حفظ نظام (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
حفظ نظام، مساله مهم و داراى ابعاد مختلفى است که نویسنده محترم در این مقاله آن را مورد بررسى قرار داده است . اهمیت موضوع و ابعاد مختلفى که این موضوع دارد، ایجاب مىکند دیگر محققان و صاحبنظران نیز به این موضوع بپردازند، بهویژه که برخى نکات و دیدگاههاى مطرح شده در این مقاله مورد تامل و نیازمند بررسى بیشتر است و چه بسا برخى از خوانندگان محترم با آن موافق نباشند . البته براى داورى نهایى مىتوان تا ارائه بخش دوم مقاله در شماره بعد صبر کرد .
یکى از مسایلى که پس از پیروزى انقلاب اسلامى و تاسیس جمهورى اسلامى ایران، در نوشتهها و سخنرانیها بسیار مطرح مىشود و مستند بسیارى از اعمال و تصمیمگیرىهاى مسؤولان و متصدیان نظام قرار مىگیرد، مساله حفظ نظام و حفظ حکومت اسلامى است . با این وجود، هنوز این مساله از جهت موضوع و بیان مقصود از آن، از جهت مستند و دلیل و از جهت تقدم و تاخر آن در تزاحم با احکام دیگر، در پردهاى از ابهام قرار دارد و تا آنجا که نگارنده اطلاع دارد، در باره این موضوع حیاتى، بحث مستقلى ارائه نگردیده است . گویا همگان این مساله را، موضوعى بدیهى و بىنیاز از بحث و بررسى مىدانند; ولى چنانچه در خلال مباحث آینده روشن خواهد شد، مساله، آن گونه که برخى مىپندارند، بىنیاز از بحث و بررسى نیست .
در سخنان بنیانگذار جمهورى اسلامى ایران و رهبر کبیر انقلاب اسلامى، حضرت امام خمینى، تعبیرات گوناگونى در این رابطه وارد شده است که همه آنها را در سه عنوان مىتوان خلاصه کرد:
1 - حفظ امنیت و نظام زندگى معیشتى مردم و جامعه،
2 - دفاع از اسلام و سرزمین اسلامى و جان و مال مسلمانان،
3 - حفظ و دفاع از حکومت اسلامى .
مقصود از حفظ نظام زندگى، رعایت امورى است که اخلال به آنها، امنیت جامعه یا زندگى مردم را دچار اختلال و مشکل مىکند; مانند تعطیلى مراکز خدماتى و درمانى جامعه . حفظ نظام جامعه از حفظ اسلام، حفظ سرزمین و حفظ حکومت کاملا جداست و هیچ تلازمى بین آنها نیست; ولى نسبتبین حفظ اسلام و سرزمین اسلامى و بین حفظ حکومت، اصطلاحا «عموم و خصوص من وجه» است، زیرا گاهى ممکن است، حفظ اسلام و سرزمین اسلامى ملازم حفظ حکومت اسلامى باشد و گاهى در زمان حکومت غیر اسلامى خطرى اسلام و سرزمین اسلامى را تهدید کند و دفاع از اسلام واجب باشد، در حالى که دفاع از اسلام در زمانى که حکومت اسلامى تشکیل نشده است، دفاع از حکومت اسلامى به شمار نمىآید . از سوى دیگر در زمان حاکمیتحکومت اسلامى، ممکن است عملى مصداق حفظ و تداوم حکومتبه شمار آید، در حالى که آن عمل از مصادیق حفظ اسلام و سرزمین اسلامى به حساب نمىآید بلکه چنانچه خواهد آمد، گاهى حفظ حکومتبا حفظ اسلام و سرزمین اسلامى در تضاد و دوگانگى خواهد بود . ما در این نوشتار در باره تک تک این عناوین به طور جداگانه بحث و بررسى خواهیم کرد .
حفظ نظام معیشت و زندگى مردم
یکى از واجبات مهم اسلام، حفظ نظام جامعه، زندگى و معیشت مردم است . فقهاى شیعه بهطور مستقل در فقه از این مساله بحث نکردهاند، ولى از سخنان آنان در موارد گوناگون به دست مىآید که وجوب حفظ نظام جامعه از مسلمات فقه شیعه است . به عنوان نمونه در علم اصول در بحث از دلیل انسداد، براى اثبات عدم وجوب احتیاط مىگویند، احتیاط مستلزم اختلال نظام زندگى مردم است، پس جایز نیستبلکه حرام است، زیرا حفظ نظام واجب و اختلال نظام حرام است و چون احتیاط سبب اختلال نظام شود، حرام است . مرحوم شیخ انصارى در توضیح مقدمه سوم دلیل انسداد مىفرماید:
«احتیاط با اینکه مقتضاى اصل و قاعده عقلى و نقلى است، هنگامى که به وجود واجبات و محرماتى علم اجمالى داشته باشیم; ولى در مساله مورد بحث - انسداد باب علم در معظم مسایل فقهى - به دو دلیل واجب نیست ... دلیل دوم: لزوم عسر شدید و حرج اکید در التزام به احتیاط ... و این نسبتبه اصل عمل به احتیاط لازم مىآید ولى آموزش مجتهد، موارد احتیاط را به مقلدانش و یاد گرفتن مقلد موارد احتیاط شخصى و برطرف کردن تعارض احتیاطها و ترجیح احتیاط ناشى از احتمال قوى بر احتیاط ناشى از احتمال ضعیف، کارى است که تمام وقت مجتهد و مقلد را در برمىگیرد و مردم از نظر آموزش این موارد و فراگیرى آن گرفتار حرجى مىگردند که نظام معاش و معادشان را مختل مىنماید» . (1)
مرحوم آخوند خراسانى مىفرماید:
«مقدمه چهارم، نسبتبه عدم وجوب احتیاط کامل در مواردى که عسر و حرج آن مستلزم اختلال در نظام گردد، سخنى در آن نیست» . (2)
حضرت امام خمینى نیز مىفرماید:
«بر بطلان احتیاط در همه وقایع، به دو دلیل استدلال شده است:
اول، اجماع بر عدم وجوب آن و دوم اینکه احتیاط مستلزم عسر و حرج بلکه اختلال نظام است ... لزوم عسر و حرج بلکه اختلال نظام خلاصه سخن در باره آن این است که گفته شود اگر اختلال نظام لازم آید سخنى در آن نیست چرا که اختلال نظام از مواردى است که عقل حکم به قبح آن مىنماید» . (3)
در مکاسب محرمه نیز در بحث از «اخذ الاجرة على الواجبات» نیز برخى از علما میان واجبات نظامیه و سایر واجبات فرق گذاشتهاند . (4) واجبات نظامیه واجباتى هستند که نظام و سامان گرفتن زندگى اجتماعى متوقف بر آنهاست و چون اسلام مىخواهد که زندگى اجتماعى مردم، نظام و سامان داشته باشد آن افعال را بر مردم واجب کفایى کرده است . مرحوم شهید مطهرى در این باره مىفرماید:
«اسلام، دینى جامع و همه جانبه است، دینى است که تنها به یک سلسله پندها و اندرزهاى اخلاقى و فردى و شخصى اکتفا نکرده است، دینى است جامعهساز، آنچه را که یک جامعه بدان نیازمند است، اسلام آن را به عنوان یک واجب کفایى فرض کرده است . مثلا جامعه نیازمند به پزشک است، از اینرو پزشکى واجب کفایى است; یعنى واجب استبه قدر کفایت، پزشک وجود داشته باشد و اگر به قدر کفایت پزشک وجود نداشته باشد بر همه افراد واجب است که وسیلهاى فراهم سازند که افرادى پزشک شوند و این مهم انجام گیرد و چون پزشکى موقوف استبه تحصیل علم پزشکى، قهرا علم پزشکى از واجبات کفایى است . همچنین فن معلمى، فن سیاست، فن تجارت، انواع فنون و صنایع و در مواردى که حفظ جامعه اسلامى و کیان آن موقوف به این است که علوم و صنایع را در عالىترین حد ممکن تحصیل کنند، آن علوم در همان سطح واجب مىگردد» . (5)
بنابراین، شکى نیست که آنچه سبب برهم ریختن نظام زندگى و معیشت جامعه مىگردد، حرام و کارهایى که براى حفظ نظام جامعه لازم است، واجب مىباشد . وجوب حفظ نظام، از نوع واجب کفایى است و در صورتى که در شخص خاصى متعین گردد، واجب عینى مىشود . اگر بین حفظ نظام و سایر احکام شخصى یا اجتماعى تزاحم واقع شود، حفظ نظام مقدم بر آنهاست; زیرا حفظ نظام از واجباتى است که شارع مقدس به هیچ وجه راضى به ترک آن نیست . از اینرو حاکم جامعه اسلامى موظف است در مقام تزاحم حفظ نظام معیشتى مردم با سایر احکام، حفظ نظام را مقدم بدارد .
ولى وجوب حفظ نظام زندگى و معیشتى مردم غیر از وجوب حفظ حکومت اسلامى است واز وجوب آن نمىتوان وجوب حفظ حکومت را به طور مطلق نتیجه گرفت و آن را بر تمام احکام اسلام مقدم دانست .
امام خمینى در کتاب بیع از طریق حفظ نظام براى لزوم تشکیل حکومت اسلامى، این گونه استدلال فرموده است:
«ان الاحکام الالهیة سواء الاحکام المربوطة بالمالیات او السیاسیات او الحقوق لم تنسخ، بل تبقى الى یوم القیامة و نفس بقاء تلک الاحکام یقضى بضرورة حکومة و ولایة تضمن حفظ سیادة القانون الالهى و تتکفل لاجرائه، و لا یمکن اجراء احکام الله الا بها لئلا یلزم الهرج و المرج، مع ان حفظ النظام من الواجبات الاکیدة و اختلال امور المسلمین من الامور المبغوضة، و لا یقوم ذا و لا یسد عن هذا الا بوال و حکومة .» (6)
سخن حضرت امام خمینى حاوى دو دلیل و دو استدلال است:
1 - احکام اسلام در زمان غیبت کبرا باقى است و نسخ نشده است و اجراى آنها متوقف بر تشکیل حکومت است، زیرا اگر حکومت، اجراى احکام اسلامى را بر عهده نگیرد، هرج و مرج لازم مىآید که مبغوض شارع مقدس است . بنابراین براى اجراى احکام، حکومت لازم است .
2 - حفظ نظام واجب و اختلال امور مسلمانان مبغوض شارع است و حفظ نظام متوقف بر تشکیل حکومت است .
بنیانگذار جمهورى اسلامى در کتاب ولایت فقیه مىفرماید:
«بدیهى است ضرورت اجراى احکام که تشکیل حکومت رسول اکرم (ص) را لازم آورده منحصر و محدود به زمان آن حضرت نیست و پس از رحلت رسول اکرم (ص) نیز ادامه دارد ... این حرف که قوانین اسلام تعطیلپذیر یا منحصر و محدود به زمان یا مکانى استبر خلاف ضروریات اعتقادى اسلام است . بنابراین، چون اجراى احکام پس از رسول اکرم (ص) و تا ابد ضرورت دارد، تشکیل حکومت و برقرارى دستگاه اجرا و اداره ضرورت مىیابد . بدون تشکیل حکومت و بدون دستگاه اجرا و اداره که همه جریانات و فعالیتهاى افراد را از طریق اجراى احکام، تحت نظام عادلانه در آورد هرج و مرج به وجود مىآید و فساد اجتماعى و اعتقادى و اخلاقى پدید مىآید . پس براى اینکه هرج و مرج و عنان گسیختگى پیش نیاید و جامعه دچار فساد نشود، چارهاى نیست جز تشکیل حکومت و انتظام بخشیدن به همه امورى که در کشور جریان مىیابد» . (7)
امام خمینى در استدلال دوم خود، حفظ نظام زندگى و سامان بخشیدن به نظام اجتماعى جامعه را متوقف بر تشکیل حکومت اسلامى دانستهاند و از وجوب حفظ نظام و حرمت اخلال به آن، وجوب تشکیل حکومت اسلامى را نتیجه گرفتهاند . هرچند سخن امام خمینى در باره تشکیل حکومت اسلامى است نه حفظ آن; ولى سامان بخشیدن به زندگى مردم، همان گونه که بر تشکیل حکومت اسلامى متوقف است، به استمرار و بقاى آن نیز وابستگى کامل دارد . این گونه نیست که حفظ نظام اجتماعى زندگى مردم حدوثا بر تشکیل حکومت متوقف باشد، ولى در ادامه نیازمند حکومت نباشد بلکه سامان بخشیدن به زندگى اجتماعى مردم حدوثا و بقاء و نفیا و اثباتا دائر مدار حکومت اسلامى است و از آنجا که حفظ نظام واجب و اخلال به آن حرام است، تشکیل حکومت و حفظ آن نیز واجب خواهد بود .
اثبات وجوب تشکیل حکومت اسلامى و حفظ آن از طریق وجوب حفظ نظام و اخلال به آن، خواه ناخواه این نتیجه را در پى خواهد داشت که وجوب تشکیل حکومت و حفظ آن بر همه احکام شرعى مقدم و از اوجب واجبات باشد; چرا که حفظ نظام از اهم واجبات است و هیچ یک از احکام شرعى در مقام تزاحم، یاراى رودررویى با آن را ندارند . شاید دلیل اینکه امام خمینى حفظ حکومت را بر تمام واجبات شرعى مقدم مىدانند، همین نکته باشد . آن بزرگوار در یکى از سخنرانیهاى خود مىفرمایند:
«مساله حفظ نظام جمهورى اسلامى در این عصر و با وضعى که در دنیا مشاهده مىشود و با این نشانهگیرىهایى که از چپ و راست و دور و نزدیک نسبتبه این مولود شریف مىشود از اهم واجبات عقلى و شرعى است که هیچ چیز به آن مزاحمت نمىکند و از امورى است که احتمال خلل در آن عقلا منجز است» . (8)
سخن در باره دلیل اول را به جاى دیگر موکول مىکنیم ولى در باره دلیل دوم مىتوان گفت که درست استحفظ نظام جامعه متوقف بر تشکیل حکومت است ولى این دلیل به تنهایى اثبات نمىکند که حتما حکومتباید اسلامى باشد و ولى فقیه در راس آن قرار گیرد بلکه حکومت غیر اسلامى نیز مىتواند نظم را در جامعه برقرار سازد و به بیان دیگر، دلیل اعم از مدعاست . حضرت على (ع) مىفرماید:
«لابد للناس من امیر بر او فاجر یعمل فى امرته المؤمن و یستمتع فیها الکافر و یبلغ الله فیها الاجل و یجمع به الفىء و یقاتل به العدو و تامن به السبل و یؤخذ به للضعیف من القوى حتى یستریح به بر و یستراح من فاجر; (9)
مردم را حاکمى باید، نیکوکار یا تبهکار، تا در حکومت او مرد باایمان کار خویش کند، و کافر بهره خود برد، تا آنگاه که وعده حق سر رسد و مدت هر دو در رسد . در سایه حکومت او مال دیوانى را فراهم آورند و با دشمنان پیکار کنند، و راهها را ایمن سازند و به نیروى او حق ناتوان را از توانا بستانند، تا نیکوکردار روز به آسودگى به شب رساند و از گزند تبهکار در امان ماند» .
از اینجاست که این دلیل به تنهایى، ولایت فقیه و لزوم تشکیل حکومت اسلامى را در زمان غیبت کبرا اثبات نمىکند .
از آنچه گفته شد، نتیجه گرفته مىشود که با اینکه حفظ نظام یکى از واجبات مهم اسلام است و بر تمام واجبات دیگر در مقام تزاحم مقدم است; ولى وجوب حفظ نظام مستلزم وجوب حفظ حکومت نیست; زیرا حفظ نظام زندگى و معیشت مردم متوقف بر حکومت اسلامى و ولایت فقیه نیست و از این طریق نمىتوان مقدم بودن حفظ حکومت را بر سایر احکام اسلام نتیجه گرفت .
شاهد این مدعى این است که - چنانچه خواهیم گفت - حفظ حکومت واجب مطلق نیست که بر سایر احکام مقدم باشد و به هر وسیله ممکن حفظ آن واجب باشد بلکه حفظ حکومت در چارچوب و محدوده احکام شرع واجب است و به بیان دیگر، وجوب آن مشروط به عدم مخالفتبا سایر احکام شرعى است .
حفظ اسلام، کشور اسلامى و مسلمانان
وجوب حفظ اسلام، کشور اسلامى و جان و مال و ناموس مسلمانان از خطر تعرض دشمنان اسلام و بیگانگان یکى از مسایل مسلم و مورد اتفاق فقهاى شیعه، بلکه همه مسلمانان است . فقیهان شیعه، دفاع در مقابل بیگانگان را بدون هیچ قید و شرطى بر همگان واجب مىدانند . مرحوم شیخ طوسى در کتاب نهایه مىفرماید:
«و الجهاد مع ائمة الجور او من غیر امام خطاء یستحق فاعله به الاثم و ان اصاب لمیؤجر علیه و ان اصیب کان ماثوما، اللهم الا ان یدهم المسلمین امر من قبل العدو یخاف منه على بیضة الاسلام و یخشى بواره او یخاف على قوم منهم وجب حینئذ ایضا جهادهم و دفاعهم، غیر انه یقصد المجاهد و الحال على ما وصفناه الدفاع عن نفسه و عن حوزة الاسلام و عن المؤمنین و لایقصد الجهاد مع الامام الجائر و لامجاهدتهم لیدخلهم فى الاسلام; (10)
جهاد بدون امام و پیشوا و یا همراه پیشواى ستمگر اشتباه است و انجام دهندهاش سزاوار گناه است و اگر کسى را بکشد، پاداشى بر آن ندارد و اگر کشته شود، گناهکار است . مگر اینکه خطرى از ناحیه دشمن بر مسلمانان وارد شود که بر بیضه (اصل) اسلام یا نابودى آن یا گروهى از مسلمانان ترسیده شود، که در این صورت نیز دفاع و جنگ با آنان واجب است; ولى در این صورت، انگیزه مجاهد باید دفاع از جان خود و حوزه اسلام و مسلمانان باشد و نباید قصد او، جهاد همراه پیشواى ظالم یا جهاد با کفار براى مسلمان نمودن آنان باشد» .
مرحوم ابوصلاح حلبى در این باره مىفرماید:
«فان خیف على بعض بلاد الاسلام من بعض الکفار او المحاربین وجب على اهل کل اقلیم قتال من یلیهم و دفعه عن دار الایمان و على قطان البلاد النائیة عن مجاورة دار الکفر او الحرب النفور الى اقرب ثغورهم بشرط الحاجة الى نصرتهم حتى یحصل بکل ثغر من انصار المسلمین من یقوم بجهاد العدو و دفعه عنه فیسقط فرض النفور عن من عداهم و لیقصد المجاهد و الحال هذه نصرة الاسلام و الدفع عن دار الایمان دون معونة المتغلب على البلاد من الامر; (11)
اگر بر برخى از شهرهاى اسلام از ناحیه بعضى از کفار یا محاربان ترسیده شود، بر اهل هر شهر جنگ با گروه مجاور خود واجب است تا آنان را از دار الایمان دور سازند و در صورت نیاز به کمک ساکنان شهرهاى غیر مجاور دار الکفر و دار الحرب، بر آنان واجب استبه نزدیکترین مرزهاى محل اقامتخود کوچ کنند، تا اینکه در هر یک از سر حدات به مقدار کافى براى دفاع در برابر دشمن نیرو فراهم آید و پس از آن وجوب کوچ کردن از دیگران ساقط مىشود» .
مرحوم ابنادریس حلى در کتاب «السرائر» نیز سخنى نظیر سخن مرحوم شیخ در نهایه آورده استبا این اضافه که ایشان «بیضة الاسلام» را به اصل اسلام و جامعه اسلامى تفسیر کرده است . ایشان مىفرماید:
«و بیضة الاسلام مجتمع الاسلام و اصله» . (12)
مرحوم شهید ثانى در لمعه «بیضةالاسلام» را به همین گونه تفسیر کرده است . (13)
مرحوم ابنحمزه در کتاب «الوسیله» مىفرماید:
«و ربما یصیر الجهاد فرض عین باحد شیئین: احدهما; استنهاض الامام ایاه و الثانى; یکون فى حضور الامام و غیبته بمنزلة و هو ان یدهم امر یخشى بسببه على الاسلام وهن او على مسلم فى نفسه او ماله اذا حصل ثلاثة شروط: حضوره و قدرته على دفع ذلک و وجود معاون ان احتاج الیه; (14)
چه بسا جهاد واجب عینى مىشود و آن در دو صورت است; اول اینکه امام به او دستور دهد و صورت دیگر در زمان حضور امام (ع) و غیبت، یکسان است و آن اینکه خطرى پیش آید که از جانب آن ضعف اسلام یا جان و مال مسلمان ترسیده شود . در این صورت به سه شرط جهاد واجب است; حضور او در صحنه، قدرت او بر دفع آن خطر و وجود معاون و همکار در صورت نیاز» .
مرحوم صاحب جواهر مىفرماید:
«نعم لو اراد الکفار محو الاسلام و درس شعائره و عدم ذکر محمد (ص) و شریعته فلا اشکال فى وجوب الجهاد حینئذ و لو مع الجائر لکن بقصد الدفع عن ذلک لا اعانة سلطان الجور بل الاجماع بقسمیه علیه مضافا الى النصوص بالخصوص التى تقدم بعضها و الى عموم الامر بالقتال فى الآیات المتکثرة الشاملة للفرض، بل ظاهر الاصحاب انه من اقسام الجهاد فتشمله حینئذ آیاته و روایاته و ان کان لا یشترط فیه الشرائط الخاصة التى هى للجهاد الابتدائى للدعاء الى الاسلام; (15)
هرگاه کفار بخواهند اسلام و دین پیامبر اکرم (ص) را به فراموشى سپارند; اشکالى در وجوب جهاد حتى با پیشواى ستمگر نیست ولى باید به قصد دفاع از اسلام انجام شود نه به قصد یارى و کمک حاکم ظالم . اجماع محصل و منقول هر دو بر این مطلب دلالت مىکند; علاوه بر آنکه برخى از روایات و عموم دستور به جهاد، در آیات بسیارى که شامل این مساله مىشود، بر وجوب آن دلالت مىکند . بلکه ظاهر کلام اصحاب این است که آن یکى از اقسام جهاد است، از اینرو آیات و روایات جهاد شامل این مورد نیز مىگردد، هرچند شرایط جهاد ابتدایى که براى دعوت به اسلام است در دفاع معتبر نیست» .
حضرت امام خمینى مىفرماید:
«لو غشى بلاد المسلمین او ثغورها عدو یخشى منه على بیضة الاسلام و مجتمعهم یجب علیهم الدفاع عنها بایة وسیلة ممکنة من بذل الاموال و النفوس; (16)
اگر دشمن به شهرهاى مسلمانان یا مرزهاى آنان هجوم آورد و بر بیضه (اصل) اسلام یا جامعه مسلمانان ترسیده شود بر مسلمانان واجب استبه هر وسیله ممکن از مال و جان دفاع کنند» .
علاوه بر اجماع، احادیثى نیز از امامان معصوم (ع) در باره حفظ اسلام رسیده است که در اینجا به یکى از آنها اشاره مىکنیم:
«عن یونس قال: سال اباالحسن علیهالسلام رجل و انا حاضر فقال له: جعلت فداک ان رجلا من موالیک بلغه ان رجلا یعطى سیفا و فرسا فى سبیل الله فاتاه فاخذهما منه ثم لقیه اصحابه فاخبروه ان السبیل مع هولاء لا یجوز و امروه بردهما، قال: فلیفعل، قال: قد طلب الرجل فلم یجده و قیل له قد شخص الرجل، قال: فلیرابط و لایقاتل، قلت: مثل قزوین و عسقلان والدیلم و ما اشبه هذه الثغور؟ قال نعم، قال: فان جاء العدو من الموضع الذى هو فیه مرابط کیف یصنع؟ قال: یقاتل عن بیضة الاسلام، قال: یجاهد؟ قال: لا الا ان یخاف على ذرارى المسلمین، قلت: ارایتک لو ان الروم دخلوا على المسلمین لم ینبغ لهم ان یمنعوهم، قال: یرابط و لا یقاتل، قال: فان خاف على بیضة الاسلام و المسلمین قاتل فیکون قتاله لنفسه لا للسلطان، لان فى درس الاسلام درس ذکر محمد (ص) ; (17)
یونس بنعبدالرحمن گوید: در مجلسى که من حاضر بودم، شخصى از امام موسى بنجعفر (ع) سؤال کرد و گفت: فدایت گردم! یکى از دوستان شما شنید که مردى اسب و شمشیرى را در راه خدا (جهاد) مىبخشد . دوستدار شما نزد او رفت و آنها را گرفت . سپس با دوستان خود برخورد کرد و به او گفتند: جهاد در راه خدا با این گروه جایز نیست و به او دستور دادند که اسب و شمشیر را به صاحبش بازگرداند .
امام (ع) پاسخ فرمود: چنین باید کند!
مرد پرسشگر گفت: دوستدارتان او را جستجو کرد ولى اثرى از او نیافت، به او گفته شد: آن مرد مسافرت کرده است . امام (ع) فرمود: باید مرزبانى کند و نجنگد! یونس گفت: مثل قزوین، عسقلان، دیلم و مشابه این سر حدات؟ امام (ع) فرمود: آرى!
پرسشگر گفت: اگر دشمن از همان منطقهاى که او مرزبان است، وارد شود، او چه کند؟ امام (ع) فرمود: به خاطر اصل اسلام بجنگد . پرسشگر پرسید: جهاد کند؟ امام (ع) فرمود: نه; مگر اینکه بر زنان و فرزندان مسلمانان از سوى دشمن بیمناک شود! یونس گفت: به من بگو، اگر رومیان به مسلمانان حمله کنند، آیا سزاوار نیست مسلمانان در مقابل آنان دفاع کنند؟ امام (ع) فرمود: مرزبانى کند و نجنگد .
آنگاه امام (ع) فرمود: اگر بر اصل اسلام و مسلمانان بیمناک گردد، بجنگد . و [در این صورت] نبرد او به نفع خودش است نه به نفع حاکم، زیرا نابودى اسلام مستلزم از بین رفتن ذکر محمد (ص) است .
فقهاى شیعه متعرض حکم تزاحم بین حفظ اسلام و سایر احکام نگردیدهاند، ولى روشن است که حفظ اساس اسلام و کشور اسلامى و جان مسلمانان بر همه احکام شرعى مقدم است و بنابراین اگر دفاع از اسلام مستلزم فعل حرام یا تصرف در اموال دیگران و ... باشد، همه این امور جایز مىشود .
