آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۱

چکیده

متن

[چرا امام حسین جنگید اما امام حسن صلح کرد؟]
[انگیزه دینى براى مبارزه با دین فروشان‏]
[قیامى خونین براى بیدار کردن وجدانهاى خفته و بیمار]
[حکمت قیام‏]
[رد انگیزه سیاسى، غیبى، قبیله‏اى و شخصى‏]
[دستاوردهاى حرکت‏]
[انگیزه عقیدتى‏]
[قیام دینى‏]
[به همراه بردن زن و فرزند]
[عملیات شهادت طلبانه؟!]
[نظریات شرق شناسان‏]
[فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟]
ارزیابى حرکت حسین(ع)
بررسى قیام امام حسین(ع) تنها مورد توجه شیعیان قرار نگرفته، بلکه غیر شیعیان و حتىغیر مسلمانان نیز به این قیام، عمل، انگیزه‏ها و پى آمدهاى آن توجه فراوان نشان داده‏اند.یکى از نویسندگان مسلمان غیر شیعه که بدون تعصب و با تعمق زیاد به بررسى قیام امامحسین(ع) پرداخته، «استاد توفیق ابوعَلَم» مصرى است. ایشان رئیس هیات مدیره مسجدنفیسه در قاهره و معاون اول وزارت دادگسترى مصر بوده است. مسجد حضرت نفیسه ازمراکز مهم زیارتى و فرهنگى مصر مى‏باشد و مسلمانان مصر توجه بسیارى به آن دارند.
استاد ابوعلم از نویسندگان بنام مصرى مى‏باشد و کتاب معروف ایشان به نام «اهل بیت»مورد توجه کم نظیر قرار گرفت به طورى که در کمتر از دو سال نسخه‏هاى آن نایاب شد.کتاب «اهل بیت» شرح حال اهل بیت رسول خدا(ص) یعنى حضرت زهرا(س)، امامعلى(ع)، امام حسن(ع) و امام حسین(ع) و سیده نفیسه(س) است. این کتاب در سال 1390ه'ق منتشر شد و در سال 1392 با نایاب شدن نسخه‏هاى آن، نویسنده تصمیم گرفت آن رادر چند جلد به چاپ برساند و جلد اول آن به شرح حال حضرت زهرا(س) اختصاصیافت. کتاب شرح حال حضرت زهرا(س) توسط جناب على‏اکبر رشاد ترجمه و در سال1360 ه.ش توسط موسسه انتشارات اطلاعات منتشر گردید.
ابو علم در مقدمه کتاب «فاطمة الزهرا» وعده مى‏دهد که به زودى آثار دیگرى در شرح حال|505|حضرت زین العابدین(ع) و زینب‏کبرى(س) بنگارد.
مقاله پیوست بررسى‏اى است که وى بعد از شرح حال امام حسین(ع) نگاشته و در اینبررسى انگیزه‏هاى قیام امام را مورد توجه قرار داده و به مقایسه رفتار امام حسن(ع) وامام حسین(ع) توجه و علت تفاوت این دو رفتار را تبیین کرده است. نویسنده آراء مثبت ومنفى علماى اسلام و مستشرقان در مورد قیام امام حسین(ع) را به اجمال ذکر کرده و نقدنموده است.
مناسب مى‏نمود در کنار دیگر مقالات ویژه‏نامه بررسى و ارزیابى این نویسنده محترم ازبرادران اهل سنت نیز خدمت خوانندگان محترم تقدیم گردد تا آنان علاوه بر نظر وارزیابى شیعیان با ارزیابى فردى غیر شیعى نیز آشنا گردند.
البته خوانندگان محترم ارزیابى قیام سیدالشهداء(ع) را از نگاه یک عالم غیر شیعىمى‏خوانند و طبیعى است که بر بعضى برداشت‏ها و ارزیابى‏هاى ایشان ملاحظاتى وجوددارد ولى ارائه عین ارزیابى ایشان بدون ملاحظات را پسندیده‏تر دانستیم. خوانندگانمحترم با مطالعه مقالات دیگر، خود خواهند توانست برخى نکات قابل نقد را در ارزیابىایشان، تشخیص دهند.
گاه از دلیل قیام حسین(رضى الله عنه) با اهل و عیال و کوچ اینان به کوفه به رغم آن که دردست دشمنان بود و امام مى‏دانست کوفیان با پدر و برادرش چه کردند، مى‏پرسند؛ افزون براین‏که تمامى خیرخواهانِ ناصح به او توصیه مى‏کردند بر ضد یزید قیام نکند و وى را از کشتهشدن بر حذر مى‏داشتند، از جمله ابن‏عباس و ابن‏عمر و بسیارى دیگر از کسانى که میانه راه بهامام برخوردند.
[سؤال‏هاى دیگر این که‏] چرا وقتى وى از کشته شدن مسلم بن عقیل خبر دار شد،برنگشت؟ چرا حاضر شد با گروه اندکى به جنگ با لشکر عظیمى برود که از پشتیبانى و کمکبسیار برخوردار بود؟ چرا با دست خود، خویش را به هلاکت افکند؟ و پرسش آخر: چگونهمى‏توان اقدام او را با آنچه برادرش، حسن‏[ع‏] انجام داد و خلافت را به معاویه واگذار کرد،سنجید و در یک راستا دانست؟
تاریخ نگاران به این پرسش‏ها این‏گونه پاسخ داده‏اند: هنگامى که امام حسین به کوفیان وبزرگان آن دیار نامه نوشت، در پى دستیابى به حق خویش بود و کوفیان داوطلبانه با وى عهدو پیمان بسته بودند که از ایشان پیروى کنند. و بر این مطلب اصرار داشتند و نشانه‏هاى
|506|
پیروزى و ظفرمندى قیام دیده مى‏شد. بیشتر اهالى کوفه با مسلم بن عقیل پیمان بسته، بیعتخود را اعلام کرده بودند. حتى براى مسلم فرصت آن پیش آمد که ابن‏زیاد را در خانه هانى بنعروه ترور کند، اما نکرد، زیرا معتقد بود اسلام ترور را روا نمى‏شمرد.
نیز دیدیم وقتى ابن‏زیاد، هانى را زندانى کرد، مسلم بن عقیل با یارانش کاخ ابن‏زیاد رامحاصره کرده، نزدیک بود بر وى چیره شوند، اما از بد روزگار کار بر عکس شد.
