عنصر آزادگى در نهضتحسینى (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
قیام سالار شهیدان، حسین بن على (ع) حادثهاى است که از ابعاد گوناگون قابل بحث، تحقیق و پژوهش است، چنان که حجم زیادى از میراث ارزشمند اسلامى در قالبهاى گوناگون به این موضوع اختصاص دارد. یکى از محورهایى که در باره این حماسه بىنظیر تاریخ بشرى قابل توجه و پیگیرى است، بعد «ضد استبدادى و آزادىخواهانه» این قیام الهى است.
نویسنده در این مقاله سعى کرده است ضمن ارائه نگاه امامحسین (ع) به مقوله «آزادى» و شئون مختلف آن در زندگى فردى و اجتماعى، تصویرى از فضاى استبدادى و جو خفقان حکومت امویان را ترسیم نماید تا روشن شود که قیام حسینى در چه فضا و شرائط دشوارى بر پا شد و چه عواملى موجب گردید تا امام (ع) براى رویارویى با حکومتستمپیشه اموى، نهضتى خونین را سازماندهى کند. وى سپس جایگاه امام حسین (ع) از جهات فردى و اجتماعى در جهان اسلام، مظاهر عزت و آزادگى از مدینه تا کربلا را برشمرده، نتیجه مىگیرد این قیام آزادىبخش را نباید تنها الهامبخش یک ملتبراى رهایى از ظلم و بیداد حاکمان مستبد در کشور خودشان دانست، بلکه آنچه امروز بیش از آن بشریتبدان نیاز دارد، الهام از نهضتحسینى براى در هم شکستن جو استبدادى در عرصه جهانى و بینالمللى است.
آزادى حقیقى در فرهنگ حسینى
در مکتب انبیاى الهى اوج کمال و سعادت انسان رسیدن به مقام عبودیت و بندگى خدا است. همه پیامبران بر انگیخته شدند تا به مردم بگویند: خدا را عبادت کنید و از اطاعت غیر او بپرهیزید: «ان اعبدوالله و اجتنبوا الطاغوت» . (1)
در این بینش همه انسانها با خداوند خالق هستى نسبتیکسان دارند و لذا با یکدیگر برابر بوده و هیچ انسانى حق امر و نهى و ولایت و سلطه بر دیگرى ندارد. چه اینکه هیچ انسانى مجاز به سلطهپذیرى انسان دیگر و اطاعت و تسلیم در برابر او نیست. تنها موجودى که در نظام هستى حق امر و نهى داشته و مىتواند نسبتبه دیگران تصمیم بگیرد، خداوند متعال است که واجد همه کمالات و منزه از هر عیب و نقصى است. اوست که خالق نظام هستى است و بر همه موجودات و از آن جمله انسان ولایت دارد. امام جعفر صادق (ع) از جد بزرگوارش حسین بن على (ع) نقل کرده که آن حضرت فرمود:
«ایها الناس! ان الله عز و جل ذکره ما خلق العباد الا لیعرفوه، فاذا عرفوه عبدوه، فاذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة ماسواه; (2) اى مردم! خداوند - عز و جل - بندگان را جز براى اینکه به او معرفت پیدا کنند، نیافرید، پس وقتى او را شناختند، عبادتش کردند و هنگامى که او را عبادت کردند، به سبب پرستش او از عبادت غیر او بى نیاز گشتند» .
در این کلام نورانى، غایتخلقت و کمال آدمى «معرفتخدا» شمرده شده که ثمره نیل بدان بندگى او و رهایى از بندگى دیگران است. چه اینکه راه رسیدن به معرفت نهایى او نیز از همین مسیر مىگذرد، بندگى خدا و رهایى از بندگى غیر او.
در میان انسانها و روابط بین آنها نیز تنها کسانى حق امر و نهى بر دیگران دارند و مىتوانند در باره ایشان تصمیم بگیرند که از سوى صاحب اصلى ولایت و سلطان حقیقى مجاز باشند. اگر پیامبر یا جانشین او حق امر و نهى بر مردم دارند و متقابلا مردم موظف به پیروى از دستورات ایشانند، به امر الهى است، و اگر دستور خدا نبود، آنان نیز داراى چنین شان و موقعیتى نبودند و البته لازمه جعل مقام نبوت یا امامتبراى ایشان، برخوردارى از چنین موقعیت و حق امر و نهى است.
در مکتب حسینى پیروى از امام چون در راستاى اطاعت از خداست، مشروعیت دارد. امامحسین (ع) در پاسخ مردى که از حضرتش پرسید: اى پسر رسول خدا! پدر و مادرم فدایتباد، معرفتخدا چیست؟ فرمود:
«معرفت اهل هر زمانى نسبتبه امامشان است، کسیکه پیروىاش بر مردم واجب است» . (3)
بدیهى استشناخت و پیروى از امامى مىتواند «معرفتخدا» تلقى شود که آن امام جانشین خدا در زمین باشد و از سوى او به این مقام و منصب برگزیده شده باشد:
«انى جاعلک للناس اماما قال و من ذریتى قال لا ینال عهدى الظالمین» . (4)
در این مکتب «رهایى از بندگى غیر خدا» اوج آزادى روحى و معنوى انسان است و اساسا آزادى حقیقى انسان جز این نیست.
در محفل دوستان به جز یاد تو نیست
آزاده نباشد آنکه آزاد تو نیست (5)
اگر آزادى به این معنا تامین شود، در پرتو آن آزادیهاى اجتماعى - سیاسى نیز تامین خواهد شد. نمونه بارز آن پیامبر اکرم (ص) و امام على (ع)، هستند که چون به معناى واقعى وارسته و آزاد بودند، در زمان حاکمیتخود بیشترین تلاش را در جهت تامین حقوق و آزادیهاى اجتماعى مردم داشتند. در نظام سیاسى اسلام آزادیهاى سیاسى - اجتماعى در چارچوب قوانین الهى به رسمیتشناخته شده و اهمیتى فراوان دارد، اما این همه مقدمهاى براى رهایى انسان از هواهاى نفسانى و بریدن از غیر خدا و رسیدن به مقام بندگى خداست. به تعبیر متفکر شهید استاد مطهرى:
«آزادیهاى اجتماعى مقدس است، اما آزادى معنوى بیش از هر چیزى ارزش دارد و درد امروز بشر آن است که به دنبال آزادى اجتماعى است، اما براى آزادى معنوى تلاش نمىکند، چون بدون اتکاى به دین و پیامبران نمىتوان به این آزادى رسید.» (6)
پیامبر اکرم (ص) در پاسخ یکى از اصحاب صفه که عرض کرد: خود را از دنیا رها کردهام و طلا و سنگ برایم یکسان است، فرمود: «اکنون آزاد شدى.» (7)
امام على (ع) نیز در سفارشى به فرزندش امام حسن مجتبى (ع) همین واقعیت را گوشزد کرد:
«یا بنى! لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا; (8) پسرم، در حالى که خدا تو را آزاد آفریده، بنده دیگرى مباش» .
رهایى از خود یا بندگى و اسارت انسانهایى چون خود نعمتى گرانبهاست که خالق انسان به او عطا کرده و با هیچ نعمت دیگرى همسان نیست، چرا که بندگى خود یا دیگرى جز اسارت انسان و از کف دادن بزرگترین سرمایه آدمى یعنى «آزادى» نیست.
محمود عقاد، نویسنده شهیر عرب، سخنان امامحسین (ع) را در سن سى سالگى حضرت، هنگام بدرقه ابوذرغفارى که راهى تبعیدگاهش در «ربذه» بود، نقل کرده و مىافزاید: گویا آن حضرت شعار زندگى خود را از روزى که قدم به دنیا نهاد تا پایان عمر که به درجه شهادت رسید، در این چند جمله خلاصه کرده است; (9) آن جملات چنین است:
«یا عماه، ان الله تعالى قادر ان یغیر ما قدترى و الله کل یوم فى شان و قد منعک القوم دنیاهم و منعتهم دینک فما اغناک عما منعوک و احوجهم الى ما منعتهم! فاسئل الله الصبر و النصر و استعذ به من الجشع و الجزع، فان الصبر من الدین و الکرم و ان الجشع لا یقدم رزقا و الجزع لا یؤخر اجلا; (10) عمو جان! خداوند تعالى قادر است که وضع کنونى را که مشاهده مىکنى، تغییر دهد و خداوند هر روزى به کارى دست مىزند، و این قوم دنیاى خود را از تو باز داشتند و تو نیز دین خود را از آنان بازداشتى به راستى تو چقدر از آنچه آنان محرومت کردند، بىنیازى و آنان چقدر به آنچه که تو محرومشان ساختى، نیازمندند. پس از خداوند صبر و پیروزى بخواه و از حرص و بىتابى به او پناه ببر که صبر از دین و کرامت و بزرگوارى است و نه حرص روزى را جلو مىاندازد و نه بىتابى اجل انسان را به تاخیر مىافکند» .
همین معناى ارزشمند را امام کاظم (ع) نیز در وصیتخود به هشام از جدش امامحسین (ع) نقل کرده که آن حضرت ضمن بیان نگرش اولیاى خدا و اهل معرفت مبنى بر ظل و سایه بودن همه آنچه که خورشید در شرق و غرب زمین بر آن مىتابد، نسبتبه وجود خداوند فرمود:
«الاحر یدع هذه اللماظة لاهلها، لیس لانفسکم ثمن الا الجنة فلا تبیعوها بغیرها فانه من رضى من الله بالدنیا فقد رضى بالخسیس; (11) آیا آزادهاى پیدا مىشود که دست از این لقمه جویده شده (دنیا) بردارد و آن را به اهلش سپارد؟ ، براى شما جز بهشتبهایى نیست، پس خود را به غیر از آن نفروشید، چون هر کس از خدا به دنیا رضایت دهد، به چیز پست و ناچیزى راضى شده است» .
به هر تقدیر امامحسین (ع) با چنین نگرشى به جایگاه انسان، علیه حکومت استبدادى و ستم پیشه اموى قیام کرد. او نه تنها خود آزاد و وارسته ازغیر حق بود، بلکه تلاش مىکرد مردم را نیز از یوغ بندگى حکومت امویان و بردگى دنیا برهاند; حکومتى که جز به بردگى و اسارت مردم نمىاندیشید و به کمتر از آن راضى نبود.
مردم در عصر آن حضرت هم نیازمند رهایى از دنیا و دلبستگىهاى خود بودند و هم آزادى از اسارت بنىامیه، و بدون وارستگى از هواهاى نفسانى و گذشتن از دلبستگىهاى دنیوى امکان نجات از اسارتهاى اجتماعى نبود. امامحسین (ع) نیز تلاش مىکرد ارزش زندگى و مرگ را براى آنان ترسیم کند تا بتوانند براى رسیدن به حیات واقعى و ارزشهاى والاى انسانى در برابر استبداد امویان بایستند و آزادى خود را بستانند.
اصول و مبانى سیاستبنىامیه
براى آنکه عظمت «عنصر آزادى خواهى در نهضتحسینى» بیش از پیش آشکار شود، گذرى کوتاه بر اوضاع و شرائط دوران امامت آن حضرت، که مقارن با تسلط امویان بود، ضرورت دارد. پیامبر اکرم (ص) در جملهاى کوتاه وضعیتحکومت اموى را این چنین ترسیم نموده است:
«اذا بلغ بنو ابىالعاص ثلاثین رجلا اتخذوا دین الله دخلا و عباد الله خولا و مال الله دولا; (12) هنگامى که شماره فرزندان ابىالعاص به سى نفر برسد، در دین خدا دخالت مىکنند (یا دین خدا را بازیچه قرار مىدهند) و بندگان خدا را مملوک و برده خود قرار مىدهند و مال خدا را دستبه دستبین خود مىگردانند» .
این حقیقت را امویان با گفتار و کردار خویش نمایان ساختند. معاویه و کارگزارانش جز به تسلیم مردم در برابر خواستهاى خود نمىاندیشیدند و به هر قیمتى آن را محقق ساختند.
معاویة بن ابىسفیان و همفکران او سیاستخود را بر اساس سه محور یاد شده در کلام گهربار پیامبر (ص)، که نوعى اخبار غیبى آن حضرت به شمار مىرود، بنا کردند و فضایى به وجود آوردند که حسین بن على (ع) ناچار شد نهضتى را علیه آنان بر پا کند.
1. دست اندازى به حریم دین و فریب افکار عمومى
یکى از مشخصات بارز حکومت امویان دست اندازى به حریم دین بود. بدعتگذارى در دین، حلال کردن حرامها و حرام کردن حلالها، استخدام روحانیان دربارى به منظور جعل حدیثبه نفع حاکمان و علیه علویان، سب و لعن على بن ابىطالب (ع) در منابر و محافل عمومى و در یک جمله «استخدام دین براى کسب و نگهدارى قدرت» از مهمترین ویژگیهاى این دوره است. تاریخ اسلام نمونههاى فراوانى را در این زمینه ثبت کرده و روشنتر از آن است که نیازمند ذکر شواهد باشد. تنها روایاتى که از جاعل معروف حدیث - ابوهریره - نقل کردهاند، بیش از همه روایاتى است که از خلفاى راشدین، حضرت زهرا (س)، امام حسن (ع) و امام حسین (ع) و همه همسران پیغمبر نقل شده است. (13) ابن ابىالحدید معتزلى مىنویسد:
«روایات جعلى فراوانى را در کتب آن روز گنجاندند و به بچههاى مدارس و غلامان و کنیزان آموختند و مانند قرآن آنها را فرا مىگرفتند.» (14)
ابوهریره، عمرو عاص، و مغیرة بن شعبه، از اصحاب و عروة بن زبیر از تابعین، نامهاى مشهور به جعل حدیث در این دورهاند.
اما چند نمونه از فریبکاریهاى امویان،
- مروان بن حکم به امام سجاد (ع) گفت: على بیش از معاویه از عثمان دفاع کرد. امام فرمود: پس چرا بالاى منبر او را سب مىکنید و قتل عثمان را به او نسبت مىدهید؟ گفت: پایههاى حکومت ما جز با سب و لعن على بن ابىطالب استوار نمىباشد! (15)
- روزى عمروعاص به عایشه گفت: دوست داشتم تو در روز جمل کشته مىشدى؟ عایشه پاسخ داد: اى بىپدر! چرا؟ گفت: زیرا تو به اجل خود از دنیا مىرفتى و وارد بهشت مىشدى و ما بزرگترین بهانه را بر ضد على بن ابىطالب پیدا مىکردیم و مردن تو را وسیله طعن و مبارزه با او قرار مىدادیم. (16)
- معاویه بخشنامهاى صادر کرد و به کارگزارانش ابلاغ نمود، با این مضمون «ذمه من از کسى که در فضیلت ابوتراب و خاندان او سخن بگوید برى است، شهادت دوستان على و خاندان وى در محاکم پذیرفته نیست، دوستى هر کس نسبتبه على آشکار شود، سهمش را از بیتالمال قطع کنید...» . (17)
امامحسین (ع) در یکى از نامه هایش به معاویه او را توبیخ کرد که «آیا تو نبودى که حضرمى را کشتى؟ کسى که زیاد بن ابیه به تو نوشت که او بر دین على - کرم الله وجه - است؟» سپس به او یاد آور مىشود:
دین على همان دین پیامبر است که خداوند به برکت آن به تو منت نهاد، چرا که اگر این دین نبود برترین هنر و شرافت تو و پدرانت، همان کوچ کردن پر دردسر زمستانى و تابستانى بود» (18) .
- و بالاخره سالیانى بعد وقتى که عبدالعزیز حاکم مدینه شد، روزى فرزندش عمر از وى پرسید: چرا در خطبه نماز جمعه وقتى به سب و لعن على بن ابىطالب مىرسى، لکنت زبان مىگیرى؟ گفت: چون کسى را که ما بر منابر دشنام مىدهیم، افضل اصحاب پیغمبر است. و هنگامى که فرزندش علت آن را جو یا شد، پاسخ داد:
«سیاست، چنین اقتضا مىکند که براى منزوى ساختن علویان، على بن ابىطالب را سب و لعن کنیم تا آنان مدعى برترى بر خلافت و حکومت نشوند.»
و همین جا بود که عمر بن عبدالعزیز تصمیم گرفت اگر روزى به قدرت رسید، این سنت زشت را ممنوع کند ولى فضاى مسموم جامعه به گونهاى بود که با نقشهاى از پیشطراحى شده آن را عملى کرد. (19) ولى مردم گمان مىکردند که او با این تصمیم مرتکب گناه بزرگى شده است! (20)
2. به بردگى کشیدن مردم
خصوصیت دیگر این دوره به بردگى کشیدن عموم مردم بود. (عبادالله خولا) امامحسین (ع) نیز وضعیت جامعه را در عصر امویان با تعبیرى همسان با کلام پیغمبر براى خواص جامعه تشریح فرمود. امام با سرزنش رجال و شخصیتهاى حاضر در جلسه که در سرزمین منا و سالهاى آخر عمر معاویه برگزار شد، فرمود:
«...فاسلمتم الضعفاء فى ایدیهم فمن بین مستعبد مقهور و بین مستضعف على معیشة مغلوب...و الناس لهم خول لا یدفعون ید لامس، فمن جبار عنید و ذى سطوة على الضعفة شدید، و مطاع لا یعرف المبدىء و المعید; (21) ضعیفان را به آنان سپردید که برخى را برده و مقهور خود ساخته و برخى را ناتوان و مغلوب زندگى روز مره ساختند، ...و مردم بردگان آنهایند که دست هیچ متجاوزى را از خود نمىرانند. آنها که برخى زورگو و معاندند و برخى هم بر ناتوانان ستمگر و تندخویند، فرمانروایانى که نه خدا شناسند و نه معاد شناس» .
و حتى بعضى از لغتشناسان به معناى «چارپایان» معنا کردهاند. (23) توجه به معناى این واژه، عمق فاجعه را نمایان مىسازد. امویان به تعبیر پیامبر (ص) و امامحسین (ع) مردم را برده و بنده و حتى مثل حیوانات دانسته و به مانند بردگان و حیوانات با آنان رفتار مىکردند. این واقعیت در اشعارى منسوب به امامحسین (ع) نیز آمده است:
«وقعنا فى الخطایا و البلایا
و فى زمن انتقاض و اشتباه
تفانى الخیر و الصلحاء ذلوا
و عز بذلهم اهل السفاه
و باء الآمرون بکل عرف
فما من منکر فى الناس فاه
فصار الحر للمملوک عبدا
فما للحر من مدر و جاه
فهذا شغله طمع و جمع
و هذا غافل سکران لاه; (24)
ما در عصر خطاها و گرفتاریها و در زمان شکستن (پیمانها و مقررات الهى) و اشتباه (و سردرگمىها) واقع شدهایم. خیر و نیکى نابود شده و صالحان خوار و ذلیل گشتند و با ذلت آنان، نابخردان حاکم و عزیز شدند. امر به معروف کنندگان از تصمیم خود برگشتند، از این رو در میان مردم کسى نیست که نهى از منکر نماید. آزادگان برده بردگان شدند، لذا براى آزادمردان هیچ قدر و منزلتى باقى نمانده است. این پیشه و سرگرمى اوست، آزمندى و مال اندوزى و چنین کسى بىخبر و مست و هوسباز است.
علاوه بر عالمان شیعه و اهل سنت، بعضى از مستشرقان هم که رفتار امویان را با مردم در تاریخ مطالعه کردهاند، بر این باورند که مردم در نظر بنىامیه سه گروه بودند: اول فرمانروایان که عربها هستند، دوم موالى و آزادشدگان که بندگانند و سوم ذمیها و اهل کتاب که معاویه ذمیها و قبطىها را در مصر جانور مىدانست. (25)
سیاستهاى تبعیضآمیز معاویه - بر خلاف تعالم حیات بخش اسلام مبنى بر عدالت و مساوات - از اصول مملکتدارى وى بود. او در دستورالعملى به زیاد بن ابیه حاکم کوفه نوشت:
«عربها از عجمها زن بگیرند و لى به آنها زن ندهند، آنها از عجم ارث ببرند ولى عجم از آنها ارث نبرد، سهم آنان را از عطا و بیتالمال بسیار کم قرار بده، آنان را در جنگها در صف مقدم بگذار، کارهاى پست را به ایشان بسپار، راهها را اصلاح کنند و درختان را قطع نمایند، هیچ یک از عجمها بر عرب امامت نکند و تا عرب در مسجد هست عجمها را در صف اول قرار ندهید، آنها را در مرزها ماموریت مده و فرمانرواى هیچ یک از شهرها مگردان، آنان را در پست قضاوت قرار نده...وقتى نامه من به تو رسید عجمها را خوار کن و آنها را مورد اهانت قرار ده و هیچ حاجتى از آنان برآورده مساز.» (26)
رفتار معاویه، جانشینان و کارگزاران وى با مردم این واقعیت را آشکار مىکند که آنها کمترین ارزشى براى مردم قائل نبوده و تنها در فکر قدرت و ثروت و رفاه و آسایش خود و اطرافیان و دوستان خود بودند. و اگر از بیتالمال به کسى یا گروهى مىپرداختند یا براى ساکت نگاه داشتن آنان از راه تطمیع بودند یا به مقدارى که زندگىشان بگذرد و به فکر حکومت و سیاست نیفتند.
امویان شرائطى فراهم کرده بودند که اگر کسى فریب آنان را نمىخورد و با تطمیع یا تهدید سکوت نمىکرد، جرات سخن گفتن، اعتراض کردن و امر به معروف و نهى از منکر را نداشت. تنها شخصیتهاى از جان گذشته و آزادهاى چون ابوذرغفارى، حجربن عدى، مقداد، مالک اشتر و نیز شخصیتهاى سابقه دارى چون سعد بن ابىوقاص بودند که لب به اعتراض مىگشودند و چون امویان از بیدارى مردم به شدت هراس داشتند، آنان را تبعید، زندان و یا شهید مىکردند.
کشتن منتقدان و مخالفان
- ابوذر که به بدعتهاى امویان در دین، حیف و میل بیتالمال، مخالفت ایشان با سنت پیغمبر، تهمت زدن به حق گویان و منزوى ساختن شایستگان معترض بود و حتى آرزوى مرگ مىکرد، به مدینه احضار شد و توسط خلیفه سوم به صحراى ربذه تبعید گشت و در غربت و مظلومیت از دنیا رفت. (27) او به مردم هشدار مىداد که در برابر بدعتها بایستند، هر چند به شکنجه، محرومیت و تبعیدشان بیانجامد. (28)
- حجر بن عدى کندى و یارانش تنها به جرم مخالفتبا بدعتهاى امویان و امر به معروف و نهى از منکر به قتل رسیدند. امامحسین (ع) در یکى از نامههایش به معاویه او را مخاطب ساخته و مىفرماید:
«الست قاتل حجر و اصحابه العابدین المخبتین الذین کانوا یستفظعون البدع و یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر؟ فقتلتهم ظلما و عدوانا من بعد ما اعطیتهم المواثیق الغلیظة و العهود المؤکدة جراة على الله و استخفافا بعهده; (29) آیا تو نبودى که حجر و یارانش را که عابد و خاشع در برابر خدا بودند، کسانى که بدعتها را خطرناک خوانده و امر به معروف و نهى از منکر مىکردند، کشتى؟ تو پس از آنکه پیمانهاى محکم و مؤکد (به در امان بودن) آنان دادى، به خاطر جرات و گستاخى در برابر خدا و ناچیز شمردن عهد و پیمان الهى، ظالمانه و متجاوزانه آنان را به قتل رساندى» .
