توحید و حکومت دینى (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
توحید از ارکان اصول اعتقادى است، به گونهاى که در میان تمامى صفات الهى، تنها توحید در زمره اصول دین قرار گرفته است .
توحید همچنین از مباحث مهم کلامى است، به طورى که به علم کلام «علم التوحید» گفتهاند . البته توحید داراى مراتبى است که ملاحظه تمام مراتب آن، توحید کامل است و موحد کامل نیز کسى است که به همه مراتب آن، اعتقاد داشته باشد . چنین توحیدى است که مىتواند بستر نظام سیاسى قرار گیرد; زیرا کسانى که به توحید کامل معتقد شدند این اعتقاد را در تمام جنبههاى زندگى، از جمله نظام سیاسى آن، باید بروز دهند; به این معنا که نظام اداره کننده جهان را نظام واحد بدانند; همچنانکه به مقتضاى برهان عقلى، کمال انسان دراین است که از کسى اطاعت کند که بر حقیقت انسان و جهان و ارتباط متقابل انسان و جهان آگاه است (منظور از جهان، اعم از عالم طبیعت است) و او کسى نیست جز خدا، پس قهرا ولایت منحصر به او خواهد شد; یعنى تنها ولى حقیقى انسان خداست .
بنابراین، توحید تنها یک عقیده و اندیشه خنثى نیست که تاثیرى در حوزه رفتار و کردار انسانى نداشته باشد و در رابطه با سایر اندیشهها و تئورىهاى وى قرار گیرد و گسسته از نظامات اجتماعى و سیاسى و ارزشهاى اخلاقى او باشد، بلکه توحید از یک سو، نظام ارزشى انسان موحد را پدید مىآورد (اخلاق) و از سوى دیگر تنظیم کننده مناسبات اجتماعى، حقوقى و سیاسى اوست، بدین ترتیب مقوله سیاست نیز یکى از ساحتهایى است که اندیشه توحید نسبتبه آن تاثیر گذار است; یعنى اندیشه توحیدى در سه حوزه معرفت، اخلاق و سیاست دخالت مىکند .
مقام معظم رهبرى در این باره مىفرمایند:
«هر جایى، هر ملتى و هرگونه مردمى که معتقد به اسلام هستند و زندگى مىکنند ناگزیر ادعاى حکومت اسلامى را باید داشته باشند; یعنى اگر نداشته باشند، اعتقاد به توحید ندارند یا اعتقاد به توحید را بد فهمیدهاند ...» (2)
مراتب توحید
توحید به معناى یکتا و یگانه دانستن یا اعتقاد به یکتایى و یگانگى خداست که توحید به این معنا داراى مراتبى است و توحید کامل; یعنى یکتا دانستن خداوند و تمام مراتب آن، بنابراین:
توحید سه قسم است:
1 . ذاتى، 2 . صفاتى، 3 . افعالى
و توحید افعالى نیز به سه قسم کلى تقسیم مىگردد:
1 . توحید در خالقیت 2 . توحید در ربوبیت 3 . توحید در مالکیت .
توحید در ربوبیت نیز داراى فروع و شؤون مختلف است که عبارتند از:
توحید در حاکمیت (ولایت)، توحیددر تشریع، توحید در اطاعت، توحید در عبادت، توحید در استعانت، توحید در محبت، توحید در مغفرت و شفاعت و توحید در خوف و رجاء . (3)
نکتهاى که باید در مورد این تقسیم، به خصوص در مورد فروع و اقسام ربوبیت مورد توجه قرار گیرد، این است که تفاوت اقسام و فروع مذکور با یکدیگر و با مقسم خود، از باب تفاوت در حیثیات است; یعنى این تفاوتها از حیث مفهوم است نه مصداق، چون مصداق تمام این توحیدها یکى است که همان خداوند خالق و رب است; یعنى خداوند خالق و رب، ربوبیتخود را از حیثیات متفاوت اعمال مىکند چون بعد از خلق عالم، تدبیر و اداره آن مطرح است و ربوبیتخدا هم همین تدبیر کامل است اما براى اعمال تدبیر عالم، ساز و کارهاى ویژه و متفاوتى نیاز است که فروع و شؤون مختلف ربوبیت در همین راستا معنا پیدا مىکند .
صدر المتالهین در رد این ادعا، که «مفهومات مختلفه از مصداق و ذات و احد انتزاع نمىشود» آورده است:
«ان مجرد تعدد المفهومات لا یوجب ان یکون حقیقة کل منها و نحو وجوده غیر حقیقة الآخر و وجوده الا بدلیل آخر غیر تعدد المفهوم، و اختلافه یوجب ان یکون ذات کل واحد منها غیر ذات الآخر» . (4)
بنابراین، ربوبیتخداوند به اعتبار حالات مختلف تدبیر شوندگان، به اقسام گوناگون تقسیم مىگردد که همه آنها، از لوازم ربوبیت است .
توحید در ربوبیت
چون توحید در ربوبیت، در موضوع این تحقیق نقش محورى ایفا مىکند، تنها در باره آن بحث مىکنیم و از پرداختن به مراتب دیگر توحید، صرفنظر مىنماییم .
بررسى واژه رب در لغت
در کتب لغتبراى واژه «رب» معانى گوناگون نقل شده است، مانند:
مصلح، مالک، صاحب، سید، مدبر، مربى، قیم، منعم و خالق که به نقل برخى از آنها مىپردازیم:
1 . معجم مقاییس اللغه: رب: الراء و الباء یدل على اصول: فالاول اصلاح الشئ و القیام علیه، فالرب، المالک و الخالق و الصاحب و الرب المصلح للشئ و الله جل ثناؤه، الرب، لانه مصلح احوال خلقه» .
2 . المعجم الوسیط: رب القوم: راسهم و ساسهم، الرب اسم الله تعالى و المالک و السید و المربی و القیم و المنعم و المدبر و المصلح .
3 . المصباح المنیر: الرب: یطلق على مالک الشئ ... و قد استعمل به معناى السید .
4 . لسان العرب: الرب هو الله عزوجل، هو رب کل شىء; ای مالکه و لا یقال الرب فی غیر الله الا بالاضافة . الرب یطلق فی اللغة على المالک و السید والمدبر و المربی و المنعم و القیم .
خلاصه اینکه لفظ رب در معانى متعددى به کار رفته است که در تمام این معانى، مشترک معنوى است و جامع آنها کلمه «من بیده امر التدبیر و الادارة و التصرف» استیا کلمه «من فوض الیه امر الشئ المربى من حیث الاصلاح و التدبیر و التربیة» .
بنابراین، رب یعنى کسى که امر تدبیر امور و اداره آن و تصرف در امور، به دست اوست . یکى از محققان در این باره مىنویسد:
«معنى حقیقى و اصیل لفظ رب «من بیده امر التدبیر و الادارة و التصرف» است که یک مفهوم کلى است و معانى دیگر; مانند تربیت، اصلاح، حاکمیت، مالکیت و صاحبیت، همگى مصادیق این مفهوم کلى هستند .» (5)
مفهوم رب در اصطلاح
با توجه به معناى لغوى واژه رب، توحید در ربوبیتیعنى «اعتقاد به اینکه تنها خداى متعال است که مىتواند استقلالا و بدون نیاز به هیچگونه اذن و اجازهاى، در تمام شؤون مخلوقات و کل جهان تصرف کرده، آنها را تدبیر و اداره کند .» (6)
طبق این تعریف، انسان بعد از آفرینش، تدبیرش به خود او تفویض نشده بلکه با تدبیر الهى زیست مىکند .
البته این بدان معنا نیست که هیچ عاملى در طول فاعلیتخدا، از چیز دیگر تاثیر نپذیرد بلکه خداوند چیزهاى دیگر را واسطه سبب قرار مىدهد و از راه آنها تاثیراتى در عالم تحقق پیدا مىکند که تاثیرات حقیقى است .
یکى از محققان در این باره مىنویسد:
«مراد از رب در اصطلاح اسلامى، مربى کامل است; یعنى بنیانگذار نظام زندگى در طى مراحل پرورش تا رسیدن به درجه کمال ... » (7)
«خداوند براى تحقق معناى رب العالمین بودن خود، ابتدا فرشتگاه را آفرید; زیرا آنان سپاه خلق در خلق و حاملان عرش ربوبى هستند . پس از آن، به آفرینش زمان و مکان و آسمان و زمین پرداخت و هر چه مورد نیاز جانداران آن بود; از آب و گیاه و سایر ما یحتاج، در اختیارشان قرار داد . سپس جن و حیوان را آفرید و انسان را پس از خلق همه نیازمندىهایش به دنیا آورد .» (8)
بر اساس توحید در ربوبیت، هر امرى که در جهان محقق شده و سهمى از هستى داشته باشد، به خدا اسناد پیدا مىکند و علت آن خدا است; خواه آن امر، از امور حقیقى (9) باشد یا اعتبارى . (10)
به عبارت دیگر، اگر علت که خداست کار حقیقى انجام دهد; مثلا درختیا انسان را بیافریند، ربوبیت او تکوینى است و اگر کار اعتبارى انجام دهد; مثلا قانون مالکیت را وضع کند ربوبیت او تشریعى خواهد بود .
بنابراین، ربوبیتخداوند عام است و شامل تمام امور حقیقى و اعتبارى مىگردد .
شؤون و مراتب توحید در ربوبیت
همچنان که گفته شد، توحید در ربوبیتیکى از اقسام توحید افعالى است که خود داراى شؤون و مراتب گوناگون بود و ما از میان شؤون مختلف آن، تنها به سه مرتبه، که در ارتباط با تحقیق حاضر، داراى اهمیتبیشترى هستند، مىپردازیم که عبارتند از:
1 . توحید در تشریع 2 . توحید در حاکمیت 3 . توحید در اطاعت
1 . توحید در تشریع
تشریع; یعنى احکام و تکالیفى که در دین جعل شده و مربوط به اعتقاد عملى است .
بنابراین، توحید در تشریع یعنى اعتقاد به اینکه یگانه قانونگذار شایسته، خداوند است و احدى غیر از او مجاز نیستبه صورت مستقل و در عرض تشریع الهى براى تنظیم حیات بشرى قوانینى وضع کند .
علامه طباطبایىقدس سره در این باره مىنویسد:
«و هو تدبیر اعمال الانسان بجعل قوانین و احکام یراعیها الانسان بتطبیق اعماله علیها فی مسیر حیاته، لتنتهی به الى کمال سعادته» . (11) «ربوبیت تشریعى یعنى تدبیر اعمال انسانها، با جعل و وضع قوانین و احکامى که اگر انسان رفتار خود را در طول زندگى با آن قوانین تطبیق دهد، او را به کمال سعادت برساند .»
ادله اثبات توحید در تشریع
قانونگذارى و تشریع در اختیار کیست؟
آیا کسى غیر از خداوند، حق قانونگذارى دارد؟ اگر قانونگذارى در انحصار خداوند است، منشا این حق از کجا ناشى شده است؟
در پاسخ به این پرسشها، دیدگاهها و نظریههاى گوناگونى مطرح شده است که در کتب حقوقى (12) به طور گسترده به آنها پرداختهاند . ما اکنون در صدد بیان آن دیدگاهها نیستیم بلکه تنها دیدگاه خود را، با استفاده از ادله عقلى و نقلى مطرح مىکنیم .
ادعاى ما این است که تشریع، حق انحصارى خدا است و از شؤون ربوبیت او محسوب مىگردد .
تشریع در انحصار خداوند است
از دلایل متعدد عقلى و نقلى استفاده مىشود که قانونگذارى در انحصار خداست و او در تشریع یگانه است و منشا این حق نیز از ذات او (اراده الهى) ناشى مىشود که مظهر خالقیت و مالکیت و ربوبیت و عالم به تمام مصالح و مفاسد مخلوقات خود مىباشد . صدرالمتالهین مىنویسد:
«ان حقائق الاشیاء مثبتة فی العالم المسمى بالقلم الالهی و فی العالم النفسانی المسمى باللوح المحفوظ و ام الکتاب و فی الالواح القدریة القابلة للمحو و الاثبات کما قال الله تعالى «یمحو الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب ...» و جمع هذه الکتب فی کتبها یداللرحمان ... و من هذه الالواح یتنزل الشرائع و الصحف و الکتب على الرسل علیهم السلام» . (13)
الف . دلیل عقلى
لازمه توحید در ربوبیت، اقرار به توحید در تشریع است; زیرا وقتى ثابتشد که مدبر و مدیر عالم تنها خداست، مسلما غیر از او کسى صلاحیت قانونگذارى را، که از شؤون ربوبیت است، نخواهد داشت; چون سهمى در تدبیر جهان ندارد تا قوانین هماهنگ با نظام تکوین وضع کند . دلیل عقلى با تقریرهاى گوناگون بیان شده است و ما به یکى از آنها، که تقریر حکماست، اشاره مىکنیم:
تقریر حکما از دلیل عقلى
مرحوم لاهیجى در کتاب «گوهر مراد» تقریر حکما را در مورد اینکه قانونگذارى حق خداست، چنین مىنویسد: عدل در اجتماع محتاج قانون است و قانون محتاج استبه واضعى الهى; اذ لا یجوز ان یترک الناس و آرائهم فی ذلک فیتخلفون فیرى کل منهم ما له عدلا و ما علیه ظلما» . (14)
توضیح تقریر حکما:
چون اساس قانونگذارى نیاز انسان است و قانون براى تامین نیازهاى واقعى بشر و شکوفا ساختن استعدادهاى عظیم اوست، بنابراین قانونگذارى باید داراى سه شرط باشد:
1 . شناخت انسان .
2 . شناخت اصول تکامل انسان .
3 . وارستگى از هوس و ترس .
تنها کسى که این سه شرط را داراست، خداوند متعال است; زیرا:
اولا: خداوند آفریدگار و سازنده انسان است و خالق بیش از هر کسى مخلوق خود را مىشناسد; «و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه ...» (15)
ثانیا: خداوند عالم است و با دانش مطلق خود، اصول تکامل انسان را مىداند; «ان الله بکل شىء علیم» . (16)
ثالثا: او بى نیاز مطلق است، لذا هوس و ترس که زاییده نیاز است در او راه ندارد; «... ان تفکروا انتم و من فی الارض جمیعا فان الله غنی حمید» . (17)
بنابراین، قانونگذارى منحصر در اوست و عبارت «فیختلفون فیرى کل منهم ما له عدلا و ما علیه ظلما» در عبارت حکما اشاره به همین نکته است; یعنى چون انسانها شرایط لازم براى قانونگذارى را ندارند، نمىتوانند قانونى عادلانه وضع کنند .
ب . دلیل نقلى
«... و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون» . (18)
«و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الظالمون» (19) ، و در آیه 47 نیز کلمه «فاسقون» آمده است; یعنى حکم به غیر ما انزل الله یا کفر استیا فسق و یا ظلم، چون مخالف با حق تشریع الهى و انکار آن است .
«و ان احکم بینهم بما انزل الله و لا تتبع اهوائهم و احذرهم ان یفتنوک عن بعض ما انزل الله الیک ...» (20) . «در میان اهل کتاب طبق آنچه خداوند نازل کرده حکم کن و از هوسهاى آنها پیروى مکن و بر حذر باش که مبادا تو را از بعضى امورى که خدا بر تو نازل کرده است منحرف سازند .»
«... ان الحکم الا لله ...» (21) یعنى حکم داورى تنها از آن خدا است .
این جمله چندین بار در قرآن تکرار شده و داراى مفهوم وسیعى است; زیرا «حکم» به معنى قانونگذارى، حکومت و قضاوت و حکم تکوینى و غیره استعمال مىشود . (22)
«قل هل من شرکائکم من یهدی الى الحق قل الله یهدی للحق ا فمن یهدی الى الحق احق ان یتبع امن لا یهدی الا ان یهدى فما لکم کیف تحکمون» (23) «بگو آیا از معبودهاى شما کسى به سوى حق هدایت مىکند؟ بگو تنها خداوند به حق هدایت مىکند . آیا کسى که هدایتبه سوى حق مىکند براى پیروى شایستهتر استیا آن کس که خود هدایت نمىشود ...» .
طبق این آیه کسى که حق مىگوید و به حق دعوت مىکند، باید از کسى که به حق هدایت نمىکند، ترجیح داده شود چون تنها خداست که به حق دعوت مىکند و بتها و دیگران به حق دعوت نمىکنند، پس باید خداوند را در تشریع مقدم داشت و او را شایسته قانونگذارى دانست .
البته از این آیه براى اثبات توحید در اطاعت هم مىتوان استفاده کرد که خواهد آمد .
2 . توحید در ولایت (حاکمیت)
بررسى واژه «ولایت» در لغت
در کتابهاى لغت، معانى متعددى براى واژه ولایت آوردهاند که بیشتر آنها به معناى قرب و نزدیکى، محبت، تصرف و تاثیر گذارى، یارى کردن و سرپرستى اشاره کردهاند .
اما در اینکه آیا ولایت در این معانى مختلف، به صورت اشتراک لفظى به کار رفته استیا مشترک معنوى، اتفاق نظر وجود ندارد . اما آنچه مسلم است این است که تمام کسانى که در باره حکومت دینى بحث کردهاند ولایت را به معناى سرپرستى گرفتهاند (24) که با معناى حاکمیت و حکومت مترادف است . در قرآن نیز حکومت و حاکمیتبا واژه ولایت آمده است . بنابراین، ولایت در معانى مختلف; خواه مشترک لفظى باشد یا معنوى، تاثیرى در بحث ما ندارد چون در اینکه ولایتبه معناى سرپرستى مىآید، اتفاق نظر وجود دارد . هر چند برخى منکر ریشه لغوى و تاریخى ولایتبه معناى حکومت وسرپرستى شدهاند . (25)
نکتهاى که باید در معناى ولایتبه آن توجه کرد این است که اگر چه ولایت در لغتبه معناى سرپرستى است اما از قرائن و شواهد استفاده مىشود که ولایت در بحثحکومت دینى به معناى سرپرستى صرف نیستبلکه به معناى حق سرپرستى است . علامه طباطبایى مىفرمایند: «فالمحصل من معنى الولایة فی موارد استعمالها هو نحو من القرب یوجب نوعا من حق التصرف و مالکیة التدبیر» . (26)
علت آن نیز این است که فرق است میان سرپرستى و حق سرپرستى; زیرا ممکن است کسى سرپرستى کند اما حق سرپرستى نداشته باشد; مانند حکام جائر و ممکن است فردى سرپرستى کند و در عین حال حق سرپرستى هم داشته باشد مانند پیامبر صلى الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام . یا ممکن است کسى حق سرپرستى داشته باشد اما امکان اعمال سرپرستى براى او فراهم نگردد; مانند بیشتر ائمه معصومین علیهم السلام . بنابراین، حق سرپرستى امرى اعتبارى است . به خلاف خود سرپرستى که امرى حقیقى است و هر کس که حق سرپرستى را انجام دهد متصف به والى یا ولى مىشود اما هر والى لزوما حق ولایت و سرپرستى را ندارد .
بنابراین، وقتى از حکومت دینى بحث مىکنیم پرسش اساسى ما این است که آیا حق ولایت و سرپرستى و حق حاکمیتبراى غیر خدا هم اعتبار شده استیا خیر؟ به تعبیر دیگر آیا سرپرستى و حاکمیت پیامبر و امام و یا فقیه جامع الشرایط مشروع استیا خیر؟ (27)
ولایتخداوند
با توجه به معناى ولایت در لغت و اصطلاح، معناى ولایتخداوند عبارت است از اینکه: خداوند حق سرپرستى بر تمام موجودات و مخلوقات (مدبر علیه و مربوب) خود را داراست و به انحاى گوناگون، ربوبیتخود را اعمال مىکند .
ولایتبه این معنا از شؤون توحید در ربوبیت است; چون رب که همان صاحب و مالک مربوب و نیز خالق مربوب، از عدم به وجود است، حق تصرف و تسلط در تمام شؤون آن را داراست و مىتواند ربوبیتخود را به اشکال گونهگون اعمال کند . در نتیجه لایتحقیقى از آن خداست که مالک و خالق حقیقى عالم است .
یکى از محققان در این باره مىنویسد:
«ان التوحید فی الحاکمیة من شؤون التوحید فی الربوبیة فان الرب بما انه صاحب المربوب و مالکه و بعبارة ثانیة خالقه و موجده من العدم له حق التصرف و التسلیط على النفوس و الاموال و ایجاد الحدودتصرفاته ...» . (28)
اقسام ولایتخداوند
ولایتبه معناى حق سرپرستى و اعمال ربوبیت توسط خداوند به دو شکل تحقق مىیابد:
الف . به شکل ولایت تکوینى (حقیقى)
ب . به شکل ولایت تشریعى (اعتبارى)
اگر خداوند در طبیعت، با اسباب گوناگون تصرف کند و تاثیر بگذارد، ولایت او تکوینى است .
علامه طباطبایىقدس سره مىفرماید: «الولایة التکوینیة التی تصح له التصرف فی کل شیء و تدبیر امر الخلق بماشاء و کیف شاء .» (29)
اگر تصرف و تاثیر گذارى خداوند بر افعال و رفتار و انسانها باشد، ولایت او تشریعى خواهد بود .
«[الولایة التشریعة] هی القیام بالتشریع و الدعوة و التربیة و الامة و الحکم فیهم و قضاء فی امرهم» . (30)
به عبارت دیگر: ولایت، که همان اعمال حق ربوبیتخداست، اگر در امورى حقیقى باشد که به انسان مربوط نمىشود، ولایتخدا تکوینى است که به ربوبیت تکوینى خدا باز مىگردد . و اگر در امور اعتبارى باشد که به انسان و حیات انسانى مربوط مىشود، در اینصورت ولایت او تشریعى خواهد بود که به ربوبیت تشریعى باز مىگردد .
یکى از محققان مىنویسد: «تقسیم ولایتبه تشریعى و تکوینى، در واقع تقسیمى است که به تبع تقسیم مولى علیه انجام مىشود; اگر مولى علیه امر تکوینى باشد ولایت ولى، ولایتبر تکوین و اگر امر تشریعى باشد ولایت ولى ولایتبر تشریع است .» (31)
چون بحث از ولایت تکوینى در بحثحاضر، نقش اساسى ندارد، از آن صرفنظر کرده، وارد بحث ولایت تشریعى مىشویم:
ولایت تشریعى خداوند
ولایت تشریعى عبارت است از تصرف در نفوس و اموال و افعال انسانها توسط کسى که حق این تصرف را دارد .
خداوند بواسطه ولایت تشریعى که بر مردم دارد، امر دین مردم را تشریع کرده و آنها را هدایت و ارشاد مىکند «... فا لله هو الولی ... » (32)
اما تحقق ولایت تشریعى خدا و کسى که حق ولایت تشریعى را دارا است، مشروط به پذیرش ولایت و حق سرپرستى آنان توسط مردم است; چون ولایت تشریعى، با طبیعتیا اشیاى خارجى سر و کار ندارد بلکه مربوط به افعال و رفتار انسانها است، انسانى که داراى آزادى و اختیار است; یعنى ولایت تشریعى در ظرف اختیار مکلف اعمال مىشود و قبول و پذیرش اختیارى مولى علیه شرط تحقق این ولایت است .
البته این بدان معنا نیست که خداوند سرپرست مردمى که او را نپذیرفتند نیست; چون او اصالتا حق سرپرستى بر همه مردم را دارد و همه را ملزم به پذیرش ولایتخود کرده است اما این سرپرستى را در ظرف اختیار انسان اعمال مىکند نه تکوینا; از این رو، حق حاکمیتخدا با آزادى انسانها منافات ندارد; زیرا انسانها در پذیرش ولایتخداوند مختارند; همچنانکه راه گمراهى نیز به روى آنان گشوده است .
