روحانیت و حضور در مدیریت سیاسی کشور (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
حضور روحانیون در نظام اسلامی و سطح دخالت آنان در مدیریت سیاسی کشور و جامعه، از عمدهترین موضوعاتی بوده است که بویژه پساز پیروزی انقلاب اسلامی، مورد توجه جدّی محافل سیاسیاجتماعی ورهبران فکری و سیاسی انقلاب و نظام و موافقان و مخالفان آن قرار گرفته است. گذشت بیش از دو دهه از شکلگیری ساختار نظام اسلامی و تثبیت مدیریتهای خرد و کلان کشور، نتوانسته اینموضوع را از کانون توجه موافقان و مخالفان و عطف نگاههای نظریهپردازان سیاسی واجتماعی و کسانی که به هر دلیل، تعلق خاطری به مدیریت سیاسی انقلاب و نظام دارند، خارج سازد و علی رغم فرودو فرازهایی که این بحث داشته است، همچنان و هر از چندگاه، به عللی کهدر جای خود بایدبه آن پرداخت، سوژهای میشود برای برخی منتقدان دلسوز و یا بهانهای برای کسانی که به باور ما خیرخواه اینملت و کشور نیستند و در واقع با حضور اسلام در نظام سیاسی وحاکمیت دین در مدیریت کشور مخالفند.|4|
آنچه گاه در برخی محافل سیاس و از زبان منتقدان به نوع دخالت روحانیون در مدیریت سیاسی کشور، مطرح میشود، فارغ از انگیزه وادبیاتی که در بازخوانی و "دوباره گویی" این موضوع وجود دارد، و باید جداگانه بررسی و تبیین شود، نیز فارغ از پارهای عملکردها که به روشنی زمینهساز چند بارهگویی در این موضوع و پذیرش برخی مخاطبان بویژه جوان میشود، لازم است نکاتی در باره آن بازگو شود؛ نکاتی که هر چندعمدتاً درگذشته بارها بر آن تأکید شده است، امّا میتواند نگاه منتقدان دلسوز و خیرخواه را به واقعبینی بیشتر و انصاف فزونتر معطوف سازد، و بهانه جویان فرصتطلب و پریشانگو را دو باره و چند باره متوجه این حقیقت کند که بهرغم پارهای کاستیها و مشکلات که نقد آن را باید به دیده منت پذیرفت و اصلاح آن را به تدبیر لازم و همت عالی سپرد، روحانیت، حضور در صحنه سیاسی انقلاب و نظام و کشور را وظیفه دینی و ملّی خود میداند و نباید با مخالفتهای این و آن و نسبتهایی چون اقتدار گرایی، بنیاد گرایی، انحصارطلبی و استبدادورزی، در اصل حضور خود در صحنه سیاسی کشور و بر دوشگرفتن بار مسؤولیت انقلاب ونظام، دچار تردید شود و مسؤولیت الهی و مردمی خویش در دفاع ازدین و انقلاب و مصالح جامعه و منافع مردم را نادیده بگیرد. کسی که تنها آشنایی کوتاهی با متون دینی و منطق اولیاء اسلام و قرآن کریم داشته باشد میداند که این مسؤولیت و تکلیفی نیست که به خواست این و آن واگذار شده باشد. پیمانی است الهی و تکلیفی شرعی که عالمان دین بر عهدهدارند و از آن گزیری ندارند و البته این تکلیف، نافی مسؤولیت دیگران در این زمینه نمیباشد.
چنین نیست که اساس مسؤولیت و شخصیت علمی و روحانی آنان و فلسفه وجودی حوزهها همواره به حضور یا عدم حضور مستقیم در مناصب قدرت و سیاست، گره خورده باشد؛ گرهی که با گشوده شدن آن، نفوذ معنوی
|5|
و پایگاه اجتماعی و واقعیت تاریخی آنان یکباره از میان برود. به روشنی پیداست که روحانیون نیز بسته به شرایط و اوضاع مختلف در چگونگی حضور سیاسی در صحنه و بر دوش گرفتن بار مسؤولیت، وظایف و تکالیف متفاوتی متوجه آنان است.
نکاتی که دراین فرصت، نگاه ما را به خود معطوف داشته اینهاست:
1- تردیدی نیست که مهمترین رسالت عالمان دین و نهاد روحانیت وحوزههای علمیه، و خاستگاه وجودی آنان، شناخت و تبیین اسلام وشرع مقدس، و ارشاد و هدایت بندگان خداوند است. این مسؤولیتخطیری است که هیچ امری نمیتواند و نباید جایگزین آن شود. همان رسالت نخست پیامبران الهی علیهم السلام، که اینان در جایگاه آنان نشستهاند. جایگاهی که از یک سو "یأمرهم بالمعروف و ینهاهم عنالمنکر و یحلّ لهم الطیبات و یحرّم علیهم الخبائث" و از سوی دیگر وبه مقتضای ادامه آیه شریفه "یضع عنهم اصرهم و الاغلال الّتی کانت علیهم"
[1]، آنان را در پیشانی مسؤولیتپذیری و برداشتن بار دشواریها از دوش مردم و رها ساختن آنان از بردگی و اسارت و نجات از حکومت وسلطه طاغوت قرار میدهد. این مسؤولیت نخست و رسالت اولیه عالمان دینی، همان است که بارها توسط بزرگان حوزهها و رهبران انقلاب بر آن تأکید شده و فلسفه وجودی حوزهها و روحانیت با آن آمیخته است.
آن همه خدمات دینی، علمی، فرهنگی و اجتماعی و سیاسی که در دوازده قرن دوران غیبت، توسط عالمان دین، حوزههای علوم اسلامی وروحانیت صورت گرفته، مایه حیات اسلام و بقای شریعت و نشر اندیشه اسلامی و گسترش فرهنگ و ارزشهای دینی بوده است و این حقیقتی است که جای جای کشورهای اسلامی و صفحات تاریخ شاهد آن است. اضافه کنید جایگاه اجتماعی و سیاسی حوزهها و عالمان اسلامی
|6|
در طول تاریخ را که همواره جزء مردمیترین نهادهای جامعه بوده و در کنار مردم و علیرغم محدودیتهای فراوان توسط قدرتهای وقت، خدمات بسیار ارزنده و گستردهای را در زمینههای مختلف اجتماعی وسیاسی به مردم کردهاند. و در عین حال و علیرغم سلیقهها ودیدگاههای مختلفی که در برخورد با مسایل اجتماعی و سیاسی در میان روحانیون و عالمان دین وجود داشته است اما ننگ وابستگی و خیانت به آب و خاک و کشور را از آنان سراغ نداریم.
در این فرصت کوتاه جای پرداختن مبسوط به خدمات علمی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی روحانیت در بیش از هزار سال گذشته نیست؛ بیان موجزی که رهبر معظم انقلاب، حضرت آیةالله خامنهای، در این خصوص دارند گویاست:
" از هزار سال پیش تا امروز - یعنی بعد از دوران حدیث و متنگرایی،وازاول دوران استدلال - این حوزههای علمیه بودند که توانستند فکردینی مردم را هدایت کنند و به آنها روحیه دینی بدهند و دین را حفظ نمایند. در طول زمان، در مسائل سیاسی هم این حوزهها تأثیر گذاشتند، و ما این را در تاریخ گذشته خودمان هم دیدهایم؛ مثل دوران علامه حلی (رضوان الله علیه) که مدرسه سیار داشت و طلاب را حتّی با خود در شهرها و بلاد گوناگون حرکت میداد؛ و قبل از آن، در زمان شیخ طوسی و شاگردان آن بزرگوار، که در آفاق دنیای اسلام پخش میشدند - چه در طرف شرق، چه در طرف غرب؛ مثل شهرهای شام و طرابلس و مصر ودیگر مناطق - و یا در زمان سیّد مرتضی؛ و چه در زمانهای نزدیک به زمان ما، مثل دوران قبل از شیخ انصاری، زمان مرحوم کاشفالغطاء، کهحوزههای علمیه آن وقت در وضع تحولات جاری زندگی مؤثر بودند؛ وبعد شاگردان شیخ انصاری - مثل مرحوم میرزای شیرازی - و بعد آخوند خراسانی و دیگرانی که نقش آنها را در قضایای قبل از مشروطیت ودر خود قضیه مشروطیت و بعد از آن تا زمان ما،همه میدانند(یعنی باید گفت، همه هم نمیدانند...) و چه در زمان ما، که تحرک ملت و تحقق انقلاب اسلامی و حدوث جامعهای با پایههای اسلامی، به وسیله حوزههای علمیه انجام گرفت. استاد حوزه علمیه بود
|7|
که پیشاهنگ بود. طلاب و فضلای حوزه علمیه بودند که در سرتاسر کشور، سربازان آن فرمانده و آن رهبر بودند. کاری انجام گرفت که درطول تاریخ اسلام، از بعد از صدر اول تا امروز انجام نگرفته بود، وآنتحقق این نظام اسلامی بود. در دوران بعد از انقلاب تا امروز هم که حضور طلاب و حوزههای علمیه در مراحل مختلف انقلاب واضحاست."
