آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۱

چکیده

متن

انسان محور فرآیند تغییر
اسلام براى ابعاد عقلى, علمى, روحى و اخلاقى انسان اهمیت ویژه اى در فرآیند دگرگونى جامعه قائل است, به گونه اى که وى را محور اساسى در این روند قرار داده, کلیه اوضاع اجتماعى دیگر متأثر از آن است. بنابراین فرآیند دگرگونى از انسان آغاز مى گردد و این برخلاف تصور مارکسیسم است که در فرآیند دگرگونى نقش اساسى را به ابزار تولید مى دهد, یا دیگر آموزه هایى که نقش اساسى را از طبیعت مى دانند به گونه اى که انسان ویژگى هاى خاص را در جریان زندگى ـ که طبیعت آن را بر شخص تحمل مى نماید ـ تحصیل مى کند; این مفهوم به خوبى از نظریه داروین استنباط مى گردد.
ییا این که گاهى(نژاد) نقش ویژه اى در تغییر و پیشرفت اجتماعى داشته باشد, همان طور که در رهیافت نازیسم این مطلب به چشم مى خورد.
ییا این که نقش اساسى به وسیله غریزه جنسى صورت مى گیرد, به نحوى که فروید به آن معتقد بود. یا سایر غرایز(غیر از غریزه جنسى) همانند غریزه تملک یا سلطه جوییِ بر غیر, این نقش را بر عهده مى گیرند.
همه این رهیافت ها از دیدگاه اسلامى به عنوان شاخص منحصر به فرد در فرآیند دگردیسى, مردودند. اگرچه برخى از این ویژگى ها ـ سلباً یا ایجاباً ـ در تغییر و پیشرفتِ اجتماعى داراى نقش اند, اما همه اینان در رتبه دوم قرار دارند و مرتبط با محور اساسى که همانا محتواى روحى و اخلاقى انسان است, مى باشند. هر مقدار که این عوامل در فرآیند مذکور مؤثر باشند, تأثیر شاخص هاى مذکور به صورتى محدود در این زمینه باقى مى ماند و ارتباط آن را با روند تغییر به طور صورى و شکلى نمایان مى سازد. البته غرض از طرح این مطلب, فهم صحیحِ نگرش اسلام در قبال این موضوع است. اکنون بدون این که خواسته باشیم براى این مطلب استدلالى بیاوریم فقط به برخى از آیات قرآنى در این زمینه اشاره اى گذرا خواهیم نمود:
(ولو أنَّ اهل القرى آمنوا واتقوا لَفَتحنا علیهم برکاتٍ من السماء والارضِ ولکن کذبوا فَأخذناهم بما کانوا یَکْسبون1; و اگر مردم شهرها ایمان آورده و به تقوا گراییده بودند, قطعاً برکاتى از آسمان و زمین براى شان مى گشودیم ولى تکذیب کردند پس به کیفر دست آوردشان گریبان آنان را گرفتیم.)
(و ان لو استقاموا على الطریقة لأسقیناهم ماءً غدقاً2; و اگر مردم در راه درست, پایدارى ورزند, قطعاً آب گوارایى بدانان نوشانیم.)
در این جا آیات متعددى است که بسیارى از ظواهر پیشرفت و دگرگونى را مرتبط با شخصیت انسان یا جامعه یا سرنوشت وى در دنیا و آخرت به وسیله پرهیزگارى که مرتبط با محتواى روحى و اخلاقى و حالات وجدانى و نفسانى انسان است مى داند.3
این نقشى که قرآن کریم به انسان عطا مى نماید, هم ساز با سه نکته اساسى در نگرش اسلامى است:
1ـ محتواى داخلى یا جنبه روحى و نفسانى, عنصر اساسى در تعیین سرنوشت انسان و زندگانى ابدى و جاودانه وى مى باشد که زندگانى این جهانى جنبه هوس رانى آن را هویدا مى سازد:
ـ (اعلموا انماالحیاةُ الدنیا لعب و لهو و زینة و تفاخر بینکم و…4; بدانید که زندگى دنیا در حقیقت, بازى و سرگرمى و آرایش و فخرفروشى شما به یکدیگر و فزون جویى در اموال و فرزندان است.)
ـ (وما هذه الحیاة الدنیا الا لهو و لعب و ان الدار الاخرة لهى الحیوان لو کانوا یعلمون5; این زندگى دنیا جز سرگرمى و بازیچه نیست و زندگى حقیقى همانا در سراى آخرت است; اى کاش مى دانستند.)
2ـ خداوند تبارک و تعالى زمین و آن چه که در آن است را براى انسان آفرید تا بدین وسیله از آن بهره ببرد و آسمان ها و زمین را براى وى خلق نمود تا اراده او را در اختیار حق و صواب یا انتخاب گمراهى و ضلال بیازماید و از طریق این امتحان است که تکامل انسان به ظهور مى رسد:
ـ (هو الذى خلق لکم ما فى الارض جمیعاً ثم استوى الى السماء فسواهن سبع سمواتٍ و هو بکل شىء علیم6; اوست آن کسى که آن چه در زمین است همه را براى شما آفرید, سپس به آفرینش آسمان پرداخت و هفت آسمان را استوار کرد و او به هر چیزى داناست.)
ـ (الم تروا أنَّ اللّه سخَّر لکم ما فى السموات و ما فى الارض و أسْبَغَ علیکم نِعَمَهُ ظاهرةً و باطنهً7 و…; آیا ندانسته اید که خدا آن چه را که در آسمان ها و آن چه را که در زمین است مسخر شما ساخته و نعمت هاى ظاهر و باطن خود را بر شما تمام کرده است.)
ـ (الذى خلق الموت والحیاة لِیَبْلُوکم أیُّکم أحسَنُ عملاً وهو العزیز الغفور8; همان که مرگ و زندگى را پدید آورد تا شما را بیازماید که کدامتان نیکوکارترید او است ارجمندِ آمرزنده.)
3ـ انسان نماینده خداوند در زمین است, البته این مقام در زمانى براى انسان تحقق پیدا کرد که خداوند تبارک و تعالى اسماء خود را به او تعلیم داد و قدرت و لیاقت لازم را براى فرآیند جانشینى به وى عطا نمود, بنابراین انسان مى تواند به فرمان خداوند بر این جهان چیره و مسلط گردد, همان گونه که لازم است آن چه را که مقام جانشینى و استخلاف بر او لازم مى سازد انجام دهد.
(و اذ قال ربُّک للملائکة انى جاعل فى الارض خلیفة قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک قال انى اعلم ما لاتعلمون9; و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینى خواهم گماشت, گفتند: آیا در آن, کسى را مى گمارى که در آن فساد انگیزد و خون ها بریزد و حال آن که ما با ستایش ات, تو را تنزیه مى کنیم و به تقدیس ات مى پردازیم, فرمود: من چیزى مى دانم که شما نمى دانید.)

