حکومت دینى; پرسشها و پاسخها (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
آشنایان به درسهاى حوزوى، نیک مىدانند تدریس در حوزه، چه در زمینه فقه و اصول و چه در زمینه فلسفه، کلام، تفسیر و عرفان و دیگر علوم حوزوى، در سطوح عالى، امرى کاملا تخصصى است و تنها از عهده صاحبنظران و مجتهدان در علوم اسلامى ساخته است . حجم گسترده درسها و مواد و فصول درسى دایر در حوزهها بهویژه حوزه بزرگ و پربرکت قم، به گونهاى است که تنها گزارش فهرستوار از درسها و مباحث ارائهشده نیازمند فرصتى زیاد است . اندیشه سیاسى اسلام، یکى از محورهاى مورد توجه، در درسهاى تخصصى و آموزشهاى عمومى حوزه مىباشد که عمدتا در ابواب مختلف فقه سیاسى به شیوه رایج در حوزهها به بحث گذاشته مىشود . روش ارائه مباحث توسط استاد و آزادى کاملى که شاگردان در طرح ابهامات و پرسشهاى مورد نظر دارند، فضاى تدریس و آموزش را بهویژه در سطوح عالى، زنده مىکند و رشد مباحث و تعمیق دیدگاهها را دوچندان مىسازد . ویژگى اجتهادى بودن بحث نیز خود زمینه زنده بودن و استقبال از پرسشها و دیدگاههاى مختلف را بهخوبى فراهم مىسازد . آنچه در قوت و رشد مباحث ارائه شده، نقش بهسزایى دارد، توان علمى و مهارت آموزشى استاد از یک سو و آمادگى و ذهن پرسشگر شاگردان، از سوى دیگر است .
فصلنامه حکومت اسلامى در حد وسع خود علاقهمند استبرخى از مباحث مطرحشده در سطوح عالى تدریس را که با فضاى مجله همخوانى دارد با تقریرى مناسب براى علاقهمندان بازگو کند . این خود افزون بر تبیین مسائل اندیشه سیاسى اسلام و ارائه دیدگاههاى موجود، مىتواند اجمالا خوانندگان را با بخشى از فضاى آموزشى حوزه آشنا سازد . پیشتر، موضوع ارتداد را بر اساس تقریرى از مباحثحضرت آیتالله موسوى اردبیلى طى سه شماره تقدیم علاقهمندان کردیم . آنچه اینک نخستین بخش آنرا پیش روى دارید تقریرى است از بخشى از درسهاى حضرت آیةالله جوادى آملى، که در سال تحصیلى گذشته براى جمع زیادى از طلاب و فضلاى حوزه درس خویش گفتهاند و در سال جارى نیز پارهاى از آنها را پى گرفتهاند . استاد محترم در ادامه درس خارج مکاسب محرمه و پیش از ورود به مباحث فقهى ولایت از سوى جائر و همکارى با حکومت جور، طى چند ماه به مباحث عمدهاى در حوزه حکومت دینى، بهعنوان پیشنیازهاى ورود به بحث پرداخته و موضوعات چندى را بهعنوان «مبادى حکومت دینى» به بحث گذاشتهاند . طبعا طرح این موضوعات، پرسشهاى بسیارى را از سوى شاگردان پیش آورده است که به شفاها در جلسه درس و پس از آن خدمت استاد بیان شده و یا بهصورت کتبى به اطلاع ایشان رسانده شده است .
به هر حال آنچه بهعنوان «حکومت دینى، پرسشها و پاسخها» در چند قسمت ارائه مىشود، همه برخاسته از سؤالات بسیارى است که شاگرادان درس، مطرح ساختهاند و طبعا پرسشهاى تکرارى چندى نیز وجود داشته که حذف شده است . سیر طبیعى بحث اقتضا مىکرد نخست مباحث اصلى را بازگو کنیم و سپس به طرح پرسشهاى شاگردان و پاسخهاى استاد بپردازیم; اما به عللى پرسشها و پاسخها را پیش انداختیم . تقریر و تنظیم مباحث و تلفیق برخى پاسخها با توجه به تکرارى بودن برخى سؤالات و برگزارى آن در جلسات مختلف، علىرغم بیان روان و منظم استاد، کارى آسان نبود . اگر برخى ضعفها در تنظیم به چشم آمد نیز ناشى از همین دشوارى است . به درخواست مجله زحمت تقریر و تنظیم این مباحث را حجتالاسلام آقاى محمد کاظم تقوى کشیدهاند که لازم مىداند از حسن تلاش ایشان تشکر کنیم . لازم به ذکر است که استاد معظم نیز، متن بحث را پس از تنظیم نهایى، کاملا ملاحظه فرمودهاند . امیدواریم در ادامه بتوانیم برخى از مباحث اصلى و مستقل را نیز تقدیم خوانندگان گرامى کنیم . مجله آمادگى دارد پرسشهاى خوانندگان محترم را به اطلاع ایشان برساند .
«فصلنامه حکومت اسلامى»
اختلاف قرائت و پویایى و شکوفایى دین
پرسش: دین از سیاست جدا نیست; لکن اگر دین وارد سیاستشود به سود دین نخواهد بود، چرا که دین اگر بخواهد سیاستمدار باشد و حکومت کند، قهرا یک قرائت از قرائتهاى دین حکومت مىکند و به ناچار در برابر قرائتهاى دیگر موضع مىگیرد و با آنها از راه نامدارایى رفتار مىکند و در نتیجه قرائتهاى مختلف پدید نمىآیند و دین شکوفا و پویا نمىشود .
پاسخ: دین یک سلسله تئورىهاى محض و احکام ذهنى و تجریدى و انتزاعى صرف نیست، بلکه دین بهوسیله چهارده معصوم (ع) در بخشهاى حکومت، احکام فردى، مسائل تجارت، زراعت و روابط بینالملل عینیت پیدا کرد .
چهارده معصوم (ع) بیش از دو قرن به دین عمل کردند و عملا به مردم نشان دادند که دین این است . پیامبر اکرم (ص) تشکیل حکومت داد و هشتاد جنگ در زمان آن حضرت واقع شد . ایشان با امپراطورى ایران و روم روابطى برقرار کرد . اگر یک مکتبى در مدت 23 سال توسط آورنده آن عینیتیابد و بعد هم در حدود 200 سال توسط سیزده معصوم دیگر در عینیت جامعه حضور پیدا کند و تفسیر شود و منتشر گردد، خطوط کلى چنین دینى مشخص است و اگر اختلاف قرائتى هست، در خطوط جزئى است . و این خطوط کلى دین است که مىخواهد حکومت کند .
وقتى چنین باشد، دیگر درگیرى با قرائتهاى دیگر پیش نخواهد آمد . و اگر هم کسى قائل به قرائت و فتواى یک مجتهد روشمند در چارچوب شناخته شده علمى باشد، ایرادى بر او وارد نیست و مشکلى به وجود نمىآید .
لکن اگر یک فتوایى بخواهد در مقابل فتواى حاکم براندازى و مقابله کند; این دیگر با مشکل مواجه خواهد شد . پس مادامى که بحثهاى علمى به شکل روشمند مطرح شود نه تنها با آن مخالفتى نمىشود، بلکه ترغیب هم مىشود . پس از انقلاب اسلامى وقتى به عرصه فکر و اندیشه نگاه مىکنیم مواجه با انواع مسائل فکرى و مکتبهاى متنوع هستیم که همه به برکتحضور دین در عرصه سیاست است .
از حیث عمل و اجرا هم اگر فتواى رایج فقهى وجود داشت، به آن عمل مىشود و الا طبق قانون اساسى از مراجع و صاحبان فتوا پرسش مىشود و طبق فتواى آنان عمل خواهد شد . این روند خود موجب پویایى دین خواهد شد .
نکته دیگرى که باید توجه داشت این است که این همه سیل شبهات در سالهاى اخیر بدین جهت است که دین در عرصه ایستاده است، نه افتاده - کس نیاید به جنگ افتاده - و البته باید از شبهات استقبال کرد زیرا کار علمى باعث پیشرفت است و نباید شمشیر را به جاى قلم به کار برد . تا وقتى که مشکل با گفتوگو حل مىشود نوبتبه مراحل دیگر نمىرسد .
با این ساز و کار اگر اختلاف قرائت موجه پیش آید، مشکل ایجاد نخواهد شد . در باب اجتهاد و تقلید گفتهاند که در اختلاف فتوا هر کسى به فتواى خویش عمل مىکند و مقلدین او هم به فتواى او عمل خواهند کرد . اما مقام تصدى و اجرا که واجب کفایى است وقتى فقیهى جامعالشرایط قیام به آن کرد از دیگران ساقط است . پس اولا نباید بین مقام اجتهاد روشمند و و برداشت غیر متخصصانه و غیر روشمند خلط نمود و ثانیا بین اجراى متعهدانه فتواى منقول شرعى و مقبول مردمى و دخالت غیر مسؤولانه خلط و امتزاج شود .
اختلاف قرائت و تنازع و تنش
شبهه: از آنجا که اختلاف قرائتها و گوناگونى برداشتها از دین به تنازع و تنش و چالش منتهى مىشود; مناسب با قداست دین، عدم دخالت در مسائل حکومت است .
پاسخ: این مشکل در تمام انواع تفکرات ادارهکننده حکومتها پیش خواهد آمد; خواه تفکر سکولاریزم، خواه تفکر دینى . زیرا همه افراد که یکسان فکر نمىکنند و در برابر قدرت هم یک عدهاى موضع مىگیرند، حالا یا بحق یا نابحق . به هر حال، این یک امر طبیعى است . اگر آن حاکم پیغمبر باشد، موضعگیرى علیه او از راه نفاق شروع مىشود، نه اختلاف قرائت; زیرا او مصداق بارز «ما ینطق عن الهوى، ان هو الا وحى یوحى» است و با حضرت امیر مؤمنان (ع) هم که مسلم بود قرآن ناطق است، گاهى با سقیفه و گاهى با شورا و مانند آن مقابله مىکردند .
غرض آنکه 1: خطوط کلى و اصول حاکم دین واحد و معین است; 2: اختلاف نظر در برداشتهاى روشمندانه زیانبار نیست; 3: نکول منافقانه در برابر قبول مؤمنانه هماره بود و هست .
جامعه دینى و تفسیر رسمى از دین
شبهه: ما در جامعه دینى تفسیر غالب داریم، اما تفسیر رسمى از دین نداریم; اگر یک حکومت دینى با عقل سیال جمعى هماهنگ نباشد، بلکه بر اساس یک ایدئولوژى خاص، حرکت کند، ناگزیر براى خود مرجع ایدئولوژى رسمى فراهم مىکند و آنرا توسعه مىدهد و مرجع و عامل بسیج و وحدت مردم مىشود . بنابراین لازمه حکومتبر اساس ایدئولوژى، شکل گرفتن یک طبقه رسمى ایدئولوگ وابسته به حکومت است که مفسران رسمى حکومت دینى محسوب مىشوند .
