آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۱

چکیده

متن

امیرمؤمنان على(ع) پس از 25 سال خانه نشینى اجبارى و دورى از سیاست و کارهاى اجرایى و حکومت اسلامى، در ذیحجه سال 35 هجرى با اصرار مردم حجاز و نمایندگان مردم مصر و بصره و کوفه و دیگر مناطق اسلامى، خلافت و حکمرانى بر مسلمانان را پذیرفت.
شهر مدینه در روز جمعه 25 ذیحجه سال 35 قمرى شاهد یکى از شورانگیزترین و زیباترین صحنه ها بود؛ در آن روز تمامى مهاجران و انصار و مبارزان و انقلابیون مصرى و عراقى، به نشانه بیعت، دست پسرعمو و داماد پیامبر اسلام، على بن ابى طالب(ع) را فشردند.[1]
امام على(ع) هنگامى مسؤولیت جامعه اسلامى را عهده دار گشت که جامعه از فساد مالى و ظلم و بى عدالتىِ حاکمان بلاد اسلامى، در رنج شدید به سر مى برد. جامعه اسلامى در آن هنگام به خصوص از دو پدیده ناهنجار و معضل بزرگ: فساد مالى کارگزاران و روى کار بودن حاکمان ناشایسته و نالایق رنج مى برد. از این رو مهمترین برنامه حکومت امام على مبارزه با این دو ناهنجار اجتماعى بود.
امیر مؤمنان على(ع) در اولین سخنرانى عمومى خود که در دومین روز بیعت و آغاز خلافت ایراد فرمود، نسبت به تقسیم بیت المال که بى حساب و کتاب میان اطرافیان حاکمان تقسیم شده و حیف و میل گشته و سبب بروز فاصله طبقاتى شده بود، موضع گیرى نمود و فرمود:
«... مردم! من شما را به راه روشن پیامبر وادار مى سازم و اوامر خویش را در میان جامعه جارى مى کنم. به آنچه مى گویم، عمل کنید و از آنچه باز مى دارم، اجتناب ورزید.
هر گاه من این گروه را که در دنیا فرو رفته اند و صاحبان آب و ملک و مرکبهاى رهوار و غلامان و کنیزان زیبا شده اند، از این فرو رفتگى باز دارم و به حقوق شرعى خویش آشنا سازم، بر من انتقاد نکنند و نگویند فرزند ابوطالب ما را از حقوق خود محروم ساخت. آن کس که مى اندیشد به سبب مصاحبتش با پیامبر بر دیگران برترى دارد، باید بداند ملاک برترى چیز دیگرى است. برترى از آنِ کسى است که نداى خدا و پیامبر را پاسخ گوید و آیین اسلام را بپذیرد. در این صورت همه افراد از نظر حقوق، با دیگران برابر خواهند بود.
شما بندگان خدا هستید و مال، مالِ خداست و میان شما بالسّویه تقسیم مى شود. کسى بر کسى برترى ندارد. فردا بیت المال میان شما تقسیم مى شود و عرب و عجم در آن یکسان هستند.»[2]
از سوى دیگر امام على در یک تصمیم شجاعانه سیاسى، دستور عزل استانداران و فرمانداران عثمان را صادر کرد و به جاى آنان اشخاصى صالح، برجسته و کارآمد از صحابه و تابعین را به حکمرانى بر بلاد اسلامى منصوب نمود.
از این رو مى توان گفت یکى از مهمترین سیاستهاى حکومتى امام از روز آغازینِ خلافت، مبارزه با فساد مالى و کارگزاران ناصالح در مجارى حکومت اسلامى بود.
در این نوشتار به معرفى کارگزاران امام(ع) و ترسیم سیماى آنان و شناسایى مناطق و قلمرو حکومت آنان پرداخته شده و نوعى نگرش به مبارزه امام با معضل وجود حاکمان نالایق و ناصالح است.
کارگزاران از منظر امام على(ع)
قرآن کریم در چند آیه، تخصص و امانت دارى و توان کافى براى انجام مسؤولیت و دلسوز بودن را از ویژگى کارگزار دانسته است.[3] امیر مؤمنان نیز با تأسى به قرآن، کارگزارانى را براى استاندارى و فرماندارى انتخاب فرمود که داراى ویژگیهاى فوق بودند.
امام على در عهدنامه مالک اشتر به برخى از ویژگیهاى کارگزاران اشاره فرمود که عبارتند از: حُسن سابقه، عامل ظلمه نبودن، داشتن تجربه کافى، متدین تر و پیشگام در اسلام و مسایل آن بودن، طمع نورزیدن و چاپلوس و متملق نبودن و ...[4] .
امام على مقام و منصب را وظیفه و امانت مى دانست، نه طعمه اى براى بلعیدن و وسیله اى براى رسیدن به اهداف اقتصادى و سیاسى و مانند آن. حضرت در نامه پنجم نهج البلاغه خطاب به اشعث بن قیس، فرماندار آذربایجان مى نویسد:
«فرماندارى براى تو وسیله آب و نان نیست، بلکه امانتى است در گردن تو، و تو باید مطیع مافوق باشى.»[5]
از مهمترین برنامه هاى امیر مؤمنان براى عُمّال و کارگزاران حکومت، نظارت کامل و دقیق بر رفتار و کردار آنان بود. حضرت در عهدنامه مالک اشتر مى فرماید:
«با فرستادن مأموران مخفىِ راستگو و باوفا، کارهاى عمّال را زیر نظر بگیر، زیرا بازرسى مداوم و پنهانى، سبب مى شود آنها به امانت دارى و مدارا کردن به زیردستان ترغیب شوند! اعوان و انصار خویش را سخت زیر نظر بگیر. اگر یکى از آنان دست به خیانت زد و مأموران سرّى تو متفقاً گزارش دادند، به همین مقدار از شهادت قناعت کن و او را زیر تازیانه کیفر بگیر و به مقدار خیانتى که انجام داده، او را کیفر نما! سپس وى را در مقام خوارى و مذلت بنشان و نشانه خیانت را بر او بِنِه و گردن بند ننگ و تهمت را بر گردنش بیفکن! او را در جامعه چنان معرفى کن که عبرت دیگران گردد».[6]
ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه آورده است که امیر مؤمنان داراى «بیت القصص»، خانه انتقادات و پیشنهادها و شکایات بود و مردم مسایل خود را به صورت مکتوب داخل آن خانه مى انداختند،[7] و از این طریق نظر مردم در همه زمینه ها از جمله در باره کارگزاران به حضرت مى رسید و حضرت عکس العمل نشان مى داد.
حدود جغرافیاى حکومت امام على(ع)
در این بخش حدود و موقعیت جغرافیاى مناطق و ایالات پنجگانه کشور اسلامى در زمان امام على(ع) را ترسیم مى نماییم. شایان ذکر است در زمان امام به دلایلى از جمله اشتغال امام به جنگهاى داخلى، فتوحات ادامه نیافت و قلمرو حکومت اسلامى، قلمرو حکومت در زمان عثمان بود و پنج ایالت آن عبارت بودند از: ایالت شبه جزیره عربستان، مصر، عراق، ایران و شام. گفتنى است منطقه شام به جهت طغیان و سرکشى معاویه، به قلمرو حکومت على نپیوست و على رغم تلاش امیر مؤمنان براى الحاق شام به قلمرو حکومت خود و بروز جنگ صفین بین امام(ع) و معاویه، این امر تحقق نیافت و همچنان شام در تصرف معاویه باقى ماند. اکنون به اختصار به بیان حدود جغرافیایى این پنج منطقه مى پردازیم.
منطقه شبه جزیره عربستان
شبه جزیره عربستان که خاستگاه اسلام است، در زمان پیامبر اکرم(ص) فتح شده بود و جزء قلمرو حکومت اسلام در عصر نبوى و اعصار بعد به شمار مى رفت. این منطقه شامل پنج بخش به شرح زیر بود:
الف) حجاز: سرزمین حجاز در قسمت غربى شبه جزیره و در امتداد دریاى سرخ و در قسمت شمالى یمن و شرق تهامه است. شهرهاى مکه مکرمه، مدینه منوّره و طائف از مهمترین و قدیمى ترین بلاد این منطقه به شمار مى آیند. اکنون نیز این منطقه از قسمتهاى آباد و پرجمعیت کشور عربستان سعودى است.
ب) تهامه: سرزمینى است پست که از ساحل دریاى سرخ آغاز و تا سرزمین نجران امتداد دارد.
ج) نجد: فلاتى است کوهستانى در شبه جزیره که از جنوب به یمن و از شمال به عراق و از غرب به حجاز و از شرق به «احساء» محدود است. ریاض در این فلات واقع است.
د) یمن: منطقه اى است در جنوب غربى شبه جزیره، کنار دریاى سرخ. این سرزمین، خوش آب و هواترین و پرجمعیت ترین منطقه عربستان است، که مهمترین شهر آن «صنعاء» است که امروزه نیز پایتخت یمن به شمار مى آید.
ه…) یمامه: سرزمینى است در دل جزیره عربستان که برخى آن را از قسمتهاى سرزمین نجد به حساب مى آوردند. امروزه این سرزمین در کشور عربستان سعودى است و به آن «عارض» مى گویند.
مردم یمامه در سال نهم هجرى و در عام الوفود، اسلام آوردند، ولى سپس با ادعاى نبوت مسیلمه کذّاب از دین برگشتند و در سال 12 هجرى خالد بن ولید با آنان جنگید و یمامه را فتح کرد.[8]
کارگزاران منطقه شبه جزیره عربستان
هر یک از مناطق پنج گانه، یک استان محسوب مى گشت که داراى شهرهاى زیادى بوده و به طور طبیعى هر شهرى داراى حاکم و کارگزار حکومتى بود، ولى به جهات مختلف از تمام حاکمان شهرها، در تاریخ سخن گفته نشده است. از این رو از تمام کارگزاران حکومت امام على در منطقه شبه جزیره، سخن به میان نیامده است و تنها از حاکمان شهرهاى مکه و مدینه و یمن سخن گفته اند که بدان مى پردازیم.
کارگزاران مکه و طائف
مکه شهرى معروف و مهم در منطقه حجاز، نزدیک دریاى سرخ است که به وسیله بندر جدّه به آن دریا مربوط مى گردد. این شهر مهمترین و مقدس ترین شهر جهان اسلام است. فتح این شهر در سال هشتم هجرت صورت گرفت.[9] این شهر در زمان خلافت امیر مؤمنان از قلمرو حکومت او به شمار مى آمد و فرمانداران آن، ابوقتاده انصارى و قثم بن عباس بودند که از سوى حضرت در این شهر حکومت نمودند.[10] اکنون به اختصار به زندگى این دو والى اشاره مى نماییم:

