حفظ نظام (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
آوردیم که حفظ نظام اجتماعى با مساله حفظ نظام سیاسى فرق مىکند و لازمه تقدم حفظ نظام اجتماعى و حفظ دین و کشور اسلامى و اموال و اعراض مسلمانان که مورد اتفاق فقهاى شیعه است، تقدم حفظ نظام سیاسى بهصورت مطلق نیست، از سخنان امام خمینى نیز استفاده وجوب مطلق و تقدم مطلق حفظ حکومت استفاده نمىشود . بنابراین در تزاحم میان حفظ حکومت و سایر احکام اسلامى، نمىتوان بهصورت مطلق قایل به تقدم یکى بر دیگرى شد . در قسمت پیش، شواهد و ادلهاى را از روایات بر این مدعا آوردیم . در بخش پایانى، نخستخواهیم دید که سیره پیشوایان دین (ع) نیز گواه این سخن است . از سخن فقها نیز همین موضوع استفاده مىشود . البته این مدعا با برخى پرسشها و اشکالها مواجه است که در پایان مقاله به آنها پرداخته شده است . امید مىرود با ارائه دیدگاههاى دیگر در این زمینه به غناى بحث افزوده شود .
سیره عملى پیشوایان معصوم علیهم السلام
علاوه بر ادلهاى که برعدم جواز مخالفتبا احکام الهى براى حفظ حکومتبیان شد، سیره عملى پیشوایان معصوم (ع) در حکومت نیز به خوبى نشان مىدهد، که فرصتهاى بسیارى براى آن بزرگواران به دست مىآمد، که آنان مىتوانستند به وسیله مخالفتبا حکمى از احکام الهى، حکومت را به دست گیرند و یا پایههاى حکومتخود را استحکام بخشند و در مقابل حوادث آینده بیمه کنند; ولى آنان هرگز براى حفظ حکومتخود حاضر نشدند، ذرهاى از محدوده شرع پا را فراتر نهند، کمترین ظلمى به کسى روا دارند، بى گناهى را تنبیه کنند و حتى کلمهاى دروغ بگویند . در اینجا به برخى از آنها اشاره مىکنیم:
1 . پس از آنکه نامه رسول گرامى اسلام (ص) به «هرقل» قیصر روم رسید، هرقل براى تحقیق درباره آن حضرت ابوسفیان را که در سرزمین شام مشغول تجارت بود، احضار کرد و از او درباره پیامبر اکرم (ص) پرسشهایى نمود . یکى از آن پرسشها این بود که آیا او از نیرنگ و فریب استفاده مىکند؟ ابوسفیان به این سؤال پاسخ منفى داد . (1)
2 . پیامبر اکرم (ص) براى پیشرفت اسلام و پیروزى بر مشرکان از مشرکان استفاده نمىکرد . پس از حرکت مسلمانان به سوى بدر خبیب بن یساف (اساف) - یکى از شجاعان قبیله خزرج که تا آن زمان مسلمان نشده بود، براى حضور در جنگ و دستیابى به غنیمتبه دنبال مسلمانان حرکت کرد . او در میان راه، سه بار خدمت پیامبر (ص) رسید و از آن حضرت درخواست کرد که اجازه دهد در جنگ شرکت کند ولى در هر بار پیامبر (ص) به او فرمود: «آیا به خدا و رسولش (ص) ایمان مىآورى؟» و هنگامى که خبیب پاسخ منفى مىداد، پیامبر (ص) مىفرمود: «بازگرد! چرا که ما از هیچ مشرکى علیه مشرکان دیگر یارى نمىجوییم .» تا سرانجام خبیب مسلمان شد و در جنگ بدر شرکت کرد . (2)
همچنین در راه حرکتبه سوى احد، ناگهان رسول خدا (ص) چشمش به گردان جنگى غرق در اسلحهاى افتاد که با هیاهو و سر و صداى زیاد به سوى مسلمانان مىآمدند . رسول خدا (ص) پرسید: «اینها کیستند؟» مسلمانان گفتند: «اى رسول خدا! اینان از یهودیان همپیمان با عبدالله بنابى هستند که به یارى ما مىآیند» .
پیامبر اکرم (ص) فرمود: «ما علیه مشرکان از مشرکان دیگر یارى نمىگیریم» . (3)
3 . عمر در پایان زندگانى خود شش نفر را تعیین کرد که پس از او آنان یکى را از میان خود به خلافتبرگزینند . آنها عبارت بودند از: حضرت على (ع)، عثمان، طلحه، زبیر، سعدبن ابىوقاص و عبدالرحمن بن عوف . سه نفر از این شش نفر به نفع سه نفر دیگر کنار رفتند، طلحه به نفع عثمان، زبیر به نفع حضرت على (ع) و سعد به نفع عبدالرحمن . عبدالرحمن به حضرت على (ع) و عثمان گفت: «کدامیک از شما حاضر است از خلافت چشم بپوشد و با راى او خلیفه انتخاب شود؟» - زیرا هر یک از آن سه نفر به نفع یک نفر دیگر کنار مىرفت، او دو راى از سه راى را احراز مىکرد و خلیفه مىشد . حضرت على (ع) و عثمان سکوت کردند . عبدالرحمن خود از خلافت کنار رفت; آنگاه ابتدا به حضرت على (ع) پیشنهاد نمود که به شرط عمل به کتاب و سنت پیامبر (ص) و روش ابوبکر و عمر عهدهدار خلافتشود، ولى حضرت (ع) از پذیرش شرط اخیر امتناع کرد و فرمود: «خلافت را به شرط عمل به کتاب و سنت پیامبر (ص) و عمل به اجتهاد و نظر خود مىپذیرم .»
عبدالرحمن همین پیشنهاد را به عثمان کرد و او پذیرفت . عبدالرحمن پیشنهاد خود را به هر یک از آنان، سه بار تکرار کرد و در هر بار حضرت على (ع) از پذیرش عمل به سیره ابوبکر و عمر امتناع مىکرد و عثمان مىپذیرفت . عبدالرحمن وقتى از حضرت على (ع) ناامید شد، با عثمان بیعت نمود و او را به خلافت مسلمانان برگزید . (4)
اگر تشکیل حکومتبر تمام احکام الهى مقدم بود، حضرت على (ع) مىتوانستشرط عبدالرحمن را بپذیرد و پس از آنکه به خلافت رسید، به آن عمل نکند و در زمان مناسب علت آنرا براى مردم بیان کند . این ماجرا نشان مىدهد که براى تاسیس و حفظ حکومت اسلامى حتى جایز نیست که انسان تعهدى غیرشرعى بسپارد و به آن عمل نکند . خصوصا با توجه به این نکته که به خلافت رسیدن على (ع) در آن زمان چه آثارى مىتوانست در پى داشته باشد . خلافت آن حضرت از آن همه اعمال عثمان جلوگیرى مىکرد، معاویه را از حکومتشام برکنار مىکرد و ...
4 . حضرت على (ع) وقتى در جنگ صفین بر عمروبنعاص دستیافت و او براى حفظ جان خود کشف عورت کرد، حضرت مىتوانستبا نادیده گرفتن این امر، از بروز مساله حکمیت جلوگیرى کند و آن همه مشکلات را از سر راه حکومتخود بردارد، ولى امیرمؤمنان (ع) کسى نبود که براى رسیدن به پیروزى به این کار رضایت دهد . جالب اینجا است که پس از عمروبنعاص دیگر فرماندهان و سران سپاه شام مانند بسر بنارطاة از او پیروى کردند (5) و پیدا است که همین افراد چه مشکلاتى را بعدا براى حضرت على (ع) به وجود آوردند .
ممکن استبه این بیان اشکال شود که حضرت على (ع) اگر عمروعاص را نکشت نه از آن جهتبود که کشتن او گناه بود، چرا که امام (ع) مىتوانستبدون نگاه او را بکشد بلکه کشتن عمرو خلاف کرامت و بزرگوارى حضرت بود، فردى که براى نجات خود از دست کریمى به کشف عورتش متوسل شد تا آن کریم حیا کند و برگردد، حال اگر آن کریم برنگردد از کرامت عدول کرده است و این گرچه گناه نیست ولى براى انسان بزرگوار کسر شان است . بلکه نگاه کردن نیز گناه نبود و مانند نگاه کردن به عورت حیوان بود .
در پاسخ به این اشکال مىتوان گفت: در حرمت نگاه به عورت مسلمانان استثنایى در فقه ذکر نشده استبلکه آنچه استثناء شده نگاه به عورت غیر مسلمان است . شکى نیست که حضرت على (ع) مظهر کرامت و بزرگوارى است، ولى کرامت، بزرگوارى، عزت نفس و ... هنگامى معنا و مفهوم پیدا مىکند که مخالف با احکام شرعى و یا حقوق مردم نباشد و در موارد اجراى احکام الهى و حقوق مردم امام (ع) ذرهاى گذشت از خود نشان نمىدهد . حضرت على (ع) که غذاى مورد نیاز خود را به یتیم و اسیر و مسکین مىبخشد و خود با آب افطار مىکند، هرگز حاضر نمىشود درهمى از بیتالمال را به برادرش عقیل ببخشد . یا همین امامى که درباره قاتل خود سفارش به گذشت مىنماید، هرگز در اجراى حدود نسبتبه نزدیکترین یاران خود، کوتاه نمىآید .
جنگ با معاویه از مواردى است که امام (ع) آن را وظیفه خود تشخیص داده بود و در این راه خود را مجاز نمىدانست در انجام هر کار مشروعى که در شکست معاویه مؤثر باشد، کوتاهى نماید . با این حال چگونه مىتوان تصور کرد که آن حضرت از کشتن سران سپاه معاویه مانند عمروبنعاص و بسر بن ارطاة که قطعا در پیروزى آن حضرت نقش مؤثرى داشت، چشمپوشى نماید؟ آیا اگر معاویه نیز در مقابل حضرت به چنین اقدامى دست مىزد، حضرت تنها به دلیل کرامت و بزرگوارى از کشتن او صرف نظر مىکرد؟ اگر چنین بود که امامان شیعه تنها به دلیل بزرگوارى، کرامت و عزت نفس مصالح اسلام و مسلمانان را نادیده انگارند، پس چرا امام مجتبى به صلح با معاویه تن داد و چنین عملى را که در ظاهر با عزت و کرامت مخالف بود، انجام داد؟ تاریخ زندگى امامان شیعه پر است از حوادثى که در نگاه سطحى با کرامت و عزت نفس مخالف است ولى وقتى که سخن از مصلحت اسلام و مسلمانان در میان است، هیچ چیز مانع امامان معصوم (ع) از انجام دادن چنین کارهایى نمىشود .
5 . در جنگ صفین پس از آنکه حضرت على (ع) بر آب تسلط یافت مىتوانست آب را بر سپاه معاویه ببندد - همانگونه که معاویه آب را بر آنها بسته بود - و با این کار در پیروزى خود سرعتبخشد ولى حضرت على (ع) به چنین کارى اقدام نکرد .
6 . آن حضرت مىتوانستبا واگذارى پست و مقام به طلحه و زبیر آنان را به سوى خود جذب کند و با این کار از بروز جنگ جمل که آن همه زیان و خسارت براى مسلمانان در پى داشت پیشگیرى کند و یا لااقل تا حد زیادى از آن بکاهد . یعقوبى مىگوید:
«برخى روایت کردهاند که حضرت على (ع) حکومتیمن را به طلحه و حکمرانى یمامه و بحرین را به زبیر واگذار کرد . هنگامى که حکم آنان را به دستشان داد، طلحه و زبیر گفتند: «خویشاوندى سبب ارتباط ما با تو شد .» حضرت با شنیدن این جمله فرمود: «همانا ارتباط من با شما بر اساس ولایت امور مسلمانان است . (نه بر اساس خویشاوندى و قرابت)» آنگاه حکم آنان را باز پس گرفت . طلحه و زبیر از این کار، حضرت را نکوهش کردند و گفتند: «دیگران را بر ما ترجیح مىدهى؟» امام (ع) فرمود: «اگر حریص به مقام نبودید، نظر من درباره شما مساعد بود .» (6)
این ماجرا نشان مىدهد که امیرمؤمنان حاضر نبود براى تقویتحکومتخود ذرهاى از اصول عقب نشینى کند .
7 . هنگامى که خبر حرکتسپاه ناکثین از مکه به حضرت على (ع) رسید، حضرت درباره چگونگى مقابله با آنان با اصحاب خود به مشورت پرداخت . ابنعباس در ضمن پیشنهادهاى خود گفت: «نظر من این است که نامهاى به امسلمه بنویسى و او را همراه خود روانه کنى، چرا که این کار سبب تقویت تو خواهد شد .»
حضرت (ع) در پاسخ فرمود: «نظر من این نیست که امسلمه را از خانهاش خارج کنم، آنگونه که طلحه و زبیر، عایشه را همراه سپاه خارج کردند .» (7)
حضور امسلمه در نبرد حرام بود، همانگونه که حضور عایشه نیز حرام و بر خلاف دستور قرآن به زنان پیامبر (ص) بود و حضرت على (ع) و دیگر اصحاب پیامبر (ص) این مساله را به عایشه تذکر دادند . بر همین اساس امیرمؤمنان (ع) حاضر نشد براى تقویت نیروهاى خود و کاهش زیانهاى جنگ و دستیابى راحتتر و سریعتر به پیروزى به این کار اقدام کند .
8 . امیرمؤمنان (ع) حاضر نشد براى تقویت نیروهاى خود و کاهش زیانهاى جنگ به کار حرام و خلاف شرعى اقدام کند . اگر حفظ حکومتبر همه احکام شرعى و ارزشهاى دینى و اجراى عدالت در جامعه مقدم بود، بدون شک، حضرت على (ع) به گونهاى با مخالفان خود برخورد مىکرد که کسى جرات و جسارت مخالفتبا آن حضرت را پیدا نکند . با اینکه آن حضرت مىتوانست در جنگ جمل تمام عاملان فساد و تباهى را از دم تیغ بگذراند، تا هم ریشه آشوبگران تا حد ممکن خشکانده شود و هم درس عبرتى براى دیگران باشد، ولى از آنجا که حضرت على (ع) حفظ حکومت را در محدوده حفظ ارزشها و احکام اسلام واجب مىدانست، در آغاز نبرد، این فرمان را به یاران خود ابلاغ فرمود:
«اى مردم! هیچ فرارى را نکشید، هیچ مجروحى را تیر خلاص نزنید، از اسرار مردم پرده برندارید، زنان را تحریک نکنید و هیچ کشتهاى را مثله ننمایید» . (8)
بر اساس این فرمان، یاران حضرت با اینکه از کنار مجروحان سپاه جمل مىگذشتند و به راحتى مىتوانستند آنان را بکشند، هیچ تعرضى به آنان نمىکردند . در پایان نبرد هنگامى که سپاه جمل پا به فرار گذاشتند، براى اینکه مبادا کسى به آنان تعرض کند، بار دیگر امام (ع) دستور داد آن فرمان براى یارانش خوانده شود . (9)
نتیجه این همه گذشت و رافت آن حضرت این بود که بسیارى از سران توطئهگران مانند ولید، مروان و ... زنده ماندند و به معاویه پیوستند .
خریتبن راشد در پیکار صفین از یاران حضرت على (ع) بود . پس از جریان حکمیت، خریتبا سى نفر از یارانش در مقابل حضرت ایستاد و گفت: «به خدا سوگند از این پس از تو پیروى نخواهم کرد، پشتسرت نماز نخواهم خواند و از تو جدا خواهم شد .»
حضرت (ع) او را نصیحت کرد و از او خواست تا به سخنان او در این باره گوش فرا دهد تا شاید حق برایش آشکار شود . خریت قول داد که فردا براى شنیدن سخنان امام (ع) خدمتحضرت خواهد آمد . پس از آنکه خریت از امام (ع) جدا شد، عبدالله بن قعین او را زیر نظر گرفت، ولى اثرى از پشیمانى و توبه در او مشاهده نکرد . فرداى آن روز عبدالله خدمتحضرت رسید و کارهاى خریت را به او گزارش کرد، حضرت فرمود: «او را به حال خود رها کن، اگر حق را پذیرفت و بازگشت، او را مىپذیریم و اگر امتناع کرد او را تعقیب مىکنیم» .
عبدالله گفت: «چرا اکنون که در چنگ تو است او را در بند نمىکنى؟»
امام پاسخ داد:
«اگر در مورد هر کس که به او گمان بد داریم، چنین کنیم، زندانها پر مىشود . من برخود جایز نمىدانم تا وقتى که مردم اظهار مخالفتبا ما نکردهاند بر آنان یورش بریم و آنان را زندان و مجازات نماییم .» (10)
با اینکه امام (ع) به راحتى مىتوانستخریترا دستگیر کند، او را آزاد گذاشت تا اینکه او علیه حکومت قیام کرد و مشکلات بسیارى را براى آن حضرت به وجود آورد که در ادامه آن جریان آمده است .
9 . امیرمؤمنان (ع) حاضر نشد براى حفظ حکومت، براى یاران خود، از بیتالمال سر سوزنى امتیاز قائل شود و یا در اجراى عدالت و احکام الهى در مورد آنان ذرهاى تخفیف دهد . پذیرش مسؤولیت در حکومتحضرت على (ع) هیچگونه امتیازى براى یاران آن حضرت در پى نداشت و کوچکترین لغزش و گناه آنان از چشم تیزبین و دقیق امام (ع) مخفى نمىماند و در اجراى عدالتحرمت هیچ کس را نگه نمىداشت .
عثمان بنحنیف، تنها به دلیل حضور در یک مهمانى مجلل - نه به خاطر سوء استفاده از بیتالمال یا ارتکاب جرم و گناه - آن گونه مورد عتاب و ملامتحضرت قرار مىگیرد .