بیعتبر بردگى یزید
- در پایان این بخش یک نمونه نیز از رفتار امویان در زمان حاکمیتیزید بن معاویه نقل مىکنیم تا عمق اعتقاد سخیف آنان و برخوردشان با مردم نمایانتر شود. هنگامى که مردم مدینه پس از حادثه عاشورا به سال 63 هجرى دستبه شورش زدند، لشکر شام به فرماندهى مسلم بن عقبه مامور سرکوبى شورش شد. مردم در منطقه «حرة واقم» نزدیک مدینه با شامیان درگیر شده و شکستخوردند. فرمانده شام جان و مال و ناموس مردم را تا سه روز بر سربازان خود مباح کرد و فجایعى رخ داد که قلم از نگارش آن شرم دارد. مورخان از تولد صدها کودک نامشروع در ماههاى پس از این واقعه سخن گفتهاند. به دنبال وقوع این فاجعه انسانى، اعیان مدینه از ترس جان خود براى بیعتبا یزید نزد مسلم بن عقبه آمدند ولى او بدین امر رضایت نداد و مقرر کرد که باید به این مضمون با او بیعت کنید:
«ما همگى به عنوان بردگان یزید بن معاویه با او بیعت مىکنیم» .
هر که از این نوع بیعتسر باز زد، جانش را از دست داد و سرش را از بدنش جدا کردند. (30) بدینسان حکومت از مردم پیمان بر شهروندى و اداى حقوق حکومت و اطاعت از قوانین و مقررات حکومتى نمىگرفت، بلکه بر بندگى و بردگى یزید بیعت مىگرفت.
3. حاکمیت اشرار و غارت بیتالمال
سومین خصوصیت این دوره منزوى شدن شایستگان و حاکمیت اشرار و جنایتکاران بر جان و مال و ناموس مردم بود. طبعا با حاکمیت چنین افرادى بیتالمال مسلمین غارت مىشد و صرف عیاشىها و خوشگذارانىها مىگشت و وسیلهاى براى تثبیت پایههاى حکومت امویان بود و بس. بسیارى از سرداران و صاحبمنصبان را با طلا و نقره تحتسلطه گرفتند، برخى را با اعطاى پست و مقام و ریاست مطیع خود ساختند، بسیارى از مردم نیز با حاتم بخشىهاى بىحساب حاکمان سرگرم زندگى و زخارف دنیا شدند. امامحسین (ع) بارها امویان را به خاطر پیش گرفتن این سیاست زشت مورد نکوهش قرار داد. در یکى از نامههاى خود به معاویه، نمونهاى از کارگزاران جنایتپیشه او را نام مىبرد و مىفرماید:
«آیا تو نبودى که ادعاى زیاد بن ابیه را کردى و او را فرزند ابوسفیان پنداشتى; با اینکه رسول خدا حکم کرده بود فرزند از آن شوهر است و زناکار باید سنگسار شود؟ سپس او را بر مسلمانان مسلط کردى که آنان را مىکشت و دست و پاى ایشان را در خلاف هتیکدیگر قطع مىکرد و بر شاخههاى درختخرما مىآویخت؟ سبحان الله اى معاویه، گویا تو از این امت نیستى و آنان از تو نیستند!» (31)
معاویه از زمان حکومت على (ع) براى ناامن کردن جامعه عدهاى را براى غارت اموال مردم و فتنه و آشوب به شهرها گسیل مىداشت، در زمان حکومتخود نیز علاوه بر آنکه مخالفان را سرکوب مىکرد، خود و کارگزارانش به حیف و میل بیتالمال و عیاشى و خوشگذرانى با آن مىپرداختند. (32)
امام در مصاف با استبداد اموى
حال که نمایى از شرائط عصر حاکمیت معاویه ارائه شد، مشخص مىشود که امامحسین (ع) در چه شرائطى به سر مىبرد، شرائطى که تنها شخصیت آزادهاى چون او، که جز به اعتلاى دین خدا و نجات ستمدیدگان نمىاندیشید، با بیان و قلم خویش اعتراض کرده و براى قیام و نهضت علنى منتظر فرصتبود و انتظار لحظه موعود را مىکشید.
شخصیت وارستهاى چون فرزند پیغمبر در اندیشه سلطه و ریاستبر مردم نبود، روح بلند و متعالى او برتر از آن بود که در اندیشه ریاستباشد. هنگامى که امویان به زعم باطل خویش در صفین در هواى رهایى از عدالت و قاطعیت علىبنابىطالب بودند، به سراغ فرزندش حسین بن على رفتند و به او پیشنهاد کردند که پدرش را از قدرت کنار بزند تا با او به عنوان خلیفه مسلمین بیعت کنند، کارى که در دنیاى سیاستبازان و قدرت طلبان سکه رایج است، اما امام با قاطعیت دست رد بر سینه آنان زد، (33) و این فارغ از مقام عصمت، از یک سو از وارستگى آن حضرت حکایت دارد و از سوى دیگر ذکاوت و هوشیارى و دشمنشناسى امام را نشان مىدهد.
امام از اینکه امویان جان و مال و مهمتر از آن روح و روان و اندیشه مردم را به اسارت گرفتهاند، رنج مىبرد مىفرمود:
«بار الها! تو مىدانى آنچه که از ما سر مىزند براى رقابت در حکومت و سلطه بر مردم و نیز رسیدن به مال بىارزش دنیا نیست، بلکه با این هدف است که نشانههاى دین تو را آشکار سازیم و سرزمینهاى تو را اصلاح کنیم تا بندگان مظلوم تو آسوده شوند و به فرائض و سنتها و احکام تو عمل کنند. و شما (اى شخصیتهاى موجه جامعه!) اگر ما را یارى نرسانید و در خدمت ما نباشید، ستمگران بیش از این بر شما مسلط شوند و در خاموش کردن نور پیامبر شما بکوشند. خدا ما را بس است و بر او توکل مىکنیم و به سوى او باز مىگردیم و سرانجام کار به سوى اوست» . (34)
امام (ع) علىرغم اندوه عمیقى که در ماجراى صلح امام مجتبى با معاویه و واگذارى حکومتبه او در دل داشت، تصمیم برادر و امام زمانش را که ناشى از واقعنگرى امام مجتبى (ع) بود و از سر چارهجویى به آن تن داده بود پذیرفت و به مفاد عهدنامه پاى بند بود. به کسانى که پس از قرارداد صلح نیز نزد او آمده و به چنین عهدنامهاى معترض بودند، توصیه کرد تا وقتى که این مرد (معاویه) زنده است، باید منتظر بود. (35) هنگامى هم که کوفیان شهادت امام مجتبى (ع) را به ایشان تسلیت گفته و آمادگى خود را براى قیام و مبارزه علیه معاویه اعلام کردند، امام آنان را از هرگونه حرکت و تلاش علنى و اقدام نابجا و زود هنگام تا زمانى که فرزند هند زنده است، برحذر داشت و اظهار امیدوارى کرد که اگر پس از معاویه زنده بود، نظرش را به اطلاع آنان برساند. (36)
فرزند پیغمبر از یک سو نگران فراموش شدن «حق حاکمیت اهل بیت پیغمبر» به عنوان شایستهسالارى، در جامعه بود که نتیجهاى جز مشروعیتیافتن حکومتهاى غاصب و ستمگر در میان نسلهاى آینده نداشت و از سوى دیگر شاهد دستاندازى امویان به احکام و قوانین دین و نابودى این آیین نو پا بودند. دین تنها پوششى براى کسب قدرت و حفظ آن و موروثى نمودنش در خاندان امیه بود. اینان براى آنکه مردم را بفریبند، به دنبال آن بودند که بر حاکمیت غاصبانه و ظالمانه خود لباس شروعیتبپوشانند و این امر جز با بیعت گرفتن از اهل بیت پیغمبر و یاران با سابقه آن حضرت میسر نبود. تلاش فراوان معاویه در مدت ده سال پس از شهادت امام مجتبى (ع) براى گرفتن بیعت از رجال و شخصیتهاى معروف مدینه براى جانشینى یزید، با همین تحلیل قابل ارزیابى است. تحت فشار قرار دادن عبدالله بن عمر - فرزند خلیفه دوم - ، عبدالله بن زبیر - فرزند یکى از اصحاب قدیمى پیغمبر - و مهمتر از همه امامحسین (ع) فرزند پیغمبر که حکومت را حق خود مىداند، همگى براى کسب مشروعیتخلافتیزید بود، چرا که بیعت نکردن آنان به معناى فقدان مشروعیتحکومت اموى بود معاویه پس از ناکام ماندن از جلب نظر بزرگان مدینه، بالاخره، به فریب و شمشیر متوسل شد و با احضار شخصیتهاى یاد شده در مسجد و گماردن مامورانى بر هر کدام، به دروغ از رضایت و موافقت ایشان با خلافتیزید سخن گفت (37) و بدین وسیله با مکر و حیله بهزعم خویش بر امتخلافت فرزند بىکفایت و فاسقش لباس مشروعیت پوشانید.
امام (ع) با آنکه حکومت معاویه را بزرگترین فتنه و منکر در جهان اسلام مىدانست و در پاسخ به نامه معاویه به صراحت آن را ابراز نمود:
«و انى لا اعلم فتنة اعظم على هذه الامة من ولایتک علیها»
و حتى بهترین عمل را «جهاد بر ضد معاویه» مىشمارد:
«و لا اعلم نظرا لنفسى و لدینى و لامة محمد (ص) علینا افضل من ان اجاهدک، فان فعلت فانه قربة الى الله» (38) .
اما قیام و مبارزه بر ضد حکومت فریب و نیرنگ معاویه را در زمان حیات او ثمر بخش نمىدانست.
در عین حال حسین بن على (ع) شخصیتى نبود که نابودى اسلام را در پرتو انحرافى که در امر خلافت در شرف وقوع بود، تحمل کند: «و على الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید» . (39)
خلافتیزید دو آفتبسیار خطرناک به همراه داشت:
اول شخصیت فاسد و نالایق یزید بن معاویه:
«یزید رجل فاسق شارب خمر، قاتل النفس المحرمة، معلن بالفسق» . (40)
دوم تبدیل شدن خلافت اسلامى به سلطنت موروثى که بسیار خطرناکتر از آفت نخستبود.
حتى شخصیتهایى ماند عبدالرحمنبن ابىبکر نیز این خطر را احساس کرده و به معاویه و ایادى او اعتراض کردند که شما به دروغ ادعاى دلسوزى امت پیغمبر را دارید، بلکه مىخواهید هر هرقلى را با مرگ هرقلى جانشین او سازید:
«کذبت و الله یا مروان و کذب معاویة، ما الخیار اردتما لامة محمد و لکنکم تریدون ان تجعلوها هرقلیة کلما مات هرقل قام هرقل» . (41)
مقصود او این بود که شما قصد دارید مانند رومیان حکومت و خلافت اسلامى را به سلطنت موروثى تبدیل کنید. بسیارى از شخصیتها و مهمتر از همه حسین بن على (ع) به این درخواست نامشروع معاویه پاسخ رد داده و با این بدعتخطرناک به خالفتبرخاستند. گرچه همه آنان انگیزه یکسانى در این مخالفت نداشتند. قصد بررسى انگیزههاى متفاوت همه رجال و شخصیتهاى مخالف را در این نوشته کوتاه نداریم، و تنها به بررسى انگیزه مخالفت امام حسین (ع) مىپردازیم و اینکه امام در زمان خود در چه جایگاه و موقعیتى قرار داشت و این جایگاه و موقعیت چه رفتار و عملکردى را ایجاب مىکرد.
1. خلافت، حق حسین بن على (ع)
نکته نخست آنکه خلافت پیغمبر هم به حکم شرع و هم به حکم عقل از آن حسین بن على (ع) بود. بنابر روایاتى که از رسول خدا (ص) نقل شده خلافت پس از امام حسن مجتبى، به برادرش امام حسین مىرسد. چه اینکه شایستگىهاى علمى، اخلاقى و برترى آن حضرت بر رجال و شخصیتهاى وارسته آن عصر مقبول همگان بود، چه رسد به امویان که اصلا قابل قیاس با اهل بیت پیامبر نبودند. مراجعه گروهى از شیعیان على (ع) به آن حضرت پس از قرارداد امام مجتبى (ع) و معاویه و نیز مراجعه کوفیان به امام پس از شهادت امام حسن و اعلام آمادگى براى بیعتبا ایشان، همچنین ارسال نامههاى متعدد از کوفه و دعوت امام به منظور سفر به کوفه و پذیرش رهبرى آنان (42) همگى برخاسته از همین حقیقت است و کسى در فضیلت و برترى حسین بن على (ع) در عصر خویش تردیدى نداشت. امام نیز از وقتى که از تصمیم معاویه مطلع شد که قصد دارد فرزندش را به جانشینى خود نصب کند، به این مطلب اعتراض کرده و آن را حق مسلم خود مىشمرد.
- بارها در حضور معاویه بر منبر خطابه از برترى خود و ضرورت پیروى از خاندان پیغمبر سخن گفت. (43)
- در نامه مفصلى که به او نوشت، جنایات وى را در حق شیعیان پدرش على (ع) بر شمرده و علت آن را این چنین تشریح فرمود:
«تو آنان را به قتل نرساندى مگر بدین خاطر که آنان فضائل ما را یادآورى کرده و در بزرگداشتحق ما تلاش مىکردند.» (44)
اگر خلیفه دوم پس از رسول خدا (ص) از خروج اصحاب پیغمبر از مدینه جلوگیرى نمىکرد (45) تا مبادا به شهرهاى مختلف سفر کرده و از فضائل اهل بیت پیغمبر سخن بگویند و مردم را از غصب حق مسلم على بن ابىطالب آگاه سازند، معاویه جرات نمىیافت که شیعیان على (ع) را به چنین جرمى به قتل رساند. شاید خلیفه دوم گمان نمىکرد رفتار ناپسند او با اصحاب پیغمبر بهانه و مستمکسى براى امویان خواهد شد که با اصحاب پیغمبر و شیعیان اهل بیت آن حضرت چنین رفتارى داشته باشند.
- هنگامى که معاویه در جمع مردم مدینه سخنرانى کرده و از جانشینى یزید سخن گفت، امام برخاست و به او اعتراض کرد:
«به خدا سوگند کسى را که پدر و مادر و خود او بهتر از یزید است، ترک کردى» .
و وقتى معاویه پرسید: گویا خودت را در نظر دارى؟ فرمود: آرى خدا اصلاحت کند! معاویه با بیان مطالب سفسطهآمیز گفت: یزید براى امت پیغمبر از تو بهتر است. و در این هنگام امام پاسخ داد:
«چه کسى براى امت محمد بهتر است؟ یزید شرابخوار بى بند و بار؟ !» (46)
- امام در سخنرانى مهم خود در سرزمین منا و در جمع رجال و شخصیتهاى معروف آن زمان از اصحاب و تابعین، حق اهلبیت پیامبر را در امر خلافتیاد آورشد و آنان را به خاطر استخفاف حق ائمه سرزنش کرد و از آنان خواستبراى آنکه این حقیقت در بین مردم فراموش نشود، آن را در شهر و دیار خود مطرح کرده و به افراد مورد وثوق خود منتقل نمایند. (47)
- وقتى نامه درخواستبیعتبراى حکومتیزید به حاکم مدینه رسید و او امام را احضار کرد، عبدالله بن زبیر از امام پرسید: اگر از شما درخواستبیعت کنند، چه مىکنید؟ فرمود:
«من هرگز با او بیعت نخواهم کرد، زیرا پس از برادرم حسن امر (ولایت) با من است. معاویه کار خود را کرد، او براى برادرم سوگند یاد کرد که پس از خود خلافت را در هیچ یک از فرزندانش قرار ندهد و آن را - اگر من زنده بودم - به من واگذار کند، اکنون او مرد و به سوگند خود وفا نکرد...» (48)
دومین ماده قرارداد بین امام حسن مجتبى و معاویه چنین بود:
«پس از معاویه حکومت متعلق به حسن است و اگر براى او حادثهاى پیش آمد، متعلق به حسین است و معاویه حق ندارد و کسى را به جانشینى خود انتخاب کند» . (49)
چنانکه معاویه بارها به خاطر آنکه خود را داراى تجربه بیشتر، سیاستمدارتر، با تدبیرتر و حیله گرتر در مصاف با دشمن مىدانست از امام مجتبى (ع) مىخواست که به نفع او کنارهگیرى کند مشروط بر اینکه خلافت پس از معاویه از آن حسن بن على باشد. (50)
- هنگامى که امامحسین (ع) در حضور حاکم مدینه تصمیم خود را بر بیعت نکردن با یزید با صراحت اعلام کرد، افزود:
«ما انتظار مىکشیم و شما نیز انتظار بکشید تا ببینیم کدام یک به جانشینى رسول خدا (ص) به بیعتسزاوارتریم» . (51)
- کوفیان به امام نامه نوشتند که «ما امام و پیشوایى نداریم، به سوى ما بیا، شاید خداوند به برکت وجود تو ما را بر هدایت و حقیقت جمع نماید.» امام (ع) نیز در پاسخ نوشت:
«به جانم سوگند که امام و پیشوا جز کسى که به کتاب خدا عمل کند، عدل را برپا دارد و حق را اجرا کند و خود را وقف در راه خدا نماید، نیست» . (52)
- امام در نامه دعوت اهل بصره براى یارى خود، پس از اشاره به رسالت پیغمبر و جایگاه اهل بیت آن حضرت، نوشتند:
«ما خاندان و اولیا و اوصیا و وارثان او (پیامبر) و سزاوارترین مردم به جانشینى او هستیم که دیگران بر ما سبقت جستند و ما تسلیم شدیم، ما تفرقه نخواستیم و به وحدت پاسخ گفیم، این در حالى بود که مىدانستیم که ما بر حق ولایتبر متولیان آن سزاوارتریم» . (53)
- وقتى نامه مسلم بن عقیل به امام رسید و از بیعت مردم کوفه با خود خبر داد، امام نامهاى به کوفیان نوشت و به وسیله قیس بن مصهر صیداوى ارسال کرد. در این نامه آمده است.
«نامه مسلم بن عقیل به دستم رسید و از حسن نیتشما و هماهنگى بزرگان شما در راه یارى و حق خواهى ما خبر یافتیم...» (54)
موارد یاد شده تنها نمونههایى از شواهد تاریخى است که امامحسین (ع) با صراحت از حق خود در امر حکومت و ولایتسخن گفته است. امام در ادامه سفر و حتى در روز عاشورا نیز در سخنان خود با کوفیان بار دیگر این واقعیت را مطرح نمود. (55) با وجود چنین حقیقتى امام چگونه مىتوانست آن را نادیده بگیرد و با یزید بیعت کند و سلطنت موروثى و استبدادى او را به رسمیتبشناسد؟ بخصوص که حکومت او را به معناى نابودى کامل اسلام مىدانست و نزاع امام با وى تنها بر سر غصب حق امام در مسئله حکومت نبود، بلکه حق امام یکى از عوامل به شمار مىرفت.
2. موقعیتخانوادگى امام
بخش وسیعى از میراث گرانقدر نهضتحسینى به معرفى شخصیت امامحسین (ع) و موقعیتخانوادگى او اختصاص دارد. این همه تاکید بر این جایگاه نشانه اهمیت آن است. امام در مکتب و دامانى تربیت و رشد کرده بود که نمىتوانست وضع زمانه را مشاهده کرده و سکوت اختیار کند. همچنان که نمىتوانستبه سهولت از کنار پایمال شدن ارزشها بگذرد.
امام در خاندان وحى و رسالت رشد یافته و در دامان پاک دختر رسول خدا (ص) تربیتیافته بود و همه ارزشها و کمالات انسانى در وجودش متبلور بود. حضرت بارها از این حقیقتسخن گفت و با دشمنان و قدرت طلبان محاجه نمود.
در پاسخ به حاکم مدینه که خواستار بیعت امام با یزید بود، فرمود:
«انا اهلبیت النبوه و معدن الرسالة و مختلف الملائکة و محل الرحمة و بنا فتح الله و بنا ختم» . (56)
در پاسخ کوفیان نیز فرمود:
«هیهات منا الذلة ابى الله ذلک و رسوله و المؤمنون و جدود طابت و حجور طهرت و انوف حمیة و نفوس ابیة من ان تؤثر طاعة اللئام على مصارع الکرام; (57)
هرگز زیر بار ذلت نمىروم. خداوند و رسول او و مؤمنان و نیاکان وارسته و دامنهاى پاک و بزرگان غیور و انسانهاى بزرگوار آن را براى ما نمىپسندند، آرى نمىپسندند که پیروى فرومایگان به قتلگاه بزرگواران ترجیح داده شود.»
امام درا ین کلام گهربار پذیرفتن ذلتبیعتبا یزید را با موقعیتخانوادگى خود در تعارض مىبینید و مرگ با عزت را با وقعیتخویش متناسب مىداند.
ما نیز در زیارت وارث خدمت آن حضرت عرض مىکنیم:
«یا اباعبدالله، اشهد انک کنت نورا فى الاصلاب الشامخة و الارحام المطهرة لم تنجسک الجاهلیة بانجاسها و لم تلبسک من مدلهمات ثیابها» .
چنین شخصیتى از خاندان وحى و رسالتحتى اگر از حق خود در خلافت نیز چشم مىپوشید، نمىتوانستحاکمیتشخصى چون یزید را به رسمیتشناسد و با سکوت خود بدان مشروعیتبخشد.
3. جایگاه اجتماعى و سیاسى امام
علاوه بر اینکه خلافتحق حسین بن على (ع) بوده و از موقعیت ممتاز خانوادگى نیز برخوردار بود، نکته حائز اهمیت دیگرى در باره امام وجود دارد که مسئولیتى مضاعف را بر عهده آن بزرگوار مىنهد و در تحلیل درست و جامع حرکت آزادى بخش امام در جامعه نقش حیاتى دارد.
