آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۱

چکیده

متن

تکیه بر مردم‏سالارى
مردم دارى فقط نتیجه مردم‏سالارى است
مردم سالارى دینى
توهم ناسازگارى «مردم‏سالارى» و «خداسالارى»!
نقایص مردم‏سالارى لیبرالیسم (لیبرال دموکراسى)
1. حاکمیت خواسته‏هاى نفسانى است؛ «آزادى مطلق و رها»
2. حاکمیت سرمایه داران و قدرتمندان
3. حاکم نبودن ضوابط صحیح انسانى
4. نبودن آزادى واقعىِ انتخاب
5. اکثریت شرکت کنندگان ملاک است
6. دموکراسى یک قرارداد عرفى است
مزیت‏هاى مردم‏سالارى دینى
1. حاکمیت خدا و دین
2. ضوابط و شرایط ویژه
3. حاکمان، خدمتگزاران ملت
4. توجه ویژه به عموم مردم و محرومان و مستضعفان
5. تکیه بر آگاهى و بینش مردم
6. مردم سالارى حکم شرع و دین است نه یک قرارداد عرفى
7. قبول مردم شرط مشروعیت است
اهرم‏هاى کنترلى
مردمسالارى دینى در بیان رهبر معظم انقلاب
«مردم‏سالارى» و «مردم‏سالارى دینى» بحث مهمى است و باید در باره ماهیت، حدود،محاسن و مزیت‏هاى آن بر «مردم‏سالارى لیبرالیسم» یا «لیبرال دموکراسى» سخن راند ومطلب گفت و نوشت.
خوشبختانه این بحث، با دخالت مقام معظم رهبرى - مُدّظله العالى - و مطرح شدن«مردم‏سالارى دینى» از زبان ایشان، روح تازه‏اى به خود گرفت. البته به طور طبیعى،مناقشاتى در این بحث نیز به وجود آمده و در تعریف و تحدید مردم‏سالارى دینى میانصاحب نظران، اختلافاتى هم رخ نموده است.
این بحث مهم و اساسى در آغاز پیروزى انقلاب اسلامى و هنگام تدوین قانون‏اساسىدرمجلس خبرگان قانون‏اساسى و مدتى پس از آن، در نشست‏ها و کرسى‏هاىسخنرانى‏گوناگون جریان داشت. در آن زمان نیز این بحث به طور مبسوط توسط ایشان - کهابتدا امامت جمعه تهران و سپس ریاست جمهورى را به عهده داشتند - در خطبه‏هاى نمازجمعه‏و بعضى هم‏اندیشى‏هاى علمى مطرح گردید و پى‏گیرى شد. فکر انقلاب در آنمقطع،به طور ناب توسط ایشان مطرح و ثبت شد و با توجه به آن بیانات ارزشمند،روشنگرو ناب بود که بنیانگذار جمهورى اسلامى ایران، حضرت امام خمینى(قد) خطاب
[*]. به کوشش حجة الاسلام احمد حیدرى از محققان حوزه.
|11|
به‏ایشان فرمود:
«اینجانب جناب عالى را یکى از بازوهاى تواناى جمهورى اسلامى مى‏دانم و شما را چونبرادرى که آشنا به مسائل فقهى و متعهد به آن هستید و از مبانى فقهى مربوط به ولایت مطلقهفقیه جدّاً جانبدارى مى‏کنید، مى‏دانم و در بین دوستان و متعهّدان به اسلام و مبانى اسلامى؛از جمله افراد نادرى هستید که چون خورشید، روشنى مى‏دهید.»
[1]
مناسب است در این زمان، که پس از گذشت بیش از دو دهه از انقلاب، غبار تحریف وجعل و ابهام بر بعض حقایق نشسته است، با رجوعى دو باره به آن بیاناتِ ناب، به تبیینِ«مردم‏سالارى دینى» و حدود و شرایط آن از نگاه رهبرى بپردازیم و وجوه ممیّز اینمردم‏سالارى، با «مردم‏سالارى غربى» بخصوص «لیبرال دموکراسى» را بشناسیم و بدینگونه در تبیین دو باره این بحث ارزنده سهیم شویم.
«مردمى»، «مردم دارى» و «مردم‏سالارى»
واژه بالا داراى معانى نزدیک به هم و مرتبطى هستند. بسیارى از حکومت‏ها را باوصف«مردمى» معرفى مى‏کنیم. ابتدا باید معانى «مردمى بودن» روشن شود تا به واژه‏هاىبعد برسیم.
مقام معظم رهبرى در تبیین معناى «مردمى» گفته‏اند:
«مردمى بودنِ حکومت؛ یعنى نقش دادن به مردم در حکومت. یعنى مردم در اداره حکومت وتشکیل حکومت و تعیین حاکم و شاید در تعیین رژیم حکومتى و سیاسى نقش دارند[مردم‏سالارى‏]. یک معناى دیگر براى مردمى بودن حکومت اسلامى این است که، حکومتاسلامى در خدمت مردم است. آنچه براى حاکم مطرح است، منافع عامه مردم است نهاشخاص معیّن و یا قشر معیّن یا طبقه معین [مردم دارى‏]. اسلام به هر دو معنا، داراى حکومتمردمى است....اگر یک حکومتى ادعا کند که مردمى است، باید به معناى اول هم مردمى باشد؛یعنى مردم در این حکومت داراى نقش باشند. اول در تعیین حاکم. در حکومت اسلام مردم درتعیین شخص حاکم داراى نقش و تأثیرند. البته در حکومت‏هاى دینى و حکومت‏هاى اسلامى،یک مقطعى از زمان و یک برهه‏اى از زمان، حکومت [شخص حاکم‏] یک حکومت تعیین شدهخدایى است. این را همه مسلمین قبول دارند. در آنجا مردم در تعیین حاکم نقشى ندارند[دوران رسول خدا(ص) و امامان معصوم(ع)]».
[2]
در تعیین «نقش مردم از دیدگاه امام(قد)» نیز مى‏فرماید:
«عنصر دوّمى که امام به آن حداکثر توجه را کرد [در کنار عنصر اسلام گرایى‏]، عنصر «مردم»بود. ادعاى «مردم گرایى» در همه نظام‏ها - حتى استبدادى‏ها - وجود دارد اما مهم این است که
|12|
حقیقتاً در کجا براى مردم شأن و منزلت و حق و نقش قائل مى‏شوند. امام به معناى حقیقىکلمه به اصالت عنصر «مردم» در نظام اسلامى معتقد بود و مردم را در چند عرصه مورد توجهدقیق و حقیقى خود قرار داد:
عرصه اول، عرصه تأکید نظام به آراء مردم است. تکیه نظام به آراء مردم یکى از میدان‏هایىاست که مردم در آن نقش دارند. حضور مردم و اعتقاد به آنها باید در اینجا خود را نشان بدهد.در قانون‏اساسى ما، درتعالیم و راهنمایى‏هاى امام، همیشه بر این نکته تأکید شده که نظامبدون حمایت و رأى و خواست مردم در حقیقت هیچ است. باید با اتکا به رأى مردم کسى بر سرکار بیاید. باید با اتکا به اراده مردم نظام حرکت کند. انتخابات ریاست جمهورى، انتخابخبرگان، انتخابات مجلس شوراى اسلامى و انتخابات‏هاى دیگر، مظاهر حضور رأى و اراده وخواست مردم است. درحقیقت انتخاب و حضور مردم در صحنه انتخاب رئیس جمهور ونمایندگان مجلس و یا سایر انتخابات‏هایى که مى‏کنند، هم حق مردم است و هم تکلیفى بردوش آنها. [مردم‏سالارى‏]
عرصه دوم، عرصه تکلیف مسؤولان نظام در قبال مردم است. وقتى ما مى‏گوییم مردم،معنایش این نیست که مردم بیایند رأى بدهند و مسؤول یا نماینده‏اى را انتخاب کنند، بعددیگر براى آن مردم هیچ مسؤولیتى وجود نداشته باشد. صرفاً همین باشد که اگر کسىمى‏خواهد براى مردم کارى کند، به این خاطر باشد که مردم بار دیگر به او رأى دهند. مسأله ایننیست. در اسلام و نظام جمهورى اسلامى فلسفه مسؤولیت پیدا کردن مسؤولان در کشور،این است که براى مردم کار کنند. مسؤولان براى مردمند و خدمتگزار و مدیون وامانتدار آنهاهستند. مردم محورند.[مردم سالارى‏]
عرصه سوم، بهره بردارى از فکر و عمل مردم در راه اعتلاى کشور است؛ یعنى استعدادها راشکوفا کردن و معطل نگذاشتن. امام این فکر و این توجه [که مردم ایران مى‏توانندو استعداد وقوه اداره مملکت را دارند] را هم، در این نظام نهادینه کرد که استعدادهاى جوانان این کشوراحساس توانایى کنند.[مشارکت مردم در امور]
عرصه چهارم عبارت است از لزوم آگاه سازى دائمى مردم. خود امام در سنین بالاىعمر-باحال پیرمردى - از هر فرصتى استفاده کرد براى این‏که حقایق را براى مردمبیان‏کند.»
