عدالت اجتماعى از برخى منظرهاى اسلامى و غربى (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
کمتر اندیشمند و مکتب فکرى، سیاسى و اجتماعىِ بشرى است که درباره موضوع با اهمیت «عدالت»، دغدغههاى خویش را با نظریهپردازى در این باره ابراز نکرده باشد و در این میان، اصلومفهوم عدالت اجتماعى; به ویژه در سدههاى معاصر و در بین اندیشههاى جدید، از جایگاهدر خورى برخوردار بوده و اهتمام بیشترى به آن شده است. در همین راستا، نوشتار درامدگونه حاضر، مىکوشد با نگاهى عام به مفهوم عدالت، مفهوم «عدالت اجتماعى» ر وجهامعان نظر خویش قرار دهد و آن را از برخى منظرهاى اسلامى و دیدگاههاى اندیشمندان ومکاتب جدید غربى، مورد بررسى قرار دهد تا زمینه مقایسههاى لازم از حیث دو منظر فراهمشود.
نوشتار حاضر بر این مدعا است که در اندیشههاى جدید اسلامى و غربى، عدالت اجتماعى در میان دیگر ابعاد و مصادیق عدالت، داراى اهمیت بیشتر و برترى; چه در حوزه عملى و چه در بُعد نظرى است، هر چند تلاش مکاتب غربى در این زمینه بسیار افزونتر است و داراى پیشینه زمانى، انسجام و غناى بیشترى است، در حالى که در نظامهاى حاکم بر جوامع اسلامىِ پیشین، به دلیل رکود فکرىِ حاصل از سیطره تغلب و خودکامگى; پرداختن به بُعداجتماعىِ عدالت، عامدانه مغفول واقع شده است و این کاستى در عصر حاضر نیز هنوزنمود دارد.[1]
همچنین پرسش اصلى این پژوهش را مىتوان اجمالاً اینگونه بیان کرد که: «عدالت اجتماعى داراى چه تعاریف، مبادى و جایگاهى در منظرهاى اسلامى و غربى است؟ و آیا مىتوان در این زمینه به مقایسه و مقارنهاى میان این دو منظر دست یازید؟
گفتار اول - عدالت اجتماعى از برخى دیدگاههاى اسلامىمبحث اول - برداشتهاى عمومى از عدالت و عدالت اجتماعىدر مفهوم عدالت و از جمله عدالت اجتماعى، تعریفها و دیدگاههاى متنوع و متعدّدى وجود دارد که به وسیله اندیشمندان رشتههاى مختلفِ علوم اسلامى، در گذشته و حال، عرضه شده است. بیشتر این دانشورانِ اسلامى، به وجود تعریف مفهوم مزبور در متون اسلامى اذعان دارند. به عنوان نمونه شهید محمدباقر صدر بر این باور است که تفسیر عدالت در اسلام، به جاى آن که انتزاعى و باز باشد، انضمامى و متعیّن و واقعیتى زنده و عجین ب اسلام است. وى با تأکید بر عدالت اجتماعى، و پیوند کامل آن با بینش تفصیلى اسلام از عدالت، چنین نوشته است:«اسلام که عدالت اجتماعى را از مبادى اساسى براى شکلگیرى خط مشى اقتصاد مىداند، آن را با مفهوم تجریدى مبنا قرار نداده و نیز به صورت باز بدان دعوت نکرده است تا قابل هر گونه تفسیر باشد، همچنین آن را به جوامع انسانى کهدیدگاههاى متفاوتى درباره عدالت دارند و براساس اندیشه و تلقّى خویش اززندگى و حیات، آن را معنا مىکنند، واگذار نکرده است، بلکه اسلام عدالت رادر ضمن یک سیاستگذارى و برنامهریزى معین ارائه کرده که توانسته استپس از آن، این باور را در واقعیتى زنده مجسم سازد; واقعیتى که تمام تاروپودش با مفهوم اسلامىِعدالت عجین است. از اینرو کافى نیست که تنه بهفرا خوانى اسلام از عدالت اجتماعى بسنده شود بلکه باید بینش تفصیلى وویژه اسلام از عدالت را نیز شناخت.»
[2]
در تبیین بیشتر عدالت اجتماعى، باید اضافه کرد که عدالت را مىتوان در چهار عرصه:تکوین و نظام خلقت، تشریع و قانونگذارى، تدبیر و نظام اجرایى، و در منش و روش زندگى فردى و اجتماعى قابل تفسیر دانست.
[3]
عرصهها و تقسیمات مذکور به گونهاى دیگر هم طرح شده است; یعنى عدالت را به عدالت الهى و غیرالهى تقسیم کردهاند.
عدالت الهى سه قسم است: تکوینى، تشریعى و جزایى. عدالت غیرالهى نیز به عدالت فردى و اجتماعى تقسیم مىگردد.
[4]عدالت تکوینى آن است که خداوند متعال هر کسى را به اندازه آنچه استحقاق دارد، وجود و استعداد و کمالات وجودى عطا مىکند.
عدالت تشریعى آن است که خداوند متعال، در هر زمانى، به وسیله انبیا و اوصیا، آنچه ر که موجب رشد و کمال انسانهاست بدانها گوشزد مىکند; زیر عنوان «شریعت» وسایل اعتدال دنیا و آخرت بشر را فراهم مىسازد، نه آ نان را به آنچه مقدورشان نیست مکلف مىکند و نه آنچه را که مایه سعادتشان است از آنان دریغ مىورزد.
معناى عدالت جزایى در خداوند متعال این است که در مقام پاداش، میان نیکوکاران و ستمکاران فرق مىگذارد; یعنى هر کسى را در برابر عملش پاداش مىدهد، اگر عمل و کارکرد کسى خوب باشد پاداش نیک دریافت مىکند و اگر بد باشد، بد مىبیند. آیات بسیارى در قرآن گواه این مطلب است.
[5]
لازمه این عدالت آن است که درجات ثواب و عقاب، به اندازه درجات کار نیک و بد باشد. اما عدالت غیرالهى، یا به تعبیر بهتر، عدالت در غیرخدا نیز داراى تقسیمات عدالت فردى و اجتماعى است.
عدالت فردى، جامع عدالت اخلاقى و فقهى است; زیرا در فقه اسلامى تصدّى پارهاى از کارها، مشروط به داشتن عدالت است; مثلاً تصدّى مرجعیت، قضاوت، شهادت، امامت و مانند اینها، مشروط به این است که متصدى آن عادل باشد، ولى مباحثى میان فقها مطرح شده است که منظور از این عدالت چیست؟ گروهى گفتهاند:«عدالت عبارت است از پرهیز از گناهان بزرگ و اصرار نکردن در گناهان کوچک و راستگویى و پرهیز از دروغ و رعایت تقوى و دورى از افعال پست.»
و یا گفتهاند:«عدالت عبارت است از نیروى نفسانىاى که موجب رعایت تقوا و مروت مىشود.»
همچنین به باور برخى فقها «عدالت جز اسلام و عدم ظهور فسق، چیز دیگرى نیست.»
ناگفته پیداست که تعابیر فقهىِ عدالت، غیر از تعابیرى است که در علم اخلاق مطرحاست. بنابراین، عدالت فردى در اصطلاح فقها، معنایى مستقل و جدا از معناى اخلاقىآن دارد.
از سوى دیگر در مبحث عدالت فردى درعلم اخلاق نیز اختلاف شده است; زیر گروهىمىگویند:«عدالت عبارت است از تهذیب نیروى عاملهاى که در نفس انسان وجود دارد.»
و به اعتقاد دسته دیگر: «عدالت عبارت است از چیرگى نیروى عاقله بر نیروى عامله وشهویّه و غضبیّه.»
[6]
همچنین با توجه به چهار فضیلتِ حکمت، عفت، شجاعت و عدالت، پیداست که معناى حکمت و عفت و شجاعت، بنابر هر دو نظریه یکى است، ولى معناى عدالت بنابر نظریه اول عبارت است از انقیاد و پیروى کردن عقل عملى از نیروى عاقله یا پیروى کردن آن از عقل نظرى و شرعى در کنترل کردن غضب و شهوت و بنابر نظریه دوم عدالت عبارت است از سازش و پیروى تمام نیروها از نیروى عاقله که کمال تمام آنهاست.
نوع دیگر از عدالتِ غیرالهى، عدالت اجتماعى است. «این عدالت عبارت است از احترام به حقوق دیگران و رعایت مصالح عمومى و یا عبارت است از شناخت حقوق طبیعى و قراردادى که جامعه براى تمام افراد قائل است; مانند تقسیم کار و دادن مزد به کارگران مطابق با کارایى آنان و افزودن خدمات و تأمین نیازهاى اجتماعىاى که افراد براى حفظ بقاى خود و تسهیل در پیشرفت کار و رسیدن به سعادت، حق دارند آن را به دست آورند.»
[7]به عقیده برخى، این عدالت به سه شکل است: عدالت ادارى، عدالت اقتصادى و عدالت قضایى.
عدالت ادارى:مقصود از آن این است که اداره کننده یک جامعه باید کمالات و صفات و ویژگىهاى افراد آن جامعه را مورد توجه قرار دهد و با هر کس به گونهاى که در خور اوست برخورد کند و هرگز میان کسانى که کرامات و کمالات انسانى را شبیه هم دارند، تبعیض قائل نشود بلکه با همه یکسان برخورد کند و همه را مانند هم، از بیت المال برخوردار نماید.
عدالت اقتصادى:منظور از عدالت اقتصادى این است که در معاملاتى که در جامعه انجام مىگیرد، طبق شاخص ویژهاى، از مساوات تقریبى برخوردار باشد; مثلاً معاوضه و معامله یک صندلى با یک قفسه فلزى، در صورتى عادلانه است که کار انجام شده روى آنها به وسیله نجار و آهنگر، مشابه و هم ارزش باشد و اگر یکى از آنها با پنج سکه معامله شود، دیگرى هم تقریباً با همان مقدار پول معاوضه شود.
عدالت قضایى:مقصود از این عدالت، به عنوان آخرین شعبه عدالت اجتماعى، این است که اگر افراد جامعه انسانى از حیث انسانیت و حقوق انسانى مساوى باشند، باید در مقامداورى حق کسى که مورد تجاوز قرار گرفته استیفا شود و هیچگونه ملاحظات اعتبارى و غیرارزشى مورد توجه قرار نگیرد، عدالت به این معنى، متوقف بر احقاق حق تضییع شدهاست.
[8]
همچنین باید اذعان کرد که: «در نظر فیلسوفان، عدالت عبارت است از اصل آرمانى ی طبیعى یا قراردادى که معنى حق را تعیین و احترام و رعایت آن را در عمل ایجاب مىکند. اگر عدالت متعلق به شئ مطابق با حق باشد، دال بر برابرى و راستى است اما اگر متعلق به فاعل باشد دال بر یکى از فضایل اصلى است که عبارتند از حکمت، شجاعت، عفت و عدالت.
عدالت از این جهت که یک فضیلت است، داراى دو جهت است، الف: فردى ب:اجتماعى. اگر از جهت فردى لحاظ شود، دال بر هیأت راسخى در نفس است که افعال مطابق حق، از آن صادر مىشود و ماهیت آن اعتدال، توازن، پرهیز از کار زشت و دورى از اخلال کردن در امور واجب است و اگر از جهت اجتماعى مورد توجه واقع شود دال بر احترام به حقوق دیگران و دادن حق هر صاحب حقى است.
فیلسوفان گفتهاند: اساس عدالت برابرى است و اصل آن حد وسط بین دو طرفِ افراط و تفریط مىباشد.
عدالت نزد آنان دو قسم است: «عدالت تبادلى» و «عدالت توزیعى»; اولى مربوط است به تقسیم اموال و فواید، بر حسب استحقاق هر یک از آنها; به طورى که در مورد آن بتوان گفت:نسبت این انسان به آن شئ، مثل نسبت هریک از افراد دیگر به آن است که بر اساس عدل بتواند در جاى او قرار گیرد. معنى این سخن آن است که عدالت تبادلى رابطه افراد را ب یکدیگر تنظیم مىکند، در حالى که عدالت توزیعى رابطه افراد با دولت را تنظیم مىکند. هر یک از این دو نوع تنظیم بر اساس یک نسبت برقرار است، تنها فرق آنها این است که نسبت عدالت تبادلى عددى، و نسبت عدالت توزیعى هندسى است.
[9]
حال با عنایت به جایگاه محورى عدالت و بعد اجتماعى آن در کلیه مباحث حقوقى، بد نیست که نگرشى نیز به تعاریف این مفهوم در فلسفه حقوق داشته باشیم. به نظر بعضى از مؤلفان; فلاسفه حقوق در تعریف عدالت نیز مانند اصل لزوم عدالت و معیار آن دچار اشکالات زیادى شده و به همین جهت، تعاریف متعدد و مختلفى براى عدالت آوردهاند.
بهترین تعریفى که در این زمینه گفته شده، جمله معروف: «العدالْ اعطأ کل ذى حق حقه»; «عدالت، دادن حق به حقدار» است.
[10]این دسته از اندیشمندان معتقدند که: نزدیکترین تعریف به تعریف فوق، جمله «وضع الشأ فى موضعه» مىباشد که در سخنان بسیارى از فلاسفه حقوق و اخلاق آمده است، هر چند این تعریف ابهام بیشترى دارد ; زیرا در تعریف اول ملاک عدالت که همان حق است، ذکر شده لیکن در تعریف دوم، کوچکترین معیارى معرفى نشده است. بنابراین، تعریف کاملى نمىتواند باشد. همچنین تعاریف دیگر نیز مانند قراردادن سهمى مساوى براى همگان یا عمل به آنچه خوب و صواب است یا دادن به هر کس آنچه سزاوار اوست و... تعاریف ناقصى هستند.
[11]
از آنجا که قانونگذارى در اسلام مخصوص خداست و به همین دلیل از هر جهت کامل بوده مىتواند جوامع بشرى را اداره نماید. حقوقدانانِ مسلمان، با شناختى که از عدالت داشتند و مىدانستند که آن عبارت است از: «اًّعطأ کل ذى حق حقه» و حقوق افراد را نیز منحصر مىدانستند به آنچه شریعت مقدس اسلام براى هر فرد، از اختیارات و حقوق قائل شده عین عدالت است، درباره معیار عدالت و اینکه در موارد مختلف چگونه مىتوان حق افراد را مشخص کرد بحث نکردهاند و از این جهت خود را بىنیاز دیدهاند. به همین جهت، تمامى کوشش حقوقدانان مسلمان، صرف تفسیر قوانین شریعت مقدس اسلام از کتاب و سنت گردیده است و بحثى با نام «فلسفه حقوق» نیز کمتر در میان علماى اسلام مطرح شده است. بنابراین، کتابى مستقل در این زمینه تألیف نکردهاند. البته علماى کلام، در بحث از صفات خداوند، بر مسأله عدالت تأکید کردهاند، همچنین علماى اخلاق درباره اینکه عدالت از فضایل و کمالات نفسانى است بسیار سخن گفته و عدل را ریشه همه فضایل اخلاقى شمردهاند، ولى متأسفانه به خاطر جدایى موضوع حقوق از اخلاق و علم کلام، سخنان این بزرگان در صفات خداوند و یا کمالات نفسانى نتوانسته است روشنگر عدالت به عنوان مبناى حقوق و راهنماى قاضى و دادرس در تفسیر قانون باشد;
[12]مثلاً ملااحمد نراقى، عدالت را در اخلاق، افعال، عطایا و در قسمت اموال، معاملات میان مردم و یا در حکمرانى و سیاست ایشان، لحاظ مساوات و میانهروى و اعتدال و رعایت حد وسط مىداند سپس مىنویسد:«... میزان عدل در وسط هر امرى نیست، مگر شریعت حقّه الهیه و طریقه سنیّه نبویّه، که از سرچشمه وحدت حقیقیه صادر شده، پس آن میزان عدل است در جمیعچیزها، پس بر عادل واقعىواجب است که حکیمى باشد دانا بقواعد شریعت الهیه و عالم بنوامیس نبویه.
... عدالت عبارت است از عمل به مساوات به قدر امکان
[13]... حقیقت عدالت یا لازم آن، این است که عقل که خلیفه خداست غالب شود بر جمیع قوا.»
[14]ایراد کنندگان به این گونه تعریفها از عدالت، اذعان مىکنند که ما در سیاست و در حقوق از عدالت به مفهوم اجتماعى آن بحث مىکنیم; نه از عدالت به معناى اخلاقى که فضیلت نفس است و یا عدالت در فعل خدا که مقدم بر اجتماع است; به عبارت دیگر، سخن در این است که مردم در روابط اجتماعى خودشان، براى اینکه زندگى مسالمتآمیزى داشته، مانع کمال یکدیگر نباشند بلکه در جهت تأمین نیازها و همچنین کمال معنوى همدیگر حرکت کنند، به گونهاى که تا حدود امکان در این زمینه نیز اجبارى اعمال نگردد، چگونه روشى باید انتخاب نمایند؟
[15]دولت و دستگاه حاکمه و عادله سیاسى چه وظایفى دارد؟ تعامل عادلانه دولت و مردم چگونه باشد؟ حقیقت آن است که فقه اسلامى در زمینه حقوق فردى از غنىترین مجموعههاى حقوقى به شمار مىرود اما در مسائل اجتماعى و احکام حقوق عمومى به ویژه حقوق اساسى کار کمترى در فقه (خصوصاً فقه شیعه) صورت گرفته است. *زاویه نگرش فقیهان در حوزه مسائل عمومى نیز غالباً فردى بوده است و به جاى اشخاص حقیقى، به ندرت بحث از اشخاص حقوقى و نهادهاى اجتماعى به میان آمده است. مباحث حکومت و دولت نیز بیشتر در قالب احکام و وظایف شخص حاکم است و پرسش این است که چه کسى حاکم باشد، و کمتر به این پرداخته شده که چگونه باید حکومت کرد و اساساً دولت به عنوان نهاد و شخصیت حقوقى و اینکه چه احکام و وظایفى دارد مطرح نشده، و تفاوت این دو نگرش بسیار است.
با عنایت به این توضیحات، دستیابى به تعاریفى کاملاً محدود تحت عنوان عدالتاجتماعى، در متون اسلامى کار سادهاى نیست و اینگونه مىنماید که چنین مفهومىمىبایستى از دل معانى و مفاهیم کلى عدالت استنتاج گردد; زیرا در اندیشه سیاسىاسلام، به استثناى سده فعلى، اساساً مباحث سیاسى و اجتماعى از این قبیل - که مرتبطبا حوزههاى خطیرى مانند دولت و حکومت بودهاند، فاقد استقلال و حدود مشخص بوده است.
البته این به معناى نفى اشاره دانشوران متقدم و متأخر به مفهوم عدالت اجتماعى نیست و حتى در آراى کسانى مانند فارابى و ابن سینا، به رگههاى مهمى از این تعاریف بر مىخوریم.
در همین راستا و با عنایت مجدد به اینکه خاستگاه تعریف عدالت اجتماعى، خود مفهوم عدالت در اندیشه اسلامى است، به برخى از تعاریف کلى مفهوم عدالت که در نحلهها و گرایشهاى مختلف این اندیشه; مانند اندیشه سیاسى، فقه سیاسى، اندرزنامه نویسى، ادبیات سیاسى و تاریخ و فلسفه اجتماعى اشاره مىکنیم; تعاریفى که در بطن بسیارى از آنها تبیین مفهوم عدالت اجتماعى نیز نهفته است:1. عدالت، خصیصه ماهوىِ نظم بر کائنات.
[16]2. عدالت به معناى «وضع کل شئ فى موضعه» یعنى قرار دادن هر چیز در جاى خویش.
[17]3. عدالت به معناى «اعطأ کلّ ذىحق حقّه» یعنى حق را به حقدار رساندن و ایفاى اهلیّت و رعایت استحقاقها و نفى تبعیض و عدم ترادف با برابرى مطلق.4. عدالت به معناى اعتدالگرایى، میانهروى و رعایت ملکات متوسطه.
[18]5. عدالت به معناى تعادل سه قوه در نفس و مدینه و سپردن راهبرى نفس و مدینه به خرد و خردمندان.6. عدالت به معناى راستى و راستکردارى و راست کردن.7. عدالت به معناى تناسب و تساوى جرم با مجازات در حوزه قضا.
[19]8. عدالت به معناى تأمین مصلحت عمومى، به بهترین وجه ممکن و اصلىترین مبناى تأمین عمران و امنیّت.
[20]9. عدالت در مدینه، به معناى تقسیم مساوى خیرات مشترک عمومى.
[21]10. عدالت به معناى «حُسن در مجموع» و کمال فضایل و جور به معناى «مجموعه و تمام رذایل.»
[22]11. عدالت به معناى تقواى فردى و اجتماعى و همسازى با نظم الهى حاکم بر طبیعت.12. عدالت به معناى انصاف.
