خط «اعتدال» در نهضت مشروطیت ایران (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
در یک نگاه عذر و مستند کافى براى تصویرى اسلامگرا از شخصیت مطرح دوره مشروطه، عبدالرحیم طالبوف وجود ندارد، بهویژه اگر عمده مستند، نوشتههاى کسى چون فریدون آدمیتباشد و از اینرو نمىتوان طالبوف را قرین فقیهى والامقام چون آیتالله نائینى، در جبهه اسلامگرایان قرار داد، اما از منظرى دیگر که کاملا نیز مهم و راهگشاست، توجه به شخصیتهایى است که دیگران سعى دارند گاه با تحریف و یا حذف برخى از ابعاد زندگى و شخصیتشان، آنان را مال خود کنند . از این دیدگاه، چنانچه با پرهیز از جزمیتگرایى و مطلقاندیشى، سعى کنیم شخصیتهاى علمى، سیاسى، دینى و ملى خود را معرفى کرده و ابعاد مثبت و منفى آنان را فارغ از تعصبات تحلیل کنیم، سرمایههاى فراوانى را که هویت ملى و دینى ما را تقویت مىکند به دستخواهیم آورد . و این نکتهاى است که چه بسیار مورد غفلت قرار مىگیرد . کما اینکه در نگاه نویسنده محترم نیز «آدمیت» گرچه سکولار و فراماسون است و قابل احترام نیست اما به عنوان نویسندهاى که مجموعه آثار او در نهضت مشروطیت، مورد استنباد موافق و مخالف قرار مىگیرد; طبعا به کلى نمىتوان آثار وى را حتى با دید انتقادى نادیده گرفت . نویسنده محترم در این مقاله تلاش کرده است از منظر دوم به «ملا عبدالرحیم طالبوف» نظر افکند و وى را در جرگه اسلامگرایان معتدلى چون میرزاى نائینى قرار دهد . «حکومت اسلامى»
حادثه انقلاب مشروطیت در تاریخ اجتماعى ایران، پدیده نوظهورى بود که افکار و اندیشهها را از ریشه و بن، سخت تکان داد و تار و پود اجتماعى کشور را دگرگون ساخت .
در این حادثه، گرچه ظهور انقلاب، از کتک زدن یک بازارى (قندفروش) آغاز شد، (1) اما ریشههاى آن، پیشاپیش در افکار و اندیشههاى متفکران نوگرا وجود داشت و دههها جلوتر از حادثه بازار، در ذهن و اندیشه ایرانى، فکر تحول و دگرگونى اجتماع و ایجاد نظام پارلمانى، محدود کردن قدرت سلطنت، پالیزه کردن اندیشه سیاسى، طرح نوین یک فلسفه سیاسى مطرح بود . (2)
مهدى قلىخان هدایت، در آغاز کتاب خود، «تصویرى از ایران» ارائه مىدهد که گویاى وضع پریشان جامعه، بىنظمى امور، ظلم و تعدى و انتظار وقوع یک حادثه اجتماعى در تحول اوضاع را حکایت مىکند . او مىنویسد:
«ایران را بىسامانى و پریشانى فرا گرفته، روس از یک سو مىکشد و انگلیس از یک سو . ترکیه هم سرى توى سرها درمىآورد . دولتیکجا 5/22 میلیون روبل (درصد پنج) یکجا یازده کرور تومان (درصد چهار) به دولت روس مقروض است، دویست و نود هزار لیره به انگلیس .
گمرکات وثیقه قرض است . خزانه، خالى و دولت محتاج پول .
بالمقاطعه حکام پیشکش به شاه و سهمى به صدور و مبلغى به اجزاى دربار و صدراعظم مىدهند و مىروند به بخت و اقبال یا قوه تعدى که چه وصول کنند .
به انواع اسامى، از رعیت نقد و جنس گرفته مىشود . از مردم، آنکه در شمال استخودش را به روس بسته، آنکه در جنوب استبه انگلیس . وزراء چشمانشان به دهان «سفارتین» است . مردم بازارى که خارج از این بازى هستند، خشمآلود منتظر دست غیباند . شاه مریض است و گرفتار به درد خود . رجال دولت، همه در فکر منفعت، فکرى که در هیچ کلهاى نیست، فکر مملکت است . اگر چند نفرى هم در این فکرند، مغلوب اکثریتاند . مردم، چیزهایى شنیدهاند و آرزوهایى در دل دارند . بمبى در سینهها مخفى است، تا کى بترکد .» . (3)
طبیعى است که پیشقراولان این نهضت اجتماعى، اندیشهورزان روشنفکر و عالمان نواندیش بودند . نوشتهها و مکتوبات سیدجمالالدین، میرزا ملکمخان، عبدالرحیم طالبوف و همینطور شیخ هادى نجمآبادى، ملاعبدالرسول کاشانى و از همه مهمتر علامه زمان، آیتالله شیخ محمدحسین نائینى، در تحول و دگرگونى اجتماعى، نقش بارزى داشتهاند .
اینها، در برابر تحجرگرایان دینى و افراطگران غربزده، خط «اعتدال» نوینى را ارائه مىدادند .
سه جریان
مىتوان گفت، تاریخ ایران، در آن دوره از وجود سه اندیشه اجتماعى برخوردار بود:
1 - جریان تحجر و جمود که هر گونه تحول و دگراندیشى را «بدعت» مىشمردند;
2 - شرقگرایان سوسیالیست مانند آخوندزاده و جریان چپ و غربزدگان انگلوفیل به مانند میرزا ملکمخان;
3 - جریان اسلامى - ملى سیدجمالالدین و شاگردانش از جمله میرزاى نائینى از جناح اسلامگرا، عبدالرحیم طالبوف از جناح روشنفکران .
این گروه سوم، بیشتر خط «اعتدال» را دنبال مىکردند و همواره اصلاحات را در مسیر «نه شرقى و نه غربى» پى مىگرفتند . با همه گونه سلطه بیگانه ستیز داشتند و از تسلط فرهنگى و سیاسى دولتهاى بیگانه و اجنبى نه تنها تنفر داشتند بلکه به سختى مبارزه مىکردند . و در سلوک و روش مبارزاتى نه تنبل بودند و نه خشن و قهرآلود . راهى میانه، منطقى، عمیق و استدلالى و آگاهانه را در پیش گرفته بودند .