دگرگونى مردم یا حکومت, کدام یک؟

در فرآیند دگرگونى, مبنا و اساس چیست؟ انسان یا جامعه, و نقش حکومت در این روند چیست؟
آن چه که از آموزه اسلامى استنباط مى شود این است که روند دگرگونى از افراد آغاز مى گردد و هدف رسمى آن نیز خود فرد است. این مطلب را مى توان از رویه و عملکرد پیامبران(ع) در انجام و اجراى این فرآیند به خوبى استنباط نمود. بدین نحو که آنان براى انجام دگرگونى کار خود را از افراد آغاز مى کردند و کم کم با توسعه کار خود به سایر افراد جامعه, اثرات این دگردیسى و تغییر را به جامعه بشرى و ساختار حکومت که اداره امور جامعه را بر عهده دارد تسرى مى داند.
پیامبران هیچ گاه از ابتدا براى در دست گرفتن حکومت جهت دگرگونى جامعه برنامه ریزى نمى کردند و آن چه که این مطلب را مورد تأکید قرار مى دهد, این است که هر فرد در روز قیامت خود مسئول اعمال خویش است و اگر مسئولیتى در قبال دیگران دارد, فقط در محدوده واجباتى است که بر گردن وى براى هدایت و ارشاد دیگران است, بلکه حتى پیامبران و انبیا در این مورد بیش تر از ابلاغ رسالت و رساندن پیام, مسئولیت دیگرى ندارند:
(قل اغیر اللّه أَبغى رَبّاً و هو ربُّ کل شىء و لاتَکسِبُ کل نفسٍ الاعلیها ولاتزرُ وازرةٌ وزرَ اخرى ثم إلى رَبِّکم مَرْجِعُکُم فَیُنَبّئکم بما کنتم فیه تَخْتِلفون10; بگو جز خدا, پروردگارى بجویم, با این که او پروردگار هر چیزى است و هیچ کس جز بر زیانِ خود گناهى انجام نمى دهد و هیچ بار بردارى, بارِ گناه دیگرى را بر نمى دارد, آن گاه بازگشت شما به سوى پروردگارتان خواهد بود, پس شما را به آن چه در آن اختلاف مى کردید آگاه خواهد کرد.)
حال این سؤال باقى مى ماند که آیا ساختار حکومت بیان کننده مقدار دگرگونى در شخصیت فرد مى باشد؟ به این معنا که دگرگونى افراد در جامعه هنگامى که به میزان بالایى مى رسد به شکل تغییر در ساختار حکومت بر جامعه تأثیر مى گذارد یا این که حکومت از دیدگاه اسلامى داراى تأثیر عمیق ترى در فرآیند دگرگونى است؟
آن چه که به نظر مى رسد وجود دو نوع رابطه است که اسلام در خصوص حکومت آن را در نظر مى گیرد: رابطه طبیعى و رابطه تشریعى.

