جایگاه مردم در حکومت دینی (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
1- استناد به کلام منسوب به امیرالمؤمنین علی علیهالسلام که:
2- استناد به ابناثیر، مورخ معروف در کتاب الکامل
نقد و بررسی
3- دلیل شورا
نقد و بررسی
4- بیعت مسلمانان
نقد و بررسی
نقدی بر مقاله "اهتمام به آرای عمومی و دید مردم در نگاه امام علی (ع)"
انتشار ویژهنامه حکومت علوی در دو شماره گذشته، این فرصت را به دست داد که مجموعهای از مباحث و دیدگاهها را با حجمی حدود هزار صفحه در موضوع حکومت امیرالمؤمنین (ع) تقدیم علاقهمندان کنیم. طبعاً نظرها و تحلیلهای ارائه شده در این مجموعه نمیتوانست موافقت همه خوانندگان محترم را که بسیاری از آنان، خود، صاحبنظر در مباحثاندیشه سیاسی اسلام میباشند جلب کند. از آن جمله است مقاله پژوهشگر محترم حجتالاسلام آقای محمدجواد ارسطا با عنوان "اهتمام به آرای عمومی و دید مردم در نگاه امام علی (ع)" که در دفتر نخست ویژهنامه، در شماره 17 مجله آمد. آنچه میخوانید نقدی است بر دیدگاهی که در مقاله یاد شده مورد توجه و استدلال قرار گرفته است و عیناً تقدیم میشود. با اینهمه پرونده این گونه مباحث بسته نیست و مجله آمادگی دارد نقدهایی که حداقل شرایط علمی را دارا باشد منعکس کند و طبعاً برای نویسندگان محترم مقالات این فرصت وجود دارد که مجدداً به طرح موضوع و شرح و نقد نقد بپردازند.|201|از ضروریترین مسایلی که در تحلیل بنیادین حکومت دینی وجود دارد، توجه و تعریف صحیح از مشروعیت و حقانیّت است. در مباحث فلسفه سیاسی، بحث مشروعیت حکومت نیز اهمیت بسزایی را به خودش اختصاص داده است.
مراد از مشروعیت
[1] (Legitimacy) حقانیت، اعتبار (Validity) و قانونیّت (Legal) حکومت است. واژه مشروعیت در عربی معادل واژه "شرعیت" است که به معنای "شرع" و "شرعی" آمده است. شرع یعنی راه روشن و درست، راه روشن خدا بر بندگان. شرعی یعنی آنچه مطابق احکام و فرامین الهی
[2] باشد.
بنابراین مشروعیت به معنای مقبولیت و مورد رضایت مردم، در حوزه جامعهشناسی سیاسی و به مفهوم حقانیت در برابر غصب (Usur Pation) یعنی ناحق بودن حکومت در حوزه فلسفه سیاسی مورد بحث قرار میگیرد که در فلسفه سیاسی پرسش اصلی این است که حق حاکمیت از آن کیست و چه کسی باید حکومت کند و آیا نوع حکومت حق است یا ناحق؟ مشروعیت دارد یا نه؟ و در جامعهشناسی سیاسی پرسش به این شکل است که یک حکومت کارآمد چگونه خواهد بود و دوام و مقبولیت مردمی پیدا میکند؟ در جامعهشناسی سیاسی، مشروعیت، به حق یا ناحق بودن حاکم و حکومت کاری ندارد بلکه به مقبولیت مردمی و پایگاه اجتماعی نظر دارد.
[3]
مسأله مهم و اساسی که در مسأله مشروعیت وجود دارد این است که منشأ مشروعیت و بنیاد قدرت مشروع چیست؟ پاسخ به این سؤال سرپل تمامی مسایل دیگر است. زیرا مشروعیت موجب تعادل و ثبات نظام، افزایش قدرت تصمیمگیری زمامداران در شرایط و موقعیتهای دشوار و تحدید قلمرو قدرت ایشان میگردد. به عبارت دیگر اصول مشروعیت، کاربرد قدرت را محدود میسازد و محدودیتهای حقوقی خاص را بر رهبران تحمیل میکند، در عین آنکهقیودی را بر رفتار حکومتشوندگان ایجاد میکند. وبر، تئوریسین مشروعیت سیاسی معتقد است:
"اگر نظامی صرفاً حاصل ترس یا تمکین نباشد، تمایل به تسلیم در مقابل نظام وابسته به یک شخص یا یک گروه کوچک همیشه به نوعی به معنای اعتقاد به مشروعیت منشأ "سیادت" است."
[4]
اما در یک نگاه کلان، منابع و منشأ مشروعیت قدرت سیاسی به دو دسته الهی و غیر الهی
|202|
تقسیم میگردند که هر کدام دارای تقسیمات خاص خود میباشد.
مشروعیت در دستگاه فکری مادی (غیر الهی) Civil Legitimacy بر سه صورت متصور است:
الف: مشروعیت بر اساس باورهای سنتی
[5]
ب: مشروعیت شخصی یا کاریزمایی
[6] Charismatic Legitmacy
ج: مشروعیت قانونی یا حقوقی
[7]Legal8 , Legitimacy Constitutional
مشروعیت حکومت در دیدگاه دینی و الهی از سوی خداوند متعال بوده و دلیلی وجود ندارد که مصدری جز او اساس مشروعیت سلطه واقع شود.
[8] با نگاهی به آثار علما و فقهای بزرگوار اسلامی در بحث از مبنای مشروعیت حکومت دو مبنای عمده دیده میشود:
الف: مشروعیت الهی بلاواسطه
ب: مشروعیت الهی - مردمی
از طرفداران جدی مبنای "الف" میتوان به حضرت امام خمینی و ملا احمد نراقی اشاره کرد.
[9] این دیدگاه بر این باور است که ولایت الهی در تدبیر امور اجتماعی و مدیریت سیاسی جامعه مستقیماً به ترتیب به پیامبر اکرم (ص) و امامان معصوم (ع) و در عصر غیبت به فقیهان عادل از سوی امام معصوم (ع)، تفویض شده است و مردم واسطه تفویض این ولایت نیستند و رأی و خواست و رضایت آنان هیچ نقش و دخالتی در مشروعیت حکومت ندارد.
طرفداران مبنای دوم معتقدند که رأی و رضایت و نظر مردم (مستقیم یا غیر مستقیم) در مشروعیت حکومت حاکم دینی دخیل بوده و خداوند در چارچوب اهداف دین و احکام شرع "حق تعیین سرنوشت" در حکومت به آنها تفویض شده است و هیچ کس حق ندارد این حق الهی را از ایشان سلب کند. در این مبنا، حاکمیت مردم در طول ولایت و حاکمیت الهی در رتبه متأخر از آن است، نه در عرض آن.
[10]
البته این دیدگاه دخالت مردم را به نحو تمام موضوع قائل نیستند، بلکه آن را به گونه "جزء الموضوع" معتقدند؛ بدین معنا که مردم موظفند در محدوده فقهای دارای شرایط فقاهت و عدالت و شرایط دیگر معتبر، یکی از آنان را انتخاب نمایند تا حکومت او مشروعیت یافته و تصمیمات او در مورد مردم و اجتماع نافذ و لازمالاتباع و الاطاعه باشد.
[11]
|203|
در نقد این مبنا، عدهای در تحلیل خود ادعا کردهاند که پذیرش مردمی در امر حاکمیت و حاکم، در حقیقت به معنای مقبولیت و مقام اثبات است و در حقیقت نقش تعیینکننده مردم در مقبولیت و تحقق خارجی است.
آنچه که در کنار این دو دیدگاه و دو مبنا به عنوان نظر و دیدگاه سومی توسط نویسنده محترم در مقاله "اهتمام به آرای عمومی و دید مردم در نگاه امام علی (ع)" مطرح شده است، اینکه "میزان تأثیر آرای عمومی در تعیین زمامدار به اندازهای است که بدون رضایت و یا رأی مثبت آنان، زمامدار مجاز به تصدی حکومت و اعمال ولایت در این خصوص بر آنها نمیباشد ...
... بدون احراز رأی مثبت مردم، زمامدار شرعی مجاز به اعمال قدرت بر مردم نخواهد بود...".
[12]
آنچه در بدو امر به ذهن هر خوانندهای خطور میکند، این است که طبق این ادعا، اگر حاکم بدون مقبولیت مردم (فرضاً) اقدام به اعمال حکومتی نمود، کاری غیر شرعی و غیر مجاز نموده است. این نگاه و اعتقاد را تاکنون احدی از فقهای شیعه "متأخرین و متقدمین" بیان و ادعا ننمودهاند.
قائل این نظر جهت اثبات مدعای خود به برخی از روایات استناد نموده که برابر حوصله این مقال آنها را نقد و بررسی میکنیم:
1- استناد به کلام منسوب به امیرالمؤمنین علی علیهالسلام که:
"دعونی و التمسوا غیری ... و اعلموا ان اجبتکم ..."
[13]
در بررسی این روایت علاوه بر چشمپوشی از اشکالاتی که بعضاً در سند آن مطرح میکنند که اعتقادی به آنها نداریم، باید گفت که این کلام حضرت دلالتی بر مدعا ندارد زیرا مطلبی است که در موردی خاص و برای کسانی گفته شده است که فکرشان با انکار نصب امام (ع) و داستان سقیفه بنیساعده، انس گرفته است. اگر این سخن از امام علی (ع) باشد که احتمالش در حد یک درصد است، میخواهد با این سخنان، حجت را با آنچه مردم به آن عقیده دارند، بر آنها تمام کند تا فردا که علی (ع) میداند آنان طاقت عدل او را ندارند، اگر خواستند او را به مبارزه طلبند، به آنان بگوید: مگر شما نبودید که با من پیمان بستید؟ پس چرا پیمانشکنی میکنید؟! همان گونه که آشکار است این هیچ ربطی به مدعای مستدل ندارد، به ویژه اینکه نمیتوان پذیرفت در زمانی که امام معصوم ِمنصوب ِاز طرف خدا و پیامبرش حضور دارد، برای مردم این حق هست که برای
|204|
خود، امام و رهبر تعیین کنند، آیا این دو امر قابل جمعند؟!