بىشک حسین بن على (ع) پس از شهادت برادرش امام حسن مجتبى (ع) تنها شخصیت ممتاز مذهبى، معنوى و سیاسى عصر خویش به شمار مىرفت. آن بزرگوار علاوه بر موقعیتخانوادگى خود، شخصیتى مورد توجه در زمان خود بود. هر چندانتساب آن حضرت به رسول خدا (ص) این موقعیت را مضاعف ساخته بود. اما نمىتوان تمام شخصیت اجتماعى و سیاسى، همچنین مقام و منزلت علمى و مذهبى آن بزرگوار را در رابطه نسبى وى با پیامبر خلاصه کرد، بلکه رجال و شخصیتهاى موجه آن روز براى فرزند على بن ابىطالب (ع) شخصیتى مستقل قائل بودند، در تصمیمگیرىها منتظر موضعگیرى او بودند. اگر امام - به فرض محال - تن به بیعتبا یزید بن معاویه مىداد، حکومتبا افرادى چون عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر مشکل چندانى نداشت ولى ایستادگى امام به ایشان نیز جرات مىبخشید. چند ماهى که حسین بن على (ع) در مکه به سر مىبرد، عبدالله بن زبیر، شخصیت درجه اول آن شهر تحتالشعاع شخصیت امام قرار داشت و آرزو داشت که امام هر چه زودتر مکه را ترک کند، هر چند در ظاهر از امام مىخواست در حرم الهى بماند! (58) این واقعیت را غیر از امام، شخصیتهاى آگاه از مسائل و جریانات روز نیز درک مىکردند. (59)
صرف نظر از جهات پیش گفته، امام به لحاظ موقعیت اجتماعى و سیاسى خود نیز نمىتوانست در برابر انحرافات بزرگى که کیان اسلام را تهدید مىکرد، سکوت کند. و خود نیز بارها این واقعیت را به گوش مردم رساند. در پاسخ به فرزدق که علتحرکت امام را پرسید، فرمود:
«اى فرزدق! این جماعت قومى هستند که در پیروى شیطان پابرجایند و خداى مهربان را پیروى نمىکنند و در زمین فساد را رواج داده و حدود الهى را تعطیل کردهاند، شراب مىنوشند و اموال فقرا و مساکین را تصاحب کردهاند و من سزاوارترم که به یارى دین خدا برخیزم و آیین او را گرامى داشته، در راهش جهاد نمایم تا کلمه خدا حاکمیت و برترى یابد.» (60)
افراد مختلفى که از روى دلسوزى امام را از رفتن به سوى عراق بر حذر مىداشتند، بر این اعتقاد بودند که شما رئیس عرب، رئیس قریش و ملجا و پناهگاه مردمید، اگر آسیبى به شما برسد و حرکتشما هتک شود، دیگران نیز در معرض هتک حرمت قرار خواهند گرفت. (61)
یکى از سخنان امام با رجال و شخصیتهاى معاصر خود این بود که مقام و موقعیت اجتماعى شما نعمتى است از جانب خدا، به منظور تحمل مسئولیتسنگینى که خواص باید در جامعه بر عهده بگیرند. گمان نکنید که شما بى جهت مورد توجه مردم هستید و فقط مردم موظفند به شما احترام گزارده و در نزد آنان داراى ارج و قرب اجتماعى باشید، ولى در برابر سرنوشت ایشان و دین و زندگىشان تکلیفى نداشته باشید، امام در سخنرانى خود در سرزمین منا فرمود:
«شما اى گروه نیرومند! گروهى هستید که به دانش و نیکى و خیرخواهى معروفید و به وسیله خدا در دل مردم ابهتى دارید که شرافتمند از شما حساب مىبرد و ناتوان، شما را گرامى مىدارد و کسانى که هم ردیف شما هستند و بر آنان حق نعمتى ندارید، شما را بر خود مقدم مىدارند، شما وسیله برآورده شدن حاجاتى هستید که از خواستاران آن حاجات دریغ مىشود و برآورده نمىگردد و به هیبتسلاطین و کرامتبزرگان راه مىروید. آیا همه اینها بدین خاطر نیست که مردم به شما امیدوارند که به حق خدا برخیزید؟ ! گرچه از بیشتر حقوق خداوند کوتاهى کردهاید و حق امامان را سبک شمرده، حقوق ضعیفان را تباه ساختهاید و به گمان خود حق خود را گرفتهاید. شما در این راه نه مالى خرج کردهاید و نه جانى را براى خداى خالق خود به خطر افکندهاید و نه براى رضاى خدا با قبیله و عشیرهاى درافتادهاید، آیا شما از درگاه خدا بهشت و همنشینى با پیامبران و ایمنى از عذاب او را انتظار دارید؟» (62)
آیا امام که «برخوردارى از مقام و موقعیت اجتماعى» را وسیلهاى براى انجام تکالیف الهى مىداند و بزرگان قوم را به خاطر ترک وظیفه سرزنش مىکند، با توجه به مقام و موقعیتى که خود دارد، مىتواند نسبتبه تکالیف خود احساس مسئولیت نکند؟ قطعا مسئولیت امام از همه آنان در جهتیارى دین خدا و دفاع از حقوق محرومان و ستمدیدگان بیشتر است. امام خود این حقیقت را بارها بر زبان آورد و براى انجام وظیفه قدم در راه پرمخاطره مبارزه با حکومت اموى نهاد.
- هنگام برخورد با سپاه حر بن یزید ریاحى در سخنان خود در جمع اصحاب خویش و لشکریان حر (یا در نامهاى به کوفیان بنابر بعضى از نقلها) با اشاره به کلامى از رسول خدا (ص) که «هر کس سلطان ستمگرى را ببیند که حرامهاى خدا را حلال کرده، پیمانهاى او را نقض نموده، با سنت رسول خدا مخالفت کرده و در بین بندگان خدا به گناه و تجاوز رفتار مىکند و با رفتار و کردار و گفتار خود به مخالفتبر نخیزد، شایسته است که خداوند او را نیز با آن سلطان ستمگر در یک مکان عذاب کند» هشدار داد:
«هان اى مردم! اینان (امویان) به پیروى شیطان درآمده و اطاعتخدا را ترک کردهاند، فساد را علنى و حدود را تعطیل کرده، اموال مردم را حیف و میل نموده و حرام خدا را حلال و حلال او را حرام کردهاند» .
سپس افزود:
«و انا احق من غیر; و من سزاوارترم بر مخالفتبا این وضعیت» . (63)
4. آزادگى و عزت نفس امام
ویژگى ممتاز دیگرى که شخصیت امامحسین (ع) را از دیگران امتیاز مىبخشید، «حریت، آزادگى، عظمت روح و عزت نفس» آن حضرت بود. روح بزرگ و بزرگوار او مانع مىشد که در برابر ظلم و ستم به بندگان خدا تنها نظارهگر باشد، بدعتها را در دین خدا مشاهده کند، حاکمیت اشرار را بر سرنوشت جامعه ببیند و تحمل نماید.
روح آزاده و توام با شجاعت، از آن حضرت شخصیتى ساخته بود که در برابر ظلم و بىعدالتى قیام کند، شجاعتى که سرسختترین دشمنان امام نیز بدان معترف بودند. امام هیچگاه در برابر اهانتهاى امویان به پدر بزرگوارش على (ع) سکوت نمىکرد. بارها مروان بن حکم را به خاطر بدگویى به على (ع) در خلوت و جلوت توبیخ کرد:
«یابن الزرقاء و یا بن آکلة القمل انت الواقع فى على; اى فرزند زن بدکاره، اى فرزند شپش خوار! آیا تو از على بدگویى مىکنى؟» (64)
شجاعت و آزاد منشى امام سبب مىشد که اجازه ندهد هیچ زورگو و ستمگرى حق او یا دیگرى را تضعیف کند. ولید بن عقبة بن ابىسفیان والى مدینه در خصوص مالى در «ذىمروة» با امام درگیرى و قصد پایمال کردن حق امام را داشت، امام به او فرمود:
«به خدا سوگند! یا حقم را عادلانه مىپردازى یا شمشیرم را گرفته و در مسجد رسول خدا مىایستم و مردم را به حلف الفضول فرا مىخوانم» .
با شنیدن سخنان امام عدهاى به کمک امام شتافتند و حاکم مجبور شد حق آن حضرت را بپردازد. (65)
معاویة ابىسفیان هیچگاه به خود جرات نداد که به سخنان تند و انتقادآمیز امام پاسخ متقابل دهد. هر چند اطرافیان و جوانان ناپختهاى چون مروان و یزید او را تحریک کردند که پاسخ امام را به تندى بدهد، اما او که حسین بن على (ع) را خوب مىشناخت، همواره از برخورد تند با آن حضرت پرهیز داشت.
معاویه پس از کشتن حجر بن عدى و شیعیان على (ع) در سفر حجبا امامحسین (ع) روبهرو شد و به امام گفت: «آیا خبردارى که ما با حجر و شیعیان پدرت چه کردیم؟ آنان را کشتیم و کفن پوشانیدیم و بر آنان نماز گزاردیم» . او که گمان مىکرد با این سخن ضربهاى بر امام وارد کرده و امام را از هرگونه حرکت و قیامى باز مىدارد، بىدرنگ این پاسخ را از امام دریافت کرد:
«ولى اگر ما پیروان تو را بکشیم، آنان را کفن نمىپوشانیم، بر آنان نماز نمىگذاریم و دفن نمىکنیم» ، (66)
یعنى تو و پیروانت را کافر مىدانیم.
معاویه معترف بود که در حسین بن على جز شجاعت ندیده است. (67) او را به پدرش على بن ابىطالب تشبیه مىکرد.
مظاهر عزت و آزادگى از مدینه تا کربلا
مجموع ویژگیهاى یاد شده سبب گردید که امام در برابر در خواست نابهجاى حکومتبایستد و تن به بیعت ندهد و با قیام خونین خود درس ابدى حریت، آزادگى، مروت و مردانگى را به بشریتبیاموزد. گریز از تن دادن به ذلت و پستى از خصوصیات انسانهاى آزاده است. پیام نهضت امام حرکت و رفتارهاى امام، برخورد او با دوستان و دشمنان و زندگى و مرگ او با ذلت و پستى بیگانه بود. و این پیام در نهضتحسینى آن قدر واضح و روشن است که او را «سرور آزادگان» لقب دادهاند. و قیامش نه تنها الگوى شیعیان و مسلمانان گشته، بلکه مستضعفان عالم از هر مکتب و آئینى او را اسوه و الگوى خود مىشناسند. وقتى که معاویة ابىسفیان با آن فراست و کیاست کمنظیر خود نتوانست امامحسین (ع) را به بیعتبا یزید متقاعد سازد، و آن حضرت را به بیعت وادار کند، دیگران به طریق اولى از عهده این مهم بر نمىآمدند.
هنگامى که عبدالله بن زبیر از امام جویا شد در برابر درخواستبیعتیزید چه خواهى کرد، فرمود:
«از بیعتبا یزید امتناع خواهم ورزید و زیر بار بردگى و ذلت نخواهم رفت» . (68)
و هنگامى که در حضور حاکم مدینه با تهدید مروان مبنى بر بیعتبا یزید مواجه شد، عکسالعمل تندى نشان داده و پس از معرفى خود و یزید فرمود:
«شخصیتى چون من با شخصى چون یزید هرگز بیعت نمىکند» . (69)
امام مصمم بود با یزید بن معاویه بیعت نکند و علیه حکومت نامشروع وى قیام نماید. نه تنها یزید را براى این منصب خطیر شایسته نمىدانست و آن را با صراحتبه معاویه نوشت که انسان از امین شمردن شاربالخمر بر یک درهم امتناع مىورزد، پس چگونه مىتوان امانتى چون حکومتى اسلامى را به یزید سپرد؟ !
«...فکیف تولى على امة محمد من یشرب المسکر؟ و شارب الخمر من الفاسقین و شارب المسکر من الاشرار و لیس شارب الخمر بامین على درهم فکیف على الامة» . (70)
اگر شخصیتیزید و رفتار اجتماعى او قابل تحمل بود، چه بسا امام نیز همچون برادرش امام مجتبى (ع) از حق شخصى خود براى مصالح اسلام و مسلمین مىگذشت، اما در این مرحله قرار گرفتن یزید در مسند خلافتبه معناى نابودى اسلام بود. امام بارها از شهادت خود در این راه خبر داد و به کسانى که حضرت را پند مىدادند که از قیام و مخالفتبر ضد امویان صرف نظر کند، مىفرمود: هرگز بیعت نخواهم کرد و تن به پستى و رذالت نخواهم داد: «ولا اعطى الدنیة من نفسى ابدا» . (71)
اصولا گرفتار شدن امت اسلامى به حاکمیتشخصى چون یزید معلول سکوت و بىتفاوتى و ذلتپذیرى مردم در برابر معاویة بن ابىسفیان بود. از اینکه على رغم دستور پیغمبر مبنى بر اینکه خلافتبر فرزندان ابىسفیان حرام است، مردم زیر بار حکومت معاویه رفتند و اینک باید ذلت و اسارت حکومتیزید را تحمل مىکردند. کسى که از مردم بر «بردگى و بندگى خویش» بیعت مىخواست، نه بیعتبا حکومتى که پاسدار حقوق اجتماعى و سیاسى مردم باشد. نمونه بارز آن ماموریت مسلم بن عقبه در سرکوب کردن مردم مدینه بود که پیشتر بدان اشاره کردیم.
با توجه به شواهد فراوانى که در گفتار و کردار امام در طول قیام بر ضد امویان وجود دارد، اگر گفته شود امام در صدد بود تا جامعه خفته و بىتفاوت نسبتبه پایمال شدن ارزشهاى انسانى را از خواب غفلتبیدار کند و به همگان بفهماند که بهاى آدمى بیش از آن است که براى زندگى چند روزه دنیا تن به ذلت و پستى دهد و «زندگى ذلتبار» را بر «مرگ با عزت» ترجیح دهد. این حقیقت هم در شعارهاى امام متبلور بود، هم در سخنان امام با رجال و شخصیتها و مردم، و هم در عمل آن بزرگوار. اینک به نمونههایى اشاره مىشود.
سوداى بیدارى مردم
- هنگامى که امام از مدینه آهنگ مکه کرد، مسلم بن عقیل به حضرت پیشنهاد کرد تا مانند عبدالله بن زبیر که با یزید بیعت نکرده و از بیراهه به مکه شتافته، به صورت مخفیانه و دور از چشم ماموران حکومتى و مردم از بیراهه سفر کند، اما امام نپذیرفت و از شاهراه حرکت کرد (72) و هر جا با شخصى یا گروهى روبهرو شد، هدفش را از خروج از شهر پیغمبر به طور آشکار به اطلاع آنان رساند زیرا امام یک شورشى نبود تا با ماموران حکومتى به تعقیب و گریز بپردازد، بلکه امام حامل «پیام رهایىبخش یک امت از تحتسلطه ظلم و استبداد بنىامیه» بود و این هدف با حرکت مخفیانه تامین نمىشد.
قداست ارزشها
- امام (ع) علىرغم میلش روز هشتم ذى حجه که همه مسلمانان براى اعمال حج راهى عرفات مىشدند، از مکه خارج شد تا مبادا به دست مزدوران حکومت ترور شود و با ریخته شدن خونش در مکه، حرمتحرمامن الهى شکسته شود. چقدر تفاوت وجوددارد بین او و بین کسى که در ماجراى محاصره شهر مکه توسط لشکر شام براى حفظ جانش به درون کعبه پناه برد و لشکر شام براى سرکوب کردن شورش خانه خدا را با منجنیق سنگباران و بخشى از خانه خدا را تخریب کرد و آتش به خانه کعبه افتاد؟ ! (73)
براى یکى «حفظ حرمتحرم الهى» اصل است، هر چند بهایش آوارگى در بیابان و شهادت در صحراى کربلا و اسارت اهل بیتش باشد و دیگرى حفظ جانش را اصل مىداند هر چند به قیمت هتک حرمتخانه خدا. آیا این تفاوت جز به خاطر وجود عنصر «حریت و آزادگى» و اصل شمردن ارزشها در امام و فقدان آن در دیگرى نیست؟
برداشتن بیعت از یاران
- هنگامى که شهادت مسلم بن عقیل و هانى بن عروة و عبدالله بن یقطر به امام رسید، بیعتش را از مردم برداشت تا مبادا کسانى که به خاطر دعوت مردم کوفه و امید تشکیل حکومت در این شهر به همراه امام آمدهاند، با این تصور سفر را ادامه دهند یا اگر از پیروزى مایوس شدهاند، تعهد به بیعت امام مانع از بازگشتشان شود. لذا در جمع همراهان حضور یافت و فرمود:
«خبر دردناک قتل مسلم بن عقیل و هانى بن عروة و عبدالله بن یقطر به ما رسید، و شیعیان ما با این کار ما را رها کردند و پیمان شکنى نمودند. پس هر کس مایل استباز گردد، مىتواند برگردد و از ناحیه ما تعهدى بر او نیست.» (74)
برداشتن بیعت در شرائط دشوار مبارزه که هر رهبرى به دنبال حفظ نیرو است، چه معنا و مفهومى دارد؟ جز اصل بودن «ارزشهاى اخلاقى» و زیر پا نگذاشتن آنها در هر شرائطى؟ و آیا این خصلت جز از شخصیتهاى آزاده یافت مىشود؟
بار دیگر همین مطلب را در شب عاشورا در جمع یارانش به صورت آشکار و با بیان حکمت آن تکرار فرمود:
«شما با من همراه شدید، چون مىدانستید که من به سوى قومى حرکت مىکنم که با زبانها و قلبهاشان با من بیعت کردهاند، و حال مطلب به عکس شده زیرا شیطان بر آنها مسلط شده و یاد خدا را فراموش کردهاند و اکنون هیچ قصدى جز کشتن من و مجاهدان همراه من و پس از آن غارت و اسارت حریم من ندارند و من بیم دارم که شما این واقعیت را ندانید و یا بدانید و حیا کنید (و از گفتن آن خجالتبکشید) . نزد ما خاندان پیامبر مکر حرام است پس هر کس کشته شدن با ما را نمىپسندد از تاریکى شب استفاده کند و برگردد...» (75)
نیازى به اموال تو نداریم!
- معروف است امام در مسیر مکه تا کوفه عبیدالله بن حر جعفى را به یارى طلبید و هنگامى که شخصا به چادر وى رفت، پسر حر جعفى به امام گفت: به خدا سوگند اى پسر دختر پیغمبر! اگر تو در کوفه یارانى داشتى که همراه تو با دشمن بجنگند، من در همراهى تو و مبارزه با دشمن پیشتاز بودم و به شدت با ایشان مىجنگیدم، ولى شیعیان تو را در کوفه دیدم که از ترس بنىامیه و شمشیرهاى آنان در خانههاى خود خزیدهاند، تو را به خدا همراهى خود را از من مخواه، ولى هر قدر بتوانم با تو همراهى مىکنم، این اسب لگام دار من است، به خدا با آن به دنبال کسى نتاختم مگر اینکه آثار مرگ را بر او چشاندم و این هم شمشیر من است. به خدا با آن بر چیزى ضربه نزدم مگر اینکه آن را قطع کرد.
امام به عبیدالله بن حر پاسخى داد که از اوج مناعت طبع، روح آزاده، آزادىخواه و عزت نفس او حکایت دارد، فرمود:
«اى پسر حر! ما براى اسب و شمشیر تو به سراغت نیامدیم، فقط بدین خاطر آمدیم که از تو یارى بطلبیم. اگرنسبتبه بذل جانت در راه ما بخل مىورزى، نیازى به چیزى از اموال تو نداریم.» (76)
پاى بندى به اصول
- وقتى که امام با لشکر کوفه به فرماندهى حر بن یزید ریاحى برخورد کرد و به خاطر دستور شدید عبیدالله بن زیاد امام را تحت فشار قرار داد، زهیر بن قین از یاران با وفاى امام عرض کرد: «اى فرزند رسول خدا! آینده دشوارتر از این است، اکنون جنگ با اینان به مراتب آسانتر از جنگ با سپاهیان بىشمارى است که پس از این خواهند رسید.»
امام بر خلاف سیاستمداران و فرماندهان جنگى که از فرصتهاى به دست آمده حداکثر استفاده را مىکنند تا ضربهاى بر دشمن وارد سازند، چون به اصول و ارزشهاى دینى پاىبند بود، حاضر نبود به هر قیمتى از آن اصول دستبشوید، از این رو فرمود:
«من آغاز گر جنگ نخواهم بود» . (77)
چه اینکه در کربلا نیز قبل از شروع جنگ، هنگامى که شمر به امام جسارت کرد، یکى از یاران اجازه خواست تا او را به سزاى عملش برساند، امام با همین استدلال او را از این عمل برحذر داشت. (78)
بخش دیگرى از این بخش را به نقل جملاتى کوتاه از امام اختصاص مىدهیم که از روح آزاده آن حضرت برخاسته و حکایت از هدف مقدس او در دمیدن «روح عزت نفس و آزادگى در مردم» دارد، مردمى که به ذلت و اسارت رضایت دادهاند، و نجات آنان بهایى چون شهادت حسین بن على (ع) و اصحاب و اهلبیتش را مىطلبد.
مرگ رهایى بخش یا زندگى اسارت بار؟
- امام در دیدار با فرزدق پس از طلب رحمتبراى مسلم بن عقیل این اشعار را سرود:
فان تکن الدنیا تعد نفیسة
فان ثواب الله اعلى و انبل
فان تکن الابدان للموت انشات
فقتل امرئ بالسیف فى الله افضل; (79)
اگر دنیا ارزش داشته باشد، پاداش خداوندى ارزشى به مراتب بیشتر و بهتر خواهد داشت. اگر بدنها براى مرگ آفریده شدهاند، پس در راه خدا با شمشیر کشته شدن بهترین مردن است» .
- در سخنرانى خود در جمع اصحاب و سپاهیان حر بن یزید ریاحى:
«الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهى عنه لیرغب المؤمن فى لقاء الله محقا فانى لا ارى الموت الا سعادة و لا الحیاة مع الظالمین الا برما» ; (80) آیا نمىبینید که به حق عمل نمىشود و از باطل نهى نمىشود؟ در چنین شرائطى مؤمنان باید آرزوى مرگ و شهادت کنند که من چنین مرگى را جز سعادت (و شهادت) و زندگى در کنار ظالمان را جز ننگ و ذلت نمىدانم» .
- ابن شعبه حرانى این جمله را نیز در این خطبه امام، نقل کرده:
«ان الناس عبید الدنیا و الدین لعق على السنتهم یحوطونه مادرت معایشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون» ; (81) حقا که مردم بنده دنیایند و دین امر بىارزشى است که بر زبانشان جارى است و تا وقتى بر گردش حلقه مىزنند که دنیایشان در آسایش باشد و هرگاه به بلا گرفتار شده و در معرض آزمایش قرار گرفتند، دینداران اندک مىشوند.
این جمله طلایى بیانگر همان واقعیتى است که پیشتر بر آن تاکید شد که تا آدمى از بند هواى نفس و زخارف دنیا رها نشود، نمىتواند خود را از اسارت صاحبان قدرت و ثروت برهاند. مردم در زمان امامحسین (ع) چون بنده دنیا شده بودند، نتوانستند از فرصت استثنایىاى که فرزند پیغمبر با برافراشتن پرچم قیام و مبارزه علیه امویان فراهم ساخت، استفاده کرده و خود را از اسارت سلطنت استبدادى امویان نجات دهند. بهرهمندى از آزادى اجتماعى بدون آنکه انسان شایستگى آن را در خود ایجاد کرده باشد و بتواند با رهایى از دلبستگىهاى دنیوى آن را از زورگویان استیفا کند، ممکن نیست، چنانکه برخوردار شدن مردم از آزادیهاى اجتماعى زمینه رها شدن هرچه بیشتر از وابستگىهاى مادى را فراهم مىسازد.
به هر حال، آزادى از بردگى و اسارت امویان نعمت ارزشمندى بود که مردم از آن محروم بودند و براى رسیدن بدان باید بهایش را مىپرداختند ولى مردم آن زمان که یا مرعوب قدرتمندان بودند یا مفتون ثروتمندان، حاضر به پرداختبهاى آن نشدند، از این رو بر اساس پیش بینى امام حسین (ع) گرفتار ذلتى فراتر از دوران حاکمیت معاویه شدند:
«والله لا یدعونى حتى یستخرجوا هذه العلقه من جوفى و اذا فعلوا ذلک سلط الله علیهم من یذلهم حتى یکونوا اذل فرق الامم; (82) به خدا سوگند این مردم مرا رها نمىکنند تا وقتى که خونم را بر زمین بریزند و هنگامى که مرتکب این جنایتشدند، خداوند کسانى را بر آنها مسلط خواهد کرد که خوارترین گروه در میان اقوام و ملل خواهند شد» .
نمونههایى از این ذلت را نقل خواهیم کرد.
- هنگامى که حربن یزید ریاحى امام را به مرگ تهدید کرد، به اشعار مرد اوسى (هنگامى که مىخواست رسول خدا را یارى کند، پسر عمویش او را از مردن ترساند، ولى او در پاسخ این اشعار را خواند) تمثل جست و فرمود:
سامضى و ما بالموت عار على الفتى
اذا ما نوى خیرا و جاهد مسلما
و واسى الرجال الصالحین بنفسه
و فارق مذموما و خالف مجرما
اقدم نفسى لا ارید بقاءها
لتلقى خمیسا فى الوغاء عرمرما
فان عشت لم الم وان مت لماذم
کفى بک ذلا ان تعیش مرغما; (83)
جوانمردى که آهنگ حق کند و در راه اسلام پیکار نماید و نیز در راه مردان صالح جانبازى کند و از هر فعل ناشایستى دورى کرده، با تبهکارى سازش نکند، من خود را آماده کردهام - در حالى که قصد ماندن ندارم - تا در کوران جنگ با هر پنجبخش لشکرى بزرگ دیدار کند. اگر زنده ماندم ملامتى بر من نیست و اگر جان باختم سرزنشى ندارم. تو را در ذلت و خوارى همین بس که ناخواسته و از روى ناچارى زنده بمانى» .
