عناصر اصلى انحراف سیاسى در نیمه نخست قرن یکم (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
مکتب اسلام با ظهور خود در عصر جاهلى، ترقیات عظیم مادى و معنوى به وجود آورد. اما متاسفانه پس از مدتى با موانع و انحرافات عمیقى روبهرو شد که مسیر تکاملى جامعه اسلامى را منحرف ساخت. اصلىترین انحراف سیاسى در نیمه اول قرن هجرى از ماجراى سقیفه شروع مىشود که در آن با کنار گذاشتن بیعت منصوص، زمینه خلافت دیگران فراهم آمده است. نویسنده معتقد است این روند با منع از کتابت و نقل روایات پیامبر (ص) و سپس در دوران بعد جعل احادیثبه هدف تقلیل نقش و شخصیت اهلبیت (ع) و توجیه حکومتخویش ادامه یافت و در عصر خلیفه سوم به شدت به آن دامن زده شد. با افزایش و گسترش انحراف توسط سیاستهاى مزورانه معاویه و با تبدیل خلافتبه سلطنتبر مبناى زور و قدرت، دگرگونى در کیفیتبیت المال، پایان آزادى عقیده و حریت راى و زوال سیادت و برترى قانون، در عصر وى، این انحرافات به اوج خود رسید. مقاله نتیجه مىگیرد، معاویه در حالى وفات کرد که با تبدیل خلافتبه ملوکیت، فرآیند انحراف اساسى نخستین را کامل کرده با حذف اسوههاى هدایت و تمهید روى کار آمدن فرزندش یزید، جهان اسلام را مبتلا به رنجها و مصیبتهایى نمود که امام حسین (ع) را وا داشت در جهت اصلاح آن و راه احیاء سنت نبوى و علوى خون خویش را فدا نموده به این وسیله حیات مجدد اسلام راستین را تضمین کند.متن
مکتب انسانساز و متعالى اسلام با ظهور خود، در عصر جاهلى، تغییرات و ترقیات عظیم مادى و معنوى در افراد اجتماع آن روز ایجاد کرد. اما متاسفانه این عصر زرین دیرى نپائید و حرکت تعالىبخش مزبور با موانع و انحرافات عمیقى روبهرو شد که مسیر تکاملى جامعه اسلامى را نه تنها کند کرد بلکه آن را منحرف نیز ساخت. بخش اساسى این انحراف که به شهادت سه امام نخستین عالم تشیع و بروز فاجعه کربلا - به ترتیب در سالهاى چهل، چهل و نه، و شصت و یک هجرى - انجامید; تقریبا در نیمه اول قرن یکم هجرى اتفاق افتاد. این نوشتار در حقیقتبه دنبال بازنمایى و تبیین اصلىترین عناصر این انحراف، بویژه در عرصه سیاست اسلامى در مقطع مزبور است و انحرافات زمینه ساز قیام حسینى بویژه در عصر خلفا و دوران حکومت معاویه را تشریح مىکند.
الف. عصر زرین نبوى (ص)
پیامبر گرامى اسلام حضرت محمد (ص) (23ه ، 40 ق. ه/632 - 570 م) طى بیست و سه مجاهدت، از بعثت تا رحلت مامور ابلاغ و اجراى اسلام شد و به انقلابى عظیم و تمدن ساز دست زد و در همه ابعاد و زمینههاى فکرى، فرهنگى اقتصادى، اجتماعى و سیاسى حرکتى عدالت گستر و توحیدى برپا کرد که با محتواى اصیل و جامع اسلام، به عنوان آخرین و کاملترین دین آسمانى، براى همه زمانها و مکانها و همه مردم تناسب داشت. وى با نفى افکار، آئینها و ارزشهاى ظالمانه جاهلى و قومى و قبیلهاى، خونى و نژادى، مالى و طبقاتى و شرک و بت پرستى، و در هم شکستن ساختارها و مناسبات مبتنى بر آنها، اساس نظمى عادلانه، نو و انقلابى را پى ریخت. نهضت او که یک ا نقلاب تمام عیار بود به تغییرات عمیق و اساسى در ذهنیتها و عینیتهاى حاکم انجامید. پیامبرى که به تعبیر على (ع)، «سیرهاش میانه روى و اعتلال و سنتش رشد و تکامل و سخنش جداکننده (حق از باطل) و حکم و فرمانش به عدل و درستکارى بود» . (1)
پیامبر اسلام در قبل و بعد از بعثت، داراى حس عدالتخواهى عمیقى بود و هدف توحیدى وى نفى تبعیضهاى ظالمانه جاهلى آنروز و برقرارى قسط و عدل بود. جامعهاى که رعایت عدالت در آن فقط به گونه سلبى همانند تلافى و مجازات و پرداختخونبها صورت مىگرفت و از شکل عدالت مثبت (انصاف، میانهروى، و توازن) خبرى نبود. رسول اکرم (ص) با شعار «انى بعثت لاتمم مکارم الاخلاق» ، و با هدف تکمیل و تنظیم مکارم اخلاقى، اجراى عدالت را سرلوحه رسالتخویش قرار داد و مساوات و برابرى و اخوت را محقق ساخت اما فقط به جنبه اخلاقى و نصیحت و دعوت ایمانى بسنده نکرد، بلکه موجبات کینهها و حسدها و انتقامجویىها، یعنى تبعیضات حقوقى را از بین برد و وحدت و الفت و یگانگى اجتماعى را در جامعهاى متوازن به وجود آورد.
پیامبر بعد از دعوت به توحید و نفى شرک، متعاقب آن نیز، مستند به آیات قرآن تاکید کرد که «گروهى گروه دیگر را، غیر خدا، ارباب نگیرند» (2) لذا مساوات و برابرى را پیشنهاد کرد مساواتى که بنا به آیات الهى تعریف مىشد و بر مبناى آن، تقوا (3) ، علم (4) ، جهاد (5) مایه برترى فرد یا افراد بر دیگران مىگشت. بیان پیامبر در حجة الوداع; در حقیقت منشور مساوات و ضد تبعیض نژادى است آنجا که اظهار مىدارد:
«اى مردم بدرستى که پروردگار شما یکى است، و بدرستى که پدر همه شما یکى است، همه شما فرزند آدم هستید و آدم نیز از خاک به وجود آمده است [پس همه از خاکید] عرب بر غیر عرب هیچ فضل و برترى ندارد، و برترى فقط به تقوا است.» . (6)
سیره عادله نبوى و مساوات خواهى پیامبر جنبههاى عینى و عملى فراوانى داشت; مثلا عنایت داشت که در مجالس، اصحاب گرد و حلقهوار به دور هم بنشینند. و مجلس بالا و پائین نداشته باشد، دستور مىداد و تاکید مىکرد که هر وقت وارد مجلس مىشوید هر جا که خالى است همانجا بنشینید و نقطهاى معین را براى مکان خودتان تعیین ننمایید. اگر ایشان وارد مجلسى مىشد خوشش نمىآمد که جلوى پاى وى بلند شوند و این کار را منع مىکرد. حاضر نمىشد وقتى سواره هست پیادهاى همراهش حرکت کند، آن پیاده را سوار مىکرد و یا به او مىگفت جلوتر یا بعد از وى حرکت کند بدین ترتیب همواره حرکت پیادگان را در رکابش نهى مىکرد. نبى مکرم اسلام به روى خاک مىنشست و با دستخودش از بز شیر مىدوشید. (7) کما اینکه مىفرمود; «خداوند خوش ندارد که بندهاش را ببیند در حالى که او در میان یارانش براى خود امتیازى نسبتبه دیگران قائل شده است.» (8) و یا مىفرمود: «کدام بنده از من بندهتر است؟» (9)
این سیره مساواتجویانه که نافى سنتهاى تبعیض گذار جاهلى بود در حوزه عملى و اجرایى در عصر پیامبر باعثشد که غلامان و غلامزادگان دانشمند و متقى از جمله عبدالله بن مسعود به سیادت و بزرگوارى برسند و شخصیتهاى نالایق عصر جاهلیت مانند ابو لهبها و ولیدبن مغیرهها به خاک ذلت رسیده و سرافکندگى شامل آنها شود.
بدین ترتیب سیره نبوى بر محوریت توحید و عدالت، با به هم ریختن نظم جاهلى سابق، نظام و توازن جدیدى بر پاساخت و فرودستهاى سابق به نیروى لیاقت، علم و تقوا به فرا دستى رسیدند همچنان که پیامبر به یکى از اصحاب فقیر و سیاه پوستش به نام جویبر مىفرماید:
«جویبر! خداوند به سبب اسلام ارزشها را تغییر داد. بهاى بسیارى چیزها را که در سابق پائین بود بالا برد و بهاى بسیار چیزها را که در گذشته بالا بود پائین آورد.بسیارى از افراد در نظام غلط جاهلیت محترم بودند و اسلام آنها را سرنگون کرد و از اعتبار انداخت و بسیارى در جاهلیتحقیر و بىارزش بودند و اسلام آنها را بلند کرد. امروز مردم همانطور شناخته مىشوند که هستند. اسلام به آن چشم به همه نگاه مىکند که سفید و سیاه و قرشى و غیر قرشى و عرب و عجم همه فرزند آدماند و آدم هم از خاک آفریده شدهاند.» (10)
ب. عناصر اساسى انحراف سیاسى در دهه اول هجرى
بدیهى است که در مقابل حرکت عظیم و تمدنساز پیامبر (ص) مقاومتهاى جاهلى در خلال بیست و سه سال مجاهدت ایشان صورت پذیرد و متاسفانه باید اذعان داشت که ریشههاى جاهلیت، شرک و اشرافیت قریش و باندهاى سیاسى - اقتصادى فاسد گذشته همچنان زنده ماند. این عناصر منحط فرصتطلب و مرتجع، در ساختارهاى جدید یا حل و هضم نشدند و یا اینکه فریبکارانه و ریاکارانه خود را جزء گروندگان و مؤمنین به اسلام جا مىزدند. این حرکتهاى منافقانه و ریا محور; همواره مایه نگرانى پیامبر بود و با ارتحال آن رهبر الهى، همان ریشهها و حرکتها دوباره سر برآورد و انقلاب و حرکت انسانساز و معنوى نبوى را متوقف و منحرف ساخت. پیامبر مکرم اسلام با پیشبینى چنین وضعى در زمان حیات خویش فرمودهاند:
«اسلام باغربت آغاز شد و بزودى غریب مىشود، پس خوشا غریبانى که مصلحند و آنچه را از سنت من پس از من فاسد شده دوباره اصلاح نمایند.» (11) «این امت در فرجام و نهایتخویش تنها به واسطه آنچه ابتدا با آن به صلاح رسیده بود، اصلاح گشته و سامان مىیابد.» (12)
یکى از مقاطع مهم در دوره رسول خدا (ص)، فتح مکه است. با وارد شدن مکه در حوزه داخل اسلام، قریش اسلام را پذیرفت، گرچه این پذیرفتن در برخى موارد به هیچ روى از روى صمیمیت و اعتقاد قلبى نبود. در چنین وضعى جمعیت زیادى با حفظ ساختارهاى قبیلهاى، عرفیات عربى جاهلى و با انگیزههایى که عمدتا نا استوار و غیر صمیمى بود به حوزه اسلام وارد شده بودند. یکى از مشکلات دولت نبوى در مدینه، حسادت برخى از قبایل متنفذى بود که اساسا تصورشان از اسلام پیروزى قبیلهاى خاص بر قبایل دیگر بود; درستبه همان صورت که زمانى برخى از قریشیان، مطرح شدن اسلام را بهانهاى از سوى بنىهاشم براى غلبه بر دیگر خاندانهاى قریشى تلقى مىکردند. حتى در سالهاى آخر حیات پیامبر، شورشهایى مانند شورش «اسود عنسى» و «مسیلمه» بر مبناى همین تصورات و انگیزههاى جاهلى بر پا شد. مسیلمه در نامه خود خطاب به پیامبر خواهان مشارکت در نصف حکومت نبوى شد و غلبه اسلام را غلبه قریش تلقى مىنمود. از سویى برخى قبایل مانند بنىعامر از همان دوران بعثت در اندیشه جانشینى رسول الله (ص) بودند و حتى اسلام آوردن خود را منوط به این مىدانستند که پیامبر پس از خویش «امر» و حکومت را به آنان تفویض کند. گرچه عامه مهاجران و تمامى انصار هیچ تردیدى نداشتهاند که پس از رحلت پیامبر، على (ع) صاحب امر خواهد بود. اما آنچه مسلم است رقابتهاى آشکار و نهانى حتى در بین صحابه جهت تصاحب جانشینى مزبور وجود داشته است. (13)
پیدایى نبوت در میان بنىهاشم، نه تنها بنىامیه بلکه سایر تیرههاى مهم قریشى مکه را نیز به حسادت وا داشت. این حسادت تا حدى بود که رسما به نبوت پیامبر اعتراض کرده و کسان دیگرى را مستحق نبوت مىدانستند. این گونه مسائل پیشینى بود که قریش، و یا به تعبیرى اکثریت قریش، و یا حتى به تعبیر بهتر بنىامیه و برخى از همپیمانان آن مثل بنىمخزوم را، در برابر اسلام قرار داد. اینان که نمایندهشان - پس از کشته شدن سران آنها در بدر - ابوسفیان بود، هنگام فتح مکه ایمان آوردند و روشن بود که فقط مصالح موقتبود که آنان را به پذیرش اسلام وادار کرده بود. این دسته را «طلقاء» مىنامیدند، این نامى بود که رسول خدا (ص) براى آنان برگزیده بود.
مغضوبیتبنىهاشم در نزد همه جناحهاى قریش بویژه بنىامیه، افزون بر سوابق تاریخى پیش از اسلام، به واسطه به هلاکت رسیدن بسیارى از افراد و سران این جناحها به دست على (ع) و حمزه (ع) عموى پیامبر هم بود، دشمنىهاى قبیلهاى و جاهلى مزبور با بنىهاشم و امام على (ع) در دمادم ارتحال پیامبر افزونى بیشتر مىیافت و شرایط چنان گشت که رسول الله (ص) در اظهار فرمان الهى در باره امامت و جانشینى على (ع) با دشواریها و بیم هایى مواجه گشت. همچنان که گرچه رسول خدا (ص)، على (ع) را درغدیر به جاى خویش تعیین کرد و «نص» بر امامت او را از سوى خداى تبارک و تعالى اعلام نمود اما تلاش آن حضرت به ثمر نرسید و مانعتراشى و توطئههاى فراوان دیگران مانع از اجراى «نص» شد.
حادثه دوم، رخداد واقعه «یوم الخمیس» است که اکثر کتب معتبر اهل سنت آن را نقل کردهاند. بنا به این روایت; پیامبر (ص) در دو ماه پایانى حیات خویش فرمود: «کتاب و دواتى برایم بیاورید تا چیزى بنگارم که پس از من گمراه نشوید» . در این میان خلیفه دوم برخاست و گفت: «این مرد گرفتار تب شده [و هذیان مىگوید!] ; کتاب خدا ما را کفایت مىکند» . (14) پس از این مخالفت رسول الله (ص) فرمود: «برخیزید و بروید که نباید در حضور پیامبرى نداى اختلاف برخیزد.» بنا به نقل بخارى و ابنسعد، ابنعباس در حالى که اشک چونان سیل برگونه هایش جارى بود، مىگفت: «تمام مصیبت و بدبختى همان است که با اختلاف و شلوغکارى خود مانع از نوشتن کتاب، توسط رسول خدا (ص) شدند و گفتند که رسول خدا هذیان مىگوید» . (15) این در حالى بود که بر همگان آشکار بود که نبى اسلام قصد داشتبه صراحت نام على (ع) را جهت جانشینى خود مکتوب نماید. بعد از این واقعه خلیفه دوم در گفتگویى با ابنعباس، بیانى دارد که نشان مىدهد وى این دستور رسول خدا (ص) را تصمیمى خلاف مصلحت و طبعا غیر قابل اطاعت تلقى مىکرده است. وى به ابنعباس در باره امام على (ع) مىگوید:
«آرى، از رسول خدا (ص) در باره وى مطلبى بود که حجت نتواند بود، آن حضرت در هنگام بیمارى، سر آن داشت تا به اسم او تصریح کند، اما من به خاطر اسلام از این کار ممانعت کردم، زیرا هیچ گاه قریش بر او «اجتماع» نمىکردند و اگر او بر سر کار مىآمد عرب از سراسر نقاط به مخالفتبا او مىپرداخت. رسول خدا (ص) از تصمیم درونى من آگاه شد و از این کار خوددارى کرد.» ! (16)
ابو جعفر نقیب، استاد ابنابىالحدید، بر این باور است که صحابه [با ریاست افرادى مانند خلفاى اول و دوم] خلافت را همچون نماز و روزه از معارف دینى نمىدانسته و پیروى از «نص رسول الله» را در این مورد در صورت تشخیص عدم مصلحت در اطاعت از آنها لازم نمىدیدند. او مىافزاید که صحابه متفقا بسیارى از «نصوص» رسول خدا (ص) را با توجه به مصلحتى که تشخیص مىدادند ترک کردند. (17) همچنین عدم اطاعت از تصریح به امامت على (ع) از سوى پیامبر در حالى است که ایشان در نصوص و توصیههاى فراوانى مانند «حدیث ثقلین» نسبتبه حفظ اهل بیت در کنار قرآن و ضرورت دوستدارى و تولى آنها بارها تاکید کرده بود.
عدم اطاعت از فرمانهاى پیامبر به همینجا ختم نمىشود. در 26 صفر، یعنى چند روز قبل از ارتحال پیامبر (ص)، ایشان از باب ضرورت و جهت تثبیت ولایت امام على (ع)، دستور اعزام سپاه به فرماندهى جوانى بیستساله به نام «اسامه» بهسوى «موته» را صادر نمودند; با این حال بسیارى از صحابه و از جمله دو خلیفه اول، از این دستور ابا کردند و کم سنى فرمانده مزبور را دلیل آوردند. رخداد دیگر انکار رحلت پیامبر در زمان در گذشت ایشان توسط خلیفه دوم بود که با مدعاى جلوگیرى از آشوب و بر مبناى ا ین باور جاهلى که پیامبر پس از تمامى اصحابش خواهد مرد، شکل گرفته بود.
موضوع دیگر که در روزهاى پایانى حیات پیامبر شکل گرفت قصه نماز خواندن ابوبکر بهجاى پیامبر و استناد به آن براى نصب خلیفه اول است که در حقیقت نوعى نصسازى براى استخلاف وى از سوى متاخرین بوده است. امام على (ع) در این باره بر این باور بود که عایشه به ظاهر از طرف رسول خدا (ص) گفته بود که خلیفه اول به جاى او نماز بخواند. (18) مجموعه این رخدادها، آشفتهسازى اوضاع سیاسى در ارتباط با مساله جانشینى توسط مخالفان زعامت امام على (ع) و توقف و انحراف سیاسى نهضت نبوى را نشان مىدهد.
