نگاهى به (( بحران اندیشه سیاسى اسلامى در دوران معاصر )) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
مصر، نخستین کشور مسلمانى بود که با حمله ناپلئون از خواب چند سده خود بیدار شد و کوشید بر پس افتادگى هاى خود چیره شود و اگر چه طى دویست سال گذشته توانست نخست استقلال و سپس هویت عربى خود را کسب کند همچنان دچار بحران تفکر سیاسى است .
کتاب حاضر کوششى است براى تبیین و تشریح عوامل این بحران و ارائه نسخه هایى براى درمان آن .گرچه مولف خود را مقید به مصر نکرده و جهان اسلام را مد نظر داشته و عوامل بحران را عمومى دانسته است، شواهد و مطالعات او بیشتر ناظر به مصر است .با قابلیت تعمیم به دیگر کشورهاى مسلمان .
کتاب از یک درآمد و دو بخش تشکیل شده است ;درآمد آن در باره جلوه هاى بحران است .بخش اول علل آن را باز مىگوید و بخش دوم از راه حل ها بحث مىکند .
در آغاز مولف برخى از جلوه هاى بحران را این گونه بر مىشمارد :
عدم اجراى احکام اسلامى در سطحى گسترده در کشورهاى اسلامى، بى توجهى حاکمان برخى کشورها به احکام دینى، عدم ارتباط کشورهاى اسلامى با یکدیگر و گرایشى شدید به تقلید از غرب .
عوامل بحران اندیشه سیاسى
بخش اول به دلیل تشریح علل بحران جدى ترین مباحث کتاب را در خود دارد، مولف عوامل این بحران را به تفصیل بر مىشمارد ;این عوامل عبارتند از :
1 .بستن باب اجتهاد و جمود برگفته و اجتهاد پیشوایان چهارگانه اهل سنت ; 2 .نظام هاى دیکتاتورى حاکم در کشورهاى اسلامى در طول تاریخ ; 3 .عدم تفکیک میان تشریع عام و موقت در سنت پیامبر اکرم و سلف صالح ; 4 .و سوء استفاده حاکمان ازدین .
مولف که خود حقوق دان است مىکوشد نقش این عوامل را در پیدایش بحران به تفصیل باز نماید :بستن باب اجتهاد براى پیشگیرى از رشد روز افزون هرج و مرج بود لیکن راه مقابله با آن جمود نبود، بلکه مىبایست با فساد از طریق سازماندهى درست موسسات ذى ربط مقابله کرد .در هر حال این حرکت اندیشه ها را از تکاپو بازداشت و کار را به جایى رساند که یکى از بزرگان حنفى مذهب ;یعنى عبدالله کرخى در قرن چهارم اعلام داشت که(( :هر آیه یا حدیثى که مخالف مبانى و فتاواى اصحاب ما باشد، یا منسوخ است و یا نیازمند تاءویل .)) این جمود، به قرن چهارم محدود نماند بلکه چنان بر اندیشه شیوخ الازهر خیمه زد و در روحشان ریشه دواند که در قرن نوزدهم ـ درست در زمانى که شیخ محمد عبده مىکوشید الازهر را اصلاح( و در حقیقت بیدار ) کند فتوا به تحریم ترجمه قرآن و دعوت قبایل ابتدایى به اسلام کردند .این جمود چنان دامان مصریان را آلوده کرده بود که بزرگ ترین و بهترین فرصت براى تدوین و تنظیم حقوق مدنى بر اساس اسلام را از آنان گرفت .مولف در این باره از کتاب(( الاسلام بین جهل ابنائه و عجز علمائه )) نقل مىکند که خدیو اسماعیل از عالمان الازهر خواست تا مجموعه حقوق مدنى کشور را بر اساس احکام اسلام تدوین کنند .اما اختلافات فرقه اى چنان نیرومند و منافع صنفى چنان حیاتى بود که آنان را از همکارى براى تاءلیف چنین مجموعه اى بازداشت و حاکمان را ناامید و راه را بر اقتباس از حقوق مدنى فرانسه و رویگردانى از فقه اسلامى باز کرد .
بیت القصیده نظریه مولف در این باب آن است که حدیث جمود و زندگى در گذشته همچنان ادامه دارد و مانع باز اندیشى در تفکر سیاسى مىشود .
دومین عامل پیدایش بحران اندیشه سیاسى ، وجود حکومت هاى جبار در طول تاریخ اسلامى ا ست .به نظر مولف در دوران خلفاى راشدین آزادى عقیده و اظهار نظر مخالف، کاملا آزاد بود و از زمان معاویه بود که استبداد و بریدن صداى مخالفان آغاز گشت و حکومتى سلطنتى پایه گذارى شد .
اگر چه عباسیان در امور علمى، آزادى فراوانى به عالمان مىدادند لیکن این آزادى تا جایى بود که کم ترین خدشه اى به مبانى حکومت آنان وارد نکند و اگر کسى در باره حکومت و حاکم نگاهى نادرویشانه داشت، سروکارش با قید و بند و حسابش با کرام الکاتبین بود ;محنت احمد حنبل و مالک بیش از آن که به سر مسائل علمى باشد، ناشى از موضع سیاسى آنان بود .
این اختناق تا جایى بود که(( ماوردى ))
اجازه نداد کتاب(( الاحکام السلطانیه ))
خود را در زمان حیاتش چاپ کنند و نتیجه این تنگنا آن بود که عالمان کم تر به مباحث حکومتى و حقوق اساسى بپردازند و میراث ارجمندى برایمان بگذارند .