[2]
با این حال اگر در ماههای نخست پیروزی انقلاب، علیرغم اینکه روحانیت و حوزهها پیشگام مبارزه و پیروزی بودند، و بهرغم پارهای تأکیدها از سوی شخصیتهای انقلاب و حتی برخی محافل دانشگاهی، برای حضور مستقیم روحانیون در مدیریت کشور، حضرت امامخمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامی و جمعی دیگر از عالمان برجسته دینی و انقلابی، با چنین حضوری مخالفت میکردند و اجازه پذیرشمسؤولیت عمده توسط شخصیتهای روحانی و حضور در مناصب رسمی و اجرایی کشور را نمیدادند، از جمله ناشی از همین امر بود که آنان از مسؤولیت اصلی خود باز نمانند و در کنار نظام اسلامی بتوانند بهرسالت ارشادی و نظارتی خود به خوبی عمل کنند. ولی تجربه نشان داد علیرغم این نگاه و اعتماد اولیهای که در واگذاری آگاهانه و به اختیار مسؤولیتهای کلیدی به دیگران صورت گرفت، انقلاب و کشور، خواسته و ناخواسته، به سویی هدایت میشد و جریان امور به سویی حرکت میکرد که به بیان حضرت امامخمینی، مملکت را یا به طرف شوروی وکمونیسم میکشاند و یا به طرف امریکا و سرمایهداری.
[3]
آیا در چنین شرایطی و با تجربه تلخی که در اعتماد به تعهد و تخصص دیگران و گمان همراهی آنان با اهداف انقلاب اسلامی و خواست مردم صورت گرفته بود، عالمان دین که پیشگامان انقلاب و مبارزه بودند وحضور مستمرّ و مقاومت مردم مسلمان در مبارزه با حضور آنان شکل |8|گرفته بود، میتوانستند همچنان صحنه را برای کسانی که به هر دلیلنمیتوانستند یا نمیخواستند با انقلاب و اندیشههای اسلامی و انقلابی رهبری آن، همراهی کنند، خالی بگذارند و پی درس و بحث و حداکثر، نظارت کلی خود بروند؟! آیا در چنین شرایطی، جایی برای پذیرشوعمل به این توصیه برخی متصدیان وجود داشت که انقلاب تمام شد، روحانیون به حوزهها و مدارس خود برگردند؟! مسؤولیت نخست عالمان دین، تبیین اسلام و هدایت مردم و اکتفا کردن به "حداقل" درعهدهداری مناصب و مسؤولیتهاست، اما روحانیت نمیتواند و نباید انقلاب و نظام و وظایف ناشی از آن را به عذر پرداختن به مسؤولیت اولیهخود، رها کند و تا اطمینان کامل نیافته، بار مسؤولیت را از دوشخود بردارد؛ این چیزی نیست جز فرار از مسؤولیت و گونهای روشن از راحتطلبی و حتی خیانت به نظام و کشور. و بدین گونه بود که حضرت امامخمینی به صراحت، چند بار از تصمیم اولیه خود برای عدم پذیرش مسؤولیتهای عمده کشور توسط روحانیون به عنوان یک اشتباه یاد کرده وفرموده:
"پیش از انقلاب من خیال میکردم وقتی انقلاب پیروز شد افراد صالحی هستند که کارها را طبق اسلام عمل کنند، لذا بارها گفتم روحانیون میروند کارهای خودشان را انجام میدهند. بعد دیدم خیر، اکثر آنهاافراد ناصالحی بودند و دیدم حرفی که زدهام درست نبوده است، آمدم صریحاً اعلام کردم من اشتباه کردهام... امروز میگویم مادامکه احکام اسلام پیاده نشده است و افراد صالحی نداشتیم تاطبقاسلام عمل کنند، علما باید مشغول به کارهایشان باشند. این یکشأنی برای علما نیست که ریاست جمهوری و یا پست دیگری را داشته باشند، چون وظیفه است به این کارها میپردازند."
[4]
2- تبیین درست نسبت میان انقلاب اسلامی و روحانیت وحوزههای علوم اسلامی، و توجه به نقش واقعی و بی بدیل عالمان دینی، هر چند منطقاً میتواند نسبت میان روحانیت و نظام اسلامی
|9|
وساختار قدرت و مدیریت سیاسی کشور را نیز مشخص کند و گزافه نخواهد بود اگر میان این دو نسبت، رابطه مستقیم بر قرار شود و عالمانوروحانیون، به نسبت نقشی که در پیروزی انقلاب و شکلگیری ساختار نظام سیاسی و شکل مدیریت کشور داشتهاند، برای حضور مستقیم در نظام و ساختار قدرت، احساس مسؤولیت کنند و این امر به حکم "جدال احسن" در منطق حامیان توزیع مناصب و سهمیه بندی قدرت بر اساس نقش آفرینی طرفهای بازی قدرت، باید امری پذیرفته شده باشد، اما با این همه، واقعیت آن است که بهرغم برخی انتقادهایی که باید پذیرفت، نباید اصل حضور روحانیت در صحنه سیاسی و مدیریت کشور وپافشاری بر آن را تا حدّ اتهام قدرتزدگی و نزاع قدرت و سهمیه بندی آن، تنزّل داد. به تعبیر صریح شهید آیتالله مرتضی مطهری که منتقدان کنونی، به روشن بینی، حقیقتطلبی و جامعنگری وی اذعان دارند حقیقت این است:
"انقلاب ایران اگر در آینده بخواهد به نتیجه برسد و هم چنان پیروزمندانه به پیش برود، میباید باز هم روی دوش روحانیون وروحانیت قرار داشته باشد. اگر این پرچمداری از دست روحانیتگرفته شود و به دست به اصطلاح روشنفکر بیفتد، یک قرن که هیچ، یک نسل که بگذرد، اسلام به کلّی مسخ میشود، زیرا حامل فرهنگ اصیل اسلامی، در نهایت باز هم همین گروه روحانیون متعهد هستند."
[5]
با این همه، توجه میدهیم به این واقعیت که مقایسه درصد حضور روحانیون، و غیر روحانیون در مدیریتهای سراسر کشور، نشان میدهد که این امر توسط محافل منتقد یا بهانهجو، مقداری بزرگنمایی میشود؛ امری که متأسفانه هنگام گزارش آمار شهدای جنگ تحمیلی، درست عکس آن عمل شد و با اینکه روحانیون و طلاب، بیشترین درصد افتخارشهادت و جانبازی را داشتند، واقعیت بازگو نشد و به گونهای خواسته وناخواسته کوچکنمایی شد.
|10|
پرسش این است که آیا میتوان ایستادگی بر انجام این مسؤولیت را در تمام موارد با بزرگنمایی، به قدرتطلبی متهم ساخت؟ طبعاً وجدانهای بیدار و منصف، چنین داوری نخواهند داشت.
3- در نگاه ما و حتی به اعتراف برخی منتقدان وضع موجود، باعنایت به ضرورت حفظ وجهه "اسلامیت" نظام و مدیریت کشور، ساختار سیاسی کشور و نظام که مهمترین و جامعترین معرّف آن قانون اساسی است، علیرغم دیدگاههای متفاوتی که در این باره وجود دارد،ظرفیت بسیار بالایی را برای مشارکت سیاسی مردم و حضور قشرهای مختلف در بدنه و بخش اعظم مدیریتهای کلان کشور داراست. همین ساختار و ظرفیت است که به خواست مستقیم یا غیر مستقیم مردم، بخش اصلی و عمده حضور سیاسی روحانیون در مدیریت کشور و به عهده گرفتن مسؤولیتها را به وجود میآورد و یا زمینهساز عملی شدن آن میشود. علیرغم برخی سلیقههای قابل انتقاد و غیر قابل دفاع و بهرغمبرخی تنگنظریها که مشاهده میشود، اگر ا ِعمال وجهه "جمهوریت" نظام، حضور روحانیونی چند را با اختیاراتی مشخص در مناصب ومسؤولیتهای نظام، به خواست اکثریت جامعه، باعث شود و یا صبغه"اسلامیت" نظام و اصل زیر بنایی ولایت فقیه در قانون اساسی و شرط فقاهت و آشنایی با مبانی اسلام و احکام شریعت که در چندین اصل آن پیش بینی شده، راهی جز گزینش یا نصب عالمانی چند را بر اساسقانوناساسی که با رأی اکثریت تأیید شده، باقی نگذارد، آیا میتوان با اتهاماتی چون اقتدارخواهی و قدرتطلبی و صنف گرایی، از آنان خواست، از حضور سیاسی و مشارکت در انقلاب و مدیریت نظام دوریجویند و مانند اکثر هم لباسان و هم صنفان خود در حوزهها و مدارس ومساجد بمانند. و یا کلیّت دیدگاههای آنان را با بر چسب بنیادگرایی، معطوف به قدرت معرّفی کرد؟! طبعاً همین منتقدان، چنین قضاوت
|11|
وخواستی را در باره دیگر قشرهایی که به حکم قانون و در پاسخ به نیازهای جامعه در مسؤولیتها و مدیریتهای مختلف کشور قرار گرفتهاند نخواهند داشت. البته ارزیابی و نقد دیدگاهها و عملکرد مسؤولان ودستگاههای مختلف کشور، امری نیست که کسانی بتوانند خود را فارغ از آن بشمارند و نهاد یا جریانی در این خصوص، خود را تافته جدا بافتهای بداند و جامعه را به پرهیز از آن دعوت کند.
