آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۱

چکیده

متن

آشنایان به درس‏هاى حوزوى، نیک مى‏دانند تدریس در حوزه، چه در زمینه فقه و اصول و چه در زمینه فلسفه، کلام، تفسیر و عرفان و دیگر علوم حوزوى، در سطوح عالى، امرى کاملا تخصصى است و تنها از عهده صاحب‏نظران و مجتهدان در علوم اسلامى ساخته است . حجم گسترده درس‏ها و مواد و فصول درسى دایر در حوزه‏ها به‏ویژه حوزه بزرگ و پربرکت قم، به گونه‏اى است که تنها گزارش فهرست‏وار از درس‏ها و مباحث ارائه‏شده نیازمند فرصتى زیاد است . اندیشه سیاسى اسلام، یکى از محورهاى مورد توجه، در درس‏هاى تخصصى و آموزش‏هاى عمومى حوزه مى‏باشد که عمدتا در ابواب مختلف فقه سیاسى به شیوه رایج در حوزه‏ها به بحث گذاشته مى‏شود . روش ارائه مباحث توسط استاد و آزادى کاملى که شاگردان در طرح ابهامات و پرسش‏هاى مورد نظر دارند، فضاى تدریس و آموزش را به‏ویژه در سطوح عالى، زنده مى‏کند و رشد مباحث و تعمیق دیدگاه‏ها را دوچندان مى‏سازد . ویژگى اجتهادى بودن بحث نیز خود زمینه زنده بودن و استقبال از پرسش‏ها و دیدگاه‏هاى مختلف را به‏خوبى فراهم مى‏سازد . آنچه در قوت و رشد مباحث ارائه شده، نقش به‏سزایى دارد، توان علمى و مهارت آموزشى استاد از یک سو و آمادگى و ذهن پرسش‏گر شاگردان، از سوى دیگر است .
فصلنامه حکومت اسلامى در حد وسع خود علاقه‏مند است‏برخى از مباحث مطرح‏شده در سطوح عالى تدریس را که با فضاى مجله همخوانى دارد با تقریرى مناسب براى علاقه‏مندان بازگو کند . این خود افزون بر تبیین مسائل اندیشه سیاسى اسلام و ارائه دیدگاه‏هاى موجود، مى‏تواند اجمالا خوانندگان را با بخشى از فضاى آموزشى حوزه آشنا سازد . پیش‏تر، موضوع ارتداد را بر اساس تقریرى از مباحث‏حضرت آیت‏الله موسوى اردبیلى طى سه شماره تقدیم علاقه‏مندان کردیم . آنچه اینک نخستین بخش آن‏را پیش روى دارید تقریرى است از بخشى از درس‏هاى حضرت آیة‏الله جوادى آملى، که در سال تحصیلى گذشته براى جمع زیادى از طلاب و فضلاى حوزه درس خویش گفته‏اند و در سال جارى نیز پاره‏اى از آنها را پى گرفته‏اند . استاد محترم در ادامه درس خارج مکاسب محرمه و پیش از ورود به مباحث فقهى ولایت از سوى جائر و همکارى با حکومت جور، طى چند ماه به مباحث عمده‏اى در حوزه حکومت دینى، به‏عنوان پیش‏نیازهاى ورود به بحث پرداخته و موضوعات چندى را به‏عنوان «مبادى حکومت دینى‏» به بحث گذاشته‏اند . طبعا طرح این موضوعات، پرسش‏هاى بسیارى را از سوى شاگردان پیش آورده است که به شفاها در جلسه درس و پس از آن خدمت استاد بیان شده و یا به‏صورت کتبى به اطلاع ایشان رسانده شده است .
به هر حال آنچه به‏عنوان «حکومت دینى، پرسش‏ها و پاسخ‏ها» در چند قسمت ارائه مى‏شود، همه برخاسته از سؤالات بسیارى است که شاگرادان درس، مطرح ساخته‏اند و طبعا پرسش‏هاى تکرارى چندى نیز وجود داشته که حذف شده است . سیر طبیعى بحث اقتضا مى‏کرد نخست مباحث اصلى را بازگو کنیم و سپس به طرح پرسش‏هاى شاگردان و پاسخ‏هاى استاد بپردازیم; اما به عللى پرسش‏ها و پاسخ‏ها را پیش انداختیم . تقریر و تنظیم مباحث و تلفیق برخى پاسخ‏ها با توجه به تکرارى بودن برخى سؤالات و برگزارى آن در جلسات مختلف، على‏رغم بیان روان و منظم استاد، کارى آسان نبود . اگر برخى ضعف‏ها در تنظیم به چشم آمد نیز ناشى از همین دشوارى است . به درخواست مجله زحمت تقریر و تنظیم این مباحث را حجت‏الاسلام آقاى محمد کاظم تقوى کشیده‏اند که لازم مى‏داند از حسن تلاش ایشان تشکر کنیم . لازم به ذکر است که استاد معظم نیز، متن بحث را پس از تنظیم نهایى، کاملا ملاحظه فرموده‏اند . امیدواریم در ادامه بتوانیم برخى از مباحث اصلى و مستقل را نیز تقدیم خوانندگان گرامى کنیم . مجله آمادگى دارد پرسش‏هاى خوانندگان محترم را به اطلاع ایشان برساند .
«فصلنامه حکومت اسلامى‏»
اختلاف قرائت و پویایى و شکوفایى دین
پرسش: دین از سیاست جدا نیست; لکن اگر دین وارد سیاست‏شود به سود دین نخواهد بود، چرا که دین اگر بخواهد سیاست‏مدار باشد و حکومت کند، قهرا یک قرائت از قرائت‏هاى دین حکومت مى‏کند و به ناچار در برابر قرائت‏هاى دیگر موضع مى‏گیرد و با آنها از راه نامدارایى رفتار مى‏کند و در نتیجه قرائت‏هاى مختلف پدید نمى‏آیند و دین شکوفا و پویا نمى‏شود .
