امکان یا ضرورت پاسخگویى در حکومت ولایى (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
از جمله تفاوتهاى حکومت جمهورى با حکومت ولایى را بعضى در این مىدانند که در حکومت جمهورى، پاسخگویى حاکمان به مطالبات مردم، امرى مسلم و روشن است؛ زیرا که حاکم وکیل مردم است لیکن در حکومت ولایى، از آنرو که حاکم ولایت بر مردم دارد، در برابر آنها پاسخگو نیست و مسؤولیتى ندارد.در پاسخ از این ادعا بحث را از دو جهت (مبنایى و بنایى) مىتوان پیش برد. از جهت مبنایى این ادعا مبتنى بر تفسیر ولایت به قیمومت است و نادرستى این تفسیر، در جاى خود به ثابت شده است. اما از جهت بنایى، نکات قابل تأمّلى که این ادعا را به چالش مىکشد عبارتند از: 1. پذیرش پاسخگویى و وجود آن در گفتار و رفتار نظریه پردازان نظام ولایى همچون امام خمینىقدس سره 2. وجود پاسخگویى در حکومت ولایى معصومانعلیهمالسلام؛ مثل پاسخگویى پیامبر اکرمصلى الله وعلیه وآله به چگونگى تقسیم غنایم در جنگ حنین و صلح حدیبیه3. نفى ملازمه عقلى میان نظام ولایى و عدم پاسخگویى4. ضرورت عقلى پاسخگویى در نظام ولایى5. لزوم شرعى پاسخگویى در نظام ولایى6. حرمت قرآنى ارباب سالارى و رابطه آن با اصل پاسخگویى7. تفاوت ماهوى پاسخگویى در حکومت ولایى با پاسخگویى در حکومت جمهورى
آیا در نظام سیاسىِ مبتنى بر ولایت، پاسخگویى امکان پذیر است؟مقدمه برخى بر این باورند که: حکومت جمهورى با حکومت ولایى، دو نظام سیاسى هستند که ماهیتى متفاوت دارند و میان آنها تباین کلى وجود دارد. شاهد این جدایى و تفاوت جوهرى آن است که این دو نوع حکومت هر یک لوازمى خاص و ویژه دارند و دیگرى نمىتواند و ممکن نیست با او در این لا زمه مشترک باشد. در این میان از جمله موارد جدایى حکومت ولایى و حکومت جمهورى آن است که در حکومت جمهورى، زمامدار در مقابل مردم پاسخگو و مسؤول و تحت نظارت آنان است. ولى در حکومت ولایى، زمامدار در برابر مردم - که مولّى علیهم تلقى مىشوند - پاسخگو نیست و مسؤولیتى ندارد و تحت نظارت آنان نیست. از این رو این دو حکومت با یکدیگر متعارض و ناسازگارند. یا باید به ولایتِ مطلقه شرعىِ فقیهِ منصوب از جانب خداوند برمردم، معتقد بود و پاسخگویى را محال شمرد. و یا قائل به انتخاب زمامدار به عنوان وکیل مردم. و این دو در صورت رعایت تمام خصلتهاى ذاتى هر یک، با دیگرى قابل جمع نیست. از این رو حکومتِ به نام حکومتِ جهمورى اسلامى مبتنى بر ولایت فقیه را محال مىدانند و آن را پارادوکس یا تناقض میشمرند.1
بررسى و پاسخ بحث امکان پاسخگویى در نظام ولایى، از دو جهت مبنایى و بنایى قابل بررسى است. بحث مبنایى: از جهت مبنایى و مبادى تصدیقى ادعاى ناممکن بودن پاسخگویى در حکومت ولایى، بر این مقدمه استوار است که حکومت مبتنى بر ولایت، با نظام مبتنى بر جمهوریت و آراء مردم تهافت دارد و حکومت جمهورى اسلامىِ ولایى یک امر متناقض و پارادوکسیکال است. ریشه این مقدمه و مستند آن حکم، آن است که واژه «ولایت» حقیقت شرعیهاى دارد که به معناى قیمومت و تسلط بر کسانى است که شرعاً محجوریّت دارند و ممنوع از تصرف در امور خود مىباشند؛ مانند ولایت بر غیّب و قصّر و محجوران.2بررسى این مستند و ادعا موکول به جاى خود است و در این مجال فرصت پرداختن به آن نیست.3فقط به این نکته در اینجا بسنده مىتوان کرد که «ولایت» حقیقت شرعیه ندارد و آن را مترادف یا مساوق قیمومت شمردن، مغالطهاى بیش نیست و ولایتى که در حکومت ولایى مورد نظر است، همان امامت و رهبرى و تدبیر امور سیاسى جامعه است و مفهومى است که شیعیان براى امامان معصومعلیهمالسلام معتقدند و به همان معنایى است که در مورد حکومت پیامبر اکرمصلى الله وعلیه وآله و حکومت حضرت امیرعلیهالسلام از اجماعیات و ضروریات شیعه محسوب مىشود و در مباحث کلامى در برابر نظریّه اهل سنت مطرح مىشود. با این توضیح که از طرف شارع فرد یا عنوان، و به تعبیر دیگر شخصیت حقیقى یا حقوقى براى زعامت و پیشوایى جامعه برگزیده مىشود و مردم نیز به عنوان افراد عاقل و بالغ که شرایط عمومى تکلیف را دارا مىباشند، با اختیار و آزادى اراده - طبق تکلیف شرعى که دارند - امامت او را مىپذیرند و با کسى که از طرف شرع حاکمیت او مشروعیت یافته است، بیعت مىکنند، این امام در عصر حضور و امکان دسترسى به معصومعلیهالسلام، یا خودِ معصوم است و یا کسانى هستند که از طرف امام معصوم، به عنوان والى و حاکم مناطق مختلف، منصوب شدهاند، مثل مالک اشتر - نسبت به مردم مصر در حکومت حضرت امیرعلیهالسلام - و در عصر غیبت و عدم امکان دسترسى به معصومعلیهالسلام، فقیه جامع الشرایطى است که از طرف معصوم منصوب شده است. وقتى مردم با فقیه واجد شرایط امامت از روى میل و اراده بیعت کردند و آمادگى خود را اعلام نمودند و زمینه براى اِعمال ولایت او فراهم شد، فقیه منتخب مردم به تصدى امامت و اِعمال ولایت مىپردازد. همانگونه که در مورد حکومت و ولایت حضرت علىعلیهالسلام این کار انجام شد. نیز در عصر غیبت و در طول تاریخ شیعه، شیعیان نسبت به فقیهان شیعه انجام دادهاند و در هر زمان به اندازهاى که شرایط سیاسى اجازه مىداده است با توجه به اینکه پیروان اهل بیتعلیهمالسلام در اقلیت به سر مىبردهاند، زمینه اعمال ولایت فقیهان را فراهم مىکردهاند و آنان هم در حد تمکن و اقتضاء شرایطبه تصدى امور اجتماعى و سیاسى و اجراى احکام وحدود الهى مىپرداختهاند. گستردهترین و با شکوهترین آن، در عصر حاضر نسبت به امام خمینىقدس سره - معمار بزرگ انقلاب اسلامى - اتفاق افتاد که قاطبه مردم ایران، یک صدا و یک پارچه به امامت او و به ولایتى که از طرف شرع به دست آورده بود، آرى گفتند.بنابراین، این زعامت و امامت مخصوص این زمان نیست بلکه در طول تاریخ، ارتباط وثیق و پیوند مستحکم میان شیعیان و فقیهان بر همین پایه استوار بوده است. شیخ مفید درباره فقیه داراى شرایطى که از طرف حکام ستمگر به امور ولایى؛ همچون «اقامه حدود» در «قضاوت» انتخاب شده است گفته است:«و یجب على اخوانه من المؤمنین معونته على ذلک اذا استعان بهم ما لم یتجاوز حدّاً من حدود الایمان او یکون مطیعاً فى معصیة الله تعالى من نصبه من سلطان الضلال».4بر شیعیان کمک کردن به چنین فقیهى - اگر از آنها کمک خواست - تا زمانى که از مرزهاى ایمان تجاوز نکرده و در مسیر اطاعت از سلطان گمراهى که او را منصوب کرده، به معصیت الهى مبتلا نگشته، واجب است. حال پرسش این است که آیا جمهوریت معنایى جز این دارد که مردم با انتخاب و اختیار، حاکم را بر گزینند؟ اگر چنین است، در حکومت ولایى نیز مردم با آزادى اراده، به بیعت و انتخاب فردى مىپردازند که شارع از آنان خواسته است، از او پیروى کنند.چکیده گفتار از جهت مبنایى کسانى که پاسخگویى را در حکومت ولایى ناممکن مىدانند، با این پیشداورى این ادعا را مطرح مىکنند که ولایت به معناى قیمومت است، حال اگر مشخص شد که این ادعا نادرست است و اتهامى بیش نیست، بطلان تمامى آنچه را که مبتنى بر این مبنا کرده و نتیجه گرفتهاند، آشکار و مشخص خواهد شد. همچون نظام جمهورى، در حکومت ولایى نیز براساس مردمسالارى، شهروندان و امت، طبق رأى و آزادى اراده و تشخیص خویش آگاهانه و از روى تفکر و تعقل، دست به انتخاب مىزنند و کسى را که شارع به آنها سفارش کرده بر می گزینند.