سیرى در اندیشه سیاسى عرب (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
سیرى در اندیشه سیاسى عرب از حمله ناپلئون به مصر تا جنگ جهانى دوم، نوشته حمید عنایت، تهران، امیر کبیر، 1363(چاپ اول 1356) 309ص.
بشنوید اى دوستان، این داستانخود، حقیقت نقد حال ماست آن
این کتاب گزارشى است از فراز و فرود اندیشه سیاسى عرب در دو سده اخیر، همراهبا پارهاى ملاحظات انتقادى. آشنایى با آن چه بر جهان عرب در این مدت گذشتهاست، براى ما بسیار ضرورى است; وجود زمینههاى فرهنگى مشترک، تعلق به یک دینو تنفس در فضاهایى مشابه و بالاخره داشتن دردهاى یکسان،این آشنایى را از حدتفنن به مرحله نیازى براى بقا بالا مىبرد. عربها در این مدت، نخستبراى کسباستقلال و آن گاه براى اثبات هویتخویش، جنگیدند، راههاى گوناگونى پیمودند،مسلکهاى متنوع و گاه متضاد را آزمودند، به بیگانگان دل بستند و از آنان دلبریدند و از چنگال امپراتورى عثمانى به دامان غرب لیبرال پناه جستند و«کالمستجیر من الرمضاء بالنار» بر آن شدند تا دفع فاسد به افسد کنند و اینکپس از گذر از رنجها و دادن کشتهها و نافرجام ماندن قیامها و پوشالى بودناستقلالها، ناگزیرند به آبشخورهاى اصیل خویش بازگردند و آن چه را خود دارند،از بیگانه تمنا نکنند. ما نیز از انقلاب مشروطه به بعد، دچار پارهاى از این خلجانها شده و برخى ازاین ایدهها را آزموده ایم، لیکن به دلایل متعدد تاریخى، خوش بختانه همه آن چهرا عربها از سرگذراندهاند، از سر نگذرانده ایم و مىتوانیم با تامل درسرنوشت آنان، عبرت بگیریم و راه رفته آنان را نرویم.
بخشهاى کتاب
کتاب از پنجبخش تشکیل شده است و در پایان آن سه پیوست آمده است. در بخش نخستاز زمینههاى فکرى و اجتماعى مصرو سوریه که در این زمینه پیش گام بودهاند درآغاز قرن نوزدهم بحثشده است. دومین بخش، گزارش احوال و افکار کسانى است کهراه نجات از عقب ماندگى عربها را پیروى از غرب مىدانستند. بخش سوم اختصاصبه پیدایش و رشد اندیشه تجدد دینى دارد. چهارمین بخش، گزارش کوتاهى است ازوطن پرستى مصرى و پیش گامان ناسیونالیسم در آن خطه. در بخش پنجم با مسئلهمحدودتر وحدت عربى و عوامل آن آشنا مىشویم.
آغاز ماجرا
این داستان تراژیک، از زمانى آغاز مىشود که ناپلئون با اهداف توسعه طلبانه بهشرق تاخت و مصر را تسخیر کرد. امپراتورى عثمانى که متولى این کشور بود،محمدعلى آلبانى تبار را بدان جا گسیل داشت و او پس از موفقیت عملا مصر را ازامپراتورى منتزع کرد و چون شیفته اقتدار غرب بود، کوشید راه آنان را دنبالکند و به شیوه آنان حکم براند. از این رو دستبه اصلاحاتى در نظام ادارى کشورزد و بازرگانى را توسعه داد و دانش جویانى را براى اخذ فنون و علوم غرب بهفرانسه فرستاد.
طهطاوى
یکى از کسانى را که «محمد على» به غرب اعزام کرد «رفاعه طهطاوى» است، وى بنیه علمى قدیم را نیز داشت و درس آموخته الازهر بود. طهطاوى پس از بازگشتبزرگ ترین منادى پیروى از غرب مىشود و با تاسیس بنگاهترجمهاى، آثار کلاسیک فرانسه و شرح حال کسانى چون اسکندر مقدونى، پتر کبیر،شارل دوازدهم و شارل پنجم و آثار ادبى اى چون «تلماک» را به زبان عربى ترجمهو منتشر مىکند. او با حمایت از سیاست رسمى حاکم و دفاع کامل از «محمد على»توانست امکانات لازم را براى نشر افکار خود به دست آورد. البته «طهطاوى» بعدهامغضوب «عباس»، جانشین محمد على، گشت، لیکن تا اواخر عمر هم چنان تریبونى براى نشر آراى خود در اختیار داشت. مهمترین آراى او و تاثیراتش از غرب را در دو کتاب «تخلیص الابریز من تلخیصباریز» و «مناهج الالباب المصریة فى مباهج الآداب العصریه» مىتوان یافت. درنخستین کتاب، دعاوى خود را با آیاتى از قرآن کریم و احادیث نبوى در مىآمیزدو در دومین کتاب، از نگاه یک شرقى به غرب مىنگرد و تقریرى از غرب ارائه مىدهد. البته غرب طهطاوى، خاستگاه و فضاى حیاتى روسو، ولتر و منتسکیو است، نهبرآرنده ناپلئون. همه آن چه را که محمد على در پى اجرایش بود، طهطاوى بدانصبغه تئوریک و در نتیجه انکارناپذیر مىداد! و به دیگران مىخوراند. سخن کوتاه، طهطاوى براى درمان بیمارى مصر، دارویى جز پیروى بى چون و چرا از غرب نمىشناخت.
شبلى شمیل
اندیشههاى طهطاوى، در جامعه روشن فکرى مصر و سوریه رسوب کرد و کسانى چونخیر الدین تونسى، پطرس بستانى، فرانسیس مراش، ادیب اسحاق، فرح آنطون، قاسمامین، طه حسین، اسماعیل مظهر و شبلى شمیل سر برآوردند. یکى از مهم ترین این کسان شبلى شمیل (1850-1917) است. او که از اهالى شام بود،پس از اتمام تحصیلات خود در بیروت، به پاریس رفت و در آن جا پزشکى خواند و سپسبه مصر بازگشت و تا پایان عمر در آن جا ماند. شمیل عقاید خود را طى مقالاتى درمجله «المقتطف» منتشر مىکرد و در آنها سنگ دفاع از علم را به سینه مىزد.او با اعتقاد به پایان به علم آن هم به روایت قرن نوزدهم آن آخرین نظریاتعلمى را به عربها منتقل مىکرد و در آنها آراى «اسپنسر» و «داروین» را بازمى گفت و خود در تحلیلهایش، آنها را به کار مىبست و همین موجب شد که او رامادى مسلک بپندارند. اثبات این مطلب دشوار است، چون وى گرچه از خانوادهاى مسیحى بود از اسلام واز شخص پیامبر اکرم (ص) هوا دارى مىکرد و حتى در پاسخ به اظهارات «لرد کرومر»بر ضد اسلام، مقالهاى به نام «قرآن و عمران» نوشت و در آن از اسلام به عنوانمدافع و مروج مدنیت دفاع کرد. با این همه او خواستار سوسیالیسم بود و آن را ضرورت تاریخى جامعه نمىدانست، بلکه چون سوسیالیستهاى تخیلى، آن را در هرزمان و مکانى قابل اجرا مىشمرد.
