تکمله خط اعتدال در نهضت مشروطیت ایران (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
در شماره پیش، مقاله «خط اعتدال در نهضت مشروطیت ایران» در 17 صفحه تنظیم و آماده نشر شده بود; ولى متاسفانه به خاطر اینکه مقاله در دو پرونده جداگانه تایپ شده بود، بهصورت ناقص ارائه گردید و ادامه مطلب که اتفاقا از نظر نویسنده، بخش مهم آن به شمار مىرفت، به اشتباه نیامده بود; هر چند در بخش چکیده مقالات در پایان مجله، به آن اشاره شده بود!
از سوى دیگر چنانکه مجله، خود، در توضیح مقدماتى آورده بود، به موضوع طالبوف، دو نگاه مىتوان داشت، در یک نگاه عذر و مستند کافى براى ارائه تصویرى اسلامگرا و لااقل عدم ضدیتبا دین، از شخصیت طالبوف وجود ندارد و لذا نمىتوان وى را قرین فقیهى والا مقام چون آیتالله نائینى و در جبهه اسلامگرایان قرار داد . از منظر دیگر مىتوان با بررسى نقاط قوت و ضعف، برخى شخصیتها از جمله طالبوف را که دیگران با تحریف، تلاش مىکنند از آن خود بدانند، حتى الامکان در کفه هویت ملى و دینى کشور قرار داد . نویسنده مقاله از همین منظر به طالبوف نگریسته است و مجله نیز با توضیح و تاکید بر دو دیدگاه یادشده به درج مقاله (و متاسفانه بهصورت ناقص) اقدام کرد .
طبیعى است که در نگاه برخى دلسوزان، این مقدار نتواند توجیهى براى دفاع از طالبوف بهعنوان یک شخصیت معتدل در نهضت مشروطه باشدنقدى که در همین شماره مجله آمده ناشى از همین نگاه است .
به هر حال، آنچه مىخوانید ادامه مقاله است که با پوزش از خوانندگان گرامى و نویسنده محترم، تقدیم مىشود . البته بخشى از ابتداى تکمله، در شماره قبل نیز آمده بود .
«حکومت اسلامى»
طالبوف و دیندارى
طالبوف که در اثر مطالعات علمى و اطلاعاتى که در زمینه اسلام و اصطلاحات عربى داشت، آن اندازه زبان عربى مىدانست که عبارات و احادیثى را به جا بیاورد که فراوان آورده است; (1) چنین آدمى هرگز علیه دین به ستیز برنمىخیزد و همواره آن را تایید مىکند و به سان یک عالم روشنبین، با خرافهزدایى و پالایش مذهب، جوهره دین را تبلیغ مىکند .
«کتابهاى آسمانى و اندرزهاى پیامبران فقط تحصیل معاش و حفظ وجود است و هیچ اندرزگرى، ما را به کاهلى و تنبلى، بىغیرتى و دست روى دست گذاشتن، نشستن و مثل حیوانات خوردن و خفتن رهنمویى نکرده است . سواحل اقیانوس کبیر استقرار پذیرند، سزاى کاهلى و سستى و کورى، جز بندگى و نفى ملیت آن نبود .» (2)
او انسان را موجودى متعالى مىبیند که نباید با پستىها خو بگیرد و انسانیتخود را لکهدار سازد:
«هر فرد ملت ایران باید بداند که او انسان است، یعنى قسمتى از روح خدا در اوست . نباید مباشر کارى بشود که در نزد علویتخود منفعل گردد» . (3)
طالبوف همواره از اصول و اساس مذاهب آسمانى سخن مىگوید، گوهر همه ادیان الهى را یکى مىداند، ولى شرایع را متناسب با مقتضیات «متغیر» مىبیند . به ضرورت اجتهاد مستمر دینى و اصلاح و بازسازى اندیشه و نظامات مذهبى پا به پاى پیشرفت دانش و یافتهها و تجارب روزگاران معتقد است و سعى دارد مسلمانان را قانع کند که مبادا به نام مقاومت در برابر «بدعت» و «تحریف» از اصلاح و تکمیل دین رخ بتابند:
«اساس همه مذاهب خداپرستى است ... معرفت نفس، حفظ وجود، محبت نوع و مساوات تمامى خلقت . شرایع آسمانى و قوانین زمینى فقط براى سهولت زندگانى بشر وضع شده ... وقت است که ما، قدرى خدا و رسول را بشناسیم; یعنى احکام را بدانیم، بدعت و تحریف را از اصلاح و تکمیل، فرق بدهیم و معتقد باشیم که همه شرایع و قوانین براى هدایتبشر; یعنى ارائه صراط مستقیم زندگى نوع انسانى است نه براى تراشیدن صعوبت و تردید و اشکال و نادانى . البته اصول شرایع به جاى خود، محفوظند . اما هر دورهاى به مقتضیات زمانه تغییر مىپذیرند . (گویا منظورش منطق اجتهاد است) آنچه در دوران خلفاى عباسى به کار مىرفت، در عصر ترقى از حیز انتفاع افتاده است .» (4)
از زبان زرتشت مىگوید:
«اگر ناشرین ادیان، مبعوثین من هستند، پس همه حق گویند و طریقه واحده مىپویند و اگر دیگران با عناوین مختلفه خدا مىخواهند و خالق مىجویند چون جز من خداى دیگر و خالق مکرر نیست، البته مقصود و مرجع توجه آنها، باز منم . اى دیوجان: وحدت الله را ذرات کائنات گواه است، زیرا که موجودات مرکب از ذرات است و هر ذرهاى فى حده هم واحد و هم حامل وحدت مىباشد . پس ذرهاى در کائنات نیست که منکر خود یا منکر وحدت من گردد و اگر منکرى پیدا شد همان وجود او اقرار اوست .» (5)
بدینسان، طالبوف به مانند یک دانشمند مسلمان بر دیانتخود تاکید مىورزد و تحول اجتماعى را بر پایه اندیشه دینى در مطابقتبا تحول زمان پىجویى مىکند .
از این رهگذر است که خواستههاى او اگر چه در قالب علوم اجتماعى عرضه مىشود اما در واقع همان خواستههاى عالمان دین است که در اصطلاحات دینى و مفاهیم اسلامى تعبیر شده است . و به همین جهت است که او به راه و روش عالمان روشنگر اسلامى نزدیکتر مىشود و از پیمودن راه الحاد و مذهبستیزى چنانچه در نوشتههاى آخوندزاده دیده مىشود دورى مىجوید . مکاتبه و دفاع میرزا فضلعلىآقا، عالم اصولى و نماینده تبریز از طالبوف، نشان دهنده این همرایى و تقارب است . (6)
خواستههاى مشترک نائینى و طالبوف
این دو دانشمند، هر یکى از موضع اجتماعى و دانش خود، خواسته واحدى را طلب مىنمایند و تحول اجتماعى ایران را بر محور همان موضوع جستجو مىکنند .
نظام مطلوب در اندیشه اصلاحگران مشروطه، آن بود که هیاتى از «نخبگان» جامعه که فضیلت علم را توام با آگاهى از زمان و خبرویت در معارف عصر باشد، زمام امور کشور را در دست گیرند و جامعه آرمانى و قانونمند به وجود آورند .