پاسخ: دین یک سلسله تئورى‏هاى محض و احکام ذهنى و تجریدى و انتزاعى صرف نیست، بلکه دین به‏وسیله چهارده معصوم (ع) در بخش‏هاى حکومت، احکام فردى، مسائل تجارت، زراعت و روابط بین‏الملل عینیت پیدا کرد .
چهارده معصوم (ع) بیش از دو قرن به دین عمل کردند و عملا به مردم نشان دادند که دین این است . پیامبر اکرم (ص) تشکیل حکومت داد و هشتاد جنگ در زمان آن حضرت واقع شد . ایشان با امپراطورى ایران و روم روابطى برقرار کرد . اگر یک مکتبى در مدت 23 سال توسط آورنده آن عینیت‏یابد و بعد هم در حدود 200 سال توسط سیزده معصوم دیگر در عینیت جامعه حضور پیدا کند و تفسیر شود و منتشر گردد، خطوط کلى چنین دینى مشخص است و اگر اختلاف قرائتى هست، در خطوط جزئى است . و این خطوط کلى دین است که مى‏خواهد حکومت کند .
وقتى چنین باشد، دیگر درگیرى با قرائت‏هاى دیگر پیش نخواهد آمد . و اگر هم کسى قائل به قرائت و فتواى یک مجتهد روشمند در چارچوب شناخته شده علمى باشد، ایرادى بر او وارد نیست و مشکلى به وجود نمى‏آید .
لکن اگر یک فتوایى بخواهد در مقابل فتواى حاکم براندازى و مقابله کند; این دیگر با مشکل مواجه خواهد شد . پس مادامى که بحث‏هاى علمى به شکل روشمند مطرح شود نه تنها با آن مخالفتى نمى‏شود، بلکه ترغیب هم مى‏شود . پس از انقلاب اسلامى وقتى به عرصه فکر و اندیشه نگاه مى‏کنیم مواجه با انواع مسائل فکرى و مکتب‏هاى متنوع هستیم که همه به برکت‏حضور دین در عرصه سیاست است .
از حیث عمل و اجرا هم اگر فتواى رایج فقهى وجود داشت، به آن عمل مى‏شود و الا طبق قانون اساسى از مراجع و صاحبان فتوا پرسش مى‏شود و طبق فتواى آنان عمل خواهد شد . این روند خود موجب پویایى دین خواهد شد .
نکته دیگرى که باید توجه داشت این است که این همه سیل شبهات در سالهاى اخیر بدین جهت است که دین در عرصه ایستاده است، نه افتاده - کس نیاید به جنگ افتاده - و البته باید از شبهات استقبال کرد زیرا کار علمى باعث پیشرفت است و نباید شمشیر را به جاى قلم به کار برد . تا وقتى که مشکل با گفت‏وگو حل مى‏شود نوبت‏به مراحل دیگر نمى‏رسد .
با این ساز و کار اگر اختلاف قرائت موجه پیش آید، مشکل ایجاد نخواهد شد . در باب اجتهاد و تقلید گفته‏اند که در اختلاف فتوا هر کسى به فتواى خویش عمل مى‏کند و مقلدین او هم به فتواى او عمل خواهند کرد . اما مقام تصدى و اجرا که واجب کفایى است وقتى فقیهى جامع‏الشرایط قیام به آن کرد از دیگران ساقط است . پس اولا نباید بین مقام اجتهاد روشمند و و برداشت غیر متخصصانه و غیر روشمند خلط نمود و ثانیا بین اجراى متعهدانه فتواى منقول شرعى و مقبول مردمى و دخالت غیر مسؤولانه خلط و امتزاج شود .
اختلاف قرائت و تنازع و تنش
شبهه: از آنجا که اختلاف قرائت‏ها و گوناگونى برداشت‏ها از دین به تنازع و تنش و چالش منتهى مى‏شود; مناسب با قداست دین، عدم دخالت در مسائل حکومت است .
پاسخ: این مشکل در تمام انواع تفکرات اداره‏کننده حکومت‏ها پیش خواهد آمد; خواه تفکر سکولاریزم، خواه تفکر دینى . زیرا همه افراد که یکسان فکر نمى‏کنند و در برابر قدرت هم یک عده‏اى موضع مى‏گیرند، حالا یا بحق یا نابحق . به هر حال، این یک امر طبیعى است . اگر آن حاکم پیغمبر باشد، موضع‏گیرى علیه او از راه نفاق شروع مى‏شود، نه اختلاف قرائت; زیرا او مصداق بارز «ما ینطق عن الهوى، ان هو الا وحى یوحى‏» است و با حضرت امیر مؤمنان (ع) هم که مسلم بود قرآن ناطق است، گاهى با سقیفه و گاهى با شورا و مانند آن مقابله مى‏کردند .
غرض آنکه 1: خطوط کلى و اصول حاکم دین واحد و معین است; 2: اختلاف نظر در برداشت‏هاى روشمندانه زیانبار نیست; 3: نکول منافقانه در برابر قبول مؤمنانه هماره بود و هست .
جامعه دینى و تفسیر رسمى از دین
شبهه: ما در جامعه دینى تفسیر غالب داریم، اما تفسیر رسمى از دین نداریم; اگر یک حکومت دینى با عقل سیال جمعى هماهنگ نباشد، بلکه بر اساس یک ایدئولوژى خاص، حرکت کند، ناگزیر براى خود مرجع ایدئولوژى رسمى فراهم مى‏کند و آن‏را توسعه مى‏دهد و مرجع و عامل بسیج و وحدت مردم مى‏شود . بنابراین لازمه حکومت‏بر اساس ایدئولوژى، شکل گرفتن یک طبقه رسمى ایدئولوگ وابسته به حکومت است که مفسران رسمى حکومت دینى محسوب مى‏شوند .
