آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۱

چکیده

متن

دعوت اسلامى از آغاز, جهان شمول بود و ماهیتى انسانى داشت دعوتى که همهء قشرهاى جامعه را به پرستش خداى یگانه فرامى خواند.
آیین جدید, افراد جامعه را به بینش, خردورزى و تدبر در گذشتهء انسان ها و سیر تحول جوامع و شناخت و دریافت قوانین الهى, که براى تمامى ادوار زندگى بشر و سعادت او وضع شده بود, فرا مى خواند.
تعالیم اسلامى, برگرفته از واقعیت بود, از این رو مى بایست با عادت ها و رسومى که در جامعهء آن روز حاکم بود و با مبانى و اصول اسلام مغایرت نداشت به نحوى کناربیاید.
با در نظر گرفتن این امر و این که آیین جدید, در جامعهء عربى پا مى گرفت, زبان عربى زبان قرآن و زبان عبادت هاى اسلامى شد.
پیامبراکرم(ص) با رسوم و عادت ها و اندیشه هاى آن روز جامعه عربى, دونوع برخورد داشت: با بعضى مبارزه کرد و پاره اى از آن ها را که ارزش هاى اجتماعى و شایستگى بالایى داشت, ابقا کرد. این بخش شامل عناصرى بود که مدنیت عربى را تشکیل مى داد و براى دیگر جوامع مفید و کارآمد بود و لذا اسلام کوشید تا این بخش از روابط اجتماعى را به جهان عرضه کرده و آن را میان مردم بگستراند.
اما عادت ها و رسومى که با روح اسلام و جهان شمولى آن سازگارى نداشت به دلیل فراهم نبودن شرایط و موقعیت مناسب, به سستى گرایید که این سیر نزولى نسبت به متغیربودن شرایط زمان و مکان, متفاوت بود.
پیامبر(ص) چهل سال قبل از بعثت و سیزده سال دوران رسالت خود را در مکه سپرى کرد و به نشر احکام الهى و رسالت خویش پرداخت. محوربودن مکه در امر فعالیت هاى بازرگانى, زمینه را فراهم کرد تا پیامبر(ص) پیش از بعثت در امور بازرگانى خبره شده و خود نیز بدان بپردازد.
هجرت پیامبر(ص) به مدینه, آن حضرت را وا مى داشت تا به مسائل و مشکلات مردم آن سامان ـ که عمدتا کشاورز بودند - رسیدگى کند.
با توجه به این که مکه و مدینه دوشهر مهم بودند, پیامبر(ص) برآن شد تا تمام تلاش خود را مصروف رسیدگى به مسائلى که با تمدن و شهرنشینى ارتباط داشت, کند. از این رو مى توان اسلام را در تفکر و سازمان دهى ادارى و حکومتى, دین تمدن و ترقى دانست.

سیستم حکومت پیامبر(ص) در مدینه

با هجرت پیامبر(ص) به مدینه, حکومت اسلامى تولد یافت. مسلمانان این رخداد را آغاز تاریخ اسلامى قراردادند. قلمرو حکومت اسلامى در آغاز, به مدینه محدود بود و پیامبر گرامى اسلام در این مرحله, شرط مسلمان شدن را در هجرت به مدینه و سکونت در آن مى دانست. این شرط هم چنان پابرجا بود تا این که مکه, توسط مسلمانان فتح شد و از این زمان بود که شرط هجرت براى مسلمان شدن لغو شد. پیامبر(ص) با پاره اى از قبایل ساکن حجاز و به ویژه ساکنان اطراف مدینه, پیمان هایى بست. این پیمان ها, آنان را به بى طرفى و یا حمایت از آیین جدید ملزم مى ساخت. این اقدام پیامبر در گسترش قلمرو اسلام موثر بود.
اما پیامبر از همان آغاز نسبت به این پیمان ها با دیدهء تردید وشک مى نگریست و این امر از آیات ذیل, مشهود است:
((الاعراب اشد کفرا ونفاقا واجدر ان لایعلموا حدود ماانزل الله على رسوله))1. ((وقالت الاعراب آمنا قل لم تومنوا ولکن قولوا اسلمنا ولمایدخل الایمان فى قلوبکم2.))
اسلام تنها به اقامهء فرایض و مراسم دینى اکتفا نکرده, بلکه توجه فراوانى به مسائل زندگى افراد جامعه داشت و این توجه, دربردارندهء اندیشهء مشخص و موضع گیرى خاصى(که بر افعال و سلوک فرد تاثیر مستقیم دارد) بود. از این رو بود که مسلمانان الزاما باید گرد پیامبر جمع مى شدند تا آن حضرت, آنان را با رهنمودهاى اسلام, آشنا ساخته و از چشمهء زلال اندیشهء اسلامى سیراب سازد.
در این مرحله, مسلمانان درخطر بودند و مى بایست از اسلام و پیروان آن حمایت و در راه دفاع از دولت اسلامى توسعهء آن تلاش مى شد, از این رو پیامبر(ص) سکونت مسلمانان را در مدینه الزامى دانست.
تلاش پیامبر(ص) پس از هجرت به مدینه براین بود که دولت خود را نمونه و مبتنى براساسى صحیح استوار سازد تا افراد جامعه توانایى آیین جدید را در ارائهء خوشبختى و سعادت دریابند و شخص پیامبر(ص) از استحکام این پایگاه در نشر دعوت خویش اطمینان حاصل کند, چه این که اگر این پایگاه سستى پذیرد, منشا تهدیدى براى این دعوت اجتماعى و سیاسى خواهد بود.
سازمان دهى ادارى ارائه شده توسط پیامبر(ص) بسیار ساده و روشن بود و نیاز به گماردن افرادى ثابت براى ادارهء آن نداشت و توجه پیامبر(ص) ابتدائا به امور دینى و اخلاقى و ایجاد جامعه اى مرتبط با هم و متحدبود که خود ایشان درراس آن قرارداشت و به دلیل آشنایى کامل با اسلام و به عنوان پیامبرى که وحى بر او نازل مى شود و او تعالیم اسلام را به مردم مى رساند, پیشواى مطاع بود. از این رو لازم مى دید که قدرت را به تنهایى دردست گیرد. سیستم حکومتى جدید توجه خاصى به قدرت عالى مرکزى ـ که هنوز در مدینه به وجود نیامده و در مکه نیز سست بود - داشت و حاکمیتSevereihty)) بر جامعهء اسلامى را از آن خدا مى دانست, زیرا خداوند فرموده است:((هو الاول والآخر والظاهر والباطن وهو بکل شى ء علیم.))3,((ولله ما فى السموات وما فى الارض.))4 ((وقل اللهم مالک الملک توتى الملک من تشاء وتنزع الملک ممن تشاء وتعز من تشاء وتذل من تشاء بیدک الخیر انک على کل شىء قدیر.))5 بر همین اساس, پیروى از فرمان الهى بر بندگان واجب است و کیفر نافرمانى از او آتش دوزخ است.
