ساختار حکومت پیامبر (ص) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
این مقاله درصدد اثبات ساختار حکومتى براى حکومت نبى اکرم در مدینةالرسول (ص) است، تا ساختار حکومت اسلامى اثبات شود، زیرا بدیهى است اگر رسول اکرم (ص) ساختار دولتى مبتنى بر وحى داشته باشد، کافى است، تا ادعا شود اسلام ساختار دارد، آنگاه سیره حکومتى امیرمؤمنان مؤید آن خواهد شد . بنابراین، مطالب این مقاله صرفا درباره اثبات ساختار براى حکومت پیامبر خواهد بود .
براى اثبات مدعاى فوق نیاز به تعریفى مورد اتفاق از «ساختار» داریم که قاعدتا ارائه آن ا دانشمندان علم مدیریت و سازمان متوقع است . مقدمتا خوب است دانسته شود مکاتب مدیریت، دورانهاى زیر را شامل مىشود: (1)
الف) دوران قبل از مدیریت علمى،
ب) دوران مدیریتها یا مکتبهاى کلاسیک،
ج) مکتب روابط انسانى،
د) ترکیبى از ب و ج .
مدیریت و فن اداره، مانند هر اندیشه دیگر در حال تطور و تکامل است . در دوران قبل از مدیریت علمى، مدیریتها به شکل فطرى و بدون فرمولهاى مدون و مبین بود، مانند واحدهاى تجارى در زمان چینیان و رومیان (2) که داراى نوعى بینش مدیریتى ساده بودند با ظهور «فردریک تایلور) دوران مدیریت علمى شروع مىشود (3) که به عنوان پدر مدیریت علمى معروف شد و در اوایل قرن حاضر نوشتههایش درباره تئورى مدیریتبه طور گستردهاى خواننده داشت . مبناى مدیریت وى اساسا تکنولوژى بود و به گمان وى بهترین طریق افزایش بازده، بهبود فنون و روشهایى بود که کارگران به کار مىبردند . او افراد را ابزار مىدانست و در طرح او عمدتا به نیازهاى سازمانى توجه مىشود، نه نیازهاى افراد . (4)
بعدا «التون میو» ظهور کرد و «نهضت روابط انسانى» را در فواصل 1920 تا 1930 - 1299 تا 1309 ه مطرح کرد و جانشین آراى تیلور نمود . او و پیروانش مىگفتند علاوه بر اینکه باید بهترین روشهاى تکنولوژى را براى بهبود و بازده مورد توجه قرار داد، روحیات و امور انسانى را نیز باید مورد توجه قرار داد . آنها ادعا مىکردند روابط انسانى بر روابط تکنولوژى و کارى ترجیح دارد و این را از آزمایشات معروف به «هاتورن» به دست آورده بودند . (5)
قبل از «التون میو» و بعد از «فردریک تیلور» دوران مکاتب کلاسیک مدیریت است و حدود 50 سال مىباشد و بوروکراسى «وبر» و اصولگرایى «فایول» (6) شاخصترین آنها است . برخى تکنوکراسى «فردریک تیلور» را از زمره این مکاتب شمردهاند، (7) ولى به نظر مىآید نظریات مدیریتخیلى بیشتر و نامنظمتر از این باشد، به گونهاى که به نظر بعضى از صاحبنظران، (8) علم مدیریت، جنگلى از تئوریها است و به نظر بعضى، از زمره علوم ناموفق است . (9) حال آیا مىتوان در این جنگل تئورى و این علم ناموفق، به اصولى ثابت دست پیدا کرد که مورد اتفاق باشد تا بتوانیم از آنها به عنوان اصل موضوعى استفاده ببریم؟
باید گفت رهبر اصولگرایان که کارش تاسیس اصل در علم مدیریت و سازمان است و اصول او در این علم معروف مىباشد و او را پدر اصولگرایان در این علم مىدانند و مىنامند (هنرى فایول) مىگوید: من در اطلاق کلمه اصل تردید دارم و این اصول راهنماى عمل است و قانون نیست .
وى مىافزاید: اصول مدیریتبیشتر از قوانین طبیعى در معرض تغییر و تغیر قرار دارند و تا وقتى قابل پیروى هستند که بر اساس منطقى صحیح و قابل توجیه، از آن رویگردانى به عمل آید . (10)
وقتى رهبر اصولگرایان چنین برخوردى با اصول مىکند، دل بستن به این جنگل و به چنگ آوردن اصل از آن روا نیست، اما با این وصف به اصول آن توجه مىکنیم .
فایول ضمن بیان این واقعیت که هیچ چیز در مدیریت مطلق نیست، روشها و فنونى که در تجربه بدان رسیده بود و آنها را در تقویت پیکره سازمان یا انجام وظایف مدیریت مفید مىدانست، به عنوان اصول چهاردهگانه مدیریت ارائه داد (11) :
1 - تقسیم کار، 2 - اختیار، 3 - انضباط، 4 - وحدت فرماندهى، 5 - وحدت مدیریت، 6 - وابستگى منافع فردى به هدف کلى، 7 - جبران خدمات کارکنان، 8 - تمرکز، 9 - سلسله مراتب، 10 - نظم، 11 - عدالت، 12 - ثبات، 13 - ابتکار عمل، 14 - احساس یگانگى .
او اصول فوق را در سال 1295، در کتابى به نام اصول فن اداره اعلام کرد . (12) بعدا امثال «ارویک» و «گیولیک» آمدند و به آرایش و پیرایش اصول فوق پرداختند . هم تعداد آنها را کاستند و هم علامت اختصارى براى آنها قرار دادند، مانند (13) واژه Posdcrob] » که نشانه عفت عنوان است، یعنى برنامهریزى، سازماندهى، کارگزینى، هدایت، هماهنگى، گزارشدهى و بودجهبندى .
علىمحمد اقتدارى که از صاحبنظران مدیریت و سازمان است، تنها به سه اصل معتقد است: دانشمندان امروزین مدیریتبه سه اصل معتقد و متفق شدهاند که عبارتند از: برنامهریزى، سازماندهى، کنترل .
وى مىافزاید که هماهنگى، رکنى از سازماندهى است و استقلالى در عرض آن ندارد و شاید در مدیریت نهفته باشد . از این رو نیازى به ذکر آن به عنوان یک اصل نیست، چرا که مدیریت، همان هماهنگى است . (14)
برخى به اصل وى انگیزش یا رهبرى را افزودهاند . (15) از مجموع آنچه گفته شد روشن گردید اتحاد در زمینه اصول مدیریت وجود ندارد . اما در جمعبندى نهایى شاید بتوان وحدت نسبى را حول عناوین پنجگانه زیر تصور نمود:
1 - برنامهریزى،
2 - سازماندهى،
3 - هماهنگى،
4 - رهبرى (انگیزش)،
5 - کنترل (نظارت) .
اقتدارى معترف است که 90 درصد صاحبنظران مدیریتبه اصول پنجگانه فوق پاىبند هستند . (16) با استقصایى که شد، این امر مورد تایید است و اکنون باید خوشحال بود که در روند کلى از دوران بىاصلى به اصولگرایى انبوه و سرانجام اصول تقریبا متسالم فوق رسیدهایم که مىتوانیم به آنها تکیه و اعتماد کنیم و پایهاى پایدار براى بحث قرار دهیم . مناسب است اینها را به عنوان اصول پنجگانه مدیریتبنامیم و اصل موضوعى محسوب کنیم .
چون موضوع پژوهش «ساختار و تشکیلات و سازمان حکومت اسلامى» است، سر و کار ما تنها با اصل سازماندهى از میان اصول نامبرده است، اما به منظور ازدیاد بصیرت و ورود روشنتر به بحث، ابتدا گذرى اجمالى و نظرى کلى به چهار رکن غیر از سازماندهى داریم . سپس رکن سازماندهى را که رکن بحث استبه تفصیل بررسى خواهیم نمود .
1 - برنامهریزى
از مجموعه تعاریفى که براى برنامهریزى شده استبه دست مىآید که عناصرى چون «تعیین هدف» ، «پیشبینى کیفیت اجرا» ، «تهیه نقشه کار و خط مشى» در تمامى تعاریف دیده مىشود یا در اکثر تعاریف . از این رو مىتوان برنامهریزى را تعیین هدف و تبدیل آن به نقشه کار و خطمشى و پیشبینى کیفیت اجراى عملیات بر اساس نقشه و خطمشى تهیه شده براى رسیدن به هدف از قبل تعیین شده تعریف کرد . (17)
توجه به برخى فرمایشات نورانى معصومان ( علیهمالسلام) دیدگاه برنامهاى آنان را نشان مىدهد:
1 - پیامبر فرمود: «یابن مسعود! اذا علمت عملا فاعمل بعلم و عقل و ایاک ان تعمل عملا بغیر تدبیر و علم، فانه جل جلاله یقول: «و لا تکونوا کالتی نقضت غزلها من بعد قوة انکاثا» ; (18)
اى پسر مسعود! وقتى عملى را انجام مىدهى، با علم و عقل انجام بده . مبادا بدون تدبیر و آیندهنگرى اقدام کنى، زیرا خدا فرمود: «مانند پیر زالى نباشید که بافته خویش را بعد از محکم نمودن باز مىکرد .»
2 - ... مردى خدمت رسولالله آمد و عرض کرد: مرا اندرز ده! فرمود: فانی اوصیک اذا همتبامر فتدبر عاقبته فان بک رشدا فامضه و ان بک غیا فانته عنه; (19)
به تو وصیت مىکنم وقتى به امرى همت گماشتى، عاقبت آن را بنگر و ملاحظه کن اگر در آن رشد و ثمربخشى است، عمل کن و اگر تباهى و بىحاصلى است، رها کن .»
3 - على (ع) فرمود: «لا خیر فی عزم بلا حزم; (20)
تصمیم بدون دوراندیشى بىفایده است .»
کلمه «تدبیر» که در جملات فوق و مشابه آن تکرار مىشود در واقع واجد هر سه عنصر نامبرده شده در تعریف برنامهریزى مىباشد، چرا که تدبیر یعنى تعیین هدف، تهیه نقشه و پیشبینى اجرا . از این رو پیامبر اکرم که مشوق تدبیر در امور است قاعدتا در حکومتخویش «تدبیر» یعنى برنامهریزى داشته است .
2 - هماهنگى
ایجاد موازنه و تطبیق بین وظایف متعددى که به منظور تامین هدف مشترک توسط عناصر مختلف انجام مىشود هماهنگى نام دارد . (21) کلمه آهنگ جالب است زیرا هر عنصر سازمانى مطابق وظیفهاش آهنگى مىزند . مانند گروه ارکستر که هر کدام سازى متفاوت با دیگرى مىزند ولى رهبر ارکستر با حرکات چوب و با تکیه بر نت، آنها را طورى منجسم مىکند که یک صداى دلپذیر و گوشنواز از آن همه اختلاف به گوش برسد; گویا یکى هستند . یک مدیر و رهبر خوب باید وظایف مختلف تقسیم شده بین واحدهاى مختلف را همآوا و هماهنگ کند تا همه با یک آهنگ به تحصیل اهداف بپردازند .
از پیامبر اکرم (ص) نقل شده است که بهترین مدیران و فرمانروایان کسانى هستند که استعدادها و سلیقههاى گوناگون را زیر چتر مدیریت گرد آورند و بدترین مدیران کسانى هستند که مجموعه هماهنگ و همسو را متفرق سازند . (22) از مولاى متقیان که کوفه را مهد حکومتخود قرار داده بود نقل شده:
«مرکز و محور باش و آسیاب امور را به دور خود بچرخان» (23) و هم فرمود:
«مکان زمامدار و رهبر مانند رشته مهره است که مهرهها را گرد آورده و به هم پیوند مىنماید . اگر این رشته بگسلد، مهرهها از هم جدا شده و پراکنده مىگردند .» (24)
3 - کنترل و نظارت
نظارت، کوششى است که مدیر جهت تطبیق عملیات با برنامه انجام مىدهد تا میزان صحت و سقم فعالیتها را به دست آورد . (25)
نظارت از جهت چگونگى دو گونه است: مستقیم و غیر مستقیم .
در نظارت مستقیم مدیر شخصا امور را کنترل مىکند که در سازمانهاى گسترده امکان آن وجود ندارد و چه بسا مضر است، زیرا مدیر را از کلیات باز مىدارد، که اسلام آن را نمىپسندد . در غررالحکم است: «من اشتغل بغیر المهم ضیع الاهم .» (26)
نظارت غیر مستقیم، نظارت از طریق دستگاهها است . ابنابىالحدید مىگوید: بیتالقصص على (ع) مخصوص مراجعات و شکایات بود . (27)
برخى نظارت را به سه نوع تقسیم نمودهاند:
1 - نظارت اجتماعى،
2 - نظارت حکومتى،
3 - نظارت فرد بر اعمال خویش و از آن به عنوان «هرم نظارت» یاد مىکنند . (28)
روح اسلام که در واقع روح نظارت و مراقبت استبا این هرم موافق است . اسلام، خدا، فرشتگان، نفس لوامه، جامعه، و فرد و ... را ناظر و مراقب مىشمارد . اصل امر به معروف و نهى از منکر، روح نظارت را در خویش دارد . وقتى اسلام با چنین نگرشى و گرایشى زمام حکومت را به دست گیرد، نظارتى قوى اعمال مىکند . پیامبر اکرم (ص) وقتى والى یا امیر نصب مىکرد فرد دیگرى را منصوب مىنمود تا آشکارا یا نهانى مواظب او باشد . (29) امیر مؤمنان محاسب و ناظر و عیون داشت و به منصوبان سفارش مىکرد عیونى داشته باشند . (30)
«نظارت» از مهمترین ارکان مدیریت و حکومت است و جایگاهى ویژه در حکومت نبوى و علوى داشت .
4 - رهبرى و انگیزش
غالبا مدیریت و رهبرى را یکسان تلقى مىکنند ولى میان این دو فرق عمدهاى وجود دارد . رهبرى ماهیتا مفهومى وسیعتر از مدیریت است و مدیریت نوع خاصى از رهبرى تلقى مىشود . فرق اصلى این دو در کلمه سازمان نهفته است . رهبرى ضمن اینکه براى تحقق هدفهایش، با افراد و به وسیله آنان کار مىکند (تعریف مدیریت) لیکن این هدفها لزوما هدفهاى سازمانى نیسند . یک فرد ممکن استبراى تحقق هدفهاى شخصى بارها تلاش کند ولى علاقه چندانى به هدفهاى سازمانى نداشته باشد . به این دلیل فردى ممکن است در تحقق هدفهاى شخصى موفق شود ولى در حصول تلاشهاى سازمانى مؤثر واقع نشود . (31) طبق نظریههاى جدید مدیریت، نقش مدیر در مقام رهبرى، شامل روابط متقابل وى با مرؤوسین و زیردستان است . اهمیت نقش رهبرى از این ضرورت ناشى مىشود که مدیر باید نیازمندیهاى روانى و اجتماعى افراد را با مقاصد سازمان وفق دهد .
همانطورى که قبلا اشاره شد رسالت پیامبر اسلام (ص) بر دو پایه و اصل: تعالى و تولید استوار است و تعالى انسانها میسر نیست مگر با برخوردارى از صفات رهبرى، مدیر اسلامى، کارکنان سازمان را با رهبرى خود تعالى مىبخشد و تولید را با مدیریتخود افزایش مىدهد . منبع تغذیه فکرى و روحى مدیر براى تحقق رسالت (تعالى) در درون سازمان (مکتب) است . (32)
در خصوص رکن رهبرى و تفاوتهاى آن با مدیریت، کاملا آشکار است که رکن رهبرى شاخصترین وجهه را در حکومت اسلامى دارد، زیرا پیامبر (ص) و پیروانش اگر در راس حکومت قرار گیرند رهبرى را به معناى عمیق خود اعمال مىنمایند; یعنى علاوه بر اداره حکومت از طریق قوانین و مقررات، گامهایى اساسى در جهت تعالى روحیات انسان از طریق ایجاد جو سالم برخواهند داشت . با مطالعه سیره حکومتى نبىاکرم (ص) به خوبى روشن مىشود حضرت چگونه در عین مدیریت، رهبرى کرده است .
چهار رکن فوق بررسى شد تا اشارهاى شده باشد به اینکه چنین ارکانى در مدیریت وجود دارد تا هنگامى که از سازماندهى بحث مىکنیم جایگاه آن مشخص باشد که رکنى از مدیریت است و چهار رکن در عرض آن قرار دارند . اکنون به بحثى تفصیلى مىپردازیم .
5 - سازماندهى و سازمان
تعاریف زیر از سازمان قابل توجه است:
الف) سازمان، نظام فعالیتهاى هماهنگ شده دو یا چند نفر است . (33)
ب) یک واحد است که وظایف مشخص شده را از طریق هماهنگى منطقى بین فعالیتهاى هدفدار، توسط گروهى از افراد اجرا مىکند . (34)
ج) گروهى از افراد است که براى رسیدن به هدفهاى معین فعالیت مىکنند . (35)
د) از الحاق افراد شکل مىگیرد با وظایف و مسؤولیتهاى هماهنگ، خواه یک سازمان خلقالساعه براى مقابله با آتشسوزى و سیل باشد یا یک سازمان رسمى براى افزایش کارآیى اقتصادى . (36)
ه) افرادى هستند که در نظامها در جستجوى هدف کار مىکنند . (37)
و) افراد در قالب سازمانها کار مىکنند، اگر کارها در سازمان میان افراد تقسیم و سپس کارهاى تقسیم شده براى رسیدن به هدفهاى سازمان هماهنگ شده باشد . (38)
ز) سازمان عبارت از رشته روابط منظم و عقلایى بین افرادى است که وظایف پیچیده و متعددى را انجام مىدهند و کثرت تعدد آنها به حدى است که نمىتوانند با هم در تماس نزدیک باشند و به منظور هدفهاى مشترک خاصى برقرار مىگردد . (39)
ح) عمل طبقهبندى وظایف، تفویض اختیار، تثبیت مسؤولیتبراى اجراى وظایف و منظور همکارى مؤثر در انجام کارهاى سازمانى است . (40)
ط) چیزى جز ارتباطات بین وظایف، افراد و اشیا نیست . (41)
ى) عبارت است از وجود هماهنگى معقول در فعالیتهاى گروهى براى نیل به یک هدف و منظور مشترک از طریق تقسیم کار و وظایف از مجراى سلسله مراتب اختیار و مسؤولیت قانونى . (42)
تعاریف فوق حاکى از نظریات کارشناسانه صاحبنظران علم سازمان و مدیریت است و تاییدکننده این ادعا که سازمان غیر ساختمان است . بلکه صرف «روابط هماهنگ شده» و «وظایف تقسیم شده» است . در این میان تعریف «چیتر بارنارد» جالب است که حداقل افراد یک سازمان را دو نفر مىداند (تعریف الف) . به طور کلى اگر چند نفر گرد هم آیند و براى رسیدن به هدفى، وظایفى را بین خویش تقسیم کنند و با یکدیگر روابط هماهنگ داشته باشند، تشکیل سازمان دادهاند . با این حساب مىتوان گفتحضرت موسى (ع) وقتى عرض مىکند: «واجعل لی وزیرا من اهلی» (43) مىخواهد یک سازمان تشکیل دهد .
آنچه گفته شد در خصوص سازمان بود . درباره سازماندهى هم تعاریفى شده است که به آنها اشاره مىکنیم، گر چه در نظر ابتدایى مترادف به نظر مىآیند:
الف) مقصود از سازماندهى، کمک به معنىدار کردن هدفهاى سازمان و یارى بخشیدن به کارایى سازمان است . (44)
ب) سازماندهى، محدود کردن دامنه مدیریت است . اگر چنین محدودیتى در کار نباشد، یک شرکتسازمان نایافته با یک مدیر خواهیم داشت . (45)
ج) سازماندهى مجموعهاى از فعالیتها براى رسیدن به هدفهایى است که از وظایف هر یک از مدیران و محدوده اختیارى که براى سرپرستى نیاز دارند، نیز آمادگیهاى مربوط به هماهنگىهاى افقى و عمودى را در ساختار سازمان براى آنها معین مىکند . (46)
د) سازماندهى برقرارى رشته ارتباطات بین سه عامل: وظایف، افراد و اشیا به منظور حصول هدفهاى معین است . به عبارت دیگر براى هدفهاى برنامه باید وظایف و مشاغل مربوط را معین کرد و افراد مناسب را براى انجام وظایف و مسؤولیتهاى مشاغل انتخاب نمود و به کار گمارد . (47)
ه) سازماندهى پنج مرحله دارد: تجزیه و تحلیل کار، ساختار بخشیدن به کار، تدابیر کنترلى کار، انتخاب افراد مستعد براى کار آموزشى، فراهم کردن زمینه و در دسترس قرار دادن ملزومات کار . (48)
در یک جمله کوتاه مىتوان سازماندهى را ایجاد ساختار و سازمان دانست . از مجموعه تعاریف فوق مىتوان اصولى را براى سازماندهى به دست آورد که مورد اتفاق باشد . این اصول از یک دیدگاه عبارتند از: اصل تقسیم کار، اصل برقرارى روابط و هماهنگى، اصل اختیارات و مسؤولیت، اصل حیطه نظارت و اصل سلسله مراتب . (49)
برخى، این اصول را عبارت از هدفدارى، سلسله مراتب قدرت، انعطافپذیرى، برنامهریزى و تقسیم کار مىدانند . (50) دیگران هم اصولى را گفتهاند که در دید جامعنگر سه اصل زیر را مىتوان اصول مورد اتفاق شمرد:
1 - تقسیم کار،
2 - سلسله مراتب قدرت،
3 - اختیار و مسؤولیت .
اینها اصول و ارکان سازماندهى هستند که هر جا باشند سازمان هست . مهمتر از همه تقسیم کار است که داراى دو رکن است:
1 - شرح وظایف روشن،
2 - معیارهاى گزینشى . (51)
براى همکارى مؤثر و سازمانى باید مجموع وظایفى که اجراى آن براى نیل به هدف معین ضرورت دارد، بین افراد واحدهاى سازمانى تقسیم گردد تا از تکرار و تداخل وظایف جلوگیرى شود . (52) اصولا لازمه تشکیل سازمان در درجه اول تقسیم کار و طبقهبندى وظایف است . (53) به عبارت دیگر مهمترین امر سازماندهى تقسیم کار میان کارکنان است . بر اساس میزان تخصص و تعهد، مشاغل و مسؤولیتهاى هر فرد باید دقیقا روشن باشد تا اولا هر کس مسؤولتخود را بشناسد، ثانیا در صورت کوتاهى مؤاخذه شود . وظیفه باید مطابق توان باشد . (54)
در یک دید کلى تقسیم کار مهمترین اصل سازماندهى، و سازماندهى مهمترین اصل مدیریت است . مدیریتیعنى تقسیم کار که از اهمیت والایى در ساختار و ساختاردهى برخوردار است .
به نظر مىآید بحث مقدماتى و کارشناسانه به منظور شمارش اصول به همین اندازه کافى باشد . براى اثبات ساختار حکومت اسلامى کافى است ارکان و اصول فوق را در حکومت پیامبر اکرم (ص) بیابیم . وجود اصول فوق حاکى از وجود ساختارى کامل در صدر اسلام خواهد بود . به عبارتى دیگر اگر اثبات کنیم پیامبر اکرم (ص) در حکومتخویش تقسیم کار داشته است، با شرح وظایف بر اساس معیارهاى گزینشى مشخص، اصلىترین گام را در جهت اثبات ساختار برداشتهایم، اکنون به کاوش در سیره نبىاکرم (ص) مىپردازیم .
برخى معتقدند در حکومت رسولخدا (ص) وظایف به عهده یازده دستگاه بود: (55)
1 - وزیر، 2 - دستگاه ادارى، 3 - دستگاه قضایى، 4 - دستگاه فنى، 5 - دستگاه مالى، 6 - دستگاه دیپلماسى، 7 - دستگاه نظامى یا عسکرى، 8 - دستگاه آموزشى و تعلیمى، 9 - دستگاه تبلیغى، 10 - دستگاه امنیتى و حسبه .
برخى، تقسیمات دیگرى کردهاند . ضمن ارج نهادن به همه نظریات، ترتیب فوق اتخاذ مىشود تا تقسیم کار به وضوح اثبات شود .
1 - وزارت
وزیر از «وزر» است، به معنى سنگین، زیرا وزیر مسؤولیت کارها را تحمل مىکند . یا از «وزر» به معنى پناهگاه است، زیرا در کارها به راى و تدبیر او پناه مىبرند . (56) وزیر یعنى فردى که «موثوق به» در دین و عقلش است . (57)
در مورد وزارت چند نظر وجود دارد:
1 - وزارت از زمان رسولخدا (ص) ظهور کرد .
2 - با خلافتشروع شد .
3 - از زمان سفاح اولین خلیفه عباسى شروع گردید .
