بازخوانى مسأله عدالت اجتماعى (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
عدالت اجتماعى یکى از مهمترین اصولى است که در اندیشه دینى و دیدگاههاى بشرى از دیرباز مورد عنایت ویژه قرار داشته است. در این مقاله ضمن اشاره به تعریفها و تبیینهاى مختلفى که از این مسأله طرح شد، بر آثار و لوازم عینى تحقق عدالت اجتماعى تأکید شده است. براین اساس عمومیت استفاده از امکانات دولتى براى همه مردم و رسیدن به مرز بىنیازى در جامعه، از شاخصههاى مهم تحقق عدالت اجتماعى است. در ادامه به اسوه عدالت اجتماعى در اسلام (امام على(ع)) و سیره ایشان در حکومت و همچنین به دیدگاهها و سیره عملى امام خمینى در این زمینه اشاره شده است.
مقدمه
در عالم واژگان، بعضى از کلمات در سطحى هستند که مورد تقدیس و عنایت همگان قرار مىگیرند و یا به عکس، مورد نفرت و بىمهرى عمومى هستند; به گونهاى که حتى مخالفان واقعى آنها را نیز یاراى اظهار مخالفت نیست.
واژه «عدل» و «ظلم» به طور مطلق اینگونه هستند. عدالت چه ب پسوند فردى و چه با پسوند اجتماعى و سیاسى چیزى نیست که مورد تقدیس و حمایت قرار نگیرد و ظلم نیز در طرف مقابل.
حتى مىتوان گفت «عدالت» در این عرصه، از صدق و آزادى و جود و بخشش نیز گوى سبقت را ربوده است; چرا که مخالفان آزادى با دلایلى آزادى مطلق را نقد مىکنند و صدق وعطا را به صدق و عطاى نیک و بد تقسیم مىکنند، اما کسى عدالت را مقیّد نمىکند و آن را به دو قسم نیک و بد تقسیم نمىنماید. بالاتر آنکه در تقسیمبندى ارزشهاى دیگرى چون صدق و جُود آن را با عدالت مىسنجند و صدقِ قبیح را ظالمانه مىدانند و آن را مورد انکار قرارمىدهند.
پرسش این است که اگر عدالت در چنین مرتبه والا و بلا منازعى قرار دارد دیگر چه جاى بحث و پژوهش است؟ مسأله در باب عدالت چیست که فیلسوفان، متکلّمان و فقیهان و... هر یک در این باره بحثهاى دراز دامنى را پیش نهادهاند و اختلافهاى لفظى و معنوى یافتهاند. چرا مسألهاى به این روشنى در پرده خفا قرار گرفته است و در عرصههاى اجتماعى آنچه بیشتر ابهامآمیز گردیده است عدالت اجتماعى است.
به نظر مىرسد مسأله اصلى در عرصه عدالتِ اجتماعى، بحثهاى مفهومى آن نیست، بلکه مهم تطبیق آن در عرصه تنظیم قواعد جزئى و انطباق آن با واقعیت خارجى است. گاه شخص حکیمى چون ارسطو، که تعریف زیبا و دلفریبى از عدالت دارد،** وقتى به اجراى تعریف مىپردازد، چنان چهره کریهى از عدالت مىنمایاند که در اصل تعریف وى تردید مىدواند; چرا که بعضى از مردم را به حسب طبیعت برده و شایسته بندگى مىداند و از نظام تبعیض نژادى بنام عدالت دفاع مىکند!
این نکته نشانگر آن است که در این بحث نباید به تبیین مفاهیم بسنده کرد، بلکه باید پیش از اهتمام به مفاهیم و تعاریف، به کیفیت استنتاج قواعد و شیوههاى عینى و عملى عدالت اجتماعى پرداخت و دیدگاه دین اسلام و رهبران دینى را در این عرصه جویا شد تا تحقیق بتواند مورد نفى و اثبات محققان قرار گیرد و راهگشاى راهى روشن براى حامیان و مدافعان واقعى عدالت در عرصههاى مختلف اجتماعى باشد. اما به ناچار در ابتدا گذرى کوتاه به مفهوم عدالت در دیدگاه فیلسوفان سیاسى و در اندیشه دینى خواهیم داشت.
مفهوم عدالت در نگاه اندیشوران مغرب زمینافلاطون عدالت را این گونه تعریف مىکند:«هر فرد در شهر باید یک کار داشته باشد; یعنى کارى که طبیعت او براى آن استعداد خاصى داشته باشد... پرداختن به کار خود و پرهیز از دخالت در کار دیگران عین عدالت است. عدالت این است که انسان فقط باید به کار خودبپردازد.»
[1]
افلاطون ضمن عطف توجه به عدالت در عرصه مشاغل و فعالیتهاى انسانى، آن را با - امرى واقعى - سرشت و طبیعت انسان گره مىزد و بیش از آنکه از نگاه دولت و جامعه به آن بپردازد، از نگاه فرد آن را تعریف مىکند.
ارسطو حوزه عدالت راتوسعه مىدهد و نه تنها آن را درباره «کسان» که درباره «چیزهاى آنان» نیز مىداند، از سوى دیگر، به مسأله «برابرى در وضعیت برابر» که نتیجه منطقى «پرداختن به کار متناسب با استعداد هر کس» است تصریح مىکند و مىنویسد:«در سیاست، نیکى جز دادگرى نیست که صلاح عامه بدان وابسته است.
اجماع مردان بر این است که دادگرى از برابرى بر مىخیزد و نیز همه ایشان بر آناند که دادگرى هم کسان و هم چیزهاى آنان را در بر مىگیرد و از اینرو کسان برابر باید چیزهاى برابر داشته باشند.»
[2] در اندیشه سیاسى کلاسیک، عدالت امرى محورى است و فطرى و ناشى از حسّ مشترک و معطوف به عدالت توزیعى است.
در قرون وسطى، دیدگاههاى جدیدى در عرصه عدالت مطرح گردید که معطوف به قدرت بود. ماکیا ولى از کسانى است که اصل را بر قدرت دولت قرار داد و عدالت را به عنوان امرى اخلاقى و حاشیهاى دانست که مصلحت و فضیلت کیفیت آن را مشخص مىکرد.
عدالت، فضیلت و مصلحت همه براى حاکم نسبى شد; به طورى که بتواند قدرت خود ر حفظ کند
[3] ولى در عصر روشنگرى، باتوجه به تغییر گفتمان غالب از وظیفه دولت به حقوق مردم بیش از آنکه به بحث عدالت اجتماعى پرداخته شود به حقوق مردم پرداخته شد و به قرارداد اجتماعى عنایت ویژهاى در فلسفه سیاسى معطوف گردید.
در این دوران فیلسوفان تعاریف متعددى ارائه کردند که از جمله هابز عدالت را «اجراى تعهداتى که فرد از روى نفعطلبى به اجراى آنها رضایت داده است»، دانست و هیوم عدالت ر تأمین منافع متقابل مىخواند.
[4] کانت با نگرشى اخلاقى، به عدالت مىنگریست و آ ن را براساس عقلانیت تفسیر مىکرد که جنبه الهى و آسمانى ندارد. سوسیالیزم و کمونیزم نیز عدالت را در عرصه توزیع، مساوى ثروت و نفى مطلق مالکیت (در دیدگاه کمونیزم) مىداند. افراد دیگرى چون نوزیک عدالت را براساس استحقاق، هایک نظم خود انگیخته، و رالز به مثابه انصاف معرفى مىکند.
[5] فرد اخیر که در عرصه مباحث فلسفى عدالت کارشایستهاى انجام داده است و در کتاب احیاگر فلسفه سیاسى در نیم قرن اخیر شده است، در تعریفA Theory of justTic عدالتمىنویسد:«عدالت آن است که نخست هر شخصى حقى برابر، براى برخوردارى از آزادىهاى اساسى، مشابه آزادى دیگران را دارد. دوم نابرابریهاى اجتماعى و اقتصادى را باید بگونهاى ترتیب داد که الف: به طور معقول به نفع هر فرد باشد ب: با مقام و موقعیت که به روى همه افراد باز است، بستگى داشته باشد... مفهوم عدالت به عنوان انصاف، مستلزم این است که همه خیرات اوّلیه اجتماعى به طور برابر توزیع شوند مگر اینکه توزیع نابرابر به نفع همگان و امکان رسیدن به موقعیت نابرابر براى همه یکسان باشد.»
[6] وى در مفهوم عدالت، به مسأله برابرى در توزیع امکانات اولیه اجتماعى تأکید کرده است و به عمومیت و شمول آن نیز نظر داشته، اما چون برابرى در شرایط نابرابر را عدالت ندانسته است، از دیدگاه سوسیالیستى کناره گرفته و استثنایى را پذیرفته است که در مواردى که تفاوت استعداد و... وجود دارد توزیع نابرابر باشد ولى نه به طور مطلق بلکه با این قید که هم نفع عمومى در نظر گرفته شود و هم این نابرابرى مشروعیت قانونى نیابد.
عدالت در نگاه اندیشوران مسلماندر میان متفکران مسلمان، عدالت بیش از آنکه به عنوان یک پدیده در اجتماع مورد توجه قرار گیرد، به عنوان وضعى براى حاکم مورد عنایت بوده است. به جاى پرداختن به واقعیت عدالت اجتماعى، به اوصاف شخص عادل یا حاکم عادل پرداختهاند.
ماوردى عدالت را شرط امام مىداند و مىنویسد:عدالت است که در هر فرمانروایى معتبر است و]امام و حاکم[«شرط پنجم عدالت آن است که راستگو، امانتدار، پاکدامن، پرهیزگار، استوار و مطمئن، ایمن در حالت خوشى و ناخوشى و داراى مروت لازم براى جایگاهش در امور دینى و دنیایى باشد. پس هنگامى که این اوصاف در حاکم به نهایت رسید او همان عدالتى را داراست که مىتوان شهادتش را روا دانست و امارت و فرمانروایىاش صحیح است.»
[7]
فلاسفه و فقیهان شیعى و بعضى از اندیشوران اهل سنت به طور مختصر به شرط عدالت، به عنوان یکى از شرایط حاکم اسلامى اشاره کردهاند و در مواردى نیز به تعریف اجمالى عدالت پرداختهاند. فارابى عدالت حاکم را به انصاف ورزیدن با مردم نسبت به خود و خانوادهاش تعریف مىکند.
[8] ابن حزم اندلسى نیز از شرایط امام، اجتناب از کبائر و استتار نسبت به صغائر را ذکر مىکند.
[9]
خواجه نظام الملک عدالت را امرى پدرسالارانه مىداند که پادشاه مانند پدر خانواده باید حق اولاد و فرزندان و رعیت را روا دارد که از طریق سیرت نیکو ورزیدن، توجه و دقت و بررسى در احوال عمال و وزرا و احوال مقطعان و چگونگى رفتار آنان با رعیت، عنایت به احوال قاضیان و خطیبان و محتسبان و شحنه و رییس حاصلشود.
[10] استاد مطهرى از کسانى است که دو مفهوم عدالت و ظلم را در عرصههاى فردى و ب قطعنظر از اجتماع تعریف کرده است:قطع نظر از اجتماع و زندگى اجتماعى نیز عدالت مفهوم دارد; زیرا ظلم مفهوم دارد. مورد ظلم اختصاص به انسان ندارد. نسبت به یک حیوان نیز مىتوان عادل بود و ظالم و این از آن روست که حیوان و همچنین انسان قبل از مرحله زندگى اجتماعى، حقوقى دارد. پس عدالت قطعنظر از اجتماع عبارت است از «اًّعطأُ کلِ ذى حق حَقَّه» یا «عدم تجاوز به حقّ ذى حقّ.»
[11]
اما ایشان به مفهوم عدالت اجتماعى نیز پرداخته و سه تفسیر را نقل مىکند; یکى تفسیر پیش گفته، که به نظر ایشان براساس به رسمیت شناختن حقوق طبیعى است. دوم توازن و رعایت تناسب و تعاون اجتماعى، که از منظر اجتماع به عدالت نگریسته مىشود.
و سوّم: عدالت به معناى تساوى و با همه به طور مساوى رفتار کردن. این مفهوم نیز، عدالت ب مفهوم مارکسیستى و کمونیستى است.
[12] استاد در این بحث با توجه به این که تفسیر سوّم ر تساوى مطلق - حتى در وضعیت استعداد و توانایى نابرابر - مىداند آنرا مورد نقد قرارمىدهد.
[13]
البته بعضى از اندیشوران به ریشه لغوى کلمه عدالت پرداختهاند و تحلیلهاى خود ر متناسب با مفهوم لغوى آن سامان دادهاند. ابن منظور عدل را چیزى مىداند که در نظر انسانه داراى استقامت و راستى باشد.
[14] فخرالدین طریحى
[15] و راغب اصفهانى نیز به نوعى به این مفهوم اشاره کردهاند ولى بر معناى مساوات تأکید بیشترى دارند تا استقامت.
راغب مىنویسد: «عدل»، «عدالت» و «معادله» از الفاظى هستند که مفهوم مساوات ر اقتضا دارند. این کلمات به اعتبار برابرى دو چیز به کار برده مىشود. عِدل در امور محسوس و عَدل در امور معقول به کار مىرود.
[16]
علامه طباطبایى در بیانى جالب، به گونهاى ریشه عدالت را در عدالت فردى و اجتماعى جارى دانسته و تصویر روشنى از این مفهوم ارائه کرده است:«عدل در تعبیرات آنان، لزوم میانهروى و اجتناب از افراط و تفریط است که در حقیقت تفسیر به لازم معناى عدالت است; چرا که حقیقت عدل اقامه مساوات و موازنه میان امور است; به صورتى که به هر کس سهمى را که شایسته است داده شود، عطا گردد.پس همگان در اینکه در موضع مورد استحقاق خود قرار گرفتند، مساوى هستند.
عدل در اعتقاد، ایمان به حق است. عدل در کارهاى انسانها فى نفسه (با صرفنظر از اجتماع) آن است که آنچه را که سعادت وى در آن است انجام دهد و از آنچه شقاوت وى در آن است پرهیز نماید. عدالت در میان مردم آن است که هر شخصى را در جایى که عقل یا شرع یا عرف براى وى استحقاق قائل است، قرار داده شود.»
