مردم سالارى دینى در بیان رهبر معظم انقلاب (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
تکیه بر مردمسالارى
مردم دارى فقط نتیجه مردمسالارى است
مردم سالارى دینى
توهم ناسازگارى «مردمسالارى» و «خداسالارى»!
نقایص مردمسالارى لیبرالیسم (لیبرال دموکراسى)
1. حاکمیت خواستههاى نفسانى است؛ «آزادى مطلق و رها»
2. حاکمیت سرمایه داران و قدرتمندان
3. حاکم نبودن ضوابط صحیح انسانى
4. نبودن آزادى واقعىِ انتخاب
5. اکثریت شرکت کنندگان ملاک است
6. دموکراسى یک قرارداد عرفى است
مزیتهاى مردمسالارى دینى
1. حاکمیت خدا و دین
2. ضوابط و شرایط ویژه
3. حاکمان، خدمتگزاران ملت
4. توجه ویژه به عموم مردم و محرومان و مستضعفان
5. تکیه بر آگاهى و بینش مردم
6. مردم سالارى حکم شرع و دین است نه یک قرارداد عرفى
7. قبول مردم شرط مشروعیت است
اهرمهاى کنترلى
مردمسالارى دینى در بیان رهبر معظم انقلاب
«مردمسالارى» و «مردمسالارى دینى» بحث مهمى است و باید در باره ماهیت، حدود،محاسن و مزیتهاى آن بر «مردمسالارى لیبرالیسم» یا «لیبرال دموکراسى» سخن راند ومطلب گفت و نوشت.
خوشبختانه این بحث، با دخالت مقام معظم رهبرى - مُدّظله العالى - و مطرح شدن«مردمسالارى دینى» از زبان ایشان، روح تازهاى به خود گرفت. البته به طور طبیعى،مناقشاتى در این بحث نیز به وجود آمده و در تعریف و تحدید مردمسالارى دینى میانصاحب نظران، اختلافاتى هم رخ نموده است.
این بحث مهم و اساسى در آغاز پیروزى انقلاب اسلامى و هنگام تدوین قانوناساسىدرمجلس خبرگان قانوناساسى و مدتى پس از آن، در نشستها و کرسىهاىسخنرانىگوناگون جریان داشت. در آن زمان نیز این بحث به طور مبسوط توسط ایشان - کهابتدا امامت جمعه تهران و سپس ریاست جمهورى را به عهده داشتند - در خطبههاى نمازجمعهو بعضى هماندیشىهاى علمى مطرح گردید و پىگیرى شد. فکر انقلاب در آنمقطع،به طور ناب توسط ایشان مطرح و ثبت شد و با توجه به آن بیانات ارزشمند،روشنگرو ناب بود که بنیانگذار جمهورى اسلامى ایران، حضرت امام خمینى(قد) خطاب
[*]. به کوشش حجة الاسلام احمد حیدرى از محققان حوزه.
|11|
بهایشان فرمود:
«اینجانب جناب عالى را یکى از بازوهاى تواناى جمهورى اسلامى مىدانم و شما را چونبرادرى که آشنا به مسائل فقهى و متعهد به آن هستید و از مبانى فقهى مربوط به ولایت مطلقهفقیه جدّاً جانبدارى مىکنید، مىدانم و در بین دوستان و متعهّدان به اسلام و مبانى اسلامى؛از جمله افراد نادرى هستید که چون خورشید، روشنى مىدهید.»
[1]
مناسب است در این زمان، که پس از گذشت بیش از دو دهه از انقلاب، غبار تحریف وجعل و ابهام بر بعض حقایق نشسته است، با رجوعى دو باره به آن بیاناتِ ناب، به تبیینِ«مردمسالارى دینى» و حدود و شرایط آن از نگاه رهبرى بپردازیم و وجوه ممیّز اینمردمسالارى، با «مردمسالارى غربى» بخصوص «لیبرال دموکراسى» را بشناسیم و بدینگونه در تبیین دو باره این بحث ارزنده سهیم شویم.
«مردمى»، «مردم دارى» و «مردمسالارى»
واژه بالا داراى معانى نزدیک به هم و مرتبطى هستند. بسیارى از حکومتها را باوصف«مردمى» معرفى مىکنیم. ابتدا باید معانى «مردمى بودن» روشن شود تا به واژههاىبعد برسیم.
مقام معظم رهبرى در تبیین معناى «مردمى» گفتهاند:
«مردمى بودنِ حکومت؛ یعنى نقش دادن به مردم در حکومت. یعنى مردم در اداره حکومت وتشکیل حکومت و تعیین حاکم و شاید در تعیین رژیم حکومتى و سیاسى نقش دارند[مردمسالارى]. یک معناى دیگر براى مردمى بودن حکومت اسلامى این است که، حکومتاسلامى در خدمت مردم است. آنچه براى حاکم مطرح است، منافع عامه مردم است نهاشخاص معیّن و یا قشر معیّن یا طبقه معین [مردم دارى]. اسلام به هر دو معنا، داراى حکومتمردمى است....اگر یک حکومتى ادعا کند که مردمى است، باید به معناى اول هم مردمى باشد؛یعنى مردم در این حکومت داراى نقش باشند. اول در تعیین حاکم. در حکومت اسلام مردم درتعیین شخص حاکم داراى نقش و تأثیرند. البته در حکومتهاى دینى و حکومتهاى اسلامى،یک مقطعى از زمان و یک برههاى از زمان، حکومت [شخص حاکم] یک حکومت تعیین شدهخدایى است. این را همه مسلمین قبول دارند. در آنجا مردم در تعیین حاکم نقشى ندارند[دوران رسول خدا(ص) و امامان معصوم(ع)]».
[2]
در تعیین «نقش مردم از دیدگاه امام(قد)» نیز مىفرماید:
«عنصر دوّمى که امام به آن حداکثر توجه را کرد [در کنار عنصر اسلام گرایى]، عنصر «مردم»بود. ادعاى «مردم گرایى» در همه نظامها - حتى استبدادىها - وجود دارد اما مهم این است که
|12|
حقیقتاً در کجا براى مردم شأن و منزلت و حق و نقش قائل مىشوند. امام به معناى حقیقىکلمه به اصالت عنصر «مردم» در نظام اسلامى معتقد بود و مردم را در چند عرصه مورد توجهدقیق و حقیقى خود قرار داد:
عرصه اول، عرصه تأکید نظام به آراء مردم است. تکیه نظام به آراء مردم یکى از میدانهایىاست که مردم در آن نقش دارند. حضور مردم و اعتقاد به آنها باید در اینجا خود را نشان بدهد.در قانوناساسى ما، درتعالیم و راهنمایىهاى امام، همیشه بر این نکته تأکید شده که نظامبدون حمایت و رأى و خواست مردم در حقیقت هیچ است. باید با اتکا به رأى مردم کسى بر سرکار بیاید. باید با اتکا به اراده مردم نظام حرکت کند. انتخابات ریاست جمهورى، انتخابخبرگان، انتخابات مجلس شوراى اسلامى و انتخاباتهاى دیگر، مظاهر حضور رأى و اراده وخواست مردم است. درحقیقت انتخاب و حضور مردم در صحنه انتخاب رئیس جمهور ونمایندگان مجلس و یا سایر انتخاباتهایى که مىکنند، هم حق مردم است و هم تکلیفى بردوش آنها. [مردمسالارى]
عرصه دوم، عرصه تکلیف مسؤولان نظام در قبال مردم است. وقتى ما مىگوییم مردم،معنایش این نیست که مردم بیایند رأى بدهند و مسؤول یا نمایندهاى را انتخاب کنند، بعددیگر براى آن مردم هیچ مسؤولیتى وجود نداشته باشد. صرفاً همین باشد که اگر کسىمىخواهد براى مردم کارى کند، به این خاطر باشد که مردم بار دیگر به او رأى دهند. مسأله ایننیست. در اسلام و نظام جمهورى اسلامى فلسفه مسؤولیت پیدا کردن مسؤولان در کشور،این است که براى مردم کار کنند. مسؤولان براى مردمند و خدمتگزار و مدیون وامانتدار آنهاهستند. مردم محورند.[مردم سالارى]
عرصه سوم، بهره بردارى از فکر و عمل مردم در راه اعتلاى کشور است؛ یعنى استعدادها راشکوفا کردن و معطل نگذاشتن. امام این فکر و این توجه [که مردم ایران مىتوانندو استعداد وقوه اداره مملکت را دارند] را هم، در این نظام نهادینه کرد که استعدادهاى جوانان این کشوراحساس توانایى کنند.[مشارکت مردم در امور]
عرصه چهارم عبارت است از لزوم آگاه سازى دائمى مردم. خود امام در سنین بالاىعمر-باحال پیرمردى - از هر فرصتى استفاده کرد براى اینکه حقایق را براى مردمبیانکند.»
[3]
بنابر بیانات فوق، وقتى مىگوییم حکومتى مردمى است، باید آن حکومت داراى چندخصیصه باشد:
1. حکومت بر مبناى خواست، اراده و رأى مردم شکل گرفته باشد؛ مردمسالارى».
2. حکومت در خدمت مردم باشد؛ «مردم دارى».
3. مردم را در امور مشارکت دهد؛ «مشارکت مردم».
4. مردم رامحرم دانسته و امور را براى آنان تبیین کند؛ «آگاه سازى مردم».
|13|
تکیه بر مردمسالارى
همچنانکه گذشت، «مردمسالارى» یکى از معانى «مردمى بودن» و غیر از «مردم دارى»است. رهبر انقلاب در مواردى به تبیین مردمسالارى پرداخته است؛ از جمله:
«مردمسالارى یعنى اعتنا کردن به خواستههاى مردم، یعنى درک کردن حرفها و دردهاىمردم، یعنى میدان دادن به مردم.
[4]
اجتماع مردمسالارى؛ یعنى اجتماعى که مردم در صحنهها حضور دارند، تصمیم مىگیرند،انتخاب مىکنند.
[5]
اصل تشخیص اینکه چه نظامى در کشور بر سر کار بیاید، این را امام به عهده رفراندوم و آراءعمومى گذاشتند. این هم در دنیا سابقه نداشت. در هیچ انقلابى در دنیا ما ندیدیم و نشنیدیمکه انتخاب نوع نظام را - آن هم در همان اوایل انقلاب - به عهده مردم بگذارند. تدوینقانوناساسى خواسته دیگر امام بود، آن هم نه به وسیله جمعى که خود امام معین کنند، بلکهباز به وسیله منتخبان مردم صورت گرفت. مردم اعضاى مجلس خبرگان را انتخاب کردند تاقانوناساسى تدوین شود. باز مجدداً همان قانون را به رأى مردم گذاشتند و هنوز یک سال ازپیروزى انقلاب نگذشته بود که مردم در انتخابات ریاست جمهورى شرکت کردند و بعد از مدتکوتاهى هم مجلس شوراى اسلامى به راه افتاد.»
[6]
«حکومت متعلق است به آن مردمى که اکثریت عظیم جامعه را تشکیل دادهاند. عامه مردم،توده مردم. حکومت مال آنهاست. کسانى را در رأس کار مىگذارند همان طور که امام بارهاخطاب به مسؤولان و مأموران دولتى گفتهاند: مردم شما را از زندانها بیرون آوردند و بر مسنداداره کشور نشاندند.»
[7]
مردم دارى فقط نتیجه مردمسالارى است
از بیانات قبل معلوم شد که مردمسالارى غیر از مردم دارى است. اما آیا مردم سالارى بامردم دارى لازم و ملزوم هستند؟ آیا ممکن است نظامى مردم سالار نباشد ولى مردم دارباشد؟ این گمان در ذهن بعضى وجود دارد که میان این دو، هیچ تلازمى نیست و ممکن استنظامى غیر مردم سالار، مردم دار باشد. این تصوّر غلطى است و ممکن نیست نظامى غیرمردم سالار، مردم دار باشد:
«مادامى که حکومت مردمى به معناى اول تأمین نشود، یعنى مردم نقش در حکومت نداشتهباشند، نمىشود گفت که حکومت به معناى دوم مردمى است؛ یعنى در خدمت مردم است. اینادعا که حکومتى بدون اینکه با مردم خود ارتباط داشته باشد، بدون اینکه به آراء مردمىمتکى باشد، ادعا کند که در خدمت مردم است، ادعاى پذیرفتهاى نیست. مادامى که مردم باحکومت و با دستگاه حاکم همکارى نکرده باشند، در صحنههاى اجتماعى در کنار این دستگاهحاضر نباشند، این ادعا پذیرفته نیست که دولتى و رژیمى بگوید: ما مردمى هستیم.»
[8]
اگر یک حکومتى ادعا مىکند که مردمى است، باید به معناى اول هم مردمى باشد؛ یعنى مردم
|14|
در این حکومت داراى نقش باشند. اول در تعیین حاکم، در حکومت اسلام، مردم در تعیینحاکم داراى نقش و تأثیرند.
[9]
مردم سالارى دینى
در کشور ما گرچه مردمسالارى است ولى مردمسالارى مطلق نیست بلکه «مردمسالارىدینى و اسلامى» است و حکومت ما «جمهورى اسلامى» است. معناى مردمسالارىدینىیعنى:
«در جامعهاى که مردم آن جامعه اعتقاد به خدا دارند، حکومت آن جامعه باید حکومت مکتبباشد؛ یعنى حکومت اسلام و شریعت اسلامى. احکام و مقررات اسلامى باید بر زندگى مردمحکومت کند و به عنوان اجرا کننده این احکام در جامعه، آن کسى از همه مناسبتر وشایستهتر است که داراى دو صفت بارز و اصلى است [فقاهت و عدالت].»
[10]
جمهورى اسلامى بر دو پایه استوار است. یکى جمهور؛ یعنى آحاد مردم و جمعیت کشور. آنهاهستند که امر اداره کشور و تشکیلات دولتى و مدیریت کشور را تعیین مىکنند و دیگرىاسلام؛ یعنى این حرکت مردم بر پایه تفکر اسلام و شریعت اسلامى است. این یک امر طبیعىاست. در کشورى که اکثریت قریب به اتفاق آن مسلمان هستند، آن هم مسلمان معتقد ومؤمن و عامل که در طول زمان، ایمان عمیق خودشان را به اسلام ثابت کردهاند و نشان دادهاند،در چنین کشورى اگر حکومتى مردمى است، پس اسلامى هم هست. مردم اسلام رامىخواهند. این از روز اول گفته شد و در طول سالهاى متمادى نیز تجربه گردید. امروز همواضحترین حقیقت در نظام ما این است که آحاد و توده مردم از نظام حاکم بر کشور مىخواهندکه مسلمان باشد و مسلمانى عمل کند و اسلام را در جامعه تحقق بخشد...