نجاشى یکى از یاران حضرت على (ع) بود . او اشعار بسیارى در ترغیب یاران امام (ع) در نبرد صفین سروده بود . با این همه، در روز اول ماه مبارک رمضان شراب نوشید . امام (ع) بدون در نظر گرفتن سوابق مبارزاتى او یکصد تازیانه بر او زد; هشتاد ضربه به خاطر نوشیدن شراب و بیست ضربه به دلیل شکستن حرمت ماه رمضان . اهل یمن که خدمات بسیارى به حکومتحضرت على (ع) کرده بودند و در نبرد صفین رشادتهاى بسیارى از خود به یادگار گذارده بودند، از این اقدام امام (ع) به خشم آمدند; یکى از آنان به نام طارق بن عبدالله به حضور حضرت على (ع) رسید و گفت:
«اى امیرمؤمنان انتظار نداشتیم که پیروان تو با دشمنانت در مجازات یکسان و مساوى باشند; تا اینکه کار تو را با نجاشى مشاهده کردیم، تو با این کارت، دل ما را به درد آوردى، میانمان اختلاف انداختى و ما را به راهى کشاندى که مىدانیم پایان آن آتش است . »
حضرت على (ع) فرمودند:
«حدود خداوند سنگین است و فقط خاشعان مىتوانند آن را تحمل کنند . اى برادر نهدى! آیا جز این است که او یکى از مسلمانان است که جرمى مرتکب شده . هر کس مرتکب گناهى شود و حد بر او جارى کنیم کفاره گناهش خواهد بود . خداوند متعال مىفرماید: دشمنى شما با قومى سبب نشود که عدالت را اجرا نکنید، عدالت پیشه کنید که آن به پرهیزکارى نزدیکتر است .» (11)
آیا اگر حفظ حکومت در هر صورت واجب بود، حضرت على (ع) به گونه دیگرى با دوستان و یاران خود عمل نمىکرد؟ آن حضرت درباره اجراى عدالت مىفرماید:
«والله لو ان الحسن و الحسین فعلا مثل الذى فعلت، ما کانت لهما عندى هوادة، و لاظفرا منى بارادة، حتى آخذ الحق منهما و ازیح الباطل عن مظلمتهما; (12)
به خدا سوگند اگر حسن و حسین (ع) این کار را کرده بودند، هیچ پشتیبانى و هواخواهى از ناحیه من دریافت نمىکردند و در اراده من اثر نمىگذاردند، تا آنگاه که حق را از آنها بستانم و ستمهاى ناروایى را که انجام دادهاند دور سازم .»
10 . یکى از حوادثى که تا حدودى مؤید این بحث است گرچه آن را به عنوان دلیل مستقل نمىتوان به شمار آورد، خوددارى حضرت مسلم (ع) از ترور ابن زیاد است . هنگامى که حضرت مسلم در کوفه در خانه هانى بن عروه بهسر مىبرد، شریک بن اعور که از شیعیان بود و از بصره همراه ابنزیاد به کوفه آمده بود مریض شد و در منزل هانى بسترى گردید . شریک به مسلم گفت: «ابن زیاد به عیادت من خواهد آمد و من او را به گفتوگو مشغول مىکنم، در این میان تو از فرصت استفاده کن و او را بکش . شریک این را گفت و نشانه ویژهاى نیز میان یکدیگر قرار دادند . وقتى عبیدالله به عیادت شریک آمد، حضرت مسلم به قرارى که با شریک گذاشته بود عمل نکرد . پس از آنکه ابنزیاد منزل هانى را ترک کرد، شریک به مسلم اعتراض کرد و حضرت مسلم براى کار خود دو دلیل ذکر کرد، یکى ناراضى بودن هانى و دیگرى سخن پیامبر اکرم (ص) که فرمودهاند:
«ایمان مانع ترور و کشتن دیگران با مکر و حیله است و مؤمن ترور نمىکند .» (13)
ترور ابنزیاد در آن زمان مىتوانستحوادث آینده را به کلى تغییر دهد و به احتمال زیاد مقدمات پیروزى امام حسین (ع) را فراهم کند و مسلم (ع) در خانواده وحى پرورش یافته بود و بهتر از دیگران مىتوانست نظر اسلام را درک کند، از این رو عمل او مؤیدى بر مطلب است .
البته برخى به این کار مسلم (ع) اشکال کرده و گفتهاند:
«حتى اگر مسلم به این حدیث استدلال کرده باشد، قابل بررسى و تامل است; زیرا کشتن ابنزیاد در آن لحظه ىتوانستسرنوشت عراق و کربلا را عوض کند . ابن زیاد عنصرى فاسد و جانى بود . خود پیامبر (ص) در مدینه افرادى را به مکه فرستاد تا ابوسفیان را به همین شکل بکشند، گرچه موفق نشدند; چنانکه افرادى چون کعب بناشرف و ابوعفک را با همین صورت از بین برد .» (14)
در پاسخ باید گفت که تشخیص حرمت و جواز افعال، روش و مبانى مخصوص به خود دارد و آن، مراجعه به منابع اصلى فقه است و از طریق آثار خارج و تکوینى افعال نمىتوان به احکام شرعى دستیافت . در حکومتحضرت على (ع) نیز فرصتهاى بسیارى وجود داشت که با استفاده از آنها امام (ع) مىتوانستحوادث آینده را دگرگون نماید ; ولى آن حضرت هرگز براى رسیدن به هدف از ابزارهاى نامشروع استفاده نکرد .
اعزام گروههایى توسط پیامبر (ص) براى کشتن اشخاصى همچون کعب بن اشرف را نیز باید به گونهاى تحلیل کرد که با شواهد و ادله گذشته همخوانى داشته باشد . مثلا مىتوان کار پیامبر (ص) را درباره مشرکان و کسانى دانست که از نظر اسلام امنیت جانى و مالى ندارند .
مجموع مطالبى که گفته شد دلالت قطعى و روشن بر این دارد که وجوب حفظ حکومت مقید و مشروط به عدم مخالفتبا احکام شرعى است و نمىتوان در مورد آن قاعده اهم و مهم را جارى نمود . بنابر این نمىتوان به خاطر حفظ نظام به کسى ظلم کرد، حقوق مردم را نادیده گرفت، بىگناهى را زندان نمود، براى کسى پرونده سازى کرد، جز در مورد جنگ به مردم دروغ گفت، براى سرکوب مخالفان به شیوههاى نامشروع متوسل شد، به دلیل مخالفت مجامع بینالمللى از اجراى احکام الهى و حدود سر باز زد، براى جذب مردم از تبلیغات خلاف واقع استفاده کرد و ...
ابن ابى الحدید درباره سیاست امیرمؤمنان (ع) گوید:
«على (ع) به خاطر سیاست، مخالفتبا شرع را جایز نمىدانست، خواه آن سیاست، سیاست دینى باشد یا دنیوى ; سیاست دنیوى مثل اینکه گمان کند، شخصى اراده آشوب و فساد علیه حکومت دارد، ولى این مطلب به صورت یقینى ثابت نشده است . امام (ع) در این صورت قتل و زندان او را جایز نمىداند و بر اساس حدس و گمان و گزارشهاى تایید نشده ترتیب اثر نمىدهد . سیاست دینى مثل زدن شخص متهم به دزدى، حضرت چنین کارى را انجام نمىداد، بلکه مىفرمود: «اگر جرم او به وسیله اقرار و بینه ابتشد، بر او حد جارى مىکنم و و در غیر این صورت متعرض او نمىشوم» ولى غیر از حضرت على (ع)، گروهى مخالف این نظر هستند، مذهب مالک بن انس، بر اساس عمل به مصالح مرسله استوار است، او به حاکم و رهبر جامعه اجازه مىدهد یک سوم امت را براى اصلاح دو سوم باقیمانده بکشد . مذهب بیشتر مردم عمل بر اساس ظن و گمان است . حضرت على (ع) بر اساس چنین سیاستى، وقتى معاویه را فاسق بداند و از سوى دیگر واگذارى مسؤولیت را به فاسق جایز نداند، قطعا از کسانى نخواهد بود که پایههاى حکومتخود را به وسیله مخالفتبا شرع استحکام بخشد، لذا چارهاى جز این ندارد که او را آشکارا از مقام خود برکنار کند، هر چند این عمل به جنگ با او منتهى شود .» (15)
مرحوم شهید مطهرى (ره) درباره سیاست امیرمؤمنان (ع) مىفرماید:
«سیاست على (ع) چرا انعطاف نمىپذیرفت؟ شک نیست که هدفش مقدس بود . پیشنهاد ابنعباس مگر چه بود؟ پیشنهاد مغیرة بنشعبهها مگر چه بود؟ همین مغیرة بنشعبه ( علیه ما علیه) که بعدها جزء اصحاب خاص معاویه و از دشمنان على (ع) شد، در آغاز خلافت امیرالمؤمنین آمد با حضرت صحبت کرد . ابتدا سیاستمدارانه به حضرت پیشنهاد کرد که من عقیدهام این است که شما فعلا درباره معاویه یک کلمه حرف نزنید و حتى تثبیتش کنید . یعنى او را هم مانند افراد دیگر که لایق حکومت هستند فعلا تثبیت کنید . بگذارید خیالش راحتبشود ; همین که اوضاع برقرار شد، یک مرتبه از کار برکنار کنید . حضرت فرمود که من چنین کارى نمىکنم، براى اینکه اگر بخواهم معاویه را ولو براى مدت موقت تثبیت کنم معنایش این است که من معاویه را ولو در این مدت موقت صالح مىدانم، و من او را صالح نمىدانم و در این زمینه به مردم دروغ هم نمىگویم، تحمیل هم نمىکنم . وقتى دید حرفش اثر نمىکند گفت که من هم فکر کردم دیدم همین کار را باید بکنید، حق با شما است . این را گفت و رفت . ابن عباس گفت: اول که آن نظر را داد عقیدهاش بود ولى دوم که این را گفت عقیدهاش نبود . مغیره این را گفت و نزد معاویه رفت . چرا على (ع) قبول نمىکرد؟ براى اینکه ادامه دهنده راه و روش انبیاء بود و آن سیاستبازىها و سیاستپیشگىها را نداشت . اینکه گفتهاند ابوبکر نابغه بود، آن نابغه بودنها همین بود که از هر وسیلهاى براى آن هدفى که داشتند استفاده مىکردند . چرا عدهاى نمىخواهند سیاست على (ع) را بپذیرند؟ چون مىبینند یک سیاست انعطافناپذیرى دارد، هدفى دارد و وسیلههایى . حق را او دیده، وقتى مىخواهد به آن حق برسد در هر گام از وسیلهاى که حق باشد استفاده مىکند تا به آن هدف حق برسد . ولى دیگران اگر هم هدفشان فرض کنیم حق است دیگر به وسایل اهمیت نمىدهند، مىگویند هدف درستباشد . (16)
برخى بزرگان دیگر گفتهاند: «در نهضتهاى عدالتخواهى اولین و مهمترین هدف نهضتکنندگان سرکوب کردن مخالفان، و به وجود آوردن یک مرکز قدرت و حکومت مطلوب، حراست از آن حکومت و رفع موانع، جهت تحقق بخشیدن به آرمانها و اهداف خود مىباشد و به همین جهت در راه رسیدن به این هدف مقدس (اجراى عدالت) هر گونه عملى را تجویز مىکنند . حتى قتل نفس افراد بى گناه، تجاوز به حقوق دیگران، غارت و مصادره بناحق اموال و ارتکاب انواع جنایات و تجاوزات دیگر از این قبیل مىگویند چون به وجود آوردن یک حکومت دادگر هدف بسیار مقدسى است، در رسیدن بدان هدف ارتکاب هر عملى جایز بلکه لازم و واجب مىباشد . و به اصطلاح خودشان هدف وسیله را توجیه مىکند اما امیرالمؤمنین (ع) در رسیدن به حکومت دادگر چنین روشى را نمىپسندید . اولین و مهمترین هدف آن حضرت اجراى عدل و داد بود، نه تاسیس و ابقاى حکومت، به هر وسیلهاى که باشد . او عقیده داشتبا اجراى عدالت و اجتناب از هر گونه ظلم و تجاوز باید در تاسیس حکومت عدالتخواه اقدام کرد، نه به هر وسیلهاى عقیده داشت تجویز ارتکاب هر گونه تجاوز، در راه تاسیس حکومت عدل و داد، نقض غرض مىباشد و در این رابطه، هر گونه توجیهى را ناروا مىدانست . و به همین جهت از ارتکاب هر گونه تجاوز و ستمى جدا اجتناب مىکرد، در همه حال و نسبتبه هر کس، در حال جنگ و صلح، نسبتبه هواداران و مخالفان، در حال پیروزى و شکست، در ظاهر و پنهان . اصحاب و هواداران و سپاهیانش را به رعایت انصاف و احسان و اجتناب از هر گونه تجاوز و بى انصافى جدا برحذر مىداشت . (17)
سخنان فقهاى شیعه
از آنجا که در طول تاریخ غیبت کبرا علماى اسلام موفق به تشکیل حکومت اسلامى نگردیدهاند، بحثحفظ حکومت اسلامى و جایگاه آن در تزاحم با سایر احکام در کتابهاى فقهى به طور مستقل عنوان نگردیده است . با این حال در سخنان فقهاى عظیم الشان شیعه دو بحث مطرح شده که گویاى نظر آنان در مساله مورد بحث نیز مىباشد . فقهاى شیعه در «کتاب القضا» پذیرش قضاوت را از سوى حاکمان جور و ستمگر براى فقیه جایز دانستهاند، ولى همه آنان بر این نکته تاکید کردهاند که در صورتى فقیه مىتواند عهده دار منصب قضاوت گردد که بر خلاف احکام اسلام حکمى صادر نکند . و نیز در بحث پذیرش مسؤولیتسیاسى از سوى خلفاى جور در کتاب مکاسب پذیرش مسؤولیت را به اقسام گوناگونى تقسیم کردهاند و یک قسم آن را واجب دانستهاند; با این حال آن را مقید و مشروط به عدم مخالفتبا احکام شرعى و عدم تجاوز به حقوق مسلمانان نمودهاند . از سخنان فقیهان شیعه در این دو مساله استفاده مىشود که اگر قضاوت و اجراى حدود الهى و پذیرش مسؤولیتسیاسى، اجتماعى و خدمتبه شیعیان مستلزم کار خلاف و غیر شرعى باشد، چنین عملى براى آنان جایز نیست، در صورتى که اگر قاعده اهم و مهم در این مورد جارى مىشد، لازم بود میان خدمات انجام شده و کارهاى خلافى که مجبور به انجامش هستند مقایسه نمایند و هر طرف را که مهمتر بود انتخاب نمایند و اینک سخنان برخى از فقهاى شیعه .
مرحوم شیخ مفید (ره) در مقنعه مىفرماید:
«اقامه حدود بر فقیهى که حاکم ظالم او را براى این کار یا براى حکمرانى گروهى از رعیت منصوب کرده است، واجب عینى است ... و هر گاه او درخواست کمک کرد، بر برادران مؤمنش واجب است او را یارى دهند، تا وقتى که از یکى از حدود الهى تجاوز نکرده باشد ...» (18)
مرحوم شیخ طوسى (ره) در نهایه مىفرماید: «کسى را که سلطان ستمگر به حکمرانى گروهى از مردم منصوب کند و اقامه حدود را در اختیارش قرار دهد، جایز استبه طور کامل اقامه حدود نماید و معتقد باشد که این کار را با اجازه سلطان حق انجام مىدهد نه با اجازه سلطان جور، و بر مؤمنان واجب است او را یارى کنند و امکانات لازم را برایش فراهم آورند، تا وقتى که از حق و آنچه در اسلام مشروع است، تجاوز نکرده است . پس اگر از محدودهاى که برایش مشخص شده تجاوز کند، جایز نیستبه آن اقدام کند و براى دیگران نیز جایز نیست که در این کار به او کمک نمایند .» (19)
و نیز در بحث مکاسب نهایه مىفرماید:
«پذیرش مسؤولیت از طرف سلطان عادل براى کسى که امر به معروف و نهى از منکر مىکند و هر چیز را در جاى مناسب خود قرار مىدهد، جایز و مرغوبفیه است و چه بسا به درجه وجوب برسد . چرا که به وسیله آن مىتواند امر به معروف و نهى از منکر کند و هر چیز را در جاى مناسب خود قرار دهد . ولى هر گاه انسان بداند یا گمان غالب برد که اگر از طرف سلطان جور پذیراى مسؤولیتشود، امکان اجراى حدود، امر به معروف و نهى از منکر، تقسیم خمس و زکات در میان مستحقان خود و نیکى به برادران برایش فراهم مىشود و در همه این موارد به هیچ یک از واجبات خلل وارد نمىشود و کار حرامى انجام نمىدهد، همانا مستحب است که خود را در معرض پذیرش مسؤولیت از سوى حاکمان جور قرار دهد و هر گاه بداند یا ظن غالب داشته باشد که قدرت آنچه را که گفته شد ندارد و ناچار در انجام واجبات خود کوتاهى خواهد نمود و یا نیازمند به انجام برخى از کارهاى حرام و ناپسند خواهد گردید، جایز نیست که از سوى آنان پذیراى مسؤولیت گردد .» (20)
مرحوم ابن ادریس نیز در کتاب «سرائر» سخنى همانند سخن شیخ طوسى (ره) بیان کرده است . (21)
مرحوم سلار در کتاب مراسم مىگوید:
«... در زمان عدم بسط ید، اقامه حدود و قضاوت میان مردم به فقیهان واگذار شده است، به شرط اینکه از واجبى تجاوز نکنند و از حدى از حدود الهى تعدى ننمایند . و به همه شیعیان دستور دادهاند که با فقها در این کار همکارى نمایند، تا وقتى که بر طریق شرع استوار باشند و از آن خارج نشوند» (22)
مرحوم ابن براج در مهذب چنین آورده است:
«هنگامى که سلطان ظالم یکى از مسلمانان را به کار گمارد و اقامه حدود را در اختیار او قرار دهد، اقامه حدود بر او جایز استبه شرط اینکه معتقد باشد که او از طرف امام عادل منصوب است و با اجازه او این کار را انجام مىدهد، نه با اجازه سلطان ستمگر و بر مؤمنان واجب است او را یار ى و کمک دهند و امکانات را برایش فراهم سازند . البته این در صورتى است که از حکم واجبى تجاوز ننماید، ولى اگر پذیرش مسؤولیت از سوى سلطان ظالم مستلزم تعدى است، بر او جایز نیست و بر دیگران نیز جایز نیست او را یارى دهند» . (23)
وى در کتاب مکاسب مىگوید:
«اما سلطان جور، پس براى احدى جایز نیست که از طرف او مسؤولیتى بپذیرد مگر اینکه بداند یا ظن غالب داشته باشد که اگر پذیراى مسؤولیت از سوى ظالم گردید، امکان امر به معروف و نهى از منکر، تقسیم خمس و صدقات بر مستحقان آن و نیکى به براداران براى او فراهم مىگردد و در هیچ یک از این موارد واجبى را ترک نخواهد کرد و کار حرامى انجام نخواهد داد ... و اگر بداند یا گمان غالب داشته باشد که قدرت بر چنین کارى ندارد و در صورت پذیرش مسؤولیت مجبور به ترک برخى از واجبات و انجام پارهاى از محرمات خواهد گردید، پذیرش مسؤولیتبراى او جایز نیست» (24)
مرحوم محقق در شرایع مىگوید:
«پذیرش مسؤولیت از طرف حاکم ظالم حرام است اگر ایمن از انجام حرام نباشد و اگر از انجام حرام ایمن باشد و قدرت بر امر به معروف و نهى از منکر داشته باشد مستحب است .» (25)
و در مختصرالنافع مىگوید:
«پذیرش مسؤولیت از سوى حاکم ظالم حرام است مگر در صورت ترس . آرى، اگر یقین داشته باشد که از گناه برکنار مىماند و بر امر به معروف و نهى از منکر قدرت مىیابد مستحب است .» (26)
مرحوم علامه در «منتهى» مىگوید:
«پذیرش مسؤولیت از سوى سلطان ظالم در حال اختیار جایز نیست مگر با علم به اینکه بر امر به معروف و نهى از منکر و تقسیم خمس و صدقات بر مستحقان آن قدرت خواهد یافت و در این مورد گناهى انجام نخواهد داد و یا اینکه ظن غالب به عدم ارتکاب گناه داشته باشد، ولى اگر هیچ یک از ظن و علم برایش حاصل نشد، حق پذیرش مسؤولیت از طرف ظالم را ندارد و در این حکم اختلافى میان فقها وجود ندارد .» (27)
حضرت امام خمینى (ره) در این باره مىفرماید:
«اگر فقیه جامع الشرایط به دلیل وجود مصلحت از سوى حاکم ستمگر عهده دار مسؤولیتسیاسى و قضایى گردید، جایز بلکه واجب است که حدود شرعى را اجرا کند، بر اساس موازین شرعى قضاوت نماید و متصدى امور حسبه گردد; ولى براى او جایز نیست که از حدودالله و احکام شرعى تعدى و تجاوز نماید .» (28)
و در جاى دیگر مىفرماید:
«براى پیشبرد مقصود ولو اسلامى باشد، ارتکاب خلاف اخلاق و فرهنگ مطرود و از انگیزههاى غیر اسلامى است .» (29)
تا آنجا که سخنان فقها بررسى گردید هیچیک از فقهاى شیعه نگفتهاند که فقیه مىتواند براى اقامه حدود و خدمتبه مردم حتى با یکى از احکام شرعى مخالفت نماید . یکى از معاصران در جمع بندى خود در بحث پذیرش مسؤولیت از سوى حاکمان جور، گفته است: «و ان استلزم بعض المحرمات و کانت فیه خدمة للعباد قدتکون حسناته کفارة لسیئاته و الله العالم;» (30)
«اگر پذیرش مسؤولیت از طرف حاکمان جور مستلزم انجام پارهاى از محرمات باشد و در عین حال سبب خدمتبه بندگان خدا نیز گردد، خوبىهاى آن کفاره گناهانش خواهد بود» .