[3]
بنابر بیانات فوق، وقتى مى‏گوییم حکومتى مردمى است، باید آن حکومت داراى چندخصیصه باشد:
1. حکومت بر مبناى خواست، اراده و رأى مردم شکل گرفته باشد؛ مردم‏سالارى».
2. حکومت در خدمت مردم باشد؛ «مردم دارى».
3. مردم را در امور مشارکت دهد؛ «مشارکت مردم».
4. مردم رامحرم دانسته و امور را براى آنان تبیین کند؛ «آگاه سازى مردم».
|13|
تکیه بر مردم‏سالارى
همچنانکه گذشت، «مردم‏سالارى» یکى از معانى «مردمى بودن» و غیر از «مردم دارى»است. رهبر انقلاب در مواردى به تبیین مردم‏سالارى پرداخته است؛ از جمله:
«مردم‏سالارى یعنى اعتنا کردن به خواسته‏هاى مردم، یعنى درک کردن حرف‏ها و دردهاىمردم، یعنى میدان دادن به مردم.
[4]
اجتماع مردم‏سالارى؛ یعنى اجتماعى که مردم در صحنه‏ها حضور دارند، تصمیم مى‏گیرند،انتخاب مى‏کنند.
[5]
اصل تشخیص این‏که چه نظامى در کشور بر سر کار بیاید، این را امام به عهده رفراندوم و آراءعمومى گذاشتند. این هم در دنیا سابقه نداشت. در هیچ انقلابى در دنیا ما ندیدیم و نشنیدیمکه انتخاب نوع نظام را - آن هم در همان اوایل انقلاب - به عهده مردم بگذارند. تدوینقانون‏اساسى خواسته دیگر امام بود، آن هم نه به وسیله جمعى که خود امام معین کنند، بلکهباز به وسیله منتخبان مردم صورت گرفت. مردم اعضاى مجلس خبرگان را انتخاب کردند تاقانون‏اساسى تدوین شود. باز مجدداً همان قانون را به رأى مردم گذاشتند و هنوز یک سال ازپیروزى انقلاب نگذشته بود که مردم در انتخابات ریاست جمهورى شرکت کردند و بعد از مدتکوتاهى هم مجلس شوراى اسلامى به راه افتاد.»
[6]
«حکومت متعلق است به آن مردمى که اکثریت عظیم جامعه را تشکیل داده‏اند. عامه مردم،توده مردم. حکومت مال آنهاست. کسانى را در رأس کار مى‏گذارند همان طور که امام بارهاخطاب به مسؤولان و مأموران دولتى گفته‏اند: مردم شما را از زندان‏ها بیرون آوردند و بر مسنداداره کشور نشاندند.»
[7]
مردم دارى فقط نتیجه مردم‏سالارى است
از بیانات قبل معلوم شد که مردم‏سالارى غیر از مردم دارى است. اما آیا مردم سالارى بامردم دارى لازم و ملزوم هستند؟ آیا ممکن است نظامى مردم سالار نباشد ولى مردم دارباشد؟ این گمان در ذهن بعضى وجود دارد که میان این دو، هیچ تلازمى نیست و ممکن استنظامى غیر مردم سالار، مردم دار باشد. این تصوّر غلطى است و ممکن نیست نظامى غیرمردم سالار، مردم دار باشد:
«مادامى که حکومت مردمى به معناى اول تأمین نشود، یعنى مردم نقش در حکومت نداشتهباشند، نمى‏شود گفت که حکومت به معناى دوم مردمى است؛ یعنى در خدمت مردم است. اینادعا که حکومتى بدون این‏که با مردم خود ارتباط داشته باشد، بدون این‏که به آراء مردمىمتکى باشد، ادعا کند که در خدمت مردم است، ادعاى پذیرفته‏اى نیست. مادامى که مردم باحکومت و با دستگاه حاکم همکارى نکرده باشند، در صحنه‏هاى اجتماعى در کنار این دستگاهحاضر نباشند، این ادعا پذیرفته نیست که دولتى و رژیمى بگوید: ما مردمى هستیم.»
[8]
اگر یک حکومتى ادعا مى‏کند که مردمى است، باید به معناى اول هم مردمى باشد؛ یعنى مردم
|14|
در این حکومت داراى نقش باشند. اول در تعیین حاکم، در حکومت اسلام، مردم در تعیینحاکم داراى نقش و تأثیرند.
[9]
مردم سالارى دینى
در کشور ما گرچه مردم‏سالارى است ولى مردم‏سالارى مطلق نیست بلکه «مردم‏سالارىدینى و اسلامى» است و حکومت ما «جمهورى اسلامى» است. معناى مردم‏سالارىدینى‏یعنى:
«در جامعه‏اى که مردم آن جامعه اعتقاد به خدا دارند، حکومت آن جامعه باید حکومت مکتبباشد؛ یعنى حکومت اسلام و شریعت اسلامى. احکام و مقررات اسلامى باید بر زندگى مردمحکومت کند و به عنوان اجرا کننده این احکام در جامعه، آن کسى از همه مناسب‏تر وشایسته‏تر است که داراى دو صفت بارز و اصلى است [فقاهت و عدالت‏].»
[10]
جمهورى اسلامى بر دو پایه استوار است. یکى جمهور؛ یعنى آحاد مردم و جمعیت کشور. آنهاهستند که امر اداره کشور و تشکیلات دولتى و مدیریت کشور را تعیین مى‏کنند و دیگرىاسلام؛ یعنى این حرکت مردم بر پایه تفکر اسلام و شریعت اسلامى است. این یک امر طبیعىاست. در کشورى که اکثریت قریب به اتفاق آن مسلمان هستند، آن هم مسلمان معتقد ومؤمن و عامل که در طول زمان، ایمان عمیق خودشان را به اسلام ثابت کرده‏اند و نشان داده‏اند،در چنین کشورى اگر حکومتى مردمى است، پس اسلامى هم هست. مردم اسلام رامى‏خواهند. این از روز اول گفته شد و در طول سال‏هاى متمادى نیز تجربه گردید. امروز همواضح‏ترین حقیقت در نظام ما این است که آحاد و توده مردم از نظام حاکم بر کشور مى‏خواهندکه مسلمان باشد و مسلمانى عمل کند و اسلام را در جامعه تحقق بخشد...
مجلس و دستگاه قانونگذارى این مملکت [به خواست مردم‏] موظف‏اند که‏قوانین را بر اساسشریعت اسلام وضع کنند. رؤساى این کشور موظف‏اندکه اسلام را ترویج کنند و مردم از ایندولت توقع اجراى احکام‏اسلامى را دارند.
