حکومت دینی پرسشها و پاسخها (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
حکومت دینی یعنی دین برای دنیا
حکومت دینی و خطر شرک!
حکومت دینی و پاسخگویی به مسائل نو ظهور
نسبت بین حکومتهای دینی و دین حقیقی
مواجهه با فکر نه صاحب فکر
قانون بانکداری اسلامی، قانونی اسلامی
حکومت دینی و آزادی
آزادی با نگاه برون دینی
مقام اول: نسبت دین و آزادی با نگاه بروندینی
الف. اکراه در مرحله علم
ب. اکراه در مرحله اعتقاد و ایمان
دستگاه علم؛ دستگاه عمل
ایمان فعلِ اختیاری نفس
عقد و عقیده
آزادی با نگاه دروندینی
مقام دوم: نسبت دین و آزادی با نگاه دروندینی
تعلیم، تعلّم، امر به معروف
دین، حق یا تکلیف؟
اشاره دوباره
در مقدمه قسمت نخست، از جمله آوردیم که اندیشه و فقه سیاسی اسلام، یکی از محورهای مورد توجه، در درسهای تخصصی و آموزشهای عمومی حوزه میباشد که عمدتاً در ابواب مختلف فقهسیاسی به شیوه رایج در حوزههابهبحث گذاشتهمیشود. روش ارائه مباحث توسط استاد وآزادی کاملشاگردان در طرح ابهامات و پرسشهای مورد نظر، فضای تدریس و آموزش را بهویژه در سطوح عالی،زنده میکند و رشد مباحث و تعمیق دیدگاهها را دوچندان میسازد و ویژگی اجتهادی بودن بحث نیزخود زمینه زنده بودن آن و استقبال از پرسشها و دیدگاههای مختلف را به خوبی فراهم میسازد.
استاد محترم، حضرت آیةاللَّه جوادی آملی، در ادامه درس خارج مکاسب محرمه و پیش از پرداختن به مباحث فقهی ولایت از سوی حاکم جائر و همکاری با آن، طی چند ماه در سال تحصیلی گذشته، بهمباحث عمدهای در حوزه حکومت دینی، پرداختهاند و موضوعات چندی را بهعنوان "مبادی حکومت دینی" به بحث گذاشتهاند. ویژگی بحث زمینه پرسشهای بسیاری را از سوی شاگردان فراهم ساخته است. از همین رو، بخش زیادی از جلسات درس از سوی استاد محترم به پاسخگویی به این
|4|
پرسشها اختصاص یافته است. تنظیم پرسشها و پاسخها در قالب مقالهای که دومین بخش آنرا پیش روی دارید، علیرغم بیان روان و منظم استاد گرامی، کاری آسان نبوده است. اگر برخی ضعفها در تنظیم به چشم آید ناشی از همین دشواری است. البته استاد معظّم، متن بحث را پس از تنظیم نهایی، کاملاً ملاحظه فرمودهاند. سپاسگزار حسن اهتمام معظّم له میباشیم. هنوز یک بخش دیگر از پرسشها وپاسخها مانده است که به توفیق الهی در شماره بعد تقدیم خواهیم کرد. امیدواریم برخی مباحث دیگر استاد محترم را نیز تقدیم علاقهمندان کنیم. انشاءاللَّه.
"فصلنامه حکومت اسلامی"
حکومت دینی یعنی دین برای دنیا
پرسش: دین برای دنیا و ترک دنیا به خاطر دین، دو حالت افراط و تفریط در دین میباشند و در حقیقت دو روی یک سکه هستند که بهدست بشر جاهل در زرّادخانه شیطان قالب خورده است و قرآن به شدت هر دو را رد میکند. در یک سوی این سکه، متفکران نزدیکنگر و انسان دوست ِنارس قرار دارند که تصور کردند تعلیمات و تلقینات ادیان الهی، فقط جهت بهبود بخشیدن به زندگی افراد و حسن اداره اجتماعات بوده است. آن سوی این سکه، زاهدهای رهبان صفت و تارک دنیاهای مرتاض مسلک، دیده میشوند که دنیا و خوشیهای آنرا دامهای شیطان برای گمراهی انسان میدانند و معتقدند از تمام آنها باید پرهیز کرد و نفس را به سختی و مشقت و محرومیت انداخت. در حالی که قصد و رضای خدا چنین نیست و قرآن کریم مکرر اظهار میدارد که نعمتهایی که در زمین و آسمان است برای شما آفریده شده و خداوند میخواهد از آن بهرهمند شوید و شکرگزار باشید و پیروی از شیطان - دشمن انسان - نکنید.
اگر دین بخواهد حکومت کند، معنایش این خواهد بود که دین برای دنیا باشد در حالی که دین، چنین رسالتی ندارد.
پاسخ: دین در تعریف قرآن مایه حیات است:
"یا ایها الذین آمنوا استجیبوا للَّه و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم">
[1]
پس ذات اقدس اله، دین را یک امر حیاتبخش معرفی میکند و به انسان میگوید مادامی که زنده است حسنه دنیا و حسنه آخرت را از خدا بخواهد و نیز مسألت نماید که خداوند
|5|
او را از عذاب آتش حفظ کند:
"ربنا آتنا فی الدنیا حسنة و فی الاخرة حسنة و قنا عذاب النار".
[2]
در زندگی حَسَن؛ باید هم عقیده حسن و هم اخلاق حسن و هم رفتار حسن باشد. در زندگی حسن، بهره جامعه، قسط و عدل است و رهایی از فقر و فساد و تبعیض. پس وحی الهی دین را حیاتبخش معرفی میکند و البته محصول چنین حیاتی، حسنات دنیا و حسنات آخرت خواهد بود و فرد دیندار، هم بهره صحیح معتدلانه در دنیا میبرد و هم بهره صحیح معتدلانه در آخرت.
وجود مبارک حضرت امیرمؤمنان، (ع)، آثار دین را اینگونه شرح میدهد:
"ا ِلی ان بَعَث اللَّه سبحانه محمداً رسول اللَّه (ص) لانجاز عدته، و تمام نبوته، مأخوذاً علی النبیّین میثاقُه، مشهورةً سماتُهُ، کریماً میلادُهُ، و اهلُ الارض یومئذٍ ملل متفرقة و اهواءٌ منتشرة و طرائقٌ متشتّتة، بین مشبّ ِهٍ للَّه بخلقه، او ملحدٍ فی اسمه، او مشیرٍ الی غیره، فهداهم من الضلالة و انقذهم بمکانه من الجهالة،
[3]
تا اینکه خداوند سبحان محمد رسولاللَّه (ص) را برای وفای به عهد خویش و کامل کردن نبوّتش مبعوث کرد. این در حالی بود که درباره او از همه پیامبران، پیمان گرفته شده بود (که به او ایمان بیاورند و بشارت ظهورش را به پیروان خویش بدهند) و در حالی که نشانههایشمشهود و میلادش ارزنده بود و در آن روزگار مردم ِزمین دارای مذاهب پراکنده و افکار ضد و نقیض و راهها و عقاید پراکنده بودند؛ گروهی خدا را به مخلوقاتش تشبیه میکردند و گروهی نام او را بر بُتها مینهادند و بعضی به غیر او اشاره و دعوت مینمودند، اما خداوند آنها را بهوسیله حضرت رسول (ص) از گمراهی رهایی بخشید و با وجود پربرکتش آنان را از جهل علمی و جهالت عملی نجات داد.">
کاری که پیامبر ِآورنده دین اسلام - دین جامع و جاودانه - انجام داد، هم مربوط به بخشهای علمی است و هم مربوط به بخشهای عملی. بخشهای علمی را با تعلیم "یعلمهم الکتاب و الحکمة" انجام دادند و بخشهای عملی را با "یزکیهم". ثمره و نتیجه این رسالت الهی این میشود که انسان ِمسلمان ِواقعی، به مقام جزم علمی صائب و عزم عملی صالح بار مییابد.
همچنین امیرمؤمنان (ع) در زمینه وضعیت بهداشتی، اقتصادی و اعتقادی عصر بعثت پیامبر اکرم (ص) میفرماید:
"ان اللَّه بعث محمداً (ص) نذیراً للعالمین و امیناً علی التنزیل و انتم معشرالعرب علی شرّ دین و فی شرّ دار مُنیخُون بین حجارةٍ خُشنٍ و حَیّات صُمّ، تشربونالکدر و تأکلون الجَشب و تسفکون دماءکم و تقطعون ارحامکم، الاصنام فیکم
|6|
منصوبة و الآثام بکم معصوبةٌ؛
[4]
خداوند محمد (ص) را به رسالت مبعوث کرد تا جهانیان را بیم دهد و امین آیات او باشد، در حالی که شما جمعیت عرب، بدترین آیین را داشتید و در بدترین سرزمینها و در میان سنگهای خشن و مارهای فاقد شنوایی (که از هیچ نمیترسیدند و خطرشان بسیار زیاد بود) زندگی میکردید و آبهای آلوده مینوشیدید و غذاهای بسیار ناگوار میخوردید و پیوسته خون ِهم را میریختید و پیوند با خویشان را قطع میکردید (ودختران را زنده به گور میکردید و پسران خود را به بهانه گرانی، قحطی و... به قتل میرساندید) بتها در میان شما برپا بود و گناهان سراسر وجودتان را فرا گرفته بود.">
حضرت علی (ع) میخواهند بگویند شما مردم قبل از اسلام و عمل به تعالیم آن، نه آبآشامیدنی مناسبی داشتید و نه مسکن مناسب و نه عقیده درست. در رعایت بهداشت بهعنوان نمونه عادی میتوان از راهنمایی دین به اینکه دست خود را پیش از غذا خوردن و پس از آن بشوی، با آب تمیز وضو بگیر و در مواقع معین غسل کن، دهانت را بشوی، اگر در ظرفی غذا بود رویش را بپوشان و... یاد کرد.
پس این تربیت دینی است که عقیده، اخلاق و اعمال جامعه را اصلاح کرد و دنیا و آخرت انسان را از تاریکی عقیدتی، اخلاقی و عملی عصر جاهلیت به هدایت اعتقادی و پاکی اخلاقی و عملی مبدل ساخت.
این همان نعمت بزرگی بود که حسین بن علی (ع) خون قلب خودش را به خاطر آن فدا کرد:
"وَ بذل مُهجَته فیک لیستنقذَ عبادک من الجهالة و حیرة الضَلالة؛
[5]
حسین (ع) خون قلبش را در راه تو فدا کرد تا بندگانت را از نادانی و سرگردانی ِگمراهی نجاتبخشد.">
پس دین برای اصلاح دنیا نیز هست و یکی از اهدافش اعطاء حیات طیّ ِب به انسان در همین دنیاست که تحقق بخشیدن به آن در گرو وجود یک حکومت صالح است. (حیات ِ طیّب به معنای تبدیل زندگی دنیایی به زندگی طیب نیست) البته این امکان وجود دارد که دین به اسارت گرفته شود و حکومت اسلامی برخاسته از آن هم، در خدمت دنیای بریده از آخرت باشد؛ همچنانکه حضرت امیرمؤمنان (ع) عصر حکومت عثمان را آنگونه ترسیم میکند.
[6] اما اگر معارف دین درست فهمیده و احکام آن بهطور صحیح پیاده شود، هرگز برای دنیای مذموم نخواهد بود، بلکه دین برای حسنات دنیا بوده بهطوری که حسنات دنیا تنها ازراه دین تأمین شدنی است.
|7|
حکومت دینی و خطر شرک!
شبهه: تلقی عینیّت دین با سیاست، پیامدهای تلخی دارد. زیرا وقتی بهبود زندگی فرد واجتماع و مدیریت مطلوب دنیا پا به پای ایمان خدا و آخرت، هدف و منظور دین قرار گرفت، اخلاص در دین و عبودیت خدا، در محاق رفته، پس زده و فراموش میشود؛ و به این وسیله توحید تبدیل به شرک گردیده و دیانت و دینداری از اصالت و خاصیت خود میافتد. لذا باید دین را فقط برای رابطه با خدا و آخرت نگهداشت و سیاست را به عقل بشری سپرد.
پاسخ: اولاً، شرک عبارت از آن است که چیزی بدون خدا و یا همتای با خدا مطلوب بالذات باشد ولی اگر مطلوب بالذات و معبود ذاتی فقط خداوند باشد و از آن حضرت چیزی به نام حَسَنه دنیا و حسنه آخرت درخواست شود، هرگز شرک نخواهد بود.
ثانیاً، روزگاری گفته میشد به صلاح عالم دینی نیست که در سیاست دخالت کند، الآن گفته میشود به سود دین نیست که وارد سیاست و حکومت شود!
حضرت امیرمؤمنان (ع) جملهای دارند که به گونهای در حق قائلین این سخن نیز جاری است. آن حضرت چنین فرمود: "الناس من خوف الذل متعجلوا الذلّ"؛
[7] برخی ازمردم برای اینکه ذلیل نشوند به استقبال ذلت میروند! این آقایان هم، از ترس اینکه مبادا ملت گرفتار شرک شوند به استقبال شرک میروند! در حالی که جامعه ما اگر قرآن و عترت رااز صحنه سیاست و مدیریت کشور خارج کند، جز این است که مانند قبل از انقلاب اسلامی، قانون بلژیک و امثال بلژیک را باید حاکم نماید؟! قانونی که عصاره فکر بشر است وبشری که خود را مصدر باید و نباید میپندارد و داعیه ربوبیت دارد همانطوری که فرعون چنین داعیهای داشت. ملتی که به این قانون ملتزم میشود "وَثَنی" و مشرک سیاسی، تدبیری بلکه عبادی خواهد بود.