قرآن کریم که تجلى گاه اوامر و تعالیم الهى است, از طریق پیامبر(ص) براى مردم فرستاده شد پیامبرى که از جنس بشر است و به دلیل ویژگى او, این شایستگى را یافت تا پیام خدا را به مردم برساند و برگزیدهء خدا باشد, چه او آشناترین فرد به اوامر حق است و هم او مژده دهنده و هشداردهنده است, لذا خداوند در بیش از بیستآیه, اطاعت از پیامبر را واجب مى شمارد که به چند مورد آن اشاره مى کنیم:((ومن یطع الله ورسوله یدخله جنات تجرى من تحتهاالانهار.))6,((من یطع الرسول فقد اطاع الله.)) 7,((ومن یعص الله ورسوله فقد ضل ضلالا مبینا))8 و ((ومن یعص الله ورسوله فان له نار جهنم خالدین فیها ابدا)).9
همان گونه که گفتیم, حکومت در جامعهءاسلامى از آن خدا است, اما با توجه به این که تفکر اسلامى با تجسید و شکل مادى دادن خدا مخالف است و آن را نمى پذیرد, لذا ادارهء نظام و حکومت عینى بر جامعهء آن(چیزى که امروزهAuthority خوانده مى شود) بر عهدهء رسول خدا بود و قرآن کریم در آیات زیادى حکومت پیامبر را تثبیت و مردم را به اطاعت از او دعوت کرده و آن را اطاعت از خدا دانسته و شرط اساسى اسلام شمرده است:((فلا وربک لایومنون حتى یحکموک فیما شجر بینهم ثم لایجدوا فى انفسهم حرجا مما فضیت ویسلموا تسلیما.))10
مى بینیم که پیامبر(ص) احکام قرآنى را در امور حکومتى و اجرایى به کار مى گرفت, اما باتوجه به کلى بودن احکام و دستورهاى قرآن, شرح و تفسیر احکام و اجراى آن به شخص پیامبر واگذاشته شده بود تا آن گونه که او ضرورى مى داند, اجرا کند. و بدین ترتیب, پیامبر از قدرت ادارى ـ اجرایى زیادى بهره مند بود.
سیستم ادارى اى که پیامبر(ص) وضع کرده بود, کارگران و عوامل اجرایى ثابت و دائمى زیادى نداشت. او کارها را به حسب نیاز به افرادى وا مى گذارد و پس از انجام آن, آنان را از مسئولیت معاف مى داشت. در سیستم حکومتى او ـآن گونه که امروز در سیستم هاى حکومتى رایج است ـ سلسلهء مراتب رایج نبود, بلکه پیامبر(ص) بنا به فرمان خدا:((وامرهم شورى بینهم))11 ((وشاورهم فى الامر))12 در کارهاى حکومتى با یاران خویش مشورت مى کرد و آنان نظریات پیامبر(ص) را نادیده نمى گرفتند و پیامبر(ص) نیز مکان و اعضایى ثابت براى مشورت درنظر نگرفت و فرمان هاى صادره نیز با نام آن حضرت صادر مى شد.
چگونگى سیستم ادارى و حکومتى پیامبر(ص) از منشورى که در سال دوم هجرى13 صادر کرده, نمایان است آن حضرت در این فرمان به ترسیم خطوط کلى و اصلى سازمان دهى حکومت, اجتماع و ایجاد هماهنگى میان آن دو پرداخت. این فرمان چگونگى اوضاع جامعهء نوین اسلامى را که در آن مردم امتى واحد شده و معتقد به خداى یگانه و پیرو حاکمى واحد و دستورهاى دینى یک سان اند, روشن مى کند.
اسلام, امتى را به وجود مىآورد که روابط آنان مبتنى بر عقاید دینى بود, نه براساس خویشاوندى و روابط اقلیمى. این امت, قابلیت فزونى گرفتن و یا کاهش یافتن داشت و این تغییر جمعیت, ارتباط تنگاتنگى باشمار افرادى که به آن مى پیوستند و یا آن را رها مى کردند, داشت و متکى بر ارتباطات معنوى و اخلاقى بود و سیاستى که در آن مطرح بود,آمیخته به اخلاق اسلامى بود, و روابط قبیله اى تحت الشعاع روابط دینى قرارگرفته بود. این امت با پیوندى که با یکدیگر دارند, از دیگر امت ها متمایزند.
در منشور پیامبر(ص) آمده است که پیمان و عهد الهى یکى است و تنها مومنان بر یکدیگر ولایت دارند و مسلمانان, که مجموعه اى برتر از دیگر مجموعه ها است, با همدلى در برابر تمامى گروه ها مى ایستند و از افراد این امت حمایت مى کنند. مسئولیت آنان در تمامى شرایط یکسان است. و میان کوچک و بزرگ, نیازمند و ثروتمند تفاوتى نیست. هریک از افراد این امت موظف است تا هرکه را بخواهد درپناه خود بگیرد و تمامى مسلمانان در مورد فردى که به نام اسلام از آنان حمایت و پناهندگى بخواهد, وظیفه دارند او را درپناه خود قراردهند. هرچند این مورد, از رسوم و شیوه هایى است که از روزگاران کهن درمیان قبایل حاکم بود, اما اسلام براى حفظ اتحاد و یگانگى مسلمانان ـ که اکنون جاى دسته بندى هاى قبیله اى را گرفته - آن را محور قرار داده است.
هم چنین در منشور ذکر شده, مومنان را جمعیت واحدى مى داند که هر یک باید از دیگرى حمایت کند. آنان هم چنین باید به کمک بینوایان از اهل ایمان شتافته و آن گونه که درخور توان و شایسته است آنان را مدد رسانند و باید عدالت و قسط در میان آنان حاکم باشد و خون مسلمان تنها با خون یک مسلمان دیگر هم سنگ است. مورد اخیر, خلاف رسم رایج جاهلیت بود که دیهء افراد, براساس جایگاه اجتماعى آنان تعیین مى شد.
در جاى دیگر منشور, به وحدت امت اسلامى و جهت گیرى آن دربرابر جرایمى که امنیت جامعهء اسلامى را مختل مى کند, اشاره شده است و مومنان پرهیزگار را موظف کرده تا دربرابر کسى که درصدد تعدى و ستم کارى و ایجاد فتنه میان مومنان است, برخورد قطعى کنند, هرچند این متجاوز, فرزند یکى از آنان باشد. به بخشى از منشور که به مسائل امنیتى اشاره دارد توجه کنیم:براى هیچ مومنى که متن این منشور را پذیرفته و به خدا و قیامت ایمان آورده است جایز نیست کسى را که مرتکب قتل شده یارى کند یا او را پناه دهد. و هرکس که چنین کسى را یارى کند و یا پناه دهد, لعنت خدا بر او باد و در روزقیامت مشمول غضب خداوند است و گواهى آنان پذیرفته نخواهدشد. و براساس این پیام, مومنان از حمایت, دوستى و تلاش در راه آزادکردن جانى ـ اگرچه فرزند باشد ـ منع شده اند.
این بخش از منشور پیامبر(ص) به روابط صحیح و سالم اجتماعى و وجوب همدستى و همکارى مسلمانان در حفظ امنیت جامعه و تحت پیگرد قراردادن مفسد, تاکید شدید دارد, از این رو قوهء اجرائیه تنها به دست مسلمانان ـ به عنوان یک جمعیت و امت واحد ـ و به صورت جمعیتى اداره مى شود و دیگر افراد که از اجزاى این امت نیستند در این امر سهمى ندارند. حکومت پیامبراکرم(ص) دیگر مجموعه هاى عشایرى را نادیده نگرفته و پاى بندى آنان به همکارى با یکدیگر, حق سلطه بر غلامان, عاقله و دیگر حقوق را براى آنان محفوظ داشتند. آن حضرت, برخى از سازمان دهى عشایرى مانند سکونت در زمین مادرى, پرداخت دیه براساس شیوهء رایج در عشایر قبل از پذیرفتن اسلام و کمک رسانى به افراد قبیله اى را که در مخمصه افتاده بودند, پذیرفت و درکنار این مسائل, مسئولیت آنها را درقبال اسلام و مسلمانان گوشزد کرد.
