نظریه خلافت عمومى انسان 1 در اندیشه سیاسى سید محمد باقر صدر (ره) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
مبنا و محور بنیادین نظریههاى سیاسى شهید آیت الله سید محمدباقر صدر (ره) را«نگرش و جهان بینى توحیدى» و «ربانى بودن نظام هستى» شکل مىدهد. 2 اگر اینموضوع صحیح باشد که: «هر کس آن چنان عمل مىکند که جهان را مىبیند; یعنىتصورى که از هستى در ذهن ما نقش بسته است، در عمل، عقیده و رفتار اجتماعى ماتاثیر مستقیم دارد ،.» 3 آن گاه نظریههاى سیاسى اندیشمندان و متفکران عالمسیاست نیز بر مبناى جهان بینى و نوع نگرش آنها از وجود شکل مىگیرد. البتهدر این جا نمىتوان نقش مقتضیات زمانى، تاثیرات اندیشهها و اندیشمندان دیگررا انکار نمود. اما آن چه در این میان از اهمیت اساسى ترى برخوردار است همانمعرفتشناسى، جهان نگرى و انسان نگرى است و به قول سارتر: «هر کس آن چنانزندگى مىکند که جهان را مىشناسد.» 4 بر اساس نگرش و بینش توحیدى، جهان نه مجموعهاى از عناصر، نیروها و قوانین کورکه سازمانى از نیروها، مقررات و قوانین «سنن»، عناصر و اجزایى مرتبط، منظم،هم آهنگ، هدف دار و با معنا است و بر این اساس «انسان» نیز موجودى معنادار،با هدف و مسئولیت مجسم مىگردد. در چنین بینشى توحید به ژانوسى دو چهره مىماند که ربوبیت× بیانگر یک چهره اش و عبودیت×× نشان دهنده دیگر چهره اش مىباشد; به عبارت دیگر، توحید یک رابطه فراگیر و حیاتى است میان رب و تدبیرگروجود و مربوب یا نظام هستى. بدین معنا مبناى جهان را ربانى بودن و عبودیتتشکیل مىدهد. جهان در مدار توحید و ربانیت قرار دارد. بنابراین جهان مبتنى بر ربوبیت و عبودیت که از علم و حکمت مطلقه الهى نشاتگرفته است و تحت تدبیر ازلى و لاینقطع او قرار دارد، عبث و بیهوده نیست وانسان نیز به عنوان بخشى از هستى و بلکه سر آمد آن موجودى رها، عبث و بىهدف نیست: «ا فحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم الینا لا ترجعون; 5 آیا مىپندارید که همانا شما را بیهوده آفریده ایم و شما را به سوى ما بازگشتى نیست.» وجود رابطه اقتدارى رب عبد یا ربوبیت عبودیت، بیانگر اصل اساسى «حاکمیتمطلقه» خداوند بر جهان و انسان است. جهان، هدف دار و با معنا بر اساس قوانین و سنت هایى اداره مىشود که از آن هاتحت عنوان «سنن الهى» یاد مىگردد. بر این اساس، دومین اصل بنیادین در اندیشهسیاسى صدر، وجود سنتهاى الهى حاکم بر جهان هستى است. هم چنین خداوند بر مبناى حکمتخود انسان را آفرید و او را به دلیل دارا بودنگوهر عقل و نیروى تعقل و تدبر، کرامت و فضیلتى ذاتى و فطرى بخشید. این برترى و کرامت ذاتى و تکوینى نوع انسان حاصل وجود عقل، اندیشه، درک، تعقل و شعور در اوست: «اى برادر تو همه اندیشهاى مابقى خود استخوان و ریشهاى.» 6 این جاست که در این نگرش نقش عظیم و سازنده توحید آشکار مىگردد و آن ارائهبهترین نگرشها نسبتبه وجود است. نگرشى جامع و مانع. نگرشى مبتنى بر هدف وسازنده. نگرشى که راه، هدف و جهتحرکت انسان و جامعه را مشخص مىکند: «نقش توحید در این است که «دید فکرى» و «ایدئولوژى روشنى» به ما مىدهد. توحیدهمه آرمانها و هدفهاى انسان را یک جا در یک ایده آل برتر یگانه، یعنىخداوند سبحان جمع مىکند.» 7 از سوى دیگر آدمى به اعتبار «عقل» و «نیروى تعقل» و «اندیشه» و قدرت «تشخیص» و«استنباط» در طى طریق و اداره امور زندگانى خود، از «آزادى» و «اختیار»برخوردار است و هیچ کس بر او سلطه و نفوذ ندارد. آزادى انسان چونان عقل وخردش ذاتى و تکوینى است نه اکتسابى و تصنعى. بر این مبنا قوانین و سنن الهىنیز آن گاه که با سرنوشتبشر پیوند و ارتباط مىیابند، جنبه بشرى به خود مىگیرند و لذا توسط انسان قابل بررسى، شناسایى و کشف بوده و از زیر دست انسان مى گذرند. بنابراین تعارضى با عقل یا آزادى او ندارند.
حاکمیت انسان
بر مبناى آن چه گذشت از نگرش توحیدى سیاست، سه اصل اساسى نشات مىگیرد: 1) اصل حاکمیت مطلقه خدا بر وجود; 2) اصل در وجود سنن الهى حاکم بر جهان; 3) اصل آزادى و اختیار انسان. از دیدگاه صدر (ره)، حاکمیت و ولایت مطلق بر جهان و انسان، اصالتا و حقیقتا از آن خداى متعال است: «لا سید و لا مالک و لا اله للکون و للحیاة الا الله سبحانه و تعالى... .» 8 و خداوند بر اساس حاکمیت مطلقه خویش وسنن تکوینى حاکم بر وجود، انسان عاقلمختار را به دلیل توانایى تشخیص و استنباط و نیروى اخذ تصمیم و اراده برسرنوشتخود حاکم کرده است; یعنى اساس خلقت انسان را نسبتبه موجودات دیگربه گونهاى طرح ریزى نموده که «توانایى و استعداد» اداره جامعه خود را داشتهباشد. این توانایى، استعداد و علایق ذاتى و بالقوه بشرى، آدمیان را واجد حقى مىسازد که «حق حاکمیت» یا «حق ولایت» نام دارد; به عبارت دیگر، همان گونه مىسازند. 13 ویژگىهاى فطرى و استعدادهاى ذاتى به او حق تعیین سرنوشتخویش را نیز مىدهد. شهید صدر از این حاکمیتیا ولایت اعطایى خداوند به بشر به صورت جعل تکوینى تحتعناوین «خلافه العام»، «خلافه الانسان»، «استخلاف»، «استئمام» و «استئمان» یاد مىکند که مبناى ایجاد دولت 14 و نظام سیاسى و تشکیل حکومت مىباشد. «... از همین رو مسئله خلافت انسان، از دیدگاه قرآن، در حقیقتشالوده حکومت انسانبر هستى است، وعلى هذا الاساس تقوم نظریه حکم الناس لانفسهم... .» 15 از دیدگاه صدر، چنین حاکمیتى به صورت تکوینى و فطرى از جانب خدا و مدیر و مدبرهستى بر بشر عرضه شده است. بنابراین جعل و عرضه خلافت عمومى بر بشر جنبهتکوینى دارد نه اکتسابى یا تشریعى. از سوى دیگر، انسان نیز به دلیل این کهذاتا زمینه و شرایط لازم را براى تحقق این حاکمیت داشت، تکوینا و فطرتا بهصورت طبیعى و ذاتى مسئولیت آن را بر دوش گرفت. بر این اساس خلافت عمومىانسان از بعد بشرى «امانتى عمومى» است. در واقع مىتوان خلافت عمومى انسان را داراى دو چهره دانست که چهره الهى آن«استخلاف» یا «استئمام» که همان عرضه یا جعل تکوینى و فطرى است و چهره انسانىآن «استئمان» یا «امانت عمومى» که همان پذیرش بشر است که ذاتى اوست. بنابراین،عرضه و پذیرش خلافت عمومى انسان هر دو، جنبه تکوینى دارند. با توجه به نقشبنیادین این نظریه در شکل گیرى دولت و نیز ایجاد تشکیلات حکومتى در این نوشتار به بررسى مفهوم و ماهیتخلافت انسان و مبانى و نتایج پذیرش آن مىپردازیم. ×××
1. مفهوم و ماهیتخلافت انسان
شهید صدر براى بیان منظور خود در تبیین این نظریه از مفاهیم و اصطلاحاتى چون«خلافه الانسان (جانشینى انسان) یا خلافه العام (جانشینى عمومى)، استخلاف ٍ«جانشیندادن)، استئمام (امامت دادن) و استئمان (امانت دادن) استفاده مىکند. که در این جا هر یک را جداگانه بررسى مىکنیم.
1-1. «خلافة الانسان» و «خلافة العام»
براى آشنایى با مفاهیم «خلافه الانسان» و «خلافه العام» ابتدا باید به بررسى واژه «خلافت» در زبان عربى پرداخت: الف- خلافت: این واژه در قرآن نیامده است ولى برخى از مشتقاتش نظیر: «خلیفه»(دو مرتبه)، «خلائف» (چهار مرتبه)، خلفا (سه مرتبه)، خلف و ... در کتاب خدا ذکرشده است. در زبان عربى خلافتبه معناى «جانشینى» و «نیابت» و به اصطلاح امروز«قائم مقامى» آمده است و «خلف یخلف: جانشین شد، جاى [کسى یا چیزى] را گرفت» و«خلیفه: جانشین، نایب، قائم مقام و ... مىباشد». براى نمونه راغب اصفهانى در کتاب مفردات خود مىنویسد: «و الخلافة: النیابة عن الغیر اما لغیبة المنوب عنه و اما لموته و اما لعجزه واما لتشریف المستخلف و على هذا الوجه الاخیر استخلف الله اولیاءه فى الارض; 16 خلافت عبارت است از نیابت و جانشینى دیگرى در یکى از این موارد: - جانشینى به علت غیبت دیگرى (جانشین کننده)، - جانشینى به علت مرگ دیگرى (جانشین کننده)، - جانشینى و نیابتبه علت عجز و ناتوانى دیگرى (جانشین کننده)، - جانشینى به خاطر ترفیع و بزرگداشت جانشین و رساندن او به شرافت و کمال. و بر اساس مورد چهارم است که خداوند اولیاى خودش را در زمین خلافت داده است.»
ب- خلافة الانسان: هنگامى که واژه خلافت که به مفهوم جانشینى استبه اسمى اضافهمى گردد به معناى جانشینى و قائم مقامى همان اسم استبه نیابت از جانشینکننده. بنابراین در این جا منظور از خلافه الانسان جانشینى انسان در زمین بهنیابت از خداست. به علاوه «ال» (الف و لام) در «الانسان» را مىتوان داراى یکى از معانى ذیل دانست: 1- براى استغراق افراد جنس باشد; در این صورت به معناى کل و بیانگر شمول،فراگیرى و کلیت استیعنى «خلافت تمام افراد بشر» یا «جانشینى تمام انسان ها»به نیابت از پروردگار جهانیان. 2- براى بیان نوع و جنس باشد; در این صورت به معناى نوع انسان و بازهم بیانگر«جانشینى براى نوع بشر» به نیابت از خداوند عالمیان است. و در هر دو حالمعناى آن، این است که «انسان نوعا» و یا «تمام انسان ها» به صورت بالقوهخلیفه و جانشین خدا در زمین هستند و لذا «خلافه الانسان» به مفهوم جانشینى ونیابت نوع انسان و یا کل آدمیان است. و این موضوع بیانگر جعل تکوینى خلافتبراى نوع بشر در تمام ابعاد زندگانى خود در کره زمین مىباشد.
