مطالب مرتبط با کلیدواژه
۲۱.
۲۲.
۲۳.
۲۴.
۲۵.
۲۶.
۲۷.
۲۸.
۲۹.
۳۰.
۳۱.
۳۲.
۳۳.
۳۴.
۳۵.
۳۶.
۳۷.
۳۸.
۳۹.
۴۰.
فیزیکالیسم
حوزه های تخصصی:
نوخاسته گرایان مشهوری نظیر نانسی مورفی و پاول دیویس مدعی اند قبول برخی دیدگاه های نوخاسته گرایانه وقوع تحولی اساسی در پارادایم علمی حاکم را در پی دارد. در این مقاله، نخست با واکاوی مضامین اصلی مربوط به مواضعی نظیر طبیعت گرایی، تقلیل گرایی، علم گرایی و نظیر اینها، تحلیلی کلی از مؤلفه های پارادایم علمی ارائه می شود. در ضمن این تحلیل، مؤلفه های مختلف مربوط به پارادایم علمی تبیین شده، نسبت این مؤلفه ها با یکدیگر بررسی می شود. پس از آن، به بررسی دیدگاه های نوخاسته گرایانه از هر دو قسم نوخاسته گرایی ضعیف و نوخاسته گرایی قوی می پردازیم، و پس از دسته بندی این دیدگاه ها، نسبتشان را با مؤلفه های پارادایم علمی ارزیابی می کنیم. بررسی و دسته بندی دیدگاه های نوخاسته گرایانه بر اساس تفکیک دیدگاه های قائل به وجود سلسله مراتب در طبیعت در مقابل دیدگاه های قائل به سلسله مراتبی بودن تبیین، و نیز دیدگاه های مختلف درباره امکان و نحوه اثرگذاری علّی سطوح بالاتر از سطح فیزیکی بر وضعیت جهان انجام می شود. نتیجه این بررسی نشان می دهد که بر خلاف دیدگاه نوخاسته گرایانی نظیر مورفی و دیویس، قبول نوخاسته گرایی وقوع تحول پارادایمی را در پی ندارد و برخی دیدگاه های خاص ذیل این موضع فلسفی، به صورت محدود، با برخی مؤلفه های پارادایم علمی حاکم ناسازگارند.
خوانش انتقادی مدل های وحدت علم در قرن بیستم(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
این مقاله به بررسی و ارزیابی مدل های وحدت علمِ قرن بیستم اختصاص دارد. به این منظور مدل های وحدت علم را به دو دسته تقسیم و آنها را به طور جداگانه بررسی خواهیم کرد. نخستین دسته، مدل هایی هستند که با تکیه برفیزیکالیسم از تقلیل گرایییاحذف گرایی دفاع می کنند.دومین دسته، مدل هایی اند کهبا تکیه بر روش شناسی به دنبال تضمینی برای وحدت علم هستند.در ارزیابیگروه نخست با تکیه بر کارهای تامس نیگل و ویلیام جیمز استدلال خواهد شد که این مدل ها به دلیل عدم انطباق با تکثر حوزه های هستی شناختی فعالیت علمیناکافی اند. تنوع روش های پژوهش علمی و کارکرد متفاوت ارزش های ترجیح یک نظریه در سیاق های مختلف نیزادعای وحدت علم در مدل های گروه دوم را تضعیف می کند.با این همهبرای پرهیز از نتایج زیانبار ادعای قیاس ناپذیری،با تکیه بر کل گرایی می توان از امکان طرح الگویی از وحدت علمدفاعکردکهامکان همکاری مشترکبین رشته ایرا فراهم کرده و همزمان هر گونه تلاش برای تقلیل گرایی یا نادیده گرفتن تکثر روش ها را نفی می کند.