پاسخ: آنچه که در ایران - در جریان انقلاب اسلامى - رخ داده است، برگرفته از صدر اسلام است . در صدر اسلام، انقلاب از اهلیتبه اسلام، یک انقلاب مکتبى بوده است و هر انقلاب مکتبى یک سلسله مکتبشناس دارد . مکتبشناسان اسلامى در سراء و ضراء یکسان سخن گفتند . یعنى آنان در اثر نزاهت روح در وقتى که تبیین و تبلیغ و دفاع از دین جز شکنجه و زندان و تبعید نداشت، و در زمانى که به منصب رسیدند، یکسان سخن گفتند . در جریان انقلاب اسلامى و طى این چهل سال، امام و روحانیتبر اساس دینشناسى معروف بین فقها و علماى اسلام سخن گفتند، امام که راى شاذ و نادرى نداشت . و اگر یک مطلب عمیق دینى در متون مقدس نهفته بود و رهبر انقلاب آنرا اشاره و شکوفا کرده باشد، باید به همان عمل کرد و این مساله مقبول عندالکل است . توضیح اینکه: قائلین به ولایت فقیه و قائلین به حسبه، همگى قبول دارند که فقیه حاکم به راى خود عمل مىکند . یعنى هر فقیه جامع الشرایطى که تصدى کارى را بهعنوان واجب کفایى و امور حسبى به عهده گرفت، باید به راى خویش عمل کند; این راى، اتفاقى همه فقها است . البته ما تا کنون در کارهاى کلان کشور به راى نادرى که با اصول حاکم و خطوط کلى دین هماهنگ نباشد بر نخوردیم . ما وقتى در شوراى عالى قضایى بودیم، براى پیشنهاد لوایح به مجلس، فقه سه دوره و سه عصر را مىدیدیم، عصر شیخ مفید و شیخ طوسى، عصر محقق و علامه حلى، عصر صاحب جواهر و شیخ انصارى و بعد هم با حجتبالفعل که راى امام بود، مسائل قضائى را مورد بررسى قرار مىدادیم .
در مسائل سیاسى اسلامى که امور کلان است، ندرت، کمتر است; حدود، دیات و قضا و شهادات این طور است . غالب اختلافات در احوال شخصیه است . مضافا به اینکه - برخى از امور کشوردارى بر اساس فتوا نیست، بلکه در منطقةالفراغ، امور مباحه، اضلاع واجب تخییرى و امثال ذلک مىباشد . - به همین خاطر، مردمسالارى دینى شکل مىگیرد و مردم، در امر حکومت و اداره جامعه و امور عمومى خود، سهم تعیینکنندهاى دارند و خداوند هم در قرآن فرموده «و امرهم شورى بینهم» ; مردم در امور خودشان بر اساس مشورت جمعى عمل کنند . اما «امرالله» بهدست مردم نیست، بلکه با حکم خدا معین مىشود .
همچنان که امرالناس «شورى بینهم» است و اگر کسى بخواهد در آنها حکمالله را جارى کند - یعنى ادعاى حکمالله خاص بکند - مردم نمىپذیرند و حق هم با آنان است، اگر مردم بخواهند در امرالله یعنى حکم خدا دخالت کنند، علما و متدینان و حوزههاى نمىپذیرند و بلکه هیچ مسلمانى آنرا قبول ندارد . در حکم الله خداوند به پیامبرش مىفرماید «لاتحرک لسانک لتعجل به» یعنى پیامبر خدا هم باید با اجازه الهى سخن بگوید . پس امرالله، بید الله است و لاغیر و امر الناس هم «شورى بینهم» خواهد بود .
تفکر سکولاریزم ناشى از ناآگاهى به مبانى دینى
شبهه: تفکر سکولاریزم، یک وقت مىگوید: دین درباره جهان و انسان پیامى ندارد، پس از حکومت جدا مىباشد; اما یک وقت مىگوید: دین درباره جهان و انسان پیام دارد ولى پیامش محدود به وظایف شخصى، تهذیب نفس و رابطه خلق و خالق است و براى تنظیم روابط سیاسى - اجتماعى، هیچ برنامهاى ندارد .
پاسخ: مهمترین منشا این شبهات این است که آنها در انسانشناسى قاصرند و خیال مىکنند انسان در بخشى از کارها نیازى به راهنمایى وحى ندارد . در دلیلشناسى هم قاصرند و خیال مىکنند دلیل دین فقط نقل است و برهان عقلى هرگز دلیل دین نیست . غافل از اینکه دلیل معتبر - اعم از عقلى و نقلى - دلیل دین است و برهان عقلى در برابر برهان نقلى است، نه در برابر شرع .
این سخن که مطلب عقلى استیا شرعى، عقلى استیا دینى، سخنى ناصواب است و باید گفت: این مطلب عقلى استیا نقلى، عقلى استیا سمعى . عقل با مبادى خاص خودش اراده خدا را کشف مىکند و لذا بسیارى از مسائل اصول و فقه به عقل تکیه مىکنند . البته منظور از این عقل همان عقل برهانى است که شرایطش را در کتابهاى منطق بیان کردهاند . قیاس، دلیل عقلى معتبر نیست، زیرا قیاس را قبل از آنکه فقه بگوید حجت نیست، اصول گفته حجت نیست و قبل از آنکه اصول فقه عهدهدار بىاعتباریش باشد علم منطق آنرا مسلوب الحجیه دانست و حداقل سه هزار سال است که این فکر پیش صاحبنظران منطقى روشن شده است که قیاس (تمثیل منطقى) معتبر نیست و معلوم مىشود که از زمان انبیاى پیشین هم اینگونه بود که هر چیزى که یقینآور نباشد، حجت نخواهد بود . لذا منطق مىگوید تمثیل - قیاس فقهى - بىاعتبار است . پس عقل با همان مبادى خاص که مبدا، معاد، وحى، نبوت، عصمت و اعجاز را ادراک مىکند، اگر مطلبى را اثبات کند، حجت دینى و از ادله شرع خواهد بود .
اگر کسى این عقل را از حوزه دلیل دین بودن خارج کرد، وقتى سخن از دین به میان مىآورد تمام همش دلیل نقلى - قرآن و روایات - است و به آنها مراجعه مىکند و مىبیند از متون نقلى سیستم سلطنتى یا دموکراتیک و جمهورى مصطلح فهمیده نمىشود و یا پارلمان را نمىیابد، وقتى هیچ کدام از اینها را در منابع نقلى نیافت، مىگوید دین سیستم حکومتى ندارد . چنین فردى درباره علومى چون جامعهشناسى، روانشناسى، اقتصاد و ... هم داورى این چنینى دارد که نا صواب است .
عرفى شدن دین
شبهه: بعضى مىگویند: دین را باید عرفى کرد، براى اینکه دین در بخشى از نیازهاى کشور از اندیشه بشرى کمک گرفت و از خود برنامهاى نداشت و در بخشى دیگر نتوانستیا نخواست و یا نشد نظر خود را پیاده کند و باز از اندیشه بشرى سود جست; در نتیجه، ناچار به تبعیت تفکر سکولاریزم هستیم و یا اینکه روند، سکولاریزمى است و همین حق است .
پاسخ: این نگرش یکى از پیامدهاى تحریف عقل برهانى است . عقل مبرهن چراغى است که خالق حکیم در نهاد بشر گذاشت و همانند صحیحه زراره، حجتخداوند است . پس هر چیزى که به دور از هوا و هوس بود و نورانیت داشت، الهى خواهد بود; لذا هر چه که عقل بشر با رعایت نصاب لازم در برهان به آن برسد و راه نشان دهد، هدایت الهى خواهد بود .
توضیح اینکه: نظریه شرع و دین از سه راه حاصل مىشود، یک بخش از راه عقل و بخشى از راه قرآن و بخش سوم از راه سنت معصومین، اعم از گفتار و رفتار آنان . مجتهد باید از محصولات این سه منبع، ناظر بههم; نتیجهگیرى کند; آنگاه چیزى را به دین نسبت دهد . وقتى روند اینگونه باشد، عرف مردم مسلمان دینى خواهد شد نه آنکه دین عرفى گردد . به این نکته هم باید توجه داشت که در بحثهاى علمى ملاک برهان است اما در مسائل اجرایى که تزاحم راه پیدا مىکند، چون صبغه حقوق اجتماعى دارد و جزء امرالناس است ملاک آن آراى صاحبان حقوق است و طبق برهان عقلى اگر اتفاق همگان حاصل نشد، راى اکثر متبوع است .
نسبت دین با فقه
پرسش: دین خلاصه شده است در فقه و فقه رشد ناهماهنگى کرده است، در حالى که جامعه به غیر از فقه هم نیاز دارد . و نکته دیگر اینکه: براى اداره جامعه همان بناى عقلا و اندیشههاى بشرى کافى است و این مطلب را ابن خلدون و دیگران هم گفتند که براى اداره جامعه یک عقل متعارف کافى است .
پاسخ: اما راجع به مطلب اول قبل از انقلاب حوزهها به همان فقه و اصول مىپرداختند که به لطف الهى هم فقه و هم اصول خیلى رشد کردند . اما علوم دیگر در جنب فقه و اصول رشد چندانى نداشتند . ولى به برکت انقلاب اسلامى بسیارى از حوزویان گذشته از اشتغال به فقه و اصول به علوم دیگر اقبال زیادى کردند و آن علوم هم رشد و شکوفایى خودشان را یافتند و در حال رشد و شکوفایى بیشتر مىباشند و البته باید هم چنین باشد، زیرا وضع حاکم قبل از انقلاب، یک برنامه تحمیلى بود که فرصت نمىدادند حوزه درباره مسائل دیگر اسلام - غیر از فقه و اصول - بیندیشد .
و اما راجع به مطلب دوم، مرحوم خواجه نصیر طوسى در تقریر کلام بوعلى سینا (ره) در باب نبوت مىگوید: ما اگر نبوت را براى تامین دنیاى مردم بخواهیم، این برهان براى ضرورت وحى و نبوت کافى نیست . براى اینکه کم نیستند مردمى که در اطراف عالم زندگى مىکنند و هیچ دین و مکتب الهى ندارند، ولى زندگىشان تامین است .
بنابراین، ما نبوت را بر اساس انسانشناسى خاص خود مىخواهیم . انسان یک موجودى است مسافر و مهاجر، از راه دور آمده و به راه دور مىرود و تمام عقاید و اعمال او هم در این نشاه اثر دارد و هم در نشئه معاد اثر دارد .