[23]13. عدالت به معناى عقد و قرارداد اجتماعى افراد، جهت تقسیم کار در حیات مدنى مبتنى بر شریعت.
[24]14. عدالت به معناى مفهومى همسان با عقل و خرد عملى.
[25]15. عدالت از دید فقها، به معناى ملکه راسخهاى که باعث ملازمت تقوا در ترک محرماتو انجام واجبات مىگردد.
[26]16. عدالت به معناى استقامت در طریق شریعت.
[27]
شایان ذکر است برخى از این تعریفها رواج افزونترى دارد; از جمله اکثر اندیشمندان اسلامى; اعم از قدیم و جدید، اذعانداشتهاند که «عدالت به معناى قرار دادن هر چیز در جاى خویش و حق را به حقدار رساندن و ایفاى اهلیت و رعایت استحقاقها است.»
ذکر این نکته با اهمیت، بسیار ضرورى است که در اندیشههاى اسلامى، اصطلاح «عدل»، مشترک لفظى نیست ونمىتوان گفت که کاربرد «عدل» براى خداوند به یک معنا است وبراى انسان به معنایى دیگر. همچنین نباید پنداشت که عدل اجتماعى با ابعاد دیگر اخلاقى، فقهى، فلسفى، سیاسى و... داراى اختلاف و تباین مفهومى و معنایى است. «عدل»، مشترک معنوى است و در همه این اقسام به یک معنا است. البته تفاوت مصداقى در این زمینه وجود دارد که با وحدت مفهومى آنها سازگار مىباشد. این تفاوتها برخاسته از اختلاف مصداقاند نه مفهوم.
«عدل» نیز مانند «علم»، تنها یک معنا دارد، لیکن در مصادیق گوناگون جلوههاى مختلف مىپذیرد، «علم» و «عدل» مشترک معنوىاند.
[28]بنابراین، درک مفهوم عدالت اجتماعى، در بستر فهم کلیت مفهوم عدالت، ممکن و میسّر است.
از سویى، برخى از پژوهندگان برهمین مبنا، عدالت اجتماعى و عدالت سیاسى را داراى قرابت مصداقى و تعامل بیشترى نسبت به سایر مصادیق عدالت، دانستهاند; زیرا در حقیقت عرصه سیاست، حکومت و دولت، گستردهترین عرصه اجتماعى است. از این منظر «عدالت سیاسى» به معناى کاربرد مصداقى اصل عدل در عرصههاى نظرى و عملى سیاست واجتماع است و با مفاهیم سیاسى و اجتماعى (مانند قدرت، مشروعیت، آزادى و برابرى،تبعیت واجبار سیاسى)، و عناصر و نهادهاى عینى اِعمال قدرت; همچون دولت وحکومت وروش تولید و توزیع قدرت سیاسى در ارتباط است. «عدالت سیاسى»، بنیادى است شرعىو اخلاقى و برهانى که در یک نظام صحیح الهى - مردمى، مشروعیت فرماندهى حاکمان و فرمانبرى حکومت شوندگان را قانونى مىسازد و با رفع محدودیتهاى ساختگى، مشارکت برابر و آزادانه عموم در عرصههاى سیاسى را مهیا مىکند. همچنین برمبناى «عدالت سیاسى»، توزیع قدرت و مناصب سیاسى و میزان مشارکت، بر حسب استحقاق و شایستگى و کارامدى افراد صورت مىپذیرد و هر کس به اندازه قابلیت وتوانایىاش، در امور سیاسى و اجتماعى دخیل مىگردد و با نفى خودکامگى، زمینه تحقق توانمندیها و استعدادهاى شهروندان، با توجه به تلاش آنها فراهم مىشود. «عدالت سیاسى» همانند وضعیت آن در برخى از نحلههاى اندیشه غربى، تنها مبتنى بر توافق افراد نیست، بلکهاین امر در صورتى ارزشمند و عادلانه است که در چارچوب شریعت اسلامى تعریف وپىریزى شود.
[29]
مبحث دوم - عدالت اجتماعى در قرآنمبنا و زیربناى بسیارى از اصول، در تمامى اندیشههاى سیاسى اسلام، عدالت و به ویژه عدالت اجتماعى است و قرآن کریم نیز به این بُعد از عدالت توجه خاص دارد و چه شاهدى براى اثبات این مدعا از این بالاتر، که این کتاب الهى، اساس حکمیت و حکم و حکومت ر ایجاد قسط و عدل در جامعه مىداند. در همین مسیر، آیات قرآنى اشاره دارند که پیامبران را ب مشعلهاى هدایت فرستادیم و به آنها کتاب و میزان دادیم تا عدالت را بر پا دارند.
[30]بنابراین، چه بیانى رساتر از این، که قرآن استقرار عدالت و گسترش آن را یکى از دو هدف اساسى و فلسفه بعثت انبیا ذکر کرده و آن را از صفات الهى و بارزترین خصیصه آفرینش و نیکوترین خصلت انسان شناسانده است. از سوى دیگر، کثرت آیات درباره عدل و کلمات مترادف و متضاد این واژه، بیانگر اهمیت جایگاه این مفهوم در قرآن است. اصلىترین مترادفهاى قرآنى کلمه عدل که در قرآن آمده و با آن ارتباط معنایى دارند، عبارتاند از: قسط، قصد، استقامت، وسط، نصیب، حصّه، میزان و... . هم چنین جور - متضاد کلمه عدل - که مترادف ظلم مىباشد، کمتر در قرآن آمده است. البته واژههاى پیشگفته بارها در آیات قرآن و نصوص قرآنى به کار رفتهاند.
از بسیارى از تعابیر قرآنى عدالت، مىتوان به بحث و مفهوم عدالت اجتماعى راه یافت، براى نمونه، از آیه (و السمأ رفعها و وضع المیزان)[31]مىتوان نتیجه گرفت که نظام هستى بر عدل استوار شده و به تعبیر آیات کریمه، «میزان» که عبارت دیگر عدل است از یک سو در عالم کیهان و کلى نظام هستى حاکم است و از سوى دیگر در نظام حیات انسان باید حاکم باشد تا از محور عدل تجاوز نشود.
[32]پس بىتردید بر زندگى اجتماعى افراد در جامعه لاجرم باید نظمى حاکم باشد; زیرا استقرار نظم بر پدیدههاى تکوینى و تشریعى، مایه حیات و زندگى است; یا به تعبیر دیگر فعالیت و موجودیت هر پدیدهاى در گرو استقرار نظم است.
اشاره به میزان، در آیه شریفه همان نظم حاکم بر پدیدههاى تکوینى مورد نظر است، ام وسیلهاى که بشر براى ایجاد و استقرار نظام در مسائل اجتماعى به کارگرفته است، برقرارى حکومت و وضع قوانین و مقررات تشریعى است.
علامه طباطبایى در تفسیر المیزان به طور تفصیلى درباره عدالت و به ویژه بُعد اجتماعى آن بحث کرده است. علامه در تفسیر آیه (اًّن الله یأمر بالعدل و الاحسان و ایتأ ذى القربى....)،[33] ضمن اشاره به معانى و مصادیق عدالت، به وضوح بر اهمیت عدالت اجتماعى پاى فشردهاند و اصلاح اجتماع را مهمتر از اصلاح فرد به شمار آوردهاند. از نظر ایشان، اصولى مانند عدالت مایه اصلاح ظروف اجتماعى و در نتیجه رستگارى و اصلاح افراد مىگردد; زیرا سعادت هر شخصى مبنى بر صلاح و اصلاح ظروف اجتماعى است که در آن زندگانى مىکند. بیان علامه درباره این آیه، به خوبى بیانگر ارجحیّت بُعد اجتماعى اصولى مانند عدالت است. به فرموده ایشان:«خداى سبحان ابتدا آن احکام سه گانه را، که مهمترین حکمى هستند که اساس اجتماع بشرى بر آن استوار است، و از نظر اهمیت به ترتیب یکى پس از دیگرى قرار دارند، ذکر فرموده است. چون از نظر اسلام مهمترین هدفى که در تعالیمش دنبال شده، صلاح مجتمع و اصلاح عموم است، چون هر چند انسانها فرد فردند و هر فردى براى خود شخصیت و خیرى و شرّى دارد و لیکن از نظر طبیعتى که همه انسانها دارند - یعنى طبیعت مدنیّت - سعادت هر شخصى مبنى بر صلاح و اصلاح ظرف اجتماعى است که در آن زندگى مىکند; به طورى که در ظرف اجتماع فاسد که از هر سو رشد کرده باشد، رستگارى یک فرد و صالح شدن او بسیار دشوار و یا عادتاً محال است.»
[34]
علامه در تفسیر آیه پیشین و آیات مرتبط با عدالت، به تقسیمهایى از عدالت و از جمله - وجه ترجیح خویش - عدالت اجتماعى اشاره کرده است:«... پس عدالت هر چند که به دو قسم مىشود: یکى عدالت انسانى فى نفسه و دیگرى عدالتش نسبت به دیگران، یکى عدالت فردى و دیگرى عدالت اجتماعى; و نیز هر چند لفظ عدالت مطلق است و شامل هر دو قسم مىشود، لیکن ظاهر سیاق این آیه این است که مراد از عدالت; عدالت اجتماعى است و آن عبارت از این است که با هر یک از افراد جامعه طورى رفتار شود که مستحق آن است و در جایى جاى داده شود که سزاوار آن است و این خصلتى اجتماعى است که فرد فرد مکلّفین مأمور به انجام آنند; به این معنا که خداى سبحان دستور مىدهد هر یک از افراد اجتماع عدالت را بیاورد و لازمه آن این مىشود که امر متعلق به مجموع نیز بوده باشد. پس هم فرد فرد، مأمور به اقامه این حکماند، و هم جامعه که حکومت عهدهدار زمام آن است.»
[35]
از مهمترین دستاوردهاى این اشارات علامه، این است که ایشان عمدهترین و شایعترین تعریف از عدالت; یعنى «وضع کُلّ شأً فى موضعه»، و «اعطأ کلّ ذىحق حقّه» یا عطا به میزان استحقاق را به دلیل آن که داراى خصلتى اجتماعى است، از منظر عدالت اجتماعى نگریسته و مترادف با آن دانسته است و این در حقیقت بیانگر آن است که حضرت علامه، مصداق و بُعد اجتماعى عدالت را بر تمام جوانب، ابعاد و مصادیق آن غالب مىدانسته و از منظر اجتماعى به عدالت مىنگریسته و تحقق آن را نیز در عرصه اجتماعى و جامعه، وظیفه متعامل مردم و حکومت به حساب مىآ ورده است.
جالبتر آن است که حتى علامه، نگرش ترجیحى خود درباره عدالت اجتماعى را، هنگام تعریف صفت «عدالت مشاهدان» در حوزه قضا نیز ترک نکرده است و به این صفت همانند بیشتر پیشینیان و پسینیان خود، تنها از دریچه فقهى و اخلاقى ننگریسته است. لذا او در تفسیر آیات 106تا109 سوره مائده در بحث «شاهدان عادل» و در تعریف افرادى که شهادت آنها پذیرفته است و به عبارت دیگر عادلاند، پس از تعریف عدالت، افراد جامعه بشرى را به سه دسته تقسیم کرده است:«دسته اول; صاحبان مزایا و فضایل عالى اجتماعى هستند که در طبقه رییسه اجتماعى قرار دارند و دسته سوم، اشخاص بىشخصیت و فرومایه و غیر مقیّد به اصول عمومى اجتماع بوده و بىبندوبار هستند. دسته اول و سوم انگشت شمارند. اما طبقه دوم، طبقه متوسط الحال هستند که قوام جامعه به این طبقه معتدل وابسته است. این در حالى است که شاهد مطلوب شرع اسلام نیز واجد خصوصیات همین افراد معتدل مىباشد، افرادى که میانهرو بوده و به منزله جوهره ذات اجتماع بوده و همه ترکیبها، تألیفهاى اجتماعى روى آنان دور مىزند و ساختمان و اسکلت جامعه بر آنها مبتنى است و آثار و مقاصد جامعه وحسنات تشکیل آن به دست آن شکل مىگیرد; کسانى که رفتار اجتماعىشان مورد اعتماد بوده و از بىباکى و قانونشکنى و مخالفت با سُنن و آداب جارى پروا داشته و به حکومت و دستگاه قضا و شهادتها و غیره، لااُبالى نیستند.»
[36]
مبحث سوم - عدالت اجتماعى در نهج البلاغهدر تعاریفى که امام على(ع) نیز در نهج البلاغه بدان اشارت دارند، به خوبى تأکید بر جنبه و ویژگى اجتماعى این مفهوم، مشخص و هویدا است. از جمله از امام(ع) سؤال شد: از عدل و جُود (بخشش) کدام یک برتر و ارزشمندترند؟ امام فرمودند:عدل امور را به جاى خود مىنهد. اما جود امور را از جهت اصلى خارج مىکند. عدل سیاستگرى فراگیر همگان است و سائس و اداره کننده عموم است اما اثر جُود، محدود و عارضهاى استثنایى است. بنابراین، عدل شریفترین و بافضیلتترین آن دو است.»
[37]
بدیهى است امام به خاطر بُعد عمومى و اجتماعى عدالت، آن را بر جُود ترجیح دادهاند. در توضیح باید گفت که در جامعه انسانى افراد مختلفاند، صلاحیتها، لیاقتها، استعدادها، ارزشها و پایههاى علم، فضیلت، ایمان، اخلاق و درایته متفاوتاند. حقوق انسانها در زمینههاى مختلف برحسب این موازین تعیین مىگردد. اگر این ارزشیابى درست بود و طبق صلاحیتها هر فردى از حقوق شایسته بهرهمند شد، عدالت اجتماعى تحقق یافته است، اما اگر پایهها و مراتب اجتماعى ر معیارهاى واقعى تعیین نکند، این همان ظلم است که نظام جامعه را از هم مىپاشد.
امام(ع) در مقایسه عدل وجود، عدل را ترجیح داده استدلال کردهاند که جود و بخشش گرچه خصلتى ممدوح و قابل ستایشاند ولى جود در همه ج کارساز نیست و همیشه نمىتوان از صفت بخشندگى یارى جست. بسا که جود و بخشش سبب بر هم زدن نظام عدالت در اجتماع شود. در کنار جود در حق افرادى، حقى از افراد دیگر تضییع مىگردد. اما عدل چنین نیست. اگر حق واقعى هر انسانى داده شود، به احدى ظلم نشده و حقى از کسى ضایع نگشته است. لذا عدل در سیاست، اجتماع، حکم و قضا و مسائل مالى، حقوقى، کیفرى و غیره، محورى است عام که همگان در پرتو آن در امان بوده و از تضییع حقوق خویش، احساس وحشت و اضطراب نمىکنند.
و همچنین در تبیین مفهوم عدل در تفسیر آیه کریمه (اًّنَّ الله یأمر بالعدل و الاًّحسان)چنین مىفرماید: «العدل الاِنصاف و الاًّحسان التفضّلُ».[38]«عدل انصاف دادن است و احسان کرم و بخشش نمودن.»
البته علماى اخلاق، جود را از عدل بالاتر دانستهاند و شایان توضیح است که چرا على(ع) عدل را افضل شمرده است؟ پاسخ به این پرسش ویژگى دیگرى از عدالت در منظر امام(ع) ر هویدا خواهد ساخت. باید گفت که از نظر ملکات اخلاقى و صفات شخصى و فردى، همه متفقاند که جُود از عدل بالاتر است اما از نظر اجتماعى (منظور على(ع)) چنین نیست. ریشه این ارزیابى اهمیت و اصالت اجتماع و تقدم اصول و مبادى اجتماعى بر اصول و مبادى اخلاق فردى است. عدل از نظر اجتماعى از جود بالاتر است; زیرا عدل در اجتماع به منزله پایههاى ساختمان و جود و احسان به منزله رنگآمیزى و نقاشى و زینت ساختمان است. فضیلت عدل بر جود، به دلیل اصالت و اهمیت اجتماع است و اینکه بر اصول و مبادى اخلاقى مقدم است. آن یکى اصل است و این یکى فرع، آن یکى تنه است واین یکى شاخه، آن یکى رکن است و این یکى زینت و زیور.
بدیهى است که نخست باید پایه محکم باشد و سپس نوبت به تزیین برسد. اگر «خانه از پاىبست ویران است»، دیگر چه فایده که «خواجه در بند نقش ایوان» باشد؟! در حالى که در خانه بىتزیین هم مىتوان زیست و مأوا گرفت.
از سوى دیگر، جامعه را هرگز با جود و احسان نمىتوان اداره کرد. پایه سازمان و اداره اجتماع است و چه بسا بخشش اگر فزونى گیرد موازنه اجتماعى بر هم خواهد خورد و صدقات و نذورات بخشى از جامعه ر تنبل و تنپرور بار خواهد آورد!
استاد شهید مطهرى ضمن ذکر مطالب تفصیلى در باب مباحث پیش گفته معتقد است که ما تاکنون به عدل و جود، از جنبه اخلاقى و فضایل شخصى و نفسانى نگاه کردهایم، اما جنبه دیگر، جنبه اجتماعى قضیه است و ما تاکنون کمتر از این جنبه فکر مىکردهایم. استاد معتقد است که عدالتِ موجبِ شهادتِ امام، عدالت اجتماعى است وى درباره این قسم از عدالت مىنویسد:«... آیا یک عدالت صرفاً اخلاقى بود نظیر آنچه مىگوییم امام جماعت یا قاضى یا شاهد طلاق یا بیّنه شرعى باید عادل باشد؟ این جور عدالتها که باعث قتل کسى نمىشود، بلکه بیشتر باعث شهرت و محبوبیت و احترام مىگردد.
آن نوع عدالتِ مولا که قاتلش شناخته شد، در حقیقت فلسفه اجتماعى او و نوع تفکر مخصوصى بود که در عدالت اجتماعى اسلامى داشت... او تنها عادل نبود، عدالتخواه بود. فرق است بین عادل و عدالتخواه، همان طورى که فرق است بین آزاد و آزادىخواه... باز مثل اینکه یکى صالح است و دیگرى اصلاح طلب. در آیه کریمه، قرآن [نسأ، 135] مىفرماید: (کونوا قوّامین بالقسط)قیام به قسط یعنى اقامه و به پا داشتن عدل و این غیر از عادل بودن از جنبه شخصى است.»
[39]
بنابراین على(ع) بیش از آنکه به عدل از دیده فردى و شخصى بنگرد، جنبه اجتماعى آن را لحاظ مىکند:«عدالت به صورت یک فلسفه اجتماعى اسلامى، مورد توجه مولاى متقیان بود و آن را ناموس بزرگ اسلامى تلقى مىکرد و از هر چیزى بالاتر مىدانست و سیاستش بر مبناى این اصل تأسیس شده بود، ممکن نبود به خاطر هیچ منظورى و هدفى کوچکترین انحراف و انعطافى از آن پیدا کند و همین امر یگانه چیزى بود که مشکلاتى زیاد برایش ایجاد کرد و در ضمن همین مطلب، کلیدى است براى یک مورخ و محقق که بخواهد حوادث خلافت على را تحلیل کند. على(ع) فوقالعاده در این امر تصلّب و تعصّب و انعطاف ناپذیرى به خرج مىداد.»
[40]
موضوع مهم دیگر در مفهوم عدالت و جایگاه آن، نقشى است که عدالت از دید على(ع) در حفظ تعادل اجتماعى دارد. به تعبیر استاد شهید مطهرى:«از نظر على(ع) آن اصلى که مىتواند تعادل اجتماع را حفظ کند و همه را راضى نگه دارد، به پیکر اجتماع سلامت و به روح اجتماع آرامش بدهد، عدالت است. ظلم و جور و تبعیض قادر نیست حتى روح خودِ ستمگر و روحِ آن کسى را که بهنفع او ستمگرى مىشود، راضى و آرام نگه دارد، چه رسد به ستمدیدگان وپایمال شدگان...»
[41]
پس عدالت از دید امام على(ع) در مفهوم «وضع الشى فىموضعه» باعث تعادل اجتماعى در میان جامعه و صنوف آن مىگردد; زیرا بنا به کتاب خدا و سنت نبوى، هر قشر و صنفى را در جایگاه ویژه وبایستهشان مىنشاند و بیان امام در دستورالعملش به مالک، گویاى این مطلب است.
[42]بنابراین، وقتى هر چیزى در جاى بایسته خود قرار گرفت، لاجرم تعادل و موزونیت به آن جامعه بر مىگردد و چنین جامعهاى موزون است. على(ع) هم چنین جامعه متعادلى را مبتنى بر اخلاقیات متعادل فردى مىداند کما اینکه در حوزه اخلاق نیز، قوام و اساس عدالت را در اعتدال قواى نفسانى مىداند.