تبیین ناسازگاری های هستی شناسانه نوخاسته گرایی و فیزیکالیسم؛ و پیشنهاد یک موضع جدید نوخاسته گرایانه(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
تأملات فلسفی سال دهم بهار و تابستان ۱۳۹۹ شماره ۲۴
11 - 42
حوزه های تخصصی:
در این مقاله نخست، فیزیکالیسم، بر اساس پیشنهاد دیوید لویس، و از طریق به کاربردن مفهوم فرارویدادگی تعریف می گردد. پس از آن، توضیح داده می شود که از میان دیدگاه های متنوع نوخاسته گرایانه، تعداد معدودی را می توان برگزید که با تعریف مدنظر از فیزیکالیسم، ناسازگاری هستی شناسانه داشته باشند. در این راستا، دیدگاه نوخاستگی جوهری، بر اساس آرای هاسکر، لو و تونر، و دیدگاه نوخاستگی علّی بر اساس آرای اوکانر و ونگ، تقریر شده و ناسازگاری آن ها با فیزیکالیسم، تبیین می گردد. در ادامه، نسبت میان هر کدام از این دیدگاه های منتخب نوخاسته گرایانه، با یکدیگر و با فیزیکالیسم و دوگانه گرایی دکارتی، سنجیده می شود. در انتها، بر اساس تحلیل متافیزیکی انجام شده، پیشنهادی اولیه از یک موضع نوخاسته گرایانه جدید ارائه می شود که از حیث هستی شناختی، طرحی از اساس متفاوت با فیزیکالیسم محسوب نمی شود اما در عین حال، با آن ناسازگار است. هم چنین توضیح داده می شود که عدم تمایز این پیشنهاد با فیزیکالیسم از حیث طرح کلی هستی شناختی، مزیت آن نسبت به دیدگاه های نوخاسته گرایانه بررسی شده در این مقاله محسوب می گردد.
تبیین و مطالعه انتقادی فرضیه زبان فکر فودور(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
کارکردگراها مدعی شدند بایستی حالات ذهنی را در قالب نقش-های علّی ای (یا نقش های کارکردی) معینی تعریف کرد که این حالات در تبین چگونگی رفتار اندامواره در موقعیت های مختلف ایفا می کنند. جری فودور فیلسوف معاصر آمریکایی معتقد به نوعی کارکردگرایی موسوم به روان-کارکردگرایی است. وی قائل به موضع واقع گرایی التفاتی در باب حالات ذهنی می باشد و طرفدار نوعی فیزیکالیسم غیرتحویلی است. او برای ارائه پاسخی فیزیکالیستی به ابهامات دیرینه فلسفه ذهن، فرضیه ای تحت عنوان فرضیه زبان فکر را با ترکیب قرائتی واقع گرایانه از حالات ذهنی و تبینی محاسباتی از فرایند تعقل بر بستری از اعتقادات مذکور بنیان می نهد. این فرضیه مدعی است که فکر و فکرکردن در یک زبان ذهنی روی می دهد. زبان ذهنی دارای نحو و معناشناختی ترکیبی است و فکر کردن شامل عملیاتی نحوی روی بازنمایی های ذهنی است. اهداف اصلی این پژوهش، در درجه اول تبین نظری این فرضیه و مهمترین ویژگی-های زبان فکر و در درجه دوم مطالعه انتقادی فرضیه با بررسی برهان های اقامه شده در دفاع و علیه آن می باشند.
بستار فیزیکی و فاعلیت الهی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
اندیشه دینی دوره بیستم تابستان ۱۳۹۹ شماره ۷۵
109 - 130
حوزه های تخصصی:
در این مقاله در ابتدا با بیان تاریخی شکل گیری نگاه علمی جدید، مسأله ی تعارض نگاه علمی با فاعلیت الهی طرح می شود و در ادامه، انواع رویکرد ها به مسأله ی فاعلیت الهی و نگاه علمی جدید معرفی می شود. پس از آن با تبیین چیستی بستار فیزیکی (Physical Closure) که یکی از ارکان متافیزیکی مهم علم جدید است، نشان داده خواهد شد که این مفهوم مهم ترین مانع متافیزیکی در زمینه ی ارتباط مؤثر خداوند و جهان است و با پذیرش آن نمی توان از ارتباط فعالانه ی خداوند و جهان سخن گفت. پس از این تبیین، به طور خاص راهکار پلنتینگا در رفع تعارض نگاه علمی و فاعلیت الهی بررسی می شود و سپس رویکرد نوین دانشمندان خداباوری بررسی و ارزیابی می شود که قصد دارند فاعلیت الهی را ذیل قوانین نامتعین طبیعی بگنجانند. با بررسی این رویکردها نشان داده می شود که هیچ یک در مواجهه و نقد مناسب بستار فیزیکی موفق نیستند و در پایان، اراده ی آزاد و آگاه انسانی، رکنی محکم برای نقض بستار فیزیکی معرفی می شود.