ج- خلافة العام: منظور از خلافه العام، جانشینى عمومى انسان بر روى زمین است.این واژ ه را مىتوان معادل جانشینى عموم نوع بشر دانست زیرا «العام» یا صفتخلافت است که منظور خلافت عمومى است و یا مضاف الیه مىباشد که در آن صورت بهمعناى عموم افراد بشر و در واقع نوع بشر است. شهید صدر آن را مترادف با «خلافهالانسان» مىگیرد. به همین جهت ما نیز در ترجمه این دو اصطلاح، عبارت «خلافتعمومى انسان» را برگزیدهایم. بنابراین «خلافت انسان» یا «خلافت عمومى» یعنى جانشینى انسانها یا مردم در زمینبه نیابت از پروردگار عالم. علت این جانشینى نیز غیبت، مرگ، عجز و ناتوانىجانشین کننده نیستبلکه به خاطر ترفیع، بزرگداشت، کرامت و رساندن انسان بهکمالات شایسته اجتماعى و فردى مىباشد و علت آن نیز این است که انسان به دلیل دارا بودن «عقل»، آزادى، اراده، کمالطلبى و ... چنین شایستگى را داشته است: «و لقد کرمنا بنى آدم، و فضلناهم على کثیر ممن خلقنا تفضیلا.» علامه شهید سید محمدباقر صدر از خلافت انسان چنین تعبیرى دارد: «خداوند سبحان انسان را به خلافتخود بر روى زمین مشرف ساخت. پس انسان از ایننظر که خلیفه خدا در زمین است از سایر موجودات جهان متمایز مىباشد.» 17 شهید صدر در ادامه مىافزاید: «بر اثر این خلافت است که انسان شایستگى آن را یافت که فرشتگان بر او سجده کنندو همه نیروهاى ظاهرى و پنهانى جهان از او پیروى نمایند.» 18
1-2. استخلاف
این واژه نیز مصدر باب استفعال و از ریشه «خلافت» مىباشد و به مفهوم جانشین کردن، به خلافت فراخواندن، نیابت دادن و ... آمده است: «استخلف فلانا»: جعله خلیفه له و فلانا «من فلان: جعله مکانا» 19 (استخلف فلانا اورا جانشین و قائم مقام خود قرار داد، و استخلف فلانا من فلان: او دیگرى راجانشین خود ساخت). شهید صدر در تحلیل عناصر جامعه یکى از این عناصر را«استخلاف» مىداند. وى با استناد به آیه: «و اذ قال ربک للملائکة انى جاعل فى الارض خلیفه ...» 20 مى نویسد: «وقتى این آیه را مورد مطالعه قرار مىدهیم، ملاحظه مىشود خداوند تعالىفرشتگان را آگاه مىسازد که بنیاد جامعهاى را روى زمین پى افکنده است، مىخواهیم بدانیم با توجه به این عبارت قرآنى عناصر این جامعه کدام است، ازتعبیر قرآن مىتوان سه عنصر اصلى استخراج نمود. این عناصر عبارت اند از: 1- انسان; «الانسان»، 2- زمین یا به طور کلى طبیعت; «الارض او الطبیعه على وجه عام ...»، 3- پیوند معنوى که انسان را با زمین و با طبیعت از یک سو و انسان را با انسان هاى دیگر، به عنوان برادر از دیگر سوى مرتبط مىسازد. این پیوند معنوى را قرآن «استخلاف» مىنامد.» 21 بنابراین بر اساس برداشتشهید صدر جامعه زمینى از سه عنصر: «زمین»، «انسان» و«استخلاف» به وجود مىآید. رابطه استخلاف نیز به سه صورت قابل تجلى است; رابطه انسان با انسان (خودش)، انسان با دیگران (جامعه) و انسان با طبیعت:
این رابطه بیانگر این است که انسان در برابر سه سرنوشت مسئول و امانت دار است:(سرنوشتخویش، سرنوشت اجتماع و سرنوشت طبیعت). به علاوه هر چند استخلاف پیوندىاست اجتماعى اما یک سر آن در بیرون از این جامعه قرار دارد، زیرا عاملى خارجاز اجتماعى که به وجود آمده، بنیان آن را گذاشته است و او یکى از بنیادهاىاساسى این پیوند اجتماعى است. لذا این پیوند داراى چهار جنبه یا چهار رکن استو از این چهار رکن، رکن بیرونى از همه مهم تر مىباشد، زیرا مبنا و اساس«استخلاف» اوست. طبیعتا پیوند استخلاف به گونهاى است که در برگیرنده این رکنخارجى نیز مىباشد. به بیان شهیدصدر بر این اساس عناصر یا ارکان «استخلاف»عبارتاند از: 1- مستخلف که خداوند سبحان است (خلیفه گرداننده)، 2- مستخلف که انسانهاى روى زمین هستند (خلیفه شده)، 4و3- مستخلف علیه ٍٍ«آن چه خلافتبر آن صورت گرفته است)، که شامل انسان، جامعهو زمین (طبیعت) مىباشد. پیوند چهار بعدى استخلاف را مىتوانیم به شکل هرمىنشان دهیم:
شهید صدر بعد از بیان عناصر چهارگانه «استخلاف» مىنویسد: «... نقش انسان در برخورد با زندگى اش نقش استخلاف و استئمام استیعنى خداوندانسان را در زمین جانشین خود ساخته و به او مقام امامتبخشیده است. (در این جامعه زمینى) رابطه انسان با طبیعت رابطه مالک و مملوک نیست، بلکه رابطه«امین» با مورد امانت است. و رابطه انسان با برادرش (انسان دیگر) در هرپایگاه اجتماعى، رابطه دو همکار در انجام وظیفه خلافت الهى است. نه اینکهرابطه حاکم و محکوم، مالک و مملوک یا خدایى و بندگى باشد.» 22 به زعم شهید صدر اگر بعد یا رکن چهارم این پیوند اجتماعى «استخلاف» یعنى «الله»را برداریم تمام پیوند دگرگون مىگردد و ساختمان حیات اجتماعى به صورتى دیگردر مىآید. «حاکمیت و مالکیتبه رنگهاى گوناگون پدید مىآید، حاکمیت انساننسبتبه انسان دیگر به صورت هایى در مىآید که تاریخ بعد از نادیده گرفتنبعد چهارم گرفتار انواع و اقسام آن شده است ... .» 23 بنابراین آن چه محتواى روابط اجتماعى را تغییر مىدهد بودن یا نبودن «مستخلف» در ارکان تشکیل دهنده آن است.
1-3. استئمام
تعبیر دیگرى که شهیدصدر براى بیان «خلافت عامه» انسان بر روى زمین به کار مىبرد «استئمام» است که به معنى «امامت دادن»، «امام گذاشتن»، «استقرار امانت ورهبرى» و،مى باشد. بر این اساس به نظر شهیدصدر خداوند انسان را به مقام«امامت» در زمین مفتخر کرده است. استئمام و امامت تعبیر دیگرى از استخلاف و خلافت عمومى یا خلافت انسان است. آنگاه که از بالا و بعد آسمانى و از ناحیه جاعل خلیفه به استخلاف (حاکمیت انسان)در زمین بنگریم استخلاف،نیابت و جانشینى است و آن گاه که از بعد زمینى و بشرى واز ناحیه خلیفه شونده و با تکیه بر نقش انسان به موضوع خلافت عمومى نظرافکنیم، «استئمام» و «امامت» و «رهبرى» است. یعنى هم انسان را به عنوانجانشین خدا در زمین مىیابیم و هم به عنوان امام و رهبر و حاکم. امامت ورهبرى در این جا مفهومى فطرى و تکوینى دارد نه تشریعى یعنى جعل آن جعل تکوینىو مبتنى بر بیعتخلقت انسان و ویژگىهاى فطرى او یعنى عقل و آزادى مىباشد و لذا معنایى عام دارد نه خاص.
1-4. استئمان
دیگر اصطلاح و مفهومى که شهیدصدر در بررسى نظریه خلافت عمومى انسان به کار بردهاست، «استئمان» مىباشد که به معنى «امانت دادن» یا «عرضه امانت» و یا«واگذاردن امانت» و «امین قرار دادن» و ... مىباشد. بر این اساس اگر از زاویهدیگرى یعنى باز از پایین و از زاویه نگاه آدمیان یا از برون به موضوع خلافتانسان نگاه کنیم، آن را به عنوان امانت مىبینیم. البته امانت در این جا نیزیک پذیرش تکوینى است و در واقع یک سنت الهى است که تحقق یافته است. به بیان صدر: «این امانتى که انسان آن را پذیرفته و زیر بارش رفته است وقتى بر طبق این آیهبر او عرضه شد ... و پذیرش تکوینى پدید آمد، و این معناى سنت تاریخى است.» 24
2. ماهیت و حقیقت استخلاف
الف- استخلاف و اعطاى امانت: شهیدصدر بر این نکته اصرار مىورزد که «استخلاف» و«امامت» انسان در زمین یک «امانت» است و رابطه انسان با جامعه (انسان هاىدیگر) رابطه «امین» با «مورد امانت» مىباشد. استخلاف و امامت انسان در زمینهمان امانتى است که آسمان ها، زمین و کوهها از پذیرش آن سر باز زدند و انسان حامل آن را پذیرفت: «انا عرضنا الامانه على السماوات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقنمنها و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا.» 25 بررسى تحلیلى موضوع استخلاف از دیدگاه انسان و به اعتبار پذیرش انسان جانشینىرا در شکل «امانت دارى» و «مسئولیت» جلوه مىدهد; یعنى استخلاف در تحلیل جدیدبه «استئمان» تبدیل مىشود، زیرا «استخلاف» برعهده خدا و «استئمان» برعهدهانسان است. خلافت و امامت از ناحیه خدا عرضه مىشود ولى پذیرش آن از سوى انسان در قالب «امانت» تحقق مىیابد: «امانت همان صورت پذیرفته شده خلافت است: خلافت از ناحیه خدا عرضه مىشود که اواین پایگاه بلند را به انسان مىبخشد. امانت و خلافت عبارت است از استخلاف واستئمان یعنى به جانشینى برگزیدن، به امانت گرفتن و تحمل بار سنگین آن راکردن ...» 26 بنابراین مفهوم «جعل» در آیات مربوط به خلافت انسان به معناى «عرضه امانت» است،زیرا در «جعل» همان چهار عنصر «استخلاف و استئمان» قرار دارند که عبارتانداز: 1- استخلاف ل استئمام ل استئمان ل جعل ل عرضه خلافت و امامت. 2- مستخلف ل مستئمم ل مستئمن ل جاعل ل معروض منه ل خدا. 3- مستخلف ل مستئمم ل مستئمن ل مجعول ل معروض علیه ل انسان. 4- مستخلف علیه ل مستئمم علیه ل مستئمن به ل مجعول له ل معروض ل جامعه وطبیعت.
ب- تکوین یا تشریع: حال باید دید آیا این «جعل» یا عرضه «خلافت و امانت» عرضهتشریعى و قانونى است آن گونه که برخى پنداشته اند یا نه عرضه تکوینى وطبیعى است؟ این خلافتیا پیوند اجتماعى بنا بر تفسیر آیه 72 سوره احزاب برانسان عرضه شده است. و انسان هم آن را پذیرفته و زیر بار مسئولیت آن رفته استو لذا تبدیل به امانتشده است،زیرا تا مورد امانت را امین نپذیرد در رابطه وقرارداد مبتنى بر امانت و امانت دارى تحقق نمىیابد. بنابراین در این جا سخناز امانتى است که بر انسانى عرضه شده و او هم آن را پذیرفته و لذا رابطهاجتماعى استخلاف تحقق یافته است در حالى که همین خلافتبر موجودات دیگر عرضه شدولى آن را نپذیرفتند. این جاست مىگوییم این جعل و عرضه تشریعى و قانونى نیستبلکه تکوینى و فطرى است و با جعلهاى تشریعى نظیر ارسال رسل تفاوت دارد. یعنىبه بیان شهید صدر این «جعل و عرضه» یک سنت اجتماعى سیاسى یا تاریخى است نهیک تشریع و قانون گذارى که براى اطاعت و پیروى صورت مىگیرد چه، اطاعت و پیروىدر مورد موجودات دیگر نظیر کوه ها،آسمانها و زمین که قبلا این امانتبر آنها عرضه شده است معنى ندارد: «از این جا در مىیابیم که این عرضه، عرضه تکوینى است نه عرضه تشریعى. مقصوداین است که، این عطاى پروردگار در جست وجوى جایى متناسب با طبیعتش، متناسب بافطرت و سرشتش، متناسب با ساختمان تاریخى و وجودى اش، همه جا گردش کرد. کوه هابا این خلافت هم آهنگى نداشتند. آسمانها و زمین با این پیوند اجتماعى چهارطرفه مناسبتى نداشتند تا بتوانند بار امانت و خلافت الهى را بردارند. ولى تنهاموجودى که برحسب ساختمان و بافتخود و به حکم فطرت الهى اش با این خلافت تناسبدارد، انسان است. بنابراین، عرضه امانت در این جا عرضه فطرى و تکوینى است وقبول و پذیرش انسان هم، قبول و پذیرش فطرى و تکوینى است و معناى سنت تاریخى نیز همین است.» 27 بنابراین در اندیشه شهیدصدر، حاکمیت و خلافت انسان، سنتى فطرى و در عین حالتاریخى و سیاسى است و لذا هر چند انسان «ظلوم و جهول» مىتواند در مقابل آنبایستد و با آن برزمد و مانع تحققش گردد، نمىتواند منکر وجود آن گردد.
ج- استخلاف عمومى و نوعى: آیا این خلافتى که خداوند به عنوان امانت در اختیار انسان نهاده است،آن گونه که برخى مىپندارند، اعلام حاکمیت و خلافتبراى شخص آدم (ع) استیا این که نوع انسان مورد نظر است. در آیه 30 سوره بقره مطرح شدهاست که فرشتگان در برابر این استخلاف اعتراض کردند و گفتند آیا خلافت را دراختیار انسانى مىگذارى که در زمین فساد و خونریزى مىکند،؟ از این اعتراضفرشتگان بر مىآید که خلافت اختصاص به حضرت آدم (ع) نداشته است زیرا آن کس کهدر زمین خونریزى و فساد مىکند، طبق آنچه فرشتگان را نگران کرده است آدم (ع)نبوده است. 28 به علاوه در مورد این که شخص آدم (ع) در زمین خونریزى یا فسادکرده باشد تاریخ چیزى را بیان نکرده و بر اساس آیات قرآن و نیز نص کتب توراتو انجیل اولین خونریزى به دست فرزند آدم (ع) قابیل صورت گرفته است. هم چنینمعنى ندارد که فرشتگان به موضوعى موقتى و چند ساله اعتراض نمایند بلکه آنها به موضوعى مستمر و همیشگى اعتراض داشتند موضوعى که به عنوان یک سنت در تاریخ جهان در مىآید و تا انسان بر روى زمین زندگى مىکند ادامه خواهد داشت. در آیاتى دیگر نیز استخلاف و خلافتبه تمام انس آنها نسبت داد شده است: 1- «امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء و یجعلکم خلفاء الارض» 29 2- «اذ جعلکم خلفاء من بعد قوم نوح» 30 3- «جعلکم خلائف الارض» 31 بنابراین موضوع خلافت امرى تکوینى و لذا همگانى و عمومى است و اختصاص به حضرت آدم (ع) ندارد. «این خلافتى که خداوند در آیات قرآن از آن حکایت مىکند، اعلام خلافتبراى شخصآدم (ع) نیست، بلکه جنس آدمى به صورت کلى مورد نظر است، زیرا آن کس که درزمین فساد مىکند و مرتکب خونریزى مىشود طبق آن چه ملائکه از آن بیم داشتند،شخص آدم (ع) نبوده است. بلکه آدمیت و انسانیت در طول تاریخ مىباشد. بنابراین خلافتبراى انسانیت روى زمین است،» 32 این است که پیامبر اسلام (ص) مىفرماید: «کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته» 33 موضوع دیگرى که شهید صدر صریحا مطرح نکرده است ولى از بحثهاى او قابل استنتاجاست این است که «خلافت انسان» تفویض حاکمیت الهى به انسان نیست، زیرا حاکمیتالهى مطلقه، نامحدود و حقیقى است و لذا قابل واگذارى به موجوداتى با ویژگىهاى محدود نمىباشد. به علاوه حاکمیتبر جهان هستى از صفات خدا و عین ذات اوستو لذا تفویض آن معنا ندارد. تجزیه پذیرى نیز در حاکمیتخدا راه ندارد که بخشىاز آن را به بشر تفویض نموده باشد. «خلافت و حاکمیت عمومى بشرى» هم چون سایرقوانین و سنتهاى الهى از امور فطرى و تکوینى است که به عنوان نیاز طبیعىانسان و براى رسیدن به کمال از جانب خدا براى او تکوینا و ذاتا جعل و عرضهشده است و ذاتا نیز از سوى او مورد پذیرش قرار گرفته است.