[17]
باتوجه به آنچه پیش نهادیم، به نظر مىرسد تفاوت بسیارى از تعاریف به خاطر تمایل به تعیین مصداق یا جلوگیرى از سأ استفادههاى تطبیقى از مفهوم عدالت صورت گرفته است و گرنه اصل مفهوم عدالت به معناى استقامت و راستى است و میانهروى و دورى از افراط و تفریط. اگر عدالت به تساوى تعریف شده است یا تساوى در شرایط برابر، براى آن است که این مفهوم مىتواند مصداقى از راستى و استقامت و میانهروى باشد; «اًِّعطأُ کلّ ذى حق حقَّه» که در متون و روایات ما نیز آمده است مصداقى از راستى و استقامت است. انصاف ورزیدن ب مردم، دورى از کبائر، توزیع مساوى امکانات و ثروت، همه به نوعى به استقامت و راستى و میانهروى نظر دارد. با این همه این مفهوم در تطبیق دچار سأ برداشتها و ابهامهاى زیادى است; مثلاً تعبیر «اًِّعْطأُ کلِّ ذِى حق حقَّه» که مورد قبول عدهاى از اندیشوران قرار گرفته است یا «اعطاى برابر در شرایط برابر» را چه کسى باید قضاوت کند. شرایط برابر چیست؟ آی عدالت آن است که کفاشزاده اجازه تحصیل نداشته باشد؟ یا به واسطه درجات و سوابق، بهره و امتیازات بیشتر ببرد. و این حد تا چه مقدار باید رعایت شود. به این جهت باید گفت تعریفى که عمومیت در بهرهورى و شمول و رجوع فایده عمومى در اجراى عدالت را مدنظر دارد، راه را براى سأ استفادههاى تطبیقى بیشتر مىبندد. گرچه در عرصه اجتماع، بهرهورى مساوىِ افرادِ نابرابر ظلم است اما نسبت به خیلى از بهرههاى اجتماعى باید کیف صلاحیتها ر در نظر گرفت; به طورى که نابرابرى یک استثنا باشد و آنهم با دلایلى که آن نیز عادلانه و تعمیمپذیر تلقّى گردد.
این مشکل در مسأله تطبیق عدالت در عرصه اجتماع سبب شده است که اندیشوران معاصر، پیش از آنکه به تعریف عدالت و عدالت اجتماعى بپردازند، مصادیق و فواید و لوازم و آثار آن را بازگو کنند. شهید صدر در این باره مىنویسد:«اسلام که عدالت اجتماعى را از مبادى اساسى براى شکلگیرى خطمشى اقتصادى خود مىداند، عدالت اجتماعى را به مفهوم انتزاعى و دور از واقعیت لحاظ نکرده است و آن را گونهاى طرح نکرده که تفسیرهاى گوناگون را برتابد و آن را به جوامع بشرى، که اختلاف نظریههایى در این زمینه دارند و براساس تلقى آنان از حیات و تمدّن گونهگون مىاندیشند، واگذار نکرده است، بلکه آن را به طور دقیق و منضبط با برنامهریزى و سیاستگذارى معینى یاد کرده است تا بتواند در واقعیتى زنده مجسم شود; واقعیتى که تمام تار و پودش با مفهوم اسلامى عدالت عجین است.»
[18]
اسلام و کیفیت طرح عدالت با توجه به آنچه گفتیم و با عنایت به نصوص دینى، به نظر مىرسد بیش از آنکه در قرآن و احادیث به تعریف عدالت پرداخته شده باشد به ویژگىها، آثار و لوازم آن تأکید شده است.
اصولاً قرآن کریم امر پروردگار را به عدالت بازگو مىکند: (اًّنَّ اللّه یأمرُ بِالعدلِ و الاًِّحسانِ...)
[19] و حتى در برابر تجاوز دیگران مجازات عادلانه را گوشزد مىکند; (... فمن اعْتدى علیکُم فاْعتدُوا بِمِثْلِ ما اعتدى علیکُمْ...).
[20] (...لایَجْرِمَنَّکُم شَنَآن قَومً على أن لاتَعْدِلو اًّعْدِلُوا هُوَ اَقْرَب لِلتَّقوى...).
[21] در قضاوت به قضاوت عادلانه فرمان مىدهد: (... وَ اًّذا حَکَمْتُم بین َ النّاس أنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدل...)،
[22] حتى در روابط خانوادگى محورِ گزینش همسر ی همسران را عدالت مىداند و ازدواج متعدد را براى کسى که از عدالت در میان آنان ناتوان است، ناروا مىشمارد: (فَاًِّنْ خِفْتُمْ أن لاتَعْدِلُوا فَواحِدًَْ...).
[23] و بالاتر آنکه در گفتار و سخن نیز لزوم رعایت عدالت را گوشزد مىکند: (... و اذا قلتم فاعدلوا...)
[24] اما در روایات اسلامى، ضمن اشاره به ویژگى بارز عدالت; «العدل یضع الأُمور مواضعها».
[25] در بیان امیرمؤمنان (ع) به لوازم و آثار آن اشاره شده است که بعضى از آنها این گونه است.
1. عمومیت و شمول: از امام صادق7 نقل شده است که در پاسخ پرسشى از آنچه از همه چیز در زمین وسعت و شمول بیشتر دارد، فرمود: «العدل أوسعُ من الأَرضِ»
[26] عدل از زمین وسعت بیشتر دارد. در کلام دیگرى باز ایشان فرمودند: «ما أوسع العدل»; «چقدر عدل وسیع است.» این نشانگر آن است که هر چه به سمت شمول و عمومیت برویم به عدالت نزدیکتر شدهایم و هر چه از گستره آن بکاهیم و در تخصیص و تبعیض بسر بریم از عدالت دورى گزیدهایم.
امام على(ع) در نامهاى که به مالک دادند و وى را همراه با نامه راهى استاندارى مصر کردند، نوشتند: «و لیکن أحبَّ الأُمور اًّلیک أوسَطُها فى الحقِّ و أعمُها فى العدلِ».
[27] «از میان کارها آنچه که به حق نزدیکتر و در عدالت فراگیرتر است براى تو محبوبتر باشد.»
از پیامبر گرامى و امیرمؤمنان نیز سیره عدالت در تقسیم مساوى بیت المال نقل شده است.
پیامبر(ص) با تعبیر بلند: «اًّنَّ الناس من عهد آدم اًّلى یومنا هذا مثل أسْنانِ المشط».
[28]
مبناى تقسیم فراگیر و عام را فراهم ساخت و امیرمؤمنان وقتى به خاطر تساوى در تقسیم مورد سرزنش و انتقاد قرار گرفت، فرمود: «ألیس کان رسول الله یقسمُ بالسوىّْ بین المسلمین»؟
[29] «آیا این گونه نبود که پیامبر(ص) نیز به طور مساوى بین مسلمانان تقسیم مىکرد؟»
و به تطابق سیره خود با پیامبر اشاره کرد.تعلیل امام على(ع) در برخورد با دخترشان امّ کلثوم که از بیتالمال گردنبند لؤلؤاى ر براى سه روز عاریه مضمونه گرفته بود - که در صورت تلف شدن نیز عوض آن را تأمین مىکرد - حایز اهمیت است. ایشان فرمود:
«یا بنت على بن أبى طالب، لا تذهبنِّ بنفسکِ عَنِ الحق، أَ کُلُّ نِسأِ المُهاجرین تَتزَّینُفى هذا الْعید بمثل هذا»؟
[30] «اى دختر على، از جاده حق بیرون نرو. آیا همه زنان مهاجر در این روز عید مىتوانند مثل این گردن بند را براى زینت به کار بندند؟»
این معیار بسیار روشنى است که تنها در صورتى دختر على مىتواند از این امکان بهرهمند گردد که براى همه چنین زمینهاى فراهم باشد. آنهم نه چند نفر که «کلّ المهاجرین».
در برخورد با عقیل، که هنگام آغاز خلافت حضرت، زبان به اعتراض گشود و گفت: «والله لتجْعَلَنِّى و أسْوَدَ بالمدینِْ سوأً»; به خدا قسم من و یک سیاه
[برده تازه مسلمان]را درمدینه یکسان گردانیدى، فرمودند: «اجلِس، أما کانهاهُنا أحدٌ یتکلَّمُ غیرک و ما فضلَکَ علیه اًِّل بسابِقًَْ أوْ بِتَقوى»;
[31] «بنشین، کسى دیگر جز تو نبود که سخن بگوید؟! مگر تو فضیلتى جز سبقت در اسلام و تقوى دارى؟! (که این معیار برترى در عرصه تقسیمات بیت المال و...نمىگردد).
2. انصاف: گرچه بعضى انصاف را بالاتر از عدالت دانستهاند و در مواردى که حکم عادلانه، چهره زیبایى از خود به جاى نمىگذارد به سوى انصاف مىروند، اما در روایات اسلامى همه عدالت، انصاف با دیگران است. معیار عینى انصاف با دیگران جایگزینى شخص عامل و داور به جاى طرف دیگر است. اگر آنچه براى خود درست دانستى براى دیگران نیز بپسندى و آنچه براى دیگران بد مىدانى براى خود نیز بد بدانى. این نکته زمینه انصاف را محقق مىسازد. پیامبر گرامى اسلام مىفرمایند: «أحِب لِلناسِ ما تُحِبُّ لنفسک تکن أعدل الناس».
[32] «براى مردم بخواه آنچه را براى خود مىخواهى تا عادلترین مردم باشى.»
و در کلامى مشابه، امیر مؤمنان(ع) مىفرمایند: «أعدل السِّیرَْ أن تعامل الناس بما تحبّ أن یعاملوک به».
[33] «عادلانهترین روش آن است که با مردم به گونهاى معامله کنى که دوست دارى آنان با تو چنان کنند.»
براستى اگر این انصاف در عرصه جامعه عملى شود، چقدر جلوه عدالت دیدنى و جالب خواهد شد. کسانى که در مصدر وضع قانون هستند، در مصدر قضاوت و اجراى حکم قرار دارند و در سطح کلان به توزیع امکانات و موقعیتها و تصمیم گیریهایى این چنین نشستهاند. اگر واقعاً خود را به جاى دیگران بگذارند چنین قضاوت و حکمى را براى خود مىپسندند و آیا رسیدن به این مقام از عدالت، کار آسانى است؟ امیرمؤمنان مىفرماید: «فالحقُّ أوسع الاشیأ فى التَّواصُف و أضیقُها فى التَّناصف».
[34] «حق فراخترِ چیزها است که وصف آن گویند و مجال آن تنگ اگر خواهند از یکدیگر انصاف جویند.»
از سوى دیگر، آیا تئورى عدالت جان رالز، فیلسوفِ مطرح و معاصر و استاد دانشگاه هاروارد، با عنوان «عدالت به مثابه انصاف» جز آن است که در نهایت به دو نکته پیش گفته اشاره کرده است؟!
3. بهرهمندى و استغناى عمومى: عدالتورزى در میان مردم به جاى اینکه مردم را به دو گروه «خواص بهرهمند» و «عوام محروم» تبدیل کند موجب بىنیازى همه مردم خواهد شد.
امام باقر(ع) فرمودند: «اًِّنَّ الناس یستغنون اًّذا عدل بینهم».
[35] «وقتى در میان مردم عدالت برقرار شود آنان بىنیاز مىگردند.»
مشابه این کلام نیز در ضمن کلامى مفصل از امام کاظم(ع) نقل گردیده است:«خداوند هیچ یک از انواع اموال را وانگذاشته است و آن را تقسیم کرده و هر صاحب حقى را حق خویش داده است; چه خواص و چه عوام، فقرا و مساکین و هر قشرى از اقشار مردم.»
آنگاه فرمود: «لَوْ عُدِلَ فى الناس لاَضْستغنُوا».
[36] «اگر در میان مردم عدالت استوار شود، بىنیاز مىگردند.»
آرى، به صورت «عکس نقیض» مىتوان گفت: اگر در میان مردم فقر و محرومیت وجود دارد و جامعه به دهکهاى متعددى تقسیم شود که دهک محروم عشرى از اعشارى توانمندى و ثروت دهک برخوردار را نیز بر خود اختصاص ندهد. سفرههاى نان خالى آنان و سفرههاى الوان و رنگارنگ اینان برقرار باشد، نشانگر آن است که عدالت جارى نشده است و این معیارى روشن و عینى است.
4. توجه به ویژگى مجرى عدالت: عدالت هر قدر هم که شیرین باشد و قانون آن هر قدر هم که به صورت مشخص و معیّن به موارد جزئى بپردازد آنکه باید آن را اجرا کند اهمیت ویژهاى دارد; چرا که قانون خوب را مجرى بد به فراموشى مىسپارد و یا تحریف مىکند و وارونه جلوه مىدهد. اهتمام اسلام بر حاکم عادل مىتواند به این دلیل باشد که بدون داشتن عدالت، حاکم نمىتواند مجرى عدالت اجتماعى باشد.
در کلام امیرمؤمنان آمده است که: «فاًّنَّ الوالىَ اًِّذا اخْتَلَفَ هَواهُ، مَنعَهُ ذلک کثیراً مِنَ العدل».
[37] «هنگامى که والى و حاکم اهوأ مختلفى در سر داشته باشد، او را بشدت و کثرت از عدالتورزى دور مىکند.»
اجراى عدالت بقدرى مشکل است که سرمایه معنوى فراوانى را مىخواهد. افرادى کهتقواى در حد معمول دارند، از پس این کار بر نمىآیند. وظیفه امامان و رهبران عدالتگستر سنگینتر است. آنان باید از حرام و شبهه و حتى از حلال نیز بپرهیزند. نه تنهامقام عدالت، که منزل ورع و زهد را نیز باید به دست آورند. حضرت امیر(ع) در اینزمینه مىفرماید: «اًِّنَّ الله تعالى فرض على أئمِّْ العدلِ أَنْ یقَدِّرُوا أَنفسهمْ بِضَعَفَِْ النّاس».
[38] «خداوند بر پیشوایان عدل واجب کرده است که زندگى شخصى خود را در حد مردم مستضعف تقدیر و تنظیم کنند.»