مجلس و دستگاه قانونگذارى این مملکت [به خواست مردم] موظفاند کهقوانین را بر اساسشریعت اسلام وضع کنند. رؤساى این کشور موظفاندکه اسلام را ترویج کنند و مردم از ایندولت توقع اجراى احکاماسلامى را دارند.
[11]
در مردمسالارى دینى، حاکمان باید منتخب مردم باشند و این انتخاب باید در چهارچوباحکام اسلام باشد و حاکم باید داراى صفات و ویژگىهایى باشد که شرع اسلام معین کردهاست و این جمع بین «مردمى» و «اسلامى» است:
«آن جایى که یک شخص معیّنى به عنوان حاکم از طرف خداى متعال معین شده است، در آنجاحاکم داراى دو پایه و دو رکن است. رکن اول آمیخته بودن و آراسته بودن با ملاکها و صفاتى کهاسلام براى حاکم معین کرده است؛ مانند دانش و تقوا و توانایى و تعهد و صفاتى که براى حاکمهست. رکن دوم قبول مردم و پذیرش مردم است.»
[12]
«حکومت اسلامى تکیه بر: 1 - ایمان و اعتقاد مردم دارد.
2 - خطوط کلى آن مورد رضایت و میل اکثریت قاطع مردم است.
3 - اصل حکومت اسلامى، نوع آن حکومت و ارکان آن به نظر مردم انتخاب شده است و...»
[13]
|15|
«اصلىترین عنصر تشکیل دهنده نظام [اسلامى] عبارت استاز؛ اسلام گرایى و تکیه بر مبانى مستحکم اسلامىوقرآنى...چون ملت ایران از اعماق قلب به اسلام معتقد، مؤمنو وابسته بود و هست....لذا وقتى مردم پرچم اسلام را دردستامام مشاهده کردند و باور کردند که امام براى احیاى عظمتاسلام و ایجاد نظام اسلامى وارد میدان شده، گرد او را گرفتند وبعد از پیروزى هم به همین انگیزهها طوعاً در میدانهاى خوفو خطر حاضر شدند، چون ایمان آنها به اسلام عمیق بود».
[14]
«در نظام اسلامى؛ یعنى مردمسالارى دینى، مردم انتخابمىکنند، تصمیم مىگیرند و سرنوشت اداره کشور را به وسیلهمنتخبان خودشان در اختیار دارند اما این خواست و ارادهمردم در سایه هدایت الهى [است و] هرگز به بیرونجادهصلاح و فلاح راه نمىبرد و از صراط مستقیمخارجنمىشود.»
[15]
توهم ناسازگارى «مردمسالارى» و «خداسالارى»!
آیا «مردمسالارى» با «دین سالارى» و «خدا سالارى» سازگاراست؟ مگر ما به حکم دین، فقط خدا را حاکم نمىدانیم؛ پس آیااعتقاد به سالار بودن مردم شرک و ضدّیت با دین نیست؟ متأسفانهاین ذهنیت خطا از طرف دشمنان ترویج مىشود که مردمسالارىبا دین سالارى قابل جمع نیست و جمعى از متدینان هم جمع ایندو را مخالف توحید دانسته و آن را انکار کردهاند. سابقهحکومتهاى استبدادى که خود را به نام دین بر مردم تحمیلکردهاند نیز عاملى در دست دشمنان بر تبلیغ ناسازگارى دینسالارى و مردمسالارى شده است:
«مسأله منافات میان حکومت اسلامى و حکومت مردمىداراى، یک سابقه تاریخى است. در طول تاریخ غالبحکومتهایى که به نام حکومت دین وجود پیدا کردهاند، تا آنجایى که در تاریخ از آن نشانى هست، حکومت استبدادىبودهاند که مردم و افکار مردم را در آن راهى نبوده است. اگر از
حکومت الهى بهطبیعت و ذات خود با حکومت مردمى و دخالت آراى مردم در حکومت، نه تنها منافاتى ندارد بلکه حکومتهاى الهى بهترین و شیواترین وسیله هستند براى اینکه دخالت مردم در اداره امور تأمین بشود.
|16|
حکومت چند ساله کوتاه صدر اسلام بگذریم که در آن حضورمردم و رأى مردم کاملاً محسوس است، حکومتهاى مسلماننام دوران چند صد ساله خلافت اسلامى از همینحکومتهایند. حکومتهاى مسیحى دوران قرون وسطى کهدر آن حاکمیت روحانیون مسیحى وحاکمیت مسیحیتمشهود و محسوس بوده است، جزو استبدادىترینحکومتهایى هستند که تاریخ به یاد دارد. همیشه حکومتالهى بهانهاى بوده است براى اینکه حاکمان رأى مردم رانادیده بگیرند و به آن اعتنا نکنند...نتیجه این شد که در ذهنبسیارى از اندیشمندان و نویسندگان و هوشمندان حتى اینفکر مسجّل شد که حکومت دینى با حکومت مردمى دو تاستو این دو با یکدیگر قابل جمع نیستند. این یک فکر خطاست.حکومت الهى به طبیعت و ذات خود با حکومت مردمى ودخالت آراى مردم در حکومت، نه تنها منافاتى ندارد بلکهحکومتهاى الهى بهترین و شیواترین وسیله هستند براىاینکه دخالت مردم در اداره امور تأمین بشود.»
[16]
«امیرالمؤمنین مردمىترین حاکمى است که عالم اسلامىوتاریخ اسلام به خود دیدهاست.»
[17]
«امیرالمؤمنین آن حاکمى است در اسلام که براى اولین بارعامه مردم جمع شدند و از او تقاضا کردند، التماس کردندوخواستند که زمامدارى آنها را به دست بگیرد...با رأىمردم،با میل مردم و طلب و خواست قلبى مردم بهحکومتمىرسد.»
[18]
«وقتى ما مىگوییم حکومت اسلام یک حکومت مردمى است،معناى این حرف این نیست که حکومت اسلامى حکومت خدانیست. در اسلام حکومت الله با حاکمیت مردم در سرنوشتخود منافاتى ندارد. حکومت مردم به معناى حکومت مردم،آن چنان که در دموکراسىهاى غربى بیان شده، نیست.حکومت مردم به همان اندازهاى است که بر طبق فرمان خدابراى مردم اجازه و امکان تصمیمگیرى و اقدام داده شده استو لذا قرآن در باره بنى اسرائیل مىفرماید: «و نرید أن نمنّعلى الذین استضعفوا فی الأرض و نجعلهم ائمةً...»یعنى حکومت [از آنِ] مستضعفان است و این منافاتى ندارد کهحکومت مستضعفان به معناى حکومت خدا و در چارچوباحکام الهى باشد.»
[19]
متأسفانه بعضى از انسانهاى دیندار در این شعار با مخالفان
|17|
دین همراه شده و هر دو خداسالارى و مردمسالارى را جمع ناشدنى معرفى مىکنند ومىگویند که نمىتوان حکومت دینى مردم سالار داشت!
«دو جریان - جریان معتقدان به دین و جریان مخالفان دین - هر دو یک حقیقت را، هر دو یکمطلب را به عنوان حقیقت بیان مىکردند. هم معتقدان به دین وانمود مىکردند که حکومتدین یک حکومت استبدادى است هم مخالفان دین و غیر معتقدان به دین با گرایش حکومتمردمى در حقیقت مىخواستند ثابت کنند که حکومت دینى نمىتواند مردمى باشد و اگرجایى حکومت مردمى هست دیگر جایى براى حکومت دینى نیست.»
[20]
نقایص مردمسالارى لیبرالیسم (لیبرال دموکراسى)
لیبرال دموکراسى گرچه نسبت به نظامهاى استبدادى شاهنشاهى و امپراتورى که قبل ازآن وجود داشت، داراى مزایاى فراوانى است، ولى خود نیز نقصهاى زیادى دارد؛ از جمله:
1. حاکمیت خواستههاى نفسانى است؛ «آزادى مطلق و رها»
گرچه لیبرال دموکراسى نیز داراى چارچوب است ولى چارچوب آن فقط خواستاکثریت است و از آنجا که انسان غربى و حکومتهاى لیبرال دموکراسى غرب مقیّد به هیچمکتب دینى و آسمانى نیستند (یا حداکثر دین را در حوزه شخصى نفوذ داده و حوزهاجتماعى را از دایره نفوذ آن خارج دانستهاند) خواستهاى تربیت نشده و رهاى انسانها بهطور طبیعى در مسیر مادّه و شهوات قرار مىگیرد. اینکه از نظر کشورهاى غربى رعایتضوابط اخلاقى و دینى خلاف حقوق بشر شمرده مىشود، بر همین مبناست.
«دموکراسىهاى غربى [لیبرال دموکراسى] بر مبناى فرهنگ کشاندن آحاد مردم به غفلت ورها کردن زمام شهوات و هواهاى نفسانى است.»
[21]
«درغرب و فرهنگ غربى، آزادى شهوات جنسى یک امر مباح و مجاز و بىقید وشرطاست.»
[22]
غرب، جمهورى اسلامى را به عنوان کشورى که در آن لباس زنان شکل الزامى دارد، موردانتقاد قرار مىدهد، اما آن دولتهایى که برهنگى و نبودن حجاب میان زن و مرد را الزامىمىکنند، آنها را مورد انتقاد قرار نمىدهند. این براى چیست؟ براى همین است که این برخلاف فرهنگ پذیرفته شده غرب است. غرب روى رواج مشروبات الکلى حساس است و آنرا به عنوان یک نکته مثبت در ملتها و در عادات و آداب آنها مىشمارد. اگر در یک کشور،مشروبات الکلى ممنوع بود و مصرف کردن آن مجازات داشت، غربىها حساسیت نشانمىدهند و این را ارتجاع به حساب مىآورند، اما اگر در کشورى مشروبات الکلى آزاد و مجاز ورایج باشد و حکومت نسبت به آن حساسیّتى نشان ندهد، بلکه ترویج بکند، این را مستحسنمىشمارند. [حتى] الزام و اجبار مردم به روشهاى گوناگون تا آنجا که با فرهنگ غربى منافات
|18|
نداشته باشد، براى غربىها مجاز است و هیچ ایرادى ندارد و لذا با کشورهایى که ازابتدایىترین روشهاى دموکراسى هم محروم و دورند، رابطه حسنه دارند.»
[23]
«آزادى در مفهوم غربى؛ یعنى مخالفت با هر چیزى که جلوى هوس و کام انسان را بگیرد، یعنىرهایى از هر قید و بندى. البته قید و بند قانونى را که پذیرفتهاند قبول مىکنند، اما همان قانونهم با توجه و با ملاحظه به اینکه «اخلاق قید نیست»، «مذهب قید نیست» و «حفظ حقوقملتها قید نیست» تدوین مىشود...مثلاً در آمریکا همه آزادند که فساد کنند. همه آزادند کهزندگى خودرا طبق هوس و شهوت خود بگذرانند اما این آزادى معنایش این است که میلیونهاانسان در آن سوى جهان آزاد نیستند خود را از شر آمریکا رها کنند.»
[24]
«از آنجا که ملت الجزایر اسلام و نظام اسلامى را انتخاب کرده است [و به فرهنگ غربى روىخوش نشان نداده است]، محافل سیاسى وابسته به استکبار و رسانههاى خبرى صهیونیستىبا وقاحت تمام فریاد پایمال شدن دموکراسى در الجزایر را سر دادهاند و این در حالى است کهمردم مسلمان آن کشور در واضحترین نوع دموکراسى به اسلام رأى دادهاند.»
[25]
از نظر لیبرال دموکراسى، قید زدن به خواستههاى انسانى خلاف است. لذا اگر مردم واکثریت افراد جامعهاى قریب به اتفاق و آزادانه حجاب، حاکمیت دین خدا، حرمتمشروبات الکلى و...را بپذیرند، خلاف دموکراسى عمل کردهاند.
2. حاکمیت سرمایه داران و قدرتمندان
«در دموکراسىهاى غربى، چارچوب [حکومت] عبارت است از منافع و خواست صاحبانثروت و سرمایه داران حاکم بر سرنوشت جامعه. تنها در آن چارچوب است که رأى مردم اعتبارپیدا مىکند و نافذ مىشود. اگر مردم چیزى را که خلاف منافع سرمایه داران و صاحبان قدرتاقتصادى و مالى - و بر اثر آن قدرت سیاسى - است، بخواهند، هیچ تضمینى وجود ندارد کهاین نظامهاى دموکراتیک تسلیم خواست مردم شوند.»
[26]
«در کشورهایى که مدعى وجود دموکراسى هستند، غالب دولتمردان را سرمایه داران یاوابستگان آنها تشکیل مىدهند و عموماً افراد متنفّذ، ثروتمند و زورمدار به مجلسراهمىیابند.»
[27]
3. حاکم نبودن ضوابط صحیح انسانى
در دموکراسىهاى غربى همان گونه که ذکر شد، حکومت در چارچوب رأى اکثریتشکل مىگیرد و این رأى هم با تبلیغات گسترده و مزوّرانه سرمایه داران در مجراى خواستآنان شکل مىگیرد و در این دموکراسىها ضوابط صحیح عقلانى - انسانى و اخلاقى حاکمنیست. به هیچ وجه شرط نشده که حاکم داراى عدالت، علم، کاردانى و...باشد و یا در سطحتوده مردم زندگى کند. ممکن است فردى که داراى هیچ صلاحیتى نباشد و اشرافى زندگىمىکند و فاسد مىباشد و...با تبلیغات و تزویر رأى مردم را جلب کند و حاکم گردد.
|19|
4. نبودن آزادى واقعىِ انتخاب
«گرچه در تبلیغات دموکراسى مىگویند که مردم حق رأىآزادانه دارند ولى واقعاً مردم آزادانهانتخاب نمىکنند وتبلیغات پر زرق و برق در حقیقت راه انتخاب صحیح را برمردممىبندد.»
[28]
«امروز در دنیا دموکراسى، یک دموکراسى حقیقى نیست؛ زیرافشار تبلیغات پرزرق و برق و توخالى با سخنان فریبآمیز، آنچنان بر ذهن مردم سنگینى مىکند که امکان انتخاب درسترا به مردم نمىدهد. نمىگذارند مردم فکر کنند.»
[29]
«در دنیاى جدید، دموکراسى، یعنى خواست و قبول اکثریتمردم، ملاک و منشأ حکومت شمرده مىشود اما کیست کهنداند که دهها وسیله غیر شرافتمندانه به کار گرفته مىشود تاخواست مردم به سویى که زمامداران و قدرت طلبانمىخواهند، هدایت شود.»
[30]
5. اکثریت شرکت کنندگان ملاک است
«هر کس در حکومتهاى مبتنى بر دموکراسى غربى، رأىاکثریت شرکت کنندگان در انتخابات - نصف به علاوه یک - راجلب کند، حاکم و زمامدار مىگردد، در حالى که همیشه کثیرىاز واجدان شرایط - گاهى بیش از پنجاه درصد - در انتخاباتشرکت نمىکنند و بدین گونه فردى با جلب مثلاً بیست درصدرأى واجدان شرایط به ریاست جمهورى مىرسد و این یکى ازنقاط ضعف لیبرال دموکراسى است.».