لذا مرحوم بوعلى مساله ضرورت نبوت و نیاز جامعه به وحى و دین را در نمط نهم اشارات و تنبیهات طرح کرده; یعنى آنجا که عبادت، زهد و عرفان و فرق بین آنها را معنا کرده است . - یعنى مىخواهد با این چینش بحثبگوید: براى اینکه جامعه انسانى به این بارگاههاى عظیم که هم شؤون دنیایى او با تمدن و دین عادلانه اداره شود و شؤون اخروى او با لقاء الله تامین گردد، به پیغمبر نیازمند است . تا پیامبر به او چگونه زیستن، چگونه مردن و چگونه مبعوث شدن بعد از مرگ را ارائه کند . سر اینکه مرحوم بوعلى این مباحث را در سیاست مطرح نکرده بلکه در عبادت و عرفان آورده، همین است .
مرحوم خواجه در شرح متن مزبور مىگوید: ما پیغمبر را نمىخواهیم که فقط زندگى دنیایىمان تامین شود . اگر حیات بشر با مردن تمام مىشد، دیگر نیاز به وحى نبود . ولى مرگ آغاز زندگى جدید است و انسان مهاجر الى الله است لذا باید در اینجا مراحلى را به کمال برساند تا آنجا بهرهبردارى کند .
پس قبل از جناب غزالى و ابن خلدون، حکماى امامیه، این شبهه و جواب آنرا در آثار خود آوردند که نمط نهم اشارات و تنبیهات و شرح آن یک نمونه از آنها است .
بناى عقلا و اداره جامعه
شبهه: عدهاى مىگویند خود حوزویان بناى عقلا را حجت مىدانند و بنابراین جامعه را مىتوان با آن اداره نمود، یعنى همان کارى که دیگران براى اداره جامعه خود انجام مىدهند . پس بهتر این است که ما برابر بناى عقلاى جهان، حکومت کنیم، نه برابر احکام دین .
پاسخ: جواب این شبهه را با دو مطلب مىتوان داد:
1 . محصول عقل وقتى در خدمت کتاب و سنت در آید و نتایج هر سه دلیل جمعبندى مجتهدانه شود، این مىشود نظر و راى دین که کمبودى هم ندارد .
2 . بناى عقلا از سنخ کار است در مقابل دلیل عقل که از سنخ اندیشه است . مرز بین بناى عقلا و عقل همان مرز بین علم و کار است . بناى عقلا «بما انه بناء عقلا» به هیچ وجه حجت نیست . ولى عقل حجیتخود را به همراه خود دارد و ذاتا حجت است; زیرا منطق او یا بدیهى و بین استیا نظرى و مبین .
البته بناى عقلا که یک تفاوت جوهرى با عقل دارد، و از سنخ کار است اگر از معصوم بود، مىشود سنت معصوم و حجت . اما اگر کار معصوم نباشد ولو «اجماع الکل» باشد، حجت نیست; مگر کسى کار همگانى را مدلل کند و منطبق با اندیشه علمى نماید که در این صورت چون برهانى استحجت است .
پس اگر بناى عقلا در مشهد و مرآى معصوم قرار گرفت و آن حضرت مىتوانست رد کند و ردع نماید، اما ساکتشد، از تقریر او استفاده مىشود که آنرا درست مىداند و همین مىشود حجت دینى .
اما اگر بناى عقلا بر پایه «قد افلح الیوم من استعلى» بود و بر بانکدارى ربوى و مسالمتهاى تحمیلى قرار گرفت، این حکومت غیر عقل است . - از این رو - وقتى عقل «نکرایى اموى» در قرن بیستم رشد کرد، آن قدر جنایتبه وجود آمد که طرز تفکر خیلىها در انسانشناسى عوض شد . جنگ جهانى اول و دوم و جنگهاى موضعى و موسمى - و منطقهاى - دیگر موجب شد بعضى بگویند انسان، موحد بالفطره نیست، بلکه انسان جانى بالفطره است الا ما خرج بالدلیل . زیرا در این 80 - 70 ساله هر چه دیدند این بود که از یک طرف اسلحههاى کشتار جمعى حمل مىکنند و از طرف دیگر گورهاى دستهجمعى را کشف مىکنند . اینها که معارف قرآن و عترت را نمىدانند - لذا به آن نتیجه منتهى شدند که انسان جنایتپیشه فطرى است . -
الآن در جاهلیت جدید، تفکر جاهلیت قدیم «انصر اخاک ظالما او مظلوما» احیا و عمل مىشود در حالى که تعالیم انبیا «انصر المظلوم» است . پس بناى عقلا، بدون امضاى معصوم مردود است .
بنابراین، حجیت مطلق بناى عقلا و عرفى کردن دین، مطرح نیست . بله، در روشها و امور مربوط به منطقةالفراغ، مباحات و اضلاع واجب تخییرى روش و تجربه عقلا را مىشود اخذ کرد و دلیل خاصى هم بر نفى آنها وارد نشده است .
و بدین جهت، جایگاه دلیل عقل و قطع با جایگاه بناى عقلا و سیره، در علم اصول از هم جدا و مشخص مىباشد .
نکته دیگر اینکه: اگر عقل حد خودش را نشناسد و به وحى تعظیم نکند، و خود را مستقل بپندارد، تدریجا به اسارت حسگرایى در مىآید چه اینکه امروزه در غرب مىبینیم با عقلگرایى غربى، و بىاعتنایى به وحى پشتوانه خود را از دست داد و هنگامى که علوم تجربى پیشرفت کرد و اختیار از دست عقل درآمد و به علم - علم تجربى - سپرده شد حس مقتدر مىگوید: از زیر دریا تا اوج آسمانها را من دارم اداره مىکنم، پس باید اخلاق، حقوق، سیاست و ... را هم من اداره کنم . - در نتیجه - اصول اخلاق نسبى شد مثل رنگ لباس و ترس از جهنم را هم مثل ترس از سوسک دانستند و ایمان را هم دلیلبردار و علمى نمىدانند .
این همان تفکر بنى اسرائیلى است که درباره خداوند مىگفتند: «ارنا الله جهرة» اینها هم مىگویند اگر خداوند موجود بود، در آزمایشگاه او را مىدیدیم . پس اگر عقل از پیشگاه وحى فاصله گرفتبه کمند حس در مىآید .
غرض آنکه 1: برهان عقلى در عین آنکه لازم است، کافى نیست; 2: وحى الهى مهمترین دلمایه معرفت و جانمایه جهاندارى است; 3: با اکتفاى به عقل پشتوانه وحى از دست گرفته مىشود; 4: با پیشرفت علوم تجربى در اثر اقتدار حس سرمایه عقل ذوب مىگردد; 5: با اقتدار حس تمام مسائل انسانى از قبیل اخلاق، حقوق، سیاست، حکومت ... نسبى و حسى خواهد شد; 6: آثار مشؤوم حسگرایى، جنگ جهانى اول و دوم و گسترش روز افزون فساد است .
تقسیم اولى حکومت
شبهه: دموکراتیک بودن و نبودن، تقسیم اولى حکومت است و دینى و غیردینى بودن، تقسیم ثانوى آن مىباشد .
پاسخ: این سخن نا تمام است، براى اینکه حکومت جزء علوم انسانى است اولا; و علوم انسانى بدون انسانشناسى میسر نیست ثانیا; و انسانشناسى بدون جهانشناسى میسر نیست ثالثا . پس اول باید جهانبینى را به دینى و غیردینى تقسیم کرد و بعد انسانشناسى را به دینى و غیردینى تقسیم کرد و در مرحله آخر حکومت را به دینى و غیردینى تقسیم نمود که البته حکومت دینى حمتامردمى هم خواهد بود . سر این ترتیب آن است که هرگز علوم انسانى بدون شناختن انسان میسر نیست و انسانشناسى هم سه عنصر محورى خواهد داشت: 1 - ساختار درونى انسان، 2 - شناخت علل آفرینش، 3 - هدف انسان . تا انسان را نشناسیم کیست، سخن گفتن از حکومت، سیاست، آزادى، اخلاق، حرمت و کرامت او هیچ جایگاهى ندارد .
آنکه مىگوید انسان بین میلاد و مرگ خلاصه مىشود «ان هى الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیى» . او براى انسان یک نوع حرمت و کرامت و یک اخلاق و آزادى قائل است . و آن کس که مىگوید «هل اتى على الانسان حین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا» و بعد که راه افتاد «یا ایها الانسان انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه» ، که دو سرش ناپیدا است; او براى انسان سیاست، حکومت، اخلاق و آزادى دیگرى قائل است .
پس ما در بحثحکومت، سیاست و مانند آن همیشه با یک سرى پیشفرضها و اصول موضوعه روبهرو هستیم . تا حکومت را در درجه اول به دینى و غیردینى تقسیم نکنیم، مردمى بودن و مردمسالارى بودن آن مشخص نمىشود و مردمسالارى دینى بودنش هم معلوم نمىشود . هرگز ممکن نیست کسى در بین راه - وسط این رشته - وارد شود و فتوا دهد . اگر گفته شود حکومتیا دموکراتیک استیا غیردموکراتیک، بحثبه پایان نمىرسد . هیچ ممکن نیست ما در مساله سیاست، حکومت و آزادى بدون تحلیل اصول اساسى آن بتوانیم به مقصد برسیم، مگر اینکه بفهمیم که «الانسان ما هو و من هو؟» لذا انبیا (ع) در درجه اول آمدند انسان را به خودش معرفى کردند و به او گفتند: که تو از راه دور آمدى و به راه دور مىروى و تمام عقاید و اخلاق و کردار تو «حى» است «لایموت» ، و اگر احیانا جسد تو بمیرد و سرد شود، عقیده و اخلاق و اعمال تو همیشه زنده و گرم است .
پس اگر بحث از اساس و مبنا شروع شود، تکلیف مباحث دیگر که رو بنا هستند هم روشن مىشود، مردم سالارى معناى خودش را مىیابد که مردمسالارى یعنى مردم نسبتبه یکدیگر رئیس و مرؤوس، امیر و وزیر و وکیل و سالارند، اما همگان نسبتبه خداوند بنده هستند، که این خود شرف است که - تا بنده شدم «تابنده» شدم - این بندگى شرف است نه کلفت و تشریف است نه تکلیف .