ایشان براى مدعاى خویش دلیلى ذکر نکرده است ولى به احتمال زیاد مستند آن مىتواند یکى از دو مطلب زیر باشد:
1 . احادیثى که کفاره پذیرش مسؤولیت از سوى حاکمان جور را خدمت و نیکى به شیعیان ذکر کرده است . از جمله در حدیثى امام کاظم (ع) به زیاد بن ابى سلمه مىفرماید:
«یا زیاد! فان ولیتشیئا من اعمالهم فاحسن الى اخوانک فواحدة بواحدة والله من وراء ذلک; (31)
اى زیاد! اگر مسؤولیتى از جانب آنان پذیرفتى پس به برادرانت نیکى کن تا یکى در مقابل یکى قرار گیرد .»
و نیز از امام صادق (ع) نقل شده است:
«کفارة عمل السلطان قضاء حوائج الاخوان; (32) کفاره کار براى سلطان، برآورده کردن نیازهاى برادران است .»
امام کاظم (ع) نیز در پاسخ به سؤال فضل درباره پذیرش مسؤولیت از سوى حاکمان جور فرمود:
«لاباس به ما لمیغیر حکما و لمیبطل حدا و کفارته قضاء حوائج اخوانکم; (33) (پذیرش مسؤولیت) اشکالى ندارد تا وقتى که حکمى را تغییر ندهد و حدى را باطل نکند و کفاره آن بر آوردن نیازهاى برادرانتان است .»
دقت در این احادیث گویاى آن است که خدمتبه مؤمنان و برطرف کردن نیازهایشان کفاره گناه اصل پذیرش مسؤولیت است و قبح و زشتى آن را از بین مىبرد نه اینکه خدمتبه مؤمنان کفاره و جبران کننده گناهانى باشد که در راه خدمت از او صادر مىشود و مجبور به انجام آنها است . چرا که در این احادیث انجام گناهى در راه خدمتبه مردم فرض نگردیده است تا خدمتبه مردم جبران کننده آن باشد بلکه تنها گناهى که در کلام امام و راوى فرض گردیده است و سخن امام مىتواند ناظر به آن باشد، اصل پذیرش مسؤولیت است . بنابراین مقصود امام (ع) از جمله «فواحدة بواحدة» این است که نیکى به مردم در مقابل پذیرش مسؤولیت قرار مىگیرد و زشتى آن را جبران مىکند و دلالت روایت دوم به قدرى روشن است که نیاز به بیان ندارد و در دیثسوم ظاهر این است که ضمیر «کفارته» به همان چیزى باز گردد، که ضمیر «لاباس به» به آن باز مىگردد چرا که اگر ضمیر «کفارته» به تغییر حکم و ابطال حد که از کلام استفاده مىشود، باز گردد لازم بود به صورت مثنى آورده شود . علاوه بر آنکه ظاهر جمله «مالم یغیر حکما و لم یبطل حدا» غایت جواز پذیرش مسؤولیت است و مفهوم سخن حضرت این مىشود که در صورت تغییر حکم و ابطال حد، پذیرش مسؤولیت جایز نیست . در صورتى که اگر ضمیر «کفارته» به تغییر حکم باز گردد مفاد ذیل حدیث، جواز پذیرش مسؤولیت، در فرض خدمتبه مردم مىگردد و میان صدر و ذیل حدیث نوعى ناسازگارى و ناهمگونى به وجود مىآید و به بیان دیگر، ذکر جمله «ما لم یغیر حکما و لم یبطل حدا» لغو و بى فایده مىگردد . اگر مقصود امام (ع) این بود که پذیرش مسؤولیتحتى با فرض اینکه گناهى از او صادر شود، جایز است و خدماتش گناهانش را جبران مىکند، بهتر بود بفرماید: «لاباس به اذا قضى حوائج اخوانه»
2 - قاعده اهم و مهم با این بیان که برطرف کردن مشکلات و نیازهاى مؤمنان مهمتر از سایر احکام است; از این رو در مقام تزاحم، بر آنها مقدم مىشود . پاسخ این مطلب از آنچه گذشت روشن مىشود چرا که از نظر اسلام براى رسیدن به اهداف مقدس نمىتوان از ابزار و وسیله نامشروع استفاده کرد و این مورد از مصادیق قاعده اهم و مهم به شمار نمىآید .
پاسخ به یک اشکال
درباره این نظر اشکالاتى ممکن است مطرح شود که به برخى از آنها اشاره مىکنیم:
حضرت على (ع) در بسیارى موارد براى حفظ حکومت از اجراى عدالت و عمل به احکام اسلام خوددارى فرمود . امام (ع) در حدیثى مواردى را که موفق به عمل به احکام شرعى نگردید بر مىشمارد . آن حضرت در ضمن خطبهاى به اهل بیت و شیعیان خود فرمود:
«خلفاى پیشین از روى عمد کارهایى بر خلاف پیامبر اکرم (ص) انجام دادند، آنان پیمان خود را با آن حضرت شکستند و روش و سنت او را تغییر دادند . اگر من مردم را مجبور به ترک آن کارها نمایم و آنان را به محل اصلى خود و به صورتى که در زمان رسول خدا (ص) بود، باز گردانم سپاهم از اطراف من پراکنده مىشنود و مرا تنها مىگذارند و یا اندکى از شیعیانم در اطراف من باقى مىمانند . کسانى که برترى مرا شناختهاند و از قرآن و سنت پیامبر (ص) وجوب امامت مرا دانستهاند . به من بگویید که اگر من مقام ابراهیم را به محلى که پیامبر اکرم (ص) آن را در آن محل قرار داد، بازگردانم، فدک را به وارثان فاطمه برگردانم، صاع رسولالله (ص) [واحد کیل] را همانگونه که بود قرار دهم، زمینهایى را که پیامبر اکرم (ص) به اشخاصى بخشید ولى تحویل آنان نگردید، به آنان تحویل دهم، خانه جعفر را از مسجد خارج نموده، به وارثان او بازگردانم، احکام و قضاوتهاى ظالمانهاى که انجام گرفته تغییر دهم، زنانى را که با مردانى زندگى مىکنند و در حقیقت همسر مردان دیگرى هستند به همسرانشان تحویل دهم و در مورد آنها تجدید حکم نمایم، زن و فرزند بنىتغلب را به اسارت گیرم، تقسیم سرزمین خیبر را برگردانم، دفترهایى را که براى تقسیم بیت المال به وجود آمده، نابود کنم و مانند زمان رسولالله (ص) بیت المال را به طور مساوى تقسیم کنم و نگذارم اموال عمومى در میان ثروتمندان دستبه دست گردد و ... اگر به چنین کارهایى اقدام کنم، هر آینه از گرد من پراکنده خواهند شد . به خدا سوگند! به مردم دستور دادم که در ماه مبارک رمضان جز نمازهاى واجب را به جماعتبرگزار نکنند و به آنها اعلام کردم که جماعت در نمازهاى مستحبى بدعت است، در این هنگام بعضى از سپاهیان من که همراهم بودند فریاد برآوردند: «اى اهل اسلام، روش عمر تغییر داده شد . ما را از برگزارى نمازهاى مستحبى در ماه رمضان باز مىدارند» و من ترسیدم که در گوشهاى دستبه شورش بزنند . چه کشیدم من از این امت! از تفرقه و پیروى از رهبران گمراه و دعوت کننده به آتش ...» (34)
در پاسخ به این حدیث مىتوان گفت: فرق استبین اینکه رهبران جامعه براى تشکیل حکومت و حفظ آن مجبور به ترک واجب و انجام حرامى گردند و یا حقى را از کسى ضایع کنند، بى گناهى را به زندان افکنند، اجراى حدى را به تاخیر اندازند و ... و اینکه حکومت اسلامى تنها به اجراى بخشى از احکام اسلامى موفق گردد و نتواند آنگونه که لازم استبه داد مظلومان برسد و حقوق آنان را از ستمگران بازستاند و قدرت جلوگیرى از کارهاى خلاف را به صورت صددرصد در جامعه نداشته باشد . مدعاى ما این نیست که حکومت اسلامى الزاما باید همه احکام الهى را اجراکند و در غیر این صورت باید کنار رود بلکه مدعا این است که حاکم نمىتواند براى تشکیل حکومت و حفظ آن کار خلافى انجام دهد و این منافات با آن ندارد که حاکم جامعه اسلامى بدون اینکه کار خلافى انجام دهد موفق به اجراى بخشى از احکام اسلام گردد .
مواردى را که حضرت على (ع) در این حدیثبر مىشمارد که موفق به اجراى آنها نشده است، کارهایى است که به دستخلفاى پیشین انجام گرفته است و امام (ع) قدرت بر تغییر و اصلاح آنها نداشته است نه اینکه حضرت چنین کارهاى خلافى را با ستخود براى حفظ و بقاى حکومتش انجام داده باشد . بنابر این سخن امیرمؤمنان (ع) هرگز بر جواز مخالفتبا احکام شرعى براى حفظ حکومت دلالت نمىکند و هرگز آن حضرت براى حفظ حکومتخویش عمل خلاف شرعى مرتکب نگردید .
در اینجا ممکن است گفته شود که درست استسخن امام (ع) بر جواز مخالفتبا احکام شرعى و عدم اجراى عدالتبراى حفظ حکومت دلالت نمىکند، ولى از این حدیث استفاده مىشود که اجراى احکام و اصلاح امور و تغییر سنتهاى ناپسند در جامعه باید به گونهاى باشد که هزینهاى براى حکومت در بر نداشته باشد و سبب تضعیف حکومت و آشوب و بلوا نگردد . در غیر این صورت لازم استحاکم به منظور حفظ حکومت از اجراى حدود و مبارزه با فساد و بى عدالتى دستبردارد .
در پاسخ به این اشکال مىتوان گفت: براى حکومت اسلامى در مبارزه با ظلم و فساد و بى عدالتى و اجراى حدود و احکام الهى حالات گوناگون و مختلفى قابل تصور است .
الف . گاهى حکومت اسلامى آن چنان مقتدر و توانمند است که مىتواند با تمام مظاهر فساد و بى عدالتى مبارزه نماید و تمام احکام اسلام را به اجرا گذارد، بدون اینکه در این راستا مجبور به انجام کار خلافى گردد و اجراى عدالت مفسدهاى در بر داشته باشد . شکى نیست که در این صورت حاکم اسلامى موظف به اجراى احکام است .
ب . زمانى ممکن استحکومت اسلامى بالفعل قدرت بر اجراى حدود را داشته باشد ولى پاىبندى آن به اجراى حدود و برقرارى عدالت در جامعه، رفته رفته حکومت اسلامى را به ضعف کشاند و سرانجام زمینه سقوط آن را فراهم نماید . در این صورت حاکم اسلامى حق ندارد به بهانه اینکه برقرارى عدالت و مبارزه با فساد و اجراى عدالتبه تضعیف حکومتش مىانجامد از اجراى دالتخوددارى کند . بلکه باید تا جایى که قدرت دارد در برقرارى عدالتبکوشد حتى اگر به سقوط حکومت اسلامى بیانجامد . چنانکه پاىبندى حضرت على (ع) به اجراى عدالت و اجراى حدود سبب گردید تا بسیارى از یاران و طرفدارانش از آن حضرت برنجند و به معاویه بپیوندند و همین ام روز به روز از اقتدار حکومت آن حضرت کاست .
ج . در برخى از موارد ممکن استحکومت اسلامى بالفعل، تنها، قدرت اجراى بخشى از احکام شرعى را داشته باشد و به طور کامل نتواند عدالت را در جامعه برقرار کند . در این صورت تا جایى که قدرت دارد باید به اجراى احکام اسلام و برقرارى عدالت و مبارزه با ظلم و فساد بپردازد . بلکه اگر تنها یکى از احکام شرعى را بتواند اجراکند، باید براى اجراى آن اقدام نماید . چرا که اجراى احکام اسلام و اجراى عدالت در موارد گوناگون تکلیف واحد و به هم پیوسته مانند نماز نیست که اگر انسان حتى بخش کوچکى از آن را ترک کند مثل این باشد که اصلا کارى انجام نداده باشد بلکه اجراى احکام در هر مورد تکلیف مستقلى است که اطاعت و عصیان مخصوص به خود دارد و تا آنجا که حاکم قدرت دارد باید آن را انجام دهد و در موارد دیگر وظیفه از عهده او ساقط است . شاهد این مدعا سخن امیرمؤمنان (ع) است که مىفرماید:
«لو قد استوت قدماى من هذه المداحض لغیرت اشیاء; (35) اگر گامهایم استوار ماند و از این فتنهها خلاص شدم، امورى را تغییر خواهم داد .»
این جمله به خوبى دلالت مىکند که آن حضرت در آن شرایط قدرت بر انجام کارهایى نداشته است و آنها را موکول به زمان پس از سرکوب فتنهها کرده است .
د . در بعضى موارد حاکم اسلامى قادر بر اجراى عدالت و رفع فساد در جامعه هست، ولى اجراى حدود و عدلت مفاسد دیگرى غیر از تضعیف حکومت در پى دارد، مثل اینکه اجراى یک حکم، مستلزم این باشد که تعدادى بىگناه جان خود ر از دست دهند و یا مبارزه با فساد سبب برانگیختن فتنه و آشوبى در جامعه گردد که عده زیادى از بىگناهان در آتش آن بسوزند; در این صورت حاکم اسلامى باید در آن مورد خاص از اجراى حدود صرف نظر نماید ولى باید دانست که تعطیل احکام به دلیل تزاحم آنها با حفظ حکومت نیست، بلکه به دلیل آن است که اجراى حدود مفاسدى براى مسلمانان در بر دارد . با توجه به آنچه گذشت، مواردى که حضرت على (ع) در این حدیثبه آنها اشاره فرموده است، اولا همه آن مفاسد و کارهاى خلاف به دست دیگران انجام گرفته است نه به دستحضرت على (ع) و ثانیا تمام آنها از قبیل مواردى است که امام (ع) یا قدرت جلوگیرى از آنها را نداشته است و یا اگر قدرت مقابله با آنها را داشته است، مبارزه با آنها مفاسد بزرگترى را در جامعه در پى داشته است که حضرت به خاطر آنها در مقابل آن سکوت کرده است; نه به دلیل حفظ حکومتخویش . به بیان دیگر، موارد نقص، افعال منتسب به امام (ع) نیست و امام (ع) در این موارد در حقیقت وظیفه امر به معروف و نهى از منکر را بر عهده دارد و امر به معروف تنها وقتى واجب است که احتمال تاثیر داشته و مفسدهاى بر آن مترتب نباشد . بنابر این فرق است میان اقدام بر فعل حرام و یا ترک واجب و عدم برخورد با فعل حرام و ترک واجبى که دیگران مرتکب مىشوند . به بیان سوم، بحث در واجبات و محرمات مطلقه است و امر به معروف و نهى از منکر از احکام مشروط است که در موارد فقدان آن شرایط، وجوب آن منتفى است .