سومین عامل فقر تفکر سیاسى، عدم تفکیک میان سنت پیامبر اکرم(ص )
و سلف صالح است .بى گمان پیامبر اکرم دستورهایى صادر مىکرد و رفتارهایى از ایشان سر مىزد، لیکن همه یکسان نبودند :پاره اى از دستورهاى حضرت به عنوان نبى و ناظر به حقیقت بى زمانى شریعت و دسته اى ناظر به شرایط متغیر جامعه و ملاحظات خاص زمانى ـ مکانى بود .اگر چه تفکیک میان این دو گونه گفتار و رفتار دشوار است، لیکن شدنى است .
در میان عالمان اصول کمتر کسى به این نکته ظریف و سرنوشت ساز توجه کرده است حتى مصلحانى چون ابوالاعلى مودودى بى توجه به این تفاوت حیاتى ، نظریاتى داده اند که انطباقى با زندگانى امروز ندارد .از این رو براى حل این معضل و گشودن راه تفکر باید مرز دقیقى میان آن ها گذاشت و سنت موقت یا تشریع موقت نبوى را از تشریع عام بازشناخت و بر اساس آن، نظریه پردازى کرد ;براى مثال پیامبر اکرم(ص ) با توجه به شرایط و مصالح خاصى فرمود(( :به آن کس که خواستار مسئولیتى باشد یا براى به دست آوردنش حرص بزند .آن را نخواهیم سپرد )) و مودودى، با استناد به این حدیث هرگونه نامزدى براى به دست آوردن مناصب دولتى یا عضویت در پارلمان را رد مىکند .حال آن که این گفتار پیامبر(ص )
بى گمان ناظر به شرایط خاصى و ملاحاظات معینى است .
نکته دیگر در این باب آن است که براى تدوین حقوق اساسى اسلامى، نمىتوان از اخبار آحاد استفاده کرد و تواتر یا شهرت آن ها لازم است ;زیرا نمىتوان مسائل مهم حکومتى را با خبرى که گاه یک ناقل بیشتر ندارد و او هم به فرض صداقت ، احتمال خطا در نقل دارد، استوار کرد .
اما چهارمین عامل کم اقبالى تفکر سیاسى، سوء استفاده از دین است .این پدیده در همه ادیان دیده مىشود علاوه بر آن یهودیان در طول تاریخ اسلامى در میان مسلمانان نفوذ کرده و مروج عقاید خود بوده اند .معتزله از حربه دین براى فرو کوفتن مخالفان خود و نفوذ در ماءمون عباسى بهره ها بردند و مخالفانشان نیز از این حربه نیک استفاده کردند و ...
مولف با اشاره به چند عامل فرعى بحران تفکر چون بى توجهى به اصل تخصص و نپرداختن به مباحث فقه سیاسى این بخش را به پایان مىبرد و بخش دوم را مىآغازد و راه هایى براى برطرف کردن بحران ارائه مىدهد .
راه هاى حل بحران
بىشک نخستین راه حل، گشودن در بسته اجتهاد است، به ویژه آن که عوامل بستن باب اجتهاد ـ ترس از هرج و مرج ـ از میان رفته است .وآنگهى سد باب اجتهاد با اصول شریعت اسلامى مغایرت دارد .پس با توجه به پیامدهاى منفى سد باب اجتهاد، باید اجازه اجتهاد به عالمان داده شود و آنان با در نظر گرفتن اصول لازم و ضوابط خاص این اصل فراموش شده را احیا کنند .
تنها گشودن باب اجتهاد کافى نیست، بلکه باید اجتهاد زنده باشد ;یعنى تابع تفسیرى درست .و این دومین راه حل است .
تفسیر نصوص باید در پرتو واقعیت ها و فهم مقاصد اصلى شریعت و در جهت تقویت اصول اسلامى صورت گیرد .علامه اقبال و شیخ محمد عبده مروج این شیوه تفسیر و مدافع آن بوده اند .
مبادا که تفسیر نصوص به گونه اى باشد که ـ به گفته رشید رضا ـ موجب ارتداد مسلمانان و سرخوردگى آنان از دین گردد .
راه حل سوم آن است که به اصل تخصص در علوم اسلامى توجه شود ;زمانى که بوعلى سینا یا مالک بن انس با خواندن چند کتاب به همه دانش هاى زمان خود و به تمامى فقه اسلامى مسلط شدند، گذشت .امروزه هیچ کس نمىتواند در همه زمینهها سرآمد باشد و هر کس تنها در حوزه اى ، آن هم در حدى خاص، مىتواند متخصص شود .این اصل اگر چه مقبول دانشگاه و دانشگاهیان است هنوز در حوزه هاى علمى جاى خود را باز نکرده است و لازم است به این نکته توجه خاصى بشود .نتیجه این بى توجهى تمرکز فقیهان بر مباحث خاصى فقه مانند معاملات و تن زدن از مباحث مربوط به فقه سیاسى است .