3. ویژگىهاى خلافت انسان
الف- جعل الهى: خداوند انسان را جانشین خود در زمین قرار داده است و اینجانشنى با هدف رشد، تعالى و حرکت انسان به سوى سعادت و کمال جاودانى صورتگرفته است. بنابراین از این دیدگاه انسان نمىتواند ادعا کند که ذاتا داراىحاکمیت و خلافت است،زیرا انسان جایگاه «خلافت» و پایگاه، امانت و مسئولیت الهىاستبه همین جهت در قرآن نیز خلافت انسان در زمین با فعل «جعل» بیان شده است.بنابراین از این نظر که منشا و سرچشمه آن بیرون از جامعه انسانى است جعلىاست. «... در اسلام مردم مرکز و محور جانشینى خدا و پایگاه مسئولیت در برابر اوهستند.» 34
ب- محدودیت و نسبیت: با توجه به این که خلافت در زمین به دست انسانها تحقق مىیابد و توانایى ها، امکانات و تلاشهاى بشرى محدود و نسبى است لذا خلافت او نیزهمین گونه خواهد بود. این ویژگى مهم در این نظریه بیانگر این است که خلافتبهصورت مطلقه و با اختیارات نامحدود معنا ندارد. به ویژه که انسان موجودى است کهامکان خطا، اشتباه، گناه و معصیت وحتى آلوده شدن به ظلم و فساد را دارد (انه کان ظلوما جهولا) و چنین وضعى در سیاست و قدرت به مراتب بیشتر است.
ج- تکوینى و فطرى: ولایت و خلافت انسان در زمین امرى طبیعى و تکوینى است; یعنىمطابق با ساخت و سرشت طبیعى اوست و تشریعى، وضعى و قانونى نمىباشد; یعنى بهعنوان وظیفه و تکلیف به او عرضه نشده استبلکه به خاطر تناسب و هم آهنگى که با سرشت و ساختار طبیعى اش داشته استبه او عرضه شده و او نیز آن را پذیرفتهاست و اگر فعل «جعل» را در مورد آن به کار مىبرد، جعلش تکوینى و فطرى است نه تشریعى و وضعى. جعل در این جا چیزى شبیه به «خلق» یا تکمیل خلق مىباشد. همانگونه که در قرآن ابتدا از خلق آسمانها و زمین سخن مىگوید و بعد با جعل ظلمات و نور آن را کامل مىکند. 35
د- سنت الهى: خلافت انسان در زمین چون امرى فطرى و واقعى است و ریشه در طبیعتانسان و جهان دارد از آن به «سنت» یا «قانون» الهى تعبیر مىشود. بنابراینتمام خصویات سنتهاى الهى را دارد. منتها سنتى است از نوع سنتهاى گروه سومیعنى گرایشهاى طبیعى و فطرى، بدین معنا که انسان به عنوان موجودى اجتماعىسیاسى (یا به تعبیر ابونصر فارابى «مدنى») بدون خلافت و حاکمیت انسان بهمعناى واقعى نخواهد بود و این ویژگى را نمىتوان از او جدا کرد، هر چند کهمى توان موقتا با فطرت و سرشت انسان به مقابله برخاست و در مقابل سنتهاى فطرى ایستاد.
ه- عمومیت و همگانى: «خلافت انسان» موضوعى عمومى، انسانى و همگانى است.فراگیرنده جهان شمول و عام است و به هیچ فرد، گروه یا طبقه خاصى تعلق ندارد وهیچ فرد یا گروه یا طبقهاى نمىتواند ادعا کند که دیگران فاقد آن هستند. همان گونه که انسانها همه در پیشگاه حق برابرند، در دارا بودن حق ولایت وخلافت در زمین نیز برابرند.
و- گستردگى و شمول: حوزه و دایره خلافت انسان در زمین بسیار گسترده است و تمامابعاد زندگى او را در بر مىگیرد. در سیاست، در اقتصاد، جامعه، فرهنگ، اخلاق،دانش و ... انسان جانشین خداست. مثلا در اقتصاد انسان به عنوان خلیفه خدا:«وظیفه دارد: ثروتى را که خداوند در اختیار او گذارده بر اساس فرمانها ودستورهاى مالک اصلى اداره نماید.» 36 در قرآن نیز به این نوع استخلاف اقتصادى اشاره شده است: «انفقوا مما جعلکم مستخلفین فیه.» 37 بنابراین خلافت انسان تنها یک خلافتسیاسى محض نیستبلکه ابعاد گوناگونى دارد وراهى استبراى رسیدن بشر به مقام عبودیت محض الهى و خداگونه شدن. برخى ازابعاد استخلاف عبارت اند از: 1) ایجاد جامعه سیاسى و دولت و در نهایت تشکیل حکومت (خلافتسیاسى); 2) خلافت اخلاقى، تربیتى و پرورشى (انسان سازى); 3) ایجاد عدالت اقتصادى، توسعه، رفاه و پیشرفت (خلافت اقتصادى); 4) خلافت علمى و فرهنگى; 5) خلافت اجتماعى; 6) خلافتبر طبیعت; 7)خلافت انسان بر نفس خود و ... و به تعبیر شهید صدر: «، خداوند پروردگار زمین و همه خیرات آن است و نیز پروردگار انسان و حیوان وهر جنبنده اى،بدین سان خلیفه الله در زمین یعنى جانشین خداوند در تمام اینامور و اشیا و ،» 38 در بعد سیاسى نیز این خلافت داراى سه جنبه است: یکى ولایت، رهبرى و خلافت درجامعه، دوم امانت دارى و تحقق مسئولیت و سوم نظارت، گواهى، شهادت و مشارکت در امور سیاسى جامعه. این هر سه ناشى از دو ویژگى طبیعى انسان یعنى عقل و آزادى است.
ز- برابرى در خلافت: به شهیدنظر صدر تمام انسانها در دارا بودن حقوق مربوط بهخلافتبا هم برابرند و حق خلافت هیچ کس طبیعتا بیش تر از دیگرى نیست، یعنى همان حق و سهمى که شخص الف براى تحقق خلافتخدا در زمین دارد، شخص ب نیز داراست و از این جاست که در این نظریه برترى طلبى و سلطه جویى افراد بر یکدیگر منتفى است. «همان گونه که گذشت مردم صاحب حق و عهده دار حمل این امانت هستند و همگى نسبتبه این حق در پیشگاه قانون با هم برابرند و تمام آنها در جهت تحقق آن، حق بیان آرا و افکار و انجام فعالیتهاى سیاسى به گونههاى مختلف را دارند، همان گونه که در انجام مراسم و شعائر دینى و مذهبى خود آزاد هستند.» 39
ح- امانتبودن: امانت آن چیزى است که امانت دار باید در آن بر اساس رضایت وتوافق صاحب امانت دخل و تصرف نماید. خلافت انسان در زمین از نوع امانت است;یعنى جامعه و طبیعت مورد امانت هستند و انسان امانت دار آن ها. به همین جهت امانت، مسئولیت و تعهد را به دنبال دارد.
ط- توحیدى بودن: مرکز و محور اصلى خلافت انسان را «توحید» تشکیل مىدهد و مبنا و اساس آن در اعتقاد به مبادى توحیدى قرار دارد و لذا بدون پذیرش توحید، تحقق آن بعید به نظر مىرسد.
ى- غیر قابل سلب بودن: همان گونه که قبلا بیان شد «خلافت انسان» در زمین جنبهعمومى و همگانى دارد و همگان در دارا بودن آن و حقوق مربوط به آن با همبرابرند. از این دو مقدمه مىتوان نتیجه گرفت که نمىتوان حق خلافت در زمین رادر هیچ یک از ابعاد آن (سیاسى، حقوقى، اقتصادى و ...) از کسى سلب کرد. به عنواننمونه یکى از ابعاد آن استخلاف در طبیعت و ثروت است که حق مالکیتخصوصى را بهدنبال دارد، نمىتوان حق مالکیتخصوصى را از کسى سلب کرد. در امور سیاسى نیزهمین گونه است. مثلا یکى از جنبههاى آن حق نظارت و مشارکت در حکومت است و این حق را نمىتوان از کسى سلب نمود.
ک- غیر قابل انتقال بودن: این خلافتبه دو دلیل غیر قابل انتقال است، اولا همهداراى حق خلافتبرابرند و حق دخالت آنها در امور جامعه یک سان مىباشد. پسانتقال آن از کسى به دیگرى بى معنا است و ثانیا: انتقال حق خلافت از کسى بهدیگرى به معناى این است که او دیگر بر سرنوشتخود، جامعه و طبیعتحاکم نیست و تحتسلطه دیگران قرار دارد و این امر برابر استبا از بین رفتن آزادى او.
ل- زیربنا و اساس حکومت: مردم با دارا بودن حق خلافت در زمین است که مىتوانندبا تشکیل حکومت اداره امور جامعه را به دست گیرند، زیرا مادامى که مردم همه، حق دخالت در سرنوشت جامعه خود را نداشته باشند، نمىتوانند به تشکیل حکومت اقدام کنند: «... از همین رو مسئله خلافت انسان، از دیدگاه قرآن، در حقیقتشالوده حکومت انسانبر هستى است. بدین ترتیب حکومت انسان بر خود هم بر این پایه درست مىشود.چنان که حکومت مردم بر مردم،یعنى حق حاکمیت ملى نیز به عنوان خلیفه الله بودنانسانها مىتواند مشروع و قانونى باشد: ... و شرعیة ممارسة الجماعة البشریة حکم نفسها بوصفها خلیفة عن الله ...» 40
4. مبانى خلافت انسان
تا این جا به تبیین مفهوم خلافت انسان یا خلافت عمومى و ویژگىهاى آن پرداختیم.حال باید دید که این «خلافت عمومى» بر چه مبنا و اصولى استوار است. در این جا برخى از مبانى و اصول عمده خلافت عمومى انسان بیان مىشود:
الف- تکوین و فطرت بشرى: انسان موجودى است مدنى یا اجتماعى، یعنى بدونتشکیلات، نظم و اجتماع نمىتواند به زندگى خود ادامه دهد. قرنها پیش ارسطو به این مهم توجه کرده است: «انسان به حکم طبیعتحیوانى اجتماعى (مدنى) است، و آن کس که از روى طبع، و نهبر اثر تصادف، بى وطن×××× است، موجودى استیا فروتر از آدمى یا برتر از او.» 41 اجتماعى بودن انسان به معنا این است که داراى سرنوشتى مشترک به نام سرنوشتاجتماعى مىباشد. بنابراین فطرت و طبیعت انسان به گونهاى است که بتواند براین سرنوشت مشترک حاکم باشد و مفهوم تکوینى و فطرى بودن خلافت عامه انسان نیزهمین است; یعنى انسان برحسب فطرت و طبیعت و اقتضاى تکوین بر سرنوشتخویش حاکمشده است. سنت تاریخى بودن خلافت انسان نیز هم آهنگى و تناسب آن را با ساختار طبیعى و فطرى انسان مىرساند. به بیان شهیدصدر: «... ولى تنها موجودى که برحسب ساختمان و بافتخود و به حکم فطرت الهى اش با اینخلافت تناسب دارد، انسان است. بنابراین، عرضه امانت در این جا عرضه فطرى وتکوینى است و قبول و پذیرش انسان هم، قبول و پذیرش فطرى و تکوینى است و معناى سنت تاریخى نیز همین است.» 42
ب- عقل و خرد انسان: مهم ترین ویژگى انسان که او را از سایر موجودات جهانهستى متمایز مىسازد عقل 43 است. به همین جهت در تعریف انسان گفته اند «حیوانناطق» یعنى حیوانى که صاحب نطق، شعور، ادراک و فهم و به طور کلى عقل است. عقلدر این جا عبارت است از نیروى درک و فهم و تشخیص و در مقابل «سفه» و «جهل»قرار دارد. امام هفتم (ع) در مورد عقل به این مفهوم مىفرماید: «یا هشام ان الله تبارک و تعالى بشر اهل العقل و الفهم فى کتابه فقال: فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه . ..» 44 مضمون روایت این است که خداوند به اهل عقل و فهم در کتابش بشارت داده است آنجا که مىفرماید: به بندگانى که به سخن و گفتار گوش فرا مىدهند، پس نیکوترینآن را بر مىگزینند. از این سخن کاملا پیداست که بارزترین جنبه عقل درک، تشخیصو تمیز صحیح از غلط و حق از باطل است. 45 بنابراین انسان عاقل آن توانایى واستعداد را دارد که بتواند در مورد سرنوشتخود تصمیم بگیرد یا در آن مداخله و مشارکت کند.