اگر مجموعه قوانین حاکم بر نظام زندگی جامعه مطابق با وحی الهی بود، میشود حاکمیت "اللَّه" و اگر چنین نبود میشود حاکمیت قانونگذار آن قانون، که غیر خداست و در حقیقت او معبود جامعه قرار گرفته است. اینکه فرعون در مقابل سخن حضرت موسی (ع) که به او میگفت بندگان خدا را آزاد کن و به بردگی نگیر، گفت: "انی اخاف ان یبدّل دینکم او ان یظهر فی الارض الفساد">
[8] دینی که او میگفت همان قانون مدوَّن حاکم بر مصر بود. همان قوانینی که خود تدوین کرده بود و مردم را ملتزم به آن میخواست. بنابراین تفکر جدایی دین
|8|
از سیاست و تدبیر، به این بر میگردد که این افراد از اینکه مبادا دچار شرک شوند، پیشاپیش به شرک تن میدهند! (م ِن خوف الشرک فی الشرک)
و ثالثاً، در پاسخ به این شبهه میتوان گفت که با انقلاب اسلامی که ثمره هماهنگی سیاست و دیانت بود این کشور و این ملت به عزت و عظمت دست یافت. استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی سامان یافت و بسیاری از مناطق آباد گشت، و پیشرفتهای چشمگیری حاصل شد. قدرتهای بزرگ قبل از انقلاب، ایران را چیزی حساب نمیآوردند، اما الآن از مسؤولان و دولتمردان ایران با عزت و آبرو دعوت میکنند و با کرامت از آنان استقبالوباآنان مذاکره میکنند. اینها همه، برکت اقدام امام و قیام مردم و محصول خون شهیدان و نثار و ایثار جانبازان و آزادگان گرانقدر است و البته همه آنان هرچه دارند از ناحیه قرآن وعترت است.
گذشته از همه اینها باید حجم زیاد دشمنیهای بعد از پیروزی انقلاب را ملاحظه کرد که تا انقلاب پیروز شد منطقه گنبد را در شمال، شعلهور کردند و تا گنبد آرام شد منطقه کردستان را مشتعل کردند و تا آتش کردستان رفت خاموش بشود جنگ تحمیلی هشت ساله را به وجود آوردند که در حقیقت جنگ جهانی بود، چون معنای جنگ جهانی این است که قسمت مهم جهان در جنگ شرکت کند؛ اگر بسیاری از کشورهای کوچک و بزرگ بر سر یک کشور مظلوم بریزند، میشود جنگ جهانی؛ زیرا در دوران جنگ تحمیلی هشت ساله یکی نیرو داد و دیگری اسلحه و سومی آواکس و نقشه و اطلاعات و... کدام کشور بود که دستش بر میآمد به صدام عراقی کمک کند و کمک نکرد؟!
اگر میگذاشتند بزرگانی چون شهدای محراب و رجال علمی، مذهبی حوزه و دانشگاه مانند شهید مطهری و شهید بهشتی میماندند فضای اسلامی ایران از همین هم معطرترمیشد. برخی از این شهدای نامآور حوزی همانند بعضی از اصحاب کرام نبوی و علوی وحسینی بودند.
لذا چنانکه ملاحظه میشود، برای اسلامی که وارد صحنه اجتماع و سیاست شد کم مانعتراشی و دشمنی نکردند، با این همه ثمرات و برکات آن فراوان است.
حکومت دینی و پاسخگویی به مسائل نو ظهور
شبهه: اگر حکومت دینی باشد، در اثر ناتوانی دین و شریعت و ضعف متصدیان
|9|
حکومت در جوابگویی به مسائل بیشمار و نوظهور علمی، مردم دچار یأس شده و از دین وایمان منصرف میشوند.
پاسخ: راجع به دین لازم است عنایت شود که:
اولاً، دین همان حکم خداست و ثانیاً، تنها منبع دین اراده الهی است و ثالثاً، کاشف از حکم و اراده خداوند عقل است و نقل. هرگز برهان عقلی و دلیل معتبر نقلی از ارائه پاسخ ناتوان نخواهد بود. اما راجع به متصدیان حکومت در صورتی که معصوم باشند، از علم لدنّی و بیکران الهی برخوردارند و اگر فقیه جامعالشرائط ِرهبری باشد با استعانت از عنایت خداوند، توان آنرا دارد که از برهان عقلی و نقلی موارد نیاز هر عصری را استنباط نمایند.
توضیح آن درباره امامت معصوم و رهبری وی این است که حضرت علی بن ابیطالب (ع) فرموده است: "سلونی قبل ان تفقدونی؛
[9] هر چه خواستید از من بپرسید." و همچنین میگوید: "ینحدر عنی السیل و لایرقی الیّ الطیر
[10]". من آن کوه بلندم که فیض الهی بر من میریزد و وقتی علوم خدایی از اوج عقل و قلب من سرازیر میشود و به شما میرسد به صورت سیل در میآید؛ برای اینکه از بالا تا پایین، آنقدر راه و فاصله زیاد است که وقتی فرود میآید سیل ایجاد میکند و کسانی چون "همّام" را با خود میبرد، نمونه آنکه او حقیقت تقوا را از حضرت علی(ع) سؤال کرد و میبایست از معرفت تفصیلی آن فاصله بگیرد اما وی در دامنه آن علوم سرشار ایستاد و سیل علم علوی، او را برد.
البته دیگر معصومان (ع) هم همینطور میباشند، آنها در هیچ مسألهای نمیماندند و نمیمانند و تبیین و تعلیم و تعلیل معارف، دین هم کاملاً میسور اینها است.
در مرحله بعد اگر نوبت به جانشینان و نایبان غیرمعصوم آنها برسد، سؤالات در هر کدام از زمینههای مختلف از فقه، اخلاق و حکمت و کلام باشد، پاسخ دارد. زیرا عالمان دین از یک منظر از سرچشمه قرآن و عترت بهره میبرند و از منظر دیگر، از براهین معتبر عقلی که منزّه از قیاس، استحسان و... است استفاده مینمایند و با استعانت از مجموع آنها پاسخگوی تمام سؤالهای مورد نیاز خواهند بود. چه کسی مطلب دینی را سؤال کرد که مراکز فقهی فرهنگی حوزهها نتوانستند جواب آنرا بدهند؟!
اما امور آزمایشی نیز بارها گفته شد دین یعنی حجت عقلی و نقلی. وقتی میگوییم "شریعت"؛ یعنی دلیل عقلی و نقلی. همانطوری که اصول و فقه ما از دو منبع عقل و نقل گرفته میشود و دینی است، سیاست و مدیریت هم با استفاده از عقل و نقل، دینی خواهد بود
|10|
و همه فقه و اصول و اخلاق و سیاست و مدیریت که از سرچشمه عقل و نقل -هر کدام در حیطه خود- اخذ شوند؛ فرد و جامعه را اداره خواهند کرد. و اگر برخی از سؤالها بدونجواب بمانند، با تضارب آرا و تعاون تجارب عقلی و رهآورد نقلی امید حلّ آنخواهدبود، مگر آنهایی که کشورهای خود را غیردینی و غیراسلامی اداره میکنند در برابرهر سؤالی جواب نقد و آماده دارند یا "لاأدری" آنها نیز متراکم است و آنها نیز خیلی چیزها را نمیدانند؟!
نسبت بین حکومتهای دینی و دین حقیقی
شبهه: هزار سال ریاست بلامنازع پاپها و حاکمیت کلیسای کاتولیک بر پادشاهان واشراف و مردم، یادگاری جز جهل و تاریکی و اختناق برجای نگذاشت. خلفای اموی وعباسی و عثمانی که خود را خلیفه رسولاللَّه (ص) و حتی بعضی خلیفةاللَّه میخواندند وزمام ایمان و امور مسلمانان را در اختیار گرفته بودند و دین و سیاست در هم ادغام شده بودو عملاً دین از دولت فرمان میگرفت و دیدیم که چه ظلمها بر دودمان رسالت و شیعیانکردند و چه بدعتها و انحرافها در دین خدا وارد ساختند. صفویه هم رویه آنها را دنبالکردند.
پاسخ: بحث کنونی در ماهیت و حقیقت اصل دین است نه در دین جناب پاپ و یا دینالمعتزباللَّه یا المتوکل علیاللَّه یا المعتصمباللَّه و دین هارون و مأمون و یا دین معاویة بنابیسفیان و عمرو عاص و امثال آنان که مصداق بارز: "اِنْ هی الّا أسماء سمّیتموها" بودهاند.
اما آنچه در شبهه مطرح شده است جوابش همان است که حضرت امیرمؤمنان (ع) به مالک اشتر فرمود:
"فان هذا الدین قد کان اسیراً فی ایدی الاشرار، یعمل فیه بالهوی و تطلب به الدنیا.">
[11]
با اینکه نماز در بین جامعه بود، روزه بود و حج و عمره بود اما همه آنها اسیر بودند و من زنجیر را از دست و پای دین الهی باز کردم تا مردم ببینند که حقیقت دین خدا چیست.
مواجهه با فکر نه صاحب فکر
حضرت امیرمؤمنان (ع) برای بهتر اداره نمودن مصر، علاوه بر آن عهدنامه که برای مالک اشتر نوشتند، نامهای هم برای مردم مصر مرقوم فرموده و برای آنها فرستادند، که جملهای از آن این است:
|11|
"وَ مَن نام لمیُنَمْ عنه
[12]؛ ملتی که بخوابد، دشمن او نمیخوابد و از او غفلت نمیکند.">
چطور میشود یک طلبه در فضای انقلاب، در قم زندگی کند و شبهاتی که صریحاً نقد، تضعیف، هتک و اهانت نسبت به اصول ارزشی اسلام و نیز به رهبران معصوم و غیر معصوم دارد، را نداند؟! لابد فکری میکند؛ البته فکری عالمانه و عاقلانه. فکر عالمانه و عاقلانه نیز تلاش علمی است، بدون اینکه خدای نکرده گوینده را مضروب و یا مشتوم و مهتوک و مُهان کند. فقط با خود شبهه و سؤال طرف باشید نه با گوینده آن؛ گوینده هر کس میخواهد باشد. گویا شما شبهه و نقد را نوشته شده روی دیواری دیدید، فقط با این سؤال، بحث فرهنگی داشته باشید و لاغیر؛ چرا که کار اصلی حوزه به این است که معارف کتاب و سنّت را تثبیت، تعلیل و حمایت کند نه اتّخاذ شیوههای دیگر که میوه تلخ شجر ِمشاجره و منازعه است.
قانون بانکداری اسلامی، قانونی اسلامی
شبهه: در جامعه اسلامی ایران، خیلی از مسائل هست که فقط رنگ و بوی اسلامی دارند نه عمق و اصل آن، مانند مسائلی که در سطح جامعه دیده میشوند و یا مسأله قانون بانکداری بدون ربا و...
پاسخ: بعضی از کارها ممکن است در جامعه ایران بهصورت فردی انجام گیرد که نمیتوان آنها را به حساب حکومت اسلامی آورد. اما مسأله قانون بانکداری اسلامی؛ صرف رنگ و بوی اسلامی دادن نیست، بلکه واقعاً مضاربه، مزارعه و مساقات است. البته ممکن است کسی در اجرا به بیراهه برود و بد عمل کند که امر دیگری است وگرنه قانون فقهی آن، هم صائب است و هم قابل عمل و صالح برای اجرا؛ همچنانکه نکاح زن و مرد نامحرم با انشای صیغه عقد به همدیگر حلال میشوند و نمیشود گفت روابطشان همان "سفاح" است و فقط رنگ و بویش عوض شد! در مضاربه و مانند آن هم نمیشود گفت این همان ربا هست و ما فقط رنگ و بویش عوض شد. چطور با یک "انکحت" و "قبلت" و رعایت حقوق و وظایف متقابل زن و مرد، نکاح -با همه آثار فقهی آن- ایجاد میشود اما با قانون مضاربه آثار شرعی آن ایجاد نمیشود؟! چطور در مسائل دیگر اینچنین گفته نمیشود اما در مسائل بانکداری اسلامی چنین گفته میشود؟!
البته باید مردم بدانند که دین، یک برلیان معرفتی است که جامعه کنونی تدریجاً به سمت
|12|
آن میرود و دین نیز مجموع ِعقائد، اخلاق، حقوق و احکامی است که در نهاد خود سمحة وسهلة - نه تسامح و تساهل - را میپذیرد. از جاهل قاصر، غافل، مکرَه، مجبور، مضطر،ناسیو ساهی میگذرد؛ اما اگر کسی بخواهد عالماً عامداً مرتکب خلاف شود جلوی او گرفته میشود.
پس هم دین توانمند است و هم مؤمنان و دینداران باید به تدریج بر توانایی خود بیفزایند.
