نقد کتاب مبانى اندیشه سیاسى اسلام (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
الف - معرفى کتاب کتاب مبانى اندیشه سیاسى اسلام تالیف استاد محترم آیه الله عباسعلى عمید زنجانى, و ناشر آن موسسه فرهنگى اندیشه, وابسته به پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى است. تاریخ چاپ اول این کتاب احتمالا زمستان 1375, و تیراژ آن 3000نسخه مى باشد.
کتاب مزبور از یک مقدمه, هشت فصل (کلیات, دین و سیاست, سیرى در اندیشه هاى سیاسى, فلسفه سیاسى اسلام, اندیشه سیاسى در متون اسلامى, قدرت سیاسى و توسعه, مسائل حقوق بشر در اندیشه سیاسى اسلام و نهایتا نتیجه گیرى) و کتاب شناسى و فهرست اعلام, تشکیل شده است. حجم کتاب 40صفحه مى باشد.
از آن جا که استاد گرامى مسئول تهیه سرفصل و جزوه این درس بوده اند و زحماتى بى دریغ در این خصوص متحمل شده اند, این کتاب با اندک تغییراتى به شکل جزوه درسى در دانشگاه تهران (رشته علوم سیاسى - مقطع لیسانس) تدریس مى شد.
قبل از هرچیز باید از کوشش دوچندان نویسنده در گنجاندن درس مبانى اندیشه هاى سیاسى در اسلام, تهیه متن درسى آن و تدریس این درس به مدت چندین سال, تشکر و قدردانى نمود. اگر مساعى استاد در ایجاد این درس و متن آن نبود, بسیارى از مباحث و انگیزه هاى مربوط, رو به خمودى مى رفت.
ب - نقاط قوت کتاب
همین که جزوه اى براى درسى ذى قیمت, تدوین و سپس به کتاب مبدل گردد, بسیارى از نقاط ابهام را از بین مى برد. مهم ترین نقاط قوت کتاب فوق بدین ترتیب است:
ـ اختصاص فصلى خاص به تعاریف و اصطلاحات مربوط: اصل این همت جهت تبیین اصطلاحاتى هم چون مبانى, اندیشه سیاسى, نظریه سیاسى, فلسفه سیاسى و فقه سیاسى, مشکور است. بدون داشتن تعریفى خاص از این گونه اصطلاحات نمى توان ره به مقصود برد.
ـ کوشش جهت ارائه روش تحقیق در این موضوع.
ـ ارائه بحث دین و سیاست و سکولاریزم به عنوان بحثى محورى در این درس.
ـ تبیین مرز مشترک دین و سیاست و استفاده از آیات و روایات در این زمینه.
ـارائه مباحثى جدید در فلسفه سیاسى اسلام, با عنایت به این تذکار که کتاب هاى معتبر منتشرشده در این زمینه, متاسفانه از عدد انگشتان دست فراتر نمى رود و معمولا حاوى تعریفى صائب از فلسفه سیاسى و ارتباط آن با فقه سیاسى نمى باشد.
ـ تبیین مبسوط منابع دینى اندیشه سیاسى در اسلام.
ـ ارائه کتاب شناسى فارسى و عربى مفیدى براى دانشجویان و محققان.
ج: نقادى سرفصل درس
آن چه به عنوان سرفصل درس مبانى اندیشه هاى سیاسى در اسلام تصویب شده, بدین ترتیب است:
هدف: آشنایى با متون و منابع اسلامى در زمینه اندیشه هاى سیاسى به نحوى که دانشجو از قدرت استفاده از متون اسلامى برخوردار گردد.
مقدمه: رابطه دین و سیاست (با استفاده از متون و منابع اصیل اسلامى).
بخش اول: مبانى اندیشه هاى سیاسى در قرآن (آیات الاحکام سیاسى), سیاست و حکومت, مبارزه انبیا با جبهه طاغوت, مساوات, آزادى, استقلال, آراى عمومى, شورا, امربه معروف, جهاد, جنگ و صلح, قراردادهاى سیاسى, حکمیت, وحدت, حکومت جهانى و امامت مستضعفان و...
بخش دوم: مبانى اندیشه هاى سیاسى در حدیث و سیره: قسمتى از سیره پیامبر(ص) و خطبه ها و نامه هاى سیاسى نهج البلاغه.
بخش سوم: قواعد سیاسى فقه از قبیل نفى سبیل, معاونت بر اثم, غرر, میسور, بدعت و تشریع و ولایه الحاکم.
همان گونه که مشخص است هدف اعلام شده براى این درس, صرفا آشنایى با متون و منابع اسلامى مربوط به اندیشه سیاسى در اسلام مى باشد. بر این اساس سه بخش طراحى شده, مواد خامى از فقه سیاسى در اختیار دانشجو قرارمى دهد. با توجه به این مطلب که متون مقدس به خودى خود در اختیار ما قرارندارند و این برداشت از متون است که در اندیشه دانشوران اسلامى (یا دینى) دیده مى شود, باید مبانى اندیشه را به مباحث روشى و معرفتى دانشمندان و متفکران اسلامى تعریف کنیم. در این صورت است که دانشجو در کنار برخورد با مجموعه اى از آیات و روایات, درمى یابد که چگونه بین انتولوژى (هستى شناسى), اپستمولوژى (معرفت شناسى) و آراى سیاسى متفکران ارتباط برقرارنماید, فلسفه سیاسى و آراى سیاسى اندیشمندان را در ذیل فلسفه عمومى آن ها بازشناسد, بین فلسفه سیاسى و فقه سیاسى در روش و حیطه تفاوت قائل شود و در عین حال ارتباط دوجانبه آن ها را بررسى نماید, تاثیر هرمنوتیک و بحث زمان و مکان در اندیشه هاى سیاسى را بشناسد, علل و مبانى تمایل پژوهش گران مختلف به دین حداکثر, دین حداقل و سکولاریزم (دنیوش) دینى را بکاود, و نهایتا با استفاده از آیات و روایات معصومین(ع) آن ها را محک بزند. بنابراین مبانى اندیشه هاى سیاسى در اسلام را باید در این گونه مسائل جست وجو نمود.
برعکس, دانشجو اگر با مجموعه بزرگى از آیات قرآنى و سنت نبوى بدون اشاره به مبانى فوق روبه رو شود, اولا: علل تنوع آراى اندیشمندان را نخواهد دانست, ثانیا:
با سازوکار رسیدن به رایى خاص آشنا نمى شود و ثالثا: احساس مى کند مسائل این درس تا اندازه اى با دروسى هم چون تاریخ تحول دولت در اسلام, دیپلماسى و رفتار سیاسى در اسلام, نظام سیاسى و دولت در اسلام, اندیشه هاى سیاسى در اسلام و ایران و حتى متون اسلامى, مشترک است و مرز دقیقى بین اهداف و سرفصل آن ها وجودندارد.
حال با توجه به نقادى مختصر سرفصل درس مبانى اندیشه هاى سیاسى در اسلام مى توانیم به ملاحظات صورى, روشى و محتوایى کتاب مبانى اندیشه سیاسى اسلام اشاره هایى بکنیم.
د - ملاحظات صورى
1ـ برخى از غلطهاى چاپى مثل سه غلط در پنج واژه انگلیسى صفحه (الف), و کلمه ژان برنBurn) ) به جاى ژان بدنBodin) ) در صفحه86 و غلط مشهور على عبدالرزاق به جاى على عبدالرازق در صفحه5, در جاى جاى کتاب به چشم مى خورند.
2ـ برخى از عنوان ها به شکل منطقى مرتب نشده اند به طور مثال دیدگاه فلسفى و دیدگاه اسلامى و مفاهیم تجربى, اثباتى و ماوراءالطبیعى سیاسى نه در عرض هم هستند و نه تحت مبحث هشتم (ارزیابى نظریات سیاسى تجربى).