طه حسین
یکى دیگر از افراد شاخص این رویکرد، «طه حسین» است. او نیز پس از تکمیل تحصیلاتالازهرى خود، راهى فرانسه شد و پس از بازگشتبه مصر، شیوه دکارتى را درتحقیقات خود به کار بست و اثر جنجالى خود را با نام «فى الشعر الجاهلى» منتشرکرد و در آن مدعى شد که آن چه به نام شعر جاهلى معروف است، و «معلقات سبعه»از آن جمله شمرده مىشود، در حقیقت، مدتها پس از سرآمدن دوره جاهلیت و درروزگار اسلام ساخته شده و بدان دوران نسبت داده شده است. این نظریه به دلایلگوناگون سنتپرستان را سختبرآشفت و آنان را به عکس العملى جدى واداشت، تا آنجا که طه حسین ناگزیر شد، در کتاب خود بازنگرى و آن را با تعدیل و تغییر نامبه «فى الادب الجاهلى» منتشر کند. بعدها طه حسین عصاره نظر خود را در باب غربدر کتاب «مستقبل الثقافة فى مصر» منتشر ساخت و در آن خواستار پیوستن مصر بهکاروان تمدن غرب و جدایى دین از سیاست گشت. البته بعدها نظریات خود را، کهآثار آن در رویکرد تازهاش به تاریخ اسلام هویدا است، تعدیل کرد و از پارهاى ادعاهایش دستشست. نکته مهم درباره روشن فکران این دوره آن است که آنان یکسره خواهان پیوستن بهغرب بودند و مظهر غرب نیز از نظر آنان فرانسه بود و بس. گرچه در آن روزگارانگلستان بر مصر حاکم بود، لیکن کم ترین نفوذ فرهنگى در آن نداشت و براىفعالیتهاى فرهنگى بودجهاى پیش بینى نکرده بود. اما فرانسه در همه این مدت و تا مدتها پس از آن توانسته بود، اثرى مثبت از خود به جاى بگذارد و مصریان را مجذوب خود کند.
سید جمال الدین اسدآبادى
در برابر این جریان غرب گرا و خواستار جدایى از گذشته خود، موج نیرومند تجدید حیات دینى ، با سید جمال الدین اسدآبادى، معروف به افغانى، آغاز شد. سید جمالظاهرا خود را افغانى مىدانست، لیکن اسناد و شواهد به دست آمده بعدى نشان دادکه زادگاه و خاستگاه او ایران است و او بنا به ملاحظاتى از جمله پرهیز ازحاکمیت استبدادى ناصر الدین شاه، از بروز ملیت واقعى خود، مىپرهیخته است. سید جمال با قدرت معنوى و کاریزماتیک خاص خود، به هرجا که مىرفت، شورى برپامى کرد و جنبشى به راه مىانداخت و در نتیجه پس از مدتى از آن خطه به دستحاکمان رانده مىشد و به گفته یکى از معاصرانش خوش استقبال و بد بدرقه بود. سید که از طریق خودآموزى، با علوم جدید آشنا شده بود، راه نجات از عقبماندگىو کسب مجد گذشته مسلمانان را در خود باورى و یگانگى آنان و مبارزه با استعمارو بازگشتبه اصول و مفاهیم اصیل اسلامى مىدانست. به نظر سید جمال، اسلام نهتنها اعتقاداتى قلبى، که فراتر از آن نظامى مدنى و سیاسى و پاسخ گوى همهابعاد زندگى بود و نه تنها با علم تهافتى نداشت که مروج آن بود و عربها باپیروى از آموزههاى آن توانستند در مدتى اندک تمدنى عظیم را بنیاد نهند. سید،نه تنها اخذ علوم و فنون غربى را توصیه مىکرد، بلکه خود پیش تاز آن بود،لیکن هرجا حس مىکرد که این اخذ، به استحاله فرهنگى مىانجامد، در برابر آنمى ایستاد. بارزترین جلوه این خصیصه، موضع گیرى شدید او در برابر «سر سیداحمد خان هندى» بود. سید احمد بنیان گذار دانش گاه علیگره و از شیفتگانتمدن غرب بر آن بود که مسلمانان براى کسب استقلال، باید به تمدن غرب گردننهند. وى قرآن را هم براساس اصول نو یافته علم آن روزگار تفسیر مىکرد. سیدجمال که به نتایج افراط در این کار واقف بود، نخستین و تنها رساله مستقل خود را در باب ماهیت مکاتب غربى تحریر و با نام «حقیقت مذهب نیچرى» منتشر کرد و بر مکاتب گوناگون، که تنها هدفشان محو دین و اصولبنیادى اخلاق بود، تاخت و از مسلمانان خواست تا فریفته عناوین ظاهر فریب آزادى و تجدد نشوند. سید جمال چندى بعد ناچار به ترک هند شد و چون به مصر رفت، نقل مجلس روشن فکرانعرب گشت و مرید و همکار نیرومندى از آن جمع به چنگ آورد که همان «محمد عبده»بود. این دو، بعدها در پاریس روزنامه «العروة الوثقى» را منتشر کردند، که پساز هیجده شماره، نشر آن بر اثر فشار بریتانیاى کبیر، متوقف گشت. سید جمال منادى وحدت اسلامى بود و قدرت غرب را پوشالى مىدانست و داستان مسجدمیهمان کش مثنوى را نماد غرب مىشناخت. او براى رسیدن به اهداف خود: «از هرعنوان و اقدامى سود مىجست و هر عقیده و روش خاصى را که مضر به توسعه افقنفوذ فکرى براى اصلاحات عالم اسلام مىدانست، از میان برمى داشت، لذا چند صباحىاز دسته فراماسونهاى مصرى که وسایل نشر عقیده و افکار در اختیار داشتند،استفاده کرده بود». بدین ترتیب سید جمال از ورود به هیچ دسته بندى خوددارى نمىکرد و گرچه مهدىسودانى را به حق، مهدى نمىدانست، از قیام او در برابر انگلستان حمایت مىکردو خواستار حمایت همه مسلمانان هندى از او بود و بالاخره این دریاى ناآرام،زندانى دسیسههاى خلیفه عثمانى گشت و به نام «میهان» باقى مانده عمر خود رادر انزوا سپرى کرد و در گمنامى درگذشت.
محمد عبده
شاخصترین چهره این حرکت، پس از سید جمال، «محمد عبده» بود که تاثیراتى ماندگاردر جامعه مصرى به جاى گذاشت. او بر خلاف سید توانست در مناصب کلیدى تا حد ریاست«الازهر» و مقام مفتىگرى برسد و از این موقعیتخود، براى تحقق اهدافش سودجوید. عبده گرچه همکار و همفکر سید جمال بود، لیکن در روش با او اختلاف داشت وشکست فعالیتهاى سیاسى و تبعیدش، او را بر آن داشت تا به فرهنگ روى آورد واصلاحات تدریجى را مقدم بر فعالیتهاى انقلابى بداند. عبده جامعه فقرزده ومحروم از فرهنگ مصر را بیشتر نیازمند آموزش و شناخت مىدانست، تا استقلالسیاسى و معتقد بود که بدون آگاهى، استقلال به فرض حصول، پایدار نخواهد ماند. لذا یکسره پرواى فعالیت فرهنگى و تعلیم و تالیف داشت و در این راهماندگارترین اثر کلامى خود را به نام «رساله التوحید» پدید آورد و نیز با یارىشاگرد خود «سید محمد رشید رضا»، تفسیر «المنار» را نوشت و بى توجه به اتهاممرتجع بودن، کار خود را ادامه داد. عبده در راه شناسایى شیعه نیز گامى درخوربرداشت و نهج البلاغه را همراه با شرحى لغوى و ادبى منتشر کرد و این اثر را به جامعه عرب آن روزگار، بازشناساند. عبده چنان در بند نیازهاى جارى جامعه خود بود که نشر آثار عرفانى را در آنشرایط به صلاح نمىدانست و از قدرت قانونى خود براى منع انتشار «فتوحات مکیه»ابن عربى سود گرفت. او چنان در راهى که پیش گرفته بود، جلو رفت که از هرچهسیاسى بود و یا صبغه سیاست و یا بویى از سیاست داشت، مىپرهیخت و مىگفت:«اعوذ بالله من السیاسة و من لفظ السیاسة و من معنى السیاسة و من کل حرف یلفظمن کلمة السیاسة و من کل خیال یخطر ببالى من السیاسة ...» و تا آن جا پیش رفت کهروابط خود را با سید جمال به دلیل فعالیتهاى سیاسى اش گسست و از او دورشد.
