آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۱

چکیده

متن

از جمله مباحثى که استاد شهید مطهرى در آثار خود به خوبى به آن پرداخته، مساله رهبرى اسلامى است که به شکلى ریشه‏اى و بر اساس معارف پایه‏اى دین، به تنقیح آن همت گماشته است . ایشان رهبرى را مرادف امامت معرفى مى‏کند; همانگونه که نبوت و راهنمایى را به یک معنا مى‏داند . بر این اساس، رهبرى برخاسته از اصول دین و امرى مبتنى بر اعتقادات بنیادین اسلامى است و با توجه به جایگاه ویژه‏اى که امر رهبرى در نظریه‏هاى نوین مدیریت پیدا کرده، تا آنجا که آن را عنصرى فراتر از مدیریت مى‏دانند (در عین حال که در خلال مباحث مدیریت طرح مى‏شود) ضرورت پردازش نظریه رهبرى در اسلام جلوه بیش‏ترى مى‏یابد و مى‏تواند کمک خوبى به مدیریت‏پژوهان نیز به حساب آید .
اصلى‏ترین نظریه و دیدگاه استاد شهید در خصوص رهبرى را مى‏توان در «یادداشتهاى رهبرى و مدیریت‏» ایشان جستجو کرد که در حقیقت هسته مرکزى بحث‏به حساب مى‏آید و شاخ و برگ مطلب را در آثار دیگرش یافت . آن شهید عزیز، منابع مورد نظر خود در بحث رهبرى را با ارجاع به آنها روشن نموده و کارپژوهشگر را آسان کرده است . وى در این یادداشتها مطالب ویژه رهبرى را از سایر آثار خویش برگزیده و با دادن نشانى، به محقق این امکان را مى‏دهد که به توسعه بحث در چهار چوب دیدگاه استاد شهید همت گمارد .
1 . تعریف رهبرى
در کاوشى دقیق و جامع، با عنوان «پدیده رهبرى‏» ، که توسط یکى از پردازشگران نظریه رهبرى تنظیم شده است، تعریف‏هاى رهبرى اجتماعى از دیدگاه دانشمندان مغرب زمین را طبقه بندى مى‏کند . تعاریف رهبرى در این تلاش به 12 گروه طبقه بندى شده و در هر گروه، تعدادى از تعاریف که وجه مشترک دارند، به عنوان نمونه عرضه گردیده است . کوشش براى این طبقه بندى به منزله جزو ضرورى شناخت دقیق رهبرى قملداد شده است، در پایان نتیجه‏گیرى شده که تعریفها در واقع بیانگر ابعاد گوناگون پدیده رهبرى هستند و بر حسب کاربرد، ممکن است از یک تعریف خاص و یا تعریفى مرکب از این ابعاد استفاده گردد . (1)
استاد شهید مطهرى در این زمینه مى‏نویسد:
«رهبرى و مدیریت در عرف امروز، با همه توسعه و شمولى که پیدا کرده است، اگر بخواهیم مرادف و همانندى براى آنها در مصطلحات اسلامى پیدا کنیم، باید بگوییم: ارشاد (2) و رشد یا هدایت و رشد . قدرت رهبرى همان قدرت بر هدایت و ارشاد است در اصطلاحات اسلامى‏» (3)
این تعریف، در مقابل آن حجم از تعاریف طبقه بندى شده، مى‏تواند روشن کننده غوامض باشد . پردازش استاد شهید نسبت‏به تعریف خویش، بر این روشنگرى مى‏افزاید . ایشان در تعریف رشد که هسته اصلى تعریف است، مى‏نویسد:
«رشد در اصطلاح عرف و معمولى ما، یک کیفیت جسمى است و وصف اندام است، قامتها و اندام‏ها در اصطلاح و در عرف امروز فارسى، متصف به صفت رشد مى‏شود ولى در اصطلاح فقه اسلامى یک کیفیت روحى است‏یعنى نوعى بلوغ است در مقابل بلوغ جسمى . مى‏گویند کودک پس از بلوغ جسمى، باید بلوغ روحى نیز پیدا کند تا ثروت را در اختیارش بگذاریم و مى‏گویند تنها بلوغ جسمى براى ازدواج کافى نیست، رشد; یعنى بلوغ روحى نیز لازم است . مقصود از رشد و بلوغ روحى شایستگى و قدرت تشخیص، درک سود و زیان و لیاقت اداره و بهره بردارى است‏به عبارت دیگر، رشد عبارت است از شایستگى و لیاقت‏براى نگه دارى و استفاده و بهره بردارى صحیح از وسائل و سرمایه‏هاى حیات .» (4)
در جاى دیگر مى‏افزاید:
«یکى از سرمایه‏ها و بلکه مهم‏ترین سرمایه‏ها، سرمایه‏هاى انسانى است و اداره این سرمایه، نگه‏دارى آن، هدر ندادن آن، استفاده و بهره‏بردارى صحیح از آن، رشد (است) .» (5)
در جاى دیگر مى‏افزاید (6)
«رشد بهره بردارى از سرمایه‏هاى انسانى و اداره و به کار گرفتن آنها و پرورش دادن آن‏ها و بهره بردارى از آنها و سامان دادن و سازمان دادن به آن نیروها و آزاد کردن و حرارت بخشیدن و از سردى افسردگى و جمود خارج کردن آنها و باز کردن آنها; یعنى پاره کردن زنجیرهاى معنوى و روحى آنها که .(. . و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التی کانت علیهم . .). . (7) این چنین رشدى همان است که امروز به نام مدیریت و یا رهبرى نامیده مى‏شود .»
با قدرى دقت در تعریف بالا و پردازش آن، که مى‏تواند «نظریه رشد» قلمداد شود . نقطه اشتراک تمامى تعاریف طبقه بندى شده، که عبارت شد «از یک فرآیند نفوذ، که بدان وسیله نفوذ ارادى رهبر به پیروان اعمال مى‏گردد .» (8) در این تعریف دیده مى‏شود، بلکه فرآیند نفوذ را هم و حتى برآیند آن را نیز مشاهده مى‏کنیم .