اما وضعیت امام حسن گونه دیگرى است. ایشان به پیمان شکنى یارانش پى بُرد و دانستبه معاویه نوشته‏اند: حاضرند وى را بکشند یا به دست معاویه بسپارند، و از آن رو که براىوى جز یاران اندکى نمانده بود، تن به صلح داد تا جان خویش و اهل و عیال و پیروانش بهسلامت مانند. معاویه نیز پذیرفت پس از خودش، خلافت از آنِ امام حسن باشد و در آن زمانمعاویه به یزید نمى‏اندیشید.
موضع امام حسین هنگامى که حق‏خواهى مى‏کرد، طبیعى و قاطع بود و گمان قوى داشتآنان که نامه نوشته و با ایشان پیمان بسته‏اند، او را یارى خواهند داد. امام حق طلبان راقدرتمند و یاران باطل را ضعیف مى‏دید.
[چرا امام حسین جنگید اما امام حسن صلح کرد؟]
وضع امام حسین در برابر یزید، مانند امام حسن در مقابل معاویه نبود، زیرا معاویه باتربیت جاهلى قریش بار آمده بود که پر از سخت‏کوشى بود، چون اینان قومى بودند که دربیابان‏هاى خشک و بى آب و علف مى‏زیستند و چاره‏اى جز جان سختى نداشتند، گرچه ازتجارت سود بسیارى مى‏بردند.
معاویه در بزرگسالى اسلام آورد و پیامبر را دید و کاتب وى بود و از همنشینى با ایشان ومسلمانان نیکوکار تأثیر گرفت، چنان که کارگزار عمر بود و از وى کردار و رفتارش راآموخت. این عوامل در سیرت وى اثر داشت گرچه آن زمان که مردمانى گِرد وى جمع شدند،لغزشها و سرپیچى هایش از سنت والاى مسلمانان زیاد شد.
اما فرزندش یزید تربیتى دیگر داشت. وى در قصر شام زاده شد که نعمت و بردگانبسیارداشت. یزید بدویت و جاهلیت قبیله کلب را از مادرش به ارث برد و هوش وزیرکى‏قریش را از پدر آموخت، چنان که از این قبیله، حیله و فریب بسیار، مال دوستى،سلطه‏طلبى و چیرگى و لذت‏طلبى مفرط را در وقتى که اسباب آن فراهم بود فرا گرفت و
|507|
جوانى قریشى شد که پایدارى و سرسختى را نمى‏شناخت و براى گذران زندگى مجبور بهکسب و کار نبود و در طول حیاتش مرارت و مشقتى نچشید و هیچ تلاشى جز در راهخوشگذرانى و عیاشى نداشت.
یزید وقتى حاکم مسلمانان شد، رفتارى بسیار متفاوت با پدر داشت، چنان که کردارش باسنت و سیره پیامبر(ص) و خلفاى راشدین به شدت فرق داشت. نیز یاران و اعوان معاویه ویزید تفاوت بسیارى داشتند. اطرفیان معاویه سیاست‏دان و طرف مشورت بودند اما یارانیزید، جلادها و سگ‏هاى شکارى بودند که در پى شکارهاى بزرگ مى‏دویدند. سرشت اینانبه گونه مردمانى مسخ شده و پریشان بود که سینه‏اى پر از حقد و کینه از آدمها داشتند، بهخصوص از کسانى که بر عکس اینان، نیکوکار و درستکار بودند. از این رو یاران یزید کینهخود را سرِ دشمنان خالى مى‏کردند، حتى اگر برایشان فایده و سودى نداشت اما اگر از این راهبه بخشش و پاداشى مى‏رسیدند، دیگر کینه و شرارتشان حد و مرزى نداشت. شریرترینیاران یزید، شمر بن ذى‏الجوشن، مسلم بن عقبه، عبیدالله بن زیاد و عمر بن سعد بودند.
شمر به پیسى مبتلا و زشت‏رو و کریه‏المنظر بود و پیرو مذاهب خوارج شد تا بدان جنگو مبارزه بر ضد على و فرزندانش(ع) را توجیه کند اما قصد محاربه با معاویه و فرزندنش رانداشت. شمر کسى بود که دین را بهانه و ابزارى براى کینه ورزى قرار مى‏داد، و حاضر بود بهخاطر مال و ثروت، دین یا کینه‏اش را به فراموشى سپرد.
[1]
یزید پیش از جانشینى پدر، به شدت لذت طلب بود و آشکارا بدین امر مبادرتمى‏ورزید، به گونه‏اى که عیاشى‏هاى او ورد زبان مردمان شده بود. کار آن قدر بالا گرفت که«زیاد» به وى توصیه کرد اعتدال ورزیده، جانب احتیاط را نگه دارد وقتى پس از پدر، بهحکومت رسید، سیاست شهوت ورزىِ بى قید و بند را ادامه داد. وى دست از خوشگذرانى‏هاى خود بر نداشت و همچنان به کارهاى بیهوده و لهو و لعب خود ادامه مى‏داد و اینتفاوت پدر و پسر بود.
[انگیزه دینى براى مبارزه با دین فروشان‏]
مى‏توانیم بگوییم که امام حسین نمى‏خواست با یزید بیعت کند حتى اگر منجر به کشتهشدن او شود امکان نداشت چنان که امام حسن با معاویه پیمان بست، امام حسین با یزید بیعتکند، زیرا اوضاع فرق کرده و یزید همچون پدر نبود. اگر امام حسین با یزید بیعت مى‏کرد،
|508|
وضع حال وى پوشیده مى‏ماند و مردم معتقد مى‏شدند یزید امام برحق است، در نتیجه مى‏توانست دین را تحریف کند. از این رو حسین،جان و اهل و عیالش را در راه دین جدّش نثار کرد. با شهادت امام بودکه پایه‏هاى دولت اموى سست و نا استوار گشت.