ادله اثبات توحید در ولایت تشریعى
انحصار ولایت و حاکمیت تشریعى در خداوند، با ادله عقلى و نقلى قابل اثبات است و تقریرهاى مختلفى از این ادله در کتب علماى اسلامى موجود مىباشد که مىتوان تمام آنها را به یک دلیل عقلى کلى باز گرداند که همان دلیل ملازمه است و با توجه به ادله اثبات توحید در ربوبیت و توحید در تشریع، که به دلیل ملازمه بر مىگشت، تبیین این دلیل براى اثبات توحید در ولایت تشریعى خداوند آسانتر مىگردد .
الف . دلیل عقلى
بعد از اثبات ربوبیت و خالقیت و مالکیتخداوند، ولایت او در تشریع نیز ثابت مىگردد; زیرا ولایت و حاکمیتبر مردم، نوعى تدبیر و سازماندهى امور مردم است، از آنجا که مدبر حقیقى عالم خداوند است تدبیر امور انسانها در بعد حکومت و اجراى قوانین و تشریع نیز از حقوق الهى است و دیگران در آن حقى ندارند . یعنى کسى داراى استحقاق اطاعت و فرمانبردارى است که نسبتبه اطاعت کنندگان از خالقیتیا مالکیت و ربوبیتبرخوردار باشد و چنین کسى فقط خداوند است .
یکى دیگر از محققان مىنویسد:
«وقتى خالق و مالک و مدیر و مدبر اوست، تکلیف مساله حکومت قانونى بر بندگان و داورى در اختلافات آنها را او باید تعیین کند، در غیر این صورت، دخالت در قلمرو مالکیت و تدبیر خداوند، بدون اذن او شده است .» (33)
به عبارت دیگر، ولایت و حکومتبا نوعى الزام (34) و محدود ساختن اختیار مردم همراه است و بدون دخالت عملى در شؤون مردم و تسلط بر جان و مال آنها ممکن نیست و از طرفى انسانها آزاد آفریده شدهاند و هیچ کس در میان انسانها، حق حاکمیتبر انسانهاى دیگر را ندارد و هر نوع سلطه معنوى و فکرى و مادى بر آنان ممنوع است، مگر اینکه به خداوند منتهى گردد . بنابراین، حکومت و ولایتشایسته کسى است که نوعى ولایتحقیقى بر دیگران داشته باشد که این ولایتحقیقى هم از آن مالک حقیقى مولى علیه مىباشد; «... فالله هو الولی ...» (35) که خداوند است . (36)
ب . دلیل نقلى
ادله نقلى براى اثبات ولایت تشریعى خداوند فراوان است که همگى ارشاد به همان دلیل عقلىاند . بنابراین، به عنوان مؤید محسوب مىگردند که به برخى از آنها اشاره مىشود:
1 . «... ام اتخذوا من دونه اولیاء فاالله هو الولی و هو یحیی الموتى و هو على کل شئ قدیر» (37) . «آیا آنها غیر خدا را اولیاى خود برگزیدند، در حالى که ولى تنها خدا است و او است که مردگان را زنده مىکند و او است که بر هر چیزى تواناست .»
طبق این آیه ولى مطلق خدا است; زیرا فرض عمده در اتخاذ ولى، رهایى از عذاب جهنم و رسیدن به بهشت است . از آنجا که مالک قیامت، که مردهها را زنده جمع مىکند، خدا است . پس او باید ولى باشد «و هو یحیى الموتى» و از آنجا که ولى باید قدرت بر تمام شؤون مولى علیه داشته باشد (و چنین کسى غیر از خدا نیست) پس باید ولى مردم، او باشد; چون قدرت دیگران به مقدارى است که خدا به آنها داده است; «و هو على کل شىء قدیر» .
2 . «قل من رب السموات و الارض قل الله قل افا تخذتم من دونه اولیاء لا یملکون لانفسهم نفعا و لا ضرا ...» (38)
«بگو چه کسى پروردگار آسمانها و زمین است؟ بگو الله (سپس) بگو آیا اولیایى غیر از او براى خود برگزیدهاید که مالک سود و زیان خود نیستند ...» .
و صاحب تفسیر کاشف در ذیل آیه شریفه مىنویسد:
«لیست هذه الآیة ردا على المشرکین وحدهم بل هی رد ایضا على من قال: ان فی عقول الناس غنی عن ارسال الرسل و انزال الکتاب من السماء فلقد کان عبدة الاحجار و ما زالوا من اهل العقول عند انفسهم و عندکثیر من الناس .» (39) «این آیه فقط در رد مشرکان نیستبلکه رد بر کسانى است که مىگویند: عقول مردم جایگزین ارسال رسل و انزال کتب آسمانى است و نیازى به ولایت تشریعى خدا نیست; یعنى آیه در رد اینها مىگوید: لازمه ربوبیتخداوند این است که ولایت تشریعى هم به عهده او باشد .»
آیه دیگرى که ولایت تشریعى خداوند را اثبات مىکند; عبارت است از:
3 . «الله الذی خلق السماوات و الارض و ما بینهما فی ستة ایام، ثم استوى على العرش ما لکم من دونه من ولى و لا شفیع افلا تذکرون» . (40) «خداوند کسى که آسمانها و زمین و آنچه را میان این دو است، در شش روز (دوران) آفرید، سپس بر عرش (قدرت) قرار گرفت، هیچ ولى و شفاعت کنندهاى براى شما جز او نیست آیا متذکر نمىشوید؟» .
در این آیه، بعد از مساله آفرینش، به مساله حاکمیتخداوند بر عالم هستى پرداخته و فرمود: سپس خداوند بر عرش قدرت قرار گرفت و بر کل عالم هستى حکومت کرد .
جمله «استوى على العرش» کنایه از احاطه کامل پروردگار و تسلط او بر تدبیر امور آسمانها و زمین، بعد از خلقت آنها است .
بنابراین، استدلال به این آیه، بدین صورت است که «خالقیت جهان نشانه حاکمیتبر آن و حاکمیتبر جهان دلیل بر توحید ولى و شفیع و معبود است» . (41)
از مجموع ادله عقلى و نقلى روشن مىگردد که حاکمیت مطلق مبتنى بر حق (42) و از آن خداوند است و حاکمیتسیاسى هم که جزئى از حاکمیت مطلق استباید مبتنى بر حق باشد; یعنى حاکم باید حق حاکمیت و ولایت داشته باشد تا بتواند بر اساس حقى که قبلا براى او مسجل گشته است، حکومت کند .
بنابراین، در اسلام حق حاکمیت و ولایت اولا و بالذات از آن خدا است; چون او ولایت تکوینى و تشریعى دارد و ثانیا و بالعرض حق کسانى است که خداوند صلاحیتهاى حکومت را به آنان مىدهد و پیروى و اطاعت از ایشان را واجب مىشمارد; یعنى مبناى حق در حاکمیت فرمان الهى است و هر حاکمى که بدون فرمان الهى حاکم شود نامشروع بوده و اطاعت از او واجب نیست .
و از همین جا روشن مىشود که حاکمیت از امور خاص و ذاتى انسان نیستیا بر اساس حق طبیعى نیست که انسان آن را از ذات خود اکتساب کند بلکه همانند هر کمال وجودى دیگر که انسان از آن بهرهمند است، امانتى است که حق اعمال نفوذ در آن براى انسان، بر اساس رضایت مالک اصلى مىباشد; مالکى که در آن امانت دخل و تصرف و اعمال نفوذ کند . در نتیجه، قلمرو و چیرگى فرد بر ذات خود و حاکمیتش بر خویش نیز باید طبق معیارهاى عقلى و نقلى مشخص گردد .
3 . توحید در اطاعت
بررسى واژه «اطاعت» در لغت: واژه اطاعت در کتب لغت، در معانى متعددى به کار رفته است; مانند انقیاد و تسلیم، خضوع، پیروى کردن از امر و فرمان، موافقت کردن و میل و رغبت .
از مجموع معانى مذکور (براى اطاعت) استفاده مىشود که اطاعت در اصل، به معناى انقیاد و تسلیم است و سپس در معناى پیروى کردن از امر و فرمان به کار رفته است . اطاعت هم در مورد انسان به کار مىرود و هم در مورد غیر انسان; اگر درغیر انسان به کار رود به معناى پیروى فطرى و ذاتى است اما اگر در انسان به کار رود به معناى پیروى از امر و حکم است البته اگر با سه شرط همراه باشد: 1 . رغبت 2 . خضوع 3 . عمل بر طبق امر .
بنابراین، اطاعت در انسان و موجود داراى اختیار و اراده، یعنى پیروى از امر و حکم با رغبت و خضوع و این معنا از اطاعت مىتواند در عمل دو بعد داشته باشد:
1 . اطاعت در امر روحانى و الهى باشد; مانند اطاعتخدا و رسول و ...
2 . اطاعت در امر غیر الهى باشد; مانند اطاعت کافران، مکذبان و مسرفان و ...
از همین جا معناى توحید در اطاعت هم روشن مىشود که
منظور، اطاعت همراه با خضوع و رغبت، در برابر حکم خداست و چنین اطاعتى فقط شایسته او است .
«اتبعوا ما انزل الیکم من ربکم و لا تتبعوا من دونه اولیاء ...» . (43) «از آنچه از سوى پروردگارتان بر شما نازل شده پیروى کنید و از پیروى اولیا و سرپرستان جز او بپرهیزید» .
البته توحید در اطاعت عام است و شامل اطاعت مطلق از خداوند در تکوین و تشریع مىگردد اما چون اطاعت در باره انسان مطرح است که داراى اراده و اختیار است، بیشتر اطاعت از تشریع الهى مورد نظر است . بنابراین، اطاعت از اراده الهى یعنى اطاعت از قانون الهى که همان دین اوست .
دلیلهاى اثبات توحید در اطاعت
توحید در اطاعت، هم با عقل قابل اثبات است و هم با دلایل نقلى . ما در این قسمت مهمترین دلیل عقلى، که همان ملازمه میان خالقیت و ربوبیتخدا و اطاعت مىباشد، را مطرح کرده و ادله نقلى را نیز در تایید آن ذکر خواهیم کرد .
الف . دلیل عقلى
وقتى ثابتشد که خداوند خالق و صاحب و رب انسان است و در این امور شریکى ندارد، لازمه آن این است که مطاع مطلق هم اوست و شریکى ندارد .
یکى از محققان مىنویسد:
«فان الرب بما هو صاحب الانسان و مدبر حیاته و مخطط مساره و خالقه على وجه له حق الطاعة کما له حق الحاکمیة، فلیس هناک مطاع بالذات الا هو فهو الذی یجب ان یطاع و یتمثل امره و لا یجب اطاعة غیره الا اذا کان باذنه و امره» . (44)
همین دلیل را یکى دیگر از محققان با بیان دیگر مطرح کرده است که عبارت است از:
«مطاع مطلق، تنها کسى است که از همه چیز آگاه است و حکیم و خبیر است و خالى از هرگونه خطا و نیز رحیم و مهربان است و این صفات تنها در ذات پاک خداوند جمع است .» (45)
بنابراین، اگر خواستحکمرانان، دوستان، فرزندان، خویشان و حتى خواست دل با خواستخدا هماهنگ نشد اطاعت آن در مسیر شرک است و باید از آن احتراز کرد .
ب . دلیل نقلى
الف . آیات
1 . «فاتقوا الله ما استطعتم و اسمعوا و اطیعوا ...» . (46)
2 . «... فاتقوا الله و اطیعون» (47)
آیه شریفه ابتدا دستور به تقوا و سپس دستور به شنیدن فرمان خدا مىدهد; شنیدنى که مقدمه اطاعت است و سرانجام دستور به اطاعت فرمان او مىدهد که این اطاعت مطلق است و در انحصار خداوند مىباشد .
3 . «اتبعوا ما انزل الیکم من ربکم و لا تتبعوا من دونه اولیاء ...» (48)
از چیزى که از طرف پروردگارتان بر شما نازل شده پیروى کنید و از اولیاء و معبودهاى دیگر جز او پیروى نکنید ... .
در این آیه تعبیر از متابعت از احکام الهى شده که همان اطاعت است و اینکه مىفرماید از غیر خدا پیروى نکنید بیانگر توحید در اطاعت است .
4 . «قل اطیعوا الله والرسول فان تولوا فان الله لا یحب الکافرین .» (49)
«بگو اطاعتخدا و اطاعت رسول او کنید و اگر سرپیچى کنند خداوند کافران را دوست نمىدارد .»
«قل هل من شرکائکم من یهدى الى الحق قل الله یهدى للحق افمن یهدى الى الحق احق ان یتبع امن لا یهدى الا ان یهدى فما لکم کیف تحکمون .» (50) علامه طباطبایى در مورد نحوه استدلال به این آیه مىنویسد:
«ان المتبع عند العقل هو الحق و لما کان الحق سبحانه هو الهادى الى الحق دون ما یدعونه بین الارباب من دون الله فلیکن هو المتبع دون ما یدعونه من الارباب .»
یعنى به حکم فطرت و عقل، «حق» بطور مطلق واجب الاتباع است . وقتى حق واجب الاتباع شد کسى که به حق دعوت مىکند نیز باید واجب الاتباع باشد چون حق مىگوید و به حق دعوت مىکند چنین کسى باید از دیگران ترجیح داده شود .
ب . روایات
1 . قال على علیه السلام: «لا طاعة لمخلوق فى معصیة الخالق»
«هرگز اطاعت از مخلوق در معصیتخالق جایز نیست .»
2 . امام باقر علیه السلام: «من اصغى الى ناطق فقد عبده فان کان الناطق یؤدى عن الله فقد عبدالله و ان کان الناطق یؤدى عن الشیطان فقد عبد الشیطان .»
کسى که به گفتار گویندهاى گوش فرا دهد (و از سخنش اطاعت کند) او را پرستیده است . اگر ناطق حکم خدا را مىگوید پرستش خدا کرده و اگر از سوى شیطان سخن مىگوید پرستش شیطان کرده است .
قال على علیه السلام: «لا دین لمن دان بطاعة المخلوق فی معصیة الخالق» . (51) «کسى که اطاعت مخلوق را در معصیتخالق آیین خود قرار دهد دین ندارد .»
از مجموع آیات و روایات استفاده مىشود که تنها باید از خداوند اطاعت کرد و اطاعت غیر از خدا شرک و نامشروع است، چون هر حاکمى که با فرمان الهى حاکم نشود نامشروع است اما اطاعت انبیا و ائمه و ... در طول اطاعتخداستیا تجلى اطاعت اوست و با فرمان الهى اعمال حاکمیت مىکنند، لذا اطاعت از آنان اطاعتخدا محسوب مىگردد و با توحید در اطاعت منافات ندارد چون مبناى حق در حاکمیتسیاسى فرمان الهى است . اما اینکه چرا باید فقط از فرمان خداوند اطاعت کرد، در ضمن دلیل عقلى روشن شد و آن اینکه چون خداوند مالک و رب و خالق انسانهاست و نیز حق است و جز حق نمىگوید و به راه حق علم دارد، لذا تنها او شایسته اطاعت مطلق است و اطاعت از غیر او بدون اجازه الهى و گام برداشتن در مسیر ضلالت است البته در جاى خود ثابتشده است که عینیت اطاعتخدا در اطاعت از قوانین اوست که توسط انبیا بیان مىگردد .
ملازمه میان توحید در ربوبیت و حکومت دینى
مقدمه
پس از بیان جایگاه توحید و مراتب آن، اکنون این پرسش مطرح مىشود که آیا یکتا پرستى، به عنوان یک مفهوم و برداشت نظرى، مىتواند در زندگى انسان و به ویژه در خط دادن به حاکمیتسیاسى در دنیاى آدمیان مؤثر باشد؟
پاسخ به این پرسش مستلزم ارائه تصویرى روشن از حضور خداوند در عالم انسانى و دنیاى بشرى است و اینکه آیا حضور خداوند حضور جنبى و بدون کارایى استیا اینکه اساسى و پویا و تاثیر گذار مىباشد؟ حقیقت این است که اسلام در صدد آن نبوده است تا مساله توحید را بعد تجریدى بدهد تا هیچ ارتباطى با زندگى آدمى و مسایل روز مره او نداشته باشد بلکه به عکس، سعى کرده تا جامعه اسلامى را از مسیرهاى توحید، به خصوص توحید افعالى، به پیش ببرد .
اما اینکه چگونه مىتواند جامعه اسلامى را از مسیرهاى توحید افعالى به پیش ببرد پاسخ آن، از مباحث مربوط به توحید افعالى روشن مىشود; زیرا در مباحث گذشته بیان شد که از شؤون ربوبیتخداوند توحید در تشریع، ولایت تشریعى (توحید در حاکمیت) و توحید در اطاعت است; یعنى مبناى جهان بینى توحیدى:
اولا: تشریع قوانین بر اساس توحید در تشریع، حق خداوند است .
ثانیا: اداره امور انسانها و تصرف در نفوس و اموال و افعال آنان از کانال اعمال قوانین خداوند بر طبق توحید در حاکمیت اولا و بالذات در انحصار اوست .
ثالثا: اطاعت از خداوند و تن دادن به ولایت تشریعى او، بر اساس توحید در اطاعت، مخصوص خداوند است . بنابراین، دخالت در تمام امور انسانها از اختیارات ویژه مدبر و ولى حقیقى بشر است که این دخالت تنها در شکل حکومت دینى امکانپذیر است; زیرا حکومت دینى یعنى حکومتى که قوانین آن از طرف خداوند بوده و مجریان آن منصوب از طرف او باشند و مردم نیز از دستورات حاکمان منصوب الهى که بر اساس قانون خداوند صادر مىشود اطاعت نمایند .
البته تحقق عینى ولایت و حاکمیت تشریعى خداوند، که با انسانها سر و کار دارد، با دو شرط امکانپذیر است:
1 . ابلاغ تشریع الهى یعنى تشریع الهى و تقنین او به مردم برسد و مردم از آن آگاه شوند .
2 . اجراى تشریع الهى یعنى تشریع الهى بعد از آگاهى مردم از آن، در زندگى فردى و اجتماعى آنان اجرا و پیاده شود .
با توجه به اینکه انجام و اعمال این دو شرط که مستلزم تصرف در امور مردم به طور مستقیم است از طرف خداوند معقول نیست . بنابراین، باید به صورت غیر مستقیم توسط منصوبین خاص یا عام او صورت گیرد .
توضیح مطلب
براى تحقق عینى ولایت و حاکمیت تشریعى خداوند دو شرط لازم است که عبارتند از:
شرط اول: ابلاغ تشریع الهى
خداوند چگونه مردم را از تشریع خود آگاه مىسازد؟ آیا این آگاهى ممکن است؟ یا باید به شکل دیگرى باشد؟
در پاسخ به این پرسش باید گفتبراى اینکه خداوند مردم را از تشریع خود آگاه کند تا بتوانند به آن دسترسى پیدا کنند، به چند صورت متصور است:
1 . نزول کتاب آسمانى فقط (بدون واسطه) .
2 . نزول کتاب آسمانى با واسطه ملائکه .
3 . نزول کتاب آسمانى با واسطه جن .
4 . نزول کتاب آسمانى با واسطه انسانهاى متوسط .
5 . نزول کتاب آسمانى با واسطه انسانهاى کامل (انبیا) .
تنها راه ممکن و معقول در میان راههاى مذکور، راه پنجم است .
صدر المتالهین در این مورد مىفرماید:
«ذلک القانون هو الشرع و لابد من شارع یعین لهم منهجا یسلکونه لانتظام معیشتهم فی الدنیا یسن لهم طریقا یصلون به الى الله و یفرض علیهم ما یذکرهم امر الآخرة ... و لا بد ان یکون انسانا لان مباشرة الملک لتعلیم الانسان على هذا الوجه مستحیل و درجة باقی الحیوانات انزل من هذه» . (52)
توضیح و تکمیل این کلام ملاصدرا، در بیان یکى از علماى معاصر آمده و ایشان مىنویسد:
«و غیر خفى ان هذا الفرض لا یحصل بمجرد نزول مایحتاج الیه من السماء بصورة کتاب سماوى فقط او بنزول ذلک على عباده المتوسطین او بنزول ذلک غیر جنسهم کالملائکة لان الناس فی هذه الصورة، اما ان لا یجدوا الاسوة و اما ان یزعموا ان الطهارة و التزکیة من خصائص الجنس الآخر و لا یمکن للانسان ان ینال الى ذلک» . و لمثل هذا جعل المرسلین من جنس الانسان، کما قال عزوجل: «لقد من الله على المؤمنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة و ان و جعلهم مصطفین من الاخیار .» (54) «و پوشیده نیست که این غرض (ارشاد و تزکیه مردم با اعمال و رفتار) به مجرد نزول آنچه که به او نیاز دارند، به صورت کتاب آسمانى و یا نزول آن بر بندگانى که از نظر تزکیه در حد میانهاى هستند یا به نزول آن بر غیر جنس بشر مانند ملائکه حاصل نمىشود; چون مردم در صورتهاى مذکور، یا الگو نمىیابند یا گمان مىکنند که طهارت و تزکیه از خصیصههاى جنس دیگر است که براى انسان، رسیدن به آن ممکن نیستبه همین جهت پیامبران از جنس انسان قرار داده شدند، خداوند هم در سوره آل عمران به آن اشاره کرده است .»
بنابراین، ابلاغ تشریع الهى باید از طریق غیر خدا، که همان انسانى از جنس بشر است، صورت گیرد که البته این انسان هم باید برگزیده الهى و از انسانهاى کامل باشد; همچنانکه کلام امام صادق علیه السلام در پاسخ کسى که اثبات نبوت را از وى خواسته بود مؤید این ادعاست:
«قال: انا لما اثبتنا ان لنا خالقا صانعا متعالیا عنا و عن جمیع ما خلق و کان ذلک الصانع حکیما متعالیا لم یجز ان یشاهده خلقه و لا یلامسوه، فیباشرهم و یباشروه و یحاجهم و یحاجوه، ثبت ان له سفراء فی خلقه، یعبرون عنه الى خلقه و عباده ... و هم الانبیاء علیهم السلام و صفوته من خلقه، حکماء و مؤدبین بالحکمة، مبعوثین بها غیر شارکین للناس على مشارکتهم فی الخلق و الترکیب فی شىء من احوالهم مؤیدین من عند الحکیم العلیم بالحکمة ثم ثبت ذلک فی کل دهر و زمان مما اتتبه الرسل و الانبیاء من الدلائل و البراهین لکیلا تخلو ارض الله من حجة» . (55) «ما، چون ثابت کردیم خدایى حکیم خالق ماست و بس و الا و متعالىتر از آن است که دست کسى به او برسد و بتواند با او گفتگو کند، مىدانیم که باید فرستادگانى در میان مردم داشته باشد که از جانب او سخن بگویند و خواستخدا را بیان کنند و ...»
با توجه به مطالب مذکور ثابت مىشود که خداوند باید بر اساس ولایت تشریعى خود، راههاى هدایت انسانها و معرفت صحیح به خدا را که در تشریع او وجود دارد و براى مردم جعل شده است، در اختیار آنان قرار دهد تا انسانها با متابعت از آن به سعادت برسند، طبیعى است که ابلاغ آن مستقیما توسط خداوندى که قابل مشاهده نیست معقول نمىباشد . بنابراین، باید به وسیله برگزیدگان خود که از جنس بشر و از انسان کامل مىباشند; یعنى انبیا این هدف را محقق سازد که ارسال رسل به منظور دریافت و ابلاغ وحى به وسیله شان رسالت آنان، به همین منظور است .