[43]
تعاریف دیگرى نیز که در نهجالبلاغه از عدالت شده، به همین ترتیب، داراى صبغه بسیار قوى اجتماعى است; از جمله مفهوم دیگر قرآنى عدالت; «نفى هر گونه تبعیض و رعایت استحقاقها» در کلام امیرمؤمنان(ع) بارها آمده است که البته این به معناى تساوى مطلق افراد نیست بلکه در استحقاقهاى متساوى باید تساوى رعایت شود و چون استحقاقهاى افراد متفاوت است لذا وجود اصل تفاوت میان افراد واقعیتى مسلّم و مایه قوام جامعه است. تعبیر امام(ع) از این تفاوتها چنین است:«زیرا خداوند به حکمت خویش، میان همتها و خواستههاى مردم و سایر حالاتشان تفاوت ایجاد کرده و این اختلافها را وسیله برپایى زندگانى مردم قرار داده است...»
[44]از سوى دیگر على(ع) بارها رعایت مساوات و نفى هرگونه تبعیض را به زمامداران زیر دست خود توصیه کردهاند
[45] هم چنین مفهوم دیگر عدالت - با صبغه اجتماعى - در بیان امام(ع)، «رعایت حقوق افراد و دادن حق به حقدار» است
[46]که با معنى قبلى از عدالت ملازمت دارد و همچون سایر تعاریف از عدالت، مبناى مستحکمى را براى قوام، و تعادل و موزونیت اجتماع ارائه مىکند.
در انتهاى این مبحث، باید گفت که مفهوم عدالت تا بدانجا در اسلام و آراى اسلامى اهمیت دارد که حتى برخى معتقدند اصل عدالت و از جمله عدالت اجتماعى را مىتوان به عنوان معیار و میزانى براى فقاهت و استنباطهاى فقهى استفاده کرد. به تعبیر علامه مطهرى: «اصل عدالت از مقیاسهاى اسلام است که باید دید چه چیزى بر او منطبق مىشود. عدالت در سلسله علل احکام است نه در سلسله معلولات. نه این است که آنچه دین گفت عدل است بلکه آنچه عدل است دین مىگوید.»
[47]
به تعبیر دیگر:«عدل حاکم بر احکام است نه تابع احکام، عدل اسلامى نیست، بلکه اسلامعادلانه است.»
[48]
استاد از غفلت فقیهان از اصل عدالت اجتماعى و فقدان قاعدهسازى، از آن چنین یاد مىکند:«اصل عدالت اجتماعى با همه اهمیت آن، در فقه ما، مورد غفلت واقع شده است و در حالى که از آیاتى چون (بالوالدین احساناً) و (أوفوا بالعقود) عموماتى در فقه به دست آمده است ولى با این همه تأکید که در قرآن کریم بر مسأله عدالت اجتماعى دارد،مع هذا یک قاعده و اصل عام از آن استنباط نشده است و این مطلب سبب رکود تفکّر اجتماعى م گردیده است.»
[49]
استاد مطهرى، ضمن آنکه عدالت فردى و عدالت اجتماعى ر مبناى متعامل یکدیگر دانسته، عدالت اجتماعى را نسبت به عدالت در حوزه اخلاق فردى مُرجّح و مورد تأکید اصلى اسلام به شمار مىآورد; زیرا اگر چه از نظر اسلام، هم فرد ذىحق است و هم اجتماع، اما مصلحت اجتماع و اصالت آن، بر مصلحت فرد ترجیح دارد و این به خاطر اهمیت اجتماع و جامعه در اسلام است; همچنانکه علامه طباطبایى بنا به آیه 34 سوره اعراف،
[50]براى اجتماع بیمارى، سلامت، سعادت، شقاوت و شرکت در مسؤولیت قائل است لذا مىتوان اجتماع را داراى ترکیب، وحدت ،خط سیر و صاحب حقوق دانست و اصالت آن را بر اصالت فرد ترجیح داد. همچنانکه پیامبر(ص) از آن جهت که ولىّ امر مسلمین است و سرپرست اجتماع آنها و نماینده کامل مصالح اجتماع است، خداوند حقفدا کردن مصالح فردى در پاى مصالح اجتماعى را به او اعطا کرده است
[51]و بدین ترتیبعلت اهمیتیابى بعد اجتماعى عدالت و یا عدالت اجتماعى در آرأ و منابع اسلامى بهتر مشخص مىگردد.
گفتار دوم - عدالت اجتماعى از برخى منظرها ومکاتب غربىمقدمهاز دیر باز تاکنون، یکى از اشتغالات عمده فلسفى فلاسفه سیاسىِ غرب، جستجوى مبانى عدالت و قانون عادلانه در جامعه بوده است، لذا در فلسفه سیاست، تحلیل مفهوم عدالت،اهداف مختلفى را پىگیرى مىکرده است; از جمله این که باگذر از عالم انتزاعیات و مفاهیم و وصول به عالم عینى، این نتیجه حادث شود که چه چیزى عادلانه و چه چیزى غیرعادلانه است.
در فلسفه سیاسى غرب هم یکى از مشکلات اساسى درباره مفهوم عدالت، گستردگى تعاریف و برداشتها درباره آن است و به قول پرلمان:«میان بسیارى از مفاهیم معتبر، عدالت مقامى رفیع دارد اما دچار ابهامى لاعلاج است... از دید بسیارى، عدالت اصلىترین فضیلت و منبع و ریشه همه فضایل است. عدالت در یک کفه و سایر فضایل و ارزشها در کفه دیگر قرار دارند. از نظر وى اصطلاحات و مفاهیمى همانند عدالت، که داراى وجهه تکاملى و پویایى هستند مىبایستى تلاش نمود تا واقعىترین معناى آنها را به دست آورد.»
[52]
جان رالز، متفکّر معاصر، معتقد است که عدالت «ساختار بنیانى جامعه» و نخستین فضیلت نهادهاى اجتماعى است; همانگونه که حقیقت، اولین فضیلت نظامهاى فکرىاست.
[53]
باید گفت که وجه غالب تعاریف و تبیینها درباره عدالت; به ویژه در اندیشه سیاسى جدید غرب، در حوزه اجتماعیات و سیاست است و به عبارتى وجه اجتماعى، سیاسى عدالت در این تعاریف بر سایر وجوه و جوانب، فزونى دارد. بدین ترتیب چه در برداشتهاى عمومى و چه در تعاریف مکاتب و اندیشمندان چند سده اخیر، شاهد نگرش اکثر آنها به این اصل، از منظرهاى اجتماعى و سیاسى هستیم; لذا برخلاف نوع نگرش به عدالت در اندیشههاى اسلامى متقدم و قدیم رواج یافته توسط خودکامگان مستولى بر نظامهاى اسلامى، عدالت در حوزههاى فردى و کمتر اجتماعى، مانند حوزههاى اخلاق، کلام، الهیات، و فقه - در اینجا مسیحیت - بیشتر مورد بحث واقع شده است. با این ملاحظه، در دو مبحث آتى، تنها مفهوم به عدالت در اندیشه غرب پرداخته شده است; زیرا واژه مزبور با صراحت و مقارنت بیشترى با عدالت اجتماعى و سیاست، هم پیوندى و همپوشى داشته است.
بدیهى است بررسى و پرداختن به میراث غنىِ فکرى فلسفه سیاسى غرب درباره چنین عدالتى، در اینجا، نه ممکن و نه ضرورى است و فقط در حد اختصار ابتدا به برداشتهاى عمومى از عدالت به طور فشرده اشاره مىکنیم و سپس به تعریف عدالت در آراى چند اندیشمند و مکتب عمده سیاسى، از باب نمونه، مىپردازیم:
مبحث اول - برداشتهاى عمومى از عدالت در فلسفه سیاسى غربپرلمان معتقد است که چند معنایى بودن مفهوم عدالت باعث استعمال آن به صُور متنوع و مختلط شده است، لذا احصاى تمام معانى عدالت، وَهمى بیش نیست. وى چند معناى آشتىناپذیر این مفهوم را به شرح زیر عنوان مىکند:1. به هر کس چیزى یکسان تعلق گیرد.2. به هر کس متناسب با شایستگىاش چیزى اختصاص یابد.3. به هر کس متناسب با کارکرد و تولیداتش چیزى اختصاص یابد.4. به هر کس متناسب با نیازهایش چیزى تعلق گیرد.5. به هر کس متناسب با رده و طبقهاش چیزى داده شود.6. به هر کس متناسب با آنچه قانون براى وى در نظر گرفته چیزى اختصاص یابد.
از نظر پرلمان، پنج برداشت اول برداشتهایى اخلاقى و مترقى، از عدالت است، در حالىکه برداشت ششم برداشتى حقوقى و محافظه کارانه از این مفهوم مىباشد.
پرلمان همه معانى مزبور را نقد نموده و اشکالات بسیارى را بر آنها وارد مىسازد. از نظر او، مفهوم مشترک در معانى فوق از عدالت، در معناى صورى آن; یعنى «عمل به طریقه برابر» نهفته است. وى عقیده دارد که «هم مفهوم انتزاعى عدالت و هم مفهوم انضمامى آن، از حیث معنا متعدد و متکثّر هستند; زیرا اختلافات ارزشى در گذشته و حال و در کل جوامع و همچنین تغییر ارزشهاى اجتماعى در گردونه زمان، باعث تغییر در رویه اِعمال عدالت و مفاهیم انضمامى آن است.»
[54]
برخى در یک منظرِ عمومى، مشاجره فلاسفه سیاسى غرب (اعم از کلاسیک و مدرن) در مورد عدالت را ناشى از تعبیر این مفهوم در سه معناى متفاوت مىدانند; «به عبارت دیگر، در تعابیر مختلف، عدالت بر یکى از سه اصل زیر استوار است: 1) برابرى، 2) شایستگى، 3) نیاز.»
[55]اندیشمند معاصر «بریان بارى» بر این باور است که:
«مفهوم عدالت امروز به نحوى تحلیلى به استحقاق و نیاز وابسته شده است; به طورى که با اِتقان مىتوان گفت بخشى از آنچه هیوم قواعد عدالت مىنامید، غیرعادلانه بوده است.»
[56]
نظر کلى آنتونى کوئینتن نیز درباره مفهوم عدالت، شایان توجه است. او دو نظریه بنیانى و عمومى در این باره دارد که یکى نظریه سلبى و دیگرى نظریه ایجابى است.
«نظریه سلبى در مورد عدالت این است که دولت نباید با شهروندان با تبعیض و تفاوت رفتار کند، مگر در صورتى که در زمینههاى مورد نظر میان خود ایشان تفاوتهایى وجود داشته باشد. در حالى که بنا بر نظریه ایجابى عدالت، دولت باید در پى آن باشد که نابرابرىهاى طبیعى و امتیازات شهروندان را از میان بردارد و یا آن را جبران کند. مىتوان استدلال کرد که دو نظریه اخیر هیچ گونه تفاوت واقعى با یکدیگر ندارند; زیرا همان را که یک طرف نابرابرى طبیعى قلمداد مىکند که دولت باید آن را برطرف کند، طرف دیگر مىتواند تفاوتى بداند که تبعیض در رفتار دولت راتوجیه مىکند.
ابتدایىترین شکل عدالت عبارت است از اجراى بىطرفانه قانون، این نحوه رفتار را مىتوان متضمن نوعى برابرى دانست; زیرا بدین ترتیب آن عده از تفاوتهاى موجود میان شهروندان، که نص صریح قانون ذکرى از آن به میان نیاورده باشد، هیچ گونه تأثیرى از سلوک قضایى حکومت در مقابل آنان نخواهد داشت اما حتى قوانین هم عادلانه اجرا شوند، در صورت غیرمعقول بودن تفاوتهاى مورد تجویزشان در سلوک قضایى نسبت به افراد، فى حدّ نفسه غیرعادلانه خواهد بود. اگر چه کمتر کسى منکر آن است که «برابرى» یکى از اصول و شاید اساسىترین اصل از اصول عدالت است، کمتر کسى نیز مىتواند آن را تمامى عدالت بداند. اصل سلوک همسان حکومت با شهروندان، باید مشروطِ باز شناخت این واقعیت باشد که مردم - بسته به خدماتى که انجام دادهاند - نیازه و استحقاقهاى متفاوتى دارند. در میان همه اهداف سیاسى، عدالت را مىتوان احیاناً بعد از مصلحت عام یا عمومى جامعترین هدف سیاسى دانست ولى همین هدف جامع، بنابر هر تعریفى که از آن بشود، گاهى با سایر ارزشهاى مشترک بین افراد جامعه، تصادم مىیابد; مثلاً مىتوان از توزیع نابرابر درامد یا دارایى، ب استناد به این که چنین توزیعى رفاه اقتصادى عمومى را تشویق و تسریع مىکند، دفاع کرد.»
[57]
از سوى دیگر، مىتوان عدالت را از منظر دو الگوى معروف حاکم بر فلسفه سیاسى; یعنى الگوى ارگانیسمى و مکانیکى مورد بررسى قرار داد. از این دیدگاه:«وقتى پدیدههاى اجتماعى و دولت، بر طبق الگوى ارگانیسم انداموار تلقّى مىشوند و تابع نظمى طبیعى و تکاملى به شمار مىروند، اندیشه عدالت تنها در تطبیق با این نظم معن مىدهد. در این الگو، مثلاً در اندیشههاى ارگانیکىِ یونان باستان، چون نظم «طبیعى» عادلانه است پس عدالت تنها به عنوان صفت عمل فردى مثل عمل حاکم یا قاضى معنى مىدهد. نزد افلاطون فیلسوفان عمل عادلانه انجام خواهند داد، چون نظم و توزیع طبیعى استعدادها در میان طبقات را پاس خواهند داشت.
در مقابل، در حکومت تیرانى حاکم ظالم است; چون وضع طبیعى را به هم مىریزد و ی در دموکراسىها، هدایت جامعه به دست جهّال مىافتد، اما در الگوى مکانیکى یعنى وقتى دولت و نهادهاى سیاسى ابزار گونه و محصول تأسیس و وضع تلقى مىشوند معناى عدالت هم دگرگون مىشود و بحث عدالت متوجه وضعیتها مىگردد. اکنون مىتوان پرسید که آی جامعه عادلانه است یا نه؟ در اینجا چون مىگوییم نهادهاى اجتماعى وضعى هستند، مىتوان پرسید که آیا خوب تأسیس شدهاند و یا این که مىتوان به شکل بهترى آنها را بنا کرد.»
[58]
همچنین در این باره که در عصر جدید، عدالت سیاسى چه معنایى دارد دیدگاههاى کلى مطرح شده است; مثلاً «اُتفریدهوف» در این باره مىگوید:«سنت فلسفى غرب در عصر جدید، از حقوق فطرى و حقوق عقلانى صحبت مىکند و به شیوهاى بىطرفانه از عدالت سیاسى سخن مىراند. عدالت سیاسى ایدهاى است که به واسطه آن، مردم به دلایل و براهین اخلاقى از قوانین ونهادهاى سیاسى تبعیت مىکند. از آنجا که در این عصر سلطه سیاسى متناسب با شکل یک نظام سیاسى و حقوقى و متناسب با آن است، عدالت ایده اخلاقى حقوق و قوانین و اشکال قضایى مشروع را براى این نظام متعین مىکند. عدالت سیاسى همچنین مفهوم بنیانى برهانى اخلاقى براى حقوق و دولت است که باید تبعیت شود; مفهومى که از لحاظ معنا فلسفى و خنثى است.»
[59]
مبحث دوم - عدالت در اندیشه سیاسى جدید غربدر این مبحث، چندین نظریه مهم درباره «عدالت در اندیشه سیاسى جدید غرب» به اختصار بررسى مىشود. ابتدا باید گفت که همواره دو مقوله مهم «قدرت» و «ثروت» مورد توجه عدالتجویان بوده است. از اینرو، اجمالاً تاریخ عدالتخواهى در مغرب زمین را مىتوان در دو نهضت عمده مشاهده کرد:«نهضتِ نخست، حساسیت عمدهاش را معطوف توزیع عادلانه قدرت در جامعه نمود. این نهضت از اندیشههاى سیاسى،معرفت شناختى و انسان شناختى خاصى آغاز گشت ونهایتاً به مشروط کردن قدرت مطلقه انجامید و نظامهاىحکومتى مشروطه و دموکراتیک را معرفى نمود.
بدینترتیب کانون توجه دموکراسى، قدرت بود و شاخصه مهمعدالت، توزیع عادلانه قدرت به شمار مىآمد. نهضت دومسوسیالیزم بود که در قرن نوزدهم آغاز گشت و در اوایل قرنبیستم به بار نشست. عدالتجویىِ سوسیالیزم بیشتر معطوفبه ثروت و قدرت ناشى از ثروت و اشرافیت و مالکیت وتبعیض طبقاتى بود و شاخصه مهم عدالت نزد او، توزیع ثروت محسوب مىشد.»
[60]
اما با قدم نهادن به عصر جدید، اندیشه سیاسى غرب درحقیقت باتکیه بر جنبهاى خاص از عدالت (عدالت سیاسى)، جنبه دیگر آن را که همان عدالت اقتصادى و اجتماعى است موردغفلت قرار مىدهد و در واقع عدالت جاى خود ر به«آزادى» مىدهد. با به حاشیه رفتن عدالت، اندیشههایى چونفایدهگرایى ظهور مىکند، در این دوره برداشتى علمى ازسیاست مرسوم شد وعلم به مفهوم جدید بر جدایى ارزش وواقع تأکید گذاشت.
یکم - نظریه عدالت فایدهگرایان«دغدغه فایدهگرایى به حداکثر رساندن منفعت است، هر چند این مجموعه رضامندى بر تناسبى عادلانه استوار نگردد... نکته قابل توجه این است که بىعدالتىِ فایدهگرایى منحصر به جنبه اجتماعى و اقتصادى عدالت نمىگردد، بلکه حصول بالاترین درجه مطلوبیت به قیمت اعمال سلطه و اجبار نقص حریم آزادى و عدالت سیاسى تمام مىشود و بدین ترتیب حق در پیش پاى خیر [فایده] قربانى مىگردد.»
[61]
اصحابِ اصالت فایده، عدالت را در چیزى جستجو مىکردند که به نظر آنها خیر و صلاح عموم را پیش ببرد; به عبارت دیگر،محک عدالت شادى است «زیرا هر کس مىداند شادى چیست، اما اینکه عدالت چیست در هر مورد موضوع مشاجره ومناقشه است.»
[62]
بدین لحاظ، اندیشمندانى مانند هیوم (1711-1776م)، فایده همگانى را یگانه منشأ عدل مىدانند. او عدالتخواهى را تا مرز فایدهگرایى محض پایین آورد. از گفتههاى اوست که:
«قواعدِ عدالت طبیعى نیست; ساختگى است، نه بدین معنى که پایه درستى ندارد; چرا که آن قواعد برحسب ذات خود مفیداست.»
[63]
دوم - نظریه کانتىِ عدالتکانت از سرسختترین منتقدان فایدهگرایى است و این مرام را مغایر حرمت و کرامت ذاتى انسان مىداند. در حقیقت سنت کانتى، عدالت را با انصاف و بىطرفى مرتبط مىسازد. «کانت بر آن بود که همه مفاهیم اخلاقى مبتنى بر مقولات عقلى پیشینى هستند، انسان موجودى آزاد است که اعمالش به وسیله اهدافى که آزادانه انتخاب مىکند، تعیین مىشوند; بنابراین قانون عادلانه در شرایطىتحقق مىیابد که همه اعضاى جامعه واجد حداکثر آزادى از انقیاد به اراده خود سرانه دیگران باشند.»
[64]
کانت عدالت را آن مىداند که اعمال هر کسى طبق اصلى که خود او مىخواهد، براى تمام انسانها الزامآور باشد، تعیین شود.
[65]و یا عدالت را عبارت مىداند از حفظ کرامت انسان، حال آن که هِگِل معتقد است آنچه دولت بگوید و بپسندد، عین حق و عدالت است.
[66]
سوم - نظریه قراردادى عدالتاین نظریه مأخوذ از نظریه قرارداد اجتماعى اندیشمندانى مانند هابز، روسو، و جانلاکاست در اندیشه قرارداد افراد توافق مىنمایند که منافع خودشان را چگونه پىگیرىکنند و وقتى همگان براساس توافق منافع خود را پىگیرى کردند، عمل آنه عادلانهخواهد بود.
«به عنوان نمونه ژان ژاک روسو(1712-1778م) هم سخن با «لاک»، انسان ابتدایى را در وضع سعادتآمیزى تصوّر مىکند که برخوردار از عدالت، آزادى و امنیت کامل است ام پیدایش مالکیت خصوصى، عدالت موجود در وضع طبیعى را با تهدیدى جدید مواجه ساخت. انسان نجیب وضع طبیعى، مغرور و تسلّط طلب شد. آزادى طبیعى از بین رفت، بىعدالتىها و نابرابرى رواج یافت. بنابراین، مردم براى صیانت و امنیت خودشان به قرارداد اجتماعى پناه بردند. براساس این پیمان، افراد تحت هدایت عالى اراده عمومى قرار مىگیرند و هر عضو، بخشى جدایىناپذیر از کل مىشود و بدین ترتیب با اصلاح انحرافى که در طبیعت پدید آمده است، عدالت موجود در وضع طبیعى اعاده مىگردد.»
