عاشورا عرصه اندیشه و رفتار سیاسى امام حسین علیه السلام (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
پرداختن به عاشورا از منظر اندیشه و رفتار سیاسى که وجه غالب و خاستگاه ا صلى این نهضتخونین و تاریخى است، پرسشهاى بسیارى را پیش روى مىگذارد; پرسشهایى که طبعا از سوى صاحبنظران و پژوهشگران، پاسخهاى یکسانى را دریافت نمىکند و این طبیعت آشکار این دست موضوعات و مسائل است; موضوعاتى که آمیزهاى از مجموعه شرایط، زمینهها، عوامل، عملکردها و دستاوردها در طى آن، و تاریخ بر جاى مانده از آن است. و به راستى که عاشورا در عین آنکه چون خورشیدى درخشان بر سینه تاریخ اسلام و انسانیت نورافشانى مىکند و راه روشن هدایت و مسیر صلاح و فلاح و ارزشهاى انسانى را پیش روى انسان فرهیخته و خواهان عدالت و آزادى و ارزشهاى متعالى مىگذارد و هر قطعه تاریخ آن و هر گوشه میدان آن به مبدئى براى اندیشیدن و دستورى براى عمل کردن مىباشد، با اینهمه، پرسشها و ابهامهاى متعددى را نیز در مقابل پژوهشگران تاریخ و سیاست و نیز دینورزان و پیروان عاشورا مىگذارد که تنها به مدد دقت ژرف، احاطه به تاریخ نهضت، جامعنگرى و واقعبینى، مىتوان به فراخور توان خود به رفع ابهامها و پاسخ پرسشها پرداخت. ویژهنامه اندیشه و رفتار سیاسى در نهضت عاشورا در مقالات مختلف خود، تلاش کرده استبا تبیین مسائل و طرح پرسشها و پرداختن به ابهامها و بازگویى روشنگرىها و دیدگاههاى مختلف، چهرهاى هر چند اجمالى از اندیشه و رفتار سیاسى در این نهضت ماندگار که بر کاکل امامت و سیاست و تدبیر سیدالشهدا (ع) مىچرخد را براى خوانندگان محترم ترسیم کند.
فراهم آمدن امکان گفتگوى مبسوط با صاحبنظرى پر تجربه که دهها سال، جریان عاشورا و حرکتسیاسى سیدالشهدا (ع) در متن مطالعات و بررسىهاى علمى و تاریخى وى بوده است و سالها در دوران مبارزه و دفاع، به عنوان الگوى عمل نصبالعین وى قرار داشته، فرصت مغتنمى بود که بر قوت و جامعیت و وزانت این مجموعه مىافزود.
استقبال آیةالله هاشمى رفسنجانى، ریاست محترم مجمع تشخیص مصلحت نظام، از طرح پرسشها و پرهیز از شکل کلیشهاى گفتگو، این امکان را براى ما فراهم ساخت که بحث در باره سؤالهاى مورد نظر را به راحتى دنبال کنیم و تحلیل جامع و ارزیابى پردقت ایشان از قضایاى مختلف امامحسین (ع) را بشنویم. صمیمانه از حسن استقبال ایشان سپاسگزاریم. نیز خوشحالیم همانگونه که محورها و پرسشهاى گفتگو را در دو بخش تنظیم کرده بودیم، ایشان پذیرفتند فرصت دو بارهاى را براى پىگیرى بخش دوم پرسشها در اختیار مجله بگذارند. محور ا صلى گفتگو در بخش دوم، نقش تاریخى عاشورا در تحولات سیاسى اجتماعى پس از آن، از جمله وقوع انقلاب اسلامى ایران و نقش عاشورا در شرایط کنونى است که در دفتر دیگر ویژهنامه ملاحظه خواهید کرد. بعد فکرى و ماهیت قیام عاشورا، محور کلى بخش اول گفتگو است که اینک پیش روى دارید.
در این گفتگو حجج اسلام آقایان مهدى پورحسین، حسین جوان آراسته، احمد حیدرى و سیدضیاء مرتضوى شرکت داشتهاند. مجله حکومت اسلامى در سال 79 نیز این فرصت را یافت که در چهار جلسه گفتگو در موضوع کارآمدى نظام جمهورى اسلامى ایران، دیدگاههاى آیةالله هاشمى رفسنجانى را دریافت کند و براى خوانندگان خود بازگو نماید. امیدواریم این گفتگو نیز همانگونه که خواست مجله است، بتواند خوانندگان گرامى را در تبیین درست و ترسیم مناسب ماهیتحرکتحضرت سیدالشهدا (ع) یارى دهد. انشاءالله. بخش دوم گفتگو را در دفتر سوم ویژهنامه خواهیم خواند.
از اینکه حضرت عالى موافقت فرمودید تا خدمتبرسیم و پیرامون اندیشه و عمل سیاسى در عاشورا، علل و انگیزهها، اهداف، نتایج و پیامدهاى آن صحبتى داشته باشیم، متشکریم. این توفیق بزرگى است که خدمتتان رسیدیم و خدا را شاکریم. وقتىکه قضیه نهضت عاشورا مطرح مىشود، سؤال اولى که به ذهن مىرسد این است که در یک نگاه کلى زمینههاى حرکت امامحسین (ع) چه بوده است؟ آیا یک هدف داشتهاند یا اهدافى متعدد؟ آیا اهداف را مىتوانیم ا صلى و فرعى کنیم؟ یا اینکه حرکت امامحسین (ع) حرکتى انفعالى بوده بدین معنا که اگر کارى به کارش نداشتند، حضرت مثل سالهاى گذشته در مدینه مىماند و به زندگى عادى خود ادامه مىداد ولى آنها با حضرت برخورد کردند و آن حضرت به سوى حرکت و قیام سوق داده شد. آیا قیام حضرت یک حرکتحساب شده بود و ایشان برنامه داشتند و این گونه نبود که اگر از او بیعت نمىخواستند و براىشان سخت هم نمىگرفتند، ایشان قیام نمىکرد و حالا چون بر او سخت گرفتند ایشان ببیند که باید خودش را از این مخمصه نجات بدهد و بگوید حالا از مدینه مىرویم ببینیم چه مىشود؟ این سؤال نیز مطرح است که ایشان براى اعلام صلاحیتخود و بىصلاحیتى حاکمان، اقدام کرد و قیام او قیام به بیان حق و تبلیغ و دعوت بود یا نه، قیام او قیامى براندازانه بود؟ یک وقت هست که امام مىخواهد فقط حق را بیان کند و بگوید این حرکت صلاحیت ندارد و من صلاحیت دارم و یک وقت مىخواهد براندازى کند و یک مبارزه قهرآمیز براى براندازى سامان دهد. به هر حال مبارزه قهرآمیز براندازانه یک سرى شرایط و زمینهها دارد، آن شرایط چه مىتواند باشد؟ و آیا آن شرایط براى امام فراهم بود؟ خوب اینها تحلیلهاى فراوان دارد. در فقه هم حضرت عالى ملاحظه فرمودهاید وقتى از نظر فقهى به قضیه حضرت امام حسین (ع) نگاه مىکنند، تحلیلهاى ارائه مىدهند. از مرحوم طبرسى گرفته تا صاحب ریاض و محقق کرکى و حتى مرحوم صاحبجواهر که قضیه امام حسین (ع) را یک امر کاملا شخصى مىداند که وجه آن براى دیگران قابل فهم نمىباشد و نمىتواند مورد تاسى واقع شود. از آن طرف فقیه بزرگوارى مانند حضرت امام خمینى هم اصلا حرکت امامحسین (ع) را براى اقامه حکومت مىدانند و این را منافى با علمشان به شهادت نمىدانند; حکومت در نگاهشان آن قدر مهم است که یک شخص مانند امام حسین (ع) با اینکه مىداند کشته مىشود ولى باید براى آن اقدام بکند.
بسم الله الرحمن الرحیم
اولا حادثه عاشورا در تاریخ اسلام، منحصر به فرد است و ثانیا حرکت امامحسین (ع) نسبتبه رفتار امامان دیگر علیهم السلام - نیز بىنظیر است. البته زندگى امام تا پیش از حادثه عاشورا هم جالب است; ولى وقتى که واقعه عاشورا را با همه مقدماتش در نظر مىگیریم، یک قطعه ویژه از تاریخ است که نمىتوان مشابه آن را در طول تاریخ دید. امامان دیگر هم داراى ویژگىهایى بودند که آنها براى رهبرى لازم بود. امامحسین (ع) یک نوع ویژگى داشتند، پدرشان حضرت على (ع) نوع دیگرى، امام سجاد نوعى دیگر و همین طور همه امامان; اما چون در اینجا صحبت از امامحسین (ع) است و در باره ویژگىهاى ایشان سخن مىگوییم.
ما به اقتضاى مسؤولیت و وظیفهاى که داریم، در طول دوران تحصیل و تبلیغمان، مطالب بسیارى در این زمینه گفتیم و شنیدیم و مطالعه کردیم که البته من همه آن مطالب را الآن در ذهن ندارم; ولى برداشتهایى از همه آنها دارم که برخى از آنها را مطرح مىکنم.
همه آنچه در سؤال شما گفته شد از لحاظى درست و صادق است، یعنى هر کسى از یک زاویه به مساله عاشورا نگاه کرده و یکى از ویژگىهاى آن را بیان کرده است و ما خیلى از این برداشتها را نمىتوانیم رد کنیم و بگوییم این مطلب نبوده است. واقعه عاشورا و قیام امامحسین و تحلیلهایى که از آن ارائه شده به همان داستان فیلشناسى مطرح شده در مثنوى شبیه است. آنان در تاریکى فیل را بررسى مىکردند و هر کسى به تناسب اندامى که لمس مىکرد، تصویرى در ذهنش نقش مىبست و قضاوتى مىکرد و آنچه فهمیده بود، درستبود ولى همه مطلب نبود. بالاخره اشخاص با روحیهاى که دارند، با توجه به مبانى فکریشان به این واقعه نگریسته و هر کسى چیزى فهمیده است. نوعا همه خوب است، هیچ یک از آنها بىثمر نیست. مثلا همین حرفى که شما از مرحوم صاحبجواهر نقل مىکنید که یک بعد شخصى ویژهاى بوده; این هم هست; اما نمىتوانیم بقیه ابعاد را نادیده بگیریم; مثلا بعد امر به معروف را نمىشود نادیده گرفت. بعد حکومتطلبىاش را هم; آن هم بوده است. در عین حال که عکسالعمل بوده، ابداع و ابتکار هم بوده است. همه اینها بوده و قابل جمع نیز هستند. این طور نیست که ما بگوییم یک مجموعهاى متناقض از تاریخ امامحسین (ع) به دست مىآوریم. بلکه از هر زاویهاى تحلیل کنیم، از بعد اجتماعى یا سیاسى یا فقهى یا وظیفه اسلامى که تحلیل بکنیم، به یک قطعهاش مىرسیم زیرا این یک مجموعه است که ما به اجزاى آن پرداختهایم اما اگر به کل مجموعه نگاه کنیم. یک مبناى دیگرى هم مىشود برایش در نظر گرفت و ادله زیادى هم در تاریخ و سنت ما هست که آن را تایید مىکند و آن اینکه واقعا هم حرکت امامحسین طراحى غیبى داشته است; همان طور که بعد بعثتحضرت رسول (ص) و نصب دوازده امام (ع) مبدا الهى داشته و وظایف ویژهاى هم براى امامان ما از مبدا غیب طراحى شده بود. دلایل زیادى داریم که خودشان هم وظایفشان را مىدانستند. به ظاهر طبیعى عمل مىکردند اما در باطن مىدانستند که چه مىکنند و به کجا مىروند و مآل کارشان به کجا کشیده مىشود. اینها همه دلیل دارد و ما نمىتوانیم این ادله را نفى کنیم مگر اینکه چیزى بر خلاف عقل و بر خلاف مسلمات تاریخ و واقعیتهاى میدان باشد. اینها همه احتمالش درست است و منعى هم براى آن نمىبینیم.
من فکر مىکنم اگر بحثحادثه کربلا و عاشورا و امام حسین را این طور شروع کنیم، اولا گیر نمىکنیم. و هم این مراجع و مدارک و اقوال را که دلیل قطعى بر رد آن نداریم، مىتوانیم قبول کنیم، البته با این تکمله که اینها هر کدام به زاویه و بعدى از این واقعه اشاره دارد و هیچ کدام قول منحصر نیست و فىالجمله درست است نه اینکه بالجمله این گونه باشد.
من در ذهن خودم، این واقعه چنین نقش بسته که طراحى الهى دارد. پیامبر اکرم (ص) در جریان بودند. امامان علیهم السلام - امام على (ع)، امام حسن (ع) و حضرت زهرا (س) - و آنهایى که با اسرار غیبى آشنا بودند و اهل راز بودند - تعدادشان هم کم نبود و منحصر به معصومین (ع) هم نبودند - کم و بیش مىدانستند. البته توده مردم محکوم به این احکام و وظایف نیستند. این وظیفه به این نحو و در این سطح و با این خصوصیات مخصوص امامحسین (ع) بوده است ولى شیوههاى عمل امامحسین (ع) مىتواند الگو باشد.
ما داریم ریشه این را مىگوییم; مىگوییم خداوند چنین اقدامى را با این ریزهکارىها خواسته استبه همان دلیلى که قرآن را فرستاده است، به همان دلیل که سنت را در زندگى ما معتبر کرده است، این واقعه را خواسته و معتبر کرده تا به عنوان یک الگو، یک راه، یک درس و سندى در همه شرایط براى مسلمانان سرمشق قرار گیرد و مسلمانانى که مىخواهند از امامان و اهل بیت (ع) متابعت کنند، به زوایایى از آن [مطابق شرایط پیرامونى و اقتضاءات زمانى] اقتدا کنند.
بنابراین با این مبنا وارد مىشویم و به جواب سؤالات مىپردازیم. امیدوارم همان طورى که من در ذهن خودم نسبتبه جواب آنها قانع هستم، براى شما هم قانع کننده باشد.
این مبنایى که حضرت عالى مطرح کردید، قابل قبول یا قابل توجه است. حالا سؤال این است که این اهدافى که مطرح شده، همه ا صلى بودهاند یا یکى ا صلى بوده و مابقى حاشیهاى و در رده دوم، یا اینکه قائل به مرحله بندى تاریخى شویم، مثلا بگوییم حضرت ابتدا براى به دست گرفتن حکومتحرکت کردند ولى مثلا بعد از قتل مسلم و خبر دار شدن از آن یا زمانى که محاصره شدند و دیدند دیگر چارهاى جز کشته شدن نیست و باید یا مرگ عزتمندانه را بپذیرند و یا زندگى ذلیلانه را، از آن به بعد حرکت ایشان براى حکومت نبود. آیا این ا صلى و فرعى کردن در قیام امامحسین (ع) معنا دارد؟
مطابق این مبنایى که مطرح کردم، ا صلى و فرعى معنا پیدا مىکند. هدف ا صلى این بوده که راهکارى تعبیه شود که سندیت داشته باشد تا در آینده براى حفظ اسلام و تداوم فرهنگ اسلامى الهامبخش، سازنده، الگو و درس باشد. این حرکت جامعترین برنامه و الگوى ارائه شده از طرف امامان بود که درسى از آن گرفته شود. اینکه بعضى از آن درس جهاد بگیرند، بعضى درس امر به معروف، بعضى درس فداکارى، درس آوردن خاندان و اهل بیت در میدان دفاع، درس افشاگرى، اینها همه از جامعیت این برنامه اجرا شده حکایت دارد. هدف ا صلى، طراحى چنین مجموعه و تعبیه آن در تاریخ اسلام بود.
در واقع از آن مىتوانیم به «مکتب» تعریف کنیم.
آرى، مىشود. یک مکتبى که الآن ابعاد مختلفى دارد. البته «مکتب» به تعبیر رسمىاش نمىتوانیم بگوییم. بلکه مسامحتا مىتوان این را استراتژى تعبیر کرد. در هر حال برنامهاى بود که در تاریخ تعبیه شد که مىتواند به عنوان یک منبع مهم در همه شرایط مورد استفاده روندگان راه حق قرار بگیرد.
با این مبنا ممکن است در ملاک رهبرى امامحسین (ع) شبهه ایجاد شود بدین بیان که اگر این یک دستور و برنامه غیبى است، پس امامحسین (ع) به عنوان یک رهبر چه نقشى داشتند؟ مگر غیر از این است که امام، آن به آن تصمیم مىگرفتند و در هر مورد هم ممکن بود تصمیم امام غیر از این باشد که انجام شد؟
اولا لازم نیست همه جزئیات سناریو نوشته شده باشد بلکه یک وظیفهاى را به عهده ایشان گذاشتهاند که در شرایط مختلف خودشان انتخاب کنند. این مىتواند باشد و اشکالى هم ندارد که بگوییم امامحسین (ع) سناریو را خوانده بودند و به همان سناریو عمل مىکردند. من منعى نمىبینیم چون وقتى به حضرت خبر مىدهند اینجا کربلاست، مىآیند پایین و سخنانى مىگویند مبنى بر اینکه اینجا همان زمین موعود است و... و امثال این مطلب را در جریان کربلا زیاد داریم که اطلاعاتى بوده و تصمیمهایى هم در پى آن آمده است. نمىخواهم بگویم حتما این طور بوده است. اگر شما بخواهید این طورى هم بگویید، اشکال ندارد و مانعى نیست از اینکه سناریو بوده و حضرت سناریو را دیده و عملى کرده باشند. مىتوان این گونه هم تصور کرد که به ایشان یک راهنمایى کلى داده بودند که باید فلان اقدام بشود و بعد دیگر خودشان مسیر و جزئیات را انتخاب کنند و در هر شرایطى متناسب با آنچه صحیح تشخیص مىدادند، عمل کنند. این هم منعى ندارد و هر دو فرض ممکن است و ما هم نمىتوانیم کسى را که به یکى از این دو معتقد شده، رد کنیم.
وقتى عنوان غیبى بودن مطرح شود این خطر هست که واقعه کربلا یک واقعه شخصى تلقى گردد و همان طور که ذکر شد مانند صاحبجواهر تلقى شود که این یک امر غیبى بوده است و نمىتواند الگو اسوه و راهنماى حرکت ما باشد.
ما به خاطر اسنادى که داریم این احتمال و فرض را مطرح مىکنیم. ما مىخواهیم بگوییم منعى ندارد ما آن اسناد را بپذیریم. وقتى ما روایات فراوان داریم که حکایت دارد پیامبر و اصحاب و نزدیکانشان از واقعه کربلا خبر داشتند و افراد از امامحسین (ع) [یا پیامبر (ص) و امام على (ع)] مىپرسیدند که آیا ما در لیست افراد کربلا هستیم؟ و آنان با توجه به آن لیست که از آن خبر داشتند، جواب مىدادند، ما که نمىتوانیم این روایات را رد کنیم.
اگر این اسناد و روایات نبود ما هم داعى نداشتیم که آن را غیبى و طراحىشده از غیب فرض کنیم ولى وقتى با این روایات و اسناد مواجه مىشویم که احتمال صحت آنها قوى هم هست، بدون دلیل نمىتوانیم آنها را رد کنیم یا از کنار آن بىتفاوت بگذریم.
به هر حال تاکید حضرت عالى بر این است که غیبى بودن منافاتى با الگوى عملى بودن ندارد؟
آرى، اصلا منافات ندارد. امامحسین (ع) مىتوانستند به این سناریو عمل نکنند. اصحابشان مىتوانستند نیایند. اگر مىگوییم این حادثه در علم خدا مقدر شده بود، مانند بقیه حوادث که در علم خداوند تقدیر شده بود و ارادى در عالم خارج واقع شدند، مىباشد; یعنى امامحسین (ع) به عنوان یک امام و رهبر وقتى این سناریو را دید، پسندید و بدان معتقد و پاىبند شد و عمل کرد.
تعمیم هم دارد؟ یعنى اگر چنین شرایطى براى دیگران هم پیش بیاید، از آنها هم مىخواهد مثل آن حضرت عمل کنند؟
تکلیف به کس دیگرى نمىکند ولى این سند براى ما هست، ما از اقدام امامحسین (ع) مىفهمیم که عمل طبق اقدام امامحسین (ع) یا تکلیف است و واجب یا حداقل جایز است که ما آنگونه عمل کنیم.
این مجموعه عواملى که فرمودید در نهضت دخیل بودهاند، اگر بخواهیم به طور مشخص روى یکى از آنها متمرکز شویم; مثلا مساله امر به معروف و نهى از منکر که نمود خیلى زیادى هم در نهضت دارد و در وصیتنامه حضرت هم بر آن تاکید و تصریح شده است و در طول حرکت و حتى پس از مواجهه با سپاهیان دشمن، هم حضرت بدان استناد مىکند و مىفرماید جدم فرمود: «من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله... فلم یغیر علیه بفعل و لا قول کان حقا على الله ان یدخله مدخله» بنابراین چه بسا بتوان امر به معروف و نهى از منکر را در صدر فهرست علل و انگیزههاى امام قرار داد و بقیه عوامل را در مرتبههاى پایینتر. اگر بخواهیم جنبه الگو دهى قیام امام را مد نظر قرار دهیم خصوصا با توجه به اینکه در اصل هشتم قانوناساسى خودمان هم مساله امر به معروف در سه محور مردم نسبتبه دولت و مردم نسبتبه همدیگر و دولت نسبتبه مردم وجود دارد و متاسفانه اجرایى هم نشده است، نظر و تحلیل شما راجع به ا صلى بودن این محور چیست؟
اگر بخواهیم به عوامل مختلف قیام امام مثل امر به معروف، اقامه حکومتحق و...نمره بدهیم، من فکر مىکنم اولین و مهمترین عامل، مساله حکومت است. انحراف حکومت اسلامى مهمترین انحرافى بود که تا آن تاریخ اتفاق افتاده بود. این انحراف از بعد از پیامبر شروع شد و هر چه به جلو مىآییم این زاویه انحرافى بازتر مىشود تا مىرسد به معاویه و بعد از معاویه هم به اوج انحراف مىرسد که به 180 درجه اختلاف مىرسد، یعنى منافى کامل با خواست و برنامه اسلام. در شرایطى که هنوز صحابه بزرگ زندهاند، شخصى مانند یزید با آن شخصیت و اعمال و رفتار به عنوان حاکم اسلامى بر جامعه تحمیل مىشود. به نظر من اصل اینجاست و این اوج انحراف است و مبارزه با آن حرکت مجاهدتآمیزى را مىطلبد. ما مىتوانیم به همین چیزها استناد کنیم و استدلال نماییم و با توجه به این قیام، درجات قیام و جهاد ابتدایى یا حرکت عکسالعملى را تنظیم کنیم. امر به معروف و نهى از منکر یک امر کلى وسیع است که درجات متعدد دارد. نهى یک دروغگو را شامل مىشود، جلوگیرى از مال مردمخورى هم مصداقش هست و مخالفتباحکومت مثل یزیدى که همه زحمات انبیا را دارد هدر مىدهد، هم از مصداقهاى نهى از منکر و امر به معروف است، ولى این اقدام و قیام علیه حاکم ستمگر و منحرفى مانند یزید، دیگر اصلا در آن مقوله نهى از منکر محدود نمىشود [یعنى مافوق آن است] . البته نهى از منکر و امر به معروف هم هست ولى حکومت مثل یزید راه انبیا را به خطر انداخته و موجودیت اسلام را تهدید مىکند و اصل حاکمیت اسلام دارد از بین مىرود و مورد تعرض قرار گرفته است لذا اولین عاملى که انسان بخواهد معین کند و نمره بدهد - گرچه من تا به حال ا صلى و فرعى نکردهام و نمره ندادهام - درگیر شدن با حکومتى است که امام مىخواهد آن را به مجراى صحیح باز گرداند. حالا تا کجا موفق بشود که اصلاح کند. آیا مىتواند حکومت را از دست این ناصالحان بگیرد؟ این احتمال منتفى نیست، در اراده امام هم منتفى نبود، شرایط هم با این اراده منافات قطعى نداشت و...