طرفداران نظریه اول با احادیثى استدلال مىکنند، از جمله این فرموده رسولخدا (ص):
«هر کسى از شما که متولى عملى شود و خدا بخواهد به او خوبى کند، یک وزیر صالح برایش قرار مىدهد که اگر فراموش کرد، یادش آورد و اگر یادش آورد، کمکش کند .» (58)
«اگر خدا به او غیر از این را اراده کند، براى او هر یک وزیر بد قرار دهد . اگر فراموش کرد، یادش نمىآورد و اگر یادش آورد، کمکش نمىکند .» (59)
آجرى در اربعین خود مىگوید: رسولخدا (ص) فرمود:
«خدا مرا اختیار کرد و براى من اصحاب اختیار کرد . پس براى من از آنها وزرایى قرار داد .» (60)
علاوه بر احادیث نبوى، وزیر در قرآن هم به کار رفته: «واجعل لی وزیرا من اهلى» و «و جعلنا معه اخاه هارون وزیرا .» (61)
برخى معتقدند در دولت رسولخدا (ص) منصبى به نام «وزارت» وجود نداشت، اما در آن میان کسى که نقش وزیر داشت . رسولاکرم (ص) با عدهاى محدود از اصحابش مشورت مىکرد که اعتماد به آرا و سلامت فکرشان داشت . در راس اینان که داراى جایگاه اشاره و مشورت بودند، على (ع) بود . پیامبر روزى عشیره خود را جمع کرد و به آنها ولیمه داد که در تاریخ مشهور است و از آنها خواست او را مؤازرت و نصرت کنند . پس على (ع) برخاست و رسولخدا (ص) فرمود:
«این، برادر و وصى و خلیفه بعد از من است .»
رسولخدا (ص) به على (ع) گفت:
«الا ترضى ان تکون منی بمنزلة هارون من موسى» در حالى که اشاره به آیه داشته است که «واجعل لی وزیرا من اهلی هارون اخی» و در مباهله و فتح خیبر، غیر از على (ع) را نیافت که سوره برائت را بخواند و وارد قلعه شود . پس على (ع) مستشار اول و مرد دوم بعد از رسول خدا (ص) بود . پیامبر به او وظایف یک وزیر را مىسپرد بدون اینکه این لقب از زمان رسولخدا (ص) به دست آمده باشد . (62)
معلوم شد که پیامبر (ص) هم نام و هم نقش وزیر را به یاران درجه اولش داده بود . از بین نام و نقش، نقش مهمتر است، حتى اگر نام نباشد; یعنى کلیه توقعاتى که از یک «وزیر» یا نخستوزیر و از مرد شماره دو حکومت انتظار داریم، در یاران خصوصى ایشان عموما و در على (ع) خصوصا وجود داشته است .
برخى معتقدند وزارت با خلافت ظاهر شد . بنابراین عمر وزیر ابوبکر، عثمان و على وزیر على، على (ع) وزیر عثمان، عمرو بنعاص و زیاد وزارى معاویه بودهاند . (63) ذهبى معتقد است عمر وزیر ابوبکر بود . این مطلب اشاره به همهکاره بودن عمر در عهد خلافت ابوبکر است . (64)
اکثر مؤلفان اتفاقنظر دارند وزارت در عهد عباسى ظهور پیدا کرد . بعضى از آنها گمان مىکنند عرب از پادشاهان ساسانى ایران تقلید کرده و وزارت را از آنها گرفته است . (65) حتى در دولت اموى اندلس عنوان وزیر و وزارت رواج نداشت و عهدهدار امور دولت را «حاجب» و احیانا «وزیر» و گاه ذوالوزارتین مىگفتند . (66) حاجب دولت اندلس بدان معنا که نزد عباسیان و فاطمیان مصر بود که فقط کار دیدار خلیفه را تنظیم مىکرد و به تعبیر دوران ما در رژیمهاى سلطنتى «وزیر دربار» نبود، بلکه حاجب اندلسیان وزیر دولت و صاحب اختیار و همهکاره بود . حاجب اندلس و وزیر بغداد، نخست وزیران کنونىاند و مجلس حاجب اندلس، به تعبیر عصر ما هیات وزیران بود . (67)
ابنخلدون این نکته را تایید مىکند که در اندلس، حاجب، کار وزیر عباسیان و فاطمینان را مىکرد . (68)
وزارت به عنوان رسمى از آغاز حکومت عباسیان در تشکیلات ادارى مسلمانان ظاهر شد و پیش از آن منصبى به عنوان وزارت وجود نداشت . البته خلفاى قبلى در کارهاى حکومتى با کسانى مشورت مىکردند اما به آنها وزیر نمىگفتند . به گفته مسعودى خلفاى بنىامیه از اینکه کسى را وزیر خطاب کنند، امتناع مىکردند و مىگفتند که شان خلیفه بالاتر از آن است که احتیاج به وزیر داشته باشد . (69)
نخستین کسى که به طور رسمى جامه وزارت پوشید، ابوسلمه حفص بنسلیمان، وزیر سفاح (اولین خلیفه بنىعباس) بود . به این طریق نهاد جدیدى در تشکیلات ادارى مسلمانان به وجود آمد که در سرنوشت مسلمانان نقش تعیینکننده داشت . منصب جدید به تدریجبراى خود قوانین و مقررات یافت و حدود و اختیارات پیدا کرد . مسعودى (متوفى 345 ه . ق) از کسانى که تا آن زمان درباره وزرا کتاب نوشتهاند، این افراد را نام مىبرد: محمد بنیحیى صولى، محمدبن داود بن جماح، محمد بنعبدوس الجمشیارى و ابنالماشطه . (70)
به منظور جمعبندى اقوال سهگانه فوق و اتخاذ نظریه برتر، بعضى مىگویند: چه بسا خوب است تقریر شود: وزارت مرحلهاى طبیعى در تطور دولت است و اینکه دولتهاى عربى به آن مانند خیلى دولتهاى دیگر وصل شدهاند . این بدان خاطر است که ملک یا رییس دولتبه تنهایى نمىتواند به امور سیاسى و ادارى قیام کند . اینان مردانى را به عنوان دستیار انتخاب مىکنند تا او را مؤازرت و مشارکت کنند . هر که بالاترین شان را در نزد ملک داشت، به او القابى مىدادند، از جمله وزارت . سپس دیگرى مىآمد و براى خویش چنین منزلتى را طلب مىکرد . این امر همچنان در ادوار و اطوار مختلف ادامه یافت تا تبدیل به یک قاعده و یک ضابطه شد . (71)
این جمعبندى پذیرفته شده است، چرا که به مرحله تدریجى و تکاملى وزارت اشاره کرده است که هر کسى بخواهد حکومت کند، از جمله پیامبر اکرم (ص)، بدون همکار و دستیار نمىتواند . از این رو وقتى موسى (ع) ماموریت آسمانى یافت، از خدا «وزیر» خواست و خدا به او داد . (72) این همکار، وزیر است، خواه نام رسمى داشته یا نداشته باشد . اسم ممکن است از این و آن گرفته شود یا در زبانهاى دیگر جور دیگرى باشد، ولى کلمه «وزیر» ریشه قرآنى دارد و عربى است . چگونه مىشود عرب آن را از عجم گرفته باشد؟ چه بسا عکس آن صادق است، چرا که وزیر و شغل وزارت، در زمان عباسیان یا خلفا و یا رسولخدا (ص)، لفظى عربى و قرآنى است، که نقش و وظیفه آن در زمان رسولخدا (ص) وجود داشته . افرادى همچون على (ع) و دیگران نقش وزیر را داشتهاند . نام وزیر هم به آنها اطلاق شده است . با این اوصاف چه هراسى است که حکومت پیامبر (ص) را بدون وزیر بدانیم؟ اگر نقش بود و نام نبود، مىپذیرفتیم، چه رسد که نام و نقش بود . از این رو وزارت در زمان رسولخدا (ص) وجود داشت، که نبویات مشهورى آن را اثبات مىکند .
2 - جهاز ادارى
مراد از جهاز یا دستگاه ادارى، همان است که در زمان کنونى وزارت کشور متکفل آن است که عبارت باشد از: اداره کشور پهناور و چند استان از طریق نصب استانداران و فرمانداران . این جهاز در زمان رسولاکرم (ص) بود، زیرا وقتى فتح عربستان انجام گرفت، پیامبر (ص) ولایتداران و امیرانى براى نواحى و شهرهاى بزرگ معین کرد و عمر این وضع را حفظ نمود و توسعه داد . (73) بعد از فتح مکه و فراغت از کار و گذراندن مراحل تسلط و تثبیت، عتاب بناسید را به فرماندارى مکه منصوب کرد و راه مدینه را پیش گرفت . (74) این اولین نصب یک امیر بر بلاد است . قبلا مدینه قلمرو اسلام بود و پیامبر (ص) بر آن حکومت مىکرد . البته امیر بر جهاد را مکررا نصب کرده بود . از جمله استانداران، قیس بنمالک در همدان، عدى بنحاتم در منطقه طى و عمرو بن حزم در یمن و «عین فروه» در «مراء» بود . (75)
طبق یک نقل، رسولخدا (ص) یمن را به مقاطعاتى تقسیم نمود و به هر مقاطعه یکى از خانواده «لوذان» را که حاکم اصلى یمن بودند، نصب کرد . عمرو بن حزم بنزید لوذان، شهر بن بازام و عامر بنشهر بن بازام سه نفر از خانواده لوذان بودند که در یمن و مقاطعات آن نصب شدند . (76) پیامبر (ص) در قبیله عبدالقیس ابتدا علاء بنحضرمى را گماشت و پس از شکایت مردم، پیامبر (ص) او را عزل نمود و به جاى او ابان بنقیص را که از اکابر قریش بود، نصب کرد . (77) حافظ عراقى در الفیه خود تمام ولایتداران و استانداران پیامبر (ص) را در شعرى زیبا گنجانده است:
امر باذان بلاد الیمن، ثم ابنه شهرا بصنعا یمن،
وابن ابی امیة المهاجرى، کنده و الصدق فقیل ان سرى،
لعمله قضى النبى بالموت، کذا زیاد بنلبید حضرموت،
کذا ابوموسى ذبیدا و عدن، و نافع الساحل من ارض الیمن،
کذاک قد ولى معاذ الجند، کذلک عتابا على خبر البلد،
کذاک قد ولى اباسفیان، صخر بن حرب بعد ذا نجران،
کذا ابنه یزید اى تیماء، و ابن سعید خالدا صنعاء،
کذاک عمر اخذوا وادى القرى، و حکما اخاهما على قرى،
عرنیة کذلک ایضا اعطى، اخاهما ابان منه الخطا،
کذاک ابن العاص عمرا بعمان، کذا على الطائف ولى عثمان .
چندین استان زیر نظر پیامبر اکرم (ص) بود و چند استاندار را نصب کرد (78) و در واقع، دستگاه ادارى کامل بود .
3 - جهاز قضائى الف - قضاوت شخص نبىاکرم (ص)
پیامبر اکرم (ص) که مبلغ شریعتبود، قضاوت را نیز به عهده داشت (79) و در مسایل مورد اختلاف قضاوت مىکرد . (80) اهتمام ایشان به امر قضا به خاطر ارتباط مستقیم قضا با عدالت اجتماعى - سیاسى بود . (81) ایشان با مداخله در امر قضا کار قضاوت را در دست کاهنان و یهودیان درآورد . (82) از قضاوتهاى معروف او یکى بین سمرة بنجندب و مرد انصارى بر سر یک درخت و دیگرى قضاوت بین زبیر بن عوام و مرد انصارى درباره آبیارى درختان مىباشد . (83) ایشان قاضى اول دولت اسلامى و تنها قاضى مدینه بود و (84) فرمود:
«من بشر هستم و شما نزاعتان را پیش من مىآورید . ممکن استبعضى از شما فصیحتر از دیگرى باشد و من طبق شنیدهام قضاوت کنم . پس هر که را به نفعش قضاوت کردم و حق برادرش ضایع شد، نباید از برادرش چیزى بگیرد وگرنه قطعهاى از آتش براى او خواهد بود .» (85)
ب - نصب قاضى
پیامبر اکرم (ص) براى شهرهاى دیگر افرادى را که صلاحیت داشتند، به عنوان قاضى مىفرستاد . مثلا على (ع) را به یمن فرستاد و فرمود:
«وقتى طرفین دعوا روبهروى تو نشستند، قضاوت مکن، مگر به سخن و مانند دوستى گوش بدهى .» (86) برخى على (ع) را قاضى مدینه از طرف پیامبر (ص) مىدانند (87) و برخى او را قاضى خارج از مدینه مىدانند . (88)
از جمله قضاوت نصب شده، معاذ بنجبل (89) و ابوموسى اشعرى (90) هستند، هر چند برخى آنها را والى مىدانند، (91) ولى حدیث معروف که گفتگوى رسولخدا (ص) را با معاذ قبل از آنکه به محل ماموریتخویش برود، بیان مىکند، مىفهماند او قاضى بوده است . وى گفت: اگر از قرآن و سنت چیزى نیافتم، به اجتهاد خود عمل مىکنم . (92)
سیره ابنهشام، ابوبکر و عمر و عبدالله مسعود و ابىبنکعب و زید بنثابت را به عنوان قاضین منصوب از طرف رسولخدا (ص) نام مىبرد . (93) هر چند برخى با آن مخالفند، به دلیل اینکه پیامبر (ص) شخصا و به آسانى مىتوانست قضاوت کند، زیرا دعواها، کم و ارتباط با رسولاکرم (ص) آسان بود . (94) اما باید گفت آن زمان در شهرهاى دیگر اگر دعوا و مخاصمهاى رخ مىداد، ارتباط با پیامبر (ص) با آن وسایل ابتدایى سفر و خطرات آن، امرى مشکل بود و پیامبر (ص) به همان انگیزه که والى را نصب مىکرد، قاضى را هم نصب مىنمود . البته قاضى مدینه پیامبر (ص) بود و على (ع) هم از طرف ایشان قضاوت مىکرد، (95) ولى دیگران خارج از مدینه قضاوت مىکردند . وقتى به عبدالله بن عمر فرمود: بین مردم قضاوت کن، گفت: مرا معاف بدارید . فرمود: پدرت قضاوت مىکرد . (96)
برخى، قضاوت رسول خدا (ص) را شش نفر مىدانند . (97) بعضى از معقل بنیسار نقل مىکنند که رسولخدا (ص) به او فرمود که قضاوت کن . (98)
پیامبر اکرم (ص) علاوه بر نصب قاضى که نمونهاى بارز از تقسیم کار است، افرادى را بر امر ازدواج و طلاق (99) و ثبت اسناد و املاک (100) منصوب نمود که در عرف تشکیلات امروزى، زیر مجموعه دستگاه قضایى است . علاوه بر این سعید بنسعیدالعاص را بر بازار مکه نصب فرمود . (101) برخى از نصب زنان بر امور حسبه سخن گفتهاند (102) و در روایتى هست که پیامبر (ص) کسى را فرستاد تا بازاریان را از خرید و فروش منع کند . (103) هر چند این مناصب قضایى نیست، ولى شبه قضایى است و از زمره آن دستگاه محسوب مىشود، چه در زمان قدیم یا جدید .
4 - جهاز فنى
مراد از دستگاه فنى، دبیرخانه است و بایگانى و مجموعهاى از دیوان، کتابت، دفتر دبرى و غیره . نصوصى که به ما رسیده است اثبات مىکند دولت پیامبر (ص) داراى چنین تشکیلاتى بود .
ابنعساکر در تاریخ دمشق مىگوید که نویسندگان پیامبر (ص) بالغ بر 23 نفر بودند که زندگىنامه آنان در بهجةالمحافل آمده است . (104) پیامبر (ص) کارهاى نوشتارى را بین افراد تقسیم نموده بود . امام على (ع) نوشتن میثاقهاى رسمى مانند صلح حدیبیه و برخى ابوعمرو را (107) به عنوان کاتبالعهود والصلح نام مىبرند . (108) زید بنثابت متولى نوشتن نامهها به پادشاهان و رؤسا و عشایر بود . (109) عبدالله بنارقم بنابىارقم که دایى پیامبر (ص) بود، نامهنویسى به ملوک را بر عهده داشت و از فرط امانتدارى به جایى رسید که نامه را مىنوشت و مهر مىکرد و آنچه نوشته بود قرائت نمىکرد . وقتى افرادى براى پیامبر (ص) نامه مىنوشتند، حضرت از او مىخواست جواب بدهد و وى جواب را به رسولخدا (ص) نشان مىداد، که پیامبر در صورت رضایت ارسال مىکرد . (110) ابىبنکعب وحى را موقع نزول مىنوشت . (111) حذیفة بنیمان تخمین میوههاى حجاز را ثبت مىکرد . (112) زید اموال صدقات را مىنگاشت . (113) مغیره بنشعبه مداینات و معاملات را مىنوشت . (114) شرحبیل بنحسنه توقیعات به ملوک را تحیر مىنمود . (115) حنظلة بنربیع جانشین و ذخیره کتاب بود که موقع غیاب آنها مىنوشت . (116) زید بنثابت مسؤول اخبار محرمانه بود . روزى رسولخدا (ص) به او فرمود: نامههیى نزد من آمده است . دوست ندارم هر کس آنها را بخواند . لغت عبرى و سریانى بیاموز . او در عرض هفده شبانهروز آموخت . (117) این «کاتب السر» است . (118) استیعاب، عبدالله بنارقم را از مواظبین نامهها مىشمارد; یعنى مسؤول دبیرخانه بود . (119) معاویه آنچه بین پیامبر (ص) و عرب بود مىنوشت . (120) عثمان بنعفان کاتب وحى بود . (121) ابىبنکعب و زید بنثابت در غیاب آن دو وحى را مىنوشتند . (122) زید صحابه را الزام به کتابت مىکرد . (123) اینها نویسندگان اصلى وحى بودند . ابنعبدربه معتقد است که وقتى اینان غائب بودند، هر کس موظف به کتابت وحى بود از جمله معاویه، جابر بنسعید بنالعاصى و ابان بنسعید و علاء بنالحضرمى و حنظلة بنالربیع و عبدالله بن سعد بنابى، قبل از ارتدادش . (124)
صاحب بهجةالمحافل، 25 نفر کاتب را که غیر از وحى را مىنوشتند، نام مىبرد که عبارتند از: على (ع)، ابابکر، عمر، عثمان، عامر بنفهیر، عبدالله بناللارقه، ابىبنکعب، ثابتبنقیس بنشماس، خالد بنسعید بنالعاصى، برادرش حنظله، بنابىعامر اسدى، زید بنثابت، معاویة بنابىسفیان، شرحبیل بنحسنه، عبدالله بن عبدالله بنابىسلول، زبیر بنعوام، معیقب بنابىفاطمةالدوسى، مغیرة بنشعبه، خالد بنولید، علاء بنحضرمى، عمرو بنالعاص، جهیم بنالصلت، عبدالله بن رواحه، محمد بنمسلمه و عبدالله بنسعید بنابىسرح، که تعداد اینها را چهل و 26 و 24 هم شمردهاند . (125) حافظ عراقى همه آنها را در شعرى جمع کرده و به 42 نفر رسانده است . آخرین عدد از برهان حلبى در حواشى الشفا است که 43 کاتب شمرده است . (126)
در مورد کیفیت عهدنامهها و ابلاغنامهها و چگونگى استفاده از القاب و آداب و رسوم و تشریفات خاصى که کاتبان رعایت مىکردند، مىتوان به کتاب صبحالاعشى از ابىالعباس احمد قلقشندى، ج 9 و 10 مراجعه کرد . وقتى پیامبر (ص) خواستبه هرقل، امپراتور روم نامه بنویسد، به او گفتند: عجماننامه بدون مهر نمىپذیرند . براى پیامبر مهرى از نقره ساختند که نقش آن محمد رسولالله بود . (127)
پیامبر (ص) آموزش هم مىداد، مثلا مىفرمود: زمانى که «بسمالله الرحمن الرحیم» را مىنویسید، «سین» را آشکار کنید .
معاویة بنابىسفیان براى پیامبر (ص) نامه مىنوشت و قلم را در دهانش مىگذاشت . پس پیامبر (ص) به او نگاه کرد و فرمود: قلم را روى گوش بگذار . این براى تو اذکر و املاکننده است . (128) نیز رسولخدا (ص) افرادى را مامور ثبت آمار مىکرد، مانند حذیفة بنیمان و دیگران که آمار مسلمانها را مىنوشتند . (129) ابنعباس هم ثبت وقایع و گزارشها مىکرد . (130)
در جمعبندى نهایى باید گفت پیامبر (ص) کاتبانى خوشخط داشت که آموزش دیده بودند و به هر یک از آنها امرى محول مىشد . ملاحظه مىشود تقسیم کار جلوه خاصى دارد، به ویژه که پیامبر (ص) امى بود و خود نمىنوشت . بنابراین باید گفت تقسیم کار خوبى در بعد فنى و مکاتباتى وجود داشت: آمارنویسى، گزارشنویسى، بایگانى، کتابت وحى و ... .
5 - امور مالى
وقتى بلاد حجاز و یمن و همه جزیرةالعرب و بلاد شام و عراق به فتح درآمد، سیل دادن خمس و جزیه و صدقات به سمت رسولخدا (ص) سرازیر شد . براى جمعآورى و ثبت و ضبط و توزیع آنها دستگاهى لازم بود که از آن به جهاز مالى یاد مىکنیم . وقتى ملوک اقالیم با رسولخدا (ص) مهادنه کردند، پیامبر (ص) از آنها درهم و دینار مىگرفت و براى خود نگه نمىداشت، بلکه به مصارف مىرساند و مسلمانان را با آن نیرومند مىساخت . پیامبر (ص) در این زمینه، کار مالى را به چند متخصص واگذار کرد:
1 - مصدق
عاملى که صدقات و زکوات را از واجدین شرایط مىگرفت . (131)
رسولخدا (ص) افرادى را معین کرده بود تا صدقات و مالیات را جمعآورى کنند . مثلا عدىبن حاتم را به سمت عشیرهاش (بنىسعد) فرستاد . همچنین زبرقان بنبدر و قیس بنعصام را بر صدقات بنىسعد فرستاده بود، در دو جهت مختلف . (132) علاء بنحضرمى را به بحرین، ابىامیة بنالمغیره را به صنعا، على بنابىطالب (ع) را به نجران براى جمعآورى مالیات و زیاد بنلبید را به حضرموت و مالک بننویره را به صدقات بنىحنظله . (133) ابوعبیدة بنجراح و معاذ بنجبل در عهد رسولخدا (ص) متولى قبض جزیه بودند . (134) جد حرب بنعبدالله بنعمر الثقفى وقتى آگاه به مبانى اسلام شد و اسلام آورد رسولخدا (ص) او را مسؤول اخذ صدقه از قومش (ثقیف) کرد . (135) وى صاحب الاعشار بود . سواد بنغزید انصارى متولى خراج زمینها بود . (136) ابناسحاق در سیرهاش مشهورترین عاملان زکات را عمر بنخطاب، خالبد بنسعید بنالعاصى و معاذ بنجبل و عدى بنحاتم الطائى و زبرقان بنبدر التمیمى مىشمارد . (137) کافیة بنسبع اسدى هم مسؤول صدقات قومش از طرف رسولخدا (ص) بود . حذیفة بنیمان، ابنسبع را مصدق رسولخدا مىداند . رسولخدا (ص) کهل بنمالک هذلى را عامل بر صدقات هذیل قرار داده بود . همچنین خالد بنبرصاء و از مصدقان، اباجهم بنحذیفه بود . (138) خالد بنسعید بنالعاصى اموى مامور صدقات مذحجبود . (139) خزیمة بنعاصم ساعى، مصدق قومش بود . (140) رافع بنمکیث الجهنى بنىتمیم بود . (141) سهل بنمنجاب از عمال رسولاکرم (ص) بر صدقات بنىتمیم بود . (142) عکرمة بنابىجهل مسؤول صدقات هوازن در سال وفات رسولاکرم (ص) بود . (143) مالک بننویره که از خانزادهها و شاهزادهها بود از طرف رسولخدا (ص) براى گرفتن صدقات قومش انتخاب شد . (144) متمم بننویره تمیمى از طرف رسولخدا (ص) مسؤول صدقات بنىتمیم بود . (145) مرداس بنمالک غنوى (146) و هیثم بنالدقیس و قرة بندعموص تمیرى نیز از جمله جمعآورى کنندگان صدقات و زکات بودند . (147)
در یک جمعبندى، 28 نفر به عنوان عاملان و مصدقان زکات بودند که مالیات و جزیه و زکات و غیره را جمع مىکردند و رسما منصوب و مسؤول از طرف رسولخدا (ص) بودند .
2 - مستوفى
مستوفى کسى بود که رسولخدا (ص) او را انتخاب مىکرد تا مالیات را از مصدقان و عمال جمعآورى کند و به رسولخدا (ص) برساند . (148)
على بنابىطالب (ع) مستوفى رسولخدا (ص) بود که صدقات و جزیهها را جمع مىکرد . البته این عمل مربوط به سال آخر حیات نبى (ص) بود . (149) حاجب بنزراره الدارسى تمیمى، مستوفى صدقات بنىتمیم بود . (150)
3 - موزع
کسى که پولى را از طرف رسولخدا (ص) بین مردم توزیع و تقسیم مىنمود .
على بنابىطالب (ع)، زید بنمالک انصارى و ابىسفیان از طرف رسولخدا (ص) مامور بودند که به قبیله بنىحذیمه، بنىقریظه و مکه بروند و اموالى را بین مردم تقسیم کنند . این اموال بابت دیه بود یا مقدارى کمک و یا براى خرید سلاح و اسب . (151) پیامبر عمرو بنالغوغاء را فرستاد تا پولى را که از طریق ابوسفیان بین مردم مکه تقسیم کند . (152)
4 - خارص
کسى که کارشناس است و تخصص دارد متاعى را ببیند و قیمت آن را تشخیص دهد و تخمین بزند .
ابىحمید خارص نخل بود . (153) عبدالله بنرواحه خرماى اهل خیبر را خرص مىکرد . (154) عتاب بناسید مامور خرص نخل و انگور بود . (155) در یک روایت، از سهل بنابىحثمه به عنوان خارص یاد مىشود . (156) صلتبنمعدى کرب کندرى خارص بود . (157) فروة بنعمر خرماى اهل مدینه را خرص مىکرد . (158) خارص خیبر، ابىخیثمه عامر بنساعده بود . (159)
5 - کاتب صدقات
کسى که وظیفه ثبت و ضبط آمار و ارقام و بایگانى را به عهده داشت .
