شناخته مىشد. رئیس قبیله از طریق وراثتبا داشتن چند ویژگى برگزیده مىشد و پس از آن تبعیت از او بر همگان لازم مىشد و فرد متخلف، به جریمههاى سنگینى محکوم مىشد که یکى از آنها طرد از قبیله بود. (113)
در نظام قبیلهاى اصل بر اطاعت و تسلیم و پذیرش فرامین رئیس بود و علت ا صلى سرسپردگى حفظ موقعیت قبیلگى و خون بود.
ج. عدم استقلال در هویت
انسانها در نظام قبیلهاى، به مانند عضوى از پیکره بزرگ به شمار بودند و از خود هویت مستقلى نداشتند، از این رو رئیس قبیله براى آنان تصمیم مىگرفت و عمل مىکرد و هنگامى که جرمى از فردى از قبیله نسبتبه فردى از قبیله دیگر رخ مىداد، تمامى اعضاى قبیله مجرم شناخته مىشدند و جرم به پاى قبیله نوشته مىشد. (114)
د. نفع و ضرر، محور حق و باطل
در جامعه عرب حق و باطل بر محور نفع و ضرر قبیله مىگشت و آنچه که براى قبیله سودمند بود به عنوان حق شمرده مىشد و آنچه زیان آور بود به عنوان باطل معرفى مىشد و به تعبیر دیگر در نظام قبیلهاى حق و باطل بر اساس ارزشهاى انسانى و ملاکهاى متعالى تعریف نمىشد. (115)
ه . نظام ملوک الطوایفى
نظام سیاسى عرب، ملوک الطوایفى بود. هر قبیلهاى در تصمیمگیرى و انجام امور جمعى و حکومتى استقلال داشت و بدیهى است که در چنین نظامى، اصول حاکم بر سیاست، اصولى محدود و بسته است. (116)
جامعه اسلامى
ظهور اسلام و پیامبر (ص) در چنین محیطى رخ داد و آن حضرت پس از هر چیز براى اینکه بتواند پیام الهى خویش را به گوش توده مردم برساند، در نگرش آنان به زندگى و خویشتن و جامعه تحولى آفرید و در این جهت کوشید تا آنچه عرب بدان پاىبند بود بر کنده و اصول دیگرى را جاى گزین گرداند. او عرب را به عنوان انسانى مستقل و مختار معرفى کرد و در طى دوران دعوتش بدو آموخت که چگونه بر پاى خویش ایستاده و از پیروى کورکورانه بپرهیزد و براى زندگى خویش برنامه داشته باشد و به صلاح و مصلحتخویش گام بردارد و مسؤول عملکرد خویش باشد (117) و حق را جداى از منافع فردى و جمعى بشناسد. بدین گونه پیامبر (ص) با تغییر نگرش عربان به جامعه قبیلهاى، جامعه انسانى را شناسایى کرد و نشان داد که آنچه پیکره یک جامعه را مىسازد انسانهایى با اهداف ، انگیزهها، آرمانها و نیازها و خواستههاى مشترکند نه خون و نسب (118) در چنین جامعهاى شایستهترین فرد، به رهبرى برگزیده مىشود و تبعیت آدمیان از او به مثابه پیروى گمراهى از هدایتیافته یا راه گم کردهاى از راه بلد است (119) و او که جلودار جامعه انسانى در امور اجتماعى مىشود، آگاهترین و شایستهترین آن مجموعه است (120) هر چند به قبیلهاى وابسته نبوده و یا از خاندان مشهورى نباشد. چیزى که رهبرى انسانى را توجیه مىکند توانایى، دانایى، خردمندى، ایمان، وارستگى، و شایستگى او است که خود بدان دستیافته است و پیروى از او با آگاهى و اختیار کامل و ناشى از انتخابى معقول است.
تلاش چندین ساله پیامبر (ص) با هجرت به مدینه تحقق عینى یافت. او در این شهر، جامعهاى را طراحى کرد که همه انسانها از هر نژاد و نسب در آن امکان زندگى یافته و نقش آفریدند و با توجه به سه اصل آزادى انسانى، شایستگى سالارى و مسئولیت انسانى همگان، هر کسى مىتوانست نسبتبه مهمترین مسایل سیاسى و اجتماعى اظهار نظر و مداخله نماید و بالاترین مقام سیاسى و دینى با عنایتبدو گوش داده و گاه نظراتش را به کار مىبست. (121)
بنابراین در مکتب رسول خدا رابطه انسانى تعریفى جدید یافت و بر اساس اصول اخلاقى متعالى استوار شد و اصل عدالت، عدم تجاوز و خردمندى به جاى خود خواهى، تجاوزگرى و جهالت که اصول حاکم بر نظام قبیلهاى بود نشست و حکومتى واحد را در سرزمین حجاز براى همیشه پایهریزى مىکرد. این روند مىرفت که جامعه اسلامى به مدینه فاضلهاى تبدیل شود که از دیرباز اندیشه افلاطون و ارسطو و دیگر فیلسوفان را به خود مشغول داشته بود، اما تحولات بعدى، مسیرى دیگر را براى نظام اسلامى رقم زد.