[11]
در مردم‏سالارى دینى، حاکمان باید منتخب مردم باشند و این انتخاب باید در چهارچوباحکام اسلام باشد و حاکم باید داراى صفات و ویژگى‏هایى باشد که شرع اسلام معین کردهاست و این جمع بین «مردمى» و «اسلامى» است:
«آن جایى که یک شخص معیّنى به عنوان حاکم از طرف خداى متعال معین شده است، در آنجاحاکم داراى دو پایه و دو رکن است. رکن اول آمیخته بودن و آراسته بودن با ملاک‏ها و صفاتى کهاسلام براى حاکم معین کرده است؛ مانند دانش و تقوا و توانایى و تعهد و صفاتى که براى حاکمهست. رکن دوم قبول مردم و پذیرش مردم است.»
[12]
«حکومت اسلامى تکیه بر: 1 - ایمان و اعتقاد مردم دارد.
2 - خطوط کلى آن مورد رضایت و میل اکثریت قاطع مردم است.
3 - اصل حکومت اسلامى، نوع آن حکومت و ارکان آن به نظر مردم انتخاب شده است و...»
[13]
|15|
«اصلى‏ترین عنصر تشکیل دهنده نظام [اسلامى‏] عبارت استاز؛ اسلام گرایى و تکیه بر مبانى مستحکم اسلامىوقرآنى...چون ملت ایران از اعماق قلب به اسلام معتقد، مؤمنو وابسته بود و هست....لذا وقتى مردم پرچم اسلام را دردستامام مشاهده کردند و باور کردند که امام براى احیاى عظمتاسلام و ایجاد نظام اسلامى وارد میدان شده، گرد او را گرفتند وبعد از پیروزى هم به همین انگیزه‏ها طوعاً در میدان‏هاى خوفو خطر حاضر شدند، چون ایمان آنها به اسلام عمیق بود».
[14]
«در نظام اسلامى؛ یعنى مردم‏سالارى دینى، مردم انتخابمى‏کنند، تصمیم مى‏گیرند و سرنوشت اداره کشور را به وسیلهمنتخبان خودشان در اختیار دارند اما این خواست و ارادهمردم در سایه هدایت الهى [است و] هرگز به بیرونجاده‏صلاح و فلاح راه نمى‏برد و از صراط مستقیمخارج‏نمى‏شود.»
[15]
توهم ناسازگارى «مردم‏سالارى» و «خداسالارى»!
آیا «مردم‏سالارى» با «دین سالارى» و «خدا سالارى» سازگاراست؟ مگر ما به حکم دین، فقط خدا را حاکم نمى‏دانیم؛ پس آیااعتقاد به سالار بودن مردم شرک و ضدّیت با دین نیست؟ متأسفانهاین ذهنیت خطا از طرف دشمنان ترویج مى‏شود که مردم‏سالارىبا دین سالارى قابل جمع نیست و جمعى از متدینان هم جمع ایندو را مخالف توحید دانسته و آن را انکار کرده‏اند. سابقهحکومت‏هاى استبدادى که خود را به نام دین بر مردم تحمیلکرده‏اند نیز عاملى در دست دشمنان بر تبلیغ ناسازگارى دینسالارى و مردم‏سالارى شده است:
«مسأله منافات میان حکومت اسلامى و حکومت مردمىداراى، یک سابقه تاریخى است. در طول تاریخ غالبحکومت‏هایى که به نام حکومت دین وجود پیدا کرده‏اند، تا آنجایى که در تاریخ از آن نشانى هست، حکومت استبدادىبوده‏اند که مردم و افکار مردم را در آن راهى نبوده است. اگر از
حکومت الهى بهطبیعت و ذات خود با حکومت مردمى و دخالت آراى مردم در حکومت، نه تنها منافاتى ندارد بلکه حکومت‏هاى الهى بهترین و شیواترین وسیله هستند براى این‏که دخالت مردم در اداره امور تأمین بشود.
   
|16|
حکومت چند ساله کوتاه صدر اسلام بگذریم که در آن حضورمردم و رأى مردم کاملاً محسوس است، حکومت‏هاى مسلماننام دوران چند صد ساله خلافت اسلامى از همینحکومت‏هایند. حکومت‏هاى مسیحى دوران قرون وسطى کهدر آن حاکمیت روحانیون مسیحى وحاکمیت مسیحیتمشهود و محسوس بوده است، جزو استبدادى‏ترینحکومت‏هایى هستند که تاریخ به یاد دارد. همیشه حکومتالهى بهانه‏اى بوده است براى این‏که حاکمان رأى مردم رانادیده بگیرند و به آن اعتنا نکنند...نتیجه این شد که در ذهنبسیارى از اندیشمندان و نویسندگان و هوشمندان حتى اینفکر مسجّل شد که حکومت دینى با حکومت مردمى دو تاستو این دو با یکدیگر قابل جمع نیستند. این یک فکر خطاست.حکومت الهى به طبیعت و ذات خود با حکومت مردمى ودخالت آراى مردم در حکومت، نه تنها منافاتى ندارد بلکهحکومت‏هاى الهى بهترین و شیواترین وسیله هستند براىاین‏که دخالت مردم در اداره امور تأمین بشود.»
[16]
«امیرالمؤمنین مردمى‏ترین حاکمى است که عالم اسلامىوتاریخ اسلام به خود دیده‏است.»
[17]
«امیرالمؤمنین آن حاکمى است در اسلام که براى اولین بارعامه مردم جمع شدند و از او تقاضا کردند، التماس کردندوخواستند که زمامدارى آنها را به دست بگیرد...با رأىمردم،با میل مردم و طلب و خواست قلبى مردم بهحکومت‏مى‏رسد.»
[18]
«وقتى ما مى‏گوییم حکومت اسلام یک حکومت مردمى است،معناى این حرف این نیست که حکومت اسلامى حکومت خدانیست. در اسلام حکومت الله با حاکمیت مردم در سرنوشتخود منافاتى ندارد. حکومت مردم به معناى حکومت مردم،آن چنان که در دموکراسى‏هاى غربى بیان شده، نیست.حکومت مردم به همان اندازه‏اى است که بر طبق فرمان خدابراى مردم اجازه و امکان تصمیم‏گیرى و اقدام داده شده استو لذا قرآن در باره بنى اسرائیل مى‏فرماید: «و نرید أن نمنّعلى الذین استضعفوا فی الأرض و نجعلهم ائمةً...»یعنى حکومت [از آنِ‏] مستضعفان است و این منافاتى ندارد کهحکومت مستضعفان به معناى حکومت خدا و در چارچوباحکام الهى باشد.»
[19]
متأسفانه بعضى از انسان‏هاى دیندار در این شعار با مخالفان
|17|
دین همراه شده و هر دو خداسالارى و مردم‏سالارى را جمع ناشدنى معرفى مى‏کنند ومى‏گویند که نمى‏توان حکومت دینى مردم سالار داشت!
«دو جریان - جریان معتقدان به دین و جریان مخالفان دین - هر دو یک حقیقت را، هر دو یکمطلب را به عنوان حقیقت بیان مى‏کردند. هم معتقدان به دین وانمود مى‏کردند که حکومتدین یک حکومت استبدادى است هم مخالفان دین و غیر معتقدان به دین با گرایش حکومتمردمى در حقیقت مى‏خواستند ثابت کنند که حکومت دینى نمى‏تواند مردمى باشد و اگرجایى حکومت مردمى هست دیگر جایى براى حکومت دینى نیست.»