عدالتگسترى از کسى ساخته است که با تمام وجود آن را قبول داشته باشد و بر راههاى آن نیز آگاه شود. کسانى که به خاطر مصلحت و موقعیت و از روى جبر زمان، عدالتخواه شدهاند، نمىتوانند مجرى خوبى براى عدالت اجتماعى باشند. امام کاظم(ع) فرمودند: «لا یَعدلُ اًّلاّ مَنْ یُحْسِنُ الْعَدْلِ».
[39] «کسى مىتواند عدالت را اجرا کند که آن را به بهترین وجه اجرا کند» یا به بهترین وجه بشناسد
[40] و یا با تمام وجود آن را نیکو شمارد.
از سوى دیگر، تنها کسى مىتواند اقامه امر الهى کند و در مسیر اجراى عدالت موفق باشد که از اوصاف زشتى، چون «زدوبند»، «دنائت وپستى» و «پیروى مطامع» برحذر باشد، که حضرت امیر(ع) فرمود: «لا یُقیمُ أَمرَاللّْهِ سُبحانهُ اًِّلاّ مَنْ لا یُصانعُ و لا یُضارعُ و ل یَتَّبع الْمطامعَ».
[41] «فرمان خدا را بر پا ندارد جز کسى که در حق مدارا نکند و خود را خوار نسازد و پى طمعها نتازد.»
عدالتى که آن آثار را در جامعه به بار مىآورد و مجرى این چنینى اجراى آن را در جامعه برعهده دارد و شرایط فهم و اجراى آن را در سطح عموم جامعه بخوبى رعایت کند، به یقین شیرینتر از شهد شیرین و نرمتر و خوشبوتر از مشک و عنبر است.
[42] بالاترین ملکات اخلاقى است
[43] و افضل الفضائل است.
[44] عدالتورزى ساعتى را بالاتر از عبادت هفتاد ساله قرار مىدهد
[45] و حتى آن را از جود و بخشش نیز اشرف و افضل مىسازد
[46] و عمل مجرى آن (امام عادل) در یک روز ر از عبادت عابدى که صدوپنجاه سال عبادت کند برتر مىسازد
[47] و وى را به نزدیکترین جایگاه نسبت به پروردگار عالم در روز قیامت قرارمىدهد.
[48]
اسوه عدالت در اندیشه دینى اسلام، تنها نسخه مکتوب نیست. تنها در وجود لفظى و وجود کتبى خلاصه نشده است. رهبران معصوم ما تجسّم واقعى حقیقت اسلام در زمان خود بودهاند. امیرمؤمنان که خود امکان اداره حکومتدر سالیان محدود به دست آورد، زیباترین چهره عدالت اجتماعى را به نمایش گذاشت; به گونهاى که گفتند به خاطر شدت عدالت در محراب عبادت کشته شد. در زندگى شخصى، زندگى فرزندان و نزدیکان، در عرصه قضایى، در عرصه سیاسى و اقتصادى جامعه، به بهترین وجه چهره عدالت را مجسم ساخت. او پوشاکى تن آزار و خوراکى دشوارخوار داشت و به همین جهت مورد اعتراض اصحاب قرار گرفت
[49] ولى هرگز از این سیره کنارهگیرى نکرد. وى در معرفى خود، در مصدر حکومت تمام کشور پهناور اسلامى فریاد برآورد که: امام شما از دنیا به دو جامه فرسوده و دو قرص نان بسنده کرده است،
[50] با اینکه خود مىگفت: مىدانستم چگونه عسل پالوده و مغز]درروز[ گندم و بافته ابریشم به کار برم. ولى همراهى با محرومانى که احتمالاً در اقصى نقاط کشور اسلامى حسرت گرده نانى را ببرند و سیر نخوابند را بر هواى نفس ترجیح مىداد و ب صراحت مىفرمود: آیا راضى شوم که به من امیرالمؤمنین بگویند ولى با آنان در مشکلات روزگار شریک نشوم و در سختى زندگى نمونهاى براى آنان نباشم؟!
[51]
حضرتش در مسأله عدالت اجتماعى و مساوات با دیگران، تنها به زندگى شخصى خویش نمىنگریست، بلکه فرزند و برادر و... را نیز مراقبت مىکرد و بر طبق آیه شریفه (...قُوا أنفسکم و أهلیکم ناراً...)
[52] پس از خود از «اهل» مراقبت مىکرد.
در نامهاى به یکى از کارگزاران خود از سأ استفاده و اسراف کارى وى نسبت به بیتالمال انتقاد کرد و نوشت: به خدا سوگند اگر حسن و حسین مثل عمل تو را انجام داده بودند، از من روى خوش نمىدیدند و از سوى من به آرزوى خویش نمىرسیدند تا آنکه حق از آنان بازستانم و اثر ظلم پدید آمده را باطل کنم.
[53] شیوه برخورد ایشان با عقیل که در اثر ندارى و گرسنگى فرزندانش به تیرگى گراییده بودند، مشهور است.
[54] یاران و همراهان خلیفه قبل نیز از این عمومیت و شمول در عرصه عدالت ناخرسند بودند و تقسیم مساوى بیتالمال را برنتافتند و به حضرت امیر(ع) شِکوه بردند. آنان را نظر آن بود که براساس سبقت در جهاد و اسلام و نژاد عربى، سهم بیت المال متفاوت باشد و امکانات دولت همچنانکه در دوره عثمان و عمر تقسیم مىشد، تقسیم شود. حضرت امیر(ع) فرمود: اگر این بیت المال مال و حال]اینگونه رفتار نکنم[شخصى خودم بود نیز به تساوى تقسیم مىکردم، پس چگونه آنکه مال، مال خداست.
[55]
وى بر تساوى همه در برابر قانون تأکید مىکرد. به فرزندانش توصیه کرد که در قصاص قاتل وى فقط به او بسنده کنند و آنهم فقط یک ضربه در برابر یک ضربهاى که وى وارد ساخته است.
[56]
به اجراى عدالت توسط کارگزاران حساس بود و از ظلم آنان به کمترینِ مردم، از جهت حمایت و موقعیت اجتماعى، بر مىآشفت و با شدت برخورد و سخت تهدید مىکرد.
[57]
در حقیقت چهره مجسم عدالت اسلامى روشنتر از آثار مکتوب و ملفوظ اسلامى برارزش والاى این محور اساسى اداره جامعه دلالت دارد و جایگاه رفیع و بىبدیل آنرامىنماید.
امام خمینى و مباحث مفهومى در حوزه عدالت اجتماعى امام خمینى در تعریف عدالت به مفهوم لغوى و ریشه آن بسنده کردهاند و مىنویسند:«بدان که عدالت عبارت است از حد وسط بین افراط و تفریط و آن از امّهات فضایل اخلاقیه است.»
[58]
و در کلامى دیگر به فطرى بودن عدالت در سرشت انسان پرداختهاند:فطرتاً در مقابل قسمت عادلانه خاضع است و از جور و اعتساف فطرتاً]انسان[« گریزان و متنفّر است. از فطرتهاى الهیه که در کمون ذات بشر مخمّر است حب عدل و خضوع در مقابل آن است و بغض ظلم و عدم انقیاد در پیش آن است اگر خلاف آن را دید بداند در مقدمات نقصى است.»
[59]
چون عدالتخواهى و عدالت گسترى امرى فطرى است، مرور زمان آن را کهنه نمىکند و اصلى دایمى و مستمر محسوب مىشود:«اجراى قوانین بر معیار قسط و جلوگیرى از ستمگرى و حکومت جائرانه و بسط عدالتِ فردى و اجتماعى ومنع از فساد و فحشا و کجروىها و آزادى بر معیار عقل و عدل و استقلال و خودکفایى و جلوگیرى از استعمار، استثمار و استعباد، و حدود و قصاص و تعزیرات بر میزان عدل... و صدها از این قبیل چیزهایى نیست که با مرور زمان در طول تاریخ بشر و زندگى اجتماعى کهنه شود.»
[60]
جداى از فطرى و دایمى بودن عدالت اجتماعى توجه به عمومى بودن عدالت، به طورى که گستره آن همه افراد جامعه را بگیرد.
اجراى آن براى همه على السویه باشد و توجه به فایدهمندى آن براى اقشار محروم مورد توجه ویژه ایشان بوده است:«در جمهورى اسلامى براى فقرا فکر رفاه خواهد شد. مستمندان به حقوق خودشان مىرسند. عدالت الهى سایهمىافکند.»
[61]
«عدالت اسلامى را مىخواهیم در این مملکت برقرار کنیم. یک همچو اسلامى که در آن عدالت باشد. اسلامى که در آن هیچ ظلم نباشد. اسلامى که آن شخص اوّل با آن فرد آخر همه على السوأ در مقابل قانون باشد.»
[62]
«در اسلام نژاد، گروه، دستهجات و زبان و اینطور چیزه مطرح نیست. اسلام براى همه است و به نفع همه.»
[63]
از بیانات بالا روشن مىشود که اصل عدالت اجتماعى یک واقعیتى است که ریشه در فطرت دارد و در عرصههاى مختلف سیاسى، قضایى، اجتماعى و اقتصادى جارى مىشود و نه تنها عدالت میان رعیت که عدالت میان حاکم و رعیت نیز باید رعایت شود. دانه درشتها و دانهریزها در اجراى عدالت یکسان هستند; به ویژه در عرصه قضا که مساوى بودن، سیره امیرمؤمنان (ع) و بزرگان دینى مااست.
ریشه عدالت اجتماعى از نگاه امام خمینى (ره) اسلام دین فطرى است و احکام فطرى بیشتر به صورت اوامر ارشادى و یا مولوى، از جانب شارع مقدس طرح گردیده است و در این میان ارتباط بین عقاید و اوامر شرعى را نیز نباید نادیده گرفت.
آنچه با عنوان ارتباط جهانبینى و ایدئولوژى در نظر بعضى از متفکّران معاصر مطرح شده است. امام بر این اساس بحث عدالت ر متخذ از توحید مىدانند.
«انقلاب اسلامى بر مبناى اصل توحید استوار است که محتواى این اصل در تمام شؤون جامعه سایه مىافکند...
همه امتیازها لغو مىشود، فقط تقوى و پاکى ملاک برترى است. زمامدار با پایینترین فرد جامعه برابر است و ضوابط و معیارهاى متعالى الهى و انسانى مبناى پیمانها و یا قطع روابط است.»
[64]
بحث فوق مبتنى بر اعتقاد به وحدت معبود است. خداوند یکتا به عالم تشریع و تکوین عادلانه حکم کرده است و قوانین تشریعى و تکوینى او اقتضاى عدالت را دارد. در عبارت زیر نیز به طور صریح عدالت اجتماعى را از عدالت الهى مىدانند:«بحث عدالت همان بحث صفت حق تعالى است براى اشخاصى که چشم دارند، بحث عدالت هم مىکنند. بحث عدالت اجتماعى هم به دست آنهاست. حکومت هم تأسیس مىکنند. حکومتى که حکومت عادله باشد.»
[65]
جالب است که امام خمینى (ره) اصل عدالت را هدف برپاداشتن حاکمیت و برپاداشتن حاکمیت را هدف احکام شرعى مىدانند; یعنى در مطلوبیت سنجى این سه مورد احکام مطلوب بالعرض، دولت و حکومت مطلوب بالذات و اجراى عدالت و بسط آن مطلوب اصیل است:«نهاد حکومت آن قدر اهمیت دارد که نه تنها در اسلام حکومت وجود دارد، بلکه اسلام چیزى جز حکومت نیست و احکام شرعى قوانینى است که یکى از شؤون حکومت است. بدین ترتیب حاکمیت اسلامى و بسط عدالت مطلوب بالذات و احکام مطلوبات بالعرض هستند که مقصود از آنها اجراى حکومت است.»
[66]
دیدگاه فوق مىتواند زمینهساز طرح قاعده عدالت به عنوان یک قاعده حاکم فقهى باشد; به طورى که اگر در فهم و اجراى احکام فرعى دیگر تعارضى با قاعده عدالت پیدا شد، در مقام تعارض قاعده عدالت مقدم شود و در عرصه عمل نیز مزاحم قاعده عدالت محذوف گردد. استاد مطهرى به این نکته توجه داشته و از عدم حضور قاعده عدالت در فقه اظهار تأسف کرده است:«اصل عدالت با همه اهمیت آن در فقه، مورد غفلت واقع شده است و در حالى که از آیاتى چون (و بالوالدین احسانا) و (و أوفوا بالعقود) ; عموماتى در فقه به دست آمده است. ولى با این همه تأکیدى که قرآن کریم بر روى مسأله عدالت اجتماعى دارد، مع هذا، یک قاعده و اصل عام در فقه، از آن استنباط نشده است. و این نکته سبب رکود فکر اجتماعى فقهاى ما گردیده است.»
[67]
«عدالت تنها یک حسنه اخلاقى نیست، بلکه یک اصل اجتماعى بزرگ است و اسلام به آن فوقالعاده اهمیت داده است.»
[68]
همچنان که گفته شد اهتمام اسلام به شرایط حاکم و لزوم عدالت در وى در جهت تضمین اجراى عدالت اجتماعى در جامعه است و اصولاً مناصب اجتماعى هر چه حساستر مىشوند شرط عدالت در مجرى آن به تناسب مهمتر و دقیقتر مىگردد.
امام خمینى (ره) از کسانى هستند که به این مهم توجه جدى داشته و براى منصب افتأ و مرجعیت در این زمینه فتواى ویژهاى دارند. ایشان نه تنها عدالت را شرط مرجعیت مىدانند، بلکه وَرِع بودن را نیز لازم مىدانند و عدم اقبال به دنیا را نیز شرط وى - به صورت احتیاط واجب - مىدانند.
[69] به تعبیر دیگر مرجع تقلید مردم از حرام، از شبهه و حتى از حلال نیز باید اجتناب کند و به حداقل زندگى دنیایى اکتفا نماید. روشن است که رهبرى دولت اسلامى شأنى است که نباید تفاوتى در این شرط با مرجع تقلید داشته باشد; چرا که امکانات و تصمیمگیرىهاى حاکم اسلامى بسى گستردهتر است و آثار زیانبار دنیاگرایى حاکم به مراتب بیشتر است.