بحث بنایى: اما از جهت بنا، در مورد این نتیجهگیرى - که پاسخگویى مسؤولان و حاکمان در نظام ولایى ناممکن است - نکات قابل تأمل فراوانى وجود دارد که در این مجال، به طور فشرده به اهمّ سرفصلهاى آن اشاره می شود. نکته نخست: پذیرش پاسخگویى و وجود آن در گفتار و رفتار نظریه پردازان نظام ولایى نخستین نکته قابل تأمل در مورد این سخن - که نظام ولایى پاسخگو نیست - نقضى است که از جانب نظریه پردازان این نظام وارد است، زیرا که آنان به حکومت ولایى ایمان دارند و تمام حیات نظرى و فکرى یا پیشینه سیاسى خود را بر سر این نظریه گذاردهاند، آنان نه تنها حکومت ولایى را نظامى پاسخگو و مسؤول در برابر مطالبات مردم مىدانند، بلکه در سیره سیاسى و شیوه زمامداراى خویش از طرفداران و سیاستگذاران واقعى مقوله پاسخگویى هستند به گونهاى که خود به مردم توصیه مىکنند و در مجامع عمومى مردم را به پرسشگرى از کارگزاران و بیان مطالبات مشروع خود تشویق مىکند و ایجاد زمینههاى آن را به عنوان یکى از مهمترین و زیربنایىترین روشها براى تحقق کار آمدى حکومت دینى یک ضرورت شرعى و یک لازم عقلانى مىشمرند. و بدین وسیله بطلان این ملازمه را که حکومت ولایى مستلزم عدم پاسخگویى و بىمسؤولیتى حکومت است، آشکار مىکنند. نمونه روشن این حقیقت، سیره و روش ده ساله زمامدارى معمار کبیر جمهورى اسلامى بود؛ آنان که عمل سیاسى این نظریه پرداز برجسته ولایت مطلقه را تجزیه و تحلیل کرده و از زوایاى گوناگون آن باخبرند به خوبى مىدانند که از محورهاى مهم اندیشه سیاسى و رفتار حکومتى امام خمینىقدس سره، مقوله پاسخگویى بوده است.او با ذکر مکررِ روایت نبوىصلى الله وعلیه وآله:«کلکم راع و کلکم مسؤول» 5همه شما (چونان) شبانید و همهتان مسؤول)بر این باور بود که یکى از مسؤولیتهاى بزرگ، مسؤولیت دینى و ملى است. مسؤولیت در مقابل مستضعفان و مظلومان است و بالاخره مسؤولیت در پیشگاه خالق و خلق، در طول تاریخ آینده.6امامقدس سره چنان خود را در برابر مردم پاسخگو مىدانست که همگان را به این مطلب توجه مىداد: «مبادا من یک وقت یک کلمه برخلاف مقررات اسلام بگویم، اعتراض کنند، بنویسند، بگویند آقا، خداى نخواسته، آقا، شما، ایشان، ایشان، اینهایى که الان مردم توجه به آنها دارند و مىگویند: اینها مثلاً اداره مىکند، چه حکومت باشد، و چه کسانى که عرض بکنم از این دادگاهها باشند، هر جا باشد، الان وقت این است که همه اینها مواظبت کنند خودشان [را]، مواظبت کنند در اینکه یک قدم کج نگذارند و اسلام را حفظ کنند. صورت اسلام را آنطورى که هست نشان بدهند. و اگر خداى نخواسته یک کسى پیدا شد که یک کار خلاف کرد، اعتراض کنند مردم، مردم همه به او اعتراض کنند که آقا چرا این کار را مىکنى. در صدر اسلام هست که عمر وقتى که گفت - در منبر بود - که اگر من یک کارى کردم شماها چه بکنید. یک عربى شمشیرش را کشید گفت ما با این شمشیر راستش مىکنیم. باید اینطور باشد.»7او با این سخنان عمق تفکر اسلامى و حکومت ولایى را - که مردم سالارى را به معناى واقعى کلمه رواج مىدهد - تبیین مىکند و این ابهام را - که در سیاست مبتنى بر ولایت، کسى پاسخگو نیست - می زداید.نکته دوم: وجود پاسخگویى در حکومت ولایى معصومان علیهم السلام اندیشه و عمل سیاسى امام خمینىقدس سره و دیگر نظریه پردازان ولایت در زمان معاصر، برگرفته از عمق اندیشه سیاسى اسلام است. سیره حکومت نبوىصلى الله وعلیه وآله و علوى و حسنىعلیهماالسلام نیز چنین بوده است. برپایه اصل امامت که در تفکر شیعه متبلور است، حکومت اولیاى معصومعلیهمالسلام گرچه ولایى بوده است، با این وجود در سیره سیاسى آنها نقض آشکار و بیهودگى این سخن - که نظام ولایى، پاسخگو نیست - آشکار مىشود. نمونههاى فراوانى در سینه تاریخ ثبت و ضبط است که به خوبى مفتوح بودن باب پاسخگویى را در نظام ولایى اسلامى ترسیم می کند:1. پاسخگویى حکومت نبوىصلى الله وعلیه وآله به شیوه تقسیم غنایم جنگ حنین در جنگ حنین و جنگ طائف، پس از آنکه پیامبر اکرمصلى الله وعلیه وآله غنایم جنگى را میان قریش و قبایل عرب تقسیم کرد و انصار از غنیمت بىبهره ماندند، عدهاى اعتراض کردند: «لم ارک عَدَلْتَ» عدالت را مراعات نکردى. پیامبر خداصلى الله وعلیه وآله غضبناک شد و فرمود: «ویحک اذا لم یکن العدل عندى فعند من یکون!؟» اگر عدل نزد من نیست پس نزد کیست؟ زمانى که سروصداها بالا گرفت و حتى شاعران در مورد آن شعر سرودند، به فرمان رسول خداصلى الله وعلیه وآله انصار در گوشهاى گرد آمدند و حضرت براى آنها مطالب ارزندهاى را بیان کرد و سپس فرمود: «الا ترضون یا معشر الانصار ان یذهب الناس بالشاة و البعیر و ترجعوا برسول الله الى رحالکم؟» نمىخواهید این مردم گوسفند و شتر با خود ببرند(و با آن دلخوش باشند) و شما رسول الله را با خود ببرید؟کنایه از اینکه اعطاء غنایم به قبایل عرب براى تألیف قلوب آنها به اسلام بوده است و براساس اصل مصلحت انجام گرفته است. در این حادثه به اندازهاى انصار از پاسخگویى پیامبر اکرمصلى الله وعلیه وآله خشنود شده و متأثر گشتند که گونههاى آنان از اشک پر شد.8 این واقعه نشان مىدهد حکومت نبوىصلى الله وعلیه وآله ولو طبق مصلحت عمل کرده است لیکن در برابر پرسش مردم پاسخگو است.2. پاسخگویى حکومت نبوىصلى الله وعلیه وآله به صلح حدیبیه در جریان بیعت رضوان که در پایان به پیمان صلح حدیبیه منجر گشت، هنگامى که برخى از مسلمانان مانند عمر بن خطاب لب به اعتراض گشودند و گفتند: اگر تو رسول الله مىباشى و ما مسلمانیم و آنان مشرکند، پس چرا ما تن به ذلت دهیم و با آنها صلح کنیم؟ رسول خداصلى الله وعلیه وآله با رویى گشاده به پاسخگویى پرداختند و براى ابهامزدایى و اینکه صلح بر طبق فرمان الهى و حفظ مصالح عالى اسلام و مسلمانان بوده است فرمود:«انا عبدالله و رسوله، لن اخالف امره و لن یضیّعنى!» 9 من بنده و رسول خدایم هرگز از فرمان او سرپیچى نمىکنم و خداوند مرا رها نمىسازد.3. پاسخگویى حکومت علوى علیه السلام در موارد متعدد از جمله ماجراى حکمیت پاسخگویى حکومت علوىعلیهالسلام به مطالبات مردم و مسؤولیتپذیرى آن در برابر پرسشهاى جامعه از ابعاد روشن سیره سیاسى امیرالمؤمنینعلیهالسلام است. اینکه از همان روز اول با مردم براى شیوه حکومت خود گفتگو مىکند و سیاستهاى راهبردى خویش را توضیح مىدهد و تمامى حوادث پنج ساله خلافت و ماجراى حکمیت و پدیده خوارج را بیان مىکند، همگى جایگاه مقوله پاسخگویى را در نظام ولایى نشان مىدهد؛ مثلاً وقتى خبر حکمیت و کلاهى که عمروعاص بر سر ابوموسى مىگذارد، به امامعلیهالسلام رسید، به نصیحت و راهنمایى مسلمانان پرداخت و براى آنان توضیح داد که مخالفت با خیرخواه و شفیقِ تجربه دیده، موجب حسرت و ندامت مىشود و اکنون آنان ثمره نافرمانىشان را مشاهده مىکنند. سپس به نامشروع بودن حکمیت ابوموسى اشعرى و عمروعاص اشاره کرد و فرمود:«برئ الله منهما و رسوله و صالح المؤمنین»10 این نشان مىدهد که در حکومت ولایى، شیوه زمامدارى برپایه روشهاى عقلایىِ گفتگو و پرسش و پاسخ و اقناع است نه قیمومت و تبعیت محض.4. پاسخگویى حکومت حسنى علیه السلام به صلح با معاویه در پى شهادت حضرت امیرعلیهالسلام، حکومت ولایى امام مجتبىعلیهالسلام آغاز شد، مردم با بیعت خویش، به ولایت شرعى ایشان آرى گفتند لیکن به دلیل پدید آمدن حوادثى، امامعلیهالسلام مجبور به انعقاد پیمان صلح با معاویه گشت. امضاى صلح نامه، عدهاى از اطرافیان را بر آشفت و به اعتراض واداشت و امامعلیهالسلام نیز به پاسخگویى پرداخت و مصلحتى که چنین تصمیمى را ایجاب کرد براى پرسشگران شکافت:«علّة مصالحتى لمعاویه، مصالحة رسول اللهصلى الله وعلیه وآله لبنى ضمرة و بنى اشجع و لأ هل مکة حین انصرف من الحدیبیة، اولئک کفّار بالتنزیل و معاویه و اصحابه کفار بالتأویل یا اباسعید اذا کنتُ اماماً من قِبّل الله تعالى ذکره لم یجب ان أتیته رأیى فیما یسفّه من مهادنة او محاربة و ان کان وجه الحکمة فیما أتیته ملتبساً». 