ج. انحراف بنیادین در ماجراى سقیفه
نقطه اوج و نهایى این انحراف در قضیه سقیفه ظاهر گردید که در آن، پس از کنار گذاشتن بیعت منصوص با امام على (ع)، یک رقابت قبیلهاى آغاز شد و عاقبتبا استناد به «برترى قبیلهاى» که قریش داشت، على رغم محدودیت نفوذ آنان در مدینه آن روز، و البته با استفاده از تضادهاى داخلى انصار، و استفاده از اهرم زور و خشونت، قریش با زعامتخلیفه اول به خلافت رسید و این در حالى بود که همزمان با اجتماع صحابه و سران قبایلى مانند اوس و خزرج در آن محل، على (ع) مشغول غسل پیامبر بود. در این جلسه، خلیفه اول، انصار را در درجه دوم قرار داد و خلافت را با این دلیل شایسته مهاجرین دانست که عرب، زیر بار حکومت غیر قریش نخواهد رفت و حدیثى هم از پیامبر روایت کرد که: «الائمة من قریش» ، و گفت که: «تازیان براى این کار جز طایفه قریش، طایفه دیگرى را سزاوار نمىشناسند، چه آنان به نسب و دودمان مرکز و مدار عرباند. (19)
از عمر بنخطاب نقل کردهاند که گفت; «در بیعتبا ابوبکر فلتهیى بود (یعنى کارى شتابزده و نه از سر اندیشه) که خدا مردم را از شر آن باز نگاه داشت و اگر کسى شما را به مانند آن فرا خواند او را بکشید» . (20) فرداى آن روز نیز ابوبکر بیاناتى در عجز خود ایراد نمود که بیانگر آن است لازم نیست امامت و سیادت اسلامى به دست افضل و اسوه امت قرارگیرد وى گفت:
«من ولى امر شما شدم ولى بهترین شما نیستم; از من کار پیامبر را چشم مدارید که او مصون بود ولى من شیطانى دارم که گاهى مرا فرو مىگیرد، ولیکن بر شما است که در کار درست مرا یارى دهید ولى اگر کژ رفتم راستم کنید» . (21)
امام على (ع) و گروهى از صحابه ابتدا تن به این بیعت ندادند. علماى شیعى و از جمله سیدمرتضى و علامه حلى نوشتهاند; چون امام از بیعت امتناع کرد، گروهى را به در خانه على (ع) فرستادند و آن گروه در آنجا آتش گشودند، در حالى که فاطمه (ع) و جماعتى از بنىهاشم در آنجا بودند، على (ع) را به زور بیرون آوردند، و شمشیر زبیر را که با او در خانه بود شکستند و هر که را خواستند از خانه بیرون بردند و فاطمه را نیز زدند تا جنینى سقط نمود که نامش محسن بود. (22)
گفته شده است هنگامى که وفات ابوبکر نزدیک شد، گفت کاشکى خانه فاطمه را ترک مىکردم و هرگز آن را نمىگشودم. (23)
شایان ذکر است که امیرالمؤمنین (ع) و فاطمه زهرا (س) تلاش زیادى براى بازگرداندن امر خلافت از خلیفه اول و بیعتبا امام على (ع) کردند اما تلاش آنها ثمرى نبخشید. على (ع) مدت شش ماه یعنى تازمانى که حضرت فاطمه (س) زنده بود بیعت نکرد ولى پس از وفات او و فقدان یاورى از سوى مردم و اجبار موجود، بیعت نمود.
د. پیامدهاى سنگین انحراف در سقیفه وغصب حکومت از امامت
از دیدگاه شیعیان، ماجراى سقیفه - و سپس انتخاب دو خلیفه آتى - نقطه آغاز انحراف اساسى در امر خطیر امامت و رهبرى جامعه اسلامى بود، زیرا کسانى که براى پیامبر (ص) حق نصب و وصایت جانشین قائل نبودند، خود به نام شورا و مشورت، به همان شیوه سنتى قبیلهاى به تعیین خلیفه و جانشین رهبرى و یا تعیین خلیفه وقتبنا به نص خلیفه سابق - به استثناى على (ع) - پرداختند. بدین ترتیب نظام سیاسى بعد از شهادت آن حضرت و کنار زدن امام حسن (ع)، و با تبدیل نظام خلافتبه سلطنت، بر مبناى زور و قدرت تعیین گشت و بعدها نیز ماهیتخلافت را در اندیشه اهل سنت دچار تشتت و تلون نمود. بدین ترتیب با تاثیر از دوره خلفاى سه گانه، ماهیتخلافت در دیدگاه اهل تسنن بر خلاف امامت تشیع، فارغ از سه اصل «تقدس حاصل از نصب الهى» ، «صلاحیتهاى شخصى» مبتنى بر عصمت و عدالت، و «اقبال عامه» ناشى از بیعت مختار گشت. در حالى که راى شیعه در باب شرایط تحقق خلافتحقه امام معصوم و عادل، صراحت دارد، آراى اهل سنت در مسئله نصب و مشروعیت و عزل خلیفه متشتت است. یکى از علل این تشتت و تلون مزاج سیاسى، محافظهکارى و ناچارى به اصطلاح «واقع گرایانه» علماى سنى مذهب در توجیه تمامى صورتهاى متفاوت به خلافت رسیدن خلفاى راشدین و خلفاى متعاقب ایشان، به عنوان جانشینان رسولالله (ص) بوده است.
مىتوان اضافه نمود آنان با استناد به نحوه به خلافت رسیدن خلیفه اول، «اجماع اهل حل و عقد» را مبناى تعین خلیفه گرفتهاند و با نظر به نصب و تعیین خلیفه دوم توسط خلیفه ما قبل، رویه «ا ستخلاف» را اختیار کردهاند و همچنین به روش گزینش «شورایى» با ترکیب انتصابى نیز که در تعیین خلیفه سوم به کار رفت، صحه گذاردهاند; و در حالى که نسبتبه «بیعت عمومى» که طریق به خلافت گزیدن خلیفه چهارم - حضرت على (ع) - بود سکوت اختیار مىشود و در تلاش براى توجیه خلافت اموى و عباسى که با قهر و غلبه محقق گردید، به مشروعیت «خلافت و استیلا» نیز گردن نهاده مىشود. (24)
خلافت «شوکت و استیلا» یا رهبرى «تغلبه» و «امامت قهریه» از بعد از دوره راشدین، در حوزه نظر و عمل در دنیاى اهل سنتبه عنوان نظریه و روش غالب در آمد و فقهاى بزرگ اهل سنت نیز بخوبى در توجیه و تبیین آن برآمدند. آنها «در مقایسه با همتایان شیعىشان انعطاف بس بیشترى در انطباق آراء و عقایدشان با واقعتیهاى سیاسى دارند. این انعطاف مآلا به نقطهاى رسید که گویى والاترین ارزش در سیاست، نه عدالت، بلکه امنیت است و این قضاوتى بود که ارج زیادى براى توانایى حکومت کردن و حفظ «قانون و نظم» قائل بود و نه براى تقوا (25) و از استبداد به عنوان شر کمتر در مقایسه با هرج و مرج و ناامنى دفاع مىکرد و عقیده داشتحکومتخودکامه حتى اگر فاسد باشد کمترین ثمرهاش «فصل خصومات» ، «منع هرج و مرج و ناامنى» ، و «حفظ مرزها و امنیت» و در نتیجه تمهید و تقویت اجراى شریعت است و چون سلطان جائر با قدرتش مىتواند چنین مواردى را تامین کند، پس داراى مقبولیت و مشروعیت است. همچنین بر عهده گرفتن مسئولیت عمومى، لزوما پیوندى با خصوصیات اخلاقى و اهلیت دارنده آن ندارد و حتى اگر سلطان و کارگزاران سیاسى جائر باشند، «رعایا حق ندارند از تکالیف خود نسبتبه آنها سرباز زنند و به طریق اولى حق عصیان و شورش علیه ایشان را ندارند. (26)
نظریه فراگیر «رهبرى تغلبیه و استیلا» ى اهل سنتبراى آنکه بتواند به کمک ادله نقلى و فقهى، مشروعیت اقتدار مسلط را به هر شکل ممکن اثبات نماید، وجوب احراز هر گونه صفت و شرط خاص از جمله عدالتبراى حاکم را منکر شد و با طرح نظریه «عدالت صحابه» و عادل شمردن بسیارى از صحابه دروغین، و نقل بسیارى از روایات کاذب توسط آنها به چند منظور مهم جهت توجیه حکام جور دستیافت. از سویى مستند شرعى و روایى لازم جهت این توجیه را فراهم ساخت و از سوى دیگر احادیث واقعى پیامبر و ائمه (ع) را محجور نمود، سپس خلفاى جائرى مانند معاویه و یزید و حجاج بن یوسف...را صحابى پیامبر و عادل شمرد، یعنى با حذف اسوههاى واقعى عدالت، جرثومههاى خودکامگى و جور را به عنوان اسوه معرفى نمود و آنها را لازمالاتباع جهتسایر خلفاء دانست. بدینسان شرط عدالتحاکم و سایر مناصب شرعى وى، در نظریه امامت تغلبیه و فقه حکومتى عامه در محافظهکارى به اصطلاح واقعگرایانه آنها محو شد و ایشان عدالت را به نفع امنیت ادعایى خویش عقب راندند و بر دو عنصر «اقتدار» و «اطاعت» تصریح نمودند. اساس این دیدگاه بر تصویب همه خلفاء و تاکید بر اقتدار و ولایت الهى آنان است که از نظر کلامى بر نظریه جبر و لزوم اطاعت جامعه مسلمانان از متولیان قدرت استوار است.
بهاى «واقع گرایى» مزبور و انعطاف مسلمانان یاد شده در قبال خودکامگى جائرین، همانا تقدیس استبداد بود که بزودى آموزه سیاسى غالب در میان اکثر مسلمانان شد و دورههاى طولانى استبداد بر پا گشت. سپس یک دوره طولانى رخوت و رکود در اندیشه سیاسى و بواقع در اکثر فعالیتهاى فکرى پیش آمد، و از شکوفایى مسلمانان در تمام زمینهها جلوگیرى نمود، که با برچیده شدن خلافت عثمانى در دهه دوم قرن بیستم پایان یافت. محور این رکود و رخوت، تبدیل فقه غالب فرق تسنن به فقهالخلافه یا فقهالحکومه یا ایدئولوژى خادم حکومتبود. آنگونه که در نتیجه آن; امنیت و حفظ نظام بر شرط عدالت و تامین آن در همه مواضع ترجیح یافت و واقعگرایى زور محور، جانشین آرمانگرایى سعادت محور گردید.
ه . سیاست جعل اسرائیلیات و منع کتابت و روایت احادیث
با ارتحال پیامبر (ص)، جعل احادیث در بستر منع تدوین احادیث ایشان، قوت روز افزونى یافت. خلفاى نخستین بنابر انگیزههاى شخصى و سیاسى، سیاست ضدیتبا احادیث نبوى را در پیش گرفته و به بهانه محفوظ داشتن قرآن مجید از آمیزش با مطالب حدیثى و شعارهاى دیگر، کمر به نابودى دفترهاى حدیث و جلوگیرى از انتشار و کتابت و تدوین رسمى آنها گرفتند. در ضمن نقل شفاهى احادیث ممنوع و یا محدود و مشروط به شرایطى شد. در این دوره عملا با به سرکار آمدن ابوبکر (خلیفه اول) که احادیث مکتوبه خود را (طبق روایت عایشه) به آتش کشید، آغاز گردید و تا سال 99 هجرى که عمر بن عبدالعزیز به حکومت رسید ادامه داشت» (27)
در ایندوره ائمه شیعه و بزرگان آنها از سیاست رسمى دستگاه خلافتسرپیچى کرده و همچنان در کتابت، نقل و نگارش حدیث کوشیدند و نگذاشتند در تسلسل تاریخى احادیث، توقف و انقطاعى به وجود آید» . (28)
در طبقات ابنسعد آمده است: «در روزگار عمر بن خطاب، احادیث فزونى یافت و عمر از مردم خواست که احادیث را پیش او آوردند. و چون آنها را آوردند دستور داد همه را بسوزانند.» (29)
همچنین ذهبى روایت مىکند که عمر سه نفر را محبوس کرد، ابنمسعود و ابوالدرداء و ابومسعود انصارى و گفتشما از پیامبر خیلى حدیث نقل کردهاید. (30)
مکتب خلفاء چنان که اشاره شد، پس از منع نقل حدیث از پیامبر به فتح باب پردازندگان اسرائیلیات و احادیث جعلى توسط صحابه دروغین پرداخت که از جمله آنها «تمیم دارى» ، «راهب نصرانى» و «کعب الاحبار» یهودى است که با توسعه اسلام، به ظاهر مسلمان شدند. آنها با تقرب به خلفاء اجازه جعل احادیث را یافتند.
«خلیفه عمر براى «تمیم دارى» در هر هفته ساعتى معین کرد که پیش از نماز جمعه در مسجد پیامبر حدیثبگوید و عثمان نیز در عهد خود، این مدت را به دو سا عت در روز افزایش داد» (31)
عجیبتر آن است که صحابهاى مانند انس بن مالک و ابىهریره و عبدالله بن زبیر...از این دو، نقل روایت کردهاند. بدینگونه احادیثساختگى بسیار و بهتان شایع، در همه جا به وسیله صحابیهاى به اصطلاح عادل پدید آمد.
«فقیهان و قاضیان و فرمانروایان با این احادیث انجام وظیفه مىکردند و در این میان بلاى قاریان ریاکار و تحتسلطهاى که کمال خشوع و احترام را در برابر قدرتها داشتند، بیش از این همه بود. اینان حدیث مىساختند تا از حاکمان بهره برند و به آنها تقرب جویند و جاه و ثروت یابند و املاک و منازل به دست آورند.» (32)
بسیارى از احادیث نبوى که در پشتیبانى سلاطین جائر و عدم جواز حق شورش علیه آنها توسط عامه نقل مىشود از جمله احادیث مجعول پیشگفته است.
این دوره که یکى از سه دوره مهم اندیشه سیاسى اهل سنت مىباشد و به نام دوره «نص گرایى صحابه» مشهور است; (33) با رحلت پیامبر بزرگ اسلام و تحقق خلافت مدینه آغاز مىشود. مهمترین ویژگى این مرحله از تاریخ تفکر مسلمین، فقدان یک منظومه یا نظریه سیاسى منسجم، و نقش برجسته صحابه در داورى نهایى منازعات و تصمیم گیریهاى سیاسى است. افکار عمومى تقریبا بر محور صحابه دور مىزند و اظهار نظرها و مواضع آنان ملاک نهایى مشروعیتحاکمان بود و در فقهالخلافه اهل سنت و عمل و مواضع سیاسى صحابه را کاشف از ولایتحاکم اصلح - و نه لزوما افضل - مىدانستند. (34)
با چنین نقش برجستهاى که صحابه و تابعین در حوزه مشروعیتسیاسى حکام داشتند تلاش در جهت عادل شمردن و افزایش کمیتشان بخوبى قابل توجیه است و هر چند با افزایش مناقشات مذهبى و ترور امام على (ع) دوره نص گرایى صحابه به پایان رسید ولى همچنان اصحاب و تابعین و شاگردان آنها از جایگاه و تقدس ویژهاى بخصوص جهت توجیه حکومت و خلافت جور بهرهمند بودند. البته ملوک و خلفاى اموى و عباسى نیز با گام نهى در این مسیر تلاش نمودند با افزایش شان صحابه و سعى در گسترش دامنه کمى ایشان و همواره عادل شمردنشان، اهداف متعدد و مهم سیاسى را مطمح نظر گیرند از جمله اولا با بالا بردن منزلت فوقالعاده آنها، مىتوانستند مناقب و فضایل على (ع) و اهل بیت را به عنوان زمامداران صالح بالقوه و رقباى سیاسى بالفعل، کم رنگ جلوه دهند و ثانیا با جعل اسرائیلیات و احادیث مجعول، مشروعیت و اقتدارشان را تضمین کنند. در تایید این مدعاها گفته معاویه قابل نقل است که همواره مىگفت:
«هیچ فضیلتى از ابوتراب را که هر مسلمانى نقل کرده وا منهید مگر آنکه ضد آن را در شان صحابه برایم بیاورید.» (35)
به نوشته علامه عسگرى:
«سیاست معاویه اقتضاء مىکرد، توجه مردم را از مدرسه اهل بیت منحرف و به مدرسه خلفاء جلب کند، و بعلاوه معاویه نیاز شدید داشت که دیدگاه مسلمانان را از امام على (ع) پیشتر از پیش تغییر دهد. چرا که تلقى مسلمانان از حاکم و زمامدار اسلامى اول یعنى پیامبر (ص)، یک نمونه کامل انسانى بود که از هیچ گناهى سر نمىزد، و به دنبال هواى نفس نبود. و این تلقى افراد امت را به استثناى منحرفان، از اینکه دنبال معاویه بروند باز مىداشت و مانع از آن بود که یزید را که علنا شراب مىخورد و تجاهر به فسق مىکرد، به ولایتعهد بپذیرند، و روى این اصل بود که معاویه نیاز داشت، این تلقى مردم را از پیامبر و حاکم که (برترین نمونه انسانى بود)، تغییر دهد، و بدین لحاظ احادیثى پیدا شد که پیامبر خدا را در سطح یزید و معاویه تنزل مىداد و انحراف و پیروى از هوا و هوس را به او نسبت مىداد» . (36)
و. تشدید انحرافات سیاسى در عصر خلیفه سوم، و مواضع امام على (ع)
شرایط جامعه اسلامى، در دوران خلافتخلیفه سوم، انحرافات و نابسامانیهاى فراوان سیاسى و اجتماعى و فرهنگى و اقتصادى را بشدت دامن زد تا جایى که این شرایط اسف بار، موجب شورش مردم مصر و حجاز و عراق و نهایتا قتل عثمان گردید. لجامگسیختگى، ضعف و سستى، اسراف و تبذیر، تبعیض و بى عدالتى، فساد و هرج و مرج، دخالتهاى بیجاى در بار خلافت و باندهاى فاسد مروانى و اموى در امور کشور پهناور اسلامى و به کار گماردن افراد فاسد و نالایق و عیاش بر مسند امور مسلمانان و حیف و میل وسیع بیتالمال و تقسیم ناعادلانه امکانات و منابع و ثروتهاى عمومى و انفال و زمینههاى عمومى و پرخورى فراوان تعدادى انگشتشمار وابسته به دستگاه خلافت و محرومیت اکثریت جامعه و تسلط سفیهان و فاجران و فرومایگان و دهها موضوع خرد و کلان دیگر، مسایل و موضوعاتى بود که امام على (ع) در آستانه پذیرش خلافتبا آن روبهرو بود.
