آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۱

چکیده

متن

این مقاله درصدد اثبات ساختار حکومتى براى حکومت نبى اکرم در مدینة‏الرسول (ص) است، تا ساختار حکومت اسلامى اثبات شود، زیرا بدیهى است اگر رسول اکرم (ص) ساختار دولتى مبتنى بر وحى داشته باشد، کافى است، تا ادعا شود اسلام ساختار دارد، آن‏گاه سیره حکومتى امیرمؤمنان مؤید آن خواهد شد . بنابراین، مطالب این مقاله صرفا درباره اثبات ساختار براى حکومت پیامبر خواهد بود .
براى اثبات مدعاى فوق نیاز به تعریفى مورد اتفاق از «ساختار» داریم که قاعدتا ارائه آن ا دانشمندان علم مدیریت و سازمان متوقع است . مقدمتا خوب است دانسته شود مکاتب مدیریت، دورانهاى زیر را شامل مى‏شود: (1)
الف) دوران قبل از مدیریت علمى،
ب) دوران مدیریتها یا مکتبهاى کلاسیک،
ج) مکتب روابط انسانى،
د) ترکیبى از ب و ج .
مدیریت و فن اداره، مانند هر اندیشه دیگر در حال تطور و تکامل است . در دوران قبل از مدیریت علمى، مدیریتها به شکل فطرى و بدون فرمولهاى مدون و مبین بود، مانند واحدهاى تجارى در زمان چینیان و رومیان (2) که داراى نوعى بینش مدیریتى ساده بودند با ظهور «فردریک تایلور) دوران مدیریت علمى شروع مى‏شود (3) که به عنوان پدر مدیریت علمى معروف شد و در اوایل قرن حاضر نوشته‏هایش درباره تئورى مدیریت‏به طور گسترده‏اى خواننده داشت . مبناى مدیریت وى اساسا تکنولوژى بود و به گمان وى بهترین طریق افزایش بازده، بهبود فنون و روشهایى بود که کارگران به کار مى‏بردند . او افراد را ابزار مى‏دانست و در طرح او عمدتا به نیازهاى سازمانى توجه مى‏شود، نه نیازهاى افراد . (4)
بعدا «التون میو» ظهور کرد و «نهضت روابط انسانى‏» را در فواصل 1920 تا 1930 - 1299 تا 1309 ه مطرح کرد و جانشین آراى تیلور نمود . او و پیروانش مى‏گفتند علاوه بر اینکه باید بهترین روشهاى تکنولوژى را براى بهبود و بازده مورد توجه قرار داد، روحیات و امور انسانى را نیز باید مورد توجه قرار داد . آنها ادعا مى‏کردند روابط انسانى بر روابط تکنولوژى و کارى ترجیح دارد و این را از آزمایشات معروف به «هاتورن‏» به دست آورده بودند . (5)
قبل از «التون میو» و بعد از «فردریک تیلور» دوران مکاتب کلاسیک مدیریت است و حدود 50 سال مى‏باشد و بوروکراسى «وبر» و اصول‏گرایى «فایول‏» (6) شاخص‏ترین آنها است . برخى تکنوکراسى «فردریک تیلور» را از زمره این مکاتب شمرده‏اند، (7) ولى به نظر مى‏آید نظریات مدیریت‏خیلى بیشتر و نامنظم‏تر از این باشد، به گونه‏اى که به نظر بعضى از صاحب‏نظران، (8) علم مدیریت، جنگلى از تئوریها است و به نظر بعضى، از زمره علوم ناموفق است . (9) حال آیا مى‏توان در این جنگل تئورى و این علم ناموفق، به اصولى ثابت دست پیدا کرد که مورد اتفاق باشد تا بتوانیم از آنها به عنوان اصل موضوعى استفاده ببریم؟
باید گفت رهبر اصول‏گرایان که کارش تاسیس اصل در علم مدیریت و سازمان است و اصول او در این علم معروف مى‏باشد و او را پدر اصول‏گرایان در این علم مى‏دانند و مى‏نامند (هنرى فایول) مى‏گوید: من در اطلاق کلمه اصل تردید دارم و این اصول راهنماى عمل است و قانون نیست .
وى مى‏افزاید: اصول مدیریت‏بیشتر از قوانین طبیعى در معرض تغییر و تغیر قرار دارند و تا وقتى قابل پیروى هستند که بر اساس منطقى صحیح و قابل توجیه، از آن رویگردانى به عمل آید . (10)
وقتى رهبر اصول‏گرایان چنین برخوردى با اصول مى‏کند، دل بستن به این جنگل و به چنگ آوردن اصل از آن روا نیست، اما با این وصف به اصول آن توجه مى‏کنیم .
فایول ضمن بیان این واقعیت که هیچ چیز در مدیریت مطلق نیست، روشها و فنونى که در تجربه بدان رسیده بود و آنها را در تقویت پیکره سازمان یا انجام وظایف مدیریت مفید مى‏دانست، به عنوان اصول چهارده‏گانه مدیریت ارائه داد (11) :
1 - تقسیم کار، 2 - اختیار، 3 - انضباط، 4 - وحدت فرماندهى، 5 - وحدت مدیریت، 6 - وابستگى منافع فردى به هدف کلى، 7 - جبران خدمات کارکنان، 8 - تمرکز، 9 - سلسله مراتب، 10 - نظم، 11 - عدالت، 12 - ثبات، 13 - ابتکار عمل، 14 - احساس یگانگى .
او اصول فوق را در سال 1295، در کتابى به نام اصول فن اداره اعلام کرد . (12) بعدا امثال «ارویک‏» و «گیولیک‏» آمدند و به آرایش و پیرایش اصول فوق پرداختند . هم تعداد آن‏ها را کاستند و هم علامت اختصارى براى آن‏ها قرار دادند، مانند (13) واژه Posdcrob] » که نشانه عفت عنوان است، یعنى برنامه‏ریزى، سازماندهى، کارگزینى، هدایت، هماهنگى، گزارش‏دهى و بودجه‏بندى .
على‏محمد اقتدارى که از صاحب‏نظران مدیریت و سازمان است، تنها به سه اصل معتقد است: دانشمندان امروزین مدیریت‏به سه اصل معتقد و متفق شده‏اند که عبارتند از: برنامه‏ریزى، سازماندهى، کنترل .
وى مى‏افزاید که هماهنگى، رکنى از سازماندهى است و استقلالى در عرض آن ندارد و شاید در مدیریت نهفته باشد . از این رو نیازى به ذکر آن به عنوان یک اصل نیست، چرا که مدیریت، همان هماهنگى است . (14)
برخى به اصل وى انگیزش یا رهبرى را افزوده‏اند . (15) از مجموع آنچه گفته شد روشن گردید اتحاد در زمینه اصول مدیریت وجود ندارد . اما در جمع‏بندى نهایى شاید بتوان وحدت نسبى را حول عناوین پنج‏گانه زیر تصور نمود:
1 - برنامه‏ریزى،
2 - سازماندهى،
3 - هماهنگى،
4 - رهبرى (انگیزش)،
5 - کنترل (نظارت) .
اقتدارى معترف است که 90 درصد صاحب‏نظران مدیریت‏به اصول پنج‏گانه فوق پاى‏بند هستند . (16) با استقصایى که شد، این امر مورد تایید است و اکنون باید خوشحال بود که در روند کلى از دوران بى‏اصلى به اصول‏گرایى انبوه و سرانجام اصول تقریبا متسالم فوق رسیده‏ایم که مى‏توانیم به آنها تکیه و اعتماد کنیم و پایه‏اى پایدار براى بحث قرار دهیم . مناسب است اینها را به عنوان اصول پنج‏گانه مدیریت‏بنامیم و اصل موضوعى محسوب کنیم .
چون موضوع پژوهش «ساختار و تشکیلات و سازمان حکومت اسلامى‏» است، سر و کار ما تنها با اصل سازماندهى از میان اصول نامبرده است، اما به منظور ازدیاد بصیرت و ورود روشن‏تر به بحث، ابتدا گذرى اجمالى و نظرى کلى به چهار رکن غیر از سازماندهى داریم . سپس رکن سازماندهى را که رکن بحث است‏به تفصیل بررسى خواهیم نمود .
1 - برنامه‏ریزى
از مجموعه تعاریفى که براى برنامه‏ریزى شده است‏به دست مى‏آید که عناصرى چون «تعیین هدف‏» ، «پیش‏بینى کیفیت اجرا» ، «تهیه نقشه کار و خط مشى‏» در تمامى تعاریف دیده مى‏شود یا در اکثر تعاریف . از این رو مى‏توان برنامه‏ریزى را تعیین هدف و تبدیل آن به نقشه کار و خطمشى و پیش‏بینى کیفیت اجراى عملیات بر اساس نقشه و خطمشى تهیه شده براى رسیدن به هدف از قبل تعیین شده تعریف کرد . (17)
توجه به برخى فرمایشات نورانى معصومان ( علیهم‏السلام) دیدگاه برنامه‏اى آنان را نشان مى‏دهد:
1 - پیامبر فرمود: «یابن مسعود! اذا علمت عملا فاعمل بعلم و عقل و ایاک ان تعمل عملا بغیر تدبیر و علم، فانه جل جلاله یقول: «و لا تکونوا کالتی نقضت غزلها من بعد قوة انکاثا» ; (18)
اى پسر مسعود! وقتى عملى را انجام مى‏دهى، با علم و عقل انجام بده . مبادا بدون تدبیر و آینده‏نگرى اقدام کنى، زیرا خدا فرمود: «مانند پیر زالى نباشید که بافته خویش را بعد از محکم نمودن باز مى‏کرد .»
2 - ... مردى خدمت رسول‏الله آمد و عرض کرد: مرا اندرز ده! فرمود: فانی اوصیک اذا همت‏بامر فتدبر عاقبته فان بک رشدا فامضه و ان بک غیا فانته عنه; (19)
به تو وصیت مى‏کنم وقتى به امرى همت گماشتى، عاقبت آن را بنگر و ملاحظه کن اگر در آن رشد و ثمربخشى است، عمل کن و اگر تباهى و بى‏حاصلى است، رها کن .»
3 - على (ع) فرمود: «لا خیر فی عزم بلا حزم; (20)
تصمیم بدون دوراندیشى بى‏فایده است .»
کلمه «تدبیر» که در جملات فوق و مشابه آن تکرار مى‏شود در واقع واجد هر سه عنصر نامبرده شده در تعریف برنامه‏ریزى مى‏باشد، چرا که تدبیر یعنى تعیین هدف، تهیه نقشه و پیش‏بینى اجرا . از این رو پیامبر اکرم که مشوق تدبیر در امور است قاعدتا در حکومت‏خویش «تدبیر» یعنى برنامه‏ریزى داشته است .
2 - هماهنگى
ایجاد موازنه و تطبیق بین وظایف متعددى که به منظور تامین هدف مشترک توسط عناصر مختلف انجام مى‏شود هماهنگى نام دارد . (21) کلمه آهنگ جالب است زیرا هر عنصر سازمانى مطابق وظیفه‏اش آهنگى مى‏زند . مانند گروه ارکستر که هر کدام سازى متفاوت با دیگرى مى‏زند ولى رهبر ارکستر با حرکات چوب و با تکیه بر نت، آنها را طورى منجسم مى‏کند که یک صداى دل‏پذیر و گوش‏نواز از آن همه اختلاف به گوش برسد; گویا یکى هستند . یک مدیر و رهبر خوب باید وظایف مختلف تقسیم شده بین واحدهاى مختلف را همآوا و هماهنگ کند تا همه با یک آهنگ به تحصیل اهداف بپردازند .
از پیامبر اکرم (ص) نقل شده است که بهترین مدیران و فرمانروایان کسانى هستند که استعدادها و سلیقه‏هاى گوناگون را زیر چتر مدیریت گرد آورند و بدترین مدیران کسانى هستند که مجموعه هماهنگ و همسو را متفرق سازند . (22) از مولاى متقیان که کوفه را مهد حکومت‏خود قرار داده بود نقل شده:
«مرکز و محور باش و آسیاب امور را به دور خود بچرخان‏» (23) و هم فرمود:
«مکان زمامدار و رهبر مانند رشته مهره است که مهره‏ها را گرد آورده و به هم پیوند مى‏نماید . اگر این رشته بگسلد، مهره‏ها از هم جدا شده و پراکنده مى‏گردند .» (24)
3 - کنترل و نظارت
نظارت، کوششى است که مدیر جهت تطبیق عملیات با برنامه انجام مى‏دهد تا میزان صحت و سقم فعالیتها را به دست آورد . (25)
نظارت از جهت چگونگى دو گونه است: مستقیم و غیر مستقیم .
در نظارت مستقیم مدیر شخصا امور را کنترل مى‏کند که در سازمانهاى گسترده امکان آن وجود ندارد و چه بسا مضر است، زیرا مدیر را از کلیات باز مى‏دارد، که اسلام آن را نمى‏پسندد . در غررالحکم است: «من اشتغل بغیر المهم ضیع الاهم .» (26)
نظارت غیر مستقیم، نظارت از طریق دستگاهها است . ابن‏ابى‏الحدید مى‏گوید: بیت‏القصص على (ع) مخصوص مراجعات و شکایات بود . (27)
برخى نظارت را به سه نوع تقسیم نموده‏اند:
1 - نظارت اجتماعى،
2 - نظارت حکومتى،
3 - نظارت فرد بر اعمال خویش و از آن به عنوان «هرم نظارت‏» یاد مى‏کنند . (28)
روح اسلام که در واقع روح نظارت و مراقبت است‏با این هرم موافق است . اسلام، خدا، فرشتگان، نفس لوامه، جامعه، و فرد و ... را ناظر و مراقب مى‏شمارد . اصل امر به معروف و نهى از منکر، روح نظارت را در خویش دارد . وقتى اسلام با چنین نگرشى و گرایشى زمام حکومت را به دست گیرد، نظارتى قوى اعمال مى‏کند . پیامبر اکرم (ص) وقتى والى یا امیر نصب مى‏کرد فرد دیگرى را منصوب مى‏نمود تا آشکارا یا نهانى مواظب او باشد . (29) امیر مؤمنان محاسب و ناظر و عیون داشت و به منصوبان سفارش مى‏کرد عیونى داشته باشند . (30)
«نظارت‏» از مهمترین ارکان مدیریت و حکومت است و جایگاهى ویژه در حکومت نبوى و علوى داشت .