حکومت دینی و آزادی
شبهه: اگر دین بخواهد حکومت کند، بدون پشتوانه قدرت نخواهد بود و قدرت هم باعث اکراه مردم خواهد شد؛ زیرا حاکم قادر، اولاً امت را وادار به پذیرش قلبی قوانین دین میکند، ثانیاً آنان را وادار به اجرای آن قوانین میکند، و ثالثاً در صورت تخلّف، آنان را کیفر میدهد. پس حکومت دینی با سه اکراه همراه است و این اجبار مثلّث، اوّلاً با آزادی انسان -که حق مسلم او میباشد- مخالف است؛ و ثانیاً با خود دین مخالف است؛ برای اینکه در متن دین آمده است "لا اکراه فی الدین">
[13] و "قل ِالحقُ من ربکم فمَن شاء فلیؤمن و مَن شاء فلیکفر">
[14] و"انّا هدیناه السبیل اما شاکراً و اما کفوراً">
[15] و "و هدیناه النجدین".
[16] این همه آیات، نشانه آزادی مردم در امر دینداری است.
از طرف دیگر، در قرآن هر گونه سلطهای برای رهبران الهی، نفی شده است. ذات اقدس اله به پیغمبر (ص) فرمود: "لست علیهم بمسیطر">
[17] و "ما علی الرسول الا البلاغ">
[18] یعنی شأن حضرت رسول را فقط منحصر در تبلیغ میداند.
پاسخ: لازم است ما با تحلیل معنای آزادی به محدویت معنای آن رسید تا روشن شود که آزادی حقیقی نه طارد دین است و نه مطرود آن؛ توضیح اینکه، این شبهه بر این اساس است که آزادی یعنی رها بودن انسان؛ در حالی که حقیقت آزادی یک ارزش و فضیلت است و رهایی و بیبند و باری یک رذیلت است. اینان درباره جمیع مکاتب عالم چه میگویند؟ آیا همه مکاتب اخلاقی، حقوقی و... مساویاند و در یک سطح از بهرهمندی از حق قرار دارند تا انسان مخیر باشد یکی از آنها را انتخاب کند یا بعضی بر حق و برخی دیگر بر باطل میباشند؟ بالاخره انسان یا مادی میاندیشد و یا الهی فکر میکند؛ آن کس که "مادی" فکر میکند میگوید نفی الوهیت، حق است و آن کس که "الهی" میاندیشد میگوید اثبات الوهیت، حق است. و بر اساس ابطال جمع نقیضین، یکی از این دو عقیده حق است و دیگری باطل. وقتی
|13|
یکی حق شد و دیگر باطل، انسان که بین حق و باطل آزاد نیست بلکه باید یکی را قبول کند.بنابراین، از تحلیل معنای آزادی به محدودیت آن میرسیم، هر چند در تشخیص حق و باطل خطا راه مییابد.
آزادی با نگاه برون دینی
پاسخ به شبهه مزبور با تحلیل آیاتی که به آنها تمسک شده بود؛ در دو مقام خواهد بود: 1- بروندینی 2- دروندینی
مقام اول: نسبت دین و آزادی با نگاه بروندینی
در این مقام، بحث درباره این مسأله است که آیا میشود کسی را که بیرون دین ایستاده است، وادار به قبول دین کرد؟
در این مقام، مسأله اکراه در دو مرحله، مطرح است:
الف) اکراه در مرحله علم، ب) اکراه در مرحله اعتقاد و ایمان.
الف. اکراه در مرحله علم
در مرحله علم و فهم که تصدیق و تکذیب صورت میگیرد؛ زمام امر بهدست خود شخص نیست تا چه رسد به اینکه بهدست دیگری باشد. مراد از "لا اکراه فی الدین" در این مرحله این است که فهم دین و باور علمی پیدا کردن نسبت به یک گزاره دینی اکراهپذیر نیست. برای اینکه امور علمی را دلیل، رهبری میکند. یعنی اگر انسان بخواهد مطلبی را تصدیق یا تکذیب کند و یا در آن شک و تردید داشته باشد، این حالات سهگانه در اختیار او و یا دیگری نیست. پس نمیشود به دیگری گفت بفهم یا تصدیق و تکذیب کن و یا شک داشته باش. خود انسان هم اگر بخواهد در بخش علمی مطلبی را تصدیق یا تکذیب کند و یا در آن شاکّ باشد، برای او ممکن نیست؛ زیرا زعامت تمام بخشهای سهگانه اندیشه بشری با دلیل است. اگر دلیلی بر ثبوت چیزی اقامه شد، ذهن آن را میفهمد و تصدیق میکند و اگر دلیل بر نفی آن اقامه شده باشد، ذهن آنرا تکذیب میکند. همچنانکه اگر ادله، اثبات و نفی متعارض بود و ذهن، قدرت تشخیص نداشت، شک پیدا میکند.
بنابراین تصدیق، تکذیب و شک در امور علمی بهدست احدی نیست و فقط با زعامت و رهبری دلیل پدید میآید و با رهبری دلیل از بین میرود. البته وجوب تحصیل علم بدین
|14|
خاطر است که مقدمات اختیاری دارد.
ب. اکراه در مرحله اعتقاد و ایمان
در این مرحله زمام کار بهدست صاحب نفس است و امکان اکراه از بیرون وجود ندارد.
انسان از نظر علمی و عملی به چهار گروه تقسیم میشود. برای اینکه مجاری ادراکی او از مجاری تحریکی وی کاملاً جداست. همانطوری که انسان در قلمرو بدن، هم مجاری ادراکی دارد مثل سمع و بصر، و هم مجرای تحریکی دارد مثل دست و پا، در فضای جان،نیزاینگونه است. یعنی بخشی از مجاری جان او مربوط به فهمیدن استوبخشیمربوط به پذیرفتن؛ که آن کار علمی که اندیشه است علم نام دارد و آن عمل قلبی راایمان میگویند.
پس آن شأنی از نفس که کار عالمانه میکند غیر از شأن دیگر نفس است که کارعاملانهمیکند، همچنانکه کار چشم و گوش کار علمی در محدوده بدن است و کار دست وپا، کار عملی.
بنابراین انسانها از لحاظ نیروهای بدنی چهار دسته میباشند؛ گروهی که هم مجاریعلمی قوی دارند و هم مجاری عملی قوی، یعنی چشم و گوش آنان از یک سو و دست و پای آنها از سوی دیگر قوی است. دسته دیگر فقط مجاری علمی قوی دارند، و برعکس آنان، گروهی هستند که فقط مجاری تحریکی و عملی قوی دارند و نهایتاً گروه چهارم، هم در مجاری علمی و هم در مجاری عملی، ضعیف میباشند.
در محدوده جان نیز همینطور است، به این صورت که بعضی از افراد، هم مجاری ادراکی قوی دارند، یعنی براهین عقلی را خوب میفهمند و هم از مجاری عملی قویای برخوردارند، یعنی در تصمیمگیری قوی هستند. مانند عالم ِعادل که آنجا که باید جزم علمیپیدا کند یک حکیم توانایی است و آنجا که باید عزم عملی و ایمان داشته باشد، انسان عادل خوبی است.
گروه دوم مجاری ادارکی قوی دارند و عالم و حکیم توانایی میباشند اما در بخش مجاری عملی و مرحله تصمیمگیری ضعیف هستند.
دسته سوم آنهاییاند که در تصمیمگیری خیلی قوی هستند، اما از مجاری ادارکی قویای بهرهمند نیستند.
|15|
طایفه چهارم متأسفانه هم در مجاری ادارکی و هم در مجاری تحریکی و عملی ضعیف میباشند، مانند جاهلِ فاسق که هم مسائل علمی را به زحمت درک میکند و هم در مسائل عملی خیلی لرزان و سُست است.
دستگاه علم؛ دستگاه عمل
با این توضیحات روشن شد که دستگاه علم کاملاً از دستگاه عمل جدا است، یعنی انسان در فضای جان خود یک شأنی دارد مربوط به جزم علمی و یک شأنی دارد مربوط به عزمعملی که گرچه شؤون یک نفس هستند و بیارتباط از هم نیستند ولی کار هر کدام از دیگری جدا است.
و اما آنجا که جای عزم و اراده و نیت است، زمامش بهدست صاحب نفس است نه غیر اوولذا به هیچ وجه اکراهپذیر نیست. یعنی از بیرون نمیشود کسی را وادار کرد که چیزی را باور کند. نیز ممکن نیست کسی را وادار به ایمان و یا وادار به کفر کرد؛ این شدنی نیست. مشرکان نیز که عمار (رض) را وادار به کفر کردند از او در محدوده کفر زبانی اقرار گرفتند، ولی محدوده دل وی که جای عزم عملی است مصون از اجبار و اکراه است "ا ِلّا مَن اکره و قلبه مطمئن بالایمان".
[19]
بنابراین جزم علمی و شک زمامش بهدست دلیل است و عزم و تردید زمامش بهدست خود نفس است. یعنی بعد از ثابت شدن حقانیت ِچیزی و یا بطلان آن، انسان میتواند بپذیرد، همچنانکه میتواند نپذیرد، به طوری که قبول و نکول آن کاملاً در اختیار نفس است.
ایمان فعل ِاختیاری نفس
اما اینکه ایمان تحت تکلیف است برای این است که فعل اختیاری نفس میباشد؛ بر خلاف علم که وصف نفس است. یعنی بین نفس و ایمان، اراده خود انسان فاصله میشود؛ اگر کسی اراده کرد ایمان بیاورد، "مؤمن" میشود و اگر اراده کرد کفر ورزد، "کافر" میگردد و اگر هنوز بین دو طرف ِمسأله تردید دارد "مردّد" میشود.
و اما بین نفس و بین فهم، اراده فاصله نیست، بلکه بعد از اینکه دو مقدمه حاصل شد انسان مضطر به قبول علمی و فهمیدن است.
توضیح اینکه: مادامی که مطلبی نظری است و به ضروری و ضرورت منتهی نشده انسان مضطرّ به قبول آن نیست، اما وقتی از نظری به ضروری منتهی شد و انسان در برابر یک
|16|
امر ضروری ـمثل دودوتا چهارتا- قرار گرفت دیگر مضطر به فهمیدن آن مطلب است. هیچکس در این حالت نمیتواند بگوید من نمیخواهم مطلب ضروری را بفهمم، بلکه همین که دو مقدمه به نصاب تمام رسید انسان نتیجه را میفهمد.
عقد و عقیده
البته بعد از مرحله علم اگر بخواهد نسبت به آن گردن بنهد و یا گردن ننهد، آزاد است، چون ما یک "عقد" داریم و یک "عقیده". عقد آن گرهی است که بین موضوع و محمول برقرار میشود، لذا قضیه را در اصطلاح منطقی عقد، گویند، یعنی موضوع و محمول به همدیگر گره خوردند و ربط پیدا کردند، وقتی چنین شد عقل حکم میکند به ثبوت محمول برای موضوع. و چون قضای عقل را در پی دارد به این پیوند موضوع و محمول قضیه نیز میگویند.
اما عقیده در مرحله عزم و باور نفس، تحقق پیدا میکند، یعنی باید عصاره این قضیه با جان آدمی گره بخورد که اگر با جان انسان گره خورد عقیده نام میگیرد و به چنین شخصی میگویند "معتقد".
بنابراین عقیده آن است که انسان محصول قضیّه را که عقد اول است و در مرحله جزم علمی پدید میآید، با جان خود گره بزند و به آن معتقد بشود و این کار فقط از خود انسان ساخته است و از بیرون امکان تحقق ندارد؛ یعنی خود شخص با اختیار میتواند قبول نماید یا با اراده نکول کند و هیچ تحمیلی خارج از حوزه نفس ممکن نیست.
پس منظور از "لا اکراه فی الدین" در بخش عزم عملی این است که اصلاً اکراه متحقق نمیگردد، یعنی خودتان را به زحمت نیندازید و در دین اکراه نکنید که چنین کاری حاصل نمیشود. بنابراین مضمون آیه شریفه، تعلیم و ارشاد است نه تکلیف. یعنی عقاید دینی رانمیتوان با اکراه ایجاد کرد؛ نه اینکه بخواهد بگوید اکراه در قبول عقاید ممکن است ولی حرام است.
خلاصه آنکه مفاد آیه ناظر به امر تکوینی است که کاری به "باید" و "نباید" ندارد؛ بلکه در محدوده "بود" و "نبود" سخن میگوید. یعنی بیانگر آزادی تکوینی انسان است. آزادی انسان هم نظیر زوجیّت اربعه، لازمه هویت اوست. اینطور نیست که بگوییم آزادی عقیده یک چیز خوبی است؛ بلکه آزادی در اعتقاد "بود" است نه "باید"؛ هرچند آزادی در عمل میتواند از سنخ "باید"، باشد زیرا قابل سلب است.
|17|
البته آیه شریفه بحث فلسفی محض نمیکند بلکه به تعبیر سیدنا الاستاذ (قده) جنبه ارشادی و هدایتی هم دارد؛ زیرا بعد از "لا اکراه فی الدین" فرموده است: "قد تبین الرشد من الغی" و نفرموده است: لانّه خلق مختاراً. یعنی چون تبیّن "رشد" از "غیّ" حاصل شده است لذا "لاکراه" فی الدین.