- وقتى که نامه تهدیدآمیز ابن زیاد به عمر سعد رسید که با حسین سختگیرى کن، یا باید بیعت کند یا سرش را از بدن جدا کرده و براى من بفرست، امام با قاطعیت پاسخ داد:
«لا اجیب ابن زیاد بذلک ابدا فهل هو الا الموت فمرحبا به; (84) هرگز خواسته پسر زیاد را اجابت نخواهم کرد، آیا جز مرگ چیزى پیش خواهد آمد، پس خوشا چنین مرگى!»
- هنگامى که قیس بن اشعث (برادر محمد بن اشعث که با فریب و امان دادن مسلم بن عقیل را در کوفه دستگیر کرده و به ابن زیاد تسلیم کرد) از امام خواست تا با امویان بیعت کند، امام پاسخ داد:
«لا و الله لا اعطیهم بیدى اعطاء الذلیل و لا اقر اقرار عبید; (85) نه به خدا سوگند هرگز دست ذلت و خوارى به ایشان نمىدهم و مانند بردگان تسلیم نمىشوم» .
علامه محمد حسین نائینى که در رد حکومت استبدادى قاجار اثر نفیس «تنبیه الامه و تنزیه المله» را نگاشته تا نشان دهد حکومت استبدادى و ستمگرانه در اسلام محکوم بوده و حکومت در اسلام مشروط و محدود به رعایتحدود الهى و حقوق مردمى است، و دولتمردان باید این حدود و حقوق را مراعات کنند، به موارد متعددى از آیات قرآن - مانند ماجراى فرعون و بنى اسرائیل - و کلمات پیامبر اکرم (ص) و امام على (ع) استشهاد کرده، در ادامه به گفتار و سیره امامحسین (ع) استناد جسته و نوشته است:
«سرور مظلومان (ع) تمکین از حکم دعى بنىامیه را ذلت عبودیتش مىشمارد و در جواب ارجاس و اراذل کوفه که «انزل على حکم ابن عمک» به حضرتش عرضه داشتند، چنین مىفرماید: «لا اعطیکم بیدى اعطاء الذلیل و لااقر اقرار العبید» و هم مىفرماید: «هیهات منا الذلة ابى الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و جدود طابت...» طاعت فجره و تن در دادن به حکم لئیمان را عبودیتشان دانست... نفس قدسیه حضرتش از آن اباء فرمود از براى حفظ حریتخود و توحید پروردگارش تمام هستى و دارایى را فدا و این سنت کریمانه را براى احرار امت استوار و از شوائب عصبیت مذمومه تنزیهش فرمود و از این جهت است که در تواریخ اسلامیه صاحبان نفوس ابیه را که به این سنت مبارکه اقتدا و چنین فداکاریها نمودند، «اباة الضیم» و احرارشان نامند، همه را خوشهچین آن خرمن و از قطرات دریاى آن ابا و حریتشمردند....امام حربن یزید ریاحى را به خاطر خلع طوق رقیت و خروج از ربقه عبودیت آل ابىسفیان و ادراک شرف حریت و فوز به فنا و شهادت در آن رکاب مبارک به منقبت علیاى حریتش ستود و به خلعت والاى «انت الحر کما سمتک امک، انت الحر فى الدنیا و انت الحر فى الآخرة» سرافرازش فرمود.» (86)
- هنگامى که امام در روز عاشورا در برابر لشکر ابن سعد قرار گرفت، به منظور اتمام حجتبا کوفیان سخن گفت. آنان را در بروز وضعیت ناهنجار جامعه و حاکمیت طاغوتها، بازماندگان مشرکین و مخالفان قرآن و سنت پیغمبر و پاره پاره کنندگان قرآن و شورشگران بر امام و نسب سازان براى زنازادگان شریک شمرد، سپس ضمن سرزنش کوفیان که چرا ما را به کوفه فرا خواندید و پیمان شکستید، تصمیم خود را مبنى بر ایستادگى در برابر حکومت نامشروع و مستبد بنىامیه اعلام کرد و فرمود:
«الا ان الدعى ابن الدعى قد رکز بین اثنتین بین القتلة و الذلة و هیهات منا الذلة....» (87)
- زمانى که امام از مرگ و شهادت با عزت سخن مىگفت و یاران را به بهشت جاویدان الهى بشارت مىداد، چهره حضرت و یارانش برافروخته مىشد و براى رسیدن به آن لحظه شمارى مىکرد:
«صبرا بنى الکرام، فما الموت الا قنطرة تعبر بکم عن البئوس و الضراء الى الجنان الواسعة و النعیم الدائمة فایکم یکره ان ینتقل من سجن الى قصر....; (88) اى بزرگ زادگان! صبر پیشه کنید که مرگ پلى بیش نیست که شما را از فشارها و تنگناها به بهشتهاى پهناور و نعمتهاى ابدى مىرساند، کدام یک از شما دوست ندارد از زندان به کاخ منتقل شود؟ ...»
- چه اینکه شعارهاى امام در روز عاشورا همگى از آزادگى و وارستگى او از دنیا و عشق به شهادت حکایت دارد:
«موت فى عز خیر من حیاة فى ذل الموت اولى من رکوب العار و العار اولى من دخول النار و الله ما هذا و هذا جارى» (89)
احترام به اصول انسانى
- از واپسین کلمات گهربارى که از امام در شرائطى که در اثر جراحات بى شمار در گودال قتلگاه افتاده بود، جملهاى است که مىتواند منشور جاوید انسان تا روز قیامتباشد. هنگامى که آن بزرگوار بر زمین افتاد و توان جنگیدن را از دست داد نامردمان آهنگ خیمههاى امام را کردند، امام در حالى که بر اثر یک روز جنگ بىامان و تشنگى فراوان و جراحات سخت رمقى در بدن نداشت، فریاد زد:
«یا شیعة آل ابىسفیان! ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا احرارا فى دنیاکم هذه فارجعوا الى احسابکم ان کنتم عربا کما تزعمون» . (90)
امام با این جمله وجدانهاى خفته و مدفون آنان را در زیر خروارها عادت جاهلى مخاطب قرار داد که اى پیروان خاندان ابىسفیان، اگر دین ندارید و از روز قیامت نمىترسید، لا اقل در زندگى دنیاى خود آزاده باشید و اگر گمان مىکنید که عرب هستید، به آیین عروبتخود وفادار باشید.
این سخن بدین سبب بود که حتى در میان اعراب جاهلیت نیز جنگ از اصول و قواعدى پیروى مىکرد. در عصر جاهلیت نیز به زنان و فرزندان و کودکان و کسانى که در کارزار حضور نداشتند، متعرض نمىشدند، پیکرهاى شخصیتها و رؤساى اقوام و قبائل را پس از کشته شدن مورد هتک قرار نمىدادند و مثله نمىکردند. حتى در جنگ احد وقتى که ابوسفیان پس از جنگ با پیکر مثله شده حمزه عموى پیامبر روبهرو شد، با صداى بلند خطاب به پیامر گفت: اى محمد! من دستور نداده بودم که با پیکر حمزه چنین کنند و بدون اطلاع من با پیکر او چنین رفتارى شده است. (91)
او در حقیقتبه خاطر عدم رعایت رسوم متداول و پذیرفته شده در میان اعراب در عصر جاهلیتبه طور تلویحى عذر به پیشگاه پیامبر مىبرد. اما در روز عاشورا لشکریان عمر سعد به دستور مستقیم عبیدالله بن زیاد همه اصول و قواعد جنگ را - حتى بر اساس قوانین جاهلیت - زیر پا نهاد تا شاید با چنین رفتارى، آن هم با فرزند دختر پیغمبر و بزرگان بنىهاشم و بزرگان اقوام و قبائل رعب و وحشتى را در دلها بیفکند که کسى جرات مخالفتبا حکومت را به خود ندهد و با خود بیندیشد که وقتى با فرزند پیغمبر و خاندان او چنین رفتارى کنند، وضع آنان معلوم است.
این سیاست تا حد زیادى توانست جو خفقان و استبداد اموى را به اوج رساند، هر چند قیام حسینى به بعضى از مردم جرات داد و قیامهایى پس از عاشورا اتفاق افتاد، اما قساوت امویان نیز مضاعف گشت. ذلت مردم را مىتوان در رفتار لشکر شام با مردم مدینه در واقعه معروف به حره و با مردم مکه در ماجراى شورش عبدالله بن زبیر و سلطه بیستساله حجاج بن یوسف ثقفى بر کوفه مشاهده کرد. تنها با ذکر یک نمونه از رفتار امویان با یکى از رجال موجه آن روز این بخش را به پایان مىبریم.
هنگامى که قیام عبدالله بن زبیر در مکه به وسیله حجاج سرکوب شد، پیکر او را بر درختى آویزان کردند تا مردم با دیدن پیکر او که رهبر شورش بود، فکر مقابله را از سر بیرون کنند. در همین ایام عبدالله بن عمر شخصیت مورد توجه آن زمان که نه با کومتیزید بیعت کرد و نه با امام حسین (ع) همراهى نمود، با عجله نزد حجاج آمد و گفت: «از رسول خدا شنیدم: من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة» ، از این رو آمدهام تا با تو به نمایندگى از عبدالملک مروان (امام زمانم) بیعت کنم!» حجاج که مىدانست ابنعمر از ترس جانش این سخنان را بر زبان جارى مىکند، به جاى دست، پایش را دراز کرد و گفت: با پایم بیعت کن. عبدالله ناراحتشد و گفت: آیا مسخرهام مىکنى؟ حجاج بر آشفت و گفت: اى ابن عمر! تو با على بن ابىطالب خلیفه زمان خود بیعت نکردى و حال براى من حدیث از پیغمبر مىخوانى که هر کس امام زمانش را نشناسد و بمیرد، به مرگ جاهلیت مرده است؟ ! مىدانم که تو دروغ مىگویى. آنچه که باعثشده تو را سراسیمه به اینجا بیاورد، درختى است که پیکر پسر زبیر بر آن آویخته شده است! (92)
الهام از نهضتحسینى و رهایى از استبداد جهانى
بىشک انقلاب اسلامى ایران با الهام از نهضتحسین بن على (ع) به رهبرى حضرت امام خمینى (ره) با انگیزه «احیاى دین خدا» و نیز «بر چیدن بساط نظام استبدادى رژیم پهلوى و استعمار غرب بهویژه امریکا» به وقوع پیوست. هر کسى که کمترین حضورى در این نهضت داشت، این حقیقت را به خوبى درک کرده است، حماسه عاشورا و حرکت آزادى خواهانه امامحسین (ع) برکات فراوانى در تاریخ مسلمین و حتى ملل دیگر عالم داشته و یکى از برکات آن در عصر اخیر نهضت اسلامى ملت ایران و استقرار نظام اسلامى در این کشور است. بىشک راز و رمز تداوم نظام مقدس جمهورى اسلامى در داخل و نشر وگسترش پیام آن در عرصه بین المللى نیز در گرو الهام گرفتن از قیام آزادى بخش حسینى است.
در بعد داخلى زنده نگاه داشتن اهداف قیام حسینى (یعنى احیاى دین و حاکمیت قوانین اسلامى، شایسته سالارى به معناى واقعى در همه شئون حکومت، تلاش براى تامین حقوق و آزادیهاى اجتماعى مردم، حرکتبه سمت عدالت اجتماعى و کوتاه شدن دست غارتگران اموال عمومى و مبارزه پیگیر با تبعیض و بىعدالتى و..). تنها راه بقاى نظام اسلامى است. در بعد جهانى نیز امروزه تحت پوشش عناوین فریبنده دموکراسى، جهانى شدن، مبارزه با تروریسم، حقوق بشر و امثال آن استبدادى بسیار خشن حاکم گشته و هیچ حد و مرزى براى تضییع حقوق ملتها به رسمیتشناخته نمىشود.
«اگر در گذشته استعمار کهنه، سرزمینها را تسخیر و منابع و ثروتهاى ملتها را غارت مىکرد و خود آنان را به بیگارى وا مىداشت و در مرحله بعد استعمار نو بدون تسخیر سرزمینها با صدور فرهنگ و ایدئولوژى و تربیت دولتمردان دست نشانده و تسلط بر افکار نخبگان و روشنفکران، ملتها را به انقیاد در مىآورد، امروزه از این مراحل گذشته و با ارائه اندیشه جهانىسازى، هم سرزمینها و ثروتهاى ملى و هم افکار و مغزها را با دستهاى نامرئى در اختیار مىگیرد» . (93)
گرچه این واقعیتبه قدرى عریان و آشکار است که نیازى به ذکر شواهد و قرائنى نیست، اما فقط به عنوان نمونه، اظهار نظر دبیرکل سابق سازمان ملل متحد را در این باره نقل مىکنیم که بىنیاز از هرگونه توضیحى است. مربوط به سالها پیش است. وى مىگوید:
بزرگترین دلمشغولى من آینده دموکراسى است. خطر واقعى که جهان را تهدید مىکند، همین است. آیا سکان هدایت جهانى شدن را نظامى مطلق گرا به دستخواهد گرفتیا نظامى دموکراسى؟ ما به منشور و طرحى جهانى براى پیشرفت دموکراسى نیازمندیم. این امر تمام کشورهاى عضو سازمان ملل و روابط درونى آنها را با یکدیگر در بر مىگیرد....چه سودى خواهد داشت اگر در بعضى از کشورها از دموکراسى دفاع گردد ولى نظم جهانى به وسیله سیستم اقتدارگرا که معمولا تکنو کراتها در راس آن قرار دارند، رهبرى شود؟» (94)
در دو سال اخیر پس از واقعه یازدهم سپتامبر در امریکا حرکت جهان به سمتحاکمیت استبدادى بسیار خشن و سلب هرگونه استقلال و حاکمیت از دولتها و ملتها و فرهنگهاى دیگر شتاب مضاعفى پیدا کرده است.
راهى که امام خمینى با الهام از نهضتحسینى در پیش گرفت و کارآمدى آن در ایران به اثبات رسید، تنها راه برونرفت از وضعیت اسفبار جهانى است. امروز استبدادى که در عرصه جهانى درتعامل با کشورها، ملتها و فرهنگهاى دیگر اعمال مىشود، به مراتب گستردهتر، وحشیانهتر از استبدادى است که حاکمان مستبد بر یک ملت و کشور تحمیل کرده و مىکنند. اگر استبداد در درون کشورى به زنجیر کشیدن یک ملت در داخل مرزهاى آن کشور است، استبداد در عرصه جهانى به زنجیر کشیدن و سلب آزادى و استقلال از همه ملتهاست. حاکمیت اقلیتى صاحب نفوذ، قدرت و ثروت در جهان در عرصههاى مختلف، اکثریت مردم جهان را تحتسلطه خود دارد، سلطهاى به معناى واقعى کلمه استبدادى، بدون آنکه کمترین حقى براى اکثریتبه رسمیتشناخته شود. شاید سر اینکه در این ایام «دموکراسى و حاکمیت اکثریت» توسط مدافعان سر سخت آن مورد نقد قرار مىگیرد و بیش از آنکه بر آن اصرار شود، بر مبانى لیبرالیسم تاکید مىشود، در همین نکته نهفته باشد. به هر حال در این وضعیتبیشترین فشار بر گرده مسلمانان سنگینى مىکند، چرا که از مکتبى برخوردارند که با تمسک به تعالیم آن میتوان در برابر این استبداد ایستاد. به نظر مىرسد که تنها راه مقابله با استبداد جهانى پیروى از سرور آزادگان، حسین بن على (ع) است و بس، و چه کسانى بیش از مسلمانان به الهامگیرى از این نهضت رهایىبخش سزاوارترند؟
پىنوشتها:
1) سوره نحل، آیه 36.
2) موسوعة کلمات الامام الحسین (ع)، ص540، منظمة الاعلام الاسلامى.
3) همان، ص540.
4) سوره بقره، آیه 124.
5) دیوان امام «مجموعه اشعار امام خمینى (س)» ، ص200، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام.
6) شهید مرتضى مطهرى، گفتارهاى معنوى، ص19، انتشارات صدرا.
7) ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص104.
8) نهج البلاغه، نامه 31.
9) عباس محمود عقاد، ابوالشهدا (واقعه کربلا)، ترجمه مسعود انصارى، ص52، نشر پردیس.
10) موسوعة کلمات الامام الحسین، ص123 - 124. در موارد زیادى از ترجمه آقاى على مؤیدى در «فرهنگ سخنان امام حسین» با تغییراتى استفاده شده است.
11) شیخ عباس قمى، الانوار البهیه فى تواریخ الحجج الالهیة، ص45، چاپ سنگى.
12) علامه محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج22، ص398، دارالاحیاء للتراث العربى.
13) علامه سید محمد حسین شرف الدین، ابوهریرة، ص48.
14) شرح نهج البلاغه، ج3، ص16.
15) شرح نهج البلاغه، ج2، ص258; بلاذرى، انساب الاشراف، ج1، ص184.
16) شیخ عباس قمى، سفینة البحار، ج2، ص261.
17) شرح نهج البلاغه، ج3، ص16.
18) موسوعة کلمات الامام الحسین، ص254.
19) ابن اثیر، الکامل، ج5، ص42، مؤسسة التراث العربى; شرح نهج البلاغه، ج4، ص59.
20) ر.ک: ماجده فیصل زکریا، عمربن عبدالعزیز و سیاسة رد المظالم; علامه امینى، الغدیر، ج10، ص266.
21) موسوعه، ص276; امام على (ع) درباره بنىامیه همین تعابیر را دارند «..فیتخذوا مال الله دولا و عباده خولا و الصالحین حربا و الفاسقین حزبا» نهج البلاغه، نامه 62; امام مجتبى (ع) نیز با صراحتبه معاویه گفت: تو کسى هستى که...بندگان خدا را برده و بنده خود گرفتى و دین خدا را بازیچه قراردادى» (ر.ک: بحارالانوار، ج44، ص42)
22) طریحى، مجمع البحرین، ماده خول.
23) فیروز آبادى، القاموس المحیط، ج3، ص372.
24) موسوعه، ص844.
25) براى آشنایى با رفتار امویان با موالى و اهل کتاب رجوع کنید به جرج جرداق، امام على، صداى عدالت انسانى، ترجمه سید هادى خسروشاهى، ج5، فصل استبداد، آفت قومیت، نشر دارالشروق; شهید مرتضى مطهرى، حماسه حسینى، ج3، ص78 به نقل از جرجى زیدان، تمدن اسلام، ج4، ص131.
26) سفینة البحار، ج2، ص165.
27) شیخ مفید، امالى ترجمه حسین استاد ولى، ص133 - 134، بنیاد پژوهشهاى اسلامى.
28) همان، ص181 - 182.
29) موسوعة، ص253.
30) ر.ک: طریحى، مجمع البحرین، و یاقوت حموى، معجم البلدان، ماده «حره» ; ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص259.
31) موسوعة، ص254.
32) ر.ک: لبیب بیضون، تصنیف نهج البلاغه، ص544 - 559; علامه امینى، الغدیر، ج11.
33) همان، ص142 «عبدالله بن عمر به معاویه گفت: خواستم با این پیشنهاد حسین را فریب دهم، ولى نتوانستم. معاویه پاسخ داد: او فریب نمىخورد، فرزند پدرش على است» .
34) همان، ص276.
35) همان، ص205.
36) همان، ص238 - 239.
37) همان، ص269.
38) همان، ص256.
39) همان، ص285.
40) همان، ص283.
41) همان، ص252.
42) همان، ص238.
43) همان، ص240 - 241.
44) همان، ص256.
45) طبرى، تاریخ طبرى، ج3، ص426 - 427.
46) موسوعة، ص263 - 264.
47) همان، ص274 - 276 در منابع حدیثى سخنرانیهایى از امامحسین (ع) در سرزمین منا نقل شده، ظاهرا دو سخنرانى است که یکى توسط سلیم بن قیس هلالى از اصحاب جلیل القدر ائمه اطهار (ع) تا زمان امام باقر (ع) نقل شده است. کتاب او تحت عنوان «اصل سلیم بن قیس» مورد توجه علماو دانشمندان بوده است. (ر.ک: کتاب سلیم بن قیس، تحقیق محمد باقر انصارى زنجانى، ج2، ص788) سخنرانى دیگرى از امام در منابعى چون احتجاج، ج2، ص87، تحف العقول، بحارالانوار، ج100، ص79 و وافى، باب الامر بالمعروف و النهى عن المنکر نقل شده است. با اینکه در منابع حدیثى محل ایراد این سخنرانى ذکر نشده، اما حضرت امام خمینى و بعضى از حدیثشناسان محل آن را منا دانستهاند چون امکان ایراد آن در زمان بنىامیه در محل دیگرى با حضور صدها تن از رجال و شخصیتهاى مذهبى و سیاسى آن روز مقدور نبوده است. (ر.ک: ولایت فقیه، ص112; على اکبر غفارى، تحف العقول، ترجمه بهزاد جعفرى، ج1، پاورقى، ص422) . همچنین چون ابن شعبه حرانى براى اختصار اسناد روایات تحف العقول را حذف کرده، و این سخنرانى هم بدون سند نقل شده، اما حضرت امام خمینى متن آن را بهترین گواه بر صدور آن از امام مىداند. ناگفته نماند که بعضى از محققان معاصر دو سخنرانى یاد شده را که در منابع مختلف به صورت مجزا نقل شده، یک سخنرانى دانستهاند که در هر منبعى بخشى از آن نقل شده است (ر.ک: محمد صادق نجمى، سخنان امام حسین، ص302 به بعد) بخش اول آن در کتاب سلیم بن قیس و احتجاج و بخش دیگر آن در تحفالعقول که منابع بعدى نیز از این کتاب نقل کردهاند. گرچه این احتمال بعید نبوده و مىتوان شواهد و قرائنى هم براى آن ذکر کرد، اما از طرف دیگر در منابع آمده است که سلیم بن قیس در آن جلسه حضور داشته و متن کامل سخنرانى امام را نقل کرده است. با این توصیف چرا فقط بخش نخست آن در کتاب او ثبتشده است؟
48) همان، ص278.
49) ر.ک: شیخ راضى آل یاسین، صلح امام حسن، ترجمه سید على [آیةالله] خامنهاى، ص355 - 357.
50) بحارالانوار، ج44، ص40 و 55.
51) موسوعة، ص283.
52) همان، ص312 - 313.
53) همان، ص315.
54) همان، ص339، نیز ص357.
55) همان، ص422 - 425.
56) همان، ص283.
57) همان، ص425.
58) همان، ص319.
59) همان، ص320.
60) همان، ص336.
61) همان، ص331 و 341.
62) همان، ص275.
63) همان، ص360 - 361.
64) همان، ص211، 213، 284.
65) همان، ص213.
66) همان، ص250 - 251.
67) همان، ص258.
68) همان، ص278.
69) همان، ص283.
70) همان، ص258.
71) همان، ص291.
72) همان، ص337 - 338.
73) طبرى، تاریخ طبرى، ج4، ص444 - 446، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات.
74) موسوعه، ص348.
75) همان، ص399.
76) همان، ص366 - 367.
77) همان، ص373.
78) همان، ص415.
79) همان، ص350.
80) همان، ص356.
81) همان.
82) همان، ص351.
83) همان، ص358 - 359.
84) همان، ص382.
85) بحارالانوار، ج45، ص7.
86) محمد حسین نائینى، تنبیه الامة و تنزیه الملة، تصحیح و تحقیق سید جواد ورعى، ص55 - 56، مرکز انتشارات اسلامى ; در باره اباة الضیم» ر.ک: شرح نهج البلاغه، ج3، ص249 - 312.
87) موسوعة، ص423.
88) همان، ص496.
89) همان، ص499.
90) همان، ص504.
91) ر.ک: شیخ جعفر شوشترى، الخصائص الحسینیه، تحریر و تحقیق از سید جعفر حسینى، ص61 - 64، دارالاعتصام للطباعة و النشر.
92) سفینة البحار، ج2، ص136.