ابوقتاده انصارى

نام او حارث بن ربعى است، ولى در تاریخ بیشتر با کنیه خود «ابوقتاده» معروف است. در منظر مورخان و رجالیان از چهره هاى شناخته شده و درخشان تاریخ است.
ابوقتاده از اصحاب خاص رسول خدا(ص) بود که در تمام صحنه ها و جنگهاى پیامبر شرکت جُست و شمشیر زد، به طورى که در میان مردم «فارس رسول الله»؛ مرد جنگاور و شجاع سپاه رسول خدا لقب یافت. او پس از رحلت پیامبر از روش راستین آن حضرت پیروى کرد و از مسیر حق منحرف نشد. او با شناخت صحیح از رهبرى و پیشوایى جهان اسلام و آگاهى از وصیت پیامبر در این زمینه، پس از وفات پیامبر، پیوسته در کنار امام على بود و در تمامى جنگهاى حضرت شرکت جست و فتنه هاى صفین و نهروان نتوانست او را از پیروى امام باز دارد.
ابوقتاده در آغاز خلافت امام، به سمت فرماندارى شهر مکه منصوب گشت و پس از زمان اندکى با فرا رسیدن جنگ جمل، از سوى على(ع) براى حضور در نبرد فرا خوانده شد و به جاى او «قثم بن عباس» به سمت فرماندارى منصوب گشت. ابوقتاده به جهت شجاعت کم نظیر خود، به جبهه نبرد فرا خوانده شد، و در هر سه نبرد جمل، صفین و نهروان در رکاب امیر مؤمنان حضور داشت. برخى از مورخان گفته اند وى در سال 38 یا 40 هجرى دار فانى را وداع گفت و امام على(ع) بر پیکر او نماز گذارد.[11]

قثم بن عباس

دومین و آخرین فرماندار شهر مکه، قثم بن عباس بود. او تا هنگام شهادت على بن ابى طالب(ع) در این مقام باقى بود.
عباس بن عبدالمطلب، عموى پیامبر اکرم(ص)، داراى ده پسر بود که چهار نفر آنان از کارگزاران امام على بودند. عبدالله بن عباس، کارگزار و فرماندار بصره؛ عبیدالله بن عباس، فرماندار یمن؛ تمام بن عباس، فرماندار مدینه و قثم بن عباس، فرماندار مکه.
قثم فردى سخاوتمند و با جود و کرم بود. او در مراسم تشییع و تدفین رسول خدا شرکت داشت. مى گویند او آخرین نفرى بود که از قبر رسول خدا خارج شد. رجالیان او را فردى ثقه و مورد اطمینان معرفى کرده اند.
قثم بن عباس در فتح بخارا و سمرقند که در زمان معاویه رخ داد، شرکت جست و در جنگ کشته شد. قبر او در سمرقند است.[12]
کارگزاران حکومت امام(ع) در مدینه
یثرب یا مدینة النبى، واقع در شمال شرقى مکه و در ناحیه حجاز است. این شهر یکى از شهرهاى عمده جهان اسلام و دومین شهر اسلامى از جهت عظمت و تقدس است. این شهر پس از هجرت رسول خدا تا سال 35 هجرى، مرکز حکومت و خلافت اسلامى بود.[13]
کارگزاران امام على در این شهر عبارت بودند از:
1. سهل بن حنیف؛
2. ابوحبیش تمیم بن عمرو؛
3. تمّام بن عباس؛
4. ابو ایّوب انصارى؛
5. حارث بن ربیع.
مورخان و سیره نگاران آورده اند که امام به هنگام حرکت به سوى عراق و مقابله با سپاه جمل، «سهل بن حنیف» را به فرماندارى شهر مدینه منصوب نمود و او تا هنگام نبرد صفین در این مقام انجام وظیفه نمود.[14]
پس از سهل، ابوجیش تمیم بن عمرو به فرماندارى مدینه منصوب گشت.[15]
برخى از مورخان گفته اند پس از سهل، تمّام بن عباس به حکمرانى شهر مدینه منصوب شد. «تمّام» تا پایان جنگ نهروان فرماندار مدینه بود.[16]
پس از تمّام، ابوایّوب به فرماندارى مدینه رسید. او تا هنگام غارت و جنایت «بُسر بن ارطات» در فرماندارى مدینه بود و پس از آن به ناچار به کوفه رفت و به على(ع) پیوست.[17]
بعد از ابوایّوب، حارث بن ربیع به فرماندارى مدینه منصوب گشت و تا هنگام شهادت امیر مؤمنان در این سمت باقى بود.[18]
اکنون به اختصار زندگى این بزرگان را نقل مى نماییم.

سهل بن حنیف انصارى خزرجى

«سهل» با کنیه ابومحمّد، از بزرگان صحابه رسول خدا و انصار و مردى جلیل القدر بود. به گواهى مورخان، او در همه صحنه ها و نبردها و جنگهاى رسول خدا شرکت داشت. او در سال 12 هجرى در عقبه منى با پیامبر اسلام بیعت نمود و اسلام را پذیرفت و از «نقباء» بود. او در نبرد احد از ثابت قدمان بود که در کنار على(ع) ماند و پیامبر(ص) را رها نکرد و با حضرت رسول، بیعت نمود تا سر حدّ شهادت از ایشان دفاع کند.
سهل در سال اول هجرت، شبانگاهان بتهاى چوبى قبیله خود را مى شکست و به منزل زنى از انصار که شوهر نداشت، مى برد و مى گفت: اینها را بسوزان و از آنها استفاده کن. پس از فوت سهل، على(ع) شهامت سهل را ستود.
پس از رحلت رسول خدا، سهل از پیشگامان و گروندگان به على(ع) و از دوازده نفرى بود که با ابوبکر بیعت نکرد و از مخالفان خلافت او بود.
وى در سال 36 هجرى به هنگام حرکت امام به سوى عراق و نبرد جمل، به عنوان فرماندار مدینه منصوب شد. او تا هنگام نبرد صفین در این مقام بود و به هنگام جنگ صفین، به دعوت على(ع) راهى جنگ شد. پس از نبرد، به استاندارى فارس منصوب شد.
گفتنى است سهل به همراه برادرش، عثمان بن حنیف، جزء «شرطة الخمیس» بود.[19] سرانجام سهل در سال 38 هجرى در شهر کوفه دار فانى را وداع گفت و با مرگ خویش، على(ع) را سخت غمگین ساخت. امیر مؤمنان او را در پارچه اى سرخ کفن نمود و بر او نماز گذارد و بیست و پنج تکبیر گفت. کثرت تکبیرها بیانگر بزرگى شخصیت و عظمت سهل است. در عظمت سهل همین بس که خطاب به امیر مؤمنان مى گوید:
«یا امیرالمؤمنین! نَحنُ سلْمٌ لِمَنْ سالَمْتَ و حَرْبٌ لِمَنْ حارَبْتَ و رَأْیُنا رَأیُکَ و نَحْنُ کفُّ یمینک؛[20]
اى امیر مؤمنان! ما با هر که، تو با او از درِ آشتى آیى آشتى ایم، و با هر که بجنگى، در جنگیم. نظر ما همان نظر تو است و ما کف دست تو هستیم.»

تمیم بن عمرو

تمیم بن عمرو، مکنّا به ابوحبیش یا ابوالحسن مازنى، از اصحاب امیر مؤمنان بود. او مدتى مسؤولیت فرماندارى و حکومت مدینه را بر عهده داشت.
شیخ طوسى مى گوید که زمان تصدى ابوحُبیش بر فرماندارى مدینه، قبل از سهل بن حنیف بود، ولى «ابن اثیر جزرى» زمان حکمرانى او را پس از سهل دانسته است.[21]

تمّام بن عبّاس

تمّام بن عباس بن عبدالمطلب، پسرعموى پیامبر و دهمین و آخرین فرزند عباس است. در باره صحابى بودن او اختلاف است. ابن اثیر جزرى و ابن عبدالبّر آورده اند که پس از فراخوانى سهل بن حنیف از سوى على(ع) براى شرکت در نبرد صفین، تمّام به فرماندارى مدینه منصوب شد. این نقل با گفتار جزرى که پس از سهل بن حنیف، تمیم بن عمرو به فرماندارى مدینه منصوب شد، تعارض و تنافى دارد. از این رو مى توان نقل شیخ طوسى را صحیح دانست و گفت ابوحبیش اولین فرماندار مدینه، و سپس سهل و آنگاه تمّام بن عباس، به ترتیب فرماندار دوم و سوم مدینه بوده اند.
ابوایّوب انصارى
خالد بن زید، ابوایّوب انصارى خزرجى از بزرگان اصحاب رسول خدا بود. رسول اسلام هنگام ورود به مدینه منوره در منزل او فرود آمد. ابوایّوب در پیمان دوم مردم مدینه با رسول خدا، در سال دوازدهم بعثت ـ بیعت معروف عقبه ـ حضور داشت و با پیامبر بیعت نمود. همچنین او در همه صحنه ها و جنگهاى رسول خدا شرکت جست. ابوایّوب از جمله مسافران کاروان مراسم حجة الوداع بود که توانست به درکِ فیض مراسم غدیر خم نائل آید؛ از این رو مى گوید:
در آن روز از رسول خدا شنیدم که فرمود: «مَن کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌ مَوْلاهُ».
ابوایّوب پس از رحلت رسول خدا، در زمره یاران و اصحاب خاص امیر مؤمنان قرار گرفت. او از جمله دوازده نفرى بود که با ابوبکر بیعت نکرد و از مخالفان او بود. ابوایّوب در جنگهاى جمل و صفین و نهروان در رکاب امام بود و با دشمنان جنگید. وى پس از جنگ نهروان، به فرماندارى شهر مدینه منصوب شد.
مى گویند ابوایّوب پس از شهادت امیر مؤمنان، با مجاهدان مسلمان به روم رفت و با کافران به نبرد پرداخت. او در سال 51 هجرى در نزدیکى شهر قسطنطنیه (اسلامبول) درگذشت و جنازه او را در کنار دیوار شهر به خاک سپردند. قبر او هم اکنون در شهر اسلامبول زیارتگاه مسلمانان مى باشد.[22]