چهارمین نکته، مساءله تقلید از غرب است .تقلید از غرب واقعیتى است انکار ناپذیر و تابع اصل نفوذ فرهنگ ها .نمىتوان یکسره از غرب برید و نباید دربست تسلیم آن شد .پس چه باید کرد اى اقوام شرق؟ باید برخى مسائل را از آنان فرا گرفت و به بعضى دیگر پشت کرد و به داشته هاى خود اکتفا نمود .مواردى که نباید در آن ها از غرب تقلید کرد، ناظر به فرهنگ روحى و اخلاقى است . ما بهترین الگوهاى اخلاقى را داریم و در این زمینه هیچ نیازى به غرب نداریم . به گفته اقبال(( :اروپا از ساختن مدنیتى انسانى ناتوان است )) .نظریات فلسفى و سیاسى غرب چون مارکسیسم و سوسیالیسم نیز پذیرفتنى نیست و باید آن ها را کنار گذاشت .
لیکن ما نباید خود را از دستاوردهاى درست غرب محروم کنیم .ما مىتوانیم در زمینه هاى علمى ، تجربه سیاسى و سازمان هاى سیاسى از غرب اقتباس کنیم، بى آن که اصول و مبانى خود رااز دست بدهیم .
اما پنجمین و آخرین مساءله در این زمینه، مساءله خشونت است .آیا احزاب سیاسى ـ دینى ـ مانند اخوان المسلمین ـمىتوانند براى کسب قدرت از خشونت استفاده کننده . بى شک این شیوه شکست خورده است و براى کسب قدرت باید از اصلاح و تغییر فرهنگ حاکم و تبلیغات و کار تدریجى شروع کرد .آنچه شیخ محمد عبده در این زمینه آغازید درستتر از عملکر دیگران بود .
پیروزى احزاب سیاسى در گرو داشتن آرمانى روشن و رهبرانى فرهیخته و درستکار است، نه اقدامات خشن براى کسب قدرت .
کتاب با اشاره به مساءله فقر اقتصادى ، به عنوان مساءله اى فرعى پایان مىیابد .
نقد و ارزیابى
مهمترین امتیاز کتاب شواهد و ارجاعات فراوان آن است ;تقریبا در هر صفحه اى شاهدى براى ادعاى خود آورده است و مولف از مطالعات فراوان خود بهره ها گرفته و کوشیده عصاره آن ها را در این وجیزه بیاورد و نهایتا در طرح مطلب موفق باشد .
اما مهم ترین اشکال مولف فقر تفکر سیاسى نوشته خودش است .
مولف بدون چهارچوب سیاسى مشخص، ندانسته پا به ورطه اى مىگذارد که در آن هزاران کشتى فرو شده است ;به ویژه در مباحث تاریخى مولف کم ترین خصلت نقادى ندارد و گفتهها و نظریه ها را بى آن که به محک خرد بسنجد نقل مىکند .
مولف، هر چند پر معلومات است، توان ارزیابى ندارد .لذا از تحلیل واقعیت ها و رسیدن به بایدها ناتوان است و از رهنمودهایى که براى حل بحران مىدهد بوى خامى مىآید .
نخستین عامل بحران تفکر سیاسى به نظر مولف بستن باب اجتهاد در قرن چهارم بود . حال آن که این مساءله خود نتیجه بحران تفکر سیاسى و راه حل تفرق و تمذق جامعه اسلامى آن روزگار بود .حق آن است که مولف به زمان هاى پیشتر باز مىگشت و ریشه این بحران را در جاى دیگرى مىجست ;براى مثال دوران خلافت دوم عباسى با حاکمیت ترکان و سردارانى چون(( وصیف )) و(( بغا ))
همراه است .همانها که خلیفگان عباسى را چون لعبتک و عروسک خیمه شب بازى به حرکت و طوطى صفتانه به سخن وا مىداشتند به گونه اى که پگاه کسى را به خلافت بر مىنشاندند و شامگاه در چشمش میل مىکشیدند و به گدایى وا مىداشتند و از نهاد خلافت جز نامى نمىگذاشتند .خلافت یک شبانه روزه (( ابن معتز )) و کشته شدنش بهترین شاهد این ادعاست .تا آن جا که شاعرى در این باب مىگوید :
خلیفه فى قفص بین
وصیـــف و بـغـــا
یـقــول ما قالا له
کما یقول الببغـاء
پیش از آن نیز نقش ایرانیان در بر انداختن امویان و به قدرت رساندن عباسیان و نفوذ شعوبیان در دستگاه خلافت و رواج فرهنگ ضد عربى قابل توجه است که البته این جنبش خود بازتاب سیاست هاى نژادى امویان و حرکت هاى برترى طلبانه عرب ها و زیر پا نهادن آموزه هاى اساسى قرآن کریم است .
بنابراین اقدامى که در قرن چهارم صورت گرفت اگر چه مىتوانست یکى از عوامل بحران در آینده باشد، خود معلوم عوامل بحرانزاى دیگرى بود .حمایت خلیفه سوم از معاویه و تقویت فرهنگ قبایلى از همان نیمه قرن اول زمینه بحران تفکر را پدید آورد . در این باب نوشتهها و تحلیل هاى عبدالعزیز الدورى در(( مقدمه فى تاریخ صدر الاسلام))(
بیروت .دارالمشرق، 1984 )
و عباس محمود العقاد(( المجموعه الکامله )) ( المجلد الثانى :العبقریات الاسلامیه )
ما را از بحث بیشتر بى نیاز مىکند .
