رهبرى در فرهنگ اسلامى از دیدگاه شهید مطهرى (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
از جمله مباحثى که استاد شهید مطهرى در آثار خود به خوبى به آن پرداخته، مساله رهبرى اسلامى است که به شکلى ریشهاى و بر اساس معارف پایهاى دین، به تنقیح آن همت گماشته است . ایشان رهبرى را مرادف امامت معرفى مىکند; همانگونه که نبوت و راهنمایى را به یک معنا مىداند . بر این اساس، رهبرى برخاسته از اصول دین و امرى مبتنى بر اعتقادات بنیادین اسلامى است و با توجه به جایگاه ویژهاى که امر رهبرى در نظریههاى نوین مدیریت پیدا کرده، تا آنجا که آن را عنصرى فراتر از مدیریت مىدانند (در عین حال که در خلال مباحث مدیریت طرح مىشود) ضرورت پردازش نظریه رهبرى در اسلام جلوه بیشترى مىیابد و مىتواند کمک خوبى به مدیریتپژوهان نیز به حساب آید .
اصلىترین نظریه و دیدگاه استاد شهید در خصوص رهبرى را مىتوان در «یادداشتهاى رهبرى و مدیریت» ایشان جستجو کرد که در حقیقت هسته مرکزى بحثبه حساب مىآید و شاخ و برگ مطلب را در آثار دیگرش یافت . آن شهید عزیز، منابع مورد نظر خود در بحث رهبرى را با ارجاع به آنها روشن نموده و کارپژوهشگر را آسان کرده است . وى در این یادداشتها مطالب ویژه رهبرى را از سایر آثار خویش برگزیده و با دادن نشانى، به محقق این امکان را مىدهد که به توسعه بحث در چهار چوب دیدگاه استاد شهید همت گمارد .
1 . تعریف رهبرى
در کاوشى دقیق و جامع، با عنوان «پدیده رهبرى» ، که توسط یکى از پردازشگران نظریه رهبرى تنظیم شده است، تعریفهاى رهبرى اجتماعى از دیدگاه دانشمندان مغرب زمین را طبقه بندى مىکند . تعاریف رهبرى در این تلاش به 12 گروه طبقه بندى شده و در هر گروه، تعدادى از تعاریف که وجه مشترک دارند، به عنوان نمونه عرضه گردیده است . کوشش براى این طبقه بندى به منزله جزو ضرورى شناخت دقیق رهبرى قملداد شده است، در پایان نتیجهگیرى شده که تعریفها در واقع بیانگر ابعاد گوناگون پدیده رهبرى هستند و بر حسب کاربرد، ممکن است از یک تعریف خاص و یا تعریفى مرکب از این ابعاد استفاده گردد . (1)
استاد شهید مطهرى در این زمینه مىنویسد:
«رهبرى و مدیریت در عرف امروز، با همه توسعه و شمولى که پیدا کرده است، اگر بخواهیم مرادف و همانندى براى آنها در مصطلحات اسلامى پیدا کنیم، باید بگوییم: ارشاد (2) و رشد یا هدایت و رشد . قدرت رهبرى همان قدرت بر هدایت و ارشاد است در اصطلاحات اسلامى» (3)
این تعریف، در مقابل آن حجم از تعاریف طبقه بندى شده، مىتواند روشن کننده غوامض باشد . پردازش استاد شهید نسبتبه تعریف خویش، بر این روشنگرى مىافزاید . ایشان در تعریف رشد که هسته اصلى تعریف است، مىنویسد:
«رشد در اصطلاح عرف و معمولى ما، یک کیفیت جسمى است و وصف اندام است، قامتها و اندامها در اصطلاح و در عرف امروز فارسى، متصف به صفت رشد مىشود ولى در اصطلاح فقه اسلامى یک کیفیت روحى استیعنى نوعى بلوغ است در مقابل بلوغ جسمى . مىگویند کودک پس از بلوغ جسمى، باید بلوغ روحى نیز پیدا کند تا ثروت را در اختیارش بگذاریم و مىگویند تنها بلوغ جسمى براى ازدواج کافى نیست، رشد; یعنى بلوغ روحى نیز لازم است . مقصود از رشد و بلوغ روحى شایستگى و قدرت تشخیص، درک سود و زیان و لیاقت اداره و بهره بردارى استبه عبارت دیگر، رشد عبارت است از شایستگى و لیاقتبراى نگه دارى و استفاده و بهره بردارى صحیح از وسائل و سرمایههاى حیات .» (4)
در جاى دیگر مىافزاید:
«یکى از سرمایهها و بلکه مهمترین سرمایهها، سرمایههاى انسانى است و اداره این سرمایه، نگهدارى آن، هدر ندادن آن، استفاده و بهرهبردارى صحیح از آن، رشد (است) .» (5)
در جاى دیگر مىافزاید (6)
«رشد بهره بردارى از سرمایههاى انسانى و اداره و به کار گرفتن آنها و پرورش دادن آنها و بهره بردارى از آنها و سامان دادن و سازمان دادن به آن نیروها و آزاد کردن و حرارت بخشیدن و از سردى افسردگى و جمود خارج کردن آنها و باز کردن آنها; یعنى پاره کردن زنجیرهاى معنوى و روحى آنها که .(. . و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التی کانت علیهم . .). . (7) این چنین رشدى همان است که امروز به نام مدیریت و یا رهبرى نامیده مىشود .»
با قدرى دقت در تعریف بالا و پردازش آن، که مىتواند «نظریه رشد» قلمداد شود . نقطه اشتراک تمامى تعاریف طبقه بندى شده، که عبارت شد «از یک فرآیند نفوذ، که بدان وسیله نفوذ ارادى رهبر به پیروان اعمال مىگردد .» (8) در این تعریف دیده مىشود، بلکه فرآیند نفوذ را هم و حتى برآیند آن را نیز مشاهده مىکنیم .
2 . خاستگاه رهبرى
همانگونه که گفته شد، منشا و اساس رهبرى، اصل امامت است; استاد مىنویسد:
«میان نبوت و امامت فرق است، اولى راهنمایى است و دومى رهبرى، همچنانکه راهنمایى دینى نوعى رهنمایى است که از افق غیب باید رسیده باشد; یعنى راهنما باید غیبى باشد . رهبرى نیز این چنین است و اینکه پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و برخى پیامبران دیگر، هم راهنما بودهاند و هم رهبر و ختم نبوت، ختم راهنمایى الهى است نه ختم رهبرى الهى ... وظیفه نبى تبلیغ است; «و ما على الرسول الا البلاغ» ولى وظیفه امام این است که ولایت و سرپرستى و رهبرى کند بر کسانى که رهبرى او را پذیرفتهاند .» (9)
«شیعه همانگونه که نبوت; یعنى راهنمایى دینى را از جانب خدا مىداند، رهبرى دینى را نیز من جانب الله مىداند . در این جهت میان راهنمایى و رهبرى تفکیک نمىکند . پیامبران بزرگ، هم راهنما بودهاند هم رهبر . ختم نبوت ختم راهنمایى الهى، با ارائه برنامه و راه است، اما ختم رهبرى الهى نیست .» (10)
«نبوت از نوع راهنمایى و امامت از نوع رهبرى است و این دو، موردا عامین من وجه هستند . ممکن است کسى فقط راهنما باشد و رهبر نباشد; مانند همه مبلغان درست ما (روشن است آنانکه تبلغشان نادرست است از بحثخارجاند) اینها کنارى ایستاده و راه و چاه را به دیگران ارائه مىکنند و مىگویند «تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال» ، ممکن استبه عکس، کسى رهبر باشد ولى راهنما نباشد; یعنى راهى است آشکار و هدفى است مشخص ولى نیاز به نیرویى است که قدرتها را متمرکز و متشکل کند و سازمان بخشد و نیروهاى خفته را بیدار و ناشکفته را به سوى سازندگى و ابتکار بسیج کند . همچنانکه ممکن استیک شخص در آن واحد، هم رهبر باشد هم راهنما .» (11)
در عبارات بالا امامت مرادف رهبرى گرفته شده; یعنى راهى که نبى و پیامبر نشان داده است، توسط رهبر و پیروان رهبر طى مىشود . شاید بتوان گفت که نبوت «ارائه طریق» و امامت «ایصال الى المطلوب» است . (12)
این بحث که پیش از انقلاب در حسینیه ارشاد، توسط استاد بیان شده، تحلیلى است از امامت در مقابل عالمان اهل سنت که امامت را منحصر در حکومت و رهبرى سیاسى - اجتماعى مىدانند که در آن نیاز به نص نیست، تا تنصیص پیامبر نسبتبه امام بعدى را نفى کنند . (13) استاد در کتاب امامت و رهبرى، که ملهم امامت مرحوم محمد تقى شریعتى است، (14) سعى بر این دارد که از کتاب خلافت وامامت را فراتر و کاملتر از مبناى رهبرى ظاهرى یا حکومتبداند . او مىنویسد:
«حکومتیکى از شاخههاى امامت است . امروز این اشتباه خیلى تکرار مىشود; تا مىگویند امامت، متوجه مساله حکومت مىشوند، در حالیکه مساله حکومت از فروع و یکى از شاخههاى خیلى کوچک مساله امامت است .» (15)
در کتاب ولاءها و ولایتها، ایشان براى امامت چهار شان ولایى قائل شدهاند، (16) که عبارتند از: «ولاء محبت، ولاء مرجعیت، ولاء زعامت و ولاء تصرف» که مراد از ولاء محبت، دوست داشتن امام است که توسط پیامبر صلى الله علیه و آله خواسته شده (17) و مراد از ولایت مرجعیت، همان برترى و تسلط علمى است که امام دارد و همگان در مسائل خود باید به ایشان رجوع کنند و سوم ولاء تصرف است که نوعى ولایت تکوینى است که به اذن خدا مىتواند در عالم وجود تصرف کند و نهایتا ولاء زعامت است که در قیقتشاخه رهبرى اجتماعى امامت است که این مقاله، آن را مطمح نظر خود دارد . ولى به هر حال مساله رهبرى تبلور و تجلى امامتبه معناى عام است . استاد اصرار دارد که اهل سنت امامت را منحصر در بعد ولاء زعامت کردهاند تا بگویند نیاز به تنصیص نبى صلى الله علیه و آله نیست;
«با این معنا از امامت، حق با اهل سنت است . حضرت حجت در زمان غیبت که نمىتوانند زمامدار مسلمین باشند» (18)
با معناى فراگیر از امامت که استاد بیان مىکنند، رهبرى اجتماعى در عین اصولى بودن، مىتواند از فروع محسوب شود . به هر حال خاستگاه رهبرى در فرهنگ اسلامى ریشه در فرهنگ وسیع و عمیق امامت دارد و از شعبههاى ولایت و هدایت توحیدى است که در نبوت و امامت تجلى مىیابد و ظاهرترین شکل آن، رهبرى اجتماعى است . بر این اساس، رهبرى اسلامى داراى چنین پشتوانه غنى باطنى و معنوى بوده و متصدیان آن باید از چنین اعتقادات و التزامات علمى و عملى برخوردار باشند .
3 . ضرورت رهبرى
استاد در حاشیه کتاب «از کجا آغاز کنیم» (19) مىنگارند:
«یکى از نتایج منطق دیالکتیک این است که نیاز جامعه را به هدایت و رهبرى نفى مىکند . حداکثر نیاز جامعه به روشنفکر و رهبر طبق این منطق این است که توده را واقف به ناهنجاریها و تضادها و نابرابریها بکند و تضاد موجود در جامعه را وارد شعور توده نماید تا حرکت دیالکتیکى ایجاد شود . و چون حرکت جبرى است و عبور از «تز» و «آنتى تز» و «سنتز» لایتخلف است، جامعه خود به خود راهش را طى مىکند و به تکامل منتهى مىگردد .»