تبلور این خط فکرى (اعتدال) را مىتوان در نوشتههاى علامه نائینى و عبدالرحیم طالبوف دنبال کرد . مشترکات فکرى، اسلوب مبارزه و پیشنهادهاى اصلاحى این دو اندیشمند تحولگرا، چنان عمیق است که آدمى را به شگفتى وا مىدارد .
گرچه نویسندگان چپگرا به مانند «باقر مؤمنى» (4) و «فریدون آدمیت» (5) تلاش دارند که طالبوف را یک ماتریالیست تجربهگرا، معرفى نمایند، اما او، حقیقتا یک مسلمان دیندارى است که جهان خلقت را (مطابق اندیشه زمان خود) عالمانه مىفهمد و باور دارد . بارها در کتابهاى خود، به اصالت اعتقاد به خداوند و سنن هستى، اعتراف مىکند . او به صراحت مىگوید:
«گرداننده جهان و مدیر کارخانه امکان، عزم بشرى نیست، سابقه نامعلوم یا تقدیر الهى است و همان تقدیرات، عبارت از قانون خلقت است که در هیچ مدار از موضوع خود، تخلف نمىکند . مقدر است که از هر کس چه فعل آید، درخت مفل نه خرما دهد و نه شفتالو . اما اگر عزم بشرى توجه به تربیت درختشفتالو نماید، درشتى او را به انار ساده مىرساند و اگر بخواهد از درختشفتالو، انجیر بخورد، چون مخالف قانون خلقتیا همان «تقدیر» است عزم او باطل و سعیش عاطل گردد» . (6)
انگار که استاد مطهرى است که در «عدل الهى» و «انسان و سرنوشت» نظام خلقت را تفسیر مىکند و روند کارهاى انسان را بر مقتضاى قانون علت و معلول توجیه مىنماید . طبیعى است که این، اعتراف همه دینداران است که جهان خلقت را همان فعل خداوند و تقدیرات جهان را همان «سنن و قوانین طبیعى» تفسیر مىکنند و دقیقا این همان «توحید افعالى» است که هر دانشمند مسلمان آن را قبول دارد و باور مىکند .
به هر حال، مقایسه آراى این دو دانشمند و متفکر مسلمان (نائینى و طالبوف) در نهضت مشروطیت، آدمى را به عمق مفاهیم زمان و خواسته اصلى رهبران، آگاه مىسازد، و ایجاب مىنماید که با ترسیم خطوط فکرى آنها، تصویر روشنى از خط «اعتدال» اسلامگراى رهبران مشروطه، ارائه شود که خود، الگویى براى رهبریت فکرى نسلهاى بعدى و خوانندگان آثار صدر مشروطیت ایران خواهد بود .
رهبرى عالمان دین در نهضت مشروطیت
سنت فلسفه عقلى در فرهنگ خاص اسلامى - ایرانى، اصل اجتهاد در نظام شیعى، و بنیاد عرفان از منابع تفکر ایرانى، سه عاملى بودند که هر کدام ذاتا مىتوانستحاملان این اندیشه و روش را در تحولات عصرى، پیشگام سازد و در اوضاع خاص تاریخى تجدد و تحولپذیر نماید و اهل حکمت و عرفان را در درک روح زمان و عناصر تحول تیزهوش کند .
دقیقا این سه عامل بودند که انگیزه رهبرى نهضت مشروطه را در عالمان دینى و مرجعیتشیعه، تهییج مىکردند . چنان معروف است که وقتى از مرحوم آیتالله خراسانى، مرجع مشروطهخواه و آزادىطلب زمانه، در مقابل مخالفت مرحوم آیتالله سیدکاظم یزدى، سؤال شده بود که چرا و به چه انگیزهاى رهبرى نهضت مشروطیت را عهدهدار شدید؟ فرموده بود:
«زمان و عصر ما، در آستانه تحول است . دیر یا زود تحولات سیاسى و اجتماعى رخ خواهد داد . اگر عالمان دینى که ادعاى رهبریت جامعه اسلامى را دارند، یا باید خود زمام فکرى نهضت را به دستبگیرند و یا از ادعاى خود، صرف نظر نمایند، و گرنه، دیگران (و بیشتر اندیشمندان لائیک) این مهم را انجام خواهند داد .» (7)
آرى درک روح زمان، تشخیص جایگاه اجتماعى و سیاسى، احساس مسؤولیت در برابر جریانها و حرکات فکرى و سیاسى، شرط عمده مرجعیت و رهبریت دینى است و گرنه «با مدعى بگو که راحتبدار ما» !
با چنین انگیزهاى است که مرحوم نائینى قدم به اصلاح اجتماعى مىگذارد و در دفاع از مشروطیتبه عنوان رایزن فکرى بیت آیتالله آخوند خراسانى، و تئوریسین جناح اسلامى، رساله ارزشمند «تنبیه الامة و تنزیه المله» را که کتاب جامعى در «اصول حکومت اسلامى» است، تحریر مىنماید .
بیوگرافى علامه نائینى (ره) (1355 - 1265ه . ق)
او، به حق، یکى از برجستهترین چهرههاى بیدارگرى در جهان اسلام است . وى تحصیلات نخستین خود را در نائین، انجام داد و سپس به سال 1293ه به اصفهان آمد و 7 سال در آنجا زیست و تحصیل کرد .
آنگاه در سال 1303 به عراق رفت، تا سال 1313 در سامرا نزد میرزاى شیرازى بزرگ و دیگر مجتهدان به تحصیل ادامه داد . نائینى در اواخر حیات خود، در سامرا محرر میرزا بود . در همین دوران است که او با اندیشههاى سیاسى سیدجمالالدین اسدآبادى آشنا مىشود و بعدها، در بیت آیتالله خراسانى رایزن سیاسى - فرهنگى او مىگردد .