آن حضرت در بخشى از منشور خود, با اشاره به این موضوع مى فرماید: ((...على ربعهم, یتعاقلون معاقلهم الاولى وکل طائفه تفدى عانیها بالمعروف والقسط بین المومنین در سرزمین خود زندگى کنند و شیوهء پیشین خود را(در پرداخت دیه) دنبال کنند و هر طایفه اى به نحو شایسته اى با پرداخت فدیه, اسیران را آزاد سازد و به عدل میان مومنان عمل کنند))(3ـ10).
واژهء طایفه که در منشور آمدهء بیانگر این است که هر عشیره از چندطایفه تشکیل شده, اگرچه دقیقا منظور از واژهء طایفه را نمى دانیم. در جاى دیگر این منشور آمده است که هیچ مومنى نباید با غلام مومن دیگرى هم پیمان شود(12ـ ب). در جاى دیگر منشور آمده است: ((لایحالف مومن مولى مومن دونه)) هیچ مومنى نباید با افراد تحت پیمان مومن دیگرى هم پیمان شود. و بدین ترتیب, پیامبر(ص) هم پیمانى افراد قبیله اى با بزرگان دیگر قبایل را ـ به دلیل سابقهء دیرینه اى که داشت ـمشروع دانست, مشروط که این هم پیمانى, با موافقت و رضایت رئیس قبیلهء فرد متقاضى هم پیمانى باشد, زیرا هم پیمان شدن, براى میهمان و میزبان مزایایى دربرداشت. فردى که با این شیوه به قبیلهء میزبان مى پیوست, مى توانست در سایهء حمایت قبیلهء جدید, فعالیت آزادانه داشته باشد و نیز قبیلهء میزبان از حضور هم پیمانان, سودهاى مادى و معنوى مى بردند. البته باید به این توجه داشت که رابطهء هم پیمان و میزبان, همانند رابطهء خونى و خویشاوندى استوار نبود, اما قدر مسلم این بود که این جا به جایى به تضعیف یک قبیله و تقویت قبیلهء دیگرى مى انجامید پیشآمدى که عدم ثبات و ایجاد مشکلات اجتماعى و سیاسى و ادارى را درپى داشت. از این رو پیامبراکرم(ص) براى جلوگیرى از تمامى این پیشآمدها, پذیرفتن عضوى به عنوان هم پیمان را, منوط به رضایت رئیس قبیلهء مقابل مى دانست.
دسته بندى هاى قبیله اى و عشایرى, چنان در سراسر وجود و جاىجاى زندگى آنان رسوخ کرده بود که پیامبر(ص) بنا به مصالحى آن را ابقاکرد. بدیهى است که سیستم عشایرى به تدریج و پس از نفوذ مبانى آیین جدید درمیان افراد آن, از بین خواهد رفت, زیرا اسلام براساس مسئولیت هاى فردى استوار گشته و مردم را به وسیلهء عقیده به یکدیگر پیوندزده و معیارهاى برترى افراد امت بر یکدیگر را در تقوا, دیانت و اخلاق فاضله دانسته است. از این رو گروه گرایى عشایرى جزئى از عوامل ارتباط امت اسلامى و تحت الشعاع آن مى باشد و با گذر زمان این گروه گرایى محکوم به زوال و فروپاشى است, چه هرکسى که آیین جدید را پذیرد ارتباط محکم و گسترده ترى با برادران دینى خود برقرارمى کند و در تمامى مراسم دینى از قبیل نماز, شادمانى ها و مصالح عمومى جامعه همگام بوده و بدین ترتیب از کسانى که هم چنان با آیین هاى شرکآمیز پیوند داشتند, فاصله مى گرفت.
از دیگر مواردى که پیامبر(ص) آن را در منشور خود گنجانده و بدان توجه نموده بود, عدالت و سیستم قضا بود که آن حضرت قسمت هاى زیادى از منشور را به این امر اختصاص داد, لذا مى توان دو اصل عدالت و قضا را از مهم ترین دستآوردهاى این سند دانست که نشان دهندهء درک دقیق پیامبر(ص) از اهمیت و ضرورت دواصل یادشده براى هر جامعهء سالم است, چه این که فقدان اصول فوق, از برجسته ترین معایب جامعهء مکه و مدینه و مهم ترین عامل بروز ناامنى به شمار مى رفت. قوهءقضائیه در دست پیامبر(ص) قرارداشت و او با قضاوت خویش, نزاع و نابسامانى هایى که امنیت جامعه را تهدیدمى کرد برطرف مى نمود. قضاوت پیامبر(ص) منحصر به نزاع هاى میان مسلمانان یا مسلمانان و یهود نبود, بلکه براساس بند ذیل, منصب قضا فقط از آن پیامبر(ص) بود و همو صلاحیت این کار را داشت:
((وانه ماکان بین اهل هذه الصحیفه من حدث او اشتجار یخاف فساده, فان مرده الى الله والى محمد رسول الله)) هر پیشآمد و نزاعى که میان مخاطبان این منشور رخ دهد که بیم فساد و فتنه از آن رود, به خدا و رسول باز گردانده شود.42 پیامبر(ص) براساس این ماده, قوهء قضائیهء مرکزى به وجود آورد که تمامى افراد, در مخاصمات خود, بدان روى مىآوردند و از آن جا که این مهم, ماهیت الهى داشت و نیز خداوند فرمان پیامبر(ص) را فرمان خود و واجب الطاعه مى دانست ـ براساس آیات قرآن ـ تاثیر بسزایى در ایجاد آرامش ونظم داشت.
سیستم قضایى تنها مسلمانان را در بر نمى گرفت, بلکه مشرکان قریش, مردم یثرب و آنان که از ایشان تبعیت کرده و در کنار ایشان به جهاد پرداخته اند را نیز شامل مى شد. چنین برمىآید که عبارت: ((من تبعهم فلحق بهم وجاهد معهم هرکس که از آنان تبعیت کرد و در کنار آنان جهاد کرد)) که در منشور آمده دربارهء افراد عشایر و قبایل مدینه بود که به اسلام نگرویده بودند. حضرت, آنان را بدون آن که مجبور به پذیرفتن اسلام کند, مانند مسلمانان تحت پوشش قضاى اسلامى قرار داد. شاید این اقدام پیامبر(ص) و نراندن آنان و نیز عدم اجبار آنان به پذیرش اسلام, پرهیزداشتن او از پراکندن عشایر و قبایل و در نتیجه درمعرض خطر قرار گرفتن این دسته افراد بود که خطرهاى زیادى آنان را تهدیدمى کرد. هم چنین پیامبر(ص) این موضوع را درنظر داشت که این افراد پس از مدتى و بعد از این که عمدهء افراد عشیره و قبیله مسلمان شده بودند, با درک صحیح از اسلام سرتسلیم فرود آورده و به اسلام روى مىآوردند.