پاسخ: آنچه که در ایران - در جریان انقلاب اسلامى - رخ داده است، برگرفته از صدر اسلام است . در صدر اسلام، انقلاب از اهلیت‏به اسلام، یک انقلاب مکتبى بوده است و هر انقلاب مکتبى یک سلسله مکتب‏شناس دارد . مکتب‏شناسان اسلامى در سراء و ضراء یکسان سخن گفتند . یعنى آنان در اثر نزاهت روح در وقتى که تبیین و تبلیغ و دفاع از دین جز شکنجه و زندان و تبعید نداشت، و در زمانى که به منصب رسیدند، یکسان سخن گفتند . در جریان انقلاب اسلامى و طى این چهل سال، امام و روحانیت‏بر اساس دین‏شناسى معروف بین فقها و علماى اسلام سخن گفتند، امام که راى شاذ و نادرى نداشت . و اگر یک مطلب عمیق دینى در متون مقدس نهفته بود و رهبر انقلاب آن‏را اشاره و شکوفا کرده باشد، باید به همان عمل کرد و این مساله مقبول عندالکل است . توضیح اینکه: قائلین به ولایت فقیه و قائلین به حسبه، همگى قبول دارند که فقیه حاکم به راى خود عمل مى‏کند . یعنى هر فقیه جامع الشرایطى که تصدى کارى را به‏عنوان واجب کفایى و امور حسبى به عهده گرفت، باید به راى خویش عمل کند; این راى، اتفاقى همه فقها است . البته ما تا کنون در کارهاى کلان کشور به راى نادرى که با اصول حاکم و خطوط کلى دین هماهنگ نباشد بر نخوردیم . ما وقتى در شوراى عالى قضایى بودیم، براى پیشنهاد لوایح به مجلس، فقه سه دوره و سه عصر را مى‏دیدیم، عصر شیخ مفید و شیخ طوسى، عصر محقق و علامه حلى، عصر صاحب جواهر و شیخ انصارى و بعد هم با حجت‏بالفعل که راى امام بود، مسائل قضائى را مورد بررسى قرار مى‏دادیم .
در مسائل سیاسى اسلامى که امور کلان است، ندرت، کمتر است; حدود، دیات و قضا و شهادات این طور است . غالب اختلافات در احوال شخصیه است . مضافا به اینکه - برخى از امور کشوردارى بر اساس فتوا نیست، بلکه در منطقة‏الفراغ، امور مباحه، اضلاع واجب تخییرى و امثال ذلک مى‏باشد . - به همین خاطر، مردم‏سالارى دینى شکل مى‏گیرد و مردم، در امر حکومت و اداره جامعه و امور عمومى خود، سهم تعیین‏کننده‏اى دارند و خداوند هم در قرآن فرموده «و امرهم شورى بینهم‏» ; مردم در امور خودشان بر اساس مشورت جمعى عمل کنند . اما «امرالله‏» به‏دست مردم نیست، بلکه با حکم خدا معین مى‏شود .
همچنان که امرالناس «شورى بینهم‏» است و اگر کسى بخواهد در آنها حکم‏الله را جارى کند - یعنى ادعاى حکم‏الله خاص بکند - مردم نمى‏پذیرند و حق هم با آنان است، اگر مردم بخواهند در امرالله یعنى حکم خدا دخالت کنند، علما و متدینان و حوزه‏هاى نمى‏پذیرند و بلکه هیچ مسلمانى آن‏را قبول ندارد . در حکم الله خداوند به پیامبرش مى‏فرماید «لاتحرک لسانک لتعجل به‏» یعنى پیامبر خدا هم باید با اجازه الهى سخن بگوید . پس امرالله، بید الله است و لاغیر و امر الناس هم «شورى بینهم‏» خواهد بود .
تفکر سکولاریزم ناشى از ناآگاهى به مبانى دینى
شبهه: تفکر سکولاریزم، یک وقت مى‏گوید: دین درباره جهان و انسان پیامى ندارد، پس از حکومت جدا مى‏باشد; اما یک وقت مى‏گوید: دین درباره جهان و انسان پیام دارد ولى پیامش محدود به وظایف شخصى، تهذیب نفس و رابطه خلق و خالق است و براى تنظیم روابط سیاسى - اجتماعى، هیچ برنامه‏اى ندارد .
پاسخ: مهم‏ترین منشا این شبهات این است که آنها در انسان‏شناسى قاصرند و خیال مى‏کنند انسان در بخشى از کارها نیازى به راهنمایى وحى ندارد . در دلیل‏شناسى هم قاصرند و خیال مى‏کنند دلیل دین فقط نقل است و برهان عقلى هرگز دلیل دین نیست . غافل از اینکه دلیل معتبر - اعم از عقلى و نقلى - دلیل دین است و برهان عقلى در برابر برهان نقلى است، نه در برابر شرع .
این سخن که مطلب عقلى است‏یا شرعى، عقلى است‏یا دینى، سخنى ناصواب است و باید گفت: این مطلب عقلى است‏یا نقلى، عقلى است‏یا سمعى . عقل با مبادى خاص خودش اراده خدا را کشف مى‏کند و لذا بسیارى از مسائل اصول و فقه به عقل تکیه مى‏کنند . البته منظور از این عقل همان عقل برهانى است که شرایطش را در کتاب‏هاى منطق بیان کرده‏اند . قیاس، دلیل عقلى معتبر نیست، زیرا قیاس را قبل از آنکه فقه بگوید حجت نیست، اصول گفته حجت نیست و قبل از آنکه اصول فقه عهده‏دار بى‏اعتباریش باشد علم منطق آن‏را مسلوب الحجیه دانست و حداقل سه هزار سال است که این فکر پیش صاحب‏نظران منطقى روشن شده است که قیاس (تمثیل منطقى) معتبر نیست و معلوم مى‏شود که از زمان انبیاى پیشین هم این‏گونه بود که هر چیزى که یقین‏آور نباشد، حجت نخواهد بود . لذا منطق مى‏گوید تمثیل - قیاس فقهى - بى‏اعتبار است . پس عقل با همان مبادى خاص که مبدا، معاد، وحى، نبوت، عصمت و اعجاز را ادراک مى‏کند، اگر مطلبى را اثبات کند، حجت دینى و از ادله شرع خواهد بود .