[67]
چهارم - نظریه مارکسیستى عدالتاز دیدگاه کارل مارکس (1818-1883م)، دگرگونى بنیادى، از جامعه سرمایهدارى به جامعه سوسیالیستى، مستلزم لغو مالکیت خصوصى بر وسایل تولید و اعمال کنترل تولید کنندگان متحد بر آنها است. «براى مارکس این نکته بدیهى است که نفى همه جانبه منافع همگانى و اشتراکى در نظام سرمایهدارى، از مالکیت خصوصى منابع تولید ناشى مىشود.
تولید یک عمل اجتماعى است; زیرا توسط همه افراد صورت مىگیرد اما اگر نهادهاى تولید جنبه فردى و ضد اجتماعى داشته باشند، تولید نمىتواند به شیوهاى عقلانى صورت پذیرد.
از نظر مارکس نظم و نسق دادن به فرایند تولید در چارچوب نهاد مالکیت اشتراکى منابع تولید براساس اصل «از هر کس به قدر توانش و به هر کس به اندازه نیازش» صورت مىپذیرد. مارکسیسم در رؤیاى آن است که عدالت و جامعه سیاسى، نه در فلسفه، بلکه در اقتصاد عقلایى حل شوند.»
[68]
از نظر مارکس انقلاب سوسیالیستى، در نهایت به یک جامعه بىطبقه موجودیت مىبخشد. این نخستین جامعهاى خواهد بود(به استثناى کمونیسم اولیه) که در آن مالکیت خصوصى بر وسایل تولید وجود نخواهد داشت. جنبش انقلابى با آزاد کردن طبقه کارگر به تدریج شعاع و کارکردهاى دولت را محدود مىسازد و به سوى از میان بردن دولت گرایش مىیابد.
[69]و بدین ترتیب با از میان رفتن مالکیت خصوصى و دولت، موانع تحقّق عدالت بر طرف مىگردد.
نهضت مارکسیزم و سوسیالیزم هر چند در اعتراض به بىعدالتىهاى ناشى از حاکمیت اخلاق سرمایهدارى و فقر و تبعیض پدید آمد، اما با شکست مواجه شد و نه تنها در حاکمیت بخشیدن به عدالت اجتماعى ناکام ماند بلکه آزادى را نیز از کف داد و سرانجام آن، به فروپاشى نظام سیاسى ختم گردید.
پنجم - نظریه عدالت جان رالزاز نظریههاى موجود درباره عدالت در قرن بیستم، نظریه عدالت جان رالز داراى اهمیت بیشترى است. او از مهمترین فلاسفه سیاسى قرن بیستم و تحت تأثیر سنت کانتى است. جان رالز اندیشه نهایى خود را در این مفهوم، در کتاب «نظریهاى در باب عدالت» (1971م) مدون کرده است. او تلاشى وافر را براى همساز کردن اندیشه عدالت با آزادى آغاز مىکند و با الهام از اندیشههاى کانت، اخلاقیات را در دل لیبرالیسم جاى مىدهد و با برداشت ابزار گرایانه هابز وهیوم در مورد عدالت مخالفت مىورزد.
وى تلاش کرد با احیاى تفکر کانتى، طریقه جدیدى را در مقابل نظریه فایدهگرایانه، براى تبیین عدالت ارائه کند; به گونهاى که آزادى برابر افراد و خود آیینى آنان و اصل تقدم حق بر خیر، محفوظ بماند. از این دیدگاه «جامعه سازمانى است که افراد داراى امیال و عقاید گوناگون براى تحصیل منافع متقابل آن را تأسیس کردهاند، لذا قبل از هر چیز آنچه اهمیت دارد این است که چارچوبى براى تنظیم روابط درون این سازمان تعیین گردد. فرصتها و حقوق اولیه یا به تعبیر رالز کالاهاى اولیه به طور مساوى میان افراد تقسیم شود و طرحى براى توزیع صحیح هزینههاى این همکارى و نیز منافع حاصل از آن پیشبینى و مورد توافق قرار گیرد. اصول عدالت، این چارچوب را مشخص مىکند. اهداف فردى یا مقاصد مشترک جمعى در مرحله بعدى در قالب این چارچوب قابل تحصیل است.
[70]
رالز نظریه عدالت به معناى انصاف
[71]را پیش مىآورد که مبنى بر دو اصل است; اصل اول تصدیق حق مساوى همه کس براى برخوردارى از آزادیهاى اساسى مثل آزادىهاى سیاسى، آزادى بیان و وجدان و حفظ حیثیت انسانى. اصل دوم گویاى این است که نابرابرىهاى اجتماعى به شرطى که براى مصالح همگان و به خصوص کسانى که بهره و نصیب کمترى مىبرند «سازمان یافته» باشد موجه و قابل قبول است. این دو اصل، بر یکدیگر تقدم و تأخر دارند و در عرض هم نیستند.
[72]
آزادى از دید رالز در بر گیرنده مفاهیم برابرى و عدالت نیز هست و عدالت از درون آزادى سر بر مىآورد. وى در کتاب خود دلایلى آورده است تا نشان دهد اصول وى در باب عدالت بر اصول رقیب (فایدهگرایى، و کمالگرایى
[73]) برترى دارد; چرا که آدمیان عاقل درمقام انتخاب، اصول وى را بر اصول دیگر ترجیح مىدهند، البته خود رالز واقف است کهاین مبنا و دلیل تامى براى صدق نظریه وى در مورد عدالت نیست، چون شاید اصول دیگرى وجود داشته باشد که پس از صورتبندى و تدوین، بر اصول وى رجحان یابند و از این مهمتر و بنیادىتر، از کجا معلوم که بهترین اصول همانها هستند که مورد قبول عاقلانهقرار مىگیرند؟
[74]
دانیل لیتل معتقد است که رالز در نوشتههاى بعدىاش به خصوص در مقاله «عدل به مثابه انصاف» ادله و مؤیدات قبلى نظریه خود را تضعیف کرده است.
[75]
در هر صورت و اجمالاً«جوهر اندیشه رالز; «عدالت به عنوان انصاف» است. انصاف به روش اخلاقى رسیدن به اصول عدالت و عدالت به نتایج حاصله از تصمیمگیرى منصفانه مربوط مىشود. از دیدگاه رالز، عدالت و اصول آن اساساً مخلوق انسان است.»
[76]
برداشت و نتیجهگیرىوجه غالب تعاریف و تبیینها درباره عدالت در غرب، به ویژه در اندیشه سیاسى جدید آن، در حوزه اجتماعیات و سیاست است و به عبارتى، وجه اجتماعى - سیاسى عدالت، در این تعاریف بر سایر وجوه و جوانب فزونى و برترى دارد. بدین ترتیب; چه در برداشتهاى عمومى و چه در تعاریف مکاتب و اندیشمندانِ چند سده اخیر، شاهد نگرش بیشتر آنها به این اصل، از منظرهاى اجتماعى و سیاسى هستیم، لذا بر خلاف نوع نگرش به عدالت در اندیشههاى اسلامىِ متقدم و قدیم - رواج یافته توسط خودکامگان مستولى بر نظامهاى اسلامى - عدالت در حوزههاى فردى و کمتر اجتماعى; مانند اخلاق، کلام، الهیات، و فقه - بیشتر مورد بحث واقع شده است و بر همین مبنا در نظامهاى حاکم بر جوامع اسلامىِ پیشین، به دلیل رکود فکرى حاصل از سیطره تغلب و خودکامگى، پرداخت به بُعد اجتماعى عدالت، عامدانه مغفول واقع شده است. خوشبختانه در عصر انقلاب اسلامى در جهت جبران این نقیصه اقداماتى در حال انجام است.
نوشتار حاضر بیانگر آن است که در اندیشههاى جدید اسلامى و غربى، عدالت اجتماعىدر میان سایر ابعاد و مصادیقِ عدالت، از اهمیت والاترى چه در حوزه عملى وچهدر بُعد نظرى برخوردار گردیده است. همچنین به نظر مىرسد که در رویکرد مطلقانگارى و نسبى انگارى درباره مفهوم عدالت و از جمله عدالت اجتماعى دراندیشههاى سیاسى غرب وجود داشته است; به عنوان نمونه، تا قبل از پارادایم اندیشهسیاسى جدید غرب، و در اندیشه سیاسى اسطورهاى، رومى، یونانى، و قرون وسطى;مفهوم عدالت قالبى محتوم و مطلق و ریشهاى الهى و متافیزیکى داشته است;
[77]اماپس از این مقاطع، مفهوم مزبور و به ویژه بعد اجتماعى آن، در قالبهاى انسانى وغیرروحانى بیان شده و به صورت مفهومى متغیّر، نسبى و زمینى و نه در چارچوب شرایعآسمانى، بیان گشته است. امروزه در بیشتر نظریات عدالت در اندیشههاى سیاسىغرب، نسبیّت و تابع هر نوع ذوق و سلیقه شدن مشاهده مىشود; به گونهاى که بعضىاز تعابیر و استنباطهاى جدید از این واژه، فاقد تناسب با معناى لغوى و عمومى آناست; گرچه چنین امرى، دامنه نظریهپردازى دراین حوزه را سخت گسترش بخشیده است. اما برخلاف اندیشه غرب، در اندیشههاى اسلامى، عدالت و کلیه ابعاد آن، سرچشمه الهى داشته و در چارچوب شریعت تعریف مىگردد. لذا اصطلاح «عدل» مشترک لفظى نیست و نمىتوان گفت که کاربرد «عدل» براى خداوند به یک معنا است و براى انسان بهمعنایى دیگر. همچنین نباید پنداشت که عدالت اجتماعى با دیگر ابعاد اخلاقى، فقهى، فلسفى، سیاسى و... داراى اختلاف و تباین مفهومى و معنایى است; زیرا «عدل» مشترک معنوى است و در همه این اقسام به یک معنا است و تعدّد مصادیق عدالت با وحدت مفهومى آنها ناسازگار نیست بلکه متمم و مکمّل یکدیگرند و در مصادیق گوناگون، عدالت - همانند علم - ، جلوههاى مختلف پذیرفته است. بنابراین توضیحات، دستیابى به تعاریفى کامل مُحدَّد، تحت عنوان عدالت اجتماعى در متون و آراى اسلامى، کار سادهاى نیست و به همین خاطر در این نوشتار، چنین مفهومى از دل معانى و مفاهیم کلّى عدالت برداشت شد. بنابراین، براى فهم دقیقتر مفهوم عدالتِ اجتماعى، مىبایستى به کلیت مفهوم عدالت نگریسته شود و تبیین افزونترى در این راستا صورت پذیرد. همچنین ضرورى است که در حوزه اندیشههاى اسلامى، اصل عدالت اجتماعى، از حیث تئوریک و پندار و تبیین مصادیق و نحوه تحقق آن در همه عرصههاى اجتماعى، به طور جدىترى مد نظر قرار گیرد و از آن، در فقه و استنباطهاى فقهى، به عنوان معیار و میزان و قاعدهاى براى فقاهت، استفاده بیشتر و قاعدهمندترى شود.
*. عضو هیئت علمى مجله.
**.خوشبختانه با پیروزى انقلاب اسلامى، تلاشهاى علمى گستردهاى; چه در حوزههاى علمیه و چه دردانشگاهها در جهت رفع این کاستىها در حال انجام بوده و هست.
پى نوشت ها:
[1] خوشبختانه در جهت رفع این کاستى تلاشهاى خوبى بویژه در حوزههاى تئوریک صورت گرفته است براى نمونه ر.ک.به: اسماعیل محمدى، کتابشناخت عدالت اجتماعى، حکومت اسلامى، شماره 22، زمستان 80، ص234-245
[2] محمدباقر صدر، اقتصادنا، بیروت، دارالتعارف، 1979م، 1399ه' ; ص303
[3] ر.ک.به: مهدى مهریزى، «عدالت به مثابه قاعده فقهى»، نقد و نظر، سال سوم، شماره 2و3، بهار و تابستان76، ص187
[4] ر.ک.به: سیدمحسن موسوى گرگانى، «رابطه عدالت با عقل و دین»، نقد و نظر، سال سوم، شماره 2 و 3، بهار و تابستان 76، صص273-4
[5] براى مثال، ر.ک.به: بقره(2): 225، 286; آل عمران(3): 161; ابراهیم(14): 51
[6] بهرام اخوان کاظمى، عدالت در اندیشههاى سیاسى اسلام، تهران، بوستان کتاب، 1382، ص32
[7] جمیل صلیبا، فرهنگ فلسفى، منوچهر صانعى، تهران، حکمت، 1366، ص461
[8] موسوى گرگانى، پیشین، (با تلخیص).
[9] همان.
[10] موسى جوان، مبانى حقوق، تهران، شرکت رنگین کمان، 1336، ج1، ص123
[11] دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، درامدى بر حقوق اسلامى، تهران، سمت، بهار 1368، ص201
[12] همان، ص203
[13] ملااحمد نراقى، معراج السعادْ، بىجا، جاویدان، بىتا، صص46-47
[14] همان، ص51
[15] ر.ک.به: درامدى بر حقوق اسلامى، پیشین.
[16] این تعریف از عدالت، در کلیه آثار اندیشمندان اسلامى آمده است; براى نمونه ر.ک.به: ابونصر محمدفارابى، اندیشههاى اهل مدینه فاضله، ترجمه و تحشیه سیدجعفر سجادى، تهران، طهورى، چاپ دوم 1361، ص258
[17] «العدل یضع الأمور مواضعها»; ر.ک.به: نهجالبلاغه، ترجمه و شرح سیدعلینقى فیض الاسلام، تهران، بىنا، 1351ش، کلمات قصار، کلمه 429، ص1290
[18] ر.ک.به: خواجه نظام الملک طوسى، سیاستنامه، تصحیح عباس اقبال، تهران، اساطیر، چ دوم، 1369، صص298ù57
[19] ر.ک.به: همان، ص3
[20] ر.ک.به: عبدالرحمان ابن خلدون، مقدمه، ج اول، محمد پروین گنابادى، چ پنجم، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1366، صص537-543ù71-72، چ دوم، صص711-716
[21] ر.ک.به: ابونصر محمد فارابى، فصول المدنى، تحقیق م.دنلوپ، کمبریج، 1961م، فصل 58، صص141-142; همچنین ر.ک.به: خواجه نصیرالدین طوسى، اخلاق ناصرى، تصحیح مجتبى مینوى و علیرضا حیدرى، تهران، خوارزمى، چ پنجم 1373، صص301-308
[22] ر.ک.به: طوسى، همان، ص136
[23] ر.ک.به: نهجالبلاغه، پیشین، کلمه 223، ص1188
[24] ر.ک.به: ابن سینا، الاًّشارات و التنبیهات، ج چهارم، تهران، دفتر نشر کتاب، 1362، ص61 ; همچنین ر.ک.به: ابن سینا، الشفأ و الاًّلهیات، به کوشش الاب قنواتى و سعید زاید، قاهره، 1964م، ص441
[25] ر.ک.به: نهجالبلاغه، فیض الاسلام، حکمت 235، ص171
[26] ر.ک.به: یاسین عیسى العاملى، الاصطلاحات الفقهیه فى الوسائل العملیه، بیروت، دارالبلاغه، 1413 ه' . ق، ص139
[27] براى آگاهى بیشتر از این تعاریف و صاحبنظران پیشین و معاصر قائل به آنها ر.ک.به: بهرام اخوان کاظمى، عدالت در اندیشههاى سیاسى اسلام، پیشین.
[28] ر.ک.به: عبدالله جوادى آملى، فلسفه حقوق بشر، تهران، مرکز نشر اِسرأ، 1375ش، ص200
[29] ر.ک.به: اخوان کاظمى، عدالت در نظام سیاسى اسلام، تهران، دانش و اندیشه معاصر، 1381، صص179-180
[30] حدید(57): 25; شورى(42): 15; همچنین براى آگاهى از برخى آیات دیگر ر.ک.به: مائده (5): 8; نسأ(4): 58; نحل (16):90
[31] الرحمن (55): 7
[32] (الاّض تطغوا فى المیزان); الرحمن (55): 8
[33] نحل(16): 90
[34] علامه سیدمحمدحسین طباطبایى، المیزان فى تفسیر القرآن، جلد12، ترجمه سیدمحمدباقر موسوى همدانى، چاپ سوم، تهران، کانون انتشارات محمدى، 1362، ص25
[35] همان، صص243-246
[36] ر.ک.به: همان، ج12، صص25-26
[37] نهجالبلاغه، فیض الاسلام، کلمه 223، ص1188
[38] همان.
[39] مرتضى مطهرى، بیست گفتار، قم، دفتر انتشارات اسلامى، چ 6 ، 1361، صص12ù11
[40] همان، ص19
[41] مرتضى مطهرى، سیرى در نهج البلاغه، تهران، صدرا، 1369، ص113
[42] ر.ک.به: نهج البلاغه، فیض الاسلام، نامه 53، بند25، صص1003 - 1002
[43] ر.ک.به: محمدتقى مجلسى، بحارالانوار، ج78، بیروت، مؤسسْ الوفأ، 1403 ه' .ق، ص81
[44] ر.ک.به: محمدبنحسن حرّ عاملى، وسائل الشیعه، ج13، قم، مؤسسه آل البیت، 1409ه' .ق. ص224
[45] ر.ک.به: نهجالبلاغه، فیض الاسلام، نامه 46، بند2، ص976
[46] ر.ک.به: عبدالواحد تمیمى آمدى، شرح غررالحکم و دررالکلم، ج1، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1360، ش88، ص222
[47] مرتضى مطهرى، مبانى اقتصاد اسلامى، تهران، حکمت، 1409ق. ص14
[48] عبدالکریم سروش، روشنفکرى و دیندارى، تهران، نشر پویه، 1367، ص47
[49] مطهرى، مبانى اقتصاد اسلامى، ص27
[50] (فاًّذا جأ أجلهم لا یستأخرون ساعًْ و لا یستقدمون); «هر قومى را دوره و اجلى معین است که چون فرا رسد لحظهاى مقدم و مؤخر نمىشود.»
[51] ر.ک.به: مرتضى مطهرى، اسلام و مقتضیات زمان، جلد اول، تهران، صدرا، چاپ نهم 1373، صص330-1
[52] chaim PERELMAN.justice et Raison. 2eed. 1970. edition de universitie de Bruxelles P12.13.14
[53] JOHN RAWLS .Theoriede La Justice T.francaise.cathrine Audard. Edition du Seuil. 1987-p27
[54] Perelman..op,cit
[55] حسین بشیریه، دولت عقل، تهران، نشر علوم نوین، 1374، ص29
[56] بریان بارى، «عدالت و خیر عمومى» ر.ک.به: آنتونى کوئینتن (ویراسته) فلسفه سیاسى، مرتضى اسعدى، تهران، 1374، ص376
[57] همان، صص38-39
[58] حسین بشیریه، «دین و عدالت خواهى در نظرخواهى از دانشوران اقتراح» نقد و نظر، سال سوم، شماره دوم و سوم، بهار و تابستان 1376، ص28
[59] otfried Hoff, Lajustice politques traduit et adapte de LALLemand par Jean - Christophe merle, press universitaires de France (P.U.F), 1991, p.1
[60] عبدالکریم سروش، دانش و دادگرى، کیان، شماره 22، آبان و آذر و دى 1373، صص10-11
[61] حسین بشیریه، «عقل در سیاست» فرهنگ و توسعه، شماره 8 ، مهر و آبان 72، ص4
[62] بشیریه، دولت عقل، پیشین، ص29
[63] ناصر کاتوزیان، «حقوق و عدالت»، نقد و نظر، سال سوم، شماره 2و3، بهاروتابستان 76، ص44
[64] بشیریه، پیشین، ص29
[65] Michel Villey, lecons D Histoire De Laphilosophie Du Droit, collection philosophie DuDroit, Paris, Dalloz 1962,p,110
[66] Hans Kelson General Theory of Law and state. New York Russel and Russel, 1961, p.9
[67] ر.ک.به: عبدالرحمان عالم، بنیادهاى علم سیاست، تهران، نشر نى، 1373، صص196-202
[68] لئواشتراوس، جوزف کراسپى، نقد نظریه دولت جدید، احمد تدین، 1373، صص259-260
[69] schwarzmantel,j.j structures of power, wheatsheaf Books Great Britain, 1987,p.140
[70] حسین توسلى، «مبانى عدالت در نظریه جان رالز»، نقد و نظر، پیشین، ص129
[71] Fairness.
[72] ژان لاکوست، فلسفه در قرن بیستم، رضا داورى اردکانى، تهران، سمت، 1375، ص 174
[73] Perfectionism.
[74] دانیل لیتل، تبیین در علوم اجتماعى، عبدالکریم سروش، تهران، مؤسسه فرهنگى صراط، 1373، صص365-366
[75] ر.ک.به: همان.