شیخ آقا بزرگ تهرانى مىنویسد:
«نائینى نزدیکترین مشاور آیتالله خراسانى در زمینه انقلاب مشروطیتبود . در خلال همین دوران است که نائینى کتاب مهم خود را در باره مشروطیت» نوشت .
این کتاب «تنبیهالامة» در تایید مشروعیت نهضت مشروطه است و مورد تایید و تقریظ دو رهبر روحانى نهضت، آخوند خراسانى و ملاعبدالله مازندرانى، مىباشد» . (8)
منورالفکرها
اصطلاح «منورالفکر» معادل واژه انگلیسى Enlightened ، بر روشنفکران ایرانى در دهه پیش از انقلاب مشروطه، اطلاق مىشد . اینان، همانند روشنفکران فرانسوى، گمان مىکردند که در برابر نوعى طرز تفکر تاریک و منسوخ و نوعى نظام حکومتى منحط و ستمگر سر به شورش برداشتهاند و تنویر افکار و روشنگرى را وظیفه خود مىدانستند . (9)
به زعم بسیارى از این جماعت «منورالفکرها» خصلت روشنفکرى با دین و دیندارى سر ناسازگارى دارد و نمىتوان آن دو را در یکجا گرد آورد!
«تغییر ساختار اجتماعى چه با اصلاح تدریجى و چه با انقلاب، در هر حال، با اراده و اقدام انسان صورت مىگیرد . به این دلیل، در مواقعى که ضرورت تغییر پیش مىآید، این پرسش که «چه باید کرد» ؟ به صورت حادى مطرح مىشود . در زمانه مورد بحث (مشروطیت) اندیشهورانى که سپس به نام روشناندیشان معروف شدند، چنین احساس مىکردند که پاسخهاى بسیار روشنى براى این پرسش (چه باید کرد) در آستین دارند .
دستبرداشتن از خرافات، تعصبات کهن و معتقدات بىپایه، بهره گرفتن از نتایج علوم طبیعى که پرتو آن تمام صحنه طبیعت را روشن کرده است و جارى کردن اصول ساده و کلى این علوم در عرصه زندگى فردى و اجتماعى انسان، و در یک کلام، گرایش به اندیشه روشن جدید، در مقابل تیرهاندیشى قرون وسطى، حل مشکلات اجتماعى، فکرى انسان را به عهده دارد .» (10)
این قوم، چنین تصور داشتند که چنین اندیشهاى با تفکر دینى و باور دینداران، چندان سازگارى ندارد و از این موضع بود که به جنگ اعتقادات مذهبى مىرفتند و طبل ضد دینى مىزدند و در نوشتههاى خود، بانگ بىدینى سرمىدادند . نوشتههاى فتحعلى آخوندزاده و کاسهلیسان آنها، در عصر ما، از این قماش مىباشند .
ولى بر خلاف زعم این جماعت، عدهاى از متفکران صدر مشروطه وجود داشتند که تحولات عصرى و استفاده از آثار علوم طبیعى و انسانى را، نه تنها با آیین دیندارى منافى نمىدانستند، بلکه آیین عقلگراى اسلام را در اصول، موافق تحولات زمان و بهرهمندى از نتایج عقل تجربى، معرفى مىکردند .
سیدعبدالرحمن کواکبى و محمد عبده در جهان عرب و میرزاى نائینى از علماى نجف از یک سو، و حاج عبدالرحیم طالبوف تبریزى، از دیگر سو، این طیف از عالمان روشنفکر و روشنفکران دیندار را تشکیل مىدادند .
هماهنگى، همرایى و تقارب اندیشه این اصلاحگران اجتماعى و نزدیکى و تقارب این متفکران را باید گامى مترقى در اندیشه اجتماعى جامعه تلقى کرد، گرچه ممکن است در عالم واقع، این گروه اندیشمندان چندان اطلاعى از یکدیگر نداشته باشند .
میرزا عبدالرحیم طالبوف
میرزا عبدالرحیم، در خانواده متوسط پیشهور در محله سرخاب تبریز به دنیا آمد . پدرش استاد ابوطالب نجار بود . در شانزده سالگى به تفلیس رفت و مقدمات دانش جدید را تحصیل کرد . زبان و ادبیات روسى را که کتب و اندیشههاى جدید را منعکس مىساخت، فرا گرفت . در ضمن اهل کار و ابتکار اقتصادى نیز بود و در اثر مقاطعهکارى و فعالیتهاى تجارى و اقتصادى خصوصى، به مدارج بالاى طبقه متوسط ارتقا یافت و تاجر موفق و مرفهى گردید .
به تدریج نزد رجال و دانشمندان روسیه به درستکارى و راستگفتارى شناخته شد . در ترخان شوره (داغستان) اقامت کرد و مورد احترام مسلمانان و خیراندیشان بود . به خانهاش، هم دانشمندان رفت و آمد مىکردند و هم امرا و اعیان و هم نیازمندان و مستمندان . (11) وى یکى از نویسندگان فارسى است که ایرانیان را به تالیف رمانهاى علمى، تآتر، ترجمه علوم و هنرهاى زیبا و مکارم اخلاق به زبان ساده، آگاه ساخت و این امر روز به روز به اعتبار او نزد همگان افزود .
از آثار او: «کتاب احمد» ، «سفینه طالبى» ، «پندنامه قیصر» ، «مسالک المحسنین» ، «مسائل الحیات» ، «فیزیک» ، «تاریخ مختصر اسلام» ، «نخبه سپهرى» در احوال حضرت رسول، «ترجمه پندنامه مارکوس» ، «هیات جدیده» ، از فلاماریون، «ایضاحات در خصوص آزادى» ، و «سیاستطالبى» را مىتوان شمرد .
طالبوف همه آثارش را از 55 سالگى به بعد در بیست و چند سال بقیه عمرش نوشت . کتاب «مسالک المحسنین» او در آستانه پیروزى مشروطه در سال 1323ه در قاهره چاپ شده که اندیشههاى فلسفى و انتقادات اجتماعى او را در قالب گفتگوى فرضى میان دو مهندس، یک پزشک، و یک معلم شیمى، در بر مىگیرد . در آن کتاب، فرهنگ و اندیشه اسلامى، با نو آورىهایى چون نظام وظیفه، اصلاح خط و ... جمع شده است .
