درآمدی بر رابطه دین و سیاست (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
سکولاریزم
[1] یا نظریه جدایی دین از سیاست از نظریات معروف ما بین دو گروه مشترک میباشد، گروهی که میخواهند بدینوسیله از نفوذ و دخالت دین در امور سیاسی واجتماعی جلوگیری کنند و گروه دیگری که به خاطر حفظ ثبات دین و ممانعت از تغییر آن به تبع تغییرات سیاسی و امور اجتماعی، این نظریه را پذیرفتهاند. گروه اول که عمدتاً ازاستعمارگران و دستنشاندگان آنها بوده و هستند جهت ارضای تمایلات و هواهای نفسانی و اعمال ایدههای خود در سیاستگذاریها و مدیریت جامعه، چون دستورات و احکام الهی را سدّ راه و مانع رسیدن به آن اهداف میدیدند، و چون متوجه این نکته بودند که دین در امور اجتماعی انسانها نیز دستور و برنامه دارد و قطعاً این برنامهها متناقض با هواها و آمال آنهاست و چنانچه این مخالفت و طغیان آنها علیه مذهب بر همه مردم آشکار گردد از مسند قدرت به زیر کشیده خواهند شد و یا حداقل در اجرای برنامههایشان با موانع و مشکلات زیادی از جانب مردم روبهرو خواهند گردید، لذا در صدد برآمدند تا حیطه دیانت را از سیاست جدا کرده و دین را در اعمال فردی همچون نماز و روزه و دعا محصور نمایند
|177|
ودستورات اجتماعی مذهب را یا حذف کرده و یا مطابق با هواها و امیال خود تعریفوتوجیه و تأویل کنند. مسأله دیگری نیز که به تحقق این اندیشه و اجرای این مقصود کمک میکرد نظارت و کنترل چندصد ساله کلیسا بر کلیه شؤون زندگی جوامع اروپایی و طغیان وقیام مردم آن جوامع علیه محدود و محصورکردن زندگی در چهارچوب ساخته کلیسا بود که اشارهای به آن نیز خواهیم داشت.
تا قبل از آنچه که اروپا آن را رنسانس علمی مینامد، کلیسا و رهبران آن بر کلیه امور فردی و اجتماعی و شؤون زندگی جوامع اروپایی تسلط داشته و اینگونه امور را شکل داده و کنترل میکردند. همه چیز با کلیسا رابطه داشت، از حکومت گرفته - کهپادشاهان به نحوی با کلیسا و اربابان آن متصل بودند
[2] - تا سایر امور مردم و از جمله رشتههای علوم آن روز که به خاطر همین کنترل شاخههای معدودی داشت نیز تحت سیطره کلیسا بود و کشیشان با تسرّی افکاری به اسم معنویت که مروج رهبانیت در زندگی و گوشهنشینی و عزلت، و مبتنی بر برداشتی افراطی از زهد حضرت مسیح (ع) بود، زندگی فردی و اجتماعی انسانها را تحت کنترل داشتند و در طول قرون، چنان تحجّری را بر افکار عمومی حاکم کردند که هر نوع عدول از این مبانی فکری، نوعی کفر و الحاد به حساب آمده و برای آن مجازاتهایی حتّی تا حدّ اعدام نیز وجود داشت و بسیاری از محققینی که کشفیات و یا سخنانی مخالف مبانی و دانستنیهای کلیسا داشتند به مرگ یا حبس محکوم میشدند. اگر در علوم طبیعی، زیستشناسی، هیأت مختصر اشارهای راجع به خلقت جهان و آفرینش انسان و مراتب هستی و وضعیت کره زمین در بین سایر کرات آسمانی میشد و تغایری با برداشتهای آغشته به علوم یونانی مردان کلیسا از انجیل تحریف شده داشت، زجر و شکنجه و عذاب را برای ابداع کننده آن به ارمغان میآورد و در صورت سرسختی و پافشاری او بر عقیده خویش به اعدامهای وحشتآور مثل سوزاندن در آتش محکوم میگردید، پزشکی به آن شکلی که در میان قبایل بدوی آفریقا معمول بود رجعت کرده، امراض و بیماریها بر اثر علل و عامل پنهانی دانسته میشد که اغلب از دشمنی شیطان یا قهر و کین خدایان با اجنّه به وجود میآید و به تبع نظراتی هم مثل عقیده اگوستین، پاپ بزرگ اروپا پیدا میشد که دارو و درمان جسمانی عوامل امراض و بیماریها را که مافوق طبیعت است از بین نمیبرد و با این طرز تفکرپزشکانی که به معالجه جسمانی و یا تحقیق در این بارهها میپرداختند به اتهام سحر و جادو
|178|
گرفتار میشدند و حتی شیمی که ظاهراً ربطی با عقاید اولیای کلیسا نداشت مورد حمله و مخالفت قرار گرفت و پاپ در سال 696.ش (1317.م) شیمیدانها را مجرم و گنهکار شمرد.
عقاید کلیسا در هنر نیز نفوذ داشت و آثار هنری در آن دوره در قالبهای خاصی تحقق مییافت. مثلاً در نقاشی و پیکرهتراشی که از جمله هنرهای آن زمان به حساب میآمد نقش مبانی و تعلیمات کلیسا به خوبی بارز بود، فضا و صحنه و صورتهای نقاشی شده و یا تندیسهای تراشیده شده همه، انسان را با صورت و اندامی ملکوتی نشان میداد و بیننده را به سمت معنویت، آنهم به صورت رهبانیت کلیسا سوق میداد.
این همه فشار و قید و غل و زنجیر کلیسا بر ذهن و دست و پای مردم به عکسالعمل شدیدی از جانب آنان انجامید که به رنسانس علمی معروف است. عده زیادی که از سلطه کلیسا و حذف امور مادی تا به این اندازه، به ستوه آمده بودند به عناوین مختلف به سرپیچی و مخالفت و ابراز ناراحتی و شکستن قیود و حصارها و بازکردن راههای جدید پرداختند. مثلاً بعضی از نقاشان و پیکرهتراشان علیرغم سنّت کلیسا دست به ابداع آثاری زدند که انسان را به صورت موجود کاملاً مادی با زیباییها و آثاری این چنینی نشان میداد و هر چند که تندیسهایی از پیامبران و مردان الهی تراشیده میشد اما پیامی که این مجسمهها برای تماشاگران داشت میل و گرایش شدید به دنیا و لذایذ مادی آن بود بهطوری که این مجسمهها بدن کاملاً لخت و عریان یک انسان را نشان میداد که در آن همه قدرت به اصطلاح هنرمند به کار گرفته شده بود تا انسانی با نهایت زیبایی و تناسب اندام و چهره به نمایش گذاشته شود.
این عصیان علیه کلیسا بالاخره با حوادث بسیار و از جمله رشد دانستنیها در رشتههای جدید علمی و نوآوریهای زیاد و اختراع مصنوعات جدید و کشف قاره جدید و تحریکعواطف و احساسات مادی مردم و... به حرکتهای اجتماعی وسیعی ختم شد که حاصل آن جدایی معنویت از مادیت، و جمعشدن گستره نفوذ مردان کلیسا تا حدّ معابد بود و تز جدایی دین از سیاست با این پشتوانه در افکار عمومی رسوب نمود و چون تصور دیگری از ارتباط دین با امور اجتماعی و ارزش با دانش و فلسفه با علم نداشتند هر گاه که این ارتباط مطرح میگشت در ذهن آنان سلطه کلیسا و تحجّر آن زمان که آنرا به نام قرون وسطی نامیدهاند تداعی میگشت و غربیها آنچنان خود را از این طرف بام عقب کشیدند که از طرف دیگر آن سقوط نمودند و با محصورکردن امور معنوی به اخلاق فردی و حبس دین در معابد در چنان
|179|
منجلابی سقوط نمودند که امروز شاهد آنیم و میبینیم که چرخیدن امور اجتماعی بر محور مادیّت چگونه اخلاق فردی را نیز به آن سمت کشانده و جامعه را متزلزل نموده است.
این اندیشه باطل که ناشی از سختگیریها و قیود و حدود غیر الهی ارباب کلیسا بر اساس برداشت افراطی از زندگی حضرت مسیح (ع) بود بهوسیله مستشرقین و سیّاحان اروپایی و ارتباط دولتمردان و تحصیلکردههای جوامع اسلامی با غرب، به کشورهای اسلامی نیز سرایت کرد و عدهای متجدد و به اصطلاح منورالفکر بدون اینکه توجه کنند که کدام دین با زندگی اجتماعی و سعادت انسان و رشد امکانات مادی متناسب با انسانیت و تعالی اندیشه بشری سازگاری ندارد و علتیابی اینکه ریشه طرز تفکر جدایی دین از سیاست در کجاست به بازگویی همان سخنها علیه دین و مذهب پرداختند و علت همه عقب افتادگیها و عدم پیشرفتهای مادی مسلمین را بهجای آنکه در دوری آنان از اسلام بجویند به دخالت دین درامور سیاسی و اجتماعی و اقتصادی برگرداندند و دین را تنها مانع اصلی رسیدن به تمدن معرفی کردند.
2 پس گفته شد که آخرین نظریهای که سعی بر حل تعارضات موجود میان دین و تمدن دارد نظریه جدایی دین از سیاست میباشد که ناسازگاریهای میان نظامهای شرقی و غربی موجود با ارزشها و معارف اسلامی را، با محدود کردن حیطه دستورات دین در موضع روابط فردی قابل حل دانسته و با حذف هر گونه نقش و عملکردی برای دین در موضع روابط اجتماعی و مدیریت جامعه معتقد است که: "دیانت ربطی به سیاست نداشته و اصولاً هر گونه انتظاری از دین در حل معضلات و مسائل اجتماعی انتظار بیموردی است."
بنابراین، این نظریه که به "جدایی دین از سیاست" معروف است هر چند به عنوان یک شعار استعماری و سیاسی از جانب سلطهگرانی که از اسلام و حرکت مسلمین میترسند نیز مطرح میباشد اما دارای ریشههای فکری مختلفی است که در ظاهر در جهت حفظ دین و دفاع از دستورات الهی صورت میگیرد.
بهطور کلی میتوان شدت هجوم فرهنگ و تمدن مادی شرق و غرب بخصوص بعد از رنسانس علمی اروپا به کشورهای اسلامی را از ریشههای اصلی پیدایش تز جدایی دین از
|180|
سیاست دانست، هجومی که در شکلهای مختلف منطقی، فلسفی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، هنری، تکنولوژیکی و... در تمامی شؤونات زندگی مسلمین وارد شده و در بسیاری از جنبهها چنان آنها را تحت تأثیر قرار داده است که به ناچار تلقی از گستره دین تا محدوده اعمال فردی و روابط قلبی تنزل کرده و موجب پیدایش نظریههایی چون "جدایی دین از سیاست" گردیده است. نظریههایی که با خودباختگی در مقابل دستاوردهای تمدنهای غربی و شرقی بهطور کلی نقش دین را در موضع روابط اجتماعی و سیاسی جامعه به فراموشی سپرده و با اصل گرفتن الگوهای سیاسی، اقتصادی، مدیریتی و فرهنگی و تکنولوژیکی نظامهای مادی روز، در پی آناست که با تکیه بر دلایلی نشان دهد که اصولاً دین جز در محدوده اعمال فردی وظیفه دیگری را بر عهده ندارد.
دلایل، مقدمات و تکیهگاههای مختلفی را که مدعیان تز جدایی دین از سیاست بیان میدارند میتوان در چند مرحله بیان داشت که بتدریج با مطرح کردن و تبیین هر کدام به نقد و بررسی آنها نیز خواهیم پرداخت.
عدهای از طرفداران این نظریه که تغییرات مداوم شرایط و روابط اجتماعی و کشف و پیدایش و ابداع امور مختلف (اعم از اختراع مصنوعات جدید و یا اثبات فرضیهها و تئوریها و یا ابداع مکتبهای جدید نظری و علمی و...) را در زندگی اجتماعی انسانها میبینند و تأثیرات این امور را در تغییر و تحول روابط و مناسبات جوامع انسانی ملاحظه میکنند، همچنین این امور را به عنوان تنها راه و عامل رشد و سعادت و ترقی بشر تصور نمودهاند و ضمناً گمان میکنند که این تمدن و فرهنگ، اصطکاکها و برخوردهای زیادی با دستورات و احکام الهی داشته بهطوری که تکیهنمودن بر این تمدن و مناسبات آن با تغییرات مکرر و مداومش، زمینه اجرای حدود الهی را محدود نموده و بسیاری از روابط مخالف احکام الهی را با خود به همراه دارد، لذا چنین تصور کردند که اگر دایره احکام را شامل بر کلیه مناسبات اجتماعی بدانند، یا باید هر آن وحی جدیدی نازل شود که بطلان آن روشن است و یا باید هر روز و هر ساعت متناسب با تغییرات جهان از همان اسناد و مدارک ثابت وحی حکم جدیدی استنباط کنند که در این صورت نیز تغییر مستمّر احکام متناسب با شرایط و حوادث اجتماعی را نیز بازیچه قراردادن وحی میدیدند، لذا نتیجه گرفتند که بهتر است قلمرو مذهب را منحصر به امور فردی نمایند و آنرا به عبادات فردی و روابط قلبی - که فکر میکردند تنها
|181|
اموری است که میتواند در این مجموعه متغیر، ثابت باشد - محدود کنند. بنابراین تعیین احکام و مناسبات اجتماعی را به عقلا و متفکرین سپردند و تصور کردند که با تفکیک بین دین و سیاست، هم میتوانند دین خود را حفظ نمایند و هم آزادند تا از دستاوردهای اندیشه و تفکر و تجارب بشری و به اصطلاح رشد و رفاه ناشی از آن بهرهمند گردند.
[3]
مدعیان تز جدایی دین از سیاست مطالب و شواهدی را نیز برای اثبات صحت مدعای خود بههمراه میآورند، مثلاً میگویند: "امروزه بر همه کس روشن است که سیاست به معنای عام خود زیربخشهای فراوانی دارد که شاخههای علمی متفاوتی پیرامون آنها به وجود آمده است و هر فعل و انفعال اجتماعی به عوامل زیادی بستگی پیدا میکند که میبایست قبلاً تا حد امکان مورد مطالعه، دقت و محاسبه قرار گرفته باشد".
و چنین اضافه میکنند که "اصولاً بعد از رنسانس علمی اروپا، تغییرات وسیعی در سیاست و اداره جامعه به وجود آمد و این مطلب با انقلاب صنعتی شدت بیشتری گرفت و متفکرین و دانشمندان زیادی در این محدوده مشغول به تحقیق و تفکر شدند و حاصل آن زحمات طاقتفرسا را در قالب قوانین علمی به جهت اداره جامعه عرضه داشتند که امروزه نه تنها کشورهای اروپایی و آمریکایی از آن بهرهمند شده و روابط اجتماعی خود را بر اساس آن فرمولها سامان دادهاند بلکه این مطلب به سایر کشورها و حتی کشورهای اسلامی نیز سرایت کرده است و عمدتاً تشکیلات سیاسی و اجتماعی همه کشورها مبتنی بر این قوانین و فرمولها بوده و نه تنها سازمان سیاسی بلکه سازمان اقتصادی و حتی فرهنگی آنها نیز بر این اساس میباشد.
[4] با رشد و سهولتی که در امر ارتباطات به وجود آمده آثار هر گونه تغییر و تحول و کشف قوانین جدید و غیره، در همه جا منتشر شده است و چنانچه مطلبی واقعی و علمی و منطقی باشد مورد استفاده همگان قرار میگیرد تا اینکه فرمولهای کاملتر و شاملتری پیدا شود و زندگی را بتوان بر اساس آن بهتر کرد. بر همهکس واضح است کهتغییرات این فرمولها و قوانین همراه با رشد اطلاعات انسان دائمی است و بشر معتقد نیست که در هیچیک از رشتههای علمی، آخرین و کاملترین سخنها گفته شده و جاده رشد و ترقی به آخر رسیده است."
سپس چنین میآورند: "تغییرات جوامع و شرایط اجتماعی زمینههای جدیدی را در امر تحقیقات و دانستنیها میگشاید. همانگونه که در دوران قبل از انقلاب صنعتی اکثریت مردم
|182|
یک جامعه در روستا و مناطق کشاورزی میزیستند و این امر مناسبتهای مخصوص بهخود داشت با انقلاب صنعتی نسبت جمعیت شهرنشین افزایش چشمگیری پیدا کرد و مراکز تجمع جمعیت و شهرهای بزرگی پدیدار گردید که مسائل و مشکلاتی را با خود به همراه داشته و تحقیقات جدیدی را در امر مدیریت، تشکیلات و روابط سیاسی به وجود آورد زیرا در این چنین اجتماعات بزرگی همه کارها به سمت اجتماعی و تشکیلاتیشدن پیش میرفت و نقش عناصر و عوامل متعدد و بیشماری در پدید آمدن یک واقعه و یا حتی یک تولید اجتماعی بارز شد، بنابراین برای جلوگیری از نوسانات نامناسب اجتماعی که گاه از یک یا چند عامل کوچک شروع میگشت و به علت وسعت جامعه و ارتباطات به معضلی تبدیل میشد، تحقیقاتی خاص آغاز گردید و بر آن اساس علومی شکل گرفت که تشکیلاتفعلی جوامع مبتنی بر آن میباشد و بدیهی است که به مرور با تغییرات شرایط و پیدایش حوادث تاریخی و تحولات اجتماعی جدید، نه تنها این علوم تکمیل شده و بالتبع در روابط اجتماعی منشأ اثر خواهد شد بلکه رشتههای علمی جدیدی نیز پدیدار میشود تا پاسخگوی نیازهای زمان قرارگیرد".
و نتیجه میگیرند که: "حال با توجه به این توضیحات چگونه میتوان مذهب را مرتبط با این امور دانست؟ آیا بین یک امر ثابت و امور متغیر میتواند ارتباط بر قرار باشد؟ برایارتباط یا باید آن امور هم ثابت و ساکن شوند یعنی جامعه از رشد و تعالی باز ایستد و یا باید این امر هم هماهنگ با آن امور تغییر کند، یعنی دین عوض شود که بطلان هر دو (تغییر دین و ثبات جامعه) واضح است. لذا میبایست آنها را از هم جدا کنیم و برای هر کدام حوزه خاصی در نظر بگیریم تا در عین اینکه امور اجتماعی در حال بالندگی و تغییر مداوم است دین بتواند ثبات خود را حفظ کند."
[5]
3 پس بهطور خلاصه مدعیان تز جدایی دین از سیاست معتقدند که: "چون دین خداوند ثابت، و شرایط و امور اجتماعی متغیر است پس به هیچ وجه این دو نمیتوانند با حفظ خصوصیت خود با یکدیگر ارتباط داشته باشند
[6]، به ناچار باید گفت که دین تنها در امورفردی، آنهم عمدتاً اخلاقی و قلبی برنامه دارد و موضوعات اجتماعی و سایر امور فردی را
|183|
بایستی بهدست علم و اندیشه بشری سپرد تا متناسب با شرایط زمانی و مکانی برای آن چارهای بیابد."
در پاسخ باید گفت که اولاً، سخن فوق و محصور نمودن دستورات دین در امور اخلاقی و قلبی فرد، تنها در صورتی ممکن است که هر گونه رابطه و "تأثیر و تأثر" مابین امور فردی باشرایط اجتماعی و محیط زندگی افراد را منکر شویم؛ در غیر این صورت اگر معتقد باشیم که نفی ارتباط امور فردی و اجتماعی غیر ممکن و محال است، باید قبول کنیم که اخلاقیات وروابط قلبی نیز متأثر از برنامهها و شرایط محیطی و اجتماعی خواهند بود و در صورتی که نظام اجتماعی و سیاسی بر مبنایی معارض با قوانین وحی شکل گرفته باشد، اخلاقیات و رفتارهای فردی نیز بالطبع کم یا بیش به سمت مادیگری جهت خواهند گرفت. به عبارت دیگر با توجه به ارتباط روابط اجتماعی و امور فردی نمیتوان پذیرفت چنانکه مسائل اجتماعی افراد، بر مبناییبه غیر از وحی تنظیم شده باشد، بتوان امور فردی واخلاقی را کاملاً منطبق بر وحی شکل داد و باید گفت که اگر چهبه دلیل وجود داشتن قدرت اختیار در انسانها تأثیرات شرایط اجتماعی، مطلقاً موجب سلب اختیار نخواهد شد اما بدیهی است در مقیاس وسیعی میتوانند زمینه رشد ایمان را از بین برده وحیطه بندگی خداوند را در عباد ضیقنمایند. بنابراین ملاحظه میشود که ادعای طرفداران تز جدایی دین از سیاست که میگویند میتوان با محدودکردن حیطه دستورات الهی تا محدوده امور فردی، "دین" را حفظ نمود به سادگی عملی نبوده وشرایط اجتماعی میتواند کم یا بیش بر رفتارهای فردی تأثیر گذاشته و جهت آنها را تغییردهند.
ثانیاً، اگر ریشه استدلال مدعیان "جدایی دین از سیاست" این است که خصلت ثبوت در قوانین وحی با ویژگی متغیر روابط وشرایط اجتماعی، ناهماهنگ و ناسازگار است، بر این مبنااجرای قوانین وحی حتی در امور فردی نیز محال و غیر ممکن است چرا که اخلاقیات، حالات قلبی و روحی در رفتار فرد، نیز دارای تغییر و تحول بوده و در مراحل مختلفی رشد وتکامل مییابد و اینطور نیست که از ثبات مطلق و حالت سکون برخوردار باشد.
برای مثال دستیابی به یک خُلق نیکو و اخلاق حسنه در طی زمان و بتدریج حاصل شده و در طی ایام، متکامل و متعالی میگردد نه اینکه دفعتاً به وجود آید و همیشه نیز به یک حالتبماند.
|184|
امّا اگر استدلال این است که بهطور کلی "ثبات" با "تغییر وحرکت" جمع نشده و نمیتوان هیچگونه رابطهای مابین امور ثابت و امور متغیر قائل شد، گذشته از اینکه این سخن، اصل لزوم قوانین وحی را نفی میکند، بر این مبنا هر گونه قانون علمی وتجربی بشری نیز بواسطه شرایط متغیر اجتماعی و طبیعی غیر کارآ و بیفایده خواهد افتاد، چرا که حداقل ادعای قوانین علمی وتجربی این است که میتوانند در مقاطع "زمانی" مختلف و در "شرایط" متفاوتی کارآیی داشته باشند. مثلاً یک شیمیست ادعا میکند که قانون ترکیب "کلر" و "سدیم" برای ایجاد "نمک طعام"، در شرایط متعارف و در مکانها و زمانهای مختلفی صادق است ویا یک اقتصاددان معتقد است که تئوریهای اقتصادی وی در مقاطع زمانی خاصی علیرغم تغییر شرایط و عوامل مختلف کارآیی دارد.
به عبارت دیگر، متفکرین بشری نیز ادعا دارند که تئوریها وقوانین آنان کلی و شامل بر مصادیق مختلفی است و حداقل در یک مقطع زمانی قابلیت تحقق دارد و هیچگاه نمیگویند که ما قوانین اشیاء و موضوعات عینی "ساکن" و "ثابت" را بیان میداریم بلکه کشف روابط حاکم بر پدیدههای متغیری را ادعا مینمایند که علیرغم تغییراتشان، از شمول قوانین علمی خارج نمیگردد، لذا اگر هرگونه رابطهای میان امور ثابت و امور متغیر نفی شود و به بهانه متغیر بودن شرایط اجتماعی، حوزه سیاست و روابط جمعی از تکفل وحی و دستورات ثابت الهی بیرون انگاشته شود، باید گفت قوانین علمی و تجربی بشری نیز نمیتواند عهدهدار چنین نقشی باشد زیرا غرض انسانها از کسب علم و تجربه آن است که به نحوی روابط حاکم بر مقاطع و دورانهای مختلف زمانی وتاریخی را بررسی کنند و علل حاکم و ثابت پدیدههای متغیر را بیان دارند. بدینترتیب مدعیان تز جدایی دین از سیاست مجبورند وجود هرگونه قانونی را اعم از طبیعی، اجتماعی، تاریخی و... نفی کنند و هرگونه رابطه علت و معلولی را در اشیاء، موضوعات و پدیدههای متغیر و متحول منکر شوند.
در حالی که نفی قوانین حاکم بر تغییرات، در واقع، نفی جهت و خصوصیت خاص تغییرات است و نفی جهت در تغییرات، ابتدائاً نشان دهنده تشتت و عدم انسجام در پدیدهها و نهایتاً نافی نفس حرکت و تغییر میباشد.