نقش حکومت, نقشى کنشى است نه واکنشى

اول ـ رابطه طبیعى صحیح بین حکومت و ملت: در این شیوه حکومت, بیان گرِ واکنشى صرف از وضعیت اجتماعى ـ همان گونه که در گفتمانِ مردم سالارى یا سوسیالیستى است ـ نمى باشد. زیرا گفتمانِ مردم سالارى وضعیتى را مدنظر قرار مى دهد که نشان گرِ اراده اکثریتى از افراد که بر مبناى آزادى فردى آنان استوار است, مى باشد. در گفتمانِ سوسیالیستى نیز بر انعکاس اراده و منافع طبقه کارگر و نیز عوامل تولید تأکید مى شود. اما در گفتمانِ اسلامى ـ همان گونه که رویه اجتماعى و نیز نصوص اسلامى(قرآن کریم و سنت نبوى) این مطلب را به اثبات مى رساند ـ حکومت داراى نقش مهم و درخور شایانى در تأثیرگذارى بر مردم و خط دهى به آنان است.
در رهیافت اسلامى, جدایى بین وضعیت انسان و حکومت قابل تصور نیست, با این توضیح که: حکومت به شکلى از ره آوردهاى طبیعى و تکوینى و وضعیت بشرى حکایت مى کند, و حتى اگر از دیدگاه تشریعى, صرف نظر کنیم در عین حال در وضعیت بشرى تأثیرگذارى خود را خواهد داشت و بر این پایه است که قرآن کریم به حکومت اهمیت ویژه اى عطا کرده است.
آیات قرآنى که در قبل به آن اشاره شد, هرچند که پى آمدهاى اجتماعى تکوینى را به اوضاع روحى و روانى مردم مرتبط مى نمود که حکومت نیز یکى از این پى آمدها است, اما با این وصف مشاهده مى کنیم که قرآن کریم و هم چنین سنت نبوى, رابطه اى بین برخى از این ره آوردها و ساختار حکومت به شکلى متضاد برقرار مى کند که این مطلب دال بر این حقیقت است که حکومت داراى نقشى تأثیرگذار بر وضعیت بشرى مى باشد, و این گونه که فقط به صورتِ واکنشى و آیینه وار براى انعکاس وضعیت بشرى باشد, نیست.
بنابراین مى توانیم از نکات زیر دریابیم:
1ـ قرآن کریم این مطلب را بیان مى دارد, که حکومتِ منحرف که در پادشاهان مستبد و گمراه متبلور مى شود, علتِ ایجاد انحراف در بسیارى از گروه هاى مستضعف مردم بوده است, زیرا اینان نظر به ترس از مجازات هاى دهشتناک و به جهت پیروى از این گمراهان به انحراف و کج راهى دچار گردیده اند. البته هر چند که این اعمال وحشیانه حکومت هاى ظالم نمى تواند اراده انسان را متزلزل کند و قدرت وى را در مقابله با دشمن سست گرداند و هم چنین وظیفه شرعى و انسانى مقاومت را از او سلب نماید, اما به هر ترتیب نقش بنیادینى در پدید آمدن انحراف و یا استمرار آن داشته است.
(ولو ترى اذ الظالمونَ موقوفونَ عند ربهم یَرْجع بعضُهُم الى بعضٍ القول یقول الذین استضعفوا للذین استکبروا لولا انتم لکنامؤمنین * قال الذین استکبروا للذین استضعفوا أنحن صددناکم عن الهدى بعد اذ جاءکم بل کنتم مجرمین11; اى کاش بیدادگران را هنگامى که در پیش گاه پروردگارشان بازداشت شده اند مى دیدى که چگونه برخى از آنان با برخى دیگر, جدل و گفت و گو مى کنند; کسانى که زیر دست بودند به کسانى که ریاست و برترى داشتند, مى گویند: اگر شما نبودید قطعاً ما مؤمن بودیم. کسانى که ریاست و برترى داشتند به کسانى که زیر دست بودند مى گویند: مگر ما بودیم که شما را از هدایت ـ پس از آن که به سوى شما آمد ـ باز داشتیم؟ نه, بلکه خودتان گناه کار بودید.)