4 - رهبرى و انگیزش
غالبا مدیریت و رهبرى را یکسان تلقى مى‏کنند ولى میان این دو فرق عمده‏اى وجود دارد . رهبرى ماهیتا مفهومى وسیع‏تر از مدیریت است و مدیریت نوع خاصى از رهبرى تلقى مى‏شود . فرق اصلى این دو در کلمه سازمان نهفته است . رهبرى ضمن اینکه براى تحقق هدفهایش، با افراد و به وسیله آنان کار مى‏کند (تعریف مدیریت) لیکن این هدفها لزوما هدفهاى سازمانى نیسند . یک فرد ممکن است‏براى تحقق هدفهاى شخصى بارها تلاش کند ولى علاقه چندانى به هدفهاى سازمانى نداشته باشد . به این دلیل فردى ممکن است در تحقق هدفهاى شخصى موفق شود ولى در حصول تلاشهاى سازمانى مؤثر واقع نشود . (31) طبق نظریه‏هاى جدید مدیریت، نقش مدیر در مقام رهبرى، شامل روابط متقابل وى با مرؤوسین و زیردستان است . اهمیت نقش رهبرى از این ضرورت ناشى مى‏شود که مدیر باید نیازمندیهاى روانى و اجتماعى افراد را با مقاصد سازمان وفق دهد .
همان‏طورى که قبلا اشاره شد رسالت پیامبر اسلام (ص) بر دو پایه و اصل: تعالى و تولید استوار است و تعالى انسانها میسر نیست مگر با برخوردارى از صفات رهبرى، مدیر اسلامى، کارکنان سازمان را با رهبرى خود تعالى مى‏بخشد و تولید را با مدیریت‏خود افزایش مى‏دهد . منبع تغذیه فکرى و روحى مدیر براى تحقق رسالت (تعالى) در درون سازمان (مکتب) است . (32)
در خصوص رکن رهبرى و تفاوتهاى آن با مدیریت، کاملا آشکار است که رکن رهبرى شاخص‏ترین وجهه را در حکومت اسلامى دارد، زیرا پیامبر (ص) و پیروانش اگر در راس حکومت قرار گیرند رهبرى را به معناى عمیق خود اعمال مى‏نمایند; یعنى علاوه بر اداره حکومت از طریق قوانین و مقررات، گامهایى اساسى در جهت تعالى روحیات انسان از طریق ایجاد جو سالم برخواهند داشت . با مطالعه سیره حکومتى نبى‏اکرم (ص) به خوبى روشن مى‏شود حضرت چگونه در عین مدیریت، رهبرى کرده است .
چهار رکن فوق بررسى شد تا اشاره‏اى شده باشد به اینکه چنین ارکانى در مدیریت وجود دارد تا هنگامى که از سازماندهى بحث مى‏کنیم جایگاه آن مشخص باشد که رکنى از مدیریت است و چهار رکن در عرض آن قرار دارند . اکنون به بحثى تفصیلى مى‏پردازیم .
5 - سازماندهى و سازمان
تعاریف زیر از سازمان قابل توجه است:
الف) سازمان، نظام فعالیتهاى هماهنگ شده دو یا چند نفر است . (33)
ب) یک واحد است که وظایف مشخص شده را از طریق هماهنگى منطقى بین فعالیتهاى هدفدار، توسط گروهى از افراد اجرا مى‏کند . (34)
ج) گروهى از افراد است که براى رسیدن به هدفهاى معین فعالیت مى‏کنند . (35)
د) از الحاق افراد شکل مى‏گیرد با وظایف و مسؤولیتهاى هماهنگ، خواه یک سازمان خلق‏الساعه براى مقابله با آتش‏سوزى و سیل باشد یا یک سازمان رسمى براى افزایش کارآیى اقتصادى . (36)
ه) افرادى هستند که در نظامها در جستجوى هدف کار مى‏کنند . (37)
و) افراد در قالب سازمانها کار مى‏کنند، اگر کارها در سازمان میان افراد تقسیم و سپس کارهاى تقسیم شده براى رسیدن به هدفهاى سازمان هماهنگ شده باشد . (38)
ز) سازمان عبارت از رشته روابط منظم و عقلایى بین افرادى است که وظایف پیچیده و متعددى را انجام مى‏دهند و کثرت تعدد آنها به حدى است که نمى‏توانند با هم در تماس نزدیک باشند و به منظور هدفهاى مشترک خاصى برقرار مى‏گردد . (39)
ح) عمل طبقه‏بندى وظایف، تفویض اختیار، تثبیت مسؤولیت‏براى اجراى وظایف و منظور همکارى مؤثر در انجام کارهاى سازمانى است . (40)
ط) چیزى جز ارتباطات بین وظایف، افراد و اشیا نیست . (41)
ى) عبارت است از وجود هماهنگى معقول در فعالیتهاى گروهى براى نیل به یک هدف و منظور مشترک از طریق تقسیم کار و وظایف از مجراى سلسله مراتب اختیار و مسؤولیت قانونى . (42)
تعاریف فوق حاکى از نظریات کارشناسانه صاحب‏نظران علم سازمان و مدیریت است و تاییدکننده این ادعا که سازمان غیر ساختمان است . بلکه صرف «روابط هماهنگ شده‏» و «وظایف تقسیم شده‏» است . در این میان تعریف «چیتر بارنارد» جالب است که حداقل افراد یک سازمان را دو نفر مى‏داند (تعریف الف) . به طور کلى اگر چند نفر گرد هم آیند و براى رسیدن به هدفى، وظایفى را بین خویش تقسیم کنند و با یکدیگر روابط هماهنگ داشته باشند، تشکیل سازمان داده‏اند . با این حساب مى‏توان گفت‏حضرت موسى (ع) وقتى عرض مى‏کند: «واجعل لی وزیرا من اهلی‏» (43) مى‏خواهد یک سازمان تشکیل دهد .
آنچه گفته شد در خصوص سازمان بود . درباره سازماندهى هم تعاریفى شده است که به آنها اشاره مى‏کنیم، گر چه در نظر ابتدایى مترادف به نظر مى‏آیند:
الف) مقصود از سازماندهى، کمک به معنى‏دار کردن هدفهاى سازمان و یارى بخشیدن به کارایى سازمان است . (44)
ب) سازماندهى، محدود کردن دامنه مدیریت است . اگر چنین محدودیتى در کار نباشد، یک شرکت‏سازمان نایافته با یک مدیر خواهیم داشت . (45)
ج) سازماندهى مجموعه‏اى از فعالیتها براى رسیدن به هدفهایى است که از وظایف هر یک از مدیران و محدوده اختیارى که براى سرپرستى نیاز دارند، نیز آمادگیهاى مربوط به هماهنگى‏هاى افقى و عمودى را در ساختار سازمان براى آنها معین مى‏کند . (46)
د) سازماندهى برقرارى رشته ارتباطات بین سه عامل: وظایف، افراد و اشیا به منظور حصول هدفهاى معین است . به عبارت دیگر براى هدفهاى برنامه باید وظایف و مشاغل مربوط را معین کرد و افراد مناسب را براى انجام وظایف و مسؤولیتهاى مشاغل انتخاب نمود و به کار گمارد . (47)
ه) سازماندهى پنج مرحله دارد: تجزیه و تحلیل کار، ساختار بخشیدن به کار، تدابیر کنترلى کار، انتخاب افراد مستعد براى کار آموزشى، فراهم کردن زمینه و در دسترس قرار دادن ملزومات کار . (48)
در یک جمله کوتاه مى‏توان سازماندهى را ایجاد ساختار و سازمان دانست . از مجموعه تعاریف فوق مى‏توان اصولى را براى سازماندهى به دست آورد که مورد اتفاق باشد . این اصول از یک دیدگاه عبارتند از: اصل تقسیم کار، اصل برقرارى روابط و هماهنگى، اصل اختیارات و مسؤولیت، اصل حیطه نظارت و اصل سلسله مراتب . (49)
برخى، این اصول را عبارت از هدفدارى، سلسله مراتب قدرت، انعطاف‏پذیرى، برنامه‏ریزى و تقسیم کار مى‏دانند . (50) دیگران هم اصولى را گفته‏اند که در دید جامع‏نگر سه اصل زیر را مى‏توان اصول مورد اتفاق شمرد:
1 - تقسیم کار،
2 - سلسله مراتب قدرت،
3 - اختیار و مسؤولیت .
اینها اصول و ارکان سازماندهى هستند که هر جا باشند سازمان هست . مهمتر از همه تقسیم کار است که داراى دو رکن است:
1 - شرح وظایف روشن،
2 - معیارهاى گزینشى . (51)
براى همکارى مؤثر و سازمانى باید مجموع وظایفى که اجراى آن براى نیل به هدف معین ضرورت دارد، بین افراد واحدهاى سازمانى تقسیم گردد تا از تکرار و تداخل وظایف جلوگیرى شود . (52) اصولا لازمه تشکیل سازمان در درجه اول تقسیم کار و طبقه‏بندى وظایف است . (53) به عبارت دیگر مهمترین امر سازماندهى تقسیم کار میان کارکنان است . بر اساس میزان تخصص و تعهد، مشاغل و مسؤولیتهاى هر فرد باید دقیقا روشن باشد تا اولا هر کس مسؤولت‏خود را بشناسد، ثانیا در صورت کوتاهى مؤاخذه شود . وظیفه باید مطابق توان باشد . (54)
در یک دید کلى تقسیم کار مهمترین اصل سازماندهى، و سازماندهى مهمترین اصل مدیریت است . مدیریت‏یعنى تقسیم کار که از اهمیت والایى در ساختار و ساختاردهى برخوردار است .
به نظر مى‏آید بحث مقدماتى و کارشناسانه به منظور شمارش اصول به همین اندازه کافى باشد . براى اثبات ساختار حکومت اسلامى کافى است ارکان و اصول فوق را در حکومت پیامبر اکرم (ص) بیابیم . وجود اصول فوق حاکى از وجود ساختارى کامل در صدر اسلام خواهد بود . به عبارتى دیگر اگر اثبات کنیم پیامبر اکرم (ص) در حکومت‏خویش تقسیم کار داشته است، با شرح وظایف بر اساس معیارهاى گزینشى مشخص، اصلى‏ترین گام را در جهت اثبات ساختار برداشته‏ایم، اکنون به کاوش در سیره نبى‏اکرم (ص) مى‏پردازیم .
برخى معتقدند در حکومت رسول‏خدا (ص) وظایف به عهده یازده دستگاه بود: (55)
1 - وزیر، 2 - دستگاه ادارى، 3 - دستگاه قضایى، 4 - دستگاه فنى، 5 - دستگاه مالى، 6 - دستگاه دیپلماسى، 7 - دستگاه نظامى یا عسکرى، 8 - دستگاه آموزشى و تعلیمى، 9 - دستگاه تبلیغى، 10 - دستگاه امنیتى و حسبه .
برخى، تقسیمات دیگرى کرده‏اند . ضمن ارج نهادن به همه نظریات، ترتیب فوق اتخاذ مى‏شود تا تقسیم کار به وضوح اثبات شود .
1 - وزارت
وزیر از «وزر» است، به معنى سنگین، زیرا وزیر مسؤولیت کارها را تحمل مى‏کند . یا از «وزر» به معنى پناهگاه است، زیرا در کارها به راى و تدبیر او پناه مى‏برند . (56) وزیر یعنى فردى که «موثوق به‏» در دین و عقلش است . (57)
در مورد وزارت چند نظر وجود دارد:
1 - وزارت از زمان رسول‏خدا (ص) ظهور کرد .
2 - با خلافت‏شروع شد .
3 - از زمان سفاح اولین خلیفه عباسى شروع گردید .
طرفداران نظریه اول با احادیثى استدلال مى‏کنند، از جمله این فرموده رسول‏خدا (ص):
«هر کسى از شما که متولى عملى شود و خدا بخواهد به او خوبى کند، یک وزیر صالح برایش قرار مى‏دهد که اگر فراموش کرد، یادش آورد و اگر یادش آورد، کمکش کند .» (58)
«اگر خدا به او غیر از این را اراده کند، براى او هر یک وزیر بد قرار دهد . اگر فراموش کرد، یادش نمى‏آورد و اگر یادش آورد، کمکش نمى‏کند .» (59)
آجرى در اربعین خود مى‏گوید: رسول‏خدا (ص) فرمود:
«خدا مرا اختیار کرد و براى من اصحاب اختیار کرد . پس براى من از آنها وزرایى قرار داد .» (60)
علاوه بر احادیث نبوى، وزیر در قرآن هم به کار رفته: «واجعل لی وزیرا من اهلى‏» و «و جعلنا معه اخاه هارون وزیرا .» (61)
برخى معتقدند در دولت رسول‏خدا (ص) منصبى به نام «وزارت‏» وجود نداشت، اما در آن میان کسى که نقش وزیر داشت . رسول‏اکرم (ص) با عده‏اى محدود از اصحابش مشورت مى‏کرد که اعتماد به آرا و سلامت فکرشان داشت . در راس اینان که داراى جایگاه اشاره و مشورت بودند، على (ع) بود . پیامبر روزى عشیره خود را جمع کرد و به آنها ولیمه داد که در تاریخ مشهور است و از آنها خواست او را مؤازرت و نصرت کنند . پس على (ع) برخاست و رسول‏خدا (ص) فرمود:
«این، برادر و وصى و خلیفه بعد از من است .»