ج- آزادى و اختیار: انسان موجودى است صاحب اختیار و مبناى خلقتش بر اساسآزادى است; یعنى هیچ نیرویى نمىتواند مانع حرکت اراده انسان گردد. تنهاانسان آزاد است که مىتواند در اداره امور جامعه خود مشارکت نماید و همینآزادى انسان بود که باعثشد بتواند عرضه امانت الهى را بپذیرد. (بر اساس یک نظریه) فرشتگان با اعتراض خود خیال مىکردند که این خلافتبه موجوداتى نظیرخودشان که آزادى و اختیار در آنها راه ندارد تعلق مىگیرند، در حالى کهمضمون آیات چیز دیگرى را بیان مىدارد و آن این که خداوند با اعلام «انى اعلمما لا تعلمون» اشاره به تفاوت انسان با ملائکه در مورد تعلق خلافت عمومى مىنماید. بنابراین انسان از آن روى سزاوار خلافت مىشود که موجودى آزاد است وصاحب اختیار.
د- اراده و عزم: برآیند عقل و آزادى در انسان چیزى است که اراده نام داردیعنى انسان با عقل مىسنجد، تشخیص مىدهد، ارزیابى مىکند و آن گاه با آزادىتصمیم مىگیرد. پس اراده و عزم در جایى ممکن است که تشخیص و آگاهى همراه باآزادى، اختیار و قدرت انتخاب وجود داشته باشد. پذیرش خلافت انسان از سوى او بیانگر عزم و تصمیم اوست. البته تصمیم و عزم در این جا جنبه تکوینى دارد.
ه- حق ولایت و مسئولیت (حق ولایت نظارتى یا ارشادى): شهید صدر با اشاره به آیه71 سوره توبه مطرح مىسازد که انسانهاى مؤمن بر یکدیگر داراى ولایت [ارشادىومبتنى بر نصح] هستند: «المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض ...» و نمونهاى از تجلى این نوع ولایت ارشادى و نظارتى و مبتنى بر نصح و خیرخواهى در «امر به معروف» و «نهى از منکر» قرار دارد که نوعى نظارت و مشارکت اجتماعىاست «یامرون بالمعروف ...» دارا بودن این حق است که به انسان اجازه مىدهددیگرى را امر و نهى نماید یا اخطار کند یا نصیحت نماید و اگر انسان چنین حقىرا بر دیگرى نداشت چگونه مىتوانستبه او بگوید: «این کار را بکن»، «فلان کاربه صلاح تو نیست». این حق ولایت و حاکمیتبیانگر این است که انسان نمىتواندنسبتبه جامعه و سرنوشت آن بى تفاوت بماند: «این آیه از ولایتسخن به میان مىآورد و این که هر انسان با ایمانى ولى انسانبا ایمان دیگر است و منظورش از ولایت، سرپرستى و حاکمیت و ولایت [ارشادى] برامور اوست.» 46
و- اعتقاد به توحید: یکى دیگر از مبانى خلافت انسان اعتقاد به توحید و به ویژه بعد اجتماعى توحید در زندگى انسان مىباشد. «رکن و جوهر عقیده اسلامى توحید است و اسلام بر اساس همین عقیده انسانها را ازبندگى غیر خدا آزاد مىکند «لا اله الا الله»... و حکومت هر مالکى جز خدا را واهىمى داند. اعتقاد به حکومت و مالکیتخدا (بر جهان هستى) بنیاد آزادى (درونى و) برونى انسان را پایه مىنهد ...» 47 منظور این است که با رد حاکمیتها و خلافتهاى غیر الهى، انسان «خلافت عمومىخود» را مىپذیرد و در جهت تحقق آن مىکوشد، زیرا بدون نفى حاکمیتهاى دیگراصولا پذیرش حاکمیت و خلافتخود معنا ندارد. به علاوه انسان در جهت وابستگى به مرکزیت توحید است که مىتواند مفهوم خلافت عمومى خود را در زمین تحقق بخشد و دستهاى سلطه گران را از سر خود کوتاه نماید: «جامعه انسانى قبل از هر گونه وابستگى و تعلقى، وابسته ومنسوب به یک مرکز استو آن مستخلف (مرکزیتخلافتش) یعنى خداوند سبحان است که او را جانشین خود در زمین قرار داده است.» 48
ز- شورا و مشورت: شهید صدر با اشاره به آیه «و امرهم شورى بینهم» 49 ، شورا رایکى از مبانى و پایههاى خلافت انسان مىداند. 50 شورا و مشورت یکى از مهم ترینروشهاى عرفى و عقلایى و فطرى در زندگى اجتماعى انسان است که حتى در نظام هاىاستبدادى نیز به صورتى، هر چند ضعیف وجود داشته است. اصولا مسئله شور و تبادلنظر در میان انسانها تاریخى انسانى دارد و در اسلام نیز جایگاه والایى یافته و یکى از سورههاى قرآن به نام سوره «شورى» نام گرفته است. در سیرت پیامبر (ص) وائمه اطهار (ع) نیز به کرات شورا و مشورت در امور دیده مىشود. همان گونه که به تحقق آن نیز سفارش کرده اند. به بیان شهید صدر: «... مىبینیم پیامبر اکرم (ص) تا چه حد اصرار دارد مردم را در وظایف حکومت ومسئولیتخلافتخدا در روى زمین، شرکت دهد تا جایى که در پارهاى از اوقات درمشورت نظر اکثریت را مىداند (در واقع) صلاحیت هم ندارند بر مىگزیند. این عملتنها به خاطر آن است که مردم احساس کنند در کارها، تجربه و بازسازى جامعه نقش مثبت دارند.» 51 به طور کلى شورا عملى اخلاقى و عقلایى است که ذاتى و فطرى انسانها است و هدف آن رسیدن به نظر و راى صائب، جامع، معقول و صحیح است.
5. نتایج نظریه خلافت انسان
الف- ایجاد جامعه سیاسى، دولت و تشکیل حکومت: جامعه انسان به عنوان جانشینخدا در زمین براى اداره و تدبیر امور خود به ایجاد دولت و در نتیجه تشکیلحکومت مىپردازد. بنابراین پایه و اساس دولت «خلافت عامه انسان» است. چه اگرانسان جانشین خدا در زمین نباشد چگونه مىتواند به تدبیر امور جامعه پرداختهو در آن تصرف نماید. خلیفه بودن یعنى توانایى بالقوه ایجاد دولت و تشکیلسازمانهاى حکومتى را داشتن و لذا بر انسان است که این توانایى و استعدادبالقوه را به نیرویى بالفعل تبدیل کرده، دولتى را به وجود آورد و براى تامیناهداف دولتبه تشکیل حکومت و نهادهاى سیاسى بپردازد. دولت جامعهاى سیاسى استکه از طریق آن بعد سیاسى خلافت انسان «سیاست» تحقق مىیابد: «یا داود انا جعلناک خلیفة فى الارض فاحکم بین الناس بالحق». 52 بر اساس این آیه داود خلیفه خدا در زمین است و این خلافت هم مىتواند تکوینى باشد و خلافت عمومى انسان به او تخصیص یافته باشد، زیرا طرف خطاب اوست و اوانسانى است نماینده و نمونه انسانهاى دیگر و هم مىتواند تشریعى باشد و تحقق خلافت او در ایجاد حکومتحقیقى و صحیح مىباشد.
ب- آزادى انسان و عدم سلطه جویى: با پذیرش حاکمیت مطلق الهى و این که او همهمردم را جانشین خود در زمین قرار داده است نه فرد، گروه یا طبقه خاصى را وهمگان در این جانشینى ذاتا با هم برابرند، سلطه جویى و برترى خواهى نفى مىشود و آزادى انسان حفظ و رعایت مىگردد. از این دیدگاه حتى امتیازات معنوى و تقوا و ایثار در راه خدا هیچ گونه برترى سیاسى - اجتماعى و سلطهاى را براىانسانها به وجود نمىآورد. در هر حال انسان صاحب تقوا با افراد دیگر در جهتتحقق این خلافت و در برابر حقوق اجتماعى و سیاسى با هم برابرند. «برترى و امتیازها، تنها در مقیاس الهى قابل قبول است و آن هم فقط بر مبناىعمل صالحى که از بنیاد پارسایى، دانش و جهاد صورت گرفته باشد و براى انسانچیزى جز کوشش او نخواهد بود ... خداوند موجود آزاد و مختارى را (جانشین خود) برروى زمین قرار داد تا بتواند به اختیار خود «مصلح» یا «مفسد فى الارض» باشد و با آزادى خود راهش را برگزیند.» 53
ج- پیشرفت و تکامل: به نظر شهید صدر، با پذیرش این نظریه را ه پیشرفت، توسعهو تکامل بر روى انسان باز است و افراد انسانى در این راه هیچ گونه محدودیتىنخواهند داشت و این حرکت تکاملى انسان تا رسیدن به خدا (ایدهآل مطلق) ادامه دارد یعنى توقف در آن نیست: «یا ایها الانسان انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه.» 54 شهید صدر در تفسیر این آیه مىنویسد: «این آیه کریمه، هدفى برتر براى انسان یعنى انسانیت و جامعه بشرى قرار مىدهد،مى گوید انسانیت در همه سطوح مىکوشد تا به لقاى پروردگار برسد. کدح یعنى یکحرکت و بسیج پى گیر، آمیخته با رنج و درد و سوز و گداز. براى همه جامعه بشرىکدح صورت مىگیرد، زیرا این حرکتیک حرکت عادى نیست، یک حرکت صعودى است،تکامل و ارتقا است ... .» 55 انسان خلیفة الله در این مسیر نگاه خود را به آسمان مىدوزد و زمین را با چشمآسمانى مىبیند برعکس انسان غربى که نگاه خود را به زمین دوخته است و آسمان رافراموش کرده است و شرقیان که به آسمان چشم دوختند و زمین را فراموش کردند. آنگاه که نگاه به زمین با دید آسمانى معنوى صورت گیرد، راه حرکت را به سوى تحقق خلیفة اللهى در آن باز مىکند: «اما اگر زمین جامه آسمانى بپوشد و کار بر روى طبیعت، عنوان وظیفه و مفهومعبادتى پیدا کند، آن گاه نظریه انسان غیب گراى مسلمان، تبدیل به نیرویى حرکتآفرین مىشود که او را براى مشارکت در بالا بردن سطح زندگى به جلو مىراند واین وظیفهاى است که دولت اسلامى باید انجام دهد ...» 56
د- خداگونه شدن و هدف نامحدود: هدف و اساس «خلیفة اللهى» انسان و تشکیل دولتو حکومت وى در زمین این است که بتواند ارزشهاى الهى را در خود پیاده نماید وچون ارزشها و صفات حق تعالى نامحدود استبنابراین تحرک و پویایى انسان همیشگى است: «رشد حقیقى در منطق اسلام وقتى حاصل مىشود که انسان «خلیفة الله» بتواند شبیهارزش هایى که در وجود خداوند متعال متجلى است در وجود خود به عنوان خلیفه او ...تحقق بخشد ... از آن جا که این مکارم اخلاقى در سطح خدایى اش مطلق و بى حد و حساباست و انسان موجودى است محدود، بدیهى است پیاده شدن این اخلاق در یک موجودانسانى ایجاب مىکند به صورت یک حرکت دائم به سوى بى نهایت انجام شود.» 57
ه- قدرت فساد نمىآورد: نگرش برخى از اندیشمندان غربى این نظر را به وجودآورده است که قدرت فساد مىآورد ... ولى از دیدگاه شهیدصدر، احساس مسئولیت و امانت دارى و حضور در پیشگاه خدا و توجه به آخرت مانع از فساد قدرت مىشود. «با این ساختشایستهاى که شهروندان در دولت اسلامى دارند، انسان مىتواند ازبند پدیدههاى زمینى (مادى) رها شود، از سر مقاصد و تصمیمات ناچیزى که او رااز خدا جدا مىکند برخیزد و به خاطر مقاصد و تصمیمات سترگ و عظیم زندگىنماید ...» 58 جامعهاى که بر اساس خلیفه الله بودن انسان به وجود مىآید، یک جامعه توحیدىاست; یعنى توحید بر کلیه روابط و ضوابط حاکم و جامعه حاکم استبنابراین درچنین جامعهاى انسان از قیود حیوانى و مادى رها شده و به اجراى صحیح قانون و عدالت در جامعه مىپردازد.
و- تحقق عدل و قسط: عدالتیکى از برجسته ترین اهداف آدمیان در زندگانى فردى واجتماعى است. زندگى بشرى بدون عدالت فاقد تمام خیرات و نیکىها خواهد بود.اگر در جامعهاى عدالت و قسط نباشد در آن، نشانى از امنیت و انصاف هم نخواهدبود. گویا عدالت رکن اساسى و پایه زیرین تمامى خیرات و خوبىها و ارزش هاىانسانى است. با پذیرش نظریه خلافت عمومى انسان در زمین براى تمامى افراد بشر و تلاش در تحققو اجراى آن به نحوى شایسته، تبعیضها و دو گونه نگرىها از جامعه بشرى برداشتهمى شود، زیرا پذیرش این نظریه متضمن اصل اساسى در حیات سیاسى و اجتماعى انسانها است که عبارت اند از: 1- اصل «لا ولایة لاحد على احد» به عنوان اصل اول در اداره جامعه بشرى و سرنوشت انسانها در درون جامعه سیاسى «مدینه»; 2- اصل آزادى همگان در تعیین سرنوشتخویش; 3- اصل رعایتحقوق برمبناى دو اصل «آزادى» و «برابرى» و با رعایت «استعدادهاى افراد» و «لیاقتهاى افراد». حال تحقق این سه اصل به ویژه اصل سوم که بر مبناى دو اصل دیگر صورت مىپذیرددر جامعه جایى براى بى عدالتى و تبعیض باقى نمىماند و اگر نابرابرى دیدهمى شود این نابرابرى به حقوق نابرابر که ناشى از استعدادهاى نابرابر یا لیاقتهاى نابرابر استبر مىگردد و لذا این گونه نابرابرى عین برابرى به مفهومواقعى کلمه و لذا عدالت است. در حالى که در اصل آزاد بودن افراد در تعیینسرنوشتخویش و سایر حقوق طبیعى همه با هم برابر خواهند بود و هیچ کس بر دیگرىبرترى نخواهد داشت. برترى در جایى مطرح مىشود که کسى بدون تضییع حقوق دیگرانو بدون ضایع کردن خود و حقوق انسانى الهى خود و با رعایتبرابرى استفاده ازامکانات طبیعى، لیاقتبیشترى را از خود نشان دهد. بنابراین تحقق نظریه خلافتعمومى انسان راهى براى رسیدن به عدل و قسط در جامعه بشرى است.
