نگاهى دیگر به جمهوریت در اندیشه سیاسى امام خمینى (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
نگاه امام خمینى(قدس سره)بنیانگذار جمهرورى اسلامىبهجمهوریت همواره موردتوجه صاحبنظران,نویسندگان و تحلیل گراناندیشه سیاسى ایشانبوده است. مجله به منظورانعکاس دیدگاه هاى مختلفمقالاتى را در همین شمارهبا نگاه هاى گوناگون منتشرمى کند. نیاز به یادآورى نداردکه دیدگته هاى مطرح شدهدر مصاحبه ها و مقالاتلزوما دیدگاه مجله نیست.متن
طیفهاى متنوع جریان نوگرایى اسلامى، تبیینهاىمختلفى از پیوند اسلام و دموکراسى ارائه دادهاند. از قرارگرفتن این مسأله در کانون توجه آنان نظریههاى مربوط بهحکومت دینى وارد مرحله جدیدى از چالش کلان سنّت و تجددشده است. این چالش که در حوزه ایران، به ویژه با وقوعانقلاب اسلامى به یکى از جدالهاى فراگیر فکرى - سیاسىگروههاى مختلف، اعم از نوگرایان و سنتگرایان تبدیل شده،بر چگونگى تعامل اسلام و دموکراسى در اندیشه سیاسىامام خمینى تکیه زده است. در حقیقت احیاى سنتهاى گذشتهو دمیدن روح و درون مایه گذشته در مهندسى جدید - کهمهمترین زاده تفکر سیاسى امام خمینى است - آغازگر چنینمجادله دامنهدارى در ایران امروز به حساب مىآید.
اندیشه امام خمینى ماهیت کاملاً مردمى دارد اما براىنشان دادن چنین ماهیتى لازم نیست به سراغ واژگانى مثلجمهورى و دموکراسى رفت، چون بکارگیرى این مفاهیم دراندیشه ایشان به همان معنایى که در تصور دیگران است بهکار نرفتهاند.
*. دانشآموخته حوزه و دانشجوى دکتراى علوم سیاسى.
|146|
برخلاف مودودى و منیرالحسینى، که به شدت با هر گونه چهارچوب نظرى براى تبییندموکراتیک از حکومت دینى مخالفاند،
[1] نوگرایان اسلامى پیوند وثیقى با مردمسالارى دارند.در واقع نوگرایان، در وضعیت ایجابى خود، از طریق پیوند زدن دین با مردم شناخته مىشوند; اینکه حقوق مردم در این پیوند چقدر است، در حاشیه هویتیابى نوگرایان اسلامى قرار دارد; اصلپیوند مهم است و بدون آن، مفهومى به نام نوگرایى اسلامى ظهورنمىکند.
با این همه، تبیینهایى که گروههاى مختلف نوگرایى اسلامى از پیوند اسلام و دموکراسىارائه کردهاند، متنوع است. این تنوّع که در پى یافتن شباهتهاى نظرى میان اسلامودموکراسى یا اثبات سرشت دموکراتیک اسلامى است
[2] به صورت اجمالى عبارت است از:
1. سازگارى و بدیلیابى نهادهاى دموکراتیک موجود با نهادهاى مدنى صدر اسلام; مانندبیعت و شورا.
2. انطباق فلسفه سیاسى دموکراسى با فلسفه سیاسى اسلام.
3. مشروط کردن دموکراسى غربى و تلقّى آن به مثابه زیر مجموعهاى از آیین اسلامومندرج در آن.
4. پذیرفتن دموکراسى به مثابه یک روش حکومت در اسلام.
5. تأویل مجدد مفاهیم دموکراتیک در سنت اجتهادى اسلام و تحلیل زبانى اسلام.
[3]
گذشته از نقد و ابرامهایى که بر هر یک از این تلاشها وارد است، استقرار مسألهدموکراسى در کانون توجه نوگرایان اسلامى، نظریههاى مربوط به حکومت دینى را واردمرحله جدیدى از چالش کلان سنت و تجدد کرده است. این چالش که در حوزه ایران، بهویژه با وقوع انقلاب اسلامى، به یکى از جدالهاى فراگیر فکرى - سیاسى گروههاى مختلف;اعم از نوگرایان و سنتگرایان تبدیل شده، بر چگونگى تعامل اسلام و دموکراسى در اندیشهسیاسى امام خمینى(قدس سره) تکیه زده است. در حقیقت احیاى سنتهاى گذشته و دمیدن روح ودرونمایه گذشته در مهندسى جدید، که مهمترین زاده تفکر سیاسى امام خمینى(قدس سره) است،آغازگر چنین مجادله دامنهدارى در ایران امروز به حساب مىآید.
[1] جهت اطلاعات بیشتر ر.ک.به: حائرى، عبدالهادى، آزادىهاى سیاسى و اجتماعى از دیدگاه اندیشهگران مسلمان(مشهد، جهاد دانشگاهى 1374).
[2] عنایت، حمید، اندیشه سیاسى اسلام معاصر، ترجمه بهأالدین خرمشاهى (تهران، خوارزمى، 1372) ص227
[3] براى اطلاعات بیشتر ر.ک.به: خدورى، مجید، گرایشهاى سیاسى در جهان عرب، عبدالرحمان عالم(تهران:دفتر مطالعات وزارت خارجه، 1369).
|147|
گذشته از این که امام خمینى، چگونه عناصرى از دموکراسى را در اندیشه سیاسى خودمىپذیرد، که پاسخ به آن غایت این نوشتار است، روایتهاى گوناگونى از پیوند دین ومردمسالارى در اندیشه سیاسى امام خمینى وجود دارد که گاه بعضى دسته دیگر را نفىمىکند. تعارض این قرائتها به گونهاى است که گروهى از سنتگرایان، با اصالت دادن بهبخشهاى سنتى اندیشه امام خمینى، در پى به حاشیه راندن بخشهاى مدرن آن هستند و بههمین دلیل نیز حضور واژگانى; مانند دموکراسى در کلمات ایشان را بر «تقیه خوفیه» یا«تقیهمداراتى» حمل کرده و بعضى نیز نسبت دادن تبیینى دموکراتیک به اندیشه امام رادرحکم شر مىانگارند.
این همان روایتى است که جمهورى اسلامى را به مثابه متشابه، به هنگام عرضه برمحکمات اندیشه سیاسى امام خمینى، ناهمخوان و ناهمجنس مىانگارد که مفرّى جز کوفتنآن بر دیوار وجود ندارد. در مقابل، برخى نوگرایان، جمهورى اسلامى را هم ثابت و همعصاره اندیشه آن فقید مىدانند که فهم سایر بخشهاى اندیشه ایشان بر محوریت آن استواراست. ثابتى که ولایت فقیه را متغیرى وابسته به خود مىکند، به دلیل ناهمخوانى با بخشى ازقواعد جمهوریت، به حذف پارهاى از دامنهاش متمایل مىگردد.
ریشه این مجادله به روزگارى باز مىگردد که امام خمینى براى نخستین بار (22 مهرماه1357) در مصاحبه با خبرنگار «فیگارو»، جمهورى اسلامى را به عنوان نظام سیاسىبدیلمعرفى کرد و پس از قرنها، اندیشه شاهى در هر دو روایت آن; یعنى اندیشه«فرّهایزدى» و «ظل اللهى» در سپهر اندیشه ایرانى و اسلامى را شکست و الگوى اندیشهسیاسى جدیدى در قالب جمهورى در ایران را مطرح نمود.
[1] در واقع جمهورى اسلامىبدیلى بود که گسستگى جهان شناسانه با سپهر اندیشه شاهى داشت; سپهرى که حتى وروداسلام به ایران نتوانست آن را درهم بشکند، در انقلاب اسلامى شکسته شد; این که امامخمینى چگونه به این بدیل رسیده بود، چندان اهمیت ندارد، مهم آن است که مقصود او ازجمهوریت چه بود و چگونه مىتوانست با حفظ عناصر و قواعد جمهوریت، به دغدغههاىکاملاً شریعت مآبانهاش سامان دهد؟
علاوه بر این، جمهوریت چگونه مىتوانست از احیاى مجدد استبداد ممانعت به عمل
[1] رجایى، فرهنگ، تحول اندیشه سیاسى در شرق باستان (تهران: قومس، 1372) ص115
|148|
امام خمینىدر نظام سیاسىو بدیل خود،بیش از آن کهاز فلسفهسیاسى مدرنمتأثر باشد،از فلسفهعصر کلاسیکتأثیر مىگیرد;عصرى کهبر کلیتو منظومهفلسفه اسلامىنیزتأثیرى شگرفنهاده است.
آورد و با رعایت قواعد دموکراتیک، خود را با وضعیتى دموکراتیکهمسامان نماید؟
پاسخ به این پرسشها براساس بررسىهاى نشانه شناسانه واژه«جمهورى» در تفکر سیاسى امام خمینى به دست مىآید که در ذیل بهتفصیل از آن سخن خواهیم گفت.
1. معرفت به مفهوم جمهوریت در نظریه سیاسى امام خمینى، بردرک معنایى آن در سنت فلسفى ارسطویى استوار است; در واقع امامخمینى در نظام سیاسى و بدیل خود، بیش از آن که از فلسفه سیاسىمدرن متأثر باشد، از فلسفه عصر کلاسیک تأثیر مىگیرد; عصرى کهبر کلیت و منظومه فلسفه اسلامى نیز تأثیرى شگرف نهاده است.تمایز میان فلسفه سیاسى عصر کلاسیک با فلسفه سیاسى مدرن،درفهم مسأله جمهوریت در تفکر سیاسى امام خمینى به ما یارىخواهد رساند.
نخستین تفاوت میان این دو، تمایز میان طبقهبندى انواع دولتونیز ملاک چنین طبقهبندى است. از آنجا که در یونان باستانتوجهفلاسفه سیاسى بر منبع (source) و دامنه(scope) اقتدارحکومتها معطوف بود، نه به قلمرو اعمال حاکمیت، طبقهبندىدولتها وضعیت ویژهاى داشت; در واقع توجه به نقطهاى6 که قدرتاز آنجا اعمال شد، سرشت قدرت در نظر فیلسوفان سیاسى، ماهیتىهرمیک به خود مىگرفت که اقتدار (Authority) از رأس وقله هرمبهسمت پایین اعمال مىگردد. طبیعتاً قدرت در رأس هرم،یا توسطیک نفر اعمال مىشود، یا توسط عدهاى و یا توسط افراد بسیار، اماازآنجا که حکومتها به علت رعایت مصلحت یا منفعت عمومىحزب، ناب و خالص (RURE) و به علت عدم رعایت چنین امرى،فاسد (corrupt) قلمداد شدند، خود به خود در شش نوعآرایشمىیافتند.
[1] Focal Point
|149|
بسیارىby the many تعدادىby the few یک نفرby the one انواع
داورى
ploityجمهورى aritocracyاریستوکراسى Monarchyمونارشى Pureخوب
Democracyدموکراسى oligarchyالیگارشى grannyتیرانى corupفاسد
از آنجا که مونارشى، آریستوکراسى و جمهورى، هر سه در حفظ منافع عامه مىکوشند،بهترین نوع حکومت هستند; در حالى که تیرانى که منافع شخصى فرمانروا، الیگارشى منافعبرگزیدگان و دموکراسى منافع و نه مصالح توده اکثریت را بر منافع عامه مقدم مىنمایند،فاسد و غیرناب هستند.