رسول‏خدا (ص) به على (ع) گفت:
«الا ترضى ان تکون منی بمنزلة هارون من موسى‏» در حالى که اشاره به آیه داشته است که «واجعل لی وزیرا من اهلی هارون اخی‏» و در مباهله و فتح خیبر، غیر از على (ع) را نیافت که سوره برائت را بخواند و وارد قلعه شود . پس على (ع) مستشار اول و مرد دوم بعد از رسول خدا (ص) بود . پیامبر به او وظایف یک وزیر را مى‏سپرد بدون اینکه این لقب از زمان رسول‏خدا (ص) به دست آمده باشد . (62)
معلوم شد که پیامبر (ص) هم نام و هم نقش وزیر را به یاران درجه اولش داده بود . از بین نام و نقش، نقش مهمتر است، حتى اگر نام نباشد; یعنى کلیه توقعاتى که از یک «وزیر» یا نخست‏وزیر و از مرد شماره دو حکومت انتظار داریم، در یاران خصوصى ایشان عموما و در على (ع) خصوصا وجود داشته است .
برخى معتقدند وزارت با خلافت ظاهر شد . بنابراین عمر وزیر ابوبکر، عثمان و على وزیر على، على (ع) وزیر عثمان، عمرو بن‏عاص و زیاد وزارى معاویه بوده‏اند . (63) ذهبى معتقد است عمر وزیر ابوبکر بود . این مطلب اشاره به همه‏کاره بودن عمر در عهد خلافت ابوبکر است . (64)
اکثر مؤلفان اتفاق‏نظر دارند وزارت در عهد عباسى ظهور پیدا کرد . بعضى از آنها گمان مى‏کنند عرب از پادشاهان ساسانى ایران تقلید کرده و وزارت را از آنها گرفته است . (65) حتى در دولت اموى اندلس عنوان وزیر و وزارت رواج نداشت و عهده‏دار امور دولت را «حاجب‏» و احیانا «وزیر» و گاه ذوالوزارتین مى‏گفتند . (66) حاجب دولت اندلس بدان معنا که نزد عباسیان و فاطمیان مصر بود که فقط کار دیدار خلیفه را تنظیم مى‏کرد و به تعبیر دوران ما در رژیمهاى سلطنتى «وزیر دربار» نبود، بلکه حاجب اندلسیان وزیر دولت و صاحب اختیار و همه‏کاره بود . حاجب اندلس و وزیر بغداد، نخست وزیران کنونى‏اند و مجلس حاجب اندلس، به تعبیر عصر ما هیات وزیران بود . (67)
ابن‏خلدون این نکته را تایید مى‏کند که در اندلس، حاجب، کار وزیر عباسیان و فاطمینان را مى‏کرد . (68)
وزارت به عنوان رسمى از آغاز حکومت عباسیان در تشکیلات ادارى مسلمانان ظاهر شد و پیش از آن منصبى به عنوان وزارت وجود نداشت . البته خلفاى قبلى در کارهاى حکومتى با کسانى مشورت مى‏کردند اما به آنها وزیر نمى‏گفتند . به گفته مسعودى خلفاى بنى‏امیه از اینکه کسى را وزیر خطاب کنند، امتناع مى‏کردند و مى‏گفتند که شان خلیفه بالاتر از آن است که احتیاج به وزیر داشته باشد . (69)
نخستین کسى که به طور رسمى جامه وزارت پوشید، ابوسلمه حفص بن‏سلیمان، وزیر سفاح (اولین خلیفه بنى‏عباس) بود . به این طریق نهاد جدیدى در تشکیلات ادارى مسلمانان به وجود آمد که در سرنوشت مسلمانان نقش تعیین‏کننده داشت . منصب جدید به تدریج‏براى خود قوانین و مقررات یافت و حدود و اختیارات پیدا کرد . مسعودى (متوفى 345 ه . ق) از کسانى که تا آن زمان درباره وزرا کتاب نوشته‏اند، این افراد را نام مى‏برد: محمد بن‏یحیى صولى، محمدبن داود بن جماح، محمد بن‏عبدوس الجمشیارى و ابن‏الماشطه . (70)
به منظور جمع‏بندى اقوال سه‏گانه فوق و اتخاذ نظریه برتر، بعضى مى‏گویند: چه بسا خوب است تقریر شود: وزارت مرحله‏اى طبیعى در تطور دولت است و اینکه دولتهاى عربى به آن مانند خیلى دولتهاى دیگر وصل شده‏اند . این بدان خاطر است که ملک یا رییس دولت‏به تنهایى نمى‏تواند به امور سیاسى و ادارى قیام کند . اینان مردانى را به عنوان دستیار انتخاب مى‏کنند تا او را مؤازرت و مشارکت کنند . هر که بالاترین شان را در نزد ملک داشت، به او القابى مى‏دادند، از جمله وزارت . سپس دیگرى مى‏آمد و براى خویش چنین منزلتى را طلب مى‏کرد . این امر همچنان در ادوار و اطوار مختلف ادامه یافت تا تبدیل به یک قاعده و یک ضابطه شد . (71)
این جمع‏بندى پذیرفته شده است، چرا که به مرحله تدریجى و تکاملى وزارت اشاره کرده است که هر کسى بخواهد حکومت کند، از جمله پیامبر اکرم (ص)، بدون همکار و دستیار نمى‏تواند . از این رو وقتى موسى (ع) ماموریت آسمانى یافت، از خدا «وزیر» خواست و خدا به او داد . (72) این همکار، وزیر است، خواه نام رسمى داشته یا نداشته باشد . اسم ممکن است از این و آن گرفته شود یا در زبانهاى دیگر جور دیگرى باشد، ولى کلمه «وزیر» ریشه قرآنى دارد و عربى است . چگونه مى‏شود عرب آن را از عجم گرفته باشد؟ چه بسا عکس آن صادق است، چرا که وزیر و شغل وزارت، در زمان عباسیان یا خلفا و یا رسول‏خدا (ص)، لفظى عربى و قرآنى است، که نقش و وظیفه آن در زمان رسول‏خدا (ص) وجود داشته . افرادى همچون على (ع) و دیگران نقش وزیر را داشته‏اند . نام وزیر هم به آنها اطلاق شده است . با این اوصاف چه هراسى است که حکومت پیامبر (ص) را بدون وزیر بدانیم؟ اگر نقش بود و نام نبود، مى‏پذیرفتیم، چه رسد که نام و نقش بود . از این رو وزارت در زمان رسول‏خدا (ص) وجود داشت، که نبویات مشهورى آن را اثبات مى‏کند .
2 - جهاز ادارى
مراد از جهاز یا دستگاه ادارى، همان است که در زمان کنونى وزارت کشور متکفل آن است که عبارت باشد از: اداره کشور پهناور و چند استان از طریق نصب استانداران و فرمانداران . این جهاز در زمان رسول‏اکرم (ص) بود، زیرا وقتى فتح عربستان انجام گرفت، پیامبر (ص) ولایتداران و امیرانى براى نواحى و شهرهاى بزرگ معین کرد و عمر این وضع را حفظ نمود و توسعه داد . (73) بعد از فتح مکه و فراغت از کار و گذراندن مراحل تسلط و تثبیت، عتاب بن‏اسید را به فرماندارى مکه منصوب کرد و راه مدینه را پیش گرفت . (74) این اولین نصب یک امیر بر بلاد است . قبلا مدینه قلمرو اسلام بود و پیامبر (ص) بر آن حکومت مى‏کرد . البته امیر بر جهاد را مکررا نصب کرده بود . از جمله استانداران، قیس بن‏مالک در همدان، عدى بن‏حاتم در منطقه طى و عمرو بن حزم در یمن و «عین فروه‏» در «مراء» بود . (75)
طبق یک نقل، رسول‏خدا (ص) یمن را به مقاطعاتى تقسیم نمود و به هر مقاطعه یکى از خانواده «لوذان‏» را که حاکم اصلى یمن بودند، نصب کرد . عمرو بن حزم بن‏زید لوذان، شهر بن بازام و عامر بن‏شهر بن بازام سه نفر از خانواده لوذان بودند که در یمن و مقاطعات آن نصب شدند . (76) پیامبر (ص) در قبیله عبدالقیس ابتدا علاء بن‏حضرمى را گماشت و پس از شکایت مردم، پیامبر (ص) او را عزل نمود و به جاى او ابان بن‏قیص را که از اکابر قریش بود، نصب کرد . (77) حافظ عراقى در الفیه خود تمام ولایتداران و استانداران پیامبر (ص) را در شعرى زیبا گنجانده است:
امر باذان بلاد الیمن، ثم ابنه شهرا بصنعا یمن،
وابن ابی امیة المهاجرى، کنده و الصدق فقیل ان سرى،
لعمله قضى النبى بالموت، کذا زیاد بن‏لبید حضرموت،
کذا ابوموسى ذبیدا و عدن، و نافع الساحل من ارض الیمن،
کذاک قد ولى معاذ الجند، کذلک عتابا على خبر البلد،
کذاک قد ولى اباسفیان، صخر بن حرب بعد ذا نجران،
کذا ابنه یزید اى تیماء، و ابن سعید خالدا صنعاء،
کذاک عمر اخذوا وادى القرى، و حکما اخاهما على قرى،
عرنیة کذلک ایضا اعطى، اخاهما ابان منه الخطا،
کذاک ابن العاص عمرا بعمان، کذا على الطائف ولى عثمان .
چندین استان زیر نظر پیامبر اکرم (ص) بود و چند استاندار را نصب کرد (78) و در واقع، دستگاه ادارى کامل بود .
3 - جهاز قضائى الف - قضاوت شخص نبى‏اکرم (ص)
پیامبر اکرم (ص) که مبلغ شریعت‏بود، قضاوت را نیز به عهده داشت (79) و در مسایل مورد اختلاف قضاوت مى‏کرد . (80) اهتمام ایشان به امر قضا به خاطر ارتباط مستقیم قضا با عدالت اجتماعى - سیاسى بود . (81) ایشان با مداخله در امر قضا کار قضاوت را در دست کاهنان و یهودیان درآورد . (82) از قضاوتهاى معروف او یکى بین سمرة بن‏جندب و مرد انصارى بر سر یک درخت و دیگرى قضاوت بین زبیر بن عوام و مرد انصارى درباره آبیارى درختان مى‏باشد . (83) ایشان قاضى اول دولت اسلامى و تنها قاضى مدینه بود و (84) فرمود:
«من بشر هستم و شما نزاعتان را پیش من مى‏آورید . ممکن است‏بعضى از شما فصیح‏تر از دیگرى باشد و من طبق شنیده‏ام قضاوت کنم . پس هر که را به نفعش قضاوت کردم و حق برادرش ضایع شد، نباید از برادرش چیزى بگیرد وگرنه قطعه‏اى از آتش براى او خواهد بود .» (85)
ب - نصب قاضى
پیامبر اکرم (ص) براى شهرهاى دیگر افرادى را که صلاحیت داشتند، به عنوان قاضى مى‏فرستاد . مثلا على (ع) را به یمن فرستاد و فرمود:
«وقتى طرفین دعوا روبه‏روى تو نشستند، قضاوت مکن، مگر به سخن و مانند دوستى گوش بدهى .» (86) برخى على (ع) را قاضى مدینه از طرف پیامبر (ص) مى‏دانند (87) و برخى او را قاضى خارج از مدینه مى‏دانند . (88)
از جمله قضاوت نصب شده، معاذ بن‏جبل (89) و ابوموسى اشعرى (90) هستند، هر چند برخى آنها را والى مى‏دانند، (91) ولى حدیث معروف که گفتگوى رسول‏خدا (ص) را با معاذ قبل از آنکه به محل ماموریت‏خویش برود، بیان مى‏کند، مى‏فهماند او قاضى بوده است . وى گفت: اگر از قرآن و سنت چیزى نیافتم، به اجتهاد خود عمل مى‏کنم . (92)
سیره ابن‏هشام، ابوبکر و عمر و عبدالله مسعود و ابى‏بن‏کعب و زید بن‏ثابت را به عنوان قاضین منصوب از طرف رسول‏خدا (ص) نام مى‏برد . (93) هر چند برخى با آن مخالفند، به دلیل اینکه پیامبر (ص) شخصا و به آسانى مى‏توانست قضاوت کند، زیرا دعواها، کم و ارتباط با رسول‏اکرم (ص) آسان بود . (94) اما باید گفت آن زمان در شهرهاى دیگر اگر دعوا و مخاصمه‏اى رخ مى‏داد، ارتباط با پیامبر (ص) با آن وسایل ابتدایى سفر و خطرات آن، امرى مشکل بود و پیامبر (ص) به همان انگیزه که والى را نصب مى‏کرد، قاضى را هم نصب مى‏نمود . البته قاضى مدینه پیامبر (ص) بود و على (ع) هم از طرف ایشان قضاوت مى‏کرد، (95) ولى دیگران خارج از مدینه قضاوت مى‏کردند . وقتى به عبدالله بن عمر فرمود: بین مردم قضاوت کن، گفت: مرا معاف بدارید . فرمود: پدرت قضاوت مى‏کرد . (96)
برخى، قضاوت رسول خدا (ص) را شش نفر مى‏دانند . (97) بعضى از معقل بن‏یسار نقل مى‏کنند که رسول‏خدا (ص) به او فرمود که قضاوت کن . (98)
پیامبر اکرم (ص) علاوه بر نصب قاضى که نمونه‏اى بارز از تقسیم کار است، افرادى را بر امر ازدواج و طلاق (99) و ثبت اسناد و املاک (100) منصوب نمود که در عرف تشکیلات امروزى، زیر مجموعه دستگاه قضایى است . علاوه بر این سعید بن‏سعیدالعاص را بر بازار مکه نصب فرمود . (101) برخى از نصب زنان بر امور حسبه سخن گفته‏اند (102) و در روایتى هست که پیامبر (ص) کسى را فرستاد تا بازاریان را از خرید و فروش منع کند . (103) هر چند این مناصب قضایى نیست، ولى شبه قضایى است و از زمره آن دستگاه محسوب مى‏شود، چه در زمان قدیم یا جدید .