شرط دوم: اجراى تشریع الهى
تشریع و قانونگذارى توسط خداوند و ابلاغ آن به مردم، بخشى از تدبیر امور انسانهاست که از شؤون ربوبیت الهى است اما تکمیل آن با تشکیل حکومت و پذیرش آن توسط مردم امکانپذیر است تا در سایه آن، قوانین الهى حفظ و اجرا گردد و ولایت تشریعى خداوند تحقق یابد . حال این پرسش اساسى مطرح مىشود که تشکیل حکومت و اجراى قانون در مورد دیگران توسط چه کسى باید انجام گیرد؟ آیا خداوند خود مستقیما ولایت تشریعى خود را اعمال مىکند یا راه دیگرى براى آن وجود دارد؟ آنچه مسلم است، این است که معقول نیستخداوند به عنوان حاکم حقیقى، حاکمیت جامعه را مستقیما انجام دهد یا اینکه فرشته یا جنى براى حاکمیت جامعه بشرى بفرستد; زیرا تحقق حاکمیت در جوامع بشرى براى اجراى احکام، نیازمند تعامل و ترابط ملموس و مادى و طبیعى با آحاد جامعه است و چنین ارتباطى از سوى خداوند و فرشتگاه امکان ندارد .
«و قالوا لو لا انزل علیه ملک و لو انزلنا ملکا لقضی الامر ثم لا ینظرون × و لو جعلناه ملکا لجعلناه رجلا و للبسنا علیهم ما یلبسون .» (56)
علامه طباطبایى مىفرمایند: «جاى شک و تردید نیست که خداى آفرینش، که از هر جهتبالاتر از تصور ماست، مانند ما تفکر اجتماعى ندارد و این سازمان قراردادى آقایى و بندگى و فرمانروایى و فرمانبرى و امر و نهى و مزد و پاداش در بیرون از زندگى اجتماعى ما وجود ندارد و دستگاه خدایى همانا دستگاه آفرینش است! ...» (57)
بنابراین، باید راه دیگرى براى اجراى قوانین الهى وجود داشته باشد، چون جامعه به حاکمى از جنس بشر نیاز دارد تا نظام جامعه را حفظ کند و قوانین الهى را اجرا کند اما این حاکم چه کسى است؟
با توجه به اینکه اجراى قانون در مورد دیگران نوعى دخالت در حیطه اختیارات آنان است، از این رو به صرف اینکه قانون برگرفته از دستورات دینى باشد کافى نیست تا هر کس بتواند آن را در مورد دیگران به اجرا درآورد . کسى چنین صلاحیت را دارا است که از حق فرمانروایى و الزام و دستور برخوردار باشد . هیچ انسانى و هیچ دستگاهى نمىتواند حکمى را بر دیگران جارى کند مگر آنکه ثابتشود از چنین حقى برخوردار استیا داراى مشروعیت است، چون بر مبناى جهان بینى توحیدى، حق حاکمیت و ولایت در انحصار خداست .
یکى از علماى معاصر مىنویسد:
«ان اعمال الحکومة و الحاکمیة فی المجتمع لا تنفک عن التصرف فی النفوس و الاموال و تنظیم الحریات و تحدیدها احیانا و التسلط علیها و لا یقوم بذالک عدوانا و بما ان جمیع الناس سواسیة امام الله و الکل مخلوق له بلا تمییز فلا ولایة لاحد على احد بالذات بل الولایة لله المالک الحقیقى الانسان و الکون و الواهب له الوجود و الحیاة فلا یصح لاحد الامرة على العباد الاباذنه» . (58)
بنابراین، مفهوم حق حاکمیت الهى، این است که دخالت در امور دیگران، از اختیارات انحصارى خالق و مدبر و ولى حقیقى انسانهاست و خداوند این ولایت را از طریق اذنى که به فرد یا گروه خاصى مىدهد، اعمال مىکند نه آنکه خود به شکل انسانها در آید و بر آنان حکم براند، لذا در قرآن کریم از جعل حکومتبراى حضرت داود یاد شده است و وى از سوى خداوند اجازه مىیابد که در میان مردم حکم براند .
«یا داود انا جعلناک خلیفة فی الارض فاحکم بین الناس بالحق و لا تتبع الهوى فیضلک عن سبیل الله ...» . (59)
حضرت امامقدس سره نیز در این باره مىنویسد:
«نعم: انما یجب طاعتهم لاجل امر الله تعالى بما فی قوله: «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم» و لجعل السلطنة و الولایة لهم من قبله تعالى و لو لا ذلک لم تجب لان السلطنة و الولایة مختصة بالله تعالى بحسب حکم العقل فهو تعالى مالک الامر و الولایة بالذات من غیر جعل و هی لغیره تعالى بجعله و نصبه» . (60)
چه کسانى از اذن تشریعى خداوند برخوردارند؟
با توجه به معناى توحید افعالى خداوند، آیا کسى در اجراى قوانین و تشریع الهى (ولایت و حکومت) داراى اذن تشریعى استیا خیر؟
براى پاسخ به این پرسش، دو دیدگاه کلى در میان متفکران اسلامى مطرح است:
الف . خداوند به هیچ کس اذن تشریعى خاص نداده و اجراى قوانین را به عهده خود مردم گذاشته است . (با قبول اصل تشریع الهى، اجراى آن را حق مردم مىدانند که از طرف خداوند به آنان داده شده است) .
ب . خداوند به انبیا و ائمه اذن خاص و به فقهاى واجد شرایط اذن عام داده است .
بررسى دیدگاه اول
طرفداران این دیدگاه خود به دو گروه تقسیم مىشوند:
1 . تفویض عام; یعنى خداوند حق ولایتخود را در تمام زمانها به مردم واگذار کرده است .
2 . تفویض خاص; یعنى فقط در زمان غیبت، این حق به مردم واگذار شده است .
مبناى طرفداران تفویض عام
مبناى این گروه بر مىگردد به این مساله که اساسا شان انبیا تنها شان رسالت و نبوت است; یعنى وظیفه آنان جز دریافت و تلقى وحى و ابلاغ آن به مردم نیست اما اینکه علاوه بر ابلاغ وحى، وظیفه اجراى آن در جامعه نیز بر عهده آنان باشد; یعنى شان ولایت و امامت هم داشته باشند، از نظر این دیدگاه قابل اثبات نیست و اگر پیامبر اسلام یا برخى انبیا با تشکیل حکومتبه اعمال ولایت پرداختند از باب ضرورت بوده است نه وظیفه .
با توجه به این مبنا، طرفداران این دیدگاه مىگویند، خداوند اجراى قوانین خود را به عهده خود مردم گذاشته است تا با اختیار آزاد خود، به هر شکلى که خود مىپسندند آن را در جامعه اجرا نمایند . بنابراین، اینکه حاکم چه کسى باشد یا چگونه قوانین را اجرا کند به راى و قرارداد مردم بستگى دارد، چون خداوند بشر را در این امور آزاد گذاشته و دخالتى نکرده است; یعنى هدف انبیا تمام مراتب توحید نبود بلکه در حد توحید ذات و یا صفات و برخى شؤون توحید ربوبى خلاصه مىشد و به مرحله ولایت تشریعى و ربوبیت تشریعى که کمال توحید است نمىرسید . بنابراین، بحث از حکومت دینى و دخالت دین خدا در سیاستسالبه بانتفاء موضوع است و در نتیجه حکومت مبنا و خاستگاه توحیدى ندارد .
یکى از طرفداران این دیدگاه مىگوید:
«عمل و رسالت پیامبران در دو چیز خلاصه مىشود:
1 . انقلاب عظیم و فراگیر علیه خود محورى انسانها براى سوق دادن آنها به سوى آفریدگار جهانیان . 2 . اعلام دنیاى آینده جاودان، بىنهایتبزرگتر از دنیاى فعلى .» . (61)
ایشان در ادامه مىگوید:
«وقتى به قرآن مىنگریم، مىبینیم احراز حکومتیا سلطنت از طرف حضرت خاتم انبیا و بعضى از پیامبران یهود، عمومیتبه همه پیامبران نداشته و با توجه به تعداد کثیر انبیاى غیر حاکم، یک امر استثنایى محسوب مىشود و اصولا نبوت و حکومت دو امر یا دو شغل کاملا مجزا و متفاوت با دو منشا یا دو مبناى مختلف غیر قابل تلفیق در یکدیگر بوده و در آن مراجعه و مصالحه و مشورت با مردم را شدیدا منع و بلکه ملامت مىکند .» (62)
یکى دیگر از طرفداران این دیدگاه مىنویسد:
«خلاصه، رایى که ما در باره شیوه حکومت کردن اتخاذ مىکنیم، بر روى راى مان، در باب اینکه حکومتحق کیست تاثیر مىگذارد . اگرگفتیم شیوه موفق حکومت این است که ناظرانى بیرونى بر کار حاکم نظارت کند، در این صورت حقوق خاصى را براى مردم قائل شدهایم و مردم با این حقوق، با تکالیفى که در عزل حاکم پیدا مىکنند، در انتخاب حاکم هم دخالتخواهند کرد و به این پرسش که چه کسى باید حکومت کند جواب خواهند داد کسى مىتواند حکومت کند که ما او را بر مىگزینیم» . (63)
در نقد این دیدگاه باید گفت: لازمه پذیرش این دیدگاه نفى ربوبیت و ولایت تشریعى خداوند و در نتیجه نفى توحید کامل است، چون همانگونه که حق قانونگذارى در انحصار خداوند است و او باید پیامبرانى را برگزیند و با دادن مقام نبوت و رسالتبه آنان، تشریع خود را به اطلاع مردم برساند، اجراى تشریع نیز در انحصار اوست و او باید براى اجراى تشریع خود افرادى را برگزیند و با دادن مقام امامت و ولایتبه آنان، قوانین خود را در جامعه پیاده کند . بنابراین، دخالت غیر خدا (مردم) در انتخاب مجریان، بدون اذن الهى، با ولایت تشریعى خداوند منافات دارد، در حالىکه توحید کامل آن است که معتقد به ملازمه بین اصل نبوت و رسالتبا اصل امامت و ولایتباشیم .
حضرت امام در وصیت نامه سیاسى - الهى خویش در طرد این دیدگاه مىنویسند:
«آنچه گفته شده و مىشود که انبیا و اولیا و بزرگان از آن احتراز مىکردند و ما نیز باید چنین کنیم اشتباه تاسفآورى است که نتایج آن به تباهى کشیدن ملتهاى اسلامى و باز کردن راه براى استعمارگران خونخوار است .» (64)
یکى دیگر از علماى معاصر نیز در نقد این دیدگاه مىنویسد:
«پیامبر اسلام علاوه بر پیشوایى دین، رهبر سیاسى نیز به شمار مىآمد و این سمت را بر خاسته از نبوت خویش مىدانست ... بنابراین کوته نظرى است که برخى پنداشتهاند پیامبر اسلام به دلیل پیامبر بودن، زعامتسیاسى امت را بر عهده نگرفتبلکه چون مردم او را شایستهترین خود دیدند، براى این سمتبرگزیدند .» (65)
به علاوه اعتقاد به توحید افعالى; یعنى اعتقاد به تلازم بین تمام شاخههاى توحید افعالى که نتیجه فهم این اعتقاد این است که آموزه توحید در اسلام، نظامى کاملا منسجم و سازوار است; به گونهاى که تک تک اجزاى آن، با یکدیگر همخوانى و هماهنگى دارد . از این رو، عدم پذیرش هر یک از اجزاى این مجموعه هماهنگ، به دلیل تلازم موجود بین آنها، به نوعى تناقض و ناسازگارى خواهد انجامید . بنابراین، نمىتوان ربوبیت تکوینى خدا را پذیرفت، اما ربوبیت تشریعى او را انکار کرده یا به صورت ناقص و در حد تشریع امور اخروى خلاصه کرد و تشریع الهى در امور سیاسى و اجتماعى را منکر شد و آن را بدون دلیل بر عهده مردم گذاشت .
زیرا حق تشریع در امور سیاسى توسط مردم و حق تصرف در امور عمومى مردم براى اجراى قوانین و حکومتبدون خالتخداوند نیازمند دلیل و پشتوانه عقلى و نقلى است که موجود نیستبلکه در مقابل، براى اذن تشریعى پیامبران و ائمه، ادله زیادى وجود دارد که با بیان آنها در ضمن دیدگاه دوم ضعف و سستى ادعاى اول بیشتر روشن مىگردد .
مبناى طرفداران تفویض خاص
این گروه معتقدند که در عصر غیبت دلیل خاص وجود ندارد که خداوند ولایتخویش را به غیر معصوم واگذار کرده باشد و چون اصل بر عدم ولایت است، بنابراین، حق ولایتخداوند به مردم واگذار مىگردد تا بر اساس انتخاب خود این حق را اعمال نمایند و به حاکمان از طرف خویش وکالت دهند تا بر آنان حکومت نمایند . به عبارت دیگر، این نظریه که به نظریه انتخاب معروف است مىگوید: در زمان حضور معصوم زمامدارى به عهده آنان است و در زمان غیبت فقط صفات و شرایط افراد صالح توسط پیشوایان آسمانى تعیین گردیده و گزینش فردى از میان افراد صلاحیتدار به عهده راى اکثریت وا نهاده شده است . طبق نظریه انتخاب دخالت راى مردم در موضوع حاکم اسلامى و در ثبوت ولایت و حق اعمال آن در زمان غیبتبه نحو شرطیت و جزء الموضوع است نه کاشفیت .
یعنى انتخاب و راى مردم در ردیف شرایطى همچون فقاهت و عدالت قرار گرفته است . و با نبود آن مشروعیت فقیه (حاکم) از بین مىرود .
این نظریه در مقابل نظریه انتصاب قرار دارد که مىگوید:
در شریعت اسلام هر کس واجد صلاحیت است، خداوند به او چنین حقى داده و او داراى ولایت است ولى نظر به اینکه در حکومت اسلامى تنها یکى از فقها مىتواند اعمال ولایت کند انتخاب فقط براى شناسایى و تشخیص است اما بعد از آنکه فردى شناسایى شد، نمىتوان گفت انتخاب به او ولایت داده استبلکه انتخاب صرفا براى تعیین صاحب حق است نه واگذارى حق .
طرفداران تفویض خاص که همان نظریه انتخاب است، براى اثبات مدعاى خود ادله متعددى اقامه کردهاند که مشروح آنها درکتاب دراسات فى ولایة الفقیه (66) آمده است که ما در این تحقیق، در صدد بیان آن نیستیم و تنها به این نکته اشاره مىکنیم که ادله طرفداران نظریه انتخاب در صورتى قابل استناد است که دلیل بر نص و نصب رهبر و حاکم دینى از جانب خداوند در دست نباشد در حالىکه معتقدیم هم ادله عقلى و هم نقلى براى انتصابى بودن ولایت فقیه در زمان غیبت وجود دارد که در ادامه بحثبه آنها خواهیم پرداخت .
ضمن اینکه ادله مذکور در جاى خود توسط طرفداران نظریه انتصاب پاسخ داده شده است .
در مجموع مىتوان گفتبا توجه به ادله طرفداران نظریه انتخاب مشروعیتحکومت فقیه برخاسته از راى مردم است البته با دو رویکرد متفاوت:
دستهاى از طرفداران نظریه انتخاب بر این باورند که فقیه واجد شرایط با انتخاب مردم مشروعیت الهى و ولایت پیدا مىکند و حکم او نافذ مىشود .
دسته دیگر بر این عقیدهاند که با گزینش مردم، حاکم مشروعیت مردمى و قانونى پیدا مىکند و وکیل مردم در اداره، امور است .
دسته اول اگر بتوانند ادعاى خویش را ثابت نمایند، کم و بیش از نظر آثار بیرونى و تصرف در امور و حوزه اختیارات و نفوذ حکم بسان ولایت انتصابى خواهند بود و اشتراکات زیادى با آن دارند . اما این ادعا قابل اثبات نیست .
دسته دوم که به وکالت فقیه معتقدند، پیامدها و آثارى را ملتزم مىشوند که پاىبندى به آنها بسیار مشکل و حتى غیر ممکن است که در جاى خود بحثشده است . در نتیجه نظریه انتخاب با توجه به پیامدهاى آن و ضعف استدلال، قابل اثبات و پذیرش نمىباشد که با بررسى دیدگاه دوم در ادامه بحث ضعف آن روشنتر مىگردد .
بررسى دیدگاه دوم
این دیدگاه مىگوید: خداوند در ولایت تشریعى به انبیا اذن خاص داده است و به فقهاى واجد شرایط اذن عام، تا در حد حفظ مصالح اسلام و مسلمین و در محدوده قوانین الهى، اعمال ولایت نمایند; یعنى زمامدارى انسان حق ویژه خداست که به وسیله منصوبان خدا; آنانکه با معیارها و الگوهاى تعیین شده در ایدئولوژى الهى از همه کس منطبق ترند به مرحله تحقق در مىآید و به وسیله آنان نظام الهى پاسدارى و مقررات الهى اجرا مىگردد:
مبناى این دیدگاه این است که انبیا علاوه بر شان رسالت، داراى شان امامت و ولایت نیز مىباشند و خداوند به آنان اذن داده تا علاوه بر ابلاغ تشریع الهى به مردم، آن را در جامعه اجرا نمایند و علاوه بر انبیا ائمه معصومین علیهم السلام و فقهاى واجد شرایط هم از شان امامت و ولایتبا اذن الهى برخوردار مىباشند .
البته شان ولایت و امامت (حق سرپرستى و ولایت نه خود ولایت) یک شان اعتبارى است که از جانب خداوند براى بعضىها اعتبار و جعل شده است . بنابر این، چون حقیقى نیست ممکن استبا عدم پذیرش و اطاعت مردم در حد قوه باقى بماند و به مرحله فعلیت نرسد . بنابراین لازمه اعمال ولایت تشریعى، پذیرش و اطاعت اختیارى مردم است البته مردم نیز بر اساس توحید در اطاعت، مکلف به اطاعت ولى شرعى مىباشند «ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله ...» (67) براى توضیح بیشتر این دیدگاه، به موارد مختلف اذن تشریعى خداوند مىپردازیم:
1 . اذن تشریعى خداوند به پیامبران
از آیات متعدد قرآن استفاده مىشود که خداوند به برخى از انبیا، علاوه بر ابلاغ قانون الهى، مسؤولیت اجراى آن را هم به آنان داده است; یعنى علاوه بر شان رسالت و نبوت، به آنان شان امامت هم داده است . البته در ماهیت رسالت و نبوت جز آوردن مطالب حق الهى و قوانین آسمانى و ابلاغ و رساندن آن به مردم مسؤولیت دیگرى نیست «و ما على الرسول الا البلاغ ...» (68)
اما چون تنها ابلاغ قانون و اطلاع مردم از آن براى عمل کافى نیست و مسائل اخلاقى نمىتواند تنها ضمانت اجرایى قانون باشد، لذا نبوت بدون امامت و بیان احکام بدون قدرت اجرایى، ناقص بوده و نتیجه مطلوب را نمىدهد . همچنانکه امامت و حاکمیت نیز بدون نبوت، قدرت اجرایى را به سراغ قوانینى مىبرد که ریشه قابل اعتماد کامل نداشته باشند . بنابراین به همان دلیلى که حق تشریع (توحید در تشریع) را حق انحصارى خداوند مىدانیم، حق اجرا (ولایت تشریعى) را نیز از آن خدا مىدانیم و مىگوییم: به همان دلیلى که خداوند باید پیامبرانى بفرستند تا به نیابت از او احکام و تشریع او را به مردم برسانند، به همان دلیل باید امامان و والیانى باشند تا به نیابت از او این احکام و تشریع را اجرا کرده و متخلفان را مجازات نمایند . امامتبه این معنا داراى شؤون و مراتب سه گانه است که شامل مرجعیت دینى، زعامتسیاسى و ولایت معنوى مىگردد و تمام این مراتب را برخى از انبیا به ویژه پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله دارا بودند; یعنى علاوه بر شان و منصب رسالت و نبوت، داراى منصب امامت نیز بودهاند; به عبارت دیگر، مساله حکومت و تصدى امور جامعه، یکى از شؤون رسالت و وظایف پیامبران الهى است، همانگونه که ابلاغ پیامهاى الهى، تعلیم و تزکیه، دعوت به توحید، پند و اندرز، هدایت و ارشاد نیز از شؤون و اهداف دیگر رسالت است .
با این تفاوت که رسالت پیام و وعظ و اندرز و امر به معروف و نهى از منکر، بدون حمایت مردم نیز امکانپذیر است و به همین جهت این اهداف توسط تمام پیامبران و در هر شرایطى تحقق یافت اما وظیفه حکومتبدون حمایت و پشتیبانى مردمى انجام شدنى نیست از این رو، چه بسا بسیارى از پیامبران موفق به تشکیل حکومت دینى نشدهاند ولى این امر به تفکیک رسالت از حکومت و دین از سیاست دلالت نمىکند، همانطور که دلیل بر اینکه این گروه از پیامبران در جهت تاسیس حکومت تلاشى نکردهاند نیز نمىباشد .
این ادعا حداقل در مورد پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله کاملا صادق است; یعنى حضرت علاوه بر مقام رسالت، داراى مقام امامت نیز بوده و در عمل اقدام به تشکیل حکومت کردهاند، که آیات متعدد قرآنى و سیره عملى آن حضرت گواه بر این ادعاست .
براى توضیح بیشتر به دو دسته از آیات در این زمینه اشاره مىکنیم:
1 . دسته اول
مقام نبوت و رسالت را براى پیامبر اسلام اثبات مىکند، مانند:
«ما کان محمد ابا احد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبیین و کان الله بکل شىء علیما» . (69)
«و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل ...» . (70)
2 . دسته دوم
آیاتى که رسالت را مفروغ عنه دانسته و به مقام امامت پیامبر اسلام نظر دارد . مانند:
«و ما کان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضى الله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیرة من امرهم و من یعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبینا» . (71)
«النبی اولى بالمؤمنین من انفسهم ...» (72)
قضاى رسول، اولویت رسول، اوامر لازم الاطاعه رسول، که در آیات مذکور آمده، بیان احکام نیستبلکه مراد اوامر حکومتى پیامبر صلى الله علیه و آله است که از شان امامت او برخاسته است . ضمن اینکه سیره عملى حضرت دقیقا همین مساله را روشن مىکند; مانند اوامر حضرت نسبتبه جنگ و صلح، نصب افراد در سمتهاى فرماندهى، کسب اطلاعات از اوضاع دشمن و نامه نوشتن به قدرتهاى بزرگ زمان و دعوت به اسلام و ...
«و النبى صلى الله علیه و آله کما کان رسول الله و خاتم النبیین، کان ایضا حاکما على المسلمین و ولیا لهم و اولى بهم من انفسهم و وجبت علیهم اطاعته فی اوامره الصادرة عنه من هذه الجهة امرا مولویا مضافا الى الاوامر الارشادیة الصادرة عنه صلى الله علیه و آله فی مقام بیان احکام الله تعالى» . (73)
2 . اذن تشریعى خداوند به امامان
چون ولایت و رهبرى یک امر ضرورى براى جوامع بشرى است . از این رو، بعد از ختم نبوت نیز به آن نیاز است و باید ادامه پیدا کند; زیرا گذشته از یک سلسله مسایل فردى که در دین و تشریع الهى مطرح شده است، دستورات اجتماعى نظیر حدود، دیات، قصاص، تعزیرات و امثال آن نیز در دین وجود دارد که خود این دستورات نشان دهنده آن است که دین نیازمند یک قدرت اجرایى و امامت است; امامى که تمام شؤون امامت را، که پیامبر اسلام دارا بود، در اختیار داشته باشد; شؤونى چون مرجعیت دینى و زعامتسیاسى و ولایت معنوى، تا بتواند از عهده مسؤولیتسنگین خود برآید .
اثبات اذن تشریعى امامان از راه نقل
به عنوان نمونه، از آیاتى که دلالتبر اذن تشریعى ائمه علیهم السلام مىکند عبارت است از:
1 . «انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکات و هم راکعون .» (74) «سر پرست و رهبر شما تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آوردند و نماز را بر پا مىدارند و در حال رکوع زکات مىپردازند .»