حفظ تقدس اسلام و حکومت اسلامى
با آنکه به نظر مىرسد از جنبه نظرى، ادله کافى بر این مطلب اقامه شد که براى حفظ حکومت نمىتوان از ابزار و وسایل نامشروع استفاده کرد و در اسلام هدف توجیهگر وسیله نیست ولى با این حال رسوخ این اعتقاد در ژرفاى وجود انسان بسیار دشوار است، لذا بسیار دیده مىشود حتى کسانى که معتقد به این هستند که هدف وسیله را توجیه نمىکند و از این ایده و تفکر دفاع مىکنند، در عمل به طور صددرصد به آن پایبند نیستند و گاه و بىگاه مخفیانه و دور از چشم دیگران براى تحقق بخشیدن به اهداف خویش - هر چند آن هدف به پندار خودشان مقدس است - از وسایل و ابزارهاى خلاف شرع استفاده مىکنند . براى اینکه پذیرش این مطلب تا حدودى آسان گردد و تا حدودى استبعاد آن برطرف گردد، در اینجا به بیان مطلبى مىپردازیم .
یکى دیگر از واجبات مهمى که در کنار حفظ حکومت اسلامى مطرح است و متاسفانه کمتر به آن توجه گردیده است، «حفظ تقدس» حکومت اسلامى است . وجوب حفظ تقدس حکومت اسلامى و آنچه وابسته به اسلام است، از مهمترین واجبات و وظایف هر مسلمان است و بر همه احکام و دستورات دیگر اسلام مقدم است . همسران پیامبر اکرم (ص) به دلیل وابستگى و ارتباطى که با آن حضرت داشتند و کارهاى خلافشان به حیثیت و آبروى پیامبر (ص) - که آبروى اسلام است - ضربه مىزد، براى گناهانشان کیفرى دو چندان در نظر گرفته شده است و به همین صورت از آنجا که کارهاى نیکشان سبب حفظ تقدس حریم رسول خدا (ص) مىگردد، براى آنها پاداشى مضاعف در نظر گرفته شده است . قرآن کریم در این باره مىفرماید:
«یا نساء النبى من یات منکن بفاحشة مبینة یضاعف لها العذاب ضعفین و کان ذلک على الله یسیرا و من یقنت منکن لله و رسوله و تعمل صالحا نؤتها اجرها مرتین و اعتدنالها رزقا کریما; (36) اى زنان پیامبر! هر کس از شما مرتکب کار ناشایست آشکار شود، عذاب او دو چندان خواهد بود و این امر بر خداوند آسان است . و هر کس از شما در برابر خداوند و پیامبرش فروتنى پذیرش پیشه کند و کار شایسته انجام دهد پاداش او را دو بار خواهیم داد و براى او روزى ارزشمند فراهم ساختهایم» .
با توجه به این مطلب، حفظ حکومتبه وسیله کارهاى خلاف شرع، اگر نگوییم در همه موارد، لااقل در بیشتر موارد، به یثیتحکومت اسلامى و آبروى او ضربه وارد مىکند . استفاده از کارهاى خلاف و ضد ارزش سبب کاهش آبروى حکومت اسلامى مىگردد و از تقدس آن نزد مردم مىکاهد . از آنجا که حفظ تقدس حکومت اسلامى به مراتب مهمتر از حفظ اصل حکومت است، بعید نیست که خداوند براى حفظ تقدس اسلام، استفاده از وسایل و ابزار نامشروع را به کلى ممنوع و حرام کرده باشد . چرا که استفاده از آن در بیشتر موارد به حیثیت اسلام لطمه وارد مىکند . در عرف قانونگذارى مرسوم است، کارى که غالبا به زیان و ضرر جامعه و فرد تمام مىشود به کلى ممنوع و حرام گردد . کارهاى خلافى که براى حفظ حکومت انجام مىگیرد هر چند در نهایت مهارت و با استفاده از اصول مخفىکارى انجام گیرد و مسؤولان و رهبران جامعه نهایت تلاش خود را در پنهان نمودن آن به کار گیرند، ولى سرانجام حتى اگر پس از گذشتسالهاى متمادى باشد، روزى فراخواهد رسید که پرده از آن کارهاى خلاف کنار خواهد رفت و مردم جهان به قضاوت و داورى درباره آنها خواهند نشست . سنت تاریخ بر این است که گذشت زمان از کارهاى مخفى حاکمان و قدرتمندان پرده بر مىدارد و ماهیت آنان را براى آیندگان برملا مىسازد . وقتى گذشت زمان سیاستهاى امثال معاویه - با آن همه زیرکى و نیرنگ - را براى مردم جهان روشن کند، دیگران باید حساب کار خود را بنمایند . همه قدرتمندان باید بدانند که دیر یا زود دادگاه تاریخ درباره اعمال و رفتار آنان قضاوت خواهد کرد و آنان را آنگونه که هستند به مردم معرفى خواهد کرد . حضرت على (ع) به مالک اشتر مىفرماید:
«ثم اعلم یا مالک انى قد وجهتک الى بلاد قد جرت علیها دول قبلک من عدل و جور و ان الناس ینظرون من امورک فى مثل ما کنت تنظر فیه من امور الولاة قبلک و یقولون فیک ما کنت تقول فیهم، و انما یستدل على الصالحین بما یجرى الله لهم على السن عباده، فلیکن احب الذخائر الیک ذخیرة العمل الصالح، فاملک هواک و شح بنفسک عما لا یحل لک فان الشح بالنفس الانصاف منها فیما احبت او کرهت; (37)
وانگهى مالکا، بدان که تو را راهى شهرهایى کردهام که پیش از تو بستر فرمانروایى ستمگران یا دادگسترانى بوده است و بى گمان مردم کارهاى تو را مىنگرند همچنان که تو در کار زمامداران پیش از خود مىنگریستى، و درباره تو همانها را مىگویند که تو درباره دیگران مىگفتى، و آنچه شناختشایستگان را رهنمون باشد، تنها نام نیکى است که خدا به سود آنان بر زبان بندگانش مىراند . پس مىباید، عمل صالح، پسندیدهترین اندوختهات باشد، در این راستا، بر هوس خویشتن خویش مالک باش و از آنچه حلالت نیست، خود بر خویش سختبگیر که چنین خودستیزى - در ارتباط با آنچه نفس، خوش یا ناخوشش دارد - عین انصاف باشد» . (38)
انسان همیشه با عقل محدود خود تنها به شرایط موجود نظر دارد و مىپندارد که اگر حکومتحتى به وسیله کارهاى خلاف شرع حفظ شود، به نفع اسلام و مسلمانان خواهد بود و با این کار خدمتى به اسلام نموده است ولى خداوند متعال با علم بى پایان خود سود و زیان اسلام را در همه زمانها و مکانها محاسبه مىکند و نفع اسلام را در این مىداند که براى پیشبرد اهداف اسلام از ابزار و وسایل خلاف شرع استفاده نشود، هر چند در کوتاه مدت این کار به زیان اسلام باشد، ولى در دراز مدت پس از آنکه پردههاى ابهام کنار رفت و حقایق روشن شد، به سود و مصلحت اسلام تمام خواهد شد .
حضرت على (ع) با اینکه به شیوههاى گوناگون مىتوانستحکومتخود را حفظ و تقویت نماید و سالهاى بیشترى به حکومت ادامه دهد، ولى هرگز آن حضرت از چنین شیوههایى استفاده نکرد . اگر امام (ع) از چنان شیوههایى براى حفظ حکومتخود استفاده کرده بود، امروز مردم جهان به طور قطع درباره او و حکومت اسلامى به گونه دیگرى داورى و قضاوت مىکردند و آن حضرت را در ردیف سایر سیاستمداران آن زمان نظیر معاویه و عمروبنعاص به شمار مىآوردند و حکومت اسلامى را با سایر حکومتها مقایسه مىکردند ولى امیرمؤمنان (ع) از اینکه مردم جهان او را با معاویه و عمروعاص و دیگر سیاستمداران دنیاپرست مقایسه کنند به شدت بیزار بود و تمام نیرو و توان خود را به کار بست تا مردم جهان چنین داورى درباره او نداشته باشند و براى این مقصود نه تنها حکومتخود را از دست داد بلکه جان خویش را فدا کرد .
امام (ع) قاتل خود را به خوبى مىشناخت و بارها او را به مردم معرفى کرده بود (39) و به راحتى مىتوانست او را از میان بردارد تا حکومتش براى مدت بیشترى ادامه یابد، ولى با این حال هرگز حاضر نشد چنین اقدامى انجام دهد، چرا که اگر قاتل خود را مىکشت ، این شبهه در اذهان مردم به وجود مىآمد که ادعاى کشته شدن امام (ع) به دست ابنملجم بهانهاى است که على (ع) براى از میان برداشتن مخالفان خود آن را شایع کرده است و براى آن حضرت دشوار بود اثبات کند، اگر ابن ملجم زنده مىماند، دستبه کشتن امام (ع) مىزد . مسلما کشته شدن ابن ملجم به دستحضرت پیش از انجام آن جنایت تقدس امام و حکومت اسلامى را زیر سؤال مىبرد .
پس از آنکه عایشه پرچم مخالفتبا حضرت على (ع) را در مکه برافراشت و خبر آن به گوش طلحه و زبیر رسید آنها به بهانه انجام عمره از حضرت على (ع) اجازه خروج از مدینه را درخواست کردند . امام (ع) به ایشان خبر داد که آنان انگیزهاى جز فتنه و آشوب علیه حکومت آن حضرت ندارند و انجام عمره بهانهاى بیش نیست و هنگامى که با انکار طلحه و زبیر مواجه شد، پس از تجدید بیعت و گرفتن پیمان اکید مبنى بر پرهیز از هر گونه مخالفتى با حضرت، به آنان اجازه خروج از مدینه را صادر فرمود . وقتى امام (ع) از انگیزه آنان پیش ابنعباس پرده برداشت و ابن عباس گفت: «چرا به آنها اجازه خروج دادى و آنان را به بند نکشیدى و روانه زندان نکردى؟» امام (ع) در پاسخ فرمود:
«اى فرزند عباس! آیا به من دستور مىدهى قبل از نیکى و احسان به ظلم و گناه اقدام کنم و بر اساس گمان و اتهام، قبل از ارتکاب جرم مؤاخذه کنم .» (40)
اینکه امام (ع) مىفرماید: «بر اساس گمان و اتهام، قبل از ارتکاب جرم مؤاخذه کنم» ظن و گمان خود آن حضرت مقصود نیست، چرا که امام (ع) از آینده طلحه و زبیر به خوبى آگاه بود، بلکه ظن و اتهام در قضاوت مردم مقصود امام (ع) است و این خود دلیلى استبر اینکه امام (ع) به حفظ تقدس حکومتخویش بیش از حفظ آن مىاندیشید .
کسانى که افق دیدشان به همان زمان محدود مىشد و حداکثر مىتوانستند سود و زیان اسلام را در همان مقطع در نظر بگیرند به سیره و روش آن حضرت اشکال مىکردند و به آن حضرت توصیه مىکردند که براى حفظ حکومتخویش از شیوههاى ایجسیاستمداران دنیوى استفاده کند; ولى حضرت (ع) که تنها سود و زیان اسلام را در همان زمان محدود در نظر نداشتبلکه افق نگرش او، تا هزاران سال آینده را به خوبى مىدید و سود و زیان و مصلحت اسلام را در همه زمانها و مکانها محاسبه و برآورد مىکرد، هرگز حاضر نشد براى حفظ حکومتخود از شیوههاى نامشروع استفاده کند و خود را در حد سیاستمداران دنیوى تنزل دهد .
امیرمؤمنان (ع) شکستخود را در انحراف از حق مىدانست گرچه در ظاهر پیروز شود و پیروزى خود را در پیروى و عمل به حق و احکام اسلام مىدانست هر چند به نابودى حکومتش انجامد .
امام خمینى و حفظ تقدس نظام
امام خمینى، تربیتشده مکتب على (ع) با سخنان خود، بسیار زیبا و جالب اهمیتحفظ تقدس حکومت اسلامى را بیان کردهاند، در اینجا گوشهاى از سخنان آن بزرگوار را براى هر چه روشنتر شدن موضوع نقل مىکنیم:
«ما و شما دو مسؤولیت داریم: یک مسؤولیت کوچک و یک مسؤولیتبزرگ، مسؤولیت کوچک، حفظ کشور، حفظ نظام و پیشبرد نهضت و رعایت جهات نظمى و تربیتى افراد، که این مهم است، لکن کوچکتر از آن دومى است . دوم، حفظ مکتب و چهره اسلام . ما اگر چنانچه در آن امر اول پیش ببریم، البته پیشبرد بزرگ است و اگر شکست هم بخوریم، شکستش هم بزرگ . لکن با حفظ چهره اسلام و حفظ مکتب شکست آخرى براى ما نیست . شکست همان در فعالیتهاى نظامى و فعالیتهاى انتظامى است . اگر چنانچه چهره اسلام را ما حفظ بکنیم و در آن شکست نخوریم، براى ما در عاقبت پیروزى است ... پیغمبر اسلام جنگهاى متعددى کردند، و در بعضى از جنگها شکستخوردند، در عین حالى که شکستخوردند، مکتبشان شکست نخورد; مکتب محفوظ بود . حضرت امیر سلام الله علیه در بعضى از جنگها شکستخوردند، حتى در جنگ با معاویه بالاخره شکستبا ایشان بود، آنها با حیله ایشان را شکست دادند، معذلک چون مکتب محفوظ بود، شکست نخوردند، بلکه پیروز شد در آخر، الان پیروزى او معلوم است، همه ملتهاى اسلامى به او توجه دارند . و معاویه قبلا اگر بعض از براداران اهل سنت ما نمىخواستند راجع به معاویه مثلا چیزى بگویند، لکن حالا دیگر معلوم نیست اینطور باشد; معاویه دیگر رسوا شده است که مسلمین دیگر او را قبول ندارند ... اگر فرض بکنید که ما در این مبارزهاى که ملت ما با محمد رضا، بلکه با همه کشورهایى که با او همراه بودند، در این مبارزه ما فرض کنیم که خداى نخواسته ملت ما شکستخورده بود، این یک شکستى بود که دنبالش باز پیروزى بود . و اگر هم شکستخورده بودیم، به نظر من خیلى غصه نداشتبراى اینکه ما مکتبمان محفوظ بود، و با محفوظ بودن مکتب بالاخره حق بر باطل غلبه مىکند . اما الان سر یک دو راهى واقع شدهایم که ممکن استبا دست ما اسلام آن چهره زیبایى که دارد، در پیش کشورهاى خارجى یا دشمنهاى داخلى، آن چهرهاش به طور دیگرى نمایش پیدا بکند، که مکتب ما شکستبخورد . آنهایى که ما همیشه مىگفتیم مکتبشان انحرافى است و اسلام است که مىتواند یک مکتبى داشته باشد که بسازد جمعیتها را و گروهها و ملتها را بسازد و اسلام مکتب انسانساز است، انسانها را از قوه به فعلیت مىآورد، این حرفها را ما مىزدیم و مىزنیم، خوف این است که اگر چنانچه در اعمال ما یک نحوى مشاهده بشود که بر خلاف آنى است که ما ادعا مىکنیم، دشمنهاى ما پاى ما حساب نکنند، پاى اسلام حساب کنند، بگویند پاسدارهاى اسلامى ملاهاى اسلام، نظامى اسلامى اینطور عمل مىکنند ... لکن چنانچه ما امروز یک کارى بکنیم که گفته بشود که آن وقت رژیم سلطنتى بود و این کارها را مىکرد حالا هم که جمهورى اسلامى است و اسلام است و دم از قرآن مىزنند و دم از اسلام مىزنند و دم از ایمان مىزنند حالا هم همان است منتها لفظش فرق کرده است ; معنا همان معنا است . الفاظ تغییر کرده است، به جاى رژیم سلطنتى، رژیم جمهورى گفته شده است، لکن عمل، همان عمل است و برنامه، همان برنامه، این یک مسؤولیتبزرگى است گردن من و آقا، گردن آقا و شماها هم هست و گردن همه ملتیعنى هر کس الان در پوشش جمهورى اسلامى هست این مسؤولیت را دارد ... مساله، اتهام مکتب است . مکتب ما را اینها متهم مىخواهند بکنند ; به اشخاص کار ندارند آنها آن چیزى را که بر خلاف مقصدشان بوده است و آن چیزى که خودشان را براى آن، کستخورده یافتند، آن، عبارت از مکتب ما بود .» (41)
پىنوشت:
1) محمد بن جریر طبرى، تاریخ طبرى، 2/291 - حوادث سال ششم .
2) ابن سعد، طبقات الکبرى 3/535 - ذهبى، سیر اعلام النبلاء 1/501 - حلبى، السیرةالحلبیة 2/148 .
3) واقدى، المغازى 1/215 .
4) ابن ابى الحدید، همان 1/188 .
5) ابن اعثم کوفى، الفتوح 3/173 - 174 .
6) یعقوبى، تاریخ یعقوبى، 2/180 .
7) شیخ مفید، الجمل، ص239 - 240 .
8) همان، ص342 .
9) یعقوبى، همان، 2/183 .
10) ابراهیم ثقفى، الغارات، 1/332 - 335 .
11) همان، 2/539، علامه مجلسى، بحارالانوار، 34/292 .
12) نهج البلاغه، نامه 41 .
13) علامه مجلسى، همان، 44/344 .
14) رسول جعفریان، تاریخ خلفا، ص 458 .
15) ابن ابى الحدید، همان، 10/246 .
16) شهید مطهرى، مجموعه آثار، 16/105 - 106 .
17) ابراهیم امینى، مجله حکومت اسلامى، شماره 17/36 - 37 .
18) سلسلة الینابیع الفقهیة، 9/14 - 15 .
19) همان، ص56 .
20) همان، 13/71 .
21) شیخ مرتضى انصارى، المکاسب المحرمة، 2/78 .
22) سلسلة الینابیع الفقهیة، 9/67 .
23) همان، ص106 - 107 .
24) همان، 13/132 - 133 .
25) همان، 14/414 .
26) همان، ص451 .
27) امام خمینى، المکاسب المحرمة، 2/205 - 206 .
28) امام خمینى، تحریر الوسیله، 1/483 مساله 7 .
29) امام خمینى، صحیفه نور، 11/187 .
30) ناصر مکارم شیرازى، انوار الفقاهه، کتاب التجارة، المکاسب المحرمة، ص493 .
31) شیخ حر عاملى، وسائل الشیعة، 12/140 باب 46 از ابواب ما یکتسب به، حدیث 9 .
32) همان، حدیث 3 .