زبیر بنعوام کاتب صدقات بود و در غیاب یا مریضى او جهم بنصلت و حذیفة بنیمان این کار را مىکردند . (160) طبق یک نقل حذیفه بنیمان کاتب خرص نخل بود . (161) در بحث دستگاه فنى از کاتبان، از جمله کاتب امور مالى بحث کردیم .
علاوه بر تقسیم فوق، امور دیگر و تخصصهاى متعددى وجود داشته است . ابوهریره وکیل بود زکات رمضان را حفظ کند . (162) عبدالله بنکعب انصارى مسؤول خمس بود . (164) البته مىتوان تقسیمات ریزترى را بیان و عیان کرد، به عنوان مسؤول جزیه، مسؤول زکات، مسؤول دیات و ... ولى همین مقدار که گفته شد، نشان مىدهد امور مالى تقسیم شده و سازمانى بود .
در پایان این بخش باید تذکر دهیم امور مالى فراتر و وسیعتر از آنچه گفته شد، است . پول و خزانه و و کیلهایى در زمان رسولخدا (ص) مورد استفاده بود، از جمله: درهم و صاع .
هدف فقط اثبات تقسیم مناصب بین صاحبمنصبان و کارشناسان بود .
6 - امور
سیاستخارجى حکومت اسلامى را پیامبر (ص) با ارسال نامههایى به سران کشورها ترسیم نمود و مشخص کرد هدف پیامبر کشورگشایى نیست، بلکه ابلاغ پیام است . در سال هفتم هجرى نامههایى به بعضى از سران کشورها ارسال کرد و از آنها دعوت نمود اسلام را بپذیرند و تذکر داد اگر مسلمان شدند، در سلم و امان خواهند بود و گرنه مسؤولیت گمراهى مردم نیز به عهده آنهاست . این نامهها به عنوان اسناد سیاسى اسلام در کتب تاریخ مضبوط است و در کتاب «جمهرة رسائل العرب» و «مکاتیب الرسول» آمده است . در این نامهها خطوط کلى سیاستخارجى اسلام ترسیم گردیده است . (165) به نظر برخى، پس از آنکه دولت اسلامى شکل و پا گرفت، رسولاکرم (ص) تحرک سیاسى را شروع کرد و در خلال شش سال دوم بعد از صلح حدیبیه، با پادشاهان و سران مکاتبه داشت . (166)
سفراى پیامبر (ص) عبارتند از:
1 - عبدالله بنحذافة السهمى که نزد کسرى پادشاه فارس فرستاده شد . (167)
2 - حاطب بنابىبلتعه به سمت مقوقس، عظیم و بزرگ قبط ارسال شد . (168)
3 - دحیة بنخلیفه کلبى به سمت هرقل، پادشاه روم و عظیم بصرى فرستاده شد . (169)
4 - جعفر بنابىطالب، به سوى نجاشى سلطان حبشه . (170)
5 - شجاع بنوهب به سمتحارث غسانى، پادشاه تخوم شام . (171)
6 - سلیط بنعمر به سوى هوذة بنعلى حنفى، پادشاه یمامه . (172)
7 - عمرو بنعاص سهمى به سمت «جعفر» و «عبد» سلطانهاى عمان . (173)
8 - علاء بنحضرمى به سوى پادشاه بحرین . (174)
9 - مهاجر بنابىامیة به سمتحارث، یکى از ملوک یمن . (175)
10 - حارث بنعمیر به سمتشام (ملک روم) . (176)
11 - واحد بنسلیط عامر بنلؤى، سفیر یمامه . (177)
علاوه بر سفیران رسمى فوق، بعضى مواقع ماموریت ویژه خارجى داده مىشد . ابناسحاق مىگوید پیامبر (ص) عمرو بنامیة القهرى را با دو کشتى فرستاد و شانزده نفر که در راس آنها جفر بنابىطالب بود، آنها را تحویل گرفتند . (178)
عمده این ماموریتها در سال نه هجرى یعنى اواخر حکومت رسولاکرم (ص) واقع شد که جنبههاى جهانشمولى حکومت جلوهگر شده بود . (179)
سفیران پیامبر اکرم (ص) از نظم و سازماندهى خوبى بهره مىبردند .
اکنون به نحوه پذیرش وفود و هیاتها و مسؤولانى که به منظور پذیرایى از وفود توسط پیامبر (ص) تعیین شده بودند مىپردازیم:
زید بن ثابتسمت مترجم را داشت، زیرا به زبانهاى فارسى، رومى، قبطى و حبشى آشنا بود و همه اینها را در مدینه آموخته بود، چون مدینه اقلیتهایى از فارس و روم و مصر و حبشه داشت . از این رو در گفتگو بین رسولاکرم (ص) و هیاتهاى وارده ترجمه مىکرد . (180) خانه رمله دختر حارث النجاویه مهمانسرا و دارالضیافه و «على ثبوبان» منصوب شد که از وفود و هیاتهاى سیاسى وارده پذیرایى کند . (181)
مغیرة بنشعبه مامور بود به میهمانان و وفود بیاموزد چگونه به رسول خدا (ص) تحیتبگویند . داستان او با وفد ثقیف معروف است . (182)
وقتى وفود بر پیامبر (ص) وارد مىشدند، ابوبکر هیاتهاى به استقبال آنان مىفرستاد تا به آنها آموزش دهد و آنان را به سکینه و وقار نزد رسولخدا (ص) امر مىکرد، که در حقیقتیک نوع مسؤولیت تشریفات بود . (183)
گاهى مواقع پیامبر (ص) متواضعانه از وفود پذیرایى مىکرد . این امر در خصوص وفد نجاشى و شخص او در تاریخ ثبت است . (184)
این امر جلوهاى کامل از تقسیم کار در بعد دیپلماسى است . ملاحظه شد که پیامبر (ص) سفیرانى را رسما به خارج اعزام و منصوب مىکرد و هیات خارجى مىپذیرفت، که براى هر دو منظور دیپلماتهایى در نظر مىگرفت و مترجم داشت . چنانکه آداب دیپلماتیک را رعایت مىنمودند و مسؤول تشریفات وجود داشت . همه این مهرهچینى و گزینشها حاکى از تقسیم کار است .
7 - جهاز عسگرى
در بعد نظامى، پیامبر (ص) شفافترین تقسیم کار را داشته است:
الف - جانشینان پیامبر (ص) در مدینه
تعاد سرایاى پیامبر (ص) مورد اختلاف است . 35، 36، 47، 48، 52 و غیره شمارش شده است . (185) همین امر حاکى از نصب فرمانده نظامى در راس این سرایا، نیز تقسیم کار در بعد نظامى است که چون حضرت امکان شرکت مستقیم در بعضى جنگها را نداشت، فرماندهى را نصب مىکرد و وقتى خود به جنگ مىرفت، باز نصب وجود داشت . یک بار به عنوان جانشین خویش در مدینه براى اداره آن، طبق یک نقل محمد بنسلمه انصارى را گماشت . (186) سیزده بار اممکتوم را به جاى خویش در مدینه گمارد . حتى در تبوک و خروج براى حجةالوداع و جنگ بدر (187) بعد از اممکتوم، ابا لبابه منصوب بود . (188) جعال بنسراقه ظمرى همین منصب را در غزوه بنىالمصطلق داشت . (189)
سباع بنعرفطة الغنارى در غزوه خیبر و تبوک، (190) ابىدهم الغفارى در غزوه فتح (191) جانشینان نبى (ص) در مدینه بودند . در مورد امیرالمؤمنین (ع) اختلاف است . بعضى فقط او را در جنگ تبوک خلیفه مدینه مىدانند . (192) بعضى در اکثر غزوات چنین نظرى مىدهند . (193) در محاضرات، ابنعربى فهرستى از خلفاى پیامبر (ص) در مدینه را نام مىبرد که عبارتند از: ابولبابه، بشیر بنمنذر، عثمان بنعفان، عبدالله بن اممکتوم، ابوذر، عبدالله بنعبدالله، ابنابىسلول، سباع بنعرفطه، نمیلة بنعبدالله لیثى، عریف بناضبط دیلمى، ابورهم، محمد بنسلمه انصارى، زید بنحارثه، سائب بنعثمان بنمظعون، ابوسلمة بنعبدالاسد، سعد بنعباده و ابودجانه ساعدى، که وظیفه هر کدام را توضیح داده است . اینان علاوه بر غزوه در عمره هم جانشین پیامبر (ص) مىشدند . (194)
ب - مستنفر
کسى که نیروى انسانى براى جنگ جمع مىکند و آنان را به این امر تشویق مىنماید . بسر بنسفیان خزاعى و بدیل بنام اصرم مردم خزاعه را از طرف پیامبر (ص) براى جنگ با اهل مکه در عامالفتح استنفار مىکردند . (195) برخى بدیل را مامور استنفار ابىکعب مىدانند، (196) همینطور بسر بنسفیان را . (197) ابىرهم غفارى مبعوث بود طایفه ابنسعد را استنفار نماید (198) و چنین ماموریتى را براى مردم «اسلم» بریده بنحصیب به عهده داشت . (199)
صاحب لواء (علمدار و پرچمدار)
بریده بعد از ملحق شدن به اسلام از طرف پیامبر (ص) ماموریتیافت وقتى وارد مدینه مىشود، پرچم داشته باشد . او عمامهشا را بر نیزهاش پیچید و جلوى روى خویش گرفت تا وارد مدینه شد . (200) و على (ع)، ابوبکر و عمر و زبیر بنعوام و سعد بنمعاذ و سعد بنعباده و قیس بنسعد عباده و مصعب بنعمیر از جمله پرچمداران پیامبر (ص) در نبردها بودند . (201) ابناسحاق معتقد است پیامبر (ص) اولین رایت را به عبیدة بنالحرث بنالمطلب داده است . (202) برخى حمزة بنعبدالمطلب را اولین پرچمدار مىدانند، (203) برخى عبدالله بنجحش را . (204) پیامبر (ص) ابازرعه را مبعوث کرد به سمت قوم خود برود و ابلاغ هر کس زیر این پرچم جمع شود، مؤمن است . (205)
د - سازماندهى نیروهاى نظامى
عرب جیش را به عنوان خمیس مىشناخت، چون بر پنج قسم تقسیم مىشد: قلب و میمنه و میسره و مقدمه و ساقه، کلام ابناسحاق به رعایت این امر توسط رسولاکرم (ص) اشعار دارد . (206) در یک نقل است که وقتى وارد مکه شد، سپاهش را به گردانها (کتائب) تقسیم کرد و فرماندهى همچون زبیر بنعوام، سعد بنعباده، خالد و ابوعبیده جراح را بر آن کتائب گماشت . (207)
ه - امیر الرماة (فرمانده تیراندازان)
عبدالله بنجبیر فرمانده تیراندازان در جنگ احد بود . (208) عبدالله بنجعفر هم، چنین وظیفهاى در برخى جنگها داشت . (209)
و - بدل
کسى که براى فریب دشمن شبیه پیامبر (ص) مىشد و به جاى ایشان در قلب لشکر قرار مىگرفت . . کعب بنمالک روز احد زره رسولخدا (ص) را پوشید و زره خویش را به ایشان داد و یازده زخم برداشت . (210) حفاظت پیامبر (ص) در جنگها یک اصل مهم بود . شبیه این کار را على (ع) در قصه هجرت انجام داد که معروف است . (211)
ز - وازع
یعنى کسى که به گروهان و گردان نظم و انسجام و آرایش و نظام جمع مىدهد و عقب و جلو مىکند . پیامبر اکرم (ص) وقتى مردى را براى این کار نصب کرد، فرمود: او خیل را عقب و جلو مىکند (نظام جمع مىدهد) . (212) گاهى با یک چوب که به دست اصحاب مىداد، آنان را براى کمک به نظم دعوت مىکرد (213) یا خود با چوب صفوف را مرتب مىنمود .
ح - خریدار اسب و سلاح
سعد بنزید بنمالک اشهلى انصارى از طرف رسولخدا (ص) مامور شد دستهاى از اسراى بنىقریظه را به نجد ببرد و معادل قیمت آنها سلاح و اسب خرید کند . (214) یعنى مسؤول تهیه سلاح بود، که در اصطلاح امروز، امور تدارکات یا لجستیک مىگویند .
ط - مسرج (مرکبدار)
کسى که مرکب رسولخدا (ص) را آماده مىکرد و زین (سرج) مىگذاشتیا رکاب آن را مىگرفت . بلال، مسرج رسولخدا (ص) بود . (215) عبدالله بنبشر رکابدار حضرت بود و کمک مىکرد ایشان سوار اسب شوند . (216)
ابنعمر زمام اسب رسولخدا (ص) را مىگرفت و جلو مىبرد و به اصطلاح «سائق» بود . (217) سهل بنسعد ساعدى و ابواسید ساعدى همین سمت را داشتند . (218) اسلم بنشرید بنعوف مسؤول نگهدارى اسب حضرت بود و اصطلاحا به او صاحبالراحله والناقة مىگفتند; (219) یعنى زین آن را برمىداشت و مىگذاشت . مردى به نام اسلع نیز چنین وظیفهاى داشت . (220) عقبة بنعامر الجهنى صاحب بغله (قاطردار) بود . (221) بعضى گفتهاند چون رسولخدا (ص) در حرکت نافله مىخواند، فردى را مسؤول مرکب خویش نمود . (222) ایشان جمال داشته است . (223) وقتى در جنگ صحبت مىفرمود، «دابه» و «ناقه» او را نگه مىداشتند که حرکت نکند . (224) در جنگ خیبر عباس بنعبدالمطلب چنین سمتى داشت . (225) بلال حبشى طبق یک نقل ناقه او را موقع خطبه مىگرفت . خالد بن سیار غفارى، سائق شتر رسولخدا (ص) بود . عمرو بن خارج هم همینطور . (226)
این افراد خدمات مربوط به مرکبهاى رسولخدا (ص) را انجام مىدادند، اعم از جمل ناقه اسب و قاطر که حاکى از خدمات ویژه فرماندهى نظامى است تا او با خیال راحتبتواند فرماندهى کند و دلیل بر تجمل و تکلف نمىباشد . به هر حل مهم اثبات این مطلب است که عدهاى در این جهت نصب شده بودند .
ى - صاحبالسلاح
کسى که خدمت و وظیفه او به اسلحه مربوط مىشد . سعید بنزید مبعوث بود از نجد خیل و سلاح بخرد . (227) ضحاک بنسفیان، سیاف بود; یعنى با شمشیر بالاى سر پیامبر (ص) مىایستاد و مراقبت مىکرد و به اندازه صد مرد جنگى نیرو داشت . (228) على بنابىطالب (ع) و زبیر و مقداد و محمد بنمسلمه و عاصم بنثابت و زاد بنالقیم و ضحاک بنسفیان الکلایى مقابل رسولخدا (ص) گردن مىزدند . (229) فردى به نام مرزوق ملقب به صیقل مامور جلا دادن شمشیر پیامبر (ص) بود . (230)
اینها شمشیر زنان و خدمه سلاح رسولخدا (ص) بودند و وظایف تهیه سلاح، نگهدارى و کاربرد آن را در شکلهاى مختلف به عهده داشته و به این امور منصوب بودند .
ک - راهنماى جنگ
کسى که اطلاعاتى در خصوص زمان، زمین و موقعیتهاى مختلف دوست و دشمن داشت و رسولخدا (ص) از اطلاعات او در جنگ استفاده مىبرد . مردى از هذیل موقع هجرت، راهنماى رسولخدا (ص) بود . (231) ابوحثمة بنالحرث در احد و مردى از اسلم در جنگ حدیبیه و سعد العرفى موقع هجرت به مدینه این سمت را از طرف رسولخدا (ص) داشتند . (232) تبیع حمیرى هم از راهنماها شمرده شده است . همچنین ثابتبنضحاک در خندق و حمراءالاسد، جبارالثعلبى در غطفان، جمیل الاشجعى در خیبر و در استیعاب از غالب بنعبدالله اللیثى (234) به عنوان مسهل طریق یاد مىکند که بعضى آن را جاسوس معنا نمودهاند و (235) چه بسا کسى که راه را باز مىکند و خطرات را گزارش مىدهد . در عرف نظامى، واحد تخریب یا اطلاعات و عملیات یا مهندسى رزمى این وظیفه را به عهده دارد .
ل - حارس و محافظ
سعد بنابىوقاص و سعد بنمعاذ در جنگ بدر، ابوایوب انصارى و (236) عمر بنخطاب در مکه موقع نماز، ادرع سلمى و خشرم بنحباب انصارى (237) از جمله محافظان رسولخدا (ص) بودند که تاریخ از آنها نام مىبرد که عمدتا در جنگ، حضرت را حفظ مىکردند . عمار بنیاسر و عبادة بنبشر در غزوه ذاتالرقاع به موقع شب و به امر رسولخدا (ص) پاسدارى و محافظت مىکردند . (238) عمرو قرظى در غزوه بنىقریظه و محمد بنمسلمه در غزوه فتح از رسولخدا (ص) در حین شب پاسبانى مىکردند . (239) بعضى مواقع تعداد این پاسداران بیدار زیاد بود که ابوسفیان از دیدن آنها ترسیده و توسط اینان دستگیر شده بود . (240) انس بنابىمرثد غنوى در غزوه حنین (241) چنین ماموریتى داشت .
همه این محافظتها توسط صحابه قبل از نزول آیه «والله یعصمک من الناس» بود . پس از آن همه را منع کرد که او را حفظ کنند . مضروب شدن ایشان در جنگ احد قبل از نزول آیه استیا مراد حفظ رسولخدا (ص) از قتل مىباشد . (242)
م - سپاه
سلیط بنسفیان اسلمى و دو نفر دیگر از طرف رسولخدا (ص) جهت تعقیب مشرکان در جنگ احد مامور بودند . (243)
ن - جاسوس جنگى
بسیسه مامور شد از قافله ابىسفیان اطلاع کسب کند . (244) عدى بنابىزعباء جهنى در جنگ بدر همراه او بود که اطلاعاتى را از موقعیت ابوسفیان براى رسولخدا (ص) بیاورند . (245) بعد از خبر آوردن، على (ع) و زبیر و سعد بنابىوقاص و چند نفر دیگر را براى کسب اطلاعات فرستاد . (246) طلحة بنعبدالله و سعید بنزید مامور خبرگیرى از طریق شام بودند . (247) حذیفة بنیمان در جنگ خندق اخبار قریش را براى رسولخدا (ص) مىآورد . (248) عبدالله بنحدود در قصه هوازن از آن قبیله خبرچینى مىکرد . (249) امیة بنخویلد را رسولخدا (ص) به تنهایى براى خبرگیرى از قریش مامور کرد . (250) بشر بنسفیان عتکى اخبار قریش را از مکه مىآورد . (251) جبلة بنعامر بلوى، جاسوس جنگ احزاب بود . (252) خبیب بنعدى انصارى همین سمت را داشت . (253) گاهى رسولخدا (ص) چند گروه جاسوس مىفرستاد و فرمانده آنها را عاصم بنثابت قرار مىداد، (254) مثل یک گروه متشکل اطلاعات و عملیات . تخریجبنابىشبیه هم جزء جاسوسان از قریش است . (255) عباس بنعبدالمطلب عموى پیامبر (ص) که قبل از فتح خیبر مسلمان شد و اسلامش را کتمان مىکرد، بین مشرکان مىرفت و خبر مىآورد . (256)
پیامبر (ص) علاوه بر عیون و جاسوسان، عدهاى را به عنوان مخذل منصوب کرد; یعنى کسانى که روحیه دشمن را با کید و سیاست تخریب مىکردند و آنها را مهیاى شکست نظامى مىنمودند و به اصطلاح جنگ روانى راه مىانداختند . از جمله این افراد نعیم بنمسعود بنعامر اشجعى است که در جنگ احزاب چنین ماموریتى داشته است . او در جنگ خندق مسلمان شده بود و بنىقریظه را با نقشه، تخریب روحیه کرد . وى بین دو سپاه قریظه و غطفان در جنگ خندق اختلاف انداخت تا از مدینه رفتند . رسولخدا (ص) فرمود: «الحرب خدعه; (257) جنگ فریب است .»
ملاحظه مىشود افراد گوناگونى در جنگ و غیر آن از قریش و غیر آنان که دشمن بودند، اطلاعاتى کسب مىکردند . در بدر و خندق و احد و احزاب و فتح مکه این جاسوسان از طرف رسولخدا (ص) منصوب و فعال بودند . البته ممکن استبرخى عیون ماموریتى غیر جنگى داشتهاند، ولى در آن زمان وضع مدینةالنبى (ص) عمدتا نظامى بود و هیچ خبرچینى کارش جدا از مسایل نظامى محسوب نمىشد .
ص - امور غنائم
عبدالله بنکعب بنعمرو بنعوف و اباسفیان بنحرب و بدیل بنورقا مسؤول حفاظت از غنائم بودند که اعم از اسرا و اموال بود . (258) معیقب بنفاطمه آمار غنائم را ثبت مىکرد . (259) دو نفر به نام سعد مسؤول فروش غنائم بودند . (260)
ف - تبلیغات جنگ
عبدالله بنرواحه و زید بنحارثه مسؤول تبلیغات جنگ بودند که به مردم بشارت پیروزى مىدادند . (261) گاهى رسولخدا (ص) قافله و گروهى را مسؤول تبلیغات جنگ مىنمود . (262) رسولخدا (ص) در جنگ شعارهایى مانند «لا اله الا الله، وحده لا شریک له، له الملک و لهالحمد و هو على کل شىء قدیر» سر مىداد . (263) این کار در روحیه دوست و دشمن تاثیر عمیق داشت .
ع - ماموریتهاى ویژه
پیش از فتح مکه، پیامبر (ص) سپاهى را براى فتح مکه گسیل کرد و مایل بود مخفى باشد . یکى از مسلمانان ضعیفالایمان به نام حاطب، زنى را با نامه روانه نمود و قریش را مطلع کرد . پیامبر (ص)، على (ع) را فرستاد و نامه را وسط راه از او گرفت . (264) ابىعمرو و دو نفر دیگر را ماموریت داد فرماندهى کسانى که مشرکان را در جنگ احد تعقیب مىکردند، عهدهدار باشند . (265)
خ - حفاظت اطلاعات
پیامبر هر فرماندهى را مىگماشت، یکى را مامور مىکرد را کنترل کند . (266)
م - استفاده از زنان
از زنان در جراحى زخمیان استفاده مىشد . (267)
گ - آموزش نظامى از کفار (268)
از مجموعه مباحث گذشته تحت عنوان دستگاه نظامى یا امور نظامى روشن شد دقیقترین وامروزىترین نوع تقسیم کار توسط نبىاکرم (ص) انجام گرفته است; یعنى داشتن ارتش، سازماندهى آن، نصب فرمانده، دادن ماموریتهاى ویژه، حفاظت اطلاعات، اطلاعات عملیات، تهیه سلاح، نگهدارى سلاح، (زرادخانه)، تامین و گزینش نیرو، علمدار، فرمانده ارشد و نظام وظیفه; به رغم اینکه برخى اصرار دارند بگویند پیامبر (ص)، ارتش موظف و منظم نداشت و همه مردم موظف به جنگ و جهاد بودند . (269) اگر همه مردم سرباز و مجاهد بودند، ولى حین جنگ نظمى متین و سازمانى دقیق مىگرفتند . به هر حال امور نظامى شاخصترین بعد تقسیم کار رسولخدا (ص) بود . پیامبر در منابر و مواقع مختلف، مردم را به برخوردارى از قوه و نیرو و تیراندازى تشویق مىنمود (270) و خود از منجنیق در جنگ استفاده مىکرد . (271) پیامبر که دشمنان زیادى داشت و براى نجات همه انسانها در همه جا دفاع مىکرد، نمىتوانست غافل از یک سپاه منظم باشد، هر چند امدادهاى غیبى همواره او را نصرت مىکرد، ولى امدادات غیبى و نصرهاى الهى هیچ گاه مانع از نظم نظامى در نظام اسلامى نیست .