[20]
نقایص مردم‏سالارى لیبرالیسم (لیبرال دموکراسى)
لیبرال دموکراسى گرچه نسبت به نظام‏هاى استبدادى شاهنشاهى و امپراتورى که قبل ازآن وجود داشت، داراى مزایاى فراوانى است، ولى خود نیز نقص‏هاى زیادى دارد؛ از جمله:
1. حاکمیت خواسته‏هاى نفسانى است؛ «آزادى مطلق و رها»
گرچه لیبرال دموکراسى نیز داراى چارچوب است ولى چارچوب آن فقط خواستاکثریت است و از آنجا که انسان غربى و حکومت‏هاى لیبرال دموکراسى غرب مقیّد به هیچمکتب دینى و آسمانى نیستند (یا حداکثر دین را در حوزه شخصى نفوذ داده و حوزهاجتماعى را از دایره نفوذ آن خارج دانسته‏اند) خواست‏هاى تربیت نشده و رهاى انسان‏ها بهطور طبیعى در مسیر مادّه و شهوات قرار مى‏گیرد. این‏که از نظر کشورهاى غربى رعایتضوابط اخلاقى و دینى خلاف حقوق بشر شمرده مى‏شود، بر همین مبناست.
«دموکراسى‏هاى غربى [لیبرال دموکراسى‏] بر مبناى فرهنگ کشاندن آحاد مردم به غفلت ورها کردن زمام شهوات و هواهاى نفسانى است.»
[21]
«درغرب و فرهنگ غربى، آزادى شهوات جنسى یک امر مباح و مجاز و بى‏قید وشرطاست.»
[22]
غرب، جمهورى اسلامى را به عنوان کشورى که در آن لباس زنان شکل الزامى دارد، موردانتقاد قرار مى‏دهد، اما آن دولت‏هایى که برهنگى و نبودن حجاب میان زن و مرد را الزامىمى‏کنند، آنها را مورد انتقاد قرار نمى‏دهند. این براى چیست؟ براى همین است که این برخلاف فرهنگ پذیرفته شده غرب است. غرب روى رواج مشروبات الکلى حساس است و آنرا به عنوان یک نکته مثبت در ملت‏ها و در عادات و آداب آنها مى‏شمارد. اگر در یک کشور،مشروبات الکلى ممنوع بود و مصرف کردن آن مجازات داشت، غربى‏ها حساسیت نشانمى‏دهند و این را ارتجاع به حساب مى‏آورند، اما اگر در کشورى مشروبات الکلى آزاد و مجاز ورایج باشد و حکومت نسبت به آن حساسیّتى نشان ندهد، بلکه ترویج بکند، این را مستحسنمى‏شمارند. [حتى‏] الزام و اجبار مردم به روش‏هاى گوناگون تا آنجا که با فرهنگ غربى منافات
|18|
نداشته باشد، براى غربى‏ها مجاز است و هیچ ایرادى ندارد و لذا با کشورهایى که ازابتدایى‏ترین روش‏هاى دموکراسى هم محروم و دورند، رابطه حسنه دارند.»
[23]
«آزادى در مفهوم غربى؛ یعنى مخالفت با هر چیزى که جلوى هوس و کام انسان را بگیرد، یعنىرهایى از هر قید و بندى. البته قید و بند قانونى را که پذیرفته‏اند قبول مى‏کنند، اما همان قانونهم با توجه و با ملاحظه به اینکه «اخلاق قید نیست»، «مذهب قید نیست» و «حفظ حقوقملت‏ها قید نیست» تدوین مى‏شود...مثلاً در آمریکا همه آزادند که فساد کنند. همه آزادند کهزندگى خودرا طبق هوس و شهوت خود بگذرانند اما این آزادى معنایش این است که میلیون‏هاانسان در آن سوى جهان آزاد نیستند خود را از شر آمریکا رها کنند.»
[24]
«از آنجا که ملت الجزایر اسلام و نظام اسلامى را انتخاب کرده است [و به فرهنگ غربى روىخوش نشان نداده است‏]، محافل سیاسى وابسته به استکبار و رسانه‏هاى خبرى صهیونیستىبا وقاحت تمام فریاد پایمال شدن دموکراسى در الجزایر را سر داده‏اند و این در حالى است کهمردم مسلمان آن کشور در واضح‏ترین نوع دموکراسى به اسلام رأى داده‏اند.»
[25]
از نظر لیبرال دموکراسى، قید زدن به خواسته‏هاى انسانى خلاف است. لذا اگر مردم واکثریت افراد جامعه‏اى قریب به اتفاق و آزادانه حجاب، حاکمیت دین خدا، حرمتمشروبات الکلى و...را بپذیرند، خلاف دموکراسى عمل کرده‏اند.
2. حاکمیت سرمایه داران و قدرتمندان
«در دموکراسى‏هاى غربى، چارچوب [حکومت‏] عبارت است از منافع و خواست صاحبانثروت و سرمایه داران حاکم بر سرنوشت جامعه. تنها در آن چارچوب است که رأى مردم اعتبارپیدا مى‏کند و نافذ مى‏شود. اگر مردم چیزى را که خلاف منافع سرمایه داران و صاحبان قدرتاقتصادى و مالى - و بر اثر آن قدرت سیاسى - است، بخواهند، هیچ تضمینى وجود ندارد کهاین نظام‏هاى دموکراتیک تسلیم خواست مردم شوند.»
[26]
«در کشورهایى که مدعى وجود دموکراسى هستند، غالب دولتمردان را سرمایه داران یاوابستگان آنها تشکیل مى‏دهند و عموماً افراد متنفّذ، ثروتمند و زورمدار به مجلسراه‏مى‏یابند.»
[27]
3. حاکم نبودن ضوابط صحیح انسانى
در دموکراسى‏هاى غربى همان گونه که ذکر شد، حکومت در چارچوب رأى اکثریتشکل مى‏گیرد و این رأى هم با تبلیغات گسترده و مزوّرانه سرمایه داران در مجراى خواستآنان شکل مى‏گیرد و در این دموکراسى‏ها ضوابط صحیح عقلانى - انسانى و اخلاقى حاکمنیست. به هیچ وجه شرط نشده که حاکم داراى عدالت، علم، کاردانى و...باشد و یا در سطحتوده مردم زندگى کند. ممکن است فردى که داراى هیچ صلاحیتى نباشد و اشرافى زندگىمى‏کند و فاسد مى‏باشد و...با تبلیغات و تزویر رأى مردم را جلب کند و حاکم گردد.
|19|
4. نبودن آزادى واقعىِ انتخاب
«گرچه در تبلیغات دموکراسى مى‏گویند که مردم حق رأىآزادانه دارند ولى واقعاً مردم آزادانه‏انتخاب نمى‏کنند وتبلیغات پر زرق و برق در حقیقت راه انتخاب صحیح را برمردم‏مى‏بندد.»
[28]
«امروز در دنیا دموکراسى، یک دموکراسى حقیقى نیست؛ زیرافشار تبلیغات پرزرق و برق و توخالى با سخنان فریب‏آمیز، آنچنان بر ذهن مردم سنگینى مى‏کند که امکان انتخاب درسترا به مردم نمى‏دهد. نمى‏گذارند مردم فکر کنند.»
[29]
«در دنیاى جدید، دموکراسى، یعنى خواست و قبول اکثریتمردم، ملاک و منشأ حکومت شمرده مى‏شود اما کیست کهنداند که ده‏ها وسیله غیر شرافتمندانه به کار گرفته مى‏شود تاخواست مردم به سویى که زمامداران و قدرت طلبانمى‏خواهند، هدایت شود.»
[30]
5. اکثریت شرکت کنندگان ملاک است
«هر کس در حکومت‏هاى مبتنى بر دموکراسى غربى، رأىاکثریت شرکت کنندگان در انتخابات - نصف به علاوه یک - راجلب کند، حاکم و زمامدار مى‏گردد، در حالى که همیشه کثیرىاز واجدان شرایط - گاهى بیش از پنجاه درصد - در انتخاباتشرکت نمى‏کنند و بدین گونه فردى با جلب مثلاً بیست درصدرأى واجدان شرایط به ریاست جمهورى مى‏رسد و این یکى ازنقاط ضعف لیبرال دموکراسى است.».