93) هانس پیتر مارتین و هارلدشومن، دام جهانى شدن، تهاجم بر دموکراسى و رفاه، ترجمه، حمید رضا شهمیرزادى، مقدمه، ص30 - 31، مؤسسه دانش و اندیشه معاصر.
94) همان، ص327.
نویسنده در این مقاله سعى کرده است ضمن ارائه نگاه امامحسین (ع) به مقوله «آزادى» و شئون مختلف آن در زندگى فردى و اجتماعى، تصویرى از فضاى استبدادى و جو خفقان حکومت امویان را ترسیم نماید تا روشن شود که قیام حسینى در چه فضا و شرائط دشوارى بر پا شد و چه عواملى موجب گردید تا امام (ع) براى رویارویى با حکومتستمپیشه اموى، نهضتى خونین را سازماندهى کند. وى سپس جایگاه امام حسین (ع) از جهات فردى و اجتماعى در جهان اسلام، مظاهر عزت و آزادگى از مدینه تا کربلا را برشمرده، نتیجه مىگیرد این قیام آزادىبخش را نباید تنها الهامبخش یک ملتبراى رهایى از ظلم و بیداد حاکمان مستبد در کشور خودشان دانست، بلکه آنچه امروز بیش از آن بشریتبدان نیاز دارد، الهام از نهضتحسینى براى در هم شکستن جو استبدادى در عرصه جهانى و بینالمللى است.
آزادى حقیقى در فرهنگ حسینى
در مکتب انبیاى الهى اوج کمال و سعادت انسان رسیدن به مقام عبودیت و بندگى خدا است. همه پیامبران بر انگیخته شدند تا به مردم بگویند: خدا را عبادت کنید و از اطاعت غیر او بپرهیزید: «ان اعبدوالله و اجتنبوا الطاغوت» . (1)
در این بینش همه انسانها با خداوند خالق هستى نسبتیکسان دارند و لذا با یکدیگر برابر بوده و هیچ انسانى حق امر و نهى و ولایت و سلطه بر دیگرى ندارد. چه اینکه هیچ انسانى مجاز به سلطهپذیرى انسان دیگر و اطاعت و تسلیم در برابر او نیست. تنها موجودى که در نظام هستى حق امر و نهى داشته و مىتواند نسبتبه دیگران تصمیم بگیرد، خداوند متعال است که واجد همه کمالات و منزه از هر عیب و نقصى است. اوست که خالق نظام هستى است و بر همه موجودات و از آن جمله انسان ولایت دارد. امام جعفر صادق (ع) از جد بزرگوارش حسین بن على (ع) نقل کرده که آن حضرت فرمود:
«ایها الناس! ان الله عز و جل ذکره ما خلق العباد الا لیعرفوه، فاذا عرفوه عبدوه، فاذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة ماسواه; (2) اى مردم! خداوند - عز و جل - بندگان را جز براى اینکه به او معرفت پیدا کنند، نیافرید، پس وقتى او را شناختند، عبادتش کردند و هنگامى که او را عبادت کردند، به سبب پرستش او از عبادت غیر او بى نیاز گشتند» .
در این کلام نورانى، غایتخلقت و کمال آدمى «معرفتخدا» شمرده شده که ثمره نیل بدان بندگى او و رهایى از بندگى دیگران است. چه اینکه راه رسیدن به معرفت نهایى او نیز از همین مسیر مىگذرد، بندگى خدا و رهایى از بندگى غیر او.
در میان انسانها و روابط بین آنها نیز تنها کسانى حق امر و نهى بر دیگران دارند و مىتوانند در باره ایشان تصمیم بگیرند که از سوى صاحب اصلى ولایت و سلطان حقیقى مجاز باشند. اگر پیامبر یا جانشین او حق امر و نهى بر مردم دارند و متقابلا مردم موظف به پیروى از دستورات ایشانند، به امر الهى است، و اگر دستور خدا نبود، آنان نیز داراى چنین شان و موقعیتى نبودند و البته لازمه جعل مقام نبوت یا امامتبراى ایشان، برخوردارى از چنین موقعیت و حق امر و نهى است.
در مکتب حسینى پیروى از امام چون در راستاى اطاعت از خداست، مشروعیت دارد. امامحسین (ع) در پاسخ مردى که از حضرتش پرسید: اى پسر رسول خدا! پدر و مادرم فدایتباد، معرفتخدا چیست؟ فرمود:
«معرفت اهل هر زمانى نسبتبه امامشان است، کسیکه پیروىاش بر مردم واجب است» . (3)
بدیهى استشناخت و پیروى از امامى مىتواند «معرفتخدا» تلقى شود که آن امام جانشین خدا در زمین باشد و از سوى او به این مقام و منصب برگزیده شده باشد:
«انى جاعلک للناس اماما قال و من ذریتى قال لا ینال عهدى الظالمین» . (4)
در این مکتب «رهایى از بندگى غیر خدا» اوج آزادى روحى و معنوى انسان است و اساسا آزادى حقیقى انسان جز این نیست.
در محفل دوستان به جز یاد تو نیست
آزاده نباشد آنکه آزاد تو نیست (5)
اگر آزادى به این معنا تامین شود، در پرتو آن آزادیهاى اجتماعى - سیاسى نیز تامین خواهد شد. نمونه بارز آن پیامبر اکرم (ص) و امام على (ع)، هستند که چون به معناى واقعى وارسته و آزاد بودند، در زمان حاکمیتخود بیشترین تلاش را در جهت تامین حقوق و آزادیهاى اجتماعى مردم داشتند. در نظام سیاسى اسلام آزادیهاى سیاسى - اجتماعى در چارچوب قوانین الهى به رسمیتشناخته شده و اهمیتى فراوان دارد، اما این همه مقدمهاى براى رهایى انسان از هواهاى نفسانى و بریدن از غیر خدا و رسیدن به مقام بندگى خداست. به تعبیر متفکر شهید استاد مطهرى:
«آزادیهاى اجتماعى مقدس است، اما آزادى معنوى بیش از هر چیزى ارزش دارد و درد امروز بشر آن است که به دنبال آزادى اجتماعى است، اما براى آزادى معنوى تلاش نمىکند، چون بدون اتکاى به دین و پیامبران نمىتوان به این آزادى رسید.» (6)
پیامبر اکرم (ص) در پاسخ یکى از اصحاب صفه که عرض کرد: خود را از دنیا رها کردهام و طلا و سنگ برایم یکسان است، فرمود: «اکنون آزاد شدى.» (7)
امام على (ع) نیز در سفارشى به فرزندش امام حسن مجتبى (ع) همین واقعیت را گوشزد کرد:
«یا بنى! لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا; (8) پسرم، در حالى که خدا تو را آزاد آفریده، بنده دیگرى مباش» .
رهایى از خود یا بندگى و اسارت انسانهایى چون خود نعمتى گرانبهاست که خالق انسان به او عطا کرده و با هیچ نعمت دیگرى همسان نیست، چرا که بندگى خود یا دیگرى جز اسارت انسان و از کف دادن بزرگترین سرمایه آدمى یعنى «آزادى» نیست.
محمود عقاد، نویسنده شهیر عرب، سخنان امامحسین (ع) را در سن سى سالگى حضرت، هنگام بدرقه ابوذرغفارى که راهى تبعیدگاهش در «ربذه» بود، نقل کرده و مىافزاید: گویا آن حضرت شعار زندگى خود را از روزى که قدم به دنیا نهاد تا پایان عمر که به درجه شهادت رسید، در این چند جمله خلاصه کرده است; (9) آن جملات چنین است:
«یا عماه، ان الله تعالى قادر ان یغیر ما قدترى و الله کل یوم فى شان و قد منعک القوم دنیاهم و منعتهم دینک فما اغناک عما منعوک و احوجهم الى ما منعتهم! فاسئل الله الصبر و النصر و استعذ به من الجشع و الجزع، فان الصبر من الدین و الکرم و ان الجشع لا یقدم رزقا و الجزع لا یؤخر اجلا; (10) عمو جان! خداوند تعالى قادر است که وضع کنونى را که مشاهده مىکنى، تغییر دهد و خداوند هر روزى به کارى دست مىزند، و این قوم دنیاى خود را از تو باز داشتند و تو نیز دین خود را از آنان بازداشتى به راستى تو چقدر از آنچه آنان محرومت کردند، بىنیازى و آنان چقدر به آنچه که تو محرومشان ساختى، نیازمندند. پس از خداوند صبر و پیروزى بخواه و از حرص و بىتابى به او پناه ببر که صبر از دین و کرامت و بزرگوارى است و نه حرص روزى را جلو مىاندازد و نه بىتابى اجل انسان را به تاخیر مىافکند» .
همین معناى ارزشمند را امام کاظم (ع) نیز در وصیتخود به هشام از جدش امامحسین (ع) نقل کرده که آن حضرت ضمن بیان نگرش اولیاى خدا و اهل معرفت مبنى بر ظل و سایه بودن همه آنچه که خورشید در شرق و غرب زمین بر آن مىتابد، نسبتبه وجود خداوند فرمود:
«الاحر یدع هذه اللماظة لاهلها، لیس لانفسکم ثمن الا الجنة فلا تبیعوها بغیرها فانه من رضى من الله بالدنیا فقد رضى بالخسیس; (11) آیا آزادهاى پیدا مىشود که دست از این لقمه جویده شده (دنیا) بردارد و آن را به اهلش سپارد؟ ، براى شما جز بهشتبهایى نیست، پس خود را به غیر از آن نفروشید، چون هر کس از خدا به دنیا رضایت دهد، به چیز پست و ناچیزى راضى شده است» .
به هر تقدیر امامحسین (ع) با چنین نگرشى به جایگاه انسان، علیه حکومت استبدادى و ستم پیشه اموى قیام کرد. او نه تنها خود آزاد و وارسته ازغیر حق بود، بلکه تلاش مىکرد مردم را نیز از یوغ بندگى حکومت امویان و بردگى دنیا برهاند; حکومتى که جز به بردگى و اسارت مردم نمىاندیشید و به کمتر از آن راضى نبود.
مردم در عصر آن حضرت هم نیازمند رهایى از دنیا و دلبستگىهاى خود بودند و هم آزادى از اسارت بنىامیه، و بدون وارستگى از هواهاى نفسانى و گذشتن از دلبستگىهاى دنیوى امکان نجات از اسارتهاى اجتماعى نبود. امامحسین (ع) نیز تلاش مىکرد ارزش زندگى و مرگ را براى آنان ترسیم کند تا بتوانند براى رسیدن به حیات واقعى و ارزشهاى والاى انسانى در برابر استبداد امویان بایستند و آزادى خود را بستانند.
اصول و مبانى سیاستبنىامیه
براى آنکه عظمت «عنصر آزادى خواهى در نهضتحسینى» بیش از پیش آشکار شود، گذرى کوتاه بر اوضاع و شرائط دوران امامت آن حضرت، که مقارن با تسلط امویان بود، ضرورت دارد. پیامبر اکرم (ص) در جملهاى کوتاه وضعیتحکومت اموى را این چنین ترسیم نموده است:
«اذا بلغ بنو ابىالعاص ثلاثین رجلا اتخذوا دین الله دخلا و عباد الله خولا و مال الله دولا; (12) هنگامى که شماره فرزندان ابىالعاص به سى نفر برسد، در دین خدا دخالت مىکنند (یا دین خدا را بازیچه قرار مىدهند) و بندگان خدا را مملوک و برده خود قرار مىدهند و مال خدا را دستبه دستبین خود مىگردانند» .
این حقیقت را امویان با گفتار و کردار خویش نمایان ساختند. معاویه و کارگزارانش جز به تسلیم مردم در برابر خواستهاى خود نمىاندیشیدند و به هر قیمتى آن را محقق ساختند.
معاویة بن ابىسفیان و همفکران او سیاستخود را بر اساس سه محور یاد شده در کلام گهربار پیامبر (ص)، که نوعى اخبار غیبى آن حضرت به شمار مىرود، بنا کردند و فضایى به وجود آوردند که حسین بن على (ع) ناچار شد نهضتى را علیه آنان بر پا کند.
1. دست اندازى به حریم دین و فریب افکار عمومى
یکى از مشخصات بارز حکومت امویان دست اندازى به حریم دین بود. بدعتگذارى در دین، حلال کردن حرامها و حرام کردن حلالها، استخدام روحانیان دربارى به منظور جعل حدیثبه نفع حاکمان و علیه علویان، سب و لعن على بن ابىطالب (ع) در منابر و محافل عمومى و در یک جمله «استخدام دین براى کسب و نگهدارى قدرت» از مهمترین ویژگیهاى این دوره است. تاریخ اسلام نمونههاى فراوانى را در این زمینه ثبت کرده و روشنتر از آن است که نیازمند ذکر شواهد باشد. تنها روایاتى که از جاعل معروف حدیث - ابوهریره - نقل کردهاند، بیش از همه روایاتى است که از خلفاى راشدین، حضرت زهرا (س)، امام حسن (ع) و امام حسین (ع) و همه همسران پیغمبر نقل شده است. (13) ابن ابىالحدید معتزلى مىنویسد:
«روایات جعلى فراوانى را در کتب آن روز گنجاندند و به بچههاى مدارس و غلامان و کنیزان آموختند و مانند قرآن آنها را فرا مىگرفتند.» (14)
ابوهریره، عمرو عاص، و مغیرة بن شعبه، از اصحاب و عروة بن زبیر از تابعین، نامهاى مشهور به جعل حدیث در این دورهاند.
اما چند نمونه از فریبکاریهاى امویان،
- مروان بن حکم به امام سجاد (ع) گفت: على بیش از معاویه از عثمان دفاع کرد. امام فرمود: پس چرا بالاى منبر او را سب مىکنید و قتل عثمان را به او نسبت مىدهید؟ گفت: پایههاى حکومت ما جز با سب و لعن على بن ابىطالب استوار نمىباشد! (15)
- روزى عمروعاص به عایشه گفت: دوست داشتم تو در روز جمل کشته مىشدى؟ عایشه پاسخ داد: اى بىپدر! چرا؟ گفت: زیرا تو به اجل خود از دنیا مىرفتى و وارد بهشت مىشدى و ما بزرگترین بهانه را بر ضد على بن ابىطالب پیدا مىکردیم و مردن تو را وسیله طعن و مبارزه با او قرار مىدادیم. (16)
- معاویه بخشنامهاى صادر کرد و به کارگزارانش ابلاغ نمود، با این مضمون «ذمه من از کسى که در فضیلت ابوتراب و خاندان او سخن بگوید برى است، شهادت دوستان على و خاندان وى در محاکم پذیرفته نیست، دوستى هر کس نسبتبه على آشکار شود، سهمش را از بیتالمال قطع کنید...» . (17)
امامحسین (ع) در یکى از نامه هایش به معاویه او را توبیخ کرد که «آیا تو نبودى که حضرمى را کشتى؟ کسى که زیاد بن ابیه به تو نوشت که او بر دین على - کرم الله وجه - است؟» سپس به او یاد آور مىشود:
دین على همان دین پیامبر است که خداوند به برکت آن به تو منت نهاد، چرا که اگر این دین نبود برترین هنر و شرافت تو و پدرانت، همان کوچ کردن پر دردسر زمستانى و تابستانى بود» (18) .
- و بالاخره سالیانى بعد وقتى که عبدالعزیز حاکم مدینه شد، روزى فرزندش عمر از وى پرسید: چرا در خطبه نماز جمعه وقتى به سب و لعن على بن ابىطالب مىرسى، لکنت زبان مىگیرى؟ گفت: چون کسى را که ما بر منابر دشنام مىدهیم، افضل اصحاب پیغمبر است. و هنگامى که فرزندش علت آن را جو یا شد، پاسخ داد:
«سیاست، چنین اقتضا مىکند که براى منزوى ساختن علویان، على بن ابىطالب را سب و لعن کنیم تا آنان مدعى برترى بر خلافت و حکومت نشوند.»
و همین جا بود که عمر بن عبدالعزیز تصمیم گرفت اگر روزى به قدرت رسید، این سنت زشت را ممنوع کند ولى فضاى مسموم جامعه به گونهاى بود که با نقشهاى از پیشطراحى شده آن را عملى کرد. (19) ولى مردم گمان مىکردند که او با این تصمیم مرتکب گناه بزرگى شده است! (20)
2. به بردگى کشیدن مردم
خصوصیت دیگر این دوره به بردگى کشیدن عموم مردم بود. (عبادالله خولا) امامحسین (ع) نیز وضعیت جامعه را در عصر امویان با تعبیرى همسان با کلام پیغمبر براى خواص جامعه تشریح فرمود. امام با سرزنش رجال و شخصیتهاى حاضر در جلسه که در سرزمین منا و سالهاى آخر عمر معاویه برگزار شد، فرمود:
«...فاسلمتم الضعفاء فى ایدیهم فمن بین مستعبد مقهور و بین مستضعف على معیشة مغلوب...و الناس لهم خول لا یدفعون ید لامس، فمن جبار عنید و ذى سطوة على الضعفة شدید، و مطاع لا یعرف المبدىء و المعید; (21) ضعیفان را به آنان سپردید که برخى را برده و مقهور خود ساخته و برخى را ناتوان و مغلوب زندگى روز مره ساختند، ...و مردم بردگان آنهایند که دست هیچ متجاوزى را از خود نمىرانند. آنها که برخى زورگو و معاندند و برخى هم بر ناتوانان ستمگر و تندخویند، فرمانروایانى که نه خدا شناسند و نه معاد شناس» .
و حتى بعضى از لغتشناسان به معناى «چارپایان» معنا کردهاند. (23) توجه به معناى این واژه، عمق فاجعه را نمایان مىسازد. امویان به تعبیر پیامبر (ص) و امامحسین (ع) مردم را برده و بنده و حتى مثل حیوانات دانسته و به مانند بردگان و حیوانات با آنان رفتار مىکردند. این واقعیت در اشعارى منسوب به امامحسین (ع) نیز آمده است:
«وقعنا فى الخطایا و البلایا
و فى زمن انتقاض و اشتباه
تفانى الخیر و الصلحاء ذلوا
و عز بذلهم اهل السفاه
و باء الآمرون بکل عرف
فما من منکر فى الناس فاه
فصار الحر للمملوک عبدا
فما للحر من مدر و جاه
فهذا شغله طمع و جمع
و هذا غافل سکران لاه; (24)
ما در عصر خطاها و گرفتاریها و در زمان شکستن (پیمانها و مقررات الهى) و اشتباه (و سردرگمىها) واقع شدهایم. خیر و نیکى نابود شده و صالحان خوار و ذلیل گشتند و با ذلت آنان، نابخردان حاکم و عزیز شدند. امر به معروف کنندگان از تصمیم خود برگشتند، از این رو در میان مردم کسى نیست که نهى از منکر نماید. آزادگان برده بردگان شدند، لذا براى آزادمردان هیچ قدر و منزلتى باقى نمانده است. این پیشه و سرگرمى اوست، آزمندى و مال اندوزى و چنین کسى بىخبر و مست و هوسباز است.
علاوه بر عالمان شیعه و اهل سنت، بعضى از مستشرقان هم که رفتار امویان را با مردم در تاریخ مطالعه کردهاند، بر این باورند که مردم در نظر بنىامیه سه گروه بودند: اول فرمانروایان که عربها هستند، دوم موالى و آزادشدگان که بندگانند و سوم ذمیها و اهل کتاب که معاویه ذمیها و قبطىها را در مصر جانور مىدانست. (25)
سیاستهاى تبعیضآمیز معاویه - بر خلاف تعالم حیات بخش اسلام مبنى بر عدالت و مساوات - از اصول مملکتدارى وى بود. او در دستورالعملى به زیاد بن ابیه حاکم کوفه نوشت:
«عربها از عجمها زن بگیرند و لى به آنها زن ندهند، آنها از عجم ارث ببرند ولى عجم از آنها ارث نبرد، سهم آنان را از عطا و بیتالمال بسیار کم قرار بده، آنان را در جنگها در صف مقدم بگذار، کارهاى پست را به ایشان بسپار، راهها را اصلاح کنند و درختان را قطع نمایند، هیچ یک از عجمها بر عرب امامت نکند و تا عرب در مسجد هست عجمها را در صف اول قرار ندهید، آنها را در مرزها ماموریت مده و فرمانرواى هیچ یک از شهرها مگردان، آنان را در پست قضاوت قرار نده...وقتى نامه من به تو رسید عجمها را خوار کن و آنها را مورد اهانت قرار ده و هیچ حاجتى از آنان برآورده مساز.» (26)
رفتار معاویه، جانشینان و کارگزاران وى با مردم این واقعیت را آشکار مىکند که آنها کمترین ارزشى براى مردم قائل نبوده و تنها در فکر قدرت و ثروت و رفاه و آسایش خود و اطرافیان و دوستان خود بودند. و اگر از بیتالمال به کسى یا گروهى مىپرداختند یا براى ساکت نگاه داشتن آنان از راه تطمیع بودند یا به مقدارى که زندگىشان بگذرد و به فکر حکومت و سیاست نیفتند.
امویان شرائطى فراهم کرده بودند که اگر کسى فریب آنان را نمىخورد و با تطمیع یا تهدید سکوت نمىکرد، جرات سخن گفتن، اعتراض کردن و امر به معروف و نهى از منکر را نداشت. تنها شخصیتهاى از جان گذشته و آزادهاى چون ابوذرغفارى، حجربن عدى، مقداد، مالک اشتر و نیز شخصیتهاى سابقه دارى چون سعد بن ابىوقاص بودند که لب به اعتراض مىگشودند و چون امویان از بیدارى مردم به شدت هراس داشتند، آنان را تبعید، زندان و یا شهید مىکردند.
کشتن منتقدان و مخالفان
- ابوذر که به بدعتهاى امویان در دین، حیف و میل بیتالمال، مخالفت ایشان با سنت پیغمبر، تهمت زدن به حق گویان و منزوى ساختن شایستگان معترض بود و حتى آرزوى مرگ مىکرد، به مدینه احضار شد و توسط خلیفه سوم به صحراى ربذه تبعید گشت و در غربت و مظلومیت از دنیا رفت. (27) او به مردم هشدار مىداد که در برابر بدعتها بایستند، هر چند به شکنجه، محرومیت و تبعیدشان بیانجامد. (28)
- حجر بن عدى کندى و یارانش تنها به جرم مخالفتبا بدعتهاى امویان و امر به معروف و نهى از منکر به قتل رسیدند. امامحسین (ع) در یکى از نامههایش به معاویه او را مخاطب ساخته و مىفرماید:
«الست قاتل حجر و اصحابه العابدین المخبتین الذین کانوا یستفظعون البدع و یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر؟ فقتلتهم ظلما و عدوانا من بعد ما اعطیتهم المواثیق الغلیظة و العهود المؤکدة جراة على الله و استخفافا بعهده; (29) آیا تو نبودى که حجر و یارانش را که عابد و خاشع در برابر خدا بودند، کسانى که بدعتها را خطرناک خوانده و امر به معروف و نهى از منکر مىکردند، کشتى؟ تو پس از آنکه پیمانهاى محکم و مؤکد (به در امان بودن) آنان دادى، به خاطر جرات و گستاخى در برابر خدا و ناچیز شمردن عهد و پیمان الهى، ظالمانه و متجاوزانه آنان را به قتل رساندى» .
بیعتبر بردگى یزید
- در پایان این بخش یک نمونه نیز از رفتار امویان در زمان حاکمیتیزید بن معاویه نقل مىکنیم تا عمق اعتقاد سخیف آنان و برخوردشان با مردم نمایانتر شود. هنگامى که مردم مدینه پس از حادثه عاشورا به سال 63 هجرى دستبه شورش زدند، لشکر شام به فرماندهى مسلم بن عقبه مامور سرکوبى شورش شد. مردم در منطقه «حرة واقم» نزدیک مدینه با شامیان درگیر شده و شکستخوردند. فرمانده شام جان و مال و ناموس مردم را تا سه روز بر سربازان خود مباح کرد و فجایعى رخ داد که قلم از نگارش آن شرم دارد. مورخان از تولد صدها کودک نامشروع در ماههاى پس از این واقعه سخن گفتهاند. به دنبال وقوع این فاجعه انسانى، اعیان مدینه از ترس جان خود براى بیعتبا یزید نزد مسلم بن عقبه آمدند ولى او بدین امر رضایت نداد و مقرر کرد که باید به این مضمون با او بیعت کنید:
«ما همگى به عنوان بردگان یزید بن معاویه با او بیعت مىکنیم» .