نائینى مىنویسد:
«باید هیاتى مرکب از خردمندان و دانایان کشور و خیرخواهان ملت که به حقوق مشترک بینالمللى خبیر، و به مقتضیات و شرایط حاکم بر سیاست عصر، آگاه باشند، تشکیل گردد و این هیات در حقیقت همان مجلس نمایندگان ملت است . هم افراد قوه مجریه، باید تحت نظارت همین مجلس و اعضاى این مجلس تحت نظارت و اشراف ملتباشند . فتور در هر یک از این دو مسؤولیت، موجب بطلان حقانیت قوه مجریه و مبدل شدن حقیقت ولایت و امامتبه تحکم و خودکامگى متصدیان و مجریان خواهد شد و فساد، رواج خواهد گردید .» (7)
و طالبوف معتقد به «حکومت نخبگان یعنى اهل دانش و فکر است که عاملان اصلاح و ترقى هستند .» چنانچه به عقیده او:
«از جهله و فعله در هیچ نقطه دنیا، اصلاح امور جمهور به عمل نیامده مگر هرج و مرج . اما همه جا به لزوم تربیت توده نادان تاکید دارد . منادى حاکمیت ملى و حق ملل در تعیین سرنوشتخویش است .» (8)
به نظر نائینى، استبداد در کشورهاى شرق همواره حاکم بوده و هنوز هم هست . و آن به دو صورت جلوهگر مىشود: استبداد دینى و استبداد سیاسى . در هر کجا استبداد هست، معمولا این دو شکل استبداد با همدیگر ظاهر مىگردد و مىتوان گفت توامان یا همزادند . راه نجات از چنین وضع دردناک، تنها به آگاهى مردم و قیام آنان براى برچیدن بساط ظلم و تعدى که نتیجه استبداد است، باز بسته است . (9)
و طالبوف در جاى جاى کتاب «احمد» بدان اشاره مىکند و مىنویسد:
«در ایران، حکومتها را مىفروشند، مالیاتها را به اجاره مىدهند . هر کس براى خود حقى مىتراشد، بیرون از دائره اختیاراتش ریاست مىکند . مظلومین به کشورهاى بیگانه مهاجرت مىنمایند و اجامر و اوباش به اسم نوکر باب و فراش به چاپیدن مردم مىپردازند . خلاصه اینکه روح حکومتهاى مطلقه، ظلم است و خودسرى حرکات وحشیانه . دیدهایم که با برافتادن یا مرگ ستمگرى، ستمگرى دیگر جاى او را گرفته و رشته بیدادگرى را امتداد داده است . اجداد ما با این مصیبت زندگى مىنمودند .» (10)
«مارکوس، قیصر روم مىگوید: یکى از دانایان مرا تعلیم داد و معتقد بود که خودسرى تولید حسد و بیشرمى و تملق مىکند . از این جهت در سلسلهاى که خود را نجباء مىشمارند، خواص ممدوحه آدمى، کمتر از سایرین است .» (11)
برابرى و آزادى
نهضت مشروطیت، با الهام از انقلاب فرانسه و دیگر نهضتهاى مشروطهخواه عثمانى، مصرى، منادى آزادى و برابرى اعضاى ملت و افراد یک خانواده ایرانى بود . این دو مفهوم بیش از همه مفاهیم دموکراسى، وطن، و ملیت، زبانزد همه اصلاحگران و اندیشهورزان نهضت مشروطه بودهاند .
مرحوم نائینى دقیقا از خصلت روشنگرایى خود، از این دو اصل اساسى و حقوق طبیعى انسان دفاع کرد و نوشت:
«مغالطه اول، در باره اصل آزادى است . این اصلى که قرنها مردم دنیا براى آن قیام کردهاند و مقصود مشترک تمام ملل، آزادى از عبودیت پادشاهان و قدرتمندان خودسر بوده، این دسته ظالمپرستان براى انحراف اذهان، آزادى را به آزادى از حدود و مقررات دینى تاویل کردهاند و ملازم با همرنگى در رسوم و آداب اروپاییان و مسیحیان شمردهاند .» (12)
از نظر او، اساس مشروطیت و دموکراسى هرگز مستلزم آزادى به معنى رفع پوشش و عفت اسلامى یا لاقیدى جامعه اسلامى نسبتبه دین نیست . یکى از «شاه مغلطهکارىهاى» حافظان استبداد و مدعیان مشروطه را، القاى شبهه و ایجاد سفسطه در این زمینه، اعلام مىکند . در حالى که ناپوشیدگى زن هم در روس مستبد است و هم در فرانسه لیبرال و ارتباطى با اصل آزادىخواهى ندارد . (13)
در مورد اصل برابرى، منظور نائینى از مساوات، برابرى تمام افراد ملتبا شخص والى در جمیع حقوق و احکام و در پیشگاه قانون است . همه حقوق سیاسى، برابرى داشته باشند . حق امنیت نفوس، اعراض، اموال و مساکن براى همه به یکسان وجود داشته باشد . عدم تعرض و تجسس و حبس و نفى بلد براى همه به طور برابر باشد . عموم مردم بتوانند اجتماعات قانونى داشته باشند و اختصاصى به فرقه خاصى در میان نباشد . در همه موارد مسلمان و ذمى حقوق مساوى دارند .
«این پرورشدهندگان تخمهاى استبداد در زیر پر و بال دین، کلمه مساوات را که پایه دوم مشروطیت و حکومت مردم استبه حسب اشتراک اسم و تطبیق که از فنون باب مغالطه منطق است از معنى و مقصود حقیقى منحرف مىکنند ... آن مساواتى که علماى ربانى و مردان غیور دین مىخواهند همان است که پیامبر گرامى و اوصیاى بزرگوارش مىفرمودند که مىگفتند: حد خدا را در باره جگرگوشههاى خود بىدرنگ اجراء نماییم .» (14)
طالبوف که بیشتر و پیشتر از میرزاى نائینى، از آزادى و برابرى در کتابهاى خود سخن گفته است و این مفهوم را وسیعتر و شاملتر از دیگر نویسندگان باز کرده و توضیح داده است، در این باره داد سخن مىدهد .
او «در باره عناصر اصل آزادى، از «آزادى هویت» (یعنى آزادى شخصى) و «آزادى عقاید» و «آزادى قول» یا «بیان» نام مىبرد و از شقوق آن، آزادى انتخابات، آزادى مطبوعات و آزادى اجتماع را مىشمارد و در باره هر کدام توضیحى مىدهد .» (15)
طالبوف در باره حکمت این شعر که:
کم گوى و بجز مصلحتخویش مگو
چیزى که نپرسند، تو از پیش مگو
سر به سر تخطئه مىکند و مىگوید:
«منطق این شعر شایسته جهان مدنیت نیست، بلکه تعلق به دوران تاریکى و اهریمنى دارد که زبان هر کس را که «صلاح غیر مىگفت» مىبریدند . دنیا و مافیها «تیول مقتدرین» و «تبهکاران» بود . حالا سخنوران، به آزادى سخن مىرانند و یک کلمه «اصلاح شخصى» نمىگویند . هر چه مىگویند با معلومات مفیده یا مطالعه «اصلاح امور جمهور است» . آن شعر و نصایح مندرسه مال ایران است که رجال آن «جز اصلاح خویش کارى نکنند، حرفى نزنند، بىمزد، مباشرکار ثواب نمىشوند . جز افسانه و دروغ کتابى ننویسند، جز تملق بىادبانه شعرى نبافند ... ملتستمدیده را به ترحم خدا و شفاعت ائمه هدى حواله مىنمایند ... و تحمل ظلم و فساد و استبداد را ترغیب مىنمایند . خرابى بلاد را به آبادى و اشاعه داد جلوه مىدهند . هر خبط قبیح را آفرین مىگویند، گویى «منابع و مواد شرف و تکریم بشرى از هیولاى تکوین ایرانى معدوم شده و نفوس جامده آنها از «نفخت فیه من روحى» زنده نباشند» . (16)
در باره اصل برابرى و حقوق طبیعى مىگوید:
«حق قائم به ذات آدمى است که با حیات و هستى او به وجود مىآید . «منبع حق» «قانون طبیعى» است . یعنى «منیت» است . «منى من، تویى تو، اویى او،» حقوق فردى از «خصوصیتبه عمومیت» مىرسد و عمومیت از بسط ارتباط و اتحاد افراد که در واقع «وجود واحد» را مىسازند، ناشى مىگردد . به تعبیر دیگر: «وجود جماعت» مثل شخص واحد منبع تولید حقوق است . یعنى منیتى دارد و تولید چنان حقوق مىکند . بر همین روال از «چندین جماعت که وجود واحد ملت را تشکیل نمود» حقوق ملت پدید مىآید و آن از «منبع منیت وجود ملت» است و تحت همان «قانون طبیعى» حقوق انسان» . (17)
قانون و قانونمدارى
نظام اصلى و شرط اجتماعى جامعه مدنى، در نظر هر دو دانشمند، وجود «قانون» و «قانونمدارى» است . اگر کشورى در آن قانون حاکم نشود، سرنوشتش به هرج و مرج و دیوانگى مىکشد . نائینى مىگوید:
«باید قوانین وضع شود که از یک سوى حدود تسلط و تکالیف حاکم و از سوى دیگر حقوق آزادى افراد ملت را مطابق موازین شریعت معین سازد، به نحوى که نقض این مقررات و قوانین در حکم خیانت در امانتشمرده مىشود و عینا همان مجازات خیانت در امانت را داشته باشد .» (18)
و طالبوف تقریر مىکند که:
«راز ترقى و بهبود جامعه، در نشر دانش و فن و حکومت «قانون» است . امنیت مالى، جانى، نوعپرورى، برابرى، انتشار معارف، وطندوستى، ترقى صنعت، افزایش ثروت عمومى، رونق بازرگانى، پیشبندى نفوذ و سلطه اجانب و تحدید قدرت زیردستان، هم از آثار حکومت «قانون» است . از مجموع آنها «برکات کلیه ملى» پدید آید و گورستان، گلستان مىشود . هر کس در عظمت و حکومت «قانون» تردید نماید و مخالف آن باشد، خائن دولت و ملت و «وطن» است .»