پیش از این یادآورى کردیم که مهم ترین و برجسته ترین نماى وحدت در مدینه, امنیت عمومى جامعه و سیستم قضایى مورد تاکید منشور بود که براساس بند (وان ماکان بین اهل هذه الصحیفه من حدث او اشتجاریخاف فساده فان مرده الى الله والى محمد رسول الله(ص))42 امر قضا در اختیار پیامبراکرم(ص) و مختص به او بود. جاى تردیدى نیست احکام قضایى ـ با این گستردگى ـ تنها مومنان را دربرنمى گیرد, بلکه یهودیان نیز مشمول احکام آن مى شوند و حضور یهود نزد پیامبر به منظور حکمیت و قضاوت آن حضرت, به معناى پذیرفتن قدرت و حکومت پیامبر است و این امر(قضاوت پیامبر) آنان را در درجهء دوم قرار مى دهد و پیامبر(ص) مرجع حل اختلافات امنیتى آنان مى شود.
آن چه بدان اشاره رفت, نشان آن است که منشور یادشده پس از پیروزى بزرگ پیامبر(ص) در جنگ بدر ـ رخدادى که براى مسلمانان شوکت و عظمت در پى داشت و دشمنان پیامبر را بیمناک کرده بود ـ تنظیم و منتشر شد.
مسئلهء امنیت عمومى جامعه, جنگ و صلح در اختیار پیامبر(ص) بود, اما مسائل شخصى مانند ازدواج, طلاق, میراث ـ که آن را قانون مدنى مى خوانیم ـ چیزى نبود که یهودیان در این گونه امور به پیامبر(ص) مراجعه کنند و نیز پیامبر(ص) این اختیار را داشت که در دعاوى یهودیان درمیان آنان قضاوت کند یا نپذیرد. آیهء: ((فان جاووک فاحکم بینهم او اعرض عنهم وان تعرض عنهم فلن یضروک شیئا وان حکمت فاحکم بینهم بالقسط ان الله یحب المقسطین))14 به این حق انتخاب اشاره دارد. احکام قضائى پیامبر(ص) بر عرف توام با عدالت و مبادى اسلام استوار بود و آیهء ((فاحکم بینهم بما انزل الله ولاتتبع اهواء هم عما جاءک من الحق...))15
از دیگر مسائلى که منشور, بدان اهمیت داده و در چندین مورد بدان پرداخته, مسئلهء صلح وجنگ است. از آن جا که اسلام, در آن روز محدود به مدینه بود و از هرسو در محاصرهء دشمنان بود و آنان درصدد نابودى این آیین نوپا بودند, با راه اندازى جنگ ـ که بر جزیره العرب حاکم بود ـ علیه این آیین و کشتار پیروان آن, توجه داشتن و پرداختن به مسئلهء جنگ, امرى طبیعى بود و تنها راه دفع دشمنان اسلام, جنگ بود. جنگ وصلح از دیگر مواردى بود که باید مردم مدینه ـ چه مومن و مسلمان و چه کسانى که منشور پیامبر(ص) را پذیرفته بودند ـ برآن متفق باشند. در بند دیگرى از این منشور مى خوانیم: ((فسلم المومنین واحد, لایسالم مومن دون مومن فى قتال فى سبیل على سواء وعدل بینهم)) مومنان در پذیرفتن صلح یک صدا هستند و در جنگ فى سبیل الله همسو بوده و نغمهء اختلاف ـ یکى جنگ بخواهد و دیگرى صلح ـ سرنمى دهند.17
حضور در صحنه هاى نبرد با دشمنان وظیفهء همه بود و کسى نمى توانست درحالى که دیگران با دشمن در جنگ هستند, با دشمن رفتارى صلح آمیز داشته باشد و باید تمامى مسلمانان به کمک یکدیگر, به خون خواهى شهیدان خود برخیزند و عبارت:((وان المومنین یبى ء بعضهم عن بعض بمانال دماوهم فى سبیل الله مومنان به خون خواهى دیگر مومنان که در راه خدا شهید شده اند بپردازند)) به همین امر اشاره دارد.19
بدین ترتیب احکام و مقررات جنگ, تنها متوجه مسلمانان و وابستگان آنان نیست, بلکه یهودیان را نیز شامل مى شود. هم چنین منشور پیامبر(ص) با جملهء :((للیهود دینهم وللمسلمین دینهم, موالیهم وانفسهم الا من ظلم ان اثم فانه لایوقع الا نفسه واهل بیته)) یهودیان و مسلمانان, هرکدام پیرو آیین خود هستند و جان و اموال و کسان آنان در امان اند, مگر کسى که ستم(و یا فتنه اى) کرد که در این صورت خود و بستگان او در صورتى که در جرم شریک باشند کیفر ببینند آزادى دینى یهود را تضمین کرده است. در جاى دیگر منشور مى خوانیم: ((من تبعنا من یهود فان له النصر و الاسوه غیر مظلومین ولامتناصرین علیهم هریک از یهود به ما بپیوندد, از یارى ما بهره مند خواهد بود و با او همدردى مى کنیم و بر او ستم روا نمى داریم و دیگران را علیه او یارى نمى کنیم.))16
اما دیگران, به هنگام تهاجم دشمنان به مدینه, ملزم به یارى دادن به مسلمانان هستند:وان بینهم النصردهم یثرب آنان موظفند در جنگ هاى دفاعى از مدینه, شرکت کنند.44
از دیگر موارد این منشور است که:((ان بینهم النصر على من حارب اهل هذه الصحیفه وان بینهم النصح والنصیحه والبر دون الاثم , بر آنان است که به جنگ کسانى که با پذیرندگان منشور جنگ مى کنند بروند و براى آنان خیرخواهى کنند.))37
آن چه بیش تر جلب توجه مى کند این است که در زمان جنگ, یهودیان ملزم به حمایت مادى و معنوى از مسلمانان هستند و از رواداشتن خیانت در حق مسلمانان برحذر داشته شده اند. اما آن چه قابل قبول تر است این که پیامبر(ص) از آنان نخواسته که در کنار مسلمانان بجنگد, بلکه بى طرفى آمیخته به حمایت را از آنان خواسته است و هیچ دلیلى مبنى بر نبرد یهودیان درکنار مسلمانان در دست نیست و ملامت پیامبر(ص) نسبت به بنى قریظه در جنگ خندق به دلیل پیوستن آنان به قریش بود.
بخشى از منشور پیامبر(ص) به یهودیان اجازه مى دهد تا از شرکت در جنگ هاى اسلامى خوددارى کنند: ((واذ ادعوا الى صلح یصالحونه ویلبسونه, فانهم یصالحونه ویلبسونه وانهم اذ ادعوا الى مثل ذلک فان لهم على المومنین الا من حارب فى الدین)) و چون مسلمان به صلح و پاى بندى به آن دعوت کند آنان مى پذیرند و اگر آنان درخواست مشابهى داشته باشند بر مومنان است که پاسخ مثبت دهند و این حق براى آنان محفوظ است, مگر این که علیه مسلمانان جنگ دینى راه اندازند.
این ماده, به دنبال مواد مربوط به دفاع از مدینه آمده و از این رو, مى توان آن را مکمل و متمم مواد دیگر دانست و صلحى که در این ماده بدان اشاره شده, به خطرهایى که مدینه را تهدید مى کند مرتبط است.
مادهء دیگر این است که هیچ یک از یهودیان نباید بدون اجازهء پیامبر(ص) آتش جنگى را برفروزند, و بدین ترتیب این ماده, محدودیت شدیدى در پیمان بستن با قریش براى آنان قائل مى شد.