این در حالى است که متفکران سیاسى عصر جدید، علاقهاى به استفاده از مفاهیمدوگانهاى چون خوب و بد، بهتر و بدتر و یا خالص و فاسد را ندارند و همانند فلاسفه روزگارقدیم، در پى یافتن بهترین شکل حکومت نیستند. طبعاً به نقطه مرکزى که از آنجا قدرتاعمال مىشود، توجه نمىکنند; چون پیدا کردن جایگاه نهایى قدرت را بىنهایت پیچیدهتر ازآن مىدانند که به سادگى بتوان به آن اشاره کرد و براساس آن، به بررسى تنوع آن پرداخت. بهویژه آن که رشد بىرویه ساختارهاى بروکراتیک، آنچنان دولت را فربه کرده که به کلى دولترا از سادگى انداخته است; به همین دلیل، این متفکرین دوست دارند دولتها را به میزانکنترلى که برعرصه عمومى و خصوصى جامعه دارند، طبقهبندى کنند; براى مثال به دولتى کهعلاوه بر کنترل عرصه عمومى، تمام فعالیتهاى شخصى شهروندان را تحت نظارت وکنترل خود دارد، دولت توتالیتر (totalitarianism) مىگویند; همانند حکومت فاشیسم درایتالیا و نازیسم در آلمان که دو نمونه عالى از دولتهاى توتالیتر در عصر جدید هستند. بهعکس، دولت هایى که دامنه اقتدار محدودى دارند وعوامل بازدارنده، اقتدار آنها را دردرون مرزهاى قانونىشان محدود مىسازد، به دولتهاى مشروطه خواه(ConstitutionAlism) یا دموکراسى مشروطه شهرت دارند.
2. نکته دوم، تمایز میان مفهوم دموکراسى و جمهورى (republican) است که به اشتباهتلقى واحدى از آنها مىشود، در حالى که جمهورى، تنها در مقابل نظام سیاسى مبتنى برسلطنت به کار مىرود، نه همسنگ با دموکراسى; در واقع اگر نظام شاهى حکومتى است کهقدرت در آن ارثى (hereditary) است و قدرت سیاسى از پدر به اعقاب ذکور، به مثابه ما ترک
|150|
دست به دست مىشود; نفى آن، یعنى نظام سیاسىاى که قدرت در آن ارثى نباشد جمهورىاست اما این طور نیست که جمهورى با دموکراسى، رابطه ارگانیک یا پیوستگى منطقى(logical connection) داشته باشد و تلازم و حتى ترادفى میان این دو وجود ندارد.
جمهورى، تنها نافى ارثى بودن قدرت است، اما در مورد این که در وضعیت ایجابى خود،محقق دموکراسى است یا خیر، پاسخ روشنى نمىتوان داد; هم مىتواند به یک نظام سیاسىکاملاً دموکراتیک تبدیل شود مثل جمهورى فرانسه، هند و ژاپن، و هم مىتواند به یک روشکاملاً غیر دموکراتیک رخ نماید; مثل جمهورى وایمار در سال 1939م.
3. در سنتِ این نظریه، نخست آن که میان قالب و محتواى دولت تفکیکى صورتمىگیرد و پس از آن محتوا به علت غایى بودنش، مقصود بالذات و بالطبع قالب، مقصودبالعرض محسوب مىگردد; این تمایز که در بنیانهاى تئوریک خود، وامدار تفکر سیاسىارسطو است، یکى از مهمترین ویژگىهاى اندیشه عصر کلاسیک است که تا زمان ظهوراصحاب قرارداد اجتماعى در غرب، بر اندیشه سیاسى مغرب زمین تأثیر نهاده است; چنان کهپیشتر گفته شد، در نظر ارسطو مصلحت یا منفعت عمومى، به اندازهاى اهمیت دارد که هرقالبى از دولت که آن را تأمین نماید، مشروعیت مىیابد و دولت خالص و ناب به حسابمىآید; به همین دلیل، در نظر ارسطو دولتهاى مطلوب در نوع واحدى انحصار نداشت ومىتوانست در مونارشى، اریستوکراسى و جمهورى تبلور یابد. در واقع پیوند وثیقى کهامروزه میان نظام سیاسى و محتواى آن مشاهده مىشود، خصلت اندیشه مدرن است که ازدوره قرارداد اجتماعى به این سو، براندیشه سیاسى غرب سایه افکنده است; در اندیشهمدرن براى مثال وقتى «جمهورى» در مقابل نظریه سلطنت به کار مىرود، خود یک نظریهاست، نه فقط یک قالب، نظریهاى که داراى عناصر و ویژگىهاى ویژهاى است که هرمحتوایى نمىتواند به راحتى در آن حلول کند.
این سنت که از طریق فلسفه یونانى وارد حوزه تمدن اسلامى شده است، طىدورههاىمتمادى به عنوان نظریه سیاسى غالب متفکرین اسلامى پذیرفته شد و در درونهمین تمدن، بنیادهاى تئوریک به خود گرفت. در واقع دغدغه فراگیر عالمان اسلامىبراىاجراى شریعت و احکام اسلامى موجب مىشد تا محتوا نسبت به قالب ارجحیتبیشترى بیابد; چرا که مهم پیاده کردن شریعت محمدى بود که در هر قالبى مىتوانستتحققیابد; چه این قالب خلافت باشد و چه سلطنت، چه کافرانى چون مغولان اجراى احکام
|151|
اسلامى را وجه همت خود کنند و چه مسلمانان; چه به زور و تغلب قدرت را مصادره کنندوچه به بیعت.
همه این وجوه، جنبه فرعى و صبغه عرضى دارند; آنچه در محور و مرکز دغدغه آنهاقرار دارد، اصل شریعت است که پیوندى با نظام سیاسى ندارد; به همین دلیل بخش عمدهاىاز تلاش عالمان اسلامى، براى اسلامى کردن رفتار ملوک و سلاطین و شرعى کردن امورمربوط به نهاد قدرت صرف شده است; حتى در دوره مشروطه خواهى (1285 ه. ق.) کهاندیشه ایرانى - اسلامى در مواجهه با اندیشههاى دوره مدرنیته، یا بدیلها و برخى نظامهاىسیاسى جدید آشنا مىشود، همچنان بر تحفظ سنت مزبور اصرار دارد و تنها با افزودن قیدمشروطه به پیکره همان سلطنت موجود، چیزى از آن نمىکاهد; در حقیقت مشروطه، درامتداد همان سنتى است که به نظام سیاسى اصالت نمىبخشد; حتى در سالهاى پیش ازشهریور 1320 که رادیکالیزم اسلامى در شکل و قواره جمعیت فدائیان اسلام ظهور مىکندومفاسد و انحرافات اخلاقى و اجتماعى را معلول نهادهاى تجدد و نیز نظام منحط وغاصبشاهى در ایران مىداند، چنین سنتى شکسته نمىشود و بنابر آنچه در «راهنماى حقایق»،نوشته سیدمجتبى نواب صفوى، رهبر فدائیان اسلام آمده، نظام سیاسى موجود با همه اجزاوعناصرش; یعنى سلطنت به همراه چهارده وزارتخانه و مجلس شوراى ملى پذیرفتهمىشود و تنها براى اسلامى کردن آنها توصیههایى مانند همان اندرزنامه نویسانگذشته،ارائه مىکند.
هر چند عدهاى به علت ضعف بنیانهاى علمى در نواب صفوى، تفکیک میان شکل ومحتواى دولت در نظریه سیاسى وى را برخاسته از تأملات تئوریک او ندانستهاند، ولى بهنظر مىرسد که این دوره باید در امتداد همان سنت جارى فهمیده شود; دورهاى که هنوز میانشکل و محتوا پیوندى برقرار نمىسازد و همّ و غم خود را مصروف اسلامى کردن نظامسیاسى موجود کرده است.
مشابه همین تلاش، چند سال پیش از «راهنماى حقایق» (1329) در نوشتههاى امامخمینى در «کشف الاسرار» (1323) مشاهده مىشود; امام خمینى در این اثر، علىرغمانتقادهاى تند علیه وضع موجود، نظام سیاسى موجود را به شرط رعایت شریعت محمدى،اجمالاً (که بعداً صورت جدلى به خود مىگیرد) مىپذیرد. این مسأله که آیا نواب صفوىدرنگارش «راهنماى حقایق» از کشف الاسرار تأثیر پذیرفته یا خیر، مهم نیست، مهم
|152|
این است که هر دو اثر در زمینه (contex) و سنت واحدى معنامىیابند و منسلخ کردن آنها از زمینه مذکور، از تفسیر روشن هردواثر جلوگیرى مىکند.
جدا از جریان رادیکال اسلامى که جریانى بریده از نهاد مرجعیتحوزه بود، در درون حوزه نیز، چه در دوره زعامت مرحوم شیخعبدالکریم حائرى و چه در دوره مرجعیت تامه مرحوم بروجردى،وضع به همین منوال بود و نظریه سلطنت در نهایت جنبه مبالغهآمیزآن یعنى سلطنت مشروطه، نظریهاى مطلوب قلمداد مىگردید; بهدیگر سخن، در این دوره، هم نیروهاى رادیکال و هم نیروهاىمحافظه کار، نه تنها طرح بدیلى براى نظم سیاسى موجود نداشتند،بلکه هر دو نظم سیاسى موجود را مىپذیرفتند; تنها نقطه تمایز این دوجریان به نوع انتقادات آنها از وضع نابسامان و مفسده برانگیز آندوره بود که به صورت طبیعى روش خشونتآمیز جریان رادیکال بهمذاق جریان محافظه کار خوشایند نبود، به همین دلیل نه از آن، درقبال تعدّیات دولت حمایت مىکرد و اگر فرصتى نیز به دستمىآورد، شهریه ماهانه آنهارا قطع، از ورود آنها به مدرسه فیضیهجلوگیرى مىکرد.
علىرغم این که امام خمینى(قدس سره) در اوایل دهه چهل، به مخالفتعلنى با محمدرضا شاه پرداخت و حوزه علمیه قم را نیز به رویارویىغیرقابل بازگشت با رژیم کشاند، حوزه علمیه همچنان در حصارهمان سنت گذشته، نظریه سلطنت را قبول داشت و امیدوار بود کهرژیم پهلوى با انتقادات جسورانه امام خمینى، از تصویب قوانینغیرشرعى دست بکشد و موجبات مکدّر شدن خاطر عالمان دینى رافراهم ننماید. این همان سنتى است که امام خمینى متأثر از آن، رهبرىمخالفت با شاه را برعهده گرفت; با این تفاوت که ایشان بیش ازسایرین، نسبت به نظام سیاسى موجود ظنین بود و امید چندانى بهاجراى شریعت در درون این نظامنداشت. این بدگمانى که برخاسته
|153|
از تجربه تاریخى امام خمینى از عملکرد نامطلوب سلطنت پهلوىونیز غیرمنعطف بودن اقتدار محمدرضا شاه بود، او را قانع کرد کهمشکلات سلطنت به اندازهاى پیچیده و وخیم است که حتىمشروطیت هم نمىتواند مرهمى بر زخمهاى کهنه آن باشد.
این که مشروط چرا، نه در گذشته و نه آن روز، نمىتوانست رافعمشکلات سلطنت در ایران باشد برخاسته از تحلیل کاملاً سنتى امامخمینى از سرشت استبداد بود; اساساً استبداد ودر تعبیرى سنتىتر ازامام خمینى، «قلدرى»، صفت رذیلهاى است که بر اثر عدم تهذیب درنفس آدمى ظهور کرده، به تدریج به ملکهاى پایدار تبدیل مىشود. اگردارنده چنین خصلتى، بر اریکه قدرت تکیه زند و دولتى بر پا کند کهمنویات و خواستههاى نفسانى خود را به قطعیت برساند، نهادهاىبیرونى آن در جامعه، غایت وجودى انسان; یعنى استکمال نفس را بهمخاطره مىاندازد; از اینرو، استبداد وصف سلطان است، نه خصلتسلطنت و چنان که در احادیث اسلامى آمده، وجود دو دسته ازسلاطین عادل و جائر در متون اسلامى نشانگر روایتى است که امامخمینى از استبداد، به عنوان امرى عارضى و وصفى نفسانى در نهانسلطان - نه نهاد سلطنت - دارد.