هم چنین عناوین فلسفه سیاسى مدینه فاضله و فلسفه سیاسى در آثار احوال الصفا در فصل چهارم, قسیم بنیاد فلسفى و اعتقادى و نظریه حاکمیت سنت و مشیت خدا و فلسفه اقتصاد سیاسى نیستند.
3ـ کتاب شناسى لاتین آن بسیار مختصر و به زبان فرانسه است. کسى که در زمینه مبانى اندیشه سیاسى در اسلام تحقیق مى کند, مسلما نمى تواند نسبت به کتاب هایى هم چون زبان سیاسى اسلام (برنارد لوئیس), تفکر سیاسى اسلام (مونتگمرى وات), تئورى و فلسفه اسلامى (وات), بنیادگرایى اسلامى و مدرنیته (وات), گرایش هاى مدرن در اسلام (گیب), فقه اسلامى (خدورى), مفهوم اسلامى عدالت (خدورى), دولت و حکومت در اسلام (لمبتون), تفکر سیاسى در اسلام (روزنتال), اسلام در دولت و ملت جدید (روزنتال) و مفهوم اسلامى آزادى (روزنتال), بى تفاوت گذر نماید.
توجه به این نکته ضرورى به نظر مى رسد که آن چه در پایان کتاب آمده, کتاب شناسى عنوان گرفته, نه فهرست منابع. بر این اساس جاى کتاب هاى مهم و متعدد دیگرى نیز در کتاب شناسى فارسى و عربى, خالى مى نماید.
ه ـ ملاحظات روشى
1ـ طراحى فصل ها از نظر روشى (متدلوژیک) با توجه به عنوان درس با مشکلاتى روبه رو است به طور مثال, فصل سوم به سیرى در اندیشه هاى سیاسى (غرب) اختصاص یافته است. طرح مباحث اندیشه اى از اشعار سیاسى هومر تا دموکراسى نوین در حد یک فصل, با عنوان مبانى اندیشه هاى سیاسى در اسلام سازگارى ندارد. هم چنین ارائه فصول ششم و هفتم تحت عناوین قدرت سیاسى و توسعه و مسائل حقوق بشر در اندیشه سیاسى اسلام به عنوان مبانى اندیشه مربوط نمى شود. اگر از مصادیق و مفاهیم مختلف مى خواستیم بحث کنیم, امکان طرح عناوینى هم چون دموکراسى, لیبرالیسم, عدالت, آزادى و امثال آن نیز وجودداشت.
طراحى فصول باید به شکلى انجام شود که ارتباط منطقى آن ها با یکدیگر در راستاى هدف موردبحث حفظشود و دانشجو را از سرگردانى و رو به رو شدن با بمباران مطالب حفظ نماید.
2ـ مولف در نقادى روش تحلیل به پوزیتیویسم اشاره مى کند, در صفحه6 مى گوید:
متون اخیر با تحولات سریع و پرشتابى که در زمینه مسائل سیاسى عمده روز داشت, معیارهاى جدیدى را در تجزیه و تحلیل مسائل سیاسى به وجود آورد و اندیشمندان علوم سیاسى را به استفاده از قید شناخت در علوم تجربى و استفاده از نظریه تجربى در علم سیاست (پوزیتیویسم) واداشت. این قید که بر تفسیرهاى عینى پدیده هاى سیاسى و بررسى نتایج قابل آزمون مسائل سیاسى است. امروزه توجه بسیارى از پژوهشگران علوم سیاسى را به خود معطوف ساخته است و به عنوان نظریه برتر در شناخت علوم سیاسى, که مى تواند مبین رفتارهاى سیاسى موجود باشد, تلقى شود.
با توجه به تحولات روش هاى علوم اجتماعى از دهه 50 میلادى به بعد نمى توان تنها پارادایم غالب متدلوژیک را پوزیتیویسم دانست.
3ـ در عین کوشش هایى که در صفحه هاى آغازین کتاب براى ارائه روش پژوهش وجوددارد, باز مشخص نیست چه شیوه اى در فصول مختلف کتاب دنبال شده است. در صفحه11 مى خوانیم:
بحث از مبانى اندیشه هاى سیاسى اسلام ـ به مفهومى که گفته شد - مى تواند یک بحث تحلیلى - انتقادى باشد, زیرا هدف در این مطالعه, بازیابى نقطه نظراتى است که اسلام در زمینه اندیشه هاى سیاسى ارائه نموده است, و بحث از صحت و سقم محتویات آن در قلمرو مباحث علم کلام است که عهده دار اثبات حقانیت وحى و شریعت اسلام مى باشد.
در این خصوص مى توان گفت اولا: مقصود از مبانى در عنوان کتاب, تنها منابع وحیانى و روایى مربوطه نیست, بلکه همان طور که در آغاز بحث اشاره کردیم به مباحثى هم چون ارتباط فقه سیاسى و فلسفه سیاسى, ارتباط هستى شناسى و معرفت شناسى و آراى سیاسى و هرمنوتیک و زمان و مکان, نیز مى توان اشاره داشت. ثانیا: آن گونه که در روایتى از: هرمنوتیک بحث مى شود, متن به گونه اى در دست ما نیست که مولف بتواند تمام اغراض خود را بازنمایاند. از آن جا که مولف وجود ندارد, تفاسیر متعددى از متن به دست مىآید و به همین دلیل است که آراى متفاوت و گاه متناقضى در اندیشه هاى سیاسى (در اسلام) به چشم مى خورد. ثالثا: مولف محترم برخلاف نقل قول فوق که مى گوید بحث نمى تواند تحلیلى - انتقادى باشد, در صفحه13 مى گوید:
استنباط مبانى اندیشه سیاسى اسلام از منابع اصیل شناخت اسلام (یعنى قرآن, سنت, اجماع و عقل) درحقیقت, همان روش اجتهادى است که صحیح ترین روش نظرى در استنباط تعالیم اسلامى به شمار مىآید, و استناد مربوطه نظر فکرى و عملى به اسلام, جز از این طریق, فاقد اعتبار مى باشد و نوعى تحریف در تعالیم اسلام محسوب مى شود.
اگر بحث اجتهاد و استنباط مطرح شود, لازمه آن اختلاف تفاسیر است. و اگر این روش مقبول است, مباحث مى تواند تحلیلى و انتقادى باشد و صرفا به منابع وحیانى و روایى اشاره نگردد.
4ـ وقتى از مبانى مختلف و اجتهادات و استنباطات گوناگون در اندیشه سیاسى اسلام سخن مى گوییم, نمى توانیم در یک متن درسى تنها برخى از این گرایش ها را به عنوان پیش فرض ارائه نمود. وجود یا عدم وجود نظام سیاسى و مبحثى هم چون دین حداقل و حداکثر از مسائل خلافى است که یا باید صرفا به مبانى آن ها اشاره نمود, یا به شکل مستوفى ادله موافقین و مخالفین را نقل و رد و ایراد کرد.
5ـ در صفحه هاى 166تا172 فلسفه سیاسى مدینه فاضله فارابى, و در صفحه هاى بعد از اندیشه سیاسى ابن سینا و اخوان الصفا و غزالى, سخن به میان آمده است. از نظر روشى باید مشخص کرد که آیا به مبانى اندیشه هاى سیاسى اندیشمندان اسلامى مى پردازیم یا به خود اندیشه ها. علاوه بر آن, اگر باید به اندیشه ها اشاره شود, چرا باید عده اى خاص در این میان گزینش شوند؟ ارائه فصلى مستقل در باب اندیشه هاى سیاسى در غرب و اشاره اى به اندیشه هاى سیاسى برخى متفکران اسلامى با تبیین مبانى اندیشه هاى سیاسى در اسلام یا منابع وحیانى و روایى آن اندیشه ها, سازگارى ندارد.