[14]
2- استناد به ابناثیر، مورخ معروف در کتاب الکامل
نویسنده دلیل دیگر خود را کلام حضرت علی (ع) در روز جمعه که مردم برای بیعت با او در مسجد گرد آمده بودند را دانسته که فرمود:
"ایها الناس - عن ملأ و اذن ـ ان هذا امرکم لیس لا حد فیه حق الّا من امّرتم و قد افترقنا بالامس علی امر ...
[15]
مطابق این نقل، امیرالمؤمنین به صراحت میفرماید که در حکومت بر جامعه فقط کسی حق اعمال ولایت دارد که مردم او را به این سمت برگزیده باشند. واضح است که در اینجا سخن از ثبوت ولایت نیست ... بلکه سخن از اعمال ولایت و تصدی امور مسلمین است و امیرالمؤمنین میفرماید هیچ کس مجاز به تصدی حکومت نیست مگر اینکه مورد رضایت مردم باشد ..."
[16]
نقد و بررسی
استدلال به این کلام امام در خصوص تصدی و مشروعیت مردمی مورد خدشه است، زیرا حضرت در جاهای دیگر، بارها از ولایت به عنوان حق خود یاد کرده است، چنان که حضرت بعد از به خلافت رسیدن ظاهری فرمود:
"الان اذ رجع الحق الی اهله و نقل الی منتقله؛
[17]
هماکنون حق به اهلش برگشته و به جایی که از آن جا بیرون آمده بود منتقل شده است."
همچنین آن حضرت بعد از به خلافت رسیدن ابابکر فرمود:
"اما و اللَّه لقد تقمصها ابن ابیقحافة و انه لیعلم ان محلی منها محل القطب من الرحی...".
[18]
و باز فرمود:
"انما طلبت حقاً لی و انتم تحولون بینی و بینه ...".
[19]
و بعد از شورای شش نفره با تعبیر "فیا للَّه و الشوری"
[20] به خداوند استغاثه نمود.
علاوه بر کلمات بالا، از ضروریات فرهنگ شیعی است که آن حضرت در جریان واقعه غدیر
|205|
به عنوان رهبر مسلمانان از سوی رسول اکرم به فرمان خدای متعال منصوب شده است؛
[21] که بر اساس همین انتصاب الهی، آن حضرت برای اثبات ولایت و حقانیت خود به حدیث غدیر تمسک نمود
[22] و علاوه بر حضرت، معصومان دیگر هم برای اثبات ولایت علی به حدیث غدیر خم تمسک نمودند.
[23]بنابراین اگر حضرت علی (ع) مشروعیت و مجاز بودن خود را در اعمال ولایت و تصدی حکومت، مبتنی بر رضایت و رأی مردم میدانست، پس چرا به حدیث غدیر تمسک نموده و یا از ولایت خود به عنوان حق یاد کرده است و حال آنکه مردم با آن حضرت بیعت نکرده بودند تا مشروعیت حاکمیت برای او به وجود بیاید.
3- دلیل شورا
دلیل دیگر نویسنده استناد به کلام حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) در مورد امر شورا توسط انصار و مهاجرین میباشد:
"و انما الشوری للمهاجرین و الانصار فان اجتمعوا علی رجل و سموه اماماً کان ذالک ...
[24]
مهاجرین و انصار در صدر اسلام به عنوان کسانی که در مهبط وحی و در کنار پیامبر اکرم میزیستند و مورد قبول مسلمانان بودند ... بر اساس این اعتماد عمومی آنان همچون اهل خبرهای بودند که مردم در کارهایشان به ایشان مراجعه میکردند و امیرالمؤمنین هم بر این عمل آنان صحه گذاشته و تعیین خلیفه را بر عهده مهاجرین و انصار دانستهاند ..."
[25]
نقد و بررسی
استناد به این کلام امام (ع) و آیاتی در این باب در قرآن از جهات مختلفی مورد خدشه و اشکال است:
الف: اهمیت مشورت و شورا در فرهنگ دین از امور غیر قابل انکار است، اما آنچه که نویسنده و افراد همفکر ایشان از آن غفلت کردهاند، قلمرو و کاربرد مشورت است. مشورت در جایی کاربرد دارد که دستور خاصی، قلمرو و محدوده مشورت را مشخص نکند. در حادثه حاکمیت و حکومت دینی این امر از اوضح واضحات است زیرا طبق نصب حضرت امیرالمؤمنین توسط نبی اکرم به امر حکومت، دیگر محل و جایی برای توجیه مشروعیت از راهمشورت و شورا باقی نمیماند و حتی خود حضرت رسول اکرم هم انتصاب امیرالمؤمنین را بدون
|206|
مشورت با احدی اعلام و ابلاغ نمود. علامه طباطبایی در زمینه رجوع به مشورت بعد از ذکر روایاتی مینویسد:
"مورد این روایات جایی است که نسبت به فرد خواهان مشورت به حسب مرجحات، فعل و ترک آن مجاز و روا باشد، اما در زمینه احکام ثابت الهی، موردی برای مشورت وجود ندارد، همان گونه که هیچ کس مجاز در تغییر آنها نمیباشد."
[26]
ب: دلالت روایات تصریحکننده بر مشروعیت الهی حکومت و حاکمیت، نشاندهنده این است که روایات در باب شورا در باره حفظ و چگونگی حکومت میباشد نه در خصوصمشروعیت حاکمیت رهبری. از اینرو است که نبی اکرم (ص) هماره در چگونگی و حفظ حکومت مشورت میکرد.
بنابراین اصل شورا در امور غیر منصوص خود به خود، معتبر و باارزش به شمار میآید ونمیتوان به صرف احتمال یا قطع به خطا آن را نادیده گرفت،
[27] چنان که پیامبر اکرم در جنگ احدو حضرت علی (ع) در جنگ جمل به اصل شورا ارج نهادند، با وجود اینکه علم به خطای آن داشتند.
ج: گرچه ممکن است در بعضی از کلمات معصومین و یا آیات قرآن، از شورا امر حکومت برداشت شود، اما بایستی برای رسیدن به یک نظر صحیح منطقی، تمام آیات و روایات را به صورت مجموعه نگری و نظامگرا نگریست. زیرا حاصل این نگاه این خواهد بود که امامت و حاکمیت امری امر الهی است و نمیتوان از آن حکومت را نتیجه گرفت.
د: اگر ولایت و تصدی امور مشروعیت و مجاز بودن آن در گرو مشورت با مردم ورضایتمندی آنان بود، خدای متعال برای آنان در قالب نبوت و امامت، ولیّ تعیین نمیکرد و امامت را به عنوان، عهد خود معرفی نمیکرد. حداقل احتمالی رإ؛هه که میتوان اینجا مطرح کرد این است که مشروعیت تصرفات ولیّ آیا در گرو رضایتمندی و مشورت مردم است یا به واسطه نصب الهی؟ که در این صورت مسأله مشکوک و مورد بحث است و تمسک به آیات و روایات، تمسک به عام در شبهه مصداقیه است.
4- بیعت مسلمانان
نویسنده با ذکر خطبه شقشقیه، عمده دلایل پذیرش خلافت را از سوی امیرالمؤمنین به
|207|
خواست و رأی عمومی مردم نسبت میدهد:
"اما و الذی فلق الحبة و برأ النسمة لو لا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر ...و بسطتم یدی فکففتها و مددتموها فقبضتها ثم تداککتم علیّ تداکّ ...
[28]
میزان اهتمام امام علی (ع) به خواست عمومی مردم در مرحله تعیین رهبر به اندازهای است که رضایت مردم را شرط جواز اعمال ولایت میداند[!]"
[29]
نقد و بررسی
بر خلاف این دیدگاه که بیعت را از دلایل نظریه انتخاب برشمردهاند، باید دانست که بیشتر فقها بر چنین باوری نبوده، بلکه ضمن تبیین ضرورتها و فوائد بیعت، بر الهی بودن منشأ حاکمیت اعتقاد داشتهاند و برای این کار مستندات متعددی را شاهد میآورند: "بیعت عدهای از مسلمانان در سال 12 بعثت در عقبه اولی و بیعت تعداد بیشتری از مسلمانان مدینه در سال 13 در عقبه ثانوی و بیعت حدیبیه، معروف به بیعت رضوان که در سال 6 هجرت واقع شد و بیعت مردان و زنان بعد از فتح مکه، از جمله مواردی است که مردم با پیامبر اکرم بیعت کردهاند، چنان که رسول اکرم (ص) در روز عید غدیر خم از مردم برای علی (ع) بیعت گرفت و مردم نیز مجدداً بعد از قتل عثمان با حضرت علی (ع) بیعت کردند."
[30]
از سوی دیگر اصولاً بیعت در صدر اسلام و دوران نخستین آن، هرگز به معنای مشروعیت بخشیدن حکومت و حاکم نبوده است. مراد از این بیعت در مقاله نویسنده، احتجاج حضرت با مردم بوده است و نه مطلب دیگری. حقیقت بیعت بازگشتن به "تولّی" است، یعنی تسلیم شدن و تن در دادن نسبت به ولایت کسی که از طرف خداوند یا هر مقام عالیتری، صاحب ولایت است.