دستگاه تبلیغاتى
منذر بنعمر و چهل نفر از بزرگان مسلمان که بهترین حافظان و قاریان قرآن بودند، مامور شدند به نجد بروند و مردم را به اسلام دعوت کنند . (272) پیامبر (ص) شش نفر را به سمت مردم «عضل» و «قاره» مبعوث کرد تا براى تازه مسلمانها مبادى دین و قرائت قرآن را تعلیم دهند . (273) گاهى مواقع یک نفر از نو مسلمانهاى یک منطقه که ممتاز بود جهت تبلیغ و ترویج دین اسلام مامور مىشد مانند عبدالله بنسلام که از احبار یهودى بنىقینقاع بود و مسلمان شد و مردمش را به اسلام دعوت مىکرد . (274) بلال که مؤذن رسمى بود کارى تبلیغى انجام مىداد . اذان باعثشد اسلام از یهود و نصارا متمایز شود چون آنها از بوق و ناقوس استفاده مىکردند . (275) ابنمکتوم و عیاض از مؤذنان بودند . ابومخدوره در مکه اذان مىگفت . از کسان دیگرى نیز نام برده شده است . (276) در مدینه نه مسجد بود و همه مؤذنان اذانها را با اذان بلال هماهنگ مىکردند که در مسجد جامع حضور داشت . (277) در مدینه نه مسجد بود و همه مؤذنان اذانها را با اذان بلا هماهنگ مىکردند که در مسجد جامع حضور داشت . (278) او مؤذن اصلى بود . بلا مسؤول مرتب کردن صفوف جماعت هم بود و گاهى مواقع در این جهت تازیانه هم به کار مىبرد . (279)
عبدالله بنرواحه و حسان بنثابت از شاعران رسمى رسولخدا (ص) بودند که در جنگ و غیر جنگ براى تقویت روحیه مسلمانان و تخریب روحیه مشرکان شعر مىسرودند و مىخواندند . گاهى اشعار را دستهجمعى مىخواندند تا بر خستگى غالب شوند و روحیه خوبى حاکم شود . (280) کتب سیره بحثهایى مستقل در مورد درگیرى شعراى اسلام و شرک دارند که حاکى از نقش مؤثر تبلیغ و شعر و هنر در دفاع از اسلام است که نظمى مخصوص را موجب مىشد . (281) یکى از شعراى پیامبر (ص)، کعب بنمالک بود . (282) پیامبر (ص) به شعر جهت مىداد و گاهى اشعار شاعران در جهت اهداف عالیه اسلام تغییر مىیافت . (283)
یک نفر نصب شده بود تا صداى پیامبر (ص) را با صوت رسا تکرار کند و به گوش مردم برساند . (284) او ربیعة بنخلف نام داشت . چند نفر به عنوان منادى منصوب بودند تا فرمایشات رسولخدا (ص) را به مردم ابلاغ کنند . (285) على (ع) مامور ابلاغ آیات قتال در حجشد . (286)
بنابراین سازمان تبلیغى رسولخدا (ص) با عناصر و وظایفى همچون مؤذن، مبلغ، منادى، شاعر (287) و غیره تشکیل یافته و وظایف بین افراد تقسیم شده بود . در یک دیدگاه مىتوان مثلث «مؤذن، مسجد و منبر» را یک سازمان تبلیغات جامع دانست که داخل مجتمع اسلامى فعال بود و به خارج از مجتمع افرادى گسیل مىشدند; مجموعه عوامل و دستگاه تبلیغى که وظیفه یک رسانه را براى رساندن صداى پیامبر (ص) به مردم داخل و خارج مدینه داشتهاند .
چون از بعد تقسیم کار بحث مىکنیم، به افرادى که بر امور تبلیغى منصوب شدهاند اشارت کردیم وگرنه امورى از قبیل سالمسازى محیط مسجد و تنظیم نور و نظافت و بهداشت و زینت آن، نیز تنظیم صفوف نماز جماعت مسؤولانى داشته است و چون دین اسلام فرهنگى و تبلیغى است، به ترتیب و اعزام مبلغ اهمیت فراوان داده است . قبلا در بحث از سازمان نظامى پیامبر (ص)، و از تبلیغات جنگ بحث کردیم . هدف، اثبات تقسیم کار بود .
9 - دستگاه امنیتى
قبلا در باره تشکیلات نظامى و امور امنیتى و نظامى و جنگى بحث داشتهایم و اکنون به ابعاد غیر نظامى و عمدتا سیاسى مىپردازیم .
اصولا خبرچینى و کارهاى اطلاعاتى، بازتاب مثبتى در افکار و افواه عامه مردم ندارد، ولى به علت لزوم و ضرورت اجتنابناپذیر آن در حکومت، رسول خدا (ص) به آن اهتمام مىورزید و به شکل یک عمل منظم و مؤثر به آن نگاه مىکرد و افرادى را در این جهت استخدام و منصوب مىنمود . حذیفة بن یمان و معاون او عمار یاسر که داراى خصوصیات اطلاعاتى بودند، به امر رسول خدا به این کار منصوب و مشغول شدند و افراد اخلالگر را شناسایى مىکردند و مسلمانان را از آنها باز مىداشتند (288) زید بن حارثه هم چنین سمتى داشته است . (289) عباس بن عبدالمطلب قبل از فتح خیبر اسلام آورده بود، اما اسلامش را پنهان مىکرد . وى اخبار مشرکان را براى رسول خدا مىآورد . او مىخواست از مکه به مدینه هجرت کند که پیامبر خدا فرمود: در مکه بمانى بهتر است . (290) عبدالله بن ابى حدود الاسلمى و بریدة بن الحصیب الاسلمى هم از منصوبان اطلاعات - امنیتى خارجى بودند (291) انیس بن ابى مرشد در اوطاس جاسوس بود که سرزمینى در هوازان بود . واقعه حنین در آنجا اتفاق افتاد . (292) منذربن عمرو بن خنیس الخزرجى جاسوس رسول خدا میان اهل نجد بود . (293)
طلحة بن عبیدالله در راس یک گروه از اصحاب پیامبر (ص) مامور آتش زدن خانه سویلم یهودى شد که مرکز توطئه براى تضعیف مسلمانان در جنگ تبوک شده بود زیرا قبلا دستگاه اطلاعاتى به پیامبر (ص) خبر داده بودند . (294)
حذیفه یمان مبعوث بود کسانى را که قصد کشتن رسول خدا را داشتند شناسائى کند (295) . داستان آن صخره معروف است .
بعضى امور حسبیه را هم جزء امور امنیتى محسوب کردهاند که على (ع) و حمزه بر آن گماشته بودند و از بازار مراقبت مىکردند و به آن نظم مىبخشیدند .
برخى آن را زیر مجموعه دستگاه قضایى محسوب کردهاند و بعضى آن را مستقل دانستهاند .
ملاحظه شد که کارها بین ده دستگاه تقسیم شده بود . البته بحث مىتواند گستردهتر از این باشد، به گونهاى که مىتوانستیم کارهاى دیگرى را که به شکل ریزتر بین افراد توزیع مىشد، نام ببریم، ولى مطلوب در این فصل اثبات تقسیم کار در دولت رسول (ص) است . ما مهمترین و درشتترین کارها را نام بردیم و به رکنى اصیل از سازماندهى در دولت رسول دستیافتیم .
این که تقسیم کار و سازماندهى در تشکیلات اسلام مبتنى بر نص و وحى استیا اینکه از افعال نبى (ص) است که حجیت و لزوم پیروى ندارد، بحثى اصولى است که به نظر گونه دوم است . البته در عین حال باید اثبات کنیم این تشکیلات مبتنى بر وحى است، چنان که افرادى مثل دکتر صبحى الصالح چنین اعتقادى داشتهاند .
پىنوشت:
1) مدیریت رفتار سازمانى، هرسى و پلانچارد، ترجمه دکتر على علاقهبند، ص 73 .
2) اصول مدیریت، رضائیان، ص 15 .
3) مدیریت منابع انسانى، دکتر حسن ستارى، ج 1، ص 17 .
4) مدیریت رفتار سازمانى، ص 73 .
5) همان .
6) سازمان و مدیریت، على محمد اقتدارى، ص 17 .
7) همان .
8) مدیریت رفتار سازمانى، ج 1، ص 13; اصول مدیریت، ص 16 .
9) اصول مدیریت، ص 11 .
10) نگرشى بر مدیریت در اسلام (سلسله مقالات - مقاله احمد برنجى)، ج 1، ص 102 - 100 .
11) نگرشى بر مدیریت در اسلام (مقاله دکتر محمدرضا برنجى)، ص 98; اصول مدیریت، ص 12 .
12) سازمان و مدیریت، علىمحمد اقتدارى، ص 17 .
13) اصول مدیریت، ص 15 .
14) سازمان و مدیریت، ص 62 .
15) همان .
16) همان .
17) نگرشى بر مدیریت در اسلام (مقاله علىاصغر مشبکى)، ص 156; سازمان و مدیریت، ج 1، ص 62 .
18) مدیریت اسلامى، محمدحسن نبوى، ج 1، ص 41; بحارالانوار، ج 74، ص 110 .
19) مدیریت اسلامى، ج 1، ص 45; بحارالانوار، ج 74، ص 339 .
20) میزانالحکمه، ج 2، ص 386 .
21) سازمان و مدیریت، ج 1، ص 63 .
22) نگرشى بر مدیریت در اسلام (مقاله اصغر مشبکى)، ج 1، ص 158 .
23) همان .
24) نهجالبلاغه، خ 146 .
25) نگرشى بر مدیریت اسلامى، سیدرضا تقوى دامغانى، ص 94 .
26) همان، ص 95 .
27) همان .
28) نگرشى بر مدیریت در اسلام (مقاله محمد البرعى و مودود رحمان)، ص 242 .
29) نگرشى بر مدیریت اسلامى، سیدرضا تقوى، ص 104 - 98 .
30) نهجالبلاغه، نامه 51 به مالک اشتر (وابعث العیون) .
31) مدیریت رفتار سازمانى، ص 13 .
32) سازمان و مدیریت، ص 64; نگرشى بر مدیریت در اسلام (مقاله اصغر مشبکى)، ص 159 .
33) نظامهاى کنترل مدیریت، ترجمه محمدتقى ضیایى بیگدلى، ص 35 .
34) همان .
35) همان .
36) همان .
37) همان .
38) همان .
39) سازمان و مدیریت، ص 104 .
40) همان; نگرشى بر مدیریت اسلامى، ص 84 .
41) مدیریت منابع انسانى، ص 39 .
42) نگرشى بر مدیریت اسلامى، ص 84; نظریه جدید سازمان - مدیریت و علم مدیریت، ص 67 .
43) طه (20) ، آیه 29 .
44) اصول مدیریت، چ مرکز آموزش مدیریت دولتى، ص 591 .
45) همان .
46) همان، ص 39 .
47) مدیریت منابع انسانى، ص 39 .
48) مدیریت رفتار سازمانى، ص 333 .
49) آشنایى با برنامههاى آموزش کوتاهمدت مدیریت، مرکز آموزش مدیریت دولتى، ص 84 .
50) مدیریت اسلامى، اسماعیل منصورى لاریجانى، ص 25 .
51) مدیران جامعه اسلامى، علیرضا علىآبادى، ص 120 .
52) سازمان و مدیریت، ص 104 .
53) همان .
54) مدیران جامعه اسلامى، ج 1، ص 120 .
55) دولةالرسول (ص)، محسن الموسوى، ص 259 .
56) تاریخ سیاسى اسلام، دکتر حسن ابراهیم حسن، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص 449 .
57) تراتیب الاداریة، عبدالحى الکتانى، ج 1، ص 17 .
58) تراتیب الادویه، ج 1، ص 17; بحارالانوار، ج 75، ص 352 .
59) همان; سنن ابىداود، ج 2، ص 22; بحارالانوار، ج 77، ص 166 .
60) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 17 .
61) طه (20)، آیه 29; فرقان (25)، آیه 35 .
62) دولةالرسول، ص 26 .
63) عبقریه الاسلام، العجلاتى، ص 155 .
64) تاریخ الاسلام - عهد الخلفاء الراشدین، شمس الدین ذهبى، ص 121 .
65) عبقریه الاسلام، ص 155 .
66) تاریخ سیاسى اسلام، ج 2، ص 229 .
67) همان .
68) همان; مقدمه ابنخلدون، ص 337 .
69) التنبیه والاشراف مسعودى، ص 294; مسلمانان در بستر تاریخ، یعقوب جعفرى، ص 147 .
70) التنبیه والاشراف، ص 205 .
71) عبقریه الاسلام، ص 155 .
72) طه (20)، آیه 29; فرقان (25)، آیه 35 .
73) تاریخ سیاسى اسلام، ج 1، ص 452 .
74) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 240; تاریخ سیاسى اسلام، ج 1، ص 162; دولة الرسول، ص 262 - 372; اسدالغابه، ج 2، ص 556 .
75) الاصابه، ج 5، ص 264; اسدالغابه، ج 4، ص 442 و 214 .
76) دولةالرسول، ص 263; اسدالغابه، ج 3، ص 126 .
77) دولةالرسول، ص 266 .
78) فهرستى از فرمانداران در ج 22 بحارالانوار، ص 249 آمده است، به نقل از مناقب .
79) تاریخ سیاسى اسلام، ج 1، ص 454 .
80) همان، ص 102 .
81) دولةالرسول، ص 272 .
82) اخبارالقضاة، محمد بن خلف، ج 1، ص 84 الى 97 .
83) الاحکام السلطانیه، ص 8 - 97; بحارالانوار، ج 2، ص 276 .
84) نظام الاداره والحکم فىالاسلام، محمد مهدى شمسالدین، ص 555 .
85) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 250; بحارالانوار، ج 76، ص 343 .
86) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 257; النظم الاسلامیه، ص 319; بحارالانوار، ج 104، ص 276، و ج 21، ص 360 .
87) نظام الاداره والحکم فى الاسلام، ص 555 .
88) همان; تراتیب الادویة، ج 1، ص 257; اسدالغابه، ج 4، ص 99; بحارالانوار، ج 21، ص 10 .
89) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 257; سنن ابىداود، ج 2، ص 227; الاصابه، ج 6، ص106; اسدالغابه، ج 5، ص 195 .
90) نظام الحکم والاداره فى الاسلام، ص 555 .
91) همان .
92) همان، بحارالانوار، ج 2، ص 310 .
93) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 258; اسدالغابه، ج 5، ص 195 .
94) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 258; نظام الاداره والحکم، ص 555 .
95) نظام الاداره والحکم فى الاسلام، ص 555 .
96) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 257 .
97) همان، ص 258 .
98) همان .
99) همان، ص 279; اسدالغابه، ج 4، ص 193; البدایه والنهایه، ابنکثیر، ج 8، ص 50; اسدالغابه، ج 6، ص 14 (ابو سید ساعدى) ; بحارالانوار، ج 22، ص 202 . ابو سید ساعدى .
100) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 286 .
101) همان، ص 284; اسدالغابه، ج 2، ص 391 .
102) همان، ص 285 .
103) همان .
104) همان، ص 114 .
105) دولةالرسول، ص 274; بحارالانوار، ج 22، ص 248; اسدالغابه، ج 1، ص 62 .
106) اسدالغابه، ج 1، ص 62 .
107) همان .
108) همان .
109) دولةالرسول، ص 274; بحارالانوار، ج 22، ص 248; اسدالغابه، ج 2، ص 279 .
110) دولةالرسول، ص 274; بحارالانوار، ج 22، ص 248; اسدالغابه، ج 3، ص 173 .
111) دولةالرسول، ص 274; بحارالانوار، ج 22، ص 248 .
112) همان .
113) همان .
114) همان; بحارالانوار، ج 22، ص 248 .
115) همان .
116) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 114; بحارالانوار، ج 22، ص 248; اسدالغابه، ج 2، ص 280 .
117) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 119; اسدالغابه، ج 2، ص 279 .
118) تراتیب الاداریة، ص 120 .
119) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 115; اسدالغابه، ج 1، ص 63 .
120) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 121; بحارالانوار، ج 22، ص 248; اسدالغابه، ج 5، ص 209 .
121) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 114 .
122) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 115; اسدالغابه، ج 1، ص 63 .
123) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 115 .
124) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 115; بحارالانوار، ج 22، ص 248 .
125) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 116; اسدالغابه، ج 1، ص 62 .
126) همان .
127) تاریخ سیاسى اسلام، ج 1، ص 464; تراتیب الاداریة، ج 1، ص 398 .
128) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 125 .
129) همان، ص 225 .
130) همان، ص 221 .
131) همان، ص 396 .
132) دولةالرسول، ص 282; بحارالانوار، ج 21، ص 373; اسدالغابه، ج 2، ص 247 .
133) دولةالرسول، ص 282; سیره ابنهشام، ج 4، ص 248; بحارالانوار، ج 21، ص 373 و ج 22، ص 249 .
134) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 392; بحارالانوار، ج 22، ص 250 .
135) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 125 .
136) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 393; اسدالغابه، ج 2، ص 484 .
137) همان، ص 396; بحارالانوار، ج 21، ص 373 و ج 22، ص 249; سیره ابنهشام، ج 4، ص 247 .
138) همان .
139) همان; اسدالغابه، ج 2، ص 98 .
140) همان، اسدالغابه، ج 2، ص 136 .
141) همان .
142) همان; ج 2، ص 477 .
143) همان; ج 4، ص 71 .
144) همان; بحارالانوار، ج 22، ص 249; سیره ابنهشام، ج 4، ص 248; اسدالغابه، ج 2، ص 77 و ج 5، ص 53 .
145) همان; اسدالغابه، ج 5، ص 58 .
146) همان، ص 398; اسدالغابه، ج 5، ص 142 .
147) همان .
148) همان، ص 410 .
149) همان .
150) همان .
151) همان، ص 444 .
152) همان، ص 224 .
153) همان، ص 399 .
154) همان .
155) همان، ص 400; اسدالغابه، ج 3، ص 556 .
156) همان .
157) همان; اسدالغابه، ج 3، ص 33 (الصلت ابوزبید) .
158) همان; اسدالغابه، ج 4، ص 358 .
159) همان، ص 401; اسدالغابه، ج 3، ص 123 .
160) همان، ص 398; بحارالانوار، ج 22، ص 248 .
161) همان، ص 399; بحارالانوار، ج 22، ص 248 .
162) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 411 .
163) همان; اسد الغابه، ج 2، ص 133 .
164) همان; اسدالغابه، ج 3، ص 372 . وى مسؤول غنائم بدر هم بود .
165) مسلمانان در بستر تاریخ، ج 1، ص 80 .
166) دولةالرسول، ص 286 .
167) همان; سیره ابنهشام، ج 4، ص 254; بحارالانوار، ج 22، ص 250; المحبر، بغدادى، ص 75; اسدالغابه، ج 1، ص 432 .
168) بحارالانوار، ج 20، ص 382 و ج 22، ص 250; سیره ابنهشام، ج 4، ص 254; اسدالغابه، ج 1، ص 432 .
169) سیره ابن هشام، ج 4، ص 254; بحارالانوار، ج 22، ص 250; البدایه والنهایه، ج 8، ص 51; اسدالغابه، ج 2، ص 158 .
170) دولةالرسول، ص 286; بحارالانوار، ج 22، ص 250; اسدالغابه، ج 1، ص 342 .
171) سیره ابنهشام، ج 4، ص 254; بحارالانوار، ج 22، ص250; اسدالغابه، ج 2، ص 504 .
172) دولةالرسول، ص 286; سیره ابنهشام، ج 4، ص 255; بحارالانوار، ج 22، ص 250; اسدالغابه، ج 2، ص 440 .
173) بحارالانوار، ج 21، ص 184; سیره ابنهشام، ج 4، ص 254; محبر، ص 75; اسدالغابه، ج 4، ص 244 (به سمت نجاشى) .
174) بحارالانوار، ج 20، ص 396; سیره ابنهشام، ج 4، ص 254; محبر، ص 75; اسدالغابه، ج 4، ص 74 (والى بحرین) .
175) سیره ابنهشام، ج 4، ص 255; دولةالرسول، ص 286; اسدالغابه، ج 5، ص 277 .
176) دولةالرسول، ص 288; اسدالغابه، ج 1، ص 408 .
177) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 120 - 202 .
178) همان، ج 1، ص 196; سیره ابنهشام، ج 4، ص 3 و 5 و 254; اسدالغابه، ج 4، ص 194 .
179) سیره ابنهشام، ج 4، ص 184 .
180) دولةالرسول، ص 274; تراتیب الاداریة، ج 1، ص 251; اسدالغابه، ج 2، ص 279 .
181) دولةالرسول، ص 289 .
182) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 39; سیره ابنهشام، ج 4، ص 184 .
183) سیره ابنهشام، ج 4، ص 184 .
184) ترتیب الاداریة، ج 1، ص 31 .
185) همان، ص 314; الاستیعاب .
186) سیره ابنهشام، ج 4، ص 162; اسدالغابه، ج 5، ص 112 .
187) اسدالغابه، ج 4، ص 264; سیره ابنهشام، ج 3، ص 108 و 231 و 245 .
188) اسدالغابه، ج 4، ص 264 .
189) اسدالغابه، ج 1، ص 338 .
190) سیره ابنهشام، ج 4، ص 162 و ج 3، ص 224; اسدالغابه، ج 2، ص 323 .
191) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 315; اسدالغابه، ج 6، ص 117 .
192) سیره ابنهشام، ج 4، ص 163; اسدالغابه، ج 4، ص 104 .
193) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 315 .
194) همان .
195) همان، ص 317; اسدالغابه، ج 1، ص 202 .
196) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 317; اسدالغابه، ج 1، ص 203 .
197) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 317; اسدالغابه، ج 1، ص 202 .
198) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 317; اسدالغابه، ج 6، ص 117 .
199) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 317 .
200) همان .
201) سیره ابنهشام، ج 2، ص 264; اسدالغابه، ج 2، ص 357 و ج 4، ص 91 و ج 4، ص 97 و 98 .
202) اسدالغابه، ج 3، ص 553; سیره ابنهشام، ج 2، ص 246 .
203) اسدالغابه، ج 2، ص 52; سیره ابنهشام، ج 2، ص 245 .
204) اسدالغابه، ج 3، ص 195 .
205) همان، ج 6، ص 121 .
206) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 325 .
207) اسدالغابه، ج 2، ص 357 .
208) همان، ج 3، ص 194 .
209) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 325 .
210) اسدالغابه، ج 2، ص 488 .
211) همان، ص 95 .
212) همان، ج 2، ص 484 .
213) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 329 .
214) اسدالغابه، ج 2، ص 352 .
215) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 334 .
216) همان .
217) همان .
218) همان، ص 335 .
219) اسدالغابه، ج 1، ص 91 .
220) همان .
221) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 336 .
222) همان .
223) همان، ص 339 .
224) همان، ص 340 .
225) همان، ص 341 .
226) اسدالغابه، ج 2، ص 99 و ج 4، ص 221 .
227) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 343 .
228) بحارالانوار، ج 22، ص 248; اسدالغابه، ج 3، ص 47 .
229) بحارالانوار، ج 22، ص 248 .
230) اسدالغابه، ج 5، ص 144 .
231) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 348 .
232) تراتیب الاداریة، ج 2، ص 468 و ج 6، ص 68 .
233) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 349 .
234) اسدالغابه، ج 4، ص 336 .
235) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 350 .
236) بحارالانوار، ج 22، ص 248 .
237) اسدالغابه، ج 1، ص 70 .
238) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 358 .
239) بحارالانوار، ج 22، ص 248 .
240) ترتیب الاداریة، ج 1، ص 358 .
241) اسدالغابه، ج 1، ص 149 .
242) بحارالانوار، ج 22، ص 149 .
243) اسدالغابه، ج 2، ص 439 .
244) همان، ج 1، ص 217; سیره ابنهشام، ج 2، ص 266 و 269; محبر، ص 285; بحارالانوار، ج 19، ص 233 (بسیسه به اتفاق سعد بن ابىوقاص) .
245) اسدالغابه، ج 4، ص 11; سیره ابنهشام، ج 2، ص 265 و 269 .
246) سیره ابنهشام، ج 2، ص 268 .
247) اسدالغابه، ج 3، ص 86 .
248) همان، ج 1، ص 468; بحارالانوار، ج 22، ص 251 (بحار «انخزاعى» را هم به عیون مىافزاید) ; سیره ابنهشام، ج 3، ص 242 .
249) اسدالغابه، ج 3، ص 210 .
250) همان، ج 1، ص 139 و ج 4، ص 193 .
251) همان، ج 1، ص 216 .
252) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 362 .
253) همان، ج1، ص 216 .
254) همان .
255) تراتیب الاداریة، ج 2، ص 362 .
256) اسدالغابه، ج 3، ص 165 .
257) همان، ج 5، ص 248; سیره ابنهشام، ج 3، ص 240 .
258) سیره ابنهشام، ج 2، ص 297; اسدالغابه، ج 1، ص 204 و ج 3، ص 273 - 272 .
259) اسدالغابه، ج 3، ص 373 - 372 .
260) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 381 .
261) سیره ابنهشام، ج 2، ص 296 .
262) همان; تراتیب الاداریة، ج 1، ص 382 .
263) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 383 .
264) اسدالغابه، ج 1، ص 432 .
265) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 360 .
266) دولةالرسول، ج 1، ص 292 .
267) همان، ص 294 .
268) مسلمانان در بستر تاریخ، ص 37 - 38; دولة الرسول، ج 1، ص 293 .
269) مسلمانان در بستر تاریخ، ص 37 - 38; دولةالرسول، ج 1، ص 293 .
270) تاریخ سیاسى اسلام، ج 1، ص 46 .
271) همان .
272) اسدالغابه، ج 5، ص 270; تاریخ سیاسى اسلام، ج 1، ص 132 .
273) تاریخ سیاسى اسلام، ج 1، ص 132; سیره ابنهشام، ج 3، ص 178 .
274) دولةالرسول، ج 2، ص 296 .
275) بحارالانوار، ج 22، ص 248 .
276) همان; اسدالغابه، ج 1، ص 177 و 243 .
277) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 77 .
278) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 77 .
279) همان، ج 1، ص 90 .
280) سیره ابنهشام، ج 2، ص 293 و 287; بحارالانوار، ج 22، ص 251; اسدالغابه، ج 3، ص 234 و ج 2، ص 5; دولةالرسول، ج 1، ص 297 .
281) بحارالانوار، ج 22، ص 251; سیره ابنهشام، ج 3، ص 17 - 45 .
282) اسدالغابه، ج 2، ص 488 (تقسیم کار شعرا) ; سیره ابنهشام، ج 3، ص 26 .
283) دولةالرسول، ج 1، ص 300 .
284) اسدالغابه، ج 2، ص 209 .
285) بحارالانوار، ج 22، ص 248 (از ابوطلحه به عنوان منادى نام مىبرد) ; اسدالغابه، ج 6، ص 181 .
286) تراتیب الاداریة، ج 2، ص 72 .
287) فهرست کاملى از شعرا در بحارالانوار، ج 22، ص 255 - 251 آمده است .
288) اسدالغابه، ج 1، ص 468 .