2ـ قرآن کریم, نقش اساسى را براى رهبرى و حکومت در هدایت و اصلاح یا گمراهى و انحراف و فساد قائل است, همان گونه که پیامبران نظر به جاى گاه واقعى آنان و نقش فعالى که در تاریخ داشته اند, الگوى کامل رهبران هدایت و اصلاح بوده اندو براى تحقق عدالت و سعادت بشر تلاش مى نموده اند. در مقابل مجرمان و مستکبران و سرکشان و شیاطین نماینده رهبران فساد و انحراف و گمراهى قلمداد مى شدند, از این رو قرآن کریم به این حقیقت اشاره دارد که خداوند سبحان مردم را در روز قیامت با رهبرانشان محشور مى گرداند, زیرا این رهبران, نماینده این مردمان اند.
ـ (وجعلناهم ائمة یدعون الى النار و یوم القیامة لایُنصرون12; و آنان را پیشوایانى که به سوى آتش مى خوانند گردانیدیم و روز رستاخیز یارى نخواهند شد.)
ـ (یوم ندعوا کل أُناسٍ بامامهم فَمَنْ أ ُوتِى کتابَهُ بیمینه فاولئک یقرؤن کتابهم و لایُظْلمون فتیلا13;[یاد کن] روزى را که هر گروهى را با پیشواى آنان فرا مى خواهیم. پس هر کس کارنامه اش را به دست راست اش دهند, آنان کارنامه خود را مى خوانند و به قدر نخ هسته خرمایى به آن ها ستم نمى شود.)
و به این دلیل است که مشاهده مى کنیم قرآن کریم, جانشینى خداوند را در زمین, که آن را به بندگان صالحش وعده داده است, مقرون به حکومت و رهبرى دانسته است, زیرا بدون این حکومت و رهبرى, جانشینى در زمین تحقق نخواهد یافت.
(و لقد کتبنا فى الزبورِ مِنْ بعد الذکر أنَّ الارضَ یَرِثُها عبادى الصالحون14; و در حقیقت, در زبور پس از تورات نوشتیم که زمین را بندگان شایسته ما به ارث خواهند برد.)
به وضوح مشاهده مى کنیم که دگرگونى حقیقى فقط از طریق این رهبرى و حکومت به منصه ظهور خواهد رسید.
3ـ قرآن کریم به این نکته اشاره مى کند که اگر اراده الهى به از بین بردن شهر یا روستایى در این زمین تعلق گیرد, علتى جز وجود حکومت منحرف و فاسد در این اماکن ندارد:
(و اذا اَرَدنا أنْ نُهلک قریةً أَمَرنا مُترفیها فَفَسقوا فیها فَحَقَّ علیها القول فَدَمَّرناها تدمیرا15; و چون بخواهیم شهرى را هلاک کنیم, خوش گذرانان اش را وا مى داریم تا در آن به انحراف و فساد بپردازند و در نتیجه, عذاب بر آن شهر لازم گردد, پس آن را زیر و زبر مى کنیم.)
4ـ همانا تشریع جنگ و جهاد در اسلام, براى سرنگونى طاغوت ها و از بین بردن زنجیرهاى رقیّت, که نظام هاى حاکم بر گردن مردم افکنده اند, است. این موضوع به قدرى مهم است که قرآن کریم بیان مى دارد, در صورت عدم وجود چنین تشریعى در اسلام که هدف اساسى از آن سرنگونى حکومت هاى طاغوت و از بین بردن زنجیرهاى بندگى مى باشد, اجراى شعائر الهى و اصلاح اجتماعى امکان پذیر نمى بود.
(و قاتلوهم حتى لاتکون فتنةٌ و یکونَ الدینُ للّه فَإنِ انْتَهوا فلا عُدْوانَ الاّ على الظالمین16; با آنان بجنگید تا دیگر فتنه اى نباشد و دین, مخصوص خدا شود. پس اگر دست برداشتید, تجاوز جز بر ستم کاران روا نیست.)