[31]
6. دموکراسى یک قرارداد عرفى است
«حکومت و حاکمان از آن جهت موظف‏اند قواعد دموکراسى ومردم‏سالارى را رعایت کنند که چنین قرارداد عرفى راپذیرفته و امضا کرده‏اند و لذا اگر زمینه‏اى براى نقض این قواعدبه دست آورند، هیچ مانع درونى، ایمانى و اعتقادى مانع آناننمى‏گردد و این مردم‏سالارى در اعتقادات آنان ریشهندارد.»
[32]
مزیت‏هاى مردم‏سالارى دینى
تا اینجا نقایص مردم‏سالارى لیبرال را مطرح کردیم. مردم‏سالارى
   
امروز در دنیادموکراسى، یک دموکراسى حقیقى نیست؛ زیرا فشار تبلیغات پرزرق و برق و توخالى با سخنان فریب‏آمیز، آن چنان بر ذهن مردم سنگینى مى‏کند که امکان انتخاب درست را به مردم نمى‏دهد. نمى‏گذارند مردم فکر کنند.
|20|
دینى علاوه بر این‏که تمام محاسن مردم‏سالارى را دارد. از نقایصمردم‏سالارى لیبرالیسم نیز پیراسته است و محسّنات و مزایاىدیگرى نیز دارد که آن را در اوج مى‏نشاند. مزایاى مردم‏سالارىدینى فراوان است از جمله:
1. حاکمیت خدا و دین
«همان طور که گذشت، هر حکومتى چارچوبى دارد. دموکراسىغربى در چارچوب خواست آزاد و رهاى انسان‏ها و اکثریت بود،که آن هم توسط سرمایه داران جهت داده مى‏شد ولىدرمردم‏سالارى دینى، چارچوبِ دین خدا حاکم است و مردمحاکمیت این چارچوب راپذیرفته‏اند.
در جامعه‏اى که مردم آن جامعه اعتقاد به خدا دارند، حکومتآن جامعه باید حکومت مکتب باشد؛ یعنى حکومت اسلام وشریعت اسلامى و احکام و مقررات اسلامى باید بر زندگىمردم حکومت کند و به عنوان اجرا کننده این احکام در جامعه،آن کسى از همه مناسب‏تر و شایسته‏تر است که داراى دو صفتبارز و اصلى باشد[فقاهت و عدالت‏].»
[33]
«اصلى‏ترین عنصر تشکیل دهنده نظام عبارت است از اسلامگرایى و تکیه بر مبانى مستحکم اسلامى و قرآنى...چون ملتایران از اعماق قلب به اسلام معتقد، مؤمن و وابسته بودهوهست...»
[34]
«امتیاز نظام اسلامى در این است که این چارچوب احکاممقدس الهى و قوانین قرآنى و نور هدایت الهى است که بر دل وعمل و ذهن مردم پرتو افشانى و آنها را هدایت مى‏کند.»
[35]
2. ضوابط و شرایط ویژه
در مردم‏سالارى دینى، حاکمان باید داراى شرایط ویژه بوده واز صلاحیت‏ها و توانایى‏هاى سطح بالایى برخوردار باشند بهخصوص حاکم اول جامعه. هر کسى حق ندارد خود را در معرضتصدّى حکومت قرار دهد و مردم هم مکلف‏اند که فقط به افرادواجد شرایط رأى دهند.
«آن جایى که یک شخص معیّن به عنوان حاکم از طرف خداىمتعال معین نشده است، در این‏جا حاکم داراى دو رکن و دو
|21|
پایه است. رکن اول آمیخته بودن و آراسته بودن با ملاک‏ها و صفاتى که اسلام براى حاکم معینکرده است؛ مانند دانش و تقوا و توانایى و تعهد و صفاتى که براى حاکم هست. رکن دوم قبولمردم و پذیرش مردم است.»
[36]
«رهبر بر طبق قانون‏اساسى جمهورى اسلامى، آن مجتهد عادل، مدیر، مدبر، صاحب نظر وصاحب بصیرتى است که مردم او را به مرجعیت تقلید شناخته باشند. [در آن زمان مرجعیتشرط بود.] از او تقلید کنند و به او گرایش پیدا کنند و رو بیاورند.»
[37]
«اسلام دستور مى‏دهد که حکام باید علاوه بر این‏که نعمت‏هاى مادى را مخصوص خودشاننکنند [استئثار]، حتى در سطح معمولىِ مردم هم خودشان را قرار ندهند. از سطوح معمولىمردم هم هر چه مى‏توانند پایین‏تر بیایند و این یکى از بزرگترین و انقلابى‏ترین احکام اسلام وفرامین اسلامى در باب زمامداران است.»
[38]
«در اسلام سرپرستى جامعه متعلق به خداست. هیچ انسانى این حق را ندارد که اداره امورانسان‏هاى دیگر را به عهده بگیرد. این حق مخصوص خداى متعال است که خالق و منشى‏ء وعالم به مصالح و مالک امور انسان‏ها، بلکه مالک امور همه ذرات عالم وجود است. خداىمتعال این ولایت و حاکمیت را از مجارى خاص اِعمال مى‏کند؛ یعنى آن وقتى هم که حاکماسلامى چه بر اساس تعیین شخص - آن چنان که طبق عقیده ما در مورد امیرالمؤمنین وائمه(ع) تحقق پیدا کرد - و چه بر اساس ضوابط و معیارها انتخاب شد، وقتى این اختیار به اوداده مى‏شود که امور مردم را اداره کند، باز این ولایت، ولایت خداست...آن کسى که این ولایترا از طرف خداوند عهده‏دار مى‏شود، باید نمونه ضعیف و پرتو و سایه‏اى از آن ولایت الهى راتحقق بخشد و نشان بدهد...آن شخص یا دستگاهى که اداره امور مردم را به عهده مى‏گیردباید مظهر قدرت و عدالت و رحمت و حکمت الهى باشد. این خصوصیت فارق بین جامعهاسلامى و همه جوامع دیگر است که به شکل‏هاى دیگر اداره مى‏شود. سرّ عصمت امام در شکلغایى و اصلى و مطلوب در اسلام هم همین است که هیچ گونه امکان تخطى و تخلّفى وجودنداشته باشد. آن جایى هم که عصمت وجود ندارد و میسّر نیست، دین و تقوا و عدالت باید برمردم حکومت کند...مسأله غدیر یعنى گزینش علم و تقوا و جهاد و ورع و فداکارى در راه خدا وسبقت در ایمان و اسلام و تکیه روى اینها در تشخیص و تعیین مدیریت جامعه.
[39]
«ولایت یعنى حاکمیت انسان‏هاى پارسا، انسان‏هاى مخالف با شهوات و نفس خودشان،انسان‏هاى عامل به صالحات. این رشحه‏اى از رشحات ولایت در اسلام است و دموکراسى‏هاىجارى عالم از آن بى نصیبند.»
[40]
«حاکم اسلامى باید یک انسان با تقوا باشد، باید اهل بى اعتنایى به دنیا باشد، زاهد و عادلباشد، از گناه اجتناب کند، به دنبال قانون شکنى نباشد. قانون الهى را برآراء و نظریات خودترجیح دهد و دنبال این باشد که ببیند قانون خدا چیست، آن را عمل کند و لا غیر.»
[41]
3. حاکمان، خدمتگزاران ملت
در نظام‏هاى استبدادى، حاکمان خود را مالک مردم مى‏دانند ولى در نظام مردم سالار دینىحاکم برادر مردم و بلکه خدمتگزار آنان است:
«در اسلام و نظام جمهورى اسلامى، فلسفه مسؤولیت پیدا کردن مسؤولان در کشور، این
|22|
است‏که براى مردم کار کنند. مسؤولان براى مردمند و خدمتگزار و مدیون و امانتدارآنهاهستند.»