آزادی با نگاه دروندینی
مقام دوم: نسبت دین و آزادی با نگاه دروندینی
در این مقام درباره کسی بحث میشود که برای وی با معجزه و برهان ثابت شده که دین الهی حق است و او هم آنرا قبول کرده و به آن عقیدهمند شده و عزم عملی و جزم علمی برایش حاصل شد و کاملاً وارد فضای دین شده است؛ آیا در این مرحله هم در پایبند بودن ویا پایبند نبودن به احکام و مقررات دینی آزاد است یا نه؟
اگر کسی مکتبی را قبول کرد مادامی که به آن مکتب معتقد است، باید به احکام آن ملتزم باشد و پیام راهنمای آن مکتب را بپذیرد چون انسانها نمیدانند چه کاری برایشان نافع یا نافعتر است: "لا تدرون ایّهم اقرب لکم نفعاً">
[20] و این (لاتدرون) صدر و ساقه زنگی تمام جوامع بشری ما را فرا گرفته است؛ لذا خداوند فرموده است: "و عسی انتکرهوا شیئاً و هو خیرٌ لکم و عسی انتحبوا شیئاً و هو شرٌ لکم و اللَّه یعلم و انتم لاتعلمون".
[21] پس انسان که به بسیاری از امور، جهل دارد، باید به هدایت کسی که منافع او را میداند و به سود او سخن میگوید، اعتماد کند.
بنابراین کسی که وارد فضای دین اسلام شد، دیگر نمیتواند بگوید من به دستورهای دینی پایبند نخواهم بود چون خداوند فرمود: "لا اکراه فی الدین"؛ زیرا همان طوری که گفته شد مفاد این جمله مربوط به فضای تکوین است و ارتباطی با فضای تشریع ندارد، زیرا در فضای تشریع، مضمون "ما آتاکم الرسول فخذوه و مانهاکم عنه فانتهوا">
[22] حاکم است. اگر پیام قرآن این باشد که انسان در فضای تشریع آزاد است، پس این همه وعید بر عذاب چرا؟!
خداوند میفرماید اگر کسی پیام انبیا را گوش نداد و کافر شد و کافر مرد، در قیامت خواهیم گفت:
"خذوه فغلّوه ثم الجحیم صلّوه ثم فی سلسلة ذرعها سبعون ذراعاً فاسلکوه"؛
[23] او را بگیرید و با غلّ، ببندید و در دوزخ در اندازید...">
|18|
اگر "لا اکراه فی الدین" فضای تشریع را هم شامل شود، چرا تبهکاران اینگونه به بند کشیده میشوند؟! عذاب آخرت عذابی است که سابقه و مانند ندارد و احدی غیر از خدا نمیتواند کافران را آنگونه تعذیب کند:
"فیومئذٍ لایعذّب عذابه احد و لایوثق وثاقه احد".
[24]
پس معلوم میشود که به بند کشیدن و عذاب نمودن برای این است که انسان بعد از اینکه حق را از باطل شناخت و مفاد "قد تبین الرشد من الغیّ" برای او حاصل شد -البته مسأله محقّق ِ شاک و جستجوگر جداست- دیگر آزاد و رها نمیباشد بلکه تکلیف دارد مقررات الهی را در زندگی خود مراعات کند.
نتیجه این میشود که "لا اکراه فی الدین" به معنای تسویه تشریعی بین قبول و نکول اسلام نیست، به معنای تخییر شرعی بین تصدیق و تکذیب دین نیست، و به معنای آزادی مشروع انسان بین ایمان و کفر نیست، یعنی دین فتوای فقهی به آزادی به این صورت نمیدهد. بلکه آیه شریفه فقط میخواهد بگوید دین تکویناً اکراهپذیر نیست؛ همچنانکه کفر تکویناً اکراهپذیر نیست و شک هم در حق و باطل بودن مکتب اکراهپذیر نیست.
البته فرق است بین "کُره" و "کراهت". در آیه شریفه کراهت و مکرَه نمودن شخص نفی شده است، اما کُره به معنای دشواریِ قابل تحمل، در برخی از تکالیف وجود دارد. مانند جهاد که در قرآن دشوار معرفی شده است "کتب علیکم القتال و هو کُرْهٌ لکم">
[25] و حمل جنین برای مادر با دشواری همراه است.
[26] ولی این دشواری با عشق و علاقه قابل جمع است؛ بر خلاف کراهت که شخص مکرَه هیچ علاقهای به مورد اکراه ندارد.
تعلیم، تعلّم، امر به معروف
تکمله: اینکه گفته شد در فضای اسلامی برای تنبیه تبهکار، کیفر قرار داده شده است، بعد از طی مراحلی است، یعنی ذات اقدس اله، تعلیم ِمردم را بر انبیا (ع) و ائمّه (ع) و در مرحله بعد بر جانشینان آنها واجب کرده است. از طرف دیگر،تعلّم را نیز بر مردم واجب کرد تا آنچه مربوط به عقاید است، معتقد شوند و آنچه مربوط به اخلاق است، متخلق بشوند و آنچه مربوط به اعمال است را عمل کنند.
مضمون جمله "یعلمهم الکتاب و الحکمة و یزکیهم">
[27] وظیفه انبیای الهی است و مفادجمله "فلولا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم
|19|
لعلهم یحذرون">
[28] نیز وظیفه جانشینان آنان و تکلیف مردم را یکجا بیان میکند.
بنابراین وقتی فضای فرهنگی جامعه تأمین شد، یعنی معلوم شد چه چیزی واجب است و چه چیزی حرام است، چه کاری معصیت است و چه عملی اطاعت، از آن مرحله به بعد نوبت به امر به معروف میرسد. یعنی اگر فضای فرهنگی جامعه به نصاب رسید و این شخص یا گروه و حزب و دسته میدانند چه حلال است و چه حرام ولی عالماً و عامداً بخواهند معصیت کنند، نوبت به امر به معروف و نهی از منکر میرسد.
پس اگر کسی نداند چه چیز حلال است و چه چیز حرام، باید او را تعلیم داد نه امر به معروف کرد، و یا اگر میداند ولی یادش رفته است باید او را هشدار داد و یادآور شد، نه امر به معروف. و اگر هم به انجام کار ناصواب مضطر شد باید نسبت به او گرهگشایی کرد نه امر به معروف کرد یا نهی از منکر نمود. زیرا شخص در حالت اضطرار، حرام و منکر را مرتکب شده است؛ چون ارتکاب هر حرامی در حال اضطرار و درماندگی جایز است.
از سوی دیگر فرق امر به معروف و نهی از منکر با مسائل اجرائی ِقضایی در این است که امر به معروف و نهی از منکر، به منزله بهداشت است و امور اجرایی ِقضایی به مثابه "درمان"، یعنی هدف امر به معروف و نهی از منکر این است که گناه واقع نشود و این هم کار توده مردم است نه خصوص دستگاه قضایی و اگر کسی بدون عذر و در حال علم و عمل گناهی را مرتکب شد، آنگاه نوبت به قضا میرسد که پیام آن این است که چرا خلاف کردی. هر چند اجرای احکام قضایی نقش بازدارنده نسبت به جرایم بعدی خواهد داشت، ولی بین آنچه در امر به معروف و نهی از منکر واقع میشود و آنچه در قلمرو قضا قرار دارد، تفاوتاساسی است. پس دستگاه قضایی در مرتبه سوم قرار دارد و امر به معروف و نهی از منکر در مرتبه دوم و کار معلمان و مبلغان و مربیان در مرتبه اول. در فضای دینی هر سه مرحله، لازم و واجب است، یعنی درمرحله اول "تعلیم" بر فقها و عالمان دین واجب است و "تعلم" بر توده مردم واجب است. و در مرحله دوم، امر به معروف و نهی از منکر نیز بهعنوان واجب متقابل بر همگان لازم است، چون خداوند فرمود: "و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر">
[29].
البته امر به معروف و نهی از منکر نیز مراحلی دارد که بخشهای ابتدایی آن وظیفههمگانی اجتماعی است، اما وقتی به ضرب و جرح رسید دیگر وظیفه حکومت است که امر به معروف و نهی از منکر کند، و گرنه هرج و مرج پیش میآید و در مرحله سوم قضا و داوری
|20|
عالمانه و عادلانه لازم است.
دین، حق یا تکلیف؟
پرسش: دین از سنخ حق است نه از سنخ تکلیف؛ انسان نیز مح ِقّ و صاحب حق است نه مکلّف، و چون حق انسان لازمه ذات و هویت اوست و لازمه ذات هیچ موجودی قابل جعل نیست، بنابراین اصل دین قابل جعل نبوده و از سنخ تکلیف نخواهد بود.
پاسخ: 1. دین که مجموع عقاید، اخلاق، حقوق و فقه است، کاملاً به سود انسان است واز جهت دیگر ضامن حیات معنوی اوست؛
2. فتوای عقل برهانی به مانند دلیل عقلی معتبر این است که شناخت دین، حفظ دین، اجرای آن در متن زندگی مانند شناخت اصل هویت و حیات انسان، حفظ حیات، اجرای برنامههای حیاتی در عینیت جامعه لازم است؛
3. از اینجا روشن میشود که هر چند دین، حق انسان است، لیکن شناخت حق، حفظ حق، اجرای دستورهای آن از تکالیف مهم و وظایف خطیر صاحب حق است؛
4. اگر از منظر امثال سید بن طاوس (رض) به دین نگریسته شود همه تکالیف آن "تشریف" است، همه شرف است، و هیچ کدام "کلفت" نیست؛ لذا سید بن طاووس سالروز بلوغ خود را جشن گرفت، یعنی به شکرانه، مشرَّف شدن به خطاب الهی را جشن گرفت. چرا که خطاب خداوند، انسان را با دستور خود بالا میبرد و او را پرورش میدهد.
اما اینکه گفته شد لازمه ذات قابل جعل نیست، بدین معنا نخواهد بود که لازم ذات، خارج از نظام علّی و معلولی است و اصلاً معلول نیست.
توضیح اینکه: اگر گفته شود مثلاً زوجیّت لازمه اربعه است معنایش این است که ثبوت زوجیّت برای اربعه، احتیاج به عامل جدید ندارد، نه اینکه زوجیت اصلاً به هیچ علتی تکیه ندارد؛ بلکه زوجیّت به تبع ملزوم ِخود - اربعه - به مبدأ فاعلی آن ملزوم، وابسته است، یعنی همان مبدئی که اربعه را میآفریند بدون جعل جدید؛ زوجیت را خلق میکندمعالواسطه. زیرا اگر آن بُعد اربعه را نیافریند هرگز زوجیّت آن در عالم موجود نخواهد بود.
پس اینکه گفت شد "لازم الشیء بیّن الثبوت له" یعنی ثبوت لازم ِذات برای ذات ملزوم، نه نیازی به جعل دوباره مبدأ فاعلی دارد و نه نیازی به مبدأ جداگانهای دارد. ولی لازم ِذات
|21|
همانند خود ذات، محتاج به فاعل است و اینگونه نیست که لازمه ذات - که بیّن الثبوت برای ذات است - بینیاز از سبب باشد. آری، معَلَّل به یک علت زائدهای نیست.
در نتیجه انسان، 1. هم در مرتبه ذات و همچنین در لوازم ذات خویش محتاج به خداوند ِ خالق هستی است و هیچ استقلالی در هیچ مطلب از خود ندارد.
2. آزادی تکوینی لازم هویّت انسان است.
3. هیچگونه تلازمی بین آزادی تکوینی و آزادی تشریعی نیست.
4. حق بودن دین برای انسان، منافی مکلّف و موظّف بودن وی نسبت به شناخت، حفظ واجرای دین که حق مسلّم او است، نیست، چه اینکه اصل حیات، حق مسلّم انسان است وانسان موظّف است آنرا بشناسد، حفظ نماید و طبق آن عمل کند.
5. انسان موجودی است محدود، هر گونه حقی که برای وی ثابت شود صبغه وظیفه حفظ حق را به همراه دارد؛ یعنی او در اصل حیات صاحب حق است ولی در شناخت و حفظ چنین حقی، سلطان و مستقل و رها نیست، بلکه نسبت به آن، مکلف و موظف است، نه رها و آزاد؛ هرچند تکویناً نسبت به نفی و اثبات آن آزاد است.
ادامه دارد.
پی نوشت ها:
[1] . سوره انفال، آیه 24.
[2] . سوره بقره، آیه 201.
[3] . نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص35، خطبه اول، بند 40 و 39.
[4] . نهج البلاغه فیض الاسلام، ص92، خطبه 26، بند 1.
[5] . مفاتیح الجنان، ص771، زیارت اربعین اباعبداللَّه الحسین (ع).
[6] . نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص50، خطبه 3، بند 14 و 13.
[7] . غرر الحکم، 2172.
[8] . سوره غافر، آیه 26.
[9] . نهج البلاغه، محمد عبده، خطبه 189، بند5.
[10] . نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص46، خطبه 3، بند2.
[11] . نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص1010، خطبه 53، بند 42.
[12] . نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص1050، نامه 62، بند 10.
[13] . سوره بقره، آیه 256.
|22|
[14] . سوره کهف، آیه 29.
[15] . سوره انسان، آیه 3.
[16] . سوره بلد، آیه 10.
[17] . سوره غایشه، آیه 22.
[18] . سوره مائده / آیه 99.
[19] . سوره نحل، آیه 106.
[20] . سوره نساء، آیه 11.
[21] . سوره بقره، آیه 216.
[22] . سوره حشر، آیه 7.
[23] . سورة الحاقة، آیات 13 و 30.
[24] . سوره فجر، آیات 26 و 25.
[25] . سوره بقره، آیه 216.
[26] . سوره احقاف، آیه 15.
[27] . سوره جمعه / آیه 2.
[28] . سوره توبه، آیه 122.