6ـ در صفحه هاى 255تا259 که به احادیث نظریه ولایت فقیه اشاره مى شود, آیا مقصود این است که تنها به یک نظریه اشاره شود یا به عنوان تنها اعتقاد مورد قبول دین اسلام؟ اگر به مبانى اشاره مى شود, باید به نظریات گوناگون نصب و انتخاب و حسبه و وکالت و اشراف و اشاره نمود و مبانى و علل گذار اندیشمندان به هریک از این نظریات را نشان داد.
7ـ مفاهیم اندیشه اى در علوم سیاسى به هم مربوط مى باشند, ولى چگونه است که از انبوه مفاهیم تنها به قدرت سیاسى و توسعه در فصل ششم اشاره مى شود؟ حتى اگر توسعه مبحثى کاملا مرتبط با موضوع کتاب بود, چرا ارتباط آن تنها با قدرت سیاسى بررسى شده است؟ و اگر بحث از توسعه ما را در یافتن مبانى اندیشه سیاسى یارى مى کرد, چرا به مسائل اصلى توسعه سیاسى, بالاخص با توجه به تنوع آرا در زمینه حاکمیت و مشروعیت, اشاره شده است ؟
81 استاد گرامى در صفحه314 به انگیزه دفاع از مواضع و ساختارهاى سیاسى جمهورى اسلامى ایران, بحث را مصداقى مى کند, درحالى که در مبحث مبانى اندیشه سیاسى اسلام نیاز نیست به شاخص اصلى و فرهنگى جامعه انقلابى اسلامى ایران و امثال آن اشاره کنیم. کلیه اعتقادها و اندیشه هاى مختلف نویسنده ـ صرف نظر از صحت و سقم آن ها - لازم نیست در مبحثى واحد گنجانده شوند. مصداقى کردن مباحث جهت فهم بهتر غیر از دفاع از اعتقادى خاص است.
على رغم کوشش مولف گرامى جهت تبیین, روش پژوهش, باز مشخص نیست چه شیوه اى در سرتاسر کتاب رعایت شده است. در ص11 گفته شده که بحث نمى تواند تحلیلى - انتقادى باشد, ولى در ص13 روش بحث, نظرى و اجتهادى خوانده شده است. در ص19 به سه مرحله تجزیه و تحلیل علمى, دوباره نگرى و کشف وضع مطلوب اشاره مى شود. در ص21 روش استقرا و سپس پوزیتیویسم نقد مى گردد, و در ص29 بدون استنتاج, تنها به تاثیر زمان و مکان اشاره مى گردد. علاوه بر آن از صفحه33 به بعد به ارزیابى نظریات سیاسى تجربى پرداخته مى شود. ارتباط این مباحث با روش هاى پنج گانه اندیشه شناختى در صفحه هاى 36و37 (تحلیل سیستم سیاسى, مطالعه و طبقه بندى اندیشه ها, بررسى تاریخ اندیشه هاى سیاسى, مطالعه و تبیین طبیعت سیاست از دیدگاه عالى و بررسى روابط عینى جامعه و شرایط رفتارهاى سیاسى افراد) کاملا مشخص نیست.
مهم ترین مبحثى که جاى آن در مسائل روش شناختى اندیشه سیاسى اسلام خالى به نظر مى رسد, ارتباط فقه سیاسى و فلسفه سیاسى در اسلام است. مشابهت این دو حوزه, پاسخ گویى هنجارى به سوال هاى تقریبا مشابه مى باشد. در عین حال بایدها و نبایدهاى فقه سیاسى مرتبط با تعبد نسبت به متون مقدس است, درحالى که بایدها و نبایدهاى فلسفه سیاسى, عقلانى مى باشند. در فلسفه سیاسى اسلام, هرچند ممکن است از آیات و روایات استفاده کنیم (مثل اصل حاکمیت الهى), ولى مبناى توجیه آن باید عقلى باشد.
فقه سیاسى و فلسفه سیاسى دو روش مختلف دارند و مسائل آن ها از جهاتى مشابه و از جهاتى مختلف مى باشند. با وجود این, جواب هاى گوناگون آن ها به سوال هاى مشابه مى تواند به یکدیگر کمک نماید و ما را در طراحى نظریه و اندیشه سیاسى اسلام, یاور باشد. ارتباط فقه سیاسى و فلسفه سیاسى به این چند سطر محدود نمى شود.
و - ملاحظات محتوایى
1ـ در صفحه9 مى خوانیم:
به این نکته نیز باید توجه داشت که شاید به کارگرفتن کلمه اندیشه, در عنوان بحث, نادرست و انحرافى باشد, زیرا این کلمه, نشان دهنده یک پدیده ذهنى بشرى است, درحالى که تحت این عنوان, ما از مسائلى بحث خواهیم کرد که از وحى تراویده است, و بسى فراتر از اندیشه هاى ذهنى است.
همان طور که قبلا گفته شد وقتى وحى و سنت به فهم ما درمىآید, شکل اندیشه پیدامى کند. پس نباید از عنوان اندیشه و پدیده ذهنى بشرى هراسان باشیم. برعکس, ترس هنگامى به جاست که عملکرد یا اندیشه هاى بشرى به نام دین عرضه شوند. در این صورت است که انکشاف خطا در عمل یا فکر ما به پاى اسلام تمام خواهد شد.
البته در این جا ما به هیچ وجه قصد اثبات نسبیت تفاسیر با متد هرمنوتیکى یا اثبات دور هرمنوتیکى را نداریم. ظواهر کتاب و سنت از این دیدگاه حجیت دارند و تفاسیر غیر کلامى نیز با متن تا اندازه زیادى مطابقت پیدا مى کند. گردن نهادن به نسبیت تفاسیر با قبول حق و وحدت آن منافات دارد.
2ـ با توجه به این که نظریه ترجمه واژه تئورى است, وجهى براى تفکیک آن ها در صفحه28 به نظر نمى رسد.
3ـ از آن جا که استاد محترم به فقه سیاسى عنایت وافرى دارند, در تعریف مبانى اندیشه هاى سیاسى اسلام در صفحه13 مى فرمایند:
مبانى اندیشه هاى سیاسى اسلام, درحقیقت رابطه منطقى مباحث پراکنده در تقسیم بندى فقه سیاسى را تبیین, و زمینه را براى یک درک کلى و جامع از فقه سیاسى فراهم مىآورد.
اندیشه سیاسى اعم از فقه سیاسى و فلسفه سیاسى است و بزرگ کردن فقه سیاسى در برابر فلسفه سیاسى وجهى ندارد.
4ـ در جاى جاى کتاب شاهد به کارگیرى اصطلاحات غیراستانداردى هستیم. به طور مثال در صفحه17 مى خوانیم:
گاه به چنین تحلیل سیاسى, نظریه سیاسى نیز گفته مى شود, و در برخى از اصطلاحات, عنوان مذهب و مکتب سیاسى نیز به آن اطلاق مى گردد. تحلیل سیاسى به این معنا, درحقیقت یک عمل انقلابى و یک عامل تحول سیاسى است که همواره شرایط تحقق و صحت مطلوب را هموار مى سازد.
5ـ به جاى اشاره به سه مرحله شکل گیرى اندیشه سیاسى در صفحه19 (تجزیه و تحلیل علمى, دوباره نگرى و کشف وضع مطلوب), امکان این وجودداشت که به سه مرحله وضع موجود, آرمان مطلوب و گذار از وضع موجود به آرمان مطلوب اشاره شود.
6ـ در صفحه28 اندیشه سیاسى و نظریه سیاسى و تئورى سیاسى در قالب مثال هاى عملیات مهندسى, معرفى شده اند. علاوه بر تعریف دقیق اندیشه سیاسى, فلسفه سیاسى, نظریه سیاسى, ایدئولوژى سیاسى, دکترین سیاسى, نظام سیاسى, فکر سیاسى, ساختار سیاسى و رفتار سیاسى, باید رابطه اندیشه سیاسى, فقه سیاسى و فلسفه سیاسى در اسلام را تبیین نمود.