اگر کسى این عقل را از حوزه دلیل دین بودن خارج کرد، وقتى سخن از دین به میان مى‏آورد تمام همش دلیل نقلى - قرآن و روایات - است و به آنها مراجعه مى‏کند و مى‏بیند از متون نقلى سیستم سلطنتى یا دموکراتیک و جمهورى مصطلح فهمیده نمى‏شود و یا پارلمان را نمى‏یابد، وقتى هیچ کدام از اینها را در منابع نقلى نیافت، مى‏گوید دین سیستم حکومتى ندارد . چنین فردى درباره علومى چون جامعه‏شناسى، روان‏شناسى، اقتصاد و ... هم داورى این چنینى دارد که نا صواب است .
عرفى شدن دین
شبهه: بعضى مى‏گویند: دین را باید عرفى کرد، براى اینکه دین در بخشى از نیازهاى کشور از اندیشه بشرى کمک گرفت و از خود برنامه‏اى نداشت و در بخشى دیگر نتوانست‏یا نخواست و یا نشد نظر خود را پیاده کند و باز از اندیشه بشرى سود جست; در نتیجه، ناچار به تبعیت تفکر سکولاریزم هستیم و یا اینکه روند، سکولاریزمى است و همین حق است .
پاسخ: این نگرش یکى از پیامدهاى تحریف عقل برهانى است . عقل مبرهن چراغى است که خالق حکیم در نهاد بشر گذاشت و همانند صحیحه زراره، حجت‏خداوند است . پس هر چیزى که به دور از هوا و هوس بود و نورانیت داشت، الهى خواهد بود; لذا هر چه که عقل بشر با رعایت نصاب لازم در برهان به آن برسد و راه نشان دهد، هدایت الهى خواهد بود .
توضیح اینکه: نظریه شرع و دین از سه راه حاصل مى‏شود، یک بخش از راه عقل و بخشى از راه قرآن و بخش سوم از راه سنت معصومین، اعم از گفتار و رفتار آنان . مجتهد باید از محصولات این سه منبع، ناظر به‏هم; نتیجه‏گیرى کند; آن‏گاه چیزى را به دین نسبت دهد . وقتى روند این‏گونه باشد، عرف مردم مسلمان دینى خواهد شد نه آنکه دین عرفى گردد . به این نکته هم باید توجه داشت که در بحث‏هاى علمى ملاک برهان است اما در مسائل اجرایى که تزاحم راه پیدا مى‏کند، چون صبغه حقوق اجتماعى دارد و جزء امرالناس است ملاک آن آراى صاحبان حقوق است و طبق برهان عقلى اگر اتفاق همگان حاصل نشد، راى اکثر متبوع است .
نسبت دین با فقه
پرسش: دین خلاصه شده است در فقه و فقه رشد ناهماهنگى کرده است، در حالى که جامعه به غیر از فقه هم نیاز دارد . و نکته دیگر اینکه: براى اداره جامعه همان بناى عقلا و اندیشه‏هاى بشرى کافى است و این مطلب را ابن خلدون و دیگران هم گفتند که براى اداره جامعه یک عقل متعارف کافى است .
پاسخ: اما راجع به مطلب اول قبل از انقلاب حوزه‏ها به همان فقه و اصول مى‏پرداختند که به لطف الهى هم فقه و هم اصول خیلى رشد کردند . اما علوم دیگر در جنب فقه و اصول رشد چندانى نداشتند . ولى به برکت انقلاب اسلامى بسیارى از حوزویان گذشته از اشتغال به فقه و اصول به علوم دیگر اقبال زیادى کردند و آن علوم هم رشد و شکوفایى خودشان را یافتند و در حال رشد و شکوفایى بیشتر مى‏باشند و البته باید هم چنین باشد، زیرا وضع حاکم قبل از انقلاب، یک برنامه تحمیلى بود که فرصت نمى‏دادند حوزه درباره مسائل دیگر اسلام - غیر از فقه و اصول - بیندیشد .
و اما راجع به مطلب دوم، مرحوم خواجه نصیر طوسى در تقریر کلام بوعلى سینا (ره) در باب نبوت مى‏گوید: ما اگر نبوت را براى تامین دنیاى مردم بخواهیم، این برهان براى ضرورت وحى و نبوت کافى نیست . براى اینکه کم نیستند مردمى که در اطراف عالم زندگى مى‏کنند و هیچ دین و مکتب الهى ندارند، ولى زندگى‏شان تامین است .
بنابراین، ما نبوت را بر اساس انسان‏شناسى خاص خود مى‏خواهیم . انسان یک موجودى است مسافر و مهاجر، از راه دور آمده و به راه دور مى‏رود و تمام عقاید و اعمال او هم در این نشاه اثر دارد و هم در نشئه معاد اثر دارد .