289) همان، ص 4 .
290) همان، ج 3، ص 165 .
291) همان، ج 1، ص 210 .
292) همان، ص 159 .
293) همان، ج 4، ص 270 .
294) تراتیب الاداریه، ج 1، ص 309 .
295) اسدالغابه، ج 1، ص 468 .
براى اثبات مدعاى فوق نیاز به تعریفى مورد اتفاق از «ساختار» داریم که قاعدتا ارائه آن ا دانشمندان علم مدیریت و سازمان متوقع است . مقدمتا خوب است دانسته شود مکاتب مدیریت، دورانهاى زیر را شامل مىشود: (1)
الف) دوران قبل از مدیریت علمى،
ب) دوران مدیریتها یا مکتبهاى کلاسیک،
ج) مکتب روابط انسانى،
د) ترکیبى از ب و ج .
مدیریت و فن اداره، مانند هر اندیشه دیگر در حال تطور و تکامل است . در دوران قبل از مدیریت علمى، مدیریتها به شکل فطرى و بدون فرمولهاى مدون و مبین بود، مانند واحدهاى تجارى در زمان چینیان و رومیان (2) که داراى نوعى بینش مدیریتى ساده بودند با ظهور «فردریک تایلور) دوران مدیریت علمى شروع مىشود (3) که به عنوان پدر مدیریت علمى معروف شد و در اوایل قرن حاضر نوشتههایش درباره تئورى مدیریتبه طور گستردهاى خواننده داشت . مبناى مدیریت وى اساسا تکنولوژى بود و به گمان وى بهترین طریق افزایش بازده، بهبود فنون و روشهایى بود که کارگران به کار مىبردند . او افراد را ابزار مىدانست و در طرح او عمدتا به نیازهاى سازمانى توجه مىشود، نه نیازهاى افراد . (4)
بعدا «التون میو» ظهور کرد و «نهضت روابط انسانى» را در فواصل 1920 تا 1930 - 1299 تا 1309 ه مطرح کرد و جانشین آراى تیلور نمود . او و پیروانش مىگفتند علاوه بر اینکه باید بهترین روشهاى تکنولوژى را براى بهبود و بازده مورد توجه قرار داد، روحیات و امور انسانى را نیز باید مورد توجه قرار داد . آنها ادعا مىکردند روابط انسانى بر روابط تکنولوژى و کارى ترجیح دارد و این را از آزمایشات معروف به «هاتورن» به دست آورده بودند . (5)
قبل از «التون میو» و بعد از «فردریک تیلور» دوران مکاتب کلاسیک مدیریت است و حدود 50 سال مىباشد و بوروکراسى «وبر» و اصولگرایى «فایول» (6) شاخصترین آنها است . برخى تکنوکراسى «فردریک تیلور» را از زمره این مکاتب شمردهاند، (7) ولى به نظر مىآید نظریات مدیریتخیلى بیشتر و نامنظمتر از این باشد، به گونهاى که به نظر بعضى از صاحبنظران، (8) علم مدیریت، جنگلى از تئوریها است و به نظر بعضى، از زمره علوم ناموفق است . (9) حال آیا مىتوان در این جنگل تئورى و این علم ناموفق، به اصولى ثابت دست پیدا کرد که مورد اتفاق باشد تا بتوانیم از آنها به عنوان اصل موضوعى استفاده ببریم؟
باید گفت رهبر اصولگرایان که کارش تاسیس اصل در علم مدیریت و سازمان است و اصول او در این علم معروف مىباشد و او را پدر اصولگرایان در این علم مىدانند و مىنامند (هنرى فایول) مىگوید: من در اطلاق کلمه اصل تردید دارم و این اصول راهنماى عمل است و قانون نیست .
وى مىافزاید: اصول مدیریتبیشتر از قوانین طبیعى در معرض تغییر و تغیر قرار دارند و تا وقتى قابل پیروى هستند که بر اساس منطقى صحیح و قابل توجیه، از آن رویگردانى به عمل آید . (10)
وقتى رهبر اصولگرایان چنین برخوردى با اصول مىکند، دل بستن به این جنگل و به چنگ آوردن اصل از آن روا نیست، اما با این وصف به اصول آن توجه مىکنیم .
فایول ضمن بیان این واقعیت که هیچ چیز در مدیریت مطلق نیست، روشها و فنونى که در تجربه بدان رسیده بود و آنها را در تقویت پیکره سازمان یا انجام وظایف مدیریت مفید مىدانست، به عنوان اصول چهاردهگانه مدیریت ارائه داد (11) :
1 - تقسیم کار، 2 - اختیار، 3 - انضباط، 4 - وحدت فرماندهى، 5 - وحدت مدیریت، 6 - وابستگى منافع فردى به هدف کلى، 7 - جبران خدمات کارکنان، 8 - تمرکز، 9 - سلسله مراتب، 10 - نظم، 11 - عدالت، 12 - ثبات، 13 - ابتکار عمل، 14 - احساس یگانگى .
او اصول فوق را در سال 1295، در کتابى به نام اصول فن اداره اعلام کرد . (12) بعدا امثال «ارویک» و «گیولیک» آمدند و به آرایش و پیرایش اصول فوق پرداختند . هم تعداد آنها را کاستند و هم علامت اختصارى براى آنها قرار دادند، مانند (13) واژه Posdcrob] » که نشانه عفت عنوان است، یعنى برنامهریزى، سازماندهى، کارگزینى، هدایت، هماهنگى، گزارشدهى و بودجهبندى .
علىمحمد اقتدارى که از صاحبنظران مدیریت و سازمان است، تنها به سه اصل معتقد است: دانشمندان امروزین مدیریتبه سه اصل معتقد و متفق شدهاند که عبارتند از: برنامهریزى، سازماندهى، کنترل .
وى مىافزاید که هماهنگى، رکنى از سازماندهى است و استقلالى در عرض آن ندارد و شاید در مدیریت نهفته باشد . از این رو نیازى به ذکر آن به عنوان یک اصل نیست، چرا که مدیریت، همان هماهنگى است . (14)
برخى به اصل وى انگیزش یا رهبرى را افزودهاند . (15) از مجموع آنچه گفته شد روشن گردید اتحاد در زمینه اصول مدیریت وجود ندارد . اما در جمعبندى نهایى شاید بتوان وحدت نسبى را حول عناوین پنجگانه زیر تصور نمود:
1 - برنامهریزى،
2 - سازماندهى،
3 - هماهنگى،
4 - رهبرى (انگیزش)،
5 - کنترل (نظارت) .
اقتدارى معترف است که 90 درصد صاحبنظران مدیریتبه اصول پنجگانه فوق پاىبند هستند . (16) با استقصایى که شد، این امر مورد تایید است و اکنون باید خوشحال بود که در روند کلى از دوران بىاصلى به اصولگرایى انبوه و سرانجام اصول تقریبا متسالم فوق رسیدهایم که مىتوانیم به آنها تکیه و اعتماد کنیم و پایهاى پایدار براى بحث قرار دهیم . مناسب است اینها را به عنوان اصول پنجگانه مدیریتبنامیم و اصل موضوعى محسوب کنیم .
چون موضوع پژوهش «ساختار و تشکیلات و سازمان حکومت اسلامى» است، سر و کار ما تنها با اصل سازماندهى از میان اصول نامبرده است، اما به منظور ازدیاد بصیرت و ورود روشنتر به بحث، ابتدا گذرى اجمالى و نظرى کلى به چهار رکن غیر از سازماندهى داریم . سپس رکن سازماندهى را که رکن بحث استبه تفصیل بررسى خواهیم نمود .
1 - برنامهریزى
از مجموعه تعاریفى که براى برنامهریزى شده استبه دست مىآید که عناصرى چون «تعیین هدف» ، «پیشبینى کیفیت اجرا» ، «تهیه نقشه کار و خط مشى» در تمامى تعاریف دیده مىشود یا در اکثر تعاریف . از این رو مىتوان برنامهریزى را تعیین هدف و تبدیل آن به نقشه کار و خطمشى و پیشبینى کیفیت اجراى عملیات بر اساس نقشه و خطمشى تهیه شده براى رسیدن به هدف از قبل تعیین شده تعریف کرد . (17)
توجه به برخى فرمایشات نورانى معصومان ( علیهمالسلام) دیدگاه برنامهاى آنان را نشان مىدهد:
1 - پیامبر فرمود: «یابن مسعود! اذا علمت عملا فاعمل بعلم و عقل و ایاک ان تعمل عملا بغیر تدبیر و علم، فانه جل جلاله یقول: «و لا تکونوا کالتی نقضت غزلها من بعد قوة انکاثا» ; (18)
اى پسر مسعود! وقتى عملى را انجام مىدهى، با علم و عقل انجام بده . مبادا بدون تدبیر و آیندهنگرى اقدام کنى، زیرا خدا فرمود: «مانند پیر زالى نباشید که بافته خویش را بعد از محکم نمودن باز مىکرد .»
2 - ... مردى خدمت رسولالله آمد و عرض کرد: مرا اندرز ده! فرمود: فانی اوصیک اذا همتبامر فتدبر عاقبته فان بک رشدا فامضه و ان بک غیا فانته عنه; (19)
به تو وصیت مىکنم وقتى به امرى همت گماشتى، عاقبت آن را بنگر و ملاحظه کن اگر در آن رشد و ثمربخشى است، عمل کن و اگر تباهى و بىحاصلى است، رها کن .»
3 - على (ع) فرمود: «لا خیر فی عزم بلا حزم; (20)
تصمیم بدون دوراندیشى بىفایده است .»
کلمه «تدبیر» که در جملات فوق و مشابه آن تکرار مىشود در واقع واجد هر سه عنصر نامبرده شده در تعریف برنامهریزى مىباشد، چرا که تدبیر یعنى تعیین هدف، تهیه نقشه و پیشبینى اجرا . از این رو پیامبر اکرم که مشوق تدبیر در امور است قاعدتا در حکومتخویش «تدبیر» یعنى برنامهریزى داشته است .
2 - هماهنگى
ایجاد موازنه و تطبیق بین وظایف متعددى که به منظور تامین هدف مشترک توسط عناصر مختلف انجام مىشود هماهنگى نام دارد . (21) کلمه آهنگ جالب است زیرا هر عنصر سازمانى مطابق وظیفهاش آهنگى مىزند . مانند گروه ارکستر که هر کدام سازى متفاوت با دیگرى مىزند ولى رهبر ارکستر با حرکات چوب و با تکیه بر نت، آنها را طورى منجسم مىکند که یک صداى دلپذیر و گوشنواز از آن همه اختلاف به گوش برسد; گویا یکى هستند . یک مدیر و رهبر خوب باید وظایف مختلف تقسیم شده بین واحدهاى مختلف را همآوا و هماهنگ کند تا همه با یک آهنگ به تحصیل اهداف بپردازند .
از پیامبر اکرم (ص) نقل شده است که بهترین مدیران و فرمانروایان کسانى هستند که استعدادها و سلیقههاى گوناگون را زیر چتر مدیریت گرد آورند و بدترین مدیران کسانى هستند که مجموعه هماهنگ و همسو را متفرق سازند . (22) از مولاى متقیان که کوفه را مهد حکومتخود قرار داده بود نقل شده:
«مرکز و محور باش و آسیاب امور را به دور خود بچرخان» (23) و هم فرمود:
«مکان زمامدار و رهبر مانند رشته مهره است که مهرهها را گرد آورده و به هم پیوند مىنماید . اگر این رشته بگسلد، مهرهها از هم جدا شده و پراکنده مىگردند .» (24)
3 - کنترل و نظارت
نظارت، کوششى است که مدیر جهت تطبیق عملیات با برنامه انجام مىدهد تا میزان صحت و سقم فعالیتها را به دست آورد . (25)
نظارت از جهت چگونگى دو گونه است: مستقیم و غیر مستقیم .
در نظارت مستقیم مدیر شخصا امور را کنترل مىکند که در سازمانهاى گسترده امکان آن وجود ندارد و چه بسا مضر است، زیرا مدیر را از کلیات باز مىدارد، که اسلام آن را نمىپسندد . در غررالحکم است: «من اشتغل بغیر المهم ضیع الاهم .» (26)
نظارت غیر مستقیم، نظارت از طریق دستگاهها است . ابنابىالحدید مىگوید: بیتالقصص على (ع) مخصوص مراجعات و شکایات بود . (27)
برخى نظارت را به سه نوع تقسیم نمودهاند:
1 - نظارت اجتماعى،
2 - نظارت حکومتى،
3 - نظارت فرد بر اعمال خویش و از آن به عنوان «هرم نظارت» یاد مىکنند . (28)
روح اسلام که در واقع روح نظارت و مراقبت استبا این هرم موافق است . اسلام، خدا، فرشتگان، نفس لوامه، جامعه، و فرد و ... را ناظر و مراقب مىشمارد . اصل امر به معروف و نهى از منکر، روح نظارت را در خویش دارد . وقتى اسلام با چنین نگرشى و گرایشى زمام حکومت را به دست گیرد، نظارتى قوى اعمال مىکند . پیامبر اکرم (ص) وقتى والى یا امیر نصب مىکرد فرد دیگرى را منصوب مىنمود تا آشکارا یا نهانى مواظب او باشد . (29) امیر مؤمنان محاسب و ناظر و عیون داشت و به منصوبان سفارش مىکرد عیونى داشته باشند . (30)
«نظارت» از مهمترین ارکان مدیریت و حکومت است و جایگاهى ویژه در حکومت نبوى و علوى داشت .
4 - رهبرى و انگیزش
غالبا مدیریت و رهبرى را یکسان تلقى مىکنند ولى میان این دو فرق عمدهاى وجود دارد . رهبرى ماهیتا مفهومى وسیعتر از مدیریت است و مدیریت نوع خاصى از رهبرى تلقى مىشود . فرق اصلى این دو در کلمه سازمان نهفته است . رهبرى ضمن اینکه براى تحقق هدفهایش، با افراد و به وسیله آنان کار مىکند (تعریف مدیریت) لیکن این هدفها لزوما هدفهاى سازمانى نیسند . یک فرد ممکن استبراى تحقق هدفهاى شخصى بارها تلاش کند ولى علاقه چندانى به هدفهاى سازمانى نداشته باشد . به این دلیل فردى ممکن است در تحقق هدفهاى شخصى موفق شود ولى در حصول تلاشهاى سازمانى مؤثر واقع نشود . (31) طبق نظریههاى جدید مدیریت، نقش مدیر در مقام رهبرى، شامل روابط متقابل وى با مرؤوسین و زیردستان است . اهمیت نقش رهبرى از این ضرورت ناشى مىشود که مدیر باید نیازمندیهاى روانى و اجتماعى افراد را با مقاصد سازمان وفق دهد .
همانطورى که قبلا اشاره شد رسالت پیامبر اسلام (ص) بر دو پایه و اصل: تعالى و تولید استوار است و تعالى انسانها میسر نیست مگر با برخوردارى از صفات رهبرى، مدیر اسلامى، کارکنان سازمان را با رهبرى خود تعالى مىبخشد و تولید را با مدیریتخود افزایش مىدهد . منبع تغذیه فکرى و روحى مدیر براى تحقق رسالت (تعالى) در درون سازمان (مکتب) است . (32)
در خصوص رکن رهبرى و تفاوتهاى آن با مدیریت، کاملا آشکار است که رکن رهبرى شاخصترین وجهه را در حکومت اسلامى دارد، زیرا پیامبر (ص) و پیروانش اگر در راس حکومت قرار گیرند رهبرى را به معناى عمیق خود اعمال مىنمایند; یعنى علاوه بر اداره حکومت از طریق قوانین و مقررات، گامهایى اساسى در جهت تعالى روحیات انسان از طریق ایجاد جو سالم برخواهند داشت . با مطالعه سیره حکومتى نبىاکرم (ص) به خوبى روشن مىشود حضرت چگونه در عین مدیریت، رهبرى کرده است .
چهار رکن فوق بررسى شد تا اشارهاى شده باشد به اینکه چنین ارکانى در مدیریت وجود دارد تا هنگامى که از سازماندهى بحث مىکنیم جایگاه آن مشخص باشد که رکنى از مدیریت است و چهار رکن در عرض آن قرار دارند . اکنون به بحثى تفصیلى مىپردازیم .
5 - سازماندهى و سازمان
تعاریف زیر از سازمان قابل توجه است:
الف) سازمان، نظام فعالیتهاى هماهنگ شده دو یا چند نفر است . (33)
ب) یک واحد است که وظایف مشخص شده را از طریق هماهنگى منطقى بین فعالیتهاى هدفدار، توسط گروهى از افراد اجرا مىکند . (34)
ج) گروهى از افراد است که براى رسیدن به هدفهاى معین فعالیت مىکنند . (35)
د) از الحاق افراد شکل مىگیرد با وظایف و مسؤولیتهاى هماهنگ، خواه یک سازمان خلقالساعه براى مقابله با آتشسوزى و سیل باشد یا یک سازمان رسمى براى افزایش کارآیى اقتصادى . (36)
ه) افرادى هستند که در نظامها در جستجوى هدف کار مىکنند . (37)
و) افراد در قالب سازمانها کار مىکنند، اگر کارها در سازمان میان افراد تقسیم و سپس کارهاى تقسیم شده براى رسیدن به هدفهاى سازمان هماهنگ شده باشد . (38)
ز) سازمان عبارت از رشته روابط منظم و عقلایى بین افرادى است که وظایف پیچیده و متعددى را انجام مىدهند و کثرت تعدد آنها به حدى است که نمىتوانند با هم در تماس نزدیک باشند و به منظور هدفهاى مشترک خاصى برقرار مىگردد . (39)
ح) عمل طبقهبندى وظایف، تفویض اختیار، تثبیت مسؤولیتبراى اجراى وظایف و منظور همکارى مؤثر در انجام کارهاى سازمانى است . (40)
ط) چیزى جز ارتباطات بین وظایف، افراد و اشیا نیست . (41)
ى) عبارت است از وجود هماهنگى معقول در فعالیتهاى گروهى براى نیل به یک هدف و منظور مشترک از طریق تقسیم کار و وظایف از مجراى سلسله مراتب اختیار و مسؤولیت قانونى . (42)
تعاریف فوق حاکى از نظریات کارشناسانه صاحبنظران علم سازمان و مدیریت است و تاییدکننده این ادعا که سازمان غیر ساختمان است . بلکه صرف «روابط هماهنگ شده» و «وظایف تقسیم شده» است . در این میان تعریف «چیتر بارنارد» جالب است که حداقل افراد یک سازمان را دو نفر مىداند (تعریف الف) . به طور کلى اگر چند نفر گرد هم آیند و براى رسیدن به هدفى، وظایفى را بین خویش تقسیم کنند و با یکدیگر روابط هماهنگ داشته باشند، تشکیل سازمان دادهاند . با این حساب مىتوان گفتحضرت موسى (ع) وقتى عرض مىکند: «واجعل لی وزیرا من اهلی» (43) مىخواهد یک سازمان تشکیل دهد .
آنچه گفته شد در خصوص سازمان بود . درباره سازماندهى هم تعاریفى شده است که به آنها اشاره مىکنیم، گر چه در نظر ابتدایى مترادف به نظر مىآیند:
الف) مقصود از سازماندهى، کمک به معنىدار کردن هدفهاى سازمان و یارى بخشیدن به کارایى سازمان است . (44)
ب) سازماندهى، محدود کردن دامنه مدیریت است . اگر چنین محدودیتى در کار نباشد، یک شرکتسازمان نایافته با یک مدیر خواهیم داشت . (45)
ج) سازماندهى مجموعهاى از فعالیتها براى رسیدن به هدفهایى است که از وظایف هر یک از مدیران و محدوده اختیارى که براى سرپرستى نیاز دارند، نیز آمادگیهاى مربوط به هماهنگىهاى افقى و عمودى را در ساختار سازمان براى آنها معین مىکند . (46)
د) سازماندهى برقرارى رشته ارتباطات بین سه عامل: وظایف، افراد و اشیا به منظور حصول هدفهاى معین است . به عبارت دیگر براى هدفهاى برنامه باید وظایف و مشاغل مربوط را معین کرد و افراد مناسب را براى انجام وظایف و مسؤولیتهاى مشاغل انتخاب نمود و به کار گمارد . (47)
ه) سازماندهى پنج مرحله دارد: تجزیه و تحلیل کار، ساختار بخشیدن به کار، تدابیر کنترلى کار، انتخاب افراد مستعد براى کار آموزشى، فراهم کردن زمینه و در دسترس قرار دادن ملزومات کار . (48)
در یک جمله کوتاه مىتوان سازماندهى را ایجاد ساختار و سازمان دانست . از مجموعه تعاریف فوق مىتوان اصولى را براى سازماندهى به دست آورد که مورد اتفاق باشد . این اصول از یک دیدگاه عبارتند از: اصل تقسیم کار، اصل برقرارى روابط و هماهنگى، اصل اختیارات و مسؤولیت، اصل حیطه نظارت و اصل سلسله مراتب . (49)
برخى، این اصول را عبارت از هدفدارى، سلسله مراتب قدرت، انعطافپذیرى، برنامهریزى و تقسیم کار مىدانند . (50) دیگران هم اصولى را گفتهاند که در دید جامعنگر سه اصل زیر را مىتوان اصول مورد اتفاق شمرد:
1 - تقسیم کار،
2 - سلسله مراتب قدرت،
3 - اختیار و مسؤولیت .
اینها اصول و ارکان سازماندهى هستند که هر جا باشند سازمان هست . مهمتر از همه تقسیم کار است که داراى دو رکن است:
1 - شرح وظایف روشن،
2 - معیارهاى گزینشى . (51)
براى همکارى مؤثر و سازمانى باید مجموع وظایفى که اجراى آن براى نیل به هدف معین ضرورت دارد، بین افراد واحدهاى سازمانى تقسیم گردد تا از تکرار و تداخل وظایف جلوگیرى شود . (52) اصولا لازمه تشکیل سازمان در درجه اول تقسیم کار و طبقهبندى وظایف است . (53) به عبارت دیگر مهمترین امر سازماندهى تقسیم کار میان کارکنان است . بر اساس میزان تخصص و تعهد، مشاغل و مسؤولیتهاى هر فرد باید دقیقا روشن باشد تا اولا هر کس مسؤولتخود را بشناسد، ثانیا در صورت کوتاهى مؤاخذه شود . وظیفه باید مطابق توان باشد . (54)
در یک دید کلى تقسیم کار مهمترین اصل سازماندهى، و سازماندهى مهمترین اصل مدیریت است . مدیریتیعنى تقسیم کار که از اهمیت والایى در ساختار و ساختاردهى برخوردار است .
به نظر مىآید بحث مقدماتى و کارشناسانه به منظور شمارش اصول به همین اندازه کافى باشد . براى اثبات ساختار حکومت اسلامى کافى است ارکان و اصول فوق را در حکومت پیامبر اکرم (ص) بیابیم . وجود اصول فوق حاکى از وجود ساختارى کامل در صدر اسلام خواهد بود . به عبارتى دیگر اگر اثبات کنیم پیامبر اکرم (ص) در حکومتخویش تقسیم کار داشته است، با شرح وظایف بر اساس معیارهاى گزینشى مشخص، اصلىترین گام را در جهت اثبات ساختار برداشتهایم، اکنون به کاوش در سیره نبىاکرم (ص) مىپردازیم .
برخى معتقدند در حکومت رسولخدا (ص) وظایف به عهده یازده دستگاه بود: (55)
1 - وزیر، 2 - دستگاه ادارى، 3 - دستگاه قضایى، 4 - دستگاه فنى، 5 - دستگاه مالى، 6 - دستگاه دیپلماسى، 7 - دستگاه نظامى یا عسکرى، 8 - دستگاه آموزشى و تعلیمى، 9 - دستگاه تبلیغى، 10 - دستگاه امنیتى و حسبه .
برخى، تقسیمات دیگرى کردهاند . ضمن ارج نهادن به همه نظریات، ترتیب فوق اتخاذ مىشود تا تقسیم کار به وضوح اثبات شود .
1 - وزارت
وزیر از «وزر» است، به معنى سنگین، زیرا وزیر مسؤولیت کارها را تحمل مىکند . یا از «وزر» به معنى پناهگاه است، زیرا در کارها به راى و تدبیر او پناه مىبرند . (56) وزیر یعنى فردى که «موثوق به» در دین و عقلش است . (57)
در مورد وزارت چند نظر وجود دارد:
1 - وزارت از زمان رسولخدا (ص) ظهور کرد .
2 - با خلافتشروع شد .
3 - از زمان سفاح اولین خلیفه عباسى شروع گردید .
طرفداران نظریه اول با احادیثى استدلال مىکنند، از جمله این فرموده رسولخدا (ص):
«هر کسى از شما که متولى عملى شود و خدا بخواهد به او خوبى کند، یک وزیر صالح برایش قرار مىدهد که اگر فراموش کرد، یادش آورد و اگر یادش آورد، کمکش کند .» (58)
«اگر خدا به او غیر از این را اراده کند، براى او هر یک وزیر بد قرار دهد . اگر فراموش کرد، یادش نمىآورد و اگر یادش آورد، کمکش نمىکند .» (59)
آجرى در اربعین خود مىگوید: رسولخدا (ص) فرمود:
«خدا مرا اختیار کرد و براى من اصحاب اختیار کرد . پس براى من از آنها وزرایى قرار داد .» (60)
علاوه بر احادیث نبوى، وزیر در قرآن هم به کار رفته: «واجعل لی وزیرا من اهلى» و «و جعلنا معه اخاه هارون وزیرا .» (61)
برخى معتقدند در دولت رسولخدا (ص) منصبى به نام «وزارت» وجود نداشت، اما در آن میان کسى که نقش وزیر داشت . رسولاکرم (ص) با عدهاى محدود از اصحابش مشورت مىکرد که اعتماد به آرا و سلامت فکرشان داشت . در راس اینان که داراى جایگاه اشاره و مشورت بودند، على (ع) بود . پیامبر روزى عشیره خود را جمع کرد و به آنها ولیمه داد که در تاریخ مشهور است و از آنها خواست او را مؤازرت و نصرت کنند . پس على (ع) برخاست و رسولخدا (ص) فرمود:
«این، برادر و وصى و خلیفه بعد از من است .»