11دلیل پیمان صلح با معاویه، همان مصلحتى بود که در پیمان رسول اللهصلى الله وعلیه وآله، با قبایل نبى ضموة و نبى اشجع و مکیان در حدیبیّه بود. آنان به حکم صحیح قرآن کافر بودند و معاویه و یارانش براساس تفسیر قرآن. [یعنى هر دو گروه کافر بودند، هر چند شکل آن متفاوت بود] اى اباسعید اگر امامت من از سوى خداوند متعال است، نباید تصمیماتى حکومتى من را درباره صلح یا جنگ به سفاهت متهم کنى، هر چند، حکمت این تصمیمها بر تو پوشیده باشد.آنگاه سرّ تصمیم سیاسى خود را با ماجراى خضر و موسىعلیهماالسلام و سوراخ کردن کشتى و کشتن غلام و باز سازى دیوار توسط خضرعلیهالسلام مقایسه کرد و فرمود، که مشکل، در ناآگاهى از زوایاى پنهان این قبیل عملکردهاست و در پایان تأکید فرمود. اگر پیمان صلح با معاویه امضا نمىشد، تمامى شیعیان به قتل مى رسیدند: «و لو لا ما اتیت لما ترک من شیعتنا على وجه الارض احد الا قتل». 12 نتیجه سخن آنکه سیره پیشوایان حکومت ولایى تکذیب کننده این سخن است که نظام ولایى - برخلاف حکومت جمهورى - پاسخگو نیست. نکته سوم: نفى ملازمه عقلى میان نظام ولایى و عدم پاسخگویى گذشته از نکته اول و دوم که از زاویه نقضى، شبهه پاسخگونبودن حکومت ولایى را پاسخ مىداد. از زاویه عقلى هم که به ملازمه ادّعا شده نگاه کنیم، مدّعى، میان نظام ولایى و عدم پاسخگویى ملازمهاى را ادعا مىکند لیکن هیچ دلیل عقلى بر ثبوت ملازمه واقعى و نفس الامرى میان حکومت ولایى و پاسخگو نبودن ارائه نمی دهد.هر چند ما این مبنا را هم بپذیریم که ولایت به معناى قیمومت بر مولّىعلهیم و محجوریت آنان باشد، ولى محجور بودن مردم، از نظر عقلى چه ملازمهاى با پاسخگو نبودن حاکم دارد؟ پس نفى پاسخگویى و بىمسؤولیتى را نمىتوان لازمه عقلى ولایت دانست.نکته چهارم: ضرورت عقلى پاسخگویى در نظام ولایى وقتى براساس نکته سوم روشن شد که از جهت سلبى ملازمهاى میان ولایت و نفى پاسخگویى برقرار نیست، مىتوان گفت: مطلب بر عکس است و از وجهه اثباتى، ملازمه، میان حکومت ولایى و نه تنها امکان پاسخگویى بلکه ضرورت آن وجود دارد. مبناى ضرورت عقلى پاسخگویى در حکومت ولایى، برپایه تحلیل مفهوم مشروعیت استوار است. مشروعیت اِعمال حاکمیت براى یک نظام سیاسى دو سویه است؛ یک سوى آن مبناى الزامات سیاسى و انشاء اوامر و نواهى است که از ناحیه دستگاه حاکمیت صادر مىشود و سوى دیگرِ مشروعیت، مبنایى است که طبق آن مردم ملتزم به فرمانبردارى از الزامها و فرمانهاى حکومت مىباشند. حال از زاویه دوم که به مسأله مشروعیت نگاه مىکنیم؛ اینکه مردم باید مطیع فرمانها و ملتزم به احکام صادر شده از سوى دستگاه حاکمیت باشند، در صورتى پذیرفتنى است که در نظام ولایى، براى مردم شرایط شرعى حاکمیت محرز باشد. در حکومت ولایى، ولىّ امرِ واجد شرایط است که به اعمال ولایت مىپردازد و مردم نیز در صورتى به الزامات او پاسخ مثبت مىدهند که شرایط این اعمال ولایت را هم در مقام حدوث ولایت و هم در مقام بقا و تداوم آن، احراز کرده باشند؛ مثلاً در نظام ولایىِ مبتنى بر ولایت فقیه در عصر غیبت براى مردم باید مسلّم باشد که حاکم، شرایط شرعى ولایت را به طور مستمر دارا است. فقاهت، عدالت، مدیریت و مدبریت، از جمله این شرایط در نظام سیاسى فقه شیعه است. اگر این شرایط وجود داشت، مشروعیت براى اطاعت از فرمانها نیز وجود دارد، لیکن اگر در ابتداى تصدى یا در ادامه آن یکى از این شرطها مفقود شد، نه تنها مردم موظف به اطاعت نیستند، بلکه اطاعت مردم از فرمانهاى سیاسى حاکم جایز نیست؛ زیرا براى حاکمِ فاقدِ شرایط مشروعیتى باقى نمانده است تا بخواهد الزام کند و فرمان دهد.طبق این مبنا، مردم براى اطمینان به بقاى شرایط ولایت، باید توان و اجازه پرسش از حاکم را دارا باشند و حاکم نیز باید در برابر پرسشهاى مردم پاسخگو باشد، تا مشروعیت او تداوم یابد و مردم به التزام وادار شوند. بنابراین پاسخگویى در برابر اعتراضها، و توضیح عملکردها و مسؤولیتپذیرى از مقدمات عقلى تداوم مشروعیت تلقى مىشود؛ زیرا تا مردم، پاسخ پرسشهاى خود را دریافت نکنند و نظام پاسخگو نداشته باشند، هرگز اطمینان پیدا نمىکنند که حاکم شرایط ولایت خود را همچنان داراست. با توجه به این که این شرایط احرازى است؛ مثلاً عدالت باید محرز شود نه اینکه عدم عدالت و فسق مانع باشد، پس براى اینکه مردم تداوم عدالت حاکم را احراز کنند، باید بتوانند پرسشهایى را که درباره عملکرد حاکم دارند، بپرسند و پاسخ مناسب دریافت کنند. و آنگاه پیروى و اطاعت خود را تداوم بخشند.در پایان، تذکر این نکته لازم است که ضرورت عقلى پاسخگویى ذکر شده، بر پایه اندیشه امامت شیعه شکل مىگیرد که شرایطى همچون «عدالت» را از شرایطهاى ضرورى حاکمیت و غیرقابل چشمپوشى مىدانند. اما در اندیشه اهل سنت که غالباً «فسق» را مانع امامت نمىدانند، و حتى امامت از روى قهر و غلبه و تسلط را مشروع مىشمرند،13 بحث تفاوت پیدا مىکند و البته در چنین نظامهایى مسأله پاسخگویى و ضرورت آن بى پایه خواهد بود.نکته پنجم: لزوم شرعى پاسخگویى در نظام ولایى یکى از اصول مسلّم فقه شیعه اصلِ: «لا طاعة لمخلوق فى معصیة الخالق» 14 است که در جوامع روایى شیعه نیز مطرح است. براساس این اصل، اطاعت از دیگران از جمله حاکم و نظام سیاسى، در صورتى که معصیت و نافرمانى دستورهاى الهى باشد - حرام و حلال دین دستخوش اراده آنان قرار گیرد - نامشروع است. بنابراین در التزام مردم به اوامر حکومت، همواره باید این اصل رعایت شود و مردم شرعاً موظفاند، مطمئن شوند که پیروى و تأیید آنها از حکومت معصیة الله نیست. اگر مردم براى اینکه بدانند آیا اطاعت آنها معصیت الهى است یا خیر؟ نیازمند پرسش از حاکم باشند، نظام سیاسى نمىتواند خود را پاسخگو نداند و در عین حال از مردم اطاعت و التزام مطالبه کند. بر این اساس، هنگامى که احرازِ مشروعیتِ اطاعت از حاکم، در گرو پاسخگویى حکومت است، این پاسخگویى ضرورت شرعى پیدا مىکند و اگر مردم قانع نشوند و در اطاعت خود حتى شبههاى داشته باشند، نه تنها اطاعت برآنان واجب نیست بلکه مجاز به این کار هم نمى باشند.