شایان ذکر است که روایت صحیحه یونس و فتاوى فقهاى شیعه به روشنى بر این مطلب دلالت مىکند که حفظ اصل اسلام و کشور اسلامى و جان و مال و ناموس مسلمانان، موضوع مستقلى است و ربطى به تاسیس و حفظ حکومت اسلامى ندارد . در اسلام دفاع از اصل اسلام بر همه مسلمانان فرض و واجب است، خواه حکومتحاکم بر جامعه حکومت اسلامى باشد یا غیر اسلامى و خواه حفظ اسلام و کشور اسلامى مستلزم حفظ و بقاى حکومت اسلامى باشد یا نباشد . بنابراین ادله وجوب دفاع از اسلام بر وجوب حفظ حکومت اسلامى در همه شرایط دلالت نمىکند تا بتوان بر اساس آن وجوب حفظ حکومت را به صورت مطلق با این دلیل اثبات کرد و از آن مقدم بودن حفظ حکومت را بر تمامى احکام شرع نتیجه گرفت .
البته گاهى ممکن است که حفظ اسلام در مصداق خارجى با حفظ حکومت متحد گردد; ولى در این صورت نیز آنچه به استناد این ادله، واجب است، حفظ اسلام است نه حفظ حکومت . بنابراین حفظ اسلام مستلزم حفظ حکومت نیست و بین آن دو، عموم و خصوص من وجه است . بلکه گاهى لازم استبراى حفظ اسلام و کشور اسلامى و جان و مال و ناموس مسلمانان از حکومت چشمپوشى کرد . مثل اینکه دشمن، کشور اسلامى را مورد هجوم قرار دهد و به جان و مال و ناموس و دین مردم تعرض کند و جز با دستبرداشتن از حکومت اسلامى نتوان از آن جلوگیرى کرد . چنانچه امام حسن مجتبى (ع) براى حفظ اصل اسلام و مسلمانان از حکومت چشم پوشید و امیر مؤمنان (ع) براى پاسدارى از اصل اسلام و جلوگیرى از بروز تفرقه در میان مسلمانان، بیست و نجسال سکوت کرد . امام حسین (ع) براى حفظ اسلام قیام کرد و سایر امامان براى حفظ اسلام دستبه کار فرهنگى زدند . بنابراین حفظ اسلام در هر زمان با زمان دیگر متفاوت است و لذا علماى اسلام در هر زمان به گونهاى رفتار کردهاند، گاهى در مقابل حکام جور سکوت مىکردند، گاهى اعتراض و ... .
ممکن است گفته شود درست است که تاسیس حکومت اسلامى تلازمى با حفظ اسلام ندارد، ولى پس از تشکیل حکومت اسلامى، حفظ اسلام منوط به حفظ حکومت اسلامى خواهد بود و از این جهتحفظ حکومت اسلامى به ملاک حفظ اسلام واجب است و با این ملاک مىتوان تقدم حفظ حکومت را بر سایر احکام ثابت کرد . همان گونه که حفظ نظام زندگى مردم منوط به تشکیل حکومت اسلامى نیست ولى پس از تشکیل حکومت اسلامى، حفظ نظام وابسته به بقا و حفظ حکومت اسلامى است و نبود حکومت اسلامى سبب هرج و مرج و سلب امنیت از جامعه خواهد شد .
در پاسخ به این اشکال باید گفت: حفظ اسلام و حفظ نظام زندگى مردم در همه موارد منوط به حفظ حکومت موجود نیست تا اگر حکومت اسلامى باشد حفظ آن به ملاک حفظ اسلام و حفظ نظام لازم باشد; چرا که تغییر رژیمها و حکومتها بدون تغییر اوضاع و شرایط جامعه و بدون اینکه نظام زندگى مردم به هم ریزد به ویژه در زمان حاضر، امرى عادى و شایع است . اگر حفظ نظام زندگى مردم پس از تشکیل حکومت اسلامى منوط به حفظ حکومتباشد تا از این جهتحفظ حکومت لازم باشد این مساله اختصاص به حکومت اسلامى ندارد و پس از تاسیس هر حکومتى حفظ نظام منوط به آن خواهد بود . بنابراین حفظ هر حکومتى به ملاک حفظ نظام واجب خواهد بود .
نبود یک حکومت، هنگامى سبب بروز هرج و مرج و نابسامانى مىشود که بلافاصله حکومت دیگرى جایگزین آن نگردد و یا انتقال حکومت از طریق راههاى مسالمتآمیز امکانپذیر نباشد; در غیر این صورت تغییر حکومت مستلزم نابسامانى اوضاع نخواهد گردید .
در اینجا، این پرسش مطرح مىگردد که اگر میان حفظ اسلام و حفظ حکومت اسلامى تلازم نیست، پس چرا بنیانگذار جمهورى اسلامى در موارد متعددى حفظ اسلام و جمهورى اسلامى را وابسته به هم دانستهاند .
آن بزرگوار مىفرمایند:
«بنابراین از امور مهمهاى که بر همه ما واجب است دفاع از اسلام، دفاع از جمهورى اسلامى است ... چنانچه بر همه ما واجب است که به هر طور مىتوانیم دفاع کنیم از اسلام ...» . (18)
و نیز در دیدار با ارتشیان فرمودند:
«الان جمهورى اسلامى یعنى اسلام، و این امانتى استبزرگ که باید از آن حفاظت کنید» . (19)
و همچنین فرمودند:
«اگر دیدند که راى دادن به رییس جمهور، هر که مىخواهد باشد، اجتماع در جمعیت مسلمین که هست، این تقویت اسلام است .» (20)
سخنان امام بزرگوار در این باره بسیار است که به همین چند مورد بسنده مىکنیم .
در پاسخ به این پرسش و این اشکال باید گفت: گرچه بین حفظ اسلام و حفظ جمهورى اسلامى - حکومت اسلامى - تلازم نیست و این دو، دو موضوع مستقل از یکدیگرند ولى چنانچه گذشت گاهى بر حسب اتفاق، حفظ اسلام منوط به حفظ حکومت اسلامى مىشود . همان گونه که ممکن است گاهى حفظ اسلام منوط به حفظ حکومت طاغوت گردد . مثل اینکه کفار در صدد نابودى اسلام برآیند و جز از طریق همکارى و کمک به حکومت طاغوت نتوان خطر کفار را دفع کرد . چنانچه مرحوم مدرس براى جلوگیرى از روى کار آمدن رضاخان و نفوذ بیگانگان از احمدشاه حمایت مىکرد (21) و چنانچه علماى اسلام براى جلوگیرى از خطر بیگانگان از پادشاهان صفوى حمایت مىکردند . بنابراین امام خمینى از آن جهتحفظ حکومت را متحد با حفظ اسلام مىدانستند که معتقد بودند در آن زمان خاص، حفظ اسلام منوط و وابسته به حفظ جمهورى اسلامى است . شاهد این مدعا این است که آن بزرگوار بر این باور بودند که اگر جمهورى اسلامى از بین برود، به دلیل آنکه دشمنان از اسلام ضربه خوردهاند، کارى مىکنند که اسلام در این کشور محو شود و یا لااقل ضعیف شود . آن بزرگوار در یکى از سخنان خود فرمودند:
«اگر خداى نخواسته شکستى براى ملتحاصل بشود به نابودى اسلام تمام مىشود» . (22)
و در جاى دیگر فرمودند:
«این دفعه اگر اینها خداى نخواسته یک قدرتى پیدا کنند، مثل سابق نیست، آنها اساس اسلام را از بین مىبرند، براى اینکه دیدند اسلام است که مىتواند کار بکند و در مقابل بایستد» . (23) بنابراین از سخن امام در این باره نمىتوان نتیجه گرفت که در هر زمان و هر شرایطى حفظ حکومت اسلامى بر همه احکام اسلام مقدم است و تمام احکام اسلام را مىتوان به پاى حفظ جمهورى اسلامى قربانى کرد . چگونه مىتوان به امام نسبت داد که آن بزرگوار معتقد بودند مىتوان احکام اسلامى را که محتواى حکومت اسلامى است و قوام اسلامیتحکومتبه آن است، فداى عنوان و اسم و ظاهر حکومت نمود؟ آیا مىتوان باور کرد که امام معتقد بودند پوسته و شکل ظاهرى حکومتباید حفظ شود، گرچه به قیمت از دست دادن محتوا باشد . مگر نه این است که امام در موارد متعدد حفظ حکومت را منوط به عمل به احکام و دستورات اسلام مىدانستند . ایشان در پیام خود به حجاج ایرانى در سال 64 فرمودند:
«شما زائران محترم با آنچه گفته شد، بر سر دو راه هستید: راه سعادت که حفظ آبروى جمهورى اسلامى و اسلام عزیز و لتبزرگوار و رزمندگان عظیمالشان و شهداى پیوسته به لقاء الله هست، که در مراعات موازین اسلامى و اخلاقى و مواظبت از اعمال و افعال و گفتار خود در همه مواقع و در تمام مشاعر حج مىباشد و نیز مراعات آداب اسلامى اخلاقى با همه بندگان خداست، و راه شقاوت و مردود بودن از ساحت قدس الهى با عدم مراعات آنچه ذکر شد و آنچه با حیثیت جمهورى اسلامى منافات دارد» . (24)
و نیز به مناسبت دیگرى فرمودند:
«همه کسانى که در این کشور به خدمت مشغول هستند، اینها باید همه توجه داشته باشند که آبروى اسلام که مظهر بزرگش الان جمهورى اسلامى است و ایرانیها بحمدالله این اسلام را در اینجا، این رژیم اسلامى را در اینجا پیاده کردند، باید حفظ کنند، آبروى جمهورى اسلامى را حفظ کنند، بهانه، دستبهانهجوها که بدون بهانه هم به ما تاخت و تاز مىکنند، بهانه دیگر دست آنها ندهند» . (25)
خلاصه مطالب گذشته اینکه نه ادله وجوب حفظ اسلام دلالتبر حفظ حکومتبه صورت مطلق مىکند و نه از سخنان رهبر کبیر انقلاب اسلامى مىتوان چنین استفادهاى نمود . از اینرو از مقدم بودن حفظ اسلام بر تمام احکام نمىتوان مقدم بودن حفظ حکومت را بر همه احکام نتیجه گرفت . البته حفظ حکومتخود موضوع مستقلى است و وجوب آن را از طریق دیگرى مىتوان اثبات کرد که به آن خواهیم پرداخت .
نکتهاى که در پایان این بحثشایسته تذکر است اینکه همان گونه که قرآن آیات محکم و متشابه دارد و کسانى که قلبهایشان مریض است از آیات متشابه پیروى مىکنند و کسانى که به دنبال حق هستند، آیات متشابه را به کمک آیات محکم تفسیر مىکنند، سخنان امام خمینى نیز تا حدودى در این زمان همین وضع را پیدا کرده است; زیرا امام خمینى شخصیتى است که افکار و اندیشههاى ایشان در اسلام شکل گرفته و بدون مراجعه به منابع اصیل اسلامى، فهم برخى از سخنان ایشان دشوار است .
حفظ حکومت اسلامى
یکى از اساسىترین موضوعات فقه سیاسى اسلام، مساله حفظ حکومت و حدود و ثغور آن است; زیرا بر اساس آن، بسیارى از برخوردها، تصمیمگیرىها و سیاستهاى نظام شکل مىگیرد . متاسفانه این مساله با همه اهمیتى که دارد، مباحث مستقل کافى را به خود اختصاص نداده است .
اصل وجوب حفظ حکومت اسلامى، مطلبى واضح و روشن است و نیاز به بحث و استدلال زیادى ندارد; زیرا همه ادله وجوب تشکیل حکومت اسلامى در زمان غیبتبر وجوب حفظ و استمرار آن نیز دلالت مىکند . و هر کس به هر دلیل حکومت اسلامى را بپذیرد، مجبور به پذیرش وجوب حفظ آن نیز خواهد بود . از اینرو ما در باره اصل وجوب حفظ حکومتبه همین مقدار بسنده مىکنیم و به بیان احکام و فروعات آن مىپردازیم .
مقصود از حفظ حکومت اسلامى
حفظ حکومت و دفاع از آن را به دو گونه مىتوان تفسیر کرد:
1 - دفاع از حکومتبه شکل موجود آن
شکى نیست که بنا بر نظر شیعه در زمان حضور معصومان (ع)، تشکیل حکومت و حفظ بقاى آن به این است که معصوم در راس حکومت قرار گیرد و بر مردم واجب است که در حفظ و بقاى حکومت او بکوشند و هر حکومتى غیر از آن، حکومت غیر اسلامى و طاغوت است . بنابراین حفظ حکومت در زمان معصوم (ع) به این است که از حکومت او پشتیبانى و حمایت گردد، ولى در زمان غیبت، قوام حکومت و اسلامیت آن هرگز به این نیست که فقیه معینى در راس حکومت قرار گیرد بلکه ممکن است مردم خواستار تداوم و استمرار حکومت اسلامى با واگذارى مسؤولیتبه فقیه دیگرى باشند، بنابراین اگر مردم فقیهى را صالح یا اصلح براى اداره حکومت ندانستند و خواستار تداوم حکومت اسلامى با مسؤولیت فقیه دیگرى شدند، فقیه حاکم نمىتواند به بهانه حفظ حکومت در برابر خواست مردم مقاومت کند و خواست آنان را مخالفتبا حکومت اسلامى تلقى نماید، زیرا هیچ دلیلى وجود ندارد که قوام حکومتبه شخص معینى باشد . ولى فقیه و دیگران تنها موظف به حفظ حکومت اسلامى هستند نه به حفظ مقام و موقعیتخود . حتى در صورتى که فقیه حاکم خود را اعلم و اصلح هم بداند و تنها خودش را صالح براى رهبرى تشخیص دهد باز هم باید به خواست مردم گردن نهد . البته حق دارد دلایل خود را بر صالح یا اصلح بودن خود ارائه دهد و در قانع کردن آنها از طریق بحث و استدلال کوشش کند ولى اگر آنان قانع نشدند و همچنان دیگرى را صالح یا اصلح دانستند، حق مقاومت در برابر خواست مردم و تحمیل خود بر آنان را ندارد، چون ادله بسیارى بر این مطلب دلالت مىکند که اعمال ولایت و استمرار آن منوط به خواست مردم است و در صورتى که مردم نخواهند، نمىتوان با اجبار حکومت اسلامى تاسیس یا به آن استمرار بخشید .
البته اگر مردم بدون هیچ قید و شرطى با فقیه معینى بیعت کرده باشند، از جهت وجوب وفاى به بیعت، نه از جهتحفظ حکومت اسلامى، تا وقتى که رهبر واجد صفات رهبرى است، باید از او پیروى کنند . مردم براى اینکه گرفتار مخالفتبا بیعت نیز نگردند، مىتوانند از ابتدا بیعتخود را با ولى فقیه، مشروط و محدود به زمان خاصى نمایند .
فقط در یک صورت حفظ حکومت اسلامى به معناى حفظ حکومت فقیه خاص است و آن وقتى که مردم ولایت فقیه را - بر اساس فتواى مرجع تقلید خویش - منحصر در فقیه اعلم بدانند و فقیهى را با اعتقاد به اعلمیت او انتخاب نمایند و اعتقاد به اعلمیت فقیه حاکم نیز از آنان هنوز سلب نشده باشد .
2 - حفظ حکومت اسلامى بدون در نظر گرفتن اینکه فرد یا افراد خاصى در آن حاکم هستند .
چنانچه گذشت، حکومت اسلامى در زمان غیبت، منوط و متقوم به فرد یا افراد خاصى نیستبلکه در صورتى که فقهاى متعددى صلاحیت رهبرى جامعه را داشته باشند و هیچ یک از آنان اصلح از دیگران نباشد، مردم مىتوانند هر یک از آنان را براى رهبرى جامعه برگزینند و از او حمایت و پشتیبانى نمایند . بنابراین مقصود از حفظ حکومت، حفظ آن استبدون در نظر گرفتن اینکه شخص معینى در راس آن باشد . امام خمینى (قدس سره) مىفرمایند:
«صحبتسر دولت و ریاست جمهور و اینها نیست، صحبتسر نظام است، نظام اسلام است، آقاى خامنهاى سلمهالله باشند رییس جمهور یا کس دیگر، آقاى موسوى نخست وزیر باشند یا یک کس دیگرى، این مطرح نیست، مطرح نظام جمهورى اسلامى است، ما مکلفیم به حفظ او، همه نویسندهها مکلفند به حفظ نظام» . (26)
بنابراین، وظیفه متصدیان امور است که تدبیرى بیندیشند تا مردم به راحتى بتوانند، نظرات موافق و مخالف خود را نسبتبه مسؤولان نظام ابراز دارند و در صورت وارد بودن اشکالها به رفع آنها همت گمارند و در صورت وارد نبودن نیز توضیحات روشنگر و قانع کننده ارائه دهند و بدین وسیله نظر عموم را نسبتبه مسؤولان نظام جلب کنند . علاوه بر آن باید ساز و کار تغییر مسؤولان نیز به نحو صحیح وجود داشته باشد تا اگر مردم مسؤولى را مناسب ندانستند و یا دیگرى را مناسبتر تشخیص دادند، بتوانند از راههاى صحیح و قانونى نسبتبه جایگزین کردن مسؤولان و تغییر آنان اقدام کنند . در این صورت مردم نسبتبه حکومت دلگرم مىشوند و موجبات استحکام و دوام حکومت فراهم آید .
جایگاه حفظ حکومت در تزاحم با سایر احکام شرعى
پس از آنکه حفظ حکومتبه عنوان یکى از واجبات شرعى پذیرفته شد، نوبتبه تعیین جایگاه آن در تزاحم با دیگر احکام شرعى مىرسد . شکى نیست که در تزاحم یک واجب با واجبات دیگر باید به قاعده اهم و مهم مراجعه کرد . در موارد تزاحم میان دو وظیفه، هنگامى که انسان از انجام یکى از آنها عاجز گردد و نتواند هر دو وظیفه را با هم انجام دهد، در این صورت عقل حکم مىکند که باید کارى را که از اهمیت کمترى برخوردار است، ترک کرده، به وظیفه مهمتر بپردازد . این قاعده از قواعد بدیهى و روشن عقلى است، که جاى هیچ شک و تردیدى در آن وجود ندارد . عقلا در سر تا سر زندگى و کارهاى خود این قاعده را به کار مىگیرند و همیشه میان دو نفع و یا دو کار، اهم را بر مهم ترجیح مىدهند . تنها مسالهاى که در باره این قاعده مطرح است و سبب بروز اختلاف مىگردد، تشخیص اهم و مهم است .
تشخیص اهم و مهم در موارد تزاحم مسالهاى نیست که در همه موارد بر همگان واضح و روشن باشد . به همین دلیل وقوع اشتباه، خطا و اختلاف در شناخت آن، امرى طبیعى است . با توجه به این مطلب، اکنون این پرسش مطرح مىشود که در تزاحم میان وجوب حفظ حکومتبا سایر واجبات و احکام شرعى، کدام یک از اهمیتبیشترى برخوردار است؟ آیا در مقام تزاحم میان احکام شرعى و ارزشهاى اسلامى با حفظ حکومتباید ارزشهاى دینى را زیر پا گذاشت و به هر قیمتحکومت را حفظ کرد و یا اینکه حفظ ارزشها از اهمیتبیشترى برخوردار است و براى حفظ آنها حتى باید از سر حکومت نیز گذشت؟ به بیان دیگر اسلام براى حکومت اهدافى مشخص کرده و براى رسیدن به آن اهداف، شیوهها و روشهایى را قرار داده است، برخى از کارها را واجب و پارهاى را حرام و ممنوع کرده است . با توجه به این مطلب، این سؤال مطرح مىشود که آیا در همه شرایط رعایت احکام و حدود شرعى لازم و ضرورى استحتى اگر به قیمت از دست رفتن حکومت تمام شود یا اینکه رعایت واجبات و محرمات تنها در شرایط عادى که با حفظ حکومتبرخورد و تزاحمى ندارد، لازم است ولى اگر عمل به سایر احکام سبب از دست رفتن حکومت گردد، مخالفتبا آنها نه تنها جایز بلکه واجب است؟
به بیان سوم، پس از اینکه با مراجعه به ادله و منابع فقهى، شرح وظایف و اختیارات حاکم اسلامى به طور دقیق مشخص گردید، در مقام اجرا این پرسش مطرح مىشود که آیا حاکم اسلامى مجاز است تنها به دلیل حفظ حکومت اسلامى با برخى از وظایف خود مخالفت کند و از حیطه اختیارات و وظایف خود گامى فراتر نهد یا اینکه حق ندارد از محدوده شرح وظایف و اختیارات خود خارج گردد حتى اگر به قیمت از دست رفتن حکومت اسلامى تمام شود و خلاصه اینکه آیا حاکم اسلامى تنها در چارچوب احکام شرعى موظف به تاسیس و حفظ حکومت استیا اینکه براى حفظ حکومت اختیار انجام هر کارى را دارد .
بنا بر آنچه گفته شد موارد زیر از محل بحث و گفتگو خارج است:
1 - جایى که حاکم اسلامى تنها قادر به اجراى بخشى از احکام اسلامى است و نمىتواند تمام اهداف حکومت اسلامى را در جامعه تحقق بخشد . این صورت از محل بحثخارج است; چرا که اگر قدرت بر اجراى تعداد معینى از احکام به طور مشخص داشته باشد، در این صورت تزاحمى رخ نداده است تا از مصادیق قاعده اهم و مهم باشد بلکه حاکم جامعه آنچه را توان بر انجامش دارد باید انجام دهد و نسبتبه مواردى که قدرت بر انجامش ندارد تکلیفى ندارد، و اگر فقط قدرت بر اجراى بخشى از احکام به صورت نامعین و نامشخص داشته باشد، به این معنا که از دو وظیفه تنها یکى از آنها را بتواند انجام دهد و با انجام هر یک توان انجام دیگرى را ندارد، این صورت گرچه از مصادیق تزاحم و قاعده اهم و مهم است، ولى به دلیل اینکه تزاحم میان حفظ حکومتبا سایر احکام نیست از محل بحث ما خارج است . با توجه به این نکته، اگر در جامعه کارهاى خلافى به دست دیگران صورت مىپذیرد و حکومت اسلامى قدرت بر جلوگیرى از آنها را نداشته باشد، آن نیز از محل بحثخارج است و از مصادیق قاعده اهم و مهم به شمار نمىآید .
آرى اگر قدرت بالفعل براى برخورد با مفاسد اجتماعى را داشته باشد، ولى در صورت برخورد با آنها، بیم آن رود که حکومت رو به ضعف و نابودى گذارد، این مورد از مصادیق تزاحم حفظ حکومتبا سایر احکام است که در باره آن گفتگو خواهیم کرد .
2 - در شرع مقدس اسلام مواردى پیشبینى شده که حاکم جامعه اسلامى مىتواند در آن موارد برخى از احکام اسلامى را تعطیل کند، مثل اینکه میان دو حکم از احکام اسلامى مانند وجوب حج و دفاع از اسلام و کشور اسلامى تزاحم ایجاد شود، یا اینکه عمل به برخى از دستورات اسلام در بعضى شرایط سبب اختلال نظام و برهم خوردن نظام عمومى جامعه گردد . این موارد نیز از بحث ما خارج است، زیرا همان طور که گفته شد، محل بحث و گفتگو در جایى است که با اختیارات مشروع و عادى حاکم نتوان حکومت را حفظ کرد; بلکه حفظ آن نیازمند استفاده از راههاى نامشروع و ناروا باشد . این گونه اقدامات گرچه سبب حفظ حکومت نیز مىگردد، ولى مخالفتبا احکام از جهت تزاحم آنها با حفظ حکومت نیستبلکه مخالفتبا آنها به دلیل مزاحمتبا احکامى است که در اهمیتشان شکى وجود ندارد .
براى روشن شدن مطلب به ذکر مثالى مىپردازیم . شکى نیست که حکومت اسلامى در مواردى مىتواند مالکیت افراد را محدود کند و یا از برخى از آزادیهاى آنان جلوگیرى کند; مثل اینکه منزل کسى یا مسجدى در طرح احداث خیابانى قرار گیرد; ولى دقت در این موارد نشان مىدهد که این گونه اختیارات حکومت ناشى از تزاحم حفظ نظام با مالکیتخصوصى یا احکام وقف نیستبلکه اختیارات حکومت در این گونه موارد ناشى از اختیاراتى است که شارع مقدس به حاکم اسلامى داده است . در این صورت دلیل «الناس مسلطون على اموالهم» محکوم دلیل وجوب اطاعت از حاکم قرار مىگیرد و نتیجه این مىشود که خداوند متعال در این گونه موارد مالکیتخصوصى را نپذیرفته است . بنابراین، این موارد به طور کلى از بحث تزاحم خارج است . در پارهاى موارد نیز حفظ نظام زندگى و اجتماعى مردم منوط به محدود کردن مالکیتیا آزادى برخى از اشخاص است . این موارد گرچه از مصادیق تزاحم و قاعده اهم و مهم است ولى تزاحم با حفظ حکومت نیستبلکه تزاحم با حفظ نظام زندگى مردم است و چنانچه گفته شد این موارد نیز از محل بحثخارج است . بلکه محل بحث جایى است که حکومت اسلامى در شرایط عادى حق محدودیت مالکیت اشخاص را ندارد و تنها به دلیل حفظ حکومتبه این کار مجبور شود .
احتمالات مساله
در تزاحم میان حفظ حکومتبا سایر احکام اسلام احتمالاتى وجود دارد که به طور فشرده به بیان آنها مىپردازیم .
1 - حفظ حکومتبر همه ارزشها و احکام اسلامى مقدم است . در مواقعى که حکومت اسلامى در معرض خطر نابودى قرار گیرد لازم است، به هر قیمت ممکن آن را حفظ کرد و از سقوط آن جلوگیرى نمود، هر چند در این راه تمام ارزشهاى اسلامى و دینى را قربانى کنیم .
2 - حکومت در اسلام هدف نیستبلکه ابزار و وسیلهاى استبراى اجراى عدالت و دیگر احکام شرعى . هنگام عزیمتحضرت على (ع) براى جنگ با بصریان، ابنعباس گوید: در ذىقار به حضور حضرتش رسیدم که در حال پینه زدن کفشش بود، مرا گفت: «ارزش این کفش چه قدر است؟» در پاسخ گفتم: «هیچ ارزشى ندارد .» پس آن گاه امام (ع) فرمود: «به خدا سوگند که این پاپوش پاره بىمقدار، براى من از زمامدارى بر شما خوشایندتر است مگر اینکه حقى را برپا سازم یا باطلى را براندازم . (27)
بنابراین تا جایى حفظ حکومت لازم و واجب است که بتوان به وسیله آن به احکام و اهداف اسلامى جامه عمل پوشاند، ولى در صورتى که حفظ حکومت منوط به زیر پا گذاشتن ارزشها و احکام اسلامى باشد، باید از حکومت دستبرداشت .
3 - نه حکومتبه طور مطلق بر دیگر احکام شرعى مقدم است و نه اینکه احکام و دستورات اسلام به طور مطلق بر حکومت مقدم استبلکه برخى از ارزشها که از اهداف حکومتبه شمار مىآیند مانند اجراى عدالت در جامعه، استقلال و نفى سلطه کافران بر کشور اسلامى و ... بر حفظ حکومت مقدم است و از سوى دیگر حکومتبر سایر احکام شرعى مقدم است .