به سال 1324 در تفلیس کتاب «مسائل الحیات» او منتشر شد که در آن از طریق سه سمبل (عالم دینى موافق علم و اقتباس از غرب، عالم دینى مخالف اصلاحات و ترقیات و دانشمند متجدد علوم نو) اندیشه حقوق طبیعى در غرب و الگوى ترقى و تحولات ژاپن ستایش شده و در پایان کتاب، «قانون اساسى ژاپن براى آگاهى مردم، ترجمه گردیده است» . (12)
در مجموعه آثار، به خصوص در «مسالک المحسنین» است که به جامعه فرسوده و کهنه عهد قاجار انتقاد مىکند و طرح نظام مشروطهگرى و لزوم قانون را، علاج رسمى مشکلات جامعه ایران مىداند .
انتشار کتاب طالبوف، آنچنان تاثیرى در اندیشهها گذاشت که تغییر و دگرگونى اجتماع را شتاب بخشید .
«نوشتههاى طالبوف و حاج زینالعابدین مراغهاى، در انقلاب ایران، همان اثر را داشته است که نوشتههاى منتسکیو و ژان ژاک روسو در انقلاب کبیر فرانسه» . (13)
طالبوف و دیندارى
طالبوف که در اثر مطالعات علمى و اطلاعاتى که در زمینه اسلام و اصطلاحات عربى داشت، آن اندازه زبان عربى مىدانست که عبارات و احادیثى را به جا بیاورد که فراوان آورده است; (14) چنین آدمى هرگز علیه دین به ستیز برنمىخیزد و همواره آن را تایید مىکند و به سان یک عالم روشنبین و با خرافهزدایى و پالایش مذهب، جوهره دین را تبلیغ مىکند .
«کتابهاى آسمانى و اندرزهاى پیامبران فقط تحصیل معاش و حفظ وجود است و هیچ اندرزگرى، ما را به کاهلى و تنبلى، بىغیرتى و دست روى دست گذاشتن، نشستن و مثل حیوانات خوردن و خفتن رهنمویى نکرده است .
اگر ملت ژاپن مثل اکثر ملل بىغیرت آسیا، دست روى دست مىگذاشت تا روسها در سواحل اقیانوس کبیر استقرار پذیرند، سزاى کاهلى و سستى و کورى، جز بندگى و نفى ملیت آن نبود .» (15)
او انسان را موجودى متعالى مىبیند که نباید با پستىها خو بگیرد و انسانیتخود را لکهدار سازد:
«هر فرد ملت ایران باید بداند که او انسان است، یعنى قسمتى از روح خدا در اوست . نباید مباشر کارى بشود که در نزد علویتخود منفعل گردد» . (16)
طالبوف همواره از اصول و اساس مذاهب آسمانى سخن مىگوید، گوهر همه ادیان الهى را یکى مىداند، ولى شرایع را متناسب با مقتضیات «متغیر» مىبیند . به ضرورت اجتهاد مستمر دینى و اصلاح و بازسازى اندیشه و نظامات مذهبى پا به پاى پیشرفت دانش و یافتهها و تجارب روزگاران معتقد است و سعى دارد مسلمانان را قانع کند که مبادا به نام مقاومت در برابر «بدعت» و «تحریف» از اصلاح و تکمیل دین رخ بتابند:
«اساس همه مذاهب خداپرستى است ... معرفت نفس، حفظ وجود، محبت نوع و مساوات تمامى خلقت .
شرایع آسمانى و قوانین زمینى فقط براى سهولت زندگانى بشر وضع شده ... وقت است که ما، قدرى خدا و رسول را بشناسیم; یعنى احکام را بدانیم، بدعت و تحریف را از اصلاح و تکمیل، فرق بدهیم و معتقد باشیم که همه شرایع و قوانین براى هدایتبشر; یعنى ارائه صراط مستقیم زندگى نوع انسانى است نه براى تراشیدن صعوبت و تردید و اشکال و نادانى .
البته اصول شرایع به جاى خود، محفوظند . اما هر دورهاى به مقتضیات زمانه تغییر مىپذیرند . (گویا منظورش منطق اجتهاد است) آنچه در دوران خلفاى عباسى به کار مىرفت، در عصر ترقى از حیز انتفاع افتاده است .» (17)
از زبان زرتشت مىگوید:
«اگر ناشرین ادیان، مبعوثین من هستند، پس همه حق گویند و طریقه واحده مىپویند و اگر دیگران با عناوین مختلفه خدا مىخواهند و خالق مىجویند چون جز من خداى دیگر و خالق مکرر نیست، البته مقصود و مرجع توجه آنها، باز منم .
اى دیوجان: وحدت الله را ذرات کائنات گواه است، زیرا که موجودات مرکب از ذرات است و هر ذرهاى فى حده هم واحد و هم حامل وحدت مىباشد . پس ذرهاى در کائنات نیست که منکر خود یا منکر وحدت من گردد و اگر منکرى پیدا شد همان وجود او اقرار اوست .» (18)
بدینسان، طالبوف به مانند یک دانشمند مسلمان بر دیانتخود تاکید مىورزد و تحول اجتماعى را بر پایه اندیشه دینى در مطابقتبا تحول زمان پىجویى مىکند .
پىنوشتها:
1) مهدى قلىخانى هدایت، طلوع مشروطیت، ص25، انتشارات جام، تهران، 1363 .
2) همان، ص24 .
3) همان، ص24 - 23 .
4) باقر مؤمنى، مقدمه «مسالک المحسنین» ، ص54، شرکتسهامى کتابهاى جیبى، تهران، 1347 .
5) فریدون آدمیت، اندیشههاى طالبوف تبریزى، ص20، نشر دماوند، تهران، 1363 .
6) طالبوف، مسالک المحسنین، ص65، چاپ اول، 1347 .
7) به نقل شفاهى از یکى از شاگردان مرحوم آخوند: آیتالله حاج میرزا عبدالله سرابى از تبریز .
8) شیخ آقا بزرگ تهرانى، نقباء البشر فى علماء القرن الثالث عشر، ج6، ص415، نشر مرتضى، قم، 1370 .