محیطى که در دوره مروان حکم و معاویه و خلیفه سوم و ایادى آنها و حزب اموى و طرفداران آنها به وجود آمده بود و سوء استفادههاى فراوان مالى و اجتماعى و سیاسى و قدرتطلبى و تملک اموال و املاک عمومى توسط اشخاص حقیقى و حقوقى و خانوادههاى هزار فامیل و باندهاى تبهکار که بر اساس تعصبات غلط و تمایلات نابجا و ضعف و همراهى دستگاه حکومتشکل گرفته بود، تبدیل به یک معضل عظیم سیاسى، اجتماعى و فرهنگى شده بود که جز با یک انقلاب پایدار و فراگیر و همه جانبه و جهاد و فداکارى عمیق امکان اصلاح آن نبود و ریشههاى فتنه، آن قدر عمیق و فراگیر و فریبکارانه رشد کرده بود که به سادگى امکان تحول و اصلاح در آن میسر نمىشد. (37)
امام على (ع) در فقرات متعددى به تشریح این اوضاع اسفبار پیش از خود پرداخته است، از جمله در نامه خود به مالک اشتر مىفرماید:
«این دین در دست اشرار اسیر بود که در آن به هوس مىراندند و به نام دین، دنیا خواهى مىکردند.» (38)
یا در جاى دیگر مىفرماید:
«امروز ما از آن روى با برادران مسلمانمان وارد جنگ شدهایم که انحراف، کجى، شبه و تاویل در اسلام وارد شده است.» (39)
تا قبل از زعامت و قبول حکومت توسط امام على (ع)، رفاه زدگى، غنائم فراوان به دست آمده در اثر فتوحات، باندبازى و سلطه عناصر ناشایست و فرومایه منجر به تضعیف آرمانهاى دینى و الهى اسلامى و از جمله عدالت اجتماعى شده و باعث احیاى مجدد رسوبات و سنتهاى غلط جاهلى و چیرگى فرومایگان بى بند و بار بر سرنوشت امت اسلامى گشته بود. تعبیر امام على (ع) در تشریح این وضعیت تیره و تار چنین است:
«بدانید، خدایتان رحمت کند، شما در زمانى به سر مىبرید که گوینده به حق در آن اندک است و زبان از گفتن راست ناتوان، آنان که همراه حقاند خوارند و مردم به نافرمانى گرفتار و در برقرارى مداهنه با یکدیگر سازگار، جوانشان بدخو و پیرشان گنهکار، عالمشان منافق و قاریشان سودجو، نه خردشان سالمند را حرمت نهد و نه توانگرشان مستمند را کمک کند.» (40)
امام على (ع) رخ دادن چنین وضعیتى را در خلافت کسانى مىداند که «اسلام را از روى طوع و رغبت پذیرا نشدند بلکه به ضرب شمشیر تسلیم شدند و کفر را مخفى کردند و چون بر آن یارانى یافتند آن را آشکار ساختند.» (41)
پس از خلیفه سوم، امام على (ع) با اصرار فوقالعاده مردم منصب حکومت را پذیرفتند اما واقعیت آن است که پس از انحراف بزرگ در سقیفه، و تحزب و قطب بندیهاى سیاسى - اقتصادى اشراف قریش و سران بنىامیه با آن همه کار شکنیها و تحمیل جنگهاى متعدد به دست قاسطین، ناکثین و مارقین، موجب شد تا تلاش فکرى و عملى امام على (ع) و حرکت اصلاحى ایشان براى برگرداندن مسیر ارتجاعى جامعه و انقلاب به سوى اسلام اصیل دوره پیامبر (ص) و قا نون الهى (قرآن) به نتیجه نرسد و توسعه، تعمیم و حاکمیت نیابد. البته در این میان کوتاهى مردم در همراهى امام نیز مؤثر بود زیرا اکثر مردم زمانه ایشان، فاقد فهم و انگیزه کسب سعادت و فرزانگى بودند و همچنان در گمراهیهاى عصر جاهلى غوطهور به دنبال هوا و هوسهاى خود سیر مىکردند به همین خاطر امام (ع) از آنان اینگونه شکایت مىکند:
«پروردگارا! من آنان راخسته کردم. آنان نیز مرا خسته کردند! از من به ستوهاند و من از آنان دلشکسته. پس اى خدا! به جاى آنان بهترشان را به من عنایت فرما، و بدتر از من را نصیبشان فرما!» (42)
پس از ترور و شهادت مظلومانه آن حضرت، نظام خلافتبه نظامى ارتجاعى و قبیلهاىتر یعنى به سلطنت موروثى استبدادى مطابق الگوى «قیصرها» و «کسراها» ، آنهم با سردمدارى امویها و سپس عباسىها تبدیل شد.
ز. انحراف اساسى تبدیل خلافتبه ملوکیت و سلطنت
معاویه، بنیانگذار دولت اموى، سمبل اشرافیت قریش و تعصبات قومى، قبیلهاى و نژادى اعراب و اولین پادشاه در دوره اسلامى است که با شهادت امام على (ع) روى کار آمد. حکومت وى اولین تجربه حاکمى بود که در میان اختلافات دینى - سیاسى، و احیانا قبیلهاى، توانستبه وسیله زور و با بهرهگیرى از تزویر و حیلهگرىهاى سیاسى، قدرت را به دست آورد. پیرو سیاستهاى گسترش قلمرو امپراتورى اسلامى که او در پیش گرفت، ایران و روم، شام و مصر و آفریقاى شمالى تا سواحل اقیانوس اطلس و حدود قفقاز و رود جیحون و شط سند به تصرف مسلمانان درآمد و نظام سلطنتى متمرکز و استبدادى و قبیلهاى خشنى به وجود آمد که دامنه فتوحات آن، مدیترانه، آسیاى صغیر، ماوراءالنهر، افغانستان و حتى اسپانیا را نیز در بر گرفت.
ابنخلدون نیز از این تبدیل خلافتبه سلطنت در یک روند تدریجى سخن گفته و فصلى را با عنوان «در تحول و تبدیل خلافتبه پادشاهى» در «مقدمه» اختصاص داده است. (43) اما سلطنت که سلطان از آن مشتق شده است، در لغتبه معنى تسلط و فروگرفتن است و حدود 35 بار با مشتقات خویش در قرآن به کار رفته است. پس از صدر اسلام این عنصر جدید با نام «سلطنت» و یا «ملک» در جهان اسلامى و حتى احادیث و منقولات تاریخى وارد شد. درتاریخ آمده است که وقتى خلیفه دوم بر سر راه خود به فلسطین از کنارههاى شام عبور مىکرد به سواران مجلل و محتشمى برخورد. رئیس این سواران معاویه بود. عمر با دیدن جاه و تشریفات او اظهار تعجب کرد و گفت: «این وضع آیامحمدى (ص) استیا کسروى؟» معاویه پاسخى نداشت اما از روى سیاست فورا گفت: «چون من در مرزهاى اسلامى زندگى مىکنم جاه و جلال من نشانه عظمت و حشمت اسلام است» . مورخان مىگویند: عمر به ظاهر از این جواب راضى شد ولى همچنان معاویه را به قناعت و سادگى پند داد. (44) اما حقیقت این است که با افتادن کار به دست معاویه (بنىامیه و بنىمروان) آن سادگى و زهد و معنویت زندگى سیاسى صدر اسلام رختبر بسته بود. آغاز این وضع حتى در زمان عثمان مشهود بود، زیرا معروف است که ابوذر غفارى نزد معاویه رفت و او را در مورد ساختن کاخ سبز رنگ خود ملامت کرد; معاویه گفت: «ترا به کار خلفا چه کار است؟» اما ابوذر ساکت نشد و گفت:
«این کاخ را یا از بیتالمال مىسازى که جور است نسبتبه مسلمانان، و یا از مال خودت مىسازى که آن نیز اسراف است و خدا از آن نهى کرده است» .
مىگویند معاویه به عثمان نامه نوشت و از تعرض ابوذر شکایت کرد. عثمان ابوذر را به مدینه احضار کرد و مورد عتابش قرار داد. ابوذر در جواب عثمان گفت: «آغاز زوال اسلام فرا رسیده است» . عثمان گفت: «چرا؟» گفت: «براى اینکه من در نصیحت امیرى از امراى تو قرآن و حدیث مىخوانم و تو که خلیفه مسلمینى مرا منع مىکنى؟» عثمان دستور داد که ابوذر را به ربذه تبعید کردند. (45)
این وضع یعنى پرداختن به حکومت دنیوى ملوکانه و بریدن از سنت نبوى روز به روز شدت گرفت چنان که در تمام دوران حکومتبنىامیه و بنىمروان - به استثناى روزگار عمر بن عبدالعزیز - و همینطور تمام دوره عباسى، شیوه سلطنتشاهنشاهان ساسانى و امپراتوران رومى در بلاد اسلامى رایجشد.
عناصر و شاخصههاى اصلى ملوکیت و سلطنت معاویه - و سپس امویها - که انحراف جامعه اسلامى را بیش از پیش نمود عبارت بود از: سلطه استبداد مطلق، موروثى شدن سلطنت، امتیازات و تبعیضات نژادى و سیاستهاى نژاد پرستانه عرب علیه غیر عرب، شکنجه، قتل و کشتار مسلمانان طوایف مختلف و سرکوب آزادیها، غارت بیتالمال، شخصى کردن اراضى دولتى ناشى از فتوحات، رواج رشوه و فساد و تباهیهاى فراوان مالى، سیاسى، اخلاقى، شکاف و اختلافات طبقاتى شدید، اخذ مالیاتهاى سنگین به عناوین مختلف از مسلمانان وغیر مسلمانان، تفرقه و تشتت آراى مذهبى، نارسایىها و نابسامانىهاى ناشى از حاکمیت استبدادى و همچنین شهادت منادیان اصلاح انقلابى و بازگشتبه اسلام دوره پیامبر و قرآن و پس از آن سرکوب سلسله قیامهاى داخلى شیعیان، خوارج، شعوبیه و امثال آن، تمرکز ثروت و تکاثر آن. این عوامل باعث توقف نهضت اصیل اسلامى و تثبیت مجدد ساختارها و مناسبات غلط گذشته و انحراف بیشتر آن به سبک نظامهاى طبقاتى و اشرافى ایران و روم شد. توسعهطلبیهاى ارضى در این دوره بهجاى عدل اسلامخواهانه، اهداف جاهطلبانه و سلطهجویانه یافت. (46)
در دوران معاصر اندیشمند اهل تسنن پاکستانى، یعنى ابوالاعلى مودودى، در کتاب خویش با عنوان «الخلافة و الملک» - خلافت و ملوکیت - در مقام مقایسه دو نظام مزبور به ریشهیابى معضلات جهان اسلام پرداخته و به عواملى اشاره دارد (47) که در حقیقت مىتوان از آنها به عنوان پارهاى از عناصر اصلى انحراف سیاسى و دینى در بعد از رحلت پیامبر (ص) و بویژه در دوره معاویه و امویان یاد کرد. این عوامل - با تشریح بیشتر نگارنده این سطور - بدین قرارند:
1. دگرگونى در قانون تعیین خلیفه
خلیفه مسلمین که در دوره خلفاى راشدین - غیر از مورد على (ع) - به نص خلیفه قبلى تعیین مىشد، از معاویه به بعد موروثى، انتصابى و به زور صورت گرفت و خود او از طریق پیکار و نبرد به مقام خلافت رسید و این امر آغاز پادشاهى و تخطى از قاعده خلافتبود. معاویه حتى براى تثبیتخلافت پسرش یزید، همه مخالفان احتمالى آینده را کشتیا زهر داد و یا به بخشیدن اقطاعات و صلات بسیار و با پرداختحقالسکوت از سر راه برداشت.
2. دگرگونى در روش زندگى خلفا
خلفاى اسلامى شیوه ملوک و پادشاهان اختیار کرده و ضمن جلوس در کاخهاى شاهى، گارد شاهى تشکیل داده و با بریدن از مردم و زندگى ساده پیامبر اکرم (ص) به استخدام حاجب و دربان پرداختند و میان خود و رعیتحجاب ساختند و پیوند و ارتباط مستقیمشان با مردم قطع گردید و همین امر باعث گردید از آگاهى درست از حکومتشوندگان بىخبر بمانند.
3. دگرگونى در کیفیت مصرف بیت المال و وضع مالیات
در این دوره دیگر بیتالمال امانتخلق و خالق نزد خلیفه و حکومت او به شمار نمىآمد بلکه تعدى و دست اندازى به آن نه تنها توسط خلیفه بلکه سایر دستاندرکاران حکومت رایج گردید و خزینه ثروت پادشاهى و دودمان شاهى شد و رعیت تنها مالیات پرداز پادشاه گردید و کسى نمىتوانست از حکومت در این باره بازخواست کند.
4. پایان آزادى ابراز عقیده یا زوال حریت راى
در این عصر آزادى امر به معروف و نهى از منکر و آزادى اندیشه از مسلمانان سلب شد، در حالى که اسلام آن را حق مسلمانان بلکه حتى فرض بر آنها قرار داده بود و قائم بودن حکومت و جامعه اسلامى بر این منحصر بود که وجدان مردم زنده و زبانهایشان آزاد باشد. اما در عهد پادشاهى وجدانهازندانى و زبانها حبس شدند و رسم شد که لبها فقط براى تعریف و ستایش گشوده شود و گرنه مهر سکوت بر آنها زده مىشد و در صورت مقاومت انواع تنبیهها و شکنجهها و حتى قتل در انتظار صاحبان نقد و انتقاد بود. برخى شروع این شیوه را از زمان معاویه و از قتل حجربن عدى (سال 51ه) یار باوفا و شیعه امام على (ع) و امام حسن (ع) و صحابى بلند مرتبه زاهد و عابد مىدانند.
5. پایان آزادى قوه قضائیه یا زوال حریت قضا
با اینکه در زمان خلفاى راشدین، قاضیان به فرمان خلفاء تعیین مىشدند با این همه از هرگونه قید و سختگیرى، جز ترس از خدا آزاد بودند و کسى حق دخالت در کار داورى ایشان را نداشت اما با تبدیل خلافتبه ملوکیت نیز از این اصل مهم دولت اسلامى نشانى نماند و حتى والیان و حاکمان خردهپا نیز به عزل و نصب قضات پرداختند و مقام قضات منحط و نازل گردید.
6. پایان حکومتشورا
در عصر پیامبر بنابر حکم صریح قرآن (48) کار امتبه مشورت اداره مىشد و افراد دانشمند و متقى و مورد وثوق و صاحب راى مورد مشورت قرار مىگرفتند و این گروه اهل حل و عقد، با آزادى و شجاعت نظر مستقل خود را بیان مىکردند. اما در دوره سلطنت، این قاعده به طور کلى دگرگون شد و شورا جایش را به استبداد شخصى داد. پادشاه از اشخاص حقشناس و حقپرست گریزان بود و این اشخاص هم از پادشاه رویگردان بودند.
7. ظهور عصبیتها و تعصبهاى نژادى و قومى
در زمان خلیفه دوم دیوان عطایا، حقوق و بیتالمال بر اساس سوابق اسلامى افراد و ترکیب قبیلهاى و مهاجرت و طبقه بندى متبر پایه قومیت و نژاد و سابقه گرایش به اسلام و مانند آن شکل گرفت و در نتیجه اختلاف بین طبقات اجتماعى افزایش یافت و یا پدید آمد و توقعات و مطالبات شدت یافت و جامعه به طبقه خواص و عوام یا عامه و خاصه تقسیم شد.
با گسترش فتوحات اسلامى، اختلاط نژادهاى مختلف عرب و عجم از اقوام گوناگون غیر عرب و عرب به وجود آمد، اسیران جنگى و بردگان بسیارى به قبایل عربى تعلق گرفتند و مفاهیمى مانند عرب و موالى و به تعبیر امروزى شهروند درجه یک و دو مطرح شد و نظام ملوکیتبر مبناى قوم پرستى قبیلهاى بخش عظیمى از این نودینان تازه وارد را از حقوق کمترى برخوردار نمود و باعثبازگشت عصبیتهاى جاهلانه قومى و جنسى و وطنى و قبیلهاى گردید. امویان بویژه بر مسلمانان جدید که از نژاد عرب نبودند جزیه و خراج سنگین بستند و حتى ائمه جماعات و قضات را از اعراب قرار دادند و از هیچگونه خفت و خوارى در حق غیر تازیان کوتاهى نورزیدند و بارفتارى بردهگونه با آنها، این ذهنیت را در آنان ایجاد کردند که ایشان حتى پس از تشرف به اسلام نیز از حقوق مساوى با تازیان مسلمان برخوردار نیستند. این رفتار موهن باعثبارورى تخم کینه در دل غیر تازیان نسبتبه اعراب گشت و مایه ظهور نهضتهایى مانند شعوبیه گردید.
8. زوال سیادت و برترى قانون
اصل برترى قانون و تقدم شریعت و پایبندى به آن و مساوات همه در برابر قانون از اصول اساسى حکومت نبوى و علوى بود اما با تبدیل خلافتبه سلطنت، پادشاهان براى مصالح شخصى و اغراض سیاسى و بویژه قوام و بقاى حکومتخودشان، درعمل هر قید شرعى و هر حد قانونى را زیر پاى خود نهادند و در شکستحدود شریعت و تخطى از آن، لحظهاى درنگ نکردند.