بنابراین اگر حفظ حکومت تنها از راه نفى عدالت در جامعه و یا پذیرش سلطه بیگانگان ممکن باشد باید از حکومت دست کشید، ولى اگر حفظ حکومت منوط به مخالفتبا واجب و حرامى دیگر گردید، حفظ حکومت مقدم بر آن است .
4 - تقدم حفظ حکومتبر سایر احکام به تعداد و کمیت احکامى که با حکومت در تزاحمند، ارتباط کامل دارد . مسلم است که در تزاحم حکومتبا تعداد اندکى از احکام، باید دست از آن احکام برداشت، ولى اگر بنا باشد براى حفظ حکومت از بیشتر احکام شرعى دستبرداریم، در اینجا باید از حکومت دست کشید . در تزاحم میان حفظ حکومت اسلامى و سایر احکام باید همواره درصد احکامى را که به وسیله حکومت اجرا مىشود با درصد احکامى که به وسیله آن زیر پا گذاشته مىشود، مقایسه کرد . اگر احکامى که به وسیله حکومت اجرا مىشود بیش از احکامى باشد که براى حفظ آن زیر پا گذاشته مىشود، در این صورت حفظ حکومت مقدم است، ولى اگر این امر بر عکس شد در این صورت آن احکام مقدم بر حفظ حکومت است .
حکومت ارزش مطلق
در یک نگاه سطحى و گذرا ممکن استبه نظر هر کس این گونه خطور کند که حکومت در اسلام ابزار و وسیلهاى استبراى اجراى احکام اسلام . از اینرو تزاحم میان حفظ حکومتبا برخى از احکام در حقیقتبه تزاحم میان احکامى که به کمک حکومت اجرا مىشود با احکامى که توسط آن مخالفت مىگردد، باز مىگردد و بنا بر قاعده اهم و مهم، مسلما اجراى بخش زیادى از احکام به وسیله حکومتبر مخالفتحکومتبا تعداد انگشتشمارى از احکام ترجیح دارد . در این مورد عقل به مقدم داشتن حکومتحکم مىکند . به عنوان مثال، اگر تشکیل حکومت و حفظ آن منوط بر مخالفتبا یک درصد احکام شرعى باشد و در مقابل به وسیله آن بتوان حدود هشتاد درصد ا حکام اسلامى را در جامعه پیاده کرد و باقیمانده احکام نیز به دلیل عدم قدرت معطل بماند . در این صورت به طور مسلم عقل حکم مىکند که حکومتحفظ گردد، هر چند حفظ آن مستلزم مخالفتبا چند درصد احکام شرعى باشد ولى در مقابل مىتوان درصد زیادى از احکام را در جامعه تحقق بخشید . همان گونه که اگر با عبور از زمین غصبى بتوان جان عدهاى را نجات داد، هیچ کس در مقدم بودن نجات جان انسان بر حرمت غصب و تصرف در مال دیگران تردید نمىکند .
با این حال، اندکى دقت و تامل در مساله، هر کس را که اندکى با تعالیم اسلام آشنایى داشته باشد به این نتیجه مىرساند که مساله آن گونه هم که گفته شد، روشن و بدیهى نیست . یکى از مسایل مسلم اسلام که به عنوان یکى از شعارهاى اسلامى در آمده است، این است که در اسلام «هدف توجیهگر وسیله نیست .» اسلام براى رسیدن به اهداف خود استفاده از هر وسیله و ابزارى را مجاز نمىداند . کسى که در مکتب اسلام تربیتشده حق ندارد از راه باطل و نامشروع به مقصود خود برسد . مقایسه و کنار هم قرار دادن این دو مساله، محقق را گرفتار حیرت مىکند; چرا که از یک طرف نظریه تقدیم حکومتبر سایر احکام و ارزشها مستلزم آن است که براى رسیدن به هدف از هر وسیله مشروع و نامشروعى بتوان استفاده کرد . این نظریه ما را به آن سمت مىبرد که هدف توجیهگر وسیله است . از سوى دیگر قاعده تقدیم اهم بر مهم یک قاعده عقلى است که در آن هیچ شک و تردیدى میان عقلا وجود ندارد .
براى حل این تناقض و اشکال مىتوان گفت: هر چند قاعده تقدیم اهم بر مهم قاعده عقلى است و به هیچ وجه نمىتوان از آن ستبرداشت و یا آن را تخصیص زد ولى چنانچه گذشت تشخیص مصادیق آن بر همگان واضح و روشن نیست و در موارد گوناگون عقلا به یک گونه قضاوت و داورى نمىکنند; بلکه نوع نگرش انسان به جهان و انسان در شناخت اهم و مهم تاثیر فراوانى دارد . همان گونه که تشخیص ملاکات احکام و مصالح و مفاسد در حیطه توان و قدرت عقل نیست، همان طور تشخیص میزان اهمیت ملاکها نیز در حیطه شناخت عقل انسان نیست . شناخت مصالح و مفاسد منوط به شناخت دقیق انسان، اطلاع از امیال و گرایشهاى گوناگون او، شناختسعادت و خوشبختى، احاطه کامل به زندگى پس از مرگ و مقایسه آن با زندگى این جهان، آگاهى از آثار و نتایج هر یک از عملکردها و تصمیمگیرىها تا هزاران سال آینده و صدها عامل دیگر است، که احاطه به این همه عوامل، محاسبه دقیق آنها، مقایسه دقیق آنها با یکدیگر و انتخاب شایستهترین برنامه و دستورالعمل در هر شرایط از عهده عقل انسان خارج است و تنها خداوند است که به ملاک احکام و میزان اهمیت آنها احاطه کامل دارد .
بنابراین، اگر از ادله شرعى این گونه استفاده شود که وجوب حفظ حکومت تنها از چارچوب قوانین و احکام شرعى جایز است و حاکم جامعه مجاز نیستبراى حفظ حکومت کوچکترین اقدامى خارج از ضوابط و قوانین شرعى انجام دهد، این به معناى مخالفتبا قانون کلى تقدیم اهم بر مهم نیست، بلکه این بدان معناست که خداوند متعال با علم و حکمتبىپایان خود در مجموع حفظ حکومت را با روشهاى غیر مشروع و ناروا به مصلحت اسلام و مسلمانان نمىداند .
به بیان دیگر، حکومت اسلامى حکومتى است که باید زمینه رشد، کمال و سعادت دنیا و آخرت انسان را فراهم سازد و خداوند حکومتى را شایسته این هدف مىداند که بر اساس حق و عدالت پایهریزى گردد و حتى به قیمت از دست رفتن حکومت از راه حق و عدالت و تعالیم عالیه اسلام خارج نگردد . به بیان سوم حکومت اسلامى حکومت ارزشها و پاکىها بر جامعه است و خداوند حاکمیت نور را از طریق ظلمت، محال و ناممکن دانسته است، از اینرو از توسل به ضد ارزشها براى حاکم کردن ارزشها جلوگیرى نموده است .
به بیان چهارم، اگر از گفتار و سیره معصومان علیهمالسلام بتوان استفاده کرد که در مقام تزاحم حکومت اسلامى با احکام و ارزشهاى دیگر، حفظ ارزش مقدم و مهمتر از حفظ حکومت است، این به آن معناست که وجوب حفظ حکومت اسلامى مطلق نیست تا با سایر احکام در تزاحم افتد و از ترجیح یکى بر دیگرى سخن گفته شود بلکه وجوب حفظ حکومت مقید و مشروط به این است که تنها از راه حق و عدالت و احکام نورانى اسلام تحقق یابد و در صورتى که از طریق روشهاى شرعى نتوان حکومت اسلامى را تاسیس و حفظ کرد، حفظ حکومت وجوبى نخواهد داشت . بلکه حکومتى که با استفاده از شیوههاى غیر شرعى روى کار آید و به حاکمیتخود ادامه دهد، نمىتوان بر آن نام اسلامى گذاشت .
عدم تقدم حفظ حکومتبر سایر احکام
از سخنان و سیره معصومان علیهمالسلام استفاده مىشود که اسلام اجازه نمىدهد، براى رسیدن به اهداف خود از ارزشهاى باطل و غیر اسلامى بهره گرفت و تمام کارهایى که در راه پیشرفت، گسترش و حفظ حکومت انجام مىگیرد مقید و مشروط ستبه عدم مخالفتبا سایر احکام شرعى . در اینجا به تعدادى از سخنان معصومان در این باره اشاره مىکنیم:
1 - امیر مؤمنان (ع) در توصیف پیامبر بزرگوار اسلام (ص) مىفرماید:
«و المعلن الحق بالحق; (28)
[پیامبر اکرم (ص)] حق را به وسیله حق آشکار مىکرد .»
حق مفهوم و دامنه بسیار وسیعى دارد و همه معارف، عقاید، تعالیم و احکام اسلام را که بر محور توحید و یگانهپرستى پىریزى شده است، شامل مىشود، و آنچه در مقابل احکام، دستورات و معارف اسلام قرار دارد، باطل است . قرآن کریم مىفرماید:
«هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دین الحق لیظهره على الدین کله و لو کره المشرکون; (29) او کسى است که پیامبرش را با هدایت و دین حق فرستاده است، تا آن را بر همه ادیان پیروز گرداند، هر چند مشرکان را ناخوش آید .»
حکومت اسلامى که جزئى از برنامههاى اسلام است، حق است . بنابراین از سخن حضرت على (ع) به دست مىآید که در راه تحقق و حفظ حکومت نباید به باطل متوسل شد و از محدوده حق که همان برنامههاى اسلام است، خارج گردید . از این سخن به خوبى استفاده مىشود که وجوب تشکیل حکومت و حفظ آن مشروط و مقید به استفاده از ابزارهاى صحیح است و کسى حق ندارد به بهانه حفظ حکومت از محدوده احکام الهى خارج گردد . بر این اساس حفظ حکومتبا سایر احکام مزاحمت نمىکند تا سخن از مراجعه به قانون اهم و مهم به میان آید; چرا که وقتى حفظ حکومتبر مخالفتبا حکمى از احکام اسلام منوط شود، وجوب حفظ حکومت، به دلیل عدم تحقق شرط، از فعلیتساقط مىگردد .
مرحوم علامه طباطبایى، مفسر بزرگ قرآن، در باره استفاده از وسیله باطل در راه هدف حق، مىفرماید:
«بعثت انبیا و پیامبران علیهمالسلام بر اساس هدایتبه حق، بیان حق و پیروزى حق پىریزى شده است . بنابراین، بر آنان لازم است که در دعوت خود به حق مجهز شوند، از باطل خود را برهانند و از گستراندن تورهاى گمراهى بپرهیزند، خواه مردم از آن خشنود باشند یا نباشند . اطاعت آنان را در پى داشته باشد یا نارضایتى آنها را .
از سوى خداوند متعال، شدیدترین نهىها و بلیغترین تحذیرها حتى در به کارگیرى گفتار و کردار باطل براى پیروزى حق به پیامبرانش وارد شده است . چرا که باطل، باطل است، خواه در طریق حق قرار گیرد یا نه . دعوت به حق با تجویز باطل - هر چند در راه حق قرار گیرد - جمع نمىشود . حقى که باطل ما را به آن برساند و حقى که میوه درختباطل باشد، از هر نظر حق نیست . به همین دلیل قرآن کریم مىفرماید: «و ما کنت متخذ المضلین عضدا; (30) و من آن نیستم که گمراهکنندگان را به یارى گیرم» و نیز مىفرماید: «و لولا ان ثبتناک لقد کدت ترکن الیهم شیئا قلیلا اذا لاذقناک ضعف الحیوة و ضعف الممات ثم لا تجد لک علینا نصیرا; (31) و اگر گامت را استوار نکرده بودیم، چه بسا نزدیک بود اندک گرایشى به آنان یابى . در آن صورت دو چندان [عذاب] در دنیا و دو چندان پس از مرگ به تو مىچشاندیم، آن گاه براى خود در برابر ما یاورى نمىیافتى .»
پس هیچ سهلانگارى، مداهنه و اختلاطى در حق نیست و هیچ احترامى براى باطل نیست .» (32)
2 - مرحوم شیخ طوسى به اسناد خود روایت مىکند، هنگامى که مردم از گرد امیر مؤمنان (ع) پراکنده مىشدند و براى رسیدن به مال و ثروت دنیا به معاویه مىپیوستند، گروهى از اصحاب آن حضرت نزد او آمدند و گفتند: اى امیر مؤمنان! این اموال را میان مردم تقسیم کن! و اشراف و عرب و بزرگان قریش و کسانى را که از فرارشان بیمناکى بر غیر عرب و موالى ترجیح ده (تا مردم از اطراف تو پراکنده نشوند) . امیر مؤمنان (ع) در پاسخ آنها فرمود:
«ا تامرونى ان اطلب النصر بالجور لا و الله لا افعل ما طلعتشمس و لاح فى السماء نجم و الله لو کان مالهم لى لواسیتبینهم و کیف و انما هو اموالهم ... ; (33)
آیا به من دستور مىدهید که پیروزى را با جور و ستم به دست آورم . نه به خدا سوگند! چنین نخواهم کرد تا وقتى که خورشیدى طلوع مىکند و بر صفحه آسمان ستارهاى مىدرخشد . به خدا سوگند! اگر مال مردم، مال من بود هر آینه میان آنان به طور مساوى تقسیم مىکردم پس چگونه میانشان به طور مساوى تقسیم نکنم و حال آنکه مال خود آنهاست!»
این روایت در کافى و نهجالبلاغه (34) نیز آمده است . مرحوم کلینى از ابومخنف روایت کند که گوید گروهى از شیعه به دمتحضرت على (ع) شرفیاب شدند و گفتند: اى امیر مؤمنان (ع) ! اى کاش این اموال را بیرون مىآوردى و در میان اشراف، بزرگان و رؤسا تقسیم مىکردى و آنان را بر ما برترى مىدادى تا اینکه وقتى پایههاى حکومت تو محکم مىشد، عدالت را رعایت مىنمودى . آن گاه سخن امام (ع) را با اندکى تفاوت آورده است . به هر حال این حدیثبه طرق متعدد نقل گردیده است .
آیا از این سخن امام (ع) فهمیده نمىشود که پیشنهاددهندگان معتقد بودند که حفظ حکومت ارزش مطلق است و بر دیگر احکام شرعى مقدم است و به خاطر آن مىشود، گروهى از مردم را از حق مسلم خود - که خداوند برایشان قرار داده است - محروم کرد؟ آیا آنان بر اساس بینش بسیط خود این گونه تصور نمىکردند که حفظ حکومتبر ارزشهاى دیگر مقدم است ولى امام با عمل و سخن خود به آنها فهماند که در این تشخیص گرفتار اشتباه شدهاند؟ آیا از پاسخ صریح و روشن امام (ع) استفاده نمىشود که حفظ حکومت و کسب پیروزى تنها از طریق قوانین شرع مقدس اسلام و رعایت احکام الهى جایز است و نمىتوان از هر طریق ممکن پیروزى به دست آورد؟
البته این حدیث در باره حقوق مردم است و در مورد تزاحم حفظ حکومتبا سایر احکام شرعى ساکت است ولى حدیث نخست اعم بود و شامل احکام الهى نیز مىشد .
ضمنا از این سخن امام (ع) استفاد مىشود که این گونه نیست که حاکم جامعه اسلامى هر گونه اختیارى در باره جان و مال مسلمانان داشته باشد و بتواند بر اساس آنچه مصلحت تشخیص مىدهد در اموال و آزادیهاى مردم تصرف کند بلکه او حق ندارد از ضوابط شرعى که از منابع اسلامى استنباط مىشود، گامى فراتر نهد .
3 - امیر مؤمنان (ع) مىفرماید:
«ما ظفر من ظفر الاثم به و الغالب بالشر مغلوب; (35)
کسى که به وسیله گناه پیروز شود، پیروز نیست و کسى که با ستم غلبه کند، غالب نیست .»
4 - اهتمام شدید امیر مؤمنان به رعایتحقوق مردم و احکام الهى سبب شد که گروهى آن حضرت را فاقد سیاست لازم بدانند . امام (ع) در پاسخ به این اشکال فرمودند:
«و الله ما معاویة بادهى منى و لکنه یغدر و یفجر و لولا کراهیة الغدر لکنت من ادهى الناس، و لکن کل غدرة فجرة و کل فجرة کفرة . .. و لکل غادر لواء یعرف به یوم القیامة و الله ما استغفل بالمکیدة و لا استغمز بالشدیدة; (36)
سوگند به خدا! معاویه از من سیاستمدارتر نیست، اما او نیرنگ مىزند و مرتکب انواع گناه مىشود . اگر نیرنگ ناپسند و ناشایسته نبود، من سیاستمدارترین مردم بودم، ولى هر نیرنگى گناه است و هر گناهى یک نوع کفر است، در قیامت هر غدار و مکارى پرچم ویژهاى دارد که به آن شناخته مىشود . به خدا سوگند من با کید و مکر اغفال نمىشوم و در رویارویى با شداید ناتوان نمىگردم .»
آیا این اعتقاد که حفظ حکومتبر همه احکام الهى مقدم است، سبب نمىشود که ناخودآگاه در اداره جامعه، از سیاست «علوى» فاصله گرفته و به سیاست اموى و معاویهاى نزدیک گردد؟
ابنابىالحدید معتزلى در مقایسه بین سیاست على (ع) و معاویه مطلب مفصلى را از جاحظ نقل مىکند، که ما سخن جاحظ را به طور خلاصه در اینجا مىآوریم:
«بسیار مشاهده مىکنم، کسانى که خود را عاقل، فهیم و از خواص مىپندارند در حالى که از عوام هستند . گمان مىکنند، معاویه فکرش صحیحتر، غورش در مسایل بیشتر، دوراندیشتر و دقیقتر از حضرت على (ع) است، در حالى که این پندار صحیح نیست . من به امورى که سبب پیدایش این پندار گردیده است، اشاره مىکنم:
على (ع) در جنگ و نبرد جز از روشى که با قرآن و سنت پیامبر (ص) سازگار بود، بهره نمىگرفت ولى معاویه از تمام روشهاى مشروع و نامشروع و مخالف کتاب و سنتسود مىبرد . او تمام نقشههاى حرام و حلال را به کار مىبست . روش معاویه در نبرد همانند روش پادشاه هند در مقابله با کسرى و روش خاقان در رویارویى با «رتبیل» بود .
على (ع) به یاران خود مىفرمود: «شما آغازگر نبرد نباشید تا اینکه دشمن نبرد را آغاز کند، فراریان را تعقیب نکنید، مجروحان را تیر خلاص نزنید، تیرهاى بسته را نگشایید .»
روش برخورد امیر مؤمنان (ع) با ذوالکلاع، ابوالاعور سلمى، عمروعاص، حبیب بنمسلمه و تمامى رؤسا و فرماندهان همانند روش برخورد آن حضرت با افراد عادى بود .
جنگجویان دیگر به هر کارى که بتوانند، اقدام مىکنند، اگر قدرت بر شبیخون داشته باشند، شبیخون مىزنند، اگر بتوانند همه افراد دشمن را در حال خواب زیر صخرهها له کنند، این چنین خواهند کرد و در انجام آن درنگ نمىکنند ... آنان از استفاده از انواع سموم و ایجاد تفرقه بین دشمن به وسیله دروغ و نشر اکاذیب هیچ ابایى ندارند; ولى کسى که خود را به کتاب و سنت محدود کرده است، بسیارى از تدابیر و حیلههاى جنگى را بر خود ممنوع و حرام کرده است . همیشه دروغ از راست و حرام از حلال بسیار بیشتر است . به عنوان مثال اگر اشخاص را با نام واقعى آنان بنامیم یک احتمال بیشتر وجود ندارد در حالى که هزاران نام دروغ براى او وجود دارد . ایمان و کفر، اطاعت و عصیان، حق و باطل، صحیح و ناصحیح و خطا و صواب نیز همین گونه است . على (ع) از هر سخن و اقدامى جز آنچه را رضاى خدا در آن بود، انتخاب نمىکرد و رضاى خدا را تنها در موافقت کتاب و سنت مىدانست، نه در آنچه نیرنگبازان و حیلهگران و مکاران به کار مىبندند . به همین دلیل، وقتى عوام، کثرت نیرنگهاى معاویه و حیلههاى شگفتآور او را مشاهده کردند و امثال آنها را از حضرت على (ع) ندیدند، به خاطر نقصان عقل و کمى دانش، آن را دلیل بر رجحان سیاست معاویه و نقصان سیاست على (ع) پنداشتند .» (37)
5 - امیر مؤمنان (ع) در یکى دیگر از خطبههاى نهجالبلاغه که از پیمانشکنى و نیرنگبازى نهى مىکند مىفرماید:
«ایها الناس، ان الوفاء توام الصدق و لا اعلم جنة اوقى منه و ما یغدر من علم کیف المرجع و لقد اصبحنا فى زمان قد اتخذ اکثر اهله الغدر کیسا و نسبهم اهل الجهل فیه الى حسن الحیلة مالهم! قاتلهم الله! قدیرى الحول القلب وجه الحیلة و دونها مانع من امر الله و نهیه فیدعها راى عین بعد القدرة علیها و ینتهز فرصتها من لا حریصة له فى الدین; (38)
اى مردم! وفا همزاد راستگویى است . سپرى محکمتر و نگهدارندهتر از آن سراغ ندارم . آن کس که از وضع رستاخیز آگاه باشد، خیانت نمىکند . ما در زمانى زندگى مىکنیم که بیشتر مردم خیانت و حیلهگرى را کیاست و عقل مىشمارند، و نادانان، آنها را اهل تدبیر مىخوانند، چگونه فکر مىکنند؟! خداوند آنان را بکشد! چه بسا شخصى به تمام پیشآمدهاى آینده آگاه است و طریق مکر و حیله را خوب مىداند، ولى فرمان الهى و نهى پروردگار مانع اوست و با اینکه قدرت بر انجام آن دارد، آن را به روشنى رها مىسازد، ولى آن کس که از گناه و مخالفت فرمان حق پروا ندارد از همین فرصت استفاده مىکند .»
این خطبه به خوبى مىرساند که انسان باتقوا در سیاست از مکر و فریب استفاده نمىکند بلکه او ملزم به رعایت احکام الهى و امر و نهى خداوند متعال است .
6 - هنگامى که پس از کشته شدن عثمان، مردم براى بیعتبا حضرت على (ع) هجوم آوردند، امام (ع) به آنها فرمود:
«دعونى و التمسوا غیرى فانا مستقبلون امرا له وجوه و الوان; لا تقوم له القلوب و لا تثبت علیه العقول و ان الآفاق قد اغامت و المحجة قد تنکرت و اعلموا انى ان اجبتکم رکبتبکم ما اعلم، و لم اصغ الى قول القائل و عتب العاتب و ان ترکتمونى فانا کاحدکم و لعلى اسمعکم و اطوعکم لمن ولیتموه امرکم و انا لکم وزیرا، خیر لکم منى امیرا; (39)
مرا وا گذارید و دیگرى را بجویید، زیرا ما به استقبال چیزى مىرویم که چهرههاى مختلف و جهات گوناگونى دارد . دلها بر این امر استوار و عقلها ثابت نمىماند، چهره افق حقیقت را ابرهاى تیره فساد گرفته و راه مستقیم حق ناشناس مانده . آگاه باشید اگر دعوت شما را اجابت کنم طبق آنچه خود مىدانم، با شما رفتار مىکنم . و به سخن این و آن و سرزنش سرزنشکنندگان گوش فرا نخواهم داد، اگر مرا رها کنید، من هم چون یکى از شما هستم، شاید من شنواتر و مطیعتر از شما نسبتبه رییس حکومتباشم و در چنان حالى من وزیر و مشاورتان باشم، بهتر از آن است که امیر و رهبرتان گردم .»
اینکه حضرت على (ع) مىفرماید: «من وزیر باشم براى شما بهتر است تا امیر باشم» چه معنایى دارد؟ آیا حضرت على (ع) در کارآمدى خود تردید داشت؟ آیا دیگرى را لایقتر و شایستهتر از خود براى تصدى خلافت مىدانست؟ آیا معتقد بود دیگرى بیش از او مصالح اسلام و مسلمانان را رعایت مىکند؟ آیا امام (ع) دلسوزتر از خود، کسى را سراغ داشت؟ مگر امیر مؤمنان (ع) خلافت را حق مسلم خود نمىدانست . مگر آن حضرت بارها به مردم نگفته بود که دیگران غاصبانه بر مسند حکومت تکیه زدند . مگر على (ع) خود را شایستهترین و لایقترین فرد براى تصدى رهبرى مسلمانان نمىدانست . پس چه شده است که وقتى زمینه فراهم گردیده و مردم به سوى او روى آوردهاند، از پذیرش حکومتخوددارى مىکند و مىفرماید:
«مرا واگذارید و دیگرى را بجویید ... من وزیر باشم براى شما بهتر است تا امیر باشم» .
دقت در مجموع سخنان امام (ع) این پرسش را به خوبى پاسخ مىدهد . حضرت على (ع) چنانچه خود مىفرماید اوضاع و شرایط را به گونهاى نمىدید، که زمینه اجراى احکام اسلامى به طور صد در صد فراهم باشد . او به خوبى مىدانست که اجراى عدالتبه طور کامل و پایبندى به احکام اسلام، مخالفتهاى بسیارى را برمىانگیزد و کسانى که در حکومت عثمان به تبعیض و استفاده نامشروع از بیتالمال خو گرفتهاند و اموال عمومى را همچون میراث پدرى خود مىانگاشتند، در مقابل اجراى عدالت ایستادگى خواهند کرد و براى حکومت نوپاى آن حضرت مشکلات فراوانى پدید خواهند آورد که مردم آمادگى مبارزه با آنها را ندارند، از این رو به مردم توصیه مىکند به سراغ دیگرى بروند که مانند امام (ع) به طور صد در صد پایبند به اجراى عدالت و احکام اسلامى نباشد و بتواند با مخالفان خود سازش کند تا جامعه آن روز کمتر گرفتار مشکلات و چالشها گردد .
لذا امام (ع) شخص معینى را براى حکومتبه مردم معرفى نمىکند و تنها مىخواهد این مسؤولیت را از عهده خود بردارد . مسلما در آن شرایط هر شخص دیگرى به جاى حضرت على (ع) زمام امور جامعه را به دست مىگرفت، راحتتر مىتوانستخود را با اوضاع و شرایط آن زمان هماهنگ نماید . در آن صورت امام (ع) در مقابل اعمال خلافى که در جامعه به دست دیگرى انجام مىگرفت، مسؤولیتى نداشت و تنها موظف به نهى از منکر بود . ولى اگر آن حضرت مسؤولیتحکومت را به عهده مىگرفت، خود را مجاز نمىدانست تا براى استحکام پایههاى حکومتخویش، کمترین سازش و مداهنهاى نماید . او مىفرماید: «آگاه باشید; اگر من دعوت شما را اجابت کنم، طبق آنچه خود مىدانم با شما رفتار مىکنم و به سخن این و آن و سرزنش سرزنشکنندگان گوش فرا نخواهم داد» . این سخن به خوبى گویاى این حقیقت است .