[31] در حکومت دینی و در شکلگیری قدرت بیتردید مردم حضور دارند، به عبارت دیگر تا بیعتی واقع نشود، قدرت پیدا نمیشود، منتهی حضور مردم و آرای آنها به مفهوم غربی آن نیست. حضور تمایلات و شهوات نیست بلکه حضور یک بیعت است. بیعت با رأی، تفاوت عمده و جدی دارد. مبنای رأی اومانیزیم و اصالت انسان، خود بنیاد و مستقل از وحی است.جوهره رأی به پسند انسان و جمع باز میگردد گرچه نام خردگرایی اجتماعی را بر آن نهند. حالآنکه مصلحتی که ایشان به دنبال آن هستند در واقع همان تناسب و ارتباطهای نیل به دنیا و دنیاگرایی است که برای رسیدن به آن از طریق رأی عمل میکنند. به تعبیر بهتر اگر مقصد ِتوسعه
|208|
اجتماعی، ارضای نفس باشد طبعاً خردگرایی هم بستر توسعه اهوا است. بنابراین این رأی تجسد خردگرایی نیست، بلکه تجسد دنیاپرستی در یک قالب اجتماعی است.
نکته دیگری که در این تحلیل از بیعت وجود دارد این است که اعتقاد به ولایت و مدیریتبازگشتن به وکالت است که در این صورت، اصالت از آن ِموکل بوده و وکیل فرع و جانشین مردم است و موظف به انجام کار در قلمرو و محدوده اختیارات داده شده است، زیرا عنان امر در دست موکل است و هرگاه بخواهند میتوانند وکیل را معزول نمایند. در این نگاه، با بیعت جعل ولایت صورت میگیرد.
در یک برآورد کلی میتوان حداکثر اهمیتی را که برای بیعت قائل شد در فوائد و کارکرد آن دانست که:
الف: بیعت نقش اساسی در تحقق عینی ولایت و حاکمیت آن داشته و پیشرفت و استمرار حکومت از طریق رضایتمندی مردم است.
[32]
ب: بیعت تنها برای بیعتکنندگان مسؤولیتآور نبوده، بلکه بیعتشونده نیز دارای مسؤولیت جدیدی میشود.
[33]
ج: بیعتشونده بدین طریق متوجه میشود که در جامعه از حیث طرفداران و پشتیبانهای زیادی برخوردار است و همین اعتماد او را در امر زمینهچینی مقدمات حکومت و مراحل تأسیس آن کمک میکند.
[34]
آنچه در کلمات امیرالمؤمنین علی (ع) در بادی امر به چشم میخورد، وجود تعارض بین آنهاست. از جمله این موارد وجود چند دسته عبارت و روایت در باب حکومت از سوی آن حضرت است. به نظر میرسد برای رفع تعارض باید گفت که اعتذار امام در مقام جدل بوده است و جدل کافی است بر اساس خصم صورت گیرد.
یکی از اندیشمندان معاصر در این زمینه مینویسد:
"فالامر دائر بین الاخذ بظاهر بعضها و رفض سائر ما ورد فی نهجالبلاغة ... او حملها علی الجدل الثابت فی المنطق و الأخذ بمسلمات الخصم و لا ریب ان المتعین هو الثانی."
[35]
بنابراین کلمات امام علی (ع) در باب بیعت ترسیمی از واقعیت موجود به هنگام بیعت با حضرت است و بیان این حقیقت است که بیعت با حضرت بیعتی مردمی و عمومی بود و با تمام
|209|
بیعتهایی که در زمان خلفا شد، متفاوت بود، بیعتی بود خودجوش و فراگیر. براستی گزارش این صحنه پرهیجان، به معنای به رسمیت شناختن بیعت در مشروعیت امامت و رهبری حضرت است؟ هرگز، حداکثر گویای رضایت و خردسندی مولی از این عمل است. آیا رضایت حضرت را میتوان مبنای مشروعیت در تصدی حکومت گرفت؟ پس استناد به بیعت، آن هم با دشمنان آتشافروز، توجیهی جز محکومیت آنها، با همان زبان و فرهنگی که دشمنان از آن سخن گفته و دم میزنند ندارد. این روشی است کاملاً عقلایی که در مواجهه بإ؛هه خصم به کار گرفته میشود.
[36]
از سوی دیگر به نظر میرسد که کلمات حضرت، اشاره به نوعی حکومت قانونمندی علویباشد که تحمل آن برای مردم آن زمان مشکل بود، زیرا مردم با قانونشکنی و بیعدالتی حاکمان قبل عادت کرده بودند. در جامعهای که بیعدالتی و قانونگریزی حاکمیت دارد، همکار و وزیر بودن علی بهتر از این است که حکومت علوی تشکیل دهد که تحمل آن برای مردم مشکل باشد؛ از اینرو حضرت میفرماید: "در صدد تشکیل حکومت ضابطهمندی است که بر گفتار و منش خود اداره خواهد بود."
علت دیگری که برای ضرورت بیعت میتوان بدان اشاره نمود، مسأله "قاعده الزام" است. آنچه از حضرت علی(ع) در نهجالبلاغه یا غیر آن در باره احتجاج به بیعت نقل شده است از این قاعده است.
[37]
توضیح اینکه به وسیله بیعت، مؤمنین با رهبر الهی پیمان میبندند که در مسیر الهی از فرمانهای رهبرشان تبعیت کنند، حال اگر بیعتکنندگان پیمان شکستند خود باید در پیشگاه خداوند، جوابگوی نتایج عمل خویش باشند و تقصیری برای رهبر نیست. پس بیعت میتواند به منزله اتمام حجت ِالهی از سوی رهبر به خلق باشد. در فقه ما "قاعده الزام" گویای همین مضمون است.
[38] این قاعده میگوید که با مخالف، به چیزی که خود را ملزم به آن میداند، روبهرو شوید. امام در برابر پیمانشکنان، آنان را ملزم به پیمانی میکند که خود به آن تن دادند که همان بیعت با حضرت است و نیز در برابر معاویه که حکومت خلفای ثلاث را پذیرفته، حضرت با همان فرهنگ، با او سخن میگوید و اظهار میدارد که "همان کسانی که با آنان بیعت کردند، با من هم بیعت کردند، پس مخالفت چرا؟" پس طبق قاعده الزام، رهبر الهی همچون الهی علی (ع) برای خلع سلاح مخالفین خود به بیعت استناد میورزند و برای اثبات حقانیت خویش به بیعت و اجماع امت، تمسک میجستند. حضرت با ذکر اینکه خلافتش به بیعت مردم متکی است، آنها و
|210|
خصوصاً مخالفان را به اطاعت از خویش فرا خوانده و ملزم کردهاند. بدین سان بیعت وسیلهای برای تثبیت موقعیت سیاسی رهبر الهی بوده است و نمیتوان آن را موج ِد حق حاکمیت به شمار آورد. هرگز این گونه سخن گفتن به معنای مشروعیت بیعت با رأی مردم نیست و منافاتی هم با الهی بودن منشأ حاکمیت و ولایت اسلامی ندارد و همان گونه که علمای متأخر و متقدم یادآور شدهاند، از ظاهر ادله فقهی، جعل ولایت و نصب آن فهمیده میشود نه دستور انتخاب. ادله عقلینیز در این زمینه مؤید این ادعا است.
[39] پس بر خلاف نظر نویسنده که بیعت و کلمات حضرت دراین زمینه
[40] در مقام جدال با خصم و استدلال به همان منطقی است که مقبول اوست، چرا که آنها بر بیعت مردم تکیه میکردند و حضرت نیز به همان ملاک و معیار تمسک میکند؛ به ویژه که مخاطب این استنادها یا معاویه است که در شام بود و به بیعت با علی (ع) اشکالتراشی میکرد؛ یا طلحه و زبیر که پیمان شکستند و جزء ناکثین شدند و یا عبداللَّه بنعمر، سعد بنابیوقاص، محمدبنمسلمه، حسان بنثابت، اسامه بنزید، و زید بنثابت و ... که با آن حضرت اصلاً بیعت نکردند.
در یک جمعبندی میتوان گفت در بیعت (تعیین تنصیصی) بر مبنای شیعی:
1- برای امامت و ولایت نبوده، بلکه برای حکومت بوده است.
2- بیعت برای تأکید و دلپذیری و اطاعت بیشتر صورت گرفته است.
3- گرفتن بیعت برای رعایت شیوه متعارف مردم بوده، چرا که در عرف و عادتهای مردم این معنا وجود داشته است که ریاست و رهبری باید با انتخاب و اخذ بیعت مسلم شود، از اینرو حضرت پیامبر و علی، نیز برای تحکیم ولایت ظاهری چنین کردند.
[41]
4- تنصیص بر امامت و ولایت در مرحله اقتضاء است ولی بیعت برای مرحله فعلیّت است.
[42]
5- این بیعتها تنها علامت اعتراف و پذیرش امامت و نبوت است.
[43]
6- این بیعتها تنها ملاک برای اعمال ولایت و حکومت است نه اثبات و تعیین امام (ع).
[44]
در خاتمه نویسنده جواب استفتاءای را از حضرت امام (ره) خطاب به دبیرخانه ائمه مرکزی آورده است که "تولی امور مسلمین و تشکیل حکومت بستگی دارد به آرای اکثریت ..."