دگرگونى سیاسى
درگذشت پیامبر (ص) آغاز تحولى جدید در عرصه سیاست نیز بود. هنوز جنازه رسول خدا به خاک سپرده نشده بود که جمعى از انصار و مهاجرین در سقیفه بنىساعده جمع شده و بىدر نظر داشت اصول اسلامى و با استناد به اصل جاهلى (قبیله محورى) (122) فردى را به خلافتبرداشته که از نظر شایستگى فرا دست همگان نبود و همین عمل قاعدهاى را در میان اهل سنت پایه نهاد که به هر روى ابوبکر با کوشش بر حفظ ظواهر اسلامى و رعایتسیره رسول خدا خلافت کرد (124) اما بر خلاف سنت و شیوه آن حضرت، پس از دو سال، عمر را به جانشینى خود برگزید. (125) گذشته از آنچه در زمان ابوبکر رخ داد و ارزشهایى زیر پا نهاده شد و رسما حق خاندان رسول تصاحب گردید، این عمل ابوبکر در گزینش خلیفه بعدى، بدعتى در روش سیاست اسلامى پدید آورد که هرگز باز داشته نشد. جالب آن است که اهل سنت چنین حقى را براى پیامر (ص) قایل نبودهاند. (126)
عمر که برابر روش نامعمول بر سر کار آمد با خشمگینى، تندخویى و تعصبى که داشت (127) به خلافت پرداخت. وى در روش سیاسى خود، با اتکا به خصلتهاى اخلاقى که دا شت، نظامى نزدیک به استبدادى را توجیهى دینى کرد و با راى خود به اداره مملکت پرداخت و پس از فتوحاتى که در دورهاش پدید آمد افرادى را نه چندان شایسته به امارت برگزید که در بدبینى بسیارى از مناطق مفتوحه نسبتبه سیاست اسلامى تاثیرى به سزا داشت. روش عمر در تقسیم بیتالمال، گذشته از پیامدهاى بسیارى که داشت، بار دیگر طبقه بندى خاصى را در جامعه ایجاد کرد که عملا برخى را از همکارى با نظام اسلامى باز مىداشت، هر چند او شاخص هایى را براى این تفاوت تعریف کرده بود اما براى فرد مسلمانى که از زمان پیامبر (ص) به تساوى و برابرى خوى کرده بود پذیرفتنى نبود. (128) تبعیضهاى پیش آمده نه براى تازه مسلمانان غیر عرب مقبول بود و نه اشراف قریش را خوشنود مىساختبه ویژه آن دسته از اشرافى که بر اساس ملاکهاى بیان شده، هیچ امتیاز نداشتند، آنان که تنها پس از فتح مکه و به اجبار، به جمع مسلمانان پیوسته بودند بىآنکه اسلام را در درون خویش راه داده باشند اینان در برنامهاى از پیش طراحى شده عمر را از پاى درآوردند (129) اما او در بستر مرگ براى آینده جامعه اسلامى اندیشهاى کرد که به راستى هیچ توجیهى براى آن نمىتوان ساخت. او شش تن را به عنوان اعضاى شورایى برگزید که مىبایست طى سناریویى، فردى را از میان خویش به خلافتبردارند. (130) تمامى آنان از مهاجرین بودند و هرگز هیچ یک از آنان مدعى هم سطحى با یکدیگر به ویژه با امام على (ع) نبودند و عمر با این عمل هم گزینش اصلح را زیر سؤال برد و هم گزینشگرى مردم را خنثى کرد، دو ا صلى که در سیاست گرى اسلامى، بسیار اساسى بود.
عثمان پس از عمر طى فرایندى بر سر کار آمد. وى که فردى ضعیف، سالخورده خویشاوند دوست و وابسته به خاندان اموى بود بر خلاف عهدى که با عبدالرحمن بن عوف بسته بود، (131) بى توجه به سنت رسول و حتى دو خلیفه پیشین، دستبه تغییراتى در ارکان نظام زده و شیوهاى را پیشه ساخت که جز ملک شخصى دانستن خلافت، هیچ توجیهى براى آن نمىتوان یافت.
خلیفه بىدغدغه اصلاح امور و هدایت مردم به زندگى تجملى و اشرافى روى آورد و با به کارگیرى و ارجگذارى به افرادى شتسیرت و بدکردار، (132) آنچنان نابسامانى در جامعه ایجاد کرد که هرگونه رفتار غیر دینى و خشونتسیاسى توجیهپذیر بود. رفتارى که امیر خلیفه، معاویه در شام نسبتبه صحابى بزرگ پیامبر (ص) ابوذر، که به اعتراض علیه او برخاسته بود، انجام داد نه تنها براى عثمان پذیرفتنى بود حتى در شدت عمل او نسبتبه ابوذر اثر گذاشت. (133)
سیاست و حکومتبا گذر زمان دستخوش آسیبهاى بسیارى شد و از جایگاه دینى خود خارج به بازیچهاى در دستخلیفه مبدل گردید به گونهاى که برخى از مسلمانان پس از طى مراحلى، بر خلیفه شوریده و او را از پاى درآوردند.
پس از عثمان، اندک آگاهى که در مردم پیدا شد آنان را به سوى على (ع) کشاند و براى اولین بار پس از رسول خدا، به شکلى معقول به گزینش خلیفه روى کردند. على (ع) با همه بىمیلى که تابع انحراف جامعه اسلامى از مسیر ا صلى بود، (134) پذیراى خلافتشد و بر آن شد تا راهى صحیح و اصولى پیش گیرد و کژیها را به راستى کشانده و سرنوشت مردم را به دستخودشان دهد. او، اصل هدایت، اصلاح، امر به معروف و نهى از منکر، عدالت گسترى و انسان سازى را که از شؤون امامت مسلمین بود، به کار بست تا شاید آب رفته را به جوى بازگرداند، اما آنان که کام خویش را با این شهدها تلخ مىیافتند با افروختن آتش فتنه به نقض عهد پرداخته، ستم پیشه کردند و از دیانتخارج شدند (ناکثین، قاسطین و مارقین) (135) و در نهایت امام را با حیلهگرى و ستم به شهادت رساندند و پس از آن حضرت امام حسن (ع) را نیز که نزدیک هشت ماه (136) یا شش ماه (137) خلافت کرده بود همان گونه از صحنه برکنار کردند، بدین گونه حقیقتى که مىرفت پس از سالها تجدید حیات کند، در پس پردهاى پنهان شد و صحنه سیاست عرصه قدرت نهایى و تاخت و تاز فرد و خاندانى شد که با دو خلیفه پیشین کینهاى دیرینه داشت.