4 - جهاز فنى
مراد از دستگاه فنى، دبیرخانه است و بایگانى و مجموعه‏اى از دیوان، کتابت، دفتر دبرى و غیره . نصوصى که به ما رسیده است اثبات مى‏کند دولت پیامبر (ص) داراى چنین تشکیلاتى بود .
ابن‏عساکر در تاریخ دمشق مى‏گوید که نویسندگان پیامبر (ص) بالغ بر 23 نفر بودند که زندگى‏نامه آنان در بهجة‏المحافل آمده است . (104) پیامبر (ص) کارهاى نوشتارى را بین افراد تقسیم نموده بود . امام على (ع) نوشتن میثاقهاى رسمى مانند صلح حدیبیه و برخى ابوعمرو را (107) به عنوان کاتب‏العهود والصلح نام مى‏برند . (108) زید بن‏ثابت متولى نوشتن نامه‏ها به پادشاهان و رؤسا و عشایر بود . (109) عبدالله بن‏ارقم بن‏ابى‏ارقم که دایى پیامبر (ص) بود، نامه‏نویسى به ملوک را بر عهده داشت و از فرط امانتدارى به جایى رسید که نامه را مى‏نوشت و مهر مى‏کرد و آنچه نوشته بود قرائت نمى‏کرد . وقتى افرادى براى پیامبر (ص) نامه مى‏نوشتند، حضرت از او مى‏خواست جواب بدهد و وى جواب را به رسول‏خدا (ص) نشان مى‏داد، که پیامبر در صورت رضایت ارسال مى‏کرد . (110) ابى‏بن‏کعب وحى را موقع نزول مى‏نوشت . (111) حذیفة بن‏یمان تخمین میوه‏هاى حجاز را ثبت مى‏کرد . (112) زید اموال صدقات را مى‏نگاشت . (113) مغیره بن‏شعبه مداینات و معاملات را مى‏نوشت . (114) شرحبیل بن‏حسنه توقیعات به ملوک را تحیر مى‏نمود . (115) حنظلة بن‏ربیع جانشین و ذخیره کتاب بود که موقع غیاب آنها مى‏نوشت . (116) زید بن‏ثابت مسؤول اخبار محرمانه بود . روزى رسول‏خدا (ص) به او فرمود: نامه‏هیى نزد من آمده است . دوست ندارم هر کس آنها را بخواند . لغت عبرى و سریانى بیاموز . او در عرض هفده شبانه‏روز آموخت . (117) این «کاتب السر» است . (118) استیعاب، عبدالله بن‏ارقم را از مواظبین نامه‏ها مى‏شمارد; یعنى مسؤول دبیرخانه بود . (119) معاویه آنچه بین پیامبر (ص) و عرب بود مى‏نوشت . (120) عثمان بن‏عفان کاتب وحى بود . (121) ابى‏بن‏کعب و زید بن‏ثابت در غیاب آن دو وحى را مى‏نوشتند . (122) زید صحابه را الزام به کتابت مى‏کرد . (123) اینها نویسندگان اصلى وحى بودند . ابن‏عبدربه معتقد است که وقتى اینان غائب بودند، هر کس موظف به کتابت وحى بود از جمله معاویه، جابر بن‏سعید بن‏العاصى و ابان بن‏سعید و علاء بن‏الحضرمى و حنظلة بن‏الربیع و عبدالله بن سعد بن‏ابى، قبل از ارتدادش . (124)
صاحب بهجة‏المحافل، 25 نفر کاتب را که غیر از وحى را مى‏نوشتند، نام مى‏برد که عبارتند از: على (ع)، ابابکر، عمر، عثمان، عامر بن‏فهیر، عبدالله بن‏اللارقه، ابى‏بن‏کعب، ثابت‏بن‏قیس بن‏شماس، خالد بن‏سعید بن‏العاصى، برادرش حنظله، بن‏ابى‏عامر اسدى، زید بن‏ثابت، معاویة بن‏ابى‏سفیان، شرحبیل بن‏حسنه، عبدالله بن عبدالله بن‏ابى‏سلول، زبیر بن‏عوام، معیقب بن‏ابى‏فاطمة‏الدوسى، مغیرة بن‏شعبه، خالد بن‏ولید، علاء بن‏حضرمى، عمرو بن‏العاص، جهیم بن‏الصلت، عبدالله بن رواحه، محمد بن‏مسلمه و عبدالله بن‏سعید بن‏ابى‏سرح، که تعداد اینها را چهل و 26 و 24 هم شمرده‏اند . (125) حافظ عراقى همه آنها را در شعرى جمع کرده و به 42 نفر رسانده است . آخرین عدد از برهان حلبى در حواشى الشفا است که 43 کاتب شمرده است . (126)
در مورد کیفیت عهدنامه‏ها و ابلاغ‏نامه‏ها و چگونگى استفاده از القاب و آداب و رسوم و تشریفات خاصى که کاتبان رعایت مى‏کردند، مى‏توان به کتاب صبح‏الاعشى از ابى‏العباس احمد قلقشندى، ج 9 و 10 مراجعه کرد . وقتى پیامبر (ص) خواست‏به هرقل، امپراتور روم نامه بنویسد، به او گفتند: عجمان‏نامه بدون مهر نمى‏پذیرند . براى پیامبر مهرى از نقره ساختند که نقش آن محمد رسول‏الله بود . (127)
پیامبر (ص) آموزش هم مى‏داد، مثلا مى‏فرمود: زمانى که «بسم‏الله الرحمن الرحیم‏» را مى‏نویسید، «سین‏» را آشکار کنید .
معاویة بن‏ابى‏سفیان براى پیامبر (ص) نامه مى‏نوشت و قلم را در دهانش مى‏گذاشت . پس پیامبر (ص) به او نگاه کرد و فرمود: قلم را روى گوش بگذار . این براى تو اذکر و املاکننده است . (128) نیز رسول‏خدا (ص) افرادى را مامور ثبت آمار مى‏کرد، مانند حذیفة بن‏یمان و دیگران که آمار مسلمانها را مى‏نوشتند . (129) ابن‏عباس هم ثبت وقایع و گزارشها مى‏کرد . (130)
در جمع‏بندى نهایى باید گفت پیامبر (ص) کاتبانى خوش‏خط داشت که آموزش دیده بودند و به هر یک از آنها امرى محول مى‏شد . ملاحظه مى‏شود تقسیم کار جلوه خاصى دارد، به ویژه که پیامبر (ص) امى بود و خود نمى‏نوشت . بنابراین باید گفت تقسیم کار خوبى در بعد فنى و مکاتباتى وجود داشت: آمارنویسى، گزارش‏نویسى، بایگانى، کتابت وحى و ... .
5 - امور مالى
وقتى بلاد حجاز و یمن و همه جزیرة‏العرب و بلاد شام و عراق به فتح درآمد، سیل دادن خمس و جزیه و صدقات به سمت رسول‏خدا (ص) سرازیر شد . براى جمع‏آورى و ثبت و ضبط و توزیع آنها دستگاهى لازم بود که از آن به جهاز مالى یاد مى‏کنیم . وقتى ملوک اقالیم با رسول‏خدا (ص) مهادنه کردند، پیامبر (ص) از آنها درهم و دینار مى‏گرفت و براى خود نگه نمى‏داشت، بلکه به مصارف مى‏رساند و مسلمانان را با آن نیرومند مى‏ساخت . پیامبر (ص) در این زمینه، کار مالى را به چند متخصص واگذار کرد:
1 - مصدق
عاملى که صدقات و زکوات را از واجدین شرایط مى‏گرفت . (131)
رسول‏خدا (ص) افرادى را معین کرده بود تا صدقات و مالیات را جمع‏آورى کنند . مثلا عدى‏بن حاتم را به سمت عشیره‏اش (بنى‏سعد) فرستاد . همچنین زبرقان بن‏بدر و قیس بن‏عصام را بر صدقات بنى‏سعد فرستاده بود، در دو جهت مختلف . (132) علاء بن‏حضرمى را به بحرین، ابى‏امیة بن‏المغیره را به صنعا، على بن‏ابى‏طالب (ع) را به نجران براى جمع‏آورى مالیات و زیاد بن‏لبید را به حضرموت و مالک بن‏نویره را به صدقات بنى‏حنظله . (133) ابوعبیدة بن‏جراح و معاذ بن‏جبل در عهد رسول‏خدا (ص) متولى قبض جزیه بودند . (134) جد حرب بن‏عبدالله بن‏عمر الثقفى وقتى آگاه به مبانى اسلام شد و اسلام آورد رسول‏خدا (ص) او را مسؤول اخذ صدقه از قومش (ثقیف) کرد . (135) وى صاحب الاعشار بود . سواد بن‏غزید انصارى متولى خراج زمینها بود . (136) ابن‏اسحاق در سیره‏اش مشهورترین عاملان زکات را عمر بن‏خطاب، خالبد بن‏سعید بن‏العاصى و معاذ بن‏جبل و عدى بن‏حاتم الطائى و زبرقان بن‏بدر التمیمى مى‏شمارد . (137) کافیة بن‏سبع اسدى هم مسؤول صدقات قومش از طرف رسول‏خدا (ص) بود . حذیفة بن‏یمان، ابن‏سبع را مصدق رسول‏خدا مى‏داند . رسول‏خدا (ص) کهل بن‏مالک هذلى را عامل بر صدقات هذیل قرار داده بود . همچنین خالد بن‏برصاء و از مصدقان، اباجهم بن‏حذیفه بود . (138) خالد بن‏سعید بن‏العاصى اموى مامور صدقات مذحج‏بود . (139) خزیمة بن‏عاصم ساعى، مصدق قومش بود . (140) رافع بن‏مکیث الجهنى بنى‏تمیم بود . (141) سهل بن‏منجاب از عمال رسول‏اکرم (ص) بر صدقات بنى‏تمیم بود . (142) عکرمة بن‏ابى‏جهل مسؤول صدقات هوازن در سال وفات رسول‏اکرم (ص) بود . (143) مالک بن‏نویره که از خانزاده‏ها و شاهزاده‏ها بود از طرف رسول‏خدا (ص) براى گرفتن صدقات قومش انتخاب شد . (144) متمم بن‏نویره تمیمى از طرف رسول‏خدا (ص) مسؤول صدقات بنى‏تمیم بود . (145) مرداس بن‏مالک غنوى (146) و هیثم بن‏الدقیس و قرة بن‏دعموص تمیرى نیز از جمله جمع‏آورى کنندگان صدقات و زکات بودند . (147)
در یک جمع‏بندى، 28 نفر به عنوان عاملان و مصدقان زکات بودند که مالیات و جزیه و زکات و غیره را جمع مى‏کردند و رسما منصوب و مسؤول از طرف رسول‏خدا (ص) بودند .
2 - مستوفى
مستوفى کسى بود که رسول‏خدا (ص) او را انتخاب مى‏کرد تا مالیات را از مصدقان و عمال جمع‏آورى کند و به رسول‏خدا (ص) برساند . (148)
على بن‏ابى‏طالب (ع) مستوفى رسول‏خدا (ص) بود که صدقات و جزیه‏ها را جمع مى‏کرد . البته این عمل مربوط به سال آخر حیات نبى (ص) بود . (149) حاجب بن‏زراره الدارسى تمیمى، مستوفى صدقات بنى‏تمیم بود . (150)
3 - موزع
کسى که پولى را از طرف رسول‏خدا (ص) بین مردم توزیع و تقسیم مى‏نمود .
على بن‏ابى‏طالب (ع)، زید بن‏مالک انصارى و ابى‏سفیان از طرف رسول‏خدا (ص) مامور بودند که به قبیله بنى‏حذیمه، بنى‏قریظه و مکه بروند و اموالى را بین مردم تقسیم کنند . این اموال بابت دیه بود یا مقدارى کمک و یا براى خرید سلاح و اسب . (151) پیامبر عمرو بن‏الغوغاء را فرستاد تا پولى را که از طریق ابوسفیان بین مردم مکه تقسیم کند . (152)
4 - خارص
کسى که کارشناس است و تخصص دارد متاعى را ببیند و قیمت آن را تشخیص دهد و تخمین بزند .
ابى‏حمید خارص نخل بود . (153) عبدالله بن‏رواحه خرماى اهل خیبر را خرص مى‏کرد . (154) عتاب بن‏اسید مامور خرص نخل و انگور بود . (155) در یک روایت، از سهل بن‏ابى‏حثمه به عنوان خارص یاد مى‏شود . (156) صلت‏بن‏معدى کرب کندرى خارص بود . (157) فروة بن‏عمر خرماى اهل مدینه را خرص مى‏کرد . (158) خارص خیبر، ابى‏خیثمه عامر بن‏ساعده بود . (159)
5 - کاتب صدقات
کسى که وظیفه ثبت و ضبط آمار و ارقام و بایگانى را به عهده داشت .