هر که از این نوع بیعتسر باز زد، جانش را از دست داد و سرش را از بدنش جدا کردند. (30) بدینسان حکومت از مردم پیمان بر شهروندى و اداى حقوق حکومت و اطاعت از قوانین و مقررات حکومتى نمىگرفت، بلکه بر بندگى و بردگى یزید بیعت مىگرفت.
3. حاکمیت اشرار و غارت بیتالمال
سومین خصوصیت این دوره منزوى شدن شایستگان و حاکمیت اشرار و جنایتکاران بر جان و مال و ناموس مردم بود. طبعا با حاکمیت چنین افرادى بیتالمال مسلمین غارت مىشد و صرف عیاشىها و خوشگذارانىها مىگشت و وسیلهاى براى تثبیت پایههاى حکومت امویان بود و بس. بسیارى از سرداران و صاحبمنصبان را با طلا و نقره تحتسلطه گرفتند، برخى را با اعطاى پست و مقام و ریاست مطیع خود ساختند، بسیارى از مردم نیز با حاتم بخشىهاى بىحساب حاکمان سرگرم زندگى و زخارف دنیا شدند. امامحسین (ع) بارها امویان را به خاطر پیش گرفتن این سیاست زشت مورد نکوهش قرار داد. در یکى از نامههاى خود به معاویه، نمونهاى از کارگزاران جنایتپیشه او را نام مىبرد و مىفرماید:
«آیا تو نبودى که ادعاى زیاد بن ابیه را کردى و او را فرزند ابوسفیان پنداشتى; با اینکه رسول خدا حکم کرده بود فرزند از آن شوهر است و زناکار باید سنگسار شود؟ سپس او را بر مسلمانان مسلط کردى که آنان را مىکشت و دست و پاى ایشان را در خلاف هتیکدیگر قطع مىکرد و بر شاخههاى درختخرما مىآویخت؟ سبحان الله اى معاویه، گویا تو از این امت نیستى و آنان از تو نیستند!» (31)
معاویه از زمان حکومت على (ع) براى ناامن کردن جامعه عدهاى را براى غارت اموال مردم و فتنه و آشوب به شهرها گسیل مىداشت، در زمان حکومتخود نیز علاوه بر آنکه مخالفان را سرکوب مىکرد، خود و کارگزارانش به حیف و میل بیتالمال و عیاشى و خوشگذرانى با آن مىپرداختند. (32)
امام در مصاف با استبداد اموى
حال که نمایى از شرائط عصر حاکمیت معاویه ارائه شد، مشخص مىشود که امامحسین (ع) در چه شرائطى به سر مىبرد، شرائطى که تنها شخصیت آزادهاى چون او، که جز به اعتلاى دین خدا و نجات ستمدیدگان نمىاندیشید، با بیان و قلم خویش اعتراض کرده و براى قیام و نهضت علنى منتظر فرصتبود و انتظار لحظه موعود را مىکشید.
شخصیت وارستهاى چون فرزند پیغمبر در اندیشه سلطه و ریاستبر مردم نبود، روح بلند و متعالى او برتر از آن بود که در اندیشه ریاستباشد. هنگامى که امویان به زعم باطل خویش در صفین در هواى رهایى از عدالت و قاطعیت علىبنابىطالب بودند، به سراغ فرزندش حسین بن على رفتند و به او پیشنهاد کردند که پدرش را از قدرت کنار بزند تا با او به عنوان خلیفه مسلمین بیعت کنند، کارى که در دنیاى سیاستبازان و قدرت طلبان سکه رایج است، اما امام با قاطعیت دست رد بر سینه آنان زد، (33) و این فارغ از مقام عصمت، از یک سو از وارستگى آن حضرت حکایت دارد و از سوى دیگر ذکاوت و هوشیارى و دشمنشناسى امام را نشان مىدهد.
امام از اینکه امویان جان و مال و مهمتر از آن روح و روان و اندیشه مردم را به اسارت گرفتهاند، رنج مىبرد مىفرمود:
«بار الها! تو مىدانى آنچه که از ما سر مىزند براى رقابت در حکومت و سلطه بر مردم و نیز رسیدن به مال بىارزش دنیا نیست، بلکه با این هدف است که نشانههاى دین تو را آشکار سازیم و سرزمینهاى تو را اصلاح کنیم تا بندگان مظلوم تو آسوده شوند و به فرائض و سنتها و احکام تو عمل کنند. و شما (اى شخصیتهاى موجه جامعه!) اگر ما را یارى نرسانید و در خدمت ما نباشید، ستمگران بیش از این بر شما مسلط شوند و در خاموش کردن نور پیامبر شما بکوشند. خدا ما را بس است و بر او توکل مىکنیم و به سوى او باز مىگردیم و سرانجام کار به سوى اوست» . (34)
امام (ع) علىرغم اندوه عمیقى که در ماجراى صلح امام مجتبى با معاویه و واگذارى حکومتبه او در دل داشت، تصمیم برادر و امام زمانش را که ناشى از واقعنگرى امام مجتبى (ع) بود و از سر چارهجویى به آن تن داده بود پذیرفت و به مفاد عهدنامه پاى بند بود. به کسانى که پس از قرارداد صلح نیز نزد او آمده و به چنین عهدنامهاى معترض بودند، توصیه کرد تا وقتى که این مرد (معاویه) زنده است، باید منتظر بود. (35) هنگامى هم که کوفیان شهادت امام مجتبى (ع) را به ایشان تسلیت گفته و آمادگى خود را براى قیام و مبارزه علیه معاویه اعلام کردند، امام آنان را از هرگونه حرکت و تلاش علنى و اقدام نابجا و زود هنگام تا زمانى که فرزند هند زنده است، برحذر داشت و اظهار امیدوارى کرد که اگر پس از معاویه زنده بود، نظرش را به اطلاع آنان برساند. (36)
فرزند پیغمبر از یک سو نگران فراموش شدن «حق حاکمیت اهل بیت پیغمبر» به عنوان شایستهسالارى، در جامعه بود که نتیجهاى جز مشروعیتیافتن حکومتهاى غاصب و ستمگر در میان نسلهاى آینده نداشت و از سوى دیگر شاهد دستاندازى امویان به احکام و قوانین دین و نابودى این آیین نو پا بودند. دین تنها پوششى براى کسب قدرت و حفظ آن و موروثى نمودنش در خاندان امیه بود. اینان براى آنکه مردم را بفریبند، به دنبال آن بودند که بر حاکمیت غاصبانه و ظالمانه خود لباس شروعیتبپوشانند و این امر جز با بیعت گرفتن از اهل بیت پیغمبر و یاران با سابقه آن حضرت میسر نبود. تلاش فراوان معاویه در مدت ده سال پس از شهادت امام مجتبى (ع) براى گرفتن بیعت از رجال و شخصیتهاى معروف مدینه براى جانشینى یزید، با همین تحلیل قابل ارزیابى است. تحت فشار قرار دادن عبدالله بن عمر - فرزند خلیفه دوم - ، عبدالله بن زبیر - فرزند یکى از اصحاب قدیمى پیغمبر - و مهمتر از همه امامحسین (ع) فرزند پیغمبر که حکومت را حق خود مىداند، همگى براى کسب مشروعیتخلافتیزید بود، چرا که بیعت نکردن آنان به معناى فقدان مشروعیتحکومت اموى بود معاویه پس از ناکام ماندن از جلب نظر بزرگان مدینه، بالاخره، به فریب و شمشیر متوسل شد و با احضار شخصیتهاى یاد شده در مسجد و گماردن مامورانى بر هر کدام، به دروغ از رضایت و موافقت ایشان با خلافتیزید سخن گفت (37) و بدین وسیله با مکر و حیله بهزعم خویش بر امتخلافت فرزند بىکفایت و فاسقش لباس مشروعیت پوشانید.
امام (ع) با آنکه حکومت معاویه را بزرگترین فتنه و منکر در جهان اسلام مىدانست و در پاسخ به نامه معاویه به صراحت آن را ابراز نمود:
«و انى لا اعلم فتنة اعظم على هذه الامة من ولایتک علیها»
و حتى بهترین عمل را «جهاد بر ضد معاویه» مىشمارد:
«و لا اعلم نظرا لنفسى و لدینى و لامة محمد (ص) علینا افضل من ان اجاهدک، فان فعلت فانه قربة الى الله» (38) .
اما قیام و مبارزه بر ضد حکومت فریب و نیرنگ معاویه را در زمان حیات او ثمر بخش نمىدانست.
در عین حال حسین بن على (ع) شخصیتى نبود که نابودى اسلام را در پرتو انحرافى که در امر خلافت در شرف وقوع بود، تحمل کند: «و على الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید» . (39)
خلافتیزید دو آفتبسیار خطرناک به همراه داشت:
اول شخصیت فاسد و نالایق یزید بن معاویه:
«یزید رجل فاسق شارب خمر، قاتل النفس المحرمة، معلن بالفسق» . (40)
دوم تبدیل شدن خلافت اسلامى به سلطنت موروثى که بسیار خطرناکتر از آفت نخستبود.
حتى شخصیتهایى ماند عبدالرحمنبن ابىبکر نیز این خطر را احساس کرده و به معاویه و ایادى او اعتراض کردند که شما به دروغ ادعاى دلسوزى امت پیغمبر را دارید، بلکه مىخواهید هر هرقلى را با مرگ هرقلى جانشین او سازید:
«کذبت و الله یا مروان و کذب معاویة، ما الخیار اردتما لامة محمد و لکنکم تریدون ان تجعلوها هرقلیة کلما مات هرقل قام هرقل» . (41)
مقصود او این بود که شما قصد دارید مانند رومیان حکومت و خلافت اسلامى را به سلطنت موروثى تبدیل کنید. بسیارى از شخصیتها و مهمتر از همه حسین بن على (ع) به این درخواست نامشروع معاویه پاسخ رد داده و با این بدعتخطرناک به خالفتبرخاستند. گرچه همه آنان انگیزه یکسانى در این مخالفت نداشتند. قصد بررسى انگیزههاى متفاوت همه رجال و شخصیتهاى مخالف را در این نوشته کوتاه نداریم، و تنها به بررسى انگیزه مخالفت امام حسین (ع) مىپردازیم و اینکه امام در زمان خود در چه جایگاه و موقعیتى قرار داشت و این جایگاه و موقعیت چه رفتار و عملکردى را ایجاب مىکرد.
1. خلافت، حق حسین بن على (ع)
نکته نخست آنکه خلافت پیغمبر هم به حکم شرع و هم به حکم عقل از آن حسین بن على (ع) بود. بنابر روایاتى که از رسول خدا (ص) نقل شده خلافت پس از امام حسن مجتبى، به برادرش امام حسین مىرسد. چه اینکه شایستگىهاى علمى، اخلاقى و برترى آن حضرت بر رجال و شخصیتهاى وارسته آن عصر مقبول همگان بود، چه رسد به امویان که اصلا قابل قیاس با اهل بیت پیامبر نبودند. مراجعه گروهى از شیعیان على (ع) به آن حضرت پس از قرارداد امام مجتبى (ع) و معاویه و نیز مراجعه کوفیان به امام پس از شهادت امام حسن و اعلام آمادگى براى بیعتبا ایشان، همچنین ارسال نامههاى متعدد از کوفه و دعوت امام به منظور سفر به کوفه و پذیرش رهبرى آنان (42) همگى برخاسته از همین حقیقت است و کسى در فضیلت و برترى حسین بن على (ع) در عصر خویش تردیدى نداشت. امام نیز از وقتى که از تصمیم معاویه مطلع شد که قصد دارد فرزندش را به جانشینى خود نصب کند، به این مطلب اعتراض کرده و آن را حق مسلم خود مىشمرد.
- بارها در حضور معاویه بر منبر خطابه از برترى خود و ضرورت پیروى از خاندان پیغمبر سخن گفت. (43)
- در نامه مفصلى که به او نوشت، جنایات وى را در حق شیعیان پدرش على (ع) بر شمرده و علت آن را این چنین تشریح فرمود:
«تو آنان را به قتل نرساندى مگر بدین خاطر که آنان فضائل ما را یادآورى کرده و در بزرگداشتحق ما تلاش مىکردند.» (44)
اگر خلیفه دوم پس از رسول خدا (ص) از خروج اصحاب پیغمبر از مدینه جلوگیرى نمىکرد (45) تا مبادا به شهرهاى مختلف سفر کرده و از فضائل اهل بیت پیغمبر سخن بگویند و مردم را از غصب حق مسلم على بن ابىطالب آگاه سازند، معاویه جرات نمىیافت که شیعیان على (ع) را به چنین جرمى به قتل رساند. شاید خلیفه دوم گمان نمىکرد رفتار ناپسند او با اصحاب پیغمبر بهانه و مستمکسى براى امویان خواهد شد که با اصحاب پیغمبر و شیعیان اهل بیت آن حضرت چنین رفتارى داشته باشند.
- هنگامى که معاویه در جمع مردم مدینه سخنرانى کرده و از جانشینى یزید سخن گفت، امام برخاست و به او اعتراض کرد:
«به خدا سوگند کسى را که پدر و مادر و خود او بهتر از یزید است، ترک کردى» .
و وقتى معاویه پرسید: گویا خودت را در نظر دارى؟ فرمود: آرى خدا اصلاحت کند! معاویه با بیان مطالب سفسطهآمیز گفت: یزید براى امت پیغمبر از تو بهتر است. و در این هنگام امام پاسخ داد:
«چه کسى براى امت محمد بهتر است؟ یزید شرابخوار بى بند و بار؟ !» (46)
- امام در سخنرانى مهم خود در سرزمین منا و در جمع رجال و شخصیتهاى معروف آن زمان از اصحاب و تابعین، حق اهلبیت پیامبر را در امر خلافتیاد آورشد و آنان را به خاطر استخفاف حق ائمه سرزنش کرد و از آنان خواستبراى آنکه این حقیقت در بین مردم فراموش نشود، آن را در شهر و دیار خود مطرح کرده و به افراد مورد وثوق خود منتقل نمایند. (47)
- وقتى نامه درخواستبیعتبراى حکومتیزید به حاکم مدینه رسید و او امام را احضار کرد، عبدالله بن زبیر از امام پرسید: اگر از شما درخواستبیعت کنند، چه مىکنید؟ فرمود:
«من هرگز با او بیعت نخواهم کرد، زیرا پس از برادرم حسن امر (ولایت) با من است. معاویه کار خود را کرد، او براى برادرم سوگند یاد کرد که پس از خود خلافت را در هیچ یک از فرزندانش قرار ندهد و آن را - اگر من زنده بودم - به من واگذار کند، اکنون او مرد و به سوگند خود وفا نکرد...» (48)
دومین ماده قرارداد بین امام حسن مجتبى و معاویه چنین بود:
«پس از معاویه حکومت متعلق به حسن است و اگر براى او حادثهاى پیش آمد، متعلق به حسین است و معاویه حق ندارد و کسى را به جانشینى خود انتخاب کند» . (49)
چنانکه معاویه بارها به خاطر آنکه خود را داراى تجربه بیشتر، سیاستمدارتر، با تدبیرتر و حیله گرتر در مصاف با دشمن مىدانست از امام مجتبى (ع) مىخواست که به نفع او کنارهگیرى کند مشروط بر اینکه خلافت پس از معاویه از آن حسن بن على باشد. (50)
- هنگامى که امامحسین (ع) در حضور حاکم مدینه تصمیم خود را بر بیعت نکردن با یزید با صراحت اعلام کرد، افزود:
«ما انتظار مىکشیم و شما نیز انتظار بکشید تا ببینیم کدام یک به جانشینى رسول خدا (ص) به بیعتسزاوارتریم» . (51)
- کوفیان به امام نامه نوشتند که «ما امام و پیشوایى نداریم، به سوى ما بیا، شاید خداوند به برکت وجود تو ما را بر هدایت و حقیقت جمع نماید.» امام (ع) نیز در پاسخ نوشت:
«به جانم سوگند که امام و پیشوا جز کسى که به کتاب خدا عمل کند، عدل را برپا دارد و حق را اجرا کند و خود را وقف در راه خدا نماید، نیست» . (52)
- امام در نامه دعوت اهل بصره براى یارى خود، پس از اشاره به رسالت پیغمبر و جایگاه اهل بیت آن حضرت، نوشتند:
«ما خاندان و اولیا و اوصیا و وارثان او (پیامبر) و سزاوارترین مردم به جانشینى او هستیم که دیگران بر ما سبقت جستند و ما تسلیم شدیم، ما تفرقه نخواستیم و به وحدت پاسخ گفیم، این در حالى بود که مىدانستیم که ما بر حق ولایتبر متولیان آن سزاوارتریم» . (53)
- وقتى نامه مسلم بن عقیل به امام رسید و از بیعت مردم کوفه با خود خبر داد، امام نامهاى به کوفیان نوشت و به وسیله قیس بن مصهر صیداوى ارسال کرد. در این نامه آمده است.
«نامه مسلم بن عقیل به دستم رسید و از حسن نیتشما و هماهنگى بزرگان شما در راه یارى و حق خواهى ما خبر یافتیم...» (54)
موارد یاد شده تنها نمونههایى از شواهد تاریخى است که امامحسین (ع) با صراحت از حق خود در امر حکومت و ولایتسخن گفته است. امام در ادامه سفر و حتى در روز عاشورا نیز در سخنان خود با کوفیان بار دیگر این واقعیت را مطرح نمود. (55) با وجود چنین حقیقتى امام چگونه مىتوانست آن را نادیده بگیرد و با یزید بیعت کند و سلطنت موروثى و استبدادى او را به رسمیتبشناسد؟ بخصوص که حکومت او را به معناى نابودى کامل اسلام مىدانست و نزاع امام با وى تنها بر سر غصب حق امام در مسئله حکومت نبود، بلکه حق امام یکى از عوامل به شمار مىرفت.
2. موقعیتخانوادگى امام
بخش وسیعى از میراث گرانقدر نهضتحسینى به معرفى شخصیت امامحسین (ع) و موقعیتخانوادگى او اختصاص دارد. این همه تاکید بر این جایگاه نشانه اهمیت آن است. امام در مکتب و دامانى تربیت و رشد کرده بود که نمىتوانست وضع زمانه را مشاهده کرده و سکوت اختیار کند. همچنان که نمىتوانستبه سهولت از کنار پایمال شدن ارزشها بگذرد.
امام در خاندان وحى و رسالت رشد یافته و در دامان پاک دختر رسول خدا (ص) تربیتیافته بود و همه ارزشها و کمالات انسانى در وجودش متبلور بود. حضرت بارها از این حقیقتسخن گفت و با دشمنان و قدرت طلبان محاجه نمود.
در پاسخ به حاکم مدینه که خواستار بیعت امام با یزید بود، فرمود:
«انا اهلبیت النبوه و معدن الرسالة و مختلف الملائکة و محل الرحمة و بنا فتح الله و بنا ختم» . (56)
در پاسخ کوفیان نیز فرمود:
«هیهات منا الذلة ابى الله ذلک و رسوله و المؤمنون و جدود طابت و حجور طهرت و انوف حمیة و نفوس ابیة من ان تؤثر طاعة اللئام على مصارع الکرام; (57)
هرگز زیر بار ذلت نمىروم. خداوند و رسول او و مؤمنان و نیاکان وارسته و دامنهاى پاک و بزرگان غیور و انسانهاى بزرگوار آن را براى ما نمىپسندند، آرى نمىپسندند که پیروى فرومایگان به قتلگاه بزرگواران ترجیح داده شود.»
امام درا ین کلام گهربار پذیرفتن ذلتبیعتبا یزید را با موقعیتخانوادگى خود در تعارض مىبینید و مرگ با عزت را با وقعیتخویش متناسب مىداند.
ما نیز در زیارت وارث خدمت آن حضرت عرض مىکنیم:
«یا اباعبدالله، اشهد انک کنت نورا فى الاصلاب الشامخة و الارحام المطهرة لم تنجسک الجاهلیة بانجاسها و لم تلبسک من مدلهمات ثیابها» .
چنین شخصیتى از خاندان وحى و رسالتحتى اگر از حق خود در خلافت نیز چشم مىپوشید، نمىتوانستحاکمیتشخصى چون یزید را به رسمیتشناسد و با سکوت خود بدان مشروعیتبخشد.
3. جایگاه اجتماعى و سیاسى امام
علاوه بر اینکه خلافتحق حسین بن على (ع) بوده و از موقعیت ممتاز خانوادگى نیز برخوردار بود، نکته حائز اهمیت دیگرى در باره امام وجود دارد که مسئولیتى مضاعف را بر عهده آن بزرگوار مىنهد و در تحلیل درست و جامع حرکت آزادى بخش امام در جامعه نقش حیاتى دارد.
بىشک حسین بن على (ع) پس از شهادت برادرش امام حسن مجتبى (ع) تنها شخصیت ممتاز مذهبى، معنوى و سیاسى عصر خویش به شمار مىرفت. آن بزرگوار علاوه بر موقعیتخانوادگى خود، شخصیتى مورد توجه در زمان خود بود. هر چندانتساب آن حضرت به رسول خدا (ص) این موقعیت را مضاعف ساخته بود. اما نمىتوان تمام شخصیت اجتماعى و سیاسى، همچنین مقام و منزلت علمى و مذهبى آن بزرگوار را در رابطه نسبى وى با پیامبر خلاصه کرد، بلکه رجال و شخصیتهاى موجه آن روز براى فرزند على بن ابىطالب (ع) شخصیتى مستقل قائل بودند، در تصمیمگیرىها منتظر موضعگیرى او بودند. اگر امام - به فرض محال - تن به بیعتبا یزید بن معاویه مىداد، حکومتبا افرادى چون عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر مشکل چندانى نداشت ولى ایستادگى امام به ایشان نیز جرات مىبخشید. چند ماهى که حسین بن على (ع) در مکه به سر مىبرد، عبدالله بن زبیر، شخصیت درجه اول آن شهر تحتالشعاع شخصیت امام قرار داشت و آرزو داشت که امام هر چه زودتر مکه را ترک کند، هر چند در ظاهر از امام مىخواست در حرم الهى بماند! (58) این واقعیت را غیر از امام، شخصیتهاى آگاه از مسائل و جریانات روز نیز درک مىکردند. (59)
صرف نظر از جهات پیش گفته، امام به لحاظ موقعیت اجتماعى و سیاسى خود نیز نمىتوانست در برابر انحرافات بزرگى که کیان اسلام را تهدید مىکرد، سکوت کند. و خود نیز بارها این واقعیت را به گوش مردم رساند. در پاسخ به فرزدق که علتحرکت امام را پرسید، فرمود:
«اى فرزدق! این جماعت قومى هستند که در پیروى شیطان پابرجایند و خداى مهربان را پیروى نمىکنند و در زمین فساد را رواج داده و حدود الهى را تعطیل کردهاند، شراب مىنوشند و اموال فقرا و مساکین را تصاحب کردهاند و من سزاوارترم که به یارى دین خدا برخیزم و آیین او را گرامى داشته، در راهش جهاد نمایم تا کلمه خدا حاکمیت و برترى یابد.» (60)
افراد مختلفى که از روى دلسوزى امام را از رفتن به سوى عراق بر حذر مىداشتند، بر این اعتقاد بودند که شما رئیس عرب، رئیس قریش و ملجا و پناهگاه مردمید، اگر آسیبى به شما برسد و حرکتشما هتک شود، دیگران نیز در معرض هتک حرمت قرار خواهند گرفت. (61)
یکى از سخنان امام با رجال و شخصیتهاى معاصر خود این بود که مقام و موقعیت اجتماعى شما نعمتى است از جانب خدا، به منظور تحمل مسئولیتسنگینى که خواص باید در جامعه بر عهده بگیرند. گمان نکنید که شما بى جهت مورد توجه مردم هستید و فقط مردم موظفند به شما احترام گزارده و در نزد آنان داراى ارج و قرب اجتماعى باشید، ولى در برابر سرنوشت ایشان و دین و زندگىشان تکلیفى نداشته باشید، امام در سخنرانى خود در سرزمین منا فرمود:
«شما اى گروه نیرومند! گروهى هستید که به دانش و نیکى و خیرخواهى معروفید و به وسیله خدا در دل مردم ابهتى دارید که شرافتمند از شما حساب مىبرد و ناتوان، شما را گرامى مىدارد و کسانى که هم ردیف شما هستند و بر آنان حق نعمتى ندارید، شما را بر خود مقدم مىدارند، شما وسیله برآورده شدن حاجاتى هستید که از خواستاران آن حاجات دریغ مىشود و برآورده نمىگردد و به هیبتسلاطین و کرامتبزرگان راه مىروید. آیا همه اینها بدین خاطر نیست که مردم به شما امیدوارند که به حق خدا برخیزید؟ ! گرچه از بیشتر حقوق خداوند کوتاهى کردهاید و حق امامان را سبک شمرده، حقوق ضعیفان را تباه ساختهاید و به گمان خود حق خود را گرفتهاید. شما در این راه نه مالى خرج کردهاید و نه جانى را براى خداى خالق خود به خطر افکندهاید و نه براى رضاى خدا با قبیله و عشیرهاى درافتادهاید، آیا شما از درگاه خدا بهشت و همنشینى با پیامبران و ایمنى از عذاب او را انتظار دارید؟» (62)
آیا امام که «برخوردارى از مقام و موقعیت اجتماعى» را وسیلهاى براى انجام تکالیف الهى مىداند و بزرگان قوم را به خاطر ترک وظیفه سرزنش مىکند، با توجه به مقام و موقعیتى که خود دارد، مىتواند نسبتبه تکالیف خود احساس مسئولیت نکند؟ قطعا مسئولیت امام از همه آنان در جهتیارى دین خدا و دفاع از حقوق محرومان و ستمدیدگان بیشتر است. امام خود این حقیقت را بارها بر زبان آورد و براى انجام وظیفه قدم در راه پرمخاطره مبارزه با حکومت اموى نهاد.