تحلیل و نقد فرضیه توانایی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
متافیزیک سال دوازدهم بهار و تابستان ۱۳۹۹ شماره ۲۹
183 - 196
حوزه های تخصصی:
فیزیکالیسم مدعی است تمام واقعیت های جهان، فیزیکی هستند. برهان معرفت، فیزیکالیسم را نمی پذیرد؛ زیرا معتقد است هنگام تجربه پدیده های جهان، معرفتی برای شخص حاصل می شود که از جنس دانش فیزیکی نیست. فرضیه توانایی عقیده دارد آنچه هنگام تجربه حاصل می شود از جنس دانش فیزیکی جدید نیست؛ بلکه به بروز توانایی های سه گانه تشخیص، تخیل و یادآوری در شخص منجر می شود؛ پس برهان معرفت ناکارآمد است. مسئله پژوهش این است که آیا فرضیه توانایی به عنوان مدافع فیزیکالیسم راه حلی واقعی در مقابل برهان معرفت قلمداد می شود. هدف پژوهش، حمایت از فرضیه توانایی است. این پژوهش نشان می دهد در مرحله تجربه کردن نوعی معرفت پدیداری برای شخص حاصل می شود که مبتنی بر معرفت گزاره ای پیشین اوست؛ پس معرفت به علوم فیزیکی منحصر نیست و به این معنا، فرضیه توانایی نادرست است؛ اما معرفت پدیداری پس از آن به دانستن چگونگی و بروز توانایی های سه گانه مندرج در فرضیه توانایی بدل خواهد شد؛ درنتیجه، فرضیه توانایی به رغم درست بودن قادر به رد برهان معرفت نیست و ازاین رو، فیزیکالیسم نادرست است.
بررسی دوگانه انگاری جوهری دکارتی درباره علیت ذهنی با تأکید بر آرای جاناتان لو(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
فلسفه و کلام اسلامی سال پنجاه و سوم پاییز و زمستان ۱۳۹۹ شماره ۲
546 - 523
حوزه های تخصصی:
دفاع از دیدگاه دکارتیِ علیت ذهنی - بدنی، با توجه به یافته های امروزه عصب شناسان از مغز انسان و همچنین انتقادهایِ جدیِ فلسفی به آن، به نظر دشوار می رسد. باوجود این، جاناتان لو می کوشد، با بازبینی در برخی از مفروضات دکارت و نیز ارائه طرحی نوین از علیت ذهنی - بدنی، دیدگاه متفاوتی را در قالب دوگانه انگاری جوهری ارائه کند. در این مقاله برآنیم تا برتری دیدگاه وی را نسبت به تقریر دکارتی نشان دهیم. به این منظور، در ابتدا اهم مشکلات پیش روی دوگانه انگاری جوهری، اعم از مسئله ارتباط علّی، مسئله جفت شدن و مسئله بستار علّی، را توضیح خواهیم داد. سپس نشان می دهیم که جاناتان لو، با تجدیدنظر در برخی از مفروضات دکارتی، مسئله ارتباط علّی و مسئله جفت شدن را حل می کند. همچنین توضیح خواهیم داد که لو، با توجه به جایگاه و نقشی که برای ذهن در جهان مادی قائل است، می تواند علاوه بر تبیین حرکات ارادی انسان، طرح خود را با اصل بستار علّی نیز سازگار کند، اگرچه به نظر می رسد طرح او در این زمینه همچنان نیازمند شفافیت بیشتری است.
بررسی مقایسه ای زمینه های گرایش به جسم انگاری معاد در اسلام و مسیحیت(مقاله پژوهشی حوزه)
منبع:
نقد و نظر سال بیست و ششم تابستان ۱۴۰۰ شماره ۲ (پیاپی ۱۰۲)
115 - 149
حوزه های تخصصی:
برخی اندیشمندان مسلمان و مسیحی با نگاهی یگانه انگارانه به انسان، تصویری صرفاً جسمانی از معاد ارائه می دهند. تبیین های جسم انگارانه از معاد در فضای اسلامی و مسیحی این تصور را پدید می آورد که آیا اندیشمندان هر دو مذهب، مسیری یکسان را پیموده اند. بررسی زمینه های یگانه انگاری و جسم انگاری معاد در فضای اسلامی و مسیحی، نقاط اشتراک و افتراق این اندیشمندان را نمایان می سازد. در این نوشتار با مطالعه آثار جسم انگاران اسلامی و مسیحی، به انگیزه گرایش آنان توجه شد و این نتیجه به دست آمد که زمینه های شکل گیری اندیشه جسم انگاری در فضای اسلامی و مسیحی، متفاوت از یکدیگر است. اندیشمندان اسلامی به دلیل وجود نصوص فراوان درباره معاد جسمانی، آن را مسلم دانسته و از این رو برای اثبات معاد جسمانی، حقیقت انسان را به جسم و جسمانی فروکاسته اند؛ اما در فضای مسیحی، به سبب رشد علوم تجربی و نگاه فیزیکالیستی به پدیده های عالم، در ایده دوگانه انگاری انسان خدشه وارد شده است؛ از این رو اندیشمندان غربی برای اثبات معاد به تبیین های جسم انگارانه از معاد روی آورده اند. در فضای اسلامی رشد اندیشه های فلسفی و علوم عقلی سبب شد دوگانه انگاری و نفی تبیین های جسم انگارانه تثبیت گردد؛ اما در فضای مسیحی رشد مکتب های عقلی و فلسفی، عامل نفی دوگانه انگاری و گرایش به تبیین های مادی انگارانه از انسان و به تبع آن معاد گشت