9) نجف دریابندرى، مقدمه کتاب «فلسفه روشناندیشى» ، ص28، انتشارات خوارزمى، تهران، 1372 .
10) همان، ص14 .
11) سیدمحمدمهدى جعفرى، نهضتبیدارگرى در جهان اسلام، ص245، شرکتسهامى انتشار، تهران، 1362 .
12) فریدون آدمیت، اندیشههاى طالبوف، ص4 .
13) دکتر محمداسماعیل رضوانى، انقلاب مشروطیت ایران، ص48، کتابهاى جیبى، تهران، 1350 .
14) آدمیت، ص3 .
15) طالبوف، مسالکالمحسنین، ص75 .
16) طالبوف، آزادى و سیاست، ص92 .
17) طالبوف، مسالک المحسنین، ص42، به نقل از «اندیشهها» ، ص81 .
18) همان، ص136 .
حادثه انقلاب مشروطیت در تاریخ اجتماعى ایران، پدیده نوظهورى بود که افکار و اندیشهها را از ریشه و بن، سخت تکان داد و تار و پود اجتماعى کشور را دگرگون ساخت .
در این حادثه، گرچه ظهور انقلاب، از کتک زدن یک بازارى (قندفروش) آغاز شد، (1) اما ریشههاى آن، پیشاپیش در افکار و اندیشههاى متفکران نوگرا وجود داشت و دههها جلوتر از حادثه بازار، در ذهن و اندیشه ایرانى، فکر تحول و دگرگونى اجتماع و ایجاد نظام پارلمانى، محدود کردن قدرت سلطنت، پالیزه کردن اندیشه سیاسى، طرح نوین یک فلسفه سیاسى مطرح بود . (2)
مهدى قلىخان هدایت، در آغاز کتاب خود، «تصویرى از ایران» ارائه مىدهد که گویاى وضع پریشان جامعه، بىنظمى امور، ظلم و تعدى و انتظار وقوع یک حادثه اجتماعى در تحول اوضاع را حکایت مىکند . او مىنویسد:
«ایران را بىسامانى و پریشانى فرا گرفته، روس از یک سو مىکشد و انگلیس از یک سو . ترکیه هم سرى توى سرها درمىآورد . دولتیکجا 5/22 میلیون روبل (درصد پنج) یکجا یازده کرور تومان (درصد چهار) به دولت روس مقروض است، دویست و نود هزار لیره به انگلیس .
گمرکات وثیقه قرض است . خزانه، خالى و دولت محتاج پول .
بالمقاطعه حکام پیشکش به شاه و سهمى به صدور و مبلغى به اجزاى دربار و صدراعظم مىدهند و مىروند به بخت و اقبال یا قوه تعدى که چه وصول کنند .
به انواع اسامى، از رعیت نقد و جنس گرفته مىشود . از مردم، آنکه در شمال استخودش را به روس بسته، آنکه در جنوب استبه انگلیس . وزراء چشمانشان به دهان «سفارتین» است . مردم بازارى که خارج از این بازى هستند، خشمآلود منتظر دست غیباند . شاه مریض است و گرفتار به درد خود . رجال دولت، همه در فکر منفعت، فکرى که در هیچ کلهاى نیست، فکر مملکت است . اگر چند نفرى هم در این فکرند، مغلوب اکثریتاند . مردم، چیزهایى شنیدهاند و آرزوهایى در دل دارند . بمبى در سینهها مخفى است، تا کى بترکد .» . (3)
طبیعى است که پیشقراولان این نهضت اجتماعى، اندیشهورزان روشنفکر و عالمان نواندیش بودند . نوشتهها و مکتوبات سیدجمالالدین، میرزا ملکمخان، عبدالرحیم طالبوف و همینطور شیخ هادى نجمآبادى، ملاعبدالرسول کاشانى و از همه مهمتر علامه زمان، آیتالله شیخ محمدحسین نائینى، در تحول و دگرگونى اجتماعى، نقش بارزى داشتهاند .
اینها، در برابر تحجرگرایان دینى و افراطگران غربزده، خط «اعتدال» نوینى را ارائه مىدادند .
سه جریان
مىتوان گفت، تاریخ ایران، در آن دوره از وجود سه اندیشه اجتماعى برخوردار بود:
1 - جریان تحجر و جمود که هر گونه تحول و دگراندیشى را «بدعت» مىشمردند;
2 - شرقگرایان سوسیالیست مانند آخوندزاده و جریان چپ و غربزدگان انگلوفیل به مانند میرزا ملکمخان;
3 - جریان اسلامى - ملى سیدجمالالدین و شاگردانش از جمله میرزاى نائینى از جناح اسلامگرا، عبدالرحیم طالبوف از جناح روشنفکران .
این گروه سوم، بیشتر خط «اعتدال» را دنبال مىکردند و همواره اصلاحات را در مسیر «نه شرقى و نه غربى» پى مىگرفتند . با همه گونه سلطه بیگانه ستیز داشتند و از تسلط فرهنگى و سیاسى دولتهاى بیگانه و اجنبى نه تنها تنفر داشتند بلکه به سختى مبارزه مىکردند . و در سلوک و روش مبارزاتى نه تنبل بودند و نه خشن و قهرآلود . راهى میانه، منطقى، عمیق و استدلالى و آگاهانه را در پیش گرفته بودند .
تبلور این خط فکرى (اعتدال) را مىتوان در نوشتههاى علامه نائینى و عبدالرحیم طالبوف دنبال کرد . مشترکات فکرى، اسلوب مبارزه و پیشنهادهاى اصلاحى این دو اندیشمند تحولگرا، چنان عمیق است که آدمى را به شگفتى وا مىدارد .