رسولخدا (ص) به على (ع) گفت:
«الا ترضى ان تکون منی بمنزلة هارون من موسى» در حالى که اشاره به آیه داشته است که «واجعل لی وزیرا من اهلی هارون اخی» و در مباهله و فتح خیبر، غیر از على (ع) را نیافت که سوره برائت را بخواند و وارد قلعه شود . پس على (ع) مستشار اول و مرد دوم بعد از رسول خدا (ص) بود . پیامبر به او وظایف یک وزیر را مىسپرد بدون اینکه این لقب از زمان رسولخدا (ص) به دست آمده باشد . (62)
معلوم شد که پیامبر (ص) هم نام و هم نقش وزیر را به یاران درجه اولش داده بود . از بین نام و نقش، نقش مهمتر است، حتى اگر نام نباشد; یعنى کلیه توقعاتى که از یک «وزیر» یا نخستوزیر و از مرد شماره دو حکومت انتظار داریم، در یاران خصوصى ایشان عموما و در على (ع) خصوصا وجود داشته است .
برخى معتقدند وزارت با خلافت ظاهر شد . بنابراین عمر وزیر ابوبکر، عثمان و على وزیر على، على (ع) وزیر عثمان، عمرو بنعاص و زیاد وزارى معاویه بودهاند . (63) ذهبى معتقد است عمر وزیر ابوبکر بود . این مطلب اشاره به همهکاره بودن عمر در عهد خلافت ابوبکر است . (64)
اکثر مؤلفان اتفاقنظر دارند وزارت در عهد عباسى ظهور پیدا کرد . بعضى از آنها گمان مىکنند عرب از پادشاهان ساسانى ایران تقلید کرده و وزارت را از آنها گرفته است . (65) حتى در دولت اموى اندلس عنوان وزیر و وزارت رواج نداشت و عهدهدار امور دولت را «حاجب» و احیانا «وزیر» و گاه ذوالوزارتین مىگفتند . (66) حاجب دولت اندلس بدان معنا که نزد عباسیان و فاطمیان مصر بود که فقط کار دیدار خلیفه را تنظیم مىکرد و به تعبیر دوران ما در رژیمهاى سلطنتى «وزیر دربار» نبود، بلکه حاجب اندلسیان وزیر دولت و صاحب اختیار و همهکاره بود . حاجب اندلس و وزیر بغداد، نخست وزیران کنونىاند و مجلس حاجب اندلس، به تعبیر عصر ما هیات وزیران بود . (67)
ابنخلدون این نکته را تایید مىکند که در اندلس، حاجب، کار وزیر عباسیان و فاطمینان را مىکرد . (68)
وزارت به عنوان رسمى از آغاز حکومت عباسیان در تشکیلات ادارى مسلمانان ظاهر شد و پیش از آن منصبى به عنوان وزارت وجود نداشت . البته خلفاى قبلى در کارهاى حکومتى با کسانى مشورت مىکردند اما به آنها وزیر نمىگفتند . به گفته مسعودى خلفاى بنىامیه از اینکه کسى را وزیر خطاب کنند، امتناع مىکردند و مىگفتند که شان خلیفه بالاتر از آن است که احتیاج به وزیر داشته باشد . (69)
نخستین کسى که به طور رسمى جامه وزارت پوشید، ابوسلمه حفص بنسلیمان، وزیر سفاح (اولین خلیفه بنىعباس) بود . به این طریق نهاد جدیدى در تشکیلات ادارى مسلمانان به وجود آمد که در سرنوشت مسلمانان نقش تعیینکننده داشت . منصب جدید به تدریجبراى خود قوانین و مقررات یافت و حدود و اختیارات پیدا کرد . مسعودى (متوفى 345 ه . ق) از کسانى که تا آن زمان درباره وزرا کتاب نوشتهاند، این افراد را نام مىبرد: محمد بنیحیى صولى، محمدبن داود بن جماح، محمد بنعبدوس الجمشیارى و ابنالماشطه . (70)
به منظور جمعبندى اقوال سهگانه فوق و اتخاذ نظریه برتر، بعضى مىگویند: چه بسا خوب است تقریر شود: وزارت مرحلهاى طبیعى در تطور دولت است و اینکه دولتهاى عربى به آن مانند خیلى دولتهاى دیگر وصل شدهاند . این بدان خاطر است که ملک یا رییس دولتبه تنهایى نمىتواند به امور سیاسى و ادارى قیام کند . اینان مردانى را به عنوان دستیار انتخاب مىکنند تا او را مؤازرت و مشارکت کنند . هر که بالاترین شان را در نزد ملک داشت، به او القابى مىدادند، از جمله وزارت . سپس دیگرى مىآمد و براى خویش چنین منزلتى را طلب مىکرد . این امر همچنان در ادوار و اطوار مختلف ادامه یافت تا تبدیل به یک قاعده و یک ضابطه شد . (71)
این جمعبندى پذیرفته شده است، چرا که به مرحله تدریجى و تکاملى وزارت اشاره کرده است که هر کسى بخواهد حکومت کند، از جمله پیامبر اکرم (ص)، بدون همکار و دستیار نمىتواند . از این رو وقتى موسى (ع) ماموریت آسمانى یافت، از خدا «وزیر» خواست و خدا به او داد . (72) این همکار، وزیر است، خواه نام رسمى داشته یا نداشته باشد . اسم ممکن است از این و آن گرفته شود یا در زبانهاى دیگر جور دیگرى باشد، ولى کلمه «وزیر» ریشه قرآنى دارد و عربى است . چگونه مىشود عرب آن را از عجم گرفته باشد؟ چه بسا عکس آن صادق است، چرا که وزیر و شغل وزارت، در زمان عباسیان یا خلفا و یا رسولخدا (ص)، لفظى عربى و قرآنى است، که نقش و وظیفه آن در زمان رسولخدا (ص) وجود داشته . افرادى همچون على (ع) و دیگران نقش وزیر را داشتهاند . نام وزیر هم به آنها اطلاق شده است . با این اوصاف چه هراسى است که حکومت پیامبر (ص) را بدون وزیر بدانیم؟ اگر نقش بود و نام نبود، مىپذیرفتیم، چه رسد که نام و نقش بود . از این رو وزارت در زمان رسولخدا (ص) وجود داشت، که نبویات مشهورى آن را اثبات مىکند .
2 - جهاز ادارى
مراد از جهاز یا دستگاه ادارى، همان است که در زمان کنونى وزارت کشور متکفل آن است که عبارت باشد از: اداره کشور پهناور و چند استان از طریق نصب استانداران و فرمانداران . این جهاز در زمان رسولاکرم (ص) بود، زیرا وقتى فتح عربستان انجام گرفت، پیامبر (ص) ولایتداران و امیرانى براى نواحى و شهرهاى بزرگ معین کرد و عمر این وضع را حفظ نمود و توسعه داد . (73) بعد از فتح مکه و فراغت از کار و گذراندن مراحل تسلط و تثبیت، عتاب بناسید را به فرماندارى مکه منصوب کرد و راه مدینه را پیش گرفت . (74) این اولین نصب یک امیر بر بلاد است . قبلا مدینه قلمرو اسلام بود و پیامبر (ص) بر آن حکومت مىکرد . البته امیر بر جهاد را مکررا نصب کرده بود . از جمله استانداران، قیس بنمالک در همدان، عدى بنحاتم در منطقه طى و عمرو بن حزم در یمن و «عین فروه» در «مراء» بود . (75)
طبق یک نقل، رسولخدا (ص) یمن را به مقاطعاتى تقسیم نمود و به هر مقاطعه یکى از خانواده «لوذان» را که حاکم اصلى یمن بودند، نصب کرد . عمرو بن حزم بنزید لوذان، شهر بن بازام و عامر بنشهر بن بازام سه نفر از خانواده لوذان بودند که در یمن و مقاطعات آن نصب شدند . (76) پیامبر (ص) در قبیله عبدالقیس ابتدا علاء بنحضرمى را گماشت و پس از شکایت مردم، پیامبر (ص) او را عزل نمود و به جاى او ابان بنقیص را که از اکابر قریش بود، نصب کرد . (77) حافظ عراقى در الفیه خود تمام ولایتداران و استانداران پیامبر (ص) را در شعرى زیبا گنجانده است:
امر باذان بلاد الیمن، ثم ابنه شهرا بصنعا یمن،
وابن ابی امیة المهاجرى، کنده و الصدق فقیل ان سرى،
لعمله قضى النبى بالموت، کذا زیاد بنلبید حضرموت،
کذا ابوموسى ذبیدا و عدن، و نافع الساحل من ارض الیمن،
کذاک قد ولى معاذ الجند، کذلک عتابا على خبر البلد،
کذاک قد ولى اباسفیان، صخر بن حرب بعد ذا نجران،
کذا ابنه یزید اى تیماء، و ابن سعید خالدا صنعاء،
کذاک عمر اخذوا وادى القرى، و حکما اخاهما على قرى،
عرنیة کذلک ایضا اعطى، اخاهما ابان منه الخطا،
کذاک ابن العاص عمرا بعمان، کذا على الطائف ولى عثمان .
چندین استان زیر نظر پیامبر اکرم (ص) بود و چند استاندار را نصب کرد (78) و در واقع، دستگاه ادارى کامل بود .
3 - جهاز قضائى الف - قضاوت شخص نبىاکرم (ص)
پیامبر اکرم (ص) که مبلغ شریعتبود، قضاوت را نیز به عهده داشت (79) و در مسایل مورد اختلاف قضاوت مىکرد . (80) اهتمام ایشان به امر قضا به خاطر ارتباط مستقیم قضا با عدالت اجتماعى - سیاسى بود . (81) ایشان با مداخله در امر قضا کار قضاوت را در دست کاهنان و یهودیان درآورد . (82) از قضاوتهاى معروف او یکى بین سمرة بنجندب و مرد انصارى بر سر یک درخت و دیگرى قضاوت بین زبیر بن عوام و مرد انصارى درباره آبیارى درختان مىباشد . (83) ایشان قاضى اول دولت اسلامى و تنها قاضى مدینه بود و (84) فرمود:
«من بشر هستم و شما نزاعتان را پیش من مىآورید . ممکن استبعضى از شما فصیحتر از دیگرى باشد و من طبق شنیدهام قضاوت کنم . پس هر که را به نفعش قضاوت کردم و حق برادرش ضایع شد، نباید از برادرش چیزى بگیرد وگرنه قطعهاى از آتش براى او خواهد بود .» (85)
ب - نصب قاضى
پیامبر اکرم (ص) براى شهرهاى دیگر افرادى را که صلاحیت داشتند، به عنوان قاضى مىفرستاد . مثلا على (ع) را به یمن فرستاد و فرمود:
«وقتى طرفین دعوا روبهروى تو نشستند، قضاوت مکن، مگر به سخن و مانند دوستى گوش بدهى .» (86) برخى على (ع) را قاضى مدینه از طرف پیامبر (ص) مىدانند (87) و برخى او را قاضى خارج از مدینه مىدانند . (88)
از جمله قضاوت نصب شده، معاذ بنجبل (89) و ابوموسى اشعرى (90) هستند، هر چند برخى آنها را والى مىدانند، (91) ولى حدیث معروف که گفتگوى رسولخدا (ص) را با معاذ قبل از آنکه به محل ماموریتخویش برود، بیان مىکند، مىفهماند او قاضى بوده است . وى گفت: اگر از قرآن و سنت چیزى نیافتم، به اجتهاد خود عمل مىکنم . (92)
سیره ابنهشام، ابوبکر و عمر و عبدالله مسعود و ابىبنکعب و زید بنثابت را به عنوان قاضین منصوب از طرف رسولخدا (ص) نام مىبرد . (93) هر چند برخى با آن مخالفند، به دلیل اینکه پیامبر (ص) شخصا و به آسانى مىتوانست قضاوت کند، زیرا دعواها، کم و ارتباط با رسولاکرم (ص) آسان بود . (94) اما باید گفت آن زمان در شهرهاى دیگر اگر دعوا و مخاصمهاى رخ مىداد، ارتباط با پیامبر (ص) با آن وسایل ابتدایى سفر و خطرات آن، امرى مشکل بود و پیامبر (ص) به همان انگیزه که والى را نصب مىکرد، قاضى را هم نصب مىنمود . البته قاضى مدینه پیامبر (ص) بود و على (ع) هم از طرف ایشان قضاوت مىکرد، (95) ولى دیگران خارج از مدینه قضاوت مىکردند . وقتى به عبدالله بن عمر فرمود: بین مردم قضاوت کن، گفت: مرا معاف بدارید . فرمود: پدرت قضاوت مىکرد . (96)
برخى، قضاوت رسول خدا (ص) را شش نفر مىدانند . (97) بعضى از معقل بنیسار نقل مىکنند که رسولخدا (ص) به او فرمود که قضاوت کن . (98)
پیامبر اکرم (ص) علاوه بر نصب قاضى که نمونهاى بارز از تقسیم کار است، افرادى را بر امر ازدواج و طلاق (99) و ثبت اسناد و املاک (100) منصوب نمود که در عرف تشکیلات امروزى، زیر مجموعه دستگاه قضایى است . علاوه بر این سعید بنسعیدالعاص را بر بازار مکه نصب فرمود . (101) برخى از نصب زنان بر امور حسبه سخن گفتهاند (102) و در روایتى هست که پیامبر (ص) کسى را فرستاد تا بازاریان را از خرید و فروش منع کند . (103) هر چند این مناصب قضایى نیست، ولى شبه قضایى است و از زمره آن دستگاه محسوب مىشود، چه در زمان قدیم یا جدید .
4 - جهاز فنى
مراد از دستگاه فنى، دبیرخانه است و بایگانى و مجموعهاى از دیوان، کتابت، دفتر دبرى و غیره . نصوصى که به ما رسیده است اثبات مىکند دولت پیامبر (ص) داراى چنین تشکیلاتى بود .
ابنعساکر در تاریخ دمشق مىگوید که نویسندگان پیامبر (ص) بالغ بر 23 نفر بودند که زندگىنامه آنان در بهجةالمحافل آمده است . (104) پیامبر (ص) کارهاى نوشتارى را بین افراد تقسیم نموده بود . امام على (ع) نوشتن میثاقهاى رسمى مانند صلح حدیبیه و برخى ابوعمرو را (107) به عنوان کاتبالعهود والصلح نام مىبرند . (108) زید بنثابت متولى نوشتن نامهها به پادشاهان و رؤسا و عشایر بود . (109) عبدالله بنارقم بنابىارقم که دایى پیامبر (ص) بود، نامهنویسى به ملوک را بر عهده داشت و از فرط امانتدارى به جایى رسید که نامه را مىنوشت و مهر مىکرد و آنچه نوشته بود قرائت نمىکرد . وقتى افرادى براى پیامبر (ص) نامه مىنوشتند، حضرت از او مىخواست جواب بدهد و وى جواب را به رسولخدا (ص) نشان مىداد، که پیامبر در صورت رضایت ارسال مىکرد . (110) ابىبنکعب وحى را موقع نزول مىنوشت . (111) حذیفة بنیمان تخمین میوههاى حجاز را ثبت مىکرد . (112) زید اموال صدقات را مىنگاشت . (113) مغیره بنشعبه مداینات و معاملات را مىنوشت . (114) شرحبیل بنحسنه توقیعات به ملوک را تحیر مىنمود . (115) حنظلة بنربیع جانشین و ذخیره کتاب بود که موقع غیاب آنها مىنوشت . (116) زید بنثابت مسؤول اخبار محرمانه بود . روزى رسولخدا (ص) به او فرمود: نامههیى نزد من آمده است . دوست ندارم هر کس آنها را بخواند . لغت عبرى و سریانى بیاموز . او در عرض هفده شبانهروز آموخت . (117) این «کاتب السر» است . (118) استیعاب، عبدالله بنارقم را از مواظبین نامهها مىشمارد; یعنى مسؤول دبیرخانه بود . (119) معاویه آنچه بین پیامبر (ص) و عرب بود مىنوشت . (120) عثمان بنعفان کاتب وحى بود . (121) ابىبنکعب و زید بنثابت در غیاب آن دو وحى را مىنوشتند . (122) زید صحابه را الزام به کتابت مىکرد . (123) اینها نویسندگان اصلى وحى بودند . ابنعبدربه معتقد است که وقتى اینان غائب بودند، هر کس موظف به کتابت وحى بود از جمله معاویه، جابر بنسعید بنالعاصى و ابان بنسعید و علاء بنالحضرمى و حنظلة بنالربیع و عبدالله بن سعد بنابى، قبل از ارتدادش . (124)
صاحب بهجةالمحافل، 25 نفر کاتب را که غیر از وحى را مىنوشتند، نام مىبرد که عبارتند از: على (ع)، ابابکر، عمر، عثمان، عامر بنفهیر، عبدالله بناللارقه، ابىبنکعب، ثابتبنقیس بنشماس، خالد بنسعید بنالعاصى، برادرش حنظله، بنابىعامر اسدى، زید بنثابت، معاویة بنابىسفیان، شرحبیل بنحسنه، عبدالله بن عبدالله بنابىسلول، زبیر بنعوام، معیقب بنابىفاطمةالدوسى، مغیرة بنشعبه، خالد بنولید، علاء بنحضرمى، عمرو بنالعاص، جهیم بنالصلت، عبدالله بن رواحه، محمد بنمسلمه و عبدالله بنسعید بنابىسرح، که تعداد اینها را چهل و 26 و 24 هم شمردهاند . (125) حافظ عراقى همه آنها را در شعرى جمع کرده و به 42 نفر رسانده است . آخرین عدد از برهان حلبى در حواشى الشفا است که 43 کاتب شمرده است . (126)
در مورد کیفیت عهدنامهها و ابلاغنامهها و چگونگى استفاده از القاب و آداب و رسوم و تشریفات خاصى که کاتبان رعایت مىکردند، مىتوان به کتاب صبحالاعشى از ابىالعباس احمد قلقشندى، ج 9 و 10 مراجعه کرد . وقتى پیامبر (ص) خواستبه هرقل، امپراتور روم نامه بنویسد، به او گفتند: عجماننامه بدون مهر نمىپذیرند . براى پیامبر مهرى از نقره ساختند که نقش آن محمد رسولالله بود . (127)
پیامبر (ص) آموزش هم مىداد، مثلا مىفرمود: زمانى که «بسمالله الرحمن الرحیم» را مىنویسید، «سین» را آشکار کنید .
معاویة بنابىسفیان براى پیامبر (ص) نامه مىنوشت و قلم را در دهانش مىگذاشت . پس پیامبر (ص) به او نگاه کرد و فرمود: قلم را روى گوش بگذار . این براى تو اذکر و املاکننده است . (128) نیز رسولخدا (ص) افرادى را مامور ثبت آمار مىکرد، مانند حذیفة بنیمان و دیگران که آمار مسلمانها را مىنوشتند . (129) ابنعباس هم ثبت وقایع و گزارشها مىکرد . (130)
در جمعبندى نهایى باید گفت پیامبر (ص) کاتبانى خوشخط داشت که آموزش دیده بودند و به هر یک از آنها امرى محول مىشد . ملاحظه مىشود تقسیم کار جلوه خاصى دارد، به ویژه که پیامبر (ص) امى بود و خود نمىنوشت . بنابراین باید گفت تقسیم کار خوبى در بعد فنى و مکاتباتى وجود داشت: آمارنویسى، گزارشنویسى، بایگانى، کتابت وحى و ... .
5 - امور مالى
وقتى بلاد حجاز و یمن و همه جزیرةالعرب و بلاد شام و عراق به فتح درآمد، سیل دادن خمس و جزیه و صدقات به سمت رسولخدا (ص) سرازیر شد . براى جمعآورى و ثبت و ضبط و توزیع آنها دستگاهى لازم بود که از آن به جهاز مالى یاد مىکنیم . وقتى ملوک اقالیم با رسولخدا (ص) مهادنه کردند، پیامبر (ص) از آنها درهم و دینار مىگرفت و براى خود نگه نمىداشت، بلکه به مصارف مىرساند و مسلمانان را با آن نیرومند مىساخت . پیامبر (ص) در این زمینه، کار مالى را به چند متخصص واگذار کرد:
1 - مصدق
عاملى که صدقات و زکوات را از واجدین شرایط مىگرفت . (131)
رسولخدا (ص) افرادى را معین کرده بود تا صدقات و مالیات را جمعآورى کنند . مثلا عدىبن حاتم را به سمت عشیرهاش (بنىسعد) فرستاد . همچنین زبرقان بنبدر و قیس بنعصام را بر صدقات بنىسعد فرستاده بود، در دو جهت مختلف . (132) علاء بنحضرمى را به بحرین، ابىامیة بنالمغیره را به صنعا، على بنابىطالب (ع) را به نجران براى جمعآورى مالیات و زیاد بنلبید را به حضرموت و مالک بننویره را به صدقات بنىحنظله . (133) ابوعبیدة بنجراح و معاذ بنجبل در عهد رسولخدا (ص) متولى قبض جزیه بودند . (134) جد حرب بنعبدالله بنعمر الثقفى وقتى آگاه به مبانى اسلام شد و اسلام آورد رسولخدا (ص) او را مسؤول اخذ صدقه از قومش (ثقیف) کرد . (135) وى صاحب الاعشار بود . سواد بنغزید انصارى متولى خراج زمینها بود . (136) ابناسحاق در سیرهاش مشهورترین عاملان زکات را عمر بنخطاب، خالبد بنسعید بنالعاصى و معاذ بنجبل و عدى بنحاتم الطائى و زبرقان بنبدر التمیمى مىشمارد . (137) کافیة بنسبع اسدى هم مسؤول صدقات قومش از طرف رسولخدا (ص) بود . حذیفة بنیمان، ابنسبع را مصدق رسولخدا مىداند . رسولخدا (ص) کهل بنمالک هذلى را عامل بر صدقات هذیل قرار داده بود . همچنین خالد بنبرصاء و از مصدقان، اباجهم بنحذیفه بود . (138) خالد بنسعید بنالعاصى اموى مامور صدقات مذحجبود . (139) خزیمة بنعاصم ساعى، مصدق قومش بود . (140) رافع بنمکیث الجهنى بنىتمیم بود . (141) سهل بنمنجاب از عمال رسولاکرم (ص) بر صدقات بنىتمیم بود . (142) عکرمة بنابىجهل مسؤول صدقات هوازن در سال وفات رسولاکرم (ص) بود . (143) مالک بننویره که از خانزادهها و شاهزادهها بود از طرف رسولخدا (ص) براى گرفتن صدقات قومش انتخاب شد . (144) متمم بننویره تمیمى از طرف رسولخدا (ص) مسؤول صدقات بنىتمیم بود . (145) مرداس بنمالک غنوى (146) و هیثم بنالدقیس و قرة بندعموص تمیرى نیز از جمله جمعآورى کنندگان صدقات و زکات بودند . (147)
در یک جمعبندى، 28 نفر به عنوان عاملان و مصدقان زکات بودند که مالیات و جزیه و زکات و غیره را جمع مىکردند و رسما منصوب و مسؤول از طرف رسولخدا (ص) بودند .
2 - مستوفى
مستوفى کسى بود که رسولخدا (ص) او را انتخاب مىکرد تا مالیات را از مصدقان و عمال جمعآورى کند و به رسولخدا (ص) برساند . (148)
على بنابىطالب (ع) مستوفى رسولخدا (ص) بود که صدقات و جزیهها را جمع مىکرد . البته این عمل مربوط به سال آخر حیات نبى (ص) بود . (149) حاجب بنزراره الدارسى تمیمى، مستوفى صدقات بنىتمیم بود . (150)
3 - موزع
کسى که پولى را از طرف رسولخدا (ص) بین مردم توزیع و تقسیم مىنمود .
على بنابىطالب (ع)، زید بنمالک انصارى و ابىسفیان از طرف رسولخدا (ص) مامور بودند که به قبیله بنىحذیمه، بنىقریظه و مکه بروند و اموالى را بین مردم تقسیم کنند . این اموال بابت دیه بود یا مقدارى کمک و یا براى خرید سلاح و اسب . (151) پیامبر عمرو بنالغوغاء را فرستاد تا پولى را که از طریق ابوسفیان بین مردم مکه تقسیم کند . (152)
4 - خارص
کسى که کارشناس است و تخصص دارد متاعى را ببیند و قیمت آن را تشخیص دهد و تخمین بزند .
ابىحمید خارص نخل بود . (153) عبدالله بنرواحه خرماى اهل خیبر را خرص مىکرد . (154) عتاب بناسید مامور خرص نخل و انگور بود . (155) در یک روایت، از سهل بنابىحثمه به عنوان خارص یاد مىشود . (156) صلتبنمعدى کرب کندرى خارص بود . (157) فروة بنعمر خرماى اهل مدینه را خرص مىکرد . (158) خارص خیبر، ابىخیثمه عامر بنساعده بود . (159)
5 - کاتب صدقات
کسى که وظیفه ثبت و ضبط آمار و ارقام و بایگانى را به عهده داشت .