برای مثال اگر قرار باشد که هیچگونه قانونی در تغییر آب به بخار وجود نداشته باشد به این معناست که میتوان در شرایط متعارف با جوشاندن آب، آنرا تبدیل به سنگ، میوه و یا
|185|
هر چیز دیگری نمود؛ یعنی نسبت تغییر به جمیع جهات برای یک کیفیت مساوی شده که معنایش نفی تغییر و حرکت است. همچنین اگر بپذیریم که از امور ثابت راهی به امور متغایر و متغیر نیست و این دو ارتباطی حقیقی با یکدیگر ندارند، هرگونه شناخت، تجربه، مهارت، تخصص و مفاهمه نیز محال میگردد زیرا همه آنها در صورتی محقق میگردند که حقیقتاً موضوعات و پدیدهها علیرغم وجوه مختلف و متغیرشان از وجوه مشترک حقیقی در زمانها و مکانهای مختلف برخوردار باشند.
تا بین کودک دیروز و جوان امروز وجه مشترکی نباشد نمیتوان آن دو را دو مرحله ازعمر یک نفر دانست. اگر نان و آب در مکان "الف" با نان و آب در مکان "ب" حقیقتاً از وجوهمشترکی برخوردار نباشند نمیتوان گفت که نان و آب از غذاهای اصلی همه انسانها در مکانهای مختلف بهشمار میرود. اگر انسانها از مفاهیم مشترکی برخوردار نبودند، صرف تکیه بر اختلاف ارتکازات و ادراکات انسانها هیچگونه مفاهمهای را محقق نمیساخت و اصولاً استفاده از تجارب دیگران در زمانهای گذشته بیمعنا میشد. از آنجا که بر این مبنا اشیاء و موضوعات در زمانهای مختلف هیچ وجه ثابت و یا مشترکی ندارند هیچ تجربهای بهدرد زمانهای دیگر نخواهد خورد. همچنین کسب زبردستی و مهارت نیز ناممکن و محال خواهد شد چرا که این کار طی گذشت زمان و در اثر تکرارهای همسان صورت میپذیرد و بنا به این فرض، نباید هیچ وجه مشترک و ارتباطی مابین مراحل مختلف یک موضوع متغیر یافت شود و مقاطع بریده از یکدیگر نیز هیچگونه جهت رشد و تکاملی را در امر خاصی نشان نخواهد داد.
هر چند تبیین رابطه ثابت و متغیر از موضوعات مهم و اساسی بحث فلسفی حرکت است که آثار آن در همه زمینههای مختلف ادراکات نظری، حسی و قلبی نمودار میگردد اما در اینجا لازم است به همین اجمال تکیه کنیم و نتیجه بگیریم که مدعیان تز جدایی دین از سیاست که به بهانه واهیِ عدم ارتباط مابین امور ثابت با موضوعات متغیر در صددند که دامنه دین را تا حدود اعمال فردی و حالات قلبی و اخلاقی محدود نمایند، با چنین پیشفرضی هیچگونه تفسیری حتی از امور فردی و کلیه پدیدهها و موضوعات عینی، نظری و قلبی پیدا نخواهد نمود و باید گفت مطلقکردن تغییر و نفی جهت ثابت در تغییرات اگر چه تنها در حیطه مسائل اجتماعی صورت گیرد با ذات حرکت و تغییر ناسازگار است.
|186|
و اصولاً بر اساس اعتقادات اسلامی باید اذعان داشت که قوانین و دستورات وحی،قوانین رشد و تکامل و تعالی فرد و جامعه میباشند (نه قوانین "سکون") و خداوند حکیم با علم به کلیه حالات و مراحل مختلف رشد فرد و اجتماع، عمل بهاین قوانین را متضمن رشد وتعالی دانسته است.
به عبارت دیگر، احکام کلی الهی که در تمامی امور فردی، خانوادگی و نظام اجتماعی دستورالعمل و بایدها و نبایدها را مشخص مینماید در برگیرنده کلیه مصادیق و موضوعاتمختلفی است که در روند رشد و تکامل فرد و جامعه، ظهور مییابند و بنا به جامعیت و خاتمیت دین مبین اسلام، نمیتوان پذیرفت که موضوعاتی یافت شوند که اسلام درباره آنان حکم و دستوری نداشته باشد.
البته اینکه انطباق و جریان دادن احکام نورانی فردی و اجتماعی اسلام بر کلیه مصادیق درزمانها و مکانهای مختلف چگونه ممکن است، مسأله بسیار مهمی است که باید به آن پرداخت. بنابراین بر اساس اعتقادات اسلامی نه تنها نمیتوان احکام نورانی اسلام رامحدودبه روابط فردی انسانها کرد بلکه بایستی قوانین ثابت وحی را معیار و محکی برایرشد صحیح و حرکت متعالی شرایط اقتصادی، سیاسی و فرهنگی جامعه بهشمار آورد و حرکت و تغییر را در موضوعات و مسائل اجتماعی در صورتی رو به رشد دانست که در پرتو قوانین الهی و هماهنگ با آنها تحقق یابند، وگرنه هرگونه برنامهای در جهت تغییروتحولات اجتماعی و هر طرحی به اسم رشد و توسعه، در صورتی که ناسازگار بااحکام بوده و منبعث از معارف حقّه الهی نباشد، نه تنها موجب رشد و ترقی اجتماعینخواهد گردید بلکه بر اساس مشیت لایتغیّر الهی زمینه سقوط و گمراهی فرد وجامعه را به همراه خواهد داشت.
4 تاکنون پیرامون مبحث "جدایی دین از سیاست" گفته شد که این نظریه مابین دو گروه مشترک است؛ عدهای به خاطر جلوگیری از نفوذ دین در امور سیاسی این نظریه را برگزیدهاند و پیادهشدن احکام اجتماعی دین را مغایر و مخالف اهداف و آمال خود میبینند و اصولاً دین را مانع رشد و ترقی علم و اندیشه بشری معرفی میکنند و عدهای دیگر برای
|187|
مصون نگاه داشتن دین از تحولات و تغییرات سیاسی و اجتماعی به این نظریه معتقد شدهاند و مدعیاند که: "اصولاً دین متکفل ارائه احکام در موضوعات و مسائل اجتماعی نمیباشد و تنها در محدوده روابط فردی دستورالعمل دارد."
در سطور گذشته به تبیین اولین مرحله از ادعای دیدگاه فوق پرداختیم و گفتیم که اینها معتقدند: "ارتباط دین و سیاست یا منجر به ثبوت و سکون کلیه وجوه و مناسبتهای اجتماعیمیشود و یا اینکه دین را به همراه تغییر و تحولات اجتماعی متغیر و متحول مینماید" و نتیجه گرفتند که: "پس بایستی محدوده قوانین ثابت وحی را تنها در موضوعاتی جاری و ساری بدانیم که ثابت و ایستا هستند و تغییر نمیکنند". به همین دلیل دستورات وحی را تنها در حیطه امور فردی آورده و مسائل اجتماعی را به عهده علم و تجربه بشری گذاشتند. در پاسخ به این اشکال گفتیم که این تحلیل نه تنها دین را در مسائل فردی نیز حفظ نخواهد کرد چرا که اخلاقیات، روابط قلبی و حالات فردی نیز در حال رشد و دگرگونی است بلکه اساساً نفی هرگونه ارتباطی مابین امور ثابت و متغیر، نافی هرگونه مفاهمه، مهارت، تخصص و شناخت است و نتیجه گرفتیم که اساس قوانین وحی، قوانین رشد و تحولند و نه قوانین سکون، و دستورات الهی معیار و محک صحت و سلامت هرگونه تغییر و تحول در جهان خارج است.
در این قسمت به مرحله دوم تبیین نقطه نظرات داعیان جدایی دین از سیاست میپردازیم که مدعیاند: "اصولاً مذهب در روابط پیچیده سیاسی و اجتماعی امروز و نحوه مدیریت در این جوامع و مسأله برنامهریزی و کمیتگذاری و کیفیتگذاری در آن و غیره، دستورالعملی ندارد و این علم و تجربه بشری است که در طی قرون اخیر توانسته است دستاوردهای زیادی را جهت پاسخگویی به این مسائل پیریزی نماید و مکتبهای سیاسی مختلف و شیوههای مدیریت گوناگونی را با توجه به شرایط اجتماعی و مسائل ملموس و واقعی جوامع ابداع نماید که اینها همگی به صورت قواعد و قوانین دقیق علوم اجتماعی و انسانی نظیر، جامعهشناسی، اقتصاد، روانشناسی، حقوق و... مدوّن شده و امروزه عقلا، متفکرین ودانشمندان بر این اساس به حل مسائل و مشکلات اجتماعی پرداخته و روابط جامعه خود را مبتنی بر آن میسازند و در این میان چیزی بهجز "حس و تجربه" و تفکر مبتنی بر آن دخالت ندارد"، و اضافه میکنند که: "با دقتی اجمالی بر تشکیلات و موضوعات سیاسی، اقتصادی و
|188|
فرهنگی جوامع امروز به راحتی میتوان دریافت که اینگونه امور ربطی به مذهب ندارد. مثلاً آیا مذهب در مورد اینکه سازمان یک کشور چگونه باید باشد و به چه صورت اداره شود، چه سخنی دارد؟ جهت اداره امور یک مملکت به چه قوایی احتیاج است؟ ارتباط قوا با یکدیگر چگونه است؟ آیا شامل بر یکدیگرند و یا تفکیک قوا و تجزیه آنها مطلوب است؟ اگر مانند همه جا سه قوه قضائیه، مقننه و مجریه لازم است سازمان آنها چگونه باید باشد؟ در قوه مجریه چند وزارتخانه لازم است؟ هر وزیر چند معاون و مشاور باید داشته باشد؟ نمودار پرسنلی هر وزارتخانه چگونه است؟ ارتباط وزیر تا آخرین رده تشکیلات به چه نحو و از چه طریقی برقرار میگردد؟ بودجه هر وزارتخانه و نسبت نقش و اهمیت آن در اداره مملکت به چه میزان باشد؟ بودجه کل مملکت چگونه تنظیم شود؟ کمیتگذاری و کیفیت گذاری در بودجه بر چه اساسی باشد؟ سازمان قوه مقننه چگونه باشد؟ قانونگذاران مملکت چه شرایطی داشته باشند؟ انتخابی باشند یا انتصابی؟ انتصاب از طرف چه کسی و انتخاب بر چه اساسی؟ به چند نفر قانونگذار نیاز است؟ مراحل تولید یک قانون چگونه باید باشد؟ و... همه سؤالاتی است که مذهب پاسخی برای آن ندارد، چون مسؤولیتی در این زمینه به عهدهاو نیست؛ در حالی که علوم مختلفی توسط بشر پیریزی شده است که پاسخگوی این سؤالات است و هر چند مشربها و مکتبهای مختلفی در پاسخ به این سؤالات به وجود آمده است اما هیچیک ربطی با مذهب ندارد و انتخاب یک راه از بین دیگران تنها با توجه به شرایط اجتماعی و تجزیه و تحلیلهای عقلی و رجوع به تجارب خود، جامعه خود و سایر جوامع انجام میگیرد و روشن است که وقتی ما بر این اساس به گزینشی از بین تجارب، علوم و مصنوعات بشری دست میزنیم و جامعه خود را مبتنی بر آن شکل میدهیم درهایی از رشد و ترقی را در کلیه شؤون روی جامعه باز میکنیم و درهای دیگری را میبندیم و مناسبتهای خاصی را در جامعه به وجود میآوریم. اقتصاد، فرم خاصی بهخود گرفته و لذا مبتنی برفرمولها و قواعد خاصی جریان مییابد. فرهنگ و علم و دانش نیز بستر خاصی برای تعالی خود خواهد یافت و جامعه پیرامون مسائل مشخصی خواهد اندیشید، لذا مطالب خاصی را هم کشف یا تجربه خواهد نمود.
بنابراین باید گفت که "مذهب در حد امور فردی و عمدتاً روابط قلبی، عبادی، اخلاقی و روابط فرد با خالق خود باقی میماند و ارتباط انسانها با هم و انسان و طبیعت را بشر با نیروی
|189|
علم و اختیاری که خداوند به او عطا کرده است خود میسازد."
همچنین در موضع روابط تکنولوژیکی جامعه مثال میآورند و میگویند: "این مسأله در تکنولوژی و علوم تجربی بارزتر است زیرا هر چند این تکنیکها و علوم در زمینههاومقدماتی که علوم انسانی و روابط اجتماعی فراهم مینماید رشد میکند ولی پیادهشدن هر کدام از قواعد و قوانین علوم انسانی نقشی در کیفیت تجربه و حس ندارد؛ زیرا حس و تجربه روی جهان محقق مادی انجام میگیرد که حقیقتی واحد داشته و اثر و خصلت خاصی را بهجای میگذارد. پس شناخت این بُعد از جهان و عمل بر اساس آن تحقیق و برنامهریزی وعلتیابی و... به متخصصین خاصی احتیاج دارد که مسلح به دانشهای جدید باشند و این مطلب هیچگونه ربطی با مذهب و متون مذهبی و قواعد و قوانین آن ندارد. برای مثال در هیچجای از دستورات مذهبی نیامده است که ساختار تکنولوژی چگونه باید باشد؟ آیا برنامه تولید باید به صورت متمرکز و زنجیرهای باشد و هر چه بیشتر صنعت را به سمتیکنظام متمرکز سوق داد؟ و یا اینکه ضروری است که از حرکت صنعت در این مسیر جلوگیری شود؟
آنان همچنین میگویند نباید تصور شود که جدایی دین از سیاست مربوط به سالهای اخیر و یا پس از رشد علوم و تکنولوژی کنونی دنیاست بلکه همیشه این دو مقوله از یکدیگر جدا بوده است؛ منتها در گذشته به علت اینکه علوم رشد و ابعاد چندانی نداشت و اطلاعات عمومی مردم و حتی دانشهای عقلای قوم نیز چندان وسعتی نیافته و تا حدودی ثابت بود. این مطلب که اموری را باید عرف جامعه و یا عقلا و متخصصان آنها حل و فصل نمایند زیاد ملموس نبود (هر چند بدان عمل میشد) و عمدتاً تفاوت شیوههای اجرایی و مدیریتی را تفاوت مذاقها و استعدادها و میلها میدانستند، در حالی که امروزه کاملاً پیرامون مشیها وروابط و کیفیت اعمال مختلف اجتماعی تحقیق و بررسی شده و در نتیجه قواعد و قوانین گوناگونی بهدست آمده است که کیفیت عمل و ثمره آنرا در شرایط و امکانات مختلف نشان میدهد. لذا در جوامع پیشرفته مشی اجتماعی با تعویض مدیران تغییر چندانی نمیکند، زیرا کلیه متخصصین بر اساس علوم و قواعد و قوانین خاصی به تصمیمگیری میپردازند و با پیشرفت بیشتر این علوم از همین اختلاف جزیی نیز کاسته میگردد و همه چیز تحت قوانین علمی تجربی در میآید. بدین لحاظ است که امروزه جدایی دین از سیاست روشنتر شده
|190|
است. به عبارت دیگر علوم سیاسی و سایر علوم اجتماعی چون رشد زیادی کرده و ثمره خود را ظاهر نمودهاند تفاوتشان با دین و علوم لازمه و حاصله آن بارزتر گردیده است.
5 در پاسخ به شبهات فوق باید گفت که اگر توقع این است که برای دخالت دین در امور اجتماعی میبایست در مورد کلیه جزئیات و مصادیق و شرایط مختلف، احکام مشخص و جداگانهای ارائه شده باشد، این امر غیر قابل تحقق است، زیرا میبایست با تغییر شرایطجامعه و متناسب با موضوعات مستحدثه، پیامبران جدیدی مبعوث شوند تا احکام الهی را در مورد تکتک مصادیق ابلاغ نمایند که در این صورت هر فردی خود یا باید پیغمبر باشد یا در ارتباط دائمی با پیامبری قرار بگیرد تا در تمام مواضع و مراحل و موضوعات، حکم الهی را بهدست آورد که این امر به علل عدیدهای غیر ممکن است و یا پیامبر گرامی اسلام (ص) و ائمه معصومین (ع) احکام لازمه کلیه مصادیق را با تطبیق بر موضوعات مختلف متناسب با زمان و مکان و غیره اعم از قوانین دولتی، مدیریت، برنامهریزی، و تنظیم بودجه تا برنامهریزیها و اعمال فردی و خانوادگی در قالب آیات و روایات و احادیث فرموده باشند، بدینگونه که مثلاً دولت جمهوری اسلامی ایران در سال 1366 در تنظیم بودجه بدین نحو عمل نماید یا فرموده باشند که آقای "الف" در روز و ساعت و دقیقه فلان در مقابل چنین موضوعی عمل "ب" را انجام دهد. روشن است که این کار نیز به علل مختلفی ممتنع است.
اما همانگونه که میدانیم کلیه احکام لازمه زندگی بشر تا روز قیامت در قالب آیات و روایات و احادیث به صورت احکامی کلی که بر موضوعات کلی بار شده نازل گردیده استو توسط فقها به همان صورت که در فقه سنتی مطرح شده است، استنباط میگردد و هر چند تطبیق موضوعات کلی احکام کلی الهی بر مصادیق جزئی عینی و یا تعیین اینکه این موضوعجزئی خارجی مصداق چه موضوع کلی است تا حکمش روشن شود، در همه مسائل و موضوعات به سهولت انجام نمیپذیرد و همیشه عرفی نیست بلکه در بعضی از موضوعات تخصص ویژه را میطلبد اما این مطلب بدان معنا نیست که دین از سیاست و یا اداره امور اجتماعی در بخشهای مختلف لازمه آن جداست و اینگونه امور، عقلی محضاست و ربطی به مذهب ندارد بلکه دین مبین اسلام در مورد کلیه مسائل و موضوعات مبتلابه
|191|
انسان حکم دارد و اجرای احکام و حدود الهی نه تنها به جامعه اخلاق و عادات و آداب خاصی را میبخشد بلکه حتی فرم زندگی اجتماعی و مسائل و موضوعات مبتلابه آنها نیز با دیگر جوامع متفاوت شده و انسان مسلمان در این جامعه به مسائل و موضوعاتی میاندیشد که در دستگاه و جوامع دیگر جایی ندارد. با تأملی ساده در زندگی و کیفیت روابط اجتماعی مسلمین در زمانهای گذشته این مطلب ملاحظه میگردد. در معماری، خانهسازی، شهرسازی، روابط اقتصادی و تجاری، وضع بازارها و صنایع و کشاورزی، کیفیت خوراک و پوشاک تأثیر احکام اسلام به خوبی روشن و مبرهن است. البته همانگونه که گذشت در آنزمان به دلیل کوچکبودن اجتماعات و ساده بودن مسائل و موضوعات مسأله انطباق احکام بر موضوعات سادهتر بود اما اکنون به علل مختلف و از جمله، وسعت چشمگیر جوامع و اجتماعات و تأثیرپذیری غلط مسلمین در بعضی موارد از جوامع الحادی و پیدایش مسائل و موضوعاتی که بعضاً زاییده روابط اجتماعی غیر اسلامی است، تطبیق به سادگی صورت نمیپذیرد و اجرای احکام الهی در امور سیاسی و مدیریت جامعه و سایر شؤون آن بدون روش و منطقی خاص بهجز برای نوابغ و نوادر امکان پذیر نیست.
این مطلب را از دریچه دیگری نیز میتوان بررسی نمود:
بهطور کلی در یک نظام اجتماعی و در یک برنامهریزی توسعه که تغییر و تحولات ابعاد مختلف یک نظام را مورد دقت قرار میدهد اهداف موضوعات و پدیدهها، روابط انسانی وحقوقی، کیفیت دستهبندی موضوعات در آن نظام و تعیین نسبتهای کمّی خاصی که به هر یک از موضوعات و روابط تعلق میگیرد ازجمله مواردی هستند که در ارتباط با یکدیگر به تحقق عینی یک حرکت اجتماعی منجر میشود و بهطور کلی میتوان گفت که دربرنامهریزی و در تغییر و تحولات اجتماعی سه مطلب مشخص و اساسی وجود دارد: کیفیتگذاری، کمیتگذاری و منطق و روشی که بر اساس آن موضوعات شناخته شده و اطلاعات جمعبندی میگردند.
"کیفیتگذاری" را در واقع میتوان موضوعات، اهداف و روابطی دانست که در یک نظاماجتماعی مطرح است. مثلاً اگر کلیترین دستهبندیها و موضوعات را در یک نظام اجتماعی ملاحظه کنیم خواهیم دید که نظام فرهنگی، نظام سیاسی و نظام اقتصادی هر کدام ضمن اینکه با یکدیگر مرتبط میباشند از موضوعات و روابط خاصی نیز تشکیل یافتهاند. همچنین
|192|
در یک نظام اقتصادی به تنهایی میتوان موضوعات مختلف، اهداف و روابط مختلفی را مشاهده نمود که با اهداف، روابط و موضوعات نظام سیاسی مختلف است. آنچه که مهم است تناسب و همبستگی مستقیم موضوعات و پدیدههای موجود در یک نظام با اهداف و روابط انسانی موجود در آن است که به هیچوجه نمیتوان ادعا کرد که روابط انسانی و اهداف حاکم بر یک نظام هیچگونه ربطی به موضوعات و پدیدههای موجود در آن ندارد. به عنوان مثال، ملاحظه میشود که وجود شرکتهای بزرگ چند ملیتی، کارتلها، تراستها، بازار بورس، نظام پولی و اعتباری مبتنی بر ربا و بسیاری از موضوعات کوچک و بزرگ دیگری که به تبع وجود چنین سیستمها و موضوعاتی در نظام اجتماعی سرمایهداری وجود دارد، هماهنگ با روابط حقوقی خاصی است که در همه جا قدرت را به نفع تکاثر ثروت و انباشت سرمایه حل مینماید. طبیعی است که الگوی مصرف، تولید و توزیع و کلیه موضوعات و تکنولوژی لازمه این الگوها هم به نحوهای متأثر از آن روابط حقوقی خواهند شد.
ارتباط روابط انسانی با موضوعات و مسائل یک جامعه را در نظامهای سوسیالیستی نیز بهطور دیگر میتوان ملاحظه نمود که برای مثال، اصولاً موضوعی به نام بازار بورس در آنجا موضوعیت پیدا نکرده و پول و نظام پولی شکل دیگری را در آن نظامها بهخود میگیرد. همچنین شکل مدیریت، نمودار سازمانی، نحوه انتخاب و انتصاب مدیران، اساساً از شکل پارلمانتاریستی غرب خارج شده و به صورت حاکمیت حزب پرولتاریا بروز میکند که همه این تغییرات در کیفیت اداره و مدیریت نظام متناسب با روابط انسانی و حقوقی خاصی شکل مییابد که در مکتب مارکسیستی بدانها ارزش و بها داده میشود. به عبارت دیگر تکیه نمودنبه روابط دولتی و نفی مالکیتهای خصوصی در نظامهای سوسیالیستی، شکل نظام و موضوعات و کیفیت ارتباطات آنها را به یکدیگر تغییر داده و موضوعات و مسائل خاص و هماهنگ با خود را ایجاد مینماید.
عین همین مطلب را با پذیرش روابط انسانی برگرفته از وحی میتوان دید و تأثیرات احکام الهی را در پیدایش موضوعات و مسائل موجود در یک نظام و تمدن ملاحظه نمود. مثلاً روشن است که با نفی اصالت سرمایه و تکاثر ثروت در اسلام به هیچوجه شکل شرکتها و سازمانهای تجاری در نظام اجتماعی اسلام به صورت کارتلها و تراستهای نظام سلطه سرمایهداری و یا در شکل حاکمیت طبقه خاص و تحقق نظام کاملاً دولتی سازگار
|193|
نخواهد بود. همچنین الگوی مصرف جامعه به هیچ وجه یک الگوی مصرفی و تجملگرایی در شکل غربی و یا دولتی و قالبی در شکل شرقی آن نخواهد بود که به تبع آن بسیاری از تولیدات و مصنوعات جامعه اسلامی با نظامهای غربی و شرقی متفاوت خواهد بود. حرمتشراب موجب خواهد شد که به هیچ وجه امکانات جامعه در جهت ایجاد کارخانجات و تحقیق بر روی فرمولهای انواع و اقسام شرابهای موجود در نظامهای کفر مصرف نگردد و اصولاً تکنولوژی لازمه شرابسازی موضوعاً منتفی خواهد شد؛ در عوض بسیاری از موضوعات جدیدی که لازمه عبودیت و بندگی خداوند است لباس عینیت به تن کرده و تمدن عینی بشر را بستری جهت قرب الیاللّه قرار خواهد داد. به عبارت دیگر وقتی بخواهیم روابط اجتماعی خاصی برقرار شود احتیاج به زمینه و شرایط مادی خاصی نیز خواهد بود کهدر هر حال چون هدف برنامهریزی در "امور اجتماعی اسلامی" و یا حتی "در برنامهریزی امور فردی" اجرای حدود الهی، ایجاد زمینه و تسهیلات جهت جریان یافتن احکاماللّه و یا حل مسائل و مشکلات بر اساس احکام است. طبیعتاً موضوعات خاصی در این جوامع بروز پیدا کرده و لازم است مشخص شود، لذا کیفیتگذاری در برنامهریزی نیز به این تعبیر با مذهب و مکتب ارتباط پیدا خواهد کرد.