گرچه نویسندگان چپگرا به مانند «باقر مؤمنى» (4) و «فریدون آدمیت» (5) تلاش دارند که طالبوف را یک ماتریالیست تجربهگرا، معرفى نمایند، اما او، حقیقتا یک مسلمان دیندارى است که جهان خلقت را (مطابق اندیشه زمان خود) عالمانه مىفهمد و باور دارد . بارها در کتابهاى خود، به اصالت اعتقاد به خداوند و سنن هستى، اعتراف مىکند . او به صراحت مىگوید:
«گرداننده جهان و مدیر کارخانه امکان، عزم بشرى نیست، سابقه نامعلوم یا تقدیر الهى است و همان تقدیرات، عبارت از قانون خلقت است که در هیچ مدار از موضوع خود، تخلف نمىکند . مقدر است که از هر کس چه فعل آید، درخت مفل نه خرما دهد و نه شفتالو . اما اگر عزم بشرى توجه به تربیت درختشفتالو نماید، درشتى او را به انار ساده مىرساند و اگر بخواهد از درختشفتالو، انجیر بخورد، چون مخالف قانون خلقتیا همان «تقدیر» است عزم او باطل و سعیش عاطل گردد» . (6)
انگار که استاد مطهرى است که در «عدل الهى» و «انسان و سرنوشت» نظام خلقت را تفسیر مىکند و روند کارهاى انسان را بر مقتضاى قانون علت و معلول توجیه مىنماید . طبیعى است که این، اعتراف همه دینداران است که جهان خلقت را همان فعل خداوند و تقدیرات جهان را همان «سنن و قوانین طبیعى» تفسیر مىکنند و دقیقا این همان «توحید افعالى» است که هر دانشمند مسلمان آن را قبول دارد و باور مىکند .
به هر حال، مقایسه آراى این دو دانشمند و متفکر مسلمان (نائینى و طالبوف) در نهضت مشروطیت، آدمى را به عمق مفاهیم زمان و خواسته اصلى رهبران، آگاه مىسازد، و ایجاب مىنماید که با ترسیم خطوط فکرى آنها، تصویر روشنى از خط «اعتدال» اسلامگراى رهبران مشروطه، ارائه شود که خود، الگویى براى رهبریت فکرى نسلهاى بعدى و خوانندگان آثار صدر مشروطیت ایران خواهد بود .
رهبرى عالمان دین در نهضت مشروطیت
سنت فلسفه عقلى در فرهنگ خاص اسلامى - ایرانى، اصل اجتهاد در نظام شیعى، و بنیاد عرفان از منابع تفکر ایرانى، سه عاملى بودند که هر کدام ذاتا مىتوانستحاملان این اندیشه و روش را در تحولات عصرى، پیشگام سازد و در اوضاع خاص تاریخى تجدد و تحولپذیر نماید و اهل حکمت و عرفان را در درک روح زمان و عناصر تحول تیزهوش کند .
دقیقا این سه عامل بودند که انگیزه رهبرى نهضت مشروطه را در عالمان دینى و مرجعیتشیعه، تهییج مىکردند . چنان معروف است که وقتى از مرحوم آیتالله خراسانى، مرجع مشروطهخواه و آزادىطلب زمانه، در مقابل مخالفت مرحوم آیتالله سیدکاظم یزدى، سؤال شده بود که چرا و به چه انگیزهاى رهبرى نهضت مشروطیت را عهدهدار شدید؟ فرموده بود:
«زمان و عصر ما، در آستانه تحول است . دیر یا زود تحولات سیاسى و اجتماعى رخ خواهد داد . اگر عالمان دینى که ادعاى رهبریت جامعه اسلامى را دارند، یا باید خود زمام فکرى نهضت را به دستبگیرند و یا از ادعاى خود، صرف نظر نمایند، و گرنه، دیگران (و بیشتر اندیشمندان لائیک) این مهم را انجام خواهند داد .» (7)
آرى درک روح زمان، تشخیص جایگاه اجتماعى و سیاسى، احساس مسؤولیت در برابر جریانها و حرکات فکرى و سیاسى، شرط عمده مرجعیت و رهبریت دینى است و گرنه «با مدعى بگو که راحتبدار ما» !
با چنین انگیزهاى است که مرحوم نائینى قدم به اصلاح اجتماعى مىگذارد و در دفاع از مشروطیتبه عنوان رایزن فکرى بیت آیتالله آخوند خراسانى، و تئوریسین جناح اسلامى، رساله ارزشمند «تنبیه الامة و تنزیه المله» را که کتاب جامعى در «اصول حکومت اسلامى» است، تحریر مىنماید .
بیوگرافى علامه نائینى (ره) (1355 - 1265ه . ق)
او، به حق، یکى از برجستهترین چهرههاى بیدارگرى در جهان اسلام است . وى تحصیلات نخستین خود را در نائین، انجام داد و سپس به سال 1293ه به اصفهان آمد و 7 سال در آنجا زیست و تحصیل کرد .
آنگاه در سال 1303 به عراق رفت، تا سال 1313 در سامرا نزد میرزاى شیرازى بزرگ و دیگر مجتهدان به تحصیل ادامه داد . نائینى در اواخر حیات خود، در سامرا محرر میرزا بود . در همین دوران است که او با اندیشههاى سیاسى سیدجمالالدین اسدآبادى آشنا مىشود و بعدها، در بیت آیتالله خراسانى رایزن سیاسى - فرهنگى او مىگردد .
شیخ آقا بزرگ تهرانى مىنویسد:
«نائینى نزدیکترین مشاور آیتالله خراسانى در زمینه انقلاب مشروطیتبود . در خلال همین دوران است که نائینى کتاب مهم خود را در باره مشروطیت» نوشت .
این کتاب «تنبیهالامة» در تایید مشروعیت نهضت مشروطه است و مورد تایید و تقریظ دو رهبر روحانى نهضت، آخوند خراسانى و ملاعبدالله مازندرانى، مىباشد» . (8)
منورالفکرها
اصطلاح «منورالفکر» معادل واژه انگلیسى Enlightened ، بر روشنفکران ایرانى در دهه پیش از انقلاب مشروطه، اطلاق مىشد . اینان، همانند روشنفکران فرانسوى، گمان مىکردند که در برابر نوعى طرز تفکر تاریک و منسوخ و نوعى نظام حکومتى منحط و ستمگر سر به شورش برداشتهاند و تنویر افکار و روشنگرى را وظیفه خود مىدانستند . (9)
به زعم بسیارى از این جماعت «منورالفکرها» خصلت روشنفکرى با دین و دیندارى سر ناسازگارى دارد و نمىتوان آن دو را در یکجا گرد آورد!