7ـ مبحث سوم فصل دوم به تلازم مفهومى دین و سیاست اختصاص یافته است. جهت یافتن ارتباط دقیق دین و سیاست باید آن ها را از حیثیات مختلف مقایسه نمود. دین و سیاست, تلازم مفهومى ندارند, چراکه مفهوم یکى, مستلزم دیگرى نیست. دین و سیاست را مى توان از نظر روش شناسى, مسائل و حیطه موضوعات, پیش فرض ها و غایت مقایسه کرد.
خود ایشان نیز با تغییر عبارت در صفحه 58-57 مى فرمایند:
در عرصه سیاست و قلمرو دین مشترکاتى وجوددارد که این دو را در هدف و یک سلسله مسائل مهم زندگى اجتماعى, به هم مربوط مى سازد... بخش عظیمى از مسائل دین در قلمرو عملکرد سیاسى است, درحالى که متقابلا در عرصه سیاسى نیز بسیارى از مسائل, مربوط به قلمروهاى دینى است به عبارت دیگر, چه از بعد نظرى و چه از بعد اجرایى, هرکدام از آن دو ناگزیر به قلمرو دیگرى کشیده مى شود.
به هرحال مشخص نیست بحث از تلازم مفهومى آن ها است, یا اتحاد غایت, پیش فرض ها, روش شناسى, مسائل و بالاخره حیطه اجرا!
8- در ص96 از دموکراسى که مفهومى مربوط به دوران مدرن است بحث مى شود, ولى در قضاوت نهایى مى خوانیم:
بدین ترتیب سیر اندیشه هاى سیاسى بشرى در زمینه حکومت و دولت و مردم, پس از گذشت متجاوز از بیست قرن, به همان جا رسیده است که در آغاز حرکت, توسط ارسطو مطرح شده بود.
مفاهیمى هم چون دموکراسى و حقوق بشر مربوط به دوران مدرنیته و زمانى است که فردیت شکل مى گیرد. اگر ارسطو نیز از دموکراسى سخن گفته یا در اسلام شواهدى بر وجود حقوق انسان ها پیدا مى کنیم, نباید سبب خلط و یکتاانگارى آن ها شود. در دوران مدرن فرد انسانى از حیث فردیت داراى حقوقى است, و از این جهت است که حقوق بشر, دموکراسى, آزادى و امثال آن ها معناى خاصى پیدا مى کند. نه تنها دموکراسى آتن با دموکراسى جدید تفاوت ماهوى دارد, بلکه کلیه مفاهیم دوران مدرن را باید با توجه به مقتضیات مدرنیته معنا نمود.
بحث از حقوق بشر در اسلام با مبانى اندیشه سازگارى ندارد, چه رسد به بیان تاریخ حقوق بشر در اسلام, آن گونه که در صفحه336 مطرح شده است.
9ـ از صفحه360 بحث قلمروى آزادى هاى اساسى در پنج صفحه مطرح شده است. همان گونه که قبلا گفته شد, ارائه مفاهیم مختلف هم چون آزادى, دموکراسى, لیبرالیسم, مدرنیسم, پست مدرنیسم, قدرت و مشروعیت, بى ارتباط با بحث مبانى اندیشه نیست ولى طرح مستقل و گزینشى این چنین مباحثى, آن هم در چند صفحه محدود, وجهى ندارد.
علاوه بر آن اگر از مفهومى همچون آزادى هاى اساسى سخن مى گوییم باید ببینیم بر اساس کدامیک از نظریات حاکمیت در فقه شیعه (و یا حتى اهل تسنن) سخن مى گوییم.
اگر هم از قدرمشترک آن ها بحث مى کنیم اولا باید به چنین مبنایى اشاره کنیم, ثانیا باید دید چنین سقفى بر چنان مبنایى استوار مى شود یا خیر! بحث آزادى هاى سیاسى نه مستقیما به عنوان کتاب مربوط است, و نه با ارائه چند روایت حل مى شود.
اگر مباحثى با ربط بعید در این کتاب و این درس مطرح شود, شکلى ناقص خواهد داشت و نهایتا ذهن دانشجو را مشوش مى کند. حقوق عمومى در دادخواهى, آموزش و پرورش و تامین اجتماعى محدود نمى شود و حقوقى هم چون حق کار را نیز دربر مى گیرد. به هرحال بحث کامل از حقوق و آزادى ها با عنوان بحث سازگارى ندارد.
10ـ در صفحه361 مى خوانیم:
غرب, فلسفه این آزادى را در اعتقاد به اصل سرمایه دارى و ارضاى تمایلات و خواسته ها و هوى و هوسهاى مادى مى داند, و مبناى وضع قوانین و میزان حاکمیت دولتها را نیز بر اساس میل و شهوت اکثریت قرارمى دهد. شرق نیز با اعتقاد به جبر تاریخ و حاکمیت قوانین دیالکتیکى بر جهان, آزادى انسان را در تشدید تضادها و ایجاد شرایط و بالاخره نوعى هدایت محکوم به قانونمندیهاى دیالکتیکى, منحصر مى داند.
غرب و شرق یک کل یک پارچه نیستند و هرچند مبانى ما با آن ها متفاوت است, ولى به نظر مى رسد به جاى عبارت هایى هم چون هوى و هوس هاى مادى و شهوت اکثریت در کتابى درسى, بهتر است به نقد علمى مبانى آن ها بپردازیم.
با توجه به این که کتاب حاضر در سال 1375 و پس از گذشت حدود هفت سال از فروپاشى شوروى چاپ شده است, این سوال به وجود مىآید که از کدام شرق سخن مى گوییم؟ آیا مى توان جبر تاریخ و قوانین دیالکتیکى و را در حال حاضر به شرق, آن هم به عنوان یک کل نسبت داد!؟
11ـ در ص373 با عنوان نتیجه گیرى مى خوانیم:
براى برطرف نمودن هرگونه تعارض میان مقوله هاى سیاسى مانند تمرکز قدرت در نظریه ولایت فقیه و آزادى آحاد ملت در تعیین سرنوشت جمعى, باید همه عناصر تشکیل دهنده اندیشه سیاسى اسلام را در کنار هم بررسى کرد.
مطلب فوق به عنوان هدفى مهم در بحث مبانى اندیشه هاى سیاسى قابل قبول است. در عین حال مى توان پرسید چنین منظومه اى در سرتاسر مطالا و فصل هاى این کتاب طراحى شده است؟ ارتباط مبانى مختلف حاکمیت در فقه شیعه با مفاهیم سیاسى مورد بررسى قرارگرفت؟ ارتباط فقه سیاسى و فلسفه سیاسى در اسلام مطرح گشت؟ آیا فلسفه سیاسى و آراى سیاسى اندیشمندان اسلامى در ذیل فلسفه عمومى ایشان مطرح شد؟ تاثیر زمان و مکان و مباحث هرمنوتیک در اندیشه هاى سیاسى مورد بررسى قرار گرفت؟ و بالاخره مبانى گرایش به دین حداکثر, دین حداقل و سکولاریزم دینى چیست؟
در پایان بار دیگر بر وجود نقاطمثبت کتاب تاکید مى کنیم و بر این مسئله اصرار داریم که ملاحظات صورى, روشى و محتوایى فوق از ارزش کتاب نمى کاهد. آن چه که هست, این است که همه ما معتقد به پربارکردن هرچه بیشتر این درس مى باشیم و از خداوند منان مى خواهیم که مساعیمان را در این راستا به لطف نظر خویش قبول فرماید.