در این زمینه، روایات فراوانى است، که در باب یازدهم از ابواب الأمر و النهى وسائل الشیعه، جمع آورى شده است. در موثقه سکونى وارد است. عن ابى عبدالله عن ابیه عن جابر بن عبدالله قال، قال رسول اللهصلى الله وعلیه وآله:«من ارضى سلطاناً جائراً بسخط الله خرج من دین الله» 15کسى که حاکم ستمگرى را به بهاى غضب الهى، خشنودگرداند، از دین الهى خارج شده است. سرّ آن هم روشن است که این فرمانبردارى با توحید ناسازگار است. در فتواى فقها نیز این مطلب از مسلمات است. و همانطور که از عبارت شیخ مفید در بحث مبنایى نقل شد، اطاعت شیعیان و مؤمنان از کسى که از سوى دستگاه ظلم ولایتى پیدا کرده است، مطلق نیست و مشروط است به اینکه وى ا زحدود ایمان پافراتر ننهاده باشد و اطاعت او از سلطان در مسیر معصیت الهى نباشد. پس در نظام ولایى، اطاعت از ولایت، مطلق نیست و خطوط قرمز دارد. مردم براى اینکه بدانند در فرمانبردارى خود، از خطوط قرمز عبور نکردهاند، حکومت باید نسبت به پرسشهاى آنها پاسخگو باشد.این مطلب از اصول مهم براى مصون ماندن حاکمیت سیاسى از استبداد و انحراف آن به سمت ظلم و جور است.نکته ششم: حرمت قرآنى «ارباب سالارى» و رابطه آن با اصل پاسخگویى«اتخذوا احبارهم ورهبانهم ارباباً من دون الله»؛ 16 یهود و نصارا، احبار و رهبان - عالمان دین - خود را به جاى الله تبارک و تعالى، ارباب و صاحب اختیار قرار دادند.مسیحیان و یهودیان، چه تعامل و رفتارى با دانشمندان دین خود داشتند که قرآن کریم آنها را نکوهش کرده و کارشان را به عنوان اتخاذ ارباب و ارباب سالارى محکوم مىکند؟در پاسخ، طبق روایاتى که در تفسیر این آیه کریمه وارد است، چنین نیست که آنان عالمان دین را پرستش مىکردند بلکه: «انما حرموا لهم حلالاً و احلّوا لهم حراماً فکان ذلک اتخاذ الارباب من دون الله» 17 احبار و رهبان، حلال را حرام و حرام را حلال مىکردند واحکام الهى را تغییر می دادند و مردم هم از آنان پیروى می کردند. قرآن کریم همین اطاعت بی چون و چرا و مطلق را ارباب سالارى مى نامد و آن را حرام می شمرد. براین اساس در مسأله مشروعیت نظام سیاسى، سرفرود آوردن در برابر الزام حاکم، در صورتى پذیرفته است که تغییر «حکم الله» در آن نباشد.بنابراین، دستگاه حاکمیت باید نسبت به الزامات سیاسى خود پاسخگو باشد و در برابر مطالبات مردم بتواند از الزامات خود دفاع کند و نشان دهد که فرمانى خلاف شریعت و حکم الله نداشته است. در غیر اینصورت مردم نمىتوانند از او اطاعت کنند. براین اساس در نظام ولایى چنین نیست که به صرف ولایت، ولىّ شرعى تنها به الزام بپردازد و مردم نیز به عنوان محجور بودن و «مولّىعلیهم» شمرده شدن، حقّ هیچ پرسمانى نداشته باشند، بلکه اطاعت از آنها به اندازهاى است که به ارباب سالارى حکومت نیانجامد.در همین راستا است که ادلّه وجوب امر به معروف و نهى از منکر به ویژه نسبت به حاکمان و ولات، معنا و مفهوم پیدا مىکند و عناوینى همچون «النصیحة لائمة المسلمین» تفسیر مىشود.اگر فقیهان اهل بیتعلیهمالسلام ولایت را به ولایت حق و باطل تقسیم مىکنند و ولایت جور و کمک و معونه ظالمان را نمىپذیرند و برخلاف فقه اهل سنت، بخش عظیمى از مباحث فقهى، در مکاسب محرمه و در ابواب امر به معروف و نهى از منکر و غیره به این مباحث اختصاص یافته است،18 نشانگر حجم عظیمى از معارف شیعى است که در آنها با شدت وحِدّت، با استبداد و ظلم و حکومتِ بر خلاف حق و عدالت مخالفت شده و به شیعیان این آموزه فراموش ناشدنى تفهیم شده است که حدّ پذیرش ولایت، ولایت الله است و هرگز شیعهاى نمىتواند خود را پیرو اهل بیتعلیهمالسلام و از جمله سیدالشهداعلیهالسلام بداند ولى در برابر حکومتى که به استبداد و ظلم گراییده است، نایستد و نسبت به آن وفادار باشد. این ظرفیتِ قوىِ فقاهتِ شیعى است که حکومت ولایى را در برابر حق و عدل ناچار به سرفرود آوردن مىکند و آن را به مسؤولیت پذیرى و پاسخگویى وادار می کند.نکته هفتم: تفاوت ماهوى پاسخگویى در «حکومت ولایى» با پاسخگویى در «حکومت جمهورى» برپایه آنچه در نکات پیشین بیان شد، در حکومت ولایى، پاسخگویى به عنوان یک اصل اساسى و اصیلِ اندیشه سیاسى شیعى، نه تنها «ممکن» است، بلکه ضرورتى عقلى و واجبى شرعى است و مبانى مستحکم عقلى و نقلى، این اصل را ثابت مىکند. اکنون در پایان این مبحث، پرسش قابل تأمل آن است که در مقوله پاسخگویى چه تفاوتى میان حکومت ولایى، با نظامهاى جمهورى لیبرال و مبتنى بر دموکراسى وجود دارد؟از عمده تفاوتهایى که در این مجال مىتوان به آن اشاره کرد آن است که پاسخگویى در نظامهاى دموکراسى، در چارچوب جلب رضایت رأى دهندگان و شهروندان معنا و مفهوم مىیابد؛ جلب رضایت مردم، براى بیشتر ماندن در مسند قدرت. براین اساس در این «نظامى» که نظر و رأى مردم اصالت دارد و پاسخگویى در همین راستا باید انجام گیرد، مطالبات مردم، هر چه باشد، درست یا نادرست، حکومت موظف است که به عنوان منتخب مردم، نظر آنها را جلب کند و طبق سلیقه و خواست اکثریت عمل کند.البته از آنرو که افکار عمومى سیّال و روان است و در حقیقت آنان که با سیاستهاى رسانهاى افکار عمومى را در اختیار دارند، نقش اصلى را بازى مىکنند، حاکمیت مجبور است پاسخگوى نه خواست واقعى مردم، بلکه پاسخگوى مطالبات کسانى باشد که با قدرت افسونگر، نبضِ خواست و گرایش و اندیشه جامعه را در اختیار گرفته و به نفع خویش مصادره کردهاند، نه پاسخگو خواست و مطالبات واقعى مردم. بدین ترتیب «پاسخگویى»، نه به خواست واقعى مردم، بلکه به خواست شرکتها و کمپانىهاى چند ملیتى شکل پیدا مىکند و پیوند عمیق و مستحکم زر و زور را پدید مىآورد. لیکن در نظام ولایى، باید حکومت پاسخگوى مطالبات بحق مردم در زمینه «عدالتطلبى»، «حقیقتجویى» و رشد مکارم اخلاقى و فضایل انسانى باشد. وظیفه حکومت بر خلاف نظام دموکراسى - که چیزى جز تأمین رفاه و لذتطلبى و کامجویى حداکثر مردم نیست، - در نظام ولایى، چشم انداز، عدالت و تقوا و اخلاق است و حکومت در برابر این اهداف باید پاسخگو باشد و این پاسخگویى را به عنوان وظیفهاى شرعى براى نیل به کمال و رشد و تعالى و طى درجات تقرب الى الله تلقى مىکند؛ زیرا در حکومت ولایى، نگاه به قدرت، نگاه ابزارى است. قدرت، وسیلهاى است براى خدمت بیشتر به مردم و ابزارى براى احیاى دین الهى. ولى در نظام جمهورى نگاه به قدرت، خود، اصالت و موضوعیت دارد و لذا خواست مردم نیز اصالت پیدا مىکند، حق باشد یا ناحق. در حکومت ولایى، خواست مردم اگر حق و درست و عاقلانه و مشروع باشد، پذیرفتنى است در غیر این صورت نباید به آن تن داد.بدین سبب شاید اغراق نباشد، چنانچه کسى ادعا کند، اگر متفکّرى مىخواهد منکر پاسخگویى باشد، باید نظامهاى دموکراسى و جمهورىِ عارى از آموزههاى دینى و اخلاقى را غیر پاسخگو به شمار آورد؛ زیرا پاسخگویى به معناى واقعى کلمه - و به قول حکما و منطقیین اسلامى به «حمل شایع صناعى» - هنگامى است که نظام، مردم را براى خود نخواهد، بلکه مردم را براى خدا بخواهد و بینهما فرقان عظیم.