و سپس در پاسخ مىگویند: (20)
«جامعه بیش از هر چیز نیاز به رهبرى و هدایت و امامت دارد، لازمه جبرى تضادها تکامل نیست، تکامل بدون هدایت و پیشوایى و رهنمایى و رهبرى غیر میسر است .» «اساسىترین مسائل ارباب امامت این است که مولود چه نیازى است؟» (21) «مساله دیگر مساله نیاز به رهبر و رهبرى است که این بیت القصیده و زیر بناى تعلیمات انبیاء است در مذهب شیعه مساله امامت مبتنى بر اصل نیاز به رهبرى یک مقام معصوم و فوق خطا است .» (22)
«حدیثى معروف که از ورقه نقل کردهایم، از رسول خدا صلى الله علیه و آله است که فرمود: اگر دو نفر (یا سه نفر) در سفر بودید، یکى را به عنوان رییس و مدیر خود انتخاب کنید» نشان مىدهد که اسلام نیاز انسان به رهبرى و نظم را تا چه اندازه اهمیت مىدهد .» (23)
قطع این مرحله بى همرهى خضر مکن
ظلمات استبترس از خطر گمراهى
«هلک من لیس له حکیم یرشده ...» (24)
«بشر به رهبرى هم نیاز دارد . نیازمند استبه افراد یا گروه یا دستگاهى که قوا و نیروهاى وى را بسیج کنند . حرکت دهند . سامان و سازمان بخشند .» (25)
«این سرمایههاى انسانى; یعنى انسانها، نیازمند به مدیریت و رهبرى و اکتشاف و استخراج هستند; همچنانکه نفت نیازمند اکتشاف و استخراج و تصفیه و بهره بردارى است . بشر به عکس حیوانات که مجهز به نیروى خودکار غریزهاند، فاقد غریزه است و در هدایت نیازمند به تحصیل و اکتساب و به عبارت دیگر نیازمند به راهنمایى و رهبرى است و مساله نیازمندى بشر به رهبرى اساس تعلیمات انبیا و فلسفه بعثت انبیا است . بعثت رسول الله بر اساس فلسفه نیازمندى بشر به راهنمایى و رهبرى و مدیریت است .» (26)
عبارات پیشین، ضمن تبیین مجدد خاستگاه رهبرى، ضرورت و نیاز به رهبرى را به خوبى روشن مىکند . به ظاهر، افزون بر طرفداران نظریه دیالکتیک که نیاز به رهبرى را زیر سؤال مىبرند و پاسخ خود را از استاد گرفتند، خوارج نهروان نیز از جمله مخالفان نیاز به رهبرى هستند . ایشان در مقاله دهم از سلسله مقالات سیرى در نهج البلاغه (27) تصریح مىکنند که نظر خوارج مبنى بر اینکه قرآن کافى است و نیازى به حکومت و دستگاه مدیریت و رهبرى نیست، غلط است و با اشاره به جمله امیرالمؤمنین علیه السلام (28) که به آنها فرمود: «مردم را از فرمانروایى نیک یا بد چارهاى نیست» نتیجه مىگیرد که (29) «دستگاه حکومت از آن جهت «حکومت» نامیده مىشود که حافظ امنیت داخلى و خارجى است و مجرى قانون است و از آن جهت «امامت» نامیده مىشود که مشتمل بر رهبرى است، نیروها را به حرکت در مىآورد و بسیج مىکند و سازمان مىبخشد و استعدادها را شکوفا مىکند .» بنابراین، از دید استاد شهید، نیاز به حکومتى که به رخ خوارج کشیده شد، در باطن همان نیاز به رهبرى است .
جالب است که استاد پاسخ مخالفان جدید (طرفداران دیالکتیک) و قدیم (خوارج) را در نیاز به رهبرى با یک آهنگ پاسخ مىدهد و آن نیاز انسانها به هدایت و راهنمایى است که بعثت انبیا هم به همین اساس از طرف خداوند صورت گرفته است .
4 . اصول رهبرى
استاد در تبیین اصول رهبرى، اعتناى زیادى به کتاب «دیباچهاى بر رهبرى» اثر دکتر ناصرالدین صاحب الزمانى دارد و با نقل کلمات ایشان، به اصول 3 گانهاى در رهبرى اشاره مىکند: (30)
1 - اهمیت انسان و ذخایر سرشار و نیروهاى نهفته او .
2 - نیاز به رهبرى براى اکتشاف و استخراج این ذخایر (عدم کفایت غریزه) .
3 - شناخت قوانین و مکانیسمهاى پیچیده روح انسان (به عنوان کلید رمز تسلط بر دلها) .
استاد این اصول را با عبارات گوناگون، در چند جاى آثار مربوط به رهبرى بیان مىکند و در حقیقت نیاز انسان به رهبر و راهنما، به حکم این سه اصل است که غیر از ملاک نیاز به حکومت است . (31)
استاد در یک عبارت به شکل اجمال به هر سه اصل اشاره مىکند:
«نیاز به مدیریت (رهبرى) انسانها، بیش از حیوانات است، گله گوسفند، ادارهاش با یک چوپان بى سواد است که مراتع را بشناسد، آبخورها را بشناسد، مانع تفرق شود، مانع گرگ شود، احیانا اگر گوسفندى مریض شد معالجه کند، اما گوسفند دنیاى مرموز روحى ندارد، گوسفند نیروهاى سرگردان ذخیره شده ندارد، گوسفند قوانین پیچیده روحى که لازم استشناخته شود، ندارد . گوسفند خلیفة الله و مظهر صفات و اسماء و صفات الهى و داراى احسن تقویم نیست، به همین دلیل بیش از آنچه گوسفند نیازمند به چوپان است، انسان نیازمند به رهبر است و بیش از تفاوت سطحى چوپان و گوسفند تفاوت سطحى رهبر انسان با خود انسان لازم است; یعنى راهنمایان و رهبران الهى .» (32)
استاد در بیان تفصیلى اصول چنین مىنویسد: (33)
«در اسلام اهتمام به هر سه اصل، به نحو روشن دیده مىشود . اصل اول: اهمیت ذخایر انسانى آن چیزى است که در اسلام راجع به مقام انسان آمده است که خلیفة الله و مسجود ملائکه و داراى روح الهى است و پیامبران آمدهاند که دفائن عقول را ظاهر کنند و اینکه: اى انسان، «خلقت الاشیاء لاجلک و خلقتک لاجلی» «... و سخرلکم ما فی السموات و ما فى الارض ...» (34) «... خلق لکم ما فی الارض جمیعا ...» (35) «و جعلنا لکم فیها معایش ...» (36) ، «... هو انشاکم من الارض و استعمرکم فیها ...» . (37)
و اصل دوم همان است که گفتیم اساس فلسفه بعثت انبیاست (در بحث نیاز به رهبرى، به شکل مستوفى به آن پرداخته شد) و اصل سوم این است که انسانها به مثابه صندوق رمز هستند، گشودن کتاب روح و جلب همکارى آنها بیش از هر چیز آگاهى و ظرافت مىخواهد نه زور و قوانین، قوانین رفتار انسانى را باید مثل قوانین فیزیک و شیمى و فیزیولوژى کشف کرد، نه وضع .» (38)
استاد معتقد است که براى درک توجه اسلام به اصول رهبرى، باید دو راه را طى کرد: (39)
1 - مطالعه سیره (40) اولیا، به خصوص سیره نبوى و علوى .
استاد مدعى است که سیره رهبرى علوى و نبوى، داراى مشخصههاى زیر است:
الف - کاملا بر اصول دقیق رهبرى منطبق است .
ب - نتایجى که گرفتهاند بى سابقه است .
ج - علت موفقیت آنها عبارت است از: در اختیار داشتن کلید رمز، که از جانب خداى انسان به آنها ارزانى شده است .
د - این سیرهها متنوعاند در لشکر کشى، در سیاست و در تبلیغ، ولى در اصول رهبرى مشترکاند .
ه - دانش اداره کردن انسان .
2 - مطالعه دستورات اسلام در مورد رهبرى .
دستور العملهاى آن بزرگواران به نمایندگان خود، در مقام رهبرى مردم، مثل آنچه که رسول اکرم صلى الله علیه و آله به معاذبن جبل فرمود، که در سیره ابن هشام آمده است: (41)
«یسر و لا تعسر و بشر و لا تنفر و صل بهم صلاة اضعفهم» . «بر آنها نه سخت، که آسان گیر . با سختگیرى نمىتوان بر کسى رهبرى کرد . بشارت بده، مزایاى دنیوى و اخروى اسلام را به مردم بگو . نویدهاى اسلام را گوشزد کن . میل آنها را برانگیز، ترغیبشان کن . از راه تخویف و ایجاد هراس وارد نشو . کارى نکن که مردم احساس تنفر کنند و مراقب ضعیفترین مامومین باش» . (42)
«و همچنین، مخصوصا دستورالعملهاى امیرالمؤمنین علیه السلام به حکام و والیان خود را نصب العین خویش قرار ده; مانند آنچه که به عثمان بن حنیف، قثم بن عباس، محمد بن ابى بکر، ابن عباس و بالاخص آنچه به مالک اشتر نوشته است، که صدها نکته روانى و اجتماعى مربوط به مدیریت و رهبرى و اصول و فروع آن مىتوان کشف کرد . متاسفانه، فلسفه این دستورها را نمىدانیم، فلسفه اساسى زهد را که مربوط استبه متد رهبرى، نمىدانیم و همه را حمل بر دنیا گریزى و از زندگى گریزى مىکنیم .» (43)
در مجموع، استاد معتقد است که تا اهمیت انسان دانسته نشود، راز و رمزش ناشناخته مىماند، نیاز و رهبر خواهى او محرز نگردد، نمىتوان رهبرى واقعى انسانها را مدعى شد - و رهبرى در فرهنگ اسلامى، در سیره عملى و نظرى معصومین علیه السلام مبتنى بر اعمال این اصول سه گانه بوده و هر کس مىخواهد با فرهنگى اسلامى رهبرى کند، باید این اصول را مراعات کند و براى مراعات این اصول، راهى جز مطالعه سیره معصومین و دستورات آنها در مقام رهبرى نیست، باید این سیره نظرى و عملى معصومان مطالعه شود تا شناخته شود و با اقتباس از آنها، به رهبرى انسانها پرداخت و خود و آنها را به رشد و تعالى سوق داد .
5 . شرایط رهبرى (44)
الف - پیش قدمى
ب - همدردى (زندگى در سطح عامه)
ج - قدرت سازمان بخشى
د - شناخت لیاقت افراد براى کارهاى محوله
ه - مؤمن ساختن افراد به هدف کلى اجتماعى
و - جذب و علاقه و محبتبه افراد .
ز - شناخت وضعیت زمانى
ح - ایمان و اعتماد به هدف
ط - ایمان و اعتماد به موقعیت، عدم تردید و دو دلى، اعتماد به نفس (رسول خدا و ایمان و موفقیتش در رسالت - ایضا ایمان امام حسین به نتیجه کارش)
ى - حسن تشخیص
ک - سرعت تشخیص
ل - قاطعیت
م - تصمیم (عدم تردید و دودلى در انتخاب کارها، همچنانکه نسبتبه اصل هدف نیز نباید مردد و دو دل باشد)
ن - شهادت و عدم هراس از عواقب اقدام
س - پیش بینى
ع - اقدامات احتیاطى براى شکست
ف - ظرفیت تحمل عقاید مخالف; سعه صدر (آلة الرئاسة سعة الصدر)
ص - شهامت قبول مسؤولیتشکست
ق - تقسیم مناسبت کار و نیروى انسانى
ر - از همه بالاتر قوت اراده و شخصیت و تحت تاثیر قرار دادن ارادهها و تسخیر ارادهها که بى اختیار از اراده او تبعیت کنند و این با نوعى قدرت القا و تلقین همراه است . این جهتبود که رسول خدا را داراى قدرت مرموز جادو مىدانستند، حال آنکه ظمتشخصیتبود .