زبیر بن‏عوام کاتب صدقات بود و در غیاب یا مریضى او جهم بن‏صلت و حذیفة بن‏یمان این کار را مى‏کردند . (160) طبق یک نقل حذیفه بن‏یمان کاتب خرص نخل بود . (161) در بحث دستگاه فنى از کاتبان، از جمله کاتب امور مالى بحث کردیم .
علاوه بر تقسیم فوق، امور دیگر و تخصصهاى متعددى وجود داشته است . ابوهریره وکیل بود زکات رمضان را حفظ کند . (162) عبدالله بن‏کعب انصارى مسؤول خمس بود . (164) البته مى‏توان تقسیمات ریزترى را بیان و عیان کرد، به عنوان مسؤول جزیه، مسؤول زکات، مسؤول دیات و ... ولى همین مقدار که گفته شد، نشان مى‏دهد امور مالى تقسیم شده و سازمانى بود .
در پایان این بخش باید تذکر دهیم امور مالى فراتر و وسیع‏تر از آنچه گفته شد، است . پول و خزانه و و کیلهایى در زمان رسول‏خدا (ص) مورد استفاده بود، از جمله: درهم و صاع .
هدف فقط اثبات تقسیم مناصب بین صاحب‏منصبان و کارشناسان بود .
6 - امور
سیاست‏خارجى حکومت اسلامى را پیامبر (ص) با ارسال نامه‏هایى به سران کشورها ترسیم نمود و مشخص کرد هدف پیامبر کشورگشایى نیست، بلکه ابلاغ پیام است . در سال هفتم هجرى نامه‏هایى به بعضى از سران کشورها ارسال کرد و از آنها دعوت نمود اسلام را بپذیرند و تذکر داد اگر مسلمان شدند، در سلم و امان خواهند بود و گرنه مسؤولیت گمراهى مردم نیز به عهده آنهاست . این نامه‏ها به عنوان اسناد سیاسى اسلام در کتب تاریخ مضبوط است و در کتاب «جمهرة رسائل العرب‏» و «مکاتیب الرسول‏» آمده است . در این نامه‏ها خطوط کلى سیاست‏خارجى اسلام ترسیم گردیده است . (165) به نظر برخى، پس از آنکه دولت اسلامى شکل و پا گرفت، رسول‏اکرم (ص) تحرک سیاسى را شروع کرد و در خلال شش سال دوم بعد از صلح حدیبیه، با پادشاهان و سران مکاتبه داشت . (166)
سفراى پیامبر (ص) عبارتند از:
1 - عبدالله بن‏حذافة السهمى که نزد کسرى پادشاه فارس فرستاده شد . (167)
2 - حاطب بن‏ابى‏بلتعه به سمت مقوقس، عظیم و بزرگ قبط ارسال شد . (168)
3 - دحیة بن‏خلیفه کلبى به سمت هرقل، پادشاه روم و عظیم بصرى فرستاده شد . (169)
4 - جعفر بن‏ابى‏طالب، به سوى نجاشى سلطان حبشه . (170)
5 - شجاع بن‏وهب به سمت‏حارث غسانى، پادشاه تخوم شام . (171)
6 - سلیط بن‏عمر به سوى هوذة بن‏على حنفى، پادشاه یمامه . (172)
7 - عمرو بن‏عاص سهمى به سمت «جعفر» و «عبد» سلطانهاى عمان . (173)
8 - علاء بن‏حضرمى به سوى پادشاه بحرین . (174)
9 - مهاجر بن‏ابى‏امیة به سمت‏حارث، یکى از ملوک یمن . (175)
10 - حارث بن‏عمیر به سمت‏شام (ملک روم) . (176)
11 - واحد بن‏سلیط عامر بن‏لؤى، سفیر یمامه . (177)
علاوه بر سفیران رسمى فوق، بعضى مواقع ماموریت ویژه خارجى داده مى‏شد . ابن‏اسحاق مى‏گوید پیامبر (ص) عمرو بن‏امیة القهرى را با دو کشتى فرستاد و شانزده نفر که در راس آنها جفر بن‏ابى‏طالب بود، آنها را تحویل گرفتند . (178)
عمده این ماموریتها در سال نه هجرى یعنى اواخر حکومت رسول‏اکرم (ص) واقع شد که جنبه‏هاى جهان‏شمولى حکومت جلوه‏گر شده بود . (179)
سفیران پیامبر اکرم (ص) از نظم و سازماندهى خوبى بهره مى‏بردند .
اکنون به نحوه پذیرش وفود و هیاتها و مسؤولانى که به منظور پذیرایى از وفود توسط پیامبر (ص) تعیین شده بودند مى‏پردازیم:
زید بن ثابت‏سمت مترجم را داشت، زیرا به زبانهاى فارسى، رومى، قبطى و حبشى آشنا بود و همه اینها را در مدینه آموخته بود، چون مدینه اقلیتهایى از فارس و روم و مصر و حبشه داشت . از این رو در گفتگو بین رسول‏اکرم (ص) و هیاتهاى وارده ترجمه مى‏کرد . (180) خانه رمله دختر حارث النجاویه مهمانسرا و دارالضیافه و «على ثبوبان‏» منصوب شد که از وفود و هیاتهاى سیاسى وارده پذیرایى کند . (181)
مغیرة بن‏شعبه مامور بود به میهمانان و وفود بیاموزد چگونه به رسول خدا (ص) تحیت‏بگویند . داستان او با وفد ثقیف معروف است . (182)
وقتى وفود بر پیامبر (ص) وارد مى‏شدند، ابوبکر هیاتهاى به استقبال آنان مى‏فرستاد تا به آنها آموزش دهد و آنان را به سکینه و وقار نزد رسول‏خدا (ص) امر مى‏کرد، که در حقیقت‏یک نوع مسؤولیت تشریفات بود . (183)
گاهى مواقع پیامبر (ص) متواضعانه از وفود پذیرایى مى‏کرد . این امر در خصوص وفد نجاشى و شخص او در تاریخ ثبت است . (184)
این امر جلوه‏اى کامل از تقسیم کار در بعد دیپلماسى است . ملاحظه شد که پیامبر (ص) سفیرانى را رسما به خارج اعزام و منصوب مى‏کرد و هیات خارجى مى‏پذیرفت، که براى هر دو منظور دیپلماتهایى در نظر مى‏گرفت و مترجم داشت . چنان‏که آداب دیپلماتیک را رعایت مى‏نمودند و مسؤول تشریفات وجود داشت . همه این مهره‏چینى و گزینش‏ها حاکى از تقسیم کار است .
7 - جهاز عسگرى
در بعد نظامى، پیامبر (ص) شفاف‏ترین تقسیم کار را داشته است:
الف - جانشینان پیامبر (ص) در مدینه
تعاد سرایاى پیامبر (ص) مورد اختلاف است . 35، 36، 47، 48، 52 و غیره شمارش شده است . (185) همین امر حاکى از نصب فرمانده نظامى در راس این سرایا، نیز تقسیم کار در بعد نظامى است که چون حضرت امکان شرکت مستقیم در بعضى جنگها را نداشت، فرماندهى را نصب مى‏کرد و وقتى خود به جنگ مى‏رفت، باز نصب وجود داشت . یک بار به عنوان جانشین خویش در مدینه براى اداره آن، طبق یک نقل محمد بن‏سلمه انصارى را گماشت . (186) سیزده بار ام‏مکتوم را به جاى خویش در مدینه گمارد . حتى در تبوک و خروج براى حجة‏الوداع و جنگ بدر (187) بعد از ام‏مکتوم، ابا لبابه منصوب بود . (188) جعال بن‏سراقه ظمرى همین منصب را در غزوه بنى‏المصطلق داشت . (189)
سباع بن‏عرفطة الغنارى در غزوه خیبر و تبوک، (190) ابى‏دهم الغفارى در غزوه فتح (191) جانشینان نبى (ص) در مدینه بودند . در مورد امیرالمؤمنین (ع) اختلاف است . بعضى فقط او را در جنگ تبوک خلیفه مدینه مى‏دانند . (192) بعضى در اکثر غزوات چنین نظرى مى‏دهند . (193) در محاضرات، ابن‏عربى فهرستى از خلفاى پیامبر (ص) در مدینه را نام مى‏برد که عبارتند از: ابولبابه، بشیر بن‏منذر، عثمان بن‏عفان، عبدالله بن ام‏مکتوم، ابوذر، عبدالله بن‏عبدالله، ابن‏ابى‏سلول، سباع بن‏عرفطه، نمیلة بن‏عبدالله لیثى، عریف بن‏اضبط دیلمى، ابورهم، محمد بن‏سلمه انصارى، زید بن‏حارثه، سائب بن‏عثمان بن‏مظعون، ابوسلمة بن‏عبدالاسد، سعد بن‏عباده و ابودجانه ساعدى، که وظیفه هر کدام را توضیح داده است . اینان علاوه بر غزوه در عمره هم جانشین پیامبر (ص) مى‏شدند . (194)
ب - مستنفر
کسى که نیروى انسانى براى جنگ جمع مى‏کند و آنان را به این امر تشویق مى‏نماید . بسر بن‏سفیان خزاعى و بدیل بن‏ام اصرم مردم خزاعه را از طرف پیامبر (ص) براى جنگ با اهل مکه در عام‏الفتح استنفار مى‏کردند . (195) برخى بدیل را مامور استنفار ابى‏کعب مى‏دانند، (196) همین‏طور بسر بن‏سفیان را . (197) ابى‏رهم غفارى مبعوث بود طایفه ابن‏سعد را استنفار نماید (198) و چنین ماموریتى را براى مردم «اسلم‏» بریده بن‏حصیب به عهده داشت . (199)
صاحب لواء (علمدار و پرچمدار)
بریده بعد از ملحق شدن به اسلام از طرف پیامبر (ص) ماموریت‏یافت وقتى وارد مدینه مى‏شود، پرچم داشته باشد . او عمامه‏شا را بر نیزه‏اش پیچید و جلوى روى خویش گرفت تا وارد مدینه شد . (200) و على (ع)، ابوبکر و عمر و زبیر بن‏عوام و سعد بن‏معاذ و سعد بن‏عباده و قیس بن‏سعد عباده و مصعب بن‏عمیر از جمله پرچمداران پیامبر (ص) در نبردها بودند . (201) ابن‏اسحاق معتقد است پیامبر (ص) اولین رایت را به عبیدة بن‏الحرث بن‏المطلب داده است . (202) برخى حمزة بن‏عبدالمطلب را اولین پرچمدار مى‏دانند، (203) برخى عبدالله بن‏جحش را . (204) پیامبر (ص) ابازرعه را مبعوث کرد به سمت قوم خود برود و ابلاغ هر کس زیر این پرچم جمع شود، مؤمن است . (205)
د - سازماندهى نیروهاى نظامى
عرب جیش را به عنوان خمیس مى‏شناخت، چون بر پنج قسم تقسیم مى‏شد: قلب و میمنه و میسره و مقدمه و ساقه، کلام ابن‏اسحاق به رعایت این امر توسط رسول‏اکرم (ص) اشعار دارد . (206) در یک نقل است که وقتى وارد مکه شد، سپاهش را به گردانها (کتائب) تقسیم کرد و فرماندهى همچون زبیر بن‏عوام، سعد بن‏عباده، خالد و ابوعبیده جراح را بر آن کتائب گماشت . (207)
ه - امیر الرماة (فرمانده تیراندازان)
عبدالله بن‏جبیر فرمانده تیراندازان در جنگ احد بود . (208) عبدالله بن‏جعفر هم، چنین وظیفه‏اى در برخى جنگها داشت . (209)
و - بدل
کسى که براى فریب دشمن شبیه پیامبر (ص) مى‏شد و به جاى ایشان در قلب لشکر قرار مى‏گرفت . . کعب بن‏مالک روز احد زره رسول‏خدا (ص) را پوشید و زره خویش را به ایشان داد و یازده زخم برداشت . (210) حفاظت پیامبر (ص) در جنگها یک اصل مهم بود . شبیه این کار را على (ع) در قصه هجرت انجام داد که معروف است . (211)
ز - وازع
یعنى کسى که به گروهان و گردان نظم و انسجام و آرایش و نظام جمع مى‏دهد و عقب و جلو مى‏کند . پیامبر اکرم (ص) وقتى مردى را براى این کار نصب کرد، فرمود: او خیل را عقب و جلو مى‏کند (نظام جمع مى‏دهد) . (212) گاهى با یک چوب که به دست اصحاب مى‏داد، آنان را براى کمک به نظم دعوت مى‏کرد (213) یا خود با چوب صفوف را مرتب مى‏نمود .
ح - خریدار اسب و سلاح
سعد بن‏زید بن‏مالک اشهلى انصارى از طرف رسول‏خدا (ص) مامور شد دسته‏اى از اسراى بنى‏قریظه را به نجد ببرد و معادل قیمت آنها سلاح و اسب خرید کند . (214) یعنى مسؤول تهیه سلاح بود، که در اصطلاح امروز، امور تدارکات یا لجستیک مى‏گویند .