بر اساس آگاهیهای خود و به حکم انصاف و به دیده واقعیت، خود را مدافع همه جزئیات امور نمیدانیم و کسی نمیتواند چنین ادّعای بزرگی داشته باشد. سخن در کلیّت ساختار سیاسی و قانون اساسی و خواست مردم مسلمان است که در قانون اساسی جلوه یافته است. اگر بها دادن به دین و حاکمیت احکام شرع و پذیرش رأی و خواست مردم، الگویی منطقی و پذیرفته شده از حضور مستقیم این قشر یا آن صنف، چه روحانی و چه غیر روحانی در مدیریت کشور را طلب کند، باید از آن استقبال کرد و نباید با تعبیرهایی غیر دوستانه و برچسبهای ناروا فرصتعقدهگشایی را برای کسانی فراهم آورد که اساساً با انقلاب سر سازش ندارند و حاکمیت اسلام و حضور مسلمانان در قدرت وحکومت را بر نمیتابند.
در همین جا باید بر این نکته نیز تأکید شود که روحانیون و عالمان دین بویژه آنانی که در مسند قدرت سیاسی حضور دارند، همزمان با احساس مسؤولیتی که باید برای روشنگری و دفاع منطقی و مدبّرانه از دین و ارزشهای اسلام و انقلاب داشته باشند، لازم است در عمل به این مسؤولیت، با سعه صدر و تدبیر لازم، از روشهایی که چه بسا اصل سخن آنان را تحتالشعاع قرار میدهد، به شدّت پرهیز کنند، و برخورد آنان بویژه در مسایلی که شائبه دفاع شخصی و صنفی دارد، به مقتضای آیه کریمه "و اذا مرّوا باللّغو مرّوا کراماً و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً"
[6]
|12|
برخوردی همراه با کرامت و بزرگمنشی باشد. این خصیصه پیامبرانوسجیّه هدایتگران الهی است که "مکارم اخلاقی" را سر لوحه هدایت وارشاد خود قرار دادهاند.
اگر روحانیان حاضر در حکومت، به اقتدارگرایی و قدرت زدگیمتّهم میشوند، باید پیش از دفاع گفتاری، در عمل و از جمله در برخورد با همین اتهامات، نشان دهند صبغه غالب در سلوک سیاسی و اجتماعی روحانیون، درعین صلابت و از خودگذشتگی برای حفظ دینوارزشهای حاکم بر جامعه اسلامی، عبارت از فروتنی، وقار، عقلانیت وپرهیز از عصبانیت و تلاش بیشتر برای خدمت به نظام اسلامی و مردم شریف ایران و حتی دیگر ملتهای اسلامی وغیر اسلامی است.
ما همچنان بر منطق حضرت امامخمینی پای میفشاریم:
"امروز که بسیاری از جوانان و اندیشمندان در فضای آزاد کشور اسلامیمان احساس میکنند که میتوانند اندیشههای خود را درموضوعات و مسائل مختلف اسلامی بیان دارند با روی گشاده و آغوش باز حرفهای آنان را بشنوید و اگر بیراهه میروند با بیانی آکنده از محبت و دوستی راه راست اسلامی را نشان آنها دهید و باید به این نکته توجه کنید که نمیشود عواطف و احساسات معنوی و عرفانی آنان را نادیده گرفت و فوراً انگ التقاط و انحراف بر نوشتههاشان زد و همه را یکباره به وادی تردید و شک انداخت. اینها که امروز اینگونه مسایل را عنوان میکنندمسلماً دلشان برای اسلام و هدایت مسلمانان میطپد و الّاداعی ندارند که خود را با طرح این مسائل به دردسر بیاندازند. اینها معتقدند که مواضع اسلام در موارد گوناگون همان گونهای است که خود فکر میکنند. به جای پرخاش و کنارزدن آنها با پدری و الفت با آنان برخورد کنید. اگر قبول هم نکردند مأیوس نشوید. در غیر این صورت خدای ناکرده به دام لیبرالها و ملیگراها و یا چپ و منافقین میافتند وگناه این کمتر از التقاط نیست. وقتی ما میتوانیم به آینده کشور وآینده سازان امیدوار باشیم که به آنان در مسائل گوناگون بها دهیم و ازاشتباهات و خطاهای کوچک آنان بگذریم و به همه شیوهها و اصولی که منتهی به تعلیم و تربیت صحیح آنان میشود احاطه داشته باشیم. فرهنگ دانشگاهها و مراکز غیر حوزهای به صورتی است که با تجربه و
|13|
لمس واقعیتها بیشتر عادت کرده است تا فرهنگ نظری و فلسفی. باید با تلفیق این دو فرهنگ و کم کردن فاصلهها، حوزه و دانشگاه درهم ذوب شوند تامیدان برای گسترش و بسط معارف اسلام وسیعترگردد."
[7]
4- لازمه حضور فعال و مستقیم روحانیون در صحنه سیاسی کشور و مدیریتهای نظام، نقدهایی است که دامنگیر حضور و عملکرد آنان میشود. و این اختصاص به مسؤولیت پذیری روحانیت ندارد. این واقعیت ایجاب میکند از یک سو مردم ما بویژه فرزانگان و فرهیختگان جامعه و نخبگان آن،علیرغم ضرورت نگاه به "حقیقت مطلوب"، سطحتوقع خویش را نسبت به سلوک و عملکردها بگونهای واقع گرایانه با "واقعیت موجود" همنسخ سازند. "واقعیتی" که علیرغم انگیزههای والا و قابل تقدیر در اداره امور و پیشرفت کشور و تحقق خواست مردم و برآوردن نیازهای آنان، برداشتهای مختلفی را در خود جای داده است. نیز نبود الگویی از حکومت دینی، مطابق نیازهای روز که بیشترین دشواریها و آفتها رإ؛پپ متوجه نظام و مدیریت کشور کرده و برخی کجسلیقگیها و سوء رفتارها، بر دشواریها و ندانمکاریها افزوده است. و "حقیقت مطلوبی" که جز به مدد الهی و مشارکت همهجانبه مردم وگروههای مختلف، از جمله حضور فعال و مستمر روحانیون و همدلی و نقد پذیری و اعتماد متقابل، نمیتوان به آن دست یافت.
هیچ قشری، از جمله روحانیت معظّم و هیچ جریان سیاسی نمیتواند فقط به حضور خود در نظام اسلامی و مدیریتهای گسترده کشور بیندیشد، بی آنکه به همان نسبت خود را پاسخگو بداند و به همان نسبتاز نقد منتقدان دلسوز استقبال کند و تحمل خردهگیریها و حتی بهانه جوییها و عقدهگشاییهای کسانی را که از آغاز، میانهای باانقلاباسلامی نداشتهاند و یا در ادامه، منافع نامشروع آنان به خطر افتادهیا تأمین نشده، داشته باشد.
"خود نقادی" و استقبال از نقدهای دیگران حتی اگر بجا نبوده وازچارچوب انصاف به دور باشد، روحانیت حاضر در صحنه
|14|
ومسؤولیت پذیر را از حالت انفعالی و موضع تدافعی، بیرون خواهد آورد. بارزترین و صریحترین نمونه آن در سالهای اخیر که در واقع درراستای دفاع از روحانیت اصیل و حضور فعال آنان در صحنه سیاسی ومدیریتی کشور، صورت گرفته، پیام تاریخی و راهگشای حضرت امامخمینی، به روحانیت است که در عین تبیین جایگاه خطیر روحانیتوخدمات حوزههای علمیه و دفاع جامع از این نهاد مقدس، به نقد صریح و بیپرده بخشی از عملکرد کسانی که در زیّ روحانیت بودند، میپردازد و به بازخوانی پرونده سیاه آنان مینشیند و خطر گسترش تفکر و حوزه عمل آنان را بویژه به طلاب جوان، گوشزد میکند. مقدس مآبی متحجّران وروحانی نمایانی که گلوله حیله و نفاق و زخم زبان آنان، به تعبیر امام "هزار بار بیشتر ازباروت وسرب، جگر وجان را میسوخت ومی درید." امام مرثیه زجرهای آن را در فرصتی دیگر اینگونه بازگو کرده است:
"در سال 41، سال شروع انقلاب اسلامی و مبارزه روحانیت اصیل در مرگ آباد تحجّر و مقدس مآبی چه ظلمها بر عدهای روحانی پاکباخته رفت. چه نالههای دردمندانه کردند، چه خون دلها خوردند، متهم به جاسوسی و بی دینی شدند ولی باتوکل بر خدای بزرگ کمر همّت رابستند و از تهمت وناسزا نهراسیدند و خود را به طوفان بلا زدند و در جنگ نابرابر ایمان و کفر،علم و خرافه، روشن فکری و تحجرگرایی، سرافراز ولی غرقه به خون یاران ورفیقان خویش پیروز شدند."
[8]
و البته در همان پیام است که ایشان ضمن هشدار دادن برای پرهیز از القاءات روحانی نماها و مقدس مآبها، از طلاب میخواهد:
"از تجربه تلخ روی کارآمدن انقلابی نماها و به ظاهر عقلای قوم که هرگز با اصول و اهداف روحانیت آشتی نکردهاند عبرت بگیرند که مباداگذشته تفکر و خیانت آنان فراموش و دلسوزیهای بیمورد وساده اندیشیها سبب مراجعت آنان به پستهای کلیدی و سرنوشت سازنظام شود."