استاد تقریبا تمام شرایط پیشگفته را از کتاب دیباچهاى بر رهبرى (45) نقل مىکند، البته با قدرى اختلاف و به دنبال آن برخى شرایط منفى را نیز از آن منبع مىآورد که عبارتند از:
فقدان اعتماد به نفس، تردید و شک در اخذ تصمیم، هراس از عواقب احتمالى هر اقدام (در مقابل شهامت اقدام)، دست و پا گم کردن در برابر پیشامدهاى ناگهانى، عدم تحمل انتقاد و عقاید مخالف، فقدان شکیبایى براى نیل به مقصود، عقده ریاست و قبضهگرى (انحصارطلبى) داشتن، از هر کس اطاعت کورکورانه خواستن، خودستایى، مردم گریزى، روگردانى از مطالعه و اخذ اطلاعات، افسردگى از پیشرفت دیگران، بى اعتنایى به نیازمندیهاى انسانى و عاطفى مردم .
و در پایان، نویسنده کتاب مىنویسد: «هر کسى که شرایط بالا را فاقد باشد، قادر نخواهد بود نیروهاى شگرف و ناشکفته خلقها را به سوى سازندگى و ابتکار بسیج دهد و بى سامانیها را سامان بخشد .» (46)
از آنجا که روش استاد شهید این است که در پایان هر یادداشت، اگر نقدى داشته باشد صریح مىنویسد، مشخص مىشود که شرایط مندرج در کتاب دیباچهاى بر رهبرى، مورد پذیرش ایشان است .
اکنون مناسب استشرح بعضى از شرایط بالا از قلم استاد اشاره شود .
ایمان و اعتقاد به هدف
«یکى از شرایط رهبر، ایمان و اعتماد به نفس و به عبارت دیگر ایمان به موفقیت است; آنچنانکه رسولالله صلى الله علیه و آله در روزهاى اول رسالتخود سخن از اطاعت رم و ایران به میان مىآورد و مورد تمسخر قریش و بنى هاشم قرار مىگرفت «آمن الرسول بما انزل الیه من ربه ...» (47) امام حسین علیه السلام نیز به قیام خود و نتیجه آن ایمان و اطمینان داشت که در این راه به ابوهره ازدى یا دیگرى فرمود: اینان مرا خواهند کشت اما بعد «اذل من قوم الامة بافرام المرئه» خواهند شد .» (48)
همدردى
در کتاب سیرى در نهج البلاغه (49) بحث مفصلى در خصوص زهد توسط استاد طرح شده که فلسفه آن بیان همدردى رهبر با مردم است . (50) وى مىنویسد (51) : هم دردى و شرکت در غم دیگران، مخصوصا در مورد پیشوایان است که چشمها به آنان دوخته است، اهمیتبسزایى دارد . على علیه السلام در دوره خلافت، بیش از هر وقت دیگر زاهدانه زندگى مىکرد و مىفرمود: «خداوند بر پیشوایان دادگر فرض کرده است که زندگى خود را با طبقه ضعیف تطبیق دهند که رنج فقر، مستمندان را ناراحت نکند» . (52) و هم آن حضرت مىفرمود: «آیا به عنوان و لقب امیرالمؤمنین علیه السلام که روى من نهاده و مرا با آن خطاب مىکنند، خودم را قانع سازم و در سختىهاى روزگار با مؤمنین شرکت نداشته باشم و یا در فقیرانه زندگى کردن، امام و پیشواى آنها نباشم؟ ...» (53)
على علیه السلام اگر شخص دیگرى را مىدید که این اندازه بر خود سخت مىگیرد، او را سرزنش مىکرد و هنگامى که با اعتراض روبرو مىشد که پس تو خودت چرا این اندازه بر خودت تنگ مىگیرى؟! پاسخ مىداد: «من مانند شما نیستم، پیشوایان وظیفه جداگانهاى دارند (چنانکه از گفتگوى آن حضرت با عاصم بن زیاد حارث پیدا است) . (54)
در همین راستا، استاد شهید (55) از جلد نهم بحار، به نقل از کافى، از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت مىکند که مىفرمود:
«خداوند مرا پیشواى خلق قرار داده است و به همین سبب بر من فرض کرده است که زندگى خود را در خوراک و پوشاک، در حد ضعیفترین طبقاتاجتماعى قرار دهم تا از طرفى مایه تسکین آلام فقیر و از طرف دیگر سبب جلوگیرى از طغیان غنى گردد» . (56)
و در پایان نتیجه مىگیرد (57) «زهدهاى ناشى از همدردى و شرکت در غم دیگران به هیچ وجه با رهبانیت همریشگى ندارد و مبنى بر گریز از اجتماع نیستبلکه راهى استبراى تسکین آلام مردمان .»
جلب علاقه و محبت افراد
استاد در کتاب جذاب جاذبه و دافعه على علیه السلام مىنویسد: (58) نیروى محبت، از نظر اجتماعى نیروى عظیم و مؤثرى است . بهترین اجتماعها آن است که با نیروى محبت اداره شود: محبت زعیم و زمامدار به مردم و محبت و ارادت مردم به زعیم و زمامدار .
علاقه و محبت زمامدار عامل بزرگى استبراى ثبات و ادامه حیات حکومت و تا عامل محبت نباشد رهبر نمىتواند و یا بسیار دشوار است که اجتماعى را رهبرى کند و مردم را افرادى با انظباط و قانونى تربیت نماید ولو اینکه عدالت و مساوات را در آن اجتماع برقرار کند . مردم آن گاه قانونى خواهند بود که از زمامدارشان علاقه ببینند و آن علاقهها است که مردم را به پیروى و اطاعت مىکشد . قرآن کریم خطاب به پیغمبر مىفرماید: (59)
«به موجب لطف و رحمت الهى، تو برایشان نرم دل شدى که اگر تندخوى و سخت دل بودى از پیرامونت پراکنده مىشدند، پس از آنان در گذر و برایشان آمرزش بخواه و در کار با آنها مشورت کن»
در اینجا علت گرایش مردم به پیغمبر صلى الله علیه و آله را علاقه و مهرى دانسته که نبى گرامى صلى الله علیه و آله نسبتبه آنها مبذول مىداشت .
«امیرالمؤمنین علیه السلام نیز در فرمان خویش به مالک اشتر، در باره رفتار با مردم چنین توصیه مىکند: (60)
«احساس مهر و محبت مردم را و ملاطفتبا آنها را در دلتبیدار کن . از عفو و گذشتبه آنان بهرهاى بده، همچنانکه دوستدارى خداوند از عفو و گذشتش تو را بهرهمند گرداند . قلب زمامدار بایستى کانون مهر و محبتباشد نسبتبه ملت . قدرت و زور کافى نیست، با قدرت و زور مىتوان مردم را گوسفندوار راند ولى نمىتوان نیروهاى نهفته آنان را بیدار کرد و به کار انداخت . نه تنها قدرت و زور کافى نیست، عدالت هم اگر خشک اجرا شود کافى نیستبلکه زمامدار همچون پدرى مهربان باید قلبا مردم را وستبدارد و نسبتبه آنان مهر بورزد . باید شخصیتى جاذبهدار باشد و نسبتبه آنها مهر بورزد و هم باید داراى شخصیتى جاذبهدار و ارادت آفرین باشد تا بتواند اراده و همت آنان و نیروهاى عظیم انسانى آنان را در پیشبرد هدف مقدس خود به خدمتبگیرد .» (61)
اما استاد در جاى دیگر مىنویسد: «محبتى که خدا به رسولش دستور مىدهد، (62) آن نیست که با هر کسى مطابق میل و خوشایند او عمل کنیم، با او طورى رفتار کنیم که خوشش بیاید و لزوما به سوى ما کشیده شود . محبت این نیست که هر کسى را در تمایلاتش آزاد بگذاریم و یا تمایلات او را امضا کنیم . این محبت نیست نفاق و دورویى است . محبت آن است که با حقیقت توام باشد . محبتخیر رساندن است .» (63)
در جاى دیگر مىنویسد:
«على از مردانى است که هم جاذبه دارد و هم دافعه و جاذبه و دافعه او سخت نیرومند است . شاید در تمام قرون و اعصار جاذبه و دافعهاى به نیرومندى جاذبه و دافعه على پیدا نکنیم . دوستانى دارد، عجیب و تاریخى، فداکار، با گذشت و ...» (64) «و به همین شدت دشمنان سر سخت دارد; دشمنانى که از نام او به خود مىپیچند . على از صورت یک فرد بیرون است و به صورت یک مکتب موجود است، به همین جهت گروهى را به خود مىکشد و گروهى را از خود طرد مىنماید . آرى على شخصیت دو نیرویى است .» (65)
تاکید ما بر نظریه استاد نسبتبه رهبرى على علیه السلام با این توجه است که پیشتر فرمود براى درک توجه اسلام به اصول رهبرى، باید سیره علوى و نبوى را شناخت، (66) لذا وقتى از شرایط رهبرى على علیه السلام سخن مىگوییم، در حقیقت از نظر استاد، شرایط رهبرى اسلامى را بیان کردهایم .
بنابراین، باید اینگونه گفت که یکى از شرایط رهبرى، جاذبه و دافعه حقیقى و نیرومند است، نه فقط جلب و علاقه محبت مردم .
ظرفیت تحمل عقاید مخالف
این عنوان، یکى دیگر از شرایط رهبرى است . در این زمینه استاد مىنویسد: «امیرالمؤمنین با خوارج در منتهى درجه آزادى و دموکراسى رفتار کرد، این مطلب در تاریخ زندگى على عجیب نیست اما در دنیا کمتر نمونه دارد . آنها در همه جا در اظهار عقیده آزاد بودند .» (67)
از شرح سایر شرایط به علت اختصار مقاله صرف نظر مىکنیم .
6 . روش رهبرى
استاد در این زمینه معتقد است:
«شیوه رهبرى، ممکن است مستبدانه، تحمیلى و صددرصد فردى باشد و ممکن استشورایى و هم اندیشانه و همکارانه باشد .
البته در افراد عادى لازمه شیوه فردى و مستبدانه این است که فرد تمام دستورها و سیاست لازم را خود به پیروان خود دیکته کند و به مشورت تن ندهد، تشویق و یا توبیخ اتفاقى پیروان در درجه اول منوط به دادرسى و احساس شخصى خود او باشد و به قول «دیباچهاى بر رهبرى» صفحه 77: رهبر خود سالار باشد» (68)
و لازمه رهبرى مشورتى و همکارانه این است که رهبر راه حلهاى لازم را از خلال پیشنهاد پیروان خود کشف کند و به قول آن کتاب (دیباچهاى بر رهبرى) مردم سالار باشد .
ولى علاوه بر آنچه در بالا گفته شد; یعنى قطع نظر از نیاز رهبر به اینکه راه حلهاى مشکلات خود را از پیشنهادهاى پیروان خود کشف کند، رهبرى مشورتى مستلزم شخصیت دادن به پیروان و به حساب آوردن آنها است و هرگونه حقارتى را از آنها دور مىسازد و این جهت، بیشتر آنها را به همکارى و پیروى تشویق و نیروهاى آنها را بسیج مىسازد .
ایشان معتقدند «آیه کریمه «فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لا نفضوا من حولک فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فی الامر فاذا عزمت فتوکل على الله ...» (69) نقش رهبرى خلاق و فعال رسول الله صلى الله علیه و آله را روشن مىکند .» (70)
از جمع دو عبارت بالا مناسبترین شیوه در رهبرى از نظر استاد، همان شیوه شورایى و هم اندیشانه است که نمونه بارز آن در رهبرى خلاق و فعال رسول الله صلى الله علیه و آله جلوهگر است .
7 . رهبرى و حقوق مردم
در یکى از مقالات کتاب «سیرى در نهج البلاغه» در این رابطه آمده است:
«احتیاجات بشر در آب و نان و جامه و خانه، خلاصه نمىشود . یک اسب یا یک کبوتر را مىتوان با سیر نگهداشتن و فراهم کردن وسیله آسایش تن، راضى نگهداشت ولى براى جلب رضایت انسان عوامل روانى به همان اندازه مىتواند مؤثر باشد که عوامل جسمانى .» (71)
حکومتها ممکن است از نظر تامین حوایج مادى مردم یکسان عمل کنند، در عین حال از نظر جلب و تحصیل رضایت عمومى یکسان نتیجه نگیرند، بدان جهت که یکى حوایج روانى اجتماعى را بر مىآورد و دیگرى چنین نمىکند .