[76] حسین بشیریه، «تاریخ اندیشههاى سیاسى در قرن بیستم، فلسفه سیاسى جان رالز»، اطلاعات سیاسى - اقتصادى، شماره 109-110، سال یازدهم، سال اول و دوم، مهر و آبان 1375، ص39
[77] براى آگاهى بیشتر در این باره ر.ک.به: اخوان کاظمى، عدالت در نظام سیاسى اسلام، پیشین، صص47-51
نوشتار حاضر بر این مدعا است که در اندیشههاى جدید اسلامى و غربى، عدالت اجتماعى در میان دیگر ابعاد و مصادیق عدالت، داراى اهمیت بیشتر و برترى; چه در حوزه عملى و چه در بُعد نظرى است، هر چند تلاش مکاتب غربى در این زمینه بسیار افزونتر است و داراى پیشینه زمانى، انسجام و غناى بیشترى است، در حالى که در نظامهاى حاکم بر جوامع اسلامىِ پیشین، به دلیل رکود فکرىِ حاصل از سیطره تغلب و خودکامگى; پرداختن به بُعداجتماعىِ عدالت، عامدانه مغفول واقع شده است و این کاستى در عصر حاضر نیز هنوزنمود دارد.[1]
همچنین پرسش اصلى این پژوهش را مىتوان اجمالاً اینگونه بیان کرد که: «عدالت اجتماعى داراى چه تعاریف، مبادى و جایگاهى در منظرهاى اسلامى و غربى است؟ و آیا مىتوان در این زمینه به مقایسه و مقارنهاى میان این دو منظر دست یازید؟
گفتار اول - عدالت اجتماعى از برخى دیدگاههاى اسلامىمبحث اول - برداشتهاى عمومى از عدالت و عدالت اجتماعىدر مفهوم عدالت و از جمله عدالت اجتماعى، تعریفها و دیدگاههاى متنوع و متعدّدى وجود دارد که به وسیله اندیشمندان رشتههاى مختلفِ علوم اسلامى، در گذشته و حال، عرضه شده است. بیشتر این دانشورانِ اسلامى، به وجود تعریف مفهوم مزبور در متون اسلامى اذعان دارند. به عنوان نمونه شهید محمدباقر صدر بر این باور است که تفسیر عدالت در اسلام، به جاى آن که انتزاعى و باز باشد، انضمامى و متعیّن و واقعیتى زنده و عجین ب اسلام است. وى با تأکید بر عدالت اجتماعى، و پیوند کامل آن با بینش تفصیلى اسلام از عدالت، چنین نوشته است:«اسلام که عدالت اجتماعى را از مبادى اساسى براى شکلگیرى خط مشى اقتصاد مىداند، آن را با مفهوم تجریدى مبنا قرار نداده و نیز به صورت باز بدان دعوت نکرده است تا قابل هر گونه تفسیر باشد، همچنین آن را به جوامع انسانى کهدیدگاههاى متفاوتى درباره عدالت دارند و براساس اندیشه و تلقّى خویش اززندگى و حیات، آن را معنا مىکنند، واگذار نکرده است، بلکه اسلام عدالت رادر ضمن یک سیاستگذارى و برنامهریزى معین ارائه کرده که توانسته استپس از آن، این باور را در واقعیتى زنده مجسم سازد; واقعیتى که تمام تاروپودش با مفهوم اسلامىِعدالت عجین است. از اینرو کافى نیست که تنه بهفرا خوانى اسلام از عدالت اجتماعى بسنده شود بلکه باید بینش تفصیلى وویژه اسلام از عدالت را نیز شناخت.»
[2]
در تبیین بیشتر عدالت اجتماعى، باید اضافه کرد که عدالت را مىتوان در چهار عرصه:تکوین و نظام خلقت، تشریع و قانونگذارى، تدبیر و نظام اجرایى، و در منش و روش زندگى فردى و اجتماعى قابل تفسیر دانست.
[3]
عرصهها و تقسیمات مذکور به گونهاى دیگر هم طرح شده است; یعنى عدالت را به عدالت الهى و غیرالهى تقسیم کردهاند.
عدالت الهى سه قسم است: تکوینى، تشریعى و جزایى. عدالت غیرالهى نیز به عدالت فردى و اجتماعى تقسیم مىگردد.
[4]عدالت تکوینى آن است که خداوند متعال هر کسى را به اندازه آنچه استحقاق دارد، وجود و استعداد و کمالات وجودى عطا مىکند.
عدالت تشریعى آن است که خداوند متعال، در هر زمانى، به وسیله انبیا و اوصیا، آنچه ر که موجب رشد و کمال انسانهاست بدانها گوشزد مىکند; زیر عنوان «شریعت» وسایل اعتدال دنیا و آخرت بشر را فراهم مىسازد، نه آ نان را به آنچه مقدورشان نیست مکلف مىکند و نه آنچه را که مایه سعادتشان است از آنان دریغ مىورزد.
معناى عدالت جزایى در خداوند متعال این است که در مقام پاداش، میان نیکوکاران و ستمکاران فرق مىگذارد; یعنى هر کسى را در برابر عملش پاداش مىدهد، اگر عمل و کارکرد کسى خوب باشد پاداش نیک دریافت مىکند و اگر بد باشد، بد مىبیند. آیات بسیارى در قرآن گواه این مطلب است.
[5]
لازمه این عدالت آن است که درجات ثواب و عقاب، به اندازه درجات کار نیک و بد باشد. اما عدالت غیرالهى، یا به تعبیر بهتر، عدالت در غیرخدا نیز داراى تقسیمات عدالت فردى و اجتماعى است.
عدالت فردى، جامع عدالت اخلاقى و فقهى است; زیرا در فقه اسلامى تصدّى پارهاى از کارها، مشروط به داشتن عدالت است; مثلاً تصدّى مرجعیت، قضاوت، شهادت، امامت و مانند اینها، مشروط به این است که متصدى آن عادل باشد، ولى مباحثى میان فقها مطرح شده است که منظور از این عدالت چیست؟ گروهى گفتهاند:«عدالت عبارت است از پرهیز از گناهان بزرگ و اصرار نکردن در گناهان کوچک و راستگویى و پرهیز از دروغ و رعایت تقوى و دورى از افعال پست.»
و یا گفتهاند:«عدالت عبارت است از نیروى نفسانىاى که موجب رعایت تقوا و مروت مىشود.»
همچنین به باور برخى فقها «عدالت جز اسلام و عدم ظهور فسق، چیز دیگرى نیست.»
ناگفته پیداست که تعابیر فقهىِ عدالت، غیر از تعابیرى است که در علم اخلاق مطرحاست. بنابراین، عدالت فردى در اصطلاح فقها، معنایى مستقل و جدا از معناى اخلاقىآن دارد.
از سوى دیگر در مبحث عدالت فردى درعلم اخلاق نیز اختلاف شده است; زیر گروهىمىگویند:«عدالت عبارت است از تهذیب نیروى عاملهاى که در نفس انسان وجود دارد.»
و به اعتقاد دسته دیگر: «عدالت عبارت است از چیرگى نیروى عاقله بر نیروى عامله وشهویّه و غضبیّه.»
[6]
همچنین با توجه به چهار فضیلتِ حکمت، عفت، شجاعت و عدالت، پیداست که معناى حکمت و عفت و شجاعت، بنابر هر دو نظریه یکى است، ولى معناى عدالت بنابر نظریه اول عبارت است از انقیاد و پیروى کردن عقل عملى از نیروى عاقله یا پیروى کردن آن از عقل نظرى و شرعى در کنترل کردن غضب و شهوت و بنابر نظریه دوم عدالت عبارت است از سازش و پیروى تمام نیروها از نیروى عاقله که کمال تمام آنهاست.
نوع دیگر از عدالتِ غیرالهى، عدالت اجتماعى است. «این عدالت عبارت است از احترام به حقوق دیگران و رعایت مصالح عمومى و یا عبارت است از شناخت حقوق طبیعى و قراردادى که جامعه براى تمام افراد قائل است; مانند تقسیم کار و دادن مزد به کارگران مطابق با کارایى آنان و افزودن خدمات و تأمین نیازهاى اجتماعىاى که افراد براى حفظ بقاى خود و تسهیل در پیشرفت کار و رسیدن به سعادت، حق دارند آن را به دست آورند.»
[7]به عقیده برخى، این عدالت به سه شکل است: عدالت ادارى، عدالت اقتصادى و عدالت قضایى.
عدالت ادارى:مقصود از آن این است که اداره کننده یک جامعه باید کمالات و صفات و ویژگىهاى افراد آن جامعه را مورد توجه قرار دهد و با هر کس به گونهاى که در خور اوست برخورد کند و هرگز میان کسانى که کرامات و کمالات انسانى را شبیه هم دارند، تبعیض قائل نشود بلکه با همه یکسان برخورد کند و همه را مانند هم، از بیت المال برخوردار نماید.
عدالت اقتصادى:منظور از عدالت اقتصادى این است که در معاملاتى که در جامعه انجام مىگیرد، طبق شاخص ویژهاى، از مساوات تقریبى برخوردار باشد; مثلاً معاوضه و معامله یک صندلى با یک قفسه فلزى، در صورتى عادلانه است که کار انجام شده روى آنها به وسیله نجار و آهنگر، مشابه و هم ارزش باشد و اگر یکى از آنها با پنج سکه معامله شود، دیگرى هم تقریباً با همان مقدار پول معاوضه شود.
عدالت قضایى:مقصود از این عدالت، به عنوان آخرین شعبه عدالت اجتماعى، این است که اگر افراد جامعه انسانى از حیث انسانیت و حقوق انسانى مساوى باشند، باید در مقامداورى حق کسى که مورد تجاوز قرار گرفته استیفا شود و هیچگونه ملاحظات اعتبارى و غیرارزشى مورد توجه قرار نگیرد، عدالت به این معنى، متوقف بر احقاق حق تضییع شدهاست.
[8]
همچنین باید اذعان کرد که: «در نظر فیلسوفان، عدالت عبارت است از اصل آرمانى ی طبیعى یا قراردادى که معنى حق را تعیین و احترام و رعایت آن را در عمل ایجاب مىکند. اگر عدالت متعلق به شئ مطابق با حق باشد، دال بر برابرى و راستى است اما اگر متعلق به فاعل باشد دال بر یکى از فضایل اصلى است که عبارتند از حکمت، شجاعت، عفت و عدالت.
عدالت از این جهت که یک فضیلت است، داراى دو جهت است، الف: فردى ب:اجتماعى. اگر از جهت فردى لحاظ شود، دال بر هیأت راسخى در نفس است که افعال مطابق حق، از آن صادر مىشود و ماهیت آن اعتدال، توازن، پرهیز از کار زشت و دورى از اخلال کردن در امور واجب است و اگر از جهت اجتماعى مورد توجه واقع شود دال بر احترام به حقوق دیگران و دادن حق هر صاحب حقى است.
فیلسوفان گفتهاند: اساس عدالت برابرى است و اصل آن حد وسط بین دو طرفِ افراط و تفریط مىباشد.
عدالت نزد آنان دو قسم است: «عدالت تبادلى» و «عدالت توزیعى»; اولى مربوط است به تقسیم اموال و فواید، بر حسب استحقاق هر یک از آنها; به طورى که در مورد آن بتوان گفت:نسبت این انسان به آن شئ، مثل نسبت هریک از افراد دیگر به آن است که بر اساس عدل بتواند در جاى او قرار گیرد. معنى این سخن آن است که عدالت تبادلى رابطه افراد را ب یکدیگر تنظیم مىکند، در حالى که عدالت توزیعى رابطه افراد با دولت را تنظیم مىکند. هر یک از این دو نوع تنظیم بر اساس یک نسبت برقرار است، تنها فرق آنها این است که نسبت عدالت تبادلى عددى، و نسبت عدالت توزیعى هندسى است.
[9]
حال با عنایت به جایگاه محورى عدالت و بعد اجتماعى آن در کلیه مباحث حقوقى، بد نیست که نگرشى نیز به تعاریف این مفهوم در فلسفه حقوق داشته باشیم. به نظر بعضى از مؤلفان; فلاسفه حقوق در تعریف عدالت نیز مانند اصل لزوم عدالت و معیار آن دچار اشکالات زیادى شده و به همین جهت، تعاریف متعدد و مختلفى براى عدالت آوردهاند.
بهترین تعریفى که در این زمینه گفته شده، جمله معروف: «العدالْ اعطأ کل ذى حق حقه»; «عدالت، دادن حق به حقدار» است.
[10]این دسته از اندیشمندان معتقدند که: نزدیکترین تعریف به تعریف فوق، جمله «وضع الشأ فى موضعه» مىباشد که در سخنان بسیارى از فلاسفه حقوق و اخلاق آمده است، هر چند این تعریف ابهام بیشترى دارد ; زیرا در تعریف اول ملاک عدالت که همان حق است، ذکر شده لیکن در تعریف دوم، کوچکترین معیارى معرفى نشده است. بنابراین، تعریف کاملى نمىتواند باشد. همچنین تعاریف دیگر نیز مانند قراردادن سهمى مساوى براى همگان یا عمل به آنچه خوب و صواب است یا دادن به هر کس آنچه سزاوار اوست و... تعاریف ناقصى هستند.
[11]
از آنجا که قانونگذارى در اسلام مخصوص خداست و به همین دلیل از هر جهت کامل بوده مىتواند جوامع بشرى را اداره نماید. حقوقدانانِ مسلمان، با شناختى که از عدالت داشتند و مىدانستند که آن عبارت است از: «اًّعطأ کل ذى حق حقه» و حقوق افراد را نیز منحصر مىدانستند به آنچه شریعت مقدس اسلام براى هر فرد، از اختیارات و حقوق قائل شده عین عدالت است، درباره معیار عدالت و اینکه در موارد مختلف چگونه مىتوان حق افراد را مشخص کرد بحث نکردهاند و از این جهت خود را بىنیاز دیدهاند. به همین جهت، تمامى کوشش حقوقدانان مسلمان، صرف تفسیر قوانین شریعت مقدس اسلام از کتاب و سنت گردیده است و بحثى با نام «فلسفه حقوق» نیز کمتر در میان علماى اسلام مطرح شده است. بنابراین، کتابى مستقل در این زمینه تألیف نکردهاند. البته علماى کلام، در بحث از صفات خداوند، بر مسأله عدالت تأکید کردهاند، همچنین علماى اخلاق درباره اینکه عدالت از فضایل و کمالات نفسانى است بسیار سخن گفته و عدل را ریشه همه فضایل اخلاقى شمردهاند، ولى متأسفانه به خاطر جدایى موضوع حقوق از اخلاق و علم کلام، سخنان این بزرگان در صفات خداوند و یا کمالات نفسانى نتوانسته است روشنگر عدالت به عنوان مبناى حقوق و راهنماى قاضى و دادرس در تفسیر قانون باشد;
[12]مثلاً ملااحمد نراقى، عدالت را در اخلاق، افعال، عطایا و در قسمت اموال، معاملات میان مردم و یا در حکمرانى و سیاست ایشان، لحاظ مساوات و میانهروى و اعتدال و رعایت حد وسط مىداند سپس مىنویسد:«... میزان عدل در وسط هر امرى نیست، مگر شریعت حقّه الهیه و طریقه سنیّه نبویّه، که از سرچشمه وحدت حقیقیه صادر شده، پس آن میزان عدل است در جمیعچیزها، پس بر عادل واقعىواجب است که حکیمى باشد دانا بقواعد شریعت الهیه و عالم بنوامیس نبویه.
... عدالت عبارت است از عمل به مساوات به قدر امکان
[13]... حقیقت عدالت یا لازم آن، این است که عقل که خلیفه خداست غالب شود بر جمیع قوا.»
[14]ایراد کنندگان به این گونه تعریفها از عدالت، اذعان مىکنند که ما در سیاست و در حقوق از عدالت به مفهوم اجتماعى آن بحث مىکنیم; نه از عدالت به معناى اخلاقى که فضیلت نفس است و یا عدالت در فعل خدا که مقدم بر اجتماع است; به عبارت دیگر، سخن در این است که مردم در روابط اجتماعى خودشان، براى اینکه زندگى مسالمتآمیزى داشته، مانع کمال یکدیگر نباشند بلکه در جهت تأمین نیازها و همچنین کمال معنوى همدیگر حرکت کنند، به گونهاى که تا حدود امکان در این زمینه نیز اجبارى اعمال نگردد، چگونه روشى باید انتخاب نمایند؟
[15]دولت و دستگاه حاکمه و عادله سیاسى چه وظایفى دارد؟ تعامل عادلانه دولت و مردم چگونه باشد؟ حقیقت آن است که فقه اسلامى در زمینه حقوق فردى از غنىترین مجموعههاى حقوقى به شمار مىرود اما در مسائل اجتماعى و احکام حقوق عمومى به ویژه حقوق اساسى کار کمترى در فقه (خصوصاً فقه شیعه) صورت گرفته است. *زاویه نگرش فقیهان در حوزه مسائل عمومى نیز غالباً فردى بوده است و به جاى اشخاص حقیقى، به ندرت بحث از اشخاص حقوقى و نهادهاى اجتماعى به میان آمده است. مباحث حکومت و دولت نیز بیشتر در قالب احکام و وظایف شخص حاکم است و پرسش این است که چه کسى حاکم باشد، و کمتر به این پرداخته شده که چگونه باید حکومت کرد و اساساً دولت به عنوان نهاد و شخصیت حقوقى و اینکه چه احکام و وظایفى دارد مطرح نشده، و تفاوت این دو نگرش بسیار است.
با عنایت به این توضیحات، دستیابى به تعاریفى کاملاً محدود تحت عنوان عدالتاجتماعى، در متون اسلامى کار سادهاى نیست و اینگونه مىنماید که چنین مفهومىمىبایستى از دل معانى و مفاهیم کلى عدالت استنتاج گردد; زیرا در اندیشه سیاسىاسلام، به استثناى سده فعلى، اساساً مباحث سیاسى و اجتماعى از این قبیل - که مرتبطبا حوزههاى خطیرى مانند دولت و حکومت بودهاند، فاقد استقلال و حدود مشخص بوده است.
البته این به معناى نفى اشاره دانشوران متقدم و متأخر به مفهوم عدالت اجتماعى نیست و حتى در آراى کسانى مانند فارابى و ابن سینا، به رگههاى مهمى از این تعاریف بر مىخوریم.
در همین راستا و با عنایت مجدد به اینکه خاستگاه تعریف عدالت اجتماعى، خود مفهوم عدالت در اندیشه اسلامى است، به برخى از تعاریف کلى مفهوم عدالت که در نحلهها و گرایشهاى مختلف این اندیشه; مانند اندیشه سیاسى، فقه سیاسى، اندرزنامه نویسى، ادبیات سیاسى و تاریخ و فلسفه اجتماعى اشاره مىکنیم; تعاریفى که در بطن بسیارى از آنها تبیین مفهوم عدالت اجتماعى نیز نهفته است:1. عدالت، خصیصه ماهوىِ نظم بر کائنات.
[16]2. عدالت به معناى «وضع کل شئ فى موضعه» یعنى قرار دادن هر چیز در جاى خویش.
[17]3. عدالت به معناى «اعطأ کلّ ذىحق حقّه» یعنى حق را به حقدار رساندن و ایفاى اهلیّت و رعایت استحقاقها و نفى تبعیض و عدم ترادف با برابرى مطلق.4. عدالت به معناى اعتدالگرایى، میانهروى و رعایت ملکات متوسطه.
[18]5. عدالت به معناى تعادل سه قوه در نفس و مدینه و سپردن راهبرى نفس و مدینه به خرد و خردمندان.6. عدالت به معناى راستى و راستکردارى و راست کردن.7. عدالت به معناى تناسب و تساوى جرم با مجازات در حوزه قضا.
[19]8. عدالت به معناى تأمین مصلحت عمومى، به بهترین وجه ممکن و اصلىترین مبناى تأمین عمران و امنیّت.
[20]9. عدالت در مدینه، به معناى تقسیم مساوى خیرات مشترک عمومى.
[21]10. عدالت به معناى «حُسن در مجموع» و کمال فضایل و جور به معناى «مجموعه و تمام رذایل.»
[22]11. عدالت به معناى تقواى فردى و اجتماعى و همسازى با نظم الهى حاکم بر طبیعت.12. عدالت به معناى انصاف.
[23]13. عدالت به معناى عقد و قرارداد اجتماعى افراد، جهت تقسیم کار در حیات مدنى مبتنى بر شریعت.
[24]14. عدالت به معناى مفهومى همسان با عقل و خرد عملى.
[25]15. عدالت از دید فقها، به معناى ملکه راسخهاى که باعث ملازمت تقوا در ترک محرماتو انجام واجبات مىگردد.
[26]16. عدالت به معناى استقامت در طریق شریعت.