[31]
6. دموکراسى یک قرارداد عرفى است
«حکومت و حاکمان از آن جهت موظفاند قواعد دموکراسى ومردمسالارى را رعایت کنند که چنین قرارداد عرفى راپذیرفته و امضا کردهاند و لذا اگر زمینهاى براى نقض این قواعدبه دست آورند، هیچ مانع درونى، ایمانى و اعتقادى مانع آناننمىگردد و این مردمسالارى در اعتقادات آنان ریشهندارد.»
[32]
مزیتهاى مردمسالارى دینى
تا اینجا نقایص مردمسالارى لیبرال را مطرح کردیم. مردمسالارى
امروز در دنیادموکراسى، یک دموکراسى حقیقى نیست؛ زیرا فشار تبلیغات پرزرق و برق و توخالى با سخنان فریبآمیز، آن چنان بر ذهن مردم سنگینى مىکند که امکان انتخاب درست را به مردم نمىدهد. نمىگذارند مردم فکر کنند.
|20|
دینى علاوه بر اینکه تمام محاسن مردمسالارى را دارد. از نقایصمردمسالارى لیبرالیسم نیز پیراسته است و محسّنات و مزایاىدیگرى نیز دارد که آن را در اوج مىنشاند. مزایاى مردمسالارىدینى فراوان است از جمله:
1. حاکمیت خدا و دین
«همان طور که گذشت، هر حکومتى چارچوبى دارد. دموکراسىغربى در چارچوب خواست آزاد و رهاى انسانها و اکثریت بود،که آن هم توسط سرمایه داران جهت داده مىشد ولىدرمردمسالارى دینى، چارچوبِ دین خدا حاکم است و مردمحاکمیت این چارچوب راپذیرفتهاند.
در جامعهاى که مردم آن جامعه اعتقاد به خدا دارند، حکومتآن جامعه باید حکومت مکتب باشد؛ یعنى حکومت اسلام وشریعت اسلامى و احکام و مقررات اسلامى باید بر زندگىمردم حکومت کند و به عنوان اجرا کننده این احکام در جامعه،آن کسى از همه مناسبتر و شایستهتر است که داراى دو صفتبارز و اصلى باشد[فقاهت و عدالت].»
[33]
«اصلىترین عنصر تشکیل دهنده نظام عبارت است از اسلامگرایى و تکیه بر مبانى مستحکم اسلامى و قرآنى...چون ملتایران از اعماق قلب به اسلام معتقد، مؤمن و وابسته بودهوهست...»
[34]
«امتیاز نظام اسلامى در این است که این چارچوب احکاممقدس الهى و قوانین قرآنى و نور هدایت الهى است که بر دل وعمل و ذهن مردم پرتو افشانى و آنها را هدایت مىکند.»
[35]
2. ضوابط و شرایط ویژه
در مردمسالارى دینى، حاکمان باید داراى شرایط ویژه بوده واز صلاحیتها و توانایىهاى سطح بالایى برخوردار باشند بهخصوص حاکم اول جامعه. هر کسى حق ندارد خود را در معرضتصدّى حکومت قرار دهد و مردم هم مکلفاند که فقط به افرادواجد شرایط رأى دهند.
«آن جایى که یک شخص معیّن به عنوان حاکم از طرف خداىمتعال معین نشده است، در اینجا حاکم داراى دو رکن و دو
|21|
پایه است. رکن اول آمیخته بودن و آراسته بودن با ملاکها و صفاتى که اسلام براى حاکم معینکرده است؛ مانند دانش و تقوا و توانایى و تعهد و صفاتى که براى حاکم هست. رکن دوم قبولمردم و پذیرش مردم است.»
[36]
«رهبر بر طبق قانوناساسى جمهورى اسلامى، آن مجتهد عادل، مدیر، مدبر، صاحب نظر وصاحب بصیرتى است که مردم او را به مرجعیت تقلید شناخته باشند. [در آن زمان مرجعیتشرط بود.] از او تقلید کنند و به او گرایش پیدا کنند و رو بیاورند.»
[37]
«اسلام دستور مىدهد که حکام باید علاوه بر اینکه نعمتهاى مادى را مخصوص خودشاننکنند [استئثار]، حتى در سطح معمولىِ مردم هم خودشان را قرار ندهند. از سطوح معمولىمردم هم هر چه مىتوانند پایینتر بیایند و این یکى از بزرگترین و انقلابىترین احکام اسلام وفرامین اسلامى در باب زمامداران است.»
[38]
«در اسلام سرپرستى جامعه متعلق به خداست. هیچ انسانى این حق را ندارد که اداره امورانسانهاى دیگر را به عهده بگیرد. این حق مخصوص خداى متعال است که خالق و منشىء وعالم به مصالح و مالک امور انسانها، بلکه مالک امور همه ذرات عالم وجود است. خداىمتعال این ولایت و حاکمیت را از مجارى خاص اِعمال مىکند؛ یعنى آن وقتى هم که حاکماسلامى چه بر اساس تعیین شخص - آن چنان که طبق عقیده ما در مورد امیرالمؤمنین وائمه(ع) تحقق پیدا کرد - و چه بر اساس ضوابط و معیارها انتخاب شد، وقتى این اختیار به اوداده مىشود که امور مردم را اداره کند، باز این ولایت، ولایت خداست...آن کسى که این ولایترا از طرف خداوند عهدهدار مىشود، باید نمونه ضعیف و پرتو و سایهاى از آن ولایت الهى راتحقق بخشد و نشان بدهد...آن شخص یا دستگاهى که اداره امور مردم را به عهده مىگیردباید مظهر قدرت و عدالت و رحمت و حکمت الهى باشد. این خصوصیت فارق بین جامعهاسلامى و همه جوامع دیگر است که به شکلهاى دیگر اداره مىشود. سرّ عصمت امام در شکلغایى و اصلى و مطلوب در اسلام هم همین است که هیچ گونه امکان تخطى و تخلّفى وجودنداشته باشد. آن جایى هم که عصمت وجود ندارد و میسّر نیست، دین و تقوا و عدالت باید برمردم حکومت کند...مسأله غدیر یعنى گزینش علم و تقوا و جهاد و ورع و فداکارى در راه خدا وسبقت در ایمان و اسلام و تکیه روى اینها در تشخیص و تعیین مدیریت جامعه.
[39]
«ولایت یعنى حاکمیت انسانهاى پارسا، انسانهاى مخالف با شهوات و نفس خودشان،انسانهاى عامل به صالحات. این رشحهاى از رشحات ولایت در اسلام است و دموکراسىهاىجارى عالم از آن بى نصیبند.»
[40]
«حاکم اسلامى باید یک انسان با تقوا باشد، باید اهل بى اعتنایى به دنیا باشد، زاهد و عادلباشد، از گناه اجتناب کند، به دنبال قانون شکنى نباشد. قانون الهى را برآراء و نظریات خودترجیح دهد و دنبال این باشد که ببیند قانون خدا چیست، آن را عمل کند و لا غیر.»
[41]
3. حاکمان، خدمتگزاران ملت
در نظامهاى استبدادى، حاکمان خود را مالک مردم مىدانند ولى در نظام مردم سالار دینىحاکم برادر مردم و بلکه خدمتگزار آنان است:
«در اسلام و نظام جمهورى اسلامى، فلسفه مسؤولیت پیدا کردن مسؤولان در کشور، این
|22|
استکه براى مردم کار کنند. مسؤولان براى مردمند و خدمتگزار و مدیون و امانتدارآنهاهستند.»
[42]
«در این کشور قبل از دوران حکومت اسلامى و جمهورى اسلامى، حاکمیت و مناسبات بینحاکم و مردم همواره رابطهاى غیر اسلامى - رابطه سلطان و رعیت و رابطه غالب و مغلوب -بوده است. همیشه روابطشان با مردم «ما فرمودیم» بوده است. «من به ملت عرض مىکنم»،«من خدمتگزار ملّتم» که امام مىگفت، متعلق به جمهورى اسلامى و امام اسلامى واسلام بود والا قبل از او «ما امر مىفرماییم» و «ما چنینفرمودیم» بود. از این کلمات مىشود رابطه رافهمید. رابطه رابطه یک حاکم و فاتح و غالب و اختیار دار و قدر قدرتبود. سلطنت را هم باشمشیر به دست آورده یا از پدرانشان به ارث برده بودند، لذا زیر بار منّت کسى همنبودند...در این دوره [دوره جمهورى اسلامى] اگر آقایى هم هست، خودِ مردمند.»
[43]
«در تعبیرات رایج در زبان عربى براى حاکم این تعبیرات و عناوین وجود دارد: سلطان و ملِک،کلمه سلطان در بطن خود متضمّن مفهوم سلطه در حاکم است؛ یعنى آن کسى که حاکم است ازبُعد سلطهگرى مورد توجه است. دیگران نمىتوانند در شؤون مردم و امور مردم دخالت کننداما او مىتواند. مُلک، ملوکیت و مالکیت متضمن مفهوم تملّک مردم یا تملّک سرنوشت مردماست. در نهج البلاغه از حاکم جامعه اسلامى هرگز به عنوان مَلِک یا سلطان سخنى گفته نشدهاست. تعبیراتى که در نهج البلاغه است، یکى «امام» به معناى پیشوا و رهبر است. مفهوم رهبربا مفهوم راهنما فرق دارد. رهبر آن کسى است که جمعیتى و امتى را به دنبال خود مىکشاند.خود پیشقراول و طلایه دار حرکت است. تعبیر دیگر «والى» است. والى از کلمه «وِلایت» یا«وَلایت» گرفته شده است. ولایت در اصل معناى لغت به معناى پیوند و هم جوشى دو چیزاست. ولایت یعنى اتصال دو چیز به همدیگر، به طورى که هیچ چیز میان آن دو فاصله نشود.به تعبیر فارسى: همجوشى، به هم پیوستگى، ارتباط تام و تمام. ولىّامر یعنى متصدى کار.هیچ امتیازى در کلمه متصدى این کار نهفته نیست.»
[44]
4. توجه ویژه به عموم مردم و محرومان و مستضعفان
در نظام ما هر حرکت و سیاست و قانون و تلاشى باید در خدمت مردم مستضعف و محرومىباشد که حکومت طولانى و بلند مدت طاغوت آنها را از جهات مختلف به استضعاف و ضعفدچار کرده است.»
[45]
«منظور از مردم، همه طبقات مردمند لیکن بدیهى است که آن کسانى از مردم باید بیشترمورد توجه قرار گیرند که بیشتر مورد محرومیت قرار گرفتهاند، لذا امام(قد) دائماً روى طبقات
محروم و پابرهنگان کشور تکیه مىکردند.»
[46]
5. تکیه بر آگاهى و بینش مردم
در نظامهاى استبدادى، حکومت بر جهل مردم استوار است و در لیبرال دموکراسىغربى، بر تبلیغات و تزویر؛ ولى مردمسالارى دینى بر بینش عمومى توده مردم استوار است وعموم مردم آگاهانه از حکومت اطاعت مىکنند و حکومت سعى بر آگاه ساختن و توجیه
|23|
عموم دارد:
«مردم در این نظام باید بدانند نظام ما و کشور ما غیر از کشورها و نظامهایى است که بر مبناىاستبداد اداره مىشوند که مىخواهند مردم نفهمند، کر و کور باشند...حرفه نظام ما و رژیم ما وحکومت ما و دولت ما در دانستن مردم است. اگر مردم ندانند، اگر مردم نفهمند، اگرمردمتصمیم نگیرند، کارِ گردانندگان این حکومت مشکل مىشود، لذا مبناى کار در این نظام بربصیرت مردم است.»
[47]
عرصه چهارم [که امام در آن به مردم توجه حقیقى داشت] عبارت است از لزوم آگاه سازىدایمى مردم. خود امام در سنین بالاى عمر - با حال پیر مردى - از هر فرصتى استفاده کردبراى اینکه حقایق را براى مردم بیان کند. در دستگاههاى تبلیغاتى جهانى، نقش تحریف وگمراه سازى، نقش فوق العاده خطرناکى است که امام به آن توجه داشت. وسایل ارتباط فکرىنامطمئن و وابسته به دشمنان کشور و ملت امام را وادار مىکرد که هم خود او به طور دایم درموضع تبیین و ارشاد و هدایت مردم قرار گیرد و هم به دیگران دایماً توصیه کند که حقایق را بهمردم بگویند و افکار آنها را نسبت به حقایقى که دشمن سعى مىکند آنها را مکتوم نگه دارد،آشنا کنند.»
[48]
«به جنگ افکار رفتن فقط با بیان فکر و اندیشه ممکن است و لا غیر. اینکه کسانى بخواهند بهشیوههایى متوسل بشوند، به کسانى حمله کنند، آنها را مورد آسیب قرار دهند، یقیناً این برطبق روال و رویه اسلامى نیست. این مقدمات بلبشو و آنارشیسم در اجتماع است و اینمقدمات اختناق و استبداد است. همه گروهها، همه احزاب، همه دسته جات، همه افراد، همهچهرهها و شخصیتها باید بدانند که فقط خود آنها نیستند که حق حیات و حق گفتن و حقاظهار عقیده کردن دارند، این حق متعلق به همه است. متعلق به عموم ملت است و همهمىتوانند از آن استفاده کنند.»
[49]
«باید اندیشه اسلامى ترویج بشود، نه با زور، با آموزش و ادراک. اسلام از ما خواسته است که ماحقایق اندیشه اسلامى را درک کنیم بفهمیم و به آن ایمان بیاوریم.»
[50]
«صدور انقلاب ما با شمشیر نیست. صدور انقلاب ما با بیان، با پیام، با زنده کردن انگیزهها واحساسها و با افشاگرى در سطح جهان است.
[51]
6. مردم سالارى حکم شرع و دین است نه یک قرارداد عرفى
«بر عکس مردم سالارى لیبرال که ریشه در قرار داد اجتماعى داشت، مردمسالارى دینىحکم شرع و دستور دین است و مردم و حاکمان به حکم دین موظف به گردن نهادن در برابر آنمىباشند و به هیچ وجه حق تخطى از آن را ندارند:
مردمسالارى ما مردمسالارى دینى است. داراى فلسفه و مبنا است. چرا مردم باید رأىبدهند؟ چرا باید رأى مردم داراى اعتبار باشد؟ این متکى بر احساسات توخالى و پوچ و مبتنىبر اعتبار نیست. مبتنى بر یک مبناى بسیار مستحکم اسلامى است.»