یکى از چیزهایى که رضایت عموم بدان بستگى دارد، این است که حکومتبا چه دیدى به توده مردم و به خود مىنگرد با این نگاه که آنها برده و مملوک و خود مالک و صاحب اختیار است؟ و یا با این نگاه که آنها صاحب حقاند و او خود، تنها وکیل و امین و نماینده است؟ در صورت نخست هر خدمتى انجام دهد، از نوع تیمارى است که مالک یک حیوان براى حیوان انجام مىدهد و در صورت دوم از نوع خدمتى است که یک امین صالح انجام مىدهد . اعتراف حکومتبه حقوق واقعى مردم و احتراز از هر نوع عملى که مشعر بر نفى حاکمیت آنها باشد، از شرایط اولیه جلب رضایت و اطمینان آنان است .
در ادامه مطلب فوق، استاد شهید از پیوند تصنعى که کلیسا میان اعتقاد به خدا و نفى حق حاکمیت مردم و بالالزام میان حق حاکمیت مردم و نفى خدا بر قرار کرد، یاد مىکند و آن را عامل مهمى در روگرداندن مردم از دین و مذهب مىداند، در حقیقت اصل «مردم براى رهبر و نه رهبر براى مردم» تثبیتشد . (72)
«اصل رهبر براى مردم، نه مردم براى رهبر»
استاد به جاى اصل تاسیس شده توسط رهبران کلیسا، اصل مترقى و انسانى دیگرى را جایگزین مىکند که ناظر بر اعتراف به حقوق مردم در رهبرى اسلامى است . ایشان از قول ژان ژاک روسو مىنویسد:
«فیلون (حکیم یونانى اسکندرانى در قرن اول میلادى) نقل مىکند که کالیگولا (امپراتور خونخوار رم) مىگفته است: همان قسمى که چوپان طبیعتا بر گلههاى خود برترى دارد قائدین قوم جنسا بر زیردستان یا رعایا خویش تفوق دارند و از استدلال خود نتیجه مىگرفته است که آنها نظیر خدایان، و رعایا نظیر چهارپایان مىباشند» (73)
استاد در ادامه مباحث فوق، از فیلسوفانى نظیر «هابز» و گرسیوس (74) و نیز خود روسو عباراتى مىآورد و در یک جمع بندى حاصل این نظریات را منشا اندیشهاى خطرناک و گمراه کنند مىداند که در قرن جدید میان بعضى از دانشمندان اروپایى پدید آمد که در گرایش گروهى به ماتریالیسم سهم بسزایى دارد . و خلاصه آن، مساوى بودن حق حاکمیت ملىیابىخدایى بود و این اندیشه که مردم براى رهبرند و نه مردم براى رهبر . (75)
ایشان معتقد است رهبرى در فرهنگ اسلامى کاملا بر عکس است:
«در منطق قرآن امام و حکمران، امین و پاسبان حقوق مردم و مسؤول در برابر آنهاست، از این رو (حکمران و مردم) اگر بنا ستیکى براى دیگرى باشد، این حکمران است که براى توده محکوم است نه توده محکوم براى حکمران . سعدى همین معنى را بیان کرده، آنجا که گفته است: گوسفند از براى چوپان نیست
بلکه چوپان از براى خدمت اوست .» (76)
در کتاب امامت و رهبرى، در تفسیر عبارات سیرى در نهج البلاغه چنین مىگوید:
«در آن مقاله گفتیم (77) که واژه رعیت، علىرغم مفهوم منفورى که اخیرا در زبان فارسى پیدا کرده، متضمن مفهوم حاکم و رهبر براى مردم است نه مردم براى رهبر و حاکم . و ایضا گفتیم (78) که از آیه کریمه (ان الله یامرکم ان تودوا الامانات الى اهلها و اذا حکمتم بین الناس ان تحکموا بالعدل) بهترین مفهوم اینکه حاکم امانتدار مردم است و به عبارت دیگر، اصل رهبر براى مردم و نه مردم براى رهبر، استفاده مىشود .» (79)
ایشان در همین باره مىنویسد: «برخى معتقدند علت اینکه پیامبران حنیف، همه یا اکثرشان مبعوثان چوپان بودهاند، این است که عملا تمرین رهبرى کنند و مخصوصا فاصله فکرى آنها با امت، آنان را از رهبرى مایوس نکند، ولى البته هر رهبرى فطرى غیر معصوم، نیازمند به تجربه و تعلم و اکتساب است، وقتى که پیامبران تمرین چوپانى مىکنند تکلیف دیگران روشن است .» (80)
بدیهى است نظریه استاد در مورد چوپان و گوسفند براى رهبرى و مردم، متضمن توهین به مردم نیستبلکه در راستاى همان اصل حیاتى (رهبر براى مردم) است .
8 . جایگاه خطیر رهبرى
استاد در این خصوص مىنویسد:
«اما مطلبى که مسخره است و از بىخبرى مردم، حکایت مىکند، این است که هر کس که مدتى فقه و اصول خواند و اطلاعات محدودى را در همین زمینه کسب کرد و رسالهاى نوشت، فورا مریدها مىنویسند «رهبر عالىقدر مذهب تشیع» به همین دلیل، مساله مرجع به جاى «رهبر» ، یکى از اساسىترین مشکلات جهان شیعه است و باید ان شاءالله در یک مقالهاى تحت عنوان «یکى از مشکلات اساسى روحانیت» این مطلب را ذکر کنیم، نیروهاى شیعه را همین نقطه جمود جامد کرده است که جامعه را، که حداکثر صلاحیت آنها در ابلاغ فقه استبه جاى رهبر مىگیرند و حال آنکه ابلاغ فتوا جانشینى مقام نبوت و رسالت (در قسمتى از احکام) است اما رهبرى جانشینى مقام امامت است (که هم عهدهدار ابلاغ فتوا است و هم عهده دار زعامت مسلمین).» (81)
عبارات فوق مرزبندى دقیق رهبرى و مرجعیت را نشان مىدهد و نیز برترى مقام رهبرى بر مقام مرجعیت را بیان مىکند . و در حقیقتبیانگر مطلبى است که اگر خوب درک شود، از خلط وظایف و اختیارات جلوگیرى مىگردد .
به هر حال، از دید استاد، رهبرى از شاخههاى شجره طیبه نبوت و امامت است که به ریشه توحید استوار است و حالتى مقدس به خود مىگیرد و شرایط خاصى براى تصدى آن وجود دارد و با همه عظمت، در خدمت مردم و براى مردم است و با آنها مشورت مىکند . مستبد نیست و مثل چوپان و راعى است که رعیت و ملت را به سمت تعالى هدایت مىکند و رشد مىدهد و اصولا رهبرى اسلامى یعنى رشد و ارشاد .
پىنوشتها
1) فصلنامه مصباح، ش4 - 3، ص145، مقاله «پدیده رهبرى» ، حسن عابدى جعفرى .
2) البته ارشاد در اصطلاح متصوفه که به معناى رهبرى و دستگیرى است (پاورقى از استاد) .
3) امامت و رهبرى، ص209 (انتشارات صدرا، چاپ نهم، 1368) .
4) همان مدرک .
5) همان مدرک، 221
6) همان مدرک، 222
7) اعراف: 157
8) فصلنامه مصباح، شماره 4 - 3، ص158 (که پیشتر اشاره شد) .
9) امامت و رهبرى، ص28
10) همان مدرک، ص 29
11) همان مدرک .
12) امامت و رهبرى، ص234
13) همان، ص67
14) استاد در جاى جاى کتاب مدیریت و رهبرى، از این کتاب نام مىبرد و مطالب آن را تایید و اساس تحلیل خود قرار مىدهد .
15) همان، صص71 - 70 (امامت و رهبرى) .
16) ولاءها و ولایتها، ص46
17) شورا: 25
18) امامت و رهبرى، ص70
19) اثرى از مرحوم دکتر على شریعتى (حاشیه استاد در صفحه39 این کتاب است) به نقل از کتاب امامت و رهبرى، ص23
20) همان، ص24 و رجوع شود به ورقه (رهبرى - امامت - دیالکتیک) استاد .
21) همان، ص242
22) امامت و رهبرى، صص 11 - 210
23) همان، ص211 و سیرى در نهج البلاغه (انتشارات صدرا) ص120
24) همان (این عبارات از یادداشتهاى استاداست که مربوط به عنوان نیاز به رهبرى است و معناى حدیث این است که هر کس یک انسان حکیم او را ارشاد نکند هلاک مىشود وهر کس در معاضدت او حرکت نکند نیز هم چنین) .
25) مدیریت و رهبرى در اسلام، مجموعه آثار، ج 3، ص319
26) امامت و رهبرى، ص226
27) سیرى در نهج البلاغه، صص121 - 120 (انتشارات صدرا، چاپ22) و امامت و رهبرى، ص231
28) نهج البلاغه، خطبه 40
29) امامت و رهبرى، ص231
30) مدیریت و رهبرى در اسلام، از مجموع آثار ج 3، صص 4 - 321، امامت و رهبرى، صص236 و 225
31) امامت و رهبرى، ص236 (پاورقى استاد) .
32) همان، 235
33) امامت و رهبرى، صص7 - 236 و مدیریت و رهبرى در اسلام، ص321
34) جاثیه: 13
35) بقره: 29
36) اعراف: 10
37) هود: 61
38) به نقل از کتاب دیباچهاى بر رهبرى، ناصرالدین صاحب الزمانى، ص25 . همان طور که در متن ذکر شد، در پردازش این اصول استاد از این کتاب بهره کافى برده استبه خصوص اصل سوم .
39) مدیریت و رهبرى در اسلام، مجموعه آثار، ج 3، ص324
40) همان، صص 7 - 324
41) به نقل از امامت و رهبرى ص227 و مدیریت و رهبرى در اسلام، ص324
42) مدیریت و رهبرى در اسلام صص 325 - 324 (ترجمه آزاد از استاد شهید) (این فرمایش رسول خدا صلى الله علیه و آله آنچنان نظر استاد را جلب کرده که بارها در مواضع مختلف آن را تکرار مىکند)
43) امامت و رهبرى، ص227
44) امامت و رهبرى، صص8 - 237
45) دیباچهاى بر رهبرى، ص26
46) امامت و رهبرى، ص 228
47) بقره: 285
48) یادداشتهاى استاد مطهرى، جلد 4، ص 582
49) سیرى در نهج البلاغه، صص266 - 235 (انتشارات صدرا)
50) همان مدرک، 238
51) همان مدرک، 239
52) نهج البلاغه، خطبه 200
53) همان مدرک، نامه 45
54) نهج البلاغه، خطبه 20
55) سیرى در نهج البلاغه، ص241
56) بحار، ج9، چاپ تبریز، ص758
57) سیرى در نهج البلاغه، ص242
58) جاذبه و دافعه على علیه السلام، ص61 (انتشارات صدرا) .
59) اعراف: 159
60) نهج البلاغه، نامه 53
61) جاذبه و دافعه على علیه السلام، صص63 - 62
62) انبیاء: 14 (نفرستادیم تو را مگر که مهر و محبتى باشى براى جهانیان) .
63) همان مدرک، ص 14
64) جاذبه و دافعه على علیه السلام، ص22
65) جاذبه و دافعه على علیه السلام، ص25
66) مدیریت و رهبرى در اسلام، مجموعه آثار، ج 3، ص324
67) جاذبه و دافعه على علیه السلام، ص143
68) امامت و رهبرى، صص19 - 218
69) آل عمران: 159
70) همان مدرک، 213
71) سیرى در نهج البلاغه، ص133، امامت و رهبرى، ص232
72) ر . ک . به: کتاب علل گرایش به مادیگرى و نیز سیرى در نهج البلاغه، ص134، امامت و رهبرى، ص232
73) سیرى در نهج البلاغه، ص135 (به نقل از قرارداد اجتماعى ژان ژاک روسو) صص38 - 37
74) رجل سیاسى و تاریخ نویس هلندى که در زمان لوئى سیزدهم در پاریس به سر مىبرد . در سال 1625م . کتابى به نام «حق جنگ و صلح» نوشته است) .