در خلال این مبحث، مساله تکلیف و حق هم حل مىشود که مساله یک نزاع لفظى است، زیرا به مانند این است که گفته شود: آیا انسان حق دارد سالم باشد و بهداشت را رعایت کند یا مکلف است؟ اگر از عقل بپرسى مىگوید این حقى آمیخته با تکلیف است . انسان باید خود را از خطر حفظ بکند . و البته بهترین راه حفظ از خطر «شریعت» است . محتواى حکومت عقیده و اخلاق و اعمال است، حکومت قانون مىخواهد و اجرا و قضا از عقیده توحیدى اخلاق و اوصاف و اعمال توحیدى نشات مىگیرد .
در چنین قانونى افراد هیچ فضیلتى نسبتبه هم ندارند و اگر فضیلتباشد به لحاظ تقوا مىباشد و همه در برابر قانون مساوى هستند، اگرچه قانون همه مساوى نیست . قانون عالم و جاهل، عادل و ظالم، امین و خائن مساوى نیست، ولى همه در برابر قانون مساوى هستند . اصلا عدل این است که قانونها با هم تفاوت داشته باشند: «هل یستوى الذین یعلمون و الذین لایعلمون» و البته در چارچوبه حکومت دینى مردم آزاد هستند و آزادى غیر از رهایى و و بىبند و بارى است .
اسلام پاسخگوى همه عصرها
پرسش: آیا اسلامى که فقط در حجاز صدر اسلام حکومت کرد مىتواند جامعه متمدن امروزى را اداره کند؟
پاسخ: اسلام - در همان صدر اول - گذشته از حجاز دو امپراطورى اصیل و متمدن - ایران و روم - را فتح کرد . حضرت امیر مؤمنان (ع) از خاور میانه تا آسیاى میانه و تا قلب فرانسه را توسط کارگزاران حکومتش اداره مىکرد و ائمه معصومین (ع) هم این بخش متمدننشین آن روز دنیا را - به لحاظ علمى، فرهنگى و فکرى - پاسخگو بودند . پس با تکیه بر اصول اسلامى مىشود جوابگوى همه اعصار و امصار بود .
حکومت اسلامى و حقوق بشر
پرسش: حکومتى که بر اساس فقه اداره مىشود قادر بر اداره جامعه نیست و فضاى حقوق بشر را تنگ مىکند .
پاسخ: حکومت تنها بر اساس فقه نیست، بله، آنچه که مورد نیاز روزانه مردم در مرحله قانونشناسى، اجرا و قضا مىباشد را، فقه جوابگو است . اما پایگاه و پشتیبان آن، فلسفه، کلام، تفسیر و اخلاق استیعنى بحثهاى خداشناسى، جهانشناسى و انسانشناسى - که فقه درباره روابط بین آنها فتوا مىدهد - را باید در حکمتبه معناى اعم و کلام هموار کرد . در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران هم آمده که نظام جمهورى اسلامى بر پایه «لا اله الا الله» استوار است . بر پایه این بینش دانسته مىشود که انسان «حى متاله» است و در فقه براى افعال او فتوا صادر مىشود و معلوم است که فقه اسلامى با آن خاستگاه وسیع، جوابگوى نیازهاى حیات فردى و اجتماعى انسان خواهد بود . بر پایه این تفکر، اسلامى کردن دانشگاهها صرفا به چند نماز جماعت و برپایى مراسم مذهبى نیست، این برنامهها جاهاى دیگر هم هست . عمده آن است که متون درسى آموزشهاى عالى، اسلامى شود . به اینکه مثلا در زمینشناسى گفته شود این زمین را کى ایجاد کرده و چگونه؟ چنین زمینشناسىاى مىشود تفسیر بسیارى از آیات و روایات و همچنین هواشناسى و ... . پس باید اول نگاه «هو الاول و الاخر» داشت و آنگاه به سراغ مباحثبعدى رفت . آنچه هماکنون در متون درسى مشهود است همان یک سیر افقى است که در علوم وجود دارد و جارى است; در اسرار خلقت و حیات وحش هم همین است . این، مقدار به تنهایى مایه اسلامى شدن علوم نمىشود . قرآن هنگام طرح مسائل علمى «از کجا» و «از کى» را بیان مىکند و همه چیز را به حق تعالى ربط مىدهد . اگر این نگاه در متون درسى دانشگاهها وارد شود آنگاه مىتوان دانشگاهها را اسلامى کرد .
مفاسد آزادى یا سیستم ارزشها
شبهه: تفاوتى که بین جوامع اسلامى ایده آل با جوامع غربى وجود دارد، در مساله آزادى نیست . بلکه در مساله ارزشهاى اخلاقى است، یعنى بىبند و بارى جزء مفاسد آزادى نیست، بلکه به حساب سیستم ارزشى آنجاها است .
پاسخ: اشکالى که بر این دیدگاه وارد است این است که آزادى را کى باید معنا کند؟ جواب مىدهند عدالت آزادى را تعریف و تحدید مىکند . اما خودشان متوجه شدند که اخلاق هم علاوه بر عدالت، آزادى را محدود مىکند . ما مىپرسیم، عدالت را کى باید تعریف کند؟ عدالت عدم تعدى از حق خود است اما تعریف و تحدید حقوق بر عهده کیست، حق کدام است و حد آن کجا است؟
بله، آزادى به عدل مرتبط است، ولى عدل حدش چیست؟ اینها ظاهرشان «فى غایةالوضوح» است، اما کنهشان «فى غایةالخفا» است . حقوق افراد، جوامع و رهبران چقدر است؟ اگر اخلاق، آزادى را تحدید مىکند، خود خلق چیست؟
اخلاق و اوصاف نفس چگونه است؟ و خلق بد و خوب مرزشان کجاست؟
اما در حکومت دینى با توجه به مبانى دینى در جهانبینى و انسانشناسى این مفاهیم معنا مىشوند و اگر اختلافاتى باشد، در مسائل شخصى است، نه در امور کلان و خطوط کلى . غرض آنکه 1: اخلاق و حقوق مانند فقه خاستگاهى دارند که که وحى معصوم و عقل برهانى همسوى با آن است نه صرف اندیشه بشرى که برخاسته از خواستههاى نفسانى است; 2: هر چند آزادى محدود به عدالت است ولى عدالت و شریعت تحدید مىنماید و شریعت همان حکم خداست که توسط دلیل معتبر عقلى یا نقلى کشف مىشود نه آنکه ایجاد شود و ابداع گردد .
دین و ابزار روشمند براى حکومت
شبهه: دین فاقد ابزار روشمند براى حکومت است، لذا اگر کسى بخواهد چنین طرحى و روشى را از درون دین استخراج کند، این در را به عبث مىکوبد . در دین، از حکومت، سیاست، اقتصاد، جامعهشناسى، روانشناسى و امثال ذلک خبرى نیست . پس باید روش جدید حکومت کردن را از علوم اجتماعى جدید مانند اقتصاد، جامعهشناسى و مدیریت استخراج کرد، نه از دین .
پاسخ: معمارى الهى، همانا کنار هم قرار دادن برهان عقلى و نقلى است . وقتى عقل از حوزه دین بیرون بیاید، مىماند یک سلسله ظواهر الفاظ فقه . عقل جزء پایههاى خیمه دین است و ادله نقلیه را به نطق در مىآورد و خودش کارشناس دین و کاشف اراده خدا است . چه اینکه اصولیون و فقها گفتند: چیزى را که عقل بهعنوان مصلحت و ضرورت تشخیص داد، اگر کسى آنرا انجام نداد، جهنم مىرود; یعنى عقل به منزله روایت معتبر است .
وقتى عقل برهان شرعى شد، هم در بررسى موضوعات مىتواند اراده ذات اقدس اله را کشف کند و هم در تطبیق آن عناوین کلى بر موضوعات جزئى مىتواند راهنماى خوبى باشد و فتواى درست را ارائه کند .
در اسلام از علوم انسانى مانند اقتصاد، جامعهشناسى، مدیریت و ... فراوان سخن گفته شده است . اما درباره علوم تجربى باید بحث کرد . ذات اقدس اله، آن شاخههایى از علوم که سهلالتناول بود و انسان با چند سال درس خواندن به آنها مىرسید و با چراغ عقل که در نهان انسان عاقل، روشن است، ممکنالوصول بود، به وحى واگذار نکرد . اما آن چیزهایى را که انسان با درس خواندن به آنها نمىرسد، از طریق وحى بیان کرده است . در قرآن فرموده است محور اصلى حرف ما چیزى است که شما به آن دسترسى ندارید، نه بالفعل و نه بالقوه «یعلمکم الکتاب و الحکمة و یزکیکم و یعلمکم ما لمتکونوا تعلمون» یعنى ایهاالناس: ما به واسطه پیغمبر یک چیزهایى را یادتان مىدهیم که نمىتوانید یاد بگیرید، نه، نمىدانید: «و یعلمکم ما لمتکونوا تعلمون» . بنابراین در دید عمیق، خواجه نصیرها و بوعلىها هم، در قبال پیامبر (ص) امى هستند . پیغمبر چیزى مىآورد که اگر همه این شش میلیارد بشر در حد فارابى و بوعلى مىبودند، باز عقلشان به آن نمىرسید . تعالیم این پیامبر (ص) در علومى همچون اقتصاد و مدیریت هم آمده که با ملاحظه خطوط کلى آنها، گفته مىشود اقتصاد اسلامى یا مدیریت اسلامى این را مىگوید . یعنى برهان عقلى هماهنگ با دلیل معتبر نقلى مىتواند مدیریت و سایر رشته را کشف کند که امتثال آنها با قصد قربت عامل ورد به بهشت و ترک عمدى آنها سبب ورود به دوزخ مىشود پس همه این علوم مىتوانند صبغه اسلامى داشته باشند و معناى اسلامى بودن آنها فقط در جنبه ارزش نیستبلکه به لحاظ دانش هم خواهد بود، زیرا عقل برهانى مانند نقل معتبر حجت الهى است .
سنت و تجدد
شبهه: دستآوردهاى فرهنگى ما مطلقا به درد امروز ما نمىخورد، براى اینکه پشتوانه سنتى هزار ساله ما کهنه و فرسوده شد و رشتههاى عمیق مدرن کنونى هرگز بر فلسفه فارابى و صدرائى استوار نیستبلکه بر پایههاى فلسفه نو تکیه مىکند .