با توجه به آنچه گذشت، از این سخن امام (ع) به خوبى استفاده مىشود که حاکم اسلامى حق ندارد، براى حفظ و تداوم حکومت اسلامى هیچ یک از احکام شرعى را تعطیل کند یا سر سوزنى از اجراى عدالتسر باز زند; چرا که اگر در نظر مبارک امیر مؤمنان (ع) چنین شیوهاى جایز بود و آن حضرت تشکیل حکومت و حفظ آن را بر همه احکام الهى و اجراى عدالت مقدم مىدانست، با آغوش باز خلافت را مىپذیرفت و تا آنجا که حفظ حکومتبر مخالفتبا احکام شرعى و عدم اجراى عدالت در جامعه متوقف بود، با احکام شرعى مخالفت مىکرد .
7 - حضرت على (ع) در عهدنامه خود به مالک اشتر مىفرماید:
«و لا یدعونک ضیق امر، لزمک فیه عهد الله الى طلب انفساخه بغیر الحق، فان صبرک على ضیق امر ترجو انفراجه و فصل عاقبته، خیر من غدر تخاف تبعته و ان تحیط بک من الله فیه طلبه، و لا تستقبل فیها دنیاک و لا آخرتک; (40)
هرگز نباید قرار گرفتن در تنگنا، به خاطر الزامهاى پیمانها، تو را وادار سازد که براى فسخ آن از راه ناحق اقدام کنى; زیرا شکیبایى تو در تنگناى پیمانها که امید گشایش و پیروزى در عاقبت آن دارى، بهتر است از پیمانشکنى و خیانتى که از مجازات آن مىترسى، همان پیمانشکنى که موجب مسؤولیتى از ناحیه خداوند مىگردد که نه در دنیا و نه در آخرت نتوانى پاسخگوى آن باشى .»
از این دستور امیر مؤمنان (ع) به مالک اشتر استفاده مىشود که حاکم اسلامى اجازه ندارد به دلیل تنگناها و مشکلات حکومتبا حکمى از احکام الهى مخالفت نماید، یا در عمل به تعهدات و پیمانهاى خود کوتاهى کند بلکه وظیفه دارد در مشکلات و تنگناها به خداوند متعال تکیه کند و از او کمک بخواهد .
8 - در یکى دیگر از نامههاى خود مىفرماید:
«فلیکن امر الناس عندک فى الحق سواء; فانه لیس فى الجور عوض من العدل ... و انه لن یغنیک عن الحق شى ابدا; (41)
امور مردم از نظر حقوق باید نزد تو مساوى باشد; چرا که هیچ گاه جور و ستم جانشین عدالت نخواهد شد ... و بدان که هیچ چیز تو را از حق بىنیاز نخواهد ساخت .»
این دو جمله با این همه تاکید نشان مىدهد که در هیچ حالى، انسان مجاز به عدم رعایتحق و عدالت نیست .
9 - حضرت على (ع) پس از نکوهش یاران خود به دلیل عدم حضور در جنگ مىفرماید:
«انى لعالم بما یصلحکم و یقیم اودکم و لکنى لا ارى اصلاحکم بافساد نفسى; (42)
من مىدانم چه چیز شما را اصلاح مىکند، ولى اصلاح شما را با تباه ساختن روح خویش جایز نمىشمرم» .
در نقل دیگرى از آن حضرت این گونه روایتشده است:
«لقد علمت ان الذى یصلحکم هو السیف و ما کنت متحریا صلاحکم بفساد نفسى; (43)
من مىدانم آنچه شما را اصلاح مىکند شمشیر است ولى اصلاح شما را به قیمت فساد خود نمىجویم»
مسلما اجبار مردم از نظر اسلام حرام است و الا حضرت على (ع) آن را سبب فساد خود نمىدانست، زیرا على (ع) بر محور حق و اسلام حرکت مىکند . حتى اگر اجبار مردم مکروه بود، لازم بود امام (ع) براى حفظ حکومت اسلامى که واجب است از آن استفاده کند . بنابراین توجیهى براى سخن امام (ع) جز بنا بر حرمت اجبار مردم وجود ندارد . با توجه به این نکته، سخن امام (ع) بیانگر این مطلب است که پیروزى در نظر مبارک على (ع) یک ارزش مطلق نیست، که بتوان آن را از هر راهى و با هر وسیلهاى به دست آورد بلکه پیروزى زمانى ارزش است که از راه صحیح و مشروع به دست آید .
10 - اصبغ ابننباته مىگوید:
قال امیرالمؤمنین (ع) ذات یوم و هو یخطب على المنبر بالکوفة: ایها الناس لولا کراهیة الغدر لکنت من ادهى الناس، الا ان لکل غدرة فجرة و لکل فجرة کفرة . الا و ان الغدر و الفجور و الخیانة فى النار; (44)
اصبغ ابننباته گوید: روزى امیر مؤمنان (ع) در حالى که بر فراز منبر کوفه خطبه مىخواند، چنین فرمود: اى مردم! اگر نیرنگ ناخوشایند نبود، من از زیرکترین مردم بودم . آگاه باشید که هر نیرنگى گناه و هر گناه نوعى کفر است . آگاه باشید که نیرنگ و گناه و خیانت در آتش است .»
11 - امر مؤمنان (ع) در عهدنامه خود به مالک اشتر مىفرماید:
«ایاک و الدماء و سفکها بغیر حلها فانه لیس شىء ادنى لنقمة و لا اعظم لتبعة و لا احرى بزوال نعمة و انقطاع مدة من سفک الدماء بغیر حقها . و الله سبحانه مبتدىء بالحکم بین العباد فیما تسافکوا من الدماء یوم القیامة فلا تقوین سلطانک بسفک دم حرام فان ذلک مما یضعفه و یوهنه بل یزیله و ینقله و لا عذر لک عند الله و لا عندى فى قتل العمد لان فیه قود البدن و ان ابتلیتبخطاء و افرط علیک سوطک او سیفک او یدک بالعقوبة; فان فى الوکزة فما فوقها مقتلة فلا تطمحن بک نخوة سلطانک عن ان تودى الى اولیاء المقتول حقهم; (45)
از خون و خونریزى ناروا سختبپرهیز که آن به خشم خدا نزدیکترین باشد و بزرگتر کیفرى را پىآمد دارد و هم زوال نعمت و سرنگونى را زمینهسازترین باشد و خداوند سبحان در روز قیامتخود - بدون دادخواست - بر خونهاى ناحق ریخته بندگانش حکم مىکند . پس به هیچ روى با ریختن خون حرام پایههاى فرمانروایى خویش را استوار مکن، که این از عوامل ناتوانى و سستى، و حتى نابودى و از دست رفتن فرمانروایى است . و در مورد قتل عمد، هیچ عذرى در نزد خدا و من پذیرفته نیست; چرا که در این باره قصاص رقم خورده است . با این همه اگر به خطا دچار شدى و در کیفر، تازیانه، شمشیر یا دستت تو را به تندروى کشاند که گاه مشتى سبب قتلى مىشود، چه رسد به بیش از آن - مباد که غرور قدرت از پرداختخونبها به اولیاى مقتول بازت دارد و به سرکشى دچارت کند .» (46)
از این سخن امام (ع) استفاده مىشود که حاکم اسلامى حق ندارد براى حفظ و تقویتحکومت، خون بىگناهان را بر زمین ریزد و به کسى ظلم و ستم روا دارد . علاوه بر آن، حضرت على (ع) در این سخن خود واقعیت دیگرى را به مالک اشتر گوشزد مىکند و آن اینکه حکومت نه تنها با ظلم و ستم و ریختن خون بىگناهان تقویت نمىشود بلکه حکومتى که پایههاى خود را بر خون بىگناهان بنا نهد مقدمه نابودى و زوال خود را فراهم کرده است .
12 - پس از آنکه مردم با حضرت على (ع) بیعت کردند، معاویه از بیعتبا آن حضرت خوددارى کرد و گفت: «اگر على مرا بر حکومتشام و کارهایى که عثمان به من واگذار کرده است، ابقا کند، با او بیعتخواهم کرد!» در این هنگام مغیره خدمت امام (ع) رسید و گفت: «اى امیر مؤمنان تو خود معاویه را به خوبى مىشناسى . خلفاى پیشین او را به حکومتشام منصوب نمودهاند، تو نیز او را به کار گمار، تا کارها سامان یابد و پایههاى حکومتت استوار شود، آن گاه اگر خواستى او را عزل کن!»
امیرالمؤمنین (ع) به او فرمود:
اتضمن لى عمرى یا مغیرة فیما بین تولیته الى خلعه؟ قال: لا . قال لایسالنى الله عز و جل عن تولیته على رجلین من المسلمین لیلة سوداء ابدا و ما کنت متخذ المضلین عضدا لکن ابعث الیه و ادعوه الى ما فى یدى من الحق فان اجاب فرجل من المسلمین، له ما لهم و علیه ما علیهم و ان ابى حاکمته الى الله;
اى مغیره آیا ضمانت مىکنى که از زمان به کار گماردن معاویه تا زمان بر کنار نمودنش، من زنده باشم؟ مغیره پاسخ داد: نه!
امام (ع) فرمود: خداوند هرگز در باره به کار گماردن معاویه در شب سیاهى بر دو نفر از مسلمانان از من سؤال نخواهد کرد! (هرگز من او را به کار نخواهم گمارد تا مورد بازخواست و مؤاخذه خداوند قرار گیرم) . هرگز چنین نبوده که من گمراهکنندگان را یار خود گیرم . به معاویه پیام ده و او را به تسلیم شدن در برابر حق - که در دست من است - فرا خوان . اگر به دعوت تو پاسخ مثبت داد، مانند یکى از آحاد مسلمانان خواهد بود . براى اوست آنچه براى مسلمانان است و بر اوست آنچه بر مسلمانان است و اگر خوددارى کرد، داورى در باره او را به خدا مىسپارم .» (47)
13 - ابنابىالحدید روایت مىکند:
«مهمترین چیزى که در پراکنده شدن مردم از اطراف امیر مؤمنان (ع) مؤثر بود، روش آن حضرت در تقسیم بیتالمال بود . امام (ع) هرگز انسانهاى شریف و بزرگ را بر مسلمانان معمولى و عرب را بر عجم برترى نمىداد . على (ع) با رؤسا و بزرگان قبایل آن گونه که پادشاهان سازش مىکنند سازش نمىکرد . با اموال عمومى دل کسى را به دست نمىآورد . ولى معاویه بر عکس امام (ع) عمل مىکرد . همین امر سبب شد تا مردم از اطراف على (ع) پراکنده شوند و به معاویه بپیوندند . روزى حضرت على (ع) از پراکنده شدن مسلمانان از گرد خود به مالک اشتر گلایه و شکایت کرد . مالک در پاسخ گفت: «اى امیر مؤمنان ما در جنگ جمل به کمک مردم کوفه و بصره با ناکثین جنگیدیم، در حالى که در میان مردم هیچ اختلافى نبود ولى پس از آن به تدریج اختلاف ایجاد شد، مردم بازگشتند، انگیزهها غیر الهى شد و از تعداد یارانت کاسته گردید . تو نیز در میان مردم به عدالت و حق رفتار مىکنى، حق انسانهاى عادى و معمولى را از شریف و بزرگ باز مىستانى . در پیشگاه تو شریف هیچ برترى بر یک شهروند عادى و معمولى ندارد . وقتى حق را در باره همه به طور یکسان اجرا کردى، گروهى از روش تو دلتنگ و از عدالت ناراحت و غمگین شدند . از سوى دیگر وقتى رفتار معاویه را با اشراف و ثروتمندان مشاهده کردند، به دنیا علاقهمند شدند; چرا که اندکند کسانى که طالب دنیا نباشند، بلکه بیشتر آنان از حق و عدالت ناراحت و خریدار باطل هستند . اى امیر مؤمنان اگر تو نیز بیتالمال را میانشان تقسیم کنى به سویت گردن مىکشند، برایتخیرخواهى مىکنند و دوستى خود را به پایت مىریزند . اى امیر مؤمنان! خداوند کارهایت را اصلاح، دشمنانت را سرکوب، اجتماعشان را پراکنده، نقشههایشان را نابود و کارهایشان را متشتت نماید . خداوند به آنچه آنها انجام مىدهند آگاه است . حضرت على (ع) در پاسخ مالک فرمود:
«اما ما ذکرت من عملنا و سیرتنا بالعدل، فان الله عز و جل یقول «من عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعلیها و ما ربک بظلام للعبید» و انا من ان کون مقصرا فیما ذکرت اخوف . اما ما ذکرت من ان الحق ثقل علیهم ففارقونا لذلک، فقد علم الله انهم لم یفارقونا من جور، و لا لجئوا اذ فارقونا الى عدل، و لم یلتمسوا الا دنیا زائله عنهم کان قد فارقوها; و لیسالنیوم القیامه: ا للدینا ارادوا ام لله عملوا؟ و اما ما ذکرت من بذل الاموال و اصطناع الرجال فانه لایسعنا ان نؤتى امرءا من الفىء اکثر من حقه، و قد قال الله سبحانه و تعالى و قوله الحق: «کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة باذن الله و الله مع الصابرین» و قد بعث الله محمدا صلى الله علیه وحده فکثره بعد القلة و اعز فئته بعد الذلة و ان یرد الله ان یولینا هذا الامر یذلل لنا صعبه و یسهل لنا حزنه، و انا قابل من رایک ما کان لله عز و جل رضا و انت من آمن الناس عندى و انصحهم لى و اوثقهم فى نفسى ان شاءالله;
اما آنچه در باره سیره و روش ما در باره عمل به عدالتبیان کردى، همانا خداوند عز و جل مىفرماید: «هر کس کار شایستهاى انجام دهد، پس آن کار به نفع خود اوست و هر کس بدى کند، بر خود بدى کرده است و پروردگارت به بندگانش ستم نمىکند» و من از آن بیمناکم که در عمل به عدالت کوتاهى کرده باشم .
اما در باره اینکه گفتى پذیرش حق بر آنان سنگین است و به همین دلیل از ما جدا شدند، همانا خدا مىداند که آنان به خاطر ظلم و ستم از ما جدا نشدند و وقتى از ما جدا شدند به عدالت پناه نبردند . آنها جز دنیایى که از دستشان گرفته شده، انگیزهاى نداشتند و با جدا شدن از ما در قیامت مورد بازخواست و مؤاخذه قرار خواهند گرفت و از آنان سؤال خواهد شد که آیا در پى دنیا بودند یا براى خدا کار کردند .
اما آنچه در باره بخشش اموال و سازشکارى با مردان پیشنهاد کردى، همانا ما اختیار نداریم که به شخصى از بیتالمال بیش از حقش ببخشیم . خداوند متعال که سخنش ملاک و میزان حق است مىفرماید: «چه بسیار گروه اندک که بر گروه بسیارى به اذن خداوند پیروز شوند و خداوند با صابران است .» خداوند محمد (ص) را تنها مبعوث فرمود و یارانش را پس از آنکه اندک بودند، زیاد کرد و پس از آنکه ذلیل بودند عزیز فرمود . اگر خداوند بخواهد ما را حاکم مسلمانان گرداند، مشکلات را برطرف و دشواریها را آسان مىکند من آن مقدار از نظرات و پیشنهادات تو را که مورد رضاى خداوند باشد مىپذیرم، و تو نزد من از امینترین، مطمئنترین و خیرخواهترین مردم هستى ان شاءالله .» (48)
حضرت على (ع) با آن همه دقتى که در اجراى عدالت و تقسیم بیتالمال در دوران زمامدارى خویش به کار مىبرد نه تنها ناراحت نیستبلکه بیم آن دارد که مبادا در اجراى عدالت کوتاهى کرده باشد . لذا به طور صریح و روشن به مالک اعلام مىکند که او حق ندارد، آن گونه که مصلحتحکومتش اقتضا مىکند در بیتالمال و حقوق مردم تصرف کند و از بیتالمال به عنوان ابزار و وسیلهاى براى تحکیم پایههاى حکومتخویش استفاده کند . بلکه حضرت على (ع) خود را موظف مىدانست که عدالت را به طور کامل اجرا کند و براى او مهم نبود که در این راه حکومتش را از دست دهد .
14 - در زمان امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام براى گروهى از شیعیان این فرصتبه دست آمد که بتوانند عهدهدار برخى از مسؤولیتهاى حکومتى شوند . حتى شخصى مانند على بنیقطین توانست پست مهم وزارت را در اختیار بگیرد . از اینرو پذیرش مسؤولیت از سوى حاکمان جور و خلفاى ستمگر یکى از مسایل مورد ابتلاى اصحاب ائمه (ع) گردید که در باره آن از پیشوایان معصوم (ع) پرسشهاى بسیارى گردید و این موضوع به احادیث امامان معصوم (ع) و از آنجا به فقه شیعه راه یافت .
در زمان خلفاى عباسى همواره شیعیان مورد ظلم و ستم حاکمان و قدرتمندان قرار داشتند . پیشوایان معصوم (ع) براى اینکه تا حدودى از فشار وارد بر شیعیان از سوى حکومتبکاهند، گروهى از یاران خود را تشویق مىکردند تا از سوى خلفاى جور عهدهدار مسؤولیتشوند و به این وسیله مقدارى از مشکلات شیعیان را برطرف نمایند . نکتهاى که در بحث «حفظ حکومت» از این احادیث استفاده مىشود این است که در برخى از احادیثى که امامان معصوم (ع) شخصى را به پذیرش مسؤولیت تشویق نمودهاند و یا آن را براى او بلامانع و جایز دانستهاند، آن را مقید و مشروط به رعایت کامل و دقیق احکام الهى و حقوق مردم نمودهاند . در صورتى که اگر قاعده اهم و مهم در این مورد جارى مىشد، باید امامان معصوم (ع) به پیروان خود تذکر دهند که میان خدماتى که با پذیرش مسؤولیت مىتوانند انجام دهند با احکامى که در این راه مجبور به مخالفتبا آنها هستند، مقایسه کنند و تنها در صورتى مىتوانند عهدهدار مسؤولیتسیاسى گردند که خدماتشان بیش از کارهاى خلافشان باشد . در اینجا به برخى از این احادیث اشاره مىکنیم .
حسن بنحسین انبارى گوید: «چهارده سال به وسیله نامه در باره پذیرش مسؤولیت از امام رضا (ع) سؤال مىکردم; در آخرین نامه به امام نوشتم: «من بر جان خود بیمناک هستم و حاکم به من مىگوید: تو رافضى هستى و ما شک نداریم که به همین دلیل زیر بار مسؤولیت نمىروى!» امام در پاسخ به نامه من نوشت:
«فهمت کتابک و ما ذکرت من الخوف على نفسک، فان کنت تعلم انک اذا ولیت عملت فى عملک بما امر به رسول الله (ص) ثم تصیر اعوانک و کتابک اهل ملتک و اذا صار الیک شىء واسیتبه فقراء المؤمنین حتى تکون واحدا منهم کان ذا بذا و الا فلا; (49)
به مضمون نامهات و اینکه گفتى بر جانتبیمناکى، آگاه شدم . اگر مىدانى که در صورت پذیرش مسؤولیتبه دستورات پیامبر اکرم (ص) عمل خواهى کرد و یاران و همکارانت را از شیعیان انتخاب خواهى نمود و اگر هر گاه مالى به دستت رسید با فقراى شیعه با مواسات رفتار خواهى کرد و خود را مانند یکى از آنان قرار خواهى داد، این در مقابل آن خواهد بود و الا نه (کارهایى که گفتم، گناه پذیرش مسؤولیت را جبران خواهد کرد و اگر کارهایى که گفتم انجام ندهى حق پذیرش مسؤولیت نخواهى داشت» .
چنانچه ملاحظه مىشود، امام به او نفرمود که میان کارهایى که مىتواند انجام دهد و کارهاى خلافى که احیانا مجبور به انجامش خواهد شد، مقایسه کند و هر کدام بیشتر بود همان را برگزیند .
عبدالله نجاشى از سوى خلیفه وقتبه حکمرانى اهواز منصوب شد . آن گاه نامهاى به امام صادق (ع) نوشت و ضمن اعلام این خبر از امام (ع) درخواست رهنمود کرد . امام (ع) در پاسخ به نامه او فرمود:
«زعمت انک بلیتبولایة الاهواز فسرنى ذلک و ساءنى و ساخبرک بما ساءنى من ذلک و ماسرنى ان شاءالله، فاما سرورى بولایتک، فقلت: عسى ان یغیث الله بک ملهوفا خائفا من آل محمد (ص) و یعز بک ذلیلهم و یکسو بک عاریهم و یقوى بک ضعیفهم و یطفىء بک نار المخالفین عنهم و اما الذى ساءنى من ذلک فان ادنى ما اخاف علیک ان تعثر بولى لنا فلا تشم خطیرة القدس ... ; (50)
گمان کردى که به حکمرانى اهواز مبتلا گردیدهاى . این خبر هم مرا شادمان و هم اندوهگین کرد، که دلیل آن را به تو خواهم گفت . خوشحالى من از حکمرانى تو به این دلیل است که با خود گفتم: امید است، خداوند به وسیله تو مظلوم و ترسانى از آل محمد (ص) را فریادرسى کند . ذلیلى از آنان را عزیز نماید، برهنهاى از ایشان را بپوشاند، ضعیفى از آنها را نیرومند کند و آتش مخالفین را از آنان برطرف نماید و ناراحتى من از حکمرانى تو به خاطر این است، کمترین چیزى که از آن بر تو بیمناکم این است که در مورد یکى از دوستان ما گرفتار لغزش و اشتباهى شوى و به این وسیله هرگز بوى «حظیرة القدس» را استشمام ننمایى» .
امام صادق (ع) کمترین لغزشى را در رفتار با شیعیان سبب محرومیت از بهشت و سعادت ابدى مىداند و در این راه خدماتى را که به وسیله پذیرش مسؤولیت مىتواند انجام دهد به حساب نیاورده است . اگر بنا بود که پذیرش مسؤولیت و حفظ و تداوم آن مصداق قاعده اهم و مهم باشد باید امام صادق (ع) بفرماید که در پذیرش مسؤولیتخدماتى که انجام مىگیرد با کارهاى خلافى که مجبور به انجام آنها مىگردد، مقایسه شود و در صورتى که خدمات بیشترى بتواند انجام دهد لازم است عهدهدار سؤولیتسیاسى گردد هر چند در کنار آن لازم باشد که کارهاى خلافى نیز انجام گیرد .
فضل بنعبدالرحمن هاشمى گوید:
کتبت الى ابىالحسن (ع) استاذنه فى اعمال السلطان فقال: «لا باس به ما لم یغیر حکما و لم یبطل حدا و کفارته قضاء حوائج اخوانکم; (51)
نامهاى به امام موسى بنجعفر (ع) نوشتم و از آن حضرت براى ورود در کارهاى حکومت اجازه خواستم . امام (ع) در پاسخ فرمود: تا وقتى که حکمى را تغییر ندهد و حدى را باطل نکند اشکال ندارد و کفاره آن برآوردن نیازهاى برادرانتان است .»
ادامه بحث را در بخش پایانى مقاله پى مىگیریم .
پىنوشت:
1) شیخ انصارى، فرائد الاصول، الموتمر العالمى بمناسبة الذکرى المئویة الثانیة لمیلاد الشیخ الانصارى، 1409، ج1، ص404 .
2) آخوند خراسانى، کفایة الاصول، مؤسسه النشر الاسلامى، ص358 .
3) امام خمینى، انوار الهدایة، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، ج1، ص364 .
4) ر . ک: مکاسب محرمه، امام خمینى، ج2، ص204 .
5) مرتضى مطهرى، آشنایى با علوم اسلامى، منطق، فلسفه، انتشارات صدرا، ص12 .
6) امام خمینى، کتاب البیع، ج2، ص461 .
7) امام خمینى، ولایت فقیه، مؤسسه انتشارات امیرکبیر با همکارى نمایشگاه کتاب قم، تهران، 1357، ص30 - 29 .
8) صحیفه امام، ج19، ص153، سخنرانى 22/11/63 .
9) نهجالبلاغه، خطبه 40، ترجمه شهیدى، ص39 .
10) سلسلة الینابیع الفقهیه، مؤسسه فقه الشیعه، الدار الاسلامیه، ج9، ص 50 - 49 .
11) همان، ص31 .
12) همان، ص175 .
13) اللمعة الدمشقیه، ج2، ص381 .
14) سلسلة الینابیع الفقهیه، ج9، ص159 .
15) جواهر الکلام، ج21، ص48 - 47 .
16) امام خمینى، تحریرالوسیله، مطبعة الآداب فى النجف الاشرف، ج1، ص485 .
17) جواهر الکلام، ج21، ص39; وسایل الشیعه، ج11، ص20 - 19، باب 6 از ابواب جهاد العدو، حدیث 2 . متن حدیثبا اندکى اختلاف در کتابهاى روایى آمده است که ما بر اساس آنچه در جواهر آمده است ترجمه کردیم .
18) همان، ج20، ص13 .
19) همان، ج19، ص112 .
20) همان، ج19، ص196 .
21) مرکز بررسى اسناد تاریخى، زنده تاریخ شهید آیتالله سید حسن مدرس به روایت اسناد، مرکز بررسى اسناد تاریخى وزارت اطلاعات، آذر 1378، ص20 .
22) همان، ج22، ص211 .
23) همان، ج20، ص13 .
24) صحیفه امام، ج19، ص339 .
25) همان، ج16، ص414 .
26) صحیفه نور، ج20، ص37 .
27) عبدالمجید معادیخواه، خورشید بىغروب، خطبه 33، ص49 .
28) نهجالبلاغه، خطبه 72 .
29) توبه (9) ، آیه 33 .
30) کهف (18) ، آیه 51 .
31) اسراء (17) ، آیه 75 - 74 .
32) علامه طباطبایى، المیزان، ج6 ، ص299 .
33) شیخ حر عاملى، وسائل الشیعه، ج11، ص82، باب 39 من ابواب جهاد العدو، حدیث 6 و محمد ثقفى، الغارات، ج1، ص75 .
34) شیخ حر عاملى، همان، حدیث 2 و نهجالبلاغه، خطبه 126 .
35) نهجالبلاغه، حکمت 327 .
36) همان، خطبه 200 .
37) ابنابىالحدید، شرح نهجالبلاغهج10، ص229 - 227 .
38) نهجالبلاغه، خطبه 41 .
39) همان، خطبه 92 .
40) همان، نامه 53 .
41) همان، نامه 59 .
42) همان، خطبه 69 .
43) محمدى رىشهرى، میزانالحکمة، ج7، ص478 .
44) شیخ حر عاملى، همان، ج11، ص50، باب 21 من ابواب جهاد العدو، حدیث 3 .
45) نهجالبلاغه، نامه 53 .
46) عبدالمجید معادیخواه، همان، ص365 .
47) علامه مجلسى، بحارالانوار، ج32، ص386 .
48) ابنابىالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج2، ص198 .
