ارزیابى حرکت حسین(ع) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
[چرا امام حسین جنگید اما امام حسن صلح کرد؟]
[انگیزه دینى براى مبارزه با دین فروشان]
[قیامى خونین براى بیدار کردن وجدانهاى خفته و بیمار]
[حکمت قیام]
[رد انگیزه سیاسى، غیبى، قبیلهاى و شخصى]
[دستاوردهاى حرکت]
[انگیزه عقیدتى]
[قیام دینى]
[به همراه بردن زن و فرزند]
[عملیات شهادت طلبانه؟!]
[نظریات شرق شناسان]
[فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟]
ارزیابى حرکت حسین(ع)
بررسى قیام امام حسین(ع) تنها مورد توجه شیعیان قرار نگرفته، بلکه غیر شیعیان و حتىغیر مسلمانان نیز به این قیام، عمل، انگیزهها و پى آمدهاى آن توجه فراوان نشان دادهاند.یکى از نویسندگان مسلمان غیر شیعه که بدون تعصب و با تعمق زیاد به بررسى قیام امامحسین(ع) پرداخته، «استاد توفیق ابوعَلَم» مصرى است. ایشان رئیس هیات مدیره مسجدنفیسه در قاهره و معاون اول وزارت دادگسترى مصر بوده است. مسجد حضرت نفیسه ازمراکز مهم زیارتى و فرهنگى مصر مىباشد و مسلمانان مصر توجه بسیارى به آن دارند.
استاد ابوعلم از نویسندگان بنام مصرى مىباشد و کتاب معروف ایشان به نام «اهل بیت»مورد توجه کم نظیر قرار گرفت به طورى که در کمتر از دو سال نسخههاى آن نایاب شد.کتاب «اهل بیت» شرح حال اهل بیت رسول خدا(ص) یعنى حضرت زهرا(س)، امامعلى(ع)، امام حسن(ع) و امام حسین(ع) و سیده نفیسه(س) است. این کتاب در سال 1390ه'ق منتشر شد و در سال 1392 با نایاب شدن نسخههاى آن، نویسنده تصمیم گرفت آن رادر چند جلد به چاپ برساند و جلد اول آن به شرح حال حضرت زهرا(س) اختصاصیافت. کتاب شرح حال حضرت زهرا(س) توسط جناب علىاکبر رشاد ترجمه و در سال1360 ه.ش توسط موسسه انتشارات اطلاعات منتشر گردید.
ابو علم در مقدمه کتاب «فاطمة الزهرا» وعده مىدهد که به زودى آثار دیگرى در شرح حال|505|حضرت زین العابدین(ع) و زینبکبرى(س) بنگارد.
مقاله پیوست بررسىاى است که وى بعد از شرح حال امام حسین(ع) نگاشته و در اینبررسى انگیزههاى قیام امام را مورد توجه قرار داده و به مقایسه رفتار امام حسن(ع) وامام حسین(ع) توجه و علت تفاوت این دو رفتار را تبیین کرده است. نویسنده آراء مثبت ومنفى علماى اسلام و مستشرقان در مورد قیام امام حسین(ع) را به اجمال ذکر کرده و نقدنموده است.
مناسب مىنمود در کنار دیگر مقالات ویژهنامه بررسى و ارزیابى این نویسنده محترم ازبرادران اهل سنت نیز خدمت خوانندگان محترم تقدیم گردد تا آنان علاوه بر نظر وارزیابى شیعیان با ارزیابى فردى غیر شیعى نیز آشنا گردند.
البته خوانندگان محترم ارزیابى قیام سیدالشهداء(ع) را از نگاه یک عالم غیر شیعىمىخوانند و طبیعى است که بر بعضى برداشتها و ارزیابىهاى ایشان ملاحظاتى وجوددارد ولى ارائه عین ارزیابى ایشان بدون ملاحظات را پسندیدهتر دانستیم. خوانندگانمحترم با مطالعه مقالات دیگر، خود خواهند توانست برخى نکات قابل نقد را در ارزیابىایشان، تشخیص دهند.
گاه از دلیل قیام حسین(رضى الله عنه) با اهل و عیال و کوچ اینان به کوفه به رغم آن که دردست دشمنان بود و امام مىدانست کوفیان با پدر و برادرش چه کردند، مىپرسند؛ افزون براینکه تمامى خیرخواهانِ ناصح به او توصیه مىکردند بر ضد یزید قیام نکند و وى را از کشتهشدن بر حذر مىداشتند، از جمله ابنعباس و ابنعمر و بسیارى دیگر از کسانى که میانه راه بهامام برخوردند.
[سؤالهاى دیگر این که] چرا وقتى وى از کشته شدن مسلم بن عقیل خبر دار شد،برنگشت؟ چرا حاضر شد با گروه اندکى به جنگ با لشکر عظیمى برود که از پشتیبانى و کمکبسیار برخوردار بود؟ چرا با دست خود، خویش را به هلاکت افکند؟ و پرسش آخر: چگونهمىتوان اقدام او را با آنچه برادرش، حسن[ع] انجام داد و خلافت را به معاویه واگذار کرد،سنجید و در یک راستا دانست؟
تاریخ نگاران به این پرسشها اینگونه پاسخ دادهاند: هنگامى که امام حسین به کوفیان وبزرگان آن دیار نامه نوشت، در پى دستیابى به حق خویش بود و کوفیان داوطلبانه با وى عهدو پیمان بسته بودند که از ایشان پیروى کنند. و بر این مطلب اصرار داشتند و نشانههاى
|506|
پیروزى و ظفرمندى قیام دیده مىشد. بیشتر اهالى کوفه با مسلم بن عقیل پیمان بسته، بیعتخود را اعلام کرده بودند. حتى براى مسلم فرصت آن پیش آمد که ابنزیاد را در خانه هانى بنعروه ترور کند، اما نکرد، زیرا معتقد بود اسلام ترور را روا نمىشمرد.
نیز دیدیم وقتى ابنزیاد، هانى را زندانى کرد، مسلم بن عقیل با یارانش کاخ ابنزیاد رامحاصره کرده، نزدیک بود بر وى چیره شوند، اما از بد روزگار کار بر عکس شد.
اما وضعیت امام حسن گونه دیگرى است. ایشان به پیمان شکنى یارانش پى بُرد و دانستبه معاویه نوشتهاند: حاضرند وى را بکشند یا به دست معاویه بسپارند، و از آن رو که براىوى جز یاران اندکى نمانده بود، تن به صلح داد تا جان خویش و اهل و عیال و پیروانش بهسلامت مانند. معاویه نیز پذیرفت پس از خودش، خلافت از آنِ امام حسن باشد و در آن زمانمعاویه به یزید نمىاندیشید.
موضع امام حسین هنگامى که حقخواهى مىکرد، طبیعى و قاطع بود و گمان قوى داشتآنان که نامه نوشته و با ایشان پیمان بستهاند، او را یارى خواهند داد. امام حق طلبان راقدرتمند و یاران باطل را ضعیف مىدید.
[چرا امام حسین جنگید اما امام حسن صلح کرد؟]
وضع امام حسین در برابر یزید، مانند امام حسن در مقابل معاویه نبود، زیرا معاویه باتربیت جاهلى قریش بار آمده بود که پر از سختکوشى بود، چون اینان قومى بودند که دربیابانهاى خشک و بى آب و علف مىزیستند و چارهاى جز جان سختى نداشتند، گرچه ازتجارت سود بسیارى مىبردند.
معاویه در بزرگسالى اسلام آورد و پیامبر را دید و کاتب وى بود و از همنشینى با ایشان ومسلمانان نیکوکار تأثیر گرفت، چنان که کارگزار عمر بود و از وى کردار و رفتارش راآموخت. این عوامل در سیرت وى اثر داشت گرچه آن زمان که مردمانى گِرد وى جمع شدند،لغزشها و سرپیچى هایش از سنت والاى مسلمانان زیاد شد.
اما فرزندش یزید تربیتى دیگر داشت. وى در قصر شام زاده شد که نعمت و بردگانبسیارداشت. یزید بدویت و جاهلیت قبیله کلب را از مادرش به ارث برد و هوش وزیرکىقریش را از پدر آموخت، چنان که از این قبیله، حیله و فریب بسیار، مال دوستى،سلطهطلبى و چیرگى و لذتطلبى مفرط را در وقتى که اسباب آن فراهم بود فرا گرفت و
|507|
جوانى قریشى شد که پایدارى و سرسختى را نمىشناخت و براى گذران زندگى مجبور بهکسب و کار نبود و در طول حیاتش مرارت و مشقتى نچشید و هیچ تلاشى جز در راهخوشگذرانى و عیاشى نداشت.
یزید وقتى حاکم مسلمانان شد، رفتارى بسیار متفاوت با پدر داشت، چنان که کردارش باسنت و سیره پیامبر(ص) و خلفاى راشدین به شدت فرق داشت. نیز یاران و اعوان معاویه ویزید تفاوت بسیارى داشتند. اطرفیان معاویه سیاستدان و طرف مشورت بودند اما یارانیزید، جلادها و سگهاى شکارى بودند که در پى شکارهاى بزرگ مىدویدند. سرشت اینانبه گونه مردمانى مسخ شده و پریشان بود که سینهاى پر از حقد و کینه از آدمها داشتند، بهخصوص از کسانى که بر عکس اینان، نیکوکار و درستکار بودند. از این رو یاران یزید کینهخود را سرِ دشمنان خالى مىکردند، حتى اگر برایشان فایده و سودى نداشت اما اگر از این راهبه بخشش و پاداشى مىرسیدند، دیگر کینه و شرارتشان حد و مرزى نداشت. شریرترینیاران یزید، شمر بن ذىالجوشن، مسلم بن عقبه، عبیدالله بن زیاد و عمر بن سعد بودند.
شمر به پیسى مبتلا و زشترو و کریهالمنظر بود و پیرو مذاهب خوارج شد تا بدان جنگو مبارزه بر ضد على و فرزندانش(ع) را توجیه کند اما قصد محاربه با معاویه و فرزندنش رانداشت. شمر کسى بود که دین را بهانه و ابزارى براى کینه ورزى قرار مىداد، و حاضر بود بهخاطر مال و ثروت، دین یا کینهاش را به فراموشى سپرد.
[1]
یزید پیش از جانشینى پدر، به شدت لذت طلب بود و آشکارا بدین امر مبادرتمىورزید، به گونهاى که عیاشىهاى او ورد زبان مردمان شده بود. کار آن قدر بالا گرفت که«زیاد» به وى توصیه کرد اعتدال ورزیده، جانب احتیاط را نگه دارد وقتى پس از پدر، بهحکومت رسید، سیاست شهوت ورزىِ بى قید و بند را ادامه داد. وى دست از خوشگذرانىهاى خود بر نداشت و همچنان به کارهاى بیهوده و لهو و لعب خود ادامه مىداد و اینتفاوت پدر و پسر بود.
[انگیزه دینى براى مبارزه با دین فروشان]
مىتوانیم بگوییم که امام حسین نمىخواست با یزید بیعت کند حتى اگر منجر به کشتهشدن او شود امکان نداشت چنان که امام حسن با معاویه پیمان بست، امام حسین با یزید بیعتکند، زیرا اوضاع فرق کرده و یزید همچون پدر نبود. اگر امام حسین با یزید بیعت مىکرد،
|508|
وضع حال وى پوشیده مىماند و مردم معتقد مىشدند یزید امام برحق است، در نتیجه مىتوانست دین را تحریف کند. از این رو حسین،جان و اهل و عیالش را در راه دین جدّش نثار کرد. با شهادت امام بودکه پایههاى دولت اموى سست و نا استوار گشت.