تحلیل و نقد دیدگاه راسل در باب ذهن و ادراکات ذهنی از دیدگاه ملاصدرا و شهید مطهری(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
راسل در باب ذهن و بدن ابتدا اذعان به وجود عالم بودِ فرانمود کرده و فارغ از دادههای حسی و ظاهری که از اشیاء بر ذهن نمودار است، عینیت مستقل ذات اشیاء را میپذیرد. اما در ادامه با اعتباری دانستن این عینیت و تقلیل آن به آنچه داده حواس و تجربه مستقیم نفس است، تفسیری متفاوت از اعیان نموده و درصدد تقارب عین و ذهن برمیآید. سرانجام امور ذهنی را به امور فیزیکی تحویل نموده و اینهمانی ذهن و مغز را میپذیرد. شهید مطهری در مقابل با جانبداری از تجرد نفس با قرائت صدرالمتألهین، وحدت سِعی نفس را که شامل نفس و بدن توأمان است پذیرفته و هرگونه تقریری از ادراک و حافظه را مبنی بر فیزیکالیسم رد مینماید. در دیدگاه وی بدن و ابزارهای آن معد ادراکاتیاند که توسط نفس انجام میگیرد. در نتیجه، با اتخاذ مبانی فلسفه اسلامی که اولاً توسط ملاصدرا بیان شده و در آثار مطهری بازنمود یافتهاند، میتوان مبانی فیزیکالیستی راسل را در این باب نقد نمود.
نظریه ی مدل مشابه و تبیین معاد جسمانی با نگاه انتقادی بر آرای ون اینواگن(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
انسان پژوهی دینی سال هجدهم بهار و تابستان ۱۴۰۰ شماره ۴۵
75 - 95
حوزه های تخصصی:
با رشد اندیشه های پوزیتیویستی و نگاه یگانه انگارانه به انسان، تبیین های فیزیکالیستی از انسان و معاد جسمانی شدت گرفته است. پیتر ون اینواگن فیلسوف تحلیلی، تبیینی فیزیکی با عنوان «مدل مشابه» از معاد جسمانی ارائه داده و مدعی برتری این نظریه بر تبیینهای فیزیکی دیگر است. نوشتار حاضر در پی ارزیابی مدعای ون اینواگن - باتوجه به مبانی این نظریه - ابتدا به توصیف این نظریه پرداخته و سپس به ارزیابی آن مینشینید. نتیجه آنکه، نظریه مدل مشابه از منظر انسانشناسی و معرفتشناسی با نارساییهایی مواجه است. این نظریه فاقد تبیین ملاک اینهمانی برای شخص دنیوی و اخروی میباشد. نظریه مدل مشابه مبتنی بر معرفتشناسی مدال - بنا بر تقریر یبلو - استوار شده است؛ ازاینرو این نظریه توانایی توجیه امکان وقوعی معاد جسمانی را ندارد. تقریر یبلو مبتنی بر باور شخص بوده و منجر به نسبیتگرایی میگردد. افزون بر این، ون اینواگن در آثار دیگرش، تقریر یبلو را باطل و منتج به شکگرایی میداند و معلوم نیست با چه توجیهی از این تقریر در مدل مشابه استفاده کرده است.
سنجش رویکرد فیزیکالیستی جان سرل به حیث التفاتی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
روش شناسی علوم انسانی سال ۲۷ پاییز ۱۴۰۰ شماره ۱۰۸
85 - 102
از مهم ترین تلاش های فلسفی جان سرل، رفع تعارضات جدیدی است که در حوزه فلسفه ذهن[1] مطرح شده است. از این جهت وی به عنوان یک فیلسوف ذهن سعی می کند چالش هایی را مرتفع کند که یافته های علم عصب زیست شناختی در برابر متافیزیکِ محضِ[2] فلسفی قرار داده است. هدف اصلی این مقاله بررسی دیدگاه سرل در این باب است و مسئله نگارنده این است که نشان دهد توضیح هستی شناسانه سرل از حیث التفاتی بر مبنای رویکرد فیزیکالیسم مشکل آفرین است؛ هرچند وی از روش ها و مقدمات موجهی استفاده می کند. این بررسی در دو محور کلی انجام شده است: نخست آنکه دیدگاه سرل درباره «حیث التفاتی» تبیین و بررسی شده و سپس نحوه پاسخ او به مناقشات برآمده از عصب زیست شناسی [طبیعت گرایانه] (به نوعی فیزیکالیسم مورد نظر سرل) ارزیابی و بررسی شده است. با بررسی دیدگاه سرل و با توجه به نقدهایی که بر دیدگاه وی مطرح خواهیم کرد، آشکار می شود که اگر هم چالشی میان مباحث عصب زیست شناختی و بحثِ متافیزیکی در بابِ حیث التفاتی وجود نداشته باشد −که این خود محلِ مناقشه است− به نظر نمی رسد اراده علمی فلسفی جان سرل برای حل این چالش کافی باشد.