75) سیرى در نهج البلاغه، ص143 و نیز مراجعه شود به علل گرایش به مادیگرى .
76) همان مدرک، ص144
77) مراد مقاله مندرج در سیرى در نهجالبلاغه، ص144
78) سیرى در نهج البلاغه، ص144، امامت و رهبرى، ص233
79) امامت و رهبرى، ص233
80) امامت و رهبرى، ص228
81) همان مدرک، 228
اصلىترین نظریه و دیدگاه استاد شهید در خصوص رهبرى را مىتوان در «یادداشتهاى رهبرى و مدیریت» ایشان جستجو کرد که در حقیقت هسته مرکزى بحثبه حساب مىآید و شاخ و برگ مطلب را در آثار دیگرش یافت . آن شهید عزیز، منابع مورد نظر خود در بحث رهبرى را با ارجاع به آنها روشن نموده و کارپژوهشگر را آسان کرده است . وى در این یادداشتها مطالب ویژه رهبرى را از سایر آثار خویش برگزیده و با دادن نشانى، به محقق این امکان را مىدهد که به توسعه بحث در چهار چوب دیدگاه استاد شهید همت گمارد .
1 . تعریف رهبرى
در کاوشى دقیق و جامع، با عنوان «پدیده رهبرى» ، که توسط یکى از پردازشگران نظریه رهبرى تنظیم شده است، تعریفهاى رهبرى اجتماعى از دیدگاه دانشمندان مغرب زمین را طبقه بندى مىکند . تعاریف رهبرى در این تلاش به 12 گروه طبقه بندى شده و در هر گروه، تعدادى از تعاریف که وجه مشترک دارند، به عنوان نمونه عرضه گردیده است . کوشش براى این طبقه بندى به منزله جزو ضرورى شناخت دقیق رهبرى قملداد شده است، در پایان نتیجهگیرى شده که تعریفها در واقع بیانگر ابعاد گوناگون پدیده رهبرى هستند و بر حسب کاربرد، ممکن است از یک تعریف خاص و یا تعریفى مرکب از این ابعاد استفاده گردد . (1)
استاد شهید مطهرى در این زمینه مىنویسد:
«رهبرى و مدیریت در عرف امروز، با همه توسعه و شمولى که پیدا کرده است، اگر بخواهیم مرادف و همانندى براى آنها در مصطلحات اسلامى پیدا کنیم، باید بگوییم: ارشاد (2) و رشد یا هدایت و رشد . قدرت رهبرى همان قدرت بر هدایت و ارشاد است در اصطلاحات اسلامى» (3)
این تعریف، در مقابل آن حجم از تعاریف طبقه بندى شده، مىتواند روشن کننده غوامض باشد . پردازش استاد شهید نسبتبه تعریف خویش، بر این روشنگرى مىافزاید . ایشان در تعریف رشد که هسته اصلى تعریف است، مىنویسد:
«رشد در اصطلاح عرف و معمولى ما، یک کیفیت جسمى است و وصف اندام است، قامتها و اندامها در اصطلاح و در عرف امروز فارسى، متصف به صفت رشد مىشود ولى در اصطلاح فقه اسلامى یک کیفیت روحى استیعنى نوعى بلوغ است در مقابل بلوغ جسمى . مىگویند کودک پس از بلوغ جسمى، باید بلوغ روحى نیز پیدا کند تا ثروت را در اختیارش بگذاریم و مىگویند تنها بلوغ جسمى براى ازدواج کافى نیست، رشد; یعنى بلوغ روحى نیز لازم است . مقصود از رشد و بلوغ روحى شایستگى و قدرت تشخیص، درک سود و زیان و لیاقت اداره و بهره بردارى استبه عبارت دیگر، رشد عبارت است از شایستگى و لیاقتبراى نگه دارى و استفاده و بهره بردارى صحیح از وسائل و سرمایههاى حیات .» (4)
در جاى دیگر مىافزاید:
«یکى از سرمایهها و بلکه مهمترین سرمایهها، سرمایههاى انسانى است و اداره این سرمایه، نگهدارى آن، هدر ندادن آن، استفاده و بهرهبردارى صحیح از آن، رشد (است) .» (5)
در جاى دیگر مىافزاید (6)
«رشد بهره بردارى از سرمایههاى انسانى و اداره و به کار گرفتن آنها و پرورش دادن آنها و بهره بردارى از آنها و سامان دادن و سازمان دادن به آن نیروها و آزاد کردن و حرارت بخشیدن و از سردى افسردگى و جمود خارج کردن آنها و باز کردن آنها; یعنى پاره کردن زنجیرهاى معنوى و روحى آنها که .(. . و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التی کانت علیهم . .). . (7) این چنین رشدى همان است که امروز به نام مدیریت و یا رهبرى نامیده مىشود .»
با قدرى دقت در تعریف بالا و پردازش آن، که مىتواند «نظریه رشد» قلمداد شود . نقطه اشتراک تمامى تعاریف طبقه بندى شده، که عبارت شد «از یک فرآیند نفوذ، که بدان وسیله نفوذ ارادى رهبر به پیروان اعمال مىگردد .» (8) در این تعریف دیده مىشود، بلکه فرآیند نفوذ را هم و حتى برآیند آن را نیز مشاهده مىکنیم .
2 . خاستگاه رهبرى
همانگونه که گفته شد، منشا و اساس رهبرى، اصل امامت است; استاد مىنویسد:
«میان نبوت و امامت فرق است، اولى راهنمایى است و دومى رهبرى، همچنانکه راهنمایى دینى نوعى رهنمایى است که از افق غیب باید رسیده باشد; یعنى راهنما باید غیبى باشد . رهبرى نیز این چنین است و اینکه پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و برخى پیامبران دیگر، هم راهنما بودهاند و هم رهبر و ختم نبوت، ختم راهنمایى الهى است نه ختم رهبرى الهى ... وظیفه نبى تبلیغ است; «و ما على الرسول الا البلاغ» ولى وظیفه امام این است که ولایت و سرپرستى و رهبرى کند بر کسانى که رهبرى او را پذیرفتهاند .» (9)
«شیعه همانگونه که نبوت; یعنى راهنمایى دینى را از جانب خدا مىداند، رهبرى دینى را نیز من جانب الله مىداند . در این جهت میان راهنمایى و رهبرى تفکیک نمىکند . پیامبران بزرگ، هم راهنما بودهاند هم رهبر . ختم نبوت ختم راهنمایى الهى، با ارائه برنامه و راه است، اما ختم رهبرى الهى نیست .» (10)
«نبوت از نوع راهنمایى و امامت از نوع رهبرى است و این دو، موردا عامین من وجه هستند . ممکن است کسى فقط راهنما باشد و رهبر نباشد; مانند همه مبلغان درست ما (روشن است آنانکه تبلغشان نادرست است از بحثخارجاند) اینها کنارى ایستاده و راه و چاه را به دیگران ارائه مىکنند و مىگویند «تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال» ، ممکن استبه عکس، کسى رهبر باشد ولى راهنما نباشد; یعنى راهى است آشکار و هدفى است مشخص ولى نیاز به نیرویى است که قدرتها را متمرکز و متشکل کند و سازمان بخشد و نیروهاى خفته را بیدار و ناشکفته را به سوى سازندگى و ابتکار بسیج کند . همچنانکه ممکن استیک شخص در آن واحد، هم رهبر باشد هم راهنما .» (11)
در عبارات بالا امامت مرادف رهبرى گرفته شده; یعنى راهى که نبى و پیامبر نشان داده است، توسط رهبر و پیروان رهبر طى مىشود . شاید بتوان گفت که نبوت «ارائه طریق» و امامت «ایصال الى المطلوب» است . (12)
این بحث که پیش از انقلاب در حسینیه ارشاد، توسط استاد بیان شده، تحلیلى است از امامت در مقابل عالمان اهل سنت که امامت را منحصر در حکومت و رهبرى سیاسى - اجتماعى مىدانند که در آن نیاز به نص نیست، تا تنصیص پیامبر نسبتبه امام بعدى را نفى کنند . (13) استاد در کتاب امامت و رهبرى، که ملهم امامت مرحوم محمد تقى شریعتى است، (14) سعى بر این دارد که از کتاب خلافت وامامت را فراتر و کاملتر از مبناى رهبرى ظاهرى یا حکومتبداند . او مىنویسد:
«حکومتیکى از شاخههاى امامت است . امروز این اشتباه خیلى تکرار مىشود; تا مىگویند امامت، متوجه مساله حکومت مىشوند، در حالیکه مساله حکومت از فروع و یکى از شاخههاى خیلى کوچک مساله امامت است .» (15)
در کتاب ولاءها و ولایتها، ایشان براى امامت چهار شان ولایى قائل شدهاند، (16) که عبارتند از: «ولاء محبت، ولاء مرجعیت، ولاء زعامت و ولاء تصرف» که مراد از ولاء محبت، دوست داشتن امام است که توسط پیامبر صلى الله علیه و آله خواسته شده (17) و مراد از ولایت مرجعیت، همان برترى و تسلط علمى است که امام دارد و همگان در مسائل خود باید به ایشان رجوع کنند و سوم ولاء تصرف است که نوعى ولایت تکوینى است که به اذن خدا مىتواند در عالم وجود تصرف کند و نهایتا ولاء زعامت است که در قیقتشاخه رهبرى اجتماعى امامت است که این مقاله، آن را مطمح نظر خود دارد . ولى به هر حال مساله رهبرى تبلور و تجلى امامتبه معناى عام است . استاد اصرار دارد که اهل سنت امامت را منحصر در بعد ولاء زعامت کردهاند تا بگویند نیاز به تنصیص نبى صلى الله علیه و آله نیست;
«با این معنا از امامت، حق با اهل سنت است . حضرت حجت در زمان غیبت که نمىتوانند زمامدار مسلمین باشند» (18)
با معناى فراگیر از امامت که استاد بیان مىکنند، رهبرى اجتماعى در عین اصولى بودن، مىتواند از فروع محسوب شود . به هر حال خاستگاه رهبرى در فرهنگ اسلامى ریشه در فرهنگ وسیع و عمیق امامت دارد و از شعبههاى ولایت و هدایت توحیدى است که در نبوت و امامت تجلى مىیابد و ظاهرترین شکل آن، رهبرى اجتماعى است . بر این اساس، رهبرى اسلامى داراى چنین پشتوانه غنى باطنى و معنوى بوده و متصدیان آن باید از چنین اعتقادات و التزامات علمى و عملى برخوردار باشند .
3 . ضرورت رهبرى
استاد در حاشیه کتاب «از کجا آغاز کنیم» (19) مىنگارند:
«یکى از نتایج منطق دیالکتیک این است که نیاز جامعه را به هدایت و رهبرى نفى مىکند . حداکثر نیاز جامعه به روشنفکر و رهبر طبق این منطق این است که توده را واقف به ناهنجاریها و تضادها و نابرابریها بکند و تضاد موجود در جامعه را وارد شعور توده نماید تا حرکت دیالکتیکى ایجاد شود . و چون حرکت جبرى است و عبور از «تز» و «آنتى تز» و «سنتز» لایتخلف است، جامعه خود به خود راهش را طى مىکند و به تکامل منتهى مىگردد .»