لذا مرحوم بوعلى مساله ضرورت نبوت و نیاز جامعه به وحى و دین را در نمط نهم اشارات و تنبیهات طرح کرده; یعنى آنجا که عبادت، زهد و عرفان و فرق بین آنها را معنا کرده است . - یعنى مى‏خواهد با این چینش بحث‏بگوید: براى اینکه جامعه انسانى به این بارگاه‏هاى عظیم که هم شؤون دنیایى او با تمدن و دین عادلانه اداره شود و شؤون اخروى او با لقاء الله تامین گردد، به پیغمبر نیازمند است . تا پیامبر به او چگونه زیستن، چگونه مردن و چگونه مبعوث شدن بعد از مرگ را ارائه کند . سر اینکه مرحوم بوعلى این مباحث را در سیاست مطرح نکرده بلکه در عبادت و عرفان آورده، همین است .
مرحوم خواجه در شرح متن مزبور مى‏گوید: ما پیغمبر را نمى‏خواهیم که فقط زندگى دنیایى‏مان تامین شود . اگر حیات بشر با مردن تمام مى‏شد، دیگر نیاز به وحى نبود . ولى مرگ آغاز زندگى جدید است و انسان مهاجر الى الله است لذا باید در اینجا مراحلى را به کمال برساند تا آنجا بهره‏بردارى کند .
پس قبل از جناب غزالى و ابن خلدون، حکماى امامیه، این شبهه و جواب آن‏را در آثار خود آوردند که نمط نهم اشارات و تنبیهات و شرح آن یک نمونه از آنها است .
بناى عقلا و اداره جامعه
شبهه: عده‏اى مى‏گویند خود حوزویان بناى عقلا را حجت مى‏دانند و بنابراین جامعه را مى‏توان با آن اداره نمود، یعنى همان کارى که دیگران براى اداره جامعه خود انجام مى‏دهند . پس بهتر این است که ما برابر بناى عقلاى جهان، حکومت کنیم، نه برابر احکام دین .
پاسخ: جواب این شبهه را با دو مطلب مى‏توان داد:
1 . محصول عقل وقتى در خدمت کتاب و سنت در آید و نتایج هر سه دلیل جمع‏بندى مجتهدانه شود، این مى‏شود نظر و راى دین که کمبودى هم ندارد .
2 . بناى عقلا از سنخ کار است در مقابل دلیل عقل که از سنخ اندیشه است . مرز بین بناى عقلا و عقل همان مرز بین علم و کار است . بناى عقلا «بما انه بناء عقلا» به هیچ وجه حجت نیست . ولى عقل حجیت‏خود را به همراه خود دارد و ذاتا حجت است; زیرا منطق او یا بدیهى و بین است‏یا نظرى و مبین .
البته بناى عقلا که یک تفاوت جوهرى با عقل دارد، و از سنخ کار است اگر از معصوم بود، مى‏شود سنت معصوم و حجت . اما اگر کار معصوم نباشد ولو «اجماع الکل‏» باشد، حجت نیست; مگر کسى کار همگانى را مدلل کند و منطبق با اندیشه علمى نماید که در این صورت چون برهانى است‏حجت است .
پس اگر بناى عقلا در مشهد و مرآى معصوم قرار گرفت و آن حضرت مى‏توانست رد کند و ردع نماید، اما ساکت‏شد، از تقریر او استفاده مى‏شود که آن‏را درست مى‏داند و همین مى‏شود حجت دینى .
اما اگر بناى عقلا بر پایه «قد افلح الیوم من استعلى‏» بود و بر بانکدارى ربوى و مسالمت‏هاى تحمیلى قرار گرفت، این حکومت غیر عقل است . - از این رو - وقتى عقل «نکرایى اموى‏» در قرن بیستم رشد کرد، آن قدر جنایت‏به وجود آمد که طرز تفکر خیلى‏ها در انسان‏شناسى عوض شد . جنگ جهانى اول و دوم و جنگ‏هاى موضعى و موسمى - و منطقه‏اى - دیگر موجب شد بعضى بگویند انسان، موحد بالفطره نیست، بلکه انسان جانى بالفطره است الا ما خرج بالدلیل . زیرا در این 80 - 70 ساله هر چه دیدند این بود که از یک طرف اسلحه‏هاى کشتار جمعى حمل مى‏کنند و از طرف دیگر گورهاى دسته‏جمعى را کشف مى‏کنند . اینها که معارف قرآن و عترت را نمى‏دانند - لذا به آن نتیجه منتهى شدند که انسان جنایت‏پیشه فطرى است . -
الآن در جاهلیت جدید، تفکر جاهلیت قدیم «انصر اخاک ظالما او مظلوما» احیا و عمل مى‏شود در حالى که تعالیم انبیا «انصر المظلوم‏» است . پس بناى عقلا، بدون امضاى معصوم مردود است .
بنابراین، حجیت مطلق بناى عقلا و عرفى کردن دین، مطرح نیست . بله، در روش‏ها و امور مربوط به منطقة‏الفراغ، مباحات و اضلاع واجب تخییرى روش و تجربه عقلا را مى‏شود اخذ کرد و دلیل خاصى هم بر نفى آنها وارد نشده است .
و بدین جهت، جایگاه دلیل عقل و قطع با جایگاه بناى عقلا و سیره، در علم اصول از هم جدا و مشخص مى‏باشد .
نکته دیگر اینکه: اگر عقل حد خودش را نشناسد و به وحى تعظیم نکند، و خود را مستقل بپندارد، تدریجا به اسارت حس‏گرایى در مى‏آید چه اینکه امروزه در غرب مى‏بینیم با عقل‏گرایى غربى، و بى‏اعتنایى به وحى پشتوانه خود را از دست داد و هنگامى که علوم تجربى پیشرفت کرد و اختیار از دست عقل درآمد و به علم - علم تجربى - سپرده شد حس مقتدر مى‏گوید: از زیر دریا تا اوج آسمان‏ها را من دارم اداره مى‏کنم، پس باید اخلاق، حقوق، سیاست و ... را هم من اداره کنم . - در نتیجه - اصول اخلاق نسبى شد مثل رنگ لباس و ترس از جهنم را هم مثل ترس از سوسک دانستند و ایمان را هم دلیل‏بردار و علمى نمى‏دانند .