سیره عملى امام خمینى (ره) نسبت به عدالت فردى و اجتماعى بدون تردید زندگى شخصى امام خمینى در دوران رهبرى و مرجعیت، مصداق بارزى از پیروى امام على و دستورات دینى بود. زندگى ایشان هرگز قابل مقایسه با زندگى رهبران و رییس جمهورهاى کشورهاى دیگر نبود. با اینکه به لحاظ خانوادگى، امام اجداد متمول داشتند ولى با اختیار خود، از امکانات شخصى، از امکانات وجوهات و از امکانات دولتى استفاده غیرمتعارف نمىکردند. بهرهمندى ایشان از امکانات زندگى در حدّ پایینتر از یک زندگى معمولى بود.
منزل شخصى ایشان در قم، در نجف و در تهران نشان مهمى است از این مسأله. ایشان در نجف کولر نداشتند و براى هوا خورى و استراحت از نجف به کوفه نیز نمىرفتند و مىگفتند: «آیا من مىتوانم به کوفه بروم در حالى که بسیارى از مردم ایران در سیاهچالها به سر مىبرند؟!»
[70] خانه امام در تهران، پس از آنکه از بیمارستان قلب مرخص شدند، خانهاى اجارهاى در منطقه دربند تهران بود، امام به خاطر موقعیت منطقه و سنگى بودن نماى دیوارهاى خانه از آنجا رفتند و به منزلى در جماران آمدند که مجموعه دفتر و منزل امام صدوشصتمتر بود.
[71]
البته گاهى اوقات امکانات پنهان به گونهاى است که بار مالى وسیعى را بر بیتالمال تحمیل مىکند ولى اسم و عنوان آن به عنوانهاى دیگر است. امام از این نوع امکانات نیز پرهیز داشتند. حضور پنهان و مستمر در تفرجگاههاى نظامى، شهرهاى زیارتى و... در زندگى امام وجود نداشت.
غذاى امام نیز ساده و به روایت آشپز ایشان صبحانه نان و پنیر و چاى و ناهار معمول آبگوشت و شام هم کمى غذاى سرد میل مىکردند.
[72] نسبت به نزدیکان حسّاس بودند و آنان را از مسافرتهاى غیرضرور به خصوص به خارج از کشور و احیاناً حج و عمره نهى مىکردند. فرزند ایشان هیچ سمت ویژهاى را در حکومت به عهده نگرفت. هنگامى که بنىصدر به امام نامه نوشت و مرحوم حاج سیداحمد خمینى را براى نخستوزیرى پیشنهاد کرد فرمودند: «بنا ندارم اشخاصى منسوب به من متصدى این امور شوند.»
[73]
امام از حکومت هزار فامیل احتراز داشتند و به حق نگذاشتند زمینههاى فامیلبازى در حکومت باب شود. بعضى از منسوبین ایشان که در دولت سِمتى داشتند، غالباً داراى سمتهاى درجه چندم و براساس حد لیاقت و توانایى خودشان بود.
یکى از مسائل مهم در اجراى عدالت اجتماعى آن است که توزیع امکانات و مناصب براساس استحقاق و شایستگى باشد نه براساس قرب و بعد به امام.
تقسیم شهریه امام در نجف از این ویژگى برخوردار بود. یکى از بزرگان نجف مىگفت:«لم یسبقه سابق و لم یلحقه لاحق» تا به حال نجف مثل امام را به خود ندیده است; زیرا سایر مراجع امتیازاتى را براى دیگران قایل بودند که گاهى این امتیازات جنبه مادى و تبلیغاتى داشت ولى اصلاً این معنا در نظر امام نبود. ولى آن شهریه کلانى که امام مىداد به تمام افراد یکنواخت مىداد و هیچ تمیزى براى کسى بر دیگرى قائل نبود.
[74]
پس از پیروزى انقلاب نیز امام هرگز خود را یک محور اساسى در قضاوت نسبت به دیگران نمىدیدند و به خاطر این که کسى به ایشان اهانت کرده بود او را از امکانات عمومى محروم نمىکردند. بعضاً نیز نیاز این افراد را به طور خاص برطرف مىکردند.
[75] درباره یکى از گروههاى سیاسى خاطره زیر شنیدنى است:یک شب منزل حاج احمد آقا بودیم، امام بدون اینکه از کسى اسم ببرند، گفتند: اینه آدمهاى بدى نیستند آدمهاى مسلمان خوبى هستند. یکى از آقایان مىخواست تحریک کند، گفت اینها روحانیت را قبول ندارند امام فرمودند: روحانیت را قبول دارند شماها را قبول ندارند. آن آقا گفت: شخص شما را قبول ندارند. امام فرمودند: قبول نداشته باشند من که اصول دین نیستم!
[76]
امام در عمل تساوى فرد اول مملکت و افراد عادى را در برابر قانون نشان دادند. یکى از یاران امام این خاطره را از ایشان نقل کرده است: یکى از اهالى خوزستان که در اثر جنگ آواره شده بود، از امام به دادگسترى تهران شکایت مىکند. قاضى هم احضاریه صادر مىکند که: آقاى روح الله مصطفوى به این شعبه مراجعه کنید; احضاریه به دست امام مىرسد. امام مىفرماید: اگر قرار است که من به دادگاه بروم مىروم. جالب این است که امام در مورد قاضىاى که ایشان را احضار کرده بود تأکید کرده بودند که با او برخوردى نشود. آقاى اردبیلى مىگفت: امام مدتى بعد از من سؤال کردند برخوردى با آن قاضى نشد؟ او به وظیفهاش عمل کرده است. مبادا شغلش را عوض کنید، جایگاهش را هم نباید تغییر دهید.
[77]
*. مدرس حوزه و عضو هیئت علمى دانشگاه تربیت مدرس.
**. تعریف ایشان از عدالت در ادامه به تناسب بحث خواهد آمد.
پى نوشت ها:
[1] افلاطون، جمهور، ترجمه فؤاد روحانى، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1348، ص236
[2] ارسطو، سیاست، ترجمه: حمید عنایت، تهران، انتشارات آموزش انقلاب اسلامى، ص132
[3] ر.ک.به: خداوندان اندیشه سیاسى، مایکل به، فاستر، ترجمه: جواد شیخ الاسلامى، ج1، ص471
[4] ر.ک.به: سیدصادق حقیقت، اصول عدالت سیاسى، نقد و نظر، سال سوم، ش2و3، ص375
[5] ر.ک.به: محمدحسین جمشیدى، نظریه عدالت از دیدگاه فارابى، امام خمینى، شهید صدر، تهران، پژوهشکدهامامخمینى، ص20
[6] ویلیام تى بلوم، نظریههاى نظام سیاسى، ترجمه: احمد تدین، تهران، آران، 1373، ص780 و جان رالز،عدالتانصاف و تصمیمگیرى عقلانى، ترجمه: مصطفى ملکیان، نقد و نظر، سال سوم، شماره دوم وسوم، ص82
[7] ابوالحسن ماوردى، الاحکام السلطانیه و الولایاْ الدینىْ، قم، مکتب الاعلام الاسلامى، ص6 و17
[8] ر.ک.به: باقر شریف قریش، نظام الحکم و الادارْ فى الاسلام، ص219
[9] المحلّى، ابن حزم اندلسى، کتاب الاًّمامْ، ج6، ص362
[10] خواجه نظام الملک، سیر الملوک، تهران، انتشارات علمى - فرهنگى، 1372، ص11
[11] شهید مرتضى مطهرى، بررسى اجمالى مبانى اقتصاد اسلامى، قم، انتشارات صدرا، ص16
[12] پیشین، ص172
[13] شهید مرتضى مطهرى، بیست گفتار، قم، انتشارات صدرا، ص142
[14] ابن منظور، لسان العرب، بیروت، داراحیأ التراث العربى، ج9، ص83 ، واژه «عدل».
[15] فخرالدین طریحى، مجمع البحرین، قم، اسماعیلیان، ج2، واژه «عدل».
[16] راغب اصفهانى، معجم مفردات الفاظ القرآن، صص 336 و 337، واژه «عدل».
[17] سیدمحمدحسین طباطبایى، المیزان فى تفسیر القرآن، تهران، دارالکتب الاسلامىْ، ج12، ص354
[18] سیدمحمدباقر صدر، اقتصادنا، دارالتعارف، بیروت، ص303
[19] نحل: 80
[20] بقره: 194
[21] مائده: 8
[22] نسأ: 58
[23] نسأ: 3
[24] انعام: 152
[25] نهج البلاغه، تحقیق و تصحیح: صبحى صالح، کلمه 237
[26] بحارالانوار، ج75، ص344 به نقل از میزان الحکمه، محمد محمدى رى شهرى، قم، دفتر تبلیغات اسلامى،ج6، ص83
[27] نهج البلاغه، نامه 53
[28] شیخ مفید، الاختصاص، ص337 به نقل از محمدرضا حکیمى، الحیاْ، ج5، ص125
[29] الحیاْ، ج5، ص125
[30] پیشین، ص128; المناقب; ج2، ص110
[31] الکافى، ج8، ص182
[32] کنز العمال، ح44154 به نقل از میزان الحکمه، ج6، ص89
[33] میزان الحکمْ، ج6، ص89
[34] نهج البلاغه، خطبه 216
[35] مستدرک الوسائل، ج2، ص267 به نقل از میزان الحکمه، ج6، ص83
[36] محمد بن یعقوب کلینى، اصول کافى، تهران، دارالکتب الاسلامىْ، ج1، ص542
[37] نهج البلاغه، نامه 59
[38] همان، خطبه 209
[39] اصول کافى، ج1، ص542
[40] ر.ک.به: ترجمه محمدرضا حکیمى از روایت فوق: نقد و نظر، سال سوم، شماره 2و3، ص36
[41] نهجالبلاغه، قصارالحکم، 110
[42] «العدل أحلى من الشهد و اَلْینُ من الزبد و أطیبُ ریحاً من المسک». (امام صادق7)، میزان الحکمه، ج6، ص79
[43] على(ع): «العدل أفضل سجىًَْ»، آمدى، غررالحکم و دررالکلم، ترجمه و شرح آقا جمال خوانسارى، تهران،انتشارات دانشگاه تهران، ج1، ص240
[44] على(ع): «الانصاف أفضل الفضائل»، پیشین، ج1، ص203
[45] النبى(ص): «عدل ساعْ خیر من عبادْ سبعین سنْ قیام لیلها و صیام نهارها»، بحارالأنوار، ج75، ص352
[46] على(ع): «العدل یضع الامور مواضعها و الجود یخرجها من جهتها و العدل سائس عام و الجود عارض خاصفالعدل اشرفهما و افضلهما». نهج البلاغه، حکمت 437
[47] النبى(ص): «لعمل الامام العادلِ فى رعیَّتهِ یوماً واحداً أَفضلُ منْ عبادِْ العابدِ فى أَهلهِ مِأََْ عامً و خمسینَ» أبىعبید، الأموال، ص39، به نقل از باقر شریف القریشى، النظام السیاسى فى الاسلام، ص62
[48] على(ع): «فاعلم ان افضل عبادالله عندالله امام عادل هدى و هدى...» نهج البلاغه، خطبه 164
[49] «یا امیرالمؤمنین هذا أنت فى خشونِْ مَلْبَسِک و جُشُوبِْ مأکلِکَ». همان، خطبه 209
[50] «ألا و اًّنَّ اًّمامکم قد اکتفى من دنیاه بطمْرَیْهِ و من طُعمِهِ بقُرصَیْه». نهج البلاغه، نامه 45
[51] «أأقْنَعُ مِنْ نفسى بأَنْ یُقال هذا أمیرالمؤمنین و لاأشارکُهُم فى مکارهِ الدَّهرِ أوْ أکون أسْوًَْ لهم فى جُشُوبَِْالْعَیْشِ». همان.
[52] التحریم: 6
[53] «و الله لو أنَّ الحسن و الحسین فعلا مثل الذى فعلت ما کانت لهما عندى هوادْ و لا ظفرا منى باًّرادًْ حتى آخذالحق منهما و أزیح الباطل عن مظلمتهما». نهج البلاغه، نامه41
[54] ر.ک.به: نهج البلاغه، خطبه 126
[55] «لوکان المال لى لَسَوّیْتُ بینهم فکیف و اًّنما المال مال الله»، همان.
[56] «اَلا لایقتلنَّ بى اًّلا قاتلى، اُنظروا اًّذا أنامت من ضربته هذه فاضربوا ضربْ بضربْ و لا تمثّلوا بالرجل» نهجالبلاغه، نامه47
[57] ر.ک.به: نهج البلاغه، خطبه 27 و نامه 43و20
[58] امام خمینى، شرح حدیث جنود عقل و جهل، تهران، انتشارات عروج، ص145
[59] امام خمینى (ره)، چهل حدیث، ص113
[60] صحیفه امام، مجموعه سخنرانىها و بیانات امام خمینى، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى (ره)،ج21، ص405
[61] صحیفه نور، مجموعه سخنرانىها و بیانات امام خمینى، تهران، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاداسلامى، چاپ اول، ج 5، ص279
[62] همان، ج9، ص42
[63] همان، ص3
[64] صحیفه نور، ج3، ص237
[65] امام خمینى (ره)، تفسیر سوره حمد، قم، انتشارات آزادى، ص121
[66] امام خمینى، کتاب البیع، قم، اسماعیلیان، ج2، ص472
[67] شهید مطهرى، مبانى اقتصاد اسلامى، ص47
[68] پیشین، ص154
[69] «یجب أن یکون المرجع للتقلید عالماً، مجتهداً، عادلاً، وَرِعاً فى دین الله، بل غیر مکب على الدنیا و لاحریصاً علیها و على تحصیلها - جاهاً و مالاً - على الأحوط» امام خمینى، تحریرالوسیله، ج1، ص7، مسأله سوماجتهاد و تقلید.