[52]
«مردمسالارى در نظام اسلامى، مردمسالارى دینى است، یعنى به نظر اسلام متکى است، فقطیک قرارداد عرفى نیست. مراجعه به رأى، اراده و خواست مردم در آن جایى که این مراجعهلازم است، نظر اسلام است، لذا تعهد اسلامى به وجود مىآورد. مثل کشورهاى غربى نیست که
در نظام جمهورىاسلامى مردمسالارى یک وظیفه دینى است و مسؤولان براى حفظ این خصوصیت، تعهّد دینى دارند و پیش خدا باید جواب بدهند.
|24|
یک قرارداد عرفى باشد تا بتوانند آن را به راحتى نقض کنند.در نظام جمهورى اسلامى مردمسالارى یک وظیفه دینى استو مسؤولان براى حفظ این خصوصیت، تعهّد دینى دارند وپیش خدا باید جواب بدهند.»
[53]
«حکومت بر مردم حقى است از سوى مردم و متعلق به مردم وباید در خدمت مردم به کار رود. این نظر اسلام است.»
[54]
7. قبول مردم شرط مشروعیت است
در مردمسالارى لیبرال، مشروعیت به معناى «مطابق رضاىخدا بودن» اصلاً مطرح نیست چون آنها خدا و دین را از صحنهاجتماع کنار زدهاند و «مشروعیت» در آن نظامها فقط به معناى«مقبولیت» است اما در نظام مردمسالارى دینى «مقبولیت» و موردقبول و خواست عموم بودن غیر از «مشروعیت» و مطابق رضاىخدا بودن است. از نگاه متدینان و دینداران چه بسیارحکومتهایى که مقبولیت عمومى داشتهاند و منتخب مردم خودبودهاند، ولى مشروعیت نداشتهاند. زیرا آن حاکمان واجدصلاحیت نبودهاند و حکومت آنها مورد رضاى خدا نبوده است.در نظام مردم سالار دینى کسانى حق حکومت کردن دارند وحکومت آنها مشروع و مورد رضاى خداست که هم داراىویژگىها و شرایط مطرح شده در شرع باشند و هم مورد قبولمردم قرار گرفته باشند. اگر حاکمانى مورد قبول مردم باشند ولىشرایط شرعى [فقاهت، عدالت و تدبیر] را نداشته باشند همانگونه، حکومتشان غیر مشروع است، که حاکمى واجد شرایطبدون اقبال عمومى و به زور و تحمیل بر آنان حاکم گردد.
لذا از نظر مبانى دینى، صاحبان شرایط و کسانى که از طرفخداوند اذن و حق به دست گرفتن زمام امور را دارند موظفندخود را به مردم معرفى کرده و وظیفه خود و آنان را متذکر شوند وبه آنان یادآورى کنند که وظیفه دارند با جلب افکار عمومىتصدى حکومت را به دست بگیرند و مردم نیز وظیفه دارند از
|25|
آنان حمایت کرده و ولایت آنان را بپذیرند. این وظیفه همه پیامبران و اولیا و اوصیاىآناناست:
«در این جهت فرقى بین پیامبران نیست که همه آنها آمدهاند تا حکومت طاغوت را که در همهزمانها در این گوشه و آن گوشه عالم بر پا بوده است، سرنگون کنند و خودشان یک حکومتالهى به وجود بیاورند، لذا قرآن مىفرماید: «وَ ما أرسلنا من رسول الّا لیطاع باذن الّله»؛ لذاپیامبر وقتى که وارد جامعه مىشد، از مردم مىخواست که از طاغوتها و زمامدارانى که برمردم ظلم مىکنند، اطاعت نکنند: «و لا تطیعوا أمر المسرفین الذین یفسدون فی الأرض و لایصلحون» یا شعار همه پیامبران در طول تاریخ این است: «فاتقوا الله و اطیعون» وقتى پیامبروارد جامعه مىشد و دعوت خودش را شروع مىکرد، اولین کسانى که احساس خطر مىکردند،طاغوتها بودند. لذا با پیغمبر مبارزه مىکردند، یا او را تبعید مىکردند، یا شهید مىکردند، یامحبوس مىکردند یا بعد از مبارزه طولانى پیامبر مىتوانست به پیروزى برسد و حکومتتشکیل دهد که این حکومت را یا خود پیامبر رأساً اداره مىکرد یا کسى دیگر را معین مىنمود.پس همه پیامبران به عنوان حاکم زمامدار مبعوث شدند، حالا گاهى این جامعه محدود به یکشهر یا کشور یا حتى یک ده مىشد.»
[55]
بنابراین، پیامبران و اولیاى آنان با دعوت شروع مىکنند و در مقابل کارشکنىها و تبعیدهاو... مقاومت مىکنند و چنان که اقبال عمومى متوجه آنان گردد، پیروز مىشوند و حکومتتشکیل مىدهند اما اگر اقبال عمومى متوجه آنان نگردد و مردم با اختیار و انتخاب آزاد خود،حکومت آنان را نخواهند، آنان جز توسل به زور و سرکوب و تحمیل راهدیگرى براى حاکمشدن ندارند و توسل به زور و تحمیل هم نه وظیفه آنان است، نه مورد رضا و اذن خدا.بنابراین، براى تحقق یافتن صحیح و شرعى حکومت اسلامى، علاوه بر داشتن شرایط(فقاهت، عدالت و تدبیر) پذیرش مردم نیز لازم و شرط است.
«اگر مردم آن حاکمى را، آن شخصى را که داراى ملاکهاى حکومت است، نشناختند و او را بهحکومت نپذیرفتند، او حاکم نیست. قبول مردم و پذیرش مردم شرط در حاکمیت است و اینهمان چیزى است که در قانوناساسى جمهورى اسلامى مورد نظر بوده و بر روى آن فکر شده وتصمیمگیرى شده است.»
[56]
رهبر طبق قانوناساسى جمهورى اسلامى، آن مجتهد عادل، مدیر، مدبّر، صاحب نظر صاحببصیرتى است که مردم او را بهمقام مرجعیت تقلید شناخته باشند. [در آن زمانمرجعیتشرط بود]
... اگر مردم چنین کسى را نشناختند، خبرگان امت جستجو مىکنند، چنین کسى را پیدامىکنند و به مردم معرفى مىکنند. باز در اینجا هم اولاً: خبرگان نمایندگان مردمند. ثانیاً:خود مردم بعد از معرفى خبرگان او را مىپذیرند، بعد او امام مىشود.»
[57]
«وقتى امام سر کار آمد، مردم او را قبول داشتند و مظهر قدرت مردم بود. او از خودشچیزىنداشت. از پدرش چیزى به ارث نبرده بود. با شمشیر چیزى علیه مردم
|26|
بهدستنیاورده بود. بلکه شمشیر مردم در دست او بود و بر سر ضد مردم و بر سرمهاجمواستعمارگر وتوطئهچى و کودتاچى زد. هر وقت هم مردم اراده مىکردند کهشمشیر رااز دستشبگیرند، متعلق به خودشان بود و او هم دو دستى تقدیممىکرد وطلبى از کسى نداشت.»
[58]
«هیچ کسى حق حاکمیت بر مردم ندارد مگر آنکه داراى معیارهاى پذیرفته شده باشد و مردماو را بپذیرند. امروز در جمهورى اسلامى ایران مقاماتى که به نحوى در کار مردم دخالت دارند،به طور مستقیم یا غیر مستقیم منتخب مردمهستند و این مسأله حتى در مورد رهبرى نیزصدق مىکند و این بدان معناست که در نظام اسلامى دارا بودن معیار کافى نیست،بلکه انتخاب مردم نیز شرط لازم است.»
[59]
«نظر مردم تأمین کننده است اما نسبت به آن انسانى که داراى معیارهاى لازم است. اگرمعیارهاى لازم در آن انسان نباشد، انتخاب نمىتواند به او مشروعیت ببخشد. معیارهاى لازمتقوا، دین، عدل و آشنایى با اسلام است. آن کسى که این معیارها را دارد و از تقوا و صیانتنفس و دیندارى کامل و آگاهى لازم بر خوردار است، آن وقت نوبت مىرسد به قبول ما، اگرهمین آدم را با همین معیارها مردم قبول نکردند، باز مشروعیت ندارد. چیزى بهنام حکومت زور در اسلام نداریم.»
[60]
اهرمهاى کنترلى
در مردمسالارى دینى علاوه بر اینکه حاکم باید فقیه، عادل، اسلامشناس و منتخب مردم- به طور مستقیم یا غیر مستقیم - باشد و چنین حاکمى اگر کوچکترین استبداد و خودکامگىبورزد، خود به خود منعزل مىشود و حق ادامه حکومت ندارد و خبرگان ملت موظفاند براو نظارت داشته باشند. و اگر به خود کامگى گرایید، او را عزل یا به عبارت دیگر عزل او رااعلام کنند؛ با این وجود اهرمهاى کنترلى دیگرى نیز قرار داده شده تا از گرایش به استبدادممانعت به عمل آورند. راه کارهاى مبارزه با استبداد در نظام مردمسالارى دینى عبارتند از:
1. قانون، علاج اولى در مقابل استبداد است.
2. نظارت عمومى و حق نظارت دادن به مردم و نمایندگانمردم.
3. دستگاه قضایى مستقل و مقتدر که هر جا تخلّفى از قانون مشاهده کرد، نسبت به هرکس بود، رحم نکند و گریبان متخلّف را بگیرد و قانون را در کشور اجرا کند.
[61]
«النصیحة لائمة المسلمین؛ یعنى حرف درست و خیر را به ائمه مسلمین بیان کردن و آنهارا راهنمایى کردن و حقایق را به آنها رساندن. به کار نادرست و خلاف آنها، آنجایى که لازماست اشاره کردن، از آنها سؤال نمودن، در صدر اسلام این روحیه در میان مردم تقویت مىشدو سرکوب نمىشد. فرمان خلیفه دوم، خلیفه روى منبر رفت و به مردم گفت: «اگر من کج رفتممرا راست کنید» یعنى هدایت کنید. اشتباهاتم را بگویید. یکعربى بلند شد، شمشیرش را
|27|
بیرون آورد و گفت: «اگر کج رفتى با شمشیر تو را راست خواهیم کرد». یعنى تااین حدبهمسلمان اجازه داده شد که به مسؤولان امر با صراحت حرفبزند.»
[62]
با توجه به تبیین مطرح شده از مردمسالارى و ویژگىها ومحسّنات آن، بعید مىدانم هیچفرد منصفى بر برترى مردمسالارى دینى نسبت به مردمسالارى غربى و لیبرال دموکراسىکوچکترین تردیدى و شبههاى داشته باشد. البته این در مقام تئورى و نظر است و چنینتئورىاى در هیچ جاى دنیا ارائه نشده است و تئورىهاى ارائه شده با این قابلمقایسهنیستند.
امروز بر مسؤولان ارشد نظام جمهورى اسلامى فرض است که این تئورى معقول،جامع، جالب، جذاب و دلنواز را به خوبى اجرا کنند و با پاىبندى عملى دقیق به این الگوىارائه شده، مردمسالارى دینى را به طور کامل محقق سازند و بدین وسیله الگویى عملى براىمسلمانان و بلکه براى همه طالبان کرامت و آزادى انسان ارائه نمایند:
«اگرمسؤولان نظام اسلامى باعمل به وظایف خود و رعایت کامل ضوابط اسلامى، کار آمدى نظامرا نیز به اثبات برسانند، بیش از یک میلیارد مسلمان پشت سر آنان قرار خواهند گرفت و ایننظام به الگویى کار آمد از «مردمسالارى دینى» در جهان تبدیل خواهد شد.»
[63]
به امید تحقق کامل مردمسالارى و موفقیت نظام مردم سالار جمهورى اسلامى ایران.
پىنوشتها
[1]. صحیفه نور، ج20، ص455
[2]. در مکتب جمعه، ج7، ص2
[3]. روزنامه جمهورى اسلامى، 16/3/80
[4]. در مکتب جمعه، ج5، ص390
[5]. همان، ص391
[6]. روزنامه جمهورى اسلامى، 16/3/80
[7]. در مکتب جمعه، ح6، ص214
[8]. همان، ج7، ص2
[9]. همان، ص3
[10]. همان، ج6، ص300
[11]. حدیث ولایت، ج4، ص46
[12]. مکتب جمعه، ح7، ص3
[13]. روزنامه جمهورى اسلامى، 12/6/62
[14]. همان، 16/3/81
|28|
[15]. همان، 13/5/80
[16]. مکتب جمعه، ح6، ص362
[17]. همان، ص387
[18]. همان، ص386 - 388
[19]. همان، ج7، ص2
[20]. همان، ح6، ص363
[21]. همان، ج4، ص49
[22]. همان، ص51
[23]. همان، ص53
[24]. همان، ج3، ص3
[25]. روزنامه جمهورى اسلامى، 12/10/70
[26]. همان، 80/5/13
[27]. همان، 71/10/19
[28]. در مکتب جمعه، ج6، ص363
[29]. حدیث ولایت، ج9، ص40
[30]. بازگشت به نهج البلاغه (مجموعه سخنرانىهاى مقام رهبرى در کنگرههاى بین المللى نهج البلاغه، ص17، بنیاد نهج البلاغه، تهران، 72)
[31]. در مکتب جمعه، ج6، ص363
[32]. روزنامه جمهورى اسلامى، 16/3/81
[33]. در مکتب جمعه، ج6، ص300
[34]. روزنامه جمهورى اسلامى، 16/3/81
[35]. همان، 13/5/80
[36]. در مکتب جمعه، ج7، ص3
[37]. همان، ص4
[38]. روزنامه جمهورى اسلامى، 6/12/62
[39]. حدیث ولایت، ج5، ص27 - 25
[40]. همان، ج7، ص188
[41]. روزنامه جمهورى اسلامى، 17/10/62
[42]. همان، 16/3/80
[43]. حدیث ولایت، ج6، ص114
[44]. بازگشت به نهج البلاغه، ص13 و 14
[45]. حدیث ولایت، ج6، ص201
[46]. روزنامه جمهورى اسلامى، 13/5/80
[47]. در مکتب جمعه، ج6، ص212
[48]. روزنامه جمهورى اسلامى، 16/2/80
[49]. در مکتب جمعه، ج2، ص27
[50]. همان، ص70
[51]. همان، ص87
|29|
[52]. روزنامه جمهورى اسلامى، 16/3/80
[53]. همان، 16/3/81
[54]. همان، 22/2/63
[55]. همان، 7/8/62
[56]. در مکتب جمعه، ج7، ص3
[57]. همان، ص4
[58]. همان، ج6، ص115
[59]. روزنامه جمهورى اسلامى، 14/11/70
[60]. حکومت در اسلام (مقالات سومین کنفرانس اندیشه اسلامى)، ص32 و 33، سازمان تبلیغات اسلامى، 1364 تهران.
[61]. روزنامه جمهورى اسلامى، 17/10/62
[62]. همان.