و سپس در پاسخ مىگویند: (20)
«جامعه بیش از هر چیز نیاز به رهبرى و هدایت و امامت دارد، لازمه جبرى تضادها تکامل نیست، تکامل بدون هدایت و پیشوایى و رهنمایى و رهبرى غیر میسر است .» «اساسىترین مسائل ارباب امامت این است که مولود چه نیازى است؟» (21) «مساله دیگر مساله نیاز به رهبر و رهبرى است که این بیت القصیده و زیر بناى تعلیمات انبیاء است در مذهب شیعه مساله امامت مبتنى بر اصل نیاز به رهبرى یک مقام معصوم و فوق خطا است .» (22)
«حدیثى معروف که از ورقه نقل کردهایم، از رسول خدا صلى الله علیه و آله است که فرمود: اگر دو نفر (یا سه نفر) در سفر بودید، یکى را به عنوان رییس و مدیر خود انتخاب کنید» نشان مىدهد که اسلام نیاز انسان به رهبرى و نظم را تا چه اندازه اهمیت مىدهد .» (23)
قطع این مرحله بى همرهى خضر مکن
ظلمات استبترس از خطر گمراهى
«هلک من لیس له حکیم یرشده ...» (24)
«بشر به رهبرى هم نیاز دارد . نیازمند استبه افراد یا گروه یا دستگاهى که قوا و نیروهاى وى را بسیج کنند . حرکت دهند . سامان و سازمان بخشند .» (25)
«این سرمایههاى انسانى; یعنى انسانها، نیازمند به مدیریت و رهبرى و اکتشاف و استخراج هستند; همچنانکه نفت نیازمند اکتشاف و استخراج و تصفیه و بهره بردارى است . بشر به عکس حیوانات که مجهز به نیروى خودکار غریزهاند، فاقد غریزه است و در هدایت نیازمند به تحصیل و اکتساب و به عبارت دیگر نیازمند به راهنمایى و رهبرى است و مساله نیازمندى بشر به رهبرى اساس تعلیمات انبیا و فلسفه بعثت انبیا است . بعثت رسول الله بر اساس فلسفه نیازمندى بشر به راهنمایى و رهبرى و مدیریت است .» (26)
عبارات پیشین، ضمن تبیین مجدد خاستگاه رهبرى، ضرورت و نیاز به رهبرى را به خوبى روشن مىکند . به ظاهر، افزون بر طرفداران نظریه دیالکتیک که نیاز به رهبرى را زیر سؤال مىبرند و پاسخ خود را از استاد گرفتند، خوارج نهروان نیز از جمله مخالفان نیاز به رهبرى هستند . ایشان در مقاله دهم از سلسله مقالات سیرى در نهج البلاغه (27) تصریح مىکنند که نظر خوارج مبنى بر اینکه قرآن کافى است و نیازى به حکومت و دستگاه مدیریت و رهبرى نیست، غلط است و با اشاره به جمله امیرالمؤمنین علیه السلام (28) که به آنها فرمود: «مردم را از فرمانروایى نیک یا بد چارهاى نیست» نتیجه مىگیرد که (29) «دستگاه حکومت از آن جهت «حکومت» نامیده مىشود که حافظ امنیت داخلى و خارجى است و مجرى قانون است و از آن جهت «امامت» نامیده مىشود که مشتمل بر رهبرى است، نیروها را به حرکت در مىآورد و بسیج مىکند و سازمان مىبخشد و استعدادها را شکوفا مىکند .» بنابراین، از دید استاد شهید، نیاز به حکومتى که به رخ خوارج کشیده شد، در باطن همان نیاز به رهبرى است .
جالب است که استاد پاسخ مخالفان جدید (طرفداران دیالکتیک) و قدیم (خوارج) را در نیاز به رهبرى با یک آهنگ پاسخ مىدهد و آن نیاز انسانها به هدایت و راهنمایى است که بعثت انبیا هم به همین اساس از طرف خداوند صورت گرفته است .
4 . اصول رهبرى
استاد در تبیین اصول رهبرى، اعتناى زیادى به کتاب «دیباچهاى بر رهبرى» اثر دکتر ناصرالدین صاحب الزمانى دارد و با نقل کلمات ایشان، به اصول 3 گانهاى در رهبرى اشاره مىکند: (30)
1 - اهمیت انسان و ذخایر سرشار و نیروهاى نهفته او .
2 - نیاز به رهبرى براى اکتشاف و استخراج این ذخایر (عدم کفایت غریزه) .
3 - شناخت قوانین و مکانیسمهاى پیچیده روح انسان (به عنوان کلید رمز تسلط بر دلها) .
استاد این اصول را با عبارات گوناگون، در چند جاى آثار مربوط به رهبرى بیان مىکند و در حقیقت نیاز انسان به رهبر و راهنما، به حکم این سه اصل است که غیر از ملاک نیاز به حکومت است . (31)
استاد در یک عبارت به شکل اجمال به هر سه اصل اشاره مىکند:
«نیاز به مدیریت (رهبرى) انسانها، بیش از حیوانات است، گله گوسفند، ادارهاش با یک چوپان بى سواد است که مراتع را بشناسد، آبخورها را بشناسد، مانع تفرق شود، مانع گرگ شود، احیانا اگر گوسفندى مریض شد معالجه کند، اما گوسفند دنیاى مرموز روحى ندارد، گوسفند نیروهاى سرگردان ذخیره شده ندارد، گوسفند قوانین پیچیده روحى که لازم استشناخته شود، ندارد . گوسفند خلیفة الله و مظهر صفات و اسماء و صفات الهى و داراى احسن تقویم نیست، به همین دلیل بیش از آنچه گوسفند نیازمند به چوپان است، انسان نیازمند به رهبر است و بیش از تفاوت سطحى چوپان و گوسفند تفاوت سطحى رهبر انسان با خود انسان لازم است; یعنى راهنمایان و رهبران الهى .» (32)
استاد در بیان تفصیلى اصول چنین مىنویسد: (33)
«در اسلام اهتمام به هر سه اصل، به نحو روشن دیده مىشود . اصل اول: اهمیت ذخایر انسانى آن چیزى است که در اسلام راجع به مقام انسان آمده است که خلیفة الله و مسجود ملائکه و داراى روح الهى است و پیامبران آمدهاند که دفائن عقول را ظاهر کنند و اینکه: اى انسان، «خلقت الاشیاء لاجلک و خلقتک لاجلی» «... و سخرلکم ما فی السموات و ما فى الارض ...» (34) «... خلق لکم ما فی الارض جمیعا ...» (35) «و جعلنا لکم فیها معایش ...» (36) ، «... هو انشاکم من الارض و استعمرکم فیها ...» . (37)
و اصل دوم همان است که گفتیم اساس فلسفه بعثت انبیاست (در بحث نیاز به رهبرى، به شکل مستوفى به آن پرداخته شد) و اصل سوم این است که انسانها به مثابه صندوق رمز هستند، گشودن کتاب روح و جلب همکارى آنها بیش از هر چیز آگاهى و ظرافت مىخواهد نه زور و قوانین، قوانین رفتار انسانى را باید مثل قوانین فیزیک و شیمى و فیزیولوژى کشف کرد، نه وضع .» (38)
استاد معتقد است که براى درک توجه اسلام به اصول رهبرى، باید دو راه را طى کرد: (39)
1 - مطالعه سیره (40) اولیا، به خصوص سیره نبوى و علوى .
استاد مدعى است که سیره رهبرى علوى و نبوى، داراى مشخصههاى زیر است:
الف - کاملا بر اصول دقیق رهبرى منطبق است .
ب - نتایجى که گرفتهاند بى سابقه است .
ج - علت موفقیت آنها عبارت است از: در اختیار داشتن کلید رمز، که از جانب خداى انسان به آنها ارزانى شده است .
د - این سیرهها متنوعاند در لشکر کشى، در سیاست و در تبلیغ، ولى در اصول رهبرى مشترکاند .
ه - دانش اداره کردن انسان .
2 - مطالعه دستورات اسلام در مورد رهبرى .
دستور العملهاى آن بزرگواران به نمایندگان خود، در مقام رهبرى مردم، مثل آنچه که رسول اکرم صلى الله علیه و آله به معاذبن جبل فرمود، که در سیره ابن هشام آمده است: (41)
«یسر و لا تعسر و بشر و لا تنفر و صل بهم صلاة اضعفهم» . «بر آنها نه سخت، که آسان گیر . با سختگیرى نمىتوان بر کسى رهبرى کرد . بشارت بده، مزایاى دنیوى و اخروى اسلام را به مردم بگو . نویدهاى اسلام را گوشزد کن . میل آنها را برانگیز، ترغیبشان کن . از راه تخویف و ایجاد هراس وارد نشو . کارى نکن که مردم احساس تنفر کنند و مراقب ضعیفترین مامومین باش» . (42)
«و همچنین، مخصوصا دستورالعملهاى امیرالمؤمنین علیه السلام به حکام و والیان خود را نصب العین خویش قرار ده; مانند آنچه که به عثمان بن حنیف، قثم بن عباس، محمد بن ابى بکر، ابن عباس و بالاخص آنچه به مالک اشتر نوشته است، که صدها نکته روانى و اجتماعى مربوط به مدیریت و رهبرى و اصول و فروع آن مىتوان کشف کرد . متاسفانه، فلسفه این دستورها را نمىدانیم، فلسفه اساسى زهد را که مربوط استبه متد رهبرى، نمىدانیم و همه را حمل بر دنیا گریزى و از زندگى گریزى مىکنیم .» (43)
در مجموع، استاد معتقد است که تا اهمیت انسان دانسته نشود، راز و رمزش ناشناخته مىماند، نیاز و رهبر خواهى او محرز نگردد، نمىتوان رهبرى واقعى انسانها را مدعى شد - و رهبرى در فرهنگ اسلامى، در سیره عملى و نظرى معصومین علیه السلام مبتنى بر اعمال این اصول سه گانه بوده و هر کس مىخواهد با فرهنگى اسلامى رهبرى کند، باید این اصول را مراعات کند و براى مراعات این اصول، راهى جز مطالعه سیره معصومین و دستورات آنها در مقام رهبرى نیست، باید این سیره نظرى و عملى معصومان مطالعه شود تا شناخته شود و با اقتباس از آنها، به رهبرى انسانها پرداخت و خود و آنها را به رشد و تعالى سوق داد .
5 . شرایط رهبرى (44)
الف - پیش قدمى
ب - همدردى (زندگى در سطح عامه)
ج - قدرت سازمان بخشى
د - شناخت لیاقت افراد براى کارهاى محوله
ه - مؤمن ساختن افراد به هدف کلى اجتماعى
و - جذب و علاقه و محبتبه افراد .
ز - شناخت وضعیت زمانى
ح - ایمان و اعتماد به هدف
ط - ایمان و اعتماد به موقعیت، عدم تردید و دو دلى، اعتماد به نفس (رسول خدا و ایمان و موفقیتش در رسالت - ایضا ایمان امام حسین به نتیجه کارش)
ى - حسن تشخیص
ک - سرعت تشخیص
ل - قاطعیت
م - تصمیم (عدم تردید و دودلى در انتخاب کارها، همچنانکه نسبتبه اصل هدف نیز نباید مردد و دو دل باشد)
ن - شهادت و عدم هراس از عواقب اقدام
س - پیش بینى
ع - اقدامات احتیاطى براى شکست
ف - ظرفیت تحمل عقاید مخالف; سعه صدر (آلة الرئاسة سعة الصدر)
ص - شهامت قبول مسؤولیتشکست
ق - تقسیم مناسبت کار و نیروى انسانى
ر - از همه بالاتر قوت اراده و شخصیت و تحت تاثیر قرار دادن ارادهها و تسخیر ارادهها که بى اختیار از اراده او تبعیت کنند و این با نوعى قدرت القا و تلقین همراه است . این جهتبود که رسول خدا را داراى قدرت مرموز جادو مىدانستند، حال آنکه ظمتشخصیتبود .
استاد تقریبا تمام شرایط پیشگفته را از کتاب دیباچهاى بر رهبرى (45) نقل مىکند، البته با قدرى اختلاف و به دنبال آن برخى شرایط منفى را نیز از آن منبع مىآورد که عبارتند از:
فقدان اعتماد به نفس، تردید و شک در اخذ تصمیم، هراس از عواقب احتمالى هر اقدام (در مقابل شهامت اقدام)، دست و پا گم کردن در برابر پیشامدهاى ناگهانى، عدم تحمل انتقاد و عقاید مخالف، فقدان شکیبایى براى نیل به مقصود، عقده ریاست و قبضهگرى (انحصارطلبى) داشتن، از هر کس اطاعت کورکورانه خواستن، خودستایى، مردم گریزى، روگردانى از مطالعه و اخذ اطلاعات، افسردگى از پیشرفت دیگران، بى اعتنایى به نیازمندیهاى انسانى و عاطفى مردم .