پاسخ: یک وقتبه یک سفال فرسوده و خاک خورده مىگویند کهنه شد و جزء میراث فرهنگى گردید . و یک وقتبه مطلبى که هزار سال بر روى آن کار علمى شده باشد، گفته مىشود: میراث فرهنگى این دیگر کهنه نیست، بلکه کهن و عتیق است نه فرسوده . لذا راى شیخ مفید (ره) مثلا در صورتى که ابطال نشده باشد عتیق است نه کهنه، زیرا هزار سال رویش کار شده، قرآن و سنت و عقل مبرهن، حق است و عتیق و کهن . و به همین جهتخطوط کلى و اصلى مکتب اسلام ثابت و غیرقابل تغییر است . مثلا در این چهارصد سال اخیر خیلىها خواستند با تفکر صدرایى در مسائل جهانبینى مبارزه کنند، ولى نشد . امام راحل قیام نمود و با تفکر صدرایى در معقول و تفکر صاحب جواهرى در فقه انقلاب کرده و همه ناملایمات را تحمل کرد و بعد هم تشکیل حکومت داد و مشکلات را پشتسر گذاشت و موفق هم شد . پس تفکرات کهن و ریشهدار، ثمرات شیرین هم مىدهند «و مثل کلمة طیبه کشجرة طیبة اصلها ثابت و فرعها فى السماء تؤتى اکلها کل حین باذن ربها» .
ادامه دارد .
فصلنامه حکومت اسلامى در حد وسع خود علاقهمند استبرخى از مباحث مطرحشده در سطوح عالى تدریس را که با فضاى مجله همخوانى دارد با تقریرى مناسب براى علاقهمندان بازگو کند . این خود افزون بر تبیین مسائل اندیشه سیاسى اسلام و ارائه دیدگاههاى موجود، مىتواند اجمالا خوانندگان را با بخشى از فضاى آموزشى حوزه آشنا سازد . پیشتر، موضوع ارتداد را بر اساس تقریرى از مباحثحضرت آیتالله موسوى اردبیلى طى سه شماره تقدیم علاقهمندان کردیم . آنچه اینک نخستین بخش آنرا پیش روى دارید تقریرى است از بخشى از درسهاى حضرت آیةالله جوادى آملى، که در سال تحصیلى گذشته براى جمع زیادى از طلاب و فضلاى حوزه درس خویش گفتهاند و در سال جارى نیز پارهاى از آنها را پى گرفتهاند . استاد محترم در ادامه درس خارج مکاسب محرمه و پیش از ورود به مباحث فقهى ولایت از سوى جائر و همکارى با حکومت جور، طى چند ماه به مباحث عمدهاى در حوزه حکومت دینى، بهعنوان پیشنیازهاى ورود به بحث پرداخته و موضوعات چندى را بهعنوان «مبادى حکومت دینى» به بحث گذاشتهاند . طبعا طرح این موضوعات، پرسشهاى بسیارى را از سوى شاگردان پیش آورده است که به شفاها در جلسه درس و پس از آن خدمت استاد بیان شده و یا بهصورت کتبى به اطلاع ایشان رسانده شده است .
به هر حال آنچه بهعنوان «حکومت دینى، پرسشها و پاسخها» در چند قسمت ارائه مىشود، همه برخاسته از سؤالات بسیارى است که شاگرادان درس، مطرح ساختهاند و طبعا پرسشهاى تکرارى چندى نیز وجود داشته که حذف شده است . سیر طبیعى بحث اقتضا مىکرد نخست مباحث اصلى را بازگو کنیم و سپس به طرح پرسشهاى شاگردان و پاسخهاى استاد بپردازیم; اما به عللى پرسشها و پاسخها را پیش انداختیم . تقریر و تنظیم مباحث و تلفیق برخى پاسخها با توجه به تکرارى بودن برخى سؤالات و برگزارى آن در جلسات مختلف، علىرغم بیان روان و منظم استاد، کارى آسان نبود . اگر برخى ضعفها در تنظیم به چشم آمد نیز ناشى از همین دشوارى است . به درخواست مجله زحمت تقریر و تنظیم این مباحث را حجتالاسلام آقاى محمد کاظم تقوى کشیدهاند که لازم مىداند از حسن تلاش ایشان تشکر کنیم . لازم به ذکر است که استاد معظم نیز، متن بحث را پس از تنظیم نهایى، کاملا ملاحظه فرمودهاند . امیدواریم در ادامه بتوانیم برخى از مباحث اصلى و مستقل را نیز تقدیم خوانندگان گرامى کنیم . مجله آمادگى دارد پرسشهاى خوانندگان محترم را به اطلاع ایشان برساند .
«فصلنامه حکومت اسلامى»
اختلاف قرائت و پویایى و شکوفایى دین
پرسش: دین از سیاست جدا نیست; لکن اگر دین وارد سیاستشود به سود دین نخواهد بود، چرا که دین اگر بخواهد سیاستمدار باشد و حکومت کند، قهرا یک قرائت از قرائتهاى دین حکومت مىکند و به ناچار در برابر قرائتهاى دیگر موضع مىگیرد و با آنها از راه نامدارایى رفتار مىکند و در نتیجه قرائتهاى مختلف پدید نمىآیند و دین شکوفا و پویا نمىشود .
پاسخ: دین یک سلسله تئورىهاى محض و احکام ذهنى و تجریدى و انتزاعى صرف نیست، بلکه دین بهوسیله چهارده معصوم (ع) در بخشهاى حکومت، احکام فردى، مسائل تجارت، زراعت و روابط بینالملل عینیت پیدا کرد .
چهارده معصوم (ع) بیش از دو قرن به دین عمل کردند و عملا به مردم نشان دادند که دین این است . پیامبر اکرم (ص) تشکیل حکومت داد و هشتاد جنگ در زمان آن حضرت واقع شد . ایشان با امپراطورى ایران و روم روابطى برقرار کرد . اگر یک مکتبى در مدت 23 سال توسط آورنده آن عینیتیابد و بعد هم در حدود 200 سال توسط سیزده معصوم دیگر در عینیت جامعه حضور پیدا کند و تفسیر شود و منتشر گردد، خطوط کلى چنین دینى مشخص است و اگر اختلاف قرائتى هست، در خطوط جزئى است . و این خطوط کلى دین است که مىخواهد حکومت کند .
وقتى چنین باشد، دیگر درگیرى با قرائتهاى دیگر پیش نخواهد آمد . و اگر هم کسى قائل به قرائت و فتواى یک مجتهد روشمند در چارچوب شناخته شده علمى باشد، ایرادى بر او وارد نیست و مشکلى به وجود نمىآید .
لکن اگر یک فتوایى بخواهد در مقابل فتواى حاکم براندازى و مقابله کند; این دیگر با مشکل مواجه خواهد شد . پس مادامى که بحثهاى علمى به شکل روشمند مطرح شود نه تنها با آن مخالفتى نمىشود، بلکه ترغیب هم مىشود . پس از انقلاب اسلامى وقتى به عرصه فکر و اندیشه نگاه مىکنیم مواجه با انواع مسائل فکرى و مکتبهاى متنوع هستیم که همه به برکتحضور دین در عرصه سیاست است .
از حیث عمل و اجرا هم اگر فتواى رایج فقهى وجود داشت، به آن عمل مىشود و الا طبق قانون اساسى از مراجع و صاحبان فتوا پرسش مىشود و طبق فتواى آنان عمل خواهد شد . این روند خود موجب پویایى دین خواهد شد .
نکته دیگرى که باید توجه داشت این است که این همه سیل شبهات در سالهاى اخیر بدین جهت است که دین در عرصه ایستاده است، نه افتاده - کس نیاید به جنگ افتاده - و البته باید از شبهات استقبال کرد زیرا کار علمى باعث پیشرفت است و نباید شمشیر را به جاى قلم به کار برد . تا وقتى که مشکل با گفتوگو حل مىشود نوبتبه مراحل دیگر نمىرسد .
با این ساز و کار اگر اختلاف قرائت موجه پیش آید، مشکل ایجاد نخواهد شد . در باب اجتهاد و تقلید گفتهاند که در اختلاف فتوا هر کسى به فتواى خویش عمل مىکند و مقلدین او هم به فتواى او عمل خواهند کرد . اما مقام تصدى و اجرا که واجب کفایى است وقتى فقیهى جامعالشرایط قیام به آن کرد از دیگران ساقط است . پس اولا نباید بین مقام اجتهاد روشمند و و برداشت غیر متخصصانه و غیر روشمند خلط نمود و ثانیا بین اجراى متعهدانه فتواى منقول شرعى و مقبول مردمى و دخالت غیر مسؤولانه خلط و امتزاج شود .
اختلاف قرائت و تنازع و تنش
شبهه: از آنجا که اختلاف قرائتها و گوناگونى برداشتها از دین به تنازع و تنش و چالش منتهى مىشود; مناسب با قداست دین، عدم دخالت در مسائل حکومت است .
پاسخ: این مشکل در تمام انواع تفکرات ادارهکننده حکومتها پیش خواهد آمد; خواه تفکر سکولاریزم، خواه تفکر دینى . زیرا همه افراد که یکسان فکر نمىکنند و در برابر قدرت هم یک عدهاى موضع مىگیرند، حالا یا بحق یا نابحق . به هر حال، این یک امر طبیعى است . اگر آن حاکم پیغمبر باشد، موضعگیرى علیه او از راه نفاق شروع مىشود، نه اختلاف قرائت; زیرا او مصداق بارز «ما ینطق عن الهوى، ان هو الا وحى یوحى» است و با حضرت امیر مؤمنان (ع) هم که مسلم بود قرآن ناطق است، گاهى با سقیفه و گاهى با شورا و مانند آن مقابله مىکردند .
غرض آنکه 1: خطوط کلى و اصول حاکم دین واحد و معین است; 2: اختلاف نظر در برداشتهاى روشمندانه زیانبار نیست; 3: نکول منافقانه در برابر قبول مؤمنانه هماره بود و هست .
جامعه دینى و تفسیر رسمى از دین
شبهه: ما در جامعه دینى تفسیر غالب داریم، اما تفسیر رسمى از دین نداریم; اگر یک حکومت دینى با عقل سیال جمعى هماهنگ نباشد، بلکه بر اساس یک ایدئولوژى خاص، حرکت کند، ناگزیر براى خود مرجع ایدئولوژى رسمى فراهم مىکند و آنرا توسعه مىدهد و مرجع و عامل بسیج و وحدت مردم مىشود . بنابراین لازمه حکومتبر اساس ایدئولوژى، شکل گرفتن یک طبقه رسمى ایدئولوگ وابسته به حکومت است که مفسران رسمى حکومت دینى محسوب مىشوند .