از این رو، استبداد در نظر امام خمینى، به عنوان ریشه همه مفاسد،خصلتى سنتى دارد که تنها مىتوان از منظرى اخلاقى به تحلیلسرشت آن در جدال قواى درونى انسان و سیطره قوّه غضبیه بر سایرقوا دست یافت; این در حالى است که مشروطه به عنوان برون رفتى ازبحرانهاى آن روز جامعه ایران، یک نهاد یا یک ساخت است کهخصلتهاى بیرونى آن، تنها گره از کار سلطنت مىگشاید، به همینعلت هم نمىتواند مشکل درونى نهان سلطان را حل نماید. از اینرو،باید چارهاى دگراندیشید تا بدین وسیله مشکل را در همان جایى کهظهور کرده، سامان داد و این همان نظریه «ولایت فقیه» است. البته باتأکید بر این نکته که امام خمینى صرف عادل بودن در رأس هرم را
امام خمینىبا طرح تفصیلى نظریهولایت فقیهدر سال1348 شمسىو پیشنهادجایگزینىحاکمى عادلو آگاهبه شریعتاسلامى،با برونرفتىپاى به میداننهادکه با برون رفتمشروطیت،که در آن دورانبه عنوانگفتمان مسلّطهمچنانبر تحفظشاه موجودصحه مىگذاشت، سرناسازگارىداشت.
|154|
شرط لازم مىداند و نه کافى که این نیز در بستر فقاهت رخ مىدهد در واقع فقیه بودن حاکمویژگى دیگرى است که او را در درون و بیرون متعهد به اجراى احکام منور اسلام مىنماید.
بدین ترتیب امام خمینى با طرح تفصیلى - که قبلاً به طور اجمال از آن در کشف اسرار ورساله اجتهاد و تقلید سخن گفته بود - نظریه ولایت فقیه در سال 1348 شمسى و پیشنهادجایگزینى حاکمى عادل و آگاه به شریعت اسلامى، با برونرفتى پاى به میدان نهاد که با برونرفت مشروطیت، که در آن دوران به عنوان گفتمان مسلّط همچنان بر تحفظ شاه موجودصحه مىگذاشت، سرناسازگارى داشت; با این همه، مشکل دیگرى که بر زمین مانده بود واین جابجایىِ پیشنهادى رافع آن نمىشد، اصل سلطنت بود که به دلیل ابتنا بر نظم مقدس به نام«اشه» یا «جهانىبینى خیمهاى»، بر روح و روان ایرانیان حکمرانى مىکرد. اندیشه شاهى یانظم سلطانى نظمى بود که ایرانیان حتى پس از اسلام به آن مشروعیت دینى بخشیدند و بناى«فرّه ایزدى» آن را در سپهر اندیشه ایرانى به «ظلّ اللهى» در اندیشه اسلامى تغییر دادند; البتهدر دورهاى که ایران زمین در خلافت بزرگ اسلامى محو گردید، نه تنها سلطنت، بلکه به قولابن خلدون سرزمینى به نام ایران هم وجود نداشت. با به قدرت رسیدن سلسله صفویه ورسمیت یافتن تشیع در آن، در سال 908 ه' .ق. هم سرزمین ایران هویت یافت و هم سلطنتشیعى در قبال خلافت سنیان قد علم کرد.
از اینرو، حضور ملموس و هژمونیک سلطنت، که به ویژه در دوره پهلوى، به شدتخصلتهاى غیرمنطقى به خود گرفته بود، مسیر را بر هر برون رفتى، حتى مشروطیت،مسدود مىکرد و مانع از تحقق هر باور و آمالى مىگردید. این خصلتها که در نظریه سیاسىامام خمینى به دو دسته «ذاتى» و «عرضى» تقسیم مىشد، خود دلیلى بر لزوم سرنگونىسلطنت به حساب مىآمد که در ادامه به آنها اشاره خواهیم کرد:
الف) ذاتیات سلطنت
1. در نظام سلطنتى، نخستین شاه با تغلّب و زور به قدرت مىرسد و سپس سلطنت دراعقاب ذکور او تداوم مىیابد; از این رو، سلطنت همیشگى است و تنها به هنگام بروز علل وعوامل متعددى، چون مرگ شاه، مغلوب شدن شاه در پیکار با دشمن و در نهایت قدرتمندشدن سایر مدعیان سلطنت متزلزل شده، به صورت دورهاى از راههاى خشونتآمیز، ازشاهى به شاه دیگر منتقل مىگردید;
|155|
«من مخالف اصل سلطنت و رژیم شاهنشاهى ایرانهستم; به دلیل این که اساساً سلطنت نوع حکومتى استکه متکى بر آراى ملت نیست، بلکه شخصى به زورسرنیزه بر سرکار مىآید و سپس با همین سرنیزه، مقامزمامدار را در خاندان خود به صورت یک حق قانونى برمبناى توارث بر مردم تحمیل مىکند... طومار سلطنت درطول تاریخ، چیزى غیر از این نبوده است.»
[1]
2. در نظام سلطنتى، قدرت سیاسى قدرتى غیرمسؤولونظارتناپذیر است;
«سلطنت این طورى است که یک کسى که سلطانشد،دیگر او بیخ ریش مردم است; یک همچون آدمىهرچه خلاف بخواهد بکند، دستش باز است و خوفاینرا ندارد که عزلش بکنند; عزلى توى کار نیست،اوهست تا آخر.»
[2]
3. در نظام سلطنتى، شاه صاحب اختیار و مالک رقاب مردم است،نه نماینده مردم;
«فرق ما بین جمهورى اسلامى و شاهنشاهى این است کهجمهورى اسلامى از مردم است و جمهورى اسلامىرهین همین مردم عادى کشور است، ولى شاهنشاهىمىگفت: نه این طور نیست که من به مردم کارى داشتهباشم; ما خودمان کارها را (انجام مىدهیم); مردم بایدتحت سلطه ما باشند.»
[3]
4. در نظام سلطنتى، قدرت مقدس است و سلطنت ودیعهاى الهى
[1] صحیفه نور، ج4، ص24
[2] همان، ج3، ص140
[3] همان، ج18، ص201
امام خمینى:فرق ما بینجمهورى اسلامىو شاهنشاهىاین است کهجمهورى اسلامىاز مردم استو جمهورى اسلامىرهین همینمردم عادىکشور است.
|156|
محسوب مىشود که در اختیار شاه قرار دارد. امام خمینى ضمن تأکید بر این مطلب که: «گماننکنید که هر که قدرت پیدا کرد، خداى تبارک و تعالى با اوست... سلطنت اگر ظل الله باشد،سلطان اگر ظل الله باشد، پذیرفته است»، مىپرسد; «یعنى چه ظل الله؟ یعنى اینکه همین طورکه سایه انسان هیچ از خودش حرکتى ندارد، الاّض به حرکت انسان، اگر چنانچه سلطانى هیچحرکتى نداشت، الا به حرکت، به تحریک خداى تبارک و تعالى... و همه از خداى تبارک وتعالى بود، رسول الله ظل الله است; غیر رسول الله آنانى که نزدیک به رسول اللهاند، نزدیکبه ظل اللهاند; سلاطین جور ظل ابلیساند; میزان در تشخیص سلطان جائر و سلطان عادلهمین است; آن که ابلیس است، حتى کلمه ظل الله را هم غصب کرده است.»
[1]
ب) عرضیات سلطنت
1. دین ستیزى و اسلامزدایى; این ویژگى از محورىترین انتقادهاى امام خمینى علیهسلطنت پهلوى در طول پانزده سال تبعید است. در بیانى از امام خمینى آمده است:
«رژیم پهلوى با رژیمهاى سابق و دولت اموى و عباسى... در یک معنا مشترکبودند و آن این که نمىخواستند، اسلام آن طور که هست، تحقّق پیدا کند... اینهامىدیدند که اگر اسلام را به نحو پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) بخواهند ارائهبدهند...، نمىتوانند دیگر کاخ داشته باشند.»
[2]
2. استبداد و دیکتاتورى; چنان که پیشتر گفته شد، استبداد از ویژگىهاى سلطان است،نه سلطنت; از اینرو، اتصاف سلطنت به استبداد همانند متصف کردن سلطان به آن،جنبهاىکاملاً عرضى دارد; با این همه تداوم این خصلت در سلطنتهاى ایرانى، استبداد را بهیکى از اجزاى لاینفک آن تبدیل نموده است، که چارهاى براى رفع آن جز سرنگونى سلطنتوجود ندارد.
[3]
3. وابستگى به اجنبى; به موازات ازدیاد قدرت غربىها از یک سو و تضعیف تدبیرودرایت دولتمردان ایرانى از سوى دیگر، شاهان ایران از دوره ناصرى به بعد، براى بقاىخود به اجانب روى آوردند و به تدریج دست آنان را براى دخالت در امور داخلى این
[1] همان، ج5، ص173
[2] همان، ص199
[3] همان، صص90 - 89
|157|
سرزمین گشودند. این وابستگى از نگاه امام خمینى، موجب خلق گونهاى از سلطنت; یعنى«سلطنتى انتصابى»
[1] شد که با دورههاى پیش تفاوتى اساسى داشت.
از این رو، خصلتهاى جوهرى و عرضى سلطنت، از آن نهادى موروثى،مسؤولیتناپذیر، غیرمنعطف و مقدس ساخته بود که بقا و تداوم آن، حیات سیاسى را مختلو سرنگونى آن را در دستور کار قرار داده بود. گرایش به سرنگونى سلطنت که از اواخر دههچهل، اجمالاً بیان و در آستانه بحران 1356 به صورت جدى پیگیرى شد، در واقع همانگسستى بود که پس از قرون متمادى، اندیشه شاهى مبتنى بر جهانبینى ضمیمهاى را فروریخت و براى همیشه مسیر تاریخ را در ایران عوض کرد.
با فروپاشى نظام شاهنشاهى در ایران، وارد عصر جدیدى مىشویم که به «عصرجمهوریت» شهرت یافته است.
جمهورى در روایت امام خمینى، بیشتر به وضعیتى نظر دارد که داراى خصلت دوگانهسلبى است; نخست آن که جمهورى; یعنى ساختارى که قدرت در آن ارثى نباشد; اگرسلطنت به ساختارى اطلاق شود که قدرت در آن ارثى باشد، جمهوریت ساختارى است کهارثى بودن از آن منسلخ مىگردد.
دوم این که جمهورى، ساختارى است که خصلت رعیت را از مردم منسلخ و آنان را بهعنوان شهروند در برابر اقتدار و اختیارات دولت ذى حق و ناظر معرفى مىکند.
برآیند این دو خصلت سلبى که در نظام شاهى، خصلت ایجابى به حساب مىآمدند،نظامى مشتهر به جمهوریت است و امام خمینى نیز از این واژه مطالبى بیش از این ندارد.چنان که گفته شد جمهوریت در نظریه سیاسى امام خمینى جنبه تئوریک ندارد; یعنى اساساًایشان به واژه جمهورى و بالاخص «دموکراسى»، نگاه مدرن ندارد و آنها را براساس یکتحلیل کلان و مبتنى بر بنیادهاى جدید، وارد عرصه اندیشه خود نکرده است; به همین دلیل،وقتى جمهورى را به کار مىبرد، بنابر همان سنت ارسطویى، میان قالب و محتوا تمایز مىنهدو دوباره اصالت را به محتوا مىدهد و همچنان شکل و نوع رژیم سیاسى را مقصود بالعرضمىخواند.
[2] قالب لازم براى رسیدن به محتوا و نیز چگونگى توزیع قدرت، به «شرایط ومقتضیات جامعه»
[3] وابسته است که به وسیله خود مردم تعیین مىگردد; با این همه، به نظر
.13 همان، ج2، صص12-13
.14 همان، ج2، ص159
.15 همان، ص260
|158|
امامخمینى، «جمهورى» بهترین قالبى است که ما را به «محتواى اجتماعى رژیم سیاسى آیندهوترقى جامعه»
[1] مىرساند و نسبت به تشکیل حکومت اسلامى امیدوار مىکند. در مرتبهبعدى جمهورى تنها یک پیشنهاد است و امام خمینى قصدى بر تحمیل آن ندارد و آن رابههمهپرسى مىگذارد; در عین حال او گمان مىکرد که مردم به پیشنهادش رأى منفىنخواهند داد.