2 . خاستگاه رهبرى
همانگونه که گفته شد، منشا و اساس رهبرى، اصل امامت است; استاد مى‏نویسد:
«میان نبوت و امامت فرق است، اولى راهنمایى است و دومى رهبرى، همچنانکه راهنمایى دینى نوعى رهنمایى است که از افق غیب باید رسیده باشد; یعنى راهنما باید غیبى باشد . رهبرى نیز این چنین است و اینکه پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و برخى پیامبران دیگر، هم راهنما بوده‏اند و هم رهبر و ختم نبوت، ختم راهنمایى الهى است نه ختم رهبرى الهى ... وظیفه نبى تبلیغ است; «و ما على الرسول الا البلاغ‏» ولى وظیفه امام این است که ولایت و سرپرستى و رهبرى کند بر کسانى که رهبرى او را پذیرفته‏اند .» (9)
«شیعه همانگونه که نبوت; یعنى راهنمایى دینى را از جانب خدا مى‏داند، رهبرى دینى را نیز من جانب الله مى‏داند . در این جهت میان راهنمایى و رهبرى تفکیک نمى‏کند . پیامبران بزرگ، هم راهنما بوده‏اند هم رهبر . ختم نبوت ختم راهنمایى الهى، با ارائه برنامه و راه است، اما ختم رهبرى الهى نیست .» (10)
«نبوت از نوع راهنمایى و امامت از نوع رهبرى است و این دو، موردا عامین من وجه هستند . ممکن است کسى فقط راهنما باشد و رهبر نباشد; مانند همه مبلغان درست ما (روشن است آنانکه تبلغشان نادرست است از بحث‏خارج‏اند) اینها کنارى ایستاده و راه و چاه را به دیگران ارائه مى‏کنند و مى‏گویند «تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال‏» ، ممکن است‏به عکس، کسى رهبر باشد ولى راهنما نباشد; یعنى راهى است آشکار و هدفى است مشخص ولى نیاز به نیرویى است که قدرتها را متمرکز و متشکل کند و سازمان بخشد و نیروهاى خفته را بیدار و ناشکفته را به سوى سازندگى و ابتکار بسیج کند . همچنانکه ممکن است‏یک شخص در آن واحد، هم رهبر باشد هم راهنما .» (11)
در عبارات بالا امامت مرادف رهبرى گرفته شده; یعنى راهى که نبى و پیامبر نشان داده است، توسط رهبر و پیروان رهبر طى مى‏شود . شاید بتوان گفت که نبوت «ارائه طریق‏» و امامت «ایصال الى المطلوب‏» است . (12)
این بحث که پیش از انقلاب در حسینیه ارشاد، توسط استاد بیان شده، تحلیلى است از امامت در مقابل عالمان اهل سنت که امامت را منحصر در حکومت و رهبرى سیاسى - اجتماعى مى‏دانند که در آن نیاز به نص نیست، تا تنصیص پیامبر نسبت‏به امام بعدى را نفى کنند . (13) استاد در کتاب امامت و رهبرى، که ملهم امامت مرحوم محمد تقى شریعتى است، (14) سعى بر این دارد که از کتاب خلافت وامامت را فراتر و کامل‏تر از مبناى رهبرى ظاهرى یا حکومت‏بداند . او مى‏نویسد:
«حکومت‏یکى از شاخه‏هاى امامت است . امروز این اشتباه خیلى تکرار مى‏شود; تا مى‏گویند امامت، متوجه مساله حکومت مى‏شوند، در حالیکه مساله حکومت از فروع و یکى از شاخه‏هاى خیلى کوچک مساله امامت است .» (15)
در کتاب ولاءها و ولایت‏ها، ایشان براى امامت چهار شان ولایى قائل شده‏اند، (16) که عبارتند از: «ولاء محبت، ولاء مرجعیت، ولاء زعامت و ولاء تصرف‏» که مراد از ولاء محبت، دوست داشتن امام است که توسط پیامبر صلى الله علیه و آله خواسته شده (17) و مراد از ولایت مرجعیت، همان برترى و تسلط علمى است که امام دارد و همگان در مسائل خود باید به ایشان رجوع کنند و سوم ولاء تصرف است که نوعى ولایت تکوینى است که به اذن خدا مى‏تواند در عالم وجود تصرف کند و نهایتا ولاء زعامت است که در قیقت‏شاخه رهبرى اجتماعى امامت است که این مقاله، آن را مطمح نظر خود دارد . ولى به هر حال مساله رهبرى تبلور و تجلى امامت‏به معناى عام است . استاد اصرار دارد که اهل سنت امامت را منحصر در بعد ولاء زعامت کرده‏اند تا بگویند نیاز به تنصیص نبى صلى الله علیه و آله نیست;
«با این معنا از امامت، حق با اهل سنت است . حضرت حجت در زمان غیبت که نمى‏توانند زمامدار مسلمین باشند» (18)
با معناى فراگیر از امامت که استاد بیان مى‏کنند، رهبرى اجتماعى در عین اصولى بودن، مى‏تواند از فروع محسوب شود . به هر حال خاستگاه رهبرى در فرهنگ اسلامى ریشه در فرهنگ وسیع و عمیق امامت دارد و از شعبه‏هاى ولایت و هدایت توحیدى است که در نبوت و امامت تجلى مى‏یابد و ظاهرترین شکل آن، رهبرى اجتماعى است . بر این اساس، رهبرى اسلامى داراى چنین پشتوانه غنى باطنى و معنوى بوده و متصدیان آن باید از چنین اعتقادات و التزامات علمى و عملى برخوردار باشند .
3 . ضرورت رهبرى
استاد در حاشیه کتاب «از کجا آغاز کنیم‏» (19) مى‏نگارند:
«یکى از نتایج منطق دیالکتیک این است که نیاز جامعه را به هدایت و رهبرى نفى مى‏کند . حداکثر نیاز جامعه به روشنفکر و رهبر طبق این منطق این است که توده را واقف به ناهنجاریها و تضادها و نابرابریها بکند و تضاد موجود در جامعه را وارد شعور توده نماید تا حرکت دیالکتیکى ایجاد شود . و چون حرکت جبرى است و عبور از «تز» و «آنتى تز» و «سنتز» لایتخلف است، جامعه خود به خود راهش را طى مى‏کند و به تکامل منتهى مى‏گردد .»