33) محدث نورى، مستدرک الوسائل، 13/132 باب 39 از ابواب مایکتسب به، حدیث 10 .
34) محمد بن یعقوب کلینى، کافى، 8/58 - 63 .
35) نهج البلاغه، حکمت 272 .
36) احزاب (33) : 30 - 31 .
37) نهج البلاغه، نامه 53 .
38) عبدالمجید معادیخواه، خورشید بى غروب، ص352 .
39) ر . ک . علامه مجلسى، بحارالانوار 42/190 - 199 .
40) شیخ مفید (ره) الجمل، ص166 - 167 .
41) صحیفه امام، 10/106 - 109 .
سیره عملى پیشوایان معصوم علیهم السلام
علاوه بر ادلهاى که برعدم جواز مخالفتبا احکام الهى براى حفظ حکومتبیان شد، سیره عملى پیشوایان معصوم (ع) در حکومت نیز به خوبى نشان مىدهد، که فرصتهاى بسیارى براى آن بزرگواران به دست مىآمد، که آنان مىتوانستند به وسیله مخالفتبا حکمى از احکام الهى، حکومت را به دست گیرند و یا پایههاى حکومتخود را استحکام بخشند و در مقابل حوادث آینده بیمه کنند; ولى آنان هرگز براى حفظ حکومتخود حاضر نشدند، ذرهاى از محدوده شرع پا را فراتر نهند، کمترین ظلمى به کسى روا دارند، بى گناهى را تنبیه کنند و حتى کلمهاى دروغ بگویند . در اینجا به برخى از آنها اشاره مىکنیم:
1 . پس از آنکه نامه رسول گرامى اسلام (ص) به «هرقل» قیصر روم رسید، هرقل براى تحقیق درباره آن حضرت ابوسفیان را که در سرزمین شام مشغول تجارت بود، احضار کرد و از او درباره پیامبر اکرم (ص) پرسشهایى نمود . یکى از آن پرسشها این بود که آیا او از نیرنگ و فریب استفاده مىکند؟ ابوسفیان به این سؤال پاسخ منفى داد . (1)
2 . پیامبر اکرم (ص) براى پیشرفت اسلام و پیروزى بر مشرکان از مشرکان استفاده نمىکرد . پس از حرکت مسلمانان به سوى بدر خبیب بن یساف (اساف) - یکى از شجاعان قبیله خزرج که تا آن زمان مسلمان نشده بود، براى حضور در جنگ و دستیابى به غنیمتبه دنبال مسلمانان حرکت کرد . او در میان راه، سه بار خدمت پیامبر (ص) رسید و از آن حضرت درخواست کرد که اجازه دهد در جنگ شرکت کند ولى در هر بار پیامبر (ص) به او فرمود: «آیا به خدا و رسولش (ص) ایمان مىآورى؟» و هنگامى که خبیب پاسخ منفى مىداد، پیامبر (ص) مىفرمود: «بازگرد! چرا که ما از هیچ مشرکى علیه مشرکان دیگر یارى نمىجوییم .» تا سرانجام خبیب مسلمان شد و در جنگ بدر شرکت کرد . (2)
همچنین در راه حرکتبه سوى احد، ناگهان رسول خدا (ص) چشمش به گردان جنگى غرق در اسلحهاى افتاد که با هیاهو و سر و صداى زیاد به سوى مسلمانان مىآمدند . رسول خدا (ص) پرسید: «اینها کیستند؟» مسلمانان گفتند: «اى رسول خدا! اینان از یهودیان همپیمان با عبدالله بنابى هستند که به یارى ما مىآیند» .
پیامبر اکرم (ص) فرمود: «ما علیه مشرکان از مشرکان دیگر یارى نمىگیریم» . (3)
3 . عمر در پایان زندگانى خود شش نفر را تعیین کرد که پس از او آنان یکى را از میان خود به خلافتبرگزینند . آنها عبارت بودند از: حضرت على (ع)، عثمان، طلحه، زبیر، سعدبن ابىوقاص و عبدالرحمن بن عوف . سه نفر از این شش نفر به نفع سه نفر دیگر کنار رفتند، طلحه به نفع عثمان، زبیر به نفع حضرت على (ع) و سعد به نفع عبدالرحمن . عبدالرحمن به حضرت على (ع) و عثمان گفت: «کدامیک از شما حاضر است از خلافت چشم بپوشد و با راى او خلیفه انتخاب شود؟» - زیرا هر یک از آن سه نفر به نفع یک نفر دیگر کنار مىرفت، او دو راى از سه راى را احراز مىکرد و خلیفه مىشد . حضرت على (ع) و عثمان سکوت کردند . عبدالرحمن خود از خلافت کنار رفت; آنگاه ابتدا به حضرت على (ع) پیشنهاد نمود که به شرط عمل به کتاب و سنت پیامبر (ص) و روش ابوبکر و عمر عهدهدار خلافتشود، ولى حضرت (ع) از پذیرش شرط اخیر امتناع کرد و فرمود: «خلافت را به شرط عمل به کتاب و سنت پیامبر (ص) و عمل به اجتهاد و نظر خود مىپذیرم .»
عبدالرحمن همین پیشنهاد را به عثمان کرد و او پذیرفت . عبدالرحمن پیشنهاد خود را به هر یک از آنان، سه بار تکرار کرد و در هر بار حضرت على (ع) از پذیرش عمل به سیره ابوبکر و عمر امتناع مىکرد و عثمان مىپذیرفت . عبدالرحمن وقتى از حضرت على (ع) ناامید شد، با عثمان بیعت نمود و او را به خلافت مسلمانان برگزید . (4)
اگر تشکیل حکومتبر تمام احکام الهى مقدم بود، حضرت على (ع) مىتوانستشرط عبدالرحمن را بپذیرد و پس از آنکه به خلافت رسید، به آن عمل نکند و در زمان مناسب علت آنرا براى مردم بیان کند . این ماجرا نشان مىدهد که براى تاسیس و حفظ حکومت اسلامى حتى جایز نیست که انسان تعهدى غیرشرعى بسپارد و به آن عمل نکند . خصوصا با توجه به این نکته که به خلافت رسیدن على (ع) در آن زمان چه آثارى مىتوانست در پى داشته باشد . خلافت آن حضرت از آن همه اعمال عثمان جلوگیرى مىکرد، معاویه را از حکومتشام برکنار مىکرد و ...
4 . حضرت على (ع) وقتى در جنگ صفین بر عمروبنعاص دستیافت و او براى حفظ جان خود کشف عورت کرد، حضرت مىتوانستبا نادیده گرفتن این امر، از بروز مساله حکمیت جلوگیرى کند و آن همه مشکلات را از سر راه حکومتخود بردارد، ولى امیرمؤمنان (ع) کسى نبود که براى رسیدن به پیروزى به این کار رضایت دهد . جالب اینجا است که پس از عمروبنعاص دیگر فرماندهان و سران سپاه شام مانند بسر بنارطاة از او پیروى کردند (5) و پیدا است که همین افراد چه مشکلاتى را بعدا براى حضرت على (ع) به وجود آوردند .
ممکن استبه این بیان اشکال شود که حضرت على (ع) اگر عمروعاص را نکشت نه از آن جهتبود که کشتن او گناه بود، چرا که امام (ع) مىتوانستبدون نگاه او را بکشد بلکه کشتن عمرو خلاف کرامت و بزرگوارى حضرت بود، فردى که براى نجات خود از دست کریمى به کشف عورتش متوسل شد تا آن کریم حیا کند و برگردد، حال اگر آن کریم برنگردد از کرامت عدول کرده است و این گرچه گناه نیست ولى براى انسان بزرگوار کسر شان است . بلکه نگاه کردن نیز گناه نبود و مانند نگاه کردن به عورت حیوان بود .
در پاسخ به این اشکال مىتوان گفت: در حرمت نگاه به عورت مسلمانان استثنایى در فقه ذکر نشده استبلکه آنچه استثناء شده نگاه به عورت غیر مسلمان است . شکى نیست که حضرت على (ع) مظهر کرامت و بزرگوارى است، ولى کرامت، بزرگوارى، عزت نفس و ... هنگامى معنا و مفهوم پیدا مىکند که مخالف با احکام شرعى و یا حقوق مردم نباشد و در موارد اجراى احکام الهى و حقوق مردم امام (ع) ذرهاى گذشت از خود نشان نمىدهد . حضرت على (ع) که غذاى مورد نیاز خود را به یتیم و اسیر و مسکین مىبخشد و خود با آب افطار مىکند، هرگز حاضر نمىشود درهمى از بیتالمال را به برادرش عقیل ببخشد . یا همین امامى که درباره قاتل خود سفارش به گذشت مىنماید، هرگز در اجراى حدود نسبتبه نزدیکترین یاران خود، کوتاه نمىآید .
جنگ با معاویه از مواردى است که امام (ع) آن را وظیفه خود تشخیص داده بود و در این راه خود را مجاز نمىدانست در انجام هر کار مشروعى که در شکست معاویه مؤثر باشد، کوتاهى نماید . با این حال چگونه مىتوان تصور کرد که آن حضرت از کشتن سران سپاه معاویه مانند عمروبنعاص و بسر بن ارطاة که قطعا در پیروزى آن حضرت نقش مؤثرى داشت، چشمپوشى نماید؟ آیا اگر معاویه نیز در مقابل حضرت به چنین اقدامى دست مىزد، حضرت تنها به دلیل کرامت و بزرگوارى از کشتن او صرف نظر مىکرد؟ اگر چنین بود که امامان شیعه تنها به دلیل بزرگوارى، کرامت و عزت نفس مصالح اسلام و مسلمانان را نادیده انگارند، پس چرا امام مجتبى به صلح با معاویه تن داد و چنین عملى را که در ظاهر با عزت و کرامت مخالف بود، انجام داد؟ تاریخ زندگى امامان شیعه پر است از حوادثى که در نگاه سطحى با کرامت و عزت نفس مخالف است ولى وقتى که سخن از مصلحت اسلام و مسلمانان در میان است، هیچ چیز مانع امامان معصوم (ع) از انجام دادن چنین کارهایى نمىشود .
5 . در جنگ صفین پس از آنکه حضرت على (ع) بر آب تسلط یافت مىتوانست آب را بر سپاه معاویه ببندد - همانگونه که معاویه آب را بر آنها بسته بود - و با این کار در پیروزى خود سرعتبخشد ولى حضرت على (ع) به چنین کارى اقدام نکرد .
6 . آن حضرت مىتوانستبا واگذارى پست و مقام به طلحه و زبیر آنان را به سوى خود جذب کند و با این کار از بروز جنگ جمل که آن همه زیان و خسارت براى مسلمانان در پى داشت پیشگیرى کند و یا لااقل تا حد زیادى از آن بکاهد . یعقوبى مىگوید:
«برخى روایت کردهاند که حضرت على (ع) حکومتیمن را به طلحه و حکمرانى یمامه و بحرین را به زبیر واگذار کرد . هنگامى که حکم آنان را به دستشان داد، طلحه و زبیر گفتند: «خویشاوندى سبب ارتباط ما با تو شد .» حضرت با شنیدن این جمله فرمود: «همانا ارتباط من با شما بر اساس ولایت امور مسلمانان است . (نه بر اساس خویشاوندى و قرابت)» آنگاه حکم آنان را باز پس گرفت . طلحه و زبیر از این کار، حضرت را نکوهش کردند و گفتند: «دیگران را بر ما ترجیح مىدهى؟» امام (ع) فرمود: «اگر حریص به مقام نبودید، نظر من درباره شما مساعد بود .» (6)
این ماجرا نشان مىدهد که امیرمؤمنان حاضر نبود براى تقویتحکومتخود ذرهاى از اصول عقب نشینى کند .
7 . هنگامى که خبر حرکتسپاه ناکثین از مکه به حضرت على (ع) رسید، حضرت درباره چگونگى مقابله با آنان با اصحاب خود به مشورت پرداخت . ابنعباس در ضمن پیشنهادهاى خود گفت: «نظر من این است که نامهاى به امسلمه بنویسى و او را همراه خود روانه کنى، چرا که این کار سبب تقویت تو خواهد شد .»
حضرت (ع) در پاسخ فرمود: «نظر من این نیست که امسلمه را از خانهاش خارج کنم، آنگونه که طلحه و زبیر، عایشه را همراه سپاه خارج کردند .» (7)
حضور امسلمه در نبرد حرام بود، همانگونه که حضور عایشه نیز حرام و بر خلاف دستور قرآن به زنان پیامبر (ص) بود و حضرت على (ع) و دیگر اصحاب پیامبر (ص) این مساله را به عایشه تذکر دادند . بر همین اساس امیرمؤمنان (ع) حاضر نشد براى تقویت نیروهاى خود و کاهش زیانهاى جنگ و دستیابى راحتتر و سریعتر به پیروزى به این کار اقدام کند .
8 . امیرمؤمنان (ع) حاضر نشد براى تقویت نیروهاى خود و کاهش زیانهاى جنگ به کار حرام و خلاف شرعى اقدام کند . اگر حفظ حکومتبر همه احکام شرعى و ارزشهاى دینى و اجراى عدالت در جامعه مقدم بود، بدون شک، حضرت على (ع) به گونهاى با مخالفان خود برخورد مىکرد که کسى جرات و جسارت مخالفتبا آن حضرت را پیدا نکند . با اینکه آن حضرت مىتوانست در جنگ جمل تمام عاملان فساد و تباهى را از دم تیغ بگذراند، تا هم ریشه آشوبگران تا حد ممکن خشکانده شود و هم درس عبرتى براى دیگران باشد، ولى از آنجا که حضرت على (ع) حفظ حکومت را در محدوده حفظ ارزشها و احکام اسلام واجب مىدانست، در آغاز نبرد، این فرمان را به یاران خود ابلاغ فرمود:
«اى مردم! هیچ فرارى را نکشید، هیچ مجروحى را تیر خلاص نزنید، از اسرار مردم پرده برندارید، زنان را تحریک نکنید و هیچ کشتهاى را مثله ننمایید» . (8)
بر اساس این فرمان، یاران حضرت با اینکه از کنار مجروحان سپاه جمل مىگذشتند و به راحتى مىتوانستند آنان را بکشند، هیچ تعرضى به آنان نمىکردند . در پایان نبرد هنگامى که سپاه جمل پا به فرار گذاشتند، براى اینکه مبادا کسى به آنان تعرض کند، بار دیگر امام (ع) دستور داد آن فرمان براى یارانش خوانده شود . (9)
نتیجه این همه گذشت و رافت آن حضرت این بود که بسیارى از سران توطئهگران مانند ولید، مروان و ... زنده ماندند و به معاویه پیوستند .
خریتبن راشد در پیکار صفین از یاران حضرت على (ع) بود . پس از جریان حکمیت، خریتبا سى نفر از یارانش در مقابل حضرت ایستاد و گفت: «به خدا سوگند از این پس از تو پیروى نخواهم کرد، پشتسرت نماز نخواهم خواند و از تو جدا خواهم شد .»
حضرت (ع) او را نصیحت کرد و از او خواست تا به سخنان او در این باره گوش فرا دهد تا شاید حق برایش آشکار شود . خریت قول داد که فردا براى شنیدن سخنان امام (ع) خدمتحضرت خواهد آمد . پس از آنکه خریت از امام (ع) جدا شد، عبدالله بن قعین او را زیر نظر گرفت، ولى اثرى از پشیمانى و توبه در او مشاهده نکرد . فرداى آن روز عبدالله خدمتحضرت رسید و کارهاى خریت را به او گزارش کرد، حضرت فرمود: «او را به حال خود رها کن، اگر حق را پذیرفت و بازگشت، او را مىپذیریم و اگر امتناع کرد او را تعقیب مىکنیم» .
عبدالله گفت: «چرا اکنون که در چنگ تو است او را در بند نمىکنى؟»
امام پاسخ داد:
«اگر در مورد هر کس که به او گمان بد داریم، چنین کنیم، زندانها پر مىشود . من برخود جایز نمىدانم تا وقتى که مردم اظهار مخالفتبا ما نکردهاند بر آنان یورش بریم و آنان را زندان و مجازات نماییم .» (10)
با اینکه امام (ع) به راحتى مىتوانستخریترا دستگیر کند، او را آزاد گذاشت تا اینکه او علیه حکومت قیام کرد و مشکلات بسیارى را براى آن حضرت به وجود آورد که در ادامه آن جریان آمده است .
9 . امیرمؤمنان (ع) حاضر نشد براى حفظ حکومت، براى یاران خود، از بیتالمال سر سوزنى امتیاز قائل شود و یا در اجراى عدالت و احکام الهى در مورد آنان ذرهاى تخفیف دهد . پذیرش مسؤولیت در حکومتحضرت على (ع) هیچگونه امتیازى براى یاران آن حضرت در پى نداشت و کوچکترین لغزش و گناه آنان از چشم تیزبین و دقیق امام (ع) مخفى نمىماند و در اجراى عدالتحرمت هیچ کس را نگه نمىداشت .
عثمان بنحنیف، تنها به دلیل حضور در یک مهمانى مجلل - نه به خاطر سوء استفاده از بیتالمال یا ارتکاب جرم و گناه - آن گونه مورد عتاب و ملامتحضرت قرار مىگیرد .