مسلماً با توجه به مبنای صریح امام در امر مشروعیت حکومت، به راحتی میتوان گفت که مراد امام از عباراتشان، تحقق و اجرای حکومت است و این هرگز به معنای عدم جواز تصدی تعریف نمیشود. زیرا خلاف نظریه امام (ره) در امر اداره و حکومت است. بر طبق تعریف و تفسیر نویسنده، بحث وکالت فقیه تحقق خواهد یافت و در این صورت وکیل تابع تصمیم موکل
|211|
خود است و این امر با نظریه "دین حداقل" - که امام به شدت با آن مخالف است - سازگار است که سرپرستی اجتماعی را حوزه ماورای تصرف دین میداند و حاکم اجتماعی را در حد یک وکیل قلمداد میکند که اگر پسند و رأی مردم در کم و کیف تصمیمات به گونهای دیگر تعلق گیرد بر وکیل (حاکم اجتماعی) فرض است آنچنان حکم کند که رأی اکثریت یا تمامی مردم خواهان آن است. لذا در این حال، مشروعیت ِقدرت، عملاً به رأی مردم باز میگردد، طبعاً وکیل مردم اگر خود نیز بخواهد نمیتواند دین و احکام الهی را در جامعه جریان دهد زمانی که رأی عمومی به جریان احکام غیر الهی در جامعه تعلق گیرد. البته در این مجال نمیتوان به بحث "ساختار قدرت" و کار و ساز جریان این ساختار در جامعه پرداخت که آیا میتوان شیوههای دموکراتیکرا که از فلسفه اومانیزیم (انسانگرا) نشأت گرفته و با ساختار جامعه مدنی در غرب تناسب دارد در یک جامعه اسلامی نیز پیاده کرد؟
پی نوشت ها:
[1] فرهنگ جامع عربی - فارسی، احمد سباح، چاپ چهاردهم، کتابفروشی الاسلامیه، ذیل ماده شرع.
[2] حییم، فرهنگ یک جلدی، انگلیسی - فارسی. در باب تعریف مشروعیت میتوان به منابع ذیل مراجعه نمود: - بنیادهای علم سیاست، عبدالرحمن عالم، نشر نی، ص106. - تجزیه و تحلیل جدید سیاست، رابرت دال، حسین ظفریان، ص70. - جامعهشناسی سیاسی، حسین بشیریه، ص17 - 19.
[3] ر.ک: مشروعیت حکومت ولایی، عبدالحسین خسروپناه، کتاب نقد، ش7، تابستان 77 - ص111.البته تقسیمبندی فوق به لحاظ نظری فایدهمند به نظر میرسد ولی توجه به این نکته هم لازم است که این دو حوزه مفهومی و مصداقی در عمل قابل تفکیک نیستند زیرا مقبولیت و کارآمدی و یا عدم کارآمدی هر نظام به خود مشروعیت سرایت میکند.
[4] اقتصاد و جامعه، ماکس وبر، عباس منوچهری و دیگران، ص44.
[5] نوسازی و دگرگونسازی سیاسی، سیدحسن سیفزاده، ص161.
[6] مشروعیت مدنی و مشروعیت فوق مدنی، مجموعه مقالات، مصطفی مصلحزاده، ص73.
[7] مبانی سیاست، عبدالحمید ابوالحمد، ج1، صص261 - 264. این مشروعیت معروف به مشروعیت عقلانی Rational Legitimacy رایجترین شکل مشروعیت مدنی است.
|212|
[8] ر.ک: احزاب 33، آیه 6، نساء، آیه 59، مائده، آیه 55. البته پذیرش خداوند به عنوان منبع ذاتی و وحید مشروعیت مبتنی بر مقدمات ذیل است:الف - قلمرو دین شامل تمام عرصههای فردی و اجتماعی است (معیشت و سعادت)ب - ارائه طریق و تعیین ارزشهای ثابت و عام و چهارچوبههای کلی سعادت انسان در دنیاج - مراد از پرداختن به مسأله مشروعیت هم شامل احکام تأسیسی و هم احکام امضایی میگردد. زیرا مشروعیت امروزه از مسایلی است که بناء عقلاء در آن نقش اساسی ایفا میکند.
[9] کتاب البیع، امام خمینی، ج2، ص459 - 520؛ ولایت فقیه، همین قلم؛ عوائدالایام، ملا احمد نراقی، چاپ سنگی، ص185 - 206.
[10] ر.ک: مجله حکومت اسلامی، ش6، سال دوم، زمستان 1376، انتصاب یا انتخاب، صص105 - 106.
[11] از مهمترین قائلین این مبنا میتوان به محقق نائینی و آیةاللَّه منتظری اشاره کرد.ر.ک: تنبیهالامه و تنزیهالمله در اساس و اصول مشروطیت یا حکومت از نظر اسلام، علامه شیخ محمدحسین غروی نائینی.- دراسات فی ولایة الفقیه و فقه الدولة الاسلامیه، حسینعلی منتظری نجفآبادی، ج اول.
[12] مجله حکومت اسلامی، ش17، ص114 - 115.
[13] نهجالبلاغه، فیضالاسلام، ص271، خطبه 92.
[14] ر.ک: پیشینه و دلایل ولایت فقیه، ص496، کنگره امام خمینی و اندیشه حکومت اسلامی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، زمستان 1378. افرادی نظیر صاحب کتاب "دراسات فی ولایة الفقیه" هم به این نقطه ضعف توجه داشته و پیداست که ایشان ازضعف سند بلکه فساد سند کثیری ازعباراتی نظیراین عبارت که به آن تمسک کرده اطلاع داشته ودرجنب استناد خود آورده است که "بدان که غرض، استدلال به تک تک این اخبار پراکنده نیست تا به سند یا دلالتشان مناقشه وارد شود، بلکه مقصود این است که از خلال این اخباری که انسان به صدور بعضی از آنها اطمینان دارد استفاده میشود که انتخاب امامت و ولایت به وسیله مردم نیز راهی است عقلانی برای تعیین امام و رهبر، و شارع این امر عقلایی را امضاء کرده است ...". (دراسات، ج1، ص511)
[15] ر.ک: الکامل، ابناثیر، ج3، ص193 به نقل از دراسات فی ولایة الفقیه، ج1، ص505.
[16] مجله حکومت اسلامی، ش17، ص117 - 118.
[17] نهجالبلاغه، فیض الاسلام، خطبه 2؛ و نیز ر.ک الکامل، ابناثیر، ج3، ص193.
[18] همان، خطبه شقشقیه.
[19] همان، خطبه 167.
[20] همان، خطبه شقشقیه.
[21] ر.ک: تفسیر المیزان سید محمدحسین طباطبایی، ج6، ص53؛ و نیز مجمعالبیان، فضل طبرسی، ج2، ص223.
[22] ر.ک: الغدیر، علامه امینی، ج1، ص195 - 196.
[23] همان، ص197.
[24] نهجالبلاغه، فیض الاسلام، ص840، نامه 6؛ و نیز ر.ک، ص558، خطبه 172.
[25] مجله حکومت اسلامی، ش17، ص118 - 119.
[26] تفسیر المیزان، ج4، ص17.
[27] برای توضیح بیشتر ر.ک. تنبیه الامه و تنزیه الملّه، محقق نائینی، ص52، 56 و 80.
[28] نهجالبلاغه، فیض الاسلام، ص722، خطبه 220.
[29] مجله حکومت اسلامی، ش17، ص121 - 122.
[30] دموکراسی در نظام ولایت فقیه، دکتر مصطفی کواکبیان، سازمان تبلیغات اسلامی، 1370، ص81.
[31] ر.ک: مقدمه ابنخلدون، ج1، ص147.
|213|
[32] حاصل بیعت همان کلام خداوند متعال به رسول اکرم (ص) است که: هو الذی ایدک بنصره و بالمؤمنین (انفال، 62).
[33] حضرت علی (ع) در خطبه شقشقیه فرمود که خواست مردم مرا به قبول حکومت وا داشت.
[34] فلسفه سیاسی، ج2، ص298 - 299، کنگره امام خمینی و اندیشه حکومت اسلامی، 1378.
[35] انوار الفقاهه، ناصر مکارم شیرازی، ص523، انتشارات هدف.
[36] ر.ک: مجله حکومت اسلامی، ش17، مقاله ضرورت و مشروعیت رهبری، سید احمد خاتمی.
[37] برای مثال ر.ک: نهجالبلاغه، فیض الاسلام، ص588، خطبه 173.
[38] القواعد الفقهیه، ج3، ص179 - 198؛ تهذیب الاحکام، ج8، ص58 و استبصار، ج3، ص292، مستند این قاعده، روایت امام موسی کاظم (ع) است که فرمود: "الزموهم بما الزموا به انفسهم" آنان را ملزم سازید، به چیزی که خود را به آن ملزم ساختهاند.
[39] برای اطلاع بیشتر ر.ک: مجله حکومت اسلامی، ش5، پاییز 1376، بیعت و نقش آن در حکومت اسلامی، محمدفاکر میبدی.
[40] برای بررسی تعدادی از بیعتهای حضرت در مواقع مختلف ر.ک: نهجالبلاغه، صبحی صالح؛ نامه 6؛ نامه 54؛ خطبه 8؛ و نیز ر.ک: الارشاد شیخ مفید، ج1، ص237.
[41] دراسات فی ولایة الفقیه، حسینعلی منتظری، ج1، ص523.
[42] انوار الفقاهه، بیع، ج1، ص526.
[43] معالم الحکومة الاسلامیه، ص262.