بنابراین اصل در حرکت امام این بوده که حکومت را به شرایط صالحاش برگردانند. البته امام براى عملى کردن این اصل باید شرایط مناسب و توجیه اجتماعى و قانع شدن یاران را هم لحاظ مىکردند تا بعدا کسى نتواند اقدام ایشان را از باب «انداختن خویش به هلاکت» معرفى نماید و شبهههاى دیگرى زمینه ظهور پیدا نکنند. بنابراین اصل در حرکت امام اصلاح حکومت اسلامى و تشکیل حکومت صالح بوده است.
اگر درستبرداشت کرده باشیم، تکیه حضرت عالى، هم به امر به معروف و نهى از منکر بود و اگر بخواهیم به زبان حقوقى مساله را مطرح کنیم، یک وقت منکر در حوزه خصوصى افراد است مانند غیبت، تهمت و تظلماتى که افراد نسبتبه خودشان احساس مىکنند و مىخواهند نهى کنند و مانع شوند و گاهى در حوزه روابط عمومى است که یک طرف حاکمیت و دولت و قدرت هست و یک طرفش هم مجموعهاى هستند که دولت قدرتش را روى آنها اعمال مىکند. امام نسبتبه حکومت و قدرت اعتراض داشتند و در مقام امر به معروف و نهى از منکر نسبتبه حکومت و نقد آن بودند. حالا اگر در این زمان مردم نسبتبه حاکمیتخواستند امر و نهى بکنند، یعنى اگر دیدند حکومت، حاکمان و زمامداران بد عمل مىکنند و مشى حکومت، مشى ناصوابى است، چگونه اقدام کنند. رهنمود شما در این مورد با تاسى به قیام اباعبدالله چیست؟ با توجه به اینکه امام خمینى هم در وصیتنامه خود از مردم خواستهاند که در صورت لزوم شخصا وارد میدان شوند.
من اقدام امامحسین (ع) را از مقوله نقد نمىبینم بلکه آن را در ادامه رسالت الهى پیامبر و اوصیاى ایشان مىدانم که آن رسالت متکى بود بر تشکیل حکومت اسلامى و حفظ آن. همان که امام خمینى از آن به «مصالح نظام» تعبیر مىکردند. وقتى مصالح نظام پیش بیاید ما دیگر هیچ چیز برایمان ارزش ندارد. حفظ نظام و رعایت مصلحت نظام فوق همه ارزش هاست. براى آن هر قانونى را مىشود به هم زد، هر حکمى را مىشود نقض کرد. آنجایى که اصل نظام درخطر است امام حسین (ع) هم این کار را مىکنند.
حتى اگر یزید این گونه علنى و تهتکآمیز هم عمل خلاف نمىکرد، باز هم چون یزید نامشروع بود همان طور که پدرش معاویه نامشروع بود، امام باز هم بیعت نمىکرد همان طور که با معاویه بیعت نکرد. این بیعت نکردن همان وظیفه خاصى بود که به عهده داشتند. وقتى معاویه با امام حسن (ع) مصالحه کرد و امام حسن (ع) بیعت کردند، معاویه مىخواست از امامحسین (ع) هم بیعتبگیرد که امام حسن (ع) فرمودند: نه، متعرض ایشان نشو. مضمون کلام امام حسن (ع) این است که ایشان بیعت نمىکند و تا پاى خون خود ایستاده و به قیمت کشته شدن هم مىماند و بیعت نمىکند و شما متعرض ایشان نشوید.
پس اینجا اصل نظام مطرح است و حکومت اسلامى که متکاى نظام است در بدترین شکل شرایطش نقض شده و در عمل هم همینطور. لذا اینجا دیگر بحث نقد و انتقاد نیستبلکه بحث اقدام است، به جهت اینکه این بساط را که دارد پیش مىرود به هم بزند. قیام امام حسین (ع) یک اقدام عملى بود.
یعنى در حقیقت مرتبه سوم امر به معروف و نهى از منکر؟
اقدام امام را اقدامى جهتحفظ نظام اسلامى مىدانم; یعنى نظام اسلامى در معرض آسیبپذیرى جدى قرار گرفته است و امام مىبایست آن را حفظ مىکردند. حالا اگر موفق مىشدند که حکومت را از دستیزید مىگرفتند و آن را به مجراى صحیح هدایت مىکردند، اگر موفق هم نمىشدند، تهییج افکار عمومى شده بود و وضع بد بنىامیه به مردم نشان داده شده بود و زمینه براى آوردن مردم به صحنه و انتقام گرفتن مهیا مىشد. بنابراین، امام هر دو طرف احتمال را مىداد. اگر موفق مىشدند در کوفه حکومت تشکیل دهند، آن وقت مانند پدرشان به جنگ یزید مىرفتند. ما مىخواهیم بگوییم اینها از دید امام منتفى نبوده بلکه محتمل بوده است، شاید مناسبترین جا براى اقدام هم کوفه بود و غیر از کوفه، کمى هم یمن مناسب بود. جاى مناسب دیگرى نبود. شام که اصلا مقر بنىامیه بود. مکه و مدینه هم مرکز معنویتها و روحانیت و تعلیمات بود و علماى عامه، قوى بودند و اصلا فضاى آنجا فضاى جهادى نبود. آنها معتقد بودند که امکان انجام کارهایشان یعنى تعلیم و تعلم، تا حدودى وجود دارد. ولى کوفه نقطهاى بود که به طور طبیعى مىتوانست پایگاه امام باشد و از لحاظ افکار عمومى و همراهى با امام مناسب بود. البته ابن زیاد با تدبیرى، زودتر از امام وارد آنجا شد و دست پیش گرفت ولى امکان این بود که وقایع طور دیگرى ورق بخورد و به سود امام تمام شود. امکان این بود که امام به کمک کوفیان حکومتبنىامیه را مىشکستند یا لااقل در کوفه و نواحى تابع آن حکومتحق را اقامه مىکردند و از این رهگذر اصل نظام اسلامى را از نابود شدن و استحاله نجات مىدادند.
پس هدف امامحسین (ع) حفظ نظام اسلامى بود ولى از طریق تشکیل حکومتحق میسر نشد، با شهادت و فداکارىاى که به خرج دادند، این هدف جامه تحقق پوشید.
فرمایش حضرت عالى، مؤیدهاى فراوان دارد. نامهاى معاویه به طلحه و زبیر نوشته که حضرت امیر آن را افشا کردند. معاویه به آنها مىنویسد که اگر شما کوفه و بصره را بگیرید، بقیه شهرها مشکل ندارد. حضرت امامحسین (ع) هم به بصره در جنب کوفه اهمیت مىداد - گرچه کوفه مرکزیت داشت - و براى رؤساى بصره هم نامه نوشت و آنها را به یارى دعوت کرد و بعضى از آنها هم اعلام آمادگى کردند. بالاخره در جهان اسلام آن روز، اگر حرکتى مىخواستساماندهى شود، بدون در نظر گرفتن کوفه و در مرحله بعد بصره، نمىتوانست طرحریزى شود.
آرى، در سالهاى بعد هم این گونه بود. نهضتهاى وسیع اهل بیت (ع) معمولا از کوفه شروع مىشد.
برخى از علما مانند سیدمحسن امین نگاهى مثبتبه مردم کوفه دارند. ما معمولا کوفیان را بىوفا مىدانیم ولى ایشان این گونه نظر نداشت و از کوفیان دفاع کرده است. در برخى از مقالات ویژهنامه نیز آمده که کوفیان این گونه که مشهور شده پیمان شکن و بىوفا نبودهاند. این جور نبوده که اهل کوفه امام را شهید کرده باشند بلکه عدهاى اراذل و اوباش بودند. که ریختند و حضرت را محاصره کردند.
من هم دفاع مىکنم. من در نماز جمعه از مردم گله کردم که شما چرا این گونه شعار مىدهید که: «ما اهل کوفه نیستیم» ; اهل کوفه توى همه شهرهاى عربى از همه بهتر بودند. البته کوفیان یک اشکالى دارند که در جاى خودش مطرح مىکنیم ولى در مجموع از دیگران بهترند و در هیچ جاى دیگر همین مقدار هم نمىشد کار کرد ولى در کوفه این مقدار احتمال موفقیت و همراهى و کمک بود.
پاسخ سؤال در باره امکان تاسى به امامحسین (ع) باقىماند.
ما هم اگر الآن احساس کنیم نظام اسلامىمان دارد آسیب مىبیند، باید به هر قیمت وارد جهاد شویم و حداقل با شهید شدن و راه انداختن یک جریان شهادتطلبى در مقابل انحراف بایستیم. این الگوگیرى از حرکت امامحسین همیشگى است.
در جواب سؤال اول فرمودید، سناریوى کربلا غیبى بود و امام با توجه به تکلیف الهى و علمى که داشتند، حرکت کردند. این منعى ندارد و ما هم آن را قبول داریم و شکى در آن نمىکنیم ولى حالا سؤال این است که آیا امامحسین (ع) مطابق ضوابط و دستورالعملهاى دینى و احساس تکلیف و انجام وظیفه - فارغ از علم و اطلاع بر سناریوى غیبى - عمل کرده است. اگر فرض کنیم که امام از سناریوى غیبى چیزى نمىدانست و به عنوان یک مؤمن با این شرایط و اوضاع مواجه مىشد، اگر مىخواستبه تکلیف دینى خود عمل کند، چه تصمیمهایى مىگرفت؟ مبانى تصمیمگیرى امام چه بوده که نهایتش به کربلا رسیده است. به عبارت دیگر علم حق تعالى با توجه به اختیار انسان است. امام با توجه به این اوضاع و شرایط چه عکسالعملى را اختیار مىکرد؟ امام به عنوان یک انسان مؤمن در انتخابها و اختیارش یا «واجب» را اختیار مىکند، در آنجایى که بین واجب و حرام مخیر باشد و یا «احسن» را اختیار مىکند در آن جایى که امر بین «احسن» و «حسن» دایر باشد و یا «حسن» را انتخاب مىکند و تدبیر مىکند در جایى که «تدبیر» لازم است. حالا با توجه به اینکه انتخابهاى امام از باب انجام وظیفه واجب یا انتخاب احسن یا تدبیر بوده، حضرت عالى تبیین بفرمایید که حضرت مصادیق مختلف را با کدام عنوان تطبیق کرده و اختیار نموده است؟
اگر اسنادى که به طراحى غیبى اشاره مىکند نبود، ما راحتتر مىتوانستیم در مورد این واقعه صحبت کنیم ولى چون آن اسناد وجود دارد، ما مىخواهیم طورى با واقعه کربلا روبهرو شویم که انکار آن اسناد نشده باشد زیرا دلیلى بر رد آن اسناد نداریم. بنابراین توجیهى ارائه مىدهیم که با غیبى بودن هم بسازد.
اگر سناریوى غیبى نبود و امام از آن اطلاع نداشت و مىخواستخودش تصمیم بگیرد، من فکر مىکنم بهترین تصمیم را در بهترین شرایط گرفته است. یعنى اگر همان شرایط، امروز هم باشد و ما به زمان خودمان آگاه باشیم و درستبخواهیم تصمیم بگیریم، باید همین کار را بکنیم که امام کرده است. در آن زمان کار به جایى رسیده که یزید با آن ویژگىها و فسق و فساد آشکار بر امت اسلامى تحمیل مىشود و او هم با نهایت گستاخى شروع مىکند به پیاده کردن برنامههایش و حتى ملاحظاتى که پدرش معاویه رعایت مىکرد، را رعایت نمىکند. بدون هرگونه ملاحظه و احتیاط و بدون پروا به همه حریمها تجاوز مىکند. مثلا معاویه بر بیعت گرفتن از امامحسین (ع) پافشارى نکرد ولى یزید اعلام مىکند که امامحسین (ع) یا باید بیعت کند یا کشته شود. او این قدر بىپروا شده و پیش مىتازد. سالهاى بعد هم مىبینیم که حرمتحرم و خانه خدا را مىشکند و کعبه و مکه را به آتش مىکشد و در مدینه و حرم پیامبر آن وضع فجیع را به وجود مىآورد.
امامحسین (ع) در آن وضع مطمئن بود که مىآیند و او را مىبرند، در بساط حکومت و یزید و به عنوان یکى از افراد زیر مجموعه مىنشانند. اگر امام ساکت مىنشست، همه افکار شوم یزید را بر ایشان تحمیل مىکردند و ایشان مجبور مىشد سکوت کند و بیعت نماید و بپذیرد و در آن صورت چیزى از اسلام باقى نمىماند. همان تعبیرى که خود امام فرموده، «على الاسلام السلام» . این اتفاق مىافتاد. امامحسین (ع) هم کاملا راه طبیعى را پیمودند. من اصلا غیب و اینها را دراین بخش کنار مىگذارم و مىگویم ایشان واقعا عاقلانه و جامعهشناسانه و مانند یک رهبر سیاسى - نظامى عمل کردند.
اولا رفتن از مدینه به مکه; مکه حرم بوده، امن بوده و امام در مدینه امنیت نداشتند لذا به مکه رفتند تا در امان باشند و از آن موقعیتبراى ارتباط گرفتن با کوفه و شیعیان استفاده کردند. در مدتى که در مکه بودند، مکاتبه بود، رفت و آمد بود. خیلى [از کوفیان] آمدند و رفتند. مقدمات یک نهضت آماده شد. نهضتهاى آن روز، این گونه بود که یک عدهاى جمع مىشدند و با هم شمشیر بر مىداشتند و جنگ را شروع مىکردند کم کم آن را توسعه مىدادند. امامحسین (ع) هم درست همین کار را شروع کردند. این زمینه در مکه و مدینه نبود ولى در کوفه بود; به دلیل همان نامههایى که به امام نوشتند، به دلیل اینکه بعد از امام حسین (ع) نهضت توابین در کوفه به وجود آمد. به دلیل اینکه بعد از آن، مختار توانست در کوفه حکومت تشکیل دهد. اینها نشانه این بود که کوفه زمینه خوبى داشته است. آنها از امام دعوت کردند و حجتبر امامحسین (ع) تمام شد. حتى اگر امام هم نبودند و فقط یک رهبر سیاسى بودند، بالاخره حالا این تعداد یاور پیدا کردهاند; براى مبارزه با یک حکومتشرور باید اقدام کنند. به نظرم منطقى و مطابق با موازین عقلى و شرعى که در دست داریم، بدون استناد به غیب، براى امامحسین (ع) همه چیزهاى لازم براى یک حرکت و قیام مهیا بوده و مانند دیگر امامان نبوده که گفتهاند ما یاور نداریم و قیام نمىکنیم.
حالا بعضى از دوستانشان مىگفتند: کوفیان بىوفا هستند. خوب، امام هم مىدانستند بخشى از کوفیان بىوفا هستند ولى همان کوفیان بىوفائى که امام مجتبى را یارى نکردند تا مجبور به صلح شد، حالا خودشان جرات کردهاند و نامه نوشتهاند و جمع شدند و پول دادهاند و خرج کردهاند که حکومت هم از اقدامات آنان اطلاع مىیابد و براى مقابله با آنان اقدام کرده و ابن زیاد را مىفرستد. امام نیز بعد از این اقدامات کوفیان، شخصى مانند مسلم بن عقیل را براى مطالعه اوضاع کوفه و بررسى شرایط مىفرستد تا اگر اقدامى صورت گرفت، بدون تحقیق نباشد. مسلم هم آمد و مطالعه کرد و گزارش داد که همه چیز آماده است. مسلم هم یک آدم کوچک و ساده نبوده استبلکه یک شخصیتسیاسى برجسته باهوشى بوده است و او به امام گزارش مثبت داده است.
با توجه به آماده بودن همه شرایط، حتى اگر امام یک رهبر آسمانى و یک مؤمن معتقد صددرصد نبود و دنبال یک حکومتسالم دنیوى بود، شرایط براى او فراهم بود.
نکته دیگر اینکه عراق هیچ گاه تسلیم واقعى بنىامیه نشد. در زمان امام حسن (ع) که ایشان با معاویه صلح کردند، خیلى از کوفیان و عراقىها به امام مىگفتند: یا مذل المؤمنین! به امام حسن (ع) معترض بودند. نیروهاى خوب آنجا مىگفتند که چرا اینجورى شد؟ ! البته در نهایت تسلیم مىشدند و به نظر امام تمکین مىکردند چون به امام حسن (ع) ایمان داشتند ولى قلبشان و منطقشان باور و قبول نکرده بود.
بنابراین امامحسین (ع) در یک شرایط معمولى که مىشود مبارزه کرد و احتمال دارد این مبارزه به جنگ منجر شود، بکشند یا کشته شوند، واقع شدند و امام به صورت طبیعى و منطقى تصمیم گرفتند و عمل کردند.
براى اینکه روى سؤال گذشته تامل بیشترى شود عرض مىشود حضرت عالى فرمودید: امامحسین (ع) در شرایطى بود که با توجه به آنها پیشبینى مىشد قیام کردن مناسب است و به نتیجه مىرسد و امام هم با توجه به مهیا بودن شرایط قیام کرد تا اگر ممکن شد، حکومت را بگیرند; حالا سؤال گذشته را به این صورت دو باره تکرار مىکنیم که در بعضى از موارد و فرازهاى حرکت، نه تنها شرایط معمولى بود و احتمال موفقیت مىرفتبلکه شاید بتوان گفت در آن فرازها اصلا امام به عنوان یک انسان مؤمن شق دیگرى را نمىتوانست انتخاب کند. در آن فرازها انتخاب امام تنها انتخاب مشروع و مرضى خدا بوده و امام به عنوان یک مؤمن به انجام آن مکلف بود و جز آنچه انجام داده، چاره دیگرى نداشته است. مثلا امام به عنوان یک انسان مؤمن نمىتوانسته با کسى مثل یزید بیعت کند و خودش هم فرمود اگر من بخواهم بیعت کنم «على الاسلام السلام» . خوب اینجا امام مکلف به سرپیچى از یعتبود. یا مثلا در مورد هجرت از مدینه، همان طور که خودشان هم فرمود اگر در مدینه مىماند، حضرت را مىکشتند، پس باید از مدینه هجرت مىکرد و راهدیگرى نداشت و...ولى در بعضى از فرازها انسان نمىتواند قطع پیدا کند که امام این را از باب تکلیف وجوبى انجام داده یا انتخاب احسن بوده است و شق دیگرى هم وجود داشته که آن حسن بوده است، مثلا وقتى در بین مسیر کوفه به امام خبر مىرسد که مسلم شهید شد و کوفیان پیمان شکستهاند و...، ولى هنوز از سپاه ابن زیاد و حر خبرى نیست که مانع بازگشت امام به مکه و مدینه شوند; امام اینجا مىتوانستبرگردد ولى امام به راه ادامه داد. آیا بازگشتبه مکه و مدینه بعد از مطلع شدن از شهادت مسلم و بیعتشکنى کوفیان حسن بوده و ادامه دادن راه احسن؟ یا بازگشت هیچ وجه حسنى نداشت و بلکه خلاف بود و امام مکلف به ادامه راه بود؟ اگر ادامه دادن راه احسن بوده، وجه آن کدام است؟
همینجا با منطق مبارزه، راه احسن را ایشان انتخاب کردند و در چنین فضایى مساله «انا قتیل العبرة» معناى خودش را آشکار مىکند و مطرح مىشود.
در یک جمع مبارز عادى از جمع ما که آدمهاى معمولى هستیم نیز، منطق مبارزه همین است. ما وقتى که با شاه مبارزه مىکردیم، فکر پیروزى به آن زودى را نداشتیم. امام (قده) هم در فکر پیروز شدن سریع نبودند بلکه ما حدس مىزدیم در ظرف یکى دو سال آینده ما را مىکشند یا اعدام یا حبس ابد مىکنند یا اتفاقهاى دیگرى از این قبیل; اما یقین داشتیم که این راه [مبارزه با حکومت جور] بالاخره دوام مىیابد و به نتیجه مىرسد و افراد دیگرى مىآیند و تفنگ ما را بر مىدارند. امامحسین (ع) هم دو طرف قضیه را دیده بود; یعنى اگر مىرفت کوفه و کوفه را تصرف مىکرد که خوب، شروع یک جنگ بود و اگر بین راه یا حتى در کوفه شهید مىشد، نهضتشان ادامه مىیافت و کسانى مىآمدند به خونخواهى ایشان مىایستادند. در آن زمان و شرایط نارضایتى مردم از حکومت جور بنىامیه شدید بود و ایشان این را درک مىکرد و مىدانست که دل مردم با ایشان استحتى اگر به ظاهر شمشیرهاشان همراه یزید باشد. از آن طرف، در برگشت نیز چیزى جز بیعت و تسلیم یا مرگ نبود، البته اگر بر مىگشتند یا باید تسلیم مىشدند و بیعت مىکردند یا مرگ با ذلت را مىپذیرفتند ولى ادامه راه یا شهادت بود یا احتمال پیروزى و هر دوى آنها را امام منطقا قبول مىکنند.