پاسخ: آنچه که در ایران - در جریان انقلاب اسلامى - رخ داده است، برگرفته از صدر اسلام است . در صدر اسلام، انقلاب از اهلیتبه اسلام، یک انقلاب مکتبى بوده است و هر انقلاب مکتبى یک سلسله مکتبشناس دارد . مکتبشناسان اسلامى در سراء و ضراء یکسان سخن گفتند . یعنى آنان در اثر نزاهت روح در وقتى که تبیین و تبلیغ و دفاع از دین جز شکنجه و زندان و تبعید نداشت، و در زمانى که به منصب رسیدند، یکسان سخن گفتند . در جریان انقلاب اسلامى و طى این چهل سال، امام و روحانیتبر اساس دینشناسى معروف بین فقها و علماى اسلام سخن گفتند، امام که راى شاذ و نادرى نداشت . و اگر یک مطلب عمیق دینى در متون مقدس نهفته بود و رهبر انقلاب آنرا اشاره و شکوفا کرده باشد، باید به همان عمل کرد و این مساله مقبول عندالکل است . توضیح اینکه: قائلین به ولایت فقیه و قائلین به حسبه، همگى قبول دارند که فقیه حاکم به راى خود عمل مىکند . یعنى هر فقیه جامع الشرایطى که تصدى کارى را بهعنوان واجب کفایى و امور حسبى به عهده گرفت، باید به راى خویش عمل کند; این راى، اتفاقى همه فقها است . البته ما تا کنون در کارهاى کلان کشور به راى نادرى که با اصول حاکم و خطوط کلى دین هماهنگ نباشد بر نخوردیم . ما وقتى در شوراى عالى قضایى بودیم، براى پیشنهاد لوایح به مجلس، فقه سه دوره و سه عصر را مىدیدیم، عصر شیخ مفید و شیخ طوسى، عصر محقق و علامه حلى، عصر صاحب جواهر و شیخ انصارى و بعد هم با حجتبالفعل که راى امام بود، مسائل قضائى را مورد بررسى قرار مىدادیم .
در مسائل سیاسى اسلامى که امور کلان است، ندرت، کمتر است; حدود، دیات و قضا و شهادات این طور است . غالب اختلافات در احوال شخصیه است . مضافا به اینکه - برخى از امور کشوردارى بر اساس فتوا نیست، بلکه در منطقةالفراغ، امور مباحه، اضلاع واجب تخییرى و امثال ذلک مىباشد . - به همین خاطر، مردمسالارى دینى شکل مىگیرد و مردم، در امر حکومت و اداره جامعه و امور عمومى خود، سهم تعیینکنندهاى دارند و خداوند هم در قرآن فرموده «و امرهم شورى بینهم» ; مردم در امور خودشان بر اساس مشورت جمعى عمل کنند . اما «امرالله» بهدست مردم نیست، بلکه با حکم خدا معین مىشود .
همچنان که امرالناس «شورى بینهم» است و اگر کسى بخواهد در آنها حکمالله را جارى کند - یعنى ادعاى حکمالله خاص بکند - مردم نمىپذیرند و حق هم با آنان است، اگر مردم بخواهند در امرالله یعنى حکم خدا دخالت کنند، علما و متدینان و حوزههاى نمىپذیرند و بلکه هیچ مسلمانى آنرا قبول ندارد . در حکم الله خداوند به پیامبرش مىفرماید «لاتحرک لسانک لتعجل به» یعنى پیامبر خدا هم باید با اجازه الهى سخن بگوید . پس امرالله، بید الله است و لاغیر و امر الناس هم «شورى بینهم» خواهد بود .
تفکر سکولاریزم ناشى از ناآگاهى به مبانى دینى
شبهه: تفکر سکولاریزم، یک وقت مىگوید: دین درباره جهان و انسان پیامى ندارد، پس از حکومت جدا مىباشد; اما یک وقت مىگوید: دین درباره جهان و انسان پیام دارد ولى پیامش محدود به وظایف شخصى، تهذیب نفس و رابطه خلق و خالق است و براى تنظیم روابط سیاسى - اجتماعى، هیچ برنامهاى ندارد .
پاسخ: مهمترین منشا این شبهات این است که آنها در انسانشناسى قاصرند و خیال مىکنند انسان در بخشى از کارها نیازى به راهنمایى وحى ندارد . در دلیلشناسى هم قاصرند و خیال مىکنند دلیل دین فقط نقل است و برهان عقلى هرگز دلیل دین نیست . غافل از اینکه دلیل معتبر - اعم از عقلى و نقلى - دلیل دین است و برهان عقلى در برابر برهان نقلى است، نه در برابر شرع .
این سخن که مطلب عقلى استیا شرعى، عقلى استیا دینى، سخنى ناصواب است و باید گفت: این مطلب عقلى استیا نقلى، عقلى استیا سمعى . عقل با مبادى خاص خودش اراده خدا را کشف مىکند و لذا بسیارى از مسائل اصول و فقه به عقل تکیه مىکنند . البته منظور از این عقل همان عقل برهانى است که شرایطش را در کتابهاى منطق بیان کردهاند . قیاس، دلیل عقلى معتبر نیست، زیرا قیاس را قبل از آنکه فقه بگوید حجت نیست، اصول گفته حجت نیست و قبل از آنکه اصول فقه عهدهدار بىاعتباریش باشد علم منطق آنرا مسلوب الحجیه دانست و حداقل سه هزار سال است که این فکر پیش صاحبنظران منطقى روشن شده است که قیاس (تمثیل منطقى) معتبر نیست و معلوم مىشود که از زمان انبیاى پیشین هم اینگونه بود که هر چیزى که یقینآور نباشد، حجت نخواهد بود . لذا منطق مىگوید تمثیل - قیاس فقهى - بىاعتبار است . پس عقل با همان مبادى خاص که مبدا، معاد، وحى، نبوت، عصمت و اعجاز را ادراک مىکند، اگر مطلبى را اثبات کند، حجت دینى و از ادله شرع خواهد بود .
اگر کسى این عقل را از حوزه دلیل دین بودن خارج کرد، وقتى سخن از دین به میان مىآورد تمام همش دلیل نقلى - قرآن و روایات - است و به آنها مراجعه مىکند و مىبیند از متون نقلى سیستم سلطنتى یا دموکراتیک و جمهورى مصطلح فهمیده نمىشود و یا پارلمان را نمىیابد، وقتى هیچ کدام از اینها را در منابع نقلى نیافت، مىگوید دین سیستم حکومتى ندارد . چنین فردى درباره علومى چون جامعهشناسى، روانشناسى، اقتصاد و ... هم داورى این چنینى دارد که نا صواب است .
عرفى شدن دین
شبهه: بعضى مىگویند: دین را باید عرفى کرد، براى اینکه دین در بخشى از نیازهاى کشور از اندیشه بشرى کمک گرفت و از خود برنامهاى نداشت و در بخشى دیگر نتوانستیا نخواست و یا نشد نظر خود را پیاده کند و باز از اندیشه بشرى سود جست; در نتیجه، ناچار به تبعیت تفکر سکولاریزم هستیم و یا اینکه روند، سکولاریزمى است و همین حق است .
پاسخ: این نگرش یکى از پیامدهاى تحریف عقل برهانى است . عقل مبرهن چراغى است که خالق حکیم در نهاد بشر گذاشت و همانند صحیحه زراره، حجتخداوند است . پس هر چیزى که به دور از هوا و هوس بود و نورانیت داشت، الهى خواهد بود; لذا هر چه که عقل بشر با رعایت نصاب لازم در برهان به آن برسد و راه نشان دهد، هدایت الهى خواهد بود .
توضیح اینکه: نظریه شرع و دین از سه راه حاصل مىشود، یک بخش از راه عقل و بخشى از راه قرآن و بخش سوم از راه سنت معصومین، اعم از گفتار و رفتار آنان . مجتهد باید از محصولات این سه منبع، ناظر بههم; نتیجهگیرى کند; آنگاه چیزى را به دین نسبت دهد . وقتى روند اینگونه باشد، عرف مردم مسلمان دینى خواهد شد نه آنکه دین عرفى گردد . به این نکته هم باید توجه داشت که در بحثهاى علمى ملاک برهان است اما در مسائل اجرایى که تزاحم راه پیدا مىکند، چون صبغه حقوق اجتماعى دارد و جزء امرالناس است ملاک آن آراى صاحبان حقوق است و طبق برهان عقلى اگر اتفاق همگان حاصل نشد، راى اکثر متبوع است .
نسبت دین با فقه
پرسش: دین خلاصه شده است در فقه و فقه رشد ناهماهنگى کرده است، در حالى که جامعه به غیر از فقه هم نیاز دارد . و نکته دیگر اینکه: براى اداره جامعه همان بناى عقلا و اندیشههاى بشرى کافى است و این مطلب را ابن خلدون و دیگران هم گفتند که براى اداره جامعه یک عقل متعارف کافى است .
پاسخ: اما راجع به مطلب اول قبل از انقلاب حوزهها به همان فقه و اصول مىپرداختند که به لطف الهى هم فقه و هم اصول خیلى رشد کردند . اما علوم دیگر در جنب فقه و اصول رشد چندانى نداشتند . ولى به برکت انقلاب اسلامى بسیارى از حوزویان گذشته از اشتغال به فقه و اصول به علوم دیگر اقبال زیادى کردند و آن علوم هم رشد و شکوفایى خودشان را یافتند و در حال رشد و شکوفایى بیشتر مىباشند و البته باید هم چنین باشد، زیرا وضع حاکم قبل از انقلاب، یک برنامه تحمیلى بود که فرصت نمىدادند حوزه درباره مسائل دیگر اسلام - غیر از فقه و اصول - بیندیشد .
و اما راجع به مطلب دوم، مرحوم خواجه نصیر طوسى در تقریر کلام بوعلى سینا (ره) در باب نبوت مىگوید: ما اگر نبوت را براى تامین دنیاى مردم بخواهیم، این برهان براى ضرورت وحى و نبوت کافى نیست . براى اینکه کم نیستند مردمى که در اطراف عالم زندگى مىکنند و هیچ دین و مکتب الهى ندارند، ولى زندگىشان تامین است .
بنابراین، ما نبوت را بر اساس انسانشناسى خاص خود مىخواهیم . انسان یک موجودى است مسافر و مهاجر، از راه دور آمده و به راه دور مىرود و تمام عقاید و اعمال او هم در این نشاه اثر دارد و هم در نشئه معاد اثر دارد .
لذا مرحوم بوعلى مساله ضرورت نبوت و نیاز جامعه به وحى و دین را در نمط نهم اشارات و تنبیهات طرح کرده; یعنى آنجا که عبادت، زهد و عرفان و فرق بین آنها را معنا کرده است . - یعنى مىخواهد با این چینش بحثبگوید: براى اینکه جامعه انسانى به این بارگاههاى عظیم که هم شؤون دنیایى او با تمدن و دین عادلانه اداره شود و شؤون اخروى او با لقاء الله تامین گردد، به پیغمبر نیازمند است . تا پیامبر به او چگونه زیستن، چگونه مردن و چگونه مبعوث شدن بعد از مرگ را ارائه کند . سر اینکه مرحوم بوعلى این مباحث را در سیاست مطرح نکرده بلکه در عبادت و عرفان آورده، همین است .