این همان تفکر بنى اسرائیلى است که درباره خداوند مى‏گفتند: «ارنا الله جهرة‏» اینها هم مى‏گویند اگر خداوند موجود بود، در آزمایشگاه او را مى‏دیدیم . پس اگر عقل از پیشگاه وحى فاصله گرفت‏به کمند حس در مى‏آید .
غرض آنکه 1: برهان عقلى در عین آنکه لازم است، کافى نیست; 2: وحى الهى مهم‏ترین دلمایه معرفت و جانمایه جهاندارى است; 3: با اکتفاى به عقل پشتوانه وحى از دست گرفته مى‏شود; 4: با پیشرفت علوم تجربى در اثر اقتدار حس سرمایه عقل ذوب مى‏گردد; 5: با اقتدار حس تمام مسائل انسانى از قبیل اخلاق، حقوق، سیاست، حکومت ... نسبى و حسى خواهد شد; 6: آثار مشؤوم حس‏گرایى، جنگ جهانى اول و دوم و گسترش روز افزون فساد است .
تقسیم اولى حکومت
شبهه: دموکراتیک بودن و نبودن، تقسیم اولى حکومت است و دینى و غیردینى بودن، تقسیم ثانوى آن مى‏باشد .
پاسخ: این سخن نا تمام است، براى اینکه حکومت جزء علوم انسانى است اولا; و علوم انسانى بدون انسان‏شناسى میسر نیست ثانیا; و انسان‏شناسى بدون جهان‏شناسى میسر نیست ثالثا . پس اول باید جهان‏بینى را به دینى و غیردینى تقسیم کرد و بعد انسان‏شناسى را به دینى و غیردینى تقسیم کرد و در مرحله آخر حکومت را به دینى و غیردینى تقسیم نمود که البته حکومت دینى حمتامردمى هم خواهد بود . سر این ترتیب آن است که هرگز علوم انسانى بدون شناختن انسان میسر نیست و انسان‏شناسى هم سه عنصر محورى خواهد داشت: 1 - ساختار درونى انسان، 2 - شناخت علل آفرینش، 3 - هدف انسان . تا انسان را نشناسیم کیست، سخن گفتن از حکومت، سیاست، آزادى، اخلاق، حرمت و کرامت او هیچ جایگاهى ندارد .
آنکه مى‏گوید انسان بین میلاد و مرگ خلاصه مى‏شود «ان هى الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیى‏» . او براى انسان یک نوع حرمت و کرامت و یک اخلاق و آزادى قائل است . و آن کس که مى‏گوید «هل اتى على الانسان حین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا» و بعد که راه افتاد «یا ایها الانسان انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه‏» ، که دو سرش ناپیدا است; او براى انسان سیاست، حکومت، اخلاق و آزادى دیگرى قائل است .
پس ما در بحث‏حکومت، سیاست و مانند آن همیشه با یک سرى پیش‏فرض‏ها و اصول موضوعه روبه‏رو هستیم . تا حکومت را در درجه اول به دینى و غیردینى تقسیم نکنیم، مردمى بودن و مردم‏سالارى بودن آن مشخص نمى‏شود و مردم‏سالارى دینى بودنش هم معلوم نمى‏شود . هرگز ممکن نیست کسى در بین راه - وسط این رشته - وارد شود و فتوا دهد . اگر گفته شود حکومت‏یا دموکراتیک است‏یا غیردموکراتیک، بحث‏به پایان نمى‏رسد . هیچ ممکن نیست ما در مساله سیاست، حکومت و آزادى بدون تحلیل اصول اساسى آن بتوانیم به مقصد برسیم، مگر اینکه بفهمیم که «الانسان ما هو و من هو؟» لذا انبیا (ع) در درجه اول آمدند انسان را به خودش معرفى کردند و به او گفتند: که تو از راه دور آمدى و به راه دور مى‏روى و تمام عقاید و اخلاق و کردار تو «حى‏» است «لایموت‏» ، و اگر احیانا جسد تو بمیرد و سرد شود، عقیده و اخلاق و اعمال تو همیشه زنده و گرم است .
پس اگر بحث از اساس و مبنا شروع شود، تکلیف مباحث دیگر که رو بنا هستند هم روشن مى‏شود، مردم سالارى معناى خودش را مى‏یابد که مردم‏سالارى یعنى مردم نسبت‏به یکدیگر رئیس و مرؤوس، امیر و وزیر و وکیل و سالارند، اما همگان نسبت‏به خداوند بنده هستند، که این خود شرف است که - تا بنده شدم «تابنده‏» شدم - این بندگى شرف است نه کلفت و تشریف است نه تکلیف .
در خلال این مبحث، مساله تکلیف و حق هم حل مى‏شود که مساله یک نزاع لفظى است، زیرا به مانند این است که گفته شود: آیا انسان حق دارد سالم باشد و بهداشت را رعایت کند یا مکلف است؟ اگر از عقل بپرسى مى‏گوید این حقى آمیخته با تکلیف است . انسان باید خود را از خطر حفظ بکند . و البته بهترین راه حفظ از خطر «شریعت‏» است . محتواى حکومت عقیده و اخلاق و اعمال است، حکومت قانون مى‏خواهد و اجرا و قضا از عقیده توحیدى اخلاق و اوصاف و اعمال توحیدى نشات مى‏گیرد .