[44] انوار الفقاهه، بیع، ج1، ص516.
2- استناد به ابناثیر، مورخ معروف در کتاب الکامل
نقد و بررسی
3- دلیل شورا
نقد و بررسی
4- بیعت مسلمانان
نقد و بررسی
نقدی بر مقاله "اهتمام به آرای عمومی و دید مردم در نگاه امام علی (ع)"
انتشار ویژهنامه حکومت علوی در دو شماره گذشته، این فرصت را به دست داد که مجموعهای از مباحث و دیدگاهها را با حجمی حدود هزار صفحه در موضوع حکومت امیرالمؤمنین (ع) تقدیم علاقهمندان کنیم. طبعاً نظرها و تحلیلهای ارائه شده در این مجموعه نمیتوانست موافقت همه خوانندگان محترم را که بسیاری از آنان، خود، صاحبنظر در مباحثاندیشه سیاسی اسلام میباشند جلب کند. از آن جمله است مقاله پژوهشگر محترم حجتالاسلام آقای محمدجواد ارسطا با عنوان "اهتمام به آرای عمومی و دید مردم در نگاه امام علی (ع)" که در دفتر نخست ویژهنامه، در شماره 17 مجله آمد. آنچه میخوانید نقدی است بر دیدگاهی که در مقاله یاد شده مورد توجه و استدلال قرار گرفته است و عیناً تقدیم میشود. با اینهمه پرونده این گونه مباحث بسته نیست و مجله آمادگی دارد نقدهایی که حداقل شرایط علمی را دارا باشد منعکس کند و طبعاً برای نویسندگان محترم مقالات این فرصت وجود دارد که مجدداً به طرح موضوع و شرح و نقد نقد بپردازند.|201|از ضروریترین مسایلی که در تحلیل بنیادین حکومت دینی وجود دارد، توجه و تعریف صحیح از مشروعیت و حقانیّت است. در مباحث فلسفه سیاسی، بحث مشروعیت حکومت نیز اهمیت بسزایی را به خودش اختصاص داده است.
مراد از مشروعیت
[1] (Legitimacy) حقانیت، اعتبار (Validity) و قانونیّت (Legal) حکومت است. واژه مشروعیت در عربی معادل واژه "شرعیت" است که به معنای "شرع" و "شرعی" آمده است. شرع یعنی راه روشن و درست، راه روشن خدا بر بندگان. شرعی یعنی آنچه مطابق احکام و فرامین الهی
[2] باشد.
بنابراین مشروعیت به معنای مقبولیت و مورد رضایت مردم، در حوزه جامعهشناسی سیاسی و به مفهوم حقانیت در برابر غصب (Usur Pation) یعنی ناحق بودن حکومت در حوزه فلسفه سیاسی مورد بحث قرار میگیرد که در فلسفه سیاسی پرسش اصلی این است که حق حاکمیت از آن کیست و چه کسی باید حکومت کند و آیا نوع حکومت حق است یا ناحق؟ مشروعیت دارد یا نه؟ و در جامعهشناسی سیاسی پرسش به این شکل است که یک حکومت کارآمد چگونه خواهد بود و دوام و مقبولیت مردمی پیدا میکند؟ در جامعهشناسی سیاسی، مشروعیت، به حق یا ناحق بودن حاکم و حکومت کاری ندارد بلکه به مقبولیت مردمی و پایگاه اجتماعی نظر دارد.
[3]
مسأله مهم و اساسی که در مسأله مشروعیت وجود دارد این است که منشأ مشروعیت و بنیاد قدرت مشروع چیست؟ پاسخ به این سؤال سرپل تمامی مسایل دیگر است. زیرا مشروعیت موجب تعادل و ثبات نظام، افزایش قدرت تصمیمگیری زمامداران در شرایط و موقعیتهای دشوار و تحدید قلمرو قدرت ایشان میگردد. به عبارت دیگر اصول مشروعیت، کاربرد قدرت را محدود میسازد و محدودیتهای حقوقی خاص را بر رهبران تحمیل میکند، در عین آنکهقیودی را بر رفتار حکومتشوندگان ایجاد میکند. وبر، تئوریسین مشروعیت سیاسی معتقد است:
"اگر نظامی صرفاً حاصل ترس یا تمکین نباشد، تمایل به تسلیم در مقابل نظام وابسته به یک شخص یا یک گروه کوچک همیشه به نوعی به معنای اعتقاد به مشروعیت منشأ "سیادت" است."
[4]
اما در یک نگاه کلان، منابع و منشأ مشروعیت قدرت سیاسی به دو دسته الهی و غیر الهی
|202|
تقسیم میگردند که هر کدام دارای تقسیمات خاص خود میباشد.
مشروعیت در دستگاه فکری مادی (غیر الهی) Civil Legitimacy بر سه صورت متصور است:
الف: مشروعیت بر اساس باورهای سنتی
[5]
ب: مشروعیت شخصی یا کاریزمایی
[6] Charismatic Legitmacy
ج: مشروعیت قانونی یا حقوقی
[7]Legal8 , Legitimacy Constitutional
مشروعیت حکومت در دیدگاه دینی و الهی از سوی خداوند متعال بوده و دلیلی وجود ندارد که مصدری جز او اساس مشروعیت سلطه واقع شود.
[8] با نگاهی به آثار علما و فقهای بزرگوار اسلامی در بحث از مبنای مشروعیت حکومت دو مبنای عمده دیده میشود:
الف: مشروعیت الهی بلاواسطه
ب: مشروعیت الهی - مردمی
از طرفداران جدی مبنای "الف" میتوان به حضرت امام خمینی و ملا احمد نراقی اشاره کرد.
[9] این دیدگاه بر این باور است که ولایت الهی در تدبیر امور اجتماعی و مدیریت سیاسی جامعه مستقیماً به ترتیب به پیامبر اکرم (ص) و امامان معصوم (ع) و در عصر غیبت به فقیهان عادل از سوی امام معصوم (ع)، تفویض شده است و مردم واسطه تفویض این ولایت نیستند و رأی و خواست و رضایت آنان هیچ نقش و دخالتی در مشروعیت حکومت ندارد.
طرفداران مبنای دوم معتقدند که رأی و رضایت و نظر مردم (مستقیم یا غیر مستقیم) در مشروعیت حکومت حاکم دینی دخیل بوده و خداوند در چارچوب اهداف دین و احکام شرع "حق تعیین سرنوشت" در حکومت به آنها تفویض شده است و هیچ کس حق ندارد این حق الهی را از ایشان سلب کند. در این مبنا، حاکمیت مردم در طول ولایت و حاکمیت الهی در رتبه متأخر از آن است، نه در عرض آن.
[10]
البته این دیدگاه دخالت مردم را به نحو تمام موضوع قائل نیستند، بلکه آن را به گونه "جزء الموضوع" معتقدند؛ بدین معنا که مردم موظفند در محدوده فقهای دارای شرایط فقاهت و عدالت و شرایط دیگر معتبر، یکی از آنان را انتخاب نمایند تا حکومت او مشروعیت یافته و تصمیمات او در مورد مردم و اجتماع نافذ و لازمالاتباع و الاطاعه باشد.
[11]
|203|
در نقد این مبنا، عدهای در تحلیل خود ادعا کردهاند که پذیرش مردمی در امر حاکمیت و حاکم، در حقیقت به معنای مقبولیت و مقام اثبات است و در حقیقت نقش تعیینکننده مردم در مقبولیت و تحقق خارجی است.
آنچه که در کنار این دو دیدگاه و دو مبنا به عنوان نظر و دیدگاه سومی توسط نویسنده محترم در مقاله "اهتمام به آرای عمومی و دید مردم در نگاه امام علی (ع)" مطرح شده است، اینکه "میزان تأثیر آرای عمومی در تعیین زمامدار به اندازهای است که بدون رضایت و یا رأی مثبت آنان، زمامدار مجاز به تصدی حکومت و اعمال ولایت در این خصوص بر آنها نمیباشد ...
... بدون احراز رأی مثبت مردم، زمامدار شرعی مجاز به اعمال قدرت بر مردم نخواهد بود...".
[12]
آنچه در بدو امر به ذهن هر خوانندهای خطور میکند، این است که طبق این ادعا، اگر حاکم بدون مقبولیت مردم (فرضاً) اقدام به اعمال حکومتی نمود، کاری غیر شرعی و غیر مجاز نموده است. این نگاه و اعتقاد را تاکنون احدی از فقهای شیعه "متأخرین و متقدمین" بیان و ادعا ننمودهاند.
قائل این نظر جهت اثبات مدعای خود به برخی از روایات استناد نموده که برابر حوصله این مقال آنها را نقد و بررسی میکنیم:
1- استناد به کلام منسوب به امیرالمؤمنین علی علیهالسلام که:
"دعونی و التمسوا غیری ... و اعلموا ان اجبتکم ..."
[13]
در بررسی این روایت علاوه بر چشمپوشی از اشکالاتی که بعضاً در سند آن مطرح میکنند که اعتقادی به آنها نداریم، باید گفت که این کلام حضرت دلالتی بر مدعا ندارد زیرا مطلبی است که در موردی خاص و برای کسانی گفته شده است که فکرشان با انکار نصب امام (ع) و داستان سقیفه بنیساعده، انس گرفته است. اگر این سخن از امام علی (ع) باشد که احتمالش در حد یک درصد است، میخواهد با این سخنان، حجت را با آنچه مردم به آن عقیده دارند، بر آنها تمام کند تا فردا که علی (ع) میداند آنان طاقت عدل او را ندارند، اگر خواستند او را به مبارزه طلبند، به آنان بگوید: مگر شما نبودید که با من پیمان بستید؟ پس چرا پیمانشکنی میکنید؟! همان گونه که آشکار است این هیچ ربطی به مدعای مستدل ندارد، به ویژه اینکه نمیتوان پذیرفت در زمانی که امام معصوم ِمنصوب ِاز طرف خدا و پیامبرش حضور دارد، برای مردم این حق هست که برای
|204|
خود، امام و رهبر تعیین کنند، آیا این دو امر قابل جمعند؟!