مرحوم خواجه در شرح متن مزبور مىگوید: ما پیغمبر را نمىخواهیم که فقط زندگى دنیایىمان تامین شود . اگر حیات بشر با مردن تمام مىشد، دیگر نیاز به وحى نبود . ولى مرگ آغاز زندگى جدید است و انسان مهاجر الى الله است لذا باید در اینجا مراحلى را به کمال برساند تا آنجا بهرهبردارى کند .
پس قبل از جناب غزالى و ابن خلدون، حکماى امامیه، این شبهه و جواب آنرا در آثار خود آوردند که نمط نهم اشارات و تنبیهات و شرح آن یک نمونه از آنها است .
بناى عقلا و اداره جامعه
شبهه: عدهاى مىگویند خود حوزویان بناى عقلا را حجت مىدانند و بنابراین جامعه را مىتوان با آن اداره نمود، یعنى همان کارى که دیگران براى اداره جامعه خود انجام مىدهند . پس بهتر این است که ما برابر بناى عقلاى جهان، حکومت کنیم، نه برابر احکام دین .
پاسخ: جواب این شبهه را با دو مطلب مىتوان داد:
1 . محصول عقل وقتى در خدمت کتاب و سنت در آید و نتایج هر سه دلیل جمعبندى مجتهدانه شود، این مىشود نظر و راى دین که کمبودى هم ندارد .
2 . بناى عقلا از سنخ کار است در مقابل دلیل عقل که از سنخ اندیشه است . مرز بین بناى عقلا و عقل همان مرز بین علم و کار است . بناى عقلا «بما انه بناء عقلا» به هیچ وجه حجت نیست . ولى عقل حجیتخود را به همراه خود دارد و ذاتا حجت است; زیرا منطق او یا بدیهى و بین استیا نظرى و مبین .
البته بناى عقلا که یک تفاوت جوهرى با عقل دارد، و از سنخ کار است اگر از معصوم بود، مىشود سنت معصوم و حجت . اما اگر کار معصوم نباشد ولو «اجماع الکل» باشد، حجت نیست; مگر کسى کار همگانى را مدلل کند و منطبق با اندیشه علمى نماید که در این صورت چون برهانى استحجت است .
پس اگر بناى عقلا در مشهد و مرآى معصوم قرار گرفت و آن حضرت مىتوانست رد کند و ردع نماید، اما ساکتشد، از تقریر او استفاده مىشود که آنرا درست مىداند و همین مىشود حجت دینى .
اما اگر بناى عقلا بر پایه «قد افلح الیوم من استعلى» بود و بر بانکدارى ربوى و مسالمتهاى تحمیلى قرار گرفت، این حکومت غیر عقل است . - از این رو - وقتى عقل «نکرایى اموى» در قرن بیستم رشد کرد، آن قدر جنایتبه وجود آمد که طرز تفکر خیلىها در انسانشناسى عوض شد . جنگ جهانى اول و دوم و جنگهاى موضعى و موسمى - و منطقهاى - دیگر موجب شد بعضى بگویند انسان، موحد بالفطره نیست، بلکه انسان جانى بالفطره است الا ما خرج بالدلیل . زیرا در این 80 - 70 ساله هر چه دیدند این بود که از یک طرف اسلحههاى کشتار جمعى حمل مىکنند و از طرف دیگر گورهاى دستهجمعى را کشف مىکنند . اینها که معارف قرآن و عترت را نمىدانند - لذا به آن نتیجه منتهى شدند که انسان جنایتپیشه فطرى است . -
الآن در جاهلیت جدید، تفکر جاهلیت قدیم «انصر اخاک ظالما او مظلوما» احیا و عمل مىشود در حالى که تعالیم انبیا «انصر المظلوم» است . پس بناى عقلا، بدون امضاى معصوم مردود است .
بنابراین، حجیت مطلق بناى عقلا و عرفى کردن دین، مطرح نیست . بله، در روشها و امور مربوط به منطقةالفراغ، مباحات و اضلاع واجب تخییرى روش و تجربه عقلا را مىشود اخذ کرد و دلیل خاصى هم بر نفى آنها وارد نشده است .
و بدین جهت، جایگاه دلیل عقل و قطع با جایگاه بناى عقلا و سیره، در علم اصول از هم جدا و مشخص مىباشد .
نکته دیگر اینکه: اگر عقل حد خودش را نشناسد و به وحى تعظیم نکند، و خود را مستقل بپندارد، تدریجا به اسارت حسگرایى در مىآید چه اینکه امروزه در غرب مىبینیم با عقلگرایى غربى، و بىاعتنایى به وحى پشتوانه خود را از دست داد و هنگامى که علوم تجربى پیشرفت کرد و اختیار از دست عقل درآمد و به علم - علم تجربى - سپرده شد حس مقتدر مىگوید: از زیر دریا تا اوج آسمانها را من دارم اداره مىکنم، پس باید اخلاق، حقوق، سیاست و ... را هم من اداره کنم . - در نتیجه - اصول اخلاق نسبى شد مثل رنگ لباس و ترس از جهنم را هم مثل ترس از سوسک دانستند و ایمان را هم دلیلبردار و علمى نمىدانند .
این همان تفکر بنى اسرائیلى است که درباره خداوند مىگفتند: «ارنا الله جهرة» اینها هم مىگویند اگر خداوند موجود بود، در آزمایشگاه او را مىدیدیم . پس اگر عقل از پیشگاه وحى فاصله گرفتبه کمند حس در مىآید .
غرض آنکه 1: برهان عقلى در عین آنکه لازم است، کافى نیست; 2: وحى الهى مهمترین دلمایه معرفت و جانمایه جهاندارى است; 3: با اکتفاى به عقل پشتوانه وحى از دست گرفته مىشود; 4: با پیشرفت علوم تجربى در اثر اقتدار حس سرمایه عقل ذوب مىگردد; 5: با اقتدار حس تمام مسائل انسانى از قبیل اخلاق، حقوق، سیاست، حکومت ... نسبى و حسى خواهد شد; 6: آثار مشؤوم حسگرایى، جنگ جهانى اول و دوم و گسترش روز افزون فساد است .
تقسیم اولى حکومت
شبهه: دموکراتیک بودن و نبودن، تقسیم اولى حکومت است و دینى و غیردینى بودن، تقسیم ثانوى آن مىباشد .
پاسخ: این سخن نا تمام است، براى اینکه حکومت جزء علوم انسانى است اولا; و علوم انسانى بدون انسانشناسى میسر نیست ثانیا; و انسانشناسى بدون جهانشناسى میسر نیست ثالثا . پس اول باید جهانبینى را به دینى و غیردینى تقسیم کرد و بعد انسانشناسى را به دینى و غیردینى تقسیم کرد و در مرحله آخر حکومت را به دینى و غیردینى تقسیم نمود که البته حکومت دینى حمتامردمى هم خواهد بود . سر این ترتیب آن است که هرگز علوم انسانى بدون شناختن انسان میسر نیست و انسانشناسى هم سه عنصر محورى خواهد داشت: 1 - ساختار درونى انسان، 2 - شناخت علل آفرینش، 3 - هدف انسان . تا انسان را نشناسیم کیست، سخن گفتن از حکومت، سیاست، آزادى، اخلاق، حرمت و کرامت او هیچ جایگاهى ندارد .
آنکه مىگوید انسان بین میلاد و مرگ خلاصه مىشود «ان هى الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیى» . او براى انسان یک نوع حرمت و کرامت و یک اخلاق و آزادى قائل است . و آن کس که مىگوید «هل اتى على الانسان حین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا» و بعد که راه افتاد «یا ایها الانسان انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه» ، که دو سرش ناپیدا است; او براى انسان سیاست، حکومت، اخلاق و آزادى دیگرى قائل است .
پس ما در بحثحکومت، سیاست و مانند آن همیشه با یک سرى پیشفرضها و اصول موضوعه روبهرو هستیم . تا حکومت را در درجه اول به دینى و غیردینى تقسیم نکنیم، مردمى بودن و مردمسالارى بودن آن مشخص نمىشود و مردمسالارى دینى بودنش هم معلوم نمىشود . هرگز ممکن نیست کسى در بین راه - وسط این رشته - وارد شود و فتوا دهد . اگر گفته شود حکومتیا دموکراتیک استیا غیردموکراتیک، بحثبه پایان نمىرسد . هیچ ممکن نیست ما در مساله سیاست، حکومت و آزادى بدون تحلیل اصول اساسى آن بتوانیم به مقصد برسیم، مگر اینکه بفهمیم که «الانسان ما هو و من هو؟» لذا انبیا (ع) در درجه اول آمدند انسان را به خودش معرفى کردند و به او گفتند: که تو از راه دور آمدى و به راه دور مىروى و تمام عقاید و اخلاق و کردار تو «حى» است «لایموت» ، و اگر احیانا جسد تو بمیرد و سرد شود، عقیده و اخلاق و اعمال تو همیشه زنده و گرم است .
پس اگر بحث از اساس و مبنا شروع شود، تکلیف مباحث دیگر که رو بنا هستند هم روشن مىشود، مردم سالارى معناى خودش را مىیابد که مردمسالارى یعنى مردم نسبتبه یکدیگر رئیس و مرؤوس، امیر و وزیر و وکیل و سالارند، اما همگان نسبتبه خداوند بنده هستند، که این خود شرف است که - تا بنده شدم «تابنده» شدم - این بندگى شرف است نه کلفت و تشریف است نه تکلیف .
در خلال این مبحث، مساله تکلیف و حق هم حل مىشود که مساله یک نزاع لفظى است، زیرا به مانند این است که گفته شود: آیا انسان حق دارد سالم باشد و بهداشت را رعایت کند یا مکلف است؟ اگر از عقل بپرسى مىگوید این حقى آمیخته با تکلیف است . انسان باید خود را از خطر حفظ بکند . و البته بهترین راه حفظ از خطر «شریعت» است . محتواى حکومت عقیده و اخلاق و اعمال است، حکومت قانون مىخواهد و اجرا و قضا از عقیده توحیدى اخلاق و اوصاف و اعمال توحیدى نشات مىگیرد .
در چنین قانونى افراد هیچ فضیلتى نسبتبه هم ندارند و اگر فضیلتباشد به لحاظ تقوا مىباشد و همه در برابر قانون مساوى هستند، اگرچه قانون همه مساوى نیست . قانون عالم و جاهل، عادل و ظالم، امین و خائن مساوى نیست، ولى همه در برابر قانون مساوى هستند . اصلا عدل این است که قانونها با هم تفاوت داشته باشند: «هل یستوى الذین یعلمون و الذین لایعلمون» و البته در چارچوبه حکومت دینى مردم آزاد هستند و آزادى غیر از رهایى و و بىبند و بارى است .