گزاره نخست: «شکل حقوقى رژیم اهمیتى ندارد. بلکه محتواى آن مهم است»[2]
گزاره دوم: «تعیین نظام سیاسى، با آراى خود مردم خواهد بود»[3]
گزاره سوم: «ما نظام جمهورى را به آراى عمومى مىگذاریم»[4]
گزاره چهارم: «چون ملت، ملت مسلم است و ما را هم خدمتگزار خود مىداند، حدس مىزنمکه به پیشنهاد ما رأى مثبت بدهد»
بدین ترتیب، «جمهورى» رژیمى است که در شرایط و احوال آن روز جامعه ایران کهتوارث قدرت و نیز رعیت انگارى ملت از ویژگىهاى بارز آن به حساب مىآمد، بهترینقالب محسوب مىشود و مىتواند به عنوان بدیلى مناسب، جایگزین سلطنت گردد; با اینهمه، چون مفروض امام خمینى آن است که مردم ایران مسلمان هستند و به اجراى شریعتمحمدى(ص) علاقه دارند و به پیشنهاد ایشان اعتماد مىکنند، به ترکیب «جمهورى اسلامى»رأى خواهند داد.
به همین دلیل، خارج کردن قدرت از گردونه توارث، به مفهوم تلازم یا ترادف جمهورىبا دموکراتیک نیست. برقرارى جمهورى الزاماً به برقرارى دموکراسى منتهى نمىشود. شایدبه همین علت، امام خمینى حتى پس از استقرار جمهورى، همچنان از باز تولید استبداد درکالبد جمهوریت در هراس بود و همواره تلاش مىکرد تا مفرى براى ممانعت از احیاىمجدد استبداد در عصر جمهوریت بیابد. اگر در نظام شاهى، ملکه استبداد به نهان سلطانرجوع مىکرد، همان حادثه; یعنى غالبیت نیروهاى شر، مىتواند نیروها، احزاب و جناحهاىسیاسى جمهورى را به استبداد گروهى کشانده، مانع تحقق حقوق از دست رفته ملت شود;اگر براى زایل کردن ملکه رذیله استبداد، برون رفت مشروطیت نمىتوانست راهکار مناسبى
[1] همان، ص159
[2] صحیفه امام، ج4، ص3
[3] صحیفه نور، ج3، ص2
[4] همان، صص258-295
|159|
براى به کنترل در آوردن آن تبدیل شود; طبعاً جمهورى هم نمىتواند آن ملکه انباشته شدهگروهى را سروسامان دهد.
مهمترین پرسشى که در اینجا مطرح مىشود این است که امام خمینى براى جلوگیرى ازباز تولید مجدد استبداد در عصر جمهورى، چه چارهاى اندیشیده است؟
در ابتدا امام خمینى پاسخ روشنى نمىدهد و مسیرى را بر مىگزیند که خطوط متقاطع آن،روایتگر اندیشه خود را با مشکل مواجه مىسازد. این مشکل برخاسته از آن است که از یکسو با پذیرش برخى از قواعد و ارکان دموکراسى; مثل آزادى احزاب سیاسى، حتى احزابمارکسیستى، آزادى مطبوعات و محور قرار دادن رضایت مردم و بالتبع مقدم کردن آن برتشخیص مصلحت جویانه دولتىها و... علاقه وافرى که به سوق دادن جمهورى به وضعیتىدموکراتیک دارد، از سوى دیگر، بىاطمینانى و اضطراب از احیاى حکومت اسلامى دردرون نهادهاى کاملاً مدرن، او را در همان زمان که به سوى وضعیتى دموکراتیک پیشمىرفت، به عقب بر مىگرداند.
این بیم و امید موجب بروز حالتى در اندیشه سیاسى ایشان شده است که «نه این استو نهآن، و هم این است و هم آن»; «آن» به وضعیت مدرن اشاره دارد و «این» حاکى از سنت است;در عین حال که ناقد سنت و تجدد است، واجد آن دو نیز هست; به همین دلیل است که همبرخى از راهکارهاى مدرن را مىپذیرد و هم براى جلوگیرى از بازتولید استبداد، در فرجاماندیشه سیاسى خود، با احیاى مجدد نظریه ولایت فقیه و حاکم و ناظر قرار دادن آن برجمهورى اسلامى، به همان راهکارهاى سنتى، یعنى کنترل کنندگى درونى روى مىآورد.البته این بدان معنا نیست که از کنترلهاى بیرونى غافل باشد.
نشانهشناسى واژه «جمهورى» در نظریه سیاسى امام خمینى، ما را به این نتیجه رهنمونخواهد کرد که این واژه فاقد استعمالات مدرن در آثار و کلمات امام راحل است; به همیندلیل، روایتگر اندیشه سیاسى امام خمینى، همواره باید خود را قانع کند که با عاریت گرفتنواژههاى مدرنى چون جمهورى ما به عنوان یک نظریه سیاسى در سنت روشنگرى نهارسطویى، نمىتواند به کنه اندیشه آن فقید راه یابد; به عبارت دیگر، هر چند استفاده از چنینواژگانى که بر مد روز منطبق است، به منظور فهم بهتر اندیشه سیاسى امام خمینى صورتمىگیرد، ولى چنین تلاشى، نه تنها ما را به درون مایه آن اندیشه نزدیک نمىکند، بلکه در عینقرابت دورتر مىسازد. به طور قطع یکى از پیامدهاى مهم این تلاش ناموفق، تطویل
|160|
منازعات فکرى میان جناحهاى سیاسى، درباره دموکراتیک بودن یا نبودن اندیشه سیاسىامام است; از این رو، روایت اصیل اندیشه سیاسى آن فقید نیازمند زدودن زوائدى این چنیناست که خود به درون فهمى آن اندیشه در امتداد سنت ارسطویى نیاز دارد.
گذشته از سرنوشت واژه جمهورى، اصطلاح دموکراسى نیز چنین سرنوشتى دارد; بهویژه آن که امام خمینى به عمد درباره دموکراسى موضعى صریح گرفته است; امام خمینى درقبال صراحت مفهوم «اسلامى» بودن جمهورى، اذعان مىکند که دموکراتیک یا دموکراسىمعناى واضحى ندارد; «دموکراتیکى که در طول تاریخ پیراهنش
[1] را مرتب عوض کرده ومعانى مختلفى به خود گرفته است، نمىتواند محتواى نظام ما باشد، ما دموکراتیک سرماننمىشود، براى این که دموکراتیک در عالم، معانى مختلفى دارد;
[2] در آمریکا یک مفهوم داردو در شوروى مفهومى دیگر، افلاطون یک چیز مىگفت و ارسطو چیز دیگر;
[3] وانگهى درکجاى دنیا واقعاً به دموکراسى عمل شده است که این چنین اینها از آن حمایت مىکنند;کجاست؟ کدام مملکت] است[اینها نمىفهمند که این همه دموکراسى که در عالم معروف را شما سراغ دارید؟ این ابرقدرتها کدام یکىشان به موازین دموکراسى عمل کردهاند؟!»
[4]«حال که الفاظى از قبیل دموکراتیک و دموکراسى مفهوم روشنى ندارد; قبولش نمىکنیم. ماآن که پیشمان مطرح است، اسلامرا مىشناسیم; یعنى مىدانیم که احکامش چیست و چهوضعى دارد و جمهورى هم اسمش را مىدانیم چیست؟»
[5]
شاید امام خمینى به راستى از تنوع مدلهاى دموکراسى و نیز تغییر مفهومى آن، در کناربرخى سأ استفادههایى که رژیمهاى سیاسى از این واژه مىکنند، نمىتوانست خود را قانعکند که غایات حکومت اسلامى، به صورت موفقیتآمیزى از درون دموکراسى سربرآورد;به همین دلیل دموکراسى حقیقى را نه در اندیشه مغرب زمین، بلکه در اسلام جستوجومىکرد. شبیه این انتقادات را مىتوان در گفته برخى روشنفکران مدرن هم مشاهده کرد;«کوهن» معتقد بود دموکراسى معناى حقیقى خود را از دست داده است، یا «اندرو»، اذعاننمود که مفهوم مردم در دموکراسى دائماً در حال تغییر است.
[1] صحیفه نور، ج11، ص129
[2] همان، ص22
[3] همان، ج10، ص155
[4] همان.
[5] همان، ج11، ص22
|161|
از این رو، دموکراسى همانند جمهورى، اما به گونهاى دیگر، با شاکلهاى تئوریک پذیرفتهیا ردّ نشده است; بلکه بیشتر بر اثر مشاهدات تجربى، اذن ورود به ساحت اندیشه آن فقیدیافته است. به همین دلیل نمىتوان از میزان به کارگیرى واژه دموکراسى در اندیشه و بیان امامخمینى پرسش کرد که ایشان، کدامیک از مدلهاى دموکراسى را پذیرفته و دیگرى را نفىکرده است؟ آیا مدل پیشنهادى او چیزى شبیه مدل شومپیتر است یا خیر؟ چرا که همه اینپرسشها، فرع بر پذیرش دموکراسى در روایت غربى است؟ اما این که چرا امام خمینى دربین سالهاى 1354 تا 1368، هفتاد بار از واژه دموکراسى استفاده کرده است، ممکن استروایتگر اندیشه او را متوهم سازد که آن فقید، دموکراسى را ولو با جرح تعدیلاتى اسلامى یابومى پذیرفته است، به همین دلیل نیز سعى نماید تا براساس رهیافتى کاملاً مدرن، اندیشهسیاسى امام خمینى را به زعم خود بازخوانى کند.
در مقابل، برخى دیگر به منظور گریختن از چنبره روایتهاى مدرن، به کارگیرى واژهدموکراسى توسط ایشان را از باب محاجه و مجادله با مخالفین داخلى و خارجى قلمدادمىکنند. تفسیر این گروه که بیشتر طرفدار قرائتى غیردموکراتیک از حکومت دینى هستند،براین اساس است که «در زمانى که غرب از وقوع یک انقلاب بنیادگرا که جنبه غربستزیزىاش شدت مىیافت، نگران بود. امام خمینى توانست با تکیه بر واژگان مهم عصرمدرنیته، مثل دموکراسى، نگرانىهاى آنان را فرونشاند».
[1] این شیوه از برخورد که درفقهاسلامى به قاعده الزام شهرت دارد، سابقاً نیز در سیره سیاسى ایشان در تمسک بهقانوناساسى مشروطه رخ داده است; عدم درک چنین برداشتى از سیره جدلى امام خمینىموجب شده است که «یان ریشار» تصور کند امام خمینى، سلطنت را به صورت ضمنىپذیرفته است.
[2]
سال میزان به کارگیرى کلمه دموکراسى درصد فراوانى
1354 1 43/1
1356 2 86/2
1357 31 28/44
1362 1 43/1
1368 10 43/1
مجموع 70 100%
[1] امام خمینى و دموکراسى، دکتر بهرام اخوان کاظمى، کتاب نقد، شماره 20 و 21، ص27
[2] ریشههاى انقلاب ایران، نیکى کدى، ترجمه عبدالکریم گواهى (تهران: قلم 1369)، ص309
|162|
اندیشهامام خمینىماهیتىکاملاً مردمىدارداما براىنشان دادنچنین ماهیتىلازم نیستبه سراغواژگانىمثل جمهورىو دموکراسىرفتچون استقراراین مفاهیمدر اندیشهآن فقیدبه همان معنایىکه دیگرانتصور مىکنندبه کارنرفتهاند.
برخلاف هر دو روایت، همچنان این مقاله بر این نکته پاىمىفشارد که در تحلیل قرائتى دموکراتیک یا غیردموکراتیک ازاندیشه سیاسى امام خمینى، نباید چندان از واژگانى استفاده شود کهدر این مقاله از آنها سخن گفتیم به جاى استفاده از واژه جمهورى ودموکراسى، بهتر است به سراغ کلمه «مردم» و «ملت» برویم. این دوکلمه که به ترتیب در صحیفه امام، 1212 و1523 بار به کار رفتهاند،واژگانى هستند که اولاً غموض و پیچیدگى مفهومى ندارند و ثانیاً درذهن، بلکه به واقعیاتى اشاره دارند که در جهان خارج در حال دست وپنجه نرم کردن با زندگىاند. آنها همان کسانى هستند که امام خمینى بهآنان عشق مىورزید و آرزو مىکرد تا بدون آنان، خود به تنهایى مسیرسیر الى الله یا غایت وجودى انسان; یعنى استکمال نفس رانپیماید;آنها همان رعیت انگاشته شدگان تاریخ هستند که راهى جز رهایىندارند ورهایى از بند رعیت نیز غایت قصواى آن فقید است.