درآمدی تحلیلی و انتقادی بر فیزکالیسم بارابارا مونترو(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
تجربه های کیفی (کوآلیا) از بزرگ ترین موانع صدق فیزیکالیسم است. این که با فیزیک چگونه می توان لذت، شادی، غم و درد را تبیین کرد، معضل ساده ای برای فیزیکالیست ها محسوب نمی شود. در این بین باربارا مونترو، از معروف ترین مدعیان فیزیکالیسم، با ارائه معنای خاصی از لفظ «است» در تعریف فیزیکالیسم (هر چیزی فیزیکی است) مدعیّ است می توان در معنای «فیزیکی» توسعه ایجاد کرد؛ به عنوان مثال وقتی گفته می شود «آب H2O است» لزوماً بدین معنا نیست که آب این همان با H2O است، بلکه می توان بدین معنا باشد که آب از H2O برآمده و از آن تشکیل یافته است. متناظراً تجربه های کیفی (امور ذهنی) هرچند این همان با امور فیزیکی (مغزی) نیستند اما فرا رویداده و مبتنی بر آن ها هستند و همین مقدار برای فیزیکی بودن تجربه های کیفی کفایت می کند. در مقاله حاضر ضمن ارائه ترجمه مقاله «فیزیکالیسم» از باربارا مونترو، در سه گام، فرارویدادگی را نقد کرده و اثبات کرده ایم که آموزه مذکور حداکثر، هم بودگی یا هم تغییری بین امور ذهنی و امور فیزیکی را اثبات می کند و هم بودگی یا هم تغییری بین امور ذهنی و فیزیکی نمی تواند دلیل موجهّی برای اطلاق کلمه «فیزیکی» بر تجربه های کیفی از قبیل لذت باشد.
بررسی مقایسه ای زندگی پس از مرگ از نگاه سیدمرتضی و جان هیک(مقاله پژوهشی حوزه)
منبع:
نقد و نظر سال بیست و ششم زمستان ۱۴۰۰ شماره ۴ (پیاپی ۱۰۴)
65 - 96
حوزه های تخصصی:
جسم انگاران مسلمان و مسیحی سعی در تبیین جسم انگارانه از آموزه معاد دارند. در نگاه نخست، پنداشته می شود که یگانه انگاری انسان و جسم انگاری معاد، مسیری مشابه و نزدیکی را در اسلام و مسیحیت طی کرده است. این نوشتار سعی در تبیین مشابهت <em> </em>ها و تفاوت های جسم انگاری در اسلام و مسیحیت دارد. ازاین رو با روش مطالعه کتابخانه ای آثار سیدمرتضی و جان هیک به عنوان دو الهی دان تأثیرگذار در اسلام و مسیحیت، این مسئله را مورد بررسی قرار می دهد. نتیجه آن که، هرچند هر دو با تکیه بر منبع معرفتی عقل به اثبات امکان معاد پرداخته اند؛ اما تفاوت در زمینه های گرایش به جسم انگاری سبب شد سیدمرتضی از جسم انگاری معاد به یگانه انگاری انسان برسد و جان هیک از یگانه انگاری انسان به جسم انگاری معاد کشیده شود. برهان هیک در اثبات امکان معاد، به خاطر دربرگرفتن همه افراد بشر بر برهان سیدمرتضی برتری دارد. هر دو اندیشمند در تبیین حقیقت انسان و معیار این همانی با وجود بُعد زمانی، نزدیک به هم قدم برداشته ، ولی در تبیین معاد جسمانی متفاوت عمل می کنند. سیدمرتضی در سازگاری دیدگاهش با آموزه های دینی می کوشد؛ در مقابل هیک آموزه های مسیحی مخالف دیدگاهش را مردود می خواند.