اسلام پاسخگوى همه عصرها
پرسش: آیا اسلامى که فقط در حجاز صدر اسلام حکومت کرد مىتواند جامعه متمدن امروزى را اداره کند؟
پاسخ: اسلام - در همان صدر اول - گذشته از حجاز دو امپراطورى اصیل و متمدن - ایران و روم - را فتح کرد . حضرت امیر مؤمنان (ع) از خاور میانه تا آسیاى میانه و تا قلب فرانسه را توسط کارگزاران حکومتش اداره مىکرد و ائمه معصومین (ع) هم این بخش متمدننشین آن روز دنیا را - به لحاظ علمى، فرهنگى و فکرى - پاسخگو بودند . پس با تکیه بر اصول اسلامى مىشود جوابگوى همه اعصار و امصار بود .
حکومت اسلامى و حقوق بشر
پرسش: حکومتى که بر اساس فقه اداره مىشود قادر بر اداره جامعه نیست و فضاى حقوق بشر را تنگ مىکند .
پاسخ: حکومت تنها بر اساس فقه نیست، بله، آنچه که مورد نیاز روزانه مردم در مرحله قانونشناسى، اجرا و قضا مىباشد را، فقه جوابگو است . اما پایگاه و پشتیبان آن، فلسفه، کلام، تفسیر و اخلاق استیعنى بحثهاى خداشناسى، جهانشناسى و انسانشناسى - که فقه درباره روابط بین آنها فتوا مىدهد - را باید در حکمتبه معناى اعم و کلام هموار کرد . در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران هم آمده که نظام جمهورى اسلامى بر پایه «لا اله الا الله» استوار است . بر پایه این بینش دانسته مىشود که انسان «حى متاله» است و در فقه براى افعال او فتوا صادر مىشود و معلوم است که فقه اسلامى با آن خاستگاه وسیع، جوابگوى نیازهاى حیات فردى و اجتماعى انسان خواهد بود . بر پایه این تفکر، اسلامى کردن دانشگاهها صرفا به چند نماز جماعت و برپایى مراسم مذهبى نیست، این برنامهها جاهاى دیگر هم هست . عمده آن است که متون درسى آموزشهاى عالى، اسلامى شود . به اینکه مثلا در زمینشناسى گفته شود این زمین را کى ایجاد کرده و چگونه؟ چنین زمینشناسىاى مىشود تفسیر بسیارى از آیات و روایات و همچنین هواشناسى و ... . پس باید اول نگاه «هو الاول و الاخر» داشت و آنگاه به سراغ مباحثبعدى رفت . آنچه هماکنون در متون درسى مشهود است همان یک سیر افقى است که در علوم وجود دارد و جارى است; در اسرار خلقت و حیات وحش هم همین است . این، مقدار به تنهایى مایه اسلامى شدن علوم نمىشود . قرآن هنگام طرح مسائل علمى «از کجا» و «از کى» را بیان مىکند و همه چیز را به حق تعالى ربط مىدهد . اگر این نگاه در متون درسى دانشگاهها وارد شود آنگاه مىتوان دانشگاهها را اسلامى کرد .
مفاسد آزادى یا سیستم ارزشها
شبهه: تفاوتى که بین جوامع اسلامى ایده آل با جوامع غربى وجود دارد، در مساله آزادى نیست . بلکه در مساله ارزشهاى اخلاقى است، یعنى بىبند و بارى جزء مفاسد آزادى نیست، بلکه به حساب سیستم ارزشى آنجاها است .
پاسخ: اشکالى که بر این دیدگاه وارد است این است که آزادى را کى باید معنا کند؟ جواب مىدهند عدالت آزادى را تعریف و تحدید مىکند . اما خودشان متوجه شدند که اخلاق هم علاوه بر عدالت، آزادى را محدود مىکند . ما مىپرسیم، عدالت را کى باید تعریف کند؟ عدالت عدم تعدى از حق خود است اما تعریف و تحدید حقوق بر عهده کیست، حق کدام است و حد آن کجا است؟
بله، آزادى به عدل مرتبط است، ولى عدل حدش چیست؟ اینها ظاهرشان «فى غایةالوضوح» است، اما کنهشان «فى غایةالخفا» است . حقوق افراد، جوامع و رهبران چقدر است؟ اگر اخلاق، آزادى را تحدید مىکند، خود خلق چیست؟
اخلاق و اوصاف نفس چگونه است؟ و خلق بد و خوب مرزشان کجاست؟
اما در حکومت دینى با توجه به مبانى دینى در جهانبینى و انسانشناسى این مفاهیم معنا مىشوند و اگر اختلافاتى باشد، در مسائل شخصى است، نه در امور کلان و خطوط کلى . غرض آنکه 1: اخلاق و حقوق مانند فقه خاستگاهى دارند که که وحى معصوم و عقل برهانى همسوى با آن است نه صرف اندیشه بشرى که برخاسته از خواستههاى نفسانى است; 2: هر چند آزادى محدود به عدالت است ولى عدالت و شریعت تحدید مىنماید و شریعت همان حکم خداست که توسط دلیل معتبر عقلى یا نقلى کشف مىشود نه آنکه ایجاد شود و ابداع گردد .
دین و ابزار روشمند براى حکومت
شبهه: دین فاقد ابزار روشمند براى حکومت است، لذا اگر کسى بخواهد چنین طرحى و روشى را از درون دین استخراج کند، این در را به عبث مىکوبد . در دین، از حکومت، سیاست، اقتصاد، جامعهشناسى، روانشناسى و امثال ذلک خبرى نیست . پس باید روش جدید حکومت کردن را از علوم اجتماعى جدید مانند اقتصاد، جامعهشناسى و مدیریت استخراج کرد، نه از دین .
پاسخ: معمارى الهى، همانا کنار هم قرار دادن برهان عقلى و نقلى است . وقتى عقل از حوزه دین بیرون بیاید، مىماند یک سلسله ظواهر الفاظ فقه . عقل جزء پایههاى خیمه دین است و ادله نقلیه را به نطق در مىآورد و خودش کارشناس دین و کاشف اراده خدا است . چه اینکه اصولیون و فقها گفتند: چیزى را که عقل بهعنوان مصلحت و ضرورت تشخیص داد، اگر کسى آنرا انجام نداد، جهنم مىرود; یعنى عقل به منزله روایت معتبر است .
وقتى عقل برهان شرعى شد، هم در بررسى موضوعات مىتواند اراده ذات اقدس اله را کشف کند و هم در تطبیق آن عناوین کلى بر موضوعات جزئى مىتواند راهنماى خوبى باشد و فتواى درست را ارائه کند .
در اسلام از علوم انسانى مانند اقتصاد، جامعهشناسى، مدیریت و ... فراوان سخن گفته شده است . اما درباره علوم تجربى باید بحث کرد . ذات اقدس اله، آن شاخههایى از علوم که سهلالتناول بود و انسان با چند سال درس خواندن به آنها مىرسید و با چراغ عقل که در نهان انسان عاقل، روشن است، ممکنالوصول بود، به وحى واگذار نکرد . اما آن چیزهایى را که انسان با درس خواندن به آنها نمىرسد، از طریق وحى بیان کرده است . در قرآن فرموده است محور اصلى حرف ما چیزى است که شما به آن دسترسى ندارید، نه بالفعل و نه بالقوه «یعلمکم الکتاب و الحکمة و یزکیکم و یعلمکم ما لمتکونوا تعلمون» یعنى ایهاالناس: ما به واسطه پیغمبر یک چیزهایى را یادتان مىدهیم که نمىتوانید یاد بگیرید، نه، نمىدانید: «و یعلمکم ما لمتکونوا تعلمون» . بنابراین در دید عمیق، خواجه نصیرها و بوعلىها هم، در قبال پیامبر (ص) امى هستند . پیغمبر چیزى مىآورد که اگر همه این شش میلیارد بشر در حد فارابى و بوعلى مىبودند، باز عقلشان به آن نمىرسید . تعالیم این پیامبر (ص) در علومى همچون اقتصاد و مدیریت هم آمده که با ملاحظه خطوط کلى آنها، گفته مىشود اقتصاد اسلامى یا مدیریت اسلامى این را مىگوید . یعنى برهان عقلى هماهنگ با دلیل معتبر نقلى مىتواند مدیریت و سایر رشته را کشف کند که امتثال آنها با قصد قربت عامل ورد به بهشت و ترک عمدى آنها سبب ورود به دوزخ مىشود پس همه این علوم مىتوانند صبغه اسلامى داشته باشند و معناى اسلامى بودن آنها فقط در جنبه ارزش نیستبلکه به لحاظ دانش هم خواهد بود، زیرا عقل برهانى مانند نقل معتبر حجت الهى است .
سنت و تجدد
شبهه: دستآوردهاى فرهنگى ما مطلقا به درد امروز ما نمىخورد، براى اینکه پشتوانه سنتى هزار ساله ما کهنه و فرسوده شد و رشتههاى عمیق مدرن کنونى هرگز بر فلسفه فارابى و صدرائى استوار نیستبلکه بر پایههاى فلسفه نو تکیه مىکند .
پاسخ: یک وقتبه یک سفال فرسوده و خاک خورده مىگویند کهنه شد و جزء میراث فرهنگى گردید . و یک وقتبه مطلبى که هزار سال بر روى آن کار علمى شده باشد، گفته مىشود: میراث فرهنگى این دیگر کهنه نیست، بلکه کهن و عتیق است نه فرسوده . لذا راى شیخ مفید (ره) مثلا در صورتى که ابطال نشده باشد عتیق است نه کهنه، زیرا هزار سال رویش کار شده، قرآن و سنت و عقل مبرهن، حق است و عتیق و کهن . و به همین جهتخطوط کلى و اصلى مکتب اسلام ثابت و غیرقابل تغییر است . مثلا در این چهارصد سال اخیر خیلىها خواستند با تفکر صدرایى در مسائل جهانبینى مبارزه کنند، ولى نشد . امام راحل قیام نمود و با تفکر صدرایى در معقول و تفکر صاحب جواهرى در فقه انقلاب کرده و همه ناملایمات را تحمل کرد و بعد هم تشکیل حکومت داد و مشکلات را پشتسر گذاشت و موفق هم شد . پس تفکرات کهن و ریشهدار، ثمرات شیرین هم مىدهند «و مثل کلمة طیبه کشجرة طیبة اصلها ثابت و فرعها فى السماء تؤتى اکلها کل حین باذن ربها» .
ادامه دارد .