[14]
2- استناد به ابناثیر، مورخ معروف در کتاب الکامل
نویسنده دلیل دیگر خود را کلام حضرت علی (ع) در روز جمعه که مردم برای بیعت با او در مسجد گرد آمده بودند را دانسته که فرمود:
"ایها الناس - عن ملأ و اذن ـ ان هذا امرکم لیس لا حد فیه حق الّا من امّرتم و قد افترقنا بالامس علی امر ...
[15]
مطابق این نقل، امیرالمؤمنین به صراحت میفرماید که در حکومت بر جامعه فقط کسی حق اعمال ولایت دارد که مردم او را به این سمت برگزیده باشند. واضح است که در اینجا سخن از ثبوت ولایت نیست ... بلکه سخن از اعمال ولایت و تصدی امور مسلمین است و امیرالمؤمنین میفرماید هیچ کس مجاز به تصدی حکومت نیست مگر اینکه مورد رضایت مردم باشد ..."
[16]
نقد و بررسی
استدلال به این کلام امام در خصوص تصدی و مشروعیت مردمی مورد خدشه است، زیرا حضرت در جاهای دیگر، بارها از ولایت به عنوان حق خود یاد کرده است، چنان که حضرت بعد از به خلافت رسیدن ظاهری فرمود:
"الان اذ رجع الحق الی اهله و نقل الی منتقله؛
[17]
هماکنون حق به اهلش برگشته و به جایی که از آن جا بیرون آمده بود منتقل شده است."
همچنین آن حضرت بعد از به خلافت رسیدن ابابکر فرمود:
"اما و اللَّه لقد تقمصها ابن ابیقحافة و انه لیعلم ان محلی منها محل القطب من الرحی...".
[18]
و باز فرمود:
"انما طلبت حقاً لی و انتم تحولون بینی و بینه ...".
[19]
و بعد از شورای شش نفره با تعبیر "فیا للَّه و الشوری"
[20] به خداوند استغاثه نمود.
علاوه بر کلمات بالا، از ضروریات فرهنگ شیعی است که آن حضرت در جریان واقعه غدیر
|205|
به عنوان رهبر مسلمانان از سوی رسول اکرم به فرمان خدای متعال منصوب شده است؛
[21] که بر اساس همین انتصاب الهی، آن حضرت برای اثبات ولایت و حقانیت خود به حدیث غدیر تمسک نمود
[22] و علاوه بر حضرت، معصومان دیگر هم برای اثبات ولایت علی به حدیث غدیر خم تمسک نمودند.
[23]بنابراین اگر حضرت علی (ع) مشروعیت و مجاز بودن خود را در اعمال ولایت و تصدی حکومت، مبتنی بر رضایت و رأی مردم میدانست، پس چرا به حدیث غدیر تمسک نموده و یا از ولایت خود به عنوان حق یاد کرده است و حال آنکه مردم با آن حضرت بیعت نکرده بودند تا مشروعیت حاکمیت برای او به وجود بیاید.
3- دلیل شورا
دلیل دیگر نویسنده استناد به کلام حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) در مورد امر شورا توسط انصار و مهاجرین میباشد:
"و انما الشوری للمهاجرین و الانصار فان اجتمعوا علی رجل و سموه اماماً کان ذالک ...
[24]
مهاجرین و انصار در صدر اسلام به عنوان کسانی که در مهبط وحی و در کنار پیامبر اکرم میزیستند و مورد قبول مسلمانان بودند ... بر اساس این اعتماد عمومی آنان همچون اهل خبرهای بودند که مردم در کارهایشان به ایشان مراجعه میکردند و امیرالمؤمنین هم بر این عمل آنان صحه گذاشته و تعیین خلیفه را بر عهده مهاجرین و انصار دانستهاند ..."
[25]
نقد و بررسی
استناد به این کلام امام (ع) و آیاتی در این باب در قرآن از جهات مختلفی مورد خدشه و اشکال است:
الف: اهمیت مشورت و شورا در فرهنگ دین از امور غیر قابل انکار است، اما آنچه که نویسنده و افراد همفکر ایشان از آن غفلت کردهاند، قلمرو و کاربرد مشورت است. مشورت در جایی کاربرد دارد که دستور خاصی، قلمرو و محدوده مشورت را مشخص نکند. در حادثه حاکمیت و حکومت دینی این امر از اوضح واضحات است زیرا طبق نصب حضرت امیرالمؤمنین توسط نبی اکرم به امر حکومت، دیگر محل و جایی برای توجیه مشروعیت از راهمشورت و شورا باقی نمیماند و حتی خود حضرت رسول اکرم هم انتصاب امیرالمؤمنین را بدون
|206|
مشورت با احدی اعلام و ابلاغ نمود. علامه طباطبایی در زمینه رجوع به مشورت بعد از ذکر روایاتی مینویسد:
"مورد این روایات جایی است که نسبت به فرد خواهان مشورت به حسب مرجحات، فعل و ترک آن مجاز و روا باشد، اما در زمینه احکام ثابت الهی، موردی برای مشورت وجود ندارد، همان گونه که هیچ کس مجاز در تغییر آنها نمیباشد."
[26]
ب: دلالت روایات تصریحکننده بر مشروعیت الهی حکومت و حاکمیت، نشاندهنده این است که روایات در باب شورا در باره حفظ و چگونگی حکومت میباشد نه در خصوصمشروعیت حاکمیت رهبری. از اینرو است که نبی اکرم (ص) هماره در چگونگی و حفظ حکومت مشورت میکرد.
بنابراین اصل شورا در امور غیر منصوص خود به خود، معتبر و باارزش به شمار میآید ونمیتوان به صرف احتمال یا قطع به خطا آن را نادیده گرفت،
[27] چنان که پیامبر اکرم در جنگ احدو حضرت علی (ع) در جنگ جمل به اصل شورا ارج نهادند، با وجود اینکه علم به خطای آن داشتند.
ج: گرچه ممکن است در بعضی از کلمات معصومین و یا آیات قرآن، از شورا امر حکومت برداشت شود، اما بایستی برای رسیدن به یک نظر صحیح منطقی، تمام آیات و روایات را به صورت مجموعه نگری و نظامگرا نگریست. زیرا حاصل این نگاه این خواهد بود که امامت و حاکمیت امری امر الهی است و نمیتوان از آن حکومت را نتیجه گرفت.
د: اگر ولایت و تصدی امور مشروعیت و مجاز بودن آن در گرو مشورت با مردم ورضایتمندی آنان بود، خدای متعال برای آنان در قالب نبوت و امامت، ولیّ تعیین نمیکرد و امامت را به عنوان، عهد خود معرفی نمیکرد. حداقل احتمالی رإ؛هه که میتوان اینجا مطرح کرد این است که مشروعیت تصرفات ولیّ آیا در گرو رضایتمندی و مشورت مردم است یا به واسطه نصب الهی؟ که در این صورت مسأله مشکوک و مورد بحث است و تمسک به آیات و روایات، تمسک به عام در شبهه مصداقیه است.
4- بیعت مسلمانان
نویسنده با ذکر خطبه شقشقیه، عمده دلایل پذیرش خلافت را از سوی امیرالمؤمنین به
|207|
خواست و رأی عمومی مردم نسبت میدهد:
"اما و الذی فلق الحبة و برأ النسمة لو لا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر ...و بسطتم یدی فکففتها و مددتموها فقبضتها ثم تداککتم علیّ تداکّ ...
[28]
میزان اهتمام امام علی (ع) به خواست عمومی مردم در مرحله تعیین رهبر به اندازهای است که رضایت مردم را شرط جواز اعمال ولایت میداند[!]"
[29]
نقد و بررسی
بر خلاف این دیدگاه که بیعت را از دلایل نظریه انتخاب برشمردهاند، باید دانست که بیشتر فقها بر چنین باوری نبوده، بلکه ضمن تبیین ضرورتها و فوائد بیعت، بر الهی بودن منشأ حاکمیت اعتقاد داشتهاند و برای این کار مستندات متعددی را شاهد میآورند: "بیعت عدهای از مسلمانان در سال 12 بعثت در عقبه اولی و بیعت تعداد بیشتری از مسلمانان مدینه در سال 13 در عقبه ثانوی و بیعت حدیبیه، معروف به بیعت رضوان که در سال 6 هجرت واقع شد و بیعت مردان و زنان بعد از فتح مکه، از جمله مواردی است که مردم با پیامبر اکرم بیعت کردهاند، چنان که رسول اکرم (ص) در روز عید غدیر خم از مردم برای علی (ع) بیعت گرفت و مردم نیز مجدداً بعد از قتل عثمان با حضرت علی (ع) بیعت کردند."
[30]
از سوی دیگر اصولاً بیعت در صدر اسلام و دوران نخستین آن، هرگز به معنای مشروعیت بخشیدن حکومت و حاکم نبوده است. مراد از این بیعت در مقاله نویسنده، احتجاج حضرت با مردم بوده است و نه مطلب دیگری. حقیقت بیعت بازگشتن به "تولّی" است، یعنی تسلیم شدن و تن در دادن نسبت به ولایت کسی که از طرف خداوند یا هر مقام عالیتری، صاحب ولایت است.