فرجام سخن
با مرورى بر مطالب گفته شده، به نظر مىرسد که اندیشه امامخمینى ماهیتى کاملاً مردمى (اگر علاقمندید بگویید دموکراتیک)دارد اما براى نشان دادن چنین ماهیتى لازم نیست به سراغ واژگانىمثل جمهورى و دموکراسى رفت چون استقرار این مفاهیم در اندیشهآن فقید به همان معنایى که دیگران تصور مىکنند به کار نرفتهاند.
و شاید علت تطویل مجادلات اخیر درباره رابطه اسلامودموکراسى در اندیشه امام همین تصور باشد. از اینرو، پیشنهادمىشود در تحلیل این مسأله مستقیماً به سراغ مفهوم مردم یاملتبرویم و از آن منظر به جایگاه والاى مردم در مشروعیت و یامقبولیتدهى آنها در نظریه سیاسى امام بپردازیم.
اندیشه امام خمینى ماهیت کاملاً مردمى دارد اما براىنشان دادن چنین ماهیتى لازم نیست به سراغ واژگانى مثلجمهورى و دموکراسى رفت، چون بکارگیرى این مفاهیم دراندیشه ایشان به همان معنایى که در تصور دیگران است بهکار نرفتهاند.
*. دانشآموخته حوزه و دانشجوى دکتراى علوم سیاسى.
|146|
برخلاف مودودى و منیرالحسینى، که به شدت با هر گونه چهارچوب نظرى براى تبییندموکراتیک از حکومت دینى مخالفاند،
[1] نوگرایان اسلامى پیوند وثیقى با مردمسالارى دارند.در واقع نوگرایان، در وضعیت ایجابى خود، از طریق پیوند زدن دین با مردم شناخته مىشوند; اینکه حقوق مردم در این پیوند چقدر است، در حاشیه هویتیابى نوگرایان اسلامى قرار دارد; اصلپیوند مهم است و بدون آن، مفهومى به نام نوگرایى اسلامى ظهورنمىکند.
با این همه، تبیینهایى که گروههاى مختلف نوگرایى اسلامى از پیوند اسلام و دموکراسىارائه کردهاند، متنوع است. این تنوّع که در پى یافتن شباهتهاى نظرى میان اسلامودموکراسى یا اثبات سرشت دموکراتیک اسلامى است
[2] به صورت اجمالى عبارت است از:
1. سازگارى و بدیلیابى نهادهاى دموکراتیک موجود با نهادهاى مدنى صدر اسلام; مانندبیعت و شورا.
2. انطباق فلسفه سیاسى دموکراسى با فلسفه سیاسى اسلام.
3. مشروط کردن دموکراسى غربى و تلقّى آن به مثابه زیر مجموعهاى از آیین اسلامومندرج در آن.
4. پذیرفتن دموکراسى به مثابه یک روش حکومت در اسلام.
5. تأویل مجدد مفاهیم دموکراتیک در سنت اجتهادى اسلام و تحلیل زبانى اسلام.
[3]
گذشته از نقد و ابرامهایى که بر هر یک از این تلاشها وارد است، استقرار مسألهدموکراسى در کانون توجه نوگرایان اسلامى، نظریههاى مربوط به حکومت دینى را واردمرحله جدیدى از چالش کلان سنت و تجدد کرده است. این چالش که در حوزه ایران، بهویژه با وقوع انقلاب اسلامى، به یکى از جدالهاى فراگیر فکرى - سیاسى گروههاى مختلف;اعم از نوگرایان و سنتگرایان تبدیل شده، بر چگونگى تعامل اسلام و دموکراسى در اندیشهسیاسى امام خمینى(قدس سره) تکیه زده است. در حقیقت احیاى سنتهاى گذشته و دمیدن روح ودرونمایه گذشته در مهندسى جدید، که مهمترین زاده تفکر سیاسى امام خمینى(قدس سره) است،آغازگر چنین مجادله دامنهدارى در ایران امروز به حساب مىآید.
[1] جهت اطلاعات بیشتر ر.ک.به: حائرى، عبدالهادى، آزادىهاى سیاسى و اجتماعى از دیدگاه اندیشهگران مسلمان(مشهد، جهاد دانشگاهى 1374).
[2] عنایت، حمید، اندیشه سیاسى اسلام معاصر، ترجمه بهأالدین خرمشاهى (تهران، خوارزمى، 1372) ص227
[3] براى اطلاعات بیشتر ر.ک.به: خدورى، مجید، گرایشهاى سیاسى در جهان عرب، عبدالرحمان عالم(تهران:دفتر مطالعات وزارت خارجه، 1369).
|147|
گذشته از این که امام خمینى، چگونه عناصرى از دموکراسى را در اندیشه سیاسى خودمىپذیرد، که پاسخ به آن غایت این نوشتار است، روایتهاى گوناگونى از پیوند دین ومردمسالارى در اندیشه سیاسى امام خمینى وجود دارد که گاه بعضى دسته دیگر را نفىمىکند. تعارض این قرائتها به گونهاى است که گروهى از سنتگرایان، با اصالت دادن بهبخشهاى سنتى اندیشه امام خمینى، در پى به حاشیه راندن بخشهاى مدرن آن هستند و بههمین دلیل نیز حضور واژگانى; مانند دموکراسى در کلمات ایشان را بر «تقیه خوفیه» یا«تقیهمداراتى» حمل کرده و بعضى نیز نسبت دادن تبیینى دموکراتیک به اندیشه امام رادرحکم شر مىانگارند.
این همان روایتى است که جمهورى اسلامى را به مثابه متشابه، به هنگام عرضه برمحکمات اندیشه سیاسى امام خمینى، ناهمخوان و ناهمجنس مىانگارد که مفرّى جز کوفتنآن بر دیوار وجود ندارد. در مقابل، برخى نوگرایان، جمهورى اسلامى را هم ثابت و همعصاره اندیشه آن فقید مىدانند که فهم سایر بخشهاى اندیشه ایشان بر محوریت آن استواراست. ثابتى که ولایت فقیه را متغیرى وابسته به خود مىکند، به دلیل ناهمخوانى با بخشى ازقواعد جمهوریت، به حذف پارهاى از دامنهاش متمایل مىگردد.
ریشه این مجادله به روزگارى باز مىگردد که امام خمینى براى نخستین بار (22 مهرماه1357) در مصاحبه با خبرنگار «فیگارو»، جمهورى اسلامى را به عنوان نظام سیاسىبدیلمعرفى کرد و پس از قرنها، اندیشه شاهى در هر دو روایت آن; یعنى اندیشه«فرّهایزدى» و «ظل اللهى» در سپهر اندیشه ایرانى و اسلامى را شکست و الگوى اندیشهسیاسى جدیدى در قالب جمهورى در ایران را مطرح نمود.
[1] در واقع جمهورى اسلامىبدیلى بود که گسستگى جهان شناسانه با سپهر اندیشه شاهى داشت; سپهرى که حتى وروداسلام به ایران نتوانست آن را درهم بشکند، در انقلاب اسلامى شکسته شد; این که امامخمینى چگونه به این بدیل رسیده بود، چندان اهمیت ندارد، مهم آن است که مقصود او ازجمهوریت چه بود و چگونه مىتوانست با حفظ عناصر و قواعد جمهوریت، به دغدغههاىکاملاً شریعت مآبانهاش سامان دهد؟
علاوه بر این، جمهوریت چگونه مىتوانست از احیاى مجدد استبداد ممانعت به عمل
[1] رجایى، فرهنگ، تحول اندیشه سیاسى در شرق باستان (تهران: قومس، 1372) ص115
|148|
امام خمینىدر نظام سیاسىو بدیل خود،بیش از آن کهاز فلسفهسیاسى مدرنمتأثر باشد،از فلسفهعصر کلاسیکتأثیر مىگیرد;عصرى کهبر کلیتو منظومهفلسفه اسلامىنیزتأثیرى شگرفنهاده است.
آورد و با رعایت قواعد دموکراتیک، خود را با وضعیتى دموکراتیکهمسامان نماید؟
پاسخ به این پرسشها براساس بررسىهاى نشانه شناسانه واژه«جمهورى» در تفکر سیاسى امام خمینى به دست مىآید که در ذیل بهتفصیل از آن سخن خواهیم گفت.
1. معرفت به مفهوم جمهوریت در نظریه سیاسى امام خمینى، بردرک معنایى آن در سنت فلسفى ارسطویى استوار است; در واقع امامخمینى در نظام سیاسى و بدیل خود، بیش از آن که از فلسفه سیاسىمدرن متأثر باشد، از فلسفه عصر کلاسیک تأثیر مىگیرد; عصرى کهبر کلیت و منظومه فلسفه اسلامى نیز تأثیرى شگرف نهاده است.تمایز میان فلسفه سیاسى عصر کلاسیک با فلسفه سیاسى مدرن،درفهم مسأله جمهوریت در تفکر سیاسى امام خمینى به ما یارىخواهد رساند.
نخستین تفاوت میان این دو، تمایز میان طبقهبندى انواع دولتونیز ملاک چنین طبقهبندى است. از آنجا که در یونان باستانتوجهفلاسفه سیاسى بر منبع (source) و دامنه(scope) اقتدارحکومتها معطوف بود، نه به قلمرو اعمال حاکمیت، طبقهبندىدولتها وضعیت ویژهاى داشت; در واقع توجه به نقطهاى6 که قدرتاز آنجا اعمال شد، سرشت قدرت در نظر فیلسوفان سیاسى، ماهیتىهرمیک به خود مىگرفت که اقتدار (Authority) از رأس وقله هرمبهسمت پایین اعمال مىگردد. طبیعتاً قدرت در رأس هرم،یا توسطیک نفر اعمال مىشود، یا توسط عدهاى و یا توسط افراد بسیار، اماازآنجا که حکومتها به علت رعایت مصلحت یا منفعت عمومىحزب، ناب و خالص (RURE) و به علت عدم رعایت چنین امرى،فاسد (corrupt) قلمداد شدند، خود به خود در شش نوعآرایشمىیافتند.
[1] Focal Point
|149|
بسیارىby the many تعدادىby the few یک نفرby the one انواع
داورى
ploityجمهورى aritocracyاریستوکراسى Monarchyمونارشى Pureخوب
Democracyدموکراسى oligarchyالیگارشى grannyتیرانى corupفاسد
از آنجا که مونارشى، آریستوکراسى و جمهورى، هر سه در حفظ منافع عامه مىکوشند،بهترین نوع حکومت هستند; در حالى که تیرانى که منافع شخصى فرمانروا، الیگارشى منافعبرگزیدگان و دموکراسى منافع و نه مصالح توده اکثریت را بر منافع عامه مقدم مىنمایند،فاسد و غیرناب هستند.
این در حالى است که متفکران سیاسى عصر جدید، علاقهاى به استفاده از مفاهیمدوگانهاى چون خوب و بد، بهتر و بدتر و یا خالص و فاسد را ندارند و همانند فلاسفه روزگارقدیم، در پى یافتن بهترین شکل حکومت نیستند. طبعاً به نقطه مرکزى که از آنجا قدرتاعمال مىشود، توجه نمىکنند; چون پیدا کردن جایگاه نهایى قدرت را بىنهایت پیچیدهتر ازآن مىدانند که به سادگى بتوان به آن اشاره کرد و براساس آن، به بررسى تنوع آن پرداخت. بهویژه آن که رشد بىرویه ساختارهاى بروکراتیک، آنچنان دولت را فربه کرده که به کلى دولترا از سادگى انداخته است; به همین دلیل، این متفکرین دوست دارند دولتها را به میزانکنترلى که برعرصه عمومى و خصوصى جامعه دارند، طبقهبندى کنند; براى مثال به دولتى کهعلاوه بر کنترل عرصه عمومى، تمام فعالیتهاى شخصى شهروندان را تحت نظارت وکنترل خود دارد، دولت توتالیتر (totalitarianism) مىگویند; همانند حکومت فاشیسم درایتالیا و نازیسم در آلمان که دو نمونه عالى از دولتهاى توتالیتر در عصر جدید هستند. بهعکس، دولت هایى که دامنه اقتدار محدودى دارند وعوامل بازدارنده، اقتدار آنها را دردرون مرزهاى قانونىشان محدود مىسازد، به دولتهاى مشروطه خواه(ConstitutionAlism) یا دموکراسى مشروطه شهرت دارند.