بنابراین بدون توجه به سناریوى غیبى، منطق حکم مىکند که امام همین کار را بکند. ایشان حتى وقتى در کربلا در محاصره دشمن بودند، این امکان بود که افرادى براى یاورى ایشان بیایند و شرایط عوض شود و این انتظار هم بهجا بود زیرا بالاخره کوفىها در آن نزدیکى، در چند فرسخى آنان بودند، امام محاصره شده بود و مىشد آنها حرکت کنند و از پشتبه دشمن حمله نمایند و امام و یارانش از جلو و دشمن در وسط این دو جبهه منهدم شود. انتظار این بود که در خود کوفه جهاد راه بیندازند. این طور نبوده است که کسى نتواند بیاید. بعضىها شب عاشورا یا روز عاشورا به امام ملحق شدند. بعضى حرکت کردند ولى به موقع نرسیدند; بعضى هم هیچ وقتبه کربلا نرسیدند، در مسیر بودند که دیدند جریان تمام شد; از همانجا برگشتند و برنامه توابین را طراحى و اجرا کردند. بنابراین واقعا یک جریان طبیعى و زمینه واقعى و مردمى براى جهاد وجود داشت.
گرچه الآن از نظر ذهنى، قبول اقدام شهادتطلبانه براى ما راحت و عادى است و در مجموعه این ویژهنامه نیز یک مقاله به همین موضوع اختصاص یافته ولى وقتى به کتب فقهى مراجعه مىکنیم، مىبینیم مطلب در نظر آنان به این آسانى نبوده و واقعا بزرگانى در تحلیل این واقعه دچار دشوارى شدهاند که چگونه تحلیل کنند. در تاریخ اسلام و قرآن و روایات هم مشابه حرکت امامحسین (ع) کم داریم. یکى واقعه رجیع و بئر معونه است که آن چند نفر مبلغ وقتى مورد محاصره قرار گرفتند، با اینکه مىدانستند کشته مىشوند ولى تسلیم نشدند. بعضى در فقه این قضیه را در کنار واقعه کربلا مطرح مىکنند. به هر حال سؤال این است که با توجه به موازین فقهى حرکت امامحسین (ع) را چگونه تحلیل مىکنید؟ از نظر شما که در کوران مبارزه نیز بودید، از نظر فقهى این مطلب چگونه حل شده است؟ با اینکه فقیهى مانند مرحوم طبرسى براى اینکه اقدام امام را مصداق «و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکة» نداند، یک احتمال که ذکر مىکند نفى علم امام به عاقبت این کار است. ولى با توجه به اعتقادات شیعى ما پذیرش این احتمال آسان نیست; یا مثلا علامه حلى مىگوید براى جمع بین آیه «و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکة» و ادله هدنه، باید بگوییم که امام حسین (ع) موظف به قیام و اقدام علیه حکومتیزید نبودند بلکه مخیر به صلح یا قیام بودند و مثلا حضرت چون شهادت را دوست داشتند، اقدام و قیام را برگزیدند و الا مىتوانستند مانند برادرشان صلح کنند.
یا بعضى مانند صاحب ریاض و قبل از او، محقق کرکى، معتقدند که تا قبل از شهادت مسلم قضیه طبیعى بود، امام یاور داشتند و شرایط مهیا بود و باید اقدام مىکردند ولى بعد از مواجهه با دشمن موضوع فرق کرد و مجبور شدند یا بجنگند تا کشته شوند و یا تسلیم ذلت و خوارى و احتمالا مرگ ذلیلانه گردند، یا مثلا صاحبجواهر چنان که اشاره شد اصلا فهم واقعه عاشورا و وجه آن را از فهم ما بالاتر مىداند و مىگوید این امر، از جمله سرى میان خداوند و امام (ع) بوده پس قابل استناد نیست و ما باید مطابق قواعد کلى و موازین فقهى عمل بکنیم و بالاخره امام خمینى فرمودهاند اصل حکومت مهم است و بلکه از اهم مصالح است و اقدام امامحسین (ع) با علم آن حضرت منافات ندارد. خواهشمندیم با توجه به موازین فقهى تحلیل خودتان را بیان فرمایید.
من با موازین فقهى مىخواهم بگویم که مىتواند مواردى باشد که کشته شدن در آن موارد وظیفه باشد. اگر انسان با تحلیل عقلى - نه غیبى - بداند که آثار کشته شدنش در حفظ اسلام و نظام چشمگیر است و حرکت و قیام او مبدا و منشا حرکتهاى بعدى مىگردد و راه او تداوم مىیابد و دشمن را در شرایط مشکل قرار مىدهد [در اینجا باید اقدام کند و او مىداند که کشته مىشود] . با مبانى خود فقها هم مىخواند. گفتم که امامحسین (ع) به عنوان یک سیاستمدار زیرک و باهوش و جامعهشناس - که همه این را قبول داریم و هیچ کس نمىتواند آن را انکار کند - که نبض جامعه در دستش بوده و از محبت توده مردم نسبتبه خودش آگاهى دارد و بغض جامعه نسبتبه بنىامیه را هم مىداند، برایشان قابل پیش بینى است که اگر شهید هم بشود و بچه هایشان را هم به اسارت ببرند، حرکت و اقدام او به یک موج عظیم تبدیل مىشود و این موج عظیم مبارزه، بنىامیه را تحت فشار قرار مىدهد و شرایط را عوض مىکند. این قابل تشخیص بود و وقتى امام این تشخیص را داد، بر او واجب است که به عنوان یک مؤمن - نه حتى امام - و به عنوان یک متفکر سیاستمدار که اقدام کند. براى ما که در مبارزه بودیم، این خیلى طبیعى است. کسانى که مىخواهند یک مبارزه جدى با یک رژیم جبار راه بیندازند، این پیشامدها براى آنان طبیعى است. حالا من یک مثال مىزنم. فرض کنید آمریکا یک روزى بیاید و خطر این باشد که آمریکا ایران را بگیرد یا بخواهد منطقه خلیج فارس و نفت دنیاى اسلام را تحتسیطره خود قرار دهد و بگیرد، یک عکسالعمل این است که علما همه ساکتبنشینند و فقط درسشان را بخوانند و او را رها کنند که بیاید و بگیرد به اصطلاح بعضىها و القاء نفس در تهلکه نکنند.
عکسالعمل دیگر این است که یک عده یا همه راه بیفتند و آن چنان موجى از جانفشانى و شهادتطلبى درست کنند که جامعه را در مسیر به حرکت درآورد. در آن صورت دیگر گرچه آن عالمان خودشان شهید شده و نیستند اما پشتسرشان موج جوانها و مردم بیایند و مقابل آمریکا بایستند و آمریکا را از منطقه بیرون کنند.
خوب، کدام عکسالعمل وظیفه است؟ تحقیقا وظیفه این است که همه بروند و شهید شوند و زمینه قیام مردمى و همگانى را فراهم آورند. امامحسین (ع) درست همین کار را کردند. اینکه فقهایى که مىگویید آن گونه تحلیل کردهاند، من نمىدانم; شاید آنها توى فضاى مبارزه نبودند و روحیههایشان دچار یاس بوده و اصلا از اینکه حکومت اسلامى درستشود و شکل بگیرد مایوس بودند و همان تفکر صبر تا ظهور امام زمان (عج) حاکم بوده است. ما نمىخواهیم آنان را متهم کنیم. قطعا آن بزرگواران با فهم درستشان عمل مىکردند اما ما خودمان، با فهم انسانى که مىخواهد براى بقاى دین مبارزه کند، فکر مىکنیم با مبانى فقهى این وظیفه بوده است و حالا هم وظیفه است. مثلا در جنگ با عراق ما چقدر شهید دادیم، آن هم جوانانى که بهترین بودند - گرچه خوب هر انسانى که شهید شود محترم و ارزشمند و مقدس است - ولى بالاخره جوانان شهید ما بهترین بودند ولى ما مىدیدیم و مىترسیدیم که اگر کشته نشویم و این جوانان به میدان نروند و در معرض شهادت قرار نگیرند، عراق بیاید و خوزستان را بگیرد و انقلاب را از بین ببرد و همه مبارزات دوران انقلاب بىثمر گردد و باز برگردیم به وضعیتى مشابه یا بدتر از زمان شاه. ما براى حفظ انقلابمان دویست هزار شهید دادیم.
اگر بخواهیم با پیش کشیدن بحثهایى مانند «القاى نفس در تهلکه» در حرکت اباعبدالله خدشه کنیم، به طریق اولى این اقدامهاى انقلابى خودمان مورد خدشه مىشود، آن وقتخدشه کنندگان چه مىگویند؟ تازه امامحسین (ع) با راه انداختن این موج، گرچه خودشان شهید مىشدند ولى زمینه را براى ادامه مبارزه آماده مىکردند. گرچه امام سجاد (ع) و امام باقر (ع) حاکم نشدند ولى در سایه همین موج و تزلزلى که در بنیان حکومت اموى پیش آمد توانست وظیفهاش را انجام دهد.
بد نیست قسمتى از عبارت صاحب جواهر (ره) را خدمتتان بخوانیم: ماوقع من الحسین (ع) مع انه من الاسرار الربانیة و العلم المخزون یمکن ان یکون لانحصار الطریق فى ذلک علما منه علیهالسلام انهم عازمون على قتله [این را فقهاى قبلى هم دارند] على کل حال کما هو ظاهر من افعالهم و احوالهم و کفرهم و عنادهم... مضافا الى ما ترتب علیه من حفظ دین جده - صلى الله علیه و آله و سلم - و شریعته و بیان کفرهم لدى المخالف و المؤالف على انه له تکلیف خاص قد قدم علیه و بادر الى اجابته و معصوم من الخطا لا یعترض على فعله و لا قوله فلا یقاس علیه من کان تکلیفه ظاهر الادلة و الاخذ بعمومها و اطلاقها مرجحا بینها بالمرجحات الظنیة التى لا ریب کونها هنا على القول بالوجوب على ان نهى الالقاء لا یفید...
در عبارت صاحبجواهر نیز جواب خودشان هست. ایشان یک جا مىفرماید که مترتب شد بر کشته شدن امامحسین (ع) حفظ دین پیامبر و افتضاح بنىامیه و افشاى آنها، خوب اگر همین هدف در هر جهادى و در شهادتى تحقق پیدا کند، باید به آن اقدام کرد. بنابراین با مبانى خود صاحبجواهر هم اگر انسان ببیند دین اسلام در خطر است و با کشته شدن او حفظ مىشود و از خطر در امان مىماند، بدون شک باید اقدام کند.
در مقابل این سخن، امام خمینى مىفرماید: «لو کان المعروف و المنکر من الامور التى یهتم بها الشارع الاقدس کحفظ نفوس قبیلة من المسلمین و هتک نوامیسهم او محو آثار الاسلام او محو حجته بما یوجب ضلالة المسلمین او امحاء بعض شعائر الاسلام کبیت الله الحرام بحیثیمحى آثاره و محله و امثال ذلک لا بد من ملاحظة الا همیة و لا یکون مطلق الضرر و لو عن نفسه و او الحرج موجبا لرفع التکلیف.» خوب، این مبنا که باشد، انقلاب را به وجود مىآورد و جنگ را آن گونه اداره مىکند ولى با آن دیدگاههاى دیگر چگونه مىتوان.
نه، در آن دیدگاه صاحبجواهر هم جزو ادلهاش بود که «ترتب علیه» اگر حفظ دین پیامبر مترتب بر شهادت بود، باید اقدام کرد. ایشان مىخواهد بگوید این دلیل است و این اتفاق در قیام امامحسین (ع) افتاد. در جایى دیگر هم ایشان و دیگران مبناى اهم و مهم را قبول دارند. خوب، چه چیزى مهمتر از حفظ دین رسول الله؟ تازه اینها که امام خمینى (ره) مثال مىزنند مثل منهدم شدن کعبه، اینها همه با اینکه خود اسلام از بین برود، قابل قیاس نیست. اگر حکومتیزیدى مدتى ادامه پیدا مىکرد و چند قرن یزید و امثال یزید حاکم مىشدند، اصلا چیزى از اسلام نمىماند; مىشد آثار باستانى!
امام خمینى فرمودهاند: «ما مکلف به وظیفه هستیم نه نتیجه» ; به نظر مىرسد مطابق بیان حضرتعالى چون حضرت این نتیجه را بر اقدام مترتب مىدید لذا اقدام کرده است.
اگر تحلیلشان [در مقام بررسى و تعیین وظیفه خودشان] این بوده که این نتیجه عادتا و منطقا مترتب بر این اقدام است، بایست اقدام مىکردند.
هر چند عملا نرسند؟
ولو نرسند و ممکن بود هم در محاسبه اشتباه بکنند، اگر نخواهیم بحث غیب و این چیزها را مطرح کنیم. وقتى ما تشخیصمان این بود که با حرکتمان این مبانى محفوظ مىماند باید حرکت کنیم و جان و امثال آن در این فرض دیگر ارزش ندارد و باید فداى اسلام و قرآن شود.
حضرتعالى فرمودید امامحسین (ع) براى اینکه حکومت اسلامى تشکیل دهند حرکت کردند; سؤالى که مطرح است اینکه در بعضى از مراحل این حرکت، فرازهایى وجود دارد که امام مىتوانستند با اقداماتى احتمال پیروزى را بالا ببرند ولى حضرت این اقدامات را انجام ندادند; مثلا وقتى که در راه کوفه با سپاه حر مواجه مىشوند یکى از اصحاب به امام عرض مىکند که این سپاه تعدادش زیاد نیست و ما راحت مىتوانیم آنها را از بین ببریم ولى اگر کوفه برویم عدهاى ملحق مىشوند و کار مشکل مىشود ولى امام (ع) این طرح را قبول نمىکنند، یا مثلا شرائطى براى حضرت مسلم پیش آمد که مىتوانست عبیدالله را از بین برده و احتمال پیروزى نهضت را بالا ببرد ولى این کار را نکرد; حال سؤال این است که آیا رسیدن به حکومت که یک هدف غایى و به تعبیر حضرتعالى مهمترین هدف در نهضت کربلا است، از هر راهى جایز استیا راه خاصى دارد؟ اگر راه خاصى دارد چه قیود و شرایطى دارد؟
براى کسانى که نهضت امامحسین (ع) را یک سناریوى غیبى مىدانند جواب این سؤال خیلى آسان است ولى ما چون آن را فقط در حد یک احتمال مطرح کردیم باید از احتمال عادى و عرفى بودن هم حرف بزنیم و این موارد هم عرفا و با منطق قابل دفاع است.
در مورد حضرت مسلم ضرورتى ندارد که بگوییم هر چه انجام دادند درستبوده و حجت است. ولى در عین حال این کار مىتواند وجه درستى نیز داشته باشد. براى اینکه ایشان منتظر امامحسین (ع) بودند و مىبایستشرائط کوفه را آماده مىکردند; اگر جنگ جلو مىافتاد، ممکن بود آنرا در نطفه خفه کنند ما الآن نمىتوانیم بگوییم اگر ایشان ابن زیاد را مىزد چه مىشد; شاید طورى مىشد که برنامه به هم مىخورد. در این گونه موارد نیز قاعدتا اجازه لازم است. یک تعبیرى خود حضرت مسلم داشتند که «الایمان قید الفتک» یا «قید الفتک» ، ایشان فتک را نفى نکردند، گفتند ایمان آن را محدود مىکند یا قید مىزند یعنى محدودیتش همین مصالح است. آدمى که مؤمن باشد یک کار بىربط نمىکند، کارش با هدفش و برنامهاش هماهنگ استیا اگر اجازه لازم دارد اجازه مىگیرد. بنابراین آن هم یک کار منطقى بوده که نخواستند زودتر از موقع آتش جنگ را شعلهور کنند.
در مورد امام حسین (ع) هم مساله خیلى آسانتر است. اگر باز بحث غیبى بودن قیام را کنار بگذاریم، حتما در نظرشان بود که دو الگو در مقابل هم قرار بگیرند. ایشان به عنوان «مظلوم تاریخ» به شهادت برسند و آنها هم به عنوان «ستمگر تاریخ» . خوب حالا یک لشکرى آمده جلوى ایشان را مىگیرد; فرمانده لشکر هم خیلى مؤدب است، آنقدر ادب دارد و مرید است که وقتى امامحسین (ع) یک قدرى به ایشان تند حرف مىزنند و مىگویند «ثکلتک امک» او مىگوید چون مادر شما حضرت زهرا (س) است من جواب نمىدهم و اگر هر کس دیگرى بود، جواب مىدادم و اقدام مىکردم، و یا پشتسر امام نماز مىخواند. خوب یک لشکرى آمده و فقط وظیفهاش این است که جلوى امامحسین (ع) را بگیرد. اگر امامحسین (ع) جنگ را شروع مىکردند اولا معلوم نبود که پیروز شوند چرا که آنها زیادتر بودند و پشتسرشان هم نیرو مىرسید، مگر جمعیت همراه امام (ع) چقدر بودند؟ آن وقت امام (ع)، هم ابتدا به جنگ کرده بودند و هم ممکن بود شهید بشوند و شکستبخورند. دیگر این بحث فعلى عاشورا به این شکل نبود. مىگفتند خوب خودش جنگ را شروع کرد و شکست هم خورد، با اینکه طرفش هیچ آمادگى جنگ نداشت. پس نمىشود گفت در محاسبه یک رهبر مبارزه و یک مجاهد، اینها اشتباه بود.
ثانیا بعدا این خبرها پخش مىشد که حر این قدر تسلیم بود که پشتسر امام نماز مىخواند اما امام با ایشان جنگیدند و چقدر کشته شدند و امام هم کشته شد. به هر حال به نظرم آن کارها جواب منطقى دارد.
مطالبى که فرمودید کاملا متین و قابل توجه استسؤال این بود آیا نمىشود از اینجا ا صلى را استخراج کرد که حضرت، طریق خاصى را براى رسیدن به حکومت مد نظر داشتند; نه به هر طریقى که ممکن باشد؟
عیبى ندارد، اگر هم یک طریق خاصى مد نظرشان بوده آن هم منطقى است. حضرت فکر مىکردند اگر اینجور حرکت کنند و به دشمن برسند و شکستبدهند یا شکستبخورند بهتر است. ما هم نمىدانیم چه چیز معینى در نظر بوده است، اگر شما نقطهاى در نظر دارید بگویید که چه چیزى مد نظر بوده است. اشتباه مثل «شهید جاوید» این بود که همه این چیزها را رد کرد و مىخواستبگوید امامحسین (ع) شهادت را پیشبینى نکرده و اصلا براى شهادت قیام نکردند. فقط مىخواستند حکومت تشکیل دهند. حال آنکه ما دلیلى نداریم این چیزها را رد کنیم. هر دوى اینها قابل قبول است و ما منطقا مىتوانیم هر دو را بپذیریم. بله این هم اشکال ندارد که بگوییم امامحسین (ع) براى خودش یک برنامه خاصى را طراحى کرده بود.
در واقع خواستگاه سؤال قبلى این است که آیا ما مىتوانیم براى دستیابى به هدفمان هر شیوهاى را انتخاب کنیم. چه بسا گفته شود راههاى نزدیکترى هم براى حضرت وجود داشت که اگر مىپیمود زودتر به نتیجه مىرسید ولى آیا حضرت حاضر بود از هر طریقى مبارزه کند. در مورد حضرت امیر نیز هست که مثلا یاران نزدیک مىگفتند «لو فضلت هؤلاء الاشراف على هؤلا الموالى و الاعاجم لکان اجدر ان» . تعبیراتى این چنین که اول یک امتیاز سیاسى بدهید بعد که به هدف رسیدید آنها را سرکوب کنید ولى حضرت نمىپذیرفتند. درمنطق اباعبدالله (ع) حتى مبارزه قهرآمیز هم باید از طریق شرعى و با وسیله مشروع باشد. آیا حرکت اباعبدالله (ع) یک حرکت اصلاحى متکى بر تبلیغ، ارشاد، روشنگرى و جذب مردم بود؟ یا حرکتى براندازانه که به هر طریق بتواند حکومت را شکست دهد. به هر حال آیا ما مىتوانیم نقطهاى را در نظر بگیریم و براى رسیدن به آن تر و خشک را بسوزانیم. آیا این با منطق اباعبدالله (ع) سازگار است و هدف وسیله را تبریر و توجیه مىکند؟
من مىگویم اینجا از آن موارد نیست. مثلا اگر تحلیل حضرت این بود که اگر گروه حر را بزنند، در کوفه پیروز مىشوند و مىتوانند مثل پدرشان در آنجا حکومت اسلامى تشکیل بدهند، در این فرض اشکالى نیست [که با حر درگیر شود و آنها را بکشد] . یعنى این مورد از آن نوع نیست که هدف وسلیه را تبریر و توجیه مىکند. بالاخره یک گروهى مسلحانه آمدهاند سد راه امامحسین (ع) شدند و نمىگذارند به راهى که انتخاب کرده و مردم منتظرند برود. اینجا اگر حضرت برخورد مىکرد، از آن نوعى نیست که هدف وسیله را تبریر مىکند و از وسیلههاى نامشروع نیست. نه در منطق دین و نه در منطق عرف، اشکالى در آن نیست. منتها تشخیص حضرت این نبود که اینجا بجنگند، یعنى فکر مىکرد اگر بجنگد اولا پیروز شدن بر همین هزار نفر معلوم نیست، ثانیا دیگر ابعاد مبارزه ایشان را تحت تاثیر قرار مىدهد. همین استدلال تا حدودى در مورد کار حضرت مسلم هم جارى است. بنابراین چنین کارى خلاف رویه عرفى، عقلى و منطقى مبارزه نیست.