مادهء دیگر این منشور فراتر از این محدودیت است. در این ماده مى خوانیم:((لاتجار قریش ولا من نصرها)) به قریش و کسانى که به یارى او شتافتند, پناه و امان داده نمى شود.43
این منشور هم چنین مسائل اقتصادى غیر منتظره را که در دى بروز جنگ ها بروز مى کرد مدنظر قرارداد. هزینهء زندگى مسلمانان و یهودیان ـ که درکنار هم به جنگ مهاجمان مى پرداختند بر عهدهء مسلمانان و یهودیان بود و آن چه در این منشور مى خوانیم که:
((ان الیهود ینفقون مع المومنین ماداموا محاربین))38 و ((ان على الیهود نفقتهم وعلى المسلمین نفقتهم))37 یعنى هرگاه جنگى پیشآید و یهودیان در آن جنگ شرکت کنند, یهودیان و مسلمانان, باید نیازهاى آنان را تامین کنند, روشنگر این موضوع است. روابط افراد امت اسلامى با رشتهء عقیده به یکدیگر پیوند خورده و آنان در حقوق و واجباتى که عامل وحدت و تقویت کنندهء اتحاد آنان است مشترک مى باشند و این عقیده وسیلهء هماهنگى میان آزادى فرد و مصالح جامعه است. به وجود آمدن امت اسلامى, بدین معنا نیست که فرد و جایگاه او را دىرنگ و سرکوب کند, چه این که مسئولیت هاى اخلاقى, دینى و.... مسائل فردى است و قرآن کریم در آیاتى چون:((کل نفس بما کسبت رهینه))16,((ولاتزر وازره وزر اخرى)) و در آیه هایى چون:((لایجزى والد عن ولده ولامولود هو جاز عن والده شیئا))17 و ((فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره ومن یعمل مثقال ذره شرا یره))18 به کیفر و پاداش اخروى اشاره دارد.
اسلام, آزادى فردى او را در انتخاب کار و پیشهء مورد علاقه و مسافرت به هرجا که مدنظر او است مجاز دانسته است, ولى او را در اقدام به کارهایى که به مصالح امت لطمه مى زند محدودکرده و نیز امت را از سلب آزادى افراد ـ در صورتى که به مصلحت جامعه لطمه نزند برحذر داشته است. در زمینهء رعایت آزادى هاى فردى, رعایت عدالت مورد تاکید قرار گرفته است. در منشور مى خوانیم: ((لایکسب کاسب الا على نفسه هرکس مرهون کردار خویش است))47 و ((لایاثم امرء بحلیفه"هیچ فردى به جرم هم پیمانش کیفر نبیند.))47 ب.
اخلاق فاضله و نیکوکارى و پرهیزکارى از موضوعاتى است که موردعنایت منشور قراردارد. در این باره مى خوانیم:((ان الله جار لمن بر واتقى خداوند, پناه کسى است که نیکى و پرهیزکارى را پیشه کند.))47 پیش از این گفتیم که منشور پیامبر(ص) بر ضرورت عدم حمایت از مفسدان و متجاوزان تاکید دارد و مومنان را در این زمینه به همکارى خوانده است که ((المومنین المتقین ایدیهم على کل من بعض منهم او ابتغى دسیعه ظلم اواثم او عدوان او فساد بین المومنین وان ایدیهم علیه جمیعا ولوکان ولد احدهم , مومنان پرهیزکار, باید یک صدا علیه کسى که دردى تعدى, ستم, ارتکاب گناه و قتل و ایجاد اختلاف بین آنان باشد قیام کنند هرچند که فرزندشان باشد.))13 و هیچ مومنى مجاز نیست که مرتکب قتل را پناه دهد و یا یارى کند و هرگاه او را یارى دهد لعنت خدا بر او باد و در قیامت مورد خشم خدا قرار گیرد و نیز فدیه اى از او پذیرفته نیست. 21ـ22.
بنابراین هدف پیامبر(ص) از ایجاد حکومتى متمرکز و سیستماتیک در مدینه, به وجودآوردن امتى است با پیوندى محکم و برخوردار از آزادى عمل که حق عدالت گسترى, ایجاد امنیت, قضاوت و پرداختن به مسائل جنگ وصلح براى حکومت نیز محفوظ باشد, مشروط براین که افراد این جامعه ـ چه حاکمان و چه رعایا - تقوا و اخلاق اسلامى را سرلوحهء اعمال خود قرار دهند.

سازمان دهى ادارى جزیره العرب

شرایطى که پیامبر(ص) در آن قرارداشت چنین اقتضا مى کرد که در سال هاى نخستین هجرت به مدینه, به سازمان دهى آن جا بپردازد. پیامبر(ص) در این اقدام خود, پاره اى از عادت ها و رسوم حاکم بر جامعه را که با روح اسلام مغایرت نداشت موردتوجه قرارداد و با مواردى از این عادت ها که به مدینه و مردم آن سرایت کرده بود مماشات مى کرد. اما توجه آن حضرت به قبایل بدوى که خارج از مدینه مى زیستند, ریشه اى نبود, چه آنان در خارج شهر زندگى مى کردند و همین دورى, مشکلاتى را در راه شناساندن روح و الگوهاى اسلامى به آنان به وجودآورده بود که در نتیجه, سلطهء پیامبر(ص) را بر آنان کم رنگ و امکان بهره بردن از آنان در دفاع از کیان حکومت اسلامى هنگام بروز خطرها کم تر بود.
خداوند در چند مورد, به عدم شناخت آنان از اسلام و محرومیت ایشان از منبع فیاض این آیین اشاره فرموده, ازجمله:((اشد کفرا ونفاقا واجدر الا یعلموا حدود ماانزل الله))19 و ((قالت الاعراب آمنا قل لم تومنوا ولکن قولوا اسلمنا ولما یدخل الایمان فى قلوبکم.))20
بزرگ ترین دشمنى که در آن روزگار دربرابر گسترش دامنهء حکومت اسلامى ایستادگى مى کرد, مشرکان قریش بودند که مکه را پایگاه مبارزاتى خود ساخته بودند, آنان سلطهء سیاسى گسترده اى بر قبایل عربى ساکن سرزمین حجاز, به ویژه سرزمین هایى که کاروان بازرگانان قریش از آن مى گذشتند, داشتند. این قدرت قریش براساس معاهدات و پیمان هاى سیاسى مبتنى بود که طى آن قریش, استقلال هریک از این قبایل را پذیرفته بود و این قبایل با قریش ارتباط داشتند ارتباطى که براساس منافع و مصالح شخصى استواربوده نه برمبناى روابط دیپلماسى. از این رو روابط سیاسى و تجارى قریش و دیگر قبایل نمى توانست عمیق و استوار و از جایگاه ویژه اى برخوردار باشد.
اما پیامبر(ص) توانست در نخستین سال هجرت, فعالیت سیاسى ـ دیپلماسى خود را آغازکند که در نتیجه, قبایل زیادى به اسلام گرویدند و گروهى دیگر بى طرفى را برگزیدند و این امر به کم رنگ کردن استیلاى سیاسى و حاکمیت قریش انجامید.
جنگ خندق آخرین عملیات بزرگى بود که قریش به منظور از میان برداشتن اسلام به راه انداخت. این جنگ قریش را متزلزل کرد و مشرکان مکه به دلیل ضعف سیاسى و نظامى, فعالیت خود را علیه پیامبر متوقف کردند و سرانجام تن به صلح دادند و پیمان معروف حدیبیه را امضا کردند پیمانى که قریش براساس مفاد آن, آیین جدید را به رسمیت شناختند و از مبارزهء با پیامبر(ص) خوددارى کردند. بدین ترتیب, قریش دستاویزهاى خود را در آزار و هم صدایى علیه پیامبر(ص) و اسلام از دست دادند. پیامبر(ص) موفق شد قبایل حجاز را جذب آیین اسلام کند و یا وادار به بى طرفى کند و با این اقدام, حکومت اسلامى رو به گسترش نهاد و این در حالى بود که آن حضرت گرویدن به اسلام را مشروط به هجرت به مدینه کرد.