* عضو هیئت علمی مجله
پی نوشت: 1. ر.ک.به: کدیور، محسن، حکومت ولایى، صص209-207؛ حائرى، مهدى، حکمت و حکومت. 2. همان.3. ر.ک.به: نگارنده، مفاهیم اساسى نظریه ولایت فقیه. 4. المقنعه، ص 8105. کنزالعمال، ج12، ص 5626. صحفیه امام، ج17، ص 37. همان، ج8، ص6-5 و ج10، ص 1108. ابن هشام، سیرة النبویة، ج4، صص 143-1379. همان، ج3، ص 33110. المجمع العالمین لاهل البیت علیهم السلام، اعلام الهدایة، الامام على بن ابى طالبعلیهالسلام امیرالمؤمنین، ج2، ص 215-21411. بحارالانوار، ج44، ص 212. همان. 13. نووى، شرح صحیح مسلم، باب وجوب طاعة الامراء فى غیر معصیته، ج12، ص 22914. وسائل الشیعه، ج11، ابواب الامر و النهى و مایناسبهما، باب 11، ح7، ص 42215. همان، ح4، ص 42116. توبه: 13117. شیخ طوسى، التبیان فى تفسیر القرآن، ج2، ص 48818. براى نمونه مراجعه کنید به: امام خمینى، المکاسب المحرمة، ج2، ص 168-93
آیا در نظام سیاسىِ مبتنى بر ولایت، پاسخگویى امکان پذیر است؟مقدمه برخى بر این باورند که: حکومت جمهورى با حکومت ولایى، دو نظام سیاسى هستند که ماهیتى متفاوت دارند و میان آنها تباین کلى وجود دارد. شاهد این جدایى و تفاوت جوهرى آن است که این دو نوع حکومت هر یک لوازمى خاص و ویژه دارند و دیگرى نمىتواند و ممکن نیست با او در این لا زمه مشترک باشد. در این میان از جمله موارد جدایى حکومت ولایى و حکومت جمهورى آن است که در حکومت جمهورى، زمامدار در مقابل مردم پاسخگو و مسؤول و تحت نظارت آنان است. ولى در حکومت ولایى، زمامدار در برابر مردم - که مولّى علیهم تلقى مىشوند - پاسخگو نیست و مسؤولیتى ندارد و تحت نظارت آنان نیست. از این رو این دو حکومت با یکدیگر متعارض و ناسازگارند. یا باید به ولایتِ مطلقه شرعىِ فقیهِ منصوب از جانب خداوند برمردم، معتقد بود و پاسخگویى را محال شمرد. و یا قائل به انتخاب زمامدار به عنوان وکیل مردم. و این دو در صورت رعایت تمام خصلتهاى ذاتى هر یک، با دیگرى قابل جمع نیست. از این رو حکومتِ به نام حکومتِ جهمورى اسلامى مبتنى بر ولایت فقیه را محال مىدانند و آن را پارادوکس یا تناقض میشمرند.1
بررسى و پاسخ بحث امکان پاسخگویى در نظام ولایى، از دو جهت مبنایى و بنایى قابل بررسى است. بحث مبنایى: از جهت مبنایى و مبادى تصدیقى ادعاى ناممکن بودن پاسخگویى در حکومت ولایى، بر این مقدمه استوار است که حکومت مبتنى بر ولایت، با نظام مبتنى بر جمهوریت و آراء مردم تهافت دارد و حکومت جمهورى اسلامىِ ولایى یک امر متناقض و پارادوکسیکال است. ریشه این مقدمه و مستند آن حکم، آن است که واژه «ولایت» حقیقت شرعیهاى دارد که به معناى قیمومت و تسلط بر کسانى است که شرعاً محجوریّت دارند و ممنوع از تصرف در امور خود مىباشند؛ مانند ولایت بر غیّب و قصّر و محجوران.2بررسى این مستند و ادعا موکول به جاى خود است و در این مجال فرصت پرداختن به آن نیست.3فقط به این نکته در اینجا بسنده مىتوان کرد که «ولایت» حقیقت شرعیه ندارد و آن را مترادف یا مساوق قیمومت شمردن، مغالطهاى بیش نیست و ولایتى که در حکومت ولایى مورد نظر است، همان امامت و رهبرى و تدبیر امور سیاسى جامعه است و مفهومى است که شیعیان براى امامان معصومعلیهمالسلام معتقدند و به همان معنایى است که در مورد حکومت پیامبر اکرمصلى الله وعلیه وآله و حکومت حضرت امیرعلیهالسلام از اجماعیات و ضروریات شیعه محسوب مىشود و در مباحث کلامى در برابر نظریّه اهل سنت مطرح مىشود. با این توضیح که از طرف شارع فرد یا عنوان، و به تعبیر دیگر شخصیت حقیقى یا حقوقى براى زعامت و پیشوایى جامعه برگزیده مىشود و مردم نیز به عنوان افراد عاقل و بالغ که شرایط عمومى تکلیف را دارا مىباشند، با اختیار و آزادى اراده - طبق تکلیف شرعى که دارند - امامت او را مىپذیرند و با کسى که از طرف شرع حاکمیت او مشروعیت یافته است، بیعت مىکنند، این امام در عصر حضور و امکان دسترسى به معصومعلیهالسلام، یا خودِ معصوم است و یا کسانى هستند که از طرف امام معصوم، به عنوان والى و حاکم مناطق مختلف، منصوب شدهاند، مثل مالک اشتر - نسبت به مردم مصر در حکومت حضرت امیرعلیهالسلام - و در عصر غیبت و عدم امکان دسترسى به معصومعلیهالسلام، فقیه جامع الشرایطى است که از طرف معصوم منصوب شده است. وقتى مردم با فقیه واجد شرایط امامت از روى میل و اراده بیعت کردند و آمادگى خود را اعلام نمودند و زمینه براى اِعمال ولایت او فراهم شد، فقیه منتخب مردم به تصدى امامت و اِعمال ولایت مىپردازد. همانگونه که در مورد حکومت و ولایت حضرت علىعلیهالسلام این کار انجام شد. نیز در عصر غیبت و در طول تاریخ شیعه، شیعیان نسبت به فقیهان شیعه انجام دادهاند و در هر زمان به اندازهاى که شرایط سیاسى اجازه مىداده است با توجه به اینکه پیروان اهل بیتعلیهمالسلام در اقلیت به سر مىبردهاند، زمینه اعمال ولایت فقیهان را فراهم مىکردهاند و آنان هم در حد تمکن و اقتضاء شرایطبه تصدى امور اجتماعى و سیاسى و اجراى احکام وحدود الهى مىپرداختهاند. گستردهترین و با شکوهترین آن، در عصر حاضر نسبت به امام خمینىقدس سره - معمار بزرگ انقلاب اسلامى - اتفاق افتاد که قاطبه مردم ایران، یک صدا و یک پارچه به امامت او و به ولایتى که از طرف شرع به دست آورده بود، آرى گفتند.بنابراین، این زعامت و امامت مخصوص این زمان نیست بلکه در طول تاریخ، ارتباط وثیق و پیوند مستحکم میان شیعیان و فقیهان بر همین پایه استوار بوده است. شیخ مفید درباره فقیه داراى شرایطى که از طرف حکام ستمگر به امور ولایى؛ همچون «اقامه حدود» در «قضاوت» انتخاب شده است گفته است:«و یجب على اخوانه من المؤمنین معونته على ذلک اذا استعان بهم ما لم یتجاوز حدّاً من حدود الایمان او یکون مطیعاً فى معصیة الله تعالى من نصبه من سلطان الضلال».4بر شیعیان کمک کردن به چنین فقیهى - اگر از آنها کمک خواست - تا زمانى که از مرزهاى ایمان تجاوز نکرده و در مسیر اطاعت از سلطان گمراهى که او را منصوب کرده، به معصیت الهى مبتلا نگشته، واجب است. حال پرسش این است که آیا جمهوریت معنایى جز این دارد که مردم با انتخاب و اختیار، حاکم را بر گزینند؟ اگر چنین است، در حکومت ولایى نیز مردم با آزادى اراده، به بیعت و انتخاب فردى مىپردازند که شارع از آنان خواسته است، از او پیروى کنند.چکیده گفتار از جهت مبنایى کسانى که پاسخگویى را در حکومت ولایى ناممکن مىدانند، با این پیشداورى این ادعا را مطرح مىکنند که ولایت به معناى قیمومت است، حال اگر مشخص شد که این ادعا نادرست است و اتهامى بیش نیست، بطلان تمامى آنچه را که مبتنى بر این مبنا کرده و نتیجه گرفتهاند، آشکار و مشخص خواهد شد. همچون نظام جمهورى، در حکومت ولایى نیز براساس مردمسالارى، شهروندان و امت، طبق رأى و آزادى اراده و تشخیص خویش آگاهانه و از روى تفکر و تعقل، دست به انتخاب مىزنند و کسى را که شارع به آنها سفارش کرده بر می گزینند.