در چنین اثرى مولف بایست بذرهاى بحران و زمینه هاى رشد آن ها را بهتر مىشکافت و به خاستگاه آن اشارت مىکرد، به ویژه آن که تحلیل او از قضایا تحلیلى تاریخى است .لیکن ضعف مولف از همین جا آغاز مىشود و بى آن که در صدد به دست دادن چارچوبى براى تحلیل مسائل باشد .مىکوشد به نتایجى فراتر از آنچه پیشینیان بدان دست یافتند برسد و این از مقدماتى که مولف چیده است ساخته نیست .
در حقیقت مولف دو مسئله را نادیده مىگیرد :نخست پدیده هایى را علت بحران معرفى مىکند( مانند سد باب اجتهاد ) که خود معلول این بحران هستند .دیگر آن که از نقد اقوال تاریخى و تحلیل نقادانه مباحث در مواردى که احیانا خود، نیاز به نقد دارد مىپرهیزد .در این جا به اختصار برخى اظهارات و استشهادات تاریخى مولف را ـ صرفا براى نشان دادن بى توجهى به نگرش تاریخى ایشان ـ نقل و نقد مىکنیم تا روشن شود که بى گذر از این فرهنگ دیگر ساخته و قالب تنگ تاریخى نمىتوان حال را آن گونه که هست دید و بى محک زدن گذشته روزگار معاصر سنجیدنى نیست :
1 .مولف اختلاف حضرت على(ع ) با معاویه را ناشى از دو دیدگاه در باره راءى دهندگان و انتخاب کنندگان خلیفه مىداند ;یعنى این مسئله که آیا تنها اهل مدینه حق انتخاب خلیفه دارند؟ یا همه مسلمانان؟( ص98 ) آیا حقیقتا تن زدن معاویه از بیعت با امیرمومنان و جنگ صفین ناشى از این تفاوت دو دیدگاه و بر سر تفسیر یک مسئله بود؟ پس چرا معاویه در برابر خلفاى پیشین ـ که همه به نوعى تنها بیعت اهل مدینه را معتبر مىدانستند ـ سکوت کرد و از بیعت تن نزد و چرا در برابر امیرمومنان بیعت خود را مشروط به امارت شام کرد؟ این اظهارات تنها گویاى جهل ـ یا تجاهل ـ مولف است و بس، جهل مولف را که نمىتوان باور کرد ;زیرا خود داستانى از(( العقد الفرید )) نقل مىکند به این مضمون که :در سال 55 هجرى معاویه مىخواست براى فرزند خود یزید بیعت بگیرد و نمایندگانى از شهرهاى مختلف دعوت کرد و با تهدید از آنان بیعت گرفت و در جاى دیگرى از قول دیگران بغى معاویه را بر ضد على(ع )
نقل مىکند .
2 .مولف طى یک صفحه(ص81 ) هر چه در طول تاریخ بر ضد شیعه تهمت گردآورى شده است یکجا به شیعه نسبت مىدهد و اندیشه آنان را متاءثر از یهودیت و مسیحیت و .... مىداند .
وى از نقش(( عبدالله بن سباء )) نام مىبرد( شخصیت مجعولى که محققان معاصر هر جه را در این باب باید گفت گفته اند )
و براى او حقیقتى تاریخى و رسالتى دینى مىآفریند و . ...
این برخورد دون شاءن کسى است که مىخواهد براى تفرقه امروزى مسلمانان نسخه اى تجویز کند .
3 .مولف عاملان قتل عثمان را طوایفى مىداند که به ظاهر مسلمان شده اما در باطن همچنان کافر بودند .این نکته نیز نادرست است و نشان جهل ـ یا تجاهل ـ مولف . واقعیت آن است که به گواهى نصوص تاریخى سلسله جنبانان شورش بر ضد عثمان دو تن از صحابیان بزرگ بودند :طلحه و زبیر ;که هر دو از اعضاى شورا و عشره مبشره به شمار مىرفتند !
4 .معتزله نیز از تهمت یهود زدگى بى نصیب نمىمانند و مولف آراء و کردار آنان را متاءثر از نفوذ یهودیان مىداند .بى شک معتزله خطاهایى داشتند و حرمت و حریم مخالفانشان را رعایت نکردند .اما خطاهایشان تنها به بزرگى خطاى مخالفانشان ;یعنى اشاعره بود .لیکن آیا دیدگاهشان متاءثر از یهودیت بود؟ آیا مولف حاضر است این نسبت را به اشاعره بدهد؟ چرا؟ در این تحلیل ها جا به جا تئورى توطئه به چشم مىخورد که از ارزش علمى نوشته مولف مىکاهد .
5 .گاه مولف با دین برخوردى مارکسیستى دارد و این تحلیل او را مخدوش مىکند ; در مبحث سوء استفاده از دین از مبازران لهستانى و ایرلندى نام مىبرد که براى استقلال، متدین به دینى جز دین حاکمان مىشوند ;مثلا ایرلندى ها از آن رو به مذهب کاتولیک روى مىآورند که انگلیسى ها پروتستان هستند !آیا نمىتوان تفسیر معکوسى ارائه کرد و گفت چون ایرلندى ها کاتولیک بودند ، نمىخواستند حاکمیت پروتستان ها را بپذیرند؟
حاصل آن که مولف در طرح مباحث، موفق و به همین جهت کتابش خواندنى است .لیکن از تفسیر درست مسائل و بیان علل بحران و نتیجتا ارائه طریق ناتوان، زیرا شناخت حال و دست اندازى به آینده در گرو شناخت گذشته و نقد آن است و این کارى است نه چندان خرد و هر کسى به صرف انباشتن معلومات از پس آن بر نمىآید که : نه هر کسى که طرف کله کج نهاد و تند نشست / کلاه دارى و آیین سرورى داند .