در سال هشتم هجرت پیامبر(ص) تمامى توان و امکانات و نیروهاى خود را, که ده هزار تن بودند, بسیج کرد و بدون جنگ و خون ریزى وارد مکه شد و آن را ضمیمهء قلمرو حکومت اسلامى کرد و با این اقدام, جنگ دیرینه اى که عمدهء توان پیامبر و یاران او را فرسوده,بود به پایان برد و خطر بزرگى که حکومت اسلامى را تهدید مى کرد از بین برد و فتنه اى که سایر قبایل را علیه اسلام مى شوراند, فرونشاند. با سست شدن دشمن و تقویت پیامبر(ص) هیئت هاى اعزامى از سوى قبایل گوناگون و از اطراف و اکناف به حضور پیامبر(ص) رسیدند و مسلمان شدن خود را به حضرتش نوید داده و پیوستن قبایلشان را به اسلام اعلام کردند. بدین ترتیب, گسترهء دولت اسلامى تقریبا سراسر جزیره العرب را فراگرفت.
پیامبر(ص) گرویدن نمایندگان قبایل را دلیل بر اسلام قبایل شمرد. نامه هایى براى قبایل فرستاد که براساس آن, به برخى از آنان زمین هایى واگذاردند و شرح وظایف آنان نسبت به آیین جدید از قبیل اقامهء نماز و پرداخت صدقه را به آنان متذکر شدند و نیز براى پاره اى دیگر از قبایل شروطى تعیین فرمودند.
آن حضرت افرادى را نزد عشایر و قبایل روانه کردند تا آنان را با مبانى و تعالیم اسلام آشنا کنند و گاهى نیز کسانى را براى گردآورى صدقات به سوى آنان گسیل مى داشتند.
روند سریع گسترش حکومت اسلامى, تمامى جزیره العرب را فرا گرفت از جمله سرزمین هایى که به حکومت اسلامى پیوستند عمان بود که حاکم این سامان پیش از این, آیین جدید را به رسمیت شناخته بود. هم چنین یمن که مردم آن اسلام را پذیرفته بودند و قبلا تحت الحمایهء دولت ها بود و لذا سیستم حکومتى سابق برآن حاکم بود, به حکومت اسلامى پیوست. کشورهایى نیز وجود داشتند که با توجه به فعالیت اقتصادى و اجتماعى گونه که مستلزم سازمان دهى مناسب بود, زیر پرچم حکومت اسلامى در آمدند.
البته کشورهایى هم بودند که به حکومت اسلامى پیوستند در حالى که آیینى غیر از دین اسلام داشتند و از نظر سیستم ادارى کاملا متفاوت و مستقل بودند. منابع تاریخى, سازمان دهى ادارى و اقلیمى و اجتماعى اى در پاره اى از مناطق, به شرح زیر مشخص کردند:
1ـ پس از این که مناطق یهودى نشین خیبر,فدک و تیماء را با زور وادار به پیوستن به سرزمین هاى اسلامى کرد و مقرر داشت که نیمى از محصولات کشاورزى خود را به دولت اسلامى بپردازند و حق تصرف در سرزمین هاى آنان از آن پیامبر(ص) شد, پیامبر(ص) کسانى را براى برآورد و تعیین مقدار محصولى که به دست مىآید نزد آنان مى فرستاد و هنگام برداشت, کسى را مى فرستاد تا سهم حکومت را دریافت کند. قابل ذکر است که فدک ملک شخص پیامبر(ص) به شمار مى رفت.
2ـ براى مردم نجران که مسیحى و داراى استقلال و سازمان دهى ادارى خاصى بودند, قراردادى تنظیم کرد که براساس آن, باید مقدارى از محصول درآمد خود را ـ چه نقد و چه پارچه و پوشاک به حکومت اسلامى بدهند. آن گونه که برمىآید پیامبر(ص) تغییرى در سیستم حکومت آنان به وجود نیاوردند.
3ـ سلسله مراتب ادارى مربوط به حج از قبیل سقایت و کلید دارى دارالندوه راپذیرفته و آن ها را در دست متولیان پیش از اسلام باقى گذارد تا براساس مفاد آیه, به اینآیه که در همین زمینه نازل شده بود, عمل کرده باشد:((ان الله یامرکم ان تودوا الامانات الى اهلها))21 خداوند به شما فرمان مى دهد تا امانت ها را به صاحبانش بدهید.
قابل ذکر است که امرسقایت به عهدهء عباس و کلیددارى به عهدهء بنى عبدالدار بود.
آن گاه عتاب بن اسید اموى را به ولایت مکه گمارد. این احتمال وجود دارد که مسئولیت هایى چون: برقرارى امنیت, امور نظامى و منصب قضاوت را بدو سپرده باشد.
4ـ طائف را به عنوان مرکزى ادارى برگزیده و عثمان بن ادىالعاص را برآن گمارد.
5 ـ یمن را به سه ایالت صنعاء, الجند و حضر موت تقسیم کردند.
6ـ جیفر و عباد آل الجلندى را در حکومت عمان ابقا کردند.
در منابع موجود, به تعیین والیان یا تغییرات اساسى در دیگر مناطق اشاره نشده است و آن چه رجحان دارد این است که آن حضرت سازمان دهى قبیله اى را آن گونه که بوده بدون تغییر اساسى و یا تعیین رئیس ابقا فرمودند و به همین اندازه که آنان به اسلام روىآوردند و به حکومت اسلامى ـ که"الله" برآن حاکم است ـ گرویدند, اکتفاکردند. البته جاى تردیدى نیست که گرویدن قبایل و عشایر به اسلام به معناى پذیرفتن سیستم حکومتى, تعلیمات دینى, خواسته هاى اسلام, سیادت دولت اسلامى و حکومت مرکزى است که در راستاى اجراى یک هدف عمل کرده و الگوهاى یکسانى را براى حکومت تعیین کرده است حکومتى که خودباورى, مسئولیت فردى, مساوات بین افراد امت و مردمى بودن از مهم ترین اصول آن است.

سازمان دهى ادارى پس از گسترش حکومت اسلامى

نیروهاى اسلامى, در جنگ هاى داخلى به پیروزى هایى دست یافتند, اما ابوبکر, پس از آن که دو سال و اندى در منصب خلافت قرار داشت, درگذشت. پس از او, عمربن خطاب مدت ده سال خلافت کرد و در روزگار او, ارتش اسلامى توانست نیروهاى روم را به عقب رانده و سرزمین هاى شام, فلسطین, مصر و جزیرهء فرات را به دولت اسلام منضم کنند.
آنان هم چنین بر امپراتورى ساسانى مسلط شدند و سرزمین اسلام, تا ارتفاعات میانى ایران گسترش یافت.
در روزگار عثمان بن عفان نیز سرزمین هاى اسلامى از شمال تاارمینیه, از جنوب تاسند, از غرب تا تونس و از شرق تا رود جیحون گسترش یافت.
در دورهء نخست حکومت امویان, قلمرو حکومت اسلامى, از غرب تا اقیانوس اطلس, از شرق تا اسپانیا و ترکستان گسترش یافت و در جنوب, سند نیز ضمیمهء این قلمرو شد.