«تغییر ساختار اجتماعى چه با اصلاح تدریجى و چه با انقلاب، در هر حال، با اراده و اقدام انسان صورت مىگیرد . به این دلیل، در مواقعى که ضرورت تغییر پیش مىآید، این پرسش که «چه باید کرد» ؟ به صورت حادى مطرح مىشود . در زمانه مورد بحث (مشروطیت) اندیشهورانى که سپس به نام روشناندیشان معروف شدند، چنین احساس مىکردند که پاسخهاى بسیار روشنى براى این پرسش (چه باید کرد) در آستین دارند .
دستبرداشتن از خرافات، تعصبات کهن و معتقدات بىپایه، بهره گرفتن از نتایج علوم طبیعى که پرتو آن تمام صحنه طبیعت را روشن کرده است و جارى کردن اصول ساده و کلى این علوم در عرصه زندگى فردى و اجتماعى انسان، و در یک کلام، گرایش به اندیشه روشن جدید، در مقابل تیرهاندیشى قرون وسطى، حل مشکلات اجتماعى، فکرى انسان را به عهده دارد .» (10)
این قوم، چنین تصور داشتند که چنین اندیشهاى با تفکر دینى و باور دینداران، چندان سازگارى ندارد و از این موضع بود که به جنگ اعتقادات مذهبى مىرفتند و طبل ضد دینى مىزدند و در نوشتههاى خود، بانگ بىدینى سرمىدادند . نوشتههاى فتحعلى آخوندزاده و کاسهلیسان آنها، در عصر ما، از این قماش مىباشند .
ولى بر خلاف زعم این جماعت، عدهاى از متفکران صدر مشروطه وجود داشتند که تحولات عصرى و استفاده از آثار علوم طبیعى و انسانى را، نه تنها با آیین دیندارى منافى نمىدانستند، بلکه آیین عقلگراى اسلام را در اصول، موافق تحولات زمان و بهرهمندى از نتایج عقل تجربى، معرفى مىکردند .
سیدعبدالرحمن کواکبى و محمد عبده در جهان عرب و میرزاى نائینى از علماى نجف از یک سو، و حاج عبدالرحیم طالبوف تبریزى، از دیگر سو، این طیف از عالمان روشنفکر و روشنفکران دیندار را تشکیل مىدادند .
هماهنگى، همرایى و تقارب اندیشه این اصلاحگران اجتماعى و نزدیکى و تقارب این متفکران را باید گامى مترقى در اندیشه اجتماعى جامعه تلقى کرد، گرچه ممکن است در عالم واقع، این گروه اندیشمندان چندان اطلاعى از یکدیگر نداشته باشند .
میرزا عبدالرحیم طالبوف
میرزا عبدالرحیم، در خانواده متوسط پیشهور در محله سرخاب تبریز به دنیا آمد . پدرش استاد ابوطالب نجار بود . در شانزده سالگى به تفلیس رفت و مقدمات دانش جدید را تحصیل کرد . زبان و ادبیات روسى را که کتب و اندیشههاى جدید را منعکس مىساخت، فرا گرفت . در ضمن اهل کار و ابتکار اقتصادى نیز بود و در اثر مقاطعهکارى و فعالیتهاى تجارى و اقتصادى خصوصى، به مدارج بالاى طبقه متوسط ارتقا یافت و تاجر موفق و مرفهى گردید .
به تدریج نزد رجال و دانشمندان روسیه به درستکارى و راستگفتارى شناخته شد . در ترخان شوره (داغستان) اقامت کرد و مورد احترام مسلمانان و خیراندیشان بود . به خانهاش، هم دانشمندان رفت و آمد مىکردند و هم امرا و اعیان و هم نیازمندان و مستمندان . (11) وى یکى از نویسندگان فارسى است که ایرانیان را به تالیف رمانهاى علمى، تآتر، ترجمه علوم و هنرهاى زیبا و مکارم اخلاق به زبان ساده، آگاه ساخت و این امر روز به روز به اعتبار او نزد همگان افزود .
از آثار او: «کتاب احمد» ، «سفینه طالبى» ، «پندنامه قیصر» ، «مسالک المحسنین» ، «مسائل الحیات» ، «فیزیک» ، «تاریخ مختصر اسلام» ، «نخبه سپهرى» در احوال حضرت رسول، «ترجمه پندنامه مارکوس» ، «هیات جدیده» ، از فلاماریون، «ایضاحات در خصوص آزادى» ، و «سیاستطالبى» را مىتوان شمرد .
طالبوف همه آثارش را از 55 سالگى به بعد در بیست و چند سال بقیه عمرش نوشت . کتاب «مسالک المحسنین» او در آستانه پیروزى مشروطه در سال 1323ه در قاهره چاپ شده که اندیشههاى فلسفى و انتقادات اجتماعى او را در قالب گفتگوى فرضى میان دو مهندس، یک پزشک، و یک معلم شیمى، در بر مىگیرد . در آن کتاب، فرهنگ و اندیشه اسلامى، با نو آورىهایى چون نظام وظیفه، اصلاح خط و ... جمع شده است .
به سال 1324 در تفلیس کتاب «مسائل الحیات» او منتشر شد که در آن از طریق سه سمبل (عالم دینى موافق علم و اقتباس از غرب، عالم دینى مخالف اصلاحات و ترقیات و دانشمند متجدد علوم نو) اندیشه حقوق طبیعى در غرب و الگوى ترقى و تحولات ژاپن ستایش شده و در پایان کتاب، «قانون اساسى ژاپن براى آگاهى مردم، ترجمه گردیده است» . (12)
در مجموعه آثار، به خصوص در «مسالک المحسنین» است که به جامعه فرسوده و کهنه عهد قاجار انتقاد مىکند و طرح نظام مشروطهگرى و لزوم قانون را، علاج رسمى مشکلات جامعه ایران مىداند .