نجاشى یکى از یاران حضرت على (ع) بود . او اشعار بسیارى در ترغیب یاران امام (ع) در نبرد صفین سروده بود . با این همه، در روز اول ماه مبارک رمضان شراب نوشید . امام (ع) بدون در نظر گرفتن سوابق مبارزاتى او یکصد تازیانه بر او زد; هشتاد ضربه به خاطر نوشیدن شراب و بیست ضربه به دلیل شکستن حرمت ماه رمضان . اهل یمن که خدمات بسیارى به حکومتحضرت على (ع) کرده بودند و در نبرد صفین رشادتهاى بسیارى از خود به یادگار گذارده بودند، از این اقدام امام (ع) به خشم آمدند; یکى از آنان به نام طارق بن عبدالله به حضور حضرت على (ع) رسید و گفت:
«اى امیرمؤمنان انتظار نداشتیم که پیروان تو با دشمنانت در مجازات یکسان و مساوى باشند; تا اینکه کار تو را با نجاشى مشاهده کردیم، تو با این کارت، دل ما را به درد آوردى، میانمان اختلاف انداختى و ما را به راهى کشاندى که مىدانیم پایان آن آتش است . »
حضرت على (ع) فرمودند:
«حدود خداوند سنگین است و فقط خاشعان مىتوانند آن را تحمل کنند . اى برادر نهدى! آیا جز این است که او یکى از مسلمانان است که جرمى مرتکب شده . هر کس مرتکب گناهى شود و حد بر او جارى کنیم کفاره گناهش خواهد بود . خداوند متعال مىفرماید: دشمنى شما با قومى سبب نشود که عدالت را اجرا نکنید، عدالت پیشه کنید که آن به پرهیزکارى نزدیکتر است .» (11)
آیا اگر حفظ حکومت در هر صورت واجب بود، حضرت على (ع) به گونه دیگرى با دوستان و یاران خود عمل نمىکرد؟ آن حضرت درباره اجراى عدالت مىفرماید:
«والله لو ان الحسن و الحسین فعلا مثل الذى فعلت، ما کانت لهما عندى هوادة، و لاظفرا منى بارادة، حتى آخذ الحق منهما و ازیح الباطل عن مظلمتهما; (12)
به خدا سوگند اگر حسن و حسین (ع) این کار را کرده بودند، هیچ پشتیبانى و هواخواهى از ناحیه من دریافت نمىکردند و در اراده من اثر نمىگذاردند، تا آنگاه که حق را از آنها بستانم و ستمهاى ناروایى را که انجام دادهاند دور سازم .»
10 . یکى از حوادثى که تا حدودى مؤید این بحث است گرچه آن را به عنوان دلیل مستقل نمىتوان به شمار آورد، خوددارى حضرت مسلم (ع) از ترور ابن زیاد است . هنگامى که حضرت مسلم در کوفه در خانه هانى بن عروه بهسر مىبرد، شریک بن اعور که از شیعیان بود و از بصره همراه ابنزیاد به کوفه آمده بود مریض شد و در منزل هانى بسترى گردید . شریک به مسلم گفت: «ابن زیاد به عیادت من خواهد آمد و من او را به گفتوگو مشغول مىکنم، در این میان تو از فرصت استفاده کن و او را بکش . شریک این را گفت و نشانه ویژهاى نیز میان یکدیگر قرار دادند . وقتى عبیدالله به عیادت شریک آمد، حضرت مسلم به قرارى که با شریک گذاشته بود عمل نکرد . پس از آنکه ابنزیاد منزل هانى را ترک کرد، شریک به مسلم اعتراض کرد و حضرت مسلم براى کار خود دو دلیل ذکر کرد، یکى ناراضى بودن هانى و دیگرى سخن پیامبر اکرم (ص) که فرمودهاند:
«ایمان مانع ترور و کشتن دیگران با مکر و حیله است و مؤمن ترور نمىکند .» (13)
ترور ابنزیاد در آن زمان مىتوانستحوادث آینده را به کلى تغییر دهد و به احتمال زیاد مقدمات پیروزى امام حسین (ع) را فراهم کند و مسلم (ع) در خانواده وحى پرورش یافته بود و بهتر از دیگران مىتوانست نظر اسلام را درک کند، از این رو عمل او مؤیدى بر مطلب است .
البته برخى به این کار مسلم (ع) اشکال کرده و گفتهاند:
«حتى اگر مسلم به این حدیث استدلال کرده باشد، قابل بررسى و تامل است; زیرا کشتن ابنزیاد در آن لحظه ىتوانستسرنوشت عراق و کربلا را عوض کند . ابن زیاد عنصرى فاسد و جانى بود . خود پیامبر (ص) در مدینه افرادى را به مکه فرستاد تا ابوسفیان را به همین شکل بکشند، گرچه موفق نشدند; چنانکه افرادى چون کعب بناشرف و ابوعفک را با همین صورت از بین برد .» (14)
در پاسخ باید گفت که تشخیص حرمت و جواز افعال، روش و مبانى مخصوص به خود دارد و آن، مراجعه به منابع اصلى فقه است و از طریق آثار خارج و تکوینى افعال نمىتوان به احکام شرعى دستیافت . در حکومتحضرت على (ع) نیز فرصتهاى بسیارى وجود داشت که با استفاده از آنها امام (ع) مىتوانستحوادث آینده را دگرگون نماید ; ولى آن حضرت هرگز براى رسیدن به هدف از ابزارهاى نامشروع استفاده نکرد .
اعزام گروههایى توسط پیامبر (ص) براى کشتن اشخاصى همچون کعب بن اشرف را نیز باید به گونهاى تحلیل کرد که با شواهد و ادله گذشته همخوانى داشته باشد . مثلا مىتوان کار پیامبر (ص) را درباره مشرکان و کسانى دانست که از نظر اسلام امنیت جانى و مالى ندارند .
مجموع مطالبى که گفته شد دلالت قطعى و روشن بر این دارد که وجوب حفظ حکومت مقید و مشروط به عدم مخالفتبا احکام شرعى است و نمىتوان در مورد آن قاعده اهم و مهم را جارى نمود . بنابر این نمىتوان به خاطر حفظ نظام به کسى ظلم کرد، حقوق مردم را نادیده گرفت، بىگناهى را زندان نمود، براى کسى پرونده سازى کرد، جز در مورد جنگ به مردم دروغ گفت، براى سرکوب مخالفان به شیوههاى نامشروع متوسل شد، به دلیل مخالفت مجامع بینالمللى از اجراى احکام الهى و حدود سر باز زد، براى جذب مردم از تبلیغات خلاف واقع استفاده کرد و ...
ابن ابى الحدید درباره سیاست امیرمؤمنان (ع) گوید:
«على (ع) به خاطر سیاست، مخالفتبا شرع را جایز نمىدانست، خواه آن سیاست، سیاست دینى باشد یا دنیوى ; سیاست دنیوى مثل اینکه گمان کند، شخصى اراده آشوب و فساد علیه حکومت دارد، ولى این مطلب به صورت یقینى ثابت نشده است . امام (ع) در این صورت قتل و زندان او را جایز نمىداند و بر اساس حدس و گمان و گزارشهاى تایید نشده ترتیب اثر نمىدهد . سیاست دینى مثل زدن شخص متهم به دزدى، حضرت چنین کارى را انجام نمىداد، بلکه مىفرمود: «اگر جرم او به وسیله اقرار و بینه ابتشد، بر او حد جارى مىکنم و و در غیر این صورت متعرض او نمىشوم» ولى غیر از حضرت على (ع)، گروهى مخالف این نظر هستند، مذهب مالک بن انس، بر اساس عمل به مصالح مرسله استوار است، او به حاکم و رهبر جامعه اجازه مىدهد یک سوم امت را براى اصلاح دو سوم باقیمانده بکشد . مذهب بیشتر مردم عمل بر اساس ظن و گمان است . حضرت على (ع) بر اساس چنین سیاستى، وقتى معاویه را فاسق بداند و از سوى دیگر واگذارى مسؤولیت را به فاسق جایز نداند، قطعا از کسانى نخواهد بود که پایههاى حکومتخود را به وسیله مخالفتبا شرع استحکام بخشد، لذا چارهاى جز این ندارد که او را آشکارا از مقام خود برکنار کند، هر چند این عمل به جنگ با او منتهى شود .» (15)
مرحوم شهید مطهرى (ره) درباره سیاست امیرمؤمنان (ع) مىفرماید:
«سیاست على (ع) چرا انعطاف نمىپذیرفت؟ شک نیست که هدفش مقدس بود . پیشنهاد ابنعباس مگر چه بود؟ پیشنهاد مغیرة بنشعبهها مگر چه بود؟ همین مغیرة بنشعبه ( علیه ما علیه) که بعدها جزء اصحاب خاص معاویه و از دشمنان على (ع) شد، در آغاز خلافت امیرالمؤمنین آمد با حضرت صحبت کرد . ابتدا سیاستمدارانه به حضرت پیشنهاد کرد که من عقیدهام این است که شما فعلا درباره معاویه یک کلمه حرف نزنید و حتى تثبیتش کنید . یعنى او را هم مانند افراد دیگر که لایق حکومت هستند فعلا تثبیت کنید . بگذارید خیالش راحتبشود ; همین که اوضاع برقرار شد، یک مرتبه از کار برکنار کنید . حضرت فرمود که من چنین کارى نمىکنم، براى اینکه اگر بخواهم معاویه را ولو براى مدت موقت تثبیت کنم معنایش این است که من معاویه را ولو در این مدت موقت صالح مىدانم، و من او را صالح نمىدانم و در این زمینه به مردم دروغ هم نمىگویم، تحمیل هم نمىکنم . وقتى دید حرفش اثر نمىکند گفت که من هم فکر کردم دیدم همین کار را باید بکنید، حق با شما است . این را گفت و رفت . ابن عباس گفت: اول که آن نظر را داد عقیدهاش بود ولى دوم که این را گفت عقیدهاش نبود . مغیره این را گفت و نزد معاویه رفت . چرا على (ع) قبول نمىکرد؟ براى اینکه ادامه دهنده راه و روش انبیاء بود و آن سیاستبازىها و سیاستپیشگىها را نداشت . اینکه گفتهاند ابوبکر نابغه بود، آن نابغه بودنها همین بود که از هر وسیلهاى براى آن هدفى که داشتند استفاده مىکردند . چرا عدهاى نمىخواهند سیاست على (ع) را بپذیرند؟ چون مىبینند یک سیاست انعطافناپذیرى دارد، هدفى دارد و وسیلههایى . حق را او دیده، وقتى مىخواهد به آن حق برسد در هر گام از وسیلهاى که حق باشد استفاده مىکند تا به آن هدف حق برسد . ولى دیگران اگر هم هدفشان فرض کنیم حق است دیگر به وسایل اهمیت نمىدهند، مىگویند هدف درستباشد . (16)
برخى بزرگان دیگر گفتهاند: «در نهضتهاى عدالتخواهى اولین و مهمترین هدف نهضتکنندگان سرکوب کردن مخالفان، و به وجود آوردن یک مرکز قدرت و حکومت مطلوب، حراست از آن حکومت و رفع موانع، جهت تحقق بخشیدن به آرمانها و اهداف خود مىباشد و به همین جهت در راه رسیدن به این هدف مقدس (اجراى عدالت) هر گونه عملى را تجویز مىکنند . حتى قتل نفس افراد بى گناه، تجاوز به حقوق دیگران، غارت و مصادره بناحق اموال و ارتکاب انواع جنایات و تجاوزات دیگر از این قبیل مىگویند چون به وجود آوردن یک حکومت دادگر هدف بسیار مقدسى است، در رسیدن بدان هدف ارتکاب هر عملى جایز بلکه لازم و واجب مىباشد . و به اصطلاح خودشان هدف وسیله را توجیه مىکند اما امیرالمؤمنین (ع) در رسیدن به حکومت دادگر چنین روشى را نمىپسندید . اولین و مهمترین هدف آن حضرت اجراى عدل و داد بود، نه تاسیس و ابقاى حکومت، به هر وسیلهاى که باشد . او عقیده داشتبا اجراى عدالت و اجتناب از هر گونه ظلم و تجاوز باید در تاسیس حکومت عدالتخواه اقدام کرد، نه به هر وسیلهاى عقیده داشت تجویز ارتکاب هر گونه تجاوز، در راه تاسیس حکومت عدل و داد، نقض غرض مىباشد و در این رابطه، هر گونه توجیهى را ناروا مىدانست . و به همین جهت از ارتکاب هر گونه تجاوز و ستمى جدا اجتناب مىکرد، در همه حال و نسبتبه هر کس، در حال جنگ و صلح، نسبتبه هواداران و مخالفان، در حال پیروزى و شکست، در ظاهر و پنهان . اصحاب و هواداران و سپاهیانش را به رعایت انصاف و احسان و اجتناب از هر گونه تجاوز و بى انصافى جدا برحذر مىداشت . (17)
سخنان فقهاى شیعه
از آنجا که در طول تاریخ غیبت کبرا علماى اسلام موفق به تشکیل حکومت اسلامى نگردیدهاند، بحثحفظ حکومت اسلامى و جایگاه آن در تزاحم با سایر احکام در کتابهاى فقهى به طور مستقل عنوان نگردیده است . با این حال در سخنان فقهاى عظیم الشان شیعه دو بحث مطرح شده که گویاى نظر آنان در مساله مورد بحث نیز مىباشد . فقهاى شیعه در «کتاب القضا» پذیرش قضاوت را از سوى حاکمان جور و ستمگر براى فقیه جایز دانستهاند، ولى همه آنان بر این نکته تاکید کردهاند که در صورتى فقیه مىتواند عهده دار منصب قضاوت گردد که بر خلاف احکام اسلام حکمى صادر نکند . و نیز در بحث پذیرش مسؤولیتسیاسى از سوى خلفاى جور در کتاب مکاسب پذیرش مسؤولیت را به اقسام گوناگونى تقسیم کردهاند و یک قسم آن را واجب دانستهاند; با این حال آن را مقید و مشروط به عدم مخالفتبا احکام شرعى و عدم تجاوز به حقوق مسلمانان نمودهاند . از سخنان فقیهان شیعه در این دو مساله استفاده مىشود که اگر قضاوت و اجراى حدود الهى و پذیرش مسؤولیتسیاسى، اجتماعى و خدمتبه شیعیان مستلزم کار خلاف و غیر شرعى باشد، چنین عملى براى آنان جایز نیست، در صورتى که اگر قاعده اهم و مهم در این مورد جارى مىشد، لازم بود میان خدمات انجام شده و کارهاى خلافى که مجبور به انجامش هستند مقایسه نمایند و هر طرف را که مهمتر بود انتخاب نمایند و اینک سخنان برخى از فقهاى شیعه .
مرحوم شیخ مفید (ره) در مقنعه مىفرماید:
«اقامه حدود بر فقیهى که حاکم ظالم او را براى این کار یا براى حکمرانى گروهى از رعیت منصوب کرده است، واجب عینى است ... و هر گاه او درخواست کمک کرد، بر برادران مؤمنش واجب است او را یارى دهند، تا وقتى که از یکى از حدود الهى تجاوز نکرده باشد ...» (18)
مرحوم شیخ طوسى (ره) در نهایه مىفرماید: «کسى را که سلطان ستمگر به حکمرانى گروهى از مردم منصوب کند و اقامه حدود را در اختیارش قرار دهد، جایز استبه طور کامل اقامه حدود نماید و معتقد باشد که این کار را با اجازه سلطان حق انجام مىدهد نه با اجازه سلطان جور، و بر مؤمنان واجب است او را یارى کنند و امکانات لازم را برایش فراهم آورند، تا وقتى که از حق و آنچه در اسلام مشروع است، تجاوز نکرده است . پس اگر از محدودهاى که برایش مشخص شده تجاوز کند، جایز نیستبه آن اقدام کند و براى دیگران نیز جایز نیست که در این کار به او کمک نمایند .» (19)
و نیز در بحث مکاسب نهایه مىفرماید:
«پذیرش مسؤولیت از طرف سلطان عادل براى کسى که امر به معروف و نهى از منکر مىکند و هر چیز را در جاى مناسب خود قرار مىدهد، جایز و مرغوبفیه است و چه بسا به درجه وجوب برسد . چرا که به وسیله آن مىتواند امر به معروف و نهى از منکر کند و هر چیز را در جاى مناسب خود قرار دهد . ولى هر گاه انسان بداند یا گمان غالب برد که اگر از طرف سلطان جور پذیراى مسؤولیتشود، امکان اجراى حدود، امر به معروف و نهى از منکر، تقسیم خمس و زکات در میان مستحقان خود و نیکى به برادران برایش فراهم مىشود و در همه این موارد به هیچ یک از واجبات خلل وارد نمىشود و کار حرامى انجام نمىدهد، همانا مستحب است که خود را در معرض پذیرش مسؤولیت از سوى حاکمان جور قرار دهد و هر گاه بداند یا ظن غالب داشته باشد که قدرت آنچه را که گفته شد ندارد و ناچار در انجام واجبات خود کوتاهى خواهد نمود و یا نیازمند به انجام برخى از کارهاى حرام و ناپسند خواهد گردید، جایز نیست که از سوى آنان پذیراى مسؤولیت گردد .» (20)
مرحوم ابن ادریس نیز در کتاب «سرائر» سخنى همانند سخن شیخ طوسى (ره) بیان کرده است . (21)
مرحوم سلار در کتاب مراسم مىگوید:
«... در زمان عدم بسط ید، اقامه حدود و قضاوت میان مردم به فقیهان واگذار شده است، به شرط اینکه از واجبى تجاوز نکنند و از حدى از حدود الهى تعدى ننمایند . و به همه شیعیان دستور دادهاند که با فقها در این کار همکارى نمایند، تا وقتى که بر طریق شرع استوار باشند و از آن خارج نشوند» (22)
مرحوم ابن براج در مهذب چنین آورده است:
«هنگامى که سلطان ظالم یکى از مسلمانان را به کار گمارد و اقامه حدود را در اختیار او قرار دهد، اقامه حدود بر او جایز استبه شرط اینکه معتقد باشد که او از طرف امام عادل منصوب است و با اجازه او این کار را انجام مىدهد، نه با اجازه سلطان ستمگر و بر مؤمنان واجب است او را یار ى و کمک دهند و امکانات را برایش فراهم سازند . البته این در صورتى است که از حکم واجبى تجاوز ننماید، ولى اگر پذیرش مسؤولیت از سوى سلطان ظالم مستلزم تعدى است، بر او جایز نیست و بر دیگران نیز جایز نیست او را یارى دهند» . (23)
وى در کتاب مکاسب مىگوید:
«اما سلطان جور، پس براى احدى جایز نیست که از طرف او مسؤولیتى بپذیرد مگر اینکه بداند یا ظن غالب داشته باشد که اگر پذیراى مسؤولیت از سوى ظالم گردید، امکان امر به معروف و نهى از منکر، تقسیم خمس و صدقات بر مستحقان آن و نیکى به براداران براى او فراهم مىگردد و در هیچ یک از این موارد واجبى را ترک نخواهد کرد و کار حرامى انجام نخواهد داد ... و اگر بداند یا گمان غالب داشته باشد که قدرت بر چنین کارى ندارد و در صورت پذیرش مسؤولیت مجبور به ترک برخى از واجبات و انجام پارهاى از محرمات خواهد گردید، پذیرش مسؤولیتبراى او جایز نیست» (24)
مرحوم محقق در شرایع مىگوید:
«پذیرش مسؤولیت از طرف حاکم ظالم حرام است اگر ایمن از انجام حرام نباشد و اگر از انجام حرام ایمن باشد و قدرت بر امر به معروف و نهى از منکر داشته باشد مستحب است .» (25)
و در مختصرالنافع مىگوید:
«پذیرش مسؤولیت از سوى حاکم ظالم حرام است مگر در صورت ترس . آرى، اگر یقین داشته باشد که از گناه برکنار مىماند و بر امر به معروف و نهى از منکر قدرت مىیابد مستحب است .» (26)
مرحوم علامه در «منتهى» مىگوید:
«پذیرش مسؤولیت از سوى سلطان ظالم در حال اختیار جایز نیست مگر با علم به اینکه بر امر به معروف و نهى از منکر و تقسیم خمس و صدقات بر مستحقان آن قدرت خواهد یافت و در این مورد گناهى انجام نخواهد داد و یا اینکه ظن غالب به عدم ارتکاب گناه داشته باشد، ولى اگر هیچ یک از ظن و علم برایش حاصل نشد، حق پذیرش مسؤولیت از طرف ظالم را ندارد و در این حکم اختلافى میان فقها وجود ندارد .» (27)
حضرت امام خمینى (ره) در این باره مىفرماید:
«اگر فقیه جامع الشرایط به دلیل وجود مصلحت از سوى حاکم ستمگر عهده دار مسؤولیتسیاسى و قضایى گردید، جایز بلکه واجب است که حدود شرعى را اجرا کند، بر اساس موازین شرعى قضاوت نماید و متصدى امور حسبه گردد; ولى براى او جایز نیست که از حدودالله و احکام شرعى تعدى و تجاوز نماید .» (28)
و در جاى دیگر مىفرماید:
«براى پیشبرد مقصود ولو اسلامى باشد، ارتکاب خلاف اخلاق و فرهنگ مطرود و از انگیزههاى غیر اسلامى است .» (29)
تا آنجا که سخنان فقها بررسى گردید هیچیک از فقهاى شیعه نگفتهاند که فقیه مىتواند براى اقامه حدود و خدمتبه مردم حتى با یکى از احکام شرعى مخالفت نماید . یکى از معاصران در جمع بندى خود در بحث پذیرش مسؤولیت از سوى حاکمان جور، گفته است: «و ان استلزم بعض المحرمات و کانت فیه خدمة للعباد قدتکون حسناته کفارة لسیئاته و الله العالم;» (30)
«اگر پذیرش مسؤولیت از طرف حاکمان جور مستلزم انجام پارهاى از محرمات باشد و در عین حال سبب خدمتبه بندگان خدا نیز گردد، خوبىهاى آن کفاره گناهانش خواهد بود» .