49) شیخ حر عاملى، وسائل الشیعه، ج12، ص45، باب 48 از ابواب ما یکتسب به، حدیث1 .
50) همان، ص150، باب 49، حدیث1 .
51) مرحوم محدث نورى، مستدرک الوسائل، ج13، ص132، باب 39 از ابواب ما یکتسب به، حدیث10 .
یکى از مسایلى که پس از پیروزى انقلاب اسلامى و تاسیس جمهورى اسلامى ایران، در نوشتهها و سخنرانیها بسیار مطرح مىشود و مستند بسیارى از اعمال و تصمیمگیرىهاى مسؤولان و متصدیان نظام قرار مىگیرد، مساله حفظ نظام و حفظ حکومت اسلامى است . با این وجود، هنوز این مساله از جهت موضوع و بیان مقصود از آن، از جهت مستند و دلیل و از جهت تقدم و تاخر آن در تزاحم با احکام دیگر، در پردهاى از ابهام قرار دارد و تا آنجا که نگارنده اطلاع دارد، در باره این موضوع حیاتى، بحث مستقلى ارائه نگردیده است . گویا همگان این مساله را، موضوعى بدیهى و بىنیاز از بحث و بررسى مىدانند; ولى چنانچه در خلال مباحث آینده روشن خواهد شد، مساله، آن گونه که برخى مىپندارند، بىنیاز از بحث و بررسى نیست .
در سخنان بنیانگذار جمهورى اسلامى ایران و رهبر کبیر انقلاب اسلامى، حضرت امام خمینى، تعبیرات گوناگونى در این رابطه وارد شده است که همه آنها را در سه عنوان مىتوان خلاصه کرد:
1 - حفظ امنیت و نظام زندگى معیشتى مردم و جامعه،
2 - دفاع از اسلام و سرزمین اسلامى و جان و مال مسلمانان،
3 - حفظ و دفاع از حکومت اسلامى .
مقصود از حفظ نظام زندگى، رعایت امورى است که اخلال به آنها، امنیت جامعه یا زندگى مردم را دچار اختلال و مشکل مىکند; مانند تعطیلى مراکز خدماتى و درمانى جامعه . حفظ نظام جامعه از حفظ اسلام، حفظ سرزمین و حفظ حکومت کاملا جداست و هیچ تلازمى بین آنها نیست; ولى نسبتبین حفظ اسلام و سرزمین اسلامى و بین حفظ حکومت، اصطلاحا «عموم و خصوص من وجه» است، زیرا گاهى ممکن است، حفظ اسلام و سرزمین اسلامى ملازم حفظ حکومت اسلامى باشد و گاهى در زمان حکومت غیر اسلامى خطرى اسلام و سرزمین اسلامى را تهدید کند و دفاع از اسلام واجب باشد، در حالى که دفاع از اسلام در زمانى که حکومت اسلامى تشکیل نشده است، دفاع از حکومت اسلامى به شمار نمىآید . از سوى دیگر در زمان حاکمیتحکومت اسلامى، ممکن است عملى مصداق حفظ و تداوم حکومتبه شمار آید، در حالى که آن عمل از مصادیق حفظ اسلام و سرزمین اسلامى به حساب نمىآید بلکه چنانچه خواهد آمد، گاهى حفظ حکومتبا حفظ اسلام و سرزمین اسلامى در تضاد و دوگانگى خواهد بود . ما در این نوشتار در باره تک تک این عناوین به طور جداگانه بحث و بررسى خواهیم کرد .
حفظ نظام معیشت و زندگى مردم
یکى از واجبات مهم اسلام، حفظ نظام جامعه، زندگى و معیشت مردم است . فقهاى شیعه بهطور مستقل در فقه از این مساله بحث نکردهاند، ولى از سخنان آنان در موارد گوناگون به دست مىآید که وجوب حفظ نظام جامعه از مسلمات فقه شیعه است . به عنوان نمونه در علم اصول در بحث از دلیل انسداد، براى اثبات عدم وجوب احتیاط مىگویند، احتیاط مستلزم اختلال نظام زندگى مردم است، پس جایز نیستبلکه حرام است، زیرا حفظ نظام واجب و اختلال نظام حرام است و چون احتیاط سبب اختلال نظام شود، حرام است . مرحوم شیخ انصارى در توضیح مقدمه سوم دلیل انسداد مىفرماید:
«احتیاط با اینکه مقتضاى اصل و قاعده عقلى و نقلى است، هنگامى که به وجود واجبات و محرماتى علم اجمالى داشته باشیم; ولى در مساله مورد بحث - انسداد باب علم در معظم مسایل فقهى - به دو دلیل واجب نیست ... دلیل دوم: لزوم عسر شدید و حرج اکید در التزام به احتیاط ... و این نسبتبه اصل عمل به احتیاط لازم مىآید ولى آموزش مجتهد، موارد احتیاط را به مقلدانش و یاد گرفتن مقلد موارد احتیاط شخصى و برطرف کردن تعارض احتیاطها و ترجیح احتیاط ناشى از احتمال قوى بر احتیاط ناشى از احتمال ضعیف، کارى است که تمام وقت مجتهد و مقلد را در برمىگیرد و مردم از نظر آموزش این موارد و فراگیرى آن گرفتار حرجى مىگردند که نظام معاش و معادشان را مختل مىنماید» . (1)
مرحوم آخوند خراسانى مىفرماید:
«مقدمه چهارم، نسبتبه عدم وجوب احتیاط کامل در مواردى که عسر و حرج آن مستلزم اختلال در نظام گردد، سخنى در آن نیست» . (2)
حضرت امام خمینى نیز مىفرماید:
«بر بطلان احتیاط در همه وقایع، به دو دلیل استدلال شده است:
اول، اجماع بر عدم وجوب آن و دوم اینکه احتیاط مستلزم عسر و حرج بلکه اختلال نظام است ... لزوم عسر و حرج بلکه اختلال نظام خلاصه سخن در باره آن این است که گفته شود اگر اختلال نظام لازم آید سخنى در آن نیست چرا که اختلال نظام از مواردى است که عقل حکم به قبح آن مىنماید» . (3)
در مکاسب محرمه نیز در بحث از «اخذ الاجرة على الواجبات» نیز برخى از علما میان واجبات نظامیه و سایر واجبات فرق گذاشتهاند . (4) واجبات نظامیه واجباتى هستند که نظام و سامان گرفتن زندگى اجتماعى متوقف بر آنهاست و چون اسلام مىخواهد که زندگى اجتماعى مردم، نظام و سامان داشته باشد آن افعال را بر مردم واجب کفایى کرده است . مرحوم شهید مطهرى در این باره مىفرماید:
«اسلام، دینى جامع و همه جانبه است، دینى است که تنها به یک سلسله پندها و اندرزهاى اخلاقى و فردى و شخصى اکتفا نکرده است، دینى است جامعهساز، آنچه را که یک جامعه بدان نیازمند است، اسلام آن را به عنوان یک واجب کفایى فرض کرده است . مثلا جامعه نیازمند به پزشک است، از اینرو پزشکى واجب کفایى است; یعنى واجب استبه قدر کفایت، پزشک وجود داشته باشد و اگر به قدر کفایت پزشک وجود نداشته باشد بر همه افراد واجب است که وسیلهاى فراهم سازند که افرادى پزشک شوند و این مهم انجام گیرد و چون پزشکى موقوف استبه تحصیل علم پزشکى، قهرا علم پزشکى از واجبات کفایى است . همچنین فن معلمى، فن سیاست، فن تجارت، انواع فنون و صنایع و در مواردى که حفظ جامعه اسلامى و کیان آن موقوف به این است که علوم و صنایع را در عالىترین حد ممکن تحصیل کنند، آن علوم در همان سطح واجب مىگردد» . (5)
بنابراین، شکى نیست که آنچه سبب برهم ریختن نظام زندگى و معیشت جامعه مىگردد، حرام و کارهایى که براى حفظ نظام جامعه لازم است، واجب مىباشد . وجوب حفظ نظام، از نوع واجب کفایى است و در صورتى که در شخص خاصى متعین گردد، واجب عینى مىشود . اگر بین حفظ نظام و سایر احکام شخصى یا اجتماعى تزاحم واقع شود، حفظ نظام مقدم بر آنهاست; زیرا حفظ نظام از واجباتى است که شارع مقدس به هیچ وجه راضى به ترک آن نیست . از اینرو حاکم جامعه اسلامى موظف است در مقام تزاحم حفظ نظام معیشتى مردم با سایر احکام، حفظ نظام را مقدم بدارد .
ولى وجوب حفظ نظام زندگى و معیشتى مردم غیر از وجوب حفظ حکومت اسلامى است واز وجوب آن نمىتوان وجوب حفظ حکومت را به طور مطلق نتیجه گرفت و آن را بر تمام احکام اسلام مقدم دانست .
امام خمینى در کتاب بیع از طریق حفظ نظام براى لزوم تشکیل حکومت اسلامى، این گونه استدلال فرموده است:
«ان الاحکام الالهیة سواء الاحکام المربوطة بالمالیات او السیاسیات او الحقوق لم تنسخ، بل تبقى الى یوم القیامة و نفس بقاء تلک الاحکام یقضى بضرورة حکومة و ولایة تضمن حفظ سیادة القانون الالهى و تتکفل لاجرائه، و لا یمکن اجراء احکام الله الا بها لئلا یلزم الهرج و المرج، مع ان حفظ النظام من الواجبات الاکیدة و اختلال امور المسلمین من الامور المبغوضة، و لا یقوم ذا و لا یسد عن هذا الا بوال و حکومة .» (6)
سخن حضرت امام خمینى حاوى دو دلیل و دو استدلال است:
1 - احکام اسلام در زمان غیبت کبرا باقى است و نسخ نشده است و اجراى آنها متوقف بر تشکیل حکومت است، زیرا اگر حکومت، اجراى احکام اسلامى را بر عهده نگیرد، هرج و مرج لازم مىآید که مبغوض شارع مقدس است . بنابراین براى اجراى احکام، حکومت لازم است .
2 - حفظ نظام واجب و اختلال امور مسلمانان مبغوض شارع است و حفظ نظام متوقف بر تشکیل حکومت است .
بنیانگذار جمهورى اسلامى در کتاب ولایت فقیه مىفرماید:
«بدیهى است ضرورت اجراى احکام که تشکیل حکومت رسول اکرم (ص) را لازم آورده منحصر و محدود به زمان آن حضرت نیست و پس از رحلت رسول اکرم (ص) نیز ادامه دارد ... این حرف که قوانین اسلام تعطیلپذیر یا منحصر و محدود به زمان یا مکانى استبر خلاف ضروریات اعتقادى اسلام است . بنابراین، چون اجراى احکام پس از رسول اکرم (ص) و تا ابد ضرورت دارد، تشکیل حکومت و برقرارى دستگاه اجرا و اداره ضرورت مىیابد . بدون تشکیل حکومت و بدون دستگاه اجرا و اداره که همه جریانات و فعالیتهاى افراد را از طریق اجراى احکام، تحت نظام عادلانه در آورد هرج و مرج به وجود مىآید و فساد اجتماعى و اعتقادى و اخلاقى پدید مىآید . پس براى اینکه هرج و مرج و عنان گسیختگى پیش نیاید و جامعه دچار فساد نشود، چارهاى نیست جز تشکیل حکومت و انتظام بخشیدن به همه امورى که در کشور جریان مىیابد» . (7)
امام خمینى در استدلال دوم خود، حفظ نظام زندگى و سامان بخشیدن به نظام اجتماعى جامعه را متوقف بر تشکیل حکومت اسلامى دانستهاند و از وجوب حفظ نظام و حرمت اخلال به آن، وجوب تشکیل حکومت اسلامى را نتیجه گرفتهاند . هرچند سخن امام خمینى در باره تشکیل حکومت اسلامى است نه حفظ آن; ولى سامان بخشیدن به زندگى مردم، همان گونه که بر تشکیل حکومت اسلامى متوقف است، به استمرار و بقاى آن نیز وابستگى کامل دارد . این گونه نیست که حفظ نظام اجتماعى زندگى مردم حدوثا بر تشکیل حکومت متوقف باشد، ولى در ادامه نیازمند حکومت نباشد بلکه سامان بخشیدن به زندگى اجتماعى مردم حدوثا و بقاء و نفیا و اثباتا دائر مدار حکومت اسلامى است و از آنجا که حفظ نظام واجب و اخلال به آن حرام است، تشکیل حکومت و حفظ آن نیز واجب خواهد بود .
اثبات وجوب تشکیل حکومت اسلامى و حفظ آن از طریق وجوب حفظ نظام و اخلال به آن، خواه ناخواه این نتیجه را در پى خواهد داشت که وجوب تشکیل حکومت و حفظ آن بر همه احکام شرعى مقدم و از اوجب واجبات باشد; چرا که حفظ نظام از اهم واجبات است و هیچ یک از احکام شرعى در مقام تزاحم، یاراى رودررویى با آن را ندارند . شاید دلیل اینکه امام خمینى حفظ حکومت را بر تمام واجبات شرعى مقدم مىدانند، همین نکته باشد . آن بزرگوار در یکى از سخنرانیهاى خود مىفرمایند:
«مساله حفظ نظام جمهورى اسلامى در این عصر و با وضعى که در دنیا مشاهده مىشود و با این نشانهگیرىهایى که از چپ و راست و دور و نزدیک نسبتبه این مولود شریف مىشود از اهم واجبات عقلى و شرعى است که هیچ چیز به آن مزاحمت نمىکند و از امورى است که احتمال خلل در آن عقلا منجز است» . (8)
سخن در باره دلیل اول را به جاى دیگر موکول مىکنیم ولى در باره دلیل دوم مىتوان گفت که درست استحفظ نظام جامعه متوقف بر تشکیل حکومت است ولى این دلیل به تنهایى اثبات نمىکند که حتما حکومتباید اسلامى باشد و ولى فقیه در راس آن قرار گیرد بلکه حکومت غیر اسلامى نیز مىتواند نظم را در جامعه برقرار سازد و به بیان دیگر، دلیل اعم از مدعاست . حضرت على (ع) مىفرماید:
«لابد للناس من امیر بر او فاجر یعمل فى امرته المؤمن و یستمتع فیها الکافر و یبلغ الله فیها الاجل و یجمع به الفىء و یقاتل به العدو و تامن به السبل و یؤخذ به للضعیف من القوى حتى یستریح به بر و یستراح من فاجر; (9)
مردم را حاکمى باید، نیکوکار یا تبهکار، تا در حکومت او مرد باایمان کار خویش کند، و کافر بهره خود برد، تا آنگاه که وعده حق سر رسد و مدت هر دو در رسد . در سایه حکومت او مال دیوانى را فراهم آورند و با دشمنان پیکار کنند، و راهها را ایمن سازند و به نیروى او حق ناتوان را از توانا بستانند، تا نیکوکردار روز به آسودگى به شب رساند و از گزند تبهکار در امان ماند» .
از اینجاست که این دلیل به تنهایى، ولایت فقیه و لزوم تشکیل حکومت اسلامى را در زمان غیبت کبرا اثبات نمىکند .
از آنچه گفته شد، نتیجه گرفته مىشود که با اینکه حفظ نظام یکى از واجبات مهم اسلام است و بر تمام واجبات دیگر در مقام تزاحم مقدم است; ولى وجوب حفظ نظام مستلزم وجوب حفظ حکومت نیست; زیرا حفظ نظام زندگى و معیشت مردم متوقف بر حکومت اسلامى و ولایت فقیه نیست و از این طریق نمىتوان مقدم بودن حفظ حکومت را بر سایر احکام اسلام نتیجه گرفت .
شاهد این مدعى این است که - چنانچه خواهیم گفت - حفظ حکومت واجب مطلق نیست که بر سایر احکام مقدم باشد و به هر وسیله ممکن حفظ آن واجب باشد بلکه حفظ حکومت در چارچوب و محدوده احکام شرع واجب است و به بیان دیگر، وجوب آن مشروط به عدم مخالفتبا سایر احکام شرعى است .
حفظ اسلام، کشور اسلامى و مسلمانان
وجوب حفظ اسلام، کشور اسلامى و جان و مال و ناموس مسلمانان از خطر تعرض دشمنان اسلام و بیگانگان یکى از مسایل مسلم و مورد اتفاق فقهاى شیعه، بلکه همه مسلمانان است . فقیهان شیعه، دفاع در مقابل بیگانگان را بدون هیچ قید و شرطى بر همگان واجب مىدانند . مرحوم شیخ طوسى در کتاب نهایه مىفرماید:
«و الجهاد مع ائمة الجور او من غیر امام خطاء یستحق فاعله به الاثم و ان اصاب لمیؤجر علیه و ان اصیب کان ماثوما، اللهم الا ان یدهم المسلمین امر من قبل العدو یخاف منه على بیضة الاسلام و یخشى بواره او یخاف على قوم منهم وجب حینئذ ایضا جهادهم و دفاعهم، غیر انه یقصد المجاهد و الحال على ما وصفناه الدفاع عن نفسه و عن حوزة الاسلام و عن المؤمنین و لایقصد الجهاد مع الامام الجائر و لامجاهدتهم لیدخلهم فى الاسلام; (10)
جهاد بدون امام و پیشوا و یا همراه پیشواى ستمگر اشتباه است و انجام دهندهاش سزاوار گناه است و اگر کسى را بکشد، پاداشى بر آن ندارد و اگر کشته شود، گناهکار است . مگر اینکه خطرى از ناحیه دشمن بر مسلمانان وارد شود که بر بیضه (اصل) اسلام یا نابودى آن یا گروهى از مسلمانان ترسیده شود، که در این صورت نیز دفاع و جنگ با آنان واجب است; ولى در این صورت، انگیزه مجاهد باید دفاع از جان خود و حوزه اسلام و مسلمانان باشد و نباید قصد او، جهاد همراه پیشواى ظالم یا جهاد با کفار براى مسلمان نمودن آنان باشد» .
مرحوم ابوصلاح حلبى در این باره مىفرماید:
«فان خیف على بعض بلاد الاسلام من بعض الکفار او المحاربین وجب على اهل کل اقلیم قتال من یلیهم و دفعه عن دار الایمان و على قطان البلاد النائیة عن مجاورة دار الکفر او الحرب النفور الى اقرب ثغورهم بشرط الحاجة الى نصرتهم حتى یحصل بکل ثغر من انصار المسلمین من یقوم بجهاد العدو و دفعه عنه فیسقط فرض النفور عن من عداهم و لیقصد المجاهد و الحال هذه نصرة الاسلام و الدفع عن دار الایمان دون معونة المتغلب على البلاد من الامر; (11)
اگر بر برخى از شهرهاى اسلام از ناحیه بعضى از کفار یا محاربان ترسیده شود، بر اهل هر شهر جنگ با گروه مجاور خود واجب است تا آنان را از دار الایمان دور سازند و در صورت نیاز به کمک ساکنان شهرهاى غیر مجاور دار الکفر و دار الحرب، بر آنان واجب استبه نزدیکترین مرزهاى محل اقامتخود کوچ کنند، تا اینکه در هر یک از سر حدات به مقدار کافى براى دفاع در برابر دشمن نیرو فراهم آید و پس از آن وجوب کوچ کردن از دیگران ساقط مىشود» .
مرحوم ابنادریس حلى در کتاب «السرائر» نیز سخنى نظیر سخن مرحوم شیخ در نهایه آورده استبا این اضافه که ایشان «بیضة الاسلام» را به اصل اسلام و جامعه اسلامى تفسیر کرده است . ایشان مىفرماید:
«و بیضة الاسلام مجتمع الاسلام و اصله» . (12)
مرحوم شهید ثانى در لمعه «بیضةالاسلام» را به همین گونه تفسیر کرده است . (13)
مرحوم ابنحمزه در کتاب «الوسیله» مىفرماید:
«و ربما یصیر الجهاد فرض عین باحد شیئین: احدهما; استنهاض الامام ایاه و الثانى; یکون فى حضور الامام و غیبته بمنزلة و هو ان یدهم امر یخشى بسببه على الاسلام وهن او على مسلم فى نفسه او ماله اذا حصل ثلاثة شروط: حضوره و قدرته على دفع ذلک و وجود معاون ان احتاج الیه; (14)
چه بسا جهاد واجب عینى مىشود و آن در دو صورت است; اول اینکه امام به او دستور دهد و صورت دیگر در زمان حضور امام (ع) و غیبت، یکسان است و آن اینکه خطرى پیش آید که از جانب آن ضعف اسلام یا جان و مال مسلمان ترسیده شود . در این صورت به سه شرط جهاد واجب است; حضور او در صحنه، قدرت او بر دفع آن خطر و وجود معاون و همکار در صورت نیاز» .
مرحوم صاحب جواهر مىفرماید:
«نعم لو اراد الکفار محو الاسلام و درس شعائره و عدم ذکر محمد (ص) و شریعته فلا اشکال فى وجوب الجهاد حینئذ و لو مع الجائر لکن بقصد الدفع عن ذلک لا اعانة سلطان الجور بل الاجماع بقسمیه علیه مضافا الى النصوص بالخصوص التى تقدم بعضها و الى عموم الامر بالقتال فى الآیات المتکثرة الشاملة للفرض، بل ظاهر الاصحاب انه من اقسام الجهاد فتشمله حینئذ آیاته و روایاته و ان کان لا یشترط فیه الشرائط الخاصة التى هى للجهاد الابتدائى للدعاء الى الاسلام; (15)
هرگاه کفار بخواهند اسلام و دین پیامبر اکرم (ص) را به فراموشى سپارند; اشکالى در وجوب جهاد حتى با پیشواى ستمگر نیست ولى باید به قصد دفاع از اسلام انجام شود نه به قصد یارى و کمک حاکم ظالم . اجماع محصل و منقول هر دو بر این مطلب دلالت مىکند; علاوه بر آنکه برخى از روایات و عموم دستور به جهاد، در آیات بسیارى که شامل این مساله مىشود، بر وجوب آن دلالت مىکند . بلکه ظاهر کلام اصحاب این است که آن یکى از اقسام جهاد است، از اینرو آیات و روایات جهاد شامل این مورد نیز مىگردد، هرچند شرایط جهاد ابتدایى که براى دعوت به اسلام است در دفاع معتبر نیست» .
حضرت امام خمینى مىفرماید:
«لو غشى بلاد المسلمین او ثغورها عدو یخشى منه على بیضة الاسلام و مجتمعهم یجب علیهم الدفاع عنها بایة وسیلة ممکنة من بذل الاموال و النفوس; (16)
اگر دشمن به شهرهاى مسلمانان یا مرزهاى آنان هجوم آورد و بر بیضه (اصل) اسلام یا جامعه مسلمانان ترسیده شود بر مسلمانان واجب استبه هر وسیله ممکن از مال و جان دفاع کنند» .
علاوه بر اجماع، احادیثى نیز از امامان معصوم (ع) در باره حفظ اسلام رسیده است که در اینجا به یکى از آنها اشاره مىکنیم:
«عن یونس قال: سال اباالحسن علیهالسلام رجل و انا حاضر فقال له: جعلت فداک ان رجلا من موالیک بلغه ان رجلا یعطى سیفا و فرسا فى سبیل الله فاتاه فاخذهما منه ثم لقیه اصحابه فاخبروه ان السبیل مع هولاء لا یجوز و امروه بردهما، قال: فلیفعل، قال: قد طلب الرجل فلم یجده و قیل له قد شخص الرجل، قال: فلیرابط و لایقاتل، قلت: مثل قزوین و عسقلان والدیلم و ما اشبه هذه الثغور؟ قال نعم، قال: فان جاء العدو من الموضع الذى هو فیه مرابط کیف یصنع؟ قال: یقاتل عن بیضة الاسلام، قال: یجاهد؟ قال: لا الا ان یخاف على ذرارى المسلمین، قلت: ارایتک لو ان الروم دخلوا على المسلمین لم ینبغ لهم ان یمنعوهم، قال: یرابط و لا یقاتل، قال: فان خاف على بیضة الاسلام و المسلمین قاتل فیکون قتاله لنفسه لا للسلطان، لان فى درس الاسلام درس ذکر محمد (ص) ; (17)
یونس بنعبدالرحمن گوید: در مجلسى که من حاضر بودم، شخصى از امام موسى بنجعفر (ع) سؤال کرد و گفت: فدایت گردم! یکى از دوستان شما شنید که مردى اسب و شمشیرى را در راه خدا (جهاد) مىبخشد . دوستدار شما نزد او رفت و آنها را گرفت . سپس با دوستان خود برخورد کرد و به او گفتند: جهاد در راه خدا با این گروه جایز نیست و به او دستور دادند که اسب و شمشیر را به صاحبش بازگرداند .
امام (ع) پاسخ فرمود: چنین باید کند!
مرد پرسشگر گفت: دوستدارتان او را جستجو کرد ولى اثرى از او نیافت، به او گفته شد: آن مرد مسافرت کرده است . امام (ع) فرمود: باید مرزبانى کند و نجنگد! یونس گفت: مثل قزوین، عسقلان، دیلم و مشابه این سر حدات؟ امام (ع) فرمود: آرى!
پرسشگر گفت: اگر دشمن از همان منطقهاى که او مرزبان است، وارد شود، او چه کند؟ امام (ع) فرمود: به خاطر اصل اسلام بجنگد . پرسشگر پرسید: جهاد کند؟ امام (ع) فرمود: نه; مگر اینکه بر زنان و فرزندان مسلمانان از سوى دشمن بیمناک شود! یونس گفت: به من بگو، اگر رومیان به مسلمانان حمله کنند، آیا سزاوار نیست مسلمانان در مقابل آنان دفاع کنند؟ امام (ع) فرمود: مرزبانى کند و نجنگد .
آنگاه امام (ع) فرمود: اگر بر اصل اسلام و مسلمانان بیمناک گردد، بجنگد . و [در این صورت] نبرد او به نفع خودش است نه به نفع حاکم، زیرا نابودى اسلام مستلزم از بین رفتن ذکر محمد (ص) است .
فقهاى شیعه متعرض حکم تزاحم بین حفظ اسلام و سایر احکام نگردیدهاند، ولى روشن است که حفظ اساس اسلام و کشور اسلامى و جان مسلمانان بر همه احکام شرعى مقدم است و بنابراین اگر دفاع از اسلام مستلزم فعل حرام یا تصرف در اموال دیگران و ... باشد، همه این امور جایز مىشود .
شایان ذکر است که روایت صحیحه یونس و فتاوى فقهاى شیعه به روشنى بر این مطلب دلالت مىکند که حفظ اصل اسلام و کشور اسلامى و جان و مال و ناموس مسلمانان، موضوع مستقلى است و ربطى به تاسیس و حفظ حکومت اسلامى ندارد . در اسلام دفاع از اصل اسلام بر همه مسلمانان فرض و واجب است، خواه حکومتحاکم بر جامعه حکومت اسلامى باشد یا غیر اسلامى و خواه حفظ اسلام و کشور اسلامى مستلزم حفظ و بقاى حکومت اسلامى باشد یا نباشد . بنابراین ادله وجوب دفاع از اسلام بر وجوب حفظ حکومت اسلامى در همه شرایط دلالت نمىکند تا بتوان بر اساس آن وجوب حفظ حکومت را به صورت مطلق با این دلیل اثبات کرد و از آن مقدم بودن حفظ حکومت را بر تمامى احکام شرع نتیجه گرفت .