[27]
شایان ذکر است برخى از این تعریفها رواج افزونترى دارد; از جمله اکثر اندیشمندان اسلامى; اعم از قدیم و جدید، اذعانداشتهاند که «عدالت به معناى قرار دادن هر چیز در جاى خویش و حق را به حقدار رساندن و ایفاى اهلیت و رعایت استحقاقها است.»
ذکر این نکته با اهمیت، بسیار ضرورى است که در اندیشههاى اسلامى، اصطلاح «عدل»، مشترک لفظى نیست ونمىتوان گفت که کاربرد «عدل» براى خداوند به یک معنا است وبراى انسان به معنایى دیگر. همچنین نباید پنداشت که عدل اجتماعى با ابعاد دیگر اخلاقى، فقهى، فلسفى، سیاسى و... داراى اختلاف و تباین مفهومى و معنایى است. «عدل»، مشترک معنوى است و در همه این اقسام به یک معنا است. البته تفاوت مصداقى در این زمینه وجود دارد که با وحدت مفهومى آنها سازگار مىباشد. این تفاوتها برخاسته از اختلاف مصداقاند نه مفهوم.
«عدل» نیز مانند «علم»، تنها یک معنا دارد، لیکن در مصادیق گوناگون جلوههاى مختلف مىپذیرد، «علم» و «عدل» مشترک معنوىاند.
[28]بنابراین، درک مفهوم عدالت اجتماعى، در بستر فهم کلیت مفهوم عدالت، ممکن و میسّر است.
از سویى، برخى از پژوهندگان برهمین مبنا، عدالت اجتماعى و عدالت سیاسى را داراى قرابت مصداقى و تعامل بیشترى نسبت به سایر مصادیق عدالت، دانستهاند; زیرا در حقیقت عرصه سیاست، حکومت و دولت، گستردهترین عرصه اجتماعى است. از این منظر «عدالت سیاسى» به معناى کاربرد مصداقى اصل عدل در عرصههاى نظرى و عملى سیاست واجتماع است و با مفاهیم سیاسى و اجتماعى (مانند قدرت، مشروعیت، آزادى و برابرى،تبعیت واجبار سیاسى)، و عناصر و نهادهاى عینى اِعمال قدرت; همچون دولت وحکومت وروش تولید و توزیع قدرت سیاسى در ارتباط است. «عدالت سیاسى»، بنیادى است شرعىو اخلاقى و برهانى که در یک نظام صحیح الهى - مردمى، مشروعیت فرماندهى حاکمان و فرمانبرى حکومت شوندگان را قانونى مىسازد و با رفع محدودیتهاى ساختگى، مشارکت برابر و آزادانه عموم در عرصههاى سیاسى را مهیا مىکند. همچنین برمبناى «عدالت سیاسى»، توزیع قدرت و مناصب سیاسى و میزان مشارکت، بر حسب استحقاق و شایستگى و کارامدى افراد صورت مىپذیرد و هر کس به اندازه قابلیت وتوانایىاش، در امور سیاسى و اجتماعى دخیل مىگردد و با نفى خودکامگى، زمینه تحقق توانمندیها و استعدادهاى شهروندان، با توجه به تلاش آنها فراهم مىشود. «عدالت سیاسى» همانند وضعیت آن در برخى از نحلههاى اندیشه غربى، تنها مبتنى بر توافق افراد نیست، بلکهاین امر در صورتى ارزشمند و عادلانه است که در چارچوب شریعت اسلامى تعریف وپىریزى شود.
[29]
مبحث دوم - عدالت اجتماعى در قرآنمبنا و زیربناى بسیارى از اصول، در تمامى اندیشههاى سیاسى اسلام، عدالت و به ویژه عدالت اجتماعى است و قرآن کریم نیز به این بُعد از عدالت توجه خاص دارد و چه شاهدى براى اثبات این مدعا از این بالاتر، که این کتاب الهى، اساس حکمیت و حکم و حکومت ر ایجاد قسط و عدل در جامعه مىداند. در همین مسیر، آیات قرآنى اشاره دارند که پیامبران را ب مشعلهاى هدایت فرستادیم و به آنها کتاب و میزان دادیم تا عدالت را بر پا دارند.
[30]بنابراین، چه بیانى رساتر از این، که قرآن استقرار عدالت و گسترش آن را یکى از دو هدف اساسى و فلسفه بعثت انبیا ذکر کرده و آن را از صفات الهى و بارزترین خصیصه آفرینش و نیکوترین خصلت انسان شناسانده است. از سوى دیگر، کثرت آیات درباره عدل و کلمات مترادف و متضاد این واژه، بیانگر اهمیت جایگاه این مفهوم در قرآن است. اصلىترین مترادفهاى قرآنى کلمه عدل که در قرآن آمده و با آن ارتباط معنایى دارند، عبارتاند از: قسط، قصد، استقامت، وسط، نصیب، حصّه، میزان و... . هم چنین جور - متضاد کلمه عدل - که مترادف ظلم مىباشد، کمتر در قرآن آمده است. البته واژههاى پیشگفته بارها در آیات قرآن و نصوص قرآنى به کار رفتهاند.
از بسیارى از تعابیر قرآنى عدالت، مىتوان به بحث و مفهوم عدالت اجتماعى راه یافت، براى نمونه، از آیه (و السمأ رفعها و وضع المیزان)[31]مىتوان نتیجه گرفت که نظام هستى بر عدل استوار شده و به تعبیر آیات کریمه، «میزان» که عبارت دیگر عدل است از یک سو در عالم کیهان و کلى نظام هستى حاکم است و از سوى دیگر در نظام حیات انسان باید حاکم باشد تا از محور عدل تجاوز نشود.
[32]پس بىتردید بر زندگى اجتماعى افراد در جامعه لاجرم باید نظمى حاکم باشد; زیرا استقرار نظم بر پدیدههاى تکوینى و تشریعى، مایه حیات و زندگى است; یا به تعبیر دیگر فعالیت و موجودیت هر پدیدهاى در گرو استقرار نظم است.
اشاره به میزان، در آیه شریفه همان نظم حاکم بر پدیدههاى تکوینى مورد نظر است، ام وسیلهاى که بشر براى ایجاد و استقرار نظام در مسائل اجتماعى به کارگرفته است، برقرارى حکومت و وضع قوانین و مقررات تشریعى است.
علامه طباطبایى در تفسیر المیزان به طور تفصیلى درباره عدالت و به ویژه بُعد اجتماعى آن بحث کرده است. علامه در تفسیر آیه (اًّن الله یأمر بالعدل و الاحسان و ایتأ ذى القربى....)،[33] ضمن اشاره به معانى و مصادیق عدالت، به وضوح بر اهمیت عدالت اجتماعى پاى فشردهاند و اصلاح اجتماع را مهمتر از اصلاح فرد به شمار آوردهاند. از نظر ایشان، اصولى مانند عدالت مایه اصلاح ظروف اجتماعى و در نتیجه رستگارى و اصلاح افراد مىگردد; زیرا سعادت هر شخصى مبنى بر صلاح و اصلاح ظروف اجتماعى است که در آن زندگانى مىکند. بیان علامه درباره این آیه، به خوبى بیانگر ارجحیّت بُعد اجتماعى اصولى مانند عدالت است. به فرموده ایشان:«خداى سبحان ابتدا آن احکام سه گانه را، که مهمترین حکمى هستند که اساس اجتماع بشرى بر آن استوار است، و از نظر اهمیت به ترتیب یکى پس از دیگرى قرار دارند، ذکر فرموده است. چون از نظر اسلام مهمترین هدفى که در تعالیمش دنبال شده، صلاح مجتمع و اصلاح عموم است، چون هر چند انسانها فرد فردند و هر فردى براى خود شخصیت و خیرى و شرّى دارد و لیکن از نظر طبیعتى که همه انسانها دارند - یعنى طبیعت مدنیّت - سعادت هر شخصى مبنى بر صلاح و اصلاح ظرف اجتماعى است که در آن زندگى مىکند; به طورى که در ظرف اجتماع فاسد که از هر سو رشد کرده باشد، رستگارى یک فرد و صالح شدن او بسیار دشوار و یا عادتاً محال است.»
[34]
علامه در تفسیر آیه پیشین و آیات مرتبط با عدالت، به تقسیمهایى از عدالت و از جمله - وجه ترجیح خویش - عدالت اجتماعى اشاره کرده است:«... پس عدالت هر چند که به دو قسم مىشود: یکى عدالت انسانى فى نفسه و دیگرى عدالتش نسبت به دیگران، یکى عدالت فردى و دیگرى عدالت اجتماعى; و نیز هر چند لفظ عدالت مطلق است و شامل هر دو قسم مىشود، لیکن ظاهر سیاق این آیه این است که مراد از عدالت; عدالت اجتماعى است و آن عبارت از این است که با هر یک از افراد جامعه طورى رفتار شود که مستحق آن است و در جایى جاى داده شود که سزاوار آن است و این خصلتى اجتماعى است که فرد فرد مکلّفین مأمور به انجام آنند; به این معنا که خداى سبحان دستور مىدهد هر یک از افراد اجتماع عدالت را بیاورد و لازمه آن این مىشود که امر متعلق به مجموع نیز بوده باشد. پس هم فرد فرد، مأمور به اقامه این حکماند، و هم جامعه که حکومت عهدهدار زمام آن است.»
[35]
از مهمترین دستاوردهاى این اشارات علامه، این است که ایشان عمدهترین و شایعترین تعریف از عدالت; یعنى «وضع کُلّ شأً فى موضعه»، و «اعطأ کلّ ذىحق حقّه» یا عطا به میزان استحقاق را به دلیل آن که داراى خصلتى اجتماعى است، از منظر عدالت اجتماعى نگریسته و مترادف با آن دانسته است و این در حقیقت بیانگر آن است که حضرت علامه، مصداق و بُعد اجتماعى عدالت را بر تمام جوانب، ابعاد و مصادیق آن غالب مىدانسته و از منظر اجتماعى به عدالت مىنگریسته و تحقق آن را نیز در عرصه اجتماعى و جامعه، وظیفه متعامل مردم و حکومت به حساب مىآ ورده است.
جالبتر آن است که حتى علامه، نگرش ترجیحى خود درباره عدالت اجتماعى را، هنگام تعریف صفت «عدالت مشاهدان» در حوزه قضا نیز ترک نکرده است و به این صفت همانند بیشتر پیشینیان و پسینیان خود، تنها از دریچه فقهى و اخلاقى ننگریسته است. لذا او در تفسیر آیات 106تا109 سوره مائده در بحث «شاهدان عادل» و در تعریف افرادى که شهادت آنها پذیرفته است و به عبارت دیگر عادلاند، پس از تعریف عدالت، افراد جامعه بشرى را به سه دسته تقسیم کرده است:«دسته اول; صاحبان مزایا و فضایل عالى اجتماعى هستند که در طبقه رییسه اجتماعى قرار دارند و دسته سوم، اشخاص بىشخصیت و فرومایه و غیر مقیّد به اصول عمومى اجتماع بوده و بىبندوبار هستند. دسته اول و سوم انگشت شمارند. اما طبقه دوم، طبقه متوسط الحال هستند که قوام جامعه به این طبقه معتدل وابسته است. این در حالى است که شاهد مطلوب شرع اسلام نیز واجد خصوصیات همین افراد معتدل مىباشد، افرادى که میانهرو بوده و به منزله جوهره ذات اجتماع بوده و همه ترکیبها، تألیفهاى اجتماعى روى آنان دور مىزند و ساختمان و اسکلت جامعه بر آنها مبتنى است و آثار و مقاصد جامعه وحسنات تشکیل آن به دست آن شکل مىگیرد; کسانى که رفتار اجتماعىشان مورد اعتماد بوده و از بىباکى و قانونشکنى و مخالفت با سُنن و آداب جارى پروا داشته و به حکومت و دستگاه قضا و شهادتها و غیره، لااُبالى نیستند.»
[36]
مبحث سوم - عدالت اجتماعى در نهج البلاغهدر تعاریفى که امام على(ع) نیز در نهج البلاغه بدان اشارت دارند، به خوبى تأکید بر جنبه و ویژگى اجتماعى این مفهوم، مشخص و هویدا است. از جمله از امام(ع) سؤال شد: از عدل و جُود (بخشش) کدام یک برتر و ارزشمندترند؟ امام فرمودند:عدل امور را به جاى خود مىنهد. اما جود امور را از جهت اصلى خارج مىکند. عدل سیاستگرى فراگیر همگان است و سائس و اداره کننده عموم است اما اثر جُود، محدود و عارضهاى استثنایى است. بنابراین، عدل شریفترین و بافضیلتترین آن دو است.»
[37]
بدیهى است امام به خاطر بُعد عمومى و اجتماعى عدالت، آن را بر جُود ترجیح دادهاند. در توضیح باید گفت که در جامعه انسانى افراد مختلفاند، صلاحیتها، لیاقتها، استعدادها، ارزشها و پایههاى علم، فضیلت، ایمان، اخلاق و درایته متفاوتاند. حقوق انسانها در زمینههاى مختلف برحسب این موازین تعیین مىگردد. اگر این ارزشیابى درست بود و طبق صلاحیتها هر فردى از حقوق شایسته بهرهمند شد، عدالت اجتماعى تحقق یافته است، اما اگر پایهها و مراتب اجتماعى ر معیارهاى واقعى تعیین نکند، این همان ظلم است که نظام جامعه را از هم مىپاشد.
امام(ع) در مقایسه عدل وجود، عدل را ترجیح داده استدلال کردهاند که جود و بخشش گرچه خصلتى ممدوح و قابل ستایشاند ولى جود در همه ج کارساز نیست و همیشه نمىتوان از صفت بخشندگى یارى جست. بسا که جود و بخشش سبب بر هم زدن نظام عدالت در اجتماع شود. در کنار جود در حق افرادى، حقى از افراد دیگر تضییع مىگردد. اما عدل چنین نیست. اگر حق واقعى هر انسانى داده شود، به احدى ظلم نشده و حقى از کسى ضایع نگشته است. لذا عدل در سیاست، اجتماع، حکم و قضا و مسائل مالى، حقوقى، کیفرى و غیره، محورى است عام که همگان در پرتو آن در امان بوده و از تضییع حقوق خویش، احساس وحشت و اضطراب نمىکنند.
و همچنین در تبیین مفهوم عدل در تفسیر آیه کریمه (اًّنَّ الله یأمر بالعدل و الاًّحسان)چنین مىفرماید: «العدل الاِنصاف و الاًّحسان التفضّلُ».[38]«عدل انصاف دادن است و احسان کرم و بخشش نمودن.»
البته علماى اخلاق، جود را از عدل بالاتر دانستهاند و شایان توضیح است که چرا على(ع) عدل را افضل شمرده است؟ پاسخ به این پرسش ویژگى دیگرى از عدالت در منظر امام(ع) ر هویدا خواهد ساخت. باید گفت که از نظر ملکات اخلاقى و صفات شخصى و فردى، همه متفقاند که جُود از عدل بالاتر است اما از نظر اجتماعى (منظور على(ع)) چنین نیست. ریشه این ارزیابى اهمیت و اصالت اجتماع و تقدم اصول و مبادى اجتماعى بر اصول و مبادى اخلاق فردى است. عدل از نظر اجتماعى از جود بالاتر است; زیرا عدل در اجتماع به منزله پایههاى ساختمان و جود و احسان به منزله رنگآمیزى و نقاشى و زینت ساختمان است. فضیلت عدل بر جود، به دلیل اصالت و اهمیت اجتماع است و اینکه بر اصول و مبادى اخلاقى مقدم است. آن یکى اصل است و این یکى فرع، آن یکى تنه است واین یکى شاخه، آن یکى رکن است و این یکى زینت و زیور.
بدیهى است که نخست باید پایه محکم باشد و سپس نوبت به تزیین برسد. اگر «خانه از پاىبست ویران است»، دیگر چه فایده که «خواجه در بند نقش ایوان» باشد؟! در حالى که در خانه بىتزیین هم مىتوان زیست و مأوا گرفت.
از سوى دیگر، جامعه را هرگز با جود و احسان نمىتوان اداره کرد. پایه سازمان و اداره اجتماع است و چه بسا بخشش اگر فزونى گیرد موازنه اجتماعى بر هم خواهد خورد و صدقات و نذورات بخشى از جامعه ر تنبل و تنپرور بار خواهد آورد!
استاد شهید مطهرى ضمن ذکر مطالب تفصیلى در باب مباحث پیش گفته معتقد است که ما تاکنون به عدل و جود، از جنبه اخلاقى و فضایل شخصى و نفسانى نگاه کردهایم، اما جنبه دیگر، جنبه اجتماعى قضیه است و ما تاکنون کمتر از این جنبه فکر مىکردهایم. استاد معتقد است که عدالتِ موجبِ شهادتِ امام، عدالت اجتماعى است وى درباره این قسم از عدالت مىنویسد:«... آیا یک عدالت صرفاً اخلاقى بود نظیر آنچه مىگوییم امام جماعت یا قاضى یا شاهد طلاق یا بیّنه شرعى باید عادل باشد؟ این جور عدالتها که باعث قتل کسى نمىشود، بلکه بیشتر باعث شهرت و محبوبیت و احترام مىگردد.
آن نوع عدالتِ مولا که قاتلش شناخته شد، در حقیقت فلسفه اجتماعى او و نوع تفکر مخصوصى بود که در عدالت اجتماعى اسلامى داشت... او تنها عادل نبود، عدالتخواه بود. فرق است بین عادل و عدالتخواه، همان طورى که فرق است بین آزاد و آزادىخواه... باز مثل اینکه یکى صالح است و دیگرى اصلاح طلب. در آیه کریمه، قرآن [نسأ، 135] مىفرماید: (کونوا قوّامین بالقسط)قیام به قسط یعنى اقامه و به پا داشتن عدل و این غیر از عادل بودن از جنبه شخصى است.»
[39]
بنابراین على(ع) بیش از آنکه به عدل از دیده فردى و شخصى بنگرد، جنبه اجتماعى آن را لحاظ مىکند:«عدالت به صورت یک فلسفه اجتماعى اسلامى، مورد توجه مولاى متقیان بود و آن را ناموس بزرگ اسلامى تلقى مىکرد و از هر چیزى بالاتر مىدانست و سیاستش بر مبناى این اصل تأسیس شده بود، ممکن نبود به خاطر هیچ منظورى و هدفى کوچکترین انحراف و انعطافى از آن پیدا کند و همین امر یگانه چیزى بود که مشکلاتى زیاد برایش ایجاد کرد و در ضمن همین مطلب، کلیدى است براى یک مورخ و محقق که بخواهد حوادث خلافت على را تحلیل کند. على(ع) فوقالعاده در این امر تصلّب و تعصّب و انعطاف ناپذیرى به خرج مىداد.»
[40]
موضوع مهم دیگر در مفهوم عدالت و جایگاه آن، نقشى است که عدالت از دید على(ع) در حفظ تعادل اجتماعى دارد. به تعبیر استاد شهید مطهرى:«از نظر على(ع) آن اصلى که مىتواند تعادل اجتماع را حفظ کند و همه را راضى نگه دارد، به پیکر اجتماع سلامت و به روح اجتماع آرامش بدهد، عدالت است. ظلم و جور و تبعیض قادر نیست حتى روح خودِ ستمگر و روحِ آن کسى را که بهنفع او ستمگرى مىشود، راضى و آرام نگه دارد، چه رسد به ستمدیدگان وپایمال شدگان...»
[41]
پس عدالت از دید امام على(ع) در مفهوم «وضع الشى فىموضعه» باعث تعادل اجتماعى در میان جامعه و صنوف آن مىگردد; زیرا بنا به کتاب خدا و سنت نبوى، هر قشر و صنفى را در جایگاه ویژه وبایستهشان مىنشاند و بیان امام در دستورالعملش به مالک، گویاى این مطلب است.
[42]بنابراین، وقتى هر چیزى در جاى بایسته خود قرار گرفت، لاجرم تعادل و موزونیت به آن جامعه بر مىگردد و چنین جامعهاى موزون است. على(ع) هم چنین جامعه متعادلى را مبتنى بر اخلاقیات متعادل فردى مىداند کما اینکه در حوزه اخلاق نیز، قوام و اساس عدالت را در اعتدال قواى نفسانى مىداند.
[43]
تعاریف دیگرى نیز که در نهجالبلاغه از عدالت شده، به همین ترتیب، داراى صبغه بسیار قوى اجتماعى است; از جمله مفهوم دیگر قرآنى عدالت; «نفى هر گونه تبعیض و رعایت استحقاقها» در کلام امیرمؤمنان(ع) بارها آمده است که البته این به معناى تساوى مطلق افراد نیست بلکه در استحقاقهاى متساوى باید تساوى رعایت شود و چون استحقاقهاى افراد متفاوت است لذا وجود اصل تفاوت میان افراد واقعیتى مسلّم و مایه قوام جامعه است. تعبیر امام(ع) از این تفاوتها چنین است:«زیرا خداوند به حکمت خویش، میان همتها و خواستههاى مردم و سایر حالاتشان تفاوت ایجاد کرده و این اختلافها را وسیله برپایى زندگانى مردم قرار داده است...»