[9]
روحانیون بویژه آنان که در مدیریتهای سیاسی کشور، در خدمت
|15|
نظام اسلامی و مردم مسلمان میباشند، باید اقتدار و حوزه نفوذ کلمه خود را ابزاری برای استقبال بیشتر از نقدها و پرسشها سازند و به اتکای خاستگاه دینی و پایگاه اجتماعی و قدرت سیاسی خود، در جایگاهحمایت ازمنتقدان دلسوز و ناصحان خیرخواه چه روحانی، چه دانشگاهی و چه غیر آنان، برآیند و راه حصول "اقتدار" واقعی را در فروتنی و سنگلاخ پذیرش "انتقاد" و اصلاح کاستیها بجویند. بیشک حصول چنین اقتداری به رغم بدخواهان، نه تنها نقص و عیبی را متوجه آنان نمیکند بلکه ابزاری ناگزیر در انجام مسؤولیت و خدمت به خلق خدا و حفظ کیان اسلام و مسلمانان است. اقتداری که "نیم سطر" متکی به آن، بساط سلطه استعماری انگلیس را همانند برگ "تنباکویی" در هم میپیچد و یا یک "کلمه استرجاع" برخاسته از آن، بساط فتنه منافقان ومحاربان را در چند ساعت به آتش خشم یک ملت میسوزاند و خاکستر آن را به چشم صحنه گردانان پشت صحنه میپاشاند. این است معنای واقعی اقتدار ملّی.
5- در هر یک از قوای حاکم، اگر کسی علیرغم خواست مردم وخارج از خواست واقعی قانون، خود را بر مردم تحمیل کند همین امر نشان عدم شایستگی وی برای احراز آن مسؤولیت است و این کار مصداق روشنی از قدرتطلبی واقتدار خواهی ناپسند میباشد. و در این جهت فرقی میان روحانی و غیر روحانی نیست. البته از روحانی و عالم دینی، توقع بیشتری میرود و چنین رفتاری از وی نکوهیدهتر است اما شایسته و به انصاف نیست که ناآگاهانه یا برخاسته از انگیزههای شخصی و منفعتطلبانه یا به هر دلیل دیگر، خردهگیری را فقط متوجه قشر روحانیت یا جریانی خاص کنیم و جا یا جریانی دیگر را نادیده بگیریم. چه اینکه اگر امروز کسانی در نقد خود، از "اسلام آمرانه" شکوه دارند
|16|
وآن را جایگزین "اسلام عامیانه" میخوانند، باید به این خواست تن در دهند که مفاهیمی چون دموکراسی، تکثر گرایی و نوگرایی "آمرانه" نیزپسندیده نیست حتی اگر خواست اکثریت باشد. دیگران نیز اینحق را دارند آنچه که در نگاهشان صحیح نیست نپذیرند و یا تفسیر خاصّی از آن ارائه دهند.
از این رو اگر در نگاه و بیان برخی، اسلام حاکم، اسلام بنیادگرا است وچنین اسلامی افراد را به فساد قدرت و حاکمیت تبدیل میکند، نوگرایی تحمیلی و بیریشه و خارج از موازین مسلّم دین، و دعوت به روخوانی روشمند! قرآن کریم به هدف بینیازی از تقلید بیروش و بیمتد! نیزافراد را به پلی برای نفوذ فکری بیگانه و سلطه استعماری دیگران و مسخ احکام و ویرانسازی اساس دین تبدیل میکند و آنگاه از میان غبار خرابههای آن "ابن ملجم"هایی سر بر میآورند که شمشیر روشنفکری جاهلانه خویش را بر چهره تابناک کسی چون امیرالمؤمنین علی(ع) فرود میآورند و "باز تولید" آن، جوانهای خام و فریب خوردهای خواهد بود که به اسم خالصسازی دین و پیراستن آن از پیرایههای "ملّایان" در میان سوت و کف ناآگاهان، و به فتوای جوانی گمراه که قرآن را بگونهای روشمند! روخوانی کرده است، گلوله جهل و نفرت را بر مغز متفکر اسلام و انقلاب و روشنفکر بیبدیل و اسلامشناس بزرگی چون علّامه شهید آیةالله مطهری نشانه میروند و جهان اندیشه و آزادفکری وآزادمنشی و آزادگویی و آزادخواهی را در سوگ مینشانند. و یا شمشیر تحجر و تنگ نظری را خارج از مدار قانون و شرع و علی رغم حاکمیت اسلام و حکومت و رهبری اسلامی، خودسرانه به روی کسانی میکشند که در حمایت دولت اسلامی به سر میبرند و جان و مالشان از هرگونه تعرّض مصون است.
|17|
جمعبند نکتههای پیش گفته آن است که پیشینه روحانیت و عالمان دین و تاریخ حوزههای تشیّع به روشنی نشان میدهد که آنان بیشترینخدمت را به گسترش دین، هدایت مردم و حیات معنوی و فرهنگی جوامع اسلامی کردهاند. اگر اینک تمدن اسلامی بویژه آنچه از گذشته مانده و یا در سینه تاریخ ثبت است، مایه مباهات مسلماناناست، بخشعمده آن مرهون تلاش و فداکاری عالمان دین ومجاهدتهای آنان در رشد اندیشه اسلامی و گسترش علوم و فرهنگ اسلامی بوده است و اگر آنان به عنوان حلقه اتصال نسلهای متوالی تاریخاسلام با معارف دینی وعلوم وَحْیانی نبودند، اینک ما حتی آگاهیاندکی از اسلام و شریعت واحکام دینی نداشتیم.
روحانیت از نظر اجتماعی، مردمیترین پایگاه را داشته و دارد. روحانیت برخاسته از خاستگاه دینی و اجتماعی خود، همواره خود راخدمتگذار مردم دانسته و تاریخ نشان داده است که "قهر" و "مهر" خود با حکومتها و قدرتهای وقت را بر اساس تکلیف دینی و مصالح جامعه سامان بخشیده است. روحانیت و حوزههای علمیه در جنبشهاییکصدساله اخیر، از جمله نهضت مشروطیت به مقتضای پایگاه اجتماعی و مسؤولیتهای دینی و انسانی خود، بیشترین نقش را ایفا کرده است. نقطه اوج آن را در مبارزات پانزده ساله انقلاب اسلامی، به رهبری مرجععالیقدر و بی بدیل شیعه، حضرت امامخمینی، سلام الله علیه، شاهد بودهایم که نقش اصلی را در شروع و سازماندهی مبارزه و بسیج قشرهای مختلف و به صحنه آوردن مردم مسلمان ایفا کرد و توانست با فداکاریها و رهبری اسلامی و مردمی خود، انقلاب را به پیروزی برساند و بر ویرانههای حکومت وابسته و مستبدّ شاهنشاهی، نظام مقدس اسلامی را در چارچوب قانونی که به تأیید مردم رسید پایه ریزی کند و مستقرّ سازد. و تردیدی نیست همه اقشار جامعه به نسبت جایگاه اجتماعی و نفوذ
|18|
وانگیزه خود در مبارزه و پیروزی و استقرار نظام اسلامی نقش ایفا کردهاند و جز این نمیتوانست باشد.
روحانیت علیرغم خواست اولیه خود و بر اساس تجربهای که از گذشته مشروطیت داشت و تجربه دو بارهای که در ماههای نخست پیروزی از سر گذراند، به مقتضای مسؤولیت اسلامی و تکلیف دینی وانقلابی خود نمیتواند و نباید صحنه انقلاب و نظام و مسؤولیتهای سیاسی و اجتماعی را خالی بگذارد و میدان مبارزه و جهاد برای حفظانقلاب و نظام و دستاوردهای آن در مقابل حملههای همهجانبه دشمنان را به عذرخواست این گروه یا آن فرد و به تناسب راحتطلبی و فرار از بار مسؤولیت، رها کند. البته بخش اصلی عالمان دین و روحانیان معظّم در حوزههای علمیه و در سطح جامعه، خارج از مسؤولیتهای رسمی، به خدمت مشغولند و تنها بخش اندکی از آنان در نظام اسلامی مستقیماً عهدهدار مسؤولیت میباشند ولی دخالت در سیاست و اهتمام به امور مسلمانان و آمادگی برای وظایف و مسؤولیتهایی که اسلام و انقلاب ونظام اسلامی و خواست مردم مسلمان بر دوش آنان میگذارد، امری نیست که حجره و مدرسه و مسجد و محراب و یا سلیقه این فرد و گرایش آن گروه و حتی عملکرد ناصواب برخی کسان در همین لباس، آن را به حاشیه براند. البته آسیبشناسی هر جریان و نهاد اجتماعی و سیاسی وحتی دینی از جمله روحانیت بویژه بخشی که در حکومت و قدرت سیاسی نقش ایفا میکند، مسؤولیت مهمی است که پیش از هر کس متوجه خود آنان میباشد. و مردم مسلمان و متعهد به عنوان صاحبان اصلی انقلاب و نظام از یک سو، و به عنوان پایگاه اصلی روحانیت معظّم،همواره گواه صادق بر سلوک عالمان دین و عملکرد روحانیون خواهند بود و داوری آنان، سرمایهای بزرگ برای همه آحاد روحانیت مکرّم است، چه آنان که در متن نظام اسلامی دارای مسؤولیتاند و چه
|19|
آنان کهدر میان مردم و حوزهها به خدمت صادقانه و ارزشمند خویش توفیق یافتهاند.