البته گاهى ممکن است که حفظ اسلام در مصداق خارجى با حفظ حکومت متحد گردد; ولى در این صورت نیز آنچه به استناد این ادله، واجب است، حفظ اسلام است نه حفظ حکومت . بنابراین حفظ اسلام مستلزم حفظ حکومت نیست و بین آن دو، عموم و خصوص من وجه است . بلکه گاهى لازم استبراى حفظ اسلام و کشور اسلامى و جان و مال و ناموس مسلمانان از حکومت چشمپوشى کرد . مثل اینکه دشمن، کشور اسلامى را مورد هجوم قرار دهد و به جان و مال و ناموس و دین مردم تعرض کند و جز با دستبرداشتن از حکومت اسلامى نتوان از آن جلوگیرى کرد . چنانچه امام حسن مجتبى (ع) براى حفظ اصل اسلام و مسلمانان از حکومت چشم پوشید و امیر مؤمنان (ع) براى پاسدارى از اصل اسلام و جلوگیرى از بروز تفرقه در میان مسلمانان، بیست و نجسال سکوت کرد . امام حسین (ع) براى حفظ اسلام قیام کرد و سایر امامان براى حفظ اسلام دستبه کار فرهنگى زدند . بنابراین حفظ اسلام در هر زمان با زمان دیگر متفاوت است و لذا علماى اسلام در هر زمان به گونهاى رفتار کردهاند، گاهى در مقابل حکام جور سکوت مىکردند، گاهى اعتراض و ... .
ممکن است گفته شود درست است که تاسیس حکومت اسلامى تلازمى با حفظ اسلام ندارد، ولى پس از تشکیل حکومت اسلامى، حفظ اسلام منوط به حفظ حکومت اسلامى خواهد بود و از این جهتحفظ حکومت اسلامى به ملاک حفظ اسلام واجب است و با این ملاک مىتوان تقدم حفظ حکومت را بر سایر احکام ثابت کرد . همان گونه که حفظ نظام زندگى مردم منوط به تشکیل حکومت اسلامى نیست ولى پس از تشکیل حکومت اسلامى، حفظ نظام وابسته به بقا و حفظ حکومت اسلامى است و نبود حکومت اسلامى سبب هرج و مرج و سلب امنیت از جامعه خواهد شد .
در پاسخ به این اشکال باید گفت: حفظ اسلام و حفظ نظام زندگى مردم در همه موارد منوط به حفظ حکومت موجود نیست تا اگر حکومت اسلامى باشد حفظ آن به ملاک حفظ اسلام و حفظ نظام لازم باشد; چرا که تغییر رژیمها و حکومتها بدون تغییر اوضاع و شرایط جامعه و بدون اینکه نظام زندگى مردم به هم ریزد به ویژه در زمان حاضر، امرى عادى و شایع است . اگر حفظ نظام زندگى مردم پس از تشکیل حکومت اسلامى منوط به حفظ حکومتباشد تا از این جهتحفظ حکومت لازم باشد این مساله اختصاص به حکومت اسلامى ندارد و پس از تاسیس هر حکومتى حفظ نظام منوط به آن خواهد بود . بنابراین حفظ هر حکومتى به ملاک حفظ نظام واجب خواهد بود .
نبود یک حکومت، هنگامى سبب بروز هرج و مرج و نابسامانى مىشود که بلافاصله حکومت دیگرى جایگزین آن نگردد و یا انتقال حکومت از طریق راههاى مسالمتآمیز امکانپذیر نباشد; در غیر این صورت تغییر حکومت مستلزم نابسامانى اوضاع نخواهد گردید .
در اینجا، این پرسش مطرح مىگردد که اگر میان حفظ اسلام و حفظ حکومت اسلامى تلازم نیست، پس چرا بنیانگذار جمهورى اسلامى در موارد متعددى حفظ اسلام و جمهورى اسلامى را وابسته به هم دانستهاند .
آن بزرگوار مىفرمایند:
«بنابراین از امور مهمهاى که بر همه ما واجب است دفاع از اسلام، دفاع از جمهورى اسلامى است ... چنانچه بر همه ما واجب است که به هر طور مىتوانیم دفاع کنیم از اسلام ...» . (18)
و نیز در دیدار با ارتشیان فرمودند:
«الان جمهورى اسلامى یعنى اسلام، و این امانتى استبزرگ که باید از آن حفاظت کنید» . (19)
و همچنین فرمودند:
«اگر دیدند که راى دادن به رییس جمهور، هر که مىخواهد باشد، اجتماع در جمعیت مسلمین که هست، این تقویت اسلام است .» (20)
سخنان امام بزرگوار در این باره بسیار است که به همین چند مورد بسنده مىکنیم .
در پاسخ به این پرسش و این اشکال باید گفت: گرچه بین حفظ اسلام و حفظ جمهورى اسلامى - حکومت اسلامى - تلازم نیست و این دو، دو موضوع مستقل از یکدیگرند ولى چنانچه گذشت گاهى بر حسب اتفاق، حفظ اسلام منوط به حفظ حکومت اسلامى مىشود . همان گونه که ممکن است گاهى حفظ اسلام منوط به حفظ حکومت طاغوت گردد . مثل اینکه کفار در صدد نابودى اسلام برآیند و جز از طریق همکارى و کمک به حکومت طاغوت نتوان خطر کفار را دفع کرد . چنانچه مرحوم مدرس براى جلوگیرى از روى کار آمدن رضاخان و نفوذ بیگانگان از احمدشاه حمایت مىکرد (21) و چنانچه علماى اسلام براى جلوگیرى از خطر بیگانگان از پادشاهان صفوى حمایت مىکردند . بنابراین امام خمینى از آن جهتحفظ حکومت را متحد با حفظ اسلام مىدانستند که معتقد بودند در آن زمان خاص، حفظ اسلام منوط و وابسته به حفظ جمهورى اسلامى است . شاهد این مدعا این است که آن بزرگوار بر این باور بودند که اگر جمهورى اسلامى از بین برود، به دلیل آنکه دشمنان از اسلام ضربه خوردهاند، کارى مىکنند که اسلام در این کشور محو شود و یا لااقل ضعیف شود . آن بزرگوار در یکى از سخنان خود فرمودند:
«اگر خداى نخواسته شکستى براى ملتحاصل بشود به نابودى اسلام تمام مىشود» . (22)
و در جاى دیگر فرمودند:
«این دفعه اگر اینها خداى نخواسته یک قدرتى پیدا کنند، مثل سابق نیست، آنها اساس اسلام را از بین مىبرند، براى اینکه دیدند اسلام است که مىتواند کار بکند و در مقابل بایستد» . (23) بنابراین از سخن امام در این باره نمىتوان نتیجه گرفت که در هر زمان و هر شرایطى حفظ حکومت اسلامى بر همه احکام اسلام مقدم است و تمام احکام اسلام را مىتوان به پاى حفظ جمهورى اسلامى قربانى کرد . چگونه مىتوان به امام نسبت داد که آن بزرگوار معتقد بودند مىتوان احکام اسلامى را که محتواى حکومت اسلامى است و قوام اسلامیتحکومتبه آن است، فداى عنوان و اسم و ظاهر حکومت نمود؟ آیا مىتوان باور کرد که امام معتقد بودند پوسته و شکل ظاهرى حکومتباید حفظ شود، گرچه به قیمت از دست دادن محتوا باشد . مگر نه این است که امام در موارد متعدد حفظ حکومت را منوط به عمل به احکام و دستورات اسلام مىدانستند . ایشان در پیام خود به حجاج ایرانى در سال 64 فرمودند:
«شما زائران محترم با آنچه گفته شد، بر سر دو راه هستید: راه سعادت که حفظ آبروى جمهورى اسلامى و اسلام عزیز و لتبزرگوار و رزمندگان عظیمالشان و شهداى پیوسته به لقاء الله هست، که در مراعات موازین اسلامى و اخلاقى و مواظبت از اعمال و افعال و گفتار خود در همه مواقع و در تمام مشاعر حج مىباشد و نیز مراعات آداب اسلامى اخلاقى با همه بندگان خداست، و راه شقاوت و مردود بودن از ساحت قدس الهى با عدم مراعات آنچه ذکر شد و آنچه با حیثیت جمهورى اسلامى منافات دارد» . (24)
و نیز به مناسبت دیگرى فرمودند:
«همه کسانى که در این کشور به خدمت مشغول هستند، اینها باید همه توجه داشته باشند که آبروى اسلام که مظهر بزرگش الان جمهورى اسلامى است و ایرانیها بحمدالله این اسلام را در اینجا، این رژیم اسلامى را در اینجا پیاده کردند، باید حفظ کنند، آبروى جمهورى اسلامى را حفظ کنند، بهانه، دستبهانهجوها که بدون بهانه هم به ما تاخت و تاز مىکنند، بهانه دیگر دست آنها ندهند» . (25)
خلاصه مطالب گذشته اینکه نه ادله وجوب حفظ اسلام دلالتبر حفظ حکومتبه صورت مطلق مىکند و نه از سخنان رهبر کبیر انقلاب اسلامى مىتوان چنین استفادهاى نمود . از اینرو از مقدم بودن حفظ اسلام بر تمام احکام نمىتوان مقدم بودن حفظ حکومت را بر همه احکام نتیجه گرفت . البته حفظ حکومتخود موضوع مستقلى است و وجوب آن را از طریق دیگرى مىتوان اثبات کرد که به آن خواهیم پرداخت .
نکتهاى که در پایان این بحثشایسته تذکر است اینکه همان گونه که قرآن آیات محکم و متشابه دارد و کسانى که قلبهایشان مریض است از آیات متشابه پیروى مىکنند و کسانى که به دنبال حق هستند، آیات متشابه را به کمک آیات محکم تفسیر مىکنند، سخنان امام خمینى نیز تا حدودى در این زمان همین وضع را پیدا کرده است; زیرا امام خمینى شخصیتى است که افکار و اندیشههاى ایشان در اسلام شکل گرفته و بدون مراجعه به منابع اصیل اسلامى، فهم برخى از سخنان ایشان دشوار است .
حفظ حکومت اسلامى
یکى از اساسىترین موضوعات فقه سیاسى اسلام، مساله حفظ حکومت و حدود و ثغور آن است; زیرا بر اساس آن، بسیارى از برخوردها، تصمیمگیرىها و سیاستهاى نظام شکل مىگیرد . متاسفانه این مساله با همه اهمیتى که دارد، مباحث مستقل کافى را به خود اختصاص نداده است .
اصل وجوب حفظ حکومت اسلامى، مطلبى واضح و روشن است و نیاز به بحث و استدلال زیادى ندارد; زیرا همه ادله وجوب تشکیل حکومت اسلامى در زمان غیبتبر وجوب حفظ و استمرار آن نیز دلالت مىکند . و هر کس به هر دلیل حکومت اسلامى را بپذیرد، مجبور به پذیرش وجوب حفظ آن نیز خواهد بود . از اینرو ما در باره اصل وجوب حفظ حکومتبه همین مقدار بسنده مىکنیم و به بیان احکام و فروعات آن مىپردازیم .
مقصود از حفظ حکومت اسلامى
حفظ حکومت و دفاع از آن را به دو گونه مىتوان تفسیر کرد:
1 - دفاع از حکومتبه شکل موجود آن
شکى نیست که بنا بر نظر شیعه در زمان حضور معصومان (ع)، تشکیل حکومت و حفظ بقاى آن به این است که معصوم در راس حکومت قرار گیرد و بر مردم واجب است که در حفظ و بقاى حکومت او بکوشند و هر حکومتى غیر از آن، حکومت غیر اسلامى و طاغوت است . بنابراین حفظ حکومت در زمان معصوم (ع) به این است که از حکومت او پشتیبانى و حمایت گردد، ولى در زمان غیبت، قوام حکومت و اسلامیت آن هرگز به این نیست که فقیه معینى در راس حکومت قرار گیرد بلکه ممکن است مردم خواستار تداوم و استمرار حکومت اسلامى با واگذارى مسؤولیتبه فقیه دیگرى باشند، بنابراین اگر مردم فقیهى را صالح یا اصلح براى اداره حکومت ندانستند و خواستار تداوم حکومت اسلامى با مسؤولیت فقیه دیگرى شدند، فقیه حاکم نمىتواند به بهانه حفظ حکومت در برابر خواست مردم مقاومت کند و خواست آنان را مخالفتبا حکومت اسلامى تلقى نماید، زیرا هیچ دلیلى وجود ندارد که قوام حکومتبه شخص معینى باشد . ولى فقیه و دیگران تنها موظف به حفظ حکومت اسلامى هستند نه به حفظ مقام و موقعیتخود . حتى در صورتى که فقیه حاکم خود را اعلم و اصلح هم بداند و تنها خودش را صالح براى رهبرى تشخیص دهد باز هم باید به خواست مردم گردن نهد . البته حق دارد دلایل خود را بر صالح یا اصلح بودن خود ارائه دهد و در قانع کردن آنها از طریق بحث و استدلال کوشش کند ولى اگر آنان قانع نشدند و همچنان دیگرى را صالح یا اصلح دانستند، حق مقاومت در برابر خواست مردم و تحمیل خود بر آنان را ندارد، چون ادله بسیارى بر این مطلب دلالت مىکند که اعمال ولایت و استمرار آن منوط به خواست مردم است و در صورتى که مردم نخواهند، نمىتوان با اجبار حکومت اسلامى تاسیس یا به آن استمرار بخشید .
البته اگر مردم بدون هیچ قید و شرطى با فقیه معینى بیعت کرده باشند، از جهت وجوب وفاى به بیعت، نه از جهتحفظ حکومت اسلامى، تا وقتى که رهبر واجد صفات رهبرى است، باید از او پیروى کنند . مردم براى اینکه گرفتار مخالفتبا بیعت نیز نگردند، مىتوانند از ابتدا بیعتخود را با ولى فقیه، مشروط و محدود به زمان خاصى نمایند .
فقط در یک صورت حفظ حکومت اسلامى به معناى حفظ حکومت فقیه خاص است و آن وقتى که مردم ولایت فقیه را - بر اساس فتواى مرجع تقلید خویش - منحصر در فقیه اعلم بدانند و فقیهى را با اعتقاد به اعلمیت او انتخاب نمایند و اعتقاد به اعلمیت فقیه حاکم نیز از آنان هنوز سلب نشده باشد .
2 - حفظ حکومت اسلامى بدون در نظر گرفتن اینکه فرد یا افراد خاصى در آن حاکم هستند .
چنانچه گذشت، حکومت اسلامى در زمان غیبت، منوط و متقوم به فرد یا افراد خاصى نیستبلکه در صورتى که فقهاى متعددى صلاحیت رهبرى جامعه را داشته باشند و هیچ یک از آنان اصلح از دیگران نباشد، مردم مىتوانند هر یک از آنان را براى رهبرى جامعه برگزینند و از او حمایت و پشتیبانى نمایند . بنابراین مقصود از حفظ حکومت، حفظ آن استبدون در نظر گرفتن اینکه شخص معینى در راس آن باشد . امام خمینى (قدس سره) مىفرمایند:
«صحبتسر دولت و ریاست جمهور و اینها نیست، صحبتسر نظام است، نظام اسلام است، آقاى خامنهاى سلمهالله باشند رییس جمهور یا کس دیگر، آقاى موسوى نخست وزیر باشند یا یک کس دیگرى، این مطرح نیست، مطرح نظام جمهورى اسلامى است، ما مکلفیم به حفظ او، همه نویسندهها مکلفند به حفظ نظام» . (26)
بنابراین، وظیفه متصدیان امور است که تدبیرى بیندیشند تا مردم به راحتى بتوانند، نظرات موافق و مخالف خود را نسبتبه مسؤولان نظام ابراز دارند و در صورت وارد بودن اشکالها به رفع آنها همت گمارند و در صورت وارد نبودن نیز توضیحات روشنگر و قانع کننده ارائه دهند و بدین وسیله نظر عموم را نسبتبه مسؤولان نظام جلب کنند . علاوه بر آن باید ساز و کار تغییر مسؤولان نیز به نحو صحیح وجود داشته باشد تا اگر مردم مسؤولى را مناسب ندانستند و یا دیگرى را مناسبتر تشخیص دادند، بتوانند از راههاى صحیح و قانونى نسبتبه جایگزین کردن مسؤولان و تغییر آنان اقدام کنند . در این صورت مردم نسبتبه حکومت دلگرم مىشوند و موجبات استحکام و دوام حکومت فراهم آید .
جایگاه حفظ حکومت در تزاحم با سایر احکام شرعى
پس از آنکه حفظ حکومتبه عنوان یکى از واجبات شرعى پذیرفته شد، نوبتبه تعیین جایگاه آن در تزاحم با دیگر احکام شرعى مىرسد . شکى نیست که در تزاحم یک واجب با واجبات دیگر باید به قاعده اهم و مهم مراجعه کرد . در موارد تزاحم میان دو وظیفه، هنگامى که انسان از انجام یکى از آنها عاجز گردد و نتواند هر دو وظیفه را با هم انجام دهد، در این صورت عقل حکم مىکند که باید کارى را که از اهمیت کمترى برخوردار است، ترک کرده، به وظیفه مهمتر بپردازد . این قاعده از قواعد بدیهى و روشن عقلى است، که جاى هیچ شک و تردیدى در آن وجود ندارد . عقلا در سر تا سر زندگى و کارهاى خود این قاعده را به کار مىگیرند و همیشه میان دو نفع و یا دو کار، اهم را بر مهم ترجیح مىدهند . تنها مسالهاى که در باره این قاعده مطرح است و سبب بروز اختلاف مىگردد، تشخیص اهم و مهم است .
تشخیص اهم و مهم در موارد تزاحم مسالهاى نیست که در همه موارد بر همگان واضح و روشن باشد . به همین دلیل وقوع اشتباه، خطا و اختلاف در شناخت آن، امرى طبیعى است . با توجه به این مطلب، اکنون این پرسش مطرح مىشود که در تزاحم میان وجوب حفظ حکومتبا سایر واجبات و احکام شرعى، کدام یک از اهمیتبیشترى برخوردار است؟ آیا در مقام تزاحم میان احکام شرعى و ارزشهاى اسلامى با حفظ حکومتباید ارزشهاى دینى را زیر پا گذاشت و به هر قیمتحکومت را حفظ کرد و یا اینکه حفظ ارزشها از اهمیتبیشترى برخوردار است و براى حفظ آنها حتى باید از سر حکومت نیز گذشت؟ به بیان دیگر اسلام براى حکومت اهدافى مشخص کرده و براى رسیدن به آن اهداف، شیوهها و روشهایى را قرار داده است، برخى از کارها را واجب و پارهاى را حرام و ممنوع کرده است . با توجه به این مطلب، این سؤال مطرح مىشود که آیا در همه شرایط رعایت احکام و حدود شرعى لازم و ضرورى استحتى اگر به قیمت از دست رفتن حکومت تمام شود یا اینکه رعایت واجبات و محرمات تنها در شرایط عادى که با حفظ حکومتبرخورد و تزاحمى ندارد، لازم است ولى اگر عمل به سایر احکام سبب از دست رفتن حکومت گردد، مخالفتبا آنها نه تنها جایز بلکه واجب است؟
به بیان سوم، پس از اینکه با مراجعه به ادله و منابع فقهى، شرح وظایف و اختیارات حاکم اسلامى به طور دقیق مشخص گردید، در مقام اجرا این پرسش مطرح مىشود که آیا حاکم اسلامى مجاز است تنها به دلیل حفظ حکومت اسلامى با برخى از وظایف خود مخالفت کند و از حیطه اختیارات و وظایف خود گامى فراتر نهد یا اینکه حق ندارد از محدوده شرح وظایف و اختیارات خود خارج گردد حتى اگر به قیمت از دست رفتن حکومت اسلامى تمام شود و خلاصه اینکه آیا حاکم اسلامى تنها در چارچوب احکام شرعى موظف به تاسیس و حفظ حکومت استیا اینکه براى حفظ حکومت اختیار انجام هر کارى را دارد .
بنا بر آنچه گفته شد موارد زیر از محل بحث و گفتگو خارج است:
1 - جایى که حاکم اسلامى تنها قادر به اجراى بخشى از احکام اسلامى است و نمىتواند تمام اهداف حکومت اسلامى را در جامعه تحقق بخشد . این صورت از محل بحثخارج است; چرا که اگر قدرت بر اجراى تعداد معینى از احکام به طور مشخص داشته باشد، در این صورت تزاحمى رخ نداده است تا از مصادیق قاعده اهم و مهم باشد بلکه حاکم جامعه آنچه را توان بر انجامش دارد باید انجام دهد و نسبتبه مواردى که قدرت بر انجامش ندارد تکلیفى ندارد، و اگر فقط قدرت بر اجراى بخشى از احکام به صورت نامعین و نامشخص داشته باشد، به این معنا که از دو وظیفه تنها یکى از آنها را بتواند انجام دهد و با انجام هر یک توان انجام دیگرى را ندارد، این صورت گرچه از مصادیق تزاحم و قاعده اهم و مهم است، ولى به دلیل اینکه تزاحم میان حفظ حکومتبا سایر احکام نیست از محل بحث ما خارج است . با توجه به این نکته، اگر در جامعه کارهاى خلافى به دست دیگران صورت مىپذیرد و حکومت اسلامى قدرت بر جلوگیرى از آنها را نداشته باشد، آن نیز از محل بحثخارج است و از مصادیق قاعده اهم و مهم به شمار نمىآید .
آرى اگر قدرت بالفعل براى برخورد با مفاسد اجتماعى را داشته باشد، ولى در صورت برخورد با آنها، بیم آن رود که حکومت رو به ضعف و نابودى گذارد، این مورد از مصادیق تزاحم حفظ حکومتبا سایر احکام است که در باره آن گفتگو خواهیم کرد .
2 - در شرع مقدس اسلام مواردى پیشبینى شده که حاکم جامعه اسلامى مىتواند در آن موارد برخى از احکام اسلامى را تعطیل کند، مثل اینکه میان دو حکم از احکام اسلامى مانند وجوب حج و دفاع از اسلام و کشور اسلامى تزاحم ایجاد شود، یا اینکه عمل به برخى از دستورات اسلام در بعضى شرایط سبب اختلال نظام و برهم خوردن نظام عمومى جامعه گردد . این موارد نیز از بحث ما خارج است، زیرا همان طور که گفته شد، محل بحث و گفتگو در جایى است که با اختیارات مشروع و عادى حاکم نتوان حکومت را حفظ کرد; بلکه حفظ آن نیازمند استفاده از راههاى نامشروع و ناروا باشد . این گونه اقدامات گرچه سبب حفظ حکومت نیز مىگردد، ولى مخالفتبا احکام از جهت تزاحم آنها با حفظ حکومت نیستبلکه مخالفتبا آنها به دلیل مزاحمتبا احکامى است که در اهمیتشان شکى وجود ندارد .
براى روشن شدن مطلب به ذکر مثالى مىپردازیم . شکى نیست که حکومت اسلامى در مواردى مىتواند مالکیت افراد را محدود کند و یا از برخى از آزادیهاى آنان جلوگیرى کند; مثل اینکه منزل کسى یا مسجدى در طرح احداث خیابانى قرار گیرد; ولى دقت در این موارد نشان مىدهد که این گونه اختیارات حکومت ناشى از تزاحم حفظ نظام با مالکیتخصوصى یا احکام وقف نیستبلکه اختیارات حکومت در این گونه موارد ناشى از اختیاراتى است که شارع مقدس به حاکم اسلامى داده است . در این صورت دلیل «الناس مسلطون على اموالهم» محکوم دلیل وجوب اطاعت از حاکم قرار مىگیرد و نتیجه این مىشود که خداوند متعال در این گونه موارد مالکیتخصوصى را نپذیرفته است . بنابراین، این موارد به طور کلى از بحث تزاحم خارج است . در پارهاى موارد نیز حفظ نظام زندگى و اجتماعى مردم منوط به محدود کردن مالکیتیا آزادى برخى از اشخاص است . این موارد گرچه از مصادیق تزاحم و قاعده اهم و مهم است ولى تزاحم با حفظ حکومت نیستبلکه تزاحم با حفظ نظام زندگى مردم است و چنانچه گفته شد این موارد نیز از محل بحثخارج است . بلکه محل بحث جایى است که حکومت اسلامى در شرایط عادى حق محدودیت مالکیت اشخاص را ندارد و تنها به دلیل حفظ حکومتبه این کار مجبور شود .
احتمالات مساله
در تزاحم میان حفظ حکومتبا سایر احکام اسلام احتمالاتى وجود دارد که به طور فشرده به بیان آنها مىپردازیم .
1 - حفظ حکومتبر همه ارزشها و احکام اسلامى مقدم است . در مواقعى که حکومت اسلامى در معرض خطر نابودى قرار گیرد لازم است، به هر قیمت ممکن آن را حفظ کرد و از سقوط آن جلوگیرى نمود، هر چند در این راه تمام ارزشهاى اسلامى و دینى را قربانى کنیم .
2 - حکومت در اسلام هدف نیستبلکه ابزار و وسیلهاى استبراى اجراى عدالت و دیگر احکام شرعى . هنگام عزیمتحضرت على (ع) براى جنگ با بصریان، ابنعباس گوید: در ذىقار به حضور حضرتش رسیدم که در حال پینه زدن کفشش بود، مرا گفت: «ارزش این کفش چه قدر است؟» در پاسخ گفتم: «هیچ ارزشى ندارد .» پس آن گاه امام (ع) فرمود: «به خدا سوگند که این پاپوش پاره بىمقدار، براى من از زمامدارى بر شما خوشایندتر است مگر اینکه حقى را برپا سازم یا باطلى را براندازم . (27)
بنابراین تا جایى حفظ حکومت لازم و واجب است که بتوان به وسیله آن به احکام و اهداف اسلامى جامه عمل پوشاند، ولى در صورتى که حفظ حکومت منوط به زیر پا گذاشتن ارزشها و احکام اسلامى باشد، باید از حکومت دستبرداشت .
3 - نه حکومتبه طور مطلق بر دیگر احکام شرعى مقدم است و نه اینکه احکام و دستورات اسلام به طور مطلق بر حکومت مقدم استبلکه برخى از ارزشها که از اهداف حکومتبه شمار مىآیند مانند اجراى عدالت در جامعه، استقلال و نفى سلطه کافران بر کشور اسلامى و ... بر حفظ حکومت مقدم است و از سوى دیگر حکومتبر سایر احکام شرعى مقدم است .
بنابراین اگر حفظ حکومت تنها از راه نفى عدالت در جامعه و یا پذیرش سلطه بیگانگان ممکن باشد باید از حکومت دست کشید، ولى اگر حفظ حکومت منوط به مخالفتبا واجب و حرامى دیگر گردید، حفظ حکومت مقدم بر آن است .