بحث بنایى: اما از جهت بنا، در مورد این نتیجهگیرى - که پاسخگویى مسؤولان و حاکمان در نظام ولایى ناممکن است - نکات قابل تأمل فراوانى وجود دارد که در این مجال، به طور فشرده به اهمّ سرفصلهاى آن اشاره می شود. نکته نخست: پذیرش پاسخگویى و وجود آن در گفتار و رفتار نظریه پردازان نظام ولایى نخستین نکته قابل تأمل در مورد این سخن - که نظام ولایى پاسخگو نیست - نقضى است که از جانب نظریه پردازان این نظام وارد است، زیرا که آنان به حکومت ولایى ایمان دارند و تمام حیات نظرى و فکرى یا پیشینه سیاسى خود را بر سر این نظریه گذاردهاند، آنان نه تنها حکومت ولایى را نظامى پاسخگو و مسؤول در برابر مطالبات مردم مىدانند، بلکه در سیره سیاسى و شیوه زمامداراى خویش از طرفداران و سیاستگذاران واقعى مقوله پاسخگویى هستند به گونهاى که خود به مردم توصیه مىکنند و در مجامع عمومى مردم را به پرسشگرى از کارگزاران و بیان مطالبات مشروع خود تشویق مىکند و ایجاد زمینههاى آن را به عنوان یکى از مهمترین و زیربنایىترین روشها براى تحقق کار آمدى حکومت دینى یک ضرورت شرعى و یک لازم عقلانى مىشمرند. و بدین وسیله بطلان این ملازمه را که حکومت ولایى مستلزم عدم پاسخگویى و بىمسؤولیتى حکومت است، آشکار مىکنند. نمونه روشن این حقیقت، سیره و روش ده ساله زمامدارى معمار کبیر جمهورى اسلامى بود؛ آنان که عمل سیاسى این نظریه پرداز برجسته ولایت مطلقه را تجزیه و تحلیل کرده و از زوایاى گوناگون آن باخبرند به خوبى مىدانند که از محورهاى مهم اندیشه سیاسى و رفتار حکومتى امام خمینىقدس سره، مقوله پاسخگویى بوده است.او با ذکر مکررِ روایت نبوىصلى الله وعلیه وآله:«کلکم راع و کلکم مسؤول» 5همه شما (چونان) شبانید و همهتان مسؤول)بر این باور بود که یکى از مسؤولیتهاى بزرگ، مسؤولیت دینى و ملى است. مسؤولیت در مقابل مستضعفان و مظلومان است و بالاخره مسؤولیت در پیشگاه خالق و خلق، در طول تاریخ آینده.6امامقدس سره چنان خود را در برابر مردم پاسخگو مىدانست که همگان را به این مطلب توجه مىداد: «مبادا من یک وقت یک کلمه برخلاف مقررات اسلام بگویم، اعتراض کنند، بنویسند، بگویند آقا، خداى نخواسته، آقا، شما، ایشان، ایشان، اینهایى که الان مردم توجه به آنها دارند و مىگویند: اینها مثلاً اداره مىکند، چه حکومت باشد، و چه کسانى که عرض بکنم از این دادگاهها باشند، هر جا باشد، الان وقت این است که همه اینها مواظبت کنند خودشان [را]، مواظبت کنند در اینکه یک قدم کج نگذارند و اسلام را حفظ کنند. صورت اسلام را آنطورى که هست نشان بدهند. و اگر خداى نخواسته یک کسى پیدا شد که یک کار خلاف کرد، اعتراض کنند مردم، مردم همه به او اعتراض کنند که آقا چرا این کار را مىکنى. در صدر اسلام هست که عمر وقتى که گفت - در منبر بود - که اگر من یک کارى کردم شماها چه بکنید. یک عربى شمشیرش را کشید گفت ما با این شمشیر راستش مىکنیم. باید اینطور باشد.»7او با این سخنان عمق تفکر اسلامى و حکومت ولایى را - که مردم سالارى را به معناى واقعى کلمه رواج مىدهد - تبیین مىکند و این ابهام را - که در سیاست مبتنى بر ولایت، کسى پاسخگو نیست - می زداید.نکته دوم: وجود پاسخگویى در حکومت ولایى معصومان علیهم السلام اندیشه و عمل سیاسى امام خمینىقدس سره و دیگر نظریه پردازان ولایت در زمان معاصر، برگرفته از عمق اندیشه سیاسى اسلام است. سیره حکومت نبوىصلى الله وعلیه وآله و علوى و حسنىعلیهماالسلام نیز چنین بوده است. برپایه اصل امامت که در تفکر شیعه متبلور است، حکومت اولیاى معصومعلیهمالسلام گرچه ولایى بوده است، با این وجود در سیره سیاسى آنها نقض آشکار و بیهودگى این سخن - که نظام ولایى، پاسخگو نیست - آشکار مىشود. نمونههاى فراوانى در سینه تاریخ ثبت و ضبط است که به خوبى مفتوح بودن باب پاسخگویى را در نظام ولایى اسلامى ترسیم می کند:1. پاسخگویى حکومت نبوىصلى الله وعلیه وآله به شیوه تقسیم غنایم جنگ حنین در جنگ حنین و جنگ طائف، پس از آنکه پیامبر اکرمصلى الله وعلیه وآله غنایم جنگى را میان قریش و قبایل عرب تقسیم کرد و انصار از غنیمت بىبهره ماندند، عدهاى اعتراض کردند: «لم ارک عَدَلْتَ» عدالت را مراعات نکردى. پیامبر خداصلى الله وعلیه وآله غضبناک شد و فرمود: «ویحک اذا لم یکن العدل عندى فعند من یکون!؟» اگر عدل نزد من نیست پس نزد کیست؟ زمانى که سروصداها بالا گرفت و حتى شاعران در مورد آن شعر سرودند، به فرمان رسول خداصلى الله وعلیه وآله انصار در گوشهاى گرد آمدند و حضرت براى آنها مطالب ارزندهاى را بیان کرد و سپس فرمود: «الا ترضون یا معشر الانصار ان یذهب الناس بالشاة و البعیر و ترجعوا برسول الله الى رحالکم؟» نمىخواهید این مردم گوسفند و شتر با خود ببرند(و با آن دلخوش باشند) و شما رسول الله را با خود ببرید؟کنایه از اینکه اعطاء غنایم به قبایل عرب براى تألیف قلوب آنها به اسلام بوده است و براساس اصل مصلحت انجام گرفته است. در این حادثه به اندازهاى انصار از پاسخگویى پیامبر اکرمصلى الله وعلیه وآله خشنود شده و متأثر گشتند که گونههاى آنان از اشک پر شد.8 این واقعه نشان مىدهد حکومت نبوىصلى الله وعلیه وآله ولو طبق مصلحت عمل کرده است لیکن در برابر پرسش مردم پاسخگو است.2. پاسخگویى حکومت نبوىصلى الله وعلیه وآله به صلح حدیبیه در جریان بیعت رضوان که در پایان به پیمان صلح حدیبیه منجر گشت، هنگامى که برخى از مسلمانان مانند عمر بن خطاب لب به اعتراض گشودند و گفتند: اگر تو رسول الله مىباشى و ما مسلمانیم و آنان مشرکند، پس چرا ما تن به ذلت دهیم و با آنها صلح کنیم؟ رسول خداصلى الله وعلیه وآله با رویى گشاده به پاسخگویى پرداختند و براى ابهامزدایى و اینکه صلح بر طبق فرمان الهى و حفظ مصالح عالى اسلام و مسلمانان بوده است فرمود:«انا عبدالله و رسوله، لن اخالف امره و لن یضیّعنى!» 9 من بنده و رسول خدایم هرگز از فرمان او سرپیچى نمىکنم و خداوند مرا رها نمىسازد.3. پاسخگویى حکومت علوى علیه السلام در موارد متعدد از جمله ماجراى حکمیت پاسخگویى حکومت علوىعلیهالسلام به مطالبات مردم و مسؤولیتپذیرى آن در برابر پرسشهاى جامعه از ابعاد روشن سیره سیاسى امیرالمؤمنینعلیهالسلام است. اینکه از همان روز اول با مردم براى شیوه حکومت خود گفتگو مىکند و سیاستهاى راهبردى خویش را توضیح مىدهد و تمامى حوادث پنج ساله خلافت و ماجراى حکمیت و پدیده خوارج را بیان مىکند، همگى جایگاه مقوله پاسخگویى را در نظام ولایى نشان مىدهد؛ مثلاً وقتى خبر حکمیت و کلاهى که عمروعاص بر سر ابوموسى مىگذارد، به امامعلیهالسلام رسید، به نصیحت و راهنمایى مسلمانان پرداخت و براى آنان توضیح داد که مخالفت با خیرخواه و شفیقِ تجربه دیده، موجب حسرت و ندامت مىشود و اکنون آنان ثمره نافرمانىشان را مشاهده مىکنند. سپس به نامشروع بودن حکمیت ابوموسى اشعرى و عمروعاص اشاره کرد و فرمود:«برئ الله منهما و رسوله و صالح المؤمنین»10 این نشان مىدهد که در حکومت ولایى، شیوه زمامدارى برپایه روشهاى عقلایىِ گفتگو و پرسش و پاسخ و اقناع است نه قیمومت و تبعیت محض.4. پاسخگویى حکومت حسنى علیه السلام به صلح با معاویه در پى شهادت حضرت امیرعلیهالسلام، حکومت ولایى امام مجتبىعلیهالسلام آغاز شد، مردم با بیعت خویش، به ولایت شرعى ایشان آرى گفتند لیکن به دلیل پدید آمدن حوادثى، امامعلیهالسلام مجبور به انعقاد پیمان صلح با معاویه گشت. امضاى صلح نامه، عدهاى از اطرافیان را بر آشفت و به اعتراض واداشت و امامعلیهالسلام نیز به پاسخگویى پرداخت و مصلحتى که چنین تصمیمى را ایجاب کرد براى پرسشگران شکافت:«علّة مصالحتى لمعاویه، مصالحة رسول اللهصلى الله وعلیه وآله لبنى ضمرة و بنى اشجع و لأ هل مکة حین انصرف من الحدیبیة، اولئک کفّار بالتنزیل و معاویه و اصحابه کفار بالتأویل یا اباسعید اذا کنتُ اماماً من قِبّل الله تعالى ذکره لم یجب ان أتیته رأیى فیما یسفّه من مهادنة او محاربة و ان کان وجه الحکمة فیما أتیته ملتبساً». 