پىنوشتها:
1. عبارت یا اصطلاح (خلافت عمومى انسان) را ما در مقابل دو اصطلاح (خلافة الانسان)و (خلافة العام) که شهید صدر (ره) هر دو را با یک معنا و به صورت مترادفبراى بیان منظور خود به کار برده است; قرار داده ایم تا بدین سان بتوانیممنظور ایشان را تامین نموده و مفهوم مورد نظر را به شکل صحیحى که رسا نیزباشد ارائه کرده باشیم. 2. ر. ک: سید محمدباقر صدر، المدرسة القرانیه (بیروت، دار التعارف للمطبوعات،[بى تا]، درس یازدهم; و فلسفتنا (قم; المجمع العلمى للشهید صدر، 1408ق.) ص47-32; الفتاوى الواضحه (بیروت، دار التعارف للمطبوعات، 1981م. 1401ق.) جزء اول، ص82 7. 3. حسن رهجو، واژههاى اجتماعى سیاسى اسلامى (تهران، انتشارات قلم، 1358ش.)ص96 97. 4. همان، ص 98. 5. مؤمنون (23) آیه 115. 6. مولوى، جلال الدین محمد، مثنوى. 7. سید محمدباقر صدر، المدرسة القرانیه، همان، ص 197; سنتهاى تاریخ در قرآن(تفسیر موضوعى)، ترجمه سید جمال موسوى (قم، انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم [بى تا)]، ص244. 8. المدرسة الاسلامیه، ص 129; سنتهاى تاریخ در قرآن (تفسیر موضوعى) ص 196
حاکمیت انسان
بر مبناى آن چه گذشت از نگرش توحیدى سیاست، سه اصل اساسى نشات مىگیرد: 1) اصل حاکمیت مطلقه خدا بر وجود; 2) اصل در وجود سنن الهى حاکم بر جهان; 3) اصل آزادى و اختیار انسان. از دیدگاه صدر (ره)، حاکمیت و ولایت مطلق بر جهان و انسان، اصالتا و حقیقتا از آن خداى متعال است: «لا سید و لا مالک و لا اله للکون و للحیاة الا الله سبحانه و تعالى... .» 8 و خداوند بر اساس حاکمیت مطلقه خویش وسنن تکوینى حاکم بر وجود، انسان عاقلمختار را به دلیل توانایى تشخیص و استنباط و نیروى اخذ تصمیم و اراده برسرنوشتخود حاکم کرده است; یعنى اساس خلقت انسان را نسبتبه موجودات دیگربه گونهاى طرح ریزى نموده که «توانایى و استعداد» اداره جامعه خود را داشتهباشد. این توانایى، استعداد و علایق ذاتى و بالقوه بشرى، آدمیان را واجد حقى مىسازد که «حق حاکمیت» یا «حق ولایت» نام دارد; به عبارت دیگر، همان گونه مىسازند. 13 ویژگىهاى فطرى و استعدادهاى ذاتى به او حق تعیین سرنوشتخویش را نیز مىدهد. شهید صدر از این حاکمیتیا ولایت اعطایى خداوند به بشر به صورت جعل تکوینى تحتعناوین «خلافه العام»، «خلافه الانسان»، «استخلاف»، «استئمام» و «استئمان» یاد مىکند که مبناى ایجاد دولت 14 و نظام سیاسى و تشکیل حکومت مىباشد. «... از همین رو مسئله خلافت انسان، از دیدگاه قرآن، در حقیقتشالوده حکومت انسانبر هستى است، وعلى هذا الاساس تقوم نظریه حکم الناس لانفسهم... .» 15 از دیدگاه صدر، چنین حاکمیتى به صورت تکوینى و فطرى از جانب خدا و مدیر و مدبرهستى بر بشر عرضه شده است. بنابراین جعل و عرضه خلافت عمومى بر بشر جنبهتکوینى دارد نه اکتسابى یا تشریعى. از سوى دیگر، انسان نیز به دلیل این کهذاتا زمینه و شرایط لازم را براى تحقق این حاکمیت داشت، تکوینا و فطرتا بهصورت طبیعى و ذاتى مسئولیت آن را بر دوش گرفت. بر این اساس خلافت عمومىانسان از بعد بشرى «امانتى عمومى» است. در واقع مىتوان خلافت عمومى انسان را داراى دو چهره دانست که چهره الهى آن«استخلاف» یا «استئمام» که همان عرضه یا جعل تکوینى و فطرى است و چهره انسانىآن «استئمان» یا «امانت عمومى» که همان پذیرش بشر است که ذاتى اوست. بنابراین،عرضه و پذیرش خلافت عمومى انسان هر دو، جنبه تکوینى دارند. با توجه به نقشبنیادین این نظریه در شکل گیرى دولت و نیز ایجاد تشکیلات حکومتى در این نوشتار به بررسى مفهوم و ماهیتخلافت انسان و مبانى و نتایج پذیرش آن مىپردازیم. ×××
1. مفهوم و ماهیتخلافت انسان
شهید صدر براى بیان منظور خود در تبیین این نظریه از مفاهیم و اصطلاحاتى چون«خلافه الانسان (جانشینى انسان) یا خلافه العام (جانشینى عمومى)، استخلاف ٍ«جانشیندادن)، استئمام (امامت دادن) و استئمان (امانت دادن) استفاده مىکند. که در این جا هر یک را جداگانه بررسى مىکنیم.
1-1. «خلافة الانسان» و «خلافة العام»
براى آشنایى با مفاهیم «خلافه الانسان» و «خلافه العام» ابتدا باید به بررسى واژه «خلافت» در زبان عربى پرداخت: الف- خلافت: این واژه در قرآن نیامده است ولى برخى از مشتقاتش نظیر: «خلیفه»(دو مرتبه)، «خلائف» (چهار مرتبه)، خلفا (سه مرتبه)، خلف و ... در کتاب خدا ذکرشده است. در زبان عربى خلافتبه معناى «جانشینى» و «نیابت» و به اصطلاح امروز«قائم مقامى» آمده است و «خلف یخلف: جانشین شد، جاى [کسى یا چیزى] را گرفت» و«خلیفه: جانشین، نایب، قائم مقام و ... مىباشد». براى نمونه راغب اصفهانى در کتاب مفردات خود مىنویسد: «و الخلافة: النیابة عن الغیر اما لغیبة المنوب عنه و اما لموته و اما لعجزه واما لتشریف المستخلف و على هذا الوجه الاخیر استخلف الله اولیاءه فى الارض; 16 خلافت عبارت است از نیابت و جانشینى دیگرى در یکى از این موارد: - جانشینى به علت غیبت دیگرى (جانشین کننده)، - جانشینى به علت مرگ دیگرى (جانشین کننده)، - جانشینى و نیابتبه علت عجز و ناتوانى دیگرى (جانشین کننده)، - جانشینى به خاطر ترفیع و بزرگداشت جانشین و رساندن او به شرافت و کمال. و بر اساس مورد چهارم است که خداوند اولیاى خودش را در زمین خلافت داده است.»
ب- خلافة الانسان: هنگامى که واژه خلافت که به مفهوم جانشینى استبه اسمى اضافهمى گردد به معناى جانشینى و قائم مقامى همان اسم استبه نیابت از جانشینکننده. بنابراین در این جا منظور از خلافه الانسان جانشینى انسان در زمین بهنیابت از خداست. به علاوه «ال» (الف و لام) در «الانسان» را مىتوان داراى یکى از معانى ذیل دانست: 1- براى استغراق افراد جنس باشد; در این صورت به معناى کل و بیانگر شمول،فراگیرى و کلیت استیعنى «خلافت تمام افراد بشر» یا «جانشینى تمام انسان ها»به نیابت از پروردگار جهانیان. 2- براى بیان نوع و جنس باشد; در این صورت به معناى نوع انسان و بازهم بیانگر«جانشینى براى نوع بشر» به نیابت از خداوند عالمیان است. و در هر دو حالمعناى آن، این است که «انسان نوعا» و یا «تمام انسان ها» به صورت بالقوهخلیفه و جانشین خدا در زمین هستند و لذا «خلافه الانسان» به مفهوم جانشینى ونیابت نوع انسان و یا کل آدمیان است. و این موضوع بیانگر جعل تکوینى خلافتبراى نوع بشر در تمام ابعاد زندگانى خود در کره زمین مىباشد.
ج- خلافة العام: منظور از خلافه العام، جانشینى عمومى انسان بر روى زمین است.این واژ ه را مىتوان معادل جانشینى عموم نوع بشر دانست زیرا «العام» یا صفتخلافت است که منظور خلافت عمومى است و یا مضاف الیه مىباشد که در آن صورت بهمعناى عموم افراد بشر و در واقع نوع بشر است. شهید صدر آن را مترادف با «خلافهالانسان» مىگیرد. به همین جهت ما نیز در ترجمه این دو اصطلاح، عبارت «خلافتعمومى انسان» را برگزیدهایم. بنابراین «خلافت انسان» یا «خلافت عمومى» یعنى جانشینى انسانها یا مردم در زمینبه نیابت از پروردگار عالم. علت این جانشینى نیز غیبت، مرگ، عجز و ناتوانىجانشین کننده نیستبلکه به خاطر ترفیع، بزرگداشت، کرامت و رساندن انسان بهکمالات شایسته اجتماعى و فردى مىباشد و علت آن نیز این است که انسان به دلیل دارا بودن «عقل»، آزادى، اراده، کمالطلبى و ... چنین شایستگى را داشته است: «و لقد کرمنا بنى آدم، و فضلناهم على کثیر ممن خلقنا تفضیلا.» علامه شهید سید محمدباقر صدر از خلافت انسان چنین تعبیرى دارد: «خداوند سبحان انسان را به خلافتخود بر روى زمین مشرف ساخت. پس انسان از ایننظر که خلیفه خدا در زمین است از سایر موجودات جهان متمایز مىباشد.» 17 شهید صدر در ادامه مىافزاید: «بر اثر این خلافت است که انسان شایستگى آن را یافت که فرشتگان بر او سجده کنندو همه نیروهاى ظاهرى و پنهانى جهان از او پیروى نمایند.» 18
1-2. استخلاف
این واژه نیز مصدر باب استفعال و از ریشه «خلافت» مىباشد و به مفهوم جانشین کردن، به خلافت فراخواندن، نیابت دادن و ... آمده است: «استخلف فلانا»: جعله خلیفه له و فلانا «من فلان: جعله مکانا» 19 (استخلف فلانا اورا جانشین و قائم مقام خود قرار داد، و استخلف فلانا من فلان: او دیگرى راجانشین خود ساخت). شهید صدر در تحلیل عناصر جامعه یکى از این عناصر را«استخلاف» مىداند. وى با استناد به آیه: «و اذ قال ربک للملائکة انى جاعل فى الارض خلیفه ...» 20 مى نویسد: «وقتى این آیه را مورد مطالعه قرار مىدهیم، ملاحظه مىشود خداوند تعالىفرشتگان را آگاه مىسازد که بنیاد جامعهاى را روى زمین پى افکنده است، مىخواهیم بدانیم با توجه به این عبارت قرآنى عناصر این جامعه کدام است، ازتعبیر قرآن مىتوان سه عنصر اصلى استخراج نمود. این عناصر عبارت اند از: 1- انسان; «الانسان»، 2- زمین یا به طور کلى طبیعت; «الارض او الطبیعه على وجه عام ...»، 3- پیوند معنوى که انسان را با زمین و با طبیعت از یک سو و انسان را با انسان هاى دیگر، به عنوان برادر از دیگر سوى مرتبط مىسازد. این پیوند معنوى را قرآن «استخلاف» مىنامد.» 21 بنابراین بر اساس برداشتشهید صدر جامعه زمینى از سه عنصر: «زمین»، «انسان» و«استخلاف» به وجود مىآید. رابطه استخلاف نیز به سه صورت قابل تجلى است; رابطه انسان با انسان (خودش)، انسان با دیگران (جامعه) و انسان با طبیعت:
این رابطه بیانگر این است که انسان در برابر سه سرنوشت مسئول و امانت دار است:(سرنوشتخویش، سرنوشت اجتماع و سرنوشت طبیعت). به علاوه هر چند استخلاف پیوندىاست اجتماعى اما یک سر آن در بیرون از این جامعه قرار دارد، زیرا عاملى خارجاز اجتماعى که به وجود آمده، بنیان آن را گذاشته است و او یکى از بنیادهاىاساسى این پیوند اجتماعى است. لذا این پیوند داراى چهار جنبه یا چهار رکن استو از این چهار رکن، رکن بیرونى از همه مهم تر مىباشد، زیرا مبنا و اساس«استخلاف» اوست. طبیعتا پیوند استخلاف به گونهاى است که در برگیرنده این رکنخارجى نیز مىباشد. به بیان شهیدصدر بر این اساس عناصر یا ارکان «استخلاف»عبارتاند از: 1- مستخلف که خداوند سبحان است (خلیفه گرداننده)، 2- مستخلف که انسانهاى روى زمین هستند (خلیفه شده)، 4و3- مستخلف علیه ٍٍ«آن چه خلافتبر آن صورت گرفته است)، که شامل انسان، جامعهو زمین (طبیعت) مىباشد. پیوند چهار بعدى استخلاف را مىتوانیم به شکل هرمىنشان دهیم:
شهید صدر بعد از بیان عناصر چهارگانه «استخلاف» مىنویسد: «... نقش انسان در برخورد با زندگى اش نقش استخلاف و استئمام استیعنى خداوندانسان را در زمین جانشین خود ساخته و به او مقام امامتبخشیده است. (در این جامعه زمینى) رابطه انسان با طبیعت رابطه مالک و مملوک نیست، بلکه رابطه«امین» با مورد امانت است. و رابطه انسان با برادرش (انسان دیگر) در هرپایگاه اجتماعى، رابطه دو همکار در انجام وظیفه خلافت الهى است. نه اینکهرابطه حاکم و محکوم، مالک و مملوک یا خدایى و بندگى باشد.» 22 به زعم شهید صدر اگر بعد یا رکن چهارم این پیوند اجتماعى «استخلاف» یعنى «الله»را برداریم تمام پیوند دگرگون مىگردد و ساختمان حیات اجتماعى به صورتى دیگردر مىآید. «حاکمیت و مالکیتبه رنگهاى گوناگون پدید مىآید، حاکمیت انساننسبتبه انسان دیگر به صورت هایى در مىآید که تاریخ بعد از نادیده گرفتنبعد چهارم گرفتار انواع و اقسام آن شده است ... .» 23 بنابراین آن چه محتواى روابط اجتماعى را تغییر مىدهد بودن یا نبودن «مستخلف» در ارکان تشکیل دهنده آن است.