[63]. همان، 14/12/81
مردم دارى فقط نتیجه مردمسالارى است
مردم سالارى دینى
توهم ناسازگارى «مردمسالارى» و «خداسالارى»!
نقایص مردمسالارى لیبرالیسم (لیبرال دموکراسى)
1. حاکمیت خواستههاى نفسانى است؛ «آزادى مطلق و رها»
2. حاکمیت سرمایه داران و قدرتمندان
3. حاکم نبودن ضوابط صحیح انسانى
4. نبودن آزادى واقعىِ انتخاب
5. اکثریت شرکت کنندگان ملاک است
6. دموکراسى یک قرارداد عرفى است
مزیتهاى مردمسالارى دینى
1. حاکمیت خدا و دین
2. ضوابط و شرایط ویژه
3. حاکمان، خدمتگزاران ملت
4. توجه ویژه به عموم مردم و محرومان و مستضعفان
5. تکیه بر آگاهى و بینش مردم
6. مردم سالارى حکم شرع و دین است نه یک قرارداد عرفى
7. قبول مردم شرط مشروعیت است
اهرمهاى کنترلى
مردمسالارى دینى در بیان رهبر معظم انقلاب
«مردمسالارى» و «مردمسالارى دینى» بحث مهمى است و باید در باره ماهیت، حدود،محاسن و مزیتهاى آن بر «مردمسالارى لیبرالیسم» یا «لیبرال دموکراسى» سخن راند ومطلب گفت و نوشت.
خوشبختانه این بحث، با دخالت مقام معظم رهبرى - مُدّظله العالى - و مطرح شدن«مردمسالارى دینى» از زبان ایشان، روح تازهاى به خود گرفت. البته به طور طبیعى،مناقشاتى در این بحث نیز به وجود آمده و در تعریف و تحدید مردمسالارى دینى میانصاحب نظران، اختلافاتى هم رخ نموده است.
این بحث مهم و اساسى در آغاز پیروزى انقلاب اسلامى و هنگام تدوین قانوناساسىدرمجلس خبرگان قانوناساسى و مدتى پس از آن، در نشستها و کرسىهاىسخنرانىگوناگون جریان داشت. در آن زمان نیز این بحث به طور مبسوط توسط ایشان - کهابتدا امامت جمعه تهران و سپس ریاست جمهورى را به عهده داشتند - در خطبههاى نمازجمعهو بعضى هماندیشىهاى علمى مطرح گردید و پىگیرى شد. فکر انقلاب در آنمقطع،به طور ناب توسط ایشان مطرح و ثبت شد و با توجه به آن بیانات ارزشمند،روشنگرو ناب بود که بنیانگذار جمهورى اسلامى ایران، حضرت امام خمینى(قد) خطاب
[*]. به کوشش حجة الاسلام احمد حیدرى از محققان حوزه.
|11|
بهایشان فرمود:
«اینجانب جناب عالى را یکى از بازوهاى تواناى جمهورى اسلامى مىدانم و شما را چونبرادرى که آشنا به مسائل فقهى و متعهد به آن هستید و از مبانى فقهى مربوط به ولایت مطلقهفقیه جدّاً جانبدارى مىکنید، مىدانم و در بین دوستان و متعهّدان به اسلام و مبانى اسلامى؛از جمله افراد نادرى هستید که چون خورشید، روشنى مىدهید.»
[1]
مناسب است در این زمان، که پس از گذشت بیش از دو دهه از انقلاب، غبار تحریف وجعل و ابهام بر بعض حقایق نشسته است، با رجوعى دو باره به آن بیاناتِ ناب، به تبیینِ«مردمسالارى دینى» و حدود و شرایط آن از نگاه رهبرى بپردازیم و وجوه ممیّز اینمردمسالارى، با «مردمسالارى غربى» بخصوص «لیبرال دموکراسى» را بشناسیم و بدینگونه در تبیین دو باره این بحث ارزنده سهیم شویم.
«مردمى»، «مردم دارى» و «مردمسالارى»
واژه بالا داراى معانى نزدیک به هم و مرتبطى هستند. بسیارى از حکومتها را باوصف«مردمى» معرفى مىکنیم. ابتدا باید معانى «مردمى بودن» روشن شود تا به واژههاىبعد برسیم.
مقام معظم رهبرى در تبیین معناى «مردمى» گفتهاند:
«مردمى بودنِ حکومت؛ یعنى نقش دادن به مردم در حکومت. یعنى مردم در اداره حکومت وتشکیل حکومت و تعیین حاکم و شاید در تعیین رژیم حکومتى و سیاسى نقش دارند[مردمسالارى]. یک معناى دیگر براى مردمى بودن حکومت اسلامى این است که، حکومتاسلامى در خدمت مردم است. آنچه براى حاکم مطرح است، منافع عامه مردم است نهاشخاص معیّن و یا قشر معیّن یا طبقه معین [مردم دارى]. اسلام به هر دو معنا، داراى حکومتمردمى است....اگر یک حکومتى ادعا کند که مردمى است، باید به معناى اول هم مردمى باشد؛یعنى مردم در این حکومت داراى نقش باشند. اول در تعیین حاکم. در حکومت اسلام مردم درتعیین شخص حاکم داراى نقش و تأثیرند. البته در حکومتهاى دینى و حکومتهاى اسلامى،یک مقطعى از زمان و یک برههاى از زمان، حکومت [شخص حاکم] یک حکومت تعیین شدهخدایى است. این را همه مسلمین قبول دارند. در آنجا مردم در تعیین حاکم نقشى ندارند[دوران رسول خدا(ص) و امامان معصوم(ع)]».
[2]
در تعیین «نقش مردم از دیدگاه امام(قد)» نیز مىفرماید:
«عنصر دوّمى که امام به آن حداکثر توجه را کرد [در کنار عنصر اسلام گرایى]، عنصر «مردم»بود. ادعاى «مردم گرایى» در همه نظامها - حتى استبدادىها - وجود دارد اما مهم این است که
|12|
حقیقتاً در کجا براى مردم شأن و منزلت و حق و نقش قائل مىشوند. امام به معناى حقیقىکلمه به اصالت عنصر «مردم» در نظام اسلامى معتقد بود و مردم را در چند عرصه مورد توجهدقیق و حقیقى خود قرار داد:
عرصه اول، عرصه تأکید نظام به آراء مردم است. تکیه نظام به آراء مردم یکى از میدانهایىاست که مردم در آن نقش دارند. حضور مردم و اعتقاد به آنها باید در اینجا خود را نشان بدهد.در قانوناساسى ما، درتعالیم و راهنمایىهاى امام، همیشه بر این نکته تأکید شده که نظامبدون حمایت و رأى و خواست مردم در حقیقت هیچ است. باید با اتکا به رأى مردم کسى بر سرکار بیاید. باید با اتکا به اراده مردم نظام حرکت کند. انتخابات ریاست جمهورى، انتخابخبرگان، انتخابات مجلس شوراى اسلامى و انتخاباتهاى دیگر، مظاهر حضور رأى و اراده وخواست مردم است. درحقیقت انتخاب و حضور مردم در صحنه انتخاب رئیس جمهور ونمایندگان مجلس و یا سایر انتخاباتهایى که مىکنند، هم حق مردم است و هم تکلیفى بردوش آنها. [مردمسالارى]
عرصه دوم، عرصه تکلیف مسؤولان نظام در قبال مردم است. وقتى ما مىگوییم مردم،معنایش این نیست که مردم بیایند رأى بدهند و مسؤول یا نمایندهاى را انتخاب کنند، بعددیگر براى آن مردم هیچ مسؤولیتى وجود نداشته باشد. صرفاً همین باشد که اگر کسىمىخواهد براى مردم کارى کند، به این خاطر باشد که مردم بار دیگر به او رأى دهند. مسأله ایننیست. در اسلام و نظام جمهورى اسلامى فلسفه مسؤولیت پیدا کردن مسؤولان در کشور،این است که براى مردم کار کنند. مسؤولان براى مردمند و خدمتگزار و مدیون وامانتدار آنهاهستند. مردم محورند.[مردم سالارى]
عرصه سوم، بهره بردارى از فکر و عمل مردم در راه اعتلاى کشور است؛ یعنى استعدادها راشکوفا کردن و معطل نگذاشتن. امام این فکر و این توجه [که مردم ایران مىتوانندو استعداد وقوه اداره مملکت را دارند] را هم، در این نظام نهادینه کرد که استعدادهاى جوانان این کشوراحساس توانایى کنند.[مشارکت مردم در امور]
عرصه چهارم عبارت است از لزوم آگاه سازى دائمى مردم. خود امام در سنین بالاىعمر-باحال پیرمردى - از هر فرصتى استفاده کرد براى اینکه حقایق را براى مردمبیانکند.»
[3]
بنابر بیانات فوق، وقتى مىگوییم حکومتى مردمى است، باید آن حکومت داراى چندخصیصه باشد:
1. حکومت بر مبناى خواست، اراده و رأى مردم شکل گرفته باشد؛ مردمسالارى».
2. حکومت در خدمت مردم باشد؛ «مردم دارى».
3. مردم را در امور مشارکت دهد؛ «مشارکت مردم».
4. مردم رامحرم دانسته و امور را براى آنان تبیین کند؛ «آگاه سازى مردم».
|13|
تکیه بر مردمسالارى
همچنانکه گذشت، «مردمسالارى» یکى از معانى «مردمى بودن» و غیر از «مردم دارى»است. رهبر انقلاب در مواردى به تبیین مردمسالارى پرداخته است؛ از جمله:
«مردمسالارى یعنى اعتنا کردن به خواستههاى مردم، یعنى درک کردن حرفها و دردهاىمردم، یعنى میدان دادن به مردم.
[4]
اجتماع مردمسالارى؛ یعنى اجتماعى که مردم در صحنهها حضور دارند، تصمیم مىگیرند،انتخاب مىکنند.
[5]
اصل تشخیص اینکه چه نظامى در کشور بر سر کار بیاید، این را امام به عهده رفراندوم و آراءعمومى گذاشتند. این هم در دنیا سابقه نداشت. در هیچ انقلابى در دنیا ما ندیدیم و نشنیدیمکه انتخاب نوع نظام را - آن هم در همان اوایل انقلاب - به عهده مردم بگذارند. تدوینقانوناساسى خواسته دیگر امام بود، آن هم نه به وسیله جمعى که خود امام معین کنند، بلکهباز به وسیله منتخبان مردم صورت گرفت. مردم اعضاى مجلس خبرگان را انتخاب کردند تاقانوناساسى تدوین شود. باز مجدداً همان قانون را به رأى مردم گذاشتند و هنوز یک سال ازپیروزى انقلاب نگذشته بود که مردم در انتخابات ریاست جمهورى شرکت کردند و بعد از مدتکوتاهى هم مجلس شوراى اسلامى به راه افتاد.»
[6]
«حکومت متعلق است به آن مردمى که اکثریت عظیم جامعه را تشکیل دادهاند. عامه مردم،توده مردم. حکومت مال آنهاست. کسانى را در رأس کار مىگذارند همان طور که امام بارهاخطاب به مسؤولان و مأموران دولتى گفتهاند: مردم شما را از زندانها بیرون آوردند و بر مسنداداره کشور نشاندند.»
[7]
مردم دارى فقط نتیجه مردمسالارى است
از بیانات قبل معلوم شد که مردمسالارى غیر از مردم دارى است. اما آیا مردم سالارى بامردم دارى لازم و ملزوم هستند؟ آیا ممکن است نظامى مردم سالار نباشد ولى مردم دارباشد؟ این گمان در ذهن بعضى وجود دارد که میان این دو، هیچ تلازمى نیست و ممکن استنظامى غیر مردم سالار، مردم دار باشد. این تصوّر غلطى است و ممکن نیست نظامى غیرمردم سالار، مردم دار باشد:
«مادامى که حکومت مردمى به معناى اول تأمین نشود، یعنى مردم نقش در حکومت نداشتهباشند، نمىشود گفت که حکومت به معناى دوم مردمى است؛ یعنى در خدمت مردم است. اینادعا که حکومتى بدون اینکه با مردم خود ارتباط داشته باشد، بدون اینکه به آراء مردمىمتکى باشد، ادعا کند که در خدمت مردم است، ادعاى پذیرفتهاى نیست. مادامى که مردم باحکومت و با دستگاه حاکم همکارى نکرده باشند، در صحنههاى اجتماعى در کنار این دستگاهحاضر نباشند، این ادعا پذیرفته نیست که دولتى و رژیمى بگوید: ما مردمى هستیم.»
[8]
اگر یک حکومتى ادعا مىکند که مردمى است، باید به معناى اول هم مردمى باشد؛ یعنى مردم
|14|
در این حکومت داراى نقش باشند. اول در تعیین حاکم، در حکومت اسلام، مردم در تعیینحاکم داراى نقش و تأثیرند.
[9]
مردم سالارى دینى
در کشور ما گرچه مردمسالارى است ولى مردمسالارى مطلق نیست بلکه «مردمسالارىدینى و اسلامى» است و حکومت ما «جمهورى اسلامى» است. معناى مردمسالارىدینىیعنى:
«در جامعهاى که مردم آن جامعه اعتقاد به خدا دارند، حکومت آن جامعه باید حکومت مکتبباشد؛ یعنى حکومت اسلام و شریعت اسلامى. احکام و مقررات اسلامى باید بر زندگى مردمحکومت کند و به عنوان اجرا کننده این احکام در جامعه، آن کسى از همه مناسبتر وشایستهتر است که داراى دو صفت بارز و اصلى است [فقاهت و عدالت].»
[10]
جمهورى اسلامى بر دو پایه استوار است. یکى جمهور؛ یعنى آحاد مردم و جمعیت کشور. آنهاهستند که امر اداره کشور و تشکیلات دولتى و مدیریت کشور را تعیین مىکنند و دیگرىاسلام؛ یعنى این حرکت مردم بر پایه تفکر اسلام و شریعت اسلامى است. این یک امر طبیعىاست. در کشورى که اکثریت قریب به اتفاق آن مسلمان هستند، آن هم مسلمان معتقد ومؤمن و عامل که در طول زمان، ایمان عمیق خودشان را به اسلام ثابت کردهاند و نشان دادهاند،در چنین کشورى اگر حکومتى مردمى است، پس اسلامى هم هست. مردم اسلام رامىخواهند. این از روز اول گفته شد و در طول سالهاى متمادى نیز تجربه گردید. امروز همواضحترین حقیقت در نظام ما این است که آحاد و توده مردم از نظام حاکم بر کشور مىخواهندکه مسلمان باشد و مسلمانى عمل کند و اسلام را در جامعه تحقق بخشد...
مجلس و دستگاه قانونگذارى این مملکت [به خواست مردم] موظفاند کهقوانین را بر اساسشریعت اسلام وضع کنند. رؤساى این کشور موظفاندکه اسلام را ترویج کنند و مردم از ایندولت توقع اجراى احکاماسلامى را دارند.