اهمیت ادارى و تشکیلاتى شهرها

عرب آن روز در دولت نوپاى اسلامى, از جایگاه ویژه اى برخوردار بود, زیرا حکومت جدید در سرزمین آنان مبعوث شده بود و به نشر احکام و اصول آیین جدید پرداخته بود.
آنان به این آیین گرویده بودند. از کیان آن دفاع کرده و ارکان حکومتى آن را استحکام بخشیده بودند, لذا دولت اسلامى توجه خاصى به آنان داشت.
گسترش قلمرو حکومت اسلامى ایجاب مى کرد تا جاهایى براى اسکان و استقرار آنان درنظر گرفته شود, لذا در فتوحات, از ساکنان شهرهاى فتح شده خواسته مى شد تا یک چهارم خانه هاى خود را به عرب ها واگذار کنند. البته از چگونگى و محل اسکان آنان اطلاعات یا نقشه اى که محل دقیق اسکان آنان را تعیین کند در دست نیست و اگر هم باشد آن قدر نیست که بتوانیم براساس آن, موضوع اسکان عرب ها را به طور قطع بپذیریم.
اوضاع در دمشق بدین ترتیب بود که عده اى از بزرگان عرب در مناطق مختلف شهر سکنى گزیدند و عرب ها در خارج حصار شهر, در اطراف و روستاهاى نزدیک دمشق ساکن شدند.
چنین برمىآید که وضعیت مشابهى نیز درمرو که آن روز پایگاه بزرگ عرب ها در خراسان بود, پیشآمد. شایان ذکر است که سازمان دهى اجتماعى ـادارى عرب ها فقط شامل خود آنان مى شد و جز در موارد امنیتى و داد و ستدها شامل دیگر مسلمانان نمى شد.
در مورد شهرهاى بزرگ اسلامى, که مرکزیت داشتند, وضع متفاوت بود این شهرها در روزگار حکومت عمربن خطاب پایگاه سربازان حکومت اسلامى بود سربازانى که مرزهاى اسلامى را پاسدارى مى کردند و همیشه آمادهء فتح و گسترش قلمرو حکومت بودند.این شهرها محل اسکان دائمى خانواده و بستگان سربازان بود و خود سربازان نیز در حال آرامش, در آن شهرها ساکن بودند.
شهرهایى که مرکز حکومتى به شمار مى رفت و والى در آن به رتق و فتق امور سرزمین هاى فتح شده مى پرداخت نیز همین حالت را داشت.این شهرها عبارت بودند از:
مدینه,جابیه,جواثا,کوفه,بصره وفسطاط. سه شهر نخست از شهرهاى کهن به شمار مى رفت که دو شهرجابیه و جواثا مرکزیت خود را از دست دادند. در زمان معاویه شهر قیروان در شمال آفریقا احداث شد.
از آن پس شهرهایى که در سرزمین شام قرار داشتند و نیز شهرهاى مشرق زمین مانند: قزوین, اردبیل, و بخارا که محل اسکان نیروهاى مدافع عرب بود,"امصار" نام گرفت.
در این شهرها, همانند شهرهایى که صرفا از آن عرب ها بود, قوانین و مقررات عرب ها جارى و حاکم بود.
مدینه به دلیل این که مرکز پایگاه حکومت پیامبر(ص) و پایتخت اسلام در زمان خلفا بود از وضعیت خاصى برخوردار بود در این اصول, حکومت اسلامى که تاکید بر حاکمیت خدا و پیامبر(ص) داشت وضع شده بود. تمام تلاش ها مصروف ایجاد امنیت و گسترش سیستم قضائى و عدالت و طرح هاى جنگى مى شد. و افرادى که تشکیلات ادارى داشته باشند در آن دیده نمى شد. پیامبر(ص) براى شهر مدینه حریمى را مشخص کرده بود.
با توجه به این که نحوهء ادارهء مدینه بیانگر چگونگى حکومت پیامبر(ص) و الگوى برترى براى مسلمانان بود, ولى امکان اجراى آن در سرزمین هاى فتح شده وجود نداشت, زیرا سرزمین هایى که ساکنان آن مسلمان بوده و در فتوحات اسلامى سهیم بودند و هرگز به اسارت و بندگى درنیامدند و داراى سازمان دهى پیچیده نبودند, از نظر ادارى تابع مدینه بودند. مردم مدینه نیز داراى زمین هاى بزرگ بودند و عده اى از آنان ساکنان روستا بودند و افراد کم ترى از اهل ذمه در آن مى زیستند. درآمد مالیاتى مدینه عمدتا از دیگر شهرها فراهم مىآمد.
تمام این عوامل دست به دست هم داده, روابط فرهنگى و اجتماعى مدینه با مناطق همجوار را استحکام بیش ترى مى بخشید و دست حاکم را در سازمان دهى ـ بدون ترس از برخورد با نظام هاى موروثى ـ بازمى گذاشت.
شهر کوفه را عرب ها در نزدیکى حیره بنیان نهادند. بنا به شروطى که عمربن خطاب براى ساختن این شهر داشت, باید آب وهواى بیابانى(خشک) داشته باشد(در حالى که کوفه در کنار مناطق مزروعى قرارداشت), مانعى آبى آن را از خشکى جدانکند, زیرا رفت وآمد مردم و سربازان را مشکل مى سازد. او هم چنین خواسته بود تا معابرى وسیع درنظر گرفته شود که تردد سواران و اشتران دچار مشکل نشود.
والیان, مسجد جامع و در کنار آن, دارالاماره و بیت المال و ساختمان هاى حکومتى که میدانى وسیع آن ها را احاطه مى کرد, ساختند. ولى این بناها را با تزیینات و شکلها نیاراسته و گردشگاه و محل تفریحى در این شهر منظور نشد, زیرا ساکنان کوفه مردان جنگى بودند و شیفتهء بحث هاى سیاسى و ادبى تا هنرهاى دیدارى. و بدین ترتیب بازار شترفروشان در بصره و بازار گوسفندفروشان در کوفه به وجودآمد.
براى فعالیت هاى علمى جایى که در کنار مسجد, که پایگاه حرکت فکرى بود, درنظر گرفته شد. از آن جا که ساکنان کوفه همیشه آمادهء نبرد و فتح و پیروزى بودند. این شهر تا زمان ابوجعفر منصور بدون خندق و بارو بود.
ساکنان دیگر شهرها به اسلام گرویدند و به تدریج از چشمهء این آیین سیراب شدند آیینى که بر مسئولیت اخلاقى و قانون مندى فردى استواربود. اسلام الگوهاى اخلاقى را عملا پیاده مى کرد. از برجسته ترین این الگوها, غنایم و درآمدهایى که از سرزمین هاى فتح شده به این شهر مى رسید, سالانه, میان مردم مسلمان تقسیم مى شد.
این سهمیه بین دویست تا دویست و پنجاه درهم بود. هم چنین گندم و دیگر مواد غذایى بین مردم آن سامان توزیع مى شد. این اقدام, شهر را نسبت به سایر شهرهاى اسلامى متمایز مى کرد و موجب شکوفایى امور اقتصادى آن مى شد.