از روایات مستفیضه، بلکه متواتره استفاده مىشود که آیه بالا در شان على علیه السلام نازل شده و ولایتبه معناى ولایت تشریعى امام است .
«عن ابی عبدالله علیه السلام فی قول الله عزوجل: «انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا» قال: انما یعنى اولى بکم اى: احق بکم و بامورکم و انفسکم و اموالکم، الله و رسوله و الذین آمنوا; یعنى علیا و اولاده الائمة علیهم السلام الى یوم القیامة ...» . (75)
جنگهاى توحیدى ائمه علیهم السلام
طبق توحید کامل که شامل ربوبیت و ولایت تشریعى خداوند مىشود و بر اساس اذن تشریعى، که به ائمه معصومین علیهم السلام در اعمال ولایت در جامعه داده شده است، روشن مىشود که بیشتر جنگهاى ائمه به خصوص على علیه السلام جنگ توحیدى بوده است همچنانکه بیشتر جنگهاى پیامبر اسلام جنگ توحیدى بود; یعنى تمام جنگهاى على علیه السلام علیه اصحاب توحید بود که توحید ناقص داشتند; یعنى با کسانى مىجنگیدند که توحید در ذات و صفات را قبول داشتند اما توحید در افعال را به طور کامل قبول نداشتند; یعنى ائمه معصوم با مخالفان ربوبیت و ولایت تشریعى خداوند مىجنگیدند و این سیره عملى ائمه مؤید این است که آنان موظف به تشکیل حکومت دینى در راستاى تحقق توحید کامل بودهاند .
روایت توحید صدوق مؤید این ادعاست:
«ان اعرابیا قام یوم الجمل الى امیرالمؤمنین علیه السلام فقال: یا امیرالمؤمنین، اتقول ان الله واحد؟ قال: فحمل الناس علیه، قالوا: یا اعرابی اما ترى ما فیه امیرالمؤمنین من تقسم القلب؟ فقال: امیرالمؤمنین علیه السلام: دعوه فان الذی یریده الاعرابی هو الذی نریده من القوم ...» (76) «در جنگ جمل عربى بیابانى از حضرت على علیه السلام در باره توحید پرسید، مردم به او اعتراض کردند اما امام فرمودند: آنچه این عرب صحرانشین از آن مىپرسد همان است که ما از این مردم مىخواهیم .»
یعنى جنگ جمل یک جنگ توحیدى است و براى دعوت به توحید . با اینکه اصحاب جمل نماز خوان و مسلمان بودند و شهادتین مىگفتند اما حضرت ایمان آنها را توحیدى نمىداند، چون به توحید در ربوبیت و ولایت (مرحله تشریع و حاکمیتسیاسى) ایمان نداشتند; یعنى حاضر نبودند از کسى که خداوند فرمان به اطاعت از او داده بود، اطاعت نمایند . بنابراین، طبق این دیدگاه، توحید ناب و کامل با نبوت و امامت معنا پیدا مىکند و کسى که امامت و ولایت ائمه را نپذیرد، توحید او خالص نبوده و ناقص است .
پس امامت و ولایتبه عنوان رهبرى سیاسى و ریاست دین و دنیا، از لوازم اساسى توحید است و توحید بدون آن، به حد نصاب لازم نمىرسد; زیرا مرتبه خلوص توحید با پیروى تمام عیار از فرمان خدا در اطاعت از امامت و نهادى که رهبرى جامعه را به دستور خدا در دست دارد، قابل تحصیل است که همان حکومت دینى است .
با این معنا، مفهوم حدیث امام رضا علیه السلام هم معلوم مىشود که فرمودند:
«کلمة لا اله الاالله حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی، قال: فلما مرت الراحلة نادانا بشروطها و انا من شروطها .» (77)
یعنى امامتشرط توحید است .
و نیز سر اصول دین شمردن امامت در مذهب شیعه روشن مىگردد که در کنار توحید، باید نبوت و امامت نیز وجود داشته باشد و گرنه ناقص است .
3 . اذن تشریعى خداوند به فقهاى واجد شرایط
مساله امامت و ولایت تشریعى، یکى از اساسىترین پایههاى اسلام و توحید ناب است و از متن دین و توحید افعالى خداوند برخاسته است . بنابراین، نیاز همیشگى بشر بوده و حتى در زمان غیبت نیز استمرار دارد . اما این نیاز مردم در زمان غیبت توسط چه کسى برآورده مىشود و چه کسى اذن تشریع براى پذیرش این مسند مهم را داراست؟
براى یافتن پاسخ، باید سراغ آیات و روایات برویم .
الف . آیات
روش عمومى قرآن در پرداختن به موضوعات گوناگون، ارائه رؤوس کلى برنامه هاست تا مسلمانان با تامل و تدبر در آیات قرآن و در کنار هم چیدن آیات مختلف و با مراجعه به اهل بیت و تفسیرى که ایشان از قرآن ارائه مىدهند، نظر قرآن را در هر موضوعى به دست آورند . بنابراین در آیهاى از آیات قرآن صریحا به موضوع ولایت فقها در زمان غیبت اشاره نشده است; همچنانکه صریحا به ولایت امام على علیه السلام و دیگر امامان معصوم نیز اشاره نشده است اما با این حال سرفصلهاى اساسى حاکمیتسیاسى و ولایت و زمامدارى و شرایط والى و امام مسلمین را بیان کرده است; مثلا قرآن کافران را از اینکه بتوانند زمامدارى جامعه اسلامى را به عهده بگیرند ممنوع مىسازد:
«... و لن یجعل الله للکافرین على المؤمنین سبیلا» . (78)
یا اطاعت از فاسقان و گناهکاران را ممنوع ساخته است .
«و لا تطیعوا امر المسرفین × الذین یفسدون فی الارض و لا یصلحون» (79)
یعنى والى و حاکم سیاسى مسلمین باید عادل باشد .
و در جاى دیگر، یکى دیگر از شرایط پیروى و اطاعت از دیگران را آگاهى کافى از حق مىشمرد:
«... افمن یهدی الى الحق احق ان یتبع امن لا یهدی الا ان یهدى فما لکم کیف تحکمون» . (80)
یعنى در مقام مقایسه و سنجش دو فردى که از نظر ویژگىهاى لازم براى ولایت و رهبرى مانند کفایت (81) و مدیریت و عدالت هیچ کاستى ندارند اما یکى داراى فقاهت و کارشناسى دین است و دومى فاقد آن، کدامیک باید عهدهدار ولایتشود؟ قطعا اولى مقدم است .
ب . روایات
براى اثبات ولایت فقیه و اذن تشریعى فقهاى واجد شرایط در زمان غیبت، به روایات زیادى استدلال شده است که بررسى سند و دلالت هر یک از آنها نیازمند مبحث گستردهاى است که در کتابهاى مختلف و معتبر مطرح شده است . (82)
اما با نگاهى کلى به این روایات، مىتوان گفت: هر چند این روایات از نظر سند، برخى صحیح و معتبر و برخى در میان فقیهان اسلامى مشهور و مقبول است ولى در اثبات مدعى کارساز و کافى است .
از مجموع روایات مذکور استفاده مىشود که فقیهان جامع الشرایط داراى منزلت و جایگاه ویژهاى هستند; نظیر وارثان انبیا، امین پیامبران، جانشینان رسول خدا، دژهاى مستحکم اسلام، حاکم بر پادشاهان، حجتبر مردم از سوى امامان، حاکم و قاضى منصوب از طرف ائمه و غیره .
لازمه چنین القاب و اوصافى این است که چنین کسانى در غیاب معصوم، جانشینان او در تمام مسؤولیت هایش مىباشند . بنابراین در عصر غیبت، تمام مسؤولیتها و وظایفى را که امام زمان (عج) از نظر امامت و ولایتسیاسى بر عهده دارند، به فقیه جامع الشرایط واگذار شده و مردم باید به ایشان مراجعه نمایند .
بنابراین، اذن تشریعى خداوند در زمان غیبتبراى اعمال ولایت تشریعى به فقهاى واجدالشرایط داده شده است و تنها آنان حق اعمال ولایت و تشکیل حکومت دینى را دارند .
کلام صاحب جواهر نیز مؤید این ادعاست، ایشان مىفرمایند:
«فمن الغریب وسوسة بعض الناس فی ذلک بل کانه ماذاق من طعم الفقه شیئا ... و لا تامل المراد من قولهم انی جعلته علیکم حاکما و قاضیا و حجة و خلیفة و نحو ذلک مما یظهر منه ارادة نظم الغیبة لشیعتهم فی کثیر من الامور الراجعة الیهم .» (83)
ضمن اینکه استدلال عقلى هم مؤید این ادعاست; زیرا بر اساس استدلال عقلى:
اولا: حکومت مستلزم دخالت در بخشهاى مختلف زندگى مردم و ایجاد محدودیت و الزام سیاسى براى آنان است .
ثانیا: اعمال حاکمیت و دخالت در سرنوشت مردم نیازمند حق حاکمیت و ولایت است .
ثالثا: حاکمیت و ولایتبر مردم و حکمرانى بر افعال، اعراض و نفوس جامعه، از شؤون ربوبیت و ولایت تشریعى خداوند است و تنها با اذن و اجازه او تصرف و دخالت در حوزه منافع و حقوق شهروندان مشروع خواهد بود .
رابعا: این اذن در مرتبه نخستبه پیامبر گرامى و سپس به امامان معصوم علیهم السلام داده شده است تا به تدبیر و امامتسیاسى جامعه بپردازد .
خامسا: در عصر غیبت، با توجه به ضرورت حکومت، اجازه حاکمیتباید به کسى که صالحتر از دیگران است و شایستگى بیشترى در امامت و رهبرى دارد سپرده شود و الا ترجیح مرجوح یا نقض غرض و خلاف حکمت لازم مىآید که قبیح هستند .
نتیجه: چون فقیه جامع الشرایط فرد اصلح و شایستهتر است، در احراز ولایت و اعمال حاکمیتسیاسى بر دیگران مقدم است و اذن تشریعى خداوند متوجه اوست . (84)
نتیجهگیرى کلى
توحید، به معناى یگانه دانستن خداوند، داراى مراتبى است که مهمترین مراتب آن شامل توحید ذاتى، صفاتى و افعالى است . آنچه که در این تحقیق به مناسبت موضوع آن مورد توجه قرار گرفته است، توحید افعالى مىباشد که به معناى فاعلیت تام و مستقل خداوند در اثر گذارى بر عالم است .
توحید افعالى، با توجه به اقسام کلى افعال خداوند، به شاخههاى مختلف تقسیم مىگردد که مهمترین آن، توحید در ربوبیت است . ربوبیت نیز داراى شؤون و مراتب مختلفى است که مهمترین آن، توحید در تشریع و توحید در ولایت و حاکمیت و توحید در اطاعت است .
ربوبیت تشریعى که همان توحید در تشریع است، مربوط به افعال اختیارى و اراده انسان مىشود به این معنا که تنها خداوند است که حق قانونگذارى براى انسانها را دارد; چون تنها اوست که به مصالح و مفاسد واقعى انسانها احاطه و آگاهى کامل دارد .
قسم دیگر توحید افعالى، توحید در ولایت و حاکمیت است که به دو بخش تکوینى و تشریعى تقسیم مىگردد . با توجه به معناى ولایت، که سرپرستى و حق سرپرستى است . توحید در ولایت; یعنى خداوند حق سرپرستى بر تمام موجودات و مخلوقات خود را دارد و اگر این سرپرستى که با تصرف او همراه است در طبیعت و با اسباب غیر عادى باشد ولایت تکوینى است که به ربوبیت تکوینى باز مىگردد و اگر تصرف و تاثیرگذارى خداوند بر افعال و رفتار انسانها باشد ولایت تشریعى است . بنابراین ولایت تشریعى خداوند; یعنى تصرف در افعال انسانها توسط کسى است که حق این تصرف را داراست که البته تحقق این حق با پذیرش ولایت او توسط مردم و متابعت از خداوند امکانپذیر است که با توحید در اطاعت قابل اثبات است . بعد از تبیین ربوبیت تشریع و ولایت تشریعى و توحید در اطاعت، نوبتبه ارتباط آنها با حکومت دینى مىرسد که روشن گردید بین توحید در ربوبیت و حکومت دینى ملازمه است .
زیرا ربوبیت تشریع همان جعل و وضع قانون است و ولایت تشریعى همان اجراى قانون الهى در زندگى انسانهاست و بهترین قانون بدون مجرى شایسته و برترین مجرى بدون قانون خوب، کار آمد نخواهد بود .
خداوند براى تحقق عینى ولایتخود، باید تشریع خود را به آگاهى مردم برساند و سپس در جامعه اجرا نماید . این کار باید توسط واسطهاى میان خدا و مردم انجام شود، حال این واسطه چه کسى است، باید با اذن و معرفى خود خداوند باشد و خداوند این مسؤولیت را به عهده خلیفه خود قرار داده است . خلیفه الهى در درجه اول پیامبران هستند و در مرتبه بعد ائمه معصوم و سپس در زمان غیبت معصوم به عهده فقهاى واجد شرایط مىباشد; یعنى پیامبر اسلام از خداوند ماذون است تا تشریع الهى را براى مردم بیان کند و نیز اجازه دارد از طرف خداوند این قوانین را در جامعه پیاده کند و چون پیاده کردن قوانین خداوند، نیازمند ابزار مناسب آن است، خداوند شان حکومت و ولایت را به او داده تا با تشکیل حکومت و به دست گرفتن ابزار لازم، نسبتبه اجراى قوانین سیاسى و اجتماعى خداوند اقدام کند و چون اجراى تشریع الهى مربوط به تمام زمانهاست، بعد از او هم به مجرى قانون که ماذون باشد نیاز است که این اذن با استفاده از آیات و روایات مستفیضه و متواتره، به ائمه معصوم منتقل شده و آنان نیز داراى شان مرجعیت دینى و زعامتسیاسى هستند و در زمان غیبت نیز این مناصب با استفاده از ادله عقلى و نقلى به فقیه واجد شرایط انتقال مىیابد .
سیره عملى پیامبران و ائمه علیهم السلام نیز مؤید همین ادعاست; زیرا اکثر جهادها و مبارزات آنان براى تحقق همین معنا از توحید بوده است .
بنابراین، اعتقاد به تمام مراتب توحید، به خصوص ربوبیت و ولایت تشریعى، بدون اعتقاد به حکومت دینى امکانپذیر نیست و حکومت دینى هم یعنى اجراى تشریع خداوند در جامعه توسط کسى که ماذون از طرف خداست . بنابراین، دیدگاههاى دیگر که این معنا را بر نمىتابند و دین را از سیاست جدا مىدانند و اینکه حاکم چه کسى باشد یا چه قوانینى را اجرا کند را به راى و قرار داد مردم مىدانند، مردود است .
پىنوشتها
1) محقق حوزه و مدرس دانشگاه .
2) سید على خامنهاى، بررسى ابعاد حکومت اسلامى، حکومت در اسلام، مقالات سومین و چهارمین کنفرانس اندیشه اسلامى انتشارات امیر کبیر، چاپ دوم، 1367، ص30
3) ر . ک سبحانى، جعفر، الالهیات، ج2، المرکز العالمى للدراسات الاسلامیه، چاپ سوم، قم، 1411، ص105
4) ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، دار احیاء التراث العربى، بیروت: چاپ چهارم، 1410، ج 1، ص 175
5) سبحانى، جعفر، الاسماء الثلاثه; الاله و الرب و العباده، مؤسسه امام صادق علیه السلام، چاپ اول، قم، 1417، س17
6) مصباح یزدى، محمد تقى، معارف قرآن (3 - 1) انتشارات مؤسسه در راه حق، ص23
7) عسکرى، سید مرتضى، عقاید اسلام در قرآن (3 - 1) ترجمه محمد جواد کرمى، مجتمع علمى اسلامى، چاپ اول، ص150
8) همان، ص166
9) حقیقى شامل موجوداتى مىشود که عمل اختیارى انسان در بود و نبود آنها دخیل نباشد .
10) اعتبارى شامل اشیا و امورى مىگردد که در حوزه حیات انسانى یافت مىشوند; به گونهاى که اگر انسان نباشد آن امور اصلا مطرح نمىگردند; نظیر مالکیت، ریاست زوجیت، عضویت و مانند تمامى امورى که در مسایل اخلاقى و فقهى مطرح مىشوند . (ر . ک . به: جوادى آملى، عبدالله، ولایت در قرآن، ص212)
11) المیزان، ج18، ص25
12) مانند کتابهایى که در زمینه مبانى و کلیات علم حقوق نوشته شده است; از جمله کتاب مقدمه علم حقوق، ناصر کاتوزیان .
13) ملا صدرا، الشواهد الربوبیه، با حواشى حاج ملا هادى سبزوارى، تصحیح سید جلال الدین آشنایى انتشارات دانشگاه مشهد، 1346، ص351
14) فیض لاهیجى، عبدالرزاق، گوهر مراد، کتابخانه طهورى، چاپ اول، تهران 1364 . ص255 . عین این تعبیر در کتاب النجاة، ص304، و اللهیات شفا، ص441 از ابن سینا آمده است .
15) ق: 16
16) عنکبوت: 62
17) ابراهیم: 8
18) مائده: 44
19) مائده: 45
20) مائده: 49
21) یوسف: 40
22) حکم الله على قسمین: الاول، قضاء و قدره و هذا لا مفر منه للانسان . الثانى، حلال الله وحرامه المعبر من کل منهما بالحکم الشرعی ... و المراد بالحکم الله المعین الثانى و انه تعالى هو مصدر التشریع (تفسیر کاشف، ج4، ص315، ذیل آیه 40 یوسف) .
23) یونس/35
24) ر . ک: دراسات فی ولایة الفقیه، ج1، ص72: «ان حقیقتها ترجع الى تولى الامر و التصرف و التدبیر و یشتق منها لفظ الوالى به معناى الحاکم و الامیر .»
25) ر . ک: حکمت و حکومت مهدى حائرى، ص178
26) تفسیر المیزان، ج6، ص12
27) سید مسعود معصومى، نگاه نو به حکومت دینى، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، ص23 (تلخیص) .
28) الالهیات، ج2، ص73
29) المیزان (عربى)، ج6، ص12
30) همان، ج6، ص13
31) جوادى آملى، ولایت در قرآن، مرکز فرهنگى رجاء، چاپ اول، 1367 . ص215; یعنى روح ولایت تکوینى به ولایتبر تکوین و ولایت تشریع به ولایتبر تشریع باز مىگردد .
32) شورى: 9
33) مکارم شیرازى، ناصر، پیام قرآن، ج3، مؤسسة الامام على بن ابى طالب، چاپ پنجم، قم 1375، ص372
34) در پاسخ به این پرسش که چه کسى حق حاکمیت و الزام کردن مردم و محدود ساختن اختیار آنان را دارد و این حق از کجا ناشى مىشود، دیدگاههاى مختلفى وجود دارد که در قسمت نتیجهگیرى این بخش، به آن اشاره شده است .
35) شورا: 9
36) براى آگاهى بیشتر ر . ک: تفسیر نمونه، ج8، ص328 و ج20، ص403 و پیام قرآن، ج3
37) شورا: 9
38) رعد: 16
39) التفسیر الکاشف، ج4، ص391 . مغنیه محمد جواد، تفسیر الکاشف، ج4، دارالعلم للملایین، چاپ چهارم، بیروت، ص391
40) سجده: 4
41) تفسیر نمونه، ج17، ص112، مکارم شیرازى و همکاران، تفسیر نمونه، دارالکتب الاسلامیه، چاپ چهارم، 1410، ج17، ص112
42) در اینکه حاکمیتبر چه اساس اعمال مىشود، دیدگاههاى مختلفى وجود دارد:
برخى گفتهاند چون حاکم داراى علم و شخصیت ممتاز اجتماعى است، حق اعمال حاکمیت را دارا است و برخى دیگر گفتهاند چون مردم حاکمیتخود را به زمامداران واگذار نمودهاند، حق حاکمیت دارند (قرارداد اجتماعى) و عدهاى نیز گفتهاند چون زمامدار با زور و غلبه بر مردم تحمیل شده، حق حکومت پیدا مىکند اما آنچه که از ادله عقلى و نقلى استفاده مىشود این است که حق حاکمیت زمامدار مبتنى بر این است که او برخوردار از حقى مشروع است ومرئوسین هم به آن اعتراف دارند که در مورد حاکمیت غیر خداوند این حق مشروعیت، از راه فرمان و اذن الهى حاصل مىگردد و الا نامشروع است .
43) اعراف: 3
44) الالهیات، ج2، ص79
45) پیام قرآن، ج3، ص390
46) غابن: 16
47) شعرا: 208
48) اعراف: 3
49) آل عمران/32
50) یونس/35
51) بحارالانوار، ج73، ص93، ح6، علامه مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، دارالکتب الاسلامیه، تهران، بازار سلطانى، چاپ دوم، 1363، ج73، ص93، ح6
52) الشواهد الربوبیه، ص360
53) آل عمران: 164
54) خرازى، محسن، بدایة المعارف الالهیه، ج1، ص226، مرکز مدیریتحوزه علمیه، چاپ پنجم، قم، 1413
55) کلینى، محمد بن یعقوب، اصول کافى، دارالمتعارف للمطبوعات، بیروت 1411، ج1، ص168
56) انعام: 8 و 9
57) طباطبایى، محمد حسین، شیعه در اسلام، دفتر انتشارات اسلامى چاپ دهم، 1379 ص193
58) سبحانى، جعفر، الاسماء الثلاثة الا هو الرب و العاده، ص31
59) ص: 26
60) امام خمینى، المکاسب المحرمه، ج2، ص160
61) بازرگان، مهدى، آخرت و خدا هدف بعثت انبیا، کیان، سال پنجم، شماره28 آذرودى بهمن 1374، ص48و 56 و 57
62) همان .
63) سروش، عبدالکریم، تحلیل مفهوم حکومتى دینى، دین و حکومت، انتشار رسا، ص170
64) وصیت نامه سیاسى - الهى حضرت امام خمینى (سروش ملکوتى) صص25 و 26
65) معرفت، محمد هادى، ولایت فقیه، مؤسسه فرهنگ انتشارات التمهید، چاپ اول، قم .
66) منتظرى، حسینعلى، دراسات فی ولایة الفقیه، فقه الدولة الاسلامیه، الدار الاسلام، بیروت، چاپ دوم، 1409، ج1
67) نساء: 68
68) مائده: 99
69) احزاب: 40
70) آل عمران: 144
71) احزاب: 36
72) احزاب: 6
73) دراسات فی ولایة الفقیه، ج1، ص72
74) مائده: 55
75) اصول کافى، ج1، ص288، ح3، کتاب الحجه .
76) شیخ صدوق، توحید صدوق، ج3، ص83، التوحید، مؤسسه نشر اسلامى، با تعلیقه سید هاشم حسینى طهرانى، ج3، ص83
77) شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج1، ص145، باب37، منشورات مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، بیروت، چاپ اول، 1404
78) نساء: 141
79) شعراء: 151 و 152
80) یونس: 35
81) لزوم کفایتبراى والى از آیات 55 یوسف و 247 بقره استفاده مىشود که در آنها تعبیر «حفیظ علیم» و «بسطة فی العلم و الجسم» به کار رفته است .
82) ر . ک: ولایت فقیه امام خمینى - جواهر الکلام محمد حسن نجفى، ج21 - عوائد الایام محقق نراقى و البدرالزاهر آیة الله بروجردى .