حارث بن ربیع انصارى

او آخرین فرماندار شهر مدینه بود که تا زمان شهادت امام على(ع) در این سمت باقى بود. علامه سیدمحسن امین و علامه مامقانى، حارث بن ربیع را، حارث بن ربیع بن زیاد غطفانى عبسى دانسته و در شرح زندگى او آورده اند که از مهاجران نخستین بود که از مسافران قافله بنى عبسى به دست پیامبر اکرم اسلام آورد.[23]
علامه شوشترى گفتار این دو بزرگوار را نقد کرده و گفته است: وى تابعى و از قبیله بنى نجّار بود، و حارث بن ربیع بن زیاد غطفانى عبسى، از قبیله غطفان و بنى عبسى، و از صحابه بود.[24]
کارگزاران یمن
یمن، سرزمینى است در جنوب غربى شبه جزیره عربستان و در کنار دریاى سرخ. این منطقه از دوره ساسانیان تا ظهور اسلام، تابع حکومت ایران بود.[25]
یمن در سال دهم هجرى توسط امیر مؤمنان فتح شد و مردم آن سامان به اسلام گرویدند و با على(ع) که فرستاده پیامبر بود، بیعت نمودند.[26]

عبیدالله بن عباس

وى در سال 36 هجرى از سوى على(ع) به سمت استاندار منطقه یمن انتخاب و به آن دیار اعزام شد. او از آن زمان تا هنگام غارت و جنایت «بسر بن ارطاة» در سال 40 هجرى در این منطقه حکمرانى نمود.[27]
کارگزاران مصر
مصر یکى از قدیمى ترین و مشهورترین مناطق دنیا و داراى تمدن کهن و پیشینه تاریخى است. این سرزمین در شمال شرقى آفریقا واقع است که از شمال به دریاى مدیترانه و از شرق به سرزمین شام و دریاى سرخ و از جنوب به منطقه نوبى و سودان و از غرب به طرابلس و صحرا محدود است. این سرزمین در 21 هجرى قمرى، 17 سپتامبر 642 میلادى، در زمان خلافت عمر، توسط عمرو بن عاص فتح شد و از آن تاریخ به قلمرو حکومت اسلامى در آمد.[28]
در سال 36 هجرى به هنگام اعزام استانداران و فرمانداران حکومت علوى به مناطق و شهرهاى اسلامى، قیس بن سعد از سوى حضرت به استاندارى مصر منصوب گشت. او تا هنگام نبرد صفین در این پست باقى بود تا اینکه با حیله و دسیسه معاویه و ناآگاهى و اصرار بى مورد بسیارى از یاران و نزدیکان، امام(ع) على رغم تمایل باطنى مجبور شد وى را از حکومت عزل نماید. پس از او محمّد بن ابى ابکر به استاندارى مصر روانه گشت. او مدتى بیش نتوانست در آن دیار حکومت کند و به شکل بسیار فجیع و دردناکى به شهادت رسید.
پس از او، مالک اشتر نخعى به استاندارى منصوب شد تا شاید بتواند مصر ناآرام و ملتهب را آرام نماید، ولى قبل از رسیدن به مصر، در منطقه قُلزم توسط معاویه مسموم و به شهادت رسید و بعد از آن مصر از حوزه حکومتى امام خارج شد و عمرو عاص از سوى معاویه در آنجا تسلط یافت. اکنون به اختصار زندگى این سه بزرگوار را از نظر گرامیتان مى گذرانیم.

قیس بن سعد بن عباده انصارى

قیس فرزند سعد بن عباده ـ رییس قبیله خزرج ـ از اصحاب رسول خدا و از اولین مسلمانان مدنى است. او پس از هجرت پیامبر به مدینه، مدت ده سال خادم پیامبر بود و در این دوران که جوانى را سپرى مى کرد، در جوار ایشان تربیت و با سنّت حضرت آشنا شد. او در تمامى جنگهاى رسول خدا شرکت جست.
وى پس از رحلت رسول خدا، از مخالفان خلافت خلفا بود. قیس پس از 25 سال سکوت تلخ و صبر و انتظار، با شور وصف ناپذیر با امیر مؤمنان بیعت کرد. از آنجا که قیس در فتح مصر حضور داشت و مدتى ساکن آن سامان و با موقعیت مصر آشنا بود، مدیریت و کاردانى او باعث شد از سوى امام در صفر سال 36 به استاندارى مصر منصوب شود.
قیس پس از مدتى کوتاه در فرمانروایى مصر، با فراخوانى حضرت براى حضور در نبرد جمل راهى عراق شد و در نبرد با پیمان شکنان اصحاب جمل شرکت جست.
مصر در زمان خلافت امیر مؤمنان، از امتیاز خاصى برخوردار بود، زیرا حضرت على(ع) با تسلط بر مصر مى توانست جبهه جدیدى علیه معاویه بگشاید و او را از دو سو به تنگنا بکشد و محاصره نماید. بر این اساس معاویه نیز سعى و تلاش فراوانى براى رهایى مصر از قلمرو حکومت امام نشان داد.
معاویه به خوبى از تدبیر و مدیریت قیس آگاه بود، چرا که دیده بود وى در همان زمان کوتاه تصدى حکومت مصر توانست با مدارا با مردم، از این منطقه ناآرام و پرآشوب، دیارى آرام و جبهه اى نیرومند علیه معاویه بسازد. از این رو در مقام فریفتن و جذب قیس برآمد. معاویه در آغاز نامه اى پر مهر و محبت به قیس نوشت و پس از آن وعده مقام و ثروت به او داد. نامه نگارى بین قیس و او ادامه یافت تا اینکه جواب روشن و صریح و شفاف قیس در آخرین نامه، به دست معاویه رسید. او در نامه خود نوشته بود:
«اى بت پرستِ بت پرست زاده! از من مى خواهى از على جدا شوم و به اطاعت تو درآیم! مرا تهدید مى کنى که یاران على از او روى برتافته و به تو گرویده اند! به خدایى که جز او معبودى نیست، سوگند یاد مى کنم! اگر براى على هیچ یاورى جز من باقى نماند و من نیز جز او هیچ کس را نداشته باشم، با تو صلح نخواهم کرد و به اطاعت تو روى نمى آورم و هیچ گاه دشمن خدا را بر دوست او، و حزب شیطان را بر حزب خدا ترجیح نمى دهم».[29]
پس از رسیدن این نامه، معاویه از قیس ناامید شد، ولى مصر و شخصیتى چون قیس امر ساده اى نبود که معاویه بتواند از آن بگذرد. از این رو به حیله اى دیگر روى آورد.
معاویه در رویکرد دوم به ترور شخصیت قیس پرداخت. او براى اینکه قیس را از چشم امام و مردم عراق بیاندازد، شایعه صلح قیس را مطرح کرد. معاویه و عمرو عاص که نیرنگ و تهمت و جعل اکاذیب و شایعه پراکنى، با گوشت و خون آنها عجین بود، در میان مردم عراق و شام شایع کردند قیس با معاویه بیعت کرده است.
شایعه بیعت معاویه و قیس، در میان سپاه عراق که در صفین به سر مى بردند، بسیار سریع منتشر شد. افراد منافقى همچون «اشعث بن قیس» و هم پیمانان او از یک سو، و دوستان ناآگاه و کم بینش از سوى دیگر، على(ع) را براى عزل «قیس» تحت فشار قرار دادند. هرچه امام مى فرمود: واى بر شما! من قیس را بهتر از شما مى شناسم. به خدا سوگند! او خیانت نکرده و این حیله معاویه است،[30] سخنان امام در دل و اندیشه سطحى نگر آنان تأثیرى نگذاشت و امام مجبور شد بر اثر فشار افکار عمومى، بر خلاف میل باطنى، قیس را از حکومت مصر عزل نماید.
قیس پس از عزل از حکومت مصر، رهسپار مدینه شد و همراه سهل بن حنیف در صفین به امام پیوست و همراه حضرت در نبرد صفین و پس از آن نبرد نهروان حضور یافت. رشادتها و شجاعتهاى او در نبرد صفین و نهروان، بر تارک صفحات زرین تاریخ مى درخشد.
قیس از نظامیان شرطة الخمیس و از فرماندهان سپاه امام حسن مجتبى بود. او سرانجام پس از عمرى مجاهدت و کوشش در راه اعتلاى اسلام، در سال 59 یا 60 قمرى چشم از جهان فرو بست.
شهامت و شجاعت، ایمان و اعتقاد، عبادت و معنویت، عدالت و درستکارى، زهد و پارسایى، بخشش و سخاوت، کاردانى و فطانت، محبت و ولایت، از جمله ویژگیهاى مهم قیس بن سعد بود.[31]

محمد بن ابى بکر

محمد بن ابى بکر دومین استاندار مصر در زمان حکومت امام على(ع) بود. پدر او، ابوبکر و مادرش «اسماء بنت عمیس» است. پس از شهادت جعفر بن ابى طالب در جنگ موته «اسماء» به همسرى ابوبکر در آمد و محمد در حجة الوداع، سال دهم هجرت به دنیا آمد. پس از مرگ ابوبکر، امام على با اسماء ازدواج کرد. از این روى محمد که کودکى بیش نبود، به همراه مادرش به بیت علم و شجاعت و عدالت راه یافت و در منزل على(ع) رشد و نمو کرد و تربیت یافت. وى از یاران خاص و حواریون و از پیشگامان اصحاب امام على به شمار مى آید. او با امیر مؤمنان بیعت نمود و چون سربازى فداکار و فرزندى دلسوز در کنار على(ع) ماند و در نبرد جمل و بخشى از جنگ صفین شرکت جست و پس از عزل قیس، از سوى امام به فرماندارى مصر منصوب گشت.[32]
امیر مؤمنان سخت به محمد بن ابى بکر، علاقه مند بود و مى فرمود: «محمد فرزند من از صلب ابى بکر است». از این رو، وقتى خبر شهادت محمد به امام رسید، بسیار محزون و اندوهگین شد و در نامه اى که به ابن عباس، فرماندار بصره در باره شهادت محمد نوشت، او را چنین توصیف کرد:
«محمد فرزندى خیرخواه و کارگزارى کوشا و تیغى برنده و رکنى بازدارنده بود».[33]
محمد نیز به على(ع) عشق مى ورزید. همراهى او با امام در نبرد جمل و رویارویى با سپاه خواهرش، عایشه نمایانگر این عشق است.
روزى در مجلس امام صادق(ع) از محمد یاد شد. امام فرمود:
«خداوند او را رحمت کند. او روزى به على عرض کرد: دست خود را بده، مى خواهم با تو بیعت کنم. امام دست داد و محمد دست در دست امام گذاشت و گفت: شهادت مى دهم تو امام مفترض الطاعه و واجب الاطاعه هستى و ...».