کتاب حاضر کوششى است براى تبیین و تشریح عوامل این بحران و ارائه نسخه هایى براى درمان آن .گرچه مولف خود را مقید به مصر نکرده و جهان اسلام را مد نظر داشته و عوامل بحران را عمومى دانسته است، شواهد و مطالعات او بیشتر ناظر به مصر است .با قابلیت تعمیم به دیگر کشورهاى مسلمان .
کتاب از یک درآمد و دو بخش تشکیل شده است ;درآمد آن در باره جلوه هاى بحران است .بخش اول علل آن را باز مىگوید و بخش دوم از راه حل ها بحث مىکند .
در آغاز مولف برخى از جلوه هاى بحران را این گونه بر مىشمارد :
عدم اجراى احکام اسلامى در سطحى گسترده در کشورهاى اسلامى، بى توجهى حاکمان برخى کشورها به احکام دینى، عدم ارتباط کشورهاى اسلامى با یکدیگر و گرایشى شدید به تقلید از غرب .
عوامل بحران اندیشه سیاسى
بخش اول به دلیل تشریح علل بحران جدى ترین مباحث کتاب را در خود دارد، مولف عوامل این بحران را به تفصیل بر مىشمارد ;این عوامل عبارتند از :
1 .بستن باب اجتهاد و جمود برگفته و اجتهاد پیشوایان چهارگانه اهل سنت ; 2 .نظام هاى دیکتاتورى حاکم در کشورهاى اسلامى در طول تاریخ ; 3 .عدم تفکیک میان تشریع عام و موقت در سنت پیامبر اکرم و سلف صالح ; 4 .و سوء استفاده حاکمان ازدین .
مولف که خود حقوق دان است مىکوشد نقش این عوامل را در پیدایش بحران به تفصیل باز نماید :بستن باب اجتهاد براى پیشگیرى از رشد روز افزون هرج و مرج بود لیکن راه مقابله با آن جمود نبود، بلکه مىبایست با فساد از طریق سازماندهى درست موسسات ذى ربط مقابله کرد .در هر حال این حرکت اندیشه ها را از تکاپو بازداشت و کار را به جایى رساند که یکى از بزرگان حنفى مذهب ;یعنى عبدالله کرخى در قرن چهارم اعلام داشت که(( :هر آیه یا حدیثى که مخالف مبانى و فتاواى اصحاب ما باشد، یا منسوخ است و یا نیازمند تاءویل .)) این جمود، به قرن چهارم محدود نماند بلکه چنان بر اندیشه شیوخ الازهر خیمه زد و در روحشان ریشه دواند که در قرن نوزدهم ـ درست در زمانى که شیخ محمد عبده مىکوشید الازهر را اصلاح( و در حقیقت بیدار ) کند فتوا به تحریم ترجمه قرآن و دعوت قبایل ابتدایى به اسلام کردند .این جمود چنان دامان مصریان را آلوده کرده بود که بزرگ ترین و بهترین فرصت براى تدوین و تنظیم حقوق مدنى بر اساس اسلام را از آنان گرفت .مولف در این باره از کتاب(( الاسلام بین جهل ابنائه و عجز علمائه )) نقل مىکند که خدیو اسماعیل از عالمان الازهر خواست تا مجموعه حقوق مدنى کشور را بر اساس احکام اسلام تدوین کنند .اما اختلافات فرقه اى چنان نیرومند و منافع صنفى چنان حیاتى بود که آنان را از همکارى براى تاءلیف چنین مجموعه اى بازداشت و حاکمان را ناامید و راه را بر اقتباس از حقوق مدنى فرانسه و رویگردانى از فقه اسلامى باز کرد .
بیت القصیده نظریه مولف در این باب آن است که حدیث جمود و زندگى در گذشته همچنان ادامه دارد و مانع باز اندیشى در تفکر سیاسى مىشود .
دومین عامل پیدایش بحران اندیشه سیاسى ، وجود حکومت هاى جبار در طول تاریخ اسلامى ا ست .به نظر مولف در دوران خلفاى راشدین آزادى عقیده و اظهار نظر مخالف، کاملا آزاد بود و از زمان معاویه بود که استبداد و بریدن صداى مخالفان آغاز گشت و حکومتى سلطنتى پایه گذارى شد .
اگر چه عباسیان در امور علمى، آزادى فراوانى به عالمان مىدادند لیکن این آزادى تا جایى بود که کم ترین خدشه اى به مبانى حکومت آنان وارد نکند و اگر کسى در باره حکومت و حاکم نگاهى نادرویشانه داشت، سروکارش با قید و بند و حسابش با کرام الکاتبین بود ;محنت احمد حنبل و مالک بیش از آن که به سر مسائل علمى باشد، ناشى از موضع سیاسى آنان بود .
این اختناق تا جایى بود که(( ماوردى ))
اجازه نداد کتاب(( الاحکام السلطانیه ))
خود را در زمان حیاتش چاپ کنند و نتیجه این تنگنا آن بود که عالمان کم تر به مباحث حکومتى و حقوق اساسى بپردازند و میراث ارجمندى برایمان بگذارند .