و سپس در پاسخ مى‏گویند: (20)
«جامعه بیش از هر چیز نیاز به رهبرى و هدایت و امامت دارد، لازمه جبرى تضادها تکامل نیست، تکامل بدون هدایت و پیشوایى و رهنمایى و رهبرى غیر میسر است .» «اساسى‏ترین مسائل ارباب امامت این است که مولود چه نیازى است؟» (21) «مساله دیگر مساله نیاز به رهبر و رهبرى است که این بیت القصیده و زیر بناى تعلیمات انبیاء است در مذهب شیعه مساله امامت مبتنى بر اصل نیاز به رهبرى یک مقام معصوم و فوق خطا است .» (22)
«حدیثى معروف که از ورقه نقل کرده‏ایم، از رسول خدا صلى الله علیه و آله است که فرمود: اگر دو نفر (یا سه نفر) در سفر بودید، یکى را به عنوان رییس و مدیر خود انتخاب کنید» نشان مى‏دهد که اسلام نیاز انسان به رهبرى و نظم را تا چه اندازه اهمیت مى‏دهد .» (23)
قطع این مرحله بى همرهى خضر مکن
ظلمات است‏بترس از خطر گمراهى
«هلک من لیس له حکیم یرشده ...» (24)
«بشر به رهبرى هم نیاز دارد . نیازمند است‏به افراد یا گروه یا دستگاهى که قوا و نیروهاى وى را بسیج کنند . حرکت دهند . سامان و سازمان بخشند .» (25)
«این سرمایه‏هاى انسانى; یعنى انسانها، نیازمند به مدیریت و رهبرى و اکتشاف و استخراج هستند; همچنانکه نفت نیازمند اکتشاف و استخراج و تصفیه و بهره بردارى است . بشر به عکس حیوانات که مجهز به نیروى خودکار غریزه‏اند، فاقد غریزه است و در هدایت نیازمند به تحصیل و اکتساب و به عبارت دیگر نیازمند به راهنمایى و رهبرى است و مساله نیازمندى بشر به رهبرى اساس تعلیمات انبیا و فلسفه بعثت انبیا است . بعثت رسول الله بر اساس فلسفه نیازمندى بشر به راهنمایى و رهبرى و مدیریت است .» (26)
عبارات پیشین، ضمن تبیین مجدد خاستگاه رهبرى، ضرورت و نیاز به رهبرى را به خوبى روشن مى‏کند . به ظاهر، افزون بر طرفداران نظریه دیالکتیک که نیاز به رهبرى را زیر سؤال مى‏برند و پاسخ خود را از استاد گرفتند، خوارج نهروان نیز از جمله مخالفان نیاز به رهبرى هستند . ایشان در مقاله دهم از سلسله مقالات سیرى در نهج البلاغه (27) تصریح مى‏کنند که نظر خوارج مبنى بر اینکه قرآن کافى است و نیازى به حکومت و دستگاه مدیریت و رهبرى نیست، غلط است و با اشاره به جمله امیرالمؤمنین علیه السلام (28) که به آنها فرمود: «مردم را از فرمانروایى نیک یا بد چاره‏اى نیست‏» نتیجه مى‏گیرد که (29) «دستگاه حکومت از آن جهت «حکومت‏» نامیده مى‏شود که حافظ امنیت داخلى و خارجى است و مجرى قانون است و از آن جهت «امامت‏» نامیده مى‏شود که مشتمل بر رهبرى است، نیروها را به حرکت در مى‏آورد و بسیج مى‏کند و سازمان مى‏بخشد و استعدادها را شکوفا مى‏کند .» بنابراین، از دید استاد شهید، نیاز به حکومتى که به رخ خوارج کشیده شد، در باطن همان نیاز به رهبرى است .
جالب است که استاد پاسخ مخالفان جدید (طرفداران دیالکتیک) و قدیم (خوارج) را در نیاز به رهبرى با یک آهنگ پاسخ مى‏دهد و آن نیاز انسانها به هدایت و راهنمایى است که بعثت انبیا هم به همین اساس از طرف خداوند صورت گرفته است .
4 . اصول رهبرى
استاد در تبیین اصول رهبرى، اعتناى زیادى به کتاب «دیباچه‏اى بر رهبرى‏» اثر دکتر ناصرالدین صاحب الزمانى دارد و با نقل کلمات ایشان، به اصول 3 گانه‏اى در رهبرى اشاره مى‏کند: (30)
1 - اهمیت انسان و ذخایر سرشار و نیروهاى نهفته او .
2 - نیاز به رهبرى براى اکتشاف و استخراج این ذخایر (عدم کفایت غریزه) .
3 - شناخت قوانین و مکانیسم‏هاى پیچیده روح انسان (به عنوان کلید رمز تسلط بر دلها) .
استاد این اصول را با عبارات گوناگون، در چند جاى آثار مربوط به رهبرى بیان مى‏کند و در حقیقت نیاز انسان به رهبر و راهنما، به حکم این سه اصل است که غیر از ملاک نیاز به حکومت است . (31)
استاد در یک عبارت به شکل اجمال به هر سه اصل اشاره مى‏کند:
«نیاز به مدیریت (رهبرى) انسانها، بیش از حیوانات است، گله گوسفند، اداره‏اش با یک چوپان بى سواد است که مراتع را بشناسد، آبخورها را بشناسد، مانع تفرق شود، مانع گرگ شود، احیانا اگر گوسفندى مریض شد معالجه کند، اما گوسفند دنیاى مرموز روحى ندارد، گوسفند نیروهاى سرگردان ذخیره شده ندارد، گوسفند قوانین پیچیده روحى که لازم است‏شناخته شود، ندارد . گوسفند خلیفة الله و مظهر صفات و اسماء و صفات الهى و داراى احسن تقویم نیست، به همین دلیل بیش از آنچه گوسفند نیازمند به چوپان است، انسان نیازمند به رهبر است و بیش از تفاوت سطحى چوپان و گوسفند تفاوت سطحى رهبر انسان با خود انسان لازم است; یعنى راهنمایان و رهبران الهى .» (32)
استاد در بیان تفصیلى اصول چنین مى‏نویسد: (33)
«در اسلام اهتمام به هر سه اصل، به نحو روشن دیده مى‏شود . اصل اول: اهمیت ذخایر انسانى آن چیزى است که در اسلام راجع به مقام انسان آمده است که خلیفة الله و مسجود ملائکه و داراى روح الهى است و پیامبران آمده‏اند که دفائن عقول را ظاهر کنند و اینکه: اى انسان، «خلقت الاشیاء لاجلک و خلقتک لاجلی‏» «... و سخرلکم ما فی السموات و ما فى الارض ...» (34) «... خلق لکم ما فی الارض جمیعا ...» (35) «و جعلنا لکم فیها معایش ...» (36) ، «... هو انشاکم من الارض و استعمرکم فیها ...» . (37)
و اصل دوم همان است که گفتیم اساس فلسفه بعثت انبیاست (در بحث نیاز به رهبرى، به شکل مستوفى به آن پرداخته شد) و اصل سوم این است که انسانها به مثابه صندوق رمز هستند، گشودن کتاب روح و جلب همکارى آنها بیش از هر چیز آگاهى و ظرافت مى‏خواهد نه زور و قوانین، قوانین رفتار انسانى را باید مثل قوانین فیزیک و شیمى و فیزیولوژى کشف کرد، نه وضع .» (38)
استاد معتقد است که براى درک توجه اسلام به اصول رهبرى، باید دو راه را طى کرد: (39)
1 - مطالعه سیره (40) اولیا، به خصوص سیره نبوى و علوى .