ابوعمرو در استیعاب مى نویسد:
«على پیوسته ثناى محمد بن ابى بکر را مى گفت و او را گرامى داشت و این بدان جهت بود که محمد فردى عابد و مناجاتگر بود و در این راه تلاش مى نمود».[34]
سرانجام، محمد در سال 38 هجرت در مصر به شهادت رسید.

مالک اشتر

مالک بن حارث نخعى، ملقب به «اشتر» از شجاعان عرب و از مشاهیر عراق و از نیکان و زاهدان تابعین است.
مالک اشتر از اصحاب و یاران خاص امیر مؤمنان بود که در نبردهاى جمل و صفین شرکت داشت و بر ناکثین و قاسطین، پیمان شکنان و ستمگران و کجروان شمشیر زد. او از شاگردان و پرورش یافتگان مکتب امام بود که چون مولاى خود داراى صفات اضداد بود. شجاعت و قدرت، حلم و بردبارى؛ قاطعیت و خشونت، مدارا و نرمش؛ فصاحت و بلاغت؛ جود و کرم، زهد و قناعت؛ در وجود او متجلى بود. اشتر نخعى در عصر سکوت، با شمشیر زبان به میدان آمد و در کوفه انقلاب و نهضت به راه انداخت؛ از این رو از سوى عثمان به شام تبعید شد و سرانجام پس از تحمل رنج دورى از وطن، در 33 هجرى به کوفه بازگشت و قیام جَرْعه را به راه انداخت. او در قیام جرعه، سعید بن عاص، حاکم عثمانى شهر کوفه را راهى مدینه ساخت و مانع از حکمرانى او در کوفه گشت.
مالک سپس به همراهى مبارزان کوفى در کنار انقلابیون مصرى در نهضت مردمى علیه خلیفه وقت، راهى مدینه شد و در آن جنبش شرکت جست. پس از به خلافت رسیدن على(ع) مالک با حضرت بیعت کرد و در تمام صحنه ها در کنار على(ع) ماند تا اینکه در پایان جنگ صفین از سوى امیر مؤمنان به استاندارى مصر منصوب گشت. عهدنامه معروف مالک اشتر، در این هنگام به بیان على(ع) بر تارک تاریخ مزّین شد.
در باره شخصیت مالک، تنها به نامه 38 نهج البلاغه، بسنده مى کنیم که امام على هنگام رفتن وى به فرمانروایى مصر خطاب به مردم مصر نوشت، و این بهترین معرفى براى اوست:
«اما بعد، من بنده اى از بندگان خدا را به سوى شما فرستادم که در روزهاى بیم نخوابد و در ساعتهاى ترس از دشمن روى برنتابد. بر بدکاران تندتر بُوَد و از آتش سوزان. او مالک پسر حارث مذحجى است. آنجا که حق بُوَد، سخن حق او را بشنوید و او را فرمان برید. او شمشیرى از شمشیرهاى خداست. نه تیزىِ آن کند شود و نه ضربت آن بى اثر بُوَد. اگر شما را فرمان کوچیدن دهد، کوچ کنید، و اگر گوید، بایستید. او نه بر کارى دلیرى کند و نه باز ایستد، و نه پس آید و نه پیش رود، جز که من او را فرمایم. در فرستادن او، من شما را بر خود برگزیدم، چه او را خیرخواه شما دیدم و سرسختى او را برابر دشمنانتان پسندیدم».[35]
سرانجام چنان که اشاره شد مالک اشتر نخعى در سال 39 هجرى در منطقه قُلزم مصر توسط عمّال معاویه مسموم و به شهادت رسید. مرگ او على(ع) را سخت محزون و ناراحت نمود و فرمود:
«اى مالک! سوگند به خدا مرگ تو عالَمى را پیر، و عالمى را خوشحال ساخته است.»
منظور امام على این بود که مرگ مالک براى شیعیان و عدالت پیشگان، سخت و ناگوار، و براى قاسطین و ستم پیشگانِ شامى، مایه خوشحالى بود.[36]
منطقه عراق
این سرزمین از جنوب به عربستان و خلیج فارس و از شمال به ترکیه و از شرق به ایران و از غرب به سوریه متصل است. عراق در عصر خلافت اسلامى شامل بخشهایى از مناطق خوزستان نیز مى شد. این سرزمین، قبل از ظهور اسلام جزء قلمرو حکومت ایران به شمار مى رفت، تا اینکه در سال 12 هجرى قمرى مسلمانان براى فتح آن اقدام کردند و در سال 19 هجرى قمرى، 642 میلادى پس از هفت سال جنگ و نبرد سرزمین عراق را فتح نمودند.

سرزمین عراق به سه منطقه تقسیم مى شود:
الف) منطقه غربى رود فرات؛ بیشتر این منطقه صحراست و مهمترین شهر آن حیره است.
ب) منطقه مرکزى عراق، که شامل سرزمین ناحیه جنوبىِ بین النهرین مى شود و از شمال به مدائن (تیسفون) متصل است و تا حدود موصل امتداد مى یابد.
ج) منطقه موصل و جزیره. این منطقه شامل بخش شمالى بین النهرین مى باشد.[37] در زمان امام على(ع) در این سه منطقه شهرهاى مهم و متعددى همچون کوفه، بصره، مدائن و ... وجود داشته که کارگزاران امام در آن مناطق ایفاى وظیفه نمودند.
فرمانداران و کارگزاران منطقه عراق
سرزمین عراق یکى از ایالتهاى حکومت اسلامى به شمار مى رفت. این ایالت داراى شهرها و شهرستانها و بخشهاى زیادى بود که معروفترین آن کوفه ـ مرکز خلافت و حکومت امام ـ بصره و مدائن بود. افزون بر این شهرها، بلاد دیگرى چون انبار، هیت، فرات، جَزیره و ... در این سرزمین واقع بود.
کارگزاران کوفه
کوفه، شهرى در بین النهرین و در جنوب آن، نزدیک مرز ایران است. این شهر در سال 17 هجرى، پس از تأسیس شهر بصره، به دستور سعد بن ابى وقّاص بنا شد. این شهر در سال 36 هجرى به عنوان مرکز حکومت امیر مؤمنان در آمد.[38]
پس از خلافت امام، عمارة بن شهاب از سوى حضرت به سمت فرماندارى کوفه منصوب شد. او تا منطقه زُباله کوفه ـ نزدیکى شهر ـ آمد که به دلیل ممانعت ابوموسى اشعرى، حاکم عثمانى کوفه، موفق به ورود به شهر نشد و از همان جا راهى مدینه شد.[39]
پس از این حادثه، با اصرار و پافشارى برخى از بزرگان همچون مالک اشتر، امام(ع) ابوموسى اشعرى را در سمت فرماندارى کوفه ابقا کرد. حکمرانى ابوموسى بر کوفه اندکى بیش دوام نیافت. او به دلیل کارشکنى در مورد جنگ جمل و جلوگیرى از حضور مردم کوفه در نبرد و جانبدارى از عایشه، قبل از نبرد جمل از سمت فرماندارى کوفه عزل شد.[40]
پس از عزل ابوموسى اشعرى، قرظة بن کعب انصارى که از صحابه پیامبر بود، به فرماندارى کوفه منصوب شد.[41] گفتنى است پس از ورود امام على(ع) در 12 رجب سال 36 هجرى به کوفه و انتخاب آن به عنوان مرکز حکومت اسلامى، امام اداره امور اجرایى شهر را بر عهده گرفت و فقط در هنگام رفتن به جنگهاى صفین و نهروان، به ترتیب عقبة بن عمرو، جوان ترین جنگجوى بدر،[42] و هانى بن هوذه[43] را به جانشینى خود در کوفه گماشت.
به مختصرى از زندگى ابوموسى اشعرى و قرظة بن کعب انصارى که هر یک اندکى متصدى پست فرماندارى کوفه بودند، اشاره مى نماییم.

ابوموسى اشعرى

عبدالله بن قیس، معروف به ابوموسى اشعرى، از جمله کسانى بود که در مکه اسلام آورد. او به همراهى عده اى از مسلمانان به سرپرستى جعفر بن ابى طالب به حبشه هجرت نمود. این هجرت در سالهاى نخست بعثت، به جهت آزار و اذیت مشرکان به مسلمانان، صورت پذیرفت.
ابوموسى اشعرى به همراه کاروان مسافران و مهاجران حبشه، در سال هفتم هجرت و به هنگام جنگ خیبر، به مدینه بازگشت. بر این اساس او به جهت دورى 14 ـ 15 ساله از پیامبر، بهره چندانى از وجود پرفیض ایشان نبرد. او مدتى از سوى عمر، والى شهر بصره بود و در زمان حکومت عثمان از این منصب عزل شد.
ابوموسى در اواخر خلافت عثمان، پس از عزل سعید بن عاص، به حکمرانى کوفه منصوب شد و پس از خلافت امیر مؤمنان، بر اثر اصرار و پافشارى برخى از اصحاب، براى مدت کوتاهى در این مقام ابقا شد، ولى حکمرانى او دوام نیافت و قبل از جنگ جمل از کار برکنار شد.
از مهمترین و بزرگترین اشتباهات و خیانتهاى ابوموسى، داورى و حکمیت و فریب خوردن از نیرنگ عمرو عاص، سیاستمدار مکار عرب بود. او از آن پس منزوى بود تا اینکه در سال 42 یا 44 در مکه از دنیا رفت.[44]