83) جواهر الکلام، ج21، ص397
84) جعفرپیشه، مصطفى، پرسش و پاسخ در زمینه ولایت فقیه، مرکز مطالعات و تحقیقات حوزه علمیه قم، ص72
توحید همچنین از مباحث مهم کلامى است، به طورى که به علم کلام «علم التوحید» گفتهاند . البته توحید داراى مراتبى است که ملاحظه تمام مراتب آن، توحید کامل است و موحد کامل نیز کسى است که به همه مراتب آن، اعتقاد داشته باشد . چنین توحیدى است که مىتواند بستر نظام سیاسى قرار گیرد; زیرا کسانى که به توحید کامل معتقد شدند این اعتقاد را در تمام جنبههاى زندگى، از جمله نظام سیاسى آن، باید بروز دهند; به این معنا که نظام اداره کننده جهان را نظام واحد بدانند; همچنانکه به مقتضاى برهان عقلى، کمال انسان دراین است که از کسى اطاعت کند که بر حقیقت انسان و جهان و ارتباط متقابل انسان و جهان آگاه است (منظور از جهان، اعم از عالم طبیعت است) و او کسى نیست جز خدا، پس قهرا ولایت منحصر به او خواهد شد; یعنى تنها ولى حقیقى انسان خداست .
بنابراین، توحید تنها یک عقیده و اندیشه خنثى نیست که تاثیرى در حوزه رفتار و کردار انسانى نداشته باشد و در رابطه با سایر اندیشهها و تئورىهاى وى قرار گیرد و گسسته از نظامات اجتماعى و سیاسى و ارزشهاى اخلاقى او باشد، بلکه توحید از یک سو، نظام ارزشى انسان موحد را پدید مىآورد (اخلاق) و از سوى دیگر تنظیم کننده مناسبات اجتماعى، حقوقى و سیاسى اوست، بدین ترتیب مقوله سیاست نیز یکى از ساحتهایى است که اندیشه توحید نسبتبه آن تاثیر گذار است; یعنى اندیشه توحیدى در سه حوزه معرفت، اخلاق و سیاست دخالت مىکند .
مقام معظم رهبرى در این باره مىفرمایند:
«هر جایى، هر ملتى و هرگونه مردمى که معتقد به اسلام هستند و زندگى مىکنند ناگزیر ادعاى حکومت اسلامى را باید داشته باشند; یعنى اگر نداشته باشند، اعتقاد به توحید ندارند یا اعتقاد به توحید را بد فهمیدهاند ...» (2)
مراتب توحید
توحید به معناى یکتا و یگانه دانستن یا اعتقاد به یکتایى و یگانگى خداست که توحید به این معنا داراى مراتبى است و توحید کامل; یعنى یکتا دانستن خداوند و تمام مراتب آن، بنابراین:
توحید سه قسم است:
1 . ذاتى، 2 . صفاتى، 3 . افعالى
و توحید افعالى نیز به سه قسم کلى تقسیم مىگردد:
1 . توحید در خالقیت 2 . توحید در ربوبیت 3 . توحید در مالکیت .
توحید در ربوبیت نیز داراى فروع و شؤون مختلف است که عبارتند از:
توحید در حاکمیت (ولایت)، توحیددر تشریع، توحید در اطاعت، توحید در عبادت، توحید در استعانت، توحید در محبت، توحید در مغفرت و شفاعت و توحید در خوف و رجاء . (3)
نکتهاى که باید در مورد این تقسیم، به خصوص در مورد فروع و اقسام ربوبیت مورد توجه قرار گیرد، این است که تفاوت اقسام و فروع مذکور با یکدیگر و با مقسم خود، از باب تفاوت در حیثیات است; یعنى این تفاوتها از حیث مفهوم است نه مصداق، چون مصداق تمام این توحیدها یکى است که همان خداوند خالق و رب است; یعنى خداوند خالق و رب، ربوبیتخود را از حیثیات متفاوت اعمال مىکند چون بعد از خلق عالم، تدبیر و اداره آن مطرح است و ربوبیتخدا هم همین تدبیر کامل است اما براى اعمال تدبیر عالم، ساز و کارهاى ویژه و متفاوتى نیاز است که فروع و شؤون مختلف ربوبیت در همین راستا معنا پیدا مىکند .
صدر المتالهین در رد این ادعا، که «مفهومات مختلفه از مصداق و ذات و احد انتزاع نمىشود» آورده است:
«ان مجرد تعدد المفهومات لا یوجب ان یکون حقیقة کل منها و نحو وجوده غیر حقیقة الآخر و وجوده الا بدلیل آخر غیر تعدد المفهوم، و اختلافه یوجب ان یکون ذات کل واحد منها غیر ذات الآخر» . (4)
بنابراین، ربوبیتخداوند به اعتبار حالات مختلف تدبیر شوندگان، به اقسام گوناگون تقسیم مىگردد که همه آنها، از لوازم ربوبیت است .
توحید در ربوبیت
چون توحید در ربوبیت، در موضوع این تحقیق نقش محورى ایفا مىکند، تنها در باره آن بحث مىکنیم و از پرداختن به مراتب دیگر توحید، صرفنظر مىنماییم .
بررسى واژه رب در لغت
در کتب لغتبراى واژه «رب» معانى گوناگون نقل شده است، مانند:
مصلح، مالک، صاحب، سید، مدبر، مربى، قیم، منعم و خالق که به نقل برخى از آنها مىپردازیم:
1 . معجم مقاییس اللغه: رب: الراء و الباء یدل على اصول: فالاول اصلاح الشئ و القیام علیه، فالرب، المالک و الخالق و الصاحب و الرب المصلح للشئ و الله جل ثناؤه، الرب، لانه مصلح احوال خلقه» .
2 . المعجم الوسیط: رب القوم: راسهم و ساسهم، الرب اسم الله تعالى و المالک و السید و المربی و القیم و المنعم و المدبر و المصلح .
3 . المصباح المنیر: الرب: یطلق على مالک الشئ ... و قد استعمل به معناى السید .
4 . لسان العرب: الرب هو الله عزوجل، هو رب کل شىء; ای مالکه و لا یقال الرب فی غیر الله الا بالاضافة . الرب یطلق فی اللغة على المالک و السید والمدبر و المربی و المنعم و القیم .
خلاصه اینکه لفظ رب در معانى متعددى به کار رفته است که در تمام این معانى، مشترک معنوى است و جامع آنها کلمه «من بیده امر التدبیر و الادارة و التصرف» استیا کلمه «من فوض الیه امر الشئ المربى من حیث الاصلاح و التدبیر و التربیة» .
بنابراین، رب یعنى کسى که امر تدبیر امور و اداره آن و تصرف در امور، به دست اوست . یکى از محققان در این باره مىنویسد:
«معنى حقیقى و اصیل لفظ رب «من بیده امر التدبیر و الادارة و التصرف» است که یک مفهوم کلى است و معانى دیگر; مانند تربیت، اصلاح، حاکمیت، مالکیت و صاحبیت، همگى مصادیق این مفهوم کلى هستند .» (5)
مفهوم رب در اصطلاح
با توجه به معناى لغوى واژه رب، توحید در ربوبیتیعنى «اعتقاد به اینکه تنها خداى متعال است که مىتواند استقلالا و بدون نیاز به هیچگونه اذن و اجازهاى، در تمام شؤون مخلوقات و کل جهان تصرف کرده، آنها را تدبیر و اداره کند .» (6)
طبق این تعریف، انسان بعد از آفرینش، تدبیرش به خود او تفویض نشده بلکه با تدبیر الهى زیست مىکند .
البته این بدان معنا نیست که هیچ عاملى در طول فاعلیتخدا، از چیز دیگر تاثیر نپذیرد بلکه خداوند چیزهاى دیگر را واسطه سبب قرار مىدهد و از راه آنها تاثیراتى در عالم تحقق پیدا مىکند که تاثیرات حقیقى است .
یکى از محققان در این باره مىنویسد:
«مراد از رب در اصطلاح اسلامى، مربى کامل است; یعنى بنیانگذار نظام زندگى در طى مراحل پرورش تا رسیدن به درجه کمال ... » (7)
«خداوند براى تحقق معناى رب العالمین بودن خود، ابتدا فرشتگاه را آفرید; زیرا آنان سپاه خلق در خلق و حاملان عرش ربوبى هستند . پس از آن، به آفرینش زمان و مکان و آسمان و زمین پرداخت و هر چه مورد نیاز جانداران آن بود; از آب و گیاه و سایر ما یحتاج، در اختیارشان قرار داد . سپس جن و حیوان را آفرید و انسان را پس از خلق همه نیازمندىهایش به دنیا آورد .» (8)
بر اساس توحید در ربوبیت، هر امرى که در جهان محقق شده و سهمى از هستى داشته باشد، به خدا اسناد پیدا مىکند و علت آن خدا است; خواه آن امر، از امور حقیقى (9) باشد یا اعتبارى . (10)
به عبارت دیگر، اگر علت که خداست کار حقیقى انجام دهد; مثلا درختیا انسان را بیافریند، ربوبیت او تکوینى است و اگر کار اعتبارى انجام دهد; مثلا قانون مالکیت را وضع کند ربوبیت او تشریعى خواهد بود .
بنابراین، ربوبیتخداوند عام است و شامل تمام امور حقیقى و اعتبارى مىگردد .
شؤون و مراتب توحید در ربوبیت
همچنان که گفته شد، توحید در ربوبیتیکى از اقسام توحید افعالى است که خود داراى شؤون و مراتب گوناگون بود و ما از میان شؤون مختلف آن، تنها به سه مرتبه، که در ارتباط با تحقیق حاضر، داراى اهمیتبیشترى هستند، مىپردازیم که عبارتند از:
1 . توحید در تشریع 2 . توحید در حاکمیت 3 . توحید در اطاعت
1 . توحید در تشریع
تشریع; یعنى احکام و تکالیفى که در دین جعل شده و مربوط به اعتقاد عملى است .
بنابراین، توحید در تشریع یعنى اعتقاد به اینکه یگانه قانونگذار شایسته، خداوند است و احدى غیر از او مجاز نیستبه صورت مستقل و در عرض تشریع الهى براى تنظیم حیات بشرى قوانینى وضع کند .
علامه طباطبایىقدس سره در این باره مىنویسد:
«و هو تدبیر اعمال الانسان بجعل قوانین و احکام یراعیها الانسان بتطبیق اعماله علیها فی مسیر حیاته، لتنتهی به الى کمال سعادته» . (11) «ربوبیت تشریعى یعنى تدبیر اعمال انسانها، با جعل و وضع قوانین و احکامى که اگر انسان رفتار خود را در طول زندگى با آن قوانین تطبیق دهد، او را به کمال سعادت برساند .»
ادله اثبات توحید در تشریع
قانونگذارى و تشریع در اختیار کیست؟
آیا کسى غیر از خداوند، حق قانونگذارى دارد؟ اگر قانونگذارى در انحصار خداوند است، منشا این حق از کجا ناشى شده است؟
در پاسخ به این پرسشها، دیدگاهها و نظریههاى گوناگونى مطرح شده است که در کتب حقوقى (12) به طور گسترده به آنها پرداختهاند . ما اکنون در صدد بیان آن دیدگاهها نیستیم بلکه تنها دیدگاه خود را، با استفاده از ادله عقلى و نقلى مطرح مىکنیم .
ادعاى ما این است که تشریع، حق انحصارى خدا است و از شؤون ربوبیت او محسوب مىگردد .
تشریع در انحصار خداوند است
از دلایل متعدد عقلى و نقلى استفاده مىشود که قانونگذارى در انحصار خداست و او در تشریع یگانه است و منشا این حق نیز از ذات او (اراده الهى) ناشى مىشود که مظهر خالقیت و مالکیت و ربوبیت و عالم به تمام مصالح و مفاسد مخلوقات خود مىباشد . صدرالمتالهین مىنویسد:
«ان حقائق الاشیاء مثبتة فی العالم المسمى بالقلم الالهی و فی العالم النفسانی المسمى باللوح المحفوظ و ام الکتاب و فی الالواح القدریة القابلة للمحو و الاثبات کما قال الله تعالى «یمحو الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب ...» و جمع هذه الکتب فی کتبها یداللرحمان ... و من هذه الالواح یتنزل الشرائع و الصحف و الکتب على الرسل علیهم السلام» . (13)
الف . دلیل عقلى
لازمه توحید در ربوبیت، اقرار به توحید در تشریع است; زیرا وقتى ثابتشد که مدبر و مدیر عالم تنها خداست، مسلما غیر از او کسى صلاحیت قانونگذارى را، که از شؤون ربوبیت است، نخواهد داشت; چون سهمى در تدبیر جهان ندارد تا قوانین هماهنگ با نظام تکوین وضع کند . دلیل عقلى با تقریرهاى گوناگون بیان شده است و ما به یکى از آنها، که تقریر حکماست، اشاره مىکنیم:
تقریر حکما از دلیل عقلى
مرحوم لاهیجى در کتاب «گوهر مراد» تقریر حکما را در مورد اینکه قانونگذارى حق خداست، چنین مىنویسد: عدل در اجتماع محتاج قانون است و قانون محتاج استبه واضعى الهى; اذ لا یجوز ان یترک الناس و آرائهم فی ذلک فیتخلفون فیرى کل منهم ما له عدلا و ما علیه ظلما» . (14)
توضیح تقریر حکما:
چون اساس قانونگذارى نیاز انسان است و قانون براى تامین نیازهاى واقعى بشر و شکوفا ساختن استعدادهاى عظیم اوست، بنابراین قانونگذارى باید داراى سه شرط باشد:
1 . شناخت انسان .
2 . شناخت اصول تکامل انسان .
3 . وارستگى از هوس و ترس .
تنها کسى که این سه شرط را داراست، خداوند متعال است; زیرا:
اولا: خداوند آفریدگار و سازنده انسان است و خالق بیش از هر کسى مخلوق خود را مىشناسد; «و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه ...» (15)
ثانیا: خداوند عالم است و با دانش مطلق خود، اصول تکامل انسان را مىداند; «ان الله بکل شىء علیم» . (16)
ثالثا: او بى نیاز مطلق است، لذا هوس و ترس که زاییده نیاز است در او راه ندارد; «... ان تفکروا انتم و من فی الارض جمیعا فان الله غنی حمید» . (17)
بنابراین، قانونگذارى منحصر در اوست و عبارت «فیختلفون فیرى کل منهم ما له عدلا و ما علیه ظلما» در عبارت حکما اشاره به همین نکته است; یعنى چون انسانها شرایط لازم براى قانونگذارى را ندارند، نمىتوانند قانونى عادلانه وضع کنند .
ب . دلیل نقلى
«... و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون» . (18)
«و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الظالمون» (19) ، و در آیه 47 نیز کلمه «فاسقون» آمده است; یعنى حکم به غیر ما انزل الله یا کفر استیا فسق و یا ظلم، چون مخالف با حق تشریع الهى و انکار آن است .
«و ان احکم بینهم بما انزل الله و لا تتبع اهوائهم و احذرهم ان یفتنوک عن بعض ما انزل الله الیک ...» (20) . «در میان اهل کتاب طبق آنچه خداوند نازل کرده حکم کن و از هوسهاى آنها پیروى مکن و بر حذر باش که مبادا تو را از بعضى امورى که خدا بر تو نازل کرده است منحرف سازند .»
«... ان الحکم الا لله ...» (21) یعنى حکم داورى تنها از آن خدا است .
این جمله چندین بار در قرآن تکرار شده و داراى مفهوم وسیعى است; زیرا «حکم» به معنى قانونگذارى، حکومت و قضاوت و حکم تکوینى و غیره استعمال مىشود . (22)
«قل هل من شرکائکم من یهدی الى الحق قل الله یهدی للحق ا فمن یهدی الى الحق احق ان یتبع امن لا یهدی الا ان یهدى فما لکم کیف تحکمون» (23) «بگو آیا از معبودهاى شما کسى به سوى حق هدایت مىکند؟ بگو تنها خداوند به حق هدایت مىکند . آیا کسى که هدایتبه سوى حق مىکند براى پیروى شایستهتر استیا آن کس که خود هدایت نمىشود ...» .
طبق این آیه کسى که حق مىگوید و به حق دعوت مىکند، باید از کسى که به حق هدایت نمىکند، ترجیح داده شود چون تنها خداست که به حق دعوت مىکند و بتها و دیگران به حق دعوت نمىکنند، پس باید خداوند را در تشریع مقدم داشت و او را شایسته قانونگذارى دانست .
البته از این آیه براى اثبات توحید در اطاعت هم مىتوان استفاده کرد که خواهد آمد .
2 . توحید در ولایت (حاکمیت)
بررسى واژه «ولایت» در لغت
در کتابهاى لغت، معانى متعددى براى واژه ولایت آوردهاند که بیشتر آنها به معناى قرب و نزدیکى، محبت، تصرف و تاثیر گذارى، یارى کردن و سرپرستى اشاره کردهاند .
اما در اینکه آیا ولایت در این معانى مختلف، به صورت اشتراک لفظى به کار رفته استیا مشترک معنوى، اتفاق نظر وجود ندارد . اما آنچه مسلم است این است که تمام کسانى که در باره حکومت دینى بحث کردهاند ولایت را به معناى سرپرستى گرفتهاند (24) که با معناى حاکمیت و حکومت مترادف است . در قرآن نیز حکومت و حاکمیتبا واژه ولایت آمده است . بنابراین، ولایت در معانى مختلف; خواه مشترک لفظى باشد یا معنوى، تاثیرى در بحث ما ندارد چون در اینکه ولایتبه معناى سرپرستى مىآید، اتفاق نظر وجود دارد . هر چند برخى منکر ریشه لغوى و تاریخى ولایتبه معناى حکومت وسرپرستى شدهاند . (25)
نکتهاى که باید در معناى ولایتبه آن توجه کرد این است که اگر چه ولایت در لغتبه معناى سرپرستى است اما از قرائن و شواهد استفاده مىشود که ولایت در بحثحکومت دینى به معناى سرپرستى صرف نیستبلکه به معناى حق سرپرستى است . علامه طباطبایى مىفرمایند: «فالمحصل من معنى الولایة فی موارد استعمالها هو نحو من القرب یوجب نوعا من حق التصرف و مالکیة التدبیر» . (26)
علت آن نیز این است که فرق است میان سرپرستى و حق سرپرستى; زیرا ممکن است کسى سرپرستى کند اما حق سرپرستى نداشته باشد; مانند حکام جائر و ممکن است فردى سرپرستى کند و در عین حال حق سرپرستى هم داشته باشد مانند پیامبر صلى الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام . یا ممکن است کسى حق سرپرستى داشته باشد اما امکان اعمال سرپرستى براى او فراهم نگردد; مانند بیشتر ائمه معصومین علیهم السلام . بنابراین، حق سرپرستى امرى اعتبارى است . به خلاف خود سرپرستى که امرى حقیقى است و هر کس که حق سرپرستى را انجام دهد متصف به والى یا ولى مىشود اما هر والى لزوما حق ولایت و سرپرستى را ندارد .
بنابراین، وقتى از حکومت دینى بحث مىکنیم پرسش اساسى ما این است که آیا حق ولایت و سرپرستى و حق حاکمیتبراى غیر خدا هم اعتبار شده استیا خیر؟ به تعبیر دیگر آیا سرپرستى و حاکمیت پیامبر و امام و یا فقیه جامع الشرایط مشروع استیا خیر؟ (27)
ولایتخداوند
با توجه به معناى ولایت در لغت و اصطلاح، معناى ولایتخداوند عبارت است از اینکه: خداوند حق سرپرستى بر تمام موجودات و مخلوقات (مدبر علیه و مربوب) خود را داراست و به انحاى گوناگون، ربوبیتخود را اعمال مىکند .
ولایتبه این معنا از شؤون توحید در ربوبیت است; چون رب که همان صاحب و مالک مربوب و نیز خالق مربوب، از عدم به وجود است، حق تصرف و تسلط در تمام شؤون آن را داراست و مىتواند ربوبیتخود را به اشکال گونهگون اعمال کند . در نتیجه لایتحقیقى از آن خداست که مالک و خالق حقیقى عالم است .
یکى از محققان در این باره مىنویسد:
«ان التوحید فی الحاکمیة من شؤون التوحید فی الربوبیة فان الرب بما انه صاحب المربوب و مالکه و بعبارة ثانیة خالقه و موجده من العدم له حق التصرف و التسلیط على النفوس و الاموال و ایجاد الحدودتصرفاته ...» . (28)
اقسام ولایتخداوند
ولایتبه معناى حق سرپرستى و اعمال ربوبیت توسط خداوند به دو شکل تحقق مىیابد:
الف . به شکل ولایت تکوینى (حقیقى)
ب . به شکل ولایت تشریعى (اعتبارى)
اگر خداوند در طبیعت، با اسباب گوناگون تصرف کند و تاثیر بگذارد، ولایت او تکوینى است .
علامه طباطبایىقدس سره مىفرماید: «الولایة التکوینیة التی تصح له التصرف فی کل شیء و تدبیر امر الخلق بماشاء و کیف شاء .» (29)
اگر تصرف و تاثیر گذارى خداوند بر افعال و رفتار و انسانها باشد، ولایت او تشریعى خواهد بود .
«[الولایة التشریعة] هی القیام بالتشریع و الدعوة و التربیة و الامة و الحکم فیهم و قضاء فی امرهم» . (30)
به عبارت دیگر: ولایت، که همان اعمال حق ربوبیتخداست، اگر در امورى حقیقى باشد که به انسان مربوط نمىشود، ولایتخدا تکوینى است که به ربوبیت تکوینى خدا باز مىگردد . و اگر در امور اعتبارى باشد که به انسان و حیات انسانى مربوط مىشود، در اینصورت ولایت او تشریعى خواهد بود که به ربوبیت تشریعى باز مىگردد .
یکى از محققان مىنویسد: «تقسیم ولایتبه تشریعى و تکوینى، در واقع تقسیمى است که به تبع تقسیم مولى علیه انجام مىشود; اگر مولى علیه امر تکوینى باشد ولایت ولى، ولایتبر تکوین و اگر امر تشریعى باشد ولایت ولى ولایتبر تشریع است .» (31)
چون بحث از ولایت تکوینى در بحثحاضر، نقش اساسى ندارد، از آن صرفنظر کرده، وارد بحث ولایت تشریعى مىشویم:
ولایت تشریعى خداوند
ولایت تشریعى عبارت است از تصرف در نفوس و اموال و افعال انسانها توسط کسى که حق این تصرف را دارد .
خداوند بواسطه ولایت تشریعى که بر مردم دارد، امر دین مردم را تشریع کرده و آنها را هدایت و ارشاد مىکند «... فا لله هو الولی ... » (32)
اما تحقق ولایت تشریعى خدا و کسى که حق ولایت تشریعى را دارا است، مشروط به پذیرش ولایت و حق سرپرستى آنان توسط مردم است; چون ولایت تشریعى، با طبیعتیا اشیاى خارجى سر و کار ندارد بلکه مربوط به افعال و رفتار انسانها است، انسانى که داراى آزادى و اختیار است; یعنى ولایت تشریعى در ظرف اختیار مکلف اعمال مىشود و قبول و پذیرش اختیارى مولى علیه شرط تحقق این ولایت است .
البته این بدان معنا نیست که خداوند سرپرست مردمى که او را نپذیرفتند نیست; چون او اصالتا حق سرپرستى بر همه مردم را دارد و همه را ملزم به پذیرش ولایتخود کرده است اما این سرپرستى را در ظرف اختیار انسان اعمال مىکند نه تکوینا; از این رو، حق حاکمیتخدا با آزادى انسانها منافات ندارد; زیرا انسانها در پذیرش ولایتخداوند مختارند; همچنانکه راه گمراهى نیز به روى آنان گشوده است .