تفاوتهاى سید جمال و عبده
اگر بخواهیم کارکردهاى این دو را به اختصار بیان کنیم باید بگوییم: «نتایجزندگى و کار سید جمال الدین و عبده از حیث تاثیرى که این دو بر تاریخ بیدارىمسلمانان داشتهاند، بسیار متفاوت از یکدیگر بوده است. سید جمال بیش تر مردپیکار و سخت کوشى بود و عبده مرد اندیشه و میانه روى. سید جمال آزادى سیاسىمسلمانان را تنها راه تحرک فکرى آنان مىدانست و عبده بیش تر پرواى تربیتاخلاقى و دینى مسلمانان را داشت. سید جمال دامنه کوششهاى خود را کم و بیش در سراسر جهان اسلامى گسترد و عبده بیش تر در اصلاح احوال مصریان کوشید. به دلیل همین تفاوتها باید بگوییم که حاصل کار سید جمال و حاصل کار عبده مکملیکدیگر بوده است. مخصوصا که هر دوى آنان در ضرورت بازگشت مستقیم به منابعاصلى فکر دینى و توجیه عقلى احکام شریعت و هم آهنگى آنها با مسائل عصر وپرهیز از پراکندگى و فرقه بازى و پافشارى بر سر احیاى اجتهاد و کوشش براىشناخت روح و جوهر دین اسلام، هم داستان بودند.»
محمد رشید رضا
ادامه این جریان را در شکلى محدودتر باید در «سید محمد رشید رضا» جست. اوهمواره متاثر از عبده بود و او را «استاذنا الامام» مىنامید و همان آراىاستاد را دنبال کرد. اما مهمترین ویژگى رشید رضا علاوه بر ملاحظات تنگنظرانهاش درباره شیعه که با وحدت اسلامى ادعایى او ناسازگار بود موضعگیرىاو درباره خلافت در حال فروپاشى خلیفه عثمانى بود. او با نوشتن کتاب «الخلافة اوالامامة العظمى» کوشید، اهمیت این نهاد را باز گوید و آن را از صمیم دین نشاندهد و آن به گفته اروپائیان بیمار را هم چنان در حال احتضار نگه دارد.لیکن خلفاى عثمانى از این عنوان سوء استفاده فراوانى کردند و در میان رعیتخود، رعب و وحشت عجیبى پدید آوردند. اما یکى از فارغ التحصیلان الازهر و علماىآن روزگار، به نام «على عبد الرازق» (که به غلط میان ما به عبد الرزاق معروفاست)، با نوشتن «الاسلام و اصول الحکم» کارىترین ضربه را بر پیکر نیمهجان خلافتوارد ساخت و جنجالى پدید آورد که تنها با از بین رفتن اصل موضوع، فرو نشست. عبد الرازق، به صراحت مدعى شد که نهاد خلافت، از اصول اسلام نیست و زاده شرایطخاصى بوده است و اساسا لافتشیخین نیز، ماهیتى دینى نداشته است. او پا را ازاین فراتر گذاشت و ادعا کرد که اسلام نظریه حکومتى خاص ندارد و شان نبى، حکومتنیست و وظیفه اساسى پیامبر ابلاغ شریعت است، نه اجراى آن. بنابراین مىتوان بىهیچ دغدغهاى دین را از سیاست جدا کرد. در هر صورت رشید رضا، خلافت را گرچه جائرانه باشد مىخواست نگه دارد و دراین مورد پیرو فقیهانى چون «ماوردى» و «ابن جماعه» بود.
عبد الرحمان کواکبى
پس از او نوبتبه «سید عبد الرحمان کواکبى» رسید، تا مشخصا استبداد را هدف قراردهد. او که اهل سوریه بود و استبداد عثمانى را لمس مىکرد، با نوشتن « طبایعالاستبداد» کوشید، ماهیت و زیانهاى خودکامگى را بازگوید و این دمل چرکین رابفشارد. این رساله که لحنى خطابى داشت، در دوران مشروطه ترجمه شد و احتمالامیرزاى نائینى در نوشتن «تنبیه الامه» نیم نگاهى به آن داشت، گرچه نوشتهاشمتقنتر و مستدلتر از آن بود جزو خواندنىهاى آن روزگار درآمد(پس از انقلاباسلامى نیز این ترجمه به وسیله برادر بزرگوار جناب آقاى محمد جواد صاحبى تصحیحو منتشر گشت که مشخصات آن بدین شرح است: طبیعت استبداد. ترجمه عبد الحسینمیرزاى قاجار، نقد و تصحیح محمد جواد صاحبى، قم، مرکز انتشارات دفتر تبلیغاتاسلامى حوزه علمیه قم، 1363، 209ص). اثر دیگر کواکبى کتاب (ام القرى) است که درآن، مشکلات اساسى جهان اسلام در آن روزگار از زبان نمایندگان کشورهاى مختلفگفته شده است. آموزههاى اساسى کواکبى، همان تعلیمات سید جمال است، که به زبان دیگرى بازگو شده است. چراغى که سید جمال برافروخت، گرچه با مرگش نمرد، لیکن تنها کورسویى از آن به جا ماند و پیروان و مریدانش به تدریج افق گسترده سید را تنگ کردند و مسائلحیاتى جامعه را از منظرى کوتاه نگریستند. سید جمال بر آن بود تا دارویى براىجامعه اسلامى بیمار آن روز تجویز کند و با نشانه رفتن ریشه بیمارى، آن را یکسره بهبود دهد، لیکن محمد عبده، هم خود را مصروف مسائل فرهنگى جامعه مصر، آنهم در حد الازهر و محاکم عدل، محدود کرد و بالاخره رشید رضا کوشید توجیهى براىزنده نگه داشتن نهاد میراى خلافت عثمانى فراهم کند و در آن وانفساى خودکامگى،منافع خلیفه را تامین کند. این بىتوجهى به مسئله اساسى مردم، روشنفکران رادر مسیر دیگرى انداخت. عربها اگر نگوییم ام المصائب خود، حداقل یکى از مصائب اصلى خود را حاکمیتترکان مىدانستند و تلخى حاکمیت نژادپرستانه آنان را مىچشیدند و از زبانابراهیم یازجى مىسرودند: اقدارکم فى عیون الترک نازله و حقکم بین ایدى الترک مغتصب از این رو کوشیدند هویت ملى خود را احیا کنند و از این طریق مفهوم ناسیونالیسمیا قومیت، به فرهنگ سیاسى آنان راه یافت و مدافعان و مروجانى به دست آورد وکسانى پدیدار شدند که راه رهایى از استعمار را کسب استقلال از طریق تکیه برقومیت و تمایزات نژادى خود مىدانستند.
مصطفى کمال
این تفکر در «مصطفى کمال» به عنوان نماینده ناسیونالیسم مصرى تجلى کرد و اوکوشید، آن را بپروراند و جنبههاى گوناگونش را بازگوید. هنگامى که از امتسخنمى گفت، دیگر همه عربها را مد نظر نداشت، بلکه مقصودش تنها عربهاى مصر بود.به عبده و رشید رضا مىتاخت که سختبه مباحث نظرى مشغولاند و از واقعیت روىگردان.گرچه حساب انگلستان را به عنوان مظهر استعمار از دیگر کشورهاى اروپایىجدا مىکرد، به تدریج پى برد که این تمایز ناروا است والکفر امه واحده. بااین افکار بود که «حزب الوطنى» را در سال 1907 تاسیس کرد که مادر جنبشهاىملى مصر به شمار مىرفت.
احمد لطفى السید
پس از مصطفى کمال، «احمد لطفى السید» قرار داشت که معلم وطن پرستى مصریان بودو تاثیرى شگرف بر آنان گذاشت. او که مرد نظر و اندیشه بود، از ساده کردن مسائلبه شیوه مصطفى کمال مىپرهیخت و مىکوشید، جنبههاى مختلف حقیقت مسئله راببیند و بنمایاند. به نظر لطفى السید: «راه رستگارى ملت مصر آن است که فرمانهیچ بیگانهاى را گردن ننهد.» و مقصودش از بیگانه نه تنها انگلیسىها که ترکاننیز بود، زیرا آنان عربها را فروتر از خود مىدانستند و تنها به منافع خویشمى اندیشیدند. او گرچه همبستگى اسلامى را فداى ناسیونالیسم مصرى مىکرد، اما ازاهمیت دین و اصول اخلاقى آن غافل نبود و آن را براى ملت لازم مىدانست. درکلطفى السید، از حکومت، درک لیبرال آن است و خود به دولتحداقل، اعتقاد داردو: «به پیروى از لیبرالهاى قرن هیجدهم و نوزدهم مىگوید که اقتدار دولتبایدبه حداقل ضرورى یعنى به سه مورد محدود شود: شهربانى و دادگسترى و دفاع ازمیهن. بیرون از این سه حد، دخالت دولت مایه ستم گرى و زورگویى است وبازدارنده کمال شخصیت آدمى.»