خلافت معاویه و سیاستى نوین
معاویه پس از سالها امارت شام، به عنوان خلیفه به میدان آمد و از آن روز تحولى عظیم در سیاست پدیدار شد. بىتردید او فردى زیرک، تیز هوش و نیرنگ باز بود. (138) او که بیش از بیستسال در مناطق شمالى عربستان، دمشق، به عنوان امیر تامالاختیار لحظه شمارى مىکرد تا روزى آنچه را که درزمان پیامبر (ص) از دست داده بودند به دست آورد، (139) پس از رسیدن به آن از هیچ کوششى دریغ نکرد. و با جذب افرادى سیاستپیشه و زیرک از یک سوى به تحکیم قدرت خویش دست زد و از طرف دیگر صحنه سیاسى را از وجود مخالفین خود پاک سازى کرد و از سومین سوى حکومت را در خاندان خویش موروثى ساخت. مشخصههاى سیاست معاویه در نگاهى کلى چنین است.
الف. فریب و نیرنگ
منابع تاریخ اسلام، معاویه را فردى زیرک معرفى مىکنند و گفتهاند که وى یکى از چهار زیرک عرب (دهاة عرب) (140) بود اما مطالعه در احوال او نشان مىدهد که او چنانکه امام على (ع) فرمود، (141) در فریبکارى و نیرنگبازى دستى بلند داشت. آنچه از نیرنگش در نبرد صفین مذکور است و حیلهاى در انعقاد صلح با امام حسن (ع) به کار بست، (142) موردى از موارد بسیار است.
ب. اختناق و جهل گسترى
آزادى انسانى، آگاهىیابى و حق دخالت در امور زندگى از اولیات زندگى آدمى در جامعه است. معاویه با سیاست انقباضى، مردم را در محدودهاى از اختیار قرار داد که چارهاى جز پذیرش آن نداشتند. جاسوسان بسیار، چاپلوسان و خبرچینان، هرگونه فضاى باز را مسدود ساخته و با گسترش تبلیغات مسموم (143) امکان حقیقتیابى و آگاهى را از همگان گرفته بود.
ج. استبداد و فشار
معاویه با دو رویه خشم و محبت، به اعمال سیاست پرداخت; خشم نسبتبه دشمنان و رقیبان و محبت نسبتبه خویشان و در باریان و از این طریق امکان دخالت و اظهار نظر در امور سیاسى و اجتماعى را از هر دو گروه ربود. شدت خشونت وى را در برخورد با حجر بن عدى و یارانش مىتوان یافت:
«در سال 53 معاویه حجربن عدى کندى را دستبسته کشت. زیاد او را با نه تن از یارانش از اهل کوفه و چهار تن غیر کوفى به سوى دمشق فرستاد. در برج عذرا مردى یکچشم از طرف معاویه آمد و به حجر گفت: اى سرور ضلال و منبع کفر و طغیان و دوستدار ابوتراب! امیرالمؤمنین به من فرمان داده است ترا با یارانتبکشم مگر آنکه از کفر خویش برگردید و رفیقتان را لعن کنید و از او بیزارى جوئید. نیمىپذیرفتند و نیمى دیگر کشته شدند.» (144)
و شدت محبتش نیز از بذل و بخششهاى بسیار دریافتنى است.
د. انحصار حکومت:
معاویه که با تلاش چندین ساله به خلافت دستیافته بود نمىخواستبه راحتى آن را از خاندان خویش خارج سازد بدین منظور از سالها پیش، با رایزنى و هم اندیشه با اطرافیان و تطمیع آنان، (145) زمینه ولایت عهدى یزید را که فردى عیاش، سگباز و شرابخوار، بود مطرح کرد و در نهایت رسما به عنوان جانشین خود معرفى کرد. او هرگز دغدغه دین نداشت و جز به عیش و نوش نمىاندیشید.
یعقوبى و دیگران از مورخین نوشتهاند در سالىکه معاویه یزید را با لشکرى براى فتح بلاد روم فرستاده بود در غذقذونه که در آنجا دیرى بود به نام دیر مران اتراق کردند و یزید در آن دیر با ام کلثوم نامى مشغول عیاشى و لذت برى شد و در اثر بدى هوا لشکر مبتلا به تب و آبله شدند و مرض به قسمى در اردوى مسلمین افتاد که مثل برگ خزان روى زمین مىریختند و مىمردند; هر چه به یزید اصرار کردند زودتر از این جا کوچ کنیم اعتناء نکرد و این اشعار را سرود:
ما ان ابالى بمالاقت جموعهم
بالغذقذونة من حمى و من موم
اذا اتکات على الانماط فى غرف
بدیر مران عندى امکلثوم (146)
امام حسین نیز در خطاب به ولیدبن عتبه، استاندار مدینه، که از او خواسته بود تا با یزید بیعت کند فرمود:
«و یزید شارب الخمر و قاتل النفس المحترمة، معلن بالفسق و مثلى لا یبایع مثله.» (147)
اما خلافتبه یزید رسید و باب جدیدى در حیات سیاسى اسلام گشوده شد.