و اما کمیتگذاری که مقدار بودجه و یا بها و ارزش و نسبیتی است که به کیفیتهای موجود در برنامه تعلق خواهد گرفت در یک دید کلی مسلماً با مذهب مربوط خواهند شد، زیرا اگر از یک دولت سؤال شود که "مثلاً چرا برای یک کالا یا یک مسأله اجتماعی یارانه میپردازد و یا بودجه صرف پیدایش و رشد آن میکند و در عوض از کیفیت و کالای دیگری مالیات میگیرد یا بودجه و ارزش کمتری قرار میدهد"، با توجه به قوانین و معادلاتی به ما نشان خواهد داد که این کمیتگذاری به گونهای خاص است که در آینده شرایط اجتماعی موردنظر را فراهم مینماید و نتیجه میگیرد که "هر کمیتی را نمیتوان به هر کیفیتی اختصاص دادو وقتی کیفیتگذاری (به همان صورتی که گذشت) در برنامهریزی اسلامی مقید شد کمیتگذاری آن نیز مقید میشود؛ منتها همانگونه که قبلاً هم نوشتیم اینگونه امور احتیاج به تخصص ویژه و آشنایی با قواعد و قوانین و شیوههای جمعبندی مشخصی دارد که همان منطق و روش شناخت موضوعات عینی خارجی و جمعبندی اطلاعات حسی و تجربی است. در واقع کار منطق در موضع عمل، ملاحظه صحیح ارتباط کمیتها، و کیفیتها در یک
|194|
نظام یا یک طرح و برنامه اجتماعی است که بر اساس آن میتوان کیفیت صحیح حرکت از وضعیت موجود به وضعیت مطلوب و نیز ارتباطات صحیح موضوعات در هر مقطعی از مسیر حرکت را مورد شناسایی و مطالعه قرار داد. این امر اساسی و بسیار مهم از ویژگیهای ضروری یک برنامهریزی اجتماعی اسلام است و قطعاً با اسلام و احکام اسلامی به گونهای خاص ارتباط دارد که کیفیت ارتباط و مشخصات و ویژگیهای آن را باید در موضوع کیفیت موضوعشناسی و نظامسازی اسلامی مورد دقت قرار داد.
6 ممکن است مدعیان تز جدایی دین از سیاست ادعا کنند که:
اصولاً از آن جهت که هیچگونه رابطه حقیقیای مابین ارزشها و بایدها و نبایدها از یک طرف با موضوعات جهان طبیعی و اجتماعی از طرف دیگر وجود ندارد به همین دلیل نمیتوان انتظار داشت که مثلاً عقل یا حس بتوانند در حیطه ارزشها قدم گذاشته و یا بر عکس وحی ارتباطی با تبیین مسائل و موضوعات خارجی پیدا کند
[7] و دلیل نبودن هرگونه رابطه حقیقی آن مابین ارزشها و موضوعات و حقایق هستی نیز ایناست که بایدها و نبایدها با اهداف و اغراض جاعل آن "باید یا نباید" متناسب است نه اینکه با حقایق هستی و موضوعات خارجی سازگاری داشته باشد. مثلاً اگر جعل کننده قانون و قراردادی را انسانها بدانیم، آن قانون یا قرارداد سازگار با اهدافو اغراض خاص همان انسانهاست که برای رسیدن و نیل به مقصود خویش تبعیت از آن قانون را ضروری و واجب دانستهاند. به همین دلیل است که بهتناسب اختلاف در اغراض و مقاصد قوانین، قراردادها و بایدها و نبایدهای مختلفی را در زندگی انسانها میتوان ملاحظه کرد، گاهی بعضی انسانها به سبباخذ اهداف عالیه از بایدها و نبایدها و قوانین عالیهای نیز پیروی مینمایند، اما گاهی است که انسانی برای دستیابی به اهداف ناپسندی، کارهای زشتی را برای خود لازم میشمارد.
به عبارت دیگر از آن جهت که اهداف و اغراض تنها در ارتباط با انسانها معنا دارد، به تناسب ارزش آن اهداف و مقاصد نیز، بایدها و نبایدهای ارزشمندی معنا و مفهوم پیدا میکند و مهم این است که بدانیم جهان تنها متناسب با هدف خاصی نمیباشد و علیرغم اینکه خداوند متناسب با اهدافی، بایدها و نبایدهایی را جعل نموده است ولی این بدان
|195|
معنانیست که جهان هستی و حقایق فقط متناسب با این بایدها و نبایدهاست بلکه میتوان هدف دیگری را نیز در نظر گرفت و متناسب با آن نیز ارزشهایی را جعل کرد (همانگونه کهمادیها انجام میدهند) و هر دوی این بایدها و نبایدها در گستره هستها امکان وقوع وتحقق دارد. یعنی هم ارزشهای خوب و پسندیده امکان وقوع دارند، هم ارزشهای ناپسند و زشت. و این همان جایی است که نشان میدهد هیچ ارتباط حقیقیای مابین حقایق "موضوعات جهان هستی" با "ارزشها و بایدها و نبایدها" نیست چرا که در جهان واقعیات وهستی هر چه که هست هماهنگ با هستی است و معنا ندارد که بگوییم مثلاً آتش بد است یا آب خوب است، بلکه خوب و بد تنها زمانی موضوعیت مییابد که هدف و مقصودی اعتبار شده باشد تا به تبع آن هدف، باید و نباید خاصی ضرورت پیدا کرده و ارزش معنا یابد. براساس اعتقادات اسلامی اعتبار کننده هدف و قوانین، خداوند میباشد و مسلمانان تنها از طریق شناخت وحی و استنباط از آن کلمات به بایدها و نبایدها پی میبرند در حالی که هستها مقوله دیگری است که با واقعیات مربوط است و شناخت آنها را عقل به کمک حواس پنجگانه به عهده دارد.
و نتیجه میگیرند:
حال چنانچه به دنیای موجود نگاه کنیم به خوبی میتوانیم ملاحظه کنیم که انسان با به کارگیری عقل و حس و تجربهها و آزمایشهای مکرر و گوناگون اندوختههای ذیقیمتی را برای خود فراهم آورده است که با هیچ چیز دیگر قابل جایگزینشدن نیست. تکنولوژی، تمدن و علومی که نحوه بهزیستی، رشد و ترقی در امور سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و نظامی را نشان میدهد و بشر را با حقایق جهان آشنا مینماید، گوهر گرانبهایی است که هر چند بعضاً به ارزشهای مادی الحادی آغشته شده است، اما چون این آلودگی ذاتی نیست، بهسهولت قابل شستشو و پیرایش بوده و میتوان با گذاردن آن در کنار وحی و اخلاق و معنویات ناشی از مذهب، مجموعه کاملی از وحی و حس و عقل را بهدست آورد که ضامن سعادت دنیا و آخرت انسان باشد.
[8]
بنابراین خلاصه مطالب فوق این است که متناسب با انتخاب و جعل هدف، اعمال ومقدمات خاصی ضرورت پیدا میکند و آنچه که در جهان واقع است زمینهای بیش نیست،و حرفی برای گفتن اینکه "چه باید بشود" ندارد، لذا ارزشها اعتباری است، که
|196|
بهاختیار جعلکننده هدف بستگی تام دارد و با آنچه در جهان واقع شده است و حقیقی است ارتباطی ندارد.
در پاسخ باید گفت:
اولاً، از مقدماتی خاص و یا ارتباطی خاص هر هدفی، آنهم با حفظ جمیع خصوصیات شخصیه نتیجه گرفته نمیشود؛ یعنی مثلاً در یک مسافرت به همان اندازه که مقصد در باید و نبایدهای بین راه اثر میگذارد، مشخصات مبدأ هم از آن باید و نبایدها متأثر است و همچنین خصوصیات خاص خود مسیر نیز در این امر اثر دارد. اگر مصمم باشیم که از تهران به لندنمسافرت کنیم باید و نبایدهایی متناسب با این سفر است که ضرورتاً برای حرکت از تهران به قم آن باید و نبایدها وجود نخواهد داشت، همچنین برای اثبات یک مطلب خاص به همان اندازه که خصوصیات این مطلب در سیر استدلالها مؤثر است مقدمات پذیرفتهشده نیز در باید و نبایدهایی که در این سیر است مؤثر میباشد و روشن است اگر از هر مقدمهای و با هر نوع استدلالی بتوان هر موضوعی را اثبات کرد، استدلال بیمعنا میشود و یا اگر از هر مبدأ و با هر نوع حرکتی بتوان به هر مقصدی رسید حرکت محال میشود، لذا هر چند گفته شود که بایدها و نبایدهای لازمه حرکت خاص منوط به تعیین هدف است اما بههمان اندازه که این احکام تناسب با هدف دارد میبایست متناسب با مقدمات و ارتباط بین آنها نیز باشد که اگر محقق گردید قطعاً چنین است، لذا از نظر مکتب که جعل کننده قوانین، خداوند تبارک و تعالی است و تنها دستورات او لازمالاجرا میباشد به همان اندازه که این قوانین متناسب با هدف خلقت انسان و آنچه که او باید بشود است با شرایط، امکانات و زمینههای عینی جهانهماهنگ است یعنی مقدمات، ارتباطات و نتیجه بالضروره با یکدیگر متناسباند، لذا ارزشهای ابلاغ شده از جانب مکتب، ناسازگار با حقایق جهان هستی است و غیر آن هر چند متناسب با هدفی جعل شده از سوی جاعلین باشد ولی با جوهره و حقیقت و وجود جهان تناسب ندارد، یا به عبارت دیگر خلقت تشریعی هماهنگ باخلقت تکوینی است و تضاد یا اختلاف این دو به علل عدیدهای با اعتقادات اسلامی سازگاری ندارد.
ثانیاً، چنانچه "هست" را از "باید" بدین نحوه جدا سازیم ارزش پایگاهی نخواهد یافت زیرا "بایدها و نبایدها" و "خوبیها و بدیهای" داخل یک برنامه، به تبع اختیار هدفی آن برنامه باز میگردد و "خوبی یا بدی" هدف و "باید یا نباید" انتخاب آن هدف به اختیار و میل
|197|
اختیارکننده، و بر این اساس "ضرورت و باید" ِتبعیت از دستورات خداوند نیز اعتباری خواهد گشت و لذا این استدلال نیز غیرمنطقی خواهد بود که چون جهان و از جمله انسان، محدود و مخلوق و محتاج است باید از خالق جهان تبعیت کرد یعنی "هیأت" این جهان "باید" ِ تبعیت از خالق جهان را همراه نداشته و اعلام نمیکند.
و اگر گفته شود ضرورت تبعیت از فرامین الهی مطلبی است که عقل سالم و یا وجدان آگاه آنرا مییابد و احتیاج به ملاحظه "هستها" نمیباشد، واضح است که در این صحبت نیز نحوهای رابطه "هست" و "باید" پذیرفته شده است، زیرا از این نقطه نظر وجدانی آگاه است یا عقلی سالم است که "باید" ِپیروی از احکام الهی را اعلام دارد و یا وجدان و عقلی که این "باید" را اذعان و اعلام نمیدارد معیوب است.
ثالثاً، چنانچه در بحث حرکت به این نتیجه رسیده باشیم که زمان بُعد کیفیت است و آینده به صورت قوهای در حال وجود دارد و انسان و جهان هماهنگ با هم و برای رسیدن به هدفی خاص خلق شدهاند (که بعضی از قائلین به نظریه فوق به این مطلب نیز معتقدند) "چه بایستی" شیء در "چه هستی" آن وجود دارد و یا به عبارت بهتر، خلقت بیجهت لغو است و بر این مبنا امکان تغییر شیء به اشیاء مختلف، آنهم در شرایط واحد ارتباط ثابت با سایر اشیاء، به معنای چند زمانی و یا چند شیء بودن یک شیء و یا نداشتن هویت مشخص است.
البته این مسأله نفی کننده اختیار انسان نیست زیرا اختیار حاکمیت بر رابطه و قدرت انتخاب است نه قدرت تغییر نتایج ارتباطات مشخص، یعنی انسان میتواند به آتش دست بزند و یا دست نزند ولی نمیتواند به آتش دست بزند و با حفظ جمیع خصوصیات لازمه سوختن، اختیار کند که دستش نسوزد. اختیار انسان بدانگونه نیست که حاکم بر کل عالم باشد و بتواند جریان کل را عوض نماید. اختیار انسان هم نظیر سایر کیفیات عالم محدوداست و آثار و خصال خاصی دارد. همچنین مرتبط دانستن اشیاء و کیفیات عالم با ارزشهای حاکم بر آنها نباید این شبهه را پیش آورد که پس انسان میتواند با شناخت اشیاء جهان، احکام آنها را بیابد، لذا وحی بیمورد میشود؛ زیرا انسان نه قادر است آثار آن جهانی اعمال و موضعگیریها را بشناسد، زیرا آن جهان تحت حس و شناخت تجربی یا شناخت تجریدی واقع نمیشود و بهجز از طریق وحی هیچ راهی به آنجا نیست، و نه میتواند کلیه ارتباطات یک کیفیت را با سایر کیفیات بشناسد و نه شناسایی تمام وجوه و جوانب و آثار یک شیء
|198|
برای او ممکن است. یعنی چیستی یک شیء را عمدتاً بهوسیله آثار آن میتوان شناخت و آثار یک کیفیت در ارتباط و اصطکاک با سایر کیفیات بهدست میآید و بدیهی است انسان ممکن نیست که یک کیفیت را در برخورد با همه کیفیات قرار داده و آثار آن را در وهله و در آینده ملاحظه نماید بلکه همیشه ارتباط محدودی از شیء تحت محاسبه میآید و روشن است که بهوسیله شناخت این ارتباطات محدود نمیتوان حکمی صادر کرد. چه بسا شناخت یکمشخصه، دیگر بهکلی موضع شیء را در نظام ادراکی دگرگون کرده و باید و نبایدهای دیگری را بطلبد و ثانیاً در شناسایی همان ارتباط و یا ابعاد یک شیء هم متناسب با میزان دقت و ابزار شناسایی اعم از عینی و فکری در عین حال وجود قدر متیقن قابل تکیه، اجمال نیز وجود دارد. مثلاً برای سنجش وزن یک شیء متناسب با ابزار توزین (از قپان گرفته تا ترازوهای معمولی یا ابزارهای دقیقتر) میتوان اوزانی را بهدست آورد که در هر مرحله دقیقتر از قبل باشد ولی روشن است که هر مرحله توأم با مقداری اجمال میباشد. عین همین مطلب در مورد قواعد ادراکی نیز صادق است که متناسب با دقت آنها شناسایی دقیقتر شده و اجمال کمتر میگردد. و رشد علم در کمشدن اجمالهاست نه از بین رفتن کامل آنها، که این امر برای انسان غیر معصوم ممتنع است. با این خصوصیات شناخت کامل و صحیح و حقیقی اشیاءبرای انسان میسور نیست تا بتواند احکام آنها را بهدست آورد بلکه انسان از ارتباط تشریع وتکوین این استفاده را میبایست بکند که دانشهای خود را مبتنی بر ارزشها سامان دهد نه برعکس.
7 در این جا مرحله پیچیدهتری از نظریات تز جدایی دین از سیاست را مطرح میکنیم که از موضع مباحث منطقی و فلسفی به استنتاجات کلی دست زده و در صددند تا حوزه "وحی" و حوزه "موضوعات اجتماعی" را از یکدیگر جدا نمایند، بر پایه این نقطهنظر:
"عقل" و "وحی" و "حس" سه مأموریت جداگانه و منفصل از یکدیگر داشته و میبایست هر کدام را در حوزه مخصوص بهخود قرار داد، زیرا دخالت دادن هر کدام در حوزه دیگری ایجاد اشکال و اختلال مینماید. مأموریت وحی بیان ارزشها و احکام یا بایدها و نبایدهاست. مأموریت حس در شاخصههای مختلفی که دارد اخذ و دریافت آثار عینی
|199|
موجودات و موضوعات جهان طبیعی و اجتماعی است و عقل نیز در چهار موضع میباشد که عبارتند از
الف- مفاهیم کلی نظری و یا اثبات اصول اعتقادات و جهانبینی،
ب- فهم و استنباط احکام از کتاب و سنت،
ج- تشخیص بدیهیات عقل عملی و
د- تشخیص تحقق حدود و قیود و شرایط فعلیت احکام کلیشرعی.
حال اگر کسی این سه محدوده مختلف و جدای از یکدیگر را با هم خلط کرده و حوزه انجام وظیفه صحیح هر یک را نشناسد، به اشتباهات بزرگی کشیده خواهد شد. مثلاً همانگونه که اگر کسی بخواهد "منطق، فلسفه و اصول اعتقادات" و همچنین "ارزشها و احکام و کیفیت برخورد یا عکسالعمل انسان نسبت به موضوعات" را از طریق "حس و تجربه" بهدست آورد و خود را بینیاز از وحی و عقل بداند دچار اشتباه شده است، آن کسی هم که عقل را در جهت دستیابی به "ارزشها و باید و نبایدها" و "تشخیص محسوسات" کافی میداند و استفاده از "متون وحی" و "حس و تجربه" را در آن دو محدوده لازم نمیشمارد به خطا افتاده است. و همچنین اگر فردی بخواهد وحی را جانشین عقل و حس و تجربه کند وی نیز مرتکب اشتباه بزرگی گشته است. لذا لزوماً بایست هر کدام از این سه را در جای خودبهکار گرفت، یعنی "وحی را در حوزه ارزشها، عقل را در حوزه معقولات و حس را در حوزه محسوسات".
[9]
مدعیان این نگرش همچنین اظهار میدارند:
باید توجه داشت علاوه بر اینکه عقل، حس و وحی هر یک متکفل محدوده خاصی میباشند، اصولاً هیچگونه ارتباطی نیز با یکدیگر ندارند، زیرا اگر بههم مرتبط بودند، رسیدن از یکی به دیگری ممکن بود. مثلاً انسان میتوانست با تکیه بر حس و تجربه به تعمیم تجربه و استنتاجات کلی دست زده و نتایج مباحث کلی نظری را بهدست آورد و یا میتوانست از همین طریق و فقط با دقت در محسوسات و آزمایش و تجربه به احکام بایدها و نبایدها برسد (بههمان صورت که بعضی از مکاتب فلسفی ادعا دارند) در حالی که این امر غیر ممکن است، زیرا به عنوان مثال، چنانچه انسان میتوانست از این طریق و تنها با تکیه بر شناخت تجربی موضوعات "احکام و بایدها و نبایدها" را بیابد ارسال رُسل ضرورتی نداشت و همچنین اگر
|200|
ممکن بود که از طریق وحی همه اطلاعات لازمه زندگی بهدست آید و شناخت اشیاء ممکن گردد در این صورت با توجه به اینکه وحی ثابت است، اطلاعات و کیفیت زندگی مسلمینمیبایست مشابه اطلاعات و زندگی مسلمانان صدر اسلام باشد و اسلام هم اعلام کند که ما همه چیز را برای شما فرستادهایم و احتیاجی به علوم و یا شناخت جهان و دقت و بررسی در اشیاء نیست، در حالی که میبینیم اسلام به سیر در جهان و پند و اندرز گرفتن از آن و علم و شناخت اهمیت زیادی داده است.
بنابراین روشن میشود که حیطه مأموریت عقل و وحی و حس از یکدیگر جدا بوده و این سه با هم ارتباطی ندارند و تداخل این سه باعث بروز انحراف و پیدایش خطا خواهد شد و لذا میتوان نتیجه گرفت که شناخت موضوعات و تجزیه و تحلیل و برنامهریزی بر روی آنها کار عقل بوده و ارتباطی با دین ندارد.
آنان همچنین مدعیاند: هر کدام از این سه حوزه نیز معیار صحتی متناسب با خود راداراست نه اینکه یکی معیار صحت دیگری باشد، یعنی خطای حس را با حس و تجربه باید گرفت و خطای عقل را با تفکر و تعقل، بنابراین با توجه به استدلالهای فوق بهطور خلاصه میتوان چنین نتیجه گرفت که کلیه امور عینی اجتماعی که قابل تشخیص و تعقیب بهوسیله حس و عقل است از وحی جدا میباشد.
در پاسخ به مطلب فوق باید گفت همانگونه که از مطالب قبل بر میآید هر چند مثلاً وحی نمیگوید که این آب خاص که اکنون مقابل ماست گرم یا سرد است و یا رنگ آن کتاب قرمز یا آبی است، بلکه اینگونه مطالب را حس پاسخ میدهد، و هر چند حاصل جمعبندی آثار خاص را که بهوسیله حس تشخیص داده میشود، وحی معین نمیکند و این مطلب به عهده عقل است، مثلاً اگر یک قاشق داخل استکان آب شکسته دیده میشود ولی سالم لمس میگردد، عقل است که در مییابد حس اشتباه میکند نه وحی، و هر چند وحی بدیهیات عقلیهیا شالودههای منطق و استدلال را معین نمیکند و هر چند فهم وحی و استنباط احکام به عهدهعقل است و هر چند تا عقل اصول اعتقادات و جهانبینی را تمام نکند و ضرورت تعبد را اثبات یا درک ننماید تبعیت از فرامین الهی موردی نمییابد اما این سه معاضد یکدیگرند وهمانگونه که گذشت خلقت تکوینی هماهنگ با خلقت تشریعی است و جهان، جهانی هماهنگ است، لذا هر چند عقل و قلب و حس سه معیار مخصوص به خود خواهند داشت
|201|
اما هر کدام هم معیار صحتی بر دیگری خواهند بود. به عبارت بهتر، معیار صحت نیز یکی است که در هر قسمت مقید به قید خصوصیت شخصیه همان قسمت شده است. نمیشود قلب انسان باوری خاص داشته باشد، ولی عقل وی به طرف دیگری سیر کند و حس او مطلب متناقضی با هر دو را اعلام نماید. اگر عقل همراه با حس اثبات مینمایند که جهان مخلوق است و انسان مختار و مسؤول بوده و میبایست از فرامین الهی تبعیت کند و این فرامین هماهنگ و سازگار با حقیقت جهان است، بعد از این عقل جهت خاصی مییابد و به موضوعات و مسائل خاصی اندیشیده و برای خود گسترهها و محدودههای خاصی را مییابد و حس نیز به دنبال دریافت هرگونه اثری نیست. حرکت و تلاش عقل و حس در این حیطهها و کسب درک و تجربیات جدید و استفاده از یافتههای وحی باعث میگردد که اصول اعتقادات محکمتر و روشنتر تمام شود و انسان عجز خود و احتیاج به خالق قادر متعال را بهتر درک و لمس نماید و خود را ملزم به تبعیت بیشتر احکام الهی بداند و اجرای هر حکم راهها یا گامهای کاملتر و روشنتری بر سر راه عقل و حس میگشاید و این امر مستلزم دَوْر نیست که هر گام با گام پیشین و هر مرحله با مرحله قبل تفاوت بسیار دارد و سیر از اجمال به تبیین و از نقص به طرف کمال است. بنابراین تبعیت از اسلام، عقل و حس را به کاوش در گستره و محدوده خاصی واداشته و از پرداختن به غیر آن باز میدارد و مسلمان اجازه هر تجربهای را ندارد همانگونه که در هر مکتب دیگری و حتی بیمکتبی نیز عقل و حس در محدوده خاص دیگری به فعالیت نمیپردازد و اصولاً در هر جامعهای متناسب با اعتقادات و افکار و اعمال افراد آن جامعه مسائل و موضوعاتی تحقق مییابد که با حفظ جمیع خصوصیات شخصیه مختص همان جامعه است. بنابراین زمینه خاصی نیز برای تحرک حس و اندیشه به وجود میآید. لذا این سخن که علوم و دستاوردهای بشری همچون اهرم و ابزاری است که میتوان آنرا در هر جا و هر دستگاهی بهکار گرفت و به مکتب و بینش خاصی تعلق ندارد میبایست مورد دقت بیشتری واقع شود.