انتشار کتاب طالبوف، آنچنان تاثیرى در اندیشهها گذاشت که تغییر و دگرگونى اجتماع را شتاب بخشید .
«نوشتههاى طالبوف و حاج زینالعابدین مراغهاى، در انقلاب ایران، همان اثر را داشته است که نوشتههاى منتسکیو و ژان ژاک روسو در انقلاب کبیر فرانسه» . (13)
طالبوف و دیندارى
طالبوف که در اثر مطالعات علمى و اطلاعاتى که در زمینه اسلام و اصطلاحات عربى داشت، آن اندازه زبان عربى مىدانست که عبارات و احادیثى را به جا بیاورد که فراوان آورده است; (14) چنین آدمى هرگز علیه دین به ستیز برنمىخیزد و همواره آن را تایید مىکند و به سان یک عالم روشنبین و با خرافهزدایى و پالایش مذهب، جوهره دین را تبلیغ مىکند .
«کتابهاى آسمانى و اندرزهاى پیامبران فقط تحصیل معاش و حفظ وجود است و هیچ اندرزگرى، ما را به کاهلى و تنبلى، بىغیرتى و دست روى دست گذاشتن، نشستن و مثل حیوانات خوردن و خفتن رهنمویى نکرده است .
اگر ملت ژاپن مثل اکثر ملل بىغیرت آسیا، دست روى دست مىگذاشت تا روسها در سواحل اقیانوس کبیر استقرار پذیرند، سزاى کاهلى و سستى و کورى، جز بندگى و نفى ملیت آن نبود .» (15)
او انسان را موجودى متعالى مىبیند که نباید با پستىها خو بگیرد و انسانیتخود را لکهدار سازد:
«هر فرد ملت ایران باید بداند که او انسان است، یعنى قسمتى از روح خدا در اوست . نباید مباشر کارى بشود که در نزد علویتخود منفعل گردد» . (16)
طالبوف همواره از اصول و اساس مذاهب آسمانى سخن مىگوید، گوهر همه ادیان الهى را یکى مىداند، ولى شرایع را متناسب با مقتضیات «متغیر» مىبیند . به ضرورت اجتهاد مستمر دینى و اصلاح و بازسازى اندیشه و نظامات مذهبى پا به پاى پیشرفت دانش و یافتهها و تجارب روزگاران معتقد است و سعى دارد مسلمانان را قانع کند که مبادا به نام مقاومت در برابر «بدعت» و «تحریف» از اصلاح و تکمیل دین رخ بتابند:
«اساس همه مذاهب خداپرستى است ... معرفت نفس، حفظ وجود، محبت نوع و مساوات تمامى خلقت .
شرایع آسمانى و قوانین زمینى فقط براى سهولت زندگانى بشر وضع شده ... وقت است که ما، قدرى خدا و رسول را بشناسیم; یعنى احکام را بدانیم، بدعت و تحریف را از اصلاح و تکمیل، فرق بدهیم و معتقد باشیم که همه شرایع و قوانین براى هدایتبشر; یعنى ارائه صراط مستقیم زندگى نوع انسانى است نه براى تراشیدن صعوبت و تردید و اشکال و نادانى .
البته اصول شرایع به جاى خود، محفوظند . اما هر دورهاى به مقتضیات زمانه تغییر مىپذیرند . (گویا منظورش منطق اجتهاد است) آنچه در دوران خلفاى عباسى به کار مىرفت، در عصر ترقى از حیز انتفاع افتاده است .» (17)
از زبان زرتشت مىگوید:
«اگر ناشرین ادیان، مبعوثین من هستند، پس همه حق گویند و طریقه واحده مىپویند و اگر دیگران با عناوین مختلفه خدا مىخواهند و خالق مىجویند چون جز من خداى دیگر و خالق مکرر نیست، البته مقصود و مرجع توجه آنها، باز منم .
اى دیوجان: وحدت الله را ذرات کائنات گواه است، زیرا که موجودات مرکب از ذرات است و هر ذرهاى فى حده هم واحد و هم حامل وحدت مىباشد . پس ذرهاى در کائنات نیست که منکر خود یا منکر وحدت من گردد و اگر منکرى پیدا شد همان وجود او اقرار اوست .» (18)
بدینسان، طالبوف به مانند یک دانشمند مسلمان بر دیانتخود تاکید مىورزد و تحول اجتماعى را بر پایه اندیشه دینى در مطابقتبا تحول زمان پىجویى مىکند .
پىنوشتها:
1) مهدى قلىخانى هدایت، طلوع مشروطیت، ص25، انتشارات جام، تهران، 1363 .
2) همان، ص24 .
3) همان، ص24 - 23 .
4) باقر مؤمنى، مقدمه «مسالک المحسنین» ، ص54، شرکتسهامى کتابهاى جیبى، تهران، 1347 .
5) فریدون آدمیت، اندیشههاى طالبوف تبریزى، ص20، نشر دماوند، تهران، 1363 .
6) طالبوف، مسالک المحسنین، ص65، چاپ اول، 1347 .
7) به نقل شفاهى از یکى از شاگردان مرحوم آخوند: آیتالله حاج میرزا عبدالله سرابى از تبریز .
8) شیخ آقا بزرگ تهرانى، نقباء البشر فى علماء القرن الثالث عشر، ج6، ص415، نشر مرتضى، قم، 1370 .
9) نجف دریابندرى، مقدمه کتاب «فلسفه روشناندیشى» ، ص28، انتشارات خوارزمى، تهران، 1372 .
10) همان، ص14 .
11) سیدمحمدمهدى جعفرى، نهضتبیدارگرى در جهان اسلام، ص245، شرکتسهامى انتشار، تهران، 1362 .
12) فریدون آدمیت، اندیشههاى طالبوف، ص4 .
13) دکتر محمداسماعیل رضوانى، انقلاب مشروطیت ایران، ص48، کتابهاى جیبى، تهران، 1350 .
14) آدمیت، ص3 .
15) طالبوف، مسالکالمحسنین، ص75 .
16) طالبوف، آزادى و سیاست، ص92 .
17) طالبوف، مسالک المحسنین، ص42، به نقل از «اندیشهها» ، ص81 .
18) همان، ص136 .