استاد مدعى است که سیره رهبرى علوى و نبوى، داراى مشخصه‏هاى زیر است:
الف - کاملا بر اصول دقیق رهبرى منطبق است .
ب - نتایجى که گرفته‏اند بى سابقه است .
ج - علت موفقیت آنها عبارت است از: در اختیار داشتن کلید رمز، که از جانب خداى انسان به آنها ارزانى شده است .
د - این سیره‏ها متنوع‏اند در لشکر کشى، در سیاست و در تبلیغ، ولى در اصول رهبرى مشترک‏اند .
ه - دانش اداره کردن انسان .
2 - مطالعه دستورات اسلام در مورد رهبرى .
دستور العمل‏هاى آن بزرگواران به نمایندگان خود، در مقام رهبرى مردم، مثل آنچه که رسول اکرم صلى الله علیه و آله به معاذبن جبل فرمود، که در سیره ابن هشام آمده است: (41)
«یسر و لا تعسر و بشر و لا تنفر و صل بهم صلاة اضعفهم‏» . «بر آنها نه سخت، که آسان گیر . با سخت‏گیرى نمى‏توان بر کسى رهبرى کرد . بشارت بده، مزایاى دنیوى و اخروى اسلام را به مردم بگو . نویدهاى اسلام را گوشزد کن . میل آنها را برانگیز، ترغیبشان کن . از راه تخویف و ایجاد هراس وارد نشو . کارى نکن که مردم احساس تنفر کنند و مراقب ضعیف‏ترین مامومین باش‏» . (42)
«و همچنین، مخصوصا دستورالعمل‏هاى امیرالمؤمنین علیه السلام به حکام و والیان خود را نصب العین خویش قرار ده; مانند آنچه که به عثمان بن حنیف، قثم بن عباس، محمد بن ابى بکر، ابن عباس و بالاخص آنچه به مالک اشتر نوشته است، که صدها نکته روانى و اجتماعى مربوط به مدیریت و رهبرى و اصول و فروع آن مى‏توان کشف کرد . متاسفانه، فلسفه این دستورها را نمى‏دانیم، فلسفه اساسى زهد را که مربوط است‏به متد رهبرى، نمى‏دانیم و همه را حمل بر دنیا گریزى و از زندگى گریزى مى‏کنیم .» (43)
در مجموع، استاد معتقد است که تا اهمیت انسان دانسته نشود، راز و رمزش ناشناخته مى‏ماند، نیاز و رهبر خواهى او محرز نگردد، نمى‏توان رهبرى واقعى انسانها را مدعى شد - و رهبرى در فرهنگ اسلامى، در سیره عملى و نظرى معصومین علیه السلام مبتنى بر اعمال این اصول سه گانه بوده و هر کس مى‏خواهد با فرهنگى اسلامى رهبرى کند، باید این اصول را مراعات کند و براى مراعات این اصول، راهى جز مطالعه سیره معصومین و دستورات آنها در مقام رهبرى نیست، باید این سیره نظرى و عملى معصومان مطالعه شود تا شناخته شود و با اقتباس از آنها، به رهبرى انسانها پرداخت و خود و آنها را به رشد و تعالى سوق داد .
5 . شرایط رهبرى (44)
الف - پیش قدمى
ب - همدردى (زندگى در سطح عامه)
ج - قدرت سازمان بخشى
د - شناخت لیاقت افراد براى کارهاى محوله
ه - مؤمن ساختن افراد به هدف کلى اجتماعى
و - جذب و علاقه و محبت‏به افراد .
ز - شناخت وضعیت زمانى
ح - ایمان و اعتماد به هدف
ط - ایمان و اعتماد به موقعیت، عدم تردید و دو دلى، اعتماد به نفس (رسول خدا و ایمان و موفقیتش در رسالت - ایضا ایمان امام حسین به نتیجه کارش)
ى - حسن تشخیص
ک - سرعت تشخیص
ل - قاطعیت
م - تصمیم (عدم تردید و دودلى در انتخاب کارها، همچنانکه نسبت‏به اصل هدف نیز نباید مردد و دو دل باشد)
ن - شهادت و عدم هراس از عواقب اقدام
س - پیش بینى
ع - اقدامات احتیاطى براى شکست
ف - ظرفیت تحمل عقاید مخالف; سعه صدر (آلة الرئاسة سعة الصدر)
ص - شهامت قبول مسؤولیت‏شکست
ق - تقسیم مناسبت کار و نیروى انسانى
ر - از همه بالاتر قوت اراده و شخصیت و تحت تاثیر قرار دادن اراده‏ها و تسخیر اراده‏ها که بى اختیار از اراده او تبعیت کنند و این با نوعى قدرت القا و تلقین همراه است . این جهت‏بود که رسول خدا را داراى قدرت مرموز جادو مى‏دانستند، حال آنکه ظمت‏شخصیت‏بود .
استاد تقریبا تمام شرایط پیشگفته را از کتاب دیباچه‏اى بر رهبرى (45) نقل مى‏کند، البته با قدرى اختلاف و به دنبال آن برخى شرایط منفى را نیز از آن منبع مى‏آورد که عبارتند از:
فقدان اعتماد به نفس، تردید و شک در اخذ تصمیم، هراس از عواقب احتمالى هر اقدام (در مقابل شهامت اقدام)، دست و پا گم کردن در برابر پیشامدهاى ناگهانى، عدم تحمل انتقاد و عقاید مخالف، فقدان شکیبایى براى نیل به مقصود، عقده ریاست و قبضه‏گرى (انحصارطلبى) داشتن، از هر کس اطاعت کورکورانه خواستن، خودستایى، مردم گریزى، روگردانى از مطالعه و اخذ اطلاعات، افسردگى از پیشرفت دیگران، بى اعتنایى به نیازمندیهاى انسانى و عاطفى مردم .