سردبیر
پی نوشت ها:
[1] . سوره اعراف، آیه 157.
[2] . حدیث ولایت، ج8 ، ص58.
[3] . نک: صحیفه امام، ج 16، ص466.
[4] . صحیفه امام، ج 18، ص241.
[5] . پیرامون انقلاب اسلامی، نشر انتشارات اسلامی، ص146.
[6] . سوره فرقان، آیه 63 - 62.
[7] . صحیفه امام، ج 21، ص298.
[8] . صحیفه امام، ج 21، ص240.
[9] . همان، ج21، ص 285.
آنچه گاه در برخی محافل سیاس و از زبان منتقدان به نوع دخالت روحانیون در مدیریت سیاسی کشور، مطرح میشود، فارغ از انگیزه وادبیاتی که در بازخوانی و "دوباره گویی" این موضوع وجود دارد، و باید جداگانه بررسی و تبیین شود، نیز فارغ از پارهای عملکردها که به روشنی زمینهساز چند بارهگویی در این موضوع و پذیرش برخی مخاطبان بویژه جوان میشود، لازم است نکاتی در باره آن بازگو شود؛ نکاتی که هر چندعمدتاً درگذشته بارها بر آن تأکید شده است، امّا میتواند نگاه منتقدان دلسوز و خیرخواه را به واقعبینی بیشتر و انصاف فزونتر معطوف سازد، و بهانه جویان فرصتطلب و پریشانگو را دو باره و چند باره متوجه این حقیقت کند که بهرغم پارهای کاستیها و مشکلات که نقد آن را باید به دیده منت پذیرفت و اصلاح آن را به تدبیر لازم و همت عالی سپرد، روحانیت، حضور در صحنه سیاسی انقلاب و نظام و کشور را وظیفه دینی و ملّی خود میداند و نباید با مخالفتهای این و آن و نسبتهایی چون اقتدار گرایی، بنیاد گرایی، انحصارطلبی و استبدادورزی، در اصل حضور خود در صحنه سیاسی کشور و بر دوشگرفتن بار مسؤولیت انقلاب ونظام، دچار تردید شود و مسؤولیت الهی و مردمی خویش در دفاع ازدین و انقلاب و مصالح جامعه و منافع مردم را نادیده بگیرد. کسی که تنها آشنایی کوتاهی با متون دینی و منطق اولیاء اسلام و قرآن کریم داشته باشد میداند که این مسؤولیت و تکلیفی نیست که به خواست این و آن واگذار شده باشد. پیمانی است الهی و تکلیفی شرعی که عالمان دین بر عهدهدارند و از آن گزیری ندارند و البته این تکلیف، نافی مسؤولیت دیگران در این زمینه نمیباشد.
چنین نیست که اساس مسؤولیت و شخصیت علمی و روحانی آنان و فلسفه وجودی حوزهها همواره به حضور یا عدم حضور مستقیم در مناصب قدرت و سیاست، گره خورده باشد؛ گرهی که با گشوده شدن آن، نفوذ معنوی
|5|
و پایگاه اجتماعی و واقعیت تاریخی آنان یکباره از میان برود. به روشنی پیداست که روحانیون نیز بسته به شرایط و اوضاع مختلف در چگونگی حضور سیاسی در صحنه و بر دوش گرفتن بار مسؤولیت، وظایف و تکالیف متفاوتی متوجه آنان است.
نکاتی که دراین فرصت، نگاه ما را به خود معطوف داشته اینهاست:
1- تردیدی نیست که مهمترین رسالت عالمان دین و نهاد روحانیت وحوزههای علمیه، و خاستگاه وجودی آنان، شناخت و تبیین اسلام وشرع مقدس، و ارشاد و هدایت بندگان خداوند است. این مسؤولیتخطیری است که هیچ امری نمیتواند و نباید جایگزین آن شود. همان رسالت نخست پیامبران الهی علیهم السلام، که اینان در جایگاه آنان نشستهاند. جایگاهی که از یک سو "یأمرهم بالمعروف و ینهاهم عنالمنکر و یحلّ لهم الطیبات و یحرّم علیهم الخبائث" و از سوی دیگر وبه مقتضای ادامه آیه شریفه "یضع عنهم اصرهم و الاغلال الّتی کانت علیهم"
[1]، آنان را در پیشانی مسؤولیتپذیری و برداشتن بار دشواریها از دوش مردم و رها ساختن آنان از بردگی و اسارت و نجات از حکومت وسلطه طاغوت قرار میدهد. این مسؤولیت نخست و رسالت اولیه عالمان دینی، همان است که بارها توسط بزرگان حوزهها و رهبران انقلاب بر آن تأکید شده و فلسفه وجودی حوزهها و روحانیت با آن آمیخته است.
آن همه خدمات دینی، علمی، فرهنگی و اجتماعی و سیاسی که در دوازده قرن دوران غیبت، توسط عالمان دین، حوزههای علوم اسلامی وروحانیت صورت گرفته، مایه حیات اسلام و بقای شریعت و نشر اندیشه اسلامی و گسترش فرهنگ و ارزشهای دینی بوده است و این حقیقتی است که جای جای کشورهای اسلامی و صفحات تاریخ شاهد آن است. اضافه کنید جایگاه اجتماعی و سیاسی حوزهها و عالمان اسلامی
|6|
در طول تاریخ را که همواره جزء مردمیترین نهادهای جامعه بوده و در کنار مردم و علیرغم محدودیتهای فراوان توسط قدرتهای وقت، خدمات بسیار ارزنده و گستردهای را در زمینههای مختلف اجتماعی وسیاسی به مردم کردهاند. و در عین حال و علیرغم سلیقهها ودیدگاههای مختلفی که در برخورد با مسایل اجتماعی و سیاسی در میان روحانیون و عالمان دین وجود داشته است اما ننگ وابستگی و خیانت به آب و خاک و کشور را از آنان سراغ نداریم.
در این فرصت کوتاه جای پرداختن مبسوط به خدمات علمی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی روحانیت در بیش از هزار سال گذشته نیست؛ بیان موجزی که رهبر معظم انقلاب، حضرت آیةالله خامنهای، در این خصوص دارند گویاست:
" از هزار سال پیش تا امروز - یعنی بعد از دوران حدیث و متنگرایی،وازاول دوران استدلال - این حوزههای علمیه بودند که توانستند فکردینی مردم را هدایت کنند و به آنها روحیه دینی بدهند و دین را حفظ نمایند. در طول زمان، در مسائل سیاسی هم این حوزهها تأثیر گذاشتند، و ما این را در تاریخ گذشته خودمان هم دیدهایم؛ مثل دوران علامه حلی (رضوان الله علیه) که مدرسه سیار داشت و طلاب را حتّی با خود در شهرها و بلاد گوناگون حرکت میداد؛ و قبل از آن، در زمان شیخ طوسی و شاگردان آن بزرگوار، که در آفاق دنیای اسلام پخش میشدند - چه در طرف شرق، چه در طرف غرب؛ مثل شهرهای شام و طرابلس و مصر ودیگر مناطق - و یا در زمان سیّد مرتضی؛ و چه در زمانهای نزدیک به زمان ما، مثل دوران قبل از شیخ انصاری، زمان مرحوم کاشفالغطاء، کهحوزههای علمیه آن وقت در وضع تحولات جاری زندگی مؤثر بودند؛ وبعد شاگردان شیخ انصاری - مثل مرحوم میرزای شیرازی - و بعد آخوند خراسانی و دیگرانی که نقش آنها را در قضایای قبل از مشروطیت ودر خود قضیه مشروطیت و بعد از آن تا زمان ما،همه میدانند(یعنی باید گفت، همه هم نمیدانند...) و چه در زمان ما، که تحرک ملت و تحقق انقلاب اسلامی و حدوث جامعهای با پایههای اسلامی، به وسیله حوزههای علمیه انجام گرفت. استاد حوزه علمیه بود
|7|
که پیشاهنگ بود. طلاب و فضلای حوزه علمیه بودند که در سرتاسر کشور، سربازان آن فرمانده و آن رهبر بودند. کاری انجام گرفت که درطول تاریخ اسلام، از بعد از صدر اول تا امروز انجام نگرفته بود، وآنتحقق این نظام اسلامی بود. در دوران بعد از انقلاب تا امروز هم که حضور طلاب و حوزههای علمیه در مراحل مختلف انقلاب واضحاست."
[2]
با این حال اگر در ماههای نخست پیروزی انقلاب، علیرغم اینکه روحانیت و حوزهها پیشگام مبارزه و پیروزی بودند، و بهرغم پارهای تأکیدها از سوی شخصیتهای انقلاب و حتی برخی محافل دانشگاهی، برای حضور مستقیم روحانیون در مدیریت کشور، حضرت امامخمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامی و جمعی دیگر از عالمان برجسته دینی و انقلابی، با چنین حضوری مخالفت میکردند و اجازه پذیرشمسؤولیت عمده توسط شخصیتهای روحانی و حضور در مناصب رسمی و اجرایی کشور را نمیدادند، از جمله ناشی از همین امر بود که آنان از مسؤولیت اصلی خود باز نمانند و در کنار نظام اسلامی بتوانند بهرسالت ارشادی و نظارتی خود به خوبی عمل کنند. ولی تجربه نشان داد علیرغم این نگاه و اعتماد اولیهای که در واگذاری آگاهانه و به اختیار مسؤولیتهای کلیدی به دیگران صورت گرفت، انقلاب و کشور، خواسته و ناخواسته، به سویی هدایت میشد و جریان امور به سویی حرکت میکرد که به بیان حضرت امامخمینی، مملکت را یا به طرف شوروی وکمونیسم میکشاند و یا به طرف امریکا و سرمایهداری.