[31] در حکومت دینی و در شکلگیری قدرت بیتردید مردم حضور دارند، به عبارت دیگر تا بیعتی واقع نشود، قدرت پیدا نمیشود، منتهی حضور مردم و آرای آنها به مفهوم غربی آن نیست. حضور تمایلات و شهوات نیست بلکه حضور یک بیعت است. بیعت با رأی، تفاوت عمده و جدی دارد. مبنای رأی اومانیزیم و اصالت انسان، خود بنیاد و مستقل از وحی است.جوهره رأی به پسند انسان و جمع باز میگردد گرچه نام خردگرایی اجتماعی را بر آن نهند. حالآنکه مصلحتی که ایشان به دنبال آن هستند در واقع همان تناسب و ارتباطهای نیل به دنیا و دنیاگرایی است که برای رسیدن به آن از طریق رأی عمل میکنند. به تعبیر بهتر اگر مقصد ِتوسعه
|208|
اجتماعی، ارضای نفس باشد طبعاً خردگرایی هم بستر توسعه اهوا است. بنابراین این رأی تجسد خردگرایی نیست، بلکه تجسد دنیاپرستی در یک قالب اجتماعی است.
نکته دیگری که در این تحلیل از بیعت وجود دارد این است که اعتقاد به ولایت و مدیریتبازگشتن به وکالت است که در این صورت، اصالت از آن ِموکل بوده و وکیل فرع و جانشین مردم است و موظف به انجام کار در قلمرو و محدوده اختیارات داده شده است، زیرا عنان امر در دست موکل است و هرگاه بخواهند میتوانند وکیل را معزول نمایند. در این نگاه، با بیعت جعل ولایت صورت میگیرد.
در یک برآورد کلی میتوان حداکثر اهمیتی را که برای بیعت قائل شد در فوائد و کارکرد آن دانست که:
الف: بیعت نقش اساسی در تحقق عینی ولایت و حاکمیت آن داشته و پیشرفت و استمرار حکومت از طریق رضایتمندی مردم است.
[32]
ب: بیعت تنها برای بیعتکنندگان مسؤولیتآور نبوده، بلکه بیعتشونده نیز دارای مسؤولیت جدیدی میشود.
[33]
ج: بیعتشونده بدین طریق متوجه میشود که در جامعه از حیث طرفداران و پشتیبانهای زیادی برخوردار است و همین اعتماد او را در امر زمینهچینی مقدمات حکومت و مراحل تأسیس آن کمک میکند.
[34]
آنچه در کلمات امیرالمؤمنین علی (ع) در بادی امر به چشم میخورد، وجود تعارض بین آنهاست. از جمله این موارد وجود چند دسته عبارت و روایت در باب حکومت از سوی آن حضرت است. به نظر میرسد برای رفع تعارض باید گفت که اعتذار امام در مقام جدل بوده است و جدل کافی است بر اساس خصم صورت گیرد.
یکی از اندیشمندان معاصر در این زمینه مینویسد:
"فالامر دائر بین الاخذ بظاهر بعضها و رفض سائر ما ورد فی نهجالبلاغة ... او حملها علی الجدل الثابت فی المنطق و الأخذ بمسلمات الخصم و لا ریب ان المتعین هو الثانی."
[35]
بنابراین کلمات امام علی (ع) در باب بیعت ترسیمی از واقعیت موجود به هنگام بیعت با حضرت است و بیان این حقیقت است که بیعت با حضرت بیعتی مردمی و عمومی بود و با تمام
|209|
بیعتهایی که در زمان خلفا شد، متفاوت بود، بیعتی بود خودجوش و فراگیر. براستی گزارش این صحنه پرهیجان، به معنای به رسمیت شناختن بیعت در مشروعیت امامت و رهبری حضرت است؟ هرگز، حداکثر گویای رضایت و خردسندی مولی از این عمل است. آیا رضایت حضرت را میتوان مبنای مشروعیت در تصدی حکومت گرفت؟ پس استناد به بیعت، آن هم با دشمنان آتشافروز، توجیهی جز محکومیت آنها، با همان زبان و فرهنگی که دشمنان از آن سخن گفته و دم میزنند ندارد. این روشی است کاملاً عقلایی که در مواجهه بإ؛هه خصم به کار گرفته میشود.
[36]
از سوی دیگر به نظر میرسد که کلمات حضرت، اشاره به نوعی حکومت قانونمندی علویباشد که تحمل آن برای مردم آن زمان مشکل بود، زیرا مردم با قانونشکنی و بیعدالتی حاکمان قبل عادت کرده بودند. در جامعهای که بیعدالتی و قانونگریزی حاکمیت دارد، همکار و وزیر بودن علی بهتر از این است که حکومت علوی تشکیل دهد که تحمل آن برای مردم مشکل باشد؛ از اینرو حضرت میفرماید: "در صدد تشکیل حکومت ضابطهمندی است که بر گفتار و منش خود اداره خواهد بود."
علت دیگری که برای ضرورت بیعت میتوان بدان اشاره نمود، مسأله "قاعده الزام" است. آنچه از حضرت علی(ع) در نهجالبلاغه یا غیر آن در باره احتجاج به بیعت نقل شده است از این قاعده است.
[37]
توضیح اینکه به وسیله بیعت، مؤمنین با رهبر الهی پیمان میبندند که در مسیر الهی از فرمانهای رهبرشان تبعیت کنند، حال اگر بیعتکنندگان پیمان شکستند خود باید در پیشگاه خداوند، جوابگوی نتایج عمل خویش باشند و تقصیری برای رهبر نیست. پس بیعت میتواند به منزله اتمام حجت ِالهی از سوی رهبر به خلق باشد. در فقه ما "قاعده الزام" گویای همین مضمون است.
[38] این قاعده میگوید که با مخالف، به چیزی که خود را ملزم به آن میداند، روبهرو شوید. امام در برابر پیمانشکنان، آنان را ملزم به پیمانی میکند که خود به آن تن دادند که همان بیعت با حضرت است و نیز در برابر معاویه که حکومت خلفای ثلاث را پذیرفته، حضرت با همان فرهنگ، با او سخن میگوید و اظهار میدارد که "همان کسانی که با آنان بیعت کردند، با من هم بیعت کردند، پس مخالفت چرا؟" پس طبق قاعده الزام، رهبر الهی همچون الهی علی (ع) برای خلع سلاح مخالفین خود به بیعت استناد میورزند و برای اثبات حقانیت خویش به بیعت و اجماع امت، تمسک میجستند. حضرت با ذکر اینکه خلافتش به بیعت مردم متکی است، آنها و
|210|
خصوصاً مخالفان را به اطاعت از خویش فرا خوانده و ملزم کردهاند. بدین سان بیعت وسیلهای برای تثبیت موقعیت سیاسی رهبر الهی بوده است و نمیتوان آن را موج ِد حق حاکمیت به شمار آورد. هرگز این گونه سخن گفتن به معنای مشروعیت بیعت با رأی مردم نیست و منافاتی هم با الهی بودن منشأ حاکمیت و ولایت اسلامی ندارد و همان گونه که علمای متأخر و متقدم یادآور شدهاند، از ظاهر ادله فقهی، جعل ولایت و نصب آن فهمیده میشود نه دستور انتخاب. ادله عقلینیز در این زمینه مؤید این ادعا است.
[39] پس بر خلاف نظر نویسنده که بیعت و کلمات حضرت دراین زمینه
[40] در مقام جدال با خصم و استدلال به همان منطقی است که مقبول اوست، چرا که آنها بر بیعت مردم تکیه میکردند و حضرت نیز به همان ملاک و معیار تمسک میکند؛ به ویژه که مخاطب این استنادها یا معاویه است که در شام بود و به بیعت با علی (ع) اشکالتراشی میکرد؛ یا طلحه و زبیر که پیمان شکستند و جزء ناکثین شدند و یا عبداللَّه بنعمر، سعد بنابیوقاص، محمدبنمسلمه، حسان بنثابت، اسامه بنزید، و زید بنثابت و ... که با آن حضرت اصلاً بیعت نکردند.
در یک جمعبندی میتوان گفت در بیعت (تعیین تنصیصی) بر مبنای شیعی:
1- برای امامت و ولایت نبوده، بلکه برای حکومت بوده است.
2- بیعت برای تأکید و دلپذیری و اطاعت بیشتر صورت گرفته است.
3- گرفتن بیعت برای رعایت شیوه متعارف مردم بوده، چرا که در عرف و عادتهای مردم این معنا وجود داشته است که ریاست و رهبری باید با انتخاب و اخذ بیعت مسلم شود، از اینرو حضرت پیامبر و علی، نیز برای تحکیم ولایت ظاهری چنین کردند.
[41]
4- تنصیص بر امامت و ولایت در مرحله اقتضاء است ولی بیعت برای مرحله فعلیّت است.
[42]
5- این بیعتها تنها علامت اعتراف و پذیرش امامت و نبوت است.
[43]
6- این بیعتها تنها ملاک برای اعمال ولایت و حکومت است نه اثبات و تعیین امام (ع).
[44]
در خاتمه نویسنده جواب استفتاءای را از حضرت امام (ره) خطاب به دبیرخانه ائمه مرکزی آورده است که "تولی امور مسلمین و تشکیل حکومت بستگی دارد به آرای اکثریت ..."