[11]
در مردمسالارى دینى، حاکمان باید منتخب مردم باشند و این انتخاب باید در چهارچوباحکام اسلام باشد و حاکم باید داراى صفات و ویژگىهایى باشد که شرع اسلام معین کردهاست و این جمع بین «مردمى» و «اسلامى» است:
«آن جایى که یک شخص معیّنى به عنوان حاکم از طرف خداى متعال معین شده است، در آنجاحاکم داراى دو پایه و دو رکن است. رکن اول آمیخته بودن و آراسته بودن با ملاکها و صفاتى کهاسلام براى حاکم معین کرده است؛ مانند دانش و تقوا و توانایى و تعهد و صفاتى که براى حاکمهست. رکن دوم قبول مردم و پذیرش مردم است.»
[12]
«حکومت اسلامى تکیه بر: 1 - ایمان و اعتقاد مردم دارد.
2 - خطوط کلى آن مورد رضایت و میل اکثریت قاطع مردم است.
3 - اصل حکومت اسلامى، نوع آن حکومت و ارکان آن به نظر مردم انتخاب شده است و...»
[13]
|15|
«اصلىترین عنصر تشکیل دهنده نظام [اسلامى] عبارت استاز؛ اسلام گرایى و تکیه بر مبانى مستحکم اسلامىوقرآنى...چون ملت ایران از اعماق قلب به اسلام معتقد، مؤمنو وابسته بود و هست....لذا وقتى مردم پرچم اسلام را دردستامام مشاهده کردند و باور کردند که امام براى احیاى عظمتاسلام و ایجاد نظام اسلامى وارد میدان شده، گرد او را گرفتند وبعد از پیروزى هم به همین انگیزهها طوعاً در میدانهاى خوفو خطر حاضر شدند، چون ایمان آنها به اسلام عمیق بود».
[14]
«در نظام اسلامى؛ یعنى مردمسالارى دینى، مردم انتخابمىکنند، تصمیم مىگیرند و سرنوشت اداره کشور را به وسیلهمنتخبان خودشان در اختیار دارند اما این خواست و ارادهمردم در سایه هدایت الهى [است و] هرگز به بیرونجادهصلاح و فلاح راه نمىبرد و از صراط مستقیمخارجنمىشود.»
[15]
توهم ناسازگارى «مردمسالارى» و «خداسالارى»!
آیا «مردمسالارى» با «دین سالارى» و «خدا سالارى» سازگاراست؟ مگر ما به حکم دین، فقط خدا را حاکم نمىدانیم؛ پس آیااعتقاد به سالار بودن مردم شرک و ضدّیت با دین نیست؟ متأسفانهاین ذهنیت خطا از طرف دشمنان ترویج مىشود که مردمسالارىبا دین سالارى قابل جمع نیست و جمعى از متدینان هم جمع ایندو را مخالف توحید دانسته و آن را انکار کردهاند. سابقهحکومتهاى استبدادى که خود را به نام دین بر مردم تحمیلکردهاند نیز عاملى در دست دشمنان بر تبلیغ ناسازگارى دینسالارى و مردمسالارى شده است:
«مسأله منافات میان حکومت اسلامى و حکومت مردمىداراى، یک سابقه تاریخى است. در طول تاریخ غالبحکومتهایى که به نام حکومت دین وجود پیدا کردهاند، تا آنجایى که در تاریخ از آن نشانى هست، حکومت استبدادىبودهاند که مردم و افکار مردم را در آن راهى نبوده است. اگر از
حکومت الهى بهطبیعت و ذات خود با حکومت مردمى و دخالت آراى مردم در حکومت، نه تنها منافاتى ندارد بلکه حکومتهاى الهى بهترین و شیواترین وسیله هستند براى اینکه دخالت مردم در اداره امور تأمین بشود.
|16|
حکومت چند ساله کوتاه صدر اسلام بگذریم که در آن حضورمردم و رأى مردم کاملاً محسوس است، حکومتهاى مسلماننام دوران چند صد ساله خلافت اسلامى از همینحکومتهایند. حکومتهاى مسیحى دوران قرون وسطى کهدر آن حاکمیت روحانیون مسیحى وحاکمیت مسیحیتمشهود و محسوس بوده است، جزو استبدادىترینحکومتهایى هستند که تاریخ به یاد دارد. همیشه حکومتالهى بهانهاى بوده است براى اینکه حاکمان رأى مردم رانادیده بگیرند و به آن اعتنا نکنند...نتیجه این شد که در ذهنبسیارى از اندیشمندان و نویسندگان و هوشمندان حتى اینفکر مسجّل شد که حکومت دینى با حکومت مردمى دو تاستو این دو با یکدیگر قابل جمع نیستند. این یک فکر خطاست.حکومت الهى به طبیعت و ذات خود با حکومت مردمى ودخالت آراى مردم در حکومت، نه تنها منافاتى ندارد بلکهحکومتهاى الهى بهترین و شیواترین وسیله هستند براىاینکه دخالت مردم در اداره امور تأمین بشود.»
[16]
«امیرالمؤمنین مردمىترین حاکمى است که عالم اسلامىوتاریخ اسلام به خود دیدهاست.»
[17]
«امیرالمؤمنین آن حاکمى است در اسلام که براى اولین بارعامه مردم جمع شدند و از او تقاضا کردند، التماس کردندوخواستند که زمامدارى آنها را به دست بگیرد...با رأىمردم،با میل مردم و طلب و خواست قلبى مردم بهحکومتمىرسد.»
[18]
«وقتى ما مىگوییم حکومت اسلام یک حکومت مردمى است،معناى این حرف این نیست که حکومت اسلامى حکومت خدانیست. در اسلام حکومت الله با حاکمیت مردم در سرنوشتخود منافاتى ندارد. حکومت مردم به معناى حکومت مردم،آن چنان که در دموکراسىهاى غربى بیان شده، نیست.حکومت مردم به همان اندازهاى است که بر طبق فرمان خدابراى مردم اجازه و امکان تصمیمگیرى و اقدام داده شده استو لذا قرآن در باره بنى اسرائیل مىفرماید: «و نرید أن نمنّعلى الذین استضعفوا فی الأرض و نجعلهم ائمةً...»یعنى حکومت [از آنِ] مستضعفان است و این منافاتى ندارد کهحکومت مستضعفان به معناى حکومت خدا و در چارچوباحکام الهى باشد.»
[19]
متأسفانه بعضى از انسانهاى دیندار در این شعار با مخالفان
|17|
دین همراه شده و هر دو خداسالارى و مردمسالارى را جمع ناشدنى معرفى مىکنند ومىگویند که نمىتوان حکومت دینى مردم سالار داشت!
«دو جریان - جریان معتقدان به دین و جریان مخالفان دین - هر دو یک حقیقت را، هر دو یکمطلب را به عنوان حقیقت بیان مىکردند. هم معتقدان به دین وانمود مىکردند که حکومتدین یک حکومت استبدادى است هم مخالفان دین و غیر معتقدان به دین با گرایش حکومتمردمى در حقیقت مىخواستند ثابت کنند که حکومت دینى نمىتواند مردمى باشد و اگرجایى حکومت مردمى هست دیگر جایى براى حکومت دینى نیست.»
[20]
نقایص مردمسالارى لیبرالیسم (لیبرال دموکراسى)
لیبرال دموکراسى گرچه نسبت به نظامهاى استبدادى شاهنشاهى و امپراتورى که قبل ازآن وجود داشت، داراى مزایاى فراوانى است، ولى خود نیز نقصهاى زیادى دارد؛ از جمله:
1. حاکمیت خواستههاى نفسانى است؛ «آزادى مطلق و رها»
گرچه لیبرال دموکراسى نیز داراى چارچوب است ولى چارچوب آن فقط خواستاکثریت است و از آنجا که انسان غربى و حکومتهاى لیبرال دموکراسى غرب مقیّد به هیچمکتب دینى و آسمانى نیستند (یا حداکثر دین را در حوزه شخصى نفوذ داده و حوزهاجتماعى را از دایره نفوذ آن خارج دانستهاند) خواستهاى تربیت نشده و رهاى انسانها بهطور طبیعى در مسیر مادّه و شهوات قرار مىگیرد. اینکه از نظر کشورهاى غربى رعایتضوابط اخلاقى و دینى خلاف حقوق بشر شمرده مىشود، بر همین مبناست.
«دموکراسىهاى غربى [لیبرال دموکراسى] بر مبناى فرهنگ کشاندن آحاد مردم به غفلت ورها کردن زمام شهوات و هواهاى نفسانى است.»
[21]
«درغرب و فرهنگ غربى، آزادى شهوات جنسى یک امر مباح و مجاز و بىقید وشرطاست.»
[22]
غرب، جمهورى اسلامى را به عنوان کشورى که در آن لباس زنان شکل الزامى دارد، موردانتقاد قرار مىدهد، اما آن دولتهایى که برهنگى و نبودن حجاب میان زن و مرد را الزامىمىکنند، آنها را مورد انتقاد قرار نمىدهند. این براى چیست؟ براى همین است که این برخلاف فرهنگ پذیرفته شده غرب است. غرب روى رواج مشروبات الکلى حساس است و آنرا به عنوان یک نکته مثبت در ملتها و در عادات و آداب آنها مىشمارد. اگر در یک کشور،مشروبات الکلى ممنوع بود و مصرف کردن آن مجازات داشت، غربىها حساسیت نشانمىدهند و این را ارتجاع به حساب مىآورند، اما اگر در کشورى مشروبات الکلى آزاد و مجاز ورایج باشد و حکومت نسبت به آن حساسیّتى نشان ندهد، بلکه ترویج بکند، این را مستحسنمىشمارند. [حتى] الزام و اجبار مردم به روشهاى گوناگون تا آنجا که با فرهنگ غربى منافات
|18|
نداشته باشد، براى غربىها مجاز است و هیچ ایرادى ندارد و لذا با کشورهایى که ازابتدایىترین روشهاى دموکراسى هم محروم و دورند، رابطه حسنه دارند.»
[23]
«آزادى در مفهوم غربى؛ یعنى مخالفت با هر چیزى که جلوى هوس و کام انسان را بگیرد، یعنىرهایى از هر قید و بندى. البته قید و بند قانونى را که پذیرفتهاند قبول مىکنند، اما همان قانونهم با توجه و با ملاحظه به اینکه «اخلاق قید نیست»، «مذهب قید نیست» و «حفظ حقوقملتها قید نیست» تدوین مىشود...مثلاً در آمریکا همه آزادند که فساد کنند. همه آزادند کهزندگى خودرا طبق هوس و شهوت خود بگذرانند اما این آزادى معنایش این است که میلیونهاانسان در آن سوى جهان آزاد نیستند خود را از شر آمریکا رها کنند.»
[24]
«از آنجا که ملت الجزایر اسلام و نظام اسلامى را انتخاب کرده است [و به فرهنگ غربى روىخوش نشان نداده است]، محافل سیاسى وابسته به استکبار و رسانههاى خبرى صهیونیستىبا وقاحت تمام فریاد پایمال شدن دموکراسى در الجزایر را سر دادهاند و این در حالى است کهمردم مسلمان آن کشور در واضحترین نوع دموکراسى به اسلام رأى دادهاند.»
[25]
از نظر لیبرال دموکراسى، قید زدن به خواستههاى انسانى خلاف است. لذا اگر مردم واکثریت افراد جامعهاى قریب به اتفاق و آزادانه حجاب، حاکمیت دین خدا، حرمتمشروبات الکلى و...را بپذیرند، خلاف دموکراسى عمل کردهاند.
2. حاکمیت سرمایه داران و قدرتمندان
«در دموکراسىهاى غربى، چارچوب [حکومت] عبارت است از منافع و خواست صاحبانثروت و سرمایه داران حاکم بر سرنوشت جامعه. تنها در آن چارچوب است که رأى مردم اعتبارپیدا مىکند و نافذ مىشود. اگر مردم چیزى را که خلاف منافع سرمایه داران و صاحبان قدرتاقتصادى و مالى - و بر اثر آن قدرت سیاسى - است، بخواهند، هیچ تضمینى وجود ندارد کهاین نظامهاى دموکراتیک تسلیم خواست مردم شوند.»
[26]
«در کشورهایى که مدعى وجود دموکراسى هستند، غالب دولتمردان را سرمایه داران یاوابستگان آنها تشکیل مىدهند و عموماً افراد متنفّذ، ثروتمند و زورمدار به مجلسراهمىیابند.»
[27]
3. حاکم نبودن ضوابط صحیح انسانى
در دموکراسىهاى غربى همان گونه که ذکر شد، حکومت در چارچوب رأى اکثریتشکل مىگیرد و این رأى هم با تبلیغات گسترده و مزوّرانه سرمایه داران در مجراى خواستآنان شکل مىگیرد و در این دموکراسىها ضوابط صحیح عقلانى - انسانى و اخلاقى حاکمنیست. به هیچ وجه شرط نشده که حاکم داراى عدالت، علم، کاردانى و...باشد و یا در سطحتوده مردم زندگى کند. ممکن است فردى که داراى هیچ صلاحیتى نباشد و اشرافى زندگىمىکند و فاسد مىباشد و...با تبلیغات و تزویر رأى مردم را جلب کند و حاکم گردد.
|19|
4. نبودن آزادى واقعىِ انتخاب
«گرچه در تبلیغات دموکراسى مىگویند که مردم حق رأىآزادانه دارند ولى واقعاً مردم آزادانهانتخاب نمىکنند وتبلیغات پر زرق و برق در حقیقت راه انتخاب صحیح را برمردممىبندد.»
[28]
«امروز در دنیا دموکراسى، یک دموکراسى حقیقى نیست؛ زیرافشار تبلیغات پرزرق و برق و توخالى با سخنان فریبآمیز، آنچنان بر ذهن مردم سنگینى مىکند که امکان انتخاب درسترا به مردم نمىدهد. نمىگذارند مردم فکر کنند.»
[29]
«در دنیاى جدید، دموکراسى، یعنى خواست و قبول اکثریتمردم، ملاک و منشأ حکومت شمرده مىشود اما کیست کهنداند که دهها وسیله غیر شرافتمندانه به کار گرفته مىشود تاخواست مردم به سویى که زمامداران و قدرت طلبانمىخواهند، هدایت شود.»
[30]
5. اکثریت شرکت کنندگان ملاک است
«هر کس در حکومتهاى مبتنى بر دموکراسى غربى، رأىاکثریت شرکت کنندگان در انتخابات - نصف به علاوه یک - راجلب کند، حاکم و زمامدار مىگردد، در حالى که همیشه کثیرىاز واجدان شرایط - گاهى بیش از پنجاه درصد - در انتخاباتشرکت نمىکنند و بدین گونه فردى با جلب مثلاً بیست درصدرأى واجدان شرایط به ریاست جمهورى مىرسد و این یکى ازنقاط ضعف لیبرال دموکراسى است.».