1-3. استئمام
تعبیر دیگرى که شهیدصدر براى بیان «خلافت عامه» انسان بر روى زمین به کار مىبرد «استئمام» است که به معنى «امامت دادن»، «امام گذاشتن»، «استقرار امانت ورهبرى» و،مى باشد. بر این اساس به نظر شهیدصدر خداوند انسان را به مقام«امامت» در زمین مفتخر کرده است. استئمام و امامت تعبیر دیگرى از استخلاف و خلافت عمومى یا خلافت انسان است. آنگاه که از بالا و بعد آسمانى و از ناحیه جاعل خلیفه به استخلاف (حاکمیت انسان)در زمین بنگریم استخلاف،نیابت و جانشینى است و آن گاه که از بعد زمینى و بشرى واز ناحیه خلیفه شونده و با تکیه بر نقش انسان به موضوع خلافت عمومى نظرافکنیم، «استئمام» و «امامت» و «رهبرى» است. یعنى هم انسان را به عنوانجانشین خدا در زمین مىیابیم و هم به عنوان امام و رهبر و حاکم. امامت ورهبرى در این جا مفهومى فطرى و تکوینى دارد نه تشریعى یعنى جعل آن جعل تکوینىو مبتنى بر بیعتخلقت انسان و ویژگىهاى فطرى او یعنى عقل و آزادى مىباشد و لذا معنایى عام دارد نه خاص.
1-4. استئمان
دیگر اصطلاح و مفهومى که شهیدصدر در بررسى نظریه خلافت عمومى انسان به کار بردهاست، «استئمان» مىباشد که به معنى «امانت دادن» یا «عرضه امانت» و یا«واگذاردن امانت» و «امین قرار دادن» و ... مىباشد. بر این اساس اگر از زاویهدیگرى یعنى باز از پایین و از زاویه نگاه آدمیان یا از برون به موضوع خلافتانسان نگاه کنیم، آن را به عنوان امانت مىبینیم. البته امانت در این جا نیزیک پذیرش تکوینى است و در واقع یک سنت الهى است که تحقق یافته است. به بیان صدر: «این امانتى که انسان آن را پذیرفته و زیر بارش رفته است وقتى بر طبق این آیهبر او عرضه شد ... و پذیرش تکوینى پدید آمد، و این معناى سنت تاریخى است.» 24
2. ماهیت و حقیقت استخلاف
الف- استخلاف و اعطاى امانت: شهیدصدر بر این نکته اصرار مىورزد که «استخلاف» و«امامت» انسان در زمین یک «امانت» است و رابطه انسان با جامعه (انسان هاىدیگر) رابطه «امین» با «مورد امانت» مىباشد. استخلاف و امامت انسان در زمینهمان امانتى است که آسمان ها، زمین و کوهها از پذیرش آن سر باز زدند و انسان حامل آن را پذیرفت: «انا عرضنا الامانه على السماوات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقنمنها و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا.» 25 بررسى تحلیلى موضوع استخلاف از دیدگاه انسان و به اعتبار پذیرش انسان جانشینىرا در شکل «امانت دارى» و «مسئولیت» جلوه مىدهد; یعنى استخلاف در تحلیل جدیدبه «استئمان» تبدیل مىشود، زیرا «استخلاف» برعهده خدا و «استئمان» برعهدهانسان است. خلافت و امامت از ناحیه خدا عرضه مىشود ولى پذیرش آن از سوى انسان در قالب «امانت» تحقق مىیابد: «امانت همان صورت پذیرفته شده خلافت است: خلافت از ناحیه خدا عرضه مىشود که اواین پایگاه بلند را به انسان مىبخشد. امانت و خلافت عبارت است از استخلاف واستئمان یعنى به جانشینى برگزیدن، به امانت گرفتن و تحمل بار سنگین آن راکردن ...» 26 بنابراین مفهوم «جعل» در آیات مربوط به خلافت انسان به معناى «عرضه امانت» است،زیرا در «جعل» همان چهار عنصر «استخلاف و استئمان» قرار دارند که عبارتانداز: 1- استخلاف ل استئمام ل استئمان ل جعل ل عرضه خلافت و امامت. 2- مستخلف ل مستئمم ل مستئمن ل جاعل ل معروض منه ل خدا. 3- مستخلف ل مستئمم ل مستئمن ل مجعول ل معروض علیه ل انسان. 4- مستخلف علیه ل مستئمم علیه ل مستئمن به ل مجعول له ل معروض ل جامعه وطبیعت.
ب- تکوین یا تشریع: حال باید دید آیا این «جعل» یا عرضه «خلافت و امانت» عرضهتشریعى و قانونى است آن گونه که برخى پنداشته اند یا نه عرضه تکوینى وطبیعى است؟ این خلافتیا پیوند اجتماعى بنا بر تفسیر آیه 72 سوره احزاب برانسان عرضه شده است. و انسان هم آن را پذیرفته و زیر بار مسئولیت آن رفته استو لذا تبدیل به امانتشده است،زیرا تا مورد امانت را امین نپذیرد در رابطه وقرارداد مبتنى بر امانت و امانت دارى تحقق نمىیابد. بنابراین در این جا سخناز امانتى است که بر انسانى عرضه شده و او هم آن را پذیرفته و لذا رابطهاجتماعى استخلاف تحقق یافته است در حالى که همین خلافتبر موجودات دیگر عرضه شدولى آن را نپذیرفتند. این جاست مىگوییم این جعل و عرضه تشریعى و قانونى نیستبلکه تکوینى و فطرى است و با جعلهاى تشریعى نظیر ارسال رسل تفاوت دارد. یعنىبه بیان شهید صدر این «جعل و عرضه» یک سنت اجتماعى سیاسى یا تاریخى است نهیک تشریع و قانون گذارى که براى اطاعت و پیروى صورت مىگیرد چه، اطاعت و پیروىدر مورد موجودات دیگر نظیر کوه ها،آسمانها و زمین که قبلا این امانتبر آنها عرضه شده است معنى ندارد: «از این جا در مىیابیم که این عرضه، عرضه تکوینى است نه عرضه تشریعى. مقصوداین است که، این عطاى پروردگار در جست وجوى جایى متناسب با طبیعتش، متناسب بافطرت و سرشتش، متناسب با ساختمان تاریخى و وجودى اش، همه جا گردش کرد. کوه هابا این خلافت هم آهنگى نداشتند. آسمانها و زمین با این پیوند اجتماعى چهارطرفه مناسبتى نداشتند تا بتوانند بار امانت و خلافت الهى را بردارند. ولى تنهاموجودى که برحسب ساختمان و بافتخود و به حکم فطرت الهى اش با این خلافت تناسبدارد، انسان است. بنابراین، عرضه امانت در این جا عرضه فطرى و تکوینى است وقبول و پذیرش انسان هم، قبول و پذیرش فطرى و تکوینى است و معناى سنت تاریخى نیز همین است.» 27 بنابراین در اندیشه شهیدصدر، حاکمیت و خلافت انسان، سنتى فطرى و در عین حالتاریخى و سیاسى است و لذا هر چند انسان «ظلوم و جهول» مىتواند در مقابل آنبایستد و با آن برزمد و مانع تحققش گردد، نمىتواند منکر وجود آن گردد.
ج- استخلاف عمومى و نوعى: آیا این خلافتى که خداوند به عنوان امانت در اختیار انسان نهاده است،آن گونه که برخى مىپندارند، اعلام حاکمیت و خلافتبراى شخص آدم (ع) استیا این که نوع انسان مورد نظر است. در آیه 30 سوره بقره مطرح شدهاست که فرشتگان در برابر این استخلاف اعتراض کردند و گفتند آیا خلافت را دراختیار انسانى مىگذارى که در زمین فساد و خونریزى مىکند،؟ از این اعتراضفرشتگان بر مىآید که خلافت اختصاص به حضرت آدم (ع) نداشته است زیرا آن کس کهدر زمین خونریزى و فساد مىکند، طبق آنچه فرشتگان را نگران کرده است آدم (ع)نبوده است. 28 به علاوه در مورد این که شخص آدم (ع) در زمین خونریزى یا فسادکرده باشد تاریخ چیزى را بیان نکرده و بر اساس آیات قرآن و نیز نص کتب توراتو انجیل اولین خونریزى به دست فرزند آدم (ع) قابیل صورت گرفته است. هم چنینمعنى ندارد که فرشتگان به موضوعى موقتى و چند ساله اعتراض نمایند بلکه آنها به موضوعى مستمر و همیشگى اعتراض داشتند موضوعى که به عنوان یک سنت در تاریخ جهان در مىآید و تا انسان بر روى زمین زندگى مىکند ادامه خواهد داشت. در آیاتى دیگر نیز استخلاف و خلافتبه تمام انس آنها نسبت داد شده است: 1- «امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء و یجعلکم خلفاء الارض» 29 2- «اذ جعلکم خلفاء من بعد قوم نوح» 30 3- «جعلکم خلائف الارض» 31 بنابراین موضوع خلافت امرى تکوینى و لذا همگانى و عمومى است و اختصاص به حضرت آدم (ع) ندارد. «این خلافتى که خداوند در آیات قرآن از آن حکایت مىکند، اعلام خلافتبراى شخصآدم (ع) نیست، بلکه جنس آدمى به صورت کلى مورد نظر است، زیرا آن کس که درزمین فساد مىکند و مرتکب خونریزى مىشود طبق آن چه ملائکه از آن بیم داشتند،شخص آدم (ع) نبوده است. بلکه آدمیت و انسانیت در طول تاریخ مىباشد. بنابراین خلافتبراى انسانیت روى زمین است،» 32 این است که پیامبر اسلام (ص) مىفرماید: «کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته» 33 موضوع دیگرى که شهید صدر صریحا مطرح نکرده است ولى از بحثهاى او قابل استنتاجاست این است که «خلافت انسان» تفویض حاکمیت الهى به انسان نیست، زیرا حاکمیتالهى مطلقه، نامحدود و حقیقى است و لذا قابل واگذارى به موجوداتى با ویژگىهاى محدود نمىباشد. به علاوه حاکمیتبر جهان هستى از صفات خدا و عین ذات اوستو لذا تفویض آن معنا ندارد. تجزیه پذیرى نیز در حاکمیتخدا راه ندارد که بخشىاز آن را به بشر تفویض نموده باشد. «خلافت و حاکمیت عمومى بشرى» هم چون سایرقوانین و سنتهاى الهى از امور فطرى و تکوینى است که به عنوان نیاز طبیعىانسان و براى رسیدن به کمال از جانب خدا براى او تکوینا و ذاتا جعل و عرضهشده است و ذاتا نیز از سوى او مورد پذیرش قرار گرفته است.
3. ویژگىهاى خلافت انسان
الف- جعل الهى: خداوند انسان را جانشین خود در زمین قرار داده است و اینجانشنى با هدف رشد، تعالى و حرکت انسان به سوى سعادت و کمال جاودانى صورتگرفته است. بنابراین از این دیدگاه انسان نمىتواند ادعا کند که ذاتا داراىحاکمیت و خلافت است،زیرا انسان جایگاه «خلافت» و پایگاه، امانت و مسئولیت الهىاستبه همین جهت در قرآن نیز خلافت انسان در زمین با فعل «جعل» بیان شده است.بنابراین از این نظر که منشا و سرچشمه آن بیرون از جامعه انسانى است جعلىاست. «... در اسلام مردم مرکز و محور جانشینى خدا و پایگاه مسئولیت در برابر اوهستند.» 34
ب- محدودیت و نسبیت: با توجه به این که خلافت در زمین به دست انسانها تحقق مىیابد و توانایى ها، امکانات و تلاشهاى بشرى محدود و نسبى است لذا خلافت او نیزهمین گونه خواهد بود. این ویژگى مهم در این نظریه بیانگر این است که خلافتبهصورت مطلقه و با اختیارات نامحدود معنا ندارد. به ویژه که انسان موجودى است کهامکان خطا، اشتباه، گناه و معصیت وحتى آلوده شدن به ظلم و فساد را دارد (انه کان ظلوما جهولا) و چنین وضعى در سیاست و قدرت به مراتب بیشتر است.