او در نکوهش استبداد آسیایى مىگوید:
«باید هوشیار باشیم که مرض مهلک خودکامگى و بىقانونى بناى «ملیت» ما را ویران مىگرداند .» (19) طالبوف از موضع روشنفکرى «نقد و انتقاد» را لازمه جامعه مدنى مىداند و آن را رمز ترقى و عامل هوشیارى و انگیزه اصلاح معایب و نواقص خودى و اجتماع تلقى مىکند:
«اگر در اعمال و اقوال دائره منافع ملى «کرتیکه» یعنى تشریح معایب و محسنات نباشد، در آن، ملت، ترقى نمىکند . بىتشریح در روى کره زمین، یک ملت متمدنه زنده نیست . اساس ترقى و اصول تمدن، منبع از تشریح معایب و محسنات دارد .» (20)
تمایزها و تفاوتها
به نظر ما، تفاوت اندیشه این دو متفکر ارزشمند را باید از منظر منبع معرفتى آنها، مورد مطالعه و داورى قرار داد .
از آنجا که مرحوم نائینى یکى از علماى طراز اول جهان تشیع و استاد علم اصول فقه حوزه علمى نجف است و از طرفى ناظر عقبماندگىها، استبدادها، تاریکاندیشىها، ظلم و فساد جامعه ایرانى بود، عامل تحول را در نظام مشروطه مبتنى بر آموزشها و تعالیم اسلامى جستجو مىکرد . او در عین حال از معارف زمان آگاه است . در واقع، رساله او (تنبیه الامة و تنزیه المله) رسالهاى در باب حکومت اسلامى است که در تقریر مشروعیت مشروطه تحریر یافته است . و از همین موضع است که او لزوم و ضرورت مشروطه را از علم اصول، بهره مىگیرد و آن را از باب «مقدمه واجب» و «امور حسبیه» به حساب مىآورد . و در کارشناسىهاى اجتماعى و سیاسى و اقتصادى، از باب «احکام ثانویه ظاهریه» موضوع را حل مىکند و در مورد امورى که شرع موضع صریحى در باره آنها ندارد و نیز در موضوعات احکام، عرف را ملاک قرار مىدهد . (21)
همه این موارد کاملا از منبع معرفتى او که عالم اصولى است، ریشه مىگیرد و بر حسب مقتضیات زمان «اجتهاد» نوینى را ارائه مىدهد و رهبرى فکرى - اسلامى نهضت را به عهده مىگیرد . از این رهگذر است که از دیدگاه نائینى، هرگز دین و سیاست، از همدیگر جدا نبوده و وظیفه و تکلیف مسلمانان به ویژه عالمان دینى است که بر «امور اساسى و اجتماعى مسلمین» اهتمام ورزند و خود نیز تاکید دارد که «حکماء اروپ در رهیافتهاى جدید وامدار اسلام هستند .» (22) اما عبدالرحیم طالبوف، گرچه مسلمانى است آگاه و از دستورات و احکام و معارف اسلام مطلع است و حتى چندین بار به زیارت حج و عتبات مقدسه رفته است، اما معلومات او بیشتر متاثر از اندیشمندان اروپایى و متفکران انقلاب فرانسه: منتسکیو، ژان ژاک روسو و امثالهم مىباشد .
او در علوم عصرى و علوم طبیعى دست چیرهاى دارد و چندین کتاب در این زمینه تالیف یا ترجمه کرده است . گرچه نائینى نیز از معارف زمان بخصوص فلسفه سیاسى غرب از طریق روزنامهها و مجلات «الهلال و المقتطف» آگاه است، اما طالبوف ارتباط مستقیم با فرهنگ غربى دارد .
نگاه او به جامعه ویران ایرانى در عهد مشروطیت، نگرش یک روشنفکر و یا به تعبیر کاملتر یک «روشنفکر مسلمان» است . او با اقتباس از معارف روز، حل مشکلات را در پرتو علم و فن و حکمت عقلانى مىبیند و در عین حال اعتقاد دارد که آنها را با آموزشها و تعالیم اسلامى باید تطبیق داد . او دین اصلى و فطرى اسلام را هرگز با اصول تمدن و نتایج علوم، متضاد نمىبیند و مانند مستشارالدوله مىگوید:
«آنچه مخالف تمدن است، در شرع شریف ما که اساس قانون اساسى ایران خواهد بود، ممنوع و مادامالدهر حرام است .» (23)
ولى منبع قانون را از خصوصیات اکثریت مىداند و به قانون عرفى (ولو در مطابقتبا شرع) اعتقاد دارد . باید مشخص و معین باشد که واضع قانون «ملت» است اما به چه ماخذى؟ به ماخذ اکثریت آراى عموم ملت که قوانین براى سعادت ایشان وضع مىشود، یعنى اینکه قانونى که سعادت گروه محدود را تامین نماید، مطرود است . (24)
قانون بر دو گونه است: مادى و معنوى . قوانین معنوى آن است که پیامبران به وسیله وحى آن را بیاورند . قوانین مادى، مثلا قانون مدنى و سیاسى آن است که به وسیله خردمندان و دانشمندان کشور ساخته مىشود و حقوق و منافع مردم را در نظر بگیرد . این دو گونه قانون براى استفاده مردم، لازم است . (25)
او، گرچه دین را از سیاست جدا نمىداند، اما معتقد است که روحانیان در امور اجرایى کشور دخیل نباشند . اینها، تفاوتها و تمایزاتى است که به نظر مىرسد میان این دو دانشمند وجود دارد .
اما از نظر واقعى، طالبوف مردى است آزاد و شجاع و در بیان «اندیشههاى اجتماعى روى هم رفته دلیر» (26) استقلالطلب و از هر گونه «تقلید مضحک» نفرت دارد .