آنچه امروزه به عنوان علوم جدیده در مراکز مختلف تعلیم و تدریس میشود و آنچه که به عنوان تکنولوژی و محصولات آن به عنوان راهها و وسایل تسهیل امور به این کشور، و آن کشور انتقال مییابد از سه جهت میبایست مورد تأمل و دقت قرار گیرد.
اولین مطلب نقش انگیزه در کشف و پیدایش و کاربرد علوم و تکنولوژی و محصولات
|202|
آن است. درباره این مطلب باید اندیشید که آیا یک محقق و یک آزمایشگر در کار تحقیقی و یا آزمایشها خود به دنبال حل مطلب خاصی است و یا اینکه بیاراده و بیاختیار و بی جهت به تحقیق و آزمایش پرداخته و به ناگاه مطلب جدیدی را یافته است؟ اگر به دنبال گمشدهای است و اگر در پی حل مشکل خاصی است آیا این مشکل و این گمشده محصول چه دستگاهی میباشد؟ اگر پذیرفته باشیم که جهان خانه اختیار است و اختیار سوء قابلیت تحقق دارد و در جهان تا آن اندازه که به اختیار امکان عمل دادهاند میتوان خلاف را باور داشت، خلاف اندیشید و خلاف عمل کرد، آیا محصولات هر انگیزه و هر دستگاه فکری را میتوان در هر جا به کار گرفت و مفید دانست؟ آیا مثلاً اگر در جامعهای که الکل را نجس و نوشیدن آنرا حرام نمیدانند و این ماده در آنجا به وفور و ارزانی یافت میشود و محصولاتی تولید میگردد (مانند بعضی از خوراکیها و داروها) که برای جلوگیری از فاسدشدنشان به آنها مقداری الکل اضافه مینمایند، این محصولات را در غیر شرایط اضطرار هم میتوان در جامعه اسلامی مورد استفاده قرار داد؟ آیا در آنجا انگیزهای برای کشف ماده دیگر و یا تکنیکدیگری که بتواند از فساد اجناس جلوگیری کند تا جایگزین الکل در این مواضع شود وجود دارد؟ آیا در یک جامعه اسلامی که خوردن الکل حرام است نیز مطلب همینگونه است؟ آیا میتوان پنداشت که خداوند تبارک و تعالی که خوردن الکل را حرام کرده راه دیگری را برای تأمین سلامت آن داروها و خوراکیها قرار نداده است؟ اگر راه دیگری نیستآیا داروی دیگری هم نیست که بتواند جایگزین این دارو شده و حفاظتش توسط الکل تأمین نشود؟ آیا میتوان قبول کرد که خداوند تبارک و تعالی آنچه را برای انسان ضروری است حرام کرده است.
دومین مطلب قابل دقت، نقش اصول موضوعه و حدود تعریف نشده یا تعاریف اولیه در علوم و تکنولوژیهاست.
"اگر همه تعاریف یک علم به تعریفهای اولیه باز میگردد و اگر صحت قوانین و استنتاجات به صحت اصولی مقدماتی یا اصول موضوعه بازگشت میکند آیا میتوان دقت نمود که صحت این تعاریف و اصول در کجا تمام میشود و به کجا بازگشت مینماید؟ آیا آنها در علم شاملتری اثبات نمیگردند و بر این اساس آیا علوم طبقهبندی خاصی پیدا نمیکنند؟ در این صورت شاملترین علم چیست؟ آیا موضوع شاملترین علم، شاملترین موضوع مورد بررسی نیست؟ اگر شاملترین موضوع "هستی" و شاملترین علم "فلسفه" است، آیا نگرش خاص و فلسفه و جهانبینی مشخص، اصول موضوعهها و حدود اولیههایی را با واسطه یا بدون واسطه
|203|
برای سایر علوم نمیسازد؟ آیا نمیتوان ردپای فلسفه و نگرش مادی را در علوم و تمدن و تکنولوژی شرقی و غربی یافت؟"
[10]
سومین مطلب اساسی، نقش منطق یا شیوه جمعبندی در علوم است. آیا مقدمات را بههرنحوه که ترکیب کنیم تغییری نخواهد کرد؟ چگونه میتوان فهمید که بین مقدمات ارتباط صحیح برقرار شده است؟ آیا ایجاد ربط صحیح منوط به رعایت قواعد و قوانین خاصی نیست؟ آیا همه اطلاعات انسان یک سنخاند؟ آیا میتوان قبول کرد که در یک گوشه فکر اطلاعات نظم و سازمان داشته و در گوشه دیگر از ربط و نظم اثری نباشد؟ اگر اطلاعات انسان چند دستهاند آیا میتوان قسمتی از اطلاعات خود را با قوانینی خاص و قسمت دیگر را با قواعد متضاد با قوانین اول جمعبندی کرده و سازمان داد؟
اگر صحت استنتاجات به صحت این قواعد و قوانین باز میگردد صحت این کجا تماممیشود؟
8 گفتاری مانند "سیاست ما عین دیانت ماست" و یا "دین از سیاست جدا نیست" و امثال آن، سخنانی است که حاوی معانی دقیقی بوده و نباید به سادگی از آنها عبور کرد بلکه میبایست کلیه احتمالات در باره آنها را بررسی کرده و کاملترین و متقنترین معانی را برگزید.
اولین احتمالی که در باره معنای "ارتباط دین با سیاست" به ذهن میرسد این است که گفته شود مدیران اجتماعی از بالاترین مناصب گرفته تا پایینترین آن میبایست از مسلمانان متدین و مؤمن و متقی باشند، یعنی اداره امور در همه سطوح و ردهها از مدیریت کل یک مملکت تا وزارتخانهها و سفارتخانهها و ادارات کل و مراکز سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و اصولاً هر گونه تشکیلات اجتماعی تحت سرپرستی بهترین مسلمین باشد.
اگر تنقیذ دین در سیاست به همین جا خاتمه یابد و گمان شود که تنها با همین کار، جامعه، اسلامی میشود دیری نخواهد گذشت که آثار غیراسلامی تشکیلات و ارتباطات ظاهر شده و آنانی که دخالت دین در سیاست را به همین مطلب خلاصه میکردند مجبورند مدیران را به سوء نیت یا عدم تقوی و تعهد متهم کنند، در حالی که این تصور، تصور ناقصی است زیرا هر چند برای تشکّل یک سازمان یا اجتماع اسلامی و یا اسلامیکردن یک تشکیلات لازم است
|204|
مدیران آن از مسلمانان متعهد باشند ولی این شرط کافی نیست و تنها میتوان امید داشت که مدیر مسلمان مؤمن و متقی در انجام فعالیتهایش سعی کند سایر شروط اسلامی را هم به محیط کار کشانده و آن تشکیلات را به تشکیلاتی اسلامی بدل نماید، زیرا روشن است که هر سازمانی جهت برآوردن هدف خاصی تشکیل یافته و اجزاء و عواملی که در آن قرار داده شده است و نحوه ارتباطی که مابین این عناصر و عواملی که در آن قرار داده شده است و نحوه ارتباطی که مابین این عناصر و عوامل وجود دارد (اعم از ارتباط انسانها با هم، انسانابزار،انسان و مواد و غیره) در جهت تحویل و تأمین و تکمیل آن هدف خاص میباشد؛ حال بههر میزان که این اهداف و اجزاء و عوامل و روابط درونی و بیرونی این سازمان از اسلام فاصله گرفته باشد تنها با تعویض مدیر نمیتوان مدعی شد که همه امور اسلامی است. مثلاً اگر تشکیلاتی مثل بانک ربوی به دست مسلمین افتاده باشد نمیتوان تنها با گماردن مدیری مسلمان و پرهیزکار تصور نمود که آن بانک اسلامی شده است و گفت که الحمدللّه با وجود چنین مدیری دیگر از دزدی و کمکاری و بیمبالاتی خبری نیست و حساب و کتابها به خوبی رسیدگی خواهد شد و... بلکه واضح است این بانک در اقتصاد و حتی فرهنگ و سیاست یک مملکت نقش چشمگیری دارد و چون بر مبنای ربا تشکّل یافته است این معنا در تمامفعالیتهای درونی و بیرونی آن، اعم از دریافت و پرداخت وامهای مختلف، معادلات تعیین نرخ پول در معاملات گوناگون، اعتبارات و نحوه تعیین و کمیت آن، تعیین و کنترل حجم پولدر گردش، کیفیت اعمال تنظیمات مالی، تعیین ضرایب مختلف در معادلات اقتصادی، معادلات و معاملات ارزی، تجزیه و تحلیل فعالیتها و تغییر و تحولات اقتصادی و حتی سیاسی و فرهنگی و تعیین صحت یا بیماری نظام بانکی و اقتصادی، و غیره ریشه داشته وصرفاً با تعویض مدیر اصلاح نمیگردد. وضع در کلیه تشکیلاتی که بر اساس تمرکزسرمایه یا انحصارات و تضییق اختیارات الهی افراد و جامعه به وجود آمده است به همینمنوال است.
احتمال دیگری که ممکن است از رابطه سیاست و دیانت به ذهن برسد این است که گذشته از آنکه میبایست افراد متدین در رأس یک اداره یا تشکیلات باشند روابط اخلاقی نیز که بین افراد اعم از مدیران و کارگران و کارمندان آن سازمان برقرار است باید اسلامی باشد، همه با احترام خاصی با یکدیگر برخورد کنند و حقوق برادری خود را نسبت به هم
|205|
مراعات نمایند، در سلامکردن از یکدیگر پیشی بگیرند، بالا دست به زیر دست سخت نگیرد، کارکنان از مدیران حرفشنوی داشته و از تضییع وقت و مواد و ابزار بپرهیزند، مسؤولین حقوق کارکنان را به موقع پرداخت نموده و از حل مشکلات و رفع نیازهای آنها حتیالمقدور کوتاهی نکنند، فسّاق و فجّار را از خود برانند، از تعدّی به مال یکدیگر اجتناب کنند، زنان از حجاب اسلامی برخوردار باشند، سوءظن که اساس بسیاری از گناهان است از آن اجتماع رخت بربندد و غیبت و تهمت جای خود را به تعریف و تمجید به حق بدهد. امر به معروف و نهی از منکر انجام شود و غیره، اما روشن است که این مطلب نیز هر چند شرط لازمی است اما کافی نیست، زیرا همانگونه که قبلاً هم گفته شد هر سازمان و تشکیلاتی جهت برآوردن هدفی تأسیس شده است و کلیه فعالیتها و ارتباطاتی که در درون آن واقع میشود جهت تأمین همان هدف است و هرگونه هدفی و هر نحوه فعالیت و ارتباط و تنظیمی را نمیتوان اسلامی دانست یا مدعی شد که اسلامی و غیراسلامی ندارد. آیا اگر مدیریت کارخانه شرابسازی را از بهترین متدینین قرار دهیم و کارکنان آنرا هم از متخلّقین به اخلاق اسلامی انتخاب کنیم و آنان نیز در کارخانه با یکدیگر برخوردی کاملاً اسلامی داشته باشند بدون اینکه در خط تولید تغییری اساسی ایجاد نمایند، میتوان گفت آن کارخانه اسلامی شده است؟ البته بدیهی است که در چنین صورتی آنان هیچگاه اجازه نخواهند داد که کارخانه به فعالیتهای قبلی خود ادامه دهد اما صحبت در مورد مطلب دیگری است که صرفاً با مؤمن و متعهد بودن مسؤولین و کارکنان یک تشکیلات آنجا اسلامینمیشود بلکه وجوه دیگری نیز وجود دارد که میبایست با احکام نورانی اسلام محک زده شود. همچنین روشن است که مخالفت محصولات یک کارخانه با اسلام یا مغایرت روابط و تنظیمات داخلی آنجا با احکام، همیشه مانند مثال بالا به وضوح و سادگی ملاحظه نمیشود بلکه پارهای موارد، محاسن زیادی هم دارد که مانند پردهای مغایرتها و مخالفتهای با اسلام را استتار کرده است. مثلاً اگر یک کارخانه وابسته مونتاژ ماشین آبمیوهگیری یا محصول غیرضروری دیگری مشابه آن در نظر گرفته شود، در دید اول به نظر میرسد که این کارخانه باعث تأمین معاش عدّه زیادی شده است، محصولات آنهم که بههرحال سهولتی در زندگی مسلمین ایجاد میکند اما اگر سایر روابط این کارخانه نیز بررسی شود و معلوم گردد که با تولید هر دستگاهی به چه میزان مملکت را وابسته به کفار و اجانب مینماید دیگر به سهولت
|206|
نمیتوان گفت که این کارخانه اسلامی است؛ هر چند کارکنان و مدیران آن مسلمان باشند.
به همین صورت اگر یک کارگاه تولید لباس به نحوی عمل کند که مبلّغ فرهنگ غیراسلامی باشد (چه در کیفیت تهیه یا توزیع یا تبلیغ و غیره) نمیتوان به صرف اینکه لباس مسلمین را تهیه میکند آنرا مورد تأیید قرار داد و یا اگر بههر نحو (توسط بخش خصوصی یا دولتی) کارخانه متمرکز و بزرگی احداث شد که مثلاً کفش نیمی از مردم کشور را تهیه کند و استدلال این باشد که تولید متمرکز و انبوه، هزینهها را تقلیل میدهد و جنس ارزانتر عرضه میگردد بیمحاسبه و دقت نمیتوان آنرا اسلامی دانست و پذیرفت بلکه باید بررسی شود که این تمرکز قدرت یا ثروت به چه قیمتی تمام میشود و چه پیامدهایی را دارد؟ آیا انحصارات در تولید و توزیع واعتبارات را لازم ندارد و یا بههمراه نمیآورد؟ آیا هر روز بر ثروت و قدرت آن افزوده نشده و در عوض کارگاههای کوچکی تعطیل نمیگردد؟ و... لذامیتوان گفت که غیر از مدیریت مسلمان و اخلاق اسلامی موارد دیگری نیز باید مورد توجه واقع شود.
احتمال دیگری که درباره معنای "رابطه دین و سیاست" داده میشود این است که رابطه یک کشور اسلامی با سایر کشورها و ملل جهان میبایست بر اساس اسلام باشد. در بُعد روابط خارجی باید به کمک مسلمین جهان شتافت و آنان را از یوغ استبداد و استعمار آزاد کرد، نهضتهای آزادیبخش را در راه مبارزه با قدرتهای شیطانی شرق و غرب یاری نمود، به محرومان و گرسنگان عالم کمکهای مالی و جنسی رساند، برای آشنایی ملل جهان با احکام حیاتبخش اسلام مبلغین را فردی یا گروهی با امکانات متناسب به سایر کشورها گسیل داشت. سمینارهای فرهنگی و سیاسی جهت تحکیم وحدت ملل مستضعف جهان در جهت رویارویی با استکبار جهانی برگزار کرد، با موضعگیریهای مناسب در سطح جهان، کفار و مشرکین و دشمنان اسلام و بشریت را در تنگنا قرار داد و... اما این مطلب نیز هر چند شرطی است لازم، ولی کافی نیست.
اما آنچه را که میتوان به عنوان معنای کاملتری از رابطه دین و سیاست پذیرفت این است که چون مطابق با اعتقادات ما، اسلام دینی است کامل و در تمام شؤونات و روابط فردی و اجتماعی، داخلی و خارجی، عبادی و اخلاقی، مدیریت و فرهنگ و اقتصاد و... حکم دارد، سیاست به معنای کیفیت عملکرد فردی و اجتماعی، وقتی با دین رابطه دارد و میتوان
|207|
گفت اسلامی است که تمام وجوه و ابعادش ساخته شده بر اساس احکام الهی باشد وآنچه که همه پیامبران و ائمه اطهار (ع) و کلیه پیروان صدیقشان در بهدست گرفتن حکومتها به دنبال آن بودهاند همین معنا بوده است نه اینکه تنها رؤوس کار را مردان الهی پر کرده و یا تنها اخلاق و عبادات مردم الهی باشد یا جنگ و صلح به معنای نظامی صرف مطابق با حدود الهی بوده و بقیه امور را رها کرده باشند تا مردم هر چه میپسندند انجام دهند. حکومت اسلامی با حکومت خلق مسلمان تفاوت بسیار دارد که شاخصه اولی احکام الهی و دومی را رأی و پسند و صلاحاندیشی بشری میسازد.
آنچه شیخ فضلاللّهها و مدرّسها و امام امّت، به دنبال آن بودهاند همین معناست که نه تنها ولایت جامعه بهدست آگاهترین مردم به حلال و حرام خداوندی باشد بلکه خود نظام هم اعم از ارتباطات داخلی و خارجی و خصال و آثار کوچک و بزرگ آن اسلامی باشد. نه تنها مدیریت به معنای سلسله مراتب و یا چارت سازمانی و یا شیوه سلوک و ارتباط افراد با یکدیگر متناسب با اسلام باشد بلکه هر گونه سیاستگذاری و برنامهریزی داخلی و خارجی ارتباط و هماهنگیاش با احکام الهی تمام باشد. اگر دچار این شبهه شده باشیم که اسلام در مورد سیاستگذاریها و برنامهریزیهای اقتصادی اعم از بازرگانی، کیفیت تولید و توزیع و مصرف، روابط پولی، نظام صنعتی، کشاورزی و یا سیاستگذاریهای فرهنگی، اعم ازآموزش و پرورش و جهتگیریهای تحقیقاتی، کیفیت برخورد اخلاقی افراد مختلف با یکدیگر، یا نظام با فرد و یا فرد با نظام و یا سیاستگذاریهای مدیریتی اعم از شیوههای مختلف تشویق و ترغیب یا تنبیه و تأدیب نظری ندارد، و یا اینگونه امور اسلامی و الحادی ندارد، ضرورت تشکیل حکومت نیز از بین خواهد رفت و با نبود حکومت اسلامی اخلاق و آداب اجتماعی و حتی عبادات و اخلاق فردی دیر یا زود و کم یا زیاد تحت تأثیر بافتههای بشری قرار گرفته و از حدود الهی فاصله میگیرد.
امام امّت در بحث ولایت فقیه میفرمایند:
"دلیل دیگر بر لزوم تشکیل حکومت، ماهیت و کیفیت قوانین اسلام - احکام شرع - استماهیت و کیفیت این قوانین میرساند که برای تکوین یک دولت و برای اداره سیاسی واقتصادی و فرهنگی جامعه تشریع گشته است. اولاً احکام شرع حاوی قوانین و مقررات متنوعی است که یک نظام کلی اجتماعی را میسازد. در این نظام حقوقی، هر چه بشر نیاز دارد فراهم آمده است از طرز معاشرت با همسایه و اولاد و عشیره و قوم و خویش و همشهری،و امور خصوصی و زندگی زناشویی گرفته تا مقررات مربوط به جنگ و صلح
|208|
ومراوده با سایر ملل، از قوانین جزایی تا حقوق تجارت و صنعت، کشاورزی،... "قرآن مجید" و"سنّت" شامل همه دستورات و احکامی است که بشر برای سعادت و کمال خود احتیاج دارد.در "کافی" فصلی به عنوان "تمام احتیاجات مردم در کتاب و سنت" بیان شده است و "کتاب" یعنی "قرآن" "تبیان کل شیء" است، روشنگر همه چیز در همه چیز و همه امور است؛ امام سوگند یاد میکند - طبق روایات - که تمام آنچه ملت احتیاج دارد در کتاب و سنت هست ودراین شکی نیست."
[11]
با توجه به این معناست که مفهوم "رابطه دین با سیاست" روشن میگردد و بر این اساسهرگونه پیروی از سیاست، برنامهریزی و تنظیمات شرقی و غربی یا سایر ساختههایاذهان ضعیف و آلوده بشری، بریدن دین از سیاست در همان قسمت است ودرصورت پذیرش نحوه اجرا و سیاستهای علمی نظامات بینالمللی، خواه ناخواه فرهنگو ارزشهای خاصی متناسب با آن سیاستگذاریها در جامعه مسلمین رخنه خواهد کرد. سیاست به معنای کیفیت عملکرد انسان حتی در کوچکترین و جزییترین افعال نسبتتأثیری از باورهای قلبی و اندیشههای او در بر دارد و چنانکه یک فرد در اعمالخودکاری را انجام میدهد که به آن اعتقاد دارد، در جامعه نیز این معنا قابلیت وقوعدارد. اما نکته مهمی که در آخر میبایست تذکر داده شود این است که چون ما در خلاءزندگی نمیکنیم لذا امکان اینکه بتوان به ناگاه یک تشکیلات اسلامی بنا کرد که در تماموجوه و جوانب داخلی و خارجیاش تطابق صد در صد با احکام داشته باشد نیست، بلکه این امر احتیاج به مرور زمان داشته و با ولایتفقیه و مدیریت مسلمانان متعهد و متقی ومؤمن که شرطی اساسی است و با هدایت و سرپرستی آنها انشاءاللّه به مرحلهای میرسد که کلیه تنظیمات اجتماعی مبتنی بر احکاماللّه شکل گرفته و روابط داخلی و خارجی بدل بهروابطی اسلامی شده باشد.
پی نوشت ها:
[1] . "نظریه معروف سکولاریزم که همین معنا را افاده میکند در حقیقت به معنای جدایی دولت از کلیسا بهکار میرود اگر چه شیوع استفاده از آن در بستر جدایی دین از سیاست تجلی یافته است. Separation Of Church Argm State
[2] . بهطور مثال اصلی در قانون کشورداری اروپا وجود داشت که هر حاکم و فرمانروایی باید به وظیفه خود در برانداختن کفر و الحاد اقدام کند و در صورتیکه در اجرای فرامین پاپ مسامحه و سهلانگاری نماید املاک او مصادره و خود او نیز در معرض خطر حبس و توقیف خواهد بود. شهید مرتضی مطهری در کتاب "علل گرایش به مادی گرایی" در این زمینه به نحو تفصیل بحث نموده است. رک مجموعه آثار، ج1، انتشارات صدرا - حکمت - ،1370.
|209|
[3] . از قائلین این دیدگاه میتوان به مهندس مهدی بازرگان اشاره نمود که در اثر خود بهنام "آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء" در این زمینه بحث کرده است. و نیز رک: - "تحلیل مفهوم حکومت دینی" عبدالکریم سروش - کیان ش32، - حکومت دمکراتیک دینی - عبدالکریم سروش - کیان ش11، - خدمات و حسنات دین - کیان ش27، - افعال الرسول و دلالتها علیالاحکام الشرعیه، محمد سلیمان الاسقر، مؤسسه الرساله، ج 1.
[4] . برای اطلاع بیشتر از ادعا رک "میرچارلیان، فرهنگ و دین، مقاله جدا انگاری دین و دنیا - ترجمه دکتر مرتضی اسعدی ص35 به بعد. - ایدئولوژی و دین دنیوی - عبدالکریم سروش - کیان ش31.
[5] . رک حکمت و حکومت - مهدی حائری - ص141 - 142 - لندن 1994 پاسخ تفصیلی در این زمینه را شهید مرتضی مطهری در اثر گران سنگ خود بهنام "نقدی بر مارکسیسم"، مجموعه آثار، ج13، ص731 داده است. و نیز رک" گزارهها، بینام" فصلنامه کتاب نقد، ش 4، ص377.
[6] . البته باید توجه کرد که مواجهه با مسأله دین از منظر کارکرد گرایی (فونکسیونالیستی) و ابزار انگاری (انسترومنتالیستی) اساساً یک نگاه دین باورانه و مؤمنانه به دیانت نمیتواند باشد زیرا این حرکت مشروع نزاع مهمی در فلسفه ادیان است. از کسانی که در این وادی وارد گشتهاند میتوان به مهندس مهدی بازرگان وهمفکران ایشان اشاره نمود. لازم به تذکر است که مهندس بازرگان در اواخر عمر از نظریات قبلی خودعدول کرده و نگاه دیگری را برگزید (عدول از نگاه پراگماتیستی و سودطلبانه اجتماعی به دیانت).
[7] . رک دغدغههای حکومت دینی، محسن کدیور، نشر نی، 1379، تهران، بخش دین و سیاست، مقاله پیام دین و رسالت اجتماعی.
[8] . الاسلام و اصول الحکم، علی عبدالرازق، ص163.
[9] . رک: حکمت و حکومت، مهدی حائری.
[10] . رابطه دین، علم، فلسفه، سید محمد مهدی میرباقری، فجر ولایت، ص16.