- هنگام برخورد با سپاه حر بن یزید ریاحى در سخنان خود در جمع اصحاب خویش و لشکریان حر (یا در نامهاى به کوفیان بنابر بعضى از نقلها) با اشاره به کلامى از رسول خدا (ص) که «هر کس سلطان ستمگرى را ببیند که حرامهاى خدا را حلال کرده، پیمانهاى او را نقض نموده، با سنت رسول خدا مخالفت کرده و در بین بندگان خدا به گناه و تجاوز رفتار مىکند و با رفتار و کردار و گفتار خود به مخالفتبر نخیزد، شایسته است که خداوند او را نیز با آن سلطان ستمگر در یک مکان عذاب کند» هشدار داد:
«هان اى مردم! اینان (امویان) به پیروى شیطان درآمده و اطاعتخدا را ترک کردهاند، فساد را علنى و حدود را تعطیل کرده، اموال مردم را حیف و میل نموده و حرام خدا را حلال و حلال او را حرام کردهاند» .
سپس افزود:
«و انا احق من غیر; و من سزاوارترم بر مخالفتبا این وضعیت» . (63)
4. آزادگى و عزت نفس امام
ویژگى ممتاز دیگرى که شخصیت امامحسین (ع) را از دیگران امتیاز مىبخشید، «حریت، آزادگى، عظمت روح و عزت نفس» آن حضرت بود. روح بزرگ و بزرگوار او مانع مىشد که در برابر ظلم و ستم به بندگان خدا تنها نظارهگر باشد، بدعتها را در دین خدا مشاهده کند، حاکمیت اشرار را بر سرنوشت جامعه ببیند و تحمل نماید.
روح آزاده و توام با شجاعت، از آن حضرت شخصیتى ساخته بود که در برابر ظلم و بىعدالتى قیام کند، شجاعتى که سرسختترین دشمنان امام نیز بدان معترف بودند. امام هیچگاه در برابر اهانتهاى امویان به پدر بزرگوارش على (ع) سکوت نمىکرد. بارها مروان بن حکم را به خاطر بدگویى به على (ع) در خلوت و جلوت توبیخ کرد:
«یابن الزرقاء و یا بن آکلة القمل انت الواقع فى على; اى فرزند زن بدکاره، اى فرزند شپش خوار! آیا تو از على بدگویى مىکنى؟» (64)
شجاعت و آزاد منشى امام سبب مىشد که اجازه ندهد هیچ زورگو و ستمگرى حق او یا دیگرى را تضعیف کند. ولید بن عقبة بن ابىسفیان والى مدینه در خصوص مالى در «ذىمروة» با امام درگیرى و قصد پایمال کردن حق امام را داشت، امام به او فرمود:
«به خدا سوگند! یا حقم را عادلانه مىپردازى یا شمشیرم را گرفته و در مسجد رسول خدا مىایستم و مردم را به حلف الفضول فرا مىخوانم» .
با شنیدن سخنان امام عدهاى به کمک امام شتافتند و حاکم مجبور شد حق آن حضرت را بپردازد. (65)
معاویة ابىسفیان هیچگاه به خود جرات نداد که به سخنان تند و انتقادآمیز امام پاسخ متقابل دهد. هر چند اطرافیان و جوانان ناپختهاى چون مروان و یزید او را تحریک کردند که پاسخ امام را به تندى بدهد، اما او که حسین بن على (ع) را خوب مىشناخت، همواره از برخورد تند با آن حضرت پرهیز داشت.
معاویه پس از کشتن حجر بن عدى و شیعیان على (ع) در سفر حجبا امامحسین (ع) روبهرو شد و به امام گفت: «آیا خبردارى که ما با حجر و شیعیان پدرت چه کردیم؟ آنان را کشتیم و کفن پوشانیدیم و بر آنان نماز گزاردیم» . او که گمان مىکرد با این سخن ضربهاى بر امام وارد کرده و امام را از هرگونه حرکت و قیامى باز مىدارد، بىدرنگ این پاسخ را از امام دریافت کرد:
«ولى اگر ما پیروان تو را بکشیم، آنان را کفن نمىپوشانیم، بر آنان نماز نمىگذاریم و دفن نمىکنیم» ، (66)
یعنى تو و پیروانت را کافر مىدانیم.
معاویه معترف بود که در حسین بن على جز شجاعت ندیده است. (67) او را به پدرش على بن ابىطالب تشبیه مىکرد.
مظاهر عزت و آزادگى از مدینه تا کربلا
مجموع ویژگیهاى یاد شده سبب گردید که امام در برابر در خواست نابهجاى حکومتبایستد و تن به بیعت ندهد و با قیام خونین خود درس ابدى حریت، آزادگى، مروت و مردانگى را به بشریتبیاموزد. گریز از تن دادن به ذلت و پستى از خصوصیات انسانهاى آزاده است. پیام نهضت امام حرکت و رفتارهاى امام، برخورد او با دوستان و دشمنان و زندگى و مرگ او با ذلت و پستى بیگانه بود. و این پیام در نهضتحسینى آن قدر واضح و روشن است که او را «سرور آزادگان» لقب دادهاند. و قیامش نه تنها الگوى شیعیان و مسلمانان گشته، بلکه مستضعفان عالم از هر مکتب و آئینى او را اسوه و الگوى خود مىشناسند. وقتى که معاویة ابىسفیان با آن فراست و کیاست کمنظیر خود نتوانست امامحسین (ع) را به بیعتبا یزید متقاعد سازد، و آن حضرت را به بیعت وادار کند، دیگران به طریق اولى از عهده این مهم بر نمىآمدند.
هنگامى که عبدالله بن زبیر از امام جویا شد در برابر درخواستبیعتیزید چه خواهى کرد، فرمود:
«از بیعتبا یزید امتناع خواهم ورزید و زیر بار بردگى و ذلت نخواهم رفت» . (68)
و هنگامى که در حضور حاکم مدینه با تهدید مروان مبنى بر بیعتبا یزید مواجه شد، عکسالعمل تندى نشان داده و پس از معرفى خود و یزید فرمود:
«شخصیتى چون من با شخصى چون یزید هرگز بیعت نمىکند» . (69)
امام مصمم بود با یزید بن معاویه بیعت نکند و علیه حکومت نامشروع وى قیام نماید. نه تنها یزید را براى این منصب خطیر شایسته نمىدانست و آن را با صراحتبه معاویه نوشت که انسان از امین شمردن شاربالخمر بر یک درهم امتناع مىورزد، پس چگونه مىتوان امانتى چون حکومتى اسلامى را به یزید سپرد؟ !
«...فکیف تولى على امة محمد من یشرب المسکر؟ و شارب الخمر من الفاسقین و شارب المسکر من الاشرار و لیس شارب الخمر بامین على درهم فکیف على الامة» . (70)
اگر شخصیتیزید و رفتار اجتماعى او قابل تحمل بود، چه بسا امام نیز همچون برادرش امام مجتبى (ع) از حق شخصى خود براى مصالح اسلام و مسلمین مىگذشت، اما در این مرحله قرار گرفتن یزید در مسند خلافتبه معناى نابودى اسلام بود. امام بارها از شهادت خود در این راه خبر داد و به کسانى که حضرت را پند مىدادند که از قیام و مخالفتبر ضد امویان صرف نظر کند، مىفرمود: هرگز بیعت نخواهم کرد و تن به پستى و رذالت نخواهم داد: «ولا اعطى الدنیة من نفسى ابدا» . (71)
اصولا گرفتار شدن امت اسلامى به حاکمیتشخصى چون یزید معلول سکوت و بىتفاوتى و ذلتپذیرى مردم در برابر معاویة بن ابىسفیان بود. از اینکه على رغم دستور پیغمبر مبنى بر اینکه خلافتبر فرزندان ابىسفیان حرام است، مردم زیر بار حکومت معاویه رفتند و اینک باید ذلت و اسارت حکومتیزید را تحمل مىکردند. کسى که از مردم بر «بردگى و بندگى خویش» بیعت مىخواست، نه بیعتبا حکومتى که پاسدار حقوق اجتماعى و سیاسى مردم باشد. نمونه بارز آن ماموریت مسلم بن عقبه در سرکوب کردن مردم مدینه بود که پیشتر بدان اشاره کردیم.
با توجه به شواهد فراوانى که در گفتار و کردار امام در طول قیام بر ضد امویان وجود دارد، اگر گفته شود امام در صدد بود تا جامعه خفته و بىتفاوت نسبتبه پایمال شدن ارزشهاى انسانى را از خواب غفلتبیدار کند و به همگان بفهماند که بهاى آدمى بیش از آن است که براى زندگى چند روزه دنیا تن به ذلت و پستى دهد و «زندگى ذلتبار» را بر «مرگ با عزت» ترجیح دهد. این حقیقت هم در شعارهاى امام متبلور بود، هم در سخنان امام با رجال و شخصیتها و مردم، و هم در عمل آن بزرگوار. اینک به نمونههایى اشاره مىشود.
سوداى بیدارى مردم
- هنگامى که امام از مدینه آهنگ مکه کرد، مسلم بن عقیل به حضرت پیشنهاد کرد تا مانند عبدالله بن زبیر که با یزید بیعت نکرده و از بیراهه به مکه شتافته، به صورت مخفیانه و دور از چشم ماموران حکومتى و مردم از بیراهه سفر کند، اما امام نپذیرفت و از شاهراه حرکت کرد (72) و هر جا با شخصى یا گروهى روبهرو شد، هدفش را از خروج از شهر پیغمبر به طور آشکار به اطلاع آنان رساند زیرا امام یک شورشى نبود تا با ماموران حکومتى به تعقیب و گریز بپردازد، بلکه امام حامل «پیام رهایىبخش یک امت از تحتسلطه ظلم و استبداد بنىامیه» بود و این هدف با حرکت مخفیانه تامین نمىشد.
قداست ارزشها
- امام (ع) علىرغم میلش روز هشتم ذى حجه که همه مسلمانان براى اعمال حج راهى عرفات مىشدند، از مکه خارج شد تا مبادا به دست مزدوران حکومت ترور شود و با ریخته شدن خونش در مکه، حرمتحرمامن الهى شکسته شود. چقدر تفاوت وجوددارد بین او و بین کسى که در ماجراى محاصره شهر مکه توسط لشکر شام براى حفظ جانش به درون کعبه پناه برد و لشکر شام براى سرکوب کردن شورش خانه خدا را با منجنیق سنگباران و بخشى از خانه خدا را تخریب کرد و آتش به خانه کعبه افتاد؟ ! (73)
براى یکى «حفظ حرمتحرم الهى» اصل است، هر چند بهایش آوارگى در بیابان و شهادت در صحراى کربلا و اسارت اهل بیتش باشد و دیگرى حفظ جانش را اصل مىداند هر چند به قیمت هتک حرمتخانه خدا. آیا این تفاوت جز به خاطر وجود عنصر «حریت و آزادگى» و اصل شمردن ارزشها در امام و فقدان آن در دیگرى نیست؟
برداشتن بیعت از یاران
- هنگامى که شهادت مسلم بن عقیل و هانى بن عروة و عبدالله بن یقطر به امام رسید، بیعتش را از مردم برداشت تا مبادا کسانى که به خاطر دعوت مردم کوفه و امید تشکیل حکومت در این شهر به همراه امام آمدهاند، با این تصور سفر را ادامه دهند یا اگر از پیروزى مایوس شدهاند، تعهد به بیعت امام مانع از بازگشتشان شود. لذا در جمع همراهان حضور یافت و فرمود:
«خبر دردناک قتل مسلم بن عقیل و هانى بن عروة و عبدالله بن یقطر به ما رسید، و شیعیان ما با این کار ما را رها کردند و پیمان شکنى نمودند. پس هر کس مایل استباز گردد، مىتواند برگردد و از ناحیه ما تعهدى بر او نیست.» (74)
برداشتن بیعت در شرائط دشوار مبارزه که هر رهبرى به دنبال حفظ نیرو است، چه معنا و مفهومى دارد؟ جز اصل بودن «ارزشهاى اخلاقى» و زیر پا نگذاشتن آنها در هر شرائطى؟ و آیا این خصلت جز از شخصیتهاى آزاده یافت مىشود؟
بار دیگر همین مطلب را در شب عاشورا در جمع یارانش به صورت آشکار و با بیان حکمت آن تکرار فرمود:
«شما با من همراه شدید، چون مىدانستید که من به سوى قومى حرکت مىکنم که با زبانها و قلبهاشان با من بیعت کردهاند، و حال مطلب به عکس شده زیرا شیطان بر آنها مسلط شده و یاد خدا را فراموش کردهاند و اکنون هیچ قصدى جز کشتن من و مجاهدان همراه من و پس از آن غارت و اسارت حریم من ندارند و من بیم دارم که شما این واقعیت را ندانید و یا بدانید و حیا کنید (و از گفتن آن خجالتبکشید) . نزد ما خاندان پیامبر مکر حرام است پس هر کس کشته شدن با ما را نمىپسندد از تاریکى شب استفاده کند و برگردد...» (75)
نیازى به اموال تو نداریم!
- معروف است امام در مسیر مکه تا کوفه عبیدالله بن حر جعفى را به یارى طلبید و هنگامى که شخصا به چادر وى رفت، پسر حر جعفى به امام گفت: به خدا سوگند اى پسر دختر پیغمبر! اگر تو در کوفه یارانى داشتى که همراه تو با دشمن بجنگند، من در همراهى تو و مبارزه با دشمن پیشتاز بودم و به شدت با ایشان مىجنگیدم، ولى شیعیان تو را در کوفه دیدم که از ترس بنىامیه و شمشیرهاى آنان در خانههاى خود خزیدهاند، تو را به خدا همراهى خود را از من مخواه، ولى هر قدر بتوانم با تو همراهى مىکنم، این اسب لگام دار من است، به خدا با آن به دنبال کسى نتاختم مگر اینکه آثار مرگ را بر او چشاندم و این هم شمشیر من است. به خدا با آن بر چیزى ضربه نزدم مگر اینکه آن را قطع کرد.
امام به عبیدالله بن حر پاسخى داد که از اوج مناعت طبع، روح آزاده، آزادىخواه و عزت نفس او حکایت دارد، فرمود:
«اى پسر حر! ما براى اسب و شمشیر تو به سراغت نیامدیم، فقط بدین خاطر آمدیم که از تو یارى بطلبیم. اگرنسبتبه بذل جانت در راه ما بخل مىورزى، نیازى به چیزى از اموال تو نداریم.» (76)
پاى بندى به اصول
- وقتى که امام با لشکر کوفه به فرماندهى حر بن یزید ریاحى برخورد کرد و به خاطر دستور شدید عبیدالله بن زیاد امام را تحت فشار قرار داد، زهیر بن قین از یاران با وفاى امام عرض کرد: «اى فرزند رسول خدا! آینده دشوارتر از این است، اکنون جنگ با اینان به مراتب آسانتر از جنگ با سپاهیان بىشمارى است که پس از این خواهند رسید.»
امام بر خلاف سیاستمداران و فرماندهان جنگى که از فرصتهاى به دست آمده حداکثر استفاده را مىکنند تا ضربهاى بر دشمن وارد سازند، چون به اصول و ارزشهاى دینى پاىبند بود، حاضر نبود به هر قیمتى از آن اصول دستبشوید، از این رو فرمود:
«من آغاز گر جنگ نخواهم بود» . (77)
چه اینکه در کربلا نیز قبل از شروع جنگ، هنگامى که شمر به امام جسارت کرد، یکى از یاران اجازه خواست تا او را به سزاى عملش برساند، امام با همین استدلال او را از این عمل برحذر داشت. (78)
بخش دیگرى از این بخش را به نقل جملاتى کوتاه از امام اختصاص مىدهیم که از روح آزاده آن حضرت برخاسته و حکایت از هدف مقدس او در دمیدن «روح عزت نفس و آزادگى در مردم» دارد، مردمى که به ذلت و اسارت رضایت دادهاند، و نجات آنان بهایى چون شهادت حسین بن على (ع) و اصحاب و اهلبیتش را مىطلبد.
مرگ رهایى بخش یا زندگى اسارت بار؟
- امام در دیدار با فرزدق پس از طلب رحمتبراى مسلم بن عقیل این اشعار را سرود:
فان تکن الدنیا تعد نفیسة
فان ثواب الله اعلى و انبل
فان تکن الابدان للموت انشات
فقتل امرئ بالسیف فى الله افضل; (79)
اگر دنیا ارزش داشته باشد، پاداش خداوندى ارزشى به مراتب بیشتر و بهتر خواهد داشت. اگر بدنها براى مرگ آفریده شدهاند، پس در راه خدا با شمشیر کشته شدن بهترین مردن است» .
- در سخنرانى خود در جمع اصحاب و سپاهیان حر بن یزید ریاحى:
«الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهى عنه لیرغب المؤمن فى لقاء الله محقا فانى لا ارى الموت الا سعادة و لا الحیاة مع الظالمین الا برما» ; (80) آیا نمىبینید که به حق عمل نمىشود و از باطل نهى نمىشود؟ در چنین شرائطى مؤمنان باید آرزوى مرگ و شهادت کنند که من چنین مرگى را جز سعادت (و شهادت) و زندگى در کنار ظالمان را جز ننگ و ذلت نمىدانم» .
- ابن شعبه حرانى این جمله را نیز در این خطبه امام، نقل کرده:
«ان الناس عبید الدنیا و الدین لعق على السنتهم یحوطونه مادرت معایشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون» ; (81) حقا که مردم بنده دنیایند و دین امر بىارزشى است که بر زبانشان جارى است و تا وقتى بر گردش حلقه مىزنند که دنیایشان در آسایش باشد و هرگاه به بلا گرفتار شده و در معرض آزمایش قرار گرفتند، دینداران اندک مىشوند.
این جمله طلایى بیانگر همان واقعیتى است که پیشتر بر آن تاکید شد که تا آدمى از بند هواى نفس و زخارف دنیا رها نشود، نمىتواند خود را از اسارت صاحبان قدرت و ثروت برهاند. مردم در زمان امامحسین (ع) چون بنده دنیا شده بودند، نتوانستند از فرصت استثنایىاى که فرزند پیغمبر با برافراشتن پرچم قیام و مبارزه علیه امویان فراهم ساخت، استفاده کرده و خود را از اسارت سلطنت استبدادى امویان نجات دهند. بهرهمندى از آزادى اجتماعى بدون آنکه انسان شایستگى آن را در خود ایجاد کرده باشد و بتواند با رهایى از دلبستگىهاى دنیوى آن را از زورگویان استیفا کند، ممکن نیست، چنانکه برخوردار شدن مردم از آزادیهاى اجتماعى زمینه رها شدن هرچه بیشتر از وابستگىهاى مادى را فراهم مىسازد.
به هر حال، آزادى از بردگى و اسارت امویان نعمت ارزشمندى بود که مردم از آن محروم بودند و براى رسیدن بدان باید بهایش را مىپرداختند ولى مردم آن زمان که یا مرعوب قدرتمندان بودند یا مفتون ثروتمندان، حاضر به پرداختبهاى آن نشدند، از این رو بر اساس پیش بینى امام حسین (ع) گرفتار ذلتى فراتر از دوران حاکمیت معاویه شدند:
«والله لا یدعونى حتى یستخرجوا هذه العلقه من جوفى و اذا فعلوا ذلک سلط الله علیهم من یذلهم حتى یکونوا اذل فرق الامم; (82) به خدا سوگند این مردم مرا رها نمىکنند تا وقتى که خونم را بر زمین بریزند و هنگامى که مرتکب این جنایتشدند، خداوند کسانى را بر آنها مسلط خواهد کرد که خوارترین گروه در میان اقوام و ملل خواهند شد» .
نمونههایى از این ذلت را نقل خواهیم کرد.
- هنگامى که حربن یزید ریاحى امام را به مرگ تهدید کرد، به اشعار مرد اوسى (هنگامى که مىخواست رسول خدا را یارى کند، پسر عمویش او را از مردن ترساند، ولى او در پاسخ این اشعار را خواند) تمثل جست و فرمود:
سامضى و ما بالموت عار على الفتى
اذا ما نوى خیرا و جاهد مسلما
و واسى الرجال الصالحین بنفسه
و فارق مذموما و خالف مجرما
اقدم نفسى لا ارید بقاءها
لتلقى خمیسا فى الوغاء عرمرما
فان عشت لم الم وان مت لماذم
کفى بک ذلا ان تعیش مرغما; (83)
جوانمردى که آهنگ حق کند و در راه اسلام پیکار نماید و نیز در راه مردان صالح جانبازى کند و از هر فعل ناشایستى دورى کرده، با تبهکارى سازش نکند، من خود را آماده کردهام - در حالى که قصد ماندن ندارم - تا در کوران جنگ با هر پنجبخش لشکرى بزرگ دیدار کند. اگر زنده ماندم ملامتى بر من نیست و اگر جان باختم سرزنشى ندارم. تو را در ذلت و خوارى همین بس که ناخواسته و از روى ناچارى زنده بمانى» .
- وقتى که نامه تهدیدآمیز ابن زیاد به عمر سعد رسید که با حسین سختگیرى کن، یا باید بیعت کند یا سرش را از بدن جدا کرده و براى من بفرست، امام با قاطعیت پاسخ داد:
«لا اجیب ابن زیاد بذلک ابدا فهل هو الا الموت فمرحبا به; (84) هرگز خواسته پسر زیاد را اجابت نخواهم کرد، آیا جز مرگ چیزى پیش خواهد آمد، پس خوشا چنین مرگى!»