دولت, مسئول تکاملِ انسان

دوم ـ رابطه تشریعى: یعنى رابطه بین حکومت و وضعیت بشرى, که با نوع اول, تصور همگونى داشته و از سه نکته مهم مذکور سرچشمه مى گیرد. این نگرش بر اساس هم آهنگى تشریع با حقایق تکوینى و فطرى بشر است بنابراین اسلام پس از این که این حقیقت را در القاى بینشِ صحیحِ تشریعى براى حکومت در نظر گرفت به حاکم و دولت, وظیفه نظارت, تربیت, تزکیه و پیشرفت ملت به سوى اهداف متعالى و کمالات الهى را تفویض نموده است. بر پایه این دیدگاه, حکومت ناچار است که جهت تحقق ارزش ها و هنجارها در چهارچوب شریعت اسلامى گام بردارد و رهبرى این حکومت را(انسان صالح) که مرتبط با عالم غیب است(پیامبران و اولیا و اصفیا) بر عهده دارد که لازم است روابط خویش را با ملت بیش از پیش مستحکم تر نماید. بدین گونه است که نقش حکومت به مثابه حلقه وصل و وسیله ارتباط بین زمین و آسمان و بین انسان و پروردگار نمایان مى شود. بر این اساس, اهمیت اطاعت از حاکم اسلامى بیش از هر موضوع دیگر به منصه ظهور مى رسد.