[3]
آیا در چنین شرایطی و با تجربه تلخی که در اعتماد به تعهد و تخصص دیگران و گمان همراهی آنان با اهداف انقلاب اسلامی و خواست مردم صورت گرفته بود، عالمان دین که پیشگامان انقلاب و مبارزه بودند وحضور مستمرّ و مقاومت مردم مسلمان در مبارزه با حضور آنان شکل |8|گرفته بود، میتوانستند همچنان صحنه را برای کسانی که به هر دلیلنمیتوانستند یا نمیخواستند با انقلاب و اندیشههای اسلامی و انقلابی رهبری آن، همراهی کنند، خالی بگذارند و پی درس و بحث و حداکثر، نظارت کلی خود بروند؟! آیا در چنین شرایطی، جایی برای پذیرشوعمل به این توصیه برخی متصدیان وجود داشت که انقلاب تمام شد، روحانیون به حوزهها و مدارس خود برگردند؟! مسؤولیت نخست عالمان دین، تبیین اسلام و هدایت مردم و اکتفا کردن به "حداقل" درعهدهداری مناصب و مسؤولیتهاست، اما روحانیت نمیتواند و نباید انقلاب و نظام و وظایف ناشی از آن را به عذر پرداختن به مسؤولیت اولیهخود، رها کند و تا اطمینان کامل نیافته، بار مسؤولیت را از دوشخود بردارد؛ این چیزی نیست جز فرار از مسؤولیت و گونهای روشن از راحتطلبی و حتی خیانت به نظام و کشور. و بدین گونه بود که حضرت امامخمینی به صراحت، چند بار از تصمیم اولیه خود برای عدم پذیرش مسؤولیتهای عمده کشور توسط روحانیون به عنوان یک اشتباه یاد کرده وفرموده:
"پیش از انقلاب من خیال میکردم وقتی انقلاب پیروز شد افراد صالحی هستند که کارها را طبق اسلام عمل کنند، لذا بارها گفتم روحانیون میروند کارهای خودشان را انجام میدهند. بعد دیدم خیر، اکثر آنهاافراد ناصالحی بودند و دیدم حرفی که زدهام درست نبوده است، آمدم صریحاً اعلام کردم من اشتباه کردهام... امروز میگویم مادامکه احکام اسلام پیاده نشده است و افراد صالحی نداشتیم تاطبقاسلام عمل کنند، علما باید مشغول به کارهایشان باشند. این یکشأنی برای علما نیست که ریاست جمهوری و یا پست دیگری را داشته باشند، چون وظیفه است به این کارها میپردازند."
[4]
2- تبیین درست نسبت میان انقلاب اسلامی و روحانیت وحوزههای علوم اسلامی، و توجه به نقش واقعی و بی بدیل عالمان دینی، هر چند منطقاً میتواند نسبت میان روحانیت و نظام اسلامی
|9|
وساختار قدرت و مدیریت سیاسی کشور را نیز مشخص کند و گزافه نخواهد بود اگر میان این دو نسبت، رابطه مستقیم بر قرار شود و عالمانوروحانیون، به نسبت نقشی که در پیروزی انقلاب و شکلگیری ساختار نظام سیاسی و شکل مدیریت کشور داشتهاند، برای حضور مستقیم در نظام و ساختار قدرت، احساس مسؤولیت کنند و این امر به حکم "جدال احسن" در منطق حامیان توزیع مناصب و سهمیه بندی قدرت بر اساس نقش آفرینی طرفهای بازی قدرت، باید امری پذیرفته شده باشد، اما با این همه، واقعیت آن است که بهرغم برخی انتقادهایی که باید پذیرفت، نباید اصل حضور روحانیت در صحنه سیاسی و مدیریت کشور وپافشاری بر آن را تا حدّ اتهام قدرتزدگی و نزاع قدرت و سهمیه بندی آن، تنزّل داد. به تعبیر صریح شهید آیتالله مرتضی مطهری که منتقدان کنونی، به روشن بینی، حقیقتطلبی و جامعنگری وی اذعان دارند حقیقت این است:
"انقلاب ایران اگر در آینده بخواهد به نتیجه برسد و هم چنان پیروزمندانه به پیش برود، میباید باز هم روی دوش روحانیون وروحانیت قرار داشته باشد. اگر این پرچمداری از دست روحانیتگرفته شود و به دست به اصطلاح روشنفکر بیفتد، یک قرن که هیچ، یک نسل که بگذرد، اسلام به کلّی مسخ میشود، زیرا حامل فرهنگ اصیل اسلامی، در نهایت باز هم همین گروه روحانیون متعهد هستند."
[5]
با این همه، توجه میدهیم به این واقعیت که مقایسه درصد حضور روحانیون، و غیر روحانیون در مدیریتهای سراسر کشور، نشان میدهد که این امر توسط محافل منتقد یا بهانهجو، مقداری بزرگنمایی میشود؛ امری که متأسفانه هنگام گزارش آمار شهدای جنگ تحمیلی، درست عکس آن عمل شد و با اینکه روحانیون و طلاب، بیشترین درصد افتخارشهادت و جانبازی را داشتند، واقعیت بازگو نشد و به گونهای خواسته وناخواسته کوچکنمایی شد.
|10|
پرسش این است که آیا میتوان ایستادگی بر انجام این مسؤولیت را در تمام موارد با بزرگنمایی، به قدرتطلبی متهم ساخت؟ طبعاً وجدانهای بیدار و منصف، چنین داوری نخواهند داشت.
3- در نگاه ما و حتی به اعتراف برخی منتقدان وضع موجود، باعنایت به ضرورت حفظ وجهه "اسلامیت" نظام و مدیریت کشور، ساختار سیاسی کشور و نظام که مهمترین و جامعترین معرّف آن قانون اساسی است، علیرغم دیدگاههای متفاوتی که در این باره وجود دارد،ظرفیت بسیار بالایی را برای مشارکت سیاسی مردم و حضور قشرهای مختلف در بدنه و بخش اعظم مدیریتهای کلان کشور داراست. همین ساختار و ظرفیت است که به خواست مستقیم یا غیر مستقیم مردم، بخش اصلی و عمده حضور سیاسی روحانیون در مدیریت کشور و به عهده گرفتن مسؤولیتها را به وجود میآورد و یا زمینهساز عملی شدن آن میشود. علیرغم برخی سلیقههای قابل انتقاد و غیر قابل دفاع و بهرغمبرخی تنگنظریها که مشاهده میشود، اگر ا ِعمال وجهه "جمهوریت" نظام، حضور روحانیونی چند را با اختیاراتی مشخص در مناصب ومسؤولیتهای نظام، به خواست اکثریت جامعه، باعث شود و یا صبغه"اسلامیت" نظام و اصل زیر بنایی ولایت فقیه در قانون اساسی و شرط فقاهت و آشنایی با مبانی اسلام و احکام شریعت که در چندین اصل آن پیش بینی شده، راهی جز گزینش یا نصب عالمانی چند را بر اساسقانوناساسی که با رأی اکثریت تأیید شده، باقی نگذارد، آیا میتوان با اتهاماتی چون اقتدارخواهی و قدرتطلبی و صنف گرایی، از آنان خواست، از حضور سیاسی و مشارکت در انقلاب و مدیریت نظام دوریجویند و مانند اکثر هم لباسان و هم صنفان خود در حوزهها و مدارس ومساجد بمانند. و یا کلیّت دیدگاههای آنان را با بر چسب بنیادگرایی، معطوف به قدرت معرّفی کرد؟! طبعاً همین منتقدان، چنین قضاوت
|11|
وخواستی را در باره دیگر قشرهایی که به حکم قانون و در پاسخ به نیازهای جامعه در مسؤولیتها و مدیریتهای مختلف کشور قرار گرفتهاند نخواهند داشت. البته ارزیابی و نقد دیدگاهها و عملکرد مسؤولان ودستگاههای مختلف کشور، امری نیست که کسانی بتوانند خود را فارغ از آن بشمارند و نهاد یا جریانی در این خصوص، خود را تافته جدا بافتهای بداند و جامعه را به پرهیز از آن دعوت کند.
بر اساس آگاهیهای خود و به حکم انصاف و به دیده واقعیت، خود را مدافع همه جزئیات امور نمیدانیم و کسی نمیتواند چنین ادّعای بزرگی داشته باشد. سخن در کلیّت ساختار سیاسی و قانون اساسی و خواست مردم مسلمان است که در قانون اساسی جلوه یافته است. اگر بها دادن به دین و حاکمیت احکام شرع و پذیرش رأی و خواست مردم، الگویی منطقی و پذیرفته شده از حضور مستقیم این قشر یا آن صنف، چه روحانی و چه غیر روحانی در مدیریت کشور را طلب کند، باید از آن استقبال کرد و نباید با تعبیرهایی غیر دوستانه و برچسبهای ناروا فرصتعقدهگشایی را برای کسانی فراهم آورد که اساساً با انقلاب سر سازش ندارند و حاکمیت اسلام و حضور مسلمانان در قدرت وحکومت را بر نمیتابند.