[29] . سوره توبه، آیه 71.
حکومت دینی و خطر شرک!
حکومت دینی و پاسخگویی به مسائل نو ظهور
نسبت بین حکومتهای دینی و دین حقیقی
مواجهه با فکر نه صاحب فکر
قانون بانکداری اسلامی، قانونی اسلامی
حکومت دینی و آزادی
آزادی با نگاه برون دینی
مقام اول: نسبت دین و آزادی با نگاه بروندینی
الف. اکراه در مرحله علم
ب. اکراه در مرحله اعتقاد و ایمان
دستگاه علم؛ دستگاه عمل
ایمان فعلِ اختیاری نفس
عقد و عقیده
آزادی با نگاه دروندینی
مقام دوم: نسبت دین و آزادی با نگاه دروندینی
تعلیم، تعلّم، امر به معروف
دین، حق یا تکلیف؟
اشاره دوباره
در مقدمه قسمت نخست، از جمله آوردیم که اندیشه و فقه سیاسی اسلام، یکی از محورهای مورد توجه، در درسهای تخصصی و آموزشهای عمومی حوزه میباشد که عمدتاً در ابواب مختلف فقهسیاسی به شیوه رایج در حوزههابهبحث گذاشتهمیشود. روش ارائه مباحث توسط استاد وآزادی کاملشاگردان در طرح ابهامات و پرسشهای مورد نظر، فضای تدریس و آموزش را بهویژه در سطوح عالی،زنده میکند و رشد مباحث و تعمیق دیدگاهها را دوچندان میسازد و ویژگی اجتهادی بودن بحث نیزخود زمینه زنده بودن آن و استقبال از پرسشها و دیدگاههای مختلف را به خوبی فراهم میسازد.
استاد محترم، حضرت آیةاللَّه جوادی آملی، در ادامه درس خارج مکاسب محرمه و پیش از پرداختن به مباحث فقهی ولایت از سوی حاکم جائر و همکاری با آن، طی چند ماه در سال تحصیلی گذشته، بهمباحث عمدهای در حوزه حکومت دینی، پرداختهاند و موضوعات چندی را بهعنوان "مبادی حکومت دینی" به بحث گذاشتهاند. ویژگی بحث زمینه پرسشهای بسیاری را از سوی شاگردان فراهم ساخته است. از همین رو، بخش زیادی از جلسات درس از سوی استاد محترم به پاسخگویی به این
|4|
پرسشها اختصاص یافته است. تنظیم پرسشها و پاسخها در قالب مقالهای که دومین بخش آنرا پیش روی دارید، علیرغم بیان روان و منظم استاد گرامی، کاری آسان نبوده است. اگر برخی ضعفها در تنظیم به چشم آید ناشی از همین دشواری است. البته استاد معظّم، متن بحث را پس از تنظیم نهایی، کاملاً ملاحظه فرمودهاند. سپاسگزار حسن اهتمام معظّم له میباشیم. هنوز یک بخش دیگر از پرسشها وپاسخها مانده است که به توفیق الهی در شماره بعد تقدیم خواهیم کرد. امیدواریم برخی مباحث دیگر استاد محترم را نیز تقدیم علاقهمندان کنیم. انشاءاللَّه.
"فصلنامه حکومت اسلامی"
حکومت دینی یعنی دین برای دنیا
پرسش: دین برای دنیا و ترک دنیا به خاطر دین، دو حالت افراط و تفریط در دین میباشند و در حقیقت دو روی یک سکه هستند که بهدست بشر جاهل در زرّادخانه شیطان قالب خورده است و قرآن به شدت هر دو را رد میکند. در یک سوی این سکه، متفکران نزدیکنگر و انسان دوست ِنارس قرار دارند که تصور کردند تعلیمات و تلقینات ادیان الهی، فقط جهت بهبود بخشیدن به زندگی افراد و حسن اداره اجتماعات بوده است. آن سوی این سکه، زاهدهای رهبان صفت و تارک دنیاهای مرتاض مسلک، دیده میشوند که دنیا و خوشیهای آنرا دامهای شیطان برای گمراهی انسان میدانند و معتقدند از تمام آنها باید پرهیز کرد و نفس را به سختی و مشقت و محرومیت انداخت. در حالی که قصد و رضای خدا چنین نیست و قرآن کریم مکرر اظهار میدارد که نعمتهایی که در زمین و آسمان است برای شما آفریده شده و خداوند میخواهد از آن بهرهمند شوید و شکرگزار باشید و پیروی از شیطان - دشمن انسان - نکنید.
اگر دین بخواهد حکومت کند، معنایش این خواهد بود که دین برای دنیا باشد در حالی که دین، چنین رسالتی ندارد.
پاسخ: دین در تعریف قرآن مایه حیات است:
"یا ایها الذین آمنوا استجیبوا للَّه و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم">
[1]
پس ذات اقدس اله، دین را یک امر حیاتبخش معرفی میکند و به انسان میگوید مادامی که زنده است حسنه دنیا و حسنه آخرت را از خدا بخواهد و نیز مسألت نماید که خداوند
|5|
او را از عذاب آتش حفظ کند:
"ربنا آتنا فی الدنیا حسنة و فی الاخرة حسنة و قنا عذاب النار".
[2]
در زندگی حَسَن؛ باید هم عقیده حسن و هم اخلاق حسن و هم رفتار حسن باشد. در زندگی حسن، بهره جامعه، قسط و عدل است و رهایی از فقر و فساد و تبعیض. پس وحی الهی دین را حیاتبخش معرفی میکند و البته محصول چنین حیاتی، حسنات دنیا و حسنات آخرت خواهد بود و فرد دیندار، هم بهره صحیح معتدلانه در دنیا میبرد و هم بهره صحیح معتدلانه در آخرت.
وجود مبارک حضرت امیرمؤمنان، (ع)، آثار دین را اینگونه شرح میدهد:
"ا ِلی ان بَعَث اللَّه سبحانه محمداً رسول اللَّه (ص) لانجاز عدته، و تمام نبوته، مأخوذاً علی النبیّین میثاقُه، مشهورةً سماتُهُ، کریماً میلادُهُ، و اهلُ الارض یومئذٍ ملل متفرقة و اهواءٌ منتشرة و طرائقٌ متشتّتة، بین مشبّ ِهٍ للَّه بخلقه، او ملحدٍ فی اسمه، او مشیرٍ الی غیره، فهداهم من الضلالة و انقذهم بمکانه من الجهالة،
[3]
تا اینکه خداوند سبحان محمد رسولاللَّه (ص) را برای وفای به عهد خویش و کامل کردن نبوّتش مبعوث کرد. این در حالی بود که درباره او از همه پیامبران، پیمان گرفته شده بود (که به او ایمان بیاورند و بشارت ظهورش را به پیروان خویش بدهند) و در حالی که نشانههایشمشهود و میلادش ارزنده بود و در آن روزگار مردم ِزمین دارای مذاهب پراکنده و افکار ضد و نقیض و راهها و عقاید پراکنده بودند؛ گروهی خدا را به مخلوقاتش تشبیه میکردند و گروهی نام او را بر بُتها مینهادند و بعضی به غیر او اشاره و دعوت مینمودند، اما خداوند آنها را بهوسیله حضرت رسول (ص) از گمراهی رهایی بخشید و با وجود پربرکتش آنان را از جهل علمی و جهالت عملی نجات داد.">
کاری که پیامبر ِآورنده دین اسلام - دین جامع و جاودانه - انجام داد، هم مربوط به بخشهای علمی است و هم مربوط به بخشهای عملی. بخشهای علمی را با تعلیم "یعلمهم الکتاب و الحکمة" انجام دادند و بخشهای عملی را با "یزکیهم". ثمره و نتیجه این رسالت الهی این میشود که انسان ِمسلمان ِواقعی، به مقام جزم علمی صائب و عزم عملی صالح بار مییابد.
همچنین امیرمؤمنان (ع) در زمینه وضعیت بهداشتی، اقتصادی و اعتقادی عصر بعثت پیامبر اکرم (ص) میفرماید:
"ان اللَّه بعث محمداً (ص) نذیراً للعالمین و امیناً علی التنزیل و انتم معشرالعرب علی شرّ دین و فی شرّ دار مُنیخُون بین حجارةٍ خُشنٍ و حَیّات صُمّ، تشربونالکدر و تأکلون الجَشب و تسفکون دماءکم و تقطعون ارحامکم، الاصنام فیکم
|6|
منصوبة و الآثام بکم معصوبةٌ؛
[4]
خداوند محمد (ص) را به رسالت مبعوث کرد تا جهانیان را بیم دهد و امین آیات او باشد، در حالی که شما جمعیت عرب، بدترین آیین را داشتید و در بدترین سرزمینها و در میان سنگهای خشن و مارهای فاقد شنوایی (که از هیچ نمیترسیدند و خطرشان بسیار زیاد بود) زندگی میکردید و آبهای آلوده مینوشیدید و غذاهای بسیار ناگوار میخوردید و پیوسته خون ِهم را میریختید و پیوند با خویشان را قطع میکردید (ودختران را زنده به گور میکردید و پسران خود را به بهانه گرانی، قحطی و... به قتل میرساندید) بتها در میان شما برپا بود و گناهان سراسر وجودتان را فرا گرفته بود.">
حضرت علی (ع) میخواهند بگویند شما مردم قبل از اسلام و عمل به تعالیم آن، نه آبآشامیدنی مناسبی داشتید و نه مسکن مناسب و نه عقیده درست. در رعایت بهداشت بهعنوان نمونه عادی میتوان از راهنمایی دین به اینکه دست خود را پیش از غذا خوردن و پس از آن بشوی، با آب تمیز وضو بگیر و در مواقع معین غسل کن، دهانت را بشوی، اگر در ظرفی غذا بود رویش را بپوشان و... یاد کرد.
پس این تربیت دینی است که عقیده، اخلاق و اعمال جامعه را اصلاح کرد و دنیا و آخرت انسان را از تاریکی عقیدتی، اخلاقی و عملی عصر جاهلیت به هدایت اعتقادی و پاکی اخلاقی و عملی مبدل ساخت.
این همان نعمت بزرگی بود که حسین بن علی (ع) خون قلب خودش را به خاطر آن فدا کرد:
"وَ بذل مُهجَته فیک لیستنقذَ عبادک من الجهالة و حیرة الضَلالة؛
[5]
حسین (ع) خون قلبش را در راه تو فدا کرد تا بندگانت را از نادانی و سرگردانی ِگمراهی نجاتبخشد.">
پس دین برای اصلاح دنیا نیز هست و یکی از اهدافش اعطاء حیات طیّ ِب به انسان در همین دنیاست که تحقق بخشیدن به آن در گرو وجود یک حکومت صالح است. (حیات ِ طیّب به معنای تبدیل زندگی دنیایی به زندگی طیب نیست) البته این امکان وجود دارد که دین به اسارت گرفته شود و حکومت اسلامی برخاسته از آن هم، در خدمت دنیای بریده از آخرت باشد؛ همچنانکه حضرت امیرمؤمنان (ع) عصر حکومت عثمان را آنگونه ترسیم میکند.
[6] اما اگر معارف دین درست فهمیده و احکام آن بهطور صحیح پیاده شود، هرگز برای دنیای مذموم نخواهد بود، بلکه دین برای حسنات دنیا بوده بهطوری که حسنات دنیا تنها ازراه دین تأمین شدنی است.
|7|
حکومت دینی و خطر شرک!
شبهه: تلقی عینیّت دین با سیاست، پیامدهای تلخی دارد. زیرا وقتی بهبود زندگی فرد واجتماع و مدیریت مطلوب دنیا پا به پای ایمان خدا و آخرت، هدف و منظور دین قرار گرفت، اخلاص در دین و عبودیت خدا، در محاق رفته، پس زده و فراموش میشود؛ و به این وسیله توحید تبدیل به شرک گردیده و دیانت و دینداری از اصالت و خاصیت خود میافتد. لذا باید دین را فقط برای رابطه با خدا و آخرت نگهداشت و سیاست را به عقل بشری سپرد.
پاسخ: اولاً، شرک عبارت از آن است که چیزی بدون خدا و یا همتای با خدا مطلوب بالذات باشد ولی اگر مطلوب بالذات و معبود ذاتی فقط خداوند باشد و از آن حضرت چیزی به نام حَسَنه دنیا و حسنه آخرت درخواست شود، هرگز شرک نخواهد بود.
ثانیاً، روزگاری گفته میشد به صلاح عالم دینی نیست که در سیاست دخالت کند، الآن گفته میشود به سود دین نیست که وارد سیاست و حکومت شود!
حضرت امیرمؤمنان (ع) جملهای دارند که به گونهای در حق قائلین این سخن نیز جاری است. آن حضرت چنین فرمود: "الناس من خوف الذل متعجلوا الذلّ"؛
[7] برخی ازمردم برای اینکه ذلیل نشوند به استقبال ذلت میروند! این آقایان هم، از ترس اینکه مبادا ملت گرفتار شرک شوند به استقبال شرک میروند! در حالی که جامعه ما اگر قرآن و عترت رااز صحنه سیاست و مدیریت کشور خارج کند، جز این است که مانند قبل از انقلاب اسلامی، قانون بلژیک و امثال بلژیک را باید حاکم نماید؟! قانونی که عصاره فکر بشر است وبشری که خود را مصدر باید و نباید میپندارد و داعیه ربوبیت دارد همانطوری که فرعون چنین داعیهای داشت. ملتی که به این قانون ملتزم میشود "وَثَنی" و مشرک سیاسی، تدبیری بلکه عبادی خواهد بود.