به رغم آن که نامههاى رسیده براى امام که به بیعت با ایشان
مىخواند، بسیار بود، اما احتیاط کرد و عموزادهاش، مسلم بن عقیل را فرستاد تا از دل و دینعراقیان مطمئن شود. معلوم شد بیعت کوفیان با امام درست و راست است، از این رو امام بهکوفه کوچید، زیرا عموزادهاش که امین و مورد وثوقش بود، بر این مطلب گواهى داده، به امامنوشته بود: «مردمان دور و برش را گرفته و با وى اند.» اما پیش از رسیدن به عراق، وقتى امامدانست مسلم را کشته و از اطراف وى پراکنده شده و شکستش دادهاند، احتیاط را در پیشگرفت. شاید به فکر بازگشت افتاد، گر چه من این احتمال را باور ندارم، زیرا امام در پى کارىثمربخش و نتیجه دار بود. وقتى امام رو به سوى کوفه نهاد، در پى دنیا و جاه یا تلاش براىدستیابى به خلافت به هدف خلافت نبود، بلکه مىخواست احکام خدا را اجرا کند، اما بهگونهاى که همگان بىهیچ تردید و شکى هدف امام را بدانند. از این رو امام به نداى ایمان وباور دین خود لبیک مىگفت.
امام حسین کسى نبود که به حکم ابنزیاد گردن نهد گرچه موجب ذلت و خوارى شود-که این از ساحت امام به دور است - و ابنزیاد به سبب نفس شرورش پروا نداشت امام را بایارانش به شهادت برساند. امام بین این دو (ذلت و شهادت) مرگ با عزت را برگزید.
دراینجا مطلب مهمى است که تاریخ نگاران در آن اختلاف نظر دارند، گفته شد امام بهعمر بن سعد سه راه حل پیشنهاد داد:
1. راه را براى امام باز بگذارد تا به حجاز (همان جایى که آمده بود) برگردد.
2. به سوى یکى از مرزهاى کشور اسلامى برود و مانند سربازى سنگرنشین در برابردشمن، به مرزدارى بپردازد و مانند دیگر مرزداران مزد و مواجب بگیرد و انجام وظیفه کند.
3. امام را به شام نزد یزید بَرَند و او را به دست یزید بسپارند.
گفتهاند: عمر بن سعد راه حلها را پذیرفته، آنچه را امام پیشنهاد داده بود، براى ابنزیادنوشت، اما وى نپذیرفت و گفت: حسین چارهاى ندارد جز آن که به حکم ابنزیاد تن دهد!
«گفتهاند حسین بر ضد یزید شورید و بیعت وى را رد کرد و به طرف کوفه رفت.
|509|
مىخواست مردم آن دیار را از پیروى یزید باز دارد و میان مردمانتفرقه افکند و مانند زمان پدرش بین مسلمانان جنگ به پا کند. بنابراین یزید و حاکم وى در عراق، شر و فتنه را آغاز و به پا نکردند، بلکهاز حکومت خود دفاع کرده، وحدت امت را حفظ نمودند! این ادعا درصورتى راست و درست است که بگوییم حسین مصمّم بر جنگ بود
و حاضر به سازش و مذاکره نبود و سر از نبرد برنمىتافت، اما حسین سه راه حل پیشنهاد کردکه هر یک راه درست و خوبى بود و به سلامت مىانجامید. اگر مىگذاشتند به حجاز و مکهبرگردد، امام به آنجا باز مىگشت و دوست نداشت در آن جا خون ریزى شود، چرا که بلدحرام بود و جنگ در آن شهر روا نبود؛ فقط یک بار در آن جا جنگ روا شمرده شد، آن هم یکساعت و در زمان رسول خدا به هنگام فتح مکه.
اگر میان او و یزید مانع نمىشدند تا به او بپیوندد، ممکن بود به گونهاى یزید از اودرگذرد، یا با حجتى که دیگر جاى بحث و جدل باقى نماند، او را به تسلیم و>پذیرش
اگر مىگذاشتند به طرف یکى از مرزهاى کشور اسلامى برود، مردى عادى مانند دیگرانمىشد که با دشمن مىجنگد و شریک در فتح مىشود، در نتیجه نه به احدى آسیب مىرساندو نه کسى وى را اذیت مىکرد.»
البته «عقّاد» تردید دارد حسین به ابنزیاد، پیشنهاد پذیرش یکى از سه راه حل را دادهباشد. وى معتقد است این گزارش [از طرف ابنسعد]، به حسین بسته شد و افترایى بیش نبود،تا اوّلاً بهانه عمر براى نجنگیدن با امام باشد، ثانیاً به شیعان بگوید حسین قصد داشتبیعتکند.
[قیامى خونین براى بیدار کردن وجدانهاى خفته و بیمار]
دکتر احمد صبحى در کتابش (نظریة الإمامه) معتقد است:
«مانعى نیست بگوییم حسین این پیشنهاد را داده است نه بدین معنا که نمىخواست یامىخواست با یزید بیعت کند، بلکه چون گمان داشت دشمنانش عزم بر کشتن او را دارند تا ازاین راه پیش امیر عزیز شده، نزد یزید ارج و قرُب یابند و مىدانست اینان نمىگذارند امامزنده از دستشان در رَوَد. از این رو خواست حجت را بر آنها تمام کند با اینکه قبل از آن هم
|510|
همه راههاى نجات دادن خود از دست زدن به قتلش را در اختیار آنان نهاده بود. امام باردیگرنیز حجت را بر آنان تمام کرد آن گاه که دشمنان با آغاز جنگ، سه روز امام و خاندان ویارانش را از آب محروم کردند، سپس به وحشىگرى در قتل و کشتار پرداختند و حتى بهکودکان رحم نکردند و حرمت اهلبیت را پاس نداشتند، امام بار دیگر به اتمام حجتپرداخت و اینان را از جنگ در ماه حرام بر حذر داشت اما دشمنان به مخالفت سرسختانه بادین برخاستند و هتک حرمت کردند، به رغم آن که مىبایست انجام این کار بسیار بر آنانسخت باشد و آن را بزرگترین گناه بشمرند و به احدى از اهل بیت پیامبر آسیبى نرسانند.»
امّا ابناثیر در الکامل نمىپذیرد که امام راه حلهاى پیشگفته را بر عمر بن سعد عرضهکرده باشد. وى مىگوید:
«عقبة بن سمعان نقل کرده: از مدینه تا مکه و از مکه تا عراق همراه حسین بودم و تا زمانکشته شدنش، از وى جدا نشدم. تمامى صحبتهایش با مردم را تا روز شهادتش شنیدم. بهخدا سوگند به رغم آن چه میان مردم شایع بود حاضر نشد دست در دست یزید بنهد یا او را بهمرز و گوشهاى از کشور اسلامى گسیل دارند.»
امام بر قیام پا مىفشرد و خود را آماده کشته شدن کرده بود و به دلایل زیر مىدانست یاگمان مىبرد در این سفر کشته خواهد شد:
1. چه پیش از خروج از مکه و چه پس از آن هر که به او توصیه و سفارش مىکرد قیامنکند و از شهر خارج نشود، نمىپذیرفت. پیشتر دیدیم کسانى به او توصیه کردند پا ازسرزمین حجاز بیرون نگذارد، از جمله: عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر، ابنزبیر ومحمد بن حنفیه. نیز پس از آن که از مکه بیرون رفت، در میانه راه برخى به امام گفتند برگردد،از جمله: عبدالله بن مطیع، اباهره ازدى (که در ثعلبیه امام را دید)، عبدالله بن سلیم، مذرى بنمشمعل و فرزدق که پس از بازگشت از حج، در منطقه «زباله» امام را زیارت کرد.
2. وقتى تصمیم گرفت رو به سوى عراق نهد، چنین خطبه خواند: «مرگ در کمین آدمىزاد است و...» که بیشترین قسمتهاى این خطبه، اشاره به آگاهى امام از کشته شدن دارد.
3. عبدالرحمان بن حارث بن هشام در مکه، امام را از رفتن باز داشت. و چنین دلیل آورد:
«به شهرى مىروى که کارگزاران و امیران یزید در آن جا هستند و بیتالمال را در دست دارند،و مردم هم بنده و برده مال و درهم اند. از این رو معلوم نیست آن که به تو وعده یارى داده، برضدّت نشورد و با تو نجنگد یا به رغم این که تو را بیشتر دوست دارد، اما به خاطر مال و منال باتو به نبرد و مخالفت بر نخیزد.»
|511|
با این که امام سخن وى را قبول داشت، اما حاضر به پذیرش آن نشد.
4. ابنعباس نیز امام را از رفتن باز داشت و دلیل آورد: آنان که را دعوت کردهاند، با امیرخود نجنگیدهاند و دشمن را نراندهاند و شهر و دیار را به دست خود نگرفتهاند، بلکه امام رادر حالى دعوت مىکنند که امیرشان بر آنان چیره و حاکم است و کارگزارانش مالیات شهرهارا گِرد مىآورند. با این وضع گویا امام را به جنگ فراخواندهاند و اطمینانى نیست از امامپشتیبانى و حمایت کنند، بلکه از مخالفترین مردم بر ضد امام نشوند!
ابنعباس بار دیگر امام را از رفتن برحذر داشت و این گونه سخنان را دوباره گفت و بهامام توصیه کرد به یمن رَوَد، زیرا دژها و درّهها دارد و زمینى گسترده و پهناور است.ابنعباس افزود:
«پدرت در آنجا شیعیان و پیروانى دارد و تو دور از مردمان خواهى بود. مىتوانى برایشان نامهبنویسى و پیک و فرستادگانت را بفرستى و جایگاهت را سفت و محکم کنى. در این صورتامیدى هست یار و یاورانى که دوست دارى، با خیر و خوشى نزد تو آیند.»
امام با اطمینان و قدرت پاسخ داد:
«دیگر کار از کار گذشته است.»
[*]
5. وقتى محمد بن حنفیه توصیه کرد به عراق نرود، امام فرمود در این باره خواهداندیشید، اما سپیده دم کوچید. ابنحنفیه سبب را پرسید، امام فرمود:
«پس از آن که از تو جدا شدم، رسول خدا را در خواب دیدم که به من فرمود: اى حسین! بیرونرو که خدا خواسته تو را کشته راه خود بیند.»
ابنحنفیه پرسید: پس چرا زنان را همراه مىبرى؟! فرمود:
«خدا خواسته آنان به اسارت روند!»
6. ابنعمر امام را از رفتن نهى کرد و گفت: اگر بروى، کشته خواهى شد. زیرا نشانهها وظاهر حال گویاى سرانجام امام بود. قطعاً آنچه را ابنعمر مىفهمید، بر امام پوشیده نبود.
7. فرزدق بدو گفت: دلهاى مردم با توست اما شمشیرهایشان بر توست.
8. بشر بن غالب عرض کرد: دلها با توست و شمشیرها با بنىامیه.
عبدالله بن جعفر نیز امام را بازداشت و گفت: مشفقانه مىگویم در این راه هلاک تو و
[*]. امام این مَثَل عربى را آورد که «سبق السیف العذل» یعنى پیش از آن که بتوان کار را اصلاح کرد، از دسترفته است.
|512|
درماندگى اهل بیتت است. امام حسین(ع) بدو فرمود:
«رسول خدا را در خواب دیدم و به آن چه اکنون انجام مىدهم، فرمانم داد.»
ابنعباس گفت: پدر و مادرم فدایت باد! رسول خدا چه فرمود؟ امام همان پاسخ پیش راداد. ابنعباس پرسید: ثمرهاش چیست؟ امام فرمود:
«به من فرمان و مأموریتى دادهاند و در آن باره با تو سخنى نخواهم گفت تا با پرودگارمدیدارکنم.»
این روایت آنچه را در درون امام بود و جز خدا نمىدانست تأیید بلکه تاکید مىکند.خداوند به آنچه مىباید رخ دهد، حکم خواهد کرد و کارها در دست خداست.