و در پایان، نویسنده کتاب مى‏نویسد: «هر کسى که شرایط بالا را فاقد باشد، قادر نخواهد بود نیروهاى شگرف و ناشکفته خلق‏ها را به سوى سازندگى و ابتکار بسیج دهد و بى سامانیها را سامان بخشد .» (46)
از آنجا که روش استاد شهید این است که در پایان هر یادداشت، اگر نقدى داشته باشد صریح مى‏نویسد، مشخص مى‏شود که شرایط مندرج در کتاب دیباچه‏اى بر رهبرى، مورد پذیرش ایشان است .
اکنون مناسب است‏شرح بعضى از شرایط بالا از قلم استاد اشاره شود .
ایمان و اعتقاد به هدف
«یکى از شرایط رهبر، ایمان و اعتماد به نفس و به عبارت دیگر ایمان به موفقیت است; آنچنانکه رسول‏الله صلى الله علیه و آله در روزهاى اول رسالت‏خود سخن از اطاعت رم و ایران به میان مى‏آورد و مورد تمسخر قریش و بنى هاشم قرار مى‏گرفت «آمن الرسول بما انزل الیه من ربه ...» (47) امام حسین علیه السلام نیز به قیام خود و نتیجه آن ایمان و اطمینان داشت که در این راه به ابوهره ازدى یا دیگرى فرمود: اینان مرا خواهند کشت اما بعد «اذل من قوم الامة بافرام المرئه‏» خواهند شد .» (48)
همدردى
در کتاب سیرى در نهج البلاغه (49) بحث مفصلى در خصوص زهد توسط استاد طرح شده که فلسفه آن بیان همدردى رهبر با مردم است . (50) وى مى‏نویسد (51) : هم دردى و شرکت در غم دیگران، مخصوصا در مورد پیشوایان است که چشم‏ها به آنان دوخته است، اهمیت‏بسزایى دارد . على علیه السلام در دوره خلافت، بیش از هر وقت دیگر زاهدانه زندگى مى‏کرد و مى‏فرمود: «خداوند بر پیشوایان دادگر فرض کرده است که زندگى خود را با طبقه ضعیف تطبیق دهند که رنج فقر، مستمندان را ناراحت نکند» . (52) و هم آن حضرت مى‏فرمود: «آیا به عنوان و لقب امیرالمؤمنین علیه السلام که روى من نهاده و مرا با آن خطاب مى‏کنند، خودم را قانع سازم و در سختى‏هاى روزگار با مؤمنین شرکت نداشته باشم و یا در فقیرانه زندگى کردن، امام و پیشواى آنها نباشم؟ ...» (53)
على علیه السلام اگر شخص دیگرى را مى‏دید که این اندازه بر خود سخت مى‏گیرد، او را سرزنش مى‏کرد و هنگامى که با اعتراض روبرو مى‏شد که پس تو خودت چرا این اندازه بر خودت تنگ مى‏گیرى؟! پاسخ مى‏داد: «من مانند شما نیستم، پیشوایان وظیفه جداگانه‏اى دارند (چنانکه از گفتگوى آن حضرت با عاصم بن زیاد حارث پیدا است) . (54)
در همین راستا، استاد شهید (55) از جلد نهم بحار، به نقل از کافى، از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت مى‏کند که مى‏فرمود:
«خداوند مرا پیشواى خلق قرار داده است و به همین سبب بر من فرض کرده است که زندگى خود را در خوراک و پوشاک، در حد ضعیف‏ترین طبقات‏اجتماعى قرار دهم تا از طرفى مایه تسکین آلام فقیر و از طرف دیگر سبب جلوگیرى از طغیان غنى گردد» . (56)
و در پایان نتیجه مى‏گیرد (57) «زهدهاى ناشى از همدردى و شرکت در غم دیگران به هیچ وجه با رهبانیت همریشگى ندارد و مبنى بر گریز از اجتماع نیست‏بلکه راهى است‏براى تسکین آلام مردمان .»
جلب علاقه و محبت افراد
استاد در کتاب جذاب جاذبه و دافعه على علیه السلام مى‏نویسد: (58) نیروى محبت، از نظر اجتماعى نیروى عظیم و مؤثرى است . بهترین اجتماع‏ها آن است که با نیروى محبت اداره شود: محبت زعیم و زمامدار به مردم و محبت و ارادت مردم به زعیم و زمامدار .
علاقه و محبت زمامدار عامل بزرگى است‏براى ثبات و ادامه حیات حکومت و تا عامل محبت نباشد رهبر نمى‏تواند و یا بسیار دشوار است که اجتماعى را رهبرى کند و مردم را افرادى با انظباط و قانونى تربیت نماید ولو این‏که عدالت و مساوات را در آن اجتماع برقرار کند . مردم آن گاه قانونى خواهند بود که از زمامدارشان علاقه ببینند و آن علاقه‏ها است که مردم را به پیروى و اطاعت مى‏کشد . قرآن کریم خطاب به پیغمبر مى‏فرماید: (59)
«به موجب لطف و رحمت الهى، تو برایشان نرم دل شدى که اگر تندخوى و سخت دل بودى از پیرامونت پراکنده مى‏شدند، پس از آنان در گذر و برایشان آمرزش بخواه و در کار با آنها مشورت کن‏»
در این‏جا علت گرایش مردم به پیغمبر صلى الله علیه و آله را علاقه و مهرى دانسته که نبى گرامى صلى الله علیه و آله نسبت‏به آنها مبذول مى‏داشت .