ارزیابی انتقادی تقلیل گرایی در مدل های وحدت علم نیگل و اپنهایم-پاتنم(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی زمستان ۱۴۰۰ شماره ۳۷
216 - 241
حوزه های تخصصی:
وحدت یا عدم وحدت علم یکی از مسائل مهم فلسفی در قرن بیستم بوده است. یکی از مهم ترین پاسخ ها به مسئله وحدت علم از سوی تقلیل گرایان پیشنهاد شده است. مقاله پیش رو بر دو نمونه برجسته از چنین رویکردهایی متمرکز شده است. نمونه اول از جنبش فلسفی پوزیتیویسم منطقی و نمونه دوم از جنبش های فلسفی پساپوزیتیویستی انتخاب شده است. نشان داده ایم که تقلیل های علی الادعا موفق در علم، موجب پیدایش این ایده شده است که پاسخ مسئله وحدت علم از طریقِ تقلیل امکان پذیر است. سپس استدلال کرده ایم که رویکرد تقلیل گرا اساساً ناکارآمد، نابسنده و نادرست است. تقلیل گرایی ناکارآمد است زیرا به ساده سازی مفهومی و هستی شناختی کمک نمی کند. نابسنده است زیرا اولاً تنوع هستی شناختی فعالیت های علمیِ اساساً متفاوت را پوشش نمی دهد، و ثانیاً پاسخ مناسبی به نیازِ تبیینی در خصوصِ چرایی بنیادی بودنِ یک لایه هستی شناختی و معرفت شناختی نسبت به سایر لایه ها را ارائه نمی دهد. تقلیل گرایی غلط است زیرا اولاً با تاریخ تحوّل نظریه هایی علمی سازگار نیست؛ ثانیاً رابطه بین شواهد و نظریه ها را به درستی توضیح نمی دهد؛ ثالثاً طبق استدلال فودر از عهده مشکل تحقق پذیری چندگانه برنمی آید؛ رابعاً طبقِ استدلال فایرابند اگر قیاس ناپذیری نظریه های علمی درست باشد آن گاه امکانِ هر نوع ارتباط از جمله ارتباط تقلیلی منتفی است. شکستِ تقلیل گرایی نشان می دهد مدل هایی از سنخ مدل های نیگل و اپنهایم-پاتنم پاسخ مناسبی برای مسئله وحدت علم فراهم نمی کنند. لذا پیشنهاد می شود که پاسخ مسئله وحدت علم از طریق رویکردی غیرتقلیل گرا، دنبال گردد..
آگاهی پدیداری، چالشی برای فیزیکالیسم(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی زمستان ۱۴۰۰ شماره ۳۷
607 - 626
حوزه های تخصصی:
موفقیت انکارناپذیر علم عصب شناسی در توضیح حالات روانی انسان که در گذشته بر اساس مفاهیم فراطبیعی تبیین می شدند، بسیاری از دانشمندان و فیلسوفان عصر جدید را به دفاع از روش های فیزیکالیستی در توضیح ماهیت انسان سوق داده است. بر طبق این دیدگاه، علم با شناخت ساختارهای فیزیولوژی انسان به ویژه مغز و کارکرد های آن، سرانجام قادر خواهد بود از طریق مفاهیم فیزیکیِ صرف، سرشت انسان با همه ویژگی هایش را تبیین کند. مهم ترین چالشی که همواره متوجه این دیدگاه بوده است، مسئله آگاهی و یا به تعبیر سنتی آن چگونگی رابطه ذهن و بدن است. با این حال، دانشمندان معاصر با ارائه نظریه ها و مفاهیم جدید علمی درباره سازوکارهای مغز و نسبت آن با حالات ذهنی کوشش می کنند تا از طریق علوم فیزیکی پدیده آگاهی را تبیین کنند. هدف این مقاله نشان دادن این است که آگاهی پدیداری مهم ترین چالش در برابر فیزیکالیسم و نظریه-های طبیعت گرایانه است. با بررسی مفهوم آگاهی و تقسیم این مفهوم به دو بخش «آگاهی ادراکی» و «آگاهی پدیداری»، استدلال کرده ایم که نظریه های علمی در بهترین حالت صرفاً تبیینی از آگاهی ادراکی به دست می دهند، در حالی که چالش اصلی علوم طبیعی، تبیین آگاهی پدیداری است، لیکن آگاهی پدیداری به جهت ویژگی ذاتیِ ذهنیت، خارج از دسترس علوم فیزیکی قرار دارد، مگر اینکه علم منظر اول شخص را به رسمیت بشناسد.