ح. روشهاى تحریفى معاویه در توقف و استحاله مشى نبوى و علوى
باید خاطر نشان کرد که پس از شهادت امام على (ع) و تشکیل ملوکیت اموى به سرکردگى معاویه، وى با حیلهگرى و تهدید و تطمیع یاران امام حسن (ع) و از جمله خرید سرداران سپاه او ابتدا در جنگ روانى علیه طرفداران امام پیروز شد و پس از منزوى نمودن ایشان و پراکنده کردن یاران وى، صلح خود را به ایشان تحمیل کرد و امامحسن (ع) نیز به دلیل فقدان یاورى از سوى مردم و از سویى به دلیل امکان سوء استفاده امپراتورى روم شرقى در حمله به بلاد اسلامى، به صلح تحمیلى مزبور با امضاى صلحنامهاى که چهره مزورانه و واقعى معاویه را مشخص مىساخت تن داد. پس از این مقطع، معاویه تمام تلاش خود را در تغییر ماهیت اسلامى حکومت و توقف و استحاله مشى نبوى و علوى; با روشهاى مختلف از جمله موارد زیر به کار بست:
1. جعل احادیث و رواج اکاذیب و شایعات در بدگویى و مذمت امام على (ع) و مشوه نمودن و اخفاى چهره اسلام
راستین
بدین واسطه احادیث عمروبنعاص و ابوهریره و مغیرة بنشعبه و عمرو بنزبیر، افکار عمومى را نسبتبه اصل اسلام و امام على (ع) و اهل بیت زهر آگین مىساخت و نتیجه آن، تسلیم و تبعیت تمام و کمال و اطاعت کورکورانه مردم از حکومتبنىامیه بود.
از سویى معاویه به جعل احادیثى در منقبتخود پرداخت. از وى نقل شده که گفته است: «نحن شجرة رسول الله (ص)» ; (49) یعنى ما از شجره رسول خدا هستیم. او همچنین با عنوان کاتب وحى و خالالمؤمنین کوشید تا موقعیت دینى خود را تحکیم کند. کسانى از راویان حدیث را نیز واداشت تا دهها حدیث در فضیلت او بسازند و رواج دهند. (50) گفتهاند نخستین کسى که «مالک یوم الدین» را «ملک یوم الدین» خواند معاویه بود. (51) وى به کرات جمله «انا اول الملوک» را تکرار مىکرد و حدیث مشکوک در انتساب به پیامبر، که «خلافتسى سال است و پس از آن ملوکیت مىباشد» (52) ، را ترویج مىکرد.
2. ترویج جبرگرایى جهت توجیه حکومت و ایجاد فرقههاى مجعول مذهبى سیاسى به نام اسلام
نخستین کسى که از جبر سخن گفت و از آن دفاع کرد معاویه بود. او مىخواست چنین وانمود کند که هر پیشامدى از جانب خدا است و این فکر را وسیله و بهانه کار خود قرار داد تا به مردم چنین تلقین کند که خداوند او را خلیفه و ولى امر خود قرار داده است. معاویه اغلب به این آیه کریمه استناد مىجست که «یؤتى الملک لمن یشاء» یعنى «خداوند حکومت را به هر کس که بخواهد عطا مىفرماید» . بر این اساس قصد داشت مشروعیت الهى حکومتخود را اعلام نماید. البته اعتقاد به جبر داراى پیشینه جاهلى در عصر پیش از اسلام است و حتى استفاده از این اصل در بحثخلافت، در همان سخن معروفى است که به عثمان نسبت مىدهند و وى در پاسخ درخواستخلع خویش از خلافت گفت: «لباسى را که خداوند به وى پوشانده از تن به در نخواهد آورد» . (53)
همچنین معاویه در ایجاد فرق کلامى سیاسى به نام اسلام جهت ارائه تفسیرهاى مجعول از اسلام دست داشت، همانطور که طبع وى نسبتبه ایجاد و تقویت فرقه مرجئه که معتقد به سکوت و قعود سیاسى بود، مساعد افتاد. فرقهاى که معتقد بر بقاى اسلامیت امام جائر و گنهکار بوده و بر لزوم اطاعت از وى و صحت اقتداى نماز به او و بیزارى از قیام پاى مىفشردند. بعدها نیز این فرقه بهشدت مطلوب دستگاه و حکومتهاى جور پیشه وقت گردید. این مذهب با سکوت و تسلیم و اهل رضا بودن، و با آسانگیرى و خشونتگریزى و بىاعتنایى به سیاست، حق قضاوت در مورد خلیفه را نفى مىکردند و وظیفه امر به معروف و نهى از منکر را قبول نداشتند و قیام علیه معاویه و سپس امویان را نامشروع محسوب مىنمودند، از دید آنها پیامبر براى حفظ وحدت و مصالح امت، جانشینى انتخاب نکرد و چون امامت تنها با اجماع کل جامعه برقرار مىشود و خلفاى پس از پیامبر هم که همان مصالح را دنبال نموده و مورد اجماع امتبودند باید مورد اطاعت قرار گیرند. لذا آنان با این اعتقادات و جدى نگرفتن حیات، از سلاح بر کشیدن و قیام بر ضد معاویه طفره مىرفتند و حتى قیام علیه او را نفى مىکردند و ارتکاب معاصى وى را به خدا ارجاع مىدادند و ایمان زبانى و نه عملى را براى همه و از جمله معاویه کافى دانسته و به همین دلیل وى را مؤمن و لازمالاتباع به شمار مىآوردند. لذا این فرقه همکار و تکیه گاه معاویه و موجه خلافت ملوکانه و سایر اسلاف جائر وى گردید. خلیفهایى که امارت ملوکانه خود را عطیه الهى به خویش قلمداد مىکرد و آن را مطابق جبر الهى تفسیر مىنمود; همچنان که اذعان مىداشت:
«به خدا سوگند مقاتله و جنگ من براى اقامه نماز، گرفتن روزه و گزاردن حج و دادن زکات نبود. اینها را که شما انجام مىدادید; من با شما جنگیدم تا بر شما امارت یابم و خداوند آن رابه من داد در حالى که شما از آن ناخشنود بودید» . (54)
3. اعمال سیاست تحمیلى تبرى جوى از امام على (ع) و اهل بیت (ع)
معاویه و بعدها بنىامیه سعى مىکردند کسانى را که در مورد رسول گرامىاسلام (ص) مرتکب جعل و دروغ نمىشوند با تهدید و فشار خاموش سازند تا مفاهیم و اندیشههاى رهبرى صحیح را بر زبان نیاورند. وى به همه فرمانداران خود نوشت که از هر کس که در باب فضایل على (ع) و اهل بیت او سخنى بر زبان آورند، تبرى و دورى جویند. لذا وضعیتبه گونهاى شد که هر خطیبى در هر کوى و برزن بر امام على (ع) دشنام مىداد و از آن بزرگوار تبرى مىجست. معاویه حتى از مردم کوفه نسبتبه بیزارى از على (ع) با اعمال زور بیعت گرفت.
4. اعمال شدیدترین شیوههاى سرکوب و اعمال خشونتبویژه علیه شیعیان
معاویه بارها اعلام کرده بود که کسى که با وى بیعت نکند از هیچ امنیتى برخوردار نیست و این سیاست را در صورت عدم کارگر افتادن تهدید و تطمیع، به شدیدترین وجهى اعمال کرد. به نوشته «عادل ادیب» ; در کوفه که شیعیان على (ع) فراوان بودند مصیبت مردم بیشتر بود. «زیاد بن ابیه» که حکومت آنجا را از سوى معاویه، ضمیمه حکومتبصره کرد، شیعیان را سخت تعقیب مىنمود و مىکشت و یا دست و پایشان را مىبرید و یا چشمانشان را کور مىکرد و آنان را به دار مىآویخت و یا از عراق آواره مىکرد. همچنان که پنجاه هزار تن از مردم کوفه را جبرا به خراسان کوچ داد تا مخالفان را در هر دو ایالتسرکوب کرده باشد.
از سویى عراق و کوفه به عنوان پایگاه امام على (ع) ; مورد غضب معاویه نیز بود، همچنان که سیاست وى، کاستن مستمرى مردم عراق و افزایش مستمرى اهل شام بود. عذر او این بود که مىگفت:
«زمین به خداوند متعلق دارد و من خلیفه خدایم و هر مالى که بر مىدارم از آن من مىشود و مالى را هم که بر نمىدارم تصرف آن بر من رواست.» (55)
5. احیاى اختلافات نژادى و قبیلهاى
دامن زدن به این اختلافات از سیاستهاى مزورانه معاویه بود. نخستبه منظور تضمین و جلب دوستى قبایلنسبتبه خود و هنگامىکه از قدرت قبیله بیمناک مىگردید، آنان را به دست قبیلهاى دیگر سرکوب مىکرد و تعصب نژادى عرب را علیه مسلمانان غیر عرب که مورخان به آنان موالى اطلاق مىکنند، بر انگیخت.
6. تحقق شدید نشانهها و شاخصهاى ملوکیت
یعقوبى در تاریخ خود، کارهاى معاویه را که از نشانههاى ملوکیت است چنین بر شمرده است: یکى نشستن بر تختگاه و نشاندن دیگران در پایین آن، همچنین انتخاب بهترین مالهاى مردم و اختصاص آنها به خود از این نمونهها است. وى دستور داد آنچه را که پادشاهان ایرانى، از اموال اختصاصى در مزارع و غیر آن داشتهاند به او اختصاص داده شود. (56)
معاویه پس از چهل سال حکومتدارى که بیستسال آن به عنوان والى خلفا و بیستسال آن به عنوان خلیفه اسلامى سپرى گشت، بالاخره در ماه رجب سال شصت هجرى در حالى وفات یافت که با تبدیل خلافتبه ملوکیت، فرایند انحراف اساسى نخستین در سقیفه را کامل کرد و با حذف اسوههاى هدایت و تمهید روى کار آمدن فرزندش یزید، جهان اسلام را مبتلا به رنجها و مصیبتهایى نمود که آثار آن تا به امروز باقى است. رنجهایى که با شهادت امیرالمؤمنین (ع) گسترش یافت و سپس امامحسن (ع) را در کام خود کشید و آن گاه به شهادت جانسوز سیدالشهدا (ع) و یاران بزرگوارش و اسارت خاندانش انجامید و از آن پس یکى پس از دیگرى ادامه یافت.
استنتاج
اصلىترین انحراف سیاسى امت اسلامى در نیمه اول قرن هجرى و در طول تاریخ، از ماجراى سقیفه آغاز مىشود که در خلال آن پس از تمرد از دستور و نص صریح نبوى مبنى بر اولویت امام على (ع) جهت جانشینى، امامت و ولایت در عرصه ظاهرى و دنیوى از امام (ع) گرفته شد و پس ازآن با احیاء ریشههاى ارتجاعى زندگى سیاسى - اجتماعى جاهلى و قبیلهاى، روند برگشتبه این دوران تیره آغاز و به شدت دنبال گردید. تبدیل خلافتبه ملوکیت و تبعات منفى بعدى آن; انحراف برخاسته از قضیه سقیفه را کامل ساخت و با افزایش گمراهى مردم و هواپرستى و هوسزدگى آنها توسط سیاستهاى وقتبویژه به وسیله معاویه - ، امام على (ع) و امام حسن (ع)، به تدریجیاورى مردمى را از دست دادند و با تحمیل جنگهاى عدیده به آنها و توقف عملیات اصلاحىشان، سرانجام در نهایت مظلومیتبه شهادت رسیدند. آنچه مسلم است تحقق انحراف مزبور از اسلام اصیل و راستین، به صورت تدریجى و سلسله مراتبى بود و مىتوان شدت این انحراف را از عصر حکومت: 1 - خلفاى اول و دوم، 2 - عصر خلیفه سوم، 3 - دوران حکومت معاویه; از کم به زیاد و بسیار زیاد، مرتبه بندى کرد. آنچه متیقن است در این سه دوره، حتى در دوره معاویه، هنوز به صراحت از هدم و نابودى اسلام سخن رانده نمىشد و هنوز تظاهر به اسلام و اسلامخواهى رواج داشت. اما با مرگ معاویه در سال شصت هجرى و روى کار آمدن یزید، شرایط به گونهاى گردید که این خلیفه شرابخوار و متظاهر به فسق، علنا از محو اسلام و نابودى آن و ضرورت برگشتبه عصر جاهلیتسخن راند و همین امر بود که باعثشد امام حسین (ع) این وضعیت غیر قابل تحمل را بر نتابد و در جهت اصلاح و انجام امر به معروف و نهى از منکر، جان خویش را در راه احیاء سنت نبوى و علوى فدا نماید و بدین وسیله حیات مجدد اسلام راستین را با خون خویش تضمین کند.
پىنوشتها:
1) سیرته القصد و سنته الرشد، و کلامه الفصل و حکمه العدل»
ر.ک: على علیه السلام، نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیضالاسلام، [بى نا]، 1392، ه 1351 ه.ش خطبه 93، بند 6، ص280.
2) و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله.» (آل عمران، 64) .
3) حجرات، 13) .
4) زمر، 9) .
5) نساء، 95) .
6) یا ایها الناس ان ربکم واحد، و ان اباکم واحد، کلکم من آدم و آدم من تراب، لا فضل لعربى على عجمى الا بالتقوى.» (تحف العقول، ص34) .
7) ر.ک: مرتضى مطهرى، بیست گفتار، قم، دفتر انتشارات اسلامى، چ ششم 1361، ص141.
8) ان الله یکره من عبده ان یراه متمیزا بین اصحابه.» (محدث قمى، کحل البصر، ص68) .
9) اى عبد اعبد منى» ، (مکارم الاخلاق، ص16) .
10) مطهرى، پیشین، ص137.
11) بدا الاسلام غریبا و سیعود غریبا، فطوبى للغرباء الذین یصلحون ما افسد الناس بعدى من سنتى» ; ر.ک: ابنابىالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج10، ص98.
12) لا یصلح آخر هذه الامة الا بما صلح به اولها» ; ر.ک: على اصغر حلبى، تاریخ نهضتهاى دینى - سیاسى معاصر، تهران، بهبهانى، 1372، ص2.
13) ر.ک: رسول جعفریان، تاریخ تحول دولت و خلافت، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، چ دوم، 1377، ص66 - 65.
14) ر.ک: همان، ص71، (به نقل از بخارى، کتاب العلم، ج1، ص22 - 23) .
15) ر.ک: همان، (به نقل از طبقات الکبرى، ج2، ص242 و 245; مسند احمد ج1، ص325) .
16) ابنابىالحدید، شرح نهج البلاغه، ج12، ص21.
17) همان، صص 83 - 82.
18) ر.ک: همان، ج9، صص198 - 197.
19) ر.ک: على اصغر حلبى، تاریخ اندیشههاى سیاسى در ایران و جهان اسلامى، تهران، بهبهانى، 1372، ص6، (به نقل از: الشافى، چاپ تهران، 1341ه ش، ص192).
20) ابنابىالحدید، پیشین، ج2، ص29.
21) حلبى، تاریخ اندیشهها...، پیشین، ص7، (به نقل از: تاریخ طبرى، ج3، ص114 - 113).
22) همان، ص11، (به نقل از: کشف المراد، ص296) .
23) همان.
24) ر.ک: علیرضا شجاعى زند، مشروعیت دینى و دولت و اقتدار سیاسى دین، تهران، تبیان، 1376، ص13.
25) ر.ک: حمید عنایت، اندیشه سیاسى در اسلام معاصر، بهاءالدین خرمشاهى، تهران، خوارزمى، 1366، ص33.
26) به عنوان نمونه در صحیح مسلم آمده است «یحرم الخروج على الامام الجائر اجماعا; خروج بر امام جائر به اجماع حرام است» . «شربینى» مىگوید: خروج بر ائمه و قتال و جنگ با آنها به اجماع مسلمانان حرام است، حتى اگر آن ائمه فاسق و ستمکار باشند.
ر.ک: شیخ محمد مهدى شمس الدین، نظام حکومت و مدیریت در اسلام، سید مرتضى آیت الله زاده شیرازى، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1375، ص239.
27) احمد عابدینى، «بررسى تطبیقى منابع حدیثى شیعه و اهل سنت، نامه مفید، سال دوم، شماره هفتم، پائیز 1356، ص68.
28) همان، ص54.
29) علامه سید مرتضى عسگرى، پژوهش و بررسى تحلیلى مبانى اندیشههاى اسلامى در دیدگاه دو مکتب، ج دوم، ترجمه معالم المدرستین، جلیل تجلیل، تهران، نشر رایزن، زمستان 1375، ص34. (به نقل از طبقات ابنسعد، ج5، ص140) .
30) همان، ص35. (به نقل از تذکرة الحفاظ، ج1، ص7) .
31) همان، ص39 - 38.
32) همان، ص43.
33) برخى دورانهاى سه گانه تاریخ اندیشههاى سیاسى اهل سنت را اینگونهتقسیم بندى نمودهاند:
الف - دوران نص گراى صحابه 2 - دوره فقه الخلافه 3 - دوره اندیشههاى جدید.
34) ر.ک: داود فیرحى، «مبانى اندیشههاى سیاسى اهل سنت» ، حکومت اسلامى، سال اول، شماره دوم زمستان 1375، ص123 - 122.
35) ر.ک: محمد مسجد جامعى، زمینههاى تفکر سیاسى در قلمرو تشیع و تسنن، تهران، انتشارات الهدى، 1369، ص108.
36) عسکرى، پیشین، ص48. البته در اعتقاد به عصمت پیامبر هم، میان اهل سنت و شیعه اختلاف وجود دارد در حالى که اهل سنت «عصمت نبوى» را تنها در امر ابلاغ وحى جارى مىدانند و بعضا در احادیث منقول در صحاح سته، حضرت را مرتکب خطا و نسیان، سب و لعن و ایذاء مؤمنین مىدانند! ، شیعه، پیامبر را صاحب عصمت کامل و مصمون از هر خطاء، سهو و نسیان مىشمارند. (براى اطلاع بیشتر در این باره ر.ک: علامه محمد على کرمانشاهى، راهبرد اهل سنتبه مساله امامت، قم، انصاریان، 1373، ص9 - 5) .
37) ر.ک: قربانعلى درى نجف آبادى، «مبارزه با فساد در حکومت علوى» ، حکومت اسلامى، شماره 17، پائیز 1379، ص258.
38) فان هذا الدین کان اسیرا فى ایدى الاشرار یعمل فیه بالهوى و تطلب به الدنیا، نهج البلاغه فیض الاسلام، نامه 53، بند 42، ص1010.
39) و لکنا انما اصبحنا نقاتل اخواننا فى الاسلام على ما دخل فیه من الزیغ و الاعوجاج و الشبهة و التاویل» همان، خطبه 121، بند9، ص378.
40) همان، خطبه 233، ص769.
41) ما اسلموا و لکن استسلموا و اسروا الکفر فلما وجدوا اعوانا علیه اظهروه» ;
همان، نامه 16، بند 3، ص862.
42) همان، خطبه 25، بند4، ص89.
43) ر.ک: عبدالرحمن ابنخلدون، مقدمه ابنخلدون، محمد پروین گنابادى، ج اول، تهران، مرکز انتشارات علمى و فرهنگى، چ چهارم، 1362، ص387 - 400 و 291.
44) ر.ک: حلبى، تاریخ اندیشهها...، پیشین، ص121.