«امیرالمؤمنین علیه السلام نیز در فرمان خویش به مالک اشتر، در باره رفتار با مردم چنین توصیه مى‏کند: (60)
«احساس مهر و محبت مردم را و ملاطفت‏با آنها را در دلت‏بیدار کن . از عفو و گذشت‏به آنان بهره‏اى بده، همچنانکه دوست‏دارى خداوند از عفو و گذشتش تو را بهره‏مند گرداند . قلب زمامدار بایستى کانون مهر و محبت‏باشد نسبت‏به ملت . قدرت و زور کافى نیست، با قدرت و زور مى‏توان مردم را گوسفندوار راند ولى نمى‏توان نیروهاى نهفته آنان را بیدار کرد و به کار انداخت . نه تنها قدرت و زور کافى نیست، عدالت هم اگر خشک اجرا شود کافى نیست‏بلکه زمامدار همچون پدرى مهربان باید قلبا مردم را وست‏بدارد و نسبت‏به آنان مهر بورزد . باید شخصیتى جاذبه‏دار باشد و نسبت‏به آنها مهر بورزد و هم باید داراى شخصیتى جاذبه‏دار و ارادت آفرین باشد تا بتواند اراده و همت آنان و نیروهاى عظیم انسانى آنان را در پیشبرد هدف مقدس خود به خدمت‏بگیرد .» (61)
اما استاد در جاى دیگر مى‏نویسد: «محبتى که خدا به رسولش دستور مى‏دهد، (62) آن نیست که با هر کسى مطابق میل و خوشایند او عمل کنیم، با او طورى رفتار کنیم که خوشش بیاید و لزوما به سوى ما کشیده شود . محبت این نیست که هر کسى را در تمایلاتش آزاد بگذاریم و یا تمایلات او را امضا کنیم . این محبت نیست نفاق و دورویى است . محبت آن است که با حقیقت توام باشد . محبت‏خیر رساندن است .» (63)
در جاى دیگر مى‏نویسد:
«على از مردانى است که هم جاذبه دارد و هم دافعه و جاذبه و دافعه او سخت نیرومند است . شاید در تمام قرون و اعصار جاذبه و دافعه‏اى به نیرومندى جاذبه و دافعه على پیدا نکنیم . دوستانى دارد، عجیب و تاریخى، فداکار، با گذشت و ...» (64) «و به همین شدت دشمنان سر سخت دارد; دشمنانى که از نام او به خود مى‏پیچند . على از صورت یک فرد بیرون است و به صورت یک مکتب موجود است، به همین جهت گروهى را به خود مى‏کشد و گروهى را از خود طرد مى‏نماید . آرى على شخصیت دو نیرویى است .» (65)
تاکید ما بر نظریه استاد نسبت‏به رهبرى على علیه السلام با این توجه است که پیشتر فرمود براى درک توجه اسلام به اصول رهبرى، باید سیره علوى و نبوى را شناخت، (66) لذا وقتى از شرایط رهبرى على علیه السلام سخن مى‏گوییم، در حقیقت از نظر استاد، شرایط رهبرى اسلامى را بیان کرده‏ایم .
بنابراین، باید اینگونه گفت که یکى از شرایط رهبرى، جاذبه و دافعه حقیقى و نیرومند است، نه فقط جلب و علاقه محبت مردم .
ظرفیت تحمل عقاید مخالف
این عنوان، یکى دیگر از شرایط رهبرى است . در این زمینه استاد مى‏نویسد: «امیرالمؤمنین با خوارج در منتهى درجه آزادى و دموکراسى رفتار کرد، این مطلب در تاریخ زندگى على عجیب نیست اما در دنیا کمتر نمونه دارد . آنها در همه جا در اظهار عقیده آزاد بودند .» (67)
از شرح سایر شرایط به علت اختصار مقاله صرف نظر مى‏کنیم .
6 . روش رهبرى
استاد در این زمینه معتقد است:
«شیوه رهبرى، ممکن است مستبدانه، تحمیلى و صددرصد فردى باشد و ممکن است‏شورایى و هم اندیشانه و همکارانه باشد .
البته در افراد عادى لازمه شیوه فردى و مستبدانه این است که فرد تمام دستورها و سیاست لازم را خود به پیروان خود دیکته کند و به مشورت تن ندهد، تشویق و یا توبیخ اتفاقى پیروان در درجه اول منوط به دادرسى و احساس شخصى خود او باشد و به قول «دیباچه‏اى بر رهبرى‏» صفحه 77: رهبر خود سالار باشد» (68)
و لازمه رهبرى مشورتى و همکارانه این است که رهبر راه حلهاى لازم را از خلال پیشنهاد پیروان خود کشف کند و به قول آن کتاب (دیباچه‏اى بر رهبرى) مردم سالار باشد .
ولى علاوه بر آنچه در بالا گفته شد; یعنى قطع نظر از نیاز رهبر به اینکه راه حلهاى مشکلات خود را از پیشنهادهاى پیروان خود کشف کند، رهبرى مشورتى مستلزم شخصیت دادن به پیروان و به حساب آوردن آنها است و هرگونه حقارتى را از آنها دور مى‏سازد و این جهت، بیشتر آنها را به همکارى و پیروى تشویق و نیروهاى آنها را بسیج مى‏سازد .
ایشان معتقدند «آیه کریمه «فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لا نفضوا من حولک فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فی الامر فاذا عزمت فتوکل على الله ...» (69) نقش رهبرى خلاق و فعال رسول الله صلى الله علیه و آله را روشن مى‏کند .» (70)
از جمع دو عبارت بالا مناسب‏ترین شیوه در رهبرى از نظر استاد، همان شیوه شورایى و هم اندیشانه است که نمونه بارز آن در رهبرى خلاق و فعال رسول الله صلى الله علیه و آله جلوه‏گر است .
7 . رهبرى و حقوق مردم
در یکى از مقالات کتاب «سیرى در نهج البلاغه‏» در این رابطه آمده است:
«احتیاجات بشر در آب و نان و جامه و خانه، خلاصه نمى‏شود . یک اسب یا یک کبوتر را مى‏توان با سیر نگه‏داشتن و فراهم کردن وسیله آسایش تن، راضى نگه‏داشت ولى براى جلب رضایت انسان عوامل روانى به همان اندازه مى‏تواند مؤثر باشد که عوامل جسمانى .» (71)
حکومت‏ها ممکن است از نظر تامین حوایج مادى مردم یکسان عمل کنند، در عین حال از نظر جلب و تحصیل رضایت عمومى یکسان نتیجه نگیرند، بدان جهت که یکى حوایج روانى اجتماعى را بر مى‏آورد و دیگرى چنین نمى‏کند .
یکى از چیزهایى که رضایت عموم بدان بستگى دارد، این است که حکومت‏با چه دیدى به توده مردم و به خود مى‏نگرد با این نگاه که آنها برده و مملوک و خود مالک و صاحب اختیار است؟ و یا با این نگاه که آنها صاحب حق‏اند و او خود، تنها وکیل و امین و نماینده است؟ در صورت نخست هر خدمتى انجام دهد، از نوع تیمارى است که مالک یک حیوان براى حیوان انجام مى‏دهد و در صورت دوم از نوع خدمتى است که یک امین صالح انجام مى‏دهد . اعتراف حکومت‏به حقوق واقعى مردم و احتراز از هر نوع عملى که مشعر بر نفى حاکمیت آنها باشد، از شرایط اولیه جلب رضایت و اطمینان آنان است .