[11] . ولایت فقیه، امام خمینی، ص56.
[1] یا نظریه جدایی دین از سیاست از نظریات معروف ما بین دو گروه مشترک میباشد، گروهی که میخواهند بدینوسیله از نفوذ و دخالت دین در امور سیاسی واجتماعی جلوگیری کنند و گروه دیگری که به خاطر حفظ ثبات دین و ممانعت از تغییر آن به تبع تغییرات سیاسی و امور اجتماعی، این نظریه را پذیرفتهاند. گروه اول که عمدتاً ازاستعمارگران و دستنشاندگان آنها بوده و هستند جهت ارضای تمایلات و هواهای نفسانی و اعمال ایدههای خود در سیاستگذاریها و مدیریت جامعه، چون دستورات و احکام الهی را سدّ راه و مانع رسیدن به آن اهداف میدیدند، و چون متوجه این نکته بودند که دین در امور اجتماعی انسانها نیز دستور و برنامه دارد و قطعاً این برنامهها متناقض با هواها و آمال آنهاست و چنانچه این مخالفت و طغیان آنها علیه مذهب بر همه مردم آشکار گردد از مسند قدرت به زیر کشیده خواهند شد و یا حداقل در اجرای برنامههایشان با موانع و مشکلات زیادی از جانب مردم روبهرو خواهند گردید، لذا در صدد برآمدند تا حیطه دیانت را از سیاست جدا کرده و دین را در اعمال فردی همچون نماز و روزه و دعا محصور نمایند
|177|
ودستورات اجتماعی مذهب را یا حذف کرده و یا مطابق با هواها و امیال خود تعریفوتوجیه و تأویل کنند. مسأله دیگری نیز که به تحقق این اندیشه و اجرای این مقصود کمک میکرد نظارت و کنترل چندصد ساله کلیسا بر کلیه شؤون زندگی جوامع اروپایی و طغیان وقیام مردم آن جوامع علیه محدود و محصورکردن زندگی در چهارچوب ساخته کلیسا بود که اشارهای به آن نیز خواهیم داشت.
تا قبل از آنچه که اروپا آن را رنسانس علمی مینامد، کلیسا و رهبران آن بر کلیه امور فردی و اجتماعی و شؤون زندگی جوامع اروپایی تسلط داشته و اینگونه امور را شکل داده و کنترل میکردند. همه چیز با کلیسا رابطه داشت، از حکومت گرفته - کهپادشاهان به نحوی با کلیسا و اربابان آن متصل بودند
[2] - تا سایر امور مردم و از جمله رشتههای علوم آن روز که به خاطر همین کنترل شاخههای معدودی داشت نیز تحت سیطره کلیسا بود و کشیشان با تسرّی افکاری به اسم معنویت که مروج رهبانیت در زندگی و گوشهنشینی و عزلت، و مبتنی بر برداشتی افراطی از زهد حضرت مسیح (ع) بود، زندگی فردی و اجتماعی انسانها را تحت کنترل داشتند و در طول قرون، چنان تحجّری را بر افکار عمومی حاکم کردند که هر نوع عدول از این مبانی فکری، نوعی کفر و الحاد به حساب آمده و برای آن مجازاتهایی حتّی تا حدّ اعدام نیز وجود داشت و بسیاری از محققینی که کشفیات و یا سخنانی مخالف مبانی و دانستنیهای کلیسا داشتند به مرگ یا حبس محکوم میشدند. اگر در علوم طبیعی، زیستشناسی، هیأت مختصر اشارهای راجع به خلقت جهان و آفرینش انسان و مراتب هستی و وضعیت کره زمین در بین سایر کرات آسمانی میشد و تغایری با برداشتهای آغشته به علوم یونانی مردان کلیسا از انجیل تحریف شده داشت، زجر و شکنجه و عذاب را برای ابداع کننده آن به ارمغان میآورد و در صورت سرسختی و پافشاری او بر عقیده خویش به اعدامهای وحشتآور مثل سوزاندن در آتش محکوم میگردید، پزشکی به آن شکلی که در میان قبایل بدوی آفریقا معمول بود رجعت کرده، امراض و بیماریها بر اثر علل و عامل پنهانی دانسته میشد که اغلب از دشمنی شیطان یا قهر و کین خدایان با اجنّه به وجود میآید و به تبع نظراتی هم مثل عقیده اگوستین، پاپ بزرگ اروپا پیدا میشد که دارو و درمان جسمانی عوامل امراض و بیماریها را که مافوق طبیعت است از بین نمیبرد و با این طرز تفکرپزشکانی که به معالجه جسمانی و یا تحقیق در این بارهها میپرداختند به اتهام سحر و جادو
|178|
گرفتار میشدند و حتی شیمی که ظاهراً ربطی با عقاید اولیای کلیسا نداشت مورد حمله و مخالفت قرار گرفت و پاپ در سال 696.ش (1317.م) شیمیدانها را مجرم و گنهکار شمرد.
عقاید کلیسا در هنر نیز نفوذ داشت و آثار هنری در آن دوره در قالبهای خاصی تحقق مییافت. مثلاً در نقاشی و پیکرهتراشی که از جمله هنرهای آن زمان به حساب میآمد نقش مبانی و تعلیمات کلیسا به خوبی بارز بود، فضا و صحنه و صورتهای نقاشی شده و یا تندیسهای تراشیده شده همه، انسان را با صورت و اندامی ملکوتی نشان میداد و بیننده را به سمت معنویت، آنهم به صورت رهبانیت کلیسا سوق میداد.
این همه فشار و قید و غل و زنجیر کلیسا بر ذهن و دست و پای مردم به عکسالعمل شدیدی از جانب آنان انجامید که به رنسانس علمی معروف است. عده زیادی که از سلطه کلیسا و حذف امور مادی تا به این اندازه، به ستوه آمده بودند به عناوین مختلف به سرپیچی و مخالفت و ابراز ناراحتی و شکستن قیود و حصارها و بازکردن راههای جدید پرداختند. مثلاً بعضی از نقاشان و پیکرهتراشان علیرغم سنّت کلیسا دست به ابداع آثاری زدند که انسان را به صورت موجود کاملاً مادی با زیباییها و آثاری این چنینی نشان میداد و هر چند که تندیسهایی از پیامبران و مردان الهی تراشیده میشد اما پیامی که این مجسمهها برای تماشاگران داشت میل و گرایش شدید به دنیا و لذایذ مادی آن بود بهطوری که این مجسمهها بدن کاملاً لخت و عریان یک انسان را نشان میداد که در آن همه قدرت به اصطلاح هنرمند به کار گرفته شده بود تا انسانی با نهایت زیبایی و تناسب اندام و چهره به نمایش گذاشته شود.
این عصیان علیه کلیسا بالاخره با حوادث بسیار و از جمله رشد دانستنیها در رشتههای جدید علمی و نوآوریهای زیاد و اختراع مصنوعات جدید و کشف قاره جدید و تحریکعواطف و احساسات مادی مردم و... به حرکتهای اجتماعی وسیعی ختم شد که حاصل آن جدایی معنویت از مادیت، و جمعشدن گستره نفوذ مردان کلیسا تا حدّ معابد بود و تز جدایی دین از سیاست با این پشتوانه در افکار عمومی رسوب نمود و چون تصور دیگری از ارتباط دین با امور اجتماعی و ارزش با دانش و فلسفه با علم نداشتند هر گاه که این ارتباط مطرح میگشت در ذهن آنان سلطه کلیسا و تحجّر آن زمان که آنرا به نام قرون وسطی نامیدهاند تداعی میگشت و غربیها آنچنان خود را از این طرف بام عقب کشیدند که از طرف دیگر آن سقوط نمودند و با محصورکردن امور معنوی به اخلاق فردی و حبس دین در معابد در چنان
|179|
منجلابی سقوط نمودند که امروز شاهد آنیم و میبینیم که چرخیدن امور اجتماعی بر محور مادیّت چگونه اخلاق فردی را نیز به آن سمت کشانده و جامعه را متزلزل نموده است.
این اندیشه باطل که ناشی از سختگیریها و قیود و حدود غیر الهی ارباب کلیسا بر اساس برداشت افراطی از زندگی حضرت مسیح (ع) بود بهوسیله مستشرقین و سیّاحان اروپایی و ارتباط دولتمردان و تحصیلکردههای جوامع اسلامی با غرب، به کشورهای اسلامی نیز سرایت کرد و عدهای متجدد و به اصطلاح منورالفکر بدون اینکه توجه کنند که کدام دین با زندگی اجتماعی و سعادت انسان و رشد امکانات مادی متناسب با انسانیت و تعالی اندیشه بشری سازگاری ندارد و علتیابی اینکه ریشه طرز تفکر جدایی دین از سیاست در کجاست به بازگویی همان سخنها علیه دین و مذهب پرداختند و علت همه عقب افتادگیها و عدم پیشرفتهای مادی مسلمین را بهجای آنکه در دوری آنان از اسلام بجویند به دخالت دین درامور سیاسی و اجتماعی و اقتصادی برگرداندند و دین را تنها مانع اصلی رسیدن به تمدن معرفی کردند.
2 پس گفته شد که آخرین نظریهای که سعی بر حل تعارضات موجود میان دین و تمدن دارد نظریه جدایی دین از سیاست میباشد که ناسازگاریهای میان نظامهای شرقی و غربی موجود با ارزشها و معارف اسلامی را، با محدود کردن حیطه دستورات دین در موضع روابط فردی قابل حل دانسته و با حذف هر گونه نقش و عملکردی برای دین در موضع روابط اجتماعی و مدیریت جامعه معتقد است که: "دیانت ربطی به سیاست نداشته و اصولاً هر گونه انتظاری از دین در حل معضلات و مسائل اجتماعی انتظار بیموردی است."
بنابراین، این نظریه که به "جدایی دین از سیاست" معروف است هر چند به عنوان یک شعار استعماری و سیاسی از جانب سلطهگرانی که از اسلام و حرکت مسلمین میترسند نیز مطرح میباشد اما دارای ریشههای فکری مختلفی است که در ظاهر در جهت حفظ دین و دفاع از دستورات الهی صورت میگیرد.
بهطور کلی میتوان شدت هجوم فرهنگ و تمدن مادی شرق و غرب بخصوص بعد از رنسانس علمی اروپا به کشورهای اسلامی را از ریشههای اصلی پیدایش تز جدایی دین از
|180|
سیاست دانست، هجومی که در شکلهای مختلف منطقی، فلسفی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، هنری، تکنولوژیکی و... در تمامی شؤونات زندگی مسلمین وارد شده و در بسیاری از جنبهها چنان آنها را تحت تأثیر قرار داده است که به ناچار تلقی از گستره دین تا محدوده اعمال فردی و روابط قلبی تنزل کرده و موجب پیدایش نظریههایی چون "جدایی دین از سیاست" گردیده است. نظریههایی که با خودباختگی در مقابل دستاوردهای تمدنهای غربی و شرقی بهطور کلی نقش دین را در موضع روابط اجتماعی و سیاسی جامعه به فراموشی سپرده و با اصل گرفتن الگوهای سیاسی، اقتصادی، مدیریتی و فرهنگی و تکنولوژیکی نظامهای مادی روز، در پی آناست که با تکیه بر دلایلی نشان دهد که اصولاً دین جز در محدوده اعمال فردی وظیفه دیگری را بر عهده ندارد.
دلایل، مقدمات و تکیهگاههای مختلفی را که مدعیان تز جدایی دین از سیاست بیان میدارند میتوان در چند مرحله بیان داشت که بتدریج با مطرح کردن و تبیین هر کدام به نقد و بررسی آنها نیز خواهیم پرداخت.
عدهای از طرفداران این نظریه که تغییرات مداوم شرایط و روابط اجتماعی و کشف و پیدایش و ابداع امور مختلف (اعم از اختراع مصنوعات جدید و یا اثبات فرضیهها و تئوریها و یا ابداع مکتبهای جدید نظری و علمی و...) را در زندگی اجتماعی انسانها میبینند و تأثیرات این امور را در تغییر و تحول روابط و مناسبات جوامع انسانی ملاحظه میکنند، همچنین این امور را به عنوان تنها راه و عامل رشد و سعادت و ترقی بشر تصور نمودهاند و ضمناً گمان میکنند که این تمدن و فرهنگ، اصطکاکها و برخوردهای زیادی با دستورات و احکام الهی داشته بهطوری که تکیهنمودن بر این تمدن و مناسبات آن با تغییرات مکرر و مداومش، زمینه اجرای حدود الهی را محدود نموده و بسیاری از روابط مخالف احکام الهی را با خود به همراه دارد، لذا چنین تصور کردند که اگر دایره احکام را شامل بر کلیه مناسبات اجتماعی بدانند، یا باید هر آن وحی جدیدی نازل شود که بطلان آن روشن است و یا باید هر روز و هر ساعت متناسب با تغییرات جهان از همان اسناد و مدارک ثابت وحی حکم جدیدی استنباط کنند که در این صورت نیز تغییر مستمّر احکام متناسب با شرایط و حوادث اجتماعی را نیز بازیچه قراردادن وحی میدیدند، لذا نتیجه گرفتند که بهتر است قلمرو مذهب را منحصر به امور فردی نمایند و آنرا به عبادات فردی و روابط قلبی - که فکر میکردند تنها
|181|
اموری است که میتواند در این مجموعه متغیر، ثابت باشد - محدود کنند. بنابراین تعیین احکام و مناسبات اجتماعی را به عقلا و متفکرین سپردند و تصور کردند که با تفکیک بین دین و سیاست، هم میتوانند دین خود را حفظ نمایند و هم آزادند تا از دستاوردهای اندیشه و تفکر و تجارب بشری و به اصطلاح رشد و رفاه ناشی از آن بهرهمند گردند.
[3]
مدعیان تز جدایی دین از سیاست مطالب و شواهدی را نیز برای اثبات صحت مدعای خود بههمراه میآورند، مثلاً میگویند: "امروزه بر همه کس روشن است که سیاست به معنای عام خود زیربخشهای فراوانی دارد که شاخههای علمی متفاوتی پیرامون آنها به وجود آمده است و هر فعل و انفعال اجتماعی به عوامل زیادی بستگی پیدا میکند که میبایست قبلاً تا حد امکان مورد مطالعه، دقت و محاسبه قرار گرفته باشد".
و چنین اضافه میکنند که "اصولاً بعد از رنسانس علمی اروپا، تغییرات وسیعی در سیاست و اداره جامعه به وجود آمد و این مطلب با انقلاب صنعتی شدت بیشتری گرفت و متفکرین و دانشمندان زیادی در این محدوده مشغول به تحقیق و تفکر شدند و حاصل آن زحمات طاقتفرسا را در قالب قوانین علمی به جهت اداره جامعه عرضه داشتند که امروزه نه تنها کشورهای اروپایی و آمریکایی از آن بهرهمند شده و روابط اجتماعی خود را بر اساس آن فرمولها سامان دادهاند بلکه این مطلب به سایر کشورها و حتی کشورهای اسلامی نیز سرایت کرده است و عمدتاً تشکیلات سیاسی و اجتماعی همه کشورها مبتنی بر این قوانین و فرمولها بوده و نه تنها سازمان سیاسی بلکه سازمان اقتصادی و حتی فرهنگی آنها نیز بر این اساس میباشد.
[4] با رشد و سهولتی که در امر ارتباطات به وجود آمده آثار هر گونه تغییر و تحول و کشف قوانین جدید و غیره، در همه جا منتشر شده است و چنانچه مطلبی واقعی و علمی و منطقی باشد مورد استفاده همگان قرار میگیرد تا اینکه فرمولهای کاملتر و شاملتری پیدا شود و زندگی را بتوان بر اساس آن بهتر کرد. بر همهکس واضح است کهتغییرات این فرمولها و قوانین همراه با رشد اطلاعات انسان دائمی است و بشر معتقد نیست که در هیچیک از رشتههای علمی، آخرین و کاملترین سخنها گفته شده و جاده رشد و ترقی به آخر رسیده است."
سپس چنین میآورند: "تغییرات جوامع و شرایط اجتماعی زمینههای جدیدی را در امر تحقیقات و دانستنیها میگشاید. همانگونه که در دوران قبل از انقلاب صنعتی اکثریت مردم
|182|
یک جامعه در روستا و مناطق کشاورزی میزیستند و این امر مناسبتهای مخصوص بهخود داشت با انقلاب صنعتی نسبت جمعیت شهرنشین افزایش چشمگیری پیدا کرد و مراکز تجمع جمعیت و شهرهای بزرگی پدیدار گردید که مسائل و مشکلاتی را با خود به همراه داشته و تحقیقات جدیدی را در امر مدیریت، تشکیلات و روابط سیاسی به وجود آورد زیرا در این چنین اجتماعات بزرگی همه کارها به سمت اجتماعی و تشکیلاتیشدن پیش میرفت و نقش عناصر و عوامل متعدد و بیشماری در پدید آمدن یک واقعه و یا حتی یک تولید اجتماعی بارز شد، بنابراین برای جلوگیری از نوسانات نامناسب اجتماعی که گاه از یک یا چند عامل کوچک شروع میگشت و به علت وسعت جامعه و ارتباطات به معضلی تبدیل میشد، تحقیقاتی خاص آغاز گردید و بر آن اساس علومی شکل گرفت که تشکیلاتفعلی جوامع مبتنی بر آن میباشد و بدیهی است که به مرور با تغییرات شرایط و پیدایش حوادث تاریخی و تحولات اجتماعی جدید، نه تنها این علوم تکمیل شده و بالتبع در روابط اجتماعی منشأ اثر خواهد شد بلکه رشتههای علمی جدیدی نیز پدیدار میشود تا پاسخگوی نیازهای زمان قرارگیرد".
و نتیجه میگیرند که: "حال با توجه به این توضیحات چگونه میتوان مذهب را مرتبط با این امور دانست؟ آیا بین یک امر ثابت و امور متغیر میتواند ارتباط بر قرار باشد؟ برایارتباط یا باید آن امور هم ثابت و ساکن شوند یعنی جامعه از رشد و تعالی باز ایستد و یا باید این امر هم هماهنگ با آن امور تغییر کند، یعنی دین عوض شود که بطلان هر دو (تغییر دین و ثبات جامعه) واضح است. لذا میبایست آنها را از هم جدا کنیم و برای هر کدام حوزه خاصی در نظر بگیریم تا در عین اینکه امور اجتماعی در حال بالندگی و تغییر مداوم است دین بتواند ثبات خود را حفظ کند."
[5]
3 پس بهطور خلاصه مدعیان تز جدایی دین از سیاست معتقدند که: "چون دین خداوند ثابت، و شرایط و امور اجتماعی متغیر است پس به هیچ وجه این دو نمیتوانند با حفظ خصوصیت خود با یکدیگر ارتباط داشته باشند
[6]، به ناچار باید گفت که دین تنها در امورفردی، آنهم عمدتاً اخلاقی و قلبی برنامه دارد و موضوعات اجتماعی و سایر امور فردی را
|183|
بایستی بهدست علم و اندیشه بشری سپرد تا متناسب با شرایط زمانی و مکانی برای آن چارهای بیابد."
در پاسخ باید گفت که اولاً، سخن فوق و محصور نمودن دستورات دین در امور اخلاقی و قلبی فرد، تنها در صورتی ممکن است که هر گونه رابطه و "تأثیر و تأثر" مابین امور فردی باشرایط اجتماعی و محیط زندگی افراد را منکر شویم؛ در غیر این صورت اگر معتقد باشیم که نفی ارتباط امور فردی و اجتماعی غیر ممکن و محال است، باید قبول کنیم که اخلاقیات وروابط قلبی نیز متأثر از برنامهها و شرایط محیطی و اجتماعی خواهند بود و در صورتی که نظام اجتماعی و سیاسی بر مبنایی معارض با قوانین وحی شکل گرفته باشد، اخلاقیات و رفتارهای فردی نیز بالطبع کم یا بیش به سمت مادیگری جهت خواهند گرفت. به عبارت دیگر با توجه به ارتباط روابط اجتماعی و امور فردی نمیتوان پذیرفت چنانکه مسائل اجتماعی افراد، بر مبناییبه غیر از وحی تنظیم شده باشد، بتوان امور فردی واخلاقی را کاملاً منطبق بر وحی شکل داد و باید گفت که اگر چهبه دلیل وجود داشتن قدرت اختیار در انسانها تأثیرات شرایط اجتماعی، مطلقاً موجب سلب اختیار نخواهد شد اما بدیهی است در مقیاس وسیعی میتوانند زمینه رشد ایمان را از بین برده وحیطه بندگی خداوند را در عباد ضیقنمایند. بنابراین ملاحظه میشود که ادعای طرفداران تز جدایی دین از سیاست که میگویند میتوان با محدودکردن حیطه دستورات الهی تا محدوده امور فردی، "دین" را حفظ نمود به سادگی عملی نبوده وشرایط اجتماعی میتواند کم یا بیش بر رفتارهای فردی تأثیر گذاشته و جهت آنها را تغییردهند.
ثانیاً، اگر ریشه استدلال مدعیان "جدایی دین از سیاست" این است که خصلت ثبوت در قوانین وحی با ویژگی متغیر روابط وشرایط اجتماعی، ناهماهنگ و ناسازگار است، بر این مبنااجرای قوانین وحی حتی در امور فردی نیز محال و غیر ممکن است چرا که اخلاقیات، حالات قلبی و روحی در رفتار فرد، نیز دارای تغییر و تحول بوده و در مراحل مختلفی رشد وتکامل مییابد و اینطور نیست که از ثبات مطلق و حالت سکون برخوردار باشد.
برای مثال دستیابی به یک خُلق نیکو و اخلاق حسنه در طی زمان و بتدریج حاصل شده و در طی ایام، متکامل و متعالی میگردد نه اینکه دفعتاً به وجود آید و همیشه نیز به یک حالتبماند.
|184|
امّا اگر استدلال این است که بهطور کلی "ثبات" با "تغییر وحرکت" جمع نشده و نمیتوان هیچگونه رابطهای مابین امور ثابت و امور متغیر قائل شد، گذشته از اینکه این سخن، اصل لزوم قوانین وحی را نفی میکند، بر این مبنا هر گونه قانون علمی وتجربی بشری نیز بواسطه شرایط متغیر اجتماعی و طبیعی غیر کارآ و بیفایده خواهد افتاد، چرا که حداقل ادعای قوانین علمی وتجربی این است که میتوانند در مقاطع "زمانی" مختلف و در "شرایط" متفاوتی کارآیی داشته باشند. مثلاً یک شیمیست ادعا میکند که قانون ترکیب "کلر" و "سدیم" برای ایجاد "نمک طعام"، در شرایط متعارف و در مکانها و زمانهای مختلفی صادق است ویا یک اقتصاددان معتقد است که تئوریهای اقتصادی وی در مقاطع زمانی خاصی علیرغم تغییر شرایط و عوامل مختلف کارآیی دارد.
به عبارت دیگر، متفکرین بشری نیز ادعا دارند که تئوریها وقوانین آنان کلی و شامل بر مصادیق مختلفی است و حداقل در یک مقطع زمانی قابلیت تحقق دارد و هیچگاه نمیگویند که ما قوانین اشیاء و موضوعات عینی "ساکن" و "ثابت" را بیان میداریم بلکه کشف روابط حاکم بر پدیدههای متغیری را ادعا مینمایند که علیرغم تغییراتشان، از شمول قوانین علمی خارج نمیگردد، لذا اگر هرگونه رابطهای میان امور ثابت و امور متغیر نفی شود و به بهانه متغیر بودن شرایط اجتماعی، حوزه سیاست و روابط جمعی از تکفل وحی و دستورات ثابت الهی بیرون انگاشته شود، باید گفت قوانین علمی و تجربی بشری نیز نمیتواند عهدهدار چنین نقشی باشد زیرا غرض انسانها از کسب علم و تجربه آن است که به نحوی روابط حاکم بر مقاطع و دورانهای مختلف زمانی وتاریخی را بررسی کنند و علل حاکم و ثابت پدیدههای متغیر را بیان دارند. بدینترتیب مدعیان تز جدایی دین از سیاست مجبورند وجود هرگونه قانونی را اعم از طبیعی، اجتماعی، تاریخی و... نفی کنند و هرگونه رابطه علت و معلولی را در اشیاء، موضوعات و پدیدههای متغیر و متحول منکر شوند.
در حالی که نفی قوانین حاکم بر تغییرات، در واقع، نفی جهت و خصوصیت خاص تغییرات است و نفی جهت در تغییرات، ابتدائاً نشان دهنده تشتت و عدم انسجام در پدیدهها و نهایتاً نافی نفس حرکت و تغییر میباشد.