بنابراین تمامى آنچه به عنوان سیاست اسلامى در دوران پیامبر (ص) شکل گرفته بود و به صورت کمرنگ در زمان خلفا نگه داشته شد در زمان معاویه فرو ریخت، جامعه زمان معاویه و سپس فرزندش یزید، با سیاستى مزورانه، مستبدانه و غیر اسلامى اداره مىشد و روشن است که در چنین فضایى هیچ ا صلى انسانى بر قاعده نمىماند و هر کارى به آسانى توجیهپذیر خواهد بود، تحولات سیاسى پیش آمده در این دوره، زندگى را بىپایه و انسانها را بىهویتساخته بود و ارزشها جاى خود را به زشتیها و ضد ارزشها داده و آدمیان بدان خوى کرده بودند. بىتفاوتى حاصل از این دگرگونى عنان حاکم را رها ساخته بود تا هر گونه که بخواهد پیش تازد. (148)
3. از نظر اقتصادى - سوداگرانه
تحول اقتصادى و معیشتى، عظیمترین دگرگونى بود که در زندگى عربان مسلمان رخ داد. عربها که پیش از اسلام در زمین سخت و سنگها مىزیستند و بدترین غذاها مىخوردند (149) و خشونت طبیعت آنان به زندگى خشن خوى داده بود، پس از اسلام به ویژه پس از هجرت به مدینه و غنایمى که در نبردها به دست آوردند، وضع معیشتى مناسبى یافتند. (150) اوضاع مسلمانان در زمان پیامبر (ص) به سامان شد اما توصیههاى فراوان پیامبر (ص) از یک سو و زندگى ساده و بهدور از تجمل آن حضرت، از دیگر سو و سادگى زندگى اصحاب نزدیک به پیامبر چون على (ع) و عمار و ابوذر و دیگران از سومین سو مسلمانان را در اعتدال معیشتى نگه داشته بود و به مال و منال دنیا به عنوان وسیلهاى براى زیستن انسانى خویش مىنگریستند و هرگز در کسب آن خود را به سختى نمىافکندند. مسلمانان هر چه بیشتر به دست مىآوردند آن را بین هم نوعان نیازمند خویش تقسیم مىکردند. در چنین حالى روشن است که انسانها سبکبال و بدون تعلقات، زندگى مىکنند و همچون مسافرى همیشه آماده به سر مىبرند. در اواخر حیات پیامبر (ص) با فتح مکه عناصر جدیدى واردجامعه اسلامى شدند و در اندک زمانى پس از آن از غنایم بسیار حنین به عنوان «مولفة قلوبهم» بهره بردند. (151) اینان که از روحیه اشرافىگرى جاهلى برخوردار بودند در زمانى کوتاه در میان مسلمانان در آمده و به زندگى خود ادامه دادند. شاید این طیف اولین کسانى بودند که در تاریخ اسلام زندگى تجمل را آزموده و ترویج دادند.
پس از پیامبر (ص) به ویژه در عصر فتوحات، هم غنایم بسیارى عاید مسلمانان شد و هم در پى گسترش سرزمینهاى اسلامى، مسلمانان با دیگر فرهنگها آشنا شدند. عربان مسلمان بیش از همه تحت تاثیر نوع زندگى و معیشتبیگانگان به ویژه ایرانیان قرار گرفتند.
«استیلا، بر بزرگترین شهر این ناحیه آسیا، مردم عربستان خشک را با رفاه زندگانى جدید و نعیم آن روزگار آشنا کرد. ایران کسرى با کاخ شاهنشهى با سالن پذیرایى وسیع و طاق نماهاى زیبا و فرشهاى گرانبها و آنهمه آرایش و شکوه، در اختیار سعد قرار گرفت. » (152)
دستیابى به چنین غنایم براى عربهاى مسلمان که پیش از این هرگز به مانند آن برنخورده بودند زندگىشان را عوض کرد. ابنطقطقى در باره اینان مىنویسد:
«عربى در میان ذخایر به کیسهاى پر از کافور دستیافت، گمان برد که نمک است و چون طعام پختند طعمى در آن نیافتند و ندانستند آن چیست تا آنکه مردى پى برده و کافور را از ایشان خریدارى کرد و در عوض پیراهنى که دو درهم ارزش داشتبه ایشان داد. دیگر آنکه عربى بدوى از میان ذخایر به یاقوتى دستیافت که بسیار گرانبها بود ولى بدوى قیمت آن را نمىدانست. در این هنگام شخصى آن را به هزار درهم خریدارى کرد.پس از چندى بدوى به قیمت واقعى آن پى برد و گفت، نمىدانستم عددى بالاتر از هزار هست. دیگر آنکه عربى طلاى سرخ در دست گرفته فریاد مىزد که کیست آن را با نقره عوض کند.» (153)
همه این داستانها در زمان فتح ایران رخ داد و تا این زمان هنوز مسلمانان ارزش واقعى طلا، یاقوت و نقره را نمىدانستند و نحوه استفاده از آن را بلد نبودند. پس از این وضع مسلمانان عوض شد و مهمتر از آن در نگرش آنان به زندگى تحولى آشکار رخ داد. آنان که تا این زمان براى دین خدا و گسترش اسلام و رهانیدن دیگران از بند جهل و بىدینى جهاد مىکردند، دگرگون شده و براى دستیابى به غنیمت، نعمت و زن و زندگى پیش رفتند. روش تقسیم بیتالمال عمر، خود زمینه ساز چنین تحولى شد. رقابتبر سر دستیافتن به ثروت پدید آمد هر چند سختگیرى و خشونت عمر مانع بروز آن بود اما آتش زیر خاکسترى بود که به زودى بروز یافت و تمامى جامعه را فرا گرفت.