[42]
«در این کشور قبل از دوران حکومت اسلامى و جمهورى اسلامى، حاکمیت و مناسبات بینحاکم و مردم همواره رابطه‏اى غیر اسلامى - رابطه سلطان و رعیت و رابطه غالب و مغلوب -بوده است. همیشه روابطشان با مردم «ما فرمودیم» بوده است. «من به ملت عرض مى‏کنم»،«من خدمتگزار ملّتم» که امام مى‏گفت، متعلق به جمهورى اسلامى و امام اسلامى واسلام بود والا قبل از او «ما امر مى‏فرماییم» و «ما چنین‏فرمودیم» بود. از این کلمات مى‏شود رابطه رافهمید. رابطه رابطه یک حاکم و فاتح و غالب و اختیار دار و قدر قدرت‏بود. سلطنت را هم باشمشیر به دست آورده یا از پدرانشان به ارث برده بودند، لذا زیر بار منّت کسى همنبودند...در این دوره [دوره جمهورى اسلامى‏] اگر آقایى هم هست، خودِ مردمند.»
[43]
«در تعبیرات رایج در زبان عربى براى حاکم این تعبیرات و عناوین وجود دارد: سلطان و ملِک،کلمه سلطان در بطن خود متضمّن مفهوم سلطه در حاکم است؛ یعنى آن کسى که حاکم است ازبُعد سلطه‏گرى مورد توجه است. دیگران نمى‏توانند در شؤون مردم و امور مردم دخالت کننداما او مى‏تواند. مُلک، ملوکیت و مالکیت متضمن مفهوم تملّک مردم یا تملّک سرنوشت مردماست. در نهج البلاغه از حاکم جامعه اسلامى هرگز به عنوان مَلِک یا سلطان سخنى گفته نشدهاست. تعبیراتى که در نهج البلاغه است، یکى «امام» به معناى پیشوا و رهبر است. مفهوم رهبربا مفهوم راهنما فرق دارد. رهبر آن کسى است که جمعیتى و امتى را به دنبال خود مى‏کشاند.خود پیشقراول و طلایه دار حرکت است. تعبیر دیگر «والى» است. والى از کلمه «وِلایت» یا«وَلایت» گرفته شده است. ولایت در اصل معناى لغت به معناى پیوند و هم جوشى دو چیزاست. ولایت یعنى اتصال دو چیز به همدیگر، به طورى که هیچ چیز میان آن دو فاصله نشود.به تعبیر فارسى: هم‏جوشى، به هم پیوستگى، ارتباط تام و تمام. ولىّ‏امر یعنى متصدى کار.هیچ امتیازى در کلمه متصدى این کار نهفته نیست.»
[44]
4. توجه ویژه به عموم مردم و محرومان و مستضعفان
در نظام ما هر حرکت و سیاست و قانون و تلاشى باید در خدمت مردم مستضعف و محرومىباشد که حکومت طولانى و بلند مدت طاغوت آنها را از جهات مختلف به استضعاف و ضعفدچار کرده است.»
[45]
«منظور از مردم، همه طبقات مردمند لیکن بدیهى است که آن کسانى از مردم باید بیشترمورد توجه قرار گیرند که بیشتر مورد محرومیت قرار گرفته‏اند، لذا امام(قد) دائماً روى طبقات
محروم و پابرهنگان کشور تکیه مى‏کردند.»
[46]
5. تکیه بر آگاهى و بینش مردم
در نظام‏هاى استبدادى، حکومت بر جهل مردم استوار است و در لیبرال دموکراسىغربى، بر تبلیغات و تزویر؛ ولى مردم‏سالارى دینى بر بینش عمومى توده مردم استوار است وعموم مردم آگاهانه از حکومت اطاعت مى‏کنند و حکومت سعى بر آگاه ساختن و توجیه
|23|
عموم دارد:
«مردم در این نظام باید بدانند نظام ما و کشور ما غیر از کشورها و نظام‏هایى است که بر مبناىاستبداد اداره مى‏شوند که مى‏خواهند مردم نفهمند، کر و کور باشند...حرفه نظام ما و رژیم ما وحکومت ما و دولت ما در دانستن مردم است. اگر مردم ندانند، اگر مردم نفهمند، اگرمردمتصمیم نگیرند، کارِ گردانندگان این حکومت مشکل مى‏شود، لذا مبناى کار در این نظام بربصیرت مردم است.»
[47]
عرصه چهارم [که امام در آن به مردم توجه حقیقى داشت‏] عبارت است از لزوم آگاه سازىدایمى مردم. خود امام در سنین بالاى عمر - با حال پیر مردى - از هر فرصتى استفاده کردبراى این‏که حقایق را براى مردم بیان کند. در دستگاه‏هاى تبلیغاتى جهانى، نقش تحریف وگمراه سازى، نقش فوق العاده خطرناکى است که امام به آن توجه داشت. وسایل ارتباط فکرىنامطمئن و وابسته به دشمنان کشور و ملت امام را وادار مى‏کرد که هم خود او به طور دایم درموضع تبیین و ارشاد و هدایت مردم قرار گیرد و هم به دیگران دایماً توصیه کند که حقایق را بهمردم بگویند و افکار آنها را نسبت به حقایقى که دشمن سعى مى‏کند آنها را مکتوم نگه دارد،آشنا کنند.»
[48]
«به جنگ افکار رفتن فقط با بیان فکر و اندیشه ممکن است و لا غیر. اینکه کسانى بخواهند بهشیوه‏هایى متوسل بشوند، به کسانى حمله کنند، آنها را مورد آسیب قرار دهند، یقیناً این برطبق روال و رویه اسلامى نیست. این مقدمات بلبشو و آنارشیسم در اجتماع است و اینمقدمات اختناق و استبداد است. همه گروه‏ها، همه احزاب، همه دسته جات، همه افراد، همهچهره‏ها و شخصیت‏ها باید بدانند که فقط خود آنها نیستند که حق حیات و حق گفتن و حقاظهار عقیده کردن دارند، این حق متعلق به همه است. متعلق به عموم ملت است و همهمى‏توانند از آن استفاده کنند.»
[49]
«باید اندیشه اسلامى ترویج بشود، نه با زور، با آموزش و ادراک. اسلام از ما خواسته است که ماحقایق اندیشه اسلامى را درک کنیم بفهمیم و به آن ایمان بیاوریم.»
[50]
«صدور انقلاب ما با شمشیر نیست. صدور انقلاب ما با بیان، با پیام، با زنده کردن انگیزه‏ها واحساس‏ها و با افشاگرى در سطح جهان است.
[51]
6. مردم سالارى حکم شرع و دین است نه یک قرارداد عرفى
«بر عکس مردم سالارى لیبرال که ریشه در قرار داد اجتماعى داشت، مردم‏سالارى دینىحکم شرع و دستور دین است و مردم و حاکمان به حکم دین موظف به گردن نهادن در برابر آنمى‏باشند و به هیچ وجه حق تخطى از آن را ندارند:
مردم‏سالارى ما مردم‏سالارى دینى است. داراى فلسفه و مبنا است. چرا مردم باید رأىبدهند؟ چرا باید رأى مردم داراى اعتبار باشد؟ این متکى بر احساسات توخالى و پوچ و مبتنىبر اعتبار نیست. مبتنى بر یک مبناى بسیار مستحکم اسلامى است.»
[52]
«مردم‏سالارى در نظام اسلامى، مردم‏سالارى دینى است، یعنى به نظر اسلام متکى است، فقطیک قرارداد عرفى نیست. مراجعه به رأى، اراده و خواست مردم در آن جایى که این مراجعهلازم است، نظر اسلام است، لذا تعهد اسلامى به وجود مى‏آورد. مثل کشورهاى غربى نیست که
در نظام جمهورىاسلامى مردم‏سالارى یک وظیفه دینى است و مسؤولان براى حفظ این خصوصیت، تعهّد دینى دارند و پیش خدا باید جواب بدهند.