در ادامه مطلب فوق، استاد شهید از پیوند تصنعى که کلیسا میان اعتقاد به خدا و نفى حق حاکمیت مردم و بالالزام میان حق حاکمیت مردم و نفى خدا بر قرار کرد، یاد مى‏کند و آن را عامل مهمى در روگرداندن مردم از دین و مذهب مى‏داند، در حقیقت اصل «مردم براى رهبر و نه رهبر براى مردم‏» تثبیت‏شد . (72)
«اصل رهبر براى مردم، نه مردم براى رهبر»
استاد به جاى اصل تاسیس شده توسط رهبران کلیسا، اصل مترقى و انسانى دیگرى را جایگزین مى‏کند که ناظر بر اعتراف به حقوق مردم در رهبرى اسلامى است . ایشان از قول ژان ژاک روسو مى‏نویسد:
«فیلون (حکیم یونانى اسکندرانى در قرن اول میلادى) نقل مى‏کند که کالیگولا (امپراتور خونخوار رم) مى‏گفته است: همان قسمى که چوپان طبیعتا بر گله‏هاى خود برترى دارد قائدین قوم جنسا بر زیردستان یا رعایا خویش تفوق دارند و از استدلال خود نتیجه مى‏گرفته است که آنها نظیر خدایان، و رعایا نظیر چهارپایان مى‏باشند» (73)
استاد در ادامه مباحث فوق، از فیلسوفانى نظیر «هابز» و گرسیوس (74) و نیز خود روسو عباراتى مى‏آورد و در یک جمع بندى حاصل این نظریات را منشا اندیشه‏اى خطرناک و گمراه کنند مى‏داند که در قرن جدید میان بعضى از دانشمندان اروپایى پدید آمد که در گرایش گروهى به ماتریالیسم سهم بسزایى دارد . و خلاصه آن، مساوى بودن حق حاکمیت ملى‏یابى‏خدایى بود و این اندیشه که مردم براى رهبرند و نه مردم براى رهبر . (75)
ایشان معتقد است رهبرى در فرهنگ اسلامى کاملا بر عکس است:
«در منطق قرآن امام و حکمران، امین و پاسبان حقوق مردم و مسؤول در برابر آنهاست، از این رو (حکمران و مردم) اگر بنا ست‏یکى براى دیگرى باشد، این حکمران است که براى توده محکوم است نه توده محکوم براى حکمران . سعدى همین معنى را بیان کرده، آنجا که گفته است: گوسفند از براى چوپان نیست
بلکه چوپان از براى خدمت اوست .» (76)
در کتاب امامت و رهبرى، در تفسیر عبارات سیرى در نهج البلاغه چنین مى‏گوید:
«در آن مقاله گفتیم (77) که واژه رعیت، على‏رغم مفهوم منفورى که اخیرا در زبان فارسى پیدا کرده، متضمن مفهوم حاکم و رهبر براى مردم است نه مردم براى رهبر و حاکم . و ایضا گفتیم (78) که از آیه کریمه (ان الله یامرکم ان تودوا الامانات الى اهلها و اذا حکمتم بین الناس ان تحکموا بالعدل) بهترین مفهوم اینکه حاکم امانت‏دار مردم است و به عبارت دیگر، اصل رهبر براى مردم و نه مردم براى رهبر، استفاده مى‏شود .» (79)
ایشان در همین باره مى‏نویسد: «برخى معتقدند علت اینکه پیامبران حنیف، همه یا اکثرشان مبعوثان چوپان بوده‏اند، این است که عملا تمرین رهبرى کنند و مخصوصا فاصله فکرى آنها با امت، آنان را از رهبرى مایوس نکند، ولى البته هر رهبرى فطرى غیر معصوم، نیازمند به تجربه و تعلم و اکتساب است، وقتى که پیامبران تمرین چوپانى مى‏کنند تکلیف دیگران روشن است .» (80)
بدیهى است نظریه استاد در مورد چوپان و گوسفند براى رهبرى و مردم، متضمن توهین به مردم نیست‏بلکه در راستاى همان اصل حیاتى (رهبر براى مردم) است .
8 . جایگاه خطیر رهبرى
استاد در این خصوص مى‏نویسد:
«اما مطلبى که مسخره است و از بى‏خبرى مردم، حکایت مى‏کند، این است که هر کس که مدتى فقه و اصول خواند و اطلاعات محدودى را در همین زمینه کسب کرد و رساله‏اى نوشت، فورا مریدها مى‏نویسند «رهبر عالى‏قدر مذهب تشیع‏» به همین دلیل، مساله مرجع به جاى «رهبر» ، یکى از اساسى‏ترین مشکلات جهان شیعه است و باید ان شاءالله در یک مقاله‏اى تحت عنوان «یکى از مشکلات اساسى روحانیت‏» این مطلب را ذکر کنیم، نیروهاى شیعه را همین نقطه جمود جامد کرده است که جامعه را، که حداکثر صلاحیت آنها در ابلاغ فقه است‏به جاى رهبر مى‏گیرند و حال آنکه ابلاغ فتوا جانشینى مقام نبوت و رسالت (در قسمتى از احکام) است اما رهبرى جانشینى مقام امامت است (که هم عهده‏دار ابلاغ فتوا است و هم عهده دار زعامت مسلمین).» (81)
عبارات فوق مرزبندى دقیق رهبرى و مرجعیت را نشان مى‏دهد و نیز برترى مقام رهبرى بر مقام مرجعیت را بیان مى‏کند . و در حقیقت‏بیانگر مطلبى است که اگر خوب درک شود، از خلط وظایف و اختیارات جلوگیرى مى‏گردد .
به هر حال، از دید استاد، رهبرى از شاخه‏هاى شجره طیبه نبوت و امامت است که به ریشه توحید استوار است و حالتى مقدس به خود مى‏گیرد و شرایط خاصى براى تصدى آن وجود دارد و با همه عظمت، در خدمت مردم و براى مردم است و با آنها مشورت مى‏کند . مستبد نیست و مثل چوپان و راعى است که رعیت و ملت را به سمت تعالى هدایت مى‏کند و رشد مى‏دهد و اصولا رهبرى اسلامى یعنى رشد و ارشاد .