و در پایان، نویسنده کتاب مىنویسد: «هر کسى که شرایط بالا را فاقد باشد، قادر نخواهد بود نیروهاى شگرف و ناشکفته خلقها را به سوى سازندگى و ابتکار بسیج دهد و بى سامانیها را سامان بخشد .» (46)
از آنجا که روش استاد شهید این است که در پایان هر یادداشت، اگر نقدى داشته باشد صریح مىنویسد، مشخص مىشود که شرایط مندرج در کتاب دیباچهاى بر رهبرى، مورد پذیرش ایشان است .
اکنون مناسب استشرح بعضى از شرایط بالا از قلم استاد اشاره شود .
ایمان و اعتقاد به هدف
«یکى از شرایط رهبر، ایمان و اعتماد به نفس و به عبارت دیگر ایمان به موفقیت است; آنچنانکه رسولالله صلى الله علیه و آله در روزهاى اول رسالتخود سخن از اطاعت رم و ایران به میان مىآورد و مورد تمسخر قریش و بنى هاشم قرار مىگرفت «آمن الرسول بما انزل الیه من ربه ...» (47) امام حسین علیه السلام نیز به قیام خود و نتیجه آن ایمان و اطمینان داشت که در این راه به ابوهره ازدى یا دیگرى فرمود: اینان مرا خواهند کشت اما بعد «اذل من قوم الامة بافرام المرئه» خواهند شد .» (48)
همدردى
در کتاب سیرى در نهج البلاغه (49) بحث مفصلى در خصوص زهد توسط استاد طرح شده که فلسفه آن بیان همدردى رهبر با مردم است . (50) وى مىنویسد (51) : هم دردى و شرکت در غم دیگران، مخصوصا در مورد پیشوایان است که چشمها به آنان دوخته است، اهمیتبسزایى دارد . على علیه السلام در دوره خلافت، بیش از هر وقت دیگر زاهدانه زندگى مىکرد و مىفرمود: «خداوند بر پیشوایان دادگر فرض کرده است که زندگى خود را با طبقه ضعیف تطبیق دهند که رنج فقر، مستمندان را ناراحت نکند» . (52) و هم آن حضرت مىفرمود: «آیا به عنوان و لقب امیرالمؤمنین علیه السلام که روى من نهاده و مرا با آن خطاب مىکنند، خودم را قانع سازم و در سختىهاى روزگار با مؤمنین شرکت نداشته باشم و یا در فقیرانه زندگى کردن، امام و پیشواى آنها نباشم؟ ...» (53)
على علیه السلام اگر شخص دیگرى را مىدید که این اندازه بر خود سخت مىگیرد، او را سرزنش مىکرد و هنگامى که با اعتراض روبرو مىشد که پس تو خودت چرا این اندازه بر خودت تنگ مىگیرى؟! پاسخ مىداد: «من مانند شما نیستم، پیشوایان وظیفه جداگانهاى دارند (چنانکه از گفتگوى آن حضرت با عاصم بن زیاد حارث پیدا است) . (54)
در همین راستا، استاد شهید (55) از جلد نهم بحار، به نقل از کافى، از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت مىکند که مىفرمود:
«خداوند مرا پیشواى خلق قرار داده است و به همین سبب بر من فرض کرده است که زندگى خود را در خوراک و پوشاک، در حد ضعیفترین طبقاتاجتماعى قرار دهم تا از طرفى مایه تسکین آلام فقیر و از طرف دیگر سبب جلوگیرى از طغیان غنى گردد» . (56)
و در پایان نتیجه مىگیرد (57) «زهدهاى ناشى از همدردى و شرکت در غم دیگران به هیچ وجه با رهبانیت همریشگى ندارد و مبنى بر گریز از اجتماع نیستبلکه راهى استبراى تسکین آلام مردمان .»
جلب علاقه و محبت افراد
استاد در کتاب جذاب جاذبه و دافعه على علیه السلام مىنویسد: (58) نیروى محبت، از نظر اجتماعى نیروى عظیم و مؤثرى است . بهترین اجتماعها آن است که با نیروى محبت اداره شود: محبت زعیم و زمامدار به مردم و محبت و ارادت مردم به زعیم و زمامدار .
علاقه و محبت زمامدار عامل بزرگى استبراى ثبات و ادامه حیات حکومت و تا عامل محبت نباشد رهبر نمىتواند و یا بسیار دشوار است که اجتماعى را رهبرى کند و مردم را افرادى با انظباط و قانونى تربیت نماید ولو اینکه عدالت و مساوات را در آن اجتماع برقرار کند . مردم آن گاه قانونى خواهند بود که از زمامدارشان علاقه ببینند و آن علاقهها است که مردم را به پیروى و اطاعت مىکشد . قرآن کریم خطاب به پیغمبر مىفرماید: (59)
«به موجب لطف و رحمت الهى، تو برایشان نرم دل شدى که اگر تندخوى و سخت دل بودى از پیرامونت پراکنده مىشدند، پس از آنان در گذر و برایشان آمرزش بخواه و در کار با آنها مشورت کن»
در اینجا علت گرایش مردم به پیغمبر صلى الله علیه و آله را علاقه و مهرى دانسته که نبى گرامى صلى الله علیه و آله نسبتبه آنها مبذول مىداشت .
«امیرالمؤمنین علیه السلام نیز در فرمان خویش به مالک اشتر، در باره رفتار با مردم چنین توصیه مىکند: (60)
«احساس مهر و محبت مردم را و ملاطفتبا آنها را در دلتبیدار کن . از عفو و گذشتبه آنان بهرهاى بده، همچنانکه دوستدارى خداوند از عفو و گذشتش تو را بهرهمند گرداند . قلب زمامدار بایستى کانون مهر و محبتباشد نسبتبه ملت . قدرت و زور کافى نیست، با قدرت و زور مىتوان مردم را گوسفندوار راند ولى نمىتوان نیروهاى نهفته آنان را بیدار کرد و به کار انداخت . نه تنها قدرت و زور کافى نیست، عدالت هم اگر خشک اجرا شود کافى نیستبلکه زمامدار همچون پدرى مهربان باید قلبا مردم را وستبدارد و نسبتبه آنان مهر بورزد . باید شخصیتى جاذبهدار باشد و نسبتبه آنها مهر بورزد و هم باید داراى شخصیتى جاذبهدار و ارادت آفرین باشد تا بتواند اراده و همت آنان و نیروهاى عظیم انسانى آنان را در پیشبرد هدف مقدس خود به خدمتبگیرد .» (61)
اما استاد در جاى دیگر مىنویسد: «محبتى که خدا به رسولش دستور مىدهد، (62) آن نیست که با هر کسى مطابق میل و خوشایند او عمل کنیم، با او طورى رفتار کنیم که خوشش بیاید و لزوما به سوى ما کشیده شود . محبت این نیست که هر کسى را در تمایلاتش آزاد بگذاریم و یا تمایلات او را امضا کنیم . این محبت نیست نفاق و دورویى است . محبت آن است که با حقیقت توام باشد . محبتخیر رساندن است .» (63)
در جاى دیگر مىنویسد:
«على از مردانى است که هم جاذبه دارد و هم دافعه و جاذبه و دافعه او سخت نیرومند است . شاید در تمام قرون و اعصار جاذبه و دافعهاى به نیرومندى جاذبه و دافعه على پیدا نکنیم . دوستانى دارد، عجیب و تاریخى، فداکار، با گذشت و ...» (64) «و به همین شدت دشمنان سر سخت دارد; دشمنانى که از نام او به خود مىپیچند . على از صورت یک فرد بیرون است و به صورت یک مکتب موجود است، به همین جهت گروهى را به خود مىکشد و گروهى را از خود طرد مىنماید . آرى على شخصیت دو نیرویى است .» (65)
تاکید ما بر نظریه استاد نسبتبه رهبرى على علیه السلام با این توجه است که پیشتر فرمود براى درک توجه اسلام به اصول رهبرى، باید سیره علوى و نبوى را شناخت، (66) لذا وقتى از شرایط رهبرى على علیه السلام سخن مىگوییم، در حقیقت از نظر استاد، شرایط رهبرى اسلامى را بیان کردهایم .
بنابراین، باید اینگونه گفت که یکى از شرایط رهبرى، جاذبه و دافعه حقیقى و نیرومند است، نه فقط جلب و علاقه محبت مردم .
ظرفیت تحمل عقاید مخالف
این عنوان، یکى دیگر از شرایط رهبرى است . در این زمینه استاد مىنویسد: «امیرالمؤمنین با خوارج در منتهى درجه آزادى و دموکراسى رفتار کرد، این مطلب در تاریخ زندگى على عجیب نیست اما در دنیا کمتر نمونه دارد . آنها در همه جا در اظهار عقیده آزاد بودند .» (67)
از شرح سایر شرایط به علت اختصار مقاله صرف نظر مىکنیم .
6 . روش رهبرى
استاد در این زمینه معتقد است:
«شیوه رهبرى، ممکن است مستبدانه، تحمیلى و صددرصد فردى باشد و ممکن استشورایى و هم اندیشانه و همکارانه باشد .
البته در افراد عادى لازمه شیوه فردى و مستبدانه این است که فرد تمام دستورها و سیاست لازم را خود به پیروان خود دیکته کند و به مشورت تن ندهد، تشویق و یا توبیخ اتفاقى پیروان در درجه اول منوط به دادرسى و احساس شخصى خود او باشد و به قول «دیباچهاى بر رهبرى» صفحه 77: رهبر خود سالار باشد» (68)
و لازمه رهبرى مشورتى و همکارانه این است که رهبر راه حلهاى لازم را از خلال پیشنهاد پیروان خود کشف کند و به قول آن کتاب (دیباچهاى بر رهبرى) مردم سالار باشد .
ولى علاوه بر آنچه در بالا گفته شد; یعنى قطع نظر از نیاز رهبر به اینکه راه حلهاى مشکلات خود را از پیشنهادهاى پیروان خود کشف کند، رهبرى مشورتى مستلزم شخصیت دادن به پیروان و به حساب آوردن آنها است و هرگونه حقارتى را از آنها دور مىسازد و این جهت، بیشتر آنها را به همکارى و پیروى تشویق و نیروهاى آنها را بسیج مىسازد .
ایشان معتقدند «آیه کریمه «فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لا نفضوا من حولک فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فی الامر فاذا عزمت فتوکل على الله ...» (69) نقش رهبرى خلاق و فعال رسول الله صلى الله علیه و آله را روشن مىکند .» (70)
از جمع دو عبارت بالا مناسبترین شیوه در رهبرى از نظر استاد، همان شیوه شورایى و هم اندیشانه است که نمونه بارز آن در رهبرى خلاق و فعال رسول الله صلى الله علیه و آله جلوهگر است .
7 . رهبرى و حقوق مردم
در یکى از مقالات کتاب «سیرى در نهج البلاغه» در این رابطه آمده است:
«احتیاجات بشر در آب و نان و جامه و خانه، خلاصه نمىشود . یک اسب یا یک کبوتر را مىتوان با سیر نگهداشتن و فراهم کردن وسیله آسایش تن، راضى نگهداشت ولى براى جلب رضایت انسان عوامل روانى به همان اندازه مىتواند مؤثر باشد که عوامل جسمانى .» (71)
حکومتها ممکن است از نظر تامین حوایج مادى مردم یکسان عمل کنند، در عین حال از نظر جلب و تحصیل رضایت عمومى یکسان نتیجه نگیرند، بدان جهت که یکى حوایج روانى اجتماعى را بر مىآورد و دیگرى چنین نمىکند .
یکى از چیزهایى که رضایت عموم بدان بستگى دارد، این است که حکومتبا چه دیدى به توده مردم و به خود مىنگرد با این نگاه که آنها برده و مملوک و خود مالک و صاحب اختیار است؟ و یا با این نگاه که آنها صاحب حقاند و او خود، تنها وکیل و امین و نماینده است؟ در صورت نخست هر خدمتى انجام دهد، از نوع تیمارى است که مالک یک حیوان براى حیوان انجام مىدهد و در صورت دوم از نوع خدمتى است که یک امین صالح انجام مىدهد . اعتراف حکومتبه حقوق واقعى مردم و احتراز از هر نوع عملى که مشعر بر نفى حاکمیت آنها باشد، از شرایط اولیه جلب رضایت و اطمینان آنان است .