یک بار هم نوشت:
«آنان که از فرنگستان بازگشتند مگر معدودى، به نشر اراجیف و تقبیح سنتهاى نیاکان روى آوردند و مردم را اسباب تنفر از علم و معلومات شدند .» (27)
طالبوف، وطندوستى است مخلص، همواره عظمت ایران را مىخواهد و از هر گونه افراط و تفریط، پرهیز دارد . گرچه طرفدار اخذ تمدن غرب است، اما همواره از حفظ هویتخویش و فرهنگ خودى، دفاع مىکند . حتى او، مخالف تغییر الفبا است . و با جلالالدین میرزا (نویسنده نامه خسروان) که در تلاش در «تصفیه زبان» از لغات عربى دارد، ناسازگار است و مىگوید:
«البته زبان هر قوم «بخش طبیعى» آن است و باید در حفظ آن کوشید . ولى زبان فارسى کنونى، با الفاظ عربى ترکیب گشته است . وانگهى زبانى که از خود ده هزار لغت ندارد از اصل «قابل استقلال» نیست و با تصفیه آن از کلمات عربى «میدان ادبیاتش تنگ مىشود .» (28)
اعتدال در سلوک
نائینى در راه مبازره با استبداد و تحریر مبادى آزادى و دموکراسى کاملا روش اسلامى «اعتدال» در پیش مىگیرد و راه دعوت به حکمت و متانت را بهترین راه تبلیغ و مبارزه با استبداد مىداند .
او مىگوید:
تشریح حقیقت استبداد و مشروطیت، در کمال سهولت است لکن به شرط ملایمت و عدم خشونت در بیان حفظ اذهان از شوائب عرضانیت و تحرز از موجبات تنفر و انزجار مردم و قلوب و تحفظ از رمیدن و شوب شدن اذهان .
خداوند همواره دعوت به حکمت را تنها از راه خلق نیکو و ملاطفت و ملایمت قرار داده است . پس هر کس در این وادى قدم نهد و در صدد بر آید خواه صاحب جریده باشد یا اهل منبر یا غیر ایشان، هر که باشد باید بر طبق همان سیره مقدسه رفتار و دستورالعمل آیه مبارکه را سر مشق خود نموده به رفع جهالت و تکمیل عملیات و تهذیب اخلاق ملت همت گمارد و لسان بدگویى را چون محمول بر عرضانیت است، مطلقا کنار گذارد! تا خود کاملا عالم نباشد به عرض خود نمایى و عوام ربائى و هنگامه جوئى و امثال ذلک در این وادى داخل نشود: مانند جملهاى از جرائد سابقه و بعض اهل منبر و ناطقین سابق یا دوستان که یا دوستان نادان و یا دشمنانى بودند دانا، و معظم صدمات و لطمات وارده بر این اساس سعادت، به هفوات آنان مستند است .
نائینى چند سطر بعد، چنین ادامه مىدهد:
آزادى قلم و بیان و نحوهما را که از مراتب آزادى خدادادى و حقیقتش عبارت از: رها بودن از قید تحکمات طواغیت و نتیجه مقصوده از آن و بىمانعى در موجبات تنبیه ملت و باز شدن چشم و گوش امت و پى بردنشان به مبادى ترقى و شرف و استقلال وطن و قومیتشناسى و اهتمامشان در حفظ دین و تحفظ بر ناموس اکبر کیش و آئین و اتحادشان در انتزاع حریت موهویه الهى و استنقاذ حقوق منصوبه ملیه و برخودنشان به تحصیل معارف و تهذیب اخلاق و اتکمالات نوعیه و وظیفه و امثال ذلک است .
وسیله هتک عراض محترمین و گرفتن حقالسکوت از زید و یا اجرت تعرض به عمرو یا کینهخواهى از بکر و نحو ذلک ننماید . در رفع اقاویل و اباطیل اعوان ظالمین با اجتماع جهات علمیت و اهلیتبه همان کلیاتگویى اکتفا و تعرض به اشخاص خاصه را حتى به کنایه و اشاره و تلویحات هم موقوف و وظیفه خود را وصل کردن داند نه فصل نمودن . (29)
او اصلاحات را از طریق «اعتدال» مىخواهد و از هر گونه خشونت و ارعاب و ارهاب بیزار و متنفر است و از حیدرخان عمو اوغلى و تروریستهاى او که وابسته به تشکیلات کمونیستى بود، نفرت دارد:
«این گروه که افق فکرى وسیع و روشنى نداشت، به جاى اینکه در مشارکت مشروطهخواهان به تقویت نظام پارلمانى نوبنیاد برآید، به تبلیغ قهر و خشونت رفتار کرد، به خشونت عریان دستبرد، کردارى گرفتسر به سر ضد دیموکراتى و خلاف مشروطگى» . (30)
سرنوشت مشترک
به جرات مىتوان گفت که سرنوشت این دو متفکر یکى بوده است . آنان که در سیر حوادث و اندیشهگى خط «اعتدال» را مىپیمودند و راه ترقى ملک و ملت را در اعتلاى عقلانى و فرهنگى مىدانستند، سرانجام در آزادیخواهى خود، شکستخوردند .
مىتوان گفت: «آنها دو کفه ترازوى یک میزان هستند» اما افسوس که هر دو ناکام ماندهاند .
به تعبیر استاد شهید مطهرى:
«ولى افسوس که جو عوامزده محیط ما کارى کرد که آن مرحوم (نائینى) پس از نشر آن کتاب «تنبیه الامه» یکباره مهر سکوت بر لب زد و دم فرو بست .» (31)
و آدمیتستایشگر و گزارشگر اندیشههاى طالبوف نوشت:
«مدار حوادث گویا به مرام نویسنده رساله «آزادى» نگشت . شاید مایه سرخوردگى او به دور سالخوردگىاش هم شده باشد، نظام اداره «دیموکراتى» که در بارهاش آن همه نوشت و آرزوى عقلى و عاطفىاش هر دو بود، بنیان استوارى نیافت که از گزند روزگار ایمن باشد - مجلس مشروطیتبه زور اصحاب چکمه و شمشیر بر افتاد . علماى علم نیسوال (سوسیالیسم) به زحمت نیفتادند که به تحقیقى برآیند و بر «ژنى» سیاسى ملت آفرین گویند . اما این کلام او به قوت خویش بر جاى بماند که «اداره ملت مشکل نیست، تربیت ملت مشکل است» . (32)
پىنوشت:
1) آدمیت، ص3 .
2) طالبوف، مسالکالمحسنین، ص75 .
3) طالبوف، آزادى و سیاست، ص92 .
4) طالبوف، مسالک المحسنین، ص42، به نقل از «اندیشهها» ، ص81 .
5) همان، ص136 .
6) آدمیت، اندیشهها، ص5 .
7) آیتالله نائینى، تنبیه الامه، ص7، شرکتسهامى انتشار، تهران، 1340 .
8) آدمیت، اندیشهها، ص4 .
9) نائینى، تنبیه الامة، ص18 - 26 .
10) کتاب احمد، ج2، ص82 - 80 .
11) ترجمه پندنامه مارکوس، ص10 .
12) نائینى، تنبیهالامه، ص64 .
13) همان، ص65 .
14) نائینى، تنبیه الامه، ص67 به بعد .
15) آدمیت، اندیشهها، ص34 .
16) مسالک المحسنین، ص76 .
17) کتاب «احمد» ، ج2، ص47 .
18) تنبیه الامه، ص7 .
19) کتاب احمد، ج2، ص89 .
20) ایضاحات در خصوص آزادى، ص22 .
21) نائینى، تنبیه الامه، ص73 به بعد و عنایت: اندیشه سیاسى در اسلام معاصر، صص 281 - 299 .
22) همان، ص2 و 92 .
23) مسائل الحیات، مجموعه آثار، ص209 .
24) مسائل الحیات، ص84 به نقل از آدمیت، اندیشهها، 46 .
25) کتاب احمد، ج2، مجموعه آثار، ص126 .
26) آدمیت، اندیشههاى طالبوف، ص2 .
27) همان، ص26 .
28) مسالک المحسنین، ص247 - 245، (مجموعه آثار) .
29) نائینى، تنبیه الامه، ص158 - 157، چاپ نهم - 1378 .