[31]
6. دموکراسى یک قرارداد عرفى است
«حکومت و حاکمان از آن جهت موظفاند قواعد دموکراسى ومردمسالارى را رعایت کنند که چنین قرارداد عرفى راپذیرفته و امضا کردهاند و لذا اگر زمینهاى براى نقض این قواعدبه دست آورند، هیچ مانع درونى، ایمانى و اعتقادى مانع آناننمىگردد و این مردمسالارى در اعتقادات آنان ریشهندارد.»
[32]
مزیتهاى مردمسالارى دینى
تا اینجا نقایص مردمسالارى لیبرال را مطرح کردیم. مردمسالارى
امروز در دنیادموکراسى، یک دموکراسى حقیقى نیست؛ زیرا فشار تبلیغات پرزرق و برق و توخالى با سخنان فریبآمیز، آن چنان بر ذهن مردم سنگینى مىکند که امکان انتخاب درست را به مردم نمىدهد. نمىگذارند مردم فکر کنند.
|20|
دینى علاوه بر اینکه تمام محاسن مردمسالارى را دارد. از نقایصمردمسالارى لیبرالیسم نیز پیراسته است و محسّنات و مزایاىدیگرى نیز دارد که آن را در اوج مىنشاند. مزایاى مردمسالارىدینى فراوان است از جمله:
1. حاکمیت خدا و دین
«همان طور که گذشت، هر حکومتى چارچوبى دارد. دموکراسىغربى در چارچوب خواست آزاد و رهاى انسانها و اکثریت بود،که آن هم توسط سرمایه داران جهت داده مىشد ولىدرمردمسالارى دینى، چارچوبِ دین خدا حاکم است و مردمحاکمیت این چارچوب راپذیرفتهاند.
در جامعهاى که مردم آن جامعه اعتقاد به خدا دارند، حکومتآن جامعه باید حکومت مکتب باشد؛ یعنى حکومت اسلام وشریعت اسلامى و احکام و مقررات اسلامى باید بر زندگىمردم حکومت کند و به عنوان اجرا کننده این احکام در جامعه،آن کسى از همه مناسبتر و شایستهتر است که داراى دو صفتبارز و اصلى باشد[فقاهت و عدالت].»
[33]
«اصلىترین عنصر تشکیل دهنده نظام عبارت است از اسلامگرایى و تکیه بر مبانى مستحکم اسلامى و قرآنى...چون ملتایران از اعماق قلب به اسلام معتقد، مؤمن و وابسته بودهوهست...»
[34]
«امتیاز نظام اسلامى در این است که این چارچوب احکاممقدس الهى و قوانین قرآنى و نور هدایت الهى است که بر دل وعمل و ذهن مردم پرتو افشانى و آنها را هدایت مىکند.»
[35]
2. ضوابط و شرایط ویژه
در مردمسالارى دینى، حاکمان باید داراى شرایط ویژه بوده واز صلاحیتها و توانایىهاى سطح بالایى برخوردار باشند بهخصوص حاکم اول جامعه. هر کسى حق ندارد خود را در معرضتصدّى حکومت قرار دهد و مردم هم مکلفاند که فقط به افرادواجد شرایط رأى دهند.
«آن جایى که یک شخص معیّن به عنوان حاکم از طرف خداىمتعال معین نشده است، در اینجا حاکم داراى دو رکن و دو
|21|
پایه است. رکن اول آمیخته بودن و آراسته بودن با ملاکها و صفاتى که اسلام براى حاکم معینکرده است؛ مانند دانش و تقوا و توانایى و تعهد و صفاتى که براى حاکم هست. رکن دوم قبولمردم و پذیرش مردم است.»
[36]
«رهبر بر طبق قانوناساسى جمهورى اسلامى، آن مجتهد عادل، مدیر، مدبر، صاحب نظر وصاحب بصیرتى است که مردم او را به مرجعیت تقلید شناخته باشند. [در آن زمان مرجعیتشرط بود.] از او تقلید کنند و به او گرایش پیدا کنند و رو بیاورند.»
[37]
«اسلام دستور مىدهد که حکام باید علاوه بر اینکه نعمتهاى مادى را مخصوص خودشاننکنند [استئثار]، حتى در سطح معمولىِ مردم هم خودشان را قرار ندهند. از سطوح معمولىمردم هم هر چه مىتوانند پایینتر بیایند و این یکى از بزرگترین و انقلابىترین احکام اسلام وفرامین اسلامى در باب زمامداران است.»
[38]
«در اسلام سرپرستى جامعه متعلق به خداست. هیچ انسانى این حق را ندارد که اداره امورانسانهاى دیگر را به عهده بگیرد. این حق مخصوص خداى متعال است که خالق و منشىء وعالم به مصالح و مالک امور انسانها، بلکه مالک امور همه ذرات عالم وجود است. خداىمتعال این ولایت و حاکمیت را از مجارى خاص اِعمال مىکند؛ یعنى آن وقتى هم که حاکماسلامى چه بر اساس تعیین شخص - آن چنان که طبق عقیده ما در مورد امیرالمؤمنین وائمه(ع) تحقق پیدا کرد - و چه بر اساس ضوابط و معیارها انتخاب شد، وقتى این اختیار به اوداده مىشود که امور مردم را اداره کند، باز این ولایت، ولایت خداست...آن کسى که این ولایترا از طرف خداوند عهدهدار مىشود، باید نمونه ضعیف و پرتو و سایهاى از آن ولایت الهى راتحقق بخشد و نشان بدهد...آن شخص یا دستگاهى که اداره امور مردم را به عهده مىگیردباید مظهر قدرت و عدالت و رحمت و حکمت الهى باشد. این خصوصیت فارق بین جامعهاسلامى و همه جوامع دیگر است که به شکلهاى دیگر اداره مىشود. سرّ عصمت امام در شکلغایى و اصلى و مطلوب در اسلام هم همین است که هیچ گونه امکان تخطى و تخلّفى وجودنداشته باشد. آن جایى هم که عصمت وجود ندارد و میسّر نیست، دین و تقوا و عدالت باید برمردم حکومت کند...مسأله غدیر یعنى گزینش علم و تقوا و جهاد و ورع و فداکارى در راه خدا وسبقت در ایمان و اسلام و تکیه روى اینها در تشخیص و تعیین مدیریت جامعه.
[39]
«ولایت یعنى حاکمیت انسانهاى پارسا، انسانهاى مخالف با شهوات و نفس خودشان،انسانهاى عامل به صالحات. این رشحهاى از رشحات ولایت در اسلام است و دموکراسىهاىجارى عالم از آن بى نصیبند.»
[40]
«حاکم اسلامى باید یک انسان با تقوا باشد، باید اهل بى اعتنایى به دنیا باشد، زاهد و عادلباشد، از گناه اجتناب کند، به دنبال قانون شکنى نباشد. قانون الهى را برآراء و نظریات خودترجیح دهد و دنبال این باشد که ببیند قانون خدا چیست، آن را عمل کند و لا غیر.»
[41]
3. حاکمان، خدمتگزاران ملت
در نظامهاى استبدادى، حاکمان خود را مالک مردم مىدانند ولى در نظام مردم سالار دینىحاکم برادر مردم و بلکه خدمتگزار آنان است:
«در اسلام و نظام جمهورى اسلامى، فلسفه مسؤولیت پیدا کردن مسؤولان در کشور، این
|22|
استکه براى مردم کار کنند. مسؤولان براى مردمند و خدمتگزار و مدیون و امانتدارآنهاهستند.»
[42]
«در این کشور قبل از دوران حکومت اسلامى و جمهورى اسلامى، حاکمیت و مناسبات بینحاکم و مردم همواره رابطهاى غیر اسلامى - رابطه سلطان و رعیت و رابطه غالب و مغلوب -بوده است. همیشه روابطشان با مردم «ما فرمودیم» بوده است. «من به ملت عرض مىکنم»،«من خدمتگزار ملّتم» که امام مىگفت، متعلق به جمهورى اسلامى و امام اسلامى واسلام بود والا قبل از او «ما امر مىفرماییم» و «ما چنینفرمودیم» بود. از این کلمات مىشود رابطه رافهمید. رابطه رابطه یک حاکم و فاتح و غالب و اختیار دار و قدر قدرتبود. سلطنت را هم باشمشیر به دست آورده یا از پدرانشان به ارث برده بودند، لذا زیر بار منّت کسى همنبودند...در این دوره [دوره جمهورى اسلامى] اگر آقایى هم هست، خودِ مردمند.»
[43]
«در تعبیرات رایج در زبان عربى براى حاکم این تعبیرات و عناوین وجود دارد: سلطان و ملِک،کلمه سلطان در بطن خود متضمّن مفهوم سلطه در حاکم است؛ یعنى آن کسى که حاکم است ازبُعد سلطهگرى مورد توجه است. دیگران نمىتوانند در شؤون مردم و امور مردم دخالت کننداما او مىتواند. مُلک، ملوکیت و مالکیت متضمن مفهوم تملّک مردم یا تملّک سرنوشت مردماست. در نهج البلاغه از حاکم جامعه اسلامى هرگز به عنوان مَلِک یا سلطان سخنى گفته نشدهاست. تعبیراتى که در نهج البلاغه است، یکى «امام» به معناى پیشوا و رهبر است. مفهوم رهبربا مفهوم راهنما فرق دارد. رهبر آن کسى است که جمعیتى و امتى را به دنبال خود مىکشاند.خود پیشقراول و طلایه دار حرکت است. تعبیر دیگر «والى» است. والى از کلمه «وِلایت» یا«وَلایت» گرفته شده است. ولایت در اصل معناى لغت به معناى پیوند و هم جوشى دو چیزاست. ولایت یعنى اتصال دو چیز به همدیگر، به طورى که هیچ چیز میان آن دو فاصله نشود.به تعبیر فارسى: همجوشى، به هم پیوستگى، ارتباط تام و تمام. ولىّامر یعنى متصدى کار.هیچ امتیازى در کلمه متصدى این کار نهفته نیست.»
[44]
4. توجه ویژه به عموم مردم و محرومان و مستضعفان
در نظام ما هر حرکت و سیاست و قانون و تلاشى باید در خدمت مردم مستضعف و محرومىباشد که حکومت طولانى و بلند مدت طاغوت آنها را از جهات مختلف به استضعاف و ضعفدچار کرده است.»
[45]
«منظور از مردم، همه طبقات مردمند لیکن بدیهى است که آن کسانى از مردم باید بیشترمورد توجه قرار گیرند که بیشتر مورد محرومیت قرار گرفتهاند، لذا امام(قد) دائماً روى طبقات
محروم و پابرهنگان کشور تکیه مىکردند.»
[46]
5. تکیه بر آگاهى و بینش مردم
در نظامهاى استبدادى، حکومت بر جهل مردم استوار است و در لیبرال دموکراسىغربى، بر تبلیغات و تزویر؛ ولى مردمسالارى دینى بر بینش عمومى توده مردم استوار است وعموم مردم آگاهانه از حکومت اطاعت مىکنند و حکومت سعى بر آگاه ساختن و توجیه
|23|
عموم دارد:
«مردم در این نظام باید بدانند نظام ما و کشور ما غیر از کشورها و نظامهایى است که بر مبناىاستبداد اداره مىشوند که مىخواهند مردم نفهمند، کر و کور باشند...حرفه نظام ما و رژیم ما وحکومت ما و دولت ما در دانستن مردم است. اگر مردم ندانند، اگر مردم نفهمند، اگرمردمتصمیم نگیرند، کارِ گردانندگان این حکومت مشکل مىشود، لذا مبناى کار در این نظام بربصیرت مردم است.»
[47]
عرصه چهارم [که امام در آن به مردم توجه حقیقى داشت] عبارت است از لزوم آگاه سازىدایمى مردم. خود امام در سنین بالاى عمر - با حال پیر مردى - از هر فرصتى استفاده کردبراى اینکه حقایق را براى مردم بیان کند. در دستگاههاى تبلیغاتى جهانى، نقش تحریف وگمراه سازى، نقش فوق العاده خطرناکى است که امام به آن توجه داشت. وسایل ارتباط فکرىنامطمئن و وابسته به دشمنان کشور و ملت امام را وادار مىکرد که هم خود او به طور دایم درموضع تبیین و ارشاد و هدایت مردم قرار گیرد و هم به دیگران دایماً توصیه کند که حقایق را بهمردم بگویند و افکار آنها را نسبت به حقایقى که دشمن سعى مىکند آنها را مکتوم نگه دارد،آشنا کنند.»
[48]
«به جنگ افکار رفتن فقط با بیان فکر و اندیشه ممکن است و لا غیر. اینکه کسانى بخواهند بهشیوههایى متوسل بشوند، به کسانى حمله کنند، آنها را مورد آسیب قرار دهند، یقیناً این برطبق روال و رویه اسلامى نیست. این مقدمات بلبشو و آنارشیسم در اجتماع است و اینمقدمات اختناق و استبداد است. همه گروهها، همه احزاب، همه دسته جات، همه افراد، همهچهرهها و شخصیتها باید بدانند که فقط خود آنها نیستند که حق حیات و حق گفتن و حقاظهار عقیده کردن دارند، این حق متعلق به همه است. متعلق به عموم ملت است و همهمىتوانند از آن استفاده کنند.»
[49]
«باید اندیشه اسلامى ترویج بشود، نه با زور، با آموزش و ادراک. اسلام از ما خواسته است که ماحقایق اندیشه اسلامى را درک کنیم بفهمیم و به آن ایمان بیاوریم.»
[50]
«صدور انقلاب ما با شمشیر نیست. صدور انقلاب ما با بیان، با پیام، با زنده کردن انگیزهها واحساسها و با افشاگرى در سطح جهان است.
[51]
6. مردم سالارى حکم شرع و دین است نه یک قرارداد عرفى
«بر عکس مردم سالارى لیبرال که ریشه در قرار داد اجتماعى داشت، مردمسالارى دینىحکم شرع و دستور دین است و مردم و حاکمان به حکم دین موظف به گردن نهادن در برابر آنمىباشند و به هیچ وجه حق تخطى از آن را ندارند:
مردمسالارى ما مردمسالارى دینى است. داراى فلسفه و مبنا است. چرا مردم باید رأىبدهند؟ چرا باید رأى مردم داراى اعتبار باشد؟ این متکى بر احساسات توخالى و پوچ و مبتنىبر اعتبار نیست. مبتنى بر یک مبناى بسیار مستحکم اسلامى است.»