ایشان براى مدعاى خویش دلیلى ذکر نکرده است ولى به احتمال زیاد مستند آن مىتواند یکى از دو مطلب زیر باشد:
1 . احادیثى که کفاره پذیرش مسؤولیت از سوى حاکمان جور را خدمت و نیکى به شیعیان ذکر کرده است . از جمله در حدیثى امام کاظم (ع) به زیاد بن ابى سلمه مىفرماید:
«یا زیاد! فان ولیتشیئا من اعمالهم فاحسن الى اخوانک فواحدة بواحدة والله من وراء ذلک; (31)
اى زیاد! اگر مسؤولیتى از جانب آنان پذیرفتى پس به برادرانت نیکى کن تا یکى در مقابل یکى قرار گیرد .»
و نیز از امام صادق (ع) نقل شده است:
«کفارة عمل السلطان قضاء حوائج الاخوان; (32) کفاره کار براى سلطان، برآورده کردن نیازهاى برادران است .»
امام کاظم (ع) نیز در پاسخ به سؤال فضل درباره پذیرش مسؤولیت از سوى حاکمان جور فرمود:
«لاباس به ما لمیغیر حکما و لمیبطل حدا و کفارته قضاء حوائج اخوانکم; (33) (پذیرش مسؤولیت) اشکالى ندارد تا وقتى که حکمى را تغییر ندهد و حدى را باطل نکند و کفاره آن بر آوردن نیازهاى برادرانتان است .»
دقت در این احادیث گویاى آن است که خدمتبه مؤمنان و برطرف کردن نیازهایشان کفاره گناه اصل پذیرش مسؤولیت است و قبح و زشتى آن را از بین مىبرد نه اینکه خدمتبه مؤمنان کفاره و جبران کننده گناهانى باشد که در راه خدمت از او صادر مىشود و مجبور به انجام آنها است . چرا که در این احادیث انجام گناهى در راه خدمتبه مردم فرض نگردیده است تا خدمتبه مردم جبران کننده آن باشد بلکه تنها گناهى که در کلام امام و راوى فرض گردیده است و سخن امام مىتواند ناظر به آن باشد، اصل پذیرش مسؤولیت است . بنابراین مقصود امام (ع) از جمله «فواحدة بواحدة» این است که نیکى به مردم در مقابل پذیرش مسؤولیت قرار مىگیرد و زشتى آن را جبران مىکند و دلالت روایت دوم به قدرى روشن است که نیاز به بیان ندارد و در دیثسوم ظاهر این است که ضمیر «کفارته» به همان چیزى باز گردد، که ضمیر «لاباس به» به آن باز مىگردد چرا که اگر ضمیر «کفارته» به تغییر حکم و ابطال حد که از کلام استفاده مىشود، باز گردد لازم بود به صورت مثنى آورده شود . علاوه بر آنکه ظاهر جمله «مالم یغیر حکما و لم یبطل حدا» غایت جواز پذیرش مسؤولیت است و مفهوم سخن حضرت این مىشود که در صورت تغییر حکم و ابطال حد، پذیرش مسؤولیت جایز نیست . در صورتى که اگر ضمیر «کفارته» به تغییر حکم باز گردد مفاد ذیل حدیث، جواز پذیرش مسؤولیت، در فرض خدمتبه مردم مىگردد و میان صدر و ذیل حدیث نوعى ناسازگارى و ناهمگونى به وجود مىآید و به بیان دیگر، ذکر جمله «ما لم یغیر حکما و لم یبطل حدا» لغو و بى فایده مىگردد . اگر مقصود امام (ع) این بود که پذیرش مسؤولیتحتى با فرض اینکه گناهى از او صادر شود، جایز است و خدماتش گناهانش را جبران مىکند، بهتر بود بفرماید: «لاباس به اذا قضى حوائج اخوانه»
2 - قاعده اهم و مهم با این بیان که برطرف کردن مشکلات و نیازهاى مؤمنان مهمتر از سایر احکام است; از این رو در مقام تزاحم، بر آنها مقدم مىشود . پاسخ این مطلب از آنچه گذشت روشن مىشود چرا که از نظر اسلام براى رسیدن به اهداف مقدس نمىتوان از ابزار و وسیله نامشروع استفاده کرد و این مورد از مصادیق قاعده اهم و مهم به شمار نمىآید .
پاسخ به یک اشکال
درباره این نظر اشکالاتى ممکن است مطرح شود که به برخى از آنها اشاره مىکنیم:
حضرت على (ع) در بسیارى موارد براى حفظ حکومت از اجراى عدالت و عمل به احکام اسلام خوددارى فرمود . امام (ع) در حدیثى مواردى را که موفق به عمل به احکام شرعى نگردید بر مىشمارد . آن حضرت در ضمن خطبهاى به اهل بیت و شیعیان خود فرمود:
«خلفاى پیشین از روى عمد کارهایى بر خلاف پیامبر اکرم (ص) انجام دادند، آنان پیمان خود را با آن حضرت شکستند و روش و سنت او را تغییر دادند . اگر من مردم را مجبور به ترک آن کارها نمایم و آنان را به محل اصلى خود و به صورتى که در زمان رسول خدا (ص) بود، باز گردانم سپاهم از اطراف من پراکنده مىشنود و مرا تنها مىگذارند و یا اندکى از شیعیانم در اطراف من باقى مىمانند . کسانى که برترى مرا شناختهاند و از قرآن و سنت پیامبر (ص) وجوب امامت مرا دانستهاند . به من بگویید که اگر من مقام ابراهیم را به محلى که پیامبر اکرم (ص) آن را در آن محل قرار داد، بازگردانم، فدک را به وارثان فاطمه برگردانم، صاع رسولالله (ص) [واحد کیل] را همانگونه که بود قرار دهم، زمینهایى را که پیامبر اکرم (ص) به اشخاصى بخشید ولى تحویل آنان نگردید، به آنان تحویل دهم، خانه جعفر را از مسجد خارج نموده، به وارثان او بازگردانم، احکام و قضاوتهاى ظالمانهاى که انجام گرفته تغییر دهم، زنانى را که با مردانى زندگى مىکنند و در حقیقت همسر مردان دیگرى هستند به همسرانشان تحویل دهم و در مورد آنها تجدید حکم نمایم، زن و فرزند بنىتغلب را به اسارت گیرم، تقسیم سرزمین خیبر را برگردانم، دفترهایى را که براى تقسیم بیت المال به وجود آمده، نابود کنم و مانند زمان رسولالله (ص) بیت المال را به طور مساوى تقسیم کنم و نگذارم اموال عمومى در میان ثروتمندان دستبه دست گردد و ... اگر به چنین کارهایى اقدام کنم، هر آینه از گرد من پراکنده خواهند شد . به خدا سوگند! به مردم دستور دادم که در ماه مبارک رمضان جز نمازهاى واجب را به جماعتبرگزار نکنند و به آنها اعلام کردم که جماعت در نمازهاى مستحبى بدعت است، در این هنگام بعضى از سپاهیان من که همراهم بودند فریاد برآوردند: «اى اهل اسلام، روش عمر تغییر داده شد . ما را از برگزارى نمازهاى مستحبى در ماه رمضان باز مىدارند» و من ترسیدم که در گوشهاى دستبه شورش بزنند . چه کشیدم من از این امت! از تفرقه و پیروى از رهبران گمراه و دعوت کننده به آتش ...» (34)
در پاسخ به این حدیث مىتوان گفت: فرق استبین اینکه رهبران جامعه براى تشکیل حکومت و حفظ آن مجبور به ترک واجب و انجام حرامى گردند و یا حقى را از کسى ضایع کنند، بى گناهى را به زندان افکنند، اجراى حدى را به تاخیر اندازند و ... و اینکه حکومت اسلامى تنها به اجراى بخشى از احکام اسلامى موفق گردد و نتواند آنگونه که لازم استبه داد مظلومان برسد و حقوق آنان را از ستمگران بازستاند و قدرت جلوگیرى از کارهاى خلاف را به صورت صددرصد در جامعه نداشته باشد . مدعاى ما این نیست که حکومت اسلامى الزاما باید همه احکام الهى را اجراکند و در غیر این صورت باید کنار رود بلکه مدعا این است که حاکم نمىتواند براى تشکیل حکومت و حفظ آن کار خلافى انجام دهد و این منافات با آن ندارد که حاکم جامعه اسلامى بدون اینکه کار خلافى انجام دهد موفق به اجراى بخشى از احکام اسلام گردد .
مواردى را که حضرت على (ع) در این حدیثبر مىشمارد که موفق به اجراى آنها نشده است، کارهایى است که به دستخلفاى پیشین انجام گرفته است و امام (ع) قدرت بر تغییر و اصلاح آنها نداشته است نه اینکه حضرت چنین کارهاى خلافى را با ستخود براى حفظ و بقاى حکومتش انجام داده باشد . بنابر این سخن امیرمؤمنان (ع) هرگز بر جواز مخالفتبا احکام شرعى براى حفظ حکومت دلالت نمىکند و هرگز آن حضرت براى حفظ حکومتخویش عمل خلاف شرعى مرتکب نگردید .
در اینجا ممکن است گفته شود که درست استسخن امام (ع) بر جواز مخالفتبا احکام شرعى و عدم اجراى عدالتبراى حفظ حکومت دلالت نمىکند، ولى از این حدیث استفاده مىشود که اجراى احکام و اصلاح امور و تغییر سنتهاى ناپسند در جامعه باید به گونهاى باشد که هزینهاى براى حکومت در بر نداشته باشد و سبب تضعیف حکومت و آشوب و بلوا نگردد . در غیر این صورت لازم استحاکم به منظور حفظ حکومت از اجراى حدود و مبارزه با فساد و بى عدالتى دستبردارد .
در پاسخ به این اشکال مىتوان گفت: براى حکومت اسلامى در مبارزه با ظلم و فساد و بى عدالتى و اجراى حدود و احکام الهى حالات گوناگون و مختلفى قابل تصور است .
الف . گاهى حکومت اسلامى آن چنان مقتدر و توانمند است که مىتواند با تمام مظاهر فساد و بى عدالتى مبارزه نماید و تمام احکام اسلام را به اجرا گذارد، بدون اینکه در این راستا مجبور به انجام کار خلافى گردد و اجراى عدالت مفسدهاى در بر داشته باشد . شکى نیست که در این صورت حاکم اسلامى موظف به اجراى احکام است .
ب . زمانى ممکن استحکومت اسلامى بالفعل قدرت بر اجراى حدود را داشته باشد ولى پاىبندى آن به اجراى حدود و برقرارى عدالت در جامعه، رفته رفته حکومت اسلامى را به ضعف کشاند و سرانجام زمینه سقوط آن را فراهم نماید . در این صورت حاکم اسلامى حق ندارد به بهانه اینکه برقرارى عدالت و مبارزه با فساد و اجراى عدالتبه تضعیف حکومتش مىانجامد از اجراى دالتخوددارى کند . بلکه باید تا جایى که قدرت دارد در برقرارى عدالتبکوشد حتى اگر به سقوط حکومت اسلامى بیانجامد . چنانکه پاىبندى حضرت على (ع) به اجراى عدالت و اجراى حدود سبب گردید تا بسیارى از یاران و طرفدارانش از آن حضرت برنجند و به معاویه بپیوندند و همین ام روز به روز از اقتدار حکومت آن حضرت کاست .
ج . در برخى از موارد ممکن استحکومت اسلامى بالفعل، تنها، قدرت اجراى بخشى از احکام شرعى را داشته باشد و به طور کامل نتواند عدالت را در جامعه برقرار کند . در این صورت تا جایى که قدرت دارد باید به اجراى احکام اسلام و برقرارى عدالت و مبارزه با ظلم و فساد بپردازد . بلکه اگر تنها یکى از احکام شرعى را بتواند اجراکند، باید براى اجراى آن اقدام نماید . چرا که اجراى احکام اسلام و اجراى عدالت در موارد گوناگون تکلیف واحد و به هم پیوسته مانند نماز نیست که اگر انسان حتى بخش کوچکى از آن را ترک کند مثل این باشد که اصلا کارى انجام نداده باشد بلکه اجراى احکام در هر مورد تکلیف مستقلى است که اطاعت و عصیان مخصوص به خود دارد و تا آنجا که حاکم قدرت دارد باید آن را انجام دهد و در موارد دیگر وظیفه از عهده او ساقط است . شاهد این مدعا سخن امیرمؤمنان (ع) است که مىفرماید:
«لو قد استوت قدماى من هذه المداحض لغیرت اشیاء; (35) اگر گامهایم استوار ماند و از این فتنهها خلاص شدم، امورى را تغییر خواهم داد .»
این جمله به خوبى دلالت مىکند که آن حضرت در آن شرایط قدرت بر انجام کارهایى نداشته است و آنها را موکول به زمان پس از سرکوب فتنهها کرده است .
د . در بعضى موارد حاکم اسلامى قادر بر اجراى عدالت و رفع فساد در جامعه هست، ولى اجراى حدود و عدلت مفاسد دیگرى غیر از تضعیف حکومت در پى دارد، مثل اینکه اجراى یک حکم، مستلزم این باشد که تعدادى بىگناه جان خود ر از دست دهند و یا مبارزه با فساد سبب برانگیختن فتنه و آشوبى در جامعه گردد که عده زیادى از بىگناهان در آتش آن بسوزند; در این صورت حاکم اسلامى باید در آن مورد خاص از اجراى حدود صرف نظر نماید ولى باید دانست که تعطیل احکام به دلیل تزاحم آنها با حفظ حکومت نیست، بلکه به دلیل آن است که اجراى حدود مفاسدى براى مسلمانان در بر دارد . با توجه به آنچه گذشت، مواردى که حضرت على (ع) در این حدیثبه آنها اشاره فرموده است، اولا همه آن مفاسد و کارهاى خلاف به دست دیگران انجام گرفته است نه به دستحضرت على (ع) و ثانیا تمام آنها از قبیل مواردى است که امام (ع) یا قدرت جلوگیرى از آنها را نداشته است و یا اگر قدرت مقابله با آنها را داشته است، مبارزه با آنها مفاسد بزرگترى را در جامعه در پى داشته است که حضرت به خاطر آنها در مقابل آن سکوت کرده است; نه به دلیل حفظ حکومتخویش . به بیان دیگر، موارد نقص، افعال منتسب به امام (ع) نیست و امام (ع) در این موارد در حقیقت وظیفه امر به معروف و نهى از منکر را بر عهده دارد و امر به معروف تنها وقتى واجب است که احتمال تاثیر داشته و مفسدهاى بر آن مترتب نباشد . بنابر این فرق است میان اقدام بر فعل حرام و یا ترک واجب و عدم برخورد با فعل حرام و ترک واجبى که دیگران مرتکب مىشوند . به بیان سوم، بحث در واجبات و محرمات مطلقه است و امر به معروف و نهى از منکر از احکام مشروط است که در موارد فقدان آن شرایط، وجوب آن منتفى است .
حفظ تقدس اسلام و حکومت اسلامى
با آنکه به نظر مىرسد از جنبه نظرى، ادله کافى بر این مطلب اقامه شد که براى حفظ حکومت نمىتوان از ابزار و وسایل نامشروع استفاده کرد و در اسلام هدف توجیهگر وسیله نیست ولى با این حال رسوخ این اعتقاد در ژرفاى وجود انسان بسیار دشوار است، لذا بسیار دیده مىشود حتى کسانى که معتقد به این هستند که هدف وسیله را توجیه نمىکند و از این ایده و تفکر دفاع مىکنند، در عمل به طور صددرصد به آن پایبند نیستند و گاه و بىگاه مخفیانه و دور از چشم دیگران براى تحقق بخشیدن به اهداف خویش - هر چند آن هدف به پندار خودشان مقدس است - از وسایل و ابزارهاى خلاف شرع استفاده مىکنند . براى اینکه پذیرش این مطلب تا حدودى آسان گردد و تا حدودى استبعاد آن برطرف گردد، در اینجا به بیان مطلبى مىپردازیم .