روى کار آمدن عثمان با روحیه اشرافىگرى و تجملطلبى، به این دگردیسى سرعت داد. او خود بیش از دیگران و بر خلاف دو خلیفه پیشین به زندگى رفاهى روى کرد (154) و به دنبال او بسیارى از صحابه نیز به آن روى آوردند. مسعودى مختصرى از معیشت عثمان و صحابه را چنین آورده است:
«عثمان در مدینه خانهاى ساخت و آن را با سنگ و آهک برآورد و درهاى خانه را از چوب ساج و عرعر ساخت و همو در مدینه اموال و باغها و چشمههاى بسیار داشت. در ایام عثمان بسیارى از صحابه ملکها و خانهها فراهم کردند از جمله زبیر، خانهاى در بصره ساخت که تاکنون یعنى سال 332 معروف است و تجار و مال داران و کشتیبانان بحرین و دیگران آنجا فرود مىآیند. در مصر وکوفه و اسکندریه نیز خانههایى ساخت. آنچه در باره خانهها و املاک او گفتیم هنوز هم معروف است و پوشیده نیست. موجودى زبیر پس از مرگ پنجاه هزار دینار بود و هزار اسب و هزار غلام و کنیز داشت و در ولایاتى که گفتیم املاکى به جا گذاشت. طلحه در کوفه خانهاى ساخت که هم اکنون در محله کناسه به نام دارالطلحیین معروف است. از املاک عراق روزانه هزار دینار درآمد داشت. در ناحیه سراة بیش از این درآمد داشت. در مدینه نیز خانهاى ساخت و آجر و گچ و ساج در آن به کار برد. عبدالرحمن بن عوف نیز خانههاى وسیعى ساخت. در طویله او یک صد اسب بود و هزار شتر و ده هزار گوسفند. پس از وفاتش یک چهارم مالش هشتاد هزار دینار بود. سعدبن ابىوقاص نیز در عقیق خانهاى مرتفع و وسیع بنا کرد و بالاى آن بالکن ساخت. سعید بن مسیب مىگوید، وقتى زید بن ثابتبمرد چندان طلا و نقره به جا گذاشته بود که آن را با تبر مىشکستند; به جز اموال و املاک دیگر که قیمت آن یک صدهزار دینار بود. مقداد در محل معروف به جرف در چند میلى مدینه خانهاى بنا کرد و بالاى آن بالکنهایى ساخت و از درون و برون گچ کشید. یعلى بنمنبه وقتى بمرد پانصد هزار دینار نقد به جاگذاشت، مبالغى هم از مردم بستانکار بود و اموال و ترکه دیگر او سیصدهزار دینار قیمت داشت.» (155)
ابن خلدون پیش از آنکه تحول زمان عثمان را نشان دهد، اوضاع عرب را در پیش بیان مىکند که چگونه در سختى و مشقت مىزیستند و به خوردن غذاهاى بد شکم خود را سیر مىکردند اما پس از دستیابى به غنیمت و ثروت دگرگونشدند. (156) هر چند وى مىکوشد تا این تحول را از آن رو که از مال حلال است توجیه کند. به هر روى گرایش صحابه و دیگر مسلمانان به زندگى رفاهى و کوشش براى تامین زندگى برتر با طبع آسوده خواه انسانى سازگارتر افتاد و مسلمانان روز به روز در آن فرو رفتند. آمدن امام على (ع) و مبارزه پیگیر آن حضرت براى ایجاد اعتدال در جامعه اسلامى و توجه دادن شهروندان به حقیقت زندگى کا رگر نیفتاد. امام که مىدانست هیچ کاخى بر نمىآید جز اینکه کوخى پایمال گردد و ثروتمندى عدهاى به فقر عدهاى دیگر گره خورده استبر آن بود تا همچون زمان رسول خدا (ص) مسلمانان را به سوى ارزشها بکشاند (157) اما هر چه آن حضرت بیشتر مىکوشید بر شمار دشمنانش افزوده مىشد چون آنان که ثروت و مکنتى یافته بودند به هیچ طریقى حاضر به بازگشتبه گذشته نبودند. براى آنان این گونه زیستن بدون دغدغه و تعهد گواراتر از آن چیزى بود که على (ع) بدان دعوت مىکرد. آنان سختیهاى زندگى مسلمانى را در زمان پیامبر (ص) چشیده بودند و آزموده را تجربه کردن خطا بود و امام بىآنکه توفیقى آشکار یابد به شهادت رسید.
زندگى تجملى که تابع درآمدهاى گوناگون به ویژه غنیمت، جزیه و زکات بود روز به روز رنگ و لعاب دیگرى مىیافت. این شیوه در شام که از همان ابتدا با زندگى معاویه، زاده خاندان اشرافى مکه، آشنا شده بودند و روش معیشتى اسلامى را در او جستجو مىکردند، چندان غریب نمىنمود. درآمدهاى گزاف حاصله از فتوحات، براى معاویه و اطرافیانش ناز و نعمت غیر قابل تصور آورده بود تنها در باره خوراک معاویه آوردهاند:
«وى در هر روز پنج نوبت غذا مىخورد و غذاى آخرش از همه سنگینتر بود، سپس مىگفت: اى غلام سفره را برگیر که خسته شدم و سیر نگشتم. نیز نقل کردهاند که زمانى گوسالهاى را براى وى بریان کرده آوردند. معاویه آن را با یک دست نان سفید و چهار گرده ستبر و یک بزغاله گرم و یک بزغاله سرد غیر از غذاهاى رنگارنگ دیگر صرف کرد. هم چنین زمانى صد رطل باقلىتر نزد وى نهادند و او همه آن را خورد. (158) »
هر چند نویسنده در مقام بیان پرخورى اوست اما به راحتى مىتوان دریافت که چنین فردى در چه فضا و امکاناتى است که چنین مىخورد!
انسانهایى که در این دوره زندگى مىکنند از نظر معیشتى ویژگیهایى دارند.
الف. رقابت در دستیافتن ثروت
بى تردید آدمیان در هر عرصهاى که وارد شوند سیرى ناپذیرند، این ویژگى در عرصههاى مثبت، ارزش، ولى در مقولههاى منفى، ضد ارزش به شمار مىآید. هیچ انسانى از داشتن و ثروتمندى سیر نمىگردد و براى اینکه بتواند بیشتر داشته باشد به رقابتبا حریفان بر مىخیزد تا از آنان پیشتر رود. چنین انسانى هرگز درد جامعه را نخواهد یافت و دغدغه دینى و انسانى نخواهد داشت.
ب. زیر دست پرورى
ثروتمندى و دارایى روانشناسى مخصوص به خود دارد. آنان که به ثروت و سرمایه دستیافتند به اشرافىگرى و کبر روى مىکنند و خود برتربینى و ندیدن دیگران مشخصه ا صلى اینان است و براى اینکه هر چه بیشتر برترى خود را به نمایش گذارند افرادى را به عنوان نوچه و زیر دست در اطراف خود جمع مىکنند و بدین گونه بردگانى در جامعه انسانى پدید مىآیند و بردگى، خود فرهنگى مىآفریند که چون موریانه نظام انسانى را از میان تهى مىسازد.