سومین عامل فقر تفکر سیاسى، عدم تفکیک میان سنت پیامبر اکرم(ص )
و سلف صالح است .بى گمان پیامبر اکرم دستورهایى صادر مىکرد و رفتارهایى از ایشان سر مىزد، لیکن همه یکسان نبودند :پاره اى از دستورهاى حضرت به عنوان نبى و ناظر به حقیقت بى زمانى شریعت و دسته اى ناظر به شرایط متغیر جامعه و ملاحظات خاص زمانى ـ مکانى بود .اگر چه تفکیک میان این دو گونه گفتار و رفتار دشوار است، لیکن شدنى است .
در میان عالمان اصول کمتر کسى به این نکته ظریف و سرنوشت ساز توجه کرده است حتى مصلحانى چون ابوالاعلى مودودى بى توجه به این تفاوت حیاتى ، نظریاتى داده اند که انطباقى با زندگانى امروز ندارد .از این رو براى حل این معضل و گشودن راه تفکر باید مرز دقیقى میان آن ها گذاشت و سنت موقت یا تشریع موقت نبوى را از تشریع عام بازشناخت و بر اساس آن، نظریه پردازى کرد ;براى مثال پیامبر اکرم(ص ) با توجه به شرایط و مصالح خاصى فرمود(( :به آن کس که خواستار مسئولیتى باشد یا براى به دست آوردنش حرص بزند .آن را نخواهیم سپرد )) و مودودى، با استناد به این حدیث هرگونه نامزدى براى به دست آوردن مناصب دولتى یا عضویت در پارلمان را رد مىکند .حال آن که این گفتار پیامبر(ص )
بى گمان ناظر به شرایط خاصى و ملاحاظات معینى است .
نکته دیگر در این باب آن است که براى تدوین حقوق اساسى اسلامى، نمىتوان از اخبار آحاد استفاده کرد و تواتر یا شهرت آن ها لازم است ;زیرا نمىتوان مسائل مهم حکومتى را با خبرى که گاه یک ناقل بیشتر ندارد و او هم به فرض صداقت ، احتمال خطا در نقل دارد، استوار کرد .
اما چهارمین عامل کم اقبالى تفکر سیاسى، سوء استفاده از دین است .این پدیده در همه ادیان دیده مىشود علاوه بر آن یهودیان در طول تاریخ اسلامى در میان مسلمانان نفوذ کرده و مروج عقاید خود بوده اند .معتزله از حربه دین براى فرو کوفتن مخالفان خود و نفوذ در ماءمون عباسى بهره ها بردند و مخالفانشان نیز از این حربه نیک استفاده کردند و ...
مولف با اشاره به چند عامل فرعى بحران تفکر چون بى توجهى به اصل تخصص و نپرداختن به مباحث فقه سیاسى این بخش را به پایان مىبرد و بخش دوم را مىآغازد و راه هایى براى برطرف کردن بحران ارائه مىدهد .
راه هاى حل بحران
بىشک نخستین راه حل، گشودن در بسته اجتهاد است، به ویژه آن که عوامل بستن باب اجتهاد ـ ترس از هرج و مرج ـ از میان رفته است .وآنگهى سد باب اجتهاد با اصول شریعت اسلامى مغایرت دارد .پس با توجه به پیامدهاى منفى سد باب اجتهاد، باید اجازه اجتهاد به عالمان داده شود و آنان با در نظر گرفتن اصول لازم و ضوابط خاص این اصل فراموش شده را احیا کنند .
تنها گشودن باب اجتهاد کافى نیست، بلکه باید اجتهاد زنده باشد ;یعنى تابع تفسیرى درست .و این دومین راه حل است .
تفسیر نصوص باید در پرتو واقعیت ها و فهم مقاصد اصلى شریعت و در جهت تقویت اصول اسلامى صورت گیرد .علامه اقبال و شیخ محمد عبده مروج این شیوه تفسیر و مدافع آن بوده اند .
مبادا که تفسیر نصوص به گونه اى باشد که ـ به گفته رشید رضا ـ موجب ارتداد مسلمانان و سرخوردگى آنان از دین گردد .
راه حل سوم آن است که به اصل تخصص در علوم اسلامى توجه شود ;زمانى که بوعلى سینا یا مالک بن انس با خواندن چند کتاب به همه دانش هاى زمان خود و به تمامى فقه اسلامى مسلط شدند، گذشت .امروزه هیچ کس نمىتواند در همه زمینهها سرآمد باشد و هر کس تنها در حوزه اى ، آن هم در حدى خاص، مىتواند متخصص شود .این اصل اگر چه مقبول دانشگاه و دانشگاهیان است هنوز در حوزه هاى علمى جاى خود را باز نکرده است و لازم است به این نکته توجه خاصى بشود .نتیجه این بى توجهى تمرکز فقیهان بر مباحث خاصى فقه مانند معاملات و تن زدن از مباحث مربوط به فقه سیاسى است .
چهارمین نکته، مساءله تقلید از غرب است .تقلید از غرب واقعیتى است انکار ناپذیر و تابع اصل نفوذ فرهنگ ها .نمىتوان یکسره از غرب برید و نباید دربست تسلیم آن شد .پس چه باید کرد اى اقوام شرق؟ باید برخى مسائل را از آنان فرا گرفت و به بعضى دیگر پشت کرد و به داشته هاى خود اکتفا نمود .مواردى که نباید در آن ها از غرب تقلید کرد، ناظر به فرهنگ روحى و اخلاقى است . ما بهترین الگوهاى اخلاقى را داریم و در این زمینه هیچ نیازى به غرب نداریم . به گفته اقبال(( :اروپا از ساختن مدنیتى انسانى ناتوان است )) .نظریات فلسفى و سیاسى غرب چون مارکسیسم و سوسیالیسم نیز پذیرفتنى نیست و باید آن ها را کنار گذاشت .