9. وقتى خبر شهادت مسلم و هانى و عبدالله بن یقطر را براى امام آوردند امام به یارانشفرمود: «شیعیان ما، یارى ما را وانهادند، هر کس از شما مىخواهد، برود.» و پس از جدایىبسیارى از همراهان، امام با کسانى که از مدینه همراهش بودند و عده کمى دیگر، تنها ماند.عمرو بن بوذان به ایشان توصیه کرد برگردد و عرض کرد: «به خدا سوگند! جز با نیزهها وشمشیرها رو به رو نخواهى شد.» عمرو امام را از رفتن باز داشت، چون آنان که به ایشان نامهنوشته بودند، دیگر متعهد نبودند در جنگ و نبرد، امام را یارى کنند.
امام فرمود:
«وضع براى من آشکار است، اما کسى نمىتواند بر خواست خدا چیره شود. به خدا سوگند! مرارها نخواهند کرد تا اینکه قلبم را از درونم بیرون کشند. به خدا قسم! حتى اگر در پناهگاهجنبدهاى باشم مرا بیرون خواهند کشید تا بُکشند!»
10. وقتى به عراق مىرفت، در نامهاى به بنىهاشم نوشت:
«هر که به من بپیوندد، شهید خواهد شد و هر که از من جا بماند [و عقب افتد] به رستگارى وموفقیت نخواهد رسید.»
11. به هنگام [رفتن از مدینه و ] وداع، قبر جدّش را زیارت کرد و گفت:
«دست از زندگى شستم و عزم عمل به فرمان خدا را دارم و مرگ مراقب من است، مبادا از آنبگریزم.»
سپس به خواهرش زینب فرمود:
«خواهرم! اگر مرغ سنگخوار را به حال خود وا گذارند، شب در جاى خود خواهد خوابید [اما چهکنم که دست از من بر نمىدارند].»
|513|
نیز پیش از نبرد، با خود مىخواند:
«اى روزگار! اف بر تو که چه دوست بدى هستى»!
چنان که به هنگام بیرون رفتن از مکه فرمود:
«مرگ بر بنى آدم حق و رواست.»
بنابراین به سبب حکمتى که خداى سبحان مىدانست، اراده الهى چنین شد که امامحسین، جان خود و خاندان و یارانش را براى دین خدا - که جدّش بدان خاطر بر انگیختهشده بود - فدا کند.
[حکمت قیام]
شهادت امام پایههاى دولت بنىامیه را سست و ناپایدار کرد و سپس اساسش را از بین بردو امام حسین جاودانه ماند زیرا براى حق زیست و با حق بود و در راه حق به شهادت رسید.
[رد انگیزه سیاسى، غیبى، قبیلهاى و شخصى]
حرکت امام حسین از مکه به عراق، حرکتى است که به آسانى نمىتوان با معیارهاىحوادث عادى، آن را ارزیابى کرد و نسبت به آن حکم نمود، زیرا از نادرترین جنبشهاىدینى یا فراخوان سیاسى تاریخ است که هر روز تکرار نمىشود، و هر کس نمىتواند بدانقیام کند، و اگر رهبر نهضت راه درست را پیمود، به اتفاق نظر فقط به یک علت باشد یا اگربپذیریم به راه اشتباه رفته است، همگان به یک دلیل معتقد باشند.
گاه پیمودن درستترین یا نادرستترین راه براى جنبش، بسته به فرقى کوچک است کهبه هدف دست یابد یا نه. لذا مستعدّ است که به نقیض خود بیانجامد. جنبشى چنین، گونهاى ازماجراجویى ماجراجویان سیاست یا قرارهاى گفتگوگران تجارت یا ابزارى براى دستیابىبه دنیا نیست که به حکم دین تن دهد یا دنیا تن به حکم و خواسته آن دهد، بلکه وسیلهاى براىمعتقد ساختن خود و دنیا به یک دیدگاه میان دیدگاهها است. دیدگاهى که رهبر نهضت به آنایمان دارد و مىداند آن مردمان آن راه را باور ندارند. اما به هر رو او به قیام و عمل خود ایماندارد، چه مردم بپذیرند، چه نپذیرند. براى او کشته شدن در راه هدف با مردن طبیعى برابراست و چه بسا به کشته شدن رغبت بیشتر داشته باشد.
بنابر این قضاوت در باره درست یا نادرست بودن نهضت حسینى نمىتواند توسط
|514|
مزدوران چاپلوسى انجام شود که از شمشیر حکومت مىهراسند و در پى عطا و بخشش آنهستند، چنان که دیگر مزد بگیران که از چیزهاى دیگر جز تیغه حکومت مىترسند یابرخوردار از پاداش و بخشش غیر دربارىاند، حق قضاوت و داورى ندارند. داورى در بارهدرستى یا نادرستى قیام حسینى، بسته به دو امر است که با اوضاع مختلف زمان وحکومتداران دگرگون نمىشود. این دو امر، یکى انگیزههاى درونى است که بسته به طبیعتثابت آدمى است، دوم: دستاوردهاى قابل مشاهده است که همگان آن را مىپذیرند. اگرجنبش حسینى بر ضد یزید را با این دو معیار بسنجیم، خواهیم گفت او به راه درسترفتهاست.
این انگیزههایى است که امام را به کارى وا داشت که انجام داد. دیگران نیز اگر این انگیزههارا داشتند، جز به راه امام نمىرفتند. براى آدمىزاده هزاران بار بهتر است که کردارى مانندحسین داشته باشد که یزیدبن معاویه را به خشم آورد، تا این که بر خُلق و خویى باشد کهموجب خشنودى یزید شود.
نخستین مطلبى که شایسته است براى درک انگیزههاى درونى امام در آن وضع محنتبارو دردناک بدانیم، این است که بیعت با یزید نمىتوانست پا بر جا بماند یا ادامه یابد، زیرا هرحاکم و خلیفهاى مىباید خردمند باشد و خُلق و خویى درست داشته، از سلامت تدبیر برخوردار باشد، که یزید چنین نبود. وى آنچه را که هر دولتى به شدت بدان نیازمند بود، بهشوخى مىگرفت، و امیدى به صلاح و اصلاح وى نبود. گزینش وى براى ولایتعهدى،معاملهاى آشکار بود که هر کس بدان راضى شده، بها و پاداش موافقت و همراهى خود راگرفته و هر که به یارى یزید برخاسته یا کارگزار و مزد بگیر او شده، آشکارا مال و منال ستاندهبود. بسیار شگفت خواهد بود از حسین بن على بخواهند با چنین کسى بیعت کند و نزدمسلمانان درستکارش بخواند.
حسین[(ع)] یا مىبایست بیعت و یارى یزید را بپذیرد یا خروج وقیام کند،زیرانمىگذاشتند خود را کنار بکشد، چه به سودش باشد و چه بر ضررش. برخىمورخانشرقشناس و شرقیان کجفهم، حقیقت فوق را فراموش مىکنند و به هنگامارزیابىنهضت حسینى، بهاى لازم را به وضعى که امام با آن رو در رو بود نمىدهند!شایستهبود اینان به یاد مىداشتند مسئله عقیده دینى از نظر حسین[(ع)]، شوخى یامعاملهبردار نیست. او مردى بود که به شدت به احکام اسلام ایمان داشت و باور بسیار
|515|
داشتکه اجرا نکردن حدود دینى، بزرگترین بلا براى دین و دینداران و براى همهامتعربى در حال و آینده است. امام مسلمان و زاده محمد[(ص)] بود و اگراسلامکسىهدایت درونى باشد، هدایت حسین، درونى و به سبب آن بود که از خاندانىوالامىباشد.
[دستاوردهاى حرکت]
در مورد دستاوردهاى جنبش - اگر نگاهى فراگیر بدان بیفکنیم - خواهیم فهمید بیش ازنتایج و ثمرههاى بیعت است. امام در همان سال که قیام کرد، کشته شد و یزید در کمتر از چهارسال بعد مُرد. شش سال از قتل امام نگذشته بود که قاتلان کربلا به سزاى عمل خود رسیدند ودولت بنىامیه پس از این حتى به اندازه عمر یک انسان پایدار نماند و بیش از شصت و اندىسال نپایید.
قتل حسین، درد کُشندهاى بود که بر پیکره دولت اموى نشست تا آن را از پا در آورد و پیامحسینى، ندا و نواى هر دولتى شد که به دلها و جسمها راه داشت.
فشرده سخن آن که: خروج حسین، از حجاز به عراق جنبش توانمندى بود و انگیزههایىداشت (که هر کس را به قیام وا مىداشت) اما به آسانى نمىتوان این انگیزهها را نگاشت یاآنها را بر شمرد.
این جنبش به نتایج تأثیرگذار خود رسید، زیرا نهضتى فراتر از افراد است و نسلها را فراخواهد گرفت.
شهید چه کسى است جز انسانى که مىخواهد خلق و خوى زشت روزگار را دگرگون کندو گواه وجود خیر در طبیعت انسانى است، در وقتى که خیر و خوبى، نایافتترین چیزدردنیاست؟!
امام(ع) در زمانى در پى خلافت راشدین[!] بود که دیگر نام و نشانى از خلافتراشدیننمانده بود. درگیرى میان حسین[(ع)] و یزید، نخستین تجربه از نوع خود، پس اززمان پیامبر و خلفاى بعد از وى است. که حسین در این نبرد، جان خود را نثار کرد، چونشهادت، از جان گذشتگى است، با هدف دست یابى بر آنچه از زندگى پایدارتر است. وى پدرشهیدان و سرچشمه شهادت است که هنوز مىجوشد و در تاریخ بشر، کسى با او برابرىنخواهد کرد.
|516|
[انگیزه عقیدتى]
بىتردید قیام حسین با عقیده بیشتر پیوند دارد تا با سیاست و جنگ، زیرا پس از آن که درزمان خلافت معاویه، ارزشها و ضد ارزشها مسخ و دگرگون شد، امام در پى آن بود کهبسیارى از مسائل عقیدتى را اصلاح کند.
معاویه سلطنت خود را فقط با زور و قدرت حفظ و پشتیبانى نمىکرد؛ وى از ایدئولوژىمدد مىگرفت که در عمق عقیده مسلمانان ریشه کرده بود. معاویه به مردم مىگفت: او وعلى[(ع)] دراین که چه کسى شایسته خلافت است، داورى را به خدا واگذار کردند و خدا بهنفع او و بر ضد على[(ع)] رأى داد!
[2] چنان که وقتى مىخواست براى فرزندش یزید از مردمحجاز بیعت بستاند، اعلان کرد: انتخاب وى براى خلافت، قضا و قدر بوده، مردم در انتخابرهبران و حاکمان خود، اختیارى ندارند. اندک اندک ذهن مسلمانان بدین سو مىرفت که هرچه خلیفه دستور دهد، حتى اگر بر خلافت طاعت الهى باشد، قضاى خداست که براى بندگاننوشته و خواسته است!
[قیام دینى]
ماربین، شرق شناس آلمانى، قیام حسین را فقط جنگى [میان دو قبیله بنىهاشم وبنىامیه]نمىداند، به رغم آن که برخى شرق شناسان در این باره حکم و قضاوتىسطحىکردهاند؛ وى معتقد است: امام از آغاز تدبیر داشت و هنگام ثمربخشى قیامرامىدانست.
بنابر این جنبش حسین بر ضد یزید، تصمیم راسخ انسانى دریادل بود که بر وى مشکلبود تن به سازش دهد. چنان که به دنبال پیروزى عاجل و کوتاه مدت نبود. وى با اهل و عیالشقیام کرد تا پس از مرگش به پیروزى پایدار و دراز مدت دست یابد و ارزشهایى را زنده کندکه جز با قیام و شهادت احیا نمىشدند. گویا
[3] حسین جز قیام، راهى براى خود نمىدید و بهتوصیه و صلاحدید دیگران بىاعتنا بود. او به یمن نرفت تا جنگ به درازا نکشد و خونریزىنشود، مبادا وى را به فتنهانگیزى و شکستن طاعت [و وحدت] متهم کنند، در نتیجه درستىحرکت و اقدامش مخدوش گردد، چنان که با یاران حجازىاش، در آن جا قیام نکرد، مباداآنان که مشروعیت قیامش را [به دلیل هتک حرمت حرم] نمىپذیرفتند، با وى به نبردبرخیزند، در نتیجه امام به هدفش نرسد.
|517|
[به همراه بردن زن و فرزند]
نیز اهل و عیالش را با خود برد تا مردمان کردار و برخورد نامشروع و غیر انسانىدشمنانش را ببینند، در نتیجه خون به ناحق ریختهاش در صحراى کربلا پایمال نشود، چنانکه مىبایست گواهان عادلى در کربلا باشند و آنچه را بین او و دشمنانش رخ داد ببینند، تادشمن نتواند بر او تهمت و افترا زند.