45) ر.ک: همان ص122، (به نقل از ابنابىالحدید، پیشین، ج5، ص297 - 291 و ج11، ص252 - 251) .
46) ر.ک: احمد موثقى، جنبشهاى اسلامى معاصر، تهران، سمت، 1374، ص19.
47) ر.ک: ابوالاعلى مودودى، خلافت و ملوکیت، خلیل احمد حامدى، پاوه، بیان، 1405ه ق، ص209 - 187.
48) ر.ک: (آل عمران، آیه 159) و (شورى، آیه 38) .
49) ر.ک: جعفریان، پیشین، ص187، (به نقل از: مختصر تاریخ دمشق، ج11، ص87) .
50) نمونه آن چنین است که از قول رسول خدا (ص) نقل شده: الامناء عندالله ثلاثة: جبرئیل و انا و معاویة. ر.ک: همان (به نقل از: مختصر...، ج25، ص16 - 5) .
51) ر.ک: همان، ص200 (به نقل از: اخبار اصبهان، ج2، ص255) .
52) الخلافة ثلاثون عاما ثم یکون بعد ذلک الملک» .
53) ر.ک: همان، ص195.
54) ابنابىالحدید، پیشین، ج16، ص46.
55) ر.ک: عادل ادیب، زندگانى تحلیلى پیشوایان ما ائمه دوازدهگانه (ع)، اسدالله مبشرى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1361، ص136 - 134.
56) ر.ک: جعفریان، پیشین، ص200، (به نقل از: تاریخ الیعقوبى، ج2، ص232) .
الف. عصر زرین نبوى (ص)
پیامبر گرامى اسلام حضرت محمد (ص) (23ه ، 40 ق. ه/632 - 570 م) طى بیست و سه مجاهدت، از بعثت تا رحلت مامور ابلاغ و اجراى اسلام شد و به انقلابى عظیم و تمدن ساز دست زد و در همه ابعاد و زمینههاى فکرى، فرهنگى اقتصادى، اجتماعى و سیاسى حرکتى عدالت گستر و توحیدى برپا کرد که با محتواى اصیل و جامع اسلام، به عنوان آخرین و کاملترین دین آسمانى، براى همه زمانها و مکانها و همه مردم تناسب داشت. وى با نفى افکار، آئینها و ارزشهاى ظالمانه جاهلى و قومى و قبیلهاى، خونى و نژادى، مالى و طبقاتى و شرک و بت پرستى، و در هم شکستن ساختارها و مناسبات مبتنى بر آنها، اساس نظمى عادلانه، نو و انقلابى را پى ریخت. نهضت او که یک ا نقلاب تمام عیار بود به تغییرات عمیق و اساسى در ذهنیتها و عینیتهاى حاکم انجامید. پیامبرى که به تعبیر على (ع)، «سیرهاش میانه روى و اعتلال و سنتش رشد و تکامل و سخنش جداکننده (حق از باطل) و حکم و فرمانش به عدل و درستکارى بود» . (1)
پیامبر اسلام در قبل و بعد از بعثت، داراى حس عدالتخواهى عمیقى بود و هدف توحیدى وى نفى تبعیضهاى ظالمانه جاهلى آنروز و برقرارى قسط و عدل بود. جامعهاى که رعایت عدالت در آن فقط به گونه سلبى همانند تلافى و مجازات و پرداختخونبها صورت مىگرفت و از شکل عدالت مثبت (انصاف، میانهروى، و توازن) خبرى نبود. رسول اکرم (ص) با شعار «انى بعثت لاتمم مکارم الاخلاق» ، و با هدف تکمیل و تنظیم مکارم اخلاقى، اجراى عدالت را سرلوحه رسالتخویش قرار داد و مساوات و برابرى و اخوت را محقق ساخت اما فقط به جنبه اخلاقى و نصیحت و دعوت ایمانى بسنده نکرد، بلکه موجبات کینهها و حسدها و انتقامجویىها، یعنى تبعیضات حقوقى را از بین برد و وحدت و الفت و یگانگى اجتماعى را در جامعهاى متوازن به وجود آورد.
پیامبر بعد از دعوت به توحید و نفى شرک، متعاقب آن نیز، مستند به آیات قرآن تاکید کرد که «گروهى گروه دیگر را، غیر خدا، ارباب نگیرند» (2) لذا مساوات و برابرى را پیشنهاد کرد مساواتى که بنا به آیات الهى تعریف مىشد و بر مبناى آن، تقوا (3) ، علم (4) ، جهاد (5) مایه برترى فرد یا افراد بر دیگران مىگشت. بیان پیامبر در حجة الوداع; در حقیقت منشور مساوات و ضد تبعیض نژادى است آنجا که اظهار مىدارد:
«اى مردم بدرستى که پروردگار شما یکى است، و بدرستى که پدر همه شما یکى است، همه شما فرزند آدم هستید و آدم نیز از خاک به وجود آمده است [پس همه از خاکید] عرب بر غیر عرب هیچ فضل و برترى ندارد، و برترى فقط به تقوا است.» . (6)
سیره عادله نبوى و مساوات خواهى پیامبر جنبههاى عینى و عملى فراوانى داشت; مثلا عنایت داشت که در مجالس، اصحاب گرد و حلقهوار به دور هم بنشینند. و مجلس بالا و پائین نداشته باشد، دستور مىداد و تاکید مىکرد که هر وقت وارد مجلس مىشوید هر جا که خالى است همانجا بنشینید و نقطهاى معین را براى مکان خودتان تعیین ننمایید. اگر ایشان وارد مجلسى مىشد خوشش نمىآمد که جلوى پاى وى بلند شوند و این کار را منع مىکرد. حاضر نمىشد وقتى سواره هست پیادهاى همراهش حرکت کند، آن پیاده را سوار مىکرد و یا به او مىگفت جلوتر یا بعد از وى حرکت کند بدین ترتیب همواره حرکت پیادگان را در رکابش نهى مىکرد. نبى مکرم اسلام به روى خاک مىنشست و با دستخودش از بز شیر مىدوشید. (7) کما اینکه مىفرمود; «خداوند خوش ندارد که بندهاش را ببیند در حالى که او در میان یارانش براى خود امتیازى نسبتبه دیگران قائل شده است.» (8) و یا مىفرمود: «کدام بنده از من بندهتر است؟» (9)
این سیره مساواتجویانه که نافى سنتهاى تبعیض گذار جاهلى بود در حوزه عملى و اجرایى در عصر پیامبر باعثشد که غلامان و غلامزادگان دانشمند و متقى از جمله عبدالله بن مسعود به سیادت و بزرگوارى برسند و شخصیتهاى نالایق عصر جاهلیت مانند ابو لهبها و ولیدبن مغیرهها به خاک ذلت رسیده و سرافکندگى شامل آنها شود.
بدین ترتیب سیره نبوى بر محوریت توحید و عدالت، با به هم ریختن نظم جاهلى سابق، نظام و توازن جدیدى بر پاساخت و فرودستهاى سابق به نیروى لیاقت، علم و تقوا به فرا دستى رسیدند همچنان که پیامبر به یکى از اصحاب فقیر و سیاه پوستش به نام جویبر مىفرماید:
«جویبر! خداوند به سبب اسلام ارزشها را تغییر داد. بهاى بسیارى چیزها را که در سابق پائین بود بالا برد و بهاى بسیار چیزها را که در گذشته بالا بود پائین آورد.بسیارى از افراد در نظام غلط جاهلیت محترم بودند و اسلام آنها را سرنگون کرد و از اعتبار انداخت و بسیارى در جاهلیتحقیر و بىارزش بودند و اسلام آنها را بلند کرد. امروز مردم همانطور شناخته مىشوند که هستند. اسلام به آن چشم به همه نگاه مىکند که سفید و سیاه و قرشى و غیر قرشى و عرب و عجم همه فرزند آدماند و آدم هم از خاک آفریده شدهاند.» (10)
ب. عناصر اساسى انحراف سیاسى در دهه اول هجرى
بدیهى است که در مقابل حرکت عظیم و تمدنساز پیامبر (ص) مقاومتهاى جاهلى در خلال بیست و سه سال مجاهدت ایشان صورت پذیرد و متاسفانه باید اذعان داشت که ریشههاى جاهلیت، شرک و اشرافیت قریش و باندهاى سیاسى - اقتصادى فاسد گذشته همچنان زنده ماند. این عناصر منحط فرصتطلب و مرتجع، در ساختارهاى جدید یا حل و هضم نشدند و یا اینکه فریبکارانه و ریاکارانه خود را جزء گروندگان و مؤمنین به اسلام جا مىزدند. این حرکتهاى منافقانه و ریا محور; همواره مایه نگرانى پیامبر بود و با ارتحال آن رهبر الهى، همان ریشهها و حرکتها دوباره سر برآورد و انقلاب و حرکت انسانساز و معنوى نبوى را متوقف و منحرف ساخت. پیامبر مکرم اسلام با پیشبینى چنین وضعى در زمان حیات خویش فرمودهاند:
«اسلام باغربت آغاز شد و بزودى غریب مىشود، پس خوشا غریبانى که مصلحند و آنچه را از سنت من پس از من فاسد شده دوباره اصلاح نمایند.» (11) «این امت در فرجام و نهایتخویش تنها به واسطه آنچه ابتدا با آن به صلاح رسیده بود، اصلاح گشته و سامان مىیابد.» (12)
یکى از مقاطع مهم در دوره رسول خدا (ص)، فتح مکه است. با وارد شدن مکه در حوزه داخل اسلام، قریش اسلام را پذیرفت، گرچه این پذیرفتن در برخى موارد به هیچ روى از روى صمیمیت و اعتقاد قلبى نبود. در چنین وضعى جمعیت زیادى با حفظ ساختارهاى قبیلهاى، عرفیات عربى جاهلى و با انگیزههایى که عمدتا نا استوار و غیر صمیمى بود به حوزه اسلام وارد شده بودند. یکى از مشکلات دولت نبوى در مدینه، حسادت برخى از قبایل متنفذى بود که اساسا تصورشان از اسلام پیروزى قبیلهاى خاص بر قبایل دیگر بود; درستبه همان صورت که زمانى برخى از قریشیان، مطرح شدن اسلام را بهانهاى از سوى بنىهاشم براى غلبه بر دیگر خاندانهاى قریشى تلقى مىکردند. حتى در سالهاى آخر حیات پیامبر، شورشهایى مانند شورش «اسود عنسى» و «مسیلمه» بر مبناى همین تصورات و انگیزههاى جاهلى بر پا شد. مسیلمه در نامه خود خطاب به پیامبر خواهان مشارکت در نصف حکومت نبوى شد و غلبه اسلام را غلبه قریش تلقى مىنمود. از سویى برخى قبایل مانند بنىعامر از همان دوران بعثت در اندیشه جانشینى رسول الله (ص) بودند و حتى اسلام آوردن خود را منوط به این مىدانستند که پیامبر پس از خویش «امر» و حکومت را به آنان تفویض کند. گرچه عامه مهاجران و تمامى انصار هیچ تردیدى نداشتهاند که پس از رحلت پیامبر، على (ع) صاحب امر خواهد بود. اما آنچه مسلم است رقابتهاى آشکار و نهانى حتى در بین صحابه جهت تصاحب جانشینى مزبور وجود داشته است. (13)
پیدایى نبوت در میان بنىهاشم، نه تنها بنىامیه بلکه سایر تیرههاى مهم قریشى مکه را نیز به حسادت وا داشت. این حسادت تا حدى بود که رسما به نبوت پیامبر اعتراض کرده و کسان دیگرى را مستحق نبوت مىدانستند. این گونه مسائل پیشینى بود که قریش، و یا به تعبیرى اکثریت قریش، و یا حتى به تعبیر بهتر بنىامیه و برخى از همپیمانان آن مثل بنىمخزوم را، در برابر اسلام قرار داد. اینان که نمایندهشان - پس از کشته شدن سران آنها در بدر - ابوسفیان بود، هنگام فتح مکه ایمان آوردند و روشن بود که فقط مصالح موقتبود که آنان را به پذیرش اسلام وادار کرده بود. این دسته را «طلقاء» مىنامیدند، این نامى بود که رسول خدا (ص) براى آنان برگزیده بود.
مغضوبیتبنىهاشم در نزد همه جناحهاى قریش بویژه بنىامیه، افزون بر سوابق تاریخى پیش از اسلام، به واسطه به هلاکت رسیدن بسیارى از افراد و سران این جناحها به دست على (ع) و حمزه (ع) عموى پیامبر هم بود، دشمنىهاى قبیلهاى و جاهلى مزبور با بنىهاشم و امام على (ع) در دمادم ارتحال پیامبر افزونى بیشتر مىیافت و شرایط چنان گشت که رسول الله (ص) در اظهار فرمان الهى در باره امامت و جانشینى على (ع) با دشواریها و بیم هایى مواجه گشت. همچنان که گرچه رسول خدا (ص)، على (ع) را درغدیر به جاى خویش تعیین کرد و «نص» بر امامت او را از سوى خداى تبارک و تعالى اعلام نمود اما تلاش آن حضرت به ثمر نرسید و مانعتراشى و توطئههاى فراوان دیگران مانع از اجراى «نص» شد.
حادثه دوم، رخداد واقعه «یوم الخمیس» است که اکثر کتب معتبر اهل سنت آن را نقل کردهاند. بنا به این روایت; پیامبر (ص) در دو ماه پایانى حیات خویش فرمود: «کتاب و دواتى برایم بیاورید تا چیزى بنگارم که پس از من گمراه نشوید» . در این میان خلیفه دوم برخاست و گفت: «این مرد گرفتار تب شده [و هذیان مىگوید!] ; کتاب خدا ما را کفایت مىکند» . (14) پس از این مخالفت رسول الله (ص) فرمود: «برخیزید و بروید که نباید در حضور پیامبرى نداى اختلاف برخیزد.» بنا به نقل بخارى و ابنسعد، ابنعباس در حالى که اشک چونان سیل برگونه هایش جارى بود، مىگفت: «تمام مصیبت و بدبختى همان است که با اختلاف و شلوغکارى خود مانع از نوشتن کتاب، توسط رسول خدا (ص) شدند و گفتند که رسول خدا هذیان مىگوید» . (15) این در حالى بود که بر همگان آشکار بود که نبى اسلام قصد داشتبه صراحت نام على (ع) را جهت جانشینى خود مکتوب نماید. بعد از این واقعه خلیفه دوم در گفتگویى با ابنعباس، بیانى دارد که نشان مىدهد وى این دستور رسول خدا (ص) را تصمیمى خلاف مصلحت و طبعا غیر قابل اطاعت تلقى مىکرده است. وى به ابنعباس در باره امام على (ع) مىگوید:
«آرى، از رسول خدا (ص) در باره وى مطلبى بود که حجت نتواند بود، آن حضرت در هنگام بیمارى، سر آن داشت تا به اسم او تصریح کند، اما من به خاطر اسلام از این کار ممانعت کردم، زیرا هیچ گاه قریش بر او «اجتماع» نمىکردند و اگر او بر سر کار مىآمد عرب از سراسر نقاط به مخالفتبا او مىپرداخت. رسول خدا (ص) از تصمیم درونى من آگاه شد و از این کار خوددارى کرد.» ! (16)
ابو جعفر نقیب، استاد ابنابىالحدید، بر این باور است که صحابه [با ریاست افرادى مانند خلفاى اول و دوم] خلافت را همچون نماز و روزه از معارف دینى نمىدانسته و پیروى از «نص رسول الله» را در این مورد در صورت تشخیص عدم مصلحت در اطاعت از آنها لازم نمىدیدند. او مىافزاید که صحابه متفقا بسیارى از «نصوص» رسول خدا (ص) را با توجه به مصلحتى که تشخیص مىدادند ترک کردند. (17) همچنین عدم اطاعت از تصریح به امامت على (ع) از سوى پیامبر در حالى است که ایشان در نصوص و توصیههاى فراوانى مانند «حدیث ثقلین» نسبتبه حفظ اهل بیت در کنار قرآن و ضرورت دوستدارى و تولى آنها بارها تاکید کرده بود.
عدم اطاعت از فرمانهاى پیامبر به همینجا ختم نمىشود. در 26 صفر، یعنى چند روز قبل از ارتحال پیامبر (ص)، ایشان از باب ضرورت و جهت تثبیت ولایت امام على (ع)، دستور اعزام سپاه به فرماندهى جوانى بیستساله به نام «اسامه» بهسوى «موته» را صادر نمودند; با این حال بسیارى از صحابه و از جمله دو خلیفه اول، از این دستور ابا کردند و کم سنى فرمانده مزبور را دلیل آوردند. رخداد دیگر انکار رحلت پیامبر در زمان در گذشت ایشان توسط خلیفه دوم بود که با مدعاى جلوگیرى از آشوب و بر مبناى ا ین باور جاهلى که پیامبر پس از تمامى اصحابش خواهد مرد، شکل گرفته بود.
موضوع دیگر که در روزهاى پایانى حیات پیامبر شکل گرفت قصه نماز خواندن ابوبکر بهجاى پیامبر و استناد به آن براى نصب خلیفه اول است که در حقیقت نوعى نصسازى براى استخلاف وى از سوى متاخرین بوده است. امام على (ع) در این باره بر این باور بود که عایشه به ظاهر از طرف رسول خدا (ص) گفته بود که خلیفه اول به جاى او نماز بخواند. (18) مجموعه این رخدادها، آشفتهسازى اوضاع سیاسى در ارتباط با مساله جانشینى توسط مخالفان زعامت امام على (ع) و توقف و انحراف سیاسى نهضت نبوى را نشان مىدهد.