این شکوفایى به حدى بود(که به دلیل بى نیازى) همهء مردم از حقوق و عطایاى دولتى استفاده نمى کردند و شهرها به تدریج عربیت خود را از دست دادند, زیرا غیرعرب ها به این شهرها مى کوچیدند, هرچند که هنوز عادت ها و رسوم بدوى هم چنان بر جامعه ح
اکم بود. در آغاز قرن اول این شهرها به مراکز سیاسى, اقتصادى و فکرى حکومت اسلامى بدل شدند. گزاف نیست اگر بگوییم که تاریخ عراق با تاریخ شهرهاى مهم اسلامى درآمیخته است, زیرا عراق نقشى اساسى در رویدادهاى سیاسى ایفاکرد و فقیهان مسلمان و بزرگى به جامعه عرضه کرد فقیهانى که رخدادهاى جامعهء آن روز را با آراى خود از حقیقت اسلام برگرفته بودند و مشکلات روز را برطرف مى کردند. فقیهى که به تدوین مسائل و ارائهء الگوهاى نمونه براى مسلمانان مى پرداخت, نیازها و اوضاع حاکم براین جوامع را که نزد مسلمانان به عنوان جامعهء نمونه و برجسته شناخته شده بودند, درنظر مى گرفت و فتوامى داد.

نحوهء ادارهء سرزمین ها

بیش تر سرزمین هایى که به حکومت نوپاى اسلامى منضم شدند, تحت سلطهء دوامپراتورى ساسانیان و بیزانس بودند که از سیستم هاى ادارى گوناگونى بهره مند بودند. گوناگونى در ادارهء این سرزمین ها نتیجهء تجارب طولانى آنان در امر حکومت بود.
در این سرزمین ها عادت ها و رسومى رایج بود که منافع و مصالحشان را تامین مى کرد.
این سرزمین ها با شمشیر به قلمرو اسلامى پیوستند, لذا مسلمانان بدون هیچ قیدوشرطى برآن ها حاکم بودند. خلیفه ـ که در راس حکومت اسلامى قرارداشت ـ مسئول رسیدگى و اظهارنظر در مصالح و اجراى سیاست مناسب که به شکوفایى این سرزمین ها مى انجامید, بود و جز در مورد سرزمین هایى که بدون خون ریزى و جنگ فتح مى شد آزادى عمل داشت, زیرا باید در این گونه موارد, امنیت حاکم شود. و زمینهء شکوفایى فراهم گردد.
اما مصالح عموم اقتضا مى کرد که سازمان دهى این سرزمین ها ـ که طى سالیان درازى به دست آمده بود ـ هم چنان حاکم باشد, زیرا مردم آن جوامع به این سازمان دهى آشنا و آن را پذیرفته بودند و رفاه و آسایش آنان, درگرو اجراى همان مقررات ادارى سابق بود. در قلمرو حکومت اسلامى, شهرهایى وجودداشت که مرکز فعال اقتصادى و محور ادارهء مناطق مجاور بود.
بنابراین, واگذاشتن مسئولیت ادارهء شهرها به صاحبان آن, دستآوردهایى براى حکومت اسلامى داشت. این اقدام, حاکمان اسلامى را از درگیرشدن در اختلافات مردم شهرهاى فتح شده رهامى ساخت. در نتیجه, اختلافات, میان ساکنان اصلى آن سرزمین ها بروزمى کرد و آتش خشم حاکمان بومى آن جا بر آنان مى بارید تا جایى که مردم را به عکس العمل وا مى داشت و آنان با گروه گرایى به مقابله برمى خاستند و در صورتى که خشونتى بروز مى کرد متوجه حاکمان بومى بود نه عرب ها.
تقریر و ابقاى تقسیمات ادارى و عنوان هایى مثل: استان, کوره(بخش) و طسوج(ناحیه) ـ که نام هایى فارسى است ـ نشان عدم دخالت مسلمانان در تغییرنام یا تقسیمات ادارى آن سامان ها است. در سرزمین هاى غردى نیز وضع به همین منوال بود و نام کوفه و بصره بر هیچ یک از استان ها, شهرها و ناحیه ها گذارده نشد و به همین ترتیب بغداد که نام آن بر هیچ یک از تقسیمات ادارى گذارده نشد و یک استان عالى مستقل بود که به چهاربخش تقسیم شده بود.
حکومت اسلامى هیچ یک از غیرمسلمانان را مجبور به رفع دعوا در محاکم اسلامى نمى کرد, مگر این که نزاع بین مسلمان و ذمى باشد, از این رو ضرورتى احساس نمى شد که قاضى مسلمان به مراکز و شهرهاى غیراسلامى(تحت سلطهء حکومت اسلامى) گسیل شود. در نهایت این که دست یابى به اسامى تمام قضات و مدت فعالیت آنان ما را در شناختن مراکز مهم و گسترهء قلمرو اسلام یارى مى دهد.
دست خلیفه در تعیین, تعدیل و لغو کل یا بخشى از مالیات ها باز بود. قطعا در شهرها, مالیات هاى محلى گوناگونى وضع شده بود که چگونگى آن بر ما روشن نیست, هرچند ما برآنیم که مسلمانان, این مالیات ها را لغو نکرده بلکه آن را جزئى از درآمدهاى عمومى شهر مى شمردند و تنها دخالتى که مسلمانان در امر مالیات مى کردند, تعیین سرانهء مالیاتى هر شهر بود که این خود بر جزئیات مالیات دریافتى از مردم تاثیرداشت.
آن چه منطقى تر است این که تعیین مالیات و طبقه بندى آن به عهدهء دیوان هاى محلى و کارگزاران مالیاتى که بر امر جمعآورى مالیات نظارت داشتند سپرده شده بود و هر تشکیلات مرکزى, مسئول جمعآورى مالیات روستاهاى زیرمجموعهء آن مرکز بود دیگر فرقى نمى کرد که جمعآورى مالیات به عهدهء وظیفه داران باشد یا داوطلبان.
اکثر افرادى که مسئولیت جمعآورى مالیات را به عهده داشتند, به ویژه افراد دون پایه, از مردم شهر و یا سازمان هاى محلى انتخاب مى شدند. این کار, باعث مى شد تا مراکز مالیاتى فعال باشند. این اقدام بارى از دوش حکومت مرکزى برمى داشت و رابطهء میان شهر وروستا تقویت مى شد و مرکز حکومت اسلامى سازمانى جداى از سرزمین هاى دیگر داشت و لذا سرزمین هاى تحت فرمان حکومت مرکزى, تا اندازه اى از خودگردانى و استقلال بهره مند بودند.
________________________________________
پى نوشت ها:
1.توبه (9) آیهء97.
2. حجرات (49) آیه14.
3. حدید (57) آیهء13.
4. نساء (4) آیهء132. آیات زیادى در این معنا و در جاى جاى قرآن آمده است, براى اطلاع ر.ک: المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم, محمدفواد عبدالباقى, مادهء:السموات.
5. آل عمران(3) آیهء26.
6. نساء(4) آیه13 فتح1(48) آیهء17.
7. همان, آیهء80.
8. احزاب(33) آیهء36.
9. جن(72) آیهء23 .
10. نساء(4) آیهء65.
11. شورى(42) آیهء38.
12. آل عمران(3) آیهء159.
13. متن فرمان در سیرهء ابن هشام و برگزیده هایى از آن, در پاره اى از متون کهن آمده است و محمد حمیداللهآن را در کتاب خود به نامالوثاق السیاسیه فى عهد الرسول(ص) والخلافه الراشده و در چندین بند آورده است.
14. مائده(5) آیهء42.
15. همان, آیهءهاى 46ـ49.
16. مدثر(74) آیهء 38.
17. لقمان(31) آیهء 33.
18. زلزله(99) آیهء 7.
19. توبه(9) آیهء197.
20. حجرات(49) آیهء14.
21. توبه(9) آیهء97.

تبلیغات