به رغم آن که نامه‏هاى رسیده براى امام که به بیعت با ایشان
مى‏خواند، بسیار بود، اما احتیاط کرد و عموزاده‏اش، مسلم بن عقیل را فرستاد تا از دل و دینعراقیان مطمئن شود. معلوم شد بیعت کوفیان با امام درست و راست است، از این رو امام بهکوفه کوچید، زیرا عموزاده‏اش که امین و مورد وثوقش بود، بر این مطلب گواهى داده، به امامنوشته بود: «مردمان دور و برش را گرفته و با وى اند.» اما پیش از رسیدن به عراق، وقتى امامدانست مسلم را کشته و از اطراف وى پراکنده شده و شکستش داده‏اند، احتیاط را در پیشگرفت. شاید به فکر بازگشت افتاد، گر چه من این احتمال را باور ندارم، زیرا امام در پى کارىثمربخش و نتیجه دار بود. وقتى امام رو به سوى کوفه نهاد، در پى دنیا و جاه یا تلاش براىدستیابى به خلافت به هدف خلافت نبود، بلکه مى‏خواست احکام خدا را اجرا کند، اما بهگونه‏اى که همگان بى‏هیچ تردید و شکى هدف امام را بدانند. از این رو امام به نداى ایمان وباور دین خود لبیک مى‏گفت.
امام حسین کسى نبود که به حکم ابن‏زیاد گردن نهد گرچه موجب ذلت و خوارى شود-که این از ساحت امام به دور است - و ابن‏زیاد به سبب نفس شرورش پروا نداشت امام را بایارانش به شهادت برساند. امام بین این دو (ذلت و شهادت) مرگ با عزت را برگزید.
دراینجا مطلب مهمى است که تاریخ نگاران در آن اختلاف نظر دارند، گفته شد امام بهعمر بن سعد سه راه حل پیشنهاد داد:
1. راه را براى امام باز بگذارد تا به حجاز (همان جایى که آمده بود) برگردد.
2. به سوى یکى از مرزهاى کشور اسلامى برود و مانند سربازى سنگرنشین در برابردشمن، به مرزدارى بپردازد و مانند دیگر مرزداران مزد و مواجب بگیرد و انجام وظیفه کند.
3. امام را به شام نزد یزید بَرَند و او را به دست یزید بسپارند.
گفته‏اند: عمر بن سعد راه حل‏ها را پذیرفته، آنچه را امام پیشنهاد داده بود، براى ابن‏زیادنوشت، اما وى نپذیرفت و گفت: حسین چاره‏اى ندارد جز آن که به حکم ابن‏زیاد تن دهد!
«گفته‏اند حسین بر ضد یزید شورید و بیعت وى را رد کرد و به طرف کوفه رفت.
|509|
مى‏خواست مردم آن دیار را از پیروى یزید باز دارد و میان مردمانتفرقه افکند و مانند زمان پدرش بین مسلمانان جنگ به پا کند. بنابراین یزید و حاکم وى در عراق، شر و فتنه را آغاز و به پا نکردند، بلکهاز حکومت خود دفاع کرده، وحدت امت را حفظ نمودند! این ادعا درصورتى راست و درست است که بگوییم حسین مصمّم بر جنگ بود
و حاضر به سازش و مذاکره نبود و سر از نبرد برنمى‏تافت، اما حسین سه راه حل پیشنهاد کردکه هر یک راه درست و خوبى بود و به سلامت مى‏انجامید. اگر مى‏گذاشتند به حجاز و مکهبرگردد، امام به آنجا باز مى‏گشت و دوست نداشت در آن جا خون ریزى شود، چرا که بلدحرام بود و جنگ در آن شهر روا نبود؛ فقط یک بار در آن جا جنگ روا شمرده شد، آن هم یکساعت و در زمان رسول خدا به هنگام فتح مکه.
اگر میان او و یزید مانع نمى‏شدند تا به او بپیوندد، ممکن بود به گونه‏اى یزید از اودرگذرد، یا با حجتى که دیگر جاى بحث و جدل باقى نماند، او را به تسلیم و>پذیرش
اگر مى‏گذاشتند به طرف یکى از مرزهاى کشور اسلامى برود، مردى عادى مانند دیگرانمى‏شد که با دشمن مى‏جنگد و شریک در فتح مى‏شود، در نتیجه نه به احدى آسیب مى‏رساندو نه کسى وى را اذیت مى‏کرد.»
البته «عقّاد» تردید دارد حسین به ابن‏زیاد، پیشنهاد پذیرش یکى از سه راه حل را دادهباشد. وى معتقد است این گزارش [از طرف ابن‏سعد]، به حسین بسته شد و افترایى بیش نبود،تا اوّلاً بهانه عمر براى نجنگیدن با امام باشد، ثانیاً به شیعان بگوید حسین قصد داشتبیعت‏کند.
[قیامى خونین براى بیدار کردن وجدانهاى خفته و بیمار]
دکتر احمد صبحى در کتابش (نظریة الإمامه) معتقد است:
«مانعى نیست بگوییم حسین این پیشنهاد را داده است نه بدین معنا که نمى‏خواست یامى‏خواست با یزید بیعت کند، بلکه چون گمان داشت دشمنانش عزم بر کشتن او را دارند تا ازاین راه پیش امیر عزیز شده، نزد یزید ارج و قرُب یابند و مى‏دانست اینان نمى‏گذارند امامزنده از دستشان در رَوَد. از این رو خواست حجت را بر آنها تمام کند با این‏که قبل از آن هم
|510|
همه راه‏هاى نجات دادن خود از دست زدن به قتلش را در اختیار آنان نهاده بود. امام باردیگرنیز حجت را بر آنان تمام کرد آن گاه که دشمنان با آغاز جنگ، سه روز امام و خاندان ویارانش را از آب محروم کردند، سپس به وحشى‏گرى در قتل و کشتار پرداختند و حتى بهکودکان رحم نکردند و حرمت اهل‏بیت را پاس نداشتند، امام بار دیگر به اتمام حجتپرداخت و اینان را از جنگ در ماه حرام بر حذر داشت اما دشمنان به مخالفت سرسختانه بادین برخاستند و هتک حرمت کردند، به رغم آن که مى‏بایست انجام این کار بسیار بر آنانسخت باشد و آن را بزرگ‏ترین گناه بشمرند و به احدى از اهل بیت پیامبر آسیبى نرسانند.»