قرظة بن کعب انصارى

قرظة از مردم مدینه و از اصحاب رسول خدا بود. او در نبرد احد و جنگهاى دیگر زمان پیامبر شرکت جست.
قرظه، پس از رسول خدا، از گروندگان به امیر مؤمنان بود. او در جنگهاى امیر مؤمنان شرکت داشت. قرظه انصارى در سال 40 هجرى در کوفه درگذشت.
گفتنى است پسر او «عمرو بن قرظه» از شهداى کربلاست.[45]
کارگزاران بصره
بصره، شهرى است در ساحل غربى شط العرب (اروند رود) و اولین شهر عراق است که در عهد اسلامى پس از فتح حیره، در سال 15 قمرى و با نقشه و برنامه ریزى عاصم بن دلف بنا گشت.[46]
عثمان بن حنیف اولین فرماندار علوى شهر بصره بود که در سال 36 قمرى با حکم امیر مؤمنان(ع) به آن شهر رفت، ولى مدتى بعد توسط طلحه و زیبر دستگیر و شکنجه شد و از شهر اخراج گردید.[47]
عبدالله بن عباس دومین حاکم و فرماندار حکومت على(ع) بود که پس از نبرد تاریخى جمل به آن دیار اعزام شد.[48]
اکنون به اختصار به زندگى این دو شخصیت بزرگ اسلامى مى پردازیم:

عثمان بن حنیف انصارى

عثمان، مکنّا به ابوعمرو، از قبیله اوس، برادر سهل بن حنیف ـ فرماندار علوى شهر مدینه ـ است. او مقارن بعثت پیامبر اکرم در مدینه متولد شد.
عثمان بن حنیف از اصحاب رسول خدا به شمار مى آید. او در برخى از وقایع زمان آن حضرت از جمله «حدیبیه» شرکت داشت.
وى پس از رسول خدا، از کسانى بود که بر روش و سنّت پیامبر پایدار ماند. او در جریان بیعت سقیفه، ضمن مخالفت با ابوبکر، در دفاع از ولایت امیر مؤمنان گفت:
«ما از رسول خدا شنیدیم که فرمود: اهل بیت من ستارگان [روشنى بخش] زمین هستند. بر آنان پیشى نگیرید و آنان را مقدم دارید، زیرا آنها حاکمان و والیانِ پس از من هستند. اهل بیت من، على و فرزندان پاک و طاهر اویند.
به راستى پیامبر [وظیفه مسلمانان پس از خود را] بیان فرمود. اى ابابکر! اولین کافر به او نباش ...».
عثمان بن حنیف از دوازده نفرى بود که بر خلافت ابوبکر معترض بودند.[49]
عثمان بن حنیف شخصیتى کاردان و بصیر و مدیر و مدّبر بود[50] که از سوى امام در آغاز خلافت به فرماندارى شهر بصره منصوب شد. او به همراهى حُکیم بن جبله وارد بصره شد و اداره امور شهر را به دست گرفت.[51]
ابن حنیف حدود پنج ماه بر بصره حکومت کرد. پس از آن ماجراى پیمان شکنان و ناکثین سپاه جمل رخ داد. عایشه و طلحه و زبیر به همراهى سپاهى مجهز، با درگیرى و نیرنگ و کارهاى ناجوانمردانه وارد شهر بصره شدند. ابن حنیف دستگیر و به شکل فجیعى شکنجه شد و تمام موهاى سر و صورت او را کندند و از شهر راندند.
عثمان بن حنیف على رغم آن همه شکنجه و تحمل آزار و اذیت از سوى ناکثین، باز از پا ننشست و براى دفاع از حریم ولایت در نبرد جمل و صفین همراه امام على(ع) حضور یافت.
نامه معروف امام على(ع) به عثمان بن حنیف، در زمان تصدى سمت فرماندارى بصره، صادر شد.
او سرانجام در سال 60 هجرى در کوفه چشم از جهان فرو بست.[52]

عبدالله بن عباس

عبدالله، یکى از ده پسر عباس و از اصحاب رسول خدا و از شاگردان امام على بود. او در علم فقه و تفسیر قرآن، رجال و شعر، تبحر و تخصص داشت، و این به برکت دعاى پیامبر بود که فرمود: «اللّهم فَقِّهْهُ فِى الدِّینِ وَ عَلِّمْه التّأویل» و نیز به جهت شاگردى در مکتب على(ع) بود.
ابن عباس فردى سخنور و فصیح اللّسان و بافهم و از محبّان و ارادتمندان امیر مؤمنان بود. او به همراه حضرت در نبردهاى جمل و صفین و نهروان شرکت جست و پس از نبرد جمل به جهت کاردانى و لیاقت، از سوى على(ع) به سمت والى شهر بصره برگزیده و به آن سامان اعزام شد.
عبدالله بن عباس از ملازمان حضرت در طول حیات آن بزرگوار بود. او سخنگوى حضرت در نبرد صفین بود که در ماجراى حکمیت، امیر مؤمنان او را به عنوان حَکَم و داور معرفى نمود، ولى مردم عراق او را نپذیرفتند![53]
در باره جدایى او از على(ع) و خیانت در بیت المال بصره، در میان مورخان و رجالیان بحث و گفتگو است. رجالیان معاصر همچون آیت الله خویى و علامه شوشترى، به نقد روایاتى که در قدح وى است پرداخته اند. علامه شوشترى پس از آگاهى و اطلاع از محاجّه ها و احتجاجات عبدالله بن عباس با عمر و عثمان و معاویه و عایشه و ابن زبیر و سایر دشمنان اهل بیت و از تحقیقات و مباحث در باره مذهب و پاسخهاى او از شبهات مى گوید:
او بعد از پیامبر و ائمه و حمزه و جعفر، بالاترین و افضل رجال اسلام است.[54]
آیت الله خویى نیز، پس از تضعیف رجال اسناد روایات قادحه در شخصیت عبدالله بن عباس، چنین نوشته اند:
عبدالله بن عباس مردى جلیل القدر و مدافع امیر مؤمنان و حسنین علیهم السلام بود، چنانکه علامه و ابن داوود ـ دو تن از علماى رجالى شیعه ـ این سخن را گفته اند.[55]
مورخان نوشته اند: پس از پیروزى امیر مؤمنان در جنگ جمل، حضرت، عبدالله بن عباس را نزد عایشه فرستاد، تا در رفتن به مدینه و عدم اقامت در بصره تعجیل نماید. ابن عباس نزد عایشه آمد که در آن هنگام در قصر بنى خلف بصره بود.
او براى ورود به قصر اذن خواست، ولى عایشه اجازه نداد. عبدالله بى اذن داخل قصر شد و منزل و اتاق را خالى از فرش دید و عایشه در پس پرده، خود را مستور نموده بود.
ابن عباس در گوشه اتاق وساده اى دید. دست دراز کرد و آن را به طرف خود کشید و بر آن نشست. عایشه از پشت پرده خطاب به ابن عباس گفت:
خلاف نمودى که بى اذن داخل شدى و بدون رخصت بر روى فرش نشستى.
ابن عباس گفت: ما قانون پیامبر را بهتر از تو مى دانیم، و تو آداب و سنّت را از ما آموختى! بدان این منزلِ تو نیست؛ منزل تو همان است که پیامبر تو را در آن ساکن نمود و تو از آنجا از روى نافرمانى از خدا و رسولش و با ظلم بر نفس خارج شدى. هرگاه به آن منزل رفتى، ما بدون اذن تو وارد آنجا نمى شویم و بر روى فرش منزل تو نمى نشینیم. آنگاه پیام امام على(ع) را به او رساند.
کارگزاران مدائن
مدائن جمع مدینه، به جمع هفت شهر آباد و نزدیک به هم گفته مى شود که مجموعه آنها را به زبانى سریانى «ماخوره» مى نامیدند. تیسفون بزرگترین شهر و مرکز مدائن بود که مقرّ سلطنت و پایتخت پادشاهان دولت ساسانى ایران بود.[56]
این منطقه در ساحل غربى و شرقى دجله قرار دارد و در زمان خلافت امیر مؤمنان در قلمرو حکومت حضرت بود و شخصیتهاى زیر به سمت استانداران حکومت، در منطقه انجام وظیفه نمودند:
1ـ حذیفة بن یمان؛[57]
2ـ یزید بن قیس ارحبى؛[58]
علاوه بر این دو، از سه نفر دیگر به نامهاى سعد بن مسعود ثقفى،[59] لام بن زیاد، برادر مادرى عدى بن حاتم،[60] و ثابت بن قیس بن خطیم ظُفرى[61] نیز به عنوان استانداران مدائن در تاریخ نام برده شده است.
در این فصل زندگى حذیفه و یزید را به اختصار مرور مى نماییم.