ط - مسرج (مرکب‏دار)
کسى که مرکب رسول‏خدا (ص) را آماده مى‏کرد و زین (سرج) مى‏گذاشت‏یا رکاب آن را مى‏گرفت . بلال، مسرج رسول‏خدا (ص) بود . (215) عبدالله بن‏بشر رکابدار حضرت بود و کمک مى‏کرد ایشان سوار اسب شوند . (216)
ابن‏عمر زمام اسب رسول‏خدا (ص) را مى‏گرفت و جلو مى‏برد و به اصطلاح «سائق‏» بود . (217) سهل بن‏سعد ساعدى و ابواسید ساعدى همین سمت را داشتند . (218) اسلم بن‏شرید بن‏عوف مسؤول نگهدارى اسب حضرت بود و اصطلاحا به او صاحب‏الراحله والناقة مى‏گفتند; (219) یعنى زین آن را برمى‏داشت و مى‏گذاشت . مردى به نام اسلع نیز چنین وظیفه‏اى داشت . (220) عقبة بن‏عامر الجهنى صاحب بغله (قاطردار) بود . (221) بعضى گفته‏اند چون رسول‏خدا (ص) در حرکت نافله مى‏خواند، فردى را مسؤول مرکب خویش نمود . (222) ایشان جمال داشته است . (223) وقتى در جنگ صحبت مى‏فرمود، «دابه‏» و «ناقه‏» او را نگه مى‏داشتند که حرکت نکند . (224) در جنگ خیبر عباس بن‏عبدالمطلب چنین سمتى داشت . (225) بلال حبشى طبق یک نقل ناقه او را موقع خطبه مى‏گرفت . خالد بن سیار غفارى، سائق شتر رسول‏خدا (ص) بود . عمرو بن خارج هم همین‏طور . (226)
این افراد خدمات مربوط به مرکبهاى رسول‏خدا (ص) را انجام مى‏دادند، اعم از جمل ناقه اسب و قاطر که حاکى از خدمات ویژه فرماندهى نظامى است تا او با خیال راحت‏بتواند فرماندهى کند و دلیل بر تجمل و تکلف نمى‏باشد . به هر حل مهم اثبات این مطلب است که عده‏اى در این جهت نصب شده بودند .
ى - صاحب‏السلاح
کسى که خدمت و وظیفه او به اسلحه مربوط مى‏شد . سعید بن‏زید مبعوث بود از نجد خیل و سلاح بخرد . (227) ضحاک بن‏سفیان، سیاف بود; یعنى با شمشیر بالاى سر پیامبر (ص) مى‏ایستاد و مراقبت مى‏کرد و به اندازه صد مرد جنگى نیرو داشت . (228) على بن‏ابى‏طالب (ع) و زبیر و مقداد و محمد بن‏مسلمه و عاصم بن‏ثابت و زاد بن‏القیم و ضحاک بن‏سفیان الکلایى مقابل رسول‏خدا (ص) گردن مى‏زدند . (229) فردى به نام مرزوق ملقب به صیقل مامور جلا دادن شمشیر پیامبر (ص) بود . (230)
اینها شمشیر زنان و خدمه سلاح رسول‏خدا (ص) بودند و وظایف تهیه سلاح، نگهدارى و کاربرد آن را در شکلهاى مختلف به عهده داشته و به این امور منصوب بودند .
ک - راهنماى جنگ
کسى که اطلاعاتى در خصوص زمان، زمین و موقعیتهاى مختلف دوست و دشمن داشت و رسول‏خدا (ص) از اطلاعات او در جنگ استفاده مى‏برد . مردى از هذیل موقع هجرت، راهنماى رسول‏خدا (ص) بود . (231) ابوحثمة بن‏الحرث در احد و مردى از اسلم در جنگ حدیبیه و سعد العرفى موقع هجرت به مدینه این سمت را از طرف رسول‏خدا (ص) داشتند . (232) تبیع حمیرى هم از راهنماها شمرده شده است . همچنین ثابت‏بن‏ضحاک در خندق و حمراءالاسد، جبارالثعلبى در غطفان، جمیل الاشجعى در خیبر و در استیعاب از غالب بن‏عبدالله اللیثى (234) به عنوان مسهل طریق یاد مى‏کند که بعضى آن را جاسوس معنا نموده‏اند و (235) چه بسا کسى که راه را باز مى‏کند و خطرات را گزارش مى‏دهد . در عرف نظامى، واحد تخریب یا اطلاعات و عملیات یا مهندسى رزمى این وظیفه را به عهده دارد .
ل - حارس و محافظ
سعد بن‏ابى‏وقاص و سعد بن‏معاذ در جنگ بدر، ابوایوب انصارى و (236) عمر بن‏خطاب در مکه موقع نماز، ادرع سلمى و خشرم بن‏حباب انصارى (237) از جمله محافظان رسول‏خدا (ص) بودند که تاریخ از آنها نام مى‏برد که عمدتا در جنگ، حضرت را حفظ مى‏کردند . عمار بن‏یاسر و عبادة بن‏بشر در غزوه ذات‏الرقاع به موقع شب و به امر رسول‏خدا (ص) پاسدارى و محافظت مى‏کردند . (238) عمرو قرظى در غزوه بنى‏قریظه و محمد بن‏مسلمه در غزوه فتح از رسول‏خدا (ص) در حین شب پاسبانى مى‏کردند . (239) بعضى مواقع تعداد این پاسداران بیدار زیاد بود که ابوسفیان از دیدن آنها ترسیده و توسط اینان دستگیر شده بود . (240) انس بن‏ابى‏مرثد غنوى در غزوه حنین (241) چنین ماموریتى داشت .
همه این محافظتها توسط صحابه قبل از نزول آیه «والله یعصمک من الناس‏» بود . پس از آن همه را منع کرد که او را حفظ کنند . مضروب شدن ایشان در جنگ احد قبل از نزول آیه است‏یا مراد حفظ رسول‏خدا (ص) از قتل مى‏باشد . (242)
م - سپاه
سلیط بن‏سفیان اسلمى و دو نفر دیگر از طرف رسول‏خدا (ص) جهت تعقیب مشرکان در جنگ احد مامور بودند . (243)
ن - جاسوس جنگى
بسیسه مامور شد از قافله ابى‏سفیان اطلاع کسب کند . (244) عدى بن‏ابى‏زعباء جهنى در جنگ بدر همراه او بود که اطلاعاتى را از موقعیت ابوسفیان براى رسول‏خدا (ص) بیاورند . (245) بعد از خبر آوردن، على (ع) و زبیر و سعد بن‏ابى‏وقاص و چند نفر دیگر را براى کسب اطلاعات فرستاد . (246) طلحة بن‏عبدالله و سعید بن‏زید مامور خبرگیرى از طریق شام بودند . (247) حذیفة بن‏یمان در جنگ خندق اخبار قریش را براى رسول‏خدا (ص) مى‏آورد . (248) عبدالله بن‏حدود در قصه هوازن از آن قبیله خبرچینى مى‏کرد . (249) امیة بن‏خویلد را رسول‏خدا (ص) به تنهایى براى خبرگیرى از قریش مامور کرد . (250) بشر بن‏سفیان عتکى اخبار قریش را از مکه مى‏آورد . (251) جبلة بن‏عامر بلوى، جاسوس جنگ احزاب بود . (252) خبیب بن‏عدى انصارى همین سمت را داشت . (253) گاهى رسول‏خدا (ص) چند گروه جاسوس مى‏فرستاد و فرمانده آنها را عاصم بن‏ثابت قرار مى‏داد، (254) مثل یک گروه متشکل اطلاعات و عملیات . تخریج‏بن‏ابى‏شبیه هم جزء جاسوسان از قریش است . (255) عباس بن‏عبدالمطلب عموى پیامبر (ص) که قبل از فتح خیبر مسلمان شد و اسلامش را کتمان مى‏کرد، بین مشرکان مى‏رفت و خبر مى‏آورد . (256)
پیامبر (ص) علاوه بر عیون و جاسوسان، عده‏اى را به عنوان مخذل منصوب کرد; یعنى کسانى که روحیه دشمن را با کید و سیاست تخریب مى‏کردند و آنها را مهیاى شکست نظامى مى‏نمودند و به اصطلاح جنگ روانى راه مى‏انداختند . از جمله این افراد نعیم بن‏مسعود بن‏عامر اشجعى است که در جنگ احزاب چنین ماموریتى داشته است . او در جنگ خندق مسلمان شده بود و بنى‏قریظه را با نقشه، تخریب روحیه کرد . وى بین دو سپاه قریظه و غطفان در جنگ خندق اختلاف انداخت تا از مدینه رفتند . رسول‏خدا (ص) فرمود: «الحرب خدعه; (257) جنگ فریب است .»
ملاحظه مى‏شود افراد گوناگونى در جنگ و غیر آن از قریش و غیر آنان که دشمن بودند، اطلاعاتى کسب مى‏کردند . در بدر و خندق و احد و احزاب و فتح مکه این جاسوسان از طرف رسول‏خدا (ص) منصوب و فعال بودند . البته ممکن است‏برخى عیون ماموریتى غیر جنگى داشته‏اند، ولى در آن زمان وضع مدینة‏النبى (ص) عمدتا نظامى بود و هیچ خبرچینى کارش جدا از مسایل نظامى محسوب نمى‏شد .
ص - امور غنائم
عبدالله بن‏کعب بن‏عمرو بن‏عوف و اباسفیان بن‏حرب و بدیل بن‏ورقا مسؤول حفاظت از غنائم بودند که اعم از اسرا و اموال بود . (258) معیقب بن‏فاطمه آمار غنائم را ثبت مى‏کرد . (259) دو نفر به نام سعد مسؤول فروش غنائم بودند . (260)
ف - تبلیغات جنگ
عبدالله بن‏رواحه و زید بن‏حارثه مسؤول تبلیغات جنگ بودند که به مردم بشارت پیروزى مى‏دادند . (261) گاهى رسول‏خدا (ص) قافله و گروهى را مسؤول تبلیغات جنگ مى‏نمود . (262) رسول‏خدا (ص) در جنگ شعارهایى مانند «لا اله الا الله، وحده لا شریک له، له الملک و له‏الحمد و هو على کل شى‏ء قدیر» سر مى‏داد . (263) این کار در روحیه دوست و دشمن تاثیر عمیق داشت .
ع - ماموریتهاى ویژه
پیش از فتح مکه، پیامبر (ص) سپاهى را براى فتح مکه گسیل کرد و مایل بود مخفى باشد . یکى از مسلمانان ضعیف‏الایمان به نام حاطب، زنى را با نامه روانه نمود و قریش را مطلع کرد . پیامبر (ص)، على (ع) را فرستاد و نامه را وسط راه از او گرفت . (264) ابى‏عمرو و دو نفر دیگر را ماموریت داد فرماندهى کسانى که مشرکان را در جنگ احد تعقیب مى‏کردند، عهده‏دار باشند . (265)
خ - حفاظت اطلاعات
پیامبر هر فرماندهى را مى‏گماشت، یکى را مامور مى‏کرد را کنترل کند . (266)
م - استفاده از زنان
از زنان در جراحى زخمیان استفاده مى‏شد . (267)
گ - آموزش نظامى از کفار (268)
از مجموعه مباحث گذشته تحت عنوان دستگاه نظامى یا امور نظامى روشن شد دقیق‏ترین وامروزى‏ترین نوع تقسیم کار توسط نبى‏اکرم (ص) انجام گرفته است; یعنى داشتن ارتش، سازماندهى آن، نصب فرمانده، دادن ماموریتهاى ویژه، حفاظت اطلاعات، اطلاعات عملیات، تهیه سلاح، نگهدارى سلاح، (زرادخانه)، تامین و گزینش نیرو، علمدار، فرمانده ارشد و نظام وظیفه; به رغم اینکه برخى اصرار دارند بگویند پیامبر (ص)، ارتش موظف و منظم نداشت و همه مردم موظف به جنگ و جهاد بودند . (269) اگر همه مردم سرباز و مجاهد بودند، ولى حین جنگ نظمى متین و سازمانى دقیق مى‏گرفتند . به هر حال امور نظامى شاخص‏ترین بعد تقسیم کار رسول‏خدا (ص) بود . پیامبر در منابر و مواقع مختلف، مردم را به برخوردارى از قوه و نیرو و تیراندازى تشویق مى‏نمود (270) و خود از منجنیق در جنگ استفاده مى‏کرد . (271) پیامبر که دشمنان زیادى داشت و براى نجات همه انسانها در همه جا دفاع مى‏کرد، نمى‏توانست غافل از یک سپاه منظم باشد، هر چند امدادهاى غیبى همواره او را نصرت مى‏کرد، ولى امدادات غیبى و نصرهاى الهى هیچ گاه مانع از نظم نظامى در نظام اسلامى نیست .