   
|24|
یک قرارداد عرفى باشد تا بتوانند آن را به راحتى نقض کنند.در نظام جمهورى اسلامى مردم‏سالارى یک وظیفه دینى استو مسؤولان براى حفظ این خصوصیت، تعهّد دینى دارند وپیش خدا باید جواب بدهند.»
[53]
«حکومت بر مردم حقى است از سوى مردم و متعلق به مردم وباید در خدمت مردم به کار رود. این نظر اسلام است.»
[54]
7. قبول مردم شرط مشروعیت است
در مردم‏سالارى لیبرال، مشروعیت به معناى «مطابق رضاىخدا بودن» اصلاً مطرح نیست چون آنها خدا و دین را از صحنهاجتماع کنار زده‏اند و «مشروعیت» در آن نظام‏ها فقط به معناى«مقبولیت» است اما در نظام مردم‏سالارى دینى «مقبولیت» و موردقبول و خواست عموم بودن غیر از «مشروعیت» و مطابق رضاىخدا بودن است. از نگاه متدینان و دینداران چه بسیارحکومت‏هایى که مقبولیت عمومى داشته‏اند و منتخب مردم خودبوده‏اند، ولى مشروعیت نداشته‏اند. زیرا آن حاکمان واجدصلاحیت نبوده‏اند و حکومت آنها مورد رضاى خدا نبوده است.در نظام مردم سالار دینى کسانى حق حکومت کردن دارند وحکومت آنها مشروع و مورد رضاى خداست که هم داراىویژگى‏ها و شرایط مطرح شده در شرع باشند و هم مورد قبولمردم قرار گرفته باشند. اگر حاکمانى مورد قبول مردم باشند ولىشرایط شرعى [فقاهت، عدالت و تدبیر] را نداشته باشند همانگونه، حکومتشان غیر مشروع است، که حاکمى واجد شرایطبدون اقبال عمومى و به زور و تحمیل بر آنان حاکم گردد.
لذا از نظر مبانى دینى، صاحبان شرایط و کسانى که از طرفخداوند اذن و حق به دست گرفتن زمام امور را دارند موظفندخود را به مردم معرفى کرده و وظیفه خود و آنان را متذکر شوند وبه آنان یادآورى کنند که وظیفه دارند با جلب افکار عمومىتصدى حکومت را به دست بگیرند و مردم نیز وظیفه دارند از
|25|
آنان حمایت کرده و ولایت آنان را بپذیرند. این وظیفه همه پیامبران و اولیا و اوصیاىآنان‏است:
«در این جهت فرقى بین پیامبران نیست که همه آنها آمده‏اند تا حکومت طاغوت را که در همهزمان‏ها در این گوشه و آن گوشه عالم بر پا بوده است، سرنگون کنند و خودشان یک حکومتالهى به وجود بیاورند، لذا قرآن مى‏فرماید: «وَ ما أرسلنا من رسول الّا لیطاع باذن الّله»؛ لذاپیامبر وقتى که وارد جامعه مى‏شد، از مردم مى‏خواست که از طاغوت‏ها و زمامدارانى که برمردم ظلم مى‏کنند، اطاعت نکنند: «و لا تطیعوا أمر المسرفین الذین یفسدون فی الأرض و لایصلحون» یا شعار همه پیامبران در طول تاریخ این است: «فاتقوا الله و اطیعون» وقتى پیامبروارد جامعه مى‏شد و دعوت خودش را شروع مى‏کرد، اولین کسانى که احساس خطر مى‏کردند،طاغوت‏ها بودند. لذا با پیغمبر مبارزه مى‏کردند، یا او را تبعید مى‏کردند، یا شهید مى‏کردند، یامحبوس مى‏کردند یا بعد از مبارزه طولانى پیامبر مى‏توانست به پیروزى برسد و حکومتتشکیل دهد که این حکومت را یا خود پیامبر رأساً اداره مى‏کرد یا کسى دیگر را معین مى‏نمود.پس همه پیامبران به عنوان حاکم زمامدار مبعوث شدند، حالا گاهى این جامعه محدود به یکشهر یا کشور یا حتى یک ده مى‏شد.»
[55]
بنابراین، پیامبران و اولیاى آنان با دعوت شروع مى‏کنند و در مقابل کارشکنى‏ها و تبعیدهاو... مقاومت مى‏کنند و چنان که اقبال عمومى متوجه آنان گردد، پیروز مى‏شوند و حکومتتشکیل مى‏دهند اما اگر اقبال عمومى متوجه آنان نگردد و مردم با اختیار و انتخاب آزاد خود،حکومت آنان را نخواهند، آنان جز توسل به زور و سرکوب و تحمیل راه‏دیگرى براى حاکمشدن ندارند و توسل به زور و تحمیل هم نه وظیفه آنان است، نه مورد رضا و اذن خدا.بنابراین، براى تحقق یافتن صحیح و شرعى حکومت اسلامى، علاوه بر داشتن شرایط(فقاهت، عدالت و تدبیر) پذیرش مردم نیز لازم و شرط است.
«اگر مردم آن حاکمى را، آن شخصى را که داراى ملاک‏هاى حکومت است، نشناختند و او را بهحکومت نپذیرفتند، او حاکم نیست. قبول مردم و پذیرش مردم شرط در حاکمیت است و اینهمان چیزى است که در قانون‏اساسى جمهورى اسلامى مورد نظر بوده و بر روى آن فکر شده وتصمیم‏گیرى شده است.»
[56]
رهبر طبق قانون‏اساسى جمهورى اسلامى، آن مجتهد عادل، مدیر، مدبّر، صاحب نظر صاحببصیرتى است که مردم او را به‏مقام مرجعیت تقلید شناخته باشند. [در آن زمانمرجعیت‏شرط بود]
... اگر مردم چنین کسى را نشناختند، خبرگان امت جستجو مى‏کنند، چنین کسى را پیدامى‏کنند و به مردم معرفى مى‏کنند. باز در اینجا هم اولاً: خبرگان نمایندگان مردمند. ثانیاً:خود مردم بعد از معرفى خبرگان او را مى‏پذیرند، بعد او امام مى‏شود.»
[57]
«وقتى امام سر کار آمد، مردم او را قبول داشتند و مظهر قدرت مردم بود. او از خودشچیزى‏نداشت. از پدرش چیزى به ارث نبرده بود. با شمشیر چیزى علیه مردم
|26|
به‏دست‏نیاورده بود. بلکه شمشیر مردم در دست او بود و بر سر ضد مردم و بر سرمهاجم‏واستعمارگر وتوطئه‏چى و کودتاچى زد. هر وقت هم مردم اراده مى‏کردند کهشمشیر رااز دستش‏بگیرند، متعلق به خودشان بود و او هم دو دستى تقدیممى‏کرد وطلبى از کسى نداشت.»
[58]
«هیچ کسى حق حاکمیت بر مردم ندارد مگر آن‏که داراى معیارهاى پذیرفته شده باشد و مردماو را بپذیرند. امروز در جمهورى اسلامى ایران مقاماتى که به نحوى در کار مردم دخالت دارند،به طور مستقیم یا غیر مستقیم منتخب مردم‏هستند و این مسأله حتى در مورد رهبرى نیزصدق مى‏کند و این بدان معناست که در نظام اسلامى دارا بودن معیار کافى نیست،بلکه انتخاب مردم نیز شرط لازم است.»