[52]
«مردمسالارى در نظام اسلامى، مردمسالارى دینى است، یعنى به نظر اسلام متکى است، فقطیک قرارداد عرفى نیست. مراجعه به رأى، اراده و خواست مردم در آن جایى که این مراجعهلازم است، نظر اسلام است، لذا تعهد اسلامى به وجود مىآورد. مثل کشورهاى غربى نیست که
در نظام جمهورىاسلامى مردمسالارى یک وظیفه دینى است و مسؤولان براى حفظ این خصوصیت، تعهّد دینى دارند و پیش خدا باید جواب بدهند.
|24|
یک قرارداد عرفى باشد تا بتوانند آن را به راحتى نقض کنند.در نظام جمهورى اسلامى مردمسالارى یک وظیفه دینى استو مسؤولان براى حفظ این خصوصیت، تعهّد دینى دارند وپیش خدا باید جواب بدهند.»
[53]
«حکومت بر مردم حقى است از سوى مردم و متعلق به مردم وباید در خدمت مردم به کار رود. این نظر اسلام است.»
[54]
7. قبول مردم شرط مشروعیت است
در مردمسالارى لیبرال، مشروعیت به معناى «مطابق رضاىخدا بودن» اصلاً مطرح نیست چون آنها خدا و دین را از صحنهاجتماع کنار زدهاند و «مشروعیت» در آن نظامها فقط به معناى«مقبولیت» است اما در نظام مردمسالارى دینى «مقبولیت» و موردقبول و خواست عموم بودن غیر از «مشروعیت» و مطابق رضاىخدا بودن است. از نگاه متدینان و دینداران چه بسیارحکومتهایى که مقبولیت عمومى داشتهاند و منتخب مردم خودبودهاند، ولى مشروعیت نداشتهاند. زیرا آن حاکمان واجدصلاحیت نبودهاند و حکومت آنها مورد رضاى خدا نبوده است.در نظام مردم سالار دینى کسانى حق حکومت کردن دارند وحکومت آنها مشروع و مورد رضاى خداست که هم داراىویژگىها و شرایط مطرح شده در شرع باشند و هم مورد قبولمردم قرار گرفته باشند. اگر حاکمانى مورد قبول مردم باشند ولىشرایط شرعى [فقاهت، عدالت و تدبیر] را نداشته باشند همانگونه، حکومتشان غیر مشروع است، که حاکمى واجد شرایطبدون اقبال عمومى و به زور و تحمیل بر آنان حاکم گردد.
لذا از نظر مبانى دینى، صاحبان شرایط و کسانى که از طرفخداوند اذن و حق به دست گرفتن زمام امور را دارند موظفندخود را به مردم معرفى کرده و وظیفه خود و آنان را متذکر شوند وبه آنان یادآورى کنند که وظیفه دارند با جلب افکار عمومىتصدى حکومت را به دست بگیرند و مردم نیز وظیفه دارند از
|25|
آنان حمایت کرده و ولایت آنان را بپذیرند. این وظیفه همه پیامبران و اولیا و اوصیاىآناناست:
«در این جهت فرقى بین پیامبران نیست که همه آنها آمدهاند تا حکومت طاغوت را که در همهزمانها در این گوشه و آن گوشه عالم بر پا بوده است، سرنگون کنند و خودشان یک حکومتالهى به وجود بیاورند، لذا قرآن مىفرماید: «وَ ما أرسلنا من رسول الّا لیطاع باذن الّله»؛ لذاپیامبر وقتى که وارد جامعه مىشد، از مردم مىخواست که از طاغوتها و زمامدارانى که برمردم ظلم مىکنند، اطاعت نکنند: «و لا تطیعوا أمر المسرفین الذین یفسدون فی الأرض و لایصلحون» یا شعار همه پیامبران در طول تاریخ این است: «فاتقوا الله و اطیعون» وقتى پیامبروارد جامعه مىشد و دعوت خودش را شروع مىکرد، اولین کسانى که احساس خطر مىکردند،طاغوتها بودند. لذا با پیغمبر مبارزه مىکردند، یا او را تبعید مىکردند، یا شهید مىکردند، یامحبوس مىکردند یا بعد از مبارزه طولانى پیامبر مىتوانست به پیروزى برسد و حکومتتشکیل دهد که این حکومت را یا خود پیامبر رأساً اداره مىکرد یا کسى دیگر را معین مىنمود.پس همه پیامبران به عنوان حاکم زمامدار مبعوث شدند، حالا گاهى این جامعه محدود به یکشهر یا کشور یا حتى یک ده مىشد.»
[55]
بنابراین، پیامبران و اولیاى آنان با دعوت شروع مىکنند و در مقابل کارشکنىها و تبعیدهاو... مقاومت مىکنند و چنان که اقبال عمومى متوجه آنان گردد، پیروز مىشوند و حکومتتشکیل مىدهند اما اگر اقبال عمومى متوجه آنان نگردد و مردم با اختیار و انتخاب آزاد خود،حکومت آنان را نخواهند، آنان جز توسل به زور و سرکوب و تحمیل راهدیگرى براى حاکمشدن ندارند و توسل به زور و تحمیل هم نه وظیفه آنان است، نه مورد رضا و اذن خدا.بنابراین، براى تحقق یافتن صحیح و شرعى حکومت اسلامى، علاوه بر داشتن شرایط(فقاهت، عدالت و تدبیر) پذیرش مردم نیز لازم و شرط است.
«اگر مردم آن حاکمى را، آن شخصى را که داراى ملاکهاى حکومت است، نشناختند و او را بهحکومت نپذیرفتند، او حاکم نیست. قبول مردم و پذیرش مردم شرط در حاکمیت است و اینهمان چیزى است که در قانوناساسى جمهورى اسلامى مورد نظر بوده و بر روى آن فکر شده وتصمیمگیرى شده است.»
[56]
رهبر طبق قانوناساسى جمهورى اسلامى، آن مجتهد عادل، مدیر، مدبّر، صاحب نظر صاحببصیرتى است که مردم او را بهمقام مرجعیت تقلید شناخته باشند. [در آن زمانمرجعیتشرط بود]
... اگر مردم چنین کسى را نشناختند، خبرگان امت جستجو مىکنند، چنین کسى را پیدامىکنند و به مردم معرفى مىکنند. باز در اینجا هم اولاً: خبرگان نمایندگان مردمند. ثانیاً:خود مردم بعد از معرفى خبرگان او را مىپذیرند، بعد او امام مىشود.»
[57]
«وقتى امام سر کار آمد، مردم او را قبول داشتند و مظهر قدرت مردم بود. او از خودشچیزىنداشت. از پدرش چیزى به ارث نبرده بود. با شمشیر چیزى علیه مردم
|26|
بهدستنیاورده بود. بلکه شمشیر مردم در دست او بود و بر سر ضد مردم و بر سرمهاجمواستعمارگر وتوطئهچى و کودتاچى زد. هر وقت هم مردم اراده مىکردند کهشمشیر رااز دستشبگیرند، متعلق به خودشان بود و او هم دو دستى تقدیممىکرد وطلبى از کسى نداشت.»
[58]
«هیچ کسى حق حاکمیت بر مردم ندارد مگر آنکه داراى معیارهاى پذیرفته شده باشد و مردماو را بپذیرند. امروز در جمهورى اسلامى ایران مقاماتى که به نحوى در کار مردم دخالت دارند،به طور مستقیم یا غیر مستقیم منتخب مردمهستند و این مسأله حتى در مورد رهبرى نیزصدق مىکند و این بدان معناست که در نظام اسلامى دارا بودن معیار کافى نیست،بلکه انتخاب مردم نیز شرط لازم است.»
[59]
«نظر مردم تأمین کننده است اما نسبت به آن انسانى که داراى معیارهاى لازم است. اگرمعیارهاى لازم در آن انسان نباشد، انتخاب نمىتواند به او مشروعیت ببخشد. معیارهاى لازمتقوا، دین، عدل و آشنایى با اسلام است. آن کسى که این معیارها را دارد و از تقوا و صیانتنفس و دیندارى کامل و آگاهى لازم بر خوردار است، آن وقت نوبت مىرسد به قبول ما، اگرهمین آدم را با همین معیارها مردم قبول نکردند، باز مشروعیت ندارد. چیزى بهنام حکومت زور در اسلام نداریم.»
[60]
اهرمهاى کنترلى
در مردمسالارى دینى علاوه بر اینکه حاکم باید فقیه، عادل، اسلامشناس و منتخب مردم- به طور مستقیم یا غیر مستقیم - باشد و چنین حاکمى اگر کوچکترین استبداد و خودکامگىبورزد، خود به خود منعزل مىشود و حق ادامه حکومت ندارد و خبرگان ملت موظفاند براو نظارت داشته باشند. و اگر به خود کامگى گرایید، او را عزل یا به عبارت دیگر عزل او رااعلام کنند؛ با این وجود اهرمهاى کنترلى دیگرى نیز قرار داده شده تا از گرایش به استبدادممانعت به عمل آورند. راه کارهاى مبارزه با استبداد در نظام مردمسالارى دینى عبارتند از:
1. قانون، علاج اولى در مقابل استبداد است.
2. نظارت عمومى و حق نظارت دادن به مردم و نمایندگانمردم.
3. دستگاه قضایى مستقل و مقتدر که هر جا تخلّفى از قانون مشاهده کرد، نسبت به هرکس بود، رحم نکند و گریبان متخلّف را بگیرد و قانون را در کشور اجرا کند.
[61]
«النصیحة لائمة المسلمین؛ یعنى حرف درست و خیر را به ائمه مسلمین بیان کردن و آنهارا راهنمایى کردن و حقایق را به آنها رساندن. به کار نادرست و خلاف آنها، آنجایى که لازماست اشاره کردن، از آنها سؤال نمودن، در صدر اسلام این روحیه در میان مردم تقویت مىشدو سرکوب نمىشد. فرمان خلیفه دوم، خلیفه روى منبر رفت و به مردم گفت: «اگر من کج رفتممرا راست کنید» یعنى هدایت کنید. اشتباهاتم را بگویید. یکعربى بلند شد، شمشیرش را
|27|
بیرون آورد و گفت: «اگر کج رفتى با شمشیر تو را راست خواهیم کرد». یعنى تااین حدبهمسلمان اجازه داده شد که به مسؤولان امر با صراحت حرفبزند.»
[62]
با توجه به تبیین مطرح شده از مردمسالارى و ویژگىها ومحسّنات آن، بعید مىدانم هیچفرد منصفى بر برترى مردمسالارى دینى نسبت به مردمسالارى غربى و لیبرال دموکراسىکوچکترین تردیدى و شبههاى داشته باشد. البته این در مقام تئورى و نظر است و چنینتئورىاى در هیچ جاى دنیا ارائه نشده است و تئورىهاى ارائه شده با این قابلمقایسهنیستند.
امروز بر مسؤولان ارشد نظام جمهورى اسلامى فرض است که این تئورى معقول،جامع، جالب، جذاب و دلنواز را به خوبى اجرا کنند و با پاىبندى عملى دقیق به این الگوىارائه شده، مردمسالارى دینى را به طور کامل محقق سازند و بدین وسیله الگویى عملى براىمسلمانان و بلکه براى همه طالبان کرامت و آزادى انسان ارائه نمایند:
«اگرمسؤولان نظام اسلامى باعمل به وظایف خود و رعایت کامل ضوابط اسلامى، کار آمدى نظامرا نیز به اثبات برسانند، بیش از یک میلیارد مسلمان پشت سر آنان قرار خواهند گرفت و ایننظام به الگویى کار آمد از «مردمسالارى دینى» در جهان تبدیل خواهد شد.»
[63]
به امید تحقق کامل مردمسالارى و موفقیت نظام مردم سالار جمهورى اسلامى ایران.
پىنوشتها
[1]. صحیفه نور، ج20، ص455
[2]. در مکتب جمعه، ج7، ص2
[3]. روزنامه جمهورى اسلامى، 16/3/80
[4]. در مکتب جمعه، ج5، ص390
[5]. همان، ص391
[6]. روزنامه جمهورى اسلامى، 16/3/80
[7]. در مکتب جمعه، ح6، ص214
[8]. همان، ج7، ص2
[9]. همان، ص3
[10]. همان، ج6، ص300
[11]. حدیث ولایت، ج4، ص46
[12]. مکتب جمعه، ح7، ص3
[13]. روزنامه جمهورى اسلامى، 12/6/62
[14]. همان، 16/3/81
|28|
[15]. همان، 13/5/80
[16]. مکتب جمعه، ح6، ص362
[17]. همان، ص387
[18]. همان، ص386 - 388
[19]. همان، ج7، ص2
[20]. همان، ح6، ص363
[21]. همان، ج4، ص49
[22]. همان، ص51
[23]. همان، ص53
[24]. همان، ج3، ص3
[25]. روزنامه جمهورى اسلامى، 12/10/70
[26]. همان، 80/5/13
[27]. همان، 71/10/19
[28]. در مکتب جمعه، ج6، ص363
[29]. حدیث ولایت، ج9، ص40
[30]. بازگشت به نهج البلاغه (مجموعه سخنرانىهاى مقام رهبرى در کنگرههاى بین المللى نهج البلاغه، ص17، بنیاد نهج البلاغه، تهران، 72)
[31]. در مکتب جمعه، ج6، ص363
[32]. روزنامه جمهورى اسلامى، 16/3/81
[33]. در مکتب جمعه، ج6، ص300
[34]. روزنامه جمهورى اسلامى، 16/3/81
[35]. همان، 13/5/80
[36]. در مکتب جمعه، ج7، ص3
[37]. همان، ص4
[38]. روزنامه جمهورى اسلامى، 6/12/62
[39]. حدیث ولایت، ج5، ص27 - 25
[40]. همان، ج7، ص188
[41]. روزنامه جمهورى اسلامى، 17/10/62
[42]. همان، 16/3/80
[43]. حدیث ولایت، ج6، ص114
[44]. بازگشت به نهج البلاغه، ص13 و 14
[45]. حدیث ولایت، ج6، ص201
[46]. روزنامه جمهورى اسلامى، 13/5/80
[47]. در مکتب جمعه، ج6، ص212
[48]. روزنامه جمهورى اسلامى، 16/2/80
[49]. در مکتب جمعه، ج2، ص27
[50]. همان، ص70
[51]. همان، ص87
|29|
[52]. روزنامه جمهورى اسلامى، 16/3/80
[53]. همان، 16/3/81
[54]. همان، 22/2/63
[55]. همان، 7/8/62
[56]. در مکتب جمعه، ج7، ص3
[57]. همان، ص4
[58]. همان، ج6، ص115
[59]. روزنامه جمهورى اسلامى، 14/11/70
[60]. حکومت در اسلام (مقالات سومین کنفرانس اندیشه اسلامى)، ص32 و 33، سازمان تبلیغات اسلامى، 1364 تهران.
[61]. روزنامه جمهورى اسلامى، 17/10/62
[62]. همان.
[63]. همان، 14/12/81