اگر مجموعه قوانین حاکم بر نظام زندگی جامعه مطابق با وحی الهی بود، میشود حاکمیت "اللَّه" و اگر چنین نبود میشود حاکمیت قانونگذار آن قانون، که غیر خداست و در حقیقت او معبود جامعه قرار گرفته است. اینکه فرعون در مقابل سخن حضرت موسی (ع) که به او میگفت بندگان خدا را آزاد کن و به بردگی نگیر، گفت: "انی اخاف ان یبدّل دینکم او ان یظهر فی الارض الفساد">
[8] دینی که او میگفت همان قانون مدوَّن حاکم بر مصر بود. همان قوانینی که خود تدوین کرده بود و مردم را ملتزم به آن میخواست. بنابراین تفکر جدایی دین
|8|
از سیاست و تدبیر، به این بر میگردد که این افراد از اینکه مبادا دچار شرک شوند، پیشاپیش به شرک تن میدهند! (م ِن خوف الشرک فی الشرک)
و ثالثاً، در پاسخ به این شبهه میتوان گفت که با انقلاب اسلامی که ثمره هماهنگی سیاست و دیانت بود این کشور و این ملت به عزت و عظمت دست یافت. استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی سامان یافت و بسیاری از مناطق آباد گشت، و پیشرفتهای چشمگیری حاصل شد. قدرتهای بزرگ قبل از انقلاب، ایران را چیزی حساب نمیآوردند، اما الآن از مسؤولان و دولتمردان ایران با عزت و آبرو دعوت میکنند و با کرامت از آنان استقبالوباآنان مذاکره میکنند. اینها همه، برکت اقدام امام و قیام مردم و محصول خون شهیدان و نثار و ایثار جانبازان و آزادگان گرانقدر است و البته همه آنان هرچه دارند از ناحیه قرآن وعترت است.
گذشته از همه اینها باید حجم زیاد دشمنیهای بعد از پیروزی انقلاب را ملاحظه کرد که تا انقلاب پیروز شد منطقه گنبد را در شمال، شعلهور کردند و تا گنبد آرام شد منطقه کردستان را مشتعل کردند و تا آتش کردستان رفت خاموش بشود جنگ تحمیلی هشت ساله را به وجود آوردند که در حقیقت جنگ جهانی بود، چون معنای جنگ جهانی این است که قسمت مهم جهان در جنگ شرکت کند؛ اگر بسیاری از کشورهای کوچک و بزرگ بر سر یک کشور مظلوم بریزند، میشود جنگ جهانی؛ زیرا در دوران جنگ تحمیلی هشت ساله یکی نیرو داد و دیگری اسلحه و سومی آواکس و نقشه و اطلاعات و... کدام کشور بود که دستش بر میآمد به صدام عراقی کمک کند و کمک نکرد؟!
اگر میگذاشتند بزرگانی چون شهدای محراب و رجال علمی، مذهبی حوزه و دانشگاه مانند شهید مطهری و شهید بهشتی میماندند فضای اسلامی ایران از همین هم معطرترمیشد. برخی از این شهدای نامآور حوزی همانند بعضی از اصحاب کرام نبوی و علوی وحسینی بودند.
لذا چنانکه ملاحظه میشود، برای اسلامی که وارد صحنه اجتماع و سیاست شد کم مانعتراشی و دشمنی نکردند، با این همه ثمرات و برکات آن فراوان است.
حکومت دینی و پاسخگویی به مسائل نو ظهور
شبهه: اگر حکومت دینی باشد، در اثر ناتوانی دین و شریعت و ضعف متصدیان
|9|
حکومت در جوابگویی به مسائل بیشمار و نوظهور علمی، مردم دچار یأس شده و از دین وایمان منصرف میشوند.
پاسخ: راجع به دین لازم است عنایت شود که:
اولاً، دین همان حکم خداست و ثانیاً، تنها منبع دین اراده الهی است و ثالثاً، کاشف از حکم و اراده خداوند عقل است و نقل. هرگز برهان عقلی و دلیل معتبر نقلی از ارائه پاسخ ناتوان نخواهد بود. اما راجع به متصدیان حکومت در صورتی که معصوم باشند، از علم لدنّی و بیکران الهی برخوردارند و اگر فقیه جامعالشرائط ِرهبری باشد با استعانت از عنایت خداوند، توان آنرا دارد که از برهان عقلی و نقلی موارد نیاز هر عصری را استنباط نمایند.
توضیح آن درباره امامت معصوم و رهبری وی این است که حضرت علی بن ابیطالب (ع) فرموده است: "سلونی قبل ان تفقدونی؛
[9] هر چه خواستید از من بپرسید." و همچنین میگوید: "ینحدر عنی السیل و لایرقی الیّ الطیر
[10]". من آن کوه بلندم که فیض الهی بر من میریزد و وقتی علوم خدایی از اوج عقل و قلب من سرازیر میشود و به شما میرسد به صورت سیل در میآید؛ برای اینکه از بالا تا پایین، آنقدر راه و فاصله زیاد است که وقتی فرود میآید سیل ایجاد میکند و کسانی چون "همّام" را با خود میبرد، نمونه آنکه او حقیقت تقوا را از حضرت علی(ع) سؤال کرد و میبایست از معرفت تفصیلی آن فاصله بگیرد اما وی در دامنه آن علوم سرشار ایستاد و سیل علم علوی، او را برد.
البته دیگر معصومان (ع) هم همینطور میباشند، آنها در هیچ مسألهای نمیماندند و نمیمانند و تبیین و تعلیم و تعلیل معارف، دین هم کاملاً میسور اینها است.
در مرحله بعد اگر نوبت به جانشینان و نایبان غیرمعصوم آنها برسد، سؤالات در هر کدام از زمینههای مختلف از فقه، اخلاق و حکمت و کلام باشد، پاسخ دارد. زیرا عالمان دین از یک منظر از سرچشمه قرآن و عترت بهره میبرند و از منظر دیگر، از براهین معتبر عقلی که منزّه از قیاس، استحسان و... است استفاده مینمایند و با استعانت از مجموع آنها پاسخگوی تمام سؤالهای مورد نیاز خواهند بود. چه کسی مطلب دینی را سؤال کرد که مراکز فقهی فرهنگی حوزهها نتوانستند جواب آنرا بدهند؟!
اما امور آزمایشی نیز بارها گفته شد دین یعنی حجت عقلی و نقلی. وقتی میگوییم "شریعت"؛ یعنی دلیل عقلی و نقلی. همانطوری که اصول و فقه ما از دو منبع عقل و نقل گرفته میشود و دینی است، سیاست و مدیریت هم با استفاده از عقل و نقل، دینی خواهد بود
|10|
و همه فقه و اصول و اخلاق و سیاست و مدیریت که از سرچشمه عقل و نقل -هر کدام در حیطه خود- اخذ شوند؛ فرد و جامعه را اداره خواهند کرد. و اگر برخی از سؤالها بدونجواب بمانند، با تضارب آرا و تعاون تجارب عقلی و رهآورد نقلی امید حلّ آنخواهدبود، مگر آنهایی که کشورهای خود را غیردینی و غیراسلامی اداره میکنند در برابرهر سؤالی جواب نقد و آماده دارند یا "لاأدری" آنها نیز متراکم است و آنها نیز خیلی چیزها را نمیدانند؟!
نسبت بین حکومتهای دینی و دین حقیقی
شبهه: هزار سال ریاست بلامنازع پاپها و حاکمیت کلیسای کاتولیک بر پادشاهان واشراف و مردم، یادگاری جز جهل و تاریکی و اختناق برجای نگذاشت. خلفای اموی وعباسی و عثمانی که خود را خلیفه رسولاللَّه (ص) و حتی بعضی خلیفةاللَّه میخواندند وزمام ایمان و امور مسلمانان را در اختیار گرفته بودند و دین و سیاست در هم ادغام شده بودو عملاً دین از دولت فرمان میگرفت و دیدیم که چه ظلمها بر دودمان رسالت و شیعیانکردند و چه بدعتها و انحرافها در دین خدا وارد ساختند. صفویه هم رویه آنها را دنبالکردند.
پاسخ: بحث کنونی در ماهیت و حقیقت اصل دین است نه در دین جناب پاپ و یا دینالمعتزباللَّه یا المتوکل علیاللَّه یا المعتصمباللَّه و دین هارون و مأمون و یا دین معاویة بنابیسفیان و عمرو عاص و امثال آنان که مصداق بارز: "اِنْ هی الّا أسماء سمّیتموها" بودهاند.
اما آنچه در شبهه مطرح شده است جوابش همان است که حضرت امیرمؤمنان (ع) به مالک اشتر فرمود:
"فان هذا الدین قد کان اسیراً فی ایدی الاشرار، یعمل فیه بالهوی و تطلب به الدنیا.">
[11]
با اینکه نماز در بین جامعه بود، روزه بود و حج و عمره بود اما همه آنها اسیر بودند و من زنجیر را از دست و پای دین الهی باز کردم تا مردم ببینند که حقیقت دین خدا چیست.
مواجهه با فکر نه صاحب فکر
حضرت امیرمؤمنان (ع) برای بهتر اداره نمودن مصر، علاوه بر آن عهدنامه که برای مالک اشتر نوشتند، نامهای هم برای مردم مصر مرقوم فرموده و برای آنها فرستادند، که جملهای از آن این است:
|11|
"وَ مَن نام لمیُنَمْ عنه
[12]؛ ملتی که بخوابد، دشمن او نمیخوابد و از او غفلت نمیکند.">
چطور میشود یک طلبه در فضای انقلاب، در قم زندگی کند و شبهاتی که صریحاً نقد، تضعیف، هتک و اهانت نسبت به اصول ارزشی اسلام و نیز به رهبران معصوم و غیر معصوم دارد، را نداند؟! لابد فکری میکند؛ البته فکری عالمانه و عاقلانه. فکر عالمانه و عاقلانه نیز تلاش علمی است، بدون اینکه خدای نکرده گوینده را مضروب و یا مشتوم و مهتوک و مُهان کند. فقط با خود شبهه و سؤال طرف باشید نه با گوینده آن؛ گوینده هر کس میخواهد باشد. گویا شما شبهه و نقد را نوشته شده روی دیواری دیدید، فقط با این سؤال، بحث فرهنگی داشته باشید و لاغیر؛ چرا که کار اصلی حوزه به این است که معارف کتاب و سنّت را تثبیت، تعلیل و حمایت کند نه اتّخاذ شیوههای دیگر که میوه تلخ شجر ِمشاجره و منازعه است.
قانون بانکداری اسلامی، قانونی اسلامی
شبهه: در جامعه اسلامی ایران، خیلی از مسائل هست که فقط رنگ و بوی اسلامی دارند نه عمق و اصل آن، مانند مسائلی که در سطح جامعه دیده میشوند و یا مسأله قانون بانکداری بدون ربا و...
پاسخ: بعضی از کارها ممکن است در جامعه ایران بهصورت فردی انجام گیرد که نمیتوان آنها را به حساب حکومت اسلامی آورد. اما مسأله قانون بانکداری اسلامی؛ صرف رنگ و بوی اسلامی دادن نیست، بلکه واقعاً مضاربه، مزارعه و مساقات است. البته ممکن است کسی در اجرا به بیراهه برود و بد عمل کند که امر دیگری است وگرنه قانون فقهی آن، هم صائب است و هم قابل عمل و صالح برای اجرا؛ همچنانکه نکاح زن و مرد نامحرم با انشای صیغه عقد به همدیگر حلال میشوند و نمیشود گفت روابطشان همان "سفاح" است و فقط رنگ و بویش عوض شد! در مضاربه و مانند آن هم نمیشود گفت این همان ربا هست و ما فقط رنگ و بویش عوض شد. چطور با یک "انکحت" و "قبلت" و رعایت حقوق و وظایف متقابل زن و مرد، نکاح -با همه آثار فقهی آن- ایجاد میشود اما با قانون مضاربه آثار شرعی آن ایجاد نمیشود؟! چطور در مسائل دیگر اینچنین گفته نمیشود اما در مسائل بانکداری اسلامی چنین گفته میشود؟!
البته باید مردم بدانند که دین، یک برلیان معرفتی است که جامعه کنونی تدریجاً به سمت
|12|
آن میرود و دین نیز مجموع ِعقائد، اخلاق، حقوق و احکامی است که در نهاد خود سمحة وسهلة - نه تسامح و تساهل - را میپذیرد. از جاهل قاصر، غافل، مکرَه، مجبور، مضطر،ناسیو ساهی میگذرد؛ اما اگر کسی بخواهد عالماً عامداً مرتکب خلاف شود جلوی او گرفته میشود.
پس هم دین توانمند است و هم مؤمنان و دینداران باید به تدریج بر توانایی خود بیفزایند.