در همین جا باید بر این نکته نیز تأکید شود که روحانیون و عالمان دین بویژه آنانی که در مسند قدرت سیاسی حضور دارند، همزمان با احساس مسؤولیتی که باید برای روشنگری و دفاع منطقی و مدبّرانه از دین و ارزشهای اسلام و انقلاب داشته باشند، لازم است در عمل به این مسؤولیت، با سعه صدر و تدبیر لازم، از روشهایی که چه بسا اصل سخن آنان را تحتالشعاع قرار میدهد، به شدّت پرهیز کنند، و برخورد آنان بویژه در مسایلی که شائبه دفاع شخصی و صنفی دارد، به مقتضای آیه کریمه "و اذا مرّوا باللّغو مرّوا کراماً و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً"
[6]
|12|
برخوردی همراه با کرامت و بزرگمنشی باشد. این خصیصه پیامبرانوسجیّه هدایتگران الهی است که "مکارم اخلاقی" را سر لوحه هدایت وارشاد خود قرار دادهاند.
اگر روحانیان حاضر در حکومت، به اقتدارگرایی و قدرت زدگیمتّهم میشوند، باید پیش از دفاع گفتاری، در عمل و از جمله در برخورد با همین اتهامات، نشان دهند صبغه غالب در سلوک سیاسی و اجتماعی روحانیون، درعین صلابت و از خودگذشتگی برای حفظ دینوارزشهای حاکم بر جامعه اسلامی، عبارت از فروتنی، وقار، عقلانیت وپرهیز از عصبانیت و تلاش بیشتر برای خدمت به نظام اسلامی و مردم شریف ایران و حتی دیگر ملتهای اسلامی وغیر اسلامی است.
ما همچنان بر منطق حضرت امامخمینی پای میفشاریم:
"امروز که بسیاری از جوانان و اندیشمندان در فضای آزاد کشور اسلامیمان احساس میکنند که میتوانند اندیشههای خود را درموضوعات و مسائل مختلف اسلامی بیان دارند با روی گشاده و آغوش باز حرفهای آنان را بشنوید و اگر بیراهه میروند با بیانی آکنده از محبت و دوستی راه راست اسلامی را نشان آنها دهید و باید به این نکته توجه کنید که نمیشود عواطف و احساسات معنوی و عرفانی آنان را نادیده گرفت و فوراً انگ التقاط و انحراف بر نوشتههاشان زد و همه را یکباره به وادی تردید و شک انداخت. اینها که امروز اینگونه مسایل را عنوان میکنندمسلماً دلشان برای اسلام و هدایت مسلمانان میطپد و الّاداعی ندارند که خود را با طرح این مسائل به دردسر بیاندازند. اینها معتقدند که مواضع اسلام در موارد گوناگون همان گونهای است که خود فکر میکنند. به جای پرخاش و کنارزدن آنها با پدری و الفت با آنان برخورد کنید. اگر قبول هم نکردند مأیوس نشوید. در غیر این صورت خدای ناکرده به دام لیبرالها و ملیگراها و یا چپ و منافقین میافتند وگناه این کمتر از التقاط نیست. وقتی ما میتوانیم به آینده کشور وآینده سازان امیدوار باشیم که به آنان در مسائل گوناگون بها دهیم و ازاشتباهات و خطاهای کوچک آنان بگذریم و به همه شیوهها و اصولی که منتهی به تعلیم و تربیت صحیح آنان میشود احاطه داشته باشیم. فرهنگ دانشگاهها و مراکز غیر حوزهای به صورتی است که با تجربه و
|13|
لمس واقعیتها بیشتر عادت کرده است تا فرهنگ نظری و فلسفی. باید با تلفیق این دو فرهنگ و کم کردن فاصلهها، حوزه و دانشگاه درهم ذوب شوند تامیدان برای گسترش و بسط معارف اسلام وسیعترگردد."
[7]
4- لازمه حضور فعال و مستقیم روحانیون در صحنه سیاسی کشور و مدیریتهای نظام، نقدهایی است که دامنگیر حضور و عملکرد آنان میشود. و این اختصاص به مسؤولیت پذیری روحانیت ندارد. این واقعیت ایجاب میکند از یک سو مردم ما بویژه فرزانگان و فرهیختگان جامعه و نخبگان آن،علیرغم ضرورت نگاه به "حقیقت مطلوب"، سطحتوقع خویش را نسبت به سلوک و عملکردها بگونهای واقع گرایانه با "واقعیت موجود" همنسخ سازند. "واقعیتی" که علیرغم انگیزههای والا و قابل تقدیر در اداره امور و پیشرفت کشور و تحقق خواست مردم و برآوردن نیازهای آنان، برداشتهای مختلفی را در خود جای داده است. نیز نبود الگویی از حکومت دینی، مطابق نیازهای روز که بیشترین دشواریها و آفتها رإ؛پپ متوجه نظام و مدیریت کشور کرده و برخی کجسلیقگیها و سوء رفتارها، بر دشواریها و ندانمکاریها افزوده است. و "حقیقت مطلوبی" که جز به مدد الهی و مشارکت همهجانبه مردم وگروههای مختلف، از جمله حضور فعال و مستمر روحانیون و همدلی و نقد پذیری و اعتماد متقابل، نمیتوان به آن دست یافت.
هیچ قشری، از جمله روحانیت معظّم و هیچ جریان سیاسی نمیتواند فقط به حضور خود در نظام اسلامی و مدیریتهای گسترده کشور بیندیشد، بی آنکه به همان نسبت خود را پاسخگو بداند و به همان نسبتاز نقد منتقدان دلسوز استقبال کند و تحمل خردهگیریها و حتی بهانه جوییها و عقدهگشاییهای کسانی را که از آغاز، میانهای باانقلاباسلامی نداشتهاند و یا در ادامه، منافع نامشروع آنان به خطر افتادهیا تأمین نشده، داشته باشد.
"خود نقادی" و استقبال از نقدهای دیگران حتی اگر بجا نبوده وازچارچوب انصاف به دور باشد، روحانیت حاضر در صحنه
|14|
ومسؤولیت پذیر را از حالت انفعالی و موضع تدافعی، بیرون خواهد آورد. بارزترین و صریحترین نمونه آن در سالهای اخیر که در واقع درراستای دفاع از روحانیت اصیل و حضور فعال آنان در صحنه سیاسی ومدیریتی کشور، صورت گرفته، پیام تاریخی و راهگشای حضرت امامخمینی، به روحانیت است که در عین تبیین جایگاه خطیر روحانیتوخدمات حوزههای علمیه و دفاع جامع از این نهاد مقدس، به نقد صریح و بیپرده بخشی از عملکرد کسانی که در زیّ روحانیت بودند، میپردازد و به بازخوانی پرونده سیاه آنان مینشیند و خطر گسترش تفکر و حوزه عمل آنان را بویژه به طلاب جوان، گوشزد میکند. مقدس مآبی متحجّران وروحانی نمایانی که گلوله حیله و نفاق و زخم زبان آنان، به تعبیر امام "هزار بار بیشتر ازباروت وسرب، جگر وجان را میسوخت ومی درید." امام مرثیه زجرهای آن را در فرصتی دیگر اینگونه بازگو کرده است:
"در سال 41، سال شروع انقلاب اسلامی و مبارزه روحانیت اصیل در مرگ آباد تحجّر و مقدس مآبی چه ظلمها بر عدهای روحانی پاکباخته رفت. چه نالههای دردمندانه کردند، چه خون دلها خوردند، متهم به جاسوسی و بی دینی شدند ولی باتوکل بر خدای بزرگ کمر همّت رابستند و از تهمت وناسزا نهراسیدند و خود را به طوفان بلا زدند و در جنگ نابرابر ایمان و کفر،علم و خرافه، روشن فکری و تحجرگرایی، سرافراز ولی غرقه به خون یاران ورفیقان خویش پیروز شدند."
[8]
و البته در همان پیام است که ایشان ضمن هشدار دادن برای پرهیز از القاءات روحانی نماها و مقدس مآبها، از طلاب میخواهد:
"از تجربه تلخ روی کارآمدن انقلابی نماها و به ظاهر عقلای قوم که هرگز با اصول و اهداف روحانیت آشتی نکردهاند عبرت بگیرند که مباداگذشته تفکر و خیانت آنان فراموش و دلسوزیهای بیمورد وساده اندیشیها سبب مراجعت آنان به پستهای کلیدی و سرنوشت سازنظام شود."