2. نکته دوم، تمایز میان مفهوم دموکراسى و جمهورى (republican) است که به اشتباهتلقى واحدى از آنها مىشود، در حالى که جمهورى، تنها در مقابل نظام سیاسى مبتنى برسلطنت به کار مىرود، نه همسنگ با دموکراسى; در واقع اگر نظام شاهى حکومتى است کهقدرت در آن ارثى (hereditary) است و قدرت سیاسى از پدر به اعقاب ذکور، به مثابه ما ترک
|150|
دست به دست مىشود; نفى آن، یعنى نظام سیاسىاى که قدرت در آن ارثى نباشد جمهورىاست اما این طور نیست که جمهورى با دموکراسى، رابطه ارگانیک یا پیوستگى منطقى(logical connection) داشته باشد و تلازم و حتى ترادفى میان این دو وجود ندارد.
جمهورى، تنها نافى ارثى بودن قدرت است، اما در مورد این که در وضعیت ایجابى خود،محقق دموکراسى است یا خیر، پاسخ روشنى نمىتوان داد; هم مىتواند به یک نظام سیاسىکاملاً دموکراتیک تبدیل شود مثل جمهورى فرانسه، هند و ژاپن، و هم مىتواند به یک روشکاملاً غیر دموکراتیک رخ نماید; مثل جمهورى وایمار در سال 1939م.
3. در سنتِ این نظریه، نخست آن که میان قالب و محتواى دولت تفکیکى صورتمىگیرد و پس از آن محتوا به علت غایى بودنش، مقصود بالذات و بالطبع قالب، مقصودبالعرض محسوب مىگردد; این تمایز که در بنیانهاى تئوریک خود، وامدار تفکر سیاسىارسطو است، یکى از مهمترین ویژگىهاى اندیشه عصر کلاسیک است که تا زمان ظهوراصحاب قرارداد اجتماعى در غرب، بر اندیشه سیاسى مغرب زمین تأثیر نهاده است; چنان کهپیشتر گفته شد، در نظر ارسطو مصلحت یا منفعت عمومى، به اندازهاى اهمیت دارد که هرقالبى از دولت که آن را تأمین نماید، مشروعیت مىیابد و دولت خالص و ناب به حسابمىآید; به همین دلیل، در نظر ارسطو دولتهاى مطلوب در نوع واحدى انحصار نداشت ومىتوانست در مونارشى، اریستوکراسى و جمهورى تبلور یابد. در واقع پیوند وثیقى کهامروزه میان نظام سیاسى و محتواى آن مشاهده مىشود، خصلت اندیشه مدرن است که ازدوره قرارداد اجتماعى به این سو، براندیشه سیاسى غرب سایه افکنده است; در اندیشهمدرن براى مثال وقتى «جمهورى» در مقابل نظریه سلطنت به کار مىرود، خود یک نظریهاست، نه فقط یک قالب، نظریهاى که داراى عناصر و ویژگىهاى ویژهاى است که هرمحتوایى نمىتواند به راحتى در آن حلول کند.
این سنت که از طریق فلسفه یونانى وارد حوزه تمدن اسلامى شده است، طىدورههاىمتمادى به عنوان نظریه سیاسى غالب متفکرین اسلامى پذیرفته شد و در درونهمین تمدن، بنیادهاى تئوریک به خود گرفت. در واقع دغدغه فراگیر عالمان اسلامىبراىاجراى شریعت و احکام اسلامى موجب مىشد تا محتوا نسبت به قالب ارجحیتبیشترى بیابد; چرا که مهم پیاده کردن شریعت محمدى بود که در هر قالبى مىتوانستتحققیابد; چه این قالب خلافت باشد و چه سلطنت، چه کافرانى چون مغولان اجراى احکام
|151|
اسلامى را وجه همت خود کنند و چه مسلمانان; چه به زور و تغلب قدرت را مصادره کنندوچه به بیعت.
همه این وجوه، جنبه فرعى و صبغه عرضى دارند; آنچه در محور و مرکز دغدغه آنهاقرار دارد، اصل شریعت است که پیوندى با نظام سیاسى ندارد; به همین دلیل بخش عمدهاىاز تلاش عالمان اسلامى، براى اسلامى کردن رفتار ملوک و سلاطین و شرعى کردن امورمربوط به نهاد قدرت صرف شده است; حتى در دوره مشروطه خواهى (1285 ه. ق.) کهاندیشه ایرانى - اسلامى در مواجهه با اندیشههاى دوره مدرنیته، یا بدیلها و برخى نظامهاىسیاسى جدید آشنا مىشود، همچنان بر تحفظ سنت مزبور اصرار دارد و تنها با افزودن قیدمشروطه به پیکره همان سلطنت موجود، چیزى از آن نمىکاهد; در حقیقت مشروطه، درامتداد همان سنتى است که به نظام سیاسى اصالت نمىبخشد; حتى در سالهاى پیش ازشهریور 1320 که رادیکالیزم اسلامى در شکل و قواره جمعیت فدائیان اسلام ظهور مىکندومفاسد و انحرافات اخلاقى و اجتماعى را معلول نهادهاى تجدد و نیز نظام منحط وغاصبشاهى در ایران مىداند، چنین سنتى شکسته نمىشود و بنابر آنچه در «راهنماى حقایق»،نوشته سیدمجتبى نواب صفوى، رهبر فدائیان اسلام آمده، نظام سیاسى موجود با همه اجزاوعناصرش; یعنى سلطنت به همراه چهارده وزارتخانه و مجلس شوراى ملى پذیرفتهمىشود و تنها براى اسلامى کردن آنها توصیههایى مانند همان اندرزنامه نویسانگذشته،ارائه مىکند.
هر چند عدهاى به علت ضعف بنیانهاى علمى در نواب صفوى، تفکیک میان شکل ومحتواى دولت در نظریه سیاسى وى را برخاسته از تأملات تئوریک او ندانستهاند، ولى بهنظر مىرسد که این دوره باید در امتداد همان سنت جارى فهمیده شود; دورهاى که هنوز میانشکل و محتوا پیوندى برقرار نمىسازد و همّ و غم خود را مصروف اسلامى کردن نظامسیاسى موجود کرده است.
مشابه همین تلاش، چند سال پیش از «راهنماى حقایق» (1329) در نوشتههاى امامخمینى در «کشف الاسرار» (1323) مشاهده مىشود; امام خمینى در این اثر، علىرغمانتقادهاى تند علیه وضع موجود، نظام سیاسى موجود را به شرط رعایت شریعت محمدى،اجمالاً (که بعداً صورت جدلى به خود مىگیرد) مىپذیرد. این مسأله که آیا نواب صفوىدرنگارش «راهنماى حقایق» از کشف الاسرار تأثیر پذیرفته یا خیر، مهم نیست، مهم
|152|
این است که هر دو اثر در زمینه (contex) و سنت واحدى معنامىیابند و منسلخ کردن آنها از زمینه مذکور، از تفسیر روشن هردواثر جلوگیرى مىکند.
جدا از جریان رادیکال اسلامى که جریانى بریده از نهاد مرجعیتحوزه بود، در درون حوزه نیز، چه در دوره زعامت مرحوم شیخعبدالکریم حائرى و چه در دوره مرجعیت تامه مرحوم بروجردى،وضع به همین منوال بود و نظریه سلطنت در نهایت جنبه مبالغهآمیزآن یعنى سلطنت مشروطه، نظریهاى مطلوب قلمداد مىگردید; بهدیگر سخن، در این دوره، هم نیروهاى رادیکال و هم نیروهاىمحافظه کار، نه تنها طرح بدیلى براى نظم سیاسى موجود نداشتند،بلکه هر دو نظم سیاسى موجود را مىپذیرفتند; تنها نقطه تمایز این دوجریان به نوع انتقادات آنها از وضع نابسامان و مفسده برانگیز آندوره بود که به صورت طبیعى روش خشونتآمیز جریان رادیکال بهمذاق جریان محافظه کار خوشایند نبود، به همین دلیل نه از آن، درقبال تعدّیات دولت حمایت مىکرد و اگر فرصتى نیز به دستمىآورد، شهریه ماهانه آنهارا قطع، از ورود آنها به مدرسه فیضیهجلوگیرى مىکرد.
علىرغم این که امام خمینى(قدس سره) در اوایل دهه چهل، به مخالفتعلنى با محمدرضا شاه پرداخت و حوزه علمیه قم را نیز به رویارویىغیرقابل بازگشت با رژیم کشاند، حوزه علمیه همچنان در حصارهمان سنت گذشته، نظریه سلطنت را قبول داشت و امیدوار بود کهرژیم پهلوى با انتقادات جسورانه امام خمینى، از تصویب قوانینغیرشرعى دست بکشد و موجبات مکدّر شدن خاطر عالمان دینى رافراهم ننماید. این همان سنتى است که امام خمینى متأثر از آن، رهبرىمخالفت با شاه را برعهده گرفت; با این تفاوت که ایشان بیش ازسایرین، نسبت به نظام سیاسى موجود ظنین بود و امید چندانى بهاجراى شریعت در درون این نظامنداشت. این بدگمانى که برخاسته
|153|
از تجربه تاریخى امام خمینى از عملکرد نامطلوب سلطنت پهلوىونیز غیرمنعطف بودن اقتدار محمدرضا شاه بود، او را قانع کرد کهمشکلات سلطنت به اندازهاى پیچیده و وخیم است که حتىمشروطیت هم نمىتواند مرهمى بر زخمهاى کهنه آن باشد.
این که مشروط چرا، نه در گذشته و نه آن روز، نمىتوانست رافعمشکلات سلطنت در ایران باشد برخاسته از تحلیل کاملاً سنتى امامخمینى از سرشت استبداد بود; اساساً استبداد ودر تعبیرى سنتىتر ازامام خمینى، «قلدرى»، صفت رذیلهاى است که بر اثر عدم تهذیب درنفس آدمى ظهور کرده، به تدریج به ملکهاى پایدار تبدیل مىشود. اگردارنده چنین خصلتى، بر اریکه قدرت تکیه زند و دولتى بر پا کند کهمنویات و خواستههاى نفسانى خود را به قطعیت برساند، نهادهاىبیرونى آن در جامعه، غایت وجودى انسان; یعنى استکمال نفس را بهمخاطره مىاندازد; از اینرو، استبداد وصف سلطان است، نه خصلتسلطنت و چنان که در احادیث اسلامى آمده، وجود دو دسته ازسلاطین عادل و جائر در متون اسلامى نشانگر روایتى است که امامخمینى از استبداد، به عنوان امرى عارضى و وصفى نفسانى در نهانسلطان - نه نهاد سلطنت - دارد.
از این رو، استبداد در نظر امام خمینى، به عنوان ریشه همه مفاسد،خصلتى سنتى دارد که تنها مىتوان از منظرى اخلاقى به تحلیلسرشت آن در جدال قواى درونى انسان و سیطره قوّه غضبیه بر سایرقوا دست یافت; این در حالى است که مشروطه به عنوان برون رفتى ازبحرانهاى آن روز جامعه ایران، یک نهاد یا یک ساخت است کهخصلتهاى بیرونى آن، تنها گره از کار سلطنت مىگشاید، به همینعلت هم نمىتواند مشکل درونى نهان سلطان را حل نماید. از اینرو،باید چارهاى دگراندیشید تا بدین وسیله مشکل را در همان جایى کهظهور کرده، سامان داد و این همان نظریه «ولایت فقیه» است. البته باتأکید بر این نکته که امام خمینى صرف عادل بودن در رأس هرم را
امام خمینىبا طرح تفصیلى نظریهولایت فقیهدر سال1348 شمسىو پیشنهادجایگزینىحاکمى عادلو آگاهبه شریعتاسلامى،با برونرفتىپاى به میداننهادکه با برون رفتمشروطیت،که در آن دورانبه عنوانگفتمان مسلّطهمچنانبر تحفظشاه موجودصحه مىگذاشت، سرناسازگارىداشت.
|154|
شرط لازم مىداند و نه کافى که این نیز در بستر فقاهت رخ مىدهد در واقع فقیه بودن حاکمویژگى دیگرى است که او را در درون و بیرون متعهد به اجراى احکام منور اسلام مىنماید.