امّا ابن‏اثیر در الکامل نمى‏پذیرد که امام راه حل‏هاى پیش‏گفته را بر عمر بن سعد عرضهکرده باشد. وى مى‏گوید:
«عقبة بن سمعان نقل کرده: از مدینه تا مکه و از مکه تا عراق همراه حسین بودم و تا زمانکشته شدنش، از وى جدا نشدم. تمامى صحبت‏هایش با مردم را تا روز شهادتش شنیدم. بهخدا سوگند به رغم آن چه میان مردم شایع بود حاضر نشد دست در دست یزید بنهد یا او را بهمرز و گوشه‏اى از کشور اسلامى گسیل دارند.»
امام بر قیام پا مى‏فشرد و خود را آماده کشته شدن کرده بود و به دلایل زیر مى‏دانست یاگمان مى‏برد در این سفر کشته خواهد شد:
1. چه پیش از خروج از مکه و چه پس از آن هر که به او توصیه و سفارش مى‏کرد قیامنکند و از شهر خارج نشود، نمى‏پذیرفت. پیشتر دیدیم کسانى به او توصیه کردند پا ازسرزمین حجاز بیرون نگذارد، از جمله: عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر، ابن‏زبیر ومحمد بن حنفیه. نیز پس از آن که از مکه بیرون رفت، در میانه راه برخى به امام گفتند برگردد،از جمله: عبدالله بن مطیع، اباهره ازدى (که در ثعلبیه امام را دید)، عبدالله بن سلیم، مذرى بنمشمعل و فرزدق که پس از بازگشت از حج، در منطقه «زباله» امام را زیارت کرد.
2. وقتى تصمیم گرفت رو به سوى عراق نهد، چنین خطبه خواند: «مرگ در کمین آدمىزاد است و...» که بیشترین قسمت‏هاى این خطبه، اشاره به آگاهى امام از کشته شدن دارد.
3. عبدالرحمان بن حارث بن هشام در مکه، امام را از رفتن باز داشت. و چنین دلیل آورد:
«به شهرى مى‏روى که کارگزاران و امیران یزید در آن جا هستند و بیت‏المال را در دست دارند،و مردم هم بنده و برده مال و درهم اند. از این رو معلوم نیست آن که به تو وعده یارى داده، برضدّت نشورد و با تو نجنگد یا به رغم این که تو را بیشتر دوست دارد، اما به خاطر مال و منال باتو به نبرد و مخالفت بر نخیزد.»
|511|
با این که امام سخن وى را قبول داشت، اما حاضر به پذیرش آن نشد.
4. ابن‏عباس نیز امام را از رفتن باز داشت و دلیل آورد: آنان که را دعوت کرده‏اند، با امیرخود نجنگیده‏اند و دشمن را نرانده‏اند و شهر و دیار را به دست خود نگرفته‏اند، بلکه امام رادر حالى دعوت مى‏کنند که امیرشان بر آنان چیره و حاکم است و کارگزارانش مالیات شهرهارا گِرد مى‏آورند. با این وضع گویا امام را به جنگ فراخوانده‏اند و اطمینانى نیست از امامپشتیبانى و حمایت کنند، بلکه از مخالف‏ترین مردم بر ضد امام نشوند!
ابن‏عباس بار دیگر امام را از رفتن برحذر داشت و این گونه سخنان را دوباره گفت و بهامام توصیه کرد به یمن رَوَد، زیرا دژها و درّه‏ها دارد و زمینى گسترده و پهناور است.ابن‏عباس افزود:
«پدرت در آنجا شیعیان و پیروانى دارد و تو دور از مردمان خواهى بود. مى‏توانى برایشان نامهبنویسى و پیک و فرستادگانت را بفرستى و جایگاهت را سفت و محکم کنى. در این صورتامیدى هست یار و یاورانى که دوست دارى، با خیر و خوشى نزد تو آیند.»
امام با اطمینان و قدرت پاسخ داد:
«دیگر کار از کار گذشته است.»
[*]
5. وقتى محمد بن حنفیه توصیه کرد به عراق نرود، امام فرمود در این باره خواهداندیشید، اما سپیده دم کوچید. ابن‏حنفیه سبب را پرسید، امام فرمود:
«پس از آن که از تو جدا شدم، رسول خدا را در خواب دیدم که به من فرمود: اى حسین! بیرونرو که خدا خواسته تو را کشته راه خود بیند.»
ابن‏حنفیه پرسید: پس چرا زنان را همراه مى‏برى؟! فرمود:
«خدا خواسته آنان به اسارت روند!»
6. ابن‏عمر امام را از رفتن نهى کرد و گفت: اگر بروى، کشته خواهى شد. زیرا نشانه‏ها وظاهر حال گویاى سرانجام امام بود. قطعاً آنچه را ابن‏عمر مى‏فهمید، بر امام پوشیده نبود.
7. فرزدق بدو گفت: دلهاى مردم با توست اما شمشیرهایشان بر توست.
8. بشر بن غالب عرض کرد: دلها با توست و شمشیرها با بنى‏امیه.
عبدالله بن جعفر نیز امام را بازداشت و گفت: مشفقانه مى‏گویم در این راه هلاک تو و
[*]. امام این مَثَل عربى را آورد که «سبق السیف العذل» یعنى پیش از آن که بتوان کار را اصلاح کرد، از دسترفته است.
|512|
درماندگى اهل بیتت است. امام حسین(ع) بدو فرمود:
«رسول خدا را در خواب دیدم و به آن چه اکنون انجام مى‏دهم، فرمانم داد.»
ابن‏عباس گفت: پدر و مادرم فدایت باد! رسول خدا چه فرمود؟ امام همان پاسخ پیش راداد. ابن‏عباس پرسید: ثمره‏اش چیست؟ امام فرمود:
«به من فرمان و مأموریتى داده‏اند و در آن باره با تو سخنى نخواهم گفت تا با پرودگارمدیدارکنم.»
این روایت آنچه را در درون امام بود و جز خدا نمى‏دانست تأیید بلکه تاکید مى‏کند.خداوند به آنچه مى‏باید رخ دهد، حکم خواهد کرد و کارها در دست خداست.
9. وقتى خبر شهادت مسلم و هانى و عبدالله بن یقطر را براى امام آوردند امام به یارانشفرمود: «شیعیان ما، یارى ما را وانهادند، هر کس از شما مى‏خواهد، برود.» و پس از جدایىبسیارى از همراهان، امام با کسانى که از مدینه همراهش بودند و عده کمى دیگر، تنها ماند.عمرو بن بوذان به ایشان توصیه کرد برگردد و عرض کرد: «به خدا سوگند! جز با نیزه‏ها وشمشیرها رو به رو نخواهى شد.» عمرو امام را از رفتن باز داشت، چون آنان که به ایشان نامهنوشته بودند، دیگر متعهد نبودند در جنگ و نبرد، امام را یارى کنند.