حُذیفة بن یمان

حذیفه یکى از یاران بزرگ و برجسته پیامبر اسلام، و خاندان او، خاندان شهادت و فداکارى و داراى سابقه درخشانى در اسلام بودند.
حذیفه به همراه پدرش در نبرد احد شرکت جست. در آن نبرد پدرش به شهادت رسید. او پس از احد در تمامى جنگها و صحنه هاى سیاسى اسلامى در زمان رسول خدا شرکت نمود. یکى از افتخارات و ویژگیهاى حذیفه، منافق شناسى است، چرا که او به هنگام بازگشت از غزوه تبوک که ترور پیامبر توسط منافقان رخ داد و نقشه آنان توسط وحى الهى نقش بر آب شد، همراه و ملازم رسول خدا بود. پیامبر از حذیفه پرسید: آیا آنان را شناختى؟
عرض کرد: هیچ کدام را نشناختم.
پیامبر اسامى آنان را به حذیفه گفت. از آن پس، حذیفه، منافقان را که نقاب اسلام بر چهره زده بودند، به خوبى مى شناخت.
پس از رحلت رسول خدا(ص)، حذیفه از جمله افرادى بود که در کنار على(ع) قرار گرفت.
مسعودى مى نویسد: در سال 36 هجرى حذیفه در کوفه [یا مدائن] بیمار و بسترى بود. خبر قتل عثمان و بیعت مردم با على(ع) به او رسید. حذیفه گفت مرا به مسجد ببرید و اعلان نماز جماعت کنید. پس از اجتماع مردم، حذیفه را بر فراز منبر نشاندند. او پس از حمد و ثناى خداوند چنین گفت:
«مردم! مسلمانان با على بیعت کردند. اکنون پرهیزگار باشید و از او پشتیبانى نمایید. زیرا از روز نخست حق با او بود و او پس از پیامبر، تا روز رستاخیز بهترین مردم است».
سپس حذیفه دست راست خود را بر دست چپ زد و گفت:
«خدایا! تو شاهد باش که من با على بیعت کردم».
حذیفه در آن زمان که از سوى عثمان فرماندار مدائن بود، از سوى امیر مؤمنان در آن سمت ابقا شد. حضرت ضمن نامه اى به او نوشت:
«من تو را در سمت حکمرانى مدائن ابقا نمودم و جمع آورى خراج و جزیه اهل ذمّه را به عهده تو گذاشتم. اکنون افراد مورد اعتماد و دیندار و امین را به همکارى برگزین و از یارى آنان در اداره امور بهره بجوى؛ این کار موجب سرافرازى تو و رهبرت و مایه ذلت دشمن است.
به تو توصیه مى کنم در نهان و آشکار پرهیزگار، و از عذاب خدا در همه حال به هوش باش. با نیکوکاران به نیکى و با معاندان با شدت رفتار کن. کارها را با ملایمت و نرمى انجام بده و با مردم با موازین دین و بر اساس عدل و داد رفتار نما، زیرا در پیشگاه خداوند مسؤول هستى.
به داد مظلومان برس. از لغزش مردم درگذر. تا مى توانى روش نیکو برگزین، زیرا خداوند نیکوکاران را پاداش خواهد داد.
وظیفه دارى خراج زمینها را بر اساس حق و انصاف جمع آورى کنى و آن را حیف و میل ننمایى. نه چیزى از آن را در دست مردم واگذار و نه بدعتى از خود در آن بگذار، بلکه در میان مستحقانش، با عدل و برابرى تقسیم کن. با مردم با تواضع و نرمخویى رفتار کن و در مجلس خود میان آنان فرق نگذار. باید افراد دور و نزدیک، در احقاق حق نزد تو مساوى باشند.
میان مردم با حق داورى کن و تبعیض روا مدار. پیرو هوى و هوس نباش، و در راه خدا از سرزنش هیچ سرزنش کننده اى نترس. خداوند با پرهیزگاران و نیکوکاران است».
حذیفه اندکى پس از فرمانروایى بر مدائن، در همان شهر چشم از جهان فرو بست.[62]

یزید بن قیس ارحبى

یزید هَمْدانى، از قبیله بنى ارحب و از تیره قبیله بزرگ هَمْدان بود که در کوفه سُکنى داشت.
یزید، از مشاهیر و بزرگان شهر کوفه و از مبارزان و انقلابیون اسلامى در دهه سوم و چهارمِ هجرت بود. او در کنار بزرگانى چون مالک اشتر، صعصعة بن صوحان، جندب بن زهیر ازدى، عمرو بن حمق خزاعى، عدى بن حاتم طائى و ... به مبارزه با دستگاه ستم پیشه عثمان، به خصوص به مبارزه علیه حاکمان جبار شهر کوفه، ولید بن عقبه و سعید بن عاص، برخاست.
در سال 33 هجرى، در ایام حکومت سعید بن عاص بر کوفه، مسجد کوفه شاهد یکى از حوادث مهم و تاریخى بود. سعید و اطرافیانش با تشکیل جلسه اى، در اندیشه تصاحب زمینهاى حاصلخیز عراق بودند. عبدالرحمن بن خیس اسدى، رییس شهربانى کوفه در حضور مبارزان کوفى که یزید بن قیس نیز حضور داشت، طرح تصاحب زمینهاى سواد عراق را که سرزمینى بسیار حاصلخیز بود، مطرح نمود. مالک و یزید و دیگر مبارزان که از قضیه آگاهى یافته بودند، به مبارزه کلامى با ابن خیس و فزون طلبى او پرداختند. مشاجره لفظى آنان، به درگیرى منتهى شد. مبارزان کوفى که از شجاعت خاصى برخوردار بودند، از فرمانده انتظامى شهر، با چوب و کتک پذیرایى نمودند، تا شاید تنبیه او مانع فزون طلبى حاکم کوفه گردد.
از این حادثه ـ که در تاریخ به حادثه سواد معروف است ـ به بعد مبارزات بزرگان کوفى علنى شد. سعید نیز به دستور عثمان آنان را به شام تبعید نمود.
مبارزان تبعیدى پس از مدتى که در تبعید به سر بردند، دوباره به کوفه بازگشتند و سعید بن عاص را از کوفه بیرون راندند و براى ابراز مخالفت و انزجار از رفتار خلیفه راهى مدینه شدند. سرانجام مبارزان کوفى به همراهى مبارزان مصرى موفق به خشکاندن ریشه فساد گشتند.
یزید ارحبى پس از قتل عثمان، با امام على(ع) بیعت نمود و در جنگ جمل شرکت جست. او پس از نبرد جمل به عنوان فرماندار منطقه مدائن مشغول انجام وظیفه گشت.
از دوره تصدى دلاور ارحبى بر مدائن تنها یک نامه در دست است. در آن نامه امیر مؤمنان از وى مى خواهد در رساندن مالیات و خراج اسلامى به مرکز، تعلل و سستى به خرج ندهد.
یزید پس از آن در سمت فرمانده پلیس شهر کوفه خدمت نمود. او همچنین به درک نبردهاى صفین و نهروان نائل آمد. او پس از نبرد نهروان به سمت استاندارى اصفهان و همدان و رى منصوب شد.[63]
کارگزاران منطقه جزیره
منطقه جزیره، سرزمینى است بین رود دجله و فرات که شامل بخش شمالى بین النهرین مى شد. شهرهاى نصیبین، موصل، سنجار، آمد، هیت و عانات در این منطقه قرار داشت. همچنین شهرهاى قرقیسیا، حرّان، رقّه و قنسرین نیز در این منطقه واقع است که تحت حکومت معاویه بود. این منطقه در آن عصر محل تاخت و تاز نیروهاى عراق و شام بود.[64]
اولین حاکم علوى این مناطق مالک اشتر بود. او پس از نبرد جمل به این سمت انتخاب شد. او مدت کوتاهى در این منطقه در سمت کارگزار و فرماندار امیر مؤمنان ایفاى وظیفه نمود.[65] شرح حال وى را پیشتر آوردیم.
پس از او امام على(ع)، کمیل بن زیاد نخعى را به سمت فرماندار آن منطقه معرفى و منصوب فرمود.[66]

کمیل بن زیاد نخعى

کمیل یمانى، از خواص اصحاب امیر مؤمنان و از مقربان و گروندگان به امام على(ع) بود. عرفا او را صاحب سرّ حضرت دانسته و جماعتى از عرفا را به او منتهى مى دانند. على(ع) دعاى مشهور کمیل را که در شب جمعه مى خوانند، به او آموخت.
کمیل مدتى از سوى على(ع)، حاکم منطقه «هیت» بود. هنگامى که حجّاج والى عراق شد، کمیل را خواست. کمیل از نقشه او باخبر شد و گریخت. حجّاج مستمرى اقوام کمیل را از بیت المال قطع نمود، و این سبب شد کمیل به خاطر آنان، خود را به حجّاج برساند و مى گفت: عمر من چندان باقى نمانده است که سبب قطع روزى جماعتى شوم.
سرانجام کمیل در نود سالگى در سال 83 هجرى توسط حجّاج به شهادت رسید.
دیگر کارگزاران در عراق
استان عالى:
استان عالى منطقه اى است در غرب بغداد که شامل چهار ناحیه انبار، بادرویا، قصر بُلّ و مَسْکن بود. مرکز این منطقه شهر انبار بود.[67]
ابوحسان بکرى، فرماندار و کارگزار امیر مؤمنان در استان عالى بود.[68]
استان زوابى:
زوابى جمع زاب به معنى نهر آب، نام چهار نهر آب در منطقه بالا و پایین بغداد بود که در آن افرادى زندگى مى کردند.[69] کارگزار و فرماندار این منطقه سعد بن مسعود ثقفى بود.[70]
کسکر:
قدیمى ترین شهر مسیحى نشین در عراق بود که بین کوفه و بصره و کنار رود دجله قرار داشت. در کتب مسیحیان به نام «کَشکَرْ» از آن یاد شده است.[71]
قدامة بن عجلان از رى، پس از نبرد جمل به فرمانروایى این شهر منصوب شد[72] و پس از او «قعقاع بن شور» به آن دیار اعزام شد.[73]
جَبُّل:
شهرى بود بین نعمانیه و واسط، در مسیر کوفه و بغداد.[74]
سلیمان بن صُرد خزاعى، مدتى حاکم شهر جَبُّل بود.[75]
بهقباذات:
نام سه منطقه است در نواحى بغداد، که منسوب به قباذ بن فیروز پدر انوشیروان است.[76]
پس از جنگ جمل و استقرار امیر مؤمنان در کوفه، «قرظة بن کعب» به فرماندارى منطقه بهقباذات منصوب شد.[77]
بُهَرسِیر و نواحى آن:
بهرسیر نام منطقه اى است در سواد بغداد و نزدیکى مدائن که در ناحیه غربى دجله واقع است و برخى آن را یکى از هفت شهر مدائن دانسته اند.[78]
پس از پایان جنگ جمل و ورود امام على(ع) به کوفه، به برخى مناطق کشور پهناور اسلامى که هنوز کارگزارانى نداشت، فرمانداران و بخشدارانى اعزام شدند. از جمله این مناطق، بهرسیر بود که عدى بن حارث (عدى بن حاتم) به فرماندارى آن منصوب شد.[79]
عین التّمر:
شهرکى در ناحیه غربى کوفه در نزدیکى شهر انبار است که در سال 12 هجرى فتح شد.[80]
مالک بن کعب ارحبى عامل و کارگزار امام على(ع) در این منطقه بود.[81]
منطقه فرات:
بلاذرى مى گوید: عبیده سلمانى، کارگزار على(ع) در منطقه فرات بود.[82]
منطقه ایران (مملکت فُرس یا فارسیان)
ایران سرزمینى است کهن و داراى تمدن و فرهنگ و پیشینه اى بس تاریخى. این سرزمین از سمت شمال به دریاى خزر و بیابان خوارزم، و از جنوب به خلیج فارس و دریاى عمان، و از غرب به کوههاى زاگرس و از شرق به جیحون و در ناحیه غربى، به سند و پامیر متصل است. در عصر اسلامى، ایران افزون بر موقعیت فعلى، شامل جزایر جنوبى خلیج فارس و دریاى عمان نیز مى شد. به دنبال فتح عراق، فتح سرزمینهاى ایران توسط سپاهیان عرب مسلمان آغاز شد. تاریخ فتوحات مسلمانان در ایران، به سال 19 هجرى قمرى برمى گردد که مربوط به جنگ نهاوند است. این فتوحات تا کشته شدن یزدگرد در سال 34 هجرى قمرى ادامه داشت. ایران عصر اسلام، علاوه بر مناطقى از عراق و جزایر جنوبى و سواحل خلیج فارس و دریاى عمان، شامل سرزمینهاى وسیعى بود که شهرهاى مهم و آباد آن زمان عبارت بودند از: اهواز، سوس (شوش)، تُستر (شوشتر)، همدان، نهاوند، فارس، اصبهان (اصفهان)، آذربایجان، رى، خراسان، سجستان (سیستان)، طبرستان و ... .[83]
این مناطق در زمان خلافت امیر مؤمنان(ع) از قلمرو حکومت حضرت به شمار مى رفت و ایشان در این مناطق حاکمان و کارگزارانى داشت.
کارگزاران ایران
ایران، بسیار پهناور و داراى شهرهاى زیادى بود. و از سوى حضرت، حاکمان و استاندارانى براى اداره آن تعیین و اعزام شدند. نام بسیارى از این کارگزاران در تاریخ آمده است که در زیر تنها اسامى و زمان حکمرانى آنان را برمى شماریم و به جهت رعایت اختصار از زندگینامه آنان صرف نظر مى نماییم.