ج- تکوینى و فطرى: ولایت و خلافت انسان در زمین امرى طبیعى و تکوینى است; یعنىمطابق با ساخت و سرشت طبیعى اوست و تشریعى، وضعى و قانونى نمىباشد; یعنى بهعنوان وظیفه و تکلیف به او عرضه نشده استبلکه به خاطر تناسب و هم آهنگى که با سرشت و ساختار طبیعى اش داشته استبه او عرضه شده و او نیز آن را پذیرفتهاست و اگر فعل «جعل» را در مورد آن به کار مىبرد، جعلش تکوینى و فطرى است نه تشریعى و وضعى. جعل در این جا چیزى شبیه به «خلق» یا تکمیل خلق مىباشد. همانگونه که در قرآن ابتدا از خلق آسمانها و زمین سخن مىگوید و بعد با جعل ظلمات و نور آن را کامل مىکند. 35
د- سنت الهى: خلافت انسان در زمین چون امرى فطرى و واقعى است و ریشه در طبیعتانسان و جهان دارد از آن به «سنت» یا «قانون» الهى تعبیر مىشود. بنابراینتمام خصویات سنتهاى الهى را دارد. منتها سنتى است از نوع سنتهاى گروه سومیعنى گرایشهاى طبیعى و فطرى، بدین معنا که انسان به عنوان موجودى اجتماعىسیاسى (یا به تعبیر ابونصر فارابى «مدنى») بدون خلافت و حاکمیت انسان بهمعناى واقعى نخواهد بود و این ویژگى را نمىتوان از او جدا کرد، هر چند کهمى توان موقتا با فطرت و سرشت انسان به مقابله برخاست و در مقابل سنتهاى فطرى ایستاد.
ه- عمومیت و همگانى: «خلافت انسان» موضوعى عمومى، انسانى و همگانى است.فراگیرنده جهان شمول و عام است و به هیچ فرد، گروه یا طبقه خاصى تعلق ندارد وهیچ فرد یا گروه یا طبقهاى نمىتواند ادعا کند که دیگران فاقد آن هستند. همان گونه که انسانها همه در پیشگاه حق برابرند، در دارا بودن حق ولایت وخلافت در زمین نیز برابرند.
و- گستردگى و شمول: حوزه و دایره خلافت انسان در زمین بسیار گسترده است و تمامابعاد زندگى او را در بر مىگیرد. در سیاست، در اقتصاد، جامعه، فرهنگ، اخلاق،دانش و ... انسان جانشین خداست. مثلا در اقتصاد انسان به عنوان خلیفه خدا:«وظیفه دارد: ثروتى را که خداوند در اختیار او گذارده بر اساس فرمانها ودستورهاى مالک اصلى اداره نماید.» 36 در قرآن نیز به این نوع استخلاف اقتصادى اشاره شده است: «انفقوا مما جعلکم مستخلفین فیه.» 37 بنابراین خلافت انسان تنها یک خلافتسیاسى محض نیستبلکه ابعاد گوناگونى دارد وراهى استبراى رسیدن بشر به مقام عبودیت محض الهى و خداگونه شدن. برخى ازابعاد استخلاف عبارت اند از: 1) ایجاد جامعه سیاسى و دولت و در نهایت تشکیل حکومت (خلافتسیاسى); 2) خلافت اخلاقى، تربیتى و پرورشى (انسان سازى); 3) ایجاد عدالت اقتصادى، توسعه، رفاه و پیشرفت (خلافت اقتصادى); 4) خلافت علمى و فرهنگى; 5) خلافت اجتماعى; 6) خلافتبر طبیعت; 7)خلافت انسان بر نفس خود و ... و به تعبیر شهید صدر: «، خداوند پروردگار زمین و همه خیرات آن است و نیز پروردگار انسان و حیوان وهر جنبنده اى،بدین سان خلیفه الله در زمین یعنى جانشین خداوند در تمام اینامور و اشیا و ،» 38 در بعد سیاسى نیز این خلافت داراى سه جنبه است: یکى ولایت، رهبرى و خلافت درجامعه، دوم امانت دارى و تحقق مسئولیت و سوم نظارت، گواهى، شهادت و مشارکت در امور سیاسى جامعه. این هر سه ناشى از دو ویژگى طبیعى انسان یعنى عقل و آزادى است.
ز- برابرى در خلافت: به شهیدنظر صدر تمام انسانها در دارا بودن حقوق مربوط بهخلافتبا هم برابرند و حق خلافت هیچ کس طبیعتا بیش تر از دیگرى نیست، یعنى همان حق و سهمى که شخص الف براى تحقق خلافتخدا در زمین دارد، شخص ب نیز داراست و از این جاست که در این نظریه برترى طلبى و سلطه جویى افراد بر یکدیگر منتفى است. «همان گونه که گذشت مردم صاحب حق و عهده دار حمل این امانت هستند و همگى نسبتبه این حق در پیشگاه قانون با هم برابرند و تمام آنها در جهت تحقق آن، حق بیان آرا و افکار و انجام فعالیتهاى سیاسى به گونههاى مختلف را دارند، همان گونه که در انجام مراسم و شعائر دینى و مذهبى خود آزاد هستند.» 39
ح- امانتبودن: امانت آن چیزى است که امانت دار باید در آن بر اساس رضایت وتوافق صاحب امانت دخل و تصرف نماید. خلافت انسان در زمین از نوع امانت است;یعنى جامعه و طبیعت مورد امانت هستند و انسان امانت دار آن ها. به همین جهت امانت، مسئولیت و تعهد را به دنبال دارد.
ط- توحیدى بودن: مرکز و محور اصلى خلافت انسان را «توحید» تشکیل مىدهد و مبنا و اساس آن در اعتقاد به مبادى توحیدى قرار دارد و لذا بدون پذیرش توحید، تحقق آن بعید به نظر مىرسد.
ى- غیر قابل سلب بودن: همان گونه که قبلا بیان شد «خلافت انسان» در زمین جنبهعمومى و همگانى دارد و همگان در دارا بودن آن و حقوق مربوط به آن با همبرابرند. از این دو مقدمه مىتوان نتیجه گرفت که نمىتوان حق خلافت در زمین رادر هیچ یک از ابعاد آن (سیاسى، حقوقى، اقتصادى و ...) از کسى سلب کرد. به عنواننمونه یکى از ابعاد آن استخلاف در طبیعت و ثروت است که حق مالکیتخصوصى را بهدنبال دارد، نمىتوان حق مالکیتخصوصى را از کسى سلب کرد. در امور سیاسى نیزهمین گونه است. مثلا یکى از جنبههاى آن حق نظارت و مشارکت در حکومت است و این حق را نمىتوان از کسى سلب نمود.
ک- غیر قابل انتقال بودن: این خلافتبه دو دلیل غیر قابل انتقال است، اولا همهداراى حق خلافتبرابرند و حق دخالت آنها در امور جامعه یک سان مىباشد. پسانتقال آن از کسى به دیگرى بى معنا است و ثانیا: انتقال حق خلافت از کسى بهدیگرى به معناى این است که او دیگر بر سرنوشتخود، جامعه و طبیعتحاکم نیست و تحتسلطه دیگران قرار دارد و این امر برابر استبا از بین رفتن آزادى او.
ل- زیربنا و اساس حکومت: مردم با دارا بودن حق خلافت در زمین است که مىتوانندبا تشکیل حکومت اداره امور جامعه را به دست گیرند، زیرا مادامى که مردم همه، حق دخالت در سرنوشت جامعه خود را نداشته باشند، نمىتوانند به تشکیل حکومت اقدام کنند: «... از همین رو مسئله خلافت انسان، از دیدگاه قرآن، در حقیقتشالوده حکومت انسانبر هستى است. بدین ترتیب حکومت انسان بر خود هم بر این پایه درست مىشود.چنان که حکومت مردم بر مردم،یعنى حق حاکمیت ملى نیز به عنوان خلیفه الله بودنانسانها مىتواند مشروع و قانونى باشد: ... و شرعیة ممارسة الجماعة البشریة حکم نفسها بوصفها خلیفة عن الله ...» 40
4. مبانى خلافت انسان
تا این جا به تبیین مفهوم خلافت انسان یا خلافت عمومى و ویژگىهاى آن پرداختیم.حال باید دید که این «خلافت عمومى» بر چه مبنا و اصولى استوار است. در این جا برخى از مبانى و اصول عمده خلافت عمومى انسان بیان مىشود:
الف- تکوین و فطرت بشرى: انسان موجودى است مدنى یا اجتماعى، یعنى بدونتشکیلات، نظم و اجتماع نمىتواند به زندگى خود ادامه دهد. قرنها پیش ارسطو به این مهم توجه کرده است: «انسان به حکم طبیعتحیوانى اجتماعى (مدنى) است، و آن کس که از روى طبع، و نهبر اثر تصادف، بى وطن×××× است، موجودى استیا فروتر از آدمى یا برتر از او.» 41 اجتماعى بودن انسان به معنا این است که داراى سرنوشتى مشترک به نام سرنوشتاجتماعى مىباشد. بنابراین فطرت و طبیعت انسان به گونهاى است که بتواند براین سرنوشت مشترک حاکم باشد و مفهوم تکوینى و فطرى بودن خلافت عامه انسان نیزهمین است; یعنى انسان برحسب فطرت و طبیعت و اقتضاى تکوین بر سرنوشتخویش حاکمشده است. سنت تاریخى بودن خلافت انسان نیز هم آهنگى و تناسب آن را با ساختار طبیعى و فطرى انسان مىرساند. به بیان شهیدصدر: «... ولى تنها موجودى که برحسب ساختمان و بافتخود و به حکم فطرت الهى اش با اینخلافت تناسب دارد، انسان است. بنابراین، عرضه امانت در این جا عرضه فطرى وتکوینى است و قبول و پذیرش انسان هم، قبول و پذیرش فطرى و تکوینى است و معناى سنت تاریخى نیز همین است.» 42
ب- عقل و خرد انسان: مهم ترین ویژگى انسان که او را از سایر موجودات جهانهستى متمایز مىسازد عقل 43 است. به همین جهت در تعریف انسان گفته اند «حیوانناطق» یعنى حیوانى که صاحب نطق، شعور، ادراک و فهم و به طور کلى عقل است. عقلدر این جا عبارت است از نیروى درک و فهم و تشخیص و در مقابل «سفه» و «جهل»قرار دارد. امام هفتم (ع) در مورد عقل به این مفهوم مىفرماید: «یا هشام ان الله تبارک و تعالى بشر اهل العقل و الفهم فى کتابه فقال: فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه . ..» 44 مضمون روایت این است که خداوند به اهل عقل و فهم در کتابش بشارت داده است آنجا که مىفرماید: به بندگانى که به سخن و گفتار گوش فرا مىدهند، پس نیکوترینآن را بر مىگزینند. از این سخن کاملا پیداست که بارزترین جنبه عقل درک، تشخیصو تمیز صحیح از غلط و حق از باطل است. 45 بنابراین انسان عاقل آن توانایى واستعداد را دارد که بتواند در مورد سرنوشتخود تصمیم بگیرد یا در آن مداخله و مشارکت کند.
ج- آزادى و اختیار: انسان موجودى است صاحب اختیار و مبناى خلقتش بر اساسآزادى است; یعنى هیچ نیرویى نمىتواند مانع حرکت اراده انسان گردد. تنهاانسان آزاد است که مىتواند در اداره امور جامعه خود مشارکت نماید و همینآزادى انسان بود که باعثشد بتواند عرضه امانت الهى را بپذیرد. (بر اساس یک نظریه) فرشتگان با اعتراض خود خیال مىکردند که این خلافتبه موجوداتى نظیرخودشان که آزادى و اختیار در آنها راه ندارد تعلق مىگیرند، در حالى کهمضمون آیات چیز دیگرى را بیان مىدارد و آن این که خداوند با اعلام «انى اعلمما لا تعلمون» اشاره به تفاوت انسان با ملائکه در مورد تعلق خلافت عمومى مىنماید. بنابراین انسان از آن روى سزاوار خلافت مىشود که موجودى آزاد است وصاحب اختیار.
د- اراده و عزم: برآیند عقل و آزادى در انسان چیزى است که اراده نام داردیعنى انسان با عقل مىسنجد، تشخیص مىدهد، ارزیابى مىکند و آن گاه با آزادىتصمیم مىگیرد. پس اراده و عزم در جایى ممکن است که تشخیص و آگاهى همراه باآزادى، اختیار و قدرت انتخاب وجود داشته باشد. پذیرش خلافت انسان از سوى او بیانگر عزم و تصمیم اوست. البته تصمیم و عزم در این جا جنبه تکوینى دارد.