مسلماً با توجه به مبنای صریح امام در امر مشروعیت حکومت، به راحتی میتوان گفت که مراد امام از عباراتشان، تحقق و اجرای حکومت است و این هرگز به معنای عدم جواز تصدی تعریف نمیشود. زیرا خلاف نظریه امام (ره) در امر اداره و حکومت است. بر طبق تعریف و تفسیر نویسنده، بحث وکالت فقیه تحقق خواهد یافت و در این صورت وکیل تابع تصمیم موکل
|211|
خود است و این امر با نظریه "دین حداقل" - که امام به شدت با آن مخالف است - سازگار است که سرپرستی اجتماعی را حوزه ماورای تصرف دین میداند و حاکم اجتماعی را در حد یک وکیل قلمداد میکند که اگر پسند و رأی مردم در کم و کیف تصمیمات به گونهای دیگر تعلق گیرد بر وکیل (حاکم اجتماعی) فرض است آنچنان حکم کند که رأی اکثریت یا تمامی مردم خواهان آن است. لذا در این حال، مشروعیت ِقدرت، عملاً به رأی مردم باز میگردد، طبعاً وکیل مردم اگر خود نیز بخواهد نمیتواند دین و احکام الهی را در جامعه جریان دهد زمانی که رأی عمومی به جریان احکام غیر الهی در جامعه تعلق گیرد. البته در این مجال نمیتوان به بحث "ساختار قدرت" و کار و ساز جریان این ساختار در جامعه پرداخت که آیا میتوان شیوههای دموکراتیکرا که از فلسفه اومانیزیم (انسانگرا) نشأت گرفته و با ساختار جامعه مدنی در غرب تناسب دارد در یک جامعه اسلامی نیز پیاده کرد؟
پی نوشت ها:
[1] فرهنگ جامع عربی - فارسی، احمد سباح، چاپ چهاردهم، کتابفروشی الاسلامیه، ذیل ماده شرع.
[2] حییم، فرهنگ یک جلدی، انگلیسی - فارسی. در باب تعریف مشروعیت میتوان به منابع ذیل مراجعه نمود: - بنیادهای علم سیاست، عبدالرحمن عالم، نشر نی، ص106. - تجزیه و تحلیل جدید سیاست، رابرت دال، حسین ظفریان، ص70. - جامعهشناسی سیاسی، حسین بشیریه، ص17 - 19.
[3] ر.ک: مشروعیت حکومت ولایی، عبدالحسین خسروپناه، کتاب نقد، ش7، تابستان 77 - ص111.البته تقسیمبندی فوق به لحاظ نظری فایدهمند به نظر میرسد ولی توجه به این نکته هم لازم است که این دو حوزه مفهومی و مصداقی در عمل قابل تفکیک نیستند زیرا مقبولیت و کارآمدی و یا عدم کارآمدی هر نظام به خود مشروعیت سرایت میکند.
[4] اقتصاد و جامعه، ماکس وبر، عباس منوچهری و دیگران، ص44.
[5] نوسازی و دگرگونسازی سیاسی، سیدحسن سیفزاده، ص161.
[6] مشروعیت مدنی و مشروعیت فوق مدنی، مجموعه مقالات، مصطفی مصلحزاده، ص73.
[7] مبانی سیاست، عبدالحمید ابوالحمد، ج1، صص261 - 264. این مشروعیت معروف به مشروعیت عقلانی Rational Legitimacy رایجترین شکل مشروعیت مدنی است.
|212|
[8] ر.ک: احزاب 33، آیه 6، نساء، آیه 59، مائده، آیه 55. البته پذیرش خداوند به عنوان منبع ذاتی و وحید مشروعیت مبتنی بر مقدمات ذیل است:الف - قلمرو دین شامل تمام عرصههای فردی و اجتماعی است (معیشت و سعادت)ب - ارائه طریق و تعیین ارزشهای ثابت و عام و چهارچوبههای کلی سعادت انسان در دنیاج - مراد از پرداختن به مسأله مشروعیت هم شامل احکام تأسیسی و هم احکام امضایی میگردد. زیرا مشروعیت امروزه از مسایلی است که بناء عقلاء در آن نقش اساسی ایفا میکند.
[9] کتاب البیع، امام خمینی، ج2، ص459 - 520؛ ولایت فقیه، همین قلم؛ عوائدالایام، ملا احمد نراقی، چاپ سنگی، ص185 - 206.
[10] ر.ک: مجله حکومت اسلامی، ش6، سال دوم، زمستان 1376، انتصاب یا انتخاب، صص105 - 106.
[11] از مهمترین قائلین این مبنا میتوان به محقق نائینی و آیةاللَّه منتظری اشاره کرد.ر.ک: تنبیهالامه و تنزیهالمله در اساس و اصول مشروطیت یا حکومت از نظر اسلام، علامه شیخ محمدحسین غروی نائینی.- دراسات فی ولایة الفقیه و فقه الدولة الاسلامیه، حسینعلی منتظری نجفآبادی، ج اول.
[12] مجله حکومت اسلامی، ش17، ص114 - 115.
[13] نهجالبلاغه، فیضالاسلام، ص271، خطبه 92.
[14] ر.ک: پیشینه و دلایل ولایت فقیه، ص496، کنگره امام خمینی و اندیشه حکومت اسلامی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، زمستان 1378. افرادی نظیر صاحب کتاب "دراسات فی ولایة الفقیه" هم به این نقطه ضعف توجه داشته و پیداست که ایشان ازضعف سند بلکه فساد سند کثیری ازعباراتی نظیراین عبارت که به آن تمسک کرده اطلاع داشته ودرجنب استناد خود آورده است که "بدان که غرض، استدلال به تک تک این اخبار پراکنده نیست تا به سند یا دلالتشان مناقشه وارد شود، بلکه مقصود این است که از خلال این اخباری که انسان به صدور بعضی از آنها اطمینان دارد استفاده میشود که انتخاب امامت و ولایت به وسیله مردم نیز راهی است عقلانی برای تعیین امام و رهبر، و شارع این امر عقلایی را امضاء کرده است ...". (دراسات، ج1، ص511)
[15] ر.ک: الکامل، ابناثیر، ج3، ص193 به نقل از دراسات فی ولایة الفقیه، ج1، ص505.
[16] مجله حکومت اسلامی، ش17، ص117 - 118.
[17] نهجالبلاغه، فیض الاسلام، خطبه 2؛ و نیز ر.ک الکامل، ابناثیر، ج3، ص193.
[18] همان، خطبه شقشقیه.
[19] همان، خطبه 167.
[20] همان، خطبه شقشقیه.
[21] ر.ک: تفسیر المیزان سید محمدحسین طباطبایی، ج6، ص53؛ و نیز مجمعالبیان، فضل طبرسی، ج2، ص223.
[22] ر.ک: الغدیر، علامه امینی، ج1، ص195 - 196.
[23] همان، ص197.
[24] نهجالبلاغه، فیض الاسلام، ص840، نامه 6؛ و نیز ر.ک، ص558، خطبه 172.
[25] مجله حکومت اسلامی، ش17، ص118 - 119.
[26] تفسیر المیزان، ج4، ص17.
[27] برای توضیح بیشتر ر.ک. تنبیه الامه و تنزیه الملّه، محقق نائینی، ص52، 56 و 80.
[28] نهجالبلاغه، فیض الاسلام، ص722، خطبه 220.
[29] مجله حکومت اسلامی، ش17، ص121 - 122.
[30] دموکراسی در نظام ولایت فقیه، دکتر مصطفی کواکبیان، سازمان تبلیغات اسلامی، 1370، ص81.
[31] ر.ک: مقدمه ابنخلدون، ج1، ص147.
|213|
[32] حاصل بیعت همان کلام خداوند متعال به رسول اکرم (ص) است که: هو الذی ایدک بنصره و بالمؤمنین (انفال، 62).
[33] حضرت علی (ع) در خطبه شقشقیه فرمود که خواست مردم مرا به قبول حکومت وا داشت.
[34] فلسفه سیاسی، ج2، ص298 - 299، کنگره امام خمینی و اندیشه حکومت اسلامی، 1378.
[35] انوار الفقاهه، ناصر مکارم شیرازی، ص523، انتشارات هدف.
[36] ر.ک: مجله حکومت اسلامی، ش17، مقاله ضرورت و مشروعیت رهبری، سید احمد خاتمی.
[37] برای مثال ر.ک: نهجالبلاغه، فیض الاسلام، ص588، خطبه 173.
[38] القواعد الفقهیه، ج3، ص179 - 198؛ تهذیب الاحکام، ج8، ص58 و استبصار، ج3، ص292، مستند این قاعده، روایت امام موسی کاظم (ع) است که فرمود: "الزموهم بما الزموا به انفسهم" آنان را ملزم سازید، به چیزی که خود را به آن ملزم ساختهاند.
[39] برای اطلاع بیشتر ر.ک: مجله حکومت اسلامی، ش5، پاییز 1376، بیعت و نقش آن در حکومت اسلامی، محمدفاکر میبدی.
[40] برای بررسی تعدادی از بیعتهای حضرت در مواقع مختلف ر.ک: نهجالبلاغه، صبحی صالح؛ نامه 6؛ نامه 54؛ خطبه 8؛ و نیز ر.ک: الارشاد شیخ مفید، ج1، ص237.
[41] دراسات فی ولایة الفقیه، حسینعلی منتظری، ج1، ص523.
[42] انوار الفقاهه، بیع، ج1، ص526.
[43] معالم الحکومة الاسلامیه، ص262.
[44] انوار الفقاهه، بیع، ج1، ص516.