دولت, پدیده اى پیامبرانه

در نگرش اسلامیِ تفسیر تاریخ, دولت, پدیده اى پیامبرانه است که به وسیله انبیا ایجاد شده است. آنان براى برپایى و شکل دهى به دولت تلاش نموده و اهمیت ویژه اى جهت تحقق آن مبذول داشته اند. البته پدیده دولت از نظر تئوریک پدیده اى الهى است, زیرا نمایان گرِ خلافت و جانشینى خداوندى در زمین مى باشد و اراده الهى بر آن تعلق گرفته که به وسیله عملکرد ویژه و تأثیرگذاریِ این پدیده در زندگانى انسان جهت تحقق عدالت و هدایت وى به سوى کمالات الهى باشد و به گونه اى که یکى از اهداف راهبردى بعثت انبیا و پیامبران برپایى و ایجاد دولت و قضاوت نمودن میان مردم جهت حل و فصل اختلافات آنان است. این پدیده به قدرى مهم است که انسان به تنهایى در صورتى که خواستار حرکت به سمت تکامل الهى خویش باشد, نمى تواند از عهده آن برآید, به این دلیل که انسان تحت تأثیر فشارهاى هوا و هوس و شهوات داخلى خود یا فشارهاى ظالمان و مستکبران خارجى از درک حقایق الهى و ارزش ها و باورهاى ربوبى یا در پیدا نمودن راهى براى حل این اختلاف عاجز است. به علاوه این که طبیعتِ اهداف متعالى که انسان لازم است جهت دست یابى به آن ها تلاش نماید و در کمالاتِ مطلقِ آخرت نمایان گر مى شود, درک آن ها یا راه رسیدن به آن ها براى انسان به جز به وسیله کمال مطلق که همانا خداوند تبارک و تعالى است, میسر نمى باشد, زیرا همانا این کمالات در حقیقتِ عالم غیب مى باشد, و حتى تمام ابعاد تکامل بشرى در خط مشى انسانى نیز به وسیله انسان قابل درک نیست, زیرا برخى از این ابعاد به آینده بشر که از فرایافت هاى عالم غیب که انسان توانایى درک یا پیش بینى آن را ندارد, مى باشد. به این دلیل که اگر فرضاً انسان توانایى احاطه به گذشته و حاضر را داشته باشد بدون تردید توانایى احاطه به آینده را براى سامان دهیِ زندگانى دنیوى خود ندارد, گذشته از این که بتواند براى آینده اخروى خود برنامه اى طرح ریزى نماید. هنگامى که انسان مبادرت به ایجاد حکومت مى نماید, باید این حکومت, تحقق بخش منطق جانشینى خداوندى در عینیت بخشیدن به عدالت و رحمت و تکامل روحى و اجتماعى باشد.
ـ (کان الناسُ امةً واحدةً فبعث اللّه النبیینَ مبشرینَ ومنذرین وأنزلَ معهم الکتابَ بالحق لیحکُمَ بین الناسِ فیما اختلفوا فیه…17; مردم, امتى یگانه بودند, پس خداوند پیامبران را نویدآور و بیم دهنده برانگیخت و با آنان, کتابِ خود را به حق فرو فرستاد تا میان مردم در آن چه با هم اختلاف داشتند داورى کند….)
ـ (یاداود انا جعلناک خلیفةَ فى الارضِ فاحکم بین الناس بالحقِ و لا تتبع الهوی…18; اى داود, ما تو را در زمین, خلیفه و جانشین گردانیدیم پس میان مردم به حق داورى کن و زنهار از هوس پیروى مکن…)

تجربه و نقش حکومت در دگرگونیِ اجتماعى

تجربه تاریخى در فرآیند خط سیر بشریت و نیز سیره پیامبراکرم(ص) مؤید سخنان پیشین ما است. پیامبراکرم(ص) زمانى قادر به نشر رسالت خود در جزیرةالعرب و سپس در سرتاسر گیتى گردید که دولت اسلامى را برپا نمود و براى گسستنِ زنجیرهایى که نظام هاى مستکبر بر دستان بشریت بسته بودند جهاد کرده, خواهان رهایى از آنان گردید. ایشان پس از برپایى دولتِ اسلامى, توانایى نشر اسلام و پیشبرد اهداف آن را در سرتاسر شبه جزیره عربستان طى ده سال اول هجرت به دست آورد, در حالى که در مقابل شاهد هستیم که در طول سیزده سال اول بعثت, رسالت پیامبراکرم اسلام(ص) على رغم تلاش هاى فراوانى که جهت نشر و گستردگى مبانى اسلام در مکه مکرمه شد فقط محدود به تعداد و گروهى خاص از مسلمانان شده بود.
نقش حکومت در استحکام مبانى ایمان و اسلام در طول تاریخ بشر را مى توان در عملکرد پیامبران و دشمنان آنان به روشنى یافت, در حالى که در بررسى تاریخ مشاهده مى کنیم که نقش حکومت در نشر رسالت و گرویدن مردم به آرمان هاى الهى و امیال, از اهمیت بسزایى برخوردار مى باشد. مثلاً زمانى دین یهود و مسیحیت به شکل جامعه و همه گیر میان مردم منتشر شد که حکومت در دست آنها قرار گرفت. دلیل این امر آن است که با وجود این که همواره رسالت الهى با فطرت بشرى همساز و همگون بوده اما به علت جلوگیرى طاغوت ها و مستکبران از گرایش مردم به ایمان این روند با رکود مواجه بوده است. بنابراین برپایى حکومت اسلامى باعث نشر رسالت الهى در زمین و مانعِ تأثیرگذارى هوا و هوس بر مردم خواهد شد.
(فأقم وجْهَک للدینِ حنیفاً فطرَة اللّهِ التى فطر الناسَ علیها لاتبدیلَ لخلق اللّه ذلک الدین القیّم ولکن اکثر الناسِ لا یعلمونَ19; پس روى خود را با گرایش تمام به حق, به سوى دین کن با همان سرشتى که خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خدا تغییرپذیر نیست. این است همان دین پایدار, ولى بیش تر مردم نمى دانند.)
در حدیث شریف آمده است: هر انسانى بر فطرت پاک به دنیا مى آید مگر این که بعداً والدین اش او را یهودى یا مسیحى کنند.20