هم چنین امیدواریم کوشش هاى استاد گرامى و مولف این کتاب, جهت گنجاندن این درس در دروس تخصصى رشته علوم سیاسى و تدوین جزوه هاى مربوط و کتاب حاضر, مورد قبول درگاهش واقع شود.
کتاب مزبور از یک مقدمه, هشت فصل (کلیات, دین و سیاست, سیرى در اندیشه هاى سیاسى, فلسفه سیاسى اسلام, اندیشه سیاسى در متون اسلامى, قدرت سیاسى و توسعه, مسائل حقوق بشر در اندیشه سیاسى اسلام و نهایتا نتیجه گیرى) و کتاب شناسى و فهرست اعلام, تشکیل شده است. حجم کتاب 40صفحه مى باشد.
از آن جا که استاد گرامى مسئول تهیه سرفصل و جزوه این درس بوده اند و زحماتى بى دریغ در این خصوص متحمل شده اند, این کتاب با اندک تغییراتى به شکل جزوه درسى در دانشگاه تهران (رشته علوم سیاسى - مقطع لیسانس) تدریس مى شد.
قبل از هرچیز باید از کوشش دوچندان نویسنده در گنجاندن درس مبانى اندیشه هاى سیاسى در اسلام, تهیه متن درسى آن و تدریس این درس به مدت چندین سال, تشکر و قدردانى نمود. اگر مساعى استاد در ایجاد این درس و متن آن نبود, بسیارى از مباحث و انگیزه هاى مربوط, رو به خمودى مى رفت.
ب - نقاط قوت کتاب
همین که جزوه اى براى درسى ذى قیمت, تدوین و سپس به کتاب مبدل گردد, بسیارى از نقاط ابهام را از بین مى برد. مهم ترین نقاط قوت کتاب فوق بدین ترتیب است:
ـ اختصاص فصلى خاص به تعاریف و اصطلاحات مربوط: اصل این همت جهت تبیین اصطلاحاتى هم چون مبانى, اندیشه سیاسى, نظریه سیاسى, فلسفه سیاسى و فقه سیاسى, مشکور است. بدون داشتن تعریفى خاص از این گونه اصطلاحات نمى توان ره به مقصود برد.
ـ کوشش جهت ارائه روش تحقیق در این موضوع.
ـ ارائه بحث دین و سیاست و سکولاریزم به عنوان بحثى محورى در این درس.
ـ تبیین مرز مشترک دین و سیاست و استفاده از آیات و روایات در این زمینه.
ـارائه مباحثى جدید در فلسفه سیاسى اسلام, با عنایت به این تذکار که کتاب هاى معتبر منتشرشده در این زمینه, متاسفانه از عدد انگشتان دست فراتر نمى رود و معمولا حاوى تعریفى صائب از فلسفه سیاسى و ارتباط آن با فقه سیاسى نمى باشد.
ـ تبیین مبسوط منابع دینى اندیشه سیاسى در اسلام.
ـ ارائه کتاب شناسى فارسى و عربى مفیدى براى دانشجویان و محققان.
ج: نقادى سرفصل درس
آن چه به عنوان سرفصل درس مبانى اندیشه هاى سیاسى در اسلام تصویب شده, بدین ترتیب است:
هدف: آشنایى با متون و منابع اسلامى در زمینه اندیشه هاى سیاسى به نحوى که دانشجو از قدرت استفاده از متون اسلامى برخوردار گردد.
مقدمه: رابطه دین و سیاست (با استفاده از متون و منابع اصیل اسلامى).
بخش اول: مبانى اندیشه هاى سیاسى در قرآن (آیات الاحکام سیاسى), سیاست و حکومت, مبارزه انبیا با جبهه طاغوت, مساوات, آزادى, استقلال, آراى عمومى, شورا, امربه معروف, جهاد, جنگ و صلح, قراردادهاى سیاسى, حکمیت, وحدت, حکومت جهانى و امامت مستضعفان و...
بخش دوم: مبانى اندیشه هاى سیاسى در حدیث و سیره: قسمتى از سیره پیامبر(ص) و خطبه ها و نامه هاى سیاسى نهج البلاغه.
بخش سوم: قواعد سیاسى فقه از قبیل نفى سبیل, معاونت بر اثم, غرر, میسور, بدعت و تشریع و ولایه الحاکم.
همان گونه که مشخص است هدف اعلام شده براى این درس, صرفا آشنایى با متون و منابع اسلامى مربوط به اندیشه سیاسى در اسلام مى باشد. بر این اساس سه بخش طراحى شده, مواد خامى از فقه سیاسى در اختیار دانشجو قرارمى دهد. با توجه به این مطلب که متون مقدس به خودى خود در اختیار ما قرارندارند و این برداشت از متون است که در اندیشه دانشوران اسلامى (یا دینى) دیده مى شود, باید مبانى اندیشه را به مباحث روشى و معرفتى دانشمندان و متفکران اسلامى تعریف کنیم. در این صورت است که دانشجو در کنار برخورد با مجموعه اى از آیات و روایات, درمى یابد که چگونه بین انتولوژى (هستى شناسى), اپستمولوژى (معرفت شناسى) و آراى سیاسى متفکران ارتباط برقرارنماید, فلسفه سیاسى و آراى سیاسى اندیشمندان را در ذیل فلسفه عمومى آن ها بازشناسد, بین فلسفه سیاسى و فقه سیاسى در روش و حیطه تفاوت قائل شود و در عین حال ارتباط دوجانبه آن ها را بررسى نماید, تاثیر هرمنوتیک و بحث زمان و مکان در اندیشه هاى سیاسى را بشناسد, علل و مبانى تمایل پژوهش گران مختلف به دین حداکثر, دین حداقل و سکولاریزم (دنیوش) دینى را بکاود, و نهایتا با استفاده از آیات و روایات معصومین(ع) آن ها را محک بزند. بنابراین مبانى اندیشه هاى سیاسى در اسلام را باید در این گونه مسائل جست وجو نمود.
برعکس, دانشجو اگر با مجموعه بزرگى از آیات قرآنى و سنت نبوى بدون اشاره به مبانى فوق روبه رو شود, اولا: علل تنوع آراى اندیشمندان را نخواهد دانست, ثانیا:
با سازوکار رسیدن به رایى خاص آشنا نمى شود و ثالثا: احساس مى کند مسائل این درس تا اندازه اى با دروسى هم چون تاریخ تحول دولت در اسلام, دیپلماسى و رفتار سیاسى در اسلام, نظام سیاسى و دولت در اسلام, اندیشه هاى سیاسى در اسلام و ایران و حتى متون اسلامى, مشترک است و مرز دقیقى بین اهداف و سرفصل آن ها وجودندارد.
حال با توجه به نقادى مختصر سرفصل درس مبانى اندیشه هاى سیاسى در اسلام مى توانیم به ملاحظات صورى, روشى و محتوایى کتاب مبانى اندیشه سیاسى اسلام اشاره هایى بکنیم.
د - ملاحظات صورى
1ـ برخى از غلطهاى چاپى مثل سه غلط در پنج واژه انگلیسى صفحه (الف), و کلمه ژان برنBurn) ) به جاى ژان بدنBodin) ) در صفحه86 و غلط مشهور على عبدالرزاق به جاى على عبدالرازق در صفحه5, در جاى جاى کتاب به چشم مى خورند.
2ـ برخى از عنوان ها به شکل منطقى مرتب نشده اند به طور مثال دیدگاه فلسفى و دیدگاه اسلامى و مفاهیم تجربى, اثباتى و ماوراءالطبیعى سیاسى نه در عرض هم هستند و نه تحت مبحث هشتم (ارزیابى نظریات سیاسى تجربى).
هم چنین عناوین فلسفه سیاسى مدینه فاضله و فلسفه سیاسى در آثار احوال الصفا در فصل چهارم, قسیم بنیاد فلسفى و اعتقادى و نظریه حاکمیت سنت و مشیت خدا و فلسفه اقتصاد سیاسى نیستند.