[70] سرگذشتهاى ویژه زندگى امام خمینى (ره) به روایت جمعى از فضلا، خاطره حاج شیخ عبدالعلى قرهى، تنظیممصطفى وجدانى، تهران، پیام آزادى، 1369، ج1، ص11وج5، ص60
[71] همان، ج2، ص84
[72] همان، ج3، ص82
[73] صحیفه نور، ج12، ص26
[74] سرگذشتهاى ویژه از...، ج2، صص149و148
[75] امام خمینى و اندیشههاى اخلاقى، عرفانى (مصاحبههاى علمى)، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امامخمینى، مجموعه آثار، ج13، ص405
[76] همان، خاطره آیت الله موسوى اردبیلى، ص409
[77] همان، خاطره حجْ الاسلام و المسلمین مهدى کروبى، ص542
مقدمه
در عالم واژگان، بعضى از کلمات در سطحى هستند که مورد تقدیس و عنایت همگان قرار مىگیرند و یا به عکس، مورد نفرت و بىمهرى عمومى هستند; به گونهاى که حتى مخالفان واقعى آنها را نیز یاراى اظهار مخالفت نیست.
واژه «عدل» و «ظلم» به طور مطلق اینگونه هستند. عدالت چه ب پسوند فردى و چه با پسوند اجتماعى و سیاسى چیزى نیست که مورد تقدیس و حمایت قرار نگیرد و ظلم نیز در طرف مقابل.
حتى مىتوان گفت «عدالت» در این عرصه، از صدق و آزادى و جود و بخشش نیز گوى سبقت را ربوده است; چرا که مخالفان آزادى با دلایلى آزادى مطلق را نقد مىکنند و صدق وعطا را به صدق و عطاى نیک و بد تقسیم مىکنند، اما کسى عدالت را مقیّد نمىکند و آن را به دو قسم نیک و بد تقسیم نمىنماید. بالاتر آنکه در تقسیمبندى ارزشهاى دیگرى چون صدق و جُود آن را با عدالت مىسنجند و صدقِ قبیح را ظالمانه مىدانند و آن را مورد انکار قرارمىدهند.
پرسش این است که اگر عدالت در چنین مرتبه والا و بلا منازعى قرار دارد دیگر چه جاى بحث و پژوهش است؟ مسأله در باب عدالت چیست که فیلسوفان، متکلّمان و فقیهان و... هر یک در این باره بحثهاى دراز دامنى را پیش نهادهاند و اختلافهاى لفظى و معنوى یافتهاند. چرا مسألهاى به این روشنى در پرده خفا قرار گرفته است و در عرصههاى اجتماعى آنچه بیشتر ابهامآمیز گردیده است عدالت اجتماعى است.
به نظر مىرسد مسأله اصلى در عرصه عدالتِ اجتماعى، بحثهاى مفهومى آن نیست، بلکه مهم تطبیق آن در عرصه تنظیم قواعد جزئى و انطباق آن با واقعیت خارجى است. گاه شخص حکیمى چون ارسطو، که تعریف زیبا و دلفریبى از عدالت دارد،** وقتى به اجراى تعریف مىپردازد، چنان چهره کریهى از عدالت مىنمایاند که در اصل تعریف وى تردید مىدواند; چرا که بعضى از مردم را به حسب طبیعت برده و شایسته بندگى مىداند و از نظام تبعیض نژادى بنام عدالت دفاع مىکند!
این نکته نشانگر آن است که در این بحث نباید به تبیین مفاهیم بسنده کرد، بلکه باید پیش از اهتمام به مفاهیم و تعاریف، به کیفیت استنتاج قواعد و شیوههاى عینى و عملى عدالت اجتماعى پرداخت و دیدگاه دین اسلام و رهبران دینى را در این عرصه جویا شد تا تحقیق بتواند مورد نفى و اثبات محققان قرار گیرد و راهگشاى راهى روشن براى حامیان و مدافعان واقعى عدالت در عرصههاى مختلف اجتماعى باشد. اما به ناچار در ابتدا گذرى کوتاه به مفهوم عدالت در دیدگاه فیلسوفان سیاسى و در اندیشه دینى خواهیم داشت.
مفهوم عدالت در نگاه اندیشوران مغرب زمینافلاطون عدالت را این گونه تعریف مىکند:«هر فرد در شهر باید یک کار داشته باشد; یعنى کارى که طبیعت او براى آن استعداد خاصى داشته باشد... پرداختن به کار خود و پرهیز از دخالت در کار دیگران عین عدالت است. عدالت این است که انسان فقط باید به کار خودبپردازد.»
[1]
افلاطون ضمن عطف توجه به عدالت در عرصه مشاغل و فعالیتهاى انسانى، آن را با - امرى واقعى - سرشت و طبیعت انسان گره مىزد و بیش از آنکه از نگاه دولت و جامعه به آن بپردازد، از نگاه فرد آن را تعریف مىکند.
ارسطو حوزه عدالت راتوسعه مىدهد و نه تنها آن را درباره «کسان» که درباره «چیزهاى آنان» نیز مىداند، از سوى دیگر، به مسأله «برابرى در وضعیت برابر» که نتیجه منطقى «پرداختن به کار متناسب با استعداد هر کس» است تصریح مىکند و مىنویسد:«در سیاست، نیکى جز دادگرى نیست که صلاح عامه بدان وابسته است.
اجماع مردان بر این است که دادگرى از برابرى بر مىخیزد و نیز همه ایشان بر آناند که دادگرى هم کسان و هم چیزهاى آنان را در بر مىگیرد و از اینرو کسان برابر باید چیزهاى برابر داشته باشند.»
[2] در اندیشه سیاسى کلاسیک، عدالت امرى محورى است و فطرى و ناشى از حسّ مشترک و معطوف به عدالت توزیعى است.
در قرون وسطى، دیدگاههاى جدیدى در عرصه عدالت مطرح گردید که معطوف به قدرت بود. ماکیا ولى از کسانى است که اصل را بر قدرت دولت قرار داد و عدالت را به عنوان امرى اخلاقى و حاشیهاى دانست که مصلحت و فضیلت کیفیت آن را مشخص مىکرد.
عدالت، فضیلت و مصلحت همه براى حاکم نسبى شد; به طورى که بتواند قدرت خود ر حفظ کند
[3] ولى در عصر روشنگرى، باتوجه به تغییر گفتمان غالب از وظیفه دولت به حقوق مردم بیش از آنکه به بحث عدالت اجتماعى پرداخته شود به حقوق مردم پرداخته شد و به قرارداد اجتماعى عنایت ویژهاى در فلسفه سیاسى معطوف گردید.
در این دوران فیلسوفان تعاریف متعددى ارائه کردند که از جمله هابز عدالت را «اجراى تعهداتى که فرد از روى نفعطلبى به اجراى آنها رضایت داده است»، دانست و هیوم عدالت ر تأمین منافع متقابل مىخواند.
[4] کانت با نگرشى اخلاقى، به عدالت مىنگریست و آ ن را براساس عقلانیت تفسیر مىکرد که جنبه الهى و آسمانى ندارد. سوسیالیزم و کمونیزم نیز عدالت را در عرصه توزیع، مساوى ثروت و نفى مطلق مالکیت (در دیدگاه کمونیزم) مىداند. افراد دیگرى چون نوزیک عدالت را براساس استحقاق، هایک نظم خود انگیخته، و رالز به مثابه انصاف معرفى مىکند.
[5] فرد اخیر که در عرصه مباحث فلسفى عدالت کارشایستهاى انجام داده است و در کتاب احیاگر فلسفه سیاسى در نیم قرن اخیر شده است، در تعریفA Theory of justTic عدالتمىنویسد:«عدالت آن است که نخست هر شخصى حقى برابر، براى برخوردارى از آزادىهاى اساسى، مشابه آزادى دیگران را دارد. دوم نابرابریهاى اجتماعى و اقتصادى را باید بگونهاى ترتیب داد که الف: به طور معقول به نفع هر فرد باشد ب: با مقام و موقعیت که به روى همه افراد باز است، بستگى داشته باشد... مفهوم عدالت به عنوان انصاف، مستلزم این است که همه خیرات اوّلیه اجتماعى به طور برابر توزیع شوند مگر اینکه توزیع نابرابر به نفع همگان و امکان رسیدن به موقعیت نابرابر براى همه یکسان باشد.»
[6] وى در مفهوم عدالت، به مسأله برابرى در توزیع امکانات اولیه اجتماعى تأکید کرده است و به عمومیت و شمول آن نیز نظر داشته، اما چون برابرى در شرایط نابرابر را عدالت ندانسته است، از دیدگاه سوسیالیستى کناره گرفته و استثنایى را پذیرفته است که در مواردى که تفاوت استعداد و... وجود دارد توزیع نابرابر باشد ولى نه به طور مطلق بلکه با این قید که هم نفع عمومى در نظر گرفته شود و هم این نابرابرى مشروعیت قانونى نیابد.
عدالت در نگاه اندیشوران مسلماندر میان متفکران مسلمان، عدالت بیش از آنکه به عنوان یک پدیده در اجتماع مورد توجه قرار گیرد، به عنوان وضعى براى حاکم مورد عنایت بوده است. به جاى پرداختن به واقعیت عدالت اجتماعى، به اوصاف شخص عادل یا حاکم عادل پرداختهاند.
ماوردى عدالت را شرط امام مىداند و مىنویسد:عدالت است که در هر فرمانروایى معتبر است و]امام و حاکم[«شرط پنجم عدالت آن است که راستگو، امانتدار، پاکدامن، پرهیزگار، استوار و مطمئن، ایمن در حالت خوشى و ناخوشى و داراى مروت لازم براى جایگاهش در امور دینى و دنیایى باشد. پس هنگامى که این اوصاف در حاکم به نهایت رسید او همان عدالتى را داراست که مىتوان شهادتش را روا دانست و امارت و فرمانروایىاش صحیح است.»
[7]
فلاسفه و فقیهان شیعى و بعضى از اندیشوران اهل سنت به طور مختصر به شرط عدالت، به عنوان یکى از شرایط حاکم اسلامى اشاره کردهاند و در مواردى نیز به تعریف اجمالى عدالت پرداختهاند. فارابى عدالت حاکم را به انصاف ورزیدن با مردم نسبت به خود و خانوادهاش تعریف مىکند.
[8] ابن حزم اندلسى نیز از شرایط امام، اجتناب از کبائر و استتار نسبت به صغائر را ذکر مىکند.
[9]
خواجه نظام الملک عدالت را امرى پدرسالارانه مىداند که پادشاه مانند پدر خانواده باید حق اولاد و فرزندان و رعیت را روا دارد که از طریق سیرت نیکو ورزیدن، توجه و دقت و بررسى در احوال عمال و وزرا و احوال مقطعان و چگونگى رفتار آنان با رعیت، عنایت به احوال قاضیان و خطیبان و محتسبان و شحنه و رییس حاصلشود.
[10] استاد مطهرى از کسانى است که دو مفهوم عدالت و ظلم را در عرصههاى فردى و ب قطعنظر از اجتماع تعریف کرده است:قطع نظر از اجتماع و زندگى اجتماعى نیز عدالت مفهوم دارد; زیرا ظلم مفهوم دارد. مورد ظلم اختصاص به انسان ندارد. نسبت به یک حیوان نیز مىتوان عادل بود و ظالم و این از آن روست که حیوان و همچنین انسان قبل از مرحله زندگى اجتماعى، حقوقى دارد. پس عدالت قطعنظر از اجتماع عبارت است از «اًّعطأُ کلِ ذى حق حَقَّه» یا «عدم تجاوز به حقّ ذى حقّ.»
[11]
اما ایشان به مفهوم عدالت اجتماعى نیز پرداخته و سه تفسیر را نقل مىکند; یکى تفسیر پیش گفته، که به نظر ایشان براساس به رسمیت شناختن حقوق طبیعى است. دوم توازن و رعایت تناسب و تعاون اجتماعى، که از منظر اجتماع به عدالت نگریسته مىشود.
و سوّم: عدالت به معناى تساوى و با همه به طور مساوى رفتار کردن. این مفهوم نیز، عدالت ب مفهوم مارکسیستى و کمونیستى است.
[12] استاد در این بحث با توجه به این که تفسیر سوّم ر تساوى مطلق - حتى در وضعیت استعداد و توانایى نابرابر - مىداند آنرا مورد نقد قرارمىدهد.
[13]
البته بعضى از اندیشوران به ریشه لغوى کلمه عدالت پرداختهاند و تحلیلهاى خود ر متناسب با مفهوم لغوى آن سامان دادهاند. ابن منظور عدل را چیزى مىداند که در نظر انسانه داراى استقامت و راستى باشد.
[14] فخرالدین طریحى
[15] و راغب اصفهانى نیز به نوعى به این مفهوم اشاره کردهاند ولى بر معناى مساوات تأکید بیشترى دارند تا استقامت.
راغب مىنویسد: «عدل»، «عدالت» و «معادله» از الفاظى هستند که مفهوم مساوات ر اقتضا دارند. این کلمات به اعتبار برابرى دو چیز به کار برده مىشود. عِدل در امور محسوس و عَدل در امور معقول به کار مىرود.
[16]
علامه طباطبایى در بیانى جالب، به گونهاى ریشه عدالت را در عدالت فردى و اجتماعى جارى دانسته و تصویر روشنى از این مفهوم ارائه کرده است:«عدل در تعبیرات آنان، لزوم میانهروى و اجتناب از افراط و تفریط است که در حقیقت تفسیر به لازم معناى عدالت است; چرا که حقیقت عدل اقامه مساوات و موازنه میان امور است; به صورتى که به هر کس سهمى را که شایسته است داده شود، عطا گردد.پس همگان در اینکه در موضع مورد استحقاق خود قرار گرفتند، مساوى هستند.
عدل در اعتقاد، ایمان به حق است. عدل در کارهاى انسانها فى نفسه (با صرفنظر از اجتماع) آن است که آنچه را که سعادت وى در آن است انجام دهد و از آنچه شقاوت وى در آن است پرهیز نماید. عدالت در میان مردم آن است که هر شخصى را در جایى که عقل یا شرع یا عرف براى وى استحقاق قائل است، قرار داده شود.»