[44]از سوى دیگر على(ع) بارها رعایت مساوات و نفى هرگونه تبعیض را به زمامداران زیر دست خود توصیه کردهاند
[45] هم چنین مفهوم دیگر عدالت - با صبغه اجتماعى - در بیان امام(ع)، «رعایت حقوق افراد و دادن حق به حقدار» است
[46]که با معنى قبلى از عدالت ملازمت دارد و همچون سایر تعاریف از عدالت، مبناى مستحکمى را براى قوام، و تعادل و موزونیت اجتماع ارائه مىکند.
در انتهاى این مبحث، باید گفت که مفهوم عدالت تا بدانجا در اسلام و آراى اسلامى اهمیت دارد که حتى برخى معتقدند اصل عدالت و از جمله عدالت اجتماعى را مىتوان به عنوان معیار و میزانى براى فقاهت و استنباطهاى فقهى استفاده کرد. به تعبیر علامه مطهرى: «اصل عدالت از مقیاسهاى اسلام است که باید دید چه چیزى بر او منطبق مىشود. عدالت در سلسله علل احکام است نه در سلسله معلولات. نه این است که آنچه دین گفت عدل است بلکه آنچه عدل است دین مىگوید.»
[47]
به تعبیر دیگر:«عدل حاکم بر احکام است نه تابع احکام، عدل اسلامى نیست، بلکه اسلامعادلانه است.»
[48]
استاد از غفلت فقیهان از اصل عدالت اجتماعى و فقدان قاعدهسازى، از آن چنین یاد مىکند:«اصل عدالت اجتماعى با همه اهمیت آن، در فقه ما، مورد غفلت واقع شده است و در حالى که از آیاتى چون (بالوالدین احساناً) و (أوفوا بالعقود) عموماتى در فقه به دست آمده است ولى با این همه تأکید که در قرآن کریم بر مسأله عدالت اجتماعى دارد،مع هذا یک قاعده و اصل عام از آن استنباط نشده است و این مطلب سبب رکود تفکّر اجتماعى م گردیده است.»
[49]
استاد مطهرى، ضمن آنکه عدالت فردى و عدالت اجتماعى ر مبناى متعامل یکدیگر دانسته، عدالت اجتماعى را نسبت به عدالت در حوزه اخلاق فردى مُرجّح و مورد تأکید اصلى اسلام به شمار مىآورد; زیرا اگر چه از نظر اسلام، هم فرد ذىحق است و هم اجتماع، اما مصلحت اجتماع و اصالت آن، بر مصلحت فرد ترجیح دارد و این به خاطر اهمیت اجتماع و جامعه در اسلام است; همچنانکه علامه طباطبایى بنا به آیه 34 سوره اعراف،
[50]براى اجتماع بیمارى، سلامت، سعادت، شقاوت و شرکت در مسؤولیت قائل است لذا مىتوان اجتماع را داراى ترکیب، وحدت ،خط سیر و صاحب حقوق دانست و اصالت آن را بر اصالت فرد ترجیح داد. همچنانکه پیامبر(ص) از آن جهت که ولىّ امر مسلمین است و سرپرست اجتماع آنها و نماینده کامل مصالح اجتماع است، خداوند حقفدا کردن مصالح فردى در پاى مصالح اجتماعى را به او اعطا کرده است
[51]و بدین ترتیبعلت اهمیتیابى بعد اجتماعى عدالت و یا عدالت اجتماعى در آرأ و منابع اسلامى بهتر مشخص مىگردد.
گفتار دوم - عدالت اجتماعى از برخى منظرها ومکاتب غربىمقدمهاز دیر باز تاکنون، یکى از اشتغالات عمده فلسفى فلاسفه سیاسىِ غرب، جستجوى مبانى عدالت و قانون عادلانه در جامعه بوده است، لذا در فلسفه سیاست، تحلیل مفهوم عدالت،اهداف مختلفى را پىگیرى مىکرده است; از جمله این که باگذر از عالم انتزاعیات و مفاهیم و وصول به عالم عینى، این نتیجه حادث شود که چه چیزى عادلانه و چه چیزى غیرعادلانه است.
در فلسفه سیاسى غرب هم یکى از مشکلات اساسى درباره مفهوم عدالت، گستردگى تعاریف و برداشتها درباره آن است و به قول پرلمان:«میان بسیارى از مفاهیم معتبر، عدالت مقامى رفیع دارد اما دچار ابهامى لاعلاج است... از دید بسیارى، عدالت اصلىترین فضیلت و منبع و ریشه همه فضایل است. عدالت در یک کفه و سایر فضایل و ارزشها در کفه دیگر قرار دارند. از نظر وى اصطلاحات و مفاهیمى همانند عدالت، که داراى وجهه تکاملى و پویایى هستند مىبایستى تلاش نمود تا واقعىترین معناى آنها را به دست آورد.»
[52]
جان رالز، متفکّر معاصر، معتقد است که عدالت «ساختار بنیانى جامعه» و نخستین فضیلت نهادهاى اجتماعى است; همانگونه که حقیقت، اولین فضیلت نظامهاى فکرىاست.
[53]
باید گفت که وجه غالب تعاریف و تبیینها درباره عدالت; به ویژه در اندیشه سیاسى جدید غرب، در حوزه اجتماعیات و سیاست است و به عبارتى وجه اجتماعى، سیاسى عدالت در این تعاریف بر سایر وجوه و جوانب، فزونى دارد. بدین ترتیب چه در برداشتهاى عمومى و چه در تعاریف مکاتب و اندیشمندان چند سده اخیر، شاهد نگرش اکثر آنها به این اصل، از منظرهاى اجتماعى و سیاسى هستیم; لذا برخلاف نوع نگرش به عدالت در اندیشههاى اسلامى متقدم و قدیم رواج یافته توسط خودکامگان مستولى بر نظامهاى اسلامى، عدالت در حوزههاى فردى و کمتر اجتماعى، مانند حوزههاى اخلاق، کلام، الهیات، و فقه - در اینجا مسیحیت - بیشتر مورد بحث واقع شده است. با این ملاحظه، در دو مبحث آتى، تنها مفهوم به عدالت در اندیشه غرب پرداخته شده است; زیرا واژه مزبور با صراحت و مقارنت بیشترى با عدالت اجتماعى و سیاست، هم پیوندى و همپوشى داشته است.
بدیهى است بررسى و پرداختن به میراث غنىِ فکرى فلسفه سیاسى غرب درباره چنین عدالتى، در اینجا، نه ممکن و نه ضرورى است و فقط در حد اختصار ابتدا به برداشتهاى عمومى از عدالت به طور فشرده اشاره مىکنیم و سپس به تعریف عدالت در آراى چند اندیشمند و مکتب عمده سیاسى، از باب نمونه، مىپردازیم:
مبحث اول - برداشتهاى عمومى از عدالت در فلسفه سیاسى غربپرلمان معتقد است که چند معنایى بودن مفهوم عدالت باعث استعمال آن به صُور متنوع و مختلط شده است، لذا احصاى تمام معانى عدالت، وَهمى بیش نیست. وى چند معناى آشتىناپذیر این مفهوم را به شرح زیر عنوان مىکند:1. به هر کس چیزى یکسان تعلق گیرد.2. به هر کس متناسب با شایستگىاش چیزى اختصاص یابد.3. به هر کس متناسب با کارکرد و تولیداتش چیزى اختصاص یابد.4. به هر کس متناسب با نیازهایش چیزى تعلق گیرد.5. به هر کس متناسب با رده و طبقهاش چیزى داده شود.6. به هر کس متناسب با آنچه قانون براى وى در نظر گرفته چیزى اختصاص یابد.
از نظر پرلمان، پنج برداشت اول برداشتهایى اخلاقى و مترقى، از عدالت است، در حالىکه برداشت ششم برداشتى حقوقى و محافظه کارانه از این مفهوم مىباشد.
پرلمان همه معانى مزبور را نقد نموده و اشکالات بسیارى را بر آنها وارد مىسازد. از نظر او، مفهوم مشترک در معانى فوق از عدالت، در معناى صورى آن; یعنى «عمل به طریقه برابر» نهفته است. وى عقیده دارد که «هم مفهوم انتزاعى عدالت و هم مفهوم انضمامى آن، از حیث معنا متعدد و متکثّر هستند; زیرا اختلافات ارزشى در گذشته و حال و در کل جوامع و همچنین تغییر ارزشهاى اجتماعى در گردونه زمان، باعث تغییر در رویه اِعمال عدالت و مفاهیم انضمامى آن است.»
[54]
برخى در یک منظرِ عمومى، مشاجره فلاسفه سیاسى غرب (اعم از کلاسیک و مدرن) در مورد عدالت را ناشى از تعبیر این مفهوم در سه معناى متفاوت مىدانند; «به عبارت دیگر، در تعابیر مختلف، عدالت بر یکى از سه اصل زیر استوار است: 1) برابرى، 2) شایستگى، 3) نیاز.»
[55]اندیشمند معاصر «بریان بارى» بر این باور است که:
«مفهوم عدالت امروز به نحوى تحلیلى به استحقاق و نیاز وابسته شده است; به طورى که با اِتقان مىتوان گفت بخشى از آنچه هیوم قواعد عدالت مىنامید، غیرعادلانه بوده است.»
[56]
نظر کلى آنتونى کوئینتن نیز درباره مفهوم عدالت، شایان توجه است. او دو نظریه بنیانى و عمومى در این باره دارد که یکى نظریه سلبى و دیگرى نظریه ایجابى است.
«نظریه سلبى در مورد عدالت این است که دولت نباید با شهروندان با تبعیض و تفاوت رفتار کند، مگر در صورتى که در زمینههاى مورد نظر میان خود ایشان تفاوتهایى وجود داشته باشد. در حالى که بنا بر نظریه ایجابى عدالت، دولت باید در پى آن باشد که نابرابرىهاى طبیعى و امتیازات شهروندان را از میان بردارد و یا آن را جبران کند. مىتوان استدلال کرد که دو نظریه اخیر هیچ گونه تفاوت واقعى با یکدیگر ندارند; زیرا همان را که یک طرف نابرابرى طبیعى قلمداد مىکند که دولت باید آن را برطرف کند، طرف دیگر مىتواند تفاوتى بداند که تبعیض در رفتار دولت راتوجیه مىکند.
ابتدایىترین شکل عدالت عبارت است از اجراى بىطرفانه قانون، این نحوه رفتار را مىتوان متضمن نوعى برابرى دانست; زیرا بدین ترتیب آن عده از تفاوتهاى موجود میان شهروندان، که نص صریح قانون ذکرى از آن به میان نیاورده باشد، هیچ گونه تأثیرى از سلوک قضایى حکومت در مقابل آنان نخواهد داشت اما حتى قوانین هم عادلانه اجرا شوند، در صورت غیرمعقول بودن تفاوتهاى مورد تجویزشان در سلوک قضایى نسبت به افراد، فى حدّ نفسه غیرعادلانه خواهد بود. اگر چه کمتر کسى منکر آن است که «برابرى» یکى از اصول و شاید اساسىترین اصل از اصول عدالت است، کمتر کسى نیز مىتواند آن را تمامى عدالت بداند. اصل سلوک همسان حکومت با شهروندان، باید مشروطِ باز شناخت این واقعیت باشد که مردم - بسته به خدماتى که انجام دادهاند - نیازه و استحقاقهاى متفاوتى دارند. در میان همه اهداف سیاسى، عدالت را مىتوان احیاناً بعد از مصلحت عام یا عمومى جامعترین هدف سیاسى دانست ولى همین هدف جامع، بنابر هر تعریفى که از آن بشود، گاهى با سایر ارزشهاى مشترک بین افراد جامعه، تصادم مىیابد; مثلاً مىتوان از توزیع نابرابر درامد یا دارایى، ب استناد به این که چنین توزیعى رفاه اقتصادى عمومى را تشویق و تسریع مىکند، دفاع کرد.»
[57]
از سوى دیگر، مىتوان عدالت را از منظر دو الگوى معروف حاکم بر فلسفه سیاسى; یعنى الگوى ارگانیسمى و مکانیکى مورد بررسى قرار داد. از این دیدگاه:«وقتى پدیدههاى اجتماعى و دولت، بر طبق الگوى ارگانیسم انداموار تلقّى مىشوند و تابع نظمى طبیعى و تکاملى به شمار مىروند، اندیشه عدالت تنها در تطبیق با این نظم معن مىدهد. در این الگو، مثلاً در اندیشههاى ارگانیکىِ یونان باستان، چون نظم «طبیعى» عادلانه است پس عدالت تنها به عنوان صفت عمل فردى مثل عمل حاکم یا قاضى معنى مىدهد. نزد افلاطون فیلسوفان عمل عادلانه انجام خواهند داد، چون نظم و توزیع طبیعى استعدادها در میان طبقات را پاس خواهند داشت.
در مقابل، در حکومت تیرانى حاکم ظالم است; چون وضع طبیعى را به هم مىریزد و ی در دموکراسىها، هدایت جامعه به دست جهّال مىافتد، اما در الگوى مکانیکى یعنى وقتى دولت و نهادهاى سیاسى ابزار گونه و محصول تأسیس و وضع تلقى مىشوند معناى عدالت هم دگرگون مىشود و بحث عدالت متوجه وضعیتها مىگردد. اکنون مىتوان پرسید که آی جامعه عادلانه است یا نه؟ در اینجا چون مىگوییم نهادهاى اجتماعى وضعى هستند، مىتوان پرسید که آیا خوب تأسیس شدهاند و یا این که مىتوان به شکل بهترى آنها را بنا کرد.»
[58]
همچنین در این باره که در عصر جدید، عدالت سیاسى چه معنایى دارد دیدگاههاى کلى مطرح شده است; مثلاً «اُتفریدهوف» در این باره مىگوید:«سنت فلسفى غرب در عصر جدید، از حقوق فطرى و حقوق عقلانى صحبت مىکند و به شیوهاى بىطرفانه از عدالت سیاسى سخن مىراند. عدالت سیاسى ایدهاى است که به واسطه آن، مردم به دلایل و براهین اخلاقى از قوانین ونهادهاى سیاسى تبعیت مىکند. از آنجا که در این عصر سلطه سیاسى متناسب با شکل یک نظام سیاسى و حقوقى و متناسب با آن است، عدالت ایده اخلاقى حقوق و قوانین و اشکال قضایى مشروع را براى این نظام متعین مىکند. عدالت سیاسى همچنین مفهوم بنیانى برهانى اخلاقى براى حقوق و دولت است که باید تبعیت شود; مفهومى که از لحاظ معنا فلسفى و خنثى است.»
[59]
مبحث دوم - عدالت در اندیشه سیاسى جدید غربدر این مبحث، چندین نظریه مهم درباره «عدالت در اندیشه سیاسى جدید غرب» به اختصار بررسى مىشود. ابتدا باید گفت که همواره دو مقوله مهم «قدرت» و «ثروت» مورد توجه عدالتجویان بوده است. از اینرو، اجمالاً تاریخ عدالتخواهى در مغرب زمین را مىتوان در دو نهضت عمده مشاهده کرد:«نهضتِ نخست، حساسیت عمدهاش را معطوف توزیع عادلانه قدرت در جامعه نمود. این نهضت از اندیشههاى سیاسى،معرفت شناختى و انسان شناختى خاصى آغاز گشت ونهایتاً به مشروط کردن قدرت مطلقه انجامید و نظامهاىحکومتى مشروطه و دموکراتیک را معرفى نمود.
بدینترتیب کانون توجه دموکراسى، قدرت بود و شاخصه مهمعدالت، توزیع عادلانه قدرت به شمار مىآمد. نهضت دومسوسیالیزم بود که در قرن نوزدهم آغاز گشت و در اوایل قرنبیستم به بار نشست. عدالتجویىِ سوسیالیزم بیشتر معطوفبه ثروت و قدرت ناشى از ثروت و اشرافیت و مالکیت وتبعیض طبقاتى بود و شاخصه مهم عدالت نزد او، توزیع ثروت محسوب مىشد.»
[60]
اما با قدم نهادن به عصر جدید، اندیشه سیاسى غرب درحقیقت باتکیه بر جنبهاى خاص از عدالت (عدالت سیاسى)، جنبه دیگر آن را که همان عدالت اقتصادى و اجتماعى است موردغفلت قرار مىدهد و در واقع عدالت جاى خود ر به«آزادى» مىدهد. با به حاشیه رفتن عدالت، اندیشههایى چونفایدهگرایى ظهور مىکند، در این دوره برداشتى علمى ازسیاست مرسوم شد وعلم به مفهوم جدید بر جدایى ارزش وواقع تأکید گذاشت.
یکم - نظریه عدالت فایدهگرایان«دغدغه فایدهگرایى به حداکثر رساندن منفعت است، هر چند این مجموعه رضامندى بر تناسبى عادلانه استوار نگردد... نکته قابل توجه این است که بىعدالتىِ فایدهگرایى منحصر به جنبه اجتماعى و اقتصادى عدالت نمىگردد، بلکه حصول بالاترین درجه مطلوبیت به قیمت اعمال سلطه و اجبار نقص حریم آزادى و عدالت سیاسى تمام مىشود و بدین ترتیب حق در پیش پاى خیر [فایده] قربانى مىگردد.»
[61]
اصحابِ اصالت فایده، عدالت را در چیزى جستجو مىکردند که به نظر آنها خیر و صلاح عموم را پیش ببرد; به عبارت دیگر،محک عدالت شادى است «زیرا هر کس مىداند شادى چیست، اما اینکه عدالت چیست در هر مورد موضوع مشاجره ومناقشه است.»
[62]
بدین لحاظ، اندیشمندانى مانند هیوم (1711-1776م)، فایده همگانى را یگانه منشأ عدل مىدانند. او عدالتخواهى را تا مرز فایدهگرایى محض پایین آورد. از گفتههاى اوست که:
«قواعدِ عدالت طبیعى نیست; ساختگى است، نه بدین معنى که پایه درستى ندارد; چرا که آن قواعد برحسب ذات خود مفیداست.»
[63]
دوم - نظریه کانتىِ عدالتکانت از سرسختترین منتقدان فایدهگرایى است و این مرام را مغایر حرمت و کرامت ذاتى انسان مىداند. در حقیقت سنت کانتى، عدالت را با انصاف و بىطرفى مرتبط مىسازد. «کانت بر آن بود که همه مفاهیم اخلاقى مبتنى بر مقولات عقلى پیشینى هستند، انسان موجودى آزاد است که اعمالش به وسیله اهدافى که آزادانه انتخاب مىکند، تعیین مىشوند; بنابراین قانون عادلانه در شرایطىتحقق مىیابد که همه اعضاى جامعه واجد حداکثر آزادى از انقیاد به اراده خود سرانه دیگران باشند.»
[64]
کانت عدالت را آن مىداند که اعمال هر کسى طبق اصلى که خود او مىخواهد، براى تمام انسانها الزامآور باشد، تعیین شود.
[65]و یا عدالت را عبارت مىداند از حفظ کرامت انسان، حال آن که هِگِل معتقد است آنچه دولت بگوید و بپسندد، عین حق و عدالت است.
[66]
سوم - نظریه قراردادى عدالتاین نظریه مأخوذ از نظریه قرارداد اجتماعى اندیشمندانى مانند هابز، روسو، و جانلاکاست در اندیشه قرارداد افراد توافق مىنمایند که منافع خودشان را چگونه پىگیرىکنند و وقتى همگان براساس توافق منافع خود را پىگیرى کردند، عمل آنه عادلانهخواهد بود.
«به عنوان نمونه ژان ژاک روسو(1712-1778م) هم سخن با «لاک»، انسان ابتدایى را در وضع سعادتآمیزى تصوّر مىکند که برخوردار از عدالت، آزادى و امنیت کامل است ام پیدایش مالکیت خصوصى، عدالت موجود در وضع طبیعى را با تهدیدى جدید مواجه ساخت. انسان نجیب وضع طبیعى، مغرور و تسلّط طلب شد. آزادى طبیعى از بین رفت، بىعدالتىها و نابرابرى رواج یافت. بنابراین، مردم براى صیانت و امنیت خودشان به قرارداد اجتماعى پناه بردند. براساس این پیمان، افراد تحت هدایت عالى اراده عمومى قرار مىگیرند و هر عضو، بخشى جدایىناپذیر از کل مىشود و بدین ترتیب با اصلاح انحرافى که در طبیعت پدید آمده است، عدالت موجود در وضع طبیعى اعاده مىگردد.»
[67]
چهارم - نظریه مارکسیستى عدالتاز دیدگاه کارل مارکس (1818-1883م)، دگرگونى بنیادى، از جامعه سرمایهدارى به جامعه سوسیالیستى، مستلزم لغو مالکیت خصوصى بر وسایل تولید و اعمال کنترل تولید کنندگان متحد بر آنها است. «براى مارکس این نکته بدیهى است که نفى همه جانبه منافع همگانى و اشتراکى در نظام سرمایهدارى، از مالکیت خصوصى منابع تولید ناشى مىشود.