دستگاه تبلیغاتى
منذر بن‏عمر و چهل نفر از بزرگان مسلمان که بهترین حافظان و قاریان قرآن بودند، مامور شدند به نجد بروند و مردم را به اسلام دعوت کنند . (272) پیامبر (ص) شش نفر را به سمت مردم «عضل‏» و «قاره‏» مبعوث کرد تا براى تازه مسلمانها مبادى دین و قرائت قرآن را تعلیم دهند . (273) گاهى مواقع یک نفر از نو مسلمانهاى یک منطقه که ممتاز بود جهت تبلیغ و ترویج دین اسلام مامور مى‏شد مانند عبدالله بن‏سلام که از احبار یهودى بنى‏قینقاع بود و مسلمان شد و مردمش را به اسلام دعوت مى‏کرد . (274) بلال که مؤذن رسمى بود کارى تبلیغى انجام مى‏داد . اذان باعث‏شد اسلام از یهود و نصارا متمایز شود چون آنها از بوق و ناقوس استفاده مى‏کردند . (275) ابن‏مکتوم و عیاض از مؤذنان بودند . ابومخدوره در مکه اذان مى‏گفت . از کسان دیگرى نیز نام برده شده است . (276) در مدینه نه مسجد بود و همه مؤذنان اذانها را با اذان بلال هماهنگ مى‏کردند که در مسجد جامع حضور داشت . (277) در مدینه نه مسجد بود و همه مؤذنان اذانها را با اذان بلا هماهنگ مى‏کردند که در مسجد جامع حضور داشت . (278) او مؤذن اصلى بود . بلا مسؤول مرتب کردن صفوف جماعت هم بود و گاهى مواقع در این جهت تازیانه هم به کار مى‏برد . (279)
عبدالله بن‏رواحه و حسان بن‏ثابت از شاعران رسمى رسول‏خدا (ص) بودند که در جنگ و غیر جنگ براى تقویت روحیه مسلمانان و تخریب روحیه مشرکان شعر مى‏سرودند و مى‏خواندند . گاهى اشعار را دسته‏جمعى مى‏خواندند تا بر خستگى غالب شوند و روحیه خوبى حاکم شود . (280) کتب سیره بحثهایى مستقل در مورد درگیرى شعراى اسلام و شرک دارند که حاکى از نقش مؤثر تبلیغ و شعر و هنر در دفاع از اسلام است که نظمى مخصوص را موجب مى‏شد . (281) یکى از شعراى پیامبر (ص)، کعب بن‏مالک بود . (282) پیامبر (ص) به شعر جهت مى‏داد و گاهى اشعار شاعران در جهت اهداف عالیه اسلام تغییر مى‏یافت . (283)
یک نفر نصب شده بود تا صداى پیامبر (ص) را با صوت رسا تکرار کند و به گوش مردم برساند . (284) او ربیعة بن‏خلف نام داشت . چند نفر به عنوان منادى منصوب بودند تا فرمایشات رسول‏خدا (ص) را به مردم ابلاغ کنند . (285) على (ع) مامور ابلاغ آیات قتال در حج‏شد . (286)
بنابراین سازمان تبلیغى رسول‏خدا (ص) با عناصر و وظایفى همچون مؤذن، مبلغ، منادى، شاعر (287) و غیره تشکیل یافته و وظایف بین افراد تقسیم شده بود . در یک دیدگاه مى‏توان مثلث «مؤذن، مسجد و منبر» را یک سازمان تبلیغات جامع دانست که داخل مجتمع اسلامى فعال بود و به خارج از مجتمع افرادى گسیل مى‏شدند; مجموعه عوامل و دستگاه تبلیغى که وظیفه یک رسانه را براى رساندن صداى پیامبر (ص) به مردم داخل و خارج مدینه داشته‏اند .
چون از بعد تقسیم کار بحث مى‏کنیم، به افرادى که بر امور تبلیغى منصوب شده‏اند اشارت کردیم وگرنه امورى از قبیل سالم‏سازى محیط مسجد و تنظیم نور و نظافت و بهداشت و زینت آن، نیز تنظیم صفوف نماز جماعت مسؤولانى داشته است و چون دین اسلام فرهنگى و تبلیغى است، به ترتیب و اعزام مبلغ اهمیت فراوان داده است . قبلا در بحث از سازمان نظامى پیامبر (ص)، و از تبلیغات جنگ بحث کردیم . هدف، اثبات تقسیم کار بود .
9 - دستگاه امنیتى
قبلا در باره تشکیلات نظامى و امور امنیتى و نظامى و جنگى بحث داشته‏ایم و اکنون به ابعاد غیر نظامى و عمدتا سیاسى مى‏پردازیم .
اصولا خبرچینى و کارهاى اطلاعاتى، بازتاب مثبتى در افکار و افواه عامه مردم ندارد، ولى به علت لزوم و ضرورت اجتناب‏ناپذیر آن در حکومت، رسول خدا (ص) به آن اهتمام مى‏ورزید و به شکل یک عمل منظم و مؤثر به آن نگاه مى‏کرد و افرادى را در این جهت استخدام و منصوب مى‏نمود . حذیفة بن یمان و معاون او عمار یاسر که داراى خصوصیات اطلاعاتى بودند، به امر رسول خدا به این کار منصوب و مشغول شدند و افراد اخلالگر را شناسایى مى‏کردند و مسلمانان را از آنها باز مى‏داشتند (288) زید بن حارثه هم چنین سمتى داشته است . (289) عباس بن عبدالمطلب قبل از فتح خیبر اسلام آورده بود، اما اسلامش را پنهان مى‏کرد . وى اخبار مشرکان را براى رسول خدا مى‏آورد . او مى‏خواست از مکه به مدینه هجرت کند که پیامبر خدا فرمود: در مکه بمانى بهتر است . (290) عبدالله بن ابى حدود الاسلمى و بریدة بن الحصیب الاسلمى هم از منصوبان اطلاعات - امنیتى خارجى بودند (291) انیس بن ابى مرشد در اوطاس جاسوس بود که سرزمینى در هوازان بود . واقعه حنین در آن‏جا اتفاق افتاد . (292) منذربن عمرو بن خنیس الخزرجى جاسوس رسول خدا میان اهل نجد بود . (293)
طلحة بن عبیدالله در راس یک گروه از اصحاب پیامبر (ص) مامور آتش زدن خانه سویلم یهودى شد که مرکز توطئه براى تضعیف مسلمانان در جنگ تبوک شده بود زیرا قبلا دستگاه اطلاعاتى به پیامبر (ص) خبر داده بودند . (294)
حذیفه یمان مبعوث بود کسانى را که قصد کشتن رسول خدا را داشتند شناسائى کند (295) . داستان آن صخره معروف است .
بعضى امور حسبیه را هم جزء امور امنیتى محسوب کرده‏اند که على (ع) و حمزه بر آن گماشته بودند و از بازار مراقبت مى‏کردند و به آن نظم مى‏بخشیدند .
برخى آن را زیر مجموعه دستگاه قضایى محسوب کرده‏اند و بعضى آن را مستقل دانسته‏اند .
ملاحظه شد که کارها بین ده دستگاه تقسیم شده بود . البته بحث مى‏تواند گسترده‏تر از این باشد، به گونه‏اى که مى‏توانستیم کارهاى دیگرى را که به شکل ریزتر بین افراد توزیع مى‏شد، نام ببریم، ولى مطلوب در این فصل اثبات تقسیم کار در دولت رسول (ص) است . ما مهم‏ترین و درشت‏ترین کارها را نام بردیم و به رکنى اصیل از سازماندهى در دولت رسول دست‏یافتیم .
این که تقسیم کار و سازماندهى در تشکیلات اسلام مبتنى بر نص و وحى است‏یا این‏که از افعال نبى (ص) است که حجیت و لزوم پیروى ندارد، بحثى اصولى است که به نظر گونه دوم است . البته در عین حال باید اثبات کنیم این تشکیلات مبتنى بر وحى است، چنان که افرادى مثل دکتر صبحى الصالح چنین اعتقادى داشته‏اند .
پى‏نوشت:
1) مدیریت رفتار سازمانى، هرسى و پلانچارد، ترجمه دکتر على علاقه‏بند، ص 73 .
2) اصول مدیریت، رضائیان، ص 15 .
3) مدیریت منابع انسانى، دکتر حسن ستارى، ج 1، ص 17 .
4) مدیریت رفتار سازمانى، ص 73 .
5) همان .
6) سازمان و مدیریت، على محمد اقتدارى، ص 17 .
7) همان .
8) مدیریت رفتار سازمانى، ج 1، ص 13; اصول مدیریت، ص 16 .
9) اصول مدیریت، ص 11 .
10) نگرشى بر مدیریت در اسلام (سلسله مقالات - مقاله احمد برنجى)، ج 1، ص 102 - 100 .
11) نگرشى بر مدیریت در اسلام (مقاله دکتر محمدرضا برنجى)، ص 98; اصول مدیریت، ص 12 .
12) سازمان و مدیریت، على‏محمد اقتدارى، ص 17 .
13) اصول مدیریت، ص 15 .
14) سازمان و مدیریت، ص 62 .
15) همان .
16) همان .
17) نگرشى بر مدیریت در اسلام (مقاله على‏اصغر مشبکى)، ص 156; سازمان و مدیریت، ج 1، ص 62 .
18) مدیریت اسلامى، محمدحسن نبوى، ج 1، ص 41; بحارالانوار، ج 74، ص 110 .
19) مدیریت اسلامى، ج 1، ص 45; بحارالانوار، ج 74، ص 339 .
20) میزان‏الحکمه، ج 2، ص 386 .
21) سازمان و مدیریت، ج 1، ص 63 .
22) نگرشى بر مدیریت در اسلام (مقاله اصغر مشبکى)، ج 1، ص 158 .
23) همان .
24) نهج‏البلاغه، خ 146 .
25) نگرشى بر مدیریت اسلامى، سیدرضا تقوى دامغانى، ص 94 .
26) همان، ص 95 .
27) همان .
28) نگرشى بر مدیریت در اسلام (مقاله محمد البرعى و مودود رحمان)، ص 242 .
29) نگرشى بر مدیریت اسلامى، سیدرضا تقوى، ص 104 - 98 .
30) نهج‏البلاغه، نامه 51 به مالک اشتر (وابعث العیون) .
31) مدیریت رفتار سازمانى، ص 13 .
32) سازمان و مدیریت، ص 64; نگرشى بر مدیریت در اسلام (مقاله اصغر مشبکى)، ص 159 .
33) نظامهاى کنترل مدیریت، ترجمه محمدتقى ضیایى بیگدلى، ص 35 .
34) همان .
35) همان .
36) همان .
37) همان .
38) همان .
39) سازمان و مدیریت، ص 104 .
40) همان; نگرشى بر مدیریت اسلامى، ص 84 .
41) مدیریت منابع انسانى، ص 39 .
42) نگرشى بر مدیریت اسلامى، ص 84; نظریه جدید سازمان - مدیریت و علم مدیریت، ص 67 .
43) طه (20) ، آیه 29 .
44) اصول مدیریت، چ مرکز آموزش مدیریت دولتى، ص 591 .
45) همان .
46) همان، ص 39 .
47) مدیریت منابع انسانى، ص 39 .
48) مدیریت رفتار سازمانى، ص 333 .
49) آشنایى با برنامه‏هاى آموزش کوتاه‏مدت مدیریت، مرکز آموزش مدیریت دولتى، ص 84 .
50) مدیریت اسلامى، اسماعیل منصورى لاریجانى، ص 25 .
51) مدیران جامعه اسلامى، علیرضا على‏آبادى، ص 120 .
52) سازمان و مدیریت، ص 104 .
53) همان .
54) مدیران جامعه اسلامى، ج 1، ص 120 .
55) دولة‏الرسول (ص)، محسن الموسوى، ص 259 .
56) تاریخ سیاسى اسلام، دکتر حسن ابراهیم حسن، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص 449 .
57) تراتیب الاداریة، عبدالحى الکتانى، ج 1، ص 17 .
58) تراتیب الادویه، ج 1، ص 17; بحارالانوار، ج 75، ص 352 .
59) همان; سنن ابى‏داود، ج 2، ص 22; بحارالانوار، ج 77، ص 166 .
60) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 17 .
61) طه (20)، آیه 29; فرقان (25)، آیه 35 .
62) دولة‏الرسول، ص 26 .
63) عبقریه الاسلام، العجلاتى، ص 155 .
64) تاریخ الاسلام - عهد الخلفاء الراشدین، شمس الدین ذهبى، ص 121 .
65) عبقریه الاسلام، ص 155 .
66) تاریخ سیاسى اسلام، ج 2، ص 229 .
67) همان .
68) همان; مقدمه ابن‏خلدون، ص 337 .
69) التنبیه والاشراف مسعودى، ص 294; مسلمانان در بستر تاریخ، یعقوب جعفرى، ص 147 .
70) التنبیه والاشراف، ص 205 .
71) عبقریه الاسلام، ص 155 .
72) طه (20)، آیه 29; فرقان (25)، آیه 35 .
73) تاریخ سیاسى اسلام، ج 1، ص 452 .
74) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 240; تاریخ سیاسى اسلام، ج 1، ص 162; دولة الرسول، ص 262 - 372; اسدالغابه، ج 2، ص 556 .
75) الاصابه، ج 5، ص 264; اسدالغابه، ج 4، ص 442 و 214 .
76) دولة‏الرسول، ص 263; اسدالغابه، ج 3، ص 126 .
77) دولة‏الرسول، ص 266 .
78) فهرستى از فرمانداران در ج 22 بحارالانوار، ص 249 آمده است، به نقل از مناقب .
79) تاریخ سیاسى اسلام، ج 1، ص 454 .
80) همان، ص 102 .
81) دولة‏الرسول، ص 272 .
82) اخبارالقضاة، محمد بن خلف، ج 1، ص 84 الى 97 .
83) الاحکام السلطانیه، ص 8 - 97; بحارالانوار، ج 2، ص 276 .
84) نظام الاداره والحکم فى‏الاسلام، محمد مهدى شمس‏الدین، ص 555 .
85) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 250; بحارالانوار، ج 76، ص 343 .
86) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 257; النظم الاسلامیه، ص 319; بحارالانوار، ج 104، ص 276، و ج 21، ص 360 .
87) نظام الاداره والحکم فى الاسلام، ص 555 .
88) همان; تراتیب الادویة، ج 1، ص 257; اسدالغابه، ج 4، ص 99; بحارالانوار، ج 21، ص 10 .
89) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 257; سنن ابى‏داود، ج 2، ص 227; الاصابه، ج 6، ص‏106; اسدالغابه، ج 5، ص 195 .
90) نظام الحکم والاداره فى الاسلام، ص 555 .
91) همان .