خانم دکتر بنت الشاطى مىگوید:
«زینب، خواهر حسین، لذت پیروزى را بر ابنزیاد و بنىامیه حرام کرد و در جام پیروزمندان،زهر کشنده ریخت. باعث و بانى تمامى رخدادهاى سیاسى بعدى، یعنى قیام مختار، شورشابنزبیر، سقوط دولت اموى، ظهور دولت عباسى و ریشه دواندن مذهب شیعه، زینب بود.»
[عملیات شهادت طلبانه؟!]
بدون تردید حسین[(ع)] دست به عمل انتحارى نزد تا بگویند خود را به هلاکتانداخت، بلکه حجت را بر دشمن تمام کرد و جاى عذر و بهانهاى برایشان نگذاشت که بِدانخونش را ریزند، چون وى جنگ را آغاز نکرد و اندکى پیش از شروع جنگ، میان دشمنایستاد و برایشان سخن گفت و مجالى براى مردم فریبى و مکر دشمن باقى نگذارد. از آنانپرسید که به چه سبب با او مىجنگند، در حالى که خونى طلب ندارند و مالى از آنان را غصبنکرده است. بعد افزود که آیا در اینکه وى پسر دختر پیامبرشان است تردید دارند و اگر قیامو خروج کرده، مگر جز به سبب نامهها و در خواستهاى عراقیان است که امام را فرخوانده ودعوت کردند؟!
بنابر آنچه گفتیم، تمامى اقدامات حسین، نقشه و تدبیر حساب شده و مدبّرانهاى بود تابهاهداف بلند مدت دست یابد. شاید این صحیحترین دیدگاه است، تا این که بگوییمجنبش،جنگى [بین هاشمیان و امویان ] بود. اگر وى در پى پیروزى نظامى [و قبیلهاى ]بود،با یاران حجازىاش، در همان جا قیام مىکرد، چنان که بعید است بگوییم حسین پیروزى را برمرگ ترجیح مىداد، زیرا حتى براى پدرش بهرغم آن که خلیفهاى شجاع و دلاور بود،پیروزى [در برخى جنگها مثل صفین ] سخت و مشکل بود، چنان که براى برادرش، درزمانى که خلیفه بود و یارانش بسیار و گِرداگِرد وى بودند، پیروزى مشکل مىنمود. نیزمعقول نیست بگوییم در حالى که مکر و فریب اهالى عراق را مىدانست، به اینان
|518|
اعتماد کرده باشد.
این چنین، جنبش سیاسى - عقیدتى حسینى، انگیزههاى قیام را مىنمایاند، گر چه درهنگامى که امام با توصیه و سفارش دیگران (به عدم قیام) مخالفت مىکرد، اهداف نهضتروشن نبود. قیام بر ضد یزید، گریزناپذیر بود، زیرا بیعت با وى گناهى بود که عذرى نداشتو به بهانه تقیه نمىشد دست در دست یزید نهاد.
[نظریات شرق شناسان]
شرقشناسان، جنبش حسین(رضى الله عنه) را به انگیزه سیاسى یا نظامى مىدانندوانگیزههاى دینى و دستاوردهاى بلند آن را در نظر نمىگیرند، اما باید گفت اگرشورشىنظامى باشد و شکست خورد، نمىبایست تأثیرى بر جا بگذارد، چه درزمینهسیاسى و چه عقیدتى، در حالى که جنبش حسین چنین پیامد تأثیرگذارى داشت.نیزتاریخ سراغ ندارد پیروزمندان جنگ، انگشت پشیمانى و ندامت همانند آنان که درکربلاجنگ را بُردند بگزند.
برخى مستشرقان حکم ناجوانمردانه و بىرحمانهاى در باره حسین (رضى الله عنه)دارند و او را متهم مىکنند از درک و فهم انگیزههاى جنبش خود ناتوان و عاجز بود [و حرکتىکور نمود] و سوء تدبیر و ارزیابى نادرست وى باعث شد شاهد کشته شدن فرزندان وخاندانش باشد، در حالى که مىدانست ناگزیر همگان کشته خواهند شد [اما مىتوانست بااقدام به موقع، از کشته شدن خود و همراهانش جلوگیرى کند]!
نمونهاى از آنچه این مستشرقان مىگویند، گفته فلوزن آلمانى در کتاب «خوارج و شیعه»است. وى مىنویسد:
«حسین بلند پروازى کرد به مانند کودکان که دست دراز مىکنند تا ماه را به چنگآورند.حسین بزرگترین ادعاها را داشت، اما حتى براى دستیابى به کوچکترینهدفتلاش نکرد و کار را به دیگران واگذار نمود تا به خاطر او همه کار بکنند ودرنخستینهماورد شکست خورد و خواست عقب نشینى بکند اما دیگر دیر بود. در نتیجهبدین بسنده کرد که شاهد و ناظر کشته شدن یارانش در جنگ به خاطر خویش باشد، اما او تالحظه آخر جان خود را حفظ کند. قتل عثمان تراژدى بود اما قتل حسین، نمایشى منفعلانهبود، [...]»
|519|
«گولد زیهر» [یهودى!] معتقد است: «حسین در پى شیعیان بىخرد و کوتهبین افتاد. اینانحسین را درگیر نزاع خونینى با غاصبان اموى کردند.»
«سِر ویلیام مور» مانند سرلشکرى امور را تحلیل مىکند که هر انقلاب و قیامى را فتنهمىداند[...]
تمامى این مطالب تهمت و افتراست و گروهى از مستشرقان، ما را عادت دادهاند که کاملاًبه دور از حقیقت، به ارزیابى مسائل بپردازند. در فصلهاى گذشته [کتاب] دیدیم که «لامنس»هم به همین روش پناه مىبرد و ما تهمتهاى مکرّرش در باره اهل بیت را بویژه رد ونقضکردهایم.
اما در خصوص امام حسین دیدیم که وى مصمّم بر قیام بود و شکستش، دور از ذهن وىنبود. نیز دیدیم مخلصترین افراد - از جمله ابنعباس، ابنعمر، عموزادهاش (عبدالله بنجعفر) - به وى توصیه کردند خروج ننماید یا اگر مصمم بر خروج است، به یمن برود، زیراپدرش در آن جا شیعیانى دارد، افزون بر این، دور از مقرّ خلافت (دمشق) است، اما اونپذیرفت. نیز از وى خواستند اهل بیتش را در حجاز بگذارد، اما سر باز زد. امام پیش از بیرونرفتن از مدینه، بر قبر رسول خدا ایستاد و گفت:
«چگونه پیروانم را فراموش کنم؟ من جان خود را براى آنان فدا خواهم کرد!»
سپس از قبر کناره گرفت و به خود گفت:
«در پس حجاب تن، شهادت را که دیر زمانى است مشتاق آنم، مىبینم و اکنون هنگام رهایىاست. من دست از زندگى شستهام و تصمیم دارم به آنچه خدا خواسته است، عمل کنم.»
حسین به هنگام خروج و قیام، آن قدر که به مرگ مىاندیشید، در فکر پیروزى و ظفرنبود. وقتى ابنعمر با امام وداع مىنمود، عرض کرد: «تو را به خدا مىسپارم و مىدانم کشتهخواهى شد!»
[فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟]
حسین(رضى الله عنه) با اهل بیت و زنان بیرون آمد. آیا درست آن نبود که به تنهایىخروج کند، نه با زنان و فرزندانش؟ پیشتر پاسخ دادیم: به همراه بردن اهل و عیال بدان خاطربود که شاهدانى بر رفتار نامشروع و غیر انسانى دشمن وجود داشته باشند.
«عقاد» مىگوید: متأخران نمىتوانند با عقل و عادات [و سنتهاى ] خود در باره
|520|
موضوعى همانند این داورى کنند، زیرا این مسألهاى است که باید با خِرَد و عادات قبایلعرب در این گونه رخدادها قضاوت کرد.
به همراه بردن زنان و فرزندان، سنتى عربى بود و اینان همراه نیروهاى تحت فرماندهى،به جنگ فرستاده مىشدند، نیز همراهى با نیروهایى که ممکن بود بجنگند یا کارشان به صلحبیانجامد. جنگجویان ذىقار زنان خود را همراه داشتند و پیش از شروع جنگ، بند کجاوهشترها را بُریدند [تا زنان و ناموس آنان وسیله فرار نداشته، جنگجویان براى حفظ اینان بر سرغیرت آیند]. مسلمانان و مشرکان زنان خود را در جنگهاى زمان پیامبر(ص) همراه داشتند.در جنگ روم، مسلمانان، زنان برگزیده قریش را با خود بردند و رسول خدا(ص) یک یا چندتن از همسرانش را در جنگها و غزوات همراه داشت. این سنتى ریشهدار در عرب بود کهبدین وسیله مىخواستند بر عزم راسخ و نیت راستین خود در آنچه پیش رو داشتند، گواهگیرند. در معلّقه ابنکلثوم اشارهاى اجمالى بدین عادت عربى از زمانهاى کهن است.وىمىگوید:
«همراه ما دختران زیبا رویند که دغدغه آن داریم نصیب دشمن و موجب خوارى ما شوند. زنانبراى اسبهاى ما علوفه تهیه مىکردند و مىگفتند شوهران ما نیستید اگر از حریم ما دفاع وپاسدارى نکنید؛
عَلى آثارنا بیض حسان نحاذر آن تقسم أو تهونا یقتن جیادنا و یقلن لستم بعولتنا اذا لم تمنعونا»
امام حسین(رضى الله عنه) مردم را به جهادى فرا مىخواند که اگر جنگ بر آنان قطعىمىشد، بیم آن نداشتند چه بر سرشان یا فرزند و اموالشان آید، زیرا اینان با جهاد در پىارزشهایى والاتر و گرامىتر از جان و فرزند و مال بودند. شرط مردانگى نبود که وى مردم رابه کارى بخواند، اما خود پیشاپیش اینان در انجام کار نباشد. حسین که مىخواست قیام کند،مىبایست قویترین دلیل و حجت را داشته باشد تا بر دشمن، اتمام حجت کرده، اگر برامامچیره مىشدند و سعى و تلاش امام به ثمر نمىنشست، حجت و دلیلى بر ضد آنانباشد.در این صورت دشمن پیروزمند به همان اندازه که ظفر یافته بود، مورد بُغض وخشمقرار مىگرفت، آن اندازه که وضع غالب و مغلوب بر عکس مىشد. در این صورتوىگر چه به ظاهر شکست خورده بود، اما پیروز و غالب بود و دشمنان منفورترینمردمانمىگشتند.
مسلمانى که به خاطر اصل و نسب شریف حسین، ایشان را یارى مىکرد، حال که وى با
|521|
اهل و عیالش است، بیشتر او را یارى مىدهد وگرنه به هیچ وجه یار و یاور او به شمارنخواهد آمد.
استاد ملطاوى معتقد است: حسین(رضى الله عنه) اهل بیتش را با خود بُرد، زیرامىترسید مورد اهانت یا ستم قرار گیرند و از حمایت وى دور باشند و او راهى به آناننداشتهباشد.
[1]. ابوالشهدا، عقاد.
[2]. الامامة و السیاسة، ابنقتیبه.