در ادامه مطلب فوق، استاد شهید از پیوند تصنعى که کلیسا میان اعتقاد به خدا و نفى حق حاکمیت مردم و بالالزام میان حق حاکمیت مردم و نفى خدا بر قرار کرد، یاد مىکند و آن را عامل مهمى در روگرداندن مردم از دین و مذهب مىداند، در حقیقت اصل «مردم براى رهبر و نه رهبر براى مردم» تثبیتشد . (72)
«اصل رهبر براى مردم، نه مردم براى رهبر»
استاد به جاى اصل تاسیس شده توسط رهبران کلیسا، اصل مترقى و انسانى دیگرى را جایگزین مىکند که ناظر بر اعتراف به حقوق مردم در رهبرى اسلامى است . ایشان از قول ژان ژاک روسو مىنویسد:
«فیلون (حکیم یونانى اسکندرانى در قرن اول میلادى) نقل مىکند که کالیگولا (امپراتور خونخوار رم) مىگفته است: همان قسمى که چوپان طبیعتا بر گلههاى خود برترى دارد قائدین قوم جنسا بر زیردستان یا رعایا خویش تفوق دارند و از استدلال خود نتیجه مىگرفته است که آنها نظیر خدایان، و رعایا نظیر چهارپایان مىباشند» (73)
استاد در ادامه مباحث فوق، از فیلسوفانى نظیر «هابز» و گرسیوس (74) و نیز خود روسو عباراتى مىآورد و در یک جمع بندى حاصل این نظریات را منشا اندیشهاى خطرناک و گمراه کنند مىداند که در قرن جدید میان بعضى از دانشمندان اروپایى پدید آمد که در گرایش گروهى به ماتریالیسم سهم بسزایى دارد . و خلاصه آن، مساوى بودن حق حاکمیت ملىیابىخدایى بود و این اندیشه که مردم براى رهبرند و نه مردم براى رهبر . (75)
ایشان معتقد است رهبرى در فرهنگ اسلامى کاملا بر عکس است:
«در منطق قرآن امام و حکمران، امین و پاسبان حقوق مردم و مسؤول در برابر آنهاست، از این رو (حکمران و مردم) اگر بنا ستیکى براى دیگرى باشد، این حکمران است که براى توده محکوم است نه توده محکوم براى حکمران . سعدى همین معنى را بیان کرده، آنجا که گفته است: گوسفند از براى چوپان نیست
بلکه چوپان از براى خدمت اوست .» (76)
در کتاب امامت و رهبرى، در تفسیر عبارات سیرى در نهج البلاغه چنین مىگوید:
«در آن مقاله گفتیم (77) که واژه رعیت، علىرغم مفهوم منفورى که اخیرا در زبان فارسى پیدا کرده، متضمن مفهوم حاکم و رهبر براى مردم است نه مردم براى رهبر و حاکم . و ایضا گفتیم (78) که از آیه کریمه (ان الله یامرکم ان تودوا الامانات الى اهلها و اذا حکمتم بین الناس ان تحکموا بالعدل) بهترین مفهوم اینکه حاکم امانتدار مردم است و به عبارت دیگر، اصل رهبر براى مردم و نه مردم براى رهبر، استفاده مىشود .» (79)
ایشان در همین باره مىنویسد: «برخى معتقدند علت اینکه پیامبران حنیف، همه یا اکثرشان مبعوثان چوپان بودهاند، این است که عملا تمرین رهبرى کنند و مخصوصا فاصله فکرى آنها با امت، آنان را از رهبرى مایوس نکند، ولى البته هر رهبرى فطرى غیر معصوم، نیازمند به تجربه و تعلم و اکتساب است، وقتى که پیامبران تمرین چوپانى مىکنند تکلیف دیگران روشن است .» (80)
بدیهى است نظریه استاد در مورد چوپان و گوسفند براى رهبرى و مردم، متضمن توهین به مردم نیستبلکه در راستاى همان اصل حیاتى (رهبر براى مردم) است .
8 . جایگاه خطیر رهبرى
استاد در این خصوص مىنویسد:
«اما مطلبى که مسخره است و از بىخبرى مردم، حکایت مىکند، این است که هر کس که مدتى فقه و اصول خواند و اطلاعات محدودى را در همین زمینه کسب کرد و رسالهاى نوشت، فورا مریدها مىنویسند «رهبر عالىقدر مذهب تشیع» به همین دلیل، مساله مرجع به جاى «رهبر» ، یکى از اساسىترین مشکلات جهان شیعه است و باید ان شاءالله در یک مقالهاى تحت عنوان «یکى از مشکلات اساسى روحانیت» این مطلب را ذکر کنیم، نیروهاى شیعه را همین نقطه جمود جامد کرده است که جامعه را، که حداکثر صلاحیت آنها در ابلاغ فقه استبه جاى رهبر مىگیرند و حال آنکه ابلاغ فتوا جانشینى مقام نبوت و رسالت (در قسمتى از احکام) است اما رهبرى جانشینى مقام امامت است (که هم عهدهدار ابلاغ فتوا است و هم عهده دار زعامت مسلمین).» (81)
عبارات فوق مرزبندى دقیق رهبرى و مرجعیت را نشان مىدهد و نیز برترى مقام رهبرى بر مقام مرجعیت را بیان مىکند . و در حقیقتبیانگر مطلبى است که اگر خوب درک شود، از خلط وظایف و اختیارات جلوگیرى مىگردد .
به هر حال، از دید استاد، رهبرى از شاخههاى شجره طیبه نبوت و امامت است که به ریشه توحید استوار است و حالتى مقدس به خود مىگیرد و شرایط خاصى براى تصدى آن وجود دارد و با همه عظمت، در خدمت مردم و براى مردم است و با آنها مشورت مىکند . مستبد نیست و مثل چوپان و راعى است که رعیت و ملت را به سمت تعالى هدایت مىکند و رشد مىدهد و اصولا رهبرى اسلامى یعنى رشد و ارشاد .
پىنوشتها
1) فصلنامه مصباح، ش4 - 3، ص145، مقاله «پدیده رهبرى» ، حسن عابدى جعفرى .
2) البته ارشاد در اصطلاح متصوفه که به معناى رهبرى و دستگیرى است (پاورقى از استاد) .
3) امامت و رهبرى، ص209 (انتشارات صدرا، چاپ نهم، 1368) .
4) همان مدرک .
5) همان مدرک، 221
6) همان مدرک، 222
7) اعراف: 157
8) فصلنامه مصباح، شماره 4 - 3، ص158 (که پیشتر اشاره شد) .
9) امامت و رهبرى، ص28
10) همان مدرک، ص 29
11) همان مدرک .
12) امامت و رهبرى، ص234
13) همان، ص67
14) استاد در جاى جاى کتاب مدیریت و رهبرى، از این کتاب نام مىبرد و مطالب آن را تایید و اساس تحلیل خود قرار مىدهد .
15) همان، صص71 - 70 (امامت و رهبرى) .
16) ولاءها و ولایتها، ص46
17) شورا: 25
18) امامت و رهبرى، ص70
19) اثرى از مرحوم دکتر على شریعتى (حاشیه استاد در صفحه39 این کتاب است) به نقل از کتاب امامت و رهبرى، ص23
20) همان، ص24 و رجوع شود به ورقه (رهبرى - امامت - دیالکتیک) استاد .
21) همان، ص242
22) امامت و رهبرى، صص 11 - 210
23) همان، ص211 و سیرى در نهج البلاغه (انتشارات صدرا) ص120
24) همان (این عبارات از یادداشتهاى استاداست که مربوط به عنوان نیاز به رهبرى است و معناى حدیث این است که هر کس یک انسان حکیم او را ارشاد نکند هلاک مىشود وهر کس در معاضدت او حرکت نکند نیز هم چنین) .
25) مدیریت و رهبرى در اسلام، مجموعه آثار، ج 3، ص319
26) امامت و رهبرى، ص226
27) سیرى در نهج البلاغه، صص121 - 120 (انتشارات صدرا، چاپ22) و امامت و رهبرى، ص231
28) نهج البلاغه، خطبه 40
29) امامت و رهبرى، ص231
30) مدیریت و رهبرى در اسلام، از مجموع آثار ج 3، صص 4 - 321، امامت و رهبرى، صص236 و 225
31) امامت و رهبرى، ص236 (پاورقى استاد) .
32) همان، 235
33) امامت و رهبرى، صص7 - 236 و مدیریت و رهبرى در اسلام، ص321
34) جاثیه: 13
35) بقره: 29
36) اعراف: 10
37) هود: 61
38) به نقل از کتاب دیباچهاى بر رهبرى، ناصرالدین صاحب الزمانى، ص25 . همان طور که در متن ذکر شد، در پردازش این اصول استاد از این کتاب بهره کافى برده استبه خصوص اصل سوم .
39) مدیریت و رهبرى در اسلام، مجموعه آثار، ج 3، ص324
40) همان، صص 7 - 324
41) به نقل از امامت و رهبرى ص227 و مدیریت و رهبرى در اسلام، ص324
42) مدیریت و رهبرى در اسلام صص 325 - 324 (ترجمه آزاد از استاد شهید) (این فرمایش رسول خدا صلى الله علیه و آله آنچنان نظر استاد را جلب کرده که بارها در مواضع مختلف آن را تکرار مىکند)
43) امامت و رهبرى، ص227
44) امامت و رهبرى، صص8 - 237
45) دیباچهاى بر رهبرى، ص26
46) امامت و رهبرى، ص 228
47) بقره: 285
48) یادداشتهاى استاد مطهرى، جلد 4، ص 582
49) سیرى در نهج البلاغه، صص266 - 235 (انتشارات صدرا)
50) همان مدرک، 238
51) همان مدرک، 239
52) نهج البلاغه، خطبه 200
53) همان مدرک، نامه 45
54) نهج البلاغه، خطبه 20
55) سیرى در نهج البلاغه، ص241
56) بحار، ج9، چاپ تبریز، ص758
57) سیرى در نهج البلاغه، ص242
58) جاذبه و دافعه على علیه السلام، ص61 (انتشارات صدرا) .
59) اعراف: 159
60) نهج البلاغه، نامه 53
61) جاذبه و دافعه على علیه السلام، صص63 - 62
62) انبیاء: 14 (نفرستادیم تو را مگر که مهر و محبتى باشى براى جهانیان) .
63) همان مدرک، ص 14
64) جاذبه و دافعه على علیه السلام، ص22
65) جاذبه و دافعه على علیه السلام، ص25
66) مدیریت و رهبرى در اسلام، مجموعه آثار، ج 3، ص324
67) جاذبه و دافعه على علیه السلام، ص143
68) امامت و رهبرى، صص19 - 218
69) آل عمران: 159
70) همان مدرک، 213
71) سیرى در نهج البلاغه، ص133، امامت و رهبرى، ص232
72) ر . ک . به: کتاب علل گرایش به مادیگرى و نیز سیرى در نهج البلاغه، ص134، امامت و رهبرى، ص232
73) سیرى در نهج البلاغه، ص135 (به نقل از قرارداد اجتماعى ژان ژاک روسو) صص38 - 37
74) رجل سیاسى و تاریخ نویس هلندى که در زمان لوئى سیزدهم در پاریس به سر مىبرد . در سال 1625م . کتابى به نام «حق جنگ و صلح» نوشته است) .
75) سیرى در نهج البلاغه، ص143 و نیز مراجعه شود به علل گرایش به مادیگرى .
76) همان مدرک، ص144
77) مراد مقاله مندرج در سیرى در نهجالبلاغه، ص144
78) سیرى در نهج البلاغه، ص144، امامت و رهبرى، ص233
79) امامت و رهبرى، ص233
80) امامت و رهبرى، ص228
81) همان مدرک، 228