بستار فیزیکی و استدلال به سود طبیعت گرایی؛ بررسی انتقادی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
فیلسوفان طبیعت گرای برجسته ای همچون دیوید آرمسترانگ، دیوید پاپینیو و جیگوان کیم گفته اند بهترین استدلال به سود طبیعت گرایی مبتنی بر بستار علّی/فیزیکی جهان است. استدلال چنین است: در گام نخست، بستار فیزیکی چنین می گوید که هیچ امر غیرمادی که تأثیر علّی بر امور مادی داشته باشد وجود ندارد. در گام دوم، با تکیه بر تیغ اُکام یا اصل الیتیک چنین بیان می شود که امری که تأثیری بر جهان طبیعی نداشته باشد زائد و اضافی است و باور به آن معقول نیست (تیغ اُکام) یا آنکه اساساً امری که اثر علّی ندارد نمی تواند بهره ای از وجود داشته باشد (اصل الیتیک). این چنین ایشان به انکار خدا و هر گونه امر فراطبیعی دیگر می رسند. در این مقاله نشان می دهم که تعهد به بستار فیزیکی صرفاً در تعارض با علیت امور فراطبیعی همچون خدا نیست، بلکه با رکن اساسی سرشت اخلاقی و عقلانی انسان، یعنی علیت ذهنی و ارادی اش، نیز در تعارض است. این چنین به مسئله بستار فیزیکی و علیت ذهنی در دهه های اخیر فلسفه ذهن معاصر می پردازم و مهم ترین راهکارهای طبیعت باورانه مطرح شده برای آن را محک می زنم. با بررسی این راهکارها نشان می دهم که هیچ یک از آنها در حل مسئله علیت ذهنی و بستار فیزیکی موفق نیستند؛ و بنابراین شخص طبیعت گرا بر سر دوراهی دشواری قرار می گیرد. او مجبور است یا تعهد به بستار فیزیکی را حفظ کند و از علیت ذهنی دست بردارد یا اینکه از تعهد به بستار فیزیکی دست بردارد و از مهم ترین رکن استدلال خویش به سود طبیعت گرایی دست بشوید.
الاهیات دیجیتال و معاد جسمانی با نگاه انتقادی بر آرای فرانک تیپلر(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
تأملات فلسفی سال دوازدهم پاییز و زمستان ۱۴۰۰ شماره ۲۷
113 - 134
حوزه های تخصصی:
شتاب روزافزون علوم رایانه ای به ویژه در زمینه هوش مصنوعی، به شکل گیری الاهیاتی نوپا منجر شد که از آن به الاهیات دیجیتال تعبیر می شود. الاهیات دیجیتال با تعاریفی نو از انسان، روح، زندگی و نظایر آن، همه پدیده های عالم را از منظر علوم رایانه ای بررسی می کند. فرانک تیپلر با ارائه نظریه نقطه اُمگا و تعریفی دیجیتالی از انسان، به تبیین معاد جسمانی می پردازد و سعی در سازگاری آن با آموزه های دینی – به ویژه مسیحیت- دارد. این نوشتار با توجه به مبانی نظریه نقطه اُمگا و تبیین آن، به معاد جسمانی می پردازد و سپس آن را مورد ارزیابی قرار می دهد. نتیجه آن که دیدگاه نقطه امگا، بر مبانی محکمی استوار نیست. مبانی تکینگی فناوری با اشکالات متعددی روبروست و اصل نهایی آنتروپیک علمی نیست. این نظریه - بر خلاف آموزه های مسیحی- دیدگاهی الحادی است و منجر به نتایج و لوازم نادرستی مانند نفی قدیم و ازلی بودن خداوند می شود. نقطه امگا در توجیه حکمت رستاخیز و تبیین عالم برزخ، ثواب و عقاب اخروی ناتوان است و دارای تناقضات درون متنی است.
فیزیکالیسم، بنیادینگی و فیزیک جدید(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
متافیزیک سال سیزدهم پاییز و زمستان ۱۴۰۰ شماره ۳۲
75 - 88
حوزه های تخصصی:
مطابق تعریفی ابتدایی از فیزیکالیسم، جهانْ نخست از هویاتِ مفروضِ فیزیک و دوم از هویاتی تشکیل شده است که به نحوی به این هویات مربوط اند. رابطه مذکور میان هویات دسته اول (هویات فیزیک) و هویات دسته دوم (هویات فیزیکی) تقارنی نیست؛ چنان که هویات فیزیک بر هویات فیزیکی اولویت متافیزیکی دارند یا به عبارتی «بنیادی تر» از آنها هستند. هدف پژوهش حاضر، نشان دادن این موضوع است که فیزیکالیسمِ مبتنی بر این رابطه یک سویه، که از آن با نام «رابطه بنیادینگی» نام برده می شود، با توجه به تصویر فیزیک جدید از جهان پذیرفتنی نیست. برای رسیدن به این هدف، به ویژه استدلال خواهد شد که با توجه به دوگانگی ها در نظریه میدان های کوانتومی، بنیادینگی رابطه ای نسبی است. همچنین، استدلال خواهد شد که اگر ساختارهای تقارنی پیشنهادیِ نظریه کوانتوم در رابطه بنیادینگی وارد شود، آنگاه فیزیکالیسم نظریه ای نامنسجم می شود. این موارد در کنار سایر استدلال های مطرح در مقاله نشان می دهند که فیزیکالیسم به صورتی دیگر نیاز دارد. در انتهای مقاله برخی از این صورت ها به بحث گذاشته می شوند.