3ـ کتاب شناسى لاتین آن بسیار مختصر و به زبان فرانسه است. کسى که در زمینه مبانى اندیشه سیاسى در اسلام تحقیق مى کند, مسلما نمى تواند نسبت به کتاب هایى هم چون زبان سیاسى اسلام (برنارد لوئیس), تفکر سیاسى اسلام (مونتگمرى وات), تئورى و فلسفه اسلامى (وات), بنیادگرایى اسلامى و مدرنیته (وات), گرایش هاى مدرن در اسلام (گیب), فقه اسلامى (خدورى), مفهوم اسلامى عدالت (خدورى), دولت و حکومت در اسلام (لمبتون), تفکر سیاسى در اسلام (روزنتال), اسلام در دولت و ملت جدید (روزنتال) و مفهوم اسلامى آزادى (روزنتال), بى تفاوت گذر نماید.
توجه به این نکته ضرورى به نظر مى رسد که آن چه در پایان کتاب آمده, کتاب شناسى عنوان گرفته, نه فهرست منابع. بر این اساس جاى کتاب هاى مهم و متعدد دیگرى نیز در کتاب شناسى فارسى و عربى, خالى مى نماید.
ه ـ ملاحظات روشى
1ـ طراحى فصل ها از نظر روشى (متدلوژیک) با توجه به عنوان درس با مشکلاتى روبه رو است به طور مثال, فصل سوم به سیرى در اندیشه هاى سیاسى (غرب) اختصاص یافته است. طرح مباحث اندیشه اى از اشعار سیاسى هومر تا دموکراسى نوین در حد یک فصل, با عنوان مبانى اندیشه هاى سیاسى در اسلام سازگارى ندارد. هم چنین ارائه فصول ششم و هفتم تحت عناوین قدرت سیاسى و توسعه و مسائل حقوق بشر در اندیشه سیاسى اسلام به عنوان مبانى اندیشه مربوط نمى شود. اگر از مصادیق و مفاهیم مختلف مى خواستیم بحث کنیم, امکان طرح عناوینى هم چون دموکراسى, لیبرالیسم, عدالت, آزادى و امثال آن نیز وجودداشت.
طراحى فصول باید به شکلى انجام شود که ارتباط منطقى آن ها با یکدیگر در راستاى هدف موردبحث حفظشود و دانشجو را از سرگردانى و رو به رو شدن با بمباران مطالب حفظ نماید.
2ـ مولف در نقادى روش تحلیل به پوزیتیویسم اشاره مى کند, در صفحه6 مى گوید:
متون اخیر با تحولات سریع و پرشتابى که در زمینه مسائل سیاسى عمده روز داشت, معیارهاى جدیدى را در تجزیه و تحلیل مسائل سیاسى به وجود آورد و اندیشمندان علوم سیاسى را به استفاده از قید شناخت در علوم تجربى و استفاده از نظریه تجربى در علم سیاست (پوزیتیویسم) واداشت. این قید که بر تفسیرهاى عینى پدیده هاى سیاسى و بررسى نتایج قابل آزمون مسائل سیاسى است. امروزه توجه بسیارى از پژوهشگران علوم سیاسى را به خود معطوف ساخته است و به عنوان نظریه برتر در شناخت علوم سیاسى, که مى تواند مبین رفتارهاى سیاسى موجود باشد, تلقى شود.
با توجه به تحولات روش هاى علوم اجتماعى از دهه 50 میلادى به بعد نمى توان تنها پارادایم غالب متدلوژیک را پوزیتیویسم دانست.
3ـ در عین کوشش هایى که در صفحه هاى آغازین کتاب براى ارائه روش پژوهش وجوددارد, باز مشخص نیست چه شیوه اى در فصول مختلف کتاب دنبال شده است. در صفحه11 مى خوانیم:
بحث از مبانى اندیشه هاى سیاسى اسلام ـ به مفهومى که گفته شد - مى تواند یک بحث تحلیلى - انتقادى باشد, زیرا هدف در این مطالعه, بازیابى نقطه نظراتى است که اسلام در زمینه اندیشه هاى سیاسى ارائه نموده است, و بحث از صحت و سقم محتویات آن در قلمرو مباحث علم کلام است که عهده دار اثبات حقانیت وحى و شریعت اسلام مى باشد.
در این خصوص مى توان گفت اولا: مقصود از مبانى در عنوان کتاب, تنها منابع وحیانى و روایى مربوطه نیست, بلکه همان طور که در آغاز بحث اشاره کردیم به مباحثى هم چون ارتباط فقه سیاسى و فلسفه سیاسى, ارتباط هستى شناسى و معرفت شناسى و آراى سیاسى و هرمنوتیک و زمان و مکان, نیز مى توان اشاره داشت. ثانیا: آن گونه که در روایتى از: هرمنوتیک بحث مى شود, متن به گونه اى در دست ما نیست که مولف بتواند تمام اغراض خود را بازنمایاند. از آن جا که مولف وجود ندارد, تفاسیر متعددى از متن به دست مىآید و به همین دلیل است که آراى متفاوت و گاه متناقضى در اندیشه هاى سیاسى (در اسلام) به چشم مى خورد. ثالثا: مولف محترم برخلاف نقل قول فوق که مى گوید بحث نمى تواند تحلیلى - انتقادى باشد, در صفحه13 مى گوید:
استنباط مبانى اندیشه سیاسى اسلام از منابع اصیل شناخت اسلام (یعنى قرآن, سنت, اجماع و عقل) درحقیقت, همان روش اجتهادى است که صحیح ترین روش نظرى در استنباط تعالیم اسلامى به شمار مىآید, و استناد مربوطه نظر فکرى و عملى به اسلام, جز از این طریق, فاقد اعتبار مى باشد و نوعى تحریف در تعالیم اسلام محسوب مى شود.
اگر بحث اجتهاد و استنباط مطرح شود, لازمه آن اختلاف تفاسیر است. و اگر این روش مقبول است, مباحث مى تواند تحلیلى و انتقادى باشد و صرفا به منابع وحیانى و روایى اشاره نگردد.
4ـ وقتى از مبانى مختلف و اجتهادات و استنباطات گوناگون در اندیشه سیاسى اسلام سخن مى گوییم, نمى توانیم در یک متن درسى تنها برخى از این گرایش ها را به عنوان پیش فرض ارائه نمود. وجود یا عدم وجود نظام سیاسى و مبحثى هم چون دین حداقل و حداکثر از مسائل خلافى است که یا باید صرفا به مبانى آن ها اشاره نمود, یا به شکل مستوفى ادله موافقین و مخالفین را نقل و رد و ایراد کرد.
5ـ در صفحه هاى 166تا172 فلسفه سیاسى مدینه فاضله فارابى, و در صفحه هاى بعد از اندیشه سیاسى ابن سینا و اخوان الصفا و غزالى, سخن به میان آمده است. از نظر روشى باید مشخص کرد که آیا به مبانى اندیشه هاى سیاسى اندیشمندان اسلامى مى پردازیم یا به خود اندیشه ها. علاوه بر آن, اگر باید به اندیشه ها اشاره شود, چرا باید عده اى خاص در این میان گزینش شوند؟ ارائه فصلى مستقل در باب اندیشه هاى سیاسى در غرب و اشاره اى به اندیشه هاى سیاسى برخى متفکران اسلامى با تبیین مبانى اندیشه هاى سیاسى در اسلام یا منابع وحیانى و روایى آن اندیشه ها, سازگارى ندارد.