[3]. نظریة الامامة، دکتر احمد صبحى.
[انگیزه دینى براى مبارزه با دین فروشان]
[قیامى خونین براى بیدار کردن وجدانهاى خفته و بیمار]
[حکمت قیام]
[رد انگیزه سیاسى، غیبى، قبیلهاى و شخصى]
[دستاوردهاى حرکت]
[انگیزه عقیدتى]
[قیام دینى]
[به همراه بردن زن و فرزند]
[عملیات شهادت طلبانه؟!]
[نظریات شرق شناسان]
[فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟]
ارزیابى حرکت حسین(ع)
بررسى قیام امام حسین(ع) تنها مورد توجه شیعیان قرار نگرفته، بلکه غیر شیعیان و حتىغیر مسلمانان نیز به این قیام، عمل، انگیزهها و پى آمدهاى آن توجه فراوان نشان دادهاند.یکى از نویسندگان مسلمان غیر شیعه که بدون تعصب و با تعمق زیاد به بررسى قیام امامحسین(ع) پرداخته، «استاد توفیق ابوعَلَم» مصرى است. ایشان رئیس هیات مدیره مسجدنفیسه در قاهره و معاون اول وزارت دادگسترى مصر بوده است. مسجد حضرت نفیسه ازمراکز مهم زیارتى و فرهنگى مصر مىباشد و مسلمانان مصر توجه بسیارى به آن دارند.
استاد ابوعلم از نویسندگان بنام مصرى مىباشد و کتاب معروف ایشان به نام «اهل بیت»مورد توجه کم نظیر قرار گرفت به طورى که در کمتر از دو سال نسخههاى آن نایاب شد.کتاب «اهل بیت» شرح حال اهل بیت رسول خدا(ص) یعنى حضرت زهرا(س)، امامعلى(ع)، امام حسن(ع) و امام حسین(ع) و سیده نفیسه(س) است. این کتاب در سال 1390ه'ق منتشر شد و در سال 1392 با نایاب شدن نسخههاى آن، نویسنده تصمیم گرفت آن رادر چند جلد به چاپ برساند و جلد اول آن به شرح حال حضرت زهرا(س) اختصاصیافت. کتاب شرح حال حضرت زهرا(س) توسط جناب علىاکبر رشاد ترجمه و در سال1360 ه.ش توسط موسسه انتشارات اطلاعات منتشر گردید.
ابو علم در مقدمه کتاب «فاطمة الزهرا» وعده مىدهد که به زودى آثار دیگرى در شرح حال|505|حضرت زین العابدین(ع) و زینبکبرى(س) بنگارد.
مقاله پیوست بررسىاى است که وى بعد از شرح حال امام حسین(ع) نگاشته و در اینبررسى انگیزههاى قیام امام را مورد توجه قرار داده و به مقایسه رفتار امام حسن(ع) وامام حسین(ع) توجه و علت تفاوت این دو رفتار را تبیین کرده است. نویسنده آراء مثبت ومنفى علماى اسلام و مستشرقان در مورد قیام امام حسین(ع) را به اجمال ذکر کرده و نقدنموده است.
مناسب مىنمود در کنار دیگر مقالات ویژهنامه بررسى و ارزیابى این نویسنده محترم ازبرادران اهل سنت نیز خدمت خوانندگان محترم تقدیم گردد تا آنان علاوه بر نظر وارزیابى شیعیان با ارزیابى فردى غیر شیعى نیز آشنا گردند.
البته خوانندگان محترم ارزیابى قیام سیدالشهداء(ع) را از نگاه یک عالم غیر شیعىمىخوانند و طبیعى است که بر بعضى برداشتها و ارزیابىهاى ایشان ملاحظاتى وجوددارد ولى ارائه عین ارزیابى ایشان بدون ملاحظات را پسندیدهتر دانستیم. خوانندگانمحترم با مطالعه مقالات دیگر، خود خواهند توانست برخى نکات قابل نقد را در ارزیابىایشان، تشخیص دهند.
گاه از دلیل قیام حسین(رضى الله عنه) با اهل و عیال و کوچ اینان به کوفه به رغم آن که دردست دشمنان بود و امام مىدانست کوفیان با پدر و برادرش چه کردند، مىپرسند؛ افزون براینکه تمامى خیرخواهانِ ناصح به او توصیه مىکردند بر ضد یزید قیام نکند و وى را از کشتهشدن بر حذر مىداشتند، از جمله ابنعباس و ابنعمر و بسیارى دیگر از کسانى که میانه راه بهامام برخوردند.
[سؤالهاى دیگر این که] چرا وقتى وى از کشته شدن مسلم بن عقیل خبر دار شد،برنگشت؟ چرا حاضر شد با گروه اندکى به جنگ با لشکر عظیمى برود که از پشتیبانى و کمکبسیار برخوردار بود؟ چرا با دست خود، خویش را به هلاکت افکند؟ و پرسش آخر: چگونهمىتوان اقدام او را با آنچه برادرش، حسن[ع] انجام داد و خلافت را به معاویه واگذار کرد،سنجید و در یک راستا دانست؟
تاریخ نگاران به این پرسشها اینگونه پاسخ دادهاند: هنگامى که امام حسین به کوفیان وبزرگان آن دیار نامه نوشت، در پى دستیابى به حق خویش بود و کوفیان داوطلبانه با وى عهدو پیمان بسته بودند که از ایشان پیروى کنند. و بر این مطلب اصرار داشتند و نشانههاى
|506|
پیروزى و ظفرمندى قیام دیده مىشد. بیشتر اهالى کوفه با مسلم بن عقیل پیمان بسته، بیعتخود را اعلام کرده بودند. حتى براى مسلم فرصت آن پیش آمد که ابنزیاد را در خانه هانى بنعروه ترور کند، اما نکرد، زیرا معتقد بود اسلام ترور را روا نمىشمرد.
نیز دیدیم وقتى ابنزیاد، هانى را زندانى کرد، مسلم بن عقیل با یارانش کاخ ابنزیاد رامحاصره کرده، نزدیک بود بر وى چیره شوند، اما از بد روزگار کار بر عکس شد.
اما وضعیت امام حسن گونه دیگرى است. ایشان به پیمان شکنى یارانش پى بُرد و دانستبه معاویه نوشتهاند: حاضرند وى را بکشند یا به دست معاویه بسپارند، و از آن رو که براىوى جز یاران اندکى نمانده بود، تن به صلح داد تا جان خویش و اهل و عیال و پیروانش بهسلامت مانند. معاویه نیز پذیرفت پس از خودش، خلافت از آنِ امام حسن باشد و در آن زمانمعاویه به یزید نمىاندیشید.
موضع امام حسین هنگامى که حقخواهى مىکرد، طبیعى و قاطع بود و گمان قوى داشتآنان که نامه نوشته و با ایشان پیمان بستهاند، او را یارى خواهند داد. امام حق طلبان راقدرتمند و یاران باطل را ضعیف مىدید.
[چرا امام حسین جنگید اما امام حسن صلح کرد؟]
وضع امام حسین در برابر یزید، مانند امام حسن در مقابل معاویه نبود، زیرا معاویه باتربیت جاهلى قریش بار آمده بود که پر از سختکوشى بود، چون اینان قومى بودند که دربیابانهاى خشک و بى آب و علف مىزیستند و چارهاى جز جان سختى نداشتند، گرچه ازتجارت سود بسیارى مىبردند.
معاویه در بزرگسالى اسلام آورد و پیامبر را دید و کاتب وى بود و از همنشینى با ایشان ومسلمانان نیکوکار تأثیر گرفت، چنان که کارگزار عمر بود و از وى کردار و رفتارش راآموخت. این عوامل در سیرت وى اثر داشت گرچه آن زمان که مردمانى گِرد وى جمع شدند،لغزشها و سرپیچى هایش از سنت والاى مسلمانان زیاد شد.
اما فرزندش یزید تربیتى دیگر داشت. وى در قصر شام زاده شد که نعمت و بردگانبسیارداشت. یزید بدویت و جاهلیت قبیله کلب را از مادرش به ارث برد و هوش وزیرکىقریش را از پدر آموخت، چنان که از این قبیله، حیله و فریب بسیار، مال دوستى،سلطهطلبى و چیرگى و لذتطلبى مفرط را در وقتى که اسباب آن فراهم بود فرا گرفت و
|507|
جوانى قریشى شد که پایدارى و سرسختى را نمىشناخت و براى گذران زندگى مجبور بهکسب و کار نبود و در طول حیاتش مرارت و مشقتى نچشید و هیچ تلاشى جز در راهخوشگذرانى و عیاشى نداشت.
یزید وقتى حاکم مسلمانان شد، رفتارى بسیار متفاوت با پدر داشت، چنان که کردارش باسنت و سیره پیامبر(ص) و خلفاى راشدین به شدت فرق داشت. نیز یاران و اعوان معاویه ویزید تفاوت بسیارى داشتند. اطرفیان معاویه سیاستدان و طرف مشورت بودند اما یارانیزید، جلادها و سگهاى شکارى بودند که در پى شکارهاى بزرگ مىدویدند. سرشت اینانبه گونه مردمانى مسخ شده و پریشان بود که سینهاى پر از حقد و کینه از آدمها داشتند، بهخصوص از کسانى که بر عکس اینان، نیکوکار و درستکار بودند. از این رو یاران یزید کینهخود را سرِ دشمنان خالى مىکردند، حتى اگر برایشان فایده و سودى نداشت اما اگر از این راهبه بخشش و پاداشى مىرسیدند، دیگر کینه و شرارتشان حد و مرزى نداشت. شریرترینیاران یزید، شمر بن ذىالجوشن، مسلم بن عقبه، عبیدالله بن زیاد و عمر بن سعد بودند.
شمر به پیسى مبتلا و زشترو و کریهالمنظر بود و پیرو مذاهب خوارج شد تا بدان جنگو مبارزه بر ضد على و فرزندانش(ع) را توجیه کند اما قصد محاربه با معاویه و فرزندنش رانداشت. شمر کسى بود که دین را بهانه و ابزارى براى کینه ورزى قرار مىداد، و حاضر بود بهخاطر مال و ثروت، دین یا کینهاش را به فراموشى سپرد.
[1]
یزید پیش از جانشینى پدر، به شدت لذت طلب بود و آشکارا بدین امر مبادرتمىورزید، به گونهاى که عیاشىهاى او ورد زبان مردمان شده بود. کار آن قدر بالا گرفت که«زیاد» به وى توصیه کرد اعتدال ورزیده، جانب احتیاط را نگه دارد وقتى پس از پدر، بهحکومت رسید، سیاست شهوت ورزىِ بى قید و بند را ادامه داد. وى دست از خوشگذرانىهاى خود بر نداشت و همچنان به کارهاى بیهوده و لهو و لعب خود ادامه مىداد و اینتفاوت پدر و پسر بود.
[انگیزه دینى براى مبارزه با دین فروشان]
مىتوانیم بگوییم که امام حسین نمىخواست با یزید بیعت کند حتى اگر منجر به کشتهشدن او شود امکان نداشت چنان که امام حسن با معاویه پیمان بست، امام حسین با یزید بیعتکند، زیرا اوضاع فرق کرده و یزید همچون پدر نبود. اگر امام حسین با یزید بیعت مىکرد،
|508|
وضع حال وى پوشیده مىماند و مردم معتقد مىشدند یزید امام برحق است، در نتیجه مىتوانست دین را تحریف کند. از این رو حسین،جان و اهل و عیالش را در راه دین جدّش نثار کرد. با شهادت امام بودکه پایههاى دولت اموى سست و نا استوار گشت.