ه- حق ولایت و مسئولیت (حق ولایت نظارتى یا ارشادى): شهید صدر با اشاره به آیه71 سوره توبه مطرح مىسازد که انسانهاى مؤمن بر یکدیگر داراى ولایت [ارشادىومبتنى بر نصح] هستند: «المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض ...» و نمونهاى از تجلى این نوع ولایت ارشادى و نظارتى و مبتنى بر نصح و خیرخواهى در «امر به معروف» و «نهى از منکر» قرار دارد که نوعى نظارت و مشارکت اجتماعىاست «یامرون بالمعروف ...» دارا بودن این حق است که به انسان اجازه مىدهددیگرى را امر و نهى نماید یا اخطار کند یا نصیحت نماید و اگر انسان چنین حقىرا بر دیگرى نداشت چگونه مىتوانستبه او بگوید: «این کار را بکن»، «فلان کاربه صلاح تو نیست». این حق ولایت و حاکمیتبیانگر این است که انسان نمىتواندنسبتبه جامعه و سرنوشت آن بى تفاوت بماند: «این آیه از ولایتسخن به میان مىآورد و این که هر انسان با ایمانى ولى انسانبا ایمان دیگر است و منظورش از ولایت، سرپرستى و حاکمیت و ولایت [ارشادى] برامور اوست.» 46
و- اعتقاد به توحید: یکى دیگر از مبانى خلافت انسان اعتقاد به توحید و به ویژه بعد اجتماعى توحید در زندگى انسان مىباشد. «رکن و جوهر عقیده اسلامى توحید است و اسلام بر اساس همین عقیده انسانها را ازبندگى غیر خدا آزاد مىکند «لا اله الا الله»... و حکومت هر مالکى جز خدا را واهىمى داند. اعتقاد به حکومت و مالکیتخدا (بر جهان هستى) بنیاد آزادى (درونى و) برونى انسان را پایه مىنهد ...» 47 منظور این است که با رد حاکمیتها و خلافتهاى غیر الهى، انسان «خلافت عمومىخود» را مىپذیرد و در جهت تحقق آن مىکوشد، زیرا بدون نفى حاکمیتهاى دیگراصولا پذیرش حاکمیت و خلافتخود معنا ندارد. به علاوه انسان در جهت وابستگى به مرکزیت توحید است که مىتواند مفهوم خلافت عمومى خود را در زمین تحقق بخشد و دستهاى سلطه گران را از سر خود کوتاه نماید: «جامعه انسانى قبل از هر گونه وابستگى و تعلقى، وابسته ومنسوب به یک مرکز استو آن مستخلف (مرکزیتخلافتش) یعنى خداوند سبحان است که او را جانشین خود در زمین قرار داده است.» 48
ز- شورا و مشورت: شهید صدر با اشاره به آیه «و امرهم شورى بینهم» 49 ، شورا رایکى از مبانى و پایههاى خلافت انسان مىداند. 50 شورا و مشورت یکى از مهم ترینروشهاى عرفى و عقلایى و فطرى در زندگى اجتماعى انسان است که حتى در نظام هاىاستبدادى نیز به صورتى، هر چند ضعیف وجود داشته است. اصولا مسئله شور و تبادلنظر در میان انسانها تاریخى انسانى دارد و در اسلام نیز جایگاه والایى یافته و یکى از سورههاى قرآن به نام سوره «شورى» نام گرفته است. در سیرت پیامبر (ص) وائمه اطهار (ع) نیز به کرات شورا و مشورت در امور دیده مىشود. همان گونه که به تحقق آن نیز سفارش کرده اند. به بیان شهید صدر: «... مىبینیم پیامبر اکرم (ص) تا چه حد اصرار دارد مردم را در وظایف حکومت ومسئولیتخلافتخدا در روى زمین، شرکت دهد تا جایى که در پارهاى از اوقات درمشورت نظر اکثریت را مىداند (در واقع) صلاحیت هم ندارند بر مىگزیند. این عملتنها به خاطر آن است که مردم احساس کنند در کارها، تجربه و بازسازى جامعه نقش مثبت دارند.» 51 به طور کلى شورا عملى اخلاقى و عقلایى است که ذاتى و فطرى انسانها است و هدف آن رسیدن به نظر و راى صائب، جامع، معقول و صحیح است.
5. نتایج نظریه خلافت انسان
الف- ایجاد جامعه سیاسى، دولت و تشکیل حکومت: جامعه انسان به عنوان جانشینخدا در زمین براى اداره و تدبیر امور خود به ایجاد دولت و در نتیجه تشکیلحکومت مىپردازد. بنابراین پایه و اساس دولت «خلافت عامه انسان» است. چه اگرانسان جانشین خدا در زمین نباشد چگونه مىتواند به تدبیر امور جامعه پرداختهو در آن تصرف نماید. خلیفه بودن یعنى توانایى بالقوه ایجاد دولت و تشکیلسازمانهاى حکومتى را داشتن و لذا بر انسان است که این توانایى و استعدادبالقوه را به نیرویى بالفعل تبدیل کرده، دولتى را به وجود آورد و براى تامیناهداف دولتبه تشکیل حکومت و نهادهاى سیاسى بپردازد. دولت جامعهاى سیاسى استکه از طریق آن بعد سیاسى خلافت انسان «سیاست» تحقق مىیابد: «یا داود انا جعلناک خلیفة فى الارض فاحکم بین الناس بالحق». 52 بر اساس این آیه داود خلیفه خدا در زمین است و این خلافت هم مىتواند تکوینى باشد و خلافت عمومى انسان به او تخصیص یافته باشد، زیرا طرف خطاب اوست و اوانسانى است نماینده و نمونه انسانهاى دیگر و هم مىتواند تشریعى باشد و تحقق خلافت او در ایجاد حکومتحقیقى و صحیح مىباشد.
ب- آزادى انسان و عدم سلطه جویى: با پذیرش حاکمیت مطلق الهى و این که او همهمردم را جانشین خود در زمین قرار داده است نه فرد، گروه یا طبقه خاصى را وهمگان در این جانشینى ذاتا با هم برابرند، سلطه جویى و برترى خواهى نفى مىشود و آزادى انسان حفظ و رعایت مىگردد. از این دیدگاه حتى امتیازات معنوى و تقوا و ایثار در راه خدا هیچ گونه برترى سیاسى - اجتماعى و سلطهاى را براىانسانها به وجود نمىآورد. در هر حال انسان صاحب تقوا با افراد دیگر در جهتتحقق این خلافت و در برابر حقوق اجتماعى و سیاسى با هم برابرند. «برترى و امتیازها، تنها در مقیاس الهى قابل قبول است و آن هم فقط بر مبناىعمل صالحى که از بنیاد پارسایى، دانش و جهاد صورت گرفته باشد و براى انسانچیزى جز کوشش او نخواهد بود ... خداوند موجود آزاد و مختارى را (جانشین خود) برروى زمین قرار داد تا بتواند به اختیار خود «مصلح» یا «مفسد فى الارض» باشد و با آزادى خود راهش را برگزیند.» 53
ج- پیشرفت و تکامل: به نظر شهید صدر، با پذیرش این نظریه را ه پیشرفت، توسعهو تکامل بر روى انسان باز است و افراد انسانى در این راه هیچ گونه محدودیتىنخواهند داشت و این حرکت تکاملى انسان تا رسیدن به خدا (ایدهآل مطلق) ادامه دارد یعنى توقف در آن نیست: «یا ایها الانسان انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه.» 54 شهید صدر در تفسیر این آیه مىنویسد: «این آیه کریمه، هدفى برتر براى انسان یعنى انسانیت و جامعه بشرى قرار مىدهد،مى گوید انسانیت در همه سطوح مىکوشد تا به لقاى پروردگار برسد. کدح یعنى یکحرکت و بسیج پى گیر، آمیخته با رنج و درد و سوز و گداز. براى همه جامعه بشرىکدح صورت مىگیرد، زیرا این حرکتیک حرکت عادى نیست، یک حرکت صعودى است،تکامل و ارتقا است ... .» 55 انسان خلیفة الله در این مسیر نگاه خود را به آسمان مىدوزد و زمین را با چشمآسمانى مىبیند برعکس انسان غربى که نگاه خود را به زمین دوخته است و آسمان رافراموش کرده است و شرقیان که به آسمان چشم دوختند و زمین را فراموش کردند. آنگاه که نگاه به زمین با دید آسمانى معنوى صورت گیرد، راه حرکت را به سوى تحقق خلیفة اللهى در آن باز مىکند: «اما اگر زمین جامه آسمانى بپوشد و کار بر روى طبیعت، عنوان وظیفه و مفهومعبادتى پیدا کند، آن گاه نظریه انسان غیب گراى مسلمان، تبدیل به نیرویى حرکتآفرین مىشود که او را براى مشارکت در بالا بردن سطح زندگى به جلو مىراند واین وظیفهاى است که دولت اسلامى باید انجام دهد ...» 56
د- خداگونه شدن و هدف نامحدود: هدف و اساس «خلیفة اللهى» انسان و تشکیل دولتو حکومت وى در زمین این است که بتواند ارزشهاى الهى را در خود پیاده نماید وچون ارزشها و صفات حق تعالى نامحدود استبنابراین تحرک و پویایى انسان همیشگى است: «رشد حقیقى در منطق اسلام وقتى حاصل مىشود که انسان «خلیفة الله» بتواند شبیهارزش هایى که در وجود خداوند متعال متجلى است در وجود خود به عنوان خلیفه او ...تحقق بخشد ... از آن جا که این مکارم اخلاقى در سطح خدایى اش مطلق و بى حد و حساباست و انسان موجودى است محدود، بدیهى است پیاده شدن این اخلاق در یک موجودانسانى ایجاب مىکند به صورت یک حرکت دائم به سوى بى نهایت انجام شود.» 57
ه- قدرت فساد نمىآورد: نگرش برخى از اندیشمندان غربى این نظر را به وجودآورده است که قدرت فساد مىآورد ... ولى از دیدگاه شهیدصدر، احساس مسئولیت و امانت دارى و حضور در پیشگاه خدا و توجه به آخرت مانع از فساد قدرت مىشود. «با این ساختشایستهاى که شهروندان در دولت اسلامى دارند، انسان مىتواند ازبند پدیدههاى زمینى (مادى) رها شود، از سر مقاصد و تصمیمات ناچیزى که او رااز خدا جدا مىکند برخیزد و به خاطر مقاصد و تصمیمات سترگ و عظیم زندگىنماید ...» 58 جامعهاى که بر اساس خلیفه الله بودن انسان به وجود مىآید، یک جامعه توحیدىاست; یعنى توحید بر کلیه روابط و ضوابط حاکم و جامعه حاکم استبنابراین درچنین جامعهاى انسان از قیود حیوانى و مادى رها شده و به اجراى صحیح قانون و عدالت در جامعه مىپردازد.
و- تحقق عدل و قسط: عدالتیکى از برجسته ترین اهداف آدمیان در زندگانى فردى واجتماعى است. زندگى بشرى بدون عدالت فاقد تمام خیرات و نیکىها خواهد بود.اگر در جامعهاى عدالت و قسط نباشد در آن، نشانى از امنیت و انصاف هم نخواهدبود. گویا عدالت رکن اساسى و پایه زیرین تمامى خیرات و خوبىها و ارزش هاىانسانى است. با پذیرش نظریه خلافت عمومى انسان در زمین براى تمامى افراد بشر و تلاش در تحققو اجراى آن به نحوى شایسته، تبعیضها و دو گونه نگرىها از جامعه بشرى برداشتهمى شود، زیرا پذیرش این نظریه متضمن اصل اساسى در حیات سیاسى و اجتماعى انسانها است که عبارت اند از: 1- اصل «لا ولایة لاحد على احد» به عنوان اصل اول در اداره جامعه بشرى و سرنوشت انسانها در درون جامعه سیاسى «مدینه»; 2- اصل آزادى همگان در تعیین سرنوشتخویش; 3- اصل رعایتحقوق برمبناى دو اصل «آزادى» و «برابرى» و با رعایت «استعدادهاى افراد» و «لیاقتهاى افراد». حال تحقق این سه اصل به ویژه اصل سوم که بر مبناى دو اصل دیگر صورت مىپذیرددر جامعه جایى براى بى عدالتى و تبعیض باقى نمىماند و اگر نابرابرى دیدهمى شود این نابرابرى به حقوق نابرابر که ناشى از استعدادهاى نابرابر یا لیاقتهاى نابرابر استبر مىگردد و لذا این گونه نابرابرى عین برابرى به مفهومواقعى کلمه و لذا عدالت است. در حالى که در اصل آزاد بودن افراد در تعیینسرنوشتخویش و سایر حقوق طبیعى همه با هم برابر خواهند بود و هیچ کس بر دیگرىبرترى نخواهد داشت. برترى در جایى مطرح مىشود که کسى بدون تضییع حقوق دیگرانو بدون ضایع کردن خود و حقوق انسانى الهى خود و با رعایتبرابرى استفاده ازامکانات طبیعى، لیاقتبیشترى را از خود نشان دهد. بنابراین تحقق نظریه خلافتعمومى انسان راهى براى رسیدن به عدل و قسط در جامعه بشرى است.
پىنوشتها:
1. عبارت یا اصطلاح (خلافت عمومى انسان) را ما در مقابل دو اصطلاح (خلافة الانسان)و (خلافة العام) که شهید صدر (ره) هر دو را با یک معنا و به صورت مترادفبراى بیان منظور خود به کار برده است; قرار داده ایم تا بدین سان بتوانیممنظور ایشان را تامین نموده و مفهوم مورد نظر را به شکل صحیحى که رسا نیزباشد ارائه کرده باشیم. 2. ر. ک: سید محمدباقر صدر، المدرسة القرانیه (بیروت، دار التعارف للمطبوعات،[بى تا]، درس یازدهم; و فلسفتنا (قم; المجمع العلمى للشهید صدر، 1408ق.) ص47-32; الفتاوى الواضحه (بیروت، دار التعارف للمطبوعات، 1981م. 1401ق.) جزء اول، ص82 7. 3. حسن رهجو، واژههاى اجتماعى سیاسى اسلامى (تهران، انتشارات قلم، 1358ش.)ص96 97. 4. همان، ص 98. 5. مؤمنون (23) آیه 115. 6. مولوى، جلال الدین محمد، مثنوى. 7. سید محمدباقر صدر، المدرسة القرانیه، همان، ص 197; سنتهاى تاریخ در قرآن(تفسیر موضوعى)، ترجمه سید جمال موسوى (قم، انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم [بى تا)]، ص244. 8. المدرسة الاسلامیه، ص 129; سنتهاى تاریخ در قرآن (تفسیر موضوعى) ص 196