بدین ترتیب امام خمینى با طرح تفصیلى - که قبلاً به طور اجمال از آن در کشف اسرار ورساله اجتهاد و تقلید سخن گفته بود - نظریه ولایت فقیه در سال 1348 شمسى و پیشنهادجایگزینى حاکمى عادل و آگاه به شریعت اسلامى، با برونرفتى پاى به میدان نهاد که با برونرفت مشروطیت، که در آن دوران به عنوان گفتمان مسلّط همچنان بر تحفظ شاه موجودصحه مىگذاشت، سرناسازگارى داشت; با این همه، مشکل دیگرى که بر زمین مانده بود واین جابجایىِ پیشنهادى رافع آن نمىشد، اصل سلطنت بود که به دلیل ابتنا بر نظم مقدس به نام«اشه» یا «جهانىبینى خیمهاى»، بر روح و روان ایرانیان حکمرانى مىکرد. اندیشه شاهى یانظم سلطانى نظمى بود که ایرانیان حتى پس از اسلام به آن مشروعیت دینى بخشیدند و بناى«فرّه ایزدى» آن را در سپهر اندیشه ایرانى به «ظلّ اللهى» در اندیشه اسلامى تغییر دادند; البتهدر دورهاى که ایران زمین در خلافت بزرگ اسلامى محو گردید، نه تنها سلطنت، بلکه به قولابن خلدون سرزمینى به نام ایران هم وجود نداشت. با به قدرت رسیدن سلسله صفویه ورسمیت یافتن تشیع در آن، در سال 908 ه' .ق. هم سرزمین ایران هویت یافت و هم سلطنتشیعى در قبال خلافت سنیان قد علم کرد.
از اینرو، حضور ملموس و هژمونیک سلطنت، که به ویژه در دوره پهلوى، به شدتخصلتهاى غیرمنطقى به خود گرفته بود، مسیر را بر هر برون رفتى، حتى مشروطیت،مسدود مىکرد و مانع از تحقق هر باور و آمالى مىگردید. این خصلتها که در نظریه سیاسىامام خمینى به دو دسته «ذاتى» و «عرضى» تقسیم مىشد، خود دلیلى بر لزوم سرنگونىسلطنت به حساب مىآمد که در ادامه به آنها اشاره خواهیم کرد:
الف) ذاتیات سلطنت
1. در نظام سلطنتى، نخستین شاه با تغلّب و زور به قدرت مىرسد و سپس سلطنت دراعقاب ذکور او تداوم مىیابد; از این رو، سلطنت همیشگى است و تنها به هنگام بروز علل وعوامل متعددى، چون مرگ شاه، مغلوب شدن شاه در پیکار با دشمن و در نهایت قدرتمندشدن سایر مدعیان سلطنت متزلزل شده، به صورت دورهاى از راههاى خشونتآمیز، ازشاهى به شاه دیگر منتقل مىگردید;
|155|
«من مخالف اصل سلطنت و رژیم شاهنشاهى ایرانهستم; به دلیل این که اساساً سلطنت نوع حکومتى استکه متکى بر آراى ملت نیست، بلکه شخصى به زورسرنیزه بر سرکار مىآید و سپس با همین سرنیزه، مقامزمامدار را در خاندان خود به صورت یک حق قانونى برمبناى توارث بر مردم تحمیل مىکند... طومار سلطنت درطول تاریخ، چیزى غیر از این نبوده است.»
[1]
2. در نظام سلطنتى، قدرت سیاسى قدرتى غیرمسؤولونظارتناپذیر است;
«سلطنت این طورى است که یک کسى که سلطانشد،دیگر او بیخ ریش مردم است; یک همچون آدمىهرچه خلاف بخواهد بکند، دستش باز است و خوفاینرا ندارد که عزلش بکنند; عزلى توى کار نیست،اوهست تا آخر.»
[2]
3. در نظام سلطنتى، شاه صاحب اختیار و مالک رقاب مردم است،نه نماینده مردم;
«فرق ما بین جمهورى اسلامى و شاهنشاهى این است کهجمهورى اسلامى از مردم است و جمهورى اسلامىرهین همین مردم عادى کشور است، ولى شاهنشاهىمىگفت: نه این طور نیست که من به مردم کارى داشتهباشم; ما خودمان کارها را (انجام مىدهیم); مردم بایدتحت سلطه ما باشند.»
[3]
4. در نظام سلطنتى، قدرت مقدس است و سلطنت ودیعهاى الهى
[1] صحیفه نور، ج4، ص24
[2] همان، ج3، ص140
[3] همان، ج18، ص201
امام خمینى:فرق ما بینجمهورى اسلامىو شاهنشاهىاین است کهجمهورى اسلامىاز مردم استو جمهورى اسلامىرهین همینمردم عادىکشور است.
|156|
محسوب مىشود که در اختیار شاه قرار دارد. امام خمینى ضمن تأکید بر این مطلب که: «گماننکنید که هر که قدرت پیدا کرد، خداى تبارک و تعالى با اوست... سلطنت اگر ظل الله باشد،سلطان اگر ظل الله باشد، پذیرفته است»، مىپرسد; «یعنى چه ظل الله؟ یعنى اینکه همین طورکه سایه انسان هیچ از خودش حرکتى ندارد، الاّض به حرکت انسان، اگر چنانچه سلطانى هیچحرکتى نداشت، الا به حرکت، به تحریک خداى تبارک و تعالى... و همه از خداى تبارک وتعالى بود، رسول الله ظل الله است; غیر رسول الله آنانى که نزدیک به رسول اللهاند، نزدیکبه ظل اللهاند; سلاطین جور ظل ابلیساند; میزان در تشخیص سلطان جائر و سلطان عادلهمین است; آن که ابلیس است، حتى کلمه ظل الله را هم غصب کرده است.»
[1]
ب) عرضیات سلطنت
1. دین ستیزى و اسلامزدایى; این ویژگى از محورىترین انتقادهاى امام خمینى علیهسلطنت پهلوى در طول پانزده سال تبعید است. در بیانى از امام خمینى آمده است:
«رژیم پهلوى با رژیمهاى سابق و دولت اموى و عباسى... در یک معنا مشترکبودند و آن این که نمىخواستند، اسلام آن طور که هست، تحقّق پیدا کند... اینهامىدیدند که اگر اسلام را به نحو پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) بخواهند ارائهبدهند...، نمىتوانند دیگر کاخ داشته باشند.»
[2]
2. استبداد و دیکتاتورى; چنان که پیشتر گفته شد، استبداد از ویژگىهاى سلطان است،نه سلطنت; از اینرو، اتصاف سلطنت به استبداد همانند متصف کردن سلطان به آن،جنبهاىکاملاً عرضى دارد; با این همه تداوم این خصلت در سلطنتهاى ایرانى، استبداد را بهیکى از اجزاى لاینفک آن تبدیل نموده است، که چارهاى براى رفع آن جز سرنگونى سلطنتوجود ندارد.
[3]
3. وابستگى به اجنبى; به موازات ازدیاد قدرت غربىها از یک سو و تضعیف تدبیرودرایت دولتمردان ایرانى از سوى دیگر، شاهان ایران از دوره ناصرى به بعد، براى بقاىخود به اجانب روى آوردند و به تدریج دست آنان را براى دخالت در امور داخلى این
[1] همان، ج5، ص173
[2] همان، ص199
[3] همان، صص90 - 89
|157|
سرزمین گشودند. این وابستگى از نگاه امام خمینى، موجب خلق گونهاى از سلطنت; یعنى«سلطنتى انتصابى»
[1] شد که با دورههاى پیش تفاوتى اساسى داشت.
از این رو، خصلتهاى جوهرى و عرضى سلطنت، از آن نهادى موروثى،مسؤولیتناپذیر، غیرمنعطف و مقدس ساخته بود که بقا و تداوم آن، حیات سیاسى را مختلو سرنگونى آن را در دستور کار قرار داده بود. گرایش به سرنگونى سلطنت که از اواخر دههچهل، اجمالاً بیان و در آستانه بحران 1356 به صورت جدى پیگیرى شد، در واقع همانگسستى بود که پس از قرون متمادى، اندیشه شاهى مبتنى بر جهانبینى ضمیمهاى را فروریخت و براى همیشه مسیر تاریخ را در ایران عوض کرد.
با فروپاشى نظام شاهنشاهى در ایران، وارد عصر جدیدى مىشویم که به «عصرجمهوریت» شهرت یافته است.
جمهورى در روایت امام خمینى، بیشتر به وضعیتى نظر دارد که داراى خصلت دوگانهسلبى است; نخست آن که جمهورى; یعنى ساختارى که قدرت در آن ارثى نباشد; اگرسلطنت به ساختارى اطلاق شود که قدرت در آن ارثى باشد، جمهوریت ساختارى است کهارثى بودن از آن منسلخ مىگردد.
دوم این که جمهورى، ساختارى است که خصلت رعیت را از مردم منسلخ و آنان را بهعنوان شهروند در برابر اقتدار و اختیارات دولت ذى حق و ناظر معرفى مىکند.
برآیند این دو خصلت سلبى که در نظام شاهى، خصلت ایجابى به حساب مىآمدند،نظامى مشتهر به جمهوریت است و امام خمینى نیز از این واژه مطالبى بیش از این ندارد.چنان که گفته شد جمهوریت در نظریه سیاسى امام خمینى جنبه تئوریک ندارد; یعنى اساساًایشان به واژه جمهورى و بالاخص «دموکراسى»، نگاه مدرن ندارد و آنها را براساس یکتحلیل کلان و مبتنى بر بنیادهاى جدید، وارد عرصه اندیشه خود نکرده است; به همین دلیل،وقتى جمهورى را به کار مىبرد، بنابر همان سنت ارسطویى، میان قالب و محتوا تمایز مىنهدو دوباره اصالت را به محتوا مىدهد و همچنان شکل و نوع رژیم سیاسى را مقصود بالعرضمىخواند.
[2] قالب لازم براى رسیدن به محتوا و نیز چگونگى توزیع قدرت، به «شرایط ومقتضیات جامعه»
[3] وابسته است که به وسیله خود مردم تعیین مىگردد; با این همه، به نظر
.13 همان، ج2، صص12-13
.14 همان، ج2، ص159
.15 همان، ص260
|158|
امامخمینى، «جمهورى» بهترین قالبى است که ما را به «محتواى اجتماعى رژیم سیاسى آیندهوترقى جامعه»
[1] مىرساند و نسبت به تشکیل حکومت اسلامى امیدوار مىکند. در مرتبهبعدى جمهورى تنها یک پیشنهاد است و امام خمینى قصدى بر تحمیل آن ندارد و آن رابههمهپرسى مىگذارد; در عین حال او گمان مىکرد که مردم به پیشنهادش رأى منفىنخواهند داد.
گزاره نخست: «شکل حقوقى رژیم اهمیتى ندارد. بلکه محتواى آن مهم است»[2]
گزاره دوم: «تعیین نظام سیاسى، با آراى خود مردم خواهد بود»[3]
گزاره سوم: «ما نظام جمهورى را به آراى عمومى مىگذاریم»[4]
گزاره چهارم: «چون ملت، ملت مسلم است و ما را هم خدمتگزار خود مىداند، حدس مىزنمکه به پیشنهاد ما رأى مثبت بدهد»
بدین ترتیب، «جمهورى» رژیمى است که در شرایط و احوال آن روز جامعه ایران کهتوارث قدرت و نیز رعیت انگارى ملت از ویژگىهاى بارز آن به حساب مىآمد، بهترینقالب محسوب مىشود و مىتواند به عنوان بدیلى مناسب، جایگزین سلطنت گردد; با اینهمه، چون مفروض امام خمینى آن است که مردم ایران مسلمان هستند و به اجراى شریعتمحمدى(ص) علاقه دارند و به پیشنهاد ایشان اعتماد مىکنند، به ترکیب «جمهورى اسلامى»رأى خواهند داد.