به رغم آن که نامههاى رسیده براى امام که به بیعت با ایشان
مىخواند، بسیار بود، اما احتیاط کرد و عموزادهاش، مسلم بن عقیل را فرستاد تا از دل و دینعراقیان مطمئن شود. معلوم شد بیعت کوفیان با امام درست و راست است، از این رو امام بهکوفه کوچید، زیرا عموزادهاش که امین و مورد وثوقش بود، بر این مطلب گواهى داده، به امامنوشته بود: «مردمان دور و برش را گرفته و با وى اند.» اما پیش از رسیدن به عراق، وقتى امامدانست مسلم را کشته و از اطراف وى پراکنده شده و شکستش دادهاند، احتیاط را در پیشگرفت. شاید به فکر بازگشت افتاد، گر چه من این احتمال را باور ندارم، زیرا امام در پى کارىثمربخش و نتیجه دار بود. وقتى امام رو به سوى کوفه نهاد، در پى دنیا و جاه یا تلاش براىدستیابى به خلافت به هدف خلافت نبود، بلکه مىخواست احکام خدا را اجرا کند، اما بهگونهاى که همگان بىهیچ تردید و شکى هدف امام را بدانند. از این رو امام به نداى ایمان وباور دین خود لبیک مىگفت.
امام حسین کسى نبود که به حکم ابنزیاد گردن نهد گرچه موجب ذلت و خوارى شود-که این از ساحت امام به دور است - و ابنزیاد به سبب نفس شرورش پروا نداشت امام را بایارانش به شهادت برساند. امام بین این دو (ذلت و شهادت) مرگ با عزت را برگزید.
دراینجا مطلب مهمى است که تاریخ نگاران در آن اختلاف نظر دارند، گفته شد امام بهعمر بن سعد سه راه حل پیشنهاد داد:
1. راه را براى امام باز بگذارد تا به حجاز (همان جایى که آمده بود) برگردد.
2. به سوى یکى از مرزهاى کشور اسلامى برود و مانند سربازى سنگرنشین در برابردشمن، به مرزدارى بپردازد و مانند دیگر مرزداران مزد و مواجب بگیرد و انجام وظیفه کند.
3. امام را به شام نزد یزید بَرَند و او را به دست یزید بسپارند.
گفتهاند: عمر بن سعد راه حلها را پذیرفته، آنچه را امام پیشنهاد داده بود، براى ابنزیادنوشت، اما وى نپذیرفت و گفت: حسین چارهاى ندارد جز آن که به حکم ابنزیاد تن دهد!
«گفتهاند حسین بر ضد یزید شورید و بیعت وى را رد کرد و به طرف کوفه رفت.
|509|
مىخواست مردم آن دیار را از پیروى یزید باز دارد و میان مردمانتفرقه افکند و مانند زمان پدرش بین مسلمانان جنگ به پا کند. بنابراین یزید و حاکم وى در عراق، شر و فتنه را آغاز و به پا نکردند، بلکهاز حکومت خود دفاع کرده، وحدت امت را حفظ نمودند! این ادعا درصورتى راست و درست است که بگوییم حسین مصمّم بر جنگ بود
و حاضر به سازش و مذاکره نبود و سر از نبرد برنمىتافت، اما حسین سه راه حل پیشنهاد کردکه هر یک راه درست و خوبى بود و به سلامت مىانجامید. اگر مىگذاشتند به حجاز و مکهبرگردد، امام به آنجا باز مىگشت و دوست نداشت در آن جا خون ریزى شود، چرا که بلدحرام بود و جنگ در آن شهر روا نبود؛ فقط یک بار در آن جا جنگ روا شمرده شد، آن هم یکساعت و در زمان رسول خدا به هنگام فتح مکه.
اگر میان او و یزید مانع نمىشدند تا به او بپیوندد، ممکن بود به گونهاى یزید از اودرگذرد، یا با حجتى که دیگر جاى بحث و جدل باقى نماند، او را به تسلیم و>پذیرش
اگر مىگذاشتند به طرف یکى از مرزهاى کشور اسلامى برود، مردى عادى مانند دیگرانمىشد که با دشمن مىجنگد و شریک در فتح مىشود، در نتیجه نه به احدى آسیب مىرساندو نه کسى وى را اذیت مىکرد.»
البته «عقّاد» تردید دارد حسین به ابنزیاد، پیشنهاد پذیرش یکى از سه راه حل را دادهباشد. وى معتقد است این گزارش [از طرف ابنسعد]، به حسین بسته شد و افترایى بیش نبود،تا اوّلاً بهانه عمر براى نجنگیدن با امام باشد، ثانیاً به شیعان بگوید حسین قصد داشتبیعتکند.
[قیامى خونین براى بیدار کردن وجدانهاى خفته و بیمار]
دکتر احمد صبحى در کتابش (نظریة الإمامه) معتقد است:
«مانعى نیست بگوییم حسین این پیشنهاد را داده است نه بدین معنا که نمىخواست یامىخواست با یزید بیعت کند، بلکه چون گمان داشت دشمنانش عزم بر کشتن او را دارند تا ازاین راه پیش امیر عزیز شده، نزد یزید ارج و قرُب یابند و مىدانست اینان نمىگذارند امامزنده از دستشان در رَوَد. از این رو خواست حجت را بر آنها تمام کند با اینکه قبل از آن هم
|510|
همه راههاى نجات دادن خود از دست زدن به قتلش را در اختیار آنان نهاده بود. امام باردیگرنیز حجت را بر آنان تمام کرد آن گاه که دشمنان با آغاز جنگ، سه روز امام و خاندان ویارانش را از آب محروم کردند، سپس به وحشىگرى در قتل و کشتار پرداختند و حتى بهکودکان رحم نکردند و حرمت اهلبیت را پاس نداشتند، امام بار دیگر به اتمام حجتپرداخت و اینان را از جنگ در ماه حرام بر حذر داشت اما دشمنان به مخالفت سرسختانه بادین برخاستند و هتک حرمت کردند، به رغم آن که مىبایست انجام این کار بسیار بر آنانسخت باشد و آن را بزرگترین گناه بشمرند و به احدى از اهل بیت پیامبر آسیبى نرسانند.»
امّا ابناثیر در الکامل نمىپذیرد که امام راه حلهاى پیشگفته را بر عمر بن سعد عرضهکرده باشد. وى مىگوید:
«عقبة بن سمعان نقل کرده: از مدینه تا مکه و از مکه تا عراق همراه حسین بودم و تا زمانکشته شدنش، از وى جدا نشدم. تمامى صحبتهایش با مردم را تا روز شهادتش شنیدم. بهخدا سوگند به رغم آن چه میان مردم شایع بود حاضر نشد دست در دست یزید بنهد یا او را بهمرز و گوشهاى از کشور اسلامى گسیل دارند.»
امام بر قیام پا مىفشرد و خود را آماده کشته شدن کرده بود و به دلایل زیر مىدانست یاگمان مىبرد در این سفر کشته خواهد شد:
1. چه پیش از خروج از مکه و چه پس از آن هر که به او توصیه و سفارش مىکرد قیامنکند و از شهر خارج نشود، نمىپذیرفت. پیشتر دیدیم کسانى به او توصیه کردند پا ازسرزمین حجاز بیرون نگذارد، از جمله: عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر، ابنزبیر ومحمد بن حنفیه. نیز پس از آن که از مکه بیرون رفت، در میانه راه برخى به امام گفتند برگردد،از جمله: عبدالله بن مطیع، اباهره ازدى (که در ثعلبیه امام را دید)، عبدالله بن سلیم، مذرى بنمشمعل و فرزدق که پس از بازگشت از حج، در منطقه «زباله» امام را زیارت کرد.
2. وقتى تصمیم گرفت رو به سوى عراق نهد، چنین خطبه خواند: «مرگ در کمین آدمىزاد است و...» که بیشترین قسمتهاى این خطبه، اشاره به آگاهى امام از کشته شدن دارد.
3. عبدالرحمان بن حارث بن هشام در مکه، امام را از رفتن باز داشت. و چنین دلیل آورد:
«به شهرى مىروى که کارگزاران و امیران یزید در آن جا هستند و بیتالمال را در دست دارند،و مردم هم بنده و برده مال و درهم اند. از این رو معلوم نیست آن که به تو وعده یارى داده، برضدّت نشورد و با تو نجنگد یا به رغم این که تو را بیشتر دوست دارد، اما به خاطر مال و منال باتو به نبرد و مخالفت بر نخیزد.»
|511|
با این که امام سخن وى را قبول داشت، اما حاضر به پذیرش آن نشد.
4. ابنعباس نیز امام را از رفتن باز داشت و دلیل آورد: آنان که را دعوت کردهاند، با امیرخود نجنگیدهاند و دشمن را نراندهاند و شهر و دیار را به دست خود نگرفتهاند، بلکه امام رادر حالى دعوت مىکنند که امیرشان بر آنان چیره و حاکم است و کارگزارانش مالیات شهرهارا گِرد مىآورند. با این وضع گویا امام را به جنگ فراخواندهاند و اطمینانى نیست از امامپشتیبانى و حمایت کنند، بلکه از مخالفترین مردم بر ضد امام نشوند!
ابنعباس بار دیگر امام را از رفتن برحذر داشت و این گونه سخنان را دوباره گفت و بهامام توصیه کرد به یمن رَوَد، زیرا دژها و درّهها دارد و زمینى گسترده و پهناور است.ابنعباس افزود:
«پدرت در آنجا شیعیان و پیروانى دارد و تو دور از مردمان خواهى بود. مىتوانى برایشان نامهبنویسى و پیک و فرستادگانت را بفرستى و جایگاهت را سفت و محکم کنى. در این صورتامیدى هست یار و یاورانى که دوست دارى، با خیر و خوشى نزد تو آیند.»
امام با اطمینان و قدرت پاسخ داد:
«دیگر کار از کار گذشته است.»
[*]
5. وقتى محمد بن حنفیه توصیه کرد به عراق نرود، امام فرمود در این باره خواهداندیشید، اما سپیده دم کوچید. ابنحنفیه سبب را پرسید، امام فرمود:
«پس از آن که از تو جدا شدم، رسول خدا را در خواب دیدم که به من فرمود: اى حسین! بیرونرو که خدا خواسته تو را کشته راه خود بیند.»
ابنحنفیه پرسید: پس چرا زنان را همراه مىبرى؟! فرمود:
«خدا خواسته آنان به اسارت روند!»
6. ابنعمر امام را از رفتن نهى کرد و گفت: اگر بروى، کشته خواهى شد. زیرا نشانهها وظاهر حال گویاى سرانجام امام بود. قطعاً آنچه را ابنعمر مىفهمید، بر امام پوشیده نبود.
7. فرزدق بدو گفت: دلهاى مردم با توست اما شمشیرهایشان بر توست.
8. بشر بن غالب عرض کرد: دلها با توست و شمشیرها با بنىامیه.
عبدالله بن جعفر نیز امام را بازداشت و گفت: مشفقانه مىگویم در این راه هلاک تو و
[*]. امام این مَثَل عربى را آورد که «سبق السیف العذل» یعنى پیش از آن که بتوان کار را اصلاح کرد، از دسترفته است.
|512|
درماندگى اهل بیتت است. امام حسین(ع) بدو فرمود:
«رسول خدا را در خواب دیدم و به آن چه اکنون انجام مىدهم، فرمانم داد.»
ابنعباس گفت: پدر و مادرم فدایت باد! رسول خدا چه فرمود؟ امام همان پاسخ پیش راداد. ابنعباس پرسید: ثمرهاش چیست؟ امام فرمود:
«به من فرمان و مأموریتى دادهاند و در آن باره با تو سخنى نخواهم گفت تا با پرودگارمدیدارکنم.»
این روایت آنچه را در درون امام بود و جز خدا نمىدانست تأیید بلکه تاکید مىکند.خداوند به آنچه مىباید رخ دهد، حکم خواهد کرد و کارها در دست خداست.