6ـ در صفحه هاى 255تا259 که به احادیث نظریه ولایت فقیه اشاره مى شود, آیا مقصود این است که تنها به یک نظریه اشاره شود یا به عنوان تنها اعتقاد مورد قبول دین اسلام؟ اگر به مبانى اشاره مى شود, باید به نظریات گوناگون نصب و انتخاب و حسبه و وکالت و اشراف و اشاره نمود و مبانى و علل گذار اندیشمندان به هریک از این نظریات را نشان داد.
7ـ مفاهیم اندیشه اى در علوم سیاسى به هم مربوط مى باشند, ولى چگونه است که از انبوه مفاهیم تنها به قدرت سیاسى و توسعه در فصل ششم اشاره مى شود؟ حتى اگر توسعه مبحثى کاملا مرتبط با موضوع کتاب بود, چرا ارتباط آن تنها با قدرت سیاسى بررسى شده است؟ و اگر بحث از توسعه ما را در یافتن مبانى اندیشه سیاسى یارى مى کرد, چرا به مسائل اصلى توسعه سیاسى, بالاخص با توجه به تنوع آرا در زمینه حاکمیت و مشروعیت, اشاره شده است ؟
81 استاد گرامى در صفحه314 به انگیزه دفاع از مواضع و ساختارهاى سیاسى جمهورى اسلامى ایران, بحث را مصداقى مى کند, درحالى که در مبحث مبانى اندیشه سیاسى اسلام نیاز نیست به شاخص اصلى و فرهنگى جامعه انقلابى اسلامى ایران و امثال آن اشاره کنیم. کلیه اعتقادها و اندیشه هاى مختلف نویسنده ـ صرف نظر از صحت و سقم آن ها - لازم نیست در مبحثى واحد گنجانده شوند. مصداقى کردن مباحث جهت فهم بهتر غیر از دفاع از اعتقادى خاص است.
على رغم کوشش مولف گرامى جهت تبیین, روش پژوهش, باز مشخص نیست چه شیوه اى در سرتاسر کتاب رعایت شده است. در ص11 گفته شده که بحث نمى تواند تحلیلى - انتقادى باشد, ولى در ص13 روش بحث, نظرى و اجتهادى خوانده شده است. در ص19 به سه مرحله تجزیه و تحلیل علمى, دوباره نگرى و کشف وضع مطلوب اشاره مى شود. در ص21 روش استقرا و سپس پوزیتیویسم نقد مى گردد, و در ص29 بدون استنتاج, تنها به تاثیر زمان و مکان اشاره مى گردد. علاوه بر آن از صفحه33 به بعد به ارزیابى نظریات سیاسى تجربى پرداخته مى شود. ارتباط این مباحث با روش هاى پنج گانه اندیشه شناختى در صفحه هاى 36و37 (تحلیل سیستم سیاسى, مطالعه و طبقه بندى اندیشه ها, بررسى تاریخ اندیشه هاى سیاسى, مطالعه و تبیین طبیعت سیاست از دیدگاه عالى و بررسى روابط عینى جامعه و شرایط رفتارهاى سیاسى افراد) کاملا مشخص نیست.
مهم ترین مبحثى که جاى آن در مسائل روش شناختى اندیشه سیاسى اسلام خالى به نظر مى رسد, ارتباط فقه سیاسى و فلسفه سیاسى در اسلام است. مشابهت این دو حوزه, پاسخ گویى هنجارى به سوال هاى تقریبا مشابه مى باشد. در عین حال بایدها و نبایدهاى فقه سیاسى مرتبط با تعبد نسبت به متون مقدس است, درحالى که بایدها و نبایدهاى فلسفه سیاسى, عقلانى مى باشند. در فلسفه سیاسى اسلام, هرچند ممکن است از آیات و روایات استفاده کنیم (مثل اصل حاکمیت الهى), ولى مبناى توجیه آن باید عقلى باشد.
فقه سیاسى و فلسفه سیاسى دو روش مختلف دارند و مسائل آن ها از جهاتى مشابه و از جهاتى مختلف مى باشند. با وجود این, جواب هاى گوناگون آن ها به سوال هاى مشابه مى تواند به یکدیگر کمک نماید و ما را در طراحى نظریه و اندیشه سیاسى اسلام, یاور باشد. ارتباط فقه سیاسى و فلسفه سیاسى به این چند سطر محدود نمى شود.
و - ملاحظات محتوایى
1ـ در صفحه9 مى خوانیم:
به این نکته نیز باید توجه داشت که شاید به کارگرفتن کلمه اندیشه, در عنوان بحث, نادرست و انحرافى باشد, زیرا این کلمه, نشان دهنده یک پدیده ذهنى بشرى است, درحالى که تحت این عنوان, ما از مسائلى بحث خواهیم کرد که از وحى تراویده است, و بسى فراتر از اندیشه هاى ذهنى است.
همان طور که قبلا گفته شد وقتى وحى و سنت به فهم ما درمىآید, شکل اندیشه پیدامى کند. پس نباید از عنوان اندیشه و پدیده ذهنى بشرى هراسان باشیم. برعکس, ترس هنگامى به جاست که عملکرد یا اندیشه هاى بشرى به نام دین عرضه شوند. در این صورت است که انکشاف خطا در عمل یا فکر ما به پاى اسلام تمام خواهد شد.
البته در این جا ما به هیچ وجه قصد اثبات نسبیت تفاسیر با متد هرمنوتیکى یا اثبات دور هرمنوتیکى را نداریم. ظواهر کتاب و سنت از این دیدگاه حجیت دارند و تفاسیر غیر کلامى نیز با متن تا اندازه زیادى مطابقت پیدا مى کند. گردن نهادن به نسبیت تفاسیر با قبول حق و وحدت آن منافات دارد.
2ـ با توجه به این که نظریه ترجمه واژه تئورى است, وجهى براى تفکیک آن ها در صفحه28 به نظر نمى رسد.
3ـ از آن جا که استاد محترم به فقه سیاسى عنایت وافرى دارند, در تعریف مبانى اندیشه هاى سیاسى اسلام در صفحه13 مى فرمایند:
مبانى اندیشه هاى سیاسى اسلام, درحقیقت رابطه منطقى مباحث پراکنده در تقسیم بندى فقه سیاسى را تبیین, و زمینه را براى یک درک کلى و جامع از فقه سیاسى فراهم مىآورد.
اندیشه سیاسى اعم از فقه سیاسى و فلسفه سیاسى است و بزرگ کردن فقه سیاسى در برابر فلسفه سیاسى وجهى ندارد.
4ـ در جاى جاى کتاب شاهد به کارگیرى اصطلاحات غیراستانداردى هستیم. به طور مثال در صفحه17 مى خوانیم:
گاه به چنین تحلیل سیاسى, نظریه سیاسى نیز گفته مى شود, و در برخى از اصطلاحات, عنوان مذهب و مکتب سیاسى نیز به آن اطلاق مى گردد. تحلیل سیاسى به این معنا, درحقیقت یک عمل انقلابى و یک عامل تحول سیاسى است که همواره شرایط تحقق و صحت مطلوب را هموار مى سازد.
5ـ به جاى اشاره به سه مرحله شکل گیرى اندیشه سیاسى در صفحه19 (تجزیه و تحلیل علمى, دوباره نگرى و کشف وضع مطلوب), امکان این وجودداشت که به سه مرحله وضع موجود, آرمان مطلوب و گذار از وضع موجود به آرمان مطلوب اشاره شود.
6ـ در صفحه28 اندیشه سیاسى و نظریه سیاسى و تئورى سیاسى در قالب مثال هاى عملیات مهندسى, معرفى شده اند. علاوه بر تعریف دقیق اندیشه سیاسى, فلسفه سیاسى, نظریه سیاسى, ایدئولوژى سیاسى, دکترین سیاسى, نظام سیاسى, فکر سیاسى, ساختار سیاسى و رفتار سیاسى, باید رابطه اندیشه سیاسى, فقه سیاسى و فلسفه سیاسى در اسلام را تبیین نمود.