4 - تقدم حفظ حکومتبر سایر احکام به تعداد و کمیت احکامى که با حکومت در تزاحمند، ارتباط کامل دارد . مسلم است که در تزاحم حکومتبا تعداد اندکى از احکام، باید دست از آن احکام برداشت، ولى اگر بنا باشد براى حفظ حکومت از بیشتر احکام شرعى دستبرداریم، در اینجا باید از حکومت دست کشید . در تزاحم میان حفظ حکومت اسلامى و سایر احکام باید همواره درصد احکامى را که به وسیله حکومت اجرا مىشود با درصد احکامى که به وسیله آن زیر پا گذاشته مىشود، مقایسه کرد . اگر احکامى که به وسیله حکومت اجرا مىشود بیش از احکامى باشد که براى حفظ آن زیر پا گذاشته مىشود، در این صورت حفظ حکومت مقدم است، ولى اگر این امر بر عکس شد در این صورت آن احکام مقدم بر حفظ حکومت است .
حکومت ارزش مطلق
در یک نگاه سطحى و گذرا ممکن استبه نظر هر کس این گونه خطور کند که حکومت در اسلام ابزار و وسیلهاى استبراى اجراى احکام اسلام . از اینرو تزاحم میان حفظ حکومتبا برخى از احکام در حقیقتبه تزاحم میان احکامى که به کمک حکومت اجرا مىشود با احکامى که توسط آن مخالفت مىگردد، باز مىگردد و بنا بر قاعده اهم و مهم، مسلما اجراى بخش زیادى از احکام به وسیله حکومتبر مخالفتحکومتبا تعداد انگشتشمارى از احکام ترجیح دارد . در این مورد عقل به مقدم داشتن حکومتحکم مىکند . به عنوان مثال، اگر تشکیل حکومت و حفظ آن منوط بر مخالفتبا یک درصد احکام شرعى باشد و در مقابل به وسیله آن بتوان حدود هشتاد درصد ا حکام اسلامى را در جامعه پیاده کرد و باقیمانده احکام نیز به دلیل عدم قدرت معطل بماند . در این صورت به طور مسلم عقل حکم مىکند که حکومتحفظ گردد، هر چند حفظ آن مستلزم مخالفتبا چند درصد احکام شرعى باشد ولى در مقابل مىتوان درصد زیادى از احکام را در جامعه تحقق بخشید . همان گونه که اگر با عبور از زمین غصبى بتوان جان عدهاى را نجات داد، هیچ کس در مقدم بودن نجات جان انسان بر حرمت غصب و تصرف در مال دیگران تردید نمىکند .
با این حال، اندکى دقت و تامل در مساله، هر کس را که اندکى با تعالیم اسلام آشنایى داشته باشد به این نتیجه مىرساند که مساله آن گونه هم که گفته شد، روشن و بدیهى نیست . یکى از مسایل مسلم اسلام که به عنوان یکى از شعارهاى اسلامى در آمده است، این است که در اسلام «هدف توجیهگر وسیله نیست .» اسلام براى رسیدن به اهداف خود استفاده از هر وسیله و ابزارى را مجاز نمىداند . کسى که در مکتب اسلام تربیتشده حق ندارد از راه باطل و نامشروع به مقصود خود برسد . مقایسه و کنار هم قرار دادن این دو مساله، محقق را گرفتار حیرت مىکند; چرا که از یک طرف نظریه تقدیم حکومتبر سایر احکام و ارزشها مستلزم آن است که براى رسیدن به هدف از هر وسیله مشروع و نامشروعى بتوان استفاده کرد . این نظریه ما را به آن سمت مىبرد که هدف توجیهگر وسیله است . از سوى دیگر قاعده تقدیم اهم بر مهم یک قاعده عقلى است که در آن هیچ شک و تردیدى میان عقلا وجود ندارد .
براى حل این تناقض و اشکال مىتوان گفت: هر چند قاعده تقدیم اهم بر مهم قاعده عقلى است و به هیچ وجه نمىتوان از آن ستبرداشت و یا آن را تخصیص زد ولى چنانچه گذشت تشخیص مصادیق آن بر همگان واضح و روشن نیست و در موارد گوناگون عقلا به یک گونه قضاوت و داورى نمىکنند; بلکه نوع نگرش انسان به جهان و انسان در شناخت اهم و مهم تاثیر فراوانى دارد . همان گونه که تشخیص ملاکات احکام و مصالح و مفاسد در حیطه توان و قدرت عقل نیست، همان طور تشخیص میزان اهمیت ملاکها نیز در حیطه شناخت عقل انسان نیست . شناخت مصالح و مفاسد منوط به شناخت دقیق انسان، اطلاع از امیال و گرایشهاى گوناگون او، شناختسعادت و خوشبختى، احاطه کامل به زندگى پس از مرگ و مقایسه آن با زندگى این جهان، آگاهى از آثار و نتایج هر یک از عملکردها و تصمیمگیرىها تا هزاران سال آینده و صدها عامل دیگر است، که احاطه به این همه عوامل، محاسبه دقیق آنها، مقایسه دقیق آنها با یکدیگر و انتخاب شایستهترین برنامه و دستورالعمل در هر شرایط از عهده عقل انسان خارج است و تنها خداوند است که به ملاک احکام و میزان اهمیت آنها احاطه کامل دارد .
بنابراین، اگر از ادله شرعى این گونه استفاده شود که وجوب حفظ حکومت تنها از چارچوب قوانین و احکام شرعى جایز است و حاکم جامعه مجاز نیستبراى حفظ حکومت کوچکترین اقدامى خارج از ضوابط و قوانین شرعى انجام دهد، این به معناى مخالفتبا قانون کلى تقدیم اهم بر مهم نیست، بلکه این بدان معناست که خداوند متعال با علم و حکمتبىپایان خود در مجموع حفظ حکومت را با روشهاى غیر مشروع و ناروا به مصلحت اسلام و مسلمانان نمىداند .
به بیان دیگر، حکومت اسلامى حکومتى است که باید زمینه رشد، کمال و سعادت دنیا و آخرت انسان را فراهم سازد و خداوند حکومتى را شایسته این هدف مىداند که بر اساس حق و عدالت پایهریزى گردد و حتى به قیمت از دست رفتن حکومت از راه حق و عدالت و تعالیم عالیه اسلام خارج نگردد . به بیان سوم حکومت اسلامى حکومت ارزشها و پاکىها بر جامعه است و خداوند حاکمیت نور را از طریق ظلمت، محال و ناممکن دانسته است، از اینرو از توسل به ضد ارزشها براى حاکم کردن ارزشها جلوگیرى نموده است .
به بیان چهارم، اگر از گفتار و سیره معصومان علیهمالسلام بتوان استفاده کرد که در مقام تزاحم حکومت اسلامى با احکام و ارزشهاى دیگر، حفظ ارزش مقدم و مهمتر از حفظ حکومت است، این به آن معناست که وجوب حفظ حکومت اسلامى مطلق نیست تا با سایر احکام در تزاحم افتد و از ترجیح یکى بر دیگرى سخن گفته شود بلکه وجوب حفظ حکومت مقید و مشروط به این است که تنها از راه حق و عدالت و احکام نورانى اسلام تحقق یابد و در صورتى که از طریق روشهاى شرعى نتوان حکومت اسلامى را تاسیس و حفظ کرد، حفظ حکومت وجوبى نخواهد داشت . بلکه حکومتى که با استفاده از شیوههاى غیر شرعى روى کار آید و به حاکمیتخود ادامه دهد، نمىتوان بر آن نام اسلامى گذاشت .
عدم تقدم حفظ حکومتبر سایر احکام
از سخنان و سیره معصومان علیهمالسلام استفاده مىشود که اسلام اجازه نمىدهد، براى رسیدن به اهداف خود از ارزشهاى باطل و غیر اسلامى بهره گرفت و تمام کارهایى که در راه پیشرفت، گسترش و حفظ حکومت انجام مىگیرد مقید و مشروط ستبه عدم مخالفتبا سایر احکام شرعى . در اینجا به تعدادى از سخنان معصومان در این باره اشاره مىکنیم:
1 - امیر مؤمنان (ع) در توصیف پیامبر بزرگوار اسلام (ص) مىفرماید:
«و المعلن الحق بالحق; (28)
[پیامبر اکرم (ص)] حق را به وسیله حق آشکار مىکرد .»
حق مفهوم و دامنه بسیار وسیعى دارد و همه معارف، عقاید، تعالیم و احکام اسلام را که بر محور توحید و یگانهپرستى پىریزى شده است، شامل مىشود، و آنچه در مقابل احکام، دستورات و معارف اسلام قرار دارد، باطل است . قرآن کریم مىفرماید:
«هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دین الحق لیظهره على الدین کله و لو کره المشرکون; (29) او کسى است که پیامبرش را با هدایت و دین حق فرستاده است، تا آن را بر همه ادیان پیروز گرداند، هر چند مشرکان را ناخوش آید .»
حکومت اسلامى که جزئى از برنامههاى اسلام است، حق است . بنابراین از سخن حضرت على (ع) به دست مىآید که در راه تحقق و حفظ حکومت نباید به باطل متوسل شد و از محدوده حق که همان برنامههاى اسلام است، خارج گردید . از این سخن به خوبى استفاده مىشود که وجوب تشکیل حکومت و حفظ آن مشروط و مقید به استفاده از ابزارهاى صحیح است و کسى حق ندارد به بهانه حفظ حکومت از محدوده احکام الهى خارج گردد . بر این اساس حفظ حکومتبا سایر احکام مزاحمت نمىکند تا سخن از مراجعه به قانون اهم و مهم به میان آید; چرا که وقتى حفظ حکومتبر مخالفتبا حکمى از احکام اسلام منوط شود، وجوب حفظ حکومت، به دلیل عدم تحقق شرط، از فعلیتساقط مىگردد .
مرحوم علامه طباطبایى، مفسر بزرگ قرآن، در باره استفاده از وسیله باطل در راه هدف حق، مىفرماید:
«بعثت انبیا و پیامبران علیهمالسلام بر اساس هدایتبه حق، بیان حق و پیروزى حق پىریزى شده است . بنابراین، بر آنان لازم است که در دعوت خود به حق مجهز شوند، از باطل خود را برهانند و از گستراندن تورهاى گمراهى بپرهیزند، خواه مردم از آن خشنود باشند یا نباشند . اطاعت آنان را در پى داشته باشد یا نارضایتى آنها را .
از سوى خداوند متعال، شدیدترین نهىها و بلیغترین تحذیرها حتى در به کارگیرى گفتار و کردار باطل براى پیروزى حق به پیامبرانش وارد شده است . چرا که باطل، باطل است، خواه در طریق حق قرار گیرد یا نه . دعوت به حق با تجویز باطل - هر چند در راه حق قرار گیرد - جمع نمىشود . حقى که باطل ما را به آن برساند و حقى که میوه درختباطل باشد، از هر نظر حق نیست . به همین دلیل قرآن کریم مىفرماید: «و ما کنت متخذ المضلین عضدا; (30) و من آن نیستم که گمراهکنندگان را به یارى گیرم» و نیز مىفرماید: «و لولا ان ثبتناک لقد کدت ترکن الیهم شیئا قلیلا اذا لاذقناک ضعف الحیوة و ضعف الممات ثم لا تجد لک علینا نصیرا; (31) و اگر گامت را استوار نکرده بودیم، چه بسا نزدیک بود اندک گرایشى به آنان یابى . در آن صورت دو چندان [عذاب] در دنیا و دو چندان پس از مرگ به تو مىچشاندیم، آن گاه براى خود در برابر ما یاورى نمىیافتى .»
پس هیچ سهلانگارى، مداهنه و اختلاطى در حق نیست و هیچ احترامى براى باطل نیست .» (32)
2 - مرحوم شیخ طوسى به اسناد خود روایت مىکند، هنگامى که مردم از گرد امیر مؤمنان (ع) پراکنده مىشدند و براى رسیدن به مال و ثروت دنیا به معاویه مىپیوستند، گروهى از اصحاب آن حضرت نزد او آمدند و گفتند: اى امیر مؤمنان! این اموال را میان مردم تقسیم کن! و اشراف و عرب و بزرگان قریش و کسانى را که از فرارشان بیمناکى بر غیر عرب و موالى ترجیح ده (تا مردم از اطراف تو پراکنده نشوند) . امیر مؤمنان (ع) در پاسخ آنها فرمود:
«ا تامرونى ان اطلب النصر بالجور لا و الله لا افعل ما طلعتشمس و لاح فى السماء نجم و الله لو کان مالهم لى لواسیتبینهم و کیف و انما هو اموالهم ... ; (33)
آیا به من دستور مىدهید که پیروزى را با جور و ستم به دست آورم . نه به خدا سوگند! چنین نخواهم کرد تا وقتى که خورشیدى طلوع مىکند و بر صفحه آسمان ستارهاى مىدرخشد . به خدا سوگند! اگر مال مردم، مال من بود هر آینه میان آنان به طور مساوى تقسیم مىکردم پس چگونه میانشان به طور مساوى تقسیم نکنم و حال آنکه مال خود آنهاست!»
این روایت در کافى و نهجالبلاغه (34) نیز آمده است . مرحوم کلینى از ابومخنف روایت کند که گوید گروهى از شیعه به دمتحضرت على (ع) شرفیاب شدند و گفتند: اى امیر مؤمنان (ع) ! اى کاش این اموال را بیرون مىآوردى و در میان اشراف، بزرگان و رؤسا تقسیم مىکردى و آنان را بر ما برترى مىدادى تا اینکه وقتى پایههاى حکومت تو محکم مىشد، عدالت را رعایت مىنمودى . آن گاه سخن امام (ع) را با اندکى تفاوت آورده است . به هر حال این حدیثبه طرق متعدد نقل گردیده است .
آیا از این سخن امام (ع) فهمیده نمىشود که پیشنهاددهندگان معتقد بودند که حفظ حکومت ارزش مطلق است و بر دیگر احکام شرعى مقدم است و به خاطر آن مىشود، گروهى از مردم را از حق مسلم خود - که خداوند برایشان قرار داده است - محروم کرد؟ آیا آنان بر اساس بینش بسیط خود این گونه تصور نمىکردند که حفظ حکومتبر ارزشهاى دیگر مقدم است ولى امام با عمل و سخن خود به آنها فهماند که در این تشخیص گرفتار اشتباه شدهاند؟ آیا از پاسخ صریح و روشن امام (ع) استفاده نمىشود که حفظ حکومت و کسب پیروزى تنها از طریق قوانین شرع مقدس اسلام و رعایت احکام الهى جایز است و نمىتوان از هر طریق ممکن پیروزى به دست آورد؟
البته این حدیث در باره حقوق مردم است و در مورد تزاحم حفظ حکومتبا سایر احکام شرعى ساکت است ولى حدیث نخست اعم بود و شامل احکام الهى نیز مىشد .
ضمنا از این سخن امام (ع) استفاد مىشود که این گونه نیست که حاکم جامعه اسلامى هر گونه اختیارى در باره جان و مال مسلمانان داشته باشد و بتواند بر اساس آنچه مصلحت تشخیص مىدهد در اموال و آزادیهاى مردم تصرف کند بلکه او حق ندارد از ضوابط شرعى که از منابع اسلامى استنباط مىشود، گامى فراتر نهد .
3 - امیر مؤمنان (ع) مىفرماید:
«ما ظفر من ظفر الاثم به و الغالب بالشر مغلوب; (35)
کسى که به وسیله گناه پیروز شود، پیروز نیست و کسى که با ستم غلبه کند، غالب نیست .»
4 - اهتمام شدید امیر مؤمنان به رعایتحقوق مردم و احکام الهى سبب شد که گروهى آن حضرت را فاقد سیاست لازم بدانند . امام (ع) در پاسخ به این اشکال فرمودند:
«و الله ما معاویة بادهى منى و لکنه یغدر و یفجر و لولا کراهیة الغدر لکنت من ادهى الناس، و لکن کل غدرة فجرة و کل فجرة کفرة . .. و لکل غادر لواء یعرف به یوم القیامة و الله ما استغفل بالمکیدة و لا استغمز بالشدیدة; (36)
سوگند به خدا! معاویه از من سیاستمدارتر نیست، اما او نیرنگ مىزند و مرتکب انواع گناه مىشود . اگر نیرنگ ناپسند و ناشایسته نبود، من سیاستمدارترین مردم بودم، ولى هر نیرنگى گناه است و هر گناهى یک نوع کفر است، در قیامت هر غدار و مکارى پرچم ویژهاى دارد که به آن شناخته مىشود . به خدا سوگند من با کید و مکر اغفال نمىشوم و در رویارویى با شداید ناتوان نمىگردم .»
آیا این اعتقاد که حفظ حکومتبر همه احکام الهى مقدم است، سبب نمىشود که ناخودآگاه در اداره جامعه، از سیاست «علوى» فاصله گرفته و به سیاست اموى و معاویهاى نزدیک گردد؟
ابنابىالحدید معتزلى در مقایسه بین سیاست على (ع) و معاویه مطلب مفصلى را از جاحظ نقل مىکند، که ما سخن جاحظ را به طور خلاصه در اینجا مىآوریم:
«بسیار مشاهده مىکنم، کسانى که خود را عاقل، فهیم و از خواص مىپندارند در حالى که از عوام هستند . گمان مىکنند، معاویه فکرش صحیحتر، غورش در مسایل بیشتر، دوراندیشتر و دقیقتر از حضرت على (ع) است، در حالى که این پندار صحیح نیست . من به امورى که سبب پیدایش این پندار گردیده است، اشاره مىکنم:
على (ع) در جنگ و نبرد جز از روشى که با قرآن و سنت پیامبر (ص) سازگار بود، بهره نمىگرفت ولى معاویه از تمام روشهاى مشروع و نامشروع و مخالف کتاب و سنتسود مىبرد . او تمام نقشههاى حرام و حلال را به کار مىبست . روش معاویه در نبرد همانند روش پادشاه هند در مقابله با کسرى و روش خاقان در رویارویى با «رتبیل» بود .
على (ع) به یاران خود مىفرمود: «شما آغازگر نبرد نباشید تا اینکه دشمن نبرد را آغاز کند، فراریان را تعقیب نکنید، مجروحان را تیر خلاص نزنید، تیرهاى بسته را نگشایید .»
روش برخورد امیر مؤمنان (ع) با ذوالکلاع، ابوالاعور سلمى، عمروعاص، حبیب بنمسلمه و تمامى رؤسا و فرماندهان همانند روش برخورد آن حضرت با افراد عادى بود .
جنگجویان دیگر به هر کارى که بتوانند، اقدام مىکنند، اگر قدرت بر شبیخون داشته باشند، شبیخون مىزنند، اگر بتوانند همه افراد دشمن را در حال خواب زیر صخرهها له کنند، این چنین خواهند کرد و در انجام آن درنگ نمىکنند ... آنان از استفاده از انواع سموم و ایجاد تفرقه بین دشمن به وسیله دروغ و نشر اکاذیب هیچ ابایى ندارند; ولى کسى که خود را به کتاب و سنت محدود کرده است، بسیارى از تدابیر و حیلههاى جنگى را بر خود ممنوع و حرام کرده است . همیشه دروغ از راست و حرام از حلال بسیار بیشتر است . به عنوان مثال اگر اشخاص را با نام واقعى آنان بنامیم یک احتمال بیشتر وجود ندارد در حالى که هزاران نام دروغ براى او وجود دارد . ایمان و کفر، اطاعت و عصیان، حق و باطل، صحیح و ناصحیح و خطا و صواب نیز همین گونه است . على (ع) از هر سخن و اقدامى جز آنچه را رضاى خدا در آن بود، انتخاب نمىکرد و رضاى خدا را تنها در موافقت کتاب و سنت مىدانست، نه در آنچه نیرنگبازان و حیلهگران و مکاران به کار مىبندند . به همین دلیل، وقتى عوام، کثرت نیرنگهاى معاویه و حیلههاى شگفتآور او را مشاهده کردند و امثال آنها را از حضرت على (ع) ندیدند، به خاطر نقصان عقل و کمى دانش، آن را دلیل بر رجحان سیاست معاویه و نقصان سیاست على (ع) پنداشتند .» (37)
5 - امیر مؤمنان (ع) در یکى دیگر از خطبههاى نهجالبلاغه که از پیمانشکنى و نیرنگبازى نهى مىکند مىفرماید:
«ایها الناس، ان الوفاء توام الصدق و لا اعلم جنة اوقى منه و ما یغدر من علم کیف المرجع و لقد اصبحنا فى زمان قد اتخذ اکثر اهله الغدر کیسا و نسبهم اهل الجهل فیه الى حسن الحیلة مالهم! قاتلهم الله! قدیرى الحول القلب وجه الحیلة و دونها مانع من امر الله و نهیه فیدعها راى عین بعد القدرة علیها و ینتهز فرصتها من لا حریصة له فى الدین; (38)
اى مردم! وفا همزاد راستگویى است . سپرى محکمتر و نگهدارندهتر از آن سراغ ندارم . آن کس که از وضع رستاخیز آگاه باشد، خیانت نمىکند . ما در زمانى زندگى مىکنیم که بیشتر مردم خیانت و حیلهگرى را کیاست و عقل مىشمارند، و نادانان، آنها را اهل تدبیر مىخوانند، چگونه فکر مىکنند؟! خداوند آنان را بکشد! چه بسا شخصى به تمام پیشآمدهاى آینده آگاه است و طریق مکر و حیله را خوب مىداند، ولى فرمان الهى و نهى پروردگار مانع اوست و با اینکه قدرت بر انجام آن دارد، آن را به روشنى رها مىسازد، ولى آن کس که از گناه و مخالفت فرمان حق پروا ندارد از همین فرصت استفاده مىکند .»
این خطبه به خوبى مىرساند که انسان باتقوا در سیاست از مکر و فریب استفاده نمىکند بلکه او ملزم به رعایت احکام الهى و امر و نهى خداوند متعال است .
6 - هنگامى که پس از کشته شدن عثمان، مردم براى بیعتبا حضرت على (ع) هجوم آوردند، امام (ع) به آنها فرمود:
«دعونى و التمسوا غیرى فانا مستقبلون امرا له وجوه و الوان; لا تقوم له القلوب و لا تثبت علیه العقول و ان الآفاق قد اغامت و المحجة قد تنکرت و اعلموا انى ان اجبتکم رکبتبکم ما اعلم، و لم اصغ الى قول القائل و عتب العاتب و ان ترکتمونى فانا کاحدکم و لعلى اسمعکم و اطوعکم لمن ولیتموه امرکم و انا لکم وزیرا، خیر لکم منى امیرا; (39)
مرا وا گذارید و دیگرى را بجویید، زیرا ما به استقبال چیزى مىرویم که چهرههاى مختلف و جهات گوناگونى دارد . دلها بر این امر استوار و عقلها ثابت نمىماند، چهره افق حقیقت را ابرهاى تیره فساد گرفته و راه مستقیم حق ناشناس مانده . آگاه باشید اگر دعوت شما را اجابت کنم طبق آنچه خود مىدانم، با شما رفتار مىکنم . و به سخن این و آن و سرزنش سرزنشکنندگان گوش فرا نخواهم داد، اگر مرا رها کنید، من هم چون یکى از شما هستم، شاید من شنواتر و مطیعتر از شما نسبتبه رییس حکومتباشم و در چنان حالى من وزیر و مشاورتان باشم، بهتر از آن است که امیر و رهبرتان گردم .»
اینکه حضرت على (ع) مىفرماید: «من وزیر باشم براى شما بهتر است تا امیر باشم» چه معنایى دارد؟ آیا حضرت على (ع) در کارآمدى خود تردید داشت؟ آیا دیگرى را لایقتر و شایستهتر از خود براى تصدى خلافت مىدانست؟ آیا معتقد بود دیگرى بیش از او مصالح اسلام و مسلمانان را رعایت مىکند؟ آیا امام (ع) دلسوزتر از خود، کسى را سراغ داشت؟ مگر امیر مؤمنان (ع) خلافت را حق مسلم خود نمىدانست . مگر آن حضرت بارها به مردم نگفته بود که دیگران غاصبانه بر مسند حکومت تکیه زدند . مگر على (ع) خود را شایستهترین و لایقترین فرد براى تصدى رهبرى مسلمانان نمىدانست . پس چه شده است که وقتى زمینه فراهم گردیده و مردم به سوى او روى آوردهاند، از پذیرش حکومتخوددارى مىکند و مىفرماید:
«مرا واگذارید و دیگرى را بجویید ... من وزیر باشم براى شما بهتر است تا امیر باشم» .
دقت در مجموع سخنان امام (ع) این پرسش را به خوبى پاسخ مىدهد . حضرت على (ع) چنانچه خود مىفرماید اوضاع و شرایط را به گونهاى نمىدید، که زمینه اجراى احکام اسلامى به طور صد در صد فراهم باشد . او به خوبى مىدانست که اجراى عدالتبه طور کامل و پایبندى به احکام اسلام، مخالفتهاى بسیارى را برمىانگیزد و کسانى که در حکومت عثمان به تبعیض و استفاده نامشروع از بیتالمال خو گرفتهاند و اموال عمومى را همچون میراث پدرى خود مىانگاشتند، در مقابل اجراى عدالت ایستادگى خواهند کرد و براى حکومت نوپاى آن حضرت مشکلات فراوانى پدید خواهند آورد که مردم آمادگى مبارزه با آنها را ندارند، از این رو به مردم توصیه مىکند به سراغ دیگرى بروند که مانند امام (ع) به طور صد در صد پایبند به اجراى عدالت و احکام اسلامى نباشد و بتواند با مخالفان خود سازش کند تا جامعه آن روز کمتر گرفتار مشکلات و چالشها گردد .
لذا امام (ع) شخص معینى را براى حکومتبه مردم معرفى نمىکند و تنها مىخواهد این مسؤولیت را از عهده خود بردارد . مسلما در آن شرایط هر شخص دیگرى به جاى حضرت على (ع) زمام امور جامعه را به دست مىگرفت، راحتتر مىتوانستخود را با اوضاع و شرایط آن زمان هماهنگ نماید . در آن صورت امام (ع) در مقابل اعمال خلافى که در جامعه به دست دیگرى انجام مىگرفت، مسؤولیتى نداشت و تنها موظف به نهى از منکر بود . ولى اگر آن حضرت مسؤولیتحکومت را به عهده مىگرفت، خود را مجاز نمىدانست تا براى استحکام پایههاى حکومتخویش، کمترین سازش و مداهنهاى نماید . او مىفرماید: «آگاه باشید; اگر من دعوت شما را اجابت کنم، طبق آنچه خود مىدانم با شما رفتار مىکنم و به سخن این و آن و سرزنش سرزنشکنندگان گوش فرا نخواهم داد» . این سخن به خوبى گویاى این حقیقت است .