حکومت دینی و آزادی
شبهه: اگر دین بخواهد حکومت کند، بدون پشتوانه قدرت نخواهد بود و قدرت هم باعث اکراه مردم خواهد شد؛ زیرا حاکم قادر، اولاً امت را وادار به پذیرش قلبی قوانین دین میکند، ثانیاً آنان را وادار به اجرای آن قوانین میکند، و ثالثاً در صورت تخلّف، آنان را کیفر میدهد. پس حکومت دینی با سه اکراه همراه است و این اجبار مثلّث، اوّلاً با آزادی انسان -که حق مسلم او میباشد- مخالف است؛ و ثانیاً با خود دین مخالف است؛ برای اینکه در متن دین آمده است "لا اکراه فی الدین">
[13] و "قل ِالحقُ من ربکم فمَن شاء فلیؤمن و مَن شاء فلیکفر">
[14] و"انّا هدیناه السبیل اما شاکراً و اما کفوراً">
[15] و "و هدیناه النجدین".
[16] این همه آیات، نشانه آزادی مردم در امر دینداری است.
از طرف دیگر، در قرآن هر گونه سلطهای برای رهبران الهی، نفی شده است. ذات اقدس اله به پیغمبر (ص) فرمود: "لست علیهم بمسیطر">
[17] و "ما علی الرسول الا البلاغ">
[18] یعنی شأن حضرت رسول را فقط منحصر در تبلیغ میداند.
پاسخ: لازم است ما با تحلیل معنای آزادی به محدویت معنای آن رسید تا روشن شود که آزادی حقیقی نه طارد دین است و نه مطرود آن؛ توضیح اینکه، این شبهه بر این اساس است که آزادی یعنی رها بودن انسان؛ در حالی که حقیقت آزادی یک ارزش و فضیلت است و رهایی و بیبند و باری یک رذیلت است. اینان درباره جمیع مکاتب عالم چه میگویند؟ آیا همه مکاتب اخلاقی، حقوقی و... مساویاند و در یک سطح از بهرهمندی از حق قرار دارند تا انسان مخیر باشد یکی از آنها را انتخاب کند یا بعضی بر حق و برخی دیگر بر باطل میباشند؟ بالاخره انسان یا مادی میاندیشد و یا الهی فکر میکند؛ آن کس که "مادی" فکر میکند میگوید نفی الوهیت، حق است و آن کس که "الهی" میاندیشد میگوید اثبات الوهیت، حق است. و بر اساس ابطال جمع نقیضین، یکی از این دو عقیده حق است و دیگری باطل. وقتی
|13|
یکی حق شد و دیگر باطل، انسان که بین حق و باطل آزاد نیست بلکه باید یکی را قبول کند.بنابراین، از تحلیل معنای آزادی به محدودیت آن میرسیم، هر چند در تشخیص حق و باطل خطا راه مییابد.
آزادی با نگاه برون دینی
پاسخ به شبهه مزبور با تحلیل آیاتی که به آنها تمسک شده بود؛ در دو مقام خواهد بود: 1- بروندینی 2- دروندینی
مقام اول: نسبت دین و آزادی با نگاه بروندینی
در این مقام، بحث درباره این مسأله است که آیا میشود کسی را که بیرون دین ایستاده است، وادار به قبول دین کرد؟
در این مقام، مسأله اکراه در دو مرحله، مطرح است:
الف) اکراه در مرحله علم، ب) اکراه در مرحله اعتقاد و ایمان.
الف. اکراه در مرحله علم
در مرحله علم و فهم که تصدیق و تکذیب صورت میگیرد؛ زمام امر بهدست خود شخص نیست تا چه رسد به اینکه بهدست دیگری باشد. مراد از "لا اکراه فی الدین" در این مرحله این است که فهم دین و باور علمی پیدا کردن نسبت به یک گزاره دینی اکراهپذیر نیست. برای اینکه امور علمی را دلیل، رهبری میکند. یعنی اگر انسان بخواهد مطلبی را تصدیق یا تکذیب کند و یا در آن شک و تردید داشته باشد، این حالات سهگانه در اختیار او و یا دیگری نیست. پس نمیشود به دیگری گفت بفهم یا تصدیق و تکذیب کن و یا شک داشته باش. خود انسان هم اگر بخواهد در بخش علمی مطلبی را تصدیق یا تکذیب کند و یا در آن شاکّ باشد، برای او ممکن نیست؛ زیرا زعامت تمام بخشهای سهگانه اندیشه بشری با دلیل است. اگر دلیلی بر ثبوت چیزی اقامه شد، ذهن آن را میفهمد و تصدیق میکند و اگر دلیل بر نفی آن اقامه شده باشد، ذهن آنرا تکذیب میکند. همچنانکه اگر ادله، اثبات و نفی متعارض بود و ذهن، قدرت تشخیص نداشت، شک پیدا میکند.
بنابراین تصدیق، تکذیب و شک در امور علمی بهدست احدی نیست و فقط با زعامت و رهبری دلیل پدید میآید و با رهبری دلیل از بین میرود. البته وجوب تحصیل علم بدین
|14|
خاطر است که مقدمات اختیاری دارد.
ب. اکراه در مرحله اعتقاد و ایمان
در این مرحله زمام کار بهدست صاحب نفس است و امکان اکراه از بیرون وجود ندارد.
انسان از نظر علمی و عملی به چهار گروه تقسیم میشود. برای اینکه مجاری ادراکی او از مجاری تحریکی وی کاملاً جداست. همانطوری که انسان در قلمرو بدن، هم مجاری ادراکی دارد مثل سمع و بصر، و هم مجرای تحریکی دارد مثل دست و پا، در فضای جان،نیزاینگونه است. یعنی بخشی از مجاری جان او مربوط به فهمیدن استوبخشیمربوط به پذیرفتن؛ که آن کار علمی که اندیشه است علم نام دارد و آن عمل قلبی راایمان میگویند.
پس آن شأنی از نفس که کار عالمانه میکند غیر از شأن دیگر نفس است که کارعاملانهمیکند، همچنانکه کار چشم و گوش کار علمی در محدوده بدن است و کار دست وپا، کار عملی.
بنابراین انسانها از لحاظ نیروهای بدنی چهار دسته میباشند؛ گروهی که هم مجاریعلمی قوی دارند و هم مجاری عملی قوی، یعنی چشم و گوش آنان از یک سو و دست و پای آنها از سوی دیگر قوی است. دسته دیگر فقط مجاری علمی قوی دارند، و برعکس آنان، گروهی هستند که فقط مجاری تحریکی و عملی قوی دارند و نهایتاً گروه چهارم، هم در مجاری علمی و هم در مجاری عملی، ضعیف میباشند.
در محدوده جان نیز همینطور است، به این صورت که بعضی از افراد، هم مجاری ادراکی قوی دارند، یعنی براهین عقلی را خوب میفهمند و هم از مجاری عملی قویای برخوردارند، یعنی در تصمیمگیری قوی هستند. مانند عالم ِعادل که آنجا که باید جزم علمیپیدا کند یک حکیم توانایی است و آنجا که باید عزم عملی و ایمان داشته باشد، انسان عادل خوبی است.
گروه دوم مجاری ادارکی قوی دارند و عالم و حکیم توانایی میباشند اما در بخش مجاری عملی و مرحله تصمیمگیری ضعیف هستند.
دسته سوم آنهاییاند که در تصمیمگیری خیلی قوی هستند، اما از مجاری ادارکی قویای بهرهمند نیستند.
|15|
طایفه چهارم متأسفانه هم در مجاری ادارکی و هم در مجاری تحریکی و عملی ضعیف میباشند، مانند جاهلِ فاسق که هم مسائل علمی را به زحمت درک میکند و هم در مسائل عملی خیلی لرزان و سُست است.
دستگاه علم؛ دستگاه عمل
با این توضیحات روشن شد که دستگاه علم کاملاً از دستگاه عمل جدا است، یعنی انسان در فضای جان خود یک شأنی دارد مربوط به جزم علمی و یک شأنی دارد مربوط به عزمعملی که گرچه شؤون یک نفس هستند و بیارتباط از هم نیستند ولی کار هر کدام از دیگری جدا است.
و اما آنجا که جای عزم و اراده و نیت است، زمامش بهدست صاحب نفس است نه غیر اوولذا به هیچ وجه اکراهپذیر نیست. یعنی از بیرون نمیشود کسی را وادار کرد که چیزی را باور کند. نیز ممکن نیست کسی را وادار به ایمان و یا وادار به کفر کرد؛ این شدنی نیست. مشرکان نیز که عمار (رض) را وادار به کفر کردند از او در محدوده کفر زبانی اقرار گرفتند، ولی محدوده دل وی که جای عزم عملی است مصون از اجبار و اکراه است "ا ِلّا مَن اکره و قلبه مطمئن بالایمان".
[19]
بنابراین جزم علمی و شک زمامش بهدست دلیل است و عزم و تردید زمامش بهدست خود نفس است. یعنی بعد از ثابت شدن حقانیت ِچیزی و یا بطلان آن، انسان میتواند بپذیرد، همچنانکه میتواند نپذیرد، به طوری که قبول و نکول آن کاملاً در اختیار نفس است.
ایمان فعل ِاختیاری نفس
اما اینکه ایمان تحت تکلیف است برای این است که فعل اختیاری نفس میباشد؛ بر خلاف علم که وصف نفس است. یعنی بین نفس و ایمان، اراده خود انسان فاصله میشود؛ اگر کسی اراده کرد ایمان بیاورد، "مؤمن" میشود و اگر اراده کرد کفر ورزد، "کافر" میگردد و اگر هنوز بین دو طرف ِمسأله تردید دارد "مردّد" میشود.
و اما بین نفس و بین فهم، اراده فاصله نیست، بلکه بعد از اینکه دو مقدمه حاصل شد انسان مضطر به قبول علمی و فهمیدن است.
توضیح اینکه: مادامی که مطلبی نظری است و به ضروری و ضرورت منتهی نشده انسان مضطرّ به قبول آن نیست، اما وقتی از نظری به ضروری منتهی شد و انسان در برابر یک
|16|
امر ضروری ـمثل دودوتا چهارتا- قرار گرفت دیگر مضطر به فهمیدن آن مطلب است. هیچکس در این حالت نمیتواند بگوید من نمیخواهم مطلب ضروری را بفهمم، بلکه همین که دو مقدمه به نصاب تمام رسید انسان نتیجه را میفهمد.
عقد و عقیده
البته بعد از مرحله علم اگر بخواهد نسبت به آن گردن بنهد و یا گردن ننهد، آزاد است، چون ما یک "عقد" داریم و یک "عقیده". عقد آن گرهی است که بین موضوع و محمول برقرار میشود، لذا قضیه را در اصطلاح منطقی عقد، گویند، یعنی موضوع و محمول به همدیگر گره خوردند و ربط پیدا کردند، وقتی چنین شد عقل حکم میکند به ثبوت محمول برای موضوع. و چون قضای عقل را در پی دارد به این پیوند موضوع و محمول قضیه نیز میگویند.
اما عقیده در مرحله عزم و باور نفس، تحقق پیدا میکند، یعنی باید عصاره این قضیه با جان آدمی گره بخورد که اگر با جان انسان گره خورد عقیده نام میگیرد و به چنین شخصی میگویند "معتقد".
بنابراین عقیده آن است که انسان محصول قضیّه را که عقد اول است و در مرحله جزم علمی پدید میآید، با جان خود گره بزند و به آن معتقد بشود و این کار فقط از خود انسان ساخته است و از بیرون امکان تحقق ندارد؛ یعنی خود شخص با اختیار میتواند قبول نماید یا با اراده نکول کند و هیچ تحمیلی خارج از حوزه نفس ممکن نیست.
پس منظور از "لا اکراه فی الدین" در بخش عزم عملی این است که اصلاً اکراه متحقق نمیگردد، یعنی خودتان را به زحمت نیندازید و در دین اکراه نکنید که چنین کاری حاصل نمیشود. بنابراین مضمون آیه شریفه، تعلیم و ارشاد است نه تکلیف. یعنی عقاید دینی رانمیتوان با اکراه ایجاد کرد؛ نه اینکه بخواهد بگوید اکراه در قبول عقاید ممکن است ولی حرام است.
خلاصه آنکه مفاد آیه ناظر به امر تکوینی است که کاری به "باید" و "نباید" ندارد؛ بلکه در محدوده "بود" و "نبود" سخن میگوید. یعنی بیانگر آزادی تکوینی انسان است. آزادی انسان هم نظیر زوجیّت اربعه، لازمه هویت اوست. اینطور نیست که بگوییم آزادی عقیده یک چیز خوبی است؛ بلکه آزادی در اعتقاد "بود" است نه "باید"؛ هرچند آزادی در عمل میتواند از سنخ "باید"، باشد زیرا قابل سلب است.
|17|
البته آیه شریفه بحث فلسفی محض نمیکند بلکه به تعبیر سیدنا الاستاذ (قده) جنبه ارشادی و هدایتی هم دارد؛ زیرا بعد از "لا اکراه فی الدین" فرموده است: "قد تبین الرشد من الغی" و نفرموده است: لانّه خلق مختاراً. یعنی چون تبیّن "رشد" از "غیّ" حاصل شده است لذا "لاکراه" فی الدین.