ج. خدا ناباورى
خداوند در قرآن مىفرماید:
«ان الانسان لیطغى ان راه استغنى.» (159)
بى نیازى و ثروتمندى با خدا باورى و ایمان چندان سازگار نیست. دارایان دین و خدا را تا آنجا مىخواهند که به ثروت و دارایىشان لطمعهاى وارد نسازد و دینى را مىپسندند که به روش زندگى آنان مهر تایید نهد. هرگاه دین با دارایى آنان در تعارض افتد، این دین است که به کنارى نهاده مىشود و همیشه دین حقیقى با ثروتمندى افراطى ناسازگار است. بنابراین ثروتهاى پیدا شده در عصر امام حسین (ع) و سرمایهدارى مردم، میانه آنان را با دیانت و ارزشها به هم زد و حتى آن گاه که امام براى ایفاى نقش انسانى و دینى بر مىخیزد برخى از ترس آنکه دامن گیرشان شود او را از چنین حرکتى باز مىدارند و توصیه به سکوت مىکنند.
د. قشرىگرى
سرمایه دارانى که در آمد خویش را از کانال دین به دست آوردند و در جامعه دینى نیز زندگى مىکنند براى توجیه رفتار خویش به تبلیغ و ترویج ظواهر و پوسته دین مىپردازند، برخى از شعائر دینى را به پا مىدارند اما از درون دین را تهى ساخته و بر مردم خویش توجیه مىکنند. (160)
جامعه عصر امام حسین (ع) از چنین ویژگیهایى برخوردار بود و به تبع آنچه که بیان شد اخلاق و فرهنگ و ارزشها دگرگونى یافته و جاى خود را به ضد آنها مىدهد. در چنین جامعهاى حق پایمال مىشود و ظالم جان مىگیرد، خونها ریخته مىشود و خاندان عترت و طهارت به اسارت برده مىشود، احکام الهى زیر پا نهاده شده و فساد رواج مىیابد ولى کسى فریاد نمىزند یا از آن رو که نمىداند چه مىگذرد و یا مىداند و نمىتواند و یا مىداند و مىتواند ولى مىترسد. اما هیچیک توجیه کننده کوتاهى آنان که در این جامعه زندگى مىکنند نیست.
چکیده و نتیجه
خلاصه آنچه بیان داشتیم در چند نکته چنین است:
1. تحولات پیش آمده پس از رحلت رسول اکرم (ص) به ویژه درعصر فتوحات، زندگى کردن بىدغدغه و همراه با آسایش و آرامش را براى عربان مسلمان به ارمغان آورد و تنپرورى حاصل از این وضع مجال هرگونه قیام و اعتراض را از آنان گرفته بود.
2. تفسیرهاى ناصواب وغیر صحیح از دین و سنت، از آغازین روزهاى رحلت رسول خدا (ص) فهم درست دین را براى پسینیان مشکل ساخت، از این رو هر نوع رفتار و قانونى در جامعه گاه در نظرشان دینى و ارزشى جلوه مىکرد.
3. فضاى مسموم و تبلیغاتى پیش آمده در جامعه اسلامى به ویژه پس از قتل عثمان و تقابل مسلمانان با یکدیگر، بسیارى را به کنجخلوت و عبادت کشانده و از صحنههاى سیاسى بیرون برده بود.
4. فشار و اختناق سیاسى که به ویژه در دوران خلافت معاویه پدیدار گشت، ترس و دلهره عجیبى در توده مردم ایجاد کرد که حتى براى گرفتن حق خویش جراتى نداشتند.
5. جهل و ناآگاهى سیاسى و اجتماعى، مسلمانان را از تشخیص مصادیق حق و باطل دچار اشتباه و خطا کرده بود و نمىدانستند به کدام یک از دو سوى جبهه روى کنند.
6. جعل حدیث و اشاعه اخبار دروغین، گاه افراد را نسبتبه ارزشهاى حقیقى دین دچار تردید مىساخت و آنان را بیش از پیش دچار سرگردانى عقیدتى و تحیر مىکرد.
7. دنیا زدگى اصحاب رسول خدا (ص) به عنوان الگوهاى دینى و همراهى آنان با حکومت گران ناشایستبرخى را از شناخت راه صحیح باز مىداشت.
8. بدنمایى وغیر واقعى عرضه کردن حرکت و خواست امام حسین (ع)، عدهاى را در تصمیم گیرى با مشکل مواجه ساخته بود.
9. در نهایت غافلگیر شدن عدهاى، آنان را از یارى به موقع بازداشته و نتوانستند در این جهت گام بردارند.
همه آنچه بیان شد تنها تحلیل واقعیات حاکم بر جامعه اسلامى آن روز بود که زمینه ساز کشتار بىسابقه در تاریخ اسلام گردید و اهل حرم رسول خدا (ص) قتل عام شدند و شمارى دیگر به اسارت رفتند اما آیا آنچه واقعى بود ارزشى نیز بود؟ قطعا چنین نبود و آنان که به آگاهى از زمانه و تحت تاثیر فضاى ایجاد شده از مسئولیت انسانى خویش کناره گرفتند بى تردید بایستى پاسخگوى ایمان خود باشند چنانکه تاریخ براى همیشه آنان را نکوهیده است.
پىنوشتها:
1) سوره کهف، آیه103 و 104.
2) تاریخ فخرى، ص155.
3) انساب الاشراف، ج3، ص188.
4) لهوف، ص20، مقتل خوارزمى، ج1، ص185.
5) رک، امامت و رهبرى، مطهرى، ص32 به بعد.
6) شرح الاخبار3/112، مثیرالاحزان، ص12.
7) مروج الذهب، ج2، ص66.
8) المعجم الکبیر، ج3، ص38، بحارالانوار، 45/6.
9) پیامبر (ص)، در سال یازدهم هجرى در گذشت و واقعه عاشورا در سال شصت هجرى رخ داد.