[17]
باتوجه به آنچه پیش نهادیم، به نظر مىرسد تفاوت بسیارى از تعاریف به خاطر تمایل به تعیین مصداق یا جلوگیرى از سأ استفادههاى تطبیقى از مفهوم عدالت صورت گرفته است و گرنه اصل مفهوم عدالت به معناى استقامت و راستى است و میانهروى و دورى از افراط و تفریط. اگر عدالت به تساوى تعریف شده است یا تساوى در شرایط برابر، براى آن است که این مفهوم مىتواند مصداقى از راستى و استقامت و میانهروى باشد; «اًِّعطأُ کلّ ذى حق حقَّه» که در متون و روایات ما نیز آمده است مصداقى از راستى و استقامت است. انصاف ورزیدن ب مردم، دورى از کبائر، توزیع مساوى امکانات و ثروت، همه به نوعى به استقامت و راستى و میانهروى نظر دارد. با این همه این مفهوم در تطبیق دچار سأ برداشتها و ابهامهاى زیادى است; مثلاً تعبیر «اًِّعْطأُ کلِّ ذِى حق حقَّه» که مورد قبول عدهاى از اندیشوران قرار گرفته است یا «اعطاى برابر در شرایط برابر» را چه کسى باید قضاوت کند. شرایط برابر چیست؟ آی عدالت آن است که کفاشزاده اجازه تحصیل نداشته باشد؟ یا به واسطه درجات و سوابق، بهره و امتیازات بیشتر ببرد. و این حد تا چه مقدار باید رعایت شود. به این جهت باید گفت تعریفى که عمومیت در بهرهورى و شمول و رجوع فایده عمومى در اجراى عدالت را مدنظر دارد، راه را براى سأ استفادههاى تطبیقى بیشتر مىبندد. گرچه در عرصه اجتماع، بهرهورى مساوىِ افرادِ نابرابر ظلم است اما نسبت به خیلى از بهرههاى اجتماعى باید کیف صلاحیتها ر در نظر گرفت; به طورى که نابرابرى یک استثنا باشد و آنهم با دلایلى که آن نیز عادلانه و تعمیمپذیر تلقّى گردد.
این مشکل در مسأله تطبیق عدالت در عرصه اجتماع سبب شده است که اندیشوران معاصر، پیش از آنکه به تعریف عدالت و عدالت اجتماعى بپردازند، مصادیق و فواید و لوازم و آثار آن را بازگو کنند. شهید صدر در این باره مىنویسد:«اسلام که عدالت اجتماعى را از مبادى اساسى براى شکلگیرى خطمشى اقتصادى خود مىداند، عدالت اجتماعى را به مفهوم انتزاعى و دور از واقعیت لحاظ نکرده است و آن را گونهاى طرح نکرده که تفسیرهاى گوناگون را برتابد و آن را به جوامع بشرى، که اختلاف نظریههایى در این زمینه دارند و براساس تلقى آنان از حیات و تمدّن گونهگون مىاندیشند، واگذار نکرده است، بلکه آن را به طور دقیق و منضبط با برنامهریزى و سیاستگذارى معینى یاد کرده است تا بتواند در واقعیتى زنده مجسم شود; واقعیتى که تمام تار و پودش با مفهوم اسلامى عدالت عجین است.»
[18]
اسلام و کیفیت طرح عدالت با توجه به آنچه گفتیم و با عنایت به نصوص دینى، به نظر مىرسد بیش از آنکه در قرآن و احادیث به تعریف عدالت پرداخته شده باشد به ویژگىها، آثار و لوازم آن تأکید شده است.
اصولاً قرآن کریم امر پروردگار را به عدالت بازگو مىکند: (اًّنَّ اللّه یأمرُ بِالعدلِ و الاًِّحسانِ...)
[19] و حتى در برابر تجاوز دیگران مجازات عادلانه را گوشزد مىکند; (... فمن اعْتدى علیکُم فاْعتدُوا بِمِثْلِ ما اعتدى علیکُمْ...).
[20] (...لایَجْرِمَنَّکُم شَنَآن قَومً على أن لاتَعْدِلو اًّعْدِلُوا هُوَ اَقْرَب لِلتَّقوى...).
[21] در قضاوت به قضاوت عادلانه فرمان مىدهد: (... وَ اًّذا حَکَمْتُم بین َ النّاس أنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدل...)،
[22] حتى در روابط خانوادگى محورِ گزینش همسر ی همسران را عدالت مىداند و ازدواج متعدد را براى کسى که از عدالت در میان آنان ناتوان است، ناروا مىشمارد: (فَاًِّنْ خِفْتُمْ أن لاتَعْدِلُوا فَواحِدًَْ...).
[23] و بالاتر آنکه در گفتار و سخن نیز لزوم رعایت عدالت را گوشزد مىکند: (... و اذا قلتم فاعدلوا...)
[24] اما در روایات اسلامى، ضمن اشاره به ویژگى بارز عدالت; «العدل یضع الأُمور مواضعها».
[25] در بیان امیرمؤمنان (ع) به لوازم و آثار آن اشاره شده است که بعضى از آنها این گونه است.
1. عمومیت و شمول: از امام صادق7 نقل شده است که در پاسخ پرسشى از آنچه از همه چیز در زمین وسعت و شمول بیشتر دارد، فرمود: «العدل أوسعُ من الأَرضِ»
[26] عدل از زمین وسعت بیشتر دارد. در کلام دیگرى باز ایشان فرمودند: «ما أوسع العدل»; «چقدر عدل وسیع است.» این نشانگر آن است که هر چه به سمت شمول و عمومیت برویم به عدالت نزدیکتر شدهایم و هر چه از گستره آن بکاهیم و در تخصیص و تبعیض بسر بریم از عدالت دورى گزیدهایم.
امام على(ع) در نامهاى که به مالک دادند و وى را همراه با نامه راهى استاندارى مصر کردند، نوشتند: «و لیکن أحبَّ الأُمور اًّلیک أوسَطُها فى الحقِّ و أعمُها فى العدلِ».
[27] «از میان کارها آنچه که به حق نزدیکتر و در عدالت فراگیرتر است براى تو محبوبتر باشد.»
از پیامبر گرامى و امیرمؤمنان نیز سیره عدالت در تقسیم مساوى بیت المال نقل شده است.
پیامبر(ص) با تعبیر بلند: «اًّنَّ الناس من عهد آدم اًّلى یومنا هذا مثل أسْنانِ المشط».
[28]
مبناى تقسیم فراگیر و عام را فراهم ساخت و امیرمؤمنان وقتى به خاطر تساوى در تقسیم مورد سرزنش و انتقاد قرار گرفت، فرمود: «ألیس کان رسول الله یقسمُ بالسوىّْ بین المسلمین»؟
[29] «آیا این گونه نبود که پیامبر(ص) نیز به طور مساوى بین مسلمانان تقسیم مىکرد؟»
و به تطابق سیره خود با پیامبر اشاره کرد.تعلیل امام على(ع) در برخورد با دخترشان امّ کلثوم که از بیتالمال گردنبند لؤلؤاى ر براى سه روز عاریه مضمونه گرفته بود - که در صورت تلف شدن نیز عوض آن را تأمین مىکرد - حایز اهمیت است. ایشان فرمود:
«یا بنت على بن أبى طالب، لا تذهبنِّ بنفسکِ عَنِ الحق، أَ کُلُّ نِسأِ المُهاجرین تَتزَّینُفى هذا الْعید بمثل هذا»؟
[30] «اى دختر على، از جاده حق بیرون نرو. آیا همه زنان مهاجر در این روز عید مىتوانند مثل این گردن بند را براى زینت به کار بندند؟»
این معیار بسیار روشنى است که تنها در صورتى دختر على مىتواند از این امکان بهرهمند گردد که براى همه چنین زمینهاى فراهم باشد. آنهم نه چند نفر که «کلّ المهاجرین».
در برخورد با عقیل، که هنگام آغاز خلافت حضرت، زبان به اعتراض گشود و گفت: «والله لتجْعَلَنِّى و أسْوَدَ بالمدینِْ سوأً»; به خدا قسم من و یک سیاه
[برده تازه مسلمان]را درمدینه یکسان گردانیدى، فرمودند: «اجلِس، أما کانهاهُنا أحدٌ یتکلَّمُ غیرک و ما فضلَکَ علیه اًِّل بسابِقًَْ أوْ بِتَقوى»;
[31] «بنشین، کسى دیگر جز تو نبود که سخن بگوید؟! مگر تو فضیلتى جز سبقت در اسلام و تقوى دارى؟! (که این معیار برترى در عرصه تقسیمات بیت المال و...نمىگردد).
2. انصاف: گرچه بعضى انصاف را بالاتر از عدالت دانستهاند و در مواردى که حکم عادلانه، چهره زیبایى از خود به جاى نمىگذارد به سوى انصاف مىروند، اما در روایات اسلامى همه عدالت، انصاف با دیگران است. معیار عینى انصاف با دیگران جایگزینى شخص عامل و داور به جاى طرف دیگر است. اگر آنچه براى خود درست دانستى براى دیگران نیز بپسندى و آنچه براى دیگران بد مىدانى براى خود نیز بد بدانى. این نکته زمینه انصاف را محقق مىسازد. پیامبر گرامى اسلام مىفرمایند: «أحِب لِلناسِ ما تُحِبُّ لنفسک تکن أعدل الناس».
[32] «براى مردم بخواه آنچه را براى خود مىخواهى تا عادلترین مردم باشى.»
و در کلامى مشابه، امیر مؤمنان(ع) مىفرمایند: «أعدل السِّیرَْ أن تعامل الناس بما تحبّ أن یعاملوک به».
[33] «عادلانهترین روش آن است که با مردم به گونهاى معامله کنى که دوست دارى آنان با تو چنان کنند.»
براستى اگر این انصاف در عرصه جامعه عملى شود، چقدر جلوه عدالت دیدنى و جالب خواهد شد. کسانى که در مصدر وضع قانون هستند، در مصدر قضاوت و اجراى حکم قرار دارند و در سطح کلان به توزیع امکانات و موقعیتها و تصمیم گیریهایى این چنین نشستهاند. اگر واقعاً خود را به جاى دیگران بگذارند چنین قضاوت و حکمى را براى خود مىپسندند و آیا رسیدن به این مقام از عدالت، کار آسانى است؟ امیرمؤمنان مىفرماید: «فالحقُّ أوسع الاشیأ فى التَّواصُف و أضیقُها فى التَّناصف».
[34] «حق فراخترِ چیزها است که وصف آن گویند و مجال آن تنگ اگر خواهند از یکدیگر انصاف جویند.»
از سوى دیگر، آیا تئورى عدالت جان رالز، فیلسوفِ مطرح و معاصر و استاد دانشگاه هاروارد، با عنوان «عدالت به مثابه انصاف» جز آن است که در نهایت به دو نکته پیش گفته اشاره کرده است؟!
3. بهرهمندى و استغناى عمومى: عدالتورزى در میان مردم به جاى اینکه مردم را به دو گروه «خواص بهرهمند» و «عوام محروم» تبدیل کند موجب بىنیازى همه مردم خواهد شد.
امام باقر(ع) فرمودند: «اًِّنَّ الناس یستغنون اًّذا عدل بینهم».
[35] «وقتى در میان مردم عدالت برقرار شود آنان بىنیاز مىگردند.»
مشابه این کلام نیز در ضمن کلامى مفصل از امام کاظم(ع) نقل گردیده است:«خداوند هیچ یک از انواع اموال را وانگذاشته است و آن را تقسیم کرده و هر صاحب حقى را حق خویش داده است; چه خواص و چه عوام، فقرا و مساکین و هر قشرى از اقشار مردم.»
آنگاه فرمود: «لَوْ عُدِلَ فى الناس لاَضْستغنُوا».
[36] «اگر در میان مردم عدالت استوار شود، بىنیاز مىگردند.»
آرى، به صورت «عکس نقیض» مىتوان گفت: اگر در میان مردم فقر و محرومیت وجود دارد و جامعه به دهکهاى متعددى تقسیم شود که دهک محروم عشرى از اعشارى توانمندى و ثروت دهک برخوردار را نیز بر خود اختصاص ندهد. سفرههاى نان خالى آنان و سفرههاى الوان و رنگارنگ اینان برقرار باشد، نشانگر آن است که عدالت جارى نشده است و این معیارى روشن و عینى است.
4. توجه به ویژگى مجرى عدالت: عدالت هر قدر هم که شیرین باشد و قانون آن هر قدر هم که به صورت مشخص و معیّن به موارد جزئى بپردازد آنکه باید آن را اجرا کند اهمیت ویژهاى دارد; چرا که قانون خوب را مجرى بد به فراموشى مىسپارد و یا تحریف مىکند و وارونه جلوه مىدهد. اهتمام اسلام بر حاکم عادل مىتواند به این دلیل باشد که بدون داشتن عدالت، حاکم نمىتواند مجرى عدالت اجتماعى باشد.
در کلام امیرمؤمنان آمده است که: «فاًّنَّ الوالىَ اًِّذا اخْتَلَفَ هَواهُ، مَنعَهُ ذلک کثیراً مِنَ العدل».
[37] «هنگامى که والى و حاکم اهوأ مختلفى در سر داشته باشد، او را بشدت و کثرت از عدالتورزى دور مىکند.»
اجراى عدالت بقدرى مشکل است که سرمایه معنوى فراوانى را مىخواهد. افرادى کهتقواى در حد معمول دارند، از پس این کار بر نمىآیند. وظیفه امامان و رهبران عدالتگستر سنگینتر است. آنان باید از حرام و شبهه و حتى از حلال نیز بپرهیزند. نه تنهامقام عدالت، که منزل ورع و زهد را نیز باید به دست آورند. حضرت امیر(ع) در اینزمینه مىفرماید: «اًِّنَّ الله تعالى فرض على أئمِّْ العدلِ أَنْ یقَدِّرُوا أَنفسهمْ بِضَعَفَِْ النّاس».
[38] «خداوند بر پیشوایان عدل واجب کرده است که زندگى شخصى خود را در حد مردم مستضعف تقدیر و تنظیم کنند.»
عدالتگسترى از کسى ساخته است که با تمام وجود آن را قبول داشته باشد و بر راههاى آن نیز آگاه شود. کسانى که به خاطر مصلحت و موقعیت و از روى جبر زمان، عدالتخواه شدهاند، نمىتوانند مجرى خوبى براى عدالت اجتماعى باشند. امام کاظم(ع) فرمودند: «لا یَعدلُ اًّلاّ مَنْ یُحْسِنُ الْعَدْلِ».