نجیب عازورى
با شکست تجربه پارلمانى و «بىآبرویى لیبرالیسم» در مصر به ویژه به علت کشاکشهاى بىپایان سیاستمداران «خودپرست و نادرست» و افزایش مشکلات سیاسى مصر،اندیشه یگانگى عرب شکل گرفت. محور اساسى این تفکر، تکیه بر عربیت همه عربهابود. منادیان وحدت عرب بر آن بودند که با اتحاد عربها مىتوان گره از کار فروبستهشان گشود و آن چه از طریق «ناسیونالیسم» حاصل نشده است، از طریق «پانعربیسم» به دست آید. لذا کوشیدند تا با زنده کردن میراث کهن و نمودن ارجمندىگذشته عرب که در حقیقت تنها بر اثر اسلام و در نتیجه پذیرفتن آن حاصل شدهبود آنان را به حرکت درآورند و از چنگ استعمار برهانند. نجیب عازورى پیش گام این جنبش بود و براى حصول مقصودش به هر دسته بندى تن دادو کوشید با کمکهاى فرانسه، وحدت عربى را محقق سازد، لیکن غافل از آن کهفرانسه خود مطامعى دارد که با وحدت عرب در تعارض است.
اخوان المسلمین
مسئله یهود و افزایش مهاجرت یهودیان به فلسطین و حمایت ضمنى و سپس علنىانگلستان از آنان، مسئله ضرورت وحدت عربى را جدىتر کرد. انگلستان با اعطاىوعده «بالفور» به یهودیان براى تشکیل «کانون ملى یهود در فلسطین» اهدافى درسر داشت از جمله آن که مىخواست از حمایتیهودیان آمریکا که نفوذ فراوانى درهیئتحاکمه داشتند بر خوردار شود و بدین ترتیب آن دولت را در جنگ جهانى کنارخود داشته باشد. هم چنین درآینده بتواند منافع خود را در کانال سوئز بهتر حفظ کند. در چنین فضایى بود که بار دیگر اسلام به عنوان تنها وسیله رهایى عربها مطرحگشت و «اخوان المسلمین» کوشیدند نگاه ابزار انگارانه به اسلام را که به وسیلهپان عربیستها رایجشده بود، کنار نهند و آن را به عنوان هدف نهایى و موضوعذاتى مطرح سازند. در همه این مدت، مبارزه با استعمار غرب ادامه داشت. لیکن مقصود از غربانگلستان بود و بسیارى از روشن فکران وطن پرست، فرانسه را مدافع آزادى بهشمار مىآوردند. تا این که این پندار چون توده برف در برابر آفتاب تموز آب شدو واقعه «میسلون» در سال 1920 رخ داد که در آن، سپاهیان فرانسه، با ملىگرایان عرب درافتادند: «و در پى نبردى خونین در تنگه میسلون، دمشق و سپسسراسر سوریه را به تصرف درآوردند.» و آن جا را تحت قیمومتخود گرفتند: «شیوهحکومت فرانسه در سوریه و لبنان از پارهاى جهات به مراتب بدتر از روش استعمار انگلیس در مصر بود.» بدین ترتیب مبارزه عربها در راه کسب استقلال علاوه بر صبغه سیاسى، رنگ فرهنگىبه خود گرفت و آنان دریافتند که باید فرهنگ استعمار گرانه غربى طرد و در کنار مبارزه با استعمار سیاسى، با استعمار فرهنگى نیز پیکار شود. آیا عربها به هدف خود; یعنى وحدت دستیافتند؟ پاسخ آن است که علاوه بر مشکلاتقبلى، مشکلات دیگرى نیز مانع تحقق این هدف گشت. یکى از این مشکلات، تشکیل دولتهاى جدید عرب بود. این دولتها به هیچ روى حاضر نبودند، از استقلال سیاسى خودبه نفع استقلال در گستره بزرگ ترى دستبکشند. دومین مانع، تنوع فرهنگى فراوانمیان کشورهاى عربى بود; در سویى مصر و سوریه بود با آن همه پیشینه روشن فکرى وارتباط مستقیم با غرب و در سوى دیگر کشورهایى که هم چنان به صورت عشیرهاىاداره مىشد. لیکن هم چنان یک مسئله حل ناشده است و آن این که دین اسلام در این میان چهجایگاهى دارد و آیا وحدت عرب با دین حاصل مىشود یا خیر؟ در این مورد سهدیدگاه و در نتیجه سه جریان وجود دارد: گروهى برآنند که مهم ترین عامل وحدتبخش عرب هم چون گذشته دین اسلام است. این دیدگاه مورد نقد جدى کسانى چوناخوان المسلمین قرار گرفته است و آنان مىگویند که رسالت اسلام جهانى و الغاىتمایزات نژادى است و این رویکرد، با قومیت عرب سازگار نیست. گروه دوم معتقدندکه قومیت عرب را باید یک سره از عنصر دین پاک کرد و شعار جدایى دین از سیاستسر داد. نماینده این گروه ساطع الحصرى است (1880-1969) که معتقد است: «کلناطق بلغة الضاد» عرب است و «گسستگى از اسلام را یکى از شروط کام یابى قومیتعرب دانسته است.» در برابر این دو گروه، گروه میانهاى وجود دارد که معتقداست تعارضى میان اسلام و قومیت عرب نیست، گرچه از مقومات عربیت نیز به شمارنمى رود. عبد الرحمان البزاز مدافعانه، در پاسخ به انتقادهاى اساسى به ایندیدگاه، مسئله را ساده مىکند و مىگوید; «پیامبر عرب بود و قرآن هم به عربىفرو فرستاده شد.» همین و بس!
پیوستهاى کتاب
پیوستهاى کتاب، از استاد محمدرضا حکیمى است. ایشان به پیش نهاد مرحوم عنایتپس از مطالعه کتاب، به سبب حمیت دینى خود، سه پیوست را به کتاب افزودهاند:نخست قصیده شبلى شمیل در مدح رسول خدا (ص) و قرآن کریم همراه با ترجمه آن راآوردهاند. آن گاه اسنادى در باب مذهب سید جمال الدین اسدآبادى آورده سپس در پیوستسوم آراى على عبد الرازق را با دقت نقل و نقد کردهاند.
فراموش شدگان
این گزارشى بود کوتاه از داستان کوشش عربها براى بازیابى خود و فرجام نافرجامآن. مرحوم عنایتبا دقت کوشیده است تا با استفاده از منابع دست اول سیر حوادثو علل آن را بازگوید، که بررسى آن مجال دیگرى مىطلبد. لیکن از ذکر یک نکتهنمىتوان گذشت و آن هم نام نبردن از کسان بسیارى است که در این داستان سهیمبوده و نقشى جدى داشتهاند; کسانى چون خیر الدین تونسى (که فقط نامش یک جاآمده است)، پطرس بستانى، قاسم امین، اسماعیل مظهر و سلامه موسى. البته این عدم ذکر از قدرت و قوت کتاب نمىکاهد، اما پرسشهایى در پارهاىمباحث آن پدید مىآورد. شاید کتاب ذیل بتواند این خلا را پرکند: «الصراع بینالتیارین الدینى و العلمانى فى الفکر العربى الحدیث و المعاصر» (محمد کاملظاهر، بیروت، دار البیروت، 1994، 478 ص) این کتاب که با دیدگاه ماتریالیسمدیالکتیک نوشته شده است و به همین سبب تحلیلهایش چندان پذیرفتنى نیست،اطلاعات فراوانى درباره تفکر سیاسى عربها طى دو سده اخیر ارائه مىکند، کهکاستى تحلیل آن را مىپوشاند. 1
پىنوشت:
1. گزارش و نقدى از این کتاب، به همین قلم و با این مشخصات منتشر شده است:«سترونى سکولاریزم در جهان عرب»، فصلنامه نقد و نظر، سال دوم، شماره دوم، بهار 1375، ص363-379.