آیا مىتوانیم این بحث هدف و وسیله را به این شکل مطرح بکنیم که اگر مسائل فردى و جزئى باشد، خوب نمىتوانیم از هر وسیله و روشى به هدف برسیم، مثلا کسى بگوید درست استبراى شما قرب الهى با نماز حاصل مىشود ولى براى من این قرب با موسیقى حاصل مىشود; مىگوییم نه، آن غایت و ارزش روش خاصى را مىطلبد; اما در رابطه با مسائل عمومى و حوزه حکومت که حفظ اصل حکومتیک ارزشى استبالاتر از ارزشهاى دیگر، بگوییم توسل به هر شیوه و وسیلهاى براى حفظ حکومت لازم است و در اینجا هدف وسیله را توجیه مىکند. آیا در فرهنگ اسلامى با توجه به مبانىاى که داریم مىتوانیم حفظ اصل نظام را سواى امور فردى و عبادى محض حساب کنیم; بگوییم در اینجا هدف توجیه گر و وسیله براى رسیدن به آن ارزش برتر باشد؟
مىتوانیم بگوییم اما بحث در اهم و مهم است. وقتى اصل اهم و مهم را به عنوان یک مبنا پذیرفتیم در اینجا ممکن استبعضى از اصولمان را زیر پا بگذاریم براى یک ا صلى که مادر همه اصلها است. من مانعى در اینجا نمىبینم. حالا آن بحثهاى قبلى در همین مایهها مىگنجد، یا آن روایت معروف که کفار مسلمانها را سپر خودشان قرار داده بودند و فرمانده هم دستور داده بود بزنید آنها را تا پیشرفتحاصل بشود و شبیه این موارد توجیهپذیر مىشود.
اصلا بر اساس مبناى اسلامى اصل مصلحت در تزاحم اهم و مهم و مفاسد و مصالح در فقهمان پذیرفته شده است. اینکه به صورت مطلق بگوییم اهداف وسایل را تبریر نمىکند، ما به اطلاقش قبول نداریم; آنچه که خیلى مردود است این است که انسان بىحساب و کتاب کار کند و به هیچ ا صلى پاىبند نباشد، ولى وقتى دو اصل در مقابل هم قرار بگیرند و مصلحت اقوى در یک طرف باشد مانعى ندارد و من فکر نمىکنم فقها با چنین چیزى مخالفتى داشته باشند.
در چنین موقعیتى ملاک مصلحت چیست و مرجع تشخیص این مصلحت کیست؟
بالاخره مصلحت در هر وقتى و هر جایى باید یک ممیز و تشخیصدهندهاى داشته باشد. وقتى که صحبت از امامحسین (ع) ستخود ایشان امام و رهبر است و ملاک برایشان روشن است. براى ماها هم اینطور نیست که مسائل شخصى باشد; تخصص و صلاحیت تشخیص و فهم مىخواهد و به نظر من ملاک عمومى آن همین «صلاحیت» است. آنجائى که صلاحیت علمى لازم است مرجع باید عالم باشد و آنجا که صلاحیت ورع و تقوا لازم استباید داشته باشد. اگر جایى تخصص جامعهشناسى لازم دارد یا هر تخصص دیگر باید باشد; بالاخره بىپایه نیست. ملاک مشخص دارد، اینطور نیست که بشود دست هر کسى داد که بگوید من این را تشخیص دادم و این جورى عمل کردم; این طور نمىشود. ما یک سرى ملاکهاى مشخص داریم.
براى اینکه بحث روشنتر شود، مقدارى مصداقى بحث مىکنیم. در مورد حضرت امیر (ع) بعضى اشکال دم دستى مىکنند که آن حضرت در شوراى ششنفره مىتوانستبه ظاهر، عمل به سیره شیخین را بپذیرد و بعد از به دست آوردن حکومتبه آن شرط عمل نکند، همان کارى که عثمان کرد. برخى تحلیل مىکنند که اصلا در آن زمان، اساسا چنین امرى امکان نداشت، زیرا وقتى بعد از آن، با وجود آن اقبال عمومى بىنظیر که امام حکومت را بدون شرط مىپذیرد، با آن همه پیمانشکنى و مخالفت روبهرو مىشود، قهرا اگر در شوراى شش نفره شرط را مىپذیرفت و بعد فقط طبق تشخیص خود عمل مىکرد، با مشکلات بیشترى روبهرو مىشد. کما اینکه در برابر تاکید اصحابش بر کوتاه آمدن در مقابل باجخواهى کسانى چون معاویه و سران قریش، به هدف تثبیت موقعیتحکومت مىفرمود: «اتامرونى ان اطلب النصر بالجور فى من ولیت علیه!» حال سؤال این است که حفظ نظام و حفظ حکومت تا کجا به ما اجازه مىدهد پیش برویم؟ مثلا اگر براى حفظ نظام لازم است در برابر آمریکا کوتاه بیاییم، تا کجا کوتاه بیاییم؟ آیا مىتوانیم یکى یکى اصول را زیر پا بگذاریم تا به ظاهر حکومت اسلامى را حفظ کنیم؟ در حرکت امامحسین (ع) نیز چون هدف امام (ع) تشکیل حکومتبود و این هدف از همه هدفها بالاتر بود، آیا با توجه به اهم و مهم تا کجا مىتوانست پیش برود؟ آیا حفظ اصول و ارزشهاى دینى برحفظ یا تشکیل نظام مقدم استیا عکس آن؟
با این فرض که شما مطرح کردید که همه اصول را زیر پا بگذاریم که حکومت تشکیل بدهیم یا حکومت تشکیل یافته را حفظ کنیم، در چنین فرض، حفظ همه اصول اهم است و حفظ نظام با تشکیل حکومت مهم و اهم بر مهم مقدم است. بنابراین حفظ نظام به قیمت فراموش کردن و رها کردن همه اصول و اخلاق و عدل و مروت، اصلا صحیح نیست و اگر از این راه بخواهیم به کومتبرسیم، آن دیگر حکومت اسلامى نیست و زمینه اسلامیت آن از بین مىرود. در این فرض بهتر حفظ اصول استحتى اگر حکومت نداشته باشیم و حکومت را از دستبدهیم زیرا این ارزشها در جامعه مىماند و بعد ممکن است از خود اینها کومتحاصل شود. آنچه من مطرح کردم موردى بود. یعنى مواردى اتفاق مىافتد که مثلا انسان مىخواهد تشکیل حکومتبدهد یا حفظ نظام بکند، امر دایر مىشود بین حفظ نظام و تشکیل حکومتیا رعایتیک ارزش. در اینجا باید بررسى شود و اهم و مهم ملاحظه گردد; چه بسا غالبا حفظ نظام بر رعایت آن ارزش موردى مقدم باشد. لذا این به صورت یک حکم کلى نیست. ما فقط مىتوانیم بگوییم که مراعات اهم و مهم لازم است و باید فرد یا افراد متخصص و شایسته صلاحیت تشخیص، اهم را تشخیص دهند. باید مهم را فداى اهم کرد. تشخیص اهم و مهم به زمان و مکان و شرایط و موضوعات بستگى دارد و اینها هم با هم تفاوتهاى بسیار دارند [پس باید موردى تشخیص داد و حکم کلى نمىتوان صادر کرد].
ابن ابىالحدید در جایى در پاسخ به ایرادهایى که به روش امیرالمؤمنین (ع) گرفته شده که چرا سرسختى کرد و برخى مسایل را فداى هدف ا صلى نکرد، مفصل بحث مىکند که عمل و رفتار حضرت امیر (ع) با معاویه منطقىترین و بهترین و صحیحترین شکل برخورد بوده است و یک سیاستمدار جامعنگر غیر از این راهى که امام رفت، نمىتوانستبرود. ایشان قضایاى معاویه، حکمیت و بقیه موارد در دوران حکومتحضرت را یکى یکى تبیین و استدلال کرده است که رفتار امام کاملا منطقى و منطبق با موازین عقلى و شرعى بوده است.
بعضى معتقدند اگر معاویه را تثبیت هم مىکردند، معاویه از این مشروعیتش براى جنگ استفاده مىکرد چون بنىامیه آن چنان ریشه داشتند و چنان قدرت و امکاناتى داشتند و بسیارى از شخصیتهاى دنیا گرا دور آنان جمع شده بودند و داستان قریش و اشراف عرب که از قدیم الایام دنبال سیادت و مخالف بنىهاشم فضیلتگرا بودند، نمرده بود. حضرت على مىخواستبه مقتضاى احکام اسلام از ایرانىها، موالى و سیاهها طرفدارى کند و حقوق یکسان آنها را بدهد و اشراف را در ردیف دیگران ببیند و این گونه رفتار اصلا در قاموس و فطرت آنها جایى نداشت لذا معاویه مىشد یک محور شروع براى حرکت آنها و آن موقع حضرت على در موضع ضعف قرار مىگرفت. در هر حال این مساله باید بیشتر مورد دقت و بحث قرار گیرد.
راجع به جایگاه خواست مردم در قیام امامحسین (ع) دو تلقى وجود دارد; یک تلقى این است که خواست مردم در آن زمان همان حکومت موجود بوده است اما چون امامحسین (ع) این خواست عمومى را مشروع نمىدانستند قیام کردند تا حکومت را تغییر بدهند. تلقى دیگر این است که حکومت مطابق خواست مردم نبوده بلکه تحمیلى و به اجبار بر مردم حاکم شده بود. مردم هم دنبال حکومتى بودند که حاکمش امامحسین (ع) باشد لذا هر وقت فرجهاى برایشان پیش آمد اظهار کردند و به امامحسین (ع) اقبال نشان دادند، امامحسین (ع) نیز در اجابت آن اقبال عمومى حرکت کردند. حال این دو دیدگاه در مباحث روز جامعه ما از جمله طرح مساله مردمسالارى دینى که از سوى مقام معظم رهبرى و دیگران مطرح شده است، کم و بیش وجود دارد و جالب است که هر دو گروه در مباحثشان به امامحسین (ع) استناد مىکنند. دستهاى در نفى مردمسالارى مىگویند اگر بخواهیم مردم سالارى را بپذیریم باید قیام امامحسین (ع) را تخطئه کنیم چون قیام آن حضرت مطابق خواست مردم آن زمان نبود و عدهاى نیز در تایید مردم سالارى مىگویند حرکت امام (ع) حرکتى بوده مطابق همین الگوى مردم سالارى و در راستاى اقبال عمومى و خواست مردم. نظر حضرتعالى راجع به این
موضوع با توجه به وضعیت جامعه آن روز چیست؟ آیا حرکت امامحسین (ع) را حرکتى مطابق الگوى مردمسالارى دینى مىدانید یا خلاف آن؟ آیا اصولا خواست مردم در مشروعیتبخشى حکومت نقشى دارد یا نه؟
البته در آن زمانها از جمله زمان امامحسین (ع) آراى مردم هیچ وقت کاملا به دست نمىآمد و خواست عمومى مردم قابل کشف نبود. مثل حالا نبود که صندوق آراء باشد و مردم بیایند راى بدهند و ما بگوییم مردم چه مىخواهند. اهل حل و فصل، قدرتمندان، رؤساى عشایر و قبایل و پولدارها جمع مىشدند و تصمیم مىگرفتند - همان که در جریان سقیفه اتفاق افتاد - و بقیه مردم کارى نداشتند. بنابراین اینبحث از آن نوع نیست.
اما راجع به اصل مساله من فکر مىکنم در مکتب ما یعنى مکتب ولایى تشیع، حداقل، خواست مردم شرط عملى کار و شرط توفیقى هست. اگر بخواهیم کار ما عبث نباشد، اسلام را حفظ کنیم و آنرا عزیز نگه داریم، مردم باید احساس کنند که خواستههایشان تامین مىشود و باید با رضایت مردم همراه باشیم و اگر نباشد به هدف حکومت نخواهیم رسید. حتى اگر الآن ما امکاناتى داشته باشیم که بتوانیم مردم را طورى خاموش کنیم که تسلیم باشند و با ما کارى نداشته باشند، خوب در چنین فضایى قلب مردم به اسلام نزدیک نمىشود و چنین حکومتى، حکومت اسلامى نیست; حکومت اسلامى مىخواهد قلب مردم را فتح کند نه زمین را. پس خواست و رضایت مردم شرط اجرا و موفقیت است اما نمىتوانیم بگوییم شرط مشروعیت است چرا که طبق موازین ما حکومتحق ائمه
است و ائمه هم بعد از خودشان طبق روایت آن را به علماى ذىصلاح البته واگذار کردند این روایت هم اینطور نیست که قطعى باشد و قابل تردید نباشد ولى در حدى هست که آقایان علما آنرا پذیرفتهاند; حتى در شرایطى که حکومتهاى غیر مشروع بودند آدمهاى متدین اگر مىخواستند تصرفى بکنند و ولایتى را اعمال کنند مىرفتند و از یک عالم مجتهد اجازه مىگرفتند. بنابراین من راى مردم را شرط تحقق حکومت اسلامى مىدانم. اتفاقا از نظر من حضرت اباعبدالله (ع) نیز در قیام خود با راى مردم عمل کردند. ایشان در مدینه و مکه چون مردم نخواسته بودند، اقدامى نکردند ولى وقتى چند هزار از کوفىها نوشتند و از حضرت دعوت کردند و حضرت مسلم هم رفتند و تایید کردند، امامحسین (ع) حرکت کردند و خودشان هم قبلا کوفه بودند و مردم کوفه را مىشناختند و مىدانستند مردم عراق به خاطر ظلم معاویه تمایلى به بنىامیه ندارند.
حالا اگر خواست مردم نبود حرکتحضرت بیهوده بود یا اصلا مشروع نبود؟
من نمىتوانم بگویم مشروع نبود. مبارزه کردن با حکومت جور مشروع است و در حدى که اثر بر آن مترتب باشد، لازم است. یک وقت ممکن است فقط در این حد باشد که انسان زندان برود یا اموالش را بدهد و یک جا ممکن است مساله آن قدر مهم باشد که خوبان در این راه شهید بشوند. در مقابل یزید مبارزه مشروع بود اما اگر حضرت حکومتبه دست مىآورد بیعت مردم را نیاز داشت.
اینکه مبارزه با حکومت جور مشروع است درست و قطعى است و حکومتیزید هم یک حکومت جور و تحمیلى بود، بطورى که اگر همان شامیان که سالهاى سال تربیتشده یزید و پدرش بودند، اگر مىفهمیدند و کسى آنها را آگاه مىکرد و امکان اظهار نظر داشتند، از آن تبرى مىجستند، ولى سؤال این است اگر فرض کنیم حکومتیزید حکومتى بود که بناى بر اجراى احکام اسلام نداشت ولى حکومتى بود در خدمت مردم و مردم هم آگاهانه آن را پذیرفته بودند آیا باز هم امامحسین (ع) مبارزه با آن حکومت را براى خود جایز مىدانست؟
بر اساس موازین، آن وقتحضرت مبارزه مىکردند براى اجراى احکام اسلام اما این مبارزه دیگر به صورت براندازى حکومت نبود چون فرض کنیم این حکومت را از بین ببریم چه کسى مىخواهد جایش را بگیرد؟ یک جائر دیگرى مىآید. ما با منطق دینمان نمىتوانیم جان و مال مردم را فداى یک چنین کارى کنیم، این حکومت فعلا باید باشد، با اینکه ما این حکومت را نامشروع مىدانیم. بله براى اجراى احکام باید مبارزه کنیم.
یعنى مبارزه فکرى و عقیدتى؟
آنجا دیگر شرائط زمان شکل مبارزه را تعیین مىکند. اینکه چگونه مبارزه کنیم تا نماز، حج و اخلاق اسلامى باقى بماند و مدارس دینى مندرس نشود، یک الگوى واحد ندارد، شرائط فرق مىکند. نمىشود یک حکم داد که همه جا عاشورا استیا همه جا شرائط امامحسین (ع) است. در مجموع این بر مىگردد به نوع حکومت. من فکر مىکنم اگر آدم بداند مردم او را نمىخواهند نمىشود خود را بر مردم تحمیل کرد.
مؤید فرمایش حضرتعالى مطلبى است که آقاى سید حمید روحانى در چاپ جدید نهضت امام خمینى، در باره چاپ نخست آن که پیش از انقلاب در دوران تبعید امام در نجف، منتشر شد، نقل مىکند. حضرت امام شنیده بودند فرازى از پاسخ ایشان به تلگرام شاه در این کتاب به عمد حذف شده است; از او پرسیده بودند «چرا این جمله را حذف کردید؟» و سپس با تاکید بر اینکه مورخ نباید حب و بغضش را دخالت دهد و حداکثر اینکه اگر موردى را قبول ندارد، اشکال کند، نه اینکه آن را حذف کند، در خصوص آن مورد نیز توضیح مىدهند که در تلگراف به شاه درست عمل کردهاند و مىگویند: «در مورد آنچه در جواب تلگراف شاه آمده استباید توجه کنید که وظیفه دینى ما اقتضا مىکند که در قدم اول با زبان ملایم، با زبان پند و اندرز مواجه شویم; خواه شاه باشد یا شبان. وظیفه علما در قدم اول ارشاد است و در این وظیفه نباید میان انسانها از نظر مقام، موقعیت و منصب فرق بگذارند. وظیفه علما همان وظیفه انبیاست...حضرت اباعبدالله - سلام الله علیه - در روز عاشورا - به حسب روایات - تا آخرین مرحله از نصیحت اشرار دست نکشیدند چون در فکر هدایت انسانها بودند.»
بله ما آن موقع قانوناساسى را قبول داشتیم و نفى نمىکردیم و مىگفتیم باید بر معیار قانوناساسى عمل شود; با اینکه آن قانون داراى سلطنتبود.
دستیابى به حکومت اسلامى را مرحلهاى مىدانستید یا اینکه چون آن را دستیافتنى نمىدانستید لااقل مىخواستید وضع موجود را اصلاح کنید؟
چرا دستیافتنى مىدانستیم اما فکر مىکردیم اگر بتوانیم با همین قانوناساسى مشروطه یک مجلس ملى تشکیل بدهیم مىتوانیم از آن
مجلس شروع کنیم و همه چیز را حل کنیم. اگر دیده باشید در سال 43 وقتى امام از حبس قیطریه آزادشدند در مدرسه فیضیه قم براى استقبال از امام جشنى برگزار شد و ما گروهى که در آنجا فعال بودیم قطعنامهاى تهیه کردیم و آقاى على حجتى قرائت کردند. در آن قطعنامه خواستههایمان را مطرح کردیم که یکى از آنها «اجراى قانون اساسى» بود. (1)
در رابطه باخواست مردم یا آن چیزى که تعبیر به افکار عمومى یا مطالبات مردمى مىشود، امروزه مناسبات حاکم بر مسائل سیاسى، اجتماعى و فرهنگى پیچیده و در هم تنیده است و رسانههاى گروهى تاثیر قطعى بر افکار عمومى مىگذارند. گاهى به این شکل عمل مىشود که قبلا بر روى افکار عمومى تاثیر صورت مىگیرد، سمت و سوى خاص به مطالبات مردم داده مىشود، بعد هم گفته مىشود باید به خواستههاى مردم عمل شود; با این حال آیا نمىتوانیم این الهام را از نهضتسیدالشهدا بگیریم که فرضا مردم شام معاویه یا یزید را مىخواستند، حرکت اصلاحى امام (ع) این وظیفه را براى او ایجاب مىکرد که در افکار عمومى اصلاح ایجاد کند; با توجه به آن عبارتى که در متن وصیتنامه حضرت هست که «انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى» یعنى مىخواهم اصلاحات را در خود امت انجام بدهم. آیا امروز هم این وظیفه ایجاب مىکند که زمامداران یک کشور اگر دیدند رسانههایى تاثیرگذارى منفى بر افکار عمومى دارند و تغییرى در سمت و سوى مردم ایجاد مىکنند بطورى که مآلا منتهى به نفى اصل نظام مىشود، با آن مبارزه کنند؟ این مبارزه به چه شکل باید باشد؟
این سؤال جدیدى است متفرع از بحث قبلى. بحث قبلى این بود که حکومتى وجود دارد و مردم هم آن را قبول دارند ولى ما به عنوان مسلمان آن را مشروع نمىدانیم اما الآن سؤال این است که حکومت اسلامى موجود است مثل وضع فعلى ما که مردم راى دادند و آن را خواستهاند اما عدهاى پیدا شدهاند که مردم را گمراه و از حکومت دور مىکنند; آن وقت مىگویند خواسته مردم! این اصلا از آن نوع نیست; این از نوع فتنه و اضلال است، از نوع گمراه کردن مردم است. با این گروه از اول باید مبارزه کرد که چنین اتفاقى نیفتد. در این شرایط وظیفه است که رسانه در اختیارشان نگذاریم; امکانات و فضاى نظام را در اختیارشان نگذاریم تا اضلال کنند; چنین حقى هم وجود ندارد. و اگر مقدور نباشد باید با کار اطلاعرسانى صحیح و مبارزات مناسب مانع اضلال شد.
در رابطه با مساله امامحسین هم باید ببینیم اصل اولى اسلام چیست؟ اصل اولى این است که فضاى جامعه باز باشد تا حرف حق مطرح شود. فرض هم این است که حرف حق با فطرت مردم سازگار است. تا آنجایى که فضا باز است اصلا بحث جهاد و مبارزه نیست، جز مبارزه فکرى که انسان کار فرهنگى کند و توضیح دهد حالا اگر کسى بیاید براى این حرکت اصلاحطلبانه فکرى مانع ایجاد کند آن وقتبحث جهاد پیش مىآید، در اینجا باید متوسل به زور بشویم گرچه مردم قبول نداشته باشند. اصولا جهاد ابتدایى اسلام در این مورد است که قدرتهایى براى اشاعه حق، مانع ایجاد کنند، اینجا اسلام اجازه مىدهد که ما این دیوار را بشکنیم و مردم را آزاد کنیم تا حرفها را بشنوند، اگر خواستند قبول کنند و اگر نخواستند قبول نکنند. این یک بحث دیگرى است و جهاد امامحسین از این نوع نبوده است; اگر چه ممکن بود اگر به شام مىرسیدند، اینجور مىشد اما اگر امامحسین در کوفه حکومت تشکیل مىدادند، آن وقت مىبایست مىرفتند و موانعى که در اطراف دنیاى اسلام بود، بر مىداشتند گرچه مردم همان را مىخواستند. امام موانع را بر مىداشت و مردم هم اگر نمىخواستند نمىپذیرفتند. همانطور که در ایران اتفاق افتاد. پس در یک فضاى سالم اگر خواست مردم نباشد، اصلا نمىشود حکومت کرد ولى اینکه فکر مردم را منحرف کنند، این دیگر از آن مقوله نیست. وقتى فرض بر این است که حکومت اسلامى موجود است، کسى حق ندارد افکار مردم را منحرف کند.