[39] «کسى مىتواند عدالت را اجرا کند که آن را به بهترین وجه اجرا کند» یا به بهترین وجه بشناسد
[40] و یا با تمام وجود آن را نیکو شمارد.
از سوى دیگر، تنها کسى مىتواند اقامه امر الهى کند و در مسیر اجراى عدالت موفق باشد که از اوصاف زشتى، چون «زدوبند»، «دنائت وپستى» و «پیروى مطامع» برحذر باشد، که حضرت امیر(ع) فرمود: «لا یُقیمُ أَمرَاللّْهِ سُبحانهُ اًِّلاّ مَنْ لا یُصانعُ و لا یُضارعُ و ل یَتَّبع الْمطامعَ».
[41] «فرمان خدا را بر پا ندارد جز کسى که در حق مدارا نکند و خود را خوار نسازد و پى طمعها نتازد.»
عدالتى که آن آثار را در جامعه به بار مىآورد و مجرى این چنینى اجراى آن را در جامعه برعهده دارد و شرایط فهم و اجراى آن را در سطح عموم جامعه بخوبى رعایت کند، به یقین شیرینتر از شهد شیرین و نرمتر و خوشبوتر از مشک و عنبر است.
[42] بالاترین ملکات اخلاقى است
[43] و افضل الفضائل است.
[44] عدالتورزى ساعتى را بالاتر از عبادت هفتاد ساله قرار مىدهد
[45] و حتى آن را از جود و بخشش نیز اشرف و افضل مىسازد
[46] و عمل مجرى آن (امام عادل) در یک روز ر از عبادت عابدى که صدوپنجاه سال عبادت کند برتر مىسازد
[47] و وى را به نزدیکترین جایگاه نسبت به پروردگار عالم در روز قیامت قرارمىدهد.
[48]
اسوه عدالت در اندیشه دینى اسلام، تنها نسخه مکتوب نیست. تنها در وجود لفظى و وجود کتبى خلاصه نشده است. رهبران معصوم ما تجسّم واقعى حقیقت اسلام در زمان خود بودهاند. امیرمؤمنان که خود امکان اداره حکومتدر سالیان محدود به دست آورد، زیباترین چهره عدالت اجتماعى را به نمایش گذاشت; به گونهاى که گفتند به خاطر شدت عدالت در محراب عبادت کشته شد. در زندگى شخصى، زندگى فرزندان و نزدیکان، در عرصه قضایى، در عرصه سیاسى و اقتصادى جامعه، به بهترین وجه چهره عدالت را مجسم ساخت. او پوشاکى تن آزار و خوراکى دشوارخوار داشت و به همین جهت مورد اعتراض اصحاب قرار گرفت
[49] ولى هرگز از این سیره کنارهگیرى نکرد. وى در معرفى خود، در مصدر حکومت تمام کشور پهناور اسلامى فریاد برآورد که: امام شما از دنیا به دو جامه فرسوده و دو قرص نان بسنده کرده است،
[50] با اینکه خود مىگفت: مىدانستم چگونه عسل پالوده و مغز]درروز[ گندم و بافته ابریشم به کار برم. ولى همراهى با محرومانى که احتمالاً در اقصى نقاط کشور اسلامى حسرت گرده نانى را ببرند و سیر نخوابند را بر هواى نفس ترجیح مىداد و ب صراحت مىفرمود: آیا راضى شوم که به من امیرالمؤمنین بگویند ولى با آنان در مشکلات روزگار شریک نشوم و در سختى زندگى نمونهاى براى آنان نباشم؟!
[51]
حضرتش در مسأله عدالت اجتماعى و مساوات با دیگران، تنها به زندگى شخصى خویش نمىنگریست، بلکه فرزند و برادر و... را نیز مراقبت مىکرد و بر طبق آیه شریفه (...قُوا أنفسکم و أهلیکم ناراً...)
[52] پس از خود از «اهل» مراقبت مىکرد.
در نامهاى به یکى از کارگزاران خود از سأ استفاده و اسراف کارى وى نسبت به بیتالمال انتقاد کرد و نوشت: به خدا سوگند اگر حسن و حسین مثل عمل تو را انجام داده بودند، از من روى خوش نمىدیدند و از سوى من به آرزوى خویش نمىرسیدند تا آنکه حق از آنان بازستانم و اثر ظلم پدید آمده را باطل کنم.
[53] شیوه برخورد ایشان با عقیل که در اثر ندارى و گرسنگى فرزندانش به تیرگى گراییده بودند، مشهور است.
[54] یاران و همراهان خلیفه قبل نیز از این عمومیت و شمول در عرصه عدالت ناخرسند بودند و تقسیم مساوى بیتالمال را برنتافتند و به حضرت امیر(ع) شِکوه بردند. آنان را نظر آن بود که براساس سبقت در جهاد و اسلام و نژاد عربى، سهم بیت المال متفاوت باشد و امکانات دولت همچنانکه در دوره عثمان و عمر تقسیم مىشد، تقسیم شود. حضرت امیر(ع) فرمود: اگر این بیت المال مال و حال]اینگونه رفتار نکنم[شخصى خودم بود نیز به تساوى تقسیم مىکردم، پس چگونه آنکه مال، مال خداست.
[55]
وى بر تساوى همه در برابر قانون تأکید مىکرد. به فرزندانش توصیه کرد که در قصاص قاتل وى فقط به او بسنده کنند و آنهم فقط یک ضربه در برابر یک ضربهاى که وى وارد ساخته است.
[56]
به اجراى عدالت توسط کارگزاران حساس بود و از ظلم آنان به کمترینِ مردم، از جهت حمایت و موقعیت اجتماعى، بر مىآشفت و با شدت برخورد و سخت تهدید مىکرد.
[57]
در حقیقت چهره مجسم عدالت اسلامى روشنتر از آثار مکتوب و ملفوظ اسلامى برارزش والاى این محور اساسى اداره جامعه دلالت دارد و جایگاه رفیع و بىبدیل آنرامىنماید.
امام خمینى و مباحث مفهومى در حوزه عدالت اجتماعى امام خمینى در تعریف عدالت به مفهوم لغوى و ریشه آن بسنده کردهاند و مىنویسند:«بدان که عدالت عبارت است از حد وسط بین افراط و تفریط و آن از امّهات فضایل اخلاقیه است.»
[58]
و در کلامى دیگر به فطرى بودن عدالت در سرشت انسان پرداختهاند:فطرتاً در مقابل قسمت عادلانه خاضع است و از جور و اعتساف فطرتاً]انسان[« گریزان و متنفّر است. از فطرتهاى الهیه که در کمون ذات بشر مخمّر است حب عدل و خضوع در مقابل آن است و بغض ظلم و عدم انقیاد در پیش آن است اگر خلاف آن را دید بداند در مقدمات نقصى است.»
[59]
چون عدالتخواهى و عدالت گسترى امرى فطرى است، مرور زمان آن را کهنه نمىکند و اصلى دایمى و مستمر محسوب مىشود:«اجراى قوانین بر معیار قسط و جلوگیرى از ستمگرى و حکومت جائرانه و بسط عدالتِ فردى و اجتماعى ومنع از فساد و فحشا و کجروىها و آزادى بر معیار عقل و عدل و استقلال و خودکفایى و جلوگیرى از استعمار، استثمار و استعباد، و حدود و قصاص و تعزیرات بر میزان عدل... و صدها از این قبیل چیزهایى نیست که با مرور زمان در طول تاریخ بشر و زندگى اجتماعى کهنه شود.»
[60]
جداى از فطرى و دایمى بودن عدالت اجتماعى توجه به عمومى بودن عدالت، به طورى که گستره آن همه افراد جامعه را بگیرد.
اجراى آن براى همه على السویه باشد و توجه به فایدهمندى آن براى اقشار محروم مورد توجه ویژه ایشان بوده است:«در جمهورى اسلامى براى فقرا فکر رفاه خواهد شد. مستمندان به حقوق خودشان مىرسند. عدالت الهى سایهمىافکند.»
[61]
«عدالت اسلامى را مىخواهیم در این مملکت برقرار کنیم. یک همچو اسلامى که در آن عدالت باشد. اسلامى که در آن هیچ ظلم نباشد. اسلامى که آن شخص اوّل با آن فرد آخر همه على السوأ در مقابل قانون باشد.»
[62]
«در اسلام نژاد، گروه، دستهجات و زبان و اینطور چیزه مطرح نیست. اسلام براى همه است و به نفع همه.»
[63]
از بیانات بالا روشن مىشود که اصل عدالت اجتماعى یک واقعیتى است که ریشه در فطرت دارد و در عرصههاى مختلف سیاسى، قضایى، اجتماعى و اقتصادى جارى مىشود و نه تنها عدالت میان رعیت که عدالت میان حاکم و رعیت نیز باید رعایت شود. دانه درشتها و دانهریزها در اجراى عدالت یکسان هستند; به ویژه در عرصه قضا که مساوى بودن، سیره امیرمؤمنان (ع) و بزرگان دینى مااست.
ریشه عدالت اجتماعى از نگاه امام خمینى (ره) اسلام دین فطرى است و احکام فطرى بیشتر به صورت اوامر ارشادى و یا مولوى، از جانب شارع مقدس طرح گردیده است و در این میان ارتباط بین عقاید و اوامر شرعى را نیز نباید نادیده گرفت.
آنچه با عنوان ارتباط جهانبینى و ایدئولوژى در نظر بعضى از متفکّران معاصر مطرح شده است. امام بر این اساس بحث عدالت ر متخذ از توحید مىدانند.
«انقلاب اسلامى بر مبناى اصل توحید استوار است که محتواى این اصل در تمام شؤون جامعه سایه مىافکند...
همه امتیازها لغو مىشود، فقط تقوى و پاکى ملاک برترى است. زمامدار با پایینترین فرد جامعه برابر است و ضوابط و معیارهاى متعالى الهى و انسانى مبناى پیمانها و یا قطع روابط است.»
[64]
بحث فوق مبتنى بر اعتقاد به وحدت معبود است. خداوند یکتا به عالم تشریع و تکوین عادلانه حکم کرده است و قوانین تشریعى و تکوینى او اقتضاى عدالت را دارد. در عبارت زیر نیز به طور صریح عدالت اجتماعى را از عدالت الهى مىدانند:«بحث عدالت همان بحث صفت حق تعالى است براى اشخاصى که چشم دارند، بحث عدالت هم مىکنند. بحث عدالت اجتماعى هم به دست آنهاست. حکومت هم تأسیس مىکنند. حکومتى که حکومت عادله باشد.»
[65]
جالب است که امام خمینى (ره) اصل عدالت را هدف برپاداشتن حاکمیت و برپاداشتن حاکمیت را هدف احکام شرعى مىدانند; یعنى در مطلوبیت سنجى این سه مورد احکام مطلوب بالعرض، دولت و حکومت مطلوب بالذات و اجراى عدالت و بسط آن مطلوب اصیل است:«نهاد حکومت آن قدر اهمیت دارد که نه تنها در اسلام حکومت وجود دارد، بلکه اسلام چیزى جز حکومت نیست و احکام شرعى قوانینى است که یکى از شؤون حکومت است. بدین ترتیب حاکمیت اسلامى و بسط عدالت مطلوب بالذات و احکام مطلوبات بالعرض هستند که مقصود از آنها اجراى حکومت است.»
[66]
دیدگاه فوق مىتواند زمینهساز طرح قاعده عدالت به عنوان یک قاعده حاکم فقهى باشد; به طورى که اگر در فهم و اجراى احکام فرعى دیگر تعارضى با قاعده عدالت پیدا شد، در مقام تعارض قاعده عدالت مقدم شود و در عرصه عمل نیز مزاحم قاعده عدالت محذوف گردد. استاد مطهرى به این نکته توجه داشته و از عدم حضور قاعده عدالت در فقه اظهار تأسف کرده است:«اصل عدالت با همه اهمیت آن در فقه، مورد غفلت واقع شده است و در حالى که از آیاتى چون (و بالوالدین احسانا) و (و أوفوا بالعقود) ; عموماتى در فقه به دست آمده است. ولى با این همه تأکیدى که قرآن کریم بر روى مسأله عدالت اجتماعى دارد، مع هذا، یک قاعده و اصل عام در فقه، از آن استنباط نشده است. و این نکته سبب رکود فکر اجتماعى فقهاى ما گردیده است.»
[67]
«عدالت تنها یک حسنه اخلاقى نیست، بلکه یک اصل اجتماعى بزرگ است و اسلام به آن فوقالعاده اهمیت داده است.»
[68]
همچنان که گفته شد اهتمام اسلام به شرایط حاکم و لزوم عدالت در وى در جهت تضمین اجراى عدالت اجتماعى در جامعه است و اصولاً مناصب اجتماعى هر چه حساستر مىشوند شرط عدالت در مجرى آن به تناسب مهمتر و دقیقتر مىگردد.
امام خمینى (ره) از کسانى هستند که به این مهم توجه جدى داشته و براى منصب افتأ و مرجعیت در این زمینه فتواى ویژهاى دارند. ایشان نه تنها عدالت را شرط مرجعیت مىدانند، بلکه وَرِع بودن را نیز لازم مىدانند و عدم اقبال به دنیا را نیز شرط وى - به صورت احتیاط واجب - مىدانند.
[69] به تعبیر دیگر مرجع تقلید مردم از حرام، از شبهه و حتى از حلال نیز باید اجتناب کند و به حداقل زندگى دنیایى اکتفا نماید. روشن است که رهبرى دولت اسلامى شأنى است که نباید تفاوتى در این شرط با مرجع تقلید داشته باشد; چرا که امکانات و تصمیمگیرىهاى حاکم اسلامى بسى گستردهتر است و آثار زیانبار دنیاگرایى حاکم به مراتب بیشتر است.
سیره عملى امام خمینى (ره) نسبت به عدالت فردى و اجتماعى بدون تردید زندگى شخصى امام خمینى در دوران رهبرى و مرجعیت، مصداق بارزى از پیروى امام على و دستورات دینى بود. زندگى ایشان هرگز قابل مقایسه با زندگى رهبران و رییس جمهورهاى کشورهاى دیگر نبود. با اینکه به لحاظ خانوادگى، امام اجداد متمول داشتند ولى با اختیار خود، از امکانات شخصى، از امکانات وجوهات و از امکانات دولتى استفاده غیرمتعارف نمىکردند. بهرهمندى ایشان از امکانات زندگى در حدّ پایینتر از یک زندگى معمولى بود.