زبیر بنعوام کاتب صدقات بود و در غیاب یا مریضى او جهم بنصلت و حذیفة بنیمان این کار را مىکردند . (160) طبق یک نقل حذیفه بنیمان کاتب خرص نخل بود . (161) در بحث دستگاه فنى از کاتبان، از جمله کاتب امور مالى بحث کردیم .
علاوه بر تقسیم فوق، امور دیگر و تخصصهاى متعددى وجود داشته است . ابوهریره وکیل بود زکات رمضان را حفظ کند . (162) عبدالله بنکعب انصارى مسؤول خمس بود . (164) البته مىتوان تقسیمات ریزترى را بیان و عیان کرد، به عنوان مسؤول جزیه، مسؤول زکات، مسؤول دیات و ... ولى همین مقدار که گفته شد، نشان مىدهد امور مالى تقسیم شده و سازمانى بود .
در پایان این بخش باید تذکر دهیم امور مالى فراتر و وسیعتر از آنچه گفته شد، است . پول و خزانه و و کیلهایى در زمان رسولخدا (ص) مورد استفاده بود، از جمله: درهم و صاع .
هدف فقط اثبات تقسیم مناصب بین صاحبمنصبان و کارشناسان بود .
6 - امور
سیاستخارجى حکومت اسلامى را پیامبر (ص) با ارسال نامههایى به سران کشورها ترسیم نمود و مشخص کرد هدف پیامبر کشورگشایى نیست، بلکه ابلاغ پیام است . در سال هفتم هجرى نامههایى به بعضى از سران کشورها ارسال کرد و از آنها دعوت نمود اسلام را بپذیرند و تذکر داد اگر مسلمان شدند، در سلم و امان خواهند بود و گرنه مسؤولیت گمراهى مردم نیز به عهده آنهاست . این نامهها به عنوان اسناد سیاسى اسلام در کتب تاریخ مضبوط است و در کتاب «جمهرة رسائل العرب» و «مکاتیب الرسول» آمده است . در این نامهها خطوط کلى سیاستخارجى اسلام ترسیم گردیده است . (165) به نظر برخى، پس از آنکه دولت اسلامى شکل و پا گرفت، رسولاکرم (ص) تحرک سیاسى را شروع کرد و در خلال شش سال دوم بعد از صلح حدیبیه، با پادشاهان و سران مکاتبه داشت . (166)
سفراى پیامبر (ص) عبارتند از:
1 - عبدالله بنحذافة السهمى که نزد کسرى پادشاه فارس فرستاده شد . (167)
2 - حاطب بنابىبلتعه به سمت مقوقس، عظیم و بزرگ قبط ارسال شد . (168)
3 - دحیة بنخلیفه کلبى به سمت هرقل، پادشاه روم و عظیم بصرى فرستاده شد . (169)
4 - جعفر بنابىطالب، به سوى نجاشى سلطان حبشه . (170)
5 - شجاع بنوهب به سمتحارث غسانى، پادشاه تخوم شام . (171)
6 - سلیط بنعمر به سوى هوذة بنعلى حنفى، پادشاه یمامه . (172)
7 - عمرو بنعاص سهمى به سمت «جعفر» و «عبد» سلطانهاى عمان . (173)
8 - علاء بنحضرمى به سوى پادشاه بحرین . (174)
9 - مهاجر بنابىامیة به سمتحارث، یکى از ملوک یمن . (175)
10 - حارث بنعمیر به سمتشام (ملک روم) . (176)
11 - واحد بنسلیط عامر بنلؤى، سفیر یمامه . (177)
علاوه بر سفیران رسمى فوق، بعضى مواقع ماموریت ویژه خارجى داده مىشد . ابناسحاق مىگوید پیامبر (ص) عمرو بنامیة القهرى را با دو کشتى فرستاد و شانزده نفر که در راس آنها جفر بنابىطالب بود، آنها را تحویل گرفتند . (178)
عمده این ماموریتها در سال نه هجرى یعنى اواخر حکومت رسولاکرم (ص) واقع شد که جنبههاى جهانشمولى حکومت جلوهگر شده بود . (179)
سفیران پیامبر اکرم (ص) از نظم و سازماندهى خوبى بهره مىبردند .
اکنون به نحوه پذیرش وفود و هیاتها و مسؤولانى که به منظور پذیرایى از وفود توسط پیامبر (ص) تعیین شده بودند مىپردازیم:
زید بن ثابتسمت مترجم را داشت، زیرا به زبانهاى فارسى، رومى، قبطى و حبشى آشنا بود و همه اینها را در مدینه آموخته بود، چون مدینه اقلیتهایى از فارس و روم و مصر و حبشه داشت . از این رو در گفتگو بین رسولاکرم (ص) و هیاتهاى وارده ترجمه مىکرد . (180) خانه رمله دختر حارث النجاویه مهمانسرا و دارالضیافه و «على ثبوبان» منصوب شد که از وفود و هیاتهاى سیاسى وارده پذیرایى کند . (181)
مغیرة بنشعبه مامور بود به میهمانان و وفود بیاموزد چگونه به رسول خدا (ص) تحیتبگویند . داستان او با وفد ثقیف معروف است . (182)
وقتى وفود بر پیامبر (ص) وارد مىشدند، ابوبکر هیاتهاى به استقبال آنان مىفرستاد تا به آنها آموزش دهد و آنان را به سکینه و وقار نزد رسولخدا (ص) امر مىکرد، که در حقیقتیک نوع مسؤولیت تشریفات بود . (183)
گاهى مواقع پیامبر (ص) متواضعانه از وفود پذیرایى مىکرد . این امر در خصوص وفد نجاشى و شخص او در تاریخ ثبت است . (184)
این امر جلوهاى کامل از تقسیم کار در بعد دیپلماسى است . ملاحظه شد که پیامبر (ص) سفیرانى را رسما به خارج اعزام و منصوب مىکرد و هیات خارجى مىپذیرفت، که براى هر دو منظور دیپلماتهایى در نظر مىگرفت و مترجم داشت . چنانکه آداب دیپلماتیک را رعایت مىنمودند و مسؤول تشریفات وجود داشت . همه این مهرهچینى و گزینشها حاکى از تقسیم کار است .
7 - جهاز عسگرى
در بعد نظامى، پیامبر (ص) شفافترین تقسیم کار را داشته است:
الف - جانشینان پیامبر (ص) در مدینه
تعاد سرایاى پیامبر (ص) مورد اختلاف است . 35، 36، 47، 48، 52 و غیره شمارش شده است . (185) همین امر حاکى از نصب فرمانده نظامى در راس این سرایا، نیز تقسیم کار در بعد نظامى است که چون حضرت امکان شرکت مستقیم در بعضى جنگها را نداشت، فرماندهى را نصب مىکرد و وقتى خود به جنگ مىرفت، باز نصب وجود داشت . یک بار به عنوان جانشین خویش در مدینه براى اداره آن، طبق یک نقل محمد بنسلمه انصارى را گماشت . (186) سیزده بار اممکتوم را به جاى خویش در مدینه گمارد . حتى در تبوک و خروج براى حجةالوداع و جنگ بدر (187) بعد از اممکتوم، ابا لبابه منصوب بود . (188) جعال بنسراقه ظمرى همین منصب را در غزوه بنىالمصطلق داشت . (189)
سباع بنعرفطة الغنارى در غزوه خیبر و تبوک، (190) ابىدهم الغفارى در غزوه فتح (191) جانشینان نبى (ص) در مدینه بودند . در مورد امیرالمؤمنین (ع) اختلاف است . بعضى فقط او را در جنگ تبوک خلیفه مدینه مىدانند . (192) بعضى در اکثر غزوات چنین نظرى مىدهند . (193) در محاضرات، ابنعربى فهرستى از خلفاى پیامبر (ص) در مدینه را نام مىبرد که عبارتند از: ابولبابه، بشیر بنمنذر، عثمان بنعفان، عبدالله بن اممکتوم، ابوذر، عبدالله بنعبدالله، ابنابىسلول، سباع بنعرفطه، نمیلة بنعبدالله لیثى، عریف بناضبط دیلمى، ابورهم، محمد بنسلمه انصارى، زید بنحارثه، سائب بنعثمان بنمظعون، ابوسلمة بنعبدالاسد، سعد بنعباده و ابودجانه ساعدى، که وظیفه هر کدام را توضیح داده است . اینان علاوه بر غزوه در عمره هم جانشین پیامبر (ص) مىشدند . (194)
ب - مستنفر
کسى که نیروى انسانى براى جنگ جمع مىکند و آنان را به این امر تشویق مىنماید . بسر بنسفیان خزاعى و بدیل بنام اصرم مردم خزاعه را از طرف پیامبر (ص) براى جنگ با اهل مکه در عامالفتح استنفار مىکردند . (195) برخى بدیل را مامور استنفار ابىکعب مىدانند، (196) همینطور بسر بنسفیان را . (197) ابىرهم غفارى مبعوث بود طایفه ابنسعد را استنفار نماید (198) و چنین ماموریتى را براى مردم «اسلم» بریده بنحصیب به عهده داشت . (199)
صاحب لواء (علمدار و پرچمدار)
بریده بعد از ملحق شدن به اسلام از طرف پیامبر (ص) ماموریتیافت وقتى وارد مدینه مىشود، پرچم داشته باشد . او عمامهشا را بر نیزهاش پیچید و جلوى روى خویش گرفت تا وارد مدینه شد . (200) و على (ع)، ابوبکر و عمر و زبیر بنعوام و سعد بنمعاذ و سعد بنعباده و قیس بنسعد عباده و مصعب بنعمیر از جمله پرچمداران پیامبر (ص) در نبردها بودند . (201) ابناسحاق معتقد است پیامبر (ص) اولین رایت را به عبیدة بنالحرث بنالمطلب داده است . (202) برخى حمزة بنعبدالمطلب را اولین پرچمدار مىدانند، (203) برخى عبدالله بنجحش را . (204) پیامبر (ص) ابازرعه را مبعوث کرد به سمت قوم خود برود و ابلاغ هر کس زیر این پرچم جمع شود، مؤمن است . (205)
د - سازماندهى نیروهاى نظامى
عرب جیش را به عنوان خمیس مىشناخت، چون بر پنج قسم تقسیم مىشد: قلب و میمنه و میسره و مقدمه و ساقه، کلام ابناسحاق به رعایت این امر توسط رسولاکرم (ص) اشعار دارد . (206) در یک نقل است که وقتى وارد مکه شد، سپاهش را به گردانها (کتائب) تقسیم کرد و فرماندهى همچون زبیر بنعوام، سعد بنعباده، خالد و ابوعبیده جراح را بر آن کتائب گماشت . (207)
ه - امیر الرماة (فرمانده تیراندازان)
عبدالله بنجبیر فرمانده تیراندازان در جنگ احد بود . (208) عبدالله بنجعفر هم، چنین وظیفهاى در برخى جنگها داشت . (209)
و - بدل
کسى که براى فریب دشمن شبیه پیامبر (ص) مىشد و به جاى ایشان در قلب لشکر قرار مىگرفت . . کعب بنمالک روز احد زره رسولخدا (ص) را پوشید و زره خویش را به ایشان داد و یازده زخم برداشت . (210) حفاظت پیامبر (ص) در جنگها یک اصل مهم بود . شبیه این کار را على (ع) در قصه هجرت انجام داد که معروف است . (211)
ز - وازع
یعنى کسى که به گروهان و گردان نظم و انسجام و آرایش و نظام جمع مىدهد و عقب و جلو مىکند . پیامبر اکرم (ص) وقتى مردى را براى این کار نصب کرد، فرمود: او خیل را عقب و جلو مىکند (نظام جمع مىدهد) . (212) گاهى با یک چوب که به دست اصحاب مىداد، آنان را براى کمک به نظم دعوت مىکرد (213) یا خود با چوب صفوف را مرتب مىنمود .
ح - خریدار اسب و سلاح
سعد بنزید بنمالک اشهلى انصارى از طرف رسولخدا (ص) مامور شد دستهاى از اسراى بنىقریظه را به نجد ببرد و معادل قیمت آنها سلاح و اسب خرید کند . (214) یعنى مسؤول تهیه سلاح بود، که در اصطلاح امروز، امور تدارکات یا لجستیک مىگویند .
ط - مسرج (مرکبدار)
کسى که مرکب رسولخدا (ص) را آماده مىکرد و زین (سرج) مىگذاشتیا رکاب آن را مىگرفت . بلال، مسرج رسولخدا (ص) بود . (215) عبدالله بنبشر رکابدار حضرت بود و کمک مىکرد ایشان سوار اسب شوند . (216)
ابنعمر زمام اسب رسولخدا (ص) را مىگرفت و جلو مىبرد و به اصطلاح «سائق» بود . (217) سهل بنسعد ساعدى و ابواسید ساعدى همین سمت را داشتند . (218) اسلم بنشرید بنعوف مسؤول نگهدارى اسب حضرت بود و اصطلاحا به او صاحبالراحله والناقة مىگفتند; (219) یعنى زین آن را برمىداشت و مىگذاشت . مردى به نام اسلع نیز چنین وظیفهاى داشت . (220) عقبة بنعامر الجهنى صاحب بغله (قاطردار) بود . (221) بعضى گفتهاند چون رسولخدا (ص) در حرکت نافله مىخواند، فردى را مسؤول مرکب خویش نمود . (222) ایشان جمال داشته است . (223) وقتى در جنگ صحبت مىفرمود، «دابه» و «ناقه» او را نگه مىداشتند که حرکت نکند . (224) در جنگ خیبر عباس بنعبدالمطلب چنین سمتى داشت . (225) بلال حبشى طبق یک نقل ناقه او را موقع خطبه مىگرفت . خالد بن سیار غفارى، سائق شتر رسولخدا (ص) بود . عمرو بن خارج هم همینطور . (226)
این افراد خدمات مربوط به مرکبهاى رسولخدا (ص) را انجام مىدادند، اعم از جمل ناقه اسب و قاطر که حاکى از خدمات ویژه فرماندهى نظامى است تا او با خیال راحتبتواند فرماندهى کند و دلیل بر تجمل و تکلف نمىباشد . به هر حل مهم اثبات این مطلب است که عدهاى در این جهت نصب شده بودند .
ى - صاحبالسلاح
کسى که خدمت و وظیفه او به اسلحه مربوط مىشد . سعید بنزید مبعوث بود از نجد خیل و سلاح بخرد . (227) ضحاک بنسفیان، سیاف بود; یعنى با شمشیر بالاى سر پیامبر (ص) مىایستاد و مراقبت مىکرد و به اندازه صد مرد جنگى نیرو داشت . (228) على بنابىطالب (ع) و زبیر و مقداد و محمد بنمسلمه و عاصم بنثابت و زاد بنالقیم و ضحاک بنسفیان الکلایى مقابل رسولخدا (ص) گردن مىزدند . (229) فردى به نام مرزوق ملقب به صیقل مامور جلا دادن شمشیر پیامبر (ص) بود . (230)
اینها شمشیر زنان و خدمه سلاح رسولخدا (ص) بودند و وظایف تهیه سلاح، نگهدارى و کاربرد آن را در شکلهاى مختلف به عهده داشته و به این امور منصوب بودند .
ک - راهنماى جنگ
کسى که اطلاعاتى در خصوص زمان، زمین و موقعیتهاى مختلف دوست و دشمن داشت و رسولخدا (ص) از اطلاعات او در جنگ استفاده مىبرد . مردى از هذیل موقع هجرت، راهنماى رسولخدا (ص) بود . (231) ابوحثمة بنالحرث در احد و مردى از اسلم در جنگ حدیبیه و سعد العرفى موقع هجرت به مدینه این سمت را از طرف رسولخدا (ص) داشتند . (232) تبیع حمیرى هم از راهنماها شمرده شده است . همچنین ثابتبنضحاک در خندق و حمراءالاسد، جبارالثعلبى در غطفان، جمیل الاشجعى در خیبر و در استیعاب از غالب بنعبدالله اللیثى (234) به عنوان مسهل طریق یاد مىکند که بعضى آن را جاسوس معنا نمودهاند و (235) چه بسا کسى که راه را باز مىکند و خطرات را گزارش مىدهد . در عرف نظامى، واحد تخریب یا اطلاعات و عملیات یا مهندسى رزمى این وظیفه را به عهده دارد .
ل - حارس و محافظ
سعد بنابىوقاص و سعد بنمعاذ در جنگ بدر، ابوایوب انصارى و (236) عمر بنخطاب در مکه موقع نماز، ادرع سلمى و خشرم بنحباب انصارى (237) از جمله محافظان رسولخدا (ص) بودند که تاریخ از آنها نام مىبرد که عمدتا در جنگ، حضرت را حفظ مىکردند . عمار بنیاسر و عبادة بنبشر در غزوه ذاتالرقاع به موقع شب و به امر رسولخدا (ص) پاسدارى و محافظت مىکردند . (238) عمرو قرظى در غزوه بنىقریظه و محمد بنمسلمه در غزوه فتح از رسولخدا (ص) در حین شب پاسبانى مىکردند . (239) بعضى مواقع تعداد این پاسداران بیدار زیاد بود که ابوسفیان از دیدن آنها ترسیده و توسط اینان دستگیر شده بود . (240) انس بنابىمرثد غنوى در غزوه حنین (241) چنین ماموریتى داشت .
همه این محافظتها توسط صحابه قبل از نزول آیه «والله یعصمک من الناس» بود . پس از آن همه را منع کرد که او را حفظ کنند . مضروب شدن ایشان در جنگ احد قبل از نزول آیه استیا مراد حفظ رسولخدا (ص) از قتل مىباشد . (242)
م - سپاه
سلیط بنسفیان اسلمى و دو نفر دیگر از طرف رسولخدا (ص) جهت تعقیب مشرکان در جنگ احد مامور بودند . (243)
ن - جاسوس جنگى
بسیسه مامور شد از قافله ابىسفیان اطلاع کسب کند . (244) عدى بنابىزعباء جهنى در جنگ بدر همراه او بود که اطلاعاتى را از موقعیت ابوسفیان براى رسولخدا (ص) بیاورند . (245) بعد از خبر آوردن، على (ع) و زبیر و سعد بنابىوقاص و چند نفر دیگر را براى کسب اطلاعات فرستاد . (246) طلحة بنعبدالله و سعید بنزید مامور خبرگیرى از طریق شام بودند . (247) حذیفة بنیمان در جنگ خندق اخبار قریش را براى رسولخدا (ص) مىآورد . (248) عبدالله بنحدود در قصه هوازن از آن قبیله خبرچینى مىکرد . (249) امیة بنخویلد را رسولخدا (ص) به تنهایى براى خبرگیرى از قریش مامور کرد . (250) بشر بنسفیان عتکى اخبار قریش را از مکه مىآورد . (251) جبلة بنعامر بلوى، جاسوس جنگ احزاب بود . (252) خبیب بنعدى انصارى همین سمت را داشت . (253) گاهى رسولخدا (ص) چند گروه جاسوس مىفرستاد و فرمانده آنها را عاصم بنثابت قرار مىداد، (254) مثل یک گروه متشکل اطلاعات و عملیات . تخریجبنابىشبیه هم جزء جاسوسان از قریش است . (255) عباس بنعبدالمطلب عموى پیامبر (ص) که قبل از فتح خیبر مسلمان شد و اسلامش را کتمان مىکرد، بین مشرکان مىرفت و خبر مىآورد . (256)
پیامبر (ص) علاوه بر عیون و جاسوسان، عدهاى را به عنوان مخذل منصوب کرد; یعنى کسانى که روحیه دشمن را با کید و سیاست تخریب مىکردند و آنها را مهیاى شکست نظامى مىنمودند و به اصطلاح جنگ روانى راه مىانداختند . از جمله این افراد نعیم بنمسعود بنعامر اشجعى است که در جنگ احزاب چنین ماموریتى داشته است . او در جنگ خندق مسلمان شده بود و بنىقریظه را با نقشه، تخریب روحیه کرد . وى بین دو سپاه قریظه و غطفان در جنگ خندق اختلاف انداخت تا از مدینه رفتند . رسولخدا (ص) فرمود: «الحرب خدعه; (257) جنگ فریب است .»
ملاحظه مىشود افراد گوناگونى در جنگ و غیر آن از قریش و غیر آنان که دشمن بودند، اطلاعاتى کسب مىکردند . در بدر و خندق و احد و احزاب و فتح مکه این جاسوسان از طرف رسولخدا (ص) منصوب و فعال بودند . البته ممکن استبرخى عیون ماموریتى غیر جنگى داشتهاند، ولى در آن زمان وضع مدینةالنبى (ص) عمدتا نظامى بود و هیچ خبرچینى کارش جدا از مسایل نظامى محسوب نمىشد .
ص - امور غنائم
عبدالله بنکعب بنعمرو بنعوف و اباسفیان بنحرب و بدیل بنورقا مسؤول حفاظت از غنائم بودند که اعم از اسرا و اموال بود . (258) معیقب بنفاطمه آمار غنائم را ثبت مىکرد . (259) دو نفر به نام سعد مسؤول فروش غنائم بودند . (260)
ف - تبلیغات جنگ
عبدالله بنرواحه و زید بنحارثه مسؤول تبلیغات جنگ بودند که به مردم بشارت پیروزى مىدادند . (261) گاهى رسولخدا (ص) قافله و گروهى را مسؤول تبلیغات جنگ مىنمود . (262) رسولخدا (ص) در جنگ شعارهایى مانند «لا اله الا الله، وحده لا شریک له، له الملک و لهالحمد و هو على کل شىء قدیر» سر مىداد . (263) این کار در روحیه دوست و دشمن تاثیر عمیق داشت .
ع - ماموریتهاى ویژه
پیش از فتح مکه، پیامبر (ص) سپاهى را براى فتح مکه گسیل کرد و مایل بود مخفى باشد . یکى از مسلمانان ضعیفالایمان به نام حاطب، زنى را با نامه روانه نمود و قریش را مطلع کرد . پیامبر (ص)، على (ع) را فرستاد و نامه را وسط راه از او گرفت . (264) ابىعمرو و دو نفر دیگر را ماموریت داد فرماندهى کسانى که مشرکان را در جنگ احد تعقیب مىکردند، عهدهدار باشند . (265)
خ - حفاظت اطلاعات
پیامبر هر فرماندهى را مىگماشت، یکى را مامور مىکرد را کنترل کند . (266)
م - استفاده از زنان
از زنان در جراحى زخمیان استفاده مىشد . (267)
گ - آموزش نظامى از کفار (268)
از مجموعه مباحث گذشته تحت عنوان دستگاه نظامى یا امور نظامى روشن شد دقیقترین وامروزىترین نوع تقسیم کار توسط نبىاکرم (ص) انجام گرفته است; یعنى داشتن ارتش، سازماندهى آن، نصب فرمانده، دادن ماموریتهاى ویژه، حفاظت اطلاعات، اطلاعات عملیات، تهیه سلاح، نگهدارى سلاح، (زرادخانه)، تامین و گزینش نیرو، علمدار، فرمانده ارشد و نظام وظیفه; به رغم اینکه برخى اصرار دارند بگویند پیامبر (ص)، ارتش موظف و منظم نداشت و همه مردم موظف به جنگ و جهاد بودند . (269) اگر همه مردم سرباز و مجاهد بودند، ولى حین جنگ نظمى متین و سازمانى دقیق مىگرفتند . به هر حال امور نظامى شاخصترین بعد تقسیم کار رسولخدا (ص) بود . پیامبر در منابر و مواقع مختلف، مردم را به برخوردارى از قوه و نیرو و تیراندازى تشویق مىنمود (270) و خود از منجنیق در جنگ استفاده مىکرد . (271) پیامبر که دشمنان زیادى داشت و براى نجات همه انسانها در همه جا دفاع مىکرد، نمىتوانست غافل از یک سپاه منظم باشد، هر چند امدادهاى غیبى همواره او را نصرت مىکرد، ولى امدادات غیبى و نصرهاى الهى هیچ گاه مانع از نظم نظامى در نظام اسلامى نیست .
دستگاه تبلیغاتى
منذر بنعمر و چهل نفر از بزرگان مسلمان که بهترین حافظان و قاریان قرآن بودند، مامور شدند به نجد بروند و مردم را به اسلام دعوت کنند . (272) پیامبر (ص) شش نفر را به سمت مردم «عضل» و «قاره» مبعوث کرد تا براى تازه مسلمانها مبادى دین و قرائت قرآن را تعلیم دهند . (273) گاهى مواقع یک نفر از نو مسلمانهاى یک منطقه که ممتاز بود جهت تبلیغ و ترویج دین اسلام مامور مىشد مانند عبدالله بنسلام که از احبار یهودى بنىقینقاع بود و مسلمان شد و مردمش را به اسلام دعوت مىکرد . (274) بلال که مؤذن رسمى بود کارى تبلیغى انجام مىداد . اذان باعثشد اسلام از یهود و نصارا متمایز شود چون آنها از بوق و ناقوس استفاده مىکردند . (275) ابنمکتوم و عیاض از مؤذنان بودند . ابومخدوره در مکه اذان مىگفت . از کسان دیگرى نیز نام برده شده است . (276) در مدینه نه مسجد بود و همه مؤذنان اذانها را با اذان بلال هماهنگ مىکردند که در مسجد جامع حضور داشت . (277) در مدینه نه مسجد بود و همه مؤذنان اذانها را با اذان بلا هماهنگ مىکردند که در مسجد جامع حضور داشت . (278) او مؤذن اصلى بود . بلا مسؤول مرتب کردن صفوف جماعت هم بود و گاهى مواقع در این جهت تازیانه هم به کار مىبرد . (279)
عبدالله بنرواحه و حسان بنثابت از شاعران رسمى رسولخدا (ص) بودند که در جنگ و غیر جنگ براى تقویت روحیه مسلمانان و تخریب روحیه مشرکان شعر مىسرودند و مىخواندند . گاهى اشعار را دستهجمعى مىخواندند تا بر خستگى غالب شوند و روحیه خوبى حاکم شود . (280) کتب سیره بحثهایى مستقل در مورد درگیرى شعراى اسلام و شرک دارند که حاکى از نقش مؤثر تبلیغ و شعر و هنر در دفاع از اسلام است که نظمى مخصوص را موجب مىشد . (281) یکى از شعراى پیامبر (ص)، کعب بنمالک بود . (282) پیامبر (ص) به شعر جهت مىداد و گاهى اشعار شاعران در جهت اهداف عالیه اسلام تغییر مىیافت . (283)
یک نفر نصب شده بود تا صداى پیامبر (ص) را با صوت رسا تکرار کند و به گوش مردم برساند . (284) او ربیعة بنخلف نام داشت . چند نفر به عنوان منادى منصوب بودند تا فرمایشات رسولخدا (ص) را به مردم ابلاغ کنند . (285) على (ع) مامور ابلاغ آیات قتال در حجشد . (286)
بنابراین سازمان تبلیغى رسولخدا (ص) با عناصر و وظایفى همچون مؤذن، مبلغ، منادى، شاعر (287) و غیره تشکیل یافته و وظایف بین افراد تقسیم شده بود . در یک دیدگاه مىتوان مثلث «مؤذن، مسجد و منبر» را یک سازمان تبلیغات جامع دانست که داخل مجتمع اسلامى فعال بود و به خارج از مجتمع افرادى گسیل مىشدند; مجموعه عوامل و دستگاه تبلیغى که وظیفه یک رسانه را براى رساندن صداى پیامبر (ص) به مردم داخل و خارج مدینه داشتهاند .