30) آدمیت، اندیشههاى طالبوف، ص63 .
31) استاد مطهرى، نهضتهاى اسلامى در صد ساله اخیر، ص46، انتشارات صدرا، قم 1365 .
32) آدمیت، اندیشههاى طالبوف تبریزى، ص64 .
از سوى دیگر چنانکه مجله، خود، در توضیح مقدماتى آورده بود، به موضوع طالبوف، دو نگاه مىتوان داشت، در یک نگاه عذر و مستند کافى براى ارائه تصویرى اسلامگرا و لااقل عدم ضدیتبا دین، از شخصیت طالبوف وجود ندارد و لذا نمىتوان وى را قرین فقیهى والا مقام چون آیتالله نائینى و در جبهه اسلامگرایان قرار داد . از منظر دیگر مىتوان با بررسى نقاط قوت و ضعف، برخى شخصیتها از جمله طالبوف را که دیگران با تحریف، تلاش مىکنند از آن خود بدانند، حتى الامکان در کفه هویت ملى و دینى کشور قرار داد . نویسنده مقاله از همین منظر به طالبوف نگریسته است و مجله نیز با توضیح و تاکید بر دو دیدگاه یادشده به درج مقاله (و متاسفانه بهصورت ناقص) اقدام کرد .
طبیعى است که در نگاه برخى دلسوزان، این مقدار نتواند توجیهى براى دفاع از طالبوف بهعنوان یک شخصیت معتدل در نهضت مشروطه باشدنقدى که در همین شماره مجله آمده ناشى از همین نگاه است .
به هر حال، آنچه مىخوانید ادامه مقاله است که با پوزش از خوانندگان گرامى و نویسنده محترم، تقدیم مىشود . البته بخشى از ابتداى تکمله، در شماره قبل نیز آمده بود .
«حکومت اسلامى»
طالبوف و دیندارى
طالبوف که در اثر مطالعات علمى و اطلاعاتى که در زمینه اسلام و اصطلاحات عربى داشت، آن اندازه زبان عربى مىدانست که عبارات و احادیثى را به جا بیاورد که فراوان آورده است; (1) چنین آدمى هرگز علیه دین به ستیز برنمىخیزد و همواره آن را تایید مىکند و به سان یک عالم روشنبین، با خرافهزدایى و پالایش مذهب، جوهره دین را تبلیغ مىکند .
«کتابهاى آسمانى و اندرزهاى پیامبران فقط تحصیل معاش و حفظ وجود است و هیچ اندرزگرى، ما را به کاهلى و تنبلى، بىغیرتى و دست روى دست گذاشتن، نشستن و مثل حیوانات خوردن و خفتن رهنمویى نکرده است . سواحل اقیانوس کبیر استقرار پذیرند، سزاى کاهلى و سستى و کورى، جز بندگى و نفى ملیت آن نبود .» (2)
او انسان را موجودى متعالى مىبیند که نباید با پستىها خو بگیرد و انسانیتخود را لکهدار سازد:
«هر فرد ملت ایران باید بداند که او انسان است، یعنى قسمتى از روح خدا در اوست . نباید مباشر کارى بشود که در نزد علویتخود منفعل گردد» . (3)
طالبوف همواره از اصول و اساس مذاهب آسمانى سخن مىگوید، گوهر همه ادیان الهى را یکى مىداند، ولى شرایع را متناسب با مقتضیات «متغیر» مىبیند . به ضرورت اجتهاد مستمر دینى و اصلاح و بازسازى اندیشه و نظامات مذهبى پا به پاى پیشرفت دانش و یافتهها و تجارب روزگاران معتقد است و سعى دارد مسلمانان را قانع کند که مبادا به نام مقاومت در برابر «بدعت» و «تحریف» از اصلاح و تکمیل دین رخ بتابند:
«اساس همه مذاهب خداپرستى است ... معرفت نفس، حفظ وجود، محبت نوع و مساوات تمامى خلقت . شرایع آسمانى و قوانین زمینى فقط براى سهولت زندگانى بشر وضع شده ... وقت است که ما، قدرى خدا و رسول را بشناسیم; یعنى احکام را بدانیم، بدعت و تحریف را از اصلاح و تکمیل، فرق بدهیم و معتقد باشیم که همه شرایع و قوانین براى هدایتبشر; یعنى ارائه صراط مستقیم زندگى نوع انسانى است نه براى تراشیدن صعوبت و تردید و اشکال و نادانى . البته اصول شرایع به جاى خود، محفوظند . اما هر دورهاى به مقتضیات زمانه تغییر مىپذیرند . (گویا منظورش منطق اجتهاد است) آنچه در دوران خلفاى عباسى به کار مىرفت، در عصر ترقى از حیز انتفاع افتاده است .» (4)
از زبان زرتشت مىگوید:
«اگر ناشرین ادیان، مبعوثین من هستند، پس همه حق گویند و طریقه واحده مىپویند و اگر دیگران با عناوین مختلفه خدا مىخواهند و خالق مىجویند چون جز من خداى دیگر و خالق مکرر نیست، البته مقصود و مرجع توجه آنها، باز منم . اى دیوجان: وحدت الله را ذرات کائنات گواه است، زیرا که موجودات مرکب از ذرات است و هر ذرهاى فى حده هم واحد و هم حامل وحدت مىباشد . پس ذرهاى در کائنات نیست که منکر خود یا منکر وحدت من گردد و اگر منکرى پیدا شد همان وجود او اقرار اوست .» (5)
بدینسان، طالبوف به مانند یک دانشمند مسلمان بر دیانتخود تاکید مىورزد و تحول اجتماعى را بر پایه اندیشه دینى در مطابقتبا تحول زمان پىجویى مىکند .
از این رهگذر است که خواستههاى او اگر چه در قالب علوم اجتماعى عرضه مىشود اما در واقع همان خواستههاى عالمان دین است که در اصطلاحات دینى و مفاهیم اسلامى تعبیر شده است . و به همین جهت است که او به راه و روش عالمان روشنگر اسلامى نزدیکتر مىشود و از پیمودن راه الحاد و مذهبستیزى چنانچه در نوشتههاى آخوندزاده دیده مىشود دورى مىجوید . مکاتبه و دفاع میرزا فضلعلىآقا، عالم اصولى و نماینده تبریز از طالبوف، نشان دهنده این همرایى و تقارب است . (6)
خواستههاى مشترک نائینى و طالبوف
این دو دانشمند، هر یکى از موضع اجتماعى و دانش خود، خواسته واحدى را طلب مىنمایند و تحول اجتماعى ایران را بر محور همان موضوع جستجو مىکنند .
نظام مطلوب در اندیشه اصلاحگران مشروطه، آن بود که هیاتى از «نخبگان» جامعه که فضیلت علم را توام با آگاهى از زمان و خبرویت در معارف عصر باشد، زمام امور کشور را در دست گیرند و جامعه آرمانى و قانونمند به وجود آورند .