ادله اثبات توحید در ولایت تشریعى
انحصار ولایت و حاکمیت تشریعى در خداوند، با ادله عقلى و نقلى قابل اثبات است و تقریرهاى مختلفى از این ادله در کتب علماى اسلامى موجود مىباشد که مىتوان تمام آنها را به یک دلیل عقلى کلى باز گرداند که همان دلیل ملازمه است و با توجه به ادله اثبات توحید در ربوبیت و توحید در تشریع، که به دلیل ملازمه بر مىگشت، تبیین این دلیل براى اثبات توحید در ولایت تشریعى خداوند آسانتر مىگردد .
الف . دلیل عقلى
بعد از اثبات ربوبیت و خالقیت و مالکیتخداوند، ولایت او در تشریع نیز ثابت مىگردد; زیرا ولایت و حاکمیتبر مردم، نوعى تدبیر و سازماندهى امور مردم است، از آنجا که مدبر حقیقى عالم خداوند است تدبیر امور انسانها در بعد حکومت و اجراى قوانین و تشریع نیز از حقوق الهى است و دیگران در آن حقى ندارند . یعنى کسى داراى استحقاق اطاعت و فرمانبردارى است که نسبتبه اطاعت کنندگان از خالقیتیا مالکیت و ربوبیتبرخوردار باشد و چنین کسى فقط خداوند است .
یکى دیگر از محققان مىنویسد:
«وقتى خالق و مالک و مدیر و مدبر اوست، تکلیف مساله حکومت قانونى بر بندگان و داورى در اختلافات آنها را او باید تعیین کند، در غیر این صورت، دخالت در قلمرو مالکیت و تدبیر خداوند، بدون اذن او شده است .» (33)
به عبارت دیگر، ولایت و حکومتبا نوعى الزام (34) و محدود ساختن اختیار مردم همراه است و بدون دخالت عملى در شؤون مردم و تسلط بر جان و مال آنها ممکن نیست و از طرفى انسانها آزاد آفریده شدهاند و هیچ کس در میان انسانها، حق حاکمیتبر انسانهاى دیگر را ندارد و هر نوع سلطه معنوى و فکرى و مادى بر آنان ممنوع است، مگر اینکه به خداوند منتهى گردد . بنابراین، حکومت و ولایتشایسته کسى است که نوعى ولایتحقیقى بر دیگران داشته باشد که این ولایتحقیقى هم از آن مالک حقیقى مولى علیه مىباشد; «... فالله هو الولی ...» (35) که خداوند است . (36)
ب . دلیل نقلى
ادله نقلى براى اثبات ولایت تشریعى خداوند فراوان است که همگى ارشاد به همان دلیل عقلىاند . بنابراین، به عنوان مؤید محسوب مىگردند که به برخى از آنها اشاره مىشود:
1 . «... ام اتخذوا من دونه اولیاء فاالله هو الولی و هو یحیی الموتى و هو على کل شئ قدیر» (37) . «آیا آنها غیر خدا را اولیاى خود برگزیدند، در حالى که ولى تنها خدا است و او است که مردگان را زنده مىکند و او است که بر هر چیزى تواناست .»
طبق این آیه ولى مطلق خدا است; زیرا فرض عمده در اتخاذ ولى، رهایى از عذاب جهنم و رسیدن به بهشت است . از آنجا که مالک قیامت، که مردهها را زنده جمع مىکند، خدا است . پس او باید ولى باشد «و هو یحیى الموتى» و از آنجا که ولى باید قدرت بر تمام شؤون مولى علیه داشته باشد (و چنین کسى غیر از خدا نیست) پس باید ولى مردم، او باشد; چون قدرت دیگران به مقدارى است که خدا به آنها داده است; «و هو على کل شىء قدیر» .
2 . «قل من رب السموات و الارض قل الله قل افا تخذتم من دونه اولیاء لا یملکون لانفسهم نفعا و لا ضرا ...» (38)
«بگو چه کسى پروردگار آسمانها و زمین است؟ بگو الله (سپس) بگو آیا اولیایى غیر از او براى خود برگزیدهاید که مالک سود و زیان خود نیستند ...» .
و صاحب تفسیر کاشف در ذیل آیه شریفه مىنویسد:
«لیست هذه الآیة ردا على المشرکین وحدهم بل هی رد ایضا على من قال: ان فی عقول الناس غنی عن ارسال الرسل و انزال الکتاب من السماء فلقد کان عبدة الاحجار و ما زالوا من اهل العقول عند انفسهم و عندکثیر من الناس .» (39) «این آیه فقط در رد مشرکان نیستبلکه رد بر کسانى است که مىگویند: عقول مردم جایگزین ارسال رسل و انزال کتب آسمانى است و نیازى به ولایت تشریعى خدا نیست; یعنى آیه در رد اینها مىگوید: لازمه ربوبیتخداوند این است که ولایت تشریعى هم به عهده او باشد .»
آیه دیگرى که ولایت تشریعى خداوند را اثبات مىکند; عبارت است از:
3 . «الله الذی خلق السماوات و الارض و ما بینهما فی ستة ایام، ثم استوى على العرش ما لکم من دونه من ولى و لا شفیع افلا تذکرون» . (40) «خداوند کسى که آسمانها و زمین و آنچه را میان این دو است، در شش روز (دوران) آفرید، سپس بر عرش (قدرت) قرار گرفت، هیچ ولى و شفاعت کنندهاى براى شما جز او نیست آیا متذکر نمىشوید؟» .
در این آیه، بعد از مساله آفرینش، به مساله حاکمیتخداوند بر عالم هستى پرداخته و فرمود: سپس خداوند بر عرش قدرت قرار گرفت و بر کل عالم هستى حکومت کرد .
جمله «استوى على العرش» کنایه از احاطه کامل پروردگار و تسلط او بر تدبیر امور آسمانها و زمین، بعد از خلقت آنها است .
بنابراین، استدلال به این آیه، بدین صورت است که «خالقیت جهان نشانه حاکمیتبر آن و حاکمیتبر جهان دلیل بر توحید ولى و شفیع و معبود است» . (41)
از مجموع ادله عقلى و نقلى روشن مىگردد که حاکمیت مطلق مبتنى بر حق (42) و از آن خداوند است و حاکمیتسیاسى هم که جزئى از حاکمیت مطلق استباید مبتنى بر حق باشد; یعنى حاکم باید حق حاکمیت و ولایت داشته باشد تا بتواند بر اساس حقى که قبلا براى او مسجل گشته است، حکومت کند .
بنابراین، در اسلام حق حاکمیت و ولایت اولا و بالذات از آن خدا است; چون او ولایت تکوینى و تشریعى دارد و ثانیا و بالعرض حق کسانى است که خداوند صلاحیتهاى حکومت را به آنان مىدهد و پیروى و اطاعت از ایشان را واجب مىشمارد; یعنى مبناى حق در حاکمیت فرمان الهى است و هر حاکمى که بدون فرمان الهى حاکم شود نامشروع بوده و اطاعت از او واجب نیست .
و از همین جا روشن مىشود که حاکمیت از امور خاص و ذاتى انسان نیستیا بر اساس حق طبیعى نیست که انسان آن را از ذات خود اکتساب کند بلکه همانند هر کمال وجودى دیگر که انسان از آن بهرهمند است، امانتى است که حق اعمال نفوذ در آن براى انسان، بر اساس رضایت مالک اصلى مىباشد; مالکى که در آن امانت دخل و تصرف و اعمال نفوذ کند . در نتیجه، قلمرو و چیرگى فرد بر ذات خود و حاکمیتش بر خویش نیز باید طبق معیارهاى عقلى و نقلى مشخص گردد .
3 . توحید در اطاعت
بررسى واژه «اطاعت» در لغت: واژه اطاعت در کتب لغت، در معانى متعددى به کار رفته است; مانند انقیاد و تسلیم، خضوع، پیروى کردن از امر و فرمان، موافقت کردن و میل و رغبت .
از مجموع معانى مذکور (براى اطاعت) استفاده مىشود که اطاعت در اصل، به معناى انقیاد و تسلیم است و سپس در معناى پیروى کردن از امر و فرمان به کار رفته است . اطاعت هم در مورد انسان به کار مىرود و هم در مورد غیر انسان; اگر درغیر انسان به کار رود به معناى پیروى فطرى و ذاتى است اما اگر در انسان به کار رود به معناى پیروى از امر و حکم است البته اگر با سه شرط همراه باشد: 1 . رغبت 2 . خضوع 3 . عمل بر طبق امر .
بنابراین، اطاعت در انسان و موجود داراى اختیار و اراده، یعنى پیروى از امر و حکم با رغبت و خضوع و این معنا از اطاعت مىتواند در عمل دو بعد داشته باشد:
1 . اطاعت در امر روحانى و الهى باشد; مانند اطاعتخدا و رسول و ...
2 . اطاعت در امر غیر الهى باشد; مانند اطاعت کافران، مکذبان و مسرفان و ...
از همین جا معناى توحید در اطاعت هم روشن مىشود که
منظور، اطاعت همراه با خضوع و رغبت، در برابر حکم خداست و چنین اطاعتى فقط شایسته او است .
«اتبعوا ما انزل الیکم من ربکم و لا تتبعوا من دونه اولیاء ...» . (43) «از آنچه از سوى پروردگارتان بر شما نازل شده پیروى کنید و از پیروى اولیا و سرپرستان جز او بپرهیزید» .
البته توحید در اطاعت عام است و شامل اطاعت مطلق از خداوند در تکوین و تشریع مىگردد اما چون اطاعت در باره انسان مطرح است که داراى اراده و اختیار است، بیشتر اطاعت از تشریع الهى مورد نظر است . بنابراین، اطاعت از اراده الهى یعنى اطاعت از قانون الهى که همان دین اوست .
دلیلهاى اثبات توحید در اطاعت
توحید در اطاعت، هم با عقل قابل اثبات است و هم با دلایل نقلى . ما در این قسمت مهمترین دلیل عقلى، که همان ملازمه میان خالقیت و ربوبیتخدا و اطاعت مىباشد، را مطرح کرده و ادله نقلى را نیز در تایید آن ذکر خواهیم کرد .
الف . دلیل عقلى
وقتى ثابتشد که خداوند خالق و صاحب و رب انسان است و در این امور شریکى ندارد، لازمه آن این است که مطاع مطلق هم اوست و شریکى ندارد .
یکى از محققان مىنویسد:
«فان الرب بما هو صاحب الانسان و مدبر حیاته و مخطط مساره و خالقه على وجه له حق الطاعة کما له حق الحاکمیة، فلیس هناک مطاع بالذات الا هو فهو الذی یجب ان یطاع و یتمثل امره و لا یجب اطاعة غیره الا اذا کان باذنه و امره» . (44)
همین دلیل را یکى دیگر از محققان با بیان دیگر مطرح کرده است که عبارت است از:
«مطاع مطلق، تنها کسى است که از همه چیز آگاه است و حکیم و خبیر است و خالى از هرگونه خطا و نیز رحیم و مهربان است و این صفات تنها در ذات پاک خداوند جمع است .» (45)
بنابراین، اگر خواستحکمرانان، دوستان، فرزندان، خویشان و حتى خواست دل با خواستخدا هماهنگ نشد اطاعت آن در مسیر شرک است و باید از آن احتراز کرد .
ب . دلیل نقلى
الف . آیات
1 . «فاتقوا الله ما استطعتم و اسمعوا و اطیعوا ...» . (46)
2 . «... فاتقوا الله و اطیعون» (47)
آیه شریفه ابتدا دستور به تقوا و سپس دستور به شنیدن فرمان خدا مىدهد; شنیدنى که مقدمه اطاعت است و سرانجام دستور به اطاعت فرمان او مىدهد که این اطاعت مطلق است و در انحصار خداوند مىباشد .
3 . «اتبعوا ما انزل الیکم من ربکم و لا تتبعوا من دونه اولیاء ...» (48)
از چیزى که از طرف پروردگارتان بر شما نازل شده پیروى کنید و از اولیاء و معبودهاى دیگر جز او پیروى نکنید ... .
در این آیه تعبیر از متابعت از احکام الهى شده که همان اطاعت است و اینکه مىفرماید از غیر خدا پیروى نکنید بیانگر توحید در اطاعت است .
4 . «قل اطیعوا الله والرسول فان تولوا فان الله لا یحب الکافرین .» (49)
«بگو اطاعتخدا و اطاعت رسول او کنید و اگر سرپیچى کنند خداوند کافران را دوست نمىدارد .»
«قل هل من شرکائکم من یهدى الى الحق قل الله یهدى للحق افمن یهدى الى الحق احق ان یتبع امن لا یهدى الا ان یهدى فما لکم کیف تحکمون .» (50) علامه طباطبایى در مورد نحوه استدلال به این آیه مىنویسد:
«ان المتبع عند العقل هو الحق و لما کان الحق سبحانه هو الهادى الى الحق دون ما یدعونه بین الارباب من دون الله فلیکن هو المتبع دون ما یدعونه من الارباب .»
یعنى به حکم فطرت و عقل، «حق» بطور مطلق واجب الاتباع است . وقتى حق واجب الاتباع شد کسى که به حق دعوت مىکند نیز باید واجب الاتباع باشد چون حق مىگوید و به حق دعوت مىکند چنین کسى باید از دیگران ترجیح داده شود .
ب . روایات
1 . قال على علیه السلام: «لا طاعة لمخلوق فى معصیة الخالق»
«هرگز اطاعت از مخلوق در معصیتخالق جایز نیست .»
2 . امام باقر علیه السلام: «من اصغى الى ناطق فقد عبده فان کان الناطق یؤدى عن الله فقد عبدالله و ان کان الناطق یؤدى عن الشیطان فقد عبد الشیطان .»
کسى که به گفتار گویندهاى گوش فرا دهد (و از سخنش اطاعت کند) او را پرستیده است . اگر ناطق حکم خدا را مىگوید پرستش خدا کرده و اگر از سوى شیطان سخن مىگوید پرستش شیطان کرده است .
قال على علیه السلام: «لا دین لمن دان بطاعة المخلوق فی معصیة الخالق» . (51) «کسى که اطاعت مخلوق را در معصیتخالق آیین خود قرار دهد دین ندارد .»
از مجموع آیات و روایات استفاده مىشود که تنها باید از خداوند اطاعت کرد و اطاعت غیر از خدا شرک و نامشروع است، چون هر حاکمى که با فرمان الهى حاکم نشود نامشروع است اما اطاعت انبیا و ائمه و ... در طول اطاعتخداستیا تجلى اطاعت اوست و با فرمان الهى اعمال حاکمیت مىکنند، لذا اطاعت از آنان اطاعتخدا محسوب مىگردد و با توحید در اطاعت منافات ندارد چون مبناى حق در حاکمیتسیاسى فرمان الهى است . اما اینکه چرا باید فقط از فرمان خداوند اطاعت کرد، در ضمن دلیل عقلى روشن شد و آن اینکه چون خداوند مالک و رب و خالق انسانهاست و نیز حق است و جز حق نمىگوید و به راه حق علم دارد، لذا تنها او شایسته اطاعت مطلق است و اطاعت از غیر او بدون اجازه الهى و گام برداشتن در مسیر ضلالت است البته در جاى خود ثابتشده است که عینیت اطاعتخدا در اطاعت از قوانین اوست که توسط انبیا بیان مىگردد .
ملازمه میان توحید در ربوبیت و حکومت دینى
مقدمه
پس از بیان جایگاه توحید و مراتب آن، اکنون این پرسش مطرح مىشود که آیا یکتا پرستى، به عنوان یک مفهوم و برداشت نظرى، مىتواند در زندگى انسان و به ویژه در خط دادن به حاکمیتسیاسى در دنیاى آدمیان مؤثر باشد؟
پاسخ به این پرسش مستلزم ارائه تصویرى روشن از حضور خداوند در عالم انسانى و دنیاى بشرى است و اینکه آیا حضور خداوند حضور جنبى و بدون کارایى استیا اینکه اساسى و پویا و تاثیر گذار مىباشد؟ حقیقت این است که اسلام در صدد آن نبوده است تا مساله توحید را بعد تجریدى بدهد تا هیچ ارتباطى با زندگى آدمى و مسایل روز مره او نداشته باشد بلکه به عکس، سعى کرده تا جامعه اسلامى را از مسیرهاى توحید، به خصوص توحید افعالى، به پیش ببرد .
اما اینکه چگونه مىتواند جامعه اسلامى را از مسیرهاى توحید افعالى به پیش ببرد پاسخ آن، از مباحث مربوط به توحید افعالى روشن مىشود; زیرا در مباحث گذشته بیان شد که از شؤون ربوبیتخداوند توحید در تشریع، ولایت تشریعى (توحید در حاکمیت) و توحید در اطاعت است; یعنى مبناى جهان بینى توحیدى:
اولا: تشریع قوانین بر اساس توحید در تشریع، حق خداوند است .
ثانیا: اداره امور انسانها و تصرف در نفوس و اموال و افعال آنان از کانال اعمال قوانین خداوند بر طبق توحید در حاکمیت اولا و بالذات در انحصار اوست .
ثالثا: اطاعت از خداوند و تن دادن به ولایت تشریعى او، بر اساس توحید در اطاعت، مخصوص خداوند است . بنابراین، دخالت در تمام امور انسانها از اختیارات ویژه مدبر و ولى حقیقى بشر است که این دخالت تنها در شکل حکومت دینى امکانپذیر است; زیرا حکومت دینى یعنى حکومتى که قوانین آن از طرف خداوند بوده و مجریان آن منصوب از طرف او باشند و مردم نیز از دستورات حاکمان منصوب الهى که بر اساس قانون خداوند صادر مىشود اطاعت نمایند .
البته تحقق عینى ولایت و حاکمیت تشریعى خداوند، که با انسانها سر و کار دارد، با دو شرط امکانپذیر است:
1 . ابلاغ تشریع الهى یعنى تشریع الهى و تقنین او به مردم برسد و مردم از آن آگاه شوند .
2 . اجراى تشریع الهى یعنى تشریع الهى بعد از آگاهى مردم از آن، در زندگى فردى و اجتماعى آنان اجرا و پیاده شود .
با توجه به اینکه انجام و اعمال این دو شرط که مستلزم تصرف در امور مردم به طور مستقیم است از طرف خداوند معقول نیست . بنابراین، باید به صورت غیر مستقیم توسط منصوبین خاص یا عام او صورت گیرد .
توضیح مطلب
براى تحقق عینى ولایت و حاکمیت تشریعى خداوند دو شرط لازم است که عبارتند از:
شرط اول: ابلاغ تشریع الهى
خداوند چگونه مردم را از تشریع خود آگاه مىسازد؟ آیا این آگاهى ممکن است؟ یا باید به شکل دیگرى باشد؟
در پاسخ به این پرسش باید گفتبراى اینکه خداوند مردم را از تشریع خود آگاه کند تا بتوانند به آن دسترسى پیدا کنند، به چند صورت متصور است:
1 . نزول کتاب آسمانى فقط (بدون واسطه) .
2 . نزول کتاب آسمانى با واسطه ملائکه .
3 . نزول کتاب آسمانى با واسطه جن .
4 . نزول کتاب آسمانى با واسطه انسانهاى متوسط .
5 . نزول کتاب آسمانى با واسطه انسانهاى کامل (انبیا) .
تنها راه ممکن و معقول در میان راههاى مذکور، راه پنجم است .
صدر المتالهین در این مورد مىفرماید:
«ذلک القانون هو الشرع و لابد من شارع یعین لهم منهجا یسلکونه لانتظام معیشتهم فی الدنیا یسن لهم طریقا یصلون به الى الله و یفرض علیهم ما یذکرهم امر الآخرة ... و لا بد ان یکون انسانا لان مباشرة الملک لتعلیم الانسان على هذا الوجه مستحیل و درجة باقی الحیوانات انزل من هذه» . (52)
توضیح و تکمیل این کلام ملاصدرا، در بیان یکى از علماى معاصر آمده و ایشان مىنویسد:
«و غیر خفى ان هذا الفرض لا یحصل بمجرد نزول مایحتاج الیه من السماء بصورة کتاب سماوى فقط او بنزول ذلک على عباده المتوسطین او بنزول ذلک غیر جنسهم کالملائکة لان الناس فی هذه الصورة، اما ان لا یجدوا الاسوة و اما ان یزعموا ان الطهارة و التزکیة من خصائص الجنس الآخر و لا یمکن للانسان ان ینال الى ذلک» . و لمثل هذا جعل المرسلین من جنس الانسان، کما قال عزوجل: «لقد من الله على المؤمنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة و ان و جعلهم مصطفین من الاخیار .» (54) «و پوشیده نیست که این غرض (ارشاد و تزکیه مردم با اعمال و رفتار) به مجرد نزول آنچه که به او نیاز دارند، به صورت کتاب آسمانى و یا نزول آن بر بندگانى که از نظر تزکیه در حد میانهاى هستند یا به نزول آن بر غیر جنس بشر مانند ملائکه حاصل نمىشود; چون مردم در صورتهاى مذکور، یا الگو نمىیابند یا گمان مىکنند که طهارت و تزکیه از خصیصههاى جنس دیگر است که براى انسان، رسیدن به آن ممکن نیستبه همین جهت پیامبران از جنس انسان قرار داده شدند، خداوند هم در سوره آل عمران به آن اشاره کرده است .»
بنابراین، ابلاغ تشریع الهى باید از طریق غیر خدا، که همان انسانى از جنس بشر است، صورت گیرد که البته این انسان هم باید برگزیده الهى و از انسانهاى کامل باشد; همچنانکه کلام امام صادق علیه السلام در پاسخ کسى که اثبات نبوت را از وى خواسته بود مؤید این ادعاست:
«قال: انا لما اثبتنا ان لنا خالقا صانعا متعالیا عنا و عن جمیع ما خلق و کان ذلک الصانع حکیما متعالیا لم یجز ان یشاهده خلقه و لا یلامسوه، فیباشرهم و یباشروه و یحاجهم و یحاجوه، ثبت ان له سفراء فی خلقه، یعبرون عنه الى خلقه و عباده ... و هم الانبیاء علیهم السلام و صفوته من خلقه، حکماء و مؤدبین بالحکمة، مبعوثین بها غیر شارکین للناس على مشارکتهم فی الخلق و الترکیب فی شىء من احوالهم مؤیدین من عند الحکیم العلیم بالحکمة ثم ثبت ذلک فی کل دهر و زمان مما اتتبه الرسل و الانبیاء من الدلائل و البراهین لکیلا تخلو ارض الله من حجة» . (55) «ما، چون ثابت کردیم خدایى حکیم خالق ماست و بس و الا و متعالىتر از آن است که دست کسى به او برسد و بتواند با او گفتگو کند، مىدانیم که باید فرستادگانى در میان مردم داشته باشد که از جانب او سخن بگویند و خواستخدا را بیان کنند و ...»
با توجه به مطالب مذکور ثابت مىشود که خداوند باید بر اساس ولایت تشریعى خود، راههاى هدایت انسانها و معرفت صحیح به خدا را که در تشریع او وجود دارد و براى مردم جعل شده است، در اختیار آنان قرار دهد تا انسانها با متابعت از آن به سعادت برسند، طبیعى است که ابلاغ آن مستقیما توسط خداوندى که قابل مشاهده نیست معقول نمىباشد . بنابراین، باید به وسیله برگزیدگان خود که از جنس بشر و از انسان کامل مىباشند; یعنى انبیا این هدف را محقق سازد که ارسال رسل به منظور دریافت و ابلاغ وحى به وسیله شان رسالت آنان، به همین منظور است .