برای مثال اگر قرار باشد که هیچگونه قانونی در تغییر آب به بخار وجود نداشته باشد به این معناست که میتوان در شرایط متعارف با جوشاندن آب، آنرا تبدیل به سنگ، میوه و یا
|185|
هر چیز دیگری نمود؛ یعنی نسبت تغییر به جمیع جهات برای یک کیفیت مساوی شده که معنایش نفی تغییر و حرکت است. همچنین اگر بپذیریم که از امور ثابت راهی به امور متغایر و متغیر نیست و این دو ارتباطی حقیقی با یکدیگر ندارند، هرگونه شناخت، تجربه، مهارت، تخصص و مفاهمه نیز محال میگردد زیرا همه آنها در صورتی محقق میگردند که حقیقتاً موضوعات و پدیدهها علیرغم وجوه مختلف و متغیرشان از وجوه مشترک حقیقی در زمانها و مکانهای مختلف برخوردار باشند.
تا بین کودک دیروز و جوان امروز وجه مشترکی نباشد نمیتوان آن دو را دو مرحله ازعمر یک نفر دانست. اگر نان و آب در مکان "الف" با نان و آب در مکان "ب" حقیقتاً از وجوهمشترکی برخوردار نباشند نمیتوان گفت که نان و آب از غذاهای اصلی همه انسانها در مکانهای مختلف بهشمار میرود. اگر انسانها از مفاهیم مشترکی برخوردار نبودند، صرف تکیه بر اختلاف ارتکازات و ادراکات انسانها هیچگونه مفاهمهای را محقق نمیساخت و اصولاً استفاده از تجارب دیگران در زمانهای گذشته بیمعنا میشد. از آنجا که بر این مبنا اشیاء و موضوعات در زمانهای مختلف هیچ وجه ثابت و یا مشترکی ندارند هیچ تجربهای بهدرد زمانهای دیگر نخواهد خورد. همچنین کسب زبردستی و مهارت نیز ناممکن و محال خواهد شد چرا که این کار طی گذشت زمان و در اثر تکرارهای همسان صورت میپذیرد و بنا به این فرض، نباید هیچ وجه مشترک و ارتباطی مابین مراحل مختلف یک موضوع متغیر یافت شود و مقاطع بریده از یکدیگر نیز هیچگونه جهت رشد و تکاملی را در امر خاصی نشان نخواهد داد.
هر چند تبیین رابطه ثابت و متغیر از موضوعات مهم و اساسی بحث فلسفی حرکت است که آثار آن در همه زمینههای مختلف ادراکات نظری، حسی و قلبی نمودار میگردد اما در اینجا لازم است به همین اجمال تکیه کنیم و نتیجه بگیریم که مدعیان تز جدایی دین از سیاست که به بهانه واهیِ عدم ارتباط مابین امور ثابت با موضوعات متغیر در صددند که دامنه دین را تا حدود اعمال فردی و حالات قلبی و اخلاقی محدود نمایند، با چنین پیشفرضی هیچگونه تفسیری حتی از امور فردی و کلیه پدیدهها و موضوعات عینی، نظری و قلبی پیدا نخواهد نمود و باید گفت مطلقکردن تغییر و نفی جهت ثابت در تغییرات اگر چه تنها در حیطه مسائل اجتماعی صورت گیرد با ذات حرکت و تغییر ناسازگار است.
|186|
و اصولاً بر اساس اعتقادات اسلامی باید اذعان داشت که قوانین و دستورات وحی،قوانین رشد و تکامل و تعالی فرد و جامعه میباشند (نه قوانین "سکون") و خداوند حکیم با علم به کلیه حالات و مراحل مختلف رشد فرد و اجتماع، عمل بهاین قوانین را متضمن رشد وتعالی دانسته است.
به عبارت دیگر، احکام کلی الهی که در تمامی امور فردی، خانوادگی و نظام اجتماعی دستورالعمل و بایدها و نبایدها را مشخص مینماید در برگیرنده کلیه مصادیق و موضوعاتمختلفی است که در روند رشد و تکامل فرد و جامعه، ظهور مییابند و بنا به جامعیت و خاتمیت دین مبین اسلام، نمیتوان پذیرفت که موضوعاتی یافت شوند که اسلام درباره آنان حکم و دستوری نداشته باشد.
البته اینکه انطباق و جریان دادن احکام نورانی فردی و اجتماعی اسلام بر کلیه مصادیق درزمانها و مکانهای مختلف چگونه ممکن است، مسأله بسیار مهمی است که باید به آن پرداخت. بنابراین بر اساس اعتقادات اسلامی نه تنها نمیتوان احکام نورانی اسلام رامحدودبه روابط فردی انسانها کرد بلکه بایستی قوانین ثابت وحی را معیار و محکی برایرشد صحیح و حرکت متعالی شرایط اقتصادی، سیاسی و فرهنگی جامعه بهشمار آورد و حرکت و تغییر را در موضوعات و مسائل اجتماعی در صورتی رو به رشد دانست که در پرتو قوانین الهی و هماهنگ با آنها تحقق یابند، وگرنه هرگونه برنامهای در جهت تغییروتحولات اجتماعی و هر طرحی به اسم رشد و توسعه، در صورتی که ناسازگار بااحکام بوده و منبعث از معارف حقّه الهی نباشد، نه تنها موجب رشد و ترقی اجتماعینخواهد گردید بلکه بر اساس مشیت لایتغیّر الهی زمینه سقوط و گمراهی فرد وجامعه را به همراه خواهد داشت.
4 تاکنون پیرامون مبحث "جدایی دین از سیاست" گفته شد که این نظریه مابین دو گروه مشترک است؛ عدهای به خاطر جلوگیری از نفوذ دین در امور سیاسی این نظریه را برگزیدهاند و پیادهشدن احکام اجتماعی دین را مغایر و مخالف اهداف و آمال خود میبینند و اصولاً دین را مانع رشد و ترقی علم و اندیشه بشری معرفی میکنند و عدهای دیگر برای
|187|
مصون نگاه داشتن دین از تحولات و تغییرات سیاسی و اجتماعی به این نظریه معتقد شدهاند و مدعیاند که: "اصولاً دین متکفل ارائه احکام در موضوعات و مسائل اجتماعی نمیباشد و تنها در محدوده روابط فردی دستورالعمل دارد."
در سطور گذشته به تبیین اولین مرحله از ادعای دیدگاه فوق پرداختیم و گفتیم که اینها معتقدند: "ارتباط دین و سیاست یا منجر به ثبوت و سکون کلیه وجوه و مناسبتهای اجتماعیمیشود و یا اینکه دین را به همراه تغییر و تحولات اجتماعی متغیر و متحول مینماید" و نتیجه گرفتند که: "پس بایستی محدوده قوانین ثابت وحی را تنها در موضوعاتی جاری و ساری بدانیم که ثابت و ایستا هستند و تغییر نمیکنند". به همین دلیل دستورات وحی را تنها در حیطه امور فردی آورده و مسائل اجتماعی را به عهده علم و تجربه بشری گذاشتند. در پاسخ به این اشکال گفتیم که این تحلیل نه تنها دین را در مسائل فردی نیز حفظ نخواهد کرد چرا که اخلاقیات، روابط قلبی و حالات فردی نیز در حال رشد و دگرگونی است بلکه اساساً نفی هرگونه ارتباطی مابین امور ثابت و متغیر، نافی هرگونه مفاهمه، مهارت، تخصص و شناخت است و نتیجه گرفتیم که اساس قوانین وحی، قوانین رشد و تحولند و نه قوانین سکون، و دستورات الهی معیار و محک صحت و سلامت هرگونه تغییر و تحول در جهان خارج است.
در این قسمت به مرحله دوم تبیین نقطه نظرات داعیان جدایی دین از سیاست میپردازیم که مدعیاند: "اصولاً مذهب در روابط پیچیده سیاسی و اجتماعی امروز و نحوه مدیریت در این جوامع و مسأله برنامهریزی و کمیتگذاری و کیفیتگذاری در آن و غیره، دستورالعملی ندارد و این علم و تجربه بشری است که در طی قرون اخیر توانسته است دستاوردهای زیادی را جهت پاسخگویی به این مسائل پیریزی نماید و مکتبهای سیاسی مختلف و شیوههای مدیریت گوناگونی را با توجه به شرایط اجتماعی و مسائل ملموس و واقعی جوامع ابداع نماید که اینها همگی به صورت قواعد و قوانین دقیق علوم اجتماعی و انسانی نظیر، جامعهشناسی، اقتصاد، روانشناسی، حقوق و... مدوّن شده و امروزه عقلا، متفکرین ودانشمندان بر این اساس به حل مسائل و مشکلات اجتماعی پرداخته و روابط جامعه خود را مبتنی بر آن میسازند و در این میان چیزی بهجز "حس و تجربه" و تفکر مبتنی بر آن دخالت ندارد"، و اضافه میکنند که: "با دقتی اجمالی بر تشکیلات و موضوعات سیاسی، اقتصادی و
|188|
فرهنگی جوامع امروز به راحتی میتوان دریافت که اینگونه امور ربطی به مذهب ندارد. مثلاً آیا مذهب در مورد اینکه سازمان یک کشور چگونه باید باشد و به چه صورت اداره شود، چه سخنی دارد؟ جهت اداره امور یک مملکت به چه قوایی احتیاج است؟ ارتباط قوا با یکدیگر چگونه است؟ آیا شامل بر یکدیگرند و یا تفکیک قوا و تجزیه آنها مطلوب است؟ اگر مانند همه جا سه قوه قضائیه، مقننه و مجریه لازم است سازمان آنها چگونه باید باشد؟ در قوه مجریه چند وزارتخانه لازم است؟ هر وزیر چند معاون و مشاور باید داشته باشد؟ نمودار پرسنلی هر وزارتخانه چگونه است؟ ارتباط وزیر تا آخرین رده تشکیلات به چه نحو و از چه طریقی برقرار میگردد؟ بودجه هر وزارتخانه و نسبت نقش و اهمیت آن در اداره مملکت به چه میزان باشد؟ بودجه کل مملکت چگونه تنظیم شود؟ کمیتگذاری و کیفیت گذاری در بودجه بر چه اساسی باشد؟ سازمان قوه مقننه چگونه باشد؟ قانونگذاران مملکت چه شرایطی داشته باشند؟ انتخابی باشند یا انتصابی؟ انتصاب از طرف چه کسی و انتخاب بر چه اساسی؟ به چند نفر قانونگذار نیاز است؟ مراحل تولید یک قانون چگونه باید باشد؟ و... همه سؤالاتی است که مذهب پاسخی برای آن ندارد، چون مسؤولیتی در این زمینه به عهدهاو نیست؛ در حالی که علوم مختلفی توسط بشر پیریزی شده است که پاسخگوی این سؤالات است و هر چند مشربها و مکتبهای مختلفی در پاسخ به این سؤالات به وجود آمده است اما هیچیک ربطی با مذهب ندارد و انتخاب یک راه از بین دیگران تنها با توجه به شرایط اجتماعی و تجزیه و تحلیلهای عقلی و رجوع به تجارب خود، جامعه خود و سایر جوامع انجام میگیرد و روشن است که وقتی ما بر این اساس به گزینشی از بین تجارب، علوم و مصنوعات بشری دست میزنیم و جامعه خود را مبتنی بر آن شکل میدهیم درهایی از رشد و ترقی را در کلیه شؤون روی جامعه باز میکنیم و درهای دیگری را میبندیم و مناسبتهای خاصی را در جامعه به وجود میآوریم. اقتصاد، فرم خاصی بهخود گرفته و لذا مبتنی برفرمولها و قواعد خاصی جریان مییابد. فرهنگ و علم و دانش نیز بستر خاصی برای تعالی خود خواهد یافت و جامعه پیرامون مسائل مشخصی خواهد اندیشید، لذا مطالب خاصی را هم کشف یا تجربه خواهد نمود.
بنابراین باید گفت که "مذهب در حد امور فردی و عمدتاً روابط قلبی، عبادی، اخلاقی و روابط فرد با خالق خود باقی میماند و ارتباط انسانها با هم و انسان و طبیعت را بشر با نیروی
|189|
علم و اختیاری که خداوند به او عطا کرده است خود میسازد."
همچنین در موضع روابط تکنولوژیکی جامعه مثال میآورند و میگویند: "این مسأله در تکنولوژی و علوم تجربی بارزتر است زیرا هر چند این تکنیکها و علوم در زمینههاومقدماتی که علوم انسانی و روابط اجتماعی فراهم مینماید رشد میکند ولی پیادهشدن هر کدام از قواعد و قوانین علوم انسانی نقشی در کیفیت تجربه و حس ندارد؛ زیرا حس و تجربه روی جهان محقق مادی انجام میگیرد که حقیقتی واحد داشته و اثر و خصلت خاصی را بهجای میگذارد. پس شناخت این بُعد از جهان و عمل بر اساس آن تحقیق و برنامهریزی وعلتیابی و... به متخصصین خاصی احتیاج دارد که مسلح به دانشهای جدید باشند و این مطلب هیچگونه ربطی با مذهب و متون مذهبی و قواعد و قوانین آن ندارد. برای مثال در هیچجای از دستورات مذهبی نیامده است که ساختار تکنولوژی چگونه باید باشد؟ آیا برنامه تولید باید به صورت متمرکز و زنجیرهای باشد و هر چه بیشتر صنعت را به سمتیکنظام متمرکز سوق داد؟ و یا اینکه ضروری است که از حرکت صنعت در این مسیر جلوگیری شود؟
آنان همچنین میگویند نباید تصور شود که جدایی دین از سیاست مربوط به سالهای اخیر و یا پس از رشد علوم و تکنولوژی کنونی دنیاست بلکه همیشه این دو مقوله از یکدیگر جدا بوده است؛ منتها در گذشته به علت اینکه علوم رشد و ابعاد چندانی نداشت و اطلاعات عمومی مردم و حتی دانشهای عقلای قوم نیز چندان وسعتی نیافته و تا حدودی ثابت بود. این مطلب که اموری را باید عرف جامعه و یا عقلا و متخصصان آنها حل و فصل نمایند زیاد ملموس نبود (هر چند بدان عمل میشد) و عمدتاً تفاوت شیوههای اجرایی و مدیریتی را تفاوت مذاقها و استعدادها و میلها میدانستند، در حالی که امروزه کاملاً پیرامون مشیها وروابط و کیفیت اعمال مختلف اجتماعی تحقیق و بررسی شده و در نتیجه قواعد و قوانین گوناگونی بهدست آمده است که کیفیت عمل و ثمره آنرا در شرایط و امکانات مختلف نشان میدهد. لذا در جوامع پیشرفته مشی اجتماعی با تعویض مدیران تغییر چندانی نمیکند، زیرا کلیه متخصصین بر اساس علوم و قواعد و قوانین خاصی به تصمیمگیری میپردازند و با پیشرفت بیشتر این علوم از همین اختلاف جزیی نیز کاسته میگردد و همه چیز تحت قوانین علمی تجربی در میآید. بدین لحاظ است که امروزه جدایی دین از سیاست روشنتر شده
|190|
است. به عبارت دیگر علوم سیاسی و سایر علوم اجتماعی چون رشد زیادی کرده و ثمره خود را ظاهر نمودهاند تفاوتشان با دین و علوم لازمه و حاصله آن بارزتر گردیده است.
5 در پاسخ به شبهات فوق باید گفت که اگر توقع این است که برای دخالت دین در امور اجتماعی میبایست در مورد کلیه جزئیات و مصادیق و شرایط مختلف، احکام مشخص و جداگانهای ارائه شده باشد، این امر غیر قابل تحقق است، زیرا میبایست با تغییر شرایطجامعه و متناسب با موضوعات مستحدثه، پیامبران جدیدی مبعوث شوند تا احکام الهی را در مورد تکتک مصادیق ابلاغ نمایند که در این صورت هر فردی خود یا باید پیغمبر باشد یا در ارتباط دائمی با پیامبری قرار بگیرد تا در تمام مواضع و مراحل و موضوعات، حکم الهی را بهدست آورد که این امر به علل عدیدهای غیر ممکن است و یا پیامبر گرامی اسلام (ص) و ائمه معصومین (ع) احکام لازمه کلیه مصادیق را با تطبیق بر موضوعات مختلف متناسب با زمان و مکان و غیره اعم از قوانین دولتی، مدیریت، برنامهریزی، و تنظیم بودجه تا برنامهریزیها و اعمال فردی و خانوادگی در قالب آیات و روایات و احادیث فرموده باشند، بدینگونه که مثلاً دولت جمهوری اسلامی ایران در سال 1366 در تنظیم بودجه بدین نحو عمل نماید یا فرموده باشند که آقای "الف" در روز و ساعت و دقیقه فلان در مقابل چنین موضوعی عمل "ب" را انجام دهد. روشن است که این کار نیز به علل مختلفی ممتنع است.
اما همانگونه که میدانیم کلیه احکام لازمه زندگی بشر تا روز قیامت در قالب آیات و روایات و احادیث به صورت احکامی کلی که بر موضوعات کلی بار شده نازل گردیده استو توسط فقها به همان صورت که در فقه سنتی مطرح شده است، استنباط میگردد و هر چند تطبیق موضوعات کلی احکام کلی الهی بر مصادیق جزئی عینی و یا تعیین اینکه این موضوعجزئی خارجی مصداق چه موضوع کلی است تا حکمش روشن شود، در همه مسائل و موضوعات به سهولت انجام نمیپذیرد و همیشه عرفی نیست بلکه در بعضی از موضوعات تخصص ویژه را میطلبد اما این مطلب بدان معنا نیست که دین از سیاست و یا اداره امور اجتماعی در بخشهای مختلف لازمه آن جداست و اینگونه امور، عقلی محضاست و ربطی به مذهب ندارد بلکه دین مبین اسلام در مورد کلیه مسائل و موضوعات مبتلابه
|191|
انسان حکم دارد و اجرای احکام و حدود الهی نه تنها به جامعه اخلاق و عادات و آداب خاصی را میبخشد بلکه حتی فرم زندگی اجتماعی و مسائل و موضوعات مبتلابه آنها نیز با دیگر جوامع متفاوت شده و انسان مسلمان در این جامعه به مسائل و موضوعاتی میاندیشد که در دستگاه و جوامع دیگر جایی ندارد. با تأملی ساده در زندگی و کیفیت روابط اجتماعی مسلمین در زمانهای گذشته این مطلب ملاحظه میگردد. در معماری، خانهسازی، شهرسازی، روابط اقتصادی و تجاری، وضع بازارها و صنایع و کشاورزی، کیفیت خوراک و پوشاک تأثیر احکام اسلام به خوبی روشن و مبرهن است. البته همانگونه که گذشت در آنزمان به دلیل کوچکبودن اجتماعات و ساده بودن مسائل و موضوعات مسأله انطباق احکام بر موضوعات سادهتر بود اما اکنون به علل مختلف و از جمله، وسعت چشمگیر جوامع و اجتماعات و تأثیرپذیری غلط مسلمین در بعضی موارد از جوامع الحادی و پیدایش مسائل و موضوعاتی که بعضاً زاییده روابط اجتماعی غیر اسلامی است، تطبیق به سادگی صورت نمیپذیرد و اجرای احکام الهی در امور سیاسی و مدیریت جامعه و سایر شؤون آن بدون روش و منطقی خاص بهجز برای نوابغ و نوادر امکان پذیر نیست.
این مطلب را از دریچه دیگری نیز میتوان بررسی نمود:
بهطور کلی در یک نظام اجتماعی و در یک برنامهریزی توسعه که تغییر و تحولات ابعاد مختلف یک نظام را مورد دقت قرار میدهد اهداف موضوعات و پدیدهها، روابط انسانی وحقوقی، کیفیت دستهبندی موضوعات در آن نظام و تعیین نسبتهای کمّی خاصی که به هر یک از موضوعات و روابط تعلق میگیرد ازجمله مواردی هستند که در ارتباط با یکدیگر به تحقق عینی یک حرکت اجتماعی منجر میشود و بهطور کلی میتوان گفت که دربرنامهریزی و در تغییر و تحولات اجتماعی سه مطلب مشخص و اساسی وجود دارد: کیفیتگذاری، کمیتگذاری و منطق و روشی که بر اساس آن موضوعات شناخته شده و اطلاعات جمعبندی میگردند.
"کیفیتگذاری" را در واقع میتوان موضوعات، اهداف و روابطی دانست که در یک نظاماجتماعی مطرح است. مثلاً اگر کلیترین دستهبندیها و موضوعات را در یک نظام اجتماعی ملاحظه کنیم خواهیم دید که نظام فرهنگی، نظام سیاسی و نظام اقتصادی هر کدام ضمن اینکه با یکدیگر مرتبط میباشند از موضوعات و روابط خاصی نیز تشکیل یافتهاند. همچنین
|192|
در یک نظام اقتصادی به تنهایی میتوان موضوعات مختلف، اهداف و روابط مختلفی را مشاهده نمود که با اهداف، روابط و موضوعات نظام سیاسی مختلف است. آنچه که مهم است تناسب و همبستگی مستقیم موضوعات و پدیدههای موجود در یک نظام با اهداف و روابط انسانی موجود در آن است که به هیچوجه نمیتوان ادعا کرد که روابط انسانی و اهداف حاکم بر یک نظام هیچگونه ربطی به موضوعات و پدیدههای موجود در آن ندارد. به عنوان مثال، ملاحظه میشود که وجود شرکتهای بزرگ چند ملیتی، کارتلها، تراستها، بازار بورس، نظام پولی و اعتباری مبتنی بر ربا و بسیاری از موضوعات کوچک و بزرگ دیگری که به تبع وجود چنین سیستمها و موضوعاتی در نظام اجتماعی سرمایهداری وجود دارد، هماهنگ با روابط حقوقی خاصی است که در همه جا قدرت را به نفع تکاثر ثروت و انباشت سرمایه حل مینماید. طبیعی است که الگوی مصرف، تولید و توزیع و کلیه موضوعات و تکنولوژی لازمه این الگوها هم به نحوهای متأثر از آن روابط حقوقی خواهند شد.
ارتباط روابط انسانی با موضوعات و مسائل یک جامعه را در نظامهای سوسیالیستی نیز بهطور دیگر میتوان ملاحظه نمود که برای مثال، اصولاً موضوعی به نام بازار بورس در آنجا موضوعیت پیدا نکرده و پول و نظام پولی شکل دیگری را در آن نظامها بهخود میگیرد. همچنین شکل مدیریت، نمودار سازمانی، نحوه انتخاب و انتصاب مدیران، اساساً از شکل پارلمانتاریستی غرب خارج شده و به صورت حاکمیت حزب پرولتاریا بروز میکند که همه این تغییرات در کیفیت اداره و مدیریت نظام متناسب با روابط انسانی و حقوقی خاصی شکل مییابد که در مکتب مارکسیستی بدانها ارزش و بها داده میشود. به عبارت دیگر تکیه نمودنبه روابط دولتی و نفی مالکیتهای خصوصی در نظامهای سوسیالیستی، شکل نظام و موضوعات و کیفیت ارتباطات آنها را به یکدیگر تغییر داده و موضوعات و مسائل خاص و هماهنگ با خود را ایجاد مینماید.
عین همین مطلب را با پذیرش روابط انسانی برگرفته از وحی میتوان دید و تأثیرات احکام الهی را در پیدایش موضوعات و مسائل موجود در یک نظام و تمدن ملاحظه نمود. مثلاً روشن است که با نفی اصالت سرمایه و تکاثر ثروت در اسلام به هیچوجه شکل شرکتها و سازمانهای تجاری در نظام اجتماعی اسلام به صورت کارتلها و تراستهای نظام سلطه سرمایهداری و یا در شکل حاکمیت طبقه خاص و تحقق نظام کاملاً دولتی سازگار
|193|
نخواهد بود. همچنین الگوی مصرف جامعه به هیچ وجه یک الگوی مصرفی و تجملگرایی در شکل غربی و یا دولتی و قالبی در شکل شرقی آن نخواهد بود که به تبع آن بسیاری از تولیدات و مصنوعات جامعه اسلامی با نظامهای غربی و شرقی متفاوت خواهد بود. حرمتشراب موجب خواهد شد که به هیچ وجه امکانات جامعه در جهت ایجاد کارخانجات و تحقیق بر روی فرمولهای انواع و اقسام شرابهای موجود در نظامهای کفر مصرف نگردد و اصولاً تکنولوژی لازمه شرابسازی موضوعاً منتفی خواهد شد؛ در عوض بسیاری از موضوعات جدیدی که لازمه عبودیت و بندگی خداوند است لباس عینیت به تن کرده و تمدن عینی بشر را بستری جهت قرب الیاللّه قرار خواهد داد. به عبارت دیگر وقتی بخواهیم روابط اجتماعی خاصی برقرار شود احتیاج به زمینه و شرایط مادی خاصی نیز خواهد بود کهدر هر حال چون هدف برنامهریزی در "امور اجتماعی اسلامی" و یا حتی "در برنامهریزی امور فردی" اجرای حدود الهی، ایجاد زمینه و تسهیلات جهت جریان یافتن احکاماللّه و یا حل مسائل و مشکلات بر اساس احکام است. طبیعتاً موضوعات خاصی در این جوامع بروز پیدا کرده و لازم است مشخص شود، لذا کیفیتگذاری در برنامهریزی نیز به این تعبیر با مذهب و مکتب ارتباط پیدا خواهد کرد.
و اما کمیتگذاری که مقدار بودجه و یا بها و ارزش و نسبیتی است که به کیفیتهای موجود در برنامه تعلق خواهد گرفت در یک دید کلی مسلماً با مذهب مربوط خواهند شد، زیرا اگر از یک دولت سؤال شود که "مثلاً چرا برای یک کالا یا یک مسأله اجتماعی یارانه میپردازد و یا بودجه صرف پیدایش و رشد آن میکند و در عوض از کیفیت و کالای دیگری مالیات میگیرد یا بودجه و ارزش کمتری قرار میدهد"، با توجه به قوانین و معادلاتی به ما نشان خواهد داد که این کمیتگذاری به گونهای خاص است که در آینده شرایط اجتماعی موردنظر را فراهم مینماید و نتیجه میگیرد که "هر کمیتی را نمیتوان به هر کیفیتی اختصاص دادو وقتی کیفیتگذاری (به همان صورتی که گذشت) در برنامهریزی اسلامی مقید شد کمیتگذاری آن نیز مقید میشود؛ منتها همانگونه که قبلاً هم نوشتیم اینگونه امور احتیاج به تخصص ویژه و آشنایی با قواعد و قوانین و شیوههای جمعبندی مشخصی دارد که همان منطق و روش شناخت موضوعات عینی خارجی و جمعبندی اطلاعات حسی و تجربی است. در واقع کار منطق در موضع عمل، ملاحظه صحیح ارتباط کمیتها، و کیفیتها در یک
|194|
نظام یا یک طرح و برنامه اجتماعی است که بر اساس آن میتوان کیفیت صحیح حرکت از وضعیت موجود به وضعیت مطلوب و نیز ارتباطات صحیح موضوعات در هر مقطعی از مسیر حرکت را مورد شناسایی و مطالعه قرار داد. این امر اساسی و بسیار مهم از ویژگیهای ضروری یک برنامهریزی اجتماعی اسلام است و قطعاً با اسلام و احکام اسلامی به گونهای خاص ارتباط دارد که کیفیت ارتباط و مشخصات و ویژگیهای آن را باید در موضوع کیفیت موضوعشناسی و نظامسازی اسلامی مورد دقت قرار داد.
6 ممکن است مدعیان تز جدایی دین از سیاست ادعا کنند که:
اصولاً از آن جهت که هیچگونه رابطه حقیقیای مابین ارزشها و بایدها و نبایدها از یک طرف با موضوعات جهان طبیعی و اجتماعی از طرف دیگر وجود ندارد به همین دلیل نمیتوان انتظار داشت که مثلاً عقل یا حس بتوانند در حیطه ارزشها قدم گذاشته و یا بر عکس وحی ارتباطی با تبیین مسائل و موضوعات خارجی پیدا کند
[7] و دلیل نبودن هرگونه رابطه حقیقی آن مابین ارزشها و موضوعات و حقایق هستی نیز ایناست که بایدها و نبایدها با اهداف و اغراض جاعل آن "باید یا نباید" متناسب است نه اینکه با حقایق هستی و موضوعات خارجی سازگاری داشته باشد. مثلاً اگر جعل کننده قانون و قراردادی را انسانها بدانیم، آن قانون یا قرارداد سازگار با اهدافو اغراض خاص همان انسانهاست که برای رسیدن و نیل به مقصود خویش تبعیت از آن قانون را ضروری و واجب دانستهاند. به همین دلیل است که بهتناسب اختلاف در اغراض و مقاصد قوانین، قراردادها و بایدها و نبایدهای مختلفی را در زندگی انسانها میتوان ملاحظه کرد، گاهی بعضی انسانها به سبباخذ اهداف عالیه از بایدها و نبایدها و قوانین عالیهای نیز پیروی مینمایند، اما گاهی است که انسانی برای دستیابی به اهداف ناپسندی، کارهای زشتی را برای خود لازم میشمارد.
به عبارت دیگر از آن جهت که اهداف و اغراض تنها در ارتباط با انسانها معنا دارد، به تناسب ارزش آن اهداف و مقاصد نیز، بایدها و نبایدهای ارزشمندی معنا و مفهوم پیدا میکند و مهم این است که بدانیم جهان تنها متناسب با هدف خاصی نمیباشد و علیرغم اینکه خداوند متناسب با اهدافی، بایدها و نبایدهایی را جعل نموده است ولی این بدان
|195|
معنانیست که جهان هستی و حقایق فقط متناسب با این بایدها و نبایدهاست بلکه میتوان هدف دیگری را نیز در نظر گرفت و متناسب با آن نیز ارزشهایی را جعل کرد (همانگونه کهمادیها انجام میدهند) و هر دوی این بایدها و نبایدها در گستره هستها امکان وقوع وتحقق دارد. یعنی هم ارزشهای خوب و پسندیده امکان وقوع دارند، هم ارزشهای ناپسند و زشت. و این همان جایی است که نشان میدهد هیچ ارتباط حقیقیای مابین حقایق "موضوعات جهان هستی" با "ارزشها و بایدها و نبایدها" نیست چرا که در جهان واقعیات وهستی هر چه که هست هماهنگ با هستی است و معنا ندارد که بگوییم مثلاً آتش بد است یا آب خوب است، بلکه خوب و بد تنها زمانی موضوعیت مییابد که هدف و مقصودی اعتبار شده باشد تا به تبع آن هدف، باید و نباید خاصی ضرورت پیدا کرده و ارزش معنا یابد. براساس اعتقادات اسلامی اعتبار کننده هدف و قوانین، خداوند میباشد و مسلمانان تنها از طریق شناخت وحی و استنباط از آن کلمات به بایدها و نبایدها پی میبرند در حالی که هستها مقوله دیگری است که با واقعیات مربوط است و شناخت آنها را عقل به کمک حواس پنجگانه به عهده دارد.
و نتیجه میگیرند:
حال چنانچه به دنیای موجود نگاه کنیم به خوبی میتوانیم ملاحظه کنیم که انسان با به کارگیری عقل و حس و تجربهها و آزمایشهای مکرر و گوناگون اندوختههای ذیقیمتی را برای خود فراهم آورده است که با هیچ چیز دیگر قابل جایگزینشدن نیست. تکنولوژی، تمدن و علومی که نحوه بهزیستی، رشد و ترقی در امور سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و نظامی را نشان میدهد و بشر را با حقایق جهان آشنا مینماید، گوهر گرانبهایی است که هر چند بعضاً به ارزشهای مادی الحادی آغشته شده است، اما چون این آلودگی ذاتی نیست، بهسهولت قابل شستشو و پیرایش بوده و میتوان با گذاردن آن در کنار وحی و اخلاق و معنویات ناشی از مذهب، مجموعه کاملی از وحی و حس و عقل را بهدست آورد که ضامن سعادت دنیا و آخرت انسان باشد.
[8]
بنابراین خلاصه مطالب فوق این است که متناسب با انتخاب و جعل هدف، اعمال ومقدمات خاصی ضرورت پیدا میکند و آنچه که در جهان واقع است زمینهای بیش نیست،و حرفی برای گفتن اینکه "چه باید بشود" ندارد، لذا ارزشها اعتباری است، که
|196|
بهاختیار جعلکننده هدف بستگی تام دارد و با آنچه در جهان واقع شده است و حقیقی است ارتباطی ندارد.
در پاسخ باید گفت:
اولاً، از مقدماتی خاص و یا ارتباطی خاص هر هدفی، آنهم با حفظ جمیع خصوصیات شخصیه نتیجه گرفته نمیشود؛ یعنی مثلاً در یک مسافرت به همان اندازه که مقصد در باید و نبایدهای بین راه اثر میگذارد، مشخصات مبدأ هم از آن باید و نبایدها متأثر است و همچنین خصوصیات خاص خود مسیر نیز در این امر اثر دارد. اگر مصمم باشیم که از تهران به لندنمسافرت کنیم باید و نبایدهایی متناسب با این سفر است که ضرورتاً برای حرکت از تهران به قم آن باید و نبایدها وجود نخواهد داشت، همچنین برای اثبات یک مطلب خاص به همان اندازه که خصوصیات این مطلب در سیر استدلالها مؤثر است مقدمات پذیرفتهشده نیز در باید و نبایدهایی که در این سیر است مؤثر میباشد و روشن است اگر از هر مقدمهای و با هر نوع استدلالی بتوان هر موضوعی را اثبات کرد، استدلال بیمعنا میشود و یا اگر از هر مبدأ و با هر نوع حرکتی بتوان به هر مقصدی رسید حرکت محال میشود، لذا هر چند گفته شود که بایدها و نبایدهای لازمه حرکت خاص منوط به تعیین هدف است اما بههمان اندازه که این احکام تناسب با هدف دارد میبایست متناسب با مقدمات و ارتباط بین آنها نیز باشد که اگر محقق گردید قطعاً چنین است، لذا از نظر مکتب که جعل کننده قوانین، خداوند تبارک و تعالی است و تنها دستورات او لازمالاجرا میباشد به همان اندازه که این قوانین متناسب با هدف خلقت انسان و آنچه که او باید بشود است با شرایط، امکانات و زمینههای عینی جهانهماهنگ است یعنی مقدمات، ارتباطات و نتیجه بالضروره با یکدیگر متناسباند، لذا ارزشهای ابلاغ شده از جانب مکتب، ناسازگار با حقایق جهان هستی است و غیر آن هر چند متناسب با هدفی جعل شده از سوی جاعلین باشد ولی با جوهره و حقیقت و وجود جهان تناسب ندارد، یا به عبارت دیگر خلقت تشریعی هماهنگ باخلقت تکوینی است و تضاد یا اختلاف این دو به علل عدیدهای با اعتقادات اسلامی سازگاری ندارد.
ثانیاً، چنانچه "هست" را از "باید" بدین نحوه جدا سازیم ارزش پایگاهی نخواهد یافت زیرا "بایدها و نبایدها" و "خوبیها و بدیهای" داخل یک برنامه، به تبع اختیار هدفی آن برنامه باز میگردد و "خوبی یا بدی" هدف و "باید یا نباید" انتخاب آن هدف به اختیار و میل
|197|
اختیارکننده، و بر این اساس "ضرورت و باید" ِتبعیت از دستورات خداوند نیز اعتباری خواهد گشت و لذا این استدلال نیز غیرمنطقی خواهد بود که چون جهان و از جمله انسان، محدود و مخلوق و محتاج است باید از خالق جهان تبعیت کرد یعنی "هیأت" این جهان "باید" ِ تبعیت از خالق جهان را همراه نداشته و اعلام نمیکند.
و اگر گفته شود ضرورت تبعیت از فرامین الهی مطلبی است که عقل سالم و یا وجدان آگاه آنرا مییابد و احتیاج به ملاحظه "هستها" نمیباشد، واضح است که در این صحبت نیز نحوهای رابطه "هست" و "باید" پذیرفته شده است، زیرا از این نقطه نظر وجدانی آگاه است یا عقلی سالم است که "باید" ِپیروی از احکام الهی را اعلام دارد و یا وجدان و عقلی که این "باید" را اذعان و اعلام نمیدارد معیوب است.
ثالثاً، چنانچه در بحث حرکت به این نتیجه رسیده باشیم که زمان بُعد کیفیت است و آینده به صورت قوهای در حال وجود دارد و انسان و جهان هماهنگ با هم و برای رسیدن به هدفی خاص خلق شدهاند (که بعضی از قائلین به نظریه فوق به این مطلب نیز معتقدند) "چه بایستی" شیء در "چه هستی" آن وجود دارد و یا به عبارت بهتر، خلقت بیجهت لغو است و بر این مبنا امکان تغییر شیء به اشیاء مختلف، آنهم در شرایط واحد ارتباط ثابت با سایر اشیاء، به معنای چند زمانی و یا چند شیء بودن یک شیء و یا نداشتن هویت مشخص است.
البته این مسأله نفی کننده اختیار انسان نیست زیرا اختیار حاکمیت بر رابطه و قدرت انتخاب است نه قدرت تغییر نتایج ارتباطات مشخص، یعنی انسان میتواند به آتش دست بزند و یا دست نزند ولی نمیتواند به آتش دست بزند و با حفظ جمیع خصوصیات لازمه سوختن، اختیار کند که دستش نسوزد. اختیار انسان بدانگونه نیست که حاکم بر کل عالم باشد و بتواند جریان کل را عوض نماید. اختیار انسان هم نظیر سایر کیفیات عالم محدوداست و آثار و خصال خاصی دارد. همچنین مرتبط دانستن اشیاء و کیفیات عالم با ارزشهای حاکم بر آنها نباید این شبهه را پیش آورد که پس انسان میتواند با شناخت اشیاء جهان، احکام آنها را بیابد، لذا وحی بیمورد میشود؛ زیرا انسان نه قادر است آثار آن جهانی اعمال و موضعگیریها را بشناسد، زیرا آن جهان تحت حس و شناخت تجربی یا شناخت تجریدی واقع نمیشود و بهجز از طریق وحی هیچ راهی به آنجا نیست، و نه میتواند کلیه ارتباطات یک کیفیت را با سایر کیفیات بشناسد و نه شناسایی تمام وجوه و جوانب و آثار یک شیء
|198|
برای او ممکن است. یعنی چیستی یک شیء را عمدتاً بهوسیله آثار آن میتوان شناخت و آثار یک کیفیت در ارتباط و اصطکاک با سایر کیفیات بهدست میآید و بدیهی است انسان ممکن نیست که یک کیفیت را در برخورد با همه کیفیات قرار داده و آثار آن را در وهله و در آینده ملاحظه نماید بلکه همیشه ارتباط محدودی از شیء تحت محاسبه میآید و روشن است که بهوسیله شناخت این ارتباطات محدود نمیتوان حکمی صادر کرد. چه بسا شناخت یکمشخصه، دیگر بهکلی موضع شیء را در نظام ادراکی دگرگون کرده و باید و نبایدهای دیگری را بطلبد و ثانیاً در شناسایی همان ارتباط و یا ابعاد یک شیء هم متناسب با میزان دقت و ابزار شناسایی اعم از عینی و فکری در عین حال وجود قدر متیقن قابل تکیه، اجمال نیز وجود دارد. مثلاً برای سنجش وزن یک شیء متناسب با ابزار توزین (از قپان گرفته تا ترازوهای معمولی یا ابزارهای دقیقتر) میتوان اوزانی را بهدست آورد که در هر مرحله دقیقتر از قبل باشد ولی روشن است که هر مرحله توأم با مقداری اجمال میباشد. عین همین مطلب در مورد قواعد ادراکی نیز صادق است که متناسب با دقت آنها شناسایی دقیقتر شده و اجمال کمتر میگردد. و رشد علم در کمشدن اجمالهاست نه از بین رفتن کامل آنها، که این امر برای انسان غیر معصوم ممتنع است. با این خصوصیات شناخت کامل و صحیح و حقیقی اشیاءبرای انسان میسور نیست تا بتواند احکام آنها را بهدست آورد بلکه انسان از ارتباط تشریع وتکوین این استفاده را میبایست بکند که دانشهای خود را مبتنی بر ارزشها سامان دهد نه برعکس.
7 در این جا مرحله پیچیدهتری از نظریات تز جدایی دین از سیاست را مطرح میکنیم که از موضع مباحث منطقی و فلسفی به استنتاجات کلی دست زده و در صددند تا حوزه "وحی" و حوزه "موضوعات اجتماعی" را از یکدیگر جدا نمایند، بر پایه این نقطهنظر:
"عقل" و "وحی" و "حس" سه مأموریت جداگانه و منفصل از یکدیگر داشته و میبایست هر کدام را در حوزه مخصوص بهخود قرار داد، زیرا دخالت دادن هر کدام در حوزه دیگری ایجاد اشکال و اختلال مینماید. مأموریت وحی بیان ارزشها و احکام یا بایدها و نبایدهاست. مأموریت حس در شاخصههای مختلفی که دارد اخذ و دریافت آثار عینی
|199|
موجودات و موضوعات جهان طبیعی و اجتماعی است و عقل نیز در چهار موضع میباشد که عبارتند از
الف- مفاهیم کلی نظری و یا اثبات اصول اعتقادات و جهانبینی،
ب- فهم و استنباط احکام از کتاب و سنت،
ج- تشخیص بدیهیات عقل عملی و
د- تشخیص تحقق حدود و قیود و شرایط فعلیت احکام کلیشرعی.
حال اگر کسی این سه محدوده مختلف و جدای از یکدیگر را با هم خلط کرده و حوزه انجام وظیفه صحیح هر یک را نشناسد، به اشتباهات بزرگی کشیده خواهد شد. مثلاً همانگونه که اگر کسی بخواهد "منطق، فلسفه و اصول اعتقادات" و همچنین "ارزشها و احکام و کیفیت برخورد یا عکسالعمل انسان نسبت به موضوعات" را از طریق "حس و تجربه" بهدست آورد و خود را بینیاز از وحی و عقل بداند دچار اشتباه شده است، آن کسی هم که عقل را در جهت دستیابی به "ارزشها و باید و نبایدها" و "تشخیص محسوسات" کافی میداند و استفاده از "متون وحی" و "حس و تجربه" را در آن دو محدوده لازم نمیشمارد به خطا افتاده است. و همچنین اگر فردی بخواهد وحی را جانشین عقل و حس و تجربه کند وی نیز مرتکب اشتباه بزرگی گشته است. لذا لزوماً بایست هر کدام از این سه را در جای خودبهکار گرفت، یعنی "وحی را در حوزه ارزشها، عقل را در حوزه معقولات و حس را در حوزه محسوسات".
[9]
مدعیان این نگرش همچنین اظهار میدارند:
باید توجه داشت علاوه بر اینکه عقل، حس و وحی هر یک متکفل محدوده خاصی میباشند، اصولاً هیچگونه ارتباطی نیز با یکدیگر ندارند، زیرا اگر بههم مرتبط بودند، رسیدن از یکی به دیگری ممکن بود. مثلاً انسان میتوانست با تکیه بر حس و تجربه به تعمیم تجربه و استنتاجات کلی دست زده و نتایج مباحث کلی نظری را بهدست آورد و یا میتوانست از همین طریق و فقط با دقت در محسوسات و آزمایش و تجربه به احکام بایدها و نبایدها برسد (بههمان صورت که بعضی از مکاتب فلسفی ادعا دارند) در حالی که این امر غیر ممکن است، زیرا به عنوان مثال، چنانچه انسان میتوانست از این طریق و تنها با تکیه بر شناخت تجربی موضوعات "احکام و بایدها و نبایدها" را بیابد ارسال رُسل ضرورتی نداشت و همچنین اگر
|200|
ممکن بود که از طریق وحی همه اطلاعات لازمه زندگی بهدست آید و شناخت اشیاء ممکن گردد در این صورت با توجه به اینکه وحی ثابت است، اطلاعات و کیفیت زندگی مسلمینمیبایست مشابه اطلاعات و زندگی مسلمانان صدر اسلام باشد و اسلام هم اعلام کند که ما همه چیز را برای شما فرستادهایم و احتیاجی به علوم و یا شناخت جهان و دقت و بررسی در اشیاء نیست، در حالی که میبینیم اسلام به سیر در جهان و پند و اندرز گرفتن از آن و علم و شناخت اهمیت زیادی داده است.
بنابراین روشن میشود که حیطه مأموریت عقل و وحی و حس از یکدیگر جدا بوده و این سه با هم ارتباطی ندارند و تداخل این سه باعث بروز انحراف و پیدایش خطا خواهد شد و لذا میتوان نتیجه گرفت که شناخت موضوعات و تجزیه و تحلیل و برنامهریزی بر روی آنها کار عقل بوده و ارتباطی با دین ندارد.
آنان همچنین مدعیاند: هر کدام از این سه حوزه نیز معیار صحتی متناسب با خود راداراست نه اینکه یکی معیار صحت دیگری باشد، یعنی خطای حس را با حس و تجربه باید گرفت و خطای عقل را با تفکر و تعقل، بنابراین با توجه به استدلالهای فوق بهطور خلاصه میتوان چنین نتیجه گرفت که کلیه امور عینی اجتماعی که قابل تشخیص و تعقیب بهوسیله حس و عقل است از وحی جدا میباشد.
در پاسخ به مطلب فوق باید گفت همانگونه که از مطالب قبل بر میآید هر چند مثلاً وحی نمیگوید که این آب خاص که اکنون مقابل ماست گرم یا سرد است و یا رنگ آن کتاب قرمز یا آبی است، بلکه اینگونه مطالب را حس پاسخ میدهد، و هر چند حاصل جمعبندی آثار خاص را که بهوسیله حس تشخیص داده میشود، وحی معین نمیکند و این مطلب به عهده عقل است، مثلاً اگر یک قاشق داخل استکان آب شکسته دیده میشود ولی سالم لمس میگردد، عقل است که در مییابد حس اشتباه میکند نه وحی، و هر چند وحی بدیهیات عقلیهیا شالودههای منطق و استدلال را معین نمیکند و هر چند فهم وحی و استنباط احکام به عهدهعقل است و هر چند تا عقل اصول اعتقادات و جهانبینی را تمام نکند و ضرورت تعبد را اثبات یا درک ننماید تبعیت از فرامین الهی موردی نمییابد اما این سه معاضد یکدیگرند وهمانگونه که گذشت خلقت تکوینی هماهنگ با خلقت تشریعی است و جهان، جهانی هماهنگ است، لذا هر چند عقل و قلب و حس سه معیار مخصوص به خود خواهند داشت
|201|
اما هر کدام هم معیار صحتی بر دیگری خواهند بود. به عبارت بهتر، معیار صحت نیز یکی است که در هر قسمت مقید به قید خصوصیت شخصیه همان قسمت شده است. نمیشود قلب انسان باوری خاص داشته باشد، ولی عقل وی به طرف دیگری سیر کند و حس او مطلب متناقضی با هر دو را اعلام نماید. اگر عقل همراه با حس اثبات مینمایند که جهان مخلوق است و انسان مختار و مسؤول بوده و میبایست از فرامین الهی تبعیت کند و این فرامین هماهنگ و سازگار با حقیقت جهان است، بعد از این عقل جهت خاصی مییابد و به موضوعات و مسائل خاصی اندیشیده و برای خود گسترهها و محدودههای خاصی را مییابد و حس نیز به دنبال دریافت هرگونه اثری نیست. حرکت و تلاش عقل و حس در این حیطهها و کسب درک و تجربیات جدید و استفاده از یافتههای وحی باعث میگردد که اصول اعتقادات محکمتر و روشنتر تمام شود و انسان عجز خود و احتیاج به خالق قادر متعال را بهتر درک و لمس نماید و خود را ملزم به تبعیت بیشتر احکام الهی بداند و اجرای هر حکم راهها یا گامهای کاملتر و روشنتری بر سر راه عقل و حس میگشاید و این امر مستلزم دَوْر نیست که هر گام با گام پیشین و هر مرحله با مرحله قبل تفاوت بسیار دارد و سیر از اجمال به تبیین و از نقص به طرف کمال است. بنابراین تبعیت از اسلام، عقل و حس را به کاوش در گستره و محدوده خاصی واداشته و از پرداختن به غیر آن باز میدارد و مسلمان اجازه هر تجربهای را ندارد همانگونه که در هر مکتب دیگری و حتی بیمکتبی نیز عقل و حس در محدوده خاص دیگری به فعالیت نمیپردازد و اصولاً در هر جامعهای متناسب با اعتقادات و افکار و اعمال افراد آن جامعه مسائل و موضوعاتی تحقق مییابد که با حفظ جمیع خصوصیات شخصیه مختص همان جامعه است. بنابراین زمینه خاصی نیز برای تحرک حس و اندیشه به وجود میآید. لذا این سخن که علوم و دستاوردهای بشری همچون اهرم و ابزاری است که میتوان آنرا در هر جا و هر دستگاهی بهکار گرفت و به مکتب و بینش خاصی تعلق ندارد میبایست مورد دقت بیشتری واقع شود.
آنچه امروزه به عنوان علوم جدیده در مراکز مختلف تعلیم و تدریس میشود و آنچه که به عنوان تکنولوژی و محصولات آن به عنوان راهها و وسایل تسهیل امور به این کشور، و آن کشور انتقال مییابد از سه جهت میبایست مورد تأمل و دقت قرار گیرد.
اولین مطلب نقش انگیزه در کشف و پیدایش و کاربرد علوم و تکنولوژی و محصولات
|202|
آن است. درباره این مطلب باید اندیشید که آیا یک محقق و یک آزمایشگر در کار تحقیقی و یا آزمایشها خود به دنبال حل مطلب خاصی است و یا اینکه بیاراده و بیاختیار و بی جهت به تحقیق و آزمایش پرداخته و به ناگاه مطلب جدیدی را یافته است؟ اگر به دنبال گمشدهای است و اگر در پی حل مشکل خاصی است آیا این مشکل و این گمشده محصول چه دستگاهی میباشد؟ اگر پذیرفته باشیم که جهان خانه اختیار است و اختیار سوء قابلیت تحقق دارد و در جهان تا آن اندازه که به اختیار امکان عمل دادهاند میتوان خلاف را باور داشت، خلاف اندیشید و خلاف عمل کرد، آیا محصولات هر انگیزه و هر دستگاه فکری را میتوان در هر جا به کار گرفت و مفید دانست؟ آیا مثلاً اگر در جامعهای که الکل را نجس و نوشیدن آنرا حرام نمیدانند و این ماده در آنجا به وفور و ارزانی یافت میشود و محصولاتی تولید میگردد (مانند بعضی از خوراکیها و داروها) که برای جلوگیری از فاسدشدنشان به آنها مقداری الکل اضافه مینمایند، این محصولات را در غیر شرایط اضطرار هم میتوان در جامعه اسلامی مورد استفاده قرار داد؟ آیا در آنجا انگیزهای برای کشف ماده دیگر و یا تکنیکدیگری که بتواند از فساد اجناس جلوگیری کند تا جایگزین الکل در این مواضع شود وجود دارد؟ آیا در یک جامعه اسلامی که خوردن الکل حرام است نیز مطلب همینگونه است؟ آیا میتوان پنداشت که خداوند تبارک و تعالی که خوردن الکل را حرام کرده راه دیگری را برای تأمین سلامت آن داروها و خوراکیها قرار نداده است؟ اگر راه دیگری نیستآیا داروی دیگری هم نیست که بتواند جایگزین این دارو شده و حفاظتش توسط الکل تأمین نشود؟ آیا میتوان قبول کرد که خداوند تبارک و تعالی آنچه را برای انسان ضروری است حرام کرده است.
دومین مطلب قابل دقت، نقش اصول موضوعه و حدود تعریف نشده یا تعاریف اولیه در علوم و تکنولوژیهاست.
"اگر همه تعاریف یک علم به تعریفهای اولیه باز میگردد و اگر صحت قوانین و استنتاجات به صحت اصولی مقدماتی یا اصول موضوعه بازگشت میکند آیا میتوان دقت نمود که صحت این تعاریف و اصول در کجا تمام میشود و به کجا بازگشت مینماید؟ آیا آنها در علم شاملتری اثبات نمیگردند و بر این اساس آیا علوم طبقهبندی خاصی پیدا نمیکنند؟ در این صورت شاملترین علم چیست؟ آیا موضوع شاملترین علم، شاملترین موضوع مورد بررسی نیست؟ اگر شاملترین موضوع "هستی" و شاملترین علم "فلسفه" است، آیا نگرش خاص و فلسفه و جهانبینی مشخص، اصول موضوعهها و حدود اولیههایی را با واسطه یا بدون واسطه
|203|
برای سایر علوم نمیسازد؟ آیا نمیتوان ردپای فلسفه و نگرش مادی را در علوم و تمدن و تکنولوژی شرقی و غربی یافت؟"
[10]
سومین مطلب اساسی، نقش منطق یا شیوه جمعبندی در علوم است. آیا مقدمات را بههرنحوه که ترکیب کنیم تغییری نخواهد کرد؟ چگونه میتوان فهمید که بین مقدمات ارتباط صحیح برقرار شده است؟ آیا ایجاد ربط صحیح منوط به رعایت قواعد و قوانین خاصی نیست؟ آیا همه اطلاعات انسان یک سنخاند؟ آیا میتوان قبول کرد که در یک گوشه فکر اطلاعات نظم و سازمان داشته و در گوشه دیگر از ربط و نظم اثری نباشد؟ اگر اطلاعات انسان چند دستهاند آیا میتوان قسمتی از اطلاعات خود را با قوانینی خاص و قسمت دیگر را با قواعد متضاد با قوانین اول جمعبندی کرده و سازمان داد؟
اگر صحت استنتاجات به صحت این قواعد و قوانین باز میگردد صحت این کجا تماممیشود؟
8 گفتاری مانند "سیاست ما عین دیانت ماست" و یا "دین از سیاست جدا نیست" و امثال آن، سخنانی است که حاوی معانی دقیقی بوده و نباید به سادگی از آنها عبور کرد بلکه میبایست کلیه احتمالات در باره آنها را بررسی کرده و کاملترین و متقنترین معانی را برگزید.
اولین احتمالی که در باره معنای "ارتباط دین با سیاست" به ذهن میرسد این است که گفته شود مدیران اجتماعی از بالاترین مناصب گرفته تا پایینترین آن میبایست از مسلمانان متدین و مؤمن و متقی باشند، یعنی اداره امور در همه سطوح و ردهها از مدیریت کل یک مملکت تا وزارتخانهها و سفارتخانهها و ادارات کل و مراکز سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و اصولاً هر گونه تشکیلات اجتماعی تحت سرپرستی بهترین مسلمین باشد.
اگر تنقیذ دین در سیاست به همین جا خاتمه یابد و گمان شود که تنها با همین کار، جامعه، اسلامی میشود دیری نخواهد گذشت که آثار غیراسلامی تشکیلات و ارتباطات ظاهر شده و آنانی که دخالت دین در سیاست را به همین مطلب خلاصه میکردند مجبورند مدیران را به سوء نیت یا عدم تقوی و تعهد متهم کنند، در حالی که این تصور، تصور ناقصی است زیرا هر چند برای تشکّل یک سازمان یا اجتماع اسلامی و یا اسلامیکردن یک تشکیلات لازم است
|204|
مدیران آن از مسلمانان متعهد باشند ولی این شرط کافی نیست و تنها میتوان امید داشت که مدیر مسلمان مؤمن و متقی در انجام فعالیتهایش سعی کند سایر شروط اسلامی را هم به محیط کار کشانده و آن تشکیلات را به تشکیلاتی اسلامی بدل نماید، زیرا روشن است که هر سازمانی جهت برآوردن هدف خاصی تشکیل یافته و اجزاء و عواملی که در آن قرار داده شده است و نحوه ارتباطی که مابین این عناصر و عواملی که در آن قرار داده شده است و نحوه ارتباطی که مابین این عناصر و عوامل وجود دارد (اعم از ارتباط انسانها با هم، انسانابزار،انسان و مواد و غیره) در جهت تحویل و تأمین و تکمیل آن هدف خاص میباشد؛ حال بههر میزان که این اهداف و اجزاء و عوامل و روابط درونی و بیرونی این سازمان از اسلام فاصله گرفته باشد تنها با تعویض مدیر نمیتوان مدعی شد که همه امور اسلامی است. مثلاً اگر تشکیلاتی مثل بانک ربوی به دست مسلمین افتاده باشد نمیتوان تنها با گماردن مدیری مسلمان و پرهیزکار تصور نمود که آن بانک اسلامی شده است و گفت که الحمدللّه با وجود چنین مدیری دیگر از دزدی و کمکاری و بیمبالاتی خبری نیست و حساب و کتابها به خوبی رسیدگی خواهد شد و... بلکه واضح است این بانک در اقتصاد و حتی فرهنگ و سیاست یک مملکت نقش چشمگیری دارد و چون بر مبنای ربا تشکّل یافته است این معنا در تمامفعالیتهای درونی و بیرونی آن، اعم از دریافت و پرداخت وامهای مختلف، معادلات تعیین نرخ پول در معاملات گوناگون، اعتبارات و نحوه تعیین و کمیت آن، تعیین و کنترل حجم پولدر گردش، کیفیت اعمال تنظیمات مالی، تعیین ضرایب مختلف در معادلات اقتصادی، معادلات و معاملات ارزی، تجزیه و تحلیل فعالیتها و تغییر و تحولات اقتصادی و حتی سیاسی و فرهنگی و تعیین صحت یا بیماری نظام بانکی و اقتصادی، و غیره ریشه داشته وصرفاً با تعویض مدیر اصلاح نمیگردد. وضع در کلیه تشکیلاتی که بر اساس تمرکزسرمایه یا انحصارات و تضییق اختیارات الهی افراد و جامعه به وجود آمده است به همینمنوال است.
احتمال دیگری که ممکن است از رابطه سیاست و دیانت به ذهن برسد این است که گذشته از آنکه میبایست افراد متدین در رأس یک اداره یا تشکیلات باشند روابط اخلاقی نیز که بین افراد اعم از مدیران و کارگران و کارمندان آن سازمان برقرار است باید اسلامی باشد، همه با احترام خاصی با یکدیگر برخورد کنند و حقوق برادری خود را نسبت به هم
|205|
مراعات نمایند، در سلامکردن از یکدیگر پیشی بگیرند، بالا دست به زیر دست سخت نگیرد، کارکنان از مدیران حرفشنوی داشته و از تضییع وقت و مواد و ابزار بپرهیزند، مسؤولین حقوق کارکنان را به موقع پرداخت نموده و از حل مشکلات و رفع نیازهای آنها حتیالمقدور کوتاهی نکنند، فسّاق و فجّار را از خود برانند، از تعدّی به مال یکدیگر اجتناب کنند، زنان از حجاب اسلامی برخوردار باشند، سوءظن که اساس بسیاری از گناهان است از آن اجتماع رخت بربندد و غیبت و تهمت جای خود را به تعریف و تمجید به حق بدهد. امر به معروف و نهی از منکر انجام شود و غیره، اما روشن است که این مطلب نیز هر چند شرط لازمی است اما کافی نیست، زیرا همانگونه که قبلاً هم گفته شد هر سازمان و تشکیلاتی جهت برآوردن هدفی تأسیس شده است و کلیه فعالیتها و ارتباطاتی که در درون آن واقع میشود جهت تأمین همان هدف است و هرگونه هدفی و هر نحوه فعالیت و ارتباط و تنظیمی را نمیتوان اسلامی دانست یا مدعی شد که اسلامی و غیراسلامی ندارد. آیا اگر مدیریت کارخانه شرابسازی را از بهترین متدینین قرار دهیم و کارکنان آنرا هم از متخلّقین به اخلاق اسلامی انتخاب کنیم و آنان نیز در کارخانه با یکدیگر برخوردی کاملاً اسلامی داشته باشند بدون اینکه در خط تولید تغییری اساسی ایجاد نمایند، میتوان گفت آن کارخانه اسلامی شده است؟ البته بدیهی است که در چنین صورتی آنان هیچگاه اجازه نخواهند داد که کارخانه به فعالیتهای قبلی خود ادامه دهد اما صحبت در مورد مطلب دیگری است که صرفاً با مؤمن و متعهد بودن مسؤولین و کارکنان یک تشکیلات آنجا اسلامینمیشود بلکه وجوه دیگری نیز وجود دارد که میبایست با احکام نورانی اسلام محک زده شود. همچنین روشن است که مخالفت محصولات یک کارخانه با اسلام یا مغایرت روابط و تنظیمات داخلی آنجا با احکام، همیشه مانند مثال بالا به وضوح و سادگی ملاحظه نمیشود بلکه پارهای موارد، محاسن زیادی هم دارد که مانند پردهای مغایرتها و مخالفتهای با اسلام را استتار کرده است. مثلاً اگر یک کارخانه وابسته مونتاژ ماشین آبمیوهگیری یا محصول غیرضروری دیگری مشابه آن در نظر گرفته شود، در دید اول به نظر میرسد که این کارخانه باعث تأمین معاش عدّه زیادی شده است، محصولات آنهم که بههرحال سهولتی در زندگی مسلمین ایجاد میکند اما اگر سایر روابط این کارخانه نیز بررسی شود و معلوم گردد که با تولید هر دستگاهی به چه میزان مملکت را وابسته به کفار و اجانب مینماید دیگر به سهولت
|206|
نمیتوان گفت که این کارخانه اسلامی است؛ هر چند کارکنان و مدیران آن مسلمان باشند.
به همین صورت اگر یک کارگاه تولید لباس به نحوی عمل کند که مبلّغ فرهنگ غیراسلامی باشد (چه در کیفیت تهیه یا توزیع یا تبلیغ و غیره) نمیتوان به صرف اینکه لباس مسلمین را تهیه میکند آنرا مورد تأیید قرار داد و یا اگر بههر نحو (توسط بخش خصوصی یا دولتی) کارخانه متمرکز و بزرگی احداث شد که مثلاً کفش نیمی از مردم کشور را تهیه کند و استدلال این باشد که تولید متمرکز و انبوه، هزینهها را تقلیل میدهد و جنس ارزانتر عرضه میگردد بیمحاسبه و دقت نمیتوان آنرا اسلامی دانست و پذیرفت بلکه باید بررسی شود که این تمرکز قدرت یا ثروت به چه قیمتی تمام میشود و چه پیامدهایی را دارد؟ آیا انحصارات در تولید و توزیع واعتبارات را لازم ندارد و یا بههمراه نمیآورد؟ آیا هر روز بر ثروت و قدرت آن افزوده نشده و در عوض کارگاههای کوچکی تعطیل نمیگردد؟ و... لذامیتوان گفت که غیر از مدیریت مسلمان و اخلاق اسلامی موارد دیگری نیز باید مورد توجه واقع شود.
احتمال دیگری که درباره معنای "رابطه دین و سیاست" داده میشود این است که رابطه یک کشور اسلامی با سایر کشورها و ملل جهان میبایست بر اساس اسلام باشد. در بُعد روابط خارجی باید به کمک مسلمین جهان شتافت و آنان را از یوغ استبداد و استعمار آزاد کرد، نهضتهای آزادیبخش را در راه مبارزه با قدرتهای شیطانی شرق و غرب یاری نمود، به محرومان و گرسنگان عالم کمکهای مالی و جنسی رساند، برای آشنایی ملل جهان با احکام حیاتبخش اسلام مبلغین را فردی یا گروهی با امکانات متناسب به سایر کشورها گسیل داشت. سمینارهای فرهنگی و سیاسی جهت تحکیم وحدت ملل مستضعف جهان در جهت رویارویی با استکبار جهانی برگزار کرد، با موضعگیریهای مناسب در سطح جهان، کفار و مشرکین و دشمنان اسلام و بشریت را در تنگنا قرار داد و... اما این مطلب نیز هر چند شرطی است لازم، ولی کافی نیست.
اما آنچه را که میتوان به عنوان معنای کاملتری از رابطه دین و سیاست پذیرفت این است که چون مطابق با اعتقادات ما، اسلام دینی است کامل و در تمام شؤونات و روابط فردی و اجتماعی، داخلی و خارجی، عبادی و اخلاقی، مدیریت و فرهنگ و اقتصاد و... حکم دارد، سیاست به معنای کیفیت عملکرد فردی و اجتماعی، وقتی با دین رابطه دارد و میتوان
|207|
گفت اسلامی است که تمام وجوه و ابعادش ساخته شده بر اساس احکام الهی باشد وآنچه که همه پیامبران و ائمه اطهار (ع) و کلیه پیروان صدیقشان در بهدست گرفتن حکومتها به دنبال آن بودهاند همین معنا بوده است نه اینکه تنها رؤوس کار را مردان الهی پر کرده و یا تنها اخلاق و عبادات مردم الهی باشد یا جنگ و صلح به معنای نظامی صرف مطابق با حدود الهی بوده و بقیه امور را رها کرده باشند تا مردم هر چه میپسندند انجام دهند. حکومت اسلامی با حکومت خلق مسلمان تفاوت بسیار دارد که شاخصه اولی احکام الهی و دومی را رأی و پسند و صلاحاندیشی بشری میسازد.
آنچه شیخ فضلاللّهها و مدرّسها و امام امّت، به دنبال آن بودهاند همین معناست که نه تنها ولایت جامعه بهدست آگاهترین مردم به حلال و حرام خداوندی باشد بلکه خود نظام هم اعم از ارتباطات داخلی و خارجی و خصال و آثار کوچک و بزرگ آن اسلامی باشد. نه تنها مدیریت به معنای سلسله مراتب و یا چارت سازمانی و یا شیوه سلوک و ارتباط افراد با یکدیگر متناسب با اسلام باشد بلکه هر گونه سیاستگذاری و برنامهریزی داخلی و خارجی ارتباط و هماهنگیاش با احکام الهی تمام باشد. اگر دچار این شبهه شده باشیم که اسلام در مورد سیاستگذاریها و برنامهریزیهای اقتصادی اعم از بازرگانی، کیفیت تولید و توزیع و مصرف، روابط پولی، نظام صنعتی، کشاورزی و یا سیاستگذاریهای فرهنگی، اعم ازآموزش و پرورش و جهتگیریهای تحقیقاتی، کیفیت برخورد اخلاقی افراد مختلف با یکدیگر، یا نظام با فرد و یا فرد با نظام و یا سیاستگذاریهای مدیریتی اعم از شیوههای مختلف تشویق و ترغیب یا تنبیه و تأدیب نظری ندارد، و یا اینگونه امور اسلامی و الحادی ندارد، ضرورت تشکیل حکومت نیز از بین خواهد رفت و با نبود حکومت اسلامی اخلاق و آداب اجتماعی و حتی عبادات و اخلاق فردی دیر یا زود و کم یا زیاد تحت تأثیر بافتههای بشری قرار گرفته و از حدود الهی فاصله میگیرد.
امام امّت در بحث ولایت فقیه میفرمایند:
"دلیل دیگر بر لزوم تشکیل حکومت، ماهیت و کیفیت قوانین اسلام - احکام شرع - استماهیت و کیفیت این قوانین میرساند که برای تکوین یک دولت و برای اداره سیاسی واقتصادی و فرهنگی جامعه تشریع گشته است. اولاً احکام شرع حاوی قوانین و مقررات متنوعی است که یک نظام کلی اجتماعی را میسازد. در این نظام حقوقی، هر چه بشر نیاز دارد فراهم آمده است از طرز معاشرت با همسایه و اولاد و عشیره و قوم و خویش و همشهری،و امور خصوصی و زندگی زناشویی گرفته تا مقررات مربوط به جنگ و صلح
|208|
ومراوده با سایر ملل، از قوانین جزایی تا حقوق تجارت و صنعت، کشاورزی،... "قرآن مجید" و"سنّت" شامل همه دستورات و احکامی است که بشر برای سعادت و کمال خود احتیاج دارد.در "کافی" فصلی به عنوان "تمام احتیاجات مردم در کتاب و سنت" بیان شده است و "کتاب" یعنی "قرآن" "تبیان کل شیء" است، روشنگر همه چیز در همه چیز و همه امور است؛ امام سوگند یاد میکند - طبق روایات - که تمام آنچه ملت احتیاج دارد در کتاب و سنت هست ودراین شکی نیست."
[11]
با توجه به این معناست که مفهوم "رابطه دین با سیاست" روشن میگردد و بر این اساسهرگونه پیروی از سیاست، برنامهریزی و تنظیمات شرقی و غربی یا سایر ساختههایاذهان ضعیف و آلوده بشری، بریدن دین از سیاست در همان قسمت است ودرصورت پذیرش نحوه اجرا و سیاستهای علمی نظامات بینالمللی، خواه ناخواه فرهنگو ارزشهای خاصی متناسب با آن سیاستگذاریها در جامعه مسلمین رخنه خواهد کرد. سیاست به معنای کیفیت عملکرد انسان حتی در کوچکترین و جزییترین افعال نسبتتأثیری از باورهای قلبی و اندیشههای او در بر دارد و چنانکه یک فرد در اعمالخودکاری را انجام میدهد که به آن اعتقاد دارد، در جامعه نیز این معنا قابلیت وقوعدارد. اما نکته مهمی که در آخر میبایست تذکر داده شود این است که چون ما در خلاءزندگی نمیکنیم لذا امکان اینکه بتوان به ناگاه یک تشکیلات اسلامی بنا کرد که در تماموجوه و جوانب داخلی و خارجیاش تطابق صد در صد با احکام داشته باشد نیست، بلکه این امر احتیاج به مرور زمان داشته و با ولایتفقیه و مدیریت مسلمانان متعهد و متقی ومؤمن که شرطی اساسی است و با هدایت و سرپرستی آنها انشاءاللّه به مرحلهای میرسد که کلیه تنظیمات اجتماعی مبتنی بر احکاماللّه شکل گرفته و روابط داخلی و خارجی بدل بهروابطی اسلامی شده باشد.
پی نوشت ها:
[1] . "نظریه معروف سکولاریزم که همین معنا را افاده میکند در حقیقت به معنای جدایی دولت از کلیسا بهکار میرود اگر چه شیوع استفاده از آن در بستر جدایی دین از سیاست تجلی یافته است. Separation Of Church Argm State
[2] . بهطور مثال اصلی در قانون کشورداری اروپا وجود داشت که هر حاکم و فرمانروایی باید به وظیفه خود در برانداختن کفر و الحاد اقدام کند و در صورتیکه در اجرای فرامین پاپ مسامحه و سهلانگاری نماید املاک او مصادره و خود او نیز در معرض خطر حبس و توقیف خواهد بود. شهید مرتضی مطهری در کتاب "علل گرایش به مادی گرایی" در این زمینه به نحو تفصیل بحث نموده است. رک مجموعه آثار، ج1، انتشارات صدرا - حکمت - ،1370.
|209|
[3] . از قائلین این دیدگاه میتوان به مهندس مهدی بازرگان اشاره نمود که در اثر خود بهنام "آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء" در این زمینه بحث کرده است. و نیز رک: - "تحلیل مفهوم حکومت دینی" عبدالکریم سروش - کیان ش32، - حکومت دمکراتیک دینی - عبدالکریم سروش - کیان ش11، - خدمات و حسنات دین - کیان ش27، - افعال الرسول و دلالتها علیالاحکام الشرعیه، محمد سلیمان الاسقر، مؤسسه الرساله، ج 1.
[4] . برای اطلاع بیشتر از ادعا رک "میرچارلیان، فرهنگ و دین، مقاله جدا انگاری دین و دنیا - ترجمه دکتر مرتضی اسعدی ص35 به بعد. - ایدئولوژی و دین دنیوی - عبدالکریم سروش - کیان ش31.
[5] . رک حکمت و حکومت - مهدی حائری - ص141 - 142 - لندن 1994 پاسخ تفصیلی در این زمینه را شهید مرتضی مطهری در اثر گران سنگ خود بهنام "نقدی بر مارکسیسم"، مجموعه آثار، ج13، ص731 داده است. و نیز رک" گزارهها، بینام" فصلنامه کتاب نقد، ش 4، ص377.
[6] . البته باید توجه کرد که مواجهه با مسأله دین از منظر کارکرد گرایی (فونکسیونالیستی) و ابزار انگاری (انسترومنتالیستی) اساساً یک نگاه دین باورانه و مؤمنانه به دیانت نمیتواند باشد زیرا این حرکت مشروع نزاع مهمی در فلسفه ادیان است. از کسانی که در این وادی وارد گشتهاند میتوان به مهندس مهدی بازرگان وهمفکران ایشان اشاره نمود. لازم به تذکر است که مهندس بازرگان در اواخر عمر از نظریات قبلی خودعدول کرده و نگاه دیگری را برگزید (عدول از نگاه پراگماتیستی و سودطلبانه اجتماعی به دیانت).
[7] . رک دغدغههای حکومت دینی، محسن کدیور، نشر نی، 1379، تهران، بخش دین و سیاست، مقاله پیام دین و رسالت اجتماعی.
[8] . الاسلام و اصول الحکم، علی عبدالرازق، ص163.
[9] . رک: حکمت و حکومت، مهدی حائری.
[10] . رابطه دین، علم، فلسفه، سید محمد مهدی میرباقری، فجر ولایت، ص16.
[11] . ولایت فقیه، امام خمینی، ص56.