نائینى مىنویسد:
«باید هیاتى مرکب از خردمندان و دانایان کشور و خیرخواهان ملت که به حقوق مشترک بینالمللى خبیر، و به مقتضیات و شرایط حاکم بر سیاست عصر، آگاه باشند، تشکیل گردد و این هیات در حقیقت همان مجلس نمایندگان ملت است . هم افراد قوه مجریه، باید تحت نظارت همین مجلس و اعضاى این مجلس تحت نظارت و اشراف ملتباشند . فتور در هر یک از این دو مسؤولیت، موجب بطلان حقانیت قوه مجریه و مبدل شدن حقیقت ولایت و امامتبه تحکم و خودکامگى متصدیان و مجریان خواهد شد و فساد، رواج خواهد گردید .» (7)
و طالبوف معتقد به «حکومت نخبگان یعنى اهل دانش و فکر است که عاملان اصلاح و ترقى هستند .» چنانچه به عقیده او:
«از جهله و فعله در هیچ نقطه دنیا، اصلاح امور جمهور به عمل نیامده مگر هرج و مرج . اما همه جا به لزوم تربیت توده نادان تاکید دارد . منادى حاکمیت ملى و حق ملل در تعیین سرنوشتخویش است .» (8)
به نظر نائینى، استبداد در کشورهاى شرق همواره حاکم بوده و هنوز هم هست . و آن به دو صورت جلوهگر مىشود: استبداد دینى و استبداد سیاسى . در هر کجا استبداد هست، معمولا این دو شکل استبداد با همدیگر ظاهر مىگردد و مىتوان گفت توامان یا همزادند . راه نجات از چنین وضع دردناک، تنها به آگاهى مردم و قیام آنان براى برچیدن بساط ظلم و تعدى که نتیجه استبداد است، باز بسته است . (9)
و طالبوف در جاى جاى کتاب «احمد» بدان اشاره مىکند و مىنویسد:
«در ایران، حکومتها را مىفروشند، مالیاتها را به اجاره مىدهند . هر کس براى خود حقى مىتراشد، بیرون از دائره اختیاراتش ریاست مىکند . مظلومین به کشورهاى بیگانه مهاجرت مىنمایند و اجامر و اوباش به اسم نوکر باب و فراش به چاپیدن مردم مىپردازند . خلاصه اینکه روح حکومتهاى مطلقه، ظلم است و خودسرى حرکات وحشیانه . دیدهایم که با برافتادن یا مرگ ستمگرى، ستمگرى دیگر جاى او را گرفته و رشته بیدادگرى را امتداد داده است . اجداد ما با این مصیبت زندگى مىنمودند .» (10)
«مارکوس، قیصر روم مىگوید: یکى از دانایان مرا تعلیم داد و معتقد بود که خودسرى تولید حسد و بیشرمى و تملق مىکند . از این جهت در سلسلهاى که خود را نجباء مىشمارند، خواص ممدوحه آدمى، کمتر از سایرین است .» (11)
برابرى و آزادى
نهضت مشروطیت، با الهام از انقلاب فرانسه و دیگر نهضتهاى مشروطهخواه عثمانى، مصرى، منادى آزادى و برابرى اعضاى ملت و افراد یک خانواده ایرانى بود . این دو مفهوم بیش از همه مفاهیم دموکراسى، وطن، و ملیت، زبانزد همه اصلاحگران و اندیشهورزان نهضت مشروطه بودهاند .
مرحوم نائینى دقیقا از خصلت روشنگرایى خود، از این دو اصل اساسى و حقوق طبیعى انسان دفاع کرد و نوشت:
«مغالطه اول، در باره اصل آزادى است . این اصلى که قرنها مردم دنیا براى آن قیام کردهاند و مقصود مشترک تمام ملل، آزادى از عبودیت پادشاهان و قدرتمندان خودسر بوده، این دسته ظالمپرستان براى انحراف اذهان، آزادى را به آزادى از حدود و مقررات دینى تاویل کردهاند و ملازم با همرنگى در رسوم و آداب اروپاییان و مسیحیان شمردهاند .» (12)
از نظر او، اساس مشروطیت و دموکراسى هرگز مستلزم آزادى به معنى رفع پوشش و عفت اسلامى یا لاقیدى جامعه اسلامى نسبتبه دین نیست . یکى از «شاه مغلطهکارىهاى» حافظان استبداد و مدعیان مشروطه را، القاى شبهه و ایجاد سفسطه در این زمینه، اعلام مىکند . در حالى که ناپوشیدگى زن هم در روس مستبد است و هم در فرانسه لیبرال و ارتباطى با اصل آزادىخواهى ندارد . (13)
در مورد اصل برابرى، منظور نائینى از مساوات، برابرى تمام افراد ملتبا شخص والى در جمیع حقوق و احکام و در پیشگاه قانون است . همه حقوق سیاسى، برابرى داشته باشند . حق امنیت نفوس، اعراض، اموال و مساکن براى همه به یکسان وجود داشته باشد . عدم تعرض و تجسس و حبس و نفى بلد براى همه به طور برابر باشد . عموم مردم بتوانند اجتماعات قانونى داشته باشند و اختصاصى به فرقه خاصى در میان نباشد . در همه موارد مسلمان و ذمى حقوق مساوى دارند .
«این پرورشدهندگان تخمهاى استبداد در زیر پر و بال دین، کلمه مساوات را که پایه دوم مشروطیت و حکومت مردم استبه حسب اشتراک اسم و تطبیق که از فنون باب مغالطه منطق است از معنى و مقصود حقیقى منحرف مىکنند ... آن مساواتى که علماى ربانى و مردان غیور دین مىخواهند همان است که پیامبر گرامى و اوصیاى بزرگوارش مىفرمودند که مىگفتند: حد خدا را در باره جگرگوشههاى خود بىدرنگ اجراء نماییم .» (14)
طالبوف که بیشتر و پیشتر از میرزاى نائینى، از آزادى و برابرى در کتابهاى خود سخن گفته است و این مفهوم را وسیعتر و شاملتر از دیگر نویسندگان باز کرده و توضیح داده است، در این باره داد سخن مىدهد .
او «در باره عناصر اصل آزادى، از «آزادى هویت» (یعنى آزادى شخصى) و «آزادى عقاید» و «آزادى قول» یا «بیان» نام مىبرد و از شقوق آن، آزادى انتخابات، آزادى مطبوعات و آزادى اجتماع را مىشمارد و در باره هر کدام توضیحى مىدهد .» (15)
طالبوف در باره حکمت این شعر که:
کم گوى و بجز مصلحتخویش مگو
چیزى که نپرسند، تو از پیش مگو
سر به سر تخطئه مىکند و مىگوید:
«منطق این شعر شایسته جهان مدنیت نیست، بلکه تعلق به دوران تاریکى و اهریمنى دارد که زبان هر کس را که «صلاح غیر مىگفت» مىبریدند . دنیا و مافیها «تیول مقتدرین» و «تبهکاران» بود . حالا سخنوران، به آزادى سخن مىرانند و یک کلمه «اصلاح شخصى» نمىگویند . هر چه مىگویند با معلومات مفیده یا مطالعه «اصلاح امور جمهور است» . آن شعر و نصایح مندرسه مال ایران است که رجال آن «جز اصلاح خویش کارى نکنند، حرفى نزنند، بىمزد، مباشرکار ثواب نمىشوند . جز افسانه و دروغ کتابى ننویسند، جز تملق بىادبانه شعرى نبافند ... ملتستمدیده را به ترحم خدا و شفاعت ائمه هدى حواله مىنمایند ... و تحمل ظلم و فساد و استبداد را ترغیب مىنمایند . خرابى بلاد را به آبادى و اشاعه داد جلوه مىدهند . هر خبط قبیح را آفرین مىگویند، گویى «منابع و مواد شرف و تکریم بشرى از هیولاى تکوین ایرانى معدوم شده و نفوس جامده آنها از «نفخت فیه من روحى» زنده نباشند» . (16)
در باره اصل برابرى و حقوق طبیعى مىگوید:
«حق قائم به ذات آدمى است که با حیات و هستى او به وجود مىآید . «منبع حق» «قانون طبیعى» است . یعنى «منیت» است . «منى من، تویى تو، اویى او،» حقوق فردى از «خصوصیتبه عمومیت» مىرسد و عمومیت از بسط ارتباط و اتحاد افراد که در واقع «وجود واحد» را مىسازند، ناشى مىگردد . به تعبیر دیگر: «وجود جماعت» مثل شخص واحد منبع تولید حقوق است . یعنى منیتى دارد و تولید چنان حقوق مىکند . بر همین روال از «چندین جماعت که وجود واحد ملت را تشکیل نمود» حقوق ملت پدید مىآید و آن از «منبع منیت وجود ملت» است و تحت همان «قانون طبیعى» حقوق انسان» . (17)
قانون و قانونمدارى
نظام اصلى و شرط اجتماعى جامعه مدنى، در نظر هر دو دانشمند، وجود «قانون» و «قانونمدارى» است . اگر کشورى در آن قانون حاکم نشود، سرنوشتش به هرج و مرج و دیوانگى مىکشد . نائینى مىگوید:
«باید قوانین وضع شود که از یک سوى حدود تسلط و تکالیف حاکم و از سوى دیگر حقوق آزادى افراد ملت را مطابق موازین شریعت معین سازد، به نحوى که نقض این مقررات و قوانین در حکم خیانت در امانتشمرده مىشود و عینا همان مجازات خیانت در امانت را داشته باشد .» (18)
و طالبوف تقریر مىکند که:
«راز ترقى و بهبود جامعه، در نشر دانش و فن و حکومت «قانون» است . امنیت مالى، جانى، نوعپرورى، برابرى، انتشار معارف، وطندوستى، ترقى صنعت، افزایش ثروت عمومى، رونق بازرگانى، پیشبندى نفوذ و سلطه اجانب و تحدید قدرت زیردستان، هم از آثار حکومت «قانون» است . از مجموع آنها «برکات کلیه ملى» پدید آید و گورستان، گلستان مىشود . هر کس در عظمت و حکومت «قانون» تردید نماید و مخالف آن باشد، خائن دولت و ملت و «وطن» است .»