بعضى استناد مىکنند به فرمایش حضرت امام در بهشت زهرا که پدران ما چه حقى داشتند براى ما تعیین تکلیف کنند; نسل جدید خودش باید تصمیم بگیرد.
در نسل جدید هم یک وقت نظام بد مىکند و نسل جدید نمىپذیرد و خوب در این صورت حرفى نیستباید کارى کند که نسل جدید بپذیرد و یک وقت رسانهها و عوامل دشمنان خارجى یا داخلى فتنه مىکنند که نباید چنین اجازهاى داده شود.
مجددا از اینکه حضرتعالى این فرصت ارزشمند را در اختیار ما گذاشتید و با حوصله به پرسشهاى مورد نظر پاسخ دادید صمیمانه سپاسگزارى مىکنیم. بخش دوم پرسشهاى ما مربوط به پیامدها و دستاوردها و پیامهاى عاشورا به ویژه در مقطع کنونى است که اجازه مىخواهیم در جلسه بعد، این فرصت را داشته باشیم تا دیدگاههاى حضرتعالى را دریافت و براى خوانندگان عزیز مجله بازگو کنیم.
فراهم آمدن امکان گفتگوى مبسوط با صاحبنظرى پر تجربه که دهها سال، جریان عاشورا و حرکتسیاسى سیدالشهدا (ع) در متن مطالعات و بررسىهاى علمى و تاریخى وى بوده است و سالها در دوران مبارزه و دفاع، به عنوان الگوى عمل نصبالعین وى قرار داشته، فرصت مغتنمى بود که بر قوت و جامعیت و وزانت این مجموعه مىافزود.
استقبال آیةالله هاشمى رفسنجانى، ریاست محترم مجمع تشخیص مصلحت نظام، از طرح پرسشها و پرهیز از شکل کلیشهاى گفتگو، این امکان را براى ما فراهم ساخت که بحث در باره سؤالهاى مورد نظر را به راحتى دنبال کنیم و تحلیل جامع و ارزیابى پردقت ایشان از قضایاى مختلف امامحسین (ع) را بشنویم. صمیمانه از حسن استقبال ایشان سپاسگزاریم. نیز خوشحالیم همانگونه که محورها و پرسشهاى گفتگو را در دو بخش تنظیم کرده بودیم، ایشان پذیرفتند فرصت دو بارهاى را براى پىگیرى بخش دوم پرسشها در اختیار مجله بگذارند. محور ا صلى گفتگو در بخش دوم، نقش تاریخى عاشورا در تحولات سیاسى اجتماعى پس از آن، از جمله وقوع انقلاب اسلامى ایران و نقش عاشورا در شرایط کنونى است که در دفتر دیگر ویژهنامه ملاحظه خواهید کرد. بعد فکرى و ماهیت قیام عاشورا، محور کلى بخش اول گفتگو است که اینک پیش روى دارید.
در این گفتگو حجج اسلام آقایان مهدى پورحسین، حسین جوان آراسته، احمد حیدرى و سیدضیاء مرتضوى شرکت داشتهاند. مجله حکومت اسلامى در سال 79 نیز این فرصت را یافت که در چهار جلسه گفتگو در موضوع کارآمدى نظام جمهورى اسلامى ایران، دیدگاههاى آیةالله هاشمى رفسنجانى را دریافت کند و براى خوانندگان خود بازگو نماید. امیدواریم این گفتگو نیز همانگونه که خواست مجله است، بتواند خوانندگان گرامى را در تبیین درست و ترسیم مناسب ماهیتحرکتحضرت سیدالشهدا (ع) یارى دهد. انشاءالله. بخش دوم گفتگو را در دفتر سوم ویژهنامه خواهیم خواند.
از اینکه حضرت عالى موافقت فرمودید تا خدمتبرسیم و پیرامون اندیشه و عمل سیاسى در عاشورا، علل و انگیزهها، اهداف، نتایج و پیامدهاى آن صحبتى داشته باشیم، متشکریم. این توفیق بزرگى است که خدمتتان رسیدیم و خدا را شاکریم. وقتىکه قضیه نهضت عاشورا مطرح مىشود، سؤال اولى که به ذهن مىرسد این است که در یک نگاه کلى زمینههاى حرکت امامحسین (ع) چه بوده است؟ آیا یک هدف داشتهاند یا اهدافى متعدد؟ آیا اهداف را مىتوانیم ا صلى و فرعى کنیم؟ یا اینکه حرکت امامحسین (ع) حرکتى انفعالى بوده بدین معنا که اگر کارى به کارش نداشتند، حضرت مثل سالهاى گذشته در مدینه مىماند و به زندگى عادى خود ادامه مىداد ولى آنها با حضرت برخورد کردند و آن حضرت به سوى حرکت و قیام سوق داده شد. آیا قیام حضرت یک حرکتحساب شده بود و ایشان برنامه داشتند و این گونه نبود که اگر از او بیعت نمىخواستند و براىشان سخت هم نمىگرفتند، ایشان قیام نمىکرد و حالا چون بر او سخت گرفتند ایشان ببیند که باید خودش را از این مخمصه نجات بدهد و بگوید حالا از مدینه مىرویم ببینیم چه مىشود؟ این سؤال نیز مطرح است که ایشان براى اعلام صلاحیتخود و بىصلاحیتى حاکمان، اقدام کرد و قیام او قیام به بیان حق و تبلیغ و دعوت بود یا نه، قیام او قیامى براندازانه بود؟ یک وقت هست که امام مىخواهد فقط حق را بیان کند و بگوید این حرکت صلاحیت ندارد و من صلاحیت دارم و یک وقت مىخواهد براندازى کند و یک مبارزه قهرآمیز براى براندازى سامان دهد. به هر حال مبارزه قهرآمیز براندازانه یک سرى شرایط و زمینهها دارد، آن شرایط چه مىتواند باشد؟ و آیا آن شرایط براى امام فراهم بود؟ خوب اینها تحلیلهاى فراوان دارد. در فقه هم حضرت عالى ملاحظه فرمودهاید وقتى از نظر فقهى به قضیه حضرت امام حسین (ع) نگاه مىکنند، تحلیلهاى ارائه مىدهند. از مرحوم طبرسى گرفته تا صاحب ریاض و محقق کرکى و حتى مرحوم صاحبجواهر که قضیه امام حسین (ع) را یک امر کاملا شخصى مىداند که وجه آن براى دیگران قابل فهم نمىباشد و نمىتواند مورد تاسى واقع شود. از آن طرف فقیه بزرگوارى مانند حضرت امام خمینى هم اصلا حرکت امامحسین (ع) را براى اقامه حکومت مىدانند و این را منافى با علمشان به شهادت نمىدانند; حکومت در نگاهشان آن قدر مهم است که یک شخص مانند امام حسین (ع) با اینکه مىداند کشته مىشود ولى باید براى آن اقدام بکند.
بسم الله الرحمن الرحیم
اولا حادثه عاشورا در تاریخ اسلام، منحصر به فرد است و ثانیا حرکت امامحسین (ع) نسبتبه رفتار امامان دیگر علیهم السلام - نیز بىنظیر است. البته زندگى امام تا پیش از حادثه عاشورا هم جالب است; ولى وقتى که واقعه عاشورا را با همه مقدماتش در نظر مىگیریم، یک قطعه ویژه از تاریخ است که نمىتوان مشابه آن را در طول تاریخ دید. امامان دیگر هم داراى ویژگىهایى بودند که آنها براى رهبرى لازم بود. امامحسین (ع) یک نوع ویژگى داشتند، پدرشان حضرت على (ع) نوع دیگرى، امام سجاد نوعى دیگر و همین طور همه امامان; اما چون در اینجا صحبت از امامحسین (ع) است و در باره ویژگىهاى ایشان سخن مىگوییم.
ما به اقتضاى مسؤولیت و وظیفهاى که داریم، در طول دوران تحصیل و تبلیغمان، مطالب بسیارى در این زمینه گفتیم و شنیدیم و مطالعه کردیم که البته من همه آن مطالب را الآن در ذهن ندارم; ولى برداشتهایى از همه آنها دارم که برخى از آنها را مطرح مىکنم.
همه آنچه در سؤال شما گفته شد از لحاظى درست و صادق است، یعنى هر کسى از یک زاویه به مساله عاشورا نگاه کرده و یکى از ویژگىهاى آن را بیان کرده است و ما خیلى از این برداشتها را نمىتوانیم رد کنیم و بگوییم این مطلب نبوده است. واقعه عاشورا و قیام امامحسین و تحلیلهایى که از آن ارائه شده به همان داستان فیلشناسى مطرح شده در مثنوى شبیه است. آنان در تاریکى فیل را بررسى مىکردند و هر کسى به تناسب اندامى که لمس مىکرد، تصویرى در ذهنش نقش مىبست و قضاوتى مىکرد و آنچه فهمیده بود، درستبود ولى همه مطلب نبود. بالاخره اشخاص با روحیهاى که دارند، با توجه به مبانى فکریشان به این واقعه نگریسته و هر کسى چیزى فهمیده است. نوعا همه خوب است، هیچ یک از آنها بىثمر نیست. مثلا همین حرفى که شما از مرحوم صاحبجواهر نقل مىکنید که یک بعد شخصى ویژهاى بوده; این هم هست; اما نمىتوانیم بقیه ابعاد را نادیده بگیریم; مثلا بعد امر به معروف را نمىشود نادیده گرفت. بعد حکومتطلبىاش را هم; آن هم بوده است. در عین حال که عکسالعمل بوده، ابداع و ابتکار هم بوده است. همه اینها بوده و قابل جمع نیز هستند. این طور نیست که ما بگوییم یک مجموعهاى متناقض از تاریخ امامحسین (ع) به دست مىآوریم. بلکه از هر زاویهاى تحلیل کنیم، از بعد اجتماعى یا سیاسى یا فقهى یا وظیفه اسلامى که تحلیل بکنیم، به یک قطعهاش مىرسیم زیرا این یک مجموعه است که ما به اجزاى آن پرداختهایم اما اگر به کل مجموعه نگاه کنیم. یک مبناى دیگرى هم مىشود برایش در نظر گرفت و ادله زیادى هم در تاریخ و سنت ما هست که آن را تایید مىکند و آن اینکه واقعا هم حرکت امامحسین طراحى غیبى داشته است; همان طور که بعد بعثتحضرت رسول (ص) و نصب دوازده امام (ع) مبدا الهى داشته و وظایف ویژهاى هم براى امامان ما از مبدا غیب طراحى شده بود. دلایل زیادى داریم که خودشان هم وظایفشان را مىدانستند. به ظاهر طبیعى عمل مىکردند اما در باطن مىدانستند که چه مىکنند و به کجا مىروند و مآل کارشان به کجا کشیده مىشود. اینها همه دلیل دارد و ما نمىتوانیم این ادله را نفى کنیم مگر اینکه چیزى بر خلاف عقل و بر خلاف مسلمات تاریخ و واقعیتهاى میدان باشد. اینها همه احتمالش درست است و منعى هم براى آن نمىبینیم.
من فکر مىکنم اگر بحثحادثه کربلا و عاشورا و امام حسین را این طور شروع کنیم، اولا گیر نمىکنیم. و هم این مراجع و مدارک و اقوال را که دلیل قطعى بر رد آن نداریم، مىتوانیم قبول کنیم، البته با این تکمله که اینها هر کدام به زاویه و بعدى از این واقعه اشاره دارد و هیچ کدام قول منحصر نیست و فىالجمله درست است نه اینکه بالجمله این گونه باشد.
من در ذهن خودم، این واقعه چنین نقش بسته که طراحى الهى دارد. پیامبر اکرم (ص) در جریان بودند. امامان علیهم السلام - امام على (ع)، امام حسن (ع) و حضرت زهرا (س) - و آنهایى که با اسرار غیبى آشنا بودند و اهل راز بودند - تعدادشان هم کم نبود و منحصر به معصومین (ع) هم نبودند - کم و بیش مىدانستند. البته توده مردم محکوم به این احکام و وظایف نیستند. این وظیفه به این نحو و در این سطح و با این خصوصیات مخصوص امامحسین (ع) بوده است ولى شیوههاى عمل امامحسین (ع) مىتواند الگو باشد.
ما داریم ریشه این را مىگوییم; مىگوییم خداوند چنین اقدامى را با این ریزهکارىها خواسته استبه همان دلیلى که قرآن را فرستاده است، به همان دلیل که سنت را در زندگى ما معتبر کرده است، این واقعه را خواسته و معتبر کرده تا به عنوان یک الگو، یک راه، یک درس و سندى در همه شرایط براى مسلمانان سرمشق قرار گیرد و مسلمانانى که مىخواهند از امامان و اهل بیت (ع) متابعت کنند، به زوایایى از آن [مطابق شرایط پیرامونى و اقتضاءات زمانى] اقتدا کنند.
بنابراین با این مبنا وارد مىشویم و به جواب سؤالات مىپردازیم. امیدوارم همان طورى که من در ذهن خودم نسبتبه جواب آنها قانع هستم، براى شما هم قانع کننده باشد.
این مبنایى که حضرت عالى مطرح کردید، قابل قبول یا قابل توجه است. حالا سؤال این است که این اهدافى که مطرح شده، همه ا صلى بودهاند یا یکى ا صلى بوده و مابقى حاشیهاى و در رده دوم، یا اینکه قائل به مرحله بندى تاریخى شویم، مثلا بگوییم حضرت ابتدا براى به دست گرفتن حکومتحرکت کردند ولى مثلا بعد از قتل مسلم و خبر دار شدن از آن یا زمانى که محاصره شدند و دیدند دیگر چارهاى جز کشته شدن نیست و باید یا مرگ عزتمندانه را بپذیرند و یا زندگى ذلیلانه را، از آن به بعد حرکت ایشان براى حکومت نبود. آیا این ا صلى و فرعى کردن در قیام امامحسین (ع) معنا دارد؟
مطابق این مبنایى که مطرح کردم، ا صلى و فرعى معنا پیدا مىکند. هدف ا صلى این بوده که راهکارى تعبیه شود که سندیت داشته باشد تا در آینده براى حفظ اسلام و تداوم فرهنگ اسلامى الهامبخش، سازنده، الگو و درس باشد. این حرکت جامعترین برنامه و الگوى ارائه شده از طرف امامان بود که درسى از آن گرفته شود. اینکه بعضى از آن درس جهاد بگیرند، بعضى درس امر به معروف، بعضى درس فداکارى، درس آوردن خاندان و اهل بیت در میدان دفاع، درس افشاگرى، اینها همه از جامعیت این برنامه اجرا شده حکایت دارد. هدف ا صلى، طراحى چنین مجموعه و تعبیه آن در تاریخ اسلام بود.
در واقع از آن مىتوانیم به «مکتب» تعریف کنیم.
آرى، مىشود. یک مکتبى که الآن ابعاد مختلفى دارد. البته «مکتب» به تعبیر رسمىاش نمىتوانیم بگوییم. بلکه مسامحتا مىتوان این را استراتژى تعبیر کرد. در هر حال برنامهاى بود که در تاریخ تعبیه شد که مىتواند به عنوان یک منبع مهم در همه شرایط مورد استفاده روندگان راه حق قرار بگیرد.
با این مبنا ممکن است در ملاک رهبرى امامحسین (ع) شبهه ایجاد شود بدین بیان که اگر این یک دستور و برنامه غیبى است، پس امامحسین (ع) به عنوان یک رهبر چه نقشى داشتند؟ مگر غیر از این است که امام، آن به آن تصمیم مىگرفتند و در هر مورد هم ممکن بود تصمیم امام غیر از این باشد که انجام شد؟
اولا لازم نیست همه جزئیات سناریو نوشته شده باشد بلکه یک وظیفهاى را به عهده ایشان گذاشتهاند که در شرایط مختلف خودشان انتخاب کنند. این مىتواند باشد و اشکالى هم ندارد که بگوییم امامحسین (ع) سناریو را خوانده بودند و به همان سناریو عمل مىکردند. من منعى نمىبینیم چون وقتى به حضرت خبر مىدهند اینجا کربلاست، مىآیند پایین و سخنانى مىگویند مبنى بر اینکه اینجا همان زمین موعود است و... و امثال این مطلب را در جریان کربلا زیاد داریم که اطلاعاتى بوده و تصمیمهایى هم در پى آن آمده است. نمىخواهم بگویم حتما این طور بوده است. اگر شما بخواهید این طورى هم بگویید، اشکال ندارد و مانعى نیست از اینکه سناریو بوده و حضرت سناریو را دیده و عملى کرده باشند. مىتوان این گونه هم تصور کرد که به ایشان یک راهنمایى کلى داده بودند که باید فلان اقدام بشود و بعد دیگر خودشان مسیر و جزئیات را انتخاب کنند و در هر شرایطى متناسب با آنچه صحیح تشخیص مىدادند، عمل کنند. این هم منعى ندارد و هر دو فرض ممکن است و ما هم نمىتوانیم کسى را که به یکى از این دو معتقد شده، رد کنیم.
وقتى عنوان غیبى بودن مطرح شود این خطر هست که واقعه کربلا یک واقعه شخصى تلقى گردد و همان طور که ذکر شد مانند صاحبجواهر تلقى شود که این یک امر غیبى بوده است و نمىتواند الگو اسوه و راهنماى حرکت ما باشد.
ما به خاطر اسنادى که داریم این احتمال و فرض را مطرح مىکنیم. ما مىخواهیم بگوییم منعى ندارد ما آن اسناد را بپذیریم. وقتى ما روایات فراوان داریم که حکایت دارد پیامبر و اصحاب و نزدیکانشان از واقعه کربلا خبر داشتند و افراد از امامحسین (ع) [یا پیامبر (ص) و امام على (ع)] مىپرسیدند که آیا ما در لیست افراد کربلا هستیم؟ و آنان با توجه به آن لیست که از آن خبر داشتند، جواب مىدادند، ما که نمىتوانیم این روایات را رد کنیم.
اگر این اسناد و روایات نبود ما هم داعى نداشتیم که آن را غیبى و طراحىشده از غیب فرض کنیم ولى وقتى با این روایات و اسناد مواجه مىشویم که احتمال صحت آنها قوى هم هست، بدون دلیل نمىتوانیم آنها را رد کنیم یا از کنار آن بىتفاوت بگذریم.
به هر حال تاکید حضرت عالى بر این است که غیبى بودن منافاتى با الگوى عملى بودن ندارد؟
آرى، اصلا منافات ندارد. امامحسین (ع) مىتوانستند به این سناریو عمل نکنند. اصحابشان مىتوانستند نیایند. اگر مىگوییم این حادثه در علم خدا مقدر شده بود، مانند بقیه حوادث که در علم خداوند تقدیر شده بود و ارادى در عالم خارج واقع شدند، مىباشد; یعنى امامحسین (ع) به عنوان یک امام و رهبر وقتى این سناریو را دید، پسندید و بدان معتقد و پاىبند شد و عمل کرد.
تعمیم هم دارد؟ یعنى اگر چنین شرایطى براى دیگران هم پیش بیاید، از آنها هم مىخواهد مثل آن حضرت عمل کنند؟
تکلیف به کس دیگرى نمىکند ولى این سند براى ما هست، ما از اقدام امامحسین (ع) مىفهمیم که عمل طبق اقدام امامحسین (ع) یا تکلیف است و واجب یا حداقل جایز است که ما آنگونه عمل کنیم.
این مجموعه عواملى که فرمودید در نهضت دخیل بودهاند، اگر بخواهیم به طور مشخص روى یکى از آنها متمرکز شویم; مثلا مساله امر به معروف و نهى از منکر که نمود خیلى زیادى هم در نهضت دارد و در وصیتنامه حضرت هم بر آن تاکید و تصریح شده است و در طول حرکت و حتى پس از مواجهه با سپاهیان دشمن، هم حضرت بدان استناد مىکند و مىفرماید جدم فرمود: «من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله... فلم یغیر علیه بفعل و لا قول کان حقا على الله ان یدخله مدخله» بنابراین چه بسا بتوان امر به معروف و نهى از منکر را در صدر فهرست علل و انگیزههاى امام قرار داد و بقیه عوامل را در مرتبههاى پایینتر. اگر بخواهیم جنبه الگو دهى قیام امام را مد نظر قرار دهیم خصوصا با توجه به اینکه در اصل هشتم قانوناساسى خودمان هم مساله امر به معروف در سه محور مردم نسبتبه دولت و مردم نسبتبه همدیگر و دولت نسبتبه مردم وجود دارد و متاسفانه اجرایى هم نشده است، نظر و تحلیل شما راجع به ا صلى بودن این محور چیست؟
اگر بخواهیم به عوامل مختلف قیام امام مثل امر به معروف، اقامه حکومتحق و...نمره بدهیم، من فکر مىکنم اولین و مهمترین عامل، مساله حکومت است. انحراف حکومت اسلامى مهمترین انحرافى بود که تا آن تاریخ اتفاق افتاده بود. این انحراف از بعد از پیامبر شروع شد و هر چه به جلو مىآییم این زاویه انحرافى بازتر مىشود تا مىرسد به معاویه و بعد از معاویه هم به اوج انحراف مىرسد که به 180 درجه اختلاف مىرسد، یعنى منافى کامل با خواست و برنامه اسلام. در شرایطى که هنوز صحابه بزرگ زندهاند، شخصى مانند یزید با آن شخصیت و اعمال و رفتار به عنوان حاکم اسلامى بر جامعه تحمیل مىشود. به نظر من اصل اینجاست و این اوج انحراف است و مبارزه با آن حرکت مجاهدتآمیزى را مىطلبد. ما مىتوانیم به همین چیزها استناد کنیم و استدلال نماییم و با توجه به این قیام، درجات قیام و جهاد ابتدایى یا حرکت عکسالعملى را تنظیم کنیم. امر به معروف و نهى از منکر یک امر کلى وسیع است که درجات متعدد دارد. نهى یک دروغگو را شامل مىشود، جلوگیرى از مال مردمخورى هم مصداقش هست و مخالفتباحکومت مثل یزیدى که همه زحمات انبیا را دارد هدر مىدهد، هم از مصداقهاى نهى از منکر و امر به معروف است، ولى این اقدام و قیام علیه حاکم ستمگر و منحرفى مانند یزید، دیگر اصلا در آن مقوله نهى از منکر محدود نمىشود [یعنى مافوق آن است] . البته نهى از منکر و امر به معروف هم هست ولى حکومت مثل یزید راه انبیا را به خطر انداخته و موجودیت اسلام را تهدید مىکند و اصل حاکمیت اسلام دارد از بین مىرود و مورد تعرض قرار گرفته است لذا اولین عاملى که انسان بخواهد معین کند و نمره بدهد - گرچه من تا به حال ا صلى و فرعى نکردهام و نمره ندادهام - درگیر شدن با حکومتى است که امام مىخواهد آن را به مجراى صحیح باز گرداند. حالا تا کجا موفق بشود که اصلاح کند. آیا مىتواند حکومت را از دست این ناصالحان بگیرد؟ این احتمال منتفى نیست، در اراده امام هم منتفى نبود، شرایط هم با این اراده منافات قطعى نداشت و...