10) تاریخ الخلفاء، ص213.
11) رک، تشیع در مسیر تاریخ، ص169 به بعد.
12) الفتوح، ابن اعثم، ح4، ص49، الاغانى، ج15، ص232.
13) طبقات الکبرى، ج2، ص128 و 165 الانساب، ج1، ص496.
14) مروج الذهب ج1، ص663 به بعد، تاریخ سیاسى اسلام، ص242 به بعد.
15) خطبههاى امام على (ع) آکنده از توصیههاى اخلاقى و توجه دادن آدمیان به خویشتن است. رک تاریخ الیعقوبى ج2، ص120 به بعد.
16) الیعقوبى ج2/285، فتوح البلدان بلاذرى، ص410، طبرى، ج2، ص166.
17) تاریخ عرب و اسلام، امیرعلى، ص85.
18) تاریخ الخلفاء سیوطى، ص194.
19) تاریخ الیعقوبى، ج2، ص143 و 144.
20) تاریخ سیاسى اسلام، ص334، نقش عایشه در تاریخ اسلام، علامه عسکرى، ج3، ص5.
21) مدنیت و پیشرفت در این جا به معناى پیشرفت ظاهرى و دستیافتن به رفاه مادى نیستبلکه در مفهوم جامع آن است که اخلاق متعالى و فرهنگ انسانى را نیز در بر مىگیرد.
22) شاید بتوان از آیه 11 سوره رعد، که دگرگونى جامعه را به دگرگونى درونى انسانها دانسته، بر این مطلب گواه گرفت.
23) تاریخ طبرى، ج1، ص82 و 93.
24) فضائل مکه و السکن فیها، حسن بصرى، ص14; البدایة و النهایة، ابن کثیر6، ص79.
25) رک، اخبار مکه ازرقى.
26) سیرة رسول الله، ج1، ص283 - 285; اعلام الورى طبرسى، ص60.
27) فتوح البلدان، بلاذرى، 1/46.
28) رابطه عبد و مولى که در پیش وجود داشتبه رابطه برابرى انسانها در پیشگاه خداوند، تعریف شد.
29) تاریخ الیعقوبى ج1، ص254.
30) تاریخ تمدن اسلام، ج1، ص20 - 22.
31) تاریخ الیعقوبى، ج2، ص24، تاریخ الطبرى، ج5، ص413، البدایة و النهایه، ج3، ص54.
32) مجمع الزوائد، هیثمى، ج8، ص45.
33) المحبر، محمد بن حبیب بغدادى، ص164.
34) مقدمه ابن خلدون، ج1، ص286.
35) تاریخ طبرى، ج2، ص13.
36) تاریخ تمدن اسلام، ج1، ص16.
37) رک، تشیع در مسیر تاریخ، ص23 و 24.
38) تاریخ تمدن اسلام، ج1، ص17.
39) السیر و المغازى، ص210.
40) همان، ص144، الاستیعاب، ج2، ص271.
41) طبقات، ج1، ص209.
42) سیرة النبى، ج2، ص272، نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج3، ص16 به بعد.
43) الاغانى، ج6، ص355، تهذیب ابن عساکر، ج6، ص407.
44) معجم البلدان، یاقوت حموى، ج5، ص430.
45) تشیع در مسیر تاریخ، ص26.
46) انساب الاشراف، ج1، ص582، تاریخ الیعقوبى، ج2، ص123.
47) طبقات الکبرى، 2، ص269 و ج3، ص182.
48) تلاشهایى که براى خانه نشینى امام على (ع) و برکنارى امام حسن (ع) و در نهایتشهادتامام حسین (ع) شد مصداق روشن این سخن است.
49) اختیار معرفة الرجال، ج1، ص27.
50) مروج الذهب، ج2، ص60.
51) تاریخ عرب، حتى، ص304.
52) سرزمینهاى خلافتشرقى، ص81.
53) فتوح البلدان، ص392 و 393، البلدان، ص89.
54) تاریخ عرب، ص203.
55) تشیع در مسیر تاریخ، ص128 به بعد.
56) همان، ص137 به نقل از طبرى، ج1، ص2418 به بعد.
57) همان، ص135 به نقل از طبرى، ج1، ص2414.
58) همان، ص135.
59) انساب الاشراف بلاذرى، ج5، ص46.
60) بحارالانوار، ج25، ص285.
61) تشیع در مسیر تاریخ، ص146 به بعد.
62) تاریخ المدینة المنوره، ابن شبه، ج4، ص1262، نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج3، ص96 به بعد.
63) تشیع در مسیر تاریخ، ص150 به بعد.
64) امام درنهج البلاغه، به فراوانى به نکوهش کوفیان پرداخته است. رک. خطبههاى 25، 27، 29، 34، 39.
65) رک، صلح امام حسن (ع) آل یاسین، ص405 به بعد.
66) مروج الذهب، ج2، ص8، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، 3/15.
67) نامهنگارىهاى بسیار به امام حسین (ع) و پاى بند نبودن به آنها، استقبال از مسلم و عدم حمایت از او و....از این قبیل است.
68) قیام حسین (ع)، شهیدى، ص99.
69) البلدان، ص101 و 102.
70) فتوح البلدان، ص485.
71) همان، ص484.
72) سرزمینهاى خلافتشرقى، ص48.
73) نهج البلاغه، خطبه 13.
74) مروج الذهب، 2، ص360.
75) نقش عایشه درتاریخ اسلام، ج3، ص105 به بعد.
76) تاریخ فخرى، ص103.
77) فتوح البلدان، ج1، ص167 و 169.
78) سیر اعلام النبلاء، ذهبى، ج3، ص130.
79) مقدمه ابن خلدون، ج1، ص387.
80) مقدمه ابن خلدون، ج1، ص389.
81) تاریخ الخلفاء، ص165.
82) طبرى، ج6، ص108، کامل ابن اثیر، ج3/202.
83) مروج الذهب، ترجمه، ج2، ص36.