شرط دوم: اجراى تشریع الهى
تشریع و قانونگذارى توسط خداوند و ابلاغ آن به مردم، بخشى از تدبیر امور انسانهاست که از شؤون ربوبیت الهى است اما تکمیل آن با تشکیل حکومت و پذیرش آن توسط مردم امکانپذیر است تا در سایه آن، قوانین الهى حفظ و اجرا گردد و ولایت تشریعى خداوند تحقق یابد . حال این پرسش اساسى مطرح مىشود که تشکیل حکومت و اجراى قانون در مورد دیگران توسط چه کسى باید انجام گیرد؟ آیا خداوند خود مستقیما ولایت تشریعى خود را اعمال مىکند یا راه دیگرى براى آن وجود دارد؟ آنچه مسلم است، این است که معقول نیستخداوند به عنوان حاکم حقیقى، حاکمیت جامعه را مستقیما انجام دهد یا اینکه فرشته یا جنى براى حاکمیت جامعه بشرى بفرستد; زیرا تحقق حاکمیت در جوامع بشرى براى اجراى احکام، نیازمند تعامل و ترابط ملموس و مادى و طبیعى با آحاد جامعه است و چنین ارتباطى از سوى خداوند و فرشتگاه امکان ندارد .
«و قالوا لو لا انزل علیه ملک و لو انزلنا ملکا لقضی الامر ثم لا ینظرون × و لو جعلناه ملکا لجعلناه رجلا و للبسنا علیهم ما یلبسون .» (56)
علامه طباطبایى مىفرمایند: «جاى شک و تردید نیست که خداى آفرینش، که از هر جهتبالاتر از تصور ماست، مانند ما تفکر اجتماعى ندارد و این سازمان قراردادى آقایى و بندگى و فرمانروایى و فرمانبرى و امر و نهى و مزد و پاداش در بیرون از زندگى اجتماعى ما وجود ندارد و دستگاه خدایى همانا دستگاه آفرینش است! ...» (57)
بنابراین، باید راه دیگرى براى اجراى قوانین الهى وجود داشته باشد، چون جامعه به حاکمى از جنس بشر نیاز دارد تا نظام جامعه را حفظ کند و قوانین الهى را اجرا کند اما این حاکم چه کسى است؟
با توجه به اینکه اجراى قانون در مورد دیگران نوعى دخالت در حیطه اختیارات آنان است، از این رو به صرف اینکه قانون برگرفته از دستورات دینى باشد کافى نیست تا هر کس بتواند آن را در مورد دیگران به اجرا درآورد . کسى چنین صلاحیت را دارا است که از حق فرمانروایى و الزام و دستور برخوردار باشد . هیچ انسانى و هیچ دستگاهى نمىتواند حکمى را بر دیگران جارى کند مگر آنکه ثابتشود از چنین حقى برخوردار استیا داراى مشروعیت است، چون بر مبناى جهان بینى توحیدى، حق حاکمیت و ولایت در انحصار خداست .
یکى از علماى معاصر مىنویسد:
«ان اعمال الحکومة و الحاکمیة فی المجتمع لا تنفک عن التصرف فی النفوس و الاموال و تنظیم الحریات و تحدیدها احیانا و التسلط علیها و لا یقوم بذالک عدوانا و بما ان جمیع الناس سواسیة امام الله و الکل مخلوق له بلا تمییز فلا ولایة لاحد على احد بالذات بل الولایة لله المالک الحقیقى الانسان و الکون و الواهب له الوجود و الحیاة فلا یصح لاحد الامرة على العباد الاباذنه» . (58)
بنابراین، مفهوم حق حاکمیت الهى، این است که دخالت در امور دیگران، از اختیارات انحصارى خالق و مدبر و ولى حقیقى انسانهاست و خداوند این ولایت را از طریق اذنى که به فرد یا گروه خاصى مىدهد، اعمال مىکند نه آنکه خود به شکل انسانها در آید و بر آنان حکم براند، لذا در قرآن کریم از جعل حکومتبراى حضرت داود یاد شده است و وى از سوى خداوند اجازه مىیابد که در میان مردم حکم براند .
«یا داود انا جعلناک خلیفة فی الارض فاحکم بین الناس بالحق و لا تتبع الهوى فیضلک عن سبیل الله ...» . (59)
حضرت امامقدس سره نیز در این باره مىنویسد:
«نعم: انما یجب طاعتهم لاجل امر الله تعالى بما فی قوله: «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم» و لجعل السلطنة و الولایة لهم من قبله تعالى و لو لا ذلک لم تجب لان السلطنة و الولایة مختصة بالله تعالى بحسب حکم العقل فهو تعالى مالک الامر و الولایة بالذات من غیر جعل و هی لغیره تعالى بجعله و نصبه» . (60)
چه کسانى از اذن تشریعى خداوند برخوردارند؟
با توجه به معناى توحید افعالى خداوند، آیا کسى در اجراى قوانین و تشریع الهى (ولایت و حکومت) داراى اذن تشریعى استیا خیر؟
براى پاسخ به این پرسش، دو دیدگاه کلى در میان متفکران اسلامى مطرح است:
الف . خداوند به هیچ کس اذن تشریعى خاص نداده و اجراى قوانین را به عهده خود مردم گذاشته است . (با قبول اصل تشریع الهى، اجراى آن را حق مردم مىدانند که از طرف خداوند به آنان داده شده است) .
ب . خداوند به انبیا و ائمه اذن خاص و به فقهاى واجد شرایط اذن عام داده است .
بررسى دیدگاه اول
طرفداران این دیدگاه خود به دو گروه تقسیم مىشوند:
1 . تفویض عام; یعنى خداوند حق ولایتخود را در تمام زمانها به مردم واگذار کرده است .
2 . تفویض خاص; یعنى فقط در زمان غیبت، این حق به مردم واگذار شده است .
مبناى طرفداران تفویض عام
مبناى این گروه بر مىگردد به این مساله که اساسا شان انبیا تنها شان رسالت و نبوت است; یعنى وظیفه آنان جز دریافت و تلقى وحى و ابلاغ آن به مردم نیست اما اینکه علاوه بر ابلاغ وحى، وظیفه اجراى آن در جامعه نیز بر عهده آنان باشد; یعنى شان ولایت و امامت هم داشته باشند، از نظر این دیدگاه قابل اثبات نیست و اگر پیامبر اسلام یا برخى انبیا با تشکیل حکومتبه اعمال ولایت پرداختند از باب ضرورت بوده است نه وظیفه .
با توجه به این مبنا، طرفداران این دیدگاه مىگویند، خداوند اجراى قوانین خود را به عهده خود مردم گذاشته است تا با اختیار آزاد خود، به هر شکلى که خود مىپسندند آن را در جامعه اجرا نمایند . بنابراین، اینکه حاکم چه کسى باشد یا چگونه قوانین را اجرا کند به راى و قرارداد مردم بستگى دارد، چون خداوند بشر را در این امور آزاد گذاشته و دخالتى نکرده است; یعنى هدف انبیا تمام مراتب توحید نبود بلکه در حد توحید ذات و یا صفات و برخى شؤون توحید ربوبى خلاصه مىشد و به مرحله ولایت تشریعى و ربوبیت تشریعى که کمال توحید است نمىرسید . بنابراین، بحث از حکومت دینى و دخالت دین خدا در سیاستسالبه بانتفاء موضوع است و در نتیجه حکومت مبنا و خاستگاه توحیدى ندارد .
یکى از طرفداران این دیدگاه مىگوید:
«عمل و رسالت پیامبران در دو چیز خلاصه مىشود:
1 . انقلاب عظیم و فراگیر علیه خود محورى انسانها براى سوق دادن آنها به سوى آفریدگار جهانیان . 2 . اعلام دنیاى آینده جاودان، بىنهایتبزرگتر از دنیاى فعلى .» . (61)
ایشان در ادامه مىگوید:
«وقتى به قرآن مىنگریم، مىبینیم احراز حکومتیا سلطنت از طرف حضرت خاتم انبیا و بعضى از پیامبران یهود، عمومیتبه همه پیامبران نداشته و با توجه به تعداد کثیر انبیاى غیر حاکم، یک امر استثنایى محسوب مىشود و اصولا نبوت و حکومت دو امر یا دو شغل کاملا مجزا و متفاوت با دو منشا یا دو مبناى مختلف غیر قابل تلفیق در یکدیگر بوده و در آن مراجعه و مصالحه و مشورت با مردم را شدیدا منع و بلکه ملامت مىکند .» (62)
یکى دیگر از طرفداران این دیدگاه مىنویسد:
«خلاصه، رایى که ما در باره شیوه حکومت کردن اتخاذ مىکنیم، بر روى راى مان، در باب اینکه حکومتحق کیست تاثیر مىگذارد . اگرگفتیم شیوه موفق حکومت این است که ناظرانى بیرونى بر کار حاکم نظارت کند، در این صورت حقوق خاصى را براى مردم قائل شدهایم و مردم با این حقوق، با تکالیفى که در عزل حاکم پیدا مىکنند، در انتخاب حاکم هم دخالتخواهند کرد و به این پرسش که چه کسى باید حکومت کند جواب خواهند داد کسى مىتواند حکومت کند که ما او را بر مىگزینیم» . (63)
در نقد این دیدگاه باید گفت: لازمه پذیرش این دیدگاه نفى ربوبیت و ولایت تشریعى خداوند و در نتیجه نفى توحید کامل است، چون همانگونه که حق قانونگذارى در انحصار خداوند است و او باید پیامبرانى را برگزیند و با دادن مقام نبوت و رسالتبه آنان، تشریع خود را به اطلاع مردم برساند، اجراى تشریع نیز در انحصار اوست و او باید براى اجراى تشریع خود افرادى را برگزیند و با دادن مقام امامت و ولایتبه آنان، قوانین خود را در جامعه پیاده کند . بنابراین، دخالت غیر خدا (مردم) در انتخاب مجریان، بدون اذن الهى، با ولایت تشریعى خداوند منافات دارد، در حالىکه توحید کامل آن است که معتقد به ملازمه بین اصل نبوت و رسالتبا اصل امامت و ولایتباشیم .
حضرت امام در وصیت نامه سیاسى - الهى خویش در طرد این دیدگاه مىنویسند:
«آنچه گفته شده و مىشود که انبیا و اولیا و بزرگان از آن احتراز مىکردند و ما نیز باید چنین کنیم اشتباه تاسفآورى است که نتایج آن به تباهى کشیدن ملتهاى اسلامى و باز کردن راه براى استعمارگران خونخوار است .» (64)
یکى دیگر از علماى معاصر نیز در نقد این دیدگاه مىنویسد:
«پیامبر اسلام علاوه بر پیشوایى دین، رهبر سیاسى نیز به شمار مىآمد و این سمت را بر خاسته از نبوت خویش مىدانست ... بنابراین کوته نظرى است که برخى پنداشتهاند پیامبر اسلام به دلیل پیامبر بودن، زعامتسیاسى امت را بر عهده نگرفتبلکه چون مردم او را شایستهترین خود دیدند، براى این سمتبرگزیدند .» (65)
به علاوه اعتقاد به توحید افعالى; یعنى اعتقاد به تلازم بین تمام شاخههاى توحید افعالى که نتیجه فهم این اعتقاد این است که آموزه توحید در اسلام، نظامى کاملا منسجم و سازوار است; به گونهاى که تک تک اجزاى آن، با یکدیگر همخوانى و هماهنگى دارد . از این رو، عدم پذیرش هر یک از اجزاى این مجموعه هماهنگ، به دلیل تلازم موجود بین آنها، به نوعى تناقض و ناسازگارى خواهد انجامید . بنابراین، نمىتوان ربوبیت تکوینى خدا را پذیرفت، اما ربوبیت تشریعى او را انکار کرده یا به صورت ناقص و در حد تشریع امور اخروى خلاصه کرد و تشریع الهى در امور سیاسى و اجتماعى را منکر شد و آن را بدون دلیل بر عهده مردم گذاشت .
زیرا حق تشریع در امور سیاسى توسط مردم و حق تصرف در امور عمومى مردم براى اجراى قوانین و حکومتبدون خالتخداوند نیازمند دلیل و پشتوانه عقلى و نقلى است که موجود نیستبلکه در مقابل، براى اذن تشریعى پیامبران و ائمه، ادله زیادى وجود دارد که با بیان آنها در ضمن دیدگاه دوم ضعف و سستى ادعاى اول بیشتر روشن مىگردد .
مبناى طرفداران تفویض خاص
این گروه معتقدند که در عصر غیبت دلیل خاص وجود ندارد که خداوند ولایتخویش را به غیر معصوم واگذار کرده باشد و چون اصل بر عدم ولایت است، بنابراین، حق ولایتخداوند به مردم واگذار مىگردد تا بر اساس انتخاب خود این حق را اعمال نمایند و به حاکمان از طرف خویش وکالت دهند تا بر آنان حکومت نمایند . به عبارت دیگر، این نظریه که به نظریه انتخاب معروف است مىگوید: در زمان حضور معصوم زمامدارى به عهده آنان است و در زمان غیبت فقط صفات و شرایط افراد صالح توسط پیشوایان آسمانى تعیین گردیده و گزینش فردى از میان افراد صلاحیتدار به عهده راى اکثریت وا نهاده شده است . طبق نظریه انتخاب دخالت راى مردم در موضوع حاکم اسلامى و در ثبوت ولایت و حق اعمال آن در زمان غیبتبه نحو شرطیت و جزء الموضوع است نه کاشفیت .
یعنى انتخاب و راى مردم در ردیف شرایطى همچون فقاهت و عدالت قرار گرفته است . و با نبود آن مشروعیت فقیه (حاکم) از بین مىرود .
این نظریه در مقابل نظریه انتصاب قرار دارد که مىگوید:
در شریعت اسلام هر کس واجد صلاحیت است، خداوند به او چنین حقى داده و او داراى ولایت است ولى نظر به اینکه در حکومت اسلامى تنها یکى از فقها مىتواند اعمال ولایت کند انتخاب فقط براى شناسایى و تشخیص است اما بعد از آنکه فردى شناسایى شد، نمىتوان گفت انتخاب به او ولایت داده استبلکه انتخاب صرفا براى تعیین صاحب حق است نه واگذارى حق .
طرفداران تفویض خاص که همان نظریه انتخاب است، براى اثبات مدعاى خود ادله متعددى اقامه کردهاند که مشروح آنها درکتاب دراسات فى ولایة الفقیه (66) آمده است که ما در این تحقیق، در صدد بیان آن نیستیم و تنها به این نکته اشاره مىکنیم که ادله طرفداران نظریه انتخاب در صورتى قابل استناد است که دلیل بر نص و نصب رهبر و حاکم دینى از جانب خداوند در دست نباشد در حالىکه معتقدیم هم ادله عقلى و هم نقلى براى انتصابى بودن ولایت فقیه در زمان غیبت وجود دارد که در ادامه بحثبه آنها خواهیم پرداخت .
ضمن اینکه ادله مذکور در جاى خود توسط طرفداران نظریه انتصاب پاسخ داده شده است .
در مجموع مىتوان گفتبا توجه به ادله طرفداران نظریه انتخاب مشروعیتحکومت فقیه برخاسته از راى مردم است البته با دو رویکرد متفاوت:
دستهاى از طرفداران نظریه انتخاب بر این باورند که فقیه واجد شرایط با انتخاب مردم مشروعیت الهى و ولایت پیدا مىکند و حکم او نافذ مىشود .
دسته دیگر بر این عقیدهاند که با گزینش مردم، حاکم مشروعیت مردمى و قانونى پیدا مىکند و وکیل مردم در اداره، امور است .
دسته اول اگر بتوانند ادعاى خویش را ثابت نمایند، کم و بیش از نظر آثار بیرونى و تصرف در امور و حوزه اختیارات و نفوذ حکم بسان ولایت انتصابى خواهند بود و اشتراکات زیادى با آن دارند . اما این ادعا قابل اثبات نیست .
دسته دوم که به وکالت فقیه معتقدند، پیامدها و آثارى را ملتزم مىشوند که پاىبندى به آنها بسیار مشکل و حتى غیر ممکن است که در جاى خود بحثشده است . در نتیجه نظریه انتخاب با توجه به پیامدهاى آن و ضعف استدلال، قابل اثبات و پذیرش نمىباشد که با بررسى دیدگاه دوم در ادامه بحث ضعف آن روشنتر مىگردد .
بررسى دیدگاه دوم
این دیدگاه مىگوید: خداوند در ولایت تشریعى به انبیا اذن خاص داده است و به فقهاى واجد شرایط اذن عام، تا در حد حفظ مصالح اسلام و مسلمین و در محدوده قوانین الهى، اعمال ولایت نمایند; یعنى زمامدارى انسان حق ویژه خداست که به وسیله منصوبان خدا; آنانکه با معیارها و الگوهاى تعیین شده در ایدئولوژى الهى از همه کس منطبق ترند به مرحله تحقق در مىآید و به وسیله آنان نظام الهى پاسدارى و مقررات الهى اجرا مىگردد:
مبناى این دیدگاه این است که انبیا علاوه بر شان رسالت، داراى شان امامت و ولایت نیز مىباشند و خداوند به آنان اذن داده تا علاوه بر ابلاغ تشریع الهى به مردم، آن را در جامعه اجرا نمایند و علاوه بر انبیا ائمه معصومین علیهم السلام و فقهاى واجد شرایط هم از شان امامت و ولایتبا اذن الهى برخوردار مىباشند .
البته شان ولایت و امامت (حق سرپرستى و ولایت نه خود ولایت) یک شان اعتبارى است که از جانب خداوند براى بعضىها اعتبار و جعل شده است . بنابر این، چون حقیقى نیست ممکن استبا عدم پذیرش و اطاعت مردم در حد قوه باقى بماند و به مرحله فعلیت نرسد . بنابراین لازمه اعمال ولایت تشریعى، پذیرش و اطاعت اختیارى مردم است البته مردم نیز بر اساس توحید در اطاعت، مکلف به اطاعت ولى شرعى مىباشند «ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله ...» (67) براى توضیح بیشتر این دیدگاه، به موارد مختلف اذن تشریعى خداوند مىپردازیم:
1 . اذن تشریعى خداوند به پیامبران
از آیات متعدد قرآن استفاده مىشود که خداوند به برخى از انبیا، علاوه بر ابلاغ قانون الهى، مسؤولیت اجراى آن را هم به آنان داده است; یعنى علاوه بر شان رسالت و نبوت، به آنان شان امامت هم داده است . البته در ماهیت رسالت و نبوت جز آوردن مطالب حق الهى و قوانین آسمانى و ابلاغ و رساندن آن به مردم مسؤولیت دیگرى نیست «و ما على الرسول الا البلاغ ...» (68)
اما چون تنها ابلاغ قانون و اطلاع مردم از آن براى عمل کافى نیست و مسائل اخلاقى نمىتواند تنها ضمانت اجرایى قانون باشد، لذا نبوت بدون امامت و بیان احکام بدون قدرت اجرایى، ناقص بوده و نتیجه مطلوب را نمىدهد . همچنانکه امامت و حاکمیت نیز بدون نبوت، قدرت اجرایى را به سراغ قوانینى مىبرد که ریشه قابل اعتماد کامل نداشته باشند . بنابراین به همان دلیلى که حق تشریع (توحید در تشریع) را حق انحصارى خداوند مىدانیم، حق اجرا (ولایت تشریعى) را نیز از آن خدا مىدانیم و مىگوییم: به همان دلیلى که خداوند باید پیامبرانى بفرستند تا به نیابت از او احکام و تشریع او را به مردم برسانند، به همان دلیل باید امامان و والیانى باشند تا به نیابت از او این احکام و تشریع را اجرا کرده و متخلفان را مجازات نمایند . امامتبه این معنا داراى شؤون و مراتب سه گانه است که شامل مرجعیت دینى، زعامتسیاسى و ولایت معنوى مىگردد و تمام این مراتب را برخى از انبیا به ویژه پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله دارا بودند; یعنى علاوه بر شان و منصب رسالت و نبوت، داراى منصب امامت نیز بودهاند; به عبارت دیگر، مساله حکومت و تصدى امور جامعه، یکى از شؤون رسالت و وظایف پیامبران الهى است، همانگونه که ابلاغ پیامهاى الهى، تعلیم و تزکیه، دعوت به توحید، پند و اندرز، هدایت و ارشاد نیز از شؤون و اهداف دیگر رسالت است .
با این تفاوت که رسالت پیام و وعظ و اندرز و امر به معروف و نهى از منکر، بدون حمایت مردم نیز امکانپذیر است و به همین جهت این اهداف توسط تمام پیامبران و در هر شرایطى تحقق یافت اما وظیفه حکومتبدون حمایت و پشتیبانى مردمى انجام شدنى نیست از این رو، چه بسا بسیارى از پیامبران موفق به تشکیل حکومت دینى نشدهاند ولى این امر به تفکیک رسالت از حکومت و دین از سیاست دلالت نمىکند، همانطور که دلیل بر اینکه این گروه از پیامبران در جهت تاسیس حکومت تلاشى نکردهاند نیز نمىباشد .
این ادعا حداقل در مورد پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله کاملا صادق است; یعنى حضرت علاوه بر مقام رسالت، داراى مقام امامت نیز بوده و در عمل اقدام به تشکیل حکومت کردهاند، که آیات متعدد قرآنى و سیره عملى آن حضرت گواه بر این ادعاست .
براى توضیح بیشتر به دو دسته از آیات در این زمینه اشاره مىکنیم:
1 . دسته اول
مقام نبوت و رسالت را براى پیامبر اسلام اثبات مىکند، مانند:
«ما کان محمد ابا احد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبیین و کان الله بکل شىء علیما» . (69)
«و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل ...» . (70)
2 . دسته دوم
آیاتى که رسالت را مفروغ عنه دانسته و به مقام امامت پیامبر اسلام نظر دارد . مانند:
«و ما کان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضى الله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیرة من امرهم و من یعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبینا» . (71)
«النبی اولى بالمؤمنین من انفسهم ...» (72)
قضاى رسول، اولویت رسول، اوامر لازم الاطاعه رسول، که در آیات مذکور آمده، بیان احکام نیستبلکه مراد اوامر حکومتى پیامبر صلى الله علیه و آله است که از شان امامت او برخاسته است . ضمن اینکه سیره عملى حضرت دقیقا همین مساله را روشن مىکند; مانند اوامر حضرت نسبتبه جنگ و صلح، نصب افراد در سمتهاى فرماندهى، کسب اطلاعات از اوضاع دشمن و نامه نوشتن به قدرتهاى بزرگ زمان و دعوت به اسلام و ...
«و النبى صلى الله علیه و آله کما کان رسول الله و خاتم النبیین، کان ایضا حاکما على المسلمین و ولیا لهم و اولى بهم من انفسهم و وجبت علیهم اطاعته فی اوامره الصادرة عنه من هذه الجهة امرا مولویا مضافا الى الاوامر الارشادیة الصادرة عنه صلى الله علیه و آله فی مقام بیان احکام الله تعالى» . (73)
2 . اذن تشریعى خداوند به امامان
چون ولایت و رهبرى یک امر ضرورى براى جوامع بشرى است . از این رو، بعد از ختم نبوت نیز به آن نیاز است و باید ادامه پیدا کند; زیرا گذشته از یک سلسله مسایل فردى که در دین و تشریع الهى مطرح شده است، دستورات اجتماعى نظیر حدود، دیات، قصاص، تعزیرات و امثال آن نیز در دین وجود دارد که خود این دستورات نشان دهنده آن است که دین نیازمند یک قدرت اجرایى و امامت است; امامى که تمام شؤون امامت را، که پیامبر اسلام دارا بود، در اختیار داشته باشد; شؤونى چون مرجعیت دینى و زعامتسیاسى و ولایت معنوى، تا بتواند از عهده مسؤولیتسنگین خود برآید .
اثبات اذن تشریعى امامان از راه نقل
به عنوان نمونه، از آیاتى که دلالتبر اذن تشریعى ائمه علیهم السلام مىکند عبارت است از:
1 . «انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکات و هم راکعون .» (74) «سر پرست و رهبر شما تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آوردند و نماز را بر پا مىدارند و در حال رکوع زکات مىپردازند .»