بشنوید اى دوستان، این داستانخود، حقیقت نقد حال ماست آن
این کتاب گزارشى است از فراز و فرود اندیشه سیاسى عرب در دو سده اخیر، همراهبا پارهاى ملاحظات انتقادى. آشنایى با آن چه بر جهان عرب در این مدت گذشتهاست، براى ما بسیار ضرورى است; وجود زمینههاى فرهنگى مشترک، تعلق به یک دینو تنفس در فضاهایى مشابه و بالاخره داشتن دردهاى یکسان،این آشنایى را از حدتفنن به مرحله نیازى براى بقا بالا مىبرد. عربها در این مدت، نخستبراى کسباستقلال و آن گاه براى اثبات هویتخویش، جنگیدند، راههاى گوناگونى پیمودند،مسلکهاى متنوع و گاه متضاد را آزمودند، به بیگانگان دل بستند و از آنان دلبریدند و از چنگال امپراتورى عثمانى به دامان غرب لیبرال پناه جستند و«کالمستجیر من الرمضاء بالنار» بر آن شدند تا دفع فاسد به افسد کنند و اینکپس از گذر از رنجها و دادن کشتهها و نافرجام ماندن قیامها و پوشالى بودناستقلالها، ناگزیرند به آبشخورهاى اصیل خویش بازگردند و آن چه را خود دارند،از بیگانه تمنا نکنند. ما نیز از انقلاب مشروطه به بعد، دچار پارهاى از این خلجانها شده و برخى ازاین ایدهها را آزموده ایم، لیکن به دلایل متعدد تاریخى، خوش بختانه همه آن چهرا عربها از سرگذراندهاند، از سر نگذرانده ایم و مىتوانیم با تامل درسرنوشت آنان، عبرت بگیریم و راه رفته آنان را نرویم.
بخشهاى کتاب
کتاب از پنجبخش تشکیل شده است و در پایان آن سه پیوست آمده است. در بخش نخستاز زمینههاى فکرى و اجتماعى مصرو سوریه که در این زمینه پیش گام بودهاند درآغاز قرن نوزدهم بحثشده است. دومین بخش، گزارش احوال و افکار کسانى است کهراه نجات از عقب ماندگى عربها را پیروى از غرب مىدانستند. بخش سوم اختصاصبه پیدایش و رشد اندیشه تجدد دینى دارد. چهارمین بخش، گزارش کوتاهى است ازوطن پرستى مصرى و پیش گامان ناسیونالیسم در آن خطه. در بخش پنجم با مسئلهمحدودتر وحدت عربى و عوامل آن آشنا مىشویم.
آغاز ماجرا
این داستان تراژیک، از زمانى آغاز مىشود که ناپلئون با اهداف توسعه طلبانه بهشرق تاخت و مصر را تسخیر کرد. امپراتورى عثمانى که متولى این کشور بود،محمدعلى آلبانى تبار را بدان جا گسیل داشت و او پس از موفقیت عملا مصر را ازامپراتورى منتزع کرد و چون شیفته اقتدار غرب بود، کوشید راه آنان را دنبالکند و به شیوه آنان حکم براند. از این رو دستبه اصلاحاتى در نظام ادارى کشورزد و بازرگانى را توسعه داد و دانش جویانى را براى اخذ فنون و علوم غرب بهفرانسه فرستاد.
طهطاوى
یکى از کسانى را که «محمد على» به غرب اعزام کرد «رفاعه طهطاوى» است، وى بنیه علمى قدیم را نیز داشت و درس آموخته الازهر بود. طهطاوى پس از بازگشتبزرگ ترین منادى پیروى از غرب مىشود و با تاسیس بنگاهترجمهاى، آثار کلاسیک فرانسه و شرح حال کسانى چون اسکندر مقدونى، پتر کبیر،شارل دوازدهم و شارل پنجم و آثار ادبى اى چون «تلماک» را به زبان عربى ترجمهو منتشر مىکند. او با حمایت از سیاست رسمى حاکم و دفاع کامل از «محمد على»توانست امکانات لازم را براى نشر افکار خود به دست آورد. البته «طهطاوى» بعدهامغضوب «عباس»، جانشین محمد على، گشت، لیکن تا اواخر عمر هم چنان تریبونى براى نشر آراى خود در اختیار داشت. مهمترین آراى او و تاثیراتش از غرب را در دو کتاب «تخلیص الابریز من تلخیصباریز» و «مناهج الالباب المصریة فى مباهج الآداب العصریه» مىتوان یافت. درنخستین کتاب، دعاوى خود را با آیاتى از قرآن کریم و احادیث نبوى در مىآمیزدو در دومین کتاب، از نگاه یک شرقى به غرب مىنگرد و تقریرى از غرب ارائه مىدهد. البته غرب طهطاوى، خاستگاه و فضاى حیاتى روسو، ولتر و منتسکیو است، نهبرآرنده ناپلئون. همه آن چه را که محمد على در پى اجرایش بود، طهطاوى بدانصبغه تئوریک و در نتیجه انکارناپذیر مىداد! و به دیگران مىخوراند. سخن کوتاه، طهطاوى براى درمان بیمارى مصر، دارویى جز پیروى بى چون و چرا از غرب نمىشناخت.
شبلى شمیل
اندیشههاى طهطاوى، در جامعه روشن فکرى مصر و سوریه رسوب کرد و کسانى چونخیر الدین تونسى، پطرس بستانى، فرانسیس مراش، ادیب اسحاق، فرح آنطون، قاسمامین، طه حسین، اسماعیل مظهر و شبلى شمیل سر برآوردند. یکى از مهم ترین این کسان شبلى شمیل (1850-1917) است. او که از اهالى شام بود،پس از اتمام تحصیلات خود در بیروت، به پاریس رفت و در آن جا پزشکى خواند و سپسبه مصر بازگشت و تا پایان عمر در آن جا ماند. شمیل عقاید خود را طى مقالاتى درمجله «المقتطف» منتشر مىکرد و در آنها سنگ دفاع از علم را به سینه مىزد.او با اعتقاد به پایان به علم آن هم به روایت قرن نوزدهم آن آخرین نظریاتعلمى را به عربها منتقل مىکرد و در آنها آراى «اسپنسر» و «داروین» را بازمى گفت و خود در تحلیلهایش، آنها را به کار مىبست و همین موجب شد که او رامادى مسلک بپندارند. اثبات این مطلب دشوار است، چون وى گرچه از خانوادهاى مسیحى بود از اسلام واز شخص پیامبر اکرم (ص) هوا دارى مىکرد و حتى در پاسخ به اظهارات «لرد کرومر»بر ضد اسلام، مقالهاى به نام «قرآن و عمران» نوشت و در آن از اسلام به عنوانمدافع و مروج مدنیت دفاع کرد. با این همه او خواستار سوسیالیسم بود و آن را ضرورت تاریخى جامعه نمىدانست، بلکه چون سوسیالیستهاى تخیلى، آن را در هرزمان و مکانى قابل اجرا مىشمرد.
طه حسین
یکى دیگر از افراد شاخص این رویکرد، «طه حسین» است. او نیز پس از تکمیل تحصیلاتالازهرى خود، راهى فرانسه شد و پس از بازگشتبه مصر، شیوه دکارتى را درتحقیقات خود به کار بست و اثر جنجالى خود را با نام «فى الشعر الجاهلى» منتشرکرد و در آن مدعى شد که آن چه به نام شعر جاهلى معروف است، و «معلقات سبعه»از آن جمله شمرده مىشود، در حقیقت، مدتها پس از سرآمدن دوره جاهلیت و درروزگار اسلام ساخته شده و بدان دوران نسبت داده شده است. این نظریه به دلایلگوناگون سنتپرستان را سختبرآشفت و آنان را به عکس العملى جدى واداشت، تا آنجا که طه حسین ناگزیر شد، در کتاب خود بازنگرى و آن را با تعدیل و تغییر نامبه «فى الادب الجاهلى» منتشر کند. بعدها طه حسین عصاره نظر خود را در باب غربدر کتاب «مستقبل الثقافة فى مصر» منتشر ساخت و در آن خواستار پیوستن مصر بهکاروان تمدن غرب و جدایى دین از سیاست گشت. البته بعدها نظریات خود را، کهآثار آن در رویکرد تازهاش به تاریخ اسلام هویدا است، تعدیل کرد و از پارهاى ادعاهایش دستشست. نکته مهم درباره روشن فکران این دوره آن است که آنان یکسره خواهان پیوستن بهغرب بودند و مظهر غرب نیز از نظر آنان فرانسه بود و بس. گرچه در آن روزگارانگلستان بر مصر حاکم بود، لیکن کم ترین نفوذ فرهنگى در آن نداشت و براىفعالیتهاى فرهنگى بودجهاى پیش بینى نکرده بود. اما فرانسه در همه این مدت و تا مدتها پس از آن توانسته بود، اثرى مثبت از خود به جاى بگذارد و مصریان را مجذوب خود کند.