84) همان.
85) البدایة و النهایة، ح7، ص255 و 256.
86) رک، همان، ج7، ص108 به بعد.
87) تاریخ مدینه دمشق، این عساکر، ج43، ص413 و 414.
88) تاریخ عرب، ص255.
89) همان، ص252.
90) مروج الذهب، 2/71 و 72، بررسى تاریخ عاشورا، آیتى، ص15 و 16.
91) مصداق روشن آن جریان سقیفه بنىساعده بود که هر یک از مهاجرین و انصار، بىتوجه به دستورات نبى اکرم (ص)، اما با تمسک به برخى عناصر دینى، در پى کسب قدرت بر آمدند. رک: تشیع در مسیر تاریخ، فصل دوم، ص41 به بعد.
92) تحف العقول 174، طبرى 7/300.
93) رک. نقش عایشه در تاریخ، ج3، ص251 به بعد.
94) بحارالانوار، ج29، ص632، مناقب خوارزمى، ص253.
95) خلاصة الایجاز، شیخ مفید، ص22، الانتصار سیدمرتضى، ص271، تاریخ مدینة دمشق 64، ص71.
96) تاریخ عرب، حتى، ص227، تاریخ الیعقوبى، ج2، ص164.
97) سیر اعلام النبلاء، ج2، ص50.
98) مقاتل الطالبیین، ص70، شرح ابن ابى الحدید، ج4، ص16.
99) طبقات الکبرى، ج4، ص173.
100) تاریخ الیعقوبى، ج2، ص230، تاریخ طبرى، ج4، ص188.
101) البدایة و النهایة ج7، ص361.
102) همان، ج8، ص47، اعلام الورى با علام الهدى، طبرسى، ص403.
103) بحارالانوار، ج33، ص170، الغدیر، ج10، ص284.
104) مقتل خوارزمى، 2 و 5. لهوف/69.
105) مقتل خوارزمى، 1/188، مقتل عوالم/54.
106) الخرائج، ص26 و مدینة المعاجز، ص244.
107) طبرى، ج7، ص240.
108) جامع الصغیر سیوطى، ج1، ص31.
109) مروج الذهب، ج2، ص11 و 12.
110) لهوف، ص20، مقتل خوارزمى1/185.
111) مقدمه ابن خلدون، ج1، ص264 - 266.
112) تاریخ عرب، فیلیپ حتى، ص37.
113) معجم البلدان، 2/66.
114) تاریخ عرب، فیلیپ، حتى، ص37.
115) تاریخ تحلیلى اسلام، سید جعفر شهیدى، ص28.
116) یعنى تنها به قبیله نظر دارد. جنگهاى بهوجود آمده در روزگار جاهلیت - ایام العرب - مصداق روشنى براى این سخن است. ر.ک: الانمانى، ج9، ص150 و ج4، ص140 - 152 و العقد الفرید، ج3، ص95.
117) سوره انعام، آیه164.
118) تاریخ المدینة المنورة، 2/419، تاریخ الیعقوبى، ج2، ص110.
119) النزاع و التخاصم، مقریزى، ص44 و الاحتجاج، ج1، ص113 - 129.
120) نهجالبلاغه، خطبه 173.
121) تفسیر المیزان، ج4، ص56.
122) شرح ابن ابى الحدید، ج6، ص38، تاریخ مدینه دمشقى، ج30، ص286.
123) نیل الاوطار شوکانى، ج3، ص183.
124) مروج الذهب، ج2، ص326.
125) تاریخ المدینه، ج2، ص667.
126) رک، مقدمه ابن خلدون، ج1، ص376 به بعد (فصل بیست و هفتم) .
127) الجمل، ص120.
128) رک، على ابرمرد تاریخ، پاینده، ص57 به بعد.
129) تشیع در مسیر تاریخ، ص87 - 94.
130) تاریخ الیعقوبى، ج2، ص164.
131) تاریخ طبرى، ج4، ص438.
132) تاریخ عرب و اسلام، ص52.
133) مروج الذهب، ج2، ص375 - 377.
134) نهج البلاغه، خطبه 229.
135) مناقب آل ابىطالب 2/10.
136) برخى کنارهگیرى امام حسن (ع) را در ماه جمادى الاولى مىدانند که دراین صورت مدت خلافت آن حضرت نزدیک به هشت ماه خواهد بود. رک: صلحامام حسن (ع)، ص45.
137) تاریخ الخلفاء ص213.
138) نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج3، ص125 به بعد.
139) همان، ج3، ص286 به بعد.
140) المحبر، محمد بن حبیب، ص184.
141) الاحتجاج 1/413، فرهنگ آفتاب، ح9، ص4671.
142) تشیع در مسیر تاریخ، ص157 به بعد.
143) نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج3، ص265 به بعد.
144) مروج الذهب، ج2، ص8.
145) العقدالفرید، ج3، ص129.
146) بررسى تاریخ عاشورا، ص15.
147) تاریخ طبرى، ج16، ص218، ارشاد مفید/200، کامل ابن اثیر 3/264.
148) شرح نهج البلاغه، ج2، ص14.
149) نهج البلاغه، خطبه 26.
150) غنائمى که در نبرد با یهودیان به ویژه عاید مسلمانان شده بود در دگرگونى اوضاع معیشتى نقش آفرین بود.
151) المحبر، محمد بن حبیب، ص473.
152) تاریخ عرب، فیلیپ حتى، ص201.
153) تاریخ فخرى، ابن طقطقى، ص112.
154) تاریخ تمدن اسلام، ج1، ص81.
155) مروج الذهب، 1/689، 690.
156) مقدمه ابن خلدون، ج1، ص390 و 392.
157) بسیارى از خطبههاى اخلاقى نهجالبلاغه در این راستاست.
158) تاریخ فخرى، ص148.
159) سوره علق آیه 7.
160) الجامع الصحیح، بخارى، ج2، ص111، سنن بیهقى 2/446.