11دلیل پیمان صلح با معاویه، همان مصلحتى بود که در پیمان رسول اللهصلى الله وعلیه وآله، با قبایل نبى ضموة و نبى اشجع و مکیان در حدیبیّه بود. آنان به حکم صحیح قرآن کافر بودند و معاویه و یارانش براساس تفسیر قرآن. [یعنى هر دو گروه کافر بودند، هر چند شکل آن متفاوت بود] اى اباسعید اگر امامت من از سوى خداوند متعال است، نباید تصمیماتى حکومتى من را درباره صلح یا جنگ به سفاهت متهم کنى، هر چند، حکمت این تصمیمها بر تو پوشیده باشد.آنگاه سرّ تصمیم سیاسى خود را با ماجراى خضر و موسىعلیهماالسلام و سوراخ کردن کشتى و کشتن غلام و باز سازى دیوار توسط خضرعلیهالسلام مقایسه کرد و فرمود، که مشکل، در ناآگاهى از زوایاى پنهان این قبیل عملکردهاست و در پایان تأکید فرمود. اگر پیمان صلح با معاویه امضا نمىشد، تمامى شیعیان به قتل مى رسیدند: «و لو لا ما اتیت لما ترک من شیعتنا على وجه الارض احد الا قتل». 12 نتیجه سخن آنکه سیره پیشوایان حکومت ولایى تکذیب کننده این سخن است که نظام ولایى - برخلاف حکومت جمهورى - پاسخگو نیست. نکته سوم: نفى ملازمه عقلى میان نظام ولایى و عدم پاسخگویى گذشته از نکته اول و دوم که از زاویه نقضى، شبهه پاسخگونبودن حکومت ولایى را پاسخ مىداد. از زاویه عقلى هم که به ملازمه ادّعا شده نگاه کنیم، مدّعى، میان نظام ولایى و عدم پاسخگویى ملازمهاى را ادعا مىکند لیکن هیچ دلیل عقلى بر ثبوت ملازمه واقعى و نفس الامرى میان حکومت ولایى و پاسخگو نبودن ارائه نمی دهد.هر چند ما این مبنا را هم بپذیریم که ولایت به معناى قیمومت بر مولّىعلهیم و محجوریت آنان باشد، ولى محجور بودن مردم، از نظر عقلى چه ملازمهاى با پاسخگو نبودن حاکم دارد؟ پس نفى پاسخگویى و بىمسؤولیتى را نمىتوان لازمه عقلى ولایت دانست.نکته چهارم: ضرورت عقلى پاسخگویى در نظام ولایى وقتى براساس نکته سوم روشن شد که از جهت سلبى ملازمهاى میان ولایت و نفى پاسخگویى برقرار نیست، مىتوان گفت: مطلب بر عکس است و از وجهه اثباتى، ملازمه، میان حکومت ولایى و نه تنها امکان پاسخگویى بلکه ضرورت آن وجود دارد. مبناى ضرورت عقلى پاسخگویى در حکومت ولایى، برپایه تحلیل مفهوم مشروعیت استوار است. مشروعیت اِعمال حاکمیت براى یک نظام سیاسى دو سویه است؛ یک سوى آن مبناى الزامات سیاسى و انشاء اوامر و نواهى است که از ناحیه دستگاه حاکمیت صادر مىشود و سوى دیگرِ مشروعیت، مبنایى است که طبق آن مردم ملتزم به فرمانبردارى از الزامها و فرمانهاى حکومت مىباشند. حال از زاویه دوم که به مسأله مشروعیت نگاه مىکنیم؛ اینکه مردم باید مطیع فرمانها و ملتزم به احکام صادر شده از سوى دستگاه حاکمیت باشند، در صورتى پذیرفتنى است که در نظام ولایى، براى مردم شرایط شرعى حاکمیت محرز باشد. در حکومت ولایى، ولىّ امرِ واجد شرایط است که به اعمال ولایت مىپردازد و مردم نیز در صورتى به الزامات او پاسخ مثبت مىدهند که شرایط این اعمال ولایت را هم در مقام حدوث ولایت و هم در مقام بقا و تداوم آن، احراز کرده باشند؛ مثلاً در نظام ولایىِ مبتنى بر ولایت فقیه در عصر غیبت براى مردم باید مسلّم باشد که حاکم، شرایط شرعى ولایت را به طور مستمر دارا است. فقاهت، عدالت، مدیریت و مدبریت، از جمله این شرایط در نظام سیاسى فقه شیعه است. اگر این شرایط وجود داشت، مشروعیت براى اطاعت از فرمانها نیز وجود دارد، لیکن اگر در ابتداى تصدى یا در ادامه آن یکى از این شرطها مفقود شد، نه تنها مردم موظف به اطاعت نیستند، بلکه اطاعت مردم از فرمانهاى سیاسى حاکم جایز نیست؛ زیرا براى حاکمِ فاقدِ شرایط مشروعیتى باقى نمانده است تا بخواهد الزام کند و فرمان دهد.طبق این مبنا، مردم براى اطمینان به بقاى شرایط ولایت، باید توان و اجازه پرسش از حاکم را دارا باشند و حاکم نیز باید در برابر پرسشهاى مردم پاسخگو باشد، تا مشروعیت او تداوم یابد و مردم به التزام وادار شوند. بنابراین پاسخگویى در برابر اعتراضها، و توضیح عملکردها و مسؤولیتپذیرى از مقدمات عقلى تداوم مشروعیت تلقى مىشود؛ زیرا تا مردم، پاسخ پرسشهاى خود را دریافت نکنند و نظام پاسخگو نداشته باشند، هرگز اطمینان پیدا نمىکنند که حاکم شرایط ولایت خود را همچنان داراست. با توجه به این که این شرایط احرازى است؛ مثلاً عدالت باید محرز شود نه اینکه عدم عدالت و فسق مانع باشد، پس براى اینکه مردم تداوم عدالت حاکم را احراز کنند، باید بتوانند پرسشهایى را که درباره عملکرد حاکم دارند، بپرسند و پاسخ مناسب دریافت کنند. و آنگاه پیروى و اطاعت خود را تداوم بخشند.در پایان، تذکر این نکته لازم است که ضرورت عقلى پاسخگویى ذکر شده، بر پایه اندیشه امامت شیعه شکل مىگیرد که شرایطى همچون «عدالت» را از شرایطهاى ضرورى حاکمیت و غیرقابل چشمپوشى مىدانند. اما در اندیشه اهل سنت که غالباً «فسق» را مانع امامت نمىدانند، و حتى امامت از روى قهر و غلبه و تسلط را مشروع مىشمرند،13 بحث تفاوت پیدا مىکند و البته در چنین نظامهایى مسأله پاسخگویى و ضرورت آن بى پایه خواهد بود.نکته پنجم: لزوم شرعى پاسخگویى در نظام ولایى یکى از اصول مسلّم فقه شیعه اصلِ: «لا طاعة لمخلوق فى معصیة الخالق» 14 است که در جوامع روایى شیعه نیز مطرح است. براساس این اصل، اطاعت از دیگران از جمله حاکم و نظام سیاسى، در صورتى که معصیت و نافرمانى دستورهاى الهى باشد - حرام و حلال دین دستخوش اراده آنان قرار گیرد - نامشروع است. بنابراین در التزام مردم به اوامر حکومت، همواره باید این اصل رعایت شود و مردم شرعاً موظفاند، مطمئن شوند که پیروى و تأیید آنها از حکومت معصیة الله نیست. اگر مردم براى اینکه بدانند آیا اطاعت آنها معصیت الهى است یا خیر؟ نیازمند پرسش از حاکم باشند، نظام سیاسى نمىتواند خود را پاسخگو نداند و در عین حال از مردم اطاعت و التزام مطالبه کند. بر این اساس، هنگامى که احرازِ مشروعیتِ اطاعت از حاکم، در گرو پاسخگویى حکومت است، این پاسخگویى ضرورت شرعى پیدا مىکند و اگر مردم قانع نشوند و در اطاعت خود حتى شبههاى داشته باشند، نه تنها اطاعت برآنان واجب نیست بلکه مجاز به این کار هم نمى باشند.در این زمینه، روایات فراوانى است، که در باب یازدهم از ابواب الأمر و النهى وسائل الشیعه، جمع آورى شده است. در موثقه سکونى وارد است. عن ابى عبدالله عن ابیه عن جابر بن عبدالله قال، قال رسول اللهصلى الله وعلیه وآله:«من ارضى سلطاناً جائراً بسخط الله خرج من دین الله» 15کسى که حاکم ستمگرى را به بهاى غضب الهى، خشنودگرداند، از دین الهى خارج شده است. سرّ آن هم روشن است که این فرمانبردارى با توحید ناسازگار است. در فتواى فقها نیز این مطلب از مسلمات است. و همانطور که از عبارت شیخ مفید در بحث مبنایى نقل شد، اطاعت شیعیان و مؤمنان از کسى که از سوى دستگاه ظلم ولایتى پیدا کرده است، مطلق نیست و مشروط است به اینکه وى ا زحدود ایمان پافراتر ننهاده باشد و اطاعت او از سلطان در مسیر معصیت الهى نباشد. پس در نظام ولایى، اطاعت از ولایت، مطلق نیست و خطوط قرمز دارد. مردم براى اینکه بدانند در فرمانبردارى خود، از خطوط قرمز عبور نکردهاند، حکومت باید نسبت به پرسشهاى آنها پاسخگو باشد.