[9]
روحانیون بویژه آنان که در مدیریتهای سیاسی کشور، در خدمت
|15|
نظام اسلامی و مردم مسلمان میباشند، باید اقتدار و حوزه نفوذ کلمه خود را ابزاری برای استقبال بیشتر از نقدها و پرسشها سازند و به اتکای خاستگاه دینی و پایگاه اجتماعی و قدرت سیاسی خود، در جایگاهحمایت ازمنتقدان دلسوز و ناصحان خیرخواه چه روحانی، چه دانشگاهی و چه غیر آنان، برآیند و راه حصول "اقتدار" واقعی را در فروتنی و سنگلاخ پذیرش "انتقاد" و اصلاح کاستیها بجویند. بیشک حصول چنین اقتداری به رغم بدخواهان، نه تنها نقص و عیبی را متوجه آنان نمیکند بلکه ابزاری ناگزیر در انجام مسؤولیت و خدمت به خلق خدا و حفظ کیان اسلام و مسلمانان است. اقتداری که "نیم سطر" متکی به آن، بساط سلطه استعماری انگلیس را همانند برگ "تنباکویی" در هم میپیچد و یا یک "کلمه استرجاع" برخاسته از آن، بساط فتنه منافقان ومحاربان را در چند ساعت به آتش خشم یک ملت میسوزاند و خاکستر آن را به چشم صحنه گردانان پشت صحنه میپاشاند. این است معنای واقعی اقتدار ملّی.
5- در هر یک از قوای حاکم، اگر کسی علیرغم خواست مردم وخارج از خواست واقعی قانون، خود را بر مردم تحمیل کند همین امر نشان عدم شایستگی وی برای احراز آن مسؤولیت است و این کار مصداق روشنی از قدرتطلبی واقتدار خواهی ناپسند میباشد. و در این جهت فرقی میان روحانی و غیر روحانی نیست. البته از روحانی و عالم دینی، توقع بیشتری میرود و چنین رفتاری از وی نکوهیدهتر است اما شایسته و به انصاف نیست که ناآگاهانه یا برخاسته از انگیزههای شخصی و منفعتطلبانه یا به هر دلیل دیگر، خردهگیری را فقط متوجه قشر روحانیت یا جریانی خاص کنیم و جا یا جریانی دیگر را نادیده بگیریم. چه اینکه اگر امروز کسانی در نقد خود، از "اسلام آمرانه" شکوه دارند
|16|
وآن را جایگزین "اسلام عامیانه" میخوانند، باید به این خواست تن در دهند که مفاهیمی چون دموکراسی، تکثر گرایی و نوگرایی "آمرانه" نیزپسندیده نیست حتی اگر خواست اکثریت باشد. دیگران نیز اینحق را دارند آنچه که در نگاهشان صحیح نیست نپذیرند و یا تفسیر خاصّی از آن ارائه دهند.
از این رو اگر در نگاه و بیان برخی، اسلام حاکم، اسلام بنیادگرا است وچنین اسلامی افراد را به فساد قدرت و حاکمیت تبدیل میکند، نوگرایی تحمیلی و بیریشه و خارج از موازین مسلّم دین، و دعوت به روخوانی روشمند! قرآن کریم به هدف بینیازی از تقلید بیروش و بیمتد! نیزافراد را به پلی برای نفوذ فکری بیگانه و سلطه استعماری دیگران و مسخ احکام و ویرانسازی اساس دین تبدیل میکند و آنگاه از میان غبار خرابههای آن "ابن ملجم"هایی سر بر میآورند که شمشیر روشنفکری جاهلانه خویش را بر چهره تابناک کسی چون امیرالمؤمنین علی(ع) فرود میآورند و "باز تولید" آن، جوانهای خام و فریب خوردهای خواهد بود که به اسم خالصسازی دین و پیراستن آن از پیرایههای "ملّایان" در میان سوت و کف ناآگاهان، و به فتوای جوانی گمراه که قرآن را بگونهای روشمند! روخوانی کرده است، گلوله جهل و نفرت را بر مغز متفکر اسلام و انقلاب و روشنفکر بیبدیل و اسلامشناس بزرگی چون علّامه شهید آیةالله مطهری نشانه میروند و جهان اندیشه و آزادفکری وآزادمنشی و آزادگویی و آزادخواهی را در سوگ مینشانند. و یا شمشیر تحجر و تنگ نظری را خارج از مدار قانون و شرع و علی رغم حاکمیت اسلام و حکومت و رهبری اسلامی، خودسرانه به روی کسانی میکشند که در حمایت دولت اسلامی به سر میبرند و جان و مالشان از هرگونه تعرّض مصون است.
|17|
جمعبند نکتههای پیش گفته آن است که پیشینه روحانیت و عالمان دین و تاریخ حوزههای تشیّع به روشنی نشان میدهد که آنان بیشترینخدمت را به گسترش دین، هدایت مردم و حیات معنوی و فرهنگی جوامع اسلامی کردهاند. اگر اینک تمدن اسلامی بویژه آنچه از گذشته مانده و یا در سینه تاریخ ثبت است، مایه مباهات مسلماناناست، بخشعمده آن مرهون تلاش و فداکاری عالمان دین ومجاهدتهای آنان در رشد اندیشه اسلامی و گسترش علوم و فرهنگ اسلامی بوده است و اگر آنان به عنوان حلقه اتصال نسلهای متوالی تاریخاسلام با معارف دینی وعلوم وَحْیانی نبودند، اینک ما حتی آگاهیاندکی از اسلام و شریعت واحکام دینی نداشتیم.
روحانیت از نظر اجتماعی، مردمیترین پایگاه را داشته و دارد. روحانیت برخاسته از خاستگاه دینی و اجتماعی خود، همواره خود راخدمتگذار مردم دانسته و تاریخ نشان داده است که "قهر" و "مهر" خود با حکومتها و قدرتهای وقت را بر اساس تکلیف دینی و مصالح جامعه سامان بخشیده است. روحانیت و حوزههای علمیه در جنبشهاییکصدساله اخیر، از جمله نهضت مشروطیت به مقتضای پایگاه اجتماعی و مسؤولیتهای دینی و انسانی خود، بیشترین نقش را ایفا کرده است. نقطه اوج آن را در مبارزات پانزده ساله انقلاب اسلامی، به رهبری مرجععالیقدر و بی بدیل شیعه، حضرت امامخمینی، سلام الله علیه، شاهد بودهایم که نقش اصلی را در شروع و سازماندهی مبارزه و بسیج قشرهای مختلف و به صحنه آوردن مردم مسلمان ایفا کرد و توانست با فداکاریها و رهبری اسلامی و مردمی خود، انقلاب را به پیروزی برساند و بر ویرانههای حکومت وابسته و مستبدّ شاهنشاهی، نظام مقدس اسلامی را در چارچوب قانونی که به تأیید مردم رسید پایه ریزی کند و مستقرّ سازد. و تردیدی نیست همه اقشار جامعه به نسبت جایگاه اجتماعی و نفوذ
|18|
وانگیزه خود در مبارزه و پیروزی و استقرار نظام اسلامی نقش ایفا کردهاند و جز این نمیتوانست باشد.
روحانیت علیرغم خواست اولیه خود و بر اساس تجربهای که از گذشته مشروطیت داشت و تجربه دو بارهای که در ماههای نخست پیروزی از سر گذراند، به مقتضای مسؤولیت اسلامی و تکلیف دینی وانقلابی خود نمیتواند و نباید صحنه انقلاب و نظام و مسؤولیتهای سیاسی و اجتماعی را خالی بگذارد و میدان مبارزه و جهاد برای حفظانقلاب و نظام و دستاوردهای آن در مقابل حملههای همهجانبه دشمنان را به عذرخواست این گروه یا آن فرد و به تناسب راحتطلبی و فرار از بار مسؤولیت، رها کند. البته بخش اصلی عالمان دین و روحانیان معظّم در حوزههای علمیه و در سطح جامعه، خارج از مسؤولیتهای رسمی، به خدمت مشغولند و تنها بخش اندکی از آنان در نظام اسلامی مستقیماً عهدهدار مسؤولیت میباشند ولی دخالت در سیاست و اهتمام به امور مسلمانان و آمادگی برای وظایف و مسؤولیتهایی که اسلام و انقلاب ونظام اسلامی و خواست مردم مسلمان بر دوش آنان میگذارد، امری نیست که حجره و مدرسه و مسجد و محراب و یا سلیقه این فرد و گرایش آن گروه و حتی عملکرد ناصواب برخی کسان در همین لباس، آن را به حاشیه براند. البته آسیبشناسی هر جریان و نهاد اجتماعی و سیاسی وحتی دینی از جمله روحانیت بویژه بخشی که در حکومت و قدرت سیاسی نقش ایفا میکند، مسؤولیت مهمی است که پیش از هر کس متوجه خود آنان میباشد. و مردم مسلمان و متعهد به عنوان صاحبان اصلی انقلاب و نظام از یک سو، و به عنوان پایگاه اصلی روحانیت معظّم،همواره گواه صادق بر سلوک عالمان دین و عملکرد روحانیون خواهند بود و داوری آنان، سرمایهای بزرگ برای همه آحاد روحانیت مکرّم است، چه آنان که در متن نظام اسلامی دارای مسؤولیتاند و چه
|19|
آنان کهدر میان مردم و حوزهها به خدمت صادقانه و ارزشمند خویش توفیق یافتهاند.
سردبیر
پی نوشت ها:
[1] . سوره اعراف، آیه 157.
[2] . حدیث ولایت، ج8 ، ص58.
[3] . نک: صحیفه امام، ج 16، ص466.
[4] . صحیفه امام، ج 18، ص241.
[5] . پیرامون انقلاب اسلامی، نشر انتشارات اسلامی، ص146.
[6] . سوره فرقان، آیه 63 - 62.
[7] . صحیفه امام، ج 21، ص298.
[8] . صحیفه امام، ج 21، ص240.
[9] . همان، ج21، ص 285.