ج. انحراف بنیادین در ماجراى سقیفه
نقطه اوج و نهایى این انحراف در قضیه سقیفه ظاهر گردید که در آن، پس از کنار گذاشتن بیعت منصوص با امام على (ع)، یک رقابت قبیلهاى آغاز شد و عاقبتبا استناد به «برترى قبیلهاى» که قریش داشت، على رغم محدودیت نفوذ آنان در مدینه آن روز، و البته با استفاده از تضادهاى داخلى انصار، و استفاده از اهرم زور و خشونت، قریش با زعامتخلیفه اول به خلافت رسید و این در حالى بود که همزمان با اجتماع صحابه و سران قبایلى مانند اوس و خزرج در آن محل، على (ع) مشغول غسل پیامبر بود. در این جلسه، خلیفه اول، انصار را در درجه دوم قرار داد و خلافت را با این دلیل شایسته مهاجرین دانست که عرب، زیر بار حکومت غیر قریش نخواهد رفت و حدیثى هم از پیامبر روایت کرد که: «الائمة من قریش» ، و گفت که: «تازیان براى این کار جز طایفه قریش، طایفه دیگرى را سزاوار نمىشناسند، چه آنان به نسب و دودمان مرکز و مدار عرباند. (19)
از عمر بنخطاب نقل کردهاند که گفت; «در بیعتبا ابوبکر فلتهیى بود (یعنى کارى شتابزده و نه از سر اندیشه) که خدا مردم را از شر آن باز نگاه داشت و اگر کسى شما را به مانند آن فرا خواند او را بکشید» . (20) فرداى آن روز نیز ابوبکر بیاناتى در عجز خود ایراد نمود که بیانگر آن است لازم نیست امامت و سیادت اسلامى به دست افضل و اسوه امت قرارگیرد وى گفت:
«من ولى امر شما شدم ولى بهترین شما نیستم; از من کار پیامبر را چشم مدارید که او مصون بود ولى من شیطانى دارم که گاهى مرا فرو مىگیرد، ولیکن بر شما است که در کار درست مرا یارى دهید ولى اگر کژ رفتم راستم کنید» . (21)
امام على (ع) و گروهى از صحابه ابتدا تن به این بیعت ندادند. علماى شیعى و از جمله سیدمرتضى و علامه حلى نوشتهاند; چون امام از بیعت امتناع کرد، گروهى را به در خانه على (ع) فرستادند و آن گروه در آنجا آتش گشودند، در حالى که فاطمه (ع) و جماعتى از بنىهاشم در آنجا بودند، على (ع) را به زور بیرون آوردند، و شمشیر زبیر را که با او در خانه بود شکستند و هر که را خواستند از خانه بیرون بردند و فاطمه را نیز زدند تا جنینى سقط نمود که نامش محسن بود. (22)
گفته شده است هنگامى که وفات ابوبکر نزدیک شد، گفت کاشکى خانه فاطمه را ترک مىکردم و هرگز آن را نمىگشودم. (23)
شایان ذکر است که امیرالمؤمنین (ع) و فاطمه زهرا (س) تلاش زیادى براى بازگرداندن امر خلافت از خلیفه اول و بیعتبا امام على (ع) کردند اما تلاش آنها ثمرى نبخشید. على (ع) مدت شش ماه یعنى تازمانى که حضرت فاطمه (س) زنده بود بیعت نکرد ولى پس از وفات او و فقدان یاورى از سوى مردم و اجبار موجود، بیعت نمود.
د. پیامدهاى سنگین انحراف در سقیفه وغصب حکومت از امامت
از دیدگاه شیعیان، ماجراى سقیفه - و سپس انتخاب دو خلیفه آتى - نقطه آغاز انحراف اساسى در امر خطیر امامت و رهبرى جامعه اسلامى بود، زیرا کسانى که براى پیامبر (ص) حق نصب و وصایت جانشین قائل نبودند، خود به نام شورا و مشورت، به همان شیوه سنتى قبیلهاى به تعیین خلیفه و جانشین رهبرى و یا تعیین خلیفه وقتبنا به نص خلیفه سابق - به استثناى على (ع) - پرداختند. بدین ترتیب نظام سیاسى بعد از شهادت آن حضرت و کنار زدن امام حسن (ع)، و با تبدیل نظام خلافتبه سلطنت، بر مبناى زور و قدرت تعیین گشت و بعدها نیز ماهیتخلافت را در اندیشه اهل سنت دچار تشتت و تلون نمود. بدین ترتیب با تاثیر از دوره خلفاى سه گانه، ماهیتخلافت در دیدگاه اهل تسنن بر خلاف امامت تشیع، فارغ از سه اصل «تقدس حاصل از نصب الهى» ، «صلاحیتهاى شخصى» مبتنى بر عصمت و عدالت، و «اقبال عامه» ناشى از بیعت مختار گشت. در حالى که راى شیعه در باب شرایط تحقق خلافتحقه امام معصوم و عادل، صراحت دارد، آراى اهل سنت در مسئله نصب و مشروعیت و عزل خلیفه متشتت است. یکى از علل این تشتت و تلون مزاج سیاسى، محافظهکارى و ناچارى به اصطلاح «واقع گرایانه» علماى سنى مذهب در توجیه تمامى صورتهاى متفاوت به خلافت رسیدن خلفاى راشدین و خلفاى متعاقب ایشان، به عنوان جانشینان رسولالله (ص) بوده است.
مىتوان اضافه نمود آنان با استناد به نحوه به خلافت رسیدن خلیفه اول، «اجماع اهل حل و عقد» را مبناى تعین خلیفه گرفتهاند و با نظر به نصب و تعیین خلیفه دوم توسط خلیفه ما قبل، رویه «ا ستخلاف» را اختیار کردهاند و همچنین به روش گزینش «شورایى» با ترکیب انتصابى نیز که در تعیین خلیفه سوم به کار رفت، صحه گذاردهاند; و در حالى که نسبتبه «بیعت عمومى» که طریق به خلافت گزیدن خلیفه چهارم - حضرت على (ع) - بود سکوت اختیار مىشود و در تلاش براى توجیه خلافت اموى و عباسى که با قهر و غلبه محقق گردید، به مشروعیت «خلافت و استیلا» نیز گردن نهاده مىشود. (24)
خلافت «شوکت و استیلا» یا رهبرى «تغلبه» و «امامت قهریه» از بعد از دوره راشدین، در حوزه نظر و عمل در دنیاى اهل سنتبه عنوان نظریه و روش غالب در آمد و فقهاى بزرگ اهل سنت نیز بخوبى در توجیه و تبیین آن برآمدند. آنها «در مقایسه با همتایان شیعىشان انعطاف بس بیشترى در انطباق آراء و عقایدشان با واقعتیهاى سیاسى دارند. این انعطاف مآلا به نقطهاى رسید که گویى والاترین ارزش در سیاست، نه عدالت، بلکه امنیت است و این قضاوتى بود که ارج زیادى براى توانایى حکومت کردن و حفظ «قانون و نظم» قائل بود و نه براى تقوا (25) و از استبداد به عنوان شر کمتر در مقایسه با هرج و مرج و ناامنى دفاع مىکرد و عقیده داشتحکومتخودکامه حتى اگر فاسد باشد کمترین ثمرهاش «فصل خصومات» ، «منع هرج و مرج و ناامنى» ، و «حفظ مرزها و امنیت» و در نتیجه تمهید و تقویت اجراى شریعت است و چون سلطان جائر با قدرتش مىتواند چنین مواردى را تامین کند، پس داراى مقبولیت و مشروعیت است. همچنین بر عهده گرفتن مسئولیت عمومى، لزوما پیوندى با خصوصیات اخلاقى و اهلیت دارنده آن ندارد و حتى اگر سلطان و کارگزاران سیاسى جائر باشند، «رعایا حق ندارند از تکالیف خود نسبتبه آنها سرباز زنند و به طریق اولى حق عصیان و شورش علیه ایشان را ندارند. (26)
نظریه فراگیر «رهبرى تغلبیه و استیلا» ى اهل سنتبراى آنکه بتواند به کمک ادله نقلى و فقهى، مشروعیت اقتدار مسلط را به هر شکل ممکن اثبات نماید، وجوب احراز هر گونه صفت و شرط خاص از جمله عدالتبراى حاکم را منکر شد و با طرح نظریه «عدالت صحابه» و عادل شمردن بسیارى از صحابه دروغین، و نقل بسیارى از روایات کاذب توسط آنها به چند منظور مهم جهت توجیه حکام جور دستیافت. از سویى مستند شرعى و روایى لازم جهت این توجیه را فراهم ساخت و از سوى دیگر احادیث واقعى پیامبر و ائمه (ع) را محجور نمود، سپس خلفاى جائرى مانند معاویه و یزید و حجاج بن یوسف...را صحابى پیامبر و عادل شمرد، یعنى با حذف اسوههاى واقعى عدالت، جرثومههاى خودکامگى و جور را به عنوان اسوه معرفى نمود و آنها را لازمالاتباع جهتسایر خلفاء دانست. بدینسان شرط عدالتحاکم و سایر مناصب شرعى وى، در نظریه امامت تغلبیه و فقه حکومتى عامه در محافظهکارى به اصطلاح واقعگرایانه آنها محو شد و ایشان عدالت را به نفع امنیت ادعایى خویش عقب راندند و بر دو عنصر «اقتدار» و «اطاعت» تصریح نمودند. اساس این دیدگاه بر تصویب همه خلفاء و تاکید بر اقتدار و ولایت الهى آنان است که از نظر کلامى بر نظریه جبر و لزوم اطاعت جامعه مسلمانان از متولیان قدرت استوار است.
بهاى «واقع گرایى» مزبور و انعطاف مسلمانان یاد شده در قبال خودکامگى جائرین، همانا تقدیس استبداد بود که بزودى آموزه سیاسى غالب در میان اکثر مسلمانان شد و دورههاى طولانى استبداد بر پا گشت. سپس یک دوره طولانى رخوت و رکود در اندیشه سیاسى و بواقع در اکثر فعالیتهاى فکرى پیش آمد، و از شکوفایى مسلمانان در تمام زمینهها جلوگیرى نمود، که با برچیده شدن خلافت عثمانى در دهه دوم قرن بیستم پایان یافت. محور این رکود و رخوت، تبدیل فقه غالب فرق تسنن به فقهالخلافه یا فقهالحکومه یا ایدئولوژى خادم حکومتبود. آنگونه که در نتیجه آن; امنیت و حفظ نظام بر شرط عدالت و تامین آن در همه مواضع ترجیح یافت و واقعگرایى زور محور، جانشین آرمانگرایى سعادت محور گردید.
ه . سیاست جعل اسرائیلیات و منع کتابت و روایت احادیث
با ارتحال پیامبر (ص)، جعل احادیث در بستر منع تدوین احادیث ایشان، قوت روز افزونى یافت. خلفاى نخستین بنابر انگیزههاى شخصى و سیاسى، سیاست ضدیتبا احادیث نبوى را در پیش گرفته و به بهانه محفوظ داشتن قرآن مجید از آمیزش با مطالب حدیثى و شعارهاى دیگر، کمر به نابودى دفترهاى حدیث و جلوگیرى از انتشار و کتابت و تدوین رسمى آنها گرفتند. در ضمن نقل شفاهى احادیث ممنوع و یا محدود و مشروط به شرایطى شد. در این دوره عملا با به سرکار آمدن ابوبکر (خلیفه اول) که احادیث مکتوبه خود را (طبق روایت عایشه) به آتش کشید، آغاز گردید و تا سال 99 هجرى که عمر بن عبدالعزیز به حکومت رسید ادامه داشت» (27)
در ایندوره ائمه شیعه و بزرگان آنها از سیاست رسمى دستگاه خلافتسرپیچى کرده و همچنان در کتابت، نقل و نگارش حدیث کوشیدند و نگذاشتند در تسلسل تاریخى احادیث، توقف و انقطاعى به وجود آید» . (28)
در طبقات ابنسعد آمده است: «در روزگار عمر بن خطاب، احادیث فزونى یافت و عمر از مردم خواست که احادیث را پیش او آوردند. و چون آنها را آوردند دستور داد همه را بسوزانند.» (29)
همچنین ذهبى روایت مىکند که عمر سه نفر را محبوس کرد، ابنمسعود و ابوالدرداء و ابومسعود انصارى و گفتشما از پیامبر خیلى حدیث نقل کردهاید. (30)
مکتب خلفاء چنان که اشاره شد، پس از منع نقل حدیث از پیامبر به فتح باب پردازندگان اسرائیلیات و احادیث جعلى توسط صحابه دروغین پرداخت که از جمله آنها «تمیم دارى» ، «راهب نصرانى» و «کعب الاحبار» یهودى است که با توسعه اسلام، به ظاهر مسلمان شدند. آنها با تقرب به خلفاء اجازه جعل احادیث را یافتند.
«خلیفه عمر براى «تمیم دارى» در هر هفته ساعتى معین کرد که پیش از نماز جمعه در مسجد پیامبر حدیثبگوید و عثمان نیز در عهد خود، این مدت را به دو سا عت در روز افزایش داد» (31)
عجیبتر آن است که صحابهاى مانند انس بن مالک و ابىهریره و عبدالله بن زبیر...از این دو، نقل روایت کردهاند. بدینگونه احادیثساختگى بسیار و بهتان شایع، در همه جا به وسیله صحابیهاى به اصطلاح عادل پدید آمد.
«فقیهان و قاضیان و فرمانروایان با این احادیث انجام وظیفه مىکردند و در این میان بلاى قاریان ریاکار و تحتسلطهاى که کمال خشوع و احترام را در برابر قدرتها داشتند، بیش از این همه بود. اینان حدیث مىساختند تا از حاکمان بهره برند و به آنها تقرب جویند و جاه و ثروت یابند و املاک و منازل به دست آورند.» (32)
بسیارى از احادیث نبوى که در پشتیبانى سلاطین جائر و عدم جواز حق شورش علیه آنها توسط عامه نقل مىشود از جمله احادیث مجعول پیشگفته است.
این دوره که یکى از سه دوره مهم اندیشه سیاسى اهل سنت مىباشد و به نام دوره «نص گرایى صحابه» مشهور است; (33) با رحلت پیامبر بزرگ اسلام و تحقق خلافت مدینه آغاز مىشود. مهمترین ویژگى این مرحله از تاریخ تفکر مسلمین، فقدان یک منظومه یا نظریه سیاسى منسجم، و نقش برجسته صحابه در داورى نهایى منازعات و تصمیم گیریهاى سیاسى است. افکار عمومى تقریبا بر محور صحابه دور مىزند و اظهار نظرها و مواضع آنان ملاک نهایى مشروعیتحاکمان بود و در فقهالخلافه اهل سنت و عمل و مواضع سیاسى صحابه را کاشف از ولایتحاکم اصلح - و نه لزوما افضل - مىدانستند. (34)
با چنین نقش برجستهاى که صحابه و تابعین در حوزه مشروعیتسیاسى حکام داشتند تلاش در جهت عادل شمردن و افزایش کمیتشان بخوبى قابل توجیه است و هر چند با افزایش مناقشات مذهبى و ترور امام على (ع) دوره نص گرایى صحابه به پایان رسید ولى همچنان اصحاب و تابعین و شاگردان آنها از جایگاه و تقدس ویژهاى بخصوص جهت توجیه حکومت و خلافت جور بهرهمند بودند. البته ملوک و خلفاى اموى و عباسى نیز با گام نهى در این مسیر تلاش نمودند با افزایش شان صحابه و سعى در گسترش دامنه کمى ایشان و همواره عادل شمردنشان، اهداف متعدد و مهم سیاسى را مطمح نظر گیرند از جمله اولا با بالا بردن منزلت فوقالعاده آنها، مىتوانستند مناقب و فضایل على (ع) و اهل بیت را به عنوان زمامداران صالح بالقوه و رقباى سیاسى بالفعل، کم رنگ جلوه دهند و ثانیا با جعل اسرائیلیات و احادیث مجعول، مشروعیت و اقتدارشان را تضمین کنند. در تایید این مدعاها گفته معاویه قابل نقل است که همواره مىگفت:
«هیچ فضیلتى از ابوتراب را که هر مسلمانى نقل کرده وا منهید مگر آنکه ضد آن را در شان صحابه برایم بیاورید.» (35)
به نوشته علامه عسگرى:
«سیاست معاویه اقتضاء مىکرد، توجه مردم را از مدرسه اهل بیت منحرف و به مدرسه خلفاء جلب کند، و بعلاوه معاویه نیاز شدید داشت که دیدگاه مسلمانان را از امام على (ع) پیشتر از پیش تغییر دهد. چرا که تلقى مسلمانان از حاکم و زمامدار اسلامى اول یعنى پیامبر (ص)، یک نمونه کامل انسانى بود که از هیچ گناهى سر نمىزد، و به دنبال هواى نفس نبود. و این تلقى افراد امت را به استثناى منحرفان، از اینکه دنبال معاویه بروند باز مىداشت و مانع از آن بود که یزید را که علنا شراب مىخورد و تجاهر به فسق مىکرد، به ولایتعهد بپذیرند، و روى این اصل بود که معاویه نیاز داشت، این تلقى مردم را از پیامبر و حاکم که (برترین نمونه انسانى بود)، تغییر دهد، و بدین لحاظ احادیثى پیدا شد که پیامبر خدا را در سطح یزید و معاویه تنزل مىداد و انحراف و پیروى از هوا و هوس را به او نسبت مىداد» . (36)
و. تشدید انحرافات سیاسى در عصر خلیفه سوم، و مواضع امام على (ع)
شرایط جامعه اسلامى، در دوران خلافتخلیفه سوم، انحرافات و نابسامانیهاى فراوان سیاسى و اجتماعى و فرهنگى و اقتصادى را بشدت دامن زد تا جایى که این شرایط اسف بار، موجب شورش مردم مصر و حجاز و عراق و نهایتا قتل عثمان گردید. لجامگسیختگى، ضعف و سستى، اسراف و تبذیر، تبعیض و بى عدالتى، فساد و هرج و مرج، دخالتهاى بیجاى در بار خلافت و باندهاى فاسد مروانى و اموى در امور کشور پهناور اسلامى و به کار گماردن افراد فاسد و نالایق و عیاش بر مسند امور مسلمانان و حیف و میل وسیع بیتالمال و تقسیم ناعادلانه امکانات و منابع و ثروتهاى عمومى و انفال و زمینههاى عمومى و پرخورى فراوان تعدادى انگشتشمار وابسته به دستگاه خلافت و محرومیت اکثریت جامعه و تسلط سفیهان و فاجران و فرومایگان و دهها موضوع خرد و کلان دیگر، مسایل و موضوعاتى بود که امام على (ع) در آستانه پذیرش خلافتبا آن روبهرو بود.