در چنین قانونى افراد هیچ فضیلتى نسبت‏به هم ندارند و اگر فضیلت‏باشد به لحاظ تقوا مى‏باشد و همه در برابر قانون مساوى هستند، اگرچه قانون همه مساوى نیست . قانون عالم و جاهل، عادل و ظالم، امین و خائن مساوى نیست، ولى همه در برابر قانون مساوى هستند . اصلا عدل این است که قانون‏ها با هم تفاوت داشته باشند: «هل یستوى الذین یعلمون و الذین لایعلمون‏» و البته در چارچوبه حکومت دینى مردم آزاد هستند و آزادى غیر از رهایى و و بى‏بند و بارى است .
اسلام پاسخگوى همه عصرها
پرسش: آیا اسلامى که فقط در حجاز صدر اسلام حکومت کرد مى‏تواند جامعه متمدن امروزى را اداره کند؟
پاسخ: اسلام - در همان صدر اول - گذشته از حجاز دو امپراطورى اصیل و متمدن - ایران و روم - را فتح کرد . حضرت امیر مؤمنان (ع) از خاور میانه تا آسیاى میانه و تا قلب فرانسه را توسط کارگزاران حکومتش اداره مى‏کرد و ائمه معصومین (ع) هم این بخش متمدن‏نشین آن روز دنیا را - به لحاظ علمى، فرهنگى و فکرى - پاسخگو بودند . پس با تکیه بر اصول اسلامى مى‏شود جوابگوى همه اعصار و امصار بود .
حکومت اسلامى و حقوق بشر
پرسش: حکومتى که بر اساس فقه اداره مى‏شود قادر بر اداره جامعه نیست و فضاى حقوق بشر را تنگ مى‏کند .
پاسخ: حکومت تنها بر اساس فقه نیست، بله، آنچه که مورد نیاز روزانه مردم در مرحله قانون‏شناسى، اجرا و قضا مى‏باشد را، فقه جوابگو است . اما پایگاه و پشتیبان آن، فلسفه، کلام، تفسیر و اخلاق است‏یعنى بحث‏هاى خداشناسى، جهان‏شناسى و انسان‏شناسى - که فقه درباره روابط بین آنها فتوا مى‏دهد - را باید در حکمت‏به معناى اعم و کلام هموار کرد . در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران هم آمده که نظام جمهورى اسلامى بر پایه «لا اله الا الله‏» استوار است . بر پایه این بینش دانسته مى‏شود که انسان «حى متاله‏» است و در فقه براى افعال او فتوا صادر مى‏شود و معلوم است که فقه اسلامى با آن خاستگاه وسیع، جوابگوى نیازهاى حیات فردى و اجتماعى انسان خواهد بود . بر پایه این تفکر، اسلامى کردن دانشگاه‏ها صرفا به چند نماز جماعت و برپایى مراسم مذهبى نیست، این برنامه‏ها جاهاى دیگر هم هست . عمده آن است که متون درسى آموزش‏هاى عالى، اسلامى شود . به اینکه مثلا در زمین‏شناسى گفته شود این زمین را کى ایجاد کرده و چگونه؟ چنین زمین‏شناسى‏اى مى‏شود تفسیر بسیارى از آیات و روایات و همچنین هواشناسى و ... . پس باید اول نگاه «هو الاول و الاخر» داشت و آن‏گاه به سراغ مباحث‏بعدى رفت . آنچه هم‏اکنون در متون درسى مشهود است همان یک سیر افقى است که در علوم وجود دارد و جارى است; در اسرار خلقت و حیات وحش هم همین است . این، مقدار به تنهایى مایه اسلامى شدن علوم نمى‏شود . قرآن هنگام طرح مسائل علمى «از کجا» و «از کى‏» را بیان مى‏کند و همه چیز را به حق تعالى ربط مى‏دهد . اگر این نگاه در متون درسى دانشگاه‏ها وارد شود آن‏گاه مى‏توان دانشگاه‏ها را اسلامى کرد .
مفاسد آزادى یا سیستم ارزش‏ها
شبهه: تفاوتى که بین جوامع اسلامى ایده آل با جوامع غربى وجود دارد، در مساله آزادى نیست . بلکه در مساله ارزش‏هاى اخلاقى است، یعنى بى‏بند و بارى جزء مفاسد آزادى نیست، بلکه به حساب سیستم ارزشى آنجاها است .
پاسخ: اشکالى که بر این دیدگاه وارد است این است که آزادى را کى باید معنا کند؟ جواب مى‏دهند عدالت آزادى را تعریف و تحدید مى‏کند . اما خودشان متوجه شدند که اخلاق هم علاوه بر عدالت، آزادى را محدود مى‏کند . ما مى‏پرسیم، عدالت را کى باید تعریف کند؟ عدالت عدم تعدى از حق خود است اما تعریف و تحدید حقوق بر عهده کیست، حق کدام است و حد آن کجا است؟
بله، آزادى به عدل مرتبط است، ولى عدل حدش چیست؟ اینها ظاهرشان «فى غایة‏الوضوح‏» است، اما کنهشان «فى غایة‏الخفا» است . حقوق افراد، جوامع و رهبران چقدر است؟ اگر اخلاق، آزادى را تحدید مى‏کند، خود خلق چیست؟
اخلاق و اوصاف نفس چگونه است؟ و خلق بد و خوب مرزشان کجاست؟
اما در حکومت دینى با توجه به مبانى دینى در جهان‏بینى و انسان‏شناسى این مفاهیم معنا مى‏شوند و اگر اختلافاتى باشد، در مسائل شخصى است، نه در امور کلان و خطوط کلى . غرض آنکه 1: اخلاق و حقوق مانند فقه خاستگاهى دارند که که وحى معصوم و عقل برهانى همسوى با آن است نه صرف اندیشه بشرى که برخاسته از خواسته‏هاى نفسانى است; 2: هر چند آزادى محدود به عدالت است ولى عدالت و شریعت تحدید مى‏نماید و شریعت همان حکم خداست که توسط دلیل معتبر عقلى یا نقلى کشف مى‏شود نه آنکه ایجاد شود و ابداع گردد .