9. وقتى خبر شهادت مسلم و هانى و عبدالله بن یقطر را براى امام آوردند امام به یارانشفرمود: «شیعیان ما، یارى ما را وانهادند، هر کس از شما مىخواهد، برود.» و پس از جدایىبسیارى از همراهان، امام با کسانى که از مدینه همراهش بودند و عده کمى دیگر، تنها ماند.عمرو بن بوذان به ایشان توصیه کرد برگردد و عرض کرد: «به خدا سوگند! جز با نیزهها وشمشیرها رو به رو نخواهى شد.» عمرو امام را از رفتن باز داشت، چون آنان که به ایشان نامهنوشته بودند، دیگر متعهد نبودند در جنگ و نبرد، امام را یارى کنند.
امام فرمود:
«وضع براى من آشکار است، اما کسى نمىتواند بر خواست خدا چیره شود. به خدا سوگند! مرارها نخواهند کرد تا اینکه قلبم را از درونم بیرون کشند. به خدا قسم! حتى اگر در پناهگاهجنبدهاى باشم مرا بیرون خواهند کشید تا بُکشند!»
10. وقتى به عراق مىرفت، در نامهاى به بنىهاشم نوشت:
«هر که به من بپیوندد، شهید خواهد شد و هر که از من جا بماند [و عقب افتد] به رستگارى وموفقیت نخواهد رسید.»
11. به هنگام [رفتن از مدینه و ] وداع، قبر جدّش را زیارت کرد و گفت:
«دست از زندگى شستم و عزم عمل به فرمان خدا را دارم و مرگ مراقب من است، مبادا از آنبگریزم.»
سپس به خواهرش زینب فرمود:
«خواهرم! اگر مرغ سنگخوار را به حال خود وا گذارند، شب در جاى خود خواهد خوابید [اما چهکنم که دست از من بر نمىدارند].»
|513|
نیز پیش از نبرد، با خود مىخواند:
«اى روزگار! اف بر تو که چه دوست بدى هستى»!
چنان که به هنگام بیرون رفتن از مکه فرمود:
«مرگ بر بنى آدم حق و رواست.»
بنابراین به سبب حکمتى که خداى سبحان مىدانست، اراده الهى چنین شد که امامحسین، جان خود و خاندان و یارانش را براى دین خدا - که جدّش بدان خاطر بر انگیختهشده بود - فدا کند.
[حکمت قیام]
شهادت امام پایههاى دولت بنىامیه را سست و ناپایدار کرد و سپس اساسش را از بین بردو امام حسین جاودانه ماند زیرا براى حق زیست و با حق بود و در راه حق به شهادت رسید.
[رد انگیزه سیاسى، غیبى، قبیلهاى و شخصى]
حرکت امام حسین از مکه به عراق، حرکتى است که به آسانى نمىتوان با معیارهاىحوادث عادى، آن را ارزیابى کرد و نسبت به آن حکم نمود، زیرا از نادرترین جنبشهاىدینى یا فراخوان سیاسى تاریخ است که هر روز تکرار نمىشود، و هر کس نمىتواند بدانقیام کند، و اگر رهبر نهضت راه درست را پیمود، به اتفاق نظر فقط به یک علت باشد یا اگربپذیریم به راه اشتباه رفته است، همگان به یک دلیل معتقد باشند.
گاه پیمودن درستترین یا نادرستترین راه براى جنبش، بسته به فرقى کوچک است کهبه هدف دست یابد یا نه. لذا مستعدّ است که به نقیض خود بیانجامد. جنبشى چنین، گونهاى ازماجراجویى ماجراجویان سیاست یا قرارهاى گفتگوگران تجارت یا ابزارى براى دستیابىبه دنیا نیست که به حکم دین تن دهد یا دنیا تن به حکم و خواسته آن دهد، بلکه وسیلهاى براىمعتقد ساختن خود و دنیا به یک دیدگاه میان دیدگاهها است. دیدگاهى که رهبر نهضت به آنایمان دارد و مىداند آن مردمان آن راه را باور ندارند. اما به هر رو او به قیام و عمل خود ایماندارد، چه مردم بپذیرند، چه نپذیرند. براى او کشته شدن در راه هدف با مردن طبیعى برابراست و چه بسا به کشته شدن رغبت بیشتر داشته باشد.
بنابر این قضاوت در باره درست یا نادرست بودن نهضت حسینى نمىتواند توسط
|514|
مزدوران چاپلوسى انجام شود که از شمشیر حکومت مىهراسند و در پى عطا و بخشش آنهستند، چنان که دیگر مزد بگیران که از چیزهاى دیگر جز تیغه حکومت مىترسند یابرخوردار از پاداش و بخشش غیر دربارىاند، حق قضاوت و داورى ندارند. داورى در بارهدرستى یا نادرستى قیام حسینى، بسته به دو امر است که با اوضاع مختلف زمان وحکومتداران دگرگون نمىشود. این دو امر، یکى انگیزههاى درونى است که بسته به طبیعتثابت آدمى است، دوم: دستاوردهاى قابل مشاهده است که همگان آن را مىپذیرند. اگرجنبش حسینى بر ضد یزید را با این دو معیار بسنجیم، خواهیم گفت او به راه درسترفتهاست.
این انگیزههایى است که امام را به کارى وا داشت که انجام داد. دیگران نیز اگر این انگیزههارا داشتند، جز به راه امام نمىرفتند. براى آدمىزاده هزاران بار بهتر است که کردارى مانندحسین داشته باشد که یزیدبن معاویه را به خشم آورد، تا این که بر خُلق و خویى باشد کهموجب خشنودى یزید شود.
نخستین مطلبى که شایسته است براى درک انگیزههاى درونى امام در آن وضع محنتبارو دردناک بدانیم، این است که بیعت با یزید نمىتوانست پا بر جا بماند یا ادامه یابد، زیرا هرحاکم و خلیفهاى مىباید خردمند باشد و خُلق و خویى درست داشته، از سلامت تدبیر برخوردار باشد، که یزید چنین نبود. وى آنچه را که هر دولتى به شدت بدان نیازمند بود، بهشوخى مىگرفت، و امیدى به صلاح و اصلاح وى نبود. گزینش وى براى ولایتعهدى،معاملهاى آشکار بود که هر کس بدان راضى شده، بها و پاداش موافقت و همراهى خود راگرفته و هر که به یارى یزید برخاسته یا کارگزار و مزد بگیر او شده، آشکارا مال و منال ستاندهبود. بسیار شگفت خواهد بود از حسین بن على بخواهند با چنین کسى بیعت کند و نزدمسلمانان درستکارش بخواند.
حسین[(ع)] یا مىبایست بیعت و یارى یزید را بپذیرد یا خروج وقیام کند،زیرانمىگذاشتند خود را کنار بکشد، چه به سودش باشد و چه بر ضررش. برخىمورخانشرقشناس و شرقیان کجفهم، حقیقت فوق را فراموش مىکنند و به هنگامارزیابىنهضت حسینى، بهاى لازم را به وضعى که امام با آن رو در رو بود نمىدهند!شایستهبود اینان به یاد مىداشتند مسئله عقیده دینى از نظر حسین[(ع)]، شوخى یامعاملهبردار نیست. او مردى بود که به شدت به احکام اسلام ایمان داشت و باور بسیار
|515|
داشتکه اجرا نکردن حدود دینى، بزرگترین بلا براى دین و دینداران و براى همهامتعربى در حال و آینده است. امام مسلمان و زاده محمد[(ص)] بود و اگراسلامکسىهدایت درونى باشد، هدایت حسین، درونى و به سبب آن بود که از خاندانىوالامىباشد.
[دستاوردهاى حرکت]
در مورد دستاوردهاى جنبش - اگر نگاهى فراگیر بدان بیفکنیم - خواهیم فهمید بیش ازنتایج و ثمرههاى بیعت است. امام در همان سال که قیام کرد، کشته شد و یزید در کمتر از چهارسال بعد مُرد. شش سال از قتل امام نگذشته بود که قاتلان کربلا به سزاى عمل خود رسیدند ودولت بنىامیه پس از این حتى به اندازه عمر یک انسان پایدار نماند و بیش از شصت و اندىسال نپایید.
قتل حسین، درد کُشندهاى بود که بر پیکره دولت اموى نشست تا آن را از پا در آورد و پیامحسینى، ندا و نواى هر دولتى شد که به دلها و جسمها راه داشت.
فشرده سخن آن که: خروج حسین، از حجاز به عراق جنبش توانمندى بود و انگیزههایىداشت (که هر کس را به قیام وا مىداشت) اما به آسانى نمىتوان این انگیزهها را نگاشت یاآنها را بر شمرد.
این جنبش به نتایج تأثیرگذار خود رسید، زیرا نهضتى فراتر از افراد است و نسلها را فراخواهد گرفت.
شهید چه کسى است جز انسانى که مىخواهد خلق و خوى زشت روزگار را دگرگون کندو گواه وجود خیر در طبیعت انسانى است، در وقتى که خیر و خوبى، نایافتترین چیزدردنیاست؟!
امام(ع) در زمانى در پى خلافت راشدین[!] بود که دیگر نام و نشانى از خلافتراشدیننمانده بود. درگیرى میان حسین[(ع)] و یزید، نخستین تجربه از نوع خود، پس اززمان پیامبر و خلفاى بعد از وى است. که حسین در این نبرد، جان خود را نثار کرد، چونشهادت، از جان گذشتگى است، با هدف دست یابى بر آنچه از زندگى پایدارتر است. وى پدرشهیدان و سرچشمه شهادت است که هنوز مىجوشد و در تاریخ بشر، کسى با او برابرىنخواهد کرد.
|516|
[انگیزه عقیدتى]
بىتردید قیام حسین با عقیده بیشتر پیوند دارد تا با سیاست و جنگ، زیرا پس از آن که درزمان خلافت معاویه، ارزشها و ضد ارزشها مسخ و دگرگون شد، امام در پى آن بود کهبسیارى از مسائل عقیدتى را اصلاح کند.
معاویه سلطنت خود را فقط با زور و قدرت حفظ و پشتیبانى نمىکرد؛ وى از ایدئولوژىمدد مىگرفت که در عمق عقیده مسلمانان ریشه کرده بود. معاویه به مردم مىگفت: او وعلى[(ع)] دراین که چه کسى شایسته خلافت است، داورى را به خدا واگذار کردند و خدا بهنفع او و بر ضد على[(ع)] رأى داد!
[2] چنان که وقتى مىخواست براى فرزندش یزید از مردمحجاز بیعت بستاند، اعلان کرد: انتخاب وى براى خلافت، قضا و قدر بوده، مردم در انتخابرهبران و حاکمان خود، اختیارى ندارند. اندک اندک ذهن مسلمانان بدین سو مىرفت که هرچه خلیفه دستور دهد، حتى اگر بر خلافت طاعت الهى باشد، قضاى خداست که براى بندگاننوشته و خواسته است!
[قیام دینى]
ماربین، شرق شناس آلمانى، قیام حسین را فقط جنگى [میان دو قبیله بنىهاشم وبنىامیه]نمىداند، به رغم آن که برخى شرق شناسان در این باره حکم و قضاوتىسطحىکردهاند؛ وى معتقد است: امام از آغاز تدبیر داشت و هنگام ثمربخشى قیامرامىدانست.
بنابر این جنبش حسین بر ضد یزید، تصمیم راسخ انسانى دریادل بود که بر وى مشکلبود تن به سازش دهد. چنان که به دنبال پیروزى عاجل و کوتاه مدت نبود. وى با اهل و عیالشقیام کرد تا پس از مرگش به پیروزى پایدار و دراز مدت دست یابد و ارزشهایى را زنده کندکه جز با قیام و شهادت احیا نمىشدند. گویا
[3] حسین جز قیام، راهى براى خود نمىدید و بهتوصیه و صلاحدید دیگران بىاعتنا بود. او به یمن نرفت تا جنگ به درازا نکشد و خونریزىنشود، مبادا وى را به فتنهانگیزى و شکستن طاعت [و وحدت] متهم کنند، در نتیجه درستىحرکت و اقدامش مخدوش گردد، چنان که با یاران حجازىاش، در آن جا قیام نکرد، مباداآنان که مشروعیت قیامش را [به دلیل هتک حرمت حرم] نمىپذیرفتند، با وى به نبردبرخیزند، در نتیجه امام به هدفش نرسد.
|517|
[به همراه بردن زن و فرزند]
نیز اهل و عیالش را با خود برد تا مردمان کردار و برخورد نامشروع و غیر انسانىدشمنانش را ببینند، در نتیجه خون به ناحق ریختهاش در صحراى کربلا پایمال نشود، چنانکه مىبایست گواهان عادلى در کربلا باشند و آنچه را بین او و دشمنانش رخ داد ببینند، تادشمن نتواند بر او تهمت و افترا زند.