طبیعت گرایی یا مضمون هستی شناختی؟ فیزیکالیسم و ذهنیت بنیادی: یک رویکرد تاریخی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی بهار ۱۴۰۱ شماره ۳۸
154 - 185
حوزه های تخصصی:
بیشترِ فیزیکالیست ها بر این باورند که فیزیکالیسم دیدگاهی است که اساساً وجود ذهنیت بنیادی را چه در قالب جوهر و چه در قالب ویژگی رد می کند. بنابراین، با توجه به این که فیزیکالیست ها عمدتاً از پسینی بودن فیزیکالیسم نیز دفاع می کنند، به نظر آن ها اگر در نظریه علمیِ (فیزیکیِ) آینده، ذهنیت بنیادی به عنوان مفهومی فیزیکی پذیرفته شود، فیزیکالیسم اِبطال خواهد شد. در مقابل، برخی فیلسوفان هم هستند که باور دارند که هسته اصلیِ فیزیکالیسم تسلیم بودن در برابر متافیزیکِ علم (مخصوصاً فیزیک) است؛ آن چه می توان آن را علم گرایی خواند و ربط وثیقی با طبیعت گراییِ روش شناختی دارد. از این رو، طبق نظر این گروه، اگر فیزیک دانان در آینده، ذهنیت بنیادی را به عنوان بخشی از نظریه فیزیکی بپذیرند، فیزیکالیسم اِبطال نمی شود و فیزیکالیست ها به طور سازگار ذهنیت بنیادی را به عنوان امری فیزیکی خواهند پذیرفت (یا باید چنین کنند). در این مقاله، استدلال می کنم که شواهد تاریخی به نفعِ تلقی دوم از فیزیکالیسم است. نخست، برخی شواهد تاریخی را برمی شمرم که به نظر می رسد نشان می دهند که ریشه تاریخیِ فیزیکالیسم، شکست آن دسته از تبیین ها – شبه تبیین ها – بوده است که با توسل به هستنده های غیرفیزیکیِ فوق طبیعی عرضه می شده اند. دوم، نشان می دهم که در برخی از نخستین تحلیل های مادی گرایی –سَلَف تاریخیِ فیزیکالیسم– در ابتدای قرن بیستم، فیلسوفان این دیدگاه را در سایه همان ریشه تاریخیِ مذکور می فهمیده اند.
مسأله «من» در نگاه گلن استراوسن(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی بهار ۱۴۰۱ شماره ۳۸
186 - 213
حوزه های تخصصی:
یکی از مباحث مطرح در فلسفه ذهن بحث از «من» است که فلاسفه با تعابیر مختلف خود، هویت شخصی، نفس و روح از آن یاد کرده اند. نظریات متفاوت فلاسفه درباره هستی و حتی چیستیِ این مفهومِ به نظر ساده و بدیهی، آن را به یک مسئله فلسفی تبدیل نموده است. استراوسن فیلسوفی فیزیکالیست است که با تعبیر«خود» به این مسئله پرداخته است. وی از یک سو قائل به وجود «من تجربی» است؛ اما از سوی دیگر، ویژگی هایی چون استمرار، شخصیت و عاملیت را منکر شده است. درحالی که به نظر می رسد این مؤلفه ها، ویژگی هایی اساسی برای معنای «من» می باشند. نوشتار حاضر با روش تحلیلی-انتقادی سعی می کند از بستر تحلیل مؤلفه های مفهوم «من» مورد نظر استراوسن، به این سؤال بپردازد که وی چگونه با عدم پذیرش این سه ویژگی، وجود «من» را باورکرده است. در این راستا، ابتدا دیدگاه استراوسن درباره ماهیت و وجود «من» تحلیل شده و پس از ارزیابی دیدگاه او این نتیجه حاصل می شود، که حذف این سه ویژگی ناشی از نقاط ضعفی چون اتخاذ مبنای فیزیکالیستی، رویکرد تجربه گرایی و روش پدیدارشناسانه و نگاه ذهنی صر ف به «من»، نیز خلط دو مقام ثبوت و اثبات و ضعف در تبیین ویژگی وحدت درطول زمان است.