محیطى که در دوره مروان حکم و معاویه و خلیفه سوم و ایادى آنها و حزب اموى و طرفداران آنها به وجود آمده بود و سوء استفادههاى فراوان مالى و اجتماعى و سیاسى و قدرتطلبى و تملک اموال و املاک عمومى توسط اشخاص حقیقى و حقوقى و خانوادههاى هزار فامیل و باندهاى تبهکار که بر اساس تعصبات غلط و تمایلات نابجا و ضعف و همراهى دستگاه حکومتشکل گرفته بود، تبدیل به یک معضل عظیم سیاسى، اجتماعى و فرهنگى شده بود که جز با یک انقلاب پایدار و فراگیر و همه جانبه و جهاد و فداکارى عمیق امکان اصلاح آن نبود و ریشههاى فتنه، آن قدر عمیق و فراگیر و فریبکارانه رشد کرده بود که به سادگى امکان تحول و اصلاح در آن میسر نمىشد. (37)
امام على (ع) در فقرات متعددى به تشریح این اوضاع اسفبار پیش از خود پرداخته است، از جمله در نامه خود به مالک اشتر مىفرماید:
«این دین در دست اشرار اسیر بود که در آن به هوس مىراندند و به نام دین، دنیا خواهى مىکردند.» (38)
یا در جاى دیگر مىفرماید:
«امروز ما از آن روى با برادران مسلمانمان وارد جنگ شدهایم که انحراف، کجى، شبه و تاویل در اسلام وارد شده است.» (39)
تا قبل از زعامت و قبول حکومت توسط امام على (ع)، رفاه زدگى، غنائم فراوان به دست آمده در اثر فتوحات، باندبازى و سلطه عناصر ناشایست و فرومایه منجر به تضعیف آرمانهاى دینى و الهى اسلامى و از جمله عدالت اجتماعى شده و باعث احیاى مجدد رسوبات و سنتهاى غلط جاهلى و چیرگى فرومایگان بى بند و بار بر سرنوشت امت اسلامى گشته بود. تعبیر امام على (ع) در تشریح این وضعیت تیره و تار چنین است:
«بدانید، خدایتان رحمت کند، شما در زمانى به سر مىبرید که گوینده به حق در آن اندک است و زبان از گفتن راست ناتوان، آنان که همراه حقاند خوارند و مردم به نافرمانى گرفتار و در برقرارى مداهنه با یکدیگر سازگار، جوانشان بدخو و پیرشان گنهکار، عالمشان منافق و قاریشان سودجو، نه خردشان سالمند را حرمت نهد و نه توانگرشان مستمند را کمک کند.» (40)
امام على (ع) رخ دادن چنین وضعیتى را در خلافت کسانى مىداند که «اسلام را از روى طوع و رغبت پذیرا نشدند بلکه به ضرب شمشیر تسلیم شدند و کفر را مخفى کردند و چون بر آن یارانى یافتند آن را آشکار ساختند.» (41)
پس از خلیفه سوم، امام على (ع) با اصرار فوقالعاده مردم منصب حکومت را پذیرفتند اما واقعیت آن است که پس از انحراف بزرگ در سقیفه، و تحزب و قطب بندیهاى سیاسى - اقتصادى اشراف قریش و سران بنىامیه با آن همه کار شکنیها و تحمیل جنگهاى متعدد به دست قاسطین، ناکثین و مارقین، موجب شد تا تلاش فکرى و عملى امام على (ع) و حرکت اصلاحى ایشان براى برگرداندن مسیر ارتجاعى جامعه و انقلاب به سوى اسلام اصیل دوره پیامبر (ص) و قا نون الهى (قرآن) به نتیجه نرسد و توسعه، تعمیم و حاکمیت نیابد. البته در این میان کوتاهى مردم در همراهى امام نیز مؤثر بود زیرا اکثر مردم زمانه ایشان، فاقد فهم و انگیزه کسب سعادت و فرزانگى بودند و همچنان در گمراهیهاى عصر جاهلى غوطهور به دنبال هوا و هوسهاى خود سیر مىکردند به همین خاطر امام (ع) از آنان اینگونه شکایت مىکند:
«پروردگارا! من آنان راخسته کردم. آنان نیز مرا خسته کردند! از من به ستوهاند و من از آنان دلشکسته. پس اى خدا! به جاى آنان بهترشان را به من عنایت فرما، و بدتر از من را نصیبشان فرما!» (42)
پس از ترور و شهادت مظلومانه آن حضرت، نظام خلافتبه نظامى ارتجاعى و قبیلهاىتر یعنى به سلطنت موروثى استبدادى مطابق الگوى «قیصرها» و «کسراها» ، آنهم با سردمدارى امویها و سپس عباسىها تبدیل شد.
ز. انحراف اساسى تبدیل خلافتبه ملوکیت و سلطنت
معاویه، بنیانگذار دولت اموى، سمبل اشرافیت قریش و تعصبات قومى، قبیلهاى و نژادى اعراب و اولین پادشاه در دوره اسلامى است که با شهادت امام على (ع) روى کار آمد. حکومت وى اولین تجربه حاکمى بود که در میان اختلافات دینى - سیاسى، و احیانا قبیلهاى، توانستبه وسیله زور و با بهرهگیرى از تزویر و حیلهگرىهاى سیاسى، قدرت را به دست آورد. پیرو سیاستهاى گسترش قلمرو امپراتورى اسلامى که او در پیش گرفت، ایران و روم، شام و مصر و آفریقاى شمالى تا سواحل اقیانوس اطلس و حدود قفقاز و رود جیحون و شط سند به تصرف مسلمانان درآمد و نظام سلطنتى متمرکز و استبدادى و قبیلهاى خشنى به وجود آمد که دامنه فتوحات آن، مدیترانه، آسیاى صغیر، ماوراءالنهر، افغانستان و حتى اسپانیا را نیز در بر گرفت.
ابنخلدون نیز از این تبدیل خلافتبه سلطنت در یک روند تدریجى سخن گفته و فصلى را با عنوان «در تحول و تبدیل خلافتبه پادشاهى» در «مقدمه» اختصاص داده است. (43) اما سلطنت که سلطان از آن مشتق شده است، در لغتبه معنى تسلط و فروگرفتن است و حدود 35 بار با مشتقات خویش در قرآن به کار رفته است. پس از صدر اسلام این عنصر جدید با نام «سلطنت» و یا «ملک» در جهان اسلامى و حتى احادیث و منقولات تاریخى وارد شد. درتاریخ آمده است که وقتى خلیفه دوم بر سر راه خود به فلسطین از کنارههاى شام عبور مىکرد به سواران مجلل و محتشمى برخورد. رئیس این سواران معاویه بود. عمر با دیدن جاه و تشریفات او اظهار تعجب کرد و گفت: «این وضع آیامحمدى (ص) استیا کسروى؟» معاویه پاسخى نداشت اما از روى سیاست فورا گفت: «چون من در مرزهاى اسلامى زندگى مىکنم جاه و جلال من نشانه عظمت و حشمت اسلام است» . مورخان مىگویند: عمر به ظاهر از این جواب راضى شد ولى همچنان معاویه را به قناعت و سادگى پند داد. (44) اما حقیقت این است که با افتادن کار به دست معاویه (بنىامیه و بنىمروان) آن سادگى و زهد و معنویت زندگى سیاسى صدر اسلام رختبر بسته بود. آغاز این وضع حتى در زمان عثمان مشهود بود، زیرا معروف است که ابوذر غفارى نزد معاویه رفت و او را در مورد ساختن کاخ سبز رنگ خود ملامت کرد; معاویه گفت: «ترا به کار خلفا چه کار است؟» اما ابوذر ساکت نشد و گفت:
«این کاخ را یا از بیتالمال مىسازى که جور است نسبتبه مسلمانان، و یا از مال خودت مىسازى که آن نیز اسراف است و خدا از آن نهى کرده است» .
مىگویند معاویه به عثمان نامه نوشت و از تعرض ابوذر شکایت کرد. عثمان ابوذر را به مدینه احضار کرد و مورد عتابش قرار داد. ابوذر در جواب عثمان گفت: «آغاز زوال اسلام فرا رسیده است» . عثمان گفت: «چرا؟» گفت: «براى اینکه من در نصیحت امیرى از امراى تو قرآن و حدیث مىخوانم و تو که خلیفه مسلمینى مرا منع مىکنى؟» عثمان دستور داد که ابوذر را به ربذه تبعید کردند. (45)
این وضع یعنى پرداختن به حکومت دنیوى ملوکانه و بریدن از سنت نبوى روز به روز شدت گرفت چنان که در تمام دوران حکومتبنىامیه و بنىمروان - به استثناى روزگار عمر بن عبدالعزیز - و همینطور تمام دوره عباسى، شیوه سلطنتشاهنشاهان ساسانى و امپراتوران رومى در بلاد اسلامى رایجشد.
عناصر و شاخصههاى اصلى ملوکیت و سلطنت معاویه - و سپس امویها - که انحراف جامعه اسلامى را بیش از پیش نمود عبارت بود از: سلطه استبداد مطلق، موروثى شدن سلطنت، امتیازات و تبعیضات نژادى و سیاستهاى نژاد پرستانه عرب علیه غیر عرب، شکنجه، قتل و کشتار مسلمانان طوایف مختلف و سرکوب آزادیها، غارت بیتالمال، شخصى کردن اراضى دولتى ناشى از فتوحات، رواج رشوه و فساد و تباهیهاى فراوان مالى، سیاسى، اخلاقى، شکاف و اختلافات طبقاتى شدید، اخذ مالیاتهاى سنگین به عناوین مختلف از مسلمانان وغیر مسلمانان، تفرقه و تشتت آراى مذهبى، نارسایىها و نابسامانىهاى ناشى از حاکمیت استبدادى و همچنین شهادت منادیان اصلاح انقلابى و بازگشتبه اسلام دوره پیامبر و قرآن و پس از آن سرکوب سلسله قیامهاى داخلى شیعیان، خوارج، شعوبیه و امثال آن، تمرکز ثروت و تکاثر آن. این عوامل باعث توقف نهضت اصیل اسلامى و تثبیت مجدد ساختارها و مناسبات غلط گذشته و انحراف بیشتر آن به سبک نظامهاى طبقاتى و اشرافى ایران و روم شد. توسعهطلبیهاى ارضى در این دوره بهجاى عدل اسلامخواهانه، اهداف جاهطلبانه و سلطهجویانه یافت. (46)
در دوران معاصر اندیشمند اهل تسنن پاکستانى، یعنى ابوالاعلى مودودى، در کتاب خویش با عنوان «الخلافة و الملک» - خلافت و ملوکیت - در مقام مقایسه دو نظام مزبور به ریشهیابى معضلات جهان اسلام پرداخته و به عواملى اشاره دارد (47) که در حقیقت مىتوان از آنها به عنوان پارهاى از عناصر اصلى انحراف سیاسى و دینى در بعد از رحلت پیامبر (ص) و بویژه در دوره معاویه و امویان یاد کرد. این عوامل - با تشریح بیشتر نگارنده این سطور - بدین قرارند:
1. دگرگونى در قانون تعیین خلیفه
خلیفه مسلمین که در دوره خلفاى راشدین - غیر از مورد على (ع) - به نص خلیفه قبلى تعیین مىشد، از معاویه به بعد موروثى، انتصابى و به زور صورت گرفت و خود او از طریق پیکار و نبرد به مقام خلافت رسید و این امر آغاز پادشاهى و تخطى از قاعده خلافتبود. معاویه حتى براى تثبیتخلافت پسرش یزید، همه مخالفان احتمالى آینده را کشتیا زهر داد و یا به بخشیدن اقطاعات و صلات بسیار و با پرداختحقالسکوت از سر راه برداشت.
2. دگرگونى در روش زندگى خلفا
خلفاى اسلامى شیوه ملوک و پادشاهان اختیار کرده و ضمن جلوس در کاخهاى شاهى، گارد شاهى تشکیل داده و با بریدن از مردم و زندگى ساده پیامبر اکرم (ص) به استخدام حاجب و دربان پرداختند و میان خود و رعیتحجاب ساختند و پیوند و ارتباط مستقیمشان با مردم قطع گردید و همین امر باعث گردید از آگاهى درست از حکومتشوندگان بىخبر بمانند.
3. دگرگونى در کیفیت مصرف بیت المال و وضع مالیات
در این دوره دیگر بیتالمال امانتخلق و خالق نزد خلیفه و حکومت او به شمار نمىآمد بلکه تعدى و دست اندازى به آن نه تنها توسط خلیفه بلکه سایر دستاندرکاران حکومت رایج گردید و خزینه ثروت پادشاهى و دودمان شاهى شد و رعیت تنها مالیات پرداز پادشاه گردید و کسى نمىتوانست از حکومت در این باره بازخواست کند.
4. پایان آزادى ابراز عقیده یا زوال حریت راى
در این عصر آزادى امر به معروف و نهى از منکر و آزادى اندیشه از مسلمانان سلب شد، در حالى که اسلام آن را حق مسلمانان بلکه حتى فرض بر آنها قرار داده بود و قائم بودن حکومت و جامعه اسلامى بر این منحصر بود که وجدان مردم زنده و زبانهایشان آزاد باشد. اما در عهد پادشاهى وجدانهازندانى و زبانها حبس شدند و رسم شد که لبها فقط براى تعریف و ستایش گشوده شود و گرنه مهر سکوت بر آنها زده مىشد و در صورت مقاومت انواع تنبیهها و شکنجهها و حتى قتل در انتظار صاحبان نقد و انتقاد بود. برخى شروع این شیوه را از زمان معاویه و از قتل حجربن عدى (سال 51ه) یار باوفا و شیعه امام على (ع) و امام حسن (ع) و صحابى بلند مرتبه زاهد و عابد مىدانند.
5. پایان آزادى قوه قضائیه یا زوال حریت قضا
با اینکه در زمان خلفاى راشدین، قاضیان به فرمان خلفاء تعیین مىشدند با این همه از هرگونه قید و سختگیرى، جز ترس از خدا آزاد بودند و کسى حق دخالت در کار داورى ایشان را نداشت اما با تبدیل خلافتبه ملوکیت نیز از این اصل مهم دولت اسلامى نشانى نماند و حتى والیان و حاکمان خردهپا نیز به عزل و نصب قضات پرداختند و مقام قضات منحط و نازل گردید.
6. پایان حکومتشورا
در عصر پیامبر بنابر حکم صریح قرآن (48) کار امتبه مشورت اداره مىشد و افراد دانشمند و متقى و مورد وثوق و صاحب راى مورد مشورت قرار مىگرفتند و این گروه اهل حل و عقد، با آزادى و شجاعت نظر مستقل خود را بیان مىکردند. اما در دوره سلطنت، این قاعده به طور کلى دگرگون شد و شورا جایش را به استبداد شخصى داد. پادشاه از اشخاص حقشناس و حقپرست گریزان بود و این اشخاص هم از پادشاه رویگردان بودند.
7. ظهور عصبیتها و تعصبهاى نژادى و قومى
در زمان خلیفه دوم دیوان عطایا، حقوق و بیتالمال بر اساس سوابق اسلامى افراد و ترکیب قبیلهاى و مهاجرت و طبقه بندى متبر پایه قومیت و نژاد و سابقه گرایش به اسلام و مانند آن شکل گرفت و در نتیجه اختلاف بین طبقات اجتماعى افزایش یافت و یا پدید آمد و توقعات و مطالبات شدت یافت و جامعه به طبقه خواص و عوام یا عامه و خاصه تقسیم شد.
با گسترش فتوحات اسلامى، اختلاط نژادهاى مختلف عرب و عجم از اقوام گوناگون غیر عرب و عرب به وجود آمد، اسیران جنگى و بردگان بسیارى به قبایل عربى تعلق گرفتند و مفاهیمى مانند عرب و موالى و به تعبیر امروزى شهروند درجه یک و دو مطرح شد و نظام ملوکیتبر مبناى قوم پرستى قبیلهاى بخش عظیمى از این نودینان تازه وارد را از حقوق کمترى برخوردار نمود و باعثبازگشت عصبیتهاى جاهلانه قومى و جنسى و وطنى و قبیلهاى گردید. امویان بویژه بر مسلمانان جدید که از نژاد عرب نبودند جزیه و خراج سنگین بستند و حتى ائمه جماعات و قضات را از اعراب قرار دادند و از هیچگونه خفت و خوارى در حق غیر تازیان کوتاهى نورزیدند و بارفتارى بردهگونه با آنها، این ذهنیت را در آنان ایجاد کردند که ایشان حتى پس از تشرف به اسلام نیز از حقوق مساوى با تازیان مسلمان برخوردار نیستند. این رفتار موهن باعثبارورى تخم کینه در دل غیر تازیان نسبتبه اعراب گشت و مایه ظهور نهضتهایى مانند شعوبیه گردید.
8. زوال سیادت و برترى قانون
اصل برترى قانون و تقدم شریعت و پایبندى به آن و مساوات همه در برابر قانون از اصول اساسى حکومت نبوى و علوى بود اما با تبدیل خلافتبه سلطنت، پادشاهان براى مصالح شخصى و اغراض سیاسى و بویژه قوام و بقاى حکومتخودشان، درعمل هر قید شرعى و هر حد قانونى را زیر پاى خود نهادند و در شکستحدود شریعت و تخطى از آن، لحظهاى درنگ نکردند.
ح. روشهاى تحریفى معاویه در توقف و استحاله مشى نبوى و علوى
باید خاطر نشان کرد که پس از شهادت امام على (ع) و تشکیل ملوکیت اموى به سرکردگى معاویه، وى با حیلهگرى و تهدید و تطمیع یاران امام حسن (ع) و از جمله خرید سرداران سپاه او ابتدا در جنگ روانى علیه طرفداران امام پیروز شد و پس از منزوى نمودن ایشان و پراکنده کردن یاران وى، صلح خود را به ایشان تحمیل کرد و امامحسن (ع) نیز به دلیل فقدان یاورى از سوى مردم و از سویى به دلیل امکان سوء استفاده امپراتورى روم شرقى در حمله به بلاد اسلامى، به صلح تحمیلى مزبور با امضاى صلحنامهاى که چهره مزورانه و واقعى معاویه را مشخص مىساخت تن داد. پس از این مقطع، معاویه تمام تلاش خود را در تغییر ماهیت اسلامى حکومت و توقف و استحاله مشى نبوى و علوى; با روشهاى مختلف از جمله موارد زیر به کار بست:
1. جعل احادیث و رواج اکاذیب و شایعات در بدگویى و مذمت امام على (ع) و مشوه نمودن و اخفاى چهره اسلام
راستین
بدین واسطه احادیث عمروبنعاص و ابوهریره و مغیرة بنشعبه و عمرو بنزبیر، افکار عمومى را نسبتبه اصل اسلام و امام على (ع) و اهل بیت زهر آگین مىساخت و نتیجه آن، تسلیم و تبعیت تمام و کمال و اطاعت کورکورانه مردم از حکومتبنىامیه بود.
از سویى معاویه به جعل احادیثى در منقبتخود پرداخت. از وى نقل شده که گفته است: «نحن شجرة رسول الله (ص)» ; (49) یعنى ما از شجره رسول خدا هستیم. او همچنین با عنوان کاتب وحى و خالالمؤمنین کوشید تا موقعیت دینى خود را تحکیم کند. کسانى از راویان حدیث را نیز واداشت تا دهها حدیث در فضیلت او بسازند و رواج دهند. (50) گفتهاند نخستین کسى که «مالک یوم الدین» را «ملک یوم الدین» خواند معاویه بود. (51) وى به کرات جمله «انا اول الملوک» را تکرار مىکرد و حدیث مشکوک در انتساب به پیامبر، که «خلافتسى سال است و پس از آن ملوکیت مىباشد» (52) ، را ترویج مىکرد.