سید جمال الدین اسدآبادى
در برابر این جریان غرب گرا و خواستار جدایى از گذشته خود، موج نیرومند تجدید حیات دینى ، با سید جمال الدین اسدآبادى، معروف به افغانى، آغاز شد. سید جمالظاهرا خود را افغانى مىدانست، لیکن اسناد و شواهد به دست آمده بعدى نشان دادکه زادگاه و خاستگاه او ایران است و او بنا به ملاحظاتى از جمله پرهیز ازحاکمیت استبدادى ناصر الدین شاه، از بروز ملیت واقعى خود، مىپرهیخته است. سید جمال با قدرت معنوى و کاریزماتیک خاص خود، به هرجا که مىرفت، شورى برپامى کرد و جنبشى به راه مىانداخت و در نتیجه پس از مدتى از آن خطه به دستحاکمان رانده مىشد و به گفته یکى از معاصرانش خوش استقبال و بد بدرقه بود. سید که از طریق خودآموزى، با علوم جدید آشنا شده بود، راه نجات از عقبماندگىو کسب مجد گذشته مسلمانان را در خود باورى و یگانگى آنان و مبارزه با استعمارو بازگشتبه اصول و مفاهیم اصیل اسلامى مىدانست. به نظر سید جمال، اسلام نهتنها اعتقاداتى قلبى، که فراتر از آن نظامى مدنى و سیاسى و پاسخ گوى همهابعاد زندگى بود و نه تنها با علم تهافتى نداشت که مروج آن بود و عربها باپیروى از آموزههاى آن توانستند در مدتى اندک تمدنى عظیم را بنیاد نهند. سید،نه تنها اخذ علوم و فنون غربى را توصیه مىکرد، بلکه خود پیش تاز آن بود،لیکن هرجا حس مىکرد که این اخذ، به استحاله فرهنگى مىانجامد، در برابر آنمى ایستاد. بارزترین جلوه این خصیصه، موضع گیرى شدید او در برابر «سر سیداحمد خان هندى» بود. سید احمد بنیان گذار دانش گاه علیگره و از شیفتگانتمدن غرب بر آن بود که مسلمانان براى کسب استقلال، باید به تمدن غرب گردننهند. وى قرآن را هم براساس اصول نو یافته علم آن روزگار تفسیر مىکرد. سیدجمال که به نتایج افراط در این کار واقف بود، نخستین و تنها رساله مستقل خود را در باب ماهیت مکاتب غربى تحریر و با نام «حقیقت مذهب نیچرى» منتشر کرد و بر مکاتب گوناگون، که تنها هدفشان محو دین و اصولبنیادى اخلاق بود، تاخت و از مسلمانان خواست تا فریفته عناوین ظاهر فریب آزادى و تجدد نشوند. سید جمال چندى بعد ناچار به ترک هند شد و چون به مصر رفت، نقل مجلس روشن فکرانعرب گشت و مرید و همکار نیرومندى از آن جمع به چنگ آورد که همان «محمد عبده»بود. این دو، بعدها در پاریس روزنامه «العروة الوثقى» را منتشر کردند، که پساز هیجده شماره، نشر آن بر اثر فشار بریتانیاى کبیر، متوقف گشت. سید جمال منادى وحدت اسلامى بود و قدرت غرب را پوشالى مىدانست و داستان مسجدمیهمان کش مثنوى را نماد غرب مىشناخت. او براى رسیدن به اهداف خود: «از هرعنوان و اقدامى سود مىجست و هر عقیده و روش خاصى را که مضر به توسعه افقنفوذ فکرى براى اصلاحات عالم اسلام مىدانست، از میان برمى داشت، لذا چند صباحىاز دسته فراماسونهاى مصرى که وسایل نشر عقیده و افکار در اختیار داشتند،استفاده کرده بود». بدین ترتیب سید جمال از ورود به هیچ دسته بندى خوددارى نمىکرد و گرچه مهدىسودانى را به حق، مهدى نمىدانست، از قیام او در برابر انگلستان حمایت مىکردو خواستار حمایت همه مسلمانان هندى از او بود و بالاخره این دریاى ناآرام،زندانى دسیسههاى خلیفه عثمانى گشت و به نام «میهان» باقى مانده عمر خود رادر انزوا سپرى کرد و در گمنامى درگذشت.
محمد عبده
شاخصترین چهره این حرکت، پس از سید جمال، «محمد عبده» بود که تاثیراتى ماندگاردر جامعه مصرى به جاى گذاشت. او بر خلاف سید توانست در مناصب کلیدى تا حد ریاست«الازهر» و مقام مفتىگرى برسد و از این موقعیتخود، براى تحقق اهدافش سودجوید. عبده گرچه همکار و همفکر سید جمال بود، لیکن در روش با او اختلاف داشت وشکست فعالیتهاى سیاسى و تبعیدش، او را بر آن داشت تا به فرهنگ روى آورد واصلاحات تدریجى را مقدم بر فعالیتهاى انقلابى بداند. عبده جامعه فقرزده ومحروم از فرهنگ مصر را بیشتر نیازمند آموزش و شناخت مىدانست، تا استقلالسیاسى و معتقد بود که بدون آگاهى، استقلال به فرض حصول، پایدار نخواهد ماند. لذا یکسره پرواى فعالیت فرهنگى و تعلیم و تالیف داشت و در این راهماندگارترین اثر کلامى خود را به نام «رساله التوحید» پدید آورد و نیز با یارىشاگرد خود «سید محمد رشید رضا»، تفسیر «المنار» را نوشت و بى توجه به اتهاممرتجع بودن، کار خود را ادامه داد. عبده در راه شناسایى شیعه نیز گامى درخوربرداشت و نهج البلاغه را همراه با شرحى لغوى و ادبى منتشر کرد و این اثر را به جامعه عرب آن روزگار، بازشناساند. عبده چنان در بند نیازهاى جارى جامعه خود بود که نشر آثار عرفانى را در آنشرایط به صلاح نمىدانست و از قدرت قانونى خود براى منع انتشار «فتوحات مکیه»ابن عربى سود گرفت. او چنان در راهى که پیش گرفته بود، جلو رفت که از هرچهسیاسى بود و یا صبغه سیاست و یا بویى از سیاست داشت، مىپرهیخت و مىگفت:«اعوذ بالله من السیاسة و من لفظ السیاسة و من معنى السیاسة و من کل حرف یلفظمن کلمة السیاسة و من کل خیال یخطر ببالى من السیاسة ...» و تا آن جا پیش رفت کهروابط خود را با سید جمال به دلیل فعالیتهاى سیاسى اش گسست و از او دورشد.