دین و ابزار روشمند براى حکومت
شبهه: دین فاقد ابزار روشمند براى حکومت است، لذا اگر کسى بخواهد چنین طرحى و روشى را از درون دین استخراج کند، این در را به عبث مى‏کوبد . در دین، از حکومت، سیاست، اقتصاد، جامعه‏شناسى، روان‏شناسى و امثال ذلک خبرى نیست . پس باید روش جدید حکومت کردن را از علوم اجتماعى جدید مانند اقتصاد، جامعه‏شناسى و مدیریت استخراج کرد، نه از دین .
پاسخ: معمارى الهى، همانا کنار هم قرار دادن برهان عقلى و نقلى است . وقتى عقل از حوزه دین بیرون بیاید، مى‏ماند یک سلسله ظواهر الفاظ فقه . عقل جزء پایه‏هاى خیمه دین است و ادله نقلیه را به نطق در مى‏آورد و خودش کارشناس دین و کاشف اراده خدا است . چه اینکه اصولیون و فقها گفتند: چیزى را که عقل به‏عنوان مصلحت و ضرورت تشخیص داد، اگر کسى آن‏را انجام نداد، جهنم مى‏رود; یعنى عقل به منزله روایت معتبر است .
وقتى عقل برهان شرعى شد، هم در بررسى موضوعات مى‏تواند اراده ذات اقدس اله را کشف کند و هم در تطبیق آن عناوین کلى بر موضوعات جزئى مى‏تواند راهنماى خوبى باشد و فتواى درست را ارائه کند .
در اسلام از علوم انسانى مانند اقتصاد، جامعه‏شناسى، مدیریت و ... فراوان سخن گفته شده است . اما درباره علوم تجربى باید بحث کرد . ذات اقدس اله، آن شاخه‏هایى از علوم که سهل‏التناول بود و انسان با چند سال درس خواندن به آنها مى‏رسید و با چراغ عقل که در نهان انسان عاقل، روشن است، ممکن‏الوصول بود، به وحى واگذار نکرد . اما آن چیزهایى را که انسان با درس خواندن به آنها نمى‏رسد، از طریق وحى بیان کرده است . در قرآن فرموده است محور اصلى حرف ما چیزى است که شما به آن دسترسى ندارید، نه بالفعل و نه بالقوه «یعلمکم الکتاب و الحکمة و یزکیکم و یعلمکم ما لم‏تکونوا تعلمون‏» یعنى ایهاالناس: ما به واسطه پیغمبر یک چیزهایى را یادتان مى‏دهیم که نمى‏توانید یاد بگیرید، نه، نمى‏دانید: «و یعلمکم ما لم‏تکونوا تعلمون‏» . بنابراین در دید عمیق، خواجه نصیرها و بوعلى‏ها هم، در قبال پیامبر (ص) امى هستند . پیغمبر چیزى مى‏آورد که اگر همه این شش میلیارد بشر در حد فارابى و بوعلى مى‏بودند، باز عقلشان به آن نمى‏رسید . تعالیم این پیامبر (ص) در علومى همچون اقتصاد و مدیریت هم آمده که با ملاحظه خطوط کلى آنها، گفته مى‏شود اقتصاد اسلامى یا مدیریت اسلامى این را مى‏گوید . یعنى برهان عقلى هماهنگ با دلیل معتبر نقلى مى‏تواند مدیریت و سایر رشته را کشف کند که امتثال آنها با قصد قربت عامل ورد به بهشت و ترک عمدى آنها سبب ورود به دوزخ مى‏شود پس همه این علوم مى‏توانند صبغه اسلامى داشته باشند و معناى اسلامى بودن آنها فقط در جنبه ارزش نیست‏بلکه به لحاظ دانش هم خواهد بود، زیرا عقل برهانى مانند نقل معتبر حجت الهى است .
سنت و تجدد
شبهه: دست‏آوردهاى فرهنگى ما مطلقا به درد امروز ما نمى‏خورد، براى اینکه پشتوانه سنتى هزار ساله ما کهنه و فرسوده شد و رشته‏هاى عمیق مدرن کنونى هرگز بر فلسفه فارابى و صدرائى استوار نیست‏بلکه بر پایه‏هاى فلسفه نو تکیه مى‏کند .
پاسخ: یک وقت‏به یک سفال فرسوده و خاک خورده مى‏گویند کهنه شد و جزء میراث فرهنگى گردید . و یک وقت‏به مطلبى که هزار سال بر روى آن کار علمى شده باشد، گفته مى‏شود: میراث فرهنگى این دیگر کهنه نیست، بلکه کهن و عتیق است نه فرسوده . لذا راى شیخ مفید (ره) مثلا در صورتى که ابطال نشده باشد عتیق است نه کهنه، زیرا هزار سال رویش کار شده، قرآن و سنت و عقل مبرهن، حق است و عتیق و کهن . و به همین جهت‏خطوط کلى و اصلى مکتب اسلام ثابت و غیرقابل تغییر است . مثلا در این چهارصد سال اخیر خیلى‏ها خواستند با تفکر صدرایى در مسائل جهان‏بینى مبارزه کنند، ولى نشد . امام راحل قیام نمود و با تفکر صدرایى در معقول و تفکر صاحب جواهرى در فقه انقلاب کرده و همه ناملایمات را تحمل کرد و بعد هم تشکیل حکومت داد و مشکلات را پشت‏سر گذاشت و موفق هم شد . پس تفکرات کهن و ریشه‏دار، ثمرات شیرین هم مى‏دهند «و مثل کلمة طیبه کشجرة طیبة اصلها ثابت و فرعها فى السماء تؤتى اکلها کل حین باذن ربها» .
ادامه دارد .

تبلیغات