پشتوانه عطا کردن این نقش به حکومت

مى توان علل عطا کردن این نقش مهم به حکومت در نگرش اسلامى و در زندگانى بشرى را در نکات ذیل خلاصه نمود:
1ـ حکومت, کانون اصلى در زندگانى اجتماعى به شمار مى رود که توانایى خط دهى و ترسیم خط مشى انسان را دارد. حکومت, بشر را از انحراف مصون مى دارد یا این که در صورت ظالم و فاسد بودنش وى را به گمراهى و ضلال سوق مى دهد. از حضرت على(ع) منقول است که فرمود:(رعیت درست کار به وسیله وجود امام عادل نجات مى یابد و رعیت بدکار به وسیله وجود امام فاجر هلاک مى گردد.)21
در حدیثى از امام صادق(ع) آمده است:(مردم هدایت نمى شوند مگر به وسیله امام و زمین نیز جز بدین وسیله به خیر و صلاح نمى گرود.)22
2ـ در آموزه الهى, انسان تنها موجودى است که به وسیله اراده و اختیار خویش توانایى پیشرفت و تکامل به سوى کمال مطلق که همان خداوند است را با در پیش گرفتن اخلاق الهى دارد و این همان ویژگى است که انسان را از سایر موجودات دیگر متمایز مى کند. هم چنین تنها موجودى است که مى تواند از قیود مادى گرى و ماده پرستى رهایى یافته تا بدین وسیله مدارجِ کمالِ روحى و نفسانى را در مسیر الهى طى نماید. البته پیمودن این روند بدون از بین بردن قیودى که نظام هاى طاغوتى بر جامعه تحمیل مى کنند امکان پذیر نیست و فقط در این صورت است که شاهد تحقق حکومت درست کار و صالح, خواهیم بود که در صورت عدم تحقیق این ایده, شاهد ایجاد جوى آکنده از ترس و وحشت و فشارهاى روانى و روحى متضاد که به وسیله حکومت هاى طاغوت خلق شده است خواهیم بود. از امام باقر نقل شده است که:(اسلام بر پنج چیز بنا شده است: نماز, زکات, روزه, حج و ولایت, و به هیچ چیز همانند ولایت سفارش نشده است.)23
از امیرالمؤمنین(ع) منقول است که:(و اما آن چیزى که خداوند از واجبات در کتابش واجب گردانیده پایه هاى اسلام است که پنج چیز مى باشد و اسلام بر آن ها بنا شده و خداوند براى هر یک از این واجبات چهار حد قرار داده است که هیچ کس نمى تواند جاهل به آن باشد: نماز, زکات, روزه, حج و ولایت که پایان دهنده آنان و نگهبان و محافظت کننده از همه واجبات و سنن مى باشد.)24
از زراره از ابى جعفر صادق(ع) منقول است که فرمود:(اسلام بر پنج چیز بنا شده است: نماز, روزه, زکات, حج و ولایت. زراره مى گوید: پرسیدم, کدام یک از آنان افضل تر است؟ فرمود: ولایت فضیلت ترین آنان است, زیرا ولایت کلید آنان است و شخص والى, دلالت کننده بر آن ها مى باشد.)25