تولید یک عمل اجتماعى است; زیرا توسط همه افراد صورت مىگیرد اما اگر نهادهاى تولید جنبه فردى و ضد اجتماعى داشته باشند، تولید نمىتواند به شیوهاى عقلانى صورت پذیرد.
از نظر مارکس نظم و نسق دادن به فرایند تولید در چارچوب نهاد مالکیت اشتراکى منابع تولید براساس اصل «از هر کس به قدر توانش و به هر کس به اندازه نیازش» صورت مىپذیرد. مارکسیسم در رؤیاى آن است که عدالت و جامعه سیاسى، نه در فلسفه، بلکه در اقتصاد عقلایى حل شوند.»
[68]
از نظر مارکس انقلاب سوسیالیستى، در نهایت به یک جامعه بىطبقه موجودیت مىبخشد. این نخستین جامعهاى خواهد بود(به استثناى کمونیسم اولیه) که در آن مالکیت خصوصى بر وسایل تولید وجود نخواهد داشت. جنبش انقلابى با آزاد کردن طبقه کارگر به تدریج شعاع و کارکردهاى دولت را محدود مىسازد و به سوى از میان بردن دولت گرایش مىیابد.
[69]و بدین ترتیب با از میان رفتن مالکیت خصوصى و دولت، موانع تحقّق عدالت بر طرف مىگردد.
نهضت مارکسیزم و سوسیالیزم هر چند در اعتراض به بىعدالتىهاى ناشى از حاکمیت اخلاق سرمایهدارى و فقر و تبعیض پدید آمد، اما با شکست مواجه شد و نه تنها در حاکمیت بخشیدن به عدالت اجتماعى ناکام ماند بلکه آزادى را نیز از کف داد و سرانجام آن، به فروپاشى نظام سیاسى ختم گردید.
پنجم - نظریه عدالت جان رالزاز نظریههاى موجود درباره عدالت در قرن بیستم، نظریه عدالت جان رالز داراى اهمیت بیشترى است. او از مهمترین فلاسفه سیاسى قرن بیستم و تحت تأثیر سنت کانتى است. جان رالز اندیشه نهایى خود را در این مفهوم، در کتاب «نظریهاى در باب عدالت» (1971م) مدون کرده است. او تلاشى وافر را براى همساز کردن اندیشه عدالت با آزادى آغاز مىکند و با الهام از اندیشههاى کانت، اخلاقیات را در دل لیبرالیسم جاى مىدهد و با برداشت ابزار گرایانه هابز وهیوم در مورد عدالت مخالفت مىورزد.
وى تلاش کرد با احیاى تفکر کانتى، طریقه جدیدى را در مقابل نظریه فایدهگرایانه، براى تبیین عدالت ارائه کند; به گونهاى که آزادى برابر افراد و خود آیینى آنان و اصل تقدم حق بر خیر، محفوظ بماند. از این دیدگاه «جامعه سازمانى است که افراد داراى امیال و عقاید گوناگون براى تحصیل منافع متقابل آن را تأسیس کردهاند، لذا قبل از هر چیز آنچه اهمیت دارد این است که چارچوبى براى تنظیم روابط درون این سازمان تعیین گردد. فرصتها و حقوق اولیه یا به تعبیر رالز کالاهاى اولیه به طور مساوى میان افراد تقسیم شود و طرحى براى توزیع صحیح هزینههاى این همکارى و نیز منافع حاصل از آن پیشبینى و مورد توافق قرار گیرد. اصول عدالت، این چارچوب را مشخص مىکند. اهداف فردى یا مقاصد مشترک جمعى در مرحله بعدى در قالب این چارچوب قابل تحصیل است.
[70]
رالز نظریه عدالت به معناى انصاف
[71]را پیش مىآورد که مبنى بر دو اصل است; اصل اول تصدیق حق مساوى همه کس براى برخوردارى از آزادیهاى اساسى مثل آزادىهاى سیاسى، آزادى بیان و وجدان و حفظ حیثیت انسانى. اصل دوم گویاى این است که نابرابرىهاى اجتماعى به شرطى که براى مصالح همگان و به خصوص کسانى که بهره و نصیب کمترى مىبرند «سازمان یافته» باشد موجه و قابل قبول است. این دو اصل، بر یکدیگر تقدم و تأخر دارند و در عرض هم نیستند.
[72]
آزادى از دید رالز در بر گیرنده مفاهیم برابرى و عدالت نیز هست و عدالت از درون آزادى سر بر مىآورد. وى در کتاب خود دلایلى آورده است تا نشان دهد اصول وى در باب عدالت بر اصول رقیب (فایدهگرایى، و کمالگرایى
[73]) برترى دارد; چرا که آدمیان عاقل درمقام انتخاب، اصول وى را بر اصول دیگر ترجیح مىدهند، البته خود رالز واقف است کهاین مبنا و دلیل تامى براى صدق نظریه وى در مورد عدالت نیست، چون شاید اصول دیگرى وجود داشته باشد که پس از صورتبندى و تدوین، بر اصول وى رجحان یابند و از این مهمتر و بنیادىتر، از کجا معلوم که بهترین اصول همانها هستند که مورد قبول عاقلانهقرار مىگیرند؟
[74]
دانیل لیتل معتقد است که رالز در نوشتههاى بعدىاش به خصوص در مقاله «عدل به مثابه انصاف» ادله و مؤیدات قبلى نظریه خود را تضعیف کرده است.
[75]
در هر صورت و اجمالاً«جوهر اندیشه رالز; «عدالت به عنوان انصاف» است. انصاف به روش اخلاقى رسیدن به اصول عدالت و عدالت به نتایج حاصله از تصمیمگیرى منصفانه مربوط مىشود. از دیدگاه رالز، عدالت و اصول آن اساساً مخلوق انسان است.»
[76]
برداشت و نتیجهگیرىوجه غالب تعاریف و تبیینها درباره عدالت در غرب، به ویژه در اندیشه سیاسى جدید آن، در حوزه اجتماعیات و سیاست است و به عبارتى، وجه اجتماعى - سیاسى عدالت، در این تعاریف بر سایر وجوه و جوانب فزونى و برترى دارد. بدین ترتیب; چه در برداشتهاى عمومى و چه در تعاریف مکاتب و اندیشمندانِ چند سده اخیر، شاهد نگرش بیشتر آنها به این اصل، از منظرهاى اجتماعى و سیاسى هستیم، لذا بر خلاف نوع نگرش به عدالت در اندیشههاى اسلامىِ متقدم و قدیم - رواج یافته توسط خودکامگان مستولى بر نظامهاى اسلامى - عدالت در حوزههاى فردى و کمتر اجتماعى; مانند اخلاق، کلام، الهیات، و فقه - بیشتر مورد بحث واقع شده است و بر همین مبنا در نظامهاى حاکم بر جوامع اسلامىِ پیشین، به دلیل رکود فکرى حاصل از سیطره تغلب و خودکامگى، پرداخت به بُعد اجتماعى عدالت، عامدانه مغفول واقع شده است. خوشبختانه در عصر انقلاب اسلامى در جهت جبران این نقیصه اقداماتى در حال انجام است.
نوشتار حاضر بیانگر آن است که در اندیشههاى جدید اسلامى و غربى، عدالت اجتماعىدر میان سایر ابعاد و مصادیقِ عدالت، از اهمیت والاترى چه در حوزه عملى وچهدر بُعد نظرى برخوردار گردیده است. همچنین به نظر مىرسد که در رویکرد مطلقانگارى و نسبى انگارى درباره مفهوم عدالت و از جمله عدالت اجتماعى دراندیشههاى سیاسى غرب وجود داشته است; به عنوان نمونه، تا قبل از پارادایم اندیشهسیاسى جدید غرب، و در اندیشه سیاسى اسطورهاى، رومى، یونانى، و قرون وسطى;مفهوم عدالت قالبى محتوم و مطلق و ریشهاى الهى و متافیزیکى داشته است;
[77]اماپس از این مقاطع، مفهوم مزبور و به ویژه بعد اجتماعى آن، در قالبهاى انسانى وغیرروحانى بیان شده و به صورت مفهومى متغیّر، نسبى و زمینى و نه در چارچوب شرایعآسمانى، بیان گشته است. امروزه در بیشتر نظریات عدالت در اندیشههاى سیاسىغرب، نسبیّت و تابع هر نوع ذوق و سلیقه شدن مشاهده مىشود; به گونهاى که بعضىاز تعابیر و استنباطهاى جدید از این واژه، فاقد تناسب با معناى لغوى و عمومى آناست; گرچه چنین امرى، دامنه نظریهپردازى دراین حوزه را سخت گسترش بخشیده است. اما برخلاف اندیشه غرب، در اندیشههاى اسلامى، عدالت و کلیه ابعاد آن، سرچشمه الهى داشته و در چارچوب شریعت تعریف مىگردد. لذا اصطلاح «عدل» مشترک لفظى نیست و نمىتوان گفت که کاربرد «عدل» براى خداوند به یک معنا است و براى انسان بهمعنایى دیگر. همچنین نباید پنداشت که عدالت اجتماعى با دیگر ابعاد اخلاقى، فقهى، فلسفى، سیاسى و... داراى اختلاف و تباین مفهومى و معنایى است; زیرا «عدل» مشترک معنوى است و در همه این اقسام به یک معنا است و تعدّد مصادیق عدالت با وحدت مفهومى آنها ناسازگار نیست بلکه متمم و مکمّل یکدیگرند و در مصادیق گوناگون، عدالت - همانند علم - ، جلوههاى مختلف پذیرفته است. بنابراین توضیحات، دستیابى به تعاریفى کامل مُحدَّد، تحت عنوان عدالت اجتماعى در متون و آراى اسلامى، کار سادهاى نیست و به همین خاطر در این نوشتار، چنین مفهومى از دل معانى و مفاهیم کلّى عدالت برداشت شد. بنابراین، براى فهم دقیقتر مفهوم عدالتِ اجتماعى، مىبایستى به کلیت مفهوم عدالت نگریسته شود و تبیین افزونترى در این راستا صورت پذیرد. همچنین ضرورى است که در حوزه اندیشههاى اسلامى، اصل عدالت اجتماعى، از حیث تئوریک و پندار و تبیین مصادیق و نحوه تحقق آن در همه عرصههاى اجتماعى، به طور جدىترى مد نظر قرار گیرد و از آن، در فقه و استنباطهاى فقهى، به عنوان معیار و میزان و قاعدهاى براى فقاهت، استفاده بیشتر و قاعدهمندترى شود.
*. عضو هیئت علمى مجله.
**.خوشبختانه با پیروزى انقلاب اسلامى، تلاشهاى علمى گستردهاى; چه در حوزههاى علمیه و چه دردانشگاهها در جهت رفع این کاستىها در حال انجام بوده و هست.
پى نوشت ها:
[1] خوشبختانه در جهت رفع این کاستى تلاشهاى خوبى بویژه در حوزههاى تئوریک صورت گرفته است براى نمونه ر.ک.به: اسماعیل محمدى، کتابشناخت عدالت اجتماعى، حکومت اسلامى، شماره 22، زمستان 80، ص234-245
[2] محمدباقر صدر، اقتصادنا، بیروت، دارالتعارف، 1979م، 1399ه' ; ص303
[3] ر.ک.به: مهدى مهریزى، «عدالت به مثابه قاعده فقهى»، نقد و نظر، سال سوم، شماره 2و3، بهار و تابستان76، ص187
[4] ر.ک.به: سیدمحسن موسوى گرگانى، «رابطه عدالت با عقل و دین»، نقد و نظر، سال سوم، شماره 2 و 3، بهار و تابستان 76، صص273-4
[5] براى مثال، ر.ک.به: بقره(2): 225، 286; آل عمران(3): 161; ابراهیم(14): 51
[6] بهرام اخوان کاظمى، عدالت در اندیشههاى سیاسى اسلام، تهران، بوستان کتاب، 1382، ص32
[7] جمیل صلیبا، فرهنگ فلسفى، منوچهر صانعى، تهران، حکمت، 1366، ص461
[8] موسوى گرگانى، پیشین، (با تلخیص).
[9] همان.
[10] موسى جوان، مبانى حقوق، تهران، شرکت رنگین کمان، 1336، ج1، ص123
[11] دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، درامدى بر حقوق اسلامى، تهران، سمت، بهار 1368، ص201
[12] همان، ص203
[13] ملااحمد نراقى، معراج السعادْ، بىجا، جاویدان، بىتا، صص46-47
[14] همان، ص51
[15] ر.ک.به: درامدى بر حقوق اسلامى، پیشین.
[16] این تعریف از عدالت، در کلیه آثار اندیشمندان اسلامى آمده است; براى نمونه ر.ک.به: ابونصر محمدفارابى، اندیشههاى اهل مدینه فاضله، ترجمه و تحشیه سیدجعفر سجادى، تهران، طهورى، چاپ دوم 1361، ص258
[17] «العدل یضع الأمور مواضعها»; ر.ک.به: نهجالبلاغه، ترجمه و شرح سیدعلینقى فیض الاسلام، تهران، بىنا، 1351ش، کلمات قصار، کلمه 429، ص1290
[18] ر.ک.به: خواجه نظام الملک طوسى، سیاستنامه، تصحیح عباس اقبال، تهران، اساطیر، چ دوم، 1369، صص298ù57
[19] ر.ک.به: همان، ص3
[20] ر.ک.به: عبدالرحمان ابن خلدون، مقدمه، ج اول، محمد پروین گنابادى، چ پنجم، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1366، صص537-543ù71-72، چ دوم، صص711-716
[21] ر.ک.به: ابونصر محمد فارابى، فصول المدنى، تحقیق م.دنلوپ، کمبریج، 1961م، فصل 58، صص141-142; همچنین ر.ک.به: خواجه نصیرالدین طوسى، اخلاق ناصرى، تصحیح مجتبى مینوى و علیرضا حیدرى، تهران، خوارزمى، چ پنجم 1373، صص301-308
[22] ر.ک.به: طوسى، همان، ص136
[23] ر.ک.به: نهجالبلاغه، پیشین، کلمه 223، ص1188
[24] ر.ک.به: ابن سینا، الاًّشارات و التنبیهات، ج چهارم، تهران، دفتر نشر کتاب، 1362، ص61 ; همچنین ر.ک.به: ابن سینا، الشفأ و الاًّلهیات، به کوشش الاب قنواتى و سعید زاید، قاهره، 1964م، ص441
[25] ر.ک.به: نهجالبلاغه، فیض الاسلام، حکمت 235، ص171
[26] ر.ک.به: یاسین عیسى العاملى، الاصطلاحات الفقهیه فى الوسائل العملیه، بیروت، دارالبلاغه، 1413 ه' . ق، ص139
[27] براى آگاهى بیشتر از این تعاریف و صاحبنظران پیشین و معاصر قائل به آنها ر.ک.به: بهرام اخوان کاظمى، عدالت در اندیشههاى سیاسى اسلام، پیشین.
[28] ر.ک.به: عبدالله جوادى آملى، فلسفه حقوق بشر، تهران، مرکز نشر اِسرأ، 1375ش، ص200
[29] ر.ک.به: اخوان کاظمى، عدالت در نظام سیاسى اسلام، تهران، دانش و اندیشه معاصر، 1381، صص179-180
[30] حدید(57): 25; شورى(42): 15; همچنین براى آگاهى از برخى آیات دیگر ر.ک.به: مائده (5): 8; نسأ(4): 58; نحل (16):90
[31] الرحمن (55): 7
[32] (الاّض تطغوا فى المیزان); الرحمن (55): 8
[33] نحل(16): 90
[34] علامه سیدمحمدحسین طباطبایى، المیزان فى تفسیر القرآن، جلد12، ترجمه سیدمحمدباقر موسوى همدانى، چاپ سوم، تهران، کانون انتشارات محمدى، 1362، ص25
[35] همان، صص243-246
[36] ر.ک.به: همان، ج12، صص25-26
[37] نهجالبلاغه، فیض الاسلام، کلمه 223، ص1188
[38] همان.
[39] مرتضى مطهرى، بیست گفتار، قم، دفتر انتشارات اسلامى، چ 6 ، 1361، صص12ù11
[40] همان، ص19
[41] مرتضى مطهرى، سیرى در نهج البلاغه، تهران، صدرا، 1369، ص113
[42] ر.ک.به: نهج البلاغه، فیض الاسلام، نامه 53، بند25، صص1003 - 1002
[43] ر.ک.به: محمدتقى مجلسى، بحارالانوار، ج78، بیروت، مؤسسْ الوفأ، 1403 ه' .ق، ص81
[44] ر.ک.به: محمدبنحسن حرّ عاملى، وسائل الشیعه، ج13، قم، مؤسسه آل البیت، 1409ه' .ق. ص224
[45] ر.ک.به: نهجالبلاغه، فیض الاسلام، نامه 46، بند2، ص976
[46] ر.ک.به: عبدالواحد تمیمى آمدى، شرح غررالحکم و دررالکلم، ج1، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1360، ش88، ص222
[47] مرتضى مطهرى، مبانى اقتصاد اسلامى، تهران، حکمت، 1409ق. ص14
[48] عبدالکریم سروش، روشنفکرى و دیندارى، تهران، نشر پویه، 1367، ص47
[49] مطهرى، مبانى اقتصاد اسلامى، ص27
[50] (فاًّذا جأ أجلهم لا یستأخرون ساعًْ و لا یستقدمون); «هر قومى را دوره و اجلى معین است که چون فرا رسد لحظهاى مقدم و مؤخر نمىشود.»
[51] ر.ک.به: مرتضى مطهرى، اسلام و مقتضیات زمان، جلد اول، تهران، صدرا، چاپ نهم 1373، صص330-1
[52] chaim PERELMAN.justice et Raison. 2eed. 1970. edition de universitie de Bruxelles P12.13.14
[53] JOHN RAWLS .Theoriede La Justice T.francaise.cathrine Audard. Edition du Seuil. 1987-p27
[54] Perelman..op,cit
[55] حسین بشیریه، دولت عقل، تهران، نشر علوم نوین، 1374، ص29
[56] بریان بارى، «عدالت و خیر عمومى» ر.ک.به: آنتونى کوئینتن (ویراسته) فلسفه سیاسى، مرتضى اسعدى، تهران، 1374، ص376
[57] همان، صص38-39
[58] حسین بشیریه، «دین و عدالت خواهى در نظرخواهى از دانشوران اقتراح» نقد و نظر، سال سوم، شماره دوم و سوم، بهار و تابستان 1376، ص28
[59] otfried Hoff, Lajustice politques traduit et adapte de LALLemand par Jean - Christophe merle, press universitaires de France (P.U.F), 1991, p.1
[60] عبدالکریم سروش، دانش و دادگرى، کیان، شماره 22، آبان و آذر و دى 1373، صص10-11
[61] حسین بشیریه، «عقل در سیاست» فرهنگ و توسعه، شماره 8 ، مهر و آبان 72، ص4
[62] بشیریه، دولت عقل، پیشین، ص29
[63] ناصر کاتوزیان، «حقوق و عدالت»، نقد و نظر، سال سوم، شماره 2و3، بهاروتابستان 76، ص44
[64] بشیریه، پیشین، ص29
[65] Michel Villey, lecons D Histoire De Laphilosophie Du Droit, collection philosophie DuDroit, Paris, Dalloz 1962,p,110
[66] Hans Kelson General Theory of Law and state. New York Russel and Russel, 1961, p.9
[67] ر.ک.به: عبدالرحمان عالم، بنیادهاى علم سیاست، تهران، نشر نى، 1373، صص196-202
[68] لئواشتراوس، جوزف کراسپى، نقد نظریه دولت جدید، احمد تدین، 1373، صص259-260
[69] schwarzmantel,j.j structures of power, wheatsheaf Books Great Britain, 1987,p.140
[70] حسین توسلى، «مبانى عدالت در نظریه جان رالز»، نقد و نظر، پیشین، ص129
[71] Fairness.
[72] ژان لاکوست، فلسفه در قرن بیستم، رضا داورى اردکانى، تهران، سمت، 1375، ص 174
[73] Perfectionism.
[74] دانیل لیتل، تبیین در علوم اجتماعى، عبدالکریم سروش، تهران، مؤسسه فرهنگى صراط، 1373، صص365-366
[75] ر.ک.به: همان.
[76] حسین بشیریه، «تاریخ اندیشههاى سیاسى در قرن بیستم، فلسفه سیاسى جان رالز»، اطلاعات سیاسى - اقتصادى، شماره 109-110، سال یازدهم، سال اول و دوم، مهر و آبان 1375، ص39
[77] براى آگاهى بیشتر در این باره ر.ک.به: اخوان کاظمى، عدالت در نظام سیاسى اسلام، پیشین، صص47-51