چون از بعد تقسیم کار بحث مىکنیم، به افرادى که بر امور تبلیغى منصوب شدهاند اشارت کردیم وگرنه امورى از قبیل سالمسازى محیط مسجد و تنظیم نور و نظافت و بهداشت و زینت آن، نیز تنظیم صفوف نماز جماعت مسؤولانى داشته است و چون دین اسلام فرهنگى و تبلیغى است، به ترتیب و اعزام مبلغ اهمیت فراوان داده است . قبلا در بحث از سازمان نظامى پیامبر (ص)، و از تبلیغات جنگ بحث کردیم . هدف، اثبات تقسیم کار بود .
9 - دستگاه امنیتى
قبلا در باره تشکیلات نظامى و امور امنیتى و نظامى و جنگى بحث داشتهایم و اکنون به ابعاد غیر نظامى و عمدتا سیاسى مىپردازیم .
اصولا خبرچینى و کارهاى اطلاعاتى، بازتاب مثبتى در افکار و افواه عامه مردم ندارد، ولى به علت لزوم و ضرورت اجتنابناپذیر آن در حکومت، رسول خدا (ص) به آن اهتمام مىورزید و به شکل یک عمل منظم و مؤثر به آن نگاه مىکرد و افرادى را در این جهت استخدام و منصوب مىنمود . حذیفة بن یمان و معاون او عمار یاسر که داراى خصوصیات اطلاعاتى بودند، به امر رسول خدا به این کار منصوب و مشغول شدند و افراد اخلالگر را شناسایى مىکردند و مسلمانان را از آنها باز مىداشتند (288) زید بن حارثه هم چنین سمتى داشته است . (289) عباس بن عبدالمطلب قبل از فتح خیبر اسلام آورده بود، اما اسلامش را پنهان مىکرد . وى اخبار مشرکان را براى رسول خدا مىآورد . او مىخواست از مکه به مدینه هجرت کند که پیامبر خدا فرمود: در مکه بمانى بهتر است . (290) عبدالله بن ابى حدود الاسلمى و بریدة بن الحصیب الاسلمى هم از منصوبان اطلاعات - امنیتى خارجى بودند (291) انیس بن ابى مرشد در اوطاس جاسوس بود که سرزمینى در هوازان بود . واقعه حنین در آنجا اتفاق افتاد . (292) منذربن عمرو بن خنیس الخزرجى جاسوس رسول خدا میان اهل نجد بود . (293)
طلحة بن عبیدالله در راس یک گروه از اصحاب پیامبر (ص) مامور آتش زدن خانه سویلم یهودى شد که مرکز توطئه براى تضعیف مسلمانان در جنگ تبوک شده بود زیرا قبلا دستگاه اطلاعاتى به پیامبر (ص) خبر داده بودند . (294)
حذیفه یمان مبعوث بود کسانى را که قصد کشتن رسول خدا را داشتند شناسائى کند (295) . داستان آن صخره معروف است .
بعضى امور حسبیه را هم جزء امور امنیتى محسوب کردهاند که على (ع) و حمزه بر آن گماشته بودند و از بازار مراقبت مىکردند و به آن نظم مىبخشیدند .
برخى آن را زیر مجموعه دستگاه قضایى محسوب کردهاند و بعضى آن را مستقل دانستهاند .
ملاحظه شد که کارها بین ده دستگاه تقسیم شده بود . البته بحث مىتواند گستردهتر از این باشد، به گونهاى که مىتوانستیم کارهاى دیگرى را که به شکل ریزتر بین افراد توزیع مىشد، نام ببریم، ولى مطلوب در این فصل اثبات تقسیم کار در دولت رسول (ص) است . ما مهمترین و درشتترین کارها را نام بردیم و به رکنى اصیل از سازماندهى در دولت رسول دستیافتیم .
این که تقسیم کار و سازماندهى در تشکیلات اسلام مبتنى بر نص و وحى استیا اینکه از افعال نبى (ص) است که حجیت و لزوم پیروى ندارد، بحثى اصولى است که به نظر گونه دوم است . البته در عین حال باید اثبات کنیم این تشکیلات مبتنى بر وحى است، چنان که افرادى مثل دکتر صبحى الصالح چنین اعتقادى داشتهاند .
پىنوشت:
1) مدیریت رفتار سازمانى، هرسى و پلانچارد، ترجمه دکتر على علاقهبند، ص 73 .
2) اصول مدیریت، رضائیان، ص 15 .
3) مدیریت منابع انسانى، دکتر حسن ستارى، ج 1، ص 17 .
4) مدیریت رفتار سازمانى، ص 73 .
5) همان .
6) سازمان و مدیریت، على محمد اقتدارى، ص 17 .
7) همان .
8) مدیریت رفتار سازمانى، ج 1، ص 13; اصول مدیریت، ص 16 .
9) اصول مدیریت، ص 11 .
10) نگرشى بر مدیریت در اسلام (سلسله مقالات - مقاله احمد برنجى)، ج 1، ص 102 - 100 .
11) نگرشى بر مدیریت در اسلام (مقاله دکتر محمدرضا برنجى)، ص 98; اصول مدیریت، ص 12 .
12) سازمان و مدیریت، علىمحمد اقتدارى، ص 17 .
13) اصول مدیریت، ص 15 .
14) سازمان و مدیریت، ص 62 .
15) همان .
16) همان .
17) نگرشى بر مدیریت در اسلام (مقاله علىاصغر مشبکى)، ص 156; سازمان و مدیریت، ج 1، ص 62 .
18) مدیریت اسلامى، محمدحسن نبوى، ج 1، ص 41; بحارالانوار، ج 74، ص 110 .
19) مدیریت اسلامى، ج 1، ص 45; بحارالانوار، ج 74، ص 339 .
20) میزانالحکمه، ج 2، ص 386 .
21) سازمان و مدیریت، ج 1، ص 63 .
22) نگرشى بر مدیریت در اسلام (مقاله اصغر مشبکى)، ج 1، ص 158 .
23) همان .
24) نهجالبلاغه، خ 146 .
25) نگرشى بر مدیریت اسلامى، سیدرضا تقوى دامغانى، ص 94 .
26) همان، ص 95 .
27) همان .
28) نگرشى بر مدیریت در اسلام (مقاله محمد البرعى و مودود رحمان)، ص 242 .
29) نگرشى بر مدیریت اسلامى، سیدرضا تقوى، ص 104 - 98 .
30) نهجالبلاغه، نامه 51 به مالک اشتر (وابعث العیون) .
31) مدیریت رفتار سازمانى، ص 13 .
32) سازمان و مدیریت، ص 64; نگرشى بر مدیریت در اسلام (مقاله اصغر مشبکى)، ص 159 .
33) نظامهاى کنترل مدیریت، ترجمه محمدتقى ضیایى بیگدلى، ص 35 .
34) همان .
35) همان .
36) همان .
37) همان .
38) همان .
39) سازمان و مدیریت، ص 104 .
40) همان; نگرشى بر مدیریت اسلامى، ص 84 .
41) مدیریت منابع انسانى، ص 39 .
42) نگرشى بر مدیریت اسلامى، ص 84; نظریه جدید سازمان - مدیریت و علم مدیریت، ص 67 .
43) طه (20) ، آیه 29 .
44) اصول مدیریت، چ مرکز آموزش مدیریت دولتى، ص 591 .
45) همان .
46) همان، ص 39 .
47) مدیریت منابع انسانى، ص 39 .
48) مدیریت رفتار سازمانى، ص 333 .
49) آشنایى با برنامههاى آموزش کوتاهمدت مدیریت، مرکز آموزش مدیریت دولتى، ص 84 .
50) مدیریت اسلامى، اسماعیل منصورى لاریجانى، ص 25 .
51) مدیران جامعه اسلامى، علیرضا علىآبادى، ص 120 .
52) سازمان و مدیریت، ص 104 .
53) همان .
54) مدیران جامعه اسلامى، ج 1، ص 120 .
55) دولةالرسول (ص)، محسن الموسوى، ص 259 .
56) تاریخ سیاسى اسلام، دکتر حسن ابراهیم حسن، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص 449 .
57) تراتیب الاداریة، عبدالحى الکتانى، ج 1، ص 17 .
58) تراتیب الادویه، ج 1، ص 17; بحارالانوار، ج 75، ص 352 .
59) همان; سنن ابىداود، ج 2، ص 22; بحارالانوار، ج 77، ص 166 .
60) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 17 .
61) طه (20)، آیه 29; فرقان (25)، آیه 35 .
62) دولةالرسول، ص 26 .
63) عبقریه الاسلام، العجلاتى، ص 155 .
64) تاریخ الاسلام - عهد الخلفاء الراشدین، شمس الدین ذهبى، ص 121 .
65) عبقریه الاسلام، ص 155 .
66) تاریخ سیاسى اسلام، ج 2، ص 229 .
67) همان .
68) همان; مقدمه ابنخلدون، ص 337 .
69) التنبیه والاشراف مسعودى، ص 294; مسلمانان در بستر تاریخ، یعقوب جعفرى، ص 147 .
70) التنبیه والاشراف، ص 205 .
71) عبقریه الاسلام، ص 155 .
72) طه (20)، آیه 29; فرقان (25)، آیه 35 .
73) تاریخ سیاسى اسلام، ج 1، ص 452 .
74) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 240; تاریخ سیاسى اسلام، ج 1، ص 162; دولة الرسول، ص 262 - 372; اسدالغابه، ج 2، ص 556 .
75) الاصابه، ج 5، ص 264; اسدالغابه، ج 4، ص 442 و 214 .
76) دولةالرسول، ص 263; اسدالغابه، ج 3، ص 126 .
77) دولةالرسول، ص 266 .
78) فهرستى از فرمانداران در ج 22 بحارالانوار، ص 249 آمده است، به نقل از مناقب .
79) تاریخ سیاسى اسلام، ج 1، ص 454 .
80) همان، ص 102 .
81) دولةالرسول، ص 272 .
82) اخبارالقضاة، محمد بن خلف، ج 1، ص 84 الى 97 .
83) الاحکام السلطانیه، ص 8 - 97; بحارالانوار، ج 2، ص 276 .
84) نظام الاداره والحکم فىالاسلام، محمد مهدى شمسالدین، ص 555 .
85) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 250; بحارالانوار، ج 76، ص 343 .
86) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 257; النظم الاسلامیه، ص 319; بحارالانوار، ج 104، ص 276، و ج 21، ص 360 .
87) نظام الاداره والحکم فى الاسلام، ص 555 .
88) همان; تراتیب الادویة، ج 1، ص 257; اسدالغابه، ج 4، ص 99; بحارالانوار، ج 21، ص 10 .
89) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 257; سنن ابىداود، ج 2، ص 227; الاصابه، ج 6، ص106; اسدالغابه، ج 5، ص 195 .
90) نظام الحکم والاداره فى الاسلام، ص 555 .
91) همان .
92) همان، بحارالانوار، ج 2، ص 310 .
93) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 258; اسدالغابه، ج 5، ص 195 .
94) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 258; نظام الاداره والحکم، ص 555 .
95) نظام الاداره والحکم فى الاسلام، ص 555 .
96) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 257 .
97) همان، ص 258 .
98) همان .
99) همان، ص 279; اسدالغابه، ج 4، ص 193; البدایه والنهایه، ابنکثیر، ج 8، ص 50; اسدالغابه، ج 6، ص 14 (ابو سید ساعدى) ; بحارالانوار، ج 22، ص 202 . ابو سید ساعدى .
100) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 286 .
101) همان، ص 284; اسدالغابه، ج 2، ص 391 .
102) همان، ص 285 .
103) همان .
104) همان، ص 114 .
105) دولةالرسول، ص 274; بحارالانوار، ج 22، ص 248; اسدالغابه، ج 1، ص 62 .
106) اسدالغابه، ج 1، ص 62 .
107) همان .
108) همان .
109) دولةالرسول، ص 274; بحارالانوار، ج 22، ص 248; اسدالغابه، ج 2، ص 279 .
110) دولةالرسول، ص 274; بحارالانوار، ج 22، ص 248; اسدالغابه، ج 3، ص 173 .
111) دولةالرسول، ص 274; بحارالانوار، ج 22، ص 248 .
112) همان .
113) همان .
114) همان; بحارالانوار، ج 22، ص 248 .
115) همان .
116) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 114; بحارالانوار، ج 22، ص 248; اسدالغابه، ج 2، ص 280 .
117) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 119; اسدالغابه، ج 2، ص 279 .
118) تراتیب الاداریة، ص 120 .
119) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 115; اسدالغابه، ج 1، ص 63 .
120) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 121; بحارالانوار، ج 22، ص 248; اسدالغابه، ج 5، ص 209 .
121) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 114 .
122) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 115; اسدالغابه، ج 1، ص 63 .
123) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 115 .
124) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 115; بحارالانوار، ج 22، ص 248 .
125) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 116; اسدالغابه، ج 1، ص 62 .
126) همان .
127) تاریخ سیاسى اسلام، ج 1، ص 464; تراتیب الاداریة، ج 1، ص 398 .
128) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 125 .
129) همان، ص 225 .
130) همان، ص 221 .
131) همان، ص 396 .
132) دولةالرسول، ص 282; بحارالانوار، ج 21، ص 373; اسدالغابه، ج 2، ص 247 .
133) دولةالرسول، ص 282; سیره ابنهشام، ج 4، ص 248; بحارالانوار، ج 21، ص 373 و ج 22، ص 249 .
134) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 392; بحارالانوار، ج 22، ص 250 .
135) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 125 .
136) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 393; اسدالغابه، ج 2، ص 484 .
137) همان، ص 396; بحارالانوار، ج 21، ص 373 و ج 22، ص 249; سیره ابنهشام، ج 4، ص 247 .
138) همان .
139) همان; اسدالغابه، ج 2، ص 98 .
140) همان، اسدالغابه، ج 2، ص 136 .
141) همان .
142) همان; ج 2، ص 477 .
143) همان; ج 4، ص 71 .
144) همان; بحارالانوار، ج 22، ص 249; سیره ابنهشام، ج 4، ص 248; اسدالغابه، ج 2، ص 77 و ج 5، ص 53 .
145) همان; اسدالغابه، ج 5، ص 58 .
146) همان، ص 398; اسدالغابه، ج 5، ص 142 .
147) همان .
148) همان، ص 410 .
149) همان .
150) همان .
151) همان، ص 444 .
152) همان، ص 224 .
153) همان، ص 399 .
154) همان .
155) همان، ص 400; اسدالغابه، ج 3، ص 556 .
156) همان .
157) همان; اسدالغابه، ج 3، ص 33 (الصلت ابوزبید) .
158) همان; اسدالغابه، ج 4، ص 358 .
159) همان، ص 401; اسدالغابه، ج 3، ص 123 .
160) همان، ص 398; بحارالانوار، ج 22، ص 248 .
161) همان، ص 399; بحارالانوار، ج 22، ص 248 .
162) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 411 .
163) همان; اسد الغابه، ج 2، ص 133 .
164) همان; اسدالغابه، ج 3، ص 372 . وى مسؤول غنائم بدر هم بود .
165) مسلمانان در بستر تاریخ، ج 1، ص 80 .
166) دولةالرسول، ص 286 .
167) همان; سیره ابنهشام، ج 4، ص 254; بحارالانوار، ج 22، ص 250; المحبر، بغدادى، ص 75; اسدالغابه، ج 1، ص 432 .
168) بحارالانوار، ج 20، ص 382 و ج 22، ص 250; سیره ابنهشام، ج 4، ص 254; اسدالغابه، ج 1، ص 432 .
169) سیره ابن هشام، ج 4، ص 254; بحارالانوار، ج 22، ص 250; البدایه والنهایه، ج 8، ص 51; اسدالغابه، ج 2، ص 158 .
170) دولةالرسول، ص 286; بحارالانوار، ج 22، ص 250; اسدالغابه، ج 1، ص 342 .
171) سیره ابنهشام، ج 4، ص 254; بحارالانوار، ج 22، ص250; اسدالغابه، ج 2، ص 504 .
172) دولةالرسول، ص 286; سیره ابنهشام، ج 4، ص 255; بحارالانوار، ج 22، ص 250; اسدالغابه، ج 2، ص 440 .
173) بحارالانوار، ج 21، ص 184; سیره ابنهشام، ج 4، ص 254; محبر، ص 75; اسدالغابه، ج 4، ص 244 (به سمت نجاشى) .
174) بحارالانوار، ج 20، ص 396; سیره ابنهشام، ج 4، ص 254; محبر، ص 75; اسدالغابه، ج 4، ص 74 (والى بحرین) .
175) سیره ابنهشام، ج 4، ص 255; دولةالرسول، ص 286; اسدالغابه، ج 5، ص 277 .
176) دولةالرسول، ص 288; اسدالغابه، ج 1، ص 408 .
177) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 120 - 202 .
178) همان، ج 1، ص 196; سیره ابنهشام، ج 4، ص 3 و 5 و 254; اسدالغابه، ج 4، ص 194 .
179) سیره ابنهشام، ج 4، ص 184 .
180) دولةالرسول، ص 274; تراتیب الاداریة، ج 1، ص 251; اسدالغابه، ج 2، ص 279 .
181) دولةالرسول، ص 289 .
182) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 39; سیره ابنهشام، ج 4، ص 184 .
183) سیره ابنهشام، ج 4، ص 184 .
184) ترتیب الاداریة، ج 1، ص 31 .
185) همان، ص 314; الاستیعاب .
186) سیره ابنهشام، ج 4، ص 162; اسدالغابه، ج 5، ص 112 .
187) اسدالغابه، ج 4، ص 264; سیره ابنهشام، ج 3، ص 108 و 231 و 245 .
188) اسدالغابه، ج 4، ص 264 .
189) اسدالغابه، ج 1، ص 338 .
190) سیره ابنهشام، ج 4، ص 162 و ج 3، ص 224; اسدالغابه، ج 2، ص 323 .
191) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 315; اسدالغابه، ج 6، ص 117 .
192) سیره ابنهشام، ج 4، ص 163; اسدالغابه، ج 4، ص 104 .
193) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 315 .
194) همان .
195) همان، ص 317; اسدالغابه، ج 1، ص 202 .
196) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 317; اسدالغابه، ج 1، ص 203 .
197) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 317; اسدالغابه، ج 1، ص 202 .
198) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 317; اسدالغابه، ج 6، ص 117 .
199) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 317 .
200) همان .
201) سیره ابنهشام، ج 2، ص 264; اسدالغابه، ج 2، ص 357 و ج 4، ص 91 و ج 4، ص 97 و 98 .
202) اسدالغابه، ج 3، ص 553; سیره ابنهشام، ج 2، ص 246 .
203) اسدالغابه، ج 2، ص 52; سیره ابنهشام، ج 2، ص 245 .
204) اسدالغابه، ج 3، ص 195 .
205) همان، ج 6، ص 121 .
206) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 325 .
207) اسدالغابه، ج 2، ص 357 .
208) همان، ج 3، ص 194 .
209) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 325 .
210) اسدالغابه، ج 2، ص 488 .
211) همان، ص 95 .
212) همان، ج 2، ص 484 .
213) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 329 .
214) اسدالغابه، ج 2، ص 352 .
215) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 334 .
216) همان .
217) همان .
218) همان، ص 335 .
219) اسدالغابه، ج 1، ص 91 .
220) همان .
221) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 336 .
222) همان .
223) همان، ص 339 .
224) همان، ص 340 .
225) همان، ص 341 .
226) اسدالغابه، ج 2، ص 99 و ج 4، ص 221 .
227) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 343 .
228) بحارالانوار، ج 22، ص 248; اسدالغابه، ج 3، ص 47 .
229) بحارالانوار، ج 22، ص 248 .
230) اسدالغابه، ج 5، ص 144 .
231) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 348 .
232) تراتیب الاداریة، ج 2، ص 468 و ج 6، ص 68 .
233) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 349 .
234) اسدالغابه، ج 4، ص 336 .
235) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 350 .
236) بحارالانوار، ج 22، ص 248 .
237) اسدالغابه، ج 1، ص 70 .
238) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 358 .
239) بحارالانوار، ج 22، ص 248 .
240) ترتیب الاداریة، ج 1، ص 358 .
241) اسدالغابه، ج 1، ص 149 .
242) بحارالانوار، ج 22، ص 149 .
243) اسدالغابه، ج 2، ص 439 .
244) همان، ج 1، ص 217; سیره ابنهشام، ج 2، ص 266 و 269; محبر، ص 285; بحارالانوار، ج 19، ص 233 (بسیسه به اتفاق سعد بن ابىوقاص) .
245) اسدالغابه، ج 4، ص 11; سیره ابنهشام، ج 2، ص 265 و 269 .
246) سیره ابنهشام، ج 2، ص 268 .
247) اسدالغابه، ج 3، ص 86 .
248) همان، ج 1، ص 468; بحارالانوار، ج 22، ص 251 (بحار «انخزاعى» را هم به عیون مىافزاید) ; سیره ابنهشام، ج 3، ص 242 .
249) اسدالغابه، ج 3، ص 210 .
250) همان، ج 1، ص 139 و ج 4، ص 193 .
251) همان، ج 1، ص 216 .
252) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 362 .
253) همان، ج1، ص 216 .
254) همان .
255) تراتیب الاداریة، ج 2، ص 362 .
256) اسدالغابه، ج 3، ص 165 .
257) همان، ج 5، ص 248; سیره ابنهشام، ج 3، ص 240 .
258) سیره ابنهشام، ج 2، ص 297; اسدالغابه، ج 1، ص 204 و ج 3، ص 273 - 272 .
259) اسدالغابه، ج 3، ص 373 - 372 .
260) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 381 .
261) سیره ابنهشام، ج 2، ص 296 .
262) همان; تراتیب الاداریة، ج 1، ص 382 .
263) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 383 .
264) اسدالغابه، ج 1، ص 432 .
265) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 360 .
266) دولةالرسول، ج 1، ص 292 .
267) همان، ص 294 .
268) مسلمانان در بستر تاریخ، ص 37 - 38; دولة الرسول، ج 1، ص 293 .
269) مسلمانان در بستر تاریخ، ص 37 - 38; دولةالرسول، ج 1، ص 293 .
270) تاریخ سیاسى اسلام، ج 1، ص 46 .
271) همان .
272) اسدالغابه، ج 5، ص 270; تاریخ سیاسى اسلام، ج 1، ص 132 .
273) تاریخ سیاسى اسلام، ج 1، ص 132; سیره ابنهشام، ج 3، ص 178 .
274) دولةالرسول، ج 2، ص 296 .
275) بحارالانوار، ج 22، ص 248 .
276) همان; اسدالغابه، ج 1، ص 177 و 243 .
277) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 77 .
278) تراتیب الاداریة، ج 1، ص 77 .
279) همان، ج 1، ص 90 .
280) سیره ابنهشام، ج 2، ص 293 و 287; بحارالانوار، ج 22، ص 251; اسدالغابه، ج 3، ص 234 و ج 2، ص 5; دولةالرسول، ج 1، ص 297 .
281) بحارالانوار، ج 22، ص 251; سیره ابنهشام، ج 3، ص 17 - 45 .
282) اسدالغابه، ج 2، ص 488 (تقسیم کار شعرا) ; سیره ابنهشام، ج 3، ص 26 .
283) دولةالرسول، ج 1، ص 300 .
284) اسدالغابه، ج 2، ص 209 .
285) بحارالانوار، ج 22، ص 248 (از ابوطلحه به عنوان منادى نام مىبرد) ; اسدالغابه، ج 6، ص 181 .
286) تراتیب الاداریة، ج 2، ص 72 .
287) فهرست کاملى از شعرا در بحارالانوار، ج 22، ص 255 - 251 آمده است .
288) اسدالغابه، ج 1، ص 468 .
289) همان، ص 4 .
290) همان، ج 3، ص 165 .
291) همان، ج 1، ص 210 .
292) همان، ص 159 .
293) همان، ج 4، ص 270 .
294) تراتیب الاداریه، ج 1، ص 309 .
295) اسدالغابه، ج 1، ص 468 .