پى‏نوشت‏ها
1) فصلنامه مصباح، ش‏4 - 3، ص‏145، مقاله «پدیده رهبرى‏» ، حسن عابدى جعفرى .
2) البته ارشاد در اصطلاح متصوفه که به معناى رهبرى و دستگیرى است (پاورقى از استاد) .
3) امامت و رهبرى، ص‏209 (انتشارات صدرا، چاپ نهم، 1368) .
4) همان مدرک .
5) همان مدرک، 221
6) همان مدرک، 222
7) اعراف: 157
8) فصلنامه مصباح، شماره 4 - 3، ص‏158 (که پیشتر اشاره شد) .
9) امامت و رهبرى، ص‏28
10) همان مدرک، ص 29
11) همان مدرک .
12) امامت و رهبرى، ص‏234
13) همان، ص‏67
14) استاد در جاى جاى کتاب مدیریت و رهبرى، از این کتاب نام مى‏برد و مطالب آن را تایید و اساس تحلیل خود قرار مى‏دهد .
15) همان، صص‏71 - 70 (امامت و رهبرى) .
16) ولاءها و ولایت‏ها، ص‏46
17) شورا: 25
18) امامت و رهبرى، ص‏70
19) اثرى از مرحوم دکتر على شریعتى (حاشیه استاد در صفحه‏39 این کتاب است) به نقل از کتاب امامت و رهبرى، ص‏23
20) همان، ص‏24 و رجوع شود به ورقه (رهبرى - امامت - دیالکتیک) استاد .
21) همان، ص‏242
22) امامت و رهبرى، صص 11 - 210
23) همان، ص‏211 و سیرى در نهج البلاغه (انتشارات صدرا) ص‏120
24) همان (این عبارات از یادداشتهاى استاداست که مربوط به عنوان نیاز به رهبرى است و معناى حدیث این است که هر کس یک انسان حکیم او را ارشاد نکند هلاک مى‏شود وهر کس در معاضدت او حرکت نکند نیز هم چنین) .
25) مدیریت و رهبرى در اسلام، مجموعه آثار، ج 3، ص‏319
26) امامت و رهبرى، ص‏226
27) سیرى در نهج البلاغه، صص‏121 - 120 (انتشارات صدرا، چاپ‏22) و امامت و رهبرى، ص‏231
28) نهج البلاغه، خطبه 40
29) امامت و رهبرى، ص‏231
30) مدیریت و رهبرى در اسلام، از مجموع آثار ج 3، صص 4 - 321، امامت و رهبرى، صص‏236 و 225
31) امامت و رهبرى، ص‏236 (پاورقى استاد) .
32) همان، 235
33) امامت و رهبرى، صص‏7 - 236 و مدیریت و رهبرى در اسلام، ص‏321
34) جاثیه: 13
35) بقره: 29
36) اعراف: 10
37) هود: 61
38) به نقل از کتاب دیباچه‏اى بر رهبرى، ناصرالدین صاحب الزمانى، ص‏25 . همان طور که در متن ذکر شد، در پردازش این اصول استاد از این کتاب بهره کافى برده است‏به خصوص اصل سوم .
39) مدیریت و رهبرى در اسلام، مجموعه آثار، ج 3، ص‏324
40) همان، صص 7 - 324
41) به نقل از امامت و رهبرى ص‏227 و مدیریت و رهبرى در اسلام، ص‏324
42) مدیریت و رهبرى در اسلام صص 325 - 324 (ترجمه آزاد از استاد شهید) (این فرمایش رسول خدا صلى الله علیه و آله آنچنان نظر استاد را جلب کرده که بارها در مواضع مختلف آن را تکرار مى‏کند)
43) امامت و رهبرى، ص‏227
44) امامت و رهبرى، صص‏8 - 237
45) دیباچه‏اى بر رهبرى، ص‏26
46) امامت و رهبرى، ص 228
47) بقره: 285
48) یادداشتهاى استاد مطهرى، جلد 4، ص 582
49) سیرى در نهج البلاغه، صص‏266 - 235 (انتشارات صدرا)
50) همان مدرک، 238
51) همان مدرک، 239
52) نهج البلاغه، خطبه 200
53) همان مدرک، نامه 45
54) نهج البلاغه، خطبه 20
55) سیرى در نهج البلاغه، ص‏241
56) بحار، ج‏9، چاپ تبریز، ص‏758
57) سیرى در نهج البلاغه، ص‏242
58) جاذبه و دافعه على علیه السلام، ص‏61 (انتشارات صدرا) .
59) اعراف: 159
60) نهج البلاغه، نامه 53
61) جاذبه و دافعه على علیه السلام، صص‏63 - 62
62) انبیاء: 14 (نفرستادیم تو را مگر که مهر و محبتى باشى براى جهانیان) .
63) همان مدرک، ص 14
64) جاذبه و دافعه على علیه السلام، ص‏22
65) جاذبه و دافعه على علیه السلام، ص‏25
66) مدیریت و رهبرى در اسلام، مجموعه آثار، ج 3، ص‏324
67) جاذبه و دافعه على علیه السلام، ص‏143
68) امامت و رهبرى، صص‏19 - 218
69) آل عمران: 159
70) همان مدرک، 213
71) سیرى در نهج البلاغه، ص‏133، امامت و رهبرى، ص‏232
72) ر . ک . به: کتاب علل گرایش به مادیگرى و نیز سیرى در نهج البلاغه، ص‏134، امامت و رهبرى، ص‏232
73) سیرى در نهج البلاغه، ص‏135 (به نقل از قرارداد اجتماعى ژان ژاک روسو) صص‏38 - 37
74) رجل سیاسى و تاریخ نویس هلندى که در زمان لوئى سیزدهم در پاریس به سر مى‏برد . در سال 1625م . کتابى به نام «حق جنگ و صلح‏» نوشته است) .
75) سیرى در نهج البلاغه، ص‏143 و نیز مراجعه شود به علل گرایش به مادیگرى .
76) همان مدرک، ص‏144
77) مراد مقاله مندرج در سیرى در نهج‏البلاغه، ص‏144
78) سیرى در نهج البلاغه، ص‏144، امامت و رهبرى، ص‏233
79) امامت و رهبرى، ص‏233
80) امامت و رهبرى، ص‏228
81) همان مدرک، 228

تبلیغات