92) همان، بحارالانوار، ج 2، ص 310 .
93) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 258; اسدالغابه، ج 5، ص 195 .
94) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 258; نظام الاداره والحکم، ص 555 .
95) نظام الاداره والحکم فى الاسلام، ص 555 .
96) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 257 .
97) همان، ص 258 .
98) همان .
99) همان، ص 279; اسدالغابه، ج 4، ص 193; البدایه والنهایه، ابن‏کثیر، ج 8، ص 50; اسدالغابه، ج 6، ص 14 (ابو سید ساعدى) ; بحارالانوار، ج 22، ص 202 . ابو سید ساعدى .
100) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 286 .
101) همان، ص 284; اسدالغابه، ج 2، ص 391 .
102) همان، ص 285 .
103) همان .
104) همان، ص 114 .
105) دولة‏الرسول، ص 274; بحارالانوار، ج 22، ص 248; اسدالغابه، ج 1، ص 62 .
106) اسدالغابه، ج 1، ص 62 .
107) همان .
108) همان .
109) دولة‏الرسول، ص 274; بحارالانوار، ج 22، ص 248; اسدالغابه، ج 2، ص 279 .
110) دولة‏الرسول، ص 274; بحارالانوار، ج 22، ص 248; اسدالغابه، ج 3، ص 173 .
111) دولة‏الرسول، ص 274; بحارالانوار، ج 22، ص 248 .
112) همان .
113) همان .
114) همان; بحارالانوار، ج 22، ص 248 .
115) همان .
116) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 114; بحارالانوار، ج 22، ص 248; اسدالغابه، ج 2، ص 280 .
117) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 119; اسدالغابه، ج 2، ص 279 .
118) تراتیب الاداریة، ص 120 .
119) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 115; اسدالغابه، ج 1، ص 63 .
120) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 121; بحارالانوار، ج 22، ص 248; اسدالغابه، ج 5، ص 209 .
121) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 114 .
122) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 115; اسدالغابه، ج 1، ص 63 .
123) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 115 .
124) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 115; بحارالانوار، ج 22، ص 248 .
125) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 116; اسدالغابه، ج 1، ص 62 .
126) همان .
127) تاریخ سیاسى اسلام، ج 1، ص 464; تراتیب الاداریة، ج 1، ص 398 .
128) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 125 .
129) همان، ص 225 .
130) همان، ص 221 .
131) همان، ص 396 .
132) دولة‏الرسول، ص 282; بحارالانوار، ج 21، ص 373; اسدالغابه، ج 2، ص 247 .
133) دولة‏الرسول، ص 282; سیره ابن‏هشام، ج 4، ص 248; بحارالانوار، ج 21، ص 373 و ج 22، ص 249 .
134) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 392; بحارالانوار، ج 22، ص 250 .
135) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 125 .
136) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 393; اسدالغابه، ج 2، ص 484 .
137) همان، ص 396; بحارالانوار، ج 21، ص 373 و ج 22، ص 249; سیره ابن‏هشام، ج 4، ص 247 .
138) همان .
139) همان; اسدالغابه، ج 2، ص 98 .
140) همان، اسدالغابه، ج 2، ص 136 .
141) همان .
142) همان; ج 2، ص 477 .
143) همان; ج 4، ص 71 .
144) همان; بحارالانوار، ج 22، ص 249; سیره ابن‏هشام، ج 4، ص 248; اسدالغابه، ج 2، ص 77 و ج 5، ص 53 .
145) همان; اسدالغابه، ج 5، ص 58 .
146) همان، ص 398; اسدالغابه، ج 5، ص 142 .
147) همان .
148) همان، ص 410 .
149) همان .
150) همان .
151) همان، ص 444 .
152) همان، ص 224 .
153) همان، ص 399 .
154) همان .
155) همان، ص 400; اسدالغابه، ج 3، ص 556 .
156) همان .
157) همان; اسدالغابه، ج 3، ص 33 (الصلت ابوزبید) .
158) همان; اسدالغابه، ج 4، ص 358 .
159) همان، ص 401; اسدالغابه، ج 3، ص 123 .
160) همان، ص 398; بحارالانوار، ج 22، ص 248 .
161) همان، ص 399; بحارالانوار، ج 22، ص 248 .
162) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 411 .
163) همان; اسد الغابه، ج 2، ص 133 .
164) همان; اسدالغابه، ج 3، ص 372 . وى مسؤول غنائم بدر هم بود .
165) مسلمانان در بستر تاریخ، ج 1، ص 80 .
166) دولة‏الرسول، ص 286 .
167) همان; سیره ابن‏هشام، ج 4، ص 254; بحارالانوار، ج 22، ص 250; المحبر، بغدادى، ص 75; اسدالغابه، ج 1، ص 432 .
168) بحارالانوار، ج 20، ص 382 و ج 22، ص 250; سیره ابن‏هشام، ج 4، ص 254; اسدالغابه، ج 1، ص 432 .
169) سیره ابن هشام، ج 4، ص 254; بحارالانوار، ج 22، ص 250; البدایه والنهایه، ج 8، ص 51; اسدالغابه، ج 2، ص 158 .
170) دولة‏الرسول، ص 286; بحارالانوار، ج 22، ص 250; اسدالغابه، ج 1، ص 342 .
171) سیره ابن‏هشام، ج 4، ص 254; بحارالانوار، ج 22، ص‏250; اسدالغابه، ج 2، ص 504 .
172) دولة‏الرسول، ص 286; سیره ابن‏هشام، ج 4، ص 255; بحارالانوار، ج 22، ص 250; اسدالغابه، ج 2، ص 440 .
173) بحارالانوار، ج 21، ص 184; سیره ابن‏هشام، ج 4، ص 254; محبر، ص 75; اسدالغابه، ج 4، ص 244 (به سمت نجاشى) .
174) بحارالانوار، ج 20، ص 396; سیره ابن‏هشام، ج 4، ص 254; محبر، ص 75; اسدالغابه، ج 4، ص 74 (والى بحرین) .
175) سیره ابن‏هشام، ج 4، ص 255; دولة‏الرسول، ص 286; اسدالغابه، ج 5، ص 277 .
176) دولة‏الرسول، ص 288; اسدالغابه، ج 1، ص 408 .
177) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 120 - 202 .
178) همان، ج 1، ص 196; سیره ابن‏هشام، ج 4، ص 3 و 5 و 254; اسدالغابه، ج 4، ص 194 .
179) سیره ابن‏هشام، ج 4، ص 184 .
180) دولة‏الرسول، ص 274; تراتیب الاداریة، ج 1، ص 251; اسدالغابه، ج 2، ص 279 .
181) دولة‏الرسول، ص 289 .
182) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 39; سیره ابن‏هشام، ج 4، ص 184 .
183) سیره ابن‏هشام، ج 4، ص 184 .
184) ترتیب الاداریة، ج 1، ص 31 .
185) همان، ص 314; الاستیعاب .
186) سیره ابن‏هشام، ج 4، ص 162; اسدالغابه، ج 5، ص 112 .
187) اسدالغابه، ج 4، ص 264; سیره ابن‏هشام، ج 3، ص 108 و 231 و 245 .
188) اسدالغابه، ج 4، ص 264 .
189) اسدالغابه، ج 1، ص 338 .
190) سیره ابن‏هشام، ج 4، ص 162 و ج 3، ص 224; اسدالغابه، ج 2، ص 323 .
191) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 315; اسدالغابه، ج 6، ص 117 .
192) سیره ابن‏هشام، ج 4، ص 163; اسدالغابه، ج 4، ص 104 .
193) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 315 .
194) همان .
195) همان، ص 317; اسدالغابه، ج 1، ص 202 .
196) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 317; اسدالغابه، ج 1، ص 203 .
197) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 317; اسدالغابه، ج 1، ص 202 .
198) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 317; اسدالغابه، ج 6، ص 117 .
199) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 317 .
200) همان .
201) سیره ابن‏هشام، ج 2، ص 264; اسدالغابه، ج 2، ص 357 و ج 4، ص 91 و ج 4، ص 97 و 98 .
202) اسدالغابه، ج 3، ص 553; سیره ابن‏هشام، ج 2، ص 246 .
203) اسدالغابه، ج 2، ص 52; سیره ابن‏هشام، ج 2، ص 245 .
204) اسدالغابه، ج 3، ص 195 .
205) همان، ج 6، ص 121 .
206) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 325 .
207) اسدالغابه، ج 2، ص 357 .
208) همان، ج 3، ص 194 .
209) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 325 .
210) اسدالغابه، ج 2، ص 488 .
211) همان، ص 95 .
212) همان، ج 2، ص 484 .
213) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 329 .
214) اسدالغابه، ج 2، ص 352 .
215) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 334 .
216) همان .
217) همان .
218) همان، ص 335 .
219) اسدالغابه، ج 1، ص 91 .
220) همان .
221) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 336 .
222) همان .
223) همان، ص 339 .
224) همان، ص 340 .
225) همان، ص 341 .
226) اسدالغابه، ج 2، ص 99 و ج 4، ص 221 .
227) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 343 .
228) بحارالانوار، ج 22، ص 248; اسدالغابه، ج 3، ص 47 .
229) بحارالانوار، ج 22، ص 248 .
230) اسدالغابه، ج 5، ص 144 .
231) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 348 .
232) تراتیب الاداریة، ج 2، ص 468 و ج 6، ص 68 .
233) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 349 .
234) اسدالغابه، ج 4، ص 336 .
235) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 350 .
236) بحارالانوار، ج 22، ص 248 .
237) اسدالغابه، ج 1، ص 70 .
238) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 358 .
239) بحارالانوار، ج 22، ص 248 .
240) ترتیب الاداریة، ج 1، ص 358 .
241) اسدالغابه، ج 1، ص 149 .
242) بحارالانوار، ج 22، ص 149 .
243) اسدالغابه، ج 2، ص 439 .
244) همان، ج 1، ص 217; سیره ابن‏هشام، ج 2، ص 266 و 269; محبر، ص 285; بحارالانوار، ج 19، ص 233 (بسیسه به اتفاق سعد بن ابى‏وقاص) .
245) اسدالغابه، ج 4، ص 11; سیره ابن‏هشام، ج 2، ص 265 و 269 .
246) سیره ابن‏هشام، ج 2، ص 268 .
247) اسدالغابه، ج 3، ص 86 .
248) همان، ج 1، ص 468; بحارالانوار، ج 22، ص 251 (بحار «انخزاعى‏» را هم به عیون مى‏افزاید) ; سیره ابن‏هشام، ج 3، ص 242 .
249) اسدالغابه، ج 3، ص 210 .
250) همان، ج 1، ص 139 و ج 4، ص 193 .
251) همان، ج 1، ص 216 .
252) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 362 .
253) همان، ج‏1، ص 216 .
254) همان .
255) تراتیب الاداریة، ج 2، ص 362 .
256) اسدالغابه، ج 3، ص 165 .
257) همان، ج 5، ص 248; سیره ابن‏هشام، ج 3، ص 240 .
258) سیره ابن‏هشام، ج 2، ص 297; اسدالغابه، ج 1، ص 204 و ج 3، ص 273 - 272 .
259) اسدالغابه، ج 3، ص 373 - 372 .
260) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 381 .
261) سیره ابن‏هشام، ج 2، ص 296 .
262) همان; تراتیب الاداریة، ج 1، ص 382 .
263) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 383 .
264) اسدالغابه، ج 1، ص 432 .
265) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 360 .
266) دولة‏الرسول، ج 1، ص 292 .
267) همان، ص 294 .
268) مسلمانان در بستر تاریخ، ص 37 - 38; دولة الرسول، ج 1، ص 293 .
269) مسلمانان در بستر تاریخ، ص 37 - 38; دولة‏الرسول، ج 1، ص 293 .
270) تاریخ سیاسى اسلام، ج 1، ص 46 .
271) همان .
272) اسدالغابه، ج 5، ص 270; تاریخ سیاسى اسلام، ج 1، ص 132 .
273) تاریخ سیاسى اسلام، ج 1، ص 132; سیره ابن‏هشام، ج 3، ص 178 .
274) دولة‏الرسول، ج 2، ص 296 .
275) بحارالانوار، ج 22، ص 248 .
276) همان; اسدالغابه، ج 1، ص 177 و 243 .
277) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 77 .
278) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 77 .
279) همان، ج 1، ص 90 .
280) سیره ابن‏هشام، ج 2، ص 293 و 287; بحارالانوار، ج 22، ص 251; اسدالغابه، ج 3، ص 234 و ج 2، ص 5; دولة‏الرسول، ج 1، ص 297 .
281) بحارالانوار، ج 22، ص 251; سیره ابن‏هشام، ج 3، ص 17 - 45 .
282) اسدالغابه، ج 2، ص 488 (تقسیم کار شعرا) ; سیره ابن‏هشام، ج 3، ص 26 .
283) دولة‏الرسول، ج 1، ص 300 .
284) اسدالغابه، ج 2، ص 209 .
285) بحارالانوار، ج 22، ص 248 (از ابوطلحه به عنوان منادى نام مى‏برد) ; اسدالغابه، ج 6، ص 181 .
286) تراتیب الاداریة، ج 2، ص 72 .
287) فهرست کاملى از شعرا در بحارالانوار، ج 22، ص 255 - 251 آمده است .
288) اسدالغابه، ج 1، ص 468 .
289) همان، ص 4 .
290) همان، ج 3، ص 165 .
291) همان، ج 1، ص 210 .
292) همان، ص 159 .
293) همان، ج 4، ص 270 .
294) تراتیب الاداریه، ج 1، ص 309 .
295) اسدالغابه، ج 1، ص 468 .

تبلیغات