با توجه به آنچه گذشت، از این سخن امام (ع) به خوبى استفاده مىشود که حاکم اسلامى حق ندارد، براى حفظ و تداوم حکومت اسلامى هیچ یک از احکام شرعى را تعطیل کند یا سر سوزنى از اجراى عدالتسر باز زند; چرا که اگر در نظر مبارک امیر مؤمنان (ع) چنین شیوهاى جایز بود و آن حضرت تشکیل حکومت و حفظ آن را بر همه احکام الهى و اجراى عدالت مقدم مىدانست، با آغوش باز خلافت را مىپذیرفت و تا آنجا که حفظ حکومتبر مخالفتبا احکام شرعى و عدم اجراى عدالت در جامعه متوقف بود، با احکام شرعى مخالفت مىکرد .
7 - حضرت على (ع) در عهدنامه خود به مالک اشتر مىفرماید:
«و لا یدعونک ضیق امر، لزمک فیه عهد الله الى طلب انفساخه بغیر الحق، فان صبرک على ضیق امر ترجو انفراجه و فصل عاقبته، خیر من غدر تخاف تبعته و ان تحیط بک من الله فیه طلبه، و لا تستقبل فیها دنیاک و لا آخرتک; (40)
هرگز نباید قرار گرفتن در تنگنا، به خاطر الزامهاى پیمانها، تو را وادار سازد که براى فسخ آن از راه ناحق اقدام کنى; زیرا شکیبایى تو در تنگناى پیمانها که امید گشایش و پیروزى در عاقبت آن دارى، بهتر است از پیمانشکنى و خیانتى که از مجازات آن مىترسى، همان پیمانشکنى که موجب مسؤولیتى از ناحیه خداوند مىگردد که نه در دنیا و نه در آخرت نتوانى پاسخگوى آن باشى .»
از این دستور امیر مؤمنان (ع) به مالک اشتر استفاده مىشود که حاکم اسلامى اجازه ندارد به دلیل تنگناها و مشکلات حکومتبا حکمى از احکام الهى مخالفت نماید، یا در عمل به تعهدات و پیمانهاى خود کوتاهى کند بلکه وظیفه دارد در مشکلات و تنگناها به خداوند متعال تکیه کند و از او کمک بخواهد .
8 - در یکى دیگر از نامههاى خود مىفرماید:
«فلیکن امر الناس عندک فى الحق سواء; فانه لیس فى الجور عوض من العدل ... و انه لن یغنیک عن الحق شى ابدا; (41)
امور مردم از نظر حقوق باید نزد تو مساوى باشد; چرا که هیچ گاه جور و ستم جانشین عدالت نخواهد شد ... و بدان که هیچ چیز تو را از حق بىنیاز نخواهد ساخت .»
این دو جمله با این همه تاکید نشان مىدهد که در هیچ حالى، انسان مجاز به عدم رعایتحق و عدالت نیست .
9 - حضرت على (ع) پس از نکوهش یاران خود به دلیل عدم حضور در جنگ مىفرماید:
«انى لعالم بما یصلحکم و یقیم اودکم و لکنى لا ارى اصلاحکم بافساد نفسى; (42)
من مىدانم چه چیز شما را اصلاح مىکند، ولى اصلاح شما را با تباه ساختن روح خویش جایز نمىشمرم» .
در نقل دیگرى از آن حضرت این گونه روایتشده است:
«لقد علمت ان الذى یصلحکم هو السیف و ما کنت متحریا صلاحکم بفساد نفسى; (43)
من مىدانم آنچه شما را اصلاح مىکند شمشیر است ولى اصلاح شما را به قیمت فساد خود نمىجویم»
مسلما اجبار مردم از نظر اسلام حرام است و الا حضرت على (ع) آن را سبب فساد خود نمىدانست، زیرا على (ع) بر محور حق و اسلام حرکت مىکند . حتى اگر اجبار مردم مکروه بود، لازم بود امام (ع) براى حفظ حکومت اسلامى که واجب است از آن استفاده کند . بنابراین توجیهى براى سخن امام (ع) جز بنا بر حرمت اجبار مردم وجود ندارد . با توجه به این نکته، سخن امام (ع) بیانگر این مطلب است که پیروزى در نظر مبارک على (ع) یک ارزش مطلق نیست، که بتوان آن را از هر راهى و با هر وسیلهاى به دست آورد بلکه پیروزى زمانى ارزش است که از راه صحیح و مشروع به دست آید .
10 - اصبغ ابننباته مىگوید:
قال امیرالمؤمنین (ع) ذات یوم و هو یخطب على المنبر بالکوفة: ایها الناس لولا کراهیة الغدر لکنت من ادهى الناس، الا ان لکل غدرة فجرة و لکل فجرة کفرة . الا و ان الغدر و الفجور و الخیانة فى النار; (44)
اصبغ ابننباته گوید: روزى امیر مؤمنان (ع) در حالى که بر فراز منبر کوفه خطبه مىخواند، چنین فرمود: اى مردم! اگر نیرنگ ناخوشایند نبود، من از زیرکترین مردم بودم . آگاه باشید که هر نیرنگى گناه و هر گناه نوعى کفر است . آگاه باشید که نیرنگ و گناه و خیانت در آتش است .»
11 - امر مؤمنان (ع) در عهدنامه خود به مالک اشتر مىفرماید:
«ایاک و الدماء و سفکها بغیر حلها فانه لیس شىء ادنى لنقمة و لا اعظم لتبعة و لا احرى بزوال نعمة و انقطاع مدة من سفک الدماء بغیر حقها . و الله سبحانه مبتدىء بالحکم بین العباد فیما تسافکوا من الدماء یوم القیامة فلا تقوین سلطانک بسفک دم حرام فان ذلک مما یضعفه و یوهنه بل یزیله و ینقله و لا عذر لک عند الله و لا عندى فى قتل العمد لان فیه قود البدن و ان ابتلیتبخطاء و افرط علیک سوطک او سیفک او یدک بالعقوبة; فان فى الوکزة فما فوقها مقتلة فلا تطمحن بک نخوة سلطانک عن ان تودى الى اولیاء المقتول حقهم; (45)
از خون و خونریزى ناروا سختبپرهیز که آن به خشم خدا نزدیکترین باشد و بزرگتر کیفرى را پىآمد دارد و هم زوال نعمت و سرنگونى را زمینهسازترین باشد و خداوند سبحان در روز قیامتخود - بدون دادخواست - بر خونهاى ناحق ریخته بندگانش حکم مىکند . پس به هیچ روى با ریختن خون حرام پایههاى فرمانروایى خویش را استوار مکن، که این از عوامل ناتوانى و سستى، و حتى نابودى و از دست رفتن فرمانروایى است . و در مورد قتل عمد، هیچ عذرى در نزد خدا و من پذیرفته نیست; چرا که در این باره قصاص رقم خورده است . با این همه اگر به خطا دچار شدى و در کیفر، تازیانه، شمشیر یا دستت تو را به تندروى کشاند که گاه مشتى سبب قتلى مىشود، چه رسد به بیش از آن - مباد که غرور قدرت از پرداختخونبها به اولیاى مقتول بازت دارد و به سرکشى دچارت کند .» (46)
از این سخن امام (ع) استفاده مىشود که حاکم اسلامى حق ندارد براى حفظ و تقویتحکومت، خون بىگناهان را بر زمین ریزد و به کسى ظلم و ستم روا دارد . علاوه بر آن، حضرت على (ع) در این سخن خود واقعیت دیگرى را به مالک اشتر گوشزد مىکند و آن اینکه حکومت نه تنها با ظلم و ستم و ریختن خون بىگناهان تقویت نمىشود بلکه حکومتى که پایههاى خود را بر خون بىگناهان بنا نهد مقدمه نابودى و زوال خود را فراهم کرده است .
12 - پس از آنکه مردم با حضرت على (ع) بیعت کردند، معاویه از بیعتبا آن حضرت خوددارى کرد و گفت: «اگر على مرا بر حکومتشام و کارهایى که عثمان به من واگذار کرده است، ابقا کند، با او بیعتخواهم کرد!» در این هنگام مغیره خدمت امام (ع) رسید و گفت: «اى امیر مؤمنان تو خود معاویه را به خوبى مىشناسى . خلفاى پیشین او را به حکومتشام منصوب نمودهاند، تو نیز او را به کار گمار، تا کارها سامان یابد و پایههاى حکومتت استوار شود، آن گاه اگر خواستى او را عزل کن!»
امیرالمؤمنین (ع) به او فرمود:
اتضمن لى عمرى یا مغیرة فیما بین تولیته الى خلعه؟ قال: لا . قال لایسالنى الله عز و جل عن تولیته على رجلین من المسلمین لیلة سوداء ابدا و ما کنت متخذ المضلین عضدا لکن ابعث الیه و ادعوه الى ما فى یدى من الحق فان اجاب فرجل من المسلمین، له ما لهم و علیه ما علیهم و ان ابى حاکمته الى الله;
اى مغیره آیا ضمانت مىکنى که از زمان به کار گماردن معاویه تا زمان بر کنار نمودنش، من زنده باشم؟ مغیره پاسخ داد: نه!
امام (ع) فرمود: خداوند هرگز در باره به کار گماردن معاویه در شب سیاهى بر دو نفر از مسلمانان از من سؤال نخواهد کرد! (هرگز من او را به کار نخواهم گمارد تا مورد بازخواست و مؤاخذه خداوند قرار گیرم) . هرگز چنین نبوده که من گمراهکنندگان را یار خود گیرم . به معاویه پیام ده و او را به تسلیم شدن در برابر حق - که در دست من است - فرا خوان . اگر به دعوت تو پاسخ مثبت داد، مانند یکى از آحاد مسلمانان خواهد بود . براى اوست آنچه براى مسلمانان است و بر اوست آنچه بر مسلمانان است و اگر خوددارى کرد، داورى در باره او را به خدا مىسپارم .» (47)
13 - ابنابىالحدید روایت مىکند:
«مهمترین چیزى که در پراکنده شدن مردم از اطراف امیر مؤمنان (ع) مؤثر بود، روش آن حضرت در تقسیم بیتالمال بود . امام (ع) هرگز انسانهاى شریف و بزرگ را بر مسلمانان معمولى و عرب را بر عجم برترى نمىداد . على (ع) با رؤسا و بزرگان قبایل آن گونه که پادشاهان سازش مىکنند سازش نمىکرد . با اموال عمومى دل کسى را به دست نمىآورد . ولى معاویه بر عکس امام (ع) عمل مىکرد . همین امر سبب شد تا مردم از اطراف على (ع) پراکنده شوند و به معاویه بپیوندند . روزى حضرت على (ع) از پراکنده شدن مسلمانان از گرد خود به مالک اشتر گلایه و شکایت کرد . مالک در پاسخ گفت: «اى امیر مؤمنان ما در جنگ جمل به کمک مردم کوفه و بصره با ناکثین جنگیدیم، در حالى که در میان مردم هیچ اختلافى نبود ولى پس از آن به تدریج اختلاف ایجاد شد، مردم بازگشتند، انگیزهها غیر الهى شد و از تعداد یارانت کاسته گردید . تو نیز در میان مردم به عدالت و حق رفتار مىکنى، حق انسانهاى عادى و معمولى را از شریف و بزرگ باز مىستانى . در پیشگاه تو شریف هیچ برترى بر یک شهروند عادى و معمولى ندارد . وقتى حق را در باره همه به طور یکسان اجرا کردى، گروهى از روش تو دلتنگ و از عدالت ناراحت و غمگین شدند . از سوى دیگر وقتى رفتار معاویه را با اشراف و ثروتمندان مشاهده کردند، به دنیا علاقهمند شدند; چرا که اندکند کسانى که طالب دنیا نباشند، بلکه بیشتر آنان از حق و عدالت ناراحت و خریدار باطل هستند . اى امیر مؤمنان اگر تو نیز بیتالمال را میانشان تقسیم کنى به سویت گردن مىکشند، برایتخیرخواهى مىکنند و دوستى خود را به پایت مىریزند . اى امیر مؤمنان! خداوند کارهایت را اصلاح، دشمنانت را سرکوب، اجتماعشان را پراکنده، نقشههایشان را نابود و کارهایشان را متشتت نماید . خداوند به آنچه آنها انجام مىدهند آگاه است . حضرت على (ع) در پاسخ مالک فرمود:
«اما ما ذکرت من عملنا و سیرتنا بالعدل، فان الله عز و جل یقول «من عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعلیها و ما ربک بظلام للعبید» و انا من ان کون مقصرا فیما ذکرت اخوف . اما ما ذکرت من ان الحق ثقل علیهم ففارقونا لذلک، فقد علم الله انهم لم یفارقونا من جور، و لا لجئوا اذ فارقونا الى عدل، و لم یلتمسوا الا دنیا زائله عنهم کان قد فارقوها; و لیسالنیوم القیامه: ا للدینا ارادوا ام لله عملوا؟ و اما ما ذکرت من بذل الاموال و اصطناع الرجال فانه لایسعنا ان نؤتى امرءا من الفىء اکثر من حقه، و قد قال الله سبحانه و تعالى و قوله الحق: «کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة باذن الله و الله مع الصابرین» و قد بعث الله محمدا صلى الله علیه وحده فکثره بعد القلة و اعز فئته بعد الذلة و ان یرد الله ان یولینا هذا الامر یذلل لنا صعبه و یسهل لنا حزنه، و انا قابل من رایک ما کان لله عز و جل رضا و انت من آمن الناس عندى و انصحهم لى و اوثقهم فى نفسى ان شاءالله;
اما آنچه در باره سیره و روش ما در باره عمل به عدالتبیان کردى، همانا خداوند عز و جل مىفرماید: «هر کس کار شایستهاى انجام دهد، پس آن کار به نفع خود اوست و هر کس بدى کند، بر خود بدى کرده است و پروردگارت به بندگانش ستم نمىکند» و من از آن بیمناکم که در عمل به عدالت کوتاهى کرده باشم .
اما در باره اینکه گفتى پذیرش حق بر آنان سنگین است و به همین دلیل از ما جدا شدند، همانا خدا مىداند که آنان به خاطر ظلم و ستم از ما جدا نشدند و وقتى از ما جدا شدند به عدالت پناه نبردند . آنها جز دنیایى که از دستشان گرفته شده، انگیزهاى نداشتند و با جدا شدن از ما در قیامت مورد بازخواست و مؤاخذه قرار خواهند گرفت و از آنان سؤال خواهد شد که آیا در پى دنیا بودند یا براى خدا کار کردند .
اما آنچه در باره بخشش اموال و سازشکارى با مردان پیشنهاد کردى، همانا ما اختیار نداریم که به شخصى از بیتالمال بیش از حقش ببخشیم . خداوند متعال که سخنش ملاک و میزان حق است مىفرماید: «چه بسیار گروه اندک که بر گروه بسیارى به اذن خداوند پیروز شوند و خداوند با صابران است .» خداوند محمد (ص) را تنها مبعوث فرمود و یارانش را پس از آنکه اندک بودند، زیاد کرد و پس از آنکه ذلیل بودند عزیز فرمود . اگر خداوند بخواهد ما را حاکم مسلمانان گرداند، مشکلات را برطرف و دشواریها را آسان مىکند من آن مقدار از نظرات و پیشنهادات تو را که مورد رضاى خداوند باشد مىپذیرم، و تو نزد من از امینترین، مطمئنترین و خیرخواهترین مردم هستى ان شاءالله .» (48)
حضرت على (ع) با آن همه دقتى که در اجراى عدالت و تقسیم بیتالمال در دوران زمامدارى خویش به کار مىبرد نه تنها ناراحت نیستبلکه بیم آن دارد که مبادا در اجراى عدالت کوتاهى کرده باشد . لذا به طور صریح و روشن به مالک اعلام مىکند که او حق ندارد، آن گونه که مصلحتحکومتش اقتضا مىکند در بیتالمال و حقوق مردم تصرف کند و از بیتالمال به عنوان ابزار و وسیلهاى براى تحکیم پایههاى حکومتخویش استفاده کند . بلکه حضرت على (ع) خود را موظف مىدانست که عدالت را به طور کامل اجرا کند و براى او مهم نبود که در این راه حکومتش را از دست دهد .
14 - در زمان امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام براى گروهى از شیعیان این فرصتبه دست آمد که بتوانند عهدهدار برخى از مسؤولیتهاى حکومتى شوند . حتى شخصى مانند على بنیقطین توانست پست مهم وزارت را در اختیار بگیرد . از اینرو پذیرش مسؤولیت از سوى حاکمان جور و خلفاى ستمگر یکى از مسایل مورد ابتلاى اصحاب ائمه (ع) گردید که در باره آن از پیشوایان معصوم (ع) پرسشهاى بسیارى گردید و این موضوع به احادیث امامان معصوم (ع) و از آنجا به فقه شیعه راه یافت .
در زمان خلفاى عباسى همواره شیعیان مورد ظلم و ستم حاکمان و قدرتمندان قرار داشتند . پیشوایان معصوم (ع) براى اینکه تا حدودى از فشار وارد بر شیعیان از سوى حکومتبکاهند، گروهى از یاران خود را تشویق مىکردند تا از سوى خلفاى جور عهدهدار مسؤولیتشوند و به این وسیله مقدارى از مشکلات شیعیان را برطرف نمایند . نکتهاى که در بحث «حفظ حکومت» از این احادیث استفاده مىشود این است که در برخى از احادیثى که امامان معصوم (ع) شخصى را به پذیرش مسؤولیت تشویق نمودهاند و یا آن را براى او بلامانع و جایز دانستهاند، آن را مقید و مشروط به رعایت کامل و دقیق احکام الهى و حقوق مردم نمودهاند . در صورتى که اگر قاعده اهم و مهم در این مورد جارى مىشد، باید امامان معصوم (ع) به پیروان خود تذکر دهند که میان خدماتى که با پذیرش مسؤولیت مىتوانند انجام دهند با احکامى که در این راه مجبور به مخالفتبا آنها هستند، مقایسه کنند و تنها در صورتى مىتوانند عهدهدار مسؤولیتسیاسى گردند که خدماتشان بیش از کارهاى خلافشان باشد . در اینجا به برخى از این احادیث اشاره مىکنیم .
حسن بنحسین انبارى گوید: «چهارده سال به وسیله نامه در باره پذیرش مسؤولیت از امام رضا (ع) سؤال مىکردم; در آخرین نامه به امام نوشتم: «من بر جان خود بیمناک هستم و حاکم به من مىگوید: تو رافضى هستى و ما شک نداریم که به همین دلیل زیر بار مسؤولیت نمىروى!» امام در پاسخ به نامه من نوشت:
«فهمت کتابک و ما ذکرت من الخوف على نفسک، فان کنت تعلم انک اذا ولیت عملت فى عملک بما امر به رسول الله (ص) ثم تصیر اعوانک و کتابک اهل ملتک و اذا صار الیک شىء واسیتبه فقراء المؤمنین حتى تکون واحدا منهم کان ذا بذا و الا فلا; (49)
به مضمون نامهات و اینکه گفتى بر جانتبیمناکى، آگاه شدم . اگر مىدانى که در صورت پذیرش مسؤولیتبه دستورات پیامبر اکرم (ص) عمل خواهى کرد و یاران و همکارانت را از شیعیان انتخاب خواهى نمود و اگر هر گاه مالى به دستت رسید با فقراى شیعه با مواسات رفتار خواهى کرد و خود را مانند یکى از آنان قرار خواهى داد، این در مقابل آن خواهد بود و الا نه (کارهایى که گفتم، گناه پذیرش مسؤولیت را جبران خواهد کرد و اگر کارهایى که گفتم انجام ندهى حق پذیرش مسؤولیت نخواهى داشت» .
چنانچه ملاحظه مىشود، امام به او نفرمود که میان کارهایى که مىتواند انجام دهد و کارهاى خلافى که احیانا مجبور به انجامش خواهد شد، مقایسه کند و هر کدام بیشتر بود همان را برگزیند .
عبدالله نجاشى از سوى خلیفه وقتبه حکمرانى اهواز منصوب شد . آن گاه نامهاى به امام صادق (ع) نوشت و ضمن اعلام این خبر از امام (ع) درخواست رهنمود کرد . امام (ع) در پاسخ به نامه او فرمود:
«زعمت انک بلیتبولایة الاهواز فسرنى ذلک و ساءنى و ساخبرک بما ساءنى من ذلک و ماسرنى ان شاءالله، فاما سرورى بولایتک، فقلت: عسى ان یغیث الله بک ملهوفا خائفا من آل محمد (ص) و یعز بک ذلیلهم و یکسو بک عاریهم و یقوى بک ضعیفهم و یطفىء بک نار المخالفین عنهم و اما الذى ساءنى من ذلک فان ادنى ما اخاف علیک ان تعثر بولى لنا فلا تشم خطیرة القدس ... ; (50)
گمان کردى که به حکمرانى اهواز مبتلا گردیدهاى . این خبر هم مرا شادمان و هم اندوهگین کرد، که دلیل آن را به تو خواهم گفت . خوشحالى من از حکمرانى تو به این دلیل است که با خود گفتم: امید است، خداوند به وسیله تو مظلوم و ترسانى از آل محمد (ص) را فریادرسى کند . ذلیلى از آنان را عزیز نماید، برهنهاى از ایشان را بپوشاند، ضعیفى از آنها را نیرومند کند و آتش مخالفین را از آنان برطرف نماید و ناراحتى من از حکمرانى تو به خاطر این است، کمترین چیزى که از آن بر تو بیمناکم این است که در مورد یکى از دوستان ما گرفتار لغزش و اشتباهى شوى و به این وسیله هرگز بوى «حظیرة القدس» را استشمام ننمایى» .
امام صادق (ع) کمترین لغزشى را در رفتار با شیعیان سبب محرومیت از بهشت و سعادت ابدى مىداند و در این راه خدماتى را که به وسیله پذیرش مسؤولیت مىتواند انجام دهد به حساب نیاورده است . اگر بنا بود که پذیرش مسؤولیت و حفظ و تداوم آن مصداق قاعده اهم و مهم باشد باید امام صادق (ع) بفرماید که در پذیرش مسؤولیتخدماتى که انجام مىگیرد با کارهاى خلافى که مجبور به انجام آنها مىگردد، مقایسه شود و در صورتى که خدمات بیشترى بتواند انجام دهد لازم است عهدهدار سؤولیتسیاسى گردد هر چند در کنار آن لازم باشد که کارهاى خلافى نیز انجام گیرد .
فضل بنعبدالرحمن هاشمى گوید:
کتبت الى ابىالحسن (ع) استاذنه فى اعمال السلطان فقال: «لا باس به ما لم یغیر حکما و لم یبطل حدا و کفارته قضاء حوائج اخوانکم; (51)
نامهاى به امام موسى بنجعفر (ع) نوشتم و از آن حضرت براى ورود در کارهاى حکومت اجازه خواستم . امام (ع) در پاسخ فرمود: تا وقتى که حکمى را تغییر ندهد و حدى را باطل نکند اشکال ندارد و کفاره آن برآوردن نیازهاى برادرانتان است .»
ادامه بحث را در بخش پایانى مقاله پى مىگیریم .
پىنوشت:
1) شیخ انصارى، فرائد الاصول، الموتمر العالمى بمناسبة الذکرى المئویة الثانیة لمیلاد الشیخ الانصارى، 1409، ج1، ص404 .
2) آخوند خراسانى، کفایة الاصول، مؤسسه النشر الاسلامى، ص358 .
3) امام خمینى، انوار الهدایة، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، ج1، ص364 .
4) ر . ک: مکاسب محرمه، امام خمینى، ج2، ص204 .
5) مرتضى مطهرى، آشنایى با علوم اسلامى، منطق، فلسفه، انتشارات صدرا، ص12 .
6) امام خمینى، کتاب البیع، ج2، ص461 .
7) امام خمینى، ولایت فقیه، مؤسسه انتشارات امیرکبیر با همکارى نمایشگاه کتاب قم، تهران، 1357، ص30 - 29 .
8) صحیفه امام، ج19، ص153، سخنرانى 22/11/63 .
9) نهجالبلاغه، خطبه 40، ترجمه شهیدى، ص39 .
10) سلسلة الینابیع الفقهیه، مؤسسه فقه الشیعه، الدار الاسلامیه، ج9، ص 50 - 49 .
11) همان، ص31 .
12) همان، ص175 .
13) اللمعة الدمشقیه، ج2، ص381 .
14) سلسلة الینابیع الفقهیه، ج9، ص159 .
15) جواهر الکلام، ج21، ص48 - 47 .
16) امام خمینى، تحریرالوسیله، مطبعة الآداب فى النجف الاشرف، ج1، ص485 .
17) جواهر الکلام، ج21، ص39; وسایل الشیعه، ج11، ص20 - 19، باب 6 از ابواب جهاد العدو، حدیث 2 . متن حدیثبا اندکى اختلاف در کتابهاى روایى آمده است که ما بر اساس آنچه در جواهر آمده است ترجمه کردیم .
18) همان، ج20، ص13 .
19) همان، ج19، ص112 .
20) همان، ج19، ص196 .
21) مرکز بررسى اسناد تاریخى، زنده تاریخ شهید آیتالله سید حسن مدرس به روایت اسناد، مرکز بررسى اسناد تاریخى وزارت اطلاعات، آذر 1378، ص20 .
22) همان، ج22، ص211 .
23) همان، ج20، ص13 .
24) صحیفه امام، ج19، ص339 .
25) همان، ج16، ص414 .
26) صحیفه نور، ج20، ص37 .
27) عبدالمجید معادیخواه، خورشید بىغروب، خطبه 33، ص49 .
28) نهجالبلاغه، خطبه 72 .
29) توبه (9) ، آیه 33 .
30) کهف (18) ، آیه 51 .
31) اسراء (17) ، آیه 75 - 74 .
32) علامه طباطبایى، المیزان، ج6 ، ص299 .
33) شیخ حر عاملى، وسائل الشیعه، ج11، ص82، باب 39 من ابواب جهاد العدو، حدیث 6 و محمد ثقفى، الغارات، ج1، ص75 .
34) شیخ حر عاملى، همان، حدیث 2 و نهجالبلاغه، خطبه 126 .
35) نهجالبلاغه، حکمت 327 .
36) همان، خطبه 200 .
37) ابنابىالحدید، شرح نهجالبلاغهج10، ص229 - 227 .
38) نهجالبلاغه، خطبه 41 .
39) همان، خطبه 92 .
40) همان، نامه 53 .
41) همان، نامه 59 .
42) همان، خطبه 69 .
43) محمدى رىشهرى، میزانالحکمة، ج7، ص478 .
44) شیخ حر عاملى، همان، ج11، ص50، باب 21 من ابواب جهاد العدو، حدیث 3 .
45) نهجالبلاغه، نامه 53 .
46) عبدالمجید معادیخواه، همان، ص365 .
47) علامه مجلسى، بحارالانوار، ج32، ص386 .
48) ابنابىالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج2، ص198 .
49) شیخ حر عاملى، وسائل الشیعه، ج12، ص45، باب 48 از ابواب ما یکتسب به، حدیث1 .
50) همان، ص150، باب 49، حدیث1 .
51) مرحوم محدث نورى، مستدرک الوسائل، ج13، ص132، باب 39 از ابواب ما یکتسب به، حدیث10 .