استان اهواز:

پیش از نبرد صفین امیر مؤمنان(ع) «خرّیت بن راشد» را بر امارت شهر اهواز منصوب فرمود. او به آن نواحى رفت و امور آن سرزمین را سامان بخشید. وقتى جنگ صفین با حکمیت به پایان رسید، خرّیت از نتیجه آن آگاه شد. او این امر را نپسندید و با لشکر مجهز با بیت المال اهواز، اعلان جنگ با امام(ع) نمود.[84] امام یکى از یاران شجاع خویش به نام معقل بن قیس را براى سرکوبى او فرستاد و سرانجام خریت کشته شد.
استان ماهان یا دینور (کرمانشاه) و نهاوند:
امام على(ع) به هنگام حرکت از مدینه به سوى عراق در سال 36 هجرى قمرى، «عبدالرحمن بُدیل بن ورقاء خزاعى» را به استاندارى سرزمین ماهان اعزام نمود.[85]

استان اصفهان و همدان و رى:

پس از نبرد جمل و استقرار امیر مؤمنان در کوفه، «مخنف بن سلیم» از سوى حضرت به استاندارى اصفهان و همدان منصوب شد. او حدود شش ماه حاکم اصفهان و همدان بود که با شروع جنگ صفین، با اجازه امام راهى جنگ شد. او به هنگام حرکت به سوى عراق «حرث بن ربیع» را در اصفهان و «سعید بن وهب» را در همدان جانشین خود قرار داد.[86]
«یزید بن قیس ارحبى» دیگر شخصیت سیاسى دهه سوم و چهارم هجرى است که پس از نبرد صفین و قبل از جنگ نهروان، به استاندارى اصفهان و رى و همدان منصوب شد.[87]
ابن اثیر در الکامل آورده است:
پس از جنگ نهروان «حُجَیّه تیمى» از سوى امام على(ع) به فرماندارى رى منصوب شد.[88]
این انتصاب شاید بدان جهت بود که قلمرو حکومت «یزید بن قیس» بسیار گسترده بود و به تقاضاى او براى منطقه رى حاکم دیگرى منصوب شد.

منطقه قزوین:

ربیع بن خیثم کوفى، که ظاهراً خواجه ربیعِ مدفون در مشهد است، از سوى امیر مؤمنان، مدتى متصدى پست فرماندارى قزوین بود.[89]

استان فارس:

از استانداران فارس که نام او در تاریخ آمده است، «زیاد بن ابیه» مى باشد. او در سال 39 از سوى امام به استاندارى فارس منصوب گشت و تا هنگام غارت «بُسر» در این سرزمین حکمرانى کرد.[90]
علاوه بر این، شهرهاى استان فارس نیز داراى فرماندارانى بود که تاریخ نام چند تن از آنان را آورده است؛ نخست «منذر بن جارود» فرماندار اصطخر فارس،[91] و دیگرى «مَصقلة بن هبیره شیبانى» فرماندار اردشیر خُرّ (فیروزآباد فارس).[92]

استان کرمان:

بلاذرى مى نویسد: امیر مؤمنان، عبدالله بن اَهتم را به استاندارى کرمان منصوب نمود.[93]
به نظر مى رسد این انتصاب پس از جنگ جمل و استقرار امیر مؤمنان در کوفه بود.
دیگر استاندار کرمان، زیاد بن ابیه بود. همان گونه که آوردیم او در سال 39 هجرى به استاندارى فارس و کرمان منصوب شد.[94]

استان آذربایجان:

نخستین کارگزار امام در آذربایجان «اشعث بن قیس» بود. او استاندار عثمان در این منطقه بود که از سوى امام براى مدت اندکى ابقا شد.[95]
پس از او «سعید بن حارث خزاعى» که مدتى فرماندهى پلیس حکومت را بر عهده داشت، به استاندارى آذربایجان منصوب شد.[96]
دیگر استاندار آذربایجان «قیس بن سعد انصارى» است. او پس از برکنارى از استاندارى مصر و حضور در نبرد صفین، به سمت استاندار آذربایجان منصوب شد.[97]

استان سجستان (سیستان):

«عون بن جعده»، نخستین کارگزار على(ع) در منطقه سجستان بود. پس از او «ربعى بن کَأْس» استاندار آن سرزمین شد.[98]

استان خراسان:

امیر مؤمنان به هنگام عزیمت به عراق درسال 36 هجرى، «جعدة بن هبُیره»، پسرخواهر خود را به استاندارى خراسان منصوب و به آن دیار اعزام نمود.[99]
استاندار دیگر خراسان، «خُلید بن قرّه» بود.[100]
کارگزاران منطقه بحرین و عمّان
بحرین

جزیره اى در خلیج فارس و یکى از مناطق ایران بود که بدون خونریزى در زمان فتوحات ایران فتح شد.[101]
امام على(ع) پس از خلافت، در سال 36 هجرى «عمر بن ابى سلمه» را به فرماندارى بحرین منصوب نمود.
عمر بن ابى سلمه مخزومى در سال دوم هجرت در سرزمین حبشه به دنیا آمد. پدر او ابوسلمه از اولین مسلمانان و از مهاجران به حبشه بود و در نبرد احد به شهادت رسید. پس از شهادت ابوسلمه، امّ سلمه، مادر عمر، به ازدواج پیامبر در آمد.[102]
پس از عمر، «نعمان بن عجلان زرقى» به فرماندارى بحرین منصوب شد. گفتنى است نعمان همزمان با بحرین، حاکم عمان نیز بود.[103]
کارگزار دیگر على(ع) در عمان «حلو بن عوف ازدى» بود.