7ـ مبحث سوم فصل دوم به تلازم مفهومى دین و سیاست اختصاص یافته است. جهت یافتن ارتباط دقیق دین و سیاست باید آن ها را از حیثیات مختلف مقایسه نمود. دین و سیاست, تلازم مفهومى ندارند, چراکه مفهوم یکى, مستلزم دیگرى نیست. دین و سیاست را مى توان از نظر روش شناسى, مسائل و حیطه موضوعات, پیش فرض ها و غایت مقایسه کرد.
خود ایشان نیز با تغییر عبارت در صفحه 58-57 مى فرمایند:
در عرصه سیاست و قلمرو دین مشترکاتى وجوددارد که این دو را در هدف و یک سلسله مسائل مهم زندگى اجتماعى, به هم مربوط مى سازد... بخش عظیمى از مسائل دین در قلمرو عملکرد سیاسى است, درحالى که متقابلا در عرصه سیاسى نیز بسیارى از مسائل, مربوط به قلمروهاى دینى است به عبارت دیگر, چه از بعد نظرى و چه از بعد اجرایى, هرکدام از آن دو ناگزیر به قلمرو دیگرى کشیده مى شود.
به هرحال مشخص نیست بحث از تلازم مفهومى آن ها است, یا اتحاد غایت, پیش فرض ها, روش شناسى, مسائل و بالاخره حیطه اجرا!
8- در ص96 از دموکراسى که مفهومى مربوط به دوران مدرن است بحث مى شود, ولى در قضاوت نهایى مى خوانیم:
بدین ترتیب سیر اندیشه هاى سیاسى بشرى در زمینه حکومت و دولت و مردم, پس از گذشت متجاوز از بیست قرن, به همان جا رسیده است که در آغاز حرکت, توسط ارسطو مطرح شده بود.
مفاهیمى هم چون دموکراسى و حقوق بشر مربوط به دوران مدرنیته و زمانى است که فردیت شکل مى گیرد. اگر ارسطو نیز از دموکراسى سخن گفته یا در اسلام شواهدى بر وجود حقوق انسان ها پیدا مى کنیم, نباید سبب خلط و یکتاانگارى آن ها شود. در دوران مدرن فرد انسانى از حیث فردیت داراى حقوقى است, و از این جهت است که حقوق بشر, دموکراسى, آزادى و امثال آن ها معناى خاصى پیدا مى کند. نه تنها دموکراسى آتن با دموکراسى جدید تفاوت ماهوى دارد, بلکه کلیه مفاهیم دوران مدرن را باید با توجه به مقتضیات مدرنیته معنا نمود.
بحث از حقوق بشر در اسلام با مبانى اندیشه سازگارى ندارد, چه رسد به بیان تاریخ حقوق بشر در اسلام, آن گونه که در صفحه336 مطرح شده است.
9ـ از صفحه360 بحث قلمروى آزادى هاى اساسى در پنج صفحه مطرح شده است. همان گونه که قبلا گفته شد, ارائه مفاهیم مختلف هم چون آزادى, دموکراسى, لیبرالیسم, مدرنیسم, پست مدرنیسم, قدرت و مشروعیت, بى ارتباط با بحث مبانى اندیشه نیست ولى طرح مستقل و گزینشى این چنین مباحثى, آن هم در چند صفحه محدود, وجهى ندارد.
علاوه بر آن اگر از مفهومى همچون آزادى هاى اساسى سخن مى گوییم باید ببینیم بر اساس کدامیک از نظریات حاکمیت در فقه شیعه (و یا حتى اهل تسنن) سخن مى گوییم.
اگر هم از قدرمشترک آن ها بحث مى کنیم اولا باید به چنین مبنایى اشاره کنیم, ثانیا باید دید چنین سقفى بر چنان مبنایى استوار مى شود یا خیر! بحث آزادى هاى سیاسى نه مستقیما به عنوان کتاب مربوط است, و نه با ارائه چند روایت حل مى شود.
اگر مباحثى با ربط بعید در این کتاب و این درس مطرح شود, شکلى ناقص خواهد داشت و نهایتا ذهن دانشجو را مشوش مى کند. حقوق عمومى در دادخواهى, آموزش و پرورش و تامین اجتماعى محدود نمى شود و حقوقى هم چون حق کار را نیز دربر مى گیرد. به هرحال بحث کامل از حقوق و آزادى ها با عنوان بحث سازگارى ندارد.
10ـ در صفحه361 مى خوانیم:
غرب, فلسفه این آزادى را در اعتقاد به اصل سرمایه دارى و ارضاى تمایلات و خواسته ها و هوى و هوسهاى مادى مى داند, و مبناى وضع قوانین و میزان حاکمیت دولتها را نیز بر اساس میل و شهوت اکثریت قرارمى دهد. شرق نیز با اعتقاد به جبر تاریخ و حاکمیت قوانین دیالکتیکى بر جهان, آزادى انسان را در تشدید تضادها و ایجاد شرایط و بالاخره نوعى هدایت محکوم به قانونمندیهاى دیالکتیکى, منحصر مى داند.
غرب و شرق یک کل یک پارچه نیستند و هرچند مبانى ما با آن ها متفاوت است, ولى به نظر مى رسد به جاى عبارت هایى هم چون هوى و هوس هاى مادى و شهوت اکثریت در کتابى درسى, بهتر است به نقد علمى مبانى آن ها بپردازیم.
با توجه به این که کتاب حاضر در سال 1375 و پس از گذشت حدود هفت سال از فروپاشى شوروى چاپ شده است, این سوال به وجود مىآید که از کدام شرق سخن مى گوییم؟ آیا مى توان جبر تاریخ و قوانین دیالکتیکى و را در حال حاضر به شرق, آن هم به عنوان یک کل نسبت داد!؟
11ـ در ص373 با عنوان نتیجه گیرى مى خوانیم:
براى برطرف نمودن هرگونه تعارض میان مقوله هاى سیاسى مانند تمرکز قدرت در نظریه ولایت فقیه و آزادى آحاد ملت در تعیین سرنوشت جمعى, باید همه عناصر تشکیل دهنده اندیشه سیاسى اسلام را در کنار هم بررسى کرد.
مطلب فوق به عنوان هدفى مهم در بحث مبانى اندیشه هاى سیاسى قابل قبول است. در عین حال مى توان پرسید چنین منظومه اى در سرتاسر مطالا و فصل هاى این کتاب طراحى شده است؟ ارتباط مبانى مختلف حاکمیت در فقه شیعه با مفاهیم سیاسى مورد بررسى قرارگرفت؟ ارتباط فقه سیاسى و فلسفه سیاسى در اسلام مطرح گشت؟ آیا فلسفه سیاسى و آراى سیاسى اندیشمندان اسلامى در ذیل فلسفه عمومى ایشان مطرح شد؟ تاثیر زمان و مکان و مباحث هرمنوتیک در اندیشه هاى سیاسى مورد بررسى قرار گرفت؟ و بالاخره مبانى گرایش به دین حداکثر, دین حداقل و سکولاریزم دینى چیست؟
در پایان بار دیگر بر وجود نقاطمثبت کتاب تاکید مى کنیم و بر این مسئله اصرار داریم که ملاحظات صورى, روشى و محتوایى فوق از ارزش کتاب نمى کاهد. آن چه که هست, این است که همه ما معتقد به پربارکردن هرچه بیشتر این درس مى باشیم و از خداوند منان مى خواهیم که مساعیمان را در این راستا به لطف نظر خویش قبول فرماید.
هم چنین امیدواریم کوشش هاى استاد گرامى و مولف این کتاب, جهت گنجاندن این درس در دروس تخصصى رشته علوم سیاسى و تدوین جزوه هاى مربوط و کتاب حاضر, مورد قبول درگاهش واقع شود.