خانم دکتر بنت الشاطى مىگوید:
«زینب، خواهر حسین، لذت پیروزى را بر ابنزیاد و بنىامیه حرام کرد و در جام پیروزمندان،زهر کشنده ریخت. باعث و بانى تمامى رخدادهاى سیاسى بعدى، یعنى قیام مختار، شورشابنزبیر، سقوط دولت اموى، ظهور دولت عباسى و ریشه دواندن مذهب شیعه، زینب بود.»
[عملیات شهادت طلبانه؟!]
بدون تردید حسین[(ع)] دست به عمل انتحارى نزد تا بگویند خود را به هلاکتانداخت، بلکه حجت را بر دشمن تمام کرد و جاى عذر و بهانهاى برایشان نگذاشت که بِدانخونش را ریزند، چون وى جنگ را آغاز نکرد و اندکى پیش از شروع جنگ، میان دشمنایستاد و برایشان سخن گفت و مجالى براى مردم فریبى و مکر دشمن باقى نگذارد. از آنانپرسید که به چه سبب با او مىجنگند، در حالى که خونى طلب ندارند و مالى از آنان را غصبنکرده است. بعد افزود که آیا در اینکه وى پسر دختر پیامبرشان است تردید دارند و اگر قیامو خروج کرده، مگر جز به سبب نامهها و در خواستهاى عراقیان است که امام را فرخوانده ودعوت کردند؟!
بنابر آنچه گفتیم، تمامى اقدامات حسین، نقشه و تدبیر حساب شده و مدبّرانهاى بود تابهاهداف بلند مدت دست یابد. شاید این صحیحترین دیدگاه است، تا این که بگوییمجنبش،جنگى [بین هاشمیان و امویان ] بود. اگر وى در پى پیروزى نظامى [و قبیلهاى ]بود،با یاران حجازىاش، در همان جا قیام مىکرد، چنان که بعید است بگوییم حسین پیروزى را برمرگ ترجیح مىداد، زیرا حتى براى پدرش بهرغم آن که خلیفهاى شجاع و دلاور بود،پیروزى [در برخى جنگها مثل صفین ] سخت و مشکل بود، چنان که براى برادرش، درزمانى که خلیفه بود و یارانش بسیار و گِرداگِرد وى بودند، پیروزى مشکل مىنمود. نیزمعقول نیست بگوییم در حالى که مکر و فریب اهالى عراق را مىدانست، به اینان
|518|
اعتماد کرده باشد.
این چنین، جنبش سیاسى - عقیدتى حسینى، انگیزههاى قیام را مىنمایاند، گر چه درهنگامى که امام با توصیه و سفارش دیگران (به عدم قیام) مخالفت مىکرد، اهداف نهضتروشن نبود. قیام بر ضد یزید، گریزناپذیر بود، زیرا بیعت با وى گناهى بود که عذرى نداشتو به بهانه تقیه نمىشد دست در دست یزید نهاد.
[نظریات شرق شناسان]
شرقشناسان، جنبش حسین(رضى الله عنه) را به انگیزه سیاسى یا نظامى مىدانندوانگیزههاى دینى و دستاوردهاى بلند آن را در نظر نمىگیرند، اما باید گفت اگرشورشىنظامى باشد و شکست خورد، نمىبایست تأثیرى بر جا بگذارد، چه درزمینهسیاسى و چه عقیدتى، در حالى که جنبش حسین چنین پیامد تأثیرگذارى داشت.نیزتاریخ سراغ ندارد پیروزمندان جنگ، انگشت پشیمانى و ندامت همانند آنان که درکربلاجنگ را بُردند بگزند.
برخى مستشرقان حکم ناجوانمردانه و بىرحمانهاى در باره حسین (رضى الله عنه)دارند و او را متهم مىکنند از درک و فهم انگیزههاى جنبش خود ناتوان و عاجز بود [و حرکتىکور نمود] و سوء تدبیر و ارزیابى نادرست وى باعث شد شاهد کشته شدن فرزندان وخاندانش باشد، در حالى که مىدانست ناگزیر همگان کشته خواهند شد [اما مىتوانست بااقدام به موقع، از کشته شدن خود و همراهانش جلوگیرى کند]!
نمونهاى از آنچه این مستشرقان مىگویند، گفته فلوزن آلمانى در کتاب «خوارج و شیعه»است. وى مىنویسد:
«حسین بلند پروازى کرد به مانند کودکان که دست دراز مىکنند تا ماه را به چنگآورند.حسین بزرگترین ادعاها را داشت، اما حتى براى دستیابى به کوچکترینهدفتلاش نکرد و کار را به دیگران واگذار نمود تا به خاطر او همه کار بکنند ودرنخستینهماورد شکست خورد و خواست عقب نشینى بکند اما دیگر دیر بود. در نتیجهبدین بسنده کرد که شاهد و ناظر کشته شدن یارانش در جنگ به خاطر خویش باشد، اما او تالحظه آخر جان خود را حفظ کند. قتل عثمان تراژدى بود اما قتل حسین، نمایشى منفعلانهبود، [...]»
|519|
«گولد زیهر» [یهودى!] معتقد است: «حسین در پى شیعیان بىخرد و کوتهبین افتاد. اینانحسین را درگیر نزاع خونینى با غاصبان اموى کردند.»
«سِر ویلیام مور» مانند سرلشکرى امور را تحلیل مىکند که هر انقلاب و قیامى را فتنهمىداند[...]
تمامى این مطالب تهمت و افتراست و گروهى از مستشرقان، ما را عادت دادهاند که کاملاًبه دور از حقیقت، به ارزیابى مسائل بپردازند. در فصلهاى گذشته [کتاب] دیدیم که «لامنس»هم به همین روش پناه مىبرد و ما تهمتهاى مکرّرش در باره اهل بیت را بویژه رد ونقضکردهایم.
اما در خصوص امام حسین دیدیم که وى مصمّم بر قیام بود و شکستش، دور از ذهن وىنبود. نیز دیدیم مخلصترین افراد - از جمله ابنعباس، ابنعمر، عموزادهاش (عبدالله بنجعفر) - به وى توصیه کردند خروج ننماید یا اگر مصمم بر خروج است، به یمن برود، زیراپدرش در آن جا شیعیانى دارد، افزون بر این، دور از مقرّ خلافت (دمشق) است، اما اونپذیرفت. نیز از وى خواستند اهل بیتش را در حجاز بگذارد، اما سر باز زد. امام پیش از بیرونرفتن از مدینه، بر قبر رسول خدا ایستاد و گفت:
«چگونه پیروانم را فراموش کنم؟ من جان خود را براى آنان فدا خواهم کرد!»
سپس از قبر کناره گرفت و به خود گفت:
«در پس حجاب تن، شهادت را که دیر زمانى است مشتاق آنم، مىبینم و اکنون هنگام رهایىاست. من دست از زندگى شستهام و تصمیم دارم به آنچه خدا خواسته است، عمل کنم.»
حسین به هنگام خروج و قیام، آن قدر که به مرگ مىاندیشید، در فکر پیروزى و ظفرنبود. وقتى ابنعمر با امام وداع مىنمود، عرض کرد: «تو را به خدا مىسپارم و مىدانم کشتهخواهى شد!»
[فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟]
حسین(رضى الله عنه) با اهل بیت و زنان بیرون آمد. آیا درست آن نبود که به تنهایىخروج کند، نه با زنان و فرزندانش؟ پیشتر پاسخ دادیم: به همراه بردن اهل و عیال بدان خاطربود که شاهدانى بر رفتار نامشروع و غیر انسانى دشمن وجود داشته باشند.
«عقاد» مىگوید: متأخران نمىتوانند با عقل و عادات [و سنتهاى ] خود در باره
|520|
موضوعى همانند این داورى کنند، زیرا این مسألهاى است که باید با خِرَد و عادات قبایلعرب در این گونه رخدادها قضاوت کرد.
به همراه بردن زنان و فرزندان، سنتى عربى بود و اینان همراه نیروهاى تحت فرماندهى،به جنگ فرستاده مىشدند، نیز همراهى با نیروهایى که ممکن بود بجنگند یا کارشان به صلحبیانجامد. جنگجویان ذىقار زنان خود را همراه داشتند و پیش از شروع جنگ، بند کجاوهشترها را بُریدند [تا زنان و ناموس آنان وسیله فرار نداشته، جنگجویان براى حفظ اینان بر سرغیرت آیند]. مسلمانان و مشرکان زنان خود را در جنگهاى زمان پیامبر(ص) همراه داشتند.در جنگ روم، مسلمانان، زنان برگزیده قریش را با خود بردند و رسول خدا(ص) یک یا چندتن از همسرانش را در جنگها و غزوات همراه داشت. این سنتى ریشهدار در عرب بود کهبدین وسیله مىخواستند بر عزم راسخ و نیت راستین خود در آنچه پیش رو داشتند، گواهگیرند. در معلّقه ابنکلثوم اشارهاى اجمالى بدین عادت عربى از زمانهاى کهن است.وىمىگوید:
«همراه ما دختران زیبا رویند که دغدغه آن داریم نصیب دشمن و موجب خوارى ما شوند. زنانبراى اسبهاى ما علوفه تهیه مىکردند و مىگفتند شوهران ما نیستید اگر از حریم ما دفاع وپاسدارى نکنید؛
عَلى آثارنا بیض حسان نحاذر آن تقسم أو تهونا یقتن جیادنا و یقلن لستم بعولتنا اذا لم تمنعونا»
امام حسین(رضى الله عنه) مردم را به جهادى فرا مىخواند که اگر جنگ بر آنان قطعىمىشد، بیم آن نداشتند چه بر سرشان یا فرزند و اموالشان آید، زیرا اینان با جهاد در پىارزشهایى والاتر و گرامىتر از جان و فرزند و مال بودند. شرط مردانگى نبود که وى مردم رابه کارى بخواند، اما خود پیشاپیش اینان در انجام کار نباشد. حسین که مىخواست قیام کند،مىبایست قویترین دلیل و حجت را داشته باشد تا بر دشمن، اتمام حجت کرده، اگر برامامچیره مىشدند و سعى و تلاش امام به ثمر نمىنشست، حجت و دلیلى بر ضد آنانباشد.در این صورت دشمن پیروزمند به همان اندازه که ظفر یافته بود، مورد بُغض وخشمقرار مىگرفت، آن اندازه که وضع غالب و مغلوب بر عکس مىشد. در این صورتوىگر چه به ظاهر شکست خورده بود، اما پیروز و غالب بود و دشمنان منفورترینمردمانمىگشتند.
مسلمانى که به خاطر اصل و نسب شریف حسین، ایشان را یارى مىکرد، حال که وى با
|521|
اهل و عیالش است، بیشتر او را یارى مىدهد وگرنه به هیچ وجه یار و یاور او به شمارنخواهد آمد.
استاد ملطاوى معتقد است: حسین(رضى الله عنه) اهل بیتش را با خود بُرد، زیرامىترسید مورد اهانت یا ستم قرار گیرند و از حمایت وى دور باشند و او راهى به آناننداشتهباشد.
[1]. ابوالشهدا، عقاد.
[2]. الامامة و السیاسة، ابنقتیبه.
[3]. نظریة الامامة، دکتر احمد صبحى.