بنابراین اصل در حرکت امام این بوده که حکومت را به شرایط صالحاش برگردانند. البته امام براى عملى کردن این اصل باید شرایط مناسب و توجیه اجتماعى و قانع شدن یاران را هم لحاظ مىکردند تا بعدا کسى نتواند اقدام ایشان را از باب «انداختن خویش به هلاکت» معرفى نماید و شبهههاى دیگرى زمینه ظهور پیدا نکنند. بنابراین اصل در حرکت امام اصلاح حکومت اسلامى و تشکیل حکومت صالح بوده است.
اگر درستبرداشت کرده باشیم، تکیه حضرت عالى، هم به امر به معروف و نهى از منکر بود و اگر بخواهیم به زبان حقوقى مساله را مطرح کنیم، یک وقت منکر در حوزه خصوصى افراد است مانند غیبت، تهمت و تظلماتى که افراد نسبتبه خودشان احساس مىکنند و مىخواهند نهى کنند و مانع شوند و گاهى در حوزه روابط عمومى است که یک طرف حاکمیت و دولت و قدرت هست و یک طرفش هم مجموعهاى هستند که دولت قدرتش را روى آنها اعمال مىکند. امام نسبتبه حکومت و قدرت اعتراض داشتند و در مقام امر به معروف و نهى از منکر نسبتبه حکومت و نقد آن بودند. حالا اگر در این زمان مردم نسبتبه حاکمیتخواستند امر و نهى بکنند، یعنى اگر دیدند حکومت، حاکمان و زمامداران بد عمل مىکنند و مشى حکومت، مشى ناصوابى است، چگونه اقدام کنند. رهنمود شما در این مورد با تاسى به قیام اباعبدالله چیست؟ با توجه به اینکه امام خمینى هم در وصیتنامه خود از مردم خواستهاند که در صورت لزوم شخصا وارد میدان شوند.
من اقدام امامحسین (ع) را از مقوله نقد نمىبینم بلکه آن را در ادامه رسالت الهى پیامبر و اوصیاى ایشان مىدانم که آن رسالت متکى بود بر تشکیل حکومت اسلامى و حفظ آن. همان که امام خمینى از آن به «مصالح نظام» تعبیر مىکردند. وقتى مصالح نظام پیش بیاید ما دیگر هیچ چیز برایمان ارزش ندارد. حفظ نظام و رعایت مصلحت نظام فوق همه ارزش هاست. براى آن هر قانونى را مىشود به هم زد، هر حکمى را مىشود نقض کرد. آنجایى که اصل نظام درخطر است امام حسین (ع) هم این کار را مىکنند.
حتى اگر یزید این گونه علنى و تهتکآمیز هم عمل خلاف نمىکرد، باز هم چون یزید نامشروع بود همان طور که پدرش معاویه نامشروع بود، امام باز هم بیعت نمىکرد همان طور که با معاویه بیعت نکرد. این بیعت نکردن همان وظیفه خاصى بود که به عهده داشتند. وقتى معاویه با امام حسن (ع) مصالحه کرد و امام حسن (ع) بیعت کردند، معاویه مىخواست از امامحسین (ع) هم بیعتبگیرد که امام حسن (ع) فرمودند: نه، متعرض ایشان نشو. مضمون کلام امام حسن (ع) این است که ایشان بیعت نمىکند و تا پاى خون خود ایستاده و به قیمت کشته شدن هم مىماند و بیعت نمىکند و شما متعرض ایشان نشوید.
پس اینجا اصل نظام مطرح است و حکومت اسلامى که متکاى نظام است در بدترین شکل شرایطش نقض شده و در عمل هم همینطور. لذا اینجا دیگر بحث نقد و انتقاد نیستبلکه بحث اقدام است، به جهت اینکه این بساط را که دارد پیش مىرود به هم بزند. قیام امام حسین (ع) یک اقدام عملى بود.
یعنى در حقیقت مرتبه سوم امر به معروف و نهى از منکر؟
اقدام امام را اقدامى جهتحفظ نظام اسلامى مىدانم; یعنى نظام اسلامى در معرض آسیبپذیرى جدى قرار گرفته است و امام مىبایست آن را حفظ مىکردند. حالا اگر موفق مىشدند که حکومت را از دستیزید مىگرفتند و آن را به مجراى صحیح هدایت مىکردند، اگر موفق هم نمىشدند، تهییج افکار عمومى شده بود و وضع بد بنىامیه به مردم نشان داده شده بود و زمینه براى آوردن مردم به صحنه و انتقام گرفتن مهیا مىشد. بنابراین، امام هر دو طرف احتمال را مىداد. اگر موفق مىشدند در کوفه حکومت تشکیل دهند، آن وقت مانند پدرشان به جنگ یزید مىرفتند. ما مىخواهیم بگوییم اینها از دید امام منتفى نبوده بلکه محتمل بوده است، شاید مناسبترین جا براى اقدام هم کوفه بود و غیر از کوفه، کمى هم یمن مناسب بود. جاى مناسب دیگرى نبود. شام که اصلا مقر بنىامیه بود. مکه و مدینه هم مرکز معنویتها و روحانیت و تعلیمات بود و علماى عامه، قوى بودند و اصلا فضاى آنجا فضاى جهادى نبود. آنها معتقد بودند که امکان انجام کارهایشان یعنى تعلیم و تعلم، تا حدودى وجود دارد. ولى کوفه نقطهاى بود که به طور طبیعى مىتوانست پایگاه امام باشد و از لحاظ افکار عمومى و همراهى با امام مناسب بود. البته ابن زیاد با تدبیرى، زودتر از امام وارد آنجا شد و دست پیش گرفت ولى امکان این بود که وقایع طور دیگرى ورق بخورد و به سود امام تمام شود. امکان این بود که امام به کمک کوفیان حکومتبنىامیه را مىشکستند یا لااقل در کوفه و نواحى تابع آن حکومتحق را اقامه مىکردند و از این رهگذر اصل نظام اسلامى را از نابود شدن و استحاله نجات مىدادند.
پس هدف امامحسین (ع) حفظ نظام اسلامى بود ولى از طریق تشکیل حکومتحق میسر نشد، با شهادت و فداکارىاى که به خرج دادند، این هدف جامه تحقق پوشید.
فرمایش حضرت عالى، مؤیدهاى فراوان دارد. نامهاى معاویه به طلحه و زبیر نوشته که حضرت امیر آن را افشا کردند. معاویه به آنها مىنویسد که اگر شما کوفه و بصره را بگیرید، بقیه شهرها مشکل ندارد. حضرت امامحسین (ع) هم به بصره در جنب کوفه اهمیت مىداد - گرچه کوفه مرکزیت داشت - و براى رؤساى بصره هم نامه نوشت و آنها را به یارى دعوت کرد و بعضى از آنها هم اعلام آمادگى کردند. بالاخره در جهان اسلام آن روز، اگر حرکتى مىخواستساماندهى شود، بدون در نظر گرفتن کوفه و در مرحله بعد بصره، نمىتوانست طرحریزى شود.
آرى، در سالهاى بعد هم این گونه بود. نهضتهاى وسیع اهل بیت (ع) معمولا از کوفه شروع مىشد.
برخى از علما مانند سیدمحسن امین نگاهى مثبتبه مردم کوفه دارند. ما معمولا کوفیان را بىوفا مىدانیم ولى ایشان این گونه نظر نداشت و از کوفیان دفاع کرده است. در برخى از مقالات ویژهنامه نیز آمده که کوفیان این گونه که مشهور شده پیمان شکن و بىوفا نبودهاند. این جور نبوده که اهل کوفه امام را شهید کرده باشند بلکه عدهاى اراذل و اوباش بودند. که ریختند و حضرت را محاصره کردند.
من هم دفاع مىکنم. من در نماز جمعه از مردم گله کردم که شما چرا این گونه شعار مىدهید که: «ما اهل کوفه نیستیم» ; اهل کوفه توى همه شهرهاى عربى از همه بهتر بودند. البته کوفیان یک اشکالى دارند که در جاى خودش مطرح مىکنیم ولى در مجموع از دیگران بهترند و در هیچ جاى دیگر همین مقدار هم نمىشد کار کرد ولى در کوفه این مقدار احتمال موفقیت و همراهى و کمک بود.
پاسخ سؤال در باره امکان تاسى به امامحسین (ع) باقىماند.
ما هم اگر الآن احساس کنیم نظام اسلامىمان دارد آسیب مىبیند، باید به هر قیمت وارد جهاد شویم و حداقل با شهید شدن و راه انداختن یک جریان شهادتطلبى در مقابل انحراف بایستیم. این الگوگیرى از حرکت امامحسین همیشگى است.
در جواب سؤال اول فرمودید، سناریوى کربلا غیبى بود و امام با توجه به تکلیف الهى و علمى که داشتند، حرکت کردند. این منعى ندارد و ما هم آن را قبول داریم و شکى در آن نمىکنیم ولى حالا سؤال این است که آیا امامحسین (ع) مطابق ضوابط و دستورالعملهاى دینى و احساس تکلیف و انجام وظیفه - فارغ از علم و اطلاع بر سناریوى غیبى - عمل کرده است. اگر فرض کنیم که امام از سناریوى غیبى چیزى نمىدانست و به عنوان یک مؤمن با این شرایط و اوضاع مواجه مىشد، اگر مىخواستبه تکلیف دینى خود عمل کند، چه تصمیمهایى مىگرفت؟ مبانى تصمیمگیرى امام چه بوده که نهایتش به کربلا رسیده است. به عبارت دیگر علم حق تعالى با توجه به اختیار انسان است. امام با توجه به این اوضاع و شرایط چه عکسالعملى را اختیار مىکرد؟ امام به عنوان یک انسان مؤمن در انتخابها و اختیارش یا «واجب» را اختیار مىکند، در آنجایى که بین واجب و حرام مخیر باشد و یا «احسن» را اختیار مىکند در آن جایى که امر بین «احسن» و «حسن» دایر باشد و یا «حسن» را انتخاب مىکند و تدبیر مىکند در جایى که «تدبیر» لازم است. حالا با توجه به اینکه انتخابهاى امام از باب انجام وظیفه واجب یا انتخاب احسن یا تدبیر بوده، حضرت عالى تبیین بفرمایید که حضرت مصادیق مختلف را با کدام عنوان تطبیق کرده و اختیار نموده است؟
اگر اسنادى که به طراحى غیبى اشاره مىکند نبود، ما راحتتر مىتوانستیم در مورد این واقعه صحبت کنیم ولى چون آن اسناد وجود دارد، ما مىخواهیم طورى با واقعه کربلا روبهرو شویم که انکار آن اسناد نشده باشد زیرا دلیلى بر رد آن اسناد نداریم. بنابراین توجیهى ارائه مىدهیم که با غیبى بودن هم بسازد.
اگر سناریوى غیبى نبود و امام از آن اطلاع نداشت و مىخواستخودش تصمیم بگیرد، من فکر مىکنم بهترین تصمیم را در بهترین شرایط گرفته است. یعنى اگر همان شرایط، امروز هم باشد و ما به زمان خودمان آگاه باشیم و درستبخواهیم تصمیم بگیریم، باید همین کار را بکنیم که امام کرده است. در آن زمان کار به جایى رسیده که یزید با آن ویژگىها و فسق و فساد آشکار بر امت اسلامى تحمیل مىشود و او هم با نهایت گستاخى شروع مىکند به پیاده کردن برنامههایش و حتى ملاحظاتى که پدرش معاویه رعایت مىکرد، را رعایت نمىکند. بدون هرگونه ملاحظه و احتیاط و بدون پروا به همه حریمها تجاوز مىکند. مثلا معاویه بر بیعت گرفتن از امامحسین (ع) پافشارى نکرد ولى یزید اعلام مىکند که امامحسین (ع) یا باید بیعت کند یا کشته شود. او این قدر بىپروا شده و پیش مىتازد. سالهاى بعد هم مىبینیم که حرمتحرم و خانه خدا را مىشکند و کعبه و مکه را به آتش مىکشد و در مدینه و حرم پیامبر آن وضع فجیع را به وجود مىآورد.
امامحسین (ع) در آن وضع مطمئن بود که مىآیند و او را مىبرند، در بساط حکومت و یزید و به عنوان یکى از افراد زیر مجموعه مىنشانند. اگر امام ساکت مىنشست، همه افکار شوم یزید را بر ایشان تحمیل مىکردند و ایشان مجبور مىشد سکوت کند و بیعت نماید و بپذیرد و در آن صورت چیزى از اسلام باقى نمىماند. همان تعبیرى که خود امام فرموده، «على الاسلام السلام» . این اتفاق مىافتاد. امامحسین (ع) هم کاملا راه طبیعى را پیمودند. من اصلا غیب و اینها را دراین بخش کنار مىگذارم و مىگویم ایشان واقعا عاقلانه و جامعهشناسانه و مانند یک رهبر سیاسى - نظامى عمل کردند.
اولا رفتن از مدینه به مکه; مکه حرم بوده، امن بوده و امام در مدینه امنیت نداشتند لذا به مکه رفتند تا در امان باشند و از آن موقعیتبراى ارتباط گرفتن با کوفه و شیعیان استفاده کردند. در مدتى که در مکه بودند، مکاتبه بود، رفت و آمد بود. خیلى [از کوفیان] آمدند و رفتند. مقدمات یک نهضت آماده شد. نهضتهاى آن روز، این گونه بود که یک عدهاى جمع مىشدند و با هم شمشیر بر مىداشتند و جنگ را شروع مىکردند کم کم آن را توسعه مىدادند. امامحسین (ع) هم درست همین کار را شروع کردند. این زمینه در مکه و مدینه نبود ولى در کوفه بود; به دلیل همان نامههایى که به امام نوشتند، به دلیل اینکه بعد از امام حسین (ع) نهضت توابین در کوفه به وجود آمد. به دلیل اینکه بعد از آن، مختار توانست در کوفه حکومت تشکیل دهد. اینها نشانه این بود که کوفه زمینه خوبى داشته است. آنها از امام دعوت کردند و حجتبر امامحسین (ع) تمام شد. حتى اگر امام هم نبودند و فقط یک رهبر سیاسى بودند، بالاخره حالا این تعداد یاور پیدا کردهاند; براى مبارزه با یک حکومتشرور باید اقدام کنند. به نظرم منطقى و مطابق با موازین عقلى و شرعى که در دست داریم، بدون استناد به غیب، براى امامحسین (ع) همه چیزهاى لازم براى یک حرکت و قیام مهیا بوده و مانند دیگر امامان نبوده که گفتهاند ما یاور نداریم و قیام نمىکنیم.
حالا بعضى از دوستانشان مىگفتند: کوفیان بىوفا هستند. خوب، امام هم مىدانستند بخشى از کوفیان بىوفا هستند ولى همان کوفیان بىوفائى که امام مجتبى را یارى نکردند تا مجبور به صلح شد، حالا خودشان جرات کردهاند و نامه نوشتهاند و جمع شدند و پول دادهاند و خرج کردهاند که حکومت هم از اقدامات آنان اطلاع مىیابد و براى مقابله با آنان اقدام کرده و ابن زیاد را مىفرستد. امام نیز بعد از این اقدامات کوفیان، شخصى مانند مسلم بن عقیل را براى مطالعه اوضاع کوفه و بررسى شرایط مىفرستد تا اگر اقدامى صورت گرفت، بدون تحقیق نباشد. مسلم هم آمد و مطالعه کرد و گزارش داد که همه چیز آماده است. مسلم هم یک آدم کوچک و ساده نبوده استبلکه یک شخصیتسیاسى برجسته باهوشى بوده است و او به امام گزارش مثبت داده است.
با توجه به آماده بودن همه شرایط، حتى اگر امام یک رهبر آسمانى و یک مؤمن معتقد صددرصد نبود و دنبال یک حکومتسالم دنیوى بود، شرایط براى او فراهم بود.
نکته دیگر اینکه عراق هیچ گاه تسلیم واقعى بنىامیه نشد. در زمان امام حسن (ع) که ایشان با معاویه صلح کردند، خیلى از کوفیان و عراقىها به امام مىگفتند: یا مذل المؤمنین! به امام حسن (ع) معترض بودند. نیروهاى خوب آنجا مىگفتند که چرا اینجورى شد؟ ! البته در نهایت تسلیم مىشدند و به نظر امام تمکین مىکردند چون به امام حسن (ع) ایمان داشتند ولى قلبشان و منطقشان باور و قبول نکرده بود.
بنابراین امامحسین (ع) در یک شرایط معمولى که مىشود مبارزه کرد و احتمال دارد این مبارزه به جنگ منجر شود، بکشند یا کشته شوند، واقع شدند و امام به صورت طبیعى و منطقى تصمیم گرفتند و عمل کردند.
براى اینکه روى سؤال گذشته تامل بیشترى شود عرض مىشود حضرت عالى فرمودید: امامحسین (ع) در شرایطى بود که با توجه به آنها پیشبینى مىشد قیام کردن مناسب است و به نتیجه مىرسد و امام هم با توجه به مهیا بودن شرایط قیام کرد تا اگر ممکن شد، حکومت را بگیرند; حالا سؤال گذشته را به این صورت دو باره تکرار مىکنیم که در بعضى از موارد و فرازهاى حرکت، نه تنها شرایط معمولى بود و احتمال موفقیت مىرفتبلکه شاید بتوان گفت در آن فرازها اصلا امام به عنوان یک انسان مؤمن شق دیگرى را نمىتوانست انتخاب کند. در آن فرازها انتخاب امام تنها انتخاب مشروع و مرضى خدا بوده و امام به عنوان یک مؤمن به انجام آن مکلف بود و جز آنچه انجام داده، چاره دیگرى نداشته است. مثلا امام به عنوان یک انسان مؤمن نمىتوانسته با کسى مثل یزید بیعت کند و خودش هم فرمود اگر من بخواهم بیعت کنم «على الاسلام السلام» . خوب اینجا امام مکلف به سرپیچى از یعتبود. یا مثلا در مورد هجرت از مدینه، همان طور که خودشان هم فرمود اگر در مدینه مىماند، حضرت را مىکشتند، پس باید از مدینه هجرت مىکرد و راهدیگرى نداشت و...ولى در بعضى از فرازها انسان نمىتواند قطع پیدا کند که امام این را از باب تکلیف وجوبى انجام داده یا انتخاب احسن بوده است و شق دیگرى هم وجود داشته که آن حسن بوده است، مثلا وقتى در بین مسیر کوفه به امام خبر مىرسد که مسلم شهید شد و کوفیان پیمان شکستهاند و...، ولى هنوز از سپاه ابن زیاد و حر خبرى نیست که مانع بازگشت امام به مکه و مدینه شوند; امام اینجا مىتوانستبرگردد ولى امام به راه ادامه داد. آیا بازگشتبه مکه و مدینه بعد از مطلع شدن از شهادت مسلم و بیعتشکنى کوفیان حسن بوده و ادامه دادن راه احسن؟ یا بازگشت هیچ وجه حسنى نداشت و بلکه خلاف بود و امام مکلف به ادامه راه بود؟ اگر ادامه دادن راه احسن بوده، وجه آن کدام است؟
همینجا با منطق مبارزه، راه احسن را ایشان انتخاب کردند و در چنین فضایى مساله «انا قتیل العبرة» معناى خودش را آشکار مىکند و مطرح مىشود.
در یک جمع مبارز عادى از جمع ما که آدمهاى معمولى هستیم نیز، منطق مبارزه همین است. ما وقتى که با شاه مبارزه مىکردیم، فکر پیروزى به آن زودى را نداشتیم. امام (قده) هم در فکر پیروز شدن سریع نبودند بلکه ما حدس مىزدیم در ظرف یکى دو سال آینده ما را مىکشند یا اعدام یا حبس ابد مىکنند یا اتفاقهاى دیگرى از این قبیل; اما یقین داشتیم که این راه [مبارزه با حکومت جور] بالاخره دوام مىیابد و به نتیجه مىرسد و افراد دیگرى مىآیند و تفنگ ما را بر مىدارند. امامحسین (ع) هم دو طرف قضیه را دیده بود; یعنى اگر مىرفت کوفه و کوفه را تصرف مىکرد که خوب، شروع یک جنگ بود و اگر بین راه یا حتى در کوفه شهید مىشد، نهضتشان ادامه مىیافت و کسانى مىآمدند به خونخواهى ایشان مىایستادند. در آن زمان و شرایط نارضایتى مردم از حکومت جور بنىامیه شدید بود و ایشان این را درک مىکرد و مىدانست که دل مردم با ایشان استحتى اگر به ظاهر شمشیرهاشان همراه یزید باشد. از آن طرف، در برگشت نیز چیزى جز بیعت و تسلیم یا مرگ نبود، البته اگر بر مىگشتند یا باید تسلیم مىشدند و بیعت مىکردند یا مرگ با ذلت را مىپذیرفتند ولى ادامه راه یا شهادت بود یا احتمال پیروزى و هر دوى آنها را امام منطقا قبول مىکنند.
بنابراین بدون توجه به سناریوى غیبى، منطق حکم مىکند که امام همین کار را بکند. ایشان حتى وقتى در کربلا در محاصره دشمن بودند، این امکان بود که افرادى براى یاورى ایشان بیایند و شرایط عوض شود و این انتظار هم بهجا بود زیرا بالاخره کوفىها در آن نزدیکى، در چند فرسخى آنان بودند، امام محاصره شده بود و مىشد آنها حرکت کنند و از پشتبه دشمن حمله نمایند و امام و یارانش از جلو و دشمن در وسط این دو جبهه منهدم شود. انتظار این بود که در خود کوفه جهاد راه بیندازند. این طور نبوده است که کسى نتواند بیاید. بعضىها شب عاشورا یا روز عاشورا به امام ملحق شدند. بعضى حرکت کردند ولى به موقع نرسیدند; بعضى هم هیچ وقتبه کربلا نرسیدند، در مسیر بودند که دیدند جریان تمام شد; از همانجا برگشتند و برنامه توابین را طراحى و اجرا کردند. بنابراین واقعا یک جریان طبیعى و زمینه واقعى و مردمى براى جهاد وجود داشت.