امام فرمود:
«وضع براى من آشکار است، اما کسى نمى‏تواند بر خواست خدا چیره شود. به خدا سوگند! مرارها نخواهند کرد تا اینکه قلبم را از درونم بیرون کشند. به خدا قسم! حتى اگر در پناهگاهجنبده‏اى باشم مرا بیرون خواهند کشید تا بُکشند!»
10. وقتى به عراق مى‏رفت، در نامه‏اى به بنى‏هاشم نوشت:
«هر که به من بپیوندد، شهید خواهد شد و هر که از من جا بماند [و عقب افتد] به رستگارى وموفقیت نخواهد رسید.»
11. به هنگام [رفتن از مدینه و ] وداع، قبر جدّش را زیارت کرد و گفت:
«دست از زندگى شستم و عزم عمل به فرمان خدا را دارم و مرگ مراقب من است، مبادا از آنبگریزم.»
سپس به خواهرش زینب فرمود:
«خواهرم! اگر مرغ سنگخوار را به حال خود وا گذارند، شب در جاى خود خواهد خوابید [اما چهکنم که دست از من بر نمى‏دارند].»
|513|
نیز پیش از نبرد، با خود مى‏خواند:
«اى روزگار! اف بر تو که چه دوست بدى هستى»!
چنان که به هنگام بیرون رفتن از مکه فرمود:
«مرگ بر بنى آدم حق و رواست.»
بنابراین به سبب حکمتى که خداى سبحان مى‏دانست، اراده الهى چنین شد که امامحسین، جان خود و خاندان و یارانش را براى دین خدا - که جدّش بدان خاطر بر انگیختهشده بود - فدا کند.
[حکمت قیام‏]
شهادت امام پایه‏هاى دولت بنى‏امیه را سست و ناپایدار کرد و سپس اساسش را از بین بردو امام حسین جاودانه ماند زیرا براى حق زیست و با حق بود و در راه حق به شهادت رسید.
[رد انگیزه سیاسى، غیبى، قبیله‏اى و شخصى‏]
حرکت امام حسین از مکه به عراق، حرکتى است که به آسانى نمى‏توان با معیارهاىحوادث عادى، آن را ارزیابى کرد و نسبت به آن حکم نمود، زیرا از نادرترین جنبش‏هاىدینى یا فراخوان سیاسى تاریخ است که هر روز تکرار نمى‏شود، و هر کس نمى‏تواند بدانقیام کند، و اگر رهبر نهضت راه درست را پیمود، به اتفاق نظر فقط به یک علت باشد یا اگربپذیریم به راه اشتباه رفته است، همگان به یک دلیل معتقد باشند.
گاه پیمودن درست‏ترین یا نادرست‏ترین راه براى جنبش، بسته به فرقى کوچک است کهبه هدف دست یابد یا نه. لذا مستعدّ است که به نقیض خود بیانجامد. جنبشى چنین، گونه‏اى ازماجراجویى ماجراجویان سیاست یا قرارهاى گفتگوگران تجارت یا ابزارى براى دست‏یابىبه دنیا نیست که به حکم دین تن دهد یا دنیا تن به حکم و خواسته آن دهد، بلکه وسیله‏اى براىمعتقد ساختن خود و دنیا به یک دیدگاه میان دیدگاهها است. دیدگاهى که رهبر نهضت به آنایمان دارد و مى‏داند آن مردمان آن راه را باور ندارند. اما به هر رو او به قیام و عمل خود ایماندارد، چه مردم بپذیرند، چه نپذیرند. براى او کشته شدن در راه هدف با مردن طبیعى برابراست و چه بسا به کشته شدن رغبت بیشتر داشته باشد.
بنابر این قضاوت در باره درست یا نادرست بودن نهضت حسینى نمى‏تواند توسط
|514|
مزدوران چاپلوسى انجام شود که از شمشیر حکومت مى‏هراسند و در پى عطا و بخشش آنهستند، چنان که دیگر مزد بگیران که از چیزهاى دیگر جز تیغه حکومت مى‏ترسند یابرخوردار از پاداش و بخشش غیر دربارى‏اند، حق قضاوت و داورى ندارند. داورى در بارهدرستى یا نادرستى قیام حسینى، بسته به دو امر است که با اوضاع مختلف زمان وحکومت‏داران دگرگون نمى‏شود. این دو امر، یکى انگیزه‏هاى درونى است که بسته به طبیعتثابت آدمى است، دوم: دستاوردهاى قابل مشاهده است که همگان آن را مى‏پذیرند. اگرجنبش حسینى بر ضد یزید را با این دو معیار بسنجیم، خواهیم گفت او به راه درسترفته‏است.
این انگیزه‏هایى است که امام را به کارى وا داشت که انجام داد. دیگران نیز اگر این انگیزه‏هارا داشتند، جز به راه امام نمى‏رفتند. براى آدمى‏زاده هزاران بار بهتر است که کردارى مانندحسین داشته باشد که یزیدبن معاویه را به خشم آورد، تا این که بر خُلق و خویى باشد کهموجب خشنودى یزید شود.
نخستین مطلبى که شایسته است براى درک انگیزه‏هاى درونى امام در آن وضع محنت‏بارو دردناک بدانیم، این است که بیعت با یزید نمى‏توانست پا بر جا بماند یا ادامه یابد، زیرا هرحاکم و خلیفه‏اى مى‏باید خردمند باشد و خُلق و خویى درست داشته، از سلامت تدبیر برخوردار باشد، که یزید چنین نبود. وى آنچه را که هر دولتى به شدت بدان نیازمند بود، بهشوخى مى‏گرفت، و امیدى به صلاح و اصلاح وى نبود. گزینش وى براى ولایت‏عهدى،معامله‏اى آشکار بود که هر کس بدان راضى شده، بها و پاداش موافقت و همراهى خود راگرفته و هر که به یارى یزید برخاسته یا کارگزار و مزد بگیر او شده، آشکارا مال و منال ستاندهبود. بسیار شگفت خواهد بود از حسین بن على بخواهند با چنین کسى بیعت کند و نزدمسلمانان درستکارش بخواند.