یکى دیگر از واجبات مهمى که در کنار حفظ حکومت اسلامى مطرح است و متاسفانه کمتر به آن توجه گردیده است، «حفظ تقدس» حکومت اسلامى است . وجوب حفظ تقدس حکومت اسلامى و آنچه وابسته به اسلام است، از مهمترین واجبات و وظایف هر مسلمان است و بر همه احکام و دستورات دیگر اسلام مقدم است . همسران پیامبر اکرم (ص) به دلیل وابستگى و ارتباطى که با آن حضرت داشتند و کارهاى خلافشان به حیثیت و آبروى پیامبر (ص) - که آبروى اسلام است - ضربه مىزد، براى گناهانشان کیفرى دو چندان در نظر گرفته شده است و به همین صورت از آنجا که کارهاى نیکشان سبب حفظ تقدس حریم رسول خدا (ص) مىگردد، براى آنها پاداشى مضاعف در نظر گرفته شده است . قرآن کریم در این باره مىفرماید:
«یا نساء النبى من یات منکن بفاحشة مبینة یضاعف لها العذاب ضعفین و کان ذلک على الله یسیرا و من یقنت منکن لله و رسوله و تعمل صالحا نؤتها اجرها مرتین و اعتدنالها رزقا کریما; (36) اى زنان پیامبر! هر کس از شما مرتکب کار ناشایست آشکار شود، عذاب او دو چندان خواهد بود و این امر بر خداوند آسان است . و هر کس از شما در برابر خداوند و پیامبرش فروتنى پذیرش پیشه کند و کار شایسته انجام دهد پاداش او را دو بار خواهیم داد و براى او روزى ارزشمند فراهم ساختهایم» .
با توجه به این مطلب، حفظ حکومتبه وسیله کارهاى خلاف شرع، اگر نگوییم در همه موارد، لااقل در بیشتر موارد، به یثیتحکومت اسلامى و آبروى او ضربه وارد مىکند . استفاده از کارهاى خلاف و ضد ارزش سبب کاهش آبروى حکومت اسلامى مىگردد و از تقدس آن نزد مردم مىکاهد . از آنجا که حفظ تقدس حکومت اسلامى به مراتب مهمتر از حفظ اصل حکومت است، بعید نیست که خداوند براى حفظ تقدس اسلام، استفاده از وسایل و ابزار نامشروع را به کلى ممنوع و حرام کرده باشد . چرا که استفاده از آن در بیشتر موارد به حیثیت اسلام لطمه وارد مىکند . در عرف قانونگذارى مرسوم است، کارى که غالبا به زیان و ضرر جامعه و فرد تمام مىشود به کلى ممنوع و حرام گردد . کارهاى خلافى که براى حفظ حکومت انجام مىگیرد هر چند در نهایت مهارت و با استفاده از اصول مخفىکارى انجام گیرد و مسؤولان و رهبران جامعه نهایت تلاش خود را در پنهان نمودن آن به کار گیرند، ولى سرانجام حتى اگر پس از گذشتسالهاى متمادى باشد، روزى فراخواهد رسید که پرده از آن کارهاى خلاف کنار خواهد رفت و مردم جهان به قضاوت و داورى درباره آنها خواهند نشست . سنت تاریخ بر این است که گذشت زمان از کارهاى مخفى حاکمان و قدرتمندان پرده بر مىدارد و ماهیت آنان را براى آیندگان برملا مىسازد . وقتى گذشت زمان سیاستهاى امثال معاویه - با آن همه زیرکى و نیرنگ - را براى مردم جهان روشن کند، دیگران باید حساب کار خود را بنمایند . همه قدرتمندان باید بدانند که دیر یا زود دادگاه تاریخ درباره اعمال و رفتار آنان قضاوت خواهد کرد و آنان را آنگونه که هستند به مردم معرفى خواهد کرد . حضرت على (ع) به مالک اشتر مىفرماید:
«ثم اعلم یا مالک انى قد وجهتک الى بلاد قد جرت علیها دول قبلک من عدل و جور و ان الناس ینظرون من امورک فى مثل ما کنت تنظر فیه من امور الولاة قبلک و یقولون فیک ما کنت تقول فیهم، و انما یستدل على الصالحین بما یجرى الله لهم على السن عباده، فلیکن احب الذخائر الیک ذخیرة العمل الصالح، فاملک هواک و شح بنفسک عما لا یحل لک فان الشح بالنفس الانصاف منها فیما احبت او کرهت; (37)
وانگهى مالکا، بدان که تو را راهى شهرهایى کردهام که پیش از تو بستر فرمانروایى ستمگران یا دادگسترانى بوده است و بى گمان مردم کارهاى تو را مىنگرند همچنان که تو در کار زمامداران پیش از خود مىنگریستى، و درباره تو همانها را مىگویند که تو درباره دیگران مىگفتى، و آنچه شناختشایستگان را رهنمون باشد، تنها نام نیکى است که خدا به سود آنان بر زبان بندگانش مىراند . پس مىباید، عمل صالح، پسندیدهترین اندوختهات باشد، در این راستا، بر هوس خویشتن خویش مالک باش و از آنچه حلالت نیست، خود بر خویش سختبگیر که چنین خودستیزى - در ارتباط با آنچه نفس، خوش یا ناخوشش دارد - عین انصاف باشد» . (38)
انسان همیشه با عقل محدود خود تنها به شرایط موجود نظر دارد و مىپندارد که اگر حکومتحتى به وسیله کارهاى خلاف شرع حفظ شود، به نفع اسلام و مسلمانان خواهد بود و با این کار خدمتى به اسلام نموده است ولى خداوند متعال با علم بى پایان خود سود و زیان اسلام را در همه زمانها و مکانها محاسبه مىکند و نفع اسلام را در این مىداند که براى پیشبرد اهداف اسلام از ابزار و وسایل خلاف شرع استفاده نشود، هر چند در کوتاه مدت این کار به زیان اسلام باشد، ولى در دراز مدت پس از آنکه پردههاى ابهام کنار رفت و حقایق روشن شد، به سود و مصلحت اسلام تمام خواهد شد .
حضرت على (ع) با اینکه به شیوههاى گوناگون مىتوانستحکومتخود را حفظ و تقویت نماید و سالهاى بیشترى به حکومت ادامه دهد، ولى هرگز آن حضرت از چنین شیوههایى استفاده نکرد . اگر امام (ع) از چنان شیوههایى براى حفظ حکومتخود استفاده کرده بود، امروز مردم جهان به طور قطع درباره او و حکومت اسلامى به گونه دیگرى داورى و قضاوت مىکردند و آن حضرت را در ردیف سایر سیاستمداران آن زمان نظیر معاویه و عمروبنعاص به شمار مىآوردند و حکومت اسلامى را با سایر حکومتها مقایسه مىکردند ولى امیرمؤمنان (ع) از اینکه مردم جهان او را با معاویه و عمروعاص و دیگر سیاستمداران دنیاپرست مقایسه کنند به شدت بیزار بود و تمام نیرو و توان خود را به کار بست تا مردم جهان چنین داورى درباره او نداشته باشند و براى این مقصود نه تنها حکومتخود را از دست داد بلکه جان خویش را فدا کرد .
امام (ع) قاتل خود را به خوبى مىشناخت و بارها او را به مردم معرفى کرده بود (39) و به راحتى مىتوانست او را از میان بردارد تا حکومتش براى مدت بیشترى ادامه یابد، ولى با این حال هرگز حاضر نشد چنین اقدامى انجام دهد، چرا که اگر قاتل خود را مىکشت ، این شبهه در اذهان مردم به وجود مىآمد که ادعاى کشته شدن امام (ع) به دست ابنملجم بهانهاى است که على (ع) براى از میان برداشتن مخالفان خود آن را شایع کرده است و براى آن حضرت دشوار بود اثبات کند، اگر ابن ملجم زنده مىماند، دستبه کشتن امام (ع) مىزد . مسلما کشته شدن ابن ملجم به دستحضرت پیش از انجام آن جنایت تقدس امام و حکومت اسلامى را زیر سؤال مىبرد .
پس از آنکه عایشه پرچم مخالفتبا حضرت على (ع) را در مکه برافراشت و خبر آن به گوش طلحه و زبیر رسید آنها به بهانه انجام عمره از حضرت على (ع) اجازه خروج از مدینه را درخواست کردند . امام (ع) به ایشان خبر داد که آنان انگیزهاى جز فتنه و آشوب علیه حکومت آن حضرت ندارند و انجام عمره بهانهاى بیش نیست و هنگامى که با انکار طلحه و زبیر مواجه شد، پس از تجدید بیعت و گرفتن پیمان اکید مبنى بر پرهیز از هر گونه مخالفتى با حضرت، به آنان اجازه خروج از مدینه را صادر فرمود . وقتى امام (ع) از انگیزه آنان پیش ابنعباس پرده برداشت و ابن عباس گفت: «چرا به آنها اجازه خروج دادى و آنان را به بند نکشیدى و روانه زندان نکردى؟» امام (ع) در پاسخ فرمود:
«اى فرزند عباس! آیا به من دستور مىدهى قبل از نیکى و احسان به ظلم و گناه اقدام کنم و بر اساس گمان و اتهام، قبل از ارتکاب جرم مؤاخذه کنم .» (40)
اینکه امام (ع) مىفرماید: «بر اساس گمان و اتهام، قبل از ارتکاب جرم مؤاخذه کنم» ظن و گمان خود آن حضرت مقصود نیست، چرا که امام (ع) از آینده طلحه و زبیر به خوبى آگاه بود، بلکه ظن و اتهام در قضاوت مردم مقصود امام (ع) است و این خود دلیلى استبر اینکه امام (ع) به حفظ تقدس حکومتخویش بیش از حفظ آن مىاندیشید .
کسانى که افق دیدشان به همان زمان محدود مىشد و حداکثر مىتوانستند سود و زیان اسلام را در همان مقطع در نظر بگیرند به سیره و روش آن حضرت اشکال مىکردند و به آن حضرت توصیه مىکردند که براى حفظ حکومتخویش از شیوههاى ایجسیاستمداران دنیوى استفاده کند; ولى حضرت (ع) که تنها سود و زیان اسلام را در همان زمان محدود در نظر نداشتبلکه افق نگرش او، تا هزاران سال آینده را به خوبى مىدید و سود و زیان و مصلحت اسلام را در همه زمانها و مکانها محاسبه و برآورد مىکرد، هرگز حاضر نشد براى حفظ حکومتخود از شیوههاى نامشروع استفاده کند و خود را در حد سیاستمداران دنیوى تنزل دهد .
امیرمؤمنان (ع) شکستخود را در انحراف از حق مىدانست گرچه در ظاهر پیروز شود و پیروزى خود را در پیروى و عمل به حق و احکام اسلام مىدانست هر چند به نابودى حکومتش انجامد .
امام خمینى و حفظ تقدس نظام
امام خمینى، تربیتشده مکتب على (ع) با سخنان خود، بسیار زیبا و جالب اهمیتحفظ تقدس حکومت اسلامى را بیان کردهاند، در اینجا گوشهاى از سخنان آن بزرگوار را براى هر چه روشنتر شدن موضوع نقل مىکنیم:
«ما و شما دو مسؤولیت داریم: یک مسؤولیت کوچک و یک مسؤولیتبزرگ، مسؤولیت کوچک، حفظ کشور، حفظ نظام و پیشبرد نهضت و رعایت جهات نظمى و تربیتى افراد، که این مهم است، لکن کوچکتر از آن دومى است . دوم، حفظ مکتب و چهره اسلام . ما اگر چنانچه در آن امر اول پیش ببریم، البته پیشبرد بزرگ است و اگر شکست هم بخوریم، شکستش هم بزرگ . لکن با حفظ چهره اسلام و حفظ مکتب شکست آخرى براى ما نیست . شکست همان در فعالیتهاى نظامى و فعالیتهاى انتظامى است . اگر چنانچه چهره اسلام را ما حفظ بکنیم و در آن شکست نخوریم، براى ما در عاقبت پیروزى است ... پیغمبر اسلام جنگهاى متعددى کردند، و در بعضى از جنگها شکستخوردند، در عین حالى که شکستخوردند، مکتبشان شکست نخورد; مکتب محفوظ بود . حضرت امیر سلام الله علیه در بعضى از جنگها شکستخوردند، حتى در جنگ با معاویه بالاخره شکستبا ایشان بود، آنها با حیله ایشان را شکست دادند، معذلک چون مکتب محفوظ بود، شکست نخوردند، بلکه پیروز شد در آخر، الان پیروزى او معلوم است، همه ملتهاى اسلامى به او توجه دارند . و معاویه قبلا اگر بعض از براداران اهل سنت ما نمىخواستند راجع به معاویه مثلا چیزى بگویند، لکن حالا دیگر معلوم نیست اینطور باشد; معاویه دیگر رسوا شده است که مسلمین دیگر او را قبول ندارند ... اگر فرض بکنید که ما در این مبارزهاى که ملت ما با محمد رضا، بلکه با همه کشورهایى که با او همراه بودند، در این مبارزه ما فرض کنیم که خداى نخواسته ملت ما شکستخورده بود، این یک شکستى بود که دنبالش باز پیروزى بود . و اگر هم شکستخورده بودیم، به نظر من خیلى غصه نداشتبراى اینکه ما مکتبمان محفوظ بود، و با محفوظ بودن مکتب بالاخره حق بر باطل غلبه مىکند . اما الان سر یک دو راهى واقع شدهایم که ممکن استبا دست ما اسلام آن چهره زیبایى که دارد، در پیش کشورهاى خارجى یا دشمنهاى داخلى، آن چهرهاش به طور دیگرى نمایش پیدا بکند، که مکتب ما شکستبخورد . آنهایى که ما همیشه مىگفتیم مکتبشان انحرافى است و اسلام است که مىتواند یک مکتبى داشته باشد که بسازد جمعیتها را و گروهها و ملتها را بسازد و اسلام مکتب انسانساز است، انسانها را از قوه به فعلیت مىآورد، این حرفها را ما مىزدیم و مىزنیم، خوف این است که اگر چنانچه در اعمال ما یک نحوى مشاهده بشود که بر خلاف آنى است که ما ادعا مىکنیم، دشمنهاى ما پاى ما حساب نکنند، پاى اسلام حساب کنند، بگویند پاسدارهاى اسلامى ملاهاى اسلام، نظامى اسلامى اینطور عمل مىکنند ... لکن چنانچه ما امروز یک کارى بکنیم که گفته بشود که آن وقت رژیم سلطنتى بود و این کارها را مىکرد حالا هم که جمهورى اسلامى است و اسلام است و دم از قرآن مىزنند و دم از اسلام مىزنند و دم از ایمان مىزنند حالا هم همان است منتها لفظش فرق کرده است ; معنا همان معنا است . الفاظ تغییر کرده است، به جاى رژیم سلطنتى، رژیم جمهورى گفته شده است، لکن عمل، همان عمل است و برنامه، همان برنامه، این یک مسؤولیتبزرگى است گردن من و آقا، گردن آقا و شماها هم هست و گردن همه ملتیعنى هر کس الان در پوشش جمهورى اسلامى هست این مسؤولیت را دارد ... مساله، اتهام مکتب است . مکتب ما را اینها متهم مىخواهند بکنند ; به اشخاص کار ندارند آنها آن چیزى را که بر خلاف مقصدشان بوده است و آن چیزى که خودشان را براى آن، کستخورده یافتند، آن، عبارت از مکتب ما بود .» (41)
پىنوشت:
1) محمد بن جریر طبرى، تاریخ طبرى، 2/291 - حوادث سال ششم .
2) ابن سعد، طبقات الکبرى 3/535 - ذهبى، سیر اعلام النبلاء 1/501 - حلبى، السیرةالحلبیة 2/148 .
3) واقدى، المغازى 1/215 .
4) ابن ابى الحدید، همان 1/188 .
5) ابن اعثم کوفى، الفتوح 3/173 - 174 .
6) یعقوبى، تاریخ یعقوبى، 2/180 .
7) شیخ مفید، الجمل، ص239 - 240 .
8) همان، ص342 .
9) یعقوبى، همان، 2/183 .
10) ابراهیم ثقفى، الغارات، 1/332 - 335 .
11) همان، 2/539، علامه مجلسى، بحارالانوار، 34/292 .
12) نهج البلاغه، نامه 41 .
13) علامه مجلسى، همان، 44/344 .
14) رسول جعفریان، تاریخ خلفا، ص 458 .
15) ابن ابى الحدید، همان، 10/246 .
16) شهید مطهرى، مجموعه آثار، 16/105 - 106 .
17) ابراهیم امینى، مجله حکومت اسلامى، شماره 17/36 - 37 .
18) سلسلة الینابیع الفقهیة، 9/14 - 15 .
19) همان، ص56 .
20) همان، 13/71 .
21) شیخ مرتضى انصارى، المکاسب المحرمة، 2/78 .
22) سلسلة الینابیع الفقهیة، 9/67 .
23) همان، ص106 - 107 .
24) همان، 13/132 - 133 .
25) همان، 14/414 .
26) همان، ص451 .
27) امام خمینى، المکاسب المحرمة، 2/205 - 206 .
28) امام خمینى، تحریر الوسیله، 1/483 مساله 7 .
29) امام خمینى، صحیفه نور، 11/187 .
30) ناصر مکارم شیرازى، انوار الفقاهه، کتاب التجارة، المکاسب المحرمة، ص493 .
31) شیخ حر عاملى، وسائل الشیعة، 12/140 باب 46 از ابواب ما یکتسب به، حدیث 9 .
32) همان، حدیث 3 .
33) محدث نورى، مستدرک الوسائل، 13/132 باب 39 از ابواب مایکتسب به، حدیث 10 .
34) محمد بن یعقوب کلینى، کافى، 8/58 - 63 .
35) نهج البلاغه، حکمت 272 .
36) احزاب (33) : 30 - 31 .
37) نهج البلاغه، نامه 53 .
38) عبدالمجید معادیخواه، خورشید بى غروب، ص352 .
39) ر . ک . علامه مجلسى، بحارالانوار 42/190 - 199 .
40) شیخ مفید (ره) الجمل، ص166 - 167 .
41) صحیفه امام، 10/106 - 109 .