گرچه الآن از نظر ذهنى، قبول اقدام شهادتطلبانه براى ما راحت و عادى است و در مجموعه این ویژهنامه نیز یک مقاله به همین موضوع اختصاص یافته ولى وقتى به کتب فقهى مراجعه مىکنیم، مىبینیم مطلب در نظر آنان به این آسانى نبوده و واقعا بزرگانى در تحلیل این واقعه دچار دشوارى شدهاند که چگونه تحلیل کنند. در تاریخ اسلام و قرآن و روایات هم مشابه حرکت امامحسین (ع) کم داریم. یکى واقعه رجیع و بئر معونه است که آن چند نفر مبلغ وقتى مورد محاصره قرار گرفتند، با اینکه مىدانستند کشته مىشوند ولى تسلیم نشدند. بعضى در فقه این قضیه را در کنار واقعه کربلا مطرح مىکنند. به هر حال سؤال این است که با توجه به موازین فقهى حرکت امامحسین (ع) را چگونه تحلیل مىکنید؟ از نظر شما که در کوران مبارزه نیز بودید، از نظر فقهى این مطلب چگونه حل شده است؟ با اینکه فقیهى مانند مرحوم طبرسى براى اینکه اقدام امام را مصداق «و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکة» نداند، یک احتمال که ذکر مىکند نفى علم امام به عاقبت این کار است. ولى با توجه به اعتقادات شیعى ما پذیرش این احتمال آسان نیست; یا مثلا علامه حلى مىگوید براى جمع بین آیه «و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکة» و ادله هدنه، باید بگوییم که امام حسین (ع) موظف به قیام و اقدام علیه حکومتیزید نبودند بلکه مخیر به صلح یا قیام بودند و مثلا حضرت چون شهادت را دوست داشتند، اقدام و قیام را برگزیدند و الا مىتوانستند مانند برادرشان صلح کنند.
یا بعضى مانند صاحب ریاض و قبل از او، محقق کرکى، معتقدند که تا قبل از شهادت مسلم قضیه طبیعى بود، امام یاور داشتند و شرایط مهیا بود و باید اقدام مىکردند ولى بعد از مواجهه با دشمن موضوع فرق کرد و مجبور شدند یا بجنگند تا کشته شوند و یا تسلیم ذلت و خوارى و احتمالا مرگ ذلیلانه گردند، یا مثلا صاحبجواهر چنان که اشاره شد اصلا فهم واقعه عاشورا و وجه آن را از فهم ما بالاتر مىداند و مىگوید این امر، از جمله سرى میان خداوند و امام (ع) بوده پس قابل استناد نیست و ما باید مطابق قواعد کلى و موازین فقهى عمل بکنیم و بالاخره امام خمینى فرمودهاند اصل حکومت مهم است و بلکه از اهم مصالح است و اقدام امامحسین (ع) با علم آن حضرت منافات ندارد. خواهشمندیم با توجه به موازین فقهى تحلیل خودتان را بیان فرمایید.
من با موازین فقهى مىخواهم بگویم که مىتواند مواردى باشد که کشته شدن در آن موارد وظیفه باشد. اگر انسان با تحلیل عقلى - نه غیبى - بداند که آثار کشته شدنش در حفظ اسلام و نظام چشمگیر است و حرکت و قیام او مبدا و منشا حرکتهاى بعدى مىگردد و راه او تداوم مىیابد و دشمن را در شرایط مشکل قرار مىدهد [در اینجا باید اقدام کند و او مىداند که کشته مىشود] . با مبانى خود فقها هم مىخواند. گفتم که امامحسین (ع) به عنوان یک سیاستمدار زیرک و باهوش و جامعهشناس - که همه این را قبول داریم و هیچ کس نمىتواند آن را انکار کند - که نبض جامعه در دستش بوده و از محبت توده مردم نسبتبه خودش آگاهى دارد و بغض جامعه نسبتبه بنىامیه را هم مىداند، برایشان قابل پیش بینى است که اگر شهید هم بشود و بچه هایشان را هم به اسارت ببرند، حرکت و اقدام او به یک موج عظیم تبدیل مىشود و این موج عظیم مبارزه، بنىامیه را تحت فشار قرار مىدهد و شرایط را عوض مىکند. این قابل تشخیص بود و وقتى امام این تشخیص را داد، بر او واجب است که به عنوان یک مؤمن - نه حتى امام - و به عنوان یک متفکر سیاستمدار که اقدام کند. براى ما که در مبارزه بودیم، این خیلى طبیعى است. کسانى که مىخواهند یک مبارزه جدى با یک رژیم جبار راه بیندازند، این پیشامدها براى آنان طبیعى است. حالا من یک مثال مىزنم. فرض کنید آمریکا یک روزى بیاید و خطر این باشد که آمریکا ایران را بگیرد یا بخواهد منطقه خلیج فارس و نفت دنیاى اسلام را تحتسیطره خود قرار دهد و بگیرد، یک عکسالعمل این است که علما همه ساکتبنشینند و فقط درسشان را بخوانند و او را رها کنند که بیاید و بگیرد به اصطلاح بعضىها و القاء نفس در تهلکه نکنند.
عکسالعمل دیگر این است که یک عده یا همه راه بیفتند و آن چنان موجى از جانفشانى و شهادتطلبى درست کنند که جامعه را در مسیر به حرکت درآورد. در آن صورت دیگر گرچه آن عالمان خودشان شهید شده و نیستند اما پشتسرشان موج جوانها و مردم بیایند و مقابل آمریکا بایستند و آمریکا را از منطقه بیرون کنند.
خوب، کدام عکسالعمل وظیفه است؟ تحقیقا وظیفه این است که همه بروند و شهید شوند و زمینه قیام مردمى و همگانى را فراهم آورند. امامحسین (ع) درست همین کار را کردند. اینکه فقهایى که مىگویید آن گونه تحلیل کردهاند، من نمىدانم; شاید آنها توى فضاى مبارزه نبودند و روحیههایشان دچار یاس بوده و اصلا از اینکه حکومت اسلامى درستشود و شکل بگیرد مایوس بودند و همان تفکر صبر تا ظهور امام زمان (عج) حاکم بوده است. ما نمىخواهیم آنان را متهم کنیم. قطعا آن بزرگواران با فهم درستشان عمل مىکردند اما ما خودمان، با فهم انسانى که مىخواهد براى بقاى دین مبارزه کند، فکر مىکنیم با مبانى فقهى این وظیفه بوده است و حالا هم وظیفه است. مثلا در جنگ با عراق ما چقدر شهید دادیم، آن هم جوانانى که بهترین بودند - گرچه خوب هر انسانى که شهید شود محترم و ارزشمند و مقدس است - ولى بالاخره جوانان شهید ما بهترین بودند ولى ما مىدیدیم و مىترسیدیم که اگر کشته نشویم و این جوانان به میدان نروند و در معرض شهادت قرار نگیرند، عراق بیاید و خوزستان را بگیرد و انقلاب را از بین ببرد و همه مبارزات دوران انقلاب بىثمر گردد و باز برگردیم به وضعیتى مشابه یا بدتر از زمان شاه. ما براى حفظ انقلابمان دویست هزار شهید دادیم.
اگر بخواهیم با پیش کشیدن بحثهایى مانند «القاى نفس در تهلکه» در حرکت اباعبدالله خدشه کنیم، به طریق اولى این اقدامهاى انقلابى خودمان مورد خدشه مىشود، آن وقتخدشه کنندگان چه مىگویند؟ تازه امامحسین (ع) با راه انداختن این موج، گرچه خودشان شهید مىشدند ولى زمینه را براى ادامه مبارزه آماده مىکردند. گرچه امام سجاد (ع) و امام باقر (ع) حاکم نشدند ولى در سایه همین موج و تزلزلى که در بنیان حکومت اموى پیش آمد توانست وظیفهاش را انجام دهد.
بد نیست قسمتى از عبارت صاحب جواهر (ره) را خدمتتان بخوانیم: ماوقع من الحسین (ع) مع انه من الاسرار الربانیة و العلم المخزون یمکن ان یکون لانحصار الطریق فى ذلک علما منه علیهالسلام انهم عازمون على قتله [این را فقهاى قبلى هم دارند] على کل حال کما هو ظاهر من افعالهم و احوالهم و کفرهم و عنادهم... مضافا الى ما ترتب علیه من حفظ دین جده - صلى الله علیه و آله و سلم - و شریعته و بیان کفرهم لدى المخالف و المؤالف على انه له تکلیف خاص قد قدم علیه و بادر الى اجابته و معصوم من الخطا لا یعترض على فعله و لا قوله فلا یقاس علیه من کان تکلیفه ظاهر الادلة و الاخذ بعمومها و اطلاقها مرجحا بینها بالمرجحات الظنیة التى لا ریب کونها هنا على القول بالوجوب على ان نهى الالقاء لا یفید...
در عبارت صاحبجواهر نیز جواب خودشان هست. ایشان یک جا مىفرماید که مترتب شد بر کشته شدن امامحسین (ع) حفظ دین پیامبر و افتضاح بنىامیه و افشاى آنها، خوب اگر همین هدف در هر جهادى و در شهادتى تحقق پیدا کند، باید به آن اقدام کرد. بنابراین با مبانى خود صاحبجواهر هم اگر انسان ببیند دین اسلام در خطر است و با کشته شدن او حفظ مىشود و از خطر در امان مىماند، بدون شک باید اقدام کند.
در مقابل این سخن، امام خمینى مىفرماید: «لو کان المعروف و المنکر من الامور التى یهتم بها الشارع الاقدس کحفظ نفوس قبیلة من المسلمین و هتک نوامیسهم او محو آثار الاسلام او محو حجته بما یوجب ضلالة المسلمین او امحاء بعض شعائر الاسلام کبیت الله الحرام بحیثیمحى آثاره و محله و امثال ذلک لا بد من ملاحظة الا همیة و لا یکون مطلق الضرر و لو عن نفسه و او الحرج موجبا لرفع التکلیف.» خوب، این مبنا که باشد، انقلاب را به وجود مىآورد و جنگ را آن گونه اداره مىکند ولى با آن دیدگاههاى دیگر چگونه مىتوان.
نه، در آن دیدگاه صاحبجواهر هم جزو ادلهاش بود که «ترتب علیه» اگر حفظ دین پیامبر مترتب بر شهادت بود، باید اقدام کرد. ایشان مىخواهد بگوید این دلیل است و این اتفاق در قیام امامحسین (ع) افتاد. در جایى دیگر هم ایشان و دیگران مبناى اهم و مهم را قبول دارند. خوب، چه چیزى مهمتر از حفظ دین رسول الله؟ تازه اینها که امام خمینى (ره) مثال مىزنند مثل منهدم شدن کعبه، اینها همه با اینکه خود اسلام از بین برود، قابل قیاس نیست. اگر حکومتیزیدى مدتى ادامه پیدا مىکرد و چند قرن یزید و امثال یزید حاکم مىشدند، اصلا چیزى از اسلام نمىماند; مىشد آثار باستانى!
امام خمینى فرمودهاند: «ما مکلف به وظیفه هستیم نه نتیجه» ; به نظر مىرسد مطابق بیان حضرتعالى چون حضرت این نتیجه را بر اقدام مترتب مىدید لذا اقدام کرده است.
اگر تحلیلشان [در مقام بررسى و تعیین وظیفه خودشان] این بوده که این نتیجه عادتا و منطقا مترتب بر این اقدام است، بایست اقدام مىکردند.
هر چند عملا نرسند؟
ولو نرسند و ممکن بود هم در محاسبه اشتباه بکنند، اگر نخواهیم بحث غیب و این چیزها را مطرح کنیم. وقتى ما تشخیصمان این بود که با حرکتمان این مبانى محفوظ مىماند باید حرکت کنیم و جان و امثال آن در این فرض دیگر ارزش ندارد و باید فداى اسلام و قرآن شود.
حضرتعالى فرمودید امامحسین (ع) براى اینکه حکومت اسلامى تشکیل دهند حرکت کردند; سؤالى که مطرح است اینکه در بعضى از مراحل این حرکت، فرازهایى وجود دارد که امام مىتوانستند با اقداماتى احتمال پیروزى را بالا ببرند ولى حضرت این اقدامات را انجام ندادند; مثلا وقتى که در راه کوفه با سپاه حر مواجه مىشوند یکى از اصحاب به امام عرض مىکند که این سپاه تعدادش زیاد نیست و ما راحت مىتوانیم آنها را از بین ببریم ولى اگر کوفه برویم عدهاى ملحق مىشوند و کار مشکل مىشود ولى امام (ع) این طرح را قبول نمىکنند، یا مثلا شرائطى براى حضرت مسلم پیش آمد که مىتوانست عبیدالله را از بین برده و احتمال پیروزى نهضت را بالا ببرد ولى این کار را نکرد; حال سؤال این است که آیا رسیدن به حکومت که یک هدف غایى و به تعبیر حضرتعالى مهمترین هدف در نهضت کربلا است، از هر راهى جایز استیا راه خاصى دارد؟ اگر راه خاصى دارد چه قیود و شرایطى دارد؟
براى کسانى که نهضت امامحسین (ع) را یک سناریوى غیبى مىدانند جواب این سؤال خیلى آسان است ولى ما چون آن را فقط در حد یک احتمال مطرح کردیم باید از احتمال عادى و عرفى بودن هم حرف بزنیم و این موارد هم عرفا و با منطق قابل دفاع است.
در مورد حضرت مسلم ضرورتى ندارد که بگوییم هر چه انجام دادند درستبوده و حجت است. ولى در عین حال این کار مىتواند وجه درستى نیز داشته باشد. براى اینکه ایشان منتظر امامحسین (ع) بودند و مىبایستشرائط کوفه را آماده مىکردند; اگر جنگ جلو مىافتاد، ممکن بود آنرا در نطفه خفه کنند ما الآن نمىتوانیم بگوییم اگر ایشان ابن زیاد را مىزد چه مىشد; شاید طورى مىشد که برنامه به هم مىخورد. در این گونه موارد نیز قاعدتا اجازه لازم است. یک تعبیرى خود حضرت مسلم داشتند که «الایمان قید الفتک» یا «قید الفتک» ، ایشان فتک را نفى نکردند، گفتند ایمان آن را محدود مىکند یا قید مىزند یعنى محدودیتش همین مصالح است. آدمى که مؤمن باشد یک کار بىربط نمىکند، کارش با هدفش و برنامهاش هماهنگ استیا اگر اجازه لازم دارد اجازه مىگیرد. بنابراین آن هم یک کار منطقى بوده که نخواستند زودتر از موقع آتش جنگ را شعلهور کنند.
در مورد امام حسین (ع) هم مساله خیلى آسانتر است. اگر باز بحث غیبى بودن قیام را کنار بگذاریم، حتما در نظرشان بود که دو الگو در مقابل هم قرار بگیرند. ایشان به عنوان «مظلوم تاریخ» به شهادت برسند و آنها هم به عنوان «ستمگر تاریخ» . خوب حالا یک لشکرى آمده جلوى ایشان را مىگیرد; فرمانده لشکر هم خیلى مؤدب است، آنقدر ادب دارد و مرید است که وقتى امامحسین (ع) یک قدرى به ایشان تند حرف مىزنند و مىگویند «ثکلتک امک» او مىگوید چون مادر شما حضرت زهرا (س) است من جواب نمىدهم و اگر هر کس دیگرى بود، جواب مىدادم و اقدام مىکردم، و یا پشتسر امام نماز مىخواند. خوب یک لشکرى آمده و فقط وظیفهاش این است که جلوى امامحسین (ع) را بگیرد. اگر امامحسین (ع) جنگ را شروع مىکردند اولا معلوم نبود که پیروز شوند چرا که آنها زیادتر بودند و پشتسرشان هم نیرو مىرسید، مگر جمعیت همراه امام (ع) چقدر بودند؟ آن وقت امام (ع)، هم ابتدا به جنگ کرده بودند و هم ممکن بود شهید بشوند و شکستبخورند. دیگر این بحث فعلى عاشورا به این شکل نبود. مىگفتند خوب خودش جنگ را شروع کرد و شکست هم خورد، با اینکه طرفش هیچ آمادگى جنگ نداشت. پس نمىشود گفت در محاسبه یک رهبر مبارزه و یک مجاهد، اینها اشتباه بود.
ثانیا بعدا این خبرها پخش مىشد که حر این قدر تسلیم بود که پشتسر امام نماز مىخواند اما امام با ایشان جنگیدند و چقدر کشته شدند و امام هم کشته شد. به هر حال به نظرم آن کارها جواب منطقى دارد.
مطالبى که فرمودید کاملا متین و قابل توجه استسؤال این بود آیا نمىشود از اینجا ا صلى را استخراج کرد که حضرت، طریق خاصى را براى رسیدن به حکومت مد نظر داشتند; نه به هر طریقى که ممکن باشد؟
عیبى ندارد، اگر هم یک طریق خاصى مد نظرشان بوده آن هم منطقى است. حضرت فکر مىکردند اگر اینجور حرکت کنند و به دشمن برسند و شکستبدهند یا شکستبخورند بهتر است. ما هم نمىدانیم چه چیز معینى در نظر بوده است، اگر شما نقطهاى در نظر دارید بگویید که چه چیزى مد نظر بوده است. اشتباه مثل «شهید جاوید» این بود که همه این چیزها را رد کرد و مىخواستبگوید امامحسین (ع) شهادت را پیشبینى نکرده و اصلا براى شهادت قیام نکردند. فقط مىخواستند حکومت تشکیل دهند. حال آنکه ما دلیلى نداریم این چیزها را رد کنیم. هر دوى اینها قابل قبول است و ما منطقا مىتوانیم هر دو را بپذیریم. بله این هم اشکال ندارد که بگوییم امامحسین (ع) براى خودش یک برنامه خاصى را طراحى کرده بود.
در واقع خواستگاه سؤال قبلى این است که آیا ما مىتوانیم براى دستیابى به هدفمان هر شیوهاى را انتخاب کنیم. چه بسا گفته شود راههاى نزدیکترى هم براى حضرت وجود داشت که اگر مىپیمود زودتر به نتیجه مىرسید ولى آیا حضرت حاضر بود از هر طریقى مبارزه کند. در مورد حضرت امیر نیز هست که مثلا یاران نزدیک مىگفتند «لو فضلت هؤلاء الاشراف على هؤلا الموالى و الاعاجم لکان اجدر ان» . تعبیراتى این چنین که اول یک امتیاز سیاسى بدهید بعد که به هدف رسیدید آنها را سرکوب کنید ولى حضرت نمىپذیرفتند. درمنطق اباعبدالله (ع) حتى مبارزه قهرآمیز هم باید از طریق شرعى و با وسیله مشروع باشد. آیا حرکت اباعبدالله (ع) یک حرکت اصلاحى متکى بر تبلیغ، ارشاد، روشنگرى و جذب مردم بود؟ یا حرکتى براندازانه که به هر طریق بتواند حکومت را شکست دهد. به هر حال آیا ما مىتوانیم نقطهاى را در نظر بگیریم و براى رسیدن به آن تر و خشک را بسوزانیم. آیا این با منطق اباعبدالله (ع) سازگار است و هدف وسیله را تبریر و توجیه مىکند؟
من مىگویم اینجا از آن موارد نیست. مثلا اگر تحلیل حضرت این بود که اگر گروه حر را بزنند، در کوفه پیروز مىشوند و مىتوانند مثل پدرشان در آنجا حکومت اسلامى تشکیل بدهند، در این فرض اشکالى نیست [که با حر درگیر شود و آنها را بکشد] . یعنى این مورد از آن نوع نیست که هدف وسلیه را تبریر و توجیه مىکند. بالاخره یک گروهى مسلحانه آمدهاند سد راه امامحسین (ع) شدند و نمىگذارند به راهى که انتخاب کرده و مردم منتظرند برود. اینجا اگر حضرت برخورد مىکرد، از آن نوعى نیست که هدف وسیله را تبریر مىکند و از وسیلههاى نامشروع نیست. نه در منطق دین و نه در منطق عرف، اشکالى در آن نیست. منتها تشخیص حضرت این نبود که اینجا بجنگند، یعنى فکر مىکرد اگر بجنگد اولا پیروز شدن بر همین هزار نفر معلوم نیست، ثانیا دیگر ابعاد مبارزه ایشان را تحت تاثیر قرار مىدهد. همین استدلال تا حدودى در مورد کار حضرت مسلم هم جارى است. بنابراین چنین کارى خلاف رویه عرفى، عقلى و منطقى مبارزه نیست.
آیا مىتوانیم این بحث هدف و وسیله را به این شکل مطرح بکنیم که اگر مسائل فردى و جزئى باشد، خوب نمىتوانیم از هر وسیله و روشى به هدف برسیم، مثلا کسى بگوید درست استبراى شما قرب الهى با نماز حاصل مىشود ولى براى من این قرب با موسیقى حاصل مىشود; مىگوییم نه، آن غایت و ارزش روش خاصى را مىطلبد; اما در رابطه با مسائل عمومى و حوزه حکومت که حفظ اصل حکومتیک ارزشى استبالاتر از ارزشهاى دیگر، بگوییم توسل به هر شیوه و وسیلهاى براى حفظ حکومت لازم است و در اینجا هدف وسیله را توجیه مىکند. آیا در فرهنگ اسلامى با توجه به مبانىاى که داریم مىتوانیم حفظ اصل نظام را سواى امور فردى و عبادى محض حساب کنیم; بگوییم در اینجا هدف توجیه گر و وسیله براى رسیدن به آن ارزش برتر باشد؟
مىتوانیم بگوییم اما بحث در اهم و مهم است. وقتى اصل اهم و مهم را به عنوان یک مبنا پذیرفتیم در اینجا ممکن استبعضى از اصولمان را زیر پا بگذاریم براى یک ا صلى که مادر همه اصلها است. من مانعى در اینجا نمىبینم. حالا آن بحثهاى قبلى در همین مایهها مىگنجد، یا آن روایت معروف که کفار مسلمانها را سپر خودشان قرار داده بودند و فرمانده هم دستور داده بود بزنید آنها را تا پیشرفتحاصل بشود و شبیه این موارد توجیهپذیر مىشود.