3ـ حکومت از دیدگاه اسلامى و با جمیعِ شرایط آن مى تواند اسوه اى نیک که در خط مقدم پیمودن راه وصول به خداوند قرار مى گیرد, باشد و بهترین نمونه هاى اسوه را در خویش متبلور مى سازد, زیرا حاکم در اسلام و به علت دارا بودن ویژگى هاى عصمت یا عدالت برتر, رفتارش مى تواند بهترین ضرب المثل اخلاقى ربانى به شمار رود. انسانى که راه صحیح را به دیگران نشان مى دهد که در این صورت حاکم نه تنها فقط هدایت و رهبرى صرف جامعه در پیدا نمودن راه صحیح را نمایان مى سازد بلکه به عنوان نمونه اى واقعى از صراط مستقیم الهى جهت وصول به خداوند براى مردم نمایان گر مى شود و شاید همین مطلب یکى از رازهاى لزوم عصمت براى انبیا و ائمه اطهار و لزوم عدالت برتر براى فقیه ولى باشد و بدین گونه شناخت حاکم ضرورتى از ضروریات دینى محسوب مى گردد, زیرا این نوع از هدایت بشرى را متبلور مى سازد.
از رسول خدا(ص) نقل شده است که فرمود:(هر کس که بمیرد و امام زمانش را نشناسد, به صورت مرگ جاهلى مرده است.)26, در نهج البلاغه مى خوانیم: (هان براى هر مأمومى, امامى است که الگوى او است و به آن اقتدا مى کند و از نور علمش بهره مى برد و امام شما به مقدار لباس کهنه اش به دنیاى خویش بسنده کرده است و از خوراکش دو قرص نان را برگزیده و البته شما توانایى انجام آن را ندارید, اما مرا به تقوا و تلاش و عفت و کارهاى صواب خود یارى دهید.)27
________________________________________
پى نوشت ها:
1. اعراف(7) آیه96.
2. جن(72) آیه16; هم چنین ر.ک: مائده, آیه65 ـ 66; روم, آیه41.
3. ر.ک: آل عمران(3) آیه هاى 120 و 186; طلاق(65) آیه هاى 2, 4, 5, 10 و 11;یونس(10) آیه هاى 63 و 64.
4.حدید(57) آیه20.
5. عنکبوت(29)آیه64.
6. بقره(2) آیه29.
7. لقمان(31) آیه20.
8. ملک(67) آیه2.
9. بقره(2) آیه30.
10. انعام(6) آیه164. هم چنین ر.ک: اسراء, آیه164; فاطر, آیه18; آل عمران, آیه20; رعد, آیه40; نور, آیه54.
11. سبا(34) آیه31 ـ 32. هم چنین ر.ک: نساء, آیه97; احزاب, آیه67 ـ 68.
12. قصص(28) آیه41.
13. اسراء(17) آیه71.
14. انبیاء(21) آیه105. هم چنین ر.ک: نور, آیه55; قصص, آیه4 ـ 5.
15. اسراء(17) آیه16.
16. بقره(2) آیه193. هم چنین ر.ک: انفال, آیه73, حج, آیه هاى 39 ـ 41.
17. بقره(2) آیه213.
18. ص(38) آیه26. هم چنین ر.ک: مائده, آیه49 و 44; جمعه, آیه2; نساء, آیه هاى 58, 64 و 65.
19. روم(30) آیه30.
20. الانسان یولد على الفطرة و انما ابواه یهودانه او ینصرانه.
21. بحارالانوار, ج8, ص742.
22. همان, ج23, ص22.
23. وسائل الشیعه, /10/1حدیث10.
24. همان, حدیث35.
25. الکافى/18/2حدیث5.
26. بحارالانوار, ج8, ص12.
27. نهج البلاغه, نامه45, ص417.

تبلیغات