منطقه شام

شام یا سوریه بزرگ، ناحیه اى است در آسیاى غربى، در مشرق دریاى مدیترانه، که از شمال به کوههاى تروس و از شرق به فرات و از جنوب به عربستان متصل است. سوریه شامل سرزمینهاى سوریه و لبنان و فلسطین و اردن است.
منظور از شام در منابع تاریخى همین منطقه وسیع است، نه فقط سوریه فعلى. شام داراى هفت شهر مهم بود: فلسطین، اردن، حمص، دمشق، قنسرین، عواصم و ثغود.[104]
فتح منطقه شامات از تاریخ 24 رجب سال 12 هجرى قمرى، برابر 14 اکتبر سال 633 میلادى آغاز شد و سرانجام با فتح بیت المقدس در ربیع الآخر سال 16 هجرى قمرى، برابر ماه مه 637 میلادى پایان پذیرفت.[105]
گفتنى است منطقه شام در زمان خلافت امیر مؤمنان در تصرف معاویه بود و به همین جهت نبرد صفین براى بازگرداندن شام به قلمرو حکومت اسلامى صورت پذیرفت. امیر مؤمنان در صفر سال 36 هجرى در آغاز خلافت خود «سهل بن حنیف» را به عنوان استاندار سرزمین شام به آن سامان اعزام نمود، ولى او موفق به ورود به شام نشد.[106]
________________________________________
پى نوشت ها:
1 ـ تاریخ طبرى، ج3، ص457؛ الکامل، ج3، ص194.
2 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج7، ص35؛ فروغ ولایت، ص349.
3 ـ یوسف، 55؛ اعراف، 18؛ قصص، 26؛ بقره، 247.
4 ـ نهج البلاغه، ترجمه امامى و آشتیانى، ج3، ص137.
5 ـ همان، ص8.
6 ـ همان، ص147.
7 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج17، ص87.
8 ـ اطلس تاریخ اسلام، ص246؛ تاریخ تحلیلى اسلام، شهیدى، ص4؛ معجم البلدان، ج2، ص159 و 252.
9 ـ معجم البلدان، ج5، ص210.
10 ـ الکامل، ج3، ص398.
11 ـ الاستیعاب، ج4، ص161؛ اعیان الشیعه، ج2، ص418 و ج14، ص305؛ اسد الغابه، ج6، ص250؛ الاصابه، ج4، ص158؛ قاموس الرجال، ج3، ص28.
12 ـ اسد الغابه، ج4، ص393؛ الاصابه، ج3، ص226؛ الاستیعاب، ج3، ص275؛ معجم رجال الحدیث، ج14، ص76؛ قاموس الرجال، ج8، ص514؛ ترجمه الغارات، ص533. مادر قُثم زنى است به نام امّ الفضل لبابه. او دومین زن مسلمان بود که در مکه اسلام آورد.
13 ـ معجم البلدان، ج5، ص97.
14 ـ الاستیعاب، ج2، ص92؛ اسد الغابه، ج2، ص470؛ الاصابه، ج2، ص87؛ انساب الاشراف، ج2، ص157؛ قاموس الرجال، ج5، ص356.
15 ـ اسدالغابه، ج1، ص260؛ اعیان الشیعه، ج3، ص640؛ قاموس الرجال، ج2، ص428؛ معجم رجال الحدیث، ج3، ص380.
16 ـ الاستیعاب، ج1، ص187؛ اسد الغابه، ج1، ص253؛ الاصابه، ج1، ص186؛ قاموس الرجال، ج2، ص418؛ اعیان الشیعه، ج3، ص637.
17 ـ الاستیعاب، ج1، ص187؛ اسد الغابه، ج1، ص253؛ الغارات، ج2، ص602؛ قاموس الرجال، ج2، ص429.
18 ـ اعیان الشیعه، ج4، ص304؛ قاموس الرجال، ج3، ص29 و ج2، ص421.
19 ـ الاستیعاب، ج2، ص92؛ اسد الغابه، ج2، ص470؛ الاصابه، ج2، ص87؛ طبقات، ج3، ص471؛ معجم رجال الحدیث، ج8، ص335؛ قاموس الرجال، ج5، ص353؛ اعیان الشیعه، ج7، ص320؛ منتهى الآمال، ج1، ص376.
20 ـ اسد الغابه، ج1، ص260؛ قاموس الرجال، ج2، ص428؛ معجم رجال الحدیث، ج3، ص380.
21 ـ اسد الغابه، ج1، ص253؛ الاستیعاب، ج1، ص186؛ الاصابه، ج1، ص186؛ قاموس الرجال، ج2، ص418؛ اعیان الشیعه، ج3، ص637.
22 ـ الاستیعاب، ج1، ص403؛ اسدالغابه، ج2، ص94؛ الاصابه، ج1، ص405؛ قاموس الرجال، ج4، ص115؛ معجم رجال الحدیث، ج7، ص23.
23 ـ اعیان الشیعه، ج4، ص306؛ تنقیح المقال، ج1، ص244.
24 ـ قاموس الرجال، ج3، ص29.
25 ـ معجم البلدان، ج5، ص511؛ فرهنگ معین، ج6، ص2339.
26 ـ المغازى، ج2، ص1079.
27 ـ الکامل، ج3، ص201؛ اعیان الشیعه، ج1، ص446.
او پس از شهادت امام على، با حسن بن على بیعت نمود و به سمت فرماندهى کل سپاه امام انتخاب شد، ولى بر اثر نیرنگ و حیله معاویه، امام را ترک گفت و به صف لشکر معاویه پیوست و زمینه شکست سپاه امام را فراهم نمود. عبیدالله بن عباس سرانجام در سال 85 یا 87 از دنیا رفت.
28 ـ اطلس تاریخ اسلام، ص405؛ معجم البلدان، ج5، ص160؛ فرهنگ معین، ج6، ص1989.
29 ـ الغدیر، ج2، ص100.
30 ـ تاریخ طبرى، ج3، ص554؛ مختصر تاریخ دمشق، ج21، ص110؛ انساب الاشراف، ج2، ص391؛ بحارالانوار، ج33، ص538.
31 ـ اسد الغابه، ج4، ص424؛ طبقات ابن سعد، ج6، ص52؛ الکامل، ج3، ص266؛ قاموس الرجال، ج8، ص535؛ معجم الرجال الحدیث، ج14، ص93؛ الجمل، ص105؛ تاریخ بغداد، ج1، ص178؛ انساب الاشراف، ج2، ص408.
32 ـ قاموس الرجال، ج9، ص18؛ معجم رجال الحدیث، ج14، ص230؛ منتهى الآمال، ج1، ص397 ـ 398.
33 ـ نهج البلاغه، نامه 35، ترجمه سید جعفر شهیدى.
34 ـ قاموس الرجال، ج9، ص20.
35 ـ نهج البلاغه، نامه 38، ترجمه سید جعفر شهیدى، ص312.
36 ـ اعیان الشیعه، ج9، ص38؛ معجم رجال الحدیث، ج14، ص161؛ قاموس الرجال، ج8، ص643.
37 ـ اطلس تاریخ اسلام، ص141؛ معجم البلدان، ج4، ص105.
38 ـ معجم البلدان، ج4، ص557.
39 ـ تاریخ طبرى، ج3، ص463؛ الکامل، ج3، ص201؛ اعیان الشیعه، ج1، ص446.
40 ـ اسد الغابه، ج6، ص307؛ اعیان الشیعه، ج1، ص446.
41 ـ الکامل، ج37، ص260.
42 ـ وقعه صفین، ص121.
43 ـ الغارات، ج1، ص18.
44 ـ اسد الغابه، ج6، ص206.
45 ـ اعیان الشیعه، ج8، ص449.
46 ـ دائرة المعارف تشیّع، ج3، ص262؛ معجم البلدان، ج1، ص510.
47 ـ تاریخ طبرى، ج3، ص462؛ الکامل، ج3، ص201؛ اعیان الشیعه، ج1، ص446.
48 ـ اعیان الشیعه، ج8، ص56؛ قاموس الرجال، ج6، ص426؛ معجم رجال الحدیث، ج10، ص236؛ انساب الاشراف، ج2، ص169.
49 ـ بحارالانوار، ج28، ص189 ـ 203؛ معجم رجال الحدیث، ج11، ص107؛ تنقیح المقال، ج2، ص245؛ قاموس الرجال، ج7، ص116.
50 ـ الاستیعاب، ج3، ص90.
51 ـ الطبقات، ج5، ص48.
52 ـ اعیان الشیعه، ج8، ص139 ـ 141.
53 ـ اعیان الشیعه، ج8، ص55 ـ 57؛ منتهى الآمال، ج1، ص385؛ اسد الغابه، ج3، ص290.
54 ـ قاموس الرجال، ج6، ص490 ـ 491، با تلخیص.
55 ـ معجم الرجال الحدیث، ج10، ص239، با تلخیص.
56 ـ معجم البلدان، ج5، ص88.
57 ـ اعیان الشیعه، ج4، ص604.
58 ـ اعیان الشیعه، ج1، ص464؛ وقعه صفین، ص11؛ بحارالانوار، ج32، ص357.
59 ـ انساب الاشراف، ج2، ص158.
60 ـ همان، ص296؛ الاصابه، ج3، ص501.
61 ـ الاصابه، ج1، ص195؛ قاموس الرجال، ج2، ص465.
62 ـ اعیان الشیعه، ج4، ص591 ـ 606؛ قاموس الرجال، ج3، ص141 ـ 148؛ شخصیتهاى اسلامى شیعه، ج2، ص235 ـ 284.
63 ـ تاریخ طبرى، ج3، ص370 ـ 375 و 494؛ الفتوح، ج2، ص170 ـ 181؛ الغدیر، ج9، ص30؛ طبقات، ج5، ص32؛ اعیان الشیعه، ج10، ص305.
64 ـ معجم البلدان، ج2، ص156؛ اطلس تاریخ اسلام، ص144؛ وقعه صفین، ص12.
65 ـ اعیان الشیعه، ج1، ص465؛ وقعه صفین، ص12؛ بحارالانوار، ج32، ص358.
66 ـ قاموس الرجال، ج8، ص600؛ معجم رجال الحدیث، ج14، ص128؛ منتهى الآمال، ج1، ص393.
67 ـ معجم البلدان، ج1، ص174.
68 ـ اعیان الشیعه، ج1، ص464؛ وقعه صفین، ص11؛ بحارالانوار، ج32، ص357.
69 ـ معجم البلدان، ج3، ص174.
70 ـ اعیان الشیعه، ج1، ص464؛ وقعه صفین، ص11؛ بحارالانوار، ج32، ص357.
71 ـ اعلام المنجد، ص434.
72 ـ اعیان الشیعه، ج1، ص465؛ وقعه صفین، ص11؛ بحارالانوار، ج32، ص357.
73 ـ انساب الاشراف، ج2، ص160.
74 ـ معجم البلدان، ج1، ص103.
75 ـ همان.
76 ـ معجم البلدان، ج1، ص611.
77 ـ اعیان الشیعه، ج1، ص646؛ انساب الاشراف، ج2، ص165؛ وقعه صفین، ص11؛ بحارالانوار، ج32، ص357.
78 ـ معجم البلدان، ج1، ص610.
79 ـ وقعه صفین، ص11؛ بحارالانوار، ج32، ص357.
80 ـ معجم البلدان، ج4، ص191.
81 ـ تاریخ یعقوبى، ج2، ص195.
82 ـ انساب الاشراف، ج2، ص176.
83 ـ اطلس تاریخ اسلام، ص277؛ معجم البلدان، ج1، ص343.
84 ـ ترجمه الفتوح، ص735.
85 ـ الفتوح، ج2، ص268.
86 ـ اعیان الشیعه، ج1، ص446 و 464؛ وقعه صفین، ص11؛ بحارالانوار، ج32، ص357؛ تنقیح المقال، ج3، ص207.
87 ـ تاریخ طبرى، ج4، ص46.
88 ـ الکامل، ج3، ص288.
89 ـ قاموس الرجال، ج4، ص336.
90 ـ الاستیعاب، ج2، ص663؛ انساب الاشراف، ج2، ص162؛ الغارات، ج2، ص464.
91 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج18، ص57؛ انساب الاشراف، ج2، ص163.
92 ـ انساب الاشراف، ج2، ص160.
93 ـ همان، ص176.
94 ـ الاستیعاب، ج2، ص663.
95 ـ انساب الاشراف، ج2، ص159.
96 ـ قاموس الرجال، ج5، ص27.
97 ـ انساب الاشراف، ج2، ص161 و 301.
98 ـ اعیان الشیعه، ج6، ص452؛ انساب الاشراف، ج2، ص176؛ وقعه صفین، ص12؛ بحارالانوار، ج32، ص357.
99 ـ الفتوح، ج2، ص268؛ بحارالانوار، ج32، ص357.
100 ـ اعیان الشیعه، ج1، ص464؛ وقعه صفین، ص12.
101 ـ معجم البلدان، ج1، ص411؛ فرهنگ معین، ج5، ص245.
102 ـ اسد الغابه، ج4، ص183؛ قاموس الرجال، ج8، ص156؛ انساب الاشراف، ج2، ص158.
103 ـ اسد الغابه، ج5، ص334؛ انساب الاشراف، ج2، ص158.
104 ـ تاریخ یعقوبى، ج2، ص195.
105 ـ اطلس تاریخ اسلام، ص139؛ معجم البلدان، ج3، ص353.
106 ـ تاریخ طبرى، ج3، ص462؛ الکامل، ج3، ص201؛ اعیان الشیعه، ج1، ص446.

تبلیغات