از روایات مستفیضه، بلکه متواتره استفاده مىشود که آیه بالا در شان على علیه السلام نازل شده و ولایتبه معناى ولایت تشریعى امام است .
«عن ابی عبدالله علیه السلام فی قول الله عزوجل: «انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا» قال: انما یعنى اولى بکم اى: احق بکم و بامورکم و انفسکم و اموالکم، الله و رسوله و الذین آمنوا; یعنى علیا و اولاده الائمة علیهم السلام الى یوم القیامة ...» . (75)
جنگهاى توحیدى ائمه علیهم السلام
طبق توحید کامل که شامل ربوبیت و ولایت تشریعى خداوند مىشود و بر اساس اذن تشریعى، که به ائمه معصومین علیهم السلام در اعمال ولایت در جامعه داده شده است، روشن مىشود که بیشتر جنگهاى ائمه به خصوص على علیه السلام جنگ توحیدى بوده است همچنانکه بیشتر جنگهاى پیامبر اسلام جنگ توحیدى بود; یعنى تمام جنگهاى على علیه السلام علیه اصحاب توحید بود که توحید ناقص داشتند; یعنى با کسانى مىجنگیدند که توحید در ذات و صفات را قبول داشتند اما توحید در افعال را به طور کامل قبول نداشتند; یعنى ائمه معصوم با مخالفان ربوبیت و ولایت تشریعى خداوند مىجنگیدند و این سیره عملى ائمه مؤید این است که آنان موظف به تشکیل حکومت دینى در راستاى تحقق توحید کامل بودهاند .
روایت توحید صدوق مؤید این ادعاست:
«ان اعرابیا قام یوم الجمل الى امیرالمؤمنین علیه السلام فقال: یا امیرالمؤمنین، اتقول ان الله واحد؟ قال: فحمل الناس علیه، قالوا: یا اعرابی اما ترى ما فیه امیرالمؤمنین من تقسم القلب؟ فقال: امیرالمؤمنین علیه السلام: دعوه فان الذی یریده الاعرابی هو الذی نریده من القوم ...» (76) «در جنگ جمل عربى بیابانى از حضرت على علیه السلام در باره توحید پرسید، مردم به او اعتراض کردند اما امام فرمودند: آنچه این عرب صحرانشین از آن مىپرسد همان است که ما از این مردم مىخواهیم .»
یعنى جنگ جمل یک جنگ توحیدى است و براى دعوت به توحید . با اینکه اصحاب جمل نماز خوان و مسلمان بودند و شهادتین مىگفتند اما حضرت ایمان آنها را توحیدى نمىداند، چون به توحید در ربوبیت و ولایت (مرحله تشریع و حاکمیتسیاسى) ایمان نداشتند; یعنى حاضر نبودند از کسى که خداوند فرمان به اطاعت از او داده بود، اطاعت نمایند . بنابراین، طبق این دیدگاه، توحید ناب و کامل با نبوت و امامت معنا پیدا مىکند و کسى که امامت و ولایت ائمه را نپذیرد، توحید او خالص نبوده و ناقص است .
پس امامت و ولایتبه عنوان رهبرى سیاسى و ریاست دین و دنیا، از لوازم اساسى توحید است و توحید بدون آن، به حد نصاب لازم نمىرسد; زیرا مرتبه خلوص توحید با پیروى تمام عیار از فرمان خدا در اطاعت از امامت و نهادى که رهبرى جامعه را به دستور خدا در دست دارد، قابل تحصیل است که همان حکومت دینى است .
با این معنا، مفهوم حدیث امام رضا علیه السلام هم معلوم مىشود که فرمودند:
«کلمة لا اله الاالله حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی، قال: فلما مرت الراحلة نادانا بشروطها و انا من شروطها .» (77)
یعنى امامتشرط توحید است .
و نیز سر اصول دین شمردن امامت در مذهب شیعه روشن مىگردد که در کنار توحید، باید نبوت و امامت نیز وجود داشته باشد و گرنه ناقص است .
3 . اذن تشریعى خداوند به فقهاى واجد شرایط
مساله امامت و ولایت تشریعى، یکى از اساسىترین پایههاى اسلام و توحید ناب است و از متن دین و توحید افعالى خداوند برخاسته است . بنابراین، نیاز همیشگى بشر بوده و حتى در زمان غیبت نیز استمرار دارد . اما این نیاز مردم در زمان غیبت توسط چه کسى برآورده مىشود و چه کسى اذن تشریع براى پذیرش این مسند مهم را داراست؟
براى یافتن پاسخ، باید سراغ آیات و روایات برویم .
الف . آیات
روش عمومى قرآن در پرداختن به موضوعات گوناگون، ارائه رؤوس کلى برنامه هاست تا مسلمانان با تامل و تدبر در آیات قرآن و در کنار هم چیدن آیات مختلف و با مراجعه به اهل بیت و تفسیرى که ایشان از قرآن ارائه مىدهند، نظر قرآن را در هر موضوعى به دست آورند . بنابراین در آیهاى از آیات قرآن صریحا به موضوع ولایت فقها در زمان غیبت اشاره نشده است; همچنانکه صریحا به ولایت امام على علیه السلام و دیگر امامان معصوم نیز اشاره نشده است اما با این حال سرفصلهاى اساسى حاکمیتسیاسى و ولایت و زمامدارى و شرایط والى و امام مسلمین را بیان کرده است; مثلا قرآن کافران را از اینکه بتوانند زمامدارى جامعه اسلامى را به عهده بگیرند ممنوع مىسازد:
«... و لن یجعل الله للکافرین على المؤمنین سبیلا» . (78)
یا اطاعت از فاسقان و گناهکاران را ممنوع ساخته است .
«و لا تطیعوا امر المسرفین × الذین یفسدون فی الارض و لا یصلحون» (79)
یعنى والى و حاکم سیاسى مسلمین باید عادل باشد .
و در جاى دیگر، یکى دیگر از شرایط پیروى و اطاعت از دیگران را آگاهى کافى از حق مىشمرد:
«... افمن یهدی الى الحق احق ان یتبع امن لا یهدی الا ان یهدى فما لکم کیف تحکمون» . (80)
یعنى در مقام مقایسه و سنجش دو فردى که از نظر ویژگىهاى لازم براى ولایت و رهبرى مانند کفایت (81) و مدیریت و عدالت هیچ کاستى ندارند اما یکى داراى فقاهت و کارشناسى دین است و دومى فاقد آن، کدامیک باید عهدهدار ولایتشود؟ قطعا اولى مقدم است .
ب . روایات
براى اثبات ولایت فقیه و اذن تشریعى فقهاى واجد شرایط در زمان غیبت، به روایات زیادى استدلال شده است که بررسى سند و دلالت هر یک از آنها نیازمند مبحث گستردهاى است که در کتابهاى مختلف و معتبر مطرح شده است . (82)
اما با نگاهى کلى به این روایات، مىتوان گفت: هر چند این روایات از نظر سند، برخى صحیح و معتبر و برخى در میان فقیهان اسلامى مشهور و مقبول است ولى در اثبات مدعى کارساز و کافى است .
از مجموع روایات مذکور استفاده مىشود که فقیهان جامع الشرایط داراى منزلت و جایگاه ویژهاى هستند; نظیر وارثان انبیا، امین پیامبران، جانشینان رسول خدا، دژهاى مستحکم اسلام، حاکم بر پادشاهان، حجتبر مردم از سوى امامان، حاکم و قاضى منصوب از طرف ائمه و غیره .
لازمه چنین القاب و اوصافى این است که چنین کسانى در غیاب معصوم، جانشینان او در تمام مسؤولیت هایش مىباشند . بنابراین در عصر غیبت، تمام مسؤولیتها و وظایفى را که امام زمان (عج) از نظر امامت و ولایتسیاسى بر عهده دارند، به فقیه جامع الشرایط واگذار شده و مردم باید به ایشان مراجعه نمایند .
بنابراین، اذن تشریعى خداوند در زمان غیبتبراى اعمال ولایت تشریعى به فقهاى واجدالشرایط داده شده است و تنها آنان حق اعمال ولایت و تشکیل حکومت دینى را دارند .
کلام صاحب جواهر نیز مؤید این ادعاست، ایشان مىفرمایند:
«فمن الغریب وسوسة بعض الناس فی ذلک بل کانه ماذاق من طعم الفقه شیئا ... و لا تامل المراد من قولهم انی جعلته علیکم حاکما و قاضیا و حجة و خلیفة و نحو ذلک مما یظهر منه ارادة نظم الغیبة لشیعتهم فی کثیر من الامور الراجعة الیهم .» (83)
ضمن اینکه استدلال عقلى هم مؤید این ادعاست; زیرا بر اساس استدلال عقلى:
اولا: حکومت مستلزم دخالت در بخشهاى مختلف زندگى مردم و ایجاد محدودیت و الزام سیاسى براى آنان است .
ثانیا: اعمال حاکمیت و دخالت در سرنوشت مردم نیازمند حق حاکمیت و ولایت است .
ثالثا: حاکمیت و ولایتبر مردم و حکمرانى بر افعال، اعراض و نفوس جامعه، از شؤون ربوبیت و ولایت تشریعى خداوند است و تنها با اذن و اجازه او تصرف و دخالت در حوزه منافع و حقوق شهروندان مشروع خواهد بود .
رابعا: این اذن در مرتبه نخستبه پیامبر گرامى و سپس به امامان معصوم علیهم السلام داده شده است تا به تدبیر و امامتسیاسى جامعه بپردازد .
خامسا: در عصر غیبت، با توجه به ضرورت حکومت، اجازه حاکمیتباید به کسى که صالحتر از دیگران است و شایستگى بیشترى در امامت و رهبرى دارد سپرده شود و الا ترجیح مرجوح یا نقض غرض و خلاف حکمت لازم مىآید که قبیح هستند .
نتیجه: چون فقیه جامع الشرایط فرد اصلح و شایستهتر است، در احراز ولایت و اعمال حاکمیتسیاسى بر دیگران مقدم است و اذن تشریعى خداوند متوجه اوست . (84)
نتیجهگیرى کلى
توحید، به معناى یگانه دانستن خداوند، داراى مراتبى است که مهمترین مراتب آن شامل توحید ذاتى، صفاتى و افعالى است . آنچه که در این تحقیق به مناسبت موضوع آن مورد توجه قرار گرفته است، توحید افعالى مىباشد که به معناى فاعلیت تام و مستقل خداوند در اثر گذارى بر عالم است .
توحید افعالى، با توجه به اقسام کلى افعال خداوند، به شاخههاى مختلف تقسیم مىگردد که مهمترین آن، توحید در ربوبیت است . ربوبیت نیز داراى شؤون و مراتب مختلفى است که مهمترین آن، توحید در تشریع و توحید در ولایت و حاکمیت و توحید در اطاعت است .
ربوبیت تشریعى که همان توحید در تشریع است، مربوط به افعال اختیارى و اراده انسان مىشود به این معنا که تنها خداوند است که حق قانونگذارى براى انسانها را دارد; چون تنها اوست که به مصالح و مفاسد واقعى انسانها احاطه و آگاهى کامل دارد .
قسم دیگر توحید افعالى، توحید در ولایت و حاکمیت است که به دو بخش تکوینى و تشریعى تقسیم مىگردد . با توجه به معناى ولایت، که سرپرستى و حق سرپرستى است . توحید در ولایت; یعنى خداوند حق سرپرستى بر تمام موجودات و مخلوقات خود را دارد و اگر این سرپرستى که با تصرف او همراه است در طبیعت و با اسباب غیر عادى باشد ولایت تکوینى است که به ربوبیت تکوینى باز مىگردد و اگر تصرف و تاثیرگذارى خداوند بر افعال و رفتار انسانها باشد ولایت تشریعى است . بنابراین ولایت تشریعى خداوند; یعنى تصرف در افعال انسانها توسط کسى است که حق این تصرف را داراست که البته تحقق این حق با پذیرش ولایت او توسط مردم و متابعت از خداوند امکانپذیر است که با توحید در اطاعت قابل اثبات است . بعد از تبیین ربوبیت تشریع و ولایت تشریعى و توحید در اطاعت، نوبتبه ارتباط آنها با حکومت دینى مىرسد که روشن گردید بین توحید در ربوبیت و حکومت دینى ملازمه است .
زیرا ربوبیت تشریع همان جعل و وضع قانون است و ولایت تشریعى همان اجراى قانون الهى در زندگى انسانهاست و بهترین قانون بدون مجرى شایسته و برترین مجرى بدون قانون خوب، کار آمد نخواهد بود .
خداوند براى تحقق عینى ولایتخود، باید تشریع خود را به آگاهى مردم برساند و سپس در جامعه اجرا نماید . این کار باید توسط واسطهاى میان خدا و مردم انجام شود، حال این واسطه چه کسى است، باید با اذن و معرفى خود خداوند باشد و خداوند این مسؤولیت را به عهده خلیفه خود قرار داده است . خلیفه الهى در درجه اول پیامبران هستند و در مرتبه بعد ائمه معصوم و سپس در زمان غیبت معصوم به عهده فقهاى واجد شرایط مىباشد; یعنى پیامبر اسلام از خداوند ماذون است تا تشریع الهى را براى مردم بیان کند و نیز اجازه دارد از طرف خداوند این قوانین را در جامعه پیاده کند و چون پیاده کردن قوانین خداوند، نیازمند ابزار مناسب آن است، خداوند شان حکومت و ولایت را به او داده تا با تشکیل حکومت و به دست گرفتن ابزار لازم، نسبتبه اجراى قوانین سیاسى و اجتماعى خداوند اقدام کند و چون اجراى تشریع الهى مربوط به تمام زمانهاست، بعد از او هم به مجرى قانون که ماذون باشد نیاز است که این اذن با استفاده از آیات و روایات مستفیضه و متواتره، به ائمه معصوم منتقل شده و آنان نیز داراى شان مرجعیت دینى و زعامتسیاسى هستند و در زمان غیبت نیز این مناصب با استفاده از ادله عقلى و نقلى به فقیه واجد شرایط انتقال مىیابد .
سیره عملى پیامبران و ائمه علیهم السلام نیز مؤید همین ادعاست; زیرا اکثر جهادها و مبارزات آنان براى تحقق همین معنا از توحید بوده است .
بنابراین، اعتقاد به تمام مراتب توحید، به خصوص ربوبیت و ولایت تشریعى، بدون اعتقاد به حکومت دینى امکانپذیر نیست و حکومت دینى هم یعنى اجراى تشریع خداوند در جامعه توسط کسى که ماذون از طرف خداست . بنابراین، دیدگاههاى دیگر که این معنا را بر نمىتابند و دین را از سیاست جدا مىدانند و اینکه حاکم چه کسى باشد یا چه قوانینى را اجرا کند را به راى و قرار داد مردم مىدانند، مردود است .
پىنوشتها
1) محقق حوزه و مدرس دانشگاه .
2) سید على خامنهاى، بررسى ابعاد حکومت اسلامى، حکومت در اسلام، مقالات سومین و چهارمین کنفرانس اندیشه اسلامى انتشارات امیر کبیر، چاپ دوم، 1367، ص30
3) ر . ک سبحانى، جعفر، الالهیات، ج2، المرکز العالمى للدراسات الاسلامیه، چاپ سوم، قم، 1411، ص105
4) ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، دار احیاء التراث العربى، بیروت: چاپ چهارم، 1410، ج 1، ص 175
5) سبحانى، جعفر، الاسماء الثلاثه; الاله و الرب و العباده، مؤسسه امام صادق علیه السلام، چاپ اول، قم، 1417، س17
6) مصباح یزدى، محمد تقى، معارف قرآن (3 - 1) انتشارات مؤسسه در راه حق، ص23
7) عسکرى، سید مرتضى، عقاید اسلام در قرآن (3 - 1) ترجمه محمد جواد کرمى، مجتمع علمى اسلامى، چاپ اول، ص150
8) همان، ص166
9) حقیقى شامل موجوداتى مىشود که عمل اختیارى انسان در بود و نبود آنها دخیل نباشد .
10) اعتبارى شامل اشیا و امورى مىگردد که در حوزه حیات انسانى یافت مىشوند; به گونهاى که اگر انسان نباشد آن امور اصلا مطرح نمىگردند; نظیر مالکیت، ریاست زوجیت، عضویت و مانند تمامى امورى که در مسایل اخلاقى و فقهى مطرح مىشوند . (ر . ک . به: جوادى آملى، عبدالله، ولایت در قرآن، ص212)
11) المیزان، ج18، ص25
12) مانند کتابهایى که در زمینه مبانى و کلیات علم حقوق نوشته شده است; از جمله کتاب مقدمه علم حقوق، ناصر کاتوزیان .
13) ملا صدرا، الشواهد الربوبیه، با حواشى حاج ملا هادى سبزوارى، تصحیح سید جلال الدین آشنایى انتشارات دانشگاه مشهد، 1346، ص351
14) فیض لاهیجى، عبدالرزاق، گوهر مراد، کتابخانه طهورى، چاپ اول، تهران 1364 . ص255 . عین این تعبیر در کتاب النجاة، ص304، و اللهیات شفا، ص441 از ابن سینا آمده است .
15) ق: 16
16) عنکبوت: 62
17) ابراهیم: 8
18) مائده: 44
19) مائده: 45
20) مائده: 49
21) یوسف: 40
22) حکم الله على قسمین: الاول، قضاء و قدره و هذا لا مفر منه للانسان . الثانى، حلال الله وحرامه المعبر من کل منهما بالحکم الشرعی ... و المراد بالحکم الله المعین الثانى و انه تعالى هو مصدر التشریع (تفسیر کاشف، ج4، ص315، ذیل آیه 40 یوسف) .
23) یونس/35
24) ر . ک: دراسات فی ولایة الفقیه، ج1، ص72: «ان حقیقتها ترجع الى تولى الامر و التصرف و التدبیر و یشتق منها لفظ الوالى به معناى الحاکم و الامیر .»
25) ر . ک: حکمت و حکومت مهدى حائرى، ص178
26) تفسیر المیزان، ج6، ص12
27) سید مسعود معصومى، نگاه نو به حکومت دینى، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، ص23 (تلخیص) .
28) الالهیات، ج2، ص73
29) المیزان (عربى)، ج6، ص12
30) همان، ج6، ص13
31) جوادى آملى، ولایت در قرآن، مرکز فرهنگى رجاء، چاپ اول، 1367 . ص215; یعنى روح ولایت تکوینى به ولایتبر تکوین و ولایت تشریع به ولایتبر تشریع باز مىگردد .
32) شورى: 9
33) مکارم شیرازى، ناصر، پیام قرآن، ج3، مؤسسة الامام على بن ابى طالب، چاپ پنجم، قم 1375، ص372
34) در پاسخ به این پرسش که چه کسى حق حاکمیت و الزام کردن مردم و محدود ساختن اختیار آنان را دارد و این حق از کجا ناشى مىشود، دیدگاههاى مختلفى وجود دارد که در قسمت نتیجهگیرى این بخش، به آن اشاره شده است .
35) شورا: 9
36) براى آگاهى بیشتر ر . ک: تفسیر نمونه، ج8، ص328 و ج20، ص403 و پیام قرآن، ج3
37) شورا: 9
38) رعد: 16
39) التفسیر الکاشف، ج4، ص391 . مغنیه محمد جواد، تفسیر الکاشف، ج4، دارالعلم للملایین، چاپ چهارم، بیروت، ص391
40) سجده: 4
41) تفسیر نمونه، ج17، ص112، مکارم شیرازى و همکاران، تفسیر نمونه، دارالکتب الاسلامیه، چاپ چهارم، 1410، ج17، ص112
42) در اینکه حاکمیتبر چه اساس اعمال مىشود، دیدگاههاى مختلفى وجود دارد:
برخى گفتهاند چون حاکم داراى علم و شخصیت ممتاز اجتماعى است، حق اعمال حاکمیت را دارا است و برخى دیگر گفتهاند چون مردم حاکمیتخود را به زمامداران واگذار نمودهاند، حق حاکمیت دارند (قرارداد اجتماعى) و عدهاى نیز گفتهاند چون زمامدار با زور و غلبه بر مردم تحمیل شده، حق حکومت پیدا مىکند اما آنچه که از ادله عقلى و نقلى استفاده مىشود این است که حق حاکمیت زمامدار مبتنى بر این است که او برخوردار از حقى مشروع است ومرئوسین هم به آن اعتراف دارند که در مورد حاکمیت غیر خداوند این حق مشروعیت، از راه فرمان و اذن الهى حاصل مىگردد و الا نامشروع است .
43) اعراف: 3
44) الالهیات، ج2، ص79
45) پیام قرآن، ج3، ص390
46) غابن: 16
47) شعرا: 208
48) اعراف: 3
49) آل عمران/32
50) یونس/35
51) بحارالانوار، ج73، ص93، ح6، علامه مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، دارالکتب الاسلامیه، تهران، بازار سلطانى، چاپ دوم، 1363، ج73، ص93، ح6
52) الشواهد الربوبیه، ص360
53) آل عمران: 164
54) خرازى، محسن، بدایة المعارف الالهیه، ج1، ص226، مرکز مدیریتحوزه علمیه، چاپ پنجم، قم، 1413
55) کلینى، محمد بن یعقوب، اصول کافى، دارالمتعارف للمطبوعات، بیروت 1411، ج1، ص168
56) انعام: 8 و 9
57) طباطبایى، محمد حسین، شیعه در اسلام، دفتر انتشارات اسلامى چاپ دهم، 1379 ص193
58) سبحانى، جعفر، الاسماء الثلاثة الا هو الرب و العاده، ص31
59) ص: 26
60) امام خمینى، المکاسب المحرمه، ج2، ص160
61) بازرگان، مهدى، آخرت و خدا هدف بعثت انبیا، کیان، سال پنجم، شماره28 آذرودى بهمن 1374، ص48و 56 و 57
62) همان .
63) سروش، عبدالکریم، تحلیل مفهوم حکومتى دینى، دین و حکومت، انتشار رسا، ص170
64) وصیت نامه سیاسى - الهى حضرت امام خمینى (سروش ملکوتى) صص25 و 26
65) معرفت، محمد هادى، ولایت فقیه، مؤسسه فرهنگ انتشارات التمهید، چاپ اول، قم .
66) منتظرى، حسینعلى، دراسات فی ولایة الفقیه، فقه الدولة الاسلامیه، الدار الاسلام، بیروت، چاپ دوم، 1409، ج1
67) نساء: 68
68) مائده: 99
69) احزاب: 40
70) آل عمران: 144
71) احزاب: 36
72) احزاب: 6
73) دراسات فی ولایة الفقیه، ج1، ص72
74) مائده: 55
75) اصول کافى، ج1، ص288، ح3، کتاب الحجه .
76) شیخ صدوق، توحید صدوق، ج3، ص83، التوحید، مؤسسه نشر اسلامى، با تعلیقه سید هاشم حسینى طهرانى، ج3، ص83
77) شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج1، ص145، باب37، منشورات مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، بیروت، چاپ اول، 1404
78) نساء: 141
79) شعراء: 151 و 152
80) یونس: 35
81) لزوم کفایتبراى والى از آیات 55 یوسف و 247 بقره استفاده مىشود که در آنها تعبیر «حفیظ علیم» و «بسطة فی العلم و الجسم» به کار رفته است .
82) ر . ک: ولایت فقیه امام خمینى - جواهر الکلام محمد حسن نجفى، ج21 - عوائد الایام محقق نراقى و البدرالزاهر آیة الله بروجردى .
83) جواهر الکلام، ج21، ص397
84) جعفرپیشه، مصطفى، پرسش و پاسخ در زمینه ولایت فقیه، مرکز مطالعات و تحقیقات حوزه علمیه قم، ص72