حسین‏[(ع)] یا مى‏بایست بیعت و یارى یزید را بپذیرد یا خروج وقیام کند،زیرانمى‏گذاشتند خود را کنار بکشد، چه به سودش باشد و چه بر ضررش. برخىمورخان‏شرق‏شناس و شرقیان کج‏فهم، حقیقت فوق را فراموش مى‏کنند و به هنگامارزیابى‏نهضت حسینى، بهاى لازم را به وضعى که امام با آن رو در رو بود نمى‏دهند!شایسته‏بود اینان به یاد مى‏داشتند مسئله عقیده دینى از نظر حسین‏[(ع)]، شوخى یامعامله‏بردار نیست. او مردى بود که به شدت به احکام اسلام ایمان داشت و باور بسیار
|515|
داشت‏که اجرا نکردن حدود دینى، بزرگ‏ترین بلا براى دین و دینداران و براى همهامت‏عربى در حال و آینده است. امام مسلمان و زاده محمد[(ص)] بود و اگراسلام‏کسى‏هدایت درونى باشد، هدایت حسین، درونى و به سبب آن بود که از خاندانىوالامى‏باشد.
[دستاوردهاى حرکت‏]
در مورد دستاوردهاى جنبش - اگر نگاهى فراگیر بدان بیفکنیم - خواهیم فهمید بیش ازنتایج و ثمره‏هاى بیعت است. امام در همان سال که قیام کرد، کشته شد و یزید در کمتر از چهارسال بعد مُرد. شش سال از قتل امام نگذشته بود که قاتلان کربلا به سزاى عمل خود رسیدند ودولت بنى‏امیه پس از این حتى به اندازه عمر یک انسان پایدار نماند و بیش از شصت و اندىسال نپایید.
قتل حسین، درد کُشنده‏اى بود که بر پیکره دولت اموى نشست تا آن را از پا در آورد و پیامحسینى، ندا و نواى هر دولتى شد که به دلها و جسم‏ها راه داشت.
فشرده سخن آن که: خروج حسین، از حجاز به عراق جنبش توانمندى بود و انگیزه‏هایىداشت (که هر کس را به قیام وا مى‏داشت) اما به آسانى نمى‏توان این انگیزه‏ها را نگاشت یاآن‏ها را بر شمرد.
این جنبش به نتایج تأثیرگذار خود رسید، زیرا نهضتى فراتر از افراد است و نسل‏ها را فراخواهد گرفت.
شهید چه کسى است جز انسانى که مى‏خواهد خلق و خوى زشت روزگار را دگرگون کندو گواه وجود خیر در طبیعت انسانى است، در وقتى که خیر و خوبى، نایافت‏ترین چیزدردنیاست؟!
امام(ع) در زمانى در پى خلافت راشدین‏[!] بود که دیگر نام و نشانى از خلافتراشدین‏نمانده بود. درگیرى میان حسین‏[(ع)] و یزید، نخستین تجربه از نوع خود، پس اززمان پیامبر و خلفاى بعد از وى است. که حسین در این نبرد، جان خود را نثار کرد، چونشهادت، از جان گذشتگى است، با هدف دست یابى بر آنچه از زندگى پایدارتر است. وى پدرشهیدان و سرچشمه شهادت است که هنوز مى‏جوشد و در تاریخ بشر، کسى با او برابرىنخواهد کرد.
|516|
[انگیزه عقیدتى‏]
بى‏تردید قیام حسین با عقیده بیشتر پیوند دارد تا با سیاست و جنگ، زیرا پس از آن که درزمان خلافت معاویه، ارزش‏ها و ضد ارزش‏ها مسخ و دگرگون شد، امام در پى آن بود کهبسیارى از مسائل عقیدتى را اصلاح کند.
معاویه سلطنت خود را فقط با زور و قدرت حفظ و پشتیبانى نمى‏کرد؛ وى از ایدئولوژىمدد مى‏گرفت که در عمق عقیده مسلمانان ریشه کرده بود. معاویه به مردم مى‏گفت: او وعلى‏[(ع)] دراین که چه کسى شایسته خلافت است، داورى را به خدا واگذار کردند و خدا بهنفع او و بر ضد على‏[(ع)] رأى داد!
[2] چنان که وقتى مى‏خواست براى فرزندش یزید از مردمحجاز بیعت بستاند، اعلان کرد: انتخاب وى براى خلافت، قضا و قدر بوده، مردم در انتخابرهبران و حاکمان خود، اختیارى ندارند. اندک اندک ذهن مسلمانان بدین سو مى‏رفت که هرچه خلیفه دستور دهد، حتى اگر بر خلافت طاعت الهى باشد، قضاى خداست که براى بندگاننوشته و خواسته است!
[قیام دینى‏]
ماربین، شرق شناس آلمانى، قیام حسین را فقط جنگى [میان دو قبیله بنى‏هاشم وبنى‏امیه‏]نمى‏داند، به رغم آن که برخى شرق شناسان در این باره حکم و قضاوتىسطحى‏کرده‏اند؛ وى معتقد است: امام از آغاز تدبیر داشت و هنگام ثمربخشى قیامرامى‏دانست.
بنابر این جنبش حسین بر ضد یزید، تصمیم راسخ انسانى دریادل بود که بر وى مشکلبود تن به سازش دهد. چنان که به دنبال پیروزى عاجل و کوتاه مدت نبود. وى با اهل و عیالشقیام کرد تا پس از مرگش به پیروزى پایدار و دراز مدت دست یابد و ارزش‏هایى را زنده کندکه جز با قیام و شهادت احیا نمى‏شدند. گویا
[3] حسین جز قیام، راهى براى خود نمى‏دید و بهتوصیه و صلاحدید دیگران بى‏اعتنا بود. او به یمن نرفت تا جنگ به درازا نکشد و خون‏ریزىنشود، مبادا وى را به فتنه‏انگیزى و شکستن طاعت [و وحدت‏] متهم کنند، در نتیجه درستىحرکت و اقدامش مخدوش گردد، چنان که با یاران حجازى‏اش، در آن جا قیام نکرد، مباداآنان که مشروعیت قیامش را [به دلیل هتک حرمت حرم‏] نمى‏پذیرفتند، با وى به نبردبرخیزند، در نتیجه امام به هدفش نرسد.
|517|
[به همراه بردن زن و فرزند]
نیز اهل و عیالش را با خود برد تا مردمان کردار و برخورد نامشروع و غیر انسانىدشمنانش را ببینند، در نتیجه خون به ناحق ریخته‏اش در صحراى کربلا پایمال نشود، چنانکه مى‏بایست گواهان عادلى در کربلا باشند و آنچه را بین او و دشمنانش رخ داد ببینند، تادشمن نتواند بر او تهمت و افترا زند.