- هنگامى که قیس بن اشعث (برادر محمد بن اشعث که با فریب و امان دادن مسلم بن عقیل را در کوفه دستگیر کرده و به ابن زیاد تسلیم کرد) از امام خواست تا با امویان بیعت کند، امام پاسخ داد:
«لا و الله لا اعطیهم بیدى اعطاء الذلیل و لا اقر اقرار عبید; (85) نه به خدا سوگند هرگز دست ذلت و خوارى به ایشان نمىدهم و مانند بردگان تسلیم نمىشوم» .
علامه محمد حسین نائینى که در رد حکومت استبدادى قاجار اثر نفیس «تنبیه الامه و تنزیه المله» را نگاشته تا نشان دهد حکومت استبدادى و ستمگرانه در اسلام محکوم بوده و حکومت در اسلام مشروط و محدود به رعایتحدود الهى و حقوق مردمى است، و دولتمردان باید این حدود و حقوق را مراعات کنند، به موارد متعددى از آیات قرآن - مانند ماجراى فرعون و بنى اسرائیل - و کلمات پیامبر اکرم (ص) و امام على (ع) استشهاد کرده، در ادامه به گفتار و سیره امامحسین (ع) استناد جسته و نوشته است:
«سرور مظلومان (ع) تمکین از حکم دعى بنىامیه را ذلت عبودیتش مىشمارد و در جواب ارجاس و اراذل کوفه که «انزل على حکم ابن عمک» به حضرتش عرضه داشتند، چنین مىفرماید: «لا اعطیکم بیدى اعطاء الذلیل و لااقر اقرار العبید» و هم مىفرماید: «هیهات منا الذلة ابى الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و جدود طابت...» طاعت فجره و تن در دادن به حکم لئیمان را عبودیتشان دانست... نفس قدسیه حضرتش از آن اباء فرمود از براى حفظ حریتخود و توحید پروردگارش تمام هستى و دارایى را فدا و این سنت کریمانه را براى احرار امت استوار و از شوائب عصبیت مذمومه تنزیهش فرمود و از این جهت است که در تواریخ اسلامیه صاحبان نفوس ابیه را که به این سنت مبارکه اقتدا و چنین فداکاریها نمودند، «اباة الضیم» و احرارشان نامند، همه را خوشهچین آن خرمن و از قطرات دریاى آن ابا و حریتشمردند....امام حربن یزید ریاحى را به خاطر خلع طوق رقیت و خروج از ربقه عبودیت آل ابىسفیان و ادراک شرف حریت و فوز به فنا و شهادت در آن رکاب مبارک به منقبت علیاى حریتش ستود و به خلعت والاى «انت الحر کما سمتک امک، انت الحر فى الدنیا و انت الحر فى الآخرة» سرافرازش فرمود.» (86)
- هنگامى که امام در روز عاشورا در برابر لشکر ابن سعد قرار گرفت، به منظور اتمام حجتبا کوفیان سخن گفت. آنان را در بروز وضعیت ناهنجار جامعه و حاکمیت طاغوتها، بازماندگان مشرکین و مخالفان قرآن و سنت پیغمبر و پاره پاره کنندگان قرآن و شورشگران بر امام و نسب سازان براى زنازادگان شریک شمرد، سپس ضمن سرزنش کوفیان که چرا ما را به کوفه فرا خواندید و پیمان شکستید، تصمیم خود را مبنى بر ایستادگى در برابر حکومت نامشروع و مستبد بنىامیه اعلام کرد و فرمود:
«الا ان الدعى ابن الدعى قد رکز بین اثنتین بین القتلة و الذلة و هیهات منا الذلة....» (87)
- زمانى که امام از مرگ و شهادت با عزت سخن مىگفت و یاران را به بهشت جاویدان الهى بشارت مىداد، چهره حضرت و یارانش برافروخته مىشد و براى رسیدن به آن لحظه شمارى مىکرد:
«صبرا بنى الکرام، فما الموت الا قنطرة تعبر بکم عن البئوس و الضراء الى الجنان الواسعة و النعیم الدائمة فایکم یکره ان ینتقل من سجن الى قصر....; (88) اى بزرگ زادگان! صبر پیشه کنید که مرگ پلى بیش نیست که شما را از فشارها و تنگناها به بهشتهاى پهناور و نعمتهاى ابدى مىرساند، کدام یک از شما دوست ندارد از زندان به کاخ منتقل شود؟ ...»
- چه اینکه شعارهاى امام در روز عاشورا همگى از آزادگى و وارستگى او از دنیا و عشق به شهادت حکایت دارد:
«موت فى عز خیر من حیاة فى ذل الموت اولى من رکوب العار و العار اولى من دخول النار و الله ما هذا و هذا جارى» (89)
احترام به اصول انسانى
- از واپسین کلمات گهربارى که از امام در شرائطى که در اثر جراحات بى شمار در گودال قتلگاه افتاده بود، جملهاى است که مىتواند منشور جاوید انسان تا روز قیامتباشد. هنگامى که آن بزرگوار بر زمین افتاد و توان جنگیدن را از دست داد نامردمان آهنگ خیمههاى امام را کردند، امام در حالى که بر اثر یک روز جنگ بىامان و تشنگى فراوان و جراحات سخت رمقى در بدن نداشت، فریاد زد:
«یا شیعة آل ابىسفیان! ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا احرارا فى دنیاکم هذه فارجعوا الى احسابکم ان کنتم عربا کما تزعمون» . (90)
امام با این جمله وجدانهاى خفته و مدفون آنان را در زیر خروارها عادت جاهلى مخاطب قرار داد که اى پیروان خاندان ابىسفیان، اگر دین ندارید و از روز قیامت نمىترسید، لا اقل در زندگى دنیاى خود آزاده باشید و اگر گمان مىکنید که عرب هستید، به آیین عروبتخود وفادار باشید.
این سخن بدین سبب بود که حتى در میان اعراب جاهلیت نیز جنگ از اصول و قواعدى پیروى مىکرد. در عصر جاهلیت نیز به زنان و فرزندان و کودکان و کسانى که در کارزار حضور نداشتند، متعرض نمىشدند، پیکرهاى شخصیتها و رؤساى اقوام و قبائل را پس از کشته شدن مورد هتک قرار نمىدادند و مثله نمىکردند. حتى در جنگ احد وقتى که ابوسفیان پس از جنگ با پیکر مثله شده حمزه عموى پیامبر روبهرو شد، با صداى بلند خطاب به پیامر گفت: اى محمد! من دستور نداده بودم که با پیکر حمزه چنین کنند و بدون اطلاع من با پیکر او چنین رفتارى شده است. (91)
او در حقیقتبه خاطر عدم رعایت رسوم متداول و پذیرفته شده در میان اعراب در عصر جاهلیتبه طور تلویحى عذر به پیشگاه پیامبر مىبرد. اما در روز عاشورا لشکریان عمر سعد به دستور مستقیم عبیدالله بن زیاد همه اصول و قواعد جنگ را - حتى بر اساس قوانین جاهلیت - زیر پا نهاد تا شاید با چنین رفتارى، آن هم با فرزند دختر پیغمبر و بزرگان بنىهاشم و بزرگان اقوام و قبائل رعب و وحشتى را در دلها بیفکند که کسى جرات مخالفتبا حکومت را به خود ندهد و با خود بیندیشد که وقتى با فرزند پیغمبر و خاندان او چنین رفتارى کنند، وضع آنان معلوم است.
این سیاست تا حد زیادى توانست جو خفقان و استبداد اموى را به اوج رساند، هر چند قیام حسینى به بعضى از مردم جرات داد و قیامهایى پس از عاشورا اتفاق افتاد، اما قساوت امویان نیز مضاعف گشت. ذلت مردم را مىتوان در رفتار لشکر شام با مردم مدینه در واقعه معروف به حره و با مردم مکه در ماجراى شورش عبدالله بن زبیر و سلطه بیستساله حجاج بن یوسف ثقفى بر کوفه مشاهده کرد. تنها با ذکر یک نمونه از رفتار امویان با یکى از رجال موجه آن روز این بخش را به پایان مىبریم.
هنگامى که قیام عبدالله بن زبیر در مکه به وسیله حجاج سرکوب شد، پیکر او را بر درختى آویزان کردند تا مردم با دیدن پیکر او که رهبر شورش بود، فکر مقابله را از سر بیرون کنند. در همین ایام عبدالله بن عمر شخصیت مورد توجه آن زمان که نه با کومتیزید بیعت کرد و نه با امام حسین (ع) همراهى نمود، با عجله نزد حجاج آمد و گفت: «از رسول خدا شنیدم: من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة» ، از این رو آمدهام تا با تو به نمایندگى از عبدالملک مروان (امام زمانم) بیعت کنم!» حجاج که مىدانست ابنعمر از ترس جانش این سخنان را بر زبان جارى مىکند، به جاى دست، پایش را دراز کرد و گفت: با پایم بیعت کن. عبدالله ناراحتشد و گفت: آیا مسخرهام مىکنى؟ حجاج بر آشفت و گفت: اى ابن عمر! تو با على بن ابىطالب خلیفه زمان خود بیعت نکردى و حال براى من حدیث از پیغمبر مىخوانى که هر کس امام زمانش را نشناسد و بمیرد، به مرگ جاهلیت مرده است؟ ! مىدانم که تو دروغ مىگویى. آنچه که باعثشده تو را سراسیمه به اینجا بیاورد، درختى است که پیکر پسر زبیر بر آن آویخته شده است! (92)
الهام از نهضتحسینى و رهایى از استبداد جهانى
بىشک انقلاب اسلامى ایران با الهام از نهضتحسین بن على (ع) به رهبرى حضرت امام خمینى (ره) با انگیزه «احیاى دین خدا» و نیز «بر چیدن بساط نظام استبدادى رژیم پهلوى و استعمار غرب بهویژه امریکا» به وقوع پیوست. هر کسى که کمترین حضورى در این نهضت داشت، این حقیقت را به خوبى درک کرده است، حماسه عاشورا و حرکت آزادى خواهانه امامحسین (ع) برکات فراوانى در تاریخ مسلمین و حتى ملل دیگر عالم داشته و یکى از برکات آن در عصر اخیر نهضت اسلامى ملت ایران و استقرار نظام اسلامى در این کشور است. بىشک راز و رمز تداوم نظام مقدس جمهورى اسلامى در داخل و نشر وگسترش پیام آن در عرصه بین المللى نیز در گرو الهام گرفتن از قیام آزادى بخش حسینى است.
در بعد داخلى زنده نگاه داشتن اهداف قیام حسینى (یعنى احیاى دین و حاکمیت قوانین اسلامى، شایسته سالارى به معناى واقعى در همه شئون حکومت، تلاش براى تامین حقوق و آزادیهاى اجتماعى مردم، حرکتبه سمت عدالت اجتماعى و کوتاه شدن دست غارتگران اموال عمومى و مبارزه پیگیر با تبعیض و بىعدالتى و..). تنها راه بقاى نظام اسلامى است. در بعد جهانى نیز امروزه تحت پوشش عناوین فریبنده دموکراسى، جهانى شدن، مبارزه با تروریسم، حقوق بشر و امثال آن استبدادى بسیار خشن حاکم گشته و هیچ حد و مرزى براى تضییع حقوق ملتها به رسمیتشناخته نمىشود.
«اگر در گذشته استعمار کهنه، سرزمینها را تسخیر و منابع و ثروتهاى ملتها را غارت مىکرد و خود آنان را به بیگارى وا مىداشت و در مرحله بعد استعمار نو بدون تسخیر سرزمینها با صدور فرهنگ و ایدئولوژى و تربیت دولتمردان دست نشانده و تسلط بر افکار نخبگان و روشنفکران، ملتها را به انقیاد در مىآورد، امروزه از این مراحل گذشته و با ارائه اندیشه جهانىسازى، هم سرزمینها و ثروتهاى ملى و هم افکار و مغزها را با دستهاى نامرئى در اختیار مىگیرد» . (93)
گرچه این واقعیتبه قدرى عریان و آشکار است که نیازى به ذکر شواهد و قرائنى نیست، اما فقط به عنوان نمونه، اظهار نظر دبیرکل سابق سازمان ملل متحد را در این باره نقل مىکنیم که بىنیاز از هرگونه توضیحى است. مربوط به سالها پیش است. وى مىگوید:
بزرگترین دلمشغولى من آینده دموکراسى است. خطر واقعى که جهان را تهدید مىکند، همین است. آیا سکان هدایت جهانى شدن را نظامى مطلق گرا به دستخواهد گرفتیا نظامى دموکراسى؟ ما به منشور و طرحى جهانى براى پیشرفت دموکراسى نیازمندیم. این امر تمام کشورهاى عضو سازمان ملل و روابط درونى آنها را با یکدیگر در بر مىگیرد....چه سودى خواهد داشت اگر در بعضى از کشورها از دموکراسى دفاع گردد ولى نظم جهانى به وسیله سیستم اقتدارگرا که معمولا تکنو کراتها در راس آن قرار دارند، رهبرى شود؟» (94)
در دو سال اخیر پس از واقعه یازدهم سپتامبر در امریکا حرکت جهان به سمتحاکمیت استبدادى بسیار خشن و سلب هرگونه استقلال و حاکمیت از دولتها و ملتها و فرهنگهاى دیگر شتاب مضاعفى پیدا کرده است.
راهى که امام خمینى با الهام از نهضتحسینى در پیش گرفت و کارآمدى آن در ایران به اثبات رسید، تنها راه برونرفت از وضعیت اسفبار جهانى است. امروز استبدادى که در عرصه جهانى درتعامل با کشورها، ملتها و فرهنگهاى دیگر اعمال مىشود، به مراتب گستردهتر، وحشیانهتر از استبدادى است که حاکمان مستبد بر یک ملت و کشور تحمیل کرده و مىکنند. اگر استبداد در درون کشورى به زنجیر کشیدن یک ملت در داخل مرزهاى آن کشور است، استبداد در عرصه جهانى به زنجیر کشیدن و سلب آزادى و استقلال از همه ملتهاست. حاکمیت اقلیتى صاحب نفوذ، قدرت و ثروت در جهان در عرصههاى مختلف، اکثریت مردم جهان را تحتسلطه خود دارد، سلطهاى به معناى واقعى کلمه استبدادى، بدون آنکه کمترین حقى براى اکثریتبه رسمیتشناخته شود. شاید سر اینکه در این ایام «دموکراسى و حاکمیت اکثریت» توسط مدافعان سر سخت آن مورد نقد قرار مىگیرد و بیش از آنکه بر آن اصرار شود، بر مبانى لیبرالیسم تاکید مىشود، در همین نکته نهفته باشد. به هر حال در این وضعیتبیشترین فشار بر گرده مسلمانان سنگینى مىکند، چرا که از مکتبى برخوردارند که با تمسک به تعالیم آن میتوان در برابر این استبداد ایستاد. به نظر مىرسد که تنها راه مقابله با استبداد جهانى پیروى از سرور آزادگان، حسین بن على (ع) است و بس، و چه کسانى بیش از مسلمانان به الهامگیرى از این نهضت رهایىبخش سزاوارترند؟
پىنوشتها:
1) سوره نحل، آیه 36.
2) موسوعة کلمات الامام الحسین (ع)، ص540، منظمة الاعلام الاسلامى.
3) همان، ص540.
4) سوره بقره، آیه 124.
5) دیوان امام «مجموعه اشعار امام خمینى (س)» ، ص200، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام.
6) شهید مرتضى مطهرى، گفتارهاى معنوى، ص19، انتشارات صدرا.
7) ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص104.
8) نهج البلاغه، نامه 31.
9) عباس محمود عقاد، ابوالشهدا (واقعه کربلا)، ترجمه مسعود انصارى، ص52، نشر پردیس.
10) موسوعة کلمات الامام الحسین، ص123 - 124. در موارد زیادى از ترجمه آقاى على مؤیدى در «فرهنگ سخنان امام حسین» با تغییراتى استفاده شده است.
11) شیخ عباس قمى، الانوار البهیه فى تواریخ الحجج الالهیة، ص45، چاپ سنگى.
12) علامه محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج22، ص398، دارالاحیاء للتراث العربى.
13) علامه سید محمد حسین شرف الدین، ابوهریرة، ص48.
14) شرح نهج البلاغه، ج3، ص16.
15) شرح نهج البلاغه، ج2، ص258; بلاذرى، انساب الاشراف، ج1، ص184.
16) شیخ عباس قمى، سفینة البحار، ج2، ص261.
17) شرح نهج البلاغه، ج3، ص16.
18) موسوعة کلمات الامام الحسین، ص254.
19) ابن اثیر، الکامل، ج5، ص42، مؤسسة التراث العربى; شرح نهج البلاغه، ج4، ص59.
20) ر.ک: ماجده فیصل زکریا، عمربن عبدالعزیز و سیاسة رد المظالم; علامه امینى، الغدیر، ج10، ص266.
21) موسوعه، ص276; امام على (ع) درباره بنىامیه همین تعابیر را دارند «..فیتخذوا مال الله دولا و عباده خولا و الصالحین حربا و الفاسقین حزبا» نهج البلاغه، نامه 62; امام مجتبى (ع) نیز با صراحتبه معاویه گفت: تو کسى هستى که...بندگان خدا را برده و بنده خود گرفتى و دین خدا را بازیچه قراردادى» (ر.ک: بحارالانوار، ج44، ص42)
22) طریحى، مجمع البحرین، ماده خول.
23) فیروز آبادى، القاموس المحیط، ج3، ص372.
24) موسوعه، ص844.
25) براى آشنایى با رفتار امویان با موالى و اهل کتاب رجوع کنید به جرج جرداق، امام على، صداى عدالت انسانى، ترجمه سید هادى خسروشاهى، ج5، فصل استبداد، آفت قومیت، نشر دارالشروق; شهید مرتضى مطهرى، حماسه حسینى، ج3، ص78 به نقل از جرجى زیدان، تمدن اسلام، ج4، ص131.
26) سفینة البحار، ج2، ص165.
27) شیخ مفید، امالى ترجمه حسین استاد ولى، ص133 - 134، بنیاد پژوهشهاى اسلامى.
28) همان، ص181 - 182.
29) موسوعة، ص253.
30) ر.ک: طریحى، مجمع البحرین، و یاقوت حموى، معجم البلدان، ماده «حره» ; ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص259.
31) موسوعة، ص254.
32) ر.ک: لبیب بیضون، تصنیف نهج البلاغه، ص544 - 559; علامه امینى، الغدیر، ج11.
33) همان، ص142 «عبدالله بن عمر به معاویه گفت: خواستم با این پیشنهاد حسین را فریب دهم، ولى نتوانستم. معاویه پاسخ داد: او فریب نمىخورد، فرزند پدرش على است» .
34) همان، ص276.
35) همان، ص205.
36) همان، ص238 - 239.
37) همان، ص269.
38) همان، ص256.
39) همان، ص285.
40) همان، ص283.
41) همان، ص252.
42) همان، ص238.
43) همان، ص240 - 241.
44) همان، ص256.
45) طبرى، تاریخ طبرى، ج3، ص426 - 427.
46) موسوعة، ص263 - 264.
47) همان، ص274 - 276 در منابع حدیثى سخنرانیهایى از امامحسین (ع) در سرزمین منا نقل شده، ظاهرا دو سخنرانى است که یکى توسط سلیم بن قیس هلالى از اصحاب جلیل القدر ائمه اطهار (ع) تا زمان امام باقر (ع) نقل شده است. کتاب او تحت عنوان «اصل سلیم بن قیس» مورد توجه علماو دانشمندان بوده است. (ر.ک: کتاب سلیم بن قیس، تحقیق محمد باقر انصارى زنجانى، ج2، ص788) سخنرانى دیگرى از امام در منابعى چون احتجاج، ج2، ص87، تحف العقول، بحارالانوار، ج100، ص79 و وافى، باب الامر بالمعروف و النهى عن المنکر نقل شده است. با اینکه در منابع حدیثى محل ایراد این سخنرانى ذکر نشده، اما حضرت امام خمینى و بعضى از حدیثشناسان محل آن را منا دانستهاند چون امکان ایراد آن در زمان بنىامیه در محل دیگرى با حضور صدها تن از رجال و شخصیتهاى مذهبى و سیاسى آن روز مقدور نبوده است. (ر.ک: ولایت فقیه، ص112; على اکبر غفارى، تحف العقول، ترجمه بهزاد جعفرى، ج1، پاورقى، ص422) . همچنین چون ابن شعبه حرانى براى اختصار اسناد روایات تحف العقول را حذف کرده، و این سخنرانى هم بدون سند نقل شده، اما حضرت امام خمینى متن آن را بهترین گواه بر صدور آن از امام مىداند. ناگفته نماند که بعضى از محققان معاصر دو سخنرانى یاد شده را که در منابع مختلف به صورت مجزا نقل شده، یک سخنرانى دانستهاند که در هر منبعى بخشى از آن نقل شده است (ر.ک: محمد صادق نجمى، سخنان امام حسین، ص302 به بعد) بخش اول آن در کتاب سلیم بن قیس و احتجاج و بخش دیگر آن در تحفالعقول که منابع بعدى نیز از این کتاب نقل کردهاند. گرچه این احتمال بعید نبوده و مىتوان شواهد و قرائنى هم براى آن ذکر کرد، اما از طرف دیگر در منابع آمده است که سلیم بن قیس در آن جلسه حضور داشته و متن کامل سخنرانى امام را نقل کرده است. با این توصیف چرا فقط بخش نخست آن در کتاب او ثبتشده است؟
48) همان، ص278.
49) ر.ک: شیخ راضى آل یاسین، صلح امام حسن، ترجمه سید على [آیةالله] خامنهاى، ص355 - 357.
50) بحارالانوار، ج44، ص40 و 55.
51) موسوعة، ص283.
52) همان، ص312 - 313.
53) همان، ص315.
54) همان، ص339، نیز ص357.
55) همان، ص422 - 425.
56) همان، ص283.
57) همان، ص425.
58) همان، ص319.
59) همان، ص320.
60) همان، ص336.
61) همان، ص331 و 341.
62) همان، ص275.
63) همان، ص360 - 361.
64) همان، ص211، 213، 284.
65) همان، ص213.
66) همان، ص250 - 251.
67) همان، ص258.
68) همان، ص278.
69) همان، ص283.
70) همان، ص258.
71) همان، ص291.
72) همان، ص337 - 338.
73) طبرى، تاریخ طبرى، ج4، ص444 - 446، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات.
74) موسوعه، ص348.
75) همان، ص399.
76) همان، ص366 - 367.
77) همان، ص373.
78) همان، ص415.
79) همان، ص350.
80) همان، ص356.
81) همان.
82) همان، ص351.
83) همان، ص358 - 359.
84) همان، ص382.
85) بحارالانوار، ج45، ص7.
86) محمد حسین نائینى، تنبیه الامة و تنزیه الملة، تصحیح و تحقیق سید جواد ورعى، ص55 - 56، مرکز انتشارات اسلامى ; در باره اباة الضیم» ر.ک: شرح نهج البلاغه، ج3، ص249 - 312.
87) موسوعة، ص423.
88) همان، ص496.
89) همان، ص499.
90) همان، ص504.
91) ر.ک: شیخ جعفر شوشترى، الخصائص الحسینیه، تحریر و تحقیق از سید جعفر حسینى، ص61 - 64، دارالاعتصام للطباعة و النشر.
92) سفینة البحار، ج2، ص136.
93) هانس پیتر مارتین و هارلدشومن، دام جهانى شدن، تهاجم بر دموکراسى و رفاه، ترجمه، حمید رضا شهمیرزادى، مقدمه، ص30 - 31، مؤسسه دانش و اندیشه معاصر.
94) همان، ص327.