او در نکوهش استبداد آسیایى مىگوید:
«باید هوشیار باشیم که مرض مهلک خودکامگى و بىقانونى بناى «ملیت» ما را ویران مىگرداند .» (19) طالبوف از موضع روشنفکرى «نقد و انتقاد» را لازمه جامعه مدنى مىداند و آن را رمز ترقى و عامل هوشیارى و انگیزه اصلاح معایب و نواقص خودى و اجتماع تلقى مىکند:
«اگر در اعمال و اقوال دائره منافع ملى «کرتیکه» یعنى تشریح معایب و محسنات نباشد، در آن، ملت، ترقى نمىکند . بىتشریح در روى کره زمین، یک ملت متمدنه زنده نیست . اساس ترقى و اصول تمدن، منبع از تشریح معایب و محسنات دارد .» (20)
تمایزها و تفاوتها
به نظر ما، تفاوت اندیشه این دو متفکر ارزشمند را باید از منظر منبع معرفتى آنها، مورد مطالعه و داورى قرار داد .
از آنجا که مرحوم نائینى یکى از علماى طراز اول جهان تشیع و استاد علم اصول فقه حوزه علمى نجف است و از طرفى ناظر عقبماندگىها، استبدادها، تاریکاندیشىها، ظلم و فساد جامعه ایرانى بود، عامل تحول را در نظام مشروطه مبتنى بر آموزشها و تعالیم اسلامى جستجو مىکرد . او در عین حال از معارف زمان آگاه است . در واقع، رساله او (تنبیه الامة و تنزیه المله) رسالهاى در باب حکومت اسلامى است که در تقریر مشروعیت مشروطه تحریر یافته است . و از همین موضع است که او لزوم و ضرورت مشروطه را از علم اصول، بهره مىگیرد و آن را از باب «مقدمه واجب» و «امور حسبیه» به حساب مىآورد . و در کارشناسىهاى اجتماعى و سیاسى و اقتصادى، از باب «احکام ثانویه ظاهریه» موضوع را حل مىکند و در مورد امورى که شرع موضع صریحى در باره آنها ندارد و نیز در موضوعات احکام، عرف را ملاک قرار مىدهد . (21)
همه این موارد کاملا از منبع معرفتى او که عالم اصولى است، ریشه مىگیرد و بر حسب مقتضیات زمان «اجتهاد» نوینى را ارائه مىدهد و رهبرى فکرى - اسلامى نهضت را به عهده مىگیرد . از این رهگذر است که از دیدگاه نائینى، هرگز دین و سیاست، از همدیگر جدا نبوده و وظیفه و تکلیف مسلمانان به ویژه عالمان دینى است که بر «امور اساسى و اجتماعى مسلمین» اهتمام ورزند و خود نیز تاکید دارد که «حکماء اروپ در رهیافتهاى جدید وامدار اسلام هستند .» (22) اما عبدالرحیم طالبوف، گرچه مسلمانى است آگاه و از دستورات و احکام و معارف اسلام مطلع است و حتى چندین بار به زیارت حج و عتبات مقدسه رفته است، اما معلومات او بیشتر متاثر از اندیشمندان اروپایى و متفکران انقلاب فرانسه: منتسکیو، ژان ژاک روسو و امثالهم مىباشد .
او در علوم عصرى و علوم طبیعى دست چیرهاى دارد و چندین کتاب در این زمینه تالیف یا ترجمه کرده است . گرچه نائینى نیز از معارف زمان بخصوص فلسفه سیاسى غرب از طریق روزنامهها و مجلات «الهلال و المقتطف» آگاه است، اما طالبوف ارتباط مستقیم با فرهنگ غربى دارد .
نگاه او به جامعه ویران ایرانى در عهد مشروطیت، نگرش یک روشنفکر و یا به تعبیر کاملتر یک «روشنفکر مسلمان» است . او با اقتباس از معارف روز، حل مشکلات را در پرتو علم و فن و حکمت عقلانى مىبیند و در عین حال اعتقاد دارد که آنها را با آموزشها و تعالیم اسلامى باید تطبیق داد . او دین اصلى و فطرى اسلام را هرگز با اصول تمدن و نتایج علوم، متضاد نمىبیند و مانند مستشارالدوله مىگوید:
«آنچه مخالف تمدن است، در شرع شریف ما که اساس قانون اساسى ایران خواهد بود، ممنوع و مادامالدهر حرام است .» (23)
ولى منبع قانون را از خصوصیات اکثریت مىداند و به قانون عرفى (ولو در مطابقتبا شرع) اعتقاد دارد . باید مشخص و معین باشد که واضع قانون «ملت» است اما به چه ماخذى؟ به ماخذ اکثریت آراى عموم ملت که قوانین براى سعادت ایشان وضع مىشود، یعنى اینکه قانونى که سعادت گروه محدود را تامین نماید، مطرود است . (24)
قانون بر دو گونه است: مادى و معنوى . قوانین معنوى آن است که پیامبران به وسیله وحى آن را بیاورند . قوانین مادى، مثلا قانون مدنى و سیاسى آن است که به وسیله خردمندان و دانشمندان کشور ساخته مىشود و حقوق و منافع مردم را در نظر بگیرد . این دو گونه قانون براى استفاده مردم، لازم است . (25)
او، گرچه دین را از سیاست جدا نمىداند، اما معتقد است که روحانیان در امور اجرایى کشور دخیل نباشند . اینها، تفاوتها و تمایزاتى است که به نظر مىرسد میان این دو دانشمند وجود دارد .
اما از نظر واقعى، طالبوف مردى است آزاد و شجاع و در بیان «اندیشههاى اجتماعى روى هم رفته دلیر» (26) استقلالطلب و از هر گونه «تقلید مضحک» نفرت دارد .