خانم دکتر بنت الشاطى مى‏گوید:
«زینب، خواهر حسین، لذت پیروزى را بر ابن‏زیاد و بنى‏امیه حرام کرد و در جام پیروزمندان،زهر کشنده ریخت. باعث و بانى تمامى رخدادهاى سیاسى بعدى، یعنى قیام مختار، شورشابن‏زبیر، سقوط دولت اموى، ظهور دولت عباسى و ریشه دواندن مذهب شیعه، زینب بود.»
[عملیات شهادت طلبانه؟!]
بدون تردید حسین‏[(ع)] دست به عمل انتحارى نزد تا بگویند خود را به هلاکتانداخت، بلکه حجت را بر دشمن تمام کرد و جاى عذر و بهانه‏اى برایشان نگذاشت که بِدانخونش را ریزند، چون وى جنگ را آغاز نکرد و اندکى پیش از شروع جنگ، میان دشمنایستاد و برایشان سخن گفت و مجالى براى مردم فریبى و مکر دشمن باقى نگذارد. از آنانپرسید که به چه سبب با او مى‏جنگند، در حالى که خونى طلب ندارند و مالى از آنان را غصبنکرده است. بعد افزود که آیا در این‏که وى پسر دختر پیامبرشان است تردید دارند و اگر قیامو خروج کرده، مگر جز به سبب نامه‏ها و در خواست‏هاى عراقیان است که امام را فرخوانده ودعوت کردند؟!
بنابر آنچه گفتیم، تمامى اقدامات حسین، نقشه و تدبیر حساب شده و مدبّرانه‏اى بود تابه‏اهداف بلند مدت دست یابد. شاید این صحیح‏ترین دیدگاه است، تا این که بگوییمجنبش،جنگى [بین هاشمیان و امویان ] بود. اگر وى در پى پیروزى نظامى [و قبیله‏اى ]بود،با یاران حجازى‏اش، در همان جا قیام مى‏کرد، چنان که بعید است بگوییم حسین پیروزى را برمرگ ترجیح مى‏داد، زیرا حتى براى پدرش به‏رغم آن که خلیفه‏اى شجاع و دلاور بود،پیروزى [در برخى جنگها مثل صفین ] سخت و مشکل بود، چنان که براى برادرش، درزمانى که خلیفه بود و یارانش بسیار و گِرداگِرد وى بودند، پیروزى مشکل مى‏نمود. نیزمعقول نیست بگوییم در حالى که مکر و فریب اهالى عراق را مى‏دانست، به اینان
|518|
اعتماد کرده باشد.
این چنین، جنبش سیاسى - عقیدتى حسینى، انگیزه‏هاى قیام را مى‏نمایاند، گر چه درهنگامى که امام با توصیه و سفارش دیگران (به عدم قیام) مخالفت مى‏کرد، اهداف نهضتروشن نبود. قیام بر ضد یزید، گریزناپذیر بود، زیرا بیعت با وى گناهى بود که عذرى نداشتو به بهانه تقیه نمى‏شد دست در دست یزید نهاد.
[نظریات شرق شناسان‏]
شرق‏شناسان، جنبش حسین(رضى الله عنه) را به انگیزه سیاسى یا نظامى مى‏دانندوانگیزه‏هاى دینى و دستاوردهاى بلند آن را در نظر نمى‏گیرند، اما باید گفت اگرشورشى‏نظامى باشد و شکست خورد، نمى‏بایست تأثیرى بر جا بگذارد، چه درزمینه‏سیاسى و چه عقیدتى، در حالى که جنبش حسین چنین پیامد تأثیرگذارى داشت.نیزتاریخ سراغ ندارد پیروزمندان جنگ، انگشت پشیمانى و ندامت همانند آنان که درکربلاجنگ را بُردند بگزند.
برخى مستشرقان حکم ناجوانمردانه و بى‏رحمانه‏اى در باره حسین (رضى الله عنه)دارند و او را متهم مى‏کنند از درک و فهم انگیزه‏هاى جنبش خود ناتوان و عاجز بود [و حرکتىکور نمود] و سوء تدبیر و ارزیابى نادرست وى باعث شد شاهد کشته شدن فرزندان وخاندانش باشد، در حالى که مى‏دانست ناگزیر همگان کشته خواهند شد [اما مى‏توانست بااقدام به موقع، از کشته شدن خود و همراهانش جلوگیرى کند]!
نمونه‏اى از آنچه این مستشرقان مى‏گویند، گفته فلوزن آلمانى در کتاب «خوارج و شیعه»است. وى مى‏نویسد:
«حسین بلند پروازى کرد به مانند کودکان که دست دراز مى‏کنند تا ماه را به چنگآورند.حسین بزرگ‏ترین ادعاها را داشت، اما حتى براى دست‏یابى به کوچک‏ترینهدف‏تلاش نکرد و کار را به دیگران واگذار نمود تا به خاطر او همه کار بکنند ودرنخستین‏هماورد شکست خورد و خواست عقب نشینى بکند اما دیگر دیر بود. در نتیجهبدین بسنده کرد که شاهد و ناظر کشته شدن یارانش در جنگ به خاطر خویش باشد، اما او تالحظه آخر جان خود را حفظ کند. قتل عثمان تراژدى بود اما قتل حسین، نمایشى منفعلانهبود، [...]»
|519|
«گولد زیهر» [یهودى!] معتقد است: «حسین در پى شیعیان بى‏خرد و کوته‏بین افتاد. اینانحسین را درگیر نزاع خونینى با غاصبان اموى کردند.»
«سِر ویلیام مور» مانند سرلشکرى امور را تحلیل مى‏کند که هر انقلاب و قیامى را فتنهمى‏داند[...]