لیکن ما نباید خود را از دستاوردهاى درست غرب محروم کنیم .ما مىتوانیم در زمینه هاى علمى ، تجربه سیاسى و سازمان هاى سیاسى از غرب اقتباس کنیم، بى آن که اصول و مبانى خود رااز دست بدهیم .
اما پنجمین و آخرین مساءله در این زمینه، مساءله خشونت است .آیا احزاب سیاسى ـ دینى ـ مانند اخوان المسلمین ـمىتوانند براى کسب قدرت از خشونت استفاده کننده . بى شک این شیوه شکست خورده است و براى کسب قدرت باید از اصلاح و تغییر فرهنگ حاکم و تبلیغات و کار تدریجى شروع کرد .آنچه شیخ محمد عبده در این زمینه آغازید درستتر از عملکر دیگران بود .
پیروزى احزاب سیاسى در گرو داشتن آرمانى روشن و رهبرانى فرهیخته و درستکار است، نه اقدامات خشن براى کسب قدرت .
کتاب با اشاره به مساءله فقر اقتصادى ، به عنوان مساءله اى فرعى پایان مىیابد .
نقد و ارزیابى
مهمترین امتیاز کتاب شواهد و ارجاعات فراوان آن است ;تقریبا در هر صفحه اى شاهدى براى ادعاى خود آورده است و مولف از مطالعات فراوان خود بهره ها گرفته و کوشیده عصاره آن ها را در این وجیزه بیاورد و نهایتا در طرح مطلب موفق باشد .
اما مهم ترین اشکال مولف فقر تفکر سیاسى نوشته خودش است .
مولف بدون چهارچوب سیاسى مشخص، ندانسته پا به ورطه اى مىگذارد که در آن هزاران کشتى فرو شده است ;به ویژه در مباحث تاریخى مولف کم ترین خصلت نقادى ندارد و گفتهها و نظریه ها را بى آن که به محک خرد بسنجد نقل مىکند .
مولف، هر چند پر معلومات است، توان ارزیابى ندارد .لذا از تحلیل واقعیت ها و رسیدن به بایدها ناتوان است و از رهنمودهایى که براى حل بحران مىدهد بوى خامى مىآید .
نخستین عامل بحران تفکر سیاسى به نظر مولف بستن باب اجتهاد در قرن چهارم بود . حال آن که این مساءله خود نتیجه بحران تفکر سیاسى و راه حل تفرق و تمذق جامعه اسلامى آن روزگار بود .حق آن است که مولف به زمان هاى پیشتر باز مىگشت و ریشه این بحران را در جاى دیگرى مىجست ;براى مثال دوران خلافت دوم عباسى با حاکمیت ترکان و سردارانى چون(( وصیف )) و(( بغا ))
همراه است .همانها که خلیفگان عباسى را چون لعبتک و عروسک خیمه شب بازى به حرکت و طوطى صفتانه به سخن وا مىداشتند به گونه اى که پگاه کسى را به خلافت بر مىنشاندند و شامگاه در چشمش میل مىکشیدند و به گدایى وا مىداشتند و از نهاد خلافت جز نامى نمىگذاشتند .خلافت یک شبانه روزه (( ابن معتز )) و کشته شدنش بهترین شاهد این ادعاست .تا آن جا که شاعرى در این باب مىگوید :
خلیفه فى قفص بین
وصیـــف و بـغـــا
یـقــول ما قالا له
کما یقول الببغـاء
پیش از آن نیز نقش ایرانیان در بر انداختن امویان و به قدرت رساندن عباسیان و نفوذ شعوبیان در دستگاه خلافت و رواج فرهنگ ضد عربى قابل توجه است که البته این جنبش خود بازتاب سیاست هاى نژادى امویان و حرکت هاى برترى طلبانه عرب ها و زیر پا نهادن آموزه هاى اساسى قرآن کریم است .
بنابراین اقدامى که در قرن چهارم صورت گرفت اگر چه مىتوانست یکى از عوامل بحران در آینده باشد، خود معلوم عوامل بحرانزاى دیگرى بود .حمایت خلیفه سوم از معاویه و تقویت فرهنگ قبایلى از همان نیمه قرن اول زمینه بحران تفکر را پدید آورد . در این باب نوشتهها و تحلیل هاى عبدالعزیز الدورى در(( مقدمه فى تاریخ صدر الاسلام))(
بیروت .دارالمشرق، 1984 )
و عباس محمود العقاد(( المجموعه الکامله )) ( المجلد الثانى :العبقریات الاسلامیه )
ما را از بحث بیشتر بى نیاز مىکند .
در چنین اثرى مولف بایست بذرهاى بحران و زمینه هاى رشد آن ها را بهتر مىشکافت و به خاستگاه آن اشارت مىکرد، به ویژه آن که تحلیل او از قضایا تحلیلى تاریخى است .لیکن ضعف مولف از همین جا آغاز مىشود و بى آن که در صدد به دست دادن چارچوبى براى تحلیل مسائل باشد .مىکوشد به نتایجى فراتر از آنچه پیشینیان بدان دست یافتند برسد و این از مقدماتى که مولف چیده است ساخته نیست .