یک بار هم نوشت:
«آنان که از فرنگستان بازگشتند مگر معدودى، به نشر اراجیف و تقبیح سنتهاى نیاکان روى آوردند و مردم را اسباب تنفر از علم و معلومات شدند .» (27)
طالبوف، وطندوستى است مخلص، همواره عظمت ایران را مىخواهد و از هر گونه افراط و تفریط، پرهیز دارد . گرچه طرفدار اخذ تمدن غرب است، اما همواره از حفظ هویتخویش و فرهنگ خودى، دفاع مىکند . حتى او، مخالف تغییر الفبا است . و با جلالالدین میرزا (نویسنده نامه خسروان) که در تلاش در «تصفیه زبان» از لغات عربى دارد، ناسازگار است و مىگوید:
«البته زبان هر قوم «بخش طبیعى» آن است و باید در حفظ آن کوشید . ولى زبان فارسى کنونى، با الفاظ عربى ترکیب گشته است . وانگهى زبانى که از خود ده هزار لغت ندارد از اصل «قابل استقلال» نیست و با تصفیه آن از کلمات عربى «میدان ادبیاتش تنگ مىشود .» (28)
اعتدال در سلوک
نائینى در راه مبازره با استبداد و تحریر مبادى آزادى و دموکراسى کاملا روش اسلامى «اعتدال» در پیش مىگیرد و راه دعوت به حکمت و متانت را بهترین راه تبلیغ و مبارزه با استبداد مىداند .
او مىگوید:
تشریح حقیقت استبداد و مشروطیت، در کمال سهولت است لکن به شرط ملایمت و عدم خشونت در بیان حفظ اذهان از شوائب عرضانیت و تحرز از موجبات تنفر و انزجار مردم و قلوب و تحفظ از رمیدن و شوب شدن اذهان .
خداوند همواره دعوت به حکمت را تنها از راه خلق نیکو و ملاطفت و ملایمت قرار داده است . پس هر کس در این وادى قدم نهد و در صدد بر آید خواه صاحب جریده باشد یا اهل منبر یا غیر ایشان، هر که باشد باید بر طبق همان سیره مقدسه رفتار و دستورالعمل آیه مبارکه را سر مشق خود نموده به رفع جهالت و تکمیل عملیات و تهذیب اخلاق ملت همت گمارد و لسان بدگویى را چون محمول بر عرضانیت است، مطلقا کنار گذارد! تا خود کاملا عالم نباشد به عرض خود نمایى و عوام ربائى و هنگامه جوئى و امثال ذلک در این وادى داخل نشود: مانند جملهاى از جرائد سابقه و بعض اهل منبر و ناطقین سابق یا دوستان که یا دوستان نادان و یا دشمنانى بودند دانا، و معظم صدمات و لطمات وارده بر این اساس سعادت، به هفوات آنان مستند است .
نائینى چند سطر بعد، چنین ادامه مىدهد:
آزادى قلم و بیان و نحوهما را که از مراتب آزادى خدادادى و حقیقتش عبارت از: رها بودن از قید تحکمات طواغیت و نتیجه مقصوده از آن و بىمانعى در موجبات تنبیه ملت و باز شدن چشم و گوش امت و پى بردنشان به مبادى ترقى و شرف و استقلال وطن و قومیتشناسى و اهتمامشان در حفظ دین و تحفظ بر ناموس اکبر کیش و آئین و اتحادشان در انتزاع حریت موهویه الهى و استنقاذ حقوق منصوبه ملیه و برخودنشان به تحصیل معارف و تهذیب اخلاق و اتکمالات نوعیه و وظیفه و امثال ذلک است .
وسیله هتک عراض محترمین و گرفتن حقالسکوت از زید و یا اجرت تعرض به عمرو یا کینهخواهى از بکر و نحو ذلک ننماید . در رفع اقاویل و اباطیل اعوان ظالمین با اجتماع جهات علمیت و اهلیتبه همان کلیاتگویى اکتفا و تعرض به اشخاص خاصه را حتى به کنایه و اشاره و تلویحات هم موقوف و وظیفه خود را وصل کردن داند نه فصل نمودن . (29)
او اصلاحات را از طریق «اعتدال» مىخواهد و از هر گونه خشونت و ارعاب و ارهاب بیزار و متنفر است و از حیدرخان عمو اوغلى و تروریستهاى او که وابسته به تشکیلات کمونیستى بود، نفرت دارد:
«این گروه که افق فکرى وسیع و روشنى نداشت، به جاى اینکه در مشارکت مشروطهخواهان به تقویت نظام پارلمانى نوبنیاد برآید، به تبلیغ قهر و خشونت رفتار کرد، به خشونت عریان دستبرد، کردارى گرفتسر به سر ضد دیموکراتى و خلاف مشروطگى» . (30)
سرنوشت مشترک
به جرات مىتوان گفت که سرنوشت این دو متفکر یکى بوده است . آنان که در سیر حوادث و اندیشهگى خط «اعتدال» را مىپیمودند و راه ترقى ملک و ملت را در اعتلاى عقلانى و فرهنگى مىدانستند، سرانجام در آزادیخواهى خود، شکستخوردند .
مىتوان گفت: «آنها دو کفه ترازوى یک میزان هستند» اما افسوس که هر دو ناکام ماندهاند .
به تعبیر استاد شهید مطهرى:
«ولى افسوس که جو عوامزده محیط ما کارى کرد که آن مرحوم (نائینى) پس از نشر آن کتاب «تنبیه الامه» یکباره مهر سکوت بر لب زد و دم فرو بست .» (31)
و آدمیتستایشگر و گزارشگر اندیشههاى طالبوف نوشت:
«مدار حوادث گویا به مرام نویسنده رساله «آزادى» نگشت . شاید مایه سرخوردگى او به دور سالخوردگىاش هم شده باشد، نظام اداره «دیموکراتى» که در بارهاش آن همه نوشت و آرزوى عقلى و عاطفىاش هر دو بود، بنیان استوارى نیافت که از گزند روزگار ایمن باشد - مجلس مشروطیتبه زور اصحاب چکمه و شمشیر بر افتاد . علماى علم نیسوال (سوسیالیسم) به زحمت نیفتادند که به تحقیقى برآیند و بر «ژنى» سیاسى ملت آفرین گویند . اما این کلام او به قوت خویش بر جاى بماند که «اداره ملت مشکل نیست، تربیت ملت مشکل است» . (32)
پىنوشت:
1) آدمیت، ص3 .
2) طالبوف، مسالکالمحسنین، ص75 .
3) طالبوف، آزادى و سیاست، ص92 .
4) طالبوف، مسالک المحسنین، ص42، به نقل از «اندیشهها» ، ص81 .
5) همان، ص136 .
6) آدمیت، اندیشهها، ص5 .
7) آیتالله نائینى، تنبیه الامه، ص7، شرکتسهامى انتشار، تهران، 1340 .
8) آدمیت، اندیشهها، ص4 .
9) نائینى، تنبیه الامة، ص18 - 26 .
10) کتاب احمد، ج2، ص82 - 80 .
11) ترجمه پندنامه مارکوس، ص10 .
12) نائینى، تنبیهالامه، ص64 .
13) همان، ص65 .
14) نائینى، تنبیه الامه، ص67 به بعد .
15) آدمیت، اندیشهها، ص34 .
16) مسالک المحسنین، ص76 .
17) کتاب «احمد» ، ج2، ص47 .
18) تنبیه الامه، ص7 .
19) کتاب احمد، ج2، ص89 .
20) ایضاحات در خصوص آزادى، ص22 .
21) نائینى، تنبیه الامه، ص73 به بعد و عنایت: اندیشه سیاسى در اسلام معاصر، صص 281 - 299 .
22) همان، ص2 و 92 .
23) مسائل الحیات، مجموعه آثار، ص209 .
24) مسائل الحیات، ص84 به نقل از آدمیت، اندیشهها، 46 .
25) کتاب احمد، ج2، مجموعه آثار، ص126 .
26) آدمیت، اندیشههاى طالبوف، ص2 .
27) همان، ص26 .
28) مسالک المحسنین، ص247 - 245، (مجموعه آثار) .
29) نائینى، تنبیه الامه، ص158 - 157، چاپ نهم - 1378 .
30) آدمیت، اندیشههاى طالبوف، ص63 .
31) استاد مطهرى، نهضتهاى اسلامى در صد ساله اخیر، ص46، انتشارات صدرا، قم 1365 .
32) آدمیت، اندیشههاى طالبوف تبریزى، ص64 .