تفاوتهاى سید جمال و عبده
اگر بخواهیم کارکردهاى این دو را به اختصار بیان کنیم باید بگوییم: «نتایجزندگى و کار سید جمال الدین و عبده از حیث تاثیرى که این دو بر تاریخ بیدارىمسلمانان داشتهاند، بسیار متفاوت از یکدیگر بوده است. سید جمال بیش تر مردپیکار و سخت کوشى بود و عبده مرد اندیشه و میانه روى. سید جمال آزادى سیاسىمسلمانان را تنها راه تحرک فکرى آنان مىدانست و عبده بیش تر پرواى تربیتاخلاقى و دینى مسلمانان را داشت. سید جمال دامنه کوششهاى خود را کم و بیش در سراسر جهان اسلامى گسترد و عبده بیش تر در اصلاح احوال مصریان کوشید. به دلیل همین تفاوتها باید بگوییم که حاصل کار سید جمال و حاصل کار عبده مکملیکدیگر بوده است. مخصوصا که هر دوى آنان در ضرورت بازگشت مستقیم به منابعاصلى فکر دینى و توجیه عقلى احکام شریعت و هم آهنگى آنها با مسائل عصر وپرهیز از پراکندگى و فرقه بازى و پافشارى بر سر احیاى اجتهاد و کوشش براىشناخت روح و جوهر دین اسلام، هم داستان بودند.»
محمد رشید رضا
ادامه این جریان را در شکلى محدودتر باید در «سید محمد رشید رضا» جست. اوهمواره متاثر از عبده بود و او را «استاذنا الامام» مىنامید و همان آراىاستاد را دنبال کرد. اما مهمترین ویژگى رشید رضا علاوه بر ملاحظات تنگنظرانهاش درباره شیعه که با وحدت اسلامى ادعایى او ناسازگار بود موضعگیرىاو درباره خلافت در حال فروپاشى خلیفه عثمانى بود. او با نوشتن کتاب «الخلافة اوالامامة العظمى» کوشید، اهمیت این نهاد را باز گوید و آن را از صمیم دین نشاندهد و آن به گفته اروپائیان بیمار را هم چنان در حال احتضار نگه دارد.لیکن خلفاى عثمانى از این عنوان سوء استفاده فراوانى کردند و در میان رعیتخود، رعب و وحشت عجیبى پدید آوردند. اما یکى از فارغ التحصیلان الازهر و علماىآن روزگار، به نام «على عبد الرازق» (که به غلط میان ما به عبد الرزاق معروفاست)، با نوشتن «الاسلام و اصول الحکم» کارىترین ضربه را بر پیکر نیمهجان خلافتوارد ساخت و جنجالى پدید آورد که تنها با از بین رفتن اصل موضوع، فرو نشست. عبد الرازق، به صراحت مدعى شد که نهاد خلافت، از اصول اسلام نیست و زاده شرایطخاصى بوده است و اساسا لافتشیخین نیز، ماهیتى دینى نداشته است. او پا را ازاین فراتر گذاشت و ادعا کرد که اسلام نظریه حکومتى خاص ندارد و شان نبى، حکومتنیست و وظیفه اساسى پیامبر ابلاغ شریعت است، نه اجراى آن. بنابراین مىتوان بىهیچ دغدغهاى دین را از سیاست جدا کرد. در هر صورت رشید رضا، خلافت را گرچه جائرانه باشد مىخواست نگه دارد و دراین مورد پیرو فقیهانى چون «ماوردى» و «ابن جماعه» بود.
عبد الرحمان کواکبى
پس از او نوبتبه «سید عبد الرحمان کواکبى» رسید، تا مشخصا استبداد را هدف قراردهد. او که اهل سوریه بود و استبداد عثمانى را لمس مىکرد، با نوشتن « طبایعالاستبداد» کوشید، ماهیت و زیانهاى خودکامگى را بازگوید و این دمل چرکین رابفشارد. این رساله که لحنى خطابى داشت، در دوران مشروطه ترجمه شد و احتمالامیرزاى نائینى در نوشتن «تنبیه الامه» نیم نگاهى به آن داشت، گرچه نوشتهاشمتقنتر و مستدلتر از آن بود جزو خواندنىهاى آن روزگار درآمد(پس از انقلاباسلامى نیز این ترجمه به وسیله برادر بزرگوار جناب آقاى محمد جواد صاحبى تصحیحو منتشر گشت که مشخصات آن بدین شرح است: طبیعت استبداد. ترجمه عبد الحسینمیرزاى قاجار، نقد و تصحیح محمد جواد صاحبى، قم، مرکز انتشارات دفتر تبلیغاتاسلامى حوزه علمیه قم، 1363، 209ص). اثر دیگر کواکبى کتاب (ام القرى) است که درآن، مشکلات اساسى جهان اسلام در آن روزگار از زبان نمایندگان کشورهاى مختلفگفته شده است. آموزههاى اساسى کواکبى، همان تعلیمات سید جمال است، که به زبان دیگرى بازگو شده است. چراغى که سید جمال برافروخت، گرچه با مرگش نمرد، لیکن تنها کورسویى از آن به جا ماند و پیروان و مریدانش به تدریج افق گسترده سید را تنگ کردند و مسائلحیاتى جامعه را از منظرى کوتاه نگریستند. سید جمال بر آن بود تا دارویى براىجامعه اسلامى بیمار آن روز تجویز کند و با نشانه رفتن ریشه بیمارى، آن را یکسره بهبود دهد، لیکن محمد عبده، هم خود را مصروف مسائل فرهنگى جامعه مصر، آنهم در حد الازهر و محاکم عدل، محدود کرد و بالاخره رشید رضا کوشید توجیهى براىزنده نگه داشتن نهاد میراى خلافت عثمانى فراهم کند و در آن وانفساى خودکامگى،منافع خلیفه را تامین کند. این بىتوجهى به مسئله اساسى مردم، روشنفکران رادر مسیر دیگرى انداخت. عربها اگر نگوییم ام المصائب خود، حداقل یکى از مصائب اصلى خود را حاکمیتترکان مىدانستند و تلخى حاکمیت نژادپرستانه آنان را مىچشیدند و از زبانابراهیم یازجى مىسرودند: اقدارکم فى عیون الترک نازله و حقکم بین ایدى الترک مغتصب از این رو کوشیدند هویت ملى خود را احیا کنند و از این طریق مفهوم ناسیونالیسمیا قومیت، به فرهنگ سیاسى آنان راه یافت و مدافعان و مروجانى به دست آورد وکسانى پدیدار شدند که راه رهایى از استعمار را کسب استقلال از طریق تکیه برقومیت و تمایزات نژادى خود مىدانستند.
مصطفى کمال
این تفکر در «مصطفى کمال» به عنوان نماینده ناسیونالیسم مصرى تجلى کرد و اوکوشید، آن را بپروراند و جنبههاى گوناگونش را بازگوید. هنگامى که از امتسخنمى گفت، دیگر همه عربها را مد نظر نداشت، بلکه مقصودش تنها عربهاى مصر بود.به عبده و رشید رضا مىتاخت که سختبه مباحث نظرى مشغولاند و از واقعیت روىگردان.گرچه حساب انگلستان را به عنوان مظهر استعمار از دیگر کشورهاى اروپایىجدا مىکرد، به تدریج پى برد که این تمایز ناروا است والکفر امه واحده. بااین افکار بود که «حزب الوطنى» را در سال 1907 تاسیس کرد که مادر جنبشهاىملى مصر به شمار مىرفت.
احمد لطفى السید
پس از مصطفى کمال، «احمد لطفى السید» قرار داشت که معلم وطن پرستى مصریان بودو تاثیرى شگرف بر آنان گذاشت. او که مرد نظر و اندیشه بود، از ساده کردن مسائلبه شیوه مصطفى کمال مىپرهیخت و مىکوشید، جنبههاى مختلف حقیقت مسئله راببیند و بنمایاند. به نظر لطفى السید: «راه رستگارى ملت مصر آن است که فرمانهیچ بیگانهاى را گردن ننهد.» و مقصودش از بیگانه نه تنها انگلیسىها که ترکاننیز بود، زیرا آنان عربها را فروتر از خود مىدانستند و تنها به منافع خویشمى اندیشیدند. او گرچه همبستگى اسلامى را فداى ناسیونالیسم مصرى مىکرد، اما ازاهمیت دین و اصول اخلاقى آن غافل نبود و آن را براى ملت لازم مىدانست. درکلطفى السید، از حکومت، درک لیبرال آن است و خود به دولتحداقل، اعتقاد داردو: «به پیروى از لیبرالهاى قرن هیجدهم و نوزدهم مىگوید که اقتدار دولتبایدبه حداقل ضرورى یعنى به سه مورد محدود شود: شهربانى و دادگسترى و دفاع ازمیهن. بیرون از این سه حد، دخالت دولت مایه ستم گرى و زورگویى است وبازدارنده کمال شخصیت آدمى.»