اصلا بر اساس مبناى اسلامى اصل مصلحت در تزاحم اهم و مهم و مفاسد و مصالح در فقهمان پذیرفته شده است. اینکه به صورت مطلق بگوییم اهداف وسایل را تبریر نمىکند، ما به اطلاقش قبول نداریم; آنچه که خیلى مردود است این است که انسان بىحساب و کتاب کار کند و به هیچ ا صلى پاىبند نباشد، ولى وقتى دو اصل در مقابل هم قرار بگیرند و مصلحت اقوى در یک طرف باشد مانعى ندارد و من فکر نمىکنم فقها با چنین چیزى مخالفتى داشته باشند.
در چنین موقعیتى ملاک مصلحت چیست و مرجع تشخیص این مصلحت کیست؟
بالاخره مصلحت در هر وقتى و هر جایى باید یک ممیز و تشخیصدهندهاى داشته باشد. وقتى که صحبت از امامحسین (ع) ستخود ایشان امام و رهبر است و ملاک برایشان روشن است. براى ماها هم اینطور نیست که مسائل شخصى باشد; تخصص و صلاحیت تشخیص و فهم مىخواهد و به نظر من ملاک عمومى آن همین «صلاحیت» است. آنجائى که صلاحیت علمى لازم است مرجع باید عالم باشد و آنجا که صلاحیت ورع و تقوا لازم استباید داشته باشد. اگر جایى تخصص جامعهشناسى لازم دارد یا هر تخصص دیگر باید باشد; بالاخره بىپایه نیست. ملاک مشخص دارد، اینطور نیست که بشود دست هر کسى داد که بگوید من این را تشخیص دادم و این جورى عمل کردم; این طور نمىشود. ما یک سرى ملاکهاى مشخص داریم.
براى اینکه بحث روشنتر شود، مقدارى مصداقى بحث مىکنیم. در مورد حضرت امیر (ع) بعضى اشکال دم دستى مىکنند که آن حضرت در شوراى ششنفره مىتوانستبه ظاهر، عمل به سیره شیخین را بپذیرد و بعد از به دست آوردن حکومتبه آن شرط عمل نکند، همان کارى که عثمان کرد. برخى تحلیل مىکنند که اصلا در آن زمان، اساسا چنین امرى امکان نداشت، زیرا وقتى بعد از آن، با وجود آن اقبال عمومى بىنظیر که امام حکومت را بدون شرط مىپذیرد، با آن همه پیمانشکنى و مخالفت روبهرو مىشود، قهرا اگر در شوراى شش نفره شرط را مىپذیرفت و بعد فقط طبق تشخیص خود عمل مىکرد، با مشکلات بیشترى روبهرو مىشد. کما اینکه در برابر تاکید اصحابش بر کوتاه آمدن در مقابل باجخواهى کسانى چون معاویه و سران قریش، به هدف تثبیت موقعیتحکومت مىفرمود: «اتامرونى ان اطلب النصر بالجور فى من ولیت علیه!» حال سؤال این است که حفظ نظام و حفظ حکومت تا کجا به ما اجازه مىدهد پیش برویم؟ مثلا اگر براى حفظ نظام لازم است در برابر آمریکا کوتاه بیاییم، تا کجا کوتاه بیاییم؟ آیا مىتوانیم یکى یکى اصول را زیر پا بگذاریم تا به ظاهر حکومت اسلامى را حفظ کنیم؟ در حرکت امامحسین (ع) نیز چون هدف امام (ع) تشکیل حکومتبود و این هدف از همه هدفها بالاتر بود، آیا با توجه به اهم و مهم تا کجا مىتوانست پیش برود؟ آیا حفظ اصول و ارزشهاى دینى برحفظ یا تشکیل نظام مقدم استیا عکس آن؟
با این فرض که شما مطرح کردید که همه اصول را زیر پا بگذاریم که حکومت تشکیل بدهیم یا حکومت تشکیل یافته را حفظ کنیم، در چنین فرض، حفظ همه اصول اهم است و حفظ نظام با تشکیل حکومت مهم و اهم بر مهم مقدم است. بنابراین حفظ نظام به قیمت فراموش کردن و رها کردن همه اصول و اخلاق و عدل و مروت، اصلا صحیح نیست و اگر از این راه بخواهیم به کومتبرسیم، آن دیگر حکومت اسلامى نیست و زمینه اسلامیت آن از بین مىرود. در این فرض بهتر حفظ اصول استحتى اگر حکومت نداشته باشیم و حکومت را از دستبدهیم زیرا این ارزشها در جامعه مىماند و بعد ممکن است از خود اینها کومتحاصل شود. آنچه من مطرح کردم موردى بود. یعنى مواردى اتفاق مىافتد که مثلا انسان مىخواهد تشکیل حکومتبدهد یا حفظ نظام بکند، امر دایر مىشود بین حفظ نظام و تشکیل حکومتیا رعایتیک ارزش. در اینجا باید بررسى شود و اهم و مهم ملاحظه گردد; چه بسا غالبا حفظ نظام بر رعایت آن ارزش موردى مقدم باشد. لذا این به صورت یک حکم کلى نیست. ما فقط مىتوانیم بگوییم که مراعات اهم و مهم لازم است و باید فرد یا افراد متخصص و شایسته صلاحیت تشخیص، اهم را تشخیص دهند. باید مهم را فداى اهم کرد. تشخیص اهم و مهم به زمان و مکان و شرایط و موضوعات بستگى دارد و اینها هم با هم تفاوتهاى بسیار دارند [پس باید موردى تشخیص داد و حکم کلى نمىتوان صادر کرد].
ابن ابىالحدید در جایى در پاسخ به ایرادهایى که به روش امیرالمؤمنین (ع) گرفته شده که چرا سرسختى کرد و برخى مسایل را فداى هدف ا صلى نکرد، مفصل بحث مىکند که عمل و رفتار حضرت امیر (ع) با معاویه منطقىترین و بهترین و صحیحترین شکل برخورد بوده است و یک سیاستمدار جامعنگر غیر از این راهى که امام رفت، نمىتوانستبرود. ایشان قضایاى معاویه، حکمیت و بقیه موارد در دوران حکومتحضرت را یکى یکى تبیین و استدلال کرده است که رفتار امام کاملا منطقى و منطبق با موازین عقلى و شرعى بوده است.
بعضى معتقدند اگر معاویه را تثبیت هم مىکردند، معاویه از این مشروعیتش براى جنگ استفاده مىکرد چون بنىامیه آن چنان ریشه داشتند و چنان قدرت و امکاناتى داشتند و بسیارى از شخصیتهاى دنیا گرا دور آنان جمع شده بودند و داستان قریش و اشراف عرب که از قدیم الایام دنبال سیادت و مخالف بنىهاشم فضیلتگرا بودند، نمرده بود. حضرت على مىخواستبه مقتضاى احکام اسلام از ایرانىها، موالى و سیاهها طرفدارى کند و حقوق یکسان آنها را بدهد و اشراف را در ردیف دیگران ببیند و این گونه رفتار اصلا در قاموس و فطرت آنها جایى نداشت لذا معاویه مىشد یک محور شروع براى حرکت آنها و آن موقع حضرت على در موضع ضعف قرار مىگرفت. در هر حال این مساله باید بیشتر مورد دقت و بحث قرار گیرد.
راجع به جایگاه خواست مردم در قیام امامحسین (ع) دو تلقى وجود دارد; یک تلقى این است که خواست مردم در آن زمان همان حکومت موجود بوده است اما چون امامحسین (ع) این خواست عمومى را مشروع نمىدانستند قیام کردند تا حکومت را تغییر بدهند. تلقى دیگر این است که حکومت مطابق خواست مردم نبوده بلکه تحمیلى و به اجبار بر مردم حاکم شده بود. مردم هم دنبال حکومتى بودند که حاکمش امامحسین (ع) باشد لذا هر وقت فرجهاى برایشان پیش آمد اظهار کردند و به امامحسین (ع) اقبال نشان دادند، امامحسین (ع) نیز در اجابت آن اقبال عمومى حرکت کردند. حال این دو دیدگاه در مباحث روز جامعه ما از جمله طرح مساله مردمسالارى دینى که از سوى مقام معظم رهبرى و دیگران مطرح شده است، کم و بیش وجود دارد و جالب است که هر دو گروه در مباحثشان به امامحسین (ع) استناد مىکنند. دستهاى در نفى مردمسالارى مىگویند اگر بخواهیم مردم سالارى را بپذیریم باید قیام امامحسین (ع) را تخطئه کنیم چون قیام آن حضرت مطابق خواست مردم آن زمان نبود و عدهاى نیز در تایید مردم سالارى مىگویند حرکت امام (ع) حرکتى بوده مطابق همین الگوى مردم سالارى و در راستاى اقبال عمومى و خواست مردم. نظر حضرتعالى راجع به این
موضوع با توجه به وضعیت جامعه آن روز چیست؟ آیا حرکت امامحسین (ع) را حرکتى مطابق الگوى مردمسالارى دینى مىدانید یا خلاف آن؟ آیا اصولا خواست مردم در مشروعیتبخشى حکومت نقشى دارد یا نه؟
البته در آن زمانها از جمله زمان امامحسین (ع) آراى مردم هیچ وقت کاملا به دست نمىآمد و خواست عمومى مردم قابل کشف نبود. مثل حالا نبود که صندوق آراء باشد و مردم بیایند راى بدهند و ما بگوییم مردم چه مىخواهند. اهل حل و فصل، قدرتمندان، رؤساى عشایر و قبایل و پولدارها جمع مىشدند و تصمیم مىگرفتند - همان که در جریان سقیفه اتفاق افتاد - و بقیه مردم کارى نداشتند. بنابراین اینبحث از آن نوع نیست.
اما راجع به اصل مساله من فکر مىکنم در مکتب ما یعنى مکتب ولایى تشیع، حداقل، خواست مردم شرط عملى کار و شرط توفیقى هست. اگر بخواهیم کار ما عبث نباشد، اسلام را حفظ کنیم و آنرا عزیز نگه داریم، مردم باید احساس کنند که خواستههایشان تامین مىشود و باید با رضایت مردم همراه باشیم و اگر نباشد به هدف حکومت نخواهیم رسید. حتى اگر الآن ما امکاناتى داشته باشیم که بتوانیم مردم را طورى خاموش کنیم که تسلیم باشند و با ما کارى نداشته باشند، خوب در چنین فضایى قلب مردم به اسلام نزدیک نمىشود و چنین حکومتى، حکومت اسلامى نیست; حکومت اسلامى مىخواهد قلب مردم را فتح کند نه زمین را. پس خواست و رضایت مردم شرط اجرا و موفقیت است اما نمىتوانیم بگوییم شرط مشروعیت است چرا که طبق موازین ما حکومتحق ائمه
است و ائمه هم بعد از خودشان طبق روایت آن را به علماى ذىصلاح البته واگذار کردند این روایت هم اینطور نیست که قطعى باشد و قابل تردید نباشد ولى در حدى هست که آقایان علما آنرا پذیرفتهاند; حتى در شرایطى که حکومتهاى غیر مشروع بودند آدمهاى متدین اگر مىخواستند تصرفى بکنند و ولایتى را اعمال کنند مىرفتند و از یک عالم مجتهد اجازه مىگرفتند. بنابراین من راى مردم را شرط تحقق حکومت اسلامى مىدانم. اتفاقا از نظر من حضرت اباعبدالله (ع) نیز در قیام خود با راى مردم عمل کردند. ایشان در مدینه و مکه چون مردم نخواسته بودند، اقدامى نکردند ولى وقتى چند هزار از کوفىها نوشتند و از حضرت دعوت کردند و حضرت مسلم هم رفتند و تایید کردند، امامحسین (ع) حرکت کردند و خودشان هم قبلا کوفه بودند و مردم کوفه را مىشناختند و مىدانستند مردم عراق به خاطر ظلم معاویه تمایلى به بنىامیه ندارند.
حالا اگر خواست مردم نبود حرکتحضرت بیهوده بود یا اصلا مشروع نبود؟
من نمىتوانم بگویم مشروع نبود. مبارزه کردن با حکومت جور مشروع است و در حدى که اثر بر آن مترتب باشد، لازم است. یک وقت ممکن است فقط در این حد باشد که انسان زندان برود یا اموالش را بدهد و یک جا ممکن است مساله آن قدر مهم باشد که خوبان در این راه شهید بشوند. در مقابل یزید مبارزه مشروع بود اما اگر حضرت حکومتبه دست مىآورد بیعت مردم را نیاز داشت.
اینکه مبارزه با حکومت جور مشروع است درست و قطعى است و حکومتیزید هم یک حکومت جور و تحمیلى بود، بطورى که اگر همان شامیان که سالهاى سال تربیتشده یزید و پدرش بودند، اگر مىفهمیدند و کسى آنها را آگاه مىکرد و امکان اظهار نظر داشتند، از آن تبرى مىجستند، ولى سؤال این است اگر فرض کنیم حکومتیزید حکومتى بود که بناى بر اجراى احکام اسلام نداشت ولى حکومتى بود در خدمت مردم و مردم هم آگاهانه آن را پذیرفته بودند آیا باز هم امامحسین (ع) مبارزه با آن حکومت را براى خود جایز مىدانست؟
بر اساس موازین، آن وقتحضرت مبارزه مىکردند براى اجراى احکام اسلام اما این مبارزه دیگر به صورت براندازى حکومت نبود چون فرض کنیم این حکومت را از بین ببریم چه کسى مىخواهد جایش را بگیرد؟ یک جائر دیگرى مىآید. ما با منطق دینمان نمىتوانیم جان و مال مردم را فداى یک چنین کارى کنیم، این حکومت فعلا باید باشد، با اینکه ما این حکومت را نامشروع مىدانیم. بله براى اجراى احکام باید مبارزه کنیم.
یعنى مبارزه فکرى و عقیدتى؟
آنجا دیگر شرائط زمان شکل مبارزه را تعیین مىکند. اینکه چگونه مبارزه کنیم تا نماز، حج و اخلاق اسلامى باقى بماند و مدارس دینى مندرس نشود، یک الگوى واحد ندارد، شرائط فرق مىکند. نمىشود یک حکم داد که همه جا عاشورا استیا همه جا شرائط امامحسین (ع) است. در مجموع این بر مىگردد به نوع حکومت. من فکر مىکنم اگر آدم بداند مردم او را نمىخواهند نمىشود خود را بر مردم تحمیل کرد.
مؤید فرمایش حضرتعالى مطلبى است که آقاى سید حمید روحانى در چاپ جدید نهضت امام خمینى، در باره چاپ نخست آن که پیش از انقلاب در دوران تبعید امام در نجف، منتشر شد، نقل مىکند. حضرت امام شنیده بودند فرازى از پاسخ ایشان به تلگرام شاه در این کتاب به عمد حذف شده است; از او پرسیده بودند «چرا این جمله را حذف کردید؟» و سپس با تاکید بر اینکه مورخ نباید حب و بغضش را دخالت دهد و حداکثر اینکه اگر موردى را قبول ندارد، اشکال کند، نه اینکه آن را حذف کند، در خصوص آن مورد نیز توضیح مىدهند که در تلگراف به شاه درست عمل کردهاند و مىگویند: «در مورد آنچه در جواب تلگراف شاه آمده استباید توجه کنید که وظیفه دینى ما اقتضا مىکند که در قدم اول با زبان ملایم، با زبان پند و اندرز مواجه شویم; خواه شاه باشد یا شبان. وظیفه علما در قدم اول ارشاد است و در این وظیفه نباید میان انسانها از نظر مقام، موقعیت و منصب فرق بگذارند. وظیفه علما همان وظیفه انبیاست...حضرت اباعبدالله - سلام الله علیه - در روز عاشورا - به حسب روایات - تا آخرین مرحله از نصیحت اشرار دست نکشیدند چون در فکر هدایت انسانها بودند.»
بله ما آن موقع قانوناساسى را قبول داشتیم و نفى نمىکردیم و مىگفتیم باید بر معیار قانوناساسى عمل شود; با اینکه آن قانون داراى سلطنتبود.
دستیابى به حکومت اسلامى را مرحلهاى مىدانستید یا اینکه چون آن را دستیافتنى نمىدانستید لااقل مىخواستید وضع موجود را اصلاح کنید؟
چرا دستیافتنى مىدانستیم اما فکر مىکردیم اگر بتوانیم با همین قانوناساسى مشروطه یک مجلس ملى تشکیل بدهیم مىتوانیم از آن
مجلس شروع کنیم و همه چیز را حل کنیم. اگر دیده باشید در سال 43 وقتى امام از حبس قیطریه آزادشدند در مدرسه فیضیه قم براى استقبال از امام جشنى برگزار شد و ما گروهى که در آنجا فعال بودیم قطعنامهاى تهیه کردیم و آقاى على حجتى قرائت کردند. در آن قطعنامه خواستههایمان را مطرح کردیم که یکى از آنها «اجراى قانون اساسى» بود. (1)
در رابطه باخواست مردم یا آن چیزى که تعبیر به افکار عمومى یا مطالبات مردمى مىشود، امروزه مناسبات حاکم بر مسائل سیاسى، اجتماعى و فرهنگى پیچیده و در هم تنیده است و رسانههاى گروهى تاثیر قطعى بر افکار عمومى مىگذارند. گاهى به این شکل عمل مىشود که قبلا بر روى افکار عمومى تاثیر صورت مىگیرد، سمت و سوى خاص به مطالبات مردم داده مىشود، بعد هم گفته مىشود باید به خواستههاى مردم عمل شود; با این حال آیا نمىتوانیم این الهام را از نهضتسیدالشهدا بگیریم که فرضا مردم شام معاویه یا یزید را مىخواستند، حرکت اصلاحى امام (ع) این وظیفه را براى او ایجاب مىکرد که در افکار عمومى اصلاح ایجاد کند; با توجه به آن عبارتى که در متن وصیتنامه حضرت هست که «انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى» یعنى مىخواهم اصلاحات را در خود امت انجام بدهم. آیا امروز هم این وظیفه ایجاب مىکند که زمامداران یک کشور اگر دیدند رسانههایى تاثیرگذارى منفى بر افکار عمومى دارند و تغییرى در سمت و سوى مردم ایجاد مىکنند بطورى که مآلا منتهى به نفى اصل نظام مىشود، با آن مبارزه کنند؟ این مبارزه به چه شکل باید باشد؟
این سؤال جدیدى است متفرع از بحث قبلى. بحث قبلى این بود که حکومتى وجود دارد و مردم هم آن را قبول دارند ولى ما به عنوان مسلمان آن را مشروع نمىدانیم اما الآن سؤال این است که حکومت اسلامى موجود است مثل وضع فعلى ما که مردم راى دادند و آن را خواستهاند اما عدهاى پیدا شدهاند که مردم را گمراه و از حکومت دور مىکنند; آن وقت مىگویند خواسته مردم! این اصلا از آن نوع نیست; این از نوع فتنه و اضلال است، از نوع گمراه کردن مردم است. با این گروه از اول باید مبارزه کرد که چنین اتفاقى نیفتد. در این شرایط وظیفه است که رسانه در اختیارشان نگذاریم; امکانات و فضاى نظام را در اختیارشان نگذاریم تا اضلال کنند; چنین حقى هم وجود ندارد. و اگر مقدور نباشد باید با کار اطلاعرسانى صحیح و مبارزات مناسب مانع اضلال شد.
در رابطه با مساله امامحسین هم باید ببینیم اصل اولى اسلام چیست؟ اصل اولى این است که فضاى جامعه باز باشد تا حرف حق مطرح شود. فرض هم این است که حرف حق با فطرت مردم سازگار است. تا آنجایى که فضا باز است اصلا بحث جهاد و مبارزه نیست، جز مبارزه فکرى که انسان کار فرهنگى کند و توضیح دهد حالا اگر کسى بیاید براى این حرکت اصلاحطلبانه فکرى مانع ایجاد کند آن وقتبحث جهاد پیش مىآید، در اینجا باید متوسل به زور بشویم گرچه مردم قبول نداشته باشند. اصولا جهاد ابتدایى اسلام در این مورد است که قدرتهایى براى اشاعه حق، مانع ایجاد کنند، اینجا اسلام اجازه مىدهد که ما این دیوار را بشکنیم و مردم را آزاد کنیم تا حرفها را بشنوند، اگر خواستند قبول کنند و اگر نخواستند قبول نکنند. این یک بحث دیگرى است و جهاد امامحسین از این نوع نبوده است; اگر چه ممکن بود اگر به شام مىرسیدند، اینجور مىشد اما اگر امامحسین در کوفه حکومت تشکیل مىدادند، آن وقت مىبایست مىرفتند و موانعى که در اطراف دنیاى اسلام بود، بر مىداشتند گرچه مردم همان را مىخواستند. امام موانع را بر مىداشت و مردم هم اگر نمىخواستند نمىپذیرفتند. همانطور که در ایران اتفاق افتاد. پس در یک فضاى سالم اگر خواست مردم نباشد، اصلا نمىشود حکومت کرد ولى اینکه فکر مردم را منحرف کنند، این دیگر از آن مقوله نیست. وقتى فرض بر این است که حکومت اسلامى موجود است، کسى حق ندارد افکار مردم را منحرف کند.
بعضى استناد مىکنند به فرمایش حضرت امام در بهشت زهرا که پدران ما چه حقى داشتند براى ما تعیین تکلیف کنند; نسل جدید خودش باید تصمیم بگیرد.
در نسل جدید هم یک وقت نظام بد مىکند و نسل جدید نمىپذیرد و خوب در این صورت حرفى نیستباید کارى کند که نسل جدید بپذیرد و یک وقت رسانهها و عوامل دشمنان خارجى یا داخلى فتنه مىکنند که نباید چنین اجازهاى داده شود.
مجددا از اینکه حضرتعالى این فرصت ارزشمند را در اختیار ما گذاشتید و با حوصله به پرسشهاى مورد نظر پاسخ دادید صمیمانه سپاسگزارى مىکنیم. بخش دوم پرسشهاى ما مربوط به پیامدها و دستاوردها و پیامهاى عاشورا به ویژه در مقطع کنونى است که اجازه مىخواهیم در جلسه بعد، این فرصت را داشته باشیم تا دیدگاههاى حضرتعالى را دریافت و براى خوانندگان عزیز مجله بازگو کنیم.