منزل شخصى ایشان در قم، در نجف و در تهران نشان مهمى است از این مسأله. ایشان در نجف کولر نداشتند و براى هوا خورى و استراحت از نجف به کوفه نیز نمىرفتند و مىگفتند: «آیا من مىتوانم به کوفه بروم در حالى که بسیارى از مردم ایران در سیاهچالها به سر مىبرند؟!»
[70] خانه امام در تهران، پس از آنکه از بیمارستان قلب مرخص شدند، خانهاى اجارهاى در منطقه دربند تهران بود، امام به خاطر موقعیت منطقه و سنگى بودن نماى دیوارهاى خانه از آنجا رفتند و به منزلى در جماران آمدند که مجموعه دفتر و منزل امام صدوشصتمتر بود.
[71]
البته گاهى اوقات امکانات پنهان به گونهاى است که بار مالى وسیعى را بر بیتالمال تحمیل مىکند ولى اسم و عنوان آن به عنوانهاى دیگر است. امام از این نوع امکانات نیز پرهیز داشتند. حضور پنهان و مستمر در تفرجگاههاى نظامى، شهرهاى زیارتى و... در زندگى امام وجود نداشت.
غذاى امام نیز ساده و به روایت آشپز ایشان صبحانه نان و پنیر و چاى و ناهار معمول آبگوشت و شام هم کمى غذاى سرد میل مىکردند.
[72] نسبت به نزدیکان حسّاس بودند و آنان را از مسافرتهاى غیرضرور به خصوص به خارج از کشور و احیاناً حج و عمره نهى مىکردند. فرزند ایشان هیچ سمت ویژهاى را در حکومت به عهده نگرفت. هنگامى که بنىصدر به امام نامه نوشت و مرحوم حاج سیداحمد خمینى را براى نخستوزیرى پیشنهاد کرد فرمودند: «بنا ندارم اشخاصى منسوب به من متصدى این امور شوند.»
[73]
امام از حکومت هزار فامیل احتراز داشتند و به حق نگذاشتند زمینههاى فامیلبازى در حکومت باب شود. بعضى از منسوبین ایشان که در دولت سِمتى داشتند، غالباً داراى سمتهاى درجه چندم و براساس حد لیاقت و توانایى خودشان بود.
یکى از مسائل مهم در اجراى عدالت اجتماعى آن است که توزیع امکانات و مناصب براساس استحقاق و شایستگى باشد نه براساس قرب و بعد به امام.
تقسیم شهریه امام در نجف از این ویژگى برخوردار بود. یکى از بزرگان نجف مىگفت:«لم یسبقه سابق و لم یلحقه لاحق» تا به حال نجف مثل امام را به خود ندیده است; زیرا سایر مراجع امتیازاتى را براى دیگران قایل بودند که گاهى این امتیازات جنبه مادى و تبلیغاتى داشت ولى اصلاً این معنا در نظر امام نبود. ولى آن شهریه کلانى که امام مىداد به تمام افراد یکنواخت مىداد و هیچ تمیزى براى کسى بر دیگرى قائل نبود.
[74]
پس از پیروزى انقلاب نیز امام هرگز خود را یک محور اساسى در قضاوت نسبت به دیگران نمىدیدند و به خاطر این که کسى به ایشان اهانت کرده بود او را از امکانات عمومى محروم نمىکردند. بعضاً نیز نیاز این افراد را به طور خاص برطرف مىکردند.
[75] درباره یکى از گروههاى سیاسى خاطره زیر شنیدنى است:یک شب منزل حاج احمد آقا بودیم، امام بدون اینکه از کسى اسم ببرند، گفتند: اینه آدمهاى بدى نیستند آدمهاى مسلمان خوبى هستند. یکى از آقایان مىخواست تحریک کند، گفت اینها روحانیت را قبول ندارند امام فرمودند: روحانیت را قبول دارند شماها را قبول ندارند. آن آقا گفت: شخص شما را قبول ندارند. امام فرمودند: قبول نداشته باشند من که اصول دین نیستم!
[76]
امام در عمل تساوى فرد اول مملکت و افراد عادى را در برابر قانون نشان دادند. یکى از یاران امام این خاطره را از ایشان نقل کرده است: یکى از اهالى خوزستان که در اثر جنگ آواره شده بود، از امام به دادگسترى تهران شکایت مىکند. قاضى هم احضاریه صادر مىکند که: آقاى روح الله مصطفوى به این شعبه مراجعه کنید; احضاریه به دست امام مىرسد. امام مىفرماید: اگر قرار است که من به دادگاه بروم مىروم. جالب این است که امام در مورد قاضىاى که ایشان را احضار کرده بود تأکید کرده بودند که با او برخوردى نشود. آقاى اردبیلى مىگفت: امام مدتى بعد از من سؤال کردند برخوردى با آن قاضى نشد؟ او به وظیفهاش عمل کرده است. مبادا شغلش را عوض کنید، جایگاهش را هم نباید تغییر دهید.
[77]
*. مدرس حوزه و عضو هیئت علمى دانشگاه تربیت مدرس.
**. تعریف ایشان از عدالت در ادامه به تناسب بحث خواهد آمد.
پى نوشت ها:
[1] افلاطون، جمهور، ترجمه فؤاد روحانى، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1348، ص236
[2] ارسطو، سیاست، ترجمه: حمید عنایت، تهران، انتشارات آموزش انقلاب اسلامى، ص132
[3] ر.ک.به: خداوندان اندیشه سیاسى، مایکل به، فاستر، ترجمه: جواد شیخ الاسلامى، ج1، ص471
[4] ر.ک.به: سیدصادق حقیقت، اصول عدالت سیاسى، نقد و نظر، سال سوم، ش2و3، ص375
[5] ر.ک.به: محمدحسین جمشیدى، نظریه عدالت از دیدگاه فارابى، امام خمینى، شهید صدر، تهران، پژوهشکدهامامخمینى، ص20
[6] ویلیام تى بلوم، نظریههاى نظام سیاسى، ترجمه: احمد تدین، تهران، آران، 1373، ص780 و جان رالز،عدالتانصاف و تصمیمگیرى عقلانى، ترجمه: مصطفى ملکیان، نقد و نظر، سال سوم، شماره دوم وسوم، ص82
[7] ابوالحسن ماوردى، الاحکام السلطانیه و الولایاْ الدینىْ، قم، مکتب الاعلام الاسلامى، ص6 و17
[8] ر.ک.به: باقر شریف قریش، نظام الحکم و الادارْ فى الاسلام، ص219
[9] المحلّى، ابن حزم اندلسى، کتاب الاًّمامْ، ج6، ص362
[10] خواجه نظام الملک، سیر الملوک، تهران، انتشارات علمى - فرهنگى، 1372، ص11
[11] شهید مرتضى مطهرى، بررسى اجمالى مبانى اقتصاد اسلامى، قم، انتشارات صدرا، ص16
[12] پیشین، ص172
[13] شهید مرتضى مطهرى، بیست گفتار، قم، انتشارات صدرا، ص142
[14] ابن منظور، لسان العرب، بیروت، داراحیأ التراث العربى، ج9، ص83 ، واژه «عدل».
[15] فخرالدین طریحى، مجمع البحرین، قم، اسماعیلیان، ج2، واژه «عدل».
[16] راغب اصفهانى، معجم مفردات الفاظ القرآن، صص 336 و 337، واژه «عدل».
[17] سیدمحمدحسین طباطبایى، المیزان فى تفسیر القرآن، تهران، دارالکتب الاسلامىْ، ج12، ص354
[18] سیدمحمدباقر صدر، اقتصادنا، دارالتعارف، بیروت، ص303
[19] نحل: 80
[20] بقره: 194
[21] مائده: 8
[22] نسأ: 58
[23] نسأ: 3
[24] انعام: 152
[25] نهج البلاغه، تحقیق و تصحیح: صبحى صالح، کلمه 237
[26] بحارالانوار، ج75، ص344 به نقل از میزان الحکمه، محمد محمدى رى شهرى، قم، دفتر تبلیغات اسلامى،ج6، ص83
[27] نهج البلاغه، نامه 53
[28] شیخ مفید، الاختصاص، ص337 به نقل از محمدرضا حکیمى، الحیاْ، ج5، ص125
[29] الحیاْ، ج5، ص125
[30] پیشین، ص128; المناقب; ج2، ص110
[31] الکافى، ج8، ص182
[32] کنز العمال، ح44154 به نقل از میزان الحکمه، ج6، ص89
[33] میزان الحکمْ، ج6، ص89
[34] نهج البلاغه، خطبه 216
[35] مستدرک الوسائل، ج2، ص267 به نقل از میزان الحکمه، ج6، ص83
[36] محمد بن یعقوب کلینى، اصول کافى، تهران، دارالکتب الاسلامىْ، ج1، ص542
[37] نهج البلاغه، نامه 59
[38] همان، خطبه 209
[39] اصول کافى، ج1، ص542
[40] ر.ک.به: ترجمه محمدرضا حکیمى از روایت فوق: نقد و نظر، سال سوم، شماره 2و3، ص36
[41] نهجالبلاغه، قصارالحکم، 110
[42] «العدل أحلى من الشهد و اَلْینُ من الزبد و أطیبُ ریحاً من المسک». (امام صادق7)، میزان الحکمه، ج6، ص79
[43] على(ع): «العدل أفضل سجىًَْ»، آمدى، غررالحکم و دررالکلم، ترجمه و شرح آقا جمال خوانسارى، تهران،انتشارات دانشگاه تهران، ج1، ص240
[44] على(ع): «الانصاف أفضل الفضائل»، پیشین، ج1، ص203
[45] النبى(ص): «عدل ساعْ خیر من عبادْ سبعین سنْ قیام لیلها و صیام نهارها»، بحارالأنوار، ج75، ص352
[46] على(ع): «العدل یضع الامور مواضعها و الجود یخرجها من جهتها و العدل سائس عام و الجود عارض خاصفالعدل اشرفهما و افضلهما». نهج البلاغه، حکمت 437
[47] النبى(ص): «لعمل الامام العادلِ فى رعیَّتهِ یوماً واحداً أَفضلُ منْ عبادِْ العابدِ فى أَهلهِ مِأََْ عامً و خمسینَ» أبىعبید، الأموال، ص39، به نقل از باقر شریف القریشى، النظام السیاسى فى الاسلام، ص62
[48] على(ع): «فاعلم ان افضل عبادالله عندالله امام عادل هدى و هدى...» نهج البلاغه، خطبه 164
[49] «یا امیرالمؤمنین هذا أنت فى خشونِْ مَلْبَسِک و جُشُوبِْ مأکلِکَ». همان، خطبه 209
[50] «ألا و اًّنَّ اًّمامکم قد اکتفى من دنیاه بطمْرَیْهِ و من طُعمِهِ بقُرصَیْه». نهج البلاغه، نامه 45
[51] «أأقْنَعُ مِنْ نفسى بأَنْ یُقال هذا أمیرالمؤمنین و لاأشارکُهُم فى مکارهِ الدَّهرِ أوْ أکون أسْوًَْ لهم فى جُشُوبَِْالْعَیْشِ». همان.
[52] التحریم: 6
[53] «و الله لو أنَّ الحسن و الحسین فعلا مثل الذى فعلت ما کانت لهما عندى هوادْ و لا ظفرا منى باًّرادًْ حتى آخذالحق منهما و أزیح الباطل عن مظلمتهما». نهج البلاغه، نامه41
[54] ر.ک.به: نهج البلاغه، خطبه 126
[55] «لوکان المال لى لَسَوّیْتُ بینهم فکیف و اًّنما المال مال الله»، همان.
[56] «اَلا لایقتلنَّ بى اًّلا قاتلى، اُنظروا اًّذا أنامت من ضربته هذه فاضربوا ضربْ بضربْ و لا تمثّلوا بالرجل» نهجالبلاغه، نامه47
[57] ر.ک.به: نهج البلاغه، خطبه 27 و نامه 43و20
[58] امام خمینى، شرح حدیث جنود عقل و جهل، تهران، انتشارات عروج، ص145
[59] امام خمینى (ره)، چهل حدیث، ص113
[60] صحیفه امام، مجموعه سخنرانىها و بیانات امام خمینى، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى (ره)،ج21، ص405
[61] صحیفه نور، مجموعه سخنرانىها و بیانات امام خمینى، تهران، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاداسلامى، چاپ اول، ج 5، ص279
[62] همان، ج9، ص42
[63] همان، ص3
[64] صحیفه نور، ج3، ص237
[65] امام خمینى (ره)، تفسیر سوره حمد، قم، انتشارات آزادى، ص121
[66] امام خمینى، کتاب البیع، قم، اسماعیلیان، ج2، ص472
[67] شهید مطهرى، مبانى اقتصاد اسلامى، ص47
[68] پیشین، ص154
[69] «یجب أن یکون المرجع للتقلید عالماً، مجتهداً، عادلاً، وَرِعاً فى دین الله، بل غیر مکب على الدنیا و لاحریصاً علیها و على تحصیلها - جاهاً و مالاً - على الأحوط» امام خمینى، تحریرالوسیله، ج1، ص7، مسأله سوماجتهاد و تقلید.
[70] سرگذشتهاى ویژه زندگى امام خمینى (ره) به روایت جمعى از فضلا، خاطره حاج شیخ عبدالعلى قرهى، تنظیممصطفى وجدانى، تهران، پیام آزادى، 1369، ج1، ص11وج5، ص60
[71] همان، ج2، ص84
[72] همان، ج3، ص82
[73] صحیفه نور، ج12، ص26
[74] سرگذشتهاى ویژه از...، ج2، صص149و148
[75] امام خمینى و اندیشههاى اخلاقى، عرفانى (مصاحبههاى علمى)، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امامخمینى، مجموعه آثار، ج13، ص405
[76] همان، خاطره آیت الله موسوى اردبیلى، ص409
[77] همان، خاطره حجْ الاسلام و المسلمین مهدى کروبى، ص542