[59]
«نظر مردم تأمین کننده است اما نسبت به آن انسانى که داراى معیارهاى لازم است. اگرمعیارهاى لازم در آن انسان نباشد، انتخاب نمى‏تواند به او مشروعیت ببخشد. معیارهاى لازمتقوا، دین، عدل و آشنایى با اسلام است. آن کسى که این معیارها را دارد و از تقوا و صیانتنفس و دیندارى کامل و آگاهى لازم بر خوردار است، آن وقت نوبت مى‏رسد به قبول ما، اگرهمین آدم را با همین معیارها مردم قبول نکردند، باز مشروعیت ندارد. چیزى بهنام حکومت زور در اسلام نداریم.»
[60]
اهرم‏هاى کنترلى
در مردم‏سالارى دینى علاوه بر این‏که حاکم باید فقیه، عادل، اسلام‏شناس و منتخب مردم- به طور مستقیم یا غیر مستقیم - باشد و چنین حاکمى اگر کوچکترین استبداد و خودکامگىبورزد، خود به خود منعزل مى‏شود و حق ادامه حکومت ندارد و خبرگان ملت موظف‏اند براو نظارت داشته باشند. و اگر به خود کامگى گرایید، او را عزل یا به عبارت دیگر عزل او رااعلام کنند؛ با این وجود اهرم‏هاى کنترلى دیگرى نیز قرار داده شده تا از گرایش به استبدادممانعت به عمل آورند. راه کارهاى مبارزه با استبداد در نظام مردم‏سالارى دینى عبارتند از:
1. قانون، علاج اولى در مقابل استبداد است.
2. نظارت عمومى و حق نظارت دادن به مردم و نمایندگان‏مردم.
3. دستگاه قضایى مستقل و مقتدر که هر جا تخلّفى از قانون مشاهده کرد، نسبت به هرکس بود، رحم نکند و گریبان متخلّف را بگیرد و قانون را در کشور اجرا کند.
[61]
«النصیحة لائمة المسلمین؛ یعنى حرف درست و خیر را به ائمه مسلمین بیان کردن و آنهارا راهنمایى کردن و حقایق را به آنها رساندن. به کار نادرست و خلاف آنها، آنجایى که لازماست اشاره کردن، از آنها سؤال نمودن، در صدر اسلام این روحیه در میان مردم تقویت مى‏شدو سرکوب نمى‏شد. فرمان خلیفه دوم، خلیفه روى منبر رفت و به مردم گفت: «اگر من کج رفتممرا راست کنید» یعنى هدایت کنید. اشتباهاتم را بگویید. یک‏عربى بلند شد، شمشیرش را
|27|
بیرون آورد و گفت: «اگر کج رفتى با شمشیر تو را راست خواهیم کرد». یعنى تااین حدبه‏مسلمان اجازه داده شد که به مسؤولان امر با صراحت حرف‏بزند.»
[62]
با توجه به تبیین مطرح شده از مردم‏سالارى و ویژگى‏ها ومحسّنات آن، بعید مى‏دانم هیچفرد منصفى بر برترى مردم‏سالارى دینى نسبت به مردم‏سالارى غربى و لیبرال دموکراسىکوچکترین تردیدى و شبهه‏اى داشته باشد. البته این در مقام تئورى و نظر است و چنینتئورى‏اى در هیچ جاى دنیا ارائه نشده است و تئورى‏هاى ارائه شده با این قابلمقایسه‏نیستند.
امروز بر مسؤولان ارشد نظام جمهورى اسلامى فرض است که این تئورى معقول،جامع، جالب، جذاب و دلنواز را به خوبى اجرا کنند و با پاى‏بندى عملى دقیق به این الگوىارائه شده، مردم‏سالارى دینى را به طور کامل محقق سازند و بدین وسیله الگویى عملى براىمسلمانان و بلکه براى همه طالبان کرامت و آزادى انسان ارائه نمایند:
«اگرمسؤولان نظام اسلامى باعمل به وظایف خود و رعایت کامل ضوابط اسلامى، کار آمدى نظامرا نیز به اثبات برسانند، بیش از یک میلیارد مسلمان پشت سر آنان قرار خواهند گرفت و ایننظام به الگویى کار آمد از «مردم‏سالارى دینى» در جهان تبدیل خواهد شد.»
[63]
به امید تحقق کامل مردم‏سالارى و موفقیت نظام مردم سالار جمهورى اسلامى ایران.
پى‏نوشت‏ها
[1]. صحیفه نور، ج‏20، ص‏455
[2]. در مکتب جمعه، ج‏7، ص‏2
[3]. روزنامه جمهورى اسلامى، 16/3/80
[4]. در مکتب جمعه، ج‏5، ص‏390
[5]. همان، ص‏391
[6]. روزنامه جمهورى اسلامى، 16/3/80
[7]. در مکتب جمعه، ح‏6، ص‏214
[8]. همان، ج‏7، ص‏2
[9]. همان، ص‏3
[10]. همان، ج‏6، ص‏300
[11]. حدیث ولایت، ج‏4، ص‏46
[12]. مکتب جمعه، ح‏7، ص‏3
[13]. روزنامه جمهورى اسلامى، 12/6/62
[14]. همان، 16/3/81
|28|
[15]. همان، 13/5/80
[16]. مکتب جمعه، ح‏6، ص‏362
[17]. همان، ص‏387
[18]. همان، ص‏386 - 388
[19]. همان، ج‏7، ص‏2
[20]. همان، ح‏6، ص‏363
[21]. همان، ج‏4، ص‏49
[22]. همان، ص‏51
[23]. همان، ص‏53
[24]. همان، ج‏3، ص‏3
[25]. روزنامه جمهورى اسلامى، 12/10/70
[26]. همان، 80/5/13
[27]. همان، 71/10/19
[28]. در مکتب جمعه، ج‏6، ص‏363
[29]. حدیث ولایت، ج‏9، ص‏40
[30]. بازگشت به نهج البلاغه (مجموعه سخنرانى‏هاى مقام رهبرى در کنگره‏هاى بین المللى نهج البلاغه، ص‏17، بنیاد نهج البلاغه، تهران، 72)
[31]. در مکتب جمعه، ج‏6، ص‏363
[32]. روزنامه جمهورى اسلامى، 16/3/81
[33]. در مکتب جمعه، ج‏6، ص‏300
[34]. روزنامه جمهورى اسلامى، 16/3/81
[35]. همان، 13/5/80
[36]. در مکتب جمعه، ج‏7، ص‏3
[37]. همان، ص‏4
[38]. روزنامه جمهورى اسلامى، 6/12/62
[39]. حدیث ولایت، ج‏5، ص‏27 - 25
[40]. همان، ج‏7، ص‏188
[41]. روزنامه جمهورى اسلامى، 17/10/62
[42]. همان، 16/3/80
[43]. حدیث ولایت، ج‏6، ص‏114
[44]. بازگشت به نهج البلاغه، ص‏13 و 14
[45]. حدیث ولایت، ج‏6، ص‏201
[46]. روزنامه جمهورى اسلامى، 13/5/80
[47]. در مکتب جمعه، ج‏6، ص‏212
[48]. روزنامه جمهورى اسلامى، 16/2/80
[49]. در مکتب جمعه، ج‏2، ص‏27
[50]. همان، ص‏70
[51]. همان، ص‏87
|29|
[52]. روزنامه جمهورى اسلامى، 16/3/80
[53]. همان، 16/3/81
[54]. همان، 22/2/63
[55]. همان، 7/8/62
[56]. در مکتب جمعه، ج‏7، ص‏3
[57]. همان، ص‏4
[58]. همان، ج‏6، ص‏115
[59]. روزنامه جمهورى اسلامى، 14/11/70
[60]. حکومت در اسلام (مقالات سومین کنفرانس اندیشه اسلامى)، ص‏32 و 33، سازمان تبلیغات اسلامى، 1364 تهران.
[61]. روزنامه جمهورى اسلامى، 17/10/62
[62]. همان.
[63]. همان، 14/12/81

تبلیغات