این مطلب از اصول مهم براى مصون ماندن حاکمیت سیاسى از استبداد و انحراف آن به سمت ظلم و جور است.نکته ششم: حرمت قرآنى «ارباب سالارى» و رابطه آن با اصل پاسخگویى«اتخذوا احبارهم ورهبانهم ارباباً من دون الله»؛ 16 یهود و نصارا، احبار و رهبان - عالمان دین - خود را به جاى الله تبارک و تعالى، ارباب و صاحب اختیار قرار دادند.مسیحیان و یهودیان، چه تعامل و رفتارى با دانشمندان دین خود داشتند که قرآن کریم آنها را نکوهش کرده و کارشان را به عنوان اتخاذ ارباب و ارباب سالارى محکوم مىکند؟در پاسخ، طبق روایاتى که در تفسیر این آیه کریمه وارد است، چنین نیست که آنان عالمان دین را پرستش مىکردند بلکه: «انما حرموا لهم حلالاً و احلّوا لهم حراماً فکان ذلک اتخاذ الارباب من دون الله» 17 احبار و رهبان، حلال را حرام و حرام را حلال مىکردند واحکام الهى را تغییر می دادند و مردم هم از آنان پیروى می کردند. قرآن کریم همین اطاعت بی چون و چرا و مطلق را ارباب سالارى مى نامد و آن را حرام می شمرد. براین اساس در مسأله مشروعیت نظام سیاسى، سرفرود آوردن در برابر الزام حاکم، در صورتى پذیرفته است که تغییر «حکم الله» در آن نباشد.بنابراین، دستگاه حاکمیت باید نسبت به الزامات سیاسى خود پاسخگو باشد و در برابر مطالبات مردم بتواند از الزامات خود دفاع کند و نشان دهد که فرمانى خلاف شریعت و حکم الله نداشته است. در غیر اینصورت مردم نمىتوانند از او اطاعت کنند. براین اساس در نظام ولایى چنین نیست که به صرف ولایت، ولىّ شرعى تنها به الزام بپردازد و مردم نیز به عنوان محجور بودن و «مولّىعلیهم» شمرده شدن، حقّ هیچ پرسمانى نداشته باشند، بلکه اطاعت از آنها به اندازهاى است که به ارباب سالارى حکومت نیانجامد.در همین راستا است که ادلّه وجوب امر به معروف و نهى از منکر به ویژه نسبت به حاکمان و ولات، معنا و مفهوم پیدا مىکند و عناوینى همچون «النصیحة لائمة المسلمین» تفسیر مىشود.اگر فقیهان اهل بیتعلیهمالسلام ولایت را به ولایت حق و باطل تقسیم مىکنند و ولایت جور و کمک و معونه ظالمان را نمىپذیرند و برخلاف فقه اهل سنت، بخش عظیمى از مباحث فقهى، در مکاسب محرمه و در ابواب امر به معروف و نهى از منکر و غیره به این مباحث اختصاص یافته است،18 نشانگر حجم عظیمى از معارف شیعى است که در آنها با شدت وحِدّت، با استبداد و ظلم و حکومتِ بر خلاف حق و عدالت مخالفت شده و به شیعیان این آموزه فراموش ناشدنى تفهیم شده است که حدّ پذیرش ولایت، ولایت الله است و هرگز شیعهاى نمىتواند خود را پیرو اهل بیتعلیهمالسلام و از جمله سیدالشهداعلیهالسلام بداند ولى در برابر حکومتى که به استبداد و ظلم گراییده است، نایستد و نسبت به آن وفادار باشد. این ظرفیتِ قوىِ فقاهتِ شیعى است که حکومت ولایى را در برابر حق و عدل ناچار به سرفرود آوردن مىکند و آن را به مسؤولیت پذیرى و پاسخگویى وادار می کند.نکته هفتم: تفاوت ماهوى پاسخگویى در «حکومت ولایى» با پاسخگویى در «حکومت جمهورى» برپایه آنچه در نکات پیشین بیان شد، در حکومت ولایى، پاسخگویى به عنوان یک اصل اساسى و اصیلِ اندیشه سیاسى شیعى، نه تنها «ممکن» است، بلکه ضرورتى عقلى و واجبى شرعى است و مبانى مستحکم عقلى و نقلى، این اصل را ثابت مىکند. اکنون در پایان این مبحث، پرسش قابل تأمل آن است که در مقوله پاسخگویى چه تفاوتى میان حکومت ولایى، با نظامهاى جمهورى لیبرال و مبتنى بر دموکراسى وجود دارد؟از عمده تفاوتهایى که در این مجال مىتوان به آن اشاره کرد آن است که پاسخگویى در نظامهاى دموکراسى، در چارچوب جلب رضایت رأى دهندگان و شهروندان معنا و مفهوم مىیابد؛ جلب رضایت مردم، براى بیشتر ماندن در مسند قدرت. براین اساس در این «نظامى» که نظر و رأى مردم اصالت دارد و پاسخگویى در همین راستا باید انجام گیرد، مطالبات مردم، هر چه باشد، درست یا نادرست، حکومت موظف است که به عنوان منتخب مردم، نظر آنها را جلب کند و طبق سلیقه و خواست اکثریت عمل کند.البته از آنرو که افکار عمومى سیّال و روان است و در حقیقت آنان که با سیاستهاى رسانهاى افکار عمومى را در اختیار دارند، نقش اصلى را بازى مىکنند، حاکمیت مجبور است پاسخگوى نه خواست واقعى مردم، بلکه پاسخگوى مطالبات کسانى باشد که با قدرت افسونگر، نبضِ خواست و گرایش و اندیشه جامعه را در اختیار گرفته و به نفع خویش مصادره کردهاند، نه پاسخگو خواست و مطالبات واقعى مردم. بدین ترتیب «پاسخگویى»، نه به خواست واقعى مردم، بلکه به خواست شرکتها و کمپانىهاى چند ملیتى شکل پیدا مىکند و پیوند عمیق و مستحکم زر و زور را پدید مىآورد. لیکن در نظام ولایى، باید حکومت پاسخگوى مطالبات بحق مردم در زمینه «عدالتطلبى»، «حقیقتجویى» و رشد مکارم اخلاقى و فضایل انسانى باشد. وظیفه حکومت بر خلاف نظام دموکراسى - که چیزى جز تأمین رفاه و لذتطلبى و کامجویى حداکثر مردم نیست، - در نظام ولایى، چشم انداز، عدالت و تقوا و اخلاق است و حکومت در برابر این اهداف باید پاسخگو باشد و این پاسخگویى را به عنوان وظیفهاى شرعى براى نیل به کمال و رشد و تعالى و طى درجات تقرب الى الله تلقى مىکند؛ زیرا در حکومت ولایى، نگاه به قدرت، نگاه ابزارى است. قدرت، وسیلهاى است براى خدمت بیشتر به مردم و ابزارى براى احیاى دین الهى. ولى در نظام جمهورى نگاه به قدرت، خود، اصالت و موضوعیت دارد و لذا خواست مردم نیز اصالت پیدا مىکند، حق باشد یا ناحق. در حکومت ولایى، خواست مردم اگر حق و درست و عاقلانه و مشروع باشد، پذیرفتنى است در غیر این صورت نباید به آن تن داد.بدین سبب شاید اغراق نباشد، چنانچه کسى ادعا کند، اگر متفکّرى مىخواهد منکر پاسخگویى باشد، باید نظامهاى دموکراسى و جمهورىِ عارى از آموزههاى دینى و اخلاقى را غیر پاسخگو به شمار آورد؛ زیرا پاسخگویى به معناى واقعى کلمه - و به قول حکما و منطقیین اسلامى به «حمل شایع صناعى» - هنگامى است که نظام، مردم را براى خود نخواهد، بلکه مردم را براى خدا بخواهد و بینهما فرقان عظیم.
* عضو هیئت علمی مجله
پی نوشت: 1. ر.ک.به: کدیور، محسن، حکومت ولایى، صص209-207؛ حائرى، مهدى، حکمت و حکومت. 2. همان.3. ر.ک.به: نگارنده، مفاهیم اساسى نظریه ولایت فقیه. 4. المقنعه، ص 8105. کنزالعمال، ج12، ص 5626. صحفیه امام، ج17، ص 37. همان، ج8، ص6-5 و ج10، ص 1108. ابن هشام، سیرة النبویة، ج4، صص 143-1379. همان، ج3، ص 33110. المجمع العالمین لاهل البیت علیهم السلام، اعلام الهدایة، الامام على بن ابى طالبعلیهالسلام امیرالمؤمنین، ج2، ص 215-21411. بحارالانوار، ج44، ص 212. همان. 13. نووى، شرح صحیح مسلم، باب وجوب طاعة الامراء فى غیر معصیته، ج12، ص 22914. وسائل الشیعه، ج11، ابواب الامر و النهى و مایناسبهما، باب 11، ح7، ص 42215. همان، ح4، ص 42116. توبه: 13117. شیخ طوسى، التبیان فى تفسیر القرآن، ج2، ص 48818. براى نمونه مراجعه کنید به: امام خمینى، المکاسب المحرمة، ج2، ص 168-93