تمامى این مطالب تهمت و افتراست و گروهى از مستشرقان، ما را عادت داده‏اند که کاملاًبه دور از حقیقت، به ارزیابى مسائل بپردازند. در فصلهاى گذشته [کتاب‏] دیدیم که «لامنس»هم به همین روش پناه مى‏برد و ما تهمت‏هاى مکرّرش در باره اهل بیت را بویژه رد ونقض‏کرده‏ایم.
اما در خصوص امام حسین دیدیم که وى مصمّم بر قیام بود و شکستش، دور از ذهن وىنبود. نیز دیدیم مخلص‏ترین افراد - از جمله ابن‏عباس، ابن‏عمر، عموزاده‏اش (عبدالله بنجعفر) - به وى توصیه کردند خروج ننماید یا اگر مصمم بر خروج است، به یمن برود، زیراپدرش در آن جا شیعیانى دارد، افزون بر این، دور از مقرّ خلافت (دمشق) است، اما اونپذیرفت. نیز از وى خواستند اهل بیتش را در حجاز بگذارد، اما سر باز زد. امام پیش از بیرونرفتن از مدینه، بر قبر رسول خدا ایستاد و گفت:
«چگونه پیروانم را فراموش کنم؟ من جان خود را براى آنان فدا خواهم کرد!»
سپس از قبر کناره گرفت و به خود گفت:
«در پس حجاب تن، شهادت را که دیر زمانى است مشتاق آنم، مى‏بینم و اکنون هنگام رهایىاست. من دست از زندگى شسته‏ام و تصمیم دارم به آنچه خدا خواسته است، عمل کنم.»
حسین به هنگام خروج و قیام، آن قدر که به مرگ مى‏اندیشید، در فکر پیروزى و ظفرنبود. وقتى ابن‏عمر با امام وداع مى‏نمود، عرض کرد: «تو را به خدا مى‏سپارم و مى‏دانم کشتهخواهى شد!»
[فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟]
حسین(رضى الله عنه) با اهل بیت و زنان بیرون آمد. آیا درست آن نبود که به تنهایىخروج کند، نه با زنان و فرزندانش؟ پیشتر پاسخ دادیم: به همراه بردن اهل و عیال بدان خاطربود که شاهدانى بر رفتار نامشروع و غیر انسانى دشمن وجود داشته باشند.
«عقاد» مى‏گوید: متأخران نمى‏توانند با عقل و عادات [و سنت‏هاى ] خود در باره
|520|
موضوعى همانند این داورى کنند، زیرا این مسأله‏اى است که باید با خِرَد و عادات قبایلعرب در این گونه رخدادها قضاوت کرد.
به همراه بردن زنان و فرزندان، سنتى عربى بود و اینان همراه نیروهاى تحت فرماندهى،به جنگ فرستاده مى‏شدند، نیز همراهى با نیروهایى که ممکن بود بجنگند یا کارشان به صلحبیانجامد. جنگجویان ذى‏قار زنان خود را همراه داشتند و پیش از شروع جنگ، بند کجاوهشترها را بُریدند [تا زنان و ناموس آنان وسیله فرار نداشته، جنگجویان براى حفظ اینان بر سرغیرت آیند]. مسلمانان و مشرکان زنان خود را در جنگ‏هاى زمان پیامبر(ص) همراه داشتند.در جنگ روم، مسلمانان، زنان برگزیده قریش را با خود بردند و رسول خدا(ص) یک یا چندتن از همسرانش را در جنگ‏ها و غزوات همراه داشت. این سنتى ریشه‏دار در عرب بود کهبدین وسیله مى‏خواستند بر عزم راسخ و نیت راستین خود در آنچه پیش رو داشتند، گواهگیرند. در معلّقه ابن‏کلثوم اشاره‏اى اجمالى بدین عادت عربى از زمان‏هاى کهن است.وى‏مى‏گوید:
«همراه ما دختران زیبا رویند که دغدغه آن داریم نصیب دشمن و موجب خوارى ما شوند. زنانبراى اسبهاى ما علوفه تهیه مى‏کردند و مى‏گفتند شوهران ما نیستید اگر از حریم ما دفاع وپاسدارى نکنید؛
عَلى‏ آثارنا بیض حسان نحاذر آن تقسم أو تهونا یقتن جیادنا و یقلن لستم بعولتنا اذا لم تمنعونا»
امام حسین(رضى الله عنه) مردم را به جهادى فرا مى‏خواند که اگر جنگ بر آنان قطعىمى‏شد، بیم آن نداشتند چه بر سرشان یا فرزند و اموالشان آید، زیرا اینان با جهاد در پىارزش‏هایى والاتر و گرامى‏تر از جان و فرزند و مال بودند. شرط مردانگى نبود که وى مردم رابه کارى بخواند، اما خود پیشاپیش اینان در انجام کار نباشد. حسین که مى‏خواست قیام کند،مى‏بایست قویترین دلیل و حجت را داشته باشد تا بر دشمن، اتمام حجت کرده، اگر برامام‏چیره مى‏شدند و سعى و تلاش امام به ثمر نمى‏نشست، حجت و دلیلى بر ضد آنانباشد.در این صورت دشمن پیروزمند به همان اندازه که ظفر یافته بود، مورد بُغض وخشم‏قرار مى‏گرفت، آن اندازه که وضع غالب و مغلوب بر عکس مى‏شد. در این صورتوى‏گر چه به ظاهر شکست خورده بود، اما پیروز و غالب بود و دشمنان منفورترینمردمان‏مى‏گشتند.
مسلمانى که به خاطر اصل و نسب شریف حسین، ایشان را یارى مى‏کرد، حال که وى با
|521|
اهل و عیالش است، بیشتر او را یارى مى‏دهد وگرنه به هیچ وجه یار و یاور او به شمارنخواهد آمد.
استاد ملطاوى معتقد است: حسین(رضى الله عنه) اهل بیتش را با خود بُرد، زیرامى‏ترسید مورد اهانت یا ستم قرار گیرند و از حمایت وى دور باشند و او راهى به آناننداشته‏باشد.
[1]. ابوالشهدا، عقاد.
[2]. الامامة و السیاسة، ابن‏قتیبه.
[3]. نظریة الامامة، دکتر احمد صبحى.

تبلیغات