در حقیقت مولف دو مسئله را نادیده مىگیرد :نخست پدیده هایى را علت بحران معرفى مىکند( مانند سد باب اجتهاد ) که خود معلول این بحران هستند .دیگر آن که از نقد اقوال تاریخى و تحلیل نقادانه مباحث در مواردى که احیانا خود، نیاز به نقد دارد مىپرهیزد .در این جا به اختصار برخى اظهارات و استشهادات تاریخى مولف را ـ صرفا براى نشان دادن بى توجهى به نگرش تاریخى ایشان ـ نقل و نقد مىکنیم تا روشن شود که بى گذر از این فرهنگ دیگر ساخته و قالب تنگ تاریخى نمىتوان حال را آن گونه که هست دید و بى محک زدن گذشته روزگار معاصر سنجیدنى نیست :
1 .مولف اختلاف حضرت على(ع ) با معاویه را ناشى از دو دیدگاه در باره راءى دهندگان و انتخاب کنندگان خلیفه مىداند ;یعنى این مسئله که آیا تنها اهل مدینه حق انتخاب خلیفه دارند؟ یا همه مسلمانان؟( ص98 ) آیا حقیقتا تن زدن معاویه از بیعت با امیرمومنان و جنگ صفین ناشى از این تفاوت دو دیدگاه و بر سر تفسیر یک مسئله بود؟ پس چرا معاویه در برابر خلفاى پیشین ـ که همه به نوعى تنها بیعت اهل مدینه را معتبر مىدانستند ـ سکوت کرد و از بیعت تن نزد و چرا در برابر امیرمومنان بیعت خود را مشروط به امارت شام کرد؟ این اظهارات تنها گویاى جهل ـ یا تجاهل ـ مولف است و بس، جهل مولف را که نمىتوان باور کرد ;زیرا خود داستانى از(( العقد الفرید )) نقل مىکند به این مضمون که :در سال 55 هجرى معاویه مىخواست براى فرزند خود یزید بیعت بگیرد و نمایندگانى از شهرهاى مختلف دعوت کرد و با تهدید از آنان بیعت گرفت و در جاى دیگرى از قول دیگران بغى معاویه را بر ضد على(ع )
نقل مىکند .
2 .مولف طى یک صفحه(ص81 ) هر چه در طول تاریخ بر ضد شیعه تهمت گردآورى شده است یکجا به شیعه نسبت مىدهد و اندیشه آنان را متاءثر از یهودیت و مسیحیت و .... مىداند .
وى از نقش(( عبدالله بن سباء )) نام مىبرد( شخصیت مجعولى که محققان معاصر هر جه را در این باب باید گفت گفته اند )
و براى او حقیقتى تاریخى و رسالتى دینى مىآفریند و . ...
این برخورد دون شاءن کسى است که مىخواهد براى تفرقه امروزى مسلمانان نسخه اى تجویز کند .
3 .مولف عاملان قتل عثمان را طوایفى مىداند که به ظاهر مسلمان شده اما در باطن همچنان کافر بودند .این نکته نیز نادرست است و نشان جهل ـ یا تجاهل ـ مولف . واقعیت آن است که به گواهى نصوص تاریخى سلسله جنبانان شورش بر ضد عثمان دو تن از صحابیان بزرگ بودند :طلحه و زبیر ;که هر دو از اعضاى شورا و عشره مبشره به شمار مىرفتند !
4 .معتزله نیز از تهمت یهود زدگى بى نصیب نمىمانند و مولف آراء و کردار آنان را متاءثر از نفوذ یهودیان مىداند .بى شک معتزله خطاهایى داشتند و حرمت و حریم مخالفانشان را رعایت نکردند .اما خطاهایشان تنها به بزرگى خطاى مخالفانشان ;یعنى اشاعره بود .لیکن آیا دیدگاهشان متاءثر از یهودیت بود؟ آیا مولف حاضر است این نسبت را به اشاعره بدهد؟ چرا؟ در این تحلیل ها جا به جا تئورى توطئه به چشم مىخورد که از ارزش علمى نوشته مولف مىکاهد .
5 .گاه مولف با دین برخوردى مارکسیستى دارد و این تحلیل او را مخدوش مىکند ; در مبحث سوء استفاده از دین از مبازران لهستانى و ایرلندى نام مىبرد که براى استقلال، متدین به دینى جز دین حاکمان مىشوند ;مثلا ایرلندى ها از آن رو به مذهب کاتولیک روى مىآورند که انگلیسى ها پروتستان هستند !آیا نمىتوان تفسیر معکوسى ارائه کرد و گفت چون ایرلندى ها کاتولیک بودند ، نمىخواستند حاکمیت پروتستان ها را بپذیرند؟
حاصل آن که مولف در طرح مباحث، موفق و به همین جهت کتابش خواندنى است .لیکن از تفسیر درست مسائل و بیان علل بحران و نتیجتا ارائه طریق ناتوان، زیرا شناخت حال و دست اندازى به آینده در گرو شناخت گذشته و نقد آن است و این کارى است نه چندان خرد و هر کسى به صرف انباشتن معلومات از پس آن بر نمىآید که : نه هر کسى که طرف کله کج نهاد و تند نشست / کلاه دارى و آیین سرورى داند .