نجیب عازورى
با شکست تجربه پارلمانى و «بىآبرویى لیبرالیسم» در مصر به ویژه به علت کشاکشهاى بىپایان سیاستمداران «خودپرست و نادرست» و افزایش مشکلات سیاسى مصر،اندیشه یگانگى عرب شکل گرفت. محور اساسى این تفکر، تکیه بر عربیت همه عربهابود. منادیان وحدت عرب بر آن بودند که با اتحاد عربها مىتوان گره از کار فروبستهشان گشود و آن چه از طریق «ناسیونالیسم» حاصل نشده است، از طریق «پانعربیسم» به دست آید. لذا کوشیدند تا با زنده کردن میراث کهن و نمودن ارجمندىگذشته عرب که در حقیقت تنها بر اثر اسلام و در نتیجه پذیرفتن آن حاصل شدهبود آنان را به حرکت درآورند و از چنگ استعمار برهانند. نجیب عازورى پیش گام این جنبش بود و براى حصول مقصودش به هر دسته بندى تن دادو کوشید با کمکهاى فرانسه، وحدت عربى را محقق سازد، لیکن غافل از آن کهفرانسه خود مطامعى دارد که با وحدت عرب در تعارض است.
اخوان المسلمین
مسئله یهود و افزایش مهاجرت یهودیان به فلسطین و حمایت ضمنى و سپس علنىانگلستان از آنان، مسئله ضرورت وحدت عربى را جدىتر کرد. انگلستان با اعطاىوعده «بالفور» به یهودیان براى تشکیل «کانون ملى یهود در فلسطین» اهدافى درسر داشت از جمله آن که مىخواست از حمایتیهودیان آمریکا که نفوذ فراوانى درهیئتحاکمه داشتند بر خوردار شود و بدین ترتیب آن دولت را در جنگ جهانى کنارخود داشته باشد. هم چنین درآینده بتواند منافع خود را در کانال سوئز بهتر حفظ کند. در چنین فضایى بود که بار دیگر اسلام به عنوان تنها وسیله رهایى عربها مطرحگشت و «اخوان المسلمین» کوشیدند نگاه ابزار انگارانه به اسلام را که به وسیلهپان عربیستها رایجشده بود، کنار نهند و آن را به عنوان هدف نهایى و موضوعذاتى مطرح سازند. در همه این مدت، مبارزه با استعمار غرب ادامه داشت. لیکن مقصود از غربانگلستان بود و بسیارى از روشن فکران وطن پرست، فرانسه را مدافع آزادى بهشمار مىآوردند. تا این که این پندار چون توده برف در برابر آفتاب تموز آب شدو واقعه «میسلون» در سال 1920 رخ داد که در آن، سپاهیان فرانسه، با ملىگرایان عرب درافتادند: «و در پى نبردى خونین در تنگه میسلون، دمشق و سپسسراسر سوریه را به تصرف درآوردند.» و آن جا را تحت قیمومتخود گرفتند: «شیوهحکومت فرانسه در سوریه و لبنان از پارهاى جهات به مراتب بدتر از روش استعمار انگلیس در مصر بود.» بدین ترتیب مبارزه عربها در راه کسب استقلال علاوه بر صبغه سیاسى، رنگ فرهنگىبه خود گرفت و آنان دریافتند که باید فرهنگ استعمار گرانه غربى طرد و در کنار مبارزه با استعمار سیاسى، با استعمار فرهنگى نیز پیکار شود. آیا عربها به هدف خود; یعنى وحدت دستیافتند؟ پاسخ آن است که علاوه بر مشکلاتقبلى، مشکلات دیگرى نیز مانع تحقق این هدف گشت. یکى از این مشکلات، تشکیل دولتهاى جدید عرب بود. این دولتها به هیچ روى حاضر نبودند، از استقلال سیاسى خودبه نفع استقلال در گستره بزرگ ترى دستبکشند. دومین مانع، تنوع فرهنگى فراوانمیان کشورهاى عربى بود; در سویى مصر و سوریه بود با آن همه پیشینه روشن فکرى وارتباط مستقیم با غرب و در سوى دیگر کشورهایى که هم چنان به صورت عشیرهاىاداره مىشد. لیکن هم چنان یک مسئله حل ناشده است و آن این که دین اسلام در این میان چهجایگاهى دارد و آیا وحدت عرب با دین حاصل مىشود یا خیر؟ در این مورد سهدیدگاه و در نتیجه سه جریان وجود دارد: گروهى برآنند که مهم ترین عامل وحدتبخش عرب هم چون گذشته دین اسلام است. این دیدگاه مورد نقد جدى کسانى چوناخوان المسلمین قرار گرفته است و آنان مىگویند که رسالت اسلام جهانى و الغاىتمایزات نژادى است و این رویکرد، با قومیت عرب سازگار نیست. گروه دوم معتقدندکه قومیت عرب را باید یک سره از عنصر دین پاک کرد و شعار جدایى دین از سیاستسر داد. نماینده این گروه ساطع الحصرى است (1880-1969) که معتقد است: «کلناطق بلغة الضاد» عرب است و «گسستگى از اسلام را یکى از شروط کام یابى قومیتعرب دانسته است.» در برابر این دو گروه، گروه میانهاى وجود دارد که معتقداست تعارضى میان اسلام و قومیت عرب نیست، گرچه از مقومات عربیت نیز به شمارنمى رود. عبد الرحمان البزاز مدافعانه، در پاسخ به انتقادهاى اساسى به ایندیدگاه، مسئله را ساده مىکند و مىگوید; «پیامبر عرب بود و قرآن هم به عربىفرو فرستاده شد.» همین و بس!
پیوستهاى کتاب
پیوستهاى کتاب، از استاد محمدرضا حکیمى است. ایشان به پیش نهاد مرحوم عنایتپس از مطالعه کتاب، به سبب حمیت دینى خود، سه پیوست را به کتاب افزودهاند:نخست قصیده شبلى شمیل در مدح رسول خدا (ص) و قرآن کریم همراه با ترجمه آن راآوردهاند. آن گاه اسنادى در باب مذهب سید جمال الدین اسدآبادى آورده سپس در پیوستسوم آراى على عبد الرازق را با دقت نقل و نقد کردهاند.
فراموش شدگان
این گزارشى بود کوتاه از داستان کوشش عربها براى بازیابى خود و فرجام نافرجامآن. مرحوم عنایتبا دقت کوشیده است تا با استفاده از منابع دست اول سیر حوادثو علل آن را بازگوید، که بررسى آن مجال دیگرى مىطلبد. لیکن از ذکر یک نکتهنمىتوان گذشت و آن هم نام نبردن از کسان بسیارى است که در این داستان سهیمبوده و نقشى جدى داشتهاند; کسانى چون خیر الدین تونسى (که فقط نامش یک جاآمده است)، پطرس بستانى، قاسم امین، اسماعیل مظهر و سلامه موسى. البته این عدم ذکر از قدرت و قوت کتاب نمىکاهد، اما پرسشهایى در پارهاىمباحث آن پدید مىآورد. شاید کتاب ذیل بتواند این خلا را پرکند: «الصراع بینالتیارین الدینى و العلمانى فى الفکر العربى الحدیث و المعاصر» (محمد کاملظاهر، بیروت، دار البیروت، 1994، 478 ص) این کتاب که با دیدگاه ماتریالیسمدیالکتیک نوشته شده است و به همین سبب تحلیلهایش چندان پذیرفتنى نیست،اطلاعات فراوانى درباره تفکر سیاسى عربها طى دو سده اخیر ارائه مىکند، کهکاستى تحلیل آن را مىپوشاند. 1
پىنوشت:
1. گزارش و نقدى از این کتاب، به همین قلم و با این مشخصات منتشر شده است:«سترونى سکولاریزم در جهان عرب»، فصلنامه نقد و نظر، سال دوم، شماره دوم، بهار 1375، ص363-379.