به همین دلیل، خارج کردن قدرت از گردونه توارث، به مفهوم تلازم یا ترادف جمهورىبا دموکراتیک نیست. برقرارى جمهورى الزاماً به برقرارى دموکراسى منتهى نمىشود. شایدبه همین علت، امام خمینى حتى پس از استقرار جمهورى، همچنان از باز تولید استبداد درکالبد جمهوریت در هراس بود و همواره تلاش مىکرد تا مفرى براى ممانعت از احیاىمجدد استبداد در عصر جمهوریت بیابد. اگر در نظام شاهى، ملکه استبداد به نهان سلطانرجوع مىکرد، همان حادثه; یعنى غالبیت نیروهاى شر، مىتواند نیروها، احزاب و جناحهاىسیاسى جمهورى را به استبداد گروهى کشانده، مانع تحقق حقوق از دست رفته ملت شود;اگر براى زایل کردن ملکه رذیله استبداد، برون رفت مشروطیت نمىتوانست راهکار مناسبى
[1] همان، ص159
[2] صحیفه امام، ج4، ص3
[3] صحیفه نور، ج3، ص2
[4] همان، صص258-295
|159|
براى به کنترل در آوردن آن تبدیل شود; طبعاً جمهورى هم نمىتواند آن ملکه انباشته شدهگروهى را سروسامان دهد.
مهمترین پرسشى که در اینجا مطرح مىشود این است که امام خمینى براى جلوگیرى ازباز تولید مجدد استبداد در عصر جمهورى، چه چارهاى اندیشیده است؟
در ابتدا امام خمینى پاسخ روشنى نمىدهد و مسیرى را بر مىگزیند که خطوط متقاطع آن،روایتگر اندیشه خود را با مشکل مواجه مىسازد. این مشکل برخاسته از آن است که از یکسو با پذیرش برخى از قواعد و ارکان دموکراسى; مثل آزادى احزاب سیاسى، حتى احزابمارکسیستى، آزادى مطبوعات و محور قرار دادن رضایت مردم و بالتبع مقدم کردن آن برتشخیص مصلحت جویانه دولتىها و... علاقه وافرى که به سوق دادن جمهورى به وضعیتىدموکراتیک دارد، از سوى دیگر، بىاطمینانى و اضطراب از احیاى حکومت اسلامى دردرون نهادهاى کاملاً مدرن، او را در همان زمان که به سوى وضعیتى دموکراتیک پیشمىرفت، به عقب بر مىگرداند.
این بیم و امید موجب بروز حالتى در اندیشه سیاسى ایشان شده است که «نه این استو نهآن، و هم این است و هم آن»; «آن» به وضعیت مدرن اشاره دارد و «این» حاکى از سنت است;در عین حال که ناقد سنت و تجدد است، واجد آن دو نیز هست; به همین دلیل است که همبرخى از راهکارهاى مدرن را مىپذیرد و هم براى جلوگیرى از بازتولید استبداد، در فرجاماندیشه سیاسى خود، با احیاى مجدد نظریه ولایت فقیه و حاکم و ناظر قرار دادن آن برجمهورى اسلامى، به همان راهکارهاى سنتى، یعنى کنترل کنندگى درونى روى مىآورد.البته این بدان معنا نیست که از کنترلهاى بیرونى غافل باشد.
نشانهشناسى واژه «جمهورى» در نظریه سیاسى امام خمینى، ما را به این نتیجه رهنمونخواهد کرد که این واژه فاقد استعمالات مدرن در آثار و کلمات امام راحل است; به همیندلیل، روایتگر اندیشه سیاسى امام خمینى، همواره باید خود را قانع کند که با عاریت گرفتنواژههاى مدرنى چون جمهورى ما به عنوان یک نظریه سیاسى در سنت روشنگرى نهارسطویى، نمىتواند به کنه اندیشه آن فقید راه یابد; به عبارت دیگر، هر چند استفاده از چنینواژگانى که بر مد روز منطبق است، به منظور فهم بهتر اندیشه سیاسى امام خمینى صورتمىگیرد، ولى چنین تلاشى، نه تنها ما را به درون مایه آن اندیشه نزدیک نمىکند، بلکه در عینقرابت دورتر مىسازد. به طور قطع یکى از پیامدهاى مهم این تلاش ناموفق، تطویل
|160|
منازعات فکرى میان جناحهاى سیاسى، درباره دموکراتیک بودن یا نبودن اندیشه سیاسىامام است; از این رو، روایت اصیل اندیشه سیاسى آن فقید نیازمند زدودن زوائدى این چنیناست که خود به درون فهمى آن اندیشه در امتداد سنت ارسطویى نیاز دارد.
گذشته از سرنوشت واژه جمهورى، اصطلاح دموکراسى نیز چنین سرنوشتى دارد; بهویژه آن که امام خمینى به عمد درباره دموکراسى موضعى صریح گرفته است; امام خمینى درقبال صراحت مفهوم «اسلامى» بودن جمهورى، اذعان مىکند که دموکراتیک یا دموکراسىمعناى واضحى ندارد; «دموکراتیکى که در طول تاریخ پیراهنش
[1] را مرتب عوض کرده ومعانى مختلفى به خود گرفته است، نمىتواند محتواى نظام ما باشد، ما دموکراتیک سرماننمىشود، براى این که دموکراتیک در عالم، معانى مختلفى دارد;
[2] در آمریکا یک مفهوم داردو در شوروى مفهومى دیگر، افلاطون یک چیز مىگفت و ارسطو چیز دیگر;
[3] وانگهى درکجاى دنیا واقعاً به دموکراسى عمل شده است که این چنین اینها از آن حمایت مىکنند;کجاست؟ کدام مملکت] است[اینها نمىفهمند که این همه دموکراسى که در عالم معروف را شما سراغ دارید؟ این ابرقدرتها کدام یکىشان به موازین دموکراسى عمل کردهاند؟!»
[4]«حال که الفاظى از قبیل دموکراتیک و دموکراسى مفهوم روشنى ندارد; قبولش نمىکنیم. ماآن که پیشمان مطرح است، اسلامرا مىشناسیم; یعنى مىدانیم که احکامش چیست و چهوضعى دارد و جمهورى هم اسمش را مىدانیم چیست؟»
[5]
شاید امام خمینى به راستى از تنوع مدلهاى دموکراسى و نیز تغییر مفهومى آن، در کناربرخى سأ استفادههایى که رژیمهاى سیاسى از این واژه مىکنند، نمىتوانست خود را قانعکند که غایات حکومت اسلامى، به صورت موفقیتآمیزى از درون دموکراسى سربرآورد;به همین دلیل دموکراسى حقیقى را نه در اندیشه مغرب زمین، بلکه در اسلام جستوجومىکرد. شبیه این انتقادات را مىتوان در گفته برخى روشنفکران مدرن هم مشاهده کرد;«کوهن» معتقد بود دموکراسى معناى حقیقى خود را از دست داده است، یا «اندرو»، اذعاننمود که مفهوم مردم در دموکراسى دائماً در حال تغییر است.
[1] صحیفه نور، ج11، ص129
[2] همان، ص22
[3] همان، ج10، ص155
[4] همان.
[5] همان، ج11، ص22
|161|
از این رو، دموکراسى همانند جمهورى، اما به گونهاى دیگر، با شاکلهاى تئوریک پذیرفتهیا ردّ نشده است; بلکه بیشتر بر اثر مشاهدات تجربى، اذن ورود به ساحت اندیشه آن فقیدیافته است. به همین دلیل نمىتوان از میزان به کارگیرى واژه دموکراسى در اندیشه و بیان امامخمینى پرسش کرد که ایشان، کدامیک از مدلهاى دموکراسى را پذیرفته و دیگرى را نفىکرده است؟ آیا مدل پیشنهادى او چیزى شبیه مدل شومپیتر است یا خیر؟ چرا که همه اینپرسشها، فرع بر پذیرش دموکراسى در روایت غربى است؟ اما این که چرا امام خمینى دربین سالهاى 1354 تا 1368، هفتاد بار از واژه دموکراسى استفاده کرده است، ممکن استروایتگر اندیشه او را متوهم سازد که آن فقید، دموکراسى را ولو با جرح تعدیلاتى اسلامى یابومى پذیرفته است، به همین دلیل نیز سعى نماید تا براساس رهیافتى کاملاً مدرن، اندیشهسیاسى امام خمینى را به زعم خود بازخوانى کند.
در مقابل، برخى دیگر به منظور گریختن از چنبره روایتهاى مدرن، به کارگیرى واژهدموکراسى توسط ایشان را از باب محاجه و مجادله با مخالفین داخلى و خارجى قلمدادمىکنند. تفسیر این گروه که بیشتر طرفدار قرائتى غیردموکراتیک از حکومت دینى هستند،براین اساس است که «در زمانى که غرب از وقوع یک انقلاب بنیادگرا که جنبه غربستزیزىاش شدت مىیافت، نگران بود. امام خمینى توانست با تکیه بر واژگان مهم عصرمدرنیته، مثل دموکراسى، نگرانىهاى آنان را فرونشاند».
[1] این شیوه از برخورد که درفقهاسلامى به قاعده الزام شهرت دارد، سابقاً نیز در سیره سیاسى ایشان در تمسک بهقانوناساسى مشروطه رخ داده است; عدم درک چنین برداشتى از سیره جدلى امام خمینىموجب شده است که «یان ریشار» تصور کند امام خمینى، سلطنت را به صورت ضمنىپذیرفته است.
[2]
سال میزان به کارگیرى کلمه دموکراسى درصد فراوانى
1354 1 43/1
1356 2 86/2
1357 31 28/44
1362 1 43/1
1368 10 43/1
مجموع 70 100%
[1] امام خمینى و دموکراسى، دکتر بهرام اخوان کاظمى، کتاب نقد، شماره 20 و 21، ص27
[2] ریشههاى انقلاب ایران، نیکى کدى، ترجمه عبدالکریم گواهى (تهران: قلم 1369)، ص309
|162|
اندیشهامام خمینىماهیتىکاملاً مردمىدارداما براىنشان دادنچنین ماهیتىلازم نیستبه سراغواژگانىمثل جمهورىو دموکراسىرفتچون استقراراین مفاهیمدر اندیشهآن فقیدبه همان معنایىکه دیگرانتصور مىکنندبه کارنرفتهاند.
برخلاف هر دو روایت، همچنان این مقاله بر این نکته پاىمىفشارد که در تحلیل قرائتى دموکراتیک یا غیردموکراتیک ازاندیشه سیاسى امام خمینى، نباید چندان از واژگانى استفاده شود کهدر این مقاله از آنها سخن گفتیم به جاى استفاده از واژه جمهورى ودموکراسى، بهتر است به سراغ کلمه «مردم» و «ملت» برویم. این دوکلمه که به ترتیب در صحیفه امام، 1212 و1523 بار به کار رفتهاند،واژگانى هستند که اولاً غموض و پیچیدگى مفهومى ندارند و ثانیاً درذهن، بلکه به واقعیاتى اشاره دارند که در جهان خارج در حال دست وپنجه نرم کردن با زندگىاند. آنها همان کسانى هستند که امام خمینى بهآنان عشق مىورزید و آرزو مىکرد تا بدون آنان، خود به تنهایى مسیرسیر الى الله یا غایت وجودى انسان; یعنى استکمال نفس رانپیماید;آنها همان رعیت انگاشته شدگان تاریخ هستند که راهى جز رهایىندارند ورهایى از بند رعیت نیز غایت قصواى آن فقید است.
فرجام سخن
با مرورى بر مطالب گفته شده، به نظر مىرسد که اندیشه امامخمینى ماهیتى کاملاً مردمى (اگر علاقمندید بگویید دموکراتیک)دارد اما براى نشان دادن چنین ماهیتى لازم نیست به سراغ واژگانىمثل جمهورى و دموکراسى رفت چون استقرار این مفاهیم در اندیشهآن فقید به همان معنایى که دیگران تصور مىکنند به کار نرفتهاند.
و شاید علت تطویل مجادلات اخیر درباره رابطه اسلامودموکراسى در اندیشه امام همین تصور باشد. از اینرو، پیشنهادمىشود در تحلیل این مسأله مستقیماً به سراغ مفهوم مردم یاملتبرویم و از آن منظر به جایگاه والاى مردم در مشروعیت و یامقبولیتدهى آنها در نظریه سیاسى امام بپردازیم.