2. ترویج جبرگرایى جهت توجیه حکومت و ایجاد فرقههاى مجعول مذهبى سیاسى به نام اسلام
نخستین کسى که از جبر سخن گفت و از آن دفاع کرد معاویه بود. او مىخواست چنین وانمود کند که هر پیشامدى از جانب خدا است و این فکر را وسیله و بهانه کار خود قرار داد تا به مردم چنین تلقین کند که خداوند او را خلیفه و ولى امر خود قرار داده است. معاویه اغلب به این آیه کریمه استناد مىجست که «یؤتى الملک لمن یشاء» یعنى «خداوند حکومت را به هر کس که بخواهد عطا مىفرماید» . بر این اساس قصد داشت مشروعیت الهى حکومتخود را اعلام نماید. البته اعتقاد به جبر داراى پیشینه جاهلى در عصر پیش از اسلام است و حتى استفاده از این اصل در بحثخلافت، در همان سخن معروفى است که به عثمان نسبت مىدهند و وى در پاسخ درخواستخلع خویش از خلافت گفت: «لباسى را که خداوند به وى پوشانده از تن به در نخواهد آورد» . (53)
همچنین معاویه در ایجاد فرق کلامى سیاسى به نام اسلام جهت ارائه تفسیرهاى مجعول از اسلام دست داشت، همانطور که طبع وى نسبتبه ایجاد و تقویت فرقه مرجئه که معتقد به سکوت و قعود سیاسى بود، مساعد افتاد. فرقهاى که معتقد بر بقاى اسلامیت امام جائر و گنهکار بوده و بر لزوم اطاعت از وى و صحت اقتداى نماز به او و بیزارى از قیام پاى مىفشردند. بعدها نیز این فرقه بهشدت مطلوب دستگاه و حکومتهاى جور پیشه وقت گردید. این مذهب با سکوت و تسلیم و اهل رضا بودن، و با آسانگیرى و خشونتگریزى و بىاعتنایى به سیاست، حق قضاوت در مورد خلیفه را نفى مىکردند و وظیفه امر به معروف و نهى از منکر را قبول نداشتند و قیام علیه معاویه و سپس امویان را نامشروع محسوب مىنمودند، از دید آنها پیامبر براى حفظ وحدت و مصالح امت، جانشینى انتخاب نکرد و چون امامت تنها با اجماع کل جامعه برقرار مىشود و خلفاى پس از پیامبر هم که همان مصالح را دنبال نموده و مورد اجماع امتبودند باید مورد اطاعت قرار گیرند. لذا آنان با این اعتقادات و جدى نگرفتن حیات، از سلاح بر کشیدن و قیام بر ضد معاویه طفره مىرفتند و حتى قیام علیه او را نفى مىکردند و ارتکاب معاصى وى را به خدا ارجاع مىدادند و ایمان زبانى و نه عملى را براى همه و از جمله معاویه کافى دانسته و به همین دلیل وى را مؤمن و لازمالاتباع به شمار مىآوردند. لذا این فرقه همکار و تکیه گاه معاویه و موجه خلافت ملوکانه و سایر اسلاف جائر وى گردید. خلیفهایى که امارت ملوکانه خود را عطیه الهى به خویش قلمداد مىکرد و آن را مطابق جبر الهى تفسیر مىنمود; همچنان که اذعان مىداشت:
«به خدا سوگند مقاتله و جنگ من براى اقامه نماز، گرفتن روزه و گزاردن حج و دادن زکات نبود. اینها را که شما انجام مىدادید; من با شما جنگیدم تا بر شما امارت یابم و خداوند آن رابه من داد در حالى که شما از آن ناخشنود بودید» . (54)
3. اعمال سیاست تحمیلى تبرى جوى از امام على (ع) و اهل بیت (ع)
معاویه و بعدها بنىامیه سعى مىکردند کسانى را که در مورد رسول گرامىاسلام (ص) مرتکب جعل و دروغ نمىشوند با تهدید و فشار خاموش سازند تا مفاهیم و اندیشههاى رهبرى صحیح را بر زبان نیاورند. وى به همه فرمانداران خود نوشت که از هر کس که در باب فضایل على (ع) و اهل بیت او سخنى بر زبان آورند، تبرى و دورى جویند. لذا وضعیتبه گونهاى شد که هر خطیبى در هر کوى و برزن بر امام على (ع) دشنام مىداد و از آن بزرگوار تبرى مىجست. معاویه حتى از مردم کوفه نسبتبه بیزارى از على (ع) با اعمال زور بیعت گرفت.
4. اعمال شدیدترین شیوههاى سرکوب و اعمال خشونتبویژه علیه شیعیان
معاویه بارها اعلام کرده بود که کسى که با وى بیعت نکند از هیچ امنیتى برخوردار نیست و این سیاست را در صورت عدم کارگر افتادن تهدید و تطمیع، به شدیدترین وجهى اعمال کرد. به نوشته «عادل ادیب» ; در کوفه که شیعیان على (ع) فراوان بودند مصیبت مردم بیشتر بود. «زیاد بن ابیه» که حکومت آنجا را از سوى معاویه، ضمیمه حکومتبصره کرد، شیعیان را سخت تعقیب مىنمود و مىکشت و یا دست و پایشان را مىبرید و یا چشمانشان را کور مىکرد و آنان را به دار مىآویخت و یا از عراق آواره مىکرد. همچنان که پنجاه هزار تن از مردم کوفه را جبرا به خراسان کوچ داد تا مخالفان را در هر دو ایالتسرکوب کرده باشد.
از سویى عراق و کوفه به عنوان پایگاه امام على (ع) ; مورد غضب معاویه نیز بود، همچنان که سیاست وى، کاستن مستمرى مردم عراق و افزایش مستمرى اهل شام بود. عذر او این بود که مىگفت:
«زمین به خداوند متعلق دارد و من خلیفه خدایم و هر مالى که بر مىدارم از آن من مىشود و مالى را هم که بر نمىدارم تصرف آن بر من رواست.» (55)
5. احیاى اختلافات نژادى و قبیلهاى
دامن زدن به این اختلافات از سیاستهاى مزورانه معاویه بود. نخستبه منظور تضمین و جلب دوستى قبایلنسبتبه خود و هنگامىکه از قدرت قبیله بیمناک مىگردید، آنان را به دست قبیلهاى دیگر سرکوب مىکرد و تعصب نژادى عرب را علیه مسلمانان غیر عرب که مورخان به آنان موالى اطلاق مىکنند، بر انگیخت.
6. تحقق شدید نشانهها و شاخصهاى ملوکیت
یعقوبى در تاریخ خود، کارهاى معاویه را که از نشانههاى ملوکیت است چنین بر شمرده است: یکى نشستن بر تختگاه و نشاندن دیگران در پایین آن، همچنین انتخاب بهترین مالهاى مردم و اختصاص آنها به خود از این نمونهها است. وى دستور داد آنچه را که پادشاهان ایرانى، از اموال اختصاصى در مزارع و غیر آن داشتهاند به او اختصاص داده شود. (56)
معاویه پس از چهل سال حکومتدارى که بیستسال آن به عنوان والى خلفا و بیستسال آن به عنوان خلیفه اسلامى سپرى گشت، بالاخره در ماه رجب سال شصت هجرى در حالى وفات یافت که با تبدیل خلافتبه ملوکیت، فرایند انحراف اساسى نخستین در سقیفه را کامل کرد و با حذف اسوههاى هدایت و تمهید روى کار آمدن فرزندش یزید، جهان اسلام را مبتلا به رنجها و مصیبتهایى نمود که آثار آن تا به امروز باقى است. رنجهایى که با شهادت امیرالمؤمنین (ع) گسترش یافت و سپس امامحسن (ع) را در کام خود کشید و آن گاه به شهادت جانسوز سیدالشهدا (ع) و یاران بزرگوارش و اسارت خاندانش انجامید و از آن پس یکى پس از دیگرى ادامه یافت.
استنتاج
اصلىترین انحراف سیاسى امت اسلامى در نیمه اول قرن هجرى و در طول تاریخ، از ماجراى سقیفه آغاز مىشود که در خلال آن پس از تمرد از دستور و نص صریح نبوى مبنى بر اولویت امام على (ع) جهت جانشینى، امامت و ولایت در عرصه ظاهرى و دنیوى از امام (ع) گرفته شد و پس ازآن با احیاء ریشههاى ارتجاعى زندگى سیاسى - اجتماعى جاهلى و قبیلهاى، روند برگشتبه این دوران تیره آغاز و به شدت دنبال گردید. تبدیل خلافتبه ملوکیت و تبعات منفى بعدى آن; انحراف برخاسته از قضیه سقیفه را کامل ساخت و با افزایش گمراهى مردم و هواپرستى و هوسزدگى آنها توسط سیاستهاى وقتبویژه به وسیله معاویه - ، امام على (ع) و امام حسن (ع)، به تدریجیاورى مردمى را از دست دادند و با تحمیل جنگهاى عدیده به آنها و توقف عملیات اصلاحىشان، سرانجام در نهایت مظلومیتبه شهادت رسیدند. آنچه مسلم است تحقق انحراف مزبور از اسلام اصیل و راستین، به صورت تدریجى و سلسله مراتبى بود و مىتوان شدت این انحراف را از عصر حکومت: 1 - خلفاى اول و دوم، 2 - عصر خلیفه سوم، 3 - دوران حکومت معاویه; از کم به زیاد و بسیار زیاد، مرتبه بندى کرد. آنچه متیقن است در این سه دوره، حتى در دوره معاویه، هنوز به صراحت از هدم و نابودى اسلام سخن رانده نمىشد و هنوز تظاهر به اسلام و اسلامخواهى رواج داشت. اما با مرگ معاویه در سال شصت هجرى و روى کار آمدن یزید، شرایط به گونهاى گردید که این خلیفه شرابخوار و متظاهر به فسق، علنا از محو اسلام و نابودى آن و ضرورت برگشتبه عصر جاهلیتسخن راند و همین امر بود که باعثشد امام حسین (ع) این وضعیت غیر قابل تحمل را بر نتابد و در جهت اصلاح و انجام امر به معروف و نهى از منکر، جان خویش را در راه احیاء سنت نبوى و علوى فدا نماید و بدین وسیله حیات مجدد اسلام راستین را با خون خویش تضمین کند.
پىنوشتها:
1) سیرته القصد و سنته الرشد، و کلامه الفصل و حکمه العدل»
ر.ک: على علیه السلام، نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیضالاسلام، [بى نا]، 1392، ه 1351 ه.ش خطبه 93، بند 6، ص280.
2) و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله.» (آل عمران، 64) .
3) حجرات، 13) .
4) زمر، 9) .
5) نساء، 95) .
6) یا ایها الناس ان ربکم واحد، و ان اباکم واحد، کلکم من آدم و آدم من تراب، لا فضل لعربى على عجمى الا بالتقوى.» (تحف العقول، ص34) .
7) ر.ک: مرتضى مطهرى، بیست گفتار، قم، دفتر انتشارات اسلامى، چ ششم 1361، ص141.
8) ان الله یکره من عبده ان یراه متمیزا بین اصحابه.» (محدث قمى، کحل البصر، ص68) .
9) اى عبد اعبد منى» ، (مکارم الاخلاق، ص16) .
10) مطهرى، پیشین، ص137.
11) بدا الاسلام غریبا و سیعود غریبا، فطوبى للغرباء الذین یصلحون ما افسد الناس بعدى من سنتى» ; ر.ک: ابنابىالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج10، ص98.
12) لا یصلح آخر هذه الامة الا بما صلح به اولها» ; ر.ک: على اصغر حلبى، تاریخ نهضتهاى دینى - سیاسى معاصر، تهران، بهبهانى، 1372، ص2.
13) ر.ک: رسول جعفریان، تاریخ تحول دولت و خلافت، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، چ دوم، 1377، ص66 - 65.
14) ر.ک: همان، ص71، (به نقل از بخارى، کتاب العلم، ج1، ص22 - 23) .
15) ر.ک: همان، (به نقل از طبقات الکبرى، ج2، ص242 و 245; مسند احمد ج1، ص325) .
16) ابنابىالحدید، شرح نهج البلاغه، ج12، ص21.
17) همان، صص 83 - 82.
18) ر.ک: همان، ج9، صص198 - 197.
19) ر.ک: على اصغر حلبى، تاریخ اندیشههاى سیاسى در ایران و جهان اسلامى، تهران، بهبهانى، 1372، ص6، (به نقل از: الشافى، چاپ تهران، 1341ه ش، ص192).
20) ابنابىالحدید، پیشین، ج2، ص29.
21) حلبى، تاریخ اندیشهها...، پیشین، ص7، (به نقل از: تاریخ طبرى، ج3، ص114 - 113).
22) همان، ص11، (به نقل از: کشف المراد، ص296) .
23) همان.
24) ر.ک: علیرضا شجاعى زند، مشروعیت دینى و دولت و اقتدار سیاسى دین، تهران، تبیان، 1376، ص13.
25) ر.ک: حمید عنایت، اندیشه سیاسى در اسلام معاصر، بهاءالدین خرمشاهى، تهران، خوارزمى، 1366، ص33.
26) به عنوان نمونه در صحیح مسلم آمده است «یحرم الخروج على الامام الجائر اجماعا; خروج بر امام جائر به اجماع حرام است» . «شربینى» مىگوید: خروج بر ائمه و قتال و جنگ با آنها به اجماع مسلمانان حرام است، حتى اگر آن ائمه فاسق و ستمکار باشند.
ر.ک: شیخ محمد مهدى شمس الدین، نظام حکومت و مدیریت در اسلام، سید مرتضى آیت الله زاده شیرازى، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1375، ص239.
27) احمد عابدینى، «بررسى تطبیقى منابع حدیثى شیعه و اهل سنت، نامه مفید، سال دوم، شماره هفتم، پائیز 1356، ص68.
28) همان، ص54.
29) علامه سید مرتضى عسگرى، پژوهش و بررسى تحلیلى مبانى اندیشههاى اسلامى در دیدگاه دو مکتب، ج دوم، ترجمه معالم المدرستین، جلیل تجلیل، تهران، نشر رایزن، زمستان 1375، ص34. (به نقل از طبقات ابنسعد، ج5، ص140) .
30) همان، ص35. (به نقل از تذکرة الحفاظ، ج1، ص7) .
31) همان، ص39 - 38.
32) همان، ص43.
33) برخى دورانهاى سه گانه تاریخ اندیشههاى سیاسى اهل سنت را اینگونهتقسیم بندى نمودهاند:
الف - دوران نص گراى صحابه 2 - دوره فقه الخلافه 3 - دوره اندیشههاى جدید.
34) ر.ک: داود فیرحى، «مبانى اندیشههاى سیاسى اهل سنت» ، حکومت اسلامى، سال اول، شماره دوم زمستان 1375، ص123 - 122.
35) ر.ک: محمد مسجد جامعى، زمینههاى تفکر سیاسى در قلمرو تشیع و تسنن، تهران، انتشارات الهدى، 1369، ص108.
36) عسکرى، پیشین، ص48. البته در اعتقاد به عصمت پیامبر هم، میان اهل سنت و شیعه اختلاف وجود دارد در حالى که اهل سنت «عصمت نبوى» را تنها در امر ابلاغ وحى جارى مىدانند و بعضا در احادیث منقول در صحاح سته، حضرت را مرتکب خطا و نسیان، سب و لعن و ایذاء مؤمنین مىدانند! ، شیعه، پیامبر را صاحب عصمت کامل و مصمون از هر خطاء، سهو و نسیان مىشمارند. (براى اطلاع بیشتر در این باره ر.ک: علامه محمد على کرمانشاهى، راهبرد اهل سنتبه مساله امامت، قم، انصاریان، 1373، ص9 - 5) .
37) ر.ک: قربانعلى درى نجف آبادى، «مبارزه با فساد در حکومت علوى» ، حکومت اسلامى، شماره 17، پائیز 1379، ص258.
38) فان هذا الدین کان اسیرا فى ایدى الاشرار یعمل فیه بالهوى و تطلب به الدنیا، نهج البلاغه فیض الاسلام، نامه 53، بند 42، ص1010.
39) و لکنا انما اصبحنا نقاتل اخواننا فى الاسلام على ما دخل فیه من الزیغ و الاعوجاج و الشبهة و التاویل» همان، خطبه 121، بند9، ص378.
40) همان، خطبه 233، ص769.
41) ما اسلموا و لکن استسلموا و اسروا الکفر فلما وجدوا اعوانا علیه اظهروه» ;
همان، نامه 16، بند 3، ص862.
42) همان، خطبه 25، بند4، ص89.
43) ر.ک: عبدالرحمن ابنخلدون، مقدمه ابنخلدون، محمد پروین گنابادى، ج اول، تهران، مرکز انتشارات علمى و فرهنگى، چ چهارم، 1362، ص387 - 400 و 291.
44) ر.ک: حلبى، تاریخ اندیشهها...، پیشین، ص121.
45) ر.ک: همان ص122، (به نقل از ابنابىالحدید، پیشین، ج5، ص297 - 291 و ج11، ص252 - 251) .
46) ر.ک: احمد موثقى، جنبشهاى اسلامى معاصر، تهران، سمت، 1374، ص19.
47) ر.ک: ابوالاعلى مودودى، خلافت و ملوکیت، خلیل احمد حامدى، پاوه، بیان، 1405ه ق، ص209 - 187.
48) ر.ک: (آل عمران، آیه 159) و (شورى، آیه 38) .
49) ر.ک: جعفریان، پیشین، ص187، (به نقل از: مختصر تاریخ دمشق، ج11، ص87) .
50) نمونه آن چنین است که از قول رسول خدا (ص) نقل شده: الامناء عندالله ثلاثة: جبرئیل و انا و معاویة. ر.ک: همان (به نقل از: مختصر...، ج25، ص16 - 5) .
51) ر.ک: همان، ص200 (به نقل از: اخبار اصبهان، ج2، ص255) .
52) الخلافة ثلاثون عاما ثم یکون بعد ذلک الملک» .
53) ر.ک: همان، ص195.
54) ابنابىالحدید، پیشین، ج16، ص46.
55) ر.ک: عادل ادیب، زندگانى تحلیلى پیشوایان ما ائمه دوازدهگانه (ع)، اسدالله مبشرى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1361، ص136 - 134.
56) ر.ک: جعفریان، پیشین، ص200، (به نقل از: تاریخ الیعقوبى، ج2، ص232) .