آزادی با نگاه دروندینی
مقام دوم: نسبت دین و آزادی با نگاه دروندینی
در این مقام درباره کسی بحث میشود که برای وی با معجزه و برهان ثابت شده که دین الهی حق است و او هم آنرا قبول کرده و به آن عقیدهمند شده و عزم عملی و جزم علمی برایش حاصل شد و کاملاً وارد فضای دین شده است؛ آیا در این مرحله هم در پایبند بودن ویا پایبند نبودن به احکام و مقررات دینی آزاد است یا نه؟
اگر کسی مکتبی را قبول کرد مادامی که به آن مکتب معتقد است، باید به احکام آن ملتزم باشد و پیام راهنمای آن مکتب را بپذیرد چون انسانها نمیدانند چه کاری برایشان نافع یا نافعتر است: "لا تدرون ایّهم اقرب لکم نفعاً">
[20] و این (لاتدرون) صدر و ساقه زنگی تمام جوامع بشری ما را فرا گرفته است؛ لذا خداوند فرموده است: "و عسی انتکرهوا شیئاً و هو خیرٌ لکم و عسی انتحبوا شیئاً و هو شرٌ لکم و اللَّه یعلم و انتم لاتعلمون".
[21] پس انسان که به بسیاری از امور، جهل دارد، باید به هدایت کسی که منافع او را میداند و به سود او سخن میگوید، اعتماد کند.
بنابراین کسی که وارد فضای دین اسلام شد، دیگر نمیتواند بگوید من به دستورهای دینی پایبند نخواهم بود چون خداوند فرمود: "لا اکراه فی الدین"؛ زیرا همان طوری که گفته شد مفاد این جمله مربوط به فضای تکوین است و ارتباطی با فضای تشریع ندارد، زیرا در فضای تشریع، مضمون "ما آتاکم الرسول فخذوه و مانهاکم عنه فانتهوا">
[22] حاکم است. اگر پیام قرآن این باشد که انسان در فضای تشریع آزاد است، پس این همه وعید بر عذاب چرا؟!
خداوند میفرماید اگر کسی پیام انبیا را گوش نداد و کافر شد و کافر مرد، در قیامت خواهیم گفت:
"خذوه فغلّوه ثم الجحیم صلّوه ثم فی سلسلة ذرعها سبعون ذراعاً فاسلکوه"؛
[23] او را بگیرید و با غلّ، ببندید و در دوزخ در اندازید...">
|18|
اگر "لا اکراه فی الدین" فضای تشریع را هم شامل شود، چرا تبهکاران اینگونه به بند کشیده میشوند؟! عذاب آخرت عذابی است که سابقه و مانند ندارد و احدی غیر از خدا نمیتواند کافران را آنگونه تعذیب کند:
"فیومئذٍ لایعذّب عذابه احد و لایوثق وثاقه احد".
[24]
پس معلوم میشود که به بند کشیدن و عذاب نمودن برای این است که انسان بعد از اینکه حق را از باطل شناخت و مفاد "قد تبین الرشد من الغیّ" برای او حاصل شد -البته مسأله محقّق ِ شاک و جستجوگر جداست- دیگر آزاد و رها نمیباشد بلکه تکلیف دارد مقررات الهی را در زندگی خود مراعات کند.
نتیجه این میشود که "لا اکراه فی الدین" به معنای تسویه تشریعی بین قبول و نکول اسلام نیست، به معنای تخییر شرعی بین تصدیق و تکذیب دین نیست، و به معنای آزادی مشروع انسان بین ایمان و کفر نیست، یعنی دین فتوای فقهی به آزادی به این صورت نمیدهد. بلکه آیه شریفه فقط میخواهد بگوید دین تکویناً اکراهپذیر نیست؛ همچنانکه کفر تکویناً اکراهپذیر نیست و شک هم در حق و باطل بودن مکتب اکراهپذیر نیست.
البته فرق است بین "کُره" و "کراهت". در آیه شریفه کراهت و مکرَه نمودن شخص نفی شده است، اما کُره به معنای دشواریِ قابل تحمل، در برخی از تکالیف وجود دارد. مانند جهاد که در قرآن دشوار معرفی شده است "کتب علیکم القتال و هو کُرْهٌ لکم">
[25] و حمل جنین برای مادر با دشواری همراه است.
[26] ولی این دشواری با عشق و علاقه قابل جمع است؛ بر خلاف کراهت که شخص مکرَه هیچ علاقهای به مورد اکراه ندارد.
تعلیم، تعلّم، امر به معروف
تکمله: اینکه گفته شد در فضای اسلامی برای تنبیه تبهکار، کیفر قرار داده شده است، بعد از طی مراحلی است، یعنی ذات اقدس اله، تعلیم ِمردم را بر انبیا (ع) و ائمّه (ع) و در مرحله بعد بر جانشینان آنها واجب کرده است. از طرف دیگر،تعلّم را نیز بر مردم واجب کرد تا آنچه مربوط به عقاید است، معتقد شوند و آنچه مربوط به اخلاق است، متخلق بشوند و آنچه مربوط به اعمال است را عمل کنند.
مضمون جمله "یعلمهم الکتاب و الحکمة و یزکیهم">
[27] وظیفه انبیای الهی است و مفادجمله "فلولا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم
|19|
لعلهم یحذرون">
[28] نیز وظیفه جانشینان آنان و تکلیف مردم را یکجا بیان میکند.
بنابراین وقتی فضای فرهنگی جامعه تأمین شد، یعنی معلوم شد چه چیزی واجب است و چه چیزی حرام است، چه کاری معصیت است و چه عملی اطاعت، از آن مرحله به بعد نوبت به امر به معروف میرسد. یعنی اگر فضای فرهنگی جامعه به نصاب رسید و این شخص یا گروه و حزب و دسته میدانند چه حلال است و چه حرام ولی عالماً و عامداً بخواهند معصیت کنند، نوبت به امر به معروف و نهی از منکر میرسد.
پس اگر کسی نداند چه چیز حلال است و چه چیز حرام، باید او را تعلیم داد نه امر به معروف کرد، و یا اگر میداند ولی یادش رفته است باید او را هشدار داد و یادآور شد، نه امر به معروف. و اگر هم به انجام کار ناصواب مضطر شد باید نسبت به او گرهگشایی کرد نه امر به معروف کرد یا نهی از منکر نمود. زیرا شخص در حالت اضطرار، حرام و منکر را مرتکب شده است؛ چون ارتکاب هر حرامی در حال اضطرار و درماندگی جایز است.
از سوی دیگر فرق امر به معروف و نهی از منکر با مسائل اجرائی ِقضایی در این است که امر به معروف و نهی از منکر، به منزله بهداشت است و امور اجرایی ِقضایی به مثابه "درمان"، یعنی هدف امر به معروف و نهی از منکر این است که گناه واقع نشود و این هم کار توده مردم است نه خصوص دستگاه قضایی و اگر کسی بدون عذر و در حال علم و عمل گناهی را مرتکب شد، آنگاه نوبت به قضا میرسد که پیام آن این است که چرا خلاف کردی. هر چند اجرای احکام قضایی نقش بازدارنده نسبت به جرایم بعدی خواهد داشت، ولی بین آنچه در امر به معروف و نهی از منکر واقع میشود و آنچه در قلمرو قضا قرار دارد، تفاوتاساسی است. پس دستگاه قضایی در مرتبه سوم قرار دارد و امر به معروف و نهی از منکر در مرتبه دوم و کار معلمان و مبلغان و مربیان در مرتبه اول. در فضای دینی هر سه مرحله، لازم و واجب است، یعنی درمرحله اول "تعلیم" بر فقها و عالمان دین واجب است و "تعلم" بر توده مردم واجب است. و در مرحله دوم، امر به معروف و نهی از منکر نیز بهعنوان واجب متقابل بر همگان لازم است، چون خداوند فرمود: "و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر">
[29].
البته امر به معروف و نهی از منکر نیز مراحلی دارد که بخشهای ابتدایی آن وظیفههمگانی اجتماعی است، اما وقتی به ضرب و جرح رسید دیگر وظیفه حکومت است که امر به معروف و نهی از منکر کند، و گرنه هرج و مرج پیش میآید و در مرحله سوم قضا و داوری
|20|
عالمانه و عادلانه لازم است.
دین، حق یا تکلیف؟
پرسش: دین از سنخ حق است نه از سنخ تکلیف؛ انسان نیز مح ِقّ و صاحب حق است نه مکلّف، و چون حق انسان لازمه ذات و هویت اوست و لازمه ذات هیچ موجودی قابل جعل نیست، بنابراین اصل دین قابل جعل نبوده و از سنخ تکلیف نخواهد بود.
پاسخ: 1. دین که مجموع عقاید، اخلاق، حقوق و فقه است، کاملاً به سود انسان است واز جهت دیگر ضامن حیات معنوی اوست؛
2. فتوای عقل برهانی به مانند دلیل عقلی معتبر این است که شناخت دین، حفظ دین، اجرای آن در متن زندگی مانند شناخت اصل هویت و حیات انسان، حفظ حیات، اجرای برنامههای حیاتی در عینیت جامعه لازم است؛
3. از اینجا روشن میشود که هر چند دین، حق انسان است، لیکن شناخت حق، حفظ حق، اجرای دستورهای آن از تکالیف مهم و وظایف خطیر صاحب حق است؛
4. اگر از منظر امثال سید بن طاوس (رض) به دین نگریسته شود همه تکالیف آن "تشریف" است، همه شرف است، و هیچ کدام "کلفت" نیست؛ لذا سید بن طاووس سالروز بلوغ خود را جشن گرفت، یعنی به شکرانه، مشرَّف شدن به خطاب الهی را جشن گرفت. چرا که خطاب خداوند، انسان را با دستور خود بالا میبرد و او را پرورش میدهد.
اما اینکه گفته شد لازمه ذات قابل جعل نیست، بدین معنا نخواهد بود که لازم ذات، خارج از نظام علّی و معلولی است و اصلاً معلول نیست.
توضیح اینکه: اگر گفته شود مثلاً زوجیّت لازمه اربعه است معنایش این است که ثبوت زوجیّت برای اربعه، احتیاج به عامل جدید ندارد، نه اینکه زوجیت اصلاً به هیچ علتی تکیه ندارد؛ بلکه زوجیّت به تبع ملزوم ِخود - اربعه - به مبدأ فاعلی آن ملزوم، وابسته است، یعنی همان مبدئی که اربعه را میآفریند بدون جعل جدید؛ زوجیت را خلق میکندمعالواسطه. زیرا اگر آن بُعد اربعه را نیافریند هرگز زوجیّت آن در عالم موجود نخواهد بود.
پس اینکه گفت شد "لازم الشیء بیّن الثبوت له" یعنی ثبوت لازم ِذات برای ذات ملزوم، نه نیازی به جعل دوباره مبدأ فاعلی دارد و نه نیازی به مبدأ جداگانهای دارد. ولی لازم ِذات
|21|
همانند خود ذات، محتاج به فاعل است و اینگونه نیست که لازمه ذات - که بیّن الثبوت برای ذات است - بینیاز از سبب باشد. آری، معَلَّل به یک علت زائدهای نیست.
در نتیجه انسان، 1. هم در مرتبه ذات و همچنین در لوازم ذات خویش محتاج به خداوند ِ خالق هستی است و هیچ استقلالی در هیچ مطلب از خود ندارد.
2. آزادی تکوینی لازم هویّت انسان است.
3. هیچگونه تلازمی بین آزادی تکوینی و آزادی تشریعی نیست.
4. حق بودن دین برای انسان، منافی مکلّف و موظّف بودن وی نسبت به شناخت، حفظ واجرای دین که حق مسلّم او است، نیست، چه اینکه اصل حیات، حق مسلّم انسان است وانسان موظّف است آنرا بشناسد، حفظ نماید و طبق آن عمل کند.
5. انسان موجودی است محدود، هر گونه حقی که برای وی ثابت شود صبغه وظیفه حفظ حق را به همراه دارد؛ یعنی او در اصل حیات صاحب حق است ولی در شناخت و حفظ چنین حقی، سلطان و مستقل و رها نیست، بلکه نسبت به آن، مکلف و موظف است، نه رها و آزاد؛ هرچند تکویناً نسبت به نفی و اثبات آن آزاد است.
ادامه دارد.
پی نوشت ها:
[1] . سوره انفال، آیه 24.
[2] . سوره بقره، آیه 201.
[3] . نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص35، خطبه اول، بند 40 و 39.
[4] . نهج البلاغه فیض الاسلام، ص92، خطبه 26، بند 1.
[5] . مفاتیح الجنان، ص771، زیارت اربعین اباعبداللَّه الحسین (ع).
[6] . نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص50، خطبه 3، بند 14 و 13.
[7] . غرر الحکم، 2172.
[8] . سوره غافر، آیه 26.
[9] . نهج البلاغه، محمد عبده، خطبه 189، بند5.
[10] . نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص46، خطبه 3، بند2.
[11] . نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص1010، خطبه 53، بند 42.
[12] . نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص1050، نامه 62، بند 10.
[13] . سوره بقره، آیه 256.
|22|
[14] . سوره کهف، آیه 29.
[15] . سوره انسان، آیه 3.
[16] . سوره بلد، آیه 10.
[17] . سوره غایشه، آیه 22.
[18] . سوره مائده / آیه 99.
[19] . سوره نحل، آیه 106.
[20] . سوره نساء، آیه 11.
[21] . سوره بقره، آیه 216.
[22] . سوره حشر، آیه 7.
[23] . سورة الحاقة، آیات 13 و 30.
[24] . سوره فجر، آیات 26 و 25.
[25] . سوره بقره، آیه 216.
[26] . سوره احقاف، آیه 15.
[27] . سوره جمعه / آیه